اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

رو به جلو

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۱۳ ق.ظ

مراسم عروسی متفاوت یک زوج در میان خرابه

مراسم عروسی متفاوت یک زوج در میان خرابه

 

میان ویرانه ها در اوج سختی ها، زیر بار هر فشار و محنتی می توان آرام بود و شاد زیست و شکر خدا را گفت.

انسان، خلیفةالله است. ماکتی از وجود و رایحه ای از حقیقت بی انتهای پروردگار. می شود مثل او بی انتها بود و مقهور زمان و مکان نگردید. قیدها برای آن که تسلیم مشکلات نیست، بی اثر است.

این تصویر یک مجلس عروسی است. کجا؟ در میان ویرانه های غزه، در دل آتش و خون. زندگی جاری است و ناامیدی بی معناست. هیچ وضعی ثابت نخواهد ماند.

لکیلا تأسوا علی مافاتکم...

آن که به واقعیت لبخند زد و جز به حقیقت ننگریست، مردانه زندگی کرده و مردانه خواهد مرد.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بازی با سر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۲۹ ق.ظ

نظام خدمت سربازی نیاز به تغییر و اصلاح اساسی دارد چه در باره طول مدت آن، چه درباره کیفیت، فضای فرهنگی، عدالت و ...

البته گویا نمایندگان مجلس حق دخالت در چنین موضوعی را ندارند درست مثل حق دخالت در تغییر نظام آموزش، سیاست خارجه، نرخ بنزین و ... باید از مسئولانی که درباره سربازی تصمیم میگیرند پرسید فرزندان خودتان کجا و چطور خدمت کرده اند؟ کما اینکه از کسانی که درباره میزان حقوق کارگر و کارمند و طلبه و ... تصمیم میگیرند هم باید پرسید درآمد خودتان چقدر است؟!

روزنامه اعتماد پیرامون اخبار تلخی که گاه از بعضی سربازخانه ها منتشر میشود یادداشتی منتشر کرده که با هم می خوانیم:

 

به نظر می‌رسد اولین اقدام عاجل و فوری، غربالگری سربازان در بدو ورود به یگان‌های تابعه توسط روانشناس متبحر است.

 

«در حاشیه چند اتفاق ناگوار در سربازخانه‌ها» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم محسن نعیمی‌زاده است که در آن آمده: این روزها با اخبار متعددی در مورد قتل و خودکشی بین سربازان وظیفه نیروهای مسلح مواجه هستیم. اخباری به ‌شدت تلخ و تکان‌دهنده که دل هر شهروند این مرز و بوم را به درد می‌آورد. از یک سو به دلیل موقعیت ضارب که در حال گذراندن خدمت سربازی خود است و از سوی دیگر به دلیل مرگ گروهی دیگر از سربازان که آنها نیز موقعیتی مشابه با سرباز ضارب را دارند. این نوشته قصد موشکافی قضیه و بررسی علل به وجود آمدن این پدیده را ندارد، چراکه این اتفاق و موشکافی مستلزم دخالت نهادهای علمی مختلف و نظرات دانشمندان حوزه‌های مختلف است، اما آنچه در نگاه نخست نگران‌کننده است، وجود یک ساختار فروپاشیده ذهنی است که باعث به وجود آمدن این قبیل مشکلات می‌شود. ساختاری معیوب که می‌توان هزاران دلیل برای به وجود آمدن آن عنوان کرد. سبک‌های تربیتی غلط، خانواده از هم گسیخته، وجود برخی اختلالات روانی، زندگی عاطفی افراد، اعتیاد و شرایط ناهنجار فرهنگی و اقتصادی تحریک‌کننده، از جمله دلایل مهم چنین وقایع اسف‌انگیزی هستند.حال و با توجه به تفاوت‌های فردی بین هر کدام از سربازان و همچنین دارا بودن یک نوع ویژگی شخصیتی بین آنان، مدیریت آنها را برای متولیان امر، به ‌شدت سخت کرده است.

 

توجه به دلایل مطرح شده در سطور بالا می‌تواند تا حد زیادی از وقوع این‌گونه اتفاقات جلوگیری کند.اما آیا اقداماتی از این نوع می‌تواند به تنهایی راه چاره‌ای برای این مشکل محسوب شود؟ یقینا پاسخ به این سوال منفی خواهد بود.به نظر می‌رسد اولین اقدام عاجل و فوری، غربالگری سربازان در بدو ورود به یگان‌های تابعه توسط روانشناس متبحر است. اقدامی که هم‌اکنون در بسیاری از یگان‌های مختلف نیروهای مسلح در حال اجراست، اما به نظر می‌رسد که این استراتژی باید با تغییرات هدفمندی همراه شود تا ضریب افزایش خطر را کاهش دهد. از اقدامات بعدی که می‌توان برای کاهش وقوع این‌گونه حوادث ذکر کرد، آگاه‌سازی افراد دخیل و مرتبط با قشر سربازان، مانند خانواده‌ها و فرماندهان در خصوص ویژگی‌های شخصیتی مرتبط با این سن و سال و همچنین نحوه برخورد با آنان است. برخوردی که می‌تواند با کمی مهارت و چاشنی احترام، از گرفتن تصمیمات هیجانی و ناگهانی جلوگیری به عمل آورد. بر کسی پوشیده نیست که نقش روانشناسان در این بین، بسیار مهم و حیاتی است. روانشناسانی که می‌توانند با حضور موثر و مفید خود در یگان‌های سربازی، تاثیرات مثبتی بر ساختار روانی سربازان وظیفه و کادر فرماندهی گذاشته و شرایط را به نحوی مدیریت کنند که ما با کمترین میزان آمار خودکشی یا دگرکشی مواجه شویم. البته نباید از وجود هزاران هزار محرک دیگر هم که می‌توانند بر ساختار فکری و روانی افراد اثرگذار باشند، غفلت کرد. مسوولان مربوطه در این حوزه و مناصب تصمیم‌گیرنده، باید دست به اصلاحات اساسی زده و رویه این موضوع را تا حد ممکن و با توجه به نیازهای کشور تغییر دهند. تغییراتی که به نوعی فراگیر باشد تا بتواند همه شرایط را در نظر گیرد.این تغییرات می‌تواند مربوط به نحوه به کارگیری نیروهای انسانی یا بحث سخت‌افزارها و امکانات لازم برای خدمت سربازی باشد. به امید روزهایی که شاهد این‌گونه حوادث و تلخی‌ها نباشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شما جیب ما را نزن!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

عکس عجیب مدیر کوروش کمپانی بعد از فرار از ایران

 

محسن رضایی درباره گرانی گوشت قرمز پیشنهاد داد که مردم ماهی مصرف کنند.

کیهان جواب داد که مرد حساب گویا از قیمت ماهی هم خبر نداری!

جلیل محبی، یار نمک گیر قالیباف درباره تقاضای اقامت فرزند وی از کانادا ضمن تأیید اصل خبر مدعی شد این درخواست اقامت صرفا برای تخفیف هفت برابری در هزینه تحصیل وی بوده است.

انگار کانادا مهد علم و دانش است یا پسر قالیباف تحفه خاصی است که حتما باید برای ادامه تحصیل به آنجا برود. 

ظاهرا مسئولان ما نه از جیب مردم اطلاع دارند و نه از عقل و قوه درک و شعور آنها.

اما آن بابایی که با اغفال مردم و به کارگیری هنرمندان و راه اندازی کوروش کمپانی جیب عده ای را زد و فرار کرد و بعد عکس خوشگذرانی اش در خارج را منتشر ساخت یک جورهایی مرا یاد مصطفی نیازآذری انداخت که به اتهام فساد مالی در پرونده طبری فراری بود و بعد از مدتی به کشور بازگشت و آزادنه به گشت و گذار در انظار عموم پرداخت و به ریش ملت و قانون خندید.

از قدیم می گفتند سیاستمدار موفق، هنرپیشه خوبی است. وجه اشتراک هنرمندان و سیاستمداران ما در اغفال مردم را باید از سر سادگی آنها دانست یا منفعتی که دهانشان را نسبت به حقیقت بسته نگاه می دارد؟

تاریخ در این باره قضاوت خواهد کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شیرینی زبان!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۵۳ ق.ظ

شیرینی زبان خانگی | روش سنتی درست کردن “شیرینی زبان”

 

اینکه می بینید امام جمعه یک شهر کوچک به بهانه حمایت از تولید و اقتصاد، در می آید می گوید نباید با مدیرعامل دیجی کالا ولو تخلف و جرمی هم مرتکب شد برخورد قانونی شود برایتان عجیب نباشد.

البته یکی از دوستان جواب خوبی به او داد که شمای امام جمعه چرا هیچ وقت پشت سر تولیدکنندگان و صنعتگران حقیقی و فعالان مستقل اقتصادی و یا کشاورزهای شهر خودت در نمی آیی؟!

موضع عجیب این امام جمعه جوان مرا یاد تجربه ای انداخت.

دوست جوان و جاه طلبی داشتیم اردوهای دانشجویی را به بهانه حمایت از تولید ملی می کشاند به کارخانه ای که متعلق به چین بود و به منظور کسب معافیت مالیاتی، سر هم بندی محصول را در ایران انجام می داد. آن محصول نه تنها ایرانی نبود بلکه آنقدر بی کیفیت و ضعیف بود که به مرور از سوی مردم طرد شد و بساطش تقریبا جمع گردید. یادم است حتی نمایندگی های آن شرکت حاضر نبودند محصول دست دوم خودشان را ولو با قیمت سوخته و اسقاطی خریداری کنند.

الغرض برای حقیر معما بود که آیا آن دوست جوان واقعاً نمی داند که به اسم حمایت از تولید ملی نباید راه را بر سوءاستفاده گران باز نمود؟ اصلاً بین این همه کارخانه و محصول تولیدی و خالص و صد در صد ایرانی چرا آن شرکت غیر ایرانی  را مورد توجه قرار داد؟

سرتان را درد نیاورم مدتی بعد متوجه شدم که این جناب مبلّغ بعد از هر سفر اردویی و بازدید از کارخانه و آب و تاب دادن به مطالبات رهبری و تطبیق آن با محصولات مونتاژی، یکی از محصولات آن شرکت را به عنوان هدیه دریافت می کند!

این عزیز دل زرنگ و آینده نگر ما با همین دست فرمان، هر جا قدرت و زد و بندی را می دید خودش را می رساند و با تحریف بیانات رهبری و ضد ولایت خواندن عدالت خواهان، نان و آبی هم کسب کرده و می کند. هر جا فسادی هست او هم هست و ماله می کشد.

اخیراً هم که جمع گسترده ای از نیروهای انقلاب نسبت به انتصاب یکی از متهمان دانه درشت و بازداشتی پرونده های اقتصادی در پستی مهم دست به اعتراض زدند او بلافاصله با رنگ و لعابی ارزشی به دفاع از وی پرداخت و صفحه طرف را هم پشت هم تگ می کرد که یادت باشد بعدا جبران کنی!

بگذریم.

آن برادر امام جمعه ما یا اساسا آدم ساده ای است و خواست برای خودش حرفی زده باشد و اسمی سر زبانها بیندازد یا می داند که دیر یا زود باید این منصب را ترک کند و در حال آینده نگری است!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سر شوریده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۰۶ ب.ظ

 

از حرفی که موقع خداحافظی زد تعجب کردم. نه به آن همه شور و حرارت که زمین و زمان را به هم می دوخت تا جبهه برود. مرحصی هم که می آمد دلش را آنجا جا می گذاشت. روزشماری می کرد انگار تا اولین فرصت برود خودش را به دوستانش برساند. حال و هوای جبهه از سرش نمی افتاد و... نه به امروز که موقع خداحافظی می گوید این بار آخرین باری است که جبهه می روم...!

  • چیزی شده که فکر و خیال جبهه و جنگ از سرت افتاده؟ اعزام به جبهه دلت را زد؟ می خواهی بمانی اینجا کار و زندگی ات را پی بگیری؟ اشکالی ندارد؛ اما خب علتش را بدانم بهتر است. واقعاً چرا دیگر نمی خواهی بروی جنگ؟!
  • خیال بد نکن داداش! این بار آخرین باری است که به جبهه اعزام می شوم. جبهه را که دوست دارم ولی دیگر عمرم به دنیا نیست و مجال اعزام نخواهم داشت. این دفعه که بروم شهید بر می گردم.
  • ای بابا! حالا تو علم غیب داری مگر؟ می روی ان شاءالله صحیح و سالم بر میگردی. عمر دست خداست...
  • درست است اما... راستش خواب دیدم پیکر بی سر من به سمت آسمان می رود. من هم مثل یاران اباعبدالله... حرفش را خورد.

سعی کردم اعتنایی نکنم. خواستم بگویم اگر یقین داری که شهید می شوی این بار را نرو و بمان. دلم نیامد. سعی کردم باور نکنم حالا یک چیزی برای خودش گفته است؛ اما لبخندش و آن آرامشی که در نگاهش بود دلم را به لرزه انداخت.

والفجر هشت بود، بهمن 64. خبر شهادتش را آوردند. پیکر مطهرش که رسید قامتش کوتاه شده بود. خوابش درست از آب درآمد. گلوله توپ، سرش را با خود برده بود. مثل یاران اباعبدالله سربلند شد.

به روایت برادر شهید محمدرضا زمانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بی وطن

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۴۳ ق.ظ

اصل پناهندگی اقدامی برای ضربه زدن به حیثیت کشور است. مثل این بابا که به دروغ مدعی شده چون به مسیحیت گرویده جایی در ایران ندارد. حالا علاوه بر این اتهامی که نسبت به موطن خود زده با سوءرفتار جنسی، بی آبرویی دیگری را برای کشورش رقم زده است. جالب است همرده های خاطی او در کشور اگر مورد پیگیرد قضایی قرار بگیرند به مدد امپراتوری رسانه ای غرب تبدیل به قهرمان و نخبه و آزادی خواه می شوند.

 

عصر ایران نوشت:

یک پناهجوی ایرانی متهم به آزار جنسی کودکان (پدوفیلی) در آستانه اخراج از بریتانیا قرار گرفت. این فرد در سال ۲۰۱۶ به اتهام دو فقره حمله جنسی مرتبط با کودکان به ۷.۵ سال حبس محکوم شد.

به گزارش ایندیپندنت به نقل از دیلی‌میل، این مجرم جنسی ۴۵ ساله، که ازسوی دادگاه «خطر برای جامعه» توصیف شده؛ مدعی است که چون به مسیحیت گرویده است نمی تواند به ایران بازگردد.

 

پناهنده ایرانی و اتهام آزار جنسی کودکان در بریتانیا

سال گذشته، قاضی دادگاه مهاجرت این ادعای او را رد کرد و حکم داد که «پستی» جرایم مشمئزکننده‌اش نشان می‌دهد که مسیحی نیست.

تاکنون شش قاضی این پرونده را بررسی کرده‌اند و قرار است بار دیگر در دادگاه مهاجرت به آن رسیدگی شود.

مدارک دادگاه نشان می‌دهد که این مجرم جنسی در سال ۲۰۱۰ به‌صورت غیرقانونی از ایران به بریتانیا آمد. اولین درخواست پناهندگی او دو ماه بعد از ورودش رد شد‌ــ که به زنجیره‌ای از درخواست‌های تجدیدنظر منجر شد.

شش سال بعد، وقتی منتظر جواب درخواست اقامت دائم بود، به دو فقره حمله جنسی متهم و به ۷.۵ سال حبس محکوم شد.

مدارک دادگاه نشان می‌دهد که جرایم جنسی او مرتبط با کودکان بوده است.

سایر پرونده‌های اخزاج از بریتانیا در این دادگاه عبارت‌اند از یک مرد بنگلادشی ۴۳ ساله که به جرم قتل همسرش به حداقل ۱۲ سال زندان محکوم شده بود، و یک مجرم سومالیایی ۳۷ ساله که به ۱۲ فقره جرم از جمله حمله و سرقت متهم است.

پریتی پاتل، وزیر کشور سابق، پرونده این مجرم جنسی را «هولناک» توصیف کرد و افزود: «کلیسا باید کمک به مجرمان خطرناک و کسانی را که می‌خواهند از سیستم ما سوءاستفاده کنند متوقف کند. این مجرمان خشن باید از زندان مستقیم سوار هواپیما شوند. این انتظاری است که جامعه دارد.»

کلیسای انگلستان می‌گوید که وظیفه‌اش بررسی سوابق پناهجویان نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرچم امام رضا بر فراز مسجد فاو

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۳۳ ب.ظ

چگونه پرچم امام رضا(ع) به بالاترین مناره مسجدی در خاک عراق رسید

 

از زیباترین اتفاقات پس از فتح فاو با خط شکنی دلاورمردان لشکر ویژه 25 کربلای مازندران، نصب پرچم مقدس حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام بر فراز مسجد این شهر بود که با پیشنهاد محسن رضایی و توسط سردار مرتضی قربانی فرمانده این لشکر انجام گرفت. بر اساس تصویر فوق که دستخط فرمانده وقت سپاه است، مرتضی قربانی ساعاتی پیش از آغاز عملیات غرور آفرین والفجر هشت در بیستم بهمن 1364 مأموریت پیدا کرد تا بعد از فتح شهر بندری و استراتژیک فاو عراق، پرچم مقدس حرم امام رضا علیه السلام را بر فراز مسجد شهر به اهتزاز در آورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عملیات بدون درد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۳۲ ق.ظ

یک سازمان زیر زمینی آزادی خواه، جهت مقابله با رژیم حاکم، اقداماتی را انجام می دهد که در کوتاهترین زمان ممکن، حکومت را آماده سقوط می کند. این اقدام در اصطلاح اقدامان جنگ چریکی، عملیات بدون درد نامگذاری شده است.

رهبر سیاسی نهضت با نفوذ در ساختار دولت و رواج اقدامانی مانند اختلاس، پرداخت رشوه های کلان به مقامات دولتی، ایجاد باندهای سیاسی مخالف دولت، همسوسازی روزنامه ها و رسانه های غیر دولتی مخالف، زمینه های سقوط سریع دولت را قبل از آن که مردم اقدامی را انجام دهند فراهم می سازد. نقش کلیدی چریک ها در این شرایط، مهیا ساختن جامعه با ایجاد و پخش شایعات و عملیات روانی مستند و گسترده می باشد.

کتاب چریک در جنگ پارتیزانی، صفحه 71، محمدحسین قربانی زواره، انتشارات دافوس آجا

 

نمونه هایی مثل اکبر طبری با سابقه عضویت گروهکی دهه شصت، مثالی دردآور از غفلت متولیان دستگاههای نظارتی است. در این خصوص ناگفتنی های بسیاری وجود دارد که شاید روزی تاریخ از آن پرده بردارد.

نکته اینجاست که هنوز هم در رده هایی از مسئولان میل به تغافل از سوابق طبری و باند وی از جمله نیازآذری و ... به چشم می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۰۱ ق.ظ

اسیر مجروح عراقی نیز از شدت گلوله باران، در کانال پناه گرفته بود. من هم کنار اسیر عراقی دراز کشیدم و پتویی را تا گردن به رویم کشیدم. حرف نمی زد؛ اما چشم هایش باز بود. از نوع نگاهش احساس کردم به ما اعتماد پیدا کرده است. از صبح تا حالا از او مراقبت کرده و آب و غذای مان را نیز با او تقسیم کرده بودیم. نیمه های شب متوجه شدم از پتویش بوی بسیار بدی می آید. گویی لباسش را خراب کرده بود. بقیه بچه ها نیز متوجه شده بودند؛ اما به رویش هم نیاوردیم. هیچ حرفی به او نزدیم یا حرکتی انجام ندادیم که او بفهمد ما از این قضیه مطلع شده ایم. وقتی می خواستند او را به عقب انتقال دهند با محبت همه ما را از نظر گذراند. موقع رفتن دستش را به جیبش برد و چیزی را در آورد. مشتش را که باز کرد یک ناخن گیر کوچک در آن بود که به عنوان هدیه و تشکر به ما داد. حالش دگرگون شده بود و قطرات اشک بود که از روی گونه هایش سر می خورد و پهنای صورتش را خیس می کرد. دیگر چیزی بین ما رد و بدل نشد. آن محبت ها، از مرگ نجات پیدا کردن، احترامش را در آن شرایط سخت نگه داشتن، همه اینها را می فهمید و این جوری مراتب تشکرش را ابراز می کرد.

کتاب شب موصل ( خاطرات آزاده مرحوم محمد حسین منصف )/ ص116/ سوره مهر/ به قلم حسن شیردل

 

photo_2024-02-08_09-24-49_fdql.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ساده و صمیمی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ

امروز مصادف با شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دسته جات با شکوهی با علم و کتل و سیستم های صوتی قوی و جمعیت چشمگیر از قم و شهرهای اطراف به حرم دختر بزرگوار آن حضرت آمده و عزاداری و عرض ارادت داشتند. خدا از همه شان قبول کند.

یک گوشه از حیاط حرم، دسته کوچکی با حضور بچه های نونهال و کم سن و سال عزاداری ساده ای داشتند که صفای آن دیدنی و دلنشین بود. شما را به تصویری از عشقبازی آنها میهمان می کنم:

 

photo_۲۰۲۴-۰۲-۰۶_۲۰-۱۸-۲۹_mt58.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در باغ شهادت باز، باز است

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۲۶ ب.ظ

photo_۲۰۲۴-۰۲-۰۶_۲۰-۱۸-۳۳_9qs6.jpg

 

آخر دی بود یا اول بهمن، خواهر بزرگواری پیام داد خواب دیده من شهید شده ام و تلویزیون هم خبرش را اعلام کرده فلانی از شهر قم.

خب، میان من و شهادت که فرسنگ ها فاصله است و اصلا در قد و قواره این حرفها نیستم. تعبیر خواب قطعا چیز دیگری است.

همان روز بود که خبر شهادت دو پاسدار قمی در سوریه منتشر شد شهیدان کریمی و آقازاده.

چند روزی گذشت که پاسدار دیگری در سوریه به شهادت رسید. معلوم شد شهید علیدادی در دانشگاه قم درس خوانده است.

چند روز بعد هم که دو رزمنده افغانستانی مقیم قم در کنار چند بسیجی دیگر از لشکر فاطمیون در سوریه به شهادت رسیدند.

این دو شهید بزرگوار -صادقی و معصومی- امروز همزمان با شهادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که ایران مملکت ایشان و فرزندان بزرگوارش چون امام رضا و حضرت معصومه و شاهچراغ و سبزه قبا و ... است در قم تشییع شده و در بهشت معصومه به خاک سپرده شدند.

نایب الزیاره همه دوستان بودم. خدا به غربت شهدای غیر ایرانی میهمان خاک وطن و دل شکسته خانواده های شان، قلب مریدان اهل بیت را شاد کند و عاقبت به خیری و نعمت شهادت را روزی همه مومنان قرار دهد.

 

photo_۲۰۲۴-۰۲-۰۶_۲۰-۱۸-۳۲_zv4.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشکال کار جای دیگری است

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ

مقصر صرفا محمود کریمی نیست؛ حاج آقای فرحزاد یا جناب دکتر رفیعی هم همینطور. اغلب این چهره ها وقتی می خواهند بروند شهر یا شهرستانی از امام جمعه آنجا سوال می پرسند تایید را که گرفتند شال و کلاه کرده و راه می افتند. لزوما انگیزه شان مادی نیست. حالا بچه های مذهبی دلشان می گیرد که چرا فلان دانه درشت متهم فساد اقتصادی به راحتی میزبان این چهره ها می شود، یا مردم عادی گمان می کنند همه با همند و دارند می خورند، دیگر اجتناب ناپذیر است و کک متولیان امور سیاسی و فرهنگی نمی گزد.

اشکال کار جای دیگری است. بعضی امام جمعه ها خیلی خوب و فساد ستیز و زیرک هستند و دم به تله مفسدان اقتصادی نمی دهند. اما خب بعضی هم اینطور نیستند. دست و دلشان مقابل پول شل می شود. زود نمک گیر دانه درشتها می شوند سر وقتش هم باید محبتشان را تلافی کنند.

برای عاقبت بخیری خودمان دعا کنیم. انقلاب اسلامی همچنان غریب است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همپای صاعقه

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

معرفی و دانلود کتاب همپای صاعقه | حسین بهزاد | کتابراه

 

کتاب همپای صاعقه -کارنامه عملیاتی ل27- را خواندم و لذت بردم.

از علی آقای رنجبر ملکشاه که این کتاب را به من هدیه داد ممنونم.

کار تدوین این کتاب قطعا کار بزرگی بود که باید از تیم اجرایی و عملیاتی آن قدردانی کرد. خدمت بزرگی به تاریخ دفاع مقدس صورت گرفت. هر چند این ویژگی شاید صرفا در لشکر27 باشد که اسناد جنگی را از بدو تشکیل لشکر حفظ کرده اند. خبر دارم بعضی لشکرها به راحتی این اسناد را زدوده و از بین برده و قدر آن را ندانسته اند. یک سوءتفاهم هم البته خواننده چنین آثاری باید متوجه باشد که گرفتار آن نشود. چنین کتابهایی که صرفا به نقش یک واحد یا عناصری محدود می پردازند نباید به معنی نفی تأثیر سایر واحدها تلقی شوند. مثلا شاید کسی با خواندن همپای صاعقه تصور کند صرفا بچه های این لشکر باعث آزادی خرمشهر شده اند. البته نویسندگان هم دنبال چنین ادعایی نیستند. اما مطالعه سایر آثار جنگ می تواند کمک کند که پی ببریم عناصر متعددی در شکل گیری اتفاقات تأثیرگذار هستند. مثلا اولین فرماندهی که با نیروهایش وارد خاک خرمشهر شد شهید حسین خرازی و بچه های اصفهان بودند که چون ذیل لشکر 27 نبودند طبعا در این کتاب هم ذکرش به میان نیامده است.

راستش را بخواهید در آثار مرتبط با دفاع مقدس، اثری گیراتر و مبنایی تر از کتاب ناگفته های جنگ شهید صیاد شیرازی ندیده ام کما اینکه درباره خاطرات انقلاب اسلامی کتابی غنی تر و شیرین تر از خاطرات مرحوم سیدعلی اکبر محتشمی پور نخوانده ام.

البته همچنان معتقدم با توجه به حجم مطالب و خاطرات انقلاب و دفاع مقدس و نقص فعالیتها و تولید آثار و ثبت رویدادها به یقین در پیشگاه تاریخ بابت کم کاری در حفظ و نشر آثار مرتبط با این برهه کم نظیر تاریخ محاکمه خواهیم شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در آسمان قدم می زد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۲۳ ب.ظ

زندگی‌خواهی شهادت‌طلبانه شهید مدافع حرم | خبرگزاری فارس

 

بعضی لبخندها نمایشی و مصنوعی است این را مخاطب لبخند می فهمد. آدم درک می کند کسی که دارد رو به رویش لبخند می زند نقش بازی می کند یا از ته دل به او به عنوان اشرف مخلوقات عالم، خوش بین است و مهر می ورزد؛ صداقت دارد یا نه! محبت را نمی شود نقاشی کرد یا به بازی کشاند.

لبخند مصنوعی، روح ندارد، عمق ندارد، سطحی است و زود رنگ می بازد. عمل، روح و حقیقت لبخندی است که روی لب جا خوش کرده. لبخند هم مسئولیت می آورد. لبخند حقیقی در زندگی آن که به او لبخند زده ای تأثیر می گذارد و شادی می آفریند.

بگذارید این طور بگویم:

روح الله عمادی همیشه لبخند داشت روی لبش؛ اما نه از روی عادت، نه برای زیبایی، نه برای آن که گمان کنی ظاهر و باطنی زیبا و جذاب دارد، نه برای آن که لحظاتی را با تصویری خوش از چهره و یاد او سپری کنی و به ذهن بسپاری.

گروه های کوچکی تشکیل می داد برای دستگیری از فقرا و کمک به نیازمندان. حواسش بود اگر بین همکاران یا زیر دستان و سربازان کسی مشکلی، گره ای دارد یا از حساب خودش یا از پول هایی که در گروه جمع شده بود مبلغی به او قرض می داد تا مشکلش را برطرف کند.

مربی کار درست و وارد، تکنسین فنی و ماهر هواپیماهای فوق سبک که حتی هوانیروز هم دنبال جذبش بود، لباسی ساده می پوشید، موتور یا خودرویی ساده داشت و با همه بی هیچ منع و محدودیتی هم کلام می شد. گاهی در سوادکوه مناسبتی بود و برنامه ای مثل دهه فجر و ... از او دعوت می کردند که با پاراموتور بالای سر جمعیت پرواز کند و حرکت های نمایشی اجرا نماید تا جشن شکوه بیشتری داشته باشد. جوان ها بعد از فرود دورش جمع می شدند. این کارها برای همه جذاب است. انگار نه انگار همین آدمی بود که آن بالا داشت پرواز می کرد. آسمان را فقط برای پرواز می خواست. دلش پیش زمینی ها بود. یک ذره هم وسط آن جمعی که تشویقش می کردند خودش را نمی گرفت. دست می داد و با لبخند، گرم صحبت و احوالپرسی می شد، بی آن که هیچ کدامشان را بشناسد.

پرواز با هواپیماهای فوق سبک، بازی مرگ و زندگی است. هیچ دشمنی هم سر راهت نباشد هر آن حادثه ای ممکن است تو را در برگرفته و آخرین لحظات عمرت را رقم بزند. از زمین که می پریم بی استثنا فاتحه ای برای خود می خوانیم. حالا چه برسد به این که در منطقه خطر، جایی که دشمن مستقر است، بروی برای شناسایی. تیری طرفت بیاید جان پناه نداری. نمی توانی خیز بروی و سنگر بگیری. مجبور به فرود شوی ممکن است سر از تنت جدا کنند. روح الله به دل خطر می زد مردانه و از روی اختیار و داوطلبانه. جایی که کمتر کسی جرأت می کرد، او به پرواز در می آمد. به حرفش هم اعتقاد داشت که خدا هست و تا نخواهد اتفاقی نمی افتد. یک بار نشد منّتی بگذارد و فخر بفروشد که چه شاهکارهای زیبایی را شجاعانه خلق کرده است.

بعضی ها تا کاری یاد می گیرند که خیلی ها از انجامش ناتوانند زود بادی به غبغب می اندازند، احساس بزرگی می کنند و در رفتارشان تغییر ایجاد می شود. اصرار دارند با حرکات، سکنات و گفتارشان به اطرافیان بفهمانند که کسی شده اند.

روح الله ادعای بزرگی نداشت. حرف از بزرگ تری نمی زد؛ اما عملش همه را به این باور می رساند که شخصیتی بزرگ دارد. درست مثل درختی که میوه آورده، شاید سر به زیر داشته باشد؛ اما محصولی که به دیگران هدیه می دهد عظمت جایگاه و مرتبه اش را به اثبات می رساند.

لبخند روح الله حقیقی بود چون برایش مسئولیت می آورد. برای این که انعکاس آن در رفتارش گل لبخند را به دیگران هدیه می داد.

به روایت عبدالرضا حق شناس/ دوست و همرزم شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مصاحبه برای اواخر دهه هشتاد است

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۴۷ ق.ظ

گفت‌وگو با فعال فرهنگی و عدالتخواه بابلی :

انتقاد از دستگاه قضا، کنایه به مشایی و گزارشی از تبلیغات حوزه جنگ تحمیلی

 

آقای دادستان دستش را روی آژیر گذاشت و بعد 3، 4 تا مامور آمدند و من را گرفتند و از دفتر دادستانی با مشت بیرون بردند. البته من احساس می کنم آنها تقصیر نداشتند چون آن آژیر احتمالا آژیر آشوب بود.آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی دفاع مقدس به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟

خبرنامه دانشجویان ایران: یکی از آزادگان هشت سال دفاع مقدس که در شهر بابل به فعالیت فرهنگی مشغول است برخی ناگفته‌هایش درباره مبارزه با بی عدالتی در دادسرای این شهر را بازگو کرد.

"محمدحسین منصف" در گفت و گو با خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، با انتقاد از رفتارهای دون شان مقامات نظام اسلامی در برخی نهادهای مسئول نظارتی در رابطه با مفاسد اقتصادی به ذکر خاطره ای جالب دراین باره پرداخت.

وی یکی از رزمندگان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس است که اکنون پس از 8 سال جنگ سخت به فعالیت در یکی از موسسات فرهنگی در زمینه دفاع مقدس می پردازد.

منصف نویسنده کتاب های "شب موصل"، "ابتکار جنگی" و"کاربرد حیله در جنگ" است. مشروح صحبت‌های این فعال فرهنگی عدالتخواه در زیر آمده است:

عدالت بین مسئولین و صاحب منسبان و مردم فرق اساسی دارد
بیست و هفتم مهرماه سال گذشته حادثه ای برای من اتفاق افتاد که خیلی جالب بود. یکی از بستگان یک پرونده ای در دادگستری داشت و ما رفتیم آنجا به این نیت که آنجا جایی است که عدالت باید اجرا شود. شاهد های طرف ما را که از بستگان ما بود را نمی خواستند برای همین من رفتم پیش دادستان و از او خواستم 30 ثانیه به من وقت دهد تا من حرفم را بزنم.

من به دادستان گفتم: "آقای دادستان لطف کنید به قاضی شعبه مربوطه بگویید (اسم قاضی را بردم) که عدالت را رعایت کند." او یک نگاه عجیب و غریبی کرد و بعد گفت: "خوب". گفتم: "بگوید اگر عدالت رعایت نشود..." گفت: "چی کار می کنی؟" گفتم: "هیچی عیال و خانم و بچه ها و خانواده را می آورم و در دفتر شما می ایستم و از شما سوال می کنیم که این عدالت گم شده کجاست؟"

آقای دادستان دستش را روی آژیر گذاشت و بعد 3، 4 تا مامور آمدند و من را گرفتند و از دفتر دادستانی با مشت بیرون بردند. البته من احساس می کنم آنها تقصیر نداشتند چون آن آژیر احتمالا آژیر آشوب بود. من اصلا نمی فهمیدم که این رفتار یعنی چی؟ تعجب می کردم. همینطور زدن ادامه داشت تا من از کوره در رفتم و در محوطه اصلی دادگستری که حدود 100 نفر و 200 نفر هستند داد زدم و گفتم: "آقای دادستان بلند داد می زنم که بشنوید. تو خیلی بزرگ باشی نوکر مردم ایران هستی برای اینکه امامش می گوید که من خدمتگزارم و مقام معظم رهبری می گوید که شان مسئولین نوکری و خدمتگزاری است و رئیس جمهور هم که می گوید من نوکر مردم هستم. تو هم بالاتر از آنها نیستی پس تو هم نوکر مردم هستی و ما که ارباب رجوع هستیم ارباب شما هستیم. شما حق نداری با من و دیگران این برخورد زننده را داشته باشید."

دستم را دستبند زدند و طی سه ساعت برای من پرونده ساختند و حکم دادند. 4 ماه زندان، 6 ماه زندان و 30 ضربه شلاق. یک حکم بخاطر اینکه به دادستان توهین کردم. جرم دوم این بود که در محوطه رسمی دادگستری آشوب به پا کردم و جو را به هم ریختم. جمعا 6 ماه و 30 ضربه و 4 ماه زندان که می شود 10 ماه زندان و 30 ضربه شلاق. آخر کار که دیگر خودشان فهمیدند مقصر هستند، حکم ما را برگرداندند به جریمه نقدی که من دیگر زندان نروم. 90 هزار تومان از ما گرفتند و قرار شد که بعد از 6 ماه پرونده ما در سیستم قضایی پاک شود که نمی دانم این کار شد یا نه.

در 27 مهمرماه من را به زندان بردند. یک شب در زندان بودیم و صبح روز بعد که باید با وثیقه یک میلیون تومانی آزاد می شدم یک زندان بان که الان هم محکوم هم شده است به سراغ من آمد. ما سه تا زندان بان را ظرف مهرماه امسال به دیه محکوم کردیم یعنی یک سال طول کشید تا این سه نفر محکوم شوند. من از حقم در مورد دو زندان بان گذشتم اما فردی که عامل اصلی زدن من بود و پشت من نشست و دست پایم را بست و با زنجیر دست و پایم را به هم وصل کرد نگذشتم.

او با اینکه می دانست من آزاده هستم گفت: "ما بالاتر از تو را آوردیم اینجا و سرش را پایین آوردیم. حالا تو آزاده هستی خوب باش. غلط کردی رفتی آزاده شدی". من تعجب می کردم که او چنین حرفهایی را می زند و بعد هم او ضرباتی به من وارد کرد. بعد از آن ضربات دست و پایم را باز کردند و حکم آزادیم آمد و من هم با همان وضعیت پیش امام جمعه شهر رفتم و بعد به پزشکی قانونی رفتم.

برای من ظرف 3 ساعت پرونده ساخته شد و حکم دادند اما برای آنهایی که من را در زندان زدند یکسال طول کشید. ما ظرف یک سال دوتا وکیل گرفتیم تا آخر آنها را محکوم کردیم. بعد از آن یکبار وقتی آقای دادستان در مراسم تودیع و معارفه دادستان جدید داشت در نمازخانه دادگستری بابل سخنرانی می کرد وقتی من را دید رو به من کرد و گفت: "آقای منصف ما نه تنها نوکر مردم بابلیم، نوکر همه مردم ایران هم هستیم." دوستان آنجا به من گفتند که تو و آقای داستان بالاخره بعد از یک سال کشاکش سر نوکری مردم به توافق رسیدید.

پارسال طبق قول فرماندار قرار بود که اینها را جمع کنند و رسما از من عذر خواهی کنند ولی نه تنها عذر خواهی نکردند، من را برای اینکه به زندان نروم 90 هزارتومان جریمه کردند. اما در قضیه زندان که ما بعد از یکسال توانستیم که آن سه نفر را محکوم کنیم آنها فقط به پرداخت دیه محکوم شدند و  هنوز شغل خود را دارند. این نشان می دهد که عدالت بین مسئولین و صاحب منسبان و مردم فرق اساسی دارد.

آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی دفاع مقدس به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟
من حدود 3 سال در جبهه حضور داشتم و بعد از آن حدود 6 سال و 6 ماه اسیر بودم و در سال 69 به ایران برگشتم. پس از آن 4 سال در دانشگاه در رشته کارشناسی علوم سیاسی درس خواندم و بعد هم یک موسسه نیم بند را در مورد دفاع مقدس با امکاناتی کم راه انداختم. من می خواستم آقای مشایی را ببینم و بگویم که آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟

موسسات فرهنگی که در مورد دفاع مقدس و راجع به بهترین آدمها فعالیت می کنند و شهدا که بزرگترین افتخار ملت ایران در صده های اخیر هستند را نشان می دهند باید با هزینه های اندک و با حقوق شخصی گردانندگان اداره شوند اما یک عکاس و یک هنرپیشه سینما به قولی 50 به قولی 100 و به قولی 150 میلیون تومان از آقای مشایی می گیرند.

چند وقت پیش مسئول کمیته المپیک ایران رفتند از تیم ملی دیدار کردند. تیم ملی که در بازی های آسیایی هم مقام نیاورد و وضعیت افراد حاضر در آنها که بعضی از آنها را در پارتی ها می گیرند مشخص است. ولی این مسئول به آنها قول می دهد که  اگر مقام اول آسیا را بیاورید نفری 150 سکه تمام بهار آزادی به آنها می دهند یعنی حدودا 50 میلیون به هر نفر داده می شود. این مسئله نشان می دهد که ارزشگزاری در کارهای فرهنگی درمورد دفاع مقدس در کشور ما شعار است. چون عملا می بینید که کاری صورت نمی گیرد. با 150 سکه بهارآزادی می شود 5 تا 10 موسسه فرهنگی را راه انداخت. این نشان می دهد که یک فوتبالیست در کشور ما بیشتر از یک اندیشمند، یک کسی که در زمینه دفاع مقدس کار فرهنگی می کند ارزش دارد.

در ایران اگر یک جوان بخواهد کار فرهنگی کند حالش گرفته می شود
از اسارت که برگشتیم چندماهی در واحد اطلاعات عملیات و واحدهای دیگر داخل تشکیلات بودیم تا سال 73 که رفتم دانشگاه تهران که تا سال 78 طول کشید. در آن جو سیاسی در تهران ساکن شدم و بعد برگشتم و یک موسسه فرهنگی را پیگیری کردم. این پیگیری ما حدود 7 سال است که طول کشیده است.

ما در زمینه دفاع مقدس کار می کنیم. کارهایی که عموما بیشتر به چشم می خورد کارهای نمایشگاهی است مثلا "مریدان داش مشتی امام خمینی(ره)" اسم یکی از نمایشگاه ما است. ما می خواستیم نشان دهیم که مریدان امام خمینی(ره) از همه اقشار ملت ایران بوده اند و فقط حزب اللهی ها و نمازخوان ها و نمازشب خوان ها نبودند. لاتها هم بودند، آنها هم آمدند و آدم شدند. آنها آمدند در جبهه ها، نمازخوان شدند و بعد هم شهید شدند. ما نمونه های واقعی این آدم ها را مثل فیلم اخراجی ها در نمایشگاه هایمان نشان می دادیم.

وقتی فتنه پیش آمد ما امتحان خواص اهل حق در طول تاریخ را موضوع قرار دادیم و با استفاده از جمله امام که می گوید  "تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگان اسلام به اسلام" نمایشگاهی با این موضوع تاسیس کردیم. گاهی اوقات هم از طرف ارشاد می آمدند و ما را تشویق می کردند. ما در نمایشگاه های قرآنی صحیفه سبز هم که پنج، شش دور است که در استان برگزار می شود هرسال غرفه داریم.

هرسال یک موضوع خاص داریم راجع به مسائلی که در کشور پیش می آیند. مسئولین تبلیغ و تشویق می کنند و ما به آنها می گوییم که ما 6 سال است که یک موسسه را پیگیری کردیم و مجوزش هم صادر شده است اما به ما می گویند که باید اسمش را عوض کنید. ما اسمش را گذاشتیم "حماسه 8" ولی آنها می گویند شما باید یک اسم اول یا آخرش اضافه کنید و اساسنامه را تغییر دهید و کلا اذیت می کنند و کارهایش را کش می دهند.

در ایران اگر یک جوان بخواهد دنبال کار یک موسسه فرهنگی برود، حالش گرفته می شود و باید با سرمایه خودش کار کند. آنوقت به آن خانم ها آنطور کمک می شود و از یک جوان که می خواهد بیاید با پول جیب خودش برای فرهنگ کار کند شروع می کنند به اشکال گرفتن.

ما در این سالها علاوه بر کارهای فرهنگی در زمینه چاپ کتاب هم فعالیت داشتیم. من خاطرات خودم را در کتابی با نام "شب موصل" که حدود سیصد صفحه است توسط انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات تهران زیر نظر آقای سرهنگی چاپ کرده ام. دو کتاب دیگر هم خودم چاپ کردم که تم نظامی داشتند. یکی ابتکار جنگی که نشان می دهد بچه های ما درطول جنگ فقط الله اکبر خالی نگفتند و علاوه بر الله اکبر و دعا و مناجات فکر هم کردند. مغزشان را به کار انداختند و طرحهای نوینی در جنگ اجرا کردند.

عملیات والفجر 8 و فتح فاو که خارجی ها اسمش را گذاشتند عملیات هور یکی از طرح های نوین جوانان ایرانی بود. ما این موارد را بصورت یک کتاب کوچک به نام "ابتکارات جنگی" بود که چاپ کردیم. یک کتاب دیگر هم با نام "کاربرد حیله در جنگ" که در مورد حیله های جنگی در طول تاریخ و جنگ ایران و عراق است چاپ کردیم.

البته در حال حاضر چند کتاب دیگر هم آمده چاپ داریمیک کتاب است که ما در نامگذاری آن مانده ایم. کتابی است که ما اسمش را گذاشتیم "سربازان جنگی یا برده های جنسی" کتابی است در مورد نقش زنان در ارتش عراق در قیاس با نقش زنان در دفاع مقدس. ما دو جمعیت زنان ایران و زنان بعثی را با هم قیاس کردیم که 2 میلیون زن بعثی چگونه با انگیزه های جنسی در جنگ به کار برده شده اند.

ولی به ما گفتند که این اسم خیلی سکسی است و باید تغییر کند و یک کارشناسی هم به ما گفت: "ما با عراق روابط خوب پیدا کردیم و نباید این کتاب چاپ شود" که ما گفتیم که ما نمی گوییم زنان عراقی اینطور هستند بلکه ما می گوییم زنان بعثی اینطور بوده اند. امروز نه حزب بعث وجود دارد و نه صدام حسین و به این حکومت فعلی هیچ ربطی ندارد. مجبور شدیم که اسمش را عوض کنیم و الان دارالقرآن امام حسن مجتبی در مازنداران دارد این کتاب را چاپ می کند.

کتاب دیگری که آماده چاپ داریم بررسی عملکرد بسیج و جیش الشعبی عراق است که به بررسی نیروهای مردمی در دو جبهه می پردازد که منتظر هستیم تا پولی به دست بیاید و چاپ شود. ما علاوه بر این کارها در برنامه های تلویزیونی در مازندران و و در دانشگاه ها و مدارس به سخنرانی می پردازیم.

انالله و انا الیه راجعون پیام تسلیت رضا صادقی «رییس اتاق اصناف شهرستان  بابل» در پی درگذشت مرحوم حاج محمدحسین منصف «آزاده دفاع مقدس و عضو اسبق  شورای‌شهر بابل» | اتاق اصناف

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جمجمه های زیر تانک

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ

حسن محمدی کرکانی آزاده و جانباز هنرمند دوران دفاع مقدس درگذشت

 

حسن محمدی را اواسط دهه هفتاد شناختم در کاروان پیاده روی دعای عرفه مرحوم سید علی اکبر ابوترابی. با چندتا از طلبه های بابل آمده بودیم تهران و با آزاده ها راه افتادیم طرف مرز خسروی آنجا عرفه را خواندیم. حسن محمدی در اتوبوس ما بود، شاد و شنگول و پرانرژی. فهمیدم بازیگر تئاتر است و چند فیلم و سریال هم نقش آفرینی کرده. ده سال اسیر بود. در اسارت هم بازیگری و طنازی می کرد و گاهی حسابی توسط بعثی ها تنبیه می شد.

شماره اش را گرفتم و یکبار دعوتش کردم بابل آمد مجلس شب خاطره شهدا در مسجد گلشن هم سخنرانی کرد هم مداحی، هم خنداند هم گریه آورد. شام هم بردیمش منزل آزاده خوب و دلاور شهرمان مرحوم حسین منصف. خدای من الان هر دو در کنار شهدا هستند.

حسن محمدی سال 98 فوت کرد. اواخر بابت عوارض شکنجه های دوران اسارت ویلچرنشین شده بود. کارمند بیمارستان شفا یحیائیان تهران بود. اصالت گیلانی داشت.

کتاب همپای صاعقه را که میخواندم دیدم یک جایی اش دو صفحه از خاطره اسارت مرحوم شهید حسن محمدی را آورده که مربوط است به مرحله دوم عملیات بیت المقدس، بخوانید جالب است:

"... با هر مصیبتی بود، خودمان را رساندیم پشت دژ مرزی شمال شرق شلمچه که در دست عراقی ها بود. در آنجا مشاهده کردیم عراقی ها چه خاکریزهای عجیب و غریبی احداث کرده اند. آنها دور تا دور شلمچه را دو خاکریز به موازات هم کشیده بودند.

ما پس از گرفتن خاکریز اول، به خاکریز دوم رسیدیم؛ غافل از اینکه تانک‌ها پشت آن کمین کرده بودند و با پیدا شدن ما بر روی خاکریز، شروع به شلیک کردند و سعی در راندن ما به عقب داشتند.

خدا می داند که مبارزه انسان با تانک در روشنی روز چقدر تلفات دارد و ما آن روز شهدای زیادی دادیم. زمین گیرمان کرده بودند؛ اما با توکل به خدا روحیه می گرفتیم و مقاوت می کردیم. تانک ها هر لحظه جلوتر می آمدند و مهمات ما هم در حال تمام شدن بود. ما بودیم و تانک ها. من در این عملیات، امدادگر عملیاتی بودم. با هر شلیک تانک عراقی ها، چند نفر روی زمین می افتادند. تا می رفتم جراحت یکی را ببندم، آن یکی صدایم می کرد. کوله ام پر از وسایل دارویی و امداد بود و همین سنگینی کوله اذیتم می کرد.

در یک لحظه، رزمنده ای را دیدم که مقابل عراقی ها می جنگید. آنها تیری به سینه اش زدند. گفت:«یازهرا» و پیچ خورد. همین طور که می پیچید، گلوله بارانش کردند. از پهلو، از پشت، از سینه، به او رگبار بستند و چند خشاب در بدن او خالی کردند. او در حالی که ذکر «یا زهرا» می گفت، با سر در سراشیبی خاکریز افتاد و به پایین غلتید.

دوستم علی مجروح شد. داشتم به طرفش می دویدم که ناگهان رگبار گلوله کنار پایم را جارو کرد و من به زمین افتادم و نتوانستم به سمت علی بروم. در این حال، دیدم که لوله تانک به طرف علی شلیک کرد. همه جا را غبار گرفت. در یک لحظه علی را دیدم که به هوا بلند شد؛ به آن طرف خاکریز افتاد و دیگر او را ندیدم.

در اثر شلیک این گلوله تانک، من هم به شدت مجروح شدم و استخوان هایم بدجور شکست. کوله پشتی ام یک طرف افتاد و خودم طرف دیگر.

همین طور که افتاده بودم، دیدم گلوله ای به پیشانی آر.پی.جی زن ما خورد و او در دم به شهادت رسید. کمک او که کوله آر.پی.جی هم پشتش بود، رفت قبضه ی آر.پی.جی را برداشت. تا خواست شلیک کند، با گلوله کالیبر 75 تانک زدند به کمرش. کوله آر.پی.جی آتش گرفت و او با بدن آتش گرفته شروع به دویدن کرد. آنگاه با فریاد «یاحسین... یاحسین» به زمین افتاد و به آسمان پرکشید.

نبرد آن روز ما، نبرد نابرابر تن با تانک بود. از شدت مجروحیت، دیگر نمیتوانستم تحرکی داشته باشم. همان جا پشت خاکریز لم دادم. حالم داشت بد می شد. دیگر به سختی می توانستم اطرافم را ببینم که شلیک تانک تی-72 مرا چندین متر پرتاب کرد و بعد از آن... دیگر چیزی نفهمیدم.

... ساعت چند بود. نمی دانم. درحالی که احساس می کردم سرم را آتشی می سوزاند، قدری به خود آمدم. دیدم یک عراقی با دو دست، مچ پاهایم را گرفته و به  دنبال خودش کشان کشان می برد و فریاد می زند: طبیب، طبیب (دکتر-دکتر). چون نشان هلال احمر روی سینه ام بود، سرباز عراقی فکر می کرد من پزشک هستم.

با این که دنده، مچ پا و دست هایم شکسته بود، ولی درد چندانی حس نمیکردم. ناگاه صدای عجیبی توجه ام را جلب کرد: تاپ، تاپ، تاپ!... صدای خفه ترکیدن چیزهایی بود. همان طور که سرباز عراقی مرا روی زمین می کشید، سرم را برگرداندم و دیدم تانک های عراقی، دارند از روی جمجمه های اجساد شهدای ما حرکت می کنند. سرباز عراقی مرا از میان این معرکه عبور داد و کشان کشان به یک سنگر انفرادی عراقی ها رساند که دو سرباز در آن در حال تیراندازی به سمت نیروهای ایرانی بودند. همین که ما وارد آن سنگر شدیم، ناگهان تیری که ظاهرا «ژ-3» بود، به گردن یکی از آن دو عراقی اصابت کرد و او را از پای درآورد. این صحنه باعث شد عراقی دوم، تفنگش را به طرف من بگیرد. سربازی که مرا تا اینجا کشیده بود، مانع اقدام آن سرباز عراقی شد و سر او داد کشید که این اسیر ایرانی پزشک است و به درد ما میخورد؛ نباید اورا بکشیم. و بعد با زیرکی خاصی مرا از آن معرکه نجات داد؛ البته بعدا فهمیدم که آن سرباز، شیعه و طرفدار انقلاب اسلامی و امام خمینی بود و برای همین هم سعی می کرد من زنده بمانم. خلاصه اینکه با هر مصیبتی بود، مرا تا پشت خط خود بردند و بعد از بازجویی های مفصل، به اردوگاه اسرا انتقال دادند تا در آنجا زندگی جدیدی را شروع کنم؛ زندگی یی که ده سال طول کشید؛ ده سال همراه با درد و هجران."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چشم در چشم صدام

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۲۴ ق.ظ

تحقیق در مورد شهید حسن باقری + وصیت نامه - دانشچی

 

نهم بهمن سالروز شهادت حسن باقری است که حین شناسایی عملیات والفجر مقدماتی در فکه بر اثر اصابت خمپاره به همراه یارانش از جمله مجید بقایی به شهدای کربلا پیوست.

درباره این شهید نخبه که از قالب خبرنگاری به عالی ترین سطوح اطلاعاتی وعملیاتی سپاه رسید و نقشی اساسی در برنامه ریزی برای پیشبرد اهداف عملیاتی جنگ داشت مطالب خوب و قابل توجهی منتشر شده است.

یکی از ظرافتهای تاریخی دفاع مقدس که با محوریت حسن باقری رقم خورد و چندان مورد توجه واقع نشد نبرد مستقیم وی با صدام است.

بعد از عملیات طریق القدس و فتح بستان، دشمن یقین داشت که ایران درصدد عملیاتی گسترده برای آزادسازی غرب دزفول و شوش (فتح المبین) خواهد بود. از این رو صدام که اعتبار جهانی خود را بعد از آنهمه ادعا در خطر می دید شخصاً به جبهه آمد و فرماندهی عملیاتی را در منطقه چذابه برعهده گرفت. هدف از این تک گسترده، هدر دادن توانایی نیروهای رزمنده ایران و برهم زدن تمرکز فرماندهان و به تأخیر انداختن عملیات آزادسازی غرب شوش و نجات شمال خوزستان بود. عملیاتی که صدام شخصاً هدایت آن را برعهده گرفت تنها منجر به سیصد متر پیش روی شد. دلاورانی چون حسن علیمردانی و ماشاءالله پیل افکن و ... بینی دشمن را در چذابه به خاک مالیدند. چهار روز بعد حسن باقری با نیروهایش وارد میدان شد و با اجرای عملیات محدود مولای متقیان، ارتش بعث را به عقب راند و تجربه شکست مستقیم را برای صدام یزید رقم زد. این عملیات انهدامی و تدافعی خسارت سنگینی بر دشمن تحمیل کرد و غرور صدام که خود را سردار قادسیه می خواند له نمود. با توجه به حجم سنگین آتش تبادل شده و خسارتهای ناشی از آن و نیز ابعاد حیثیتی این درگیری، بسیاری از تحلیلگران نظامی از نبرد چذابه در اسفند سال 60 به عنوان نبرد لنینگراد ایران یاد می کنند!

البته مدتی بعد خلق حماسه های شگرف در جریان آزادسازی خرمشهر باعث فراموش شدن این اتفاق بزرگ و مهم در چذابه گردید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بدبختی، یک انتخاب است

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۵۲ ق.ظ

غرغر

 

یک آشنایی داشتیم به رحمت خدا رفت. سه بار سرطان گرفت. دوتایش را به سلامت، رد کرد. خیلی درد کشید. خیلی هزینه کرد. دیگر پول و پله ای برایش نماند. همان ایام دو خواهرش به دلیل بیماری از دنیا رفتند. یک فرزندش طلاق گرفت. یکی از عروس هایش مرد و نگهداری از کودک او برعهده اش افتاد و...

واقعاً خیلی سختی کشید؛ اما لبخند می زد، خدا را شکر میکرد و از اطرافیانش بابت این که باعث آزار و دردسرشان شده عذر می خواست. همه از مرگ او متأثر شده و اشک ریختند.

از این دست آدم ها در زندگی مان کم و بیش دیده ایم و برایشان ارزش قائل شده ایم.

یک مدل دیگر هم آدم هایی داریم که صحیح و سالمند، دارند زندگی شان را جلو می برند، آبرو و اعتباری دارند، مشکل حادّی در زندگی شان نیست اما یکضرب نق می زنند، همه اش طلبکارند. دوست دارند یک گوشه بنشینند دیگران با بیل برایشان پول و امکانات بیاورند. دنیا را به آنها بدی باز شاکی اند. چشمشان به زندگی دیگران است. خوشی دیگران باعث آزارشان می شود و... اطرافیانشان را از دست خود فراری می دهند. کسی که از خدا راضی نمی شود از بندگان خدا هم راضی نخواهد شد و همواره در جهنمی که در ذهن خود ساخته، سوخته و به دست خود عذاب خواهد دید. آدمهایی که جز سیاهی نمی بینند جز سیاهی برایشان رقم نخواهد خورد.

همه ما از چنین آدم هایی بیزار و فراری هستیم و آنها را انسانهایی حقیر و کوچک و فاقد شخصیت می شماریم. همچین آدمی وقتی می میرد خیلی ها زیر لب می گویند: راحت شدیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سهمی از زخم و صبر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ

شاعر و نویسنده حوزوی درگذشت

 

سروده ای زیبا از مرحوم حجت الاسلام سید علی حسینی ایمنی:

 

در آسمان شرف، ماهپاره زینب بود
به کهکشان صبوری ستاره زینب بود
اگر چه داغ فراوان به سینه سنگین داشت
برای درد دل خلق چاره زینب بود
شبی که بار سفر بست هستی حیدر
کسی که داشت دلی پر شراره زینب بود
کنار سجده و محراب و رستگاری عشق
کسی که خون به جگر شد دوباره زینب بود
شرار زهر به جان حسن که می افتاد 
کنار تشت و جگرهای پاره زینب بود
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
تو ایستادی و گودال در برابر تو
و شمر نعره زنان در پی برادر تو
به دست شمر سری بود از قفا بی تن
سر بریده ی خورشید بود یا سر تو؟
تو زینبی و فقط نیمی از تو زینب بود
غریب کرببلا بود نیم دیگر تو
نه ! اشتباه نوشتم - حسین نیم تو نیست
تمام بود و نبود تو بود دلبر تو
هجوم بارش خنجر به حلق اقیانوس 
چه کرد با دل پر درد و دیده ی تر تو!
*

خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
به روی خاک که افتاد پیکر خورشید
چه کرد خنجر یک گرگ با سر خورشید!
چه آتشی که به جان خیامتان افتاد
که پیش چشم تو شد شعله ور پر خورشید!
کجاست او که عمود خیام و سقا بود
کجاست - ساده بگویم - برادر خورشید؟
پلیده پنجه ی نامرد و سیلی شیطان
چه کرد با گل رخسار دختر خورشید!
شکست قلب قلم٬ شاعر از نفس افتاد
- هجوم این همه شیطان به خواهر خورشید؟!
*

خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*

اگر چه زخم دلت را گریستی بانو!
تو کوه ماندی و باید بایستی بانو!
به رغم این همه توفان و تازیانه ی زخم
چه با صلابت و نستوه زیستی ٬ بانو!
چقدر در نفست صبر زندگی دارد
ببینم آیا ایوب نیستی٬ بانو؟
تمام کوفه و شام است در اسارت تو
اگر به خطبه سرایی بایستی٬ بانو؟
چگونه شعر بگویم تمام زینب را
در ابتدای تو ماندیم٬ کیستی بانو؟
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!

برای شادی روح این دوست بزرگوار ما صلواتی بفرستید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک قطره از وجود خدا

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۲۹ ق.ظ

عکس باران زیبا - عکس نودی

 

امروز صدای نم نم باران، زودتر از مؤذن مسجد محل، بیدارمان کرد.

قطره باران، همان گلبانگ الله اکبر اذان است. آب هم بیدارگر است برای آن که خفته، باد و آفتاب و موج دریا و خش خش برگها هم.

باران، غبار و تیرگی را با خودش می برد و زلالی و طراوت را باقی می گذارد.

خدا دارد می بارد. رشحات عالم وجود در گذر ابر و باد، نمای طراوت ازلی عالم خلقت و رویش دوباره فطرتهاست.

در وجودمان نیز باید بباریم. دست سخاوت و نگاه رأفت خویش را به تبعیت از خدایی که الگوی ماست و شبیه ترین به خود آفریده مان، در بزنگاه انتخاب حق، از مخلوق او دریغ نداریم. باران شویم برای بندگان خدا، باران شویم برای دل خودمان، خشم و نفرت و کینه و حسّ انتقام را از درون خویش بشوییم و آئینه شفاف قلبی که باید نمایشگر وجه الله باشد را دوباره صیقل بدهیم.

تو بارانی ای خدا و ما قطرات خلقت تو. کاش یادمان نرود که قرار است جلوه رحمت تو باشیم. هر کس ما را می بیند بگوید: الحمدلله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا