رحیم کابلی
حاج رحیم، کم آدمی نبود! خیلی ها او را می شناختند و برایش احترام ویژه ای قائل بودند. شهرت و اسم و رسمی داشت. به خیلی از محافل و مجالس در سطح استان دعوت می شد تا به سخنرانی و روایتگری درباره شهدا بپردازد. برای خودش برو و بیایی داشت؛ اما باز هم خاکی بود. خوشش نمی آمد در خارج از محیط کار، کسی او را با درجه نظامی اش صدا بزند.
کارگاه تخصصی قرآن کریم با حضور قاریان برجسته منطقه در مسجد رضائیه بهشهر برگزار شده بود. استاد ابوالقاسمی هم میهمان این جلسات بود.
حاج رحیم به آن مسجد تردد داشت. وقتی زمان پذیرایی از قاریان رسید، زود بلند شد و شروع کرد به خدمت رسانی.
شرمنده شدم. رفتم طرفش و گفتم: حاجی جان شما دیگر چرا؟ شما که بزرگوارید و خودتان صاحب فضلید. برای پذیرایی با مستخدم مسجد هماهنگ کرده ایم و نیاز به زحمت شما نیست. خواهش می کنم بفرمایید بنشینید....
حاج رحیم با نگاهی متواضعانه و با لحنی ملتمسانه از من خواست تا مانع کارش نشده و بگذارم او هم در پذیرایی از میهمان ها نقشی داشته باشد. گفت: من که مثل شما بلد نیستم این طور با صدای خوش و با تسلط قرآن بخوانم؛ اما نوکری این بچه ها را که بلد هستم. بگذار دلم خوش باشد که به قاریان کتاب خدا خدمتی کرده ام.
حرفی برای گفتن نداشتم. رفتم کنار ایستادم و چشم به رفتار حاج رحیم دوختم که با نشاط و سرعت در حال پذیرایی از میهمانان قرآنی بود و از کار خود لذت می برد.