اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

یه حرف برا اربعین بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ق.ظ

این پیامک رو امروز برا حسین آقای منصف، مسئول فرهنگی شورای شهرمون فرستادم. امیدوارم مورد توجه ایشون قرار بگیره:

سلام حسین جان یه پیشنهاد فرهنگی، خیلیا جزو جاماندگان اربعین هستن و به هر دلیل نتونستن برن کربلا. بعضی شهرا برا اینکه مردم حسرت به دل نمونن و یه جوری این شوریدگی رو ابراز کنن پیاده روی هایی رو درنظر گرفتن. مثلا تهرانیا پیاده میرن شاه عبدالعظیم، قمیا پیاده میرن جمکران. اگه مقدور باشه بابلیا پیاده برن کریم رحیم که قدمگاه شهدا هم بوده خیلی عالیه

مردم مقری کلا آدمای خوبین خودشون میان استقبال و از قافله جاموندگان اربعین پذیرایی میکنن

این حرکت اگه جا بیفته یه رسم و یه باقیات الصالحات خوب از شما به یادگار میمونه

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک پیشنهاد داغ برای تولیت حضرت کریمه!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ

این روزها حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها و خیابان های اطراف آن از روزهای معمولی سال، شلوغ تر و پرترددتر به نظر می رسد.

صبح ها بعد از نماز اگر هوای زیارت به سر داشته باشید، در شبستان های حرم بانوی آفتاب، خیل زائران اربعین حسینی را می بینید که از استان های مختلف و نقاط دوردست، عزم دیار شوریدگان داشته و در بین راه، توفیق زیارت عمه سادات را نیز پیدا نموده اند. این زائران غریب و میهمانان کریمه اهل بیت علیهم السلام در گوشه گوشه شبستان ها گرد هم جمع شده، عده ای در حال عبادت و مناجات هستند و عده ای هم خستگی سفر طولانی را با لحظاتی استراحت بین خواب و بیداری از تن بیرون می کنند.

سرمای سوزناک صبح های قم برای خیلی از زائران، عجیب و آزار دهنده است. این جماعت عاشق و شیدای زیارت امام عشق، در حالی در شهر قم بیتوته کرده و یا از این دیار عبور می کنند که کمترین پذیرایی هم از آنان صورت نمی گیرد.

به نظر شما این زوّار ارجمند بعد از ورود به کشور عراق و مشاهده تلاش خالصانه شیعیان دلداده این کشور که از کیسه شخصی و سهم زن و فرزندان خود، با جان و دل برای پذیرایی از زائران اباعبدالله علیه السلام سنگ تمام می گذارند چه قضاوتی در باره میهمان نوازی هموطنان خود در شهر مقدس قم خواهند داشت؟

راقم این سطور به خودش اجازه نمی دهد که پیشنهاد دهد زائران اربعین حسینی برای یک وعده، میهمان خوان گسترده بانوی کرامت باشند؛ اما حق آن است که در سرمای صبحگاه شهر مقدس قم، لااقل با یک لیوان چای داغ صلواتی از میهمانان کوی حسین علیه السلام و نیز دیگر زوّار محترم پذیرایی صورت بگیرد. هزینه یک لیوان چای برای پذیرایی از زائران، باری بر دوش تولیت محترم و دلسوز حریم حضرت بانو اضافه نمی کند؛ اما در عوض، خاطره ای خوش و ذهنیتی نیک از پایتخت علوم و معارف آل محمد(ص) در قلب این زائران غریب به یادگار خواهد گذاشت. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نامه سرگشاده به شهردار سابق بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر بزرگوارم جناب فرهاد عسگری با سلام

باور کنید هنوز هم نمیدانم انتصاب شما به سمت جدیدتان را باید تبریک بگویم یا اینکه از باب تغییر مسئولیتتان – که خواسته یا ناخواسته بودنش را هم نمی دانم-  اظهار همدردی نمایم.

من یک تشکر به شما بدهکار هستم. این حقیر چندباری در وبلاگ خود مطالبی را در نقد عملکرد شما با قلمی تند و تیز نوشته ام که امیدوارم چنان چه مواردی از آن را غیرمنصفانه دانسته اید برادر مؤمن خویش را حلال کرده باشید. قصد این جانب به یقین تخریب و وهن شخصیت شما نبوده است.

تشکر من از شما به خاطر ویژگی منحصر به فردتان در صبوری و تحمل مخالفینتان است که این روزها ویژگی مذکور، درّی نایاب در بین مسئولان سطوح مختلف به شمار می آید. شما به راحتی می توانستید با طرح یک شکایت، از رویکردهای خاص یک نهاد بهره گرفته و این منتقد مستقل خود را به دردسری ناتمام دچار کنید؛ اما بزرگوارانه از این امتیاز صرفنظر نمودید. بعنوان برادری خیرخواه از شما استدعا دارم این خصلت نیکو را برای همیشه در ضمیر خود نگاه دارید.

شما مدیری جوان برای بدنه نظام مقدس اسلامی هستید که با کسب تجربه بیشتر انشاءالله در دهه ای دیگر جزو شاخص ترین مسئولان استانی و یا ملی خواهید بود. این حقیر، حضرتعالی را فردی صالح می دانم که تصدی تان برای مسئولیتی چون شهرداری شهری در تراز بابل زودهنگام بود و این مسئله انشاءالله تجربه ای برای اعضای شورای اسلامی شهر خواهد بود که این روزها از رویکرد مشابه و تکرار اشتباه خود اجتناب بورزند. برایتان دعای خیر دارم و آرزو میکنم بیش از پیش در خدمت رسانی به جامعه مؤمنین توفیق داشته باشید. والسلام. سید حمید مشتاقی نیا 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر، پسر، عشق و پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ق.ظ

http://s3.picofile.com/file/8222460142/photo_2014_11_12_20_25_33.jpg


سالها پیش که عراقی ها دشنه جنگ را بر پیکر مملکت ما فرو کردند، مادران سرزمین من محبت بین خود و فرزندانشان را به کناری گذاشتند و جگرگوشه هاشان را روانه میدان کردند.

حتی هشدارشان دادند شیرشان را حلالشان نمیکنند ذره ای اگر پا پس بکشند.

مادر عبدالمجید باقر نسب، از این دست بود. دلداده فرزندش هم بود. همیشه ذکر لبش بود مجیدم اگر چیزیش بشود می میرم.

شد تا مجیدش شهید شد. با مینی بوسش نیرو برده بود ارتفاعات ماووت که همانجا شهید شد.

جنازه اش را که آوردند مادر گفت بیاورند داخل اتاقش. جنازه را که روی زمین گذاشتند اصرار کرد که الا و بلا بگذارند مجید شب را آن جا بماند تا برای آخرین بار، کنار جگرگوشه اش بخوابد. هر چه کردند راضی نشد که نشد.

مجبور شدند جنازه را بگذارند تا ببینند چه می شود. مادر هم کنار فرزندش دراز کشید و لحظاتی بعد به خواب عمیقی فرو رفت.

چنان که فردا با جنازه فرزندش تشییع شد و برای ابد کنار هم ماندند.

پی نوشت:

شهید عبدالمجید باقرنسب اهل محله دیوکلا  از توابع شهر امیرکلا در شهرستان بابل است و ۱۰ روز بعد از رحلتش در کنار پیکر مطهر مادر خود در گلزار شهدای این محله مدفون گردید.

 به قلم صادق کیان نژاد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل نوشته های تکاندهنده یک بسیجی مازندرانی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

به نام خدایی که مارا می بیند

چند وقته به شهرداری ، شورا ی شهر ، سپاه کربلا، زنگ می زنم بابت انتشار و نصب متن های فرهنگی با موضوع جنگ نرم ،اسیبهای ماهواره، بد حجابی ،وصیت نامه های شهدا ، دغدغه های فرهنگی اقا حفظه الله،عکس های شهدا ، عکس امام راحل واقا حفظه الله وغیره .. تو میادین و معابر پر فت و امد .  رفتم شهرداری گفتن طرح بزن بیار...گفتم باشه .معمولا سه شنبه ها  شهردار فقط با مردم ملاقات می کنند بنده چون معمولا تو اون ساعت سر کلاسم  نتونستم حضوری با ایشون  ملاقات کنم. بنابراین انتقاد حضوری بنده با شهردار اتفاق نیفتاد.جالبه گفتند ما روبروی شهرداری سر چهارراه عکس شهدا رو هر چند وقت یک بار عوض می کنیم ،گفتم عکس عالیه اما اجرای اهداف شهدا چرا در سطح شهر دیده نمی شه همون جواب "طرح بزن بیار" رو تحویلم دادند ، در صورتی که به یه ادم بیسواد بگید راحت متوجه می شه که همچین نیاز  طرح زدن نداره ، چطور برای تبلیغاتشان نیاز به طرح نداشتند...،  تو دلم گفتم پشت میز نشستن همین بی تفاوت شدن ها رو برای بعضی ها به ارمغان اورده ،  اصلا فرهنگ پشت میز نشینی  برای بعضی ها غیر فعال شدن و فراموشی تواضع وادب  وعدم انجام کارهای مردم  و فرهنگ عجب وتکبر شده . از شهرداری خارج شدم  با سپاه کربلا  تماس  گرفتم و همین حرفها رو تکرار کردم ، گفتند :روبروی کتاب فروشی حسینیه ثارالله خوب عکس شهدا که زده است ،گفتم خوب شما جلوی حسینیه  یه عکس شهید  با گل  وصیت نامه اش رو  خطاب به جوانان، مردم ،نسل اینده ،خواهران وبیداری و .. . هرچند وقت یکبار بزنید ، مگه جنگ نرم  نیست مگه اقا حفظ الله نگفتند جوانان افسران جنگ نرم هستند،مبارزه کنید بارسوخ فرهنگی فساد وعقاید باطل ، وجدانا شماها  جوونا ، مردم این جملات رو چند بار تو رسانه های تصویری ملاحظه کردید ویا جایی شنیدید کلا صدا وسیما وضعیت واقعی کشور رو به ما نشون داده ، بالاخره  گفتند اینجا مال ماست ، اما جاهای دیگه  اجازه شهرداری شرطه، که هر از  گاهی تو مناسبتها من دیدم یا واسه تبلیغ یا رقابت یا حفظ ابرو مثلا  عکس شهید یامتن تبلیغاتی   زدند.خوب این هم از  سپاه که بعد از اون بارها تماس گرفتم تذکر دادم

که تو سطح شهر می تونید کار تبلیغاتی فرهنگی خوبی بر علیه دشمن بزنید دوباره  منوارجاع دادند به شهرداری واطاعت همراه با بهانه اوردند...مثل شانه خالی کردن.

هر روز که از مدرسه بر می گردم وضع این ساپورت های چسبون و شلوارهای کشی  ابی کمرنگ که به سفید می زنه و کوتاهی مانتو های کوتاه که نه بلوز مانند ،عروس های آرایشگاه رفته رو  که می بینم رگ غیرتم چنان باد می کنه  که گاهی رگباری امر به معروف می کنم به پوشش داران لخت مانند،راستی شنیدم برادر حسن  روحانی گفتن مردم رو به زور که نمی شه به بهشت برد این حرفش یعنی امر به معروف ونهی از منکر نکنید ... خطاب به سپاه بود یا ۱۱۰ ،نظام ،یا ...، که به این نهادها  ربطی نداره ،برادر پس جلوگیری از فحشا گردن کدوم نهاده برادر. خواستم بگم .بنده به عنوان یک شهروند ایرانی همیشه تا جان در بدن دارم با امر به معروف ونهی از منکر از خون شهدا دفاع می کنم .

 فضای معنوی شهر با این اندام های بظاهر پوشیده اما لخت الوده شده  ،کور بشه چشمهایی که نمی بینند خون شهدا چطور سنگفرش راه ما شده  و سکوت می کنند.گناهان علنی  و سکوت بی غیرتی مردان ما  وبعضی از مسئولین ، موجبات غضب خالق و خون دل خوردن  امام عصر ارواحنافداها  و امام خامنه ای حفظ الله و  شهدا به ویژه مادران شهدای گمنام  که   دلهاشان  تاول زده را فراهم  را  کرده است .مثل کبک سر هاتون رو تو برف کردید چرا کاری نمی کنید...  اه شهدا ومادران  صبورشان بزودی دامان تک تک افراد جامعه رو خواهد گرفت . 

چند روز پیش   بشدت ازین وضع موجود  ناراحت شدم دوباره یاد خون های مظلومانه ی شهدا ،نفرین ها و دعاهاو ناله های بعضی از مادران شهدا و دلخوریشون از بی تفاوتی بعضی از مسئولین که سکوت معناداری در این باب کرده اند ، افتادم که عذاب غلیان وجدانم  بیشتر شد  ودوباره با لحن اعتراض امیزی به سپاه کربلا زنگ زدم وگفتم که چه وضعشه طبق روایات خون شهید زنده ساری وجاری است . شما که  نمی خواهید همه ما مستحق نفرین مادران  شهدا  بشیم ،ایا جواب سوختگان وصل که جان رو عاشقانه  در طبق اخلاص برای دفاع از دین که شامل حفظ کیان اسلام  واجرای احکام دفاع از ناموس شیعه و غیره ...بود اینه .بی غیرت شدن  ،  سکوت مرکبات شما مسوولین اعم از طلبه ،سپاه ،دولت،نهادهای دیگر یعنی کمک به ترویج فحشا در جامعه...بشنوید که سخت جالبه گفتند خواهر زنگ بزنید به ۱۱۰، به ما ربطی نداره ،بشدت ناراحت شدم ، زنگ زدم به ۱۱۰ با توپ پر اعتراض به وضع موجود کردم که چرا دست روی دست گذاشتیدوکاری نمی کنید،گفتم :مگه اقا حفظ الله  نگفتند با زبان خوش امر معروف و نهی از منکر

انجام بشه ، تا این حرف رو زدم برگشت گفت:اصلا به ما ربطی  نداره زنگ بزنید به دفتر ریاست جمهوری ،فهمیدم این قضیه از کجا اب می خوره ...خوب این موضوع هم که گذشت تا دیروز که قبلش به کمک یکی از نخبه های فرهنگی ، چند تا طرح برای تبلیغ در زمینه هایی که گفتم رو اماده کردم بعداز برگشتن از مدرسه با خوشحالی از پله های   شورای شهر بالارفتم البته سی دی فرقه های شیرازی و کتاب کتاب باید هلو باشد که تمامش دغدغه های امام خامنه ای حفظ الله راجع به کتاب خوانی خطاب به همه ی احاد جامعه  است رو ضمیمه ی این طرح کرده بودم .

داخل شدم بعد سلام کردن به  برادر حسینی  که دفتر دار بودند توضیح دادم کارم چیه، سراغ رییس رو گرفتم گفتند نیستش ،گفتم خوب کسی   رومعرفی کنید تا براشون راجع به این طرح توضیح بدم  دو تا  از اتاقها که پر بود از برادران ارباب رجوع ...اونجا نرفتم،گفت: بشینید تا خلوت بشه، بعد مدتی یه برادر با چند نفر اومدن داخل ،برادر حسینی گفت: با ایشون حرف بزنیدبا برادر غ . بالاخره رفتم توی اتاق،  به  عضو  به اصطلاح شورای شهر شروع کردم به انتقاد کردن "گفتم با این  وضع ورود ماهواره  وبی حجابی، جنگ نرم ،جنگ بردن دلها و عقلها ، این همه شبکه های بظاهر مذهبی  ماهواره ای که زیر نظر سید  صادق شیرازی و دار و دسته اش ، واقعا شما تو سطح شهر چه کار مثبتی در راستای مبارزه بر علیه این فجایع انجام دادید ، و یانصب  عکس امام راحل که  همه هستیش رو در راه انقلاب فدا کرد ویا نصب عکس ولی فقیه حفظ الله  . چرا تابلوهای بزرگ   ، بیل بوردهای اسمون خراش شما برای   تبلیغات آرایشگری ، بانک، لباس و غیره همه جا ریخته  است ،  چون خصوصی اند ، اما شهدا غیر خصوصی چون شهدا هم تجمل گرایی و دوست نداشتند.اره خوب این بیل بوردها با پول  زیباترند وفریبنده تر .دور میدون امام عکس شهید  احمد کشوری که به بهانه طوفان غیب شد  ودوباره برگشت  ، که  روی یک میله ی اهنی ساده قرار داره ، یک عکس بی کیفیت تاریک که  واقعا از دور معلوم نیست عکس کیه ،تا اینکه نزدیک بشی ، ببینی عکس شهید کشوریه.حالا وای عکسای بزرگ واسه پول گرفتناشون و ببینید وای چه کیفیتی...

 

ای شهدا واقعا شما باید تو اسمون مشهور می شدید ، چون بعضی از آدمای قدرت گرا لیاقت حتی دیدن  عکسای شما رو ندارند ، چه برسه به اینکه  در عمل شبیه شما شن ... ، شاید درکشون از جانفشانی شماو عبور شما ازین دنیای فانی فقط زدن عکس شماست ، تازه عکس شما رو که می بینیم عکس شما عمل می کنیم ، اینا عکس شما رو هم بر می دارن ...اصلا خبر ندارند که امام راحل فرمودند :  ۵۰ سال عبادت کردید،  وصیت نامه های شهدا را  مطالعه کنید .امام راحل پدر مهربانم اینها با عکس شهدا مشگل دارن چه برسه به  خوندن وصیت نامه هاشون وزدن اونا واسه بیداری جوونا توسطح شهر...

 

اهای مسئول مدعی تو هر شهری ،اهای مدعی عضو شورای شهر  برادر غفاری که تا انتقاد از بیل بوردهای اسمون خراش شما کردم  بهتون برخورد ، گفتید نمیشه دور میدان طالقانی عکس امام راحل واقا  حفظ الله رو بزنیم ،پز مدارکت رو دادی، اخرش گفتی اصلا ما ضد انقلابیم نمی زنیم. با تندی برخورد کردید . راستی چقدر پول می گیرید بابت بیل بوردها ی خصوصی تون .بعد دوتا حدیث راجع به نماز نمی زنید ، لابد که نه صد در صد کور دلید نمی بینید که جوونها چطور زنده زنده با ناتوی فرهنگی شهید شدند   و بظاهر زنده اند، راستی چقدر پول بابت  عکس گرفتن ازساختمان شهرداری وساختمان شورای شهرتون  دادید ،چقدر نمای ساختمانهاتون براتون  مهمه ،اما فرهنگی و که اقا حفظ الله فرمودند:  از هوا مهم تره براتون اهمیتی نداره ، اهای طلبه ی رییس نمای پشت میز نشین که تو سازمان تبلیغات ... شهر ی ، برادر ذ که ادب برخورد با ارباب رجوع رو بلد نیستی  ، با چه جراتی لباس اهل بیت علیهماالسلام رو به تن کردید  وبا تندی با کسانی که مسائل کم کاری فرهنگی  شهر رو پیش شما نقد می کنند ، بی ادبانه رفتار می کنید ،اگر ای مسئله به شما ربطی نداشت خوب بی احترامی و بی ادبی چرا ، به میزت می نازی ، امام راحل تو کتاب تهذیب نفسش (جهاد اکبر ) می گفت که اول مهذب شو بعد از حوزه خارج شو ، تا مردم رو به گند نکشونید، از ادب شما مشخص بود که وقتی وارد شدم با لب تابتون سرگرم بودید ، و اعتراضات بنده در مورد بیل بورد های بزرگ  فرهنگی شهر که یا صرف  ربع گوجه فرنگی ویا لباس یا بانک.. . می شه به ژست ریاست شما لطمه زد . یک دل نوشته  نمی زنید  از شهید ،  یا متنی در مورد بررسی آسیبهای ماهواره ،بی حجابی،تو سطح شهر  چرا سخته خوب ، راستی خوب یادمه  گفتید: تابلوها خصوصیه پول داری بسم الله ،اره خوب  بایدم پشت میز نشینی شما رو از   زیر کار فرهنگی در ببره ، پشت گوش انداختید و با بی ادبی تمام گفتید برو بابا ، گفتم وقتی وارد شهر بابل می شم عکس شهدا،عکس شهدای گمنام ،عکس اقا حفظ الله، و آسیبهای ماهواره وبی حجابی رو همه جا میبینم  و غبطه می خورم که وای امان از شهر ما  ، باز با بی ادبی گفتید تو کی هستی اصلا به تو چه ربطی داره .

ملبس مدعی ،لباس وعمامه ی تو حاکی از نوکر بودن تو برای رسول خدا صلی الله است پس ادب و تواضع شما کجا  رفت،  چرا با لباس پشت میز می شینی و ابروی دین رو می برید .

 

همه احاد جامعه از بالا نشینان تا ذی ربط همگی خوب بشنوند  زنده  بودنتان پز میز نشینی  هاتون و هر ادعایی که دارید رو مدیون خون شهدا  امام راحل و شهدای ۸ سال دفاع مقدس شهدای غواص شهدای مدافع حرم هستید .

 جالبه شهدا خون دادن تو پشت میز ژست می گیری ، برو بخون شهید مجتبی علمدار کی بود ، ابراهیم هادی کی بود ، ادب یاد بگیرید متواضع بشید در برابر مردم  که در قبالش پول می گیرید . مبارزه با رسوخ فرهنگی مبارزه با دشمن ودشمن فرهنگی ، ...اطاعت محض از ولایت که راه شهدا بود رو بیاموزید ، شما جرات تبلیغ بر علیه فرقه های شیرازی و نداشتید برادر ذ   به اصطلاح رییس .وقتی پارسال سی دی های فرقه های شیرانی و به شما دادم ، گفتید: مردم اگر راجع بهش بدونن خطرناکی بیشتر  می رن سمتش ، متاسفم ،به شما گفتم شما طلبه ها مسئولید ، تمام دنیا اینها رو میشناسن ، شبکه دارن ، دشمن اشکار ما هستن، تو خونه های مردم  تو ماهواره علنی اظهار دشمنی با ما  می کنند ، اونوقت مثل کبک سرمون رو تو برف باید بکنیم ، اره یاد شهید رجایی ، باهنر بخیر ، شماها کمی تا قسمتی شبیه اونا نیستید ، خبر دارید بعضی از مدارس  پسرانه روحانی ندارن وپسرا بدون وضو نماز می خوانند، امروز بهتون برخورد که گفتم  : همه مدارس روحانی ندارند .. واقعا ندارند ، بچه های ما نماز نمی خونند.. چون روحانی ندارند، احکام بلد نیستند ...اصلا معلم خلاق ندارند. چرا؟؟؟؟؟؟؟

 

حرف اخرم اینکه تک تک افراد این جامعه در برابر خون شهدا وخانواده‌ هاشان مسئولند . زنده نگه داشتن راهشون یعنی مبارزه با دشمنی که شبیه خون کارش تا ظهور امام عصر ارواحنا فداه و اطاعت از ولی فقیه حفظ الله وبیداری جوانان و مردم از مهمترین وظیفه همه ی ماست....از سردار رشید اسلام برادر سلیمانی بیاموزید دفاع از ناموس کیان رو با جان وسردار شهید حسین همدانی  که خون ریخت در راه جانان... پس پز میز و دفتر ت رو ندید،  به جای سرگرم شدن به موبایل و تلفن ... به ارباب رجوع با تواضع رسیدگی کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بیانیه انصار حزب الله شهرستان بابل در آستانه انتخاب شهردار دارالمؤمنین

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنی با اعضای شورای اسلامی شهر

با گذشت بیش از دوسال از عمر شورای اسلامی شهر، دیگر وقت آن است که عملکرد نمایندگان مردم شهر در این مجموعه  مورد واکاوی قرار بگیرد.

به یقین، فلسفه تشکیل شوراهای شهر، نظارت مردمی بر عملکرد شهرداری ها در راستای تقویت خدمات عمومی و ایفای حقوق شهروندی بوده و از این رو اعضای شورا که به نمایندگی از مردم به این کرسی دست یافته اند موظف به پاسخگویی نسبت به میزان تأثیر حضور خود در بهبود شرایط عمومی شهر خویش می باشند. هرچند تأملی در برآیند عضویت برخی از نمایندگان شورا، گاه نشان از تفکری غیر از خدمت رسانی بوده که بر مبنای آن، اصل با منفعت طلبی و باندبازی و خودمحوری است.

این معضل را باید یکی از آسیب های جدی مجموعه های شورای شهر دانست که بدیهی ترین ثمره آن، ایجاد یأس و بدبینی در جامعه و سلب اعتماد عمومی است.

مراجعه به نگاه و نظرات مردم شهرستان دارالمؤمنین بابل در خصوص عملکرد شورای اسلامی شهر بیانگر این حقیت تلخ است که اعضای محترم شورا هنوز نتوانسته اند آنچنان که در خور شأن مردم دلسوخته و رنج کشیده این دیار است، کاری مشهود و مؤثر در عرصه های مختلف عمرانی، خدماتی و فرهنگی انجام بدهند. واقعیت آن است که فضای کلی حاکم بر شورا، به رغم حضور تعدادی از عناصر دلسوز، در سمت و سویی نیست که رفع مشکلات اساسی و زیربنایی شهر در اولویت نخست آن قرار داشته باشد.

برداشت عموم شهروندان این است که متأسفانه رویکرد شورا، بیشتر در مسیر فعالیت های روبنایی با اهداف تبلیغاتی قرار داشته و هنوز برنامه ای جامع و مبنایی در جهت گیری های عمرانی، فرهنگی و خدماتی شورا به چشم نمی آید.

شاید بی پرده باید گفت که اصلی ترین مشکل برخی از نمایندگان شورای اسلامی شهر بابل این است که گمان می کنند مردم از شعارزدگی و فعالیت های سطحی شورا فریب خورده و عملکرد آنان را به زیر ذره بین نقد و انصاف نخواهند کشاند. از این رو بایسته است اعضای محترم شورا بر اساس شعارهای پر زرق و برق خود در ایام انتخابات، ارتباطی مستمر و بی واسطه با مردم عادی کوچه و محلات شهر برقرار نموده و با حوصله و دقت از نقدها، نظرات و توقعات آنان مطلع شوند. هر چند دردمندانه باید گفت که تداوم نگرش های موجود در فضای کلی شورا مردم را به آن جا رسانده که دور بعدی انتخابات، در گزینش های خود تغییری جدی ایجاد نمایند.

این روزها شورای اسلامی شهر بابل در آزمونی سخت و سرنوشت ساز قرار گرفته است. شهر بزرگ و خوش نام بابل، شهردار ندارد و این اعضای شورا هستند که باید ثابت کنند اگر در ادعای خدمت رسانی و تعهد خود به مردم، صداقت دارند کسی را بر کرسی مدیریت شهرداری خواهند نشاند که به جای تأمین توقعات فردی و باندی برخی از حضرات، رفع معضلات کمرشکن شهری را در اولویت برنامه های خود قرار می دهد.

شورای شهر بابل بداند انتخاب شهردار ضعیف، خیانتی نابخشودنی در حق عموم مردم بوده و علاوه بر عقوبت اخروی آن، سیلی محکمی را از سوی مردم هوشیار و آگاه این شهر به دنبال خواهد داشت.

والسلام علی من اتبع الهدی انصار حزب الله شهرستان بابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک تشکر از دونفر!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ


چند روز پیش به سفارش یکی از فرزندان شهدا، مطلبی را در اعتراض به حذف تابلوی تصویر شهید خلبان احمد کشوری در میدان امام قائمشهر نوشتم که در سایت شلمچه نیوز منتشر شد.

امروز صبح مطلع شدم به فاصله ای اندک از زمان انتشار این اعتراض، شهرداری قائمشهر نسبت به نصب تصویری از آن شهید حماسه ساز در همان نقطه اقدام کرده است.

در این خصوص بر خود فرض می دانم که از شهرداری قائمشهر بابت توجهی که نسبت به نظر شهروندان نشان داده تشکر کنم. همچنین تشکر ویژه ای نیز از برادران مخلص و انقلابی در پایگاه تحلیلی خبری شلمچه نیوز دارم که به عنوان چشمان بیدار ملت ایران، همواره سهمی اساسی در حفظ ارزش های انقلاب اسلامی دارا هستند. دست همه تلاشگران جبهه اسلام و انقلاب درد نکند؛ اجرشان با شهدا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش2 ربطی به من ندارد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ

چند روز پس از تعطیلی فعالیت خود در امر وبلاگ نویسی، وبلاگ اشک آتش2 را به طور کامل حذف نمودم. این مسئله باعث شد تا فردی دیگر این نشانی را برای خود انتخاب کرده و وبلاگی را با همین نام راه اندازی کند.

هرچند صاحب این وبلاگ ادعایی درباره نسبت وبلاگ خود با اینجانب ندارد ولی به هر حال ذکر این توضیح را لازم می دانم که نه وبلاگ مذکور را می شناسم و نه نویسنده اش را. از نظر اخلاق حرفه ای هم بهتر بود عین آدرس یک وبلاگ تعطیل شده برای وبلاگ دیگری انتخاب نشود تا زمینه سوءبرداشت خوانندگان فضای مجازی را فراهم نیاورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نه با شاه جنگیدیم نه با صدام!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

ما با شاه مبارزه نکردیم. طاغوت پهلوی، در قد و قواره ای نبود که بتواند پانزده سال قیام مردم مسلمان ما را به خاک و خون بکشاند. این شاه نبود که به فیضیه حمله کرد. این شاه نبود که جوانان ما را به جرم حق طلبی به شکنجه گاه فرستاد و پانزده خرداد و هفده شهریور خونین را پدید آورد.

ما با صدام جنگ نکردیم. صدام کسی نبود که بتواند به جمهوری اسلامی ایران حمله کرده و کیلومترها از خاک مقدس آن را به اشغال درآورد و مردم بیگناه کوچه و خیابان را با بمب ها و موشک های دوربرد خود به خاک و خون بکشاند.

منافقین خائن، عددی نبودند که بتوانند پاک ترین فرزندان این مرز و بوم را ناجوانمردانه به شهادت برسانند.

کجا خلق عرب و جدایی طلبان فریب خورده آذربایجان و بلوچستان و ترکمن صحرا و کومله و دموکرات کردستان، یارای آن را داشتند که دست به اسلحه برده و برای خوشایند اربابان فتنه گرشان، بخش هایی از میهن عزیززمان را به ویرانه تبدیل سازند؟

عربستان سعودی حقیرتر از آن بوده و هست که بتواند حج سال 66 و منای سال94 را به قربانگاه حاجیان بیگناه بدل نماید. اشغالگران قدس، کوچک تر از آن هستند که بتوانند ذره ای تهدید را متوجه مردم قهرمان کشورمان بنمایند. یک مشت جیره خوار وطن فروش، پست تر از آنند که برجسته ترین دانشمندان ایران عزیزمان را با سرب داغ بی غیرتی، به شهادت برسانند.

ما هیچ گاه با شاه نجنگیدیم نه با صدام نه با منافقین کوردل و فتنه گران نه با آشوبگران و جدایی طلبان نه با داعش و طالبان و ....

ما سال های سال است که رو در رو و چشم در چشم درنده ترین گرگ خونخوار بیابان جهل و زیاده طلبی، ایستاده و پنجه در پنجه او قامت برافراشته ایم.

ما سال های سال است که زیر سهمگین ترین فشارهای اقتصادی و فرهنگی آمریکای جهانخوار با دم عاشورایی مردان و زنان ذلت ناپذیرمان، جانانه مقاومت کرده و ذره ای از آرمانهایمان عقب ننشسته ایم.

نبرد ما با آمریکا یک ستیز سیاسی یا نظامی صرف نیست که بشود با تغییر در تاکتیک ها و مصلحت اندیشی های منفعت طلبانه، معامله و مذاکره ای را جایگزین آن نمود.

موضوع اختلاف ما با آمریکا یک مصداق و دو مصداق و ده مورد نیست که بتوان برای آن راه حلی همه پسند را برگزید. نه خوی استکباری سران کاخ سفید به آنها اجازه می دهد که لحظه ای از خصومت ذاتی خود با مطالبات به حق ملت ایران دست بردارند و نه عزت و شرافت ما اجازه خواهد داد که لحظه ای سر تسلیم در برابر این ابرجنایتکار عالم فرود آوریم. یا حاکمان ضد بشری ایالات متحده باید از خواسته های شیطانی خود در غارتگری و استثمار ملت ایران و به یغما بردن ذخایر مادی و معنوی این کشور اسلامی دست بردارند یا آن که مردم ایران، عزت و شرافت خود را به حراج بگذارند تا شاید تفاهم و سازشی بین این دو صورت بگیرد.

آن چه از حقایق بر می آید گواه است که نه این کشور به پاس خون شهیدانش می تواند جمهوری آمریکایی بشود و نه آن کشور زیاده خواه به مبانی انسانی، تعهد نشان بدهد و تا زمانی که ماهیت حرکت الهی مردم ایران با خوی حیوانی سردمداران زر و زور و تزویر، در تعارض باشد صلح و مفاهمه بین این دو، مثال رابطه و دوستی مضحک گرگ و میش است که هیچ گاه محقق نخواهد شد.

شعار مرگ بر آمریکای ما نه فقط لعن و نفرین بر سردمداران خبیث کاخ سفید که فریادی انسانی بر ضد همه پلیدی ها و درنده خویی های حیوانی است که از منظر برده داری و منفعت طلبی به بشریت نگریسته و مفهوم انسانیت را بازیچه ای برای باج خواهی و قدرت طلبی خویش می پندارد. چه کسی است که نداند مصداق اتمّ انسان ستیزی و توحش مدرن در دنیای امروز، حاکمیت سفاک ایالات متحده آمریکاست؟!

سیزده آبان امسال نیز بانگ رسای مرگ بر آمریکای جوانان این مرز و بوم، خواب خوش ساده لوحان سطحی نگر را پریشان ساخته و یک بار دیگر به همگان نشان خواهد داد که تا ظلم هست، مبارزه نیز باقی است و تا باطل بر طبل طغیان می کوبد، پرچم جبهه حق نیز در اهتزاز خواهد بود. تا یزید هست، راه حسین علیه السلام نیز ادامه خواهد داشت. تا آمریکا، آمریکاست، جوانان ایران اسلامی نیز با فریاد مرگ بر آمریکا، رعشه بر اندام زالوصفتان عالم خواهند انداخت. دنیا بداند صراط المستقیم نبرد با شیطان بزرگ ادامه خواهد داشت؛ ولو کره المشرکون والمنافقون!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حذف تصویر شهید کشوری در قائمشهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ق.ظ


شهید احمد کشوری اسطوره ماندگار دفاع مقدس، اهل دیار سیمرغ است که تمثال مبارک او سال های سال در میدان امام قائمشهر نصب بود و به نوعی راه ارتباطی این شهرستان با شهر کیاکلا را نیز نشان می داد. متأسفانه مدتی است که تابلوی تصویر این شهید از جا کنده شده و از این میدان به نقطه ای نامعلوم انتقال یافته است.

اگر شهرداری قائمشهر برای این کار دنبال علتی چون زیباسازی است باید خاطرنشان ساخت که مگر نصب تابلوی تبلیغاتی رب گوجه فرنگی در حاشیه آن میدان نسبتی با زیباسازی این شهر دارد؟!

البته امید ما این است که شهرداری به دنبال نصب تابلویی شکیل تر و زیباتر از این شهید پرآوازه مازندران در همان محل باشد که باز جای این گله باقی می ماند که ای کاش تا زمان آماده سازی تابلوی جدید از حذف تصویر قدیمی این شهید والامقام امتناع می کردند.

دیروز فرزند شهیدی تماس گرفته بود و التماس می کرد که خطاب به مسئولان قائمشهر بنویسم: خیالتان راحت شد که احمد کشوری، مادر ندارد؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش تعطیل شد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ

وبلاگ نویسی را برای همیشه کنار می گذارم. این موفقیت بزرگ را به برادران زحمت کش و دلسوز اداره اطلاعات مازندران و دادگاه ویژه روحانیت تبریک عرض می کنم. دعا کنیم خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.

نکته یک: به هیچ وجه درباره آن چه نوشتم برای هیچ دوست و دشمنی توضیح نخواهم داد. می خواهم با ذهنی آسوده، این مسئله را برای همیشه فراموش کنم.

نکته دو: انشاءلله در فرصت مناسب، کاری که باید انجام بدهم را انجام خواهم داد.

التماس دعا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی گفت والفجر مقدماتی، آخرین عملیات است؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ


مدتی بعد، برای عملیات والفجر مقدماتی خودم را به نیروها رساندم. بچه های تیپ جوادالائمه به جنوب منتقل شده بودند. ابتدا در اهواز در ساختمان های پنج طبقه مستقر شدیم. سپس آمدیم به سایت 5 در غرب شوش. سایت 5 پادگان بزرگی بود که همه ی گردان های تیپ را در خود جای داد. اینجا قرارگاه تاکتیکی بود و مدتی برای تمرین و کسب آمادگی های لازم در آنجا ماندیم. سایت 5 دست کمی از میدان جنگ نداشت. گاهی خمپاره ی دشمن به آنجا اصابت می کرد و گاهی هم هواپیماهای عراقی، بمب هایشان را به سمت ما می ریختند. یک روز همه ی لشکرهای اطراف را جمع کردند داخل سایت 5. آقا محسن رضایی آمده بود برای سخنرانی. گفت: عملیات والفجر انشاءالله آخرین عملیات ما است و... شور و غوغای خاصی برپا شده بود. بعضی بچه های لشکرعاشورا طبل می زدند. بچه ها همدیگر را در آغوش گرفته وزیر لب زمزمه می کردند: وداع، وداع آخر است، می رویم کرب و بلا ...

قبل از عملیات، نقشه ای آوردند و نیروها را توجیه کردند. به گمانم در منطقه ی پاسگاه طاووسیه در سمت راست فکه باید وارد عمل می شدیم. شب عملیات مسیری طولانی را با تجهیزات سنگین داخل رمل های نرمی که پاها در آن به سختی حرکت می کرد، پیاده رفتیم. عملیات لو رفته بود. ناخدا افضلی فرمانده ی نیروی دریایی، خائن از آب درآمده بود. البته بعضی نیروها هم دقت لازم را در حفظ اسرار نداشتند. تقریباً همه ی مردم شوش و دزفول می دانستند قرار است عملیات بزرگی در آن منطقه انجام بشود. طبعاً ستون پنجم، دشمن را باخبر کرده بود. ما اصل غافلگیری را در اختیار نداشتیم. دشمن از نظر تجهیزات توپخانه ای نسبت به ما برتری داشت. برای همین، وضعیت را دست گرفت. عملیات هنوز شروع نشده بود و رمزی به گوش ما نرسیده بود که دستور آمد برگردید. آتش شدید خمپاره ی دشمن آغاز شد. در آن دشت وسیع، هیچ جان پناهی نداشتیم. آنقدر نیرو وارد عمل شده بود که خط، حسابی شلوغ و بی نظم شد. نیروها در آن تاریکی، همدیگر را گم کردند و با گردان های دیگر قاطی شدند. چاره ای جز استفاده از بلندگو نبود! در خط مقدم و پیش پای دشمن با بلندگو داد می زدیم: گردان ولی الله از این طرف! گردان های دیگر هم به همین شکل.

عراقی ها که از قبل منتظر عملیات بودند با پوشیدن لباس های بسیج و سپاه و استفاده از تاریکی، داخل نیروهای ما نفوذ کرده بودند و عده ای را به سمت دشمن سوق می دادند. چشمم به ارفعی، معاون گردان افتاد. سرش را تراشیده بود. ترکش کوچکی، سرش را با سرخی خونش آغشته کرده بود. بی تاب بود و دنبال بچه ها می گشت. وضعیت اسفبار و آشفته ای بود. آن وضعیت مرا یاد آخر راهپیمایی های رسمی در شهر انداخت که نظم جمعیت ناگهان به هم می خورد و دیگر کسی نمی تواند کسی را پیدا کند. به سرعت، خط را تخلیه کردیم. بچه ها خسته و سردرگم بودند. راه رفتن روی رمل کار بسیار سختی بود. آنها هیچ گاه تصور نمی کردند عملیاتی با این بزرگی در همان لحظات اول متوقف شده و جنازه ی دوستانشان در اطراف پراکنده شود. بعضی نیروها از خستگی و ناراحتی روی رمل ها نشسته بودند و گریه می کردند. البته در خطوط دیگر، گاهی اوضاع فرق می کرد.

به هر مشقّتی بود نیروها را جمع و جور کردند و به سایت5 بردند. بلافاصله هم بچه ها را مرخص کردند و به شهرها فرستادند.

در مسیر بازگشت، نگران و ملتهب بودم و دائم از خودم می پرسیدم اوضاع جبهه چطور خواهد شد؟ دل توی دلم نبود. نگران سرنوشت جنگ بودم. آن چه در شب عملیات والفجر مقدماتی دیدم روحیه ام را خراب کرده و دلم را به آشوب کشانده بود. از حسین عسکرزاده که مسئولیتی در گردان داشت، قول گرفتم اگر عملیاتی شد مرا با خبر کند. پرسید: چه جوری؟ شماره ی منزل را دادم و گفتم: تماس بگیر و فقط بگو حالت چطور است؟!

متن فوق برشی از کتاب بی نصیب، خاطرات شفاهی حجت الاسلام ماندگاری است که توسط انتشارات مطاف عشق وابسته به موسسه روایت سیره شهدا منتشر شده و از طریق اینترنت نیز قابل فروش است. لطفا به این نشانی مراجعه کنید: http://store.mataf.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%A8

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیا دوران انجمنهاى اسلامى پایان یافته است؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ق.ظ


«آیا دوران انجمنهاى اسلامى پایان یافته است؟ آیا دوران انجمنهاى اسلامى، اصلاً پایان مى‌یابد؟» باید به این سؤال، جواب بدهیم.

در جواب، بنده عرض مى‌کنم که دوران انجمنهاى اسلامى در نظام جمهورى اسلامى پایان نیافته است. اگر هم فرض کنیم روزى برسد که ما به انجمنهاى اسلامى احتیاجى نداشته باشیم، آن روز، امروز نیست. آن روز، وقتى است که اگر به ادارات، به مؤسسات، به کارگاهها و به هر جا نگاه کنیم، ببینیم آن قدر همه خوب شده‌اند و رفتار همه آن قدر عالى شده است که دیگر احتیاجى به انجمن اسلامى نیست. یعنى نه خطایى صورت بگیرد و نه پاى کجى گذاشته شود؛ نه حرف غلطى بر زبانها جارى گردد و نه در جایى عناصر بدخواه و بد دل وجود داشته باشند. همه مؤمن، همه سالم، همه صادق، همه مشغول به کار، همه انقلابى، همه پر توان و تلاش. آن وقت و در آن شرایط، همه‌ى این ادارات و مؤسسات، انجمن اسلامى است. اگر چنین روزى پیش آمد، خواهیم گفت: «بسیار خوب! انجمنهاى اسلامى به این شکل، دیگر لازم نیست. همه‌ى ادارات، انجمن اسلامى‌اند.» آیا امروز چنین وضعى پیش آمده است؟ آیا امروز در داخل مؤسسات دولتى، یا کارخانه‌ها، یا بازار، یا دستگاههایى که در آنها انجمن اسلامى هست، خطا نیست؛ خلاف نیست؛ بد دلى نیست؛ غفلت از راه اسلامى نیست که ما بگوییم انجمن اسلامى دیگر لازم نیست؟ پس، جواب ما این است که «نه؛ انجمن اسلامى لازم است. باید باشد. با قوت هم باید کار کند و هدفهاى اولیه‌ى خود را که سازمان تبلیغات اسلامى، اساسنامه‌اى هم براى آنها تنظیم کرده است، پیش رو داشته باشد.» تا آن‌جایى که من توانستم مرورى روى این اساسنامه بکنم، به نظرم چیز خوبى رسید. لذا، انجمنهاى اسلامى، طبق همین هدفها باید عمل کنند. امروز آن‌وقتى نیست که کسى بگوید «انجمن اسلامى لازم نداریم!» نه؛ انجمن اسلامى لازم است. اشخاص نمى‌توانند قضاوت کنند که ما انجمن اسلامى لازم داریم یا نداریم. این نظام است که باید قضاوت کند.

71/06/04 مقام معظم رهبری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روایت تلخ حمله به طلاب متحصن معترض به برجام در قم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

خواهر شهید بیرون قفس بود

روایت هتک حرمت حرم کریمه‌ی اهل بیت، علیهم السلام و بازداشت متحصنین مسجد اعظم

 

م.ن و س.ط زوج طلبه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم مقدسه و م.و طلبه و دوست م.ن هر سه از متحصین مسجد اعظم هستند که هر یک واقعه‌ی تلخ حمله به حرم کریمه‌ی اهل بیت، علیهم السلام، و هتک این مکان نورانی را از نگاه خود روایت می‌کنند:

م.ن: از شب واقعه در تحصن بودم. از هم‌آن روز برایم محسوس بود که آدم‌های مشکوکی در جمع بودند و خیمه زده بودند تا شبهه‌پراکنی کنند. آدمی که سئوال دارد این طور برخورد نه‌می‌کند. می‌پرسیدند: شما چه را از ره‌بری جلوتر هستید؟ جواب می‌دادیم می‌رفتند سراغ اصل برجام و سراغ شبهات دیگر. حتا گاهی اوقات تمسخر می‌کردند.

ام‌روز هم در فیضیه بودند و دی‌روز هم بودند. آدم‌های لباس‌شخصی چهل‌پنجاه ساله که ظاهرش می‌خورد طلبه باشد اما معلوم نه‌بود آن جا چه می‌کنند. اهل به‌گومه‌گو هستند و انگار آمده‌اند جمع را به‌پاشانند.

جو تحصن اما آرام و بی‌حاشیه بود و پی روشن‌گری بود. شاید صدها نفر آمدند و در این حلقه‌های بحث در باره‌ی برجام که تشکیل می‌شد و مردم چیز یاد می‌گرفتند و می‌رفتند. ظاهرش این بود که تحصن است اما بحث بود.

ما جمعه‌شب ملحق شدیم و آخر شب گفتیم هوا سرد است و بچه‌ها مریض می‌شوند، خانم‌مان با مادرخانم‌مان برگشتند. شنبه هم تا ظهر آن جا بودم و بعد از نماز برای استراحت به خانه رفتم و خانم و خواهرخانم و مادرخانم و پدرخانم و بچه‌ها در حرم ماندند.

س.ط: آقایان جلوی در مسجد اعظم فرش انداخته بودند و خانم‌ها سمت راست آن‌ها روبه‌روی حوض بودیم؛ مقابل ایوان شبستان میانی مسجد اعظم. بعد از نماز ظهر جمعیت داشت زیاد می‌شد و صبح هفت‌هشت نفر بودیم و حالا حوالی بیست نفر خانم بودیم و آن خواهر شهید دی‌شب را هم در حرم مانده بود.

ما آقایان را نه‌می‌شناختیم. شاید حاج‌آقای روح‌الله دشتی آمد و گفت که تهران یک عده به عنوان طرف‌داران دولت و برجام آماده می‌شوند که فضا را به هم به‌ریزند. به ما گفت اگر کسی آمد و فحش داد یا چیزی گفت اصلاً تنش ایجاد نه‌کنید. پیام حضرت آقا هم هنوز به ما نه‌رسیده بود.

م.و: پیام حالت شایعه داشت. یک می‌گفت پیام از آقا آمده است. آن یکی می‌گفت از خودشان گفته‌اند که آقا مخالف شما بوده است.

 

س.ط: من متوجه بسته شدن درها نه‌شدم. هم‌آن موقع مادر من رفته بود پی آب‌جوش. وقتی آمده بود دیده بود درها بسته است و مجبور شده بود از در ساحلی به‌آید داخل. جمعیت مردم در آن ساعت در صحن خیلی نه‌بود و حوالی سه‌ونیم که لیاس‌شخصی‌ها آمدند تصور کردیم مردم عادی هستند.

م.ن: پدرخانمم می‌گوید یکی با کت مشکی آمد پیش من نشست و یک پاکت دربسته‌ را با یک تکبری به ما حواله کرد و گفت: بلند شید، جمع کنید، ما حکم داریم. اگر نه‌کنید بهمان می‌کنیم. ایشان هم گفته بود مسئول ما آقای فلانی است و به ایشان به‌گویید. طرف بلند شده بود، و بلند نه‌شده بقیه ریختند.

م.و: چهار‌پنج نفر از آن‌ها در صحن بودند و کنار حوض ایستاده بودند. کت‌مشکی که از کنار آن آخوند بلند شد سی‌ثانیه نه‌شد که حمله کردند. من اول فکر کردم این‌ها طرف‌دارهای دولت و برجام هستند. تصور نه‌کردم نیروی امنیتی تصویر ره‌بر را پاره کند. اولین نفر آمد اولین نوشته که از بیانیات ره‌بر بود را کند. دومی رفت به کندن دومی یک آخوندی اعتراض کرد که چه کار می‌کنی؟ طرف آن آخوند را گرفت و چسباند به در مسجد اعظم. خدام آمدند و در مسجد را باز کردند و او را به داخل انداخت. یک نفر دشداشه‌پوش رفت که مهاجمین را به‌زند. این را هم گرفتند و داخل انداختند. به ما هم می‌گفتند به‌آیید داخل صحبت کنیم. من هنوز گیج بودم و تصور نه‌می‌کردم که این‌ها مأمور باشند. مأمور که با آخوند این طور صحبت نه‌می‌کند.

چند نفر به مأمورها زدند و یکی‌شان از روی ایوان افتاد. یک نفر دیگر را هم پایش گرفتند و چنان پیچاندند که نعره‌اش در صحن پیچید. حتا کسانی را که پایین ایستاده بودند و به این خشونت اعتراض می‌کردند را به داخل مسجد انداختند.

تقریباْ همه را به داخل مسجد پرتاب می‌کردند و یک سید معممی را که پرت کردند سرش به در مسجد خورد و عمامه از سرش افتاد. لباس‌شخصی‌ها هم با کفش داخل مسجد می‌رفتند و هیچ باکی نه‌داشتند.

من پشت این‌ها می‌رفتم و اعتراض می‌کردم. یکی‌شان گوشش مثل کشتی‌گیرها شکسته بود. گفتم: برای چه این کار را می‌کنی؟ گفت: حاج‌آقا اعتراض داری؟ گفتم: آره. گفت: به‌رو داخل مسجد صحبت کنیم. در هم‌این حین آن مشکی‌پوش قدبلند گفت زنگ به‌زنید ون به‌آید. این را که گفت بنده پشیمان شدم و گفتم این چه سئوال و جوابی است؟

 

یکی دیگر بود که پیراهن صورتی داشت. گفتم: برای چه این کار را می‌کنید؟ گفت: پنج روز است که داریم تذکر می‌دهیم. گفتم: این تحصن از شب جمعه شروع شده است و تازه دو شب شده است چه جوری پنج روز است دارید تذکر می‌دهید؟ یکی دیگر ملبس به لباس پلیس بود که از در ساحلی آمد داخل. گفتم من سئوال دارم. گفت: من جواب‌گو نیستم.

طاقتم تمام شد. گریه‌ام گرفت. یکی‌شان بددهن و بدبرخورد بود. آمد طرف من. اشک‌هایم را پاک کرد. گفت: چیه؟ گفتم: احترام روحانیت را نگه نه‌داشتید. گفت: می‌خواهی تو را هم به‌بریم؟ گفتم: الان داری من را می‌ترسانی؟ فکر می‌کنی می‌ترسم از شما؟ فوقش این است که می‌میریم. پس من را نه‌ترسانید.

یک کسی آمد که گفت این را ولش کن. دست من را گرفت و از در صحن طلا من را بیرون فرستاد. من حرم را دور زدم و از در کتاب‌خانه‌ی بروجردی که هنوز باز بودم داخل آمدم. تقریباْ همه را برده بودند. یک خانمی روی زمین نشسته بود و شعار می‌داد: مرگ بر ضد ولایت فقیه. و زائرهای خارجی تماشا می‌کردند.

 

س.ط: من گوشیم را شارژ می‌کردم. دیدم یک آقایی آمد و عکس‌ آقا و نوشته‌ها را پاره کرد. چون به ما گفته بودند که افراطی‌های طرف مقابل را فرستاده‌اند، به بچه‌ها گفتم به‌نشینید و واکنش نشان نه‌دهید. ما پنج نفر از خانم‌ها روی یک فرش نشستیم و بقیه‌ی خانم‌ها ایستادند و عقب رفتند.

جماعت را هل می‌دادند و دست و پای طلبه‌ها را می‌گرفتند و داخل شبستان می‌انداختند و عمامه‌ی آن‌ها می‌افتاد و این‌ها را ما می‌دیدیم. کار آقایان که تمام شد در شبستان مسجد اعظم را بستند.

خادم‌ها با آن‌ها هم‌کاری می‌کردند. زیراندازها را جمع کردند. بعد که حمله کردند خادم‌ها سریع آمدند و هر چه کنده بودند به در و دیوار را سریع ریختد توی سطل آشغال و فرش ها را جمع کردند.

بعد آمدند به خانم‌ها گفتند که به‌روید. گفتیم: نه‌می‌رویم. به‌شان گفتیم که خیلی توهین‌آمیز برخورد می‌کنید. چون هیچ تذکری قبل از آن به ما نه‌داده بودند. ما که اصلا حواس‌مان به ون‌ها نه‌بود نه‌می‌دانستیم پلیس هستند. به‌شان می‌گفتیم که شما خیلی بی‌غیرتید که حجاب خانم‌ها را بر می دارند و شما ایستاده‌یید این طور تماشا می‌کنید. در حالی که بعدها همه‌شان را در پلیس امنیت دیدیم. سن‌شان از بیست‌وهفت سال تا سی سال بود. یکی بود که سنش بیش‌تر بود که به او عبدالحی می‌گفتند و بس‌یار بددهن بود و فحاشی می‌کرد.

هم‌این آقایی که کت مشکی تنش بود بددهنی می کرد و می‌گفت شما نه‌می‌توانید چند خانم را از روی یک فرش بلند کنید. فرش را چهار پنج نفر مرد در حالی که به ما اهانت می‌کردند گرفتند.

به ما گفتند پنج دقیقه وقت دارید به‌روید. دو دقیقه هم نکشید که به ما حمله کردند. دو مأمور مؤنث آوردند و یکی‌شان توی گوش خواهر من زد و پانزده نفر لباس شخصی دور ما ایستاده بودند.

دختر بزرگم من کنارم نشسته بود و گریه می کرد، و خواهرزاده‌ام کنار مادرش گریه می کرد. بچه‌های دیگر کنار پدربزرگ شان بودند. یکی از پلیس‌ها تند گفت: دخترت دارد گریه می‌کند بلند شو. گفتم: نه. یکی به خواهرم گفت: بچه‌ات را هم می‌اندازیم داخل ون. این طور که شد به بابا گفتیم که بچه‌ها را به‌گیرد. بابا آن دور بود و با دختر کوچک من و پسر کوچک خواهرم.

یک خانمی بود شصت‌وسه‌سال‌شان بود. ایشان از این خانم‌های قمی بودند که وقتی می‌خواست اعتراض کند چادرش را روی صورتش می انداخت. در این حین داخل ون می‌کشیدش حجابش کنار رفت و یک قدری از بدنش هم پیدا شد. تا شب در پلیس امنیت می‌گفت که من قلبم می سوزد از این که این همه سال خودم را حفظ کردم الان این اتفاق افتاد.

من را به زور داخل ون انداختند. ما داد می زدیم و آن‌ها داد می زند. پلیس‌های مرد تماشا می‌کردند. حتا اجازه نه‌دادند که کفش به‌پوشم. که بعدها مادر کفش ما را پیدا کرده بود.

دوربین ها را گرفتنند. یکی از خانم هایی که گرفتند جزء تحصن نبود و چون داشت عکس می گرفت او را گرفتند و قاطی ما آوردند. این طور ما شش نفر داخل ون بودیم. بعد وسائل به جامانده از آقایان از نعلین و عبا و رایانه و چند کیف را با زیرانداز ریختند جلوی ما. ما دنبال کفش‌هامان گشتیم و پیدا نه‌کردیم.

 

م.و: قبلش آمده بودند سران تحصن را شناسایی کرده بودند. حکم‌شان برای بازداشت سران بود. برای هم این من را نه‌گرفتند. دانش‌جوها را هم نه‌گرفتند. هر کسی هم طرف‌شان می‌رفتند می‌گفتنند به‌روید عقب. آن‌هایی که شناسایی کرده بودند را گرفتند. مردم هم از کنار ضریح و صحن‌ها داستان را تماشا می‌کردند.

س.ط: مادر که رسیده بود ما را برده بودند و کفش‌های من را در صحن پیدا کرده بود و سر دست گرفته بود و فریاد می‌زد دختر من که جا است؟

م.و: رفتیم جلوی کلان‌تری حرم. بحث شد و بحث گرفت و طلبه‌ها و مردم از هم‌آن جا به جوش آمدند. مادر گفته بود که هم دختران من و هم دامادهای من طلبه‌اند، و دخترهای من این جا هستند.

س.ط: هم‌‌این آقا عبدالحی هم از کلان‌تری حرم بیرون آمده بود و گفته بود که اگر زیاد شلوغ کنید شما را هم داخل می‌بریم. بچه‌ها گریه می‌کردند و با مادربزرگشان دور حرم می‌چرخیدند.

م.و: من به حجره‌ام در مدرسه‌ی دارالشفاء رفتم. یک تماس دیگر گرفتم. این بار بوق خورد. برداشت و انگار از خواب بیدار شده بود. گفتم: نگران نه‌باش. پلیس همه چیز را جمع کرده و برده است. خانم شما را هم برده است. بیا بچه‌ها را جمع کن. باور نه‌‌کرد. تا داد نه‌زدم باور نه‌کرد.

برگشتیم جلوی کلان‌تری حرم. گفتم شاید داخل حرم کسی باشد. در آستانه در صدای فریاد مادرخانم او را شنیدم. گفتم که احتمالاْ او و پدرخانمش را هم گرفتند.

ما تا ساعت یازده در حرم و فیضیه بودیم و بعد از نماز با طلاب خدمت سید احمد خاتمی رفتیم و واقعه را شرح دادیم.

 

س.ط: داخل ون، آن خواهر شهید بیرون از قفس بود. من و خواهرم و سه نفر دیگر داخل قفس بودیم. خواهر شهید را آخرین نفر آوردند و در قفس را بسته بودند و ایشان بیرون ماند و جلو در نشست.

یکی از مأموران مؤنت با ما بود. ما داخل قفس صحبت می‌کردیم و حتا فیلم هم گرفتیم. گوشی همه را گرفته بودند اما من گوشی را مخفی کردم . بعدتر حتا هم‌سران‌مان هم صحبت کردیم. حوالی بیمارستان خرمی و کلان‌تری ۱۸ ما را به پلیس امنیت قم بردند. داخل حیاط بزرگش توقف کردیم.

در باز شد و یک ستوان دو به نام داود بیات خواست چیزی به خواهر شهید به‌گوید که دم در ون بود. حاج خانم گفت تو نامحرمی و توی صورت من نگاه نه‌کن. ستوان دو با تمسخر گفت: حالا که این طور شد می‌خواهم توی گوشت یک چیزی به‌گویم. که ما اعتراض کردیم و او رفت.

بعد یک سرباز یک بطری آب آورد. گفت اگر در قفس را باز کنم نه‌می‌پرید بیرون؟ محلش نه‌دادیم. بعد بطری را انداخت کنار و گفت: اصلاْ لیاقت‌تان هم‌‌این است که آب به‌تان نه‌دهیم. و در ون را بست و رفت.

آن قدر در گرمای داخل ون ماندیم تا لباس‌مان خیس عرق شد. از پشت پنجره می‌دیدیم که آقایان را در حیاط پیاده کردند. چهل نفر می‌شدند. بعد آمدند سراغ ما و پیاده‌مان کردند.

حاج‌آقای دشتی با یک نفر دیگر آمدند و به ما گفتند نه‌گران نه‌باشید و ما گفتیم نگران نیستیم. ما را از حیاط بزرگ بردند به یک محوطه‌ی دیگر که خاکی بود و شیشه ریخته بود. من کفش نه‌داشتم و گفتم یک کفش به من به‌دهید. گفتند: می‌خواستید هم‌آن جا کفش به‌پوشید. دری که بین محوطه‌ی خاکی ما و حیاط بزرگ پلیس امنیت بود شیشه‌اش قدری شکسته بود و ما می‌توانستیم آقایان را به‌بینیم.

بعد عبدالحی که لباسش را عوض کرده بود و عینکش تیره‌اش را برداشته بود آمد. احوال‌پرسی کرد که چه طورید؟ ما گفتیم که چهره تو را می‌شناسیم و گفت نه من آن جا نه‌بودم و حاج خانم گفت من کفش و لباس تو را می شناسم. این را که گفت رفت و دیگر طرف خانم‌ها نه‌آمد.

عبدالحی آدم بددهنی بود. و به خاطر این که خیلی توهین می‌کرد دنبال این بودیم که اسمش را به‌دانیم و در پلیس امنیت عاقبت فهمیدیم. یکی از خانم‌ها که پدرش با سردار حیدری رفاقت داشت گفت که به ایشان می‌گوید. عبدالحی گفت: به‌رو به هر کسی می‌خواهی به‌گو. به‌رو به سردار اشتری به‌گو. من پشتم گرم است.

در حرم وقتی خواهر شهید به او اعتراض می‌کرد که من خواهر شهیدم و این چه کاری است که می‌کنید گفت: این چرت و پرت‌ها چه است که می‌گویید من خودم پدرم شهید است.

یکی از مأموران مؤنث هم بود که خیلی فحاشی می‌کرد. لباس نیروی انتظامی را داشت اما درجه‌ نه‌داشت. می‌گفت شما لیاقت‌تان هم‌این است و نه‌باید به‌تر از این با شما باشیم و تعدادی دش‌نام نه‌گفتنی دیگر.

یکی از خانم‌ها نماز عصر نه‌خوانده بود و می‌گفت جایی نماز به‌خواهم و گفتند هم‌این جا روی خاک‌ها نماز به‌خوان. در نهایت خواهر شهید یک روسری در آورد به او داد تا روی آن به‌خواند. بعد از نیم ساعت یک پارچ آب آوردند. خواهر شهید اجازه نه‌داد از آن به‌خوریم. گفت: از دست دش‌منان می‌خواهید آب به‌خورید؟

 

یک دو ساعت آن جا بودیم. مأمورهای مؤنث چهار نفر بودند و آقایان می رفتند و می آمدند. خواهرم هنوز پی گوشیش بود که طی بازداشت گم شده بود. یکی‌شان گفت: شما که پول‌هاتان برکت دارد. می‌گزارید زیر فرش چند برابر می‌شود. با هم‌آن پول‌ها دوباره گوشی به‌خرید.

اجازه نه‌می‌دادند به در حائل با حیاط بزرگ که آقایان در آن بودند نزدیک شویم. یکی از ما می‌رفت با مأمورهای مؤنث صحبت می‌کرد و حواس‌شان را پرت می‌کرد و ما می‌رفتیم پشت در و شیشه‌ی شکسته‌اش نگاه می‌کردیم.

این شد که ما داخل حیاط کوچک بازداشت‌گاه پلیس امنیت بردند که دیوارهای بلند و حصارکشی‌شده داشت. و آمدند دست‌هامان را دوتادوتا دست‌بند زدند. می‌خواستند به‌ترسانندمان. من گفتم به دست خواهر شهید دست‌بند نه‌زنید که این دست برای انقلاب کار کرده است و زشت است برای شما. ما که این جا نشسته‌ییم و جایی نه‌می‌رویم. گفت: نه‌می‌شود به من دستور داده‌اند و اگر نه‌زنم توبیخ می‌شوم.

قدری بعد حاج‌آقای دشتی آمد و صحبت کرد و دست‌بندهای ما را باز کردند و گفتند اگر می‌خواهند تعهد به‌گیرند به‌دهید و اشکالی نه‌دارد چون ما به مقصود تحصن رسیده‌ییم.

بعد ما را به حیاط بزرگ و ساخت‌مان اداری آوردند. در مسیر باز می‌گفتم که به من یک دم‌پایی به‌دهید و مأمورها می‌خندیدند. تو راه‌رو جلو اتاق بازجویی ما را نشاندند. در صندلی‌ها چهار نفر بیش‌تر جا نه‌می‌شد و به روز ۶ نفر را نشاندند و بلند که می‌شدیم سرمان فریاد می‌زدند.

من و خواهرم را با هم بردن اتاق بازجویی و دادیار آن جا نشسته بود و آن کت‌مشکی کنار او نشسته بود. از ما پرسیدند چه را در اغتشاش شرکت کردید؟ جرم شما اغتشاش است. گفتیم که ما جرمی مرتکیب نه‌شده‌ییم. نشستن در حرم که اغتشاش نیست. ما نه شعار دادیم و نه چیزی دست‌مان بود.

گفتند: تعهد به‌دهید. گفتیم تعهد نه‌می‌دهیم. دادیار خیلی عصبانی شد. گفت: شما فکر می‌کنید کار سیاسی می‌کنید؟ فکر می‌کنید دارید حرف ره‌بری را گوش میکنید؟ آدم‌های تندرو! با ما بداخلاقی کرد که جا به‌خوریم و به‌ترسیم.

م.و: این وضعیت بازداشت و آزاد کردن یعنی این نمایش را در حرم برای مردم گزارده بودند که ما روحانیت را هم جلب خواهیم کرد شما که جای خودتان دارید. بعد خیلی راحت رها کردند. این فضای حرم فضای عمومی بود که دهن به دهن خبر می‌چرخید. دولت می‌خواست این را به مردم به‌فهماند که این وضع جمع را می‌کند.

 

س.ط: من و خواهر چون حین بازجویی با هم صحبت می کردیم من را بیرون کردند. بازجویی خواهرم که تمام شد من داخل رفتم و گفتم که تعهد نه‌می‌دهم. حاج‌‌آقای دشتی را خواستند و ایشان گفت اشکال نه‌دارد. خواهرم گفت: اگر ما تعهد هم به‌دهیم تو این تحصن شرکت نه‌می‌کنیم اگر جای دیگر برای انقلاب احساس نیاز کنیم خانواده‌مان را هم می‌دهیم.

آن خواهر شهید هم که قبل از آن درباره‌ی پخش اعلامیه و مبارزه با ما صحبت کرده بود به او گفت: زمان شاه این طور با ما را نه‌گرفتند. دادیار گفت: اتهام شما صحبت خلاف حکومت است به خطر این که می‌گویی زمان شاه به‌تر از الان بود می‌توان به‌دهم به‌روی آب خنک به‌خوری.

بناء به مشورتی که با خانم‌ها کرده بودیم اسم فامیل‌مان را اشتباه گفتیم. مصلحت دیدیم. از آن طرف پدر و مادر ما را دنبال کرده بودند و پشت پلیس امنیت بودند. بعد پدر من داخل آمد و گفت این‌ها دخترهای من هستند و فامیل‌هاشان اشتباه است.

دادیار حکم آزادی ما را به التزام داده بود . وقتی فهمید خیلی عصبانی شد و آمد گفت: خفه شید! آدم ها بی‌شعور! کذاب‌ها‍! من گفتم: کذاب صیغه‌ی مبالغه است و ما فقط یک خالی بستیم و به واسطه‌ی این نسبت می‌توانیم از شما شکایت کنیم.

بعد گفتند حالا که این طور است باید کفیل به اورید. بعد بابا آمد کفالت ما را قبول کرد. بعد دادیار آمد گفت: من اگر به‌خواهم می‌توانم حکم به‌دهم که اجازه نه‌دهم جامعةالزهرا درس به‌خوانند و تبلغ به‌روند.

بابا هم گفت: اشکال نه‌دارد روزی دست خدا است. بابا امضا کرد. بعد که امضا کرد گفت: حالا با همه‌ی این احکامی که دادید من هم چنان با برجام مخالفم ...

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عطاءالله مهاجرانی هم نماینده ولی فقیه بود!!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ق.ظ


شاید برایتان جالب باشد که بدانید سید عطاءالله مهاجرانی، وزیر فراری دولت اصلاحات با حسین شریعتمداری از چهره های معروف رسانه های انقلاب، همکار بوده است! جالب تر این که هر دو نفر نماینده ولی فقیه در شورای سیاستگذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی بوده اند:

حکم انتصاب اعضاى شوراى سیاستگذارى صدا و سیما  ۱۳۷۱/۰۵/۰۶

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم

همان‌طور که بارها گفته شده، نقش و مسئولیت صدا و سیما به عنوان عمده‌ترین وسیله‌ى ارتباط همگانى ایجاب مى‌کند که در برنامه‌هاى آن اعم از فرهنگى، دینى، اجتماعى، آموزشى، سیاسى، علمى و غیره، سیاست و خط مشى سنجیده و درست و برخوردار از استحکام منطقى حاکم باشد تا صدا و سیما به معناى حقیقى کلمه،دانشگاه و وسیله‌ى رشد فکرى و علمى و هدایت دینى و عملى جامعه گردد.

بدین منظور لازم است جمعى متشکل از صاحبنظران برجسته و صلاحیت دار، کار تعیین سیاستهاى کلى و ترسیم خط مشى عملى این نهاد عظیم را عهده دار شوند. اکنون با تشکر از زحمات جناب حجةالاسلام آقاى دعاگو در طول نزدیک به سه سال گذشته، اشخاص نامبرده در زیر را به عنوان اعضاى شوراى سیاستگذارى صدا و سیما تعیین مى‌کنم و این مسئولیت مهم و خطیر را به آنان محول مى‌سازم:

حجج اسلام و آقایان: محسن دعاگو، محمد هاشمى، محمود محمدى عراقى، محمدجواد لاریجانى، محمد حسن زورق، مسیح مهاجرى، عطاءاللَّه مهاجرانى، مجید انصارى، غلامعلى حداد عادل، حسین شریعتمدارى، احمد پورنجاتى، مهدى ارگانى، محمدهاشم رهبرى، محمدعلى زم، ایرج شگرف نخعى، سید محمد صدر، محمود عبداللهى، مهدى فریدزاده، مهدى کلهر.

وظایف رئیس شوراى سیاستگذارى سابق کماکان بر عهده‌ى جناب آقاى دعاگو است. لازم است تأکید شود که شوراى مزبور در امور اجرایى سازمان دخالتى نخواهد داشت و امور مذکور کلاً در مسئولیت مدیر سازمان است که باید طبق سیاستها و خط مشى کلى ارائه شده از سوى شورى انجام گیرد. توفیقات همگى را از خداوند متعال خواستارم.

سید على خامنه‌اى
  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاسخ مختصر به یک شبهه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ق.ظ


این شبهه رو یکی از رفقا سر صبحی فرستاد و جواب خواست:

شبهه: *تاریخ بخوانیم تا گرفتار جهل نشویم *

*تاریخ بخوانیم تا گرفتار جهل نشویم *

 

کربلا صحرا نبود ، جلگه بود هوا اونقدر هم گرم نبوده ، حسین هم تشنه لب نبوده ! دهم عاشورای سال 61 هجری قمری برابر با 21 مهرماه سال 59 هجری شمسی است /بله عاشورا در فصل پاییز بوده !

 پس این جنگ در گرمای تابستون نبوده بلکه در اواخر مهرماه و در فصل پاییز بوده / به نرم افزار های آنلاین تبدیل تاریخ مراجعه کنید حتی اگر گرما هم بوده باشد برای هر دو سپاه این مسئله بوده! کربلا صحرا نیست بلکه یک جلگه ی حاصلخیز در کنار رود پر آب فرات است. در این جلگه ی حاصلخیز بیش از شصت درصد مایحتاج کشاورزی مردم عراق تولید می شود. حالا صادرات عظیم خرمای عراق هم که مربوط به این منطقه است بماند. امام سوم شیعیان و لشگرش تشنه نبوده اند. اولا در صورت نبود آب هم می توانسته اند ازشیر شترهایشان استفاده کنند. که خوردن این شیر در میان مردم عرب بسیارپر طرفدار است. دراحادیث و روایات و کتب تاریخی اسلامی متفقا همگی به نوره کشیدن امام حسین پیش از آغاز جنگ می پردازند. نوره همان واجبی است و برای استفاده از این ماده نیاز به آب برای دوش گرفتن است ! پس چطور آب در دسترس نبوده ؟

می گویند لشگر یزید آب را بر سپاه حسین بسته است ! چگونه ممکن است کسی بتواند رودخانه ی پر آب فرات را ببندد؟

رودخانه ای که عرض آن در بعضی مناطق به چند صد متر می رسد ! اشکالی که وارد است اینست که اگر امام حسین برای جنگ میرفته چرا خانواده و بچه های کوچکش را همراه آورده بوده ؟ اگر امامان شیعه ادعا نداشتند که از غیب مطلع اند و می دانسته اند که قرار است کشته شوند آیا قدرت تصمیم گیری باری مقابله با بحران را نداشته اند ؟ آیا کشته شدن حسین بهتر از پیروزی او و برقراری یک حکومت اسلامی مورد میلش بوده ؟

در کتاب تاریخ طبری یکی از دلایل جنگ ، دعوای عشقی میان حسین و یزید بر سر دختری زیبارو به نام ارینب دختر اسحاق آورده شده است که اگر دوست داشتید در این زمینه تحقیق کنید. نظرتان درباره ی این سخن حسین .ع.چیست ؟ ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.

امام سوم شیعیان / کتاب «سفینه البحار و مدینه الحکام و الآثار» صفحه 164 نوشته شیخ عباس قمی شیخ عباس قمی از برجسته ترین روحانیون شیعه و نویسنده کتاب مفاتیح الجنان است.

هموطن اول منبع را مطالعه کن بعد داوری کن..

دینی که با خوردن آب در ملأ عام به خطر بیفته، ولی خوردن حق مردم تکونش نده، دین نیست، توهمی است برای عوام و نعمتی است برای مسئولین !!

 

سلام سید جان یه جوابیه خوب می خوام این متن داره تو گروها می چرخه

 

سلام برای شبهه بالا یکی از رفقا داره جواب آماده میکنه به زودی پخش میشه

اما جواب اجمالی شبهه اینه که منظور از بستن اب فرات بستن راه دسترسی به آبه یعنی امام در محاصره بود. تشنگی زمستان و تابستان نمی شناسه هر چند مهرماه کربلا هم گرم و آزار دهنده س. هیچ وقت ائمه ازز علم غیب در امور جاری استفاده نمی کردند این حدیث معروفه: ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها خدا مخالف این است که امور دنیا خارج از اسباب طبیعی اون در جریان باشه. کشته شدن حسین علیه السلام یک امر طبیعی و معقول بوده و البته کشته شدن به معنای شکست نیست کمااینکه جوشش های زیادی برای تحقق اهداف حضرت در طول تاریخ ایجاد شد که علاوه بر حیطه اسلام حتی در کشور هند هم این الگو برداری در بیان گاندی مشاهده میشه. داستان رقابت عشقی به هیچ وجه مستند نیست و جایی ذکر نشده که یکی از اختلافات یزید و امام علیه السلام این موضوع بوده. آن حدیث از امام حسین هم جعلی است و بحث اسارت ایرانی ها و کنیزی و غلامی آنها جمله عمر بوده که با مخالفت علی علیه السلام مواجه شده. پاسخ مفصل دو روایت مجعول ذکر شده در سایت های حوزوی وجود داره که با یه سرچ ساده قابل دسترسیه. همه ائمه ما یاران باوفایی از ایران داشتن که نمونه بزرگش سلمان است که او را منااهل البیت خوندن. یاعلی. راستی یه مثل قدیمی: چراغی را که ایزد برفروزد هر آنکس پف کند ریشش بسوزد! توصیه خیرخواهانه به دشمنان اسلام اینه که با عاشورا شوخی نکنن!

دین با خوردن آب تو ملاعام به خطر نمی افته ولی با خوردن حق مردم بدجوری تکون میخوره حتی اگه به اندازه کشیدن خلخال از پای زن یهودی باشه.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کتکی که عابدزاده در بابل خورد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ق.ظ

اواخر دهه شصت، احمرضا عابدزاده که در شمار دروازه بانان جوان و آتیه دار فوتبال کشورمان بود به باشگاه استقلال پیوست. استقلال در سال هفتاد به همراه این دروازه بان توانست با شکست تیم لیائونینگ چین، مقام نخست باشگاه های فوتبال آسیا را از آن خود کند.

در ماه های نخست سال هفتاد، استقلال برای انجام چند بازی دوستانه راهی مازندران شد. از جمله این بازی ها مسابقه ای بود که با تیم مخابرات (دریای) بابل در ورزشگاه شهدای هفت تیر انجام گرفت. این مسابقه دوستانه با نتیجه یک بر صفر به نفع استقلال خاتمه یافت. به رغم آن که بازی دوستانه بود اما حواشی تلخ آن تا مدت ها بر سر زبان ها قرار گرفت.

بلیت مسابقه پنجاه تومان بود که در آن زمان مبلغ قابل توجهی محسوب می شد. عده ای برای آن که این پنجاه تومان را ندهند حاضر به تهیه بلیت نشدند و برای تماشای مسابقه از در و دیوار و درختان اطراف ورزشگاه بالا رفتند. آن روز یک نفر بر اثر سقوط از بالای درخت، جان خود را از دست داد.

متولیان برگزاری مسابقه هم که با دیدن خیل تماشاگران دچار وسوسه شده بودند تا توانستند بلیت فروختند. این طمع ورزی باعث شد علاوه بر سکوها، وجب به وجب ورزشگاه مملو از جمعیتی شود که نصف و نیمه نشسته بودند و مسابقه را تماشا می کردند. انبوه جمعیت به سیم های توری کشیده شده در اطراف مستطیل سبز و خاکی ورزشگاه چسبیده بودند! یک پای من بر اثر فشار جمعیت تا مدتی می لنگید.

به محض اتمام مسابقه و سوت پایان داور، ناگهان جمعیت از جا کنده شده و با زیرپا گذاشتن حفاظ اطراف زمین وارد میدان مسابقه شدند. عده ای از این جمعیت قصد داشتند بازیکنان معروف استقلال را در آغوش بگیرند؛ اما بازیکنان هم با دیدن این هجوم غافلگیرکننده پا به فرار گذاشتند. معدودی هم البته اشیایی را به سمت بازیکنان استقلال پرتاب می کردند.

نیروهای پلیس آن موقع که تجربه چنین صحنه هایی را نداشتند و حتی باتوم هم در اختیارشان نبود، پس از لحظاتی که به خود آمدند با کندن شاخه های درخت و چوب های اطراف و ... جمعیت را به سمت بیرون راهنمایی می کردند. دقیقاً اوضاعی که به چشم می آمد اینگونه بود که بازیکنان استقلال با تمام قدرت در حال دویدن بودند، پشت سرشان مردم می دویدند و عقب تر از همه مأموران انتظامی در تعقیبشان بودند. راستش را بخواهید این صحنه های نادر، واقعاً خنده دار بود!

از جمله بازیکنان استقلال که در این ماجرا آسیب دید احمدرضا عابدزاده بود. من آن موقع درکلاس دوم راهنمایی درس می خواندم. نامه ای برای عابدزاده نوشتم و به نشانی باشگاه استقلال که به گمانم از هفته نامه پهلوان گرفته بودم، ارسال کردم. در آن نامه سعی داشتم بابت رفتار ناشایست این تعداد اندک از همشهریان (آن موقع هنوز واژه تماشاگرنما! اختراع نشده بود) از او دلجویی کنم.

برایم جالب بود که اندکی بعد عابدزاده که چهره ای معروف و محبوب بود پاسخ نامه مرا که نوجوانی سیزده چهارده ساله بودم، داد و امضایش را نیز پشت عکسی از خود برایم فرستاد. البته عابدزاده در این نامه هم از حادثه ای که در بابل برایش اتفاق افتاد گلایه کرد. متن نامه احمدرضا عابدزاده بدین شرح است:

" بسمه تعالی. با عرض سلام خدمت دوست گرامیم سید حمید مشتاقی نیا امیدوارم که حالت خوب باشد و تمامی مراحل زندگی خصوصاً درسهایت که از همه مهمتر است موفق و مؤید باشید(خوشحال شدم که قبول شدی) و اما نامه شما در تاریخ 70/5/18 به دستم رسید و از دیدن آن خوشحال شدم و از اینکه نسبت به من علاقمند هستی خوشحالم ولی مردم شهر شما استقبال گرمی از ما نکردند و بعد از اینکه ما بازی را بردیم یکی از تماشاچیان سنگی به طرف ما پرتاب کرد و درست به چشم من برخورد کرد و من تا دو روز چشم راستم نمی دید و از آنها این انتظار را نداشتیم کسی که برای مملکتش تلاش می کند که نباید یکجا دوست و یکجا دشمن او باشند. از این حرفها که بگذریم خوشحالم که با یک طرفدار خوب دیگر آشنا شدم امیدوارم که همیشه موفق باشی دیگر حرفی ندارم سلام مرا به خانواده ات نیز برسان دوستدار شما احمدرضا عابدزاده 70/5/21 راستی یادم رفت بگویم امیدوارم که پایت هم تا به حال خوب شده باشد "


http://s6.picofile.com/file/8215771526/photo_2007_08_02_17_30_59.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215771534/photo_2007_08_02_17_32_31.jpg

http://s6.picofile.com/file/8215771550/photo_2007_08_02_17_33_00.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215771568/photo_2007_08_02_17_33_26.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شور نماز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ


در ایامی که شبانه‌روز برای تدوین و مونتاژ فیلم‌ها در صدا و سیما بودیم، وقت نماز که می‌شد همین‌که قرآن شروع می‌شد، شهید سید مرتضی آوینی قلم را زمین می‌گذاشت، لباس پوشیده و نپوشیده که گهگاه هم در طول مسیر می‌پوشید، بچه‌ها را صدا می‌کرد که نماز است و با جیپی که دم دست بود، به طرف مسجد بلال حرکت می‌کرد. کاری هم نداشت که کسی می‌رسد یا نمی‌رسد. مدتی صبر می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. بچه ها اشتیاق او را که می دیدند انگیزه بیشتری پیدا می کردند. اتفاق می‌افتاد که بچه‌ها در طول مسیر سوار ماشین می‌شدند. ماشین پر از بچه‌ها می‌شد، به طرف مسجد بلال. همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد...

برادر قدمی، همسفر خورشید، ص 63.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جهانشاهی را آزاد کنید + تکمیلی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ


حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی، یکی از بازداشت شدگان حادثه بی نظیر دستگیری طلاب و خانواده هایشان به جرم اعتراض به جام زهر برجام در مسجد اعظم قم است.

جهانشاهی بعد از تماس عمارلو برای ابلاغ پیام وی به منظور اتمام تحصن وارد مسجد اعظم شده بود که با یورش تاریخی و مجاهدانه برادران عزیز انتظامی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مواجه گردیده و بازداشت شد.

الان ظاهراً شرط آزادی جهانشاهی را مثل سایرین اخذ تعهد از او دانسته اند اما تجربه دهه اخیر بازداشت های بی در و پیکر این روحانی عدالتخواه نشان داده است که اگر مسئولان قانون مدار انتظامی و قضایی، پشت گوششان را دیدند تعهد کتبی این مبارز خستگی ناپذیر را هم خواهند دید. جهانشاهی معتقد است مرتکب جرمی نشده که بخواهد با سپردن تعهد، نسبت به ناکرده خویش اعتراف داشته باشد. این نوع رفتار صبورانه علی رضا جهانشاهی همواره هیمنه اذناب قدرت را در هم شکسته و روحیه و اعصاب مدافعان گزینشی قانون را زیر و رو کرده است. در این میان اهل تأمل نیز البته شاید تلنگری دریافت کرده و نسبت به مسئولیت اخروی اعمال و رفتار خود احساس تعهد بیشتری بنمایند.

به مسئولان قضایی و امنیتی قم برادرانه و از سر خیرخواهی توصیه می کنم اگر می خواهند اوضاع بیشتر از این عمیق نشود روحانی عدالتخواه ما را آزاد کنند. واقعاً از سر خیرخواهی می گویم که بازداشت چند ماهه حجت الاسلام جهانشاهی از او اسطوره ای می سازد که بی تردید تاج و تخت صاحبان قدرت را متزلزل خواهد ساخت. این بار بازداشت او با دفعات قبل تفاوت دارد. خیل گسترده ای از طلاب با توجه به روشنگری های هسته ای وارد میدان شده و در صورت استمرار بازداشت غیرقانونی حجت الاسلام جهانشاهی، محبت و ارادت نسبت به او را در دل خود احساس خواهند کرد. اذناب قدرت با تجربه ای که از مبارزات عدالتخواهانه جهانشاهی در یک دهه اخیر دارند خوب می دانند که هر چه شهرت و محبوبیت او افزایش یابد پایه های میز ریاستشان سست تر خواهد شد. از یاد نبریم جهانشاهی، هادی غفاری نیست که ولایت فقیه را نشانه برود و یا جزو باند شیرازی نیست که وجهه نظام را در جهان اسلام با خاک مساوی کند. او شیخ علی تهرانی نیست که بعد از عمری خیانت حالا آزادانه در خیابان های تهران پرسه می زند. او یک روحانی بسیجی عدالتخواه است که با جریان قدرت سرناساز دارد و از این رو جرمش همواره از آنانی که نام برده شد سنگین تر بوده است.

همین قدر که ما سکوت می کنیم و نمی گوییم که آن روز در مسجد اعظم قم چه گذشت داریم بزرگواری می کنیم.

تکمیلی: حجت الاسلام جهانشاهی لحظاتی قبل بدون هیچ قیدی آزاد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وجه تشابه دوران روحانی با خاتمی از نگاه رهبر معظم انقلاب

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ق.ظ

 


ایدئولوژی‌زدایی یکی از حرفهای رایج [است.] حالا چند سالی بود، بعد یک چند سالی تعطیل شد، باز دوباره حالا شروع کرده‌اند. از دیپلماسی ایدئولوژی‌زدایی کنیم؛ از سیاست داخلی [ایدئولوژی‌زدایی کنیم‌]؛ نه، این درست ضدّ حق است، ضدّ حقیقت است؛ معنایش این است که اصول و مبانی انقلاب و اسلام را در سیاست داخلی و خارجی دخالت ندهیم. چطور دخالت ندهیم؟ اصلاً این سیاستها باید براساس این مبانی به‌وجود بیاید؛ در همه‌ی زمینه‌ها این‌جور است. ملاحظه کنید، این نکته‌ی ظریفی است؛ علم، یعنی رفتن به سمت یک واقعیّت، یک واقعیّتی را کشف کردن و آن را دانستن. البتّه در این زمینه ایدئولوژی معنی ندارد امّا اینکه ما دنبال کدام واقعیّت برویم، دنبال کدام واقعیّت نرویم؛ اینجا فکر و عقیده و ایدئولوژی -به قول فرنگی‌مآب‌ها- دخالت دارد. ما دنبال این علم نمیخواهیم برویم؛ این علم، علم مضرّ است. این علم را انتخاب میکنیم، چون علم نافع است؛ علم نافع داریم، علم مضر داریم. بنابراین حتّی در قضیّه‌ی علم هم تفکّر، اعتقاد، عقیده و به تعبیر فرنگی‌مآب‌ها ایدئولوژی، مؤثّر است.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران

94/06/25

  • سیدحمید مشتاقی نیا