آینه روزگار
دوست نازنینی دارم که ویژگی های مثبت فراوانی دارد اما چند عیب ریز و درشت هم در کنار آن دارا بود.
یک اینکه هر جا میرسید به هر بهانه ای ولو دیدن لبخند معمولی یک انسان، حسرت میخورد، سفره دلش را پهن میکرد و شکوه و گلایه که آی ما چرا بدبخیتم، چرا شاد نیستیم، پول نداریم، پست نداریم، گرفتاریم، کم شانسیم و... آن قدر هم این حرفها را تکرار میکرد که معمولا اطرافیانش سرسام گرفته و ترجیح میدادند از مصاحبت با او شانه خالی کنند.
دو، از جعل و دروغ برای پیشبرد بعضی کارهایش استفاده میکرد.
سوم اینکه تا یکنفر جنس مخالف را میدید عنان اختیار از کف داده و با توجه به سن و سال بالا و تجردش تلاش میکرد از طریق بحث و گفتگو هم نیازهای روحی خودش را تا حدودی برطرف کند هم اینکه اگر احیانا کسی پیدا شد از نظر مالی چند پله بالاتر از او بود خفتش کند و بکشاند ببرد سر سفره عقد!
از قضا چرخ روزگار اینگونه رقم خورد که شغلی موقت در یک مجموعه خیریه برایش فراهم شد.
در میان انسان های نیازمند شریفی که به او رجوع میکنند، بعضی ها
آنقدر درد دل میکنند و از نداری و بدبختی می گویند که رشته های اعصابش از شنیدن این حرفها پنبه میشود.
بعضی ها با توسل به دروغ و جعل درصدد جذب حمایت هستند که حالا او باید ادعایشان را راستی آزمایی نموده و طبعا با یادآوری سوابق خود دچار عذاب وجدان می شود.
بعضی از مراجعین هم که در تکاپوی ازدواج هستند چون او را چند پله بالاتر از خود می بینند با نگاه صرفا مادی درصدد قرابت و طرح آشنایی بر می آیند.
این چیزها را خودش تعریف میکرد. برایش مایه عبرت بود. به نظرم خدا آنهایی را که دوست دارد در همین دنیا کاری میکند به قبح بعضی اعمالشان پی برده تا زمینه رشدشان فراهم شود.