یک دعوت قرآنی
منطقه گیلانغرب، هوای خنکی داشت. شب ها خوابیدن زیر پتو حسابی می چسبید و بیدار شدن و برخواستن را سخت می نمود. نوجوانی داشتیم که در همه کارها به دیگران کمک می کرد و خیرخواه دیگران بود. او اهل نماز شب بود و نیمه های شب در دل تاریکی بر می خواست، بی اعتنا به لذت خوابیدن در خنکای هوا وضویی می ساخت و به نماز می ایستاد. این نوجوان صدای قشنگی هم داشت. او دوست داشت دیگران را هم برای نماز شب بیدار کرده و کاری کند تا آنها نیز از فیض آن بهره مند شوند. از طرفی هم از حق الناس می ترسید و دلش نمی خواست با صدا زدن دوستانش باعث رنجیدن و ضایع شدن حقی از آنها شود.
در نهایت فکری به نظرش رسید که کارساز بود. او کمی قبل از اذان صبح، در گوشه ای از سنگر می نشست و با صدای زیبایی که داشت قرآن را تلاوت می کرد. دوستانش از صدای دلنشین قرآن او بیدار می شدند و بی آن که هیچ اعتراضی کنند با کمال میل وضو می ساختند و دقایقی قبل از اذان، دو رکعت نماز نافله شب به جا می آوردند.
بر اساس خاطره ای منتشر شده در سایت موسسه جهانی سبطین
- ۹۵/۰۱/۰۲