خدا ما را هم بیامرزد
چند روز پیش در تابناک خواندم آیت الله نکونام به رحمت خدا رفت. یکسری خاطرات در ذهنم مرور شد. خدایش بیامرزد. سالها پیش که دستگیرش کردند مطلبی درباره اش نوشتم دوست و دشمنش به من اعتراض کردند. این بار گفتم چیزی ننویسم. البته نسل مخاطبان وبلاگ جابجا شده. دوستان جدید، مطالبی که دوستان قدیم خوانده اند را نخوانده اند.
صبح رفتم نانوایی. کنار در مسجد محل دیدم اعلامیه ترحیمش را زده اند. نوشته اند آیت الله العظمی...! روحش شاد ما که بخیل نیستیم. اساسا روال حوزه اینطور است. شاگردها دوست دارند از استادشان قدیس بسازند و بعد به همین مناسبت، خودشان را هم به دلیل اتصال به او بالا بکشند. نوش جانشان.
گفتم چیزی ننویسم. نمی شود که. نویسنده ها مرض نوشتن دارند. حسی شبیه ولع و بی تابی دختران مجرد سن بالا که دنبال جنس مخالفی می گردند یک ریز حرف بزنند و چت کنند...
راستش قلقلکم آمد این حرفها را برای تاریخ بنویسم. شاید گوشه ای ماند.
آن موقع که مرحوم را دستگیر کردند بعضی دوستان عدالتخواه برای دفاع از او در فیضیه تجمع کردند که یکسری شان دستگیر شدند. من زیاد موافق این موضوع نبودم. معتقدم عدالتخواهی اگر می خواهد هزینه بدهد جایی و برای کسی باشد که در راه عدالت هزینه داده است.
بعضی شاگردان نزدیک مرحوم، اسم مرا از دوستان شنیدند و آمدند در خانه ام. چندبار با آنها نشستم. ارادت عجیب مرید و مرادی شدید نسبت به استاد خود داشتند. او را یک متفکر جامع الاطراف می دانستند که در همه زمینه ها حرف و راه حلی برای ارائه دارد. خیلی هم کتاب نوشته بود. بسیاری از کتابهایش را آوردند من خواندم. فهمیدم متفکر نیست اما خب، اهل علم و دارای ذهن پر تکاپوست. رساله هم نوشته بود. طبابت هم میکرد. همان ایام گویا در زندان سکته کرده بود. یکی از مریدانش می گفت او قدرت دارد به مرگ خودخواسته، ارادی، مصلحتی، نمایشی (اصطلاح اصلی اش را یادم رفت) در بیاید. روحش را از بدن جدا کرده و بعد از مدتی بدان بازگردد.
در کتابهایش توصیه عجیبی بر ارتباط با اجنه داشت. میگفت طلاب از این طریق میتوانند مشکلاتشان را حل کنند. از خاطرات خودش در ارتباط با اجنه می گفت. اینکه دوبار توانسته است با کمک اجنه از دست ماموران ساواک بگریزد. اما گویا با همان اجنه نتوانست از دست ماموران وزارت اطلاعات بگریزد. شاید اجنه هم جذب سیستم شده اند. این یک تکه را من گفته ام آن بنده خدا نگفت. او حتی متوجه نشد وقتی کسی به عنوان خبرنگار و مصاحبه گر مرکز اسناد می آید خاطراتت را ضبط میکند اما منتشر نمی کند یعنی حواست باشد روی تو تور پهن کرده اند.
می گفت از کودکی پرده اسرار غیب از مقابل دیدگانش برداشته شد. رکوع و سجده ستونهای مسجد را می دیده. در گذر از قبرستانها ارواح مردگان را هم می دیده. در قبرستان مسلمین نور بود اما بین ارواح کدورت وجود داشت. در قبرستان مسیحیان ظلمت حکمفرما بود ولی ارواح با هم سر دوستی داشتند. این حرفها را البته عرفا به طور معمول عیان و بیان نمی کنند.
درباره ریشه کنی فقر پیشنهاد داده بود موقوفات امامزادگان را بین فقرا پخش کنند. خب برادر من، اینطوری که دیگر چیزی برای فقرای نسلهای بعد نمی ماند. همه که از اول فقیر نبوده اند. خیلی ها هم اساسا توان مدیریت اقتصادی ندارند. خیلی ها صرفا احساس فقر دارند... این حرفها را در صف تاکسی و اتوبوس و نانوایی هم میشنویم. راهکار عالمانه و متفکرانه ای که نیست.
خدایش بیامرزد. این حرفها باعث نمی شود بگویم برخوردی که با او صورت گرفت درست و عادلانه بود. استادی می گفت از او و دوستانش کمک خواسته اند قانون یا حکمی پیدا کنند ارتباط با اجنه، طبابت بدون مجوز، نشر کتاب بدون تایید ارشاد را پرونده سازی کنند...
یکی از مریدانش می گفت هاشمی رفسنجانی پرینت درسهای خارج آقا را داد محسن رضایی آورد قم برای مرحوم و تشویقش کرد به نقد و رد آن، مرحوم نپذیرفت.(من این ادعا را رد یا تأیید نمیکنم، ممکن است راست باشد یا دروغ.) مرحوم گفت مرا وارد این دعواها نکنید. اما چو انداختند بین بزرگان. بگذریم. من آن موقع هم شنیدم در محافل بالا دستی روحانیت تهران مطرح شده یکنفر در قم دارد یال و کوپالی بهم میزند و داعیه بزرگی و زعامت دارد و...
آن موقع دادگاه ویژه، خیلی از بچه های حزب اللهی حوزه را هم اذیت میکرد. الان اوضاع عوض و خیلی بهتر شده. بسیاری از قضات جوان از بطن طلاب انقلابی و دلسوز و مستقل هستند.
این موضوع را هم ولش کنید، کش ندهید به ما چه. به هر حرفی که نباید توجه کرد. کلا تجربه ثابت کرده اگر به جایی وابسته نیستید بیخود وارد مجادلات و کش مکش های سیاسی نشوید. خیلی ها آن بالا بعدها با هم کنار می آیند. آها یادم آمد. رفیقی داشتیم در بابل بچه رزمنده و چپ گرا بود. یکهو شد شهردار رویان و جذب راست اما کلا از سیاست کشید کنار. پرسیدند چرا؟ گفت ویلاهای اطراف را نگاه کنید. مال صاحبان و برجستگان جناح هاست که صبح تا شب در سلام و رسالت به هم می پرند. ما سادگی میکنیم بخاطر آنها روی هم تیغ می کشیم و مکدر میشویم. ولی همانها آخر هفته اینجا جمع می شوند با هم جوج می زنند و به ریش ما میخندند.
گور پدر سیاست. بچه های من درستان را بخوانید و راه خودتان را بروید.