اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

ادامه آرشیو مرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۴۱ ق.ظ


شهید محمد معماریان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:16 شماره پست: 518

 

 

نمی دانم این مطلب زیبا نوشته کدام بزرگوار است . مدتی است با شهید محمد معماریان اهل قم ِآشنا شده ام و چیزهایی در باره این نوجوان شهید شنیده ام که مرا مرید خویش ساخته است . شهیدی که حیات شهدا را به ناباوران نیز اثبات کرد :


هدیه شهیدی به مادرش/شهید محمد معماریان، از زبان مادرش

گام اول: محبت

سال 1351 ـ تهران

دکتر نگاهی به آزمایش‌های بچه کرد. چند بار معاینه کرد و در آخر گفت: «مننژیت مغزی». بچه‌تان مننژیت مغزی گرفته، باید بستری شود. تب بالا و تشنج و گریه‌های شدیدی داشت که امان همه را بریده بود. کودک را بستری کردند. بعد از بیست‌وچهار ساعت که توی دستگاه بود، دکتر به مادرش گفت: باید آب کمر بچه را بگیریم برای آزمایش‌های تکمیلی. ممکن است بعد از اینکه آب کمر را کشیدیم، بچه سالم بماند که البته به احتمال نودوپنج درصد فلج می‌شود. شما رضایت‌نامه امضا کنید تا ما ادامه دهیم. مادر وقتی این را شنید، رضایت‌نامه را امضا نکرد. دکتر هم با برخورد تند و توهین‌آمیز پرونده را برداشت و مطالبی پایین آن نوشت تا دیگر هیچ بیمارستانی این بیمار را قبول نکند. بعد هم پرونده را مقابل مادر انداخت. مادر گفت: خدایی که این مریضی را به بچه من داده، خودش می‌تواند خوبش کند. خدا می‌داند که من نمی‌توانم بچه فلج را نگهداری کنم و کودکش را بغل کرد و رفت خانه. چند روز گذشت. حال بچه روزبه‌روز خراب‌تر می‌شد. حالا دیگر چشمانش بسته نمی‌شد. یک قطره آب هم نمی‌خورد. دست و پایش کاملاً خشک و بی‌حرکت شده و سرش به عقب برگشته بود. مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می‌کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می‌گشت تا به او پناه ببرد. از همه‌جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله‌ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله. آخر هم با حال زار گفت: یا رسول الله، اگر کودکم، محمدم، قابل است که بماند شما شفایش بدهید و اگر هم نه، این طفل را از این زجری که می‌کشد راحت کنید. مادر برای لحظاتی خواب چشمانش را گرفت. سوار سفیدپوشی را دید که آمد و....

وقتی به خودش آمد، محمد را بغل کرد و از پشت بام پایین آمد، می‌دانست که اتفاقی می‌افتد. چشمش به ساعت بود. یکی ـ دو ساعت نگذشته بود که محمد آرام آرام پلک زد. سرش را چرخاند. دست و پایش را تکان داد و با نگاهش مادر را جستجو کرد. مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بیا بغل مادر. می‌آیی محمدجان. محمد روی دو زانو تکیه کرد و خم شد و آهسته کمر راست کرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پروندة پزشکی محمد را برداشت، او را بغل کرد و رفت بیمارستان پیش همان دکتر و....

گام دوم: صباوت

محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژی بود؛ کودکی پرجنب‌وجوش که برای خودش همه کاری می‌کرد، اما اهل بدی کردن نبود. دوران کودکی او تا نوجوانی‌اش هم‌زمان بود با اوج گرفتن انقلاب. مادر هم اهل تظاهرات و اعلامیه پخش کردن بود و محمد هم دنبال بازی کردن‌های خودش. اما وقتی هفت ساله شد، خیلی خاص دل به نماز سپرد. بدون اینکه کسی به او تذکر دهد، تا صدای اذان را می‌شنید بازی‌اش را رها می‌کرد، وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد. حتی نماز صبحش را هم مقید شده بود که بخواند. می‌گفت: باید بیدارم کنید. اگر یک روز دیر صدایش می‌کردند می‌زد زیر گریه و می‌گفت: چرا این‌قدر دیر بیدار شدیم. مگر خواب مرگ گرفته بودمان. ببینید آفتاب دارد درمی‌آید و.... محمد شده بود زنگ نماز اهالی خانه.

گام سوم: حرکت

پنجم ابتدایی را تمام کرد، اما درس‌خواندن خیلی به مغزش فشار می‌آورد. دکتر گفت: نباید به این بچه فشار درس وارد کنید. برای مغزش ضرر دارد. درس را رها کند. اما محمد مگر می‌توانست بیکار باشد. کنار تمام کارهای خانه که برای مادر می‌کرد و البته دلیلش هم این بود که کجای اسلام آمده که همة کارهای خانه را باید مادر انجام دهد، خیاطی هم می‌رفت. چند ماهی شاگرد خیاطی بود که لباس مردانه می‌دوخت. خیلی زود یاد گرفت و برای خودش خیاط شد. پدر هم برایش چرخ خیاطی و وسایل کار خرید. محمد حالا توی زیرزمین خانه خیاطی می‌کرد و درآمد داشت. خیلی هم مردانه عمل می‌کرد. پولش را حساب‌شده خرج می‌کرد، دقیق و با برنامه. هر سه وعده هم کار را تعطیل می‌کرد و می‌رفت مسجد برای نماز. البته فرقی نمی‌کرد برایش چه بازی، چه کارخانه، چه خیاطی، هرچه بود می‌گذاشت کنار و راهی مسجد می‌شد و الوعده وفا، یا الله.

گام چهارم: ارادت

قم ـ بلوار امین ـ مسجد المهدی(عج)

پایگاه مسجد خیلی فعال شده بود. گروه‌گروه اعزام به جبهه داشتند. جوانان در مسجد موج می‌زدند. محمد هر بار موقع نماز که می‌رفت مسجد، کلی دلش می‌خواست که عضو پایگاه شود. آن عقب می‌ایستاد و بسیجی‌ها را نگاه می‌کرد. گاهی هم خودش را قاطی می‌کرد، اما انگار تا عضو نباشی فایده ندارد. یک روز دیگر طاقت نیاورد. از مسجد که آمد، یک‌راست رفت سراغ مادر و گفت: من می‌خواهم بروم بسیج مسجد، عضو بشم. شناسنامه‌ام را بدهید. مادر هم شناسنامه را داد دست محمد و رفت. هنوز دقایق به ساعت نرسیده بود که محمد با ناراحتی برگشت و رفت گوشة اتاق نشست و صدای گریه‌اش مادر را خبر کرد. مادر با تعجب بر اشک‌های مرد کوچکش نگاه کرد و گفت: چی شده؟ محمد گفت: قبولم نکردند. اشکش را با گوشة آستین پاک کرد و گفت: گفتند بچه‌ای، زود است. صبر کن نوبت تو هم می‌شود. دوباره هق‌هق‌اش بلند شد. مادر کمی نگاهش کرد و گفت: خیلی اشتباه کرده‌اند که قبولت نکرده‌اند. حالا بلند شو برویم، درست می‌شود. مادر چادرش را سر کرد و با محمد رفت. مادر به مسئول ثبت‌نام گفت: حاج آقا، اگر یک نفر بخواهد پناهنده به اسلام بشود شما ردش می‌کنید؟ مسئول با تعجب سرش را بلند کرد. مادر ادامه داد: این بچة من می‌خواهد عضو شود و پناهنده به بسیج شود و.... مسئول، سرش را از ناچاری پایین انداخت. مانده بود که چه بگوید. آهسته گفت: والله مادر، خیلی از مادرها می‌آیند به ما اعتراض می‌کنند که چرا بچة هجده ـ بیست ساله‌شان را عضو بسیج کرده‌ایم، آن وقت شما خودتان آمده‌اید اصرار می‌کنید ما این بچه را عضو کنیم. مسئول بهانه آورد برای اینکه محمد را ننویسد، مادر مقاومت کرد. مسئول دلیل و قانون رو کرد، مادر اصرار کرد و بالاخره پیروز شد.

گام پنجم: لیاقت

حالا محمد یک دل‌مشغولی مهم‌تر پیدا کرده بود. تا کارهایش در خانه و خیاطی تمام می‌شد، می‌رفت مسجد و پایگاه. بزرگ‌ترها هم به او محبت خاص پیدا کرده بودند. هر وقت می‌رفتند گشت و اردو و تمرینات نظامی و... محمد را هم با خودشان می‌بردند و این باعث می‌شد که جسم و روح محمد روزبه‌روز بیشتر رشد کند و پرورش یابد. پدر محمد هم مدام جبهه بود و در ستاد پشتیبانی مشغول کارهای بنایی و ساخت و سازهای مورد نیاز رزمندگان بود. محمد تازه وارد سیزده سالگی شده بود که با پدر راهی منطقة سومار شدند. آنجا داشتند برای رزمندگان تنور نان درست می‌کردند. هرچند قبل از آنکه تنور نان داغی برای رزمنده‌ها درست کند، عراقی‌ها بمب‌بارانش کردند و داغ نان گرم را به دل همه گذاشتند. آن جبهه رفتن و دیدن‌ها و شنیدن‌ها برای محمد خیلی شیرین و پردرس بود و البته فتح بابی شد برای او. حالا دیگر نمی‌شد محمد را در شهر نگه‌داشت. جبهه شده بود خانة اول و دومش. می‌رفت و می‌آمد.

گام ششم: عنایت

دیده بود بعضی از بچه‌ها نیمه‌های شب بلند می‌شوند برای نمازخواندن، آن هم نمازهای طولانی و اشکی. صبح، همین بچه‌ها شیرین‌ترین‌ها می‌شدند بین همه؛ خواستنی و تو دل برو. دنبال این بود که نماز شب را یاد بگیرد. یک ورقه و یک خودکار برداشت و رفت پیش فرمانده‌شان. کمی این پا و آن پا کرد. انگار خجالت می‌کشید. فرمانده نگاه کرد دید محمد با یک کاغذ و قلم آمد، اما حرفش را قورت می‌دهد. بالاخره گفت: من... من... یعنی می‌شود نماز شب را برایم بنویسید. یعنی چه‌جوری نماز شب می‌خوانند. فرمانده ته دلش از داشتن محمد ذوق کرده بود، اما خیلی جدی ورقه را گرفته بود و با خودکار رویش نوشته بود: نماز شب یازده رکعت است. هشت رکعت نافله که دو رکعت دو رکعت باید بخوانی و سلام بدهی و سه رکعت دیگر هم که یک دو رکعت می‌خوانی به نیت نماز شفع و یک رکعت هم به اسم نماز وتر. در قنوت نماز وتر، چهل مؤمن را دعا کن. هفتاد بار بگو هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِنَ النار. هفتاد بار بگو...، سی‌بار بگو... و محمد شد جزو گروه نماز شب خوان‌ها.

گام هفتم: مقاومت

گردان، محاصره شده بود. از شب که عملیات کرده بودند و خط را شکسته بودند تا حالا که غروب روز بعد بود، گردان در محاصره قرار گرفته بود. منطقة فاو، نمک‌زار بود و آب و غذای بچه‌ها رو به اتمام. بعد از یک شبانه‌روز جنگیدن، گرسنگی و تشنگی و خستگی امان همه را بریده بود و حالا هم که محاصره یعنی صبر بعد از جنگ. پنج روز طول کشید؛ پنج روزی که زخمی‌ها را جزو شهدا کرد، مهمات را تمام کرد. گرسنگی همه را لاغر و رنجور کرد و تشنگی، تشنگی، امان از تشنگی... فدای لب تشنه‌ات یا حسین(ع). این پنج روز همه عهد کردند که مقاومت کنند که بمانند، که پشیمان و خسته نشوند و... نشدند. تا اینکه محاصره را شکستند و بچه‌ها را نجات دادند، اما با چه حالی. زخمی‌هایی که حالا پلاکشان و اسمشان را یادداشت می‌کردند تا خبر پروازشان را به خانواده‌هایشان بدهند و سالم‌هایی که مثل همیشه نبودند؛ رنجور و ضعیف و بیمار. به قول مردم، اسکلتشان مانده بود. محمد با این قیافه به خانه برگشت. سیل متلک‌ها شروع شد. همه به مادر می‌گفتند: از بچه‌ات سیر شدی که این‌طور به سرش می‌آوری. مگر دیگر او را نمی‌خواهی. این چه قیافه‌ای است که نوجوانت پیدا کرده. مادر هم اعتقادش محکم بود. می‌دانست که چه کار دارد می‌کند. برای چه هدفی جان می‌گذارد. سیر راهش را، مقصدش را می‌شناخت. محکم جواب همه را می‌داد: امام حسین(ع) از بچة شش‌ماهه تا بالاتر را فدا کرد. نکند حسین(ع) هم از سر بچه‌اش گذشته بود. یک عمری توی روضه‌ها گفتیم: حسین جان، دوستت داریم؛ پس دروغ می‌گفتیم؟ بچة من هر وقت خوب بشود دوباره راهی جبهه می‌شود.

گام هشتم: عبادت

منطقه‌ای که لشکر چادر زده بود، جای امنی نبود؛ نه از لحاظ دشمن، بلکه از جانب مار و عقرب‌ها. به بچه‌ها اعلام شد که کسی حق ندارد شب از محل اسکانش بیرون برود. اگر هم رفتید باید مسلح بروید و بیایید. اما یکی بود که بی‌خیال همة مار و عقرب‌ها، نیمة شب بلند می‌شد. آهسته لباس می‌پوشید، کفش‌هایش را دست می‌گرفت و بی‌صدا بیرون می‌رفت. فرمانده‌شان متوجه این کار محمد شد. یک شب فرمانده، آرام دنبال محمد رفته بود. از چادرها دور شده بودند که محمد وارد گودالی شد. حالا فقط قسمتی از سرش پیدا بود. فرمانده چند دقیقه صبر کرده بود، اما وقتی دید محمد از آن گودال بیرون نمی‌آید، نزدیک شد. دید محمد قامت بسته و نماز می‌خواند؛ درون قبری گود و چه اشکی می‌ریزد. حال فرمانده دگرگون شده بود از این جوان چهارده ـ پانزده ساله. رفته بود عقب‌تر، بی‌خیال مار و عقرب‌ها نشسته بود و محمد را تماشا کرده بود. وقتی محمد به العفو رسید، صدای گریه‌اش شدیدتر و بلندتر شده بود. به سجده افتاده بود و... و یک دعا: اللهم ارزقنا الشهاده فی سبیلک.

گام نهم: شجاعت

تمام نیروها را جمع کردند و فرمانده شروع کرد به صحبت. گفت: عملیات در منطقة حساسی است. کار، سخت و دشوار است. با توکل به خدا و کمک اهل‌بیت، ما پیروزیم. اما باید از بین شما، سیصد نفر داوطلب شوند؛ سیصد نیرویی که خط‌شکن هستند، خط‌شکنانی که شهادتشان حتمی است. احتمالاً هیچ‌کدام برنمی‌گردند. حتی شاید جنازه‌هایشان هم بماند. از فرمانده تا تک‌تیرانداز شهید خواهند شد. این گروه می‌روند تا راه باز شود برای ادامة عملیات و پیشروی نیروهای دیگر... حالا هرکس داوطلب است از اینجا بلند شود و آن طرف بنشیند. بچه‌ها که سرشان پایین بود و در عالم خودشان سیر می‌کردند و آنهایی که مات فرمانده‌شان شده بودند، همه سر بلند کردند و امتداد دست فرمانده را نگاه کردند. یکی باید بلند می‌شد تا هرکس دلش می‌تپید برای یگانه‌شدن، برای اول شدن، برای اثبات خلیفة اللهی انسان به ملائک. اولی که بلند شد و در امتداد دست فرمانده حرکت کرد، دومی و سومی و... محمد و دویست‌ونودونه و سیصد نفر.

محمد شانزده ساله یکی از این سیصد نفر شده بود که انتخاب کرد دیگر در این دنیا نماند. آن‌طرف، آرام روی زمین نشسته بود. دلش می‌خواست راه باز کند برای اینکه یک گام اسلام جلو برود. اسلام یک کل مطلق است و اجزای ریز و درشت باید فدا شوند تا آن کل، آن اصل، ثابت بماند، پایدار و باقی باشد و آسیب نبیند. قرار شد که این سیصد نیرو برای آخرین خداحافظی به شهر بروند؛ آخرین دیدار، آخرین لبخند، آخرین کلام، آخرین نگاه.

گام دهم: شهامت

سحر بود که به خانه رسید. مادر بیدار شده بود و با تعجب به محمد نگاه کرد. محمد خندید و مادر را بوسید. مادر نگاهش به موهای بلند محمد افتاد. محمد گفت: فقط این بار این‌قدر بلند شده. یک عکس قشنگ برای حجلة شهادتم بگیرم، بعد کوتاهش می‌کنم. مادر دوباره با تعجب به محمد نگاه کرد. محمد به شیطنت سری تکان داده بود و گفت: باور کن مادر، برای آخرین بار آمده‌ام که همدیگر را ببینیم. دیگر نمی‌خواهم منتظر باشم. این آخرین دیدار ماست. وعده‌مان دیگر پل صراط.

گام یازدهم: رضایت

پنج روز عزیزترین مهمان خانه، محمد بود. مثل همیشه به مادر در کارهای خانه کمک می‌کرد. می‌رفت و می‌آمد و حرف می‌زد. هیچ‌کس چیزی نمی‌دانست اما خودش می‌فهمید که دارد چه می‌کند، چه می‌گوید، چرا می‌گوید، کجا می‌رود، چرا می‌رود، چرا می‌آید، چگونه می‌نشیند، چرا می‌خندد، چرا گریه می‌کند، چگونه قرآن بخواند و.... همة کارهایش حساب‌شده و دقیق بود. روز پنجم خیلی مستأصل شده بود. می‌آمد توی خانه چرخی می‌زد. کمی مادر را نگاه می‌کرد، بعد می‌رفت بیرون. دوباره همین‌طور، سه‌بار و چهاربار، سرانجام مادر گفت: محمدجان قیافه‌ات می‌گوید که حرفی داری. فکر کنم دربارة جبهه‌ات هم باشد. من گوش می‌کنم، بگو مادر جان. محمد انگار باری از روی دوشش برداشته شود، آرام و خوشحال گفت: می‌خواهم تنها با شما صحبت کنم. اگر شد شب تنهایی صحبت کنیم. مادر گفت: شب پدرت هم می‌آید، بهتر است. محمد گفت: نه مامان جان، بابا نباشد. چون نمی‌تواند، به خودت می‌گویم. غروب محمد به دامادشان گفت: برویم گلزار، دلم می‌خواهد از شهدا خداحافظی کنم. رفتند گلزار. محمد با حال دیگری قدم برمی‌داشت. بین قبرها راه می‌رفت. به عکس شهدا خیره می‌شد. اخم می‌کرد، ساکت می‌شد، می‌خندید، ذکر می‌گفت.... وقتی هم رفتند کنار قبرهای خالی آماده شده، قبرها را نشان داد و گفت: یکی از این قبرها برای من است. تا ده ـ بیست روز دیگر می‌آیم اینجا. دامادشان با تشر گفته بود: برو بچه، از این حرف‌ها نزن.

گام دوازدهم: وصیت

شب شد. اهل خانه، همه خوابیدند؛ جز مادر و محمد. محمد، مادر را توی اتاق خودش برد. کمی به وسایلش نگاه کرد. مادر منتظر بود. محمد نفس عمیقی کشید. رویش نمی‌شد توی چشمان منتظر و پرمحبت مادر نگاه کند. آرام‌آرام شروع کرد: می‌دانی مادرجان، این دفعة آخر و لحظات آخر است که ما همدیگر را می‌بینیم. من این‌بار که بروم دیگر برنمی‌گردم. مادر خندید و گفت: هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادرجان. محمد مکثی کرد و گفت: اما من این دفعه صددرصد شهید می‌شوم. شما از خدا بخواه که در نبود من صبر کنی. این وسایلم را هم بین دیگران قسمت کن. چرخ خیاطی‌ام برای خودتان. دوتا شلوار را بده به فلان فامیل که وضع چندان خوبی ندارند. بگو محمد گفته یادگاری از من داشته باشید. بقیة وسایلم را بفروشید و خرج مراسم عزایم کنید. نمی‌خواهم زحمت پدر باشد. فقط مادر یک خواهش هم دارم، اینکه دعا کن طوری شهید بشوم که نیاز به غسل نداشته باشم. یک کفن از مکه برای خودت آورده‌ای، آن را به من بده. آن شال سبزی را هم که از سوریه آورده‌ای روی صورتم بگذارد. راستش من خیلی مسجدمان را دوست دارم. جنازه‌ام را ببرید توی مسجد و آنجا بر من نماز بخوانید؛ تا پیکر بی‌جانم آنجا را حس کند. بعد خاکم کنید. محمد ساکت شد. مادر مانده بود که چه کند. لبخندی زد و به زور گفت: آره مادر، شما حرف‌هایت را بزن، ولی خب خدا که به هر خونی لیاقت شهادت نمی‌دهد. محمد سرش را انداخت پایین و گفت: مامان دوست ندارم دنبال جنازه‌ام گریه کنی. چون کسی که انقلاب را نمی‌تواند ببیند، اگر گریة تو را ببیند خوشحال می‌شود. اما هر وقت تنها شدی گریه کن. از خدا بخواه کمکت کند امانت الهی‌ای را که بهت داده، خودت به او پس بدهی. دوست دارم توی قبرم بایستی و به خدا بگویی که خدایا این امانت الهی را که به من دادی به تو برگرداندم. مادر دوباره جمله‌اش را تکرار کرد. محمد دوباره لبخند شیرینی زد و ادامه داد: من خیلی مادرها را دیدم که بچه‌شان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که می‌خواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمی‌توانستند. شما این‌طور نباش. فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین(ع) سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین نماند. بعد هم که برایم مراسم می‌گیری خیلی مراقب باش. دوست ندارم بی‌حجاب توی عزاداریم شرکت کند. اصلاً هرکس حجاب درستی نداشت بگو برود بیرون. محمد دوباره ساکت شد، اما این‌بار دیگر حرفش را ادامه نداد. آرام بلند شد و از اتاق رفت بیرون. مادر ماند و چشمان پرسؤالش و دل لرزانش. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، کسی جز من و محمد اینجا نبود، اما یقین دارم که تو هستی. از همین حال فهم و درک و لیاقتش را به من بده تا مقابل حضرت زینب(س) سرشکسته نباشم.

گام سیزدهم: وداع

مادر لباس‌های محمد را شسته و اتو کرده بود. صبح، ساکش را آورد و گفت: محمدجان، لباس‌هایت را توی ساکت بگذار. محمد گفت: دلم می‌خواهد این‌بار شما ساکم را ببندید. مادر گفت: چه فرقی می‌کند؟ محمد گفت: فرقش این است که هر وقت در ساک را باز می‌کنم بوی شما را می‌دهد و احساس تنهایی نمی‌کنم. مادر نشست به بستن ساک محمد. محمد هم آماده شد. ساکش را برداشت. مادر رفت تا کاسة آبی پر کند و قرآن بیاورد. محمد پوتین‌هایش را پوشید. مادر رفت تا از توی حیاط یک گل بکند و توی کاسة آب بیندازد و پشت سر محمد بریزد. در خانه را باز کرد. مادر تا گل را چید، انگار چیزی ته دلش فرو ریخت. محمد منتظر مادر بود. مادر نمی‌توانست بیاید، آرام نشست و کاسة آب را زمین گذاشت. محمد از همه خداحافظی کرده و منتظر مادر بود. مادر قرآن را برداشت و رفت پیش محمد. محمد، مادر را بوسید. مادر، محمدش را بویید و از زیر قرآن ردش کرد. محمد، آرام گفت: مادر، محمدت را خوب ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر گفت: برو محمدجان، بخشیدمت به علی‌اکبر آقا حسین. محمد پا از خانه بیرون گذاشت. مادر نگاهش می‌کرد؛ نگاه به راه رفتنش، به قد و بالایش. محمد رسیده بود وسط کوچه، دوباره برگشت و مادر را نگاه کرد و گفت: مادر، دوباره محمدت را ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر قدمش را از کوچه برداشت و داخل خانه گذاشت و گفت: خدایا، من راضی هستم. نکند دلم بلرزد. محمد رفت سر کوچه. برگشت و دستش را به دیوار گذاشت. مادر دوباره از خانه بیرون آمده بود. محمد با صدای بلند گفت: مادر، دوباره محمدت را ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر نگاهش کرد و گفت: برو محمدجان، بخشیدمت به علی‌اکبر آقا امام حسین(ع). محمد رفت.

مادر با خود گفته بود: همة جوان‌های عالم فدای علی‌اکبر حسین(ع)، نه فقط محمد، همة جوان‌ها. کاش تاریخ بازمی‌گشت. عصر عاشورا بود و ما بودیم. آن وقت هیچ‌گاه نمی‌گذاشتیم تا علی‌اکبر برود. کاش و تنها کاش.

گام چهاردهم: شهادت

حالا که از همه‌چیز دل بریده بود، تازه معنای دل را می‌فهمید. تا حالا هرچه بود دل نبود؛ تارهایی بود که دور دلش را پر کرده بود. حالا لطافت و زیبایی دلش را درک می‌کرد. از وقتی که بندها را پاره کرده بود، دلش بال و پر می‌زد. حالا اصل همه‌چیز را می‌دید. خنده‌اش معطر شده بود؛ نگاهش، آسمانی و کلامش، روحانی. اللهم ارزقنا قلبا یدنیه منک شوقه و لساناً یرفع الیک صدقه و... دعایش مستجاب شده بود. همه دعاهایش یک‌جا به اجابت رسیده بود. چند روز دیگر محمد از قید این جسد دنیایی راحت می‌شد و در آسمان جای می‌گرفت. آن وقت همة زمین و آسمان زیر نظرش می‌آمد. شاهد همة کُنه‌ها می‌شد و زمان را در اختیار می‌گرفت. رمز عملیات، بچه‌های خط‌شکن را راهی کرد. گردان سیصد نفرشان موفق شدند خط را بشکنند و راه را باز کنند. دشمن آتش‌باری‌اش شدت عجیبی داشت. عملیات لو رفته بود. کار خیلی سخت‌تر از آنچه فکر می‌کردند شد. بچه‌ها مقاومت می‌کردند. گوشت بچه‌ها سپر گلوله‌ها بود. محمد از جایش بلند شد و داشت می‌رفت عقب‌تر. فرمانده فکر کرد محمد ترسیده. صدایش زد و پرسید: کجا می‌روی؟ مگر وضعیت را نمی‌بینی؟ کمی نیرو و آتش دشمن را؟ محمد گفت: حاج آقا، خیالت راحت باشد، دارم می‌روم نماز بخوانم. امام حسین(ع) هم ظهر عاشورا در موقع اذان، اول نماز خواند، حاج آقا آسمان را نگاه کرد. وقت نماز بود. محمد با پوتین و اسلحه‌به‌دست قامت بست. زیر آن باران گلوله نماز خون خواند و سریع برگشت. یک‌ساعتی از ظهر نگذشته بود. درگیری نفس بچه‌ها را بریده بود. لحظه‌به‌لحظه یک گل پرپر می‌شد که ناگهان محمد بلند شد و تمام قامت ایستاد. با تعجب نگاهش کردند. محمد دستش را به طرف بچه‌ها بلند کرد و با صدای رسایی گفت: بچه‌ها من هم رفتم، خداحافظ. آرام زانو زد و افتاد. حاجی دوید طرف محمد و دید که گلولة آر‌پی‌جی پشت محمد را کاملاً برد و تنها صورتش است که سالم مانده. محمد رفت مثل همة دوستانش، اما جنگ ادامه داشت. بدن محمد ماند زیر آفتاب داغ جنوب، سه روز پیکرش تندی خورشید را تحمل می‌کرد.

اثبات گام چهاردهم

9/10/65

بدن محمد را آوردند. مادر از همان شب شهادت محمد که دلش لرزیده بود، قلبش تیر کشیده و بی‌خواب شده بود. می‌دانست که دیگر نباید منتظر باشد و حالا بعد از سه روز، خبر پرواز محمد آمد و جنازه‌اش. پدر، جبهه بود. سه روز هم جنازه در سردخانه ماند تا پدر بیاید. مادر، صبح زود تنهایی به ملاقات محمد رفت. او را بلند کرده و بوسیده و بویید. حرف‌هایش را با محمد زد. با اینکه چند روز از شهادت محمد می‌گذشت، زیر آفتاب داغ مانده بود، در سردخانه بود، باز خون بدنش تازه بود و روان. محمد را طبق خواستة دلش، بردند مسجد المهدی(عج) برای وداع. بعد مادر رفت توی قبری که نگاه محمد دنبالش بود. محمد را در آغوش گرفت و آرام خواباند. بعد به محمد گفت: لحظه‌به‌لحظه وصیت کردی، من هم عمل کردم. حالا تو سلام مرا به مادر پهلو شکسته‌ام برسان و بگو آن موقع که هیچ‌کس به دادم نمی‌رسد، موقع وحشت و تنهایی قبر، مادر تو به داد من برس. مادر سرش را بلند کرد و آرام و سربلند از قبر بیرون آمد....

اثبات گام‌های چهارده‌گانه ـ حقانیت

سال 1367، ماه محرم

دو سال از شهادت محمد می‌گذشت. مادر بر اثر سانحه‌ای دچار شکستگی پا شد و خانه‌نشین. ایام محرم بود، اما مادر نمی‌توانست مثل هر سال در کارهای مسجد شریک باشد. روز هشتم محرم. مادر دیگر طاقت نیاورد و به هر سختی بود راهی مسجد شد و همراه دیگران برای شام عزاداران، سبزی پاک کرد. فردا هم همین‌طور. شب عاشورا بود و مادر گوشة مسجد نشسته بود و همراه روضه‌خوان و مردم عزاداری می‌کرد که دلش شکست. رو کرد به حسین فاطمه(ع) و عرض کرد: یا امام حسین(ع)، اگر این عزاداری من مورد قبول شماست لطفی کنید تا این پای من خوب شود؛ تا فردا که برای کار کردن می‌آیم نخواهم از دیگران کمک بگیرم. آقا، اگر پایم خوب شود می‌روم توی آشپزخانه و تمام دیگ‌های غذا را می‌شویم. مادر آمد خانه و خوابید. سحر که بیدار شد، هنوز دردمند بود و خسته. نماز صبحش را خواند، رو کرد به کربلا و گفت: آقاجان، صبح آمد و پای من هنوز خوب نشده... با آقا نجوا می‌کرد که دوباره خوابش برد. خوابی پربرکت که هم مادر را بهره‌مند کرد و هم حالا که بیست سال از آن سحر می‌گذرد، دیگران را.

مادر خواب دید که در مسجد المهدی(عج) است و مسجد بسیار شلوغ است. کسی گفت: یک دسته دارند برای کمک می‌آیند. مادر رفت دم در مسجد و دید یک‌دسته عزادار می‌آیند. دسته‌ای منظم، یک‌دست سفیدپوش با نواری مشکی و کفنی که بر گردنشان است. دستة جوان‌هایی که سه‌به‌سه حرکت می‌کردند، نوحه می‌خواندند و سینه می‌زدند.

نوحه‌خوانشان شهید سعید آل‌طاها بود که جلوی دسته حرکت می‌کرد. مادر با تعجب پیش خودش گفت: سعید که شهید شده بود، پس اینجا چه کار می‌کند و تازه متوجه شد که این دسته، افراد عادی نیستند و شهدایند. دسته، بر سر و سینه‌زنان وارد مسجد شد و آهسته رفت به طرف محراب و آنجا مشغول عزاداری شد. مادر، دسته را دور زد و کنار پرده ایستاد. دسته را نگاه می‌کرد. دسته‌ای که پر از نور بود، پر از شهید. وقتی عزاداری تمام شد، محمد از دسته جدا شد و کنار پرده، آمد پیش مادر. دست انداخت گردن مادر و او را بوسید و مادرش هم محمد را بوسید و گفت: محمد، خیلی وقت است ندیدمت. محمد گفت: مادر از وقتی شهید شده‌ام بزرگ‌تر شده‌ام. آنجا سرم خیلی شلوغ است. شهید حسن آزادیان هم از دسته جدا شد و آمد پیش مادر و گفت: حاج خانوم، خدا بد ندهد. طوری شده؟ محمد گفت: مادرم طوریش نیست. مادر اینها چیست که دور پایت بسته‌ای؟ مادر گفت: چند روزی است خورده‌ام زمین، پایم درد می‌کند. ان‌شاءالله خوب می‌شوم. محمد گفت: مادر چند روز پیش رفته بودیم کربلا. من یک پارچة سبز برای شما آوردم. می‌خواستم دیدن شما بیایم، آزادیان گفت: صبر کن باهم برویم، تا اینکه امروز اول رفتیم زیارت امام خمینی و حالا هم آمدیم دیدن شما. بعد محمد پارچه‌ای را که از کربلا آورده بود از روی صورت تا مچ پای مادر کشید و بعد نشست و تمام باندهای پای مادر را باز کرد و شال را دور پایش بست و به مادر گفت: پایت خوب شد. حالا شما بروید توی زیرزمین دیگ‌ها را بشویید. این درد هم برای استخوانت نیست، عضله پایت است که درد می‌کند.

مادر دید دو نفر از شهدا دارند باهم می‌روند انتهای مسجد. مادر گفت: محمد اینها کی هستند؟ گفت: اینها بچه‌های شکروی هستند. مادرشان پای دیگ توی زیرزمین است. دارند می‌روند به او سر بزنند. یک شهید دیگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسید: مادر او کیست؟ محمد گفت: آن یکی هم رئیسان است. پدرش دم در است. می‌رود به او سر بزند.

حسن آزادیان گفت: حاج خانوم، شما قول داده بودید به خانم‌ها اگر خوب شدید چهارتا ماشین بیاورید و آنها را زیارت امام خمینی ببرید. من این چهارتا ماشین را آماده کرده‌ام. دم در است. بروید خانم‌ها را ببرید.

مادر از خواب بیدار شد. هنوز در خلسة خوابی بود که دیده بود. حیرت‌زده و مدهوش. فضا پر از عطر بود. مادر نشست. پایش سبک شده بود. دید تمام باندها باز شده‌اند و روی تشک ریخته. شال سبزی که محمد بسته بود، به پایش است. بوی عطر سستش کرده بود....

اثبات نیازمند بودن ما به شهدا ـ توسل

سال 1387

حالا بیست سال از آن زمان می‌گذرد. شال سبز با همان عطر و بوی بهشتی‌اش هست؛ همان شالی که آیت‌الله العظمی گلپایگانی نیم سانتش را از مادر محمد گرفت؛ همان شالی که هنوز خیلی‌ها را به برکت امام حسین(ع) شفا می‌دهد؛ همان شالی که اثبات حقانیت خانواده‌های شهدا شد و مایة عزت مادران صبور شهدا.

قصة زیبای شال را سال‌ها پیش شنیدم، اما هیچ‌وقت پی‌گیر نشده بودم تا لذت بوییدن آن را ببرم. وقتی که روزیمان شد رفتیم دست‌بوس مادر شهید محمد معماریان، کنار تمام زیبایی‌های وجودش از برکت عطر بهشتی شال هم بهره‌مند شدیم. تا یادم نرفته بنویسم که مادر نذرهایش را ادا کرد و به جای چهار ماشین، هشت تا اتوبوس گرفت و همه را برد زیارت امام خمینی. آوازه این شال تا خیلی شهرها رفته است و به برکت شهدا ما هم نصیب بردیم و البته این نوشته را هم تقدیم به شما می‌کنیم که بی‌نصیب نمانید.

مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می‌کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می‌گشت تا به او پناه ببرد. از همه‌جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله‌ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله.

هق‌هق‌اش بلند شد. مادر کمی نگاهش کرد و گفت: خیلی اشتباه کرده‌اند که قبولت نکرده‌اند. حالا بلند شو برویم، درست می‌شود. مادر چادرش را سر کرد و با محمد رفت. مادر به مسئول ثبت‌نام گفت: حاج آقا، اگر یک نفر بخواهد پناهنده به اسلام بشود شما ردش می‌کنید؟ مسئول با تعجب سرش را بلند کرد. مادر ادامه داد: این بچة من می‌خواهد عضو شود و پناهنده به بسیج شود و.... مسئول، سرش را از ناچاری پایین انداخت.

اولی که بلند شد و در امتداد دست فرمانده حرکت کرد، دومی و سومی و... محمد و دویست‌ونودونه و سیصد نفر. محمد شانزده ساله یکی از این سیصد نفر شده بود که انتخاب کرد دیگر در این دنیا نماند. آن‌طرف، آرام روی زمین نشسته بود. دلش می‌خواست راه باز کند برای اینکه یک گام اسلام جلو برود. اسلام یک کل مطلق است و اجزای ریز و درشت باید فدا شوند تا آن کل، آن اصل، ثابت بماند، پایدار و باقی باشد و آسیب نبیند. قرار شد که این سیصد نیرو برای آخرین خداحافظی به شهر بروند؛ آخرین دیدار، آخرین لبخند، آخرین کلام، آخرین نگاه.

 

 ماجرایی تکان دهنده از شهیدی که مادر خود را شفا داد

همه ماجرا از یادواره شهید زین الدین شروع شد. حاج حسین کاجی پشت میکروفون رفت تا خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات...:

از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..

مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...

اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:

 

 

 ماجرایی تکان دهنده از شهیدی که مادر خود را شفا داد

همه ماجرا از یادواره شهید زین الدین شروع شد. حاج حسین کاجی پشت میکروفون رفت تا خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات


از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..


مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...

 



اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:


یادواره شهداء تو مسجد المهدی(عج) بلوار امین قم با حضور مادر شهید معماریان


اسم مسجد و شهید مطمئنم کرد که این همون مسجدیه که جریان در اون اتفاق افتاده. روزها سپری شده بود و شب جمعه 16 آذر تو مسجد المهدی(عج) بودم.


حالا این اتفاق تکان دهنده رو از زبان مادر شهید براتون نقل می کنم:
«محرم حدود 20 سال پیش بود که تو یه اتفاق پام ضربه شدیدی خورد،

طوریکه قدرت حرکت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی تونستم تو این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب بشه با بقیه دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشون کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود. از مسجد که به خونه رفتم حال خوشی نداشتم. زیارت را خوندم و کلّی دعا کردم. نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دوستام به مسجد بِرَم. تو خواب دیدم تو مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و منم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم. یه دسته عزاداریِ منظم، داشت وارد مسجد می شد. جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می خوند. با خودم گفتم: این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اینها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.

دیدم کنارش شهید آزادیان هم وایساده. آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برات یه شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم. بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام(ره). گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد وکشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود. آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. من که کف پام را نمی تونستم رو زمین بذارم حالا داشتم بدون عصا راه می رفتم. رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی تونستم بگم. زبونم بند اومده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد اومده بود. اونم اومد پاهام رو که دید زد زیر گریه. بعد بچه ها رو صدا کرد. اونا هم همه گریه شون گرفته بود. این شال یه بویی داشت که کلّ فضای خونه رو پر کرده بود. مسجد هم که رفتیم کلّ مسجد پر شده بود از این بو. رفتم پیش بقیه خانوم ها و گفتم: یادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمین برسه صبح میام. اونا هم منقلب شده بودند. یه خانومی بود که میگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و یه لحظه به سرش بست و بعد هم باز کرد، از اون به بعد دیگه میگرن اذیتش نکرده. مسجدی ها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود. بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشون هم فرموده بودند: که اینها رو پیش من بیارید. پیش ایشون رفتم ، کنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روی چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) رو می ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بیارید، می خوام با هم مقایسه شون کنم. وقتی تربت رو کنار شال گذاشتند، گفتند که این شال و تربت از یک جا اومده. بعد آقا فرمودند: فکر نکنید این یه تربت معمولیه. این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده، مال قتلگاه ست، دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسیده. بعد ادامه دادند: شما نیم سانت از این شال رو به ما بدید، من هم به جاش بهتون از این تربت می دهم. بهشون گفتم: آقا بفرماید تمام شال برای خودتان. ایشون فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمی کرد. خداوند خانواده شهداء رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه ... اگر روزی ارزش خون شهدای کربلا از بین رفت، ارزش خون شهدای شما هم از بین می ره. بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم.»


مراسم داشت تموم می شد که یه دفعه دیدم که اون شال، دست یکی از بچه های مسجده و می خواد به کسی نشون بده. بله! تا اینجای ماجرا نقل قول بود،اما من اون شال رو با دست خودم لمس کردم..
این شال بوی خوشی داشت که در عرض چند دقیقه ای که از شیشه درش آوردند، کلّ فضا رو معطر کرد و چه عطری؟! هرگز چنین بوی خوشی رو تا به اون روز استشمام نکرده بودم. بچه های مسجد می گفتند: ما بیست ساله که این شال رو زیارت می کنیم، اما این بو، حتی ذره ای هم تغییر نکرده...


و خداوند چنین مقدر کرده بود تا یه جلوه دیگه از کرامات شهداء رو به چشم ببینم.


یادی که در دلها


هرگز نمی میرد


یاد شهیدان است.


یاد شهیدان است.

 

 

یادیاران

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:10 شماره پست: 517

 

شیخ کربلایی

 

تقدیم به شهید شیخ احمدشاه نوریان

حورا طوسی

 

ردای سربازی مولا بر دوش افکنده و عمامة ولایت‌مداری بر سر نهاده بودی. چه تعلّقی به جامه پیامبران داشتی و چه معرفتی از دستار عاشقان در گنجینه دل انباشته بودی!

با همان قبا و عمّامه ، قنداق تفنگ بر  دوش می‌نهادی و تعمّد دینی و شهامت حسینی‌ات را فریاد می‌زدی.

تو به مولای غیور و رشیدت حضرت سیدالشهدا (ع) اقتدا کردی و آن قدر تاختی تا نینوای شهادت و قربانگاه خویش را یافتی،‌ لب تشنه با یاد سالار شهیدان، سوخته دل با یاد مولایت علی(ع)، سال‌ها گمنام و بی‌نشان، با یاد مادرت زهرا (س). سال‌ها همه در پی‌تو و تو در پی محبوب، تو گمشده همه و همه گمشده خویش، تو ره یافته به معشوق و همه در پی کالبد خاک‌نشین و روح عرش پیمای تو.

و حال سال‌هاست که تو را یافته‌ایم و مقبره‌ای کوچک با قاب عکس خندانی بر پیشانی زیارتگاه ساده و با صفایت، با قمقمه‌ای که بعد از سال‌ها به اعجاز مقام بلند شهادت، سرشار از آب حیات بود و اگرچه از جسمت چیز زیادی برای‌مان نمانده بود، اما طراوت آن قمقمه کربلایی، همه دل‌ها را به لرزه می‌انداخت.

ما نمی‌دانیم تو را پیدا کرده‌ایم یا هنوز....؟! هنوز هم هر شب و روز به تفحّص مقام و معرفتت در گسترة عشق محتاجیم.

تو شیخ شهیدی هستی که ما را به نینوای‌مان فرا می‌خواند و به تفحّص دل‌های سرگشته‌مان و عاشوراها و کربلایی‌هایی که لحظه لحظه در انتظار ماست.

 
یادمان نرود !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:6 شماره پست: 516

سرمقاله

از سه‌راه شهادت شلمچه تا سه‌راه جمهوری تهران

 

با اجازه مسعود ده نمکی

متن زیر یادداشتی است خواندنی به قلم سردبیر وقت نشریه جبهه که زمان نگارش آن مصادف با اوج حملات تبلیغی برضدّ بر و بچه‌های ناز بسیج بود:

ای بسیجی، ای مظلوم شهر و شهید جبهه!

دوستت می‌دارم با تمام غصه‌هایت و قصه‌هایت!

قصة‌ سه‌راه شهادتت را دوست می‌دارم، قصة تنهاییت را، قصه مظلومیتت در سه‌راه شهادت شلمچه را! آن زمان که تو در سه‌راه شهادت جان می‌دادی تا حضرات بر سه‌راه جمهوری حکومت کنند. آن زمان که تو از چپ و راست زیر آتش توپ و خمپاری بودی؛ حضرات چپ و راست برسر هم می‌کوفتند و شباهنگام به تماشای «سال‌های دور از خانه» می‌نشستند تا زمانی که عصر سه‌راه شهادت تمام شد و دوران سازندگی سه‌راه جمهوری رسید برایت الگوی زن ایرانی از «اوشین» بسازند و تو را از بیابان‌های نبرد به بیابان‌زدایی سرکاری وادارند تا موی دماغ زراندوزی و چپاول‌شان نباشی!

و از توی ماشه چکان، بسیجی قطره چکان بسازند و درد ارزش‌ها را به فراموشی بسپارند تا متوجه کلاه بانک جهانی و فرهنگ تجملی که بر سرمان رفت نباشیم!

قصة مظلومیتت را دوست دارم به هنگامی که چون دیوار گوشتی در برابر آتش کین بعثیان گلوله‌باران می‌شدی و لیبرال‌های افسار به گردن گروهکی دیروز و مدعیان بی‌هنر مورد حمایت حضرات امروز، جنگ تو را «برادرکشی» می‌نامیدند.

مدعیان حماسه‌های دروغین امروز، اوج جهادشان آن بود که در صف اول نماز برایت شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر می‌دادند و...

و در کنج حنجره‌ها برایت دعای سفره می‌خواندند و یا دو دستی کرسی درس دانشگاه داخل و خارج را می‌چسبیدند تا همچو امروزی با یدک کشیدن نام متخصص و دکتر و مهندس بر تو و سرنوشت تو حکم برانند و صدقه 40%  دانشگاه را به رخت بکشند.

تو می‌دانستی؛ تو همه این‌ها را می‌دانستی. تو نفاق این‌ها را می‌شناختی که به اسم پیروی از ولایت به روی مین رفتی.

برای تو هورا می‌کشیدند ولی در خفا خون به دل ولایت می‌کردند.

اما هیچ نگفتی تا امروز!

امروز باز سه راه تو را می‌خواند. اما این بار نه در شلمچه بلکه در تهران. بگذار... فالانژ چون نسل صبح دیروز در ... تو را چماقدار و گارد آهنین بخواند.

مگر نه این است که بازرگان بی‌ریش مردتر از این ریش‌داران بی‌ریشه است که سال‌ها در سایة سلاح تو شکم چرانده و پز ریاست داده‌اند. بگذار... تو را گروه فشار بخواند مگر فردایی و فشار قبری در کار نیست که تو اندوهگینی!

امان از این روشنفکر بازی ها !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 14:54 شماره پست: 515

 

در نقد فعالیت های مرتبط با آزادگان و کاستی هایی که در ترویج فرهنگ آزادگی وجود دارد گفت وگویی صریح  و انتقادی را با فریبرز خوب نژاد یکی از مدیران موسسه پیام آزادگان انجام داده ام که توصیه می کنم حتما بخوانید :


امان از این روشنفکر بازی ها !

فریبرز خوب نژاد متولد 1344 اهل کهکیلویه و بویر احمد است . جوانی را با طلبگی آغاز کرد اما جنگ وادی دیگری را پیش راهش گشود . او در عملیات بدر در سال 1363 به اسارت دشمن درآمد و چند اردوگاه عراقی به خصوص اردوگاه های رومادی را تجربه کرد . فریبرز خوب نژاد فوق لیسانس کارگردانی است و هم اکنون معاونت هنری موسسه فرهنگی پیام آزادگان را در یک ساختمان قدیمی واقع در میدان فردوسی تهران بر عهده دارد . موسسه ای که تنها تشکیلات رسمی آزادگان سراسر کشور محسوب شده و به طور خصوصی اما با پشتیبانی دولت اداره می شود . آقافریبرز آن قدر خوب و صبور بود که به دغدغه های گزنده ما دل سپرد و سعی نمود با منطق و استدلال بحث های چالشی امتداد را پذیرا باشد . خواندن خلاصه ای از این گفت و گوی صریح خالی از لطف نیست :

امتداد : از فعالیت های فرهنگی شما در اردوگاه ها زیاد شنیده ایم .

-          ما بر حسب وظیفه کارهایی را برای مقابله با خلاهای فرهنگی مربوط به دوران اسارت انجام می دادیم . به خصوص در اردوگاه رومادی هفت که عراق برنامه تبلیغی داشت و اسرای کم سن و سال را یک جا جمع کرد . چند نفری بودیم که با رهبری روحانی بزرگوار آقا عیسی نریموسا برنامه ها و دوره های آموزشی بسیاری را به اجرا درآوردیم . احساس می کنم آن سال ها وقت خود را خوب مورد استفاده قرار دادیم . حجم فعالیت ها گاه آن قدر زیاد می شد که مثلا آقا عیسی به کارهای شخصی خودش هم نمی رسید .

امتداد : آن موقع برای کار فرهنگی وقت کم می آوردید اما حالا وقت زیاد می آورید ! آیا دغدغه ها عوض شده است ؟ آیا دیگر مثل سابق احساس نیاز نمی کنید ؟

-          خوب کار فرهنگی دیگر فقط بر عهده ما نیست اما ما هم در حد بضاعت خود مشغول هستیم . . . .

امتداد : بگذارید توضیح بدهم . ما هر چه قدر هم که درباره اسارت مطلبی می شنویم باز می بینیم که ناگفته ای وجود دارد . حالا برویم به سطح جامعه . شناخت از وضعیت اسارت و خاطرات اسرا به گونه ای است که اگر مطلبی را از آن دوران نقل کنیم بعضی ها اصلا باور نمی کنند و می گذارند به حساب خالی بندی ! آنها هم که باور می کنند لحظاتی دهانشان باز می ماند ! مقصر این کم کاری کیست ؟ شما ؟ آزاده ها ؟ مسئولین ؟ مردم ؟ یا نگاه غلط به اسارت ؟. . .

-          در کل ، فرهنگ دفاع مقدس مظلوم است . دفاع مقدسی که در برابر بیش از سی کشور دنیا شکل گرفت . این همه نهاد فرهنگی مرتبط با فرهنگ دفاع مقدس داریم . بنیاد ها و ارگان ها  و . . .  باز هم این مظلومیت به شدت به چشم می خورد . شما چند اثر در خور را سراغ دارید که محورش دفاع مقدس باشد چه در حوزه آثار مکتوب و چه نمایشی و . . . . بعد از این همه سال یک کتاب دا آمده است و این قدر صدا کرده است . مظلوم ترین بخش دفاع مقدس بخش اسارت است . آزاده ها مظلوم ترین ها هستند . اسرا نیمه پنهان دفاع مقدس هستند . یک جاهایی شاید از روی عمد و جایی هم از روی فراموشی به اسارت توجهی نشده است . اگر زحمات مرحوم ابوترابی و تشکیل همین موسسه نبود معلوم نبود این قدری را که شما از اسارت می دانید می دانستید . وقتی ستاد آزادگان در بنیاد شهید ادغام شد و بنیاد امور ایثارگران شکل گرفت در همان سال به سراغ مسئولان فرهنگی بنیاد رفتیم تا برای برنامه های سالگرد ورود آزادگان اعلام آمادگی کنیم . با تعجب پرسیدند این سالگرد کی هست ؟ زمانش را نمی دانستند . فکر کردیم دارند شوخی می کنند . اما متاسفانه این حرف شوخی نبود . اصلا توی ذهنشان توجهی به این مسئله نداشتند . آقا در ان سالها یک بار مسئولی را توبیخ کردند که شما که تحصیلات هنری دارید و کارتان مربوط به دفع مقدس است پس چرا آثار درخوری را نمی بینیم ؟ مشکل این جاست که فرهنگ دفاع مقدس را دولتی کردیم . دیگر دلسوزی ها کم می شود . اثر کارها هم کم می شود . این سمفونی ایثار هم یک کار سفارشی بود . فضا باید آماده باشد تا هنرمند احساس دین کند و خودش اثری را به طور خودجوش تولید کند . ببینید کارهای آوینی چرا ماندگار شد چون خودش کار کرد . گاهی جایی را هم در اختیار نداشت و مثلا می رفت زیر پله ای را می گرفت و کار تولید می کرد اما چون کار خودش بود نه دولتی و سفارشی ماندگار شد . حالا شما فیلم هایی را که تولید شده نگاه کنید . خیلی از کشورهای دنیا دنبال روزی هستند که به آن افتخار کنند و برایش یادمان بسارند ووقتی مقامی از کشوری آمد برای بازدید ببرندش آن جا . گاهی خودشان روزی را می سازند! و رویش مانور می دهند تا برجسته شود . در روز ورود آزاده ها چه اتفاقی افتاد ؟ چه قدر غم وغصه در مردم بود . غم سال های جنگ . غصه فراق امام . اما ناگهان همه جا جشن و شادی برپا شد . به قول یکی از فرماندهان ، روز ورود ازاده ها روز پیروزی کشور ماست . حالا اگر همین موسسه مستندی را نسازد و عرضه نکند دیگر چه کسی به فکر بزرگداشت این روز بزرگ و تاریخی است ؟ معروف ترین فیلم هایی که درباره اسارت و آزادگی است را نگاه کنید . بوی پیراهن یوسف و کیمیا اصلا چیزی از اردوگاه ها نمی گویند . آن فیلم پرواز از اردوگاه بود یا فرار از اردوگاه اسمش یادم نیست . یک بابایی می پرد همه را درب و داغان می کند و برمی گردد خانه اش ! اخراجی های 2 هم ای کاش ساخته نمی شد . سریال بیست و شش قسمتی ساخته بودند به نام نبرد دیگر . مردم حاج رسولش را به یاد دارند . دیدیم این بابا دارد چه کار می کند ؟! فشار آوردیم قرار شد یک شب قبل از پخش حاج آقا ابوترابی یا یکی از نمایندگان آزاده ها فیلم را ببیند . در قسمتی نشان داد که اسرا پرچم عراق یعنی دشمن را به اهتزار در آوردند و احترام نظامی گذاشتند ! به کارگردان گفتیم تو حالا بیا آزاده ها را شهید کن . بیا به همه شان فحش بده ! دیگر چه فرقی می کند ؟ دیگر چیزی باقی نگذاشتی . شما آزاده ها را نشناختید . احترام به پرچم دشمن ؟! کارگردان متوجه این اشتباه نبود . مسئول نظارت متوجه نبود مسئول پخش متوجه نبود . چرا ملاقلی پور درباره جنگ این اشتباهات را نداشت ؟ چون خودش از جنس جنگ بود . دغدغه داشت و می خواست ادای دین کند . حالا مقایسه کنید این جریان را با خاطره آزاده ای به نام محمد قادری . اهل یزد بود و سن و سال کمی داشت . از ناحیه لگن تیر خورده بود و درد می کشید او را با اسیر دیگری روی نفربر انداختند و به عقب می بردند . سرباز عراقی اصرار داشت محمد پرچم عراق را بالای سرش بگیرد . محمد نمی پذیرفت . سرباز دشمن به نقطه جراحت او ضربه می زد . محمد باز هم تمکین نکرد . سرباز که خیلی فشار آورد محمد قادری پرچم را از دست او گرفت و به اهتزار درآورد اما به طور برعکس ! آن جا بیابان خدا بود و اصلا جز آن سه نفر کسی وجود نداشت . دوربین فیلمبرداری و عکاسی هم نبود . اما محمد نوجوان در مقابل خواسته ننگین دشمنش ایستادگی کرد . در اخراجی های 2 اسرای ما مقابل دشمن رقصیدند ! این واویلا لیلی که البته ترانه های اسارت چیزهای دیگری بود اسرای ما را به رقص وا داشت ! رائد حسین یک فرمانده شکست خورده عراقی بود که مسئولیت کمپ 9 رومادی را برعهده گرفت . بچه ها صف نمی ایستادند و به او احترام نظامی نمی گذاشتند . می رفتند داخل اتاق ها . رائد حسین تعجب می کرد . مسئول ایرانی اسرا گفت اینها بسیجی اند و این چیزها را بلد نیستند ! دستور داد نوار ترانه پخش کنند . اسرا به نشانه اعتراض به حیاط نیامدند . او دستور داد دیگر نوار نگذارند . او را برداشتند و فرد خبیثی را که از ناحیه پا در جنگ آسیب دیده بود جایش آوردند . او برای آزار بچه ها دستور داد ترانه پخش کنند . پنج روز اعتصاب غذا کردیم و مقابلشان ایستادیم . در این بین نگران آزاده هایی بودیم که در قاطع کناری ما بودند . می ترسیدیم آنها چون تازه اسیر شده اند تحملشان کم باشد . هر وقت موسیقی قطع می شد بلند صلوات می فرستادیم و یا شعار هیهات مناالذله سر می دادیم . یک بار شنیدیم از قاطع کناری هم صدای شعار شنیده می شود . خوب گوش سپردیم . آنها فریاد می زدند مرگ بر صدام ! اتششان از ما تند تر بود .

امتداد : البته منظور کارگردان اسرایی بود که قاچاقچی بودند نه رزمنده . . .

-          فرض کن این طور بوده . ایا بین این همه سوژه و خاطرات پرافتخار باید بچسبیم به همین چند نقطه سیاه ؟ چه اولویتی را در نظر گرفتیم ؟ همه حقایق را گفتیم فقط همین مانده بود ؟ محمد قادری را چه کسی نشان بدهد ؟ آخوند بیاید شعار ورزشی بدهد ؟!!

امتداد : البته یک جای فیلم از هاچ بک و صندوق دار صحبت می شود در حالی که آن سال ها اصلا پرایدی در کار نبوده است . ضعف فیلمنامه را قبول دارم .

-          فکر می کنم کتاب های اسارت از عدد چهارصد خیلی فراتر رفته است . این گنجینه را داشته باشیم و بخواهیم روشنفکر بازی در بیاوریم ؟

امتداد : آیا حالا احساس تکلیف نمی کنید که مثل اسارت نگذارید شبتان به راحتی صبح شود و صبحتان شب ؟ ! شما که قبول دارید این همه کار روی زمین مانده .

-          چرا ! کوتاهی ها را قبول دارم . باید خود ایثارگران وارد عمل شوند . نمی شود منتظر بنیادهایی ماند که حتی ندانند سالگرد ورود آزادگان چه روزی است . این گروه را هم برای همین راه انداختیم . آزاده هایی که در پیام آزادگان هستند می توانستند در جاهای دیگر موقعیت های خوبی داشته باشند . ما معتقدیم گذشته ما سرمایه ما ست . هر کس با هر گرایش و سلیقه فکری در مسئله جنگ و دفاع مقدس با دیگران به نقطه اشتراک می رسد . همه باید گامی در این راستا بردارند . خانواده ایثارگران باید پای کار بیاید .

امتداد : آیا حقش نبود در این سال ها یک مرکزی را با عنوان آفرینش های هنری و ادبی آزادگان ایجاد می کردید ؟ بالاخره تنوع در محصول می تواند تأثیر خوبی در بیان حرف ها و اندیشه ها داشته باشد . الحمدلله منابع خوبی را جمع آوری کرده اید . ولی سطح شما این نیست . . .

-          نیست ! نیست ! من هم قبول دارم . من دفاع نمی کنم . اما توان ما هم حدی دارد . من تجربه دارم کسانی را که برای اولین بار خاطره ای از اسارت را می شنوم دیده ام که گاه علقه ای هم به نظام ندارند اما یا احساس شرمندگی پیدا می کنند یا حس غرور . این یعنی زمینه وجود دارد . باید شأن مجاهد در جامعه باور شود . دو سال پیش سفری به فرانسه داشتم . رفتم برای بازدید از ایفل . جمعیت زیاد بود و نوبت به من نرسید . به شوخی به مسئول فرانسوی گفتم کارت جانبازی نشان بدهیم کارمان راه نمی افتد ؟ گفت چه کارتی است ؟ برایش توضیح دادم . کارم را راه انداخت . گفت فرقی نمی کند . قربانیان جنگ اهل هر کشوری باشند این حق را دارند . آفریننده های این حماسه ها را باید معرفی کرد . دیشب مراسمی بود برای تجلیل از ایثارگران . ایثارگرانش کجا بودند ؟! کار دولتی جواب نمی دهد . این برنامه ها را باید خود ایثارگران انجام دهند . شأن ایثارگر که جا بیفتد احساس دین هم در دیگران تقویت می شود .

امتداد : در دیدار اخیر دست اندرکاران کتاب دا با مقام معظم رهبری ایشان نسبت به خطر تحریف تاریخ هشدار دادند . . .

-          درست است . الحمدلله رهبر عزیز بر مسائل فرهنگی اشراف خوبی دارند . برخی از همین آثار ، این خطر را گوشزد می کنند . اسارت در خلأ اتفاق افتاد . بدون دوربین و ابزار ثبت . برای همین شما هر چه بسازی و به نام اسارت به خورد جامعه بدهی ممکن است زود پذیرفته شود . شش سال اسیر بودم . اردوگاه های مختلفی را دیدم . هجده سال در کارهای مربوط به آزاده ها هستم . فضای اسارت یکی از پاک ترین فضا هایی بود که دیدم . جمع منزهی بود . حتی از این تک ! زدن ها و کش رفتن ها هم خبری نبود . یک بار در سینما خانمی بعد از دیدن فیلم به کارگردان که اتفاقا کنار یک آزاده ای نشسته بود ضمن تقدیر و تشکر گفت اگر اسارت این بود شکر خدا خیلی هم بد نبود ! فضای واقعی اسارت که ناظران صلیب را به حیرت وامی داشت چه کسی باید بیان کند . این تحریف تاریخ نیست ؟ امان از این روشنفکر بازی ها .

امتداد : یکی از راه های مقابله با تحریف ، نظارت بیشتر است . متأسفانه برای ارائه آثار مرتبط با اسارت نظارت خاصی وجود ندارد . یعنی اگر من همین الان کتابی را بر اساس تخیل بنویسم و مدعی شوم این ها خاطرات واقعی من مثلا از اردوگاه چهارده است کسی مدرکی نمی خواهد .

-          نظارت باید باشد . اما اگر دلسوزی و احساس تعلق به فرهنگ دفاع مقدس را ایجاد کنیم نظارت هم که نباشد کارها کیفیت بالاتری پیدا می کند .

امتداد : بعضی ها معتقدند چون آزاده ها بعد از رحلت مرحوم ابوترابی نتوانستند فرد دیگری مثلا حاج آقا صالح ابادی یا احدی یا جمشیدی و . . . را به عنوان بزرگ خودشان جایگزین کنند مورد اجحاف قرار گرفته اند .

-          نه این طور نیست . مگر جانبازها بزرگتری دارند یا خانواده ای شهدا . اما خودشان تشکل هایی را راه انداخته اند . شاید قرار باشد اسرا کمتر دیده شوند ! شاید هنوز بعضی ها فکر می کنند تجلیل از اسرا یعنی تجلیل از اسارت . در حالی که باید گفت تجلیل از آزادگان یعنی تجلیل از آزادگی . اما به هر حال اسارت هم بخشی از جنگ است . جنگ خسارت دارد . جراحت دارد . اینها جزئ لاینفک یک جنگ است . ما متأسفانه هیچ گونه آموزشی برای اسارت ندیده بودیم . موقع بازجویی وقتی می پرسیدند که مثلا چه قدر نیرو توی خط است مردد بودیم بگوییم کم بهتر است یا زیاد ؟ کدام یک به نفع جبهه ماست ؟ همان اوایل یک سرگرد ارتشی هم کنار ما بود . او معلوماتی داشت که خیلی به دردمان خورد . مثلا او به ما گفت که چند روزی صبر کنید و درگیر نشوید تا صلیب شما را ثبت نام کند آن وقت دستتان بازتر است . ما تا آن روز اصلا نمی دانستیم صلیب چیست و چه مسئولیتی دارد .

امتداد : بسیاری از آثاری که درباره اسارت تولید شده بیشتر درباره موصل است . بعضی ها این را یک آسیب می دانند .نیمی از اردوگاه ها اسرای مفقودالاثر بودند که امروز خیلی مظلوم واقع شده اند .

-          امروز تهرانی ها در جنگ چه قدر دیده می شوند ؟ اسم دوکوهه چه قدر سر زبان هاست ؟ عقبه های دیگر فراموش شده اند . اسم چند سردار شهید بزرگ شده است . اما درباره محمد بروجردی ، محمد ابراهیم جعفرزاده ، مجید بقایی که فرماندهان زیر دستش امروز از او آشناترند و . . . چقدر شناخت داریم ؟ اخیرا دهلران بودم . می گفتند این جا آن قدر اتفاقات ریز و درشت افتاده اما اسم خوزستان بیشتر مطرح است . بعضی مسائل اجتناب ناپذیر است که نباید توجیه کرد . اسرای موصل قدیمی ترند . مرحوم ابوترابی هم بیشتر در اردوگاه های موصل بود . بعد از اسارت هم اسرای موصل در مجموع شناخته شده تر هستند . این مسائل به طور ناخواسته باعث این اتفاق شده است . من می دانم اسرایی که شاید فقط دوسال در بند بودند سختی هایی کشیدند که ما چون مفقودالاثر نبودیم و در صلیب اسممان موجود بود اینها را ندیدیم . با آزاده های تکریت 11 نشسته بودیم حوادثی را نقل کردند که پیش خودم گفتم یک سال اسارت اینها با شش سال اسارت من برابری می کند . اما باور کنید عمدی در کار نبوده است . در همین موسسه الان از اردوگاه های یازده و دوازده و هجده هم بزرگوارانی مشغول به فعالیت هستند . پیام آزادگان تا کنون شصت جلد کتاب ، سی مستند ، چهل همایش و چند ویژه نامه را منتشر و برگزار کرده است که سعی ما بر این است خلأهای موجود را در حد توان جبران کنیم .

امتداد : از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید متشکریم .

 
گنجینه ای نه برای خاک !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مرداد 1389 ساعت 14:30 شماره پست: 514

 

آزادگان بر زمین مانده !

 

قرار بود بنویسم سوژه های بر زمین مانده ؛ اما همین تیتر مناسب تر است : آزادگان بر زمین مانده ! آزادگانی که فراز و نشیب های زندگی هر کدامشان خاطراتی آموزنده و شنیدنی است . از زاویه دیگری هم می توان به این عنوان نگاه کرد . آزاده هایی که لطف خدا باعث شده هنوز در بین ما باقی بمانند . نگاهی به آمار آزادگانی که هر از گاه بر اثر فشارها و سختی های دوران اسارت دچار عارضه ای شده و از میان ما رخت بر می بندند ضرورت اغتنام از فرصت های باقی مانده را گوشزد می نماید .

اردوگاه های اسارت ، نمادی از یک جامعه کوچک بود . تجمع اقوام با رویکردها و سلایق متفاوت ، تجربه ای را رقم زد که بهره گیری از آن می تواند راهگشای بسیاری از معضلات اجتماعی قرار بگیرد .

مدیریت در اسارت ، خلاقیت ها و نو آوری ها ، فعالیت های فرهنگی و . .  . نیز نمونه های دیگری از تجربیات گرانسنگ دوران پرافتخار اسارت است که دردمندانه باید گفت مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است .

کدام مسئول فرهنگی خبر دارد جنگ نرم فرهنگی در اردوگاه هفت در شهر رومادی عراق چگونه رقم خورد ؟ آن جا که به رغم برتری ابزاری دشمن برای تأثیرگذاری بر اسرای کم سن و سال ایرانی ، تمام توطئه ها با رهبری فکری طلبه ای جوان به نام عیسی نریموسا ناکام ماند و یک بار دیگر ثابت شد که برتری ایمان و عقیده بر پول و امکانات ، اصلی خدشه ناپذیر است .

علی اصغر صالح آبادی را چه کسی می شناسد ؟ روحانی دوست داشتنی و بزرگواری که هم اکنون امامت جمعه شهر کهک در استان قم را برعهده دارد . اوج افتخار آفرینی او و یارانش در اردوگاه موصل ، مربوط می شود به جریان زیارت کربلای اباعبدالله علیه السلام . شاید نسل های بعد با آن شناختی که از فضای غیرانسانی اسارت و توحش سربازان عراقی پیدا می کنند باورشان نشود این روحانی ریزاندام با پافشاری و استقامت خود توانسته است از افسر استخبارات بعث ، تعهد کتبی بگیرد که زیارت اسرای ایرانی مورد بهره برداری تبلیغی به نفع رژیم صدام واقع نشود .

کدام فیلم یا کتابی را سراغ دارید که نشان داده باشد اسرای ایرانی در اردوگاه بعقوبه در اوج غربت و مظلومیت با پایمردی خود نماز جمعه ! را با امامت حجت الاسلام باطنی برگزار کرده اند ؟

علی حبیبی ، مرزبان جوان و باغیرت ایرانی در اردوگاه شش ، عراقی ها را مجاب کرد تا اذیت و آزار اسرای ایرانی را به حداقل برسانند . مبادا روزی نام شهسواری را فراموش کنیم . همان بزرگ مرد معلمی که در مقابل دوربین های خبری دنیا خطر شهادت را به جان خرید و غریو مرگ بر صدام ضد اسلام را در گوش تاریخ ماندگار ساخت . طحانیان کودکی کم سن و سال بود که مصاحبه با خبرنگار زن هندی را به رعایت حجاب کامل او منوط کرد و با صدای کودکانه اش پیام آزادگی را این گونه طنین انداز ساخت : ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است   ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

شهاب الدین شهبازی را باید بشناسید . سرگرد دلاور ارتشی که وصف جوانمردی هایش هر شنونده ای را به وجد می آورد .

بدن سید فاضل موسوی شرحی از دلدادگی فرزندان حضرت روح الله است . هنوز هم جای اتو و دیگر ابزار شکنجه بر پیکر او خودنمایی می کند . سید فاضل ها همه این دردها را در خود فرو ریختند تا دشمن با ارتحال پیرمرادشان خمینی کبیر احساس شادمانی نکند . احمد روزبهانی سند زنده تهاجم ارتش بعث است . او فرمانده سپاه پاوه بود . جاویدالاثر احمد متوسلیان معاونت او را برعهده داشت . روزبهانی در سال پنجاه و هشت به اسارت دشمن درآمد . یعنی درست یک سال قبل از آغاز رسمی جنگ تحمیلی . حسین درچه ای فرمانده شهید برونسی بود در تیپ جوادالائمه علیه السلام . دشمن می دانست فرمانده تیپ را به اسارت درآورده اما تا آخر نفهمید همین جوان ساده ای که خودش را انگشترساز مشهدی معرفی کرده و به ادعای خود به زور ! وارد جنگ شده همان فرمانده دلیری است که حماسه هایش کمر دشمن را شکسته است . حسین درچه ای در اسارت ، مدل جدیدی از خط فارسی را ابداع کرد که دو جور خوانده می شود . او از این طریق قصد داشت اخبار اسارت را به ایران منتقل کند . هنر او در ایفای نقش ! آن قدر بالا بود که حتی پزشکان متخصص صلیب نیز بیماری اش را باور کردند و او را دو سال زودتر از سایر اسرا با اسیران بیمار عراقی مبادله نمودند . یاد روضه های زینبی به خیر . آن جا که برخی مردم عراق با دیدن اسرای تشنه و دست و پا بسته ایرانی هر چه به دستشان می رسید نثار پیکر مجروح کاروان اسارت می کردند . زمزمه های اسرا به یاد طفلان یتیم امام عشق ، شنیدنی بود . یاد علی اصغر رنجبر به خیر . جوانی اهل فارس بود که فقط چند ساعت در اسارت دشمن ماند . خون زیادی از او رفته بود و در گرمای طاقت فرسای تابستان فقط طلب چند قطره آب داشت . بعثی ها او را از سایرین جدا کردند و درست زیر آفتاب نشاندند . آب یخ را مقابل نگاهش گرفتند . چشمان خسته و نیمه باز او داشت امیدوار می شد که به یک باره قطرات آب را به زمین ریختند و قهقهه سر دادند . صدای علی اصغر از ته حلقوم مبارکش شنیده می شد : آب . . . آب . . . دقایقی طول نکشید که از کوثر گوارای حق ، سیراب شد و شهد شهادت نوشید . فضل الله ظهوریان با ضربه جمعه ، سرباز خبیث عراقی در اردوگاه موصل فلج شد . چندی بعد با اسرای بیمار عراقی مبادله شد . وقتی از علی بن موسی الرضاعلیه السلام شفا گرفت عکسش را برای اسرا فرستاد تا رهروان عاشورا بدانند بی صاحب نیستند . حسین لشکری را آقا سیدالاسرا لقب داد . ارتشی دلاوری که بیشترین زمان را در اسارت با سختی فراوان سپری کرد . او زن و فرزند داشت ، شکنجه را تحمل کرد ، هجده سال را در تاریکی سلول ها ی اسارت گذراند اما حاضر نشد جلوی دوربین عراقی ها برود و برای خوش آمد اربابان غربی آنها ایران را آغازگر جنگ معرفی نماید . سختی اسارت فقط تونل مرگ نبود . شکسته شدن هیبت یک مرد را چه کسی می تواند بازگو کند ؟ مرد مظهر جلال خداست . می دانید وقتی یک مرد در جوانی به دلیل بیماری سخت و جانکاه خود مجبور باشد حتی برای قضای حاجت به اسیری دیگر اتکا کند چه بر سرش می آید و چگونه از درون در خود می پیچد ؟ از نامه های دروغین منافقین خبیث چه خبر داریم ؟ وقتی با تقلید خط یکی از نزدیکان اسرا به او خبر می دادند همسرش رهایش کرده ، فرزندش مرده و . . . طعم سرنوشت نامعلوم را انشالله هیچ گاه نچشیم . آیا می دانیم بیش از نیمی از اسرا به دور از نگاه صلیب سرخ نگاه داری شده و به اصطلاح مفقودالاثر بوده اند . اسرای مفقودالاثر از همه مظلوم تر بودند زیرا در صورت کشته شدن توسط دژخیمان بعث نیز کسی سراغی از آنها نمی گرفت . با این حال رشادت هایی از ایثار و ایمان آنان رقم خورده است که در تاریخ هیچ ملتی به چشم نمی آید .

حالا کتاب های درسی را ورق بزنید . آیا می توانید نامی از طلایه دار نسل بوتراب ، سید علی اکبر ابوترابی پیدا کنید ؟ از محمدجواد تندگویان چطور ؟ وزیر نفتی که می توانست زیر کولر و پشت میز امارت بنشیند و از تهران همه چیز را کنترل کند اما نماند تا نشان دهد وزیر شدن در دولت اسلام با عافیت طلبی منافات دارد .

معنای آزادگی را باید از زندانبانان عراقی پرسید . شاید هیچ اردوگاهی نبوده است که سربازان دشمن با حقارت و سرشکستگی این عبارت را بر زبان نیاورده باشند که : انگار ما این جا اسیر شما هستیم .

فرق آزادی و آزادگی را فرزندان روح الله در عمل تفسیر کرده اند . آن چه بیان شد گوشه هایی بسیار کوچک از عظمت فرهنگی تابناک است که تبیین آن نسل های آتی انقلاب را در برابر آفت های زمانه بیمه می کند . از اجحاف ها و کوتاهی ها که بگذریم امروز رسالتی بس بزرگ گریبانگیر همه فعالان عرصه فرهنگی است . گنجینه تابناک آزادگی رو به فراموشی است . هشدار ! که تاوان غفلت ما تنها به خسران این جهانی ختم نخواهد شد .

هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله . سید حمید مشتاقی نیا

 
امروز 26 مرداد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مرداد 1389 ساعت 14:16 شماره پست: 513

 

به یاد زنانی که آزاده اند

.

.

.


بسمه تعالی

به یاد زنانی که آزاده اند

به قلم سرکار خانم فاطمه باکری

هر صفحه اش را که ورق می زنی باز میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

هر خاطره را که مرور می کنی باز میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

از لابلای دردها ، رنجها ، شکنجه ها ، فراقها ، محرومیت ها و تنهایی ها باز هم میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

تنها ایمان است که همه این سختی ها را قابل تحمل می کند . ایمان است که دشمن سفاک را درهم می شکند و به « اسیر » عزت و عظمت می دهد . این ایمان است که غرور فرمانده بعثی را جریحه دار و او را حیران می کند . این ایمان است که دشمن را خلع سلاح کرده و به اسیر تاب مقاومت می دهدو چه زیبا فرمود رهبر فرزانه انقلاب درباره انقلابی که خمینی کبیر آن مجاهد وارسته بنیان آن را بنا نهاد  که « انقلاب ایمان است ، اعتقاد است ، دین است ، دین که از انسان فاصله نمی گیرد »و این ایمان انقلابی چه جبروتی و باشکوه است وقتی در قلب زن مسلمان اسیر جای می گیرد و هیمنه دشمن را در هم می شکند . قطره باران که ببارد رود می شود . رود که جاری شود از لابلای سنگ ها راهش را پیدا می کند تا دریا شود . دریا که متلاطم شود صخره ها را درهم می کوبد تا به اقیانوس برسد . امام خمینی قطره بارانی بود از جانب رب رحیم که « فاطمه و معصومه و حلیمه و مریم و ... » را هم در کنار مردان آزاده و وارسته ، به مجاهدتی شگرف آن هم در زندان های رژیم بعثی عراق کشاند و چنان جلوه ای از خود نشان داد که دشمن متجاوز را به زانو درآورد و حالا جلواتش از ایران ـ قلب اردوگاه اسلام ـ به فلسطین و لبنان می تابد و راه را روشن و نورانی کرده است . دختران انقلابی خمینی کبیر آن قدر باعظمتند که شرح زوایای پیدا و پنهان دوران اسارت آنان در این مقال کوتاه نمی گنجد و ما فقط به ذکر گوشه هایی از درد و رنج آنان که در سایه ایمان و معنویت قابل تحمل بود ، فهرست وار می پردازیم .

 

باید می ماندم

خانم فاطمه ناهیدی که در رشته مامایی از دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل شده درباره دلیل حضورش در جبهه می گوید :« احساس می کردم وظیفه دارم در جبهه بمانم . اگر هیچ کاری نمی توانم بکنم حضور من به عنوان یک زن می تواند باعث قوت قلب رزمندگان شود . نقش زنان را در پیروزی انقلاب دیده بودم و در خیلی موارد زنان عامل تهییج و حرکت مردان بودند . باید می ماندم و از انقلابم ، از مملکتم دفاع می کردم . توکل کردم به خدا . صبح از آن همه تردید و دلهره خبری نبود . ( ماهنامه شاهد یاران / ش 9 / ص46 )

 

انگار چیز عجیبی دیده باشد

لحظه اسارت لحظه سختی است . هزار فکر جورواجور به ذهن آدم خطور می کند . دلهره و اضطراب و از همه سخت تر انتظار اینکه چه اتفاقی می افتد کشنده است اما در آن لحظه سخت فقط یک چیز آرامش بخش است و به همه این اضطرابها خاتمه می دهد و آن « یاد خدا» ست . « من را که گرفتند شادی کردند ، هلهله کردند ، تیر هوایی زدند . چندش آور بود . با خودم کلنجار می رفتم . باید آرام می شدم . باید باور می کردم اسارت را . نشستم با خودم فکر کردم . احساس می کردم این من نیستم که اسیر شده ام . من یک زن ایرانی مسلمان هستم و باید چهره ی واقعی او را نشان می دادم . خودم را سپردم دست خدا و خواستم کمکم کند . نزدیک ظهر بود . سربازی را فرستاده بودند مراقبم باشد . بلد نبودم به زبان عربی حرف بزنم . با ایما و اشاره به او گفتم می خواهم نماز بخوانم . رفت از فرمان دهشان اجازه گرفت . دست و پایم را باز کرد و از آن گودال مرا برد جای دیگر . سر تا پایم خاکی بود . مانتوم پر از لکه های خون شده بود . تیمم کردم و نماز خواندم . او زل زده بود و نگاهم می کرد . انگار چیز عجیبی دیده باشد ...» ( دوره ی درهای بسته ،صص15 ـ 16)

 

با خون دستم نوشتم الله اکبر

شرایط سخت زندان ، کمبود وسایل بهداشتی ، وجود حشرات و حیوانات موذی که سلامتی آنان را تهدید می کرد ، عدم اطلاع صلیب سرخ از حضور آنان و بی اطلاعی خانواده ها و فشارهای روحی و... همه دلایلی بودند که باعث شد این چهار بانوی صبور را به فکر اعتصاب غذا بیندازد اما اعتصابی که با شکنجه ای سخت شروع شود و با ریختن خون و کبود شدن ادامه پیدا کند کمر دشمن را خواهد شکست .

« غسل شهادت کردیم . به نگهبان گفتیم می خواهیم رییس زندان را ببینیم . می خواستیم اتمام حجت کنیم . به مسخره گرفت . گفت من رییس زندانم چکار دارید ؟ گفتم اگر نیاوریدش هر اتفاقی افتاد مسوولیتش با خودتان . ما ساکت نمی مانیم . گفت رییس زندان نمی آید هر کار می خواهید بکنید . ما شروع کردیم به در زدن و شعار دادن . بچه ها از سلول های دیگر فکر کرده بودند چی شده . آمده بودند از زیر در اعتراض می کردند که با ما چکار دارند . یکی از نگهبان ها که اسمش را ژنرال گذاشته بودیم عصبانی شده در را باز کرد . آمد تو . تهدید کرد که اگر ساکت نشوید می زنمتان . حلیمه داد زد :« هان چیه ؟ کی را می ترسانی ؟» نتوانست این برخورد شجاعانه او را تحمل کند . در سلول را پشت سرش بست و با کابلی که به دستش بود افتاد به جان ما . مثل دیوانه ها به سر و صورت مان می زد و عربده می کشید . من تا می توانستم هر اتفاقی می افتاد بلند بلند می گفتم که زندانهای دیگر بشنوند . معصومه را کنج حمام گیر آورده بود و می زد . حلیمه همیشه ناخن هایش را بلند نگه می داشت . می گفت می خواهم اگر عراقی ها به ما حمله کردند با ناخن هایم چشمان شان را در بیاورم . یکدفعه حلیمه دوید و چنگ انداخت توی صورتش . همه به سرباز عراقی حمله کردیم و کابل را از دست ژنرال گرفتیم . یکی از بچه ها شروع کرد به زدن . او هم تا دید هوا پس است از آنجا زد بیرون ... صورت و بدن مان زخمی شده بود . من ناخنم افتاده بود و خون می آمد . زیر ناخن های آذر خون مرده بود . جای کابل روی صورت حلیمه کبود شده بود . من با خون دستم روی دریچه نوشتم « الله اکبر ، لا اله الا الله »فکر  می کردم خود الله اکبر کوبنده است اگر با خون هم نوشته شده باشد که حتما خیلی تاثیر می گذارد . می خواستم هر کس آمد دریچه را باز کرد ببیند . می خواستم خودشان ببینند چقدرجنایتکارند . ( ماهنامه شاهد یاران /ش 9 /ص 48 )

 

هزار بار

میان انواع و اقسام شکنجه ها تنها خدا فریادرس می شد و ملجا و پناهگاهی که آرامش را در رگهای آنان جاری می ساخت .« نمازهایمان که تمام می شد دعا می خواندیم . سر و صدای دعا خواندنمان مصیبتی شده بود برای نگه بان ها . هر طوری بود می خواستند ما را ساکت کنند . ( روزگاران ، ص20 ) این ذکر و دعا و توسل هم به خودشان روحیه می داد و هم به مردانی که در سلول های بغلی اسیر بودند . « توی سلول انفرادی الرشید تنها چیزی که ما را به هم وصل می کرد ، دعا بود . وقت نماز که می شد یکی توی سلولش بلند اذان می گفت . نماز که تمام می شد دعاهایی را که حفظ بودیم بلند بلند می خواندیم . گاهی عراقی ها می ریختند توی سلول ها و می زدندمان . بعضی ها زیر مشت و لگد هم قرآن می خواندند . خواهرها بعد از نماز مغرب و عشا امن یجیب می خواندند . پانصد بار ، هزار بار ، گاهی یک ساعت تمام . ( روزگاران / ص15)

 

اشدا علی الکفار

دلشان که در برابر خدا خاضع و خاشع بود خدا هم هیبت آنان را در دل بعثی ها می انداخت و می شدند مصداق اشدا علی الکفار .« آن شب باران شدیدی می آمد و آب خیلی زیادی افتاده بود داخل محوطه اردوگاه ... خواهرها در محوطه ای که وسط اردوگاه بود و با اردوگاه ما فاصله داشت بودند و بیشتر در معرض این سیلاب قرار می گرفتند . آب رفته بود داخل محوطه آنها و شرایطی پیش آمده بود که عراقی ها مجبور شده بودند که آنها را منتقل کنند به یک قسمت دیگر ... دیدیم عراقی ها آمدند و همان مامور بعثی یعنی محمودی آمد ... او اخلاق عجیبی داشت و هر موقع می آمد با دو تا سگ می آمد . یک سگ تازی داشت که لباس هم تنش می کرد . همیشه قلاده دستش بود و با این سگ می آمد اردوگاه . یادم هست آن شب آمد و خیلی سرو صدا کرد که ... بگیرید بخوابید . اگر ببینم کسی بلند شده پدرش را در می آورم .. در همین حین من متوجه شدم سرو صداهایی از وسط اردوگاه می آید . کاملا معلوم بود که عده ای دارند از داخل آب رد می شوند . قسمت آن بود که من آن شب بلند شوم و آن صحنه را به چشم خودم ببینم ... محمودی هی به آنها می گفت :« زود باشید . زود باشید .» داشت با آنها حرف می زد و بلند بلند به آنها پرخاش می کرد . من بلند شدم رفتم پیش پنجره . محمودی با چند تا از این درجه دارها و سربازها که همراهش بودند دیدم دور خواهرها را گرفته بودند و داشتند آنها را می بردند .. نمی دانم محمودی چی می گفت ولی به چشم خودم دیدم که یکی از خواهرها که نفهمیدم کدامشان بود محکم زد توی گوش محمودی . محمودی آدمی بود قسی القلب و از هیچ کاری دریغ نمی کرد . یک جلاد به تمام معنا بود . مرخصی که می رفت بچه ها جشن می گرفتند ... آدمی بود که بدون هیچ عذری می زد . حتی بعضی موقع ها پنجه بوکس دستش می کرد و می زد . با حالت مست می آمد وسط اردوگاه ... اینقدر می زد که همه آنها را سیاه می کرد . فارسی هم بلد بود . بالاخره 10 سال توی ایران زمان شاه دوره ساواکیش را در شیراز گذرانده بود .... یک بعثی به تمام معنا بود . حالا محمودی با این شرایط و این ابهت که برای خودش داشت ـ آدمی که توقع داشت وارد اردوگاه که می شد همه اسیرها خبردار بایستند و وقتی وارد اردوگاه می شد اگر کسی جنب می خورد 100 نفر با کابل می ریختند سرش که این حرکت را کرده ـ نمی دانم چی گفت یکی از این خواهرها عصبانی شد زد توی گوش او ... محمودی کاری نمی توانست بکند . چون می دانست بچه های ما در مورد این خواهرها خیلی حساس هستند . می دانستند اگر یک وقت دست از پا خطا کنند اردوگاه به هم میریخت . البته آنها خودشان کوه بودند ... ( ماهنامه شاهد یاران /ش9/صص56،55)

 

رحما بینهم

اسایشگاه کناری ما جای اسرای عادی بود ... شب سوم و چهارم من را بردند آنجا . کنار آنها راحت تر بودم . آن شب نماز را به جماعت خواندیم . بعد از نماز محمد ـسرباز عراقی ـ من را صدا زد . یک ساندویچ برایم آورده بود . فکر می کرد خیلی لطف کرده . سه روز بود که به ما غذا نداده بودند . گفتم اگر ساندویچ هست برای همه بیاور وگرنه من هم مثل بقیه . آن ساندویچ هم شام خودش بود . دور و برش را نگاه می کرد و با اضطراب اصرار می کرد که بگیرم . ساندویچ را گرفتم . دادم به یکی از بچه ها که لقمه کند و به همه بدهد . بعد از اینکه همه مختصری از آن ساندویچ خوردند بلند شدم و رفتم تا از محمد تشکر کنم . محمد پشت پنجره بود . چشم هایش پر از اشک شده بود . گفت «تو مسلمانی، نه من » دو سه بار این را گفت ...(ماهنامه شاهد یاران /ش 9 / ص 47 )

 

خدا را با تمام وجود و تک تک سلول هایم لمس کردم

و او که فرمود « لقد خلقنا الانسان فی کبد » چه زیبا در آن تنگناهای سخت خودش را نشان می داد . « هیچ کس زندان و اسارت را دوست ندارد اما من در اسارت خدا را با تمام وجود و تک تک سلول هایم لمس کردم . به تمام سوالاتی که سالیان سال در ذهنم بود در آنجا از طریق خداوند بدون دسترسی به هیچ گونه منابعی دست یافته بودم . معنویت خاصی در آنجا حاکم بود . آنجا سرزمین امام حسین بود . سرزمین مولا امیرالمومنین بود . قطعا باید این احساس را می داشتم اما از همه اینها گذشته ارتباط با خدا و اینکه خداوند در تمامی لحظات حی و حاضر و ناظر بر ما بود . خداوند وجود خود را با امدادهای غیبی بسیار به من می شناساند . هر گاه که احساس می کردم دلم تنگ است و فضای اردوگاه و سلول قبلی برایم تنگ شده و بر وجودم فشار می آمد سکینه ای را خداوند بر دلم می گذاشت به گونه ای که حس می کردم این فضا از بهشت هم زیباتر است . هرچه بود خدا بود . دلم برای معنویت آن روزها تنگ می شود . دلم برای ارتباط زیبایم با خدا تنگ می شود . دلم برای صفای قلب خودم که خداوند به من هدیه داده بود تنگ می شود . دلم برای عشق و ایمان تنگ می شود ولی هرگز دوست ندارم زندان بروم و شکنجه های آن روز را دوباره تجربه کنم . ولی اگر آن معنویت باز سراغم بیاید حاضرم بدترین زندان ها را تحمل کنم و از زندان جسم خارج شوم . ( ماهنامه شاهد یاران /ش9 / ص49)

کاش بشکند قلمی که نمی تواند حق مطلب را ادا کند. کاش بشکند ...

 
جادوگری که مسحور شد !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 22:6 شماره پست: 512

 

علی کریمی سوابق درخشانی در فوتبال دارد . او نقش برجسته ای در فوتبال ملی داشته است . او را جادوگر یا مارادونای فوتبال آسیا لقب داده اند . جایگاه او در بین دوستداران فوتبال آن قدر پر رنگ بود که عدم دعوتش به تیم ملی از سوی علی دایی ، بهترین گل زن جهان را با چالشی دست و پاگیر مواجه ساخت . کریمی یک ستاره است . یک قهرمان ؛ او یک چهره شاخص است . در تاریخ فوتبال این مرز و بوم نام علی کریمی هیچ گاه به فراموشی سپرده نخواهد شد اما . . . .

علی کریمی قانون شکنی کرد . گذشته و سوابق درخشان او ، مانع قاطعیت و سرعت در برخورد با خطایش نگردید حتی اگر در منظر برخی به پاس قانون شکنی های جسورانه اش ، مقام قهرمانی پوشالی را به چنگ آورد . اخراج علی کریمی از تیم استیل آذین هر چه قدر هم که حاشیه داشته باشد مورد دلخوشی و ستایش کسانی قرار دراد که سال هاست دنبال بارقه ای از حرمت اخلاق و تعهد حرفه ای در فوتبال این مرز و بوم بوده اند .

راستی اگر به اتهامات سیاسی و اقتصادی همه دانه درشت ها و چهره های شاخص این کشور نیز بی توجه به سوابق و خدماتشان با سرعت و قاطعیت رسیدگی می شد امروز وضع ما به آن جا می رسید که نوکران جیره خوار غرب و عرب بعد از تحمیل فجایع ناگوار فتنه ، بر مسند طلب نشسته و داد تظلم به آستان اربابان جهان خوار خویش بگسترانند ؟

 
تمنای فاتحه
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 18:26 شماره پست: 511

 

یادم نمی رود . دقیقاً سوم خرداد همین سال بود . برای اولین بار به حوزه هنری رفته بودم . با نخستین فردی که برخورد کردم پیرمرد خوش روحیه ای بود که کارهای خدماتی آن مرکز را انجام می داد . معروف بود به حاج انوار . برخلاف چهره خسته و جسم ضعیفش ، بسیار اهل ذوق و گشاده رو بود . وقتی فهمید از قم آمده ام بیشتر تحویل گرفت . دلش هوای زیارت داشت . نیم ساعتی هم کلام شدیم . از ماجرایی برایم گفت که در نوروز امسال با آن مواجه شده بود .

می گفت وقتی به خانه رسید احساس خستگی داشت . فکر کرد خوابش می آید . گردنش شل شد و . . .

بیدار که شد دید دور و برش شلوغ است . صدای گریه و شیون بلند شده بود . بنده خدا جا خورد . گفت شما را به خدا اگر اتفاقی افتاده به من هم بگویید طاقت شنیدنش را دارم ! هر چه گفتند تو مرده بودی ، باورش نشد . می گفت نه ، خوابم برده بود .. ..

از استادی اهل طریق شنیده بودم که خدا به بعضی ها فرصتی دوباره می دهد تا اگر کار نیمه تمامی دارند به اتمام برسانند  و . . . این گونه افراد به طور معمول عمر زیادی نخواهند داشت .

نیمه اول حرف استاد را به پیرمرد گفتم تا شکرگذار و غنیمت دان باشد . نیمه دیگرش را حیا کردم .

روزهای بعد لابه لای صحبت ها از او خواستم فرصت زیارت امام عشق را از دست ندهد . شوق کربلا داشت اما دلیلش برای نرفتن موجه بود . حاج انوار یازده فرزند صالح را تربیت کرده بود تا انشالله اعمالشان باقیات الصالحات او محسوب شود .

ساعتی پیش شنیدم نماز صبح امروز را میهمان بارگاه کبریایی حق بود . امیدوارم صفای باطن این پیرمرد در ماه ضیافت الهی ، بهانه مغفرت و شادی ابدی روحش باشد .

دوستان انشالله فریضه لیلة الدفن را امشب به یاد آن مرحوم فراموش نخواهند کرد .

 
خواجه بی بصیرت !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 5:13 شماره پست: 510

 

اخیراً در وصف تقوای کم نظیر یکی از علمای شرق کشور مطلبی خواندم که بسیار شگفت انگیز بود . از تقوای این بزرگوار همین بس که می ترسد نام " شهید " را برای مدافعان گلگون کفن این خاک به کار ببرد !! می گوید : کشته شدگان جنگ . البته برایشان دعا می کند و فاتحه می فرستد و . . .

نمی دانم این عالم (؟) از مصطفی چمران ، سیدحسین علم الهدی ، سید محمد علی جهان آرا ، عباس بابایی ، صیاد شیرازی و . . . چه می داند ؛ از صدام و آمریکا و اسرائیل و  . . . چطور ؟ اما . . . .

یاد گفتارهای معنوی شهید مرتضی مطهری افتادم (ص57-59) :

" در میان اصحاب امیرالمؤمنین مردی را داریم به نام ربیع بن خثیم همین خواجه ربیع معروف که قبری منسوب به او در مشهد است . حالا این قبر او هست یا نه من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه کافی نیست ولی در این که او را یکی از زهّاد ثمانیه یعنی یکی از هشت زاهد معروف دنیای اسلام می شمارند ، شکی نیست . ربیع بن خثیم اینقدر کارش به زهد و عبادت کشیده بود که در دوران آخر عمرش قبر خودش را کنده بود می خوابید و خود را نصیحت و موعظه می کرد . می گفت : یادت نرود عاقبت باید بیایی اینجا .

تنها جمله ای که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند آن وقتی بود که اطلاع پیدا کرد که مردم حسین بن علی فرزند عزیز پیغمبر را شهید کرده اند ، چند کلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثه ای : وای بر این امت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند .

می گویند بعدها استغفار می کرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود به زبان آوردم .

همین آدم در دوران امیرالمومنین علی علیه السلام جزو سپاهیان ایشان بوده است . یک روز آمد خدمت امیرالمومنین عرض کرد : یا امیرالمومنین ! ما درباره این جنگ ، شک و تردید داریم ، می ترسیم این جنگ ، جنگ شرعی نباشد (!!) چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله می جنگیم که آنها مثل ما شهادتین می گویند ، مثل ما نماز می خوانند ، مثل ما رو به قبله می ایستند . و از طرفی شیعه امیرالمومنین بود نمی خواست کناره گیری کند گفت یاامیرالمومنین ! خواهش می کنم به من کاری را واگذار کنید که در آن شک وجود نداشته باشد . امیرالمومنین هم فرمود بسیار خوب اگر تو شک می کنی پس من تو را به جای دیگری می فرستم . . . . .

این نمونه ای بود از زهّاد و عبّادی که در آن زمان بودند . این زهد و عبادت چقدر ارزش دارد ؟ این ، ارزش ندارد که آدم در رکاب مردی مانند علی باشد اما در راهی که علی دارد راهنمائی می کند و در آن جایی که علی فرمان جهاد می دهد شک کند که آیا این درست است یا نادرست ؟!! . . .  .این چه ارزشی دارد ؟ اسلام بصیرت می خواهد . هم عمل می خواهد و هم بصیرت . این آدم ( خواجه ربیع ) بصیرت ندارد . در دوران ستمگری مانند معاویه و ستمگرتری مانند یزید بن معاویه زندگی می کند ، معاویه ای که دین خدا را دارد زیر و رو می کند . یزیدی که بزرگترین جنایت ها را در تاریخ اسلام مرتکب می شود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر می رود ، آقا رفته یک گوشه ای را انتخاب کرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگری به زبانش نمی آید . یک جمله ای هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی علیه السلام می گوید پشیمان می شود که این ، حرف دنیا شد ، چرا به جای آن ، سبحان الله ، الحمدلله نگفتم ؟! .  . . . لایری الجاهل الا مفرطا او مفرطا . جاهل یا تند می رود یا کند . . . . "

 
خدایا ! ببخش !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد 1389 ساعت 13:45 شماره پست: 509

من واقعاً بابت این پست عذر می خواهم . ولی باور کنید نتوانستم در برابر این تبلیغ بازرگانی سکوت کنم .

به نظر من این بابای بزرگواری که نام کارخانه ماءالشعیرش را گذاشته جوجو !! یک چیزی اش می شود . شاید به اش بر بخورد و بخواهد شکایت کند اما آخر این هم شد اسم ، بنده خدا ؟!

طرف بیاید داخل مغازه جلوی زن و بچه مردم بگوید : آقا ! ببخشید جوجو دارید ؟!!

یا مثلاً بگوید ماء الشعیر می خواهم . مغازه دار بپرسد : جوجو بدهم خدمتتان ؟ یا جوجو میل دارید ؟!!

آخر برادر من شما هم با این سلیقه ات . این چیزها را که من نباید بگویم به شما ، عزیزجان !

کاش نمی خندیدند !
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد 1389 ساعت 15:51 شماره پست: 508

 

آیا رئیس دستگاه قضا محاکمه خواهد شد ؟!

 

با جمعی از دوستان دانشجو و طلبه در اتاقی نشسته بودیم . بنا به علتی ، حال همه گرفته بود و کسی دل و دماغ صحبت نداشت . ساعت چهارده شده بود . یکی برخاست و برای شنیدن اخبار ، تلویزیون را روشن کرد . به مناسبت هفته قوه قضائیه ، رئیس دستگاه عدلیه سخنانی را بیان فرموده بود . جمله ای از ایشان نقل شد به این مضمون : با عوامل فتنه به شدت برخورد کرده ایم !!

باور کنید کسی تیکه ای نینداخت و مزاحی نکرد . اصلاً کلمه ای رد و بدل نشد . ناگهان جماعت مثل بمب منفجر شدند و صدای قهقهه شان در و دیوار را به لرزه درآورد ! من هم خندیدم ؛ اما  . . . .

دلم سوخت . آقا صادق لاریجانی را در زمان سرپرستی ایشان در مدرسه ولی عصر (عج) یکی دوباری زیارت کرده و از مصاحبتشان بهره برده ام . او عالمی بزرگ و از ذخائر اسلام است . کاش در قم می ماند ، ریشی سفید می کرد و مانند بسیاری دیگر از بزرگان منتظر دستبوسی مردم می ماند و این گونه دینش را به اسلام ادا می نمود !

موسوی و کروبی در حالی که سزایی کمتر از اعدام ندارند آزادانه به مصاحبه ها و فتنه انگیزی های خود ادامه می دهند . زهرا رهنورد ، محمد خاتمی ، صانعی ، محتشمی پور ، همسر و فرزندان هاشمی از گل نازک تر نشنیده اند . هادی غفاری روحانی نمای بی ادبی است که فایل صوتی اهانت او به آقا هنوز در شبکه های مجازی به چشم می خورد . او به همراه تعدادی دیگر از روحانیون خودباخته که گاه انتسابی با برخی نهادهای حوزوی قم داشته اند بارها در راهپیمایی های غیرقانونی تهران حضور پیدا کرده اند . آنها در حالی هنوز حتی یک احضاریه از دستگاه عدلیه دریافت نکرده اند که روحانی بسیجی حجت الاسلام جهانشاهی به دلیل پیاده روی انفرادی در اعتراض به مافیای زمین خواری ، به اتهام رفتار بر خلاف شئون روحانیت ؟! به احکامی چون زندان ، تبعید و خلع لباس محکوم گردید .

فتنه سازان زبان بازی چون حجاریان ، ابطحی ، عطریانفر و . . . نیز تنها چند روز را در زندان گذرانده اند . تاج زاده و . . . هر از گاه از زندان ! بیانیه صادر کرده و به جریان شوم فتنه ، تنفس مصنوعی می دهند . مرعشی به اصطلاح در زندان است اما هر بار در هر جلسه ای که فتنه گران حضور دارند ردی از او نیز به چشم می خورد . توهین و حملات ناجوانمردانه به شخص دوم مملکت همچنان در سطح مطبوعات ادامه دارد . جالب آن که روزنامه وطن امروز تنها به دلیل درج تیتری با عنوان "بهارستان جاسبی " به دستور مستقیم قاضی القضات ، تحت پیگرد قرار می گیرد . محمد جعفر بهداد به دلیل مسامحه کار خواندن لاریجانی در قبال فتنه گران ، به رغم برائت توسط هیئت منصفه ، با رأی قاضی به هفت ماه حبس محکوم می گردد .

طلاب جوانی که در اعتراض به کوتاهی علی لاریجانی در جریان اجحاف به قانون و نظر مقام معظم رهبری در مجلس شورای اسلامی ، با صدور اطلاعیه ای به طور نمادین رأی خود را از وی پس گرفتند مورد تعقیب قضائی قرار گرفته و مجبور به فرار از قم شده اند .

این روزها سران فتنه با نامه نگاری های متعدد به مراجع عظام و نیز شکایت از سربازان گمنام امام زمان (عج) در مقام مدعی ظاهر شده و با پررویی تمام ، بی توجه به جنایاتی که مرتکب شده اند خود را مظلوم و صاحب حق نشان داده و به طلبکاری از نظام روی آورد ه اند . . . .

این شاهکار سیاسی و قضایی است که افسرده ترین افراد را با شنیدن ادعای جدیت در برخورد با فتنه گران ، جانانه تر از هر طنزی ، به خنده ای عمیق وا می دارد . کاش وضعیت به گونه ای پیش می رفت که مورد استهزای دوستان خودی قرار نمی گرفتیم .

مبادا در پرتو مصلحت اندیشی های بی مبنا روزی را شاهد باشیم که فتنه گران ، بر مسند تظلم خواهی نشسته و پابرهنگان اسلام و انقلاب به جرم مقاومت در برابر زیاده طلبی سرسپردگان غرب ، تاوان ایمان و مجاهدت عاشورایی خویش را پس بدهند . این روند البته ریاست دستگاه عدل را نیز مصون نگاه نخواهد داشت .

 
درخواست نیرو برای حمله به مرکز فسادآنلاین !
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد 1389 ساعت 12:20 شماره پست: 507

امسال ماه رمضون انگار یه رنگ دیگه ای داره .سر همه سفره ای افطار عطر ظهور پیچیده . حس می کنم یه چیزایی داره تکون می خوره . برگه های ختم قرآنی پخش میشه که نیتشون ظهور آقاست . وقتی همه جا حرف از ظهوره حیفه که بچه مسلمونای فضای مجازی این فضا رو تکون ندن . میخوایم با مک بچه مسلمونای نت یه مرکز فساد آنلاین رو بمب گذاری کنیم .مرکزی که باعث شده هرکس در مقابل کوچکترین خواهش نفسانی بزرگترین و فاسد ترین فضا رو تجربه کنه . از چت روم های یاهو حرف میزنم . این چت روم ها پر از دام شده . پر از فساد . پر از گناه . در صورتی که میتونه بهترین فضا برای دعوت به دین باشه . برای نشوندن لبخندی روی صورت پر از غم آقامون ...بچه های حزب اللهی با حضور همزمان توی این چت روم ها می تونن فضا رو در دست بگیرن . فقط کافیه هرکس زمانهایی که آنلاینه توی این چت روم ها حضور داشته باشه . حتی اگه هیچ کاری نمیکنه فقط حضور داشته باشه . چون ظرفیت این رومها محدوده.ما نمی خوایم حمله کنیم یا خشم شب بزنیم  فقط میخوایم کسایی رو که یه تلنگر برای افتادنشون کافیه  از سقوط نجات بدیم .
کسانی که برای میخوان سرباز این عملیات باشن برای هماهنگی های بعدی در این وبلاگ http://www.jang-iran.blogfa.com/ کامنت بگذارن و یا به rahgozar.blue@gmail.com ایمیل بزنن
با آپ کردن این مطلب توی وبلاگهامون قدمی به سمت رضایت آقامون رداریم
یا علی


برای شروع حتما این آی دی رو ادد کنید : "rahgozar2007 ( برگرفته از وبلاگ دفتر جنگ)

گنجینه تابناک

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد 1389 ساعت 18:29 شماره پست: 506

 

بوی خاک ، عطر آسمان

 

خاطراتی از مرحوم ابوترابی که هیچ گاه نشنیده اید

سید حسین ابوترابی پنجاه و یک سال دارد . او برادر کوچکتر سید آزادگان مرحوم سید علی اکبر ابوترابی است که در قم به فعالیت های علمی و فرهنگی مشغول است . رفتار ، گفتار ، لهجه و نگاه و لبخند و . . . او عطر سید علی اکبر را می پراکند . کشف این گنجینه تابناک را مرهون راهنمایی داماد بزرگوارشان حجت الاسلام صالح آبادی هستیم .

گریه می کرد و شیر نمی خورد . مشکل تغذیه پیدا کرده بود . کاری از دست دکترهای قم بر نمی آمد . باید برای عمل او را به تهران می بردند . شب قبل از حرکت ، دل مادر بی تاب بود . پدر بزرگ ما سید محمد باقر علوی عالم عارفی بود که در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مدفون است . به مادرم گفت امشب توسل بگیر . همان شب با عنایت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مشکل سید علی اکبر حل شد .

هشت سال یا ده سال بیشتر نداشت . آن موقع کوچه حرم که به مدرسه حجتیه ختم می شود مثل امروز پر از مسافرخانه نبود . تعداد بسیار زیادی از بچه ها هر روز توی کوچه سر و صدا داشتند و بازی می کردند . سید علی اکبر هم در شور و بازی سرآمد همه بود . اما بازیگوشی اش محدوده ای داشت . هر کاری را نمی کرد . هر حرفی را نمی زد . خانواده ها می آمدند پیش مادر ما و سفارش می کردند سید علی با بچه آنها بیشتر دمخور شود .

پدر بزرگ که فوت کرد وضع زندگی خانواده اش مناسب نبود . دایی عزیز ما نقل می کرد که به کسی چیزی نگفتیم . اهل فامیل می آمدند و می رفتند اما چیزی متوجه نمی شدند . سید علی اکبر شاید سیزده سال بیشتر نداشت . تابستان را در تهران می گذراند . ناگهان خودش را رساند . چند ساعتی نشست و رفت . روی تاقچه چشممان به بسته ای پول افتاد که کمک حالمان شد .

دستگاه جوجه کشی راه انداخته بود آن هم با نفت ! پنجاه شصت عدد تخم مرغ را در دستگاه مخصوص ، حرارت می داد . سالنی را هم برای پرورش آنها در نظر گرفته بود .

به اندازه یک باشگاه پرورش اندام وسایل ورزشی داشت . تخت و وزنه های مخصوص و . . .

با تمام این فعالیت های جنبی با معدل بالا توانست دیپلم ریاضی اش را بگیرد و راهی حوزه شود .

کارهایش مخفی بود . چه فعالیت های خیریه اش و چه مبارزاتش . دوست داشت گمنام بماند . اگر در اسارت نبود همین چند خاطره را هم از همراهی صمیمانه اش با شهید مجاهد سید علی اندرزگو بیان نمی کرد . او گفتنی های بسیاری را با خودش برده است .

پلیس شاه ماشین آنها را تعقیب می کرد . چاره ای جز ایست نبود . سید علی اکبر زیر لباس هایش را پر از سلاح کرد و پیاده شد . به سیدعلی اندرزگو گفت من فاصله ایجاد می کنم تا موقع درگیری بتوانی فرار کنی . به سرعت به طرف نیروهای پلیس حرکت کرد . صحنه اصلا عوض شد . گفتند گویا اشتباهی شده بفرمائید .

می رفت مناطق دور دست برای تبلیغ . مردم شیفته مرامش می شدند . شب آخر ناگهان غیبش می زد . برمی گشت قم تا اهالی محل ، هدیه ای که برایش در نظر گرفته بودند را برای خودشان مصرف کنند .

به طبیعت علاقه داشت . به دامپروری . به پرورش قوای جسمی و تربیت روح . روزه هایش ، روضه هایش ، عبادتش دیدنی بود . خلق و خوی اولیای خدا را داشت . ما از او تصرفاتی در عالم طبیعت سراغ داریم که هیچ گاه بر زبان نخواهیم آورد .

فولکس حاج داداش دیدنی بود . با آن چه کارها که نمی کرد . همه عروسی دعوت بودیم قم . از تهران می رفت دنبال فامیل فراموش شده ای در قزوین . آنها را هم می آورد تهران و با هم حرکت می کردیم .

سیزده نفر سوار فولکس می شدیم و می رفتیم مشهد . موقع بازگشت با ماشین هفت دور حرم آقا را طواف می داد . زیر لب همه اش نجوا داشت و دل ما را هوایی می کرد . نجوای شیرینی که در کاروان های حرم تا حرم نیز بر زبان می آورد و می خواند :

یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو جان ما قربان تو

قبل از انقلاب یک بار پدر پولی به او داد تا خانه ای برای خودش بخرد . دوستی نیازمند را دید . همه را یکجا قرض داد . تا سال های بعد از انقلاب تکه تکه قسط ها برگردانده شد ! در نجف نیز این گونه بود که خاطراتش معروف است .

 

عضو شورای شهر قزوین شد . آن موقع شورا با الان خیلی فرق داشت . از کارهای قضاوت ! و حل اختلاف و مسائل سیاسی و تصمیمات امنیتی تا فعالیت های عمرانی انگار جزو کارهایشان بود . سید علی اکبر دیگر شب و روز نداشت . چند دقیقه می خوابید و راه می افتاد دنبال کارها . شاید مشکلی را برطرف کند .

خودش راه افتاد و رفت جبهه . با هیچ جا و هیچ کس هماهنگ نکرده بود . عده ای دورش جمع شدند و گروهی نظامی به فرماندهی او شکل گرفت .

بعد از آزادسازی سوسنگرد خیلی خسته شده بودیم . داخل اتاق بحث شد که چند روزی برویم مرخصی و استراحت . چهره اش برافروخته شد . صورتش سرخ شده بود . دستش را مشت می کرد و به سینه می زد : ای وای بر من وای بر من اگر جبهه را ترک کنم و نوامیس این سرزمین مورد تهدید باشند . . . . ماندیم .

تکاپویش در نبرد دیدنی بود . جبهه که بود آرام و قرار نداشت . شب ها می رفت برای شناسایی .

روحیه اش این طور بود به کسی نمی گفت با من بیا . می گفت دارم می روم شناسایی . چند نفر اعلام آمادگی می کردند . در هر فاصله یکی را برای تأمین می گذاشت . آخرش تنهایی به خط دشمن می رسید . نجف که بود عربی را خوب یاد گرفت . آن جا توی خط ، حرف های دشمن را با گوش خودش شنود می کرد !

آخرین بار که رفت موقع بازگشت ، دشمن متوجه حضورشان شد . تانک ها تعقیبش کردند . منطقه ای رملی بود در نزدیکی کوه های الله اکبر . مقاومت کرد و گریخت . عراقی ها اصرار داشتند این نیروی اطلاعاتی را زنده دستگیر کنند . نفربرشان آمد طرف ایران دوباره برگشت . سید علی اکبر گمان کرد آماده اند برای کمک . دست تکان داد گفت صبر کنید یک نفر مجروح را هم بیاورم . نزدیک تر که شد فهمید فریب خورده است . دوباره درگیر شد . سر و صدای درگیری آن قدر شدید بود که همه مطمئن شدند محال است سید علی اکبر زنده مانده باشد .

دکتر چمران فقط در چند جلسه مشورتی و هماهنگی سید علی اکبر را دیده بود . اما به گمان شهادتش برای او آن متن زیبا را نوشت . چمران در لبنان و ایران شهدای بزرگی را دیده بود اما عکس سید علی اکبر را روی میزش گذاشته بود . اینها اتفاقی و ظاهری نیست .

مادر می گفت سید علی اکبر یوسف گمشده من است . او شهید نشده . پیری اهل دل نیز پیغام داد خدا بلاها را از او دور نگاه داشته است .

همرزمی داشتیم . بالاشهری بود . دانشجوی آمریکا . آمده بود جنگ . با روحانیت انس نداشت . رفتیم منزلش سر بزنیم . مات و مبهوت بود . می گفت این ابوترابی خواب و خوراک نداشت !

هر بار می خواست به بچه ها پولی بدهد می داد دست همسرش . می خواست تعلقشان به او کم شود . چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و اسارت خیلی کم در خانه بود . می رفت سر کوچه نان بخرد دو ماه بعد می آمد !قبل از انقلاب گاهی دستگیرش می کردند گاهی خودش می رفت برای دستگیری از نیازمندی . همسرش از نظر مالی در خانواده متمکنی بود . آمد خانه سید علی اکبر . با حقوق معلمی خودش زندگی را می چرخاند . او زن بزرگی است که ناگفته های فراوانی دارد .

نیمه های شب خسته از سفر رسیده بود . خودش رانندگی می کرد . دوستی کلید خانه نوسازش را داده بود او استراحت کند . دید همه جا کثیف است . جارو کشید . با دستمال همه جا را تمیز کرد . موکت ها که پهن شد نماز صبحش را خواند و راه افتاد تهران به مجلس برسد .

آخرین جمله ای که قبل از رحلتش به من گفت این بود : هیچ وقت نه غیبت کن و نه بگذار پیشت غیبت کنند . خودش این گونه بود .

(این مطلب را در ویژه نامه نشریه امتداد با نام دیگری به چاپ رسانده ام)

 
تا 26 مرداد
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد 1389 ساعت 18:22 شماره پست: 505

 

آرشیو سازی اطلاعات سیاسی  و تاریخی در اردوگاه موصل 1

 

برای هر نوع فعالیت در زمینه علوم مختلف انسانی و اجتماعی و ...آرشیو سازی و جمع آوری اطلاعات مربوط به آن علم و رشته اهمیت ویژه ای دارد .

جمع آوری اطلاعات مستند و متنوع در هر رشته ای باعث یاری رساندن و گره گشایی کار محققین و مدرسین در آن رشته می گردد .

در واقع آرشیو را می شود نوعی حافظه یدکی و ماندنی برای مواقعی که حافظه انسان به دلایلی مانند فراموشی و سهو و حوادث و ... مخدوش می گردد ، محسوب نمود.

از سوی دیگر اطلاعات ثبت شده در ذهن انسان ها ،پس از مرگ از بین می رود ،و اگر قرار بود فقط به حافظه افراد متکی بود ، با مرگ هر انسان بسیاری از محفوظات او به دست فراموشی و نابودی سپرده می شد .آرشیو سازی در حقیقت انتقال اطلاعات و اسناد یک علم و رشته علمی و تخصصی از نسل گذشته به نسل معاصر  واز نسل معاصر به آیندگان است .در این شیوه نگهداری اطلاعات و اسناد مرگ انسانها چندان تاثیری در روند حفظ و انتقال اطلاعات  و اسناد باقی نمی گذارد و اطلاعات ،اخبار ،دانسته ها و معلومات جمعی و انفرادی تحت سیستمی به نام آرشیو جمع آوری و محفوظ می ماند .

آرشیو سازی اطلاعات ،از آنچنان اهمیتی برخوردار است که حتی ائمه اطهار (ع)نیز برای محفوظ ماندن احادیث و روایات و علم دین به نوعی مبادرت به آرشیو نمودن احادیث  وروایات می نموده اند .در سند صحیحی مربوط به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به نوعی آرشیو سازی و نگهداری مکتوب احادیث با توجه به فن آوری آن عصر در زمینه کاغذ و قلم اشاره شده است .

کتاب "چشمه در بستر "(1) در این زمینه آورده است :"زهرا (س)در حفظ احادیث پدرش رسول خدا (ص) سعی بلیغ و وافری داشت ،تا آنجا که به اندازه فرزندانش در حفظ آنها کوشا بود . در روایتی آمده است ،وقتی یکی از مومنان مدینه از زهرا (س)روایتی درخواست کرد حضرت به خدمتکارش فرمود : یاجاریه هات تلک الحریره ،آن روایت را که در پارچه حریری بسته شده بیاور .اما پس از جستجو روایت مورد نظر پیدا نشد .حضرت ناراحت شده و فرمود :ویحک اطلبیها فانها تعدل عندی حسنا و حسینا وای بر تو بگرد و پیدا کن ،زیرا آن به اندازه فرزندانم برای من ارزش دارد "(2)

در اردوگاهای اسرای ایرانی در عراق نیز آرشیو سازی و جمع آوری و حفظ اطلاعات مختلف اهمیت بسزایی داشت .تنوع فعالیت های علمی و تحصیلی در اسارت و تشکیل کلاس های مختلف به خصوص کلاس های دروس سیاسی ، جغرافیای سیاسی و دروس عقیدتی و... جمع آوری و حفظ اطلاعات مختلف برای تدوین دروس و پشتبانی از دروس ارائه شده و کمک به مدرسین رشته های سیاسی ،جغرافیا وعقیدتی را الزامی می نمود .اما جو امنیتی و اختناق موجود در اردوگاه ها که از سوی ماموران امنیتی بعثی بر اسرا تحمیل می گشت ،اجازه آرشیوسازی به صورت مدرن و پیشرفته را نمی داد ،در اکثر اوقات اسارت در اردوگاههای اسرا در عراق قلم و کاغذ جزو ممنوع ترین ممنوعات بوده و نگارش و مسائل سیاسی و عقیدتی بر رو ی کاغذ و نگاهداری و انتقال آن جزو جرائم بزرگ ،نابخشودنی و بسیار خطرناک محسوب شده و برای افرادی که در این زمینه ها فعالیت می کردند و نوشته هایی در این زمینه از آنان به دست می آمد ،زندان ،ضرب و شتم شدید و شکنجه و... جزو ملحقات کار آنها به شمار می رفت . بدین دلیل آرشیو سازی در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق شیوه های نو و شکل های جدیدی را تجربه نمود .

روش های جدیدی که از نظر امنیتی باعث حفظ آرشیوها و کشف نشدن آن از سوی ماموران عراقی در هنگام تفتیش های مداوم بدنی و ارددو گاهی می گردید .عمده ترین روشهای آرشیوسازی در اسارت به 2منظور ابداع و به کار گرفته می شد .روش اول حجم و اندازه مطالب آرشیو را مورد نظر داشت تا آرشیو ها بسیار کوچک و کم حجم باشد تا بتوان آن را از دید دشمن مخفی داشت .

در این روش3 اصل مد نظر قرار می گرفت :

1-ریز نویسی جملات آرشیو تا حد امکان ،برای جای دادن مطالب بیشتر در آن .

2-خلاصه نویسی و نگارش کلمات و جملات مهم و کلیدی به همراه ارقام و تاریخ حوادث .

3-باریک و کم قطر ساختن دفتر چه های آرشیو ، به جهت پنهان کردن آن در لابلای زوایای لباسها ،مثل لای زیپ شلوار و روکش آن .

در روش دوم آرشیو سازی به صورت آشکار و با آمیزه ای از فریب دشمن همراه بود .در طول اسارت ، تنها کاغذی که نگهداری آن کاملا مجاز بود و د رتفتیشها مورد بازدید قرار نمی گرفت نامه های معدود ارسالی از ایران بود .در نامه های فرستاده شده از سوی بستگان اسیر در قسمت پایینی نامه چند خط جهت جواب خالی می ماند .

در این شیوه ،در فسمت پایینی نامه به جای جواب ،چند کلمه اول را به نگارش جملاتی مثل با سلام به پدر و مادر عزیزم شروع می کردیم و در ادامه ،مطالب و موضوعات آرشیوی مربوط به دروس سیاسی و عقیدتی را در آن می نگاشتیم تا دشمن در صورت تفتیش احتمالی نامه ها نیز با نگاه به کلمات و جملات شروع نامه به آن شک نکند .گاهی از اوقات بدشانسی می آوردیم و دفترچه های آرشیو شده به شکلی لو می رفت و به دست عراقی ها می افتاد .اما به یاد نمی آورم که روش دوم آرشیو سازی ،حداقل در اردوگاه موصل 1 که بعدها به کمپ 2 موصل تغییر نام یافت ،لو رفته باشد.

 

1-کتاب چشمه در بستر :تحلیلی از زمان شناسی حضرت زهرا (س) ،نوشته پور سید آقایی،موسسه انتشارات حضور

2-همان منبع به نقل از :دلائل الامامه ص 1-مستدرک الوسایل ج 82،ص 81-سفینه البحار ،ج 1 ص 231

                                                                                                            نویسنده: پژوهشگر دفاع مقدس آزاده محمد حسین منصف

 

پرونده ای که از ابتدا مختومه بود !!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 16:31 شماره پست: 504

 

پرونده وقف دانشگاه آزاد به جایی نخواهد رسید .

شور و هیجان جوانان مبارز و انقلابی ، بساط مدیریت فسادبرانگیز دانشگاه آزاد را در چند قدمی برچیده شدن قرار داده بود . شکست قطعی و انقلابی دانشگاه آزاد در حقیقت شکست پشتیبان اصلی آن یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی بود . همو که در انتقامی کودکانه بلافاصله کوشید با دعوت غیرقانونی از میرحسین موسوی در جلسه هیئت امنای دانشگاه به رجز خوانی برای مخالفین خود بپردازد . تدبیر مقام معظم رهبری بر آن قرار گرفت تا ماجرای این پرونده با ادله ای محکم و استوار به طور ریشه ای ختم شود . این گونه دیگر بهانه ای برای طغیان آتش فشان ها ! در فرصت های پیش رو باقی نخواهد ماند .

مدتی پیش از قول نایب رئیس مجلس و عضو گروه فقهی و حقوقی بررسی کننده وقف دانشگاه آزاد خبری منتشر شد که حکایت از اعلام غیرقانونی و غیر شرعی بودن این وقف توسط تیم مذکور داشت . فردای همان روز به جای آیت الله لاریجانی که ریاست این گروه را برعهده دارد هاشمی رفسنجانی این خبر را تکذیب کرد . طبیعی بود که واکنش به ادعای هاشمی ، تقابل خلاف مصلحت سران ! را در جامعه القا می نمود . مهر سکوت اعضای این تیم فقهی و حقوقی نکته ای تأمل برانگیز را در خود گنجانده بود  . از آن پس تاکنون هیچ خبری درباره میزان فعالیت و پیشرفت گروه تحقیقاتی مذکور منتشر نگردید . در حالی که طلاب مبتدی و دانشجویان تازه کار رشته حقوق نیز می دانند وقف اموال دولتی خلاف شرع و قانون است جای تعجب است که با گذشت نزدیک به دوماه هنوز هیچ یک از دانشمندان فقه و حقوق عضو این گروه نتوانسته اند دلیلی بر رد یا حتی تأیید وقف دانشگاه آزاد پیدا نمایند !! آن چه از قرائن بر می آید این گروه هیچ گاه به نتیجه ای در این خصوص نخواهد رسید . امروز خطر و فتنه اصلی جامعه ، گفتمان مشایی است و کسی هم نیست که بگوید تأثیر اشتباهات فرضی مشایی کجا و ریشه دواندن مفسدانه باندی تبهکار کجا که لایه های عظیمی از قوا را به خود آلوده ساخته و کسی را یارای برچیدن حلقه های پیچیده و سیاه آن نیست .

 
تا 26 مرداد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 16:27 شماره پست: 503

 

اعترافی برای تاریخ !!

 


بسمه تعا لی

اعترافی برای تاریخ !

اسرا از نگاه صلیب سرخ

        هر کدام پیامبرانی شده بودند در حصارهای تنگ زندانها، هر کدام سفیری بودند برای رساندن پیام انقلاب ، انقلابی که همه دنیای کفر با تمام امکانات می خواست سه روزه !! کمرش را بشکند و مانع صدور آن به عالم شود ، اما مگر می شود خورشید را کشت و از تابیدن بازداشت ؟ اشعه های طلایی آن که از قلب پیر جماران می تابید و گرمابخش وجود رزمندگان شده بود ، در زندانهای رژیم بعثی عراق راه را حتی به نمایندگان صلیب سرخ جهانی نمایاند و آنان را که در حقیقت سفرای دنیای شرق و غرب بودند ، به اعجاب و تحیر واداشت . دنیای استکبار که قصد داشت انقلاب اسلامی ایران را در مرزهایش محدود و محصور کند ، با دست خود اسباب نشر معارف توحیدی و ناب اسلام را در قلب خاک دشمن فراهم ساخت و مفاهیم جدیدی را توسط سربازان خمینی کبیر در قواعد بین المللی تعریف کرد . اگر چه اسارت جسم سخت است و طاقت فرسا ،اما اسارت روح از آن سخت تر . گرسنگی ، ترس ، تحقیر ، خشم ، شکنجه و ... هر کدام کافی است تا اسیر را به انزوا و تحجر بکشاند و انسانیت او را تحت الشعاع قرار دهد، اما آزادگان سرافراز ایران با اتکا به خداوند متعال و اعتقاد به آرمانهای الهی حضرت روح الله ( ره ) که در مکتب عاشورایی سیدالشهدا درس آزادگی آموخته بود، علی رغم محدودیت ها و شکنجه های غیرانسانی نه تنها به تقویت روحی خود پرداختند، بلکه وسیله اعتلای فکری ، علمی ، سیاسی ، اخلاقی و ... را در خود و دیگر اسرا به وجود آورند .

 اسرای ما سفیران انقلابند

   بر همگان واضح بود که نمایندگان صلیب سرخ ، جنایات رژیم عراق را درحق اسرای ایرانی به آشکارا می بینند و مدارک و دلایل بی شمار و مستدلی بر این امر در دست دارند ؛ اما از محکوم ساختن و افشای رژیم عراق خودداری  می کنند . در گفت وگویی که در سالهای میانی جنگ با یکی از مقامات برجسته صلیب سرخ داشتم ضمن اظهار مسأله فوق اضافه کردم :« شما که دم از حقوق بشر زده و ادعای بی طرفی می کنید چرا رژیم عراق را با وجود مدارک واضح و مستدل محکوم نمی سازید ؟ » او ضمن قبول این نظر چنین توجیه نمود که کار ما ( صلیب سرخ ) بازدید از اردوگاه های اسرا ، ثبت نام آنان ، رساندن نامه و خبر به خانواده آنان و بالعکس و بررسی مشکلات موجود است که برای رفع آن به دولت نگهدارنده پیشنهادهایی می دهیم ، خواه مورد موافقت قرار بگیرد ، خواه قرار نگیرد . ما قوانین ژنو را به آنان یادآوری می کنیم ؛ اما اگر به آن عمل نکردند ما هرگز اهرم اجرایی نیستیم ...»

 گفتم :« آیا برای شما حق و باطل مفهومی دارد یا نه ؟ آیا نباید از ملتی که قربانی شده اند پشتیبانی کرد و متجاوز را محکوم ساخت ؟آیا این امر متجاوز را دلیرتر نمی سازد ؟ »

پاسخ داد :« ما به ایده ها و آرمان های طرف های درگیر کاری نداریم . وظیفه ما کمک به قربانیان جنگ هاست .»

گفتم :« آیا زندگی انسان بدون تمیز دادن به حق و باطل معنایی دارد ؟ آیا ضمیر انسانی ، انسان را به مقابله با ظلم و زور و حمایت از حق و حقیقت دعوت نمی سازد ؟ اگر این را انکار کنید مسلما یکی از بدیهی ترین اصول زندگی را انکار کرده اید و در غیر این صورت آیا بدون تشخیص  حق از باطل می توان ادعا کرد ما اهداف انسانی داریم و کمک به انسان ها می کنیم ؟»

لحظاتی خاموش ماند . انگار معانی جملات را در ذهن خویش بالا و پایین می کرد تا شاید پاسخ مناسبی بیاید . با درماندگی پاسخ قبل خویش را تکرا کرد و گفت :« قانون ژنو وظایف ما را در حد کمک به قربانیان جنگ محدود ساخته و ما فراتر از قانون دست به کاری نمی زنیم .»

گفتم :« شما فریاد مظلومیت اسرا را در چنگال رژیم بعث شنیدید . شما محرومیت از ابتدایی ترین وسایل زندگی را به چشم عیان دیدید . ممنوعیت از نوشتن ، لبها از گفتن ، گوشها از شنیدن و چشمها را از گریه کردن مشاهده کردید . آیا باز هم باید آرام گرفت و به ارایه ی پیشنهادهایی چند اکتفا کرد ؟ چرا لبهایتان را به هم دوخته اید و از این تجاوزهای آشکار به حقوق انسانهایی مظلوم پرده برنمی دارید ؟»

آرم صلیب سرخ بر روی سینه اش را به من نشان داد و گفت :« این آرم مرا محصور کرده است که در چهارچوب مشخصی عمل کنم و حتی به آنچه که دوست هم دارم عمل نکنم و هر چیزی را که دوست داشته باشم نگویم . »

گفتم :« ملت ما به آرم الله اکبر مجهز هستند و هر چه که حق باشد می گویند . برای همین حق گویی به جبهه آمدیم و اسیر شدیم و اکنون در مقابل شما هم جز حق چیزی به زبان نیاورده و هر جا اقتضا کند آن را بیان می کنیم . » خنده ای کرد و گفت :«این از افتخارات شما ایرانیان است ....من در کشورهای مختلفی مأموریت داشته ام . در لبنان ، فلسطین اشغالی ، آفریقا ، قبرس و چند مکان دیگر ؛ اما هرگز اسرایی همانند شما ندیده ام . همه سخن شما از پیروزی است . از چیزی که کمتر سوال می کنید آزادی است . به جای صحبت از وسایل و امکانات ، صحبتهای سیاسی را بیشتر دوست دارید . اغلب شما از اخبار روز جهان آگاه هستید و با اسارت چنان خود را هماهنگ ساخته اید که اگر جنگ سا لهای بیشتری طول بکشد برایتان مسأله ای نیست و این با دیگر تجربیات ما بسیار متفاوت است .»

گفتم :« به نظر شما چه چیز این اسرا را این گونه حفظ نموده است ؟»

گفت :« نمی دانم ، ولی عقیده شما تا حد زیادی در این امر موثر است . »

گفتم :« این عقیده ای که این گونه معتقدانش را در بلایا و سختی ها حفظ می کند و به آنان عزت می بخشد ، آیا قابل احترام نیست ؟»

پاسخ داد :« آری ، بسیار قابل احترام است ؛ اما بگذار بدانید که من سال ها پیش زمانی که انقلاب ایران پیروز شد در رشته علوم اقتصادی درس می خواندم ؛ اما انقلاب ایران و سیر معجزه آسای پیروزی آن باعث شد که من رشته ام را به علوم سیاسی تغییر دهم . من با وجود اینکه مسیحی هستم از انقلاب شما و از اسلام بسیار می دانم . من امام علی و امام حسین شما را می شناسم . نهج البلاغه خوانده ام و پذیرش این مأموریت و آمدن در بین اسرای ایرانی نیز ادامه ی همان راه من است .»

دیگر سخنی نگفتم . سخنان حضرت امام در گوشم صدا می کرد که « اسرای ما سفیران انقلابند[1]

 

جای فیلیپ زیمباردو  و آزمایش کذایی اش خالی !

فیلیپ زیمباردو روانشناس آمریکایی در زیرزمین دانشگاه استانفورد آمریکا زندان شبیه سازی شده ای را ایجاد می کند تا آثار و تبعات زندان اسارت را بر روی اسرا و زندانیان از منظر روانشناسی بررسی کند . او با انتخاب تعدادی جوان    به هنجار ، بالغ ، باثبات و باهوش آنان را در این زندان به مدت یک هفته قرار می دهد .زیمباردو از طریق نقش شیر و خط یک سکه ، نصف آن ها را به عنوان زندانی و نصف دیگر را به عنوان زندانبان تعیین می کند و بدین ترتیب آنان را مجبور می سازد که شش روز را در آنجا به سر آورند و بالاجبار در کنار هم بدون هیچ گونه آزادی زندگی کنند . « در پایان فقط شش روز مجبور شدیم زندان شبیه سازی شده را ببندیم ، چه آنچه را که دیدیم وحشتناک بود . دیگر نه برای ما و نه برای اغلب آزمودنی ها روشن بود که مرز بین شخصیت واقعی و نقش آنها کجاست . اکثر آنها واقعا به صورت زندانی یا زندانبان در آمده بودند و دیگر قادر نبودند به روشنی بین خود و نقش خود در این آزمایش تفاوت بگذارند . تقریبا در تمام جنبه های رفتار ، تفکر و احساس در آنها تغییرات فاحشی به وقوع پیوسته بود و کمتر از یک هفته زندانی شدن آزمایشی ، عمری یادگیری را زایل کرد . ارزشهای انسانی نابود شد و زشت ترین ، پست ترین و بیمارگونه ترین چهره طبیعت انسانی ظاهر گردید . برای ما وحشتناک بود که ببینیم بعضی از پسران شرکت کننده در این آزمایش ( زندانبانان ) با پسران دیگر ( زندانیان ) همچون حیوانات پست رفتار می کنند و از بیرحمی لذت        می برند، در حالی که پسران دیگر ( زندانیان ) چاپلوس و مطیع شده و به صورت ماشین های بی شباهت به انسان درآمده بودند که تنها فکرشان فرار ، بقای فردی و نفرت فزاینده نسبت به زندانبانان بود . »

اما وضعیت اسرای ایرانی در عراق ...

«میشل » یک سوئیسی الاصل بود که به عنوان نماینده صلیب سرخ جهانی هر سه ماه به مدت سه روز به همراه اکیپ چند نفره از نمایندگان سازمان جهانی صلیب سرخ به اردوگاه ما در موصل می آمد تا به اصطلاح به مشکلات اسرا رسیدگی کند . او و همکارانش بر حسب وظیفه ای که بر عهده داشتند ،مجبور بودند چند روزی را (البته فقط از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر ) در کنار ما باشند و به صحبت ها ، خواسته ها و مطالبات بچه ها گوش دهند و به عراقی ها و مسئولین جمهوری اسلامی ایران منتقل نمایند . او یک روز فلسفه عضویت اش در سازمان صلیب سرخ را برایمان بازگو کرد . می گفت :« بعد از  پایان تحصیلات در رشته جامعه شناسی در مقطع دکتری ،  تصمیم به ازدواج گرفتم ، از قضا مدتی بعد از ازدواج با همسرم بر اثر اختلافات شدید اخلاقی از هم جدا شدیم . دیگر بعد از این انفاق تقریبا نسبت به زندگی بی انگیزه شده بودم . زیرا بسیاری از مسائل پیرامون محیط اجتماعی ام را از منظر         جامعه شناسی ارزیابی می کردم و روابط حاکم بین مردم خصوصا در ارتباط با مسائل اجتماعی ، خانواده و روابط      بی حد و حصر جوانان مرا بسیار رنج می داد و دیگر از این وضعیت نابهنجار خسته شده بودم . روزی از روزها تصمیم به خودکشی گرفتم . در یک شب تاریک ، اسلحه را برداشتم و سوار بر خودرو شخصی ام شدم و رفتم به یک پارک دورافتاده در حاشیه شهر . وقتی رسیدم چراغ خودرو را به یک سمت متمرکز کردم ، از ماشین پیاده شدم ، مسیر نور ماشین را تا انتهای روشنایی رفتم .در طول مسیر خیلی چیزها از ذهنم عبور کرد . خیلی با خودم کلنجار رفتم ،فکرم مشغول بود و دچار اضطراب شدیدی شده بودم ،نمی دانستم چه کار می کنم . تا برسم به نقطه پایان روشنایی با خود گفتم :« میشل تو یک جامعه شناسی ، زحمت کشیدی ، درس خواندی و دارای درجه دکتری هستی . برای چه اینقدر ناامیدی . زندگی آنقدر هم که فکر می کنی بد نیست .» زمانی که رسیدم به نقطه پایانی ، ماشه اسلحه را گذاشتم روی شقیقه ام . خواستم ماشه را بچکانم ، اما در یک لحظه به خودم آمدم و پشیمان شدم . سراسیمه برگشتم و به منزل آمدم . از همان موقع تصمیم گرفتم که به پژوهش و تحقیق در مورد بنیان های اجتماعی خانواده در کشورم و سایر جوامع بپردازم . بنابراین بهترین جایی که می توانستم در این راه گام بردارم سازمان جهانی صلیب سرخ بود . یکی از وظایفی که برعهده بازرسان و نمایندگان این سازمان است انجام مأموریت در هر نقطه ای از جهان از جمله کشورهای در حال جنگ و یا زلزله زده و دچار بلایای طبیعی شده است . این شرایط را پذیرفتم و به عضویت این سازمان در آمدم . چند سالی است که به زندان ها و بازداشتگاه ها و اسارتگاه های مختلف دنیا می روم و با حال و روز زندانیان و اسرا آشنا شده ام . من اسرای زیادی را در دنیا دیدم ، حتی اسرای آمریکایی آزاد شده از ویتنام ، در سفر به آمریکا با آن ها برخورد داشتنم و از ماجراهای اسارت زیاد برایم تعریف کردند ؛ اما با اطمینان می توانم بگویم که اکثر آنها را از حیث جسمی و روحی سالم ندیدم و آنان به امراض مختلف روحی دچار شده بودند و با مشکلات عدیده جسمی نیز دست و پنجه نرم می کردند .»

می گفت :« در خیلی از این بازداشتگاه ها خودکشی ، قتل ، مسائل منافی عفت ، افسردگی و ... بیداد می کند . الان چند سال است که من از اردوگاه های شما بازدید به عمل می آورم و انتظارم هم این است که هر وقت وارد اردوگاه  می شوم نسبت به سه ماه قبل شما را مانند سایر بازداشتگاه ها در دنیا پریشان تر ، افسرده تر و مریض تر ببینم و انتظارم این است که آمار خودکشی ، قتل و ... در بین شما نیز مشاهده شود ، اما اینطور نمی شود ... چرا ؟ ....       نمی دانم !! با اینکه جامعه شناس هستم ، همواره در تعجبم و نمی توانم به این سوال درونی ام پاسخ دهم که چه عواملی باعث شده که شما اینگونه باشید و هر دفعه که من شما را می بینم از دفعه قبل سرحال تر ، بشاش تر و        با نشاط تر هستید ... می بینم که انگیزه زنده ماندن و زندگی کردن با تمام محدودیت ها در این مکان در چهره شما موج می زند ... چرا ... چرا شما اینقدر با هم متحد هستید و نسبت به هم محبت و مهرورزی دارید ... علیرغم کافی نبودن امکانات و لوازم رفاهی و بهداشتی ، شما مرتب ، نظیف و تمیز هستید .... با وجود اذیت و آزار عراقی ها و وجود شکنجه های قرون وسطایی و وارد آوردن فشارهای روحی و روانی زیاد ، روحیه هاتان فوق العاده عالی است ... »

 او با حرص و ولع زیاد دوست داشت بداند که چرا اسرای جمهوری اسلامی ایران با سایر اسرای دنیا تفاوت دارند و تمام تئوری های به اثبات رسیده در محیط های این چنینی را به سخره گرفتند . او می گفت :« اگر عیسای مسیح را به عنوان پیامبر قبول دارید به خاطر او به من بگویید که چرا شما باید اینگونه باشید و رازو و رمز موفقیت شما در چیست ؟» غالبا بچه ها هم یک جواب بیشتر برای او نداشتند :« ما برای رضای خدا آمده ایم و فرمان اماممان را لبیک گفتیم و حالا هم فقط به تکلیفمان عمل می کنیم .»

سه ماه بعد که دوباره به اردوگاه آمد از رفتارش پیدا بود که بیشتر در مورد ما تحقیق کرده ...این را از رفتار و گفتارش فهمیدم و متوجه شدم که خیلی با خودش کلنجار رفته . ساعت سه بعدازظهر در سومین روز و در واقع  آخرین روز اقامتشان بود که داشت از اردوگاه بیرون می رفت ، جلو رفتم و بعد از احوال پرسی و چند سوال در مورد اوضاع داخل عراق و موضوع جنگ ( غالبا آنها حقیقت را بیان نمی کردند ) به من رو کرد و گفت :« مردم پیشرفته دنیا مخصوصا ما غربی ها خیلی دچار توهمات نفسانی شده ایم و در خودخواهی هایمان گرفتار آمدیم ... مردم ما فکر می کنند با توسعه تکنولوژی خیلی آزاد هستند، اما من در برخورد با شما فهمیدم که شما دارای چه فرهنگ با عظمتی هستید و مناسبات اخلاقی و پسندیده در میان شما جزیی از فرهنگ شما محسوب می شود . محبت و عاطفه ریشه در مذهب و فرهنگ اجتماعی شما دارد ... بگذارید با خودم روراست باشم و این جمله را از صمیم قلب به شما بگویم ... ما غربی ها که در دنیایی به اصطلاح آزاد زندگی می کنیم ، همگی در بند قیودات و هواهای نفسانی گرفتار شدیم و به تمام      ارزش ها و کرامات انسانی پشت پا زدیم و امانیسم و خودمحوری را جایگزین خدامحوری کردیم ، اما شما با اینکه در اسارت جسم و تن قرار دارید به معنای حقیقی کلمه آزاد هستید ... آزاد از هر قید و بند تمنیات مادی . »[2]

فاطمه باکری

 



 

1. جستجو در فضای مجازی

2. صبح دوکوهه، شماره 3، اول آبان 1384، صص 12و13

 

 

نقطه کور !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 11:54 شماره پست: 502

 

نامه سرگشاده موسوی و کروبی به مراجع عظام تقلید چه معنایی دارد ؟

یکسال و اندی است که مسئولان امنیتی دولت ، مجلس و قوه قضائیه مدعی دخالت مالی سفارت عربستان و برخی مرتبطین خارجی در جریان شکل گیری و تقویت فتنه اخیر بوده اند . حالا چه شده است که با تکرار همان سخنان از سوی فقیه مجاهد ، آیت الله جنتی که البته نامی را از کسی بر زبان نیاورد به ناگاه موسوی و کروبی خائن ، خود را مصداق سران فتنه دانسته و نفیر تظلم سر داده اند ؟!

در چند ماه اخیر مگر چه اتفاقی افتاده است که خیمه شب بازان فتنه به این نتیجه رسیده اند می شود روی بعضی از مراجع حساب باز کرد ؟ نقطه امید فتنه گران کجاست ؟

البته سکوت معنا دار مراجع عظام و بی توجهی و عدم پاسخ به نامه جسورانه این دو ورشکسته سیاسی ، خود حاوی پیامی بزرگ و تاریخی است .

 
از ادعا تا عمل . . . !
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم مرداد 1389 ساعت 22:43 شماره پست: 501

 

دلم برای حرم سیدالکریم تنگ شده است .

مدتی است هوای زیارت دارم . می خواهم باز هم رائحه کربلا را استشمام کنم . اما  . . .

مگر می شود پا به آستان وارث عشق و عدالت گذاشت و بیعت وجدان خویش با امام عدل را فراموش کرد ؟

من طاقت رویارویی با علی رضا جهانشاهی را ندارم . همان شیخ جوان و انقلابی ، طلبه سیرجانی عدالتخواه که نزدیک به سه ماه است در ضلع شرقی بارگاه شاه عبدالعظیم حسنی در قبله تهران ، شهر ری بست نشسته است . او به رغم چند بار محاکمه و حبس ، باز هم در طریق نورانی ولایت ، عزم احیای عدالت دارد . این بار نه به بهانه زمین خواری های سیرجان که پنجه اراده اش ، حلقوم ارباب حلقه های اشرافیت و اسلام پوشالی و اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر را نشانه رفته است .

مدتی است دوستان گله می کنند که چرا دیگر به یاوران غریب عدالت سری نمی زنم . من نه در عقیده ام تغییری داده ام و نه ذره ای در درستی حرکت انقلابی این تربیت شده مکتب صادق آل محمد (ص) شکی را به دل هموار ساخته ام .

مدتی است روی دیدن علی رضا جهانشاهی را ندارم . من هم مثلا طلبه ام و نان سفره حجت حق را خورده ام اما فاصله ام با حق . . . .

جهانشاهی طلبه ای بی ادعاست که محنت هجر و غربت و دوری از خانواده را به جان خریده و چرب و شیرین دنیا را به اهلش وا نهاده تا تمام آبروی حوزه علمیه را یک تنه به رخ طعنه زنندگان اسلام انقلابی نسیان زده بکشاند .

خدا می داند هر بار که چشم در چشم او نشسته ام و یا شور و حرارت دانشجویان جوان پس از آشنایی با این روحانی بزرگوار را دیده ام جز طعم رشک و خجلتی عمیق را به کام نکشانده ام .

سهم من از خیمه حق پرستی و عدالت طلبی ، بیرق آه است و حسرت جاماندگی .

این میان ، دست مریزادی نیز به مجاهد فی سبیل الله برادر و دوست خوبم مقداد گرگانی تقدیم می کنم . رحمت خدا بر او که جور تغافل ما را بی هیچ منتی تقبل کرد و ستاد پویای حمایت از حرکت عدالتخواهانه حجت الاسلام جهانشاهی را با جان و دل مدیریت می کند .

 

دستان آسمانی

+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد 1389 ساعت 23:11 شماره پست: 500

 

سعیدالعلماء بارفروش نه تنها عالمی صاحب نام و فضل در تاریخ طبرستان بلکه فقیهی کم نظیر و مجاهدی وارسته است که نام بلندش تا ابد در زمره مفاخر جهان تشیع خواهد درخشید .

بسیاری از علمای معاصر وی ، سعیدالعلماء را هم طراز مرجع بزرگی همچون شیخ انصاری دانسته اند . مجاهدات این فقیه صاحب رأی در تقابل رو در رو و نبرد با فتنه بهائیان شمال کشور جلوه هایی زیبا از تلاقی علم و عمل را به منصه ظهور رسانده است .

مزار این عالم ربانی در شهرستان دارالمومنین بابل قرار دارد . متأسفانه کم توجهی به جایگاه این عالم مجاهد به آن جا کشید که امروز بسیاری از جوانان این دیار شناخت چندانی از شخصیت ایشان ندارند .

به رغم تمام این کم لطفی ها ، عده ای از جوانان متدین و دلسوخته شهرستان بابل در قالب هیئت محبان المعصومین علیهم السلام در حد بضاعت خویش ، عزم خود را برای ادای دین به ساحت قدسی سعیدالعلماء جزم کرده اند .

بازسازی مرقد شریف این عالم بزرگ ، کمترین کاری است که علاوه بر حفظ حرمت پرچمداران علم و فضیلت ، باعث کنجکاوی و شناخت جامعه نسبت به جایگاه بلند ایشان خواهد گردید .

برای دوستان خود از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم . از مسئولین دولتی و حوزوی خطه ولایی مازندران انتظاری جز یاری بی تعلل این جوانان برومند وجود نخواهد داشت .

متدینین می‌توانند کمک‌هایشان را برای بازسازی مرقد مطهر به شماره حساب 0105507068009 بانک ملی واریز کنند.


نسخه چاپیارسال به دوستان
مسئول هیئت محبان المعصومین(ع) بابل:
مقبره سعید العلما بازسازی می‌شود

خبرگزاری فارس: مسئول هیئت محبان المعصومین (ع) بابل گفت: مقبره سعید العلما یکی از علما و مفاخر بزرگ بابل توسط هیئت محبان المعصومین (ع) این شهرستان بازسازی می‌شود.


محمدزمان یعقوبی امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در بابل اظهار داشت: با توجه به سفر‌ مقام معظم رهبری و دستور ایشان برای بازسازی مقبره سعید العلماء بابل، تاکنون اقدامی برای بازسازی آن صورت نگرفته است.
وی افزود: با توجه به اینکه سعیدالعلماء یکی از مفاخر بزرگ جهان شیعه است اما از سوی مسئولان شهری و استانی نسبت به بازسازی مقبره این عالم ربانی کوتاهی شده است.
یعقوبی بیان داشت: به علت بی‌تفاوتی و اهمیت ندادن به چنین سرمایه عظیم فرهنگی این مکان در وضعیت نامناسبی رها شده است
وی افزود: هیئت محبان المعصومین (ع) با سابقه 18 سال خدمتگزاری در انجام امور فرهنگی و مذهبی جوانان این شهرستان با مستقر شدن در این مکان و با دیدن اوضاع نابسامان آن درصدد شد تا با بازسازی این مکان مقدس گام موثر و مفیدی را در ارج نهادن به این عالم ربانی برداشته و هم فضای مناسب دینی و فرهنگی برای قشر جوان این شهرستان فراهم کند.
یعقوبی تصریح کرد: هدف ما فقط بازسازی این مکان است و اگر مسئولان فرهنگی ما به موقع در شناسایی این عالم ربانی اقدام موثر می‌کردند، امروز ما شاهد کمک‌های عظیم خیرین و مردم ولایت‌مدار شهرستان بودیم.
وی بیان داشت: از یک ماه پیش بازسازی فاز نخست آن آغاز شده که تعهد کردند ظرف مدت شش ماه فضای داخلی مرقد مطهر بازسازی شود و اعتباری که برای بازسازی فاز نخست این مکان در نظر گرفته شده، حدود 200 میلیون تومان است.
یعقوبی از برگزاری کنگره بزرگ مفاخر بابل خبر داد و افزود: کنگره بزرگ علامه سعید العلماء و علامه اشرفی با حضور مسئولان کشوری، استانی و شهرستانی در بابل برگزار می‌شود.
مسئول روابط عمومی هیئت محبان المعصومین بابل نیز اظهار داشت: هیئت تاکنون برای بازسازی اولیه و آماده کردن فضایی برای برگزاری مراسم حدود 9 میلیون تومان هزینه کرده است، بدون اینکه هیچ اعتباری از هیچ ارگانی در اختیار هیئت قرار گرفته باشد.
علی عالمی افزود: در جلسات مکرری که با تلاش حجت الاسلام ناصر شکریان رئیس سازمان تبلیغات استان و اعضای شورای هیئت با مسئولان استانی و شهرستانی برگزار شد، بازسازی فاز اول (‌داخل مقبره) به عهده میراث فرهنگی استان است که با پیگیری هیئت از یک ماه پیش آغاز به فعالیت کرده و متعهد شدند ظرف مدت شش ماه فضای داخلی مرقد مطهر بازسازی شود.
وی بیان داشت: در این جلسه وظایفی هم به عهده شهرداری و شورای شهر و همچنین اوقاف شهرستان محول شد که هیئت همچنان پیگیر بوده تا این مصوبات انجام پذیرد.
عالمی تصریح کرد: این کار بزرگ علاوه بر کمک‌های مسئولان استانی و شهرستانی به کمک جدی خیرین نیاز دارد که علاقه‌مندان می‌توانند کمک‌هایشان را برای بازسازی مرقد مطهر به شماره حساب 0105507068009 بانک ملی واریز کنند.
انتهای پیام/ص20/ع

 
بی شمار ؟!
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد 1389 ساعت 23:2 شماره پست: 499
 این مطلب را دوست خوبم محمد صادق آقاپور ارسال کرده . منبعش را نمی دانم اما کار جالبی است :

پیش نوشت: حداقل پای ۵ نوشته اخیرم خواستم بنویسم… گفتم بی خیال… رنگ آن نوشته ها را با رنگ این نوشته در نیامیزم… مطالب و نوشته هایی که در ذهن داشتم و سوختم از به کاغذ نیاوردنشان… چند تایی در سفر بود… و چند تایی قبل از سفر… و فکر می کنم سوزناکترینش برای خاندان اشراف … نوشته ای ذهنی بود با عنوان ” شباهت اختاپوس پل و عفت پیشگو” که علت جاری نشدنش را بر قلم تا به حال نمی دانم… نوشته ای دیگر که بر کاغذ نیامد عنوانش این بود “آقای هاشمی لطفا ما ملّت را ببخش!” … و باز هم نمی دانم چرا ننوشتم… و این بار چند خطی که نمی شود بی خیال آن شد را می نویسم… بس گران است برای برخی از رنگی منش ها…

ملامت نوشت: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد… قبلا گفته بودم… آقای مهندس موسوی دست شما را باید بوسید… که زحمت چندین ساله ما را چند شبه کشیدید… تا به کی باید ماهیت جریان لجن بار شما را توضیح و تفسیر می کردیم… و تا به کی باید خطبه و وعظ می خواندیم… احسنت جناب مهندس… جریان تهوع آوری که سرداری آن را به نیابت از موساد و سی آی ای به عهده گرفتی … خطر نبود… یک میانبر بود برای توسعه و پیشرفت تفکر حزب الله… تفکری که به لطف حماقت پت و مت های اصلاحات… والبته در جریان سنت الله… که قرین است با … و مکرو مکرالله والله خیرالماکرین… در حجم وسیعی از توده های جامعه نشر پیدا کرد… و امروز برخلاف تصور برخی افراد… نیروهایی زاییده جریانات التهابی انتخابات سال گذشته اند… که مختصاتشان دقیقا مقابل با پیش بینی اتاق فکر جریان قدرت طلب اصلاحات است… به عنوان نمونه زایش تصاعدی فعالان سایبری برای حفظ ارزشهای انقلاب و حمایت بی شک و شبهه از اصول و مبانی انقلاب اسلامی… بدون هیچ شارژ و شانتاژ… و بدون چشم داشت… نمونه ای بی بدیل در تولد جریانهای مبارک دهه چهارم انقلاب اسلامی خواهد بود… که به لطف حضرات هاشمی، موسوی، خاتمی و سایر وابستگان میسر گردید…

این روزها… سبزها… دیگر جلبک هم نیستند… حتی در کنار استخرهای پر از چرک و فساد BBC و VOA کمتر نشانی از جلبک دیده می شود… جین شارپ بیچاره… این روزها بدجوری دپرس است… کسی فکرش را نمی کرد با ۱۹۸ اصل دروغین و تصنعی باز هم جریانی که مدعی بیشماری می کرد… رنگ ببازد و دنبال سوراخ موش بگردد برای فرار… بیچاره امریکا… بیچاره انگلیس و فرانسه… و خاک برسرتر از همه اسرائیل… چه دندانهایی که به امید این سست عنصرهای سبز تیز نکرده بودند… انقلاب با این غرب مفسد چه کرده است که حتی جنبش کرمهای خاکی هم در پای درخت سربلند اسباب عیاشی شان را فراهم می کند… بنازم به قد بلند سرو انقلاب … از این بالا… جایی که پرچم حزب الله بر دستان پابرهنه ها به اهتزاز در آمده است… فضای لجنی رنگ برکه دشمن حتی دیده نمی شود… چه برسد به کرم های خاکی…

روزگار ما بیشماریم یادش بخیر… چقدر می خندیدیم … نوشته “غلط کردید بیشمارید” یادش بخیر… خنده های ما به توهم سبزک ها را باید قاب گرفت و در کتاب رکوردهای خنده گینس ثبت کرد… آن روزها هنوز اما تعدادکی اراذل اوباش مجازی سبز بودند… اندکی مستهجن نویس هتاک بودند… که انگل وار آویزان وبلاگ بچه بسیجیها بودند… اما … امروز … نخندید بچه ها… آقایان آتش زیر خاکستر… بدجور خفه شده اند… خفه خوان سبزهای مجازی را از سکوت مرگبار سایتهای سبز… یا به عبارت دیگر سایتهای زرد متمایل به قهوه ای می شود احساس کرد… از آن همه کبکبه و دبدبه… مانده است فقط: بوی لاشه متعفن جنبش سبز… آقایان خود را آتش زیر خاکستر می پندارند و حال آنکه … گوش باز کنند صدای مگسهای نشسته بر خود را می شنوند… نه اینها دغلان دور شیرینی نیستند… این را من نمی گویم… از متخصصین علم انگل شناسی بپرسید…

دیگر حتی صدای پارس های شبانه لندن نمی آید… صدای زوزه های واشنگتن… و حتی صدای اگزوز پاره حنجره شیخ… سبزها … این قلیل محجورین سرسره الاراده… و این جریان سست الاثبات… بدجور خفه خوان گرفته اند… و ما هیچ وقت ابراز همدردی نمی کنیم آقایان سبز… چرا که سوزشی این چنین را ابلیس جهنم مکان هم تاب نمی آورد… و ضمن عرض پوزش… متعجبم در این وانفسای درد… و پس از صیحه “وامقعدای” حضرات سبز… چه سکوت مرگباری نشسته است بر چهره “پوست قورباغه ای ها“…؟!

تکمله: سپاس ویژه از “معبر سایبری” و “خط شکن” و سایر وبلاگ نویسان مشارکت کننده بابت همه زحمتهایی که کشیده اند و این برادر کوچک خود را مستحق الطاف مخلصانه خود دانستند…

تکمله ۲: امشب اگر دوستان همراهی می کنند از ساعت ۹ شب به بعد بحث با موضوع شخصیت شناسی عناصر اصلاحات/ شخصیت شناسی محسن کدیور خواهیم داشت… این را هم عرض کنم که مبحث پیرامون این فرد زمان زیادی برای بحث نیاز دارد… ممکن است دو یا سه شب آینده هم به این قضیه بپردازیم…

غلط کردید بیشمارید

 

این نشانی اشتباه است !!

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 10:58 شماره پست: 498

 

هاشمی رفسنجانی : نقاره خانه ، بدعت است !!

 

اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار ، صفحه 121 مخالفت امیرکبیر با نقاره خانه ها را ستوده و از آن به عنوان مقابله با بدعت ها ! یاد می کند :

" امیر با نقاره خانه ای که ابداْ ریشه دینی و مذهبی ندارد و متأسفانه بنام یکی از مظاهر مذهب هنوز هم در شهرستانهای مذهبی رواج دارد مخالف بود "

این توضیح ضروری است که هر طلبه ای با حداقل آشنایی با مفاهیم دینی می داند بدعت به امری گفته می شود که خارج از دین بوده و آن را به دین نسبت دهند .

این در حالی است که در طول تاریخ کسی مدعی نبوده نقاره خانه ها جزو دین است که نگرانی از خلق یک بدعت به وجود بیاید و دقیقاً به همین دلیل است که در طول تاریخ هیچ یک از بزرگان و مراجع دینی که از علم و تعهد بیشتری نسبت به نگارنده کتاب مذکور برخوردارند نقاره خانه ها را مغایر با اسلام ندانسته اند . به طور مثال عید نوروز جزو دین نیست اما پیشوایان و علمای اسلام آن را معارض با دین ندانسته و حتی توصیه هایی را برای بهره برداری مؤمنانه از این عید باستانی بیان نموده اند . بنابراین کسی پایبندی مسلمین به آداب نوروز را بدعت در دین نمی خواند .

نکته دیگر که درباره دغدغه های هاشمی رفسنجانی برای تقابل با بدعت ها لازم به ذکر می باشد این است که کاش حساسیت و غیرت دینی این بزرگوار در مورد ظهور پدیده هایی همچون اسلام تکنوکرات و توجیه دینی اشرافی گری ، قبیله گرایی ، رانت خواری ، عدالت سلیقه ای و . . . به عنوان تهیدهایی جدی که تحریف بنیان های اسلام ناب محمدی (ص) را هدف قرار داده اند نیز به اندازه خطر ! نقاره خانه ها برانگیخته می شد .

 
تارهای عنکبوت !
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 9:46 شماره پست: 497

 

بررسی رفتار با اسرای ایرانی در اردوگاه های رژیم بعث و مقایسه آن با کنوانسیون ژنو لایه هایی دیگر از توحش مزدوران بعثی و مظلومیت سربازان خمینی را برای تاریخ بازگو می کند . خواهر ارجمند خانم شیما تقی زاده در این ارتباط مقاله ارزنده ای را به رشته تحریر در اورده که خلاصه ای از آن به زودی در نشریه امتداد منتشر خواهد شد . با توجه به اهمیت این بحث لازم دانستم بخش هایی دیگر از این مقاله ارزشمند را در وبلاگ خود در معرض مطالعه علاقمندان و پژوهشگران قرار دهم :


تارهای عنکبوت !

بررسی تعهدات عراق نسبت به اسرای ایرانی در ارتباط

با کنوانسیون ژنو

   « وارد اتاق که شدم، تنها با یک نگاه کردن کافی بود که مو بر اندام آدم راست شود آن جا علاوه بر چیزهایی مثل دستگاه شوک و انبر قفلی که مخصوص کشیدن ناخن بود وسایل دیگری هم از قبیل اتوی برقی، دستگاه فلک و پنکه سقفی وجود داشت. در جای جای اتاق لکه های شتک زده از خون را می دیدی ...... مابین این شکنجه ها بچه ها بارها و بارها از هوش می رفتند ، که بعثی ها بارها بارها آنها را به هوش می آوردند و با کمک دو سه تا دکتر زبده وارد به کار اگر لازم می شد با تجویز پمادها و آمپولهای تقویتی قوی طرف را برای وعده های بعدی شکنجه آماده می کردند ».

اینها تنها چند سطری از هزاران صفحه مستند از خاطرات تلخ آزادگان ایرانی در بند رژیم بعثی است که در تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی و جسمی دوران اسارت خود را سپری می کردند و هنوز بسیاری از آنها که از این قساوتها جان سالم به در بردند این زخمها را به همراه دارند و چه بسیار که غریبانه و در زیر دست جلادان قدرتهای به ظاهر بزرگ لیبرال  سرمایه دار در زندانهای رژیم مزدور به شهادت رسیدند .

ماشین نظامی عراق به طور رسمی در 31 شهریورماه سال 1359 شمسی در یک اقدام کاملا غافلگیرانه به مرزهای اسلامی ما یورش آورد و مسافتی در حدود 1500 کیلومتر را اشغال کرده و جنگ نابرابر 8 ساله علیه ایران را آغاز کرد که تبعاً قربانیان زیادی داشت .یک دسته از این قربانیان اسرای جنگی ایرانی بودند که در اردوگاههای اعلام شده وگاه مخفی و یا زندانهای مخوف عراق مورد شکنجه و رفتار وحشیانه قرار گرفتند .تا آنجا که از کوچکترین حقوق اولیه انسانی نیز در بیشتر موارد بر خوردار نبودند.این جریان در حالی اتفاق می افتاد که ایران و عراق هر دو از امضا کنندگان کنواسیون سوم 1949ژنو بود بودند .

برای روشن تر شدن مطلب ودست یابی به آنچه  که عراق باید در طول جنگ با ایران و پس از آن  به عنوان تعهدات خود در برابر اسرای جنگی انجام می داد در این چند سطر موضوع اسیران جنگی و حقوق آنها را در فقه اسلامی و سپس در حقوق بین الملل وحقوق عرفی و کنوانسیون های مختلف بررسی می کنیم.

کلمه اسیر از ریشه « اَسر» به معنای بستن، در بند کردن و بسته شدن است . و در فقه اصطلاحا به معنای فردی است که در جنگ به وسیله نیروی فاتح دستگیر شده و به پشت جبهه منتقل میشود .

به طور معمول اسارت جنگجویان و رزمندگان از موارد طبیعی هر مخاصمه و جنگی است  و اصل در تفاوت بین یک نظام دینی که پایه های آن مبتنی بر ارزشهای اخلاقی است بایک نظام غیر دینی نیز در همین موضوع استوار است .چرا که یک نظام دینی بیشتر برگرفتن اسیر به جای کشتار وسیع و دسته جمعی تکیه دارد و اینچنین قتل عام ها را برای فرار از گرفتن اسیر جایز نمی داند. البته خود موضوع اسارت گرفتن در اسلام نیز همانند خود جنگ مبتنی بر ضرورت هاست ونه به عنوان یک اصل اولیه و نظام دینی تا جاییکه توان دارد ابتداءً از جنگ پرهیز می کند ؛ مگر در شرایطی که اقتضا ، ضرورت و اضطرار ایجاب می کند . در نتیجه موضوع اسارت گرفتن نیز بالتبع یک امر اجتناب ناپذیر است چرا که در برابر جنگجویان به هر طریق باید آنها را از جنگ باز داشت که این میسر نمی شود مگر با کشتن و یا به اسارت گرفتن ؛ بنابراین تردیدی نیست که صحه گذاشتن اسلام برگرفتن اسیر مبتنی بر همین دیدگاه پرهیز از خشونت  است .ولی اینکه با این اسرا چگونه برخورد شود خود جای تامل و دقت دارد چرا که در بحث حقوق و تکالیف در اسلام حق آزادی و حق  حیات انسانی و کرامت انسانی همواره مورد تاکید بوده است .

نمونه هایی از مظلومیت اسیران و آزار آنها توسط گروه اسارت گیرنده و مذمومیت و تقبیح وتحریم این عمل از نظر اسلام در قرآن آمده است . در سوره بروج آیات 4-8 آمده است :  «مرگ بر آدم سوزان خندق آن گاه که در کنار آتش نشسته بودند ونظاره گر شکنجه وسوختن مومنان در آن بودند» .این آیات بر اساس منابع تفسیری وتاریخی بزرگ در باره سوزاندن مسیحیان نجران به وسیله یهودیان پیروز به رهبری ذالنواس پادشاه یمن است. .

همین طور آیات8 و9 سوره انسان دروصف مومنان ودرتشویق ایشان در پذیرایی از اسیران می فرماید : «وهم به دوستی به فقیر واسیر وطفل یتیم طعام می دهند .ما فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش وسپاسی هم نمی طلبیم » . در سیره پیامبر مکرم اسلام (ص) آمده است که: «استوصوا بالاساری خیرا » با اسیران به نیکی رفتار کنید .ویا فرموده اند : «انهم اخوانک فاطمعوهم مما تاکلوا والبسوهم مما تلبسون» .آنان برادر شمایند پس از خوراک وپوشاک خویش آنها رابپوشانید.  

پرداختن به موضوع اسیران جنگی از دیدگاه اسلام در گنجایش این نوشتار نیست. ولی آنچه که در همین مختصر بر می آید مخالفت شدید اسلام با برخوردهای غیر انسانی با اسرا و توصیه شدید در ارتباط نیکی با ایشان است .

بحث اسرای جنگی و حقوق آنها  از زمانی نه چندان دور وتبعا سال ها بس از ابلاغ دستورات انسان ساز اسلام درسطح حقوقی در جهان مطرح شد.تا قبل از آن در عصر قدیم اسارت به معنای مرگ تدریجی بود و تنها در دوران بعد از آن در قرن 7 قبل از میلاد کوروش کبیر در زمینه رفتار انسانی با اسیران جنگی دستوراتی داد که بر طبق آن مجروحان کلدانی باید مانند مجروحین سپاه ایران مداوا شوند . و بعدها نیز در دوران تمدن اسلام بود که اسرای جنگی مورد حمایت قرار گرفتند به هر حال اولین قدمی که در عرصه جهانی برای تدوین اصول و قواعدی در حمایت اسرای جنگی برداشته شد در اواخر قرن 17 میلادی بود که عموما جنبه عرفی داشت ولی کم کم و با مرور زمان به اسناد بین المللی پیوست  و تا حدودی شکل الزامی پیدا کرد .یکی از رسمی ترین و مطرح ترین این معاهدات چهار کنوانسیون 1949 ژنو ودو پروتکل الحقای 1977 است .ولی  به طور ویژه این کنوانسیون سوم ژنو بود که به حمایت از اسیران جنگی اختصاص داشت.در این کنوانسیون به شرایط اسارت و مدت زمان اسارت اشاره شده است . به موجب آن رزمندگانی که به دست دشمن گرفتارمی شوند، اسیر جنگی فرض شده و استحقاق کلیه حمایت های متعلق به آن وضعیت حقوقی را دارا هستند .در ادامه طی یک ماده ابتدا نیروهای مسلح و رزمنده را تعریف کرده و مبتنی بر همین تعریف در ماده 43 بیان می کند : هر رزمنده ای که به دست نیروهای مخالف بیفتد، اسیر جنگی است. بر پایه همین معاهدات هرگاه فردی اسلحه خویش را بر زمین بگذارد و وسیله ای برای دفاع نداشته وتسلیم شود نباید هدف حمله قرار گیرد و باید اسیر گرفته شود واز همان آغاز اسارت تا خاتمه آن و باز گشت به کشور خود جان ، مال ، سلامت روحی وجسمی ، شرافت وحیثیت آنان محترم وتحت حمایت است و قدرت اسیر گیرنده ملتزم به ایجاد حالات فوق است . وملتزم است اسرای سالم ومجروح راتحت مراقبت قرار داده و آنها را به شیوه های مناسب و مطمئن با حفظ احترام به مناطق امن انتقال دهند .بر طبق این کنوانسیون تفتیش و باز جویی از اسرا به منظور شناسایی هویت آنان مجاز است ولی غارت اموال ویا کسب اطلاعات نظامی از آنان و شکنجه به هر نحوی را ممنوع اعلام کرده وتنها هدف از اسارت نیروهای طرفین را جلوگیری از شرکت آنان در جنگ می داند .در ادامه  این کنوانسیون آمده : افسران زنان  و سالخوردگان باید از رفتار ترجیحی برخوردار باشند هر اسیر حداکثر یک هفته پس از اسارت به بازداشتگاه منتقل شده و مراتب حال و وضعیت او به خانواده اش وکمیته بین الملل صلیب سرخ که به منظور بررسی وضعیت اسرا تشکیل شده اطلاع داده شود و امکان مکاتبه دایمی او با خانواده اش نیز فراهم گردد . همچنین بیان شده که فعالیت های دینی آموزشی ورزشی وتفریحی آنان باید مورد توجه قرارگیرد و امکانات لازم در این راستا دراختیار آنان قرار گیرد . همچنین طبق مفاد این پیمان بیگاری و بردگی ممنوع است . در ادامه اسرا را ملزم به رعایت قوانین متدوال با عرف قدرت اسیر گیرنده کرده و نقض آن توسط اسرا را موجب تنبیه انضباطی می داند ولی به هر حال تنبیه فردی وجمعی  وخشن را  ممنوع کرده است. طبق مفاد این کنوانسیون  مجروحان و بیماران هم باید مورد مراقبت قرار گرفته و به کشور خود بازگردانده شوند.

در ادامه این معاهده آمده است که نقض برخی از موارد فوق از قبیل قتل عمد شکنجه رفتار غیر انسانی آزمایش های پزشکی و بیولوژیکی، وارد آوردن درد و رنج و یا جراحت شدید جسمی و غیره از جمله جنایات جنگی است. و موجب مسوولیت کیفری فردی وهم مسوولیت بین المللی دولت خاطی می گردد.و به طور کلی تمامی طرفهای پذیرنده کنوانسیون نسبت به مقررات آن مسوولند ودر صورت نقض مسوول پرداخت غرامتند. واز طرف دیگر تمامی دولتها در برابر نقض این قوانین باید از خود واکنش نشان دهند ودولت خاطی را وادار به مراعات کنند .چراکه هدف نهایی این مقررات حفظ کرامت انسان و کاهش آلام دوران اسارت است. آنچه که در بالا درباره اهم مطالب مندرج در کنوانسیون سوم ژنو آمده است تماما باید از طرف کشورهای امضا کننده و پذیرنده آن مراعات گردد و با توجه به اینکه ایران وعراق هر دو در دهه 50 میلادی آن را به رسمیت شناختند ومکلف به انجام آن بودند . ولی آنچه که در بازه زمانی 10 ساله اسارت رزمندگان ایرانی دیده شد و در خاطرات و حتی گزارشات متعدد کمیته های صلیب سرخ مطرح شده همه وهمه مواردی از نقض این کنوانسیون است .که در ادامه مصادیقی مستند ومستدل از نقض این کنوانسیون توسط رژیم بعث عراق و عدم پایبندی ایشان به تعهدات بین الملل را با توجه به بندهای کنوانسیون حمایتی ژنو   ذکر می کنیم که تنها مشتی از خروارها جنایت دولت وقت عراق است.

مصادیق نقض:

اعدام اسیران ایرانی وقتل عمد مجروحین ؛ چنانکه هر اسیر ایرانی قادر به بیان چندین نمونه از اینگونه اقدامات توسط نظامیان عراقی است. به نحوی که اگر متوجه می شدند فردی سپاهی است در همان خطوط مقدم وی را به شهادت می رساندند و یا نهایتا به استخبارات عراق تحویل داده می شد ودیگر اطلاعی از  او در دسترس نبود که  همان طور که در مطالب قبلی نیز ذکر شد این اعمال دقیقا از مصادیق جنایات جنگی است. در صدر اسلام نیز پیامبر از کشتن اسیر به شدت نهی می کردند و می فرمودند : « زینهار که کسی در امور اسیر جنگی برادر خود دخالت کرده او رابکشد » .آنچه که از ایشان درباره قتل اسیران به ما رسیده است بسیار محدود و نادر است و با دقت و بررسی مشخص می شود که این احکام و مجازات مرگ برای آنها درباره جرایمی بوده که اسیر قبل ازاسارت وخارج از محدوده جنگ مرتکب شده است ، از قبیل جرایمی که علیه شخص رسول الله و یا اسلام بوده که ارتباطی به موضوع اسارت آنها ندارد از این جمله دستور قتل عقبه بن ابو معیط است که نه به دلیل اسارت بلکه به خاطر عمل قبل از جنگش در ارتباط با تعرض به پیامبر بوده است ونیز نضر بن حارث که از شریرترین وسرسخت ترین بت پرستان بوده است .در حقیقت اینها از حیث فقهی مرتکب اعمالی شده بودند که در زمره جنایتکاران جنگی بوده اند .

ماده 85 کنوانسیون ژنو نیز قرنها پس از اسلام در این مورد چنین می گوید : «اسرای جنگی که مطابق قوانین دولت اسیر گیرنده به دلیل جرایمی که قبل از اسارت مرتکب شده اند تحت پیگرد قرار می گیرند وحتی درصورت محکومیت از مزایای معینه در این کنواسیون بهره مند خواهند گردید» . در این میان رژیم بعث عراق نه تنها قوانین عرفی وبین الملل را زیر پا نهاد  بلکه به صراحت با دستورات دینی هم به مواجهه برخواست .از این قبیل اعدام های خود سرانه و قتل مجروحین موارد بسیاری وجود دارد که در اسناد تازه ای که از جنایات صدام در خصوص کشتار اسرای ایرانی عملیات بدر و خیبر و درگیریهای  شرق بصره افشا شده در طی گزارشی مکتوب چنیم آمده است : 30نفر از اسرای دسته پیاده یکی از یگان های بسیج عمل کننده در عملیات بدر که هیچ رتبه فرماندهی نداشتند، پس از انتقال به بصره در سالنی به خط شده و بازجو بلافاصله پس از ورود به سالن با کلت کمری خود یکی اسرا را بدون سوال و جواب به شهادت رساند .واز دیگران درخواست اطلاعات کرد ، در حالیکه واضح بود هیچ کدام اطلاعاتی ندارند و یکی پس از دیگری قربانی شدند.

در ادامه این گزارش  آمده : کشتار اسرای زخمی چنانکه تیرهای خلاص به اسرای مجروح ایرانی توسط یگان های رزمی عراق شلیک می شده واندک مجروحین منتقل شده به بصره در شرایطی که احتیاج به مراقبت های پزشکی داشتند به حال خود رها شده وسپس در قسمت بار کامیون نظامی جان داده اند   در حالیکه رسیدگی به وضعیت بیماران و سلامت جسمی ایشان طبق مفاد کنوانسیون بر عهده دولت عراق بوده است آنها با بی توجهی به وضعیت اسیران مجروح وعدم مداوای آنان با ضرب وشتم آنها را جابه جا کرده و با انواع خشونتها موجبات آسیب بیشتر و نقص عضو وگاه شهادت آنها می شدند . که در گزارشات متعدد صلیب سرخ نیز به آن اشاره شده است.

از دیگر موارد نقض مواد کنوانسیون می توان به استفاده دولت عراق از بازداشتگاهها واردوگاههای مخفی استنادکرد که اسرا را به صورت نامعلوم و بی هویت برای مدت طولانی در آنها نگه داری می کردند .به گونه ای که سازمانهای بین المللی هم از وجود چنین مکانهایی بی اطلاع بودند .طبق گزارشاتی که اخیرا توسط دولت عراق منتشر شده تعداد زیادی از این اسرا که به این اردوگاهها منتقل می شدند بدون اینکه در لیست صلیب سرخ وارد شوند در اردوگاههای مخفی شمال عراق اعدام شده سپس آنها را با لباس کردهای عراق به همراه پیشمرگان کرد عراق و با هویت کردی در گورهای دسته جمعی دفن کردند. تک تک موارد بالا از جمله عدم ثبت اسامی ومعرفی اسرا به صلیب سرخ از موارد نقض است .

 از دیگر موارد ، نقل وانتقال اسرا به شیوه های غیر انسانی وظالمانه است به طوریکه علاوه برمستندات گوناگون و خاطرات ضبط شده از اسرا حتی تصاویر پخش شده از تلویزیون عراق و آرشیوهای موجود نشان می دهد که دستها وچشمهای اسرای ایرانی از همان ابتدا با سیم تلفن بسته وبا ضربات متعدد قنداق تفنگ ولگد و بدون دسترسی به آب وغذا به اردوگاهها منتقل می شدند .

از دیگر موارد وجود قوانین سخت وغیر متعارف در اردوگاهها وضرب وشتم دایمی اسراست چنانکه در گزارش های صلیب سرخ آمده است : «نگهبانان بازداشتگاهها مقررات خود را اِعمال می کنند  و در اِعمال آن آزادی کامل برخوردارند وضرب وشتم اسیران جنگی وتحقیر و اهانت به آنان ادامه دارد ». همین طور در گزارش بازدید  نمایندگان صلیب سرخ از بازداشتگاه رمادی 1 آمده است:« سربازها همواره چماق به دست دارند و به هر بهانه ای اسیران را مورد ضرب و شتم قرار می دهند» .

ممنوعیت هرگونه فعالیت مذهبی تفریحی آموزشی  وگاه ورزشی از سوی نظامیان عراقی درحقیقت نقض مواد34 و38  کنوانسون سوم ژنو است.تنبیهات جمعی وضرب و شتم گروهی اسرا و انفرادی های طولانی با شرایط طاقت فرسا در هنگام برگزاری چنین مراسمات یکی از نتایج انجام این فعالیتها توسط اسرا بوده است.  بی احترامی و اهانت  و سخت گیری به افسران ومسولان رسمی بازداشت شده ایرانی وزنان وسالخوردگان که طبق مفاد کنوانسیون باید از موقعیت  ترجیحی برخوردار باشند نمونه دیگری ازموارد نقض قوانین توسط دولت عراق بوده  است.

به اسارت گرفتن و بازداشت غیر نظامیان مرز نشین و کوچ دادن آنها و گاه قتل عام آنها در شهر های مرزی ، تجاوز به زنان ودختران در شهر های اشغال شده ، بازداشت پزشکان ، بهیاران ،اعضای هلال احمر وخبرنگاران  از مواردی است که نشان می دهد دولت عراق هیچ گونه پایبندی به تعهدات خود برای رعایت قوانین بین الملل در زمان جنگ نداشته است.

از عمده ترین و شاید دردناک ترین موارد نقض کنوانسیون ژنو در ارتباط با اسیران جنگی توسط سربازان عراق نقض اصول مربوط به بازجویی از اسیران جنگی ایرانی است. ماده 17 کنوانسیون های ژنو مقرر می دارد که اسیران جنگی باید فقط نام شماره سریال وتاریخ تولدشان را در بازجویی بیان کنند. البته تقاضای اطلاعات دربعضی از موارد با صرف نظر از وضعیت اسیر جنگی مشکل است .اگرچه ماده مزبور به کار گیری فشار فیزیکی برای کسب اطلاعات را ممنوع کرده و مقررات بین الملل از جمله کنوانسیون منع شکنجه ومیثاق بین المللی حقوق مدنی وسیاسی نیز دراین باره قابل اعمال است. به گزارش "ایسکانیوز"، در تازه ترین انتشار جنایات جنگی و ضد بشری رژیم کافر بعث، عبدالرشید الباطن بازپرس گارد ویژه ریاست جمهوری عراق که مامور کسب اطلاعات و بازجویی از اسرای ایرانی بوده و به زبان فارسی آگاهی و سالهایی را نیز(اوایل دهه 50 شمسی) در ایران بسر برده تایید می کند که از کشتار اسرای ایرانی لذت می برده است.وی می گوید: بسیاری از اسرای ایرانی را در دو سال اول جنگ پس از پنج دقیقه بازجویی با گلوله زده ام..عبدالرشید می افزاید: پس از گذشت دو سال محتاط تر شدم. کمتر دست به اسلحه برای کشتار اسرای ایرانی می بردم. وی در خصوص استخبارات رژیم بعث عراق ویژه اسرای ایرانی نیز می گوید: زندان (سجن) بغداد در نزدیکی منطقه الرشید یک کمپ بزرگ بود که ایرانی های تازه به اسارت درآمده وبه زعم او برخی از اسرای ناراحت ایرانی در سایر اردوگاه ها را به آنجا می آوردند.وی در افشای جنایات این زندان مخوف می گوید: در این زندان حتی اسرای زخمی ایرانی نیز تا سرحد مرگ شکنجه می شدند.به گزارش ایسکانیوز ، وی تایید کرد که یک اسیر ایرانی در این اردوگاه ها با بنزین به آتش کشیده شد.وی از شکنجه های صلیبی نیز پرده برداشت و گفت: اسرای ایرانی را در این زندان با دست باز و ایستاده می بستند. یکی از شکنجه های معمول، کندن پوست اسیران ایرانی بود که ریش در صورت داشتند. عبدالرشید اضافه کرد: ابتدا با تیغ محل ریش های صورت را برش داده سپس با سرنیزه اسلحه کلاشینکف پوست صورت را می کندیم.وی از گاز گرفتن و کندن سینه های اسرای ایرانی در شرایط بستن به صلیب نیز پرده برداشت و گفت: ترحم در این کمپ مخوف اصلا وجود نداشت و با دستور مستقیم مقامات بعثی اسیران ایرانی باید مرتبا مورد آزار و شکنجه باشند.عبدالرشید تائید کرد که برخی از اسرای ایرانی در منابع آب کمپ بغداد، بعقوبه و برخی دیگر از اردوگاه ها به قتل رسیده اند.وی در خصوص سوزاندن یک اسیر ایرانی با آب جوش نیز می گوید: یکی از اسرای ایرانی با هبانه (منبع بزرگ سفالی عربی مخصوص نگهداری آب) توانسته بود قوری برای تهیه چای درست کند. پس از اینکه متوجه این کار او شدیم سرش را در آب جوش همین منبع سفالی کردیم و او به شدت مجروح شد.این سرهنگ جنایتکار عراقی که در اکتبر سال گذشته میلادی بازجویی شده است در خصوص یکی از اسرای نوجوان عراقی که توسط وی با گلوله کلت کمری اش به شهادت رسیده است، می گوید: وقتی می خواستم در سر این اسیر ایرانی شلیک کنم ،او در حالت تب شدید بود، بدنش می لرزید و هذیان می گفت   و یادم می آید به عربی پدرش را صدا می کرد. به معاونم گفتم کار را تمام کند. وی تصریح می کند که دستور داشتیم اسرای عرب ایرانی (عشایر عرب خوزستان) را بیشتر شکنجه کنیم و زود از بین ببریم. .همه این موارد نشانه های کوچکی از  نقض کنوانسیون ی بینالمللی است که عمدتا نقض قوانین مشمول موضع ماده 130 کنوانسیون سوم و بخشی دیگر نیز در زمره نقض های عادی مواد کنوانسیون سوم است. آنچه که امروزه باید مورد توجه قرار گیرد تا از وقوع حوادث مشابه در سطح جهان نیز جلوگیری شود مسوولیتی است که به خاطر نقض تعهدات حقوقی و بین المللی متوجه عراق است .این مسولیتها شامل مسوولیت کیفری فردی مقامات و نظامیان عراقی است .که طبق قوانین وضع شده در حقوق بین الملل امکان محاکمه و مجازات این افراد به عنوان جنایت کار جنگی فراهم شده است .در حقیقت اصل مسوولیت کیفر فردی در حقوق بین الملل جنبه عرفی داشته ونیز در اسناد بین الملل از زجمله اساسنامه دادگاه نورمبرگ واساسنامه دیوان بین الملل کیفری مورد تاکید واقع شده که بر اساس آنها تنها با مجازات افرادی که مرتکب چنین جنایاتی شده اند مقررات حقوق بین الملل قابل اجراست. بنابراین تمامی افرادی که درموارد نقض حقوق اسرای ایرانی نقش داشتند از فاعل اصلی گرفته تا معاون و شرکا و آگاهان نسبت به این موارد نقض همه مسوول بوده وقابل پیگرد کیفری ومحاکمه ومجازاتند.وچنانچه این افراد جنایتکار به هر کشوری پناهنده شوند باید طبق ماده129 کنوانسیون ژنو توسط کشورهای متعهد تعقیب بازداشت ومحاکمه شوند ویا طبق قوانین بین الملل به در اختیار دیوان بین المللی قرارگیرند. نوع دیگری از مسولیتی که متوجه دولت عراق است مسوولیت بین المللی دولت عراق است   در ماده131 کنوانسیون سوم نیز ذکر شده: «دولتها نمی توانند با محاکمه مرتکبین موارد نقض عمده از خود سلب مسولیت کند» .نتیجه چنین بندی در مقررات همانا جبران خسارت است که بررسی نوع این جبران خسارت ومکانیزمهای آن جای بحث های حقوقی دقیق دارد که از حوصله این بحث خارج است . به هرحال شاید یک از راههای کاهش آلام  درد و رنج دوران اسارت آزادگان سر افراز ما پی گیری و محاکمه مجرمان و نیز جبران خسارت به آنهاست ولی افشای  این حقایق یعنی نقض عمده حقوق اولیه وانسانی در افکار عمومی جهان شاید راهی دیگر برای کاهش دردهای روحی ومعنوی ایشان باشد تا از سوی دیگر شاید شاید موجبات شرمساری حامیان عرب و غربی صدام گردد چرا که آنها هم طبق ماده 1 مشترک کنواسیون ژنو با توجه به آگاهی از نوع اقدامات رژیم بعث در ارتباط با اسرای ایرانی موظف به واکنش نشان دادن بودند ولی نه تنها بر این اعمال سر پوش گذاشتند بلکه با حمایتهای همه جانبه نظامی وسیاسی مهرتاییدی بر این اقدامات وحشیانه زدند . هر چند که امروزه خود این کشورها به خاطر  برپایی اردوگاههای شکنجه در کمپ دلتا (گوانتانامو) وافشای رسوایی های شکنجه وضرب و شتم اسیران و حتی غیر نظامیان و تعدی وتجاوز جنسی به زنان ومردان کودکان در ابو غربیب وسایر زندانهای عراق وافغانستان که در اختیار این کشور هاست در معرض اتهامند..

کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق . شیما تقی زاده

 

رمضان در اسارت (مقاله وارده)

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 9:33 شماره پست: 496

 

نشاط روزه داری

 

لقد خلقناالانسان فی کبد.

رنج نامه بشر هیچ گاه پایان ندارد .بساط درد همواره برای مومن گسترده است و در این میان آنکس که گرامی تر است و کاسه ی صبرش  وسیع تر ، بار بیشتری بر می دارد و درد را با جان و دل می پذیرد بی آنکه خم به ابرو بیاورد و گله ای عرض بارگاه کبریایی کند .چرا که به خوبی میداند  این رنج ها ودرد هاست که درجه ی قرب او را تعین می کند و در نزد خدا از او دردانه ای الهی می سازد. کم ندیدم و کم نشنیدم از دردانه هایی که در تنگنای اسارت ، در ادامه کاروان اسرای کربلا، پابه میدان بلا گذاشتند .آنگونه که صبر زینبی آنها کمر دشمن را به خاک مالید .صبری شیرین به گوارایی شربت شهادت و گاه حتا شیرین تر از آن .کم نبود تعداد مردانی که مصیبت ها و رنج های مسیر طاقت فرسای اسارت را ،با زیبایی ها ی معنوی در آمیختند و برای خود در دل دشمن عیشی  گوارا فراهم آوردند.ریسمان الهی را محکم در مشت های خود فشردند. هرچند خار هجران و فراق خانواده ،بر دست و پای نازکشان فرو می رفت اما صبر ورزیدندو صبر ورزیدند ، چراکه دریافتند

باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش           بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

 

در راس معنویت آنها ،توکل به خدا موج میزد .تنها انیس و رفیق و یاری دهنده ی آنها خود خدا بود. آنهم چه خدایی ! خدایی که صابر است و صابران را دوست دارد . در بند ظلم گرفتار بودند اما ، از پای ننشستند .کم نیاوردند و خلوت تنهایی را با صبر پر کردند . با عشق راه صبر را در نشاط های معنوی خویش هموار کردند .

اسارت خمودگی نداشت . وجود نشاط های معنوی ، صبر و استقامت اسیران را در برابر سختی ها تقویت می نمود .

از میان این نشاط های معنوی ، دو نشاط بود که عشق و نور و ایمان را در دل آنها دو چندان می کرد .دو نشاط که بیشتر از همه جذب می کردو مرد می ساخت . نشاط عزاداری بر حسین و نشاط روزه های زیبای اسارت .دشمن به خوبی این رمز تقویت روحیه را دریافته بود و سعی بر آن داشت تا به هر ترتیب که شده با آن مبارزه کند .پس مقابل آنها ایستاد . عبادت ها و سینه زنی ها ممنوع شد . در این ایام وحشیانه به جان اسرا می افتادند. میزدند و میزدند بی آنکه رحمی در دل سنگشان به نرمی نوازش بدل شود . اما غافل از این بودند که نه این شلاق ها و لگد ها و کابل ها  اسیران عشق را از پا در می آورد و نه محدودیت ها و شکنجه های روحی .در هر ضربه ی شلاق ، از صمیم دل هر اسیری  فریاد "یا زهرا " و" یا حسین" و یا "علی "بود که بر میخواست و خشم دشمن را دو برابر می کرد . و این مسکن های تقویتی، نور معنویت را در دل آنها روشن تر می کرد .  

  شبهای رمضان ، شبهای دلتگی های معنوی بود . شبهای قرب و توسل  به بارگاه عظمت خداوندی . شبهای بارانی شدن چشمهایی که به روی دنیا بسته بود به دور از فرزند و عیال و خانواده .  شبهای واشدن دلهایی بود که در چار چوب تنگ اسارت ، ملکوت آسمان ها و زمین را همچون ابراهیم خلیل الله طی کردند و غبطه ی کروبیان را برانگیختند .

روز و شب ماه رمضان روز وشبهای خودسازی های انسانی بود . شرایط ، شرایط نامساعدی بود .عراقی ها در کمین بهانه ای بودند برای خالی کردن عقده هایشان بر روی اسرا . و این ایام  شرایط   را برای عراقی ها فراهم کرده بود تا با شکنجه های وحشیانه ، مانع روزه داری و عبادت و شب زنده داری اسرا بشوند. اما مگر می شد مقابل مسلمانیِ انسانهایی ایستاد  که در ایمان به خدا امتحان خویش را پس داده بودند .

  بسیار جرات می خواست تا در دل دشمن ، بر خلاف عقیده ی او عمل کنی . روزه بگیری و در مناجات های سحر گاهی سر بر سجده بگذاری و یارب یارب سر دهی . بسیار عاشق می خواست تا  در محاصره ی کابل ها و شلاق ها ،  در عمق تنهایی در خود بگریی و بگویی الهی یا انیس من لا انیس له، یا رفیق من لا رفیق له، یا شفیق من لا شفیق له ، یا حبیب من لا حبیب له .

  این ماه اوج فعالیت های مذهبی و فرهنگی  و عرفانی اسرا بود .شبهای قدر آنقدر زیبا و دل انگیز بود که یاد آن شبها هنوز بعد سالیان سال ، گاه دل آنهارا تنگ روزهای اسارت می کند. دلتنگ صفا و سرورها. دلتنگ تشنگی ها و گرسنگی ها میکردند . نه آب به اندازه ای بود که سیرابشان کند نه غذا به مقداری که  سیرشان. با این وجود همان اندک را به بیماران ایثار می کردندو خود تنها با یک لقمه ی کوچک افطار و سحر خود را پر می کردند.

   دعاهایی دلنشین و زیبای این ماه ، گویی  شرح عاشقانه ی  احوال آنها بود . امید های زیادی را در دل آنها روشن می کرد .چرا که در کلمه به کلمه ی دعاها و نیایش ها رد پای سبز خدا بود که آنها را به سمت خود می کشید . با آنها حرف میزد واز عمق دل و جان شان کلام دل انگیزش را نوش میکردند. گاه در یک ماه رمضان هر اسیری هفت تا هشت بار کلام عشق را ختم می کرد و به وجد روحانی حق می رسید .همین دعا ها بود که وعده های آزادی و رهایی از بند دشمن را به آنان می داد. گوشه گوشه دعای افتتاح و دعای شبهای معنوی رمضان بشارت بود به رستگاری . و چه چه زیبا بود در تعقیب هر نماز رمضان دعا کردن اسیری برای اسیری خودش ( الهم فک کل اسیر )  خاطرشان جاودان باد

  

طاهره ده پایینی پژوهشگر دفاع مقدس

 
بر زمین مانده !
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 22:29 شماره پست: 495

 

آقامفید اسماعیلی سراجی ٬ بسیجی پاسدار و آزاده فرهیخته ای است که چند سالی را در نشریه سبزسرخ وابسته به کنگره سربداران شهید استان مازندران به عنوان سردبیر مشغول به فعالیت بوده است . در عرصه مجازی نیز وبلاگ بغض باران به مدیریت این بزرگوار اداره می شود . دوهفته ای است که ایشان به سمت مسئول کنگره مذکور منصوب شده است . به آقامفید تبریک گفته ام و برادرانه گوشزد کرده ام با توجه به شناختی که از دغدغه ها و دیدگاه های انقلابی او وجود دارد توقع از کیفیت و کمیت فعالیت های وی در این مسئولیت خطیر از سطح بالایی برخوردار خواهد بود .

آقامفید عزیز و درد کشیده ما می داند که سربداران شهید مازندرانی همچون هاشمی نژاد ، کشوری ، شیرودی ، بصیر ، ابوعمار ، نیاکی ، خلعتبری ، سجودی ، شجاعیان ، بهرامی ، موسی پسندی ، علمدار و  . . . به جرم مازندرانی بودن ! سال هاست که اسیر اهمال و ندانم کاری مسئولان ناآشنا و کم دغدغه فرهنگ ایثار و شهادت گردیده اند .

انتظار به حق آن است که با تحولی اساسی در نوع نگاه به فرهنگ پایداری و مفاهیم والای جهاد و مقاومت در سطح استان لاله خیز مازندران ، هر چه زودترغبار عزلت و گمنامی از چهره مشعشع سربداران عشق و رادمردی زدوده شود . انشاءلله

 

سپاه دارالمومنین

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 17:27 شماره پست: 494

 

با خبر شدم برادر بزرگوارم آقا علی رضا مرادی به سمت فرماندهی سپاه شهرستان بابل منصوب شده است . خاطرات حقیر از بزرگواری های این برادر عزیز البته بیشتر مربوط می شود به دوران نوجوانی و عضویت در بسیج علی بن ابیطالب علیه السلام که انصافا دوران پرخاطره و آموزنده ای بود . یکی از خصلت های خوب آقا علی رضا که باعث ارادت بیشتر من به ایشان شده طبع بلند و سعه صدر این بسیجی خدوم است . هیچ وقت از یاد نخواهم برد که شیطنت ها ٬ بازیگوشی ها و ماجراجویی های خودسرانه ای که به اقتضای همان سن و سال از امثال راقم این سطور سر می زد و گاه عکس العمل های طبیعی و غیرطبیعی و ناصبورانه بعضی از شبه بزرگان را در پی داشت همواره با درایت و حسن اخلاق وی از بحرانی آینده سوز به واقعه ای عادی و قابل اغماض تبدیل می گردید .

با توجه به خوی انقلابی و مذهبی مردم دارالمومنین بابل و وجود ظرفیتت های کم نظیری از جوانان متعهد و دلباخته اسلام و اتقلاب امیدوارم تجربیات گرانسنگ آقاعلی رضا در احیا و سامان دهی بیش از پیش استعدادهای بسیج در این شهرستان تحولی مشهود را ایجاد نماید .

 
فرزند ملت ؟!
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد 1389 ساعت 21:35 شماره پست: 493

   

 

هاشمی و نادرشاه !

 

هر مورخی که درباره نادرشاه تحقیق و اظهارنظری داشته حتی اگر ارادتی نیز به ساحت وی پیدا نموده نتوانسته رفتارهای ظالمانه این شاه افشاری را توجیه کند . درباره نادر می خوانیم :

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت. لازم به‌گفتن است که همواره پزشکی فرانسوی بنام "بازن" در رکاب نادر شاه بود که بنا به‌عقیده‌ای امکان وجود دسیسه از جانب او نیز می‌رود.

نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش‌هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. (ر. ک. صادق رضازاده شفق، کتاب نادرشاه)

 علل پایان کار نادر و زمینه های فروپاشی سلسله افشاریه نیز در برخی از کتب چنین بیان شده است :
1- ظلم و ستمهای بی اندازه ای که نادر در پنج سال آخر سلطنت خود مرتکب شد به قدری بود که زمینه های فروپاشی سلسله را فراهم کرد .
2- بیماری یا جنونی که پس از کورکردن پسرش رضا قلی میرزا به او دست داد .
3- سوء سیاست اطرافیان وی نسبت به او سبب بدبین شدن وی به تمام مردم گردید .
4- به همین دلیل وی سه سال آخر عمر خود را به آزار و اذیت اطرافیان و مردم نواحی مختلف پرداخت .
5- فشارها و ستمهای نادر در مشهد که به کور کردن مردم و بریدن گوش و بینی آنها منجر می گردید .
6- اقدامات شنیع نادر در اصفهان و کرمان و قتل و عام مردم و ساخت کله مناره از آنها .
7- تجاوزات و ستمهای بی اندازه نادر در اواخر عمر سبب تصرف و گریز مردم از او و حکومتش شد .
8- شورشها و طغیانهای اطرافیان و خصوصا وابستگان وی سبب شد که نادر در اواخر عمر سفاک تر شود .

حالا ببینید هاشمی رفسنجانی به عنوان یک روحانی چه تعبیری را درباره نادر به کار می برد :

" نادر فرزند ریگ بیابان و آفتاب سوزان و از قلب ملت بود . . . !! "1

1-       قهرمان مبارزه با استعمار نوشته اکبر هاشمی ص 92

کاش هاشمی فرزندان واقعی ملت را نیز باور می کرد و به انتخاب مردم احترام می گذاشت .

 

ریاست جمهوری علی لاریجانی !!

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد 1389 ساعت 11:49 شماره پست: 492

 

هفته گذشته سایت جهان نیوز خبری را درج کرد که حاکی از دیدار رو در رو و صریح رئیس مجلس با جمعی از اعضای بسیج دانشجویی بود . آن چه باعث شد این مطلب را در وبلاگ خود انعکاس دهم تلاش لاریجانی برای ماستمالی کردن برخی از کوتاهی ها و حرکت های غبارآلود خود در عرصه های سیاسی و نیز توجه و قدرت تحلیل دانشجویان در مقابل فرارهای علی لاریجانی می باشد . لازم به ذکر است محتویات این خبر انعکاس چندانی در رسانه ها نداشته است .

جمع بندی نگارنده از نتایج این گفتگو آن است که علی لاریجانی باید با رویای ریاست جمهوری خداحافظی کند .

مطلبی را که در ادامه می خوانید عیناً از سایت جهان کپی شده و غلط های املایی و انشایی آن متوجه سایت مذکور می باشد :


به گزارش خبرنگار سیاسی جهان هفته گذشته روز چهارشنبه ساعت 15 جمعی از دانشجویان فعال در دانشگاهها دیداری با علی لاریجانی داشتند که وی درخصوص مسائل مختلف از جمله حوادث پس از انتخابات ، عملکرد دولت و دانشگاه آزاد نکاتی را مطرح کرد.آنچه در جلسه گذشته است از زبان یکی از دانشجویان حاضر در جمع در ادامه می آید.

لاریجانی در این جلسه در خصوص تجمع دانشجویان در برابر مجلس گفت:استاندار تهران با ایشان تماس گرفته اند و گفته اند بسیج دانشجویی از ما مجوز کتبی گرفته بود ولی ما آن را تلفنی بخاطر تماس وزیر اطلاعات با استاندار مبنی بر اینکه این تجمع به صلاح نیست، لغو کردیم .
لاریجانی همچنین مدعی شد که برخی از مسئولین سپاه نیز به ایشان گفته اند که ما با بسیج دانشجویی تماس گرفتیم و درخواست لغو تجمع را داشتیم . 
لاریجانی چندان با این تجمع موافق نبود و اعتقاد اشتند راه های بهتری برای حل مساله وجود داشت و گفتند که من از اول هم با این مصوبه مخالف بودم و قبلا هم به طراحان آن تذکر داده بودم و اصلا خودم در جلسه به منشی اشاره کردم که اخطار قانون اساسی را اشاره کن تا من هم آن را تایید کنم تا به نوعی مانع از تصویب آن شویم .
ایشون جو مجلس رو بعد از اون تجمع به ضرر بسیج دانست اگرچه اشاره کرد که نمایندگان اینقدر ولایتمدار هستند که اگر بازهم مصوبه ای برای سپاه یا بسیج نیاز باشد، به سرعت اون را تصویب خواهند کرد.
لاریجانی، از برخی شعارها مثل مجلس جاسبی گرا یا ... نیز مقداری شاکیت داشت و گفت اصلا مجلس اینطور نیست و دغدغه اصلی نمایندگان بخاطر حوزه های نمایندگی خودشان است که سریعتر در آنها دانشگاه آزاد تاسیس گردد تا در واقع محیط حوزه نمایندگیشان علمی تر شود .
ایشون همچنین از اینکه این تجمع در بی بی سی فارسی پخش شد نیز ابراز ناراحتی کرد و با آوردن آیین نامه مجلس و خواندن بندی از آن ادعا داشتند که قانونا ایشان نمی توانسته اند، آن مصوبه را از دستور مجلس خارج کنند و باید رای نمایندگان خواسته می شده است . 
وی در ادامه گفت که آقای جنتی همان شب با من تماس گرفتند و گفتند که از تلویزیون تذکر قانون اساسی شما را دیدم و من هم موافق حرف شما هستم اما اگر شورای نگهبان رد کند و به مجلس بازگردد، و دوباره همان قبلی تصویب شود به مجمع تشخیص خواهد رفت که من به ایشان هم گفتم که چنین نخواهد شد و ما فضای مجلس را آماده خواهیم کرد .
آقای لاریجانی گفتند که امروز شورای عالی انقلاب فرهنگی وارد قانونگذاری شده است و گه گاه وارد مسایلی نیز می شودکه هیچ ربطی به آن ندارد مثل تصویب موسسه سعدی و اشاره کردند که این دعوای میان مجلس و شورا همیشه بوده است و رهبری شورا را به عنوان دیده بان فرهنگی می دانند،
لاریجانی از اینکه یکی از سایت های اصولگرا او را با کروبی مقایسه کرده بسیار بسیار ناراحت بود، و گفت که منظور از دریده گو نیز دانشجویان نبوده اند بلکه همین سایت مذکور بوده است .
اما دوستان بسیج در پاسخ به سخنان آقای لاریجانی گفتندکه اینکه شما میفرمایید من از اول هم مخالف بودم چندان صحیح بنظر نمی رسد زیرا حدود دو هفته قبل از جلسه علنی مجلس، یکی ازمعاونان جاسبی از نامه ای به رهبری با امضای شما در حیطه مسایل دانشگاه آزاد خبر داده بود، ضمن آنکه همان روزهای قبل از تصویب آن مصوبه ننگین بسیاری از نمایندگان از حضور معاونان و اعضای دانشگاه آزاد در پشت صحن علنی مجلس برای لابی خبر می دادند که این نیز بسیار مهم است . ضمن آنکه مردم از مصوبه مجلس فقط شاکی نبودند زیرا حدود یکسال است که مردم از اینکه می بینند پول هایی که برای تحصیل فرزندانشان به حساب دانشگاه آزاد واریز می کرده اند در ستاد موسوی و بعد از آن در طول فتنه،بخصوص 13 آبان و 16 آذر خرج می شده است ناراحت بودند . و حتی در 22 خرداد امسال نیز باز هم شنیدیم که دانگاه آزاد برخی از کلاس ها خود را تعطیل کرده است تا دانشجویان به خیابان بیایند .
لذا مردم شکایتشان نه از یک مصوبه که در طول یکسال شکل گرفته است .
دانشجوها از نطق لاریجانی که فردای تجمع در مجلس مطرح کرد نیز گلایه مند بودند و از اینکه لاریجانی بخاطر چندشعار عده ای قلیل کلیت تجمع را زیر سوال برده است، شکایت کردند و بیان داشتند که چطور شما در انتخابات می گفتید باید جساب عده ای از معترضین از فتنه گران اصلی را کنار گذاشت اما در تجمع ما حاضر نشدید بگویید که باید حساب برخی افراد محدود و شعارهای تندشان را از کلیت تجمع بسیجیان دانشجو کنار گذاشت .
دانشجویان تاکید کردند که ما از وضع برخی نمایندگان و فرزندانشان و مراحل گرفتن مدارک تحصیلیشان آگاهی داریم لذا نفرمایید که برای علم در شهرستانشان و یا تاسیس دانشگاه آزاد در آن دغدغه مند هستند زیرا بسیاری از دانشگاه های دیگر نظیر پیام نور در شهرستان ها شعبه دارند و واقعیت این است که بسیاری از نمایندگان وام دار جاسبی هستند و شما نیز احتمال زیاد از آن خبر دارید .
ضمنا بچه ها به لاریجانی اشاره کردند که صحبت های رهبری در باب شورای انقلاب فرهنگی واضح است و اینکه شما با یک مثال کوچک مثل بررسی اسانامه موسسه سعدی می خواهید آن را کمرنگ جلوه دهید، تطابق ندارد و همانطور که خود شما نیز در جلسه اشاره کردید، رهبری فرموده اند در مواردی که شورا در آن ورود می کند مجلس وارد نشود که چندین ماه بود که شورا وارد این مساله شده بود و نباید مجلس دخالت می کرد .یکی از دوستان نیز بخشی از یکی از سخنرانی های آقا در سال 74 را قرائت کرد که مصوبات شورا را عین قانون دانسته اند .
هیچ ضمانتی هم برای اینکه مصوبه بعد از رجوع شورای نگهبان دوباره تصویب و به مجمع تشخیص ارسال نگردد وجود نداشت، کما اینکه بارها نیز این اتفاق افتاده بود و تجمع دانشجویان از آن جلوگیری کرد .
مقایسه کروبی با شما نیز قابل دفاع نیست اما واضح است که قاطعیت عملکرد کروبی بیشتر بود که لاریجانی در پاسخ پیام آقا به کروبی را مصداق حکم حکومتی می دانست اما این سخنان واضح را خیر .
فتنه و موضع گیری دو پهلو
دکتر لاریجانی در باب فتنه و ایرادی که بچه ها به موضع هایی که باید می گرفت اما نگرفت و سکوت اختیار کرد و یا موضع گیری های دو پهلویش داشتند اینگونه پاسخ داد که ما به اندازه کافی صحبت کردیم و فیلم و صوت سخنانم هست، البته ایشون معتقد بود که ما همراه با شیب کارهای اونها موضع گیری می کردیم و هرچه اونها تندتر می شدند ما هم تندتر می شدیم .ضمنا گفتند که وظیفه ما حمایت از مواضع رهبری است که ما هم این کار رو کردیم .
لاریجانی از فضای رسانه ها هم کلی گلایه کرد و از اینکه چندبار تا حالا گفته شده که لاریجانی با موسوی تماس گرفته و پیروزی اش در انتخابات را تبریک گفته، گلایه می کرد و اون رو دروغ خواند. میگفت که یکی از نمایندگان هم که بارها این حرف رو تکرار کرده و حتی چندبار در دفتر من هم آمده و می داند هم که دروغ می گوید هر دفعه این مساله را تکرار می کند و از اینکه چرا اینقدر فضای رسانه ها مسموم و آغشته به تهمت شده، صحبت کرد.

دانشجوها در این قسمت به آقای لاریجانی گفتند در اینکه شما کمتر موضع گیری کرده اید، و یا سخنان دوپهلو داشته ایدخیلی شکی نیست و همین که می فرمایید ما باید از مواضع رهبری حمایت کنیم این مساله مشخص می شود،زیرا حمایت از مواضع رهبری در سخن جمله زیبایی است اما باید ما اینقدر از خود هزینه کنیم که رهبری نیازی به سخن نبیند و بالعکس ایشان از مواضع ما حمایت کند، لذا اینکه رهبری بارها نخبگان را به موضع گیری و پرهیز از سکوت دعوت می کردند از همین منظر قابل بیان است والبته اشاره هم داشتند که نخبگان در فتنه اخیر مردود شدند که واقعیت آن است که نخبگان سیاسی مطرح جامعه افراد چندان زیادی نیستند و این پی بردن به اشتباهات اونها در عدم موضع گیری رو راحت تر می کند .
یکی از دوستان ادامه داد که شما خودتان مدتی در سپاه بوده اید و می دانید که در بسیاری از اوقات آبرو دادن از جان دادن سخت تر است و این بارها و بارها در تاریخ صدر اسلام و حتی کشور خودمون ثابت شده.
دانشجوی دیگری گفت در ماجرای اعتراض مردم به سید حسن خمینی در سالگردارتحال امام، عده ای از جمله خود سید حسن و اعوان و انصارش بسیار کوشیدند تا بگویند که معترضان عده قلیلی بیش نبودند و آنها را هم احتمالا دولت و یا مصطفی نجار تحریک کرده اند اما خود شما می دانید که فارغ از اینکه تا چه حد شکل این اعتراض صحیح بود یا غلط، اما بالاخره مردم به عملکرد ایشان در فتنه بخصوص بخاطر سکوت هایش و در پنهان، همراهی هایش اعتراض داشتند و البته این اعتراض ناشی از تصاویر سید حسن با سران فتنه در عروسی ها و مجالس دیگر نبود زیرا این تصاویر عمدتا در سایت ها و اینترنت منتشر می شد و با توجه به اینکه فقط عده ای کم از جامعه ما، آن هم عمدتا دانشگاهیان به اینترنت دسترسی دارند، و با توجه به اقشاری که در سالگرد امام شرکت می کنند و اکثرا مردم عادی کوچه بازار هستند، بعید است که این تصاویر انگیزه اصلی بوده باشد، بلکه بالا رفتن ضریب بصیرت و آگاهی مردم است که باعث شناختن سید حسن شده است، و این اعتراض امروز در میان جوامع انقالابی کشور تقریبا نسبت به شما نیز موجود دارد و اگر بخواهید عینک واقع بینی خود را همچون سید حسن بردارید و فقط این و آن را متهم کنید، خود ضرر می نمایید . زیرا در صحبت های همین جلسه شما و دیگر سخنرانی های علنیتان آشکار است که عمدتا اشکالات را از ناحیه دیگران بخصوص برخی از دولتمردان می بینید، حتی در سخنرانی بعد از اعتراض های دانشجویی گفتید که بعضی بخاطر قوه دیگری ( دولت ) به مجلس اعتراض می کنند در حالیکه معترضین همین ما بودیم که البته به دولت هم در ماجرای مشایی و خیلی مسایل دیگر انتقادت جدی داریم و علنی نیز بیان کرده ایم اما شما همه اعتراض های بخودتان را از ناحیه سایت ها و افراد خط دار میبینید و این نصیحت ما بخاطر دلسوزی است که به شما به عنوان کسی که از نیروهای انقلابی بوده اید داریم و باید به راحتی بگوییم که علی لاریجانی صداسیما و شورای عالی امنیت ملی با علی لاریجانی مجلس خیلی متفاوت است .
بچه ها بحث اینکه در طول فتنه سخنان شما خوراک رسانه های دوم خردادی بود را نیز مطرح کردند و گفتند چرا آقای هاشمی وقتی گزینه های خود را برای دولت وحدت ملی مطرح می کرد یکی از آن 3 نفر شما بودید و یا چرا وقتی فائزه هاشمی در آن صوتی که از او پخش شده است بعد از جسارت های هتاکانه به رهبری، یکی از گزینه های اصلاح طلبان برای ریاست جمهوری دهم را شما می دانست و یا چرا تئوریسین های دوم خرداد گه گاه شما را کاندیدای خود می پنداشتند ؟ 

لاریجانی جواب داد که خوب دولت به اصل 44 خوب عمل نمی کند و رهبری هم از این امر ناراحت است و ما صدتا پیغام و نامه مخفی دادیم اما گوش نمی کنند و یا موارد دیگری که دولت به قانون عمل نمی کند، آنگاه من مجبور میشوم علنی صحبت کنم چون راه دیگه ای نیست !!
در باب اینکه چرا من گزینه اصلاح طلبان هستم و یا آقای هاشمی، اولا آنکه آقای هاشمی هیچگاه با بنده در رابطه با انتخابات صحبت نکرد و اگر هم میکر من قبول نمی کردم،که دانشجویان گفتند ما هم نگفتیم با شما صحبت کرد، بحث بر سر این است که چرا شما را مطرح کرد ؟

 
. . . یعنی کبیرتر !!
+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 21:38 شماره پست: 491

 

نسبت اکبر هاشمی و امیرکبیر !

 

امیر کبیر البته انسان بزرگی است . این را حالا با قلم هاشمی رفسنجانی بخوانید :

" من ( اکبر هاشمی ) خودم فردی روحانی و تا حدی آشنا به اصول و فروع و مبانی و مصادر و دستورات شرع مقدس هستم ، جداً اعتقاد دارم که در آن تاریخ ، اگر یک نفر مجتهد عادل روشنفکر و آشنا به وضع روز ، به جای میرزا تقی خان امیرکبیر ، زمامدار کشور ایران می شد ، از نظر رسالت دینی و وظیفه مقدس رهبری کشور اسلامی ، خود را مجبور می دید که همان اصلاحات و رفرم ها را بنماید . . . . من امیرکبیر را نه فقط به عنوان یک رجل سیاسی لایق و یک دیپلمات پاک دامن و شریف ، می ستایم بلکه او را به عنوان یک مسلمان متدین و وظیفه شناس و یک مصلح بزرگ دینی و اجتماعی و یک زمامدار اسلامی که درست انجام وظیفه کرده است مورد ستایش قرار می دهم . . . "

امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار نوشته اکبرهاشمی رفسنجانی ص 116 و117

همین نویسنده در همین کتاب :

" امیر اطلاع یافت که دو نفر از اوباش و داش مشتی ها مست کرده و در خیابان ها عربده کشیده و بدمستی کرده اند . دستور داد آن دو نفر را با گچ به دیوار چسباندند و ریسمانی به گردن آنها و سر دیگر ریسمان را به دو اسب بستند . اسب ها به حرکت درآمدند و سر آن دو نفر باده گسار متخلف را از بدن کندند ." (!!) ص 124

به نظر شما مرد بزرگی همچون امیرکبیر که خدماتش در تاریخ ماندگار خواهد بود آیا با مبانی و اصول و فروع شرع هم آشنا بود و بر طبق آن عمل می کرد ؟!

البته نویسنده محترم کتاب یعنی آقای هاشمی بعد از سه صفحه مدح و ستایش جامع رفتارها و مدیریت امیرکبیر و مشروع خواندن کلیه اقدامات وی درباره برخی از تفکرات و قضاوت های ناموجه امیرکبیر به واژه " چند انتقاد " بسنده کرده است .

نمونه ای از این چند انتقاد را به قلم اکبر هاشمی می خوانید :

" در مورد نزاع سربازی با شخص آلوفروشی که مدعی بود سرباز آلوهای او را با هسته خورده تا تعداد آلوهای خورده شده معلوم نباشد و سرباز منکر بود ، امیرکبیر احساس کرد که حق با آلوفروش است و دستور داد شکم سرباز را پاره کنند و هسته های آلو را بشمارند . "(!!) ص 130

یک بار دیگر چند سطر اول را بخوانید . " من خودم فردی روحانی . . . . "

حافظه تاریخی ملت ، ماه های آخر دولت سازندگی را از یاد نخواهد برد که چهره های متملق حزب کارگزاران با ساخت تندیس هایی از هاشمی رفسنجانی چه تلاشی را برای ملقب ساختن وی به عنوان امیرکبیر دوران آغاز کرده بودند .

 

حدیث نفس !!

+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 14:5 شماره پست: 490

 

ما ایرانی ها خوشمان می آید هر اتفاق و تقارن مبارکی را به فال نیک بگیریم .

من همیشه به این که پنجاه و هفتی ام افتخار می کنم . روز پنج مرداد هم به عنوان روز تولدم مایه مباهات بوده است . چه این که این روز روز مرگ شاه خائن (در سال ۵۹) است . شد همان مثال دیو چو بیرون رود . . . !! ( البته روز مرگ رضاشاه هم ۴ مرداد ۱۳۲۳ است .)

بعدها پیروزی عملیاد مرصاد و شکست منافقان در این روز بیشتر مرا خشنود ساخت . حالا هم که میلاد حجت حق با این روز تقارن پیدا کرده  . . . . به به !

یکی نیست بگوید : گیرم پدرت بود فاضل  . . . .!!

 
جهان نیوز
+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 3:16 شماره پست: 489

 

من به سایت خبری تحلیلی جهان نیوز بسیار علاقمندم . روزی نیست که دسترسی به اینترنت داشته باشم و چندبار به این سایت سر نزنم . شخص دکتر زاکانی به روایت دوستانی که از نزدیک با وی گپ و گفتی داشته اند فردی مومن و دلسوز است . اگر چه نشریه پنجره ایشان اصلا موفق نبوده اما واقعا باید بابت سایت جهان به ایشان تبریک گفت . دکتر زاکانی به رغم برخی اختلاف نظرها با دولت بارها از برنامه ها و رویکردهای سازنده محمود احمدی نژاد شجاعانه حمایت کرده است . ایشان بارها متهم به حمایت از قالیباف گردیده اما در واقع تنها وجه اشتراک زاکانی با قالیباف همان پیشوند سردار است که به دکتر مبدل شده و گرنه نباید از یاد برد که جهان اولین سایتی بوده که دستور صریح آقا مبنی بر اخراج معاون فرهنگی شهردار تهران را منتشر کرده است .

سعید مرتضوی دادستان سابق تهران یک بار درباره دکتر زاکانی ادعا کرد که وی با من دعوای شخصی و کهنه ای دارد . نمی دانم حرف او صحیح است یا نه . راقم این سطور نیز معتقد است که اگر مرتضوی و رحیمی و مشایی و علی آبادی تخلفاتی داشته اند بی چون و چرا باید مورد رسیدگی قرار بگیرد اما اگر زاکانی عزیز یک بار لطف کند مطالب یکسال اخیر سایت خود را مرور کند به خوانندگان آن حق می دهد که حالشان از پرداختن بیش از حد به این افراد به هم بخورد و تلقی سعید مرتضوی در ذهنشان تداعی شود . کم مانده است تغییر اوضاع جوی هم از سوی این سایت به افراد نامبرده نسبت داده شود . این نوع موضع گیری و تکرار روزانه البته خارج از حیطه تقوا بوده و یاداور لج بازی های کودکانه و انتقام جویی های سبک سرانه است .

در این سایت از محسن روح الامینی بارها به عنوان شهید نام برده شد اما هیچ گاه یادی از نام بسیجیان شهیدی چون فیض و ذوالعلی به چشم نخورد . هیچ گاه نامی از نوجوان شهید میثم عبادی برده نشد که تنها به جرم حمل تصویری از رئیس جمهور محبوب ٬ از ناحیه شکم هدف گلوله قرار گرفت . 

آن چه که تنها نقد حقیر در برابر انبوه وجوه مثبت سایت جهان و شخصیت والای جناب زاکانی است نیز هیچ گاه در شأن این بزرگوار نخواهد گنجید .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۳۴ ق.ظ


بهار عالم آرا
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم مرداد 1389 ساعت 14:53 شماره پست: 545

 

ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه 
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریایی‌ات کشتی نشینان را امید
ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه
خنده‌های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه
ای پیام دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش
خانه‌ای در کوچه باغ دل،‌ پذیرای همه
لاله‌زار عمر یک دم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه

غلامعلی حداد عادل این شعر را در سال 71 در وصف مقام معظم رهبری سروده است .

 

بایدهای غفلت ناپذیر

+ نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389 ساعت 19:37 شماره پست: 544

 

 

حدّ شرعی برای علی کریمی

 

«شما نمونه باشید در کشورهاى دیگر که شماها از جمهورى اسلامى هستید. ما امروز احتیاج به این داریم که اسلام را در هر جا تقویت کنیم و در هر جا پیاده کنیم و از مملکت خودمان اسلام را به جاهاى دیگر به آن معنایى که در مملکت الآن حاصل شده است صادر کنیم و یکى از وجه صدورش همین شما جوانها هستید که در سایر کشورها مى‏روید و جمعیتهاى زیادى به تماشاى شما مى‏آیند، به تماشاى قدرتهاى شما مى‏آیند.

باید طورى بکنید که این جمعیتهاى زیاد را دعوت کنید عملًا به اسلام. در اعمالتان، در رفتارتان، در کردارتان طورى باشید که نمونه باشد براى جمهورى اسلامى و جمهورى اسلامى با شما به جاهاى دیگر هم ان شاء اللَّه برود»( سخنرانى [درجمع ورزشکاران و تیمهاى فوتبال منتخب تهران (توصیه به ورزشکاران)].  صحیفه امام، ج‏16، ص: 80)

 

خواستم به ورزشکاران عزیزمان یاداوری کنم در ازای درامدهای میلیاردی شان که نه لااقل در برابر وجدان و فطرت دینی شان چه تعهدی دارند . اگر چه نباید فراموش کرد که قبل از پیروزی انقلاب ، ورزشکاران حرفه ای از چه سطح درامد نازلی برخوردار بودند .

اگر آن چه درباره علی کریمی گفته می شود صحت داشته باشد شرع مقدس اسلام حدّ شرعی روزه خواری در ملأعام را معین کرده و در اجرای ان بین هیچ شخص و شخصیتی تفاوت قائل نشده است .

فدراسیون فوتبال نیز البته از تقصیر مبرّا نیست . در حالی که هر سال شاهد وقفه و تعطیلی موقت لیگ به هزار و یک دلیل موجه و ناموجه هستیم چه اصراری است در ماه مبارک رمضان که انصافا روزه داری و تمرین ورزشی در گرمای هوا ناممکن به نظر می رسد مسابقات با سرعت هر چه تمامتر برگزار شود ؟

 
یاحیدر
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم مرداد 1389 ساعت 5:26 شماره پست: 543

 

بوشهر ٬ جمعیت ۷۰ میلیون !

 

در این چند ساعت چه قدر به رسانه های نوشتاری و تصویری بیگانه سر زده اید ؟!

سر و صدا راه انداخته اند که تا صبح یا عصر جمعه (امروز) اسرائیل نیروگاه اتمی بوشهر را هدف قرار خواهد داد . حالا بحث بر سر این است که آیا آمریکا هم وارد این ماجرا خواهد شد یا نه ؟

حسابی شلوغ کرده اند . سپاه پاسداران هم البته بیانیه داد که از رسانه ملی تا این ساعت (صبحدم روز جمعه) پخش نشده است . در عوض پخش دعای کمیل را به خاطر برنامه نود تعطیل کرده اند .

من نمی دانم سران اسرائیل به چه چیزی دلشان را خوش کرده اند . من سیاستمدار نیستم . نمی دانم سران رژیم غاصب تا به حال چند بار نوار ویدیویی نه غزه نه لبنان را تماشا کرده اند و دلشان غنج رفته است . شاید با شعار مرگ بر بسیجی خیالشان راحت شد که دشمنشان را در خانه خودش ضربه فنی کرده اند و دیگر کسی جلویشان نخواهد ایستاد . من نمی دانم از این که شنیده اند کروبی امسال هم قرار است در راهپیمایی روز قدس شیرین کاری کند چه قدر کیف کرده اند . من نمی دانم تلقی ریش سفیدان موساد از بزم های شبانه و افطاری های سران فتنه و زندانیان دائم المرخصی چه چیزی بوده است . من نمی دانم تعبیر آنها از مکتب ایرانی چیست . من کاری به کار پالس های مثبت و منفی خیمه شب بازان سیاسی ندارم .

تصور استراتژیست های تل آویو از الگو و قهرمان ملی چیست ؟ حامد بهداد که به خاطر ایفای طبیعی نقش یک معتاد ، دوش آب سرد می گیرد تا بدنش بهتر به لرزه بیفتد یا علی دایی که آقای گل و بلبل این سرزمین است ؟

من فقط محمد گلدوی را می شناسم که در یک آن تصمیمش را گرفت . دور زن و فرزند و خوش تیپی و جوانی و آینده اش را خط کشید ، بمب و بمب گذار را در آغوش گرفت تا خون کمتری از نمازگذاران مسجد زاهدان به زمین بریزد .

من حسین غلام کبیری را می شناسم . بسیجی هجده ساله زحمت کشی که جشن قبولی اش در کنکور را به پای انقلاب ریخت تا در سعادت آباد دانشگاه اباعبدالله علیه السلام شربت جاودانگی بنوشد ، تا هل من ناصر کربلائیان تاریخ بی لبیک نماند .

تئوریسین های امنیتی امپریال لابد می دانند این ور آب با شکم های ور آمده و آروغ های دیپلماتیک طرف نخواهند بود . این جا شجریان های بی شجره اعتباری ندارند که عصر ، عصر شجره طیبه است . کن و مانکن و معتمدآریا و علی کریمی و سوسول های بدمست آدامس خور و نعش کش های اصلاحات ، زیر پایشان علف نکبت ، سبز شده است . داد ما از موساد را قرار نیست دادستانی بستاند .  در قاموس ما مصلحت به معنای شهادت است . حیای ولایی و "عفت " مکتبی ما اجازه قانون شکنی نمی دهد . اگر می بینند سران فتنه هنوز نفس می کشند از صدقه آموزه اماممان است که هر چه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم .

بوشهر ، شهر خرّم ماست . ما اهل بوشهر هستیم . شهری با هفتاد میلیون جمعیت .

اگر اسم بهروز مرادی را نشنیده اید نام سید حسین علم الهدی را حتما به خاطر بسپارید . پابرهنگان ما ، بمب های هسته ای ما هستند . دلم می خواهد اسرائیل ، غلط زیادی کند . یک بار برای همیشه . ما منتظریم تا محرم گردد  . . . .

 

ب مثل بلگفا

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:35 شماره پست: 542

 

خدای بلگفا !

 

جناب آقای شیرازی ، جوانی خوش تیپ است که نمایندگی بلگفا ( وابسته به کشور کانادا ) را در ایران برعهده دارد . وی به تناسب شغل و فعالیت های خود تا به حال از افراد و گروه های مختلف که گاه فاصله ای صدو هشتاد درجه ای در آرا و عقایدشان به چشم می خورد بارها مورد انتقاد و آماج اتهامات رنگارنگ قرار گرفته است . نمونه آخری آن مربوط می شود به انسداد یکباره چند وبلاگ ارزشی که جزو پربیننده ترین وبلاگ های جبهه فرهنگی انقلاب بوده اند .

البته آقای شیرازی توضیحاتی در این باره ارائه داد که تا حدود زیادی باعث رفع سوءتفاهمات موجود شد . من قصد قضاوت در این باره را ندارم و برای اثبات حسن نیت خود ، متن دفاعیه ایشان را در ادامه همین مطلب قرار می دهم اما . . .

جناب شیرازی درلابه لای توضیحات مبسوط خود به مطلبی اشاره کرد که مرا به فکر واداشت . ایشان از وبلاگ نویسانی که احترام و آداب میزبان خود یعنی بلگفا را رعایت نمی کنند ، اظهار شکوه نمود . حق با ایشان است . میزبان همه مطالب و قلم فرسایی ها ی ما شرکت بلگفا است . بلگفاست که این فضا را ایجاد کرده و در اختیار ما قرار داده است . ما مختاریم . هر چه می خواهیم می نویسیم اما این اختیار در چارچوب امکانی است که بلگفا ایجاد نموده است . یعنی کافی است مدیر بلگفا به هر دلیلی تصمیم بگیرد فعالیت خود را در این زمینه تعطیل کند . در این صورت عمر وبلاگ هایی که در این فضا تنفس می کنند نیز به سر می آید . ما مختاریم چون بلگفا این طور می خواهد . (امرٌ بین الامرین) . بیخود نیست که به اینترنت می گویند فضای مجازی .

در عالم حقیقت نیز چرخه خلقت این گونه است . ما مختاریم . آزادیم . گاه به خاطر این آزادی و اختیار از خالق این عالم ، غافل شده و احساس کبر و اطلاق به ما دست می دهد . رجز می خوانیم و احساس خدایی می کنیم . غافل از آن که همه تحرکات ما بسته به اشاره تأیید اوست . کافی است اراده خدا طور دیگری رقم بخورد . آن وقت دیگر اثری از ما ، اناالرجل ها و ادعاهای پوشالی مان به چشم نخواهد خورد . چه قدر بین عالم حقیقی و دنیای مجازی شباهت وجود دارد .

در ماه خدا باید خالق بی همتا را سپاسگذار بود که رحم و بزرگواری و صبر وکرامتش ، بیکران بوده و نمک ناشناسی ما را هر بار با قلم عفو خویش به فرصتی دوباره برای اصلاح رفتار و تعالی روحمان تبدیل می کند .


پاسخ به خبرگزاری فارس: منظورتان کدام وبلاگ ارزشی است؟

در روزهای اخیر چند وبلاگ به دلیل تخطی از قوانین استفاده از خدمات سایت و انتشار مطالب توهین آمیز و غیرقانونی مسدود شدند. اگر چه تمایلی نداشته ایم که سیاست و دلایل سایت در برخورد با هر وبلاگ متخلفی را بصورت عمومی منتشر کنیم اما متاسفانه به دلیل جوسازی و همچنین انتشار اخباری در همین مورد در برخی سایتها و خبرگزاریها لازم دانستیم که توضیحاتی کامل در جهت روشن شدن موضوع ارائه کنیم.
خبرگزاری فارس در 29 خرداد 89 در بخش اخبار سیاسی خود خبری با این عنوان منتشر می کند « اقدام تامل‌برانگیز بلاگفا در مسدود کردن برخی وبلاگ‌های ارزشی » (لینک خبر)  و در متن خبر بصورت برجسته اینگونه می نویسد  « خبرگزاری فارس: بلاگفا در اقدامی تامل‌انگیز تعداد قابل توجهی از وبلاگ‌های جبهه انقلاب اسلامی را که در فتنه اخیر عملکرد چشمگیری در دفاع از نظام در فضای مجازی داشتند، مسدود کرد. »  و همچنین بدون آنکه خبرنگار این خبرگزاری تماسی در جهت علت انسداد با ما داشته باشد در متن خبر می نویسد «بلاگفا در توضیح علت انسداد این وبلاگ‌ها دلیل قابل توجه و مستندی ارائه نکرده است». همان زمان محتوا و دلایل مسدود سازی برخی از این وبلاگها به تنها ایمیل خبرگزاری ارسال و بعدها نیز در تماس تلفنی با خبرنگار این خبرگزاری موضوع توضیح داده شده که متاسفانه خبرگزاری فارس آنرا منتشر نکرد و حتی زمانی که بلاگفا در 30 خرداد بصورت موقت فیلتر شد این خبرگزاری البته به نقل سایت خبری دیگری مدعی شد  سایت بلاگفا به دلیل تخلفات متعدد در حوزه سایبر فیلتر شده است.

اگرچه در جایگاهی نیستیم که بخواهیم اصول حرفه ای بودن یک رسانه را یادآوری کنیم اما از دوستان خود در خبرگزاری فارس میخواهیم حداقل جهت جلوگیری از تضییع حقوق دیگران در انتشار اخبار خود صحت ادعای مطرح شده را بررسی کنند. خبرنگار فارس در خبر خود مدعی شده است که تعداد قابل توجهی از وبلاگهای جبهه انقلاب اسلامی مسدود شده اند، آیا براستی تنظیم کننده خبر از تعداد این وبلاگها با خبر است و میتواند آدرس آنها را ذکر کند؟ تعداد کل وبلاگهای مسدود شدن توسط ما در این مورد کمتر از ده وبلاگ است و اگر پنج یا شش وبلاگ مسدود شده  از دیدگاه خبرنگار فارس تعداد قابل توجهی از وبلاگهای جبهه انقلاب هستند که با این حساب کل وبلاگهای جبهه انقلاب نباید عدد قابل توجهی باشد و با این دید که میلیونها وبلاگ فارسی وجود دارند باید پرسید که آیا این خبر فارس به نوعی تحقیر وبلاگهای جبهه انقلاب اسلامی نیست؟ و همچنین از سردبیر و خبرنگار فارس میخواهیم که با نگاهی به خلاصه محتوا و دلیل مسدود سازی این وبلاگها از خود بپرسند که آیا محتوای اشاره شده در شان نه یک وبلاگ ارزشی بلکه وبلاگ یک دیندار هست یا خیر؟ و آیا براستی دوستان ارزشی ما چنین رفتار و ادبیاتی دارند؟

خبرگزاری فارس در انتهای خبر خود می نویسد « جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی هنوز نوپاست و برای مقابله با جنگ نرم دشمن این وبلاگ‌ها باید حمایت شوند» . مهمترین سوال این است که کدام وبلاگها؟ وبلاگهایی که به قوانین میزبان خود نیز اهمیتی نمی دهند، به میزبان خود توهین می کنند، تهمت می زنند و مطالبی را جهت نمایش تایید میکنند که حتی توان ذکر آن نیست و یا برای حذف تبلیغ از وبلاگ تهدید می کنند و حتی از مقام رهبری مایه می گذارند؟ قرار که نیست تحت عنوان حمایت از جبهه انقلاب اسلامی هرگونه اهانت و بی حرمتی مجاز شود؟
اگر اعتقادی به جنگ نرم داریم به عنوان اصولی ترین قوائد جنگ باید ببینیم دشمن در آن طرف خط چه می کند؟ ولع سرویسهای خارجی در [جذب  کاربران ایرانی و فارسی زبان در زمانی که هیچ منفعت مالی قابل توجهی در آن نیست نمی بینید؟ حمایتهای مالی از شرکتها و محصولات نرم افزاری که امکان عبور از فیلترینگ ایرانی که گاهی فقط برای دسترسی به چند سایت خبری و شبکه های اجتماعی و وبلاگ نویسی خارجی  است را نمی بینید؟ اینها را می بینیم و بعد جبهه علیه مدیران سایتهای ایرانی می گیریم؟ براستی اگر قرار است حمایتی باشند نباید این حمایت از سایتهای بزرگ ایرانی و همه افراد خلاقی باشد که با ارائه خدمات مناسب اعتماد کاربران ایرانی را جلب کرده اند؟


از زمان تاسیس بلاگفا، بارها و به دلایل متفاوت برچسبهای سیاسی نادرست و متعددی را تحمل کرده ایم،یک روز صهیونیست بودیم، یک روز اطلاعاتی، یک روز ضد انقلاب، یک روز هم به قول برخی مزدور رژیم و حتی در وقایع سال اخیر گروهی ما را سرکوبگر و دشمن آزادی خواندند و گروهی ما را حامی سران فتنه!  اما آنچه برای بنده به عنوان مدیر سایت ملاک بوده  احترام به عقاید کاربران و عمل به قانون است و به نوعی پذیرفته ام که همه این برچسبها و تهمتها بخشی از هزینه راه اندازی سایتی با موقعیت بلاگفا می‌باشد.

در زمان تاسیس سایت و قبل از آنکه جرایم رایانه ای به تصویب برسد یا نهادهایی بصورت جدی و رسمی ناظر بر محتوا باشند (فعالین اینترنتی به خاطر دارند که حتی تلفن یا ایمیل رسمی برای ارتباط با سیستم فیلترینگ وجود نداشت) قوانینی خلاصه جهت استفاده از خدمات سایت نوشته ایم تا ضمن شرح سیاستهای سایت خط حقوق ما و کاربرانمان تا حدودی مشخص باشد. توافقنامه ای که بدون قبول آن توسط کاربران ایجاد وبلاگ امکان پذیر نیست. طبیعی است که اولین انتظار ما این است که کاربران سایت این قوانین را رعایت نمایند. جدای از توافقنامه و قوانین سایت انتظار اخلاقی این است که ما و کاربرانمان به عنوان میزبان و میهمان حداقل حرمت یکدیگر را حفظ کنیم. طبیعی است که اگر کاربری به توافقنامه و قوانین سایت بی توجه باشد و بی حرمتی کند حال در هر مقام،دین و گرایش سیاسی که باشد دیگر نبایند انتظار بهره برداری از خدمات سایت را داشته باشد.

در مورد دلیل مسدود سازی برخی وبلاگها در یک یا دو هفته اخیر دوستانی از سایتهای خبری که معمولا اخبار وبلاگها را پوشش می دهند قبلا با بنده مصاحبه ای داشته اند (کاربران‌مان را براساس محتوای وبلاگشان ارزیابی نمی‌کنیم، حداقل حرمت میزبان را حفظ کنید! ) همچنین محتوا و دلیل مسدود سازی برای این دوستان ارسال شده است که حتی ایشان نیز به دلیل محتوای نامناسب و توهین آمیز برخی از وبلاگها از انتشار محتوای کامل آنها ناتوان بودند. جهت اطلاع از دلایل توقف خدمات دهی به برخی وبلاگها گزارشی از سایت وبلاگ نیوز در ادامه مطلب درج شده است. البته بلاگفا به عنوان بزرگترین میزبان وبلاگهای فارسی اهمیت سایتهای خبری به دلیل مسدود سازی و حقوق کاربران را به فال نیک می گیرد و البته این روند وقتی باعث خوشحالی خواهد شد که این رفتار رسانه ها در مورد فیلتر  تمام وبلاگها با گرایشهای مختلف سیاسی نیز صورت گیرد.

با آرزوی احترام به حقوق تمام کاربران اینترنت در کشور
علیرضا شیرازی


آیا «علیرضا شیرازی» وبلاگ‌های «ارزشی» را مسدود می‌کند؟ +
(سایت وبلاگ نیوز،نوشته حسین میثمی)

مسدود شدن سریالی تعدادی از وبلاگ‌های میزبانی شده بر روی بلاگفا در روزهای اخیر، موضوعی بود که نه برای وبلاگ‌نویسان و وبلاگ‌خوانان خوشایند است و نه برای مدیر بلاگفا. مدیری که پس از نزدیک به ۲۱ ماه فعالیت «وبلاگ نیوز»، حاضر شد برای پاسخ به اتهاماتی که به او زده می‌شود، گفت‌وگوی مفصلی با ما داشته باشد.

در این گفت‌وگو سعی کردیم صریح و بی‌تعارف، همه حرف‌های پیرامونی «علیرضا شیرازی» را با او در میان بگذاریم و از او بخواهیم تا واقعیت را بگوید. اما اگر این گزارش کامل را خواندید و نظر مخالف مدیر بلاگفا دارید، می‌توانید مخالفت خود را از طریق نظرات همین گزارش یا ارسال نظر خود از طریق فرم نظرخواهی وبلاگ نیوز، ابراز کنید. اگر انتقاد شما فاقد توهین و تهمت باشد، مطمئنا دیده و منتشر خواهد شد.

ذکر این نکته ضروری است که «وبلاگ نیوز» حق پاسخ دادن برای تمامی کسانی که نام‌شان در گزارش آمده است را محفوظ می‌داند.

هم‌چنین خوانندگان محترم توجه داشته باشند که در این گزارش، قصد بررسی فنی «بلاگفا» را نداشته و نداریم. چرا که این بررسی باید در بستری مناسب‌تر انجام شود و چه بسا در آن زمان، بتوان نقدهای جدی‌تری به علیرضا شیرازی داشت.

این نکته هم فراموش نشود که بلاگفا میزبان بیش از ۴۰۰هزار وبلاگ است که در میان آن‌ها وبلاگ‌های ارزشی زیادی در حال فعالیت هستند و تاکنون مشکل خاصی به جز مشکلات فنی به وبلاگ نیوز گزارش نداده اند.

اپیزود اول: وقتی «شیرازی» بهایی می‌شود
برخی از وبلاگ‌نویسان مدعی شدند که بلاگفا با وبلاگ‌های بهایی همکاری می‌کند و وبلاگ‌‎های به اصطلاح آنتی بهایی را مسدود می‌کند. همین موضوع باعث شد که «طرح هجرت از بلاگفا» در اردیبهشت ماه ۸۷ از سوی برخی از کاربران این سرویس دهنده پیگیری شود.

اما علیرضا شیرازی، موضوع را به شکل دیگری روایت می‌کند: “تنها یک وبلاگ مسدود شده بود که این وبلاگ به دلیل ارتباط با برخی وبلاگ‌های اسپم و هم‌چنین استفاده و نسبت دادن عبارتی رکیک به بهایی‌ها به‌صورت موقت مسدود شد.”

در همان زمان محمود قوچانی، نویسنده همین وبلاگ مسدود شده گفت‌وگویی با یک خبرگزاری انجام می‌دهد و مدعی می‌شود «مدیر بلاگفا معتقد است بهایی‌ها باید آزادانه فعالیت کنند و بهاییت یک دین است». شیرازی در این باره می‌گوید: “من نیز برای سایت خبری فوق توضیح دادم که بنده هیچ‌گاه با ایشان صحبت نکرده و در این زمینه هم اظهار نظر نکرده ام و ادعای ایشان کذب محض است.”

شیرازی ادامه می‌دهد: “بعدها ایشان دلیل مسدود سازی وبلاگ‌شان را خواستند که به ایشان توضیح داده شد و در ضمن اشاره به نشر اکاذیب علیه این‌جانب نیز اشاره شد. در هر صورت شاید لازم بود علیه نویسنده این مطلب به دلیل نشر اکاذیب علیه این‌جانب شکایت می شد. صدها وبلاگ علیه بهایت در بلاگفا فعالیت می‌کنند و برای هیچ‌کدام مشکلی پیش نیامده است.”

البته پیش از وبلاگ «آنتی بهایی»، وبلاگ دیگری نیز از سوی بلاگفا مسدود شده بود که شیرازی را جزو حامیان بهاییان دانسته بود که البته عنوان این وبلاگ علی رغم اعلام توسط مدیر بلاگفا، به دلیل رکیک بودن بیش از حد، قابل اعلام نیست.

مدیر بلاگفا در ادامه از کسانی که ادعایی در این زمینه دارند، یک درخواست دارد: “آن‌ها که می‌گویند ما وبلاگ‌های بهایی را مسدود می‌کنم می‌توانند آدرس حتی ۵ وبلاگ که در این زمینه فعال بودند را بگویند؟ یا توجیه‌شان دربرابر صدها وبلاگ فعال و پرمحتوا که در همین زمینه فعال هستند چیست؟”

اپیزود دوم: شیرازی «وبلاگ‌نویس شهر ما» را مسدود می‌کند
وبلاگ «وبلاگ‌نویس شهر ما» به نویسندگی علی میرزایی مسدود می‌شود. این موضوع باعث می‌شود که او از بلاگفا مهاجرت کند و وردپرس را برای نوشتن انتخاب کند. گرچه پس از مدتی وردپرس هم مسدود می‌شود، ولی میرزایی هم یکی دیگر از منتقدین سرسخت شیرازی محسوب می‌شد. اما طی چند هفته گذشته و با پیگیری‌های صورت گرفته، میرزایی متوجه می‌شود که دستور مسدود شدن وبلاگ او در بلاگفا توسط شیرازی، از سوی کمیته تعیین مصادیق فیلترینگ صادر شده است نه شخص شیرازی.

همین موضوع باعث می‌شود میرزایی از شیرازی عذرخواهی کند و ماجرا به خوبی و خوشی خاتمه پیدا کند.

اپیزود سوم: «شیرازی» تبلیغات مستهجن می‌گذارد
اردیبهشت ماه ۸۹ بود که نویسنده وبلاگ «قطعه ۲۶» مدعی شد تبلیغات وبلاگ‌های بلاگفا بسیار زننده هستند و به طرز مشکوکی، تبلیغات وبلاگ‌های او متفاوت از دیگر وبلاگ‌های بلاگفا، دارای تصاویر مستهجن و نامناسب است. نویسنده این وبلاگ این موضوع را متوجه شیرازی دانست و به او اولتیماتوم داد تا این رفتار خود را اصلاح کند. در غیر این‌صورت علاوه بر مهاجرت از بلاگفا، این موضوع را به مسئولین عالی نظام گزارش می‌دهد.

مطالعه کامنت‌های «قطعه ۲۶» و واکنش‌های وبلاگ‌نویسانی چون آهستان به این موضوع، باعث شد نویسنده قطعه۲۶ به زودی متوجه شود که تبلیغ وبلاگ او، نتیجه یک کد اضافی در قالب اوست و پس از چند روز مطلب خود را پیرامون این موضوع در وبلاگش حذف کرد.

شیرازی در یادداشت ارسالی خود به «طلبه بلاگ» این موضوع را این‌طور بیان می‌کند: با توجه به لینک‌های مخفی به برخی سایت‌های زرد و همچنین لاگ ایشان (وبلاگ قطعه۲۶) به نظر می‌رسید که وبلاگ ایشان هک شده باشد از این لحاظ دسترسی به پنل مدیریتی بصورت موقت غیرفعال شد تا ایشان پیگیری لازم به عمل بیاورند.

وبلاگ «قطعه۲۶» موقتا غیرفعال شد. اما نویسنده این وبلاگ مدعی شد شیرازی رمز عبور وبلاگش را به او نمی‎دهد. این در حالی است که شیرازی مدعی است رمز عبور «قطعه۲۶» پس از رفع مشکل کد مخرب در قالب، به یکی از دوستان او تحویل داده شده است و حتی این شخص در صفحه مدیریت وبلاگ خود وارد شده است.

با این حال، این بهانه باعث شد «قطعه۲۶» برای همیشه از بلاگفا برود و بر روی هاست شخصی، وردپرس را نصب کند. البته ارسال نشانی جدید و Redirect شدن نشانی قدیمی «قطعه۲۶» به نشانی جدید آن، ادعای شیرازی مبنی بر ورود نویسنده این وبلاگ را ثابت می‌‎کند.

ذکر این نکته هم شاید جالب به نظر بیاید که یادداشت تند «قطعه۲۶» علیه بلاگفا، علی رغم انتقال تمامی نوشته‎ها، در وبلاگ جدید این نویسنده پیدا نمی‌شود و حذف شده است. اما این اتهام هم بدون رفع و رجوع، به علیرضا شیرازی ماند که ماند!

اپیزود چهارم: «شیرازی» وبلاگ «دوئل» را تهدید می‌کند
میثم محمدحسنی، نویسنده وبلاگ «دوئل» با ارسال نوشته‌ای، مدعی می‌‎شود شخصی با نام «علیرضا شیرازی» در وبلاگ او کامنت گذاشته است و او را تهدید کرده است که اگر بعضی از طرح‌ها را حذف نکند، کل وبلاگ او حذف خواهد شد. محمدحسنی در ادامه این موضوع می‌نویسد:

یاللعجب … آقایان بلاگفا شما کوچک تر از آنید که سد راه شور انقلابی بسیجیان ماه بشوید… این سیل خروشان شما را خواهد برد… گیرم که دوئل را مسدود کردید با هزاران دوئل دیگری که این روزها در حال رویش است چه میکنید؟

این در حالی است که در بخش مدیریت وبلاگ‌های بلاگفا، قسمتی برای هشدارهای امنیتی طراحی شده است که در یکی از بندهای آن این‌‎طور آمده است:

مراقب پیامهایی که ارسال کننده از عناوینی چون مدیر،مدیران یا بخش پشتیبانی بلاگفا استفاده کرده است باشید. حتی اگر این پیام از سمت ایمیلهای سایت مانند info@blogfa.com آمده باشد چرا که شیوه هایی برای ارسال ایمیلهای جعلی اینچنینی وجود دارد.
اخبار مهم در خود سایت و در بخش اخبار منتشر می‌شود.همچنین مدیریت بلاگفا اقدام به درج نظر در بخش نظرات وبلاگ یا ارسال ایمیلهای حاوی پیامهای اخطار یا تبلیغاتی نمی کند.به جد توصیه می‌کنیم از قرار دادن کلمه عبور خود را در اختیار دیگران و به هر عنوانی پرهیز کنید.

با این حال علیرضا شیرازی با ارسال یک کامنت در وبلاگ «دوئل» این ادعا را تکذیب کرد. اما: “اما متاسفانه دوستان ما فکر دیگری دارند. مدعی هستند ما عقب نشینی کردیم یا اصرار دارند دوستان ما (یعنی دوستان مدیر بلاگفا) این‌کار را انجام داده اند.” این‌ها را شیرازی در یادداشت خود به طلبه بلاگ می‌گوید.

اما کامنت‌های پست مرتبط وبلاگ دوئل، کامنت‌های توهین آمیزیست. کامنت‌هایی که به دلیل نامناسب بودن از ذکر تمامی آن ها معذوریم. اما با حفظ نام نویسنده، برخی از آن‌ها را منتشر می‌کنیم. کامنت‌هایی که متاسفانه با تأیید نویسنده وبلاگ «دوئل» منتشر شده‌اند:

*بلاگفا غلط کرده!
*بلاگفا خر کی باشه؟ اگه اینو مسدود کردن یه دونه دیگه بزن.
*[...] خورده مسدود کنه.
*بلاگفا اگه یه بار دیگه همچین غلطی بکنه مسدودش خواهیم کرد.
*اگر بلاگفا همچین غلطی بکنه سیستم admine بلاگفا را هک میکنیم و خودمون مدیریتش را در دست میگیریم .
*این عوضی رو چه به دیکتاتور شدن، فقط می تونه واس زنش دیکتاتور باشه. در ضمن بلاگفا به [...] هفت جد و آبادش خندیده.
*آقای شیرازی! نمیدونم اینو میخونی یانه؟ ولی خیلی بیجا میکنی که وبلاگ دوئل رو حذف کنی.
*دمت گرم واقعا گویای مطلبه. در ضمن بلاگفا بره به درک.
*بلاگفا خیلی وقته داره ازاین بازیا در میاره. هنوز توجیهی برای کاری که با آقای قدیانی کرد، نیاورده.
*غلط کردن . ریزن. لعنت الله علیهم اجمعین.

نوشته بعدی «دوئل» نشان می‎دهد تکذیبیه شیرازی برای ارسال کامنت تهدید آمیز به او رسیده است. محمدحسنی در این نوشته ضمن رد تکذیبیه شیرازی، از او می‌خواهد موضعش را به صورت شفاف و علنی بیان کند. او در بخشی از متن خود می‌نویسد:

علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا هم برای بنده کامنتی گذاشته و اعلام کرده که تهدید از طرف ایشون نبوده… بنده هرچه سعی کردم جواب ایشون رو در کامنت دونی بدم نشد. اینکه میتوانید برای اثبات ادعایم رد کامنتی که از طرف دوستان شما برایم گذارده شده بود بگیرید… شما که خدارا شکر در این امور تبحر خاصی دارید.

پس از آن علیرضا شیرازی، مجددا بر تکذیب موضوع تاکید می‌‎کند. اما «دوئل» در ادامه مطلب خود می‌نویسد:

شما برادر خوبم چه اصراری به فرار رو به جلو دارید؟ آیا شما نبودید که با قطعه ۲۶ آن کردید که کردید؟ یاللعجب از شما… مگر شما نبودید که وبلاگ ۵۸۳ را مسدود کردید؟ نکند کار برادرمان باراک اوباماست که با ما نیست؟ یا نکند کار صهیونیسم است؟ برادر عزیز، بنده و دوستانم اصراری به ماندن در بلاگفا نداریم… به زودی عطای ماندن در آن را به خودتان خواهیم بخشید… اما من هنوز بر دعوت خودم از شما مصرم… باز هم تاکید میکنم نه به عنوان مدیر بلاگفا (که کوچکترین مسند است در این وانفسای قدرت طلبان) که به عنوان علیرضای شیرازی… دوست داشتی به خیمه برگرد.

اما باز هم مطالعه بخشی از کامنت‌های تأیید شده در این نوشته، شاید بتواند گره‌های ذهنی را باز کند:

*لعنت بر هرچی منافق و منافق صفته . پس غلط می کنید ادعای خفقان می کنید. غلط کردید بیشمارید.
*این تهدیدها نشانه ی ضعف است وزبونی.
*اه اه . حالم از لحن اتو کشیده و رشن فکرنمایانه ی شیرازی به هم می خوره . بیچاره فکر کرده خیلی مخه. واسه ما ناز هم می کنه. برو  عمووووووووووووو

اپیزود پنجم: همه به دنبال «دوئل»
پیگیری موضوع از طریق وبلاگ ۵۸۳ دنبال می‌شود. این وبلاگ‌نویس برای اثبات ادعای خود مبنی بر اهمال مدیریت بلاگفا در مسدود کردن وبلاگ‌های موهن، چند لینک از وبلاگ‌های منتشر کننده محتوای مجرمانه را می‌آورد. او در توضیح نوشته خود می‌نویسد:

چندی است که علیرضا شیرازی ( مدیریت محترم بلاگفا ) در راه و روش بلاگفایی خویش “فالش” میزند. گاهی برای وبلاگ قدیانی بازی در می آورد ، اکنون برای میثم حسنی خط ونشان می کشد. داستان آقای شیرازی، در نگرانی شان برای جلوگیری از توهین به ساحت مقدس!! سران فتنه ، داستان قدیمی :«حسنی به مکتب نمی رفت اگر می رفت جمعه می رفت » شده است.
سالهاست در فضای بلاگفای ایشان، علیه مقامات نظام، من جمله رهبری نظام، دکتر احمدی نژاد، خود نظام مقدس جمهوری اسلامی و حتی پرچم عزیزمان، انواع دشنام ها، لجن پراکنی ها، تهمت ها و … بارگذاری می شود و چشم عدالت نگر مدیریت محترم بلاگفا در برابر این دُشنوشته ها، از بن دندان، کور و نابیناست.

در ادامه نویسنده این وبلاگ ۱۲ پیوند از وبلاگ‌های موهن میزبانی شده در بلاگفا را می‌آورد که تنها ۴ لینک از آن‌ها مسدود نیست. شیرازی در توضیح این موضوع به وبلاگ نیوز می‌گوید: “یا وبلاگ‌هایی که ایشان تحت عنوان وبلاگ‌های غیر قانونی لینک داده اند مجاز هستند یا نیستند. اگر غیرقانونی هستند که بایستی گزارش تخلف به سایت ارسال یا برای کارگروه تعیین مصادیق ارسال می کردند. در عین حال طبق بند ۱۱ قانون جرایم رایانه‌ای، بازنشر و یا لینک به محتوای مجرمانه جرم است.”

البته مسدود نبودن همان ۴ وبلاگ هم محل سئوال است. سئوالی که شیرازی به آن این چنین پاسخ می‌‎دهد: “وبلاگ‌های مشکل دار ابتدا باید به ما گزارش داده شوند یعنی اول از همه ما باید بدانیم که چنین وبلاگی وجود دارد. چون مانند وبلاگ‌هایی که محتوای غیر اخلاقی منتشر می‌کنند نمی‌شود مثلا با جستجو چند کلمه این وبلاگ‌ها را پیدا کرد.

در هر حال وقتی گزارشی برای ما ارسال شود ما این وبلاگ‌ها را به اطلاع کارگروه تعیین مصادیق می‌رسانیم و آن‌ها پس از بررسی دستور مسدود سازی را برای ما ارسال می‌کنند. در مواردی هم برای مدتی وبلاگ توسط مخابرات فیلتر و بعد دستور مسدودسازی برای ما ارسال می شود.

برخی وبلاگ‌ها نیز بصورت سریالی هستند مثلا وبلاگ اول آنها مسدود می شود یک عدد بعد از آدرس می‌گذارند و در آدرس جدید محتوا را منتشر می‌کنند که پس از اطلاع ما از مسئله دوباره به کارگروه ارسال خواهد شد. در مواردی ممکن است حتی دستور مسدود سازی برای ما ارسال نشود که این احتمالا دلایل دیگری دارد.”

مسدود کردن وبلاگ ۵۸۳ باعث می‌شود تعداد دیگری از کاربران این سرویس دهنده به این موضوع اعتراض کنند و برخی از آن‌ها مسدود شوند. موضوعی که «دوئل» باز هم به آن واکنش نشان می‌دهد و در نوشته‌ای تازه می‌نویسد:

از قرار شنیدم وبلاگ برادر خوبم صادق (تخریب چی) و وبلاگ معبر سایبری هم توسط بلاگفا مسدود شد… ظاهرا این جنگ تمامی ندارد…. به زودی با وب سایت دوئل در خدمت شما خوبانم… اینکار در اعتراض به مسدود کردن وبلاگ های ارزشی صورت خواهد گرفت…

اما تعدادی از کامنت‌های تأیید شده در این نوشته، چندان مناسب نقل نیستند:

*مرده شور ببره بلاگفا رو با اون مدیر بی لیاقتش … کار ایشون فقط حق الناس به گردنش میزاره . انشاالله وعده ما فردای قیامت
*این شیرازی و امثالش می خوان نور خدا رو با دهانشون خاموش کنن ولی کور خوندن . مرگ بر مدعیان دروغین آزادی . مرگ بر عاشقان و شیفتگان غرب و بی دینی.
*آقای شیرازی! شما چکاره ای که میخوای جلوی این سیل خروشان رو بگیری ؟ تو که هیچی از بزرگانت گرفته تا پایین هیچ کدومتون هیچ غلطی نمیتونید بکنید. شما در مقابل این خیل بزرگ جند الله مثل علف هرزی هستید در جنگل سرو . آقای شیرازی این هشدارو بهت میدم : اگه دست از این کارای مسخرت بر نداری چیزای بدی رو با چشات مناظره میکنی … آخه ابله ! تو فکر نمیکنی که فردا چجوری میخوای جلوی ما رو بگیری ؟؟ یه روزنه ی فرارم برای خودت نذاشتی .. فقط مراقب باش.

اما این پایان ماجرا نبود و طرح‌های گرافیکی و متن‌‎های دیگری هم علیه شخص شیرازی، منتشر شد که به دلیل نامناسب بودن، وبلاگ نیوز از انتشار آن‌ها معذور است.

اپیزود ششم: بلاگفا تحریم می‌شود؟
همین چند وبلاگ باعث شد که موج تحریم بلاگفا جدی‌تر شود. شیرازی درباره دلیل مسدود شدن سریالی وبلاگ‌های این سرویس دهنده در این موضوع می‌گوید: “کلا تعداد وبلاگ‌های محدودی مسدود شده‌اند و عموما مواردی هستند که حال به هر دلیلی به ما یا سایت توهین کردند یا اکاذیبی مثل ارسال تهدید از طرف ما به وبلاگ‌های دیگر را تکرار و نتیجه گیری کرده و حتی اعلان پایان فعالیت در وبلاگ و پیشنهاد تحریم بلاگفا را داده بودند. تعداد کل وبلاگ‌های مسدود شده کمتر از تعداد انگشتان دست است.”

البته موضوع مسدود کردن وبلاگ‌ها برای شیرازی تازگی ندارد و او حداکثر هفته‌ای ۱۰۰۰ وبلاگ غیر اخلاقی را مسدود می‌کند: “لیست‌هایی که توسط کارگروه برای ما ارسال می شوند معمولا در هفته یک یا دو نوبت است و تعداد آن ممکن است متفاوت باشد. مثلا فهرستی بیش از ۱۰۰۰ وبلاگ نیز داشته ایم که در یک روز ارسال و دستور مسدود سازی آنها  توسط کارگروه داده شده بود.

وبلاگ‌هایی که ما معمولا مسدود می‌کنیم موارد غیر اخلاقی و پورنو هست که گاهی روزانه ۲۰ تا ۳۰ تا و گاهی نیز ۷ یا ۸ هست. البته با تمهیداتی که در سایت گذاشته ایم و با مرور زمان و برخورد با وبلاگهای غیراخلاقی این تعداد کمتر شده است.”

اما این نقد به علیرضا شیرازی وارد است که درباره موضوع کمی تند برخورد کرده است و شاید کمی سعه صدر بیش‌تر، می‌توانست به حل موضوع بیش‌تر کمک کند. موضوعی که مدیر بلاگفا به هیچ وجه آن را نمی‌پذیرد: “من با صعه صدر در برابر انتقاد موافقم؛ اما با توهین یا تهدید نه! متن کامنت‌های منتشر شده در هر پست را خوانده‌اید. آیا به‌راستی کاربری که این چنین نظراتی را منتشر می کند دنبال پاسخ یا حقیقت میگردد؟!

با این‌حال در مورد وبلاگ «قطعه ۲۶» سعی کردیم ضمن حفظ اطلاعات تنها با ریست کردن قالب کد حذف تبلیغات سایت و نمایش تبلیغ دیگر را برداریم و در مورد وبلاگ دوئل چندین بار از طریق بخش نظرات شخصا برای ایشان توضیح داده ام که ما پیام تهدید یا هشدار ارسال نمی‌کنیم.”

شیرازی در پاسخ به این سئوال که آیا از این به بعد هر کاربر بلاگفا که درباره این موضوع بنویسد، مسدود خواهد شد، می‌گوید: “نه الزاما! علیه سایت نوشتن شاید یک انتقاد مودبانه و منطقی باشد که در این صورت ایرادی در آن نمی بینیم و چه خوب خواهد بود که چنین انتقاداتی هم باشد اما گفتیم انتقاد و نه اینکه بنده یا بلاگفا را به ضد انقلاب، بی دینی یا گرایشهای سیاسی که عملا در سایت وجود ندارد متهم کنند یا اکاذیی علیه سایت منتشر کنند که چهره و اعتبار سایت را تخریب کند. قبول دارید که ادعای دروغین تهدید توسط بلاگفا میتواند در اعتبار سایت تاثیر منفی داشته باشد.”

اتهام‌های سیاسی علیه علیرضا شیرازی در حالی است که به جرأت می‌توان شیرازی را یکی از کم حاشیه‌ترین مدیران سرویس دهنده‌ها از لحاظ سیاسی دانست که تقریبا هیچ اظهار نظر رسمی پیرامون موضوعات سیاسی به طور مشخص نداشته است.

مدیر بلاگفا هر وبلاگ مسدود شده‌ای را که نسبت به توهین‌های اعلام شده عذرخواهی کند و نسبت به عدم انتشار محتوای مجرمانه تعهد دهد، قابل بازگشت می‌داند. اما اطلاع دادن به نویسنده یک وبلاگ پیش از مسدود سازی را خلاف قانون قلمداد می‌کند و ادامه می‌دهد: “شیوه مسدود سازی ما تقریبا نرم افزاری و یکسان هست. یک تعداد وبلاگ مشخص شده با دلایل متفاوت مسدود می شوند.

حتما قبول دارید که در مواردی مثل وبلاگ‌های غیراخلاقی یا گروه‌های تروریستی حتی اخطار یا امکان تهیه مطالب پس از مسدود سازی می‌تواند مشکلات حقوقی ایجاد کند یا این‌که به متخلفین امکان تغییر سریع آدرس را خواهد داد.

در عین حال فرستادن اخطار می‌تواند باعث سوء استفاده شود و مثلا افرادی با سوء نیت دیگران و با جعل ایمیل یا نام مدیران سایت دیگران را تهدید کنند. عملی که توسط خود کارگروه تعیین مصادیق صورت می گیرد این است که وبلاگی مسدود و در صورت پیگیری کاربر دلایل مسدود سازی یا پروسه رفع فیلتر آغاز می شود.

نویسنده چند وبلاگی که ذکرشان هست حتی یک ایمیل به سایت جهت اطلاع از دلیل مسدود سازی یا درخواست رفع مسدود سازی برای ما ارسال نکرده و سریعا و در کمتر دو یا سه روز صاحب سایت مستقل شده و گاهی مطالبی علیه بلاگفا در آن منتشر کردند.”

علیرضا شیرازی درباره دلیل مسدود کردن وبلاگ «سیب سبز» که خوانندگان وبلاگ نیوز درباره دلیل مسدودسازی آن، توضیح خواسته بودند نیز گفت: “این وبلاگ به دستور دبیرخانه کارگروه تعیین مصادیق در فهرستی که همین چند روز گذشته (در خردادماه) برای ما ارسال شده بود مسدود شده است. فکر می‌کنم حتی الان هم صفحه فیلتر مخابرات هم برای این آدرس نشان داده می شود که نشان از فیلتر شدن این سایت توسط نهادهای دولتی دارد.”

اپیزود هفتم: قول ِ سدید
یکى از چیزهائى که در همین زمینه وجود داشت، رعایت تقواى عجیب امام در همه‌ى امور بود. تقوا در مسائل شخصى یک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سیاسى و عمومى خیلى مشکلتر است، خیلى مهمتر است، خیلى اثرگذارتر است.

ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه میگوئیم؟ اینجا تقوا اثر میگذارد. ممکن است ما با یکى مخالف باشیم، دشمن باشیم؛ درباره‌ى او چگونه قضاوت میکنید؟ اگر قضاوت شما درباره‌ى آن کسى که با او مخالفید و با او دشمنید، غیر از آن چیزى باشد که در واقع وجود دارد، این تعدى از جاده‌ى تقواست. آیه‌ى شریفه‌اى که اول عرض کردم، تکرار میکنم: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا».

قول سدید، یعنى استوار و درست؛ اینجورى حرف بزنیم. من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جاده‌ى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد. [بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه ۱۴ خرداد ۸۹]

 
 
فاتحه الکتاب
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:25 شماره پست: 541

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ *الفاتحه1*

‏‏به نام خداوند رحمتگر مهربان

 الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ *الفاتحه2*

ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان،

الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ *الفاتحه3*

رحمتگر مهربان،

مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ *الفاتحه4*

‏‏وخداوند روز جزاست.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ *الفاتحه5*

[‏بار الها‏] تنها تو را مى پرستیم، و تنها از تو یارى مى جوییم.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ *الفاتحه6*

ما را به راه راست هدایت فرما،

صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ*الفاتحه7*

راه آنان که گرامى شان داشته اى، نه ‏[‏راه‏] مغضوبان، و نه ‏[‏راه‏] گمراهان.

راه نزن !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:18 شماره پست: 540

 

بانک مسکن در اقدامی خودسرانه بدون کسب اجازه از صاحبان حساب های این بانک اقدام به اعلام حساب برای مشترکان خود در طرح هدفمند کردن یارانه ها نموده است .

شنیده ها حاکی است بانک مذکور قصد دارد از این طریق بخشی از مطالبات معوقه خود را از مشتریان بدحساب بازستاند .

البته این نوع عملکرد خودسرانه و قلدرمآبانه که هنوز مورد پیگیری مسئولان سازمان های نظارتی قرار نگرفته بی تردید باعث بدبینی مردم به این طرح بزرگ گردیده و شیرینی این اقدام دولت را در کامشان تلخ خواهد نمود .

 
کدام را باور کنیم ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:8 شماره پست: 539

 

اسارت ٬ ننگ یا افتخار ؟!

 

این مطلب مصاحبه ای زیبا و چالشی با آزاده گرانقدر مهندس سعید اوحدی است که توسط خواهر خوبم سرکار خانم مهناز واحدی انجام گرفته است :


اسارت ، ننگ یا افتخار ؟ !

مهندس سعید اوحدی

مصاحبه و تنظیم : مهناز واحدی

سعید اوحدی اهل بروجرد دوران دبیرستان را در مدرسه هشترودی تهران گذرانده و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه لانگ بیچ کالیفرنیا شد . یک سال قبل از اتمام تحصیلات به علت آغاز جنگ تحمیلی به ایران آمد و در جبهه به عنوان فرمانده دسته شرکت کرد . پس از اسارت در اردوگاه های رمادی 6 و بین القفسین و موصل 2کمپ 1 و موصل 3 کمپ 4 و تکریت 17 و تکریت 5 حضور داشت و فعالیت های آموزشی و مدیریتی اردوگاه را بر عهده می گرفت و به عنوان مترجم به اسرا خدمت می کرد .

 

برای اینکه بدانیم اسارت ننگ بود یا افتخار  باید بدانیم نگاه ما به معنی عام اسیر و اسارت چگونه باید باشد ؟به صورت عام شاید ویژگی بارز انسان ها که قطعا ریشه در فطرت آنها دارد ظلم ستیزی وکمال طلبی و آرمان خواهی است که دائم در حال رشد است . اگر به صورت عام واژه اسیر را در نظر بگیرید زمانی بوده که واژه  اسارت با بردگی مترادف بود که شاید هیچ مقوله ای به نام آرمان و هدف و رشد و کمال طلبی در آن مطرح نبود و آنچه در ذهن انسان متصور می شده این بوده که اسیر ، فردی است که دست و پایش را بسته اند و اسارت او توام با توهین وتحقیر و شکنجه و ضرب و شتم و محدودیت هایی به لحاظ امکانات مادی و معنوی است . اما اگر اسارت برای همان اسیر توام با آرمان و هدف و انگیزه ای باشد که برای تحقق آن به اسارت در بیاید به نسبت قابل توجهی دیگر با بردگی و ذلت مترادف نیست زیرا هرچه قدر انسان آرمان خواه و دارای اهداف و انگیزه های بلندی باشد به همان میزان دیگر اسارت را برای خود ذلت و ننگ نمی بیند بلکه در مسیر رسیدن به کمال ، اسارت را مقطع و مرتبه و جایگاهی می داند که اورا به هدفش نزدیک می سازد . در طول تاریخ افراد مختلقی را می بینیم که به دنبال هدفشان به اسارت در آمدند به عنوان مثال در ایرلند فردی مانند بابی سانز را دستگیر می کنند و به زندان می اندازند که ایشان مسلمان هم نیست شاید دارای انگیزه های خیلی قوی هم نباشد اما به دلیل ظلم ستیزی که در فطرت او قرار دارد به دنبال اهداف و آرمان هایش به زندان می افتد . همان طوری که حضرت امام فرمودند دزد سر گردنه هم به دنبال کمال طلبی و خدای خود است اما کمال خود را اشتباه گرفته بابی سانز هم دیگر اسارت و به بند کشیده شدن را دیگر محدودیتی برای خود نمی بیند بلکه در مسیر رشد خود اسارت را هم مرحله می داند  یا شخصیتی مثل نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی سال ها در سخت ترین شرایط در زندان های آفریقای جنوبی با روحیه مقاومت می کند . شاید در طول تاریخ از این افراد زیاد نباشند اما همین تعداد هم کسانی هستند که جرقه های شدیدی در فطرت آنها زده می شود و هرچقدر به فطرتشان نزدیک تر می شوند روحیه مقاوت شان هم بیشتر می شود البته شاید متوجه هم نباشند که این روحیه و فطرت خدایی است . فطرت و نفس دو روی هر انسانی است همان طور که خدا می فرماید ما هم فجور را در انسان قرار دادیم و هم تقوا را و هر چقدر انسان از فجور دور شود و به تقوا نزدیک شود در واقع از فطرت خود غبار زدایی کرده است و هر چقدر  دستورالعمل های زندگی خود را بر طبق دین اسلام قرار دهد به همان میزان بار تئوریک رشد و کمال طلبی در اسارت هم قوی تر و بیشتر می شود .الگوی بارز و مصداق شفاف و روشن ما و آنچه جوهره تحولات تاریخ بوده واقعه عاشورا و کربلا است . یعنی همان نگاهی که جبهه باطل به اسرای کربلا داشتند که با ذلت و حقارت و بدترین شرایط رفتار می کردند تا به آنها بفهمانند شما دیگر خوار وذلیل شدید همان رفتار را با اسرای ایرانی در جنگ ایران و عراق داشتند . همان طور که پابرهنه اسرای کربلا را از روی خارها عبور می دادند پس از اسارت اسرای ایرانی هم اولین کاری که عراقی ها انجام دادند این بود که کفش های ما را در آوردند ، لباس اونیفرم بسیجی ما را از تن مان خارج کردند تا به زعم خودشان هویت ما را بگیرند .این همان تئوری و ایدئولوژی کفر است که در ماجرای کربلا هم پیاده کرده بودند . اوج این تکامل وتحول و رشد و اوج جوهره ناموس واژه اسارت که حقارت و ذلت نیست بلکه عزت وافتخار است را در اسرای کربلا دیدیم . حضرت زینب (س) با خطبه خوانی در محضر یزید با اعتماد به نفس و عزت به یزید فهماند که امروز تو ذلیل هستی نه ما و شهدایمان .عراقی ها نمی دانستند که هویت اسرا در قلب و دل و درون آنها و در فطرتشان است . ما برای جبهه و جنگ آموزش هایی دیده بودیم که فشنگ و خمپاره و آرپی جی چیست ؟ رزمندگان ما که به درجه جانبازی می رسیدند هم آموزش های پزشکی می دیدند . آنهایی هم که شهید شده بودند که عند ربهم یرزقون بودند اما اسرا که آموزش ندیده بودند . طبیعت دنیای مادی این بود که برخورد ها و تلقین ها وروانشناسی کفر برما اثر بگذارد و ما را از اهداف و آرمان هایمان دور سازد . زیرا تمام رفتار و برخورد عراقی ها طوری بود که به ما بفهماند ما دیگر ذلیل شده ایم و هیج گونه حق انتخابی نداریم . عراقی ها با چوب روی سرما می زدند ، به ما می گفتند در چشم افسر عراقی نگاه نکنید حتی زمانی که آمار می گرفتند با دسته تی و شلنگ بر سر ما می زدند. روی پیراهن ما علامت ضربدر قرمز می زدند که شما مانند حیوان و برده ای که با آهن روی بدنش داغ می گذارند هستید . در زندان های عراق تحقیر و توهین و حقارت به معنای مطلق بردگی خودش وجود دادشت . اما چیزی که باعث شد اسرا در مقابل این همه تحقیر اسارت را ذلت نبینند بلکه عزت بدانند چه بود ؟

در سال 61 در اردوگاه عنبر عراقی ها فضای اردوگاه را کاملا با حرکت های مطالعه ، کارشناسی و روانشناسی شده در مسیری قرار می دهند تا طبق اهداف خودشان پیش برود و عده ای خبرنگار را به اردوگاه منتقل می کنند  تا اسرای کم سن وسال را که به بند کشیده شده اند به دنیا نشان دهند . اما چه چیزی باعث می شود که اسیر 13 ساله در آن شرایط در مقابل فرماندهان عراقی در حالی که جسمش به بند کشیده شده از آرمان ها و اعتقاداتش دفاع کند . عراقی ها جسمش را اسیر کرده بودند اما ایمان و قلب و فطرت او که در دسترس عراقی ها نبود که بخواهند به بند بکشند . چه چیزی باعث می شود که جوهره فطری اسیر 13 ساله شکوفا شود و با افتخار و عزت پیام خود را به خبرنگار هندی بدهد . این مکانیزم و قانونمندی همانی است که حضرت زینب (س) در کربلا و در اسارت یزید داشتند . اگر انسان از رهنمود های دین اسلام و ولایت طلبی و آموزه های پیامبر اکرم (ص) الگو بگیرد فطرتش تغییر ناپذیر می شود . همان طور که امیر المومنین (ع) فرمودند مومن از آهن گداخته سخت تر است . بارها نگهبانان عراقی که در اردوگاه حضور داشتند  از ذلت و زندگی کثیف مادی خود برای اسرا درد و دل می کردند و به روحیه اسرا قبطه می خوردند زیرا آنها اسرا را در زندان می دیدند که به دور از هر امکاناتی دارای شادی و نشاط فراوان و باور نکردنی بودند اما خودشان که به ظاهر آزاد بودند و ازتمام نعمات مادی برخوردار بودند و در اوج ایده آل هایشان زندگی می کردند در چهره شان بجز غم و ناراحتی و ذلت چیز دیگری نبود .

به عنوان مثال در زمان دهه فجر وقتی مسابقات برگزارمی شد چنان شور و نشاطی اردوگاه را فرا می گرفت که باعث تعجب نیروهای عراقی می شد .  زیرا اسرا این روز را روز آرمان های خود می دانستند . در یک مقطع زمانی عراقی ها 33 نفر از اسرا را جدا کردند و به سلول های زندان الرشید بغداد منتقل کردند . در زندان ( سلول ) شرایط به مراتب سخت تر و بد تر از اردوگاه بود زیرا اگر در اردوگاه 2000 اسیر بودند آنجا 33 نفر بیشتر نبودیم ، اگر در اردوگاه نور را می دیدیم در سلول نور را هم نمی دیدیم . اگر در اردوگاه جای خواب هر اسیر 70*80/1 سانتی متر بود اما در زندان آن هم نبود و باید یک عده ایستاده و بقیه نشسته چمباتمه می زدند و می خوابیدند . اگر در اردوگاه می توانستید با آب سرد دوش بگیرید در سلول هیچ امکاناتی نبود به صورتی که حتی ما در زندان یکبار بدنمان پوست انداخت . اما اسرا با آن شرایط سخت در زندان روزه می گرفتند و مراسم شب قدر برگزار می کردند اسرا نزدیک ترین راه رسیدن به خدا را شب قدر می دانستند . زمانی که قطعنامه را اعلام کردند عراقی ها جشن گرفتند و تیراندازی هوایی می کردند و شیرینی پخش می کردند و شادی و پایکوبی می کردند زیرا استنباطشان این بودکه فشار سنگین جنگ از روی دوش آنها برداشته می شود . در آن شرایط اسرا قبل از اینکه پیام اما را شنیده باشند که من جام زهر را نوشیدم زانوی غم بغل کرده بودند و گریه می کردند. ظاهر امر این بود که باید خوشحال باشند چون از اسارت آزاد می شدند اما این طور نبود چون از عزت دور می شدند البته رسیدیم به این موضوع که چون ولایت گفته پس یقینا مسیر رشد ما بوده است . به هنگام آزادی ما آخرین اسرایی بودیم که آزاد شدیم . همه اسرا را به ایران منتقل کردند و ما تنها 90 نفر تبعیدی هایی بودیم که از همه اردوگاه ها جمع کردند و در اردوگاه تکریت 17 نگاه داشتند . نیروهای عراقی بر سر در اردوگاه نوشته بودند مویدین نظام خمینی و همان طور که گفتم تعداد 90 نفر را در آن اردوگاه نگه داشته بودند تا با نیروهای بعثی تبادل کنند . ما در تکریت بودیم  تا نمایندگان صلیب بیایند و ما را ببینند چون طبق قانون کنوانسیون ژنو باید از اسرا بپرسند که می خواهند به کشورشان بر گردند یا پناهنده شوند ؟ زمانی که نمایندگان صلیب را به عنوان مترجم همراهی می کردم متوجه شدم در آسایشگاه های آن طرف سایه ای حضور دارد . از آنجایی که مترجم اردوگاه بودم آزادی عمل بیشتری داشتم بنابراین به آن طرف اردوگاه رفتم و دیدم که داخل آسایشگاه حاج آقا ابوترابی حضوردارند . سایر بچه ها را خبر کردم . برای ما دیدن حاج آقا در آن شرایط خیلی سنگین بود چون حاج آقا را تک و تنها پیش چند نفر از پناهنده ها گذاشته بودند . همه ما گریه می کردیم و دست و پیشانی حاج آقا را از میان نرده های آسایشگاه می بوسیدیم و می گفتیم حاج آقا مگر ممکن است که ما برویم و شما را رها کنیم . حاج آقا فرمودند : آقاجان من به آرزوی ده ساله خود رسیدم و آن این بود که شما با عزت و افتخار بر  گردید . اسارت برای شما عزت و افتخار بود نه ذلت . فرمودند من ده سال نماز شب می خواندم و چنین روزی را آرزو می کردم . حاج آقا حتی ماندن خود را هم عزت می دانستند و خود را در مسیر تکامل می دانستند با دیدن چنین روحیه ای از حاج آقا واقعا ما هم روحیه می گرفتیم و شاد می شدیم .

پس از اسارت یک شب در مسجد حضرت امیر (ع) در امیر آباد در خدمت حاج آقا ابوترابی بودیم . من آن شب از نظر روحی به علت مشکلاتی که در تشکیلات بوجود آمده بود خیلی اذیت شده بودم . زمانی که سوار ماشین شدیم باران می بارید به حاج آقا گقتم که خیلی دلم گرفته ، گاهی اوقات با خودم می گویم خوشا به حال اسارت و ای کاش هیچ وقت آزاد نمی شدیم . از حاج آقا پرسیدم این حرف من در زمانی که ما آزاد شده ایم ، کفران نعمت نیست ؟ حاج آقا طبق عادت همیشگی شان دست من را گرفتند و فشار دادند و فرمودند : آقاجان شما نه تنها کفران نعمت نمی کنید بلکه دعا می کنید چون اسارت قطعه ای از بهشت روی زمین بوده و شما برای برگشت به آن بهشت دعا می کنید .

آیا این اسارت که قطعه ای از بهشت بوده می تواند ننگ یا ذلت باشد ؟

بعد از اسارت هم اسرا مصداق این ابیات شدند که :

هرکسی از ظن خود شد یار من                        از درون من نجست اسرار من

من به هر جمعیتی نالان شدم                     جفت بد حالان و خوش حالان شدم

زمانی که اسرا برگشتند هر کس به میزان برداشت خودش با اسیر برخورد کرد . زمانی که پا به دنیای مادی زندگی گذاشتیم شنیدیم که وزارت امور خارجه طبق استاندارد های خودش اعلام کرده که اسیر اصلا حق ندارد کارمند وزارت خارجه باشد . چون اسیر طبق استاندارهای این وزارت خانه در دنیای دشمن سال ها زندگی کرده بنابراین نمی تواند به عنوان نماینده دیپلمات ایران فعالیت کند . اسیری که ده سال نماینده دیپلماتیک سیاسی ، اقتصادی و سفیر جمهوری اسلامی ایران در دل دشمن بوده و با نمایندگان صلیب سرخ جهانی و نیروهای بعثی عراقی با افتخار برخورد کرده شما می گویید نمی تواند نماینده دیپلماتیک ایران در سایر کشور ها باشد ؟! این نگاه مادی عده ای از افراد بود که می گفتند اسیر نباید در برخی از صحنه ها حضور داشته باشد .

اما نگاه دیگر نگاه حضرت امام است که اسرا را مظهر آزادگی تلقی کردند . 

یا مقام معظم رهبری که فرمودند : اسرا ذخایر انقلابند . در پایان این را می گویم که اسرای ایرانی در زندان های دشمن نردبان تکامل و رشد را همگام با جانبازان و شهدا طی کردند و به دوران اسارت رسیدند و طبق فرمایش رهبری ذخایر انقلاب شدند .

 
تلخی ها و شیرینی های اسارت
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:4 شماره پست: 538

 

یک مطلب خواندنی با قلم استاد بزرگوارم آزاده دلاور حجت الاسلام شیخ عبدالکریم مازندرانی که به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به رشته تحریر درآمد :


تلخی ها و شیرینی ها

هنوز هم گاهی که به آن زمان فکر می کنم در غمی همراه با وجدی ناشناخته فرو می روم ،دوالیته های اسارت منرا متحیر میکرد و خودم هم مانده بودم که این چه حالتی است که من دارم از طرفی می ترسیدم از طرفی یک سروری در من ایجاد می شد،هم تلخ تلخ بود هم شیرین شیرین،از معدود حالات نفسانی که انسان در شرایط فشار و سختی دچار آن می شود گرچه سختی و تلخی همیشه با هم نیستند گاهی سختی هست ولی تلخی نیست و بالعکس.

 

شاید برای اینکه تو هم در این حس با من شریک بشی بد نیست از همانجا با همان حال و هوا برات بگم در حقیقت من اسارت را اولش حس نکردم حتی موقعیکه به من گفتند باید دستات را بالا بیری که من بردم اسارتم را حس نکردم حتی بصره که ما را توی یک مدرسه حبس کردند و من آنجا مجبور شدم نامه ای که همراهم بود را بخورم هم اسارت را حس نکردم.

 

آمدیم بغداد ،بگی و نگی داشت اسارت خودش را نشون میداد ،ای وای از استخبارات بغداد ،ای داد از آن زمان ،من مجروح شده بودم دست راستم از فاصله نزدیک تیر خورده بود، چشمام بر اثر موج انفجار آسیب دبده بود و دست چپم بر اثر ترکش خمپاره ،چهارتا از انگشتاش بهم چسبیده بود،درجه تبم به 40 رسیده بود داشتم از گرما می سوختم ولی وقتی بهیار عراقی خواست پانسمان دستم را که در خط مقدم انجام شده بود و الان چند روز از آن گذشته بود عوض کند سرباز بعثی اداره اطلاعات و امنیت عراق اجازه نداد که اینکار انجام بشه  ،آری برادرم و خواهرم آنجا نیز خیلی اسارت را حس نکردم.

 

،اولین بار اسارت را موقعی حس کردم که در اردوگاه عباس مترجم خوزستانی همانطور که داشتیم طی یک صف ،نمی دانم حمام بود می رفتیم یا برای غذا آوردن بود نمی دانم عباس به ما گفت عید نزدیک است اینجا دیگر ایران نیست ،اینجا باید بزنید،برقصید و..من اگر این زمان بود و این را می گفتند شاید حسی به من دست نمی داد ،ولی آن زمان در آن موقعیت و با آن اعتقادات محکمی که داشتم راستش خیلی اسارت را حس کردم دیدم که نه تنها جسمم اسیر است بلکه روحم نیز اسیر است حتی نمی توانم از روحم پاسداری کنم،ناراحت شدم ولی نمی توانستم چیزی بگویم چون کتک می خوردم به همین آسانی نه سکنجه می شدم نه می کشتندم ولی حفظ جان شاید واجب بود اصلا کی می توانست به من بگوید که اینجا بایستی حرف می زدم مگر مجتهد در دسترس بود مگر آزاد بودیم؟ نبودیم.

تلخی اینچنینی توام با صبری که من داشتم و دوستانم داشتند یک نوع شروع بی پایانی بود تا آخر اسارت ،اسارت آدم ها ی مثل ما همیشه اینطور بوده که همراه تلخیها و شادیهای پنهان است و تمامی هم ندارد،وقتی عدنان سرباز حزب بعث نصف شب که همه بر اثر خستگی روز ناشی از شکنجه ها واذیت ها عمیقا خواب وبدیم درب آسایشگاه 4 بند دو اردوگاه یازده تکریت را با سر وصدای خوفناک در آن دل شب باز می کند و به همراه چند بعثی دیگر عربده می کشند که یالله زود  سریع پنج پنج بنشینید و سرها پایین باشد و بعد فحش ناموسی به ما می دهد و با کابل به جانمان می افتد و نفس ما در نمی آید و نم یتوانیم حتی اعتراض بکنیم حتی یک آخ بگوییم این داستان خیلی تلخ و غم انگیزی است و البته اجر مظلومیت را هم در دل خودش دارد ما این اجر را همانوقت حس می کردیم برای خودمان روضه می خواندیم و برای درد بی درمان خودمان می گریستیم ولی حتی گریه ما را نباید کسی می دید مبادا که نوجوانی دچار نا امیدی شود مبادا کسی ببرد و مبادا کسی نتواند که ادامه دهد داستان تلخ تلخ شیرینی است گریه آور است و اجر عظیمی دارد .

 

دوالیته های رنج و تلخی اسارت با اجر و شیرینی ناشی از عمل به تکلیف و برای خدا شکنجه شدن داستان همیشه اردوگاه یازده از زمان ورود به آن تا زمان آزادی از آن اردوگاه لعنتی بود.

 

در بیمارستان تکریت که بودم توانستم از تسلطم به زبان عربی که در طلبگی آموخته بودم استفاده کنم و با تکنیک های اخلاقی و دینی چند تا از سربازان عراقی که بعثی نبودند و بیشترشیعه بودند را به راز خود یعنی دلداگی به انقلاب و اسلام آگاه کنم و آنان را مخفیانه در حد ابراز ارادت و همدلی با خودم همراه کنم و حداقل این بود که جاسم از بغداد برای من و دوستانم که روزه بودیم افطاری مادرش را بیاورد و درحق ما دعا کند و با ما دعای افتتاح بخواند.
وقتی باجاسم ارتباط برقرار شد نتجته اش این بود که قاسم سرباز نوزده ساله و خوش سیمای عراقی بیاید جلوی من زانو بزند و به سبک ایران البته بدور از چشم بعثیها اذان بگوید و اسماعیل سرباز دیگر شیعه وقتی می بیند من بلند بلند نماز صبحم را یا مغرب و عشایم را می خوانم او هم نمازش را از سر بگیرد و محمد دیگر سرباز شیعه عراقی هم همینطور .
این دایره گسترش پیدا کرد تا جاییکه منجر شد با اینکه دکترای شیعه و پرستارهای شیعه به قسمت اسرا سرکشی کنند و کم و بیش به ما محبت کنند در همان حالیکه جواد دیگر سرباز شیعه عراقی به من سیلی میزند و من را بخاطر ترجمه اشتباه توبیخ می کند و آن بهیار بعثی به مسخره من را آیت الله خطاب کند و دایما بخواهد سر بسرم بگذارد و در همان حالیکه در اتاق بهمراه سه نفر دیگر دایم محبوس باشم دعاهایم مستجاب  شود.

 

تلخی در عین شیرینی و شیرینی در عین تلخی ،هم بد است ، هم خوب است هم آزارد هم مرهم است آری اینچنین بود که تلخیها و شیرینهای اسارت در هم تنیده بود و اذیتمان کرد و هم ماجورمان کرد ،

همیشه هم اینطور نبود که غم باشد و لذتی در پس پرده نهان باشد گاهی هم لذتی بود و غمی در آن مستتر وقتی خبر تبادل اسرا را شنیدیم شادی کردیم و شعار دادیم فردایش حسین پیراینده در جریان سرکوب جاسوس ها و منافقین تیر خورد و شهید شد وبعد لذت ما تبدیل به غم شد ،ا لبته این غم متاخر بود ولی کم نبود لذتی که هماندم آمیخته به غم بود بارها دراردوگاه می خندیم و از ظرافت کاریهای هم بندی ها لذت می بردیم ودر عین حال مضطرب و نگران بودیم که همان دم سوتی نزنند وچند نف از ما را باز به یک ناکجا آباد دیگری تبعید نکنند و ....
آزادشدیم از مرز گذشتیم خوشحال بودیم در همان وقت دو اتوبوس از اسرای هم بندی ما را از سر مرز برگدانند و نگذاشتند تا به وطن بیایند دو ماه در وطن انتظارشان را کشیدیم تا آزاد شدند ،اذتی آمیخته به غم،غمی آمیخته به لذت ،تلخی با شیرینی و شیرینی با تلخی ،شاید این همان وصفی باشد که تمیر مومنان در باب مومنین فرمود که سمیای آنان شاد و در دلی غمی پنهان دارند ،آری اینچنین بود برادرم و خواهم ،آری اسرا لاله هایی واژگون هستند غمی نهان همچنان دارند که کسی نتوانسته است پاسخی برای آن بیابد.
من باید چه بگویم تا این قلم مرا رها کند ...دیگر نمی خواهم بگویم بس است..تمام.

حجت الاسلام عبدالکریم مازندرانی . اردوگاه های 11 و 18

 

 
آزادگان راه حق
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:0 شماره پست: 537

 

مقاله ای زیبا از دوست خوبم حسین حسین زاده نوری که به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به رشته تحریر درآمد :


اسارت پس از آزادی !!

خیابان ها چراغانی ست. عده ی زیادی جمع شده اند . بوی عود و دود اسفندهای روی منقل فضا را پر کرده . همه منتظر ند و به سر خیابان دیده دوخته اند.

ماشینی ظاهر میشود و پشت سرش ماشین های دیگر بوق زنان وارد میشوند.

ماشین جلویی می ایستد ، مردم سمت در می آیند ، در باز میشود ، مردی تکیده و لاغر با صورتی خسته و رنجور از ماشین پیاده می شود ، مردم با سلام و صلوات بلندش میکنند و بر دوش میبرندش ، دم در خانه گوشفند برایش قربانی میکنند .

حالا بماند اینکه چند تن از عزیزانش هستند و به استقبالش می آیند. اما لجظه ای ذکر صلوات و تکبیر قطع نمیشود.

میپرسی : او کیست ؟ اینجا چه خبر است ؟

میگویند : مگر خبر نداری ؟ اسیر آوردند !

پارچه ی بالای خانه را نشانم میدهد ، نوشته : بازگشت دلاورانه ی آزاده ی  سرفراز  ... به وطن را گرامی میداریم.

همه میخواهند از اتفاقات دوران اسارت بدانند ، و اسیر خسته است و خاطرات و اشک و لبخندهایش .

آن شب و شب های بعد از آن با دید و بازدیدها و مرور خاطرات  تمام میشود.

نه تمام نمیشود. تازه اول ماجراست !

آن روزهای زیبا و ماندگار گذشته ، اما تا بجال از خود پرسیده ایم که : چه خبر از آزادگان ؟

اصلا این دلاوران کجای زندگی ما یا بهتر بگویم کجای جامعه هستند ؟

چقدر در رسانه ها از این مردان صبور یاد میشود ؟

چرا در عین حالی که همه فکر میکنند آزادگان همه از امتیازات خود سود برده اند ، هنوز شاهد رنجشان هستیم ؟

چرا باید ببینیم آزاده ای به خاطر گرفتن حق خود مورد ضرب و شتم قرار بگیرد ؟

چرا کار به جایی میرسد که  فرزند آزاده ای  از بی پولی بمیرد  !

چرا به جز معدودی از آزادگان بقیه  از شرایط خوبی برخوردار نیست .

سالها دور از وطن در شکنجه و اسارت زندگی کردن ، آنهم برای وطن با چه پاداشی قابل جبران است ؟

نگاهی بیاندازیم به قهرمانان جنگها در دیگر ملل در خواهیم یافت که عنوان حمایت از حقوق این مردان امری جهانی ست. چه اینکه کشوری مثل آمریکا از جنایتکاران جنگی خود در ویتنام نیز به عنوان قهرمان ملی تجلیل کرده و میکند .

پس برای مردان مردی که جوانمردانه  پای دفاع از میهن ایستادند و بعد از اسارت هم در خاک دشمن با صبر و استقامت کمر دشمن را شکستند ما چه حقی به گردنمان داریم ؟

آیا این حال امروز شایسته ی این ایثارگران است ؟

مشکل کار در کجاست ؟

کوتاهی از کیست ؟

برای پاسخ به این مطلب باید گفت که ، همه به نوعی مقصریم.

مسؤلین ، مردم و خودِ آزادگان ، اضلاع مثلثی را تشکیل میدهند که همه در آن نقش دارند .

مسؤلین ( شاید پر مشغله و کم حواس )

مسؤلین همانطور که  از اسمشان پیداست ، در قبال مجموعه ای که به آنها سپرده شده ، مسؤلند. و باید در مورد عدم انجام وظیفه ی خود ، مورد سؤال و بازخواست قرار بگیرند. چه اینکه این شخص در نظام اسلامی هم مسؤلیت داشته باشد که وظیفه ای مضاعف نسبت به نظام نیز بر دوشش خواهد بود.

وظیفه ی حمایت و نظارت به امور آزادگان  و از سویی ، وظیفه ی نشر و اطلاع رسانی این قشر از ایثارگران  دو وظیفه ی مهم است که به آن کمتر توجه میشود.

انگار بین دفاتر و زونکن های این مسؤلین ، آزادگان گم شده اند .

البته یقینا کارهایی برای نیل به این اهداف و اجرای این وظایف شده ، اما غفلت از احوال این قشر هنوز هم بیشتر از دیگر اقشار احساس میشود..

از همه ی اینها آزار دهنده تر ، ریخت و پاشهایی ست که به نام آزادگان و به کام دیگران انجام میشود.

هزینه هایی که خرج میشود ، ولی فایده ای برای آزادگان ندارد.

 

مردم ( حونگرم و با صفا اما فراموشکار )

قهرمان قهرمان است . چه بمیرد چه زنده باشد . اما مرگ یک قهرمان روزی ست که فراموش شود . و قهرمان واقعی کسی ست که در فراموشی مردم هم قهرمانانه بایستد .

اسرای جنگ تحمیلی ، شاهد خوبی برای جمله های بالا هستند . مردانی که در اوج رنج و فشار از پا ننشستند و سرافرازانه به میهن بازگشتند.

اسارت از نظر بسیاری ،  با ذلت و خفت مساوی بود. اینکه وقتی در دست دشمن اسیر باشی ، بازیچه ای خواهی بود که همه ی اختیارت در دست دشمن است. حتی مردن یا زنده ماندنت .

انصافا چه در جنگ ، جه بعد آن مردم همواره در میدان انقلاب بودند و هستند ، اما نباید قهرمانان واقعی خویش را فراموش کنند.

بسیاری از مردم به دلیل وجود شایعات و یا قوانین اعلام شده ای  ( که البته اجرا هم نشده ) به این باور رسیده اند که آزادگان غرق در امتیازات و هدایای ملی و دولتی هستند .

اما حقیقت این است که  بسیاری از آزادگان هنوز هم با مشکلات جدی مواجه اند.

واین وظیفه ی یک ملت است که قهرمانانش را گرامی بدارد.

البته نا گفته نماند که اگر مردم فراموشکار شده اند  ، نخبگان ، هنرمندان و اهل قلم  بیشترین کوتاهی کرده اند .

باز هم با مقایسه ای ساده میتوان دید  که در دنیای غرب چگونه از اسیر متجاوز خود قهرمان ملی میسازند.

و اگر آنها در باطل خود محکمند ، ما نباید در حق خود سست باشیم .

این وظیفه ( توجه و نشر خاطرات و اخبار آزادگان ) به گردن همه ی ماست.

با نگاهی گذرا میتوان به کنه این واقعیت پی برد که در قبال قهرمانان خویش کوتاهی کرده ایم.

در حوزه ی کتاب ونشر اثر فاخر بسیار کم است.

در حوزه ی فیلم  هم  پیش از فیلم اخراجی های 2 که نگاهی نسبتا طنز به اسارت  داشت ، فیلم مردی از جنس بلور و از جهاتی  فیلم بوی پیراهن یوسف ، آن هم در دهه ی 70  تولید شد و دیگر هیج !

در حوزه ی  سایبری وبلاگی مانند اردوگاه تکریت 11 ( آنهم با بودجه و امکانات شحصی )  با متوسط روزانه ی 3 پست فعال تر از سایتی چون پیام آژادگان  ( با بودجه ی مناسب و دولتی )  ظاهر شده است.

 

اما آزادگان

پس از گذشت سالها از اسارت منطقی بود که زمانی لازم باشد تا آزادگان با شرایط جدید هماهنگ شوند و در جامعه جایگاه شغلی و زندگی خود را تثبیت کنند ، اما پس از گذشت قریب به 20 سال ، ما هنوز هم شاهدیم که تعداد آزادگانی که برای نشر خاطرات آزدگان تلاش کردند به نسبت کمترند.

به  بیان ساده تر حتی خود آزادگان در پیچ و خم زندگی  محو شدند و فراموشکارانه  از آنهمه گنجینه ای که  در نهانخانه ی دلشان داشتنند گذشتند.

شاید بتوان گفت که نه تنها از نظر تِوریک ،  نظریه پردازی در این موضوع صورت نگرفته است بلکه احساس های نوستالژیکی که راهگشا باشد  را هم محدود و محصور به یک روز در سال ( آنهم روز بازگشت آزادگان به میهن ) شده است.

تاریخ اسارت بخشی از وجود و زندگی آزادگان و تاریخ جنگ و جبهه است  و فراموش شدن این تاریخ ، در واقع گم شدن بخشی از هویت آزادگان و جبهه و جنگ است.

با این حال بسیاری از آزادگان به بهانه های مختلف ( از مشغله و گرفتاری گرفته ... تا فرار از ریا  ) از پرداختن به این تاریخ طفره میروند و گاها تا آخر عمر با خود  برخی خاطرات ناب و ارزشمند را به دل خاک میبرند.

 

اما سخنی با آزادگان عزیز

شما برای دفاع از دین و میهن پای  به میدان های جنگ گذاشتید و مردانه تا آخرین روز اسارت ایستادید.

و در این راه الگویتان حضرت سجاد ( علیه السلام )  و حضرت زینب ( سلام الله علیها ) بودند.

گویند وفتی سپاه یزید به شام رسیدند و اسرا را به کاخ آوردند ، یزید خطاب به نیروهایی که اسرا را به شام آوردند : شما لشکر پیروزید ،  چرا اینگونه افسرده اید؟

گفتند : شاید به ظاهر آنها اسیر ما بودند ، اما در واقع ما اسیر آنها بودیم .

و از اولیای خدا آموختید که میتوان در عین اسیر بودن و آزادگی خویش را حفظ کرد.

میتوان اسیر بود و دشمن را اسیر خویش کرد.

وظایف اهل بیت پیامبر بعد از آزادی از اسارت هم پایان نیافت و به نوعی میتوان گفت : اصلی ترینبخش ماجرای عاشورا ( که همان انتقال ماجرای کربلا بود ) تازه بعد از آزادی از اسارت آغاز شد.

از برپایی روضه در منازل مدینه گرفته ، تا فرصت شناسی های اهل بیت  در بیان فجایع کربلا همه و همه به آزادگان عزیز این نکته را یاد آور میشود که رسالتشان هنوز پایان نیافته .

همه و همه نقشه ی راه  آزادگان است و بیانگر این حقیقت است که رسالت آزادگان پس از  آزادی از اسارت  به پایان نمیرسد.

برای شمایی که با بدترین شکل مشکلات روبرو بودید بهانه کردن مشکلات پاسخ قانع کننده ای نیست.

شمایی که با رنج و شکنجه زندگی میکردید ، هیچ باری کمر شکن نیست.

آزاده ،  با  " آه "  "  زاده "  شده !

" آه " کمترین و موقرانه ترین پاسخ به سخت ترین آزار های  روزگارست.

آزاده کمر خستگی و نومیدی را شکسته تا به آزادگی رسیده.

قامتت همیشه راست . سربلند باشی ای  که سرو به استقامتت غبطه میخوری !

حسین حسین زاده نوری

 

 

 
مرگ بر موسوی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:53 شماره پست: 536

 

 

یادی از شهدای فتنه ۸۸


Top of Form

Sun, Mar28, 2010   یک شنبه ۰۸ فروردین ۱۳۸۹   ۱۳ربیع الثانی ۱۴۳۱

عضویت در خبرنامه|ارتباط با ما| پیوندها| ارسال خبر

صفحه اصلی

سیاسی

بین الملل

فرهنگی

اجتماعی

اقتصادی

ورزشی

عکس

1.      امروز با تلویزیون

2.      بارسلونا؛ دست نیافتنی با 6 جام

3.      صدر آسیا از آن رکابزنان ایران شد

4.      جشن جهانی نوروز زمینه مناسبی برای نزدیک‌تر کردن... .

5.      دخالت آمریکا و سازمان ملل در انتخابات عراق

 

ادامه اخبار ...

شماره خبر : ۲۰۸۶۹

تاریخ خبر : ۱۳۸۸/۰۴/۰۶

ساعت خبر : ۱۳:۳۱

گفتگوی شبکه ایران با خانواده شهیدان "فیض" و "غنیان":

به خون‎خواهی فرزندانمان از موسوی شکایت کرده‌ایم

پدر که داغ پسر رمقی برای صحبت کردنش باقی نگذاشته است، می‎گوید: "مسئول خون فرزند من میر حسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری می‌کنم."


شبکه ایران- میثم تولایی: امروز جمعه است. یک هفته از انتخابات می‌گذرد و او همراه با زن و فرزند 2 ساله اش از کرج راهی دانشگاه تهران شده است تا به رهبرش لبیک بگوید. شهر آرام است آنهم بعد از 6 روز درگیری و آشوب. امروز قدر آرامش و امنیت را بهتر می‌فهمد.

به خانه پدر می‌رود. پدر نوه 2 ساله اش را در آغوش می‌کشد. هرچند مادر از او می خواهد که شب را در منزل پدری بگذراند، اما او باز می گردد، سرخوش از لبیک به رهبر.

امروز شنبه است. اتومبیلی را که همین هفته قبل تحویل گرفته‌ است را برای سفر به تهران آماده می‌کند. مدتی هست که در فکر خرید رایانه است. خیابان‌ها شلوغ است. ماشین را قدری دورتر پارک می‌کند و پیاده حرکت می کند. فکرش را هم نمی‌کند که به سمت مرگ گام بر  می دارد. تندتر قدم می زند. شلوغی و سرو صداهای اطراف اضطرابش را بیشتر می‌کند. می‌خواهد بر گردد، ولی ممکن نیست. او باید کشته شود، چون فردی شکست خورده در انتخابات، می‌خواهد با تهدید و ارعاب رئیس‌جمهور شود..

پدر و مادر در خیابان جانبازان زندگی می‌کنند. تلفنی با مصطفی فیض برادر شهید محمد حسین فیض که تازه پا به سن 26 سالگی گذاشته بود صحبت می‌کنم.

صدای لرزان و گرفته او احساس خوبی را منتقل نمی کند، آدرس را می‌گیرم.
پرده‌های سیاه و همراه با تسلیت اقوام و همکاران روی درو دیوار حکایت از وجود خانواده‌ای داغدیده دارد.
پله‌ها را آرام بالا می‌رویم. روی درب آپارتمان عکس محمد حسین را با روبان مشکی چسبانده‌اند. لحظه‌ای خودم را جای خانواده شهید می‌گذارم. مادر ما را به خانه دعوت می‌کند.

" هنوز باورم نمی‌شود، همین دیروز به خاک سپردیمش"، مادر این را می‌گوید و بلورهایی از اشک که روی گونه‌هایش‌ می‌غلطد را با گوشه چادر مشکی خود پاک می‌کند.

پدر اما آرام‌تر است او که فرزندش را شهید در راه حق و نظام می‌داند می‌گوید: ما فرزندمان را برای انقلاب دادیم، برای آقا دادیم برای این دادیم که آن 13 میلیون نفر بفهمند به چه کسی رای دادند.

عکس‌های دو شهید با لباس خاکی و چفیه‌های مشکی رنگ روی طاقچه خانه دیده می‌شود که بنابر گفته غلامرضا فیض پدر خانواده عمو‌های شهید محمد‌حسین هستند.

مصطفی برادر دیگر محمد‌حسین عکس او را میان عکس‌های عموهایش‌ پشت سر پدر قرار می‌دهد.
خانه رنگ و بوی غم دارد البته شاید به قول "مادر" خیلی‌ها از جمله موسوی این رنگ‌ ‌و بو را نشناسند.

"پسران دیگری هم دارم که حاضرم به خاطر نظام و رهبری فدا کنم البته اگر آقا قابل بدانند" پدر این را می‌گوید و همراه با فروخوردن بغضی که راه گلویش را می‌بندد اضافه می‌کند: هرچند ما مطمئن هستیم که اجر فرزندمان پیش خداوند محفوظ است ولی به خاطر اینکه موسوی و حامیانش یعنی انگلیس و اسرائیل و آمریکا دیگر اجازه بی‌حرمتی به فرمایشات آقا را پیدا نکنند از او شکایت کرده‌ایم و همان‌طور که اطلاع دارم دیگر خانواده‌های شهدا و جانبازان نیز چنین‌کاری کرده‌اند.

 

معصومه خواهر شهید محمد‌حسین فیض که گریه امانش را بریده کنار پدر می‌آید و از او می‌خواهد که بگوید مسببان اصلی این جنایت‌ها میرحسین موسوی است و پدر می‌گوید که این را گفته است.

فرزند دو ساله محمد حسین را در جمع نمی‌بینم، شاید خوابیده باشد شاید هم ... نمی‌دانم وقتی بزرگ شد چه تصویری از پدرش برای خود می‌سازد اما قطعا به گفته پدربزرگش برای برداشتن نقاب وطن دوستی از چهره‌ میرحسین‌ها راه پدر را ادامه می‌دهد.

هاجر فیض دختر دیگر خانواده هم که حالا حلوا و خرمای برادر 26 ساله‌اش را به مهمان‌ها تعارف می‌کند جلو می‌آید و می‌گوید: الحمدالله که ما چهره‌ زشت و پنهان موسوی را شناخته بودیم و به دکتر احمدی‌نژاد رای دادیم اما به اشخاصی که به این فرد رای دادند می‌گویم که شما هم مسئول هستید و باید از این آقا اعلام برائت کنید.

دختر کوچک خانواده از رهبری می‌خواهد که نگذارد خون برادرش پایمال شود و از قوه‌قضائیه بخواهند که هر چه زودتر عوامل و مسببان این جنایت‌ها و سردسته‌ی آن‌ها یعنی موسوی را به دست قانون بسپارند.

محسن برادر بزرگ محمدحسین هم که به خون‌خواهی از برادرش حرف می‌زند می‌گوید: ما به آقا می‌گوییم که تا آخرین قطره‌ی خون خود می‌جنگیم و آن روز نیاید که شما را رنجور و ناراحت از دست دشمنان و منافقان ببینیم.

ضبط را خاموش می‌کنم. سکوت خانه را احاطه کرده و زن‌ها و مردهای سیاه‌پوش دورتا دور اتاق نشسته‌اند. پدر مطلبی یادش می‌آید و می‌خواهد که دستگاه ضبط را روشن کنم تا بگوید: شورای نگهبان در صلاحیت افراد اهتمام بیشتری نشان ‌دهد و در انتخابات‌های بعد اجازه ندهد امثال موسوی ها و جنایتکاران وارد صحنه شوند.

مادر ما را بدرقه می‌کند. جلوی درب آپارتمان‌ کنار عکس پسرش می‌ایستد ومی‌گوید: فرزند من قابل رهبری را ندارد دکتر احمدی‌نژاد هم بداند که ما نه تنها از حمایت ایشات دست نخواهیم کشید بلکه محکم‌تر در راه پیروزی ایشان می‌ایستیم و اگر لازم باشد تمام فرزندان و حتی خودم را فدای این راه می‌کنم.

دست های لرزان مادر را از یاد نمی برم.

مادر هم شنبه، 30 خرداد ماه 1388 را فراموش نمی کند.

داغ فرزند باعث شده تا پدر شهید غنیان یکی دیگر از شهدای حوادث روز شنبه، تمایل چندانی برای مصاحبه نداشته باشد او به چند جمله بسنده می کند: "موسوی مسئول خون فرزند من است". او که اصالتا مشهدی است اضافه می کند: مسئول خون فرزند من میر حسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری می‌کنم.

پدر از دیگر خانواده های شهدا می خواهد که آن ها هم به خون خواهی فرزندانشان از موسوی شکایت کنند.

پایان مطلب/

صفحه نخست

توصیه خبر

ارسال به دوستان

نسخه چاپی

  

     آدرس ایمیل :

     نام و نام خانوادگی :

     کد امنیتی :

  

  

 

آیا موسوی به دادگاه خواهد رفت؟

آیا میهمان "صدای آمریکا"،نماینده موسوی است؟

خبرگزاری فرانسه از طرف میرحسین موسوی با شورای نگهبان مخالفت کرد

کلیه حقوق این سایت متعلق به موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران است .استفاده از مطالب سایت باذکر منبع مجاز است .© All right reserved

صفحه اصلی  | جستجو  | ارتباط با ما 
سیاسی  | فرهنگی  | اجتماعی  | بین الملل  | اقتصادی  | ورزشی  | عکس

Bottom of Form

 

اتمام حجت
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:51 شماره پست: 535

این مطلب البته مربوط به اردیبهشت ۸۹ است :

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، بعد از ظهر امروز در دیدار جمعی از مسئولان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دست اندرکاران تولید و انتشار کتاب "دا "، مسئله کتاب را یکی از مسائل اصلی، درجه یک و بدون جایگزین در مقوله فرهنگ دانستند و تأکید کردند: انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گنجینه‌های تمام نشدنی و ظرفیت‌های عظیمی هستند که باید از آنها برای نشر و گسترش فرهنگ و ارزش‌های دینی و انقلاب اسلامی در جامعه و جهان، حداکثر استفاده را کرد.
ایشان با تأکید بر اینکه دفاع مقدس، ظرفیت گرانبهایی برای بارور کردن ادبیات کشور و انتقال معرفت ناب دینی و انقلاب اسلامی به جامعه است، افزودند: کتاب " دا " که حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان می‌دهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت تولید هزاران کتاب بمنظور انتقال فرهنگ و ارزش‌های اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است.
رهبر انقلاب اسلامی خاطر نشان کردند: ارتقای دانش، تجربه، فهم و قدرت تحلیل مردم از قضایا، و رشد و تعالی فرهنگی از طریق تولید و نشر چنین کتاب‌هایی امکانپذیر است.
حضرت آیت الله خامنه‌ای، انقلاب اسلامی ایران و نحوه شکل گیری، وقوع، حوادث پس از آن و ایستادگی سی ساله و سرافرازی ملت ایران در مقابل چالش‌های بزرگ بین‌المللی را موضوعی بسیار عظیم و فرهنگ ساز برای ملت‌ها دانستند و افزودند: متأسفانه موضوعی با چنین عظمت دچار غفلت واقع شده و در زمینه نگارش تاریخ انقلاب اسلامی و تولید کتاب و دیگر محصولات فرهنگی، تقریبا کار خاصی انجام نشده است.
ایشان با اشاره به تاریخ سازی‌های دروغین و هدفمندی که درباره دوران قبل از انقلاب و حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده است، تأکید کردند: باید در خصوص نگارش تاریخ صحیح و واقعی انقلاب اسلامی کاری جدی انجام و غفلت‌های گذشته جبران شود.
رهبر انقلاب اسلامی خاطر نشان کردند: البته رویش‌های خوب و نوید بخشی در سال‌های اخیر در حوزه فرهنگ و ادبیات کشور مشاهده می‌شود که باید این رویش‌ها و تولیدات مورد توجه و حمایت قرار گیرند.
حضرت آیت الله خامنه‌ای افزودند: باید از فضای فرهنگی کشور بویژه در حوزه تولید و نشر کتاب مراقبت شود زیرا برخی بدنبال تاریخ سازی جعلی و ترویج ضد ارزش‌ها از طریق کتاب هستند.
ایشان با تاکید بر اینکه عرصه فرهنگی، عرصه جهاد است، خاطرنشان کردند: کسانی که در این میدان جهاد فرهنگی حضور دارند باید حق جهاد را بجا آورند و آن گونه که شایسته است به ترویج ارزش‌های دینی و واقعیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بپردازند.
رهبر انقلاب اسلامی افزودند: البته مسائل فرهنگی با دستور و حُکم پیش نمی‌رود بلکه لازمه موفقیت در این عرصه، انگیزه، ایمان و حضور فعال انسان‌های معتقد به ارزش‌های دینی و انقلاب اسلامی است.

یاد شهید شهسواری
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:49 شماره پست: 534

خاطره/« مرگ بر صدام ضد اسلام »

 

17 مرداد 1388 ساعت 00:31

شهید محمد شهسواری در تاریخ سوم اسفند ماه  1334  در قریه شیخ آباد کهنوج به دنیا آمد . در سه سالگی پدر خویش را از دست داد . دوران ابتدایی را در مدرسه پهلوی سابق آغاز  کرد . با حافظه کم نظیری که داشت با بهترین معدلها تا سال ششم نظام قدیم  ادامه تحصیل داد . قرآن را در مکتب خانه ای نزد عموی خود فرا گرفت و چون در کهنوج مدرسه نبود از ادامه تحصیل باز ماند . سپس جهت تأمین مخارج زندگی خانواده به جزیره کیش رهسپار شد. او گرمای طاقت فرسای جنوب را تحمل کرد تا بتواند گوشه ای از زحمات مادر زجر کشیده خود را جبران کند . بعد از سه سال تلاش در جزیره به کهنوج بازگشت و در راهسازی بین کهنوج و جیرفت مشغول به کار شد . با شروع جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و برای اولین بار در عملیات بیت المقدس شرکت نمود . شهادت فرمانده رشید میثم افغانی که با وی نسبت فامیلی داشت او را بیشتر شیفته جهاد و شهادت نمود و دو بار دیگر به جبهه اعزام شد . در تاریخ 22/12/63 در شرق دجله به اسارت نیروهای بعثی درآمد . ایشان  بزرگی روح خود را با دستان بسته در حالیکه اسیر دشمن بود با فریاد « الله اکبر  خمینی رهبر» ،  «مرگ بر صدام ضد اسلام»  به نمایش گذاشت و فریادش در تاریخ طنین افکن شد . در تاریخ 1/6/69 به همراه سایر پرستوهای عاشق به میهن اسلامی بازگشت .
آزاده سرافراز عظیم آقاجانی که مدتی با ایشان هم آسایشگاهی بود می گوید :
در سال 64-65 توفیق داشتم که با شهید شهسواری در یک آسایشگاه باشم . در اردوگاه الانبار ، قاطع 3 ، آسایشگاه 20 . در آن سالها در تلویزیون ایران فیلمی از یک اسیر ایرانی پخش شد که در لحظه اسارت با صدای بلند شعار  « مرگ بر صدام ضد اسلام  » را فریاد می کشید که توسط خبرنگار شبکه فرانسه ضبط شده بود . شهید شهسواری که خودش این شعار را داده بود هیچ اطلاعی از این قضیه نداشت  و نمی دانست که در رسانه های ایران خیلی مطرح شده و تصویرش پخش شده است .
بعد از مدتی که اسرای جدید به اردوگاه آمده بودند ، در میان آنان تعدادی از آشنایان شهید شهسواری نیز بودند که با دیدن ایشان  ، خبر پخش آن فیلم را به گوشش رساندند و تازه در آن زمان بود که ما هم از این قضیه باخبر شدیم و فهمیدیم که چنین اتفاقی افتاده است .
ایشان به خاطر کوچکی قدش از سربازی معاف شده بود . خودش تعریف می کرد و می گفت که :        « قدم کوتاه بود و فرمانده مافوقمان گفت که این آدم کوچولوها را می خواهید چکار کنید ، ردشان کنید بروند ، مگر در مملکت سرباز قحط است » . که بالاخره ایشان از سربازی معاف شد . بعد هم در زمان جنگ تحمیلی  بصورت بسیجی به جبهه آمد و فکر کنم در عملیات بدر که بعد از عملیات خیبر بود زخمی شد . و یکسری از دوستانشان هم آنطرف تر شهید شده بودند . عراقی ها زخمی ها را جدا می کنند که ایشان هم قاطی زخمی ها بودند . یکسری را که زخمشان شدیدتر بود جدا کرده و مثلاً 200 متر آنطرف تر می برند که پشت تپه بود بطوری که بقیه زخمی ها به آنجا دیدی نداشتند . بین این کسانی که مانده بودند شایع شده بود که اینها را برده اند تا اعدام کنند . بعد نوبت اینها می شود و آقای شهسواری را بلند می کنند که ببرند . ایشان می گفت : « حالا که دارم میروم شهید شوم لااقل خودم را خالی کنم و نفرتم را نسبت به این ظالم مستبد  ( صدام ) اعلام کنم . من که دارم  شهید می شوم حال هر بلایی که می خواهند ، سرم بیاورند » همین طور که او را می کشیدند و می بردند شعار معروف مرگ بر صدام ضد اسلام را فریاد می کشید . می گفت : « من در آن موقع اصلاً در ذهنم نه دوربینی بود و نه خبرنگاری و اصلاً حواسم به آنها نبود و حتی آنها را ندیده بودم . همینطور که مرا می بردند شعارم را دادم تا به بقیه زخمی ها ملحق شدم . وقتی که به جمع آنان رسیدم دیدم که همه زنده اند و از اعدام خبری نیست . » ایشان در ادامه می گفت : « در آن لحظات که شعارم را می دادم سربازان عراقی آنقدر گرم جابجا کردن مان بودند که اصلاً حواسشان به شعار من نبود برای همین با من هیچ برخوردی نکردند و مرا قاطی زخمی ها به بیمارستان منتقل کرده و بستری کردند و بعد از مداوا شدن به اردوگاه الانبار آوردند » .
بعد از پخش این تصاویر عراقی ها به دنبال چنین شخصی بودند که پیدایش کنند ولی نتوانستند او را پیدا کنند . آن هم به چند دلیل : اول اینکه ایشان هنگامیکه اسیر شد ریش زیادی داشت ولی وقتی وارد اردوگاه شدند به اجبار قوانین اردوگاه تمام ریش ها را با تیغ زدند ، یعنی کل چهره اش عوض شد . دوم اینکه ایشان جدا از تیر و ترکش هایش ، سردردهایی داشت که از اعصاب بود و جزء آن دسته از مریض هایی بودند که در اردوگاه هر هفته یک بار باید می رفتند نزد دکتر و قرص می گرفتند . یعنی مثلاً از میان آن قاطعی که 500 نفر در آن بودیم ، 10-12 نفر بودند که باید می رفتند و قرص های مخصوص خودشان را می گرفتند . این افراد را صلیب سرخ می شناخت . دکتر عراقی هم به اسم آنها را می شناخت ، حتی سربازان عراقی هم به اسم آنها را می شناختند . به خاطر اینکه این افراد دائماً می رفتند و می آمدند عراقی ها حساسیت و تندی شان روی اینها کم شده بود طوریکه مثلاً در راه با اینها شوخی می کردند و سربه سرشان می گذاشتند . حتی مثلا ً در ساعاتی که آزاد باش بود و بچه ها در حیاط قدم می زدند و یا لباس می شستند ، سربازهایی که در حال قدم زدن بودند ، بعضاً به آسایشگاه می آمدند و با این افراد چاق سلامتی خاصی می کردند . آقای شهسواری هم از آن دسته افراد بود . مثلاً غروب ها که می آمدند آمار بگیرند وقتی او را می دیدند می گفتند حالت چطوره ؟ خوبی ؟ و اینگونه بود که شهید شهسواری تا آخرین روز اسارتش ناشناخته باقی ماند .
 لازم به توضیح است که شهید شهسواری پس از آزادی از سوی مسئولین مورد تفقد قرار گرفت و مدال شجاعت را از دست ریاست جمهوری وقت دریافت کرد . سرانجام این آزاده سرافراز در بیستم مرداد ماه 1375 برای انجام ماموریت فرهنگی در حالی که ملبس به لباس مقدس بسیجی بود با همان ساز و برگ جبهه در مسیر زاهدان به فیض شهادت نائل آمد .
فرازی از وصیتنامه شهید محمد شهسواری :
« خداوند توفیق دهد که ادامه دهنده راه شهیدان باشیم امام امت را دعا کنیم و طول عمر ایشان را از خداوند بخواهیم » .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

مردان مرد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:48 شماره پست: 533

فرمانده یکی از گروهانهای لشکر 23 نوهد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود; « حسن هداوند میرزایی » را می گویم که در عملیات بیت المقدس (فتح خرمشهر) به همراه نیروهایش گامی مهم در اثبات و پیروزی این عملیات غرورآفرین برداشت که بیان آن ایثارگریها و جانفشانی ها فرصتی دیگر را می طلبد. اما آنچه مهم است اسارتش در این عملیات و شهادتش چند روز قبل از آزادی آزادگان سرافراز است که ما را بر آن داشت تا از ماوقع مطلع شویم لذا به سراغ هم بند و هم رزم ایشان امیر سرتیپ آزاده « علی داوری » رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش رفتیم و پای صحبتهای گرم و شیوایش نشستیم . آنچه می خوانید گوشه هایی از این نشست سه ساعته است که به حضورتان تقدیم می نمائیم . در ضمن متن کامل گفتگوی ما با ایشان را در فرصتی دیگر به دست چاپ خواهیم سپرد. انشاالله

.

روزهای پایانی اسارت وقتی مطرح شد که قطعنامه پذیرش گردید , دشمن سعی داشت جو سلولها و اردوگاه را به گونه ای نگه دارد که بچه ها در آرامش نباشند و در مشکلاتی که همیشه بر ما تحمیل می کردند , فشارها و جنگهای روانی بر ما وارد می کردند که مشکلات ما را چند برابر می نمود و در این میان اگر کسی مسلح به علم قرآن نبود شاید مسیرش عوض می شد و گاهی هم همینگونه می شد و عده ای که ضعیف النفس بودند , مشکل بر ایشان پیش می آمد و به اردوگاه منافقین منتقل می شدند. البته اینها کسانی بودند که از قبل زمینه داشتند و یا از منافقین بودند که خودشان را در گروه بچه مسلمانها جا زده بودند.

به همین خاطر عراقیها یکسری از منافقین را که جاسوسشان بودند را می بردند و پانزده روز نگه می داشتند و بعد از 15 روز رهایشان می کردند که این مسئله برای ما سوال برانگیز شد. چون ما می دانستیم این فرد را که می برند مشکل دار است و اطلاعات قادع ها را به آنها منتقل می کند که این موضوع بعدها ثابت شد.

از طرفی بخاطر اینکه ما به کارشان شک نکنیم , در کنار این کار عده ای از بچه های ما را هم می بردند. لذا شهید « حسن هداوند میرزایی » را جز بچه های حزب اللهی بردند. ولی بعد از 15 روز که قاعده کارشان بود و شخص را برمی گرداندند , ایشان را برنگرداندند. لذا ما اعتراض کردیم و به آنها گفتیم : « اصلا برای چه ایشان را بردید و حالا که بردید چرا برش نمی گردانید » بعد به صلیب گزارش کردیم تا جائیکه در مورد این موضوع درگیری مختصری هم ایجاد شد و آنها یعنی عراقیها آمدند و سه چهار روز درها را به روی ما بستند و هیچ جوابی هم به ما ندادند. چون ایشان را به شهادت رسانده بودند و می ترسیدند قضیه را بگویند. بعد به این نتیجه رسیدند که قضیه را از طریق صلیب سرخ به ما منتقل کنند و مسئله را به گونه ای خاتمه دهند. لذا از صلیب آمدند ولی حقیقت را به ما نگفتند. ما به آنها گفتیم تا تکلیف روشن نشود , نمی گذاریم شما بروید , باید جریان مشخص شود. اینها هم وقتی دیدند راه به جایی نمی برند , گفتند : « ایشان بیمار بود و در بیمارستان « الرشید » فوت کرد. که این هم دروغ بود.

درست بعد از اینکه نیروهای صلیب رفتند , یکی از منافقینی که توبه کرده بود و در سلول مجاور شهید هداوند بود , به اردوگاه ما منتقل شد و عین جریان و چگونگی شهادت این بزرگوار را برایمان اینگونه نقل کرد :

«یک روز دیدم از داخل یکی از سلولهای مجاور صدای ناله می آید. (سلولهای آنجا به گونه ای بود که راهرویی در میان بود و درهای سلول رو به روی هم باز می شد.) دیدم صدا آشناست . در حال خواندن مصیبت حضرت رقیه (س ) بود. احساس کردم این صدا را می شناسم . (عموما مراسماتی که در اردوگاه برگزار می کردیم , حسن بخاطر صدای خوبی که داشت هم قرآن تلاوت می کرد و هم روضه و مرثیه می خواند.) درست فهمیده بودم ; صدای حسن هداوند میرزایی بود. همانجا به اسم صدایش کردم . جوابم را داد و به من گفت : « تو کی هستی » خودم را معرفی کردم و او گفت : « تو که منافق بودی , اینجا چه می کنی » من که شرمنده شده بودم جریان را برایش تعریف کردم و او مرا دلداری داد و گفت : « ناراحت نباش , خدا ارحم الراحمین است و حتما توبه تو را می پذیرد. »

به ایشان گفتم : « چرا صدایت گرفته » گفت : « راستش چند روز است مرا آوردند اینجا و تهدیدم می کنند که باید با ما همکاری کنی در غیر اینصورت تو را می کشیم . یادت باشد اگر از اینجا رفتی قضیه را به بچه ها منتقل کنی به آقای داوری هم بگو که این بچه هایی که از میان شما جدا می کنند و می برند قضیه اش این است . »

خلاصه با هم قرار می گذاریم که هر 15 دقیقه یکبار در سلول را بزنیم و از حال یکدیگر مطلع شویم و این کار را سه روز انجام دادیم تا اینکه روز سوم هر چه در زدم , جوابی نشنیدم . ناخواسته به ذهنم آمد که حتما برایش اتفاقی افتاده , لذا با خودم گفتم : « یکبار هم که شده باید یک کار برای رضای خدا انجام بدهم . » لذا شروع کردم به سر و صدا کردن و خودم را به در دیوار کوبیدم , تا اینکه عراقی ها آمدند و مرا به باد کتک گرفتند. همینطور که مرا می زدند به آنها گفتم : « من نخواستم برای شما معضل ایجاد کنم و بعد قضیه را برایشان گفتم , که ما چنین برنامه ای داشتیم و هر چند دقیقه از حال یکدیگر با خبر می شدیم ولی چند ساعتی است از ایشان خبری نیست . »

اینها وقتی قضیه را فهمیدند , دستپاچه شدند و سریع رفتند در سلولش را باز کردند. ظاهرا حسن نیمه جان بود. آنها رفتند تکه ایی یخ آوردند و روی بدنش گذاشتند وقتی تکان خورد سریع او را می برند. بعد فردایش آمدند و ما را بردند بیرون و کلی تحویلمان گرفتند. من فهمیدم که حسن به شهادت رسیده که اینها اینقدر تحویلمان می گیرند.»

از طرف دیگر « امیر خلبان لقمان نژاد » هم تعریف می کرد : « مرا که برای عمل جراحی به بیمارستان بردند. دیدم روی دو تا از تختها دو جنازه است که رویش را پوشانده بودند. می خواستم از قضیه با خبر شوم لذا به یکی از بسیجیها که حالش مساعدتر از من بود گفتم « برو ببین اینها کی هستند » آن بسیجی هم می رود روپوش را کنار می زند و می بیند که یکی از پیکرها لخت و دیگری لباس تنش است . بعد آمد و گفت : « مطمئنم آن یکی که لباس تنش نبود حسن هداوند است . » و این دو موضوع سبب شد که ما مطمئن شویم ایشان به شهادت رسیده , لذا اعتصاب کردیم به گونه ای که درگیری بوجود آمد و یکسری مسائل مطرح شد ولی نتوانستیم کاری بکنیم , چون کار از دست ما خارج بود.

امیدواریم که بتوانیم ادامه دهنده راه این بزرگوار باشیم و سعی و تلاش کنیم این دستاوردهایی که به سختی به ما رسید به راحتی از دست ندهیم . انشاالله .

 

+ نوشته شده در یکشنبه 2 دی1386 ساعت 17:27  توسط حسین زکریائی عزیزی  |  آرشیو نظرات

اسیر 4067- "امیر سرتیپ شهید حسن هداوند میرزایی فیلم موسسه فکه

اسیر تکریت اهل ورامین لشکر نوهد یک شب قبل آزادی بر اثرشکنجه شهید شد

 

 

 

آخوند بی بی سی !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:46 شماره پست: 532

 

مرجع قلابی !!


به گزارش شبکه ایران، این اساتید و فضلا بیان کرده اند که "آقای صانعی مستمسک فتوای خود را، کتاب و سنت و فقه فقهای برجسته شیعه معرفی نموده و چنان سخن می‌گوید که گویی حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ مجوز این‌گونه فتاوا را برای وی صادر فرموده است!"

آنان در ادامه عنوان کرده اند که آقای صانعی "بدون توجه کافی به قواعت اصولی و فقهی و بی‌آن‌که دغدغه رد فروع به اصول را داشته باشد و بدون اشاره به ادله احکام، تنها آنچه را به گمان خود مورد نیاز اجتماع می‌داند، در قالب احکام فقهی بیان می‌کند، لذا پرفتوا و کم‌تتبع است و هر روز که می‌گذرد، بر فتاوای عجیب و غریبش می‌افزاید."

" تساوی دیه زن و مرد"، "رد فاضل دیه"، "عقد موقت"، " محرمیت فرزندخوانده"، "ربا در قرض‌های استنتاجی"، " پاک بودن پوست غیر مذکی"، " تشکیک در حکم ارتداد"، "ارث بردن کافر از مسلمان" و "ازدواج مجدد" از جمله موضوعاتی است که فتواهای آقای صانعی درباره آن ها از سوی این اساتید و فضلا مورد انتقاد و واکاوی قرار گرفته است.

اساتید و فضلای حوزه علمیه قم در بیانیه خود، عنوان کرده اند که "چرا مراجع محترم تقلید، مدرسین حوزه و فضلای محترم با مماشات به فتواهای شگفت‌انگیز آقای صانعی می‌نگرند، در صورتی که نشر چنین بدعت‌هایی که با کنار نهادن معیارهای علمی حوزوی انجام می‌گیرد گذشته از آن که ضربه کاری بر میراث فقیهان بزرگ شیعه است برای طلاب جوان و تازه‌کار، روشی نامبارک و غلط را آموزش می‌دهد که مفسده آن در آینده آشکار خواهد شد."

اساتید و فضلای حوزه علمیه قم همچنین در بیانیه دیگری عنوان کردند که " فتواهای اشتباه آقای صانعی عملاً صلاحیت علمی او را زیر سؤال برده است، تا جایی که آیت‌اللـه منتظری با این‌که آقای صانعی شاگرد و مرید وهمفکر سیاسی او حساب می‌شد، احتیاطات خود را به آقای شبیری زنجانی به عنوان اعلم پس از خود ارجاع می‌داد و الآن هم دفترش همین شیوه را انجام می‌دهد."

این روشنگری پس از آن صورت می گیرد که تصمیم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم درباره عدم صلاحیت آقای صانعی در تصدی مرجعیت، با اعتراض جریان اصلاح طلب و حامیان خارجی آنان مواجه شده است.

* متن کامل بیانیه

بسم‌الله الرحمن الرحیم
فتاوای آقای صانعی در عیار فقاهت
مقدمه
سالیانی است که آقای یوسف صانعی فتاوای غریبی به نام مرجعیت صادر می‌کند و مدعی است که این فتاوا را «با همان متد حوزوی» به دست آورده و لذا تصریح نموده که «من غیر از کتاب و سنت و غیر از فقه صاحب جواهر و شیخ چیزی ندارم. آنچه هست مبنای فقه صاحب جواهر و شیخ است.»
اینجانبان جمعی از اساتید و فضلای حوزه علمیه قم حداقل به دو دلیل احساس وظیفه نمودیم تا نسبت به برخی از فتاوای شگفت‌آور ایشان اعلام موضع کنیم.
1ـ اگرچه آقای صانعی منتقدان خود را مورد اهانت قرار داده، میگوید: «ما به حکم و اذا خاطبم الجاهلون قالوا سلاماً، در راه هدف، از همه آنها صرف‌نظر کردیم.» ولی چند سال بعد مواضعش را تعدیل نموده و فرموده که از انتقادات استقبال می‌کند: «من حتی از آنهایی که بعضاً به صورت اعتراض سؤال می‌کنند ـ ولو این‌که اعتراض آنها به صورت توهین هم باشد ـ ناخرسند نمی‌شوم، بلکه آن را لطف ایشان در حق خودم می‌دانم و آن را سبب پیشرفت امور و رفع اشکال می‌دانم.»


2ـ اقای صانعی مستمسک فتوای خود را، کتاب و سنت و فقه فقهای برجسته شیعه معرفی نموده و چنان سخن می‌گوید که گویی حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ مجوز این‌گونه فتاوا را برای وی صادر فرموده است!
از این‌رو ما برخی از فتاوای ضد اجماع و ناپخته ایشان را نقل و مخالفت آن را با دیدگاه فقیهان سترگ شیعه مخصوصاً حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ نشان می‌دهیم و از وی می‌خواهیم از شتابزدگی در افتا بپرهیزد و و در آموخته‌هایش بازبینی کند و اگر حکمی را نمی‌داند، سکوت کند که فردا در پیشگاه صاحب دین باید پاسخگوی ابداعات خود باشد.
به نظر می‌رسد ایشان بدون توجه کافی به قواعت اصولی و فقهی و بی‌آن‌که دغدغه رد فروع به اصول را داشته باشد و بدون اشاره به ادله احکام، تنها آنچه را به گمان خود مورد نیاز اجتماع می‌داند، در قالب احکام فقهی بیان می‌کند، لذا پرفتوا و کم‌تتبع است و هر روز که می‌گذرد، بر فتاوای عجیب و غریبش می‌افزاید.


برای آشنایی خوانندگان محترم بعضی از نظرات فقهی وی بیان می‌شود:

یکم: تساوی دیه زن و مرد
امام خمینی‌(ره) و همه فقیهان شیعه، دیه زن را نصف دیه مرد می‌دانند و بسیاری از آنها به اجماعی بودن این حکم تصریح کرده‌اند. همچنین فقیهان همه مذاهب اهل سنت دیه زن را نصف دیه مرد می‌دانند، مگر چند تن اگشت‌شمار از اهل سنت که مخالفت آنها را بهایی نیست، لذا صاحب جواهر می‌گوید: جملگی مسلمانان بر این حکم اجماع دارند.
در مقابل اجماع فقیهان اسلام، آقای صانعتی در نسبتی خلاف واقع ادعا می‌کند: منشأ تفاوت دیه زن و مرد در زمان شهید بهشتی است. بهشتی در آن شرایط انقلابی این وجه اعتباری را مطرح کرد که چون مرد خرجی می‌دهد، دیه وی دو برابر زن است. اصل این مطلب نادرست است... در فقه شیعه اصلاً این حرف‌ها و این گونه مسائل مطرح نیست، با اعتباراتی که اشکال دارد نمی‌توان قانون درست کرد.
بدین گونه آقای صانعی اجماع فقیهان شیعه را انکار نموده، از شهید بهشتی انتقاد می‌کند که با اعتبارات نمی‌توان قانون درست کرد. در حالی که دلیل ارائه شده از سوی آن شهید از روایات گرفته شده است.
مطلب دیگر این که وقتی از آقای صانعی در مورد دیه زن و مرد سؤال می‌کنند، می‌گوید: دیه زن و مرد مساوی است قضا لا طلاق ادله الدیه و عدم دلیل بر تقبید.
در صورتی که شیخ طوسی دلیل نصف بودن دیه زن را اجماع و روایات می‌داند و صاحب جواهرف روایات باب را متواتر می‌خواند، همان روایاتی که از پیامبر‌(ص) و ائمه‌(ع) نقل شده و مقیدند و به صراحت دلالت بر نصف بودن دیه دارند.

دوم: رد فاضل دیه
امام خمینی‌(ره) و همه فقیهان شیعه در صورتی قصاص مرد قاتل را در مقابل زن مقتول جایز می‌دانند که اولیای زن، فاضل (زیادی) دیه قاتل را به ورثه‌اش بپردازند که نصف دیه مرد است و این حکم اجماعی است.
در مقابل، فقیهان اهل سنت جز اندکی از آنها رد زیادی دیه را لازم نمی‌دانند.
آقای صانعی برخلاف اجماع فقیهان شیعه و با پیروی از جمهور فقیهان اهل سنت، رد فاضل دیه را لازم نمی‌داند، در حالی که صاحب جواهر می‌گوید: روایات مستفیض و متواتر ابن سمنا را اثبات می‌کنند.

سوم: متعه
آقای صانعی گفته است: «مشروعیت عقد موقت و متعه، فی الجمله برای مواقع اضطراری همانند جنگ‌های طولانی، جزو مسلمات مذهب شیعه است و همان طور که مرقوم شده مشروعیتش برای موارد اضطرار است.
مدتی بعد با صراحت می‌گوید: اساساً عقد موقت در اسلام برای رفع ضرورت است، نه عیاشی مشروع یا عدل ازدواج دائم قرار گرفتن، بنابراین برای کسانی که همسرشان در اختیار آنهاست و می‌توانند غریزه جنسی را به وسیله همسر اطفا نمایند، عقد موقت مرد نسبت به زن مسلمان، به نظر این جانب، محل اشکال، بلکه محکوم به منع و عدم جواز است.
نظر آقای صانعی در منوط کردن جواز ازدواج موقت به وجود اضطرار همان دیدگاه قدیمی فقیهان اهل سنت است و اساساً نخستین فردی که قید «اضطرار» را دخیل در جواز متعه دانست، خلیفه دوم بود که در دفاع از تحریم متمه گفت: «همانا رسول خدا(ص) مکه را در زمان ضرورت حلال کرد و اکنون مردم در آسایش‌اند.»
برخلاف آقای ضالمی، فقیهان شیعه اجماعاً ازدواج موقت را جایز می‌دانند و هیچ کدام آنها جواز آن را مقید به قید اضطرار نکرده است.

چهارم: محرمیت فرزندخوانده
وقتی درباره محرمیت فرزندخوانده با اطرافیان از آقای صانعی سؤال می‌شود، فتوا می‌دهد: فرزندخوانده گرچه فرزند اصلی نمی‌باشد، لیکن چون اطلاع دادن و متوجه شدن او به فرزندخوانده بودن برای او حرج و مشقت ولو روحی – که معمولاً چنین است – دارد، از جهت محرمیت حکم فرزند اصلی را داشته و همه محارم فرزند اصلی به او محرم می‌باشند و جزو محارمش از حیث محرمیت محسوب می‌شوند و در محرمیت ذکر شده، فرقی بین نبی، مانند دایی و عمو و یا سببی، مانند مادرزن و یا مادرشوهر و غیر آنها نبوده و نیست.
فقیهان شیعه تاکنون هر جا که درباره ایجاد محرمیت با فرزندخوانده اظهارنظر کرده‌اند، تنها به محرمیت از راه رضاع یعنی شیر دادن و ازدواج اشاره کرده‌اند، از جمله خود آقای صانعی در پاسخ مقلدانش، پیش از این تنها به همین دو راه اشاره کرده است و دیده نشده که فقهی برای اثبات محرمیت، آن هم برای نزدیکان سببی و نسبی به قاعده نفی حرج استناد کرده باشد. از طرز استدلال آقای صانعی دانسته می‌شود که وی به درستی مفاد قاعده لاحرج را درنیافته است.

پنجم: ربا در قرض‌های استنتاجی
آقای صانعی فتوا می‌دهد: اگر کسی که قرض می‌دهد، شرط کند که زیادتر از مقداری که می‌دهد بگیرد، در صورتی که قرض استنتاجی (تولیدی و اکتسابی) باشد به این معنا که شخص برای گذران زندگی و تهیه نان شب خود و یا ورشکستگی و بیچارگی قرض نمی‌کند، بلکه برای کسب و ساختن خانه و امثال آنها ـ که برای استنتاج است ـ قرض می‌کند، عدم حرمت قرض ربوی استنتاجی که نه تنها باعث جلوگیری از معروف و تجارت و کسب و کار نمی‌شود، بلکه وسیله‌ای برای رونق بازار و اقتصاد سالم است – خالی از قوت نیست، هرچند احتیاط در به کار بردن حیل در این قسم ریا و زیاده مطلوب است، ولی اگر قرض ربوی استهلاکی باشد؛‌یعنی برای نیاز و رفع احتیاج زندگی است، حرام و در حکم جنگ با خدا و رسول او است و هیچ حیله‌ای مجوز آن نیست.
فقیهان شیعه و سنی اجماع دارند که به طور کلی اگر در قرض، شرط شود که هنگام بازپرداخت، مقداری به مبلغ بدهی افزوده شود، ربا و حرام است و تا قرن حاضر کسی در این حکم تردیدی نداشت تا این که با نفوذ اقتصاد سرمایه‌داری در کشورهای اسلامی برخی از عالمان اهل سنت، مانند رشید رضا و عبدالوهاب خلاف، این شبهه را مطرح کردند که آنچه اسلام تحریم کرده خصوص بهره قرض‌های مصرفی  استهلاکی است و شامل بهره قرض‌های تولیدی و استنتاجی نمی‌شود و متأسفانه آقای صانعی بدون مطالعه کافی و دقت در آیات و روایات اهل بیت در این دام افتاده و این فتوا را داده است،‌ حال آن‌که فضلای حوزه علمیه قم به خوبی به شبهات مزبور پاسخ گفته‌اند.

ششم: پاک بودن پوست غیر مذکی
آقای صانعی گفته است: به نظر اخیر اینجانب چرم‌ها و پوست‌های تهیه شده در بلاد غیراسلامی، اگر اطمینان باشد که از حیوانات مردار و میته گرفته نشده (که معمولاً امروزه مخصوصاً با توجه زیادی که به رعایت بهداشت در دنیا مطرح است، چنین اطمینانی وجود دارد)، نجس نیست. زیرا آنچه که نجس است، مردار و جیقه است نه غیرمذکی، همچنین نماز خواندن با آنها چنان چه از حیوان هلال گوشت باشد، مانعی ندارد.
در فقه شیعه، حیوان غیرمذکی، میثه محسوب می‌شود و پوست آن نجس و نماز با آن باطل می‌باشد و این مطلبی اجماعی است و در روایات معصومان (ع) هم همین معنا به صراحت آـمده است. حال چگونه آقای صانعی حکم غیرمذکی را از میته جدا می‌داند، خود باید پاسخ بدهد.

هفتم: تشکیک در حکم ارتداد
از آقای صانعی می‌پرسند:آیا افراد می‌توانند به صورت واقعی و نه تصنعی دین خود را تغییر دهند؟
در جواب می‌گوید: اگر این عمل از روی تحقیق، علم و آگاهی باشد و درواقع آگاهانه منکر دین فعلی خود شود، این مطلب قابل بحث است اما اگر کسی علم و آگاهی به حقانیت دین خود دارد اما باز دست به انکار آن می‌زند و مردم هم می‌دانند این عقیده واقعی او نیست، این چنین کسی مستحق مجازات است.
این گفته آقای صانعی که می‌گوید «قابل بحث است» زیر سؤال بردن حکم اجماعی فقیهان مسلمان است، آنان حتی در مورد کسی که یک حکم ضروری دین را انکار کند حکم ارتداد و اعدام را جاری می‌دانند. چه رسد به این که صراحتاً دین خود را انکار کند و تغیر دهد. قیدی که آقای صانعی به عنوان راه نجات مرتد از مجازات مطرح کرده است، یعنی «انکار و تغییر دین از روی علم و آگاهی» قیدی است که با احراز آن، همه فقیهان مسلمان حکم به مجازات فرد می‌کنند. صاحب جواهر می‌گوید: اگر حکم انکار شده، فی‌حد ذاته امری ضروری از ضروریاتدین باشد و کسی که آن را انکار می‌کند، از ضروری بودن آن حکم نزد اهل دین اسلام اطلاع داشته باشد، با این انکار، کفر وی ثابت می‌شود، چه این انکار زیانی باشد و از روی عناد گفته شود و چه هم زیانی باشد و هم اعتقاد قلبی او باشد.
شهید ثانی نیز می‌گوید: ارتداد عبارت است از کفر بعد از اسلام یا بالیت یا با قول و یا با فعل تحقق می‌یابد ...
قول مثل این که خدا یا پیامبران را انکار، یا رسول خدا (ص) را تکذیب کند یا امری را که اجماعاً حرام است حلال، یا امری را که اجماعاً حلال است، حرام شمرد و ضابطه ارتداد، انکار ضروری دین است و فرقی نمی‌کند از روی عناد یا اعتقاد و یا استهزا باشد.
بنابراین جایی برای تشکیک در این حکم نیست.

هشتم: ارث بردن کافر از مسلمان
آقای صانعی می‌گوید: آیا اسلام حقوقی را برای کسانی که شناسنامه اسلامی دارند قرار داده است؟ حالا اگر کسی شناسنامه‌اش او را مسیحی، یهودی، زرتشتی و یا سایر ادیان که با اسلام دشمنی ندارند معرفی کرد آیا این گونه افراد از آن حقوق محروم می‌شوند، یعنی فرد غیرمسلمان حق ندارد از مسلمان ارث ببرد؟ ... ما چگونه بپذیریم مردی که شناسنامه‌اش اسلامی است وقتی از دنیا رفت فرزندش که مسلمان نیست و دینی غیر از دین اسلام را برگزیده است وشیزه و میوه جان پدر است تنها به علت این که شناسنامه اسلامی ندارد از ارث بردن اموال پدر محروم شود.
این گفته آقای صانعی هم  برخلاف اجماع مسلمانان است. شهید ثانی می‌گوید: مسلمانان اتفاق دارند که کفر مانع ارث می‌شود و کافر از مسلمان ارث نمی‌برد.
صاحب جواهر پس از آن که کفر را از موانع ارث می‌شمرد، می‌گوید: کافر ذمی و حریی و مرتد و سایر اصناف کافر از مسلمان ارث نمی‌برند و در این حکم میان مسلمانان اختلافی نیست.
بنابراین نظر فقیهان اسلام، این مطلب اثابت شده‌ای است که شخص مرتد از پدر مسلمان خود ارث  نمی‌برد و آقای صانعی تحت تأثیر احساسات خود، احکام خدا را به بازی گرفته است.

نهم: ازدواج مجدد
آقای صانعی گفته است: ازدواج مجدد مرد بدون اجازه همسر اول، خلاف شرع، حرام و مصیبت است. در صورتی که رضایت زن اول وجود نداشته باشد؛ حتی اگر  مرد تمکن مالی هم داشته باشد، ازدواج مجدد وی حرام است.
و بر این گفتار افزوده است: ازدواج مجدد بدون رضایت همسر اول... از نظر شرعی جرم است و اگر زن اول بعد از عقد زن دوم رضایت ندهد، این عقد اثر حقوقی ندارد.
آقای صانعی در این مسئله بر خلاف اجماع مسلمانان فتوا داده است. علامه حلی می‌گوید: فقیهان همه شهرها در همه سرزمین‌ها و زمان‌ها اتفاق دارند که برای مرد آزاد جایز است چهار زن آزاد را به عقد دائم خود درآورد.
بعضی از فقیهان در توضیح سخن علامه گفته‌اند: این گفته صراحت دارد در این که احدی از مسلمانان با جواز ازدواج با چهار زن مخالفت کرده است، با وجود آن که در سایر مسائل فرعی زیاد اختلاف دارند. هر کس قایل به عدم جواز شود منکر صریح قرآن است و مخالف همه اهل اسلام... و اگر کسی این را انکار کند، مرتد است، چون ضروری دین را اتکا کرده است.
روایات فراوانی نیز بر جواز گرفتن چهار زن دلالت دارد.
ضمن این که تا به حال بین فقیهان مسلمان دیده نشده است که کسی ازدواج مجدد را مشروط به رضایت زن اول کند، این شرط را آقای صانعی بدون دلیل شرعی، از جانب خود ابداع کرده است. اگر چنین شرطی ملاک باشد حکم ازدواج مجدد در قرآن «فانکحوا ما طالب لکم من النساء مثنی و ثلاث رباع» تقریباً لغو است، چون کمتر زنی است که برای ازدواج دوم شوهرش اجازه بدهد.
البته آقای صانعی به این ابداعات قانع نیست و چنان می‌نماید که در آینده قصد دارد در بسیاری از احکام دین تجدیدنظر کند. نکته‌ای که در این جا تذکر آن لازم می‌نماید این است که چرا مراجع محترم تقلید، مدرسین حوزه و فضلای محترم با مماشات به فتواهای شگفت‌انگیز آقای صانعی می‌نگرند، در صورتی که نشر چنین بدعت‌هایی که با کنار نهادن معیارهای علمی حوزوی انجام می‌گیرد گذشته از آن که ضربه کاری بر میراث فقیهان بزرگ شیعه است برای طلاب جوان و تازه‌کار، روشی نامبارک و غلط را آموزش می‌دهد که مفسده آن در آینده آشکار خواهد شد.

والسلام علیکم و رحمه‌اللـه و برکاته

 

تست هوش /ارسال رضا کاظمی

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:45 شماره پست: 531

بنده خدایی در امتحان تست هوش یک دانشگاه شرکت می کند و سوالات زیر ازش پرسیده می شود

1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید ؟
الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال
آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .

 


2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور
آن شخص ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .


3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر
آن شخص از خدا کمک خواست .


4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل
آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .


5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟
الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی
آن شخص از خیر یک میلیون دلار گذشت .


اگر شما فکر میکنید که از آن شخص باهوشتر هستید و به هوش او میخندید، پس لطفا به جواب صحیح سوالات در زیر توجه کنید:‌‌

1- جنگ 100 ساله( 1453-1337 میلادی) به مدت 116 سال به درازا کشید.
2- کلاه پانامایی در کشور اکوادور ساخته میشود.
3- انقلاب اکتبر روسیه در ماه نوامبر جشن گرفته میشود.
4- نام کوچک شاه جورج البرت بود.(در 1936 او نام کوچک خود را تغییر داد.)
5- در زبان اسپانیایی به معنی جزایر توله سگها استINSULARIA CANARIA  .‌

 

نتیجه اخلاقی: هیچ وقت فکر نکن خیلی باهوشی

 

مردان مرد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:43 شماره پست: 530

 

آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید...

بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین 

«احمدرضا احدی» در آبان ماه سال 1345 خورشیدی در شهرستان اهواز در خانواده‌ای مذهبی زاده شد. وی با شروع جنگ تحمیلی همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خویش(ملایر) بازگشت. سال 64 با رتبه اول در رشته پزشکی وارد دانشگاه شهید بهشتی شد. وی همزمان در این دوران در جبهه‌های جنگ حضور داشت. در مدت 4 سال حضور در جبهه بارها مجروح شد و سرانجام در عملیات کربلای5 ،در اسفند ماه سال 65 به شهادت رسید.
اینجا لازم دیدم بخشی از دست نوشته‌های شهید احمدرضا احدی رو از کتاب حرمان هور براتون بذارم...

 آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؛
گلوله‌ای از دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‌کند، معلوم نمایید:
- سر کجا افتاده است؟
- کدام زن صیحه می‌کشد؟
- کدام پیراهن سیاه می‌شود؟
- کدام خواهر بی برادر می‌شود؟
- آسمان کدام شهر سرخ می‌شود؟
- کدام گریبان پاره می‌شود؟
- کدام چهره چنگ می‌خورد؟
- کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک می‌ریزد؟
یا این مسئله را که هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می‌کند مورد اصابت موشک قرار می‌دهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنیم، معلوم کنید:
- کدام تن می‌سوزد؟
- کدام سر می‌پرد؟
- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
- چگونه باید آنها را غسل داد؟
- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
- چگونه می‌توانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کنی؟ 
کدام مسئله را حل می‌کنی؟
- برای کدام امتحان، درس می‌خوانی؟
- به چه امیدی نفس می‌کشی؟ 
چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟
چه کسی می‌داند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟
کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟
کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم کجاست؟
دخترم چه شد؟به کدام گوشه تهران نشسته‌ای؟
کدام دختر دانشجویی که حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوه‌های عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل می‌پروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، که بی‌شرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟
چه کسی در آن کشته شد و در آن دفن گردید؟
چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له کردند و اصلاً چه می‌دانی که تانک چیست و چگونه سری زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟
- کیف و کلاسور را از چه پر می‌کنی؟
از خیال.
از کتاب.
از لقب شامخ دکتر.
یا از آدامسی که مادرت هرروز صبح در کیفت می‌گذارد.
- کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟
دیر رسیدن اتوبوس.
دیر رسیدن سر کلاس.
نمره A گرفتن.
- دلت را به چه چیز بسته‌ای؟
به مدرک.
به ماشین.
به قبول شدن در دوره فوق دکترا.
آری پسرک دانشجو!
به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است.
جوانی به خاک افتاده و خون شکفته.
آری دخترک دانشجو!
به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند.
در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کدهای بی‌سیم را بیابند.
به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محله‌ای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همکارانش او را روی دست تا بهشت آباد اهواز بدرقه کردند.
به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند؟
هیچ می‌دانستی؟
حتماً نه!
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‌خورند به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟
و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی،اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خواهد!!
اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی‌دانم که این خون، خون خدا، با حرمله چه می‌کند؟!
آن هنگام که پیکر پاک شهید برخاکهای سوزان دشت فرو می افتاد من و تو در فضای کرخت شهر چشم و گوش بسته بودیم . آن هنگام که ناله جانسوزمجروحی در گوشه بیمارستان بلندبود ، من و تو در کمال آسایش وسلامت به سر می بردیم . آن هنگام که آوار خشم و کین دشمن بر سرکودکان معصوم وبی گناه فرومی ریخت، من و تو در بلند عمارتهای جهل آرام و بیخطر خفته بودیم .آن هنگام که سرهای بریده بچه هادر کردستان به بالای نیزه هامی رفت ،من و تو به کدامین خیال بودیم ؟ آن هنگام که غروب غم بر قلب نوجوان اسیر سنگینی می کرد،من تودرجمع گرم خانواده آرام گرفته بودیم. آن هنگام که سرمای طاقت فرسای کردستان ، دستان آن نوجوان را _که برای حفاظت حریم من و تو به آنجا رفته بود_بی حس کرده بود ، من وتو در کنار شوفاژهای گرم درپشت میزهای رنگارنگ ، آرام و بی خبر نشسته بودیم .
بگذار حکایت این همه ایثار در کنج همان سرزمینها مدفون بماند! بگذار کسی نفهمد که چه بر سر آنها آمده ! بگذار کسی نداند که مادر فرزند از دست داده چگونه است ! بگذار در لاکهای خود فرو روند و حقایق پیرامون ما مشخص نشود .
... می گویند آنها که می توانند درس بخواندو امکانش را هم دارند ، باید به دانشگاه بروند ،و آنهایی که می توانند بجنگند به مرزها روند . هر کسی را شغلی است! زهی خیال باطل .
به خدا قسم ، عده ای از همانها که دیگر در میان ما نیستند ،صدها باربهتر از من وتو درس می خواندند . ولی آنان همه مرارتهای جبهه را در عوض درس خواندن صرف به جان خریدند ... 

دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاج توام. خدایا بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم. خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارمی بگذار این خشکزار وجودمی این مرده قلب من دیگر نباشد! بگذار این دیدگان دیگر نبیند. بس است هرچه دیده اند. بگذار این گوش های صم دیگر نشنوند. بس است هرچه شنیده اند. بگذار این دست وپاها دیگر حرکت نکنند. بس است هرچه جنبیده اند. خدایا ! دوست دارم، تنهای تنها بیایم ، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دوراز هر هویتی. خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری، خواهم گفت:لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته ام؟! خدایا ! دوست دارم سوختن را؛ فناشدن،از همه جاجاری شدن به سوی کمال انقطاع روان شدن. 
                                                                                                     بعونک یالطیف

مردان مرد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:41 شماره پست: 529

کمال کورسل، شهید فرانسوی

وقتی از «ژوان» پرسید: «کی تو رو شیعه کرد؟» او جواب داد: «دعای کمیل علی(ع)»

یک نفر بود مثل آدم‌های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم پشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح.

«ژوان» دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.

محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و با اخلاص از آن دفاع نکند.

در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند. یکی از آن‌ها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که باز هم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند.

بعد از مدتی، رفت و‌آمد «ژوان کورسل» با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد.

غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش «مسعود» لباس پوشید برود کانون برای مراسم، «ژوان» پرسید:«کجا می‌ری؟» گفت: «دعای کمیل» ژوان گفت:«دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم!» گفت: «بفرمایید».

چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست. با «مسعود» رفت و آخر مجلس نشست. آن شب «ژوان» توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.

هفتة آینده از ظهر آمد. با لباس مرتب و عطر زده گفت: «بریم دعای کمیل»

گفتند:«حالا که دعای کمیل نمی‌روند»؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.

یک روز بچه‌های کانون، دیدند «ژوان» نماز می‌خواند، اما دست‌هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می‌کند.

«مسعود» شیعه شدن او را جشن گرفت.

وقتی از «ژوان» پرسید: «کی تو رو شیعه کرد؟» او جواب داد: «دعای کمیل علی(ع)»

گفت: «می‌خواهم اسمم رو بذارم علی»

مسلمان‌های پاریس، عمدتاً اهل سنت بودند و اذیتش می‌کردند. «مسعود» گفت: «نه، بذار یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع).»

گفت: «پس چی»

ـ «هرچی دوست داری»

گفت: «کمال»یک روز گفت: «مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم»

چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.

مادرش، خیلی ناراحت بود. می‌گفت:«شما بچه منو منحرف می‌کنید»

بچه‌ها گفتند: «چند وقتی مادرت را بیار کانون» بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.

کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. «کمال» هم معمولاً کتاب می‌خواند. به خصوص کتاب‌های شهید مطهری.

خیلی سؤال می‌کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می گرفت. یک روز گفت: «مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم»

ـ «برو پی کارت. تو اصلاً نمی‌توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان.»

آن زمان دبیرستانی بود.

اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: «معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.»

رفت و بعد از مدتی آمد و گفت:«کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم.» با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت. مسعود گفت: «تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی! 

خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آن‌ها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.

ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد.

اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: «معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.»

خیلی راحت می‌گفت:«من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم.»

یک کتاب «چهل حدیث» و «مسألة حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد.

همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می‌گفت:«به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست.»

یک روز از «مدرسه حجتیه» زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من زن می‌خواهم. هرچه می‌گوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول نمی‌کند.

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

مسعود گفت:«حالا چه زنی می‌خواهی؟»

گفت:«نمی‌دونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد.»

مسعود هم گفت:«این زنی که تو می‌خوای، خدا توی بهشت نصیبت می‌کند.»

هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت.

«مسعود» یاد جمله‌ای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند «طلبه‌ها، چند سال اول تحصیل را اگر می‌توانند، وارد فضای خانوادگی نشوند.»

رفت کتاب را آورد. گفت: «اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته.»

جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: «باشه»

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

هر وقت‌ ما گفتیم:«امام» می‌گفت: «نه! حضرت امام»

یک روز رفت پیش مسعود و گفت: «می‌خواهم برم جبهه» ایام عملیات مرصاد2 بود.

مسعود گفت:«حق نداری» گفت: «باید برم» مسعود:«جبهه مال ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان» گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.»

فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.

از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.

کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.

یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر «کمال کورسل» شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم، شاید با یک روژه‌گاردی دیگر!

کمال عزیز! ریشه‌های باورت در ضمیرما، تا همیشه سبز باد!

منبع: وبلاگ یاران ناب

تنظیم برای تبیان: حسین رحمانی

 

 

برای تاریخ
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:39 شماره پست: 528

 

یک نه بزرگ !!


جهان محسن حسام مظاهری یکی از حامیان میرحسین موسوی در مطلبی قابل تامل نکات مهمی را درباره میرحسین موسوی و جریان سبز بیان نموده است.

متن کامل این مطلب در ادامه می آید. لازم به ذکر است لزوماً تمام موارد مطرح شده در این مطلب مورد تائید جهان نیوز نیست و صرفاً به جهت پرهیز از دخل و تصرف در نامه، متن کامل آن منتشر شده است. 

نامه‌ای نه برای میرحسین، که برای تاریخ
و نه برای آن‌که مخالفان‌ش را خوش‌ آید، که برای خوش‌آیند خدای‌ش


جناب‌ آقای میرحسین موسوی

سلام

چند ماهی از انتخابات و حواشی مهم‌تر از متن آن می‌گذرد. این ایام لااقل برای هم‌نسلان من محک و آزمون خوبی بود. نسل خموده‌ی من نیاز داشت چنین غربال و زلزله‌ای را.

هرچه بود، گذشت. آن‌سان که دانم و دانی. آوردگاه بایسته‌ای بود. در هر دو معنای آوردن. «صالح و طامع متاع خویش نمودند».

قصدم از این نوشته تکرار مکرراتی که همه‌گان گفته‌اند و شنیده‌اید و نشنیده‌اید نیست. یک حرف دارم. صریح. همان را می‌خواهم بزنم. و تمام. و آن این است:


در آن طیف پُرتلون کسانی که در ۲۲خرداد نام حضرتعالی را بر برگه‌ها نوشتند یک جماعت هم بودند که به هر دلیل از جمله منفعت مشترک طرفین مجادله، این ایام کم‌تر دیده‌ شدند و حرف‌شان را کم­تر کسی شنید. هر طرف ماجرا بر اساس منفعت خود سعی کرد وجودشان را از اساس منکر شود. این جماعت، این دسته، این قشر، رسانه ندارند، تریبون ندارند، وکیل و وزیر و سخن­گو ندارند. ولی بودند. ولی هستند.

و صاحب این قلم یکی از آن جماعت است.

این جماعت به شما رأی داد که در آن مصاف بهتر می‌دانست‌تان؛ به نسبت آن دیگران و آن دیگر. شناختی که داشت به هر تقدیر این بود. آمد به میدان، تبلیغ کرد، هزینه داد. و ماند. نه طعن حریف کرد و نه مدح شما. نه سبز پوشید و نه یاحسین گفت. فقط رأی داد؛ خاموش‌لب.

برای این انتخاب، این جماعت البته هزینه بسیار داد. هزینه‌هاش هم از اساس نه کماً و نه کیفاً با هزینه­هایی که دیگر حامیان جنابعالی داده­اند قابل قیاس نبود و نیست. هزینه‌هاش از جنس آبرو بود. از جنس دل‌بریدن دوستان بود. از جنس تحمل هزار طعن و ناسزا و تهمت بود. از جنس ناروادیدن بود؛ یک­شبه غیرخودی و منافق شدن. از جنس گسیختن رشته‌ها و خاموشی چراغ‌های رابطه بود.

اگر شما هم رأی می‌آوردی دیگ آبی از این جماعت گرم نمی‌شد. نه کیسه‌ای اندوخته بودند، ‌نه وعده‌ای شنفته ‌بودند، نه عهد و میثاقی بسته بودند، نه نقشه‌ای کشیده بودند. هیچ. سلام‌شان بی‌طمع بود. همان اندازه که عهدشان راسخ.

این جماعت اصلاح‌طلب نبود؛ سهل است، سال­های اصلاحات پیرشان کرد. خم به ابرو و پشت­شان آورد. اصلاح­طلب نبود که عقبه‌ای، حزبی، باندی برای‌ این حمایت­ش هورا بکشد، و اگر به زندان رفت ازش اسطوره بسازد، و اگر کشته شد نام‌ش را بلندآوازه کند و اگر زخم خورد دل‌جویی شود و... . نسبت و قرابت‌ این جماعت به باند و جناح و حزب متبوع و حامی حضرتعالی همان اندازه بود و هست که به باند و جناح و حزب رقباتان. لابد می‌پرسید پس دلیل حمایت‌شان چه بود. می‌گویم‌تان.


بهتر می‌دانید؛ فرق است بین رفتارهای آدمیان و منشأ و مبادی آن رفتارها. بسا که دو کس با منشأیی واحد به دو رفتار رانده شوند. و نیز بسا که دو کس با منشأهای متضاد، رفتاری واحد را برگزینند. و این جماعت برزخی، رفتارشان در انتخاب حضرتعالی با هواداران‌تان شباهت داشت و مبادی این رفتارشان با رقباتان! عجیب است؛ نه؟ ولی حقیقت دارد. چنین است که این جماعت هم، به‌سان برخی از حامیان رقیب‌تان، برای پیروزی حضرتعالی نذر کرد، صدقه داد، روزه گرفت و صلوات فرستاد. باورش سخت است؟

این جماعت منتقد بود. منتقد پاره‌ای چیزها که گمان می‌کرد شما بیش از آن دیگری توان اصلاح‌شان را داری. نه! ‌نمی‌گویم که تشکر کنی. منت هم نمی‌خواهم سرتان بگذارم. گفتم که مبادی‌شان چنین حکم می‌کرد. حساب و کتاب و معامله­ی ایشان با کس دیگری است. این جماعت ـ لااقل آن تعدادشان که من می‌شناسم ـ برای خود آن اندازه ارزش و اعتبار و شأن قایل‌اند که آخرت خود ـ سهل است ـ حتا گوشه­ای از دنیای خود را نه برای شما و نه هیچ‌کس دیگر خرج کنند. اگر قرار به هواداری باشد، این جماعت هوادار مبانی و ارزش‌هایی است که این انقلاب را به پیروزی رساند. اگر قرار است شیفته باشد شیفته‌ی امامی است که هستی‌اش را مدیون اوست. اگر قرار است وامدار باشد، وامدار جوانان برومند این سرزمین است که شهید نام گرفته­اند و بعد هم پدر و مادرهای پیر آنان. اگر قرار است درد داشته باشد، دردش درد دین است؛ درد مردم دین است. اگر قرار است مصلحتی را ببیند، مسأله­اش مصلحت امت اسلامی است. و اگر قرار است به خط قرمزهایی پابند باشد حفظ ثبات و استقلال مملکت و حفظ اعتبار و شأن قانون اساسی و شیرازه­اش یعنی ولایت فقیه آن خط قرمز است. اگر قرار است گوش به فرمان و مطیع باشد مطیع امام‌زمان‌اش است. مبادی حرکت این جریان این­ها است. و اگر هم به شما رأی داد با نیت قربة الی الله بود و با وضو رأی داد. نگفتم که منت گذارم. گفتم که امر مشتبه نشود؛ بر شما و دیگران.

این جماعت، در تمام این ماه‌ها، روزان و شبان سختی را پشت سر گذاشت. روزی صدبار مرد و زنده شد. با چشم باز دید. خون دل خورد. پیر شد. کمرش شکست. صدای‌ش گرفت. چشمش سوخت. جگرش آتش گرفت. فریادش در گلو خفه شد. (ولی درعین حال بزرگ شد. قد کشید. آبدیده شد.)

تنش از باتوم جهل و بی‌تدبیری این سوی میدان کبود شد؛ و دلش از دست خنجر لجاجت و بی‌منطقی شما خون. در میانه‌ی میدان زیستن عالمی دارد برادر! از دوسو تیغ را پذیراشدن به جنون بیش‌تر می‌ماند. و این جماعت مجنون‌صفت‌اند.

و ما بودیم. فردای روز رأی، دل‌نگران و مضطرب و سرگردان بودیم. در کوی دانش‌گاه باتوم و اشک‌آور و ناسزا خوردیم. در راهپیمایی سکوت بودیم، آرام و معترض. پس از‌ آن هم برخی‌مان آمدند. نه سطلی آتش زدیم، نه جوانک بسیجی‌ای را گروگان گرفتیم، نه شب‌ها روی پشت‌بام الله اکبر گفتیم، نه با پلیس درگیر شدیم. نه روز قدس، روزه‌خوری کردیم. نه ۱۳ آبان، کودکانه، دوروبر سفارت روسیه قدم زدیم. نه روز دانشجو عکس مرادمان را پاره کردیم. نه! که این‌همه نقض غرض‌مان بودیم.

ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط عوام‌فریبی و دکان‌بازی به نام دین و مفاهیم دینی بسته شود؛ نه که در ظاهری نو و مدرن، به پارچه‌ی سبز و الله‌اکبر گفتن برسیم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط قانون‌شکنی و گردن‌کلفتی و سرکشی در برابر قانون برچیده شود؛ نه که خود مشوق قانون‌گریزی و قانون‌ستیزی شویم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که جامعه‌ی طوفان‌زده آرام شود، از ماجراجویی و از افشاگری و از تهدید خالی شود، هر روز بالاترین مقام اجرایی مملکت فضای آرامش جامعه ـ که لازمه‌ی ثبات و پیشرفت است ـ را مختل نکند، نه این‌که خود چنان آشوبی به پا کنیم و غوغایی به راه اندازیم که هیچ‌کس را یارای مدیریت آن نباشد و کار از دست‌مان خارج شود. ما به حضرتعالی رأی دادیم که سکان اداره‌ی کشور به جای هیجان و احساسات و بی‌منطقی، با عقل و تدبیر مشورت بزرگان و اربابان اندیشه بچرخد؛ نه آن‌که خود به آتش هیجانات کور بدمیم و عواطف را تحریک کنیم و فضای بی‌منطقی را رواج دهیم. این آنی نبود که در پی‌اش بودیم.

چنین بود که در عین حفظ انتقادهامان، از فردای نمازجمعه‌ی ۲۹خرداد خانه‌نشین شدیم.

و چه‌قدر آرزو کردیم کاش شما هم در قامت سیاست‌مداری آینده‌نگر، در عین بیان اعتراض خود همان فردای انتخابات می‌گفتید به احترام اخلاق، به احترام متانت، به احترام ادب، از پیگیری شکایت‌ام انصراف می‌دهم. و خانه‌نشین می‌شدید و در این سیاست بی‌اخلاق ما، سنگ‌بنای متانت و عقلانیت سیاسی را به نام خود ثبت می‌کردید.

و چه‌قدر آرزو کردیم وقتی آن زمزمه‌های آشوب برخاست، تدبیر می‌کردید که این راه فرجام‌ش کجاست؟ و نمی‌گذاشتید خون مظلومی ـ چه فرق می‌کند از کدام سوی جبهه ـ به زمین ریزد. با خدا معامله می‌کردی و عقب می‌نشستی. انتظار نداشتیم آشتی کنی. به قهر، به اعتراض، خموشی می‌گزیدی. (احتمال ریختن یک قطره خون هم ارزش این کار را داشت. نه؟) و چه‌قدر آرزو کردیم وقتی دیگر آب‌ها از آسیاب افتاد و رگ‌های برآمده‌ی گلو فرو نشست، در اولین فرصتی که خلوت می‌کردی با خود، به میدان می‌آمدی و شجاعانه و مردانه به اشتباه‌ت در باور به تقلب و اشاعه‌ی آن معترف می‌شدی. و چه‌قدر آرزو کردیم کهولت سن آن‌سان متأثرت نمی‌ساخت که این هلهله و غلغله‌ی شادی سپاه رومی را نشنوی و خنده را بر لب گرگ‌های در کمین آبادی نبینی. و چه‌قدر آرزو کردیم حس مادری‌ات برانگیخته شود و کودک را به دایه واگذاری! (اشتباه از ما بود. حریف‌ت دایه بود؛ ولی تو مادر نبودی!)

و چه‌قدر آرزو کردیم ...

ولی شما این کارها را نکردی! به هر دلیل. شما ما را ندیدی. حرف‌مان را نشنیدی. نخواستی ببینی. نخواستی بشنوی. حق داشتی! آن‌قدر سروصدا زیاد بود که بلندترین فریاد هم گم می‌شد. چه رسد که در گلو خفته هم باشد. نه فقط شما، حریف‌تان هم ما را ندید. ما دنبال دیده‌شدن نبودیم. و این‌چنین، میدان واگذار به شما دو لشگر شد. و خانمان ما که درست جایی در میانه‌ی آوردگاه شمایان بنا شده بود، آتش گرفت، سوخت، خاکستر شد، و خاکسترش هم به باد رفت. اما نه بی‌بی‌سی این واقعه را نشان داد و نه رسانه‌ی ملی! مشکل از خود ما جماعت بود که وقتی، خیلی وقت پیش، انتخاب کرده‌ بودیم که نه گوسفند باشیم و نه گرگ! خودمان انتخاب کرده بودیم که نه فرمان‌بری‌مان از روی تقلید باشد و نه نافرمانی‌مان. که دیده بودیم چه سان «خلق را تقلیدشان بر باد داد»! و باز دیدیم این ایام هم. و حالا دیگر کار درست به همان جایی رسیده است که دوست نداشتیم برسد.

نمی‌دانم بین شما و خدای‌تان چه خبر است. نمی‌خواهم هم بدانم. مثل برخی تقواسنج و نفاق‌سنج هم ندارم که دیگران را بسنجم‌. لابد شما هم حجت شرعی داری. برای همه‌ی آن کارها که کردی و نکردی. اصلاً‌ خبر ندارم که این همه مشغله و سروصدا فرصت لحظه‌ای خلوت‌گزینی با خود و خدای‌ت را داده است یا نه. من ولی چندی پیش فرصت یافتم و خلوت کردم. و به نتیجه‌ای رسیدم که هدف این نوشته همان ابلاغ آن است:

صادقانه بگویم؛ همان مبادی که براساس‌شان روزی به شما رأی دادم حالا وامی‌داردم که به رساتر آوایی بگویم به عنوان یکی از آن جماعتی که ذکرشان رفت، من دیگر هیچ حجت شرعی در کوچک‌ترین هم‌راهی و هم‌آوایی و هم‌دلی با شما و جریان متبوع‌تان ندارم.

نه که یک‌شبه به این رسیده باشم. (کماآن‌که شما هم یک‌شبه به این‌جا نرسیده‌اید.) فصل فاصله از مدت‌ها آغاز شده بود و هر بار و با هر کار مثال ضربت تیشه‌ای این رشته برید و برید تا حالا که دیگر انقطاع کامل حاصل شده است. به همان دلیل که روزی صراحتاً و بی‌محاسبه از هزینه‌هایش و دوستی‌ها که می‌گسلد و دشمنی‌ها که می‌آفریند، گفتم و نوشتم که به شما رأی می‌دهم، حال به همان دلیل این سخن را اظهار می‌کنم. قربه الی الله!

خیال‌تان راحت باشد. این انقطاع البته به معنای اتصال به لشگرگاه حریف‌تان نیست. خرده‌ها و نقدها و حتا اعتراض‌ها به جای خود باقی است. بین جماعتی که ذکرشان رفت و جماعت رقیب شما شکافی است که شما مسبب ایجادش نبود. پس بریدن از شما در حکم رفوی آن شکاف نیست؛ البته اگر هنوز رقیب‌ خود را یک طرز تفکر، یک سلیقه و یک منش خاص می‌دانید و نه کلیت نظامی که همگی فرزندان‌ش هستیم.

می‌ماند یک حرف. من از نصیحت‌کردن و شنفتن بدم می‌آید. اما چه می‌شود کرد که در زمانه‌ای می‌زی‌ایم که برنایان باید پیران را نصیحت کنند و به صبر و خویشتن‌داری بخوانند. برادرانه می‌گویم؛ برادرانه بشنو! و اگر کورسوی حقیقت و صدقی در آن یافتی دریاب!

در این هوای غبارآلود و فتنه‌گون که هیچ‌ چیز خودش نیست. که همه‌ی‌ ترازوها یا معیوب اند یا فرسوده، یک معیار می‌ماند که سالم است. و آن محک را در وجود ما نهاده‌اند. قطب‌نمایی که در چنین آوردگاه‌هایی بدان توسل جوییم و داوری آن را پذیرا شویم. و آن دل است. القلب حرم الله! که هوای جامعه و اطراف و محله و شهر و کل دنیا هم اگر آلوده شود، حرم خدا مصون است.

فرمود: «رحم الله امراً عرف من أین و فی أین و الی أین».

این شعر فروغی بسطامی را این روزها به زمزمه زیاد می‌خوانم. موافقید یک بار باهم بخوانیم‌ش:

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه‌جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند، همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر «فروغی»
از دامگه خاک بر افلاک پریدند


کاش مرد خدا شویم!

کم‌کمک دارند بیرق­های مجلس آقا را علم می‌کنند.

والسلام

کربلای حقیقت !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:37 شماره پست: 527

 

قصه این زن صحت ندارد !


 

 

English

 

تاریخ: 21 آذر 1388

تعداد بازدید: 3957 

آیا ازدواج امام حسین (ع) با ارینب ، در پیش آمد قضیه کربلا نقش داشته است؟

گروه شیعه

 

سئوال کننده: ملیکا مالکی

توضیح سؤال :

زنی نخست نامزد یزید می‌شود و چون [امام] حسین او را گمراه می‌کند و با گول زدن او را به سوی خود می‌کشد و به این گونه کینه‌جوئی یزید بر‌انگیخته می‌شود که منجر به کشته شدن [امام حسین] می‌شود.

همانطور که می‌بینید این مطلب را نیز با کمک اسناد تاریخی مطرح نموده‌اند. منتظر پاسخ شما هستم .

مقدمه :

این شبهه از سوی برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام طرح شده که ادعا می‌کنند علّت زمینه ساز واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام‌ داستان عاشقانه‌ای بود که به‌واسطه عشق و علاقه شدید یزید به زنی به نام «اُرَیْنَبْ» همسر «عبدالله بن سلام» آغاز شد و امام حسین علیه السلام‌ با اقدامی که در بعضی کتاب‌ها ذکر شده مانع از این دست یازی و شهوت‌رانی یزید گردید .

در حقیقت چنین وانمود کرده‌اند که سرآغاز کینه‌ توزی و دشمنی یزید با امام حسین علیه السلام و سرمنشأ واقعه کربلا این ماجرا بوده است .

پاسخ:

  در پاسخ به این دوست گرامی عرض می‌کنیم:

با تحقیقی که ما در متون و منابع تاریخی داشتیم تنها کتاب قابل اعتنائی که این واقعه را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری متوفای 276 هق از مصادر تاریخی اهل سنّت می‌باشد. که هر محقّقی با مطالعه این متن، آن را  به یک داستان و رمّان شبیه‌تر می‌بیند تا یک اتّفاق حقیقی.

ما جهت اطّلاع از کلّ این ماجرا ترجمه مطالب نقل شده در کتاب الامامه و السیاسه را در این جا می‌آوریم :

عشق یزید و حیله معاویه

یزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و رفیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى به میان مى آورد.

یزید مجلس را خلوت و خصوصى دیده ، اظهار می‌کند: خداوند حکومت پدرم (معاویه) را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستى به او عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و راى جمیل او مرا وامی‌داشت که در تمام امور خود به صلاح بینى او اتکاء نموده ، و حتى احتیاجى به اظهار نیّات و خواسته‌هاى قلبى خود ندیده ، و در همه امور خود با توجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولى پدرم با آن علم و حلم و توجهى که دارد: از صلاح بینى و خیر خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا به کلى محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاها و سیئات اعمال او بگذرد.

- رفیق: خیال مى کنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است ؛ زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانى کامل پدرت درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان می‌دانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت به شما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشى و آسایش و رضایت خاطر و بلندى مقام و شوکت شما است .

یزید  سرش را پائین انداخته ، و محسوس بود که : از اظهار خود پشیمان شده ، و به گفته خود نادم است .

رفیق پس از تمام شدن مجلس ، به سوى عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازه ملاقات طلبید.

معاویه به‌ خاطر خصوصیتى که با رفیق (ندیم خود) داشت : فهمید که شرفیابى او در آن وقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى این لحاظ اجازه داد و رفیق وارد اطاق مخصوص گردید.

رفیق مذاکرات خود را با یزید درمیان گذارده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.

 - معاویه: عجبا، تا به حال کوچکترین عملى که موجب ناراحتى و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواسته‌ها و کارهاى او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچ‌گونه درباره او مهربانى و خوبى و احسان مضایقه نکنم .

سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.

ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.

یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود.

یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، به خاطر استشاره کردن و مذاکراتى است که پیرامون پیش آمدى صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهاى مشکل و امور سیاسى حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل می‌کرد.

یزید به اطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست .

معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم .

یزید در حالی‌که از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من به‌خیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم .

همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش : نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش ‍ دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود.

من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (ارینب) را  مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچک‌ترین احتمالى نمی‌دادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد.

من از این پیش آمد بی‌نهایت متأثر شده و آسایش و طمأنینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده ، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشویش به سر می‌برم .

محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است .

آرى صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمیر خویش ندارم .

- معاویه: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده .

- یزید:  پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت .

- معاویه: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است .

- یزید: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است . و اگر کسى می‌توانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتی‌که آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.

- معاویه: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى ؟

- یزید: خیال نمی‌کردم محتاج به تذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت شما را نسبت به خود به اندازه اى شدید و کامل می‌دیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمی‌دادم .

- معاویه: راست است ، ولى باید بیش از پیش خود را حفظ کرده و تقوى و عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمیر خود را پیش کسى اظهار ننمائى . شاید بتوانم به مقصد نائل آیم .

معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.

و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى می‌کردند.

و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود.

معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامه‌ای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید.

معاویه به‌ این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.

عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.

معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانی‌ها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و می‌خواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من این است که : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانی‌که پس از من امور سلطنت و حکومت را به دست می‌گیرند، به خاطر عجب و بزرگوارى حکومت و کوچک شمردن دیگران و به بهانه پیدا نکردن هم رتبه و کفو، از تزویج زن ها ممانعت ننمایند.

من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را براى آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من هم فکر و هم قدم باشند.

ابوهریره و ابودرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله (ص ) بودید، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و عمل کردن به احکام حقیقى که موجب سپاس گذارى و شکر خالق و رضاى او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت .

معاویه - پس مناسب می‌دانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور می‌کنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.

معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به‌ دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.

ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او  ابلاغ نمودند.

عبدالله بن سلام بى نهایت  مسرور گشته ، و شروع به عرض ‍ تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.

عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت :سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمت‌ها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.

ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بی‌نهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم می‌باید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید.

ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر  پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند.

دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.

و در نهایت گفت: عبدالله می‌تواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود بر‌انگیخته و موجب سخط الهی گردم.

ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود ارینب است .

عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.

ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند.

معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر می‌کردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید  پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم .

معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.

معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است .

پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند.

معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.

ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است .

دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ می‌باید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.

سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند.

عبدالله بن سلام این بیت را خواند:

فان یک صدر هذا الیوم ولى           فانّ غدا لناظره قریب

اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند.

در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر می‌گفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت : از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن می‌گفت : و همه یک زبان می‌گفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که : زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است !

عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.

این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته است .

دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود.

عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !

سپس به خود آمده و گفت : خدایم را حمد مى کنم ، و در مقابل نعمت هاى او ستایش می‌نمایم ، البته چیزى را که پروردگار جهان بخواهد قابل تغییر و تبدیل نیست . کسى نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روى فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید باز نخواهد توانست از محیط حکمرانى خداوند خارج شده ، و کوچکترین ضررى را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتى ، نعمت و نقمت این جهان پایدار نیست ، آدمى باید در مقابل تقدیرات غیبى تسلیم و خضوع کرده ، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.

این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) ارینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود.

معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و ارینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید.

ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود.

ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که : او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند.

ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.

حسین بن على علیه السلام چون ابودرداء را دید، از جاى خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا به تو اى صاحب و رفیق پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا به رسول خدا تجدید نمودى ، و احزان و غصه هاى مرا به یاد آوردى !

سپس فرمود: از آن روزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است ، کسی را از یاران و اصحاب آن حضرت نمی‌بینم مگر این که بى نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتى که به آن حضرت دارم ، بى اختیار اشک از چشمهایم جارى مى شود و جگرم مى سوزد.

در این هنگام به خاطر یاد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهاى ابودرداء نیز جارى شده ، و گفت : خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائى و ارتباط پیدا کردیم .

حضرت حسین بن على علیه السلام فرمود: قسم به خداوند که من به تو علاقمندم ، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم .

ابودرداء گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است .

حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده ارینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید.

البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم .

ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم .

ابودرداء به سوى خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به ارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیه‌السلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که می‌خواهید انتخاب و تعیین نمائید.

ارینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما می‌کردند، من آرزومند می‌شدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که : با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.

- ابودرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید.

- ارینب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد.

- ابودرداء: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته می‌بوسید، تو هم لبهاى خود را بگذار به محلى که لب هاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به آنجا گذاشته شده است .

- ارینب : قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم .

حضرت حسین بن على علیهما السلام ارینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.

این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید.

معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت .

معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم .

عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج می شد، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى ) و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و  مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش ‍ تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود.

عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مى‌خواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد ارینب بوده استفاده نماید.

و با این حال احتمال قوى میداد که ارینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید.

ولى خواه  ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض ‍ سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت : هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا می‌کنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت .

حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا می‌گوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.

حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمی‌زند، و آنچه می‌گوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.

ارینب گفت : راست می‌گوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است .

حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى ارینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به ارینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.

سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم می‌شود عین امانت شما به همان حالی‌که بود باقى است ، و ارینب به این قسمت اعتراف می‌نماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.

- عبدالله بن سلام : آیا اجازه می‌فرمائید که آن امانت را به هر وسیله باشد به من رسانیده ، و احتیاجى به حضور من نباشد؟

حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: نه ، باید خودت حاضر شده ، و به دست خود امانت را پس گرفته ، و ذمّه ارینب را تبرئه کنى !

عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.

ارینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت .

عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.

حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت .

عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به ارینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.

در این هنگام اشک از چشم‌هاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر می‌خوردند.

حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت : خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن .

حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.

عبدالله بن سلام ، ارینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند.

الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (276هق)، تحقیق الزینی ، ج 1 ، ص 167 .

اولاً ابن قتیبه بدون هیچ اشاره‌ای به ناقل و راوی این داستان حکایت را از شخص ثالثی نقل می‌کند که برای ما آن شخص شناخته شده نیست ؛ پس داستان از نظر سندی مشکل دارد و قابل احتجاج نیست ؛

ثانیاً : اشکال مهم دیگری که در این داستان وجود دارد این است که امام حسین ‌علیه السّلام در یک مجلس همسرش را سه طلاقه می‌کند و حال آن که بر اساس فقه شیعه که بر گرفته از روایات اهل بیت معصومین علیهم السّلام است سه طلاق در یک مجلس جایز نمی‌باشد.

ثالثاً : گذشته از بطلان قطعی روایت فوق ، به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.

 

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیّ عصر (عج)

 

 

    فهرست نظرات

 

 

1  

نام و نام خانوادگی:  داوودانصارى     -   تاریخ:  15 آذر 87
سلام علیکم
خسته نباشید خداوند خیرتان دهد چنین کارهای ارزشمندی قطعا اجر بسیار دارد.از خدا برایتان توفیقات روز افزون خواهانم.

2  

نام و نام خانوادگی:  مجید     -   تاریخ:  17 آذر 87
با سلام
مقاله جناب دینوری بسیار جالب بود . خوشبختانه چون ایشان و علمای اهل سنت این کتاب را 100 % صحیح نمی دانند ما میتوانیم ملطالب زیر را ذکر کنیم :
1 ) خضوع و خشوع یزید ( ملعون ) در برابر پدرش هر چند شراب خوار و میمون باز با شد این ادبش جای تعریف دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟
2 ) پدر باید به هر دری بزند که فرزند را عقده ئی نشود حتی مکر و خدعه هر چند در مقام خلیفه؟؟؟؟؟باشد .
4 ) حفظ ناموس (طعمه قرار دادن دختر برای رسیدن به امیال ) ؟؟؟؟؟
3 ) صحابه کلاه سرشان میرود .
4 ) نا اگاهی خلیفه مسلمین از کوچکترین مسائل خانوادگی ( نمیدانم (عقل) و (استقامت) و( مردانگى) تو کجا رفته است؟ ) سه چیزی که در این پسر وجود نداشت.
5 ) دینوری دروغ هم بلد نیست بگوید( بمانند دیگران ) و ان جاری شدن حکم 3 طلاقه و بدون حضور شاهد ؟؟؟؟

حال خود کلاه خود را قاضی کنید .


یا علی

3  

نام و نام خانوادگی:  منتظر     -   تاریخ:  04 دی 87
با سلام با توجه به توضیحات فوق چرا این داستان در بین شیعیان متواتر است
جواب نظر:
با سلام

متواتر به این معنی است که چند سند داشته باشد ؛ اما این روایت تنها یک سند سنی دارد و تمامی کسانی که آن را نقل کرده اند آن را با همین یک سند نقل کرده اند که این به معنی قبول روایت نیست ؛ چون خود ایشان از عامی بودن سند اطلاع دارند . همانطور که در کتب اهل سنت روایات بسیار امده است که مولف آنها را قبول ندارد .

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

4  

نام و نام خانوادگی:  ا.شعری     -   تاریخ:  07 دی 87
دلیل های گفته شده خیلی جالب بودند

5  

نام و نام خانوادگی:  جواد علی قلی پور     -   تاریخ:  25 اسفند 87
اجرکم عندالله

6  

نام و نام خانوادگی:  قادم     -   تاریخ:  04 فروردین 88
بالاخره این قضیه وازدواج امام حسین با این زن حقیقت دارد؟؟آیا کل این داستان ساختگیست یا قسمتی از آن؟لطفا به من پاسخ دهید چون اکثر سایتها ووبلاگهای ضد اسلامی با دامن زدن به این موضوع وطرح آن سعی در منحرف نشان دادن تشیع دارند ومتاسفانه اکثر افراد بی ایمان وسست ایمان هم این مطلب را می گویند. وبالاخره ما به پیروان شیطان چه جوابی بدهیم؟
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامی
همانطور که در این مقاله نیز آمده است ، ماجرای ازدواج با ارینب (و یا جزیی از آن) هیچ سند صحیحی ندارد ؛ بنا بر این هیچ مقداری از آن قابل قبول نیست .
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات

7  

نام و نام خانوادگی:  امیری     -   تاریخ:  04 فروردین 88
این داستان، به دلائل زیر، بی اعتبار و قابل نقد و تردید جدی است:
1ـ ابو درداء، (عویمر بن عامر یا عویمر بن قیس) بنا بر نظر مشهور در زمان خلافت عثمان (31 ـ 321 یا 33) درگذشت. برخی وفات او را سال 38 یا 39 هجری دانسته‌اند(2)، در حالی که داستان مذکور در اواخر سلطنت معاویه و زمانی رخ داد که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معیّن کرده بود. قطعاً در آن زمان ابو درداء، در حال حیات نبود و سال‌ها از درگذشت وی سپری شده بود.
2ـ داستان در منابع تاریخی و حدیثی مشهور و کهن ذکر نشده است، در حالی که اگر رخ داده بود، با شهرت و کیفیتی که در داستان آمده، حتماً در منابع حدیثی یا تاریخی ذکر می‌شد. تنها کتاب مشهوری که آن را آورده «الامامه و السیاسه» است که برخی در انتساب آن به «ابن قتیبه» تردید جدی کرده‌اند.(3)
3ـ در هیچ کدام از منابع شیعه و سنی ذکر نشده که امام حسین بعد از شهادت علی(ع) و رفتن به مدینه، در اواخر سلطنت معاویه، به عراق (کوفه) آمده باشد و مدت نسبتاً طولانی درنگ نموده تا در آنجا ازدواج نماید.
4ـ در داستان آمده که امام «ارینب» را سه طلاقه کرد، در حالی که از نظر مکتب اهل بیت(ع) سه طلاقه نمودن همسر در یک مجلس و بدون ازدواج مجدد با وی، ارزش ندارد و محقق نمی‌گردد.
5ـ در برخی منابع گفته شده: کسی که با وی ازدواج کرد، امام حسن است، که در این منابع، اشاره‌ای به اینکه امام او را طلاق داده، نشده است.(3)
در کتاب «تسلیة المُجالس وزینة المجالس» داستان را به صورت مختصر دربارة امام حسن(ع) آورده، یادآور می‌شود که این جریان در مدینه رخ داد و بعد از ملاقات عبدالله با همسر سابق خود و گریه آن دو، امام او را طلاق داد و وی مجدداً به عقد شوهر سابق خود درآمد و به خانة او رفت.(4) منبع مذکور، به جهات زیر، از اعتبار و ارزش مناسب برخوردار نیست:
أ) کتاب مذکور، از منابع متأخر و غیر مشهور (حدود قرن ده هجری) است، نیز وضع نویسنده، از جهت نسب، تاریخ زندگی، محیط تربیتی، میزان اعتبار و علمیت، به صورت دقیق معلوم نیست.(5)
ب) این کتاب بعد از مطالعه کتاب «روضة الشهداء» ملا حسین کاشفی سبزواری متوفانی حدود 910(6) و بر اساس و شیوه و اقتباس از آن نگارش یافته است.
نویسنده بعد از تمجید و تعریف از کتاب «روضة الشهداء» و نویسندة آن می‌نویسد: بعد از مطالعه آن کتاب از خداوند خواستم بر اساس و روش وی کتابی بنویسم تا در این کار از او پیروی کرده باشم.
وی یادآور می‌شود که مطالب صحیح و آنچه در کتاب‌های دانشمندان ما وجود داشت، گردآوری کردم.(7)
اساس و منشأ کتاب مذکور، کتاب «روضة الشهداء» است. «روضة الشهداء» که مستند مهم این کتاب به شمار می‌رود، به سختی نقد شده است.
میرزا عبدالله افندی اصفهانی از بزرگان قرن دوازدهم، کتابشناس بلندپایه شیعه(8) درباره منابع «روضة الشهداء» بر این باور است که بیشتر، بلکه تمام روایات موجود در آن، از کتاب‌های غیر مشهور، بلکه غیر قابل اعتماد نقل شده است.(9)
افزون بر این، در کتاب «روضة الشهداء» در بیشتر موارد به ویژه موارد حساس، هیچ مصدر و مأخذی برای آنها یاد نشده، در مواردی که مأخذ آورده، اغلب آن منابع اشکال دارد.(10)
ج) داستان مذکور در «روضة الشهداء» نیز نیامده است، چنان که در منابع کهن یافت نشد و نویسنده آن را با تعبیر «روایت شده»، آورده، هیچ کدام از راویان یا منابع آن را نام نبرده است!
بنابر این، این داستان، درباره امام مجتبى نیز دارای ارزش و اعتبار نیست و به افسانه شباهت دارد.
دربارة امام حسین(ع) نیز اعتبار ندارد و افسانه بودن آن نسبت به امام حسین(ع) روشن‌تر است، چنان که مطالبی که ذکر شد، معلوم شد. دقت در جزئیات آن، افسانه بودن گزارش را به خوبی اثبات می‌کند.
توجه به این مطلب نیز ضروری است که در هیچ کدام از منابع نیامده که علت یا یکی از علت‌های واقعه کربلا، این جریان است و یزید به جهت کینه‌ای که در این باره از امام حسین داشت، با حضرت جنگ کرد.

پی‌نوشت‌ها:
1ـ الامامه والسیاسه، ص 166 ـ 173.
2ـ ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622؛ ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129.
3ـ دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459.
4ـ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 43 ـ 44؛ بحار الانوار، ج 44، ص 171 ـ 172.
5ـ محمد بن ابی طالب حسینی کرکی، تسلیة المُجالس وزینة المَجالس، ج 2، ص 54 ـ 58.
6ـ همان، ص 11 ـ 16 (مقدمه کتاب).
7ـ الذریعه، ج 11، ص 294.
8ـ تسلیة المُجالس وزینة المجالس، ج 1، ص 51 ـ 52.
9ـ رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص 340.
10ـ میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء وحیاض الفضلاء، ج 2، ص 190.
11ـ تأملی در نهضت عاشورا، ص 340.

8  

نام و نام خانوادگی:  مرادی     -   تاریخ:  19 شهریور 88
از این همه تهمت به اهل بیت و جانشینان خدا در زمین بپرهیزید . بهتره اول علم و ایمان خودتون رو بیشتر کنی اقا .بعد مطلب بنویسید. فکر اخرتت هم باش . اهل بیت جز پاکی و راستی چیزی برای ما که نمیخواستند خودشون در عمل اولین بودند. به همین خاطر قران ایشان را السابقو ن السابقون اولئک المقربون معرفی میکند . امام ع بخاطر حفظ همین درستی پاکی و برحق بودن به جنگ فرد فاسدی به نام یزید رفت.اون وقت شما اراجیفی مینویسی که اصلا با واقعییت جور در نمیاد

9  

نام و نام خانوادگی:  حامداورعی     -   تاریخ:  06 آبان 88
اسلام علیک یااباعبدالله الحسین جانم به فدای تویاحسین

10  

نام و نام خانوادگی:  سعید     -   تاریخ:  25 آذر 88
این روایت مشتمل بر چندین مذمت و نکوهش آشکار درباره ی معاویه فریبکار و فرزند هوس رانش است و هم زمان مشتمل بر چندین فضیلت در بزرگواری امام حسین است مانند اینکه ایشان از سوی صحابی رسول خدا سرور جوانان اهل بهشت دانسته شده و بر یزید برتری داده شده است, صرف نظر از سند روایت در خود این روایت چندین دلیل بر حقانیت و برتری امام حسین نسبت به یزید در نزد صحابه وجود دارد
با این روایت چه را میخواهند ثابت کنند؟!! آیا بخشی از آن را رد میکنند و بخشی دیگر را میپذیرند؟!!! أیکفر ببعض و یؤمن ببعض

11  

نام و نام خانوادگی:  سعید حسینی (شاه اسماعیل صفوی)     -   تاریخ:  26 آذر 88
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

با سلام

در واقع منظور و هدف اهل سنت زیر سئوال بردن قیام امام حسین ع است که که بخوبی در مقاله (ینوری) مشهود است
زیرا از نظر آنان معاویه امیر المومنین بوده و هر کس بر علیه فسق و فجور جنایات و شرابخواری معاویه قیام کرده باشد را خارج شده ی از دین میدانند
اما نمیدانم چرا اهل سنت وقتی به جنایات معاویه میرسند
وقتی به جائی میرسند که چهار نفر مدعی پدری معاویه میشوند
یا وقتی به جنایات و شراخواری زنبارگی و . . . . یزید پسر معاویه میرسند، باز هم بی شرمانه از آنان دفاع میکنند
و با ایجاد شبهه و تحریف و داستان سازی سعی در پنهان نگاه داشتن علت اصلی قیام آن امام همام می نمایند
همانگونه که فرمایشات پیامبر را در مورد حضرت امیر پنهان کردند و خود را بجای آن بزرگوار قرار دادند.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد

اللهم العن الجبت و الطاغوت

12  

نام و نام خانوادگی:  ل     -   تاریخ:  08 دی 88
غلط کرده کسی که این مطلب را نوشته. اصلا از نظر تاریخی وجود ندارد. امام حسین ع در واقعه عاشورا در خواب پیامبر ص را دید که فرمود خداوند دوست دارد حسین ع را شهید ببیند. و حسین ع برای احیای دین اسلام و رسول خدا قیام کرد. تا حکومت را از دست ظالمان بگیرد. خاندان مطهر پیامبر ص فریبکار یا ازمند به دنیا و ظواهر ان نیستند که به خاطر زنی اخرت را به دنیا بفروشد. در حالیکه خداوند مکان انها را در بهشت در اعلی علیین قرار داده و نیاز به زنان این دنیا ندارند به غیر همسر مبارک و مطهرشان شهربانو خانم س .




 

      ارسال نظر

 

صفحه کلید  

*:نام ونام خانوادگی

*:پست الکترونیکی

*:متن نظر



       

 

RSS | مناظرات | فتنه وهابیت | آرشیو اخبار | آرشیو یادداشت | پایگاه های برتر | گالری تصاویر | خارج فقه مقارن | درباره ما | ارتباط با ما

 

دروغگوها به بهشت نمی روند !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:34 شماره پست: 526

10دروغ بزرگ فتنه‌گران

سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۱۷

در واقع تناقضات گفتار و رفتار آقای موسوی و دیگر همراهانش در فرقه سبز، نشان داد که این ادعا هیچ میانه ای با واقعیت ندارد و تنها ابزاری برای "کسب رای" بوده است.

به گزارش رجانیوز، دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، چه قبل از برگزاری و چه بعد از اعلام نتایج، واقعیت های تلخ زیادی به همراه داشت.

حضور میرحسین موسوی در عرصه انتخابات که با ادعای مبارزه با "دروغ" صورت گرفت وپس از اندک زمانی با تناقضات بسیاری در عمل روبرو شد، یکی از مهمترین این رویدادها بود.

در واقع تناقضات گفتار و رفتارآقای موسوی و دیگر همراهانش در فرقه سبز، نشان داد که این ادعا هیچ میانه ای با واقعیت ندارد و تنها ابزاری برای "کسب رای" بوده است.

در همین راستا، روزنامه کیهان در شماره امروز خود در یک بررسی کلی، به رفتار و گفتار جریان اصلاحاتاز شب انتخابات تا هفته های اخیر پرداخته و مهمترین سخنان دروغ فرقه سبز را معرفی کرده است.

دروغ بزرگ هیتلر؛ دروغ‌های بزرگ فرقه سبز

اصطلاح «دروغ بزرگ» اینک به اصطلاحی معروف در دنیای سیاست تبدیل شده که افکار عمومی آن را منتسب به هیتلر می دانند. هیتلر در کتاب نبرد من، می گوید مردم آلمان شکست در جنگ جهانی اول را به این دلیل پذیرفتند که یهودی های دارای نفوذ در مطبوعات از تکنیک دروغ بزرگ استفاده کردند.

از نظر هیتلر این روش مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ باشد که چنین بی شرمانه حقیقت را تحریف کند». اولین مورد استفاده دروغ بزرگ در این جمله معروف او مستند شده است: «در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن وجود دارد.»

گوبلوز - وزیر تبلیغات هیتلر- این تئوری را با کمی تغییر بدین گونه بیان کرد که «دروغ بزرگ یکی از روش های تبلیغاتی مورد استفاده انگلستان است که دروغ بزرگی می گویند و در ضمن تحت هر شرایطی بر صحت آن پافشاری می کنند.»

حوادث انتخابات ریاست جمهوری دهم چنان گسترده و پیچیده بود که تا مدت ها و از منظرهای گوناگون قابل تامل است. در این ماجرا موسوی به عنوان یکی از نامزدهای انتخاباتی با صراحت و شدت هر چه تمام تر حریف خود را به دروغ گویی متهم کرد و به سرعت موجی از تبلیغات و شعارهای انتخاباتی علیه دروغ و دروغگو در جامعه پدیدار شد.

جایگاه و نوع نگاه دینی و اجتماعی نسبت به این پدیده، علت انتخاب این محور را کاملاً روشن می کند (دروغگو دشمن خداست یا دروغ کلید همه زشتی هاست). در فتنه سبز که موجودیتش مدیون غبارآلودگی فضا و آمیختگی حق و باطل بود، دروغ های بسیاری ساخته و پرداخته و منتشر شد. گاهی از سوی سران فتنه، گاهی از سوی هواداران ناآگاه و بعضاً آگاه و مغرض و گاهی نیز از سوی پشتیبانان خارجی فتنه و از طریق رسانه های پر سر و صدای استعماری.

در این مجال نگاهی می اندازیم به «10 دروغ بزرگ» فتنه سبز که هر کدام در زمان خود موجی از اغتشاش و التهاب و تشویش اذهان عمومی را به دنبال داشتند.

1 - فرار به جلو

اولین دروغ پردازی فتنه سبز در زمان برگزاری انتخابات (22 خرداد 88) روی داد. حدود ساعت 23 و 30 دقیقه شب، در حالی که هنوز رای گیری در برخی شعب ادامه داشت، میرحسین موسوی در یکی از برج های شمال پایتخت کنفرانس خبری به راه انداخت و ادعای پیروزی کرد. ماجرا وقتی قابل تأمل تر می شود که اغلب خبرنگاران حاضر در این نشست خارجی ها هستند و خبرنگاران داخلی انگشت شماری به این برج راه می یابند.

موسوی که دو انگشت خود را به نشانه پیروزی به دوربین بی بی سی و سایر رسانه ها نشان می دهد، با استناد به گزارش ناظرین خود در پای صندوق ها اعلام می کند پیروز قطعی انتخاباتی است که هنوز ادامه دارد. بیانیه ای هم در این زمینه صادر شده و از مردم خواسته می شود خود را برای جشن پیروزی آماده کنند.

2 - اسم رمز

روز شنبه پس از انتخابات، با اعلام تدریجی آراء و مشخص شدن نتایج انتخابات اصلی ترین و البته بزرگ ترین دروغ رسماً منتشر می شود؛ ادعای تقلب. موسوی نخستین بیانیه خود را صادر می کند. «نتایج بهت آور»، «بازی بزرگ»، «خیانت به آراء مردم» و «مبارزه با شورش دروغ» کلید واژه های این بیانیه هستند.

او تأکید می کند تسلیم این صحنه سازی خطرناک نخواهد شد. محتشمی پور- رئیس کمیته موسوم به صیانت از آراء- مدعی می شود به دلیل تخلفات گسترده ناظران و مجریان در مراحل مختلف رأی گیری و شمارش آرا، انتخابات 22 خرداد باطل است.

او در پاسخ به این سأال که اگر شورای نگهبان به این درخواست (ابطال انتخابات) توجه نکنند چه خواهید کرد گفت: این اقدام اولیه ما است و در صورت عدم توجه مراحل بعدی اعتراض را انجام می دهیم. همانگونه که از سخنان محتشمی پور هم پیداست، تقلب اسم رمز آشوب ها و اغتشاش های پیش رو بود.

3 - پروژه 72 کشته

ستادهای موسوی و کروبی با ارائه لیستی مدعی می شوند در اغتشاشات پس ازانتخابات 72 نفر کشته شده اند. این لیست مجعول اولین بار در سایت حزب مشارکت منتشر و از آنها به عنوان «72 شهید جنبش سبز» نام برده می شود.

تحقیقات بعدی نشان می دهد این لیست دروغی بیش نبوده و مدعیانش برای رساندن آن به عدد خاص 72- تداعی کننده تعداد شهدای کربلا!- به هر حیله ای از گنجاندن اسامی کسانی که هویت واقعی ندارند تا متوفیان عادی متوسل شده اند.

البته چند نفر از شهدای ادعایی فتنه سبز نیز زنده شدند. گردانندگان این تئاتر سیاه برای لاپوشانی افتضاح خود، مدعی شدند این ترفند نظام برای مخدوش کردن لیست شهدا و بدنام کردن ما بوده است!

4 - خس و خاشاک

مدعیان تقلب برای گرم نگه داشتن تنور اغتشاش و آشوب نیاز به تهییج و غبارآلودگی فضا داشتند و برای این منظور چه چیزی بهتر از القای این موضوع که نه تنها رأی شما را دزدیده اند بلکه به شما توهین هم می کنند.

در همین راستا موجی از تبلیغات رسانه ای با این مضمون به راه می افتد؛ احمدی نژاد، کسانی را که به فردی غیر از وی رأی داده اند، خس و خاشاک خوانده است. اما اصل ماجرا چه بود؟

احمدی نژاد عصر روز یکشنبه 24 خرداد در تجمع هوادارانش در میدان ولی عصر تهران، طی سخنان خود حساب اغتشاشگران را از هواداران نامزدها جدا کرد و آشوبگران را «خس و خاشاک» نامید؛ «در انتخابات ایران 40 میلیون نفر خودشان بازیگر اصلی و تعیین کننده اصلی بوده اند. حالا چهار تا خس و خاشاک این گوشه ها کاری می کنند بدانید این رودخانه زلال ملت جایی برای خودنمایی آنان نخواهد گذاشت. 70 میلیون ملت ایران و 40 میلیون شرکت کننده در انتخابات همه عزیزند، همه ملت ایرانند و همه همدلند و دولت خادم همه آنان و در خدمت همه آنهاست. رقابت ها به پایان رسید و دوره دوستی ها و ساختن ها آغاز شد.»

5 - کروبی نامه

هفتم مرداد ماه، مهدی کروبی با ارسال نامه ای برای هاشمی رفسنجانی ادعاهای عجیب و غریبی را مطرح می کند. نویسنده در نامه خود از شنیده هایی مبنی بر شکنجه های وحشتناک و تجاوز به معترضین دستگیر شده خبر می دهد.

انتشار این نامه موجی از التهاب را در کشور آفریده و با استقبال و مانور تبلیغاتی گسترده رسانه های غرب مواجه می شود. کروبی می گوید مستندات کافی برای اثبات ادعاهای خود دارد و اگر خلاف آن ثابت شد رسماً از ملت عذرخواهی خواهد کرد. دستگاه های مسئول کشور و در رأس آنها قوه قضائیه رسیدگی به این ادعاها را در دستور کار خود قرار می دهند. کمیته سه نفره- ابراهیم رئیسی معاون اول رئیس قوه قضائیه، محسنی اژه ای دادستان کل کشور و علی خلفی رئیس حوزه ریاست قوه قضائیه- مأمور تحقیق می شوند.

21 شهریور ماه گزارش مبسوط این کمیته منتشر و مشخص می شود ادعاهای کروبی صحت نداشته است. کروبی می گوید در نامه اش نگفته چنین رویدادهایی حتماً اتفاق افتاده بلکه شنیده های خود را نقل کرده است. او به قول خود مبنی بر عذرخواهی از ملت نیز عمل نمی کند. نگارش نامه خطاب به هاشمی به جای نهادهای مسئول نیز از دیگر نکات قابل تأمل در کروبی نامه است.

6 - گزارش یک مرگ

عصر شنبه 30 خرداد، در خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچه خسروی قتلی رخ داد که حواشی بسیاری را به دنبال داشت. در این ماجرا خانم ندا آقا سلطان به ضرب گلوله کشته شد.

بلافاصله پس از این اتفاق، فیلم آن با نام «گزارش یک مرگ در تهران» از شبکه های خارجی به طور گسترده پخش و موج جدیدی از تبلیغات ضد ایرانی آغاز شد. چند روز بعد آرش حجازی - به عنوان شاهد ماجرا - در مصاحبه با بی بی سی انگشت اتهام را به سوی نظام نشانه رفت. در مورد این قتل و ادعاهای آرش حجازی زوایای پنهان فراوان و سوالات زیادی وجود دارد.

چرا یک دوربین فیلمبرداری باید ندا را حدود یک ساعت تعقیب کند؟ آیا ورود حجازی چند روز قبل از این ماجرا به تهران، حاضر بودنش در محل و بازگشت سریع وی به انگلیس را می توان اتفاقی دانست؟ حجازی مدعی است حاضران در صحنه، ضارب را گرفتند اما او را رها کردند! پس چرا هیچ فیلم و عکسی از وی و اسلحه اش وجود ندارد؟ (در حالی که چند فیلم از زوایای مختلف از صحنه قتل ضبط و پخش شده است).

گذشت زمان و برخی موضوعات - مانند اعطای بورسیه تحصیلی به نام ندا از سوی دانشگاه آکسفورد، تلاش تایم برای معرفی مقتول به عنوان چهره برتر سال 2009 و ... بیش از پیش زوایای تاریک و دست های پشت پرده این سناریو سیاه را روشن می کند البته از مسببان اصلی این جنایت و جنایات مشابه که با طرح ادعای دروغین تقلب باعث به زمین ریخته شدن خون تعدادی از هموطنانمان شدند نباید غافل شد.

7 - سومین متفکر جهان

انتخاب همسر میرحسین موسوی ازسوی نشریه ای وابسته به محافل صهیونیستی به عنوان سومین متفکر جهان در سال 2009 را می توان یکی از مضحک ترین دروغ های این سال نیز دانست.

نشریه «فارین پالیسی» در توضیح خود درباره این انتخاب نوشته است: دلیل معرفی زهرا رهنورد به عنوان سومین متفکر جهان آن است که او نقشی اساسی در برانگیختن معترضین و حوادث پس از انتخابات ایران داشته است. هنگامی که این نشریه با موج سنگینی از پرسش ها و سرزنش ها روبرو شد، سوزان گلاسر دبیر اجرایی فارن پالیسی اعتراف کرد این انتخاب پایه علمی و منطقی ندارد و بیشتر جنبه نمادین دارد.

درباره میزان صحت این انتخاب همین بس که رهنورد در توضیح دلایل تقلب گسترده در انتخابات و پیروزی همسرش گفته بود؛ من لر و همسرم ترک است. مگر می شود ترک ها به فرزندشان و لرها به دامادشان رای ندهند؟!

8 - نمازجمعه اولی ها

نمازجمعه 26 تیرماه تهران به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار شد. جریان موسوم به سبز از مدت ها پیش از آن با تبلیغات گسترده معترضین را به حضور گسترده در این نمازجمعه دعوت کردند و آن را «نمازجمعه سبز» نامیدند. نکته جالب اینکه شبکه های ضدانقلاب ماهواره ای برای نخستین بار طی 30 سال گذشته به تبلیغ نمازجمعه پرداختند و برخی سایت های همسو نیز آداب آن را آموزش دادند!

اگر چه خطیب جمعه در روز مورد اشاره اغلب سخنانی که گفت با استقبال جریان فتنه روبرو شد و با سوت و کف مورد تایید قرار گرفت اما حضور شکننده و برخی رفتارها و حرکت های هواداران فتنه سبز موجبات سرافکندگی سران این جریان شد.

هنگام اقامه نماز عده زیادی از سبزها فقط تماشاچی بودند، تعدادی هم نمازجمعه مختلط خواندند و بعضی هم لازم ندیدند کفش های خود را هنگام نماز در بیاورند. مجموعه رویدادهای آن روز راستین بودن «نمازجمعه سبز» و ماهیت فتنه را روشن تر کرد. سبزهای شرکت کننده در این مراسم به «نمازجمعه اولی ها» معروف شدند.

9 - اعتراف با قرص

دهم مرداد ماه اولین جلسه متهمان حوادث پس از انتخابات برگزار شد و در ادامه موجی از فرافکنی و لجن پراکنی برای تحت الشعاع قرار دادن دادگاه و اعترافات متهمان از سوی رسانه های غربی و برخی چهره های داخلی آغاز شد. شاه بیت همه ادعاها این بود؛ این اعترافات تحت شکنجه بوده است.

برای نمونه دفتر هاشمی و همچنین مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی با انتشار بیانیه ای عنوان داشت: «معلوم نیست چنین مطالبی در چه شرایط و ملاحظاتی بیان شده است.»موسوی هم اعترافات متهمان را حاصل رنج آنان در مدت حبس و اجبار اعتراف گیران و شکنجه گران آنان خواند.

برخی نشریات داخلی نیز مدعی شدند به متهمان قرص های روانگردان خورانده شده و حرف های آنها تحت تاثیر این داروها بوده است. هر چند در همان ایام برخی متهمان - مانند ابطحی و عطریان فر - این ادعاها را کاملا رد کرده و اهانت آمیز خواندند اما این موضع گیری های صریح هم با انکار مدعیان روبرو شد.

مدتی بعد اغلب چهره های سرشناس بازداشت شده، آزاد شدند اما حتی در دیدارهای خصوصی با سران فتنه هم چیزی برخلاف حرف های خود در دادگاه نگفتند و حرفی از شکنجه و اعتراف تحت فشار به میان نیاوردند.

10 - سبز بی ریشه

موسوی و تیم او پیش از انتخابات با یک برنامه حساب شده سعی کردند جریان خود را جریانی اصیل، دینی و ارزش دار معرفی کنند. انتخاب رنگ سبز - با توجه به جایگاه آن در باورهای عمومی - و طرح شعارهایی مانند الله اکبر، یا حسین میرحسین، «نخست وزیر امام»، و ... در همین راستا قابل ارزیابی و تامل است.

البته گردانندگان صحنه در ابتدای امر با همین ترفند موفق شدند چنین باوری را در اذهان لایه هایی از جامعه وارد کنند اما به مرور زمان، رویدادهای بعدی توخالی بودن این شعارها را روشن کرد.

در ادامه شعارهای انقلابی و مذهبی جای خود را به این شعارها دادند؛ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»، «فلسطینو رها کن، فکری به حال ما کن،» «چوب، چماق، بسیجی دیگر اثر ندارد و ...»

البته حرمت شکنی و گستاخی به همین جا ختم نشد و کار مدعیان خط امام و نخست وزیر امام به جایی رسید که بر اثر تحریکات و سکوت های تشویق آمیز آنان، در اهانتی شنیع عکس حضرت امام(ره) پاره شده و به آتش کشیده شد.

طلاق مستند !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:33 شماره پست: 525

رئیس گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور ساری گفت: بر اساس بررسی‌های انجام شده، 49 درصد طلاق‌ها به علت عدم رعایت مسائل عفاف و بدحجابی است.

به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، حسین نازک‌تبار پیش از ظهر امروز در جلسه کارگروه امور بانوان و خانواده استانداری مازندران در سخنانی با اشاره به اینکه نزدیک به نیمی از طلاق‌های کشور با دلیل بدحجابی صورت می‌گیرد، گفت: با وجود بدحجابی در جامعه، حریم روابط زن و مرد در اجتماع شکسته می‌شود و افکار انحرافی در جامعه گسترش می‌یابد و در نتیجه آمار طلاق و فحشا به فزونی می‌گراید.

این استاد دانشگاه اظهار داشت: طلاق به عنوان مسأله‌ای اجتماعى، یکی از انواع گسیختگی خانواده است که هم از ساخت اجتماعی و هم از خصوصیات فردی زوج‌ها متاثر می‌شود.

وی با اشار به اینکه با وجود سابقه تاریخی طلاق، تنها از قرن بیستم طلاق به عنوان یک آسیب و مسئله اجتماعی جدی مطرح می‌شود، بیان داشت: در قرن بیستم به دنبال افزایش جمعیت و تغییر در نظام فرهنگی، ارزشی و نظام هنجاری در بسیاری از نقاط جهان به ویژه در جوامع صنعتی، میزان طلاق روندی افزایشی به خود گرفت.

نرخ رشد طلاق در سال‌های اخیر سیر صعودی داشته است

نازک تبار با اشاره به وضعیت طلاق در مازندران، تصریح کرد: نرخ رشد طلاق در سال‌های اخیر سیر صعودی داشته است که بر اساس آمار منتشره از سازمان ثبت احوال استان در سال 1385، 4 هزار و 123 نفر از یکدیگر جدا شدند.
وی با یاداوری این نکته که در سال 1386 از جمعیت متاهل استان، 4 هزار و 343 نفر طلاق گرفته‌اند، گفت: این رقم در سال 1387 به 5 هزار و 195 نفر افزایش یافته است.

وی شهرستان‌های بابل و آمل را در این بخش در بالاترین میزان طلاق ثبت شده در استان عنوان و خاطرنشان کرد: شهرستان‌های محمودآباد و سواد کوه به ترتیب پایین‌ترین نرخ طلاق را به خود اختصاص داده اند.

عوامل طلاق در استان

نازک‌تبار، عوامل طلاق در استان را شامل ازدواج‌های تحمیلی و نسنجیده، عدم تفاهم و تعارض‌های فکری زوجین با همدیگر، بدبینی مرد و زن به همدیگر، دخالت خانواده‌های زوجین، عدم علاقه یک یا هر دوی زوجین به یکدیگر، انتظارات و توقعات نابجای زوجین از یکدیگر، سابقه دوستی و ارتباط قبل از ازدواج، نازایی و بچه دار نشدن، روابط جنسی خارج از ازدواج، مصرف الکل یا مواد مخدر، عدم رعایت اصول مذهبی و اخلاقی، بی‌ثباتی شغلی، عدم تمکین(عدم انجام وظایف زناشویی)، بیماری و اختلالات روانی زوجین، به روز شدن مهریه زنان، مهریه‌های سنگین و اختلاف سطح تحصیلات طرفین و سایر عوامل دانست.

عوامل فرهنگی و شخصیتی در صدر عوامل طلاق

رئیس گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور ساری خاطرنشان کرد: عوامل موثر بر طلاق به ترتیب شامل عوامل فرهنگی و شخصیتی و عوامل اجتماعی بیشترین میانگین را به لحاظ تأثیرپذیری بر طلاق داشته و در مقابل کمترین میانگین نیز مربوط به عوامل اقتصادی و شخصیتی بوده است.

نازک‌تبار، از جمله راه‌های مؤثر در کاهش طلاق را آموزش شیوه‌های صحیح رفتاری از طریق برگزاری دوره‌های آموزشی قبل از ازدواج و نیز پرهیز خانواده‌ها از ازدواج‌های سهل‌گیرانه در برای فرزندان خود دانست.

الله اکبر
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:31 شماره پست: 524

شبکه ایران: ازحضرت آیت‌الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که: در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام درصحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید درحدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من درحال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می آید و می گوید چه کار دارید؟

امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (ع) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟

حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و درهر جائی به کار نبرید؟

امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی توانم چنین قولی به شما بدهم.

حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید روبه ایشان کرد وفرمود: حالا که نمی توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می دهم و آن این که:

بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هوالعلی العظیم» می خوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(س) را می گویی.
وبعد سه بار سوره توحید «قل هوالله احد» را می خوانی.
و بعد سه بار صلوات می گویی:اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه: و من یتق الله یجعل له مخرجا. و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله، بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً؛ (طلاق/2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جائی که گمان ندارد روزی می دهد، و هرکس برخداوند توکل کند کفایت امرش را می کند، خداوند فرمان خود را به انجام می رساند، و خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده است.) را می خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.

منبع: مجله بشارت، ش 58، صادق زینی لشکاجانی.

اعجاز وحی

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:30 شماره پست: 523

کلمات و دفعات تکرار در جمع آیات قرآن مجید

دنیا (یکی ازنام های زندگی): ١١۵، آخرت (نامی برای زندگی پس از این جهان): ١١۵
ملائکه:    ٨٨     ،     شیاطین: ٨٨
زندگی:     ١۴۵  ،          مرگ: ١۴۵
سود: ۵٠          ،          زیان: ۵٠
ملت (مردم):۵٠،      پیامبران: ۵٠
 ابلیس(پادشاه شیاطین): ١١    ،       پناه جوئی از شرّ ابلیس: ١١
مصیبت:  ٧۵       ،         شکر: ٧۵
صدقه: ٧٣          ،     رضایت: ٧٣
فریب خوردگان (گمراه شدگان):  ١٧  ،     مردگان (مردم مرده): ١٧
مسلمین: ۴١       ،      جهاد : ۴١
طلا: ٨          ،   زندگی راحت: ٨
جادو: ۶٠       ،              فتنه: ۶٠
زکات: ٣٢       ،            برکت: ٣٢
ذهن : ۴٩      ،                 نور: ۴٩
زبان: ٢۵        ،      موعظه (گفتار، اندرز): ٢۵
آرزو:   ٨         ،              ترس: ٨
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی): ١٨     ،       تبلیغ کردن: ١٨
سختی: ١١۴       ،         صبر: ١١۴
محمد (صلوات الله علیه):  ۴   ،   شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص)): ۴
مرد: ٢۴             ،            زن: ٢۴

 

و نیز جالب خواهد بود به دفعاتی که کلمات زیر در قرآن ظاهر شده اند نگاهی داشته باشیم:
نماز: ۵
ماه: ١٢
روز: ٣۶۵

دریا : ٣٢ ، زمین (خشکی): ١٣
دریا  +  خشکی  = ٣٢+ ۴۵ = ١٣
 دریا = % 71..11=45/(32)

 خشکی =  % 28.89=45/(13)
 =١٠٠% دریا ( ٧١.11 %) + خشکی( (28.89%
دانش بشری به تازگی اثبات نموده که آب ٧١٫١١١ % و خشکی ٢٨٫٨٨٩ % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا می توان گفت که این ها همه بر حسب اتفاق در قرآن مجید آمده است؟

ابوالقاسم طالبی چه می گوید ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:26 شماره پست: 522

 

صهیونیسم در سینمای ایران ؟!!


ابوالقاسم طالبی طی گفتگویی ضمن انتقاد از فضای حاکم بر سینمای ایران،عملکرد بخش بین الملل بنیاد سینمایی فارابی به عنوان وزارت خارجه سینمای ایران در 30 سال پس از انقلاب،عملکرد خاتمی در دوران وزارت ارشاد و ....فضای فعلی حاکم بر سینما را امنیتی و سیاست زده خواند.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جهان،ابوالقاسم طالبی در این گفتگو عنوان کرده که سینما نه، از طرف سرویس‌های امنیتی ایران، بلکه از طرف رایزن‌های فرهنگی سفارتخانه‌ها موضوع را سیاست‌زده و سپس امنیتی کرده‌اند.

وی در پاسخ به این پرسش که یعنی آنها فضای امنیتی در سینمای ما ایجاد کردند، مثلاً سازمان موساد و اینتلیجنت سرویس؛گفته است که :

بله سینمای ما تحت سیطره و حکمرانی برنامه‌های این سازمان‌های جاسوسی است. صحبت من این است که ای مسؤولین نظام اسلامی ما را از دست عوامل این سازمان‌ها رها کنید، کمک کنید ما نفس بکشیم در فضای انقلاب اسلامی کمک کنید.
 ما اگر گفتیم طرفدار انقلاب و حکومت اسلامی هستیم اینطور مطرود هژمونی مک کارتی سینما ایجاد شده توسط عوامل سازمان‌های جاسوسی نشویم، باید فریاد بزنیم یاللمسلمین به داد ما برسید اینجا اگر کسی بخواهد سخت طرفدار ارزش‌های انقلاب اسلامی باشد هنرمندش نمی‌خوانند حتی اگر از هر پنجه‌اش هنر ببارد، ریاکارش می خوانند، تخطئه‌اش می‌کنند.
 
مزدورش می‌دانند چنان فضاسازی می‌کنند که شخص بترسد و عقب بکشد اما اگر مثل یک گربه زیر دست و پای انگلیس، فرانسه و کانادا میومیو کند مردمش و وطنش را بفروشد افتخارات ملی‌اش را به سخره بگیرد و دین مردم مظلوم را وارونه جلوه کند هنرمندش می‌خوانند.

کارگردان سریال "به کجا چنین شتابان در ادامه این گفتگو که با روزنامه وطن امروز انجام گرفته،در پاسخ به این پرسش که یعنی نوری‌زاد الان از نظر عده‌ای هنرمند شده می گوید: 

بله، خیلی خوب مثالی زدید آنها نوری زاد را به حساب نمی‌آوردند این را خود نوری زادهم فهمیده بود. او فهمید تا گذشته‌اش را نفی نکند قبولش نمی‌کنند. 


وی در ادامه عنوان می کند: مثل 90 درصد کسانی که تازه وارد سینما می‌شوند و ادعای انقلابی بودن می‌کنند بعد از یک فیلم می‌فهمند که باید حرفی نزنند که بوی انقلاب اسلامی بدهد وگر نه نقره داغ می‌شوند اگر کسی می‌خواهد بدون هنر هنرمند شود باید برود زیر چتر فرهنگی تعریف شده سفارتخانه‌ها.

کارگردان فیلم سینمایی "نغمه" در پاسخ به این پرسش که این افراد آیا فقط با تطمیع کار می‌کنند یا تهدید، می گوید:

با هر دو، می‌توانید از افراد سوال کنید که چند بار از صنف با آنها تماس گرفته شده تا مطلبی را امضا کنند یا در جلسه‌ای شرکت نکنند و اگر هم کسی می‌گفت من با جناح فلان و بهمان کاری ندارم به او می‌گفتند مگر نمی‌خواهی در سینما به کارت ادامه بدهی.
 
واقعاً هم این کار را می‌کردند چرا که آنها در اغلب شوراها و مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند و می‌توانند براحتی از ادامه فعالیت‌های یک نفر جلوگیری کنند. لذا وقتی یک منشی صحنه، دستیار فیلمبردار و یا کارگردان از طرف این تفکر تحت فشار قرار می‌گیرد در حالی‌که در بعضی مواقع برای حذف یک پلان می‌گویند زیر بار ارشاد و نظارت نمی‌رویم.

وقتی رئیس‌جمهور ایران جلسه‌ای با هنرمندان می‌گذارد چه کسی سینماگران را تحت فشار قرار می‌دهد که در این جلسه حاضر نشوید، مشخص می‌شود که این یک موضوع کاملا امنیتی از جانب سازمان‌های جاسوسی مستقیم یا غیرمستقیم هدایت و مدیریت می‌شود و هیچ ربطی به فرهنگ ندارد.
 
متاسفانه نیروهای مسؤول هم برای اینکه ژست فرهنگی بگیرند برخورد مطلوبی با خطاکاران این عرصه نکردند و نمی‌کنند. فضا را دست سفارتخانه‌های ویزا دهنده و دعوت کننده به مراسم فرهنگی و جشنواره‌ها داده‌اند، البته اکثریت حال دعوا ندارند نه این‌که همه وابسته باشند بلکه می‌خواهند کار کنند. 


کارگردان فیلم سینمایی "آقای رئیس جمهور"در پاسخ به این پرسش که خیلی‌ها می‌گویند نگاه امنیتی از طرف دولت و نظام به سینماست اما شما به این معتقد نیستید،عنوان می کند:


البته که معتقد نیستم، چون نیست اگر بود که قبادی نمی‌توانست فیلم بسازد بدون پروانه ساخت با افرادی که همگی عضو صنوف رسمی خانه سینما هستند واقعیت این است که ما تحت تور سفارتخانه‌ها و دستگاه‌های امنیتی خارجی هستیم. چطور می‌شود که در میهمانی سفارت فرانسه 200 هنرمند شرکت می‌کنند.


کارگردان فیلم سینمایی "دست های خالی" در پاسخ به این پرسش که آیا می‌توانید چند نفر از کسانی که تفکر سفارتخانه‌ها را نمایندگی می‌کنند نام ببرید،می گوید:

کار من نیست. عده خیلی کمی در این وادی بازیچه سیاست‌بازان و آدم‌هایی که در دست آنها هستند و به الاف و الوف رسیدند،شده‌اند و نام هنرمندهم مدال سینه‌شان. ما سینماگریم، نباید درگیر این مسائل شویم. اگر 4- 3 دفعه ماها را به دادگاه ببرند دیگر نمی‌توانیم کار هنری انجام بدهیم. هنرمند وقتی کار نکند از صحنه حذف می‌شود.


کارگردان فیلم سینمایی "جنگ کودکانه" همچنین در پاسخ به این پرسش  که مگر اینها جز اینکه مثلاً کار به بچه‌های سالم ندهند کار دیگری هم می‌توانند بکنند،می گوید: 

خشن‌ترین برخورد با هنرمند نادیده گرفتن او است. دوره ریاست آقای خاتمی بر وزارت ارشاد، بچه‌هایی که مشخصا اعلام کردند ما ولایت‌فقیه را قبول داریم و پای انقلاب ایستاده‌ایم و خواستند ولایت‌فقیه را در یک فیلم نشان دهند یعنی قصه‌ای بسازند که در آن مدیریت ولی مشخص شود، همانگونه که سینمای آمریکا صدها فیلم ساخته و اقتدار حکومت و کانون اصلی قدرت را در برخورد با فساد داخل بدنه حکومت از پلیس تا کنگره و وزیر نشان داده. هنرمند مسلمان ولایتی هم می‌توانست این کار را بکند اما تحت هجوم و فشار جریانی قرارشان دادند که هرگز چنین اتفاقی رخ نداد و حتی الان که من می‌گویم هم عده‌ای می‌گویند چه حرف‌ها می‌زنند. مدیریت ولایت فقیه را چه‌ به سینما؟


ابوالقاسم طالبی در پاسخ به این پرسش که اگر یک مثال بزنید برای ما و خوانندگان مفید است که سینما و مدیریت ولایت فقیه چطور جمع می‌شوند،عنوان می کند: 

درفیلم آژانس شیشه‌ای یک سکانس بود که یک نفر نامه‌ای از جایی آورده و حاجی و عباس را برای درمان به خارج می‌فرستد. شما احساس می‌کنید سیستم ولایت دارد مدیریت می‌کند. 



کارگردان سریال "به کجا چنین شتابان" در مقابل این سئوال که شما می گویید اگر از پاپ، کلیسا، فمینیسم، غرب و تکنولوژی فیلم بسازید کار روشنفکرانه و هنری محسوب می‌شود اما اگر از ولایت فقیه در فیلمتان دفاع کنید دیگر جایی در سینما ندارید ولی حاتمی‌کیا که الان هست،بیان می کند:



سازنده آژانس هم بعد موج مرده را ساخت که مبارزان حزب الله با آمریکا مثل دون کیشوت‌هستند شما فکر نمی‌کنید هژمونی که از آن یاد می‌کنم مستقیم و غیرمستقیم او را واداشت که آنگونه بگوید البته ممکن است خودش منکر باشد ولی تحلیل حقیر همین است که عرض می‌کنم.


کارگردان مجموعه "بازگشت پرستوها"همچنین در پاسخ به این سئوال که  پس شما معتقدید ضعف سینمای ما از ضعف فنی کارگردان‌های ما نیست،بیان داشت: 

اتفاقا ما کارگردان‌های بسیار خوش ذوقی داریم. اما تحت تور امنیتی سفارتخانه‌ها هستیم و آنها فعالیت‌های سینمایی ما را بشدت محدود کرده‌اند. 

من وقتی به خارج از کشور سفر می‌کنم به سختی باید خودم محلی را برای زندگی و کارم بیابم ولی اگر جزو جریان ولایی نباشم، رایزن فرهنگی و سفیر به استقبال من می‌آیند، بهترین محل را برایم مهیا می‌کنند و به میهمانی‌های مخصوص دعوت می‌شوم. 

برویدتحقیق کنید ببینید چقدر تفکر ولایی مظلوم است در سینمای ایران. طبیعتا ظرفیت افراد هم تا مدتی است و ناامید می‌شوند. می‌برند و این بریدگی اول در کارهایشان بروز و ظهور پیدا می‌کند بعد در گرایش‌های جناحی.
 

برای تاریخ

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:23 شماره پست: 521

 

گزارش شورای نظارت بر صداوسیما درباره سریا‌ل‌های نوروزی

شورای نظارت بر صدا و سیما نسبت به شوخی‌های سخیف، شائبه توهین به قومیت‌ها و همچنین کیفیت نازل سریال‌های نوروزی سیما انتقاد کرد.

به گزارش فارس، شورای نظارت بر صدا و سیما در گزارشی به مقامات عالیرتبه، بررسی و ارزیابی کارشناسان خود را درباره سریال‌های نوروزی چاردیواری از شبکه یک، زن ‌بابا از شبکه 3 و دارا و ندار از شبکه تهران اعلام کرد.

کارشناسان شورای نظارت، سریال‌های نوروزی امسال (فروردین 89) را از نظر جذب مخاطب، توجه به اقشار متوسط و ضعیف جامعه و پرهیز از زرق و برق زندگی‌های تجملاتی و محور و محتوای داستانی مناسب، قابل قبول و نسبتا موفق که توانستند رضایت عمومی مخاطبان را به خوب جلب کنند، ارزیابی کرده‌اند.

آنها در عین حال از وجود اشکالات و نواقصی مانند وجود شوخی‌های بعضا سخیف و برخورد نا مناسب افراطی بین پدر و فرزند و همچنین رقص پا در تیتراژ سریال زن بابا و شائبه توهین به قومیت‌ها و لهجه‌ها و کیفیت نازل در طرح مضامین و عدم قدرت جذب مخاطب در سریال دارا و ندار، انتقاد کرده و تصریح کرده‌اند این اشکالات کیفیت سریال‌های نوروزی را از سطح مطلوب تنزل داده است.

رسانه ملی در بخش‌های مختلف خبری خود در آن مقطع، تنها به تقدیر شورای نظارت از برنامه‌های نوروزی سیما اشاره و آن بخش از گزارش را که به انتقاد از این برنامه‌ها پرداخته بود، سانسور کرده بود.

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:22 شماره پست: 520

 

به یاد سرداران عشق


1. قول مجدد!

عباس بابایی، یک ارتشی بود. خلبان غیوری که در دوران حکومت طاغوت، به دانشگاهی در آمریکا اعزام شد و تحت تربیت اساتیدی قرار گرفت که به روال معمول ارتش­های جهان، نظامی­گری را از دین­گرایی جدا می­دانند. در بین دستنوشته­های او خطاب به همسر بزرگوارش می­خوانیم:

«ملیحه جان! در این دنیا فقط پاکی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان­دادن در راه وطن و عبادت باقی می­ماند! تا می­توانی به مردم کمک کن. حجاب!!! حجاب را خیلی زیاد رعایت کن.

اگر شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت، ... را که چیزی ندارد و کسی که بیچاره است را از بدبختی نجات بده. تا می­توانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو؛ از او بپرس که مثلاً چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر...

... ملیحه! به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می­گویم شاید من مُردم؛ باید ملیحه­ام همیشه خوشبخت باشد، هرگز اشتباه فکر نکند و همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند؛ چون جز این راه، راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد. ملیحه! باید مجدداً قول بدهی که همیشه باحجاب باشی، همیشه باایمان باشی، همیشه به مردم کمک کنی و به همه محبت کنی. در جوانی پاک­بودن، شیوه پیغمبری است و راه خداست...

یادمان سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی، شماره 33، مردادماه 1387، ص80

گزیده­ای از نامه­های شهید بابایی به همسرش

 

 

 

امام على×: زکات زیبایى، عفّت و پاکدامنى است.

غررالحکم، ص256

 


2. چه حوصله­ای داشت!

از او تعریف­های زیادی شنیده بودم. همه می­گفتند دختر بسیار باهوش و درایتی است و از حجاب و ایمانش تعریف می­کردند.

شهید مریم فرهانیان همیشه در تکاپو بود؛ اما از حجابش یک لحظه غافل نمی­شد! خیلی مرتب و منظم بود. همیشه مقنعه و مانتویش را که می­شست، طوری روی طناب می­کشید که حتی یک چروک هم روی آن نماند. بعد هم که خشک می­شد، زیر متکا و تشک پهن می­کرد تا صاف صاف شود. در آن معرکه خاک و خون و آتش که آب و برق هم نداشتیم، این همه تقید به نظم و آراستگی، واقعاً حیرت­آور بود!

همیشه می­گفت: «اگر ما مرتب و آراسته باشیم و رعایت کامل بهداشت را بکنیم، هم در سلامتی و هم در روحیه مجروحان اثر مثبت دارد.» همیشه لباس­هایش را منظم می­کرد. در آن اوضاع واقعاً تعجب می­کردم، می­گفتم: در این شرایط دست بردار! چه حوصله­ای داری؟! اما او می­گفت: «باید با سر و ریخت شلخته برویم که یک وقت خدای ناکرده بگویند بچه مذهبی­ها نامرتب هستند؟!»

یادمان شهدای زن، شماره27، بهمن­ماه 1386، ص46 و 45

در قامت یک دوست، گفت و شنود شاهد یاران با فاطمه جوشی

 

 

(ضمن اینکه عبارت زیر، عیناً در خاطره شماره27 تکرار شده، تاریخ­ها متفاوت است.)

زنان مسلمان ما باید بدانند که امروز سنگربان ارزش­های اسلامی در برابر وضع جاهلی دنیای غرب هستند.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با پرستاران، همزمان با میلاد حضرت زینب÷، دوم آبان­ماه 1370

 


3. دانشگاه بروید اما...

فضای جامعه، فضای مناسبی نبود. سینماها از یک طرف و مشروب فروشی­ها از طرف دیگر رنگ فضای اسلامی را از خیابان­ها زدوده بودند. مردم، آن روزها گاهی از ادامه تحصیل فرزاندانشان به خاطر وضعیت بد بعضی از محیط­ها جلوگیری می­کردند. آقا، با این که یک روحانی بزرگ و رهبر مبارزات ضدستم­شاهی در عصر خود بود اما هیچ­گاه مانع تحصیل دختران خود در دانشگاه نشد؛ می­گفت: «درس بخوانید و دانشگاه بروید اما با حفظ حجاب!»

اشرف­السادات کاشانی، فرزند آیت­الله کاشانی

یادمان آیت­الله ابوالقاسم کاشانی، شماره16، اسفندماه 1285، ص59

 

 

 

 

محیط تحصیل و جامعه باید براى دختر و پسر، سالم و امن باشد و اسلام براى حفظ حدود اخلاقى و کمک به امنیت زن و مرد، حجاب را براى زن تعیین کرده است.

مقام معظم رهبری در اجتماع شمار زیادى از بانوان مسلمان و انقلابى استان خوزستان، 20اسفندماه 1375

 


4. گلدسته عفاف

گلدسته، چون تنها دخترم بود خیلی به او علاقه داشتم. یک بار که در زمان جنگ به خانه­اش در دزفول رفته بودم، دیدم شب موقع خواب با پوشش کامل می­خوابد! تعجب کردم؛ در آن هوای گرم جنوب، خوابیدن با لباس ، کار آسانی نبود! علت را که پرسیدم، گفت: «پدر جان، اینجا هر لحظه ممکن است بمباران شود؛ باید از هر نظر آمادگی داشته باشیم. ممکن است فردا صبح زنده نباشیم. پس باید پوشش کامل داشته باشیم تا وقتی ما را از زیر آوار خارج می­کنند، مشکلی وجود نداشته باشد.»

یادی از شهید گلدسته محمدیان، چهار فصل عشق، کنگره خراسان، ص68 (تغییر داده­ام؛ ببینید درست است!)

 

 

 

 

امیر المؤمنین× فرمودند: حیا و عفت نیکو است و از زنان نیکوتر است.

ارشاد القلوب، ترجمه مسترحمى، ج‏2، ص270


5. ماه را ببین!

راه برایش مشخص بود. با منطقی که داشت، ساده و صمیمی نوشت:

«خواهرم، راضیه جان! حجابت را خیلی محکم حفظ کن. به بعضی­ها نگاه نکن که به پیروی از شیطان، وجود خودشان را مانند افساری برای او درست می­کنند تا شیطان بتواند کارش را انجام دهد و این افسارها را به گردن بعضی­ها(بعضی دیگر بهتر است) بیندازد. نگاه نکن که اگر حجاب و فکر درست داشته باشی، مسخره­ات می­کنند؛ البته آنها شیطان هستند. شما به حضرت فاطمه÷ نگاه کن که چگونه زیست و چگونه خودش را حفظ کرد.»

سیرت شهیدان، ص90، وصیت نامه شهید سید محمدناصر علوی

 

 

 

 

پیامبر اکرم| فرمود: همانا فاطمه÷ عفّت خویش را پاس داشت و خداوند متعال، نسل او را بر آتش حرام گرداند.

کشف الیقین، ترجمه آژیر، ص345


6. معیاری برای خواستن!

وقت زن­گرفتنش بود. خواهرم دوستی داشت که می­خواست به او معرفی کند. دختر خوبی بود. برادرم رفت او را ببیند اما چشمش خورد به دختر خانمی که پوشش کاملی داشت. تحقیق کرد. دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف بود. از حجاب او خوشش آمده بود.

رفت خواستگاری­اش. همین شد مقدمه ازدواجشان.

یادمان شهدای دولت جمهوری اسلامی ایران، شماره10، شهریورماه 1285، ص71، شمسی کلانتری(خواهر شهید)

 

 

 

 

 

 

پیغمبر| فرمود: می­خواهید بهترین زنان را معرفى کنم؟ گفتند: آرى یا رسول­اللَّه. فرمود: بهترین زنان آن است که با عاطفه و محبت و عفیف و پوشیده باشد، در خانواده‏اش عزیز و محترم و براى شوهر متواضع و فروتن باشد. با شوهر شوخ و مزاح­گر و نسبت به دیگران(از مردان) مستور و خوددار باشد.

مکارم الأخلاق، ترجمه میر باقرى، ج‏1، ص381؛ در اخلاق ستوده زنان، ص378 و در مستدرک، ج14، ص161


7. نگاه و گناه!

هر خانواده­ای برای خودش رسم و رسومی دارد. ما قبل از عروسی، مراسمی زنانه برگزار می­کنیم که معروف است به پاتختی. خانم­ها جمع می­شوند و در حضور عروس و داماد جشن می­گیرند.

مراسم شروع شده بود؛ اما هر چه اصرار می­کردیم داخل خانه نمی­آمد! به شوخی گفتم: همه که تو را نمی­شناسند؛ شاید فکر کنند عیب و ایرادی داری!

قبول نمی­کرد. نمی­توانست رو به روی آن همه نامحرم بنشیند. جلوی در ایستاد. می­گفت: همین کفایت می­کند.

 

امیر المؤمنین× فرمودند: از علائم ایمان، انجام کارهاى شایسته است و چراغ نورانى آن عفت می­باشد.

ایمان و کفر، ترجمه الإیمان و الکفر بحار الأنوار، ج‏1، ص375


8. ناهار با چاشنی حجاب!

داشت با بچه­ها بازی می­کرد. یازده دوازده سال بیشتر نداشت. زن­دایی صدایشان کرد: ناهار حاضر است. همه گرسنه­شان بود و زود سر سفره نشستند. محمدعلی دست به غذا نمی­زد.

زن­دایی تعجب کرد. گفت: مگر گرسنه نیستی؟

محمدعلی سرش پایین بود. گفت: «می­توانم خواهشی از شما بکنم؟ می­شود چادرتان را سرتان کنید؟!» زن­دایی از این که دید بچه­ای با این سن، به این مسائل توجه دارد خوشحال شد. زود چادرش را سر کرد تا محمدعلی بنشیند و راحت ناهارش را بخورد.

سیره شهید رجایی، ص34، حجاب، محمدحسین رجایی

 

 

 

 

 

امام صادق× فرمود: حیا و عفت و کم­سخنى، از علائم ایمان است.

ایمان و کفر، ترجمه الإیمان و الکفر بحار الأنوار ج‏2، ص255


9. حساب حسابه و کاکا برادر!

چند نفر با هم قدم می­زدند و گفت­وگو می­کردند. بازار بحث و جدل­های سیاسی و اعتقادی، حسابی داغ بود. حلقه­هایی تشکیل می­شد و چند ساعتی همه را مشغول می­کرد.

او هم برای خودش فکر و اندیشه­ای داشت. از حرف حق کوتاه نمی­آمد؛ اما این خصلت باعث نمی­شد مثل خیلی دیگر از دانشجوهای دانشسرا، چشم در چشم دخترهای بی­حجاب بنشیند و بحث کند!

رجایی، این جمع­ها را که می­دید، راهش را کج می­کرد و می­رفت. به حفظ حریم­ها معتقد بود. حضور در این نوع بحث­ها را حرام می­دانست.

خواندنی­ها از زندگی یک رئیس جمهور، ص37

 

 

 

 

رسول خدا| فرمودند: اى فرزند آدم، از آنچه خدا حرام کرده اجتناب کن و عفّت داشته باش؛ تا از اهل عبادت خدا محسوب گردى.‏

ارشاد القلوب، ترجمه طباطبایى، ص75


10. تک و پاتک!

خبر که نداشت؛ می­رفت مجلس و مراسمی، ناگهان غافل­گیر می­شد! چشمش که به زن­های بی­حجاب می­افتاد، چیزی نمی­گفت؛ می­نشست یک گوشه، سرش را پایین می­انداخت؛ چند لحظه که می­گذشت، بلند می­شد چیزی را بهانه می­آورد و زود خداحافظی می­کرد. دیگر لازم نبود چیزی بگوید! همه دستگیرشان می­شد محمدعلی رجایی آدمی نیست که به هر محفلی پا بگذارد و در مقابل عمل حرام بی­تفاوت بماند!

خواندنی­ها از زندگی یک رئیس جمهور، ص22

 

 

 

اى على! چهار چیز است که در هر کس باشد، اسلامش تمام است: راستى، سپاسگزارى، حیا و خوى نیک.

کتاب الروضة در مبانى اخلاق، ص73، باب3، وصیت­هاى پیامبر| به امیر المؤمنین×


11. سرباز فراری!

برای ادامه خدمت، باید می­رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت به پادگان.

هجده توالت بود که هر نوبت چهار نفر باید تمیزشان می­کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می­کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان جا، مگر نه؟

تأثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت­های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آن­جا پا نمی­گذارم!»

بیست روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند.

خاکهای نرم کوشک، صفحات18 و 19 و 20، عبدالحسین برونسی

 

 

 

 

حضرت علی× به یکی از یارانشان فرمودند: شیعیان من، مردمان شکیبا و دانشمند به خدا و دین خدایند. به طاعت و امر خدا عمل می کنند، ... نفس‏هاى عفیف و پاک دارند، ... اینان شیعیان پاک منند و برادران گرامى من می­باشند. آگاه باشید که چقدر دلباخته و عاشق آنهایم.

ارشاد القلوب، ترجمه رضایى، ج‏1، ص349


12. غیرت، کیلویی چند؟!

نسبت به عفاف و حجاب بسیار حساس بود و به فرامین الهی توجه زیادی نشان می­داد. وقتی رژیم شاهنشاهی دستور داد که دخترها باید لباس­هایی به رنگ آبی و قرمز بپوشند و در خیابان­ها رژه بروند، غیرتش به جوش آمد! به مدرسه خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر مدرسه گفت: «من به هیچ عنوان نمی­گذارم خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شده و رژه برود.»

تهدید کردند کارش را به ساواک می­کشانند. فایده­ای نداشت؛ روی غیرتش با چیزی معامله نمی­کرد!

تندر تانک­ها، ص51، راوی(به روایت از بهتر است) مادر شهید رضا مجیدی

 

 

 

 

 

 

امام باقر×: حیا و ایمان، پیوسته و متّصل در یک ریسمانند؛ هر کدام برود، آن دیگری به دنبالش خواهد رفت‏.

تحف العقول، ترجمه جعفرى، 278


13. گزینش با واسطه!

از آموزش و پرورش آمده بودند برای تحقیقات اداری.

رفت استقبالشان. با همان لبخند شیرینش گفت: اگر ضرورتی در میان نیست به جای صحبت حضوری، سوال­ها را مکتوب کنید بهتر است.

من هم این طوری راحت­تر بودم. جلوی مرد غریبه، آدم دست و پایش را گم می­کند.

سوال­ها را آورد داد دست من، پاسخ­ها را هم برد تحویل داد. نه کاغذها را خواند، نه از مطالبش پرسید. قصدش تجسس نبود؛ فقط می­خواست حریم­ها حفظ بماند.

خاطره­ای از سردار یوسف کلاهدوز، یک سجده تا بهشت، ص43

 

 

 

«و اذا سألتموهن متاعا فسألوهن من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهن» احزاب/ 53

و چون از زنان[پیامبر] چیزی خواستید، از پشت پرده بخواهید؛ این برای دل­های شما و دل­های آنها پاکیزه­تر است.


14. اعلام برائت!

کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می­کردم، یکهو دیدم صورتش سرخ شد. رد نگاهش را دنبال کردم؛ یک زن بدحجاب، کنار کیوسک تلفن ایستاده بود. ابراهیم با ناراحتی رویش را برگرداند. با همان ناراحتی هم گفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟! غیرت پدرش کجا رفته؟! غیرت برادرش کجا رفته؟!

رو کرد به آسمان، با حالی پریشان گفت: «خدایا، تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه­های خلاف دینی را در این مملکت ببینیم؛ مبادا به خاطر این­ها به ما هم غضب کنی و بلاهای خودت را بر سر ما نازل کنی!»

ساکنان ملک اعظم5، منزل شهید ابراهیم امیرعباسی، ص23

 

 

 

 

امام رضا× فرمودند: رسول خدا هفت گروه را لعن می­کردند؛ یک دسته از آنها مردانی هستند که از زنان خود غافل باشند.

مستدرک الوسائل، ج14، ص291 و بحار، ج76، ص116


15. این خط، قرمز است!

بعضی زن­های همسایه، گاهی حرصشان درمی­آمد! می­گفتند: این آقاابراهیم هم خیلی خودش را می­گیرد!

می­دانستم دردشان چیست! می­گفتم: شما اشتباه می­کنید. او فقط می­خواهد خودش را از گناه حفظ کند. برای همین نه به نامحرم نگاه می­کند نه با نامحرم حرف می­زند. من که خواهرش هستم، بعضی وقت­ها توی خیابان از کنارش رد می­شوم اما او متوجه نمی­شود!

ابراهیم توی فامیل و آشنا هم، همین طور مراعات می­کرد. همیشه یک خط قرمز بین خودش و نامحرم می­کشید.

ساکنان ملک اعظم5، منزل شهید ابراهیم امیرعباسی، ص22

 

 

 

 

امام صادق× فرمود:

نسبت به زنان مردم، به عفّت و پاک­نظرى رفتار کنید تا دیگران نیز با همسران و محارم شما عفّت ورزند و پاکدامنى کنند.

من لایحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج5، ص334

 


16. نخواستیم بابا، دکتر نخواستیم!

در کانادا که درس می­خواند، برای معاینه پیش دکتر رفت. آقای دکتر گفت باید داخل اتاق مخصوص رفته و لباس­هایش را در بیاورد.

حسن وارد اتاق که شد فهمید مسئولیت معاینه را یک خانم پرستار بر عهده دارد. سریع از اتاق زد بیرون. دکتر تعجب کرده بود.

حسن برایش توضیح داد که ما از نظر مذهب خود برای ارتباط با نامحرم، محدودیت­هایی داریم؛ تا زمانی که ضرورتی پیش نیاید، معاینه توسط نامحرم جائز نمی­باشد.

آخرش هم گفت: «اگر این طوری می­خواهید معاینه کنید، همان بهتر که معالجه نشوم!»

شهاب( چی هست؟!)، ص56 و 57، به نقل از پدر شهید حسن آقاسی­زاده

 

 

زن را براى نوازش چشم مرد، براى بهره‌ورى نامشروع مرد، ... می­خواهند به شکل خاصى در جامعه ظاهر بشود. این، بزرگترین اهانت به زن است؛ حالا ولو با چندین لفّاف تعارف‌آمیز این را بپوشانند و اسم­های دیگرى رویش بگذارند.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمعى از بانوان قرآن‌پژوه کشور، 28مهرماه 1388

 


17. این کوچه به جایی ختم نمی­شود!

رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می­رفته مدرسه و علی از کوچه­ای دیگر.

دوستش به او می­گفته: چرا از آنجا می­روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است!

علی می­گفته: «شما می­خواهی بروی، برو. به سلامت. من نمی­آیم.»

یادگاران11، کتاب صیاد شیرازی، ص8

 

 

 

 

امام صادق× فرمود: چشم­چرانى، یکى از تیرهاى شیطان است. هر کس براى خداوند آن را ترک کند نه براى غیر خدا، خداوند ایمانى که مزه آن را شخص درک کند جایگزین آن خواهد نمود.

من لایحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج‏5، ص330

 

 


18. فروشی نیست!(این عنوان، خیلی جالب نیست!)

(در این متن، زبان گفتار و نوشتار قاطی شده؛ کدامیک بهتر است؟؟؟)

دختر یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد در(دم) مغازه. یادم نیست چی(چه) می­خواست؛ ولی می­دانم محمود چیزی به او نفروخت. دختر عصبانی شد، تهدید هم کرد حتی!

شب با پدرش آمد دم خانه­مان. نه برد و نه آورد، محکم زد توی گوش محمود! محمود خواست جوابش را بدهد، بابام نگذاشت. می­دانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم، برو بیایی دارد. هر جور بود قضیه را فیصله داد.

دختره، دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه. محمود چیزی به­ا­ش نفروخت که نفروخت؛ می­گفت: «ما به شما بی­حجاب­ها، هیچی نمی­فروشیم.»

ساکنان ملک اعظم1، منزل شهید کاوه، ص4

 

 

 

 

باید مسائل ارزشى اسلام در جامعه‌ ما احیا بشود و مسأله‌ حجاب، یک مسأله‌ ارزشى است.

بیانات مقام معظم رهبری‌ در دیدار اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ حجاب‌ اسلامی، چهارم دی­ماه 1370


19. آسایشگاه سرقفلی دارد!

دزفول بودیم که زنگ زد گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم.

من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.

گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می­خواهم به طبقه اول منتقل شوم.

تعجب کردم. گفتم: شما(تو بهتر نیست؟) یک سال در این آسایشگاه بیشتر نخواهی ماند، پس چه دلیلی دارد که می­خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی؟

گفت: «این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است؛ خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می­شناسی(یا می­شناسید؟)، از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.»

مسئول آسایشگاه در حالی که می­خندید با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل می­کنم.

پرواز تا بی­نهایت، ص34، شهید عباس بابایی به روایت ستوان محمد سعیدنیا

 

 

 

حضرت عیسی× فرمودند: شما را بر حذر می­دارم از نگاه به نامحرمان؛ چرا که بذر شهوت را در قلب انسان می­کارد و او را به هر فتنه و فساد دیگری می­کشاند.

مستدرک، ج14، ص270 و بحار، ج14، ص325

 

 

 

 

 

 

 

 

 

20. استاد حجاب!

در جایی که بی­حجاب­ها بودند تدریس نمی­کرد. آنهایی هم که حجاب مناسبی نداشتند، حساب کار دستشان آمده بود؛ به احترام استاد هم که شده می­رفتند ته کلاس پشت سر بقیه می­نشستند تا حرف­های ایشان را بشنوند.

پدر تعصب نداشت؛ اما اجازه بی­بند و باری را هم نمی­داد.

یادمان شهید مطهری، ص56، از زبان فرزند شهید دکتر مجتبی مطهری، فروردین و اردیبهشت85

 

 

 

 

نه این‌که من بخواهم بگویم چادر، نوع منحصر است، نه؛ من می­گویم چادر بهترین نوع حجاب است؛ یک نشانه‌ ملى ماست؛ البته می­توان محجبه بود و چادر هم نداشت؛ منتها همین­جا هم بایستى آن مرز را- که عدم تاثیر پذیری از غرب است- پیدا کرد.

بیانات‌ مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ حجاب‌ اسلامی، چهارم دی­ماه 1370

 


 

21. دیگر بهانه­ای نیست!

فاطمه، زمانی هم که برای کمک به مجروحان می­رفت حجابش کامل بود. دستش دستکش می­گذاشت تا تماس کمتری با نامحرم داشته باشد.

توی کیفش همیشه مقنعه و جوراب اضافه بود! اینها را به عنوان هدیه به خانم­هایی می­داد که برای بدحجابی­شان، نداشتن مقنعه و جوراب ضخیم را بهانه می­کردند.

 

خاطره­ای از شهید فاطمه رضایی، چهار فصل عشق، ص64، کنگره سرداران خراسان

 

 

خواهرم! از بی­حجابی است اگر عمر گل کم است؛ نهفته باش و همیشه گل باش. (شهید حمیدرضا نظام)

منبع: دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامی


22. به اندازه بضاعتمان!

وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود. نمی­توانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.

گفت: نباید بی­تفاوت باشیم. نامه­ای انتقادی نوشت و اولش را با این آیه شروع کرد: «إن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم...». داد دست یکی از مسئولان سوری.

زین­الدین معتقد بود به هر میزان که از دستمان بر می­آید باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم.

با یاران سپیده، ص61

 

 

 

 

آمارها واقعاً وحشت­انگیز است. در هر شش­ثانیه، یک تجاوز به عنف در کشور امریکا صورت مى‏گیرد!

ببینید چقدر مسأله عفّت مهم است و وقتى بی­اعتنایى شد، قضیه به کجا مى‏رسد!

بیانات مقام معظم رهبری در همایش بزرگ خواهران در ورزشگاه آزادى به مناسبت جشن میلاد کوثر، 30مهرماه 1376

 


23. حرف حساب!

وسط کلاس، دختر دانشجویی که سر و وضع مناسبی نداشت بلند شد و شروع کرد به انتقاد از حجاب و تمجید از فرهنگ برهنگی غرب. استاد هم داشت از او دفاع می­کرد!

جای تحمل نبود؛ محمدعلی بلند شد و شروع کرد به اعتراض. می­گفت: «این خانم از مسائل بی­اطلاع است و دارد مزخرف می­گوید! شما هم که استاد هستید و دارید معلم تربیت می­کنید، دارید از حرف­های بی­حساب و کتاب او دفاع می­کنید؟ این­جا دانشسراست یا رقاص­خانه؟!»

بعد به نشانه اعتراض از کلاس زد بیرون.

سیره شهید رجایی، ص46، سید کاظم نائینی

 

 

 

 

آن استادى که اگر دختر دانشجو با حجاب اسلامى و به صورت محجبه در مراحل آموزش حضور پیدا کند، به او اهانت می­کند؛ این استاد مجاز نیست که در دانشگاه حضور داشته باشد. علمى که آن استاد به این دانشگاه خواهد داد، علمى نیست که در خدمت کشور و در جهت ارزش­هاى مطلوب براى این ملت فداکار به کار بیاید.

مقام معظم رهبری در دیدار با فرزندان شاهد، اساتید و دانشجویان تربیت مدرس، 13خرداد 1370


24. از خودت شروع کن!

من و شهیدان رجایی و باهنر، مسئولیت کمیته فرهنگی یکی از احزاب را بر عهده داشتیم.

قرار شد افراد جدیدی را نیز شناسایی کرده و برای همکاری به این کمیته دعوت کنیم.

دوستان، فرد معروفی را پیشنهاد دادند اما شهید رجایی با او مخالفت کرد. می­گفت: «کسی که همسرش حجاب مناسبی ندارد، چگونه می­تواند در برنامه­ریزی فرهنگی دخالت مؤثر و مثبتی داشته باشد؟!»

 

راوی(به روایت از بهتر نیست؟) جلال الدین فارسی، نزم افزار دولت عشق، بخش خاطرات

 

 

رسول خدا| فرمود: بهترین زنان شما، زنانى هستند که عفیف و پاکدامن هستند و در برابر شوهر تسلیم و هماهنگ می­باشند.

مستدرک­الوسائل، ج14، ص159


25. کیش و مات!

در کلاس جامعه­شناسی، پروفسوری را برای تدریس آورده بودند که اعتقادی به حجاب نداشت. یک بار، دو ساعت در مذمت حجاب صحبت کرد و این واجب اسلامی را نفی کرد! سال­های قبل از انقلاب بود و کمتر کسی جرأت اعتراض داشت.

صحبت­های استاد که تمام شد، احمد از جا برخاست و گفت: استاد! اجازه بدهید در ازای دو ساعتی که حجاب را زیر سؤال بردید، ده دقیقه هم من صحبت کنم.

در همان ده دقیقه، فلسفه حجاب را به طور خلاصه توضیح داد. صدای دست­زدن و تشویق دانشجوها که بلند شد، پروفسور فهمید حرف­های دو ساعته­اش چقدر تأثیر داشته است!

دکتر حسین رحیمی برادر شهید سید احمد رحیمی، کتاب مهر تا مهر، ص15، نشر ستاره­ها

 

 

 

مسأله‌‌ حجاب‌ را مورد تهاجم‌ تبلیغاتی‌ قرار دادند تا شاید ما را از میدان‌ خارج‌ کنند. علی­رغم‌ تبلیغات‌ آنها، ایران‌ اسلامی‌ و زن‌ مسلمان‌، پایبندی‌ خود را به‌ مسأله‌ حجاب، با قدرت‌ و قاطعیت حفظ کرده است.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با گروهی‌ از زنان‌ پزشک‌ سراسر کشور، 26دی­ماه 1368

 


26. معلم قرآن نمی­خواهم!

واقعاً از او انتظار نداشتم. وقتی از دفتر مدرسه مرا خواستند و گفتند احمد این کار را کرده، داشتم شاخ در می­آوردم! او بچه بدی نبود؛ به مسائل مذهبی علاقه نشان می­داد.

با ناراحتی رفتم سراغش و پرسیدم کلاس قرآن را چرا به هم ریختی؟

گفت: «اگر قرار است یک زن با سر برهنه بیاید و قرآن درس بدهد، نیاید بهتر است! اینها دروغ می­گویند؛ اهل قرآن نیستند.»

غربت سبز، ص92، شهید احمد یزدی

 

 

 

 

ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو روسری­های بلند خود را بر خویش بپیچند.

احزاب/ 59


27. چهره به چهره!

می­گفت: «باید افتخار کنی که در فضای غیردینی طاغوت، حجابت را رعایت می­کنی!» یک کارتن کتاب مسأله حجاب استاد مطهری را خرید و گذاشت خانه. گفت: «حالا باید روی دوستانت هم کار کنی.»

کتاب­ها را یواشکی به بعضی از دوستانم دادم تا بخوانند.

هشت نفر از همکلاسی­هایم تصمیم گرفتند که حجابشان را درست کنند! یکی­شان دختر رئیس کلانتری بود. مدیر فهمید. صدایم زد و گفت: اگر دختر درس خوانی نبودی، همین الآن از مدرسه بیرونت می­کردم.

یادمان شهدای دولت جمهوری اسلامی ایران، شماره10، شهریورماه 1385، ص70

شمسی کلانتری(خواهر شهید)

 

 

زنان مسلمان ما باید بدانند که امروز سنگربان ارزش­های اسلامی در برابر وضع جاهلی دنیای غرب هستند.

مقام معظم رهبری در دیدار با پرستاران، همزمان با میلاد حضرت زینب÷، 22آبان­ماه 1370

 

 

 

 

 

 

 

 

 


28. حنابندان!

محمد، هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان­ها افتاده بود. خیلی از بچه­های مدرسه دوست داشتند با او دوست بشوند. دور و برش همیشه شلوغ بود.

یک روز که آمد، دیدم دست­هایش را حنا بسته است! تعجب کردم.

به مسخره گفتم: محمد! این دیگر چه کاری است؟!

گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه­ای­ها راحت شوم؛ بگویند این پسر، اُمّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»

یادگاران16، کتاب رهنمون، ص14

 

 

 

عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند.

بیانات مقام معظم رهبری در همایش بزرگ خواهران در ورزشگاه آزادى به مناسبت جشن میلاد کوثر، 30مهرماه 1376


29. مدال افتخار!

اولش که قبول نمی­کرد! با اصرارهای من، بالاخره راضی شد ازدواج کند.

معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش می­خواست همسرش باایمان باشد. می­گفت: «مادرجان، زنی می­خواهم که باخدا باشد. دوست دارم در خیابان طوری باشد که به حجابش افتخار کنم.»

کاش با تو بودم، ص125، راوی (به روایت از بهتر نیست؟) طاهره مرادنژاد(مادر شهید سیداحمد موسوی­نژاد)

 

 

 

 امام صادق× فرموده­اند: مؤمنین کفو یکدیگرند، همسر کفو و همشأن، آن است که با عفت باشد.

مکارم الأخلاق، ترجمه میرباقرى، ج1، ص389

 

 


30. چادر جهاد!

آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می­زدیم. لابه­لای صحبت گفتم: کاش می­شد من هم همراهت به جبهه بیایم! حرف دلم را زده بودم.

لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: «هیچ می­دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده­تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه­ات را انجام داده­ای.»

کاش با تو بودم، ص42، راوی(به روایت از بهتره) همسر شهید محمدرضا نظافت

 

 

 

خواهرم! زینب‏گونه حجابت را که کوبنده‏تر از خون من است حفظ کن.

شهید محمدعلی فرزانه

منبع: دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامی

 

بعله !!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:19 شماره پست: 519

فرج‌الله سلحشور در گفت‌وگو با خبرنگار باشگاه خبری فارس «توانا» اظهارداشت: تنها راه اثرگذاری سینما و سینماگران در امر حجاب، اعتقاد و ایمان کامل عوامل تولید، کارگردان و بازیگران به حجاب است که باید به آن عمل کنند.
وی نقش زنان بازیگر در سینما را بسیار موثر دانست و خاطرنشان کرد: زنان بازیگر به دلیل داشتن شهرت به عنوان الگوی زنان و دختران جامعه مطرح هستند، اما وقتی زنی که در فیلم نقش زن محجبه را بازی می کند و مردم او را به صورت بدحجاب در جامعه می‌بینند و گهگاه عکس‌ها و تصاویر برخی از آنان با پوشش و حجاب بسیار بد منتشر می‌شود، باعث بدبینی مردم نسبت به زنان با حجاب می‌شود.

*در اکثر فیلم‌ها نقش‌های مثبت و باهوش را به زنان بدحجاب می‌دهند

وی ادامه داد: در اکثر فیلم‌ها نقش‌های مثبت، زیرک و باهوش را به زنان بدحجاب می‌دهند و نقش‌های معمولی، منفی، بیچاره، توسری‌خور و عقب‌مانده را به زنان باحجاب و چادری می‌دهند که این موضوع در ترویج بدحجابی بسیار مؤثر است.
کارگردان سریال «یوسف پیامبر» تأکید کرد: حجاب یک مسئله اعتقادی است؛ انسانی که خود اعتقاد به حجاب ندارد، نمی‌تواند به حجاب و ترویج آن کمک کند و اگر به ظاهر هم کاری کند مردم از او نمی‌پذیرند و از او می‌خواهند اول دین و اعتقاد خود را درست کند، بعد مروج امر دین و حجاب شود.

* مسئولان اصرار دارند که عنوان رسانه ملی، سینمای ملی گفته شود اما از کلمه اسلامی استفاده نشود

سلحشور با اشاره به نقش بسیار مهم دانشگاه‌های هنر در تربیت هنرمندان و بازیگران مؤمن و معتقد افزود: در دانشکده‌های ما آنطور که حضرت امام خامنه‌ای می‌فرمایند؛ دانشگاه باید اسلامی باشد و ما فیلم اسلامی لازم داریم، اما مسئولان امر و برخی هنرمندان اصرار دارند که دانشگاه هنر، اسلامی نباشد و مسئولان فرهنگی ما از اینکه کلمه اسلام را در مورد دانشگاه‌ها و فیلمسازها و هنرمند‌ها به کار ببرند، اکراه دارند.
وی با اشاره به سخنان حضرت امام‌خمینی‌(رحمةالله‌علیه) که تلویزیون باید دانشگاه اسلامی باشد، افزود: من خود شاهد هستم که بعضی مسئولان اصرار دارند که عنوان رسانه ملی، سینمای ملی، سینمای ایران گفته شود و اصرار دارند که کلمه اسلامی در مورد آنها به‌کار نرود.

*هنوز تعریف اسلامی از فیلمسازی اسلامی در جامعه هنری ارائه نداده‌ایم

این کارگردان پر سابقه علت این مسئله را ورود فرهنگ سینما از غرب دانست و افزود: غربی‌ها برای ما سینما را بی‌دینی و بی‌بند‌باری و ریشه آن را اومانیسم و ماتریالیسم (انسان محوری و ماده‌گرایی) تعریف کرده‌اند و ما نیز آن فرهنگ غلط را بی‌کم و کماست در داخل کشور ترجمه کرده و اجرا می‌کنیم.
وی با اظهار تأسف از این که در حال حاضر این فرهنگ در دانشگاه‌ها به طور مرتب تدریس و ترویج می‌شود و ما هنوز تعریف اسلامی از فیلمسازی اسلامی و معنوی در جامعه هنری و سینمایی ارائه نداده‌ایم، تاکید کرد: باید سینما و دانشگاه اسلامی را تعریف کنیم تا مسئولان وادار شوند به سمت دانشگاه اسلامی، هنر اسلامی و سینمای اسلامی حرکت کنند و چون تعریفی روشن در این موضوع نیست طبق رویه‌ها و اشتباه سابق حرکت می‌کنند.
سلحشور بیان کرد: رهبر معظم انقلاب بارها با هنرمندان صحبت کرده‌اند اما چون اکثر سینماگران با مبانی اسلامی و دینی اصیل بیگانه هستند، باز در زمین و طراحی‌های غرب بازی می‌کنند.
وی گفت: به غیر از تعداد انگشت شمار آثار مثبت که تولیدات سالم و فاخر ما هستند، اکثر فیلمسازها در جهت اهداف غرب و اسکار و هالیوود و کمپانی‌های صهیونیستی حرکت می‌کنند.
سلحشور با انتقاد از عملکرد مسئولان در نپرداختن به مسئله فرهنگ در سینما گفت: دولت برای حل و ساماندهی مشکل اقتصادی 200 کارشناس اقتصادی را دور هم جمع می‌کند تا راهکاری پیدا کند، اما تا به امروز چنین حرکتی که از کارشناسان هنر و هنرمندانی که اسلام‌شناس و آگاه به اسلام هستند، برای تبیین و ایجاد سینمای اسلامی و حل مشکل فرهنگی سینما انجام نداده است.

* به متخصصانی که اسلام را می‌شناسند بودجه دهند تا درباره حجاب فیلم فاخر بسازند
این کارگردان پرسابقه سینما در پایان پیشنهاد کرد: در بخش فیلمسازی، متخصصانی که اسلام را می‌شناسند جمع شده و بودجه و امکانات لازم را در اختیارشان بگذارند و بخواهند که مثلا در مورد حجاب فیلم فاخر بسازند، نه اینکه به فلان زن فیلمساز که کارنامه‌اش در ترویج فمینیسم روشن بوده، چون زن است پیشنهاد ساخت فیلم در مورد حجاب دهند.

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا