اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

شهید محمد غفاری

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۴ ق.ظ

شهید محمد غفاری

تولد: همدان- 30/10/1363

شهادت: درگیری با عناصر گروهک پژاک- ارتفاعات جاسوسان سردشت- 13/6/1390

مزار: باغ بهشت همدان

 

=دل تنگش هوای شهدا را داشت. وبلاگش را که سری بزنی یک پست از او به جای مانده که هم ارادتش به شهدا را نشان می دهد، هم عطش رسیدنش به کاروان سرخ شهادت را:

«هر سال ایام محرم به مناسبت شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدری مراسم عزاداری برپا می‌کردیم. یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم. آخرشب بود. خوابیدم. کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتماً به مراسم شما می آیم و به شما سر می‌زنم. درحالیکه لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و نورانیت چهره اش را دو چندان می‌کرد. دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من می‌خواهم همراه شما بیایم، گفت: شما هم می آیی اما هنوز وقتش نرسیده است!»

 

=شب خواستگاری‌مان مصادف بود با سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه سلام الله علیهما. وقتی روبه‌رویم نسشت و شروع به صحبت کرد، خیلی برایم تازگی داشت. رک و پوست کنده حرف هایش را زد؛ جدی و مصمم. از اینکه هنوز دانشجو است و حقوق مناسبی ندارد و ممکن است در آینده هم درآمد خوبی نداشته باشد. از اینکه به دلیل علاقه شدید به سپاه و مسائل نظامی، رشته دندانپزشکی دانشگاه همدان را رها کرده. از مأموریت هایی که ممکن است برود و دیگر برنگردد. از اسارت، مجروحیت و شهادت. روی این شهادت از همان اول خیلی تاکید داشت. شعله این عشق سر تا پایش را سوزانده بود؛ تا جایی که گفت: «راهی که من انتخاب کردم آخرش شهادته.»

حرفهایش که تمام شد مصمم به ازدواج با او شدم. آنقدر که دلگرمش کردم به اینکه در کنارش می مانم و خودم را برای هر اتفاقی در آینده آماده می کنم. به اینکه او را در راه رسیدن به اهدافش تنها نمی گذارم.

 

=اول زندگی مان با شرایط خیلی سختی رو به رو بودیم. نبود محمد و دوری از خانه و مشکلاتی که به خاطر ادامه تحصیل داشت همه با تلاش و تعامل دوستانه‌مان پشت سر گذاشته شد. در کنار هم می خواستیم به کمال برسیم و آغوش خود را برای امتحان‌های الهی باز کرده بودیم.

 =حقوق کمی داشت ولی همان هم با برنامه ریزی عالی و حس تدبیرش به بهترین وجه، صرف زندگی روزمره می شد. چون کارش را برای رضای خدا انجام می داد و حقوقی که می‌گرفت برایش مهم نبود، پولش برکت داشت. حتی پس انداز هم می کردیم.

 

=چشم و دلش سیر بود. هیچ وقت دل به دنیا نبست و به قولی گردی از غبار این دنیا به رویش ننشست. خیلی پیش تر از اینها چشم از دنیای پر زرق و برق، بسته بود و ایمانش را به بهای ناچیز لحظه ای خوشی در این دنیای فانی نفروخته بود. هر چه که از زندگی مان می گذشت احساس می کردم که رشد فضائل اخلاقی در او بیشتر شده است. انس و الفتی که این اواخر با خدا پیدا کرده بود مرا به فکر وا می داشت. انگار که در قفس تن، تمرین پرواز می کرد.

 

=ماه مبارک که می آمد جزء خوانی هر روزه اش ترک نمی شد. با وجود شرایط سخت کاری و آموزش های فشرده، توی هوای گرم تابستان روزه می گرفت. وقتی مسافت طولانی محل کار تا منزل را می آمد از تشنگی طوری می شد که دلم برایش می سوخت.

=با خدای خودش عهد کرده بود تا پای جان، با تمام توان بر سر عهد و پیمانش بماند. همان عهدی که بارها و بارها برای من گفته بود؛ شهادت.

 

=به طبیعت عشق می ورزید. زیبایی هایش با روح او عجین بود. اگر فرصتی دست می داد، کوه می رفتیم. خودش کوله را آماده می کرد، بدون اینکه چیزی از قلم بیافتد. با برنامه ریزی دقیق، ساعت رفت و برگشت را تنظیم می‌کرد. مرا هم به کوه پیمایی علاقه‌مند کرده بود. کاری می کرد که خوش بگذرد. به کوه که می‌رسیدیم تا جایی که او می توانست بالا برود من نمی توانستم. وقتی می  دید کم آورده‌ام با هر ترفندی بود مرا بالا می کشاند؛ با وعده جایزه! بالا که می رسیدیم کوله را باز می کرد و بساط صبحانه را می‌چید و می گفت: «این هم جایزه شما. شما امروز مهمان، من میزبان.»

 

=توی مسیر کوه پیمایی، زیبایی های مناظر، آبشارها و درختان، توجهش را جلب می کرد. نمی‌دانم چه چیزی در آنها می دید، شاید قدرت خدا را می نگریست که به این صورت در اینها جلوه گر شده است. با دوربین، مناظر منحصر به فرد را عکس می گرفت؛ از جاهایی که کمتر کسی به آنها توجه می کرد. یادم است روزی در بین راه، توقف کرد و از گلی عکس گرفت که از بین سنگ‌های سخت، روئیده بود. من زیبایی خاصی در آن گل ساده نمی دیدم؛ اما نگاهش به آن گل و تحسین خداوند مهربان برایم جالب بود.

 

=همسر داری اش فوق العاده بود. توی خانه به قول بزرگتر‌ها دعوا نمک زندگی است. اگر بحث و مشاجره‌ای بود و مشکلی پیش می آمد، آنقدر دریا دل بود که چیزی به دل نگیرد و اجازه ندهد جو قهر و ناراحتی بینمان باقی بماند. خودش پیش قدم می شد، مسئله را حل می کرد. عصبانی هم که می شد قیافه اش دیدنی بود. اصلاً به‌ش نمی آمد! به چند دقیقه هم نمی رسید که آرام می شد. چهره عصبانی اش بیشتر خنده دار بود تا ترسناک.

 

=توی کارهای منزل کمک حالم بود. سرکار می رفتم. گهگاهی که دیر به خانه می رسیدم، خودش دست به کار می شد. از سرکار که می آمد کارش در خانه شروع می شد. غذا درست می کرد. مهمان هم که داشتیم خودش سالاد و تزئینات را تهیه می کرد.

=حظ معنوی که از زیارات و عبادات می برد، طی چند دقیقه اتفاق می افتاد. به قول خودش سیمش زود وصل می شد. مشهد که می‌رفتیم، سحرها را مقید بود برویم حرم. قرارمان هم روبه‌روی گنبد، یک گوشه از صحن انقلاب بود. دلش که می گرفت، آنجا درد دل می کرد. می رفت توی خودش. احساس می کنم جواز شهادتش را همانجا از امام رضا گرفت.

 

=خبر شهادتش را که شنیدم، گریه نکردم. تازه خودم به دیگران هم دلداری می دادم. توی آن لحظات فقط خدا را شکر می کردم. از اینکه به آرزوی قلبی اش رسیده؛ به همان چیزی که سالها انتظارش را می کشید. هفت روز از شهادتش که گذشت برگشتم خانه خودمان. حالا هم تنهای تنها زندگی می کنم با یاد خاطراتش. در جواب کسانی که فکر می کنند از این زندگی ناراحت هستم کلام 48 نهج البلاغه امیر مومنان را می خوانم که می فرمایند: « اگر از من بپرسی چگونه ای بر سختی روزگار، می گویم بسیار شکیبا و توانا هستم. دشوار است بر من که غم و اندوهی در من دیده شود تا دشمنی شاد گردد و دوستی اندوهگین.»

به قلم مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش

فرهنگ شهادت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">