اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

کرونا در فضای روانی قم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۳۵ ب.ظ

بعد از انتشار خبر ابتلای دو شهروند قمی به ویروس کرونا و مرگ آن دو، بازار شایعات به شکل غیرقابل تصوری داغ شده و مردم را به هراس انداخته است.

سیمای قم تحرک خاصی ندارد. رسانه ها گیج و معطل هستند. عده ای می گویند تعداد تلفات بیشتر از این حرف هاست. بعضی می گویند ساعاتی دیگر قم قرنطینه می شود! بعضی دنبال خروج از شهر هستند. شایعه شده از تهران نیروی مخصوص به قم اعزام شده و ... بازار شایعات داغ است و هیچ مرکزی هم رسالت پاسخگویی و ایجاد آرامش روانی در شهر را برعهده نمی گیرد.

مسئولین باید زودتر از طریق صدا و سیما و سایر رسانه ها دنبال رفع ابهامات و تقویت امنیت روانی مردم باشند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جلسات مجلس در استادیوم آزادی!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۳۰ ب.ظ

چه اشکال داره جلسات مجلسو از بهارستان ببرن به ورزشگاه آزادی؟

همه نامزدها جا میشن، این همه سر و صدا و بریز و بپاش و دعوا هم نداره!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ابراهیم و بتخانه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۳۱ ب.ظ

همان اول که بعضی ها فهمیدند می خواهم در حمایت از ابراهیم این تیتر را انتخاب کنم از در نصیحت وارد شدند که بت و بتخانه، بت شکنی را در پی دارد و این گونه سخن گفتن شاید معنای تهدید برای تابوهای قدرت را به همراه داشته باشد، بد می شود برای ابراهیم برارپور و به حضرات بَر می خورد، شاید خوششان نیاید و ...

اما

ابراهیم آمده است که بت بشکند و آتشی که برایش به پا کنند گلستان خواهد شد به اذن الله.

به هر کس که می خواهد بر بخورد، به خودش یا دامادش یا خواهرزاده و سایر سببی ها و نسبی ها و دورقابچین ها. مردم از این که خیلی چیزها سر جای خودش نیست خسته شده اند. صبوری ها به عشق انقلاب و اسلام است نه به لطف کرشمه و ناز آبروی شما.

بس نیست این قبیله گرایی و باند بازی و خود محوری ها؟ نخبه ها را فراری داده اید تا رسوایی کوته نظران، عیان نشود. یک بار باید هیمنه پوشالی قدرت طلبان در هم کوبیده شود. یک بار هم فضا برای اهل لیاقت مهیا شود.

اگر تغییر را برای بابل می خواهید به ابراهیم برارپور رأی دهید. حرف دارد، همّتش بلند است، شهامت دارد و به قید و بندها و تعارفات و رودربایستی ها می خندد.

عید نزدیک است و وقت خانه تکانی است؛ مجلس هم خانه ملت. برای خانه تکانی بزرگ آماده شویم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاندیدای بابلی و مرگ کودک خردسال

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۵۵ ب.ظ

یکی از نامزدهای پر ادعای انتخابات مجلس یازدهم در حوزه انتخابیه شهرستان بابل که به دلیل پاره ای از مشکلات مالی، پس از رد اولیه بالاخره توانست با لابی کانون های قدرت موفق به احراز صلاحیت خود شود در اذهان بسیاری از شهروندان متهم به کلاهبرداری و قانون شکنی های متعدد است که خودش هیچ گاه حاضر به توضیح در این باره نگردید. گفته می شود فرزند وی نیز به دلیل کلاهبرداری مالی، متواری است.

فارغ از همه شایعات و میزان صحت و سقم آنها؛ اما یک موضوع واقعی درباره او و تبعات فعالیت های مشکوک مالی اش وجود دارد که بنا بر تحقیق، متأسفانه صحت داشته و ثبت آن را لازم می دانم.

یکی از روحانیون جوان، خوش نام و وجیه شهرستان بابل چند سال قبل مبلغ قابل توجهی را برای سرمایه گذاری در اختیار این فرد قرار داده بود که با گذشت مدتی مدید هنوز موفق به دریافت طلب خود نشده است. سال گذشته فرزند خردسال این دوست طلبه با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کرد و او برای درمان و نجات جان دخترش به پنجاه میلیون تومان هزینه جراحی نیاز داشت که کاندیدای پر خرج امروز بابل به روی مبارک خود نیاورد و با امتناع از پرداخت این وجه وامروز و فردا کردن آن، باعث مرگ این کوردک خردسال گردید و داغ او را بر دل پدر و مادرش گذاشت.

این مطلب را برای تبلیغ یا ضد تبلیغ نسبت به هیچ کاندیدایی ننوشته ام و برای همین اسمی به میان نیاوردم.

این مطلب را ننوشته ام که از عملکرد ضعیف ناظران انتخاباتی و نفوذپذیری نهادهای حاکمیتی گله کنم.

خدا که در مقابل آه مظلوم سکوت نمی کند. این یادداشت را نوشتم تا روزی مردم سرنوشت چنین افرادی را دیده و عاقبت نامردمی ها را برای عبرت خفتگان تعریف نمایند. چوب خدا گاهی بدجور صدا دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اعتراض دارم، فریاد می زنم و رأی می دهم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۵۲ ب.ظ

بنزین سه هزار تومانی، نماد فریبکاری و بی صداقتی و دور زدن قانون توسط مسئولان عالی کشور بود که به اعتبار آبروی آقا و پا در میانی ایشان با تقابل جدی بدنه مردم مواجه نگردید؛ اما نشان داد که مجلس واقعا در رأس امور نیست.

مهم تر از رأی دادن به نمایندگان مجلس، اصل مشارکت در انتخابات است.

نمی گویم مجلس، تشریفاتی است اما روند ترّقی در کشور به گونه ای است که اغلب مسئولان و مردم به این نتیجه رسیده اند برای رشد و ارتقای درجه و جایگاه چاره ای جز بله قربان گویی ندارند و بزرگترین آسیب این فضای ذهنی، تشریفاتی شدن بسیاری از مناصب و کنار رفتن باور حق طلبی است.

با رویکردی که نهادهای قضایی و اطلاعاتی در پیش گرفته اند عملا جوان مومن انقلابی هیچ گاه صلاحیت و امکان حضور در مناصب حساس کشور را نخواهد داشت. روحیه اپوزیسیون نوازی و دشمن پنداری منتقدان خودی، راه را بر تقویت بنیان های فکری نظام اسلامی در سطح جوانان جامعه بسته و جایگاه حامیان صدیق نظام را در حد مرغ عزا و عروسی ونیرویی برای رفتن روی مین تقلیل داده است. مگر آن که تعبیر ما از جوان انقلابی کسی باشد که بیشتر از سایرین در مقابل اصحاب قدرت سر خم نموده و شهروند مطیع دیوانسالاری بیمار باشد.

سیستم بهداشت و درمان ما اسلامی و انسانی نیست. آموزش و پرورش ما فشل است. خیلی از مردم در قوه قضاییه به حق خود نمی رسند.

بخشی از امام جمعه ها واقعا در قد و قواره امامت مسلمین نیستند و مردم را دچار چند دستگی کرده و فامیل بازی را بر انقلابی گری ترجیح می دهند.

بخشی از بدنه نیروی انتظامی با احکام دین آشنایی ندارند و حق الناس را مسخره می پندارند.

بخشی از قضات ما برخلاف تفسیر رهبری از نظام اسلامی و تفاوت آن با نظام دیوانسالاری، انتقاد از یک مسئول دون پایه را به پای مخالفت و عناد با نظام حاکمیت می نویسند.

تبعیض و شکاف طبقاتی قابل هضم نیست.

رانت و با هم خوری قانونی اموال عمومی و مشروع نمایی آن قابل دفاع نیست.

محرومیت زدایی در حد توقعی که از انقلاب اسلامی می رفت صورت نپذیرفته است.

بسیاری از مسئولان خوش نشین درک صحیحی از فشار معیشتی مردم ندارند.

بعضی از منصوبان آقا موقعیت حساس خود را درک نمی کنند. صدا و سیما با انقلاب اسلامی و تمدن نوین آن فاصله دارد.

بیت رهبری نباید تبدیل به یک جناح شود.

شوراهای مثلا اسلامی شهر و روستا و روند تعیین صلاحیت و کارکرد آن مصداق باج دادن نظام دیوانسالار به عناصر غیرانقلابی و آتش زدن اموال عمومی در ازای پز دموکراسی است.

شورای نگهبان معیار مشخصی در رد یا تأیید صلاحیت ها ندارد.

دولت اسلامی هنوز محقق نشده و معلوم نیست کجای نظام وظیفه تحقق این امر خطیر را در چارچوب پیمودن گام های تمدنی انقلاب اسلامی دارا می باشد.

تبلیغ برای مصرف گرایی و له شدن شخصیت مردان خانوارهای مستضعف در مقابل هجوم روحیه سوداگرانه نهادهای پول پرست، شرم آور و فساد آفرین است.

فرهنگ ساده زیستی و صداقت و قناعت و خدمت و ایثار در رفتار بسیاری از مسئولان دیده نشده و بزرگترین اثر آن پر رنگ شدن خوی دنیا خواهی و مسابقه پول پرستی و اشاعه فرهنگ مادی و گریز از معنویت و بی هویتی است که با افق آرمانی حکومت علوی فرسنگ ها فاصله دارد.

و...

این حرف ها نمونه های اعتراضی است که بارها بر زبان و قلم جاری ساخته و فریاد زده و بابتش هزینه داده ام.

اما

در انتخابات شرکت می کنم

نه به خاطر این که به کارکرد مجلس اعتقاد دارم

نه

بلکه برای حمایت از درخت تناوری که خون آورد جوانان پاک و بی آلایش این آب و خاک است.

به عشق شهدا، به عشق امام امت با ارادت به رهبر مدّبر و متفکر و دلسوز انقلاب به امید تحقق ایران قوی و به کوری چشم دشمنان ایران عزیز دوم اسفند پای صندوق رأی حاضر خواهم شد؛ ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانلود کتاب مرد و درد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۳۹ ب.ظ

 

به پیشنهاد دوستان، فایل پی دی اف کتاب "مرد و درد" حاوی خاطرات طلبه شهید ابوالقاسم بزاز به عنوان نماد یک روحانی مبارز واقعی که متن آن در سه قسمت در وبلاگ منشر شده بود به مخاطبان عزیز تقدیم می شود.

جهت دانلود به این آدرس مراجعه نمایید:

 

http://uupload.ir/filelink/rb0mSlUrayFw/u9b_مرد_و_درد.pdf

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ملک سلیمان و خلیل الرحمان!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۰۱ ب.ظ

 

فرزند حاج قاسم بیمار بود. به حاجی خبر دادند. نتوانست خودش را برساند. در مأموریت بود. پسرش لحظات آخر عمر را بدون حضور پدر گذراند. پدر اما فرزندان دیگری از ایران و عراق و سوریه و لبنان و ... در جبهه نبرد داشت که نمی توانست تنهایشان بگذارد. رابطه بچه های حاج قاسم با پدر را که در این چهل روز دیده اید و رابطه حاجی با بچه های خودش و با فرزندان شهدا که همه آنها را مثل فرزندان خودش دوست می داشت.

پدر و مادر حاج قاسم هم که در بستر بیماری بودند حاجی در مأموریت بود و باز هم نتوانست خودش را در آخرین لحظات عمر عزیزانش برساند. باور کنیم که خیلی سخت است از دل، کندن و از محبت ها رستن.

با زاننده اش نصرالله جهانشاهی که راوی خاطره بالاست هم رفت و آمد خانوادگی داشت و موقع میزبانی، کفش های او را جفت می کرد و برایش غذا می کشید و چای می آورد. انگار نه انگار که مقام ملک سلیمانی دارد.

آقا هم که گفت موقع جلسات جوری می نشست که زیاد توی چشم نباشد.

به قول خودش شهدا قبل از آن که شهید شوند به مقام شهادت رسیده اند. شهادت یک سیر در زندگی و تحول به سمت انسانیت و خدایی شدن است. کسی که می خواهد به خدا برسد و رنگ و بوی خدایی داشته باشد باید از علایق مادی دنیا دست بکشد. ابراهیم را خلیل الله لقب دادند چون در دوستی او با خدا هیچ خللی راه نداشت. از زن و فرزند و همه داشته هایش برای خدا می گذشت.

صورت شهدا زیباست؛ اما سیرتشان زیباتر است. راه شهدا را اگر می جوییم از سیم خار دار نفس باید عبور کنیم. دنیای بدون منیّت ها دنیای زیبایی است که ارمغان تأسی از سیره شهداست. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تکذیب یک شایعه انتخاباتی در بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۱۵ ب.ظ

 

به دنبال تأیید صلاحیت یکی از نامزدهای ردصلاحیت شده و خاکستری شهر بابل که خاندان وی به نفوذ در بعضی دستگاه ها و رابطه با صاحبان قدرت شهرت دارند، شایعه پا در میانی حجت الاسلام محمدی لایینی نماینده ولی فقیه در مازندران برای تأیید وی در سطح افکار عمومی منتشر گردید که بنا بر تحقیق به عمل آمده مشخص شد این خبر از اساس کذب بوده و نماینده ولی فقیه بنای دخالت در امور عادی نهادها و دستگاه های اجرایی و نظارتی را ندارد تا جایی که به رغم ردصلاحیت یکی از بستگان نزدیک ایشان و اصرار بعضی اقوام، باز هم از دخالت در کار شورای نگهبان اجتناب نمودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آل امین را می شناسید؟

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۵۹ ق.ظ

bkj7_025fc7b9eade5a0351a3e2de44c9d7b2.jpg

 

با ذوالنور از همان وقت که در قالب گردان های بسیج طلاب به تیپ 83 راه پیدا کردم آبم توی یک جوی نرفت. دوستش دارم؛ بارها در جلسات بحث و پرسش و پاسخ در جمع و به طور شفاهی با ذکر مصادیق تذکر دادم که شما در مواردی جوّ گیر و هیجانی و فاقد مبنا عمل می کنید و این معضل که البته یکبار هم به گفته خودش به تذکر مستقیم مقام معظم رهبری منجر شد می تواند برای جریان حزب الله، خسارت به بار بیاورد.

امیرآبادی را دوست دارم و به او رأی داده ام. می توان وی را فارغ از بعضی نقدها، محصولی برآمده از متن گفتمان انقلاب اسلامی لقب داد.

به زاکانی هم شاید رأی بدهم که البته هنوز در حال بررسی ام. کمی باید حبّ و بغض هایش را کنترل کند و بعضی تعارفات جناحی را نا دیده بگیرد.

مدتی است با جوان برومند قمی، علیرضا آل امین آشنا شده ام و به طور دقیق مواضع و سوابق او را زیر نظر گرفته ام. با قاطعیت می توانم ادعا کنم این یل شجاع دیار کریمه، مصداق جوان مومن انقلابی است که برخوردار از سه عنصر بایسته ای چون فهم و شهامت و اراده، درک درستی از تئوری انقلاب اسلامی داشته و نیک می داند که انقلاب جهانی اسلام تا رسیدن به افق تمدن نوین اسلامی، راهی دشوار و بلند در پیش دارد و عزمی استوار می طلبد. اهل یکجا نشینی نیست و انقلاب را منحصر به چارچوب اداری سهامدارن این سفره نمی داند.

حمایت مردم غیور قم -که از بهترین ویژگی های شاخص و تاریخی شان علمداری مستمر جریان اسلام ناب و انقلاب اسلامی است- از این جوان فرهیخته و با صلابت و پویا می تواند الگویی برای نقاط  مختلف کشور در اعتماد به جوانانی باشد که با تأسی از سیره سربداران شهید این آب و خاک، دغدغه ارزش ها تا رسیدن به آرمان های نورانی مکتب وحی را در تار و پود وجود خویش تنیده اند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محمد صادق شهبازی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۰ ق.ظ

See the source image

 

شده است سینه خیز بروید تا تهران و خودتان را برسانید این کار را انجام دهید، محمدصادق شهبازی ارزشش را دارد.

او محصول تفکر انقلاب اسلامی است. زاییده اندیشه زلال روح الله ست. اسلام علوی را محبوس در متون نهج البلاغه نمی داند. جوانی خوش فکر و با معلومات که دغدغه عدالت دارد، درد دین دارد، انقلاب را ورای میزها و فیش های حقوقی فهمیده است و مرد میدان خطر است. برای عدالتخواهی بارها هزینه داده، احضار و بازداشت و دادگاه و ... خواستند که راهش را سد کنند. انقلابی خوب از نگاه صاحبان قدرت، جوان مومن و ریش داری است که صرفا در راهپیمایی های 22 بهمن و روز قدس شرکت کند، پای صندوق رای برود و به شرکت سهامی سوداگران قدرت رای بدهد و شهروند مطیع مسئولانی باشد که مبتلا به خود نطام بینی هستند.

بصیرت از نگاه عده ای یعنی بولتن های جهت دار حضرات را بخوانی و در حلقات و محافل خودی تکرار کنی و این جملات را حفظ باشی و طوطی وار بلغور نمایی:

اگر ریزش داشتیم، رویش هم داشتیم

فضای مجازی هم فرصت است هم تهدید

باید هم بصیرت پیدا کنیم هم بصیرت افزایی کنیم

وضعیت امروز جامعه ثمره انتخاب غلط ماست

کلا ما مقصریم و مسئولان بالا دستی گلند

و...

محمد صادق شهبازی شهروند یکجا نشین و سر به زیر و بله قربان گوی اذناب قدرت و کانون های ثروت نیست. او عدالت را ابزار سهم خواهی از سفره انقلاب نمی داند. پیروی از گفتمان ولایت را بالاتر از ظاهرنمایی و تکرار مستمر کلمات ولایت می داند. به جای آنکه در مسیر حرکت دیگران هضم شود، خودش حرکت آفرین و جریان ساز است.

 

میان این همه عمار و خود عمارپندار، یک اباذر هم لازم است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیامی از یک دوست و پاسخ آن

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۲۷ ب.ظ

 

یکی از دوستان، ذیل مطلب مربوط به دکتر کریمی، نظری را ارسال نمود که به احترام ایشان عینا در صفحه اصلی وبلاگ منتشر می کنم. با توجه به ارسال خصوصی نظر، نام این عزیز را از ابتدای پیام حذف کردم. چند توضیح مختصر را در ذیل آن درج می کنم:

سلام
با احترام
برخی رفتارها به نوعی در انسان ملکه می شود که تغییرش مشکل است و حتی با در قیامت محشور می شود.

نفی همه و کوبیدن اجتماعات سیاسی و انسانی و تشکیلاتی برای اثبات یک مطلب و یا یک شخص همواره در نوشته های شما وجود دارد.

این بار هم برای علی کریمی فیروزجائی نیز همین کار را کردید.
چون قبلا گفتید که با شما بحث نکنم لذا پاسخ عمومی نمی دهم.

نوشتم نه به امید تاثیر یا تغییر بلکه به حکم وظیفه و البته بخاطر عدم انتقال نظر در کانال ذره بین توسط مهندس میرزاپور به سایر مسولین کانال.

به هر حال حتی اگر نیت طرفداری از کریمی باشد با نفی غیر او مقدور میسور نیست.

بماند از جریان شناسی
بماند از انتقاد به شورای نگهبان که فی الحال بخاطر نفوذ و تایید شدن کریمی مسکوت مانده
بماند از احمدی نژادی چندسال اخیر که فعلا سکوت کردند اما گفتمانش را پی گیرند
بماند از کریمی و ناصری و نیاز و هفت و هشت نفر دیگر که شما آنها را تحسین کردید و بزودی فراموش کردید
بماند از اینکه مسولین گذشته چه کردند برای کل شهرستان تا اینکه من بعد می خواهند انجام دهند
بماند از اینکه ردصلاحیت مظلومیت آور شده و مرام و مسلک کدام جریان بود
بماند از اینکه خانم طاهری باید بماند تا رای گزینه های رقیب تعدیل شود
بماند از اینکه مردم مشکل شان چیست و اولویت با چیست
بماند از اینکه یک عده نقش خارکش و بارکش برای وحدت داشته باشند و یک عده نقش مفتش و بازرس و تکلیف تراش
و ده ها مطلب دیگر

زیاده جسارت شد: (ببوگلابی)

 

بسمه تعالی

با سلام و تشکر بابت حوصله و دغدغه ستودنی شما

این حقیر هیچ گاه از نیاز حمایتی نداشته و افتخار می کنم که همواره خار چشم این خاندان بوده ام. دوستان دیگری البته او را "حامل ارزش های ایثار و شهادت" لقب داده بودند که بعید است از یاد برده باشید.

وحدت برقرار کردن بین نیروهای ارزشی به یک بستر فرهنگی نیاز دارد. در بابل اما بی پرده باید اذعان داشت که بعضی عناصری که وظیفه ذاتی شان حفظ و تقویت وحدت است خود عامل تشتت بین عناصر انقلابی هستند.

عناصر انقلابی محدود به جمعی بازنشسته و بیکار نیست.

پیش تر در متنی مستقل ارادت خود به همه نامزدهای اصولگرای شهر را ابراز نموده و رعایت اخلاق درباره همه آنها را لازم دانستم. (اصولگرایی در بابل از منظری دیگر)

به غیر از بیژنی و نیاز، با نامزدهای دیگر مشکلی ندارم و چهره های مطرح منتسب به اصولگرایی را تقریبا در یک سطح می دانم.

احمدی نژاد اشتباهاتی داشت که قابل کتمان نیست اما گفتمان او درباره عدالت و مردم داری و ساده زیستی گفتمان اصیل انقلاب اسلامی بود. در این خصوص به دیدگاه های مقام معظم رهبری رجوع کنید.

به شکل مستقیم و ستادی در اختیار هیچ یک از نامزدها نیستم اما قطعا قدر گوهرهای نفیس این دیار مانند سرکار خانم طاهری، حجت الاسلام برارپور، آقا مهدی سعادتی و ... را می دانم و از کمک به آنها دریغ نخواهم ورزید.

کریمی فیروزجایی تا زمانی که شبیه مردم باشد و گفتار و کردارش باعث امیدواری مردم محروم و حاشیه نشین به انقلاب و راه شهدا شود مورد حمایت خواهد بود.

بابل به یک خانه تکانی اساسی نیاز دارد و این موضوع نباید منحصر به تغییر در سطح نمایندگان مجلس باقی بماند.

زحمات صادقانه و خوشبینانه شما به منظور ایجاد وحدت بین نیروهای ارزشی به رغم بعضی نقدها گرانقدر است که انشاءالله در اولین سفر به بابل حضوری از محضرتان تقدیر خواهم داشت البته با چاشنی مطایبه و نقدهای ارزنده درون خانوادگی جبهه انقلاب.

هر اقدام مشروعی برای داغ تر شدن تنور انتخابات و افزایش میزان مشارکت مردم، بایسته و گرانبهاست.

موفق باشید.

http://ashkeatash.blog.ir/1398/10/03/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه سالگرد حاج قاسم نژاد نصراله

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۰۱ ب.ظ

بسم رب الحسین علیه السلام

به رنگ خدا

قطره اگر به دریا نرسد، ارزشی ندارد. دریایی شدن، رمز ماندگاری قطره هاست.

انسان اگر از خود بیخود نشده و حصار تعلقات نفسانی را نشکند، پرنده بی بال و پری است که طعمه هر بی سر و پایی شده و دیگر بهایی نخواهد داشت. اما پیوستن به مادر وجود، حیات ماندگار و ابدی انسان را تضمین نموده و گوهر وجودش را با ارزش تر و درخشان تر می سازد.

خیلی ها هر روز به یک رنگ در می آیند. کسی که مسیر درست زندگی را نشناسد و نداند از کجا آمده و از چه مسیری به کجا خواهد رفت، هر روز از این شاخه به آن شاخه می پرد، آرامش ندارد و مدام رنگ عوض می کند.

آن که خودش را شناخت و مبدأ و معاد را دریافت به آرامش و ثبات دست یافته و رمز جاودگانی را درک نموده است.

چنین است که در کلام وحی آمده است: "صِبغَةَ الله و مَن اَحسَنَ مِن اللهِ صِبغَه" رنگ خدا، بالاترین و زیباترین و ماندگارترین رنگ هاست و کسی که به رنگ خدا در بیاید به جزیره ثبات رسیده و ضمیر درونش از دریای متلاطم دنیا زدگی و گمگشتگی در امان می ماند. تنها خداست که می ماند و بنده اگر رنگ خدا گرفت، خدایی شده و وجودش در پرتو اتصال به ذات حق، ارزشی جاودانه خواهد داشت.

مردان خدا، ماندگار می مانند.

حاج ابوالقاسمِ نژاد نصرالله از همین دست قطره های پراکنده از تشعشع آفرینش بود که خودش را شناخت و مبدأ و مقصد راه را پیدا نمود و حیاتش با خالق یکتا رقم خورد. هر کس که از دنیا برود به خدا می رسد؛ اما مرد آن است که تا زنده است خدایی شود با خدا زندگی کند و تار و پود وجودش را با اراده الله گره بزند.

جوان مبارز سال های حاکمیت طاغوت که در راه تحقق اهداف دین حق، خواب و خوراک را بر خود حرام دانسته و در خفا یا آشکار به جهاد فی سبیل الله و قیام الی الله پرداخت و از مصاف با دژخیمان سرسپرده ظلمت، هراسی به خود راه نداد، از نخستین روزهای پیروزی انقلاب نیز مرد حضور در صحنه های دشوار بود و هر جا و هر میدانی که خطر را در کمین نهال نوپای اسلام ناب می دید، در خط مقدم دفاع از آرمان شهیدان حاضر می شد و همه هستی اش را عاشقانه در کف دست گرفته و نغمه عاشورایی "فیا سیوف خُذینی" سر می داد.

در کمیته یا سپاه، در جبهه نبرد با متجاوزان یا در تقابل با منافقان و گروهک های وابسته به شرق و غرب که ناجوانمردانه به صفوف مردم خنجر می زدند لحظه ای از رویارویی با دشمنان ملت ابا نداشت. از جوان های دهه شصتی اگر بپرسید شاید کمتر کسی باشد که او را یک روز با عصا، یک روز با سر شکسته و باند پیچیده، یک روز با دست گچ گرفته و روزی با تن مجروح ندیده باشد. هم نفسی با شهدا را افتخار خود می دانست و به رغم دلبستگی به همسر و فرزندان، عشق به خدا و راه خدا را بالاتر از همه تعلقات عالم مادی نگریسته و از میان همه زیبایی های عالم، رنگ خدا را می پسندید.

بیهوده که نگفته اند: آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ ...

ستیز مسلحانه با ایادی استکبار، یک بُعد از شخصیت انقلابی او بود. جهاد فرهنگی اولویت مهم دیگری بود که به منظور سازندگی معنوی جامعه و تقویت باورهای دینی و انس با آموزه های مکتب وحی، مرحوم حاج ابوالقاسم نژاد نصرالله را به مربی و معلمی دلسوز در جلسات مذهبی تبدیل ساخته بود. از آموزش قرائت صحیح نماز و قرآن و آشنایی با احکام شرع تا تحلیل های سیاسی و بصیرتی در شناخت ماهیت دشمن و رفع شایعات عناصر ضدانقلاب، جلوه ای دیگر از تلاش او در تثبیت مبانی انقلاب شکوهمند اسلامی به شمار می آمد. صوت زیبا و حزین و دلربای او مناجات های سوزناک و مقلّب القلوبش را در دل ها رسوخ می داد و جان های شتنه حقیقت را از جام دلدادگی و معرفت، مست می ساخت.

دغدغه مردم را داشت و در گره گشایی از کار دیگران، بی هیچ منّت و توقعی شتاب می نمود. خدمت به خلق خدا را مقدمه ای لازم برای جلب رضایت خدا می دانست. او این ویژگی را تا واپسین روزهایی حیاتش تا آن میزان که رمق به تن داشت حفظ نمود و لبخند محرومان و ضعفا را سرمایه گرانبهای سفر آخرت قرار داد.

خدایی شدن و رنگ خدایی داشتن، مایه آرامش خاطر و اطمینان نفس است. همین امتیاز است که مومنان را در فراز و نشیب های زندگی، آرام و با وقار نگاه می دارد. رضایت همواره از آن کسانی است که مصداق یا ایتهاالنفس المطمئه هستند.

سختی های زندگی را به پای امتحان و مصلحت الهی می گذاشت و خم به ابرو نمی آورد و زبان به شِکوه باز نمی کرد. ذکر حمد رب العالمین از زبانش قطع نمی شد.

از آن دست آدم هایی نبود که اگر چرخ روزگار به کامش نچرخید، بنای لجاجت گذاشته و در گفتار و رفتارش زاویه ایجاد کند. از آن دست آدم هایی نبود که چرب و شیرین روزگار یا تلخی ها و دشواری هایش، راه و مرام شهیدان طریقت عشق را از ذهنش بزداید. از آن دست آدم هایی نبود که به قول معروف اگر پاترولش به پیکان تبدیل شد دست از انقلاب بر دارد و جبهه حق را تنها بگذارد.

به شهادت همه دوستان حاج ابوالقاسم، تا آن جا که نایی در وجودش نوا داشت، مسجد را رها نکرد، شهدا را از یاد نبرد، انقلاب را تنها نگذاشت، خدمت به مردم را فراموش نکرد، امر به معروف و نهی از منکر را ترک ننمود و از بیان حق در دفاع از آرمان های انقلاب و ایجاد بیداری در خفتگان و وادادگان طفره نرفت. خط ولایت را در صیانت از درخت تناور انقلاب اسلامی که سرسبزی و طراوتش مرهون خون سرخ شهداست، بی اعتنا به هیاهوی چپ و راست، وظیفه مطلق خویش می دانست.

آنها که به رنگ خدا درآیند و راه او را دنبال نمایند، منزل هدایت را درک خواهند نمود و در بیت النور رستگاری، تحت ولایت حضرت دوست، جاودانه خواهند شد. اللهُ ولیُّ الذین آمنوا یُخرجهم من الظلمات الی النور ...

امروز که  صحبت از عاقبت به خیری این مرد خداست خوب است از همراه و همنفس و یاور بی ادعا و صدیق او، همسر ایثارگرش نیز یادی کنیم که استواری و حمایت جانانه او در زندگی، محیط خانه را معراج رستگاری و تربیت ربانی فرزندان قرار داد و چراغ یاد خدا را راه هدایت خانواده می ساخت.

شادی روح این دو ساکن کوی ملکوت و با آروزی رهروی راه اهل بیت علیهم السلام و به امید آن که در پرتو عنایت حق، یادی نیک از خود به جای بگذاریم دسته گل صلوات بر محمد و آل محمد را هدیه به روح عرشیان می سازیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تهران 4818

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۰۸ ق.ظ

uy79_2282160_548.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چالش کرامت!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۵۲ ق.ظ

کاندیداهای بابل مرد باشند و روز زن را به تنها بانوی رقیب خود تبریک بگویند

 

 

fed0_img_20200213_182515_799.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من و عدالت، همین الان، یهویی!!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۳۰ ق.ظ

 

خیلی از کاندیداها شعار خود را بر مبنای مطالبه گری تنظیم کرده اند. شعار زیبایی است که تحقق آن در راستای فریضه امر به معروف و نهی از منکر و نظارت مردمی می تواند سلامت وپیشرفت و عدالت را تا حدود زیادی تضمین نماید؛

اما

سوال این جاست این دوستانی که یکهو به این نتیجه رسیده اند جای مطالبه گری و عدالتخواهی خالی است آیا تا به حال قدمی در این راه برداشته اند و هزینه ای بابت آن پرداخت نموده اند؟

نیازی نیست برای مطالبه گری حتما روی صندلی مجلس نشست. البته حضور یک عدالتخواه در مجلس با توجه به ظرفیت های آن می تواند در راستای اهداف آرمانی نظام بسیار موثر باشد ولی به هر حال یک شهروند عادی اعم از دانشجو و طلبه و کاسب و کارمند هم می تواند در حد وسع و توان خود و لااقل با بهره گیری از ابزار رسانه که شکر خدا شکل مجازی آن رایگان در اختیار همگان قرار دارد مطالبه گری نموده و مسئولان کم کار را به چالش کشانده و از مظاهر بی عدالتی انتقاد نماید.

کسی که تا به حال قدمی برای دفاع از حقوق ضعفا بر نداشته و هزینه ای بابت جانبداری از جبهه حق و صیانت از مظلوم پرداخت نکرده بعید است با ورود به مجلس و برخورداری از چرب و نرم روزگار، خوی عافیت طلی را کنار نهاده و گامی برای مستضعفان و در تقابل با زیاده خواهان بر دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مرد و درد (قسمت آخر)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۵۲ ب.ظ

 

مرد و درد

 

متن زیر سیری است واقعی بر اساس زندگی طلبه شهید ابوالقاسم بزاز از شاگردان برجسته و ممتاز حضرت آایت الله مشکینی که برای سن جوان و نوجوان تهیه و تدوین شده است.                                سیدحمید مشتاقی نیا 6/7/83

 

 

3

روی خاک نشست. زانوهایش را بغل زد و به چشمان او خیره شد. دوست داشت بپرد و او را آغوش بگیرد و مثل آن روزها آن قدر فشارش دهد تا صدای استخوان هایش را بشنود. می خواست ببوسدش؛ اما می ترسید. می ترسید این بار دیگر تحویلش نگیرد. نگران بود که نکند دیگر حتی نیم نگاهی هم به او نیندازد. مرد، مشتی خاک را در دستش فشرد. خاک از لای انگشتانش بیرون زد. مشتش را بالا برد و بازش کرد. با فوتی محکم خاک ها را در هوا پاشید. فوتش هم داغ بود، مثل صورتش که گُر گرفته بود. خودش این را به خوبی حس می کرد. مرد، رویش را برگرداند تا شاید او متوجه خیسی چشمانش نشود. پیش از این بارها او را بغل زده بود، سر بر روی شانه هایش می گذاشت و می گریست؛ اما حالا دوست نداشت او حتی اشک هایش را هم ببیند. عمامه اش را در آورد و روی خاک گذاشت. موهایش به پوست سر چسیبده بود. آن ها را با دست نوازشی کرد و چشم به آسمان دوخت. دوست داشتن آسمان را هم از او  یاد گرفته بود. هم آبی زلالش و هم تیرگی ابرهایش را دوست می داشت. همه چیز را از او یاد گرفته بود. حتی طلبه شدنش را. در ایلام بود که با او آشنا شد. ساواک ایلام را که می خواستند بگیرند، او را دیده بود که پیشاپیش بقیه حرکت می کرد و زودتر از همه وارد ساختمان شد. همان وقت بود که مجذوبش شد. بعدها که فهمید او به کردستان رفته، راه افتاد و خودش را به او رساند. سنندج آن موقع دست کومله ها بود. آن ها به کسی رحم نمی کردند. اگر پاسداری را می دیدند، حمله می کردند. یک بار راننده ای که برای پاسدارها غذا می آورد را گرفتند و یک چشم و یک دست و یک پایش را جدا کردند. خیلی ها اسم سنندج را که می شنیدند مو برتنشان سیخ می شد؛ اما شنید که او خودش داوطلب شده و با هفت هشت تا از بچه های مازندران آمده به سنندج. مرد این را می دانست. می دانست که او از آن طلبه های پردل و جرات است. شنیده بود او از هواپیما که پیاده شد وصیت نامه اش را هم داد به دوستانش. می دانست که دیگر بازگشتی در کار نیست. به او گفتند« تو متاهل هستی، نباید در کردستان بمانی.» اما او ذوق و شوقش از مجردها هم بیشتر بود. آن قدر اصرار کرد تا با ماندنش موافقت کردند. قبل از اعزام، اسم پنجاه شصت نفر از فقرا را داد دست دوستانش. حتی آن پیرمرد کاروانسرای مستعد را هم فراموش نکرده بود.

سفارش های لازم را کرد. خانواده را به خدا سپرد و رفت کردستان. به دوستانش نماز میت یاد می داد و می گفت: «هر کی شهید شد براش بخونیم.» اما خودش می دانست که آنجا فقط منتظر او هستند.

مرد خودش را روی خاک جا به جا کرد. نفسی  از سینه بیرون داد. یادش آمد شب آخر را که به او گفته بود: « تو واسه چی اینجا اومدی؟  حیف نیست؟» او، که از این نصیخت ها خسته شده بود این بار با ناراحتی نگاهی کرد و زیر لب خواند: «لقاء الله عند الملیک المقتدر.» مرد چند بار این جمله را در دهانش مزمزه کرد. تنش لرزید. آخرش هم ته دلش شنید که انگار یکی می گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

مرد اشک  چشمانش را با آستین پاک کرد. به درختی تکیه داد و باز به فکر فرو رفت. دوست نداشت خاطراتش را به همین راحتی فراموش کند. او با این خاطرات زندگی می کرد. همین خاطرات او را از غرب تا شمال کشانده بود. یادش آمد آن موقع بچه های قدیمی تر خیلی از او تعریف می کردند. می گفتند او با آقای ناطق در کمیته ی استقبال از امام بود. بعد هم شد جزو محافظین مخصوص امام. اما با آن سوابقی که داشت هیچ مسئولیتی را قبول نکرد. آمد و شد عضو ساده سپاه بابل. فکر می کرد این طوری بهتر می تواند به انقلاب خدمت  کند. هم مسئول فرهنگی بود و هم گزینش. می گفتند خیلی سختگیر است. دوست داشت فقط بچه های مخلص انقلاب بتوانند لباس سپاه را تن کنند.

خودش مثل بقیه، نگهبانی می داد. لباس های سبز سپاه را می پوشید. عمامه را سر می گذاشت و اسلحه را محکم  به دست می گرفت و قدم می زد. این طور مواقع، خیلی جدی بود. تمام اصول انظباطی را رعایت می کرد. هر چند قدم که بر می داشت، بر می گشت و پشت سرش را می پایید.

یک شب در سنندج از خاطرات همراهی اش با امام تعریف می کرد. شب هایی که به عنوان محافظ، پشت بام خانه امام قدم می زد و زیر چشمی، امام را تماشا می کرد.  پیرمرد را می دید که به راحتی و با آرامش، وسط حیاط، روی تخت می خوابد. نیمه های شب بلند می شود و نماز می خواند. او این ها را که تعریف می کرد، گریه اش می گرفت. می گفت: «امام فرشته است. ما نگران جان امام بودیم؛ اما خودش بیخیال می خوابید. انگار نه انگار که این همه دشمن داره.»

چند بار رفته بود نزدیک امام. می خواست دست ایشان را ببوسد؛ اما ابهت نگاه امام باعث شد که دست و پایش را گم کند و اصلا یادش برود که برای چه جلو رفته است.

او به خاطر شکستگی قفسه ی سینه اش دیگر نتوانسته بود به محافظت از امام ادامه دهد و این موضوع، از تلخ ترین خاطرات زندگی او بود.

پایش را که به سنندج گذاشت، روحیه ی بچه ها را هم عوض کرد. با همه شوخی می کرد. می گفت و می خندید. به موقعش هم، همه را جمع می کرد و با کمیل و ندبه و توسل، اشکشان را در می آورد. روزها لباس کردی می پوشید و می رفت داخل دکه ای که مقابل سپاه سنندج کاشته بودند. آن جا می نشست و با مردم صبحت می کرد. از اسلام و انقلاب می گفت و سوال های آنان را جواب می داد. حقیقت آمریکا و اسراییل را افشا می کرد. خیلی وقت می گذاشت و با ضد انقلاب ها سر و کله می زد. خیلی از جوان های کُرد از رفتار او خوششان می آمد. می گفتند: « کومله ها شما را خون خوار می دونن؛ اما شما به راحتی با ما صحبت می کنین و می خندین.»

ضد انقلاب این چیز ها را می دانست. جاسوس ها این اخبار را به کومله ها می رساندند.

او مردم سنندج را خیلی دوست داشت. می گفت: « کُردها آدم های پاکی هستن... دشمن روی ذهن این ها کار کرده.» روزش را این طور می گذراند. شب ها، همه که می خوابیدند، او تازه بر می خاست و خلوت می کرد. می رفت گوشه ای و نماز می خواند. بعد، طوری که نگاهش به آسمان بیفتد، قرآن کوچکش را از جیب پیراهن در می آورد و زمزمه ای شیرین، سر می داد. می گفت: «این قرآن، خیلی شب ها تو بیابان ها تنها همراه من بوده است.» قرآن را می بوسید و بر سرش می گذاشت. طوری مناجات می کرد که انگار، روزهای آخرش را می گذراند. اصلا آمده بود برای آن که دیگر بر نگردد. در شهر، احساس غربت داشت؛ اما در خط مقدم پیش رزمنده های سپاه و کرد های وفادار انقلاب، احساس خوبی داشت. آرزویش این بود که همه چیزش را برای اسلام بدهد. یک بار قرار بود با یک جیپ ارتشی به اطراف شهر بروند. چون احتمال داشت ضد انقلاب به آن ها حمله کند، لازم بود یک نفر آماده فداکاری باشد و برای اینکه بقیه سالم بمانند، زود خودش را روی او بیندازد. سر این موضوع، دعوایشان شد. همه داوطلب بودند. آخرش کار به قرعه کشید. اسم او بیرون آمد. نیشخندی زد. بقیه از این که باز هم پیروزی او را می دیدند، حسودی شان می شد! وقتی برگشتند، به سرشان زد کاغذها را باز کنند. روی همه شان اسم او نوشته شده بود!

اوایل انقلاب، دو طرز فکر در طلبه ها وجود داشت. عده ای می گفتند که باید بچسبیم به درس و بحث. عده ای هم معتقد بودند که با شرایطی که نظام دارد باید با چنگ و دندان از انقلاب دفاع کرد. او از  دسته ی دوم بود . آن موقع، حتی بعضی از انقلابی ها هم می گفتند:« آخوندها ترسو هستند.» اما وقتی او را می دیدند که بی پروا، پا به سنندج گذاشت، حرف شان را پس گرفتند. می دانستند هرکس به کردستان برود، دیگر معلوم نیست که سالم برگردد.

رفتارش برای همه جالب بود. با تمام مشغله ای که داشت، ریز ترین مسائل اطرافش را زیر نظر داشت. هرچه می خواست بخرد، جنس ایرانی اش را انتخاب می کرد. به دوستانش هم سفارش می کرد که «باید از اقتصاد کشورمان حمایت کنیم.» در منزل هم این گونه بود. به خانواده اش خیلی توجه می کرد. با بچه ها کشتی می گرفت تا روحیه شان به خاطر دوری او خراب نشود. در اوج گرفتاری هایش روی تربیت بچه ها حساسیت نشان می داد. به همسرش سپرده بود که  نگذارد بچه ها برای بازی، خانه همسایه هایی بروند که زیاد به مسائل دینی پایبند نیستند.

*****

باد که وزید، چند تا از برگ ها، چرخی زدند و روی پاهای مرد افتادند. مرد، برگی را برداشت و جلوی صورتش برد. بوی پاییز می داد. احساس کرد سردش شده. عبایش را دورش پیچید. یاد آن زمستان یخ زده سنندج افتاد. چند سالی از آن حادثه تلخ می گذشت. اما مرد همه چیز را خوب به یاد می آورد.

آن روز صبح، روی تختش نشسته بود و همان طور که ریش های کم پشتش را شانه می کرد، به آینده خود می اندیشید. دوست رو حانی اش به او گفته بود که برای آینده اش باید برنامه داشته باشد. راست می گفت. شاید از این مهلکه، جان سالم به در ببرد، آن موقع چه؟

جوان بود و با استعداد، از آن بچه های پرکار ایلام بود. برای انقلاب زحمت کشیده بود. حالا هم به خاطر دوست روحانی اش به سنندج آمده بود. دوستی که برایش الگویی از یک جوان متدین و انقلابی بود. حالا همین دوستش از او خواسته بود تا برای آینده زندگی اش تصمیمی بگیرد. ته دلش می خواست اگر زنده ماند، همراه او به مازندران برود. فکر می کرد کنار او بهتر می تواند دینش را بشناسد.

از جایش بلند شد. خواست برود آینه را از جیب اورکتش در بیاورد که صدایی مهیب او را سر جایش میخکوب کرد. شیشه های ساختمان به شدت می لرزید. صدا برایش آشنا بود. فهمید که به مقر، حمله شده. ته دلش شور می زد. اسلحه را برداشت و به طرف پنجره رفت. از آن بالا کلی از نیروهای ضدانقلاب را دید که از چند طرف، در حالی که دست هایشان را به نشانه خوشحالی تکان می دادند، به سرعت می دوند و از اطراف سپاه دور می شوند. جوان معطل نکرد. اسلحه را از ضامن خارج کرد. سریع دوید و خودش را به محوطه رساند. دکه تبلیغات را دید که منهدم شده بود. گوشه و کنار، خون و تکه های استخوان، پخش شده بود. بچه های دیگر هم خودشان را رساندند و زود بر اوضاع، مسلط شدند. گویا چند نفر مجروح و یکی دو تا هم شهید شده بودند.

یکی از بچه ها آمبولانس را روشن کرد تا مجروحان و شهدا را سریع به عقب برساند.

جوان در همان حال که مراقب اوضاع بود، از یکی پرسید که « چه خبر شده؟» آن پاسدار سرش را تکان داد و با حالتی پریشان  که نشان می داد حادثه را با چشمان خودش دیده، توضیح داد که ضد انقلاب ها دست یکی از کودکان کُرد، جعبه ای شیرینی داده بودند تا به بهانه جشن بدهد دست پاسدارها. آن بچه هم از همه جا بی خبر جعبه را آورد جلو. یکی از پاسدارها خواست آن را باز کند که حاج قاسم دوید تا مانعش شود. اما دیگر دیر شده بود. چاشنی بمب عمل کرد... .

جوان، یک لحظه ماتش برد. ناباورانه فریاد زد« کدام حاج قاسم؟!»

مرد پاسدار، سرش را پایین انداخت. جوان دو دستی به سرش زد. سرش گیج می رفت. همان طور دور خودش می چرخید و زار می زد. در گوشه ای  از خیابان، چشمش به دو پای خون آلود افتاد که کنار جوی آب، دراز شده بود.

افتان و خیزان، خودش را به آنجا رساند. عمامه ای سرخ رنگ را دید که قِل خورده بود داخل جوی آب . زانو زد. دستش می لرزید. بدنش سست شده بود. آرام چفیه را از صورت او کنار زد. چشمانش را بست و خودش را روی جنازه انداخت. نمی خواست آن چه را که دیده باور کند. سینه اش را می بوسید و می خواند: لقاء الله عند الملیک المقتدر.

نفسش بند آمده بود. بادی سرد، زمستان را به رخ او می کشید. خیالش راحت شد. دید بالاخره او هم خوابید. همان جا دراز کشید. دوست داشت همان لحظه، خوابش ببرد. برای همیشه. مرد آهی کشید و اشک هایش را با آستین پاک کرد. لباسش را با دست به آرامی تکاند.

مردمی که از کنارش رد می شدند، زیر چشمی نگاهش می کردند و در گوش هم چیزهایی می گفتند. مرد بی اعنتا به همه آن ها، عمامه اش را برداشت و رفت خودش را به سنگ قبر چسباند. سنگ را بویید و بوسید. بعد هم رفت جلوتر. نشست و قاب عکس را با دست نوازش کرد. زل زد به چشم های آبی او. عمامه را با احترام گذاشت روی سنگ قبر.

اولش می ترسید؛ اما تردید را کنار گذاشت. آهسته گفت: « منم قاسم... با معرفت! تحویلم بگیر.» لبخندی زد. چشمانش را بست. دلش می خواست قاسم با همان دست های سفیدش عمامه را بر سر او بگذارد. با همان دست های نورانی، دست هایی که تاج خورشید را نوازش می کرد... .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پس لرزه های ورود یک نامزد مردمی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۴۰ ب.ظ

معلمان در تعمیق دشمن‌شناسی دانش‌آموزان به رسالت خود عمل کنند

 

خبر تأیید صلاحیت دکتر کریمی فیروزجایی و ورود او به عرصه رقابت های انتخاباتی مجلس شهرستان بابل، ولوله ای در مردم و زلزله ای در بعضی از کانون های قدرت به راه انداخت. با تشکیل کمپین چهل هزار نفری حامیان دکتر در فضای مجازی، بعضی سوداگران قدرت با دستپاچگی اقدام به انتشار شایعه و تخریب وجهه این فرزند برومند ملت نمودند تا به زعم خود از محبوبیت فراگیر و بهت آور او بکاهند.

کانال های فیک وابسته به بعضی ستادها که در سایه تعلل نهادهای نظارتی، سیاه نمایی رقبا را وجهه همت خویش ساخته اند در ادعایی متناقض مدعی شدند که علی کریمی فیروزجایی مورد حمایت احمدی نژاد و روحانی!! است. همان طور که حمله ناگهانی سوداگران قدرت به علی کریمی نشانه جایگاه ویژه این جوان انقلابی در دل مردم است، تناقض در این ادعا نیز نشانگر خالی بودن دست مدعیان در تخریب این چهره مردمی است.

در ادعایی دیگر چنین مطرح شد که صلاحیت دکتر کریمی با حمایت محسن نریمان به تأیید رسید! دوستانی که از اوضاع سیاسی کشور خبر دارند نیک می دانند که محسن نریمان اگر خودش هم کاندیدا می شد صلاحیتش مردود بود چه برسد به آن که بتواند نفوذی برای حمایت از دیگران در شورای نگهبان داشته باشد!

سال ها پیش در زمان ریاست جمهوری سابق، شاهد حضور دکتر کریمی در جلسه طلاب بابلی مقیم قم و انتقاد صریح وی به مسائل جاری کشور بودم. از نقد عملکرد دولت وقت تا انتقاد از هیأت رییسه مجلس و ... سندی بر استقلال رأی و شخصیت غیر وابسته و مردمی این نماینده جوان است. چنین فردی در این دوره نیز به فراخور شرایط کشور و واقعیت های معیشتی که مردم هر کوی و برزن با آن دست و پنجه نرم می کنند، نمی تواند مجیزگوی صاحبان قدرت بوده و وکیل الدوله بودن را به فریادگری عدالت و مطالبه حقوق مردم ترجیح دهد.

عناصر تخریبچی در اقدام غیراخلاقی دیگری ابهامات مالی را به دکتر کریمی منتسب دانستند که به یقین می توان گفت چنین بدخواهانی اگر در حد یک قبض پرداخت نشده آب و برق، سندی از تخلف مالی او در اختیار داشتند تا الان هزاران بار برای تخریب او منتشر می نمودند.

هماهنگی جناح ها در هجمه به علی کریمی فیروزجایی، اقبال عمومی و استقلال او را به اثبات می رساند. نماینده مردم یعنی کسی که نمایان گر سلوک و شخصیت و مطالبات مردم باشد و علی کریمی درست به دلیل همین تشابه با مردم و انس با بطن جامعه، مغضوب حاسدان قرار گرفته است.

وابستگی جماعت قلم فروش به بعضی کانون های قدرت و ثروت کاملا عیان است و اگر حامیان دکتر با نجابت به واکنش متقابل نپرداخته و زد و بندهای پشت و پرده سران آنها را افشا نمی کنند، فقط از سر اخلاق مداری و پرهیز از ورود به حواشی فرصت سوز است.

بازیگران نه چندان پنهان باندهای قدرت و جیره خواران خاندان هزار فامیل، اگر از سر بی اعتقادی، از فردای قیامت واهمه ای ندارند، نگران فردای پس از انتخابات باشند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شما در طبقه چندم هستید؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

مجتمع فرهنگی رفاهی الهادی قم

 

اگر مراکز حوزوی، مراسم و جلسات خود را در چنین فضاهایی برگزار کنند نشان می دهد دوستانی که باید خدمت گزار طلاب باشند از وضع معیشت قاطبه طلاب بی خبر هستند؛ کما اینکه که بسیاری از مسئولان از وضع زندگی مردم عادی کوچه و بازار بی خبرند و یا خود را به بی خبری می زنند. مبادا همان فاصله ای که مردم با مسئولان می بینند بین خود و حوزویان نیز احساس کنند.

امیدوارم مردم عزیز ما حساب طلاب و بدنه حوزه را از مسئولان آن جدا بدانند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به فعالین مجازی بها دهید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ

مستند پرسه در مه با موضوع روح الله زم و کانال آمدنیوز اشاره ای دارد به تصمیم حکومت سعودی برای حمایت از کانال مذکور و تبدیل آن به یک شبکه تلویزونی که البته با دستگیری زم ناکام ماند.

خوب است صدا و سیمای جمهوری اسلامی نیز با احترام به استعدادهای ناشناخته ملی که در فضای مجازی سر بر آورده اند حمایت از آنها جهت تولید برنامه های صوتی و تصویری را یک رویکرد مهم در شکستن انحصار تهیه کنندگان و برنامه سازان سنتی صدا و سیما و تغییر در یکنواختی و روزمرگی برنامه ها و احیای تریبون رسمی جمهوری اسلامی در راستای رقابت با شبکه های معاند بداند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره یک حربه آشنا!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۵۳ ب.ظ

See the source image

 

معتقدم تولید شایعه استعفای رییس جمهور در این روزها اقدامی عامدانه در راستای تقابل با درخواست افکار عمومی برای تغییر در انتخاب سخنران راهپیمایی 22 بهمن بود.

در چند روز اخیر فضای مجازی شاهد تکرار یک درخواست فراگیر برای انتخاب سردار قاآنی به جای حسن روحانی بعنوان سخنران اجتماع عظیم مردم پایتخت بود. مردم معتقد بودند در چهلمین روز شهادت سردار سلیمانی کسی باید سخنران مراسم باشد که راه آن شهید را باور داشته باشد. به نظر می رسد به موازات انتشار این درخواست عمومی، حرکتی رسانه ای برای دفع آن با ایجاد شایعه استعفای رییس جمهور شکل گرفت تا تصمیم گیران دخیل در انتخاب سخنران این روز مهم با ترس از تقویت این شایعه در سطح جامعه و تأثیر آن بر وضعیت کشور، حسن روحانی را سخنران قطعی روز 22 بهمن بدانند.

گفتنی است بی بی فارسی این تیتر دوپهلو را به نقل از رییس جمهور در مراسم امروز در صفحه نخست سایت خود قرار داد: شاه فاسد اگر به انتخابات سالم تن می داد انقلاب نمی شد!

  • سیدحمید مشتاقی نیا