میان رفتن و ماندن
سومین بار است کرونا میگیرم.
دفعه اول بدنم دوهفته ای کوفته بود. مثل کسی می ماندم که با غلتک از رویش رد شده باشند. حال انجام هیچ کاری را نداشتم.
دفعه دوم جزیی بود و زودگذر.
الان سه چهار روزی است که مبتلا شده ام. سه دوز واکسن را هم تزریق کرده ام. حسّ چشایی ام را از دست دادم. طعم غذاها دیگر برایم هیچ تفاوتی ندارند. یاد حرف محمدزمان ولی پور افتادم. می گفت شکم را می توان سیر کرد چلو مرغ باشد یا نان و ماست فرقی نمی کند شکم به هر حال پر می شود، به گونه ای تربیتش کنیم که برای لذایذ دنیا، حقیرمان نکند.
چقدر خوب است زرق و برق دنیا برایمان بی مفهوم شود که هر چه می کشیم از همین حس و حال کشنده تعلق و دلبستگی و میل به جاذبه های فریبنده دنیاست.
سرفه های سخت وسنگین، قفسه سینه ام را به درد آورده. طوری که آرام هم نمی توانم با دست روی سینه بکوبم.
تصورش هم برایم محال است. دنیا روزی بلایی سرمان بیاورد که دیگر نتوانیم سینه زنی کنیم. مگر سالهای سال راه کربلا بسته نبود؟ مگر سالهای سال روضه و اشک بر اباعبدالله منع و تعقیب نداشت؟
اگر قرار باشد جسم آدم آنقدر فرتوت شود که یارای سینه زدن هم نداشته باشد، ماندن در دنیا چه ارزشی دارد؟
و چه حیف است بی ردای سرخ شهادت به دیدار دوست رفتن. چه سخت است باور این حجم از بی لیاقتی.
کابوس این روزها هم شاید بگذرد. آنچه سرمایه خواهد ماند عبرت و اندیشه برای تولدی دوباره و راهی تازه است اگر اهلش باشیم.
- ۰۱/۰۵/۱۱