برسد به دست همشهری پولدار من!
نمرود آن قدر جلال و شوکت داشت که باور کند برای خودش خدایی شده. کارش را یک "پشه" یعنی ضعیف ترین مخلوق خدا، در یک آن تمام کرد.
امروز کسی حتی اسم واقعی فراعنه مصر را نمی داند؛ اما همه موسای تهیدست را می ستایند و او را "کلیم الله" خطاب می کنند. فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا.
بستن دهان یک منتقد و معلم جوان، به زور شکایت و استخدام وکیل با نفوذ و آژان کشی و ... برای کسی که صاحب مکنت و قدرت و ثروت است، هنر نیست؛ اما حتی اگر چنین باشد، از قبَل آن نه "گوشه" ای از جهان را به تو خواهند داد و نه "توشه" ای را برای آخرت.
حرف آخر: نقل است در سال های نخست پیروزی انقلاب، جهاد سازندگی آمل لازم دید تا چند متر از زمین های مسیر را برای راهسازی روستایی از مردم بستاند. عده ای برای رضای خدا و عده ای هم در قبال دریافت وجه، زمین هایشان را در اختیار قرار دادند. همه همراهی کردند جز یک نفر که به هیچ صراطی مستقیم نبود. فخرالعلمای ایران که آن زمان متصدی امری در آن شهر بود را خبر کردند. علامه که الحق والانصاف "حسن" زاده بود، پرسید: چرا بخشی از زمینت را برای خدمت به مردم نمی دهی؟ مرد مغرورانه، باد به غبغب انداخت و محکم جواب داد: این زمین مال من است! شیخ مکثی کرد. روی پاهایش نشست، گوشش را به زمین دوخت. سپس ایستاد و رو به مرد گفت: می دانی زمین چه می گوید؟ می گوید این تویی که مال من هستی!
الغرض؛ همشهری پولدار من! به آن چه داری غرّه مشو که تو هم عاقبت، خاک گل کوزه گران خواهی شد. حواست باشد، خانه به خانه، به منزلگاه آخر نزدیک می شوی. غریب مدینه به مریدش آموخت: از من می شنوی جز برای خدا غضب نکن. والسلام.
- ۹۵/۰۶/۱۸