ما همان شمعیم در ظلمت!
باور کنید تا همین نیم ساعت پیش نمی دانستم حاج مهدی آرام نژاد، رزمنده قدیمی شهرمان، اهل شعر و شاعری هم هست. البته قلم شیوای او را پیشتر دیده بودم.
با کسب اجازه از ایشان، شعر زیر را که متناسب با هفته دفاع مقدس است، به خوانندگان اشک آتش تقدیم می کنم:
جبهه یعنی عشق را باور کنیم
جان خود را هدیه داور کنیم
جبهه یعنی می به رگهای من است
هر دمی شوری به رگهای من است
عشق اول خاک و می را جمع کرد
از گل_این هر دو جمعی شمع کرد
ما همان شمعیم در ظلمت بدان
از وجود ماست نور موبدان!
هر چه کوچک گشته ایم در ظل او
هو زدیم و هو شدیم و هو و هو
عاقبت این جسم خاکی میشود
از جسد این روح خالی میشود
راحت از سنگینی تن میشویم
ناگهان محو سرودن میشویم
عشق را ما بی زبان فهمیده ایم
عشق را در هر کران ما دیده ایم
شاید از نو صفحه ای را تر کنیم
عمر را در زیر پا پرپر کنیم
بی جهت مولا کمک از ما نخواست
خواست اما او ز ناکثها نخواست
باز این مائیم و این لبیک ما
سینه ها و چشم دل لبیک ما
می رسد آیا که ما قربان شویم
در شباب عمرمان تابان شویم؟!
ای عزیز از تو تمنا میکنم
خویش را در عشق ماوا می کنم
من چو هو گفتم دگر من نیستم
روی پا استاده ایمن نیستم
می روم تا اوج هم پر می کشم
من گلیم از آبها در می کشم
عاقبت می سوزم از عشقت چو شمع
میشوم با عاشقاان شمع جمع
جبهه یعنی غیر او در سر مبآد
من ز خود ناگفته ام این شرح را
عاشقان بنوشته اند این طرح را
ماندن اینجا بس زیانکاری بود
رفتن و رفتن نکو کاری بود
۱۳۸۰ - مدینه منوره
مهدی آرام نژاد