اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی خودت را مسئول بدانی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۴ ب.ظ

 

از این که پول هایش به سرقت رفته بود، ناراحت نبود. نه اینکه ناراحت نباشد! به هر حال باید دوباره به پدر و مادرش رو می انداخت و از آنها پولی می گرفت. اما آن چه که بیش از هر موضوعی آزارش می داد، این پرسش بود که چرا یک جوان، هر چند بی بضاعت، به خودش اجازه می دهد درِ کیف دیگران را باز کند و پولشان را بردارد؟ عاقبت این جوان چه خواهد شد؟

می خواست از قسمت عمومی حمام محل بیرون بیاید، چشمش به جوانی افتاد که دستش را داخل جیب های لباس او برده و دنبال چیزی می گشت. به آرامی پا پس گذاشت و از رختکن بیرون رفت. نخواست جوان خجالت بکشد. تا آخر هم اسمش را به کسی نگفت. ولی غصه می خورد که چرا یک بنده خدا کارش به این جا می کشد؟

دائم فکرش مشغول بود که چه باید بکند تا آن جوان را از این منجلاب بیرون کشیده و راه درست زندگی را به او بیاموزد؟

خاطره ای از طلبه شهید محمدزمان ولی پور

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رعد در آسمان بی ابر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۸ ق.ظ

 

اکبر گودرزی را مأمور سپاه با یک دست روی هوا بلند کرد. طلبه ای یک لاقبا و لاغر و ضعیف بود. توی خانه تیمی فرقانی ها کیسه بزرگ پول قرار داشت؛ اما آنها از گرسنگی دچار ضعف شده بودند. بازجو چندبار از او پرسید تو که طلبه متدین و معتقد به رعایت آداب دینی هستی چرا مدتهاست نرفته ای به روستای دورافتاده تان و به پدر و مادر پیرت سری نزده ای؟ مگر صله رحم توصیه اسلام نیست؟ روز آخر قبل از اعدام، بازجو را صدا زد و پاسخش را داد. می گفت پولهایی که از بانک! می زدیم را باید خرج اسلام می کردیم من نمی توانستم از آن استفاده شخصی کنم!

 

اسدالله لاجوردی به رغم مشغله فراوانی که داشت گاهی می رفت سر ساختمانی نیمه کاره می ایستاد به کارگری. می خواست یادش نرود که انسانی ساده و معمولی است و مقام دادستانی باعث غرور و فریبش نشود. منافقی در زندان بود که به هیچ وجه به چیزی اعتراف نمی کرد. نیمه های شب چشمش به مردی افتاد که در راهروی زندان قدم می زند و آب و غذایی برای زندانی ها می برد. پرسید او کیست؟ گفتند قصاب اوین! همان لاجوردی معروف. دلش نرم شد و رفت همه را لو داد و شد مرید انقلاب.

 

محمدی گیلانی بر خلاف تصور عموم حکمی برای اعدام فرزندانش صادر نکرد. اصلا فرزندانش اعدام نشدند. یک پسرش در یک خانه تیمی و پسر دیگرش موقع فرار از مرز در درگیری با بچه های کمیته و سپاه کشته شدند. محمدی گیلانی اما دستور داد اموال آن دو را به نفع انقلاب مصادره کنند. به او گفتند بخشی از دارایی های فرزندانت که در حال مصادره هستی همان اموالی بوده که از کیسه خودت به آنها هدیه داده ای. لااقل آنها را بردار و .... زیر بار نرفت. گفت مالی را که به آنها داده ام دیگر مال من نیست و متعلق به آنهاست و حالا که در مبارزه با نظام کشته شده اند و با انقلاب در ستیز بوده اند باید به نفع انقلاب مصادره شود.

 

منافقین دارای گروه ها و بخش های فعالی در داخل کشور بوده اند. تشکیلات نظامی و عملیاتی و فرهنگی تبلیغاتی و سیاسی و ... آنها در داخل متلاشی شد و از بین رفت؛ اما تشکیلات اطلاعاتی آنها شناسایی نشد و هنوز در کشور به فعالیت جاسوسی به نفع استکبار ادامه می دهد....

 

کتاب "رعد در آسمان بی ابر" را اگر حالی داشتید بخوانید. تاریخ شفاهی انقلاب در مبارزه با منافقین است که حسن روزی طلب در مصاحبه با مسئولان وقت اطلاعات سپاه تدوین نموده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فقط من!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ب.ظ

امام جمعه ای که در انتخاب یا برکناری عضو هیات امنای یک امامزاده و مسئول بسیج رسانه و انجمن اسلامی دانش آموزان و ... هم دخالت می کند حق ندارد بابت دخالت نماینده مجلس در عزل و نصب مدیران شهری اعتراض داشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قرار بود مسجد محور باشد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۴ ق.ظ

 

نتوانسته ام با این مساله کنار بیایم که چرا بعضی برنامه ها و مراسم مذهبی و انقلابی که قابلیت اجرا در سطح مساجد را دارا هستند در سالن های آمفی تئاتر برگزار می شود. مراسم تودیع و معارفه یک امام جمعه یا جلسه ائمه جماعات با رییس اوقاف، جلسه فرماندهان بسیج و ... اگر قرار نیست که حاوی برنامه هایی چون پخش فیلم و موسیقی و نمایش و ... باشند که معمولا نیستند چرا نباید در مساجد و تکایا برگزار شوند؟

آن وقت می شود جامعه را به سمت مسجد محوری سوق داد و از نقش مسجد در فعالیت های مدنی و سیاسی و نظامی صدر اسلام گفت و ...؟

این پرسش شامل بعضی مراجع عظیم الشأنی هم می شود که برای برگزاری جلسات فقهی و دینی اقدام به ساخت سالن های مجلل نموده اند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کمیل و عهد و عهد کمیل را بخوانید!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷ ق.ظ

 

کتاب "عهد کمیل" شامل خاطرات همسر شهید کمیل (مصطفی) صفری تبار (از شهدای مازندرانی درگیری با پژاک) به دستم رسیدم و بخش هایی از آن را خواندم و به دلیلی کاملا شخصی درست مثل کتاب خاطرات شهید شالیکار قدرت اتمام آن را در خود نیافتم.

بابت متن زیبا و جذاب آن از نویسنده ناشناس! اثر تشکرمی کنم.

راستش را بخواهید مدتی است که چندان تمایلی به مطالعه آثار شهدایی مبتنی بر روایت همسر ندارم. دلیلش را که البته یک نظر کاملا شخصی است عرض می کنم خدمتتان.

اگر آدم می خواهد شخصیت یک نفر را به طور کامل بشناسد باید از جانب افراد متعدد از جمله همسر، پدر و مادر و احیانا فرزند، همکار و همرزم و دوست و همسایه به زوایای مختلف زندگی او نگاه کند. مجموعه کتاب های به روایت همسر به طور معمول منحصر به یک بعد از زندگی قهرمان قصه است و تعریفی ناقص از شخصیت او ارائه می دهد.

نکته دیگر اما مربوط می شود به فضای رویایی و دست نیافتنی که گاه توسط راوی و یا نویسنده در این آثار ترسیم می شود. ثمره مطالعه این نوع روایات، ایجاد وهم و توقع آرمانی دور از دسترس در ذهن دختران مذهبی در شرف ازدواج نسبت به ورود خواستگاری آسمانی است که متأسفانه به دلیل عدم وقوع چنین تصوری در اغلب موارد، نتیجه منجر به افزایش سن ازدواج و یا تجرد مستمر این قشر می گردد.

با وجود این دیدگاه، از خواندن کتاب "عهد کمیل" لذت بردم و مطالعه آن را به همه دوستان به خصوص دخترخانم های دبیرستانی توصیه می کنم. علتش هم این است که این کتاب در صفحات نخست خود در واقع گریزی به زندگی دختری معمولی با گرایشات مذهبی کاملا معمولی دارد که گاه با چادر و گاه با مانتو و گاه کمی دلسرد نسبت به انجام تکالیف دینی اما پاکدامن و نجیب مسیری عادی از زندگی را طی می کند که در نهایت به دلیل انتخاب و باور قلبی نسبت به آموزه های دین، راه سعادت و ایمان را پیموده و در شمار بانوان پرافتخار تاریخ ایران اسلامی در می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیین معراج!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ق.ظ

 

ده روز آخر عمر معراج، ایام دهه ولایت، اعیاد قربان و غدیر بود. یک هفته ای را در کوخان، میهمان معراج بودم. رفاقت ما دیرینه و بسیار عمیق بود. در همدان، ایام خوشی را با هم سپری کرده بودیم. نمی شد کسی معراج را ببیند و شیفته اخلاق و منش او نشود. دوستی با او آرامش و افتخار بود. آدم احساس می کرد در کنار معراج می تواند شاد باشد، حرمتش محفوظ بماند، صداقت را با تمام وجود لمس کند و مطمئن باشد که از رفاقت با او هیچ ضرری عایدش نخواهد شد.

معراج آن روزها می دانست که واپسین ایام حیاتش را سپری می کند.این را زمانی متوجه شدیم که پازل خاطرات و نکته ها و قراین رفتار و گفتار آن روزها را کنار هم چیدیم. نگذشت برای من که مهمانش بودم ناراحتی ایجاد شود. می دانست رفته ام کوخان که چند روزی را در کنار او به خوشی سر کنم. می دانست خودش رفتنی است؛ برای بعضی ها نشانه هایی را آشکار ساخته بود؛ اما نگذشت من بویی از این ماجرا ببرم. در میهمان نوازی سنگ تمام گذاشت. لحظاتی که در کنارش بودم با شادی سر می شد. با هم به گردش و تفریح هم رفتیم. جاده ای که به مهاباد ختم می شود بسیار زیبا و دیدنی است. از تماشای درختان سرسبز و مناظر بکر طبیعت کردستان لذت می بردم. معراج هم که انگار نه انگار دارد آخرین روزهای عمرش را سپری می کند. پا به پای من می گفت و می خندید.

در مسیر مهاباد، یک بار فقط به ناگاه سکوتی کرد. کمی به جاده و پیچ و خم های آن خیره شد. بعد آهی کشید و از آرزوهایش گفت. دلش می خواست خوشبختی خانواده اش را ببیند. دلواپس همسرش بود.از خوبی ها و صبوری های او می گفت و سختی هایی که به پای او کشیده و این که دوست داشت محبت هایش را جبران کند. به خواهرزاده اش عسل علاقه داشت و از دلتنگی هایش برای او می گفت. دلش می خواست برادرش مجید به تحصیلاتش ادامه بدهد و درجات بالای نظامی را کسب کند. به فکر سر و سامان دادن خواهرش بود. به فکر زن گرفتن برای برادر کوچکترش احمد بود و دوست داشت او در فوتبال بیشتر از خودش پیشرفت کند و به جایی برسد. دوست داشت پدر و مادرش به محله و خانه بهتری نقل مکان کنند و ... بعد دوباره لبخند زد و سر بحث را عوض کرد.

این خصلت همیشگی معراج بود که دغدغه شخصی نداشت و دلش برای دیگران می تپید. خوشبختی و عاقبت به خیری دیگران را خوشبختی خودش می دانست.

معراج به دنیا علاقه داشت؛ اما از همه این علقه ها دست کشید، دل کند و آماده پرواز شد و به معراج رسید. خصلت مردان الهی و بندگان مخلص خداهمین است که بهترین داشته هایشان را در پیشگاه خدا نثار می کنند. معراج، عشق به همسر و خانواده و آرزوهای کوتاه وبلندش را در طبق اخلاص گذاشت و به محضر دوست هدیه داد. او دیگر باید برای رفتن آماده می شد.

چند روز بعد که خبر شهادتش آمد با آن نشانه هایی که به بعضی اطرافیانش داده بود فهمیدم که او داشت روزهای اوجش را می گذراند. درست مثل یک پرنده که هر چه بالاتر می رود دنیا در نگاهش کوچک و کوچک تر می شود. فرصت بیست روزه ای که از محبوبش گرفته بود محالی برای انعکاس باطن نورانی اش بود. هر کس بداند دارد روزهای آخر عمرش را سپری می کند به خصوص اگر جوان و دارای خانواده و عشق زمینی باشد غمگین و افسرده می شود و اطرافیانش را پریشان و محزون می سازد. معراج هر چه به لحظه موعود نزدیک تر می شد، چهره اش خندان و روشن تر می شد و تا آخرین لحظه حیاتش نگذاشت کسی به خاطر این جدایی، دلگیر و غمزده باشد. او عشق زمینی و دلبستگی های دنیایی را معبر وصال به عشق حقیقی می دانست. درست مثل نمازهایش که اول وقت می خواند و نمی گذاشت هیچ مانعی آن را به تأخیر بیندازد، در همه امور زندگی، خدا را به همه عشق ها و دلبستگی ها و جاذبه های شیرین دنیایی ترجیح می داد. فرحین بما آتاهم الله من فضله...

راوی: بهنام داوری از دوستان شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ازدواج مجدد، موقت و هیاهوی این روزها!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۲۱ ب.ظ

ازدواج مجدد به معنای چند همسری برای مردان امر جائزی است. البته چند همسری آداب و احکامی دارد که مهم ترین آن رعایت اصل عدالت است.

این نکته را هم نباید از نظر دور نگاه داشت که با توجه به شرط قید شده در دفترخانه (سند ازدواج)، مرد برای اختیار همسر دوم نیازمند جلب رضایت و اجازه همسر اول است و گرنه زن حق طلاق خواهد داشت. بنابراین رعایت این شرط منجر به حفظ حقوق و شئون بانوان می شود.

شخصاً با توجه به مشغله ذهنی زیاد حتی اگر از تمکن مالی بالایی برخوردار باشم نیز هیچ گاه توانایی اداره زندگی دیگری را در خود نمی بینم؛ اما اگر کسی شرایط مادی و معنوی لازم برای چند همسری را دارا بود و توانست موافقت همسر اول خود را نیز جلب کند نمی توان مانعش شد.

آنچه به مقام معظم رهبری در این خصوص منتسب است عدم اعتقاد به استحباب چند همسری است و نه منع آن.

به چشم خود شاهد بوده ام که بعضی خانم ها (که البته تعدادشان زیاد نیست) بنا بر تشخیص و نگرش خود اجازه اختیار همسر دوم را به شوهر خود داده اند و به لطف خدا زندگی خوب و موفقی را هم دارا هستند. نوش جانشان؛ کسی نباید در این باره تعرضی به شخصیت و آبروی این دست از هموطنانمان داشته باشد.

جناب دکتر فیاض هم که به نوشته هایشان علاقمند هستم یکهو از کوره در رفت و بی هیچ مدرک و سندی مدعی شد که چون صیغه بازی در قم فراوان است پس این مساله باعث رواج فاحشه گری شده است!

این ادعا هیچ پشتوانه پژوهشی ندارد و نوع گفتار و ادبیات به کار رفته، قرینه ای بر عصبانیت و حرص احتمالی گوینده از ماجرا و موضوع دیگری است.

هفده هجده سال است که در قم ساکن هستم و به اقتضای بعضی فعالیت های فرهنگی به استان های مختلف کشور سفر داشته و به طور مستقیم با مردم مواجه شده ام.

در قم قطعا عده ای بنا بر نیازهای جنسی یا عاطفی و ... اهل ازدواج موقت هستند اما مگر در شهرها و استان های دیگر، چنین مواردی موجود نیست؟ ازدواج موقت یک اصل شرعی برای کنترل غرایز و گرایشات شهوانی است و چارچوب تعریف شده ای به منظور حفظ کیان خانواده ها و حرمت و حقوق افراد و جامعه دارد که متأسفانه بی توجهی به آن موجب روی آوردن به روابط ناسالم و غیرشرعی و بزهکاری اخلاقی شده و حریم خانواده ها را خدشه دار نموده است. 

تشرّع با توجه به ضوابط و قواعد آن بهتر از فساد و بی مبالاتی است.

در این هفده هجده سالی که در قم هستم متوجه نشده ام که بحث ازدواج موقت یا حتی روسپی گری در این شهر معضلی پررنگ تر و پیچیده تر از سایر نقاط کشور باشد. جناب فیاض کمی شلوغش کرده است. با این حال توصیه می کنم ایشان با توجه به تخصصی که در رشته جامعه شناسی دارد پژوهشی را با موضوع عوارض، لوازم و تبعات ازدواج موقت و مقایسه آن با فاحشه گری داشته باشد که لااقل حرف هایی مستندتر در این باره به زبان بیاورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رود تجن و مادر شهید رادمهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۲۱ ب.ظ

 

شهردار آمده بود پیش مادر شهید رادمهر و خبر داد که قرار است در همین پارک معروف ساری، تندیس پسرت را نصب کنیم و ...

خوشحال نشد!

مادر، مادر همان شهیدی است که سه بار می خواستند از او به خاطر مجاهدت های چشمگیرش به خصوص در جریان حرب تموز لبنان، تقدیر کنند، مخالفت می کرد و می گفت: هر وقت از همه بچه های لشکر تقدیر کردید با من نیز چنین کنید.

 

مادر شهید محمود رادمهر در پاسخ شهردار گفت: هزینه ساخت تندیس پسرم را بگذارید برای لایروبی رودخانه تجن. این رودخانه اگر لایروبی نشود دیگر تجن نیست، لجن است! و گرفتاری اش دامنگیر مردم می شود و ...

یک ماه نکشید که کار لایروبی رودخانه آغاز شد. مدتی بعد سیل ویرانگری در مازندران و گلستان به راه افتاد که اگر توصیه این مادر شهید نبود، خسارت بزرگی به مردم تحمیل می شد.

 

به روایت حجت الاسلام محسن علیجانزاده

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نه شرقی، نه غربی، مازندران اسلامی!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۴۸ ق.ظ

 

دیروز هیات رییسه مجلس از وصول طرح تشکیل استان مازندران غربی خبر داد.

موافقین و مخالفین این طرح ساعت هاست که در فضای مجازی به تبادل نظر و رد و تأیید آن می پردازند.

بی شک این پیشنهاد که صرفا یک طرح تبلیغاتی با مصرف انتخاباتی است به جایی نخواهد رسید. دولت بودجه و امکانات لازم را برای تشکیل یک استان جدید ندارد.

اگر چه مازندران غربی در قالب یک استان حالاحالاها تشکیل نخواهد شد اما مدت هاست که نقاط مختلف این استان شهیدپرور شاهد رویش نامبارک مازندران غربی است! مردم مازندران مردمی پاک و نجیب و متدین هستند. دوستی غیر بومی که در امور زندان ها فعالیت می کرد، می گفت: شما شمالی ها حتی خلاف کارهایتان هم ته دلشان گرایش مذهبی دارند.

همجواری با تهران و هجوم گردشگران به سواحل زیبا و جنگل های دیدنی و کوهستان های خوش آب و هوای این خطه، متاسفانه در بسیاری از موارد موجب برهم خوردن نظم فرهنگی و دینی این استان گردیده است. عدم التزام به ظواهر دینی در سطح سواحل و تفرجگاه ها، منظر نجیبانه این خطه لاله گون را بد جلوه داده است.

از سوی دیگر بی تفاوتی و ضعف انگیزه و گاه کج فهمی بعضی مدیران فرهنگی استان نیز باعث تضعیف باورهای ملی و مذهبی و فراموش شدن هویت بومی و پرافتخار مردم این دیار گردیده است.

مازندران غربی متأثر از خودباختگی های فرهنگی متمایل به رویکرد مادی غرب، تفکر بخش قابل توجهی از مردم را تحت الشعاع قرار و در زیر پوسته این استان، خودنمایی می کند. برای احیای فرهنگ بالنده و هویت بخش و پرافتخار مازندران ایرانی و اسلامی نیازمند عزم جدی همه مردم و مسئولان هستیم که اگر دیر بجنبیم مازندران کاملا غربی خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بن بست فساد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۳ ق.ظ

 

دیروز یکی از گردن کلفت های مازندران توسط دادگستری استان دستگیر شد. این بابا از طریق رابطه گیری و صمیمیت با بعضی از صاحبان قدرت و نفوذ در ادارات و ... توانسته بود به زعم خود در حاشیه ای امن به جنگل خواری و کلاهبرداری و ... اقدام کند.

برای خیلی ها دستگیری این گنده مفسد اقتصادی دانه درشت و پلمپ دم و دستگاه تجاری و خدماتی متعلق به او در ساری قابل باور نبود. ظاهرا فشارهایی هم در این خصوص به ضابطین و قضات مرتبط با پرونده وارد شد که شکر خدا کارگر نیفتاد.

از اقتدار و شهامت عوامل قضایی استان تشکر می کنم و امیدوارم در بررسی پرونده و صدور حکم و تنبیه مجرم نیز شاهد اقتدار و صلابت قضات انقلابی باشیم.

عملکرد قوه قضاییه به طور مستقیم با حیثیت نظام اسلامی گره خورده و جلب اعتماد عمومی نسبت به میزان سلامت و عدالت ورزی این نهاد، استحکام پایه های حاکمیت اسلامی را به دنبال خواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با پای دل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ب.ظ

محیط نظامی برای خودش قواعد و اصولی دارد. شاید خیلی ها تصور کنند یک پاسگاه انتظامی آن هم در منطقه حساس مرزی، دارای فضایی خشک و بی روح است. البته جدیت در کار لازمه موفقیت در انجام صحیح مأموریت های محوله است؛ اما پاسگاه انتظامی حتی در منطقه حساس مرزی هم یک مجموعه انسانی با حاکمیت عقل و منطق و عواطف است؛ آنهم در کنار دوست و همرزمی چون شهید معراج آیینی.

معراج معاون پاسگاه بود، یک پلیس وظیفه شناس و با انگیزه که در راستای اجرای قانون و اطاعت از دستورات سازمانی، کوتاهی نشان نمی داد. عنصری سالم و دلسوز که هیچ گاه پایش در مقابل وسوسه های مادی قاچاقچیان نلرزید و همیشه دست رد بر سینه عناصر وابسته ای می زد که به او پینشهاد رشوه می دادند. جوان بود و در ابتدای راه زندگی قرار داشت، وضع مالی او و خانواده اش هم تعریف چندانی نداشت. شاید یک بار اگر اسیر هوای نفس می شد و چشم بر تخلف قاچاقچیان می بست وضعش از این رو به آن رو می شد و می توانست به خیلی از آرزوهای دوران جوانی دست پیدا کند؛ اما معراج انسانی شریف و با خدا بود.

در برابر قاچاقچی ها و متخلفین، یک پلیس مقتدر بود؛ اما در برابر مردم، دوستان و همکاران و زیر دستان، رفیقی دوست داشتنی و محجوب و متواضع به شمار می آمد.

معاون پاسگاه باید به عناصر زیر دستش امر و نهی کند. گاهی این امر و نهی ها باعث دلخوری بعضی از زیر دستان می شود؛ اما هیچ گاه هیچ کس از دستورات معراج ناراحت نمی شد. همه می دانستند او حضور در نیروی انتظامی را به عنوان یک تکلیف نگاه کرده و انگیزه ای جز جلب رضایت حق ندارد و کارها و برنامه هایش برای پیشبرد بهتر اهداف است.

با همکاران و نیروهای زیر دستش رفیق بود. این رفاقت و محبت و عواطف نه تنها محیط کار را دوست داشتنی تر می کرد بلکه از او فردی می ساخت که بر قلب ها حکومت می کند.

گاه از خانه غذا و میوه و تنقلات و دیگر وسایلی که در پاسگاه نیاز بود را با خود می آورد. همسرش در این کار همراه و همدوش او بود.

یک بار گربه آمد و شام شب سربازها را خورد. معراج معطل نکرد. زود به خانه رفت و غذایی گرم و لذیذ را با کمک همسرش آماده کرد و به پاسگاه آورد.

در کمین ها صبور و استوار بود. شرایط کمین شرایط راحتی نیست. گاه مجبور بودیم در دل کوه و در شرایطی که برف و سرما بدن انسان را به لرزه می انداخت دو روز را در مضیقه آب و غذا به سر کنیم. معراج هیچ گاه از این وضعیت زبان به شکوه باز نکرد. جالب است او در اوج سختی کار حتی در حساس ترین شرایط کمین، مقیّد بود که نمازش را اول وقت بخواند. گاهی به شوخی می گفت: کمین هم لو بره من باید نمازمو اول وقت بخونم!

عشق او به کار، باعث افزایش نیرو و انیگزه همکاران می شد و عزم و جدیت آنها را دوچندان می ساخت.

گاهی داوطلبانه خودش را به کمین می رساند تا با دوستانش در سختی و خطر همراه باشد.

آن روز هم پنج صبح داوطلبانه خودش را به پاسگاه رساند تا همراه ما به کمین بیاید. خبر رسیده بود کاروان بزرگی از قاچاق مشروبات الکی قرار است وارد مرز شود. قاچاقچی های بزرگ و حرفه ای  برای خودشان دم و دستگاه مجهزی دارند. از دیده بان و تجهیزات رصد و دوربین تا انواع سلاح و مهمات نظامی را با خودشان همراه می کنند تا آسیبی نبینند. برای همین کمین زدن به کاروان های بزرگ با آن تشکیلاتی که دارند نیازمند یک برنامه ریزی کامل و اشراف اطلاعاتی و پیش دستی در استقرار و مراقبت است.

آن روز وقتی به کاروان حمله کردیم خیلی از قاچاقچی ها موفق به فرار شدند. دو محموله قاچاق مشروبات الکلی را توقیف کردیم. داشتیم محموله ها را به عقب منتقل می کردیم که قاچاقچی ها از اطراف به سمتمان تیراندازی کردند. معراج پشت فرمان نشسته بود و من در کنارش. او در رانندگی آنهم در مناطق صعب العبور تسلط داشت و ماشین را به خوبی و آهستگی هدایت می کرد. شکر خدا هیچ کدام از گلوله ها به ما اصابت نکرد.

ناگهان یک ماشین مرتبط با قاچاقچیان که پشت درختان استتار کرده بود از پشت سر مان بیرون آمد و محکم به ماشین ما کوبید. جاده شیب تندی داشت و ضربه محکمی که از عقب به ما خورد، تعادل خودروی ما را بر هم زد. یک آن متوجه شدم ماشین به سمت دره در حال سقوط است. کاری از دستمان ساخته نبود. فقط یک جمله از معراج شنیدم که گفت: جناب سروان، خودتو نجات بده...

دیگر چیزی نفهمیدم. بعد که به خودم آمدم متوجه شدم معراج از ماشین به بیرون پرت شده و جانش را از دست داده است. شهادت درّ گرانی است که نصیب هر کس نمی شود. معراج با آن ویژگی های اخلاقی اش شایسته شهادت بود.

راوی: سروان محمد رضایی فرمانده وقت پاسگاه دول ارز، همرزم شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رسانه و اسلحه

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۳ ب.ظ

 

همسایه ای داشتیم در همین شهر قم به نام اوهان که اهل بوسنی بود. سنی بود که بعد شیعه شد و جنگ های خونین با صربها را از نزدیک لمس کرده بود.

میگفت: شما ایرانی ها به ما اسلحه و غذا دادید و از ما در برابر جنایات وحشیانه صربها حمایت کردید؛ اما عربستان به آدم گرسنه هم کتاب می داد و تا توانست به نشر مبانی فکری آل سعود و وهابیت پرداخت، مسجد ساخت و ... و نتیجه اش را هم مدتی بعد درو کرد.

ایرانی ها در حمایت از مردم مظلوم افغانستان در مقابل ارتش سرخ شوروی کم نگذاشتند اما این پاکستان بود که پرورش طلاب افغانساتی را برعهده گرفت و طالبان را راه انداخت و ...

در جنگ نخجوان و قره باغ، پشت مردم مسلمان آذربایجان ایستادیم اما این رژیم غاصب صهیونیست بود که در این کشور شبکه تلویزیونی راه انداخت و ...

الان اوضاع عراق و لبنان را که می بینم و سوءاستفاده رسانه های فتنه گر وابسته به انگلیس و آمریکا و سعودی در تحریک احساسات مردم بر ضد ایران اسلامی که بیشترین نقش را در نجات آنها از ستم دشمنانشان داشت، یاد حرف آن دوست بوسنیایی خود می افتم.

کاش این ایام می توانستیم در عرصه رسانه های دیداری و شنیداری و مجازی هم ابتکار عمل را از دست دشمنان اسلام خارج کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه تغییر در نمایندگی ولی فقیه استان

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۵۸ ب.ظ

بالاخره نماینده ولی فقیه در استان مازندران از این سمت استعفا کرد.

اخبار موثق اما غیر رسمی از انتخاب حجت الاسلام محمدی لایینی امام جمه شهرستان نکا برای تصدی این مسئولیت خطیر حکایت دارد.

دو سال است که بحث تغییر نماینده ولی فقیه استان مطرح شده؛ اما ظاهراً بعضی تحرکات مانع از اقدام جدی در این خصوص بوده است.

گاه گزینه هایی برای جانشینی حجت الاسلام طبرسی مطرح می گردید که احساس می شد در صورت انتصاب، استان را چند قدم از این وضعی که دارد عقب تر می کشانند! بضی ها هم – البته تأکید دارم بعضی ها- به تکاپور افتادند که در این کش و قوس، خودی نشان داده و با واسطه گری این و آن، کلاهی برای خویش ببافند.

یکی بزرگی را فرستاد تهران به واسطه گری، یکی هم موسسه فقهی لبنی قم را به خدمت درآورد. آن یکی نوچه هایش را راه انداخت که سر زبانها نام او را به عنوان گزینه اصلی مطرح کنند؛ دامادش را که با رییس سابق و ورشکسته یکی از قوا سر و سرّی داشت به تقلا کشاند و ...

تعارف که نداریم. امام رحمت الله علیه آنقدری از بعضی روحانیون دنیا زده و طاغوتی منش زبان به گلایه باز نموده که دیگر کسی نیست نداند بعضی هم لباسی های ما برای پول و پست و مقام چه می کنند و البته چه خوش گفته اند که برکت زشتی ها، درخشش زیبایی هاست.

این میان اما بزرگان خودساخته ای هم بودند و هستند که به دنیا و مافیها در قواره آب بینی بز هم وقعی ننهادند.

حجت الاسلام محمدی لایینی از همین دست علمای خودساخته بود و هست که برای احراز این مسئولیت، قدم از قدم برنداشت و تقلایی نشان نداد و واسطه ای نفرستاد و تماسی با این و آن نگرفت و ...  به تأسی از مولای متقیان، اعتبار مسئولیت و قدرت را به توفیق خدمت و مجاهدت فی سبیل الله دانست.

حجت الاسلام محمدی لایینی عالمی اخلاقی است که ورای همه فراز و نشیب های عالم قدرت و سیاست، زی طلبگی و سلوک معنوی را شاخص یک روحانی حقیقی دانسته و در طریقت بندگی آن گونه قدم برداشت که دیدار و مصاحبتش حاضرین را همواره به یاد خدا بیندازد. امامت جمعه و نمایندگی ولی فقیه و خبرگان و عقیدتی و ... نباید حجابی باشد که ذات سربازی امام عضر عج در کسوت روحانی واقعی و آخرت محور را تحت الشعاع قرار دهد. آن دیانتی که عین سیاست است در کشاکش سیاست بازی ها خدشه ناپذیر می ماند و رنگ نمی بازد.

انتخاب این عالم فرهیخته، بی حاشیه و استاد عملی اخلاق و اخلاص و معنویت و مدرس برجسته حوزه و دانشگاه به عنوان نماینده شایسته ای که باید آینه تمام نمای اندیشه و سیرت ولی فقیه باشد به مردم شریف و مومن استان لاله خیز مازندران تبریک عرض می کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سلبریتی همسایه غازه!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ

خانم بازیگر می رود ترکیه کشف حجاب می کند، تقبیحش نمی کنند که هیچ بیشتر هم به او بها می دهند. همین صدا و سیما و ارشاد خودمان را می گویم. فلان تازه وارد سینما می نویسد دختر آبی مظلوم تر از امام حسین علیه السلام است! با یک اشتباه شد سر و تهش را هم می آورند. آن بازیگر تصاویر کشف حجاب نوآموزان موسسه هنری اش را به مناسبت روز تئاتر منشر می کند تهش می گوید اشتباه شد و می آید تلویزیون می شود کارشناس و داور برنامه طنز. یکی دیگر سگش را بغل گرفته و لبش را می بوسد و عکس این صحنه را منتشر می کند چند هفته شبهای جمعه به او آنتن می دهند که برنامه پر کند. داور می رود با خواهر زنش جلوی دوربین روبوسی می کند کسی چیزی نمی گوید. بازیکن سابق فوتبال پلیس را به سخره گرفته و تصاویر دعوایش را منتشر می کند می شود مربی تیم امید و ...

حامد زمانی با پلیس فرودگاه جر و بحث می کند حق با او بود یا نه حرف دیگری است اما بعد از این ماجرا دیگر از صفحات رسانه ها محو می گردد. این یعنی همان مثال معروف اشداء بینهم! به خودی ها که می رسیم خوب زبانمان دراز می شود. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برادر هم دوست به!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ق.ظ

انگار ما دو تا را بر خلاف جهت هم خلق کرده بودند! برادر بودیم، از یک خون، از یک رگ و ریشه؛ اما خلق و خوی مان با هم فرق می کرد. هر چه معراج آرامش داشت و سر به زیر بود، من ناآرام و شلوغ بودم! هر چه او خونسرد بود و در مقابل مشکلات صبوری به خرج می داد، من زود از کوره در می رفتم و در پیچ و خم زندگی، بی تابی نشان داده و عصبانی می شدم. او حرف گوش کن بود و مطیع پدر و مادر و من درست در نقطه مقابلش، لج باز و بهانه جو!

او کار را عار نمی دانست. هر وقت می توانست به یاری پدر شتافته و در تأمین معاش خانواده تن به کارگری می داد و من از نگاه خود، جز کارمندی و پشت میز نشینی را کار نمی دانستم. گاهی وقت ها احساس می کردم دیواری ضخیم بین من و معراج وجود دارد. او انگار در عالمی دیگر سیر می کرد و من دنیای خودم را داشتم. برخلاف برادر دیگرم که با او حسابی عیاق شده بود من بین خودم و معراج فاصله ای را احساس می کردم و برای همین دنبال راه خودم بودم.

با این حال به حکم برادری و بزرگتری، محبتش را از من دریغ نمی کرد. از همان کودکی سعی می کرد هوای مرا داشته باشد. با همه خواهر برادرها این طور بود. با همه رابطه ای مخصوص داشت و مراقبشان بود.

پدر یکبار از دستم عصبانی بود و می خواست کتکم بزند! معراج زود آمد، دستم را محکم گرفت و کشید و گفت: فرار کن!

با هم دویدیم. دستم در دستم او بود و می دویدم تا سایه تهدید و غضب پدر از سرم دور بماند.

او اصلاً به فاصله ای که من بین خودمان احساس می کردم توجهی نشان نمی داد. هر جا که می توانست دستم را می گرفت.

پدر رسم نیکی در خانواده بنا گذاشته بود. او مردی معتقد بود و دوست داشت شئونات اخلاقی و آداب و رسوم دینی در خانه اش برجسته باشد. شب های جمعه می نشستیم با صدای بلند قرآن می خواندیم. معراج تسلط خوبی به متون و قرائت قرآن و قواعد صوت و لحن داشت. صدایش هم خوب و زیبا بود. جوری قرآن می خواند که به دلمان بنشیند و به فراگیری آن علاقمند شویم. هر بار از قرائت او نکته ای را می آموختم. همین مسأله باعث شد که در دوران تحصیل همیشه نفر اول مسابقات قرآنی مدرسه باشم.

معراج خودش اهل شوخی و خنده بود. جایی می نشست لبخند را بر لبها می نشاند. همنشینی با او برای همه لذت بخش بود. با این حال مواظب بود لابه لای شوخی و خنده و بذله گویی هایش کسی را نرنجاند و گناهی مرتکب نشود. گاهی که حواسم نبود و شوخی را به تمسخر و تحقیر کسی کشانده و یا غیبتی انجام می دادم، رنگ و رویش عوض می شد. گاهی جمع را به بهانه ای ترک می کرد. گاهی مرا کناری می کشید و به آرامی و دوستانه تذکر می داد. او با رفتارش به ما می آموخت می توان شاد بود؛ اما گناه نکرد.

حجب و حیایش واقعاً دیدنی بود. به همه احترام می گذاشت، حتی کسانی که لایق احترامش نبودند. نام هر یک از دوستانش را که می خواست صدا بزند با پیشوند "آقا" همراه بود، حتی اگر همان ها او را فقط به نام کوچک صدا می زدند.

بعد از اتمام تحصیلات متوسطه تصمیم گرفتم وارد نیروی انتظامی شوم. برادر دیگرم از من خواست با معراج مشورتی داشته باشم. به هر حال او چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده بود و تجربه کار در نیرو را داشت. فکرش را هم نمی کردم با این تصمیم من مخالفت کند. معراج وقتی فهمید از من خواست چند ساعتی با هم قدم بزنیم. دستم را در دستش گرفت. درست مثل ایام کودکی که می خواست مرا از کتک خوردن نجات بدهد، خیلی ساده و صمیمی بی آنکه احساس کند فاصله ای بین ما وجود دارد. چقدر آن لحظات شیرین بود. دست در دست هم قدم زدیم. دو سه ساعتی در مزار باباطاهر، گفتگو کردیم. معراج از تجریباتش می گفت. پیشنهادش این بود که درسم را ادامه بدهم، مدرک تحصیلی مناسبی که گرفته و مدارج علمی بالا را که طی کردم بعد بروم سراغ استخدام در نیروی انتظامی تا اینطوری از موقعیت شغلی بهتری برخوردار شوم. او رو حیات مرا می شناخت و می دانست تحمل بعضی سختی ها را ندارم. حرفهایش درست و منطقی بود. هر چند توی گوش من فرو نرفت و به آن عمل نکردم و بعدها وقتی سختی های دوره آموزش را چشیدم پی به نصیحت خیرخواهانه او بردم و حسرت خوردم. به این نتیجه رسیدم هر جای زندگی که به دلسوزی های او توجه نکردم، ضرر کردم.

این اواخر پول هایش را جمع کرده و ماشین دست دومی خریده بود. ماشینش ضبط و پخش نداشت. دلم می خواست برایش کاری کنم. دوستی داشتم که وعده داد ضبط بی استفاده ای که دارد را به من می رساند. من هم خوشحال و خندان که بالاخره توانسته ام برای برادرم کاری انجام دهم خبرش را به معراج رساندم. چند روزی گذشت این دوست من هر بار بهانه ای آورد و آخر هم به قولش عمل نکرد.

نمی خواستم شرمنده معراج شوم. او توقعی نداشت؛ اما خودم روی این قولم حساب باز کرده بودم. دلم نمی آمد حرفم را پس بگیرم. رفتم و از کسی پولی قرض کردم. بی آنکه به معراج چیزی در این باره بگویم ضبط ماشین را خریدم و به او هدیه دادم.

مدتی از شهادت معراج گذشت که یک شب آمد به خوابم! یکی آن طرف، کار مرا لو داده بود!! ناراحت بود که چرا به خاطر تهیه ضبط، خودم را به قرض و بدهی انداخته ام. آنجا هم به فکر من بود و هوایم را داشت.

راوی: مجید آیینی برادر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تحول در دستگاه امامت جمعه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۱۷ ب.ظ

فارغ از هر نقد و نظری معتقدم یک امام جمعه بیشتر از بیست سال نباید در جای خودش باقی بماند. البته این مسأله درباره شخصیت های معنوی و کاریزما تفاوت دارد.

نه سطح حوزه های علمیه، نه سطح فکری جامعه و نه شرایط فعلی کشور و انقلاب با شرایط بیست و سه چهار سال پیش قابل قیاس نیست.

گاه تعصب و اصرار بر حضور یک امام جمعه ضعیف در رأس هرم قدرت، جز روی کارآمدن مدیران ضعیف تر اما هماهنگ و غصب مصادر قدرت در یک شهر و بالطبع، اجحاف در حق مردم و بدبینی نسبت به نظام نتیجه ای نخواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نماینده کدام مردم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۵ ق.ظ

 

صورتش گُر گرفته بود و آتش غضب از چهره اش زبانه می کشید. معلوم بود ناراحتی و غصه حسابی به او فشار آورده است. آمد داخل اتاق، رو به روی حاج آقا نشست و همان اول کار، شروع کرد به سر و صدا و داد و بیداد و توهین و ...!

لنگ مخارج جهیزیه دخترش بود. می گفت به هر دری زده نتوانسته پول خرید جهیزیه را جور کند. می گفت از خانواده داماد خجالت می کشد که جهیزیه دخترش درست و حسابی نباشد.

بعد با عصبانیت و به تندی حاج آقا را خطاب قرار داد و گفت: شما نماینده مجلس هستی. حقوق آن چنانی می گیری. همه چیز برای شما فراهم است. راحت می خورید و می خوابید. خرتان از پل گذشته است. زندگی تان از این رو به آن رو شده. اگر ما انقلاب نمی کردیم شما شیخ ها الان باز هم باید با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می کردید. حالا که مسئول شده اید فقط به فکر خودتان هستید؟ پس ما مستضعفین چه؟ حال ما را چه کسی درک می کند؟ ...

حاج آقا با آرامش و متانت اجازه داد تا او حرف هایش را بزند و دلش را خنک کند. بعد دست او را گرفت و به منزل برد تا با هم چای بنوشند.

مرد وقتی بیرون می آمد، باز هم صورتش سرخ بود. این بار اما خجالت می کشید که در صورت حاج آقا نگاه کند. وضع زندگی ایشان را که دید دیگر رمقی برای اعتراض نداشت. فکرش را نمی کرد آیت الله فاضل که نمایندگی مردم بابل در مجلس را برعهده دارد و در مقام تولیت مدرسه فیضیه، وجوهات بسیاری در اختیارش قرار می گیرد در خانه اش حتی فرش هم نداشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چراغ بقیع هم روشن می شود

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۱۹ ق.ظ

مگر کسی باورش می شد روزی راه کربلا باز شود؟ مثل خواب می ماند و یک رویا بود این که کسی ساکش را ببندد و روی کولش بیندازد و عطر و گلابی بزند و برود زیارت کربلای معلا.

یک پیرمردی بود در هیات که میگفتند در جوانی اش یعنی سالهای قبل از پیروزی انقلاب، به سفر کربلا و نجف رفته. مداح می خواست حالی به مجلس بدهد اسم او را صدا می زد و شاهدی می آورد بر اینکه ایوان طلای نجف صفایی دارد و ...

وصیت نامه های شهدا مملو بود از حسرت بازگشایی راه کربلا و زیارت ضریح شش گوشه حسین علیه السلام. شهید کتابی در گلزار شهدای قم دفن است. در وصیتنامه اش نوشت آرزو دارد راه کربلا باز شود، کنار حرم اباعبدالله یک قهوه خانه بزند و به دست زوار حضرت، چای صلواتی بدهد.

محمد مصطفی پور آرزوی دل خود  و همرزمانش را قبل از شهادت، روی پیراهنش نوشت که: آنقدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

سید حسن علی امامی برای شناسایی که رفت و دوربین انداخت، چشم بصیرتش از آن فاصله بسیار، به ضریح مولا باز شد و وقتی دید آنچه می بیند از نگاه همراهانش پوشیده است فهمید تحقق این رویای دیرینه، همان بشارتی است که پیوست او به اصحاب اباعبدالله را نوید می دهد.

بالاخره راه کربلا هم باز شد و ایستگاه های صلواتی و پذیرایی از زوار هم راه افتاد و ظرف یکی دو هفته چند میلیون نفر دور شمع ضریح آقا جمع شده و بر سر و سینه می زنند و ...

الغرض؛

بقیع هم آباد خواهد شد. این یک رویا نیست. روزی می رسد که برای چهار امام مظلوم و خفته بقیع، ضریح می سازیم و از مسجد النبی مدینه تا حرم چهار غریب بقیع، دسته میرویم و سینه می زنیم. از سمت مسجدالنبی، مزار ام البنین را همان ابتدای ورودی بقیع گذاشته اند که به حکم حال دلش، خوشآمد گویی عزاداران و زوار بقیع به عهده او باشد و سینه زن ها هم با یاد او و به بهانه او، دم حسینی بگیرند و شور ابالفضلی به پا کنند. دور نیست آن روز که از مأذنه های بارگاه بقیع، روضه مادر بی نشانمان را بشنویم و بلند بلند، آزاد و رها ضجه و گریه سر بدهیم. بقیع هم آزاد خواهد شد، بإذن الله تعالی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حق با حسن بود!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۱۵ ق.ظ

 

آن بزرگواری که اصرار داشت رحیم پور ازغدی را به خاطر پرسش از نسبت حوزه با انقلاب اسلامی و به چالش کشیدن حوزه ای که هنوز تراز انقلاب اسلامی قرار نگرفته و گاه سمت و سوی سکولاری دارد، دیگر برای سخنرانی به نمازجمعه راه ندهند اخیراً دولت روحانی را که از قضا در اجرای دستورات نظام سلطه در عرصه های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی کم نگذاشته و کشور را به تعطیلی کشانده و با نگرش های لیبرالی، مدیران فاسد و ناکارآمد را روی کار آورده و ... دولتی موفق و مورد حمایت دانست!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غربت مجاهدان

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

یکی از رهبران عصائب اهل الحق در جنوب عراق ترور شد

 

این هم از غربت حزب الله ست که اعتبار و امنیت و توسعه یک حکومت را با جان فشانی و نبرد و غیرت، تضمین می کند و بعد در ازای نارسایی و ناشایستگی دولت ها و حکومت ها سیبل اعتراض ها قرار می گیرد.

بچه های عصائب اهل الحق، نقش برجسته ای در سرکوب داعش خبیث ایفا کرده و با مجاهدت خون بار خود حکومت عراق را تثبیت نمودند. حالا در اوضاع نابسمان عراق فتنه زده، اولین قربانیان آشفته بازار دولت و ملت، همین بچه های عصائب هستند. شهادتشان مبارک.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا