اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

ماجرای قلعه شیخ طبرسی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

همزمان با وقایع قزوین و بدشت، به رهبری "قرّة العین" و "میرزا حسینعلی" و "محمد علی بارفروشی"، از جانب بابیان مشهد، به رهبری "ملا حسین بشرویه ای" وقایعی در شرف وقوع بود که منجر به اجتماع بابیان از "بدشت" و مشهد و مازندران، در نور و بارفروش گردید، که نهایتاً منجر به وقایع خونین و خشونت آمیز قلعه ی شیخ طبرسی گردید.

"ملا حسین بشرویه ای" که به "دستور محمد علی باب" به خراسان رفته بود، پس از استقرار در مشهد، نامه هایی به تهران و قزوین و بارفروش نگاشته، "قرّةالعین" و "محمد علی بارفروشی" را به خراسان دعوت کرده بود؛ ولی آنان در جهت اجرای این دستور، در "بدشت" شاهرود توقف کرده و فاجعه بدشتیان را به وجود آوردند، و پس از پاشیدگی اجتماع "بدشت"، عده ای در انتظار دستور "ملا حسین بشرویه ای"، در مناطق مختلف خراسان و مازندران صبر و استقامت گزیدند.

"علی محمد شیرزای"، با توجه به خبرهایی که از اقدامات بابیان مازندران و مرگ قریب الوقوع محمد شاه قاجار و حرکت ولیعهد از تبریز به تهران شنیده بود، نامه ای خطاب به "ملا حسین بشرویه ای" نگاشته و ارسال می دارد:

« ملا حسین هنوز در مشهد بودند، که شخصی از جانب "باب" به مشهد وارد شد و "باب" را که مخصوص "ملا حسین" عنایت فرموده بودند، به ایشان داد و گفت: حضرت اعلی به شما فرمودند که این عمامه سبز را بر سر خود بگذارید، و رایت (پرچم) سیاه را در مقابل و پیشاپیش مرکب خود بر افراشته، برای مساعدت و همراهی با جناب "قدوس" به جزیرة الخضراء ( مازندران ) توجه کنید، و از این به بعد به نام جدید« سید علی » خوانده خواهید شد. "ملا حسین" چون پیام  را از آن قاصد امین شنید، به فوریت امر را انجام داد و یک فرسخ از شهر دور شده، عمامه حضرت اعلی را بر سر گذاشت علم سیاه را بر افراشت پیروان خویش را جمع کرد و بر اسب سوار شده همه به جانب جزیرة الخضراء عزیمت نمودند».

آنچه مسلم است، فوت محمد شاه قاجار، فرصتی خاص برای همه گروههای کوشا برای رسیدن به قدرت به شمار می آید، تا از این دوره فترت، باری گرفته و دهانی شیرین کنند.

منطقه جغرافیایی مازندران و خروج حاکم مازندران و دوران فترت ناشی از فوت محمد شاه قاجار، "محمد علی بارفروشی" را متقاعد کرده بود، که زمان مقتضی خروج است؛ لذا نامه ای به "ملا حسین بشرویه ای" در بازگشت از بدشت نوشت که:«از خراسان حرکت نماید».

وقتی که "سعید العلماء" متوجه شد، ملا حسین بشرویه ای از مشهد با علم سیاه و عده ای از همراهان شجاع و بی باک متوجه بارفروش (بابل) است؛ ضمن اعلان هشدار به مردم برای جلوگیری از این گروه، نامه ای به "عباسقلیخان سردار لاریجانی" نوشت. او نیز "محمد بیک یاور" را، با سیصد تن تفنگچی را برای مقابله با بابیان فرستاد.

بعد از آنکه "ملا حسین" و "حاجی محمد علی"، دیدند که جنگ در میان شهر به صلاح آنان نیست، پس از کشته شدن عده ای از افرادش، به سرای سبزه میدان فرار کردند و در آنجا متحصن شدند. در سبزه میدان، "ملا حسین" افرادی را فرستاد که آب و نان تهیّه کنند؛ بعد از مدتی آمدند و گفتند که نه نانوایان به ما نان دادند و نه مردم گذاشتند که آب بیاوریم.

در نهایت، با مذاکراتی که بین "ملا حسین" و "عباسقلی خان" صورت گرفت، بابیان به همراه گماشتگان "عباسقلی خان"، از بارفروش به سمت علی آباد رفتند.

پس از رسیدن بابیان و محافظان آنان به علی آباد، گماشتگان "سردار لاریجانی" بازگشتند، و در همین اوان: « "خسرو نام قادی کلائی" از قرای علی آباد، به طمع اموال ایشان افتاده، و با جمعیتی دنبال آن کاروان را گرفت و به اسم همراهی و محافظت از آنان، رشوتی خواست؛ آنان نیز مضایقه نکردند».

"عباس افندی" تصریح می کند که بعد از این وقایع: «ملا حسین، آن جمع را به قلعه  نزدیک مقبره  شیخ طبرسی منزل داد؛ و چون مطلع بر نوایای جمهور شد، در حرکت نخوت و فتور نموده، بعد "میرزا محمد علی مازندرانی" با جمعی نیز، منضم به آن حزب شده و سیصد و سیزده نفر موجودی قلعه شد».

قابل توجه اینکه ؛ بهائیان، برای آنکه وقایع تاریخی خود را با روایات مسلم شیعه تطبیق دهند، تأکید می کنند که افراد موجود در قلعه، سیصد و سیزده نفر بوده اند.

"میرزا حیدر علی اصفهانی" در کتاب "دلائل العرفان" می نویسد: «و سیصد و سیزده نفر از اطراف عالم ،از نقباء و نجباء حولش مجتمع می شوند. این در شیخ طبرسی که طبرستان است جمع شدند و به خونشان شهادت دادند».

صاحب کتاب "نقطة الکاف"، بیانی را متذکر می شود، که تکمیل کننده تصریحات "میرزا حیدر علی اصفهانی" است:«مراد از حضرت قائم که رجعت حضرت رسول الله بوده باشد، همان  قدوس ( محمد علی ) بودند؛ و جناب ذکر رجعت حضرت امیر المؤمنین... ! ».

دلیل مذکور از نظر صاحب کتاب "تاریخ قدیم": «... دلیل چهارم آنکه، سیصد و سیزده تن نقباء در حول ایشان جمع شدند و جان باختند ». و چون توجه به احادیث مهم کتاب های موثق شیعه داشته، که اینان در مکه دور امام را خواهند گرفت، راهی جز این ندیده که بگوید: « ایشان طی ارض انجماد را نمود...».

با توجه به این نصوص محمد علی ( قدوس ) بازیگر نمایش "بدشت"، از یک سوی حضرت محمد بن عبد الله است که رجعت کرده! و از سوی دیگر حضرت قائم حجة بن الحسن العسکری ( علیه السلام ) است؛ و سیصد و سیزده نفر طبق حدیث اطرافش را گرفتند، و عاقبت الامر پس از واقعه خونین قطعه طبرسی: « سعید العلماء کرد آنچه کرد. و حضرت قائم موعود را شهید کردند »!

از سوی دیگر، "قدوس" ( محمد علی بارفروشی ) طبق تصریح همین مأخذ موثق بابیان، خطاب به پدر خود می گوید: «بدان که من پسر شما نیستم... و منم حضرت عیسی و به صورت فرزند تو ظاهر گردیده ام و تو را از باب مصلحت به پدری اختیار نموده ام ».

بر این اساس:

"محمد علی بار فروشی" از نظر بهائیان و بابیان، حضرت محمد بن عبد الله و حجة بن الحسن العسکری، و حضرت عیسی بن مریم است!

و آقای "حسین بشرویه ای"، حضرت امام حسین (علیه السلام) است که رجعت کرده!

با توجه به اینکه اوّلاً: خود بابی ها اعتقاد دارند که تعداد کشته شدگانشان بیش از 350 نفر بوده است، ثانیاً: واقعه  قلعه  شیخ طبرسی، در زمانی به وقوع پیوسته است، که "علی محمد شیرزای" در همان زمان، تازه ادعای قائمیت کرده بود، ولی یکباره "قدّوس" قائم می شود و "علی محمد شیرازی" حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب!

به هر حال، "ملا حسین" دستور داد، که مقبره  شیخ را به شکل قلعه  محکمی برای دفاع درآورند؛ البته قبل از محاصره شدن به قدر کافی آذوقه در قلعه فراهم کرده بودند. بعد از اینکه عده ای از کارگزاران دولت را، که برای از بین بردنشان آمده بودند، تار و مار کردند، به روستای افرا رفتند و به قتل و غارت و آتش زدن آنجا پرداختند.

انعکاس چنین واقعه  شنیعی، افکار عمومی مردم ایران را، خاصّه در مناطق شمالی کشور به خود جلب کرد، و نسبت به وقوع آن نفرتی خاص، عموم را فراگرفت؛ و ناصر الدین شاه را که کاملاً به اصل و ریشه چنین ماجرائی واقف و آگاه بود، مصمم نمود تا رفع غائله نماید. به همین منظور به بزرگان مازندران و سرتیپ لاریجانی، دستور محاصره حصار قلعه  شیخ را داد، که نهایتاً مغلوب شدند و غنائم بسیاری به دست بابیان افتاد.

دوباره با دستور ناصرالدین شاه و امیر اتابک، بزرگان و سرکردگان مازندران به سمت قلعه رفتند و جنگ سختی میان دو طائفه درگرفت، در این غائله، افراد زیادی از جمله "ملا حسین" کشته شد.

"ملا حسین بشرویه ای" در آخرین لحظات جان دادن، « محمد علی بار فروشی » ( قدوس ) را جانشین خود قرار داد، و مانع از تزلزل روحیه یارانش با سخنانی چنین شد:

«و عن قریب بر مازندران بلکه بر ایران مسلط خواهید شد، و در رکاب صاحب الزمان شمشیر خواهید زد... »!

پس از نبردهای مختلفی، که بین دو گروه درگرفت که چهار ماه طول کشید، از یک سوی بابیان با تمام شدن آذوقه روبرو شدند، و از سوی دیگر به گفته مرحوم « اعتضاد السلطنه »، موجد شد تا: «شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سلیمان خان افشار را فرمان داد تا با لشکری خونخوار به جانب مازندران روان شود ».

لذا وقتی بسیاری از بابیان، عملاً با نابودی غیر قابل اجتناب روبرو شدند و وعده های زعمای بابی، مبنی بر تسلط بر حکومت مرکزی و گرفتن مقامات و تصاحب اموال، بی اساس از آب درآمد، زبان به اعتراض گشودند؛ عده ای از لشگر دشمن امان خواستند، عده ای دیگر از قلعه فرار کردند و در نهایت وقتی که دیگر در قلعه شیخ طبرسی، برگ و درخت و علف زمین و استخوان و چرم تمام شد، و راه فرار مسدود گشت، ناچار جماعت بابیه زنهار طلبیدند. "مهدیقلی میرزا " گفت: هرگاه توبه و انابه کنید و به مذهب اثنی عشریه در آئید، از مال و جان در امان خواهید بود. عهد نامه ای نوشتند و با اسبی برای "حاج محمد علی" فرستادند، و امر کرد منزلی جهت آنان مهیا کردند. "حاج محمد علی" با دویست و چهارده نفر از جماعت بابیه که باقی مانده بودند، به اردوی شاهزاده روان شدند.

"سعید العلما" و دیگر اهالی، بر قتل "حاجی محمد علی" و بزرگان بابیه فتوی دادند و گفتند: بازگشت ایشان در شریعت مقبول نباشد، و تمام را در سبزه میدان بار فروش مقتول ساختند. در این فتنه از جماعت بابیه، هزار و پانصد نفر به معرض تلف در آمدند. (مطلب ارسال شده از صمد صالح طبری)

 منابع با تلخیص:

 

تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 316. نقطة الکاف، ص 156. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 330. ناسخ التواریخ، ج 3، ص 241. روضة الصفا، ج 10، ص 432. مقاله ی شخصی سیّاح، ص 49. مقاله ی شخصی سیّاح، ص 61. همان، صفحات 153 .201 و 199. تلخیص تاریخ نبیل، ص 339. کواکب الدّریه، ج 1، ص 144. روضة الصفا، ج 10، ص 434. همان، ص 439. فتنه  باب، ص 55. همان، ص 57. برای اطلاع بیشتر رجوع کنید: بهائیان، ص 531- 555.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">