تسلیم نگاه شیدایی!
سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ق.ظ
یک ساعتى مانده بود
به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمدیم گردان . قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایى.
عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت، بیشتر فشار کار روى او بود و احتمالاَ ازهمه
ما خسته تر، اما بعد از این که وضو گرفت شروع به خواندن نماز کرد.
ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم، فکر نمىکردیم او حالى براى نماز شب
داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بیدار کرد. «بلند
شین نمازه»، بلند شدیم، پلک هایمان را به هم مالیدیم، چند لحظه طول کشید، صورتش را
نگاه کردم، مثل همیشه مىخندید، انگار دیشب هم نماز باحالى خوانده بود. دیگر رویمان نشد که به خوابمان ادامه دهیم!
روایتی از خاطرات زندگانی سردار شهید عبدالحسین برونسی، سعید عاکف
- ۹۵/۰۱/۰۲