فرش قرمز برای میهمان!
رفته بودم میاندوآب، یکراست رفتم سراغ حسین. از شهر خود راهی طولانی را طی نموده و خسته بودم. مدت ها بود که حسین را ندیده بودم. می دانستم که دل او هم برای من تنگ شده است. محل استقرارش را پیدا کردم. با بی تابی رفتم و صدایش کردم. او هم از دیدن من بسیار خوشحال شد. چشمانش برقی زد، در آغوشم گرفت و خیر مقدم گفت.
هر دو از این که بعد از مدتی دوباره همدیگر را می دیدیم خوشحال بودیم. حرف های ناگفته ای داشتیم که باید ساعت ها می نشستیم، از هر دری می گفتیم و می شنیدیم.
روبوسی مان که تمام شد، اولین جمله ای که از حسین شنیدم این بود: وضو داری؟ اگر نداری زودباش بگیر و با هم برویم مسجد به نماز جماعت برسیم!
اصلاً خستگی یادم رفت. حسین بود دیگر، انتظاری جز این از او نبود! نماز برایش از همه چیز مهم تر بود. دوست داشتم مثل او باشم. لبخندی زدم و با شوق وضو گرفتم و همراهش به مسجد رفتم.
بر اساس خاطره ای از همرزم شهید حسین اکبری، طومار بندگی، ص 29
- ۹۵/۰۵/۲۵
مطلب فرش قرمز برای میهمان! شمارو مطالعه کردم بسیار مفید بود.
من کارشناس فروش شرکت تبلیغاتی پارت چاپ هستم اگر روزی به ما نیاز داشتین چه در زمینه آگهی و چه کارهای چاپی خوشحال میشیم کمکتون کنیم
این آدرس سایت ماست:
www.partchap.ir
اینم شماره تماسمون:
02188756411-4318