اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۵۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حمید مشتاقی نیا» ثبت شده است

بر بام شفق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ق.ظ

این اشعار مال اوایل جوانی است که بعد البته متاسفانه شعر و شاعری را گذاشتم کنار

بر بام شفق

دفتر شعر

این سروده های کوتاه مربوط به اواسط دهه هفتاد است

«دیباچه»

از فراخنای تاریخ و عمق تاریک زمان، نوری پدیدار است که تلالو آن دل دردمندان را نشانه رفته و بارقه های شرف و عزت را در قلوب آزادگان شعله ور ساخته است. فطرت پاک انسان های نیک نهاد به اشارتی غبار دیده زدوده و مبهوت ندایی است ازلی که جسم و جان را لرزانده و چشم مشتاقان را خیره از تجلی خویش می سازد.

از تارک افق مشرق؛ حک شده بر دامن زمان؛ آوای سرخ «هیهات منا الذله»

خاک تفتیده نینوا پیامبر هممه نسل هاست و سینه او راز دار سعادت تاریخ. فرزندان آدمی را خطی است بر صفحه روزگار که رایحه عاشورایی آن از کربلای حسین«علیه السلام» تا عرش کبرایی حق؛ فروغ رستگاری را ارمغان بشر ساخته و اما... نه این شامه کژفهم من و تو؛ که درک آن، دل خدایی می طلبد و جنون عاشقی و جز این شعور بنی آدم در چنگال عجز می ماند.

این شور حسینی است که ارث عاشورائیان گشته و نغمه جاودان عاشقان ثارالله که:

«ان کان دین محمد (ص) لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی»

و چنین است راز سرخ هابیلیان همه اعصار که رضوان حق را جولانگاه جاودانگی خویش ساخته اند. هر که نمی از یم مواج عاشورا و نضهت خونینش در رگ حیات خویش تزریق کرده؛ غیرت را محور امور خود می داند و در  این اثنا ادبیات انقلاب اسلامی هویت خود را باید در همیت و مردانگی عاشقان بی ادعای حسین«علیه السلام» جستجو کند. شعر انقلابی از چشمه سار پرگهر نینوا جوشش یافته و کام تاریخ را از باده پرحلاوت غیرت سرمست می سازد.

هر صفحه از ادبیات انقلاب مملو است از حماسه سرایی ها و غم نامه هایی که از سینه دردمند هنرمند انقلابی تراوش کرده و در کاوش زوایای جهان هستی؛  ترویج آرمان کربلا را متعهد گشته است.

خداوند همه را در احیای فرهنگ عاشورا مددکار شیر دختر علی؛ زینب سلام الله علیها قرار دهد. انشاءالله.

والسلام، سید حمید مشتاقی نیا

 

 

«نوید وصل»

جلوه فروش پرده پنهان رخی نما

بهانه محبت یزدان رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان رخی نما

 

 

 

 

«عشق مجسم»

تویی عشق مجسم در دل من

علی مصداق علم حاصل من

دراین دشت هویت های مفقود

تو هستی جوهر آب و گل من

 

«مهرعلی»

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود ز دم نای تو

سوخته ی مهر علی؛ جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

«ساز غم»

دلت سجاده راز و نیازم

لبت محراب گلگون نمازم

طنین عاشقی دارد نوایت

بیا ساز غمت با خون نوازم

 

«دل خون»

خیس باران شفق این دل خون

خاک تفتیده، مهیای جنون

لاله و آتش روئیده پی اش

خیز و برگیر سرِگشته نگون

 

 

 

 

«نون وقلم»

نون و قلم خواندی و ما یسطرون

حکم تو این بود بغلطی به خون

ای تو امید همه آمال ما

وه چه غریبانه شدی لاله گون

 

«خان عالم»

سرای عاشقی محراب خون شد

سرافرازی همینک سرنگون شد

دم لیلی خروش ناله دارد

دلش تفدیده اما لاله دارد

خدایا سرو قامت چون کمان است

رعیت زاده را بنگر که خان است

بسیجی ای سرافراز دو عالم

خریدار رخت ناز دو عالم

حدیث عشق را در خون سرودی

خروش لیلی و مجنون نمودی

دل تفدیده ات بس ناله دارد

کویر عاشقی صد لاله دارد

کمان شد از غم ایام قامت

پر از خون جگر گردیده جامت

بسیجی خان عالم غربت خاک

دلش گنجینه مهجور افلاک

خریدار رخ نازت لبانم

تمام غصه ات مهمان جانم

 

 

 

«محبت»

محبت سرّ هستی گنج خلقت

طنین معرفت از اوج حکمت

حیات جاودان تا بی نهایت

بهشت هر دو عالم در محبت

 

«دسته گل»

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام «نوبخت»

 

«کمان قامت»

دیدی ای مه که ز سیلی دل زهرا خون شد

عاقبت لاله احمد کفنش گلگون شد

دیدی آخر کمر قامت حیدر چو کمان

خم شد از خم شدنش جن و ملک مجنون شد

 

«اندیشه سبز»

پیدا و نهان در دو جهانی

اندیشه سبز عاشقانی

زیبا گل باغ آسمانی

محبوب خدا صاحب زمانی

 

 

 

 

«دل مجنون»

غزلخوانی ز صحرایی برون جست

تعهد تا ابد بر عاشقی بست

نگاه عاشقی سیراب خون است

دل مجنون ز خون گردیده سرمست

 

«گل بوستان»

گلی در بوستان متقین شد

رضا سرمایه اهل یقین شد

خوشا بر بی پناهان این سعادت

امینی نائب از دیگر امین شد

 

«بیرق عشق»

شام غریبان غریبان بلا شد

دست یتیمی و اسیری برملا شد

سینه خروشان و دل لرزان طفلان

آه یتیمی در جگر سوزان طفلان

برنیزه کفر است سرهای نجابت

این بیرق عشق است و ایمان وشهادت

باهر عطش چون قطره ای سیراب خون شد

شنزار دشت بی کسی غرق جنون شد

جان برادر این علم تا عرش برپاست

سجاده عشق حسین بر فرش برجاست

ای اهل عالم خیمه اسرار اینجاست

آری سرای عاشقی تا عرش برپاست

این تیغ عشق و این قفای گردن من

جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من

«کوچه اسرار»

سری در کوچه اسرار داری

به انبار فضیلت بار داری

الا ای کاشف سرّ الهی

مهیا شو که سر بر دار داری

 

«دار شهادت»

الهی دل به دریای شهادت

نماز خون مصلای شهادت

درون سینه ام فریاد عشق است

سرم بر دار سودای شهادت

 

«ارمغان تنهایی»

دل گرفته من ارمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است

 

«خاک عشق»

خرابه خانه عشق است این خاک

گل و پروانه عشق است این خاک

طهارت با شراب وصل جوئیم

که چون خونابه عشق است این خاک

 

 

 

 

«جام عطش»

ای قافله به خاک و خون افتاده

در دایره موج جنون افتاده

قومی که عطش به جام شوقش دادند

در زمزم عشق سرنگون افتاده

 

«نیزه و سر»

از اوج نیایش سحرگفتی تو

بک آیه ز سوره ظفر گفتی تو

در قهقهه سرخ وصال عشقت

از قصه آن نیزه و سر گفتی تو

 

«کوثر عشق»

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

با سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

«شعله تو...»

پرواز به سوی حرمت آمالم

هر لحظه ز دوری رخت مینالم

تو شمعی و من در آرزویی هستم

در شعله تو کاش بسوزد بالم

 

 

 

 

«بی یار»

من کرب و بلای عشق و خون خواهم شد

در مستی خویش واژگون خواهم شد

جاری ز زلال آب چشمان توام

یارم بنگر بی نو نگون خواهم شد

 

«بردوش گل ها»

باغبان بردوش گل ها می رود سوی حرم

گوئیا روح و روانم پر گشوده از برم

لحظه ای سویم نگر ای مرهم زخم فراق

تا بسوزد اندرون شعله ات بال و پرم

 

«گل سرخ»

شهدی ز شفق به کام بنمود سحر

رقصی به دلش نهفته دارد چو گهر

با غمزه خورشید گل سرخ شکفت

سرخی به رخش تراود از خون جگر

 

«فصل انتظار»

شهادت را به آغوشم فشارم

به تغیش گردن خود را  سپارم

مهار عشق در زنجیر یارم

رها در فصل سبز انتظارم

 

 

 

 

«بسیج خون»

درون ساغر تنهایی امشب

نما ساقی می از چشمان زینب

زحزن او کمی بر ما روا دار

بگو گل را که بنموده سر دار

ببین جمعیت نالان ز هرسو

همی گویند زینب گوهرت کو

من و اشک و دل و غم قطره گونیم

به اقیانوس ماتم سر نگونیم

ز حزنت دل دگر بی تاب گشته

و اشک دیده ام خوناب گشته

در این ماتمکده ما شعله گشتیم

صدای غربت و آوای دشتیم

الا ای ساقی گریان و نالان

نسیم عاشقی دارد نیستان

نما جاری ز خون سرخ مولا

دمی نای بسیجی در نی ما

رگ من کشتزار عشق و ماتم

سرود نینوا آلام جانم

بسیج خون شناور تا بیابان

عطش غرق نیایش در نیستان

سرود غیرت آواز بسیجی

غم زینب گل راز بسیجی

الا ساقی دو چشمم خیره عشق

طریق سرخ مستی سیره عشق

بسیجی ساقیا پیمانه دارد

نما لطفی که وصل یار خواهد

هرآن بذری که با خون آب دادند

سرشک دیده اش خوناب دادند

 

«نسیم تربت»

زمین کربلا غم خانه عشق

عطش مست از می پیمانه عشق

نسیم تربتش عطر شقایق

و خاک غربتش کاشانه عشق

 

«روی یاران»

تو گفتی عشق دریای جنون است

تو گفتی عشق اقیانوس خون است

سرودی رهروان آئینه رویند

ولیکن روی آنان لاله گون است

 

«غم تنهایی»

سر ناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

«ید اسلام»

«مصطفی مازح» ید اسلام بود

«رشدی» روبه صفت را دام بود

گفت لبیک ندای پیر حق

گرچه نزد ما بسی گمنام بود

 

 

«تار وجود»

رها در آسمان عشق معبود

بُود بود و نبودم از تو موجود

وجودم رشته آغشته در جود

ز تار چشم تو پود از دل رود

 

«مزار دل»

مزار قلب من بقیع

بود مرا وطن بقیع

جهان بود اگر غزال

غزال را ختن بقیع

 

«آوای مهر»

پژواک رعد آسای دل

نقش غممت هر جای دل

رقصی نما با پای دل

شعری بخوان با نای دل

باران رحمت اشک تو

روز و شبم در رشک تو

چشم عطش بر مشک تو

رخسار تو سیمای دل

ای آسمان تصویر تو

ای کهکشان تکبیر تو

عشق خدا زنجیر تو

ای اوج محنتهای دل

ای از شفق برخاسته

عذر فلق را خواسته

قلب مرا آراسته

ای چشم بی پروای دل

ای چشم تو چون جام من

ای مهر تو در دام من

ای شوق تو در کام من

مهرت شده آوای دل

 

«تاحریم کبریا»

از نیستان ازل محو تماشای توام

تا حریم کبریا شیدای مینای توام

در خرابات دلم مست و غزل خوان سرور

در تولای توام سرگشته نای توام

 

«آفتاب عشق»

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بر دار زلفت در نیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

«فروغ عزت»

در اشک شهر دل حکومت زتوست

نقش رخ ماه حقیقت ز توست

آیه ایمان ملائک تویی

روح سلوک همه سالک تویی

جلوه ای از نور خدایی حسین

خون خدا و سر جدایی حسین

طلوع شمس حق ز گیسوی تو

سجده ایثار به ابروی تو

جوهر صبر و استقامت حسین

چشمه جوشان شهادت حسین

عالم عشق است ز روی تو خوش

تیغ خدایی و شرارت بکش

فروغ عزت ز تو آید پدید

به حق مادرت نمایم شهید

«آمین یارب العالمین»

 

«زائر خون»

زائر خون راز دل آغاز کن

عقده سنگین غمت باز کن

زائر خون کنج قفس مانده ام

بند به دنیا ز نفس مانده ام

زائر خون تار غمت ساز من

حسرت رقص شفق آواز من

زائر خون لال زبان لاله سرخ

حرف من اینست همه ناله سرخ

زائر خون این هوس و این سکوت

از چه بگویم زکدامین سکوت

دشت خرابات دلم سوز سوز

پنجه زند درد به قلبم هنوز

زائر خون درد فراق و نفس

آه یتیمی کشم اندر قفس

زائر خون واله و شیدای تو

گم شده در راه تمنای تو

کی شود آخر که به تیر غمت

بشکفد آه دل از این ماتمت

زائر خون سرخی تاریخ عشق

تیغ خرد آمده تا بیخ عشق

زائر خون جرعه وصلی نمای

جام عطش سرخی دل وای وای

زائر خون سجده غم دامنت

یوسف و عطر خوش پیراهنت

یاد سفر هجرت شمع و شراب

حیف... که پروانه شده غرق خواب

 

«شمشیر نور»

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

«زائر بقیع»

بقیع خفته ظلمت مسافری داری

از این به بعد همه شب تو زائری داری

که نور قدسی حق نهان خلوت توست

ز کنج کوچه غربت تو عابری داری

 

«پر طلایی»

دلی دارم هوایش کربلایی

کبوتر های بامش پر طلایی

نسیم کوچه هایش آه غربت

نوای سازش آهنگ جدایی

دلی دارم برو بومش خدایی

به دامان شفق دست گدایی

نوای عاشقی دارد دمادم

به یاد آشنای کبریایی

سرشک دیده دل از جدایی

نوا دارد نوای نینوایی

وضوی خون سر و سجاده گلگون

نیایش در عطش دارد صفایی

دلی دارم که دایم ناز دارد

به عشق آسمان آواز دارد

الهی سینه از آتش فزون است

شرار دل سکوت راز دارد

الهی این دل و درد جدایی

دل شیدائیم گشته هوایی

به یاد وصل تو برگنبد عشق

به پروازی در آید پر طلایی

 

«شیرین یار»

سر زلف تو یار مهربانم

شکر در کام تو شیرین زبانم

دلم روشن ز نور عشق یاران

همه اختر ولی تو آسمانم

 

«رشک شفق»

تیری که ز غمزه رخت صادر شد

گویی به دگرگونی ما قادر شد

چون دید شفق رقص شقایق در خون

با رشک به پا بوسی آن حاضر شد

 

«یار نیمه ره»

تازیان عشق بر چشمان خواب

بیقرارم بیقرار آقتاب

از نهیب ناگه سرخ بهار

یا ز گلهای غریب پشت خار

چشمه دل آتش افروز بلا

محنت بی طاقتی شد بر ملا

دامن عشاق رنگین خضاب

خون جگر لیلا ز زخم التهاب

دفن خاک افسانه عشق و وفا

ای امان از خنجر کید خفا

عاقبت رنجور هجران توایم

یار نیمه ره پشیمان توایم

 

«راه عشق»

آنان که به سر شوق عبادت دارند

بر سختی راه عشق عادت دارند

از بارگه یار نوید آنها

بر تارک عاشقی شهادت دارند

 

«انتظار نور»

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پائیزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحرخیزی

زرد ساقه نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفتر ها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو....

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدایی که ما باشیم!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ

راز و نیاز با پروردگار در مسجدالحرام

 

سر مزار خدا که رفتید سلام ما را هم برسانید. سالهاست که او را به خاک سپرده ایم. جعبه سنگی یادمانش را زیارتگاه برآوردن حاجتمان می دانیم. حج را در حاجت معنا کرده ایم و حجت و دلیلش را از یاد برده ایم. خدای خوب، خدای مرده است. روح بزرگ از دست رفته ای که گاه میتوان با اتکال به او دستی بر قضا برد لقمه ای بیشتر غذا خورد و نفعی بیشتر به جیب زد. خدایی که مسبب همه بدبختی های ماست و خیری ندارد مگر آنگونه که ما می نوازیم ناز و زیبا به رقص آید.

خدای زنده دردسر دارد. نگرانی که تو را می بیند، شعور دارد، برنامه دارد و هدایتگر است. خدا زمانی خداست برای ما که خوب و حرف گوش کن باشد.

سر قبر خدا که رفتید از طرف ما هم فاتحه ای بخوانید. روحش شاد. هر چه سنگ و ننگ است نثار شیطان که قاتل خداست. ما فقط روزی چند بار در تشییع او شرکت می کنیم و زیر تلّی از خاک نسیان مدفونش می سازیم. بقیه تقصیرها بر گردن شیطان رجیم است. در دعوای رجیم و رحیم، ما بی طرف هستیم. صرفا چون خدا بزرگ است و زور بیشتری دارد کمی هوای ابلیس را داریم. برای خدا قبر درست کردیم، برای شیطان سنگ پرت میکنیم و قصه این دعواها را به تاریخ سپرده ایم. راه خودمان را می رویم و با این دو قطبی ها کاری نداریم. حالا گاهی شیطان خوشش می آید گاهی خدا. اصلا چه کسی گفت این دو با هم قابل جمع نیستند؟ اتحاد چه اشکالی دارد؟ چرا همه اش قهر و دعوا؟ چنگ و دندان؟ ما بین خدا و شیطان سازش بر قرار میکنیم. مگر قرار نیست همه چیز در خدمت انسان باشد؟ خدایی که نگذارد گاهی شیطنت کنیم که خدا نیست. توحید یعنی یگانگی، باور وحدانیت. انیگونه که نمی شود بین خدا و شیطان سرگردان باشیم. خدا و شیطان را که ذیل وجود خودمان تعریف کنیم وحدت برقرار می شود. هر جا خوشی و لذت است با شیطانیم هر جا مشکل و نقص و ضعفی بود از خدا کمک میخواهیم. اعجوبه جهان هستی، ماییم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخندگل زیباست

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۵۲ ب.ظ

عکس لبخند گل - عکس نودی

 

وقتی به گل ها نگاه می کرد خیلی خوشحال می شد. توی دلش می گفت: مگه از گل قشنگ تر هم داریم؟

گل ها رنگ های مختلفی دارن. یکی از یکی زیباتر هستن. انگار دارن به همه لبخند می زنن. گاهی با خودش می گفت: کاش من هم مثل گل ها بودم. همیشه زیبا بودم و همیشه آدم ها با دیدن من خوشحال می شدن و روی لبشون لبخند می نشست.

اون روز وقتی هیزم های پیرمرد رو زمین گذاشت، کمرش رو صاف کرد، عرق صورتشو پاک کرد و خواست از او خداحافظی کنه احساس کرد تو چشم های پیرمرد اشک حلقه زده.

پیرمرد کلاهش رو از روی سرش برداشت و از روح الله تشکر کرد که با این قد کوچیکش به او کمک کرده و اینهمه هیزم رو که برای فروش جمع کرده به پشتش کشیده و تا خونه اون آورده. دست های پیرمرد دیگه قوت سابق رو نداشت و زود خسته می شد. لباس های روح الله کثیف شده بود. با دست زد روی لباسهاش و خاک ها رو ریخت.

روح الله لا به لای درخت های جنگل می دوید و بازی می کرد. پیش خودش می گفت: زیباترین موسیقی دنیا همین صدای پرندگانه.

بعضی از بچه های همسایه اسباب بازی داشتن. او دید که خواهر کوچکش اسباب بازی نداره. یک بار که داشت بین درخت های جنگل می چرخید فکری به خاطرش رسید. تکه هایی از چوب درخت هایی که روی زمین ریخته بود رو جمع کرد. به چوب ها که نگاه می کرد هر کدوم شبیه یه اسباب بازی بودن. با اونها تفنگ و عروسک چوبی و تیر و کمون درست کرد و برد هدیه داد به خواهرش.

خواهرش با دیدن این همه اسباب بازی خیلی خوشحال شد. وقتی خندید قیافه ش شبیه گل ها شده بود حتی از گل ها هم زیباتر.

اون روز که بین راه مدرسه با هم قرار گذاشتن و چکمه هاشون رو با هم عوض کردن باز هم خواهرش مثل گل ها شده بود. هوا بارونی بود و زمین حسابی گلی شده بود. خواهر کوچولو باید صبح ها به مدرسه می رفت و روح الله که دو کلاس بالاتر بود بعد از ظهرها.

ظهر با هم قرار میذاشتن جایی وسط جنگل می ایستادن و چکمه هاشون رو عوض می کردن. به نوبت از چکمه سالم استفاده می کردن که جوراب هاشون تمیز بمونه. اونی که می خواست خونه بمونه چکمه پاره رو با خودش می برد.

پدر و مادرشون وقتی متوجه شدن بچه ها از اونها نخواستن که براشون چکمه نو بخرن به هم دیگه نگاه کردن و لبخند زدن. خدا رو شکر کردن که بچه های خوبی دارن.

چند بار سر سفره هم وقتی روح الله بهانه می آورد که زیاد گرسنه نیست تا سهم بیشتری از غذا به برادرها و خواهرهاش برسه خوشحالی اونها رو می دید خودش هم ته دلش احساس خوبی پیدا می کرد و آروم طوری که بقیه متوجه نشن زیر لب لبخند می زد.

بعضی بچه ها وقتی فهمیدند روح الله برای خواهرش اسباب بازی درست کرده ازش خواهش کردن برای اونها هم این کار رو انجام بده. روح الله دلش نیومد ناراحتشون کنه. رفت جنگل و باز هم چوب هایی رو جمع کرد و با چسبوندن و بستن اونها تونست چند اسباب بازی خوشگل درست کنه و به دوستاش هدیه بده. دوست های روح الله اسباب بازی ها رو می گرفتن و دنبال هم دور درخت ها می دویدن و کنار گل ها می ایستادن و لبخند می زدن. روح الله هم از خوشحالی اونها خوشحال می شد.

یک روز روح الله داشت توی ده قدم می زد. چشمش به پیرزنی افتاد که میوه و سبزی های فراوونی رو داره با خودش به سمت جاده می بره. معطل نکرد. پیرزن نفس نفس می زد و معلوم بود حسابی خسته شده. روح الله دوید و رفت جلو و سلام و علیکی کرد و سبد میوه ها رو از دست پیرزن گرفت تا براش ببره سر جاده.

پیرزن خیلی خشوحال شد و دعاش کرد. گفت که اینها رو باید ببره شهر بفروشه. تا لب جاده باید بره بایسته تا مینی بوس از راه برسه. از گرم شدن هوا گله داشت و می گفت که دیگه پیر شده و قوّت گذشته رو نداره و بردن این همه میوه و سبزی تا سر جاده براش سخت شده. بعدش هم شروع کرد درد و دل کردن و از اوضاع زندگی خودش و بچه هاش تعریف کرد. روح الله ساکت بود و حرف های پیرزن رو گوش می داد. گاهی توی دلش می گفت ایشالله یه روز بزرگ میشم میام به این پیرزن یا همه اونهایی که نیازمند هستن کمک می کنم، می برمشون دکتر، براشون لباس خوب می خرم و...

تو همین فکرها بود که دیگه رسیدن به سر جاده. روح الله خواست برگرده اما فهمید حرف های پیرزن هنوز تموم نشده و باز هم دلش می خواد از خاطرات خودش تعریف کنه.

چیزی نگفت لبخند زد و ایستاد تا پیرزن باز هم براش حرف بزنه و دلش سبک بشه.

بالاخره صدای مینی بوس از دور شنیده شد. پیر زن هم متوجه شد که دیگه باید خداحافظی کنه.

شروع کرد برای روح الله دعا کردن. از خدا خواست که عاقبت به خیر بشه و به آرزوهاش برسه. گفت: پسرم خودم فهمیدم که این سبد میوه چقدر برات سنگین بود اما با همین قد کوچیکت اونو واسه من تا این جا آوردی و هیچی نگفتی. خودم فهمیدم کار داری و میخوای بری اما دیدی دلم میخواد حرف بزنم ایستادی و باز هم به حرف های من گوش دادی تا دلم سبک بشه و خوشحال بشم. الهی خدا هم تو رو خوشحال کنه.

مینی بوس که رسید جلوی پای پیرزن ترمز کرد. شاگرد راننده در رو باز کرد و انگار که از قبل پیرزن رو می شناخت کمک کرد تا میوه ها و سبزی ها رو ببره داخل مینی بوس.

پیرزن باز هم برگشت و موقع خداحافظی به صورت روح الله نگاه کرد. لبخند قشنگی روی لبهاش بود. روح الله با خودش گفت این پیرزن از هر گلی زیباتره.

مینی بوس غرشی کرد و راه افتاد. شاگرد راننده هم که متوجه شده بود روح الله نسبتی با پیرزن نداره و فقط واسه کمک تا این جا اومده سرشو از پنجره بیرون آورد و برای او دست تکون داد.

روح الله به گل های کنار جاده نگاه کرد. با خودش گفت: آدم ها وقتی لبخند میزنن از گل ها هم قشنگ تر میشن. اگه میخوایم دنیا قشنگ تر بشه باید کاری کنیم آدم های بیشتری لبخند بزنن.

خودش هم لبخندی زد و دوید طرف روستا. چشمش به بادبادک ها افتاد. بادبادک هایی که با دست های خودش برای بچه ها درست کرده بود. روی اونها با ذغال، چشم و ابرو و دماغ و دهن کشیده بود. بادبادک ها توی باد می چرخیدن و چشم تو چشم روح الله لبخند می زدن.

یادش اومد حالا که هوا گرم شده و تابستونه و بارون کمتری می باره باید حواسش بیشتر به گل ها باشه و بهشون آب برسونه.

(داستان کودک با الهام از خاطرات شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به مناسبت خداحافظی محمد انصاری

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ

این مطلب را با عنوان "خدا در قاب تصویر" در هفدهم مهرماه سال 97 منتشر کردم. حالا که محمد انصاری از مستطیل سبز رنگ فوتبال خداحافظی کرده، یادآوری آن خالی از لطف نیست:

 

202k_photo_2018-08-01_05-00-20.jpg

 

در خاطره ای از عباس بابایی آمده است که روزی به عیادت دوست خلبانی رفت که مدتی در بستر بیماری افتاده بود. عباس دید، پسر او از این که پدر را چندی است روی تخت می بیند، پکر و ناراحت است. لباس رسمی اش را درآورد. از پسر خواست با او کشتی بگیرد. کمی بازی کرد و بعد گفت بیا بنشین ببین اسبت تند می رود یا نه؟! دوست عباس خجالت زده شده بود و از روی تخت اصرار می کرد که تیمسار! خواهش می کنم این کار را نکن. حرفش اما به جایی نرسید. عباس چهار دست و پا شده بود و پسر کوچک او را دور اتاق کولی می داد. کودک افسرده و غمگین، حالا داشت با شادی و نشاط بازی می کرد و خنده سر می داد. انگار نه انگار که غمی بر دلش سنگینی می کرد.1

 

هر جا که بحثی را پیرامون عرفان مطرح می کنم این خاطره را هم نقل می کنم. می گویم آنهایی که عرفان را خلاصه در گوشه نشینی و انزوا و ذکر گفتن کرده اید، اگر مردید، برای خدا مثل عباس بابایی باشید و بی اعتنا به جایگاه و شأن و اعتبار دنیوی، خودِ خودتان را برای دیگری خرج کنید. در خلوت گذراندن سخت نیست؛ اما این هم یک مدل عرفان است که خودت را برای شادی دیگران بشکنی. انتخاب با خودتان! عرفان حقیقی، عرفان علی علیه السلام است که در جایگاه حاکم اسلامی، در گمنامی به منزل شهیدی رفت و با کودکانش همراه شد، لقمه گوشت به دهانشان گذاشت و سرگرمشان کرد.2

 

این تصویر محمد انصاری، مدافع مطرح تیم پرسپولیس در منزل شهید محمد بلباسی را چندباری است که با حسرت نگاه می کنم. خیلی ها که اصلاً به خانواده های شهدا سر نمی زنند. بعضی ها می روند و یک دیدار رسمی انجام می دهند و بر می گردند. از تصویر می توان فهمید این جوان به گونه ای رفتار کرده که فرزندان خردسال شهید خیلی راحت و با شادی کنارش ایستاده و از نگاه هایشان پیداست که از بودن با او خوشحال هستند. کاش می شد این لحظه ها را از او خرید!

 

1- بر اساس خاطره ای از کتاب پرواز تا بی نهایت، صفحه183

2- ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 2، ص 115، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 41، ص 52، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مادر هم رفت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۱۸ ق.ظ

سید صاحب گفت و نوشت اینبار اگر از جبهه برگردم طوری برمیگردم که هیچ کس مرا نشناسد. روز اول مرداد 67، عید قربان بود. عراقی ها تک گسترده ای داشتند. همراه نیروها پشت کمپرسی از دوکوهه به خط اعزام شد. 65 کیلومتری جاده اهواز خرمشهر نزدیک سه راهی کوشک، گلوله توپی به کمپرسی اصابت کرد. فقط پنج سید آنجا حضور داشتند از میان سی نفر فقط همان پنج سید شهید شدند. سید صاحب محمدی را از روی جوراب و شلوار پلنگی اش شناختند. تکه هایی از بدنش در تهران به خاک سپرده شد.

برادرش سید مهدی به تهران آمده بود. نماز عید قربان را که خواند گفت امام پیام داده باید بروم. خبر از برادر نداشت. چهار روز بعد از شهادت سید صاحب، سید مهدی هم در غرب شهید شد. منافقین شکنجه اش کرده بودند. مچ دستش قطع شده بود. گلوله توی پایش زده بودند و بدنش را سوزاندند. او را هم از روی دندانها و موی سرش شناسایی کردند.

مادر در مسجد نشسته بود. مراسم شهادت سید صاحب بود. یکی آمد پرسید خبر شهادت سید صاحب را شنیدی چه حالی داشتی؟ گفت فدای سر اسلام. پرسید بگویند سید مهدی زخمی شده چه حالی خواهی داشت؟ مادر لبخندی زد. مکثی کرد و آرام جواب داد: حرفتان را راحت بزنید؛ سید مهدی هم شهید شده.

این مادر، دیروز به رحمت خدا رفت. سیده رقیه محمدی، اهل دیوکلای امیرکلای بابل با همسر و پسرعمویش سید جلال محمدی سالهای سال در کربلا زندگی کرده و کبوتر حرم ارباب بی کفن بود. غیر از سیدصاحب، بقیه فرزندانش متولد کربلا هستند تا این که صدام اخراجشان کرد و ساکن تهران شدند. 

یک روز پدر، که سیدی اهل دل است، در امامزاده هاشم جاده هراز، رو به همراهانش کرد و گقت زمانی میرسد سید صاحب مثل امامزاده ها زائر خواهد داشت. 

امروز هم بقعه سادات خمسه کوثر در جاده اهواز و هم مزار او در قطعه چهلم بهشت زهرای تهران و هم منزل پدری اش محل تردد عشاق و زوّار شهدا و دارالشفای دل دردمند مریدان طریقت وصال است.

برای شادی روح خودتان فاتحه ای را به این مادر کربلایی هدیه کنید.

فرحین بما آتاهم الله من فضله

 

photo_2023-06-10_05-15-27_p9ls.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برداشتی مختصر از تفسیر سوره مبارکه فیل

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۴۵ ق.ظ

متن و ترجمه سوره فیل + عکس | شبکه قرآن

 

فیل صد و پنجمین سوره از سوره‌های قرآن است به اجماع شیعه و سنی در مکه و به صورت یکباره نازل شده‌است. این سوره دارای پنج آیه است و با توجه به روایتگری داستان اصحاب فیل و ماجرای حمله ابرهه به کعبه، به سوره فیل نام‌گذاری شده‌است.

اساس نزول سوره فیل بر مدار یادآوری و عبرت از وقایع تاریخ است. أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿۱﴾

"مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟!" 

 این واقعه که در آستانه میلاد رسول اکرم (ص) اتفاق افتاد زبانزد خاص و عام بود. شأن نزول سوره زمانی است که جمعی از بزرگان قریش، دعوت رسول الله به اسلام را منافی امنیت مکه و زمینه ساز تهاجم دشمنان می شمردند. آنها با فشار بر ابوطالب و ایجاد واهمه از حساسیت و واکنش ابرقدرتهای وقت، روم و فارس، اینگونه وانمود می ساختند که دعوت عمومی و جهانی محمد(ص) جنگی ناگزیر را برای قریش و اهالی مکه رقم خواهد زد که با توجه به قدرت نظامی دشمن، قطعا به شکست و آوارگی قریش و ویرانی احتمالی کعبه منجر خواهد شد.

نزول این سوره و یادآوری واقعه ای که مدتی نه چندان دور در آن نقطه رقم خورد و هنوز در خاطره ها ثبت بود در حقیقت تلنگری برای بیداری مردم و پاسخ به وادادگان و مخالفان رسول اکرم بود که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست. أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿۲﴾

"آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟"

 تأکید بر تکرار هر روزه و چندباره عبارت "الله اکبر" و فریاد آن بر مأذنه ها و معابر در وقت نماز یومیه، سیاست تربیتی اسلام در امور فردی و اجتماعی است تا قوّت قلب مومنان گردیده و دست یاری خدا به عنوان قدرتی فراتر از تصور بشر، ملکه اذهان شود. ایمان واقعی به همین عبارت کوتاه، انجام کارهای سخت و بزرگ را قابل دسترس و ممکن جلوه می دهد و فرهنگ "ما می توانیم" را در گرو اتکا به قدرت لایزال خداوند، در بستر فکری جامعه رواج داده و رشد و پیشرفت را به ارمغان آورده و یأس و بی انگیزگی را می زداید.

ابرهه مظهر طاغوت و تکبر بود و یقین داشت کسی را در مکه یارای تقابل با سپاهش نخواهد بود. مبنای محاسبات مادی او البته درست بود. عبدالمطلب به عنوان بزرگ مردم مکه نیز همین نکته را مورد تأکید قرار داد که اهالی شهر توان نبرد با سپاه نیرومند و تشکیلات عظیم نظامی ابرهه را ندارند؛ اما بر این نکته هم تأکید نمود که این خانه بی صاحب نیست... دشمن اما از این حقیقت معنوی غافل ماند و محاسبات خود را بر انگاره ها و موازین مادی متوقف ساخت. چیزی نگذشت که هیمنه سپاه قدرتمند ابرهه که شکوه حرکت و نظم میدانی آن لرزه بر اندام هر تماشاگری می انداخت با حمله پرندگانی به ظاهر ضعیف که مجهز به سنگ هایی بسیار ریز و کوچک بودند از هم پاشیده شد. وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿۳﴾ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿۴﴾

"و بر سر آنها دسته دسته پرندگانى ا بابیل فرستاد، [که] بر آنان سنگهایى از گل [سخت] مى‏ افکندند." 

 تا جاییکه در قرآن وضعیت آنها به کاه های جویده و خرد شده تعبیر گردید و تکبر و غرورشان بر باد رفت. فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿۵﴾

و [سرانجام خدا] آنان را مانند کاه جویده‏ شده گردانید.

نمرود نیز تکبر می ورزید و خود را شکست ناپذیر می دانست. پشه ای ریز، بینی اش را به خاک مالید و هیچ قدرت و علم و خدم و حشمی نتوانست نفعی برای نجاتش برساند.

تکبر و توهم شکست ناپذیری البته فقط مختص به دشمن نیست. تجربه ثابت نموده است هر که در زندگی شخصی و احوالات درونی خود نیز توهّم قدرت و غرور پیدا نماید دیر یا زود شکست خواهد خورد. ماهاتیر محمد در کتاب خاطرات خود به ضرب المثلی شرقی اشاره می کند با این مضمون که "خدا هر که را خواست نابود کند او را مغرور می سازد!" سیاست تربیتی ادیان آسمانی مبتنی بر احساس ضعف و فقر در برابر خداوند و توجه دائمی به او است؛ توجه دائمی به خدا علاوه بر ایجاد تواضع و مهربانی در روابط اجتماعی و شهامت در انجام امور سخت و دست نیافتنی، مانع از تضییع حقوق دیگران و ظلم و چپاولگری خواهد شد.

جبهه شرک و طاغوت با همه لوازم و ابزارهای پیشرفته مادی خود شاید بتواند به جبهه حق ضرباتی وارد آورده و در حرکت جوامع بشری به سمت هدایت و رستگاری خلل ایجاد کند؛ اما کعبه، مظهر اندیشه توحید است و خدا در ماجرای اصحاب فیل نشان داد که از حریم قدسی اندیشه و راه و اصالت حق و هدایت دفاع خواهد کرد. نور خدا خاموش شدنی نیست. جمله معروف و وعده حق حضرت زینب سلام الله علیها در برابر یزید که درک آن بعد از 1400 سال برای ما آسان تر است را باید حُسن ختام این گفتار قرار داد که فرمود: فَوَالله لا تَمحُو ذکرَنا و لا تُمیتُ وحیَنا. راه و یاد کسانی که در مسیر حق قدم نهاده و بیرق هدایت و راستی را برافراشته نگاه داشتند از بین نخواهد رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با معرفت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۰۴ ق.ظ

امام صادق فرمود خدا حرمی دارد که مکه است، پیامبر، حرمی که مدینه است و امیرالمومنین نیز حرمی دارد که کوفه است؛

اما حرم ما، در قم قرار دارد...

استمرار تفکر شیعه را باید در قم جست. 

گفتند اگر خانم را با معرفت زیارت کنید یعنی بدانید محضر چه کسی هستید، آن وقت سهمی از بهشت خواهید داشت.

بدانید معصومه نه یک امامزاده شفابخش و حاجت ده صرف، که متولی سر و سامان دهی امور حاکمیتی دین و خاستگاه ترویج اندیشه جهانی و تمدنی اسلام و رهبر جریان ساز تفکر حق و عدالت در تقابل با جبهه تباهی و عصیان است. که گفته اند مردی از قم خواهد برخاست و مردانی گرداگردش چون پاره های پولاد، محکم و استوار...

در محضر بانو که می ایستید بدانید در خیمه معارف اهل بیت و در پیشگاه عصاره فضائل و آرمانهای تاریخ ساز و نجات بخش مکتب وحی قرار دارید و در اثبات وفاداری با چنین شخصیتی، چه رسالتی خواهید داشت. آن وقت است که حق زیارت او را به جا آورده و در عرصه عمل به دین، سهمی از بهشت الهی خواهید یافت که اساس دین در حرکت و دوری از رخوت بنا شده است.

بیخود نیست که گفته اند معصومه را به نیابت از مادر بی مزارتان زیارت کنید. 

دامان پر مهر مادری او قرار است تربیت کده رهروان راستین توحید و دلدادگان طریقت هدایت و عشق و ایثار باشد.

 

گلزار شهدای قم (۱۴۰۱)|تمام اطلاعات موردنیاز برای سفر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمامه سرخ،نگین انگشتر سلیمانی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۳۶ ب.ظ

photo_2023-04-29_13-29-28_kz80.jpg

 

حرم ائمه بقیع را تخریب کردند. گفتند حرم های دیگر را هم تخریب می کنیم. این نشانه ها، عَلَم هدایت و بیرق حقیقت است. هر جا نشانه ای از شیعه راستین باشد تحمل نمی کنیم.؛ نجف باشد یا سامرا، مشهد، حتی زوّار بی پناه شاه چراغ ...

جنگ به اوج خودش رسیده و آتش، زمین و آسمان را به هم دوخته بود. دیدند مهدی عباسی وسط درگیری، کمی عقب کشید. دنبال کوله اش می گشت. پیدا کرد، عمامه را برداشت به سر نهاد و دوباره به خط زد. همرزمش شوخی و جدی پرسید: با این عمامه می خواهی به دشمن گرا بدهی؟! چیزی نگفت. لبخندی زد و رفت و دیگر بازنگشت. تا سالهای بعد که وقتی استخوانهایش را از شلمچه آوردند سر به بدن نداشت. آن را با عمامه پیشکش آستان دوست کرده بود.

سیحان بن صوحان بن حجر، عَلَم یاران امیرالمومنین را در میدان جمل برافراشته نگاه داشته بود. دشمن میخواست پرچم و نشانی از جبهه علی در اهتزاز نباشد. او را هدف قرار دادند. خیلی جنگید و مقاومت کرد؛ تا این که شهید شد. شهید که شد برادرش زید آمد و پرچم را به دست گرفت. همان که علی در وصفش فرمود: قلیل المؤنه و کثیرالمعونه، آنقدر ایستاد و مقاومت نشان داد تا آخرین قطرات خونش نیز بر زمین ریخت. شهید که شد آن یکی برادرش آمد. صعصعه می دانست زین پس او سیبل حملات دشمن خواهد بود و ممکن است مثل دو برادرش، جان از کف بدهد؛ اما ایستاد و نگذاشت تا پایان نبرد، عَلَم جبهه حق بر زمین بیفتد.

عباسِ علی هم علمدار کربلا بود و تا بود نگذاشت بیرق قیام اباعبدالله روی زمین باشد.

عباس علی سلیمانی، همنفس و بقیةالشهدای انقلاب و دفاع مقدس بود. دوست هم حجره ای اش حجت الله توحیدی را که ترور کردند، ایستاد و راهش را ادامه داد. شهید توحیدی  مفتح شهدای بابل بود. در دانشگاهها همدم جوانها می شد و راه را نشانشان میداد. بعد از او سلیمانی بیرق توحیدی را در دانشگاههای شمال کشور و محافل علمی و منابر وعظ و خطابه جمعه برافراشته نگاه داشت تا یوم الوعد لقاءالله که مزد مجاهدان صادق نصیبش شد و با عمامه سرخ، سرافراز گردید و هدف تیر تباهی قرار گرفت.

امروز هشتم شوال، سالروز تخریب قبور مطهر بقیع، عَلَم خونین هدایت بر شانه های شهر خون و قیام و در آستان بانوی کرامت به اهتزاز درآمد و یک بار دیگر ایستادگی و ماندگاری یاد و نام ستارگان جبهه حق در ابدیت جاری کلام زینب کبری را خطاب به یزیدیان تاریخ یادآور شد که: فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا.

هشتم شوال هر سال حوزه های علمیه تعطیل هستند؛ اما امروز در قم، دروس حوزه برقرار بود. هزاران نفر از طلاب جوان در تشییع پیکر علمدار علم و فضیلت و خدمت و جهاد و شهادت، درس ایستادگی و پاسداری از حریم معارف مکتب توحید را مشق عشق نموده و بر صحیفه زلال جان، حک ساختند.

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند؛ چاره نیست

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیرامون نقش شوروی سابق در ماجرای طبس چه می گویند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۰۵ ب.ظ

صحرای طبس تفسیر مجدد سوره فیل / تنها شهید واقعه طبس در گمنامی است -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 

در سالروز واقعه عبرت آموز طبس، اشاره به یک موضوع لازم و ضروری است.

از ابتدای وقوع این ماجرا، روایت رسمی حاکی از عملیات کماندویی ایالات متحده برای رهایی گروگان های این کشور در خاک ایران بود که طوفان شن برخاسته از کویر طبس در دل تاریکی شب، باعث برخورد دو هلی کوپتر آمریکایی گردید و منجر به لغو عملیات شد. هنوز هم بیان نشده است که کماندوهای آمریکایی از خاک کدام کشور همسایه برای ورود به ایران استفاده نمودند و چه کسی دستور خاموشی رادارهای پدافندی کشور را داده بود. البته بمباران بی معنایی که روز بعد به دستور بنی صدر خائن انجام گرفت و منجر به شهادت فرمانده سپاه طبس شد تا حدودی پرده از بعضی حقایق بر می دارد.

قرائت جمهوری اسلامی از این اتفاق، مبتنی بر امداد غیبی است. شن ها مأمور خدا برای به خاک مالیدن دماغ نمرودهای زمانه تلقی گردیدند.

بعد از حدود دو دهه از این اتفاق، مقالاتی به ظاهر افشاگرانه در خصوص چند و چون این ماجرا منتشر شد که در آن تلاش می شد تا اصل ماجرا به شکلی دیگر بیان شود. نویسندگان مجهول الهویه این مقالات این گونه وانمود می کردند که سیستم جاسوسی کا گ ب بعد از اطلاع از عملیات آمریکا در خاک ایران اقدام به حمله نظامی نموده و نقشه ایالات متحده را ناکام گذاشته است.

این ادعا البته هیچ گاه فراتر از یک فرضیه و داستان نرفت و استنادی برای آن بیان نگردید اما به مرور توانست در ذهن لایه هایی از جامعه که نگاهشان به رسانه های بیگانه دوخته شده اثر بگذارد.

در کنار این تحلیل بی سند باید به آثار دیگری نیز اشاره داشت که در دو دهه اخیر ذهنیت مخاطبان را از طریق وارونه نمایی تاریخ به سمت وابستگی مسئولان ایران به شوروی سابق سوق می دهند.

کتاب "رفیق آیت الله" که در آمریکا منتشر گردید و کتاب "شنود اشباح" که در کشور خودمان توسط یکی از عناصر وابسته به گروههای رقیب امنیتی انتشار یافت نیز کوشیده اند اتفاقاتی مانند شهادت دکتر مصطفی چمران و تسخیر لانه جاسوسی و ... را به دخالت مسئولانی ارتباط دهند که وابسته به سیستم اطلاعاتی ابرقدرت شرق بوده اند.

این رویکرد تبلیغی دو هدف را دنبال می نماید:

1- نفی استقلال جمهوری اسلامی به منظور ایجاد بدبینی در مردم و عدم الگوپذیری نهضتهای مستقل آزادی بخش در جهان

2- تضعیف اعتقاد عمومی به خاستگاه ایمانی نظام دینی و تضعیف باورهای معنوی جامعه

پاسخ مختصر به این رویکرد شبهه آلود دستگاه تبلیغاتی دشمن:

1- درباره وابستگی مقامات ارشد نظام اسلامی به شوروی سابق هیچگاه هیچ دلیل و سندی منتشر نگردید و جالب آنکه ادعاهای مطرح شده همواره توأم با تناقضاتی مضحک بوده است. مثلا ادعای تحصیل یکی از روحانیون سرشناس وقت در دانشگاه پاتریس لومومبا در حالی طرح گردید که نامبرده در حضور دهها تن از طلاب حوزه علمیه، سالهای مذکور را در قم گذرانده است. یا میزان ارادت یکی از بزرگان نظام نسبت به شخصیت شهید چمران همواره زبانزد دوستان مشترک بوده و...

2- ادعای فاقد سند پیرامون واقعه طبس و تلاش برای وابسته نشان دادن نظام اسلامی به جماهیر شوروی در حالی طرح گردیده که شوروی همپای ابرقدرت بلوک غرب از نظام اسلامی ایران رویگردان و به دنبال اسقاط آن بوده است:

الف- تجهیز و حمایت از شبهه نظامیان جدایی طلب کمونیستی در شمال و غرب کشور

ب- تشکیل شبکه های مخوف جاسوسی که با دستگیری ناخدا افضلی فرمانده وقت نیروی دریایی و باند کیانوری متلاشی گردید

ج- پشتیبانی اطلاعاتی و تسلیحاتی و موشکی از ارتش متجاوز عراق که منجر به شهادت صدها تن از مردم بی دفاع در شهرها گردید

نمونه هایی از دشمنی ذاتی اتحاد جماهیر شوروی سابق و اندیشه های کمونیستی و مارکسیستی پیرامون آن با مبانی نظام اسلامی است.

3- ظهور امدادهای غیبی آنچنان که در کتاب خدا و در وصف متقین بیان شده است "الذین یومنون بالغیب..." هزاران مصداق مکرر در طول سالهای مبارزه با طاغوت و کوران دفاع مقدس داشته است چنان که پیروزی های حیرت انگیز جوانان این مرز و بوم در ستیز نابرابر با ارتش تا بن دندان مسلح دشمن که حمایت همه ابرقدرتها و ائتلاف غربی و عربی را پشت سر خود داشت "فتح ارزشهای اسلامی" لقب گرفت و "عرفان بازی دراز" تجسم معرفت حقیقی اهل معنا گردید. شرح عملیاتهای محیرالعقول و اعجازآمیز فتح المبین، الی بیت المقدس، والفجر هشت و ... که حتی در آثار تخصصی استراتژیستهای غرب نیز بازتاب گسترده داشت جلوه هایی از شکوه قدرت ایمان در مصاف با جبهه ظلم و تباهی را رقم زده است. واقعه طبس فقط یک نمونه از این سلسله حقایق تاریخی و انسان ساز است.

مجموعه این نکات، ضرورت توجه به دو موضوع را پررنگ تر می نمایاند:

1- دشمن همواره در تلاش برای قلب حقایق و تحریف تاریخ است. نهادهای فرهنگی و مجموعه نیروهای دلسوز باید تلاش بیشتری برای انتقال مفاهیم و حقایق و معارف تاریخی انقلاب اسلامی به نسل جدید داشته باشند.

2- عنایات معنوی خدا به این مردم و مملکت در پرتو اتصال به معنویات و محوریت باورهای الهی رقم خورده است. فاصله مسئولان و مردم از این باورها و تغییر فرهنگ معنوی و اصالت بخشی به مادیات، شکست نظام اسلامی را هموار می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چشم مجازی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۰۳ ب.ظ

یکی آمد و روی چشمانش دست کشید، پلک ها را بست و پارچه ای سفید روی سرش کشید.

اما او تازه بیدار شده بود و فهمید همه این سالها را در فضای مجازی سیر کرده است. حالا می توانست حقیقت را با سرشت روحش لمس کند نه با سرانگشتان دستش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حال احسن

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۱۵ ب.ظ

زمستان، هر سال می آید و می رود، زمین این را می داند؛ اما باز هم از آمدن بهار سر ذوق می آید و لباس نو بر تن می کند. می داند بهار رفتنی است؛ اما یقین دارد زمستان نیز ماندگار نخواهد بود. اصلاً آن که می داند چیزی در این دنیا ایستا و ماندگار نیست چه دلیلی دارد غمگین باشد، دلش بگیرد یا حتی شادی زائدالوصف داشته باشد؟ اعتدال حقیقی در آرامش است و آرامش جز در گرو اعتماد به خدا نیست.

شادیم از اینکه هستیم ولی آماده ایم برای رفتن. پس دل نمی بندیم. دل نبندیم که زمین نیز به بهار و تابستان و پاییز و زمستان، به سیل و طوفان و ابر و آفتاب و باران، به شب و روز و... دل نبسته است.

دنیا با همه فراز و نشیب هایش در گذر است؛ آن چه می ماند، خداست و هر قطره ای که در دریای آفرینش به ذات حق پیوست و ماندگار شد.

می خواهی جاودانه شوی، خدا شو، خدا شو و خدایی کن، به توحید بپیوند و یگانه شو. همه چیز در گذر است و قابل دل بستن نیست. خوش آن روز که در جرگه نیکان روزگار، در ژرفای اوصاف خدا غوطه ور شویم، مخلص خدا باشیم و به مبدأ وجودش شادانه گره خورده و در ذات او هضم شویم. خدایا تو شاهد باش که آماده سفریم و بال پروازمان به سوی ابدیت بی انتهای هستی تو گشوده است. نوروز ما در خلسه عشق و مستی از نظر تامّ به وجه الله رقم می خورد. روزی که جز خدا را نبینیم جشن تولد روحمان را می گیریم. روز فطرة الله التی فطر الناس علیها رستاخیز احیای جانهای غبار گرفته مان است و وقت پایکوبی وصال با معشوق یگانه. هر صبح و شام که می گذرد به سوی او فراخوانده می شویم و به دیدارش نزدیک تر. روح، هر چه سبکبال تر، پرواز آسان تر. پس، از گردش  فصل ها و چرخش روزگار بیاموزیم که قید و دلبستگی و وابستگی به هر چه غیر خداست، بی معناست. هیچ چیزی در این دنیا ارزش دل بستن و وقفه ندارد. جوهره حرکت خلقت، مسیر محتوم سیر الی الله ست. به غیر او دل نبندیم و صعودی زیبا را تجربه کنیم. بشتابید که وعده دیدار نزدیک است. چه حالی احسن از آن دم که در پیشگاه او حلول کرده و حلّ در وجود بی انتهایش شویم؟ خدایا ما را آنگونه بپذیر که خود می پسندی.

 

تصاویری از نقاشی خدا در طبیعت

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخند، نقاشی الحمدلله ست!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ق.ظ

وقتی طبیعت به مردم استان بوشهر لبخند می‌زند | خبرگزاری فارس

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز ...

لبخند بزن لبخند، زیباترین و کامل ترین تشکر از خداست. تابلوی حسن ظن و جلوه حمد خدای بی همتاست.

لبخند بزن شبیه گل شوی در بوستان آفرینش. خدا به خارهایی که در کنارت هست آگاه است اما بی اعتنایی ات به سختی ها و ایستادگی ات در برابر دشواری ها و سربلندی ات در معرکه رنج ها را دوست دارد.

رضایت به معنای ترک تلاش نیست. تا میتوانی برای رشدت مادی باشد یا معنوی بکوش؛ اما به آنچه سهمت شد قانع باش و لبخند بزن.

لبخند بزن و غم ها را از دلت بیرون کن. بگذار این چند صباح زندگی به شکر و رضایت خالق یکتا سپری شود. خدا خودش می داند بر تو چه گذشته، همانطور که خودت می دانی با خدا چه کردی. او بزرگواری اش را بر تو تمام داشته و ضعفهایت را نادیده انگاشته، لبخند بزن که بگویی به سیاق نفخت فیه من روحی از جنس خدایی و ریز و درشت و فراز و نشیب های سخت روزگار را نادیده میگیری. صبغة الله و من احسن من الله صبغه، همرنگ خدا باش که او همواره می خندد. لبخند بزن و منبع امید باش همان طور که خدا هر صبح به تو لبخند می زند و منبع نور و امید است. خورشید، لبخند خداست، باران لبخند خداست، ابر و باد و ماه و ستاره ها و ... گوشه ای از پهنای تبسم خدا هستند.

لبخند بالاترین جلوه شکر خداست. لب های متبسم تو لبخند ابدی هستی را نیز نصیبت می سازد و مسیر سرنوشتت را به سمت مهربانی ها و نیکی ها هموار می سازد. پژواک بلند لبخند خاموشت را در دنیا و آخرت از زمین و آسمان خواهی شنید. خدا کنار ظن توست. بخند تا نعمتت افزون کند و تو را در جایگاه اهل رضا بنشاند. یادت نرود که خدا از هر که از او راضی است، راضی است و این رازی است که در تار و پود فرش و عرش جهان آفرینش بر جویندگان عشق هویداست. شهدا از خدا راضی بودند که می خندیدند تا در قهقهه مستانه و شادی وصولشان عند ربهم یرزقون شدند. شهید بی لبخند و عارف بی تبسم نداریم. با همه دردهایت لبخند بزن و از خدا راضی باش، نفس مطمئن تو رمز ورود به جرگه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی است.... کان سوخته را جان شد و آواز نیامد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ماه در ادامه خورشید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ

عکس های زیبا از ماه و خورشید

 

ماه که هست، حتما خورشید هم هست. خورشید نیز ماه را در کنار خود دارد. ماه، مکمل کار خورشید است. در اوج تاریکی شب، ماه است که عَلَم خورشید را برافراشته نگاه می دارد. خبر از وجود خورشید و ظهور صبح می دهد. ماه، آیینه انعکاس نور خورشید است.

ماه بدون خورشید نمی شود و خورشید بدون ماه، کار ناتمام دارد.

موسی، برادرش هارون را وزیر و یاور خویش خواند.

محمد، برادرش علی را مکمل سلوک خود دانست. انا و علی ابوا هذه الامه، انا مدینة العلم و علی بابها مقدمه ای است برای نزول الیوم اکملت لکم دینکم...

خورشید کربلا نیز بدون قمر نیست. تولد و شهادتش مقارن او، تدبیر و غیرت و شهامت و مرام ابالفضل، مکمل فرهنگ عاشورا و پژواک پیام سرخ نهضت اباعبدالله است.

ماه وارث خورشید است. العلماء ورثة الانبیاء، ولایت نیز در عصر غیبت خورشید، انعکاس نور حق و نوید ظهور صبح حقیقت است.

ماه، پشت ابر نمی ماند. صدای تپش قلوب منتظر، رعشه کاخهای سیاه استبداد خواهد شد و نور محبت و انتظار عملی برای ظهور منجی را بر سینه مستضعفان عالم خواهد تاباند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دیدی که دوباره صبح شد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۰۲ ق.ظ

متن و شعر کوتاه و زیبا سلام صبح بخیر دوستان با عکس

 

صبح آمده است برای آن که تو بدانی هیچ چیز ماندگار نیست، صبح دوباره می رود تا تو بیاموزی به چیزی دل نبندی.

دنیا محل گذر است و هیچ اتفاقی پایان ماجرا نیست، مرگ هم البته تولدی دوباره است.

صبح آمده است برای آن که بدانی همیشه فرصت شروع هست، همیشه می شود از نو آغاز کرد، انسان پیر نمی شود تا زمانی که نگاهش جوان است و روحش جوینده اتفاقی نو و تحولی طراوت بخش و نشاط آفرین.

صبح آمده است تا تو بدانی هیچ کاره عالمی در دایره صنع و اراده الهی، آن که قادر مطلق است به همه چیز احاطه دارد و تدبیر دارد و می داند دارد چه می کند. غرّه نشو اگر مقام و مال و خدم و حشم داری.تو نمی توانی جلوی شب را بگیری و جلوی آمدن صبح را و تغییر فصل را و... تو بنده ای بیش نیستی و تابنده ای اگر ذهن و دلت را آینه انعکاس نور خالق بی همتا قرار دهی، وگرنه در شب، جا می مانی.

بیا و با صبح طلوع کن. بگذار شب در تو بشکند، بگذار نور حق همیشه در وجودت زبانه بکشد. صبح را ببین و دوباره آغاز کن، دوباره بلند شو، دوباره بایست و راهت را ادامه بده حتی اگر بدانی این راه به شب ختم می شود، به رسم ادب، مشیّت خدا را بپذیر و حرکت کن. بدان که همین چند ساعتی که هستی تا به شب برسی بساط روزی و قسمت و تقدیر خیلی ها در وجودت نهفته است در آمدن و رفتنت، شب هم مأمور خداست، صبح مأمور خداست، آفتاب و ماه و ابر و باد و ... نیز.

تو هم مأمور خدایی بخواهی یا نخواهی، نه صبح هدف است نه شب، من و تو هم محور و هدف نیستیم. هر کدام گوشه ای از نقش زیبای آفرینش هستیم. آمدن و رفتن و بود و نبود ما بی حکمت نیست. به خدا اعتماد کن و در آغوش امن او آرام  گیر. اگر راضی باشی مرضیّ خدا خواهی شد.

صبح می آید و می رود بی آنکه بداند چه نقشی در فرآیند زندگی خلق دارد، ظرف علم و ذهن ما نیز محدود است؛ اما خدا حکیم است و آن چه که داد و آن چه که خواستیم و تلاش کردیم و نرسیدیم را درست و به جا ترسیم کرده است. همین که ما را آفرید، شکر. همین که ما را بدانیم یا نه، وسیله و بازیگری در حیات نامه خلقت پر شکوه خود قرار داد، شکر. دم خدا گرم. همه پستی و بلندی های زندگی فدای یک لبخند رضایت او.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من و تو کی مبعوث می شویم؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ

بعثت برای ما روز جشن است. نبی خدا، راه درست زندگی را به بشریت آموخت و باب هدایت امت را گشود.

اما پیامبر، پدرش درآمد. عذر میخواهم بابت این تعبیرم. قرار است در سطح خودمان حرف بزنیم و الّا ما کجا و درک ساحت قدسی پیامبر رحمت و نگین حلقه نبوت کجا؟

بنده خدا وقتی به خانه آمد، فشارش افتاد، ضعف کرد و از خدیجه خواست او را با ملحفه ای بپوشاند. بار فشار این مسئولیت، کمر کوه را خم میکند. لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّه

محمد، جوان خوشگل و خوش تیپ مکه، امین مردم کوی و بازار، مومن دین حنیف ابراهیم، در زمره جوانمردان شهر، معتبر به خاندان بزرگ و شهیر عرب، همسری مایه دار هم دارد که تا آخر عمرش بنشیند گوشه ای و بخورد و بخوابد برایش کافی است.

جوان سر به راهی بود. دنبال عیش و نوش که نرفت آنهم در دوره ای که نوزادان را گاه از نظر تشابه صوری به مردی نسبت می دادند و طوق پدری به گردنش می انداختند.

خوب، همین قدر کافی نیست؟ جوانی سالم باشی، موحّد باشی، معتبر و بی حاشیه باشی، آسه بیایی، آسه بروی، کار به کار کسی نداشته باشی، دیگران هم با اینکه میدانند تو بر آیین شرکشان نبوده و خدایان سنگی و چوبی شان را باور نداری باز هم کاری به کارت نداشته باشند. زن پولدار هم که داری، یعنی هم دنیایت تأمین است، هم آخرتت. خدا که آن طرف با آدم بی گناه کاری ندارد؛

اما

یا اهل المدّثّر، قم فانذر

بار گرانی بر دوش تو، انسان موحّد هدایت جوی کمال گرا نهاده شده است. فکر کرده ای راهت از دیگران سوا باشد، مسیر باطل را نروی، همین برایت کافی است و مسئولیتی بر عهده ات نیست؟ رفاه جویی و راحت طلبی در مرام اهل حق جایی ندارد.

رسالت، ریاست نیست. دردسر دارد. اول از همه بستگان و قوم و قبیله ات دورت خط می کشند. فحش می شنوی، تهمت می خوری، سنگ و زباله نثارت می کنند، فرزندانت در نسلهای بعد هم روز خوش را نمی بینند، اما

قم فانذر

همان خدایی که گفت اقراء باسم ربک؛ دقایقی بعد میگوید برخیز و انذار کن که علم، مسئولیت آور است. اصلا عالم بی عمل، جاهلی مدعی و شیادی منافق است. اگر خوب حرف میزنی و خوب مینویسی باید خوب هم عمل کنی و دیگران را به سمت خوبی ها دعوت کنی.

برخیز محمد، تو محمود خدا و خلق مومن خدایی، تو از آل ابراهیم و ادامه خط نوح و داوود و سلیمان و موسی و عیسایی، از تبار نیکان ستایش شده روزگاری، پورِ احمدی تو. قرار است طبیب دوّار امت باشی، پزشکی که دردهای پنهان و آشکار و ظلمت و گمراهی تنیده در روح و جان مردم را درمان میکند.

سنگ و چوب و فحش و تهمت می خوری، آرامش را از تو سلب میکنند، بدان که دوران انزوا و خودسازی و تفرّد به سر آمد. برای طرد شدن، اخراج و تبعید و حصر و فقر، آماده شو. دین خدا برای جامعه است. نمی توانی موحّد باشی و جهالت زمانه را ببینی و سکوت پیشه کنی، نمی توانی مومن راستین باشی و برای اصلاح جامعه، جهاد نکنی. اصلا دین داری منهای جهاد، چیزی جز طنز نیست. پوسته ای است بی محتوا، اسلام دین زندگی است، دین عدالت و هدایت و صداقت و امنیت است.

من و تو قرار است کی مبعوث شویم؟ پیرو دین محمد، آرام و قرار ندارد. دغدغه خلق، خواب و خوراکش را بر هم میزند. جور زمانه را بر نمی تابد. در برابر جبهه باطل سکوت نمیکند. گمراهی عوام و غفلت خواص را تاب نمی آورد. برای حرف حق، هزینه می دهد. برای قدم برداشتن در راه خدا معطل پول و پست نمی ماند.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ

اگر ادعای ایمان داری و خودت را پیرو خدا و پیامبر میدانی، به خاطر منافعت دچار تردید نمیشوی، با مال و جانت در راه خدا به زحمت می افتی، آن وقت است که معلوم می شود راست گفته ای.

 

یا محمد (ص)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پا به پای ام داوود

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۰۴ ب.ظ

قیام برای خدا - دیگران

 

حواست را جمع کن! ام داوود پیام بر آزادی است. زندانی بودن پسر و نسخه رهایی اش یک اشارت است. بانویی بزرگ که حق رضاع بر امام زمانش داشت. صادق آل محمد (ص) او را مادر خطاب می کرد. با اجابت دعای او، رمز آزادی و نجات را به ما آموخت. سه روز روزه و خلوت با خدا، انس با قرآن و دعایی که سرتاسرش اقرار به وحدانیت و قدرت و نشانه خضوع محض در قبال خالق بی مثال است؛ آنهم در نیمه ماه رجب. غسل کن که خدا ظاهر و باطن را با هم پاک و زلال می پسندد.

با میلاد علی آغاز کنی تا جوانمردی را بیاموزی و عدالت را پیشه خویش سازی و با زینب که ناخدای سفینةالنجاة حسین است به مقصودت برسی. زینب، تجسم زنانه شخصیت حیدر کرار است. تمام کننده نهضت سرخ کربلا که یک تنه، دودمان اندیشه طاغوت را تا ابدیت تاریخ بر باد داد.

راه آزادی و آزادگی را در نیمه ماه رجب و از دامان امیرالمؤمنین و شخصیت سازنده زینب کبرا بیاموز. بیاموز که بی صدا بسوزی و خود را نبینی و مصائب جهاد فی سبیل الله را زیبا بدانی و اشک و زبان و قدم و منطقت احیاگر فطرتهای خفته و بیمار باشد. ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز    کان سوخته را جان شد و آواز نیامد.

پا به پای ام داوود، رهایی از زندان تعلقات نفسانی و جاذبه های خنیاگر دنیا را رقم بزن و قلبت را از غبار نفس گیر و گمراه کننده علائق مادی نجات ده. چیزی به مبعث نمانده است. برای برخاستن و بیداری و بیدارگری و ستیز با بیداد، آماده شو.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درد تلخ و آه شیرین

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۴۹ ق.ظ

بیخود که نیست گفته اند آه یعنی خدا! ترجمانی است از کلمه الله.

خدا را وقتی واقعی میخوانی که دلت واقعاً به درد نشسته باشد. آه از اعماق وجود انسان بر می خیزد. بیخود که نیست گفته اند بین دلِ شکسته و خدا هیچ فاصله ای نیست.

آه گاهی از سر درد هجران و فراق از معبود است. عارفی که غم جدایی از اصل خویش را درک نموده، نی نای وجودش با آه وصل، عجین شده و در فراق معشوق حقیقی اشک می ریزد.

آه آدم دردمندی که در غمی دنیایی می سوزد نیز از جنس بالاست ولو مراتبش پایین تر از آه عرفانی باشد؛ اذعانی است ناخواسته به اصالت وجود که وحدت دارد. ما از خداییم و هر چقدر هم زور بزنیم خود را جدا و مستقل نشان بدهیم و در تغافل و فریب به سر ببریم، جایی که سرمان به سنگ می خورد و طعم تلخ شکست را می چشیم، آه از نهادمان بلند می شود. باطنمان مثل طفل جدا مانده از آغوش مادر، حسرت دامان او را تمنا می کند. دلمان از عمق وجود اقرار می کند که از پشت و پناهش، از خودش، از حقیقت  و اصلش دور مانده است.

آه، یعنی مرا ببیند آن که باید ببیند. پناه آخرم مرا دریابد هر چند مدتها از او فراری بودم؛ اما کبوتر جَلد حریم مهرش هستم.

آه، از این منظر شیرین است؛ هر چند دود بدون آتش نیست، اما آتشی که فلز را می گدازد تا به شکل مطلوب در بیاید، خودش یک نعمت است.

آه، زیباست هر چند تحمل سوختن، دشوار است. آه یعنی سوختم، یعنی دارم ساخته می شوم، یعنی به شانه هایت برای گریستن و جستن از این درد نیاز دارم. آغوشت را بگشا و به استقبال کودک بازیگوش و پر شیطنت درونم بشتاب، راه گم کرده طریقت هدایت، تو را می جوید.

آهِ انسان، ساز است و موسیقی جاماندگی و حسرت دوری و آهنگ خسران و اراده جبران را می نوازد.

آه، انسان ساز است اگر امتدادش به رقص عاشقانه در بزم وصال معبود ختم شود. آه می کشیم که خود را به دامان خدا بکشیم.

کاش فراموش کار نبودیم و استجابت دعایمان، خنکای آرامش حاصل از نگاه خدا، مُهر فراموشی بر حافظه نامرد ما نمی زد و دوباره راهی وادی غفلت و خسران نمی شدیم و روز از نو و...

آه ما آه عارفانه نیست؛ اما صدای ترک دلِ شکسته ای است که بعد از سالها خموشی و فراموشی زیر برگهای پاییزی نسیان و تجاهل، دست پینه زن خالق خویش را طلب می کند. کاش یکبار که شکستیم، دوبار که شکستیم، سه بار... جایی و نقطه ای بالاخره به خود آمده و ظرف ثابت محبت و پرستش معشوق شویم و مراقب باشیم دیگر واژگون نگردیم.

خدایا ما را برای خودت تربیت کن. کاری کن آهِ مان برای تو باشد. تو را برای خودت بخواهیم نه اینکه دوباره پله ای بسازیم از تو برای آن که به خودمان برسیم. بزرگواری توست که تکه های شکسته مان را هر بار وصله میزنی تا خودمان شویم؛ اما این قلب شکسته از جور زمانه را یکبار برای همیشه به خودت پیوند بزن که دیگر جدا نشود و جز به خاطر تو نشکند و فرو نریزد.

شکستن برای تو شورآفرین و طرب انگیز است و شکستن برای دنیا، ننگ و حرمان و درد تباهی به دنبال دارد. آتش عشق تو جان آفرین است و آتش دنیا، سوز شکست و سقوط و طعم تلخ ویرانی دارد. اگر یک پارچه، آه شویم، هم رنگ خدا می شویم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرهاد ظریف، بانوی دو عالم و مسأله کودک همسری

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۳۶ ب.ظ

دستور بازداشت فرهاد ظریف به دلیل انتشار یک استوری صادر شد

 

فرهاد ظریف، متولد مشهد، بازیکن سابق تیم ملی والیبال که از قضا نام همسر سابق و متارکه کرده وی نیز مهسا امینی است! و پیش تر در مصاحبه ای اعلام نموده که از قرص ها و داروهای مرتبط با اعصاب و روان استفاده میکند و احتمالا از همین بابت نیز از ورزش والیبال کنار گذاشته شد، در متنی کوتاه بدین مضمون نوشت که ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها جای تبریک ندارد! بلکه بابت کودک همسری او باید اعتراض کرد و...

واکنش ها به این سخن نسنجیده، شدید بود. خیلی ها به او توهین کرده، سخنش را سبّ اهل بیت خوانده و وی را مصداق بارز مرتد دانسته اند. قوه قضاییه نیز در این باره پرونده ای تشکیل داده است. اینکه ظریف قصد جسارت به ساحت نورانی دخت نبی اکرم (ص) را داشته یا نه تشخیصش بر عهده قاضی است.

اما

از آنجا که اساسا اتفاقات چند ماه اخیر کشور محصول سمپاشی ها و موج آفرینی های منفی و پارازیتی دستگاه تبلیغی دشمن در ذهن جوانان و نوجوانان و ایجاد شبهاتی بعضا پیش پا افتاده اما موثر در تقویت بدبینی نسبت به اسلام و انقلاب بوده به اقتضای دینی که نسبت به اهل بیت داریم بهتر است از کنار جملاتی که این سلبریتی جوان به کار برد به سادگی نگذشته و پاسخی ولو مختصر به آن بدهیم.

بگذارید ماجرا را اینگونه جلو ببریم:

یکی دو سال پیش بود که جوانی هیکلی و ورزشکار که از قضا منتسب به خانواده ای متدین و البته ساده دل بود در استوری اینستای خود به مناسبت سالگرد شهادت حسین فهمیده بدین مضمون نوشت که مگر یک بچه سیزده ساله چه چیز حالی اش می شود که بخواهد برود زیر تانک و ایثار کند و...

همان موقع درباره اش نوشتم که این بنده خدا حق دارد چون حسین فهمیده را با خودش قیاس کرده است!

درست مثل این می ماند که بگوییم بچه ده دوازده ساله چه می فهمد که بخواهد دانشگاه برود و از قضا دانشجوی برتر شناخته شود و... این حرف هم درست است اما در قیاس با امثال خودمان! همین حالا در اینترنت جست و جو کنید با دهها نوجوان نخبه در نقاط مختلف عالم مواجه می شوید که در سنین کودکی و نوجوانی به دانشگاه راه یافته و بالاترین مدارج علمی را طی کرده اند.

ممکن است یکی مثل حسین فهمیده و دیگر فهمیده هایی که در دفاع مقدس کم نبودند و وصایایشان دریایی از معارف زلال آسمانی است بالاترین درک و فهم و شهامت و جوانمردی را در مکتب امیرالمومنین آموخته باشند در حالی که خیلی از آدم های سن و سال دار و بعضا با سواد و ورزشکار و ... درک و معرفت لازم برای دفاع از آب و خاک خود را نداشته و در اوج تهاجم دشمن، قدمی برای مردمشان بر نداشته باشند. فهم و شعور ربطی به سن و سال ندارد؛ کما اینکه بارها گفته اند درک بالاتر از مدرک است و... مثل کودک ده ساله یتیمی که با تعصب و غیرت دنبال کار می رود تا باری از دوش خانواده بردارد و دکتر و مهندس پولداری که سال تا سال سراغی از پدر و مادرش نمی گیرد و مرهمی بر زخم دلتنگی شان نمی نهد.

بعضی مورخان البته درباره سن حضرت زهرا سلام الله مناقشاتی دارند؛ اما بر مبنای همین نقل مشهور، نه سالگی حضرت زهرا را نباید با نه سالگی بسیاری از دختران امروزی قیاس کرد.

این را هم بگویم که با چشم خود در بین اعراب دخترانی ده دوازده ساله را دیده ام که هم از نظر فیزیک و قدرت جسمی و هم از نظر فکر بسیار بالاتر از هم سن و سالهای خود در سایر نقاط هستند. بد نیست در این باره تحقیقی میدانی در استانهای جنوبی خودمان هم داشته باشید. حالا چه برسد به هزار و چهارصد سال پیش جزیره العرب که هنوز سبک زندگی اعم از تغذیه و تکنولوژی و ... جسم و جان ملتها را به ورطه تغییر و هلاکت نکشانده بود.

تکامل شخصیت انسان ها هم به سن و سال نیست. چه بسا خانمهایی که حتی در میانسالی توان جمع و جور کردن یک خانواده را ندارند؛ در حالی که دخترانی در نوجوانی توانسته اند خانواده ای موفق و خوب را مدیریت نمایند. مثالهای این ادعا هم دور و بر خودتان زیاد است.

فاطمه زهرا سلام الله توانست با همان سن کم فرزندانی را تربیت کند که تا ابد مبدأ بزرگترین تحولات عالم قرار بگیرند. کجای عالم را سراغ دارید که نامی از حسین بن علی و زینب سلام الله علیهما نباشد و حرکتی در راستای تأسی از فرزندان علی شکل نگرفته باشد؟

کودک همسری قطعا پدیده ای نامبارک است اما تعریف کودک در قالب سن و سال نیست.

از ماندگارترین مناظرات علمی تاریخ اسلام کلمات پر مغز و عالمانه امام جواد علیه السلام است که در هفت یا هشت سالگی به امامت رسیده است. امام هادی در نه سالگی امام شد و مهدی موعود (عج) در پنج سالگی رهبری امت را به دست گرفت.

به منطق این عزیزان لابد باید به خدا متعرض شد که چرا با برانگیختن امامانی در سنین پایین به پدیده کودکان کار رسمیت داده است! نوح نبی نزدیک به هزار سال عمر کرد و لابد باید یقه خدا را گرفت که چرا طیق قواعد امروز، حق بازنشستگی برای او قائل نبوده است!

مشکل همین یک تکه است که می خواهیم در قیاس با خود و شرایط پیرامون خود به قضاوت درباره تاریخ بپردازیم.

از دریچه اعجاز هم که بنگریم با خدایی طرف هستیم که مریم پاک و مقدس را بدون همسر به مقام مادری رساند و با اشارتی طفل شیرخوار او را به زبان آورد تا گواه بر صدق مادر و یاور مظلومیت و غربت او باشد. خدایی که آتش توفنده نمرود را به گلستان مبدل ساخت و موسی را در کاخ دشمن خود پروراند؛ خورشید و ابر و باران و شب و روز و انسان و زمین و آسمان، مصادیق مشهود اعجاز او هستند که کسی را یارای رقابت با او و اخلال در نظام آفرینشش نبوده و نخواهد بود.

دختر نه ساله اشرف الانبیاء که گوهر خلقتش، از چهله صیام و نزول مائده قدسی طوبای بهشتی بود را که نمی توان از زاویه نگاه ناقص و زمینی خویش به تحلیل در آورد. کوثر نور و رحمت و برکت و حوریه ای بود در کالبد انسان و علم و خردش زبانزد تاریخ عرب و عجم و روح بزرگش بعد از قرن ها همچنان حاکم بلامنازع قلبهای شکسته و آستان کرامتش مأمن و ملجأ درماندگان و نام شیرینش شفای جسم و جان حاجتمندان است.

حرف آخر: و ما ادراک ما لیلة القدر؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

داماد تراز!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۰۴ ق.ظ

اهمیت و تاثیر اختلاف قد در ازدواج چقدر است؟

 

درد دل می کرد. دختر دم بخت داشت. دست و بالش باز بود شکر خدا. می ترسید توی این روزگار نامطمئن، دخترش که همه زندگی اش است دست نا کسی بیفتد. دوست داشت دامادی خوب و با اخلاق و با شخصیت نصیبش شود. همه اش حکایت این و آن را تعریف می کرد که داماد نااهل چه بر سر زندگی شان آورده است. بعضی ها هم که سر داماد سخت گیری و احتیاط کردند مبادا طرف آدم حسابی نباشد، دخترشان روی دستشان ماند و حالا غم و غصه اش دارد آنها را اذیت می کند. در این روزگار دیگر آدم نباید سخت گیر باشد. به هر دختر و پسری که نمی شود اعتماد کرد. طرف مومن و سالم و اهل کار باشد، دیگر آدم چه از خدا می خواهد؟ زندگی همین است، دیر یا زود مهر پایان می خورد زیرش. آرامش مهمترین اصل زندگی مشترک و خوشبختی است. جوان خوب، کیمیاست و...

سپرد: اگر پسر خوب و نجیب و خانواده داری سراغ داشتی معرفی کن.

زنگ زدم. پسر خوب و نجیب و خانواده داری را پیدا کرده بودم. گفتم: سه چهار سالی از دخترت بزرگتر است. اهل کار و تلاش است. دستش به دهانش می رسد. تحصیل کرده است. مسجدی و پاک است. خانواده خوبی دارد. خوش قیافه و مودب است و...

خوشحال شد. گفت همین که شما او را تأیید می کنی برای من کفایت می کند؛ الحمدلله. ان شاءالله هر چه قسمت باشد.

راستی قدش چقدر است؟!

با تعجب گفتم: یک و هفتاد، یا چند سانت بیشتر، چطور؟

خنده ای از سر شرمندگی زد و آهی از حسرت سر داد که: نه! حیف شد! دخترم زیر صد و هشتاد قبول نمی کند! این هم نشد پس، هیییی روزگار ناسازگار!

  • سیدحمید مشتاقی نیا