اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

آرشیو آذر91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۸:۰۰ ق.ظ


یاد ایام!
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آذر 1391 ساعت 23:39 شماره پست: 1200

این روزها مصادف است با چندمین سالگرد ارتحال شیخ حسینعلی منتظری.

ساعاتی پس از تشییع جنازه آن مرحوم٬ گزارشی از ماوقع نوشتم که بسیار مورد استقبال دوستان قرار گرفت و بریده هایی از آن در برخی جراید منعکس گردید. این گزارش باعث تذکر یکی از نهادها به حقیر گردید. از نظر حضرات٬ بازرسی بدنی تعدادی از سبزهای لجنی که به منظور تحقیر آنان توسط نگارنده صورت گرفت عملی خلاف قانون بوده است. مرور خاطرات آن روز خالی از لطف نیست:

حاشیه های یک تشییع!

 

این ماه ماه خونه

منافق سرنگونه

پیش از این شب رحلت علمای بزرگی را دیده بودم . میرزا جواد تبریزی و آیت الله فاضل لنکرانی که فوت کردند مردم حتی در بیرون از بیت آنها به سر و سینه می زدند و گریه می کردند . خبر ارتحال آیت الله بهجت که پخش شد گذشته از بیت آن بزرگوار ، گوشه گوشه حرم مطهر شاهد دل باختگانی بود که هر از گاه صدای هق هق گریه هایشان زوار را تحت تاثیر قرار می داد . شب قبل از تشییع منتظری نیز در بیتش حضور داشتم . صدای گریه ای از قسمت زنانه شنیده می شد ، اما مردها انگار تماشاچی بودند . بیرون بیت فقط چند نفر ایستاده بودند که اغلب ظاهری سوسولی ! داشتند و گاه صدای شوخی و خنده شان توجه دیگران را جلب می کرد . در کل خیایان صفائیه و اطراف حرم جز یک آبمیوه فروشی کنار بیت منتظری هیچ مغازه ای عکس آن مرحوم را نصب نکرده بود حتی کتابفروشی پسر آذری قمی.

یک موتور سوار را مشاهده کردم که دو پسر کم سن و سال ترک آن نشسته بودند و عکسی از منتظری که اتفاقا با کیفیتی عالی چاپ شده بود را جلوی موتور نصب کرده و در شهر گشت می زدند .

ساعت نه صبح قرار تشییع بود . ده ها نفر با قیافه هایی عجیب و قریب وارد محوطه اطراف بیت شدند . شنیده بودم که از تهران لشکر کشی شده اما برای اطمینان بیشتر با چند نفرشان گرم گرفتم . خبر تایید شد ! زن هایی آمده بودند با ظاهری که قطعا مورد تایید فتاوای منتظری نبود . جمعیت حاضر در حالی دم از تقلید منتظری می زدند که هیچ نشانه عزایی نداشتند ،به سر و سینه نمی زدند و قطره ای اشک نمی ریختند و به وصیت آن مرحوم در خصوص سیاسی نشدن مراسم تشییع بی اعتنا بودند .

 در مقابل بین بچه های بسیج شایع شده بود که آقا توصیه نموده  مراسم با احترام انجام بشود . برای همین دوستان به یکدیگر سفارش می کردند به هیچ وجه درگیر نشوید.

شعار های آنها شروع شده بود . مرگ بر دیکتاتور و ....

دیدم یکی از محافظان صانعی یقه یک بچه بسیجی را گرفته و دستور ! می دهد از جلوی بیت نامبرده که یک کوچه با خانه منتظری فاصله دارد کنار برود . به سرعت رفتم زدم روی سینه اش و متقابلا دستور ! دادم ساکت شود . رفتم لا به لای جمعیت . می گفتم لباس مشکی تان یادتان رفت؟! اغلب تمایلی به بحث نداشتند . شاید به خاطر نا آشنا بودن با فضای قم کمی دچار دلهره بودند . از فرصت استفاده کردم و در طول مسیر هر کس که دیگران را تحریک می کرد مورد تفتیش بدنی قرار می دادم . بنده های خدا جیکشان هم در نمی آمد . یکی را دیدم که خیلی پرشور فریاد می زند و دیگران شعارش را تکرار می کنند. به کناری کشیدمش و بازرسی اش کردم . کسی به خاطر ش جلو نیامد . طفلک آب دهانی قورت داد و گفت : زشته ! جواب دادم : مواظب دستم هستم ! جلوی فیلمبردارهایشان را می گرفتم و می خواستم تا کارت یا مجوزشان را نشان بدهند آنها نیز به سرعت صحنه را خالی می کردند .

دلم برای منتظری سوخت . همه راه تا حرم ، آقایان تا می توانستند علیه دولت و نظام شعار دادند اما گویا عارشان می آمد لااله الااللهی را نثار روح نیازمند وی بنمایند .نماز میت را آیت الله شبیری زنجانی به عهده گرفت و این موضوع نشان داد که حتی از منظر مسئولین بیت منتظری نیز صانعی جایگاه علمی پایینی دارد .جالب است وسط نماز یکی با موبایلش بازی می کرد بعضی سرشان را چرخانده و خارج از مسیر قبله را نگاه می کردند و ... خلاصه روح آن مرحوم عروسی گرفت !!

بعد از نماز دباره شعار های موهن به نظام شروع شد .  جالب است که موقع پخش نوای قرآن و حتی سخنرانی مرحوم منتظری از بلندگوهای حرم نیز عزاداران! کار خودشان را می کردند .بچه ها که بیشتر در فیضیه اجتماع کرده بودند ترجیح دادند همچنان به فکر آرامش باشند . با سه چهار نفر از دوستان کنار جمعیت رفتیم و تمثال های مبارک امام و آقا را روی دست گرفتیم . آن وری ها گاهی نزدیک می آمدند نگاهی می کردند و می رفتند گاهی هم سر بحث داشتند که جوابشان را می دادیم . این وسط برخی دوستان روشنفکر بسیجی! دلواپس شده بودن و مدام توصیه می کردند شما کم هستید ممکن است به امام توهین کنند بروید فیضیه و .... دوست خوبم سید محسن احمدی که تصویری بسیار زیبا از حضرت امام در دست داشت با خونسردی می خندید و پاسخ می داد : خط مقدمی ها همیشه کم هستند . به اندیشه امام توهین شده و ...

عبدالله نوری را دیدم که در حلقه فشرده چند جوان خودش را به حرم رسانده بود . رفتم مقابلش و فریاد زدم آقای نوری ! ما مقلدان امام خامنه ای هستیم به شما هم توصیه می کنم پیرو امام خمینی باشید و ...با صورتی سرخ ! خونسرد بود و سر تکان داد . او که گویا در جایگاه مخصوص جایی نداشت روی سکویی در حاشیه حرم نشست . اطرافیانش دیگران را دعوت می کردند تا سر جایشان بنشینند . شاید قصد صحبت داشت .جالب است که خیلی از سبزها هم او را نمی شناختند و از یکدیگر نامش را می پرسیدند. بچه ها داشتند با عکس امام می آمدند که شیخ بلند شد و رفت پی کارش.

اذان که شد دیگر کاسه صبر بچه های بسیج لبریز شد . توهین به آقا در حرم برایشان قابل هضم نبود . جمعیت حزب الله که به راه افتاد جبهه مقابل زود صحنه را ترک کرده و به طرف بیت منتظری عقب نشینی نمودند . خون بچه ها به جوش آمده بود . بچه های قم پیش از این نیز در مواجهه با شرارت های بیت منتظری و دراویش مفسد که به تخریب خانقاهشان منجر گردید روح سلحشوری شان را به اثبات رسانده بودند . با این که ایام محرم هزاران نفر از طلاب برای تبلیغ به خارج قم می روند اما جمعیت بسیار قابل ملاحظه بود. خیلی ها آمده بودند . جانبازهای با عصا پیرمردهای لنگان و حتی برخی جوان ها با ظاهری متفاوت تصاویر کوچک و بزرگ امام و رهبری را به دست گرفته یا روی پیشانی می چسباندند. رفتم جلو و به خیلی هایشان یک ماچ هدیه دادم . حضور خواهران انقلابی نیز بسیار چشمگیر بود .

بچه ها هرچه به بیت منتظری نزدیک تر می شدند جمعیت مقابل کمتر و کمتر می شد .شعار اگر بسیجی نیود صدام یزید بابات  بود ! پاسخ دندان شکنی در مقابل اهانت گران به ساحت بسیج به حساب می آمد .نیروی انتظامی دخالت کرد و جلوی بچه های بسیج را گرفت . عده ای توانستیم از حلقه آنها عبور کنیم. درگیری مختصری داشتیم .آن وری ها همچنان مغرورانه شعار می دادند و هم قسم شدند! بیت آقایشان را تنها نگذارند .درهای بیت بسته شده بود .لنگه کفش و چند شی دیگر به طرف بچه های بسیج پرتاب گردید که پاسخ متقابل را در پی داشت .  می شنیدیم که بین خودشان می گویند: اینها شعار می دهند تخلیه می شوند و می روند . خوب به خودشان روحیه می دادند!

دو سه نفری عکس امام و آقا را پاره کردند . بچه ها آنها را نشان کردند و با یک یورش دستشان را گرفته و به این طرف کشاندند تا کمی نصیحت شوند!

نیروی انتظامی شکاف بدی بین بچه ها ایجاد کرده بود. رفتم جلوی چند تا از درجه دارها را گرفتم و داد زدم کتکش را بچه های حزب اللهی می خورند حقوقش را شما می گیرید ...جلوی ما مرد شدید و شاخ و شانه می کشید؟ جگر دارید رو به روی آنها بایستید ...مگر کار آنها جرم نیست ؟چرا کسی دستگیر نمی شود و ....

اغلب آنها سعی می کردند دعوت به آرامش کنند. جمعی از دوستان شعار دادند : نیروی انتظامی تفکر تفکر! ماموری بود با لهجه شیرین آذری ، خنده ای کرد دستی به سرش کشید و گفت : چیزی به ذهنم نمی آید !

این وسط بچه ها زیرکی خوبی نشان دادند . عده ای کوچه را دور زده و از طرف دیگر وارد معرکه شدند . سو سول ها خودشان را که در محاصره دیدند شهامت شان رنگ باخت . فحش ها را گذاشتند کنار و شروع کردند به خواندن دعای فرج! یکی داد زد رو به قبله! همه رو به قبله ایستادند با اندکی فاصله حدود صد و هشتاد درجه ! یاد قرآن سر نیزه افتادیم . چاره ای نداشتند مجبور بودند قسمشان را بشکنند . با عجز و ناله از نیروی انتظامی خواهش می کردند وساطت کنند تا بتوانند از مخمصه رها شوند . کوچه ای باز کردیم تا گورشان را گم کنند .فریاد شکوهمند نصر من الله و فتح قریب دل ها را روشن ساخت .کسی وارد بیت نشد . داشتیم متفرق می شدیم که شایعه شد موسوی داخل بیت منتظری است . سیل جمعیت دوباره به آن سمت یورش برد. مردم می گفتند : به این قوه قضائیه که امیدی نیست بگذارید خودمان کار رایکسره کنیم .فرماندهان انتظامی قسم خوردند این خبر صحت ندارد . بچه ها به طرف منزل صانعی رفتند و با شعار صانعی ، بی بی سی پیوندتان مبارک! به مواضع دشمن شادکن ایشان ادای احترام نمودند! تصویر مقام معظم رهبری و امام روح الله بر روی شیشه های بیرونی بیت نصب شد . سپس دوستان به طرف بیت رهبری رفتند وبا مقتدایشان تجدید پیمان نمودند . عصر آن روز و شب نیز بچه ها در صحنه بودند .به اعتقاد ما باید کاری می کردیم که جوجه منافق های رذل ، هوس نکنند برای سوم و هفتم پا به قم بگذارند . در نخستین روزهای محرم ، شور و حال عاشورایی بچه ها دیدنی بود . جای همه عاشقان اباعبدالله و عدالت خواهان را خالی کردیم . بعضی از برادران انتظامی که گویا در درگیری های پس از انتخابات تهران نیز حضور داشتند از واکنش پر صلابت بچه ها خوششان آمده بود و می گفتند شما انتقام ما را هم از آشوب گران گرفتید . به شوخی می گفتیم از این به بعد هر نقطه ای که آشوب شد سرکوبش را کنترات ! پذیراییم . بعد از ظهر هم بچه ها راهپیمایی کردند. شب من دیگر در قم نبودم .اما بچه ها خودشان را به مجلس ترحیم منتظری در مسجد اعظم رساندند . هیچ یک از مراجع حضور نداشتند . از روحانیون سرشناس فقط صانعی آمده بود. بچه ها فرصت را غنیمت شمردند و شعار صانعی صانعی این آخرین اخطار است را سر دادند . صانعی گریخت و بچه ها دوباره بیت منتظری را به محاصره در آورده و تابلوی دفترش را پائین کشیدند . گویا این پیروزی به کام دوستان شیرین آمده ! آنان همچنان تجمعاتی را در شهربرگزار می کنند . شعار زیبای شهر مقدس قم جای منافقین نیست هنوز در خیابان های این شهر به گوش می رسد .

از پاییز به بهار می رسیم!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 ساعت 13:43 شماره پست: 1199

 

 

همه جای عالم رسم است تا چشم مردم به یک آدم معروف می افتد دورش جمع می شوند و ابراز احساسات می کنند.

خیلی ها معتقدند امروز رسانه های تصویری، حرف اول و آخر را در فضای جوامع می زنند. کافی است این رسانه ها بخواهند کسی را "چهره" کنند. تصاویرش را آن قدر با آب و تاب به خورد ملت می دهند که همه آرزو می کنند یک بار هم که شده او را از نزدیک ببینند، عکسی از او به یادگار بگیرند، یا امضایی و یا حتی سلامی ...

این جا نقطه ای از زمین است که حساب و کتاب های عالم مادی، درست از آب درنمی آید. این جا مردم با پای سر به استقبال کسی می دوند که نه تنها تصویری از او ندیده اند؛ بلکه اصلاً عکسی از او وجود ندارد که کسی در پی ثبت و انتشار آن باشد. کسی که نه پست و مقامی دارد، نه اسم و رسمی، نه هنرپیشه و ورزشکار است ونه ... اصلاً دستی ندارد که بتواند امضایی را به جا بگذارد، بدنی ندارد که بشود کنارش ایستاد و عکس یادگاری گرفت...

این جا قواعد خودساخته دنیای مادی، جواب نمی دهد؛ که اگر جواب می داد یا هنوز باید به اربابان خارجی شاه ملعون، تعظیم می کردیم و یا هر روز مقابل تمثال صدام معدوم، سلام هیتلری می دادیم! این جا نقطه ای از زمین است که مردمش حصر شعب ابیطالب را با جهاد بدر و خیبر خواهند شکست و هیمنه پوشالی شرق و غرب را با سجیل ابابیل های پیل افکن، به خاک سیاه می نشانند.

این جا جمل جواب نمی دهد، نهروان و صفین، نیز. این جا صبح ها با عاشورا شروع می شود؛ شب ها با عاشورا به پایان می رسد؛ روزها به عشق کربلا سپری می شود...

راه حل همه مشکلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و... این جامعه، تنها یک مشت استخوان است. رائحه شهادت که در شهر می پیچد، جان ها طراوتی دوباره می گیرد. دیگر کسی گوشش به بوق های چاهواره ها! بدهکار نیست. چشم ها که به تابوت قهرمان های بی نشان می افتد، اناالرجل های سیاسی کنار می رود و بارش رحمت اتحاد و همدلی، غبار منیّت های نفسانی را محو می سازد.

وقتی تابوت شهید بر شانه های شهر، تشییع می شود دیگر جایی برای هیاهوی مدعیان باقی نمی ماند. یک مشت استخوان، بی نام و نشان، در سکوتی آرامش بخش، تیرگی دل ها را صیق می دهند و زلالی فطرت ها را احیا می کنند و به یادمان می آورند راهی را که انتخاب کرده ایم تمام سختی هایش چیزی جز زیبایی نیست و رنجش، احلی من العسل است.

حب و بغض های شخصی که از دل ها زدوده شود، مسیر حق، بهتر نمایان می شود؛ مسیری نورانی که گردش به چپ و راست در آن ممنوع است. طریقت این مسیر بر مبنای شریعت است، مقصد آن هدایت است و ره توشه اش حب ولایت. در کتاب نجات بخش ولایت، هیچ صفحه ای با خط کوفی به چشم نخواهد خورد. شهدا صراط المستیم رستگاری را این گونه پیمودند.

معروفی، مشهوری، دانشمندی، کتاب زیاد خوانده ای، حرف برای گفتن داری، کلاست بالاست، دیسیپلینت با بقیه فرق می کند، حقت بیشتر از این مقامی است که داری ... هر چه و هر که هستی با خودت یک بار خلوت کن که اگر نسخه های خوش خط و نگار تو حیات بخش بود وضع تو و مریدانت بهتر از این بود که هست. حالا بیا و همرنگ صداقت مردم، دلت را سنگفرش قدوم میهمانانی کن که حضورشان گرمی بخش واپسین روزهای پاییزی دیارمان گردیده است. پشت تابوت های شهدا می توان راه را پیدا کرد، می توان خود را شناخت؛ می توان به خدا رسید ...

 
حاشیه ای برای استاد نقویان
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر 1391 ساعت 11:42 شماره پست: 1198

1-      این که گفته ام "حاشیه ای برای ..." خواستم قضاوت را بر عهده خودتان بگذارم که آیا این نوشته درصدد ایجاد حاشیه برای این روحانی بزرگوار است یا این که خود این عزیز گاهی به ایجاد حاشیه برای خود علاقه نشان می دهد.

2-      این که گفته ام "استاد نقویان" برای این است که خواننده محترم هر برداشتی که از این چند سطر به دست می آورد یقین کند که نقویان عزیز ما و فردی است که به این راحتی از خانه دل ما بیرون نخواهد شد.

الغرض؛

چندی پیش فایل صوتی حجت الاسلام نقویان شامل سخنرانی انتقادی وی در مسجد جامع جماران منتشر گردید که اظهارنظرهای مخالف و موافق فراوانی را به دنبال داشت. در این بین نامه حجت الاسلام حجتی نیا رسمی ترین اظهارنظری بود که بر عرایض آن بزرگوار در فضای مجازی به ثبت رسید. آقای حجتی نیا نامه اش را با این انذار آغاز کرد که نکند مردم با سخنرانی ما به بهشت وارد شوند و ما به جهنم!

این روحانی عزیز به کار بردن برخی عبارات از سوی جناب نقویان در پنجمین شب محرم را نادرست خواند مانند: «یک طلبه ای تازه سر از تخم در آمده ای،این طلبه ها اوّل کار که کله هاشان بوی قرمه سبزی میدهد،آن وقت می گویید من در مجلس فحش خواهر و مادر به رییس جمهور دادم،گور پدر حکمت این ملّت ،در آن زمان هم زبان من دراز بود»

وی در بیانی دیگر ریشه نقدهای نقویان را نشات گرفته از عقده ها و کینه های وی دانست.

برخی وبلاگ نویس ها هم به طرفداری از استاد نقویان تمام نقدهای وی را دربست مورد حمایت خود قرار دادند و برخی دیگر به انتقادهایی از وی پرداختند و نامبرده را متهم نمودند که اگر به شهری برای سخنرانی برود و تصویرش روی بنرها نباشد و یا تعداد مخاطبینش اندک باشد عصبانی می شود و...

راقم این سطور در جریان صحت و سقم بعضی از این نقدها نسبت به حجت الاسلام نقویان قرار دارد و البته طرح آن را در فضای رسانه جایز نمی بیند.

انصاف آن است که نمی توان موفقیت های استاد نقویان را در سطح جامعه نادیده گرفت. بسیاری از مردم در سطوح و اقشار مختلف به راحتی با سخنان جناب نقویان ارتباط برقرار کرده و پا به پای سخنرانی های شیوای وی به رشد و کمال دست پیدا می کنند. بزرگواری بود در قم که می گفت بیست سال به نماز جمعه رفتم تازه فهمیدم این که آقای جوادی می گوید ذات اقدس اله، منظورش خدای خودمان است!

نقویان در دوره ای که روحانیت به رغم وجود انواع امکانات باز هم نتوانسته آن طور که شایسته است با جوانان ارتباط برقرار کرده و به درون خانواده ها راه پیدا کند تأثیرات غیرقابل کتمانی را بر نوع نگرش خانواده های مسلمان نسبت به زندگی دینی باقی گذاشته و در حدی غیرقابل قیاس با سایر هم صنفان خود- که برخی نقدهایشان به وی گاه از سر حسادت های صنفی است- به توفیقات بسیار دست پیدا کرده است.

سرتان را درد نیاورم. باور کنید از این که می بینم یک منبری موفق تنها به خواندن عافیت طلبانه چند حدیث و غزلیات حافظ و قر و نیم قرهایی به نام فن رثاء بسنده نکرده و خارج از فضای گل و بلبلی آسه برو آسه بیای خاص آدم های تو دل برو، به شمشیر تیز نقد برای اصلاح جامعه نیز دست می یازد بسیار خوشحالم. سال گذشته بود در همین وبلاگ نوشتم که چند آدم کم ظرفیت و صاحب نفوذ می خواهند از عبارت " قم نیز باید با قوم باشد" آقای نقویان که بارها آن را در منبرها تکرار کرد و البته جمله ای دوپهلو بود برای وی پاپوشی درست کنند و به نوبه خود به حمایت از ایشان پرداختم.

نقدهای جناب نقویان در مسجد جامع جماران عینا از حفظ در بیت الزهرای قم نیز تکرار شد که البته این بار نقد به دستگاه قضا نیز چاشنی آن قرار گرفته بود.

در دو جمله به جناب نقویان عزیز تذکری برادرانه عرض می کنم و تمام.

استاد مشترک ما حضرت آیت الله محمدی علاقه خاصی به مبلغان موفق مانند آقای قرائتی و ... داشت وی هر بار که با شایعه کاندیداتوری این افراد برای مجلس و یا اظهارنظرهای حاشیه سازی درباره آن عزیزان مواجه می شد به شدت ناراحت می شد و می گفت: همه این صندلی ها را می شود پر کرد، اما جای یک مبلغ موفق به این راحتی پرشدنی نیست.

این حرف آیت الله محمدی بود که حجت الاسلام نقویان چند سال زودتر از حقیر توفیق شاگردی وی را داشت و هنوز نیز به رغم این شهرت هر بار که به شهر خود می آید متواضعانه در محضر آن عالم بزرگ زانو می زند. این یاداوری برای آن بود که حجت الاسلام نقویان قدر موقعیت تبلیغی خود را بیشتر بداند.

اما سخن این برادر کوچکتر آن است که بین نقد و اشکال طلبه ها با انتقادهای مطرح شده از سوی اقشار دیگر حتما باید تفاوتی وجود داشته باشد. این تفاوت لزوما در میزان حدت و شدت نقدها نیست بلکه در منشأ و منبع نقدها نهفته است. ما باید از همه مسئولان جامعه انتقاد کنیم اما قطعا با اتکا به مبانی دین. یعنی از باب امر به معروف و نهی از منکر به رئیس جمهور و رئیس قضا و... تذکر بدهیم که فلان عمل یا سخن شما با دستورات دینی ما سنخیت ندارد. این حق و تکلیف بلامنازع همه عالمان دینی است. حیف نیست جوان های کشور اسلامی در مدارس و دانشگاه ها هم با تفکرات دانشمندان غربی تربیت شوند و پای منبرهای دین هم که می آیند به جای شنیدن احکام الهی باز هم  دیدگاهشان بی هیچ نقد و نظری مثلا بر اساس نظریات مدیریتی فلان متفکر غربی که توصیه کرده یک مدیر باید بیست سال بر سر کار بماند، شکل بگیرد؟ بگذارید منبر یعنی تنها تریبون رسمی دین در اختیار مبانی و تفکرات دین باقی بماند. تمام.

 
اقتدار قضایی در مقابل دشمن فرضی!!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر 1391 ساعت 23:10 شماره پست: 1197

 

بسم الله القاصم الجبارین

امر به معروف و نهی از منکر حوزه های گوناگونی دارد که مهمترینش حوزه مسؤولان است.

حضرت امام خامنه ای 25/9/1379

ناله را هرچند می خواهم که در دل برکشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

در ماه احیای امر به معروف و نهی از منکر، ماه پیروری خون بر شمشیر و همزمان با قیام سالار شهیدان و علمدار اسلام درهم کوبنده نا عدالتی ها، یک بار دیگر روحانی عدالتخواه، حجت الاسلام و المسلمین جهانشاهی معروف به طلبه سیرجانی از سوی دادگاه ویژه روحانیت به اتهاماتی چون تشویش اذهان عموم، رفتار خلاف شئون روحانیت، اقدام علیه امنیت ملی! و... مورد محاکمه قرار گرفت.

پیش از این نیز وقتی این روحانی عدالتخواه در اعتراض به زمین خواری های سیرجان و عدم برخورد مسئولان با این فساد بزرگ، قصد داشت با پای پیاده عازم تهران شود، توسط دادگاه ویژه روحانیت به احکامی مانند زندان، تبعید و خلع لباس! محکوم شده بود که در نهایت، با حکم حکومتی مقام معظم رهبری و بیان جمله تاریخی "شکرالله مساعیک" این قضاوت عجیب، باطل گردید.

به راستی چه روزی باید مسئولان امر به این پرسش پاسخ دهند که چرا هیچ وقت، معدود روحانیون فتنه گری که با حضور مستمر در اغتشاشات سال88 آب به آسیاب دشمن ریختند با چنین احکام سخت گیرانه ای مواجه نشده اند؟ چرا مسئولان قضایی اقتدار خود را تنها به رخ بچه های مظلوم بسیجی و عدالتخواه می کشانند؟ چرا فرزندان صدیق انقلاب و فدائیان خط مقدمی ولایت، همواره مورد سخت ترین برخوردهای تأمل برانگیز برخی مسئولان امنیتی و قضایی قرار می گیرند؟ حجت الاسلام جهانشاهی نزدیک به سه ماه را بدون هیچ محاکمه ای در زندان گذراند. مسئولان محترم تا مدتی حتی اجازه استفاده از لباس گرم برای او و دوست همراهش، محسن شیرازی، را ندادند. محسن شیرازی به دلیل مشکلات بهداشتی زندان به اسهال خونی مبتلا شد. این دو بسیجی عدات طلب، حتی اجازه  استفاده از وکیل را نیز پیدا نکردند. شنیده شده مقام محترم قضایی در دادگاه با لحنی حرمت شکنانه با این روحانی انقلابی برخورد کرده و به بهانه یقین خود به عدم صدور احکامی چون اعدام و حبس ابد، اجازه استفاده از وکیل را به او نداده است!!

آیا یک انسان منصف و باتقوا می تواند بپذیرد تحصن کمتر از ده طلبه در یک حجره که در اعتراض به مظاهر بدحجابی صورت گرفت می تواند منجر به براندازی نظام و اخلال در نظم عمومی بشود؟!!

کدام عقل سلیم اعتراض روحانیون بسیجی به مفاسد اجتماعی را تشویش اذهان عموم می داند اما حمله شبانه مأموران به یک حوزه علمیه و ورود با کفش به حجره ها را امری عادی و غیرقابل پیگرد تلقی می نماید؟!

این که یک طلبه نمی خواهد سرش را پایین انداخته و مرام طلبگی را در پیمودن حدفاصل خانه تا کلاس درس منحصر کند، خلاف شئون روحانیت است اما دستگیری چند طلبه و روحانی در خیابان و استفاده از دست بند و پابند برای آنان در ملأعام و فیلتر کردن وبلاگ های شخصی طلاب عدالتخواه و بازجویی از آنان با چشمان بسته و فشار برای اخذ اقرار و پرونده سازی و... هتک حرمت شاگردان مخلص مکتب امام صادق علیه السلام امری قبیح و هتک حریم روحانیت به حساب نمی آید؟!

اگر مسئولان امر به هر دلیلی قصد برخورد با زمین خواری های سیرجان و عناوین غصبی رئیس یکی از کمیسیون های اقتصادی مجلس و قانون شکنی های دیگر دانه درشت های عرصه مفاسد اقتصادی و اجتماعی را ندارند کرامتی نموده در مقابل فریادگران عدالت و آمرین به معروف و ناهیان از منکر نیز همین رویه را در پیش بگیرند!!

ما جمعی از طلاب و روحانیون عدالتخواه و فدایی ولایت در حوزه های علمیه قم، تهران، آذربایجان، مازندران، گلستان،کرمان، فارس، لرستان و... ضمن ابراز انزجار از وهن به ساحت مقدس سربازان واقعی و مظلوم حضرت ولی عصر (عج) و منادیان بی ادعای اسلام ناب محمدی (ص) که همّ و غم خود را در راه اعتلای احکام الهی و اجرای منویات رهبر عزیز انقلاب صرف کرده اند از ریاست محترم دادگاه ویژه روحانیت می خواهیم تا با توجه ویژه نسبت به رسالت اصلی این نهاد بزرگ در پاسداری از حریم روحانیت اصیل، از خدشه دار شدن احساسات انقلابی فرزندان ولایت جلوگیری نموده و مانع از ایجاد بدبینی مدافعان انقلاب اسلامی نسبت به رویکردهای پرسش برانگیز نهادهای قضایی و امنیتی بشوند.

والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات ...

--------------------------------------------------------------

این بیانیه امروز از طریق ایمیل به دستم رسید.

 
آخرین امید برای نجات یک مظلوم
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر 1391 ساعت 20:11 شماره پست: 1207

 

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای سلام علیکم

ضمن آرزوی قبولی طاعات وعزاداری های شما در ایام سوگواری غربت اهل بیت علیهم السلام باستحضار می رساند:

عزیز دل و فرزند برومند ما، محسن شیرازی، بیش از سه ماه است که در زندان اوین به سر می برد.

جالب است بدانید که وی نه از سر هوسرانی و بزهکاری و براندازی و... که تنها به خاطر دفاع از ارزش های اصیل اسلام ناب محمدی(ص) در نوزدهمین سال زندگی خود توسط دادگاه ویژه روحانیت – به رغم آن که وی طلبه نیست- بازداشت گردیده و در این مدت سه ماه، برخلاف منسوبان برخی حضرات، گاه از بعضی حقوق اولیه مانند استفاده از لباس گرم نیز محروم مانده است.

محسن به شهادت همه دوستان و آشنایان، یکی از نوابغ روزگار در عرصه فعالیت های سایبری بوده و با توجه به همّ و غم مثال زدنی اش در ترویج آموزه های اسلام و انقلاب اسلامی، باید او را یکی از ذخایر استراتژیک نظام دانست.

محسن، تربیت شده مکتب ایمان و شهادت است که خدا می داند هنوز هم به رغم برخی جفاکاری های مسئولان، به محض اطلاع از هر اشارت حضرتعالی، با پای سر، برای عرض لبیک به ساحت نورانی ولایت فقیه و عمل بی چون و چرا به فرامین معظم له خواهد دوید و لحظه ای در این راه، تعلل نشان نخواهد داد.

فرزندمان محسن، چند سالی است که شب و روز خود را وقف همراهی با جریان های عدالت خواه جامعه به خصوص طلاب عدالتخواه حوزه علمیه قم (حجت الاسلام جهانشاهی و یارانش) تحت عنوان یاران ولایت نموده است. وی که به دلیل ارسال پیامک در حمایت از طلاب عدالتخواه، اداره وبلاگ این جریان و همراهی با آنان چند بار مورد تهدید برخی نهادها قرار گرفته بود؛ سرانجام در اواخر مردادماه امسال، در حالی که برای حمایت از طلاب ناهی از منکر حوزه علمیه بروجرد به این شهر سفر کرده بود، در حمله شبانه مأموران امنیتی بازداشت شد و به زندان اوین منتقل گردید.

اکنون این جوان پرشور انقلاب، در کمال ناباوری با اتهاماتی همچون اقدام بر ضد امنیت، تشویش اذهان عموم و...مواجه گردیده و دیری نیست که با حکم عجیب قضایی، فصل بهاری حیاتش را در گوشه عزلت زندان به رنگ خزان ببیند.

ما به عنوان خانواده این جوان انقلابی به همراه جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم ضمن تأکید بر حسن نیت این بسیجی غیور عرصه عدالت و فدایی بی ادعای جبهه ولایت، از محضر مقتدای فرزانه خویش استدعا داریم شور و حال جوانی او را به دیانت کم نظیر و سیره شهدایی این نیروی خط مقدمی انقلاب بخشیده و دستور فرمائید غربت صد روز حبس او به اتمام رسیده و دوباره به آغوش خانواده بازگردد تا انشالله به عنوان سرباز راستین و مخلص ولایت، خدمت بی شائبه در راستای تقویت فرهنگ دینی جامعه را سرلوحه امور خویش سازد.

پیشاپیش از حسن عنایت آن جناب، کمال سپاس و امتنان خویش را تقدیم می داریم.

والسلام علی عبادلله الصالحین

28/9/1391 شهر مقدس قم- خانواده شیرازی

 

بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر 1391 ساعت 21:28 شماره پست: 1196

1-      مشارکت در اجتماع و تبانی بر ضد امنیت کشور

2-      اخلال در نظم عمومی از طریق تجمع، تحصن و راهپیمایی

3-      توهین به مقامات قضایی

4-      تشویش اذهان عمومی

5-      رفتار خلاف شئون روحانیت

این دستمزد طلبه ای است که اسلام را تنها منحصر در قفسه های کتاب ندانسته و درصدد احیای احکام الهی است.

این سزای روحانی بی ادعایی است که تبلیغ دین را محملی برای کسب و کار ندانسته و خاک و خاشاک خیابان های عدالت را به سرویس های لوکس ایاب و ذهاب و پاکت سفیدهای منبر، ترجیح داده است.

خداحافظ علی رضا جهانشاهی. خداحافظ طلبه ساده لوحی که به خاطر آسیب ندیدن وجهه نظام، در دوره ای که نمایندگان سوسولگرای مجلس هم در مصاحبه با رسانه های ضدانقلاب، کورس گذاشته اند، مصاحبه با خبرنگار روزی نامه شرق را نیز رد کرده بودی. حالا بنشین و با دانه های تسبیحت، اتهامات ضد حکومتی ات را بشمار.

خداحافظ جهانشاهی، روحانی خوش باوری که از ستیز اندیشمندانه با مظاهر بی عدالتی تا صفوف مقدم نبرد تن به تن با فتنه گران٬ پای کار بودی و حالا اتهاماتت سنگین تر از اربابان فتنه شده است.

خداحافظ محسن شیرازی. نوزدهمین بهار زندگی ات را در اوین خوش باش. تا تو باشی که سنگ مدعیان سیاست باز عرصه عدالت خواهی را به سینه ات نزنی؛ همانان که تمام جهادشان تقابل با چند مهره دست چندم فرهنگی در سینماست و نشان دادند که مرد میدان های بی خطر هستند. تو البته خیلی در این ماجرا ضرر نکردی! تو طلبه نبودی اما وقتی در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه می شوی لابد فردای آزادیت، حق داری عمامه هم بر سرت بگذاری!

خداحافظ بسیجی های ساده لوحی که علم مبارزه با فساد را برداشتید و به جای فرش قرمز، برایتان ریگ های داغ را پهن کرده اند.

این سزای بسیجی ولایت مداری است که نمی خواهد پاستوریزه بماند. این جزای سینه سوختگانی است که به صورت شهدا اکتفا نکرده و سیرت آنان را نیز سرلوحه خویش قرار داده اند.

خدانگهدار؛ به امید اعدام همه عدالتخواهان.

فردا شهادتنامه عشاق امضا می شود!!
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر 1391 ساعت 22:56 شماره پست: 1195

 

از قرار معلوم امروز نخستین جلسه محاکمه حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی در دادگاه ویژه روحانیت تهران آغاز شد و فردا جلسه رسمی آن ادامه خواهد یافت. گویا ظرف چند روز آینده حکم اولیه این دو بسیجی فدایی ولایت که اتهامی جز دفاع از ارزش های اسلامی و نهی از منکر ندارند صادر خواهد شد. حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی که بسیجی نوزده ساله و غیر طلبه ای است نزدیک به هشتاد روز است که به دستور دادگاه ویژه روحانیت، بدون محاکمه در زندان اوین به سر می برند.

اگر چه پرونده سازان این ماجرا سعی داشتند اتهامات عجیب و غریب و نامعقولی را متوجه طلبه سیرجانی کنند اما شواهد امر نشان می دهد باز هم روسیاهی برای ذغال باقی مانده است. به هرحال امیدوارم دادگاه ویژه روحانیت که در قبال فتنه گرانی چون هادی غفاری و ادیب و سلیمانی و ایازی و.. مشی محافظه کارانه ای داشته است برای یکبار هم که شده روالی منطقی را در مواجهه با طلاب انقلابی و نیروهای خط مقدمی نظام در پیش بگیرد. امید دارم دادگاه ویژه روحانیت و بازیگردان اصلی این سناریو یعنی وزارت محترم .... از این امتحان تاریخی سربلند بیرون بیایند.

پیش از این نیز طلبه سیرجانی در حالی که قصد داشت در حرکتی انفرادی در اعتراض به زمین خواری های سیرجان با پای پیاده عازم تهران شود پس از دستگیری از سوی دادگاه ویژه روحانیت با حکم عجیبی چون زندان، تبعید و خلع لباس! مواجه شد که در نهایت با دخالت مقام معظم رهبری و ارسال پیام معروف "شکرالله مساعیک" از سوی معظم له این حکم کینه توزانه باطل گردید.

امروز عصر جمعی از طلاب عدالتخواه حوزه علمیه قم به منظور اعلام همراهی با طلبه سیرجانی با پای پیاده از حرم کریمه اهل بیت علیهاالسلام تا مسجد مقدس جمکران را پیموده و پرچم های قیام یاران ولایت را یک بار دیگر به اهتزاز درآوردند.

 

جشن تولد اشک آتش

+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر 1391 ساعت 18:40 شماره پست: 1194

وبلاگ اشک آتش چهارساله شد.

به لطف خدای متعال، چهارسال است که توانسته ام در فضای مجازی، فعالیت مستمر داشته و ارتباط خوبی را با علاقمندان فرهنگ و اندیشه انقلاب اسلامی برقرار نمایم.

 این چهارسال پرفراز و نشیب، خطرات و خیرات فراوانی برایم داشت که گاه بسیار سرنوشت ساز بود. تا الان فقط سه بار مطالبم فیلتر شد.

واقع امر آن است که تا کنون هر موضعی که در وبلاگ گرفته ام صادقانه بود؛ اما در بسیاری از مواقع مجبور شده ام به خاطر پاره ای از ملاحظات، بخشی از عقایدم را سانسور کنم. قطعا تا زمانی که این طرف آب هستم بخشی از حرف هایم را نخواهم زد.

خوشحالم که خار چشم فتنه گران و نیز برخی نهادهای مفت خور و بی آبرو بوده ام. البته یکی از این نهادها اخیرا به طور رسمی خواستار اخراج من از مجموعه ای مرتبط با شهدا بود که تودهنی جالبی از مسئولان آن دریافت کرد. انشالله تلاش خواهم کرد با اتکا به مبانی دینی، انحرافات موجود در نظام را مورد نقد و بررسی قرار دهم. به غیر از مقام معظم رهبری و محمود احمدی نژاد به مسئولان دیگر، اعتماد صد در صدی نداشته و حریمی برایشان (جز در چارچوب شرع) قائل نیستم.

بسیاری از دوستان با نظرات و راهنمایی هایشان همواره این وبلاگ را مورد لطف خود قرار داده اند که جای تشکر فراوان دارد.

آنانی که دینشان را ادا نکرده اند!
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آذر 1391 ساعت 11:28 شماره پست: 1193

دیشب این پیامک به دستم رسید:

طرح ارسال میلیونی پیامک به دفتر امام خامنه ای جهت آزادی دو فدایی ولایت٬ در ماه اسارت اهل بیت از زندان٬ طلبه سیرجانی و محسن شیرازی٬ سهم شما یک پیام و ارسال این پیام به یک نفر

شماره پیامک دفتر رهبری:

۳۰۰۰۱۶۱۹

مقریان عاشق زهرا سلام الله علیها

+ نوشته شده در شنبه یازدهم آذر 1391 ساعت 4:54 شماره پست: 1192

 

" ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمن و هیچ قدرتی و هیچ توطئه ای هراس ندارد. " امام خمینی (ره)

رزمندگان لشکر قهرمان 25 کربلا یاد و خاطره شهدای روستای مقریکلا را فراموش نمی کنند. روستایی بین بابل و بابلسر که صفای زیارت امامزادگانی از نسل سیدالساجدین، پروانه دل بسیجیان مکتب عشق را خلوت نشین آن دیار ساخته بود. بچه های لشگر وقتی نام این روستا را می شنوند یاد مریدان صدیق فرمانده قلب ها، شهید حاج حسین بصیر می افتند و یاد گردان خط شکن یارسول؛ یاد سردار دلیر و دانشجوی سربلند دانشگاه شهادت، شهید سیدعلی اکبر شجاعیان که در جوار این روستا می زیست و مونس زیارتگاه امامزادگانش بود.

یاد شهدای سرافراز و بی ادعای مقریکلا به خیر. یاد آنانی که با شمع وجودشان سوختن را به ما آموختند و خود روشنی بخش مسیر بلند کمال و هدایت گردیدند. یاد آنانی که کعبه آمالشان را در عرفانکده جبهه ها و پشت خاکریزهای نیایش و خون و شهادت جستند و صوفیان خانقاه سرگشتگی را در حیرت طریقت وصالشان فرو بردند. یاد بسیجی های غریب و سیلی خور شهرمان که در اوج مظلومیت و گمنامی، شعر دلدادگی را این گونه سرودند: می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...

سلام بر عباس خان نژاد، اولین شهید روستا و شهرمان، که در وصیت نامه عبرت آموزش سرمشق رهپویان انقلاب را این گونه حک نمود: من جز خط امام، خط دیگری را قبول ندارم، زیرا خط امام خط الله است. او جوانی از قبیله عارفان بازی دراز بود که وقتی مادرش به رغم ثبت نام برای سفر به عتبات، به تقدیر کهولت و از پاافتادگی، حسرت زیارت حرم شش گوشه سالار شهیدان، دل شکسته اش را بی تاب ساخته بود عباس شهیدش را دید که در رکاب امام عشق به ملاقاتش آمده و داغ دلش را تسکین می دهد. او در رویای صادقه دیگری به زیارت مزار بی نشان صدیقه طاهره سلام الله علیها مشرّف شد.

شمسعلی غلامیان، پسرخاله عباس بود. تنهایی و غربت در روستا، غمگینش ساخته بود. از ته دل آرزو می کرد دوری عباس، بیش از این عذابش ندهد. هشت ماه درد فراق را کشید و مانند عباس از خانقاه بازی دراز به جمع عارفان آسمان وصال پیوست.

یاد فیض الله ذبیح نیا به خیر. او همسنگر و هم نفس شمسعلی غلامیان بود. در نوجوانی اش حرف هایی می زد که راز مگوی سالکان پیر طریقت به پای آن نمی رسید. در وصیتش نوشت: اگر جسمم در چزابه ماند و بازنگشت ناراحت نباشید که روحم با شماست... وعده اش به نیکی تحقق پیدا کرد. تنگه چزابه برای همیشه به عطر ذبیح الله معطر شد و روحش همواره سراج منیر ره جویان وصال خواهد ماند.

سلام خدا بر سید علی اکبر پوربابا که شوق رفتن به جبهه و پرگشودن به محفل ملکوتیان، امانش را بریده بود. تکاب کردستان، معراج تماشایی او گردید.

علی اصغر رمضان نتاج را رحمان صدا می کردیم که رحمت و صفایش در دل همه اهل محل، جاخوش کرده بود. نامش با ماه خدا گره خورده بود. همین شد که در آخرین شب رمضان سال61 به ضیافت الهی شتافت. شب عید فطر، با چهره ای خضاب، جشن دامادی اش را در آسمان برپا کرد.

چه کسی خستگی را در وجود علی اصغر قاسم تبار دیده است؟ پیر جوان دلی که در عملیات محرم، هل من ناصر امامش را لبیک گفت و همنشین حبیب بن مظاهر شد.

محمدرضا و علی رضا پورعزیز با هم پسرعمو بودند. نه تنها نامشان که دلشان نیز با رضای آل محمد(ص) سرشته شده بود. مشهد محمدرضا در مریوان و مشهد علی رضا، فکه بود.

حسن گرجیان می گفت: شب های جمعه، شهدای گمنام دور مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها جمع می شوند و روضه غربت حسین علیه السلام را می خوانند. کربلای پنج که شد، حسن در کانال ماهی شلمچه ماند تا با روضه غریبی فرزند زهرا سلام الله علیها همنوا شود. ده سال بعد، استخوان های مطهرش بازگشت تا دوباره رایحه کربلا را در جانها زنده کند.

سال 67 سال آخر جنگ بود. بساط شهادت در حال جمع شدن بود. محمود عباس زاده نمی خواست از قافله عاشورائیان تاریخ جا بماند. شیپور بیت المقدس هفت نواخته شد تا شلمچه، کربلای محمود عباس زاده شود. در بیابان تفتیده شلمچه تشنگی کشید و با لبهای ترک خورده به کاروان عاشورائیان پیوست.

پاسدار شهید محمد پوراحمدعلی و بسیجی شهید مصطفی براری بهترین گلچین خدا از" کمال محله" و از میان سی و پنج خانوار اهل این محل بودند، خانواده هایی که هر یک با اعزام سه بسیجی داوطلب نام خود را در شمار یاران صدیق انقلاب عاشورایی خمینی کبیر (ره) ثبت نمودند. پوراحمدعلی در فاو و براری در مریوان به ضیافت حق راه یافتند.

یاد و خاطره همه شهدای بی نام و نشان مقریکلا و کمال محله در لوح افتخارات دیار آلاله های سرخ مازندران و سرزمین آسمانی ایران اسلامی محفوظ خواهد ماند.

شهدای زنده این روستا نیز ستارگان درخشان آسمان رشادت و پایمردی هستند. سلام و ارادت به همه جانبازان رهرو ابالفضل العباس علیه السلام به خصوص علمدار صبور عرصه جانبازی، رمضانعلی غلام نتاج که جوانی اش را در راه شناخت و ترویج فرهنگ اسلام ناب گذاشت و در نخستین سال آغاز جنگ تحمیلی در 17 دی ماه سال 59 در جبهه گیلان غرب فوز عظیم جانبازی را نشان فخر و سرافرازی خود نمود.

" سلام خدا بر شهیدان، سلام خدا بر مجاهدان راه حق و سلام خدا بر آن کسانی که این حماسه و شور را آفریدند. بزرگترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راه پرافتخار و پرفیض و پربهجت، جان خود را تقدیم کنم. " حضرت امام خامنه ای

جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن

غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش

بر اساس نوشته ای از جعفر قدم پور، روستای مقریکلا

 
چند فرزندی
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم آذر 1391 ساعت 18:18 شماره پست: 1191

سیدمهدی ایزدهی از مدیران خوب و موفق استان مازندران است. مدتی است وی در عرصه مجازی نیز با راه اندازی وبلاگ "موعود" مطالب مفید و جذابی را به مخاطبان خود ارائه می دهد.

طرح بحث ازدیاد نسل و ضرورت تکثر موالید از سوی مقام معظم رهبری از آن دست مباحث ایشان بود که به مذاق متولیان عرصه های فرهنگی و اجتماعی خوش نیامد و توجه اندکی به آن نشان داده شد. وبلاگ موعود از معدود وبلاگ هایی است که با نگاه خاص نگارنده آن به بررسی اجمالی این رویکرد استراتژیک نظام پرداخته است:

نمیتوان گفت که افزایش جمعیت حتما و الزاما به نفع جامعه است ولی جلوگیری از رشد طبیعی زاد و ولد نیز الزاما به نفع جامعه نیست.

به چند دلیل میگویم که چند فرزندی از یک یا دو فرزندی بهتر است :

از نظر فردی :

-در خانواده چند فرزندی فرزندان دارای روحیه اجتماعی بالاتری بوده و کمتر منزوی و گوشه گیر میگردند

-حس مشارکت و رقابت سازنده در فرزندان بیشتر میگردد

- فرزندان یاد میگیرند که علاوه بر محبتی که به آنان میشود به دیگران محبت نمایند

-رفاقت های سالم در دل خانواده شکل میگیرد

-فرزند حس مسئولیت پذیری بالاتری پیدا میکند

-فرزند بیشتر میکوشد تا توانائیهای فردی خود را افزایش دهد

-پدر و مادر با از دست دادن تک فرزند خود به آخر دنیا نمیرسند

-با افزایش فرزندان به میزان حس نوعدوستی پدر و مادر افزوده میشود

-همیشه اولین فرزند بهترین فرزند نیست و با وجود فرزندان بیشتر میتوان از فرزندان با هوش و استعداد بهتری بهره برد

-با ازدواج فرزندان . پدر و مادر با خانواده های بیشتری خویشاوند میشوند

-در زمان سالمندی و پیری به قولی چند عصای دست به داد پدر و مادر میرسند

-حس خودبینی و خودخواهی جای خود را به حس دیگر خواهی میدهد

-...

از نظر اجتماعی :

-همیشه جمعیت جوان در جامعه جهت انجام امور وجود دارد

-انسانهای پویاتر و فعالتری در جامعه بوجود میاید

-روحیه و سطح تعاملات اجتماعی بالاتر میرود

-انسانها میتوانند به افراد بیشتری اتکا داشته باشند و از آنها طلب کمک نمایند

-اصولا فرزند نتیجه و حاصل زندگی مشترک محسوب شده و تعداد بیشتر فرزندان میتواند در کاهش میزان

  طلاق موثر باشد

-مطابق آموزه های دینی فرزند بیشتر باعث افزایش رزق و روزی خانواده میشود

-یکی از ارکان قدرتی جامعه که جمعیت است تحکیم میگردد

و۰۰۰

در مجموع نمیدانم که نوابغ و دانشمندان و علما و عرفا فرزند چندم خانواده بودند ولی مطمئنم که بخشی از آنها فرزند اول یا دوم خانواده نبودند و چه بسا اگر در گذشته همه خانواده ها به محدودیت فرزندان فکر میکردند بسیاری از این نوابغ که در جریان تاریخ بشری موثر بودند به دنیا نمی آمدند و چه بسا با کنترل جمعیت تا کنون نیز عده ائی از این نوابغ بدنیا نیامده باشند .

http://mehdiizdehi.blogfa.com/

 

دم علی کریمی گرم!

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر 1391 ساعت 21:16 شماره پست: 1190

 

پایگاه خبری نامه نوشت: حمید استیلی مشاور شهردار منطقه ۲۱ است که چندی پیش با علی کریمی صحبت کردند تا مجسمه وی را به عنوان ورزشکار نمونه محله وردآورد در استادیومی که در این منطقه احداث می‌شود، قرار دهند.

در حالی که گفته می شد این کار مراحل نهایی خود را طی می کند علی کریمی اعلام کرد که مخالف ساختن مجسمه اش است.

وی با تاکید بر این نکته که آدم های بزرگ و افتخارآفرین زیادی در ایران بوده و هستند که می‌شود مجسمه آنها را ساخت. از مسئولان شهرداری خواست به جای وی، مجسمه شهدا، جانبازان و فرهیختگان را بسازند.

 
سید صدرا مشتاقی نیا
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر 1391 ساعت 19:16 شماره پست: 1189

به لطف خدا صدرای ما دقایقی پیش به دنیا آمد. امیدوارم در پرتو عنایت حضرت حق٬ بتواند به دانشمندی اهل بینش و سعه صدر تبدیل بشود.

بعضی ها می گفتند هارون و مأمون از بس که به علم و دانش علاقه داشتند فلسفه را از یونان به سرزمین های اسلامی کشاندند و به مباحث آن توجه ویژه نشان دادند. عده ای دیگر از مورخین معتقدند این دو ملعون برای تحت الشعاع قرار دادن جاذبه های دین و خرد ناشی از معارف آسمان و به کنارزدن اندیشه های سیاسی فقه اهل بیت، فلسفه یونان را به خدمت گرفتند و انحرافی را در مسیر ترویج مذهب پدید آوردند.

این دعواها ماند تا امروز هم که عده ای فلسفه را منفک از دین دانسته و در مقابل، عده ای دیگر فلسفه را ابزاری جدایی ناپذیر برای بیان دقیق اهداف دین برمی شمارند.

صدا و سیما هم با هر نیتی در حال احیای این جدل قدیمی است. این که امام قیاممان خمینی کبیر، نهضتش را بر مبنای فقه بنیان نهاد و یا جامعیتی از فقه و عرفان و... را به خدمت گرفت در برخی محافل در حال تبدیل شدن به یک دعوای حسابی است. همین جا یک پرانتز باز کنم که مهدی نصیری، بسیجی اهل قلم و نویسنده ای شجاع و انقلابی است که از دامان حوزه علمیه برخواسته اما فراموش نکنیم به قول استادمان آقا سیدسجاد ایزدهی، مهدی نصیری فقط یک طلبه ژورنالیست است که بهتر است به او در سطح همین جایگاه نگریسته شود. بگذریم.

باور کنید این چند هفته وقتی در برخی محافل طلبگی دعوای شدید حامیان این دو تفکر را می بینم یاد حربه بنی العباس می افتم و خطر تبدیل شدن یک بحث فرعی به دعوایی جدی برای تحت الشعاع قرار دادن توان حوزه های علمیه که باید خرج اصلاح جامعه بشود را به دوستان گوشزد می نمایم. خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند.

نام صدرا را برای آن انتخاب کردم که یکبار دیگر معجون معجزه آسای عرفان و انقلابی گری٬ ظهوری دوباره پیدا کند؛ باذن الله تعالی.

یادی از جانبازی که در زندان به شهادت رسید

+ نوشته شده در شنبه چهارم آذر 1391 ساعت 23:38 شماره پست: 1204

آذر ۱۳۸۳

اینجا بیمارستان رجایی شهر کرج است:

یک انباری که بوی تعفن از ان بلند می شود گویند اینجا مکانی بود که تا چند روز پیش پذیرای دلاوری مردی از تبار همت ها و باکری ها بود دلاوری که عمری بخاطر موجی بودن مورد تمسخر عالم و آدم قرار می گرفت با وضعیت اسفباری روی تخت این انباری بستری بوده با دستانی که به تخت زنجیره شده بود و سربازی که برای پرستاری از او مامور شده بوده اتاقی که معلوم نیست تا روز قبل از ورود محمد چه بود ولی هرچه بوده بوی تعفن و مرگ از ان به مشام می رسید ، ((چهره و دستان محمد وضعیت وحشتناکی دارند و معلوم نیست چه بر سر آنها آمده است. تاول‌هایی به بزرگی کف دست و زخم‌هایی که هیچ پانسمانی نداشتند، بر روی دستهای بیمار وجود داشت. زیر چشمان محمد، کبود بود و لبهایش به شدت متورم و تا آنجا که من فهمیدم، به هوش نبود. دست و پای او با زنجیر به تخت قفل شده و صحنه دلخراشی را ایجاد کرده بود.)) این وضیت این قهرمان ما بوده است براستی چه بر سر این دستان امده چه شد که دستانی که در دفاع از مملکت آستین بالا زده بودند با عفونت خود، بلای جان محمد شدند؟

برای اینکه بدانیم چه بر سر این جانباز جنگ امده گشتم و سخنان همسر شهد محمد رجبی ثانی با خبرگزاری مهر را در زیر می اوریم تا بدانیم چه کسی مسئول ان وضعیت است و چه کسی باید در باره این قضیه پاسخ دهد؟

((شوهرم را به خاطر دو تا شیشه ماشین به زندان فرستادند و به او برچسب خلافکار زدند. از زندان هم مرده او را به بیمارستان فرستادند. الان چه کسی مسئول است؟ شوهر من کاملا سالم به زندان رفت.

 در روزهایی که محمد رجبی ثانی بستری بود، بعد از چند روز رفت و آمد و پیگیری در بیمارستان موفق شدیم، ملیحه خدمتخواه ساران، همسر جانباز محمد رجبی ثانی را ببینیم و از او درباره ماجرای زندانی و بستری شدن محمد سؤال کنیم. آنچه در پی می‌آید حاصل گفت‌وگوی او در ایامی است که هنوز محمد به آسمان پر نکشیده بود.

ملیحه خدمتخواه، وقایع منجر به بستری شدن محمد این گونه توضیح داد: حدود یک ماه و نیم قبل محمد برای خرید مایحتاج خانه به سوپرمارکتی که همیشه از آن خرید می‌کردیم رفت. در آنجا دو برادر به نامهای علی و عباس ش، که در محل سابقه خوبی ندارند، محمد را مسخره کرده و او را دست انداختند. محمد هم که تعادل روانی‌اش به هم خورده بود با آنها درگیر شد. دو برادر با چوب به محمد حمله کردند تا او را بزنند. اما او چوب را ازآنها گرفته و شیشه‌های خودروی آنان را که در جلو مغازه پارک شده بود، شکست. آن شب با حال بسیار پریشان به خانه آمد و پس از خوردن قرصهایش، اندکی آرامش یافت.

وی افزود: آن دو برادر از محمد شکایت کردند. فردای آن روز ازکلانتری 128 نیرو هوایی به دنبال او آمدند و به جرم شکستن شیشه‌های آن خودرو محمد را دستگیر و در کلانتری بازداشت کردند. بعد از یک هفته قاضی در شعبه دوم بازپرسی دادگاه رسالت او را موظف به پرداخت صد میلیون ریال وجه نقد به عنوان وثقیه کرد که ما نداشتیم، سند خانه هم در اختیارمان نبود در نتیجه محمد راهی زندان اوین شد و یک روز بعد به زندان قزل حصار کرج انتقال یافت.

همسر شهید رجبی ثانی ادامه داد: محمد که جانباز 35 درصد اعصاب و روان است در حدود 11 سال است که روزانه 25 عدد قرص اعصاب مصرف می‌کند و اگر از زمان مصرف این قرصها اندکی بگذرد حال او وخیم می‌شود و مجبور می‌شویم او را در بیمارستان بستری کنیم. در پرونده پزشکی محمد نیز «جنون آنی» قید شده و قاضی علیرغم تمام اصرار و التماس که در روز دادگاه به او کردیم این مسئله را نادیده گرفت و حکم زندان رفتن را صادر کرد.

خدمتخواه متذکر شد: در مدت یک هفته‌ای که محمد در کلانتری به سر می‌برده روزانه 25 عدد قرص اعصاب که همراه داشته استفاده می‌کرده است. اما در زندان به دلیل ممنوعیت مصرف قرص توسط زندانیان قرصها به محمد نرسید. حال او روز به روز بدتر شد و بالاخره از حالت عادی خارج شد.

وی افزود: اولین باری که به دیدن محمد رفتیم، شش روز از حضور محمد در زندان قزل حصار می گذشت. حال وی اصلا خوب نبود و دستهایش رعشه داشت و در حرف زدن نیز تعادل چندانی نداشت. بار سومی که در زندان قزل حصار به ملاقات محمد رفتم حال او وحشتناک بود، رعشه تمام بدنش را فراگرفته بود و به درستی حرف نمی‌زد. از او پرسیدم قرصهایت را می‌خوری، گفت: نه اینجا به من قرص نمی‌دهند و من می‌خواهم پیش پزشک زندان بروم.

همسر محمد رجبی ادامه داد: به مسئولان زندان گفتم که اگر او قرصهایش را نخورد حالش بسیار بد خواهد شد و آنها گفتند: ما اجازه نداریم به زندانی قرص بدهیم مگر اینکه قاضی پرونده در حکم وی قید کند که مجاز به مصرف قرص است و این در حالی بود که من در روز دادگاه به قاضی یادآوری کره بودم که همسرم دچار جنون آنی است و اگر قرصهایش را مصرف نکند دچار مشکل می‌شود اما قاضی به من گفت: تأیید این مطلب در صلاحیت پزشکی قانونی است و علیرغم اینکه در پرونده پزشکی محمد بیماری جنون آنی قید شده بود، قاضی بدون توجه به تقاضای من حکم زندانی شدن محمد را صادر کرد.

 وی با اشاره به اینکه مسئولان زندان تنها راه مصرف قرصهای محمد را اجازه قاضی دانستند گفت: باردیگر همراه علیرضا (پسر جانباز) به قاضی مراجعه کردیم و با التماس وضعیت محمد را به او گزارش دادیم و گفتیم که اگر چنین مجوزی ندهد وضعیت محمد وخیم‌تر خواهد شد و حتی پرونده پزشکی محمد و نامه‌ای از بنیاد جانبازان را برای قاضی بردیم که در آن ذکر شده بود که اگر آقای رجبی قرصهایش را که شامل 25 قرص است هر روز مصرف نکند دچار جنون آنی می شود و باید در بیمارستان بستری شود. اما در مقابل التماسهای پی‌درپی من به قاضی وی گفت: او باید در زندان بماند تا ادب شود وتهدید کرد که اگر یک کلمه دیگر حرف بزنم مرا هم نزد همسرم خواهد فرستاد.

ملیحه خدمتخواه ادامه داد: در نهایت این قضایا منجر به این شد که در زندان محمد همه را عاصی کرد و گروهی از زندانیان بر سر او ریختند و او را کتک زدند. زیرا حال وی به حدی نامساعد شده بود که با پای برهنه به دستشویی می رفت و مدام از جنگ و جبهه برای زندانیان حرف می زد.گاهی می خندید و گاهی عصبی می شد. پس از آن به جای بررسی قضیه وی را از بند 2 به بند 12 زندان قزل حصار که مخصوص دیوانگان است فرستادند.

 وی افزود: در آنجا علاوه بر حال روحی، حال جسمی محمد هم وخیم شد. چون آنها فکر می کردند محمد می فهمد و به طور عمد آنها را اذیت می کند. در حالی که او در اثر مصرف نکردن داروهایش از حالت طبیعی خارج شده بود. در نهایت بر سر او ریخته و او را کتک زده بودند بعد هم که حال او بد شده و به کما فرو رفته بود و وقتی کاملا بیهوش شد او را به بیمارستان شهید رجایی آورده و گفته بودند، این زندانی دچار مرگ مغزی شده است.

همسر محمد اظهار داشت‌: من فکر می‌کنم که دستهای محمد را به عمد سوزانده‌اند و ضربه‌ای به سرش خورده که او را به حال کما انداخته است.

وی درمورد آخرین مراجعه اش به زندان جهت ملاقات گفت: دفعه چهارم که به ملاقات رفتیم بعد از کلی سرگردان کردن ما ، بواسطه اشکهایی که پسرمان ریخت به ما گفتند محمد را از آن بند به جای دیگری برده اند و امروز روزملاقات نیست. خلاصه با اصرار که کردیم معلوم شد حال محمد وخیم شده و او را به بیمارستان شهید رجایی برده اند و معاون زندان ما را به سمت بیمارستان هدایت کرد.

 خدمتخواه درباره وضعیت محمد رجبی ثانی در بیمارستان اظهار داشت: وقتی در بیمارستان سراغ محمد را گرفتیم او را در یک اتاق دیدیم که مثل انباری بود. چهار تخت روی هم انباشته و دو ویلچر در آن بود. قیافه وی طوری بود که برای پسرش قابل شناسایی نبود. تمام بدن وی مجروح و زخمی و دستانش تا آرنج سوخته بود و تاولهای بسیار بزرگی روی آنها وجود داشت. صورتش به شدت کبود و لبهایش متورم بود و باور اینکه وی همسر من و پدر فرزندان ماست ممکن نبود. در مدت چهار روزی که در بیمارستان بوده به حال وی رسیدگی نشده و حتی التماس سربازهای همراه وی بی ثمر بوده است. فردی با چنین اوصافی دست و پایش هم مطابق قوانین زندان با زنجیر به تخت بسته شده و در کما به سر می برد.
همسر محمد با چشمان پر از شک افزود: شما فکر کنید چه بر سر ما آوردند، شوهرم را به خاطر دو تا شیشه ماشین به زندان فرستادند و به او برچسب خلافکار زدند. از زندان هم مرده او را به بیمارستان فرستادند. الان چه کسی مسوول است؟ شوهر من کاملا سالم به زندان رفت فردی که مدام از جبهه و جنگ حرف می زد و این اواخر که در مورد جنگ عراق با یکی از دوستانش صحبت می کرد شنیدم که می‌گفت: اگر جنگی رخ دهد ما هنوز هستیم و باید جز اولین کسانی باشیم که به جبهه می رویم. آیا با فردی که بعد از سالها هنوز پایبند ارزشهای دفاع مقدس بود، باید این گونه رفتار می کردند.

 ... اما محمد دوام نیاورد. آن روز که با همسر محمد رجبی ثانی صحبت کردیم، او امید داشت که همسرش زنده بماند. اما امروز دیگر محمد در این دنیا نیست.))

در دیار ما تاوان عشق را باید در زندان و با شکنجه شدن پرداخت ، براستی چه کسی باید پاسخ گو باشد ؟ اصلا پاسخگو چه باشد آیا محمد زنده می شود؟ ادب شدن ان قاضی که در جایگاه عدل الهی فردی که دچار جنون آنی است را به زندان می اندازد چه دردی از خانواده محمد دوا می کند؟

برای حفظ آبروی نظام وانقلاب باید  اینگونه نگاشت:

رونوشت:

حضرت آیت الله شاهرودی جهت پاسخگویی در سال پاسخگویی

ریاست دادگستری تهران جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست داداستانی تهران جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست دادگاه انتظامی قضات جهت رسیدگی و برکناری قاضی شعبه دوم 

ریاست مجتمع قضایی رسالت جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست کل زندان ها جهت استعفا و برکناری رئیس زندان رجایی شهر

قاضی بی کفایت جهت استعفا و آماده شدن برای محاکمه به جرم قتل عمد

تعطیلی دائم بیمارستان رجایی شهر کرج بخاطر قصور در رسیدگی

رئیس امور جانبازان آقای دهقان جهت استعفا

 

در پایان باید گفت:

درعرصه خون وخطر پاگذاشتید         رفتید وعشق رابه تماشا گذاشتید

هم سنگران هم نفسم ازچه رو مرا        باکوله بارخاطره تنها گذاشتید

 

شرمسارازتمام شهدا ومحمدها هستیم...

بی شما زندگی کردن ننگ است...

نمی دونم کی می خواد به علی رضا بگه بابات رو برا چی کشتن آخر کجای دنیا با قهرمانان اینگونه برخورد می کند؟!

یاحق وبلاگ نی لبک

کل یوم عاشورا
+ نوشته شده در جمعه سوم آذر 1391 ساعت 15:45 شماره پست: 1187

کد لوگو سمت چپ وبلاگ

 

زیارت با طعم اسارت!

+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر 1391 ساعت 20:46 شماره پست: 1186

سال 67 بود و پنج سالی از مدت اسارت ما می­گذشت. در این پنج سال، سختی­ها و مشکلات فراوان و غیر قابل وصفی را گذرانده بودیم؛ اما از نظر روحی، بسیار آماده و شاداب بودیم و به خلق و خوی عراقی­ها هم حسابی آشنایی پیدا کرده و می­دانستیم چگونه باید در قبال برنامه­ها و سیاست­های آن­ها از خود عکس العمل مناسبی را نشان بدهیم.

قطعنامۀ 598 به امضای ایران و عراق رسیده بود و بین دو کشور، آتش بس برقرار شده بود. یک روز هیئتی از طرف دولت عراق به اردوگاه ما آمد. این هیئت اعلام کرد که دولت عراق قصد دارد اسرای ایرانی را به زیارت کربلا و نجف ببرد. آن­ها می­گفتند: هر چه زودتر آماده شوید، می­خواهیم این آرزوی دیرینۀ شما را برآورده کنیم. این تصمیم عراقی­ها برای ما تعجب برانگیز بود. در تمام مدت اسارت، رفتارهای وحشیانه­ای را از بعثی­ها دیده بودیم. آن­ها از اعمال هیچ شکنجه­ای در حق اسرا کوتاهی نمی­کردند. حالا چه شده بود که دلشان به رحم آمده و می­­خواستند ما را به آرزوی دیرینه­ای که رؤیای شیرین هر ایرانی مسلمانی محسوب می­شد، برسانند؟!

هیئت عراقی برای آن که نظر اسرا را جلب کند، وعده­هایی را بیان می­کردند. مثلاً می­گفتند: از شما فیلمبرداری می­کنیم تا خانواده­هایتان در ایران با دیدن تصاویر شما خوشحال شوند. شما را به کاباره می­بریم و...!

 قرار شد مسئولین اردوگاه، نظر ما را به هیئت عراقی اعلام کنند. اسرا گفتند: ما زیر پرچم رژیم بعث عراق به زیارت عتبات نخواهیم رفت. در بین همه اسرا این اتفاق نظر وجود داشت که کاسه­ای زیر نیم کاسه است و دولت عراق برنامه­ای را برای بهره­برداری سیاسی و تبلیغی از این زیارت در نظر دارد.

 هیئت عراقی بدون آن که نتیجه­ای به دست بیاورد، اردوگاه ما را ترک کرد. می­دانستیم که دیر یا زود برمی­گردند و دوباره حرفشان را تکرار می­کنند. به هر حال ما اسیر بودیم و تا حدّ خاصی می­توانستیم در برابر خواسته­های آن­ها از خود مقاومت نشان بدهیم.

چهل و پنج روز بعد، هیئت عراقی دوباره به اردوگاه ما آمد. در این مدت، بیست یا سی جلسه بین اسرا تشکیل شده بود تا تصمیم سنجیده و مشترکی در این خصوص گرفته شود. نظر اسرا این بود که تا جایی که مقدور باشد در برابر تقاضای رژیم بعث از خود مقاومت نشان دهیم؛ اما اگر مجبور به رفتن برای زیارت عتبات عالیات شدیم باید هر نوع فرصت تبلیغی را از عراقی­ها سلب کنیم.                                                            ما سال­های سال بدترین شکنجه­ها و کمبودها را تحمل کرده بودیم، آن وقت نباید اجازه می­دادیم عراقی­ها با تهیه فیلمی از زیارت اسرا و غذا خوردن در یک رستوران، این طور وانمود کنند که انگار ما در تمام این سال­ها میهمان عراقی­ها بودیم و هیچ­گونه سختی ندیده­ایم. باید کاری می­کردیم تا در صورت فیلمبرداری، جهانیان بفهمند سربازان خمینی در چه مظلومیتی به سر برده و تا پای جان در راه آرمان­هایشان ایستادگی نشان داده­اند .                                                                                

هیئت عراقی که این بار در جریان شرایط و مطالبات اسرا قرار گرفته بود، وعده داد که از اسرا فیلمبرداری و سوء استفاده تبلیغاتی نخواهد شد. اسرا را به کاباره­ها نمی­برند و در طول مسیر، اسرا آزاد هستند و هر برنامه معنوی که دلشان می­خواهد، مانند دعا و روضه و تلاوت قرآن و... را می توانند اجرا نمایند. این وعده و وعیدها در حالی بود که وقتی عراقی­ها می­خواستند یک اسیر مجروح را برای درمان به شهر موصل که تنها بیست کیلومتر با اردوگاه ما فاصله داشت، ببرند شدیدترین تمهیدات نظامی و امنیتی را در نظر می­گرفتند.

 با تمام عشق و علاقه­­ای که به پابوسی حرم ائمه مظلوم در کربلا و نجف داشتیم برای آن که به دشمن نشان بدهیم از ظلم آن­ها نگذشته و در مقابلشان کرنش نشان نخواهیم داد، باز هم با رفتن به زیارت، مخالفت کردیم.

 دفعه سوم که هیئت عراقی آمد، دیگر به طور رسمی و قطعی اعلام کردند که چه بخواهید و چه نخواهید این دستور صدام است و ما باید به هر شکلی شده ولو با کمپرسی! شما را به کربلا و نجف ببریم. دیگر چاره­ای نبود و باید برای زیارت آماده می­شدیم. یکی از اسرا از مسئول هیئت عراقی، تعهد کتبی! گرفت که هیچ نوع سوءاستفاده تبلیغاتی از زیارت اسرا به عمل نیاورند. البته این برادر اسیر به خاطر همین جسارتش بعدها ده ماه دیرتر از سایر اسرا آزاد     گردید.                                                                                                            حدود دو هزار اسیر در این اردوگاه بودیم که به گروه­های چهارصد نفری تقسیم شدیم تا به نوبت به زیارت عتبات عالیات اعزام شویم. شور و شوق خاصی در بین اسرا حاکم شده بود. خدا خواست تا دشمن، سبب خیر شود و پس از سال­ها تحمل سختی و دوری از خانواده به آرزوی دیرینه خود رسیده و تمام رنج­هایمان به یک باره رنگ ببازد.                                                                     

 اسرا به نیابت از شهدا خود را برای شیرین­ترین لحظۀ عمرشان آماده می­کردند. گروه­هایی که زودتر از بقیه به زیارت عتبات عالیات مشرف شدند با شوق و حرارت خاصی به تعریف لحظات ناب زیارت و درد دل گفتن با مولای خویش برای سایر اسرا می­پرداختند. اسرایی که از زیارت برمی­گشتند یک روز را میهمان سایر اسرا بودند. اسرای میزبان، با احترام خاصی زائران را در آغوش گرفته و اشک می­ریختند و برایشان غذا می­آوردند، ظرف­هایشان را می­شستند و...                                    

بالاخره نوبت گروه چهارصد نفره ما رسید. از صبح زود بیدار شدیم و خود را برای غسل زیارت آماده کردیم. به طور معمول هر یک از اسرا در طول یک ماه، سه الی چهار لیتر سهمیه آب گرم داشت. از سایر آسایشگاه­ها نفت قرض گرفتیم و آبگرمکن را که در بیرون از آسایشگاه بود روشن کردیم. اسرا به نوبت غسل کردند. آن­ها یکدیگر را در آغوش می­گرفتند و از هم طلب حلالیت می­نمودند. حال و هوای اسرا دیدنی بود. طوری اشک می­ریختند که هیچ­گاه مشابه آن را ندیده بودم.                             

  بعد از نماز مغرب و عشا باید حرکت می­کردیم. اتوبوس­ها را به داخل اردوگاه آوردند. از آسایشگاه ما تا اتوبوس­ها صدمتر فاصله بود. خیلی از اسرا به صورت سینه خیز به طرف اتوبوس­ها حرکت کردند. عراقی­ها سعی کردند بر خلاف قولی که داده بودند اسرا را از این کار ممانعت کنند؛ ولی کسی به آن­ها اعتنا نمی­کرد. در هر اتوبوس چهار عراقی مسلح حضور داشتند. یک اتوبوس پر از سربازان آماده و مسلح عراقی به همراه یک تویوتا که روی آن تیربار نصب شده بود، درجلوی کاروان اسرا حرکت می­کرد. پشت اتوبوس­ها نیز اوضاع به همین شکل بود. به شهر موصل رفتیم و سوار بر قطار شدیم. در هر واگن هم چهار سرباز مسلح عراقی حضور داشتند و یکی دو واگن به طول کامل پر از نیروهای آماده عراقی بود. قطار که به راه افتاد تلاوت قرآن و روضه­خوانی و مداحی و سینه زنی هم آغاز شد، تا فراموش ناشدنی­ترین شب اسارت، در شب بیست و چهارم دی ماه سال شصت و هفت رقم بخورد. نگهبان­هایی که شیعه بودند با ما همراه می­شدند؛ اما اگر در بین خودشان نیروی استخباراتی می­دیدند بغضشان را فروخورده و گاه پنهانی گریه می­کردند. به بغداد که رسیدیم از قطار پیاده شده و سوار اتوبوس­ها شدیم. ناگهان یکی از درجه­داران عراقی عکسی از صدام را به روی شیشه یکی از اتوبوس­ها چسباند. یکی از اسرا اعتراض کرد که مگر قول نداده بودید که تبلیغات نکنید؟! آن بنده خدا دست پاچه شد و عکس صدام را کند؛ اما عجله او باعث شد گوشه تصویر پاره شود. مأمور استخبارات عراق که صحنه را از نزدیک دیده بود بلافاصله آن درجه­دار را دستبند زد و با خود برد.                                   

 سر بعضی از چهارراه­ها و میادین شهر بغداد، آوازه­خوان­هایی را آورده بودند تا بزنند و برقصند و با این کارشان روحیه و حال و هوای معنوی اسرا را تحت الشعاع قرار بدهند. بلافاصله گوش­هایمان را گرفتیم و صورتمان را برگرداندیم. سرانجام به شهر نجف وارد شدیم. مردم نجف که اغلب شیعه و متدین هستند در کنار خیابان­ها صف کشیدند و به تماشای اسرا پرداختند. آن­ها گاهی به دور از چشم مأموران به ابراز علاقه و ارادت نسبت به اسرا می­پرداختند. بانوانی را دیدیم که با کنار زدن چادرشان عکسی از حضرت امام را که بر لباس­ خود نصب کرده بودند به ما نشان می­دادند. در جوار حرم مطهر امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اتوبوس­ها پیاده شدیم تا به تجدید وضو بپردازیم. سرویس­ها واقعاً غیر بهداشتی بود. توالت­ها بسیار کثیف و مملو از آب بود. یک آفتابه کوچک در هر توالت قرار داشت که شاید کمتر از یک لیتر در آن جای می­گرفت. خیلی باید مراقبت می­کردیم تا با اوضاعی که در سرویس­ها بود لباسمان نجس نشود. با هر سختی بود وضویی گرفتیم و به حالت سینه خیز به طرف مرقد پاک مولای متقیان حرکت نمودیم. در همان حال با امام خود درددل­ها گفتیم و نجواهایی عاشقانه سردادیم. در کنار حرم، دسته جمعی زیارت امین الله خواندیم. صحن­های حرم، کثیف و پراز آشغال بود. هشت الی ده دقیقه کنار حرم بودیم و به اجبار ما را سوار بر اتوبوس­ها نمودند و به سمت کربلا حرکت کردیم.

 در طول راه به هر بهانه­ای اشک بر چشمان اسرا جاری می­شد. بیابان­های پر از خاک و خاشاک، دلمان را آتش می­زد. هر چه به کربلا نزدیک­تر می­شدیم، صدای گریه و ناله اسرا بیشتر به هوا برمی­خواست. گنبد و بارگاه امام حسین علیه السلام با آن پرچم سرخ را که دیدیم، دیگر حال خودمان را نفهمیدیم.                                  نیروهای بعثی در اطراف خیابان­های مشرف به حرم، دست­هایشان را به همدیگر زنجیر کرده بودند. پشت سر آن­ها تیربارهایی نیز به چشم می­خورد.

 مردم شهر پشت سربازها جمع شده بودند و با اشک و ناله از اسرای ایرانی استقبال می­کردند. در فاصله بیست متری حرم، پیاده شدیم. اسرا لنگه های کتانی­ و دمپایی­هایشان را به هم بسته و به گردن خود آویزان کرده بودند و به حالت سینه خیز به طرف حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام حرکت می کردند.

عراقی­ها برای این که جلوی این حرکت اسرا را بگیرند، از قبل در اطراف حرم، قیرهای خشک و خوردشده­ای را ریخته بودند که مانند شیشه تیز و برنده بود؛ ولی کسی از حرکت باز نایستاد و همه به صورت سینه خیز، خودشان را به حرم رساندند. حرم پر از گرد و حاک و زباله­های ریز و درشت بود. اسرا در همان حالت سینه خیز با دست و صورت و زبان خود حرم را تمییز می­کردند. این صحنه بسیار برای عراقی­ها گران تمام شده بود. آن­ها به زور اسرا را از زمین بلند می­کردند؛ اما آن­ها دوباره خودشان را بر زمین می­انداختند.

از هیچ یک از شیرهای حیاط حرم آب نمی­آمد. با همان وضویی که در نجف ساخته بودیم وارد حرم شدیم. ظهر شده بود. نماز را به صورت جماعت اقامه کردیم. نماز که تمام شد عراقی­ها به زور، اسرا را از حرم بیرون می­انداختند. شاید فقط ده یا پانزده دقیقه فرصت حضور در کنار ضریح مطهر امام مظلوممان را پیدا کرده بودیم.

 پیش از این از یکی از اسرایی که زودتر از ما به زیارت آمده بود، شنیده بودم که سربازهای عراقی دیرتر به سراغ کسی می­آیند که مشغول خواندن نماز باشد. براساس این تجربه ارزنده به سرعت شروع به خواندن نماز کردم. دو رکعت برای شهدا به جا آوردم و دو رکعت به نیابت از حضرت امام و دو رکعت برای پدر و مادر و اقوام. برای چهارمین بار که نماز را شروع کردم یک سرباز بعثی با عصبانیت به طرفم آمد و لگدی به مهرم زد و آن را پرت کرد. سپس مرا در حال نماز به طرف بیرون هل داد. پریدم و به ضریح شش گوشه آقا چنگ انداختم. سرباز تنومندی آمد و به زور، دست­هایم را از پنجره­های ضریح جدا کرد و مرا به بیرون از حرم هل داد. دوباره به داخل حرم رفتم و دور از چشم عراقی­ها به سرعت دشداشه عربی­ام را درآوردم. آستین­هایش را گره زدم تا تبدیل به یک کیسه بزرگ بشود. هر چه مهر داخل جا مهری حرم بود را به عنوان تبرک داخل آن ریختم تا بین اسرا تقسیم کنم. کلاهی را که با دوختن دو جوراب برای خود درست کرده بودم از سردرآوردم و داخل آن نیز مهر ریختم. امید داشتم که این کلاه جورابی را بعد از آزادی با خودم به ایران ببرم که شکر خدا موفق شدم.

سید محمد ابطحی هم به کمکم آمده بود. عراقی یکی یکی اسرا را از ضریح آقا جدا کردند و به داخل اتوبوس­ها بردند.

حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام در فاصله کوتاهی از حرم اباعبدالله علیه السلام قرار داشت. اتوبوس­ها چسبیده به در ورودی حرم، توقف کردند. باز هم با دست­هایمان از اتوبوس پیاده شدیم و سینه خیز حرکت کردیم و مدام ذکر « ابوالفضل علمدار، خمینی را نگه دار » را تکرار می­کردیم. عراقی­ها از حضرت ابوالفضل علیه السلام ترس عجیبی داشتند. آن­ها اسرا را از کنار مرقد هل می­دادند و با ماژیک قرمز پشت لباس بعضی­ها را ضربدر می­زدند تا بعدها به حسابشان برسند. اسرا بی­اعتنا به تلاش آن­ها به سر و سینه می­زدند و گرد ضریح علمدار کربلا می­چرخیدند. فرصت ما برای زیارت تمام شد. ما را به طرف یک غذاخوری که جنب حرم حضرت قرار داشت راهنمایی کردند.

ساختمان غذاخوری مکانی قدیمی بود که باید از راه پله­ای تنگ، بالا می­رفتیم و وارد سالن آن می­شدیم. از راه پله فقط یک نفر می­توانست بالا برود. ساختمان، مشرف به خیابان ورودی حرم امام حسین علیه السلام بود. برنج و خورشت که از گوشت شتر آماده شده بود را داخل سینی­های بزرگ ریخته و روی میزهای غذاخوری می­گذاشتند. قاشقی در کار نبود و اسرا باید با دست غذا می­خوردند. عده­ای از اسرا از قبل، تکه­هایی از عرق­گیرهای خود را در ابعاد دو در سه به هم دوخته بودند و تصویر حضرت امام خمینی را روی آن نقاشی کرده بودند. یکی از اسرا این پارچه را دور کمر خود بسته بود. آن­ها از این فرصت استفاده کردند و پارچه را از پنجره سالن غذاخوری به طرف خیابان آویزان کردند. مردم که همچنان در خیابان­ها جمع بودند با دیدن تصویر امام خمینی به شور و هیجان آمده و به ابراز احساسات پرداختند. سر و صدای آن­ها از خیابان­ها به گوش می­رسید. سربازهای بعثی سراسیمه و آشفته به سالن غذاخوری هجوم آوردند. اسرا مقابلشان ایستادند و سر و صدا راه انداختند. آن اسیر توانست با استفاده از این فرصت، پارچه منقّش به تصویر امام را دوباره به کمرش ببندد. عراقی­ها هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند. سربازهایی که در خیابان بودند چند تیر هم به طرف ساختمان شلیک کرده بودند.

در طول راه وقتی به اردوگاه برمی­گشتیم، دیگر نگران آن نبودیم که چه سرنوشتی انتظارمان را می­کشد. شاد و پرنشاط بودیم. احساس می­کردیم تمام خستگی سال­های اسارت از تنمان رخت بربسته است. عراقی­ها پژمرده و ناراحت بودند. برق پشیمانی را می­شد از نگاه فرماندهان عراقی تشخیص داد.

 همه نقشه­های تبلیغاتی آن­ها نقش برآب شده بود و مردم عراق فهمیده بودند، اسرای ایرانی آزاده­اند.

راوی: محمدرضا رضا نژاد

وقتی مازندرانی ها چشم خود را می بندند!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان 1391 ساعت 18:52 شماره پست: 1185

چرا تنها پادگان بکر دفاع مقدس احیا نمی‌شود؟

خبرگزاری فارس: از اندیمشک که به سوی اهواز می‌روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، پادگانی است که محل استقرار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا بوده است؛ منطقه‌ای به نام «هفت‌تپه»؛ پادگان مهجور و متروکی که تنها پادگان دست‌نخورده دفاع مقدس است.

خبرگزاری فارس: چرا تنها پادگان بکر دفاع مقدس احیا نمی‌شود

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، یادمان‌هایی که از دوران دفاع مقدس برجای مانده و خاطراتش در ذهن اهالی آن روزها ماندگار شده است، کم نیستند. یکی از این یادمان‌ها «پادگان دوکوهه» است که محل استقرار رزمندگان لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص)‌ بوده است. جایی که لشکریان حضرت رسول ساعت‌ها و روزهای بسیاری را در کنار هم زیستند.

پادگان ابوذر در غرب

امروز هم اگر به دوکوهه سری بزنی هنوز هم راوی خاطرات تلخ و شیرین حضور رزمندگانش است. مشابه پادگان دوکوهه در جنوب، «پادگان ابوذر» است که در غرب، میعادگاه رزمندگان غرب و شمالغرب بوده که این روزها به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس به عنوان یکی از یادمان‌های دفاع مقدس حفظ و بازسازی شده و تلاش می‌شود تا از گزند آسیب‌های طبیعی در امان باشد تا جای خود را در گنجینه دفاع مقدس حفظ کند.

اما در جنوب، از اندیمشک که به سوی اهواز می‌روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، مقر دیگری نیز هست که محل استقرار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا بوده است؛ منطقه‌ای به نام «هفت‌ تپه»؛ پادگان مهجور و متروکی که تنها پادگان دست‌نخورده دفاع مقدس است. 

پادگان هفت تپه مقر لشکر ویژه 25 کربلا

این منطقه از سال 64 محل استقرار و ساماندهی لشکر 25 کربلا بوده اما هیچگاه در آن مانند دوکوهه یا پادگان ابوذر،‌ ساختمانی ساخته نشده، بلکه ساکنان هفت تپه، اغلب در چادر، سوله یا سنگر مستقر بودند. به طوری که در خاطراتی که از آن نقل می‌کنند، برخی مسئولان که برای بازدید از منطقه می‌آمدند، تصور می‌کردند عشایر در هفت‌ تپه اتراق کرده‌اند!

در دوران جنگ نیز این منطقه بدون هیچ استحکامات دفاعی، بارها توسط بعثی‌ها بمباران شده است و یکی از فرماندهان این لشکر به نام «حاج جعفر شیرسوار» نیز در هفت تپه به شهادت رسیده است.

پادگان هفت تپه مقر لشکر ویژه 25 کربلا

*حمایت محسن رضایی از حفظ و احیای «هفت تپه»

چندی پیش نیز در همایش تجلیل از جانبازان و معلولان نخبه تهرانی که پنجشنبه 18 آبان 91 در تهران برگزار شد، سردار محسن رضایی بعد از اینکه توسط یکی از رزمندگان لشکر 25 کربلا از وضعیت پادگان هفت تپه و متروک ماندن آن بعد از جنگ مطلع شد، در مقابل این پرسش که چرا هفت تپه، مقر لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، تاکنون به عنوان یادمان حفظ نشده است؟ با تعجب می‌پرسد که مگر تاکنون حفظ نشده؟ و وقتی با پاسخ منفی روبرو شده، می‌گوید هفت تپه! مقر لشکر ویژه 25 کربلا باید حفظ می‌شد، اگر تا الآن این کار را نکردند و پیگیرش نشدند، واقعاً کوتاهی کردند و بعد هم تأکید می‌کند که همه؛ مسئولین مازندران، بچه‌های لشکر کربلا باید می‌خواستند و آنجا را به عنوان یک یادمان حفظ می‌کردند، اگر تا الآن حفظ نشده واقعاً حیف شده است. محسن رضایی همچنین با اعلام حمایت از این اقدام به آن رزمنده مازندرانی می‌گوید شما پیگیر باشید و من هم حتماً شما را کمک خواهم کرد.

هفت تپه ـ مقر گردان مسلم‌بن‌عقیل ـ لشکر 25 کربلا
*ثبت «هفت تپه» در ردیف آثار ملی دفاع مقدس
نکته جالب توجه این است که هفت تپه با کد 146 از سال 88 در لیست آثار ملی دفاع مقدس کشور ثبت شده است.
 
* پادگان «هفت تپه» که سند ایستادگی و پایمردی لشکر 25 کربلا
پادگان «هفت تپه» که سند ایستادگی و پایمردی لشکر 25 کربلا و شهدای زیادی با خون خود بر پای این سند مهر زده‌اند، هنوز هم با نغمه عاشقی، اهالی‌اش را به سوی خود می‌خواند. 

پادگان  هفت تپه ـ لحظه اعزام رزمندگان لشکر 25 کربلا برای شرکت در عملیات

خوب گوش کن، با اینکه دیگر صدای ماشین‌های اعزام رزمندگان به خط مقدم از هفت تپه نمی‌آید اما قهقهه مستانه‌ خط‌شکنان لشکر 25 فضای پادگان را تسخیر کرده است و غروب که می‌شود، نجوای نمازهای عارفانه رزمندگان این پادگان، صوت خوش الحان روزهای غربت هفت‌تپه است. خوب گوش کن، صدایش را می‌شنوی...

  • سیدحمید مشتاقی نیا