اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ


اصلاً به این مرد می آید که پدر شهید باشد؟ چند دقیقه که پیشش بنشینید منظور مرا متوجه می شوید.

این تصویر سید حسین حسینی است، اهل افغانستان که از دیرباز ساکن شهر مقدس قم بوده است. می گفت: چند وقتی بود که می دیدم محمدم شب ها تا دیر وقت به هیئت دیوانگان حسین می رود و به سر و صورتش می زند. پرسیدم چه کار می کنی پسر؟ گفت من دیوانه اباعبدالله شده ام. مدتی نگذشت که خواست فرق حرف تا عمل را نشان دهد. او فقط بیست سالش بود. مرد و مردانه ایستاد و خودش را برای جنگ با عمله اسرائیل آماده کرد. سید محمد چندی پیش در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به شهادت رسید.

حالا پسر دیگرش سید محمود نیز عازم دمشق شده تا راه برادر شهیدش را ادامه دهد. خودش نیز برای رفتن، بی تابی می کند.

هر وقت شهیدی را از عراق و سوریه به قم می آورند، سید حسین را می بینید که سر از پا نشناخته و دائم در حال دویدن است. او تصاویر شهدا را مرتب می کند، برای مردم چای می آورد، پرچم های ایران و یا حسین را نصب می کند و ... او خودش را برای استقبال و تکریم شهدا مسئول می داند.

چند دقیقه اگر پیش سید حسین بنشینید صفای باطن و برخورد عجیبش در ذهنتان ماندگار خواهد شد. می دانید کجای برخوردش عجیب است؟ او از اینکه جوان رعنا و خوش بر و رویش در راه زینب به خون افتاده آن قدر خوشحال است که شاید برایتان قابل باور نباشد. او تمام اعتقادش را به میدان آورده. افتخار می کند که برای خدا و در راه اطاعت از امر رهبرش عزیزترین هدیه را تقدیم کرده است. حرف آقا برایش حجت است؛ بی مکث و تأمل و تأویل و توجیه.

به او می گویم در ازای این ایثارت از جمهوری اسلامی چه می خواهی؟ پاسخش فقط یک کلمه است: هیچ. مثل همیشه می خندد و می گوید: تمام دل خوشی ام همین است که با خدا معامله کرده ام. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">