اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

پر پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۸ ق.ظ


سن که می رود بالا شرایط خاص خودش را به همراه دارد. آدم بدش نمی آید یکجا نشین بشود. به خصوص اگر اعتبار و جایگاهی هم داشته باشد. حالا فرض کن سردار سپاه باشی و بعد به خاطر حسن مدیریتت بشوی مدیرکل بنیاد شهید یک استان بزرگ مثل فارس.

 دیگر اوضاعت بیشتر فرق می کند. حال و هوای میدان رزم از سرت بیرون می رود. بله قربان ها و چشم قربان ها شروع می شود. خیلی ها برایت راست و دولا می شوند. دیگر وقت آن است که به زندگی خودت و نسل های بعدت سر و سامانی بدهی. دستت هم که به انواع وام های رنگارنگ می رسد. حقوقت مکفی است. اضافه حقوق و پاداش و عیدی و اقسام بن و ... هم سرجایش محفوظ است. دنبال خانه ای بزرگ می روی. بعد ماشینی شیک و برازنده مقام و جایگاهت. با پول اضافه ات نمی دانی چه کار بکنی. می روی چند قطعه زمین می خری. حداقل برای وراثت چیز به درد بخوری می ماند و شاید روزی دعایت کنند. ویلا هم داشته باشی بد نیست. سفرهای زیارتی و سیاحتی از کیش تا مشهد با اهل و عیال، خستگی نشستن پشت میز و شرکت در این همه جلسات نفس گیر و طاقت فرسا زیر کولر و کنار شوفاژ! را برایت گوارا می کند ... ذائقه ات دیگر عوض شده. تو به پشت میز نشینی عادت کرده ای.

قهرمان قصه ما پول داشت، شهرت داشت، میز داشت؛ اما به هیچ چیز دل نبست. اصلاً میز برایش حکم قفس داشت.

قهرمان قصه ما هر چه موهایش سفیدتر می شد باز هم جوان می ماند. فکرش و دلش مثل جوان ها جوشش داشت.

قهرمان قصه ما از بند میز که خلاص شد، نرفت دنبال سر و سامان دادن به ملک و املاکش و سرمایه گذاری در بخش خصوصی و و رزم مقدس در جهاد اقتصادی!

قهرمان قصه ما اگر پشت میز رفت، باز هم سرباز بود. او بیش از آن که سردار باشد، سر به دار بود.

حاج عبدالله، عبد خدا بود. عبد خدا در هر لباس و جایگاهی که قرار بگیرد باز هم عبد خداست و گوش به فرمان او.

مرد آن است که عزت و اعتبار داشته باشد، مکنت و جاه داشته باشد، عیال و خانمان داشته باشد؛ اما دل به چرب و شیرین دنیای فانی نبندد و باز هم پای در حلقه رندان بلا کش بگذارد.

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع؛ آتش آن است که در خرمن پروانه زدند ...

نعمت شهادت برای حبیب بن مظاهر سپاه حق، جز عرض تبریک، معنایی ندارد. درخشش رأس منوّر این جامانده قافله کربلا بر فراز نیزه کفر در شام سیاه شرک و الحاد، طنین آیه غربت و استقامت لشکر توحید را بر گوش جان نشاند: و فدیناه بذبحٍ عظیم ...  سلامٌ علی ابراهیم. کذلک نجزی المحسنین ...

سلام بر عبدالله. سلام بر عباد صادق و مخلص خدا. سلام بر سردار سر بدار اسلام، حاج عبدالله اسکندری.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">