مذاکره به سبک ابراهیم!
ابراهیم داشت جدی جدی! دردانه جوانش را برای قربانی به پیشگاه خدا آماده می کرد. شیطان باید آخرین دست و پاهایش را می زد. ابلیس در قامت انسان، نزد هاجر رفت و خواست عواطف مادری او را به خدمت درآورد. گفت: هاجر! می دانی شوهرت دارد با تو چه می کند؟ ابراهیم می خواهد نازدانه نوجوانت اسماعیل سیزده ساله ات را با دست خود به قربانگاه می برد؛ آخر به تو هم می گویند مادر؟! از چه روی ساکت نشسته ای و دم بر نمی آوری؟
جواب تاریخی هاجر یک جمله بود: من مطیع فرستاده خدا هستم.
شیطان انسان نما، ناامید از هاجر، سراغ ابراهیم رفت تا مذاکره ای مستقیم! با خود او داشته باشد. او می دانست ابراهیم مردی منطقی است و اهل استدلال. برای همین از در منطق و استدلال و ایجاد شبهه بر او وارد شد.
گفت: ابراهیم! تو رسول خدایی. می خواهی امر خدا را اطاعت کنی، بکن حرفی نیست؛ اما حواست هست که مردم تو را الگوی خود می دانند و ممکن است به تأسی از تو پسران جوانشان را به قربانگاه ببرند؟ آن وقت تو پای این خون ریزی ها خواهی ایستاد؟ وجدانت به درد نخواهد آمد ...؟
ابراهیم بی معطلی فقط یک پاسخ به او داد: رمی جمره. ابراهیم نشان داد که در مواجهه با شیطان، منطقی تر از سنگ، پاسخی وجود ندارد.
این ماجرا را تعریف کردم تا پیش دستی کرده باشم! برای آن که مباد روزی برسد که یکی با عمامه پیغمبر بیاید روی منبر و بگوید: ابراهیم با شیطان دور یک میز نشست و نسکافه خورد، قهقهه سر داد و به دور از چشم اهل منزل، چشمکی رد و بدل کرد!
خدا را چه دیدید؟ من خواستم پیش دستی کنم. فقط خواستم حریف را از الان خلع سلاح کرده باشم! والسلام.
- ۹۳/۰۸/۰۳