به مناسبت سالگرد ورود آزادگان سرافراز(2): نقش منافقین در اردوگاه
اعضای گروهک منافقین، همانطور که در شهرها با ترور مردم بیگناه، دامن زدن به شایعات، دادن گرای اماکن مهم به دشمن و... رویکردی خائنانه اتخاذ کرده و با دشمنان ملت همپیمان شده بودند، در اردوگاههای اسارت نیز با نفوذ در بین اسرا اقدام به جاسوسی، ایجاد التهاب روانی و... نموده و پرونده اعمال ناجوانمردانه خود را ننگینتر میساختند. آنان علاوه بر آزار اسرای حزباللهی، در صدد جذب اسرای دیگر به بدنه سازمان منحوس خود بودند. «منافقان با دست بردن در نامهةای خانوادگی اسرا، سعی داشتند روحیه آنان را تضعیف نمایند که در چند مورد همین اقدام شوم آنان باعث شد اساس خانواده از هم پاشیده شود و کار به طلاق بیانجامد.»[1]
«منافقات در نامه یک جوانی که میدانستند این نامه برای نامزد اوست، از قول همسر او مینوشتند من بر اثر فلان چیز و به این دلایل، میخواهم با یک نفر دیگر ازدواج کنم و من رفتم، خداحافظ! ما بارها مانند این نامهها را دیده بودیم. از زمان افتتاح سازمان ننگین منافقان در عراق و زمانی که این نامهها به دست اسرا میرسید آنقدر مورد شکنجه روحی قرار میگرفتند که شاید اکثر این بچهها را اگر بروید و نگاه کنید، موهای سرشان یا ریخته و یا سفید شده است. صرفاً به خاطر همین مسئلهها بود. یعنی افرادی داشتیم که نامزد کرده بودند. از زمانی که این خبرهای جعلی به آنها میرسید، شاید یک لقمه هم غذا نمیخوردند.»[2]
«منافقان در یک مورد برای یکی از برادران از زبان خانمش نوشته بودند که: من میخواهم از تو طلاق بگیرم. بعد متوجه شدیم این برادرمان مجرد است و اصلاً ازدواج نکرده که بخواهد طلاق بگیرد!»[3]
«در شهادت 72 تن از یاران وفادار حضرت امام خمینی (ره) از جمله شهید مظلوم بهشتی در 7 تیر سال 1360، رادیو منافقان که به زبان فارسی پخش میشد، اعلام کرد: حکومت ایران سرنگون شد! به همین دلیل، بچههای حزباللهی به زیر پتو میرفتند و گریه میکردند و خیلی ناراحت بودند ولی منافقان، آنها را مسخره میکردند و به آنها میخندیدند.»[4]
«پس از عملیات مرصاد در یکی از اردوگاهها، مهدی ابریشمچی و دیگر منافقان دست به تبلیغات تازهای زده بودند که خوشبختانه کاری از پیش نبردند. مهدی ابریشمچی در آن اردوگاه گفته بود شما دیگر به ایران نروید و بعد گفته بود: اگر کسی سؤال دارد، بیاید.
یکی از برادران گفته بود: من سؤال دارم، همینکه به نزدیک آن منافق رفته بود، مشت محکمی توی صورت او زده و گفته بود: این سؤال من است، هر کاری میتوانی بکن. عراقیها این شخص را زندانی کردند، اما بعداً او را آزاد کرده و همراه دیگر اسرا به ایران بازگرداندند.»[5]
«گاهی اوقات، عراق پناهندگان و منافقان را میآورد تا سخنرانی کنند و از وضعیت نابسامان ایران بگویند که مسائل پوچی را میگفتند. به عنوان مثال میگفتند: در ایران سیب زمینی کیلویی... شده یا لوبیا آنقدر گران شده است. بچهها به صحبتهای آنها میخندیدند.»[6]
«منافقان بعضی از بچههایی را که ایمان ضعیفی داشتند، با وعدههای خود وسوسه کردند تا به آنها بپیوندند. در نهایت، بچهها گوش یکی از منافقان را بریدند! و عراقیها منافقان را از اردوگاه بیرون بردند.»[7]
- ۹۵/۰۵/۲۶