اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنامه» ثبت شده است

یک شمّه از عدالت!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۳۳ ب.ظ

 

بچه های حزب اللهی داریم بابت زیر سوال بردن یک مسئول پایین رده شهرشان در کانال مجازی با کمتر از پانصد عضو راهی دادگاه و پاسگاه شدند برایشان پرونده ساختند، شخصیتشان را خرد کردند، کانالشان را بستند؛ اما روزنامه کرباسچی اجازه دارد با یارانه بیت المال از حجاب تا دفاع از حرم و مبانی انقلاب در استکبار ستیزی را زیر سوال برده و خواهان سازش و تسلیم در مقابل اسرائیل و آمریکا باشد، به نبی خدا توهین کند و همچنان آزادانه به فعالیت خود ادامه دهد. این هم یک شمه از عدالت سیاسی در کشور ماست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کنایه دوست داشتنی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

مجری از خداداد عزیزی پرسید سه نویسنده ایرانی را نام ببر. جواب داد: سه نویسنده ایرانی از کجا پیدا کنم؟!

امیر آقایی کنایه وار در این باره استوری جالبی منتشر کرد.

از محتوای این استوری خوشم آمد چون برخلاف طیف مدعی روشنفکری و آزاد اندیشی که تلاش در بایکوت و نادیده گرفتن نویسندگان و هنرمندان متعهد و ارزشی دارند امیر آقایی از برخی نویسندگان سرشناس متعهد و میهن پرست و غرب ستیز نیز در میان اسامی نویسندگان برجسته کشور نام برده و به نوبه خود نسبت به اصحاب قلم ادای دین کرد.

 

D3AF603D BFEF 4D45 BA30 F3D0C4D87CA4

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این قهرمانها را به مردم معرفی کنید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

محمد طاها، آن موقع چندان آسیب جدی ندیده بود و می‌توانست از همان راهی که دختر بچه را نجات داده بود خودش را نیز از دام آتش رها کند اما ماند. محمد حسین، امیر محمد و دوست دیگرشان علی اصغر به‌دلیل استشمام دود ناشی از سوختن ظروف و وسایل پلاستیکی در انتهای ون بیهوش شده بودند و محمد طاها آنها را یکی پس از دیگری از داخل خودرو بیرون ‌برد و در آخرین مرحله خودش دچار سوختگی شدید از ناحیه صورت، دست‌ها و پاهایش شد.

روزنامه همشهری در گزارشی به اقدام این قهرمان کوچک پرداخته که در ادامه متن کامل آن را می خوانید. معرفی و تجلیل از این قهرمانان، روح حماسه و ایثار و فرهنگ گذشت و کرامت را در جامعه تقویت خواهد کرد:

 

ساکنان شهرک فرهنگیان شهرستان صفاشهر شیراز هجدهم بهمن‌ماه سال ۹۹را هرگز فراموش نمی‌کنند؛ روزی که آتش‌سوزی در یک خودروی ون که چند کودک و نوجوان در آن محبوس شده بودند، آنها را تا یک قدمی مرگ برد  و اگر محمد طاهای ۹ساله نبود، تبدیل به فاجعه‌ای دردناک می‌شد. آن روز محمدطاها جانش را به خطر انداخت تا جان ۴نفر را نجات دهد و درحالی‌که خودش دچار سوختگی شده بود، تبدیل به قهرمان شهر شد اما حالا که ۳سال از حادثه گذشته، هنوز داغ این سوختگی او و خانواده‌اش را آزار می‌دهد و آنها از اینکه در این مدت‌ وعده‌های داده شده برای کمک به محمدطاها بی‌نتیجه مانده، گله‌مندند.

محمدطاهای 9 ساله، قهرمان تمام مردم صفادشت شد

محمدرضا آرمند، پدرخانواده، کارگر معدن سنگ باقرآباد صفاشهر است و با حقوق بخور و نمیر کارگری در معدن، امور زندگی زن و 3فرزندش را می‌گذراند؛ محمد حسین 17ساله، محمد طاها 11ساله و آتنا 3و نیم ساله. او روز حادثه را به خوبی به یاد دارد؛ روزی که یکی از همسایه‌ها با او تماس گرفت و از اتفاق هولناکی گفت که برای محمدطاها که در آن زمان 9سال بیشتر نداشت، رخ داده بود. پدر خانواده، خبر را که شنید، ضربان قلبش چند برابر شد و عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست. او هنوز هم نمی‌داند که چگونه مسیر چندکیلومتری تا بیمارستان را با سرعتی عجیب طی کرده و وقتی فرزندش را باندپیچی شده روی تخت بیمارستان دیده، فکر کرده که دیگر همه‌‌چیز تمام‌شده است.

قرار دوستانه

فریبا رنجبر، مادر خانواده، خانه‌دار است. او نیز هجدهم بهمن‌ماه سال 99را هیچ وقت فراموش نمی‌کند. می‌گوید: آن موقع به‌دلیل شیوع کرونا همه کلاس‌ها به‌صورت آنلاین برگزار می‌شد. کلاس آنلاین محمدطاها از ساعت 9صبح تا یک و نیم بعدازظهر ادامه داشت و وقتی تمام شد پسر همسایه در خانه آمد وگفت: «خاله، مامانم می‌خواهد دست مشتری‌ها غذا برساند اجازه می‌دهید محمد طاها با من بیاید تا تنها نمانم.» وی ادامه می‌دهد: همسایه ما آشپزخانه خانگی داشت، در خانه غذا می‌پخت و با ون غذا به‌دست مشتری می‌رساند. آن موقع ته دلم راضی نبود. برای همین گفتم ‌اگرتا بعدازظهر درس و مشق محمد طاها تمام شد عیبی ندارد. مدتی که گذشت چرتم گرفت و چون  دوران پایانی بارداری را می‌گذراندم، به خواب رفتم. در این زمان «محمد طاها» از خانه بیرون رفته و با پسر همسایه به طرف خودروی‌ون رفته بودند. آنها برای اینکه غذاها سرد نشود داخل خودروی ون اجاق گاز گذاشته بودند. شاید یک ربع نگذشته بود که محمدحسین، برادر بزرگ‌تر

محمد طاها به خانه آمد و ازمن سراغش را گرفت. وقتی فهمید از برادرکوچکش خبری نیست راه افتاد تا پیدایش کند. 10دقیقه که گذشت دیدم که از هر دوی‌شان خبری نیست جلوی در خانه رفتم و از فاصله دور دود زیاد و جمعیتی را دیدم که دور خودروی ون همسایه جمع شده بودند. با همان وضعیت از خانه بیرون رفتم تا اینکه زنان همسایه چون باردار بودم، من را گرفتند و نگذاشتند جلوتر بروم.

در محاصره آتش

پدر محمد طاها، درباره چگونگی وقوع حادثه آتش‌سوزی می‌گوید:«وقتی خانم همسایه غذاها را به داخل ون می‌برد و برمی‌گردد، 5نفر از بچه‌ها که محمد طاها و برادر بزرگ‌ترش هم جزو آنها بوده‌اند داخل ون می‌روند. آنها مشغول بازی با گوشی و حرف زدن می‌شوند غافل از اینکه شیلنگ اجاق گاز داخل ون نشتی دارد و در یک لحظه از جایش در می‌آید، آتش به جان خودرو می‌افتد و ناگهان در خودرو که ریموتی بوده قفل می‌شود. به‌گفته شاهدان، در زمان شروع آتش‌سوزی داخل‌ون، مرسانا دختربچه 3ساله‌ای که داخل ون کنار محمد طاها نشسته بوده، وحشت‌زده جیغ می‌کشد. محمدطاها فوری پالتویش را در می‌آورد و دور او  می‌پیچد، اما هر چه تلاش می‌کند، در ون باز نمی‌شود. در این هنگام یک تکه سنگ از روی قابلمه‌ای که داخل ون بوده برمی‌دارد و با شکستن پنجره خودرو دخترک را به زحمت بیرون می‌فرستد.

محمد طاها، آن موقع چندان آسیب جدی ندیده بود و می‌توانست از همان راهی که دختر بچه را نجات داده بود خودش را نیز از دام آتش رها کند اما ماند. محمد حسین، امیر محمد و دوست دیگرشان علی اصغر به‌دلیل استشمام دود ناشی از سوختن ظروف و وسایل پلاستیکی در انتهای ون بیهوش شده بودند و محمد طاها آنها را یکی پس از دیگری از داخل خودرو بیرون ‌برد و در آخرین مرحله خودش دچار سوختگی شدید از ناحیه صورت، دست‌ها و پاهایش شد.

مادر محمد طاها به شنیده‌های اهل محل درباره حادثه آتش‌سوزی اشاره می‌کند و می‌گوید:«در آن ساعت از روز هیچ رفت‌وآمدی از محل حادثه نمی‌شد. فقط یک راننده که از آن اطراف می‌گذشته متوجه ماجرا می‌شود و با کپسول آتش‌نشانی سمت ون می‌رود. داخل ون کپسول گاز وجود داشت که اگر منفجر می‌شد معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد.

قهرمان شهر

بچه‌هایی که داخل ون محبوس شده بودند با شجاعت محمدطاها نجات پیدا کردند و پسربچه 9ساله تبدیل به قهرمان شهر شد. مادر محمدطاها می‌گوید: پس از این حادثه و انتشار اخبار آن، خیلی از مسئولان و مدیران به این اقدام شجاعانه نوجوان صفاشهری واکنش نشان دادند و البته وعده‌هایی دادند که در همان حرف‌ و حدیث‌ها باقی ماند و عملی نشد. در بازدید و دیدار استانی رئیس‌جمهور با مردم که اخیرا در حرم شاهچراغ برگزار شد، محمد طاها توانست به زحمت خودش را به اعضای تیم رئیس‌جمهور برساند و مشکلاتش را مطرح کند. بعد از این دیدار بود که دستور درمان کامل او صادر و برای دیگر مشکلاتش هم قول‌هایی داده شد. او ادامه می‌دهد: پسرم در این حادثه از ناحیه صورت و دست و پا دچار سوختگی شدید شد. همه انگشتان دستش به هم چسبیده و با اینکه چندبار عمل شده اما هنوز خوب نشده و حتی یک‌بار هم که پیوند پوست داشته جواب نداده و روی دست و صورتش تاول‌های زیادی زده است. این در حالی است که با توجه به شغل شوهرم، درآمد چندانی نداریم و هزینه‌های سنگین درمان فرزندم مثل خرید دارو و پماد مخصوص، فشار زیادی به ما آورده است. مثلا هر 2 یا 3 هفته باید ۳ الی ۴ میلیون تومان برای خرید پماد هزینه کنیم. از طرفی هزینه رفت‌وآمد ما تا بیمارستان سر به فلک می‌کشد و همه اینها باعث شده از لحاظ روحی و روانی دچار مشکل شده و در این گوشه دنیا تنها بمانیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هامون، دیروز و امروز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ق.ظ

فیلم ایرانی - هامون - خسرو شکیبایی - FULLHD

 

دیشب برای پنجمین بار نشستم و هامون را دیدم. اولین بار یازده یا دوازده سالم بود که آن را در سینما دیدم. چون قهرمان داستان، حمید هامون بود خوشم آمد و باز هم برایش تماشایش به سینما رفتم. درست مثل فیلم عروس که آنجا هم قهرمان داستان، حمید بود.

با یم یلد ولم یولد بچگی های حمید میخندیدم. با آشفتگی هایش، نویسنده بودنش، کتابخوانی هایش، دویدن هایش به وجد می آمدم. از این که بیقرار کشف حقیقت بود او را می پسندیدم. دریا را همیشه دوست داشتم. زیباترین موسیقی خلقت، صدای امواج آب است. از اینکه حمید هامون دل به دریا می سپرد آرامش میگرفتم و...

الان البته آن نگاه را ندارم. هامون، تصویر از هم گسیختگی روانی جماعت روشنفکر است که ماندن در راه و سرگشتگی و حیرانی را به ثبات قدم و یافتن مقصد و اقامت در منزل عبودیت ترجیح میدهند. درست مثل آنهایی که زیارت را بهتر از نماز می پندارند. مثل طلبه ای که نعلین زرد و عطر و سورمه چشم را واجب تر از درس بپندارد.

روشنفکرها اهل بازی و خوشگذرانی اند. دنبال تفاوتند و حاشیه را بر متن ترجیح میدهند. عرفان شیعه اما حقیقتی آرامش بخش در بطن نورانی خود دارد که در گرو همرهی و طیّ طریق با خضر ظلمت ستیز، قابل دستیابی و تحقق است.

رگه های نگاه چپ نیز در گفتگوهای فیلم دیده میشود. آنجا که توسعه مدل آمریکایی سنگاپور و فیلیپین و مالزی را دست و پا زدن سوسک وار در لجنزار برای رفاه بیشتر، حول محور شکم تلقی میکند.

اگر مهرجویی، گاو را گاو نامید، هامون را باید خر می نامید که این تعبیر نه البته از سر بغض و وهن که برگرفته از دیالوگهای مکرر قهرمان قصه است آنگاه که اذعان میدارد در پس این حیرانی چهل و خورده ای ساله، هیچ گُهی نشده است.

همه این ماجرا اما به آنجا که عارف مسلکی خداجو به نام علی عابدینی، در دریای گمگشتگی، دست نجات به سوی هامون دراز میکند قابل اغماض است. هامون را صدباره هم پخش کنند می بینم. دیدن یک فیلم لزوماً به معنای تأیید کامل محتوای آن نیست. همین که آدم میفهمد سازنده فیلم و سراینده داستان به فهم خودش احترام گذاشته و اثری جدی را خلق کرده هزاران بار می ارزد به تماشای سینمای غالب این سالها که معجونی از تلفیق تصاویر وارونه و صحنه های مشوّش بی هدف مبتنی بر ارضای شهوات و امیال حیوانی و اغراض بیگانه پسند سازندگانشان است. هامون لااقل ایرانی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گزارش خوب همشهری

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸ ق.ظ

مسئول پذیرش بیمارستان پرسید: «خانم بچه اولتان است؟» فاطمه خانم زیرچشمی به آقا داوود نگاهی کرد و جواب داد: «نه، بچه دیگر هم دارم.» خانم مسئول پذیرش دوباره پرسید: «بچه دوم‌تان است؟» فاطمه خانم کلافه جواب داد:«نه.» مسئول پذیرش هم از طفره ‌رفتن فاطمه‌خانم کلافه شده بود: «خانم! بچه چندم‌تان است؟ چندتا بچه دارید؟» جواب آقا داوود فاطمه خانم را خلاص کرد: «بچه دهم‌مان است خانم. ۹بچه دیگر هم داریم.»

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

مسئول پذیرش درحالی‌که سعی می‌کرد عصبانیتش را قورت بدهد، رو به آقا داوود برگشت: «آقا باید اینجا اطلاعات درست ثبت شود. جواب مرا درست بدهید.» آقا داوود درحالی‌که نگران شرایط ویژه همسرش بود، با بی‌حوصلگی گفت: «من درست و جدی گفتم. 9فرزند داریم و این بچه‌ای که دارد به دنیا می‌آید دهمین فرزند ماست.» گل از گل مسئول پذیرش شکفت و با تعجب به‌صورت محجوب و مهربان فاطمه‌خانم زل زد: «خانم مگر چند سالتان است؟» پاسخ فاطمه خانم کافی بود تا همه پرسنل بخش پذیرش بیمارستان کارشان را رها کنند و دور او حلقه بزنند: «متولد 64هستم.» قیل و قال آنها با تحسین فاطمه‌خانم همراه بود: «ماشاءالله خانم قهرمان.» بعد از آن تا وقتی از بیمارستان مرخص شود، از پزشک و پرستار تا سایر مادران بستری در بخش، مادر دهه شصتی خانواده منیری را خانم قهرمان صدا می‌زدند. آنها می‌دانستند مادری برای 10فرزند کار بزرگی است که او به‌خوبی از پس آن برمی‌آید. خانم قهرمان می‌گوید: «از داشتن خانواده‌ای پرجمعیت احساس قدرت و امنیت می‌کنم. خیلی خوب است که 10فرزند خوب و یک همسر مهربان دارم که حامی و دلسوز من است.» زندگی خانم قهرمان و خانواده 12نفره‌اش حکایت‌های ترش و شیرین زیادی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست. درحالی‌که 2روز از تولد دهمین فرزند این خانواده می‌گذشت، به دیدارشان رفتیم تا قدم نورسیده را تبریک بگوییم و گوشه‌ای از این حکایت‌های ترش و شیرین را بشنویم:

کدبانوهای خانه

همه بچه‌ها مرتب و آراسته‌اند، ولی لباس‌های سنتی آبی‌رنگ نادیا و سارا ملاحت و معصومیت دخترانه آنها را دوچندان کرده است. فاطمه خانم هنوز سرحال نشده و کم‌رمق به‌نظر می‌رسد، ولی حسین گوش اش به این حرف‌ها بدهکار نیست و همین که او نوزاد به بغل وارد پذیرایی می‌شود، الاکلنگ و توپ پلاستیکی‌اش را رها می‌کند و از سروکولش بالا می‌رود. نوزاد تازه رسیده که فاطمه‌خانم عباس صدایش می‌زند، ساکت و آرام خوابیده و بچه‌ها برای در آغوش گرفتن او با هم مسابقه می‌گذارند، اما با تشرهای سارا حساب کار دست همه می‌آید: «نی‌نی را اذیت نکنید، بگذارید پیش مامان بخوابد.» هرقدر نادیا مثل مادر آرام و محجوب است، سارای شیرین‌زبان، بلد است آتش بسوزاند و برای همه بچه‌ها تعیین‌تکلیف کند. البته در کار خانه هم زبر و زرنگ است و می‌تواند بدون کمک مادربزرگ و آبجی بزرگه از جمع و جور کردن خانه تا آب دادن به گلدان‌ها را به‌تنهایی انجام دهد. ولی نادیا دیگر برای خودش کدبانویی هنرمند شده و نه‌تنها هنرهایی مانند آشپزی و شمع‌سازی‌ و گل‌سازی‌ را آموخته، بلکه فوت و فن‌هایی را هم که مادر برای آبروداری و رفع و رجوع زندگی به‌کار می‌برد، خوب یاد گرفته است. نادیا می‌داند موقع آشپزی چطور موادغذایی را کم و زیاد کند که خوشمزه بودن غذا رمز و راز صرفه‌جویی‌های او را برملا نکند یا چه ترفندهایی به‌کار ببندد تا از یک قواره پارچه 2پیراهن زیبا برای خودش و سارا دوخته شود. دیگر روزهای پادشاهی حسین بازیگوش سر آمده و ته‌تغاری خانه محسوب نمی‌شود، ولی او هنوز نی‌نی تازه‌وارد را رقیب خود نمی‌داند و حسابی برای همه قلدری می‌کند. اما پسر قلدر خانه وقتی به سارا می‌رسد، به همبازی مهربان و سر به راهی تبدیل می‌شود و به سارا اجازه می‌دهد یک دل سیر با سه‌چرخه توی خانه دور بزند. اگر هم سارا توی الاکلنگ‌بازی شیطنت کند و الاکلنگ را تند بچرخاند، باز هم حسین شاکی نمی‌شود. علی به زیارت امام رضا(ع) رفته و هنوز نوزاد تازه را ندیده، ولی از پشت تلفن هم می‌توان هیجانش را برای دیدن او احساس کرد. فاطمه خانم وقتی حال خوش علی را در دورهمی‌های خانوادگی می‌بیند، احساس می‌کند همه سختی‌ها و دشواری‌های بزرگ کردن فرزندانش به تماشای این حس و حال خوش می‌ارزد.

پسر غیرتی مادر

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

مجتبی سومین پسر خانواده است، اما مثل برادر بزرگه خانه رفتار می‌کند و اگر کسی به خواهر و برادرهایش نگاه چپ بیندازد، حسابی به رگ غیرتش برمی‌خورد. مجتبی هرقدر بیرون از خانه و مقابل غریبه‌ها هوای خواهر و برادرهایش را دارد، توی خانه به پر‌وپای بچه‌ها می‌پیچد و برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند، ده‌ها نقشه‌ بکر در آستین دارد. فقط موقع درس و مشق و شب‌های امتحان، مجتبی حال و حوصله آتش‌سوزاندن ندارد و ساکت و آرام با نادیا درس می‌خواند. نادیا هم خانم معلم پرحوصله‌ای است و به‌راحتی از سر و کله‌زدن با داداش غیرتی باهوش اش خسته نمی‌شود.محمد بعد از مجتبی به دنیا آمده و 10سال دارد. او از اضافه شدن داداش تازه‌وارد به جمع خانواده خوشحال است و می‌گوید: «خواهر و برادر داشتن خیلی خوبه. ما همیشه پشت همیم و همدیگه رو تنها نمی‌ذاریم.» محمد به انجام کارهای خانه رغبتی ندارد، ولی برای خوشحال‌کردن مامان حاضر است چهارپایه زیر پایش بگذارد تا دستش به اجاق‌ گاز برسد و به‌تنهایی یک خوراک کدو یا بادمجان چرب و چیلی درست کند. ابوالفضل مهربان و آرام است، ولی در سربه‌سر گذاشتن با خواهر و برادرهایش کم نمی‌آورد؛ به‌خصوص وقتی مهدی حرصش را درمی‌آورد و با تلفن همراه مادربزرگ آنقدر بازی می‌کند که شارژش تمام شود و نوبت بازی به او نرسد، دیگر ابوالفضل حسابی جوش می‌آورد. البته موقعی که مامان یا مادربزرگ از کشمکش‌های آنها کلافه و ناراحت می‌شوند، ابوالفضل مهربان طاقت دیدن ناراحتی آنها را ندارد و از حقش کوتاه می‌آید.

داداش بزرگه بچه‌ها

ابراهیم دیگر برای خودش مردی شده و مادر وقتی با محبت به قد و بالای بزرگ‌ترین فرزندش نگاه می‌کند در چشم‌های مهربانش حظ و لذتی مادرانه می‌نشیند. داداش بزرگه چندان پرهیاهو نیست، ولی هر جای خانه باری روی زمین مانده باشد، سروکله ابراهیم حتما پیدا می‌شود. وقتی نق زدن‌های حسین بازیگوش همه را کلافه می‌کند، کافی است تا لحظه‌ای داداش ابراهیم او را در آغوش بگیرد تا آسوده و بی‌خیال بخوابد. نادیا با مادر حسابی ایاغ است، ولی گاهی فقط باید با داداش بزرگه یک دل سیر درددل کند تا خوب سبک شود. علی و مجتبی آنقدر بزرگ شده‌اند که بفهمند داشتن یک داداش بزرگه مهربان چقدر دل آدم را قرص می‌کند، اما برای سارا و برادرهای کوچک‌تر، داداش ابراهیم یک داور صبور است که خوب می‌تواند قیل‌و‌قال‌ها و مرافعه‌های آنها را سرو سامان دهد و همه‌‌چیز را ختم به‌خیر کند. البته اگر در مرافعه‌ای پای سارا در میان باشد، داداش ابراهیم حتما از آبجی کوچیکه طرفداری می‌کند تا برادرها حساب کار دستشان بیاید و بدانند باید همیشه هوای آبجی‌ها را داشته باشند.

همبازی خاص بچه‌ها

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

قیل و قال بچه‌ها سبب می‌شود خانه خانواده منیری هیچ‌وقت ساکت و سوت و کور نباشد، ولی زمانی که آقاداوود توی خانه است  هیاهوی او کمتر از بچه‌ها نیست و حسین و سارا می‌توانند با بابا قایم‌باشک بازی کنند و بچه‌های بزرگ‌تر در بازی اسم و فامیل خود همبازی قدری داشته باشند که به‌راحتی همه امتیازهای بازی را درو می‌کند. مادربزرگ در رسیدگی به بچه‌ها کمک‌حال فاطمه خانم است و خانم جوانی هم در سروسامان دادن به کارهای خانه به او کمک می‌کند. فاطمه خانم در کنار مشغله‌های رسیدگی به فرزندانش در جلسات و همایش‌های مختلفی که برای مادران و دختران جوان برگزار می‌شود، شرکت می‌کند تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد و به مرور زمان این موضوع مورد پذیرش اهالی خانواده قرار گرفته‌است.

هدیه‌های عزیز خدا

فاطمه خانم در 20سالگی ابراهیم را به دنیا آورده است. او تعریف می‌کند: «وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم، همسرم به خواستگاری‌ام آمد. نسبت فامیلی ما باعث شده بود خانواده‌ام از او شناخت خوبی داشته باشند و از آن جا که من هم به این وصلت بی‌رغبت نبودم، به او پاسخ مثبت بدهند.» آقا داوود آنقدر محاسن اخلاقی داشته که خانواده فاطمه خانم چشم روی دست خالی‌اش ببندند و دخترشان را در 15سالگی به خانه آقا داماد جوان بفرستند، اما اوایل، زندگی‌شان به سادگی نمی‌گذشت و آقا داوود با کار در پیک موتوری و هر شغل و کسب حلالی که پیش می‌آمد، رزق و روزی خودش و همسرش را تأمین می‌کرد. چند سال اول زندگی زوج جوان بدون فرزند گذشت تا فاطمه خانم دوره دبیرستان را به پایان رساند، ولی در روزهایی که او خودش را برای شرکت در کنکور آماده می‌کرد، خدا ابراهیم را به آنها بخشید. درحالی‌که پس از ابراهیم، علی و نادیا هم به جمع خانواده منیری اضافه شدند، فاطمه خانم عشقش به تحصیل را رها نکرد و در کنار مادری برای 3فرزندش، تحصیلات دانشگاهی خود در رشته علوم‌تربیتی را هم ادامه ‌داد. فاطمه خانم تصور نمی‌کرد خانواده آنها بزرگ‌تر شود و وقتی متوجه شد خدا چهارمین فرزند را به او بخشیده، تردید داشت که بتواند از پس این امتحان برآید: «مشقت بزرگ کردن 4فرزند قد و نیم قد، قضاوت‌های مردم، دست خالی او و همسرش....» بالاخره با خودش کنار آمد و ترجیح داد این هدیه خداوند را که آدم‌های بسیاری در حسرت داشتنش هستند، با ناشکری پاسخ ندهد. آقا داوود هم با همسرش هم‌عقیده بود و تصمیم گرفتند مشیت خداوند را با رضایت و قدرشناسی بپذیرند.

مسکن؛ بزرگ‌ترین مشکل خانواده

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

در آن روزها و حتی پس از آنکه مجتبی و محمد هم به دنیا آمدند، شرایط مالی آنها به‌سختی می‌گذشت و دار و ندارشان یک موتورسیکلت بود و زار و زندگی مختصری که در یک آپارتمان یک‌خوابه استیجاری جای داده بودند. فاطمه خانم پیش از ازدواج زندگی سختی نداشت، ولی با پرجمعیت شدن خانواده‌اش تصمیم گرفت طوری آن را مدیریت کند که به بچه‌ها سخت نگذرد، اما قناعت و صبوری را هم بیاموزند. او تعریف می‌کند: «با همان درآمد مختصرمان سعی می‌کردیم بچه‌ها را خوشحال نگه داریم و به اندازه توانمان در مسافرت و خورد و خوراک و تحصیل آنها کم نگذاریم.»  آقا داوود در کنار همه سختی‌هایی که برای چرخاندن زندگی داشت، به کسب تجربه مدرک دانشگاهی دارد و وقتی در این حرفه مهارت به دست آورد، کم‌کم توانست زندگی‌اش را سر و سامان دهد، خودروی مناسبی برای خانواده‌اش تهیه و آپارتمانی بزرگ‌تر در نظرآباد کرج اجاره کند .  حالا آقا داوود در این رشته تجربه و مهارت دارد و افتخار ثبت اختراع ده‌ها داروی سنتی چاشنی این تجربیات چندین‌ساله شده است، ولی از اینکه نمی‌تواند به نیازهای پسر و دختر نوجوانش پاسخ دهد و اتاقی مستقل و وسایل تحصیل آنها را به‌خوبی فراهم کند، ناراحت است. او می‌گوید: «نداشتن خانه برای ما مشکل بزرگی است و بچه‌ها از دردسرهای اثاث‌کشی‌های مکرر حسابی خسته شده‌اند. بسیاری از صاحبخانه‌ها حاضر نیستند خانه خود را به یک خانواده پرجمعیت اجاره دهند.» آقا داوود از مسئولان انتظار دارد به او کمک کنند تا بتواند خانه و سرپناه مناسبی برای فرزندانش فراهم کند. در میان فرزندان آقا داود، نادیا دوست دارد حرفه و شغل پدر را ادامه دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با ما یا مقابل ما؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ب.ظ

حسین شریعتمداری عصا به دست شد +عکس

 

حسین شریعتمداری ادم خوب و زحمت کشی است. خیلی از حرفهایش هم درست است اما یک مبنای غلط دارد که البته در بعضی منابع امنیتی نیز مشاهده می شود اینکه هر کس نظرش مطابق میل و دیدگاه ما نیست قطعا مأمور بیگانه و آلت دست استکبار است. 

مثلا عده ای در قم در اعتراض به رفتارهای علی لاریجانی به سمت او مهر و کفش و ... پرت کردند. این کار قطعا نادرست است. اما اینکه این جمع هیجان زده را آلت دست سرویس های جاسوسی بیگانه بدانیم تهمتی ناروا به نیروهای خودی است که جز ایجاد دردسر برای آنها و دلزدگی از انقلاب ثمری نداشته است. به جای طرح اتهامات فاقد استناد می توان با دلیل متقن به نقد رفتارهای دیگران پرداخت.

اخیرا هم حاج حسین برای مخالفت با طرح استیضاح رییس جمهور حامیان استیضاح را تکمیل گران پازل دشمن دانست. هر کسی حق دارد مطابق قانون طرفدار استیضاح باشد یا نباشد و دیدگاه های طرف دیگر را نقد کند. اما آیا خوب است عده ای به حسین شریعمتداری مخالف استیضاح بگویند که تو بازیچه دست استکبار هستی و در راستای تکمیل پازل دشمن برای فشار معیشتی بیشتر بر مردم با حسن روحانی همدست شده ای؟

حدود یکماه پیش حسین شریعمتداری در اقدامی نامعقول به نقد مواضع آیت الله سیستانی پرداخت که در نهایت با اعتراض شدید دولت و ملت عراق مجبور به عذرخواهی شد. عده ای همان وقت این پرسش را مطرح کردند که اگر از مرجع و رهبر مذهبی سیاسی و طراز اول کشور اسلامی عراق می توان به راحتی انتقاد کرد از رهبری جمهوری اسلامی هم می توان با همین صراحت نام برد و ...

حسین شریعمتداری نباید خودش را در حد یک جوان تازه کار وبلاگ نویس جویای نام ببیند. او ضاحب رسانه ای متصل به یت المال و حکومتی و منصوب به رهبری انقلاب است. مواضع سطحی و ژورنالیستی و غیرمنطقی چنین جریده ای به پای نظام نوشته شده و عوراض و تبعات آن هزینه ای گاه جبران ناشدنی بر گرده حاکمیت می نشاند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نان و القلم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۱ ب.ظ

 

روز خبرنگار را باید به آن دست از خبرنگاران و اهالی رسانه که آیه "ن و القلم" را به "نان و القلم" تبدیل نساخته و شرافت و آزادگی را به متاع پست دنیا نفروخته اند تبریک گفت.

متأسفم برای بعضی از فعالان جامعه خبری که رسانه را ابزار کاسبی دانسته و بی هیچ تعهدی نسبت به مردم به جای دفاع از حقوق جامعه و انعکاس مشکلات و درد دلهای ملت به تریبون یک طرفه صاحبان قدرت تبدیل شده و نان در غم مردم زده و ارتزاق می نمایند.

و خوشحالم از حضور آن دست از خبرنگاران و نویسندگانی که دستهایشان قلم شد اما قلم از کف نینداخته و بلندگوی مستضعفان و محرومان قرار گرفته و در مقابل بی عدالتی ها سینه سپر می نمایند.

هنر و قلم و رسانه ای که رضایت خدا را به رضایت کدخدایان و مستکبران داخلی و خارجی ترجیح بدهد مقدس است که در همان سوره القلم آمده است: 

َلَا تُطِعْ الْمُکَذِّبِینَ 

پس، از دروغزنان فرمان مبر.

خدا به قلمهای راست گفتار و صدیق است که قسم می خورد :  و ما یسطرون

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه توییت خبرنگار شرق و رسوایی شورای بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۹ ب.ظ

کانال تلگرامی عصر ایران به باز نشر توییت خبرنگار شرق پیرامون رسوایی شورای شهر بابل پرداخت. محمد باقرزاده که ظاهرا در سالنامه شرق نیز به این موضوع پرداخته است به نقل از بعضی اعضای مستعفی شورا این فرضیه را مطرح نموده که امام جمعه بابل با افشای فساد بعضی از اعضا و بیرون راندن آنها زمینه انتخاب داماد جوان خود به عنوان شهردار بابل را فراهم کرده است.

در این خصوص ذکر سه نکته را لازم می دانم:

یک- اصل ادعای منتسب به اعضای مستعفی از این باب محل تردید و به عبارت دقیق تر مردود است که فاصله انتخاب داماد ایشان به عنوان شهردار از زمان وقوع رسوایی شورا فاصله قابل توجهی است و از آن جا که داماد ایشان پیش از این به هیچ وجه گزینه محتمل برای تصدی سکان بلدیه نبوده دلیلی برای پیش دستی و اتخاذ این رویکرد از سوی امام جمعه به چشم نمی خورد. بماند که به عنوان یک منتقد، تقوای ایشان را بالاتر از تصدیق چنین اتهامی می دانم. این فرضیه زمانی می تواند موضوعیت پیدا کند که اصل واقعه رسوایی شورا را دروغ بدانیم که فارغ از حکم دادگاه، صرف اقرار اعضای متهم در محافل مختلف، تأییدی برصحت اصل وقوع این ماجرای تلخ می باشد.

اما

چنان که پیش تر نیز این قلم در یادداشت های متعدد بیان داشت اسلام برای آبروی افراد حریم خاصی قائل است و آنچه که از افشاگری پیرامون تخطی مسئولان و کارگزاران بیان شده در حیطه جرایمی است که منجر به تضییع حقوق عمومی و ضربه به بیت المال مسلمین شود آنهم با تشخیص فقیه و یا لااقل قاضی. از این رو افشای فساد اخلاقی اعضای شورا توجیه شرعی نداشته و با توجه به تفاوت سطح لغزش افراد، باعث شکل گیری شایعاتی گردید که هنوز هم در افواه عموم حتی در سطح فارسی زبانان و ایرنیان سراسر عالم جریان داشته و هتک حیثیت افراد را به دنبال آورده است.

در عین حال برخورد جدی با عناصر فاسد شورا اعم از افرادی که اقدام به دسیسه چینی کردند و یا اعضایی که بی پروا با کرشمه ماری خوش خط و خال به آتلیه ای ناشناس رفته و از مفسده استقبال نمودند امری ضروری و اغماض ناپذیر است.

دو- در بدو انتخاب داماد امام جمعه به عنوان شهردار بابل طی یادداشتی تأکید نمودم که این انتخاب در اذهان عموم به ضرر امام جمعه تمام شده و ایشان را در مظانّ اتهام قرار می دهد و به نوعی می توان از آن به عنوان یک تله سیاسی برای تخریب وجهه امام جمعه یاد نمود. شهردار جدید بابل بدون رقیب، بدون ارائه برنامه و بدون حضور در صحن شورا به این جایگاه منصوب شد. رسانه های مجازی پیش از آن از جلسه اعضای شورا با امام جمعه برای انتخاب شهردار جدید خبر داده بودند که هیچ گاه مورد تکذیب رسمی قرار نگرفت. بازدیدهای پیاپی امام جمعه از پروژه های کم اهمیت شهرداری نیز مقوّم این ذهنیت گردید. در این بین سکوت ظاهری پیرامون نتیجه برخورد با متخلفان شورا و گاه جلسه و عکس یادگاری با بعضی چهره های مطرح فساد شورا اذهان عموم را بیش از پیش به سمت اتهام تبانی سوق داد. سخنرانی افشاگرانه امام جمعه درباره فساد شورا که عناصر خاطی را "جانور" لقب داده بود از بایگانی خبرگزاری های رسمی محو گردید. جلسه های شورای شهر نیز یک سال است که اغلب به بررسی نامه های وارده اختصاص یافته و خاصیت نظارتی خود را از دست داده است. بنا بر اطلاع عرض می کنم که امام جمعه همواره پیگیر برخورد با متخلفان شورا و اخراج آنها بوده اما صورت کار با بی سلیقگی یا بی احتیاطی متأسفانه به گونه ای دیگر رقم خورده است.

سه- بازنده اصلی ماجرای رسوایی شورا، قوه قضاییه است. مردم هنوز نمی دانند بعد از گذشت یک سال و نیم از ماجرای این رسوایی بزرگ که نام دارالمومنین بابل را در نقاط مختلف ایران و جهان دستمایه طنز و هجو قرار داد متخلفان به چه سزایی رسیده اند؟ چرا یک جوان معمولی به خاطر خطایی کوچک از استخدام در رده آبدارچی اداره نیز محروم می شود؛ اما عنصری محکوم و بی آبرو می تواند عنان بخشی از امور شورا را در اختیار داشته باشد؟ یکی از اعضای علی البدلی که با خروج اعضای مستعفی توانست وارد شورا شود در دوره های قبل دارای پرونده محکومیت مالی بود که مشمول ماده هجده شد و دیگر کسی نتوانست از رسیدگی مجدد به اتهامات وی کسب آگاهی کند.

مجموعه این وقایع که منجر به ابهام و رواج شایعات شد یک مخرج مشترک دارد و بیانگر خلأیی بزرگ در بین مسئولین شهری و استانی است و آنهم بی اعتنایی به افکار عمومی. اگر مردم نسبت به عملکرد مسئولان بدبین و دچار شبهه باشند آسیب آن دامنگیر اساس حاکمیت خواهد شد. چرا مقامی درباره ابهامات موجود روشنگری نمی کند؟ ورود روزنامه شرق به این مسأله نشان می دهد این واقعه در تاریخ ایران باقی مانده و حساسیت های ملی را برانگیخته است.

بیان یک نکته جالب و خنده دار هم به عنوان حسن ختام وجهت ثبت در تاریخ خالی از لطف نیست. چندی پیش یکی از روحانیون انقلابی بابل که از اساتید فرهیخته دانشگاه است در سخنانی شورای شهر بابل را با وجود چهار عضو مستعفی و چند عضو متهم و محکوم، شورای فساد نامید که گویا به حضرات بر خورد و با شکایت آنها مواجه گردید!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قانون، گاهی خوب، گاهی بد!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ق.ظ


روزنامه ایران تیتر زده: تحرکات مشکوک علیه رأی ملت!

منظور این تیتر، جریان استیضاح احتمالی رییس جمهور در مجلس است. رییس جمهور برآمده از رأی مردم است؛ اما مجلس هم برآمده از آرای مردم است و بر اساس قانون اساسی که آن هم برآمده از رأی مردم است حق استیضاح رییس جمهور و وزرا را داراست.

نمی شود آنجا که به نفع ماست طرفدار رأی مردم باشیم و آن جا که به نفعمان نیست جا خالی بدهیم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شوخی با تیتر روزنامه های امروز:

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ

کار و کارگر: جهانگیری: اگر تولید، ارز و معیشت مردم را کنترل کنیم ازشرایط موجود عبور خواهیم کرد

·         چشم بسته غیب فرمودید!

ایران: جهانگیری: قول می دهم به خاطر شما بمانم

·         الحمدلله این دغدغه ما هم برطرف شد

کیهان: اروپا قرار بود تضمین بیاورد تحریم آورد

·         مهم اینه که دست خالی نیومد!

حمایت: نظارت آنلاین راه مقابله با تخلفات بانکی

·         و ایضاً نظارت آنلاین بر ناظرین آنلاین بانکی!

صبح نو: پشیمانی سودان

·         درستش می شود این: پشیمانی بی سود!

عصر ایرانیان: آیت الله مکارم شیرازی: دشمنان کشور برای خوزستان و اهواز برنامه ها دارند

·         بعله حاج آقا، برای قم هم برنامه ها دارند

اطلاعات: آماده تعامل گسترده با شرق هستیم

·         یعنی روزنامه شرق هم اطلاعاتی میشه؟

عصر رسانه: بدهی مالیاتی 28 هزار میلیاردی دارندگان کارت های بازرگانی

·         این کارت بازرگانی هم نقش خوبی در شفاف سازی داره ها

امتیاز: کشف یک میلیون کتاب قاچاق

·         بابا بذارید لااقل لقب سلطان کتاب بمونه برای شخصیت های فرهنگی، این یکیو خراب نکنین

نوآوران: جهانگیری: حفظ انسجام ملی امروز از نان شب واجب تر است

·          دست در دست هم از گرسنگی جان می دهیم به مهر

جهان اقتصاد: اتهام سودجویی به بخش خصوصی ظلم است

·         هم بخش خصوصی و هم بخش دولتی جز برای خدا کار نمیکنن

کارون: محمد هاشمی: گزارش علت فوت هاشمی روی میز روحانی است

·         یعنی روحانی رئیس پزشکی قانونی هم هست؟ راستی یه کارگر تو جنوب ادعا کرد موقع بازداشتش کتک خورده، چن روزه همه مسئولین خرد وکلان دارن تکذیبیه صادر میکنن و یقه چاک میدن، خانواده هاشمی دم به ساعت ادعای قتل مرحوم غریق استخر کوشک رو تو رسانه ها جار میزنن یه نفر نمیگه چرا به نظام تهمت میزنین و تشویش اذهان میکنین و ... یعنی آدم برای تهمت زدن هم باید دمش کلفت باشه

  • سیدحمید مشتاقی نیا