آرشیو بهمن87 اشک آتش
به بهانه سالگشت والفجر8
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 22:27 شماره پست: 66
سند ی که ماندگار می ماند.
(این اقرار را در پایان کتاب دل ودریا نگاشته ام.)
بیش از دو هزار صفحه از خاطرات گران سنگ حماسه والفجر هشت رامطالعه کرده ام.بیش از نیمی از این خاطرات ،تنها چند روز پس از آغاز عملیات،ثبت و ضبط شد واین یعنی طراوت و مستند بودن خاطرات.
آن چه در مطالعه این متون بیش ازهر چیز برایم جالب توجه بود،اشاره نکردن حتی یک نفر از حماسه سازان عملیات به دشواری رزم به خصوص سختی های ناشی از سرمای هوا،جنگیدن با بدن و لباس های خیس ودستان یخ زده بود.آن ها بزرگوارانه،این مساله را نادیده انگاشته اند.هر جای این اثر اگر مطلبی درباره شرایط مربوط به فصل عملیات نوشته شده،از سوی نگارنده انجام گرفته تا موجب آشنایی بیشتر خوانندگان با عملیات شود. البته تاکید من به سرما،مربوط می شود به یک حس شخصی که چندی پیش در یک شب سرد استخوان سوز زمستانی،درحاشیه اروند آن را تجربه کرده ام.تنها سوالی که آن شب چند بار به ذهنم متبلور شد در رابطه با چگونگی تحمل سرما از سوی رزمندگان بود.
آیا غیر از این است که گرما بخش روح وجسم شیدایی رزمندگان مان،شور وصل به جانان بوده است؟
مرکز اسناد انقلاب و سوژه های برزمین مانده
انقلاب به زبان ساده
آشنایی با وقایعی که در روند شکل گیری انقلاب اسلامی، تأثیرگذار بودند و نیز شناخت چالشهایی که بر سر راه تحقق اهداف نظام جموری اسامی قرار گرفته اند اگر چه برای عموم طبقات جامعه، امری مفید و گاه، لازم به نظر میرسد؛ اما ضرورت آن برای نسل جوان و نوجوان از اهمیت بیشتری برخوردار است.
بالندگی انقلاب، به یقین برای دشمنان، غیر قابل تحمل میباشد. آنها با بهرهگیری از تجربهی ناکامیهای گذشته، درصدد خواهند بود موانعی جدید و حساب شدهتر را در این مسیر نورانی ایجاد نمایند؛ از این رو، مطالعهی چالشها و فراز و نشیبهایی که چه در طول سالهای مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی و چه در سالهای پس از آن که تثبیت پایههای نظام را هدف قرار داده بود، نسل جدید مدافعان حریم اسلامی و چه در سالهای پس از آن که تثبیت پایههای نظام را هدف قرار داده بود، نسل جدید مدافعان حریم اسلام و انقلاب را هوشیارتر ساخته و آنان را در تقابل با زیاده خواهیهای دشمنان، «مسلح» و «آماده» نگاه میدارد.
درک اهمیت این مقوله، دلسوزان فرهنگی جامعه را بر آن داشت تا هر یک به نوبهی خود گامی در تبیین حوادث و ماجراهای مرتبط با انقلاب بر دارند.
در میان فعالیتهای متفرقهای که در این راستا به چشم میخورد، انتشار سلسله کتابهایی با عنوان «دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان» از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی از ویژگیهای خاصی همچون جامعیت، استناد، اختصار، شیوایی و تنوع برخوردار میباشد.
در توضیح اهداف انتشار آن میخوانیم:«مرکز اسناد انقلاب اسلامی به حکم رسالتی که بر دوش دارد مصمم است تا به زبانی شیوا اما محتوایی هستند، زندگی شخصیتها و رویدادهای مربوط به انقلاب اسلامی را برای نوجوانان و جوانان ترسیم نماید. این نوع نگارش که بر پایه مستندات تاریخی و نثر ادبی و معطوف به خوانندگان خاص و جوان میباشد خود سبکی خاص است که در قالب مجموعه کتابهای دانستینهای انقلاب اسلامی شخصیتها، رویدادها، مفاهیم سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار در انقلاب اسلامی را به روانترین شکل معرفی میکند».
نباید از نظر دورنگاه داشت که غفلت از تشریح و تبیین وقایعی که گاه هنوز لایههایی پنهان در آن به چشم میآید باعث خواهد شد تا به مرور زمان، برخی غرض ورزیها، تحریف و وارونه شدن حقایق تاریخی را به دنبال داشته باشد.
حوزهی فعالیتهای انتشارات مرکز اسناد برای جوانان را باید پیرامون این محورها برشمرد:
الف) وقایع مربوط به پیش از دههی چهل مانند:
1- سالهای خاکستری. آشنایی با مصدق، وضعیت خانوادگی، مشاغل، مناصب و فعالیتهای او.
2- چکمه سیاه .کودتای ننگین 28 مرداد سال 32 و اسناد مربوط به نقس سازمان جاسوسی سیا در آن و ...
ب) مبارزات مردم مسلمان ایران با رژیم ستمشاهی مانند:
1- پیام آور امید. بررسی رخدادهایی همچون انقلاب سفید، کاپیتولاسیون، تغییر مبدأ تاریخ، واقعه 19 دی 1356 و برخی حوادث سال 1357.
2- قلب روشن دانا. پنج داستان درباره نقش ارتشیها و نظامیان در پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی.
3- رؤیاهای بر باد رفته. زندگی محمدرضا پهلوی از تولد تا مرگ.
4- خروج ممنوع. بررسی فجایع سینما رکس آبادان و مسجد جامع کرمان در قالب شبه داستان.
5- دربار به روایت دربار. این عنوان کتاب در چند جلد بر اساس خاطرات درباریان، فسادهای مالی، اخلاقی سیاسی دربار و وضعیت رفاهی، آموزشی و خدمات عمومی آن دوران را برشمرده است.
6- عروس آخر. فرح پهلوی و نقش او در برگزاری جشنهای 2500 ساله و تاج گذاری.
7- پنلگ سیاه. شخصیت شناسی اشرف پهلوی و آشنایی با فعالیتهای او.
8- دو هفته تا مهر. بررسی جنایات عمال شاه در روز 17 شهریور.
9- دستبوس. معرفی هویدا و بررسی نقش او در فضای سیاسی دوران طاغوت.
10- ساواک. تاریخچه و نحوهی شکلگیری، اهداف و عملکرد این سازمان در سرکوب مخالفان رژیم و...
ج) حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی. مانند:
1- کودتای شب. بررسی خیانت برخی از نظامیان ضد انقلاب در جریان کودتای پادگان شهید نوژه همدان و نقش سازمان سیاه رژیم بعث عراق و چند کشور حاشیهی جنوبی خلیج فارس در شکلگیری کودتا.
2- شهر هزار سنگر. بررسی واقعهی ششم بهمن شهر آمل و توطئه اتحادیهی کمونیستهای ایران برای تصرف این شهر.
3- داستان یک مرداب. انحرافات و اقدامات مهدی هاشمی از آغاز تا انجام.
4- شاهد عتیق. زندگینامه و مجموعه فعالیتهای شهید محراب آیتالله دستغیب.
5- عقاب در آتش. روایتی مستند از شکست آمریکا در طبس.
6- بن بست غرور. حکایت بنی صدر، جریانات پیرامون او و روایت خیانت پیشگی.
و ...
د- پژواک جهانی انقلاب اسلامی مانند:
1- هدیه مسیح. سیری در زندگی ادواردو آنیلی فرزند سناتور سرشناس ایتالیایی و صاحب مجموعه کارخانههای فیات و باشگاه یونتوس که به جرم عشق به روح الله به دست عوامل صهیونیسم به شهادت رسید.
2- پشت جلد یک کتاب. بررسی توطئهی آیات شیطانی.
این مجموعه تاکنون 78 عنوان را برای مخاطبین جوان به انتشار رسانده که اغلب آثار، مربوط به سالهای پیروزی انقلاب و نیز وقایع پس از پیروزی میباشد. اگر چه برخی موضوعات منتشر شده از این مجموعه به زندگی چند تن از شهدای دفاع مقدس پرداخته اما امید است با توجه به گسترهی موضوعات مرتبط با انقلاب، به زودی شاهد انتشار مستندات بیشتری در خصوص فتنه جنگ تحمیلی و نقش برخی از کشورهای کوچک و بزرگ جهان در راهاندازی و پشتیبانی از مهاجمان باشیم.
طرح «تاریخ انقلاب اسلامی به زبان ساده» را باید حرکتی فرهنگی و سرنوشت ساز دانست که بسط آن، ضمن آگاهی بخشی به نسل نوپای انقلاب، هویت جریانهای آشکار و پنهانی که از خارج و داخل جامعهی اسلامی، ریشههای تاریخی جنبش دینی مردم مسلمان کشورمان را بی وقفه هدف تخریب و تحریف قرارداده و با بهرگیری از خلأهای موجود- که گاه از آن به «شکاف بین نسلها» تعبیر میشود- در پی تهی ساختن جامعهی جوان از روحیهی آرمانگرایی و ستیزجویی با استکبار جهانی است بر ملا مینماید.
اختصار و جذابیت هر یک از این آثار، خوانندگان را به مطالعهی سایر مجلات این مجموعه ترغیب مینماید.
علاقمندان برای آشنایی بیشتر با تمامی آثار منتشر شده و یا در دست انتشار مرکز اسناد انقلاب اسلامی، میتوانند به سایت این مرکز مراجعه نمایند.
سید حمید مشتاقی نیا
ْطنز جبهه ای
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 21:28 شماره پست: 64
شیر کُش !
جا به جایی هایی در لشکر انجام شده بود . در این میان ، شیر دل هم مسوولیتی را در گردان بهداری به عهده گرفت . سرعت نقل و انتقالات ، باعث شده بود تا نیروها به طور کامل به هم معرفی نشوند و این امر ، بعضاً مشکلات و ناهماهنگی هایی را به دنبال داشت . در همان اوایل کار ، شیر دل با مرکز ترابری تماس گرفته و تقاضای آمبولانس می کند . سربازی که آن سوی گوشی بود خیلی خشک و جدی پاسخ داد که این کار فعلاً مقدور نیست . اصرار پیاپی شیر دل هم تاثیری در اجابت خواسته او نداشت . او دلخور می شود و شاید برای این که خودی نشان دهد از سرباز می خواهد تا خودش را معرفی کند . سرباز نیز با خونسردی کامل می گوید :
ـ هر کی تماس گرفته باید خودش رو معرفی کند .
شیر دل که بِهِش بر خورده بود صدایش را درشت می کند و با قاطعیت می گوید :
ـ من شیردل هستم ... شما ؟!
و سرباز که گویا قصد باج دادن ! ندارد با جدیت می گوید :
ـ من هم شیرکش هستم ...
شیردل که تاکنون سربازی را به این جسارت ندیده بود با عصبانیت تماس را قطع می کند و با عجله ، خود را به مقر بچه های ترابری می رساند . هر کس او را در آن حال می دید می فهمید که قصد تنبیه کسی را دارد . شیردل با چهره ای سرخ و نگاهی متورم وارد مقر می شود .
ورود بی موقع او با قیافه آن چنانی ، توجه همه را به خود جلب می کند .
بعضی نیز با تحیّر ، نیم خیز می شوند .
شیردل چشم غره ای به همه می رود و صدایش را خشن می کند .
ـ من شیردل هستم ، کی بود که چند لحظه پیش پشت خط بود ؟
سربازی نازک اندام از آن میان برخاست و آمد جلوی او ایستاد .
ـ من بودم قربان !
ـ تو بودی جوجه ؟ تو می خواستی شیر بکشی ؟ بگو اسمت چیه تا بدم حالت رو جا بیارن ؟!
ـ شیرکُش هستم قربان ... اعزامی از سوادکوه .
شیردل نگاه آرام سرباز را که می بیند کمی تأمل می کند .
ـ یعنی واقعاً فامیلی ات شیرکُشه ؟
ـ بله قربان ! رو لباسم نوشته .
هر کس که از آن اطراف رد می شد فکر می کرد لابد یکی از بچه های ترابری ، تازه داماد یا پدر شده که صدای خنده و صلوات شان همه جا را پر کرده است .
راوی : برادر رضا دادپور
بازنویس :مشتاقی نیا
پاراچنار قتلگاه شیعیان پاکستان است.وهابیون سفاک
باحمایت آمریکا ودر سکوت ناجوانمردانه بوق های ملی
مذهبی!نسل کشی وحشیانه شیعیان مظلوم راادامه
می دهند.براساس احکام اسلام،تکلیف مسلمین بسیار
واضح است.
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.یاحیدر.
گرامیداشت والفجر هشت
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن 1387 ساعت 17:27 شماره پست: 62
کربلا این جاست!
شهید علی اصغرخنکدار موقع وداع،شهید بلباسی را سخت در آغوش کشید و رها نمی کرد.با این که همه بچه ها مشغول خداحافظی بودند اما وداع آن دو از همه تماشایی تر بود.
عملیات که می خواست آغاز شود اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود.وقتی قایق ما به سمت فاو حرکت کرد با این که آب خروشان اروند آن را به تلاطم واداشته بود اما اصغر ناگهان ازجا بر خاست وشروع کرد به صحبت.در آن تاریکی او حرفهایی زد که مو بر تنمان سیخ شد.می گفت:"بچه ها !من کربلا را می بینم...آقااباعبدالله را می بینم..."از حرفهایش بهت زده بودیم.جملاتش را که ادا کرد،تیری آمد ودرست نشست روی پیشانیش.آرام زانو زد وافتاد توی بغلم.خشکم زده بود.دست انداختم توی موهایش.سرش رابالا گرفتم وبه صورتش خیره شدم.چهره اش مثل قرص ماه می درخشید.خون موهایش راخضاب کرده بود. راوی:سید حبیب الله حسینی
(این خاطره را در دل ودریا منتشر کرده ام.)
دردسر شهرت !
اگر جرأت داشته باشیم و بخواهیم راستش را بگوییم ، همه ی ما به نوعی از شهرت خوش مان می آید . بعضی هایمان حاضریم به هر کاری دست بزنیم تا اسم مان سرزبان ها بیفتد . بین خودمان بماند ، بعضی هم متاسفانه ادای آدم های خوب را در می آوریم و با ریا کاری می خواهیم شهرتی کسب کنیم . به هر حال ، هر کس باید به دل خودش رجوع کند . اما نباید غافل بود که مشهور شدن ( منظور ، جنبه ی مثبت آن ) هم درد سرهای خاص خودش را دارد .
مثلاً خیلی ها تا یک هنرپیشه یا ورزشکار معروف را می بینند ، می ریزند دور و برش و می خواهند امضای یادگاری و … از او بگیرند . آن بنده ی خدا حتی اگر کار واجبی هم داشته باشد ، باید حوصله به خرج دهد تا کسی از او رنجیده خاطر نشود .
سخنران معروفی می گفت « من تا وارد جمعی می شوم حتی اگر خسته و بیمار هم باشم از من توقع دارند چند لحظه ای برای شان حرف بزنم و این برایم تبدیل به یک معضل شده است . » یا مثلاً کسی که در جامعه به عنوان فرد خیّر و نیکوکار شناخته شده است همه از او توقع کمک به فلان فقیر و مشارکت در فلان امر خیر مورد نظر خود را دارند .
به هر حال ، از معایب مشهور شدن که بگذریم همه می دانند که این شهرت اگر هیچ جا به درد نخورد لااقل وقت خواستگاری ، خیلی به کار می آید . چون همه پدر و مادرها دوست دارند دامادشان انسانی نجیب ، خوب و معروف باشد .
اما آیا تا به حال شنیده اید که شخصی در جامعه ، سرشناس و مشهور باشد آن هم از نوع مثبت ، ولی هر جا که به خواستگاری برود با پاسخ منفی خانواده ها مواجه شده و کسی حاضر نباشد دخترش را به او بدهد ؟! نشنیده اید هان ؟ مهدی نصیرایی با چنین مشکلی مواجه بود . بنده ی خدا مهدی ، از آن جوان های اهل حال بود . مداح اهل بیت بود هم با زبان و هم در عمل . یک پایش جبهه بود و یک پایش در شهر . به بابل که می رسید ، خستگی اش را فراموش می کرد . آرام و قرار نداشت . نمی توانست یک جا بنشیند . هر جا کار خیری بود او هم از دور یا نزدیک ، دستی بر آتش داشت . این کارهایش برای او شهرت زیادی به همراه داشت . اما این که فهمیده بودند او اهل حال است برایش دردسر ساز شده بود . هر جا که برای خواستگاری می رفت با اولین تحقیق می فهمیدند که او چطور آدمی است . گویا همه می دانستند که او دیگر ماندنی نیست . برای همین خیلی محترمانه دست رد بر سینه اش می زدند . می گفتند اگر شهید شدی چی ؟ بچه مان را که از سر راه نیاورده ایم . دل مان نمی خواهد دخترمان زود بیوه شود .
جالب است نه ؟! بقیه مطلب را هم بخوانید .
مهدی این اواخر کم طاقت شده بود . از این حرف ها دلش می گرفت . یک بار بغضش گرفت و توسل کرد به حضرت زهرا (س) . بعد هم رفت به خواستگاری خانمی از تبار همان حضرت .
این بار موفق شد تا رضایت خانواده عروس را جلب کند . « بله » را که گرفت در پوست خودش نمی گنجید . مهدی و این همه شادی آن هم به خاطر ازدواج ؟ برای همه تعجب آور بود . یعنی مهدی عوض شده بود ؟! بالاخره روزها به سرعت گذشت و شد موقع جشن . مهدی ، شب عروسی اش مداحی راه انداخت . مجلس ، سراسر شده بود ذکر اهل بیت علیهم السلام . همان شب چند تا از بچه ها به او اصرار کردند که « خودت هم چون چشم و چراغ هیات هستی باید مداحی کنی . » مهدی اولش قبول نکرد اما بعد تسلیم شد و رفت پشت تریبون . قبل از خواندن مکثی کرد . یک لحظه رنگ چهره اش عوض شد . نگاهی به جمعیت انداخت و بعد با دل سوخته اش شروع کرد به خواندن :
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند مستان می پیر جماران همه رفتند
غمنامه بود ناله پر سوز شهیدان ما با که نشینیم که یاران همه رفتند
آن شب او اشک همه را در آورد . خیلی ها تعجب کرده بودند . آن شادی های غیر عادی و این نجواهای غم انگیز . اما آن هایی که مثل خودش اهل دل بودند فهمیدند که گویا خبرهایی هست . سه چهار ماه بعد ، شب عملیات والفجر 8 ، مهدی پاسخ همه این ابهامات را داد . او حرف هایی زد که برای همه بچه بسیجی ها اتمام حجت بود . مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت :
« سید ! من امتحان سختی رو گذروندم . خودت می دونی که روزهای اول زندگی چقدر شیرینه . من می تونستم تو سپاه بابل بمونم و همون جا خدمت کنم . اما خیلی با خودم کلنجار رفتم . بالاخره حریف نفسم شدم و وسوسه ها رو کنار زدم . با خودم گفتم مهدی ! پس امام زمان چی ؟ مگه قرار نبود یاورش باشی . یعنی این قدر نا مردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی ؟
من می دونستم که شهادتم در گرو ازدواجه . این طوری باید نصف دینم رو کامل می کردم . بقیه اش با خدا . حالا خوشحالم که به واسطه ی این سیده خانم با حضرت زهرا (س) هم محرم شدم . سلام منو به بچه ها برسون ، بگو گول دنیا رو نخورند … »
براساس خاطره ای از برادر سید حسین مشهد سری
بازنویس: سید حمید مشتاقی نیا
اسلام ناب آمریکایی!
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن 1387 ساعت 19:52 شماره پست: 60
برگرفته از وبلاگ کشکول متعلق به دوست خوبم آقای علی رمضانی
محل «نماز جمعه وهابیون» در تهران کجاست؟
سفارت عربستان در تهران، اقدام به برگزاری نماز جمعه وهابیون و سلفی ها در تهران می کند.به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری انتخاب، اخیراً سفارت عربستان در تهران با اجاره منزلی در خیابان پاسداران اقدا به برگزاری نماز جمعه می کنند.
به گزارش « شیعه نیوز » به نقل از انتخاب ، سفارت عربستان در تهران، اقدام به برگزاری نماز جمعه وهابیون و سلفی ها در تهران می کند.
اخیراً سفارت عربستان در تهران با اجاره منزلی در خیابان پاسداران (در نزدیکی خیابان سفارت عربستان) اقدام به برگزاری نماز جمعه می کنند
در این جلسات، بسیاری از جمله سفیر عبستان، برخی وهابیون و سلفی ها و همچنین اهل سنت ایرانی شرکت کرده و اظهارات تندی علیه ایران و شیعیان بیان می کنند.
شنیده شده اخیراً در سخنرانی مطرح شده در نماز جمعه ی سفارت عربستان، سخنران ضمن دفاع از عملکرد القاعده، اقدامات حزب الله لبنان در منطقه را تقبیح کرده و ایرانیان و شعیان را کافر خوانده است!
واژه ها سخن می گویند.
واژه نامه اسارت
به کوشش زهرا پیروزی
در هر یک از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق اصطلاحاتی رایج بود که صریح و بیپرده یا با طنز و کنایه، مضامینی بزرگ را در خود جای داده بود. بعضی از این اصطلاحات بدون هماهنگی در بیشتر اردوگاهها رواج پیدا میکرد و برخی دیگر تنها اختصاص به یک اردوگاه داشت. متن زیر حاوی اصطلاحاتی است که در کمپ 8 (اردوگاه عنبر) رایج بوده.
¯ ابوامراض: به برادرانی گفته میشد که همواره دچار بیماری بودند و تا از یک مریضی خلاص میشدند به بیماری دیگری دچار میگشتند.
¯ کاخ صدام: به دستشویی داخل آسایشگاه اطلاق میشد. این دستشویی در کنج آسایشگاه به وسیله نصب دو پتو ساخته شده بود. یک سطل نیز داخل آن بود که در مدت زیادی از شبانه روز که داخل آسایشگاه بودیم مورد استفاده قرار میگرفت از شیر آب هم خبری نبود و تنها از یک آفتابه استفاده میشد.
¯ تعویض روغنی: به آشپزخانه اردوگاه گفته میشد. پیدایش این اصطلاح از آن جا بود که یکی از نمایندگان صلیب سرخ هنگام بازدید از اردوگاه وقتی به آشپزخانه رسید گمان کرد آنجا تعویض روغنی است. وضعیت آن مکان به شدت مورد اعتراض صلیب سرخ قرار گرفته بود.
¯ آمبولانس آسایشگاه: در هر اتاق یکی از برادران، مسئول بود که در صورت وخامت حال بیمار، او را «کول» گرفته و به بهداری منتقل کند. این برادران از نظر جثه و هیکل نسبت به دیگران قویتر بودند.
¯ مضّر: لقب فرمانده اردوگاه بود،. نام اصلی او مفید بود اما کسی از وجود او فایدهای ندیده بود!
¯ لانه جاسوسی: اتاق کوچکی بود که عراقیها در آن فعالیتهای فرهنگی مانند انتشار نشریه و... را بر ضدّ انقلاب اسلامی طرح ریزی میکردند.
¯ چشم شیطان: عراقیها یک چشم الکترونیکی بزرگ را بالای دکلی وصل کرده بودند که تمام اردوگاه را زیرنظر داشت.
¯ اوجریده: به برادری گفته میشد که همیشه منتظر روزنامه بود تا ببیند چه خبر است.
¯ فرشته عذاب: به یکی از نگهبانهای عراقی میگفتند که تا می توانست اسیران را مورد آزار و اذیت قرار میداد. او مدعی بود که از طرف خدا برای عذاب اسرا نازل شده است!
¯ خبیث: لقبی برای یکی دیگر از سربازان عراقی که به دلیل خباثت بیش از حد به این درجه نایل! آمده بود. او در اصل خمیس نام داشت.
¯ مسئول منکرات: یکی از نگهبانان عراقی که مسئول پخش ترانههای مبتذل از بلندگوهای اردوگاه بود.
حیثیت انقلاب در خطر است!!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم بهمن 1387 ساعت 18:45 شماره پست: 58
اگرتمام داعیه عدالت خواهی دربرچیدن بساط قانون شکنی ورانت خواری دانشگاه آزاد به کاررود کافی است و ا گر تمام داعیه داران عدالت ، توان تحقق همین یک مسئله راداشته باشند....
براین باورم اگر انقلاب زنده است پس بسم الله! تاریخ قضاوت می کند صداقت پرچمداران مسند و سیاست را.راستی انقلاب آیا هنوز زنده است؟
این جبهه مردان خاکی وبی ادعا می خواهد،پای اراده و عقل جنون!یاحیدر.
شهید همت هادرسمینارها جامانده اند!
تفسیر یک مرد؛ تعبیر یک واقعیت
حجت الاسلام علی رمضانی
هم رزم و همراه این مرد میگوید (سردار رحیم صفوی):
او انسانی بود که برای خدا کار میکرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. او مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت در مقابل دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود.
پدر بزرگوارش میگوید: محمد ابراهیم از سنّ 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیبهای سیاسی و نظامی، نمازش هرگز ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگیهایش تا پگاه به نماز صبح و نیایش ایستاد ووقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمیآمدی و آن حال زیبای روحانی را از من نمیگرفتی.»
از ویژگیهای اخلاقی شهید، برخورد دوستانه او با بسیجیان بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میکرد. «من خاک پای بسیجیها هم نمیشوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.»
(وبلاگ + امروز برای شهدا وقت نداریم؟)
این خصوصیات اخلاقی را همه از «حاج همت» سراغ دارند و برای هم تعریف میکنند و مقاله میدهند و سخنرانی میکنند اما آنچه سبب شد آن را دوباره تکرار کنم بلایی است که در این سالها و علیالخصوص این دو سه ساله اخیر بوجود آمده؛ کار برای خدا. شهید همت را میخوانم و ذهنم سریع به کارهای احزاب و رقبای فلانی میرود. حرف اخلاص در عمل به میان میآید که از ویژگیهای بارز شهید بود و آنچه دیده نمیشود و دلها را به هم نزدیک نمیکند همین کلمه است که مدتهاست از نیتها پاک شده و فقط حرف آن زده و ردّ و بدل میشود.
سردار، او را از مصادیق «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» میداند در حالی که ما خودی را از غیرخودی گم کردهایم و برای زمین خوردن خودیها کف میزنیم «البته قربه الی ا...»!
و فراموش کردیم که قرار بود اشداءعلی الکفار باشیم و نه اشداء بر دوستان. بله محمد ابراهیم همت اسوه شد، چون از موجود بینظیری چون رسول اکرم (ص) الگو گرفت و خود اسوه شد و در این واویلا چه کسی اسوه این سیاستمندان و بازیگران سیاسی ما شده و چه کسی میتواند باشد؟ شب دراز است و قلندر بیدار که کار ما آب در هاون کوبیدن نباشد و شهید همتها فقط در سمینارها و تالارها نمانند که زمانه ما زمانه آزمایش و امتحان عده دیگر است که نمره قبولی آنها فقط با اخلاص مثل حاج همتها سنجیده میشود و هرچه غیر آن باشد مردود است. پس فراموش نکنیم «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» را که با دوستان، مروّت و اخلاص سرلوحه کارهایمان شود که آنچه میبینیم همه چیز هست الّا کار برای خدا که این زنگ خطری است برای هر شخص خدامحوری و هر حزبی.
و کلام آخر، بعد از شناختن مردان مرد، اسوههای ایمان و اخلاص، زمانه عمل و اخلاص رسید. باید یاد بگیریم و عمل کنیم. و در هر نقطه و هر شغل و مسؤولیتی که هستیم باید همتها را زنده نگه داریم. باید با ادامه راهشان خود را زنده کنیم و به جامعه زندگی ببخشیم و خدا نکند در این گیرو دار سیاستها یکبار دیگر شهدا شهید شوند؛ آن هم بدست خودمان که «ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا....
امیدوارم زندگینامه شهدا ره توشه راهتان و خدانگهدارتان باشد.
فقر فرهنگی به نفع آشوب طلبان بود.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387 ساعت 18:46 شماره پست: 56
این فرمانده ایرانی یکسال پیش از آغاز جنگ به اسارت
دشمن درآمد
اشاره:
سردار حاج احمد روزبهانی در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب همراه با دیگر پاسداران حریم اسلام و انقلاب به نبرد با اشرار و گروهکهای فریب خورده پرداخت.
وی پس از مدتی فرماندهی سپاه شهر بحران زده پاوه را برعهده گرفت و سرانجام در سال 1358 پیش از شروع رسمی تهاجم هشت ساله، به وسیله اکراد ضد انقلاب دستگیر و به حزب بعث عراق تحویل داده شد. سرسختیهای قهرمانانه ایشان در برابر زیادهخواهیهای مزدوران بعثی، گدشته از شکنجهها و مرارتهایی که به همراه داشت باعث شد تا وی در هر اردوگاهی که وارد میشد به عنوان ارشد و یا چهرهای مؤثر در جبهه اسارت نیز فرماندهی دلسوز و مدبر به حساب آید. مرحوم ابوترابی نیز همراه ایشان را فردی امین و مورد اعتماد میدانست. سردار هماکنون رییس پلیس امنیت اجتماعی تهران بزرگ میباشد.
مهناز واحدی
فقر فرهنگی به نفع آشوب طلبان بود
چه شد که وارد نبردهای مسلحانه شدید؟
در سال 57 که انقلاب به پیروزی نهایی رسید طبیعتاً دشمن سعی میکرد تا از هر طرف به ما حمله کند و فشار بیاورد تا انقلاب را با شکست مواجه کرده یا این که بتواند سران انقلاب را با خودش همسو کند. مادر آن سالها و ماههای اولیه با غائله گنبد و درگیریهای آنجا رو به رو بود و بعد هم که بحث خرمشهر و خلق عرب شروع شد حسابی درگیر شدیم.
در آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟
من به عنوان فرمانده محور در خرمشهر فعالیت داشتم. بعد از این که درگیریهای گنبد کمتر شد، هجوم خرمشهر را شروع کردند و زمانی که درگیریهای جنوب و خرمشهر هم خوابید درگیریهای کردستان آغاز شد.
علت آغاز درگیریها در کردستان چه بود؟
کردستان منطقهای بود با احزاب سیاسی، نظامی زیادی از جمله حزب منحل دموکرات، کومله، حزب رزگاری و بیش از 60-50 نوع دار و دسته کوچک و بزرگ که مسلح میجنگیدند.
نیروهای مهاجم سلاحهای خود را چگونه تهیه میکردند؟
طبیعتاً روزهای اولی که انقلاب به پیروزی رسید مقدار زیادی از سلاحهای داخل پادگانهای نظامی استان کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی (که هر سه به نوعی کرد زبان دارند) به دست مردم افتاد، از طرفی هم مهاجمین افرادی بودند که سر سپرده غرب و شرق بوده و سعی در سقوط انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی داشتند. در کنار این افراد ما دشمن خونخواری مانند صدام را در کنار مرزهای خود داشتیم که آلت دست کشورهایی مانند آمریکا، روسیه و فرانسه بود که این موضوع به وضوح در جنگ 8 سالهی ما به چشم میخورد. به عنوان مثال مستشارهای روسی، توپ و تانک فرانسوی، شیمیایی آسمان، نیروهای سودان و مصر و اردن، پولهای کویت و عربستان صعودی که همه دست به دست هم داده بود و علیه ما میجنگیدند. علاوه بر این هم با تجهیز سازمانها و دار و دستههای ضدانقلاب در کردستان سعی داشتند تا بخشی از خاک ایران را جدا کرده و ما را با شکست مواجه نمایند.
لحظه آغاز درگیری در کردستان کجا بودید؟
در سال 58 که درگیریها در کردستان آغاز شد از جنوب به تهران آمدم و پس از 2 روز به کرمانشاه رفتم، از آنجا هم به همراه تعدادی از دوستان به پاوه آمدیم.
تعداد نیروهای اعزام شده به کردستان چند نفر بود؟
در آن روزها سپاه، لشگر و گردان و تیپ زیادی نداشت. علاوه بر آن بسیج هم با چنین سازماندهی که امروز شاهد آن هستیم تشکیل نشده بود و ما با کمبود نیرو مواجه بودیم زیرا از هر شهری تنها 20 یا 30 نفر فرستاده بودند یا نهایتاً یک گروهان از بچههای سپاه حضور داشتند.
علت کمبود نیرو چه بود؟
سپاه شناخته شده نبود و نیروها محدود بودند، من باب مثال من توانسته بودم از تهران با گروهان 70-80 نفرهای به کرمانشاه بیایم و به علت عدم وجود وسیله نقلیه برای انتقال این افراد به پاوه و مسدود بودن راه زمینی مجبور شدم نصف نیروها را در کرمانشاه بگذارم و با 30-40 نفر راهی پاوه شوم
با کمبود سلاح و مهمات مواجه نبودید؟
سلاحهای ما بسیار محدود بود به طوری که در درگیریهای پاوه فقط یک آرپیجی باشه گلوله داشتیم در صورتی که مهاجمین (دموکرات، کومله) مهمات و سلاحهایشان از ما بیشتر و متنوعتر بود زیرا از هر طرف حمایت میشدند. ما کلاشینکف داشتیم اما با فشنگ محدود. اینطور نبود که بار مبنایی و پشتیبانی خوبی داشته باشیم و بتوانیم واقعاً بجنگیم و مانع از پیشرفت دشمن شویم یا آنها را وادار به عقبنشینی کنیم. هر کدام ازما 4-5 خشاب بیشتر نداشت. در کل باید بگویم که جنگ کردستان یک جنگ نابرابر بود زیرا ما نیروهای حکومتی بودیم اما سلاح سنگین نداشتیم و سلاح های ما کاملاً سبک بود و در مقابل با دشمنی تجهیز شده مواجه بودیم که سراپا مسلح بود.
در زمان درگیریها موضع مردم کردستان چه بود؟
متاسفانه در آن زمان مردم در فقر فرهنگی و مالی به سر میبردند بهطوری که عده زیادی نمیدانستند که چه میگویند یا چه میخواهند. من خودم علت درگیری را از یکی از مهاجمین سوال کردم که در پاسخ گفت من حقم را میخواهم! پرسیدم حقت چیست؟ گفت حق من این است که ماهانه به هر نفر از ما 62 تومان و سه ریال بدهند. او ادعا میکرد که حق من و همسرم و 8 تا بچهام چیزی حدود 18 هزار و خوردهای میشود که باید ماهانه پرداخت شود. این در صورتی بود که حقوق ماهانهی کارمندان دولت در آن زمان حدود دو، سه هزارتومان بیشتر نبود. مهاجمین چنین درخواست غیرمعقولی داشتند و به هیچ وجه هم زیربار نمیرفتند زیرا میگفتند این حق نفت ماست و باید پرداخت شود. مخالفین نظام از عدم آگاهی مردم استفاده میکردند و با تبلیغ چنین ذهنیتی، به دست آنها سلاح و فشنگ میدادند و پلنگ پوشان را به عنوان دشمن اصلی آنها معرفی میکردند.
پلنگ پوشان؟
بچههای سپاه به علت پوشیدن لباسهای پلنگی به پلنگپوشان معروف بودند.
شرایط غرب کشور پس از انقلاب چگونه بود؟
خب، در نظر بگیرید شهرها و دهاتهای بسیار، جوانهای بیکار، انقلاب هم که تازه به پیروزی رسیده و کسی هم نتوانسته کاری انجام دهد. در مقابل دشمن هم بیکار ننشسته و اسلحه و فشنگ با دو، سه هزار تومان پول دست به مردم میدهد. آن هم جوانی که عاشق سلاح است (طایفهی کردها علاقهی زیادی به اسلحه دارند) از طرفی هم با تحریک مردم پلنگپوشان را دشمن معرفی میکنند و ما را در مقابل تیر مستقیم مهاجمان قرار میدهد.
عمده فعالیت شما در کردستان چه بود؟
ما بیشتر سعی در انجام فعالیتهای فرهنگی داشتیم و کمتر به سمت کسی تیراندازی میکردیم. به دهاتها میرفتیم و با صحبت کردن با مردم سعی میکردیم تا آنها را قانع و متقاعد نماییم. عدهی زیادی بودند که در درهها سنگر میگرفتند اما ما دلمان نمیآمد که به سمت آنها خمپاره بزنیم، زیرا احتمال میدادیم که زن و بچهی بیگناهی در آنجا باشد که با گلولهی ما کشته شود بنابراین عمده فعالیت ما در زمینه ارشاد مردم بود تا کسی کشته و خانوادهای بیسرپرست نشود ولی نهایتاً اگر مجبور میشویم ما هم تیراندازی میکردیم.
چه شد که حضرت امام (ره) با آن جدیت دستور آزادسازی پاوه را دادند؟
در درگیریهای پاوه 7000-8000 نفر اعلام حمله به پاوه را کردند و 4-5 روز پاوه را در محاصره قرار دادند اما نتوانستند محاصره را بشکنند و به داخل شهر بیایند. در آن شرایط ما هیچ مهمات و سلاحی نداشتیم علاوه بر آن تعداد زیادی از نیروهایمان به شهادت رسیدند. آنجا بود که به حضرت امام گزارش دادند که پاوه را تسخیر کردهاند. ایشان هم فرمودند که اگر تا 24 ساعت دیگر پاوه را آزاد نکنید من به تهران میآیم. پس از فرمایش حضرت امام ارتش و نیروهای مردمی وارد عمل شدند، البته نیروهای مردمی مثل همیشه پای کار بودند اما به علت مسدود بودن راهها امکان ورود آنها به پاوه نبود. پس از ورود نیرو به پاوه دشمن هم فرار کرد و ما توانستیم شهرها و دهاتها را بگیریم و راهها را باز کنیم. در درگیریها چیزی نبود غیر از غیرت و شهامت بچههای سپاه و رزمنده، کاری را که بعدها گروهاو گردان انجام میداد، 5 تا 10 نفر از رزمندهها به علت کمبود نیرو انجام میدادند.
اسامی فرماندهان در درگیریهای پاوه را به خاطر دارید؟
البته فرماندهان به تعداد انگشتان دست بودند مانند حاج احمدمتوسلیان، سردار رحیم صفوی که با یک گروهان نیرو آمده بودند، سردار علی اکبر مصطفوی و سردار بروجردی.
شهید همت هم بودند؟
پس از اینکه من و آقای عطاءالله تاجیک در کمین مهاجمین به اسارت درآمدیم حاج احمد متوسلیان جانشین بنده و شهید همت هم معاون ایشان شدند.
از قبل با شهید همت آشنایی داشتید؟
با حاج احمد آشنایی داشتم ولی با شهید همت از دور، البته افراد رشد میکنند عدهای بودند که به عنوان نیروهای عادی کار میکردند اما پس از اسارت ما در حد فرماندهی لشگر هم رسیدند یا به درجه رفیع شهادت نایل شدند.
عمده مشکلات شما در کردستان علاوه بر کمبود سلاح و نیرو چه بود؟
طبیعتاً منطقه کردستان منطقهای کوهستانی است که ما با کوهها و جادهها و سرما و گرمای آنجا آشنایی و عادت نداشتیم، اما نیروهای مهاجم علاوه بر آشنایی کامل با محیط جادهها و کوهها به آب و هوای آن منطقه هم عادت داشتند و این موضوع موجب شد تا کار آنها آسانتر شود.
اما هدف ما باعث شد که زودتر از آنچه که کارشناسان و خبرنگاران نظامی بتوانند تصور کنند با محیط آشنا شویم و سررشتهی کار را به دست بگیریم. اگر فیلمهای مستند را ببینید متوجه میشوید که گاهی دهتن از بچههای رزمنده برای باز کردن راهی میرفتند که بعدها جزء وظایف گردان و تیپ محسوب میشد. کسانی که در کردستان در درگیریها به شهادت میرسیدند همان بچههای سپاه بودند که اوایل انقلاب در خیابانها شعار الله اکبر سر میدادند. هدف این عزیزان باعث شده بود که برای دفاع از انقلاب و آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران با دست خالی در مقابل دشمن کاملاً مسلح بایستند و نهایتاً به لقاءالله که آرزوی آنها بود، بپیوندد.
نشریه همت باچاپ مطلب زیر بسته شد.دوست خوبم محمد علی رضاپوراین نوشته
رادروب خود قراردادکه ازآن برداشت نمودم.خداوندهمه رابه راه راست!وسازندگی!
هدایت فرماید انشاالله!
این مجله در زیر تیتر بزرگ «احمدینژاد کشون»، نویسنده، تهیه کننده، کارگردان و بازیگر نقش اول مرد آن را اکبر هاشمی رفسنجانی معرفی کرده است. آنگونه که هفتهنامه همت نوشته، بازیگران نقش دوم مرد این نمایش نیز سید محمد خاتمی، باقر قالیباف و میرحسین موسوی هستند.
مجله همت دیگر عوامل این نمایش را این گونه معرفی کرده:
انتخاب بازیگر: خسرو قنبری تهرانی
دستیار کارگردان: محمد عطریانفر
گروه مشاوران کارگردان: سعید حجاریان، علی ربیعی، بیژن تاجیک
نورپرداز: حسن روحانی
صدابردار: مصطفی پورمحمدی
ترابری: محسن رضایی
صحنه گردان: محمد عطریانفر
گریم: حسین فدایی،ا حمد توکلی
مدیر فیلمبرداری: اکبر ناطق نوری
جلوههای ویژه: محمد هاشمی رفسنجانی
تدارکات: محسن هامشی رفسنجانی، یاسر هاشمی رفسنجانی، مهدی هاشمی رفسنجانی
تصویربردار: عزتالله ضرغامی
طراح صحنه: سعید حجاریان
عوامل صحنه: مصطفی تاجزاده، محسن میردامادی، علی مرعشی، فریدون وردینژاد
با تشکر از: حزب کارگزاران سازندگی، حزب مشارکت، مجمع روحانیون، جمعیت ایثارگران
الله اکبر
+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن 1387 ساعت 7:44 شماره پست: 54
طنین رعد زمین برصحیفه آسمان
لبیک خروش جاماندگان قافله نینوا
بانگ ملکوتی:
الله اکبر
دوشنبه ۲۱/۱۱/۸۱ساعت ۲۱حرم مطهرحضرت معصومه علیهاالسلام صحن آینه
چندی پیش مصاحبه ای رابانشریه سبز سرخ انجام دادم که در شماره ۵۳منتشرگردید.باتوجه به کمرنگ شدن برخی ازدغدغه هاطرح آن دراین صفحه راخالی ازلطف نمی دانم.
(اگرمجالی بود نیشترهایم پیرامون عملکردنهادهای مرتبط بادفاع مقدس رانیزبخوانید)
با سلام خدمت شما و تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید لطفاً بفرمایید که علت رویکرد شما به ادبیات مقاومت چه بوده و آیا اصلاً این نوع رویکرد در جامعه تاثیر خواهد داشت یا نه؟
ـ بنده هم خدمت شما و همه خوانندگان سبز سرخ سلام عرض میکنم. ببینید ملت ما یک ویژگی تاریخی و منحصر به فرد دارد و آن هم علاقه ویژه به اسطورههاست. اسطورههایی که چه در قالبهای خیالی و چه در عالم واقع پرورده شده و روح حماسه و سلحشوری را به نسل ایرانی منتقل میکنند. شاید هیچ جای جهان را سراغ نداشته باشید که چندین قرن داستانهای حماسی مبارزات رستم و سهراب و اسفندیار و گودرز و ... نقل مجالس شبانه پسران و جوانان آن باشد یا«گرد آفرین» که یک دختر جوان اما سلحشور است. ما در تاریخ ایران«آریوبرزن» را میبینیم که یک جوان رشید است که با نیروهایش تا پای جان در مقابل سپاه دوم اسکندر مقدونی مقاومت میکند. ما در ادبیاتمان گل لاله را روییده از خون جوانان وطن یا به طور مثال، سیاوش میدانیم اما نگاه کنید در ادبیات غرب چه قدر از این اسطورهها میبینید مثلاً در یونان «نارسیس» یا گل نرگس کسی است که مقابل برکه آبی میایستد و عاشق تصویر خود میشود! او آنقدر آنجا ایستاد و به عکس خود خیره ماند تا مُرد و سرجایش گلی رویید. شعرای بزرگی همچون مولانا در وصف شهیدان اشعار گرانبهایی سرودهاند، نمونهاش شعر کجایید ایشهیدان خدایی که اثر بیبدیل مولاناست که بزرگان ادبیات جهان در قدرت ادبی او متفق هستند. روح حماسی مردم ایران باعث شد تا در کمتر جنگی کارمان به شکست بینجامد ما حتی در جنگهای معروف دوره قاجار با روسها، آیتالله سید محمد مجاهد را میبینم که به عنوان یک مجتهد طراز اول از نجف به شمال ایران آمد و عملیاتهای موفقیت آمیزی را علیه روسها هدایت کرد. اگر هم شکستی بوده باید علتش را جای دیگر جُست. بنابراین رویکرد به ادبیات مقاومت یک رویکرد صد در صد دینی و ملی است که جایگاه آن در قلب مردم ایران است.
ولی انگار این قهرمانها خیلی در بین مردم جا نیفتادهاند، فکر میکنید چرا؟
ـ آفرین سوال خوبی بود دست روی خوب جایی گذاشتید! فقط حیف که فرصت مصاحبهتان اندک است. جوابتان را با یک لطیفه معروف میدهم. کسی رفته بود به جنگل برای تماشا. وقتی برگشت، پرسیدند: جنگل را دیدی؟ گفت نه از بس که درخت زیاد بود نتوانستم آن را ببینم! مشکل کار ما دقیقاً همین جاست ما از بس قهرمان و اسطوره داریم اصلاً به چشم نمیآیند. همین چند ماه گذشته مسوول شبکه جاسوسی ایتالیا در عراق توسط آمریکاییها کشته شد. یک مرگ وقتی کاملاً سیاسی بدون آن که آن فرد کار خاصی را انجام داده باشد اما مردم ایتالیا برای تشییع جنازه او چه کار کردند؟ کشورشان به حالت تعطیل در آمد آن هم به وسیله مردم نه دولت. میگفتند او قهرمان ملی ماست باید از او تجلیل کنیم. ببینید آنها چون در وجود اسطوره و قهرمان ملی احساس کمبود و خلا میکنند انگار منتظر فرصتی بودند تا به اولین نفری که در خارج از مرزهایشان در یک کشور جنگ زده کشته شد، رسیدند او را قهرمان خودشان قرار دهند اما قهرمانهای ملی ما چند نفرند؟ سدههای پیش را بگذارید کنار، در همین هشت سال مقاومت چه کسی قهرمان است؟ حسین فهمیده که رفت زیر تانک؟ سعید طوقانی نوجوانی که از درد میسوخت اما صدایش در نیامد تا مبادا دیگران با شهادت او روحیهشان را ببازند؟ اصلاً دایره را تنگتر میکنیم در استان خودمان و در این هشت سال چه کسانی قهرمان هستند؟ احمد کشوری که مردم ایلام تا به امروز بیشتر از مازندرانیها برایش مراسم پرشکوه راه انداختهاند؛ احمد به حدی صدامیان را عصبانی کرده بود که تا یک ماه بعد از شهادتش سربازی مسلح روی مزارش نگهبانی میداد که مبادا جنازهاش را منافقین به سرقت ببرند. گلگون را قهرمان بدانیم که قبل از شهادت آمد به شهر به خیلی از دوستان خبر رفتنش را داد حلالیت گرفت و آگاهانه به سوی مرگ شتافت. آیا مهدی نصیرایی قهرمان است که شب عروسی شعر جدایی را زمزمه کرد بعد به جبهه رفت و پیام داد که دنیا نتوانست مرا از خدا جدا کند رفت و کربلایی شد. عباس قندی چه؟ مردم کوی ذوالفقاریه آبادان حاضر نمیشدند به هیچ قیمتی جنازهاش را تحویل بابلیها بدهند میخواستند آنجا برایش بارگاه بسازند... گفتم قضیه همان جنگل است و کثرت درختان و این موضوع متأسفانه شامل بزرگان دینی ما هم شده است من در یک جمعی که جوانان تحصیل کرده مذهبی در آن قرار داشتند مشغول صحبت بودم پرسیدم چند نفر نحوه شهادت امام هادی با امام جواد (ع) را میدانند؟ راستش خودم مجبور شدم سر بحث را عوض کنم.
به نظر شما چهطوری میتوان قهرمانها را به عنوان قهرمان در جامعه به همه شناساند؟ لطفاً خلاصهتر پاسخ دهید.
ـ باور کنید خلاصهتر از این نمی توانم. هر کس در هر شرایطی و موقعیتی که قرار دارد اگر واقعاً از ته دل شهدا را به عنوان یک قهرمان قبول کرده باید در شناساندن آنها تلاش کند. نباید منتظر استعانت مسوولین بود باید کار کرد به هر قیمتی که شده آنهایی که اهل هنرند باید هنرمندانهترین آثار را در معرفی قهرمانان ملی به کار گیرند. آنهایی که هم هنرمند یا به ظاهر اهل کار فرهنگی نیستند نباید از خودشان سلب مسوولیت کنند اولاً باید از کارهای هنری ولو در حد خرید یک نشریه مرتبط با شهدا هم که شده حمایت کنند در ثانی همه میتوانند در حد بیان حتی برای یک نفر از دوستان یا آشنایان خود که شده یک شهید را معرفی کنند. مرحوم ضابط که انشاءالله در شمار شهدا قرار دارند یک روحانی عاشق بود. هنرش هم خطابه بود. روی منبر که میرفت در مورد هر موضوعی که سخنرانی داشت امکان نداشت پای شهدا را وسط نکشد. گذشته از این حتی در مهمانیهای خانوادگی وسط خنده و شوخی اسم یکی از شهدا را میبرد و نکتهای ولو طنزآمیز از زندگی او را به دیگران میآموخت. فرهنگ شهدا را باید با چنگ و دندان نگاه داشت. باید کار کرد. شهید خرازی روزی برای بازدیدبه یکی از خطوط میرود. خط را کاملاً آرام میبیند نیروهای ایرانی گوشه ای جمع شده بودند و سرشان گرم بود. حاج حسین عصبانی شد. کلاش را برداشت و به سمت عراقیها شلیک کرد. دوید جلو و نارنجکی را پرتاب کرد رفت آن طرفتر آرپیجی زد بعد پرید پشت تیربار و ... خلاصه، خط را شلوغ کرد بچهها هم به هیجان آمدند و به کمک حاجی شتافتند حسابی که درگیر شدند حاجی گفت آهان به اینها میگویند جنگ نکند. صلح کرده بودید و ما خبر نداشتیم! خلاصه، دفاع فرهنگی هم باید این گونه باشد به قول مرحوم حاج آقا ضابط باید آنقدر کار کرد که وقتی آن دنیا مواخذه شدیم بگوییم فرصتی نبود که بتوانیم کار بیشتری را انجام بدهیم.
چرا شهدای ما و فرهنگ ایثار و مقاومتشان اینقدر مظلوم واقع شده است؟
ـ اگر چه در واقع نباید اینگونه باشد اما از زاویهای دیگر این مظلومیت هم خیلی تاثیر گذار و مفید است. شما تصور کنید امام حسین(ع) در روز عاشورا اگر این همه نامردی و ظلم بر او روا نمیشد یا اصلاً ایشان در آن روز به یک پیروزی میدانی دست پیدا میکرد آیا حالا فرهنگ عاشورا اینگونه در جامعه معجزه میکرد؟ مظلومیت بیبدیل آقاست که باعث شده بعد از این همه سال به قول مرحوم امام(ره) اسلام زنده بماند و هزاران نفر هر روز آرزوی رسیدن به یاران اباعبدالله (ع) را بر لبان خود زمزمه کنند. یا اگر در جنگ هشت ساله خودمان این مظلومیتها وجود نداشت ما برای زایران مناطق جنگی چه چیزی را میخواستیم تعریف کنیم که تاثیر گذار باشد. مثلاً میگفتیم ما اینجا همه چیز داشتیم اسلحه به اندازه کافی بود نیرو بود آب و غذا هم بود اما با عرض شرمندگی نتوانستیم مقاومت کنیم. آن وقت چیزی از فرهنگ شهدا باقی میماند؟ حتی اسمشان را هم کسی نمیبرد. چرا مردم عراق مثل ما برای کشتههای جنگی خود مراسم نمیگیرند و برای بازدید به مناطق عملیاتی خود سفر نمیکنند؟ افتخار ما در همین مظلومیت است. حالا فرهنگ شهدا که بالاترین میراث جوانان پاکباخته میهن مان است دچار مظلومیت شده، در بین مسوولین دنبال مقصر نباشید اگر قرار بود «جهانآرا» منتظر مسوولین باشد خرمشهر همان روز اول میشد «المحمّره» آن وقت حساب اهواز و اندیمشک با کرام الکاتبین بود. باید صحنه جنگ را پیش روی خود ترسیم کنیم. وظیفه ما این است که خودمان اسلحه تهیه کنیم. خودمان به خط اعزام شویم نقشه طرح کنیم و در مقابل دشمن به تنهایی مقاومت کنیم اگر مجروح شدیم خودمان به اورژانس برویم و داروها را هم خودمان تهیه کنیم. حالا شاید این وسط یک نفر از دور دستی را به علامت خسته نباشید تکان دهد. وضعیت دفاع فرهنگی این گونه است. کسی که پا در میدان جهاد فرهنگی و دفاع از حیثیت اعتقادی خود میگذارد نباید جز خدا روی کس دیگری حساب باز کند. آنهایی که به «بَه بَه و چه چه» دیگران امید دارند بهتر است هرگز پا در این میدان سهمگین نگذارند.
شما که اهل حوزه هستید بفرمایید چه ویژگی در شهدا وجود داشت که باعث تمایز و برتری آنان شد؟
ـ صداقت، عزیز من! صداقت. «رجال صدقوا ما عاهد والله...» به خدا خیلی سخت است. یک بار برای خودم سوالی را طرح کردم که خیلی برایم تکان دهنده بود. ببینید من با بزرگان کار ندارم اما زورم به خودم که میرسد. من هیچ کدام از شهدا را ندیدهام. ده سالم بود که جنگ تمام شد. الان ده سال است که در حوزه مشغول به تحصیلم و از این انتخاب بسیار راضی هستم اما وقتی شهدا را میبینم خجالت می کشم. باور کنید همت شاید به اندازه من با احکام دینی آشنا نبود. باکریها هرگز دوره«لمعتین» را نگذارنده بودند سید مجتبی علمدار شاید هیچ گاه کتاب مکاسب را دست نگرفته بود و... اما چرا امروز آقا سید خیلیها را شفا میدهد؟ چرا شهید برونسی که یک بنّای ساده بود به جایی رسید که حضرت زهرا (س) گردان او را در عملیاتها فرماندهی میکرد؟ چرا حسین بصیر آنقدر اهل معرفت بود که به راحتی همه چیز را با خدا معامله میکرد و وعده شهادت را هم با رضایت خاطر به دوستانش نوید میداد. حرف حساب من این است در بسیاری از نوشتههایم هم تاکید کردهام که شهدای ما انسانهایی معمولی، و نه فرشته، بودند که هیچ یک از دورههای مدوّن و کلاسیک عرفان را نگذرانده بودند. استاد راه آزموده هم نداشتند اما ببینید یک شبه به کجا رسیدند؟ یکی از دوستان طلبه، شهید محمد عباسی او را چند روز بعد از شهادت در خواب میبیند. محمد حرفهایی میزند و در این بین نکتهای آموزنده را بیان میکند. او گفت: «در این جا رسایل و مکاسب به کار نمیآید، اخلاص است که خریدار دارد.» چه من طلبه چه شمای خبرنگار و چه هر کس دیگر در هر راهی که گام بر میداریم اگر اخلاص نداشته باشیم کارهایمان ارزشی ندارد.
چند نفر از قهرمانهای زنده را اگر میشود نام ببرید.
ـ مادر شهیدان کشوری یک قهرمان است محمد او کم سن و سال بود اما وقتی مادر فهمیده او دیگر ماندنی نیست، نگفت پیشم بمان نرو؛ گفت: محمد اگر شهید میشوی باید مثل احمد بجنگی، باید با افتخار شهید شوی نه به صورت عادی و اتفاقی، باید مثل یک مرد بجنگی. همسر برادر آزاده حسین منصف هم یک قهرمان است تازه عقد کرده بود که همسرش اسیر شد اسارت با سرنوشتی نامعلوم، حسین آقا در نامهای به او اجازه داد تا هر تصمیمی که میخواهد بگیرد اما این شیرزن جوانیاش را به پای انتظار ریخت خیلیها دیگر را هم سراغ دارم. اینها مشترکین خوب انقلاب هستند که همیشه در دسترس میباشند. میتوانید به سراغشان بروید.
از مسوولین و دستگاههای فرهنگی گلهای نکردید از شما بعید است.
ـ برای امروز کافی است. خسته شدم. امیدوارم نشریه سبزسرخ بتواند با توزیع سراسری در همه مناطق کشور ارتباطی قویتر با علاقمندان و مریدان شهدا برقرار کند. موفق باشید. حرف آخر را هم بنویسید که چشم امید هفت تپه به سربازان دیرپای خمینی است تا غبار گمنامی را از آن بزدایند. انشاءالله.
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 17:36 شماره پست: 52
اعلام موجودیت می کند:
مهاجر حزب الله!!
ورود واژه های جدید درفضای سیاسی انقلاب،بارمفهومی خاصی را به همراه داشته است.ازجمله کلمه قرآنی "حزب الله"که درعرف سیاسی انقلاب به مجموعه نیروهای حامی انقلاب اسلامی گفته می شد.شقوق آن هم عبارت بودنداز"امت حزب الله"(شهروندان محترم امروز!)و...
درسال های آخرعمردولت سازندگی،جمعی ازجوانان غیورکشور(البته ابتدادرتهران)باتشکیل گروهی که سعی داشت نسبت به برخی ناهنجاری های رایج درجامعه واکنش هایی بعضا به صورت میدانی بروز دهداعلام رسمیت نمودند.آنان برای آن که نشان دهندقصد مصادره تیمی نام مقدس حزب الله راندارندونیز بین رفتارهای روزانه خودوسکوت عمومی مجموعه های زیرگروه حزب الله خط تمایزی راقائل هستند ،تشکیلات ارزشی خودرا"انصارحزب الله"نامیدند.
همزمان باروی کارآمدن دولت نهم که پیروزی خودرا مرهون احیای شعائرغبارگرفته اسلام وانقلاب بود یک گروه خیریه به ناگاه احساس تکلیف نموده وباانتشارروزنامه حزب الله پابه میدان دفاع ازارزش هاگذارد.
بسیاری ازمومنان متحیرانه بااین پرسش بی پاسخ مواجه بودندکه درتمام سال هایی که به فرموده مقام معظم رهبری"سکولاریسم"درحال رسوخ درون بدنه حاکمیت بوداین گروه باچه توجیهی شانزده سال رادرکهف سکوت وغفلت سپری نمودند؟
به هرروی لازم است این گروه نیز مانند"انصار"خط کشی باتوده های متعارف امت حزب الله راازیادنبردتانشان دهدکه دارای چهره ورفتاری شاخص می باشد.باتوجه به هجرت چندساله آنان ازفضای ارزشی جامعه ونیز جهت رعایت همخوانی درادبیات سیاسی رایج توصیه می شود این گروه به"مهاجر حزب الله"شناخته شود.این گونه شاید اعطای مجوز به این تشکل نیز مورد تسهیل قرارگیرد.البته ازنظر نگارنده ،حزب الله،حزب الله است چه مهاجر وچه انصار!
تغافل ممنوع!
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ،یکی ازنخستین تغییرات طبیعی درسطح کشور،امحای برخی ازاسامی شهرها،خیابان هاواماکنی بود که میراث شوم فرهنگ طاغوت به حساب می آمد.به طورمثال،میدان 24اسفند،انقلاب نامیده شد وشهرهایی مانندشاهی،بندر شاه، بندرپهلوی و...به قائم شهر،بندرترکمن وبندرانزلی تغییریافتند.
این تغییرات البته درمقطعی متوقف ماند.باتوجه به پیشرفت سطح دانش ومعرفت لایه های مختلف اجتماع ،لازم است دیگر عناوینی که به نوعی بامبانی فرهنگی انقلاب واسلام درتعارض است نیز دستخوش دگرگونی شود.ازجمله می توان به نام"ابومسلم"اشاره کرد.این فرد درتاریخ،وجهه مثبتی ندارد.اوهزاران نفر رابه قتل رسانیدو زمینه حاکمیت اسلام تحریف شده بنی العباس رافراهم آورد.رفتاراوهیچ گاه موردتاییدامام صادق علیه السلام قرارنگرفت.
نام"خزر"نیزازاین دست عناوین می باشد.خزرقومی متوحش بودکه به شهادت تاریخ،جنایات زیادی رامرتکب شده است.نام حقیقی این دریاچه راباید"کاسپین"دانست،نامی که دربیشترکشورهای دنیا به خصوص حوزه خلیج فارس شناخته شده می باشد.آنان این دریاچه را"قزوین"می نامندکه معرب واژه کاسپین است. کاسی هاوکاشی هاو...مردمی متمدن محسوب می گردند.شورای عالی انقلاب فرهنگی یاهرنهادمسئول دیگری باید دراین خصوص تصمیمی شجاعانه اتخاذ نماید.حساسیت نسبت به اسامی فرهنگ ساز رابایدازاعراب خودباخته حاشیه خلیج همیشه فارس آموخت که ولو به تحریک اجانب وبی هیچ سندی،برتعصبات قرون وسطایی خود چنین پافشاری می کنند.
چارچوب ها وحریم ها تا کجا معتبرند؟
چهارچوبها و حریمها تا کجا معتبرند؟ هرچیز برای خود حریم و مرزی دارد. انسان برای خود، حریم قائل است و اگر احساس کند کسی به حریم او نزدیک میشود از خود عکسالعمل نشان میدهد. بهطور مثال اگر در خیابانی خلوت، کسی شانهبهشانه دیگری راه برود برای او ناراحت کننده و آزاردهنده است اما اگر در پیادهرویی شلوغ و پرازدحام چنین اتفاقی بیفتد امری طبیعی جلوه میکند. مرز اعتماد و اعتقاد به حریمها چیست؟
با چه معیاری میتوان حریمی را نادیده انگاشت یا اینکه آن را محترم شمرد؟ آیا همیشه باید در برابر قاعده خطوط قرمز مطیع بود؟ اصلاً آیا میتوان هر حریمی را خط قرمز محسوب کرد؟ اگر در چهار چوب یک علم، دانشجو خود را مطیع سر بهزیر قواعد آن بداند هیچگاه میتواند به یافتهای نو دست یابد؟ اگر دانشجو علم استاد را کامل و بینقص بپندارد آیا امکان دارد که در نهایت، خود شخصیتی بالاتر از استاد بشود؟
آیا باید سربازِ بیچون و چرای فرامین علمی بود؟ آیا علم حقیقتاً علم است؟ یعنی به این راحتی، حقیقت محض کشف شده است؟ به راستی علم چیست و هدف از فراگیری آن چه میباشد؟ آیا میتوان نقطهِ پایانی بر پیشرفت علوم ترسیم کرد؟
مگر نه آنکه بین حقیقت و واقعیت تفاوتی بس شگرف وجود دارد؟
واقعیت آن است که هست و حقیقت چیزی است که باید باشد. گاه آنچه که باید، هست و آنچه که هست باید است و گاه بین این دو فاصلهای عمیق پدیدار میشود. آیا چهارچوبی که بر خلاف حقیقت باشد یا به آن رهنمون نگردد اعتبار دارد؟ آیا علم همان حقیقت است؟
طبق آموزههای اخلاقی دین، در حریم نفسانی اگر کسی مرزهای خود ساخته خویش را بشکند و در موضعی برتر، خویشتن خویش را به محاکمه بکشاند «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» در علم، اخلاق و اعتقاد راهی نو یافته و توان طینمودن پلههای ترقی و رشد معنوی را پیدا میکند. حصار نفس باید شکسته شود آنهم با دست اراده انسان مؤمن که میخواهد وجودش را از حقیقت سرشار کند.
در عرصه هنر نیز سرسپردگی محض به قالبهای خشک، هیچگاه هنرمند را ماندگار نمیسازد. باید باور داشت این هنر است که باید زاینده، قوانین و قالبها بشود. فنون ادبی براساس آثار دلنشین پیشینیان نگاشته شد و امروزیان به جبر باید تسلیم بیچون و چرای آن قواعد باشند و البته اینگونه دیگر ماندگار شدن، کمی بعید به نظر میرسد.
شاید اگر نیما چند قرن پیش از این به عرصه وجود پا میگذاشت در قرن بیستم حافظ و سعدی محکوم به نقض هنر شده و طرد میگشتند.
متأسفانه سرسپردگی بعضی از اهالی هنر به جایی رسیده که بیپروا به شاگردانشان توصیه میکنند دین خود را بیرون کلاس بگذارند و بعد وارد محفل شوند که هنر از نگاه آنان هدفی جز هنر ندارد ودین یعنی انسانیت مزاحم این مطالبهِ حداقلی است.
از منظر آنان برای رشد میتوان حیوان شد در حالیکه عقل حکم میکند راه کمال، بالاتر از عالم بشر، خدایی شدن باشد و بس. هنر یعنی نگاه فلسفی به عالم و اینگونه دیگر نیاز به آراستن تخیلی ظاهر نمیباشد. هنر صرف بیان احساس نیست که ابراز آن از بهائم نیز ساخته است. سرسپرده به قوانین و قواعد اگر اهل حصارشکنی نباشد و معیار حریمها را نداند به منجلاب هلاکت سقوط خواهد کرد.
علم نیز برای رسیدن به حقیقت است. ممکن است مکشوفات تجربی و آزمایشی بشر، گاه انسان را به حقیقت رهنمون سازد، اما لزوماً معنای کشف، دستیابی به حقیقت نیست. مقام علم را باید به حقایق (خلقت) و نه واقعیات (طبیعت) ارتقا داد.
در این تعریف، علوم تجربی هم الهیاند چرا که فعل خدا را محور کشف خویش میدانند. تعجب اینجاست آنان که به قول خدا میپردازند بهطور معمول در عمل، اعتقادی راسختر نسبت به آنانی دارند که فعل خدا را هر روز، زیر و رو میکنند.
تعجب دیگر از متولیان علم و فرهنگ است که اخبار دینپژوهی و رشد و تولید در این عرصه را در فهرست روزانهِ دیگر اخبار علمی رسانه نمیگنجانند.
نقل است از عارف بزرگوار آیتا... بهاءالدینی که میفرمود :«اینچه علمی است که استاد دانشگاه به رستوران میرود، در بشقاب او به جای مرغ، گوشت کلاغ میگذارند. او با لذت میخورد و با بهبه و چهچه وعده میدهد که دفعات بعد هم مشتری همین رستوران خواهد شد.»
قوای حسی به ظاهر هوشمند او علم یقینآور و «تطمئنالقلوب» را به خودی خود رقم نخواهد زد. و البته که شک، علم نیست ولو مرتبهِ پایین آن.
علم، نور است. نور، رسالتی جز نمایاندن حقیقت ندارد که انما یخشی ا... من عبادهالعلما. آنچه که انسان را به خود غرّه کند چیزی جز ظلمت جهل نیست گرچه در زرورق علم و اندیشه پیچیده باشد.
اگر واقعیت به جای حقیقت بنشیند و طبیعت به جای خلقت، علم چه دربارهِ قول خدا باشد و چه در حیطهِ فعل او روشنگر نخواهد بود و اینگونه آیا اسلامی شدن پایگاههای علمی روزی میسر خواهد شد؟
چگونه است حوزه و دانشگاهی که باید مبدا تحولات جامعه باشند یکی گاه به خواب میرود و آن دیگری پا به کژراهه میگذارد؟
برادر صدام کجایی؟!
امارات بداند!
در جراید به نقل از یکی از قضات دادرسی صدام، آمده بود که او، قبل از اعدام چنین توصیه کرده که «از فارسها بر حذر باشید. » ----------------------------------------------- |
نخستین جرقه داستان اخراجی های 2مستندبوده است
(این نوشتار،دلیل برتایید کلیت فیلم توسط نگارنده نیست.)
برگی از ده ساعت گفت وگوی حضوری اینجانب باآزاده علی حبیبی،مسئول ایرانی اردوگاه 6(رومادی 1):
"درسال 63 چندفقره هواپیماربایی درایران رخ داد.درشهریورهمان سال ازطریق تلویزیونی که دراختیارداشتیم باخبرشدیم که یک فروند هواپیمای ایرانی ربوده شده به خاک عراق منتقل شده است.یک روز حوالی ساعت ده صبح بودکه عراقی هاشروع کردندبه سوت زدن.این سوت غیراز مواقع معمولی بود ومعنی اش این بودکه اولا خبری شده ودرثانی همه بایدداخل آسایشگاه هایشان بروند.ازسرباز عراقی موضوع راجویاشدم گفت:دستورفرمانده است،قراراست مسافران هواپیمای ربوده شده رابرای بازدید به اردوگاه بیاورند.همه باید داخل بروند فقط توبمان.تعجب کردم وگفتم:کی؟گفت:همین الان ازراه می رسند.این واقعه می توانست خیلی روی بچه ها تاثیر بگذارد.بعدازسالها،دیدن چندهموطن، شایدزلزله ای رارقم می زد.عراقی ها تصمیم گرفتند برای آن که ازدحامی صورت نگیرد درقاطع هارابه نوبت بازکنند.درخصوص این دیداروآنچه گذشت،دونکته بسیارمهم وقابل تحلیل راباید گوشزد نمایم.یکی اینکه وقتی ازمسافران هواپیماپرسیدندکه می خواهید به دیدن اسیران اردوگاه بروید یازیارت کربلا همه آنها یک آهنگ گفته بودند"می خواهیم بچه هایمان راببینیم."سال ها بود که راه زیارت کربلای معلا بسته شده بود وهر ایرانی مسلمانی همواره آرزوی بازگشایی این مسیر راداشت. کربلاییها ارج وقرب بالایی دربین مردم داشتند.درتمام مجالس روضه خوانی درآرزوی یک لحظه زیارت ضریح شش گوشه آقااباعبدالله اشک ریخته می شدو...اما حالا که ناخواسته فرصتی برای تحقق آن آرزوی دیرینه ایجاد شده بود،هموطنان ما گفتند:ترجیح می دهیم بچه هایمان راببینیم.این جمله حماسی،پیامی بزرگ وگویا برای دوستان ودشمنان،درخودنهفته دارد.نکته دوم آنکه دراردوگاه از همه طیف ،اسیر داشتیم.پیر وجوان،باسوادو بی سواد،کرد وترک وشمالی وجنوبی،ارتشی وسپاهی وبسیجی،مومن وغیر مومن،مسلمان وحتی یهودی و...یک جامعه کوچک ایرانی درآن جا شکل گرفته بود.اما مجمع ایرانی ها وقتی به هم رسیدند دیگر تقسیم بندی های نژادی،دینی،جنسیتی و...اعتباری نداشت. همه ایرانی بودیم ودرآغوش هم نغمه اشک راسرود وحدت ویک پارچگی خود ساخته بودیم.همه مدافع باصداقت وبی چون وچرای خاک مقدس ایران بودیم. تحقق اتحاد ملی ما اینگونه رقم خورد.آن دیدار حدود چهار ساعت طول کشید.عراقی هاهم هیچ اعتراضی نکردند.پایان آن دیدار به یاد ماندنی وخاطره انگیز توام بود با دادن یادگاری وپیغام و...همه پیام ها ویادگاری ها در ایران به دست خانواده های مارسید.هربار یاد صحنه های پرشکوهی می افتم که زن ومردمسافر،دست وپای اسیران هموطن خودرا بوسه باران کرده وهر چیز باارزشی همچون ساعت وانگشتر والنگوو...که دراختیار داشتندرابی ریا به آنان هدیه می دادند،چشمانم غرق اشک می شود...
شهدا را دسته بندی نکنید!
ششم بهمن سالروز اشغال شهر آمل توسط نیروهای ضدانقلاب است.
مردم این شهر با استقامتی شگرف ۴۰ شهید و دهها مجروح را برای
نجــات شـهر خود تقدیم نمودنـد. امام خمینـی آنان را مـورد تفقـد قرار
دادند و از آنروز این شهر "هزارسنگر" نامیده شد. متاسفانه نه تنها
رسانــه های جیــره خور بلــکه سایت اختصاصـی شـهدا(سـاجد) نیز
توجهــی بـه این حماسـه تاریخی ننـمود. ایـن فضاحت فرهنـگی را به
دردمندان حقیقی فرهنگ جهاد و شهادت تسلیت میگویم.دراین ارتباط
سری هم به وب "شمیم عشق"بزنید.(درپیوندها)
تخریبچی یاخط شکن ؟!
اخراجی های2 در راه است.از میان کسانی که این فیلم را
دیـده اند، عده ای هم معتقـدند که نسبت بـه قسمـت اول،
بسـیار حرفــه ای تر سـاخته شـده و در مقابـل نیــز، برخی
(حتــی از بیــن داوران جشـنـواره) آن را اقـدامــی تخریبــی
بر ضد ارزشهای دفاع مقدس قلمداد نموده اند.
من به عنوان کسی که ده نمکی را از نزدیـک می شناخته،
تـردیدی نـدارم کـه ایشـان فــردی دلـسوز، احـساسـاتـی و
پرـدغدغه است حتی اگر به زعم برخی نتواند این دغدغه را
درکارهایس به تصویر بکشاند!!!
اخراجــی های یکی دو ضعــف ساختـاری و کلیــدی داشت
که هـردوی آن ازتدوین ناشیـانه وفوق ابتدایـی فیلم، نشات
می گیــرد. صحــنه شـهادت حســین (پسرک لکنـت زبان) و
آن جـا که فرمــانده (قـاسم زارع) محبــت ورزانـه می گوید:
((تندی من به خاطر عمل به قانون بود)) در حقیقت پاسخ به
دو انتقاد اساسی فیلـم یعنی "تخریب چهره فرمانـدهان" و
"عدم الهــام گیـری سـوزوکـی از شـهدا" بود که نا آگاهـانه
حذف گردید. متاسـفانه عادت غلط ده نمکـی، عـدم تمرکز و
حوصــله بـرای نظـارت بر کارهـایـی اسـت که قرار اسـت به
اسـم او عرضــه گـردد. در تـدویــن فرهنگنــامه اسـارت نیــز
شاهـد بـودم که همیـن بی حوصلگی، کاری دلسوزانه را به
یـک اقدام فاجعــه آمیــز در عرصه فرهنگ ایثار مبدل ساخته
است.
رهـبر معــظم نیز در دیدار با او ضمــن اشـاره به یـک ایرانـی
مقیــم اروپا که در کتــاب خود، اداره جبهه های جـنگ را به
عده ای از الواط جـنوب شهر نسـبت داده بود هشـدار دادند
که بایـد مراقــب بود کارهـای انقلابــی و ضــد انقلاب، یکـی
نشود.
اگرچه ده نمکی خود انسـانی غوغاطلب وحاشیه پروراست
اما بسیـاری از نقــدها وحـملات علیـه اخراجــی ها از ســر
ناجـوانمــردی، جـفـا و بـی عدالتــی است. مهــم آن اسـت
که یک بسیجـی، حصـار مستبـدانه حیـطــه فیلم ســازی را
دریـــده و نویــد روی کار آمـدن نسلــی انقلابــی و متـدیـــن
را درعرصه سینما تداعی نموده است.
انصاف آن است که با نگاهـی بلنـد و ژرف، "خــط شکــنی"
مـثــال زدنـی او را اقــدامـی مثبــت و آ ینــده سـاز تلقـی
نماییم.
انقلاب سوم
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 21:30 شماره پست: 45
احمدی نژاد بداند!!
انقلاب سوم
انتخابات نهم یاست جمهوری، اتفاقی تازه در تاریخ انقلاب محسوب می شود .اینبار مردم نشان دادند که نمی خواهند و نمی گذارند احزاب یا چهره های کلیشه ای و ثابت جریانهای سیاسی قدرت محور برای آنان تصمیم بگیرند.
احمدی نژاد ،منتخب هیچ حزب ودسته ای نبود .حتی همان ها که امروز پشت سر او سنگر گرفته و کلیدی ترین پست ها را در بیشتر مناطق کشور تصرف نموده انداغلب باجریان های رقیب او سر و سری داشتند.
نیمه دوم انتخابات،چپ و راست،انقلابی وضد انقلاب،علما و ظلمادست به دست هم دادند تاتفکر حزب الله که پس از مدت ها سری میان سرهابرافراشته بود،درنطفه وبا تمام قواخفه شودامامردم به همه آنها نه گفتند.
مردم نشان دادنددوره ترمیدور-همان که ریشه فروپاشی انقلاب های بزرگ دنیابود-یعنی تلقی ضد ارزشی شدن معیارهای اولیه ای که انقلاب بر مبنای آن شکل گرفت درکشورماهنوزفرانرسیده است،حتی اگرکاندیداهای فوق العاده مذهبی نیز جرات نکننداسمی از ولایت فقیه ،ارزشهای دینی وانقلاب دربرگه هاومصاحبه های خود جای دهند،حتی اگر جرات نکنندبگویندمدتی رادر سپاه،معاون فرهنگی و...بوده اند امابه جای آن درباره تحصیل در آمریکابرای مردم افاضه نمایند.
احمدی نژاد آمدباشعارمردی ازجنس مردم .اوفریادگرعدالت بود.برخلاف رقبای مایه دار،اوتنهابابودجه وحمایت مردم توانست اسمی برزبان ها براند .خود،مردم روستایی دورافتاده رادیده ام که به رغم عدم مشاهده کوچکترین تصویری از احمدی نژاد،نام اورابرروی برگه های رای،ثبت می کردند وزنانی راکه زیورآلات خودرا به ستادایشان اهدامی نمودند.ازاین منظر باید گفت احمدی نژاد بابودجه بیت المال !! به این مقام دست یافته است.
باآمدن احمدی نژاد،ادبیات حاکم بردستگاههای اجرایی نیز دگرگون شد.شعارها وچهره هاتغییرپیداکردتاجایی که بانک ها نیز درتبلیغات خود از مردم می خواهند برای رضای خدابه خرید وفروش وام های قرض الحسنه !بپادازند.
امروز رسالت احمدی نژاد بسیارسنگین است. بزرگترین اشتباه او،تواضع دربرابربرخی بزرگان اسم ورسم دار اما کم مایه ازنظر عقبه اعتقادی است وروی کار آوردن افرادی که مردم به خاطر بیزاری از آنها هشت سال پیش ازاین حاضر شدند دولتی از جنس دیگر راتحمل نمایند.
احمدی نژادکه دم از انقلاب سوم می زدبایدعملیات انقلابی وجهادی خود درقوه مجریه رارنگ وبوی استشهادی دهد،ولو آنکه احکام عدالت محورانه اورابرخی متولیان دائم المسند عدالت قضایی بر نتابند ، حتی اگر برادرهای بزرگتر ،از او ناراضی باشند ،حتی اگر وعده شفاعتشان را شامل او نگردانند ، حتی اگر بدلیل سطح تحصیلی دکترای او ،تصمیماتش را غیر کارشناسی ! بدانند ،حتی اگر ....
مردم با گرانی می سازند اگر رئیس جمهوری داشته باشند که اهل فریاد باشد ،اگر احمدی نژاد آنها احمدی نژاد باشد .
والسلام علی من اتبع الهدی
مدعیان برتری هویج بر بسیج ...!
َسرِ سبز
چه شگفت است
زمانه غفلت
تقصیر ماست شاید
که روی گل ها
گلاب پاشیدیم
همه چیز از آن جا شروع شد
از آن عفونت مطبوع !
لبه تیغ را بوسیدیم
و برستیغ پوسیدیم !؟
در هجمه قهقهه های درهم پیچیده
به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت
گوش سپردیم
و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را
از کاباره های سیاسیون
مشایعت کردیم
چه عجیب است
زمانه غفلت
و خوش رقصی های مکرر
با سازهای دهن کجی
منادیان اسلام ناب آمریکایی
و مدعیان برتری هویج بر بسیج
از حسا ب قاب عکس شهدا
اختلاس وجهه می کنند
وحزب دلار
تیغ توسعه را
در محراب قدسی تدین و تعهد
بر فرق مستضعفین فرود می آورد
چه غریب است
زمانه غیبت
و آوای جاوانه ای
که هر روز
در پژواک هزار باره خود
دل خون می طلبد
و پای جنون،
بارقه ای از جنس عشق
باقی است
دلم خوش است
که هنوز
مُهر تایید دلم
از تربت است.
10/5/80
عطرخرمشهر
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 17:1 شماره پست: 43
بچه های فضول ومردان حماسه ساز!
بچههای فضول و مردان حماسهساز
شهید بهروز مرادی رزمنده هنرمند خرمشهری است که آثار و خلاقیتهای هنری او در نخستین روزهای آغاز تهاجم رژیم بعث، در حافظه تاریخ این مرز و بوم ماندگار خواهد بود. پدر و برادر او نیز در خیل شهدای دفاع مقدس جای دارند. متن زیر یکی از یادداشتهای ارزشمند این شهید بزرگوار است.
بسمه تعالی
آنچه که مینویسم و شما میشنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهایی به دست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوترانی خونین بال را میمانند که از بام هستی، سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که در کوچه پس کوچهها به بازی گوشی و علّافی، عمر میگذراندند به جز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا را بیدار بمانند و هنگام سحر هم جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوش جان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و... تا عبای زنانه به سر کرده و در مجلس عزاداری زنهای محل، خود را قاطی نموده و یک چای داغ بالا میکشیدند. و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند و غروب هم بیحال و بیرمق و زهوار دررفته برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش ولو میشدند توی اتاق و در حالی که کف پاهایشان یک من کثافت پینه بسته بود.
این همة آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند و در سنین نوجوانی پای در رکاب انقلاب، گذاشته و در مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند و بچههای کوچکتر محل را جمع میکردند تا از این کلاسها استفاده کنند ولی عمو علی خادم مسجد زیرلب غر میزد که این دیگه چه وضعیه! مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون، برید گم شید. بچههای کوچک لج بازی میکردند و عمو علی هم عصبانی میشد و چوب را برمیداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد؛ دِ برید تخمه سگهای مردم آزار.
محمود، سید ابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر ریش سفیدی میکردند تا عمو علی را راضی کنند. ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هر طوری بود کم کم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم در مسجد تشکیل شود و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند. در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چند نفر دیگر میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو، تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی و محمود هم داخل مسجد با چند نفر دیگر کار فکری و فرهنگی میکردند اما نکته خیلی جالب این بود که این بچهها بی سر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن در طبقه بالا خانة مسجد جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان و میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم میکردند. بدون اینکه کسی بویی ببرد. وقتی جنگ شروع شد، هنوز چند مدتی از ثبتنام اینها در بسیج نگذشته بود. در خلال درگیریهای اولین روزهای جنگ مثل بقیه مردم دست به اسلحه شدند و هستههای مقاومت داخل مساجد به وجود آمد. از بچههای کوچک داخل مسجد بعضیها ماندند و بعضیها رفتند.
عراقیها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنت آباد کنارهم ردیف کرده و بدون غسل در شرایط دشوار به خاک میسپردند. شهر محاصره شده بود و لحظات طاقتفرسا و دشواری بر همه میگذشت و در این میان، اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند یکی بعد ازدیگری در جنگ و گریزهای کوچه پس کوچههای شهر در خون خود میغلطیدند.
جمشید در یک راهپله شهید شد.
سیدابراهیم هم یک کوچه آن طرفتر و
اکبر هم موقعی که داشت لب شط غسل شهادت میکرد شهید شد.
محمود، مسئول کارهای فرهنگی مسجد در کنار سامی سر یک کوچه، نزدیک مدرسه و پشت گلفروشی با هم شهید شدند و تعدادی از بچههای فضول آن روزها و مردان بزرگ و حماسهساز امروزه در لا به لای آجرپارههای شهر مدفون شدند. جنازة حسین و شبیر، روی هم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد که هر دو را در یک قبر جا دادند. جنازة محمدرضا هم لابهلای نخلستانهای نزدیک دبیرستان دورقی پیدا شد در حالی که یک لنگه کفش او کمی آن طرفتر پرت شده بود و ساعت مچیاش هم لابه لای شاخ و برگها از کار افتاده بود.
اینها که نوشتهام گذری کوتاه و خلاصهوار بود در مورد شهدایی که اکنون در جمع ما نیستند و دنیا را گذاشتهاند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچهها کردن بود و وقتی هم بزرگ شدند و هنوز در اوان نوجوانی بودند همچون شمع به پای انقلاب اسلامی آب شدند و حالا تصویر چهرههای نورانی و دوست داشتنی آنها زینت بخش نمازخانه سپاه شده است.
بهروز مرادی
7/10/63 خرمشهر
بردگان سکه لعنت بر شما!!
بردگان سکه! لعنت بر شما
محمدحسین جعفریان
آنکه اینجا چشم در چشم شماست
روزگاری خویشتن را می نواخت
من غرور آخرین پروانهام
با تمام دردها هم خانهام
بالهای پرپرم را بشنوید
اندکی این حاصلم را بشنوید
زندههای کمتر از مردارها!
با شما هستم غنیمتخوارها!
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو!
از شکستن، از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»
از شلمچه از فاو از بستان بگو
ای شکوه رفته از مهران بگو
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که میبردی بگو
از «بقایی» از «بروجردی» بگو
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت! جنگ یک آیینه است
هفته تاریخ را آدینه است
لحظهای از این همیشه بگذرید
اندر این آیینه خود را بنگرید
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
در گلویی عقده آواز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسلهای جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه میدانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسلهای نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته رفته، خندهها زاری شدند
زخمهامان کم کمک، کاری شدند
خواب دیدم دیو یبعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مردهام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشتهاند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصلهامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تنآلودهاند
هفتهها در هفتهها گم می شوند
و هم ما فردای محروم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغهای مانده در آهنگری
حاصل آن ماجراها حیرت است؟
میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟
حاصل آغازها پایان شدست؟
میوه فرهنگ جبهه نان شدست؟
شعلهها! سردیم ما،سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
«سیطرون» هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز، مجنون ماندهایم
پشت آغازی که اقیانوس شد
در سکوت خویش، جیحون ماندهایم
فاتحان رفتند پای برجها
در تکاپوی شبیخون ماندهایم
بعد اتمام بیابانها هنوز
ما بیابانگرد و مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق، یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام اما نمک... بیفایدست
درد دارم نیلبک... بیفایدست
عاقبت، آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شبغارهها
آه ای خمپارهها، خمپارهها!
پیشوازوالفجرهشت
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:52 شماره پست: 41
زائران کربلا این نام رابه خاطربسپارند!
زائران کربلا این نام را به خاطر بسپارند
نمیدانم تا به حال به غروب خورشید خیره شدهاید یا نه؟ حس خاصی به آدم دست میدهد. آفتاب انگار موقع رفتن، حرفهایی میزند که اهل دل آن را به خوبی درک میکنند.
من در رفتار شهدا خیلی دقت میکردم. بعضی از کارهایشان به ما میفهماند که دیگر ماندنی نیستند. بسیاری از شهدا علاقه عجیبی به تماشای غروب خورشید داشتند. عصرها یک گوشه کز میکردند، به آفتاب خیره میشدند و در سکوتی پرمعنا فرومیرفتند. انگار به آفتاب دل بسته بودند که با رفتنش حس و حالشان عوض میشد، اما نه، شهدا و دلبستگی؟!
محمد هم از قبیله خورشید بود، با این که خیلی دوستش داشتم و همیشه با او شوخی میکردم اما غروب وقتی یک گوشه مینشست و به شفق خورشید نگاه میکرد، دیگر جرأت نزدیک شدن به او را نداشتم.
اگر قسم بخورم که نور صورت محمد را در نیمهشب، در تاریکی سنگر با چشمان خود دیدم باور خواهید کرد؟ با تمام وجود یقین داشتم که محمدم رفتنی است. به خدا باور داشتمت این نوجوان نحیف و مردنی! که فقط چهارده سال و اندی بیشتر سن نداشت و با تقلب در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیرمرد عاشق و عارفی است که تنها همین چند روز را در میهمانی دنیا میگذراند.
به خودش هم گفتم: اما میگفت «من لیاقت شهادت را ندارم»
یک شب به من گفت که دوست دارد مفقودالاثر شود. من از او بزرگتر بودم. گفتم نه، شهادت بهتر است. چون خون شهید و تشییع پیکر او در خیابانها میتواند روی عدهای تأثیر بگذارد و...
سکوت کرد چند روزی به عملیات مانده بود. آن شبها با همه شبها تفاوت داشت. همه داشتند با خودشان تصفیه حساب میکردند.
یک شب محمد همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همینجایی که این شعر را نوشتهام.»
کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینهاش این بیت نوشته بود:
آن قدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین
موقع عملیات، ما باید از هم جدا میشدیم. والفجر هشت با رمز مقدس یافاطمه الزهرا سلام الله علیها آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک، حماسههایی را دیدم که در هیچ شاهنامهای نخوانده بودم.
وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر، دلم برای محمد شور میزد. پرسیدم آیا کسی نوجوانی به نام محمدمصطفیپور را دیده یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینهاش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت.
دوباره پرسیدم شهادت او چهطور بود؟
امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
هم تعجب کردم هم خیالم راحت شد، محمد آن طور شهید شد که خودش دوست میداشت. نشانی هم از رمز یازهرا به رسم یادبود بر پهلویش جا خوش کرده بود.
رضا دادپور
تفاوت ازشعارتاعمل
رییس ها و دفترها!
حالا خوب است فقط دو سال از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه می گیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم مقام های مادی و دنیایی ارزش ندارد و فقط بهانهای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند. معلوم شد این شعارها یعنی فقط کشک! آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند. برای همین هم به جان شاه افتادند. وگرنه چه کسی دلش برای مردم سوخته؟! چه کسی دنبال خدمت است! نمونهاش همین آقا. انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه. اصلاً وظیفهاش هست که بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه در جایی بیخطر دفتر و دستک راه انداخته که مثلاً دارد جنگ را فرماندهی می کند. ایکلاه بردار... من ساده را بگو که می خواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او در میان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سرکار! گذاشتند، میروم پیش نماینده امام. وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رییس های دفترش مرا دست به سر کنند آن موقع دیگر پته همهشان را می ریزم روی آب. طاغوت که شاخ و دم ندارد. همین ادا و اطوارهاست دیگر. خدا به این یکی رحم کند. والّا همه عصبانیتم را سر او خالی می کنم. کار شخصی که ندارم، به خاطر این آب و خاک دارم جوش میزنم. آن وقت آقایان سردمدار نظام در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان برنمی دارند... می دانم چه بلایی سرشان دربیاورم...
£££
وارد سالن میشوم. یکی روی تخت سربازی نشسته و در خطوط سیاه کاغذهایش فرورفته است. باید با تحکّم صحبت کنم،جوری که بترسد و دفتر نماینده امام را نشانم بدهد، آن وقت دیگر نیازی به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست. سرم را میگذارم پایین و میروم داخل.
می ایستم،گلویی صاف میکنم، زور میزنم تا صدایم کلفت شود و هوار میکشم... جناب با شما هستم مرا به دفتر نماینده امام راهنمایی کنید همین الان...
سرش را بالا میآورد انگار هنوز غرق آن نوشتههاست. عینکش را جا به جا کرده و سرتاپایم را ورانداز میکند، برافروختگی مرا که میبیند تبسّمی میکند.
سلام علیکم برادر بفرمایید. خودم هستم امرتان...؟
خشکم زده بود. او خیلی با بنی صدر فرق داشت... او نماینده امام بود.
براساس خاطرهای از شهید عباس شیرازی
بازنویسی: مشتاقی نیا
ناگفته
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:42 شماره پست: 39
این پدر پدر نمی شود!
این پدر، پدر نمیشود
خیلی از دردها، غصهها و مشکلات جانبازها گفته شده است. عزیزانی که جوانی خود را در راه آرمانهای شان فدا کردند و طعم یک عمر جراحت را به جان خریدند. بعضی از جانبازان هر روز و شب از فشار دردها و آلام خویش دهها بار آرزوی شهادت میکنند. شرمندگی در مقابل همسران فرشته صفتی که بی هیچ توقعی به زندگی بیدرد و آسایش دنیایی پشت پا زدهاند، یکی دیگر از این غمهای ناتمام است. جانباز، خود را برای سوختن در گمنامی آماده کرده است. خاطرهای تلخ در ذهن دارم که شاید بیان آن ناگفتهای کوچک از دردهای بزرگ مردان افلاکی را ثبت نماید.
یک روز بعد از مدتی استراحت در یکی از بیمارستانها اجازه ملاقات با فرزندانم را دریافت کردم. شوق این دیدار سراپای وجودم را آغشته کرده بود. وقتی دختر کوچکم را در آغوش کشیدم انگار دیگر هیچ رنج و دردی را احساس نمیکردم. او را میبوییدم و مانند همه پدرهایی که عاشق دختران خویش هستند او را در آغوش به گرمی فشردم. یک آن احساس کردم بیش از حد به فرزندم فشار آوردم، نالههایش داشت بلند میشد. خواستم رهایش کنم اما... دستانم گویی قفل شده بود. هیچ اختیاری از خود نداشتم. هرچه زور زدم فایدهای نداشت. دخترم ترسیده بود و داشت گریه میکرد. از همسرم و پرستارها کمک خواستم آنها نیز به تکاپو افتادند... داشتم ناامید میشدم. تصور این که عزیزترین کس خود را ناخواسته در آغوش خویش پرپر کنم دیوانهام کرده بود؛ تنم خیس عرق بود و اشک در چشمانم حلقه زده بود.
خدا به دادم رسید، دستانم باز شد. همسرم دخترکم را به آغوش کشیده بود و نوازش میکرد. پرستارها خدا را شکر میکردند. من اما به نقطهای نگران چشم دوخته بودم. با خودم میگفتم: این پدر، پدر نمیشود...
عباس چراغعلی زاده
جانباز هفتاد درصد
نه قرمز نه آبی!
جنگها و رنگها
تقدیم به آستان قدسی شهید سیداسدالله لاجوردی
چه جنگ باشد
و چه نباشد
رنگها کار خودشان را میکنند
این طرفیها
سیاه و سفید میبینند
آنوریها
مدادرنگیهایشان هیچگاه
از دماء شهدا افضل نبوده است
شهر
در نیرنگ آبی و قرمز
خدا اما
بیصدا
«لاجوردی»را پسندیده است
سیدحمید مشتاقینیا
آیا آزادگان و مسئولین فرهنگی....
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 23:55 شماره پست: 37
باز هم مظلومیت فرهنگ دفاع مقدس
آیا آزادگان و مسولین فرهنگی دفاع مقدس از این مسأله آگاه هستند؟
چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دستهبندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعهای شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شدهایم که در ظاهر، میتواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.
گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعودده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلدمنتشر شده مجموعه فوق، ضعفهای حیرتآوری را به چشم علاقمندان مینمایاند که به هیچ وجه، متناسب با ادعای «فرهنگنامه» بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمیباشد. سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتابهای این حوزه معرفی شده بود از جمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهشگری فرهنگنامه را کم نموده و بیتوجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت و معرفی گردیده است! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشانگر تأیید محتوای آن توسط موسسة مذکور میباشد؟ جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که بر خلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم میخورد. در پایان کتاب، بخشهایی از سخنرانیهای مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع، تبیین نشده است. فیلم نگار اسارت، کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت. جلد چهارم، مجموعه عکسهای متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر، لازم بود به صورت نرمافزار ارائه میگردید.
اما آن چه بیش از همه، پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سؤال میبرد پنجمین جلد آن است که حاوی عکسهای پرسنلی آزادگان سراسر کشور میباشد. ضعفهای این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سؤال میبرد:
1- در میان آزادگان دلاور، شخصیتها و چهرههایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص، نام و نشان بیشتری از خود بر جای گذاشتهاند. متأسفانه در مجموعه فوق، برخی از معروفترین چهرههای اسارت، فاقد عکس معرفی شدهاند از جمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس میتوان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود، شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یاد ماندنی، حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی)، حجت الاسلام جمشیدی، حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاههای بعثی به حساب میآیند. آیا میتوان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیتهایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضاً خاطراتشان در همان مجموعه، ثبت و درج گردیده را توجیه نمود؟
2- برخی از چهرههای ماندگار آزادگی متأسفانه فراتر از عکس، فاقد نام نیز میباشند مانند حجت الاسلام شاکری فر، شهید بزرگوار تندگویان و...
3- به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره! ثبت گردیده است.
4- گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب میباشد. این ارقام در حقیقت نشانگر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر میباشد به طور مثال رقم 8/3/5 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است. با کمال تأسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده میشود مثلاً جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال! مرتضی فهیم 28/0/0 ؟ که طبق قانون اصلاً اسیر به حساب نمیآید و...
5- در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب، بیش از شش ماه زندانی سیاسی بودهاند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است. با نگاهی گذرا در مییابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و در میان دهها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم میآید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیر قابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی میماند؟
آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسولیت خود را در این باره برعهده میگیرد؟ آیا این مجموعه میتواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود؟ چرا مجموعهای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعفهایی کمتر را نداشته است؟ این مسأله آیا نشانگر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست؟ آیا بودجههایی که از بیتالمال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمینماید؟
چاپ پنج جلد نخست، در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجهها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است. هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متأسفانه بازگو کننده آیندهای روشن از سرنوشت این مجموعه نمیباشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دستاندرکاران ارائه گردیده است.
راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شمارههای بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تألیف آن را با نگاهی غیر ژورنال، محتوایی، عمقی و ماندگار قلمداد نمود.
تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارتهای متعهدانه، نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه، اساس خاطرات تاریخساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکهای غیر قابل تمسک و پر شبهه قرار دهد.
واعتبروا یا اولی الالباب
والسلام
25/8/87 قم
سید حمید مشتاقی نیا
گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زاییده است!
عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.
بیستون بر عشق بنا شده است.
دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .
وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .
عشق آسمانی هزار نماست وعشق زمینی سینما.
یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.
نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.
با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.
عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.
دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !
چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.
چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.
دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟
از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.
الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.
یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.
عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.
عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.
شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!
کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.
صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟
خدایت ساخت و توبه شکستی.
عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.
رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.
طریقت ما شریعتی است.
اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .
رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.
درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.
جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .
از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .
تدریس جاهل ، تدلیس علم است .
دانشمند ، کافی است.
سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.
عالم دائماً در چرا ست.
چراگاه عالم ، کتاب است.
فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .
اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .
در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.
در ولایت اهل بیت اقامت کنید.
نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .
یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .
خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.
بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.
یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.
عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.
لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.
کره نمی شنود.
کوره ، نابینا اما دلگرم است.
روح الله یک روح بود و تنها .
بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.
میز را به میزان ترجیح ندهیم .
گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.
اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....
خط نفاق ، کوفی است .
مشروطه از اول هم مشروط بود.
کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.
به فکر صدر باشیم نه صدارت.
مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .
اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.
بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.
بدبین دچار انحراف بینی می شود.
حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.
محسن باشید اگر چه بی محاسن.
جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.
آرمان ، عارمان نشود.
کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.
دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!
ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.
تنبان غیرتتان بی کش مباد!
بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.
حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.
فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.
کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.
زجر ، ریشه انزجار است.
اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.
کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.
روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .
بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.
اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.
پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .
مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.
وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.
شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!
استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.
عیار عقل ، معیار نقل است.
حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.
تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.
با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.
محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!
به جای کاش به فکر کاشتن باش.
لجبازی ، همان لجنبازی است.
سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.
بازار ، بیزارت کند.
پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .
روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.
آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .
شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .
آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ، آبش می کند.
تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.
سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.
مارمولک، خودسازی کرده است.
برخی از آثار منتشر شده نگارنده :
1- طعمه اروند
2- حماسه عشق
3- یک گام تا خدا
4- خاک و خاطره
یک خاطره زیبا
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 23:25 شماره پست: 35
برادر چرا می رقصی؟!
برادر! چرا میرقصی؟!
مفید اسماعیلی سراجی
قصد ندارم با نوشتن این خاطره، نقدی بر سیر تحولات فرهنگی کشور طی سالهای پس از پیروزی انقلاب داشته باشم؛ اما قصد دارم به متولیان فرهنگی این را گوشزد کنم، انتظار آنانی که دوستدار واقعی نظام هستند از فرایند فرهنگی کشور چیز دیگری به غیر از این چیزی است که امروز ما به آن مبتلا شدهایم. به نظر راقم این سطور، بیان چنین خاطراتی که به نوعی تاریخ گذشته نه چندان دور ماست، میتواند ما را به راهی که میبایست آن را بپیماییم، رهنمون سازد.
و اما خاطره:
از همان ابتدا که وارد کمپ 17 شدیم، رفتار، آداب و معاشرت تعدادی از اسرا نظر مرا به خود جلب کرد. جدا از خصوصیات رفتاری، چهره نورانی شان هم آنها را از دیگر اسرا متمایز میکرد. از همان ابتدا جاذبهای از جانب آنها مرا به سوی خود میکشاند. خیلی دوست داشتم با آنها دوست شوم. البته این دوستداشتن فقط به خاطر خصوصیات رفتاریشان نبود؛ بلکه روحیه دشمنستیزی آنها که یک سر و گردن از دیگر اسرا بالاتر بود، بیشتر مرا ترغیب میکرد. دیری نپایید که با چند نفر از آنها دوست و همسفره شدم و این دوستی و رفاقت باعث شد که بتوانم اوراق دیگری از کتاب شخصیتیشان را ورق بزنم. یکی از این دوستان که اهل کرمان هم بود[1] بیشتر از بقیه شخصیتش برایم جالب به نظر میرسید. فردی صبور، متبسّم، خوشبرخورد، اهل ذکر و نمازهای مستحبی، خادم و مسئولیتپذیر، بدون نق و نوق، حافظ جزءهایی از قرآن و دعاهایی از مفاتیح جنان و... تا آن روز کمتر به چنین شخصیتی برخورده بودم. همیشه برایم سؤال بود که چهطور میشود یک جوان، صاحب این همه کمالات باشد. جوانی که مدت هشت سال از زندگی خود را فقط در اسارت سپری کرده بود... شبهای احیا بود. خواندن دعای جوشنکبیر در دستور کار مسولین فرهنگی آسایشگاه قرار گرفت. من تا به آن روز دست بچهها مفاتیح ندیده بودم. وقتی قضیه را با دوستم در میان گذاشتم خیلی راحت گفت: «من حفظم». از تعجب چشمانم گرد شد. گفتم دعای جوشنکبیر را حفظی؟ با همان حالت قبلی گفت: «من بیشتر دعاهای مفاتیح را حفظم». دلم نیامد این سؤال را هم از او نکنم. برای چه این همه دعا را حفظ کردهای؟ لبخند تلخی زد و گفت: «هشت سال پیش، وقتی اسیر شدم یک نوجوان چهارده ساله بودم. تو کمپ هشت (عنبر) بزرگترها اعم از فرماندهان و روحانیون اسیر، اینطور برای ما جا انداختند که باید ما در اسارت برای کسب معرفت و علوم دینی و کلاسیک، خیلی زحمت بکشیم تا وقتی که آزاد شدیم سطح معلومات و معرفت ما از مردم پایینتر نباشد. احساس میکردیم با گذشت انقلاب، آنقدر جامعه از نظر فکری ارتقا پیدا میکند که اگر ما دیر بجنبیم بعد از آزادی از اسارت در جامعه جایی نخواهیم داشت.»
¯¯¯
برنامهای از تلویزیون ایران در صفحه نمایان شد. خانمی با مانتوی سیاه در حال ارائه درس برای سوادآموزان بود. هنوز دو سه کلمه از زبانش خارج نشده بود که یکی از بچهها بلند شد و تلویزیون را خاموش کرد. من اعتراض کردم و گفتم چرا خاموش کردی؟ با تندی به من گفت تلویزیون ایران نیست. من که از برنامه صبح جمعه اطلاع داشتم. گفتم این برنامه نهضت سوادآموزی است. این خانم هم همیشه تو تلویزیون به دانشآموزان نهضت، آموزش میدهد. با عصبانیت گفت: شما اسرای جدید دروغ میگویید. دارید ما را دلسرد میکنید. مگر میشود بعد از دوازده سال از انقلاب در تلویزیون جمهوری اسلامی،زنی با مانتو ظاهر شود؟! من بلند شدم و گفتم: چه بخواهید و چه نخواهید، این وضعیت در جمهوری اسلامی موجود است. باید خودتان را برای روبهرو شدن با واقعیت آماده کنید.
برای اینکه بتوانم بیشتر آنها را از وضعیت فرهنگی باخبر کنم گفتم: شما خیال میکنید همه مردم ایران شبهای جمعه به دعای کمیل میروند و حجاب همه زنان ایران چادر است؟ ولی واقعیت این نیست. متأسفانه امروز گروههایی در ایران تحت عنوان «پانکی» هستند که به آن چیزی که شما به آن اعتقاد دارید معتقد نیستند. آنها لباسهای جلف میپوشند. دختران پانکی کفشهای لنگه به لنگه و مانتوهای کوتاه به پا میکنند. بعضی از آنها هم موهایشان پیداست و....
بعد از صحبتهای من یک سری باور نکردند و همان حرفها را تکرار کردند. به یاد حرفهای آن دوست کرمانیام افتادم که میگفت: انتظارمان از وضعیت فرهنگی کشور، ما را به این سطح رساند.
¯¯¯
.... از فرودگاه مهرآباد تا قرنطینه ما را با اتوبوس بردند. مردم با شاخههای گل به استقبالمان آمدند. من و دوست کرمانیام کنار هم نشسته بودیم. اشک از چشمان دوستم سرازیر بود. گفتم: چرا گریه میکنی؟ لب پایینش را برگرداند و سر تکان داد. خیلی عصبی به نظر میرسید تا به آن روز او را عصبانی ندیده بودم. سعی میکرد به مردم بیرون نگاه نکند. هر وقت هم که نگاه میکرد، هق هقاش بیشتر میشد. من میدانستم گریهاش برای چیست. فردی که بالای وانت میرقصید اعصاب او را بیشتر به هم میریخت. طاقت نیاورد و سرش را از پنجره بیرون برد و با عصبانیت گفت: برای چی میرقصی؟ گفت: برای آزادی شما. دوستم این بار با کلماتی که با هق هق گریهاش توأم بود گفت: اگر برای آزادی ما میرقصی، نرقص! او را به داخل اتوبوس کشیدم و دلداریاش دادم. به او گفتم: من که به شما گفتم واقعیت در ایران چیز دیگری است.
¯¯¯
راستش را بخواهید هنوز هم نمیدانم. در مقابل واکنش دوست کرمانیام و یا آن آقایی که بالای وانت میرقصید چه باید انجام میدادم. به همینخاطر در جمعبندی این مطلب متوسل به وصیتنامه پسرعموی شهیدم –شهابالدین اسماعیلی سراجی-میشوم که به نوعی دغدغه مشترکی با دوستان دوران اسارتم داشت:...«شایسته یک ملت انقلابی و سربلندتر از ملل دیگر این نیست که بعد از نه سال و اندی هنوز هم ارزشهای فکرشاش را به سبک مدل اروپایی درآورده و جوانهایش این نونهالان نوبنیاد، علاّف و بیهدف در خیابانها پرسه زنند و بعضیها هم چون عروسکهای زینتیافته، تمام افکارشان غرق در چگونه پوشیدن و چگونه تفریح کردن باشد. تمام چشمها و گوشهای دنیا متوجه ما و انقلابمان است آن وقت ما چون ملتی زبون و پست، حتی چگونه پوشیدنمان را از آنان تقلید کنیم. جای بسی شگفتی است که آیات دلنشین خداوندی را به کناری نهاده و جذب سمفونی و بتهوونها شویم[2]....»
[1] - اسم دوست کرمانی را به خاطر این که شاید راضی نباشد نیاوردم.
[2] - وصیتنامه در سال 66 نوشته شده است.
آیا شهیدی بنام ابراهیم عطایی وجود دارد ؟
نشریه یاد ماندگار وابسته به فرهنگسرای پایداری در شماره دوم {بهار 84} ذیل مقاله ای در خصوص حکم انقلابی ارتداد سلمان رشدی خائن به قلم آقای مجتبی زارعی مدعی شده است یک بسیجی ایرانی بنام ابراهیم عطایی که دانشجوی رشته فلسفه بوده در اقدامی خود جوش در حالی که قصد اعدام رشدی را در کتابخانه لندن داشته توسط پلیس انگلستان به شهادت رسیده است . به رغم گذشت چند سال از افشای این خبر هنوز هیچ ارگان یا نهاد رسمی اظهار نظری دال بر تایید یا رد آن ننموده است . با توجه به اهمیت موضوع و ضرورت ارج نهادن به جوانان پاکباخته ای که بی هیچ ادعا و نام ونشان مرد عمل به اوامر خدشه ناپذیر الهی هستند لازم است نسبت به این مسئله حساسیت ویژه ای بوجود بیاید.
نباید فراموش کرد که خبر شهادت مصطفی مازح نیز هفت سال پس از اقدام حماسی او در ایران منتشر گردید .
زنده باد اسرائیل !!
سلام علیکم
ببخشید حاج آقا سلمکم الله تعالی فی الدارین
استخاره می خواهم از محضرتان
استفاده از عینک ضد آفتاب خوب است ان شاءالله یا بد ؟
شما که همیشه سیمتان با بالا وصل است پاسخ مرا بدهید
شما همیشه با آن بالا ارتباط داشته اید ( مشروع یا نا مشروعش را نمی دانم)
از ضرباهنگ گیلاسهایتان مشخص بود
راستی شک نکردید انگورش تقلبی باشد ؟
حرف"مفتی " است نه !؟
"از هر " من الشمس است که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
خوشا به حالتان همیشه از بالا دستور می گیرید
و هر روز "صراط المستقیم" تان مشخص است
تکلیف، تکلیف است یا اخی
شیوخ ما همیشه حماسه می آفریند
در برابر نام غصبی مجوس بر روی خلیج،
برای آزادی جزایر اشغال شده توسط مشرکین
می گویم"تنب " ها را بی خیال
به "ابوموسی " بچسبید که میراث او را نشخوار کرده اید
"مغضوب علیهم "تان مرا کشته است اید کم الله تعالی
چه صفایی، رو به قبله اول
تا کی برای خادمی حرمین باید اهل "ریاض " بود ؟
اینطوری دیگر قاهره به قهقرا نمی رود
و اردن در "امان " می ماند
اسرائیل هم " بنده خدا " ست
منبر هایتان از طلا باد پاسخ چشم هایم را بدهید
بیخود اشک می ریزد
گویا به نور و گرما حساس است
حتی اگر از یک دانه "مشعل " باشد .
سید حمید مشتاقی نیا
- ۰ نظر
- ۱۹ بهمن ۸۷ ، ۱۰:۳۷