غوغای عشق به امام حسین علیه السلام
عزاداری در اسارت مطابق قوانین حزب بعث عراق، ممنوع بود. هر سال در ایام محرم و صفر به خصوص روز تاسوعا و عاشورا و بیست و هشت صفر اسرا مخفیانه برای امام حسین (ع) عزاداری به پا میکردند و سینه میزدند.
گاه و بی گاه دیده میشد که سربازان عراقی هم متوجه این موضوع می شدند؛ ولی چندان اهمیت و حساسیت نشان نمیدادند و گاهی هم دیده شده بود سربازان شیعه عراقی نیز در گوشه و کنار اردوگاه مینشستند گریه میکردند و حتی معلوم بود که بقیه سربازان عراقی هم متأثر بودند.
از سال شصت و سه به بعد هر سال صبح روز عاشورا نوار مقتل عبدالزهرا که یکی از ذاکرین امام حسین (ع) و شیعه مذهب و اهل عراق بود و با زبان عربی بسیار جانسوز و غمناک میخواند که شنیده شد بعدها توسط دولت بعث اعدام گردید، را میگذاشتند و این نوار آنقدر جگر سوز و جذاب بود که هر شنوندهای را بیاختیار مجذوب می کرد. زمانی که آن نوار را از مقر فرماندهی پخش میکردند از سراسر اردوگاه کوچکترین صدایی بر نمیخواست و هر کسی در گوشه و کناری در داخل آسایشگاه، داخل باغچه، زیر پتو، داخل بیمارستان، در سلمانی، آشپزخانه و ... با یک دنیا اندوه و سوگ معنیدار، در حالت نشسته و یا ایستاده گریه میکرد.
در شب عاشورای سال شصت و شش بچهها زیارت عاشورای امام حسین (ع) را فردی و یا در گروه های کوچک به گونه ای که جلب توجه نکند، خواندند، چون دستجمعی ممنوع بود. صبح عاشورا بعد از نماز تعداد دیگری از بچهها زیارت عاشورا را خواندند و کسی نخوابیده بود. سکوت مطلق بر سراسر آسایشگاه حاکم بود. بچهها با قلبی مالامال از خون، خود را برای عزاداری و سینه زدن و گوش کردن نوار مقتل همچون سالهای گذشته آماده میکردند که بعد از باز شدن در آسایشگاه با عزاداری و سینه زنی برای امام حسین (ع) و گریه بر اهل بیت آن حضرت عقده دل را خالی کرده و با یاد اسرای کربلا از رنج اسارت خود بکاهند و با اشک بر خاندان پیامبر (ص) روح و جان خود را دوباره احیاکنند. البته بعد از آمار صبح معلوم شده بود همه آسایشگاهها یک چینن حالت و آمادگی را داشتند که با اتمام آمار با سینه زنی و ریختن اشک و اظهار اخلاص و ارادت به امام حسین (ع) با آرمان های آن حضرت تجدید عهد و پیمان کنند که در اسارت و تا پایان عمر همچنان راهشان حسینی و رهبرشان خمینی است و با پیروی از اسرای کربلا هیچگاه تسلیم دشمن نشده و تن به ذلت نخواهند داد.
مسئول گروه فرهنگی اردوگاه از قبل هماهنگی لازم را انجام داده و مشخص کرده بود که محل سینه زنی در چه آسایشگاههایی باشد و سخنرانی برعهده چه کسی و مراسم به شکل و نظمی برگزار شود.
ساعت حدود هفت و نیم صبح بود. در حالی که بچهها با همان شور و هیچان خود را آماده میکردند، سربازی به نام رسمی آمد پشت پنجره و صدا زد: ارشد بیا!
ارشد آسایشگاه رفت پشت پنجره. رسمی گفت: سینه زنی و گریه کردن مطلقاً ممنوع است. هر کسی یا هر آسایشگاهی سینه بزنند، روزگارشان را سیاه میکنیم.
این ها را گفت و رفت؛ اما ارشد که از پشت پنجره برگشته بود و خواست به بچهها چیزی بگوید، نایی نداشت. عقده در گلویش گیر کرده بود. فقط گفت: رسمی میگوید سینه زنی و تجمع ممنوع است.
همچنان که اشک در چشمانش حلقه میزد، رفت پشت ستون آسایشگاه سر در زانوان غم فرو برد و مشغول گریه شد. دیگر صدا یا حرفی از آسایشگاه بر نمیخواست جز ضجه بیصدای اسرا و ذکر یا حسینشان. خیمه غم که حاکی از مظلومیت و عشق بود همه را در خود جای داده و طوفان اشک عاشقانه همگان را در خود فرو میبرد. دقایقی به این منوال گذشت. رسمی برگشت. از پشت پنجره که رد میشد دوباره تکرار کرد که سینه زدن ممنوع است و رفت. بچهها به تدریج حرکت کردند و برای آمار صبح آماده شدند؛ اما بعضیها هم خود را برای شهادت آماده می کردند و میگفتند: به خدا قسم یک جان داشتیم که خواستیم در جبهه برای امام حسین (ع) بدهیم اما نشد، این جا میدهم.
به ارشد گفتم که تا قبل از آمار و باز شدن در آسایشگاه اعلام کند کسی عکس العمل نشان ندهد خود امام حسین (ع) درست میکند. ارشد این پیام را اعلام کرد. گویا آسایشگاههای دیگر هم همین حرف را گفته بودند.
قبل از آمار جلوی هر آسایشگاه دو نفر سرباز آمدند و ایستادند. بالاخره سوت آمار را زدند و آمار تمام شد. تعداد کمی از بچهها به دنبال صبحانه رفتند. اشک ماتم جای همه چیز را گرفته بود. لحظات به کندی میگذشت. حوالی ساعت نه صبح بود. همه منتظر یک نتیجهای بودند؛ اما خبری نبود. انگار قرار نبود از طرف عراقی ها برنامه ای برای عزاداری حتی در حد پخش یک نوار مصیبت خوانی اجرا شود. سربازان همچنان جلوی آسایشگاهها ایستاده بودند که کسی داخل آسایشگاه سینه نزند. بچهها هم گوشه و کنار آسایشگاه، داخل باغچهها، کنار دیوار راه پلهها، داخل راهروهای اردوگاه و به هر کجای اردوگاه که نظر میکردی به تنهایی نشسته و ایستاده یا قدم میزدند و زار زار گریه میکردند و از در و دیوار اردوگاه اشک و غم میبارید. باید میبودید و میدیدید که عشق به امام حسین (ع) چه غوغایی را بر پا می کرد و چه پروانههایی را دور شمع وجود خود میچرخاند. تا این که غم فزونی یافت و به حد انفجار رسید و گریهها شدت گرفت. بچه ها از ارشد اردوگاه عاجزانه تقاضا کردند که از فرمانده عراقی بخواهد حالا که سینه زنی ممنوع است پس آن نوار عبدالزهرا را که سالهای گذشته پخش میکردند را دوباره پخش کنند. ارشد اردوگاه به عراقیها گفت اما آنها قبول نکردند و این موضوع بیشتر دلسوختگان حسین (ع) را ناراحت کرد. به تدریج اندامهای ضعیف و لاغر بچهها با نیروی دلدادگی به امام حسین (ع) به حرکت درآمد. تعداد زیادی از بچهها داخل راهروی وسط اردوگاه شروع به قدم زدن کردند، اما هیچ کس با کس دیگری حرف نمیزد. کم کم تعداد افراد زیادتر شد. سرها برهنه بود؛ اما پاها را هم برهنه و یقههای پیراهن را باز کردند و همچنان به آهستگی قدم میزدند و حرکت دست جمعی بچهها شبیه به یک تظاهرات آرام درآمده بود، البته بدون این که کسی با کسی حرف بزند.
در انتهای اردوگاه جای پارکینگ چند تا ماشین که زمین فوتبال بچهها بود، آن جا هم بچهها به همین نحو با سر و پای برهنه تظاهرات آرام تک نفری ولی ظاهراً دست جمعی به راه انداختند و اشک میریختند و ذکر یا حسین داشتند و بعضیها هم در انتهای راه هنگام دور زدن، سر به دیوار میکوبیدند و بلند بلند گریه میکردند. این جا بود که دیگر عشق حسینی به اوج خود رسید و به نقطه انفجار نزدیک شد و شاید همین جا بود که امام حسین (ع) به کمک یاران و محبانششتافت و پاسخ یا حسین شان را داد و خودش کار را درست کرد. سربازان عراقی با مشاهد این منظره و حالات و تظاهرات احساس خطر کردند. به مسئولین داخلی اردوگاه خبر دادند. آنها آمدند به بچهها گفتند بروید داخل آسایشگاهها؛ اما فایدهای نداشت و گوش کسی بدهکار اینها و حرفهایشان نبود. مسئولان عراقی برگشتند. پشت سر آنها ارشد اردوگاه به طرف مقر فرماندهی رفت. اجازه گرفت و رفت پیش فرمانده اردوگاه که درجه اش سرگرد و اتاقش در طبقه بالا بود.
جریان حرکت و ناراحتی بچهها را برای او نقل کرد و گفت سالهای گذشته سینه زنی داخل آسایشگاه تا حدودی آزاد بود و نوار مقتل عبدالزهرا را هم فرماندهی اردوگاه خودش میگذاشت؛ اما امسال شما این عزاداری اندک را هم ممنوع کردید. بچهها یک چنین حالتی پیدا کردند و سربازان شما هم دیدند. من فقط آمدم به شما بگویم اگر حادثهای یا مسائل ناگواری پیش آمد من مقصر نیستم و من از بچهها میترسم و میدانم هیچ خواهش و تقاضایی را هم از من قبول نمیکنند.
سرگرد عراقی کمی فکر کرد و گفت: شما بروید من درست میکنم. چون فهمید که اگر عشق حسین (ع) از درون عاشقانش شعله بکشد اول خود او را میسوزاند و برای او گران تمام خواهد شد. ارشد برگشت. چند دقیقه بعد دو نفر از درجهداران داخلی اردوگاه آمدند. ارشد را خواستند و گفتند: هر کسی برود داخل آسایشگاه خودش سینه بزند ولی صدایشان از پنجرهها بیرون نیاید و پشت سرش هم نوار مقتل عبدالزهرا را گذاشته بودند. البته این که میگفتند صدای شما از پنجرهها بیرون نیاید از ترس سربازان خودشان بود که مبادا سربازان شیعه هماهنگ با اسرا سینه بزنند.
ارشد هم خبر را به بچهها رساند. ناگهان صحنه اردوگاه دگرگون شد. اسرا در عین اینکه همچنان گریه میکردند با کسب این پیروزی حسینی گویی اینکه لبخندی بر لب داشتند و به راحتی احساس میکردند که از حمایت امام حسین (ع) برخوردارند روانه آسایشگاهها شدند. اسرا با شروع به عزاداری و سینه زنی و سخنرانی به تمام خواستههای خود رسیدند. به یقین این لطف حسین (ع) بود که آتش قلب عاشقانش را با شکست دشمنانش خاموش میکرد و خلاصه آن صحنه عشق و خطر، جاذبه و انفجار گذشت و امام حسین (ع) خودش درست کرد و نفوذ همیشگی خود را بر قلبها همچنان حفظ کرد. آن روز هم حسینیان پیروز و یزیدیان مجبور به شکست شدند.
راوی: روحانی آزاده حجت الاسلام سید احمد رسولی، شهرستان نکا