قلبی به اندازه یک شهر
قهرمان فیلم، دلی صاف و مهربان دارد. دلسوز همه است و به همه خوبی می کند، حتی به آنهایی که به او خوبی نمی کنند و درکی از رفتار محبت آمیز او ندارند. او از دار دنیا چیزی ندارد. کارگر موقت روزمزد شرکتی خدماتی است که هر جا کسی سر کارش نبود او جایگزین می شود. هر کاری از تبلیغ دم در فروشگاه تا شستن دستشویی ورزشگاه و ماساژ صاحبکار طماع مبتلا به نقرس و... یک شعار دارد: خوشبخت کسی است کاری را که دوست دارد انجام می دهد. او به گوهر قناعت و رضایت دست یافته و به رغم همه فشارهای اقتصادی و دشواریهای شغلی، کم نمی آورد، خسته نمی شود و برای آینده تلاش می کند. هیچ کس به فکر او نیست و تفکرش را درک نمی کند. پسرش اهل موسیقی است. مجرد و مستقل است. زیر فشار مشکلات دارد سر خم می کند. به پدر روی خوش نشان نمی دهد. پدر با طمانینه و صبوری سخن می گوید. رضایت و تلاش را به او یادآور می شود و می رود. ساز او روح دوباره ای می یابد، دوباره می نوازد... زندگی ادامه دارد. آرامش از آن کسی است که تلاش می کند اما به آنچه دست می یابد قانع ست.