منتظر این کتاب باشید
ظهر یاد جواد (آرامی) افتادم. گفتم بروم ببینم حالش چطور است. خودم را به خاکریز کوچک رساندم. جواد بی رمق افتاده بود. به فکرم رسید گازاستریل را روی زخمش بگذارم. دکمه لباسش را که باز کردم چشمم به روده هایش افتاد که از شکمش بیرون ریخته بود. خودش هم این صحنه را دید و وحشت کرد. رنگ و رویش خیلی تغییر کرده بود. ناامیدانه نگاهی به رضا (دادپور) انداخت و با صدای ضعیفی گفت: رضا! من شهید می شوم؟!
رضا خیلی خونسرد و به شوخی جواب داد: نه، تو از این عرضه ها نداری!
جواد دوباره لب باز کرد و با حالت ملتمسانه ای گفت: رضا! مرا از این جا ببر...
دوباره رضا با خونسردی جواب داد: نمی شود! نوبتی هم باشد نوبت این همه مجروحی است که قبل از تو این جا افتاده اند.
جواد دیگر عصبانی شد. با حالت لج و غضب گفت: مگر این جا حمام صبوری است که نوبتی باشد؟!
خنده ام گرفت. توی این هیر و ویر یاد گرمابه محلشان افتاده بود. رضا هم زد زیر خنده...
آنچه خواندید چند سطری از خاطرات حجت الاسلام سیدسجاد ایزدهی از دوران حماسه و ایثار است که انشالله به زودی آماده چاپ و نشر خواهد شد. این اثر را باید از برکات سال ۹۱ دانست که شکر خدا توفیق گرداوری اش نصیبم شد. آقا سیدسجاد که هم اکنون مدرس خارج فقه در حوزه علمیه قم است در زمان جنگ٬ نوجوانی شانزده ساله و ریزنقش بود که فراتر از سن و سال خود در کوران نبرد با دشمن٬ شاهد حماسه هایی بزرگ و البته مظلومانه از فرزندان بی نام و نشان مکتب خمینی بوده است.
کتاب خاطرات ایشان که احتمالا با عنوان "تو شهید می شوی"! روانه بازار نشر خواهد شد در حجمی تدوین شده که از حوصله مخاطب خارج نبوده و در عین حال روایتی خواندنی و صادقانه از ناگفته های تاریخ درخشان این مرز و بوم را دربرگرفته باشد.
- ۹۲/۰۱/۱۶