اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجمدحسین محمدخانی» ثبت شده است

روضه محمدحسین

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۴ ب.ظ

 

محرم برایش شکارگاه بود. چطور؟

عرض می کنم خدمتتان.

هر جا که می خواست خانه اجاره کند به صاحب خانه می گفت: این منزلی که به من اجاره می دهید قرار است پاتوق تعدادی جوان مجرد دانشجو بشود. هر از گاه دور هم جمع می شویم و روضه و اشک و سینه زنی داریم.

اینها را می گفت که صاحبخانه از ته دل راضی باشد.

دم محرم، سرتاسر خانه را پرچم سیاه می چسباند. خانه می شد حسینیه.

توی دانشگاه هم یک هیأت راه انداخته بود. آن جا یک هیأت عمومی بود. جوان های دانشجو را یکی یکی جذب می کرد. با آنها رفیق می شد و به بهانه روضه و رزق اباعبدالله آرام آرام تبدیلشان می کرد به یک جوان صالح و عاشق حسین علیه السلام.

هیأتی که در خانه داشت انگار خصوصی بود. نه این که خصوصی باشد عده ای بیایند عده ای نه؛ خیر! هر کس دلش می خواست می توانست بیاید. سینه زنی و روضه هایش اما برای بچه های اهل حال بود.

دم محرم برای بچه ها عدسی درست می کرد. می گفت عدس، اشک چشم ها را زیاد می کند.

صدایش زببا نبود. اما می خواند. ساده و صمیمی. 

این وسط با روضه علی اکبر حال خوشی داشت.

داد می زد: انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی جگری داشته باشی

انگار بنا نیست که ای پیر محاسن

این آخر عمری پسری داشته باشی.

 

شادی روح شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی صلوات.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حلب و طلای عشق!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۱۰ ب.ظ


محمدحسین محمدخانی خودش یک کتاب است نه از این بابت که زندگی اش درس آموز و شنیدنی است که آن هم سرجای خود؛ اما او را باید محصول کتاب و مطالعه دانست.

محمدحسین از نوجوانی با کتاب های خاطرات شهدا انس داشت و تلاش می کرد شخصیت خود را به شخصیت شهدا نزدیک کند. برای همین بود که علاقه اش به شهیدان همت و باکری و خرازی از او جوانی شبیه به همت و باکری و خرازی ساخت.

دوران دانشجویی اش در یزد اوج فعالیت های فرهنگی اش در میان جوانان بود. یک اصطلاحی داشت که زیاد به کار می برد. می گفت: خودت را برای امام حسین خرج کن و کم نگذار.

خودش را برای امام حسین خرج می کرد و کم نمی گذاشت. خانه دانشجویی اش پاتوق بچه های دانشجویی بود که جذب منش شهدایی اش شده بودند. هیأت را محفل جذب جوان ها می ساخت و به هر روشی که بود قلب آنهایی که هنوز عاشق دین وانقلاب نبودند را به دست می گرفت و تبدیلش می کرد به حرم الله.

جیب و جبینش محو خدا بود. خنده و شوخی های دلبرانه اش شمع محفل معنویت و دلدادگی با معشوق می گردید. پایش که به جبهه حلب باز شد با استعدادی که در رزم و فرماندهی از خود نشان داد، فرماندهان جنگ را به یاد همت و باکری و خرازی انداخت.  همین شد که وقتی این جوان دهه شصتی سر به معراج نهاد حاج قاسم سلیمانی در سوگش اندوه به جان گرفت و گفت: کمرم انگار شکست. بچه مایه دار بود و از مال دنیا کم و کاستی نداشت. عاشق زن و فرزندش بود؛ اما خط شکنی در جهاد فی سبیل الله و ستیز رو در رو با دشمنان دین را با هیچ یک از تعلقات شیرین مادی عوض نمی کرد.

کتاب "عمار حلب" را حتماً بخوانید. قلم محمدعلی جعفری در توصیف و ثبت خاطرات شهید محمدحسین محمدخانی، سنّت شکنی کرد و برخلاف متون داستانی و جشنواره پسند، قلم را با نای دل بر صحیفه عشق نهاد و نوشت. عمار حلب انگار شرح خاطراتی است که خودمان بارها و بارها دوربرمان و در همین نزدیکی ها با چشم سر یا نگاه دل، به تماشا نشسته ایم. محمدحسین محمدخانی از جنس خودمان است، یک بسیجی بی قرار؛ اما با این تفاوت که صفای باطن و خلوص قلبی اش را در عرصه عمل به طاعت و جهاد و از خودگذشتی گره زد و قله رفیع وصل را با پای اراده اش به زیر کشاند و معطل حرف و حدیث و غمزه و نفی و نگاه دیگران نماند. این اثر را می توانید از انتشارات روایت فتح تهیه نمایید و لذت خواندنش را شهد گوارای روحتان سازید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا