اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۵۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

ادعا و امتحان عمل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ب.ظ

66a54350e94d9d93612885188af705a6_S_Copy ادعا و امتحان عمل


أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَایُفْتَنُونَ (1): آیا مردم پنداشته‌اند که چون بگویند: ایمان آوردیم، رها شوند و دیگر آزمایش نشوند.

همین‌که گفتید ما آزادیخواهیم رهایتان می‌کنند؟ برمسند می‌نشانند تا بفهمند که راست می‌گویید یا نه و بفهمانند؛ به‌مجرد اینکه ادعا کردید که من برای این ملت و برای این کشور خدمتگزارم، رها می‌شوید؟ امتحان خواهید شد و در امتحان هستید؛ همه گروه‌ها، همه بدانند که در محضر خدا هستند و در معرض امتحان؛  در گفتار بسیار آسان است که انسان ادعا کند که من چه هستم و چه هستم لکن همان معنایی را که ادعا می‌کند در همان امتحان می‌شود. (2)


پی‌نوشت:

1) العنکبوت آیه 2
2) صحیفه امام، جلد 13، صفحه 460

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادرانه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۴ ق.ظ

See the source image


ورود خانم ها به داخل بقیع ممنوع است و آنها فقط می توانند از پشت مشبک های دیوار به داخل بقیع نگاه کنند؛ درست همان جایی که مزار ام البنین قرار دارد. روزی حضرت ام البنین سلام الله علیها به بهانه سوگواری بر قبر پسرانش می نشست و نوحه غربت اباعبدالله را سر می داد حالا خیل زنان زائر بیت الله به بهانه زیارت بقیع، روضه ماه ام البنین را مویه می کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فدای سر حسین

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ

مادر محمدرضا شفیعی عاشق فرزندش بود. یک بار پای او تیر و ترکشی خورده بود که باید قطع می شد. مادر نذر امام زمان کرد. گفت: من از دار دنیا دو عدد قالی دارم. یکی اش برای شما آقاجان، میبرم جمکران، پسرم را شفا بده. محمدرضا وقتی به بیمارستان رفت، دکتر معاینه اش کرد و گفت پایت که مشکلی ندارد. تعجب محمدرضا را که دید ادامه داد: به نظرم هر چه که هست زیر سر مادر توست!

محمدرضا هم وقتی در چنگال اسارت داشت آخرین لحظات عمرش را سپری می کرد به همرزمش سپرد: خبر شهادت مرا به مادرم برسانید تا چشم براهم نماند و عذاب نکشد.

پیکر سالم محمدرضا را شانزده هفده سال بعد، به قم آوردند. مادر بالای سر جنازه ای که سلامتش، مزدوران بعث را رسوا ساخته بود، ایستاد و لبخند زد. به رغم دلتنگی هایش اشک نریخت و گفت: فدای سر حسین.

مادر محمد معماریان، با دستان خودش پیکر نوجوانش را در قبر خواباند. دید درون دهان محمد پارچه ای قرار داده اند، نمی دانست برای چه. خواست برش دارد که فهمید فک و صورت محمد بدون این پارچه بهم ریخته است. داشت از قبر بیرون می آمد، پایش سر خورد. عده ای به گمانشان حالش از دیدن این صحنه ها خراب شده، زیر بغلش را گرفتند که تسکین بدهند. گفت: اجازه بدهید، تازه می خواهم برایتان صحبت کنم! ایستاد وسط جمعیت، داد سخن سر داد و مردم را برای حضور در جبهه و آمادگی برای شهادت در راه حسین، تشویق نمود.

مادر رضا سینایی، همسر شهید بود. عشقش را به پای فرزند می ریخت. شب خواب دید مردی سیاهپوش آمد و گفت خانه را مرتب کن، پسرت هم شهید شده. صبح همه جا را مرتب کرد. خبر را که آوردند کمی بهم ریخت؛ اما بعد به خودش مسلط شد و گفت: فدای سر آقا! می گفت: هیچ سوادی نداشتم؛ اما از آن پس قرآن را که باز می کردم می توانستم آیه ها را درست بخوانم.

استخوان های شهید کاکا را چند سال بعد آوردند. گوشه اتاق نشسته بودیم به وداع. همه روضه می خواندند. عمه شهید، مجلس را دست گرفته بود و با صدای بلند، نوحه و نجوا سر می داد. اول نمی گذاشتند مادر شهید داخل اتاق بیاید. گفت: قول می دهم گریه و زاری نکنم. یک گوشه نشست و بعد آرام آرام و مظلومانه خودش را کشید جلو و بالاخره زانویش را به تابوت چسباند. تا آخر هم سر حرفش ماند و هیچ نگفت.

حسن گرجی تنها پسر خانواده بود، خوشگل و خوش تیپ. صورتش هنوز سبز نشده بود. پیکرش که آمد، مادر صبر کرد تا روضه علی اکبر را بخوانند و بعد اشک ریخت.

حرف از شهدا بود و ایثار پدرها و مادرهایشان که در راه خدا صبر می کنند. مجلس که تمام شد پیرزنی آمد جلو و تشکر کرد. گفت: من مادر حسن جلیلیان هستم. پسرم سر به بدن نداشت. خبر را که شنیدم فقط گفتم: خدایا شکر، فدای اباعبدالله ...

ننه علی نوزده سال بر مزار فرزند شهیدش در بهشت زهرای تهران بیتوته کرد. هر شب در آلونک حلبی که بر مزار فرزندش ساخته بود می نشست و با لهجه ترکی روضه می خواند. هیچ وقت هیچ کس نشنید که برای فرزندش گریه کند. روضه هایش برای غربت اباعبدالله و فرزندانش بود.

مادر عبدالصالح زارع، انس عجیبی با او داشت. ارتباط قلبی اش با فرزند، باور کردنی نبود. هر اتفاقی برای عبدالصالح می افتاد انگار به مادر الهام می شد. حتی اگر کیلومترها از هم فاصله داشتند مادر می فهمید الان برای فرزندش اتفاقی افتاده و زودتر از آن که کسی چیزی بگوید خبرش را بر زبان می آورد. آخرین تماس عبدالصالح از سوریه بود که به مادرش فهماند باید از او دل بکَند. مادر آهی کشید و گفت: راضی ام به رضای خدا. هدیه ای به محضر اباعبدالله...

اسم اصلی اش فاطمه بود؛ اما می گفت: مرا با این نام صدا نزنید، مبادا کودکان داغدار علی با شنیدن این اسم به یاد مادر افتاده و اندوهشان تازه شود. کاروان که به مدینه رسید، مانده بودند چگونه خبر شهادت چهار فرزندش را یکجا به او بدهند؛ اما ام البنین نگرانی دیگری داشت و خبری دیگر را جستجو می کرد.

گفتند: عباس رفت

عبدالله رفت

جعفر رفت

عثمان رفت

مادر، آهی کشید و گفت: فدای سر حسین ...

13 جمادی الثانی، روز وفات مادر ایثار و ادب، تسلیت باد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این پرونده هم پرید!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ق.ظ

امروز جلسه دادگاه شکایت عضو شورای شهر بابل از اینجانب و جمعی از نیروهای انقلابی به اتهام فرضی مدیریت کانال بابلستان در دادسرای ویژه روحانیت ساری برگزار شد که به دلیل مشکل جسمی و منع پزشک، توفیق حضور نداشتم.

جواد بیژنی که شاکی پرونده بود در بدو شروع جلسه به صورت مکتوب اعلام کرد که از من و برادر آزاده ام محمدحسین منصف شکایتی ندارد؛ اما شکایت وی از دو فعال انقلابی دیگر همچنان در جریان بوده و در دادگاه عمومی شهرستان بابل پیگیری خواهد شد که امیدوارم آن شکایتش را نیز پس بگیرد.

ضمن تأکید بر نقدهای موجود، از شاکی بابت این اقدام تشکر می کنم و با آرزوی توفیق برای ایشان امیدوارم که به احترام بابل و اعتبار دارالمومنین از ادامه حضور در شورا استعفا نموده و در سایر میادین فرهنگی غیردولتی به خدمت و فعالیت بپردازد. بی شک استعفای او از شورای شهر نشانه ضعف وی تلقی نشده و شهامت او در حفظ اعتبار شهروندان و احترام به اعتماد عمومی را بیان می نماید.

از مجموعه دوستانی که در این چندروزه به نحوی درصدد پیگیری ماجرا بودند نیز قدردانی می کنم. از پلیس فتا بابت ارائه گزارش بی ربط و غیر فنی گله مندم و از خداوند متعال هدایت این عزیزان را خواهانم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شباهت میان انقلاب اسلامی و انقلاب نبوی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ

index_Copy شباهت میان انقلاب اسلامی و انقلاب نبوی


می‌توان با یک بررسی کلی وجه شباهت‌هایی را میان انقلاب نبوی رسول گرامی اسلام صلی‌الله علیه وآله وسلم و انقلاب ایران برشمرد.

هرچند که این دو انقلاب ازنظر زمانی و فرهنگ مردمی و موقعیت جغرافیایی و زبان و قومیت انقلابیون با یکدیگر تفاوت روشنی دارند؛ اما در یک سری مسائل اساسی وجه اشتراک‌هایی دارند که اگر در هر قوم و ملت دیگری این ویژگی‌ها یافت شود می‌توان گفت که آن‌ها هم خواهند توانست انقلابی اسلامی بر پایه عدل و تکریم مردم و معارف حقۀ الهی تشکیل بدهند.

وجود رهبری واحد عادل که جامعه را به‌طور عالمانه بر اساس موازین اعتقادی و دینی به سمت کمال و سعادت هدایت می‌کند و موردقبول عموم مردم است و تلاش دارد ادامه‌دهندۀ راه انبیاء و امامان علیهم‌السلام و مدافع حقوق مستضعفین است و در برابر استکبار و ظلم سر خَم نمی‌کند از ویژگی‌های اصلی‌ای است که می‌توان وجه اشتراک این دو انقلاب دانست. (1)


پی‌نوشت:

1) برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید:

صحیفه امام، جلد 9، صفحه 51؛ صحیفه امام، جلد 10، صفحه 480؛ صحیفه امام، جلد 14، صفحه  93؛ صحیفه امام، جلد 7، صفحه 54؛ صحیفه امام، جلد 16، صفحه 138

وبلاگ سبک زندگی اسلامی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نوکری که شاخ و دم ندارد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ق.ظ

50e10d9ff40fa57d3d1a07fa06625534_XL_Copy نوکری که شاخ و دم ندارد


یکی از برنامه‌هایی که استعمار برای کشورهای مستعمره خود پیاده می‌کند نیازمند نگه‌داشتن آن کشور است؛ اما گاهی کشورهایی که استعمار می‌شوند کشورهایی ثروتمند هستند و در فقر نگه‌داشتن این کشورها سخت است؛ این‌گونه کشورها اگر استعمار بشوند بهترین بازار را می‌توانند برای کشورهای استعمارگر ایجاد کنند.

ایران یکی از کشورهایی است که روزگاری مستعمره آمریکا بود؛ این مستعمره برای آمریکا بسیار مهم بود؛ امریکا در منطقه خلیج‌فارس و خاورمیانه منافع زیادی داشت و بهترین نگهبان آمریکا دولت پهلوی بود اما آمریکا هیچ‌گاه به این قانع نبود و مزد این خدمت را بسیار خوب پرداخت می‌کرد؛ آمریکا برای این نگهبان خود نه‌تنها امکاناتی نمی‌داد بلکه به هر صورتی که می‌توانست ثروت ایران را به‌حساب های بانکی و اقتصاد خود جاری می‌کرد؛ شاید خیلی برای جوانان ما عجیب باشد و شاید این ضعف رسانه دارها باشد که این نکات را کم گفته‌اند؛ نفت یکی از ثروت‌هایی بود که به ارزانی به امریکا فروخته می‌شد و چاه‌های آمریکا به قیمت پایینی لبریز از نفت خام ایران می‌شد اما آمریکا این نگهبان و نوکر خود را بیش از این‌ها باید استعمار می‌کرد؛ پول ناچیزی که آمریکا به ایران می‌داد هم باید به نحوی به اقتصاد آمریکا برمی‌گشت.

امروزه ایران از چند محصول حداقل به‌خوبی بهره می‌برد؛ محصولاتی مانند گندم، برنج و تخم‌مرغ ساده‌ترین محصولاتی هستند که در ایران تولید می‌شوند؛ البته ساده بودن به دلیل جغرافیای خوب ایران است نه زحمت نداشتن این محصولات اما جالب اینجاست که در دوران پهلوی آمریکا، این محصولات را به قیمت گران و گزاف به شاه پهلوی می‌فروخته است؛ جالب‌تر اینکه شاه در اعترافی اعلام می‌کند که آمریکا این محصولات را به چند برابر قیمت به ما می‌فروشد؛ شاه در نطقی می‌گوید که گندمی که 100 دلار قیمتش بوده است 1200 دلار از آمریکا خریداری می‌شده است؛ این اعتراف از شاه بسیار مهم است؛ برنج‌های آمریکایی هم جای برنج مرغوب ایران را گرفته بود؛ برای تولید تخم‌مرغ هم نه فناوری مناسب وجود داشته است نه نیروی انسانی کافی؛ این آماری است که در دوران پهلوی هم پخش‌شده است و به‌هیچ‌وجه قابل‌انکار نیست.

انسان با شنیدن این آمار، تعجب می‌کند از گفتار بعضی از افراد ساده و غافل که گاهی در صف نانوایی یا در تاکسی می‌گویند یاد دوران پهلوی به خیر؛ واقعاً تعجب ندارد که کسی از دوران نوکری کشورش به دوران خوش یاد کند و دل‌تنگ آن دوران شود؟

وبلاگ یهودیت، مسیحیت، اسلام

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک آسمان صاف آبی‌تر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۴۹ ق.ظ

fajr07-infotic-2_Copy یک آسمان صاف آبی‌تر 


ناخن کشیدید و به‌جایش پَر درآوردیم

 

تا عشق را در مسلکی دیگر درآوردیم

 

ما نخل نه! ما سَروهای سربه‌سر بودیم

 

سر را جدا کردید و ما صد سر درآوردیم

 

نذر بدی کُشتید مردان و پسرها را

 

چادر به چادر مادر و دختر درآوردیم

 

خون را به دیوار جهالت اسپرِی کردیم

 

از مُشت هامان تیزی خنجر درآوردیم

 

سقف شما زندان سرد و بی چراغی بود

 

با هر شهیدی از دلش یک دَر درآوردیم

 

جمهوری اسلامی عشق آمد و از صلح

 

یک آسمان صافِ آبی‌تر درآوردیم

 

مرزی ندارد «آ» ی ِ آزادی ما وقتی

 

از قلب آن ویرانه‌ها کشور درآوردیم

 

ما بچه‌های انقلابیم از خوشی سرشار

 

آخر از عمق رنج هامان زَر درآوردیم (1)


پی‌نوشت:

1) فروغ تنگاب

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر شکایت عضو موقت شورا از این قلم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

اولویت اول ما زدن جواد بیژنی نیست؛ جواد بیژنی را خدا زده است.

قبلا هم نوشته ام که به رغم اختلافات مبنایی که از دیرباز با این برادر غربزده مان داشته ام سرکوفت و تحقیر و ملامت بخاطر رسوایی آتلیه را نه برای او و نه برای هیچ کس دیگر روا نمی دانم. قبلا هم نوشته ام که این گناه را هر کسی ممکن است مبتلا باشد و نمی شود ارتکاب آن را مبنایی برای قضاوت درباره شخصیت دیگران قرار داد؛ قبلا هم به افشاگری پیرامون این اتفاق واکنش نشان داده ام و ادله ای فقهی را در مخالفت با آن بیان کردم که بین معضلات اخلاقی و معضلات مالی و نحوه مواجهه با آن دو تفاوتی است فاحش که البته به مذاق بعضی دوستانم نیز خوش نیامد و زهر سخن و قلمشان را نوش جان کردم. هرچند به قول حسین منصف، جواد اساساً نمک ناشناس است.

رک و صریح نیز نوشته ام که بنابر آموزه های دین و نص صریح کلام رهبری، مسئول در جامعه اسلامی نمی تواند متخلف باشد و مشهور به فسق و ... جای جواد دیگر در شورای شهر نیست و ضمن تأکید بر حفظ آبروی فرد و خانواده، شئون کارگزاری در جامعه دینی نیز باید در چارچوب معیارهای اسلامی محفوظ بماند و ...

در ایام انتخابات شورا، مقاله ای نوشته بودم با این موضوع که در دو راهی انتخاب بین دزد مال و دزد دین، اولویت با کدام است؟ این هم از مکافات تن دادن به دموکراسی غربی و فقدان نظارت دینی است که گاه وسط جامعه اسلامی، خود را در انتخاب بین دو گزینه مفتضح، متحیر می بینیم و البته کیست که نداند دزد دین، دزد مال را می پرورد و دزد مال نیز ثمره ای جز دزد دین را به ارمغان نخواهد آورد؛ والعاقبة للمتقین.

حملات این چند روزه حقیر در فضا ی مجازی برای آن بود که جواد بداند که اگر بنا باشد به سیاق متعارف خودش و دوستان قرص برنجی اش، چشم را بر روی انصاف بسته و حریف را سیبل قرار بدهیم، کار دشواری نیست و از این هنرنمایی ها از ما هم بر می آید.

جواد در اثر معاشرت با بعضی افراد کم خرد اما حجیم، تصمیمی نابخردانه گرفت و میدان تعارضات فکری و فرهنگی و سیاسی شهر را به ضرر خود تغییر داد.

شکایت از بابلستان، کار درست یا غلطی بود به من مربوط نیست؛ اما وقتی پلیس تنبل فتا به جای تحقیق فنی و تخصصی برای شناسایی ادمین کانال، ساده ترین کار را برای پاسخ به استعلام دستگاه قضا انتخاب نموده و نام مثل منی که آخرین بار، ده ماه قبل مطلبی از آن فوروارد داشته ام را ضمیمه پرونده می سازد و جواد که شفاهاً اذعان می کند که علم به عدم دخالت من در اداره کانال مذکور دارد؛ اما دست از شکایت برنمی دارد تا شاید به زعم خود انتقامی از گذشته گرفته باشد، یعنی فهم درستی از شرایط پیرامونش نداشته و هوس کرده که ماجرای رسوایی اش همچنان سر زبان ها باقی بماند.

مشکل اصلی شهر جواد نیست من هم می دانم؛ اما مثل او را نباید دست کم گرفت که مصداق نفوذ فرهنگی در تغییر ماهیت دارالمومنین بوده و گاه توانایی بازیچه قرار دادن بعضی از بزرگان را نیز داراست که مصادیق آن در حمله به حجاب برتر و ترویج دوچرخه سواری مختلط و تغییر نام میدان انتفاضه و تحریف تاریخ جهادی شهر و ... بارها از سوی این قلم مورد عتاب قرار گرفته است.

از همان بدو رسوایی شورای شهر که بابل را دستمایه تمسخر هموطنانمان در سراسر عالم قرار داد مثل بسیاری از شهروندان، معتقد به ضرورت انحلال شورا بوده و هستم ومعتقدم کسانی که با تنفس مصنوعی خود باعث استمرار فعالیت شورا شدند در سوءرفتارها و کاهلی های شورا در محضر عدل پروردگار، مسئول خواهند بود.

ریشه مشکلات جامعه را باید در اشاعه اباحه گری و بی مبالاتی دانست.

این که تا بگویی دزد، ذهن ها سمت فلان کس برود؛ اما او همچنان در مسند قدرت باقی بماند؛

این که تا می گویی فساد، لبخند آتلیه ای بر چهره ها می نشیند؛

این که تا بگویی رانت؛ سلام علیکم ملت، غلیظ می شود؛

گردنکشی و بی عاری و بی حیایی را در جامعه، نهادینه خواهد ساخت و حریم مال و دین مردم را از بین برده و هجو و هدم ارزش ها را به دنبال خواهد آورد. این جاست که روضه السلام علی الاسلام را در منابر رسمی باید فریاد زد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غرب زدگی و تربیت غیر ایرانی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۴ ق.ظ

1465581_312_Copy غرب زدگی و تربیت غیر ایرانی


کشور ایران از سالیان دور، کشوری اسلامی بوده و حاکمان آن‌ها نیز بشدت به این مسئله واقف بودند و به این اعتقاد مردم یا اعتقاد داشتند و یا حداقل احترام می‌گذاشتند؛ در زمان پهلوی که مردم از فقر و بی‌عدالتی به تنگ آمده بودند که هیچ بلکه از رفتار دین‌ستیزی خاندان پهلوی نیز بسیار نارضایتی داشته و خشمگین شده بودند؛ زیرا شاه و دربار به هیچ‌یک از اصول دینی پایبند نبوده بلکه خلاف آن عمل می‌کردند؛ البته این رفتار محمدشاه نشانگر تربیت اوست و نشان می‌دهد که او جهان‌بینی کاملاً متفاوت با مردم و فرهنگ ایران دارد؛ او یک لائیک است؛ البته از نوع دیکتاتور آن که آن سری رفتارها و بایدها و نبایدهایی که خودش می‌پسندد را انجام می‌داد. (1)


پی‌نوشت:

1) پس از سقوط، صفحه 67 

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این پرونده بسته شد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۸ ق.ظ

در بهار و تابستان گذشته خبری عجیب شنیدم مبنی بر شکایت حجت الاسلام تقوی فرد ریاست دادگستری استان مازندران از اینجانب و احضار به دادسرای ویژه روحانیت ساری و ... حجت الاسلام تقوی فرد از چهره های فرهیخته مدرسه علمیه روحیه بابل است و نیرویی انقلابی که فارغ از برخی نقدها نسبت به منصوبین قضایی بابل، کارنامه جناب مدیرکل را باید موفق دانست.

متأسفانه به دلیلی موجّه توفیق حضور در جلسه دادگاه را پیدا نکردم و از سرنوشت پرونده نیز بی اطلاع بودم. یکی دو روز اخیر مطلع شدم شاکی از شکایت خود صرف نظر کرده و پرونده مختومه شده است.

به همان نیّت که از حجت الاسلام تقوی فرد بخاطر شکایت از خود در فضای رسانه انتقاد نمودم، بابت صرف نظر ایشان از پیگیری شکایت نیز خود را موظف به قدردانی از ایشان می دانم. 

دوستان بسیاری فی سبیل الله درصدد حل مسأله بودند که جای تشکر دارد و واقعاً نمی شود از همه شان نام برد. این میان؛ اما شنیدم حجت الاسلام شکریان، مدیر کل سازمان تبلیغات اسلامی استان نیز بی آنکه مطلع باشم، پیگیر ماجرا بود و توصیه های موثری به بعضی از مسئولان داشت که انشاءالله اجرشان نزد ولیّ طلاب و صاحب الامر(عج) محفوظ است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخند گل زیباست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۰۲ ق.ظ

تصویری دلنشین از سیمای نورانی مقام معظم رهبری،

سمت چپ، آیت الله توکل نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری


gbby_توکل.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قاسم بهترین شاگردم بود

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ

n00570585-b_Copy قاسم بهترین شاگردم بود


چند سالی بود، به بهمن‌ماه که می‌رسیدیم، به مناسبت پیروزی انقلاب، علاوه بر تزئینات و جشن‌های معمول، مسابقات فوتبال هم در مدرسه برگزار می‌کردیم.

بهمن‌ماه سال 1365 سومین سالی بود که مسابقات فوتبال را، بانام جام فجر برگزار می‌کردیم؛ گروه سوم تجربی الف که قاسم هم در آن گروه بازی می‌کرد، یکی از اصلی‌ترین شانس‌های قهرمانی آن سال مدرسه بود؛ بیشتر بچه‌های گروه سوم تجربی الف از کلاس اول دبیرستان باهم بودند و فوتبالشان حرف نداشت؛ آن‌ها همان سال اول هم بااینکه از بچه‌های سال بالایی ریزه میزه تر بودند تا فینال آمدند، ولی فینال را به بچه‌های چهارم انسانی باختند و دوم شدند؛ سال قبل هم اول شده بودند و امسال هم شانس اصلی قهرمانی بودند؛ بچه‌های مدرسه هم همین نظر را داشتند؛ بخصوص این‌که محمدرضا هم که سال سوم تجربی بود و بازی خوبی داشت امسال انتقالی‌اش را از مدرسه‌ی دیگری گرفته بود و همکلاس قاسم شده بود.

علیرضا برادر بزرگ‌تر محمدرضا بود که کلاس چهارم ریاضی بود که او هم خوب بازی می‌کرد؛ از همان روزهای اول که کلاس‌ها اسامی بازیکنانشان را به من می‌دادند، بین علیرضا و بچه‌های سوم، بخصوص کاپیتانشان، قاسم، کری خوانی گرمی شروع‌شده بود؛ برای مسابقات آن سال چهارده گروه ثبت‌نام کرده بودند؛ بازی‌های خوبی بود و بااینکه در همه‌ی گروه‌ها بازیکن‌های خوبی داشتیم، از همان بازی‌های اول می‌شد فهمید که شانس اول قهرمانی، سوم تجربی الف و چهارم ریاضی الف بودند؛ از بین این دو گروه هم با توجه به این‌که بچه‌های سوم، چند سال کنار هم بودند و بیرون از مدرسه هم‌گروه داشتند و هر هفته با گروه‌های دیگر مسابقه می‌دادند، بازی یکدست‌تر و روان‌تری داشتند؛ همان‌طور که بازی‌ها جلو می‌آمد، گروه‌های ضعیف‌تر غربال می‌شدند و قوی‌ترها بالا می‌آمدند؛ گروه‌های نیمه‌نهایی که مشخص شدند، هم‌گروه قاسم و هم‌گروه علیرضا بینشان حاضر بودند.

بازی اول بین چهارم ریاضی ب و چهارم انسانی الف بود؛ گروه چهارم ریاضی جلو افتاده بود؛ اواخر بازی، موقع دریبل، ضربه‌ای به ساق پای علیرضا خورد و مصدوم شد؛ ولی گروهشان بازی را برد و به فینال رسید؛ بازی بعد را هم سوم تجربی از چهار انسانی ب برد و در فینال حریف چهارم ریاضی شد که قرار بود دو روز بعد، روز شنبه، بیست و یکم بهمن برگزار شود؛ فردا علیرضا با پای گچ گرفته وارد مدرسه شد؛ قاسم و بچه‌های سوم، کلی سربه‌سرش گذاشتند؛ می‌گفتند علیرضا از ترس باخت خودش را به مصدومیت زده است؛ قاسم می‌گفت: علیرضا از ترس باخت پاشو گچ گرفته؛ بابا بازی درنیار، قول می دم بهتون کم گل بزنیم.

محمدرضا هم که زیر بغل علیرضا را گرفته بود، گفت: آره! منم همینو بهش گفتم؛ گفتم تو که دیگه داداشمی، خودم هوا تو داشتم، این کارا لازم نبود؛ علیرضا هم چیزی نمی‌گفت و فقط می‌خندید؛ بیست و یکم بهمن شد و نوبت مسابقه‌ی فینال رسید؛ همه‌ی کلاس‌ها برای تماشای بازی فینال تعطیل‌شده بودند و مدیر و ناظم و معلم‌ها هم کناری ایستاده بودند و بازی را تماشا می‌کردند؛ جام، جوایز و مدال‌ها را، مرتب، روی میزی که کنار زمین گذاشته بودند چیده بودند تا بعد از بازی به گروه‌های برتر اهدا کنند؛ علیرضا با پای گچ گرفته کنار زمین ایستاده بود و با بچه‌های گروهش صحبت می‌کرد و برای بازی نقشه می‌کشید؛ قاسم هم که خودش را گرم می‌کرد، گاهی سری به آن‌ها می‌زد و متلکی می‌انداخت و فضا را عوض می‌کرد وبرمی گشت؛ می‌گفت: بچه‌ها به حرفش گوش ندید، اون اگه بازی بلد بود که این بلا سرش نمی اومد؛ بچه‌های مدرسه هم هرکدام گوشه‌ای جمع شده بودند و یکی از گروه‌ها را تشویق می‌کردند؛ حتی دانش‌آموزانی که علاقه‌ای هم به فوتبال نداشتند، به خاطر هیجان و حساسیتی که این چندروزه در مدرسه به وجود آمده بود برای تماشای بازی آمده بودند؛ بین بچه‌های مدرسه، گروه سوم و کاپیتانش، قاسم که علاوه بر بازی خوب، اخلاق خوبش هم باعث محبوبیتش شده بود، طرفدار بیشتری داشت.

بازی که شروع شد، همان اولین توپی که به قاسم رسید، زیر پای قاسم رفت؛ قاسم زمین خورد و از درد به خودش پیچید؛ بازی چند دقیقه متوقف شد؛ قاسم طوری درد می‌کشید که نمی‌توانست تکان بخورد. با زحمت او را به کنار زمین بردند، صندلی برایش آوردند و روی صندلی نشست؛ مدیر هم مثل من خیلی ترسیده بود و مدام با خودش می‌گفت عجب جام پردردسری شد جام امسال؛ درد قاسم به حدی بود که می‌خواستیم قاسم را ببریم دکتر که نگذاشت و کناری نشست تا بازی ادامه پیدا کند؛ بازی دو گروه، بدون علیرضا و قاسم، بهترین بازیکنان دو گروه، ادامه پیدا کرد؛ همین هم باعث شده بود شور و حال بازی کمتر شود؛ من داور بازی بودم و مدام در طول زمین حرکت می‌کردم؛ یک‌بار که از کنار قاسم رد می‌شدم، متوجه علیرضا شدم که کنار قاسم ایستاده بود و باهم حرف می‌زدند؛ با خودم گفتم دو تا مصدوم‌ها باهم گرم گرفته‌اند؛ نزدیک‌تر که شدم حرف‌های علیرضا را شنیدم که بازی گروهش را ول کرده بود و با قاسم صحبت می‌کرد؛ می‌گفت: من می دونم که اینا همش فیلمه، اتفاقی برای تو نیفتاد که نتونی بازی کنی؛ دست قاسم را گرفته بود و سعی داشت او را به بازی برگرداند، اما قاسم زیر بار نمی‌رفت و با آخ‌واوخی که مشخص بود فیلم است، سربه‌سرش می‌گذاشت؛ می‌گفت: برو گروه تو تشویق کن، برو که وقتی باختید بهانه‌ای نداشته باشی؛ برو؛ نکن، دردم می یاد؛ وای وای.

خودم هم از این‌که قاسم، باآن‌همه آمادگی، به این سادگی و بی‌مقدمه مصدوم شده باشد تعجب کرده بودم؛ با خودم گفتم اگر واقعاً حق با علیرضا باشد، قاسم خیلی مرد است، بااینکه خیلی ما را، بخصوص آقای مدیر را ترسانده بود؛ بازی را بچه‌های سوم بردند؛ علیرضا هم تا آخر بازی کنار قاسم ماند و بعد از بازی قاسم را بغل گرفت و پیشانی‌اش را بوسید؛ بعدها فهمیدم که قاسم و بچه‌های گروهش توافق کرده بودند که برای این‌که بازی مردانه و برابر باشد، بهتر این است که قاسم هم در بازی نباشد و برای این‌که به غرور بچه‌های چهارم برنخورد، بهتر دیده بودند قاسم اول بازی خودش را به مصدومیت بزند و از بازی خارج شود. همان‌که اتفاق افتاد.

موقع اهدا جوایز، قاسم بااینکه سعی می‌کرد خودش را مصدوم نشان بدهد، اما مشخص بود اتفاقی برایش نیفتاده است؛ مسئله‌ای که باعث خوشحالی مدیر شده بود و مدام می‌گفت خدا را شکر؛ خدا را شکر؛ فکر کنم اگر می‌فهمید قاسم فیلم بازی کرده، بدجور تنبیهش می‌کرد؛ آن مسابقه باعث شد دوستی عمیقی بین بازیکنان دو گروه به وجود بیاید؛ بخصوص بین قاسم و علیرضا؛ آن سال تعدادی از بچه‌ها امتحانات نهایی را داده و نداده، برای جبهه ثبت‌نام کردند؛ قاسم، محمدرضا و علیرضا هم که ازقضا از شاگردهای زرنگ و درس‌خوان مدرسه هم بودند هم جزءشان بودند؛ دوره‌ی آموزشی‌شان را باهم طی کردند؛ با توجه به این‌که ورزشکار هم بودند، فرمانده ی آموزشی‌شان هم از آن‌ها راضی بود.

بچه‌ها آنجا هم بساط فوتبال را راه انداخته بودند و آنجا هم باهم کُری می‌خواندند؛ بعد از آموزش آن‌ها را فرستاده بودند جنوب. عملیاتی در پیش بود و از بین آن‌ها به محمدرضا اجازه‌ی حضور نداده بودند؛ می‌گفتند از یک خانواده فقط یک نفر می‌تواند در عملیات شرکت کند؛ مهرماه بعد که مدرسه باز شد، از محمدرضا خواستیم برای بچه‌های مدرسه سخنرانی کند؛ می‌گفت شب عملیات بچه‌ها خداحافظی گرمی باهم کردند و راهی شدند؛ گروهانشان خوب پیش رفته بود، اما یگان کناری لنگ زده بود و آن‌ها قیچی شده بودند؛ بچه‌ها محاصره‌شده بودند و تا امروز پیکر خیلی‌هایشان همان‌جا، در خاک عراق مانده است.‌

آن سال، جای چند نفر در دبیرستان ما خالی بود؛ دبیرستان ما، دو شهید داده بود و دو مفقودالاثر؛ بیست‌وهشت سال از آن روز گذشت و علیرضا و قاسم بالاخره از محاصره بیرون آمدند؛ همان‌طور که باهم محاصره‌شده بودند، باهم هم از محاصره خارج شدند؛ پیکر هردوی شان را که کنار هم افتاده بودند شناسایی کرده بودند؛ دیروز تشییع‌جنازه‌ی شان بود؛ توی راه مدیر را هم دیدم؛ پیر شده بود؛ پرسیدم بچه‌ها را یادش مانده یا نه؛ بغض کرد؛ گفت: مگه می شه بچه‌های خودمو نشناسم؛ اونم عجوبه هایی مثل اینا رو؛ این پسره همون موقع هم مرد بود؛ همون روز که به خاطر شکستن پای رفیقش، خودشو زد به مصدومیت؛ این مگه همون نیست؟ گفتم: چرا، هردو شونن؛ مدیر سری تکان داد و گفت: حق شون همین بود؛ دنیا جای همچین آدمایی نیست، باید شهید می‌شدن؛ پرسید: محمدرضا چیکار می کنه؟ گفتم: هیچی، بعد از اون سال، دیگه فوتبالو گذاشت کنار؛ تابوت علیرضا و قاسم را کنار هم تشییع کردند؛ انگار اول یکی‌شان شهید شده بود و آن‌یکی برای این‌که مردانگی‌اش را ثابت کند، این‌همه سال خودش را به شهادت زده بود. (1)


پی‌نوشت:

1) مجتبی صفدری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عضو مساله دار شورا دنبال چیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۲۴ ب.ظ

‍محمدحسین منصف، آزاده و پژوهشگر دفاع مقدس و مدیر کانال تلنگر نوشت: 

آقای بیژنی❗چرا شما این قدر ناسپاس هستید⁉


✅مدیر کانال تلنگر روز چهارشنبه ۲۴ بهمن با فرمانده مودب و با اخلاق پلیس فتای بابل جناب سرهنگ‌ حسین بازچی و جناب سرگرد علیجان زاده دیدار کرد ؛ در این جلسه صمیمی ریس پلیس فتا اعلام کردند که در جواب استعلام قوه قضاییه فقط نوشته اند که کانال تلنگر و وبلاگ‌ اشک و آتش متعلق به آقای سید حمید مشتاقی نیا مثل سایر کانالها و گروهها تعدادی از مطالب کانال بابلستان را فوروارد کرده اند.

✅اما آقای جواد بیژنی عضو شورای شهر بابل.: 

کانال بابل روز از قول شما نوشته است:

" به گفته این عضو شورا ؛پاسخ  استعلام دستگاه قضایی از پلیس فتا مبنای شکایت وی از این طلبه بابلی بوده است "


✅جناب بیژنی:

شما فقط بدلیل فوروارد مطالب منتسب به یک کانال دیگر بجای شکایت از ادمین کانال بابلستان ؛از آقای مشتاقی نیا شکایت کرده اید⁉

✅این روزها رفتارتان عجیب نشده⁉

✅بجای تمرکز بر پرونده تان در مورد آن افتضاح شورایی چرا بی جهت به پرو پای دیگران میپیچید⁉

✅آیا به دلایل خاص از سوی مقاماتی خاص مامور به این شکایت شده اید تا باعث اذیت و آزار فعال عدالت خواه و طلبه انقلابی و شجاع آقای مشتاقی نیا و دوستان او شوید⁉

✅آیا قصد دارید با این شکایت و موج آفرینی موضوع پرونده خودتان را در اذهان عمومی پاک‌کنید⁉

✅آقای بیژنی : دوربین بدست گرفتید /با عکسهایتان هنرنمایی کردید /پالتو پوشیدید و تحت حمایت شهردار اسبق که هم نام و فامیلتان بود؛کاندیدای نسل جوان شدید / با کت و شلوار مرتب دوچرخه سواری کردید و خودتان را در معرض دید مردم خصوصا جوانان قرار دادید ؛اما قضیه آتلیه عکاسباشی و حضور شما در آن؛ همه آن تلاشها و شخصیت سازی را نابود کرد و باعث نا امید شدن بیش از ده هزار نفری شد که به شما رای دادند.

✅آقای بیژنی: الان برای دیده شدن وقت هست. فعلا بجای جنجال آفرینی با این شکایت ؛بفکر دفاع از خود باشید تا در پرونده افتضاح شورای شهر بابل کارتان ختم بخیر شود.

✅شاید فشارهایی که در این شرایط به دلیل تبعات اجتماعی قضیه افتضاح شورای شهر بشما وارد شده توازن فکری شما را بهم ریخته که اینگونه ناشیانه و غیر عقلانی عمل میکنید❗

✅آقای بیژنی : اگر میخواستیم هم توانایی و هم شجاعت آن را داشتیم که با کلمات ویرانگر و نابود کننده ای با شما و عوامل پشت پرده شکایت مسخره شما برخورد کنیم ؛اما قصد ما این نیست و قصد دشمنی نداریم ‌و حداقل در تشر کانال تلنگر به ریاست شورا ابوالحسنی در فشار غیر منطقی به شما در روزهای اول پس از بازگشت شما از زندان بابت به جریان انداختن استعفای قبلی شما به رییس شورا تذکر دادیم که کاسه داغ تر از آش نشود و بگذارد قوه قضاییه به سیر پرونده شما رسیدگی کند.حتما مقاله تلنگر را که در آن روزهای سخت و نا امید کننده باعث خوشحالی شما شد را به یاد دارید⁉

✅چرا شما و آن دوست سخنگوی پر حجم شما با این همه ادعای دانایی؛ این قدر ناسپاس هستید⁉


تلنگر🌺

پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷


تلنگر🔴🔴🔵🔵🔴🔴

تلنگر هشداری است برای بیداری

اما آنان که خود را بخواب زده اند چگونه میشود بیدار کرد؟!


ارتباط با مدیر کانال :

 @monsef_babol

پیج اینستاگرام

hosseinmonsef

https://t.me/mhm_talangor

◀عکس زیر را حتما ببینید🔽

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عصر بهلوی؛ همجنسگرایی و بهائیت

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۳۷ ب.ظ

94c550212539b428e915b05ddcc2551c_S_Copy عصر بهلوی؛ همجنسگرایی و بهائیت

دو پدیده بارز در زمان پهلوی، همجسگرایی و بهایی‌گری است؛ سران مملکتی باید جلوی فساد را بگیرند، نه اینکه به آن دامن بزنند؛ کشوری که پیدا کند، فتح آن کار آسانی است؛ این مسئله چیزی بود که مراجع و مردم از آن باخبر شده بودند و هر طور که می‌شد باید جلوی این مسئله می‌ایستادند؛ افراد در صدر قدرت مبتلابه همجنسگرایی بودند و این کار را انجام می‌دادند افرادی همچون شخص شاه و هویدا؛ هویدا را شخصی مخنث می‌دانستند؛ یعنی بین حالات زنانگی و مردانگی سردرگم بود. (1)


پی‌نوشت:

1) دخترم فرح، صفحه 296 و 306

 سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از امروز، تحصن!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ق.ظ

lxk_2bc86fdd-f0cb-46d8-b5c9-1ee6f15a1964.jpg


#تحصن‌بزرگ و اعتراضی اقشار مختلف "شهرستان‌بابل" در حمایت از "عدم‌تصویب" لوایح #استعماری FATF ، CFT و پالرمو


🗓 از پنجشنبه ۲۵ بهمن ماه | ساعت ۱۴ | مسجد امام حسن مجتبی (ع) بابل


#تحصنمردمعلیه_استعمار


🇮🇷@Tahason_Enghelabion_Babol

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دعا کنید اعدام نشود!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ق.ظ

دوست خوبم سید مرتضی سیدی نوشت:

به اجرای حکم اعدام یکی از جوان های خوش نام محله ای در همین گوشه کنار که چهار سال پیش در یک نزاع موجب قتل شخصی شد چند روزی بیشتر نمانده...

بعد از پیگیری های بسیار زیاد با دستگاه قضا موافقت شد تا اجرای حکم از بیست و هشتم این ماه ، یک ماه به تعویق بیفتد تا فرصت برای التماس کردن های مجدد جهت رضایت گرفتن از خانواده مقتول همچنان باقی بماند.

محمد طه ی نازنین پسری هفت سال است که اگر خدا دعای مان را نشنود چیزی به یتیم شدن اش باقی نمانده.

اشکانه این بار نیاز به کمک مالی شما عزیزان ندارد ، فقط دعا کنید قدم ها و زبان های مان از دردهای خانواده مقتول اندکی کم کرده تا موجب ترحم قلب داغدارشان گردد تا با رضایت دادن عدم قصاص موافقت کنند.


پی نوشت: جهت اطلاع دقیق و ازائه توضیحات بیشتر با آسید مرتضی سیدی تماس بگیرید: 09111143042

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در فتا چه میگذرد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ق.ظ

قصد داشتم پست قبلی با عنوان در فتا چه می گذرد را به شکل سلسله وار ادامه بدهم. دوستانی تماس گرفتند وخواستند که از این کار صرف نظر کنم.

عزیزان حفاظت اطلاعات هم قول پیگیری دادند.

باید مشخص شود چه کسی و با چه انگیزه ای در پلیس فتا، به جای آن که توهین های روزانه بعضی کاربران فضای مجازی نسبت به ارزش ها را پیگیری کند با ارائه گزارشی ناقص و بی ربط بر ضد نیروهای انقلابی، به حمایت تلویحی از عنصر فاسد شورا می پردازد؟

وقتی پلیس فتا توانایی شناسایی گردانندگان یک کانال را ندارد باید با صراحت به اعلام آن پرداخته و با ارائه گزارشی بی ربط به همراهی اشرار نپرداخته و موجب ایذاء مومنین نشود.

چهره فاسد معروف شهر همواره به دنبال ایجاد تنش و تقابل بین نیروهای ارزشی بوده. با این وصف باید دید چه کسی خواسته یا ناخواسته در دام حیله او گرفتار آمده و با پرونده سازی به رودررویی نیروهای انقلاب با نیروی انتظامی دامن زده است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در فتا چه می گذرد؟ (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۴۷ ب.ظ

au10_d45908fc-3841-47b6-b20e-033c123054d7.jpg

u2yv_412ac7cd-9c5b-4816-b295-b23a376edff8.jpg


وقتی یک عنصر معلوم الحال، آزادانه مدعی می شود که در جمهوری اسلامی آزادی نیست و بر ضد اسلام و انقلاب، لجن پراکنی می کند،  پلیس فتا خواب است یا مشغول ارائه گزارشی ناقص و بی ربط بر ضد بچه های حزب اللهی تا عرصه دادگاه، جولانگاه خودنمایی چهره ای فاسد و بدنام شود.

حفاظت اطلاعات ناجا، بیشتر دقت کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هوس های گران!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۷ ب.ظ

d3ce7dc8c6e117e02ce7f18448b37130_S_Copy هوس‌های گران


محمدرضا در طول زندگی‌اش با زن‌های زیادی رابطه داشت؛ او برای این رفیقه های یک‌شب یا چندماهه پول و جواهرات زیادی را صرف کرد؛ البته ازدواج‌های محمدرضا از بی‌بندوباری او جلوگیری نمی‌کرد؛ او برای چند ملاقات با یک دختر آرتیست تئاتر جواهراتی به ارزش یک‌میلیون دلار پول داد یا به فوزیه تقریباً پانصد هزار تومان بعد از جدایی داد؛ او حتی حاضر بود برای یک رابطه یک‌ماهه ده میلیون تومان به زنان بدهد؛ از این موارد بسیار زیاد است. این در حالی بود که در آن ایام حقوق یک ستوان 55 تومان بیشتر نبوده.

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دروغ رسانه ای درباره خانم دهقان شاد برملا شد

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۱۱ ب.ظ

برخلاف ادعای یکی از کانال های مغرض درباره بازگشت این استاد دانشگاه به کرسی تدریس و رجزخوانی پیاپی معدودی از اطرافیان وی، کاشف به عمل آمد این خبر از اساس کذب بوده است.

گفتنی است خانم دهقان شاد از اساتید سابق دانشگاه آزاد اسلامی تهران، چندی پیش درپی اعتراض جمعی از دانشجویان مبنی بر توهین وی نسبت به ارزش ها و مقدسات دین مبین اسلام، نشر افکار غیرعلمی و فمنیستی با بررسی های دقیق کمیته انتظامی  اعضای هیأت علمی و هیأت امنای دانشگاه آزاد اسلامی از ادامه تدریس منع شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا