اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

من هم محکوم می کنم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۵ ب.ظ


" قسم می خورم روز ۲۲ بهمن امسال به دلیل سرماخوردگی از در خانه بیرون نرفته و در راهپیمایی شرکت نکردم!"

من هم به نوبه خودم برهم زدن مراسم سخنرانی علی لاریجانی را محکوم می کنم. البته تحلیلی در این باره دارم که جرات بیانش را ندارم. لغو سخنرانی های لاریجانی و قالیباف در شب های قبل از ۲۲ بهمن در قم حسابی بودار بود که نشان می داد این شهر آبستن حوادث است. من هم این طور مواقع٬ محافظه کاری ام گل می کند و دوسه روزی سرما می خورم!

از تحلیل گران عزیز تقاضا دارم یک واقعیت را به هیچ وجه تکذیب نکنند. آن هم مربوط می شود به جمعیت معترضین به لاریجانی که بعضی سایت ها آن ها را عده ای انگشت شمار از وابستگان حلقه انحرافی نامیدند. مطمئن باشید حلقه مذکور این تعداد طرفدار دوآتشه در قم ندارد. این دو فیلم را حتما تماشا کنید:

http://inn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=1&Id=134860&Rate=0

http://www.jahannews.com/vdcgnq9x7ak9u34.rpra.html

پرتاب کفش به طرف علی لاریجانی نشان داد تحریم های اقتصادی هیچ تاثیری در زندگی مردم نداشته و برخلاف تبلیغات رسانه های مزدور٬ فشار اقتصادی در حدی نیست که مردم نتوانند به راحتی قید کفش و کلاه خود را زده و آن را دور بیندازند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی شئونات نظام در خاندان لاریجانی خلاصه می شود!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۴۹ ق.ظ


حسین حسین زاده نوری در فرزند کاوه آهنگر نوشت:

 

دیکته ی دیکتاتوری دموکراتیک!

..................................................

منابعی که مرورشان برای نوشتن این دیکته، بد نیست :

* پرونده ی اتهام زمین خواری جواد لاریجانی ،

* پرونده ی زمین خواری دانشگاه آزاد واحد آیت الله آملی - که فاضل خان (همان جمهوری اسلامی مورد نظر اردشیرخان ) رییسش هستند -!!

* ماجراهای محمدباقر لاریجانی در قراردادهای وزارت بهداشت

* و اخیرا" فاضل خان لاریجانی در فیلم خوب، بد زشت!

.....................................................

نکات کنکوری دیکته از  جلسه ی دیروز مجلس :

* احمدی نژاد نشان داد که فیلمبردار دست به نقد کم ندارد!

* درجشنواره ی فجر باید سیمرغی برای دوبله ی برتر به دکتر احمد نژاد هم بدهند!

* این ماجراها نشان داد که : ریش احمد توکلی هم مثل ریش حاج قاسم گره گشاست!

* قوه ی مجریه در دولت احمدی نژاد حق انتخاب نیروهای رده پایینترش را هم ندارد!

*

* بالاخره داغی که در دل لاریجانی از  افشاگری (بگم بگم) های ۳ سال پیش مانده کمی خنک شد!

* شئونات جمهوری اسلامی در فاضل لاریجانی و حومه خلاصه شده و روحیه ی انقلابی اردشیرخان باعث شد که از پخش چنین فیلم ساده ای تا این حد آشفتگی و عصبانیت در ایشان بروز کند. همه ی آن تمسخر و طعنه های بعد از آن هم فقط برای رضای خدا بود و بس!

* نوع حرف زدن اردشیرخان در دفاع از یک عضو از خانواده شان را بگذارید کنار دفاع کمرنگ و دو پهلوی ایشان از نظام و رهبری در ماجرای فتنه!! معلوم میشود معنی جمهوری اسلامی چیست!


* وصیت میرزا هاشم آملی به فرزندان آملی چه بود ؟

ایشان فرزندان خود را از ورود به مناصب اجرایی سیاسی منع کردند ( به اعتراف خود اردشیر خان لاریجانی در مراسم معارفه ی صادق لاریجانی : ما هم وارد کارهای اجرایی شدیم، البته گمراه شدیم و آقاصادق هم حالا وارد کار اجرایی شدند )!

* تفکیک قوا در قانون اساسی از نظر بعضی مجلسیون یعنی کشک!

*  فقط اردشیرخان لاریجانی و اذنابشان حق یقه گیری و عربده کشی در فضای سیاسی دارند و لاغیر!

* وبلاگ نویس ، فعال فرهنگی و سیاسیون حق حرف زدن علیه هرکسی دارند، الا خاندان هاشمی و اخیرا" لاریجانی !!

.....................................................

نگاهی به دیکته های نوشته شده فقط در ایام دهه ی فجر مجلس درسالهای اخیر !!

 

---بهمن۸۷ :

آغاز زمزمه هایی مبنی بر شایعه سازی گم شدن هزار میلیارد از خزانه!! برای جلوگیری از انتخاب مجدد احمدی نژاد

--- دهه ی فجر ۸۸ :

اردشیرخان - که در فتنه،  نعل و میخ را چهل مضراب میزدند - بعد از دیدارش با حسنی نامبارک و مواجه شدنش با حماسه ی ۹ دی - وقتی دیگر خیالشان از ماندن حکومت راحت شد - مشغول سخنرانی و خودنمایی بودند. تا پروژه ی "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" را به زیبایی اجرا کردند. 

---دهه ی فجر ۸۹ :

۱۲ بهمن : با وجود شبهه در حد نصاب داشتن طرح ، استیضاح سیاسی حمید بهبهانی ( پرکارترین وزیر راه ایران) !

۱۵ بهمن : سخنرانی کاملا امنیتی اردشیرخان و سانسور دانشجویانی که قصد طرح سوال داشتند!

--- دهه ی فجر ۹۰ :

۱۸ بهمن اعلام وصول سوال از رییس جمهور

مخالفت ریاست مجلس برای وقت گذاشتن در تصویب بودجه!

ضرب و شتم دانشجویانی که قصد پرسیدن سوال از اردشیرخان را داشتند!

---بهمن ۹۱ :

استیضاح وزیر کار پر تلاش جمهوری اسلامی ( فقط به دلیل انتصاب مرتضوی توسط معاون اول ) !!!!

.........

احساس نمیکنید در مجلس کسانی هستند که میخواهند ایام دهه ی فجر را به مردم زهر کنند ؟

این شعر سال پیش هم برای یادآوری بد نیست ...

هیهات!

 

ز دســت دوسـتـان جــــانـی هیهات

ز فــیـلـتـرهـای بـادمـجـانـی هـیهات

به گـِـل ننشسته کشتی های نقـّاد

از آن دیــواره ی مــرجــانی هــیـهـات

ز دسـتــه مـیـ بـُـرد تـیـغ عـدالــت ؟

ز چینی دشنه ی زنجانی هیهات!!!

جـــــزای نـــقــــــد دار   و    قـاتـل آزاد

ز فـیـل خـفـتـه ی فـنـجـانـی هـیهـات

بــه دولــت یــا ولایــت نــقـــد آزاد

از این نــقــدیــنــه ی مجـانی هیهات

بـُـتــی را پـور آهــنــگــر شکست و

ز دالتونهای رفسنجانی هیهات ( دور از جان مردم خونگرم رفسنجان )

گذشتیم از حصار اکــبـــر، اکــنــون

ز سانسورهای لاریــجــانی هیهات

 ...

ز جمهوری رفسنجانی هیهات!! 

ز جمهوری لاریجانی هیهات!!

... 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حجت الاسلام ماندگاری

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۳۶ ب.ظ


 

1-      نمی دانم جزو اخلاق های خوب من است یا بد؛ به شخصیت برجسته ای که می رسم (خواه برجسته حقیقی یا برجسته کاذب) دوست دارم به انواع مختلف محکش بزنم، شاید برای این که به خودم ثابت کنم آیا او صلاحیت این برجستگی را دارد یا نه؟

2-      از بین سخنران هایی که مشهورند بعضی هایشان به زور دوربین و رسانه به نام و نوایی رسیده اند، بعضی هایشان حس و حال یا معلومات خوبی دارند، بعضی ها بیانشان عالی است... حجت الاسلام ماندگار، ورای این اوصاف، انسانی باهوش است. این را الان می گویم چون دیگر کاری با ایشان و مجموعه منتسب به ایشان ندارم که انگیزه ام از این نوشتار دچار خدشه شود. هوش وی فراتر از یک انسان معمولی است که به یقین کشف و پرورش آن نیز به تلاش مجدانه شخص وی بستگی داشته است. تحلیل زیرکانه ایشان در مواجهه با افراد و پیش دستی در  شناخت حرکت احتمالی مخاطب، انسان را وسوسه می کند تا یک دست شطرنج درست و حسابی با او بازی کند!

3-       آشنایی و همکاری مشترک ما آغاز خوبی نداشت و توأم با بدبینی شدید، لااقل از سوی راقم این سطور بود. مفاهیم دینی را ملعبه دست وی و ابزاری برای توجیه خط و مشی مدیریتی اش می دانستم. (باوری که نسبت به بخش قابل ملاحظه ای از بدنه حوزه دارم). بی رودربایستی، ساحت وی را به دور از خودسازی و تهذیب نفس و هر آن چه که لازمه سیرت شهداست تصور می کردم.

4-      در مجموعه راویان سیره شهدا، آنانی که وجود مبارک مرحوم ضابط و شهدای زنده ای چون حجج الاسلام شاکری فر و جوشقانیان را درک کرده باشند می دانند یک لحظه هم نفسی با آنها دل را هوایی کرده و رائحه وصال را در جان ادم به پرواز در می آورد. این نکته نیز در ارتقاء سطح توقعات من از جناب ایشان بی تأثیر نبود. (کلاً بند4 را داخل پرانتز بخوانید!)

5-      و ماادراک مالماندگار! (نیاز به توضیح ندارد!)

6-       کوه ها هم به هم می رسند نمونه اش سلسله کوه های کشور خودمان؛ چه رسد آدم به آدم! ما نیز به هم رسیدیم. روزی که ماه ها منتظر فرا رسیدنش بودم. من به تیر یک دوئل سرنوشت ساز به سراغش رفتم؛ اما...

او زیرکانه فهمیده بود برای آن چه که باید انجام می دادم گاه زیرآبی رفته و گاه با قلدری حرفم را به کرسی نشانده ام. با این که قاضی رنجیده خاطری بود، بی اعتنا به نفسانیاتش، تدبیری کرد که برایم به یادماندنی بود و با نگاهی پدرانه، همه آن چه را که می توانست به چالشی تمام ناشدنی تبدیل شود به دیده اغماض نگریست.

بزرگ منشی اش بر دیوار خاطرم حک شد؛ آن گونه که در تجزیه و تحلیل درایت خاضعانه و سخاوتمندانه اش نمی توانم نمونه ای را جز در مرام شخصیت خودساخته شهدا پیدا کنم. سلوک او بافته های غلط ذهنی ام را پنبه کرد.

7-      شاید روزی مرثیه فراق این جامانده قافله شهیدان را نیز به نجوا نشستیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحانی شهیدی که در شهربانی بابل مسموم شد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۶:۰۸ ب.ظ

 بولتن نیوز، : دهه مبارک فجر، همواره فرصت مناسبی برای بیان حقایقی از تاریخ معاصر ایران اسلامی است. یکی از خیانت های خاندان پهلوی، تلاش برای از بین بردن اسلام ناب محمدی و مظاهر آن در میان مردم بود. اما از آنجا که مردم ایران در طول تاریخ، مردم دینداری بودند، امکان حذف دین در کوتاه مدت مقدور نبود. لذا استفاده از ادیان ساختگی جهت مقابله و جایگزینی با اسلام ناب در دستور کار خاندان پهلوی قرار گرفت. بهائیت که قدمت بسیار کمی هم داشت، بهترین گزینه برای گمراه کردن مردم بود. خاندان منحوس پهلوی، اقدامات زیادی را برای استقرار و تقویت بهائیت در ایران انجام دادند. از جمله آن که نخست وزیری کشور را در زمان محمدرضا شاه، به امیرعباس هویدا که یک بهایی بود سپردند. او به مدت 13 سال در پست نخست وزیری خاندان پهلوی به تلاش برای تقویت بهاییان می پرداخت. از طرف دیگر، علماء و مردم نیز به مبارزه با این جریان پرداختند. حجت الاسلام و المسلمین ملاحسین فیض کاشانی (معروف به حاج سلطان) یکی از افرادی بود که سرسختانه علیه بهائیت و پشتیبان اصلی آن در ایران یعنی خاندان پهلوی مبارزه می کرد و سرانجام نیز بر اثر خوراندن سم، به فیض شهادت نایل آمد.

ملاحسین در کاشان، محله گذر حاجی به دنیا آمد. او از نوادگان ملا محسن فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه) است. جایگاه علمی او را هم‌تراز با شیخ حسن مدرس و شیخ فضل الله نوری (رحمه الله تعالی علیهما) دانسته اند، با این تفاوت که او گمنام بود. ملاحسین در طول حیات خود، سفرهای تبلیغی زیادی به نقاط مختلف دنیا داشت. کشورهایی مثل عراق، افغانستان، مصر و هندوستان. یکی از ویژگی های متمایز او تسلطش به زبان انگلیسی بود. ویژگی که در آن زمان، مخصوصا در میان روحانیون امری نادر بود. او همواره به مبارزه با بهائیت و حامیان آن می پرداخت.

 

 

علی‌رغم قوانینی که پهلوی اول در مورد امر به معروف و نهی از منکر وضع کرده بود، او هرگز از انجام این وظیفه دینی غافل نمی شد. رضاخان معتقد بود که امر به معروف و نهی از منکر، در شرایطی وظیفه مردم است که حکومت ها، قدرت انجام این کار را نداشته باشند. لذا این مسئولیت به مردم و علماء سپرده می شد. لکن در شرایطی که دولت بر اوضاع کشور مسلط است و امکان اجرای قوانین را دارد، خود حکومت راسا وارد عمل شده، و هر کاری را که صلاح بداند انجام می دهد. لذا او اجرای حکم الهی امر به معروف و نهی از منکر توسط مردم و همچنین روحانیون را ممنوع کرده بود. او زیرپا گذاشتن این قانون را مستوجب تعقیب، محاکمه و مجازات می دانست. دلیل این امر هم کاملا مشخص است. چرا که معروف و منکر در نگاه خاندان پهلوی، تفاوت زیادی با احکام الهی داشت. معروف و منکر آن چیزی بود که منافع آن ها و اربابان آن ها را تامین می کرد و روحانیت نیز سدی در برابر منافع آن ها بود. با همه این اوضاع، ملا حسین وظیفه شرعی خود را در برابر مصالح جامعه انجام می داد و راضی به سکوت نمی شد.

ایشان در سال های پایانی عمر در شهر بابل زندگی می کردند. دستور از میان برداشتن او، توسط شخص رضاخان به شهربانی وقت بابل ابلاغ می شود و شهربانی نیز در یک اقدام برنامه ریزی شده، ایشان را به شهادت می رساند. اما در مورد نحوه شهادت ملاحسین، از پسر ایشان مرحوم محسن فیض (رحمه الله علیه) این طور نقل شده است:

از طرف رئیس شهربانی شهرستان بابل، ماموری با لباس شخصی به درب منزل ما آمد و پدر را برای میهمانی که همان شب در منزل رئیس شهربانی بابل برگزار می شد، دعوت کرد. پدر می دانست که چاره ای جز پذیرفتن ندارد. لذا قبول کرد. او فورا این ماجرا را به روحانیون و دوستان نزدیک خود اطلاع می دهد و از احتمال شهادت خود سخن می گوید. اما با توجه به سیاست حکومت، میدانست که این اتفاق بعید است آشکارا باشد. چرا که ملاحسین در بابل فردی شناخته شده و محبوب بود. لذا حکومت چاره ای جز کشتن او به شکل مخفیانه نداشت. طبعا در آن زمان، بهترین راه خوراندن سم به او بود. اما اگر این کار اتفاق می افتاد، با انجام حفاظت های فیزیکی و سانسوری، امکان اطلاع رسانی نیز از او سلب می شد. بنابراین ایشان تصمیم گرفتند مسموم شدنشان را با علامتی به اطلاع دوستان برسانند. ایشان با تاسی از امام رئوف، عالم اهل البیت حضرت امام رضا (علیه السلام)، به دوستان خود گفت: اگر هنگام خروج از میهمانی من عبایم را به سرم کشیده بودم، بدانید که به من سم خورانده اند.

شب هنگام، درشکه مخصوص رئیس شهربانی به درب خانه ما آمد و پدر را سوار کرد. ساعتی بعد پدرم را دیدیدم که در درشکه شهربانی نشسته اند، در حالی که عبایشان را به سرشان کشیده بودند. چند روز بعد هم پس از تحمل رنج و درد ناشی از اثر سم در بدنشان، به درجه رفیع شهادت نایل شدند.

بدن ایشان بدون سر و صدا و در سکوت، تشییع شد و در سال 1321 هجری شمسی، در قبرستان تکیه رضیا کلا شهرستان بابل به خاک سپرده شد. ملاحسین فیض کاشانی دارای یک پسر و شش دختر بود که اکنون تنها دو نفر از دخترانشان در قید حیات هستند.

یاد و خاطره او و تمام شهدای راه انقلاب گرامی باد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عضو تحمیلی خانواده!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۵۳ ق.ظ


 

مراجعه به پزشک جنس مخالف حرام است؛ مگر در فرض ضرورت.

ما که زبانمان مو درآورد از بس این مسئله را توضیح دادیم و متأسفانه حتی قشر مذهبی هم با دهان باز، وراندازمان کرد که گویا از قافله پرتیم!

خیلی ها هنوز گمان می کنند پزشک، محرم است. در صورتی که این مسئله تنها در صورتی است که چاره ای جز مراجعه به پزشک نامحرم وجود نداشته باشد. این موضوع دقیقاً شبیه این می ماند که می گوئیم شنای مختلط مرد و زن حرام است اما اگر زنی در حال غرق شدن باشد برای نجات جان او این حرمت کنار رفته و به اقتضای این ضرورت، مرد نامحرم می تواند (باید) برای رهایی اش اقدام کند.

چه کسی باید این مسئله را برای جامعه جا بیندازد؟ خوب معلوم است، حوزه علمیه.

حالا تا پزشک خانواده درمی آید متأسفانه بخشی از همین قشر با سرعت برای ثبت نام اقدام می کند تا مبادا از دارو و درمان محانی جا بماند.

مشکل طرح پزشک خانواده چیست؟

طبق این طرح تنها یک پزشک عمومی می تواند به عنوان پزشک خانواده تعیین شده و هر یک از اعضای خانواده در صورت بیماری در ابتدا باید به وی مراجعه کنند و در صورت تشخیص او برای طی مراحل بعدی درمان سراغ پزشک دیگری بروند. یک نفر پیدا نشد بپرسد اگر این پزشک مرد باشد تکلیف زن چیست و اگر زن بود مرد خانواده چه باید بکند؟ ضرورتی هم وجود ندارد که بخواهیم معاینه بیمار توسط پزشک جنس مخالف را توجیه نمائیم. بنابراین متأسفانه این طرح همان اول کار – ناخواسته- در صدد عادی سازی برخی محرمات است.

البته در پیگیری هایی که انجام داده ام حضرات گفته اند که رجوع به پزشکان دیگر ممنوع نیست اما فرد مراجعه کننده از مزایای طرح پزشک خانواده، محروم مانده و باید سر کیسه را شل نماید!

به عبارت دقیق تر این طرح شما را تشویق می کند که احکام شرع را پائین بگذارید و جایزه بگیرید!

اگر شما از دیوار صدایی شنیدید ما هم از کسانی که باید اعتراض کنند و برای شریعت دل بسوزانند صدایی شنیده ایم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاش همه قاضی ها بازداشت می شدند!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۶ ب.ظ

سعید مرتضوی به زندان رفت؟ به من چه؟ به شما چه؟! حقش بود یا نبود؛ هیچ فرقی برای من نمی کند. اصلاً این وبلاگ سیاسی نیست که بخواهد به این مسائل بپردازد! نزدیک شدن به حریم لاریجانی ها جرم است یا نیست؟ این حرف ها به من و شما نیامده است. البته حسن روزی طلب و سعید ذاکری و دیگر نویسندگان جوان منتقد لاریجانی ها که طعم برخورد تلخ قضایی را چشیده اند در این باره صلاحیت بیشتری برای اظهار نظر دارند. بگذارید من حرف خودم را بزنم.

سعید مرتضوی، سال های سال قاضی بود. با امضای او خیلی ها به زندان رفته اند. حقشان بود یا نبود من نمی دانم. حالا خودش هم رنگ زندان را دید. به این می گویند گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.

کاش هر قاضی عزیز و دوست داشتنی پیش از آن که بخواهد حکمی را برای کسی در نظر بگیرد یک بار خودش را جای یک زندانی بگذارد. نه این که بگویم زندان باید حذف شود و... مسئله حق و ناحق است. اسلام سفارش کرده بعضی کارها را به عنوان شغل انتخاب نکنیم. یکی اش قصابی است. یکی اش مرده شویی است... استمرار در انجام این امور، قلب انسان را سخت و کدر می کند.

قاضی هم باید مواظب باشد یک روز یا حتی یک ساعت اضافه نگهداشتن فردی در زندان چه ظلمی در حق او محسوب شده و ممکن است چه عواقب معنوی تلخی را برای قاضی محترم به دنبال داشته باشد. کاش همه قاضی ها به مدت یک روز بازداشت می شدند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

توضیحاتی پیرامون خبر انتقال شهید با ماشین حمل مرغ!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۰۴ ب.ظ

به دنبال انتشار خبری با تیتر "پیکر شهدا در ماشین حمل مرغ!+عکس" توضیحاتی تکمیلی برای رجانیوز ارسال شده است که در ادامه می‌آید.

 
1.    کوتاهی کارمند مربوطه در جابجایی و اقدام دقیقه نود باعث شد که ماشین استیجاری با نیت امر خیر و رایگان برای انتقال تابوت دو شهید فراهم شود - یکی از تابوت ها متعلق  به شهید حسن درستی معروف به موذن (پایگاه بسیج شهید حسین شافعیان سبزه میدان شهرستان بابل) بود و مابقی 5 شهید گمنام که در شهرستان قائمشهر تشییع و تدفین گشتند.
 
2.    قاطبه مومنین و مسئولین دلسوز به محض اطلاع از این موضوع (حمل شهید با ماشین غیر) با این مسئله شدیدا برخورد کردند و ماشینِ حمل را که بخشی از مسیر تهران تا یکی از شهرهای استان مازندران طی نموده بود، سریعا متوقف و اقدام به جابجائی تابوت به آمبولانس با تشریفات خاص کردند.
 
3.       در راستای جبران اشتباه صورت گرفته مسئولین و اکثریت مردم متدین بر آن شدند تا تشییع پیکر این شهید با شکوه خاصی برگزار شود.
 
 
4.    شب وداع این شهید عزیز عضو پایگاه بسیج شهید شافعیان، در جوار امامزاده یحیی (ع) شهرستان بابل همزمان با شام غریبان بی بی سه ساله کربلا حضرت رقیه س با حضور مسئولین شهری و استانی و امت شهید پرور برگزار شد.
 
5.       مراسم هفت و اربعین شهید نیز با حضور امت حزب الله و شهید پرور طی مراسمی خاص و با عظمت انجام پذیرفت.
 
6.    طی روزهای گذشته یکی از مسئولان فرهنگی استان مازندران در تماسی تلفنی ، مسئولیت خطای رخ داده را پذیرفت و ضمن عذرخواهی از خانواده‌های شهدا و ایثارگران، بروز این اشتباه غیرعمد را به خاطر سهل انگاری و بی توجهی یکی از کارمندان مجموعه خود دانست.
 
7.    خانواده شهید در جریان این امر نبوده و نمی دانستند تابوت شهید این گونه در قسمتی از مسیر انتقال داده شده است و بعد از اطلاع رسانی سایت ها مکتوبه‌ای را  به خبرگزاری‌ها ارسال کردند که در آن ضمن انتقاد از فضاسازی بعضی رسانه های خاص، مرقوم داشتند: "از لحظه برگشت آن شهید والامقام ، زنگ بیداری و بصیرت در عمق جان مردم به صدا در آمد و کاروان قلوبی که همواره قدردان عظمت و عزت خون شهدا و مترصد پاسداشت ارزش‌ها بودند به احسن وجه ، وصال "فرزند برومند شهر" را گرامی داشتند که بیعتی مجدد با رهبر عظیم‌الشان انقلاب و آرمان‌های امام ره و شهدا کردند ... ضمن سپاسگزاری از همه دست‌اندرکاران خدومی که از لحظه تفحص تا انتهای مسیر عشق، خود را مدیون شهدا و نظام و انقلاب می دانند، معاندان بدانند از این مسئله طرفی نخواهند بست و اگر امروز هم جنگی دربگیرد باز هم این مادران و پدران شهدا فرزندان دیگرشان را راهی جبهه ها خواهند کرد"
  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی حاضر است بخشی از اموالش را وقف شهدا کند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ


 

دین مبین اسلام به اقتضای اهداف اجتماعی خود در تعالی جوامع بشری و حاکمیت اخلاق و منش الهی، مفاهیمی را وارد زندگی مسلمین کرده است که توجه به هر یک از آنها می تواند در تکامل بُعد انسانی نسل بشر و اصلاح جوامع، نقشی به سزا داشته باشد. امر به معروف و نهی از منکر، صدقه و دستگیری از مستمندان، جهاد در راه خدا و ضرورت دفاع از مظلومان و... بخشی از نسخه نجات بخش آئین وحی برای رشد انسان ها و تشکیل یک محیط سالم و مطلوب برای بشریت محسوب می شود. یکی از نمونه های زیبا و مورد تأکید اسلام برای تعالی جوامع، وقف اموال برای جلب منافع عمومی و در راه رضای خداوند می باشد. در صورت توجه و فراگیر شدن فرهنگ وقف، بسیاری از مشکلات و کمبودهای اجتماعی توسط توانگران جامعه حل شده و زندگی مستمندان و نیازمندان به رفاه نسبی و برخورداری از امکانات یکسان با سطوح دیگر جامعه، نزدیک تر می شود.

از وقف به عنوان یک صدقه جاری یاد می شود. چه این که نفع یک سرمایه موقوفه، تا قیام قیامت در اختیار افراد مورد نظر واقف یا فعالیت مطلوب او قرار خواهد گرفت.

وقتی صحبت از وقف می شود راقم این سطور یاد شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت می افتد. شاید برای خوانندگان محترم این پرسش پیش بیاید که نگارنده سعی دارد با بافتن آسمان به ریسمان، دو موضوع نامربوط را به هم مرتبط نشان دهد!

حقیقت آن است که از دو زاویه باید به مسئله وقف و ربط آن به مقوله شهید و شهادت نگریست. با این نگرش، بیست و یکم دی، روز وقف را با تأمل و اندیشه وسیع تری ارزیابی خواهیم کرد.

گذشتن از مال، سخت و دشوار است. بسیاری از افراد جامعه توانایی آن را دارند که بخش کوچکی از دارایی خود را برای دستگیری از نیازمندان اختصاص دهند؛ اما به رغم اطلاع از وضعیت مستمندان، بخل ورزیده و حاضر نیستند گامی برای رفع محرومیت ها بردارند. اموال انسان عزیز است و دل کندن از آن کاری بس دشوار. بنابراین کسی که تمام یا بخشی از دارایی خود را در راه خدا وقف می کند باید انسانی بزرگ، باکرامت و ایثارگر دانست. اکنون به نویسنده حق بدهید که گذشتن از جان و وقف کردن عمر و لحظات زندگی در راه قرب الهی را عملی بس بزرگ و کریمانه بداند. شهدا برترین واقفین جامعه اسلامی هستند. مطالعه زندگی زیبای شهدا نشان می دهد که آنان گاه به رغم بهره مندی اندک از امکانان مادی، نه تنها دارایی خود را در راه خدا و کمک به نیازمندان و جبهه های نبرد خرج می کردند بلکه شیرین ترین لحظات عمر شریف خود یعنی جوانی شان را وقف مسیر حق نموده و با گذشتن از بسیاری از حقوق اولیه ای که از مقتضیات سنین جوانی است، تفریح و استراحت و همنشینی با خانواده و زن و فرزند و... را فدای جهاد در راه خدا ساخته و در نهایت سخاوت و ایثار، تمام هستی خویش را در طبق اخلاص، تقدیم آستان کبریایی دوست نمودند.

شهادت، صدقه جاریه شهید است. خون شهید، جامعه اسلامی را از گزند بسیاری از آفات و بلایا محفوظ نگاه داشته و فرهنگی را در سطح اجتماع حاکم می سازد که اصولی همچون انسان بودن و حرکت در جهت تکامل را برجسته تر می نماید. ما نیز باید با تأسی از سیره شهدا از کار کردن بی مزد برای رضای خدا ابایی نداشته و دقایق عمر خود را با معیارهای مادی قیمت نگذاریم!

زاویه دیگری که باید در نسبت بین فرهنگ وقف با آموزه های ایثار و شهادت در نظر داشت کارکردی است که برای موقوفات از سوی شخص واقف تعیین می شود.

متن اغلب وقف نامه ها حکایت از تعیین ثمرات و عواید موضوع وقف برای صرف در راه عزاداری اهل بیت علیهم السلام و عمران اماکن مذهبی و دستگیری از فقرا و... دارد که امری مبارک و بسیار نیکو است.

به راستی اگر فعالان فرهنگی عرصه دفاع مقدس، ترویج فرهنگ و آموزه های به یادگار مانده از شهدای والامقام را امری بایسته دانسته و تحقق آن را برای نجات جامعه به خصوص نسل جوان از جاذبه های فریبنده فرهنگ غرب، ضروری می شمارند آیا بهتر نیست برای فرهنگ سازی در وقف اموال به منظور صرف عواید آن در فعالیت های فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس گامی جدی بردارند؟ سال هاست که از کمبود بودجه های فرهنگی برای اجرا و توسعه فعالیت های مربوط به شهدا در رنج و مضیقه قرار داریم. توانایی و امکانات دولتی هم محدودیتی دارد. بالاخره تا کی قرار است برای انجام یک کار کوچک فرهنگی برای شهدا، نگاهمان به منابع و عنایات مسئولان باشد؟ آیا به راستی نمی شود راهی را برای تأمین بخشی از این کمبودها در نظر گرفت؟ چرا از نسخه ای که اسلام در اختیار ما قرار داده در مسیر اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت استفاده نکنیم؟ چقدر خوب است فرد متمکنی بگوید: عواید این ملک را وقف می کنم برای برگزاری مراسم شب خاطره شهدا! یا انتشار کتاب خاطرات دفاع مقدس و برگزاری اردوهای راهیان نور و...!

به نظر شما تحقق این شیوه، کار ناممکنی محسوب می شود؟ قطعاً این گونه نیست. با اندکی اراده و اهتمام می توان ضرورت احیای فرهنگ ایثار و پایداری را به خیّرین و اهل وقف نشان داده و آنان را به گام نهادن در این راه تشویق نمود. چه خوب می شود چند نفر از افراد دغدغه مند در حوزه فرهنگ شهادت، پیش قدم شده و با وقف بخشی از دارایی خود برای شهدا، این نوع از وقف را نیز در جامعه ترویج نمایند. تردیدی نیست ثمرات فرهنگی و معنوی آن بسیار زودتر از آن چه که ما فکر می کنیم دیگر متمکنین را به این راه خیر و ماندگار، سوق خواهد داد. کافی است چند نفر شهامت به خرج داده و در این راه، الگوی دیگران بشوند. این کمترین دینی است که می توان نسبت به شهدا ادا کرد.

والسلام علی من اتبع الهدی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک توضیح درباره انتقال شهدا با ماشین حمل مرغ!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۰۹ ب.ظ


تصاویر مربوط به خبر انتقال پیکر شهدا با ماشین حمل مرغ که در پست قبلی وبلاگ اشک آتش منعکس گردید، بازتاب فراوانی در رسانه های مختلف داشت که شکر خدا این موضوع نشان از حساسیت انقلابی فعالان عرصه رسانه دارد.

عصر امروز یکی از مسئولان فرهنگی استان مازندران در تماس خود با راقم این سطور، مسئولیت خطای رخ داده را پذیرفت و ضمن عذرخواهی از خانواده های شهدا و ایثارگران، بروز این اشتباه غیرعمد را به خاطر سهل انگاری و بی توجهی یکی از کارمندان مجموعه خود دانست. گفتنی است خدمات فرهنگی این مجموعه استانی در راه اعتلای معارف شهدا خود گویای اهتمام این عزیزان در ارج نهادن به مقام شامخ شهداست. امیدوارم خداوند همه ما را در خدمت به ساحت نورانی شهدا موفق بدارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این راه ناتمام

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۹ ب.ظ


1-      فیلتر وبلاگ اشک آتش و اصرار بر تداوم آن خلاف قانون است. تبصره 1 ماده 21 جرایم رایانه ای می گوید وقتی صاحب وبلاگ مطلب مورد اعتراض یک نهاد را حذف می کند دلیلی برای فیلتر کل مطالب آن وجود ندارد. اشک آتش در حالی فیلتر شد که هیچ گونه اخطاری دریافت نکرده بود. این مسئله سند دیگری است بر مظلومیت بسیجیان انقلاب اسلامی و البته سندی است بر این داعیه که ما بیش از آن که با قانون و منطق طرف باشیم با زور مواجه هستیم.

2-      اشک آتش به گونه ای کینه توزانه فیلتر شد. با این که از طریق فیلتر شکن می توان به بسیاری از سایت های ضدانقلاب دست پیدا کرد اما اشک آتش را با هیچ فیلترشکنی نمی توان خواند چرا که گویا خطر بچه های بسیجی از نظر بعضی حضرات بالاتر از خطر و آسیب ضدانقلاب و مستهجن نویسان و ... است.

3-      بیش از چهارسال مطالب متنوعی به خصوص پیرامون شهدای دفاع مقدس در وبلاگ اشک آتش قرار داشت که بارها به عنوان یک مرجع و منبع تحقیقاتی مورد استفاده پژوهشگران قرار گرفته بود. همه این مطالب اینک از دسترس علاقمندان خارج شده است.

4-      قلم را نمی شود فیلتر کرد.

5-      ابراز احساسات بسیاری از دوستان جبهه فرهنگی انقلاب، باعث دلگرمی راقم این سطور گردید. در این بین برادران عزیز ضدانقلاب! نیز از آب گل آلود ماهی گرفتند و با طعنه و نیش هایشان تلاش نمودند تا ثابت کند نظام تحمل انتقاد دوستان خودش را هم نداشته و ثمره انقلاب، خفقان سیاسی است و... غافل از آن که لجاجت یک شیخ عقده ای را نمی توان به حساب نظام مقدس جمهوری اسلامی گذاشت. پاسخ همیشگی من به پیامک ها و ایمیل های این افراد فقط یک مصرع بود:

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم.

6-      اشک آتش، چه رفع فیلتر شود و چه نشود این وبلاگ به حیات خود ادامه خواهد داد انشالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیکر شهید در ماشین حمل مرغ!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۸ ب.ظ

حدود دوماه پیش بود که استخوان های مطهر موذن شهید شهرمان حسن درستی را به بابل آوردند. به گمانم اولین بار جواد بیژنی بود که خبر داد پیکر شهید را با ماشین حمل مرغ! آورده اند. آن موقع سرگرم قیل و قال های دیگری بودم و قضیه را پیگیری نکردم.

این بار وقتی شنیدم حسین آقای منصف در سخنرانی هایش به این مسئله اعتراض کرده و این اعتراضش مورد تکذیب بعضی مسئولان امر قرار گرفته مصمم شدم ساده از کنار این ماجرا نگذرم.

حسین احمدنژاد نیز این تصاویر را در "دو چشم وقف..." قرار داده است که جای تشکر دارد.

شنیدم یکی از مسئولان عزیز در توجیه این اقدام گفته است: به خاطر صرفه جویی در هزینه ها این شهید را با ماشین حمل مرغ منتقل کرده اند!

کیست که نداند پارکینگ برخی ادارات و نهادها مملو از آمبولانس های شیک و بلااستفاده است؟

کیست که نداند حضرات برای چشم و ابروی اداراتشان چه هزینه ها که نمی کنند اما نوبت شهدا که می شود...

کیست که نداند خدا برای مقام شهید چه ها نگفته است و...

این عکس ها روضه نمی خواهد. اشک نمی خواهد. داد نمی خواهد. این تصاویر را برای آن نگذاشته ام که مسئولی برکنار شود و مدیری عذرخواهی کند.

این سند را داشته باشید تا فراموش نکنید که اگر خودمان برای ترویج فرهنگ شهید و شهادت آستین هایمان را بالا نزنیم امیدی به نهادهای نفت خور و هزینه تراش و ... نخواهد بود.

 

 


  • سیدحمید مشتاقی نیا

بد یا خوب، مسئله این است!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۳۰ ق.ظ


 

نگاه یک : این دو جوان، افرادی پست و خبیث هستند که برای دوزار پرکردن جیب خود، دست به سلاح برده و مال و جان مردم بیگناه را به خطر انداخته اند.

نگاه دو: به چهره این دو جوان نگاه کنید. چشم هایشان مظلومانه می درخشد و شرم و عجز از سراسر وجودشان می بارد. به قیافه شان نمی آید آدم های بدی باشند.

جمع بندی: به نظر شما این دو جوان و یا امثال آنان دارای بیماری دو یا چند شخصیتی هستند و هر بار ممکن است به صورتی خاص در اجتماع ظاهر شوند؟ ظاهرشان که نشان می دهد آدم بدی نیستند. از طرفی آن جرایمی هم که مرتکب شده اند غیرقابل کتمان است. آیا آنها مصداق جمع نقیضین هستند؟ تکلیف ما برای قضاوت درباره ذات آنها چیست؟ آنها آدم های بدی هستند؟ ذاتشان مشکل دارد؟ ...

شکی نیست که این دوجوان به خاطر جرم بزرگی که انجام داده اند مستحق اشد مجازات بوده اند. روی سخن درباره ماهیت و گوهر وجود انسان هاست. همه ما می توانیم فرشته باشیم؛ همه می توانیم از ابلیس هم پست تر بشویم... جبری درکار نیست. اما ... از بسترهای تربیتی جامعه هم نمی توان غافل شد.

حرفم را خلاصه کنم. خیلی وقت ها انسان ها در شرایطی رشد می کنند که قدرت انتخاب راه حق برایشان دشوار می شود.

احساس می کنم چهره این دو جوان برایم آشناست. مشابه آنها را بسیار دیده ام.

نیمچه تجربه تبلیغی من و اندک شناختی که از این نسل دارم به این باورم رسانده که اگر یک مبلّغ فعال و دردمند در بخشی از فصول زندگی این دوجوان بر سر راهشان قرار می گرفت، وجه مثبت درونشان بارور می شد و یا لااقل در ارتکاب گناه، خط قرمزی برایشان ترسیم می گردید. خدا از سر قصور و تقصیراتمان بگذرد.  

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش جاری است!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۳۴ ب.ظ


سلام به خوانندگان عزیز اشک آتش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۳۱ ب.ظ

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از ,بلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو بهمن اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ق.ظ
این ره ادامه دارد
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن 1391 ساعت 7:55 شماره پست: 1233

چند ساعتی است که وبلاگ اشک آتش فیلتر شده است.

فعلا توسط برخی از دوستان مشغول پیگیری علت این اتفاق و رفع آن هستم.

اشک آتش باز هم به روز خواهد شد انشالله.

راه دسترسی به مطالب را هم که خودتان بهتر از من بلد هستید.

بد یا خوب؟ مسئله این است!
+ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن 1391 ساعت 12:41 شماره پست: 1232

 

نگاه یک : این دو جوان، افرادی پست و خبیث هستند که برای دوزار پرکردن جیب خود، دست به سلاح برده و مال و جان مردم بیگناه را به خطر انداخته اند.

نگاه دو: به چهره این دو جوان نگاه کنید. چشم هایشان مظلومانه می درخشد و شرم و عجز از سراسر وجودشان می بارد. به قیافه شان نمی آید آدم های بدی باشند.

جمع بندی: به نظر شما این دو جوان و یا امثال آنان دارای بیماری دو یا چند شخصیتی هستند و هر بار ممکن است به صورتی خاص در اجتماع ظاهر شوند؟ ظاهرشان که نشان می دهد آدم بدی نیستند. از طرفی آن جرایمی هم که مرتکب شده اند غیرقابل کتمان است. آیا آنها مصداق جمع نقیضین هستند؟ تکلیف ما برای قضاوت درباره ذات آنها چیست؟ آنها آدم های بدی هستند؟ ذاتشان مشکل دارد؟ ...

شکی نیست که این دوجوان به خاطر جرم بزرگی که انجام داده اند مستحق اشد مجازات بوده اند. روی سخن درباره ماهیت و گوهر وجود انسان هاست. همه ما می توانیم فرشته باشیم؛ همه می توانیم از ابلیس هم پست تر بشویم... جبری درکار نیست. اما ... از بسترهای تربیتی جامعه هم نمی توان غافل شد.

حرفم را خلاصه کنم. خیلی وقت ها انسان ها در شرایطی رشد می کنند که قدرت انتخاب راه حق برایشان دشوار می شود.

احساس می کنم چهره این دو جوان برایم آشناست. مشابه آنها را بسیار دیده ام.

نیمچه تجربه تبلیغی من و اندک شناختی که از این نسل دارم به این باورم رسانده که اگر یک مبلّغ فعال و دردمند در بخشی از فصول زندگی این دوجوان بر سر راهشان قرار می گرفت، وجه مثبت درونشان بارور می شد و یا لااقل در ارتکاب گناه، خط قرمزی برایشان ترسیم می گردید. خدا از سر قصور و تقصیراتمان بگذرد.   

 
طرح جمع آوری خاطرات حجت الاسلام شهید جهانشاهی
+ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن 1391 ساعت 6:15 شماره پست: 1231
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است

 

با توجه به درگذشت شهادت گونه روحانی عدالتخواه سیرجانی، حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی که چندی پیش در اعتراض به رفتارهای غلط برخی مقامات قضایی دست به اعتصاب غذا زده و در مقابل چشمان بی تفاوت مسئولان، جان خود را از دست داد تعدادی از دوستان وی قصد دارند به منظور قدردانی از تلاش های عدالت خواهانه این روحانی فقید و پاس داشتن نام و یاد وی اقدام به جمع آوری مجموعه خاطرات و دلنوشته های مربوط به ایشان نموده و کتابی را در این خصوص به علاقمندان تراژدی مبارزه با اژدهای هفت سر مفاسد اقتصادی تقدیم کنند.

از عموم دوستان و یاوران این شهید جنگ نرم درخواست می شود مطالب و خاطرات خود را به نشانی این وبلاگ ارسال نمایند.

1/12/1391

 
شکایت رسمی از دادگاه ویژه روحانیت به کمیسیون اصل نود
+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن 1391 ساعت 15:56 شماره پست: 1230
 
جرم طلبه سیرجانی از تخلفات عدیده آقازاده مشهور بالاتر است؟

خبرگزاری فارس: جمعی از طلاب، دانشجویان و بسیجیان سراسر کشور در بیانیه‌ای تأکید کردند: مردم از خود می‌پرسند مگر جرم طلبه سیرجانی از تخلفات عدیده آقازاده مشهور بالاتر بوده که حتی حق تأمین وثیقه و آزادی موقت از وی سلب شده است؟

خبرگزاری فارس: جرم طلبه سیرجانی از تخلفات عدیده آقازاده مشهور بالاتر است؟
 
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری فارس، جمعی از طلاب، دانشجویان و

بسیجیان سراسر کشور درباره طلبه سیرجانی بیانیه‌ای منتشر کردند.

متن کامل این بیانیه به شرح ذیل است:

بسمه تعالی

ریاست و اعضای محترم کمیسیون اصل نود مجلس شورای اسلامی 

سلام علیکم

احتراما با اهدای تحیات الهی باستحضار می‌رساند: حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی و بسیجی نوزده ساله همراه وی به نام محسن شیرازی بیش از چهارماه است که به دلیل حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد، بدون صدور هیچ حکمی در زندان اوین به سر می‌برند.

متأسفانه در این مدت، نوع رفتارهای برخی از مسئولان دادگاه ویژه روحانیت به گونه‌ای بوده که شائبه کینه نسبت به فرزندان انقلابی ولایت را دامن زده است.

با توجه به آنکه مجلس، خانه و پناهگاه ملت بوده و کمیسیون اصل نود به عنوان مرجعی مستقل برای رسیدگی به تخلفات قوا و احیای حقوق ملت محسوب می‌شود جمعی از طلاب، دانشجویان و بسیجیان عدالتخواه کشور به محضر شریفتان درباره دو تخلف صورت گرفته ذیل توسط ریاست و دادستان محترم دادگاه ویژه روحانیت، اقدام به شکایت کرده و درخواست رسیدگی قاطع دارد:

1- رفتار خلاف شئون روحانیت

همان طور که مستحضر هستید فلسفه تشکیل دادگاه ویژه روحانیت، صیانت از حریم و شئون روحانیت معزز بوده است. در ماه‌های اخیر، بازداشت چهارماهه یک روحانی معتبر، در حالی که جرمی جز دفاع از ارزش‌های دینی و عمل به مطالبات مقام معظم رهبری نداشته و نیز توهین‌های متعدد برخی از عوامل قضایی به همراه فشارهای روانی بر خانواده این روحانی بزرگوار، منجر به هتک حرمت و شئون روحانیت شده است.

2- تشویش اذهان عموم

چهارماه بازداشت بدون محاکمه یک روحانی ولایتمدار و بسیجی جوان همراه وی، در حالی که برخی روحانی نماهای فتنه‌گر که قصد براندازی نظام را داشتند از چنین برخوردهایی در امان بودند در اذهان عموم، غیرقابل توجیه است.

مردم از خود می‌پرسند مگر جرم این روحانی سرباز مخلص رهبر، از تخلفات عدیده آقازاده مشهور بالاتر بوده که حتی حق تأمین وثیقه و آزادی موقت از وی سلب شده است؟ بازتاب منفی این برخورد قضایی را می‌توانید در بسیاری از رسانه‌های مجازی جویا شوید. این مسئله در مجموع باعث نگرانی و بدبینی بخشی از جامعه و نیروهای ارزشی نسبت به اجزایی از بدنه نظام مقدس جمهوری اسلامی گردیده و مصداق تشویش اذهان عموم تلقی می‌شود.

از محضر اعضای محترم کمیسیون اصل نود انتظار می‌رود نسبت به احقاق حقوق اقشار ولایی و متدین جامعه و مقابله با سوء مدیریت برخی نخبگان سیاسی و قضایی، نهایت اهتمام و جدیّت را به کار گیرند.

والسلام علی من اتبع الهدی

 

مرگ خوب است اما برای همسایه!

+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن 1391 ساعت 12:8 شماره پست: 1229

من آدم بیسواد! شما برایم روشن کنید تصویب این قانون یعنی چه؟

می گویند دوشغله بودن ممنوع است. مثلا یک بابایی که هم در جایی سمتی دارد و هم مدیر یک باشگاه ورزشی است باید یکی از این دو را ببوسد و کنار بگذارد.

این که حرف خوبی است. قحط الرجال که نشده است. شده است؟! اتفاقا یک نفر با یک مسئولیت٬ از فراغت بیشتری برخوردار بوده  لااقل بیشتر به اعصابش مسلط است.

من این جای کار را نفهمیدم که این قانون آیا شامل کسی هم می شود که هم معاون اول قوه قضائیه باشد و هم رئیس یک نهاد مستقلی به نام دادگاه ویژه روحانیت؟ یا کس دیگری هم رئیس دیوان عدالت اداری باشد و هم دادستان دادگاه ویژه؟

اطلاعات من در این خصوص خیلی کم است. شما بفرمائید می شود؟ نمی شود؟! هر قانونی استثنایی دارد؟ قانون یعنی آن چه من می گویم؟! قانون خوب است اما برای همسایه؟! به کسی ربطی ندارد؟ هیچ کدام؟ همه گزینه ها صحیح است؟!...

بی خیال.

حرف آخر
+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن 1391 ساعت 8:47 شماره پست: 1228

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ما می خواهیم ظلم در جامعه نباشد

مقام معظم رهبری

مسئولان محترم سیاسی، امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی ایران

با سلام و احترام به استحضار می رساند:

بیش از چهارماه است که  یک روحانی ولایتمدار و عدالتخواه به نام حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی و بسیجی جوان همراه وی، محسن شیرازی به اتهام حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد در زندان اوین به سر برده و از حقوق و آزادی های مشروع اجتماع خود محروم مانده و گاه از سوی برخی مسئولان قضایی مورد انواع اهانت و تهمت های ناروا قرار گرفته اند.

شرح نگرانی و اضظراب خانواده های آنان، که ناباورانه، عزیزانشان را تنها به اتهام احیای ارزش های الهی، در معرض بدترین برخوردهای امنیتی و قضایی می بینند داستان مفصلی است که در این مقال نمی گنجد.

بگیر و ببندهای امنیتی و قضایی درباره طلاب بسیجی و خط مقدمی انقلاب، در حالی با رویکردی خشن و غیرعادی اعمال شده است که وجدان عمومی، گواه صادق تبعیضی است که بین این قشر از جامعه ارزشی کشور با روحانی نماها و آقازاده های فتنه گری دارد که ارتکاب جنایات عدیده شان در سال88 جز با هدف براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی و به هدر دادن ثمرات خون هزاران شهید گلگون کفن این مرز و بوم صورت نگرفته است.

کدام عقل سلیمی است که این سیاست دوگانه را در خوشبینانه ترین حالت، موجب دلسردی و بدگمانی لایه هایی از بدنه ارزشی جامعه نسبت به دستگاه ها و نهادهای انقلابی نداند؟

چند روز است حجت الاسلام جهانشاهی که از احقاق حقوق خود و دیگر سربازان فدایی اسلام و انقلاب از طریق مجاری قانونی ناامید شده است برای آن که صدای حق طلبی و عدالت خواهی خود را به مسئولان کشور برساند دست به اعتصاب غذا زده است.

جای این پرسش اساسی باقی است که چرا مسئولان محترم، مشی قرآنی "رحماءبینهم" را در قبال دوستان صدیق انقلاب به کار نبسته و هیچ گاه حاضر به شنیدن دغدغه ها و درددل های آنان نبوده اند؟ اگر غفلت از "میزان" الهی و رجحان "میز" و مقام این دنیا نبود ذره ای به این حقیقت توجه نشان می دادیم که آه مظلوم، روزی گریبانگیرمان گردیده و هزینه های قصور و تقصیرمان ممکن است به پای نظام مظلوم اسلامی نوشته شود.

به راستی اگر طلاب بسیجی که هدفی جز عمل به مطالبات عدالتخواهانه ولی امر خویش ندارند مانند برخی گردن کلفت های رانت خوار سیاسی، باند و قدرت و رسانه داشتند باز هم چنین برخوردهای شدیدی را از سوی برخی دستگاه ها شاهد بودند؟

امثال حجت الاسلام جهانشاهی بارها در شدیدترین تنگناها و فشارها صداقت خود در وفاداری به نظام را اثبات کرده و هیچ گاه حاضر نشده اند نه تنها با رسانه های بیگانه بلکه حتی با رسانه های معلوم الحال داخلی منتسب به جریان فتنه نیز مصاحبه نموده و از این مسیر، آرمان خود را دنبال کنند.

این بیانیه از باب اتمام حجت شرعی با همه مسئولان سیاسی، امنیتی و قضایی کشور صادر گردیده و ضرورت ورود آنان را برای دفاع از مظلومیت و غربت طلاب ولایتمدار و یاداوری محکمه عدل الهی، طرح می نماید.

بدیهی است طلاب، دانشجویان و بسیجیان عدالتخواه سراسر کشور برای پیگیری حقوق پایمال شده عدالتخواهان و رساندن فریاد دادخواهی آنان به صدور این بیانیه اکتفا نکرده و همه گزینه های منطقی را جهت نیل به اهداف و شعائر انقلابی خویش درنظر خواهند داشت.

والسلام علی من اتبع الهدی

 

[عنوان ندارد]

+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن 1391 ساعت 8:30 شماره پست: 1227

این مطلب را در " یادداشت های یک پابرهنه " خواندم:

وقتی جناب حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی فاضل میبدی که نمی دانم حجت کدام اسلام و کدام مسلمی است با دید زدن شکیلا آب از لب و لوچه اش می ریزد، دیگر امثال سید حمید مشتاقی نیا برای چه جهانشاهی را اصلا روحانی می دانند ؟ بابا روحانی یعنی اینکه بنز سوار شوی، در زمان فتنه، به دنبال شتر سرخ موی فتنه بدوی و در زمان آرامش، از روی شکم در اقتدا به غرب دین را تفسیر کنی ! روحانی یعنی حسن روحانی که آدم نمی داند نورانیت صورتش مدیون مارک کدام شامپو و صابون فرنگی است، وگرنه جهانشاهی پاپتی خاک و خولی کجا آخونده ؟ آخوند یعنی محمد خاتمی که هر روز محاسن مبارکش به یک رنگ بود و ... . نمی توانم باور کنم هم جهانشاهی روحانی است و هم جناب عالیجناب ! نمی توانم باور کنم جهانشاهی یک روز بیرون از اوین باشد و دادگاه وِیژه روحانیت نخواهد که دمار از روزگارش درنیاورد ! نمی توانم باور کنم مهدی هاشمی روزی محاکمه شود ! شما باور می کنید ؟ نمی توان صحبت های لمپنی به نام مهدی هاشمی را شنید ( مکالمه مهدی هاشمی با نیک آهنگ کوثر ) و به وجود عدالت و اقتدار در قوه قضائیه نخندید ! نمی دانم، شاید روزی مهدی هاشمی به خاطر آنکه انگشت درون دماغ محترم شان فرو کرده اند محاکمه شده و به صد بار نوشتن از روی جمله ادب مرد به ز دولت اوست محکوم شود ! وگرنه گور بابای فتنه و فتنه گر ! به قوه قضائیه چه ربطی دارد ؟ به دستگاه قضا و نهادهای امنیتی چه ربطی دارد که فواد صادقی کیست و چه غلطی می کند ؟ به دستگاه قضا و سیاسیون محترم ربطی ندارد سعید ملک پور، در سایت آویزون چه می کرد ؟ به ایشان چه که تعدی به محارم را سایت محترم آویزون توصیه می کرد و اصلا هم اهمیت ندارد که چند نفر به توصیه های سعید خان و دوستانش گوش کرده اند ! اصلا مهم نیست که چند نفر به فساد کشیده شدند و چه توهین ها که به مقدسات نشد ! مهم نیست، مهم این است که وکیل سعید خان، وکیل خاندان عالیجناب است ! تازه اش هم، سعید خان توبه کرده و چه کسی جرات دارد با رافت اسلامی درافتد ! راستی از اکبر خوش کوشک چه خبر ؟ خبری نیست انگار ! من که خبری ندارم، شاید شما خبری داشته باشید ؛ البته به شرط و شروطها که بماند ... بماند که تابناک با نظام نیست و بقیه هم مهم نیستند ! مهم این است که تیتر یک کهریزک تیتر دومی داشته باشد به نام دروغ تقلب ! البته برای برخی ها ! برای برخی ها مهم بود که قاتل کبیری دستگیر و محاکمه شود وگرنه برای دستگاه قضا اصلا کبیری و کبیری ها مهم نبودند که اگر بودند جناب قاضی بعد از یک سال نمی گفت متهم به قتل کبیری در زمان قتل در اختیار این و آن بوده و به روی مبارکش هم نمی آورد که اگر راست است چطور بعد از یک سال فهمیدید ؟ مهم این بود که این پرونده هم بسته شود . مهم این بود که پرونده هفت تیر و هشت شهریور بسته شد . مهم این بود که پرونده فتنه ۱۸ تیر و قتل های زنجیره ای و فتنه ۸۸ بسته شد ! ... مهم این است که خاندان عالیجناب تا ابد خاندان عالیجناب باشند ...

 ( مطمئنا روحانیت بیدار، ولایتمدار، مبارز و حامی مستضعفین از برخی جملات این مطلب به دور بوده و هستند ؛ اینان حجت واقعی اسلام و نشانه روشن خداوند هستند )

http://yekpaberahne.blogfa.com/post/84

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو دی 91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۵۰ ق.ظ


زندان برای عدالتخواهان خیلی خاصیت دارد!
+ نوشته شده در شنبه سی ام دی 1391 ساعت 18:59 شماره پست: 1226

اشاره: آنچه می‌خوانید دومین بخش خاطرات زندان حجت‌الاسلام جهانشاهی است که خود ایشان در اختیار “راه” قرار داده ‌است. همانطور که در متن اشاره شده زمان نوشتن این خاطرات دوران بازداشت (و نه محکومیت) او در دومین دوره زندانی شدن ایشان است. دوره بازداشت در اداره اطلاعات شیراز.  خاطرتان باشد آقای جهانشاهی دوره محکومیتش را (به چه جرمی؟) در زندان اوین گذراند.

جهانشاهی

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.
اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه والسابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا. آمین یا رب العالمین.
بالاخره بعد از 33 روز کاغذ و قلم به دستم رسید. خدا را شکر و الحمدلله.
الان حدود ساعت پنج عصر روز سه‌شنبه 22/5/87 مطابق با دهم ماه شعبان‌المعظم 1429 می‌باشد. یعنی پنج روز مانده به میلاد امام زمان ارواحنا فداه.
“ نیمه شعبان نیمه عشق است و ظهور جانان تمام عشق.”
“جهان در انتظار عدالت، عدالت در انتظار مهدی(عج)”
و من در شهر فرهنگ و ادب، شهر حضرت احمد بن موسی علیهما‌السلام (شاهچراغ) یعنی شهر قشنگ شیراز هستم. در کنار حافظ و سعدی. البته نه در فضای پر گل و بلبل و مناظر زیبای آن بلکه در یک اتاق کوچک که نمی‌دانم اصطلاحا به این اتاق “سلول انفرادی” می‌گویند یا نه. فقط می‌دانم به آن “انفرادی” گفته می‌شود چراکه بر روی برخی اشیایی که در اتاق است نوشته شده: انفرادی.
امروز سی وسومین روزی است که در این اتاق 14 متری با خدای خود خلوت کرده‌ایم و البته چه زود می‌گذرد؛ 33 روز. جالب است بگویم که روزهایی که درحال پیاده‌روی بودم نیز دقیقا 33 روز بود. (از صبح 18 خرداد تا غروب 19 تیر، از سیرجان تا مسجد حضرت ابوالفضل علیه‌السلام روستای سورمق در بیست و پنج کیلومتری شهر آباده شیراز) که مجموعا 390 کیلومتر پیموده شد. این را نوشتم چون قبل ازحرکت یکی از بچه های مسجد سیدالشهدا علیه‌السلام به نام وحید گفت: “این سفر اگر 33 روز بشود جالب می‌شود. به تعداد روزهای مقاومت حزب‌الله.” و همینطور هم شد. (وحید یکی از بچه‌هایی است که من خیلی دوست‌شان دارم و البته من همه جوانان مسجدی را دوست دارم چراکه فکر می?کنم سربازان امام زمان ارواحنا فداه همین ها هستند.)
بگذریم. در جایی خواندم که نویسنده‌ای گفته “در دو وقت نوشتن سخت است. یکی وقتی که مطلبی برای نوشتن نداری و یکی هم وقتی که خیلی مطلب هست و نمی‌دانی از کجا شروع کنی.” من هم این روزها برای نوشتن خیلی مطلب دارم که نمی‌دانم از کجا شروع کنم. در نظر داشتم خاطرات 33 روزه از سیرجان تا مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام را بنویسم و چندین بار هم از دوستان اینجا (ماموران بازداشتگاه) تقاضا کردم کاغذ و قلم در اختیارم بگذراند (که هر دفعه می‌گفتند باید “کارشناس” اجازه بدهد.) تا امروز که یک خودکار و بیست عدد کاغذ A4  برایم آوردند. علاوه بر آن برخی مطالب مربوط به این 33 روز اقامت در این هتل انفرادی نیز اضافه شده از این جهت احتمالا به طور پراکنده مطالبی را بنویسم. امیدوارم برای نویسنده و خواننده مفید و مبارک باشد. ان شاء الله.
غروبها در این خلوت و تنهایی و دلتنگی عادت کرده‌ام به خواندن برخی دعاهای ماه مبارک شعبان. پس می‌روم به سراغ کتاب شریف مفاتیح‌الجنان مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله. و  نوشتن خاطرات را به وقتی دیگر وامی‌گذارم.
سه‌شنبه 22/5/87
انفرادی بازداشتگاه اطلاعات شیراز
کوچکترین سرباز انقلاب علی رضا جهانشاهی.

بسم الله الرحمن الرحیم
 یک روز دیگر هم گذشت و الان حدود ساعت چهار عصر روز چهارشنبه بیست و سوم مرداد هشتاد و هفت می‌باشد. دیروز مطلبی راجع به سی وسه روز نوشتم. بعد از آن چند نکته راجع به عدد سی وسه به یادم آمد که نوشتن آنها خالی از لطف نیست. ظاهرا عدد سی وسه عدد ویژه‌ای است و البته همه اعداد ویژگی‌های خاص خودشان را دارند و عالم اعداد آنقدر پررمز و راز است که برخی از ریاضی‌دانهای بزرگ خیلی ذوق زده شده اند و گفته‌اند: “زیربنای تمام هستی عدد می?باشد.” (شبیه به این مضمون) و من معتقدم خیلی بی‌راه هم نگفته‌اند. نظمی که در عالم هستی توسط ناظم آن یعنی خداوند قادر متعال وجود دارد در همه چیز تجلی یافته و نمایان است. از جمله در اعداد. لذا اسراری که در اعداد هست ریاضی دانهای بزرگ را به تعجب واداشته است همانطور که مثلا در رابطه بین ستارگان آسمان و سرنوشت عالم و آدم اسرار عجیبی وجود دارد که در برخی علوم غریبه مورد بحث است. خلاصه از اسرار و ویژگی های اعداد غافل مباش و نیز از اسرار حروف (و کلمات). در مورد عدد سی وسه چند نکته به ذهنم می‌آید که عبارتند از:
1- حضرت علی علیه‌السلام در سن سی و سه سالگی به مقام امامت و ولایت رسیدند. به همین جهت شاید بتوان گفت عدد سی وسه عدد ولایت است. همان طور که عدد چهل عدد “حکمت و نبوت” است و پیامبر گرامی اسلام در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند. (البته این نکته و این نامگذاری یک مطلب ذوقی است و نه علمی. لذا اشکال علمی به آن وارد نکنید) همینجا بد نیست اشاره کنم به این مطلب که آیا می‌دانید آیه معروف “تطهیر” که به اتفاق علمای شیعه و سنی در خصوص اهل بیت پیامبر(ص) نازل شده و دلیلی بر عصمت اهل بیت (ع) می?باشد. چندمین آیه از چندمین سوره قرآن است؟( انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)
ظاهرا در روایات آمده که سن مردان بهشتی سی و سه سال است.
3- همچنین فرموده‌اند امام زمان ارواحنا فداه  وقتی که ظهور می‌کند در قیافه یک مرد سی وسه ساله می‌باشند.(اللهم ارزقنا زیارته)
4- مبنای تسبیح حضرت زهرا(س) عدد سی و سه می?باشد.
مقاومت سی وسه روزه حزب‌الله لبنان که مقدمه شکست خبیث ترین دشمن اسلام در عصر آخرالزمان
شد.
... و اگر در شهر اصفهان بودم اشاره‌ای هم به ذوق سلیم و سلیقه زیبای طراح و معمار و سازنده سی و سه پل اصفهان می‌کردم. ولی چه کنم که مرا دویست و چهل کیلومتر قبل از اصفهان به حکم دادگاه یا دادسرای ویژه روحانیت شیراز دستگیر و به شیراز منتقل کردند. چرا که شهر آباده و روستای سورمق و مسجد حضرت ابوالفضل (ع) جزو حوزه استحفاظی استان فارس می‌باشد نه اصفهان و مرا از زیارت شهر قشنگ اصفهان و بچه های خوب و ولایتی‌اش که به اصطلاح خودشان “ستاد استقبال” تشکیل داده بودند محروم کردند.
بگذریم و برگردیم به لحظه ورود به این اتاق که الان در آن نشسته‌ام. سی و چهار روز پیش همینکه وارد این اتاق شدم “چشم بند” را از چشمم برداشتم و دیدم که یک اتاق باریک و بلند است که موکتی سبز رنگ آنرا فرش کرده است. اولین سوالی که از مامور همراهم که مرا به این اتاق رسانده بود پرسیدم این بود که قبله کدام طرف است. و قبل از اینکه او جواب دهد خودم متوجه شدم که کاغذی بر روی دیوار چسبانده شده و بر روی آن نوشته شده‌“ جهت قبله کمی مایل به راست” بعد یک فلش کشیده و بالای آن با خط زیبا و درشت نوشته‌: “ الله‌اکبر” همین که آن را دیدم حس جالبی به من دست داد (گویا یک نسیم خنک و آرام بخش به من وزید) الله‌اکبر یعنی خدا بزرگ است، خدا بزرگتر است و دقیقتر اینکه به فرموده امام صادق(ع) “خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود.” تمام حرف همین است: الله اکبر. اگر خدا در نظرت بزرگ شد همه چیز غیر او برایت کوچک و حقیر می‌شود.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
الان ساعت حدود هفت عصر می‌باشد. پنج شنبه بیست و چهارم مرداد هشتاد و هفت و دوازدهم شعبان‌المعظم هزار و چهارصد و بیست و نه. نزدیک غروب است و وقتی برای نوشتن ندارم. فقط خواستم عرض کنم که دقیقا پنج هفته پیش در همین ساعات وارد این اتاق شدم یعنی عصر پنج شنبه بیستم تیرماه هشتاد و هفت. سی وپنج روز گذشت. خدا را شکر و از اینکه تاکنون سی وپنج روز زندان انفرادی را تجربه کردم ناراحت نیستم و بلکه خوشحال و شکرگزارم. چرا که اولا برای خدا و در راه انجام وظیفه سختی کشیدن ارزش دارد و ثانیا برای ساخته شدن و شناختن روحیات و نقاط قوت و ضعف خود لازم است و اصلا این روزها به این معتقد شده‌ام که هر کسی (خصوصا عدالت خواهان) لازم است حداقل یک ماه زندان انفرادی را تجربه کنند. خیلی خاصیت و فواید دارد. ثالثا تجربه تنهایی و خلوت از نظر روحی و معنوی نیز بسیار مفید است که تا وقتی چنین شرایطی برای آدم پیش نیاید متوجه نمی‌شود (یدرک و لایوصف) رابعا اینجا که سخت نیست خیلی هم خوش می‌گذرد. غذایش مرتب و به‌موقع است. استراحت، مطالعه، عبادت، وقت آزاد برای تفکر، بدون هیچ احساس مسئولیتی در قبال هزاران وظیفه ای که بیرون داری. کاملا آزاد و رها.
روز اولی که وارد این اتاق شدم یعنی دقیقا پنج هفته پیش در چنین ساعتی، ابتدا دو رکعت نماز شکر و نماز حاجت خواندم و دعا کردم که این قضیه خیر باشد و ختم به خیر شود و از خدا خواستم کمکم کند در باب استقامت و در اینکه وظیفه‌مان را درست تشخیص دهیم و درست انجام دهیم و از این قبیل دعاها.
 بعد از نماز حاجت و شاید بعد از نماز مغرب و عشا که همان شب اول خواندم (الان شک دارم) تفالی به قرآن زدم. گفتم خدایا من گمان می‌کنم این کارها یعنی پیاده‌روی و... را برای رضای تو انجام داده‌ام و الان هم افتاده‌ام زندان. خدایا نظر توچیست؟ قرآن را بازکردم آیه نود و شش سوره مبارکه اسراء آمد: “قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم. انه کان بعباده خبیرا بصیرا.” آیه بعدش هم بی‌مناسبت نبود: “و من یهدالله فهو المهتد..” خیالم راحت شد.
شاید باور نکنید بیست و سه روز بعدش هم یعنی در تاریخ دوازدهم مرداد هشتاد و هفت که عصر پنجشنبه محاکمه شدم در جلسه محاکمه این آیه را یکی دوبار برای قاضی خواندم و فیلم‌برداری هم ‌شد. وقتی از آن جلسه برگشتم دوباره قرآن را باز کردم همین آیه آمد. امیدوارم خیر باشد.
منبع: http://www.rahmag.ir/content.php?id=232

با تشکر از وبلاگ در و مادر و آقاصابر عزیز

 

نامه طلبه سیرجانی پیش از اعتصاب غذا

+ نوشته شده در شنبه سی ام دی 1391 ساعت 16:44 شماره پست: 1225

 

چند روزی است که حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی در اعتراض به چهارماه حبس خود در زندان اوین که بدون صدور حکم قضایی و تنها به جرم حمایت وی از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد صورت گرفته، دست به اعتصاب غذا زده است. نامه ای که در زیر می خوانید از سوی این روحانی عدالتخواه و انقلابی خطاب به ریاست اندرزگاه شماره 2 اوین نگاشته شده که توسط همسر ایشان در اختیار رسانه ها قرار گرفته است:

بسمه تعالی

ریاست محترم اندرزگاه شماره 2 زندان اوین

با عرض سلام و ادب و احترام

این جانب علی رضا جهانشاهی ضمن ابراز تقدیر و تشکر خود نسبت به عملکرد و رفتار خوب حضرتعالی و سایر همکارانتان در زندان اوین، حقاً و انصافاً باید اعتراف کنم در طول مدت 14 ماهی که تا کنون و در دفعات متعدد به زندان افتاده ام هیچ گونه رفتار قابل اعتراضی از طرف مسئولین و مأمورین این زندان و سایر زندان هایی که بوده ام ندیده ام. (البته این حرف شامل 55 روز انفرادی اطلاعات شیراز و 33 روز انفرادی بند 209 اطلاعات نمی شود!) اما متأسفانه باید اعلام کنم به دلیل برخی رفتارهای غیرقانونی و ناشایست توسط بعضی از مسئولین دادگاه و دادسرای ویژه روحانیت که در حق بنده و دوست همراهم، آقای محسن شیرازی، اعمال می شود مجبورم به منظور رساندن فریاد دادخواهی خود به گوش مسئولان دلسوز نظام مقدس جمهوری اسلامی، از آخرین راهی که برایم باقی مانده است استفاده کرده و اعتصاب غذا نمایم.

امیدوارم این بار مسئولین محترم به جای برخوردهای تند و خشن با فرزندان انقلابی و دلسوز خود، برای یک بار هم که شده با ملاطفت و مهربانی و زبان منطق و حق و عدل، و نه با زبان زور و تهدید و بازداشت و حبس در انفرادی و... برخورد کرده و فقط برای مدتی کوتاه از پشت میز بزرگ ریاستشان پائین آمده و پای درد دل ها و حرف های فروخورده چندین ساله ما بنشینند، ما را دشمن نپندارند که ما از هر دوستی برایشان دلسوزتر و خیرخواه تریم. اگر ما دلسوز نبودیم در این مدت هفت سال گذشته، که جز بدرفتاری و ناجوانمردی از طرف برخی آقایان ندیده ایم، خدای ناکرده به سمت دشمنان قسم خورده انقلاب و ولایت، متمایل می شدیم و می توانستیم حرف هایی بگوئیم و بنویسیم که آبروی بعضی دستگاه ها و بعضی آقایان را یک جا ببریم؛ اما ما به فضل خدای متعال تا کنون صبر و آبروداری کرده و رنج ها و غصه ها را به عشق ولایت، به جان خریده ایم و از خداوند بزرگ می خواهیم ما را تا آخر عمر در خط مستقیم ولایت نگاه دارد. انشاءالله و من الله التوفیق.

کوچکترین سرباز ولایت، علی رضا جهانشاهی

زندان اوین، بند ویژه روحانیت، اتاق1

25/10/1391

 
خیلی ساده ای آقای جهانشاهی!
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی 1391 ساعت 7:30 شماره پست: 1224

سلام آقای جهانشاهی! سلام طلبه سوخته دلی که باور نکردی مردم کوفه اهل وفا نیستند و خودت را اینچنین گرفتار کردی، چنان که حیران شده ای اینجا کجاست و ما دیگر چه مردمانی هستیم! خُب مقصر خود شمایی عزیز دل برادر؛ چکار داشتی – و داری – که یک عده از فضل خدا، صاحب ثروت های نجومی شدند که جنابعالی اسم شان را گذاشتی زمینخوار و خواستی محاکمه شوند و پشت کفش ات را وَر کشیدی تا چنگ عدالت گریبان آنان را بگیرد! اصلا جنابعالی را سَنَنَه، سر پیازی یا ته پیاز ؟!! مملکت قانون دارد و ساربان می داند شترش را کجا بخواباند، جنابعالی نمی دانستی کجا بخوابی که آب نرود زیرت مومن!!

چند سال است که اعوان و انصار عدلیه دارند می گردند پی نخود سیاهی که جنابعالی انداختی وسط گود و ادعا کردی زمینخواران سیرجانی هکتار هکتار زمین خورده اند (خودت زمین خورده ای برادر حواست کجاست؟!) و چنین و چنان کرده اند که بیا و ببین!! اگر راست می گفتی و ادعای واهی نکرده بودی، پس چرا برای خالی نبودن عریضه یک زمیخوار در سیرجان شناسایی و بازداشت نشد؟! برو خدا را شُکر کن آنهایی که آبروی شان را بردی (همان کسانی که ادعا کردی زمینخواران بزرگ اند!!!) علیه ات شکایت نکرده اند و شاکی خصوصی نداری پدر آمرزیده!

جنابعالی یک نفره می خواستی شقّ القمر کنی و یقه کسانی را بگیری که هزاران مثل ترا می خرند و آزاد می کنند و برای همان حسین (ع) که پیامت را به نام پروردگارش آغاز کرده ای، کرور – کرور شام و ناهار نذری می دهند ؟! خُب این نتیجه همان کلّه شقّی جنابعالی است که فکر می کردی می توانی با آن جماعت در بیفتی و سر شاخ بشوی و آب هم از آب تکان نخورد و دست آخر هم بگویند؛ خیلی ممنون که پایت را کردی توی کفش ما!!! آبروی آن بیچاره ها را بردی و آنها هم بزرگواری کرده و یقه ات را نچسبیدند که نابودت کنند، فکر کردی علی آباد خرابه هم شهری است و به دنبال شهردار می گردند که داوطلب شدی ؟! مومن اگر نخورده ای نان و کالباس، ندیده ای هم دست اوستا عباس؟!!

یک دفعه که با پیاده روی در حاشیه جاده ها، شان و شئون روحانیت را زیر پا گذاشتی و می خواستند حالت را جا بیاورند و به جنابعالی بفهمانند که؛ یک من ماست سه کیلو می شود، نورچشم ما فرمودند: سپاسگزار تلاش های خداپسندانه شمایند و دستور دادند آزادت کنند و آزاد شدی، اما آرام نشدی و همچنان بر طبل مبارزه با مفاسد اقتصادی کوبیدی و انگار که متولی شرعی قضیّه ای، ول کُن ماجرا نبودی!! به مجلس و قوه قضاییه و چه و چه نامه نوشتی و جوسازی کردی که امنیت ملی را به هم بزنی و آب بریزی به آسیاب دشمنان ؟!! چون عزیزانی که مخاطب نامه ات بودند بزرگواری کردند و یقه ات را نگرفتند؛ چرا دروغ سرهم کرده و با آبروی دیگران بازی نموده ای، گمان کردی ترسیده اند و سوءاستفاده ات از لباس روحانیت بیشتر شد؟!!

به اسم مطالبه منویات حضرت سید علی (مدظله العالی) اسب ات را زین کردی و در حاشیه حرم امن حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) چادر زدی و باز هم بر ادعاهای واهی ات پای فشردی که عده ای دارند بیت المال را می خورند و باید یقه شان گرفته شود و به تیغ عدالت مجازات شوند تا مفهوم عینی عدالت علوی پدیدار گردد!! بدتر از این، در چادرت از برق همسایه و اینترنت هم استفاده کردی و یک وبلاگ قراضه راه انداختی تا باز هم کاری خلاف شئون روحانیت انجام بدهی و تقدس لباس ات را فدای ادعاهای واهی و من درآوردی ات کنی که؛ آی دزدیدند و بردند و خوردند و مسلمانان را تهمت زدی و افترا بستی که غارتگرند و مال مردم خور و خواستار مجازات بی گناهان شدی مرد حسابی!!!

همانجا بود که امثال «سعید قاسمی» ها و «وحید جلیلی» ها و «مسعود دهنمکی» ها و «نادر طالب زاده» ها را اغفال کردی ( چون خام بودند فریب شان دادی) که حرکت ات را تایید کنند و با جنابعالی عکس یادگاری بیندازند و بیانیه بدهند که باید درخواست های طلبه سیرجانی – یعنی جنابعالی – مورد توجه قرار بگیرد و به جرایم ارتکابی عده ای که مدعی بودی مرتکب جرم شده اند، بر اساس قانون و بدون تبعیض رسیدگی شود و از این قبیل حرف های بی اصل و اساس!! پس کو آن مجرمانی که با سماجت از جرم شان دَم می زدی و خودت را آواره و دربدر کرده بودی تا ثابت کنی بیت المال مسلمین را چَپو کرده اند آقای جهانشاهی ؟!!

چادرت را از بیخ کندند، خودت را هم دستبند زدند و چشم بسته بردند و سعی کردند به جنابعالی بفهمانند که خودتی و خودت و ادعاهای واهی ات که هیچ دادگاهی حاضر نیست درستی یا نادرستی آن را به محاکمه بنشیند، اما باز هم دو ریالی ات نیفتاد که بروی دنبال زندگی و زن و بچه ات و دست برداری از این اموری که در شان روحانیت نیست!!

خیلی از خودت راضی بودی آقای جهانشاهی! برای همین، جوان های کم سن و سال را دور خودت جمع کردی و پیاده روی قم – جمکران و میدان قیام تا دانشگاه تهران را راه انداختی و موجب اختلال در امنیت کشور شدی تا دشمنان سوءاستفاده کنند و بگویند؛ یک روحانی، مدعی فساد مالی گسترده در کشور است و هیچکس حاضر نیست به این ادعا رسیدگی کند!! اگر با این حرکت ضدانقلابی ات برخورد نشد، دلیل نبود که حق با جنابعالی است، شاید مصلحت این بود که خودت سر عقل بیایی و دست برداری از این ستیز بی حاصل!

دست بردار که نبودی هیچ، دیگر جدی جدی خیالاتی شدی که تکلیف داری از حرکت های مشروع و حق طلبانه دفاع کنی و بلند شدی رفتی بروجرد، در تحصن طلاب آنجا جلوی دادگاه ویژه روحانیت مشارکت کردی و باز هم آب به آسیاب دشمن ریختی و جنجال راه انداختی که؛ طلاب دستگیر شده بی گناه اند و باید آزاد شوند و از این قبیل حرف های بی ربط!! خُب روحانی اگر روحانی باشد، از این کارهای خلاف شئون روحانیت انجام می دهد آقای جهانشاهی ؟!! جلوی دادگاه ویژه پتو پهن می کنی و پاهایت را دراز کرده و معرکه حق طلبی می گیری و توقع داری نیایند بساط ات را جمع کنند و حق ات را بگذارند کف دست ات مرد حسابی ؟!

حالا که چهار ماه است آب خنک نوش جان می کنی و هیچکدام از کسانی که فریب شان داده بودی، سراغت را نگرفتند و نپرسیدند چه بر سر آن طلبه سیرجانی آمد، تازه به صرافت افتاده ای آنان را با وجدان شان درگیر کنی و به یاد قیامت شان بیندازی که به یاری ات برخیزند و پیام دو خطی می دهی و تهدیدشان می کنی که؛ یادشان باشد تنهایت گذاشتند ؟!! مگر جنابعالی به خاطر یاری آنان، دست از سماجت بر نداشتی آقای جهانشاهی ؟!

هنوز هم دیر نشده مومن، وقت هست که سرت را بیندازی پایین و به زندگی و زن و بچه ات برسی و بی خیال ادعاهای واهی بشوی و تهمت زدن به عده ای از مسلمانان را کنار بگذاری و بروی رد کار خودت و درس و بحث طلبگی و اینجور چیزها که خلاف شئون روحانیت نیست و کسی هم بابت آن، به جنابعالی توهین نمی کند و دستبند نمی زند و بلاتکلیف در «اتاق ۱ بند ویژه روحانیت اوین» نگهداری نمی شوی !!

راستی، سید حمید مشتاقی نیا در وبلاگ اش ( اشک آتش) از قول همسر درد کشیده و رنجدیده ات نوشته است؛ در تماس تلفنی با وی، اعلام نموده ای به اعتصاب غذا دست زده ای و وصیت نامه ات را نوشته ای و تا تکلیف ات روشن نشود اعتصاب غذایت را نمی شکنی! چه فکر کرده ای مومن، فکر کرده ای آنان که می خواهند ساکت ات کنند، ناراحت اند که اعتصاب غذا نموده ای و نگران سلامتی ات می شوند ؟!

خیلی ساده ای آقای جهانشاهی، آنان از خدا می خواهند اعتصاب غذا کنی و انقدر سماجت به خرج بدهی که خود به خود ساکت شوی و بروی آن دنیا تا شّرت کم شود و موی دماغ شان نباشی مومن !!! پیام آقا سعید قاسمی خیلی واضح است؛ شهادت در انتظار جنابعالی لحظه شماری می کند، می گویی نه امتحان اش مجانی است، باش تا شهید شوی و خیال همه آنانی که ناراحت شان کرده بودی راحت شود و کسی نباشد بی خود و بی جهت به آنان تهمت سنگین بزند که زمینخوار اند و غارتگر بیت المال !!

(این مطلب زیبا را یکی از خوانندگان عزیز اشک آتش در قسمت نظرات وبلاگ ارسال کرده است)

آیا اقدام طلبه سیرجانی، خودکشی است؟!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم دی 1391 ساعت 13:43 شماره پست: 1223

 

خودکشی از نظر اسلام، عملی حرام محسوب می شود. با این وصف یک روحانی که خودش باید مبلّغ احکام شریعت باشد چرا برای رسیدن به هدف خود دست به فعل حرام می زند؟

حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی که به طلبه عدالتخواه سیرجانی معروف شده است چهارماه است که بدون صدور حکم در زندان اوین به سر می برد. وی متهم است که به خاطر حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد و تحصن در حجره یک مدرسه علمیه، امنیت ملی را به مخاطره انداخته است!!!

این اتهام در حالی از سوی دادگاه ویژه روحانیت بر ضد یک طلبه فدایی ولایت مطرح می شود که مسئولان مذکور واکنش خاصی در قبال قانون شکنی های متعدد روحانیون فتنه گری جون غفاری، ادیب، ایازی، سلیمانی و... نداشته اند.

جهانشاهی پس از تحمل چهارماه حبس و تحقیر به این نتیجه رسیده است که صدای حق طلبی او به گوش مسئولان و دلسوزان نظام نرسیده و تنها راه باقی مانده برای احقاق حقش، اقدام به اعتصاب غذا است.

خودکشی، رفتاری حرام و غیرقابل توجیه است اما اعتصاب غذا به معنای خودکشی نیست.

فراموش نکنیم که یک زندانی در مقابل چشم مسئولان زندان دست به اعتصاب غذا می زند. اعتصاب غذا نیز به یک باره سبب مرگ کسی نمی شود. ضعف جسمانی زندانی از نظر پزشک زندان دور نمانده و او موظف است تا به حال زندانی در حال اعتصاب که بر اثر فشار و ضعف دچار بیهوشی می شود رسیدگی نماید. با این وصف شکی نیست که مسئولیت فوت احتمالی یک زندانی بر اثر اعتصاب غذا تنها بر گرده مسئولان و پزشک زندان خواهد بود. مسئولیتی سخت که متأسفانه در این پنج روز اعتصاب غذای طلبه سیرجانی مورد توجه قرار نگرفته است.

والسلام علی الشهداء و الصدیقین

 
توسل برای سلامتی و آزادی طلبه سیرجانی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی 1391 ساعت 13:7 شماره پست: 1222

 

روز گذشته (سه شنبه 26 دی ماه نود و یک) جمعی از طلاب و بسیجیان عدالتخواه استان قم به منظور تأکید بر استمرار راه و اهداف روحانی انقلابی حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تا مسجد مقدس جمکران را پیاده روی کرده و در این مکان مقدس، برای سلامتی و آزادی سرباز راستین حضرت حجت (عج) دعای توسل را زمزمه نمودند.

حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی که بیش از چهارماه است بدون محاکمه در زندان به سر می برد در اعتراض به رفتار غیرمنطقی برخی از مسئولان قضایی با طلاب خط مقدمی انقلاب و فدائیان ولایت، دست به اعتصاب غذا زده است.

 
پیام همسر طلبه سیرجانی به همایش بزرگداشت شهید نواب صفوی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی 1391 ساعت 15:5 شماره پست: 1221

 

بسم الله القاصم الجبارین

انا لله و انا الیه راجعون

انما المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون

سلام خدا بر شهیدان انقلاب و دفاع مقدس. سلام بر امام شهیدان حضرت روح الله و خلف صالحش امام خامنه ای. سلام خدا بر شهید سید مجتبی نواب صفوی، روحانی عدالتخواهی که در مسیر مبارزه با ظلم و فساد و تبعیض، در عصر خود درد گمنامی را به جان خرید و در راه احیای ارزش های الهی، جام شهادت را سرکشید.

شکی نیست که ارج نهادن به مقام والای شهیدان وظیفه ای بزرگ و همگانی است که ارزش حرکت در این راه - آن چنان که رهبر عزیزمان فرمودند - کمتر از شهادت نیست؛ اما فراموش نکنیم مجلس شهید، مجلس ترحیم نیست! آیا از خودمان پرسیده ایم که یادآوری غربت و مظلومیت روحانی عدالتخواه شهید نواب صفوی بعد از گذشت چند دهه، با چه هدفی صورت گرفته و رسالت ما در قبال این شهید بزرگوار چیست؟ فراموش نکنیم که شهدا نیازی به تکریم و تجلیل های ما نداشته و این ما هستیم که محتاج طریقت و سیره آن بزرگان هستیم.

بگذارید کمی صریح تر سخن بگویم. پرسشی که امروز باید واضح و بی واهمه و بر اساس وجدان صادق خویش بدان پاسخ گو باشیم این جمله است: اگر ما در زمان شهید نواب می زیستیم حاضر به همراهی با فدائیان راستین اسلام می شدیم؟ اگر از حکم اعدام این روحانی عدالتخواه و همراهانش با خبر می شدیم چه واکنشی نشان می دادیم؟

بیائید بی پرده و صریح با خودمان اتمام حجت کنیم که آیا امثال شهید نواب را تنها برای یادواره ها و همایش های تشریفاتی می خواهیم و یا صادقانه به دنبال راه و منش آنان هستیم؟!

فراموش نکنیم ویژگی خاصی که موجب درخشش شهید نواب در طول تاریخ گردید اهتمام ایشان به احیای ارزش های برزمین مانده اسلام و عمل به تکلیف الهی امر به معروف و نهی از منکر بود.

امروز برای آن که صداقت خویش در وفاداری به آرمان شهید نواب را محک بزنیم به جاست تا نیم نگاهی به واکنش خود نسبت به خبر مظلومیت طلبه ای انقلابی و فدایی راه ولایت به نام حجت الاسلام جهانشاهی داشته باشیم که چهارماه است بدون صدور هیچ حکمی در گوشه زندان افتاده و چند روزی است که باناامیدی از پیگیری قانونی حقوق تضییع شده خود، دست به اعتصاب غذا زده و در چند قدمی شهادت قرار گرفته است.

تنها جرم این طلبه مظلوم و رهرو صدیق شهید نواب صفوی، سردادن فریاد عدالتخواهی و مبارزه با مفاسد اقتصادی است که بارها مصائب متعددی چون زندان و خلع لباس و... را برای او به همراه داشته که البته پیام معروف "شکرالله مساعیکم" مقام معظم رهبری، حکم سخت گیرانه قضایی در خصوص وی را مهر بطلان زد و باعث شد این روحانی بسیجی و عدالتخواه از سوی دوستانش لقب "آزاده جنگ نرم" را دریافت نماید!

جالب آن که دادگاه ویژه روحانیت در حالی پیاده روی های عدالتخواهانه این روحانی خط مقدمی انقلاب را خلاف شئون روحانیت تلقی نموده که که در قبال معدود روحانیون فتنه گری که تصویر حضور خیابانی آنان در اغتشاشات سال 88 در رسانه ها منعکس گردید موضعی منفعلانه اتخاذ نموده است!

امروز این روحانی عدالتخواه به خاطر حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد چهارماه است که از حقوق معمولی یک شهروند عادی محروم گردیده و بدون صدور حکم قضایی در زندان اوین به سر می برد. چند روزی است که حجت الاسلام جهانشاهی برای شنیده شدن فریاد تظلم خواهی خویش آخرین راه به جا مانده یعنی اعتصاب غذا را در پیش گرفته است.

بیائید باز هم به وجدان و میزان صداقت خویش در وفا داری به آرمان های اسلام رجوع کنیم. به راستی نسل های بعد درباره سکوت و بی تفاوتی ما در قبال مظلومیت و غربت یک طلبه عدالتخواه چه قضاوتی خواهند کرد؟

مرا کشت خاموشی لاله ها

دریغ از فراموشی لاله ها

کجا رفت تأثیر سوز و دعا

کجایند مردان بی ادعا

کجایند شورآفرینان عشق

علمدار مردان میدان عشق

والسلام علی عبادالله الصالحین

همسر طلبه عدالتخواه سیرجانی

 
طلبه سیرجانی دست به اعتصاب غذا زد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی 1391 ساعت 22:41 شماره پست: 1220

 

حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی با اظهار ناامیدی از پیگیری قانونی حقوق تضییع شده خود دست به اعتصاب غذا زد.

حجت الاسلام جهانشاهی در پی حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد بیش از چهار ماه است که بدون صدور هیچ حکمی در زندان اوین به سر برده و هر از گاه توسط یکی از قضات دادگاه ویژه مورد اهانت قرار می گیرد. با توجه به بی توجهی مسئولان دادگاه ویژه روحانیت نسبت به پیگیری های خانواده و دوستان این طلبه عدالتخواه و عدم حل این موضوع، حجت الاسلام جهانشاهی در تماس تلفنی با همسر خود ضمن بیان وصیت نامه اش، آغاز رسمی اعتصاب غذای خود را اعلام کرد.

به نظر می رسد با این اقدام طلبه عدالتخواه سیرجانی و در صورت تداوم سکوت و بی تفاوتی مسئولان قضایی، دور جدیدی از رویارویی طلاب و روحانیون انقلابی و عدالتخواه حوزه های علمیه قم، مشهد، بروجرد و... با دادگاه ویژه روحانیت آغاز شود.

------------------------------------------------------------------

قاسمی خطاب به طلبه سیرجانی:برادر! راهت به پیروزی یا شهادت ختم می‌شود

سعید قاسمی در پاسخ به پیام‌ طلبه‌سیرجانی از زندان خطاب به بچه‌های حزب‌اللهی به وی پاسخ گفت.

به گزارش خبرگزاری فارس، در پی پیام حجت‌الاسلام جهانشاهی ملقب به طلبه سیرجانی از زندان به نیروهای حزب‌اللهی‌ از جمله سعید قاسمی، این فرمانده دفاع مقدس در گفت‌وگو با فارس به وی پاسخ گفت.
 
وی اظهار داشت: «برادر عزیز، که می‌گویی تنهایت گذاشتیم، راست‌می‌گویی چون من بی‌معرفتم که اگر نبودم با رفقای شهیدم می‌رفتم، در عین حال باید گفت، برادر گرامی، علی‌رغم نامردمی ‌برخی‌ها و نامردی ما، راه شما برای احیای مطالبه امام و رهبری به احدی الحسنیین ختم خواهد شد؛ به پیروزی یا شهادت».
-----------------------------------------------
 
آیا پیامبر(ص) در محرم هجرت نمودند؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی 1391 ساعت 8:33 شماره پست: 1219

 

الان هم اگر به بعضی از تقویم ها نگاه کنید نوشته اول ربیع الاول، سالروز هجرت نبی اکرم (ص) از مکه به مدینه. حالا اگر مبنای سال هجری، هجرت پیامبر است چرا محرم را آغاز سال نوی قمری می دانیم؟

همین الان مردم کشور چین در حال برگزاری جشن سال نو هستند. آنها نیز بر مبنای سال قمری جشن گرفته و نخستین روز ربیع الاول را آغاز سال جدید می دانند.

جدا از این که نام ربیع به معنای بهار، به نوعی حکایت از سرآغاز یک دوره جدید دارد؛ بسیاری از مورخان معتقدند سال هجری قمری نیز در واقع بر مبنای ماه ربیع الاول محاسبه می شده است. گویا دشمنان اهل بیت علیهم السلام محرم را به عنوان آغاز سال نو محسوب کرده اند تا همزمان با عزای شیعه، به جشن و پایکوبی بپردازند.

به نظر شما روزی شهامت آن را پیدا خواهیم کرد که از این غفلت تاریخی خارج شده و حقایق تحریف شده را به اصل خود بازگردانیم؟

 
انتقال محسن شیرازی به بند اراذل و اوباش!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم دی 1391 ساعت 21:53 شماره پست: 1218

 

 

چند روز پیش جلسه دیگری از سوی دادگاه ویژه روحانیت برای محاکمه حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی و محسن شیرازی، بسیجی نوزده ساله مسئول سایت قیام یاران ولایت برگزار شد که بعد از نیم ساعت به خاطر عصبانیت قاضی از پافشاری متهمین بر سر اصول و ارزش های خود تعطیل گردید. متأسفانه شنیده ها حاکی از توهین مکرر قاضی به این دو طلبه و بسیجی و استفاده از الفاظ موهن کوچه و بازاری در جلسه دادگاه دارد که به هیچ وجه در شأن یک نهاد حافظ حریم روحانیت نیست.

قاضی پرونده به منظور تنبیه محسن شیرازی دستور داد تا این بسیجی آرمانگرا و فدایی ولایت به بند اراذل و اوباش منتقل شود. دوستان محسن شیرازی در تماس با بعضی شخصیت ها، مسئولیت عواقب هم بند شدن یک بسیجی با اراذل و اوباش را متوجه قاضی عصبانی دادگاه ویژه دانستند.

گفتنی است حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی در اعتراض به محاکمه طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد دستگیر شده و بیش از چهارماه است که بدون هیچ حکمی در زندان به سر برده و از برخی حقوق معمول یک زندانی مانند مرخصی و... بی بهره بوده اند. این برخوردها با طلاب انقلابی و خط مقدمی انقلاب در حالی صورت می گیرد که دادگاه ویژه در قبال روحانی نماهای فتنه گری چون هادی غفاری، ایازی، سلیمانی، ادیب و... موضعی منفعلانه داشته است.

 
آنهایی که دم از ولایت می زنند...
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی 1391 ساعت 15:16 شماره پست: 1217

 

سخنان نوروزی آقا در جمع زائران حرم قدس رضوی در نخستین روز سال۹۱ در خصوص هدفمندی یارانه ها اتمام حجتی بود برای همه مدعیان سیاست بازی که هم دم از ولایت پذیری خود می زنند و هم هر  آنچه که در توانشان است را برای مخالفت با اجرای این طرح بزرگ و تاریخی به کار برده و می برند. پیشنهاد می کنم این سند را برای افشای ماهیت دوگانه این چهره های صاحب نفوذ تکثیر کنید.

لطفا با دقت بخوانید:

 "سال 90 را «سال جهاد اقتصادى» اعلام کردیم؛ لذا من از مسائل اقتصادى آغاز میکنم. تحرک اقتصادى مسئولین کشور با همراهى مثال‌زدنى و تحسین‌برانگیز مردم در طول سال 90 قابل ذکر است. از جمله‌ى آنچه که میتوان در این زمینه مطرح کرد، همین مسئله‌ى هدفمندى یارانه‌هاست. همه‌ى کارشناسان اقتصادى، چه در دولتهاى قبلى، چه در دولت کنونى متفق‌القولند که هدفمندى یارانه‌ها براى کشور یک نیاز و یک ضرورت است؛ همه این را اعتراف کرده‌اند. با وجود اینکه این معنا مورد اتفاق همه بوده است، اما این اقدام لازم به خاطر دشوارى‌هایش، به خاطر پیچیدگى‌هایش، بر زمین مانده بود. دولت و مجلس در سال 90، در شرائط تحریم، در شرائطى که دشوارى و پیچیدگى این کار بیشتر از همیشه است، همت کردند، اقدام کردند و مراحل مهمى از این کار را پیش بردند. کار تمام نشده است؛ اما آنچه که تاکنون مسئولان کشور - چه در دولت، چه در مجلس شوراى اسلامى - اقدام کرده‌اند و پشتیبانى و همدلى و همراهى ملت، آنها را قرین موفقیت کرده، بسیار مهم و قابل توجه است.

 هدفهاى عمده‌ى این قانون، چند مطلب بسیار اساسى است که من اشاره میکنم. آحاد مردم عزیز ما اینها را شنیده‌اند، لیکن باید تأمل و تعمق کنند. این کار، کار بزرگى است؛ کار مهمى است. یکى از هدفهاى این قانون عبارت است از توزیع عادلانه‌ى یارانه‌هائى که نظام و دولت به مردم میدهد. من قبلاً در یک صحبتى شرح دادم که یارانه‌ها همیشه به صورت نامتعادل و غیر عادلانه در بین قشرهاى مختلف مردم تقسیم میشده است؛ طبیعت کار یارانه‌ى عمومى همین است. با هدفمندى یارانه‌ها، در واقع یک تعادلى، یک اجراى عدالتى در تقسیم و توزیع یارانه‌ها وجود پیدا کرده است. و من خبرهاى موثقى از سراسر کشور دارم که حاکى از آن است که این کار در بهبود زندگى طبقات ضعیف نقش مؤثر داشته است. این یکى از هدفهاست، که مهمترین هدف و مقصد از این قانون هم همین است.

 یک هدف دیگر، اصلاح ساختار تولید و اصلاح ساختار اقتصاد کشور است. چرخه‌ى تولید در کشور، چرخه‌ى معیوبى بوده است. آنچه را که ما در مجموعه‌ى تولیدى کشور به دست مى‌آوردیم، با مصرف بیشتر، هزینه‌ى بیشتر و دستاورد و بازدهِ کمتر بوده است. طبق تشخیص کارشناسان اقتصادى - که همه بر آن اتفاق نظر دارند - هدفمندى یارانه‌ها میتواند این را اصلاح کند؛ حالت پرمصرف و کم‌بازده را از تولید کشور بستاند و مصرف و بازده را در تولید متعادل کند.

 یک هدف دیگر، مدیریت مصرف حاملهاى انرژى است. ما چون یک کشور نفت‌خیز بودیم، از اول عادت کردیم بنزین را، گاز را، گازوئیل را، نفت سفید را بدون ملاحظه مصرف کنیم. مصرف ما از مصرف بسیارى از کشورها - شاید به یک معنا از همه‌ى کشورها - بیشتر و بى‌رویّه‌تر بوده است. این هدفمندى یارانه‌ها، کشور را به صرفه‌جوئى در مصرف حاملهاى انرژى میکشاند. آمارهائى که منتشر شده است و آمارهاى مورد قبول است، به ما نشان میدهد که تا همین امروز اگر قانون هدفمندى یارانه‌ها اجرا نمیشد، مصرف بنزین در کشور تقریباً دو برابر مصرفى بود که امروز انجام میگیرد. وقتى که تولید داخلى بنزین به قدر مصرف نیست، ما مجبوریم چه کار کنیم؟ باید بنزین را وارد کنیم؛ یعنى دست ملت ایران زیر کارد بدخواهان و دشمنان باشد. با این کار، صرفه‌جوئى شد. امروز مصرف بنزین در کشور، تقریباً به قدر تولید داخلى است؛ احتیاج به واردات بنزین نداریم؛ این براى کشور یک امتیاز بزرگ است. این کار در سال 90 انجام شد؛ در همان وقتى که دشمنان ما، ما را تحریم کردند؛ براى اینکه ملت را به زانو دربیاورند؛ اما جوانان ملت همت کردند، با این کارها توانستند نقشه و توطئه‌ى دشمن را خنثى کنند...
 در زمینه‌ى خدمات اقتصادى، ده‌ها هزار خانه و مسکن ساخته شد و در اختیار مردم قرار گرفت. این آمارها، آمارهاى بزرگى است؛ آمارهاى مهمى است. مسکن روستائى ساخته شد، جاده‌ها ساخته شد، بزرگراه‌ها و آزادراه‌ها ساخته شد. اینها طلیعه‌ى دهه‌ى پیشرفت و عدالت است. ما گفتیم این دهه، «دهه‌ى پیشرفت و عدالت» خواهد بود؛ این طلیعه‌اش است. ما سه سال از این دهه را گذراندیم. "
 

باز هم عطر کربلای پنج

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی 1391 ساعت 22:33 شماره پست: 1216

 

در بحبوحه عملیات، دیدم دو نفر سعی می‌کنند یک مجروحی را که دائماً هم مورد اصابت تیر و ترکش بود از بالای کانال بکشند داخل. رفتم نزدیک. دیدم آقا سیدفراهانی فرمانده گروهان است. سیدی خوش­قامت و نورانی؛ دائم می‌گفت: «مرا رها کنید. دیگه تمومه. بذارید یک جا قرار بگیرم».

او را کنار کانال گذاشتیم زیر نور منوّرها بسیار زیبا و دیدنی شده بود. متوجه شدم با کسی که من او را نمی‌دیدم صحبت می‌کند. گوش کردم اینطور می‌گفت: «آقا سلام!» یک لبخند زد، تماشا می‌کرد، مثل اینکه لذت می‌برد. گفت: «آقا جون شما از من راضی شدید»؟ باز لبخند زد و خوشحال‌تر گفت: «آقا خوب‌ بود»؟ باز لبخند زد و تمام شد.

به یادم آمد شب قبل من را صدا زد و گفت: «حاجی یک مطلب خصوصی دارم». همراهش رفتم داخل یک چاله‌ای نشستیم. گفت: «یک رازی دارم». من یک کاری که نباید می‌کردم انجام داده‌ام و خیلی نگرانم. حاجی من سال‌هاست منتظر چنین شبی بوده‌ام. شب گذشته به من گفتند که وقت تو رسیده است»! گفتم: رازت چیست؟

گفت: «چند روز پیش، یک نامه به دستم رسید که نباید بازش می‌کردم. ولی نفس بر من غلبه کرد و آن را باز کردم. همسرم نوشته بود: «فرزندم به دنیا آمده است». باید خودت بیایی اسم برایش بگذاری و بروی. کار دیگری هم با تو ندارم. از آن وقت احساس می‌کنم خیلی علاقه دارم قبل از رفتن، همسر و فرزندم را می‌دیدم و الان ترس از آن دارم که این علاقه امشب مانع از رسیدن به آن حال و درجه‌ای که باید به آن برسم باشد. بگو چکار کنم»؟ گفتم: از کجا می‌دانی که امشب آخرین شب شماست؟ گفت: «دیشب که آمدیم اینجا، در عالم خواب دیدم جنازه منو آوردند اینجا کنار معراج. دو تا پیرمرد مرا تحویل گرفتند و گذاشتند کنار شهدا».

صبح رفتم سنگر معراج را پیدا کردم همان دو نفر هم آنجا بودند. همان صحنه عالم خواب بود.[1]



[1]. روای: حجت الاسلام حاج علی‌ اکبری، با راویان نور3، ص157ـ 156.

 
برای فرزاد جمشیدی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی 1391 ساعت 16:20 شماره پست: 1215

 

 

دعای ما تا آسمان اول که نه، در همین زمین می ماند. روی دعای خیر ما حساب نکن که پاسخش خیر است!

سحرهای روزه ما را صوت مهربانی هایت به رقص می آورد. پس این شب ها اگر سحری برایمان باشد به یاد سِحر کلامت، اشکی به مشهد رضایتِ دوست روانه می سازیم تا پلک امید نگاهمان را به ضریح عنایت حق گره زده و شفای تو را سوغات سفر سازد.

آنهایی که رمضان و محرمشان هر روز تکرار می شود یک بار هم صفای دلشان را به رهن شفای قلب تو در خواهند آورد و مژدگانی لطف دوست را مقلب القلوب جانت خواهند ساخت. این ثمره آبرویی است که سال ها در دشت کلماتت کشت کرده ای.

کمترین حق قلمت بر گرده اهل دل، قدمی است به سوی آستان کبریایی دوست و قنوتی است به تمنای سلامت دوباره ات. انشاءلله باز هم سحرهای روزه داری مان با جادوی کلامت سِحر خواهد شد و صداقت کلماتت، نبات شیرین کاممان خواهد گردید.

آنهایی که به پابوس رضا می روند سلام نهفته دلت را سهام زیارت خویش ساخته و آهوی رمیده قلبت را به ضمانت مهر او شفا خواهند بخشید.

امشب دست های قلم شده مان به دامان سپید قاضی الحاجات این تضرع را مشق می کند:

یا من اسمه دواء و ذکره الشفاء

سلام آقای قانون!

+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی 1391 ساعت 20:57 شماره پست: 1214

شما عند قانون! شما مجسمه عدالت! شما آخر اصول و ارزش ها! شما بچه مثبت! شما علیه السلام!

به جان شما فقط این یک سوال مرا جواب بدهید تفاهم نامه بالا را امضا می کنم!

علی رضا جهانشاهی (طلبه عدالتخواه) و محسن شیرازی را حدود چهار ماه است که فرستاده اید گوشه اوین. گناهشان هر چه شما گفتید؛ قبول! چهار ماه بدون صدور حکم، دو نفر را نگه داشته اید طبق کدام قانون و مجوز شرعی است؟ کار بازجویی هم که همان ماه اول تمام شد. الان چرا دوتا بچه بسیجی را انداخته اید پیش زندانی ها و اجازه مرخصی هم نمی دهید؟ حکم هم که صادر نمی کنید. این خلاف قانون نیست؟ حالا ما چون زور نداریم، وکیل نداریم، تریبون نداریم، حزب و دسته نداریم، باغ پسته نداریم شما هم باید برای خودت ببری و بدوزی؟ بی خیال حساب و کتاب آن دنیا؟ به این نمی گویند تبعیض؟

 

 

 
دولت وحدت جهانی!
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی 1391 ساعت 7:35 شماره پست: 1213

 

وحدت، یک مفهوم ارزشی است و ایجاد، حفظ و توسعه آن یکی از اهداف انقلاب اسلامی بوده است.

وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت شیعه و سنی، وحدت بین اقوام ایرانی و... در همین راستا به یکی از شعائر نظام اسلامی تبدیل شده است.

مدتی است که بحث ایجاد دولت وحدت ملی به وفور بر سر زبان ها افتاده است. البته این که گفته می شود بر سر زبان ها، منظور تکرار این واژه و متعلقات و حواشی آن توسط صاحبان تریبون و قلم است وگرنه مردم کوچه و بازار کاری با این بازی ها ندارند.

این وسط قبل از آن که بخواهم حرف اصلی ام را بزنم لازم می بینم یک تعارض جدی را درباره این طرح، مطرح نمایم. دولت وحدت ملی در حقیقت یعنی دولتی که منتخب و مورد قبول ملت باشد. دولت ها هم که با رأی ملت و با تفاهم حداکثری مردم جامعه بر سر کار می آیند. آیا به راستی تا کنون دولت و رئیس جمهوری بر سر کار آمده که منتخب واقعی مردم نباشد؟ با این وصف طرح این شعار، نوعی تحصیل حاصل بوده و امری لغو تلقی می شود. شکی نیست که منظور طراحان این اصطلاح، ایجاد دولتی است که مورد قبول متحدانه صاحبان قدرت و باندهای سیاسی باشد. این مسئله به تنهایی، مردم محوری حامیان این طرح را به چالش می کشاند.

حالا برویم سر حرف خودمان.

حضرات دنبال کاندیدایی هستند که مورد وفاق همه یا اغلب جناح ها باشد. آیا تا کنون این مسئله در کشور ما اتفاق نیفتاده است؟

هرگز از خاطر نخواهیم برد مرحله دوم انتخابات سال هشتاد و چهار را. بلافاصله پس از اعلام اسامی دو کاندیدای راه یافته به مرحله دوم، یک صف بندی بی نظیر تاریخی شکل گرفت که نشان از احساس خطر جدی صاحبان قدرت می داد. برای نخسیتن بار در تاریخ سیاسی انقلاب اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین و مجمع روحانیون مبارز و حزب مشارکت و ناطق و خاتمی و ... در یک جبهه واحد قرار گرفته و از پیروان خود خواستند تا به شخص مورد نظر آنان رأی بدهند. مسئله وقتی جالب تر می شود که به یاد بیاوریم رادیوهای بیگانه نیز از همان کاندیدا حمایت کرده و سعی می نمودند نیروهای زاویه دار با نظام را بر علیه منتخب سوم تیر بسیج کنند. به عبارت صریح تر برای نخستین بار در تاریخ انقلاب اسلامی، یک تشکل سیاسی حوزوی با صدای بی بی سی متحد گردید و کسی هم به خودش جرأت نداد تا به یاد حضرات بیاورد توصیه پیرمردامان را که اگر روزی تأیید استکبار را زیر کارنامه رفتار و گفتار خود دیدید به راهی که می روید شک کنید. مردم البته با حفظ احترام بزرگان پرادعا و قیّم مآب، یک " نه " جانانه را نثارشان کردند که سوز ترکش آن هنوز هم پیکره سیاست بازان تاجرپیشه را به درد می آورد.

یک شب پس از انتخاب فرزند ملت٬ صدای آمریکا سوگوارانه اعلام کرد که ایران ۲۵ سال به عقب بازگشت!

از فردای همان روز بود که اخلال در بازار بورس٬ ارسال پالس های معنادار برای مذاکره کنندگان هسته ای٬ اخلال در ارسال گاز ترکمنستان٬ احتکار در انواع ارزاق عمومی و... توام با تبلیغات و جوسازی های سنگین بیگانگان بر ضد منتخب مردم با نظم و انسجامی غیرقابل کتمان آغاز گردید.

هفت سال بعد٬ درست در سال آخر عمر دولت برخاسته از گفتمان انقلاب و عدالت، همزمان با طرح شعار دولت وحدت ملی٬ هجمه تبلیغاتی عظیمی به همراه یک تحریم اقتصادی همه جانبه از سوی دشمنان بیرونی نظام بر ضد جمهوری اسلامی شکل گرفت که مافیای داخلی نیز مکمل آن بود. چه کسی است که نداند دولت در سال آخر عمر خود شعار و مشی ضد استکباری جدیدی را وارد دیپلماسی خود نکرده که خشم ابرقدرت ها را چنین برانگیزد. هر چه که در سیاست جهانی دولت قرار دارد همان سلوکی است که گاه شدیدتر از آن، در هفت سال گذشته نیز از سوی دولت منتخب ملت در جریان بوده است. بنابراین باید دید چه علتی وجود دارد که باعث شد تحریم ها در سال آخر عمر دولت شکل بگیرد؟

آن چه که دلیل این هجمه شدید دشمنان نظام در آستانه انتخابات ریاست جمهوری برشمرده می شود پشیمان سازی ملت از انتخاب گفتمانی است که سر سازش با زیاده خواهان نداشته و در پی احیای فطرت زلال انسان هاست. آمریکا و اروپا می خواهند تا اگر مردم بر سر دو راهی انتخاب بین یک کاندیدای مصلحت گرا با یک نامزد عدالت طلب قرار گرفتند فشارهای اقتصادی یک سال اخیر را به یاد آورده و تصمیمی جهان پسندانه! اتخاذ نمایند.

 یک بار دیگر شاهد شکل گیری اتحادی شوم بین سردمداران امپریالیسم با حامیان داخلی گفتمان لیبرالی و همسفره ای های قدیمی در عرصه های اقتصاد و سیاست به منظور حذف خط و مشی عدالت خواهانه ای هستیم که درصدد زمینه سازی برای حاکمیت بلامنازع مستضعفین است.

با این وصف شعار دولت وحدت ملی را صرف نظر از تعارضات و چالش های مفهومی آن باید به طرح دولت وحدت جهانی! تعبیر کرد. چرا که این طرح نه تنها مطالبه باندهای سیاسی است بلکه مرضی رضای قدرت های بین المللی نیز قرار دارد.

جمع بندی این تحلیل، البته نویدی است برگرفته از گنجینه معارف واژگانی محمود احمدی نژاد که به حول و قوه الهی این ملت با حضور حداکثری خود باز هم کار را یکسره خواهد کرد؛ باذن الله تعالی. 

 

یک حرف خطرناک!

+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی 1391 ساعت 12:58 شماره پست: 1212

اظهارات یک روحانی خطیب مشهور در روزهای اخیر با حواشی فراوانی همراه شده است؛ حواشی که دور از انتظار نبود، ولی همه واکنش‌ها شامل تقابلات سیاسی بود و شاید جدی‌ترین و تأمل برانگیز‌ترین بخش این گفتار‌ها ـ که در عین‌ حال، مغفول‌ترین بخش نیز به شمار می‌رود ـ اشاره به عادی شدن ارتشاء کلان است؛ فراگیری‌ که پیش از این درباره ارتشاء خرد مورد توجه بود و اینک به ارقام بزرگ رسیده و دست‌کم متولی یک نهاد نظارتی به آن معترف بوده است و این اتفاق تأمل برانگیز در نخستین گام، گریبان سیاسیون و سیاستگذاران را می‌فشارد و حتی باعث می‌شود، رئیس سازمان بازرسی کل کشور به خونسردترین شکل ممکن با رشوه‌خواری بزرگ برخورد کند؛ بنابراین، با این واکنش ناظر ارشد، چه انتظاری می‌توان از ناظران خرد یا دیگر کارگزاران مملکت داشت؟

به گزارش «تابناک»، به تازگی ناصر نقویان خطیب و روحانی منتقد دولت، با اشاره به شرایط وخیم فساد اداری و مالی در کشور گفته است: «یکی از دوستان بنده برای این که پروژه‌ای را در وزارت نفت انجام دهد، مجبور شد به یکی از معاونین یا مدیران کل آن وزارتخانه، مبلغ یک میلیارد و دویست میلیون تومان رشوه بدهد و من وقتی کپی چک مربوط به آن رشوه را به آقای پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی کل کشور نشان دادم و ایشان را در جریان آن موضوع قرار دادم، ایشان در پاسخ گفتند: ‌‌ای بابا! اینجور چیز‌ها که در مملکت بسیار است» و البته به فاصله چند روز، گفته‌های خود را این گونه اصلاح کرد: «بنده نوار سخنرانی خود را در اختیار دارم و نگفته‌ام کپی چک را در اختیار رئیس سازمان بازرسی کل کشور قرار داده‌ام، بلکه تنها ایشان را در جریان آن موضوع قرار دادم که در جواب گفتند: این جور چیز‌ها در مملکت بسیار است».

در این باره باید گفت که کیفیت این گفته‌ها در اصل موضوع، تفاوت چندانی پدید نمی‌آورد و بواقع تنها در ارائه مستندات ارتشاء به پورمحمدی یا عدم ارائه مستندات دچار تغییر شده، ولی بر‌‌‌ همان ماجرای دریافت رشوه کلان تأکید دارد. نکته کلیدی در این گفتار، نه رقم یک میلیارد و دویست میلیون تومانی ارتشا که نقل قول از رئیس سازمان بازرسی کل کشور، مبنی بر عادی سازی چنین زیرمیزی‌هایی آن هم نه در سطح چند کارمند یا کار‌شناس پرونده که در سطح مدیران کل یک نهاد است.

به واقع «عادی سازی» چنین موضوعی، آن هم در سطح «مدیران» خطری است که در گفتار این روحانی به نقل از رئیس دستگاه بازرسی به صراحت مورد تأکید قرار گرفته و یک رویداد معمول و فراوان ذکر شده است و البته نقویان نگفته که سرانجام رئیس سازمان بازرسی، چه واکنش نهایی به این رشوه‌خواری نشان داده و آیا ماجرا به‌‌‌ همان شکل گفت‌و‌شنود نقل شده، پایان یافته است؛ اما در هر حال شواهد این گفتار حکایت از آن دارد که این عادی شدن مواجهه با چنین اتفاقات تلخی حتی برای اشخاصی که تکلیف اصلی‌شان نظارت بر دستگاه‌هاست، نظیر شخص حجت‌الاسلام پورمحمدی نیز کاملاً عادی شده و با آسودگی درباره سخن گفته می‌شود.

محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیس‌جمهور در واکنش به اظهارات نقویان هر چند که سخنان وی را به طور کلی تخطئه کرد و فتنه‌انگیز دانست ولی بدون رد یا تأیید موضوع ارتشای مورد بحث، خواستار ارجاع موضوع به دادگاه شد، ولی پورمحمدی ترجیح داد درباره بی‌تفاوتی نسبت داده شده به وی در مورد چنین رشوه خواری‌های سنگینی، سکوت کند.

آنچه در کنار این توسعه ارتشاء، مخاطره‌آمیز ارزیابی می‌شود، نفوذ رشوه‌گیری به سطح تصمیم‌گیر و بالا‌تر از سطوح تصمیم‌ساز کار‌شناسی است، چرا که رشوه‌های کلان برای مفاسد اقتصادیِ به مراتب کلان‌تر از اصل رقم رشوه پرداخت می‌شود و خود نشانه‌ای برای شناسایی فسادهای بزرگتر و در پایان، هشداری برای عمومیت یافتن مفاسد اقتصادی بسیار بزرگ است که تنها یک موردش فضای منفی عجیبی را رقم زد.

در سال‌های اخیر، ارتشاء هم‌ردیف سرقت نزد افکار عمومی دارای یک بار معنایی مشخص بود و نگاه منفی نسبت به این تخلف اقتصادی و جرم مصرح در قوانین کیفری نزد افکار عمومی به چشم می‌آمد که همین قبح اجتماعی و نگاه به شدت منفی افکار عمومی در کنار اعتقادات مردم به موضوع مال حرام، بزرگترین ترمز مقابل گسترش رشوه خواری تلقی می‌شد؛ اما شاید مصائب اقتصادی و همچنین استدلال‌تراشی‌های سطوح کار‌شناسی برخی نهادهای خدماتی دولتی و نیمه دولتی که با مردم بیشترین ارتباط مستقیم دارند، منجر به آن شد که آهسته آهسته دریافت‌های زیرمیزی یک اتفاق معمول شده و اثر اجتماعی منفی‌اش نیز کمرنگ شود و سپس تکرار وقوع چنین جرایمی در یک سطح بالا‌تر و میان مدیران، باعث بالا رفتن سطح و ارتقای ارقامی رشوه‌خواری متناسب به اهمیت موضوعات شده است.

در این زمینه اما رویداد تلخ‌تر، شکل‌گیری فرهنگی نزد برخی مدیران عمدتاً تازه به دوران رسیده است که چنین رشوه‌خواری‌هایی را زرنگی می‌خوانند و به جز رفع قبح، این مطالبات غیرقانونی برای انجام یا چشم پوشی از اعمال غیرقانونی را از حقوق خود می‌پندارند که از متمولیان باید بگیرند و بواقع چنین فلسفه‌بافی زیرزمینی از خود عمل رشوه‌خواری خطرناک‌تر است و به نهادینه‌سازی چنین رفتارهایی در درون برخی نهادهای مرتبط با مردم منجر می‌شود.

بنابراین، نباید فراموش کرد که اگر قبح و نگاه سنگین جامعه و از آن مهمتر، سیاسیون و نهادهای نظارتی درباره رشوه‌ و به ویژه رشوه ۱۲۰۰ میلیونی ـ که به میزان حقوق یک دوره سی ساله خدمت چندین کارمند بوده ـ اندک تقلیلی یابد، وسوسه شیطان برای پیمودن عمری در یک شب با یک امضا، آنچنان با وقوع فاصله‌ای ندارد.

با این حساب، نخست باید سیاسیون از هیچ یک از مدیرانشان ـ که درگیر چنین مواردی می‌شوند ـ دفاع نکنند و اگر چنین دفاعی برای حفظ مدیر رشوه‌خوار حتی در یک معاون مدیرکل از سوی مدیر بالادستی شد، باید همان مدیر بالادستی نیز بررسی مالی شود تا سیاسیون، رفتار سیاسی‌شان را تغییر داده و هزینه بالایی را که برای دفاع از مدیر فاسد و رشوه‌گیر باید می‌شد و به شکل بالقوه نیز همواره بوده، به جان نخرند.

از سوی دیگر، انتظار می‌رود، چنین رویدادی برای مدیران دستگاه‌های نظارتی به واسطه حجم انبوه رویارویی با چنین مواردی ـ که اقتضای کاریشان است ـ عادی نشود و حتی سطح حساسیتشان در دوران کاری در بالا‌ترین حد ممکن حفظ شود تا بدین ترتیب، کوچک‌ترین نقدگریزی برای مدیران دست‌کم از حوزه سیاسی و نظارتی احساس نشود، چرا که این اتفاق به مراتب از اصل وقوع جرم خطرناک‌تر است؛ رخدادهایی که به دلایل و سوابق کاملاً مشخص سهل و ممتنع است.

در این باره باید گفت، اینکه چهره‌ای چون حجت الاسلام پورمحمدی، که خود متولی حوزه بزرگ نظارتیِ حاکمیتی است، حواسش نسبت به تخلفات بزرگ کاهش یابد، نمی‌توان انتظار داشت بازرسان سازمان تحت مدیریتش ـ که به وی و معاونش اقتدا می‌کنند ـ برخورد جدی‌تر و محکم تری با مفاسد اینچنینی داشته باشند و شاید بی‌دلیل نباشد که پرونده‌های مورد رسیدگی در این نهاد، معمولاً سیر طولانی در رسیدگی داشته و در بسیاری از موارد، منجر به صدور احکام سنگین بازدارنده نمی‌شوند.

بنابراین، نباید به هیچ عنوان سازمان کل بازرسی کشور و نهادهای اینچنینی که در کشورمان کم نیستند، نگاه اداری همچون یک اداره خدماتی به اتهامات و جرایم منتسب به مدیران یا کار‌شناسان دستگاه‌های تحت نظارتشان داشته باشند و با پرونده‌های میلیاردی در قالب «یک پرونده اداری» برخورد کنند، چرا که در آن صورت، متهمان این پرونده‌ها، سرنوشتی مشابه ارباب رجوع می‌یابند و پرونده‌ها نیز در بسیاری از اوقات مشمول مرور زمان می‌شوند و سازمان بازرسی تنها اداره‌ای خواهد شد که ارباب رجوع‌هایش در پی تأخیر بیشتر و بیشتر رسیدگی به پرونده‌شان هستند!

خلاصه آن که بوییدن پی‌درپی چند بوی بد یا چند بوی خوب، می‌تواند شامه بویایی هر شخصی را از کار بیندازد، به گونه‌ای که در برابر هر بوی بد تندی نیز واکنش عادی نشان ‌دهد؛  در آن صورت، شخص مورد نظر صلاحیت تشخیص سره از ناسره را ندارد و می‌بایست جای خود را به دیگری بدهد؛ این مسأله‌ای است که باید برخی ناظران به آن توجه نشان دهند.
 
حاج آقا صلواتی!
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم دی 1391 ساعت 20:45 شماره پست: 1211

شهید حجت الاسلام مجتبی اکبرزاده، اهل استان مرکزی بود. او در سال 1340 به دنیا آمد.در اراک وقم به تحصیل علوم دینی وفقهی اشتغال داشت، اما به علت عشق وعلاقه سرشار به جبهه ورزمندگان اسلام، بعد از عملیات خیبر به جبهه رفت و در گردانهای رزمی و زرهی در کنار رزمندگان حضور داشت وبه سؤالات آنان پاسخ می داد ومسائل عقیدتی ودینی آنان را رسیدگی می کرد.رزمندگان هم نسبت به اوانس شدیدی داشتند. او به خاطر دعوت پیاپی از رزمنده ها برای ذکر صلوات، به حاج آقا صلواتی معروف شده بود. او با این که بیست و پنج سال بیشتر از خدا عمر نگرفت اما خاطراتی زیبا و شنیدنی از خود به یادگار گذاشت که گویی ده ها سال در عمق دل رزمندگان، سکونت گزیده بود. هنوز هم وقتی پای خاطرات رزمندگان استان های مرکزی و قم می نشینیم محال است گریزی به یاد و نام حجت الاسلام اکبرزاده زده نشود و حلاوت هم نفسی با او عطری بر دل و جان جاماندگان قافله شهادت، ننشاند.
در عملیات و الفجر 8 و کربلای 1 و کربلای 4 نقش فعال و بسیار مؤثر داشت ... با اینکه او مسئول عقیدتی لشگر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود وکارش اقتضا می کرد در عقبه جبهه باشد اما با اصرار زیاد با گریه و با التماس از فرماندهان لشگر خواست که به او اجازه دهند در عملیات کربلای 4 شرکت کند.او با آن حالات معنوی و وصف ناپذیر و چهره ملکوتی و آمادگی برای حضور در محضر دوست در صف دلیر مردان اسلام قرار گرفت وبعد از یورش مردانه ای که بر سپاه دشمن برد شهادت را که بالا ترین آرزو ی او بود در آغوش کشید و میهمان مولا و معشوق خود حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شد. حجت الاسلام اکبرزاده در تاریخ 4/ 10/ 1365 به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.

برگی از دفتر خاطرات
علی محمدی:
همراه شهید اکبرزاده نیروهای عمل کننده را دنبال می کردیم .حاج آقا وقتی به شهدایی که روی زمین افتاده بودند می رسید،دست به سر وصورت آنها می کشید وخود را متبرک می کرد وبا غبطه با آنها سخن می گفت، وقتی به خط رسیدیم، درگیری خیلی شدید بود. با خطراتی که تهدیدش می کرد صدمتر از خاکریز فاصله گرفت وزیر آتش مستقیم دشمن آنقدر دعا کرد وسجده نمود تا خط دشمن شکسته شد وراه باز شد.

محسن کریمی:
با رایج کردن صلوات، غیبت، تهمت وگناهان دیگر رادر لشگر ریشه کن کرده بود،در تمامی جلسات رزمندگان را به وحدت دعوت می کرد. درتمامی آموزشها،مانور، راهپیمایی های شبانه وروزانه، شنا وغواصی در کنار بچه ها شرکت می جست وچنان شوخ طبع بود که با حضورش خستگی رااز بچه ها دور می کرد .در عملیات نیز مثل سایر نیروها سلاح به دست می گرفت وبه قلب دشمن می زد.ایشان به حاج آقا صلواتی مشهور شده بود.

عباس حبیبی:
قبل از جنگ در تعطیلی حوزه به محل می آمد واز بعد از نماز صبح تا قبل ازنماز مغرب در مسجد محل به برپایی کلاسهای متعدد برای افراد مختلف با شرایطی خاص اقدام می کرد وبین کلاسها به مطالعه کتب خودش در مسجد می پرداخت. این همه پشتکار وجدیّت از یک نفر تمام افراد محل را متحیّر کرده بود.

ناصرابراهیمی:
برای اولین بار به جبهه اعزام شده بودم، بعد از نماز حاج آقا آمدند واولین کلام ایشان این بود: برادران عزیز هر کس به جبهه آمده که فردا در محل، جبهه رفتنشرا به رخ مردم بکشد از همین جا برگردد چون ضرر جبران ناپذیری می کند واین کلام چنان بر دل من نشست واثر عمیقی داشت که دائماً به فکر اخلاص بیشتر در جبهه بودم.

سید رضا سیّدی:
در کربلای 4کار با مشکل مواجه شده بود به اصطلاح منطقه قفل شده بود .دراین موقع شهید اکبرزاده با اصرار از شهید نبیری خواست که به همراه من به نزدیکترین منطقه به دشمن بیاید وتدبیری بیند یشیم .حاج آقا تصمیم گرفتند که سنگری را که مانع الحاق بود نابود نماید،لذا مهمات زیادی برداشت وبه طرف سنگر حرکت کرد، به او گفتم حاج آقا عمامة تان رابر دارید گفت نه بهتر است باشد.تا بچه ها روحیه بگیرند وبدانند روحانیّت این جا هم پیشتاز است. بعد از مدتی برگشت وگفت مهمات من تمام شد مقدار دیگری نارجک بر داشت واصرار داشت، که دو نفر با او بروند تا از سه طرف سنگر دشمن را مورد حمله قرار دهند در هر صورت برای بار دوم در جلو چشم تمام رزمندگان با اقتدار به سنگر تیربار زد و ضمن انهدام آن خودش نیز به فیض عظمای شهادت رسید.

یدالله حاج بیگی:

                      سال 63 در گردان سید‌الشهدا (علیه السلام) بودیم و داشتیم برای عملیات بدر آماده می‌شدیم. مقرّ ما، پاسگاه‌هایی بود که در جزیره مجنون، روی آب ساخته شده بود.

حاج آقا اکبرزاده، مسئول عقیدتی لشکر، یک روحانی شجاع و دوست‌داشتنی بود. قرار بود به گردان ما بیاید، اما قبلش رفته بود به مقرّ توپخانه لشکر. رفتیم دنبالش. دیدیم پای قبضه توپ نشسته و با بیسیم به دیده‌‌بان می‌گوید: هر وقت تانکر سوخت دشمن را دیدی، بگو تا طناب را بکشم. چند لحظه بعد دیده‌بان گفت که تانکر سوخت را دیده است. حاج آقا طناب را که کشید، صدای الله اکبر دیده‌بان پشت بیسیم شنیده می‌شد. گلوله توپ خطا نرفته بود.

شب عملیات کربلای 4 در سال 1365 به حاج آقا گفتند: بهتر است عمامه و لباس روحانیت را در بیاورید. گفت: به کوری چشم دشمنان اسلام، می‌خواهم با لباس روحانیت باشم. همان شب، آسمانی شد.

محمد قاسمی:

حاج آقا اکبرزاده، روحانی و اهل اراک بود. او مسئولیت تبلیغات لشکر ما را بر عهده داشت. هم اهل خنده بود و هم گریه‌های نیمه شب. او انسانی مخلص و بسیار دوست‌داشتنی بود. برای همین هر بار تعدادی از بچه‌ها او را برای صرف غذا به جمع خود دعوت می‌کردند.

سال شصت و چهار بود و در مقرّ انرژی اتمی به سر می‌بردیم. بالاخره یک روز هم نوبت به ما رسید و بعد از نماز ظهر و عصر، حاج آقا را برای صرف ناهار در جمع خود میهمان کردیم. رسم ما این بود که هر کس برای اولین بار میهمانمان می‌شد، بانمک از او پذیرایی می‌کردیم تا نمک‌گیر شود!!

من و شهید هوشنگی، مقداری نمک را در غذای حاج آقا پنهان کردیم تا ایشان هم از این رسم ما بی‌نصیب نماند.

 به طور معمول مهمان‌های ما وقتی می فهمیدند غذا خیلی شور شده، متوجه شوخی ما می‌شدند و واکنش‌های متفاوتی از خود نشان می‌دادند.

حاج آقا اکبرزاده وقتی غذا را به دهان گذاشت، هیچ عکس‌العملی از خود نشان نداد و با تبسم و روی خوش به خوردن غذا ادامه داد. تحمل و اخلاق خوب او برای ما آموزنده بود. حالا هم هر وقت یادی از این بزرگوار می‌شود، دوستان به یاد صلوات‌ها، چهره خندان و آن اشک‌های روان حاج آقا هنگام دعا و روضه‌خواندن‌هایش می‌افتند. بعضی‌ها از او به نام حاج آقا صلواتی یاد می‌کردند. حاج آقا اکبرزاده در عملیات کربلای چهار به یاران شهیدش پیوست.

عبدا... حسیندوست
قبل از کربلای 4یک دوره مسابقه بین بچه ها گذاشته بود ومن خیلی سریع احادیث وآیات مسابقه را حفظ کردم وپیش ایشان رفتم وبعد از چند سؤال که متوجه شد خوب حفظ کرده ام یک شیشه عطر به من داد گفتم: کم است گفت:چه می خواهی، گفتم: شفاعت. با شنیدن این مطلب خیلی منقلب شد وگفت :متقابلاً. پذیرفتم واز او خدا حافظی کردم.

احمدلو:
در توپخانه لشگر در عملیات والفجر8انجام وظیفه می کردم وشدت بمبارانهای هوایی دشمن مشکلات زیادی برای ما بوجود آورده بود .یک روز لندرور تبلیغات کنار مقر توپخانه ایستاد وشهید اکبرزاده پیاده شد وبعد از احالپرسی گفت: بچه ها بیایید دعا کنیم چون در اینجا خدا حتماً دعای شما را مستجاب می کند، حاج آقا جلو دعا می کردند وما پشت سر ایشان آمین می گفتیم. یکی از دعاهایش این بود که، خدایا این هواپیماها مخلِّ آسایش اینان شده است با آتش قهر خودت سرنگونشان کن، در همین لحظه متوجه شدم یکی از هواپیماهابا آتش پدافند رزمندگان سقوط کرد وخلبانش را به اسارت گرفتیم وهمگی حاج آقا را در آغوش گرفتیم.

باقر لک زایی:
شهید حجه الاسلام اکبرزاده مدتی مسئول عقیدتی لشگر بود وبه تمام مقرهای لشگر در خط عقبه سر می زد واز تک تک بچه ها وبه خصوص فرمانده گردانها تعهّد می گرفت که خودش ونیروهایش حداقل000/100 یکصدهزار صلوات بفرستند، وقتی سؤال شد که چرا اینقدر به صلوات توصیه می کنی، گفت برای این که این لبهای مبارک دائماً ذکر خدا بگویند وروحیه معنوی آنها بیشتر شود وخدای نکرده ملائک خدا در روی زمین دنبال غیبت وتهمت نروند.

آنچه راکه موعظه می کرد قطعاً به همه آنها عمل می کرد، هنگامی که به کلمه شهادت می رسید، تمام وجودش را عشق به خدا پر می کرد ومی خواست با شهادت عشق خویش به معبودش را اثبات کند واین چنین نیز شد. حاج آقا همیشه نماز شبش را به نماز صیح متصل می کرد.

 





وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز 27/12/1363به لطف خداوند عازم نبرد حق علیه باطل هستم واشتیاق غیر قابل توصیفی برای رفتن دارم . سبب رفتنم هم اجازه ای است که خدا به لطف خود وبه لطف خداوندیّش به من عنایت فرموده است. چون من دیشب استخاره کردم وآیة عجیب و هدایتگری آمد, یعنی دیشب طلب خیر از خداوند کردم وقرآن را باز کردم وگفتم که خدایا هدایت بفرما،متن آیه این بود.
که آیا شما فرزندانتان، خانه وکاشانة تان ودوستانتان را بیشتر ازخدا وبیشتراز جهاد در راه خدا دوست دارید.
من متوجه شدم که حتماً باید به سوی جبهه حرکت کنم، پس از دیشب تابه حالا مدام به فکر این هستم که چطور وسایلم را آماده کنم.
واز آنجایی هم که رسول اکرم (ص)تأ کید موکدکرده اند که حتماَ وصیت نوشته شود لازم دانستم که چند کلام صحبت کنم.
اول شهادت می دهم به وحدانیت خداوند متعال وشهادت می دهم به پاک بودن خداوند از هر عیب ونقصی واز قلب خود سخن می گویم .از عمق دل شهادت می دهم جز راه اهل بیت برای رسیدن به خدا راهی نیست وجز توکل به خدا برای صعود کاری نیست و شهادت می دهم که حجت خداوند در روی زمین آقا امام زمان حیّ وحاضروناظر بر اعمال ما هست.
بعد از این لازم می دانم چند کلامی با اهل خانوادة خود سخن بگویم.
اول از همه با مادر خود شروع می کنم.
مادر: من هر چه فکر می کنم که خداوند چه نعمت بزرگی وچه نعمت والایی به من داده همانا مادری همچون تو به من عنایت کرده، نمی توانم نتیجه بگیرم.
از خدا خیلی تشکر می کنم وخیلی امید دارم که این نعمت بزرگ را قدر بدانم .با آن روح بزرگ و عظیمی که یکپارچه ایثار و فداکاری در راه خدا ودر راه خانواده ودر راه مستمندانی که تو داری.
فقط آن چیزی که ما از تو دیدیم جز احسان ونیکی وایثار وپاکی وصفای باطن وقلب رئوف ودوستی با بینوایان ومحبت خدا چیزی نبوده ولی تواز ما حتماً بدی وناراحتی وسختی هایی دیده ای.
ولی با آن روح بزرگ که داری حتماً ما را می بخشی وحتماً از پیشگاه خداوند متعال طلب مغفرت برای ما می کنی. امروز وقتی شروع به سخن کردم بیشتر تأکیدم این بود که به تو بگویم من آرزو کردم که به لطف خداوند اگر قرار شد شهید شوم در راه خداوند اعضای بدنم تکه تکه شود.
فقط خواهشی هم که از تو دارم این است که اگر تکه ای از بدنم را برای تشییع پیش تو آوردند مبادا گریه کنی، فقط جلوةعشق خدا رادرآن تکه ها نظاره کن وشکر خدا را بکن که خداوند توفیقی این چنین به فرزندت داده، وبدان اگر تو گریه کنی وحتی رنجی ببری حتماً من آنجا ناراحت می شوم.
فراموش نکنی که این رفتن، رفتنی است در راه خدا ودر راه خالق و معبود ومعشوق وبا رفتنهای دیگر فرق دارد،رفتن چیزی است که همه ما از آن نا چاریم.
ولی اگر خداوند میلش به بنده ای باشد وتوفیقی به بنده اش بکند حتماً او را از بهترین راه یعنی شهادت پیش خود می برد. ما هم چون امانتی نزد تو از جانب خداوند یم پس تو امانت خود را به خدا برگردانده ای.بیشتر از هر چیز دیگر به ایثار گریهای خود ادامه بده ومخصوصاً سعی کن نمازت را سر وقت وبا حوصله وبا محّبت خدا بخوانی تا از مناجات با خدا وسخن گفتن با خدا لذت ببری .فقط فراموش نکن که نباید گریه کنی، نباید از این نوع مردن ها ناراحت شد.
باید شکر خدا رابکنی وزیادتر شکر به جای آوری که خداوند این لطف را به یکی از اعضای خانواده وبه فرزند تو عنایت فرموده، من بیشتر روی تو تأکید دارم وباز تکرار می کنم که اگر با رفتن من ناراحتی کنی، باعث رنجش من هستی فقط در تشیع جنازه ام اگرجسدم آمدتودلداری دهنده زنهاوبچه های دیگرباش.
و اینکه خیلی دوست دارم بدنم درکناره های خاک کربلا دفن شود ولی اگر پیکرم آمد در گلزار شهداءخاکش کنید.
اما تو پدر زحمت کشم:
وقتی با تو سخن می گویم بیشترتأکیدم براین است که بایدسعی کنی دردنیا دلت را به چیزی ببندی که فانی نباشد.
دنیا محل فناست همه چیزش از بین می رود وهیچ چیز به انسان وفادار نیست. نه خانه، نه زن، نه بچه ونه پول ونه شهرت،اینها همه اعتباری وفناپذیر است. با تمام وجود از تو خواهش می کنم بیشتر از هر چیز بیندیش وسعی کن دلت را به خدا متوجه کنی وچه خوب است انسان بیشتر از اینکه به دنیا مشغول باشد به خدامشغول باشد.
خداوند پایدار است وعملی هم که برای او باشد پایدار است. چون غیرخدا ناپایدار است پس عملی هم که برای غیر اواست ناپایدار است.
وبیشتر از هر چیز به شما توصیه می کنم قبل از اینکه وقت رفتن پیش آید،خودت برای خانهً ابدیّت توشه بفرست وبدان اگرمن این سخنها را می گویم به خاطر آن حق هایی که بر گردن ما داری، از شما طلب مغفرت وبخشش می کنم وبرای ما نزد خداوند به خاطر این ناراحتیهای که برایت بوجود آوردیم طلب مغفرت بنما، بیشترین تکیه ام نیز بر این است که باید دل از دنیا کندودل به خدا بست،آنوقت زندگی لذت بار می شود واگر کسی که خدا را فراموش کند به وعدة خدا زندگی براو تنگ می شود.
چه بدتر از این که آن دنیا انسان کور محشور شود.
اما برادر بزرگم ،دادش علی،باید بگویم بیشتر از هر کس لطف خداوند شامل تو شده وتو را پزشک این جامعه قرار داده.
بیشتر از هر کس باید در کارت خلوص داشته باشی،یعنی فقط کارت را برای خدا انجام دهی نه برای شهرت وپول ,نه برای غیر از امر خدا،اگر این کار را بکنی خیلی زود پیش می روی واجر عملت را می گیری واگر غیر از این باشد اجری نداری،از شما خواهش می کنم بیشتر ازهر چیز به تکالیفت ,به این اموری که خدا چون صلاح بنده اش بوده وبه او لطف کرده وبرایش قرار داده، توجه کن مثل نماز وروزه وسایر واجبات که اگر توجه کنی موفق می شوی واگر نه در زندگی لذت آنچنانی از حیات خلوص را می چشد.
جایی انسان هدف خودش را درک می کند که با خدای خودش خلوت کرده باشد،حتماً فراموش نکن وتوباید تمام اهل خانه رادر این امر دلداری بدهی.
اما دادش مصطفی:
بیشتر از هر چیز از تو در خواست می کنم که به دخترت معصوم محبت کنی چون مادر نداره وبیشتر از هر چیز احتیاج به محبت داره، اگرمادر نداره، پدر باید جبران مادر رابکند، اگراین کار را بکند مسلم بداند خدا پاداشی عظیم به شما عنایت می کند وسعی کن طاعتهایت را درست انجام دهی، تو هنوز خیلی زود است که فراموش کنی چطور دو برادر دیگرمان خیلی راحت صبح پیش ما بودند وظهر از بین ما رفتند وبه وعدة خدا نه صدایشان را شنیدیم ونه توانستیم دیگر آنها را لمس کنیم.
پس باورت بشه که رفتنی هست، باورت بشه که باید یک روزدر مقابل خدا بایستی وجواب بدهی،خیلی باید رعایت کنی سعی کن از الآن برای آنروز خودت توشه بفرستی که آن روز سرافکنده پیش خدا نباشی وبلکه خرسند وسرافراز کارنامة قبولی از پیشگاه خداوند بگیری، این دنیای فانی این زمان محدود نبایدماراراضی کند.
آیا واقعاً راضی شدی به این محدود وپوچ،به این اعتباریات،دل والاتر بگیرید ,جمال خدا را بنگرید.
امّا توخواهر بزرگم:
می دانم که حتماً تو باید در این قضایا از همه صابر تر باشی و حتماً دلداری دهنده
همگان تو هستی اما از تو می خواهم دو مورد را مخصوصاً اهمیّت دهی .
یکی اینکه خیلی زیاد قر آن بخوان انسانی که با خدا آشنا می شود و این بهر لایتناهی
را می بیند دیگر کمتر دلش می آید وقت هایش را در غیر از او مصرف کند و نکته دیگر اینکه اگر می خواهی در زندگی موفق با شی اگر می خواهی راحتی را در دنیا بیابی اگر می خواهی لذت مناجات با خدا را بچشی و این تو فیق را به تو بدهد حتماً در دل شب با خدای خودت سخن بگو ,مناجات نیمه شب را هرگز ترک نکن که هر چه بر کات خدا است خدا آن نیمه شبها به انسان می دهد.
فراموش نکن انسان خلق شده برای طا عت بیشتر وطاعت است که انسان را به کمال شکوفایی می رساند و در خا نواده سعی کن به شوهرت زیاد مهر و محبت کنی و فرمانش را ببری ,چون حکم خدا این است که جهاد زن در خانه این است و بچه داری و کمک به شوهر خود نماید.
اما تو خواهر دیگرم :
تویی که امید وارم زینب گونه, زینب با شی و تویی که امید دارم خدا محبت زیاد به شما بکند و امید وارم درجه خوبی نزد خداوند متعال کسب کنی.
چند نکته لازم است به تو بگویم یکی فراموش نکن انسانی دراین دنیا موفق است که اهل عمل باشد ,یعنی اگر علم پیداکرد عمل خوب است حتماً عمل کند و اگر عمل کند پله بعدی را بالا می رود و اگر اهل عمل نباشد در مکان خودش باقی می ماند, یعنی وقتی تو مثلاً فهمیدی نماز شب خوب است مبادا آن را ترک کنی که اگر ترک نکردی خیرات بز رگی به تو میرسد و بیشتر از هر چیز در هر عملی که انجام می دهی خلوص را باید رعایت کنی که امر خالص باقی می ماند و از خداوند طلب مغفرت برای جمیع مسلمین بنما و در دعا هایت مثل فاطمه (س) همیشه دیگران را شریک کن که صد در صد این دعا زودتر به اجابت می رسد .
عفت نفس و پاکی و صفای باطن مواردی است که باعث می شود استعداد های نهفته انسان شکو فا شود واگر خباثت در نفس انسان باشد حتماً در همان محدوده حیوانی باقی می ماند و به میزانی که انسان پاک شود همان اندازه شکوفا می شود.
اما تو برادر کو چکم مهدی:
تأکید زیادی دارم به تو یکی در مورد خودت وتکالیفت؛ سعی کن حتماً نمازهایت رابه جماعت بخوانی،کسی که خودش را مقیّد به جماعت رفتن کند، خدا خیلی اورا کمک می کند،سعی کن حتماً نمازهایت را به جماعت بخوانی، با بچه های مسجد محله مان رفت وآمدکن، ودر مورد پدرومادر خیلی مراعات کن، مبادا ناراحتشان کنی، مبادا حرف تندی بزنی ,مبادا حرفی بزنند وتو گوش نکنی،اینها حق بزرگی به گردن ما دارند،آن وقتی که ما بی پناه وضعیف وکوچک بودیم اینها ما را پناه دادند پس حالا که ما بزرگ شده ایم باید فرمانبرشان باشیم .خدا گفته احسان کنید وچون امری راخدا دوست داره حتماً باید انجام دهیم اگر انجام دهیم خدا به ما کمک خواهد کرد و مخصو صاً از تو خواهش می کنم درسهایت را خوب بخوانی و تو باید طوری پیش بروی که جای من را بگیری. خلائی که پیش می آید تو پر کنی ,سعی کن که آن طوری که خدا دوست دارد زندگی کنی, آن زندگی لذّت بار می شود که برای خدا باشد.
دیگر که آن خواهر کوچولویم حتما ً وقتی بزرگ شد به او بگوئید من را یاد بیاورد.
خیلی خوشحال می شود که برادری داشته که در راه خدا شهید شده .فقط از حالا عادتش بدهید به نماز به طا عت خدا به اینکه دوست داشته با شد امر و خیر و صلاح را وهمیشه بدانید مجسمه خیر و صلاح و خیرات اهل بیت هستند و خدا مقرر کرده ما از این راه به نزد او برویم ونزدیک بشویم.

طلبه نفوذی!

+ نوشته شده در یکشنبه دهم دی 1391 ساعت 3:11 شماره پست: 1210

محمد تورانی در روستای ایلال از توابع منطقه چهاردانگه در حومه شهرستان ساری به دنیا آمد. او تحصیلات حوزوی را در مدرسه مصطفی خان ساری شروع کرد و در حوزه های مشهد و قم به ادامه تحصیل پرداخت. مبارزات او با دستگاه جور، همواره برایش دردسر ساز بود. مطالعات عمیق مذهبی و سیاسی، رفتار و اخلاق نیک، قدرت بیان و نفوذ کلام و... از ویژگی های برجسته ای بود که باعث می شد محبوبیت زایدالوصفی در بین مردم و دوستان خود پیدا کرده و عده بسیاری را جذب راه مبارزه با طاغوت کند. انقلاب که پیروز شد او به سپاه پاسداران پیوست. نگاه تحلیل گرانه او به مسائل روز و تسلطش بر مباحث تاریخی، شهرتی را برای مجالس او فراهم آورد که هر گاه محفلی برای سخنرانی اش برپا می شد جمعیت قابل توجهی گرد هم می آمدند.

شرایط سال های اول انقلاب و همجواری استان های شمالی کشور با ابرقدرت آن دوران، باعث می شد تعدادی از گروه های مخالف نظام با حمایت بیگانه در جنگل ها و کوهستان های این مناطق لانه کرده و دامنه فعالیت های خود را گسترده سازند. تبلیغات فریبنده گروهک های ضدانقلاب، شماری از جوانان این مناطق را گمراه کرده بود. ترورها و بمب گذاری های آنان نیز امنیت شهرهای شمالی کشور و راه های حساس ارتباطی با پایتخت را به مخاطره انداخته بود. سپاه پاسداران متشکل از جوان های مؤمنی بود که از تجربه و آموزش کافی برای مبارزه با توطئه های گروهک های کارکشته برخوردار نبوده و صرفا بر اساس ایمان، خلوص و مهارت های فردی به مقابله با آنان اقدام می نمودند.

به مرور زمزمه هایی درباره محمد تورانی شنیده می شد که چندان خوشایند نبود. محمد با تعدادی از جوانان مسئله دار رفیق شده بود و گویا داشت جذب آنها می شد. بعد از مدتی شنیده شد محمد که خود از مریدان آیت الله بهشتی و خامنه ای و هاشمی نژاد بود حرف هایی انتقادی را درباره آن بزرگان طرح می کند. بعضی از بچه های سپاه طاقت نیاوردند و او را با کتک از سپاه مازندران بیرون راندند. هر چه زمان می گذشت حرف و حدیث ها پشت سر محمد بیشتر می شد. او دیگر جذب منافقین شده و عضو شورای مرکزی آنان در استان مازندران محسوب می شد. این طلبه درس خوان، حالا کتاب های سازمانی ضدانقلاب را تدریس می کرد. محمد در نزد مردم به چهره ای منفور تبدیل شده و تحت تعقیب قرار گرفته بود. برخی از پاسداران او را بارها مورد تعقیب قرار دادند اما محمد با توجه به زکاوت و چابکی منحصر به فردش از دست آنها گریخته بود. همسرش دیگر او را به خانه راه نمی داد و بر دیوار اتاقشان شعارهایی همچون مرگ بر ضد ولایت فقیه و مرگ بر منافق را نوشته بود. گاهی خبرهایی از انهدام خانه های تیمی منافقین به گوش می رسید اما انتظار برای دستگیری محمد همچنان بی نتیجه بود. مدتی بعد عملیاتی بزرگ برای انهدام مخفیگاه اصلی منافقین در جنگل های آمل شکل گرفت. در این عملیات پاسداران انقلاب، در کمال ناباوری محمد را در حال مقابله با منافقین دیدند. آن جا بود که از طریق فرماندهان خود متوجه نفوذ محمد در قلب منافقین گردیدند. منافقین وقتی فهمیدند که از این طلبه جوان، رو دست خورده اند او را در حالی که مجروح شده بود به اسارت درآورده و تحت شکنجه قرار دادند. سپس سر از تنش جدا کرده و بدنش را قطعه قطعه نموده و به آتش کشیدند. در عملیات دیگری باقی مانده گروهک های تروریست از جنگل بیرون رانده شده و اجزایی از پیکر محمد کشف گردید. طلبه شهید محمد تورانی را باید شهید امنیت شمال کشور نامید.

محمد آبرویش را داد، زندگی اش را و جانش را. امنیت برای همیشه در شهرها و جاده های استان مازندران حاکم گردید. محمد مظلوم بود، غریب بود، گمنام بود.

محمد امروز نیز مظلوم است، غریب است و گمنام.

(به حول و قوه الهی کتاب عملیات نفوذ در این خصوص به زودی منتشر خواهد شد)

چه کسی موسس هیئت رزمندگان اسلام است؟
+ نوشته شده در جمعه هشتم دی 1391 ساعت 10:53 شماره پست: 1209

خانواده آیت الله شهید سعیدی –اولین مجتهد شهید انقلاب- برای خیلی ها شناخته شده نیست. از بین فرزندان آن شهید بزرگ تنها امام جمعه محترم قم و تولیت حرم کریمه اهل بیت سلام الله علیها نامی آشنا برای مردم کشورمان محسوب می شود. شاید برایتان جالب باشد بدانید آیت الله سید احمد خاتمی داماد این خانواده است. همه فرزندان برومند این خانواده از رزمندگان میدان خطر در هشت سال دفاع مقدس بوده اند. از بین آنها حجت الاسلام سیدحسین سعیدی که معاونت حجت الاسلام قرائتی در نهضت سوادآموزی را برعهده داشت و در بین رزمندگان شهر مقدس قم، چهره ای دوست داشتنی است به فیض عظیم شهادت نائل آمد و در چند قدمی سردار شهید مهدی زین الدین در گلزار شهدای قم آرمید. چندی پیش در محضر حجت الاسلام سیدحسن سعیدی از اساتید دروس خارج فقه حوزه علمیه مصاحبه ای در خصوص برادر شهیدشان داشتم که در یکی از نشریات به چاپ رسید. خواندن این مصاحبه برای آنهایی که هنوز در پی سیرت شهدا هستند مفید و آموزنده است:

از برجسته ترین خصوصیات سید حسین برایمان بگوئید.

سه خصوصیت برجسته را می توانم برای این شهید بزرگوار بیان کنم. یکی این که ایشان بسیار باصفا و اخلاص بود. به راحتی می شد با او ارتباط برقرار کرد. او زود در دل همه جا باز می کرد و به خاطر همین جوان های بسیاری با ایشان رفیق می شدند. جوان ها مسائل خصوصی شان را به راحتی با او در میان می گذاشتند و گاهی از ایشان می خواستند برای حل مشکلاتشان از جمله در امر ازدواج پیش قدم بشود. ایشان هم هر کاری دستش برمی آمد کوتاهی نمی کرد.

خصوصیت دیگر ایشان این بود که در راه انجام وظیفه، هیچ چیز مانعش نمی شد. چه در کسب علم و تهذیب نفس، چه در زمان جبهه و جهاد و چه در سنگر ترویج سوادآموزی برای عمل به تکلیفش آرام و قرار نداشت و به کاستی ها توجهی نمی کرد. ویژگی دیگر ایشان بی توجهی به مادیات بود. نه تنها دنبال کسب دارایی و مال و منال نبود بلکه با توجه به جایگاه شغلی اش نسبت به بیت المال بسیار حساسیت نشان می داد.

قبل از پیروزی انقلاب هم ایشان فعالیت خاصی داشتند؟

آن موقع هم ایشان علاوه بر تحصیل به پخش اطلاعیه و برخی فعالیت های پنهانی بر ضد دستگاه طاغوت مبادرت می کرد. البته با توجه به حساسیتی که روی پدرمان ایجاد شده بود فعالیت های انقلابی ما باید بسیار محتاطانه انجام می گرفت. اما شکر خدا هیچ گاه از مبارزه دست نکشیدیم. پدرم وقتی زیر شکنجه به شهادت رسید ما ساکن تهران بودیم. سید حسین متولد سال 36 بود و من متولد 35. فاصله سنی کمی داشتیم و بیشتر با هم دمخور بودیم. این اخوی ما که تولیت حرم حضرت معصومه علیهاالسلام را بر عهده دارد  پسر بزرگ خانواده بود. با محدودیت ها و فشارهایی که دستگاه شاه ایجاد کرده بود مدتی بعد از شهادت پدر از تهران مهاجرت کرده و به مشهد مقدس رفتیم. البته ما اصالتاً مشهدی هستیم.

با این حساب سید حسین در حوزه مشهد رشد کرد.

بله تا اتمام رسائل و مکاسب. ایشان ادبیات را نزد آقای سید حجت هاشمی خواند. فن بلاغت را نزد آقای واعظی آموخت. آقای صالحی بربری استاد لمعه ایشان بود و آقای محامی نیز اصول فقه را به ایشان تدریس می کرد. سید حسین طلبه ای درس خوانده و با استعداد بود. ایشان در قم نیز نزد حضرات آیات میرزاجواد تبریزی و منتظری و... درس خواند و به اجتهاد رسید. آقای سید احمد خاتمی که داماد ماست از هم بحثی های اصلی ایشان بود. سید حسین مکاسب و رسائل را در حوزه علمیه قم تدریس می کرد.

برویم سر انقلاب و جنگ!

انقلاب که پیروز شد سید حسین بابت رفاقتی که از قبل با آقای قرائتی داشت در تولید محتوایی برنامه های تلویزیونی ایشان کمک می کرد. با تشکیل نهضت سوادآموزی نیز پا به این عرصه گذاشت. جنگ تحمیلی که آغاز شد سید حسین خودش را به خطوط مقدم جبهه رساند. او مدتی مسئولیت عقیدتی سپاه قم و مدتی نیز مسئولیت فرهنگی لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام را بر عهده داشت. به خاطر همان خصلت هایی که در وجودش بود، بچه های لشکر خاطرخواه او بودند. شهید مهدی زین الدین رفاقت خاصی با ایشان داشت. او خیلی وقت ها خبرهای مهم مانند آغاز عملیات را از طریق سید حسین به اطلاع رزمنده ها می رساند. من در زمان جنگ عضو شورای فرماندهی منطقه یک بودم و به همراه مرحوم آقای ایرانی جذب و تأمین نیروهای روحانی جبهه را برعهده داشتم. من و برادر بزرگ ترمان معمولا به لشکر ثارالله می رفتیم. علتش هم این بود که دو تن از فرزندان همشیره ما در آن لشکر به شهادت رسیده بودند و تعلق خاطری نسبت به آن احساس می کردیم. همان جا هم با حاج قاسم سلیمانی رفیق شدیم. اما سید حسین همیشه در لشکر17 بود. یک بار که در جبهه به این لشکر رفتیم احساس کردیم او نور چشم رزمنده هاست. گاهی به شوخی می گفتیم او نماینده عزرائیل در جبهه هاست! شب های حمله برای رزمنده هایی که هنوز در قید حیات بودند تلقین می خواند! خیلی به دین بچه ها اهمیت می داد. وقتی هم که در حوزه مشغول درس و بحث بود به محض شروع زمزمه عملیات، خودش را به خط مقدم می رساند. عملیات هم که نبود دو سه روز آخر هفته را قطار سوار می شد و به جنوب می رفت تا در کنار رزمنده ها باشد. در شهر حلبچه او و برادر کوچک ترمان آقا سید محسن، شیمیایی شدند.

جنگ که تمام شد دنبال پست و مقام نرفت؟

جنگ تمام شد اما سیدحسین آدمی نبود که یک جا بنشیند. برای او چیزی عوض نشده بود. فقط صحنه جهاد تغییر پیدا کرده بود. سید حسین ایده تشکیل هیئت رزمندگان را طرح کرد. او معتقد بود باید بچه های جبهه ای را دور هم جمع کرد تا از آن حال و هوا بیرون نیایند و خدای ناکرده بر اثر شرایط زمانه، راه را گم نکنند. اخلاص ایشان باعث شد این هیئت به خوبی پا گرفت و امروز در سراسر کشور گسترده شده و جزو باقیات الصالحات ایشان محسوب می شود. سید حسین در نهضت سواد آموزی مسئول طرح ضربتی ترویج سواد در کشور بود. جالب است بدانید ایشان در عرصه مسئولیت نیز همان سلوکی را داشت که در زمان جبهه و جنگ دارا بود. او برای مأموریت های اداری هیچ وقت از هواپیما استفاده نمی کرد. آقای قرائتی می گفت: زیر دست های شما برای مأموریت از هواپیما استفاده می کنند!

سید حسین پاسخ می داد: هر چه به بیت المال کمتر فشار بیاوریم بهتر است. ماشین قراضه ای را سوار می شد و حتی حاضر نبود راننده ای برایش بگذارند. خودش می نشست پشت فرمان. عقب ماشین هم نان و ماست می گذاشت و از همان به عنوان غذای خود در مأموریت استفاده می کرد. او در یک ماه به پنجاه شهر سرکشی کرد و مأموریت های مربوط به طرح ضربتی سوادآموزی را به انجام رساند. سید حسین نشان داد که با کمترین امکانات می توان حداکثر استفاده را برد و به جامعه خدمت کرد. سرانجام در سال 69 در همین مأموریت ها در نزدیکی بادرود نطنز دچار سانحه شد و به دیار شهدا رفت. او دارای چهار فرزند بود.

از روزهای آخر عمرشان خاطره ای در ذهن دارید؟

من احساس می کنم او در این اواخر بسیار خودش را خالص کرده بود. در جلسه ای نشسته بودیم و من داشتم از خوبی ها و کمالات این بزرگوار می گفتم. زیر چشمی نگاهی به او انداختم تا ببینم آیا با این تعریف و تمجیدها تغییری در حالتش ایجاد شده و به وجد آمده است؟ اما متوجه شدم ایشان اصلاً در فضای جلسه نیست و ذهنش انگار در جای دیگری سیر می کرد. به این حرف ها اهمیتی نمی داد. هیچ وقت ندیدم برای خودش جایگاهی قائل باشد. او فقط به هدف و وظیفه اش می اندیشید.

به عنوان آخرین سوال می خواستم بپرسم چرا این قدر این شهید گمنام است و کمتر شناختی نسبت به این بزرگوار حتی در بین فعالان فرهنگی عرصه دفاع مقدس وجود دارد؟

مقصرش شما هستید! یعنی اهالی رسانه. ما که رسانه ای نداریم اما در حد وسع خود به تبیین شخصیت ایشان و نیز اولین شهید مجتهد انقلاب یعنی آیت الله سعیدی پرداخته ایم؛ اما این کفایت نمی کند. باید برای تجلیل و معرفی این شخصیت ها کار رسانه ای انجام داد و کنگره هایی را برگزار کرد.

شبکه ایران را بخوانید

+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم دی 1391 ساعت 6:46 شماره پست: 1208

قاضی نباید عجول باشد!
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی 1391 ساعت 20:20 شماره پست: 1206

 

پاسخ حجت الاسلام رسایی به بیانیه شتاب زده دادستان تهران:

جناب آقای جعفری دولت آبادی، دادستان محترم تهران

با سلام و آرزوی توفیق بیشتر برای شما

پس از نطق اینجانب در روز سه شنبه مورخ 28 آذر 91 که در آن، ضمن سپاس از تلاش های دستگاه قضایی در رسیدگی به حقوق مردم و خدمت رسانی به آنها ،‌ در خصوص نحوه برخورد با پرونده مهدی هاشمی گلایه هایی شده بود، حضرتعالی در اقدامی عجولانه با صدور بیانیه ای نسبت به محتوای نطق اینجانب واکنش نشان دادید و حتی از اینجانب اعلام جرم نمودید. البته بنده در پاسخ به شما تعجیل نکردم اما اکنون لازم می دانم نکاتی را یادآور شوم :

1 . به عنوان نماینده مردم و بر اساس قسمی که در مجلس یاد کرده ام به هیچ وجه با هدف تخریب دستگاه قضا یا توهین به کسی نطقم را ارائه نکردم بلکه در راستای ایفای وظایف نمایندگی،‌ سخنی که در دل و زبان مردم بود و دوست داشتند نماینده آنها این عقده در دل را از تریبون عمومی بیان کند، بر زبان آوردم. اکنون باز هم می گویم که همه می دانند دستگاه قضایی در خصوص رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی رفسنجانی – که یکی از دانه درشت هاست - در فشار است. همانطور که یکی از خبرگزاری های رسمی کشور (فارس)‌ سه روز قبل از نطق بنده به نقل از یک مقام آگاه اعلام کرد: "فشار بی سابقه ای از سوی خانواده و اطرافیان برای آزادی مهدی هاشمی و نیمه تمام ماندن تحقیقات صورت می گیرد" و البته همه امیدوارند که این فشارها به نتیجه  نرسد.

2 . متأسفانه در بیانیه عجولانه ای که صادر کرده اید،‌ موارد متناقضی وجود دارد که فهمیدن آن نیاز به آشنایی با علم حقوق و قضا ندارد. اولین نکته در همان آغاز بیانیه شماست که نوشته اید: "رسایی درباره عملکرد دستگاه قضا در پرونده مهدی هاشمی مطالبی بیان کرده که "برخی" از آنها کذب است" این قسمت از بیانیه شما حکایت از این می کند که در غیر از مواردی که در بندهای بیانیه اشاره کرده اید،‌ محتوای نطق بنده صحیح است. لطفا درباره آن بخش های صحیح توضیح دهید.

3 . در بند یک بیانیه خود نوشته اید "اظهارات رسایی مبنی بر این که آقازاده فراری همواره از مصونیت آهنین برخوردار بوده کذب محض است" و نشانه آن را رسیدگی به پرونده وی در حال حاضر دانسته اید. از دستگاه قضا در حال حاضر متشکریم اما همه می دانند که پرونده اتهامی مهدی هاشمی مربوط به رفتارهای غیر قانونی وی بویژه در خصوص مسائل اقتصادی و امنیتی در سال های اخیر نیست بلکه بخش مهمی از این پرونده، مربوط به حدود بیست سال قبل است. آیا این واقعیت را انکار می کنید؟ اگر به پرونده قدیمی وی رسیدگی شده لطفا اعلام کنید حکمش چه بوده؟

4 . در بند دوم بیانیه، ادعای اینجانب که "مهدی هاشمی رفسنجانی به محض ورود به کشور به منزل پدر رفته و آموزش های لازم را برای برخورد با پرونده دیده" را با جمله " اگر این ادعا حمل بر صحت شود" رد کرده اید واین سخنم را بر خلاف ولایتمداری دانسته اید؟! نمی دانم این جمله شما چه معنی دارد؟ اما ‌آیا مهدی به خانه پدر نرفت؟‌ آیا درباره موارد اتهامی مشورت نکرد؟‌ درحالی که وکیل رسمی وی ادعای دیگری دارد. سئوال این بود که آیا چنین رفتاری با متهمان امنیتی دیگر هم صورت می گیرد؟

5 . در بند سوم بیانیه تصریح کرده اید "ادعای رسایی مبنی بر این که مهدی هاشمی با بهانه بیماری قلبی خود را به بیمارستان می رساند کذب محض است" یعنی معتقدید که مهدی هاشمی در ادعای بیماری قلبی اش صادق بود یا معتقدید که وی به بیمارستان نرفته! کدام ادعای بنده کذب است در حالی که دادستان کل کشور در مصاحبه مورخ 22 آبان 91 می گوید: "خانواده مهدی هاشمی اصرار داشت او به بیمارستان منتقل شود اما وقتی دکتر مورد اعتماد خانواده، مهدی را در محیط زندان مورد معاینه قرار داد، ‌اعلام کرد که ناراحتی قلبی مشاهده نمی شود ولی  در عین حال وی به بیمارستان منتقل شد!" روشن است که بنده اعتراض نکردم چرا سیستم قضایی او را برای معاینه روانه بیمارستان کرده بلکه گفتم وی تمارض کرده و دروغ گفته است. آیا دروغگویی او کذب است؟

6 . در بند چهارم بیانیه آورده اید که "ادعای رسایی مبنی بر نامناسب بودن وثیقه بر خلاف واقع است" این در حالی است که بنده ادعا کردم وثیقه دریافتی تناسبی با جرم ندارد. اکنون دادستان محترم پاسخ دهند که وثیقه جرم به آتش کشیدن مشارکت 85 درصدی مردم ایران،‌ ده میلیارد است؟ آیا فعالیت های خرابکارانه مهدی هاشمی که به صراحت در مکالمه تلفنی با یک ضد انقلاب دیگر می گوید: "حرف هایی که من زدم،‌ حرف هایی که بابام زد از اصلاح طلبان تندتر بود،‌ ما تقسیم کار کرده ایم و هر کس کار خودش را می کند" ده میلیارد می ارزیده ؟  بگذریم که عناوین اتهامی وی مواردی مانند جاسوسی،‌ اخلال در نظام اقتصادی،‌ اختلاس، همکاری با دولت های بیگانه و... است و اساسا وثیقه در جرایم امنیتی و جاسوسی مفهومی دارد؟

7 . در بند پنجم  و ششم بیانیه نوشته اید " ادعای رسایی مبنی بر این که متهم از طریق تلفن با مشاور عالی اش در ارتباط بوده و رهنمود می گرفته و کار به شورای امنیت کشید" نشر اکاذیب است! تعجب است از دادستان محترم تهران که مصاحبه های دادستان کل کشور را مطالعه نمی کند چرا که آقای محسنی اژه ای در تاریخ 22 آبان 91 می گوید: "مهدی در زمان انفرادی با خانواده ملاقات داشت و با پدر،‌ مادر و اعضای خانواده اش تماس تلفنی داشت" و وکیل خانوادگی مهدی در تاریخ 23 مهر 91 می گوید مهدی تا به حال (مهرماه) سه بار با هاشمی رفسنجانی در ارتباط بوده است. دادستان محترم تهران! آیا انتشار سخنان دادستان کل کشور از پشت تریبون مجلس نشر اکاذیب است؟ آیا مجرمین امنیتی دیگر هم اجازه دارند از این ارتباط برخوردار باشند؟

بنده به هیچ وجه در نطقم ادعا نکردم که موضوع تلفن مهدی، به شورای امنیت کشیده شد بلکه ادعا کردم که موضوع فشارهای بی سابقه برای نیمه تمام ماندن تحقیقات و آزادی مهدی در دبیرخانه شورای امنیت مطرح و پیگیری شد که حضرتعالی هم تأیید می فرمایید. اما سئوال این است که چرا دبیرخانه شورای امنیت که باید وقت ذی قیمت خود را صرف رسیدگی به توطئه های بیرونی علیه ملت ایران کند، مجبور می شود درباره کاهش فشار از دستگاه قضایی  و امنیتی نسبت به پرونده یک آقا زاده وقت صرف کند!؟ آیا جز این است که در خصوص این پرونده فشار بی سابقه ای حاکم بوده ؟

8 .  در بند هفتم بیانیه تاکید کرده اید که " ادعای رسایی مبنی بر این که هنوز تحقیقات درباره پرونده مهدی به اتمام نرسیده خللاف واقع، بدون وجه و کذب است" ظاهرا از آنجا که در صدور بیانیه خیلی عجله داشته اید، چرا که یادتان رفته جمله پایانی همین بند بیانیه خود را بخوانید، شما در ادامه بیانیه تان نوشته اید: "‌تحقیقات پرونده نسبت به اکثر اتهامات متهم پایان یافته" حتی در بند هشتم بیانیه نوشته اید:‌ "روند تحقیقات نسبت به تعداد زیادی از اتهامات متهم به پایان رسیده" مگر بنده ادعای دیگری کرده ام؟ گفته اید که رسایی باید در منبع خبر خود تردید کند! آقای دادستان محترم، منبع ادعای بنده،‌ بیانیه شماست.

9 . نوشته اید که چون احتمال امحای آثار جرم و تبانی برطرف شده،‌ متهم آزاد شده است. سئوال این است که چطور بیم تبانی و امحای آثار جرم را در خصوص مهدی هاشمی رفسنجانی منتفی دانسته اید، وقتی وی در امحا و از بین بردن اسناد مهم و طبقه بندی شده سابقه دارد. یادتان رفته که در تاریخ 7 خرداد 89 دادسرای تهران طی بیانیه مهمی اعلام کرد: "در بازرسی از دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد، اسناد و مدارک درباره برخی قراردادهای مهم نفتی و گازی، ‌اسناد مالی غیر مرتبط با دانشگاه آزاد، اسناد محرمانه و ... به دست آمد که متهم (مهدی هاشمی) قصد خارج کردن این اسناد را داشته" حتما در نمایشگاه محرمانه وزارت اطلاعات این اسناد را که شامل اطلاعات طبقه بندی شده محرمانه، خیلی محرمانه، سرّی و به کلی سرّی مربوط به مجمع،‌ وزارت اطلاعات، ستاد نیروهای مسلح،‌ ریاست جمهوری، بانک مرکزی، قوه قضاییه، وزارت نفت و شورای عالی امنیت ملی بوده است را ملاحظه کرده اید.

10 . حال این سوابق را در کنار ادعاهایی که علیزاده، وکیل این خانواده دارد، ‌قرار دهید.‌ آنجا که وکیل رسمی این خانواده در تاریخ 22 آبان 90 می گوید:‌ "فقط هاشمی رفسنجانی می دانست که مهدی در دفتر کارش چه کاری انجام می داد"  و در تاریخ 30 آبان 90 در مصاحبه ای می گوید: "مهدی روز جمعه انتخابات سال 88 اسناد و اطلاعاتی را در دفتر کارش (دفتر قیطریه) منهدم کرده" علیزاده طباطبایی در همین تاریخ می گوید: "‌مهدی گفته که اطلاعاتی که در اختیار داشته را به هیچ کس جز شخص هاشمی رفسنجانی نداده است."  آیا وقتی با فشار خانواده،‌ مهدی از زندان خلاص می شود، امکان امحای آثار جرم نیست! خصوصا که جناب آقای هاشمی، دلبستگی و وابستگی شدیدی به فرزندان خود از جمله مهدی دارد.

11 . در بند هشتم بیانیه درباره این سئوال اینجانب که آیا درباره فایل صوتی ای که اخیرا از مهدی هاشمی رفسنجانی منتشر شده، تحقیقات صورت گرفته یا نه،‌ نوشته اید: "رسیدگی به اتهامات متهم زمانی مورد نظر مرجع قضایی قرار می گیرد که در تنویر افکار عمومی ضرورت داشته باشد و اظهارات متهم،‌ مصداق عنوان مجرمانه داشته باشد" آیا مطالبی که مهدی هاشمی در خصوص فعالیت های خودش و پدرش اعلام می کند از جمله این که می گوید : "حرف هایی که من و بابام زدیم  از اصلاح طلبان تندتر بود. ما تقسیم کار کرده ایم، هر کس کار خودش را می کند. برای من وظیفه خاصی تعریف شده ..." نمی تواند مصداق مجرمانه داشته باشد تا تحقیقات درباره آن لازم باشد.

12 . در بند نهم بیانیه آورده اید که بنده به دنبال القای نوعی تردید در دسترسی مراکز ذی صلاح به اسناد مرتبط با متهم (مهدی هاشمی رفسنجانی) بوده ام و این را ناشی از بی اطلاعی بنده و فرافکنی دانسته اید. در پاسخ فقط لازم می دانم از آقای پورمحمدی،‌ ریاست محترم سازمان بازرسی تشکر کنم که چند روز پس از نطق اینجانب، همکاری لازم را در این خصوص با مراکز ذی صلاح امنیتی نمودند.

13 . تاکید فرموده اید که دستگاه قضایی به هیچ وجه پرونده مهدی هاشمی را منحصر در موارد سیاسی نمی داند و حتما به بخش های اقتصادی و امنیتی آن هم رسیدگی می شود و در این رابطه عزم جدی دارد. ما نیز خدا را شاکریم و انتظاری جز این از دستگاه قضا نداریم. دستگاه قضایی تردید نکند که رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی در حقیقت بازگشایی رمز رسیدگی به اتهام تمام دانه درشت ها از هر جریان، ‌حزب، گروه و خانواده ای است.

14 . واما در خصوص ادعای مجرمانه بودن اظهارت بنده و ارجاع شکایت از بنده به دادستان ویژه روحانیت، اگر این ادعای حضرتعالی را مجرمانه ندانیم، باید آن را حمل بر شوخی در شب یلدا کنیم چرا که بر اساس اصول مصرّح قانون اساسی از جمله اصل 84 و 86 نمایندگان حق دارند در خصوص تمام مسائل کشور (داخلی و خارجی) اظهار نظر کنند و کسی نمی تواند آنها را به سبب نظراتی که در مجلس ابراز می کنند،‌ تحت تعقیب قرار دهد. لازم به ذکر نیست که بنده به هیچ وجه در خصوص اهانت به اشخاص حقیقی یا حقوقی برای نمایندگان - از جمله خودم - مصونیت قائل نیستم اما روشن است که نطق بنده در ضمن حمایت از تلاش های قوه قضائیه،‌ نقدی مستند و مستدل نسبت به احتمال کوتاه آمدن در برابر برخی فشارهای طاقت فرسا بوده که انشاء الله با صدور حکمی قاطع از شما دور است.

 

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی 1391 ساعت 14:41 شماره پست: 1205

11890 98

موسوی

17935

 
دستبوسی، خوب، بد، زشت!
+ نوشته شده در یکشنبه سوم دی 1391 ساعت 23:16 شماره پست: 1203

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران

 

اخیرا یکی از شاگردان آیت‌الله جوادی آملی، در صفحه ویژه ایشان در دیدار با جمعی از محققین نوشته است: یکی از دوستان به آیت‌الله جوادی آملی اصرار کرد دست‌شان را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به ما فرمود: «نه دست کسی را ببوسید و نه بگذارید دست‌تان را ببوسند. من تا کنون هیچ دستی را نبوسیده‌ام، جز یک دست و آن هم دست امام خمینی(س) بود و به راستی که آن دست بوسیدنی بود.»

 

در همین زمینه حجت الاسلام و المسلمین مستوفی، مسئول گروه معارف موسسه تنظیم و نشر آثار امام (س)، در یادداشتی به بررسی پسندی و یا ناپسندی سنت «دست بوسی» در اسلام پرداخته است.

 

 ***

 

در میان اقوام و ملل جهان از دیرباز، رفتارهایی برای نشان دادن احترام به دیگران، بزرگداشت افراد، ابراز محبت و دوستی ... وجود داشته است؛ این رفتارها در برابر رهبران دینی و بزرگتر‌ها، حاکمان و امیران، دانشمندان و دوستان وخویشاوندان و کودکان... بروز پیدا می‌کند، از جمله این رفتار بوسیدن سر و پیشانی، گونه و دست و پا می‌باشد.

 

در آثار و منابع اسلامی و در بین علما و مسلمین -‌از همه فرقه‌ها و مذاهب- نیز چنین رفتارهایی را می‌توان مشاهده کرد که یکی از آنها دست بوسی است. دربرابر رفتار «دست بوسی» دیدگاه‌های مختلفی وجود داشته و دارد که از تایید و تکذیب آن، تا حکم به اسحبات و یا کراهت و حرمت آن را می‌توان سراغ گرفت.

 

نکته مهمی که باید به آن توجه داشت، رفتارهای مورد اشاره به خودی خود و به ذات خویش، دارای حسن و قبح نیستند، و به بیان دیگر حسن و قبح ذاتی ندارند، و نیکویی و زشتی آن، وابسته به نیت ها و انگیزه‌های افراد، شرایط اجتماعی، فرد انجام دهنده و... برمی‌گردد؛ به عنوان مثال، دست بوسی کودکی نوزاد نمی‌تواند معنا و مفهوم زشت و ناپسندی در هیچ فرهنگ و مذهبی داشته باشد، و معنای آن جز ابراز محبت و عاطفه نسبت به کودک نخواهد بود.

 

بنابراین، در بررسی رفتار «دست بوسی» و پسند و ناپسندی آن، باید به جوانب دیگر آن پرداخت، و به انگیزه‌ها، نتایج و آثار آن توجه کرد، براین پایه، حکم واحد و یکسانی برای «دست بوسی» نمی‌توان صادر کرد، که همه موارد و افراد را در همه شرایط و زمان‌ها و مکان‌ها در برگیرد و آن‌را درهمه موارد ناپسند و مذموم یا مورد پسند و نیکو شمرد.

 

نباید از یاد برد که اقوام و مللی که به اسلام گرویدند، دارای رفتارهای مختلف به جهت احترام و تکریم بزرگان و دیگران بودند، و اسلام دربرابر این رفتارها سه گونه برخورد داشته‌ است، پاره‌ای از آنها را تایید و برخی را رد نموده است و پیرامون برخی از رفتارها نیز سکوت اختیار کرده یعنی ما رد و یا اثباتی در سیره و سنت پیغمبر(ص) و بزرگان اسلام در برابر آن نمی‌شناسیم.

 

در اسلام، رفتاری مانند «سجده» دربرابر دیگران به شدت رد و نفی شده است، ولی پیرامون «دست‌بوسی»، آثار مختلفی در دست است که برخی آن را تایید و برخی رد می‌کنند، بنابراین می‌توان گفت که نظر اسلام و دین پیرامون آن، نه رد مطلق و نه تأیید مطلق می‌باشد، بلکه با توجه به موارد آن که به سبب انگیزه‌ها و شرایط تغییر می‌کند، حکم آن نیز مختلف می‌شود، بی شک می‌توان گفت که «دست‌بوسی» که موجب خواری و ذلت «دست‌بوسنده» و کبر وغرور کسی شود که دست او بوسیده می‌شود، ناپسند و مذموم است.

 

اینک با نقل نمونه‌هایی از سنت و سخنان بزرگان اسلام، زوایای بیشتری ازبحث برای خوانندگان روشن می‌شود. بیش از نقل آنها، توجه به یک نکته مفید خواهد بود که در اسلام اموری از بوسیدن دست خویشتن وجود دارد، چنان‌که پیغمبر(ص) و... پس از استلام حجرالاسود، دست خود را می‌بوسید و یا امام علیه السلام در دادن صدقه دست خود را می‌بوسید، که این خود حکایت می‌کند دست به دلیل تماس با حجر و... مبارک شده و ارزش بوسیدن دارد، همین نکته در مورد بوسیدن دست دیگران نیز می‌تواند مورد توجه قرار گیرد.

 

1- در سنت و سیره اصحاب و یاران پیغمبر(س) و ائمه معصومین(ع)، مواردی دیده می‌شود که آنها دست پیغمبر(س) و امام(ع) را بوسیده‌اند، و نهی و ردی از سوی آنان نیز نشده است.

 

در کتاب «موسوعة الدفاع عن رسول‌الله(ص)،ج2، ص 79‌»می‌نویسد: «در مورد بوسیدن دست، احادیث و آثار فراوانی وجود دارد که مجموع آن بر ثبوت آن از پیغمبر(ص) دلالت می‌کند.»

 

در آثار و منابع از بوسیدن دست پیغمبر(ص) توسط یاران و اصحاب از جمله زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه و بوسیدن دست امام حسین(ص) توسط فرزدق شاعر و بوسیدن دست امام صادق(ص) توسط محمد بن مسلم [فقیه و راوی بزرگ شیعه] ...حکایت شده است.

 

[کنزالعمال، ج29، 220، جامع الاحادیث، ج28، ص10، کافی، ج2، ص 185، بحارالانوار، ج46، ص 957؛ کشف العمه، ج2، ص43، تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص 637و...]

 

2- در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام با سند صحیح نقل شده است:« سر و دست کسی جز سر و دست پیغمبر(ص) یا کسی که از او اراده رسول خدا(ص) بشود، بوسیده نمی‌شود.» و در روایت دیگری فرموده‌اند، دست بوسیدن جز برای پیغمبر و جانشین پیغمبر(ص) شایسته نیست.[کافی، ج2، ص 185]

 

3- د‌ر منابع اهل سنت از بوسیدن  دست خلیفه دوم توسط ابوعبیده جراح [السنن الکبری، ج7، ص 101]  و بوسیدن دست انس به مالک به دلیل تماس با دست پیغمبر(ص) و ... یاد شده است.

 

4- شهید اول، از فقهای بزرگ شیعه، به جواز بوسیدن دست برادران مسلمان که به عنوان تعظیم و بزرگداشت مومن فتوا می‌دهد [القواعد و الفوائد،ج2، الدروس الشرعیه، ج2، ص 18]

 

5- عالمان اهل سنت نیز به جواز، بلکه استحباب آن نظر داده‌اند از جمله صاحب البحر المحیط در تفسیر خویش[ج6، ص 327] به جواز دست بوسی، و صاحب فیض القدیر [ج6، ص15] به استحباب آن برای علم و شرف قائل شده‌اند.

 

درمجموع از روایات، فتاوا و دیدگاه‌های فقیهان اسلام، نمی‌توان دست بوسی را کاری نادرست و ناپسند برشمرد، آری باید توجه داشت که این رفتار نباید موجب تجلیل و احترام کسانی شود که شایستگی ندارند، و نباید برای امور دنیا و ارباب زر و زور انجام پذیرد، و نباید موجب خواری و... گردد.

 

بنابراین، چه زیبا و پسندیده است که فقط این «دست‌بوسی» در برابر کسانی انجام شود که قصد و نیت از آن تجلیل و بزرگداشت پیغمبر(ص) باشد، و آن کسی که دست می‌بوسد و آن که دستش بوسیده می‌شود، هر دو مراقب باشند که مبادا انگیزه‌های دیگر در آن راه پیدا کند.

اولین نماز یک استاد ریاضی!

+ نوشته شده در یکشنبه سوم دی 1391 ساعت 6:11 شماره پست: 1202

 

 

داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.
وی که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در ۱۸ سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.

برگرفته از کتاب “Even Angels Ask ” (حتی فرشتگان نیز می پرسند) اثر دکتر جفری لانگ. برگردان از ترجمه ی عربی این قسمت از کتاب توسط دکتر عثمان قدری مکانسی
-------------------------------------------------------------
روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…
پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟
ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم.
آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم. همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را…
از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم.
آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم.
نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم…
در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم.
دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد!
وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند۱…
وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم.
امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم.
ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟
نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست. وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم…
یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر.
با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!!
پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.
… احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم.
در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد:
حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.
در حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد… جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم… به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود…
احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.
بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.
انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند!
شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن…
نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم… سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم… ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم سبحان ربی الأعلی :…
الله اکبر
این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند.
الله اکبر
… و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم.
الله اکبر
… برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم.
سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.
در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.
در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دور
آمدم
… هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم.
و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است.
موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.
چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.
گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد.
سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم. اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.
این گریه نه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی… مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.
در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.۳
مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم.
وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم.
اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:
خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم.

-------------------------------------------------------------------------------------------

از دوست خوبم آقا محسن فضلی بابت ارسال این مطلب تشکر می کنم.

 
دعای فرمانده
+ نوشته شده در شنبه دوم دی 1391 ساعت 18:56 شماره پست: 1201

اسفند سال شصت و دو بود و عملیات خیبر. با بچه‌های گردان سید الشهدا (علیه السلام) توانسته بودیم مقرّ فرماندهی عراقی‌ها را در جزیره جنوبی، تصرف کنیم. عراقی‌ها برای حفاظت از جزیره، کانالی را حفر کرده بودند. کانال از موقعیت مناسبی برخوردار بود. من و حاج حسین صابری و تعداد دیگری از رزمنده‌ها آن‌جا مستقر شدیم.

 فرماندهانی که برای سرکشی می‌آمدند در همان کانال ماندگار می‌شدند.

مهدی زین‌الدین، احمد فتوحی، حسین عروجی، سید جلال‌الدین طباطبایی وسید محمد علوی از جمله این فرماندهان بودند. از نیمه‌های شب، دشمن بر آتش خود افزود. برای در امان ماندن از ترکش‌ها به دستور شهید زین‌الدین، چند لایه پتو را بر سر خود گذاشتیم. نماز صبح را با تیمم خواندیم و با خدای خود راز و نیاز کردیم.

هوا که روشن شد، دشمن، جهنمی را به پا کرد. آنها قصد داشتند مواضع از دست رفته خود را دوباره به چنگ آورند. مهمات و تجهیزات ما هم چندان تعریفی نداشت. نبرد سختی در گرفت. رزمنده‌های ما با توکل به خدا و شجاعت و ایمانشان، تقابل تن و تانک را به زیبایی رقم زدند. در فاصله کوتاهی، چند فرمانده و معاون گردان به شهادت رسیدند. علی‌اصغر فتاحی، ساعدی و حسن باقری به جمع شهدا پیوستند. سید جلال طباطبایی نیز وقتی از کانال خارج شد، مجروح گردید و او را به عقب انتقال دادند. سید محمد علوی، فرمانده بهداری بود. رفت تا حال مجروحین را بررسی کند. خمپاره‌ای آمد و او را به همراه سه نفر دیگر، گلچین کرد. شدت انفجار باعث شده بود دو دست و دو پای شهید علوی قطع شده و فک و حلقومش پاره شود. بچه ها سه شبانه روز، مقاومت کرده بودند.

شرایط سختی بود. مهمات ما رو به اتمام داشت و دشمن در حال پیشروی بود. مهدی زین‌الدین بچه‌ها را جمع کرد و گفت: ما با استعانت از خدا، وظیفه‌مان را انجام دادیم. مابقی کارها به عهده خدا. از او می‌خواهیم پیروزی را نصیبمان کند.

بعد دستور داد مجروحین و اجساد شهدا را جمع‌آوری کرده و کمی عقب‌نشینی کنیم.

دشمن مقداری پیشروی کرد، اما وقتی از جبهه ما تحرکی ندید، به خواست خدا، دچار هراس و تردید شد. عراقی‌ها می‌ترسیدند که اگر جلوتر بیایند در کمین ما افتاده و غافل‌گیر شوند.

همان شب، نیرو‌های تازه‌نفس لشکرهای 10 سید‌الشهدا (علیه السلام) و 31 عاشورا از راه رسیدند و با حمله ای برق‌آسا، دشمن را دوباره به عقب راندند.

راوی:‌محمد جوادی‌پور

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آذر91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۸:۰۰ ق.ظ


یاد ایام!
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آذر 1391 ساعت 23:39 شماره پست: 1200

این روزها مصادف است با چندمین سالگرد ارتحال شیخ حسینعلی منتظری.

ساعاتی پس از تشییع جنازه آن مرحوم٬ گزارشی از ماوقع نوشتم که بسیار مورد استقبال دوستان قرار گرفت و بریده هایی از آن در برخی جراید منعکس گردید. این گزارش باعث تذکر یکی از نهادها به حقیر گردید. از نظر حضرات٬ بازرسی بدنی تعدادی از سبزهای لجنی که به منظور تحقیر آنان توسط نگارنده صورت گرفت عملی خلاف قانون بوده است. مرور خاطرات آن روز خالی از لطف نیست:

حاشیه های یک تشییع!

 

این ماه ماه خونه

منافق سرنگونه

پیش از این شب رحلت علمای بزرگی را دیده بودم . میرزا جواد تبریزی و آیت الله فاضل لنکرانی که فوت کردند مردم حتی در بیرون از بیت آنها به سر و سینه می زدند و گریه می کردند . خبر ارتحال آیت الله بهجت که پخش شد گذشته از بیت آن بزرگوار ، گوشه گوشه حرم مطهر شاهد دل باختگانی بود که هر از گاه صدای هق هق گریه هایشان زوار را تحت تاثیر قرار می داد . شب قبل از تشییع منتظری نیز در بیتش حضور داشتم . صدای گریه ای از قسمت زنانه شنیده می شد ، اما مردها انگار تماشاچی بودند . بیرون بیت فقط چند نفر ایستاده بودند که اغلب ظاهری سوسولی ! داشتند و گاه صدای شوخی و خنده شان توجه دیگران را جلب می کرد . در کل خیایان صفائیه و اطراف حرم جز یک آبمیوه فروشی کنار بیت منتظری هیچ مغازه ای عکس آن مرحوم را نصب نکرده بود حتی کتابفروشی پسر آذری قمی.

یک موتور سوار را مشاهده کردم که دو پسر کم سن و سال ترک آن نشسته بودند و عکسی از منتظری که اتفاقا با کیفیتی عالی چاپ شده بود را جلوی موتور نصب کرده و در شهر گشت می زدند .

ساعت نه صبح قرار تشییع بود . ده ها نفر با قیافه هایی عجیب و قریب وارد محوطه اطراف بیت شدند . شنیده بودم که از تهران لشکر کشی شده اما برای اطمینان بیشتر با چند نفرشان گرم گرفتم . خبر تایید شد ! زن هایی آمده بودند با ظاهری که قطعا مورد تایید فتاوای منتظری نبود . جمعیت حاضر در حالی دم از تقلید منتظری می زدند که هیچ نشانه عزایی نداشتند ،به سر و سینه نمی زدند و قطره ای اشک نمی ریختند و به وصیت آن مرحوم در خصوص سیاسی نشدن مراسم تشییع بی اعتنا بودند .

 در مقابل بین بچه های بسیج شایع شده بود که آقا توصیه نموده  مراسم با احترام انجام بشود . برای همین دوستان به یکدیگر سفارش می کردند به هیچ وجه درگیر نشوید.

شعار های آنها شروع شده بود . مرگ بر دیکتاتور و ....

دیدم یکی از محافظان صانعی یقه یک بچه بسیجی را گرفته و دستور ! می دهد از جلوی بیت نامبرده که یک کوچه با خانه منتظری فاصله دارد کنار برود . به سرعت رفتم زدم روی سینه اش و متقابلا دستور ! دادم ساکت شود . رفتم لا به لای جمعیت . می گفتم لباس مشکی تان یادتان رفت؟! اغلب تمایلی به بحث نداشتند . شاید به خاطر نا آشنا بودن با فضای قم کمی دچار دلهره بودند . از فرصت استفاده کردم و در طول مسیر هر کس که دیگران را تحریک می کرد مورد تفتیش بدنی قرار می دادم . بنده های خدا جیکشان هم در نمی آمد . یکی را دیدم که خیلی پرشور فریاد می زند و دیگران شعارش را تکرار می کنند. به کناری کشیدمش و بازرسی اش کردم . کسی به خاطر ش جلو نیامد . طفلک آب دهانی قورت داد و گفت : زشته ! جواب دادم : مواظب دستم هستم ! جلوی فیلمبردارهایشان را می گرفتم و می خواستم تا کارت یا مجوزشان را نشان بدهند آنها نیز به سرعت صحنه را خالی می کردند .

دلم برای منتظری سوخت . همه راه تا حرم ، آقایان تا می توانستند علیه دولت و نظام شعار دادند اما گویا عارشان می آمد لااله الااللهی را نثار روح نیازمند وی بنمایند .نماز میت را آیت الله شبیری زنجانی به عهده گرفت و این موضوع نشان داد که حتی از منظر مسئولین بیت منتظری نیز صانعی جایگاه علمی پایینی دارد .جالب است وسط نماز یکی با موبایلش بازی می کرد بعضی سرشان را چرخانده و خارج از مسیر قبله را نگاه می کردند و ... خلاصه روح آن مرحوم عروسی گرفت !!

بعد از نماز دباره شعار های موهن به نظام شروع شد .  جالب است که موقع پخش نوای قرآن و حتی سخنرانی مرحوم منتظری از بلندگوهای حرم نیز عزاداران! کار خودشان را می کردند .بچه ها که بیشتر در فیضیه اجتماع کرده بودند ترجیح دادند همچنان به فکر آرامش باشند . با سه چهار نفر از دوستان کنار جمعیت رفتیم و تمثال های مبارک امام و آقا را روی دست گرفتیم . آن وری ها گاهی نزدیک می آمدند نگاهی می کردند و می رفتند گاهی هم سر بحث داشتند که جوابشان را می دادیم . این وسط برخی دوستان روشنفکر بسیجی! دلواپس شده بودن و مدام توصیه می کردند شما کم هستید ممکن است به امام توهین کنند بروید فیضیه و .... دوست خوبم سید محسن احمدی که تصویری بسیار زیبا از حضرت امام در دست داشت با خونسردی می خندید و پاسخ می داد : خط مقدمی ها همیشه کم هستند . به اندیشه امام توهین شده و ...

عبدالله نوری را دیدم که در حلقه فشرده چند جوان خودش را به حرم رسانده بود . رفتم مقابلش و فریاد زدم آقای نوری ! ما مقلدان امام خامنه ای هستیم به شما هم توصیه می کنم پیرو امام خمینی باشید و ...با صورتی سرخ ! خونسرد بود و سر تکان داد . او که گویا در جایگاه مخصوص جایی نداشت روی سکویی در حاشیه حرم نشست . اطرافیانش دیگران را دعوت می کردند تا سر جایشان بنشینند . شاید قصد صحبت داشت .جالب است که خیلی از سبزها هم او را نمی شناختند و از یکدیگر نامش را می پرسیدند. بچه ها داشتند با عکس امام می آمدند که شیخ بلند شد و رفت پی کارش.

اذان که شد دیگر کاسه صبر بچه های بسیج لبریز شد . توهین به آقا در حرم برایشان قابل هضم نبود . جمعیت حزب الله که به راه افتاد جبهه مقابل زود صحنه را ترک کرده و به طرف بیت منتظری عقب نشینی نمودند . خون بچه ها به جوش آمده بود . بچه های قم پیش از این نیز در مواجهه با شرارت های بیت منتظری و دراویش مفسد که به تخریب خانقاهشان منجر گردید روح سلحشوری شان را به اثبات رسانده بودند . با این که ایام محرم هزاران نفر از طلاب برای تبلیغ به خارج قم می روند اما جمعیت بسیار قابل ملاحظه بود. خیلی ها آمده بودند . جانبازهای با عصا پیرمردهای لنگان و حتی برخی جوان ها با ظاهری متفاوت تصاویر کوچک و بزرگ امام و رهبری را به دست گرفته یا روی پیشانی می چسباندند. رفتم جلو و به خیلی هایشان یک ماچ هدیه دادم . حضور خواهران انقلابی نیز بسیار چشمگیر بود .

بچه ها هرچه به بیت منتظری نزدیک تر می شدند جمعیت مقابل کمتر و کمتر می شد .شعار اگر بسیجی نیود صدام یزید بابات  بود ! پاسخ دندان شکنی در مقابل اهانت گران به ساحت بسیج به حساب می آمد .نیروی انتظامی دخالت کرد و جلوی بچه های بسیج را گرفت . عده ای توانستیم از حلقه آنها عبور کنیم. درگیری مختصری داشتیم .آن وری ها همچنان مغرورانه شعار می دادند و هم قسم شدند! بیت آقایشان را تنها نگذارند .درهای بیت بسته شده بود .لنگه کفش و چند شی دیگر به طرف بچه های بسیج پرتاب گردید که پاسخ متقابل را در پی داشت .  می شنیدیم که بین خودشان می گویند: اینها شعار می دهند تخلیه می شوند و می روند . خوب به خودشان روحیه می دادند!

دو سه نفری عکس امام و آقا را پاره کردند . بچه ها آنها را نشان کردند و با یک یورش دستشان را گرفته و به این طرف کشاندند تا کمی نصیحت شوند!

نیروی انتظامی شکاف بدی بین بچه ها ایجاد کرده بود. رفتم جلوی چند تا از درجه دارها را گرفتم و داد زدم کتکش را بچه های حزب اللهی می خورند حقوقش را شما می گیرید ...جلوی ما مرد شدید و شاخ و شانه می کشید؟ جگر دارید رو به روی آنها بایستید ...مگر کار آنها جرم نیست ؟چرا کسی دستگیر نمی شود و ....

اغلب آنها سعی می کردند دعوت به آرامش کنند. جمعی از دوستان شعار دادند : نیروی انتظامی تفکر تفکر! ماموری بود با لهجه شیرین آذری ، خنده ای کرد دستی به سرش کشید و گفت : چیزی به ذهنم نمی آید !

این وسط بچه ها زیرکی خوبی نشان دادند . عده ای کوچه را دور زده و از طرف دیگر وارد معرکه شدند . سو سول ها خودشان را که در محاصره دیدند شهامت شان رنگ باخت . فحش ها را گذاشتند کنار و شروع کردند به خواندن دعای فرج! یکی داد زد رو به قبله! همه رو به قبله ایستادند با اندکی فاصله حدود صد و هشتاد درجه ! یاد قرآن سر نیزه افتادیم . چاره ای نداشتند مجبور بودند قسمشان را بشکنند . با عجز و ناله از نیروی انتظامی خواهش می کردند وساطت کنند تا بتوانند از مخمصه رها شوند . کوچه ای باز کردیم تا گورشان را گم کنند .فریاد شکوهمند نصر من الله و فتح قریب دل ها را روشن ساخت .کسی وارد بیت نشد . داشتیم متفرق می شدیم که شایعه شد موسوی داخل بیت منتظری است . سیل جمعیت دوباره به آن سمت یورش برد. مردم می گفتند : به این قوه قضائیه که امیدی نیست بگذارید خودمان کار رایکسره کنیم .فرماندهان انتظامی قسم خوردند این خبر صحت ندارد . بچه ها به طرف منزل صانعی رفتند و با شعار صانعی ، بی بی سی پیوندتان مبارک! به مواضع دشمن شادکن ایشان ادای احترام نمودند! تصویر مقام معظم رهبری و امام روح الله بر روی شیشه های بیرونی بیت نصب شد . سپس دوستان به طرف بیت رهبری رفتند وبا مقتدایشان تجدید پیمان نمودند . عصر آن روز و شب نیز بچه ها در صحنه بودند .به اعتقاد ما باید کاری می کردیم که جوجه منافق های رذل ، هوس نکنند برای سوم و هفتم پا به قم بگذارند . در نخستین روزهای محرم ، شور و حال عاشورایی بچه ها دیدنی بود . جای همه عاشقان اباعبدالله و عدالت خواهان را خالی کردیم . بعضی از برادران انتظامی که گویا در درگیری های پس از انتخابات تهران نیز حضور داشتند از واکنش پر صلابت بچه ها خوششان آمده بود و می گفتند شما انتقام ما را هم از آشوب گران گرفتید . به شوخی می گفتیم از این به بعد هر نقطه ای که آشوب شد سرکوبش را کنترات ! پذیراییم . بعد از ظهر هم بچه ها راهپیمایی کردند. شب من دیگر در قم نبودم .اما بچه ها خودشان را به مجلس ترحیم منتظری در مسجد اعظم رساندند . هیچ یک از مراجع حضور نداشتند . از روحانیون سرشناس فقط صانعی آمده بود. بچه ها فرصت را غنیمت شمردند و شعار صانعی صانعی این آخرین اخطار است را سر دادند . صانعی گریخت و بچه ها دوباره بیت منتظری را به محاصره در آورده و تابلوی دفترش را پائین کشیدند . گویا این پیروزی به کام دوستان شیرین آمده ! آنان همچنان تجمعاتی را در شهربرگزار می کنند . شعار زیبای شهر مقدس قم جای منافقین نیست هنوز در خیابان های این شهر به گوش می رسد .

از پاییز به بهار می رسیم!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 ساعت 13:43 شماره پست: 1199

 

 

همه جای عالم رسم است تا چشم مردم به یک آدم معروف می افتد دورش جمع می شوند و ابراز احساسات می کنند.

خیلی ها معتقدند امروز رسانه های تصویری، حرف اول و آخر را در فضای جوامع می زنند. کافی است این رسانه ها بخواهند کسی را "چهره" کنند. تصاویرش را آن قدر با آب و تاب به خورد ملت می دهند که همه آرزو می کنند یک بار هم که شده او را از نزدیک ببینند، عکسی از او به یادگار بگیرند، یا امضایی و یا حتی سلامی ...

این جا نقطه ای از زمین است که حساب و کتاب های عالم مادی، درست از آب درنمی آید. این جا مردم با پای سر به استقبال کسی می دوند که نه تنها تصویری از او ندیده اند؛ بلکه اصلاً عکسی از او وجود ندارد که کسی در پی ثبت و انتشار آن باشد. کسی که نه پست و مقامی دارد، نه اسم و رسمی، نه هنرپیشه و ورزشکار است ونه ... اصلاً دستی ندارد که بتواند امضایی را به جا بگذارد، بدنی ندارد که بشود کنارش ایستاد و عکس یادگاری گرفت...

این جا قواعد خودساخته دنیای مادی، جواب نمی دهد؛ که اگر جواب می داد یا هنوز باید به اربابان خارجی شاه ملعون، تعظیم می کردیم و یا هر روز مقابل تمثال صدام معدوم، سلام هیتلری می دادیم! این جا نقطه ای از زمین است که مردمش حصر شعب ابیطالب را با جهاد بدر و خیبر خواهند شکست و هیمنه پوشالی شرق و غرب را با سجیل ابابیل های پیل افکن، به خاک سیاه می نشانند.

این جا جمل جواب نمی دهد، نهروان و صفین، نیز. این جا صبح ها با عاشورا شروع می شود؛ شب ها با عاشورا به پایان می رسد؛ روزها به عشق کربلا سپری می شود...

راه حل همه مشکلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و... این جامعه، تنها یک مشت استخوان است. رائحه شهادت که در شهر می پیچد، جان ها طراوتی دوباره می گیرد. دیگر کسی گوشش به بوق های چاهواره ها! بدهکار نیست. چشم ها که به تابوت قهرمان های بی نشان می افتد، اناالرجل های سیاسی کنار می رود و بارش رحمت اتحاد و همدلی، غبار منیّت های نفسانی را محو می سازد.

وقتی تابوت شهید بر شانه های شهر، تشییع می شود دیگر جایی برای هیاهوی مدعیان باقی نمی ماند. یک مشت استخوان، بی نام و نشان، در سکوتی آرامش بخش، تیرگی دل ها را صیق می دهند و زلالی فطرت ها را احیا می کنند و به یادمان می آورند راهی را که انتخاب کرده ایم تمام سختی هایش چیزی جز زیبایی نیست و رنجش، احلی من العسل است.

حب و بغض های شخصی که از دل ها زدوده شود، مسیر حق، بهتر نمایان می شود؛ مسیری نورانی که گردش به چپ و راست در آن ممنوع است. طریقت این مسیر بر مبنای شریعت است، مقصد آن هدایت است و ره توشه اش حب ولایت. در کتاب نجات بخش ولایت، هیچ صفحه ای با خط کوفی به چشم نخواهد خورد. شهدا صراط المستیم رستگاری را این گونه پیمودند.

معروفی، مشهوری، دانشمندی، کتاب زیاد خوانده ای، حرف برای گفتن داری، کلاست بالاست، دیسیپلینت با بقیه فرق می کند، حقت بیشتر از این مقامی است که داری ... هر چه و هر که هستی با خودت یک بار خلوت کن که اگر نسخه های خوش خط و نگار تو حیات بخش بود وضع تو و مریدانت بهتر از این بود که هست. حالا بیا و همرنگ صداقت مردم، دلت را سنگفرش قدوم میهمانانی کن که حضورشان گرمی بخش واپسین روزهای پاییزی دیارمان گردیده است. پشت تابوت های شهدا می توان راه را پیدا کرد، می توان خود را شناخت؛ می توان به خدا رسید ...

 
حاشیه ای برای استاد نقویان
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر 1391 ساعت 11:42 شماره پست: 1198

1-      این که گفته ام "حاشیه ای برای ..." خواستم قضاوت را بر عهده خودتان بگذارم که آیا این نوشته درصدد ایجاد حاشیه برای این روحانی بزرگوار است یا این که خود این عزیز گاهی به ایجاد حاشیه برای خود علاقه نشان می دهد.

2-      این که گفته ام "استاد نقویان" برای این است که خواننده محترم هر برداشتی که از این چند سطر به دست می آورد یقین کند که نقویان عزیز ما و فردی است که به این راحتی از خانه دل ما بیرون نخواهد شد.

الغرض؛

چندی پیش فایل صوتی حجت الاسلام نقویان شامل سخنرانی انتقادی وی در مسجد جامع جماران منتشر گردید که اظهارنظرهای مخالف و موافق فراوانی را به دنبال داشت. در این بین نامه حجت الاسلام حجتی نیا رسمی ترین اظهارنظری بود که بر عرایض آن بزرگوار در فضای مجازی به ثبت رسید. آقای حجتی نیا نامه اش را با این انذار آغاز کرد که نکند مردم با سخنرانی ما به بهشت وارد شوند و ما به جهنم!

این روحانی عزیز به کار بردن برخی عبارات از سوی جناب نقویان در پنجمین شب محرم را نادرست خواند مانند: «یک طلبه ای تازه سر از تخم در آمده ای،این طلبه ها اوّل کار که کله هاشان بوی قرمه سبزی میدهد،آن وقت می گویید من در مجلس فحش خواهر و مادر به رییس جمهور دادم،گور پدر حکمت این ملّت ،در آن زمان هم زبان من دراز بود»

وی در بیانی دیگر ریشه نقدهای نقویان را نشات گرفته از عقده ها و کینه های وی دانست.

برخی وبلاگ نویس ها هم به طرفداری از استاد نقویان تمام نقدهای وی را دربست مورد حمایت خود قرار دادند و برخی دیگر به انتقادهایی از وی پرداختند و نامبرده را متهم نمودند که اگر به شهری برای سخنرانی برود و تصویرش روی بنرها نباشد و یا تعداد مخاطبینش اندک باشد عصبانی می شود و...

راقم این سطور در جریان صحت و سقم بعضی از این نقدها نسبت به حجت الاسلام نقویان قرار دارد و البته طرح آن را در فضای رسانه جایز نمی بیند.

انصاف آن است که نمی توان موفقیت های استاد نقویان را در سطح جامعه نادیده گرفت. بسیاری از مردم در سطوح و اقشار مختلف به راحتی با سخنان جناب نقویان ارتباط برقرار کرده و پا به پای سخنرانی های شیوای وی به رشد و کمال دست پیدا می کنند. بزرگواری بود در قم که می گفت بیست سال به نماز جمعه رفتم تازه فهمیدم این که آقای جوادی می گوید ذات اقدس اله، منظورش خدای خودمان است!

نقویان در دوره ای که روحانیت به رغم وجود انواع امکانات باز هم نتوانسته آن طور که شایسته است با جوانان ارتباط برقرار کرده و به درون خانواده ها راه پیدا کند تأثیرات غیرقابل کتمانی را بر نوع نگرش خانواده های مسلمان نسبت به زندگی دینی باقی گذاشته و در حدی غیرقابل قیاس با سایر هم صنفان خود- که برخی نقدهایشان به وی گاه از سر حسادت های صنفی است- به توفیقات بسیار دست پیدا کرده است.

سرتان را درد نیاورم. باور کنید از این که می بینم یک منبری موفق تنها به خواندن عافیت طلبانه چند حدیث و غزلیات حافظ و قر و نیم قرهایی به نام فن رثاء بسنده نکرده و خارج از فضای گل و بلبلی آسه برو آسه بیای خاص آدم های تو دل برو، به شمشیر تیز نقد برای اصلاح جامعه نیز دست می یازد بسیار خوشحالم. سال گذشته بود در همین وبلاگ نوشتم که چند آدم کم ظرفیت و صاحب نفوذ می خواهند از عبارت " قم نیز باید با قوم باشد" آقای نقویان که بارها آن را در منبرها تکرار کرد و البته جمله ای دوپهلو بود برای وی پاپوشی درست کنند و به نوبه خود به حمایت از ایشان پرداختم.

نقدهای جناب نقویان در مسجد جامع جماران عینا از حفظ در بیت الزهرای قم نیز تکرار شد که البته این بار نقد به دستگاه قضا نیز چاشنی آن قرار گرفته بود.

در دو جمله به جناب نقویان عزیز تذکری برادرانه عرض می کنم و تمام.

استاد مشترک ما حضرت آیت الله محمدی علاقه خاصی به مبلغان موفق مانند آقای قرائتی و ... داشت وی هر بار که با شایعه کاندیداتوری این افراد برای مجلس و یا اظهارنظرهای حاشیه سازی درباره آن عزیزان مواجه می شد به شدت ناراحت می شد و می گفت: همه این صندلی ها را می شود پر کرد، اما جای یک مبلغ موفق به این راحتی پرشدنی نیست.

این حرف آیت الله محمدی بود که حجت الاسلام نقویان چند سال زودتر از حقیر توفیق شاگردی وی را داشت و هنوز نیز به رغم این شهرت هر بار که به شهر خود می آید متواضعانه در محضر آن عالم بزرگ زانو می زند. این یاداوری برای آن بود که حجت الاسلام نقویان قدر موقعیت تبلیغی خود را بیشتر بداند.

اما سخن این برادر کوچکتر آن است که بین نقد و اشکال طلبه ها با انتقادهای مطرح شده از سوی اقشار دیگر حتما باید تفاوتی وجود داشته باشد. این تفاوت لزوما در میزان حدت و شدت نقدها نیست بلکه در منشأ و منبع نقدها نهفته است. ما باید از همه مسئولان جامعه انتقاد کنیم اما قطعا با اتکا به مبانی دین. یعنی از باب امر به معروف و نهی از منکر به رئیس جمهور و رئیس قضا و... تذکر بدهیم که فلان عمل یا سخن شما با دستورات دینی ما سنخیت ندارد. این حق و تکلیف بلامنازع همه عالمان دینی است. حیف نیست جوان های کشور اسلامی در مدارس و دانشگاه ها هم با تفکرات دانشمندان غربی تربیت شوند و پای منبرهای دین هم که می آیند به جای شنیدن احکام الهی باز هم  دیدگاهشان بی هیچ نقد و نظری مثلا بر اساس نظریات مدیریتی فلان متفکر غربی که توصیه کرده یک مدیر باید بیست سال بر سر کار بماند، شکل بگیرد؟ بگذارید منبر یعنی تنها تریبون رسمی دین در اختیار مبانی و تفکرات دین باقی بماند. تمام.

 
اقتدار قضایی در مقابل دشمن فرضی!!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر 1391 ساعت 23:10 شماره پست: 1197

 

بسم الله القاصم الجبارین

امر به معروف و نهی از منکر حوزه های گوناگونی دارد که مهمترینش حوزه مسؤولان است.

حضرت امام خامنه ای 25/9/1379

ناله را هرچند می خواهم که در دل برکشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

در ماه احیای امر به معروف و نهی از منکر، ماه پیروری خون بر شمشیر و همزمان با قیام سالار شهیدان و علمدار اسلام درهم کوبنده نا عدالتی ها، یک بار دیگر روحانی عدالتخواه، حجت الاسلام و المسلمین جهانشاهی معروف به طلبه سیرجانی از سوی دادگاه ویژه روحانیت به اتهاماتی چون تشویش اذهان عموم، رفتار خلاف شئون روحانیت، اقدام علیه امنیت ملی! و... مورد محاکمه قرار گرفت.

پیش از این نیز وقتی این روحانی عدالتخواه در اعتراض به زمین خواری های سیرجان و عدم برخورد مسئولان با این فساد بزرگ، قصد داشت با پای پیاده عازم تهران شود، توسط دادگاه ویژه روحانیت به احکامی مانند زندان، تبعید و خلع لباس! محکوم شده بود که در نهایت، با حکم حکومتی مقام معظم رهبری و بیان جمله تاریخی "شکرالله مساعیک" این قضاوت عجیب، باطل گردید.

به راستی چه روزی باید مسئولان امر به این پرسش پاسخ دهند که چرا هیچ وقت، معدود روحانیون فتنه گری که با حضور مستمر در اغتشاشات سال88 آب به آسیاب دشمن ریختند با چنین احکام سخت گیرانه ای مواجه نشده اند؟ چرا مسئولان قضایی اقتدار خود را تنها به رخ بچه های مظلوم بسیجی و عدالتخواه می کشانند؟ چرا فرزندان صدیق انقلاب و فدائیان خط مقدمی ولایت، همواره مورد سخت ترین برخوردهای تأمل برانگیز برخی مسئولان امنیتی و قضایی قرار می گیرند؟ حجت الاسلام جهانشاهی نزدیک به سه ماه را بدون هیچ محاکمه ای در زندان گذراند. مسئولان محترم تا مدتی حتی اجازه استفاده از لباس گرم برای او و دوست همراهش، محسن شیرازی، را ندادند. محسن شیرازی به دلیل مشکلات بهداشتی زندان به اسهال خونی مبتلا شد. این دو بسیجی عدات طلب، حتی اجازه  استفاده از وکیل را نیز پیدا نکردند. شنیده شده مقام محترم قضایی در دادگاه با لحنی حرمت شکنانه با این روحانی انقلابی برخورد کرده و به بهانه یقین خود به عدم صدور احکامی چون اعدام و حبس ابد، اجازه استفاده از وکیل را به او نداده است!!

آیا یک انسان منصف و باتقوا می تواند بپذیرد تحصن کمتر از ده طلبه در یک حجره که در اعتراض به مظاهر بدحجابی صورت گرفت می تواند منجر به براندازی نظام و اخلال در نظم عمومی بشود؟!!

کدام عقل سلیم اعتراض روحانیون بسیجی به مفاسد اجتماعی را تشویش اذهان عموم می داند اما حمله شبانه مأموران به یک حوزه علمیه و ورود با کفش به حجره ها را امری عادی و غیرقابل پیگرد تلقی می نماید؟!

این که یک طلبه نمی خواهد سرش را پایین انداخته و مرام طلبگی را در پیمودن حدفاصل خانه تا کلاس درس منحصر کند، خلاف شئون روحانیت است اما دستگیری چند طلبه و روحانی در خیابان و استفاده از دست بند و پابند برای آنان در ملأعام و فیلتر کردن وبلاگ های شخصی طلاب عدالتخواه و بازجویی از آنان با چشمان بسته و فشار برای اخذ اقرار و پرونده سازی و... هتک حرمت شاگردان مخلص مکتب امام صادق علیه السلام امری قبیح و هتک حریم روحانیت به حساب نمی آید؟!

اگر مسئولان امر به هر دلیلی قصد برخورد با زمین خواری های سیرجان و عناوین غصبی رئیس یکی از کمیسیون های اقتصادی مجلس و قانون شکنی های دیگر دانه درشت های عرصه مفاسد اقتصادی و اجتماعی را ندارند کرامتی نموده در مقابل فریادگران عدالت و آمرین به معروف و ناهیان از منکر نیز همین رویه را در پیش بگیرند!!

ما جمعی از طلاب و روحانیون عدالتخواه و فدایی ولایت در حوزه های علمیه قم، تهران، آذربایجان، مازندران، گلستان،کرمان، فارس، لرستان و... ضمن ابراز انزجار از وهن به ساحت مقدس سربازان واقعی و مظلوم حضرت ولی عصر (عج) و منادیان بی ادعای اسلام ناب محمدی (ص) که همّ و غم خود را در راه اعتلای احکام الهی و اجرای منویات رهبر عزیز انقلاب صرف کرده اند از ریاست محترم دادگاه ویژه روحانیت می خواهیم تا با توجه ویژه نسبت به رسالت اصلی این نهاد بزرگ در پاسداری از حریم روحانیت اصیل، از خدشه دار شدن احساسات انقلابی فرزندان ولایت جلوگیری نموده و مانع از ایجاد بدبینی مدافعان انقلاب اسلامی نسبت به رویکردهای پرسش برانگیز نهادهای قضایی و امنیتی بشوند.

والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات ...

--------------------------------------------------------------

این بیانیه امروز از طریق ایمیل به دستم رسید.

 
آخرین امید برای نجات یک مظلوم
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر 1391 ساعت 20:11 شماره پست: 1207

 

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای سلام علیکم

ضمن آرزوی قبولی طاعات وعزاداری های شما در ایام سوگواری غربت اهل بیت علیهم السلام باستحضار می رساند:

عزیز دل و فرزند برومند ما، محسن شیرازی، بیش از سه ماه است که در زندان اوین به سر می برد.

جالب است بدانید که وی نه از سر هوسرانی و بزهکاری و براندازی و... که تنها به خاطر دفاع از ارزش های اصیل اسلام ناب محمدی(ص) در نوزدهمین سال زندگی خود توسط دادگاه ویژه روحانیت – به رغم آن که وی طلبه نیست- بازداشت گردیده و در این مدت سه ماه، برخلاف منسوبان برخی حضرات، گاه از بعضی حقوق اولیه مانند استفاده از لباس گرم نیز محروم مانده است.

محسن به شهادت همه دوستان و آشنایان، یکی از نوابغ روزگار در عرصه فعالیت های سایبری بوده و با توجه به همّ و غم مثال زدنی اش در ترویج آموزه های اسلام و انقلاب اسلامی، باید او را یکی از ذخایر استراتژیک نظام دانست.

محسن، تربیت شده مکتب ایمان و شهادت است که خدا می داند هنوز هم به رغم برخی جفاکاری های مسئولان، به محض اطلاع از هر اشارت حضرتعالی، با پای سر، برای عرض لبیک به ساحت نورانی ولایت فقیه و عمل بی چون و چرا به فرامین معظم له خواهد دوید و لحظه ای در این راه، تعلل نشان نخواهد داد.

فرزندمان محسن، چند سالی است که شب و روز خود را وقف همراهی با جریان های عدالت خواه جامعه به خصوص طلاب عدالتخواه حوزه علمیه قم (حجت الاسلام جهانشاهی و یارانش) تحت عنوان یاران ولایت نموده است. وی که به دلیل ارسال پیامک در حمایت از طلاب عدالتخواه، اداره وبلاگ این جریان و همراهی با آنان چند بار مورد تهدید برخی نهادها قرار گرفته بود؛ سرانجام در اواخر مردادماه امسال، در حالی که برای حمایت از طلاب ناهی از منکر حوزه علمیه بروجرد به این شهر سفر کرده بود، در حمله شبانه مأموران امنیتی بازداشت شد و به زندان اوین منتقل گردید.

اکنون این جوان پرشور انقلاب، در کمال ناباوری با اتهاماتی همچون اقدام بر ضد امنیت، تشویش اذهان عموم و...مواجه گردیده و دیری نیست که با حکم عجیب قضایی، فصل بهاری حیاتش را در گوشه عزلت زندان به رنگ خزان ببیند.

ما به عنوان خانواده این جوان انقلابی به همراه جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم ضمن تأکید بر حسن نیت این بسیجی غیور عرصه عدالت و فدایی بی ادعای جبهه ولایت، از محضر مقتدای فرزانه خویش استدعا داریم شور و حال جوانی او را به دیانت کم نظیر و سیره شهدایی این نیروی خط مقدمی انقلاب بخشیده و دستور فرمائید غربت صد روز حبس او به اتمام رسیده و دوباره به آغوش خانواده بازگردد تا انشالله به عنوان سرباز راستین و مخلص ولایت، خدمت بی شائبه در راستای تقویت فرهنگ دینی جامعه را سرلوحه امور خویش سازد.

پیشاپیش از حسن عنایت آن جناب، کمال سپاس و امتنان خویش را تقدیم می داریم.

والسلام علی عبادلله الصالحین

28/9/1391 شهر مقدس قم- خانواده شیرازی

 

بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر 1391 ساعت 21:28 شماره پست: 1196

1-      مشارکت در اجتماع و تبانی بر ضد امنیت کشور

2-      اخلال در نظم عمومی از طریق تجمع، تحصن و راهپیمایی

3-      توهین به مقامات قضایی

4-      تشویش اذهان عمومی

5-      رفتار خلاف شئون روحانیت

این دستمزد طلبه ای است که اسلام را تنها منحصر در قفسه های کتاب ندانسته و درصدد احیای احکام الهی است.

این سزای روحانی بی ادعایی است که تبلیغ دین را محملی برای کسب و کار ندانسته و خاک و خاشاک خیابان های عدالت را به سرویس های لوکس ایاب و ذهاب و پاکت سفیدهای منبر، ترجیح داده است.

خداحافظ علی رضا جهانشاهی. خداحافظ طلبه ساده لوحی که به خاطر آسیب ندیدن وجهه نظام، در دوره ای که نمایندگان سوسولگرای مجلس هم در مصاحبه با رسانه های ضدانقلاب، کورس گذاشته اند، مصاحبه با خبرنگار روزی نامه شرق را نیز رد کرده بودی. حالا بنشین و با دانه های تسبیحت، اتهامات ضد حکومتی ات را بشمار.

خداحافظ جهانشاهی، روحانی خوش باوری که از ستیز اندیشمندانه با مظاهر بی عدالتی تا صفوف مقدم نبرد تن به تن با فتنه گران٬ پای کار بودی و حالا اتهاماتت سنگین تر از اربابان فتنه شده است.

خداحافظ محسن شیرازی. نوزدهمین بهار زندگی ات را در اوین خوش باش. تا تو باشی که سنگ مدعیان سیاست باز عرصه عدالت خواهی را به سینه ات نزنی؛ همانان که تمام جهادشان تقابل با چند مهره دست چندم فرهنگی در سینماست و نشان دادند که مرد میدان های بی خطر هستند. تو البته خیلی در این ماجرا ضرر نکردی! تو طلبه نبودی اما وقتی در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه می شوی لابد فردای آزادیت، حق داری عمامه هم بر سرت بگذاری!

خداحافظ بسیجی های ساده لوحی که علم مبارزه با فساد را برداشتید و به جای فرش قرمز، برایتان ریگ های داغ را پهن کرده اند.

این سزای بسیجی ولایت مداری است که نمی خواهد پاستوریزه بماند. این جزای سینه سوختگانی است که به صورت شهدا اکتفا نکرده و سیرت آنان را نیز سرلوحه خویش قرار داده اند.

خدانگهدار؛ به امید اعدام همه عدالتخواهان.

فردا شهادتنامه عشاق امضا می شود!!
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر 1391 ساعت 22:56 شماره پست: 1195

 

از قرار معلوم امروز نخستین جلسه محاکمه حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی در دادگاه ویژه روحانیت تهران آغاز شد و فردا جلسه رسمی آن ادامه خواهد یافت. گویا ظرف چند روز آینده حکم اولیه این دو بسیجی فدایی ولایت که اتهامی جز دفاع از ارزش های اسلامی و نهی از منکر ندارند صادر خواهد شد. حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی که بسیجی نوزده ساله و غیر طلبه ای است نزدیک به هشتاد روز است که به دستور دادگاه ویژه روحانیت، بدون محاکمه در زندان اوین به سر می برند.

اگر چه پرونده سازان این ماجرا سعی داشتند اتهامات عجیب و غریب و نامعقولی را متوجه طلبه سیرجانی کنند اما شواهد امر نشان می دهد باز هم روسیاهی برای ذغال باقی مانده است. به هرحال امیدوارم دادگاه ویژه روحانیت که در قبال فتنه گرانی چون هادی غفاری و ادیب و سلیمانی و ایازی و.. مشی محافظه کارانه ای داشته است برای یکبار هم که شده روالی منطقی را در مواجهه با طلاب انقلابی و نیروهای خط مقدمی نظام در پیش بگیرد. امید دارم دادگاه ویژه روحانیت و بازیگردان اصلی این سناریو یعنی وزارت محترم .... از این امتحان تاریخی سربلند بیرون بیایند.

پیش از این نیز طلبه سیرجانی در حالی که قصد داشت در حرکتی انفرادی در اعتراض به زمین خواری های سیرجان با پای پیاده عازم تهران شود پس از دستگیری از سوی دادگاه ویژه روحانیت با حکم عجیبی چون زندان، تبعید و خلع لباس! مواجه شد که در نهایت با دخالت مقام معظم رهبری و ارسال پیام معروف "شکرالله مساعیک" از سوی معظم له این حکم کینه توزانه باطل گردید.

امروز عصر جمعی از طلاب عدالتخواه حوزه علمیه قم به منظور اعلام همراهی با طلبه سیرجانی با پای پیاده از حرم کریمه اهل بیت علیهاالسلام تا مسجد مقدس جمکران را پیموده و پرچم های قیام یاران ولایت را یک بار دیگر به اهتزاز درآوردند.

 

جشن تولد اشک آتش

+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر 1391 ساعت 18:40 شماره پست: 1194

وبلاگ اشک آتش چهارساله شد.

به لطف خدای متعال، چهارسال است که توانسته ام در فضای مجازی، فعالیت مستمر داشته و ارتباط خوبی را با علاقمندان فرهنگ و اندیشه انقلاب اسلامی برقرار نمایم.

 این چهارسال پرفراز و نشیب، خطرات و خیرات فراوانی برایم داشت که گاه بسیار سرنوشت ساز بود. تا الان فقط سه بار مطالبم فیلتر شد.

واقع امر آن است که تا کنون هر موضعی که در وبلاگ گرفته ام صادقانه بود؛ اما در بسیاری از مواقع مجبور شده ام به خاطر پاره ای از ملاحظات، بخشی از عقایدم را سانسور کنم. قطعا تا زمانی که این طرف آب هستم بخشی از حرف هایم را نخواهم زد.

خوشحالم که خار چشم فتنه گران و نیز برخی نهادهای مفت خور و بی آبرو بوده ام. البته یکی از این نهادها اخیرا به طور رسمی خواستار اخراج من از مجموعه ای مرتبط با شهدا بود که تودهنی جالبی از مسئولان آن دریافت کرد. انشالله تلاش خواهم کرد با اتکا به مبانی دینی، انحرافات موجود در نظام را مورد نقد و بررسی قرار دهم. به غیر از مقام معظم رهبری و محمود احمدی نژاد به مسئولان دیگر، اعتماد صد در صدی نداشته و حریمی برایشان (جز در چارچوب شرع) قائل نیستم.

بسیاری از دوستان با نظرات و راهنمایی هایشان همواره این وبلاگ را مورد لطف خود قرار داده اند که جای تشکر فراوان دارد.

آنانی که دینشان را ادا نکرده اند!
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آذر 1391 ساعت 11:28 شماره پست: 1193

دیشب این پیامک به دستم رسید:

طرح ارسال میلیونی پیامک به دفتر امام خامنه ای جهت آزادی دو فدایی ولایت٬ در ماه اسارت اهل بیت از زندان٬ طلبه سیرجانی و محسن شیرازی٬ سهم شما یک پیام و ارسال این پیام به یک نفر

شماره پیامک دفتر رهبری:

۳۰۰۰۱۶۱۹

مقریان عاشق زهرا سلام الله علیها

+ نوشته شده در شنبه یازدهم آذر 1391 ساعت 4:54 شماره پست: 1192

 

" ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمن و هیچ قدرتی و هیچ توطئه ای هراس ندارد. " امام خمینی (ره)

رزمندگان لشکر قهرمان 25 کربلا یاد و خاطره شهدای روستای مقریکلا را فراموش نمی کنند. روستایی بین بابل و بابلسر که صفای زیارت امامزادگانی از نسل سیدالساجدین، پروانه دل بسیجیان مکتب عشق را خلوت نشین آن دیار ساخته بود. بچه های لشگر وقتی نام این روستا را می شنوند یاد مریدان صدیق فرمانده قلب ها، شهید حاج حسین بصیر می افتند و یاد گردان خط شکن یارسول؛ یاد سردار دلیر و دانشجوی سربلند دانشگاه شهادت، شهید سیدعلی اکبر شجاعیان که در جوار این روستا می زیست و مونس زیارتگاه امامزادگانش بود.

یاد شهدای سرافراز و بی ادعای مقریکلا به خیر. یاد آنانی که با شمع وجودشان سوختن را به ما آموختند و خود روشنی بخش مسیر بلند کمال و هدایت گردیدند. یاد آنانی که کعبه آمالشان را در عرفانکده جبهه ها و پشت خاکریزهای نیایش و خون و شهادت جستند و صوفیان خانقاه سرگشتگی را در حیرت طریقت وصالشان فرو بردند. یاد بسیجی های غریب و سیلی خور شهرمان که در اوج مظلومیت و گمنامی، شعر دلدادگی را این گونه سرودند: می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...

سلام بر عباس خان نژاد، اولین شهید روستا و شهرمان، که در وصیت نامه عبرت آموزش سرمشق رهپویان انقلاب را این گونه حک نمود: من جز خط امام، خط دیگری را قبول ندارم، زیرا خط امام خط الله است. او جوانی از قبیله عارفان بازی دراز بود که وقتی مادرش به رغم ثبت نام برای سفر به عتبات، به تقدیر کهولت و از پاافتادگی، حسرت زیارت حرم شش گوشه سالار شهیدان، دل شکسته اش را بی تاب ساخته بود عباس شهیدش را دید که در رکاب امام عشق به ملاقاتش آمده و داغ دلش را تسکین می دهد. او در رویای صادقه دیگری به زیارت مزار بی نشان صدیقه طاهره سلام الله علیها مشرّف شد.

شمسعلی غلامیان، پسرخاله عباس بود. تنهایی و غربت در روستا، غمگینش ساخته بود. از ته دل آرزو می کرد دوری عباس، بیش از این عذابش ندهد. هشت ماه درد فراق را کشید و مانند عباس از خانقاه بازی دراز به جمع عارفان آسمان وصال پیوست.

یاد فیض الله ذبیح نیا به خیر. او همسنگر و هم نفس شمسعلی غلامیان بود. در نوجوانی اش حرف هایی می زد که راز مگوی سالکان پیر طریقت به پای آن نمی رسید. در وصیتش نوشت: اگر جسمم در چزابه ماند و بازنگشت ناراحت نباشید که روحم با شماست... وعده اش به نیکی تحقق پیدا کرد. تنگه چزابه برای همیشه به عطر ذبیح الله معطر شد و روحش همواره سراج منیر ره جویان وصال خواهد ماند.

سلام خدا بر سید علی اکبر پوربابا که شوق رفتن به جبهه و پرگشودن به محفل ملکوتیان، امانش را بریده بود. تکاب کردستان، معراج تماشایی او گردید.

علی اصغر رمضان نتاج را رحمان صدا می کردیم که رحمت و صفایش در دل همه اهل محل، جاخوش کرده بود. نامش با ماه خدا گره خورده بود. همین شد که در آخرین شب رمضان سال61 به ضیافت الهی شتافت. شب عید فطر، با چهره ای خضاب، جشن دامادی اش را در آسمان برپا کرد.

چه کسی خستگی را در وجود علی اصغر قاسم تبار دیده است؟ پیر جوان دلی که در عملیات محرم، هل من ناصر امامش را لبیک گفت و همنشین حبیب بن مظاهر شد.

محمدرضا و علی رضا پورعزیز با هم پسرعمو بودند. نه تنها نامشان که دلشان نیز با رضای آل محمد(ص) سرشته شده بود. مشهد محمدرضا در مریوان و مشهد علی رضا، فکه بود.

حسن گرجیان می گفت: شب های جمعه، شهدای گمنام دور مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها جمع می شوند و روضه غربت حسین علیه السلام را می خوانند. کربلای پنج که شد، حسن در کانال ماهی شلمچه ماند تا با روضه غریبی فرزند زهرا سلام الله علیها همنوا شود. ده سال بعد، استخوان های مطهرش بازگشت تا دوباره رایحه کربلا را در جانها زنده کند.

سال 67 سال آخر جنگ بود. بساط شهادت در حال جمع شدن بود. محمود عباس زاده نمی خواست از قافله عاشورائیان تاریخ جا بماند. شیپور بیت المقدس هفت نواخته شد تا شلمچه، کربلای محمود عباس زاده شود. در بیابان تفتیده شلمچه تشنگی کشید و با لبهای ترک خورده به کاروان عاشورائیان پیوست.

پاسدار شهید محمد پوراحمدعلی و بسیجی شهید مصطفی براری بهترین گلچین خدا از" کمال محله" و از میان سی و پنج خانوار اهل این محل بودند، خانواده هایی که هر یک با اعزام سه بسیجی داوطلب نام خود را در شمار یاران صدیق انقلاب عاشورایی خمینی کبیر (ره) ثبت نمودند. پوراحمدعلی در فاو و براری در مریوان به ضیافت حق راه یافتند.

یاد و خاطره همه شهدای بی نام و نشان مقریکلا و کمال محله در لوح افتخارات دیار آلاله های سرخ مازندران و سرزمین آسمانی ایران اسلامی محفوظ خواهد ماند.

شهدای زنده این روستا نیز ستارگان درخشان آسمان رشادت و پایمردی هستند. سلام و ارادت به همه جانبازان رهرو ابالفضل العباس علیه السلام به خصوص علمدار صبور عرصه جانبازی، رمضانعلی غلام نتاج که جوانی اش را در راه شناخت و ترویج فرهنگ اسلام ناب گذاشت و در نخستین سال آغاز جنگ تحمیلی در 17 دی ماه سال 59 در جبهه گیلان غرب فوز عظیم جانبازی را نشان فخر و سرافرازی خود نمود.

" سلام خدا بر شهیدان، سلام خدا بر مجاهدان راه حق و سلام خدا بر آن کسانی که این حماسه و شور را آفریدند. بزرگترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راه پرافتخار و پرفیض و پربهجت، جان خود را تقدیم کنم. " حضرت امام خامنه ای

جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن

غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش

بر اساس نوشته ای از جعفر قدم پور، روستای مقریکلا

 
چند فرزندی
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم آذر 1391 ساعت 18:18 شماره پست: 1191

سیدمهدی ایزدهی از مدیران خوب و موفق استان مازندران است. مدتی است وی در عرصه مجازی نیز با راه اندازی وبلاگ "موعود" مطالب مفید و جذابی را به مخاطبان خود ارائه می دهد.

طرح بحث ازدیاد نسل و ضرورت تکثر موالید از سوی مقام معظم رهبری از آن دست مباحث ایشان بود که به مذاق متولیان عرصه های فرهنگی و اجتماعی خوش نیامد و توجه اندکی به آن نشان داده شد. وبلاگ موعود از معدود وبلاگ هایی است که با نگاه خاص نگارنده آن به بررسی اجمالی این رویکرد استراتژیک نظام پرداخته است:

نمیتوان گفت که افزایش جمعیت حتما و الزاما به نفع جامعه است ولی جلوگیری از رشد طبیعی زاد و ولد نیز الزاما به نفع جامعه نیست.

به چند دلیل میگویم که چند فرزندی از یک یا دو فرزندی بهتر است :

از نظر فردی :

-در خانواده چند فرزندی فرزندان دارای روحیه اجتماعی بالاتری بوده و کمتر منزوی و گوشه گیر میگردند

-حس مشارکت و رقابت سازنده در فرزندان بیشتر میگردد

- فرزندان یاد میگیرند که علاوه بر محبتی که به آنان میشود به دیگران محبت نمایند

-رفاقت های سالم در دل خانواده شکل میگیرد

-فرزند حس مسئولیت پذیری بالاتری پیدا میکند

-فرزند بیشتر میکوشد تا توانائیهای فردی خود را افزایش دهد

-پدر و مادر با از دست دادن تک فرزند خود به آخر دنیا نمیرسند

-با افزایش فرزندان به میزان حس نوعدوستی پدر و مادر افزوده میشود

-همیشه اولین فرزند بهترین فرزند نیست و با وجود فرزندان بیشتر میتوان از فرزندان با هوش و استعداد بهتری بهره برد

-با ازدواج فرزندان . پدر و مادر با خانواده های بیشتری خویشاوند میشوند

-در زمان سالمندی و پیری به قولی چند عصای دست به داد پدر و مادر میرسند

-حس خودبینی و خودخواهی جای خود را به حس دیگر خواهی میدهد

-...

از نظر اجتماعی :

-همیشه جمعیت جوان در جامعه جهت انجام امور وجود دارد

-انسانهای پویاتر و فعالتری در جامعه بوجود میاید

-روحیه و سطح تعاملات اجتماعی بالاتر میرود

-انسانها میتوانند به افراد بیشتری اتکا داشته باشند و از آنها طلب کمک نمایند

-اصولا فرزند نتیجه و حاصل زندگی مشترک محسوب شده و تعداد بیشتر فرزندان میتواند در کاهش میزان

  طلاق موثر باشد

-مطابق آموزه های دینی فرزند بیشتر باعث افزایش رزق و روزی خانواده میشود

-یکی از ارکان قدرتی جامعه که جمعیت است تحکیم میگردد

و۰۰۰

در مجموع نمیدانم که نوابغ و دانشمندان و علما و عرفا فرزند چندم خانواده بودند ولی مطمئنم که بخشی از آنها فرزند اول یا دوم خانواده نبودند و چه بسا اگر در گذشته همه خانواده ها به محدودیت فرزندان فکر میکردند بسیاری از این نوابغ که در جریان تاریخ بشری موثر بودند به دنیا نمی آمدند و چه بسا با کنترل جمعیت تا کنون نیز عده ائی از این نوابغ بدنیا نیامده باشند .

http://mehdiizdehi.blogfa.com/

 

دم علی کریمی گرم!

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر 1391 ساعت 21:16 شماره پست: 1190

 

پایگاه خبری نامه نوشت: حمید استیلی مشاور شهردار منطقه ۲۱ است که چندی پیش با علی کریمی صحبت کردند تا مجسمه وی را به عنوان ورزشکار نمونه محله وردآورد در استادیومی که در این منطقه احداث می‌شود، قرار دهند.

در حالی که گفته می شد این کار مراحل نهایی خود را طی می کند علی کریمی اعلام کرد که مخالف ساختن مجسمه اش است.

وی با تاکید بر این نکته که آدم های بزرگ و افتخارآفرین زیادی در ایران بوده و هستند که می‌شود مجسمه آنها را ساخت. از مسئولان شهرداری خواست به جای وی، مجسمه شهدا، جانبازان و فرهیختگان را بسازند.

 
سید صدرا مشتاقی نیا
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر 1391 ساعت 19:16 شماره پست: 1189

به لطف خدا صدرای ما دقایقی پیش به دنیا آمد. امیدوارم در پرتو عنایت حضرت حق٬ بتواند به دانشمندی اهل بینش و سعه صدر تبدیل بشود.

بعضی ها می گفتند هارون و مأمون از بس که به علم و دانش علاقه داشتند فلسفه را از یونان به سرزمین های اسلامی کشاندند و به مباحث آن توجه ویژه نشان دادند. عده ای دیگر از مورخین معتقدند این دو ملعون برای تحت الشعاع قرار دادن جاذبه های دین و خرد ناشی از معارف آسمان و به کنارزدن اندیشه های سیاسی فقه اهل بیت، فلسفه یونان را به خدمت گرفتند و انحرافی را در مسیر ترویج مذهب پدید آوردند.

این دعواها ماند تا امروز هم که عده ای فلسفه را منفک از دین دانسته و در مقابل، عده ای دیگر فلسفه را ابزاری جدایی ناپذیر برای بیان دقیق اهداف دین برمی شمارند.

صدا و سیما هم با هر نیتی در حال احیای این جدل قدیمی است. این که امام قیاممان خمینی کبیر، نهضتش را بر مبنای فقه بنیان نهاد و یا جامعیتی از فقه و عرفان و... را به خدمت گرفت در برخی محافل در حال تبدیل شدن به یک دعوای حسابی است. همین جا یک پرانتز باز کنم که مهدی نصیری، بسیجی اهل قلم و نویسنده ای شجاع و انقلابی است که از دامان حوزه علمیه برخواسته اما فراموش نکنیم به قول استادمان آقا سیدسجاد ایزدهی، مهدی نصیری فقط یک طلبه ژورنالیست است که بهتر است به او در سطح همین جایگاه نگریسته شود. بگذریم.

باور کنید این چند هفته وقتی در برخی محافل طلبگی دعوای شدید حامیان این دو تفکر را می بینم یاد حربه بنی العباس می افتم و خطر تبدیل شدن یک بحث فرعی به دعوایی جدی برای تحت الشعاع قرار دادن توان حوزه های علمیه که باید خرج اصلاح جامعه بشود را به دوستان گوشزد می نمایم. خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند.

نام صدرا را برای آن انتخاب کردم که یکبار دیگر معجون معجزه آسای عرفان و انقلابی گری٬ ظهوری دوباره پیدا کند؛ باذن الله تعالی.

یادی از جانبازی که در زندان به شهادت رسید

+ نوشته شده در شنبه چهارم آذر 1391 ساعت 23:38 شماره پست: 1204

آذر ۱۳۸۳

اینجا بیمارستان رجایی شهر کرج است:

یک انباری که بوی تعفن از ان بلند می شود گویند اینجا مکانی بود که تا چند روز پیش پذیرای دلاوری مردی از تبار همت ها و باکری ها بود دلاوری که عمری بخاطر موجی بودن مورد تمسخر عالم و آدم قرار می گرفت با وضعیت اسفباری روی تخت این انباری بستری بوده با دستانی که به تخت زنجیره شده بود و سربازی که برای پرستاری از او مامور شده بوده اتاقی که معلوم نیست تا روز قبل از ورود محمد چه بود ولی هرچه بوده بوی تعفن و مرگ از ان به مشام می رسید ، ((چهره و دستان محمد وضعیت وحشتناکی دارند و معلوم نیست چه بر سر آنها آمده است. تاول‌هایی به بزرگی کف دست و زخم‌هایی که هیچ پانسمانی نداشتند، بر روی دستهای بیمار وجود داشت. زیر چشمان محمد، کبود بود و لبهایش به شدت متورم و تا آنجا که من فهمیدم، به هوش نبود. دست و پای او با زنجیر به تخت قفل شده و صحنه دلخراشی را ایجاد کرده بود.)) این وضیت این قهرمان ما بوده است براستی چه بر سر این دستان امده چه شد که دستانی که در دفاع از مملکت آستین بالا زده بودند با عفونت خود، بلای جان محمد شدند؟

برای اینکه بدانیم چه بر سر این جانباز جنگ امده گشتم و سخنان همسر شهد محمد رجبی ثانی با خبرگزاری مهر را در زیر می اوریم تا بدانیم چه کسی مسئول ان وضعیت است و چه کسی باید در باره این قضیه پاسخ دهد؟

((شوهرم را به خاطر دو تا شیشه ماشین به زندان فرستادند و به او برچسب خلافکار زدند. از زندان هم مرده او را به بیمارستان فرستادند. الان چه کسی مسئول است؟ شوهر من کاملا سالم به زندان رفت.

 در روزهایی که محمد رجبی ثانی بستری بود، بعد از چند روز رفت و آمد و پیگیری در بیمارستان موفق شدیم، ملیحه خدمتخواه ساران، همسر جانباز محمد رجبی ثانی را ببینیم و از او درباره ماجرای زندانی و بستری شدن محمد سؤال کنیم. آنچه در پی می‌آید حاصل گفت‌وگوی او در ایامی است که هنوز محمد به آسمان پر نکشیده بود.

ملیحه خدمتخواه، وقایع منجر به بستری شدن محمد این گونه توضیح داد: حدود یک ماه و نیم قبل محمد برای خرید مایحتاج خانه به سوپرمارکتی که همیشه از آن خرید می‌کردیم رفت. در آنجا دو برادر به نامهای علی و عباس ش، که در محل سابقه خوبی ندارند، محمد را مسخره کرده و او را دست انداختند. محمد هم که تعادل روانی‌اش به هم خورده بود با آنها درگیر شد. دو برادر با چوب به محمد حمله کردند تا او را بزنند. اما او چوب را ازآنها گرفته و شیشه‌های خودروی آنان را که در جلو مغازه پارک شده بود، شکست. آن شب با حال بسیار پریشان به خانه آمد و پس از خوردن قرصهایش، اندکی آرامش یافت.

وی افزود: آن دو برادر از محمد شکایت کردند. فردای آن روز ازکلانتری 128 نیرو هوایی به دنبال او آمدند و به جرم شکستن شیشه‌های آن خودرو محمد را دستگیر و در کلانتری بازداشت کردند. بعد از یک هفته قاضی در شعبه دوم بازپرسی دادگاه رسالت او را موظف به پرداخت صد میلیون ریال وجه نقد به عنوان وثقیه کرد که ما نداشتیم، سند خانه هم در اختیارمان نبود در نتیجه محمد راهی زندان اوین شد و یک روز بعد به زندان قزل حصار کرج انتقال یافت.

همسر شهید رجبی ثانی ادامه داد: محمد که جانباز 35 درصد اعصاب و روان است در حدود 11 سال است که روزانه 25 عدد قرص اعصاب مصرف می‌کند و اگر از زمان مصرف این قرصها اندکی بگذرد حال او وخیم می‌شود و مجبور می‌شویم او را در بیمارستان بستری کنیم. در پرونده پزشکی محمد نیز «جنون آنی» قید شده و قاضی علیرغم تمام اصرار و التماس که در روز دادگاه به او کردیم این مسئله را نادیده گرفت و حکم زندان رفتن را صادر کرد.

خدمتخواه متذکر شد: در مدت یک هفته‌ای که محمد در کلانتری به سر می‌برده روزانه 25 عدد قرص اعصاب که همراه داشته استفاده می‌کرده است. اما در زندان به دلیل ممنوعیت مصرف قرص توسط زندانیان قرصها به محمد نرسید. حال او روز به روز بدتر شد و بالاخره از حالت عادی خارج شد.

وی افزود: اولین باری که به دیدن محمد رفتیم، شش روز از حضور محمد در زندان قزل حصار می گذشت. حال وی اصلا خوب نبود و دستهایش رعشه داشت و در حرف زدن نیز تعادل چندانی نداشت. بار سومی که در زندان قزل حصار به ملاقات محمد رفتم حال او وحشتناک بود، رعشه تمام بدنش را فراگرفته بود و به درستی حرف نمی‌زد. از او پرسیدم قرصهایت را می‌خوری، گفت: نه اینجا به من قرص نمی‌دهند و من می‌خواهم پیش پزشک زندان بروم.

همسر محمد رجبی ادامه داد: به مسئولان زندان گفتم که اگر او قرصهایش را نخورد حالش بسیار بد خواهد شد و آنها گفتند: ما اجازه نداریم به زندانی قرص بدهیم مگر اینکه قاضی پرونده در حکم وی قید کند که مجاز به مصرف قرص است و این در حالی بود که من در روز دادگاه به قاضی یادآوری کره بودم که همسرم دچار جنون آنی است و اگر قرصهایش را مصرف نکند دچار مشکل می‌شود اما قاضی به من گفت: تأیید این مطلب در صلاحیت پزشکی قانونی است و علیرغم اینکه در پرونده پزشکی محمد بیماری جنون آنی قید شده بود، قاضی بدون توجه به تقاضای من حکم زندانی شدن محمد را صادر کرد.

 وی با اشاره به اینکه مسئولان زندان تنها راه مصرف قرصهای محمد را اجازه قاضی دانستند گفت: باردیگر همراه علیرضا (پسر جانباز) به قاضی مراجعه کردیم و با التماس وضعیت محمد را به او گزارش دادیم و گفتیم که اگر چنین مجوزی ندهد وضعیت محمد وخیم‌تر خواهد شد و حتی پرونده پزشکی محمد و نامه‌ای از بنیاد جانبازان را برای قاضی بردیم که در آن ذکر شده بود که اگر آقای رجبی قرصهایش را که شامل 25 قرص است هر روز مصرف نکند دچار جنون آنی می شود و باید در بیمارستان بستری شود. اما در مقابل التماسهای پی‌درپی من به قاضی وی گفت: او باید در زندان بماند تا ادب شود وتهدید کرد که اگر یک کلمه دیگر حرف بزنم مرا هم نزد همسرم خواهد فرستاد.

ملیحه خدمتخواه ادامه داد: در نهایت این قضایا منجر به این شد که در زندان محمد همه را عاصی کرد و گروهی از زندانیان بر سر او ریختند و او را کتک زدند. زیرا حال وی به حدی نامساعد شده بود که با پای برهنه به دستشویی می رفت و مدام از جنگ و جبهه برای زندانیان حرف می زد.گاهی می خندید و گاهی عصبی می شد. پس از آن به جای بررسی قضیه وی را از بند 2 به بند 12 زندان قزل حصار که مخصوص دیوانگان است فرستادند.

 وی افزود: در آنجا علاوه بر حال روحی، حال جسمی محمد هم وخیم شد. چون آنها فکر می کردند محمد می فهمد و به طور عمد آنها را اذیت می کند. در حالی که او در اثر مصرف نکردن داروهایش از حالت طبیعی خارج شده بود. در نهایت بر سر او ریخته و او را کتک زده بودند بعد هم که حال او بد شده و به کما فرو رفته بود و وقتی کاملا بیهوش شد او را به بیمارستان شهید رجایی آورده و گفته بودند، این زندانی دچار مرگ مغزی شده است.

همسر محمد اظهار داشت‌: من فکر می‌کنم که دستهای محمد را به عمد سوزانده‌اند و ضربه‌ای به سرش خورده که او را به حال کما انداخته است.

وی درمورد آخرین مراجعه اش به زندان جهت ملاقات گفت: دفعه چهارم که به ملاقات رفتیم بعد از کلی سرگردان کردن ما ، بواسطه اشکهایی که پسرمان ریخت به ما گفتند محمد را از آن بند به جای دیگری برده اند و امروز روزملاقات نیست. خلاصه با اصرار که کردیم معلوم شد حال محمد وخیم شده و او را به بیمارستان شهید رجایی برده اند و معاون زندان ما را به سمت بیمارستان هدایت کرد.

 خدمتخواه درباره وضعیت محمد رجبی ثانی در بیمارستان اظهار داشت: وقتی در بیمارستان سراغ محمد را گرفتیم او را در یک اتاق دیدیم که مثل انباری بود. چهار تخت روی هم انباشته و دو ویلچر در آن بود. قیافه وی طوری بود که برای پسرش قابل شناسایی نبود. تمام بدن وی مجروح و زخمی و دستانش تا آرنج سوخته بود و تاولهای بسیار بزرگی روی آنها وجود داشت. صورتش به شدت کبود و لبهایش متورم بود و باور اینکه وی همسر من و پدر فرزندان ماست ممکن نبود. در مدت چهار روزی که در بیمارستان بوده به حال وی رسیدگی نشده و حتی التماس سربازهای همراه وی بی ثمر بوده است. فردی با چنین اوصافی دست و پایش هم مطابق قوانین زندان با زنجیر به تخت بسته شده و در کما به سر می برد.
همسر محمد با چشمان پر از شک افزود: شما فکر کنید چه بر سر ما آوردند، شوهرم را به خاطر دو تا شیشه ماشین به زندان فرستادند و به او برچسب خلافکار زدند. از زندان هم مرده او را به بیمارستان فرستادند. الان چه کسی مسوول است؟ شوهر من کاملا سالم به زندان رفت فردی که مدام از جبهه و جنگ حرف می زد و این اواخر که در مورد جنگ عراق با یکی از دوستانش صحبت می کرد شنیدم که می‌گفت: اگر جنگی رخ دهد ما هنوز هستیم و باید جز اولین کسانی باشیم که به جبهه می رویم. آیا با فردی که بعد از سالها هنوز پایبند ارزشهای دفاع مقدس بود، باید این گونه رفتار می کردند.

 ... اما محمد دوام نیاورد. آن روز که با همسر محمد رجبی ثانی صحبت کردیم، او امید داشت که همسرش زنده بماند. اما امروز دیگر محمد در این دنیا نیست.))

در دیار ما تاوان عشق را باید در زندان و با شکنجه شدن پرداخت ، براستی چه کسی باید پاسخ گو باشد ؟ اصلا پاسخگو چه باشد آیا محمد زنده می شود؟ ادب شدن ان قاضی که در جایگاه عدل الهی فردی که دچار جنون آنی است را به زندان می اندازد چه دردی از خانواده محمد دوا می کند؟

برای حفظ آبروی نظام وانقلاب باید  اینگونه نگاشت:

رونوشت:

حضرت آیت الله شاهرودی جهت پاسخگویی در سال پاسخگویی

ریاست دادگستری تهران جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست داداستانی تهران جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست دادگاه انتظامی قضات جهت رسیدگی و برکناری قاضی شعبه دوم 

ریاست مجتمع قضایی رسالت جهت استعفا وعذر خواهی از مردم

ریاست کل زندان ها جهت استعفا و برکناری رئیس زندان رجایی شهر

قاضی بی کفایت جهت استعفا و آماده شدن برای محاکمه به جرم قتل عمد

تعطیلی دائم بیمارستان رجایی شهر کرج بخاطر قصور در رسیدگی

رئیس امور جانبازان آقای دهقان جهت استعفا

 

در پایان باید گفت:

درعرصه خون وخطر پاگذاشتید         رفتید وعشق رابه تماشا گذاشتید

هم سنگران هم نفسم ازچه رو مرا        باکوله بارخاطره تنها گذاشتید

 

شرمسارازتمام شهدا ومحمدها هستیم...

بی شما زندگی کردن ننگ است...

نمی دونم کی می خواد به علی رضا بگه بابات رو برا چی کشتن آخر کجای دنیا با قهرمانان اینگونه برخورد می کند؟!

یاحق وبلاگ نی لبک

کل یوم عاشورا
+ نوشته شده در جمعه سوم آذر 1391 ساعت 15:45 شماره پست: 1187

کد لوگو سمت چپ وبلاگ

 

زیارت با طعم اسارت!

+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر 1391 ساعت 20:46 شماره پست: 1186

سال 67 بود و پنج سالی از مدت اسارت ما می­گذشت. در این پنج سال، سختی­ها و مشکلات فراوان و غیر قابل وصفی را گذرانده بودیم؛ اما از نظر روحی، بسیار آماده و شاداب بودیم و به خلق و خوی عراقی­ها هم حسابی آشنایی پیدا کرده و می­دانستیم چگونه باید در قبال برنامه­ها و سیاست­های آن­ها از خود عکس العمل مناسبی را نشان بدهیم.

قطعنامۀ 598 به امضای ایران و عراق رسیده بود و بین دو کشور، آتش بس برقرار شده بود. یک روز هیئتی از طرف دولت عراق به اردوگاه ما آمد. این هیئت اعلام کرد که دولت عراق قصد دارد اسرای ایرانی را به زیارت کربلا و نجف ببرد. آن­ها می­گفتند: هر چه زودتر آماده شوید، می­خواهیم این آرزوی دیرینۀ شما را برآورده کنیم. این تصمیم عراقی­ها برای ما تعجب برانگیز بود. در تمام مدت اسارت، رفتارهای وحشیانه­ای را از بعثی­ها دیده بودیم. آن­ها از اعمال هیچ شکنجه­ای در حق اسرا کوتاهی نمی­کردند. حالا چه شده بود که دلشان به رحم آمده و می­­خواستند ما را به آرزوی دیرینه­ای که رؤیای شیرین هر ایرانی مسلمانی محسوب می­شد، برسانند؟!

هیئت عراقی برای آن که نظر اسرا را جلب کند، وعده­هایی را بیان می­کردند. مثلاً می­گفتند: از شما فیلمبرداری می­کنیم تا خانواده­هایتان در ایران با دیدن تصاویر شما خوشحال شوند. شما را به کاباره می­بریم و...!

 قرار شد مسئولین اردوگاه، نظر ما را به هیئت عراقی اعلام کنند. اسرا گفتند: ما زیر پرچم رژیم بعث عراق به زیارت عتبات نخواهیم رفت. در بین همه اسرا این اتفاق نظر وجود داشت که کاسه­ای زیر نیم کاسه است و دولت عراق برنامه­ای را برای بهره­برداری سیاسی و تبلیغی از این زیارت در نظر دارد.

 هیئت عراقی بدون آن که نتیجه­ای به دست بیاورد، اردوگاه ما را ترک کرد. می­دانستیم که دیر یا زود برمی­گردند و دوباره حرفشان را تکرار می­کنند. به هر حال ما اسیر بودیم و تا حدّ خاصی می­توانستیم در برابر خواسته­های آن­ها از خود مقاومت نشان بدهیم.

چهل و پنج روز بعد، هیئت عراقی دوباره به اردوگاه ما آمد. در این مدت، بیست یا سی جلسه بین اسرا تشکیل شده بود تا تصمیم سنجیده و مشترکی در این خصوص گرفته شود. نظر اسرا این بود که تا جایی که مقدور باشد در برابر تقاضای رژیم بعث از خود مقاومت نشان دهیم؛ اما اگر مجبور به رفتن برای زیارت عتبات عالیات شدیم باید هر نوع فرصت تبلیغی را از عراقی­ها سلب کنیم.                                                            ما سال­های سال بدترین شکنجه­ها و کمبودها را تحمل کرده بودیم، آن وقت نباید اجازه می­دادیم عراقی­ها با تهیه فیلمی از زیارت اسرا و غذا خوردن در یک رستوران، این طور وانمود کنند که انگار ما در تمام این سال­ها میهمان عراقی­ها بودیم و هیچ­گونه سختی ندیده­ایم. باید کاری می­کردیم تا در صورت فیلمبرداری، جهانیان بفهمند سربازان خمینی در چه مظلومیتی به سر برده و تا پای جان در راه آرمان­هایشان ایستادگی نشان داده­اند .                                                                                

هیئت عراقی که این بار در جریان شرایط و مطالبات اسرا قرار گرفته بود، وعده داد که از اسرا فیلمبرداری و سوء استفاده تبلیغاتی نخواهد شد. اسرا را به کاباره­ها نمی­برند و در طول مسیر، اسرا آزاد هستند و هر برنامه معنوی که دلشان می­خواهد، مانند دعا و روضه و تلاوت قرآن و... را می توانند اجرا نمایند. این وعده و وعیدها در حالی بود که وقتی عراقی­ها می­خواستند یک اسیر مجروح را برای درمان به شهر موصل که تنها بیست کیلومتر با اردوگاه ما فاصله داشت، ببرند شدیدترین تمهیدات نظامی و امنیتی را در نظر می­گرفتند.

 با تمام عشق و علاقه­­ای که به پابوسی حرم ائمه مظلوم در کربلا و نجف داشتیم برای آن که به دشمن نشان بدهیم از ظلم آن­ها نگذشته و در مقابلشان کرنش نشان نخواهیم داد، باز هم با رفتن به زیارت، مخالفت کردیم.

 دفعه سوم که هیئت عراقی آمد، دیگر به طور رسمی و قطعی اعلام کردند که چه بخواهید و چه نخواهید این دستور صدام است و ما باید به هر شکلی شده ولو با کمپرسی! شما را به کربلا و نجف ببریم. دیگر چاره­ای نبود و باید برای زیارت آماده می­شدیم. یکی از اسرا از مسئول هیئت عراقی، تعهد کتبی! گرفت که هیچ نوع سوءاستفاده تبلیغاتی از زیارت اسرا به عمل نیاورند. البته این برادر اسیر به خاطر همین جسارتش بعدها ده ماه دیرتر از سایر اسرا آزاد     گردید.                                                                                                            حدود دو هزار اسیر در این اردوگاه بودیم که به گروه­های چهارصد نفری تقسیم شدیم تا به نوبت به زیارت عتبات عالیات اعزام شویم. شور و شوق خاصی در بین اسرا حاکم شده بود. خدا خواست تا دشمن، سبب خیر شود و پس از سال­ها تحمل سختی و دوری از خانواده به آرزوی دیرینه خود رسیده و تمام رنج­هایمان به یک باره رنگ ببازد.                                                                     

 اسرا به نیابت از شهدا خود را برای شیرین­ترین لحظۀ عمرشان آماده می­کردند. گروه­هایی که زودتر از بقیه به زیارت عتبات عالیات مشرف شدند با شوق و حرارت خاصی به تعریف لحظات ناب زیارت و درد دل گفتن با مولای خویش برای سایر اسرا می­پرداختند. اسرایی که از زیارت برمی­گشتند یک روز را میهمان سایر اسرا بودند. اسرای میزبان، با احترام خاصی زائران را در آغوش گرفته و اشک می­ریختند و برایشان غذا می­آوردند، ظرف­هایشان را می­شستند و...                                    

بالاخره نوبت گروه چهارصد نفره ما رسید. از صبح زود بیدار شدیم و خود را برای غسل زیارت آماده کردیم. به طور معمول هر یک از اسرا در طول یک ماه، سه الی چهار لیتر سهمیه آب گرم داشت. از سایر آسایشگاه­ها نفت قرض گرفتیم و آبگرمکن را که در بیرون از آسایشگاه بود روشن کردیم. اسرا به نوبت غسل کردند. آن­ها یکدیگر را در آغوش می­گرفتند و از هم طلب حلالیت می­نمودند. حال و هوای اسرا دیدنی بود. طوری اشک می­ریختند که هیچ­گاه مشابه آن را ندیده بودم.                             

  بعد از نماز مغرب و عشا باید حرکت می­کردیم. اتوبوس­ها را به داخل اردوگاه آوردند. از آسایشگاه ما تا اتوبوس­ها صدمتر فاصله بود. خیلی از اسرا به صورت سینه خیز به طرف اتوبوس­ها حرکت کردند. عراقی­ها سعی کردند بر خلاف قولی که داده بودند اسرا را از این کار ممانعت کنند؛ ولی کسی به آن­ها اعتنا نمی­کرد. در هر اتوبوس چهار عراقی مسلح حضور داشتند. یک اتوبوس پر از سربازان آماده و مسلح عراقی به همراه یک تویوتا که روی آن تیربار نصب شده بود، درجلوی کاروان اسرا حرکت می­کرد. پشت اتوبوس­ها نیز اوضاع به همین شکل بود. به شهر موصل رفتیم و سوار بر قطار شدیم. در هر واگن هم چهار سرباز مسلح عراقی حضور داشتند و یکی دو واگن به طول کامل پر از نیروهای آماده عراقی بود. قطار که به راه افتاد تلاوت قرآن و روضه­خوانی و مداحی و سینه زنی هم آغاز شد، تا فراموش ناشدنی­ترین شب اسارت، در شب بیست و چهارم دی ماه سال شصت و هفت رقم بخورد. نگهبان­هایی که شیعه بودند با ما همراه می­شدند؛ اما اگر در بین خودشان نیروی استخباراتی می­دیدند بغضشان را فروخورده و گاه پنهانی گریه می­کردند. به بغداد که رسیدیم از قطار پیاده شده و سوار اتوبوس­ها شدیم. ناگهان یکی از درجه­داران عراقی عکسی از صدام را به روی شیشه یکی از اتوبوس­ها چسباند. یکی از اسرا اعتراض کرد که مگر قول نداده بودید که تبلیغات نکنید؟! آن بنده خدا دست پاچه شد و عکس صدام را کند؛ اما عجله او باعث شد گوشه تصویر پاره شود. مأمور استخبارات عراق که صحنه را از نزدیک دیده بود بلافاصله آن درجه­دار را دستبند زد و با خود برد.                                   

 سر بعضی از چهارراه­ها و میادین شهر بغداد، آوازه­خوان­هایی را آورده بودند تا بزنند و برقصند و با این کارشان روحیه و حال و هوای معنوی اسرا را تحت الشعاع قرار بدهند. بلافاصله گوش­هایمان را گرفتیم و صورتمان را برگرداندیم. سرانجام به شهر نجف وارد شدیم. مردم نجف که اغلب شیعه و متدین هستند در کنار خیابان­ها صف کشیدند و به تماشای اسرا پرداختند. آن­ها گاهی به دور از چشم مأموران به ابراز علاقه و ارادت نسبت به اسرا می­پرداختند. بانوانی را دیدیم که با کنار زدن چادرشان عکسی از حضرت امام را که بر لباس­ خود نصب کرده بودند به ما نشان می­دادند. در جوار حرم مطهر امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اتوبوس­ها پیاده شدیم تا به تجدید وضو بپردازیم. سرویس­ها واقعاً غیر بهداشتی بود. توالت­ها بسیار کثیف و مملو از آب بود. یک آفتابه کوچک در هر توالت قرار داشت که شاید کمتر از یک لیتر در آن جای می­گرفت. خیلی باید مراقبت می­کردیم تا با اوضاعی که در سرویس­ها بود لباسمان نجس نشود. با هر سختی بود وضویی گرفتیم و به حالت سینه خیز به طرف مرقد پاک مولای متقیان حرکت نمودیم. در همان حال با امام خود درددل­ها گفتیم و نجواهایی عاشقانه سردادیم. در کنار حرم، دسته جمعی زیارت امین الله خواندیم. صحن­های حرم، کثیف و پراز آشغال بود. هشت الی ده دقیقه کنار حرم بودیم و به اجبار ما را سوار بر اتوبوس­ها نمودند و به سمت کربلا حرکت کردیم.

 در طول راه به هر بهانه­ای اشک بر چشمان اسرا جاری می­شد. بیابان­های پر از خاک و خاشاک، دلمان را آتش می­زد. هر چه به کربلا نزدیک­تر می­شدیم، صدای گریه و ناله اسرا بیشتر به هوا برمی­خواست. گنبد و بارگاه امام حسین علیه السلام با آن پرچم سرخ را که دیدیم، دیگر حال خودمان را نفهمیدیم.                                  نیروهای بعثی در اطراف خیابان­های مشرف به حرم، دست­هایشان را به همدیگر زنجیر کرده بودند. پشت سر آن­ها تیربارهایی نیز به چشم می­خورد.

 مردم شهر پشت سربازها جمع شده بودند و با اشک و ناله از اسرای ایرانی استقبال می­کردند. در فاصله بیست متری حرم، پیاده شدیم. اسرا لنگه های کتانی­ و دمپایی­هایشان را به هم بسته و به گردن خود آویزان کرده بودند و به حالت سینه خیز به طرف حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام حرکت می کردند.

عراقی­ها برای این که جلوی این حرکت اسرا را بگیرند، از قبل در اطراف حرم، قیرهای خشک و خوردشده­ای را ریخته بودند که مانند شیشه تیز و برنده بود؛ ولی کسی از حرکت باز نایستاد و همه به صورت سینه خیز، خودشان را به حرم رساندند. حرم پر از گرد و حاک و زباله­های ریز و درشت بود. اسرا در همان حالت سینه خیز با دست و صورت و زبان خود حرم را تمییز می­کردند. این صحنه بسیار برای عراقی­ها گران تمام شده بود. آن­ها به زور اسرا را از زمین بلند می­کردند؛ اما آن­ها دوباره خودشان را بر زمین می­انداختند.

از هیچ یک از شیرهای حیاط حرم آب نمی­آمد. با همان وضویی که در نجف ساخته بودیم وارد حرم شدیم. ظهر شده بود. نماز را به صورت جماعت اقامه کردیم. نماز که تمام شد عراقی­ها به زور، اسرا را از حرم بیرون می­انداختند. شاید فقط ده یا پانزده دقیقه فرصت حضور در کنار ضریح مطهر امام مظلوممان را پیدا کرده بودیم.

 پیش از این از یکی از اسرایی که زودتر از ما به زیارت آمده بود، شنیده بودم که سربازهای عراقی دیرتر به سراغ کسی می­آیند که مشغول خواندن نماز باشد. براساس این تجربه ارزنده به سرعت شروع به خواندن نماز کردم. دو رکعت برای شهدا به جا آوردم و دو رکعت به نیابت از حضرت امام و دو رکعت برای پدر و مادر و اقوام. برای چهارمین بار که نماز را شروع کردم یک سرباز بعثی با عصبانیت به طرفم آمد و لگدی به مهرم زد و آن را پرت کرد. سپس مرا در حال نماز به طرف بیرون هل داد. پریدم و به ضریح شش گوشه آقا چنگ انداختم. سرباز تنومندی آمد و به زور، دست­هایم را از پنجره­های ضریح جدا کرد و مرا به بیرون از حرم هل داد. دوباره به داخل حرم رفتم و دور از چشم عراقی­ها به سرعت دشداشه عربی­ام را درآوردم. آستین­هایش را گره زدم تا تبدیل به یک کیسه بزرگ بشود. هر چه مهر داخل جا مهری حرم بود را به عنوان تبرک داخل آن ریختم تا بین اسرا تقسیم کنم. کلاهی را که با دوختن دو جوراب برای خود درست کرده بودم از سردرآوردم و داخل آن نیز مهر ریختم. امید داشتم که این کلاه جورابی را بعد از آزادی با خودم به ایران ببرم که شکر خدا موفق شدم.

سید محمد ابطحی هم به کمکم آمده بود. عراقی یکی یکی اسرا را از ضریح آقا جدا کردند و به داخل اتوبوس­ها بردند.

حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام در فاصله کوتاهی از حرم اباعبدالله علیه السلام قرار داشت. اتوبوس­ها چسبیده به در ورودی حرم، توقف کردند. باز هم با دست­هایمان از اتوبوس پیاده شدیم و سینه خیز حرکت کردیم و مدام ذکر « ابوالفضل علمدار، خمینی را نگه دار » را تکرار می­کردیم. عراقی­ها از حضرت ابوالفضل علیه السلام ترس عجیبی داشتند. آن­ها اسرا را از کنار مرقد هل می­دادند و با ماژیک قرمز پشت لباس بعضی­ها را ضربدر می­زدند تا بعدها به حسابشان برسند. اسرا بی­اعتنا به تلاش آن­ها به سر و سینه می­زدند و گرد ضریح علمدار کربلا می­چرخیدند. فرصت ما برای زیارت تمام شد. ما را به طرف یک غذاخوری که جنب حرم حضرت قرار داشت راهنمایی کردند.

ساختمان غذاخوری مکانی قدیمی بود که باید از راه پله­ای تنگ، بالا می­رفتیم و وارد سالن آن می­شدیم. از راه پله فقط یک نفر می­توانست بالا برود. ساختمان، مشرف به خیابان ورودی حرم امام حسین علیه السلام بود. برنج و خورشت که از گوشت شتر آماده شده بود را داخل سینی­های بزرگ ریخته و روی میزهای غذاخوری می­گذاشتند. قاشقی در کار نبود و اسرا باید با دست غذا می­خوردند. عده­ای از اسرا از قبل، تکه­هایی از عرق­گیرهای خود را در ابعاد دو در سه به هم دوخته بودند و تصویر حضرت امام خمینی را روی آن نقاشی کرده بودند. یکی از اسرا این پارچه را دور کمر خود بسته بود. آن­ها از این فرصت استفاده کردند و پارچه را از پنجره سالن غذاخوری به طرف خیابان آویزان کردند. مردم که همچنان در خیابان­ها جمع بودند با دیدن تصویر امام خمینی به شور و هیجان آمده و به ابراز احساسات پرداختند. سر و صدای آن­ها از خیابان­ها به گوش می­رسید. سربازهای بعثی سراسیمه و آشفته به سالن غذاخوری هجوم آوردند. اسرا مقابلشان ایستادند و سر و صدا راه انداختند. آن اسیر توانست با استفاده از این فرصت، پارچه منقّش به تصویر امام را دوباره به کمرش ببندد. عراقی­ها هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند. سربازهایی که در خیابان بودند چند تیر هم به طرف ساختمان شلیک کرده بودند.

در طول راه وقتی به اردوگاه برمی­گشتیم، دیگر نگران آن نبودیم که چه سرنوشتی انتظارمان را می­کشد. شاد و پرنشاط بودیم. احساس می­کردیم تمام خستگی سال­های اسارت از تنمان رخت بربسته است. عراقی­ها پژمرده و ناراحت بودند. برق پشیمانی را می­شد از نگاه فرماندهان عراقی تشخیص داد.

 همه نقشه­های تبلیغاتی آن­ها نقش برآب شده بود و مردم عراق فهمیده بودند، اسرای ایرانی آزاده­اند.

راوی: محمدرضا رضا نژاد

وقتی مازندرانی ها چشم خود را می بندند!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان 1391 ساعت 18:52 شماره پست: 1185

چرا تنها پادگان بکر دفاع مقدس احیا نمی‌شود؟

خبرگزاری فارس: از اندیمشک که به سوی اهواز می‌روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، پادگانی است که محل استقرار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا بوده است؛ منطقه‌ای به نام «هفت‌تپه»؛ پادگان مهجور و متروکی که تنها پادگان دست‌نخورده دفاع مقدس است.

خبرگزاری فارس: چرا تنها پادگان بکر دفاع مقدس احیا نمی‌شود

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، یادمان‌هایی که از دوران دفاع مقدس برجای مانده و خاطراتش در ذهن اهالی آن روزها ماندگار شده است، کم نیستند. یکی از این یادمان‌ها «پادگان دوکوهه» است که محل استقرار رزمندگان لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص)‌ بوده است. جایی که لشکریان حضرت رسول ساعت‌ها و روزهای بسیاری را در کنار هم زیستند.

پادگان ابوذر در غرب

امروز هم اگر به دوکوهه سری بزنی هنوز هم راوی خاطرات تلخ و شیرین حضور رزمندگانش است. مشابه پادگان دوکوهه در جنوب، «پادگان ابوذر» است که در غرب، میعادگاه رزمندگان غرب و شمالغرب بوده که این روزها به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس به عنوان یکی از یادمان‌های دفاع مقدس حفظ و بازسازی شده و تلاش می‌شود تا از گزند آسیب‌های طبیعی در امان باشد تا جای خود را در گنجینه دفاع مقدس حفظ کند.

اما در جنوب، از اندیمشک که به سوی اهواز می‌روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، مقر دیگری نیز هست که محل استقرار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا بوده است؛ منطقه‌ای به نام «هفت‌ تپه»؛ پادگان مهجور و متروکی که تنها پادگان دست‌نخورده دفاع مقدس است. 

پادگان هفت تپه مقر لشکر ویژه 25 کربلا

این منطقه از سال 64 محل استقرار و ساماندهی لشکر 25 کربلا بوده اما هیچگاه در آن مانند دوکوهه یا پادگان ابوذر،‌ ساختمانی ساخته نشده، بلکه ساکنان هفت تپه، اغلب در چادر، سوله یا سنگر مستقر بودند. به طوری که در خاطراتی که از آن نقل می‌کنند، برخی مسئولان که برای بازدید از منطقه می‌آمدند، تصور می‌کردند عشایر در هفت‌ تپه اتراق کرده‌اند!

در دوران جنگ نیز این منطقه بدون هیچ استحکامات دفاعی، بارها توسط بعثی‌ها بمباران شده است و یکی از فرماندهان این لشکر به نام «حاج جعفر شیرسوار» نیز در هفت تپه به شهادت رسیده است.

پادگان هفت تپه مقر لشکر ویژه 25 کربلا

*حمایت محسن رضایی از حفظ و احیای «هفت تپه»

چندی پیش نیز در همایش تجلیل از جانبازان و معلولان نخبه تهرانی که پنجشنبه 18 آبان 91 در تهران برگزار شد، سردار محسن رضایی بعد از اینکه توسط یکی از رزمندگان لشکر 25 کربلا از وضعیت پادگان هفت تپه و متروک ماندن آن بعد از جنگ مطلع شد، در مقابل این پرسش که چرا هفت تپه، مقر لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، تاکنون به عنوان یادمان حفظ نشده است؟ با تعجب می‌پرسد که مگر تاکنون حفظ نشده؟ و وقتی با پاسخ منفی روبرو شده، می‌گوید هفت تپه! مقر لشکر ویژه 25 کربلا باید حفظ می‌شد، اگر تا الآن این کار را نکردند و پیگیرش نشدند، واقعاً کوتاهی کردند و بعد هم تأکید می‌کند که همه؛ مسئولین مازندران، بچه‌های لشکر کربلا باید می‌خواستند و آنجا را به عنوان یک یادمان حفظ می‌کردند، اگر تا الآن حفظ نشده واقعاً حیف شده است. محسن رضایی همچنین با اعلام حمایت از این اقدام به آن رزمنده مازندرانی می‌گوید شما پیگیر باشید و من هم حتماً شما را کمک خواهم کرد.

هفت تپه ـ مقر گردان مسلم‌بن‌عقیل ـ لشکر 25 کربلا
*ثبت «هفت تپه» در ردیف آثار ملی دفاع مقدس
نکته جالب توجه این است که هفت تپه با کد 146 از سال 88 در لیست آثار ملی دفاع مقدس کشور ثبت شده است.
 
* پادگان «هفت تپه» که سند ایستادگی و پایمردی لشکر 25 کربلا
پادگان «هفت تپه» که سند ایستادگی و پایمردی لشکر 25 کربلا و شهدای زیادی با خون خود بر پای این سند مهر زده‌اند، هنوز هم با نغمه عاشقی، اهالی‌اش را به سوی خود می‌خواند. 

پادگان  هفت تپه ـ لحظه اعزام رزمندگان لشکر 25 کربلا برای شرکت در عملیات

خوب گوش کن، با اینکه دیگر صدای ماشین‌های اعزام رزمندگان به خط مقدم از هفت تپه نمی‌آید اما قهقهه مستانه‌ خط‌شکنان لشکر 25 فضای پادگان را تسخیر کرده است و غروب که می‌شود، نجوای نمازهای عارفانه رزمندگان این پادگان، صوت خوش الحان روزهای غربت هفت‌تپه است. خوب گوش کن، صدایش را می‌شنوی...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آبان91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۰۳ ق.ظ


رضیه ای درباره ترک محله قائمشهر!
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان 1391 ساعت 23:27 شماره پست: 1184

دوست خوبم حجت الاسلام مومنی که خودش نیز اهل قائمشهر است در آخرین مطالب وبلاگ خود٬ نکته ای را در خصوص چرایی نام و شکل گیری محله ای با عنوان ترک محله در شهرستان قائمشهر بیان کرده که خواندن آن خالی از لطف نیست:

سال 74-73 بود ترمهای اولم بود در رشته علوم اجتماعی دانشگاه ساری, گاهی دروسش جذابیت خاصی داشت قشرها و نقشهای اجتماعی, تعارضات نقشها, فرهنگ علوم اجتماعی آلن بیرو و... حسابی برای خودم جامعهشناس شده بودم و هر کسی را میخواستم آنالیز کنم! خلاصه اینکه یک کلاس بعدازظهر داشتم و اگر میرفتم  قائمشهر و برمیگشتم ساری برای کلاس نمیصرفید. ساندویچی دور میدان ساعت خوردم و اومدم پارک میدان شهرداری جنب استانداری نشستم تا زمان سپری بشود و بعد به کلاسم برسم.

پیرمرد شیک پوشی که به بازی بچهها خیره شده بود حس کنجکاوی مرا برانگیخت. گفتم حاجی دلت واسه نوههات تنگ شده؟! نگاهم کرد و گفت دارم به گلها نگاه میکنم. صحبتمان ادامه پیدا کرد:

بچه کجایی؟ گفتم: قائمشهر. کجای قائمشهر؟ ترک محله. مقاومتی نکردم. حالا من شده بودم سوژه این پیرمرد. چیز نگفته ای باقی نمونده بود. پرسید میدونی چرا به محله شما ترک محله میگویند؟ خب مشخصه بیشتر ساکنینش ترک زبان هستند دیگه. خب چرا اونجا جمع شدند؟ نمیدونم همینطوری شاید.

گفت: من انوشفر عادل هستم٬ بازرس کل نساجیها در زمان حکومت قبلی بودم. تودهایها تو قائمشهر یک لیدری داشتند که کارگر کارخانه بود و از آذربایجان اومده بود. زبان فارسی بلد نبود. دور و برش شلوغ بود و یارگیری کرده بود و اینجا سکونت داشت. به مرور کارگرهای ترک هم همان جا ساکن شدند. بعد مدتی دستور آمد که او را دستگیر کرده و  در واگنی پلمپ کنیم و همراه چند مأمور به تهران اعزام کنیم. مدتها گذشت روزی یک نشریه انگلیسی به دستم رسید با کمال تعجب عکس این لیدر تودهایها رو با لباس نظامی انگلیسی دیدم. در زیر عکس پیام ملکه انگلیس درج شده بود که از این افسر اطلاعاتی انگلیس در رفع فتنه تودهایها در شمال ایران تشکر کرده بود.

ظاهراً این جاسوس٬ مدتی در آذربایجان ایران زبان آذری را فراگرفت و به عنوان کارگر ساده در نساجی مشغول به کار شد و کمکم شد لیدر آنان و سردسته توده ای ها. ماموریتش چه بود خدا می داند.

بد نیست یک نفر حوصله کند و تحقیقاتی میدانی را درباره گفته های این پیرمرد انجام دهد.

فرشته ها در سوسنگرد

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1391 ساعت 20:21 شماره پست: 1183

http://www.fararu.com/images/docs/000032/n00032400-r-b-005.gif

 

مقام معظم رهبری از خاطرات خود در سوسنگرد می‌گویند:

در مرحله دوم (محاصره سوسنگرد)، عراقی‌ها به‌تدریج سوسنگرد را محاصره می‌کردند و ما فقط کنترل سوسنگرد را در اختیار داشتیم. ما فقط یک راه به داخل شهر داشتیم و آن هم راه کرخه بود. کم­کم این راه هم مورد محاصره دشمن قرار گرفت و یا زیر آتش آن‌ها رفت.

داخل سوسنگرد جز معدودی نیروهای سپاهی و ارتشی کسی را نداشتیم که مجموعاً به200 نفر نمی‌رسیدند. این عده با شجاعت شهر را محافظت می‌کردند. ما یقین داشتیم که اگر عراقی‌ها شهر را بگیرند، همه آنان بلا استثنا قتل عام خواهند شد.

عصر روز23 آبان ماه59 سرهنگ سلیمی از سوسنگرد به من اطلاع داد که شهر به‌شدّت تحت فشار است و امکانات غذایی و نظامی وجود ندارند. دشمن هم درصدد تحرک است. آنها گفتند: ما آذوقه نداریم اما سوپر مارکت‌های خود شهر که مال مردم است و آن‌ها در مغازه‌ها را بسته و رفته‌اند، چیزهایی دارد. بعضی می‌گویند برویم از اینها استفاده کنیم تا از گرسنگی رها شویم، لکن ما حاضر نیستیم؛ چون متعلق به مردم است و راضی نیستند. من دیدم که واقعاً این‌ها فرشته‌اند و مقام بشریت برای اینها کم است. از ما اجازه می‌خواستند این بود که ما گفتیم بروید، باز کنید و هر چه گیرتان می‌آید بخورید، هیچ اشکالی ندارد.

همزمان با محاصره سوسنگرد یکی دوبار به سوسنگرد رفتم. نماز جماعت خواندم و سخنرانی هم کردم که یک بار آن، مرحوم شهید مدنی هم با ما بود. در آن جریان در سوسنگرد بود که عرب‌ها دور ما جمع شده بودند و هوسه می‌کردند. یک خانم عرب با همسرش که نابینا بود آنچنان شجاعانه هوسه می‌کردند که من کاملاً تحت تأثیر قرار گرفتم و آن خانم،
خانم مسنّی بود، شاید در حدود40 الی50 سال که خیلی شجاع و حقاً مردوار بود و از شجاعتش همین بس که می‌گفتند ایشان با یک چوبدستی چند نفر از سربازان مهاجم عراقی را انداخته است.

 سفرنامه عشق، محسن نصری، ص97، به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی 5 /7 /74.
 
آیت الله دوباره شروع کرد
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1391 ساعت 19:54 شماره پست: 1182

پنج شنبه ۲۵ آبان نود و یک٬ عباراتی از سخنرانی آیت الله صادق لاریجانی٬

"...وی با اشاره به نامه نگاری‌های اخیر میان قوا گفت: این نامه نگاری‌ها نشان از مشی استقلال دستگاه قضا بود و قوه قضائیه پای استقلال خود ایستاده است. قوه قضائیه با کسی سر جنگ ندارد و بدون استقلال صحبت از عدالت کردن بی پایه و اساس است..."

با توجه به حرام شرعی بودن ادامه این ماجرا برای سران قوا پس از فرمان مقام معظم رهبری٬ بهتر بود صادق لاریجانی خویشتن داری به خرج داده و پاسخ گویی به حق بازدید از اوین را به وابستگان مطبوعاتی جناح خود وامی گذاشت. علی لاریجانی که نخستین نامه صادقانه! را در حمایت و اطاعت از مقام معظم رهبری منتشر کرد نیز چند روز بعد٬ طرح غیرقانونی سوال از رئیس جمهور که هدفی جز دامن زدن به اختلاف بین قوا را دنبال نمی کرد اعلام وصول نمود.

حالا فرض کنید رئیس جمهور که پس از آخرین نامه غیرمستدل صادق لاریجانی پاسخی به وی نداده بود بخواهد بعد از این ماجراها یک جمله در دفاع از حق قانونی خود بیان کند٬ آن وقت جریده های نان خور حضرات چه سر و صدایی برای اثبات ضدیت وی با ولایت فقیه و خطر جریان انحرافی به عنوان بزرگترین تهدید جهان اسلام به پا می کنند!

کی خسته است؟ رسایی؟!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان 1391 ساعت 19:8 شماره پست: 1181

 

تمام شهرت حجت الاسلام حمید رسایی به خاطر فریادها و دغدغه هایی است که در راه احیای ارزش های اسلامی و حمایت از آرمان های انقلاب در صحن مجلس٬ دیدار با دانشجویان و یا مصاحبه با رسانه ها صرف شده است.

مدتی است که دیگر از این روحانی جنجالی و مواضع آتشینش خبر خاصی در دست نیست. حالا حمید رسایی به جای تیتر نخست رسانه ها حاشیه صفحات مطبوعات را برگزیده و برای به کرسی نشاندن دغدغه هایش کمتر به آب و آتش می زند. به نظر شما حجت الاسلام رسایی دچار خستگی و دلسردی شده و یا به اقتضای سن و سالش نوعی پختگی عافیت طلبانه را برگزیده است؟

چندی پیش این روحانی انقلابی که به خاطر اتهامی واهی به دادگاه ویژه روحانیت تهران احضار شده بود به طور اتفاقی با حجت الاسلام جهانشاهی روحانی عدالتخواه سیرجانی برخورد کرد و دقایقی با او به گفتگو نشست. به رغم تماس های خانواده محسن شیرازی (همراه جوان و زندانی طلبه سیرجانی) و حجت الاسلام علی زاده از طلاب عدالتخواه استان آذربایجان٬ حجت الاسلام رسایی هیچ رغبتی برای پیگیری حقوق پایمال شده طلاب عدالتخواه نشان نداد. شنیده شده است ایشان درباره مفاسد برخی دانه درشت ها این طور اظهار داشته که امثال آنان فراوانند و طرح این موضوعات با توجه به عدم پیگیری مسئولان مربوطه باعث دلسردی مردم نسبت به نظام و رهبری خواهد گردید!!

واقعیت آن است که حمید رسایی در جریان برخورد با یکی از مظاهر فساد در زمان تصدی اداره کل ارشاد قم درگیر ماجرایی خسته کننده و نفس گیر شده است. در این پرونده با توجه به نفوذ متهم در برخی بیوت و ادارات٬ رسایی که مدعی و شاکی پرونده بود هم اکنون در جایگاه متهم نشسته و بالا و پایین رفتن از پله های دادگاه٬ گریبانگیرش شده است.

بعید می دانم این روحانی پرخروش از هزینه های عدالتخواهی بی خبر بوده باشد. این راه راهی است که کسی برای پویندگان آن کف و سوت نمی زند. ادامه این مسیر با فراز و نشیب هایی همراه خواهد بود که پرونده سازی و نشستن در جایگاه متهم و سر و کله زدن با دم و دستگاه قضا می تواند یکی از تاوان های آن محسوب شود٬ سرنوشتی که دو ماه است حجت الاسلام جهانشاهی را بدون محاکمه برای چندمین بار به پشت میله های زندان کشیده است.

انتظار ما از حجت الاسلام حمید رسایی آن است که همچنان آر پی چی زن جنگ نرم باشد.

 
مرگ ستار بهشتی کار مشایی است!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان 1391 ساعت 13:0 شماره پست: 1180

تا کنون هیچ یک از نوشته های مرحوم ستار بهشتی را نخوانده ام. آن قدری که شنیده ام وی در وبلاگ خود توهین هایی را به مسئولان نظام روا داشته بود که از سوی قوه قضائیه دستگیر شد. قطعا این مسلمان هر جرمی که انجام داده بود باید مورد رسیدگی قرار می گرفت اما یقین دارم کسی از مرگ او خشنود نیست. خدایش بیامرزد. به عنوان یک وبلاگ نویس مسلمان مرگ این هم وطن را به خانواده داغدارش تسلیت می گویم.

این که مرگ وی طبیعی بود یا نه گویا از سوی مسئولان امر در حال رسیدگی است که امیدوارم مسببان احتمالی آن هر چه زودتر شناسایی شوند.

راستی اگر این بنده خدا جزو حامیان محسن رضایی بود و آقازاده یکی از سرداران سابق محسوب می شد امروز مانند محسن روح الامینی از سوی باند رضایی لقب شهید را دریافت نمی کرد و در مراسمات گوناگون مورد تجلیل قرار نمی گرفت؟ آیا سید حسن ابوترابی در مراسمش حاضر نمی شد و داد عدالت سر نمی داد؟ همان نایب رئیس اصولگرای مجلس که هیچ گاه در مراسم شهدای بسیجی فتنه حضور نیافت و داغی از ولی نعمتان انقلاب را تسکین نداد.

در ضمن جهت پیگیری برادران دلسوز در هیئت مدیره روزنامه کیهان و سایت عماریون به استحضار می رساند با توجه به تقارن مرگ این جوان وبلاگ نویس با درخواست بازدید رئیس جمهور از زندان اوین این فرضیه قطعا قابل طرح است که چه بسا اسفندیار رحیم مشایی - که مقصر اصلی گرانی های اخیر و نابسامانی های ارز و ... است- قصد داشت با کشتن نامبرده ضرورت بازدید و نظارت رئیس جمهور بر عملکرد بی عیب و نقص زندان ها را به اثبات برساند

 
احمدی نژاد ابن ملجم است!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان 1391 ساعت 19:4 شماره پست: 1179

شب یکشنبه گذشته در آستانه ماه محرم همایشی ویژه مبلغان توسط یکی از گروه های مرتبط با حوزه ایثار و شهادت در حسینیه سیدان قم برگزار شد که یکی از سخنرانان این مراسم ضمن تاکید بر حفظ وحدت و التزام به منویات مقام معظم رهبری٬ احمدی نژاد را با ابن ملجم قیاس کرد!! این روحانی مدعی بصیرت با تظاهر به وجود ناامنی برای منتقدان به رئیس جمهور با کنایه اظهار داشت که بابت این حرف درست و منطقی اش! احتمالا باید پشت میله های زندان برود.

باور کنید اصلا حال و حوصله ندارم که تقوا و حساب و کتاب قیامت را به یاد این بابا بیاورم که خودش استاد توصیه به اخلاق دینی است و درآمدش از این راه قابل ملاحظه است. باور کنید دیوار احمدی نژاد آن قدر کوتاه است که دفاع از او را در این چند سطر بی فایده می دانم. باور کنید قصد ندارم بصیرت این آقا را با خط و مشی های مورد تاکید مقام معظم رهبری قیاس کنم.

اما بگذارید این یک حرف را بزنم: بینی و بین الله اگر این آدم منصف یکی از چند لاریجانی های مطرح در عرصه سیاست را مثلا با لفظی مانند دیکاتور مورد نوازش قرار می داد الان مدعی العموم وی را مانند حسن روزی طلب به سه ماه حبس محکوم نمی کرد؟

باور کنید قصد اعتراض به سیاست های دوگانه دستگاه قضا را ندارم. این حرف ها را می زنم تا سندی باشد برای آیندگان که بدانند عمامه هم ملاک فهم دین نیست.

کل یوم عاشورا
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان 1391 ساعت 17:36 شماره پست: 1188

بسمه تعالی

وزیر محترم اطلاعات جناب حجت الاسلام حیدر مصلحی سلام علیکم

احتراما با اهداء تحیات الهی باستحضار می رساند:

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی باید به عنوان دیدبان امین نظام، از چارچوب های اسلام و انقلاب اسلامی با تمام توان مراقبت نماید.

تأملی در عملکرد این وزارت و خدمات شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان (عج) گویای زحمات بی دریغ حافظان بی ادعای امنیت و استقلال نظام اسلامی است.

طلاب عدالتخواه حوزه های علمیه کشور نیز همچون دیگر اعضای متعهد جامعه دینی، در حد بضاعت خود همواره یاور و همراه خادمین عرصه امنیت در وزارت اطلاعات بوده اند.

متأسفانه باید پذیرفت که دستگاه اطلاعات کشور نیز مانند سایر مجموعه های ارزشی، گاه دارای ضعف ها و سوءتدبیرهایی است که شناخت ما از شخصیت حضرتعالی نشانگر اهتمام شما در رفع این نواقص می باشد.

در جریان دستگیری حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی – که هم اکنون بیش از دوماه است به اتهام دفاع از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد بدون محاکمه در زندان اوین به سر می برد- ستاد ... قم، همسر جوان ایشان را که در شهر مقدس قم پناهی جز حریم کریمه اهل بیت سلام الله علیها ندارد به بهانه اطلاع رسانی درباره آخرین وضعیت حجت الاسلام جهانشاهی احضار نموده و برخلاف ادعای خود به جای اطلاع رسانی و رفع نگرانی این بانوی مومنه، ناجوانمردانه و به دور از مروت و انسانیت اقدام به ایراد اتهامات خلاف عفت نسبت به این روحانی مجاهد نمودند که باعث بهت و بی اعتمادی بسیاری از طلاب انقلابی نسبت به عملکرد این بخش از بدنه ... کشور گردید. در استمرار این روش غیراخلاقی، ایراد اتهامات کذب دیگری همچون فرقه سازی! وابستگی به جریان انحرافی! دزدی! و... نیز از سوی این افراد در سطح محافل مذهبی و انقلابی طرح گردید که بازتاب منفی آن در کمترین حالت ممکن، باعث تردید در مجموعه اتهاماتی شد که از ابتدای انقلاب تا کنون پیرامون برخی جریان ها و گروهک های مفسده جو طرح گردیده است.

به نظر می رسد برخی برادران ما با این مبنای غیر شرعی که هدف، وسیله را توجیه می کند به زعم خود درصدد هستند با جوسازی و پرونده سازی باعث انزوا و محو تحرکات عدالتخواهانه در متن جریان های ارزشی و انقلابی گردیده و دوران مدیریت خود را با ادعای ثبات در وضع موجود سپری نمایند.

بر شما پوشیده نیست که قصد و انگیزه طلاب عدالتخواه و سربازان خط مقدمی انقلاب، اجرای بی چون و چرای منویات مقام معظم رهبری و احکام تغییرناپذیر الهی است که خواه ناخواه منافع برخی خودباختگان را به خطر می اندازد.

بینوسیله از محضر آن جناب تقاضا می شود با اتخاذ تدابیر دوراندیشانه ضمن استفاده از روش های منطقی و اقناع کننده در مقابل حرکت های خودجوش انقلابی، برخورد جدی با معدود عناصر ضعیف النفسی که آبروی گرانقدر سربازان گمنام امام عصر عج را به حراج گذاشته اند وجهه همت خویش ساخته و اعتماد قلبی لایه های مذهبی اجتماع را نسبت به عملکرد نیروهای خدوم امنیتی احیا نمائید.

والسلام علی من اتبع الهدی

جمعی از طلاب عدالتخواه حوزه های علمیه کشور

پای درس شهدا(3)
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان 1391 ساعت 16:28 شماره پست: 1178

 

برای مرخصی می‌خواستم با شهید خرازی برویم اصفهان. گفت: «بیا با اتوبوس برویم». گفتم: حاجی خیلی گرم است. گفت: «گرما؟ پس این بسیجی‌ها توی این گرما چکار می‌کنند؟ با همان اتوبوس می‌رویم تا کمی حالمان جا بیاید».

 یادگاران کتاب خرازی، ص33.

 
پای درس شهدا (2)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آبان 1391 ساعت 19:54 شماره پست: 1177

 

فرمانده تیپ پدافند ش . م . ه ـ «والعادیات» می‌گوید:

یکی از وظایف ما در منطقه عملیاتی کربلای پنج، کنترل آموزشی و تجهیزاتی نیروها بود و تیم‌های پدافندی مستقر در منطقه در چندین مرحله نیروها را از نظر آموزشی و تجهیزاتی کنترل می‌کردند.

کار دیگر بچه‌ها، اقدامات تأمینی در جهت آمادگی نیروهای محدوده مربوط بود که برادران تیم‌های پدافند با بررسی نقاط ضعف و قوت، آرایش خودشان را بر همان مبنا گسترش می‌دادند.

از وظایف دیگر بچه‌ها، هدایت نیروها و کمک در جهت استفاده از تجهیزاتی بود که برای نیروهایی که برای اولین بار در محیط آلوده قرار می‌گیرند، مسأله‌ای حیاتی است. هنگامی که گاز شیمیایی پراکنده می‌شود، به هر طریق که باشد یک سری مصدوم بر جای می‌گذارد و هیچ ارتشی در دنیا نمی‌تواند ادعا کند که در یک تک شیمیایی هیچ مصدومی نخواهد داشت، ولی تمام زحمات ما در جهت تقلیل مصدومین است؛ از این جهت کار دیگر بچه‌ها کمک به مصدومین و جلوگیری از پیشرفت مصدومیت است که در این راستا، بچه‌های پدافند با اورژانس مربوط هماهنگی کرده و اطلاعات لازم را در اختیار کادر پزشکی برای تسریع درمان قرار می‌دهند.

فعالیت دیگر بچه‌ها، رفع آلودگی محیط آلوده به مواد شیمیایی است که از کارهای دایمی تیپ است.

یکی از کارهای مهم بچه‌های پدافند شیمیایی، خنثی کردن یا از بین بردن بمب‌های شیمیایی است که در این زمینه نیروها آموزش‌های لازم را برای شناخت انواع بمب‌ با عمل‌های مختلف پشت سرگذاشته‌اند و در اکثر اوقات قبل از آنکه مواد در منطقه پخش شود، بمب‌ها را خنثی کرده‌اند.

در یکی از روزهای عملیات، نزدیک غروب، دشمن با چندین فروند هواپیما اقدام به تک وسیع شیمیایی در منطقه عملیات کربلای پنج کرد و حداقل یکصد راکت در یک لحظه در منطقه ریخت. قدرت عمل و مانور بچه‌های پدافند به قدری بالا بود که به محض اعلام خطر، کلیه برادران قبل از پخش مواد، در منطقه بر سر چاله‌های بمب حاضر شدند و همه را خنثی کردند.

ما برادران عزیزی را در این عملیات از دست دادیم؛ از جمله شهید محمود کفاش و شهید کلانتری که در کربلای پنج زحمات بسیاری کشیدند. شهید کلانتری جانباز بود و در یکی از عملیات‌ها یک پایش قطع شده بود ولی با این حال وقتی اعلام می‌شد که گاز شیمیایی زده‌اند، فوری سوار بر موتور مخصوص خود می‌گشت و اولین کسی بود که بر چاله بمب حاضر می‌شد. این شهید عزیز بارها بر اثر دست‌اندازهای منطقه، پای مصنوعی‌اش جدا شد و به شدت به زمین خورده بود.

برادر کفاش هم همیشه در خط مقدم بود. وی دم غروب و در حال وضو گرفتن شهید شد

بر بلندای شلمچه، ص140- 138

 
پای درس شهدا (1)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان 1391 ساعت 22:11 شماره پست: 1176

 

مقدمات عملیات محرم چیده شده بود. قرار بود در منطقه دهلران و موسیان این عملیات شروع گردد. هدف از عملیات، آزادسازی مناطق به تصرف درآمده جبال حمرین در جنوب دهلران بود و قرار شد نیروهای عمل کننده، از محورهای شرهانی و جنوب شرقی دهلران در غرب عین خوش وارد شوند. باران شدیدی در آن شب می بارید و شرایط خاص منطقه، تحرک را برای رزمندگان با مشکل مواجه می نمود. در مراحل ابتدایی عملیات، خط اول دشمن که در کناره‌های شهر موسیان قرار داشت آزاد گردید و شهر کاملاً ویران شده موسیان به تصرف رزمندگان درآمد.

دشمن از خط اول به‌سوی شهرک زبیدات و منطقه شرهانی عقب نشینی کرد، اما هنوز هم مناطق استراتژیک و ارتفاعات مهم را در اختیار خود داشت. عملیات محرم قرار بود بر‌اساس زمان بندی انجام شده در سه مرحله انجام پذیرد.

مرحله دوم، آزادسازی ارتفاعات و جاده تدارکاتی میانی بود که به یاری امدادهای الهی در آن جا هم رزمندگان با موفقیت کامل، به اهداف از قبل پیش بینی شده و نهایی دست یافتند. دشمن بعثی با استفاده از تجربیات گذشته، جهت ایجاد موانع و کند کردن تحرکات رزمندگان دست به ابتکاری جدید زد و علاوه بر کاشتن مین های مختلف، از بشکه های 220 لیتری مواد آتش زا هم استفاده نمود. با انفجار یک مین، بشکه های مملو از مواد آتش زا نیز منفجر شده و زبانه های وحشتناک آتش، سراسر میدان را دربر می گرفت. اما اتخاذ این تاکتیک و شیوه نیز نتوانست در عزم پولادین دلاورمردان ما تأثیر اندکی بگذارد. عمق و وسعت موانعی که دشمن در فراروی رزمندگان، احداث نمود، بسیار گسترده و وسیع بود و از سویی دیگر، وقت کافی جهت خنثی سازی مین ها دراختیار نبود. چاره ای نبود، باید گروهی از رزمندگان، بدن های مطهر خود را بر روی مین ها انداخته راه عبور را برای دیگر رزمندگان هموار می‌ساختند. اعلام گردید که داوطلبان از جان گذشته‌ای که حاضرند خود را به میدان مین بزنند، یک قدم جلو بیایند.

فرمانده، تنها بیست داوطلب می‌خواست. اما تعداد داوطلبان به‌مراتب بیشتر از نیاز بود و قانع کردن مابقی جهت صبوری کردن و منصرف کردن‌شان کاری بسیار مشکل بود.

یکی از نیروهای نوجوان که قرار بود در جمع آن بیست نفر داوطلب عملیات استشهادی، خود را به میدان مین بزند از جمع جدا شد و گوشه‌ایی رفت.

حاج داود کنجکاوانه ردّش را گرفت، با حیرت می‌دید که نوجوان در حال درآوردن لباس خاکی و اورکتش است. به نزدش رفت و گفت: «شب است، هوا بارانی است، اگر شب به نیمه‌هایش برسد، چند درجه سردتر هم خواهد شد. لباس‌هایت را چرا در آوردی؟ مثل اینکه طبعت خیلی گرم است؟!

اما از پاسخ نوجوان، ناگهان بغضش ترکید و احساس افتخار و غرور کرد، چرا که نوجوان به او گفته بود که اطمینان دارد بعد از رفتن به میدان مین، بدنش تکه‌تکه خواهد شد، و چون لباس‌های تنش از بیت‌المال مسلمین خریداری شده است، نمی‌خواهد لباس‌ها تکه‌تکه و غیر قابل مصرف باشد!!».

. واگویه‌های مهتابی، علی‌اکبر خاوری‌نژاد (براساس خاطرات جبهه‌های دفاع مقدس استاد صمدی آملی)، ص84و 85.

 

طومار عدالتخواهی

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان 1391 ساعت 6:43 شماره پست: 1175

 

بسمه تعالی

محضر مبارک ریاست داگاه ویژه روحانیت حضرت حجت الاسلام والمسلمین رئیسی سلام علیکم

این نامه از سوی طلابی نوشته شده است که شما را همواره از نیروهای خدوم، ارزشی و سالم قوه قضائیه دانسته و براین باور تأکید دارند که حضرتعالی از بازوان قدرتمند مقام معظم رهبری محسوب می شوید.

این نامه از سوی طلابی نوشته می شود که آرزو دارند نظام اسلامی به عنوان یک الگوی جامع از اجرای احکام و دستورات الهی سرمنشأ حیات دینی در جوامع اسلامی سراسر گیتی مطرح گردد که البته لازمه آن تقیّد به آداب دین و پالایش فردی و اجتماعی عناصر مؤثر در حاکمیت می باشد.

چنان که مطلع هستید حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی دوماه است که بدون محاکمه در زندان اوین به سر می برد. روحانیون عدالتخواه با شناختی که از علقه شدید وی نسبت به فرامین مقام معظم رهبری دارند شهادت می دهند که این بار نیز این روحانی عدالتخواه به اتهام دفاع از ارزش های دینی به مظلومیتی جانسوز گرفتار آمده است. چند سال پیش حجت الاسلام جهانشاهی وقتی که از پیگیری قانونی زمین خواری های سیرجان ناامید شده بود به تنهایی و با پای پیاده عازم تهران گردید که در بین راه دستگیر شد و به احکامی چون زندان، تبعید و خلع لباس محکوم گردید. اگر چه این حکم در نهایت با تدبیر مقام معظم رهبری باطل شد اما جای این پرسش دردآلود باقی ماند که چرا هیچ گاه شاهد چنین برخوردهای سخت گیرانه ای با معدود روحانی نماهای فتنه گر همچون هادی غفاری، ادیب، سلیمانی، ایازی و... نبوده ایم؟ کینه برخی قضات محترم نسبت به فرزندان صدیق انقلاب از کجا نشأت می گیرد؟

چرا طلاب ناهی از منکر در بروجرد باید به سخت ترین احکام ممکن محکوم شوند؟ داغ دل طلاب انقلابی آن جا به اوج می رسد که متأسفانه شاهد پرونده سازی و تهمت پراکنی سراسر کذب برخی از عناصر بی تقوایی هستیم که به منظور انزوای طلاب انقلابی و سرکوب فعالیت های عدالتخواهانه، کثیف ترین اتهامات را نثار حجت الاسلام جهانشاهی می نمایند. جالب آن که با توجه به فقدان مدرک و سند محکمه پسند، با ایراد فشار به برخی طلاب بازداشت شده و اخذ اقرار از آنان، خود ناچار به سندسازی بر ضد او گردیده اند. به راستی آیا یک قاضی که با پیش داوری در خصوص متهم درصدد پرونده سازی برضد اوست صلاحیت کافی برای صدور حکم قضایی مورد تأیید اسلام را خواهد داشت؟

بر کسی پوشیده نیست که حجت الاسلام جهانشاهی و طلاب عداتخواه تا زمانی که حرکت خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری می دانند در طی مسیر پیش رو، لحظه ای تردید به خود راه نخواهند داد، اما در صورتی که خلاف این مسئله به آنان ثابت شود بی درنگ این روش را به کنار خواهند نهاد.

ما طلاب عدالخواه و فدائیان راه ولایت فقیه از محضر حضرتعالی انتظار داریم با محور قرار دادن توصیه الهی "رحماء بینهم" از مظلومیت یک طلبه خط مقدمی انقلاب جلوگیری نموده و مجموعه های جوان انقلاب را نسبت به حضور در صحنه احیای ارزش های دینی دلگرم نمائید.

والسلام علی من اتبع الهدی

جمعی از روحانیون عدالتخواه حوزه های علمیه کشور

 
حاشیه ای بر حضور لاریجانی در فیضیه
+ نوشته شده در شنبه بیستم آبان 1391 ساعت 17:28 شماره پست: 1174

 

روز پنج شنبه 18/8/91 در جریان سخنرانی دکتر علی لاریجانی در جمع مبلغان حوزه علیمه که در آستانه ماه محرم در مدرسه فیضیه قم برگزار گردید هنگام پرسش و پاسخ، حجت الاسلام علی زاده از طلاب عدالتخواه و ولایتمدار حوزه به طور شفاهی اقدام به طرح سوال علنی در خصوص علت عدم پیگیری مدارک افشا شده در خصوص ارسلان فتحی پور نماینده مردم کلیبر در مجلس و رئیس کمیسیون های اقتصادی در مجلس هشتم و نهم نمود. عدم گدراندن تحصیلات دانشگاهی یکی از اتهامات فتحی پور بود که افشای آن مورد تکذیب وزارت علوم قرار نگرفت. نامه های متعددی هم از وزارت علوم مبنبی بر غیرقابل ارزشیابی بودن مدرک تحصیلی نامبرده در رسانه ها منتشر شده است. مدارک مستند در خصوص برخی سوءاستفاده های آقای فتحی پور به هیئت رئیسه مجلس و کمیسیون اصل نود تحویل داده شده که تاکنون مورد رسیدگی قرار نگرفته است. مدرک علمی رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس از یک دانشگاه نامعتبر در باکو است که توسط دولت آذربایجان تعطیل شده است. این مستندات در نشریه والفجر نیز منتشر شده است. علی لاریجانی با قطع سخنان این روحانی عدالتخواه، نام بردن از فتحی پور در این مراسم را برخلاف حیا! عنوان کرد و مدعی شد که در صورت صحت این مستندات قطعا هیئت های اجرایی و دستگاه های نطارتی با آن برخورد می کردند. وی خاطرنشان ساخت هنوز هیچ مدرکی از کمیسیون اصل نود به دست ایشان نرسیده است. علی زاده تاکید کرد که این مدارک در نشریه والفجر افشا شده و نام بردن از وی دیگر محرمانه محسوب نمی شود. وی در ادامه این سوال را طرح کرد که چرا اقتصاد یک مملکت در دست یک انسان فاقد سواد دانشگاهی قرار دارد؟ فتحی پور علاوه بر ریاست کمیسیون اقتصادی مجلس، عضو شورای پول و اعتبار بوده و در هیئت تحقیق و تفحص از بانک های کشور نیز عضو است. ورود چنین فردی با مدرک نامعتبر به مجلس، غیرقانونی است. آیا چنین فردی صلاحیت حضور در جایگاه های حساس و روی کارآوردن صدها مدیر کم سواد را داراست؟ در این هنگام علی لاریجانی پایان مراسم را اعلام کرد. با پایان یافتن جلسه حجت الاسلام علیزاده دوباره به سراغ ایشان رفت. علی لاریجانی در حالی که اطلاع خود از مسائل مربوط به فتحی پور را در جمع طلاب تکذیب کرده بود در صحبت با علیزاده مدعی شد که پرونده فتحی پور در کمیسیون نظارت بر نمایندگان در حال رسیدگی است!!

 

فعلا سکوت می کنم!

+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان 1391 ساعت 22:21 شماره پست: 1173

به دنبال ارتحال برادر آیت الله سید جعفر کریمی و صدور پیام تسلیت از سوی مقام معظم رهبری و چند شخصیت سیاسی، پاسخ های آیت الله کریمی در سایت جماران منتشر شد. قضاوت درباره اعتدال فکری این بزرگوار با شما:


پیام تشکر از رهبر معظم انقلاب


بسم الله الرحمن الرحیم
پیشگاه مبارک مقام معظم ولایت امر و رهبری حضرت مستطاب آیت الله العظمی خامنه‌ای (دام ظله الوارف)

ضمن اهدای سلام و تحیات وافره از بذل مرحمت جنابعالی در اعلام تسلیت ارتحال اخوی مکرم که موجب شادی روح آن مرحوم و مایه‌ی تسلای خاطر اینجانب و سایر بازماندگان گردید صمیمانه تقدیر و تشکر می‌نمایم. دوام سلامتی همراه با مزید تأییدات حضرتعالی را در رهبری امت اسلامی از خداوند متعال مسألت دارم.
با تقدیم احترامات فائقه
ارادتمند سید جعفر کریمی


پیام تشکر از سید حسن خمینی


بسم الله الرحمن الرحیم
حفید سیدنا الاستاد المحقق بنیانگذار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضرت مستطاب حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید حسن خمینی دامت افاضاته
ضمن اهدای سلام و تحیات از بذل مرحمت جنابعالی در اعلام تسلیت ارتحال اخوی مکرم که موجب شادی روح آن مرحوم و مایه‌ی آرامش خاطر اینجانب و سایر بازماندگان گردید صمیمانه تقدیر و تشکر می‌نمایم. دوام سلامتی و مزید توفیقات حضرتعالی را در ادامه‌ی راه امام راحل(قدس سره) از ایزد متعال مسألت دارم.
با تقدیم احترامات فائقه
ارادتمند سید جعفر کریمی


پیام تشکر از اکبر هاشمی 


بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک مجاهد خستگی‌ناپذیر و یار مخلص و معتمد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، پشتیبان صدیق ولایت فقیه و همسنگر و یار باوفای مقام معظم رهبری و امید ملت انقلابی ایران در حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی و عدالت اسلامی مخصوصاً در بخش سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حضرت مستطاب آیت الله هاشمی رفسنجانی دامت برکاته
ضمن عرض سلام و تحیات وافره از بذل لطف و بزرگواری آن‌جناب در اعلام تسلیت ارتحال اخوی مکرم که موجب شادی روح آن مرحوم و مایه‌ی تسلای خاطر اینجانب و سایر بازماندگان گردید صمیمانه تقدیر و تشکر می‌نمایم. مزید تأییدات حضرتعالی را در پیگیری اهداف عالیه نظام مبارک و آرمان‌های الهی امام راحل(قدس سره) از ایزد متعال مسألت دارم.
با تقدیم احترامات فائقه
ارادتمند سید جعفر کریمی


پیام تشکر از سید محمد خاتمی


بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک علامه مجاهد فداکار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضرت مستطاب حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمد خاتمی دامت افاضاته
با تقدیم سلام و تحیات وافره از بذل لطف و مرحمت جنابعالی در اعلام تسلیت ارتحال اخوی مکرم که موجب شادی روح آن مرحوم و مایه‌ی تسلای خاطر اینجانب و سایر بازماندگان گردید صمیمانه تقدیر و تشکر می‌نمایم. دوام سلامتی همراه با مزید تأییدات حضرت عالی را در خدمت به نظام پر خیر و برکات جمهوری اسلامی ایران و در اعلای کلمه‌ی توحید و توحید کلمه از ایزد بنده نواز چاره‌ساز مسألت دارم.
با تقدیم احترامات فائقه
سید جعفر کریمی

روحانیت علیه روحانیت!
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آبان 1391 ساعت 22:17 شماره پست: 1172
مرکز هنری تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم علیه خودش مستند ساخت!
خبرنامه دانشجویان ایران: محسن تقیانی// در سومین روز برگزاری ششمین جشنواره فیلم های مستند ایران (سینما حقیقت)، فیلم مستندی با عنوان «بهشت فراموشی» و به کارگزدانی جواد دبیری در سالن شماره 3 سینما فلسطین به نمایش در آمد.

این مستند سفر تبلیغی یک روحانی را روایت می‌کند که در ایام ماه مبارک رمضان به یک روستای دور افتاده می رود. این روحانی که با سمند شیک خود عازم این سفر است متوجه می شود که به دلیل نبودن جاده ارتباطی چند ساعتی را باید تا روستا پیاده روی کند.

این البته اول ماجراست؛ زیرا وقتی به مقصد می رسد از عدم وجود برق، آب آشامیدنی، مدرسه، حمام و... در روستا مطلع می شود.

در روستا هیچکس حاج آقا را تحویل نمی گیرد و حتی جواب سلام او را نمی دهند. اهالی روستا از بی توجهی مسئولین دولتی و عدم اجرای وعده های آنان برای آبادانی محل سکونتشان گله دارند و به دلیل تجربه های تلخ گذشته به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد ندارند.

تلاش روحانیِ مبلغِ بی خبر از همه جا! برای برگزاری نماز جماعت در روستا بی نتیجه می ماند. و در ادامه نیز تلاش دیگر او جهت ساخت یک حمام برای اهالی روستا به مشکلاتی بر می خورد و به سر انجام نمی رسد.

در سکانس پایانی این مستند این روحانی را خسته و درمانده می بینیم که بدون لباس روحانیت و بریده شده از مردم در حال برگشت از روستا است و در حالی که غُر میزند و از عبس بودن تلاش هایش برای اهالی روستا می گوید این آیه قرآن را زمزمه می کند «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» .

تلاش عوامل مستند برای پشیمان کردن او از این تصمیم نیز بی فایده می ماند. تیتراژ پایانی مستند بسیار غم انگیز است؛ یکی از اهالی روستا با همان لهجه محلی می گوید «اینم مثل قبلی‌ها یه طرحی داد و رفت».

فیلم مستند «بهشت فراموشی» را می‌توان یک اثر ضد روحانیت لقب داد. در این مستند ما با یک روحانی مبلغ که قدرت برقراری ارتباط با مردم را ندارد روبرو می شویم؛ او تا حدی پرخاشگر و بسیار زودرنج است.

بسیار خشک مذهبی و عبوث است تا جایی که به بچه‌های در حال بازی که هنوز به سن بلوغ نرسیده اند نیز برای نگرفتن روزه، گیر می‌دهد. و حتی اصرارش برای ساختن یک حمام، جهت انجام دادن غسل واجب است. به مردم تهیدستی که از داشتن ابتدایی ترین امکانات رفاهی محرومند برای وقف زمین هایشان جهت ساخت مسجد فشار می‌آورد. ما یک روحانی را در این مستند می‌بینیم که مردم او را نمی‌پذیرند، به او اعتماد ندارند و او نیز ناتوان از برقراری ارتباط با مردم است و در انتها نیز خسته و بریده از مردم، همه این ناتوانی های خود را به خدا نسبت می دهد.

علاوه بر این، فیلم مستند «بهشت فراموشی» را در یک نگاه کلانتر می توان مستندی علیه همه آرمانهای نظام دانست. در این فیلم همه یاس و نا امیدی و بی اعتمادی مردم روستا ناشی از بی توجهی دولت است. چند باری در این مستند به صورت مستقیم و غیر مستقیم به مسئولین نظام لقب دزد داده می شود و همه عملکرد نظام جمهوری اسلامی در خدمات رسانی به روستاها و مناطق محروم زیر سوال می رود.

دردناکترین بخش این فیلم مستند به سخره گرفتن اردوهای جهادی می باشد. بدون آنکه سندی نمایش داده شود، از زبان اهالی روستا بیان می گردد که تعدادی بسیجی برای ساختن یک مدرسه به آنجا رفته اند و بدون آنکه کاری کرده باشند پول جمع آوری شده از روستاییان را برداشته و در رفته اند!

گویی این فیلم مستند قصد دارد در مدت 36 دقیقه همه نقاط قوت و دستاورد های انقلاب در خدمات رسانی به محرومین، ارتباط نزدیک روحانیت و مردم، حرکت‌های جهادی بسیجیان، و دلدادگی و دلبستگی پا برهنگان و زجرکشیدگان به انقلاب و نظام را به سخره بگیرد و نظام و انقلاب را ناتوان در حل مشکلات ابتدایی مردم معرفی نموده و همه آن چیزی را که انقلاب اسلامی بدان افتخار می کند به زیر سوال ببرد.

برایم جالب بود که بدانم چه مجموعه ای از تولید این فیلم مستند حمایت کرده که حیرت زده در انتهای فیلم مشاهده کردم که تهیه کننده آن «مرکز فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم» می باشد. جالب است نه! یک نهاد روحانیت تهیه کننده یک فیلم ضد روحانیت.
 

جمع آوی خاطرات درباره آیت الله محمدی

+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان 1391 ساعت 18:42 شماره پست: 1171

جمعی از طلاب مدرسه علمیه روحیه بابل قصد دارند به منظور ارج نهادن به خدمات معنوی و علمی حضرت آیت الله محمدی٬ موسس و سرپرست مدرسه علمیه روحیه شهرستان بابل بخشی از خاطرات، سخنرانی ها، دستنوشته ها و... مربوط به ایشان را در قالب کتاب منتشر کنند.

از همه دوستان طلبه و غیرطلبه تقاضا می شود خاطرات و مطالب مرتبط خود را تا پایان این ماه به این نشانی ارسال نمایند:

Ashkeatash57@yahoo.com

 

مدرسه ما - حوزه علمیه روحیه

مدرسه ما - حوزه علمیه روحیه

مدرسه ما - حوزه علمیه روحیه

 
وقتی راستی ها مرموزتر از چپی ها عمل می کنند!
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان 1391 ساعت 9:38 شماره پست: 1170

 

دوباره نمی خواهم سلوک آمریکایی اصلاح طلبان و مشی انگلیسی اصولگرایان را به رخ بکشم و داد بعضی از خواننده های وبلاگ را دربیاورم.

اما اگر خودتان دقت کرده باشید لابد متوجه شده اید تصمیم اخیر نمایندگان مجلس در تعیین شروط نامزدهای ریاست جمهوری چه نتیجه ای را درپی دارد. محتویات غیرعملی و قدرت طلبانه این مصوبه را در فرصت دیگری بررسی خواهیم کرد. نکته این جاست که نخستین ثمره چنین قید و بندی از اعتبار انداختن شورای نگهبان است. راقم این سطور خود جزو منتقدان بعضی از سیاست های شورای نگهبان بوده ولی انصاف حکم می کند و البته تجربه نیز ثابت کرده که اگر قرار باشد تقوای بعضی نمایندگان مجلس را برای تایید صلاحیت سیاسی کاندیداها ملاک قرار دهیم همان بهتر است که به ایمان و تقوای اعضای محترم شورای نگهبان اعتماد کنیم!

حالا برویم سر ادعایی که اول بحث مطرح شد. یادتان است دوران حاکمیت اصلاحات چه جار و جنجال بی سابقه ای بر سر نظارت استصوابی شورای نگهبان بلند شد؟ بوقچی های اصلاح طلب کاری کردند که از نظر طیف وسیعی از دانشجویان و حتی افراد جامعه، نظارت استصوابی شورای نگهبان به عنوان مشکل اول مملکت تلقی شود. البته این سر و صداها در نهایت راه به جایی نبرد و با شکست مواجه شد. حالا حضرات راستی به اصطلاح اصول گرا، آرام و بی صدا وسط این همه معضل اقتصادی و اجتماعی، ناگهان از قانونی پرده برداری می کنند که کمترین ثمره آن خلع ید شورای نگهبان از جایگاه نظارت و تأیید کاندیداهای ریاست جمهوری است. یعنی اگر قرار باشد مدیر بودن کاندیداها به خاطر سوابق اجرایی شان تأیید شود؛ سیاسی بودنشان توسط صد نماینده ادوار مجلس و تقوایشان هم به واسطه امضای سی نماینده خبرگان، با این وصف اعضای شورای نگهبان در حد کارمندان یک دبیرخانه تنزّل یافته و کاری جز مهر و امضای نامه های نامزدها نخواهند داشت. به این اگر سیاست انگلیسی نمی گویند پس چه می گویند هان؟!

 

حجت الاسلام مازندرانی هم به ... احضار شد

+ نوشته شده در چهارشنبه دهم آبان 1391 ساعت 18:41 شماره پست: 1169

 

حجت الاسلام شیخ عبدالکریم مازندرانی از آزادگان و جانبازان غیور گرگانی است که مدیریت فعال ترین وبلاگ مرتبط با آزادگان را با عنوان وبلاگ رسمی آزادگان تکریت۱۱ برعهده دارد.

وی که روحیه آزادگی را بعد از سال های اسارت نیز حفظ کرده همواره نسبت به ابهام در برخی فعالیت های اقتصادی که به نام آزاده ها صورت می گیرد هشدار داده بود.

در پی اعتراض و پرونده سازی معدودی از آزادگان ذی نفع٬ حجت الاسلام مازندرانی برای ادای پاره ای توضیحات به یک نهاد ... در قم احضار شد. به دنبال این اتفاق٬ این آزاده قهرمان متاسفانه از ادامه فعالیت در عرصه مجازی منصرف گردید.

در آخرین مطلب وبلاگ تکریت۱۱ می خوانیم:

نخواهم نوشت

امروز جهت پاره ای توضیحات و روشن شدن قضایا به جایی فراخوانده شده بودم که البته دوستانه بود و درک طرف شخص مسئول مقابل از واقعیت ها مرا غافلگیر کرد ولی گزارش ناجوانمردانه تعدادی که خود را مومن و آزاده و غیره می دانند بر علیه من باعث تشویش خاطر شده بود .

بگذریم که در این 4 یا 5 سال من از زندگی خودم مایه گذاشتم،پول ماده 13 را دوستان چه کردند؟خانه خریدند؟و...بپرسید من چه کردم؟من 4 قسمت کردم سه قسمتش را سهم همسر و دو فرزندم کردم ،سهم خودم را کلا خرج این مسائل کردم بابت هزینه نشر و پیگیری و ...اما از خود این آقایان بپرسید چقدر از جیب شخصی برای  آزادگان خرج کردند؟

همین دو سه روز قبل که به بابل رفتم حداقل 100 هزار تومان خرجمان شد بخاطر وسایل فیلمبرداری و غیره که دربستی رفتیم و برگشتیم اینها را کی داد از جیب بنده بود یک ریال از آزاده های بابلی بابت این فیلمبرداری نگرفتیم.

و بگذریم که از کجاها زدم و از چه مسئولیتهایی که نگرفتم تا اینجا را حفظ کنم و بدرد بچه ها برسم .

من دیگر بهیچ وجه در هیچ موردی مطلب نخواهم زد مگر اینکه این آقایانی که بر علیه من گزارش به نهادهای امنیتی و اطلاعاتی کشور دادند بیایند و اسم خودشان را اعلام کنند و اگر شهامت دارند و اگر مردانگی دارند خودشان را پیش بچه های آزاده علنی کنند تا من بنویسم وگرنه بهیچ وجه نخواهم نوشت.

اما حرف آخر با شما،دو کلوم خداحافظی

خداحافظ دوستان با وفای من،

خداحافظ سرداران بی ادعا،

خداحافظ نخل ها ی سوخته ولی سربلند،

خداحافظ الماسهای درخشان ملت بزرگ ایران و رهبر حکیم و فرزانه و استوار ایران،

خداحافظ دوستان گلم،

خداحافظ نازنین عزیزانم،

خداحافظ شهدای زنده،

خداحافظ گلها و امیدهای ملت انقلابی و ارزشی و ولایتمدار ایران اسلامی،

امیدوارم همیشه سربلند باشید و باز امیدوارم نامهای درخشان شما همراه با ملت بزرگ ایران،با رهبری مومن و راه بلد و آشنای به توطئه های جهانی و استوار و خدوم آیت الله خامنه ای و جانبازان عزیز و بسیجیان دلاور در صف سربازان امام عصر اروحنا فدا ثبت و درج شود.

التماس دعا.از همه دوستان که باعث رنجش آنها شدم عذر خواهی می کنم.

 
انا فتحنا لک فتحا مبینا
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم آبان 1391 ساعت 19:56 شماره پست: 1168

 

محضر مبارک رهبر عظیم الشأن انقلاب حضرت امام خامنه ای  سلام علیکم

احتراما با اهدا تحیات الهی و آرزوی سلامت و طول عمر برای آن جناب به استحضار می رساند:

 تکلیف دینی امر به معروف و نهی از منکر، نسخه ای نجات بخش برای اصلاح جامعه دینی است که عمل به آن همواره مورد تأکید حضرتعالی بوده و حمایت عملی شما از آمرین به معروف و ناهیان از منکر از ماندگارترین خاطرات تاریخ انقلاب اسلامی می باشد. تفکیک ناپذیری حوزه علمیه از نظام نیز از دیگر محورهای مورد تأکید شما در سفر اخیر به خراسان شمالی بوده است.

حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی که به طلبه عدالتخواه سیرجانی معروف شده است در پی عمل به منویات حضرتعالی در پیگیری مطالبات عدالتخواهانه، هر از گاه با برخوردهای شدید قضایی مواجه گردیده و اخبار مربوط به این حوادث، کام جوانان عدالتخواه به خصوص قشر حوزوی را به تلخی کشانده است. این روحانی جوان حوزه، نخستین بار تنها به خاطر ارائه گزارش به مسئولان در خصوص زمین خواری های سیرجان و پیگیری قانونی این واقعه سیاه، بیش از دو ماه زندانی گردید. ایشان پس از آزادی در حالی که از حل قانونی این فساد اقتصادی ناامید شده بود به طور انفرادی اقدام به پیاده روی به سمت تهران نمود که این بار به اتهام رفتار خلاف شئون روحانیت! به دو سال حبس و هشت سال تبعید و خلع لباس محکوم گردید. هر چند این روحانی آزاده جنگ نرم پس از هشت ماه تحمل حبس با عنایت و حمایت کریمانه حضرتعالی آزاد شد اما این پرسش تاریخی در ذهن جوانان انقلابی نقش بست که چرا چنین احکام شدیدی هیچ گاه شامل معدود روحانیون فتنه گری که تصویر حضور خیابانی آنان در ایام اغتشاشات کور 88 در همه رسانه های مجازی منعکس گردید، نشده است؟ منشأ این بغض و احساس خطر نسبت به طلاب انقلابی و جوانان حزب الله از کجا سرچشمه می گیرد؟

نمونه دیگر این برخوردهای غضب آلود مربوط به جریان اخیر طلاب ناهی از منکر در شهرستان بروجرد است که حتی اگر ادعای بی اساس توهین آنان به یک مأمور انتظامی را بپذیریم باز هم صدور احکامی چون زندان و شلاق و نفی بلد برای آنان، رویکرد دادگاه ویژه روحانیت را بسیار قابل تأمل نشان می دهد. حجت الاسلام جهانشاهی که این بار برای حمایت از طلاب مظلوم بروجرد به جمع متحصنین در مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام این شهر پیوسته بود در حمله شبانه مأموران امنیتی به آن مدرسه که هتک حرمت کم نظیر حوزه علیمه را به همراه داشت دستگیر شد و مدتی از سرنوشت او هیچ اطلاعی در دست نبود. همسر جوان او در دیار قم، غریبانه به هر دری می زد تا به کمترین حقوق خانواده یک زندانی یعنی خبر از حال و روز عزیز خود دست پیدا کند. در نهایت مشخص شد که حجت الاسلام جهانشاهی در زندان اوین به سر می برد. اکنون نزدیک به پنجاه روز است که علی رضا جهانشاهی و دوست جوان و غیر طلبه او به نام محسن شیرازی در بند ویژه روحانیت اوین بدون محاکمه زندانی شده اند. این بار مسئولان قضایی اتهام او را براندازی و اقدام علیه امنیت ملی! عنوان کرده اند. جالب آن که این روحانی عدالتخواه همواره در سخنان و اطلاعیه های خود تأکید کرده است که اگر اوضاع جامعه با ان چه که مطالبات اسلام است فاصله دارد ریشه آن را باید در عدم اجرای منویات مقام معظم رهبری جست.

در این مدت معدودی از عناصر کم تعهد وابسته به نهادهای امنیتی و قضایی تلاش کردند تا به منظور حذف نهایی طلاب انقلابی از صحنه مبارزات عدالتخواهانه انواع انگ ها را به آنها بچسبانند. آنان یک روز طلبه های انقلابی را وابسته به جریان انحرافی می خوانند و روز دیگر مدعی وابستگی آنها به کمونیسم می گردند! یک بار ادعاهای خلاف عفت عمومی را طرح می کنند و یک بار انگ انجمن حجتیه و ... را تیتر بولتن های خبری خود می سازند. این بی تقوایی سیاسی که باعث حیرت طلاب جوان گردیده و گاه نظر بعضی از آنان را در مورد سایر اتهامات اثبات شده تاریخی در خصوص برخی جریان های برانداز به تردید واداشته با کمال تأسف از سوی بولتن سازانی مدعی وابستگی به جامعه ... و با حمایت فکری یک عنصر ورشکسته سیاسی در شعبه ... قم – که شرحی از کینه عمیق وی نسبت به طلاب انقلابی در اختیار مسئولان امر قرار دارد – صورت گرفته است. البته به جاست تا باز هم با تمام وجود تأکید کینم که هیچ نوع سرکوب و پرونده سازی و ... هرگز یارای آن را ندارد که در عشق ناگسستنی طلاب خط مقدمی انقلاب نسبت به آرمان های اسلام و رهبر دلسوخته شان خللی وارد سازد.

حجت الاسلام جهانشاهی و یاران حوزوی و دانشگاهی او بر این باورند که عملکردشان در راستای مطالبات ولی امرشان بوده و چنان چه در این مسیر ذره ای نارضایتی در وجود رهبر عزیز و پیر دلدار خویش احساس کنند برای لحظه ای هم به ادامه این راه نمی اندیشند.

بند بند وجود علی رضا جهانشاهی و محسن شیرازی نوزده ساله و همه جوانان مومن و عدالتخواه با عشق به ولایت تنیده شده و این ظرفیت و آمادگی در سلوکشان هویداست که در صورت بروز هر تهدید خارجی و داخلی، صادقانه و بی ادعا از نثار هستی خویش در راه اعتلای نظام اسلامی دریغ نورزند.

سربازان کوچک و خط مقدمی خود را از دعای خیر خویش محروم نسازید.   

والسلام علی عبادلله الصالحین

جمعی از طلاب، دانشجویان و بسیجیان عدالتخواه

 

از نقد دین تا وهن به شریعت

+ نوشته شده در جمعه پنجم آبان 1391 ساعت 5:47 شماره پست: 1167

 

چندی پیش خبر ساخت فیلمی در اهانت به ساحت قدسی نبی اکرم حضرت محمد مصطفی (ص) توسط یکی از اوباش مدعی هنر در آمریکا خشم مسلمانان و بسیاری از آزادگان جهان را برانگیخت و بازتابی تلخ برای دولت ایالات متحده در پی داشت. این نخستین باری نبود که از سوی دشمنان اسلام به مقدسات مسلمین اهانت شد. طرح کاریکاتورهای موهن در برخی نشریات اروپایی و سوزاندن کتاب خدا توسط یک کشیش ماجراجو در آمریکا بخشی از این هتک حرمت ها بود که پس از حادثه خودساخته یازده سپتامبر در دستور کار امپریالیسم قرار گرفت. بی شک دیر یا زود باز هم شاهد تکرار این نوع رفتارهای دور از انسانیت و شعور بشری از سوی دشمنان مکتب آزادگی خواهیم بود. وقوع این قبیل حوادث زیر پرچم دموکراسی و آزادی بیان در حالی صورت می پذیرد که کوچکترین تشکیک در واقعه موهوم هلوکاست باعث محاکمه دانشمندان و مورخان غربی گردیده و قوانین سخت گیرانه ای برای منع پژوهش های تاریخی که منجر به انکار این ادعای صهیونیستی می گردد، به تصویب حاکمان مدعی دموکراسی در غرب رسیده است.

واکنش مسلمانان در اعتراض به هتک حرمت مقدساتشان تمامی نخواهد داشت. این امر که واکنش طبیعی مؤمنان هر آئینی نسبت به وهن باورهای اعتقادی شان می باشد بی تردید در گوشه و کنار جهان منجر به تنبّه برخی از اهانت گران خواهد گردید. در این میان اقدام شایسته مسلمانان جهان در ارائه اقلام فرهنگی به منظور تبیین شخصیت نورانی پیامبر اکرم (ٌص) و ترویج آموزه های متعالی آن حضرت در بین مردم کشورهای مختلف نیز کاری زیبا و ضروری بود که باید اهتمام بیشتری نسبت به آن صورت بگیرد.

تولید آثار فاخر هنری در باره ابعاد شخصیتی رسول مهر و رستگاری می تواند بهترین بهره از این فرصت تاریخی را برای جوامع اسلامی و ارادتمندان ساحت رسول الله (ص) به همراه داشته باشد. نباید از یاد برد هر بار که تبلیغات منفی بر ضد تعالیم اسلام شدت گرفته و تصویری خشن و تحریف شده از این آئین آسمانی ارائه می گردید برخلاف تصور دستگاه های تبلیغاتی جهان غرب، موجی از رویکرد کنجکاوانه نسبت به آموزه های اسلام در سر تا سر جهان ایجاد می شد و بر اساس آمار موجود، انتشار کتاب نورانی قرآن با استقبال بیشتری از سوی مردم جوامع مختلف مواجه می گردید. بنابراین اغتنام از این فرصت تاریخی با تولید آثار فاخر هنری می تواند نتیجه ای مطلوب برای جهان اسلام به دنبال داشته باشد.

نکته دیگری که در کنار این واقعه تلخ باید در نظر داشت علت رویکرد هتاکانه غرب برای تخریب وجهه اسلام است. فراموش نکنیم که در دهه های گذشته غرب از تمام ابزارهای مادی خود برای ایجاد شبهه و تشکیک در کلام وحی و مبانی دینی مکتب حق بهره می گرفت. در دهه های هفتاد و هشتاد شمسی به ناگاه شاهد ظهور پدیده ای شوم در تولید و ترویج شبهات فکری با شعار نقد دین به منظور بدبین ساختن جوانان به آموزه های دینی بودیم که از آن گاه به عنوان ظهور سروشک های شیطانی یاد می گردید. به دنبال بروز این پدیده الحادی، فعالیت گسترده ای از سوی علمای اسلام و مبلغان دین برای پاسخ به شبهات فکری در سطح جامعه آغاز گردید. انتشار کتاب ها و جزوه های مختلف و تشکیل حلقه های متعدد معرفتی در دانشگاه ها، مدارس و دیگر تجمعات، بخشی از این فعالیت ها بود که به مرور توانست برتری منطقی اسلام بر کفر را در این نبرد فکری و فرهنگی به اثبات برساند.

واقعیت آن است که استفاده از سلاح توهین و هجو تنها از سوی کسانی صورت می گیرد که دیگر حرفی برای گفتن نداشته و خود را در مقابل خصم، شکست خورده و خلع سلاح می بینند. غرب از رشد اندیشه و بلوغ فکری جامعه اسلامی به شدت عصبانی است و احساس شکست می کند. این عامل، بزرگترین دلیلی است که رویکرد دشمنان اسلام را در تکرار هجویاتی که خود مستحق آن هستند، شدت بخشیده است. حوزه های علمیه و دیگر محافل فکری و فرهنگی جامعه باید با شناخت دقیق نسبت به حربه های ناتمام دشمن، ضمن ارج نهادن و استمرار این پیروزی شیرین در جهاد فکری با استکبار، تلاش کنند تا خاکریزهای تدافعی خود را به جبهه ای تهاجمی در قلب دشمن تبدیل ساخته و نگاه روشن اسلام برای سعادت بشر را به مردم آزاده جهان – که گاه به دلیل سلطه رسانه های سیاه غرب در تاریکی و بی خبری به سر می برند- ابلاغ کرده و حجت را بر همه جویندگان راه حق و هدایت تمام سازند.

والسلام علی عبادالله الصالحین

 
یک حرف درگوشی!
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان 1391 ساعت 19:7 شماره پست: 1166

"...در ادامه این برنامه استفتا مدیر روابط عمومی برنامه پایش از آیات عظام مکارم شیرازی، نوری همدانی و صافی گلپایگانی مطرح شد که در آن پرسیده شده بود:

آیا قرارداد پیش فروش کالا که در آن مشخصات و زمان تحویل کالا معلوم ولی قیمت کالا نامعلوم وبسته به قیمت زمان تحویل کالا باشد، از نظر شرع مقدس صحیح است؟

آیت اله صافی گلپایگانی در پاسخ اعلام کردند: این معامله شرعی نیست.

آیت اله مکارم شیرازی در پاسخ اعلام کردند: اشکال دارد.

آیت اله نوری همدانی نیز در پاسخ اعلام کردند: معامله مذکور صحیح نیست."

لابد مستحضرید که قراردادهای مسکن مهر هم اغلب بدون تعیین قیمت نهایی است. جالب تر آن که مرکز خدمات حوزه های علمیه نیز به رغم آشنایی با احکام شرع٬ سالهاست که در طرح های ساخت و ساز خود نه تنها قیمت نهایی را پای قرارداد ذکر نمی کند بلکه زمان تحویل پروژه های آن هم نامشخص است.

بدون شرح

+ نوشته شده در سه شنبه دوم آبان 1391 ساعت 16:32 شماره پست: 1165

 

بازدید بازیکنان تیم فوتبال پرسپولیس از بازداشتگاه اوین، 27 مرداد 1391
بازدید سرزده اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس از زندان آبادان، 16 دی 1389
بازدید اعضای کمیسیون اجتماعی مجلس از بازداشتگاه اوین، 2 خرداد 1388
بازدید مدیران پروژه "سل گلوبال فاند" مستقر در سازمان ملل از زندان میناب، 21 تیر 1391
بازدید بازرسان "پروژه صندوق جهانی سازمان‌ ملل" از زندان مشهد، 10 دی 1390
بازدید تعدادی از "بانوان عضو سمن(NGO)" از زندان رجایی‌شهر کرج، 2 آذر 1388
بازدید همسر آقای قالبیاف، خانم زهرا مشیر از زندان اوین، سال 86
حضور قالیباف در زندان اوین، 26 بهمن 1387
بازدید خبرنگاران از زندان استان فارس، 1 تیر 1387
کمیسیون امنیت ملی مجلس بارها بطور سرزده از زندان ها بازدید کرده است، اسماعیل کوثری، 19 مهر 90

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مهر91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۸:۰۵ ق.ظ


بودجه ای که به جای صرفه جویی چهار برابر شد!

+ نوشته شده در یکشنبه سی ام مهر 1391 ساعت 19:46 شماره پست: 1164

عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی با تاکید بر لزوم کاهش هزینه های مجلس تصریح کرد: بودجه مجلس در سال گذشته حدود ۱۷۰ میلیارد تومان بود که به ۷۰۰ میلیارد تومان افزایش پیدا کرد درحالیکه مجلس نباید با این کار به بار هزینه های دولت اضافه کند.
به گزارش جهان به نقل از مهر، حسن کامران نماینده مردم اصفهان امروز یکشنبه در مجلس شورای اسلامی در نطق میان دستور خود با اشاره به فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری در جمع مردم خراسان‌شمالی گفت: مقام معظم رهبری در سخنان خود تاکید کردند که قوا آرامش داشته باشند، آیا آرامش به این شکل است؟ آرامش این است که به هم نپریم.

نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی ادامه داد: آیا حتی یکبار نیز تلویزیون نشان داده است که این سه قوه مرامشان عوض شده، در سفره هایشان عدس پلو یا ماست و پیاز بود، آیا شما نمی گویید که ماست و پنیر گران شده، چرا سه قوه مرامشان را عوض نمی کنند؟

کامران افزود: آیا یکبار مقامات سه قوه اعلام کردند که در مسافرت به خارج از کشور ارز ماموریتی دریافت نمی کنند؟

نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی با بیان این سوال که چرا باید وکلای مجلس حج مستحبی بروند؟ ادامه داد: حج تنها یکبار واجب است، برخی این استدلال را برای حج هر ساله خود می آورند که روحانی کاروان هستند، در حالیکه تعداد زیادی از روحانیون بچه شهید هستند که در آرزوی حج واجب هستند.

عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی با تاکید بر لزوم کاهش هزینه های مجلس تصریح کرد: بودجه مجلس در سال گذشته حدود ۱۷۰ میلیارد تومان بود که به ۷۰۰ میلیارد تومان افزایش پیدا کرد. مجلس نباید به بودجه های خود اضافه کند، مجلس نباید به بار هزینه های دولت اضافه کند.

وی با تاکید بر لزوم مقابله با بی تدبیری ها در اقتصاد اظهار داشت: سیاست بازرگانی، ارزی، تنبیهی و توزیعی باید تدوین شود.

کامران با اشاره به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر جلوگیری از تملق گویی به برگه‌هایی اشاره کرد که برای تقدیر از وی از سوی ارگان های مختلف ارسال شده است و بیان کرد: این تقدیرنامه ها همگی با کاغذهای مرغوب و جلدهای نفیس با پول مردم برای تملق گویی مکتوب تهیه شده است.

نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی با تاکید بر لزوم جلوگیری از تملق گویی و دروغ گویی در نظام های اداری گفت: ما باید در راستگویی رهبر انقلاب را الگوی خود قرار دهیم.

عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس تاکید کرد: باید از سفرهای غیرضروری داخلی و خارجی خودداری کرد.
یادهای ماندگار
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر 1391 ساعت 18:58 شماره پست: 1163

 

در مجلس یادبودی که به یاد مرحوم حجت الاسلام حسن مویدی در شام غریبان امام جواد علیه السلام در حسینیه شهدای قم برگزار شد آقامجید لاهیجانی از طلاب فاضل مدرسه صدر بابل، متن زیبا و خاطره انگیزی را قرائت کرد که به قلم حجت الاسلام روح الله حبیبیان از مفاخر اهل قلم حوزه علمیه به نگارش درآمده و بخش هایی از آن با تصرف آقامجید برای محفل یادبود مرحوم حسن مویدی آماده شده بود. این مقاله سوزناک که تار و پود کلماتش یاد و خاطره آن مرحوم را زنده می کرد به دل دوستان نشست. حیفم آمد به را حتی از کنار آن بگذرم. ثبت این مقاله لااقل می تواند برای دل غمزده دوستان حسن، هر از گاه، یاد شیرین خاطرات او را زنده کند:

بسم الله الرحمن الرحیم

عصر جمعه نهم تیرماه ، برای بسیاری از طلاب بابل و بخصوص حجره نشینان سال های دور ونزدیک مدرسه صدر ، عصری بود دلگیرتر و محزون تر از هر عصر جمعه دیگری که غربت غروب جمعه آن با خبری تکان دهنده عجین شد ، خبری که ابتدا باور نمی کردی اما با دو سه تماس دیگر صحتش آشکار شد ، در بهتی سخت ذکر "امن یجیب" را زمزمه می کردی که خبری دیگر مجال تکلمی برایت نگذاشت جز آنکه بگویی " انا لله وانا الیه راجعون".

 درآن شب غم انگیزکه بیش ازهرچیزدرسکوت وبهت و فکرگذشت ، خاطرات سال های گذشته برایت تکرار شد ، خاطرات سال هایی که مهمترین نقش را در زندگی امروز و فردایت و بلکه عالم دیگرت داشته و خواهد داشت ، سال های ن روز با آپر فراز و نشیب حجره نشینی و حضور در سربازخانه حضرت .

خاطرات کلاس ها و درس و بحث ها ، شور و حال ورزش و نظافت عمومی و رژه هفته بسیج و نشاط اردوی نظامی ، قیل و قال ایام امتحان و شب های خسته کننده اما باصفایش ، خاطرات مراسمات و جشن ها و عزاها ، دعای توسل شبهای چهارشنبه ، ادعیه باصفای بعد از نماز صبح ، دعای افتتاح ماه مبارک و روضه های حجره به حجره محرم و صفر ، خاطرات مرحوم حاج آقای بزرگ ، درس اخلاق ها و تفسیرهایش ، خاطرات مدیران و اساتید گذشته و حال ، و البته خاطرات تک تک بچه هایی که مدت ها بود در ذهن تداعی نکرده بودی .

 دراین میان امابرخی چهره هاآنقدرپررنگ وواضح درذهنت باقی است که مجال بی توجهی به آن ها را نداری و به حضور همیشگی آن ها در کنج ذهنت - بدون آنکه بخواهی و بدانی - عادت کرده ای و گمان نمی بری که خبری ناگوار در مورد یکی از آن ها تا این حد آرامش ذهنت را به هم بریزد واکنون می بینی که دراین میان تصویرحاج حسن مویدی،آن طلبه دوستداشتنی وخونگرم تا چه حد با همه خاطرات دیگرت از آن سال ها گره خورده ؛ کسی که صدای گرم و گیرایش ، سلام های با "والرحمه " منحصر به فردش ، خنده های دوست داشتنی وهمیشگی و برخورد ساده و صمیمی اش ، ضمیمه جدانشدنی آن چهره معصوم و نورانی بود و براستی آیا می توان چنین تصویری را از خاطرات بهترین سال های عمر حذف کرد ؟

نیمه شعبان امسال برای بسیاری از دوستان بابلی آمیخته ای از خوشحالی و اندوه و شادی و غم بود که مجال تبریک گفتن اعیاد شعبانیه را از آن ها گرفت و لااقل حقیقت مومنانه "بِشرُه فی وَجهه و حُزنه فی قلبه" را برایشان رقم زد و مگر می توان چنین حادثه ای را به فراموشی سپرد ؟.

یاد همه خاطرات خوب بخیر! یاد آن شب­ها که وقتی شب­های پنج­شنبه برای جلسه استاد شهید مطهری انتخاب می­شود، می­گوید من بعد از نماز جماعت می­توانم شرکت کنم.

یاد نافله­های نماز جماعت حسن مویدی بخیر!

یاد  اشک دل شب­ و دعای کمیل نیمه شب حرم حاج حسن آقا بخیر!

یاد چهله­ گرفتن­های اول ذی­قعده تا دهه ذی­حجه بخیر او!

یاد آن روز بخیر که وقتی در مدرسه علمیه غذای آن شب سوخته و تمام غذا طعم سوختگی می­گیرد در جواب اعتراض طلبه­ها می­گوید غذای امام زمان است و همه آن باید خورده شود، کاسه­ای از آن را برای خود کشیده و دیگران نیز از او تبعیت می­کنند!

یاد آن روز بخیر که وقتی وارد کنگره شعر فاطمی می­شود و جایی برای نشستن نمی­یابد همان دم­ در بر روی زمین نشسته و با همان بیت اول شاعر در رسای زهرای اطهر سلام الله علیها اشک ماتم می­ریزد!

یاد آن روز بخیر که میگفت: نجات از آن تصادف شدید و واژگونی اتوبوس به دره که همه جز سه تن از جمله خودش جان باختند، می­گوید که حضرت زهرا مرا نجات داده است!

یاد آن روز بخیر که وقتی چندین محل برای سخنرانی و تبلیغ در شهر با آسایش و نزدیکی راه به او پیشنهاد می­شود، می­گوید فقط فاروج، به استخاره و به وظیفه تبلیغی خودم عمل می­کنم ، رفت و دیگر او را ندیدیم!

و یاد امیررضای عزیز بخیر که روزی به مادرش می­گوید: مادر شما را خیلی دوست دارم، پدر را هم خیلی دوست دارم،ولی یک چیز بگویم ناراحت نمی­شوی ؟ خدا را بیشتر از شماها دوست دارم!

اما ما در همان سال های نه چندان دور ، در همین حجره ها و در همین درس اخلاق ها و کلاس ها از اساتیدمان آموختیم که تفکر و مرام و منش طلبگی در همه امور منطبق بر آموزه های دینی است نه تفکرات و رفتارهای عوامانه و آنگاه که دیگران در جزع و فزع های بیهوده اند ما باید رضایتمندانه و شاکرانه نماد «راضیةً مرضیةً» باشیم .

آنگاه که دیگران مرگ ها را نابهنگام می خوانند ما به حکم قضای الهی تن دردهیم و به حکم کریمه « و اذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه و لایستقدمون » هر اجلی را در وقت خود و بهنگام بدانیم و بخوانیم .

آن گاه که دیگران با معیار و محور قرار دادن خود و آنچه صلاح خود می انگارند ، حوادث را جاهلانه به گوارا و ناگوار تقسیم می کنند ، بیندیشیم که گوارایی حادثه را در حکمت و مصلحت الهی و برای خود فرد مبتلا ببینیم و خدا می داند که قضای الهی برای حاج حسن و فرزند دوست داشتنی اش جز به مصلحت و حسن عاقبت رقم نخورد .

ما گرچه بر اساس ساحت بشری ، بر این مصیبت و فقدان می گرییم که خواجه دو سرا فرمود «تدمع العین ویحزن القلب» و هرچند بیش از هر چیز آگاه بر داغ دل همسر مکرمه و والده مومنه و والد فاضل و وارسته آن عزیز سفرکرده هستیم اما در سفره پر نعمت قال الصادق و قال الباقر آموخته ایم که عبارت «الهی رضاً بقضائک و صبراً علی بلائک » نه روضه ای جانسوز از مصائب اباعبدالله که درسی برای همه شیعیان آن حضرتِ خون خداست که در تلخ ترین ساعات زندگی مان باید بر زبان جاری کنیم و در عمل به نمایش بگذاریم و خدا می داند که هزار هزارِ این رنج ها و مصیبت ها با همه سنگینی هایش به سختی گوشه ای از مصیبات حضرات معصومین نمی رسد و وقتی آن حضرت عشق در اوج مصیبت های عاشورا و نهایت کار در حالی که جانی برای برخواستن در بدن شریفش نبود ، نگاه خسته خود را به آسمان انداخت ، "فرَفَعَ طَرفه الی السماء " و این زمزمه عشق عارفانه و صابرانه را سرداد ، ما درس آموختگان مکتب حسینب تکلیف خود را در سخت ترین شرائط زندگی به خوبی می آموزیم .

خدا می داند که اندوه و رنج بسیاری از دوستان حاج حسن آقا در هفته تلخی که گذشت بخاطر خود او نبود که حسن آقا به لطف پاکی رفتار و صافی عقیده و خلوص نیت و اتصال به دستگاه حسینی و ارزش هدف تبلیغ دین خدا و البته طهارت حاصل از زیارت قریب خانه خدا ، ان شاء الله در جوار رحمت حق آرمیده است ؛ بلکه به خاطر سختی و ناگواری تحمل این صبر از جانب همسر داغدار و والده مکرمه ایشان بود و البته والد معظمشان که حق استادی علمی و عملی بر همه دوستان صدری و مومنان بابلی دارند خود مصداق صابرین و بشارت داده شدگانند و برای اهل معرفت از اقران و دوستانشان نماد " البلاءُ لِلوَلاء " محسوب می شوند و ما هم همان دعای مرحوم حاج آقای روحانی را در حق ایشان تکرار می کنیم که "ایشان مویَّد هستند و خداوند بر تاییداتشان بیافزاید "

این هفته گذشت و آن جمعه ناگوار با همه تلخی ها و رنج ها و غصه هایش به جمعه ای دیگر رسید و در ایامی که متبرک به نام امامان معصوم و حضرت صاحب زمین و زمان است سربازی مخلص از جمع سربازان بی ادعا و خدمتگزار ایشان بار خود بست و سفر ابدی خویش را آغاز نمود ، اما ماماندیم و عاقبتی مبهم و نامعلوم که که چه خواهیم کرد و چه خواهیم شد ؟

حاج حسن آقا تکلیف خود را به سرانجام رساند و در مسیر طلبگی و خدمت به دین و در راه زیارت حضرت ثامنِ ضامن ، مصداق « ومنهم من قَضی نَحبه » شد و ان شاء الله در زمره « فرحین بما آتاهم الله من فضله » جای گرفت؛ اما ما ماندیم و نگاهی به گذشته و حال و آینده خود و تاملی دیگر بار در فرصت های کوتاه باقیمانده و مجالی که نمی دانیم به کوتاهی فرصت حسن آقا است یا اندکی بیشتر .

حُسن عاقبت آخرین خاطره ما از حاج حسن مویدی بود و خدا می داند سرنوشت وختام امر چگونه برای ما رقم خواهد خورد و به مصداق « و ما تَدری نفسٌ بِاَیِّ اَرضٍ تَمُوت » آیا عاقبتی خوش همچون وی و در مسیر زیارت حضرت ثامن الحجج برایمان مقدر خواهد شد ؟

و نکته پایان ما خطاب به استاد بزرگوارمان حاج آقای مویدی و فرزندان بزرگوار و همه اعضاء خانواده محترمشان و وابستگان به مرحوم حسن آقا آن است که :

برای طلاب مدرسه صدر خاطره سفرهای هرساله به مشهدالرضا به یقین شیرین ترین خاطره آن سالهاست ؛ معمولا از ماه ها قبل از حرکت ، در پایان درس اخلاق مرحوم حاج آقا روحانی بعد از دعای "زیارت کربلا نصیب ما بفرما" با هماهنگی قبلی ، همه می گفتیم "زیارت مشهد نصیب ما بفرما" و بعد از چندین هفته مرحوم حاج آقا می فرمود "ان شاء الله زیارت مشهد هم نصیبتان می شود" و دیری نمی پایید که مقدمات سفر فراهم می شد و سفری با شور و حال و و البته با همراهی صدای گرم حسن آقا رقم می خورد ؛ اما قسمت تلخ این سفر ، زیارت وداع و قصد بازگشت بود که باز اشک و آه حسن آقا در مجلس آخر و زیارت وداع از یاد دوستان نرفته و نمی رود .

آنچه تسلای دل ما و البته مایه غبطه ما نسبت به حسن آقا است این است که این سرباز مخلص و بی ادعا و این زائر حضرت شمس الشموس این بار به زیارتی رفت که وداع نداشت و در جوار قرب حضرت شمس الضحی و بدر الدجی و مغیث الشیعه و الزوار فی یوم الجزاء جای گرفته است و چه نیکو گفته اند :

        آنانکه درجواررضا (ع) جاگزیده اند          کفران نعمت است بهشت آرزوکنند

پس همانند خود آن عزیز سعید فقید باید عاجزانه از درگاه الهی بطلبیم :

       الهی چنان کن سرانجام کار          توخشنودباشی و ما رستگار 

 

والسلام علیکم و رحمه الله

  طلاب مدرسه صدر

 

طلبه سیرجانی در زعفرانیه!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مهر 1391 ساعت 22:27 شماره پست: 1162

روز گذشته موفق شدم با پیگیری های پدر محسن شیرازی و مساعدت یکی از قضات محترم و دلسوز دادگاه ویژه روحانیت تهران با حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی در محل این دادگاه واقع در خیابان زعفرانیه دیدار کنم. محسن در زندان دچار اسهال خونی شده بود اما شکر خدا هر دو بزرگوار از روحیه فوق العاده بالایی برخوردار بودند. شاید هر کس دیگری جای آنها بود با این وضعیت تا الان دور انقلاب و نظام را خط کشیده بود. حجت الاسلام جهانشاهی پیام خود برای دوستان عدالتخواهش را در یک جمله خلاصه کرد:

ما همچنان ایستاده ایم.

همصحبتی و بحث مختصر با قاضی محترم پرونده که روحانی دوست داشتنی و رزمنده ای بود و می شد از صحبت هایش فهمید کینه ای با فرزندان انقلاب ندارد تجربه جالبی بود که به اقتضای زمان و برخی ملاحظات حقوقی٬ بخش هایی از آن را بازگو خواهم کرد.

--------------------------------------------------------------------

خبر تکمیلی: طلاب بروجردی که به اتهام نهی از منکر با برخورد سخیف دستگاه های امنیتی و قضایی زندانی شده بودند روز گذشته پس از مقاومتی سی و سه روزه آزاد شدند. ضمن تبریک این پیروزی بزرگ بر فرزندان راستین ولایت٬ انشالله به زودی شاهد محاکمه علنی عوامل پرونده ساز این اتفاق خواهیم بود. بی شک کسانی که در تخریب چهره و آزار سربازان خط مقدمی انقلاب نقش داشته اند دیگر خواب راحت نخواهند داشت.

ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

به یاد مرحوم حسن مویدی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر 1391 ساعت 19:51 شماره پست: 1161

 

محفلی به یاد مرحوم حجت الاسلام حسن مویدی

شام غریبان امام جواد علیه السلام (سه شنبه) بعد از نماز عشا٬

قم خیابان صفائیه٬ حسینیه شهدا

 

 

گزارشی برای تاریخ

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر 1391 ساعت 11:52 شماره پست: 1160

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 گزارشی از برخورد دستگاه های امنیتی و قضایی با طلاب عدالتخواه بسیجی

1-      جمعی از طلاب مدرسه امام صادق علیه السلام بروجرد اعتراضاتی را نسبت به ناهنجاری های اجتماعی شهرشان خود صورت دادند که با توجه به عدم پاسخگویی مسئولان، تعدادی از آنها مقابل نیروی انتظامی شهر بروجرد تجمع کرده تا اعتراض خود را به گوش مسئولان مذکور برسانند.

2-      به دنبال این اتفاق با تنظیم شکایتی از سوی کلانتری بروجرد سه تن از این طلاب در دادگاه ویژه روحانیت اهواز محاکمه شده و به اتهام توهین و تجمع غیرقانونی به جرایمی چون زندان، شلاق و تبعید محکوم گردیدند.

3-      با توجه به تأیید این حکم عجیب توسط دادگاه تجدیدنظر، طلاب ناهی از منکر که هر گونه توهین به نیروی انتظامی را کذب و خلاف واقع دانسته و نسبت به عدم تناسب جرم مورد ادعا با مجازات تعیین شده اعتراض داشتند در یکی از حجره های مدرسه علمیه مذکور دست به تحصن زدند. آنها این پرسش را طرح کردند که چرا این تحکّم هیچ گاه در قبال معدود روحانیونی که در تجمعات فتنه گران بر ضد نظام حضور علنی داشتند و یا در قبال مرّوجان بی بند و باری به کار گرفته نشده است. از نظر آنان این برخورد شائبه بغض بعضی مسئولان نسبت به پاسداران احکام الهی را دامن می زند.

4-      چند نفر از طلاب حوزه علمیه قم به همراه حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی – که پیش از این به خاطر اعتراض به زمین خواری های گسترده سیرجان محاکمه، خلع لباس! و زندانی گردیده و در نهایت با عنایت مقام معظم رهبری آزاد شده بود – برای ابراز همدردی و حمایت از طلاب ناهی از منکر راهی بروجرد شدند.

5-      حدود ده روز پس از تحصن طلاب، در نیمه های شب حدود 50 مأمور با حمله به مدرسه امام صادق علیه السلام و ایجاد وحشت در بین طلاب، نه نفر از آنان را بازداشت نمودند. تا حدود یک هفته پس از این دستگیری کسی از سرنوشت طلاب بازداشت شده آگاه نبود.

6-      بعضی از سایت های معتبر با درج خبر حمله شبانه به حوزه علمیه – در حالی که ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه ها ممنوع است- نسبت به برخورد با طلاب بسیجی هشدار دادند. کمتر از یک روز این سایت ها با تهدید به فیلتر توسط برخی نهادها، خبر خود را حذف کرده و از پیگیری ماجرا انصراف دادند. چند وبلاگ شخصی طلاب و بسیجیان هم که به انعکاس این وقایع پرداخته بودند هک یا فیلتر شدند.

7-      تعدادی از طلاب و رزمندگان شهر مقدس قم نیز به دلیل توزیع نشریه یالثارات الحسین علیه السلام که به انعکاس این موضوع پرداخته بود بارها دستگیر شده و پس از ساعاتی آزاد گردیدند. یکی از طلاب بروجرد که برای بیان وقایع این شهر به دفاتر مراجع عظام در قم به مراجعه کرده بود با تعقیب و مراقبت نیروهای امنیتی در حمله ای غافلگیرانه در یکی از خیابان های قم دستگیر شده و به زندان اهواز منتقل گردید.

8-      طلاب بروجرد در اهواز زندانی شدند و چهار نفر از طلاب حوزه علمیه قم به زندان اوین در تهران منتقل گردیدند. دو نفر از طلاب قمی پس از دو هفته از زمان بازداشت با قید ضمانت و تهدید به ده سال زندان در صورت پیگیری این واقعه! آزاد شدند.

9-      حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی (که تنها نوزده بهار از عمرش را سپری کرده) همچنان با گذشت بیش از یک ماه از زمان دستگیری، بدون محاکمه در اوین نگهداری می شوند. در این مدت برخی از نیروهای وزارت اطلاعات و دادگاه ویژه روحانیت در قم و تهران این اتهامات را به طلبه سیرجانی وارد کرده اند:

الف- قیام به قصد براندازی! ( این در حالی است که حجت الاسلام جهانشاهی و مجموعه طلاب عدالتخواه بارها در سخنرانی ها و بیانیه های رسمی خود اعلام کرده اند مشکل اصلی در ایجاد فاصله بین وضعیت جامعه با آرمان های انقلاب به خاطر عدم توجه به منویات مقام معظم رهبری بوده است. واقعیت آن است که نمی توان در ولایت پذیری این روحانی مبارز واقعی، ذره ای تشکیک نمود.)

ب- وابستگی به اسفندیار رحیم مشایی! ( اگر چه این عنوان نمی تواند جرم تلقی شود اما لازم به ذکر است حجت الاسلام جهانشاهی جزو منتقدین آقای مشایی بوده و هیچ نوع ارتباطی با ایشان نداشته است.)

ج- ادعای دیدار با امام زمان (عج)، شعیب بن صالح بودن و دستبوسی وی توسط طلاب!! ( تا کنون هیچ کس نشنیده حجت الاسلام جهانشاهی چنین ادعایی داشته باشد. جالب آن که دوستان طلبه وی بارها تأکید کرده اند که به غیر از مقام معظم رهبری و والدین خود، دست کسی را نخواهند بوسید. به رغم تماس طلاب با مسئولان امنیتی و درخواست سند در خصوص این ادعای واهی، تاکنون هیچ گونه دلیلی برای این اتهام ارائه نگردیده است.)

د- اتهام دزدی! ( دلیل این اتهام که بارها از سوی برخی مسئولان در جمع های مختلف اظهار شد در نهایت دریافت شهریه طلبگی این روحانی به خاطر غیبت در کلاس های درسی عنوان گردید! قابل توجه آن که شهریه طلبگی ایشان مدت هاست که به صورت نصف پرداخت می گردد.)

حرف آخر: متأسفانه مجموعه جوان های بسیجی و طلبه ای که از روند این قضایا مطلع هستند از سطح تحلیل و استقامت یکسانی برخوردار نمی باشند. از این رو بخشی از بدنه طلاب و دانشجویان ضمن دلسردی و بدبینی در خصوص پیگیری مطالبات عدالتخواهانه مقام معظم رهبری با این ابهام و تردید دست به گریبان شده اند که چه بسا سایر اتهاماتی هم که از ابتدای انقلاب تا کنون در مورد برخی باندها و جریانات سیاسی توسط نهادهای امنیتی برملا شده نوعی پرونده سازی بوده باشد!

شکر خدا اکثر طلاب و نیروهای خط مقدمی انقلاب ضمن پایبندی به مطالبات مقام معظم رهبری بر این باورند که عافیت طلبی، منفعت خواهی و نگرش های سوءسیاسی نسبت به جریان ارزشی و اصیل انقلاب تنها عامل وجود این نوع کژاندیشی در مسئولان برخی از نهادهای امنیتی و قضایی است که نباید سوء رفتار، فرصت سوزی و دشمن سازی آنان را به پای نظام نوشت. با این وصف به نظر می رسد تنها راه ختم این ماجرا و اعاده حیثیت از طلاب در بند، آزادی فوری آنان و دلجویی از خانواده های نگران شان و نیز برخورد با عناصر میز پرست و میزان گریزی است که گمان می کنند به دلیل برخوردای از فیش حقوقی سنگین و مزایای شیرین آن، متولی اصلی انقلاب بوده و برای له کردن منتقدین خود اجازه هر نوع هتک حرمت و ایراد تهمت را تحت لوای جمهوری اسلامی دارا می باشند.

والسلام علی من اتبع الهدی

 
نامه ای از سر درد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر 1391 ساعت 11:38 شماره پست: 1159

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک ریاست محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم حضرت آیت الله یزدی سلام علیکم

احتراماً با اهداء تحیات الهی و آزوی سلامت برای آنجناب به استحضار می رساند:

چنان که مطلع هستید نشریه رصد وابسته به جامعه مدرسین، چندی پیش با درج خبری در خصوص حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی - که هم اکنون به اتهام دفاع از طلاب آمر به معروف شهرستان بروجرد بدون محاکمه در زندان اوین بازداشت است- اقدام به نشر اکاذیب و ایراد اتهاماتی واهی نمود که باعث حیرت طلاب خط مقدمی انقلاب و روحانیون فدایی ولایت گردید. به دنبال مراجعه و توضیح جمعی از روحانیون و طلاب عدالتخواه، جناب آقای صوفی، سردبیر محترم نشریه مذکور وعده داد که تکذیبه ای را در این خصوص منتشر خواهد کرد؛ اما ایشان ضمن خلف وعده، اقدام به انتشار ویژه نامه ای حاوی اتهاماتی غیر مستند به منظور تخریب وجهه این روحانی عدالتخواه و توزیع آن بین علمای سراسر کشور نمود. نامبرده در توجیه این رفتار تأسف آور که بدبینی جمع کثیری از طلاب بسیجی را به دنبال داشت نامه حجت الاسلام عبداللهی از دادگاه ویژه روحانیت قم را دلیل درج این مطالب کذب و خلاف واقع عنوان نمود. جالب این جاست که حجت الاسلام عبداللهی سر منشأ اصلی سرکوب و برخوردهای تبعیض آمیز با طلاب مظلوم عدالتخواه است که شکوائیه های مستند از عملکرد سوال برانگیز وی هم اکنون – در گام نخست – از سوی مراجع قانونی در دست بررسی می باشد.

به نظر می رسد به منظور احیای اخلاق و فرهنگ اصیل مکتب تشیع لازم باشد دامنه امر به معروف و نهی از منکر نسبت به مدعیان حراست از حریم حوزه های علمیه وسعت بیشتری پیدا نماید. به راستی آیا در مکتبی که مطابق با تعالیم ناب و انسان ساز آن حرمت مؤمن از جایگاهی ویژه برخوردار بوده و بر اساس آموزه های امیرمومنان علیه السلام تهمت به مؤمن، سنگین تر از وزن آسمان و زمین قلمداد گردیده، می توان از کنار عملکرد غیراخلاقی برخی افراد به ظاهر مسئول اما بی تعهد به سادگی گذشت؟ چگونه است که یک فرد به صرف دارا بودن مقامی متزلزل و زودگذر در یک نهاد، در حالی که خود یک طرف دعوا بوده و جایگاه عدالتش در این عرصه قابل خدشه است می تواند آن چه را که اغراض نفسانی اش فرمان داده با بودجه بیت المال منتشر ساخته و با پنهان شدن در زیر لوای مهم ترین تشکیلات فرهنگی – سیاسی حوزه علمیه، بی اعتنا به تقوای الهی به هتک حرمت مؤمنان اقدام ورزد اما صدها طلبه و روحانی فدایی اسلام و انقلاب و ولایت - که در بزنگاه های سخت تاریخ، یاور خط مقدمی رهبر عزیز خویش بوده و به فضل خدا در این راه مقدس و دشوار تاوان هر هزینه ای را به جان خواهند خرید – حتی حق دفاع از حیثیت و آبروی خویش را دارا نمی باشند؟!

بدین وسیله از محضر شریف آن استاد ارجمند انتظار می رود در حد بضاعت و توان خود از تداوم هتک حرمت روحانیون عدالتخواه جلوگیری نموده و ترتیبی اتخاذ نمائید تا مسئولان نشریه رصد با انتشار ویژه نامه ای نسبت به درج پاسخ های مستند طلاب عدالتخواه بسیجی و رفع اتهام از چهره های خدوم و بی ادعای عرصه دفاع از ارزش ها مکلف شوند.

والسلام علی من اتبع الهدی

جمعی از طلاب و روحانیون عدالتخواه حوزه های علمیه کشور

 

بیانیه جمعی از دانشجویان استان فارس

+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم مهر 1391 ساعت 22:25 شماره پست: 1158

 
بسم الله الرحمن الرحیم 

پس از شش سال تحمل رنج و سختی حال کار به جایی کشیده شده است که کوچکترین تحرکی از سوی او در رسانه ها منعکس می یابد و این خود موفقیتی است برای طلبه سیرجانی.
وقتی شعارها و اهداف ایشان مرور شود خواهیم یافت جز عمل به سخنان مقام معظم رهبری و آنچه را دین و قانون در باب امر به معروف و نهی از منکر مشخص کرده چیز دیگری نیست.
اما نتیجه این امر به معروف که در قالب عدالتخواهی صورت می گیرد جز خلع لباس روحانیت،پرداخت پول و زندان رفتن چیز دیگری نصیب این طلبه با اراده نشده است.
بر هیچکس پوشیده نیست که یکی از مهم ترین مباحث در دین ما بحث عدالت می باشد و جامعه موقعی به کمال می رسد که عدالت بر همه جا سایه افکنده باشد.کشور ما نیز به عنوان کشوری که داعیه دار اسلام ناب محمدی است حمایت از مظلومین و مستضعفین در راس همه امور قرار دارد که جز با عدالت این امر محقق نمی شود.
حال که طلبه ای قصد تذکر به مسئولین در قالب امر به معروف و نهی از منکر را دارد و این چنین با او برخورد می شود، سوالاتی را در ذهن هر انسان آزاده ای بر می انگیزد که مسئولین مربوطه باید به آن پاسخ دهند.
این حرکات که هر از گاه از سوی افراد مومن و آگاه صورت می گیرد چه تبعاتی برای جامعه دارد که به صورت جدی با آن برخورد می شود؟
آیا این جز وظیفه شرعی هر فرد مسلمان و پیروی از سخنان رهبر معظم انقلاب در باب عدالتخواهی می باشد؟
سوالی که از مسئولان قوه قضاییه می شود پرسید این است فردی از سیرجان آمد و به اشکال گوناگون با او برخورد شد آیا با زمین خواران سیرجان هم همانطور برخورد شده است؟
نیروهای امنیتی و انتظامی با رعایت قوانین و مقررات خاصی حق حضور در دانشگاه را دارند آیا در مورد حوزه چنین قوانینی صادق نیست؟
اگر جرم ایشان تشویش اذهان عمومی است پس راهپیمایی هایی که به مناسبت های مختلف برگزار می شود آیا نمی تواند مصداق تشویش اذهان باشد؟ کدام مرجع حق تشخیص جرم در این امور را دارد؟ 

جمعی از دانشجویان علوم و تحقیقات فارس
 
چه کسی پرچمدار سوال از رئیس جمهور است؟
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم مهر 1391 ساعت 6:33 شماره پست: 1157

سوال از رئیس جمهور حق نمایندگان مجلس است. استیضاح وزرا هم حق نمایندگان است به شرطی که به قصد انتقام جویی یا باج خواهی نباشد.

نخستین بار که طرح سوال از رئیس جمهور مطرح شد میدان دار این ماجرا علی مطهری بود. مطبوعات و رسانه ها او را به عنوان فرد اصلی پیگیری این قصه می دانستند و آخرین اخبار مربوط به سوال از رئیس جمهور را در مصاحبه با او جویا می شدند.

اما جالب است اگر این بار ماجرای سوال از ئیس جمهور را پیگیری کرده باشید با نام نماینده جوانی برخورد کرده اید که اخبار مربوط به آخرین وضعیت طرح سوال از رئیس جمهور را به اطلاع رسانه ها می رساند. این نماینده کسی نیست جز علی ایرانپور نماینده جنجالی شهرستان مبارکه در مجلس شورای اسلامی که ماجرای رد اعتبارنامه او پر سر و صدا ترین خبر مجلس نهم بوده و روند آن منجر به ناامیدی بخشی از بدنه جریان های ارزشی نسبت به رویکرد این دوره از مجلس گردید. علی ایرانپور به اتهام چند فقره کلاهبرداری در دادگاه محاکمه شده و دارای پرونده کیفری بوده است. با این حال توانست با بهره گیری از حفره های موجود امنیتی از تیغ نظارت شورای نگبهان در امان مانده و صلاحیتش برای شرکت در انتخابات تایید شود. افشاگری برخی نمایندگان مجلس همچون احمد توکلی و الیاس نادران درباره سوابق کیفری او باعث حیرت مردم نسبت به عملکرد اشتباه نهادهای امنیتی و نظارتی گردید؛ با این حال چشم اکثریت نمایندگان ملت بر روی این خطای آشکار بسته شد و اعتبارنامه علی ایرانپور به تایید رسید تا یک بار دیگر سندی از میزان عدالت طلبی و حق گرایی نمایندگان مجلس در تاریخ این کشور به ثبت برسد.

امروز یک مجرم اقتصادی پرچم سوال از رئیس جمهور را به دست گرفته و قطب مقابل فرزند ملت را رهبری می کند. این اتفاق را هم باید به فال نیک گرفت و بر صداقت و درستی راهی که منتخب واقعی مردم طی می کند صحه گذاشت؛ چرا که گفته اند: تعرف الاشیاء باضدادها. هر کس را می خواهی بشناسی ببین چه کسی با او دشمنی می ورزد.

قیام بد است حتی برای احیای عدل!

+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر 1391 ساعت 21:49 شماره پست: 1156

یکی از اتهامات طلاب عدالتخواه که مدت هاست در زندان اوین بدون محاکمه به سر می برند اقدام علیه امنیت ملی است! کسانی که این اتهام را به نیروهای خط مقدمی انقلاب وارد کرده اند بر این باورند که تحصن چند طلبه در یکی از حجره های مدرسه علمیه بروجرد می تواند باعث براندازی نظام بشود! کاشفان این اتهام دلیل دیگری را نیز مورد استناد قرار می دهند. آنها می گویند: در زمان حاکمیت اسلامی، استفاده از واژه قیام برای امر به معروف و نهی از منکر مسئولان معنایی جز اقدام علیه امنیت ملی ندارد!

جالب است که مسئولان دستگاه دشمن تراشی برای انقلاب، لااقل به خودشان زحمت نداده اند عبارت " قیام یاران ولایت " را به طور کامل بخوانند. با این وصف استفاده از عباراتی مانند اقامه عدل و داد٬ اقامه نماز و... هم نوعی قیام محسوب شده و برخلاف مصالح نظام تصور خواهد شد!

محسن شیرازی بسیجی نوزده ساله قمی و مدیر وبلاگ " ۹دی پرچم حسین را برافراشتیم " است که مانند حجت الاسلام جهانشاهی و دیگر طلاب عدالتخواه نزدیک به یک ماه است که به اتهام قیام! و اقدام بر علیه امنیت ملی بازداشت شده است. محسن شیرازی برای معرفی خود در ابتدای وبلاگ می نویسد:

"من محسن٬ بسیجی امام خامنه ای هستم همانی که در9دی سال 1388 بیرق حسین را برافراشت وبا مرگ برآمریکا ومرگ براسرائیل گفتن برائت خود را ازکفار جانی اعلام داشت برای سلامتی امام امت حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای صلوات این وبلاگ به تبادل لینک به سایتها ووبلاگهای ارزشی می پردازد."

خدا به نفوذی های دشمن در دستگاه ها دو زار عقل عطا کند. انشالله.

 
برای غربت حزب الله
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم مهر 1391 ساعت 21:23 شماره پست: 1155
 "عماریون"-

هواالرئوف

خدمت گرامی سربازی از سربازان امام خامنه ای
حضرت حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی رضا جهانشاهی

سلامی به سردی برخی از دوستان و به گرمی دوستی دشمنان با یکدیگر
شنیدم که 18 روز است که در انفرادی اوین هستی خواستم از باب نصیحت و خیرخواهی برایت نامه ای بنویسم تا شاید کمی اصلاح شوی !

جناب جهانشاهی تورا سنه نه که در این مملکت رهبر تنها مانده است. به تو ربطی ندارد. طلاب بروجرد را بخاطر امر به معروف می گویی محکوم کرده اند تو را چه و این حرف ها؟ تو مگر چه کاره رهبری که می خواهی با حمایت از سربازان رهبری باری از دوش آقا برداری؟؟

یادم می آید که اسفندیار مشایی می خواست شب مقدس!! یلدایش را با تو سپری کند ولی تو نپذیرفتی. حالا شنیده ام که می گویند از عوامل اسفندیار شده ای! آری راست می گویند اگر فردا اینطوری هی عدالت و... را پیگیر شدی و گفتند که از عوامل موساد هستی رو من حساب نکن. شاید فردا پس فردا بگن جریان اون خانوم یا اون آقا چیه ؟ شاید یکی هم بیاد بگه ازت بچه داره ! خدا را چی دیدی یه دفعه یه مردی میاد و میگه جهانشاهی بابامه ...
علیرضا دست بردار برو پی کارت.... تو را چه و ارزشها را چه؟ مگر تو جمعیت دفاع از ارزشها هستی؟ راستی اندازه فائزه هم سیاست نداشتی لااقل می گفتی رفته بودم حوزه علمیه بروجرد برای خوردن ساندویچ! عجب دیوونه ای هستی اصلا می رفتی دانشگاه لندن در بروجرد با ماموریت فوق العاده ...
بچه سیاه سیرجان برو پی کارت ... چطوره که با شهرام پیمان ببندی و زندان اوین طرفدارش بشی! اصلا از زندان بیا بیرون خانه غیر موسیقی ... جرم تو از موسوی و کروبی هم سنگین تره ... اونا تو حصرند و لی تو اوین...
علی رضا یادم میاد ری هرشب بیدار می شدم می دیدم نماز شب می خونی حالا شنیدم که گربه ای را از لذت بوسیدی و از روی لذت آب خوردی و توالت رفتی !! واقعا چه دیوونه ای هستی!!
ای طلبه ضد انقلاب !! بیا برو تو شبکه عمه سی و صدای معده یه مصاحبه ای کن شاید اومدیم رقیب قالی باف در انتخابات یازدهم شدی!!
رضا تو می تونستی فقط نمازتو بخونی و حالا تو خونت خوابیده بودی!!!
جهانشاهی جات خالی وحید جلیلی و حسن عباسی و سعید قاسمی با الله کرم و حاج منصور و حدادیان ازت حمایت کردند و بچه ها قراره ازشون پول بگیرن و برات چند جعبه سیگار وینیستون اصل آمریکایی بخرند. چون حمایت از آمر به معروف با خریدن سیگار حال داره !!
تازه بچه های مسجد ارک پول گذاشتن برات موز بخرن باهم بخورین و حال بکنید. یه روزنامه کیهان برات می فرستم تا از لابلاش ساندویچی که بر اساس تکلیف برات می فرستم میل بکنی!!
دانشجویان جنبش عدالتخواهی تهران هم که برات آبگوشت می پزن البته بدون گوشت چون خوردن گوشت در اوین نا عدالتیه!! ببین می نمی تونم ازت زیاد حمایت کنم چون فردا حیثیت انقلابیمو از دست می دم. آخه چرا باید بخاطر دفاع از یه روحانی که درد دین دارد بی حیثیت بشم.
ای طلبه خیال می کنی که با عمل به دین می شود تکلیف طلبلگی را ادا کرد؟ تو فقط می توانی با ضرب زید عمرا تکلیفتو ادا کنی !!
سلام مرا به مهدی پسر حاج آقااکبر و فائزه خانوم برسان... ازشون بخواه تا سیاست را بهت یاد بدن. برو تو پروندت اقرار کن که برای خریدن پیتزا یا نون خالی وارد بروجرد شدی؟ شاید با 8 ماه کارت حل بشه !!! به همه طلبه های بروجرد سلام این دیوانه را برسان.......
روح الله بجانی
 

مردی که مثل ماهی است!

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم مهر 1391 ساعت 20:16 شماره پست: 1154

 

حمید ماهی صفت را که می شناسید. چند سالی است که در عرصه طنز آنهم به شکل محفلی، نام این چهره بر سر زبان هاست. خیلی ها هم سی دی های او را به طور کامل جمع می کنند و بارها گوش می دهند و از ته دل خنده سر می دهند. حمید ماهی صفت را بعضی ها مستر بین ایران نامیده و برخی نیز او را مستر سین و... لقب داده اند. حمید ماهی صفت تقریبا در همه برنامه هایی که در جشن ها و عروسی ها برگزار می کند لا به لای لطایف و تقلید صدا و شیرین کاری هایش یادی از شهدا می کند، آیه ای از قرآن می خواند، حدیثی قرائت می کند، جمله ای گاه از حضرت امام و بزرگان نقل کرده و همگان به خصوص جوانان را به یاد خدا فرامی خواند. جمع کثیری از طرفداران و همچنین مخالفان ماهی صفت بر این باورند که توصیه های اخلاقی و معنوی وی تنها از سر ظاهرسازی و به این نیت است که مجالس او از سوی نهادهای نظارتی با مشکل مواجه نشود. آنها معتقدند ماهی صفت که نیم قرن از زندگی را تجربه کرده با این حربه می کوشد تا سرپوشی بر هجویات مبتذل خود قرار بدهد. این ویژگی او را از "سیدکریم" سال های سیاه طاغوت جدا می سازد و...

حقیقت آن است که نیت باطنی افراد را تنها خدا می داند و بس. اما نکته ای که باید در این بین مورد توجه قرار داد این است که حمید ماهی صفت به خاطر همان دلایلی که از سوی موافقان و مخالفانش در سطور فوق بیان شد می تواند به همین میزان از ظاهرسازی اکتفا کرده و به آن چه که به زعم دیگران در ذهن دارد دست پیدا کند؛ در حالی که آن چه که در رفتار و گفتار ماهی صفت بارها دیده شده، تلاش برای دفاع از عقاید دینی مردم مسلمان کشورمان بوده است. به طور مثال ایشان بارها در لابه لای طنازی ها و دلقک بازی های خود ناگهان در راستای تحقیر اهانت گران به ساحت نبی اکرم (ص) لطیفه ای تعریف کرده و یا سیاست های تجاوزگرانه آمریکا در خلیج فارس را به سخره می گیرد. گاهی نیز به شکل مستقیم و غیرمستقیم مبانی تفکر مادی غرب به خصوص فرضیه موهوم داروین را به زیر سوال می برد. بعید به نظر می رسد این مشی ایشان نیز تنها به خاطر جلب رضایت اداره اماکن عمومی باشد. چه این که بارها دیده شده وی این رویکرد را حتی در محافل مربوط به ایرانیان مقیم خارج از کشور که شاید نسبتی با گفتمان دینی ملت ایران نداشته باشند نیز دنبال می کند.

البته من قصد ندارم لطیفه های خلاف عفت عمومی حمید ماهی صفت را به این بهانه توجیه کنم. راقم این سطور اصرار و امید دارد حمید ماهی صفت این رفتار غلط خود را هر چه زودتر اصلاح نماید. در عین حال بر خود فرض می دانم علمداری تبلیغ حق در این عرصه از اجتماع را به حمید ماهی صفت تبریک بگویم. فراموش نکنیم بسیای از هنرمندان به اصطلاح مردمی کشومان که چهره شدنشان را بیش از آن که مدیون هنر خود باشند مرهون رسانه های بیت المال مسلمین هستند هرگز چنین همت و غیرتی را در دفاع از باورهای ملی و اعتقادی خود به خرج نداده اند.

 
فیلتر یک وبلاگ ارزشی دیگر
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم مهر 1391 ساعت 18:5 شماره پست: 1153

وبلاگ "ما تا آخرین نفس ایستاده ایم" توسط یکی از طلاب علوم دینی اداره می شد که به دلیل پرداختن به جریان دستگیری طلاب عدالتخواه فیلتر شد. به دنبال تهاجم برخی ماموران امنیتی به حوزه علمیه بروجرد و دستگیری شبانه تعدادی از طلاب عدالتخواه از جمله حجت الاسلام جهانشاهی، سایت هایی که به پوشش این خبر پرداخته بودند با تهدید نهادهای نظارتی مجبور به حذف مطلب خود گردیدند. چند وبلاگ مستقل نیز به همین دلیل در شهرهای قم، تهران، تبریز و بروجرد فیلتر شدند.

بر اساس رایزنی ها و خبرهای موجود، معدودی از مسئولان که از رفتارهای عدالتخواهانه طلاب بسیجی به ستوه آمده و موفق به محو آن نشده اند این روزها در تلاش هستند با ایراد اتهامات واهی، حجت الاسلام جهانشاهی را از نظر اعتقادی منحرف نشان دهند. در حالی که فردی به تازگی مدعی شده حجت الاسلام جهانشاهی به دلیل قرمز بودن رنگ یکی از پرچم های نصب شده توسط دوستانش در بروجرد، گرایش کمونیستی دارد اخیراً برخی دیگر از همکاران وی این ادعا را طرح کرده اند که این روحانی انقلابی نگرش حجتیه ای داشته و او و همراهانش به دلیل تحصن در حجره یک مدرسه علمیه، قصد براندازی و اقدام علیه امنیت ملی را داشته اند!!! این افراد که می پندارند این بار می توانند با یک پاپوش ساختگی برای همیشه از شرّ طلاب ولایی که منافع آنان را به خطر انداخته اند راحت شوند ویژه نامه ای را نیز در این خصوص منتشر نموده و در میان علمای شهرستان ها توزیع کرده اند. بر اساس شنیده ها جمعی از طلاب عدالتخواه تبریز و قم که خواندن اتهامات واهی این جزوه و مستندات مضحک آن را باعث انبساط خاطر دانسته اند درصدد هستند کتابی را در رد این تهمت های ساختگی و تبیین راه و منش ولایی طلاب خط مقدمی انقلاب منتشر نمایند.

چندی پیش فیلم سینمایی قلاده های طلا به خوبی از نفوذ برخی مهره های دشمن در شبکه های امنیتی به منظور حذف نیروهای مخلص و بی ادعای انقلاب پرده برداشته بود.

با یک مصاحبه شانزده نفر بازداشت شدند!
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم مهر 1391 ساعت 5:51 شماره پست: 1152

 

به فاصله یک روز پس از مصاحبه مطبوعاتی رئیس جمهور که طی آن به تعلل برخی دستگاه های امنیتی و قضایی در خصوص برخرود با متخلفان بازار ارز اعتراض شده بود دادستانی تهران اعلام کرد که شانزده نفر از اخلالگران ارزی دستگیر شدند.

این واکنش شتاب زده دادستانی در برخورد یک روزه با تعدادی از دلالان بازار ارز به این شبهه دامن زد که اگر می توان در این فرصت کم این تعداد از فعالان تاثیرگذار در گرانی نرخ ارز را شناسایی و دستگیر نمود پس چرا تا کنون اقدامی در این راستا صورت نگرفته بود؟ آیا باید مسئول نخست اجرایی کشور با کنایه های تهدید آمیز از افشای پشت پرده گرانی های اخیر به میدان می آمد تا بالاخره از سوی مسئولان قضایی با اخلالگران اقتصادی برخوردی صورت بگیرد؟

پرسش آخر این که آیا به راستی مافیای ارز و سکه تنها در اختیار این شانزده نفر بوده است؟

 
دو حاشیه بر اتفاقات امروز بازار تهران
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مهر 1391 ساعت 18:57 شماره پست: 1151

۱-بسته شدن بازار آن هم در پایتخت کشور که مرکز اصلی تبادل و توزیع کالا در گستره ملی محسوب می شود به هر بهانه ای که باشد نتیجه ای جز اخلال در شبکه اقتصاد و بالتبع آن بالا رفتن قیمت اجناس نخواهد داشت. معترضان امروز در بازارهای تهران به رغم حضور در خیابان هایی چون 15خرداد، جمهوری و ... بیش از آن که به دنبال حمله به مراکز دولتی باشند درصدد تخریب مغازه ها و مراکز تجاری خصوصی بودند. اوباش اخلال گر به غیر از حمله و غارت بانک مسکن چهارراه استانبول بیشتر تلاش خود را برای وارد ساختن آسیب به کسبه بازار متمرکز ساخته بودند. این مسئله به راحتی نشان می دهد اغتشاشگران امروز در تهران، نه تنها نسبت به گرانی موقت ارز و کالا معترض نبوده بلکه در پی افزایش قیمت ها می باشند. رسانه های عمومی می توانند با ارائه این تحلیل به روشنگری اذهان عموم نسبت به ماهیت آشوب گران پرداخته و هر چه سریعتر از بروز یک فتنه جدید ( آتش فشان های خیابانی همزمان با بازداشت یک آقازاده) پیشگیری نمایند.

2-تجمع هزار نفر آدم برای اغتشاش نیازمند هماهنگی و تبادل نظر و... است و به هیچ وجه نمی توان پذیرفت که ناگهان چند صد نفر آدم هم نظر و هم رأی در یک چهارراه گردهم بیایند. کنترل امنیت شهرها کمترین وظیفه نیروی انتظامی است. جای این پرسش به چشم می خورد که واحد های اطلاعاتی این نیرو در حالی که با بسیج عمومی به ردیابی یکی از طلاب انقلابی بروجرد (حجت الاسلام علیشاهی) پرداخته و وی را روز دوشنبه گذشته در حالی که قصد داشت در قم به دفتر مراجع رفته و صدای مظلومیت یارانش را به گوش آنها برساند با یورشی قهرمانانه! دستگیر نمودند چرا هیچ وقت نمی توانند دست فتنه گران ضدانقلاب را از پیش خوانده و یک بار هم با اقدامی پیشدستانه به کنترل اوضاع امنیتی بپردازند؟

بچه های مظلوم بسیج همان طور که در فتنه کور 88 بی هیچ توقعی جور فرار و ناتوانی برادران انتظامی را تقبل کرده و با نثار چند شهید، نظام اسلامی را سربلند ساختند اکنون نیز آماده اند در صورت ظهور هر نوع فتنه ای باز هم خالص و بی ادعا سرباز خط مقدمی ولایت و جمهوری اسلامی باشند.

توضیح سردار رادان در مورد پرونده طلبه‌های بروجردی
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مهر 1391 ساعت 12:32 شماره پست: 1150
 
خبرنامه دانشجویان ایران: جانشین رئیس پلیس کشور آخرین وضعیت شکایت پلیس از طلبه های بروجردی را اعلام کرد.

سردار احمدرضا رادان در گفتگو با  مهر در خصوص شکایت نیروی انتظامی از سه طلبه بروجردی و محکومیت آنها از سوی دستگاه قضا، اظهار داشت: به دنبال از دست دادن نیروهای انقلابی و کارآمد نیستیم. هیچگاه نیروی انتظامی اقدامی را انجام نمی دهد که سرمایه های انسانی و اجتماعی تضعیف شوند. البته این افراد باید بدانند که قانون باید رعایت شود و به اجرا در بیاید.

گفتنی است سه طلبه بروجردی در پی اعتراض به بد حجابی جلوی نیروی انتظامی تجمع می کنند که این اقدام منجر به دستگیری و صدور حکم دادگاه به حبس و شلاق این سه طلبه می شود.

 
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر 1391 ساعت 21:10 شماره پست: 1149

یادتان هست در ایام برگزاری اجلاس سران عدم تعهد در تهران، یک نماینده عضو ارشد کمیسیون امنیت ملی به راحتی با مسیح علی نژاد، خبرنگار ضدانقلاب فراری مصاحبه کرد؟

یادتان هست چند وقت پیش یکی از فعالان سایبری حزب الله با روزنامه شرق مصاحبه ای انجام داد و توسط خبرنگار روزنامه مذکور، مورد محاکمه قرار گرفت؟ این موضوع داد خیلی از نیروهای ارزشی را درآورد.

چندی پیش جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم که نسبت به رفتارهای عجیب و غریب و تبعیض آمیز دادگاه ویژه روحانیت اعتراض داشتند و از سوی مسئولان مربوطه رغبتی برای پاسخگویی ندیدند در اقدامی تاریخی به تحصن مقابل ساختمان این دادگاه در قم دست زدند. همان ایام از طرف روزنامه شرق با حجت الاسلام جهانشاهی تماس گرفتند تا مصاحبه ای را برای پوشش صدای معترضان انجام دهند. آن ایام هم مثل امروز تمام سایت های وابسته به حزب الله از سوی مسئولان امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بودند که در صورت بازتاب اخبار مربوط به قیام طلاب عدالتخواه، فیلتر خواهند شد. به رغم این شرایط خفقان آور که هرگز برای خودفروخته های داخلی اعمال نگردیده است روحانی عدالتخواه و بسیجی ما با قاطعیت به خبرنگار مذکور اعلام کرد: مواضع روزنامه شرق از نظر ما مشکوک بوده و ما به دلیل عدم حرکت آن نشریه در مسیر اصیل انقلاب، حاضر به مصاحبه نیستیم.

یادم نمی رود روزی مقابل مصرع (بیت) منتظری، فردی در حال توهین به جمهوری اسلامی بود. با ملایمت دستی بر دهانش کوبیدم! و نگذاشتم کلمات رکیکش را به زبان بیاورد. بنده خدا داد زد: اگر این جا نتوانم حرفم را بزنم کجا بزنم؟ در جوابش گفتم: توی رادیوهای بیگانه! ما کجا حرفمان را بزنیم که نه آن ور آب جایگاهی داریم و نه این طرف بلندگویی برایمان باقی گذاشته اند.

علی رضا جهانشاهی و چند طلبه بسیجی دیگر نزدیک بیست روز است که بدون محاکمه در زندان به سر می برند. باز هم تمام سایت های وابسته به جریان حزب الله به شدت از بازتاب اخبار مربوط به این موضوع منع شده اند. چند وبسایت هم به خاطر پیگیری این خبر فیلتر شدند. مسئولان وزارت بوق با نا... از نجابت بچه های حزب الله سوءاستفاده می کنند. در خصوص این بی انصافی ها و ناعدالتی ها حرف هایی داریم که هر جمله اش برای استیضاح وزیر مربوطه (البته در منظر افکار عموم) کافی است. کاش این توانی که صرف تعقیب و مراقبت طلبه های بسیجی می شد در راه کنترل مفاسد اقتصادی و نظارت بر بازار ارز و ... به کار می رفت تا لااقل از ردیف بودجه های ...، نفع بیشتری به مردم می رسید. یک چیز را هم به مسئولان امر بگویم که شاید در این سال های پشت میز نشینی کسی به روی مبارکشان نیاورده باشد؛ محکمه عدل الهی، وزیر و وکیل نمی شناسد. آه مظلوم اگر بگیرد تر و خشک را با هم می سوزاند. حقوقتان پایدار، شکمتان پر تورم، با آبروی انقلاب بازی نکنید.

 
سرانجام تلخ نهی از منکر
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر 1391 ساعت 20:29 شماره پست: 1148

جهان نیوز: همان روزی که از "هادی محبی" با ضربات چاقو پذیرایی شد، تصور چنین آینده ای چندان هم دور از ذهن نبود.
 
13 سال پیش در روز دوم ماه مبارک رمضان وقتی "هادی محبی" به پسرک سیگار به لب تذکر داد، پسرک در جواب نهی از منکر هادی، سینه ی او را شکافت و هادی اولین شهید راه نهی از منکر شد.
 
پسرک به اعدام محکوم شد ولی پدر هادی در پای چوبه ی دار از حق خود گذشت.
 
باید پذیرفت که هادی محبی های جامعه ی ما تعدادشان زیاد نیست و از آن روز تا به حال کمتر کسی این دو فروع مهم دین را به روی خودش آورد و شجاعت و جسارت عمل به آن ها را داشت،
 
در تمام این سال ها بودند کسانی که نگذارند واجب خدا بیش از این فراموش شود. و در این راه آسیب های زیادی را متحمل شدند، آسیب ها و هزینه هایی که هر روز بیش از گذشته می شود.
 
تنها حوادث مشابه در سال 1391 را مرور می کنیم:
 
اردیبهشت ماه 1391:
 

"سید محمود مصطفوی منتظری" امام جماعت مسجد انصار الحسین (ع) تهران در اثر ضربه‌ یکی از اراذل چشم چپش را از دست داده، به طوری که پزشکان بیمارستان لبافی نژاد مجبور به تخلیه چشم او شدند.
 
خرداد ماه 1391:

حجت الاسلام "فرزاد فروزش" امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران به دلیل اقدام برای نجات یک دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش در خیابان شریعتی تهران، بینایی چشم راستش را از دست داد.
 
تیرماه 1391 :
 
حجت الاسلام "علی خلیلی" طلبه جوانی که با دو نوجوان همراهش به رفتار ناشایست سرنشینان پراید و موتورسیکلتی که همراه آنها بود اعتراض کردند، از سوی یکی از آن ها و از ناحیه شاهرگ گردن مورد اصابت چاقو قرار گرفت و به شدت مجروح شد.
 
مرداد ماه 1391:
 
حجت الاسلام "سید علی بهشتی"، روحانی آمر به معرف و ناهی از منکر، این بار در شهر کوچکی مثل شهمیرزاد (توابع شهرستان مهدی شهر در استان سمنان)، مورد ضرب و شتم دو دختر جوان قرار گرفت.
 
شهریورماه 1391:
 
"امیر حسین وظیفه"، دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال، به دلیل درگیری با پنج تن از اراذل و اوباش و مزاحمین نوامیس مردم به شدت از ناحیه سر و صورت آسیب دید و حال او وخیم اعلام شده است.
 
اصل هشتمی که هنوز مغفول مانده است
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تدوین گران قانون اساسی توجه ویژه ای به این موضوع داشته اند و یک اصل از قانون اساسی کشورمان را به این موضوع اختصاص داده اند. در اصل هشتم قانون اساسی آمده است:
 
« در جمهوری اسلامی ایران، دعوت به خیر، "امر به معروف و نهی از منکر" وظیفه‏ای است همگانی و متقابل که بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت است و شرایط و حدود و کیفیت آن را قانون معین می‏کند.»
 
اصلی که بر مبنای اصول دینی بنا شده است. این اصل برگرفته از آیه71 سوره توبه است: "وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ "
 
. مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و نماز برپا مى دارند و زکات مى دهند و خدا و رسولش را اطاعت مى کنند، خداوند به زودى آن ها را مورد رحمت خود قرار مى دهد، مسلما خدا نیرومند و فرزانه است.
 
آیه ی ذکر شده در بالا تنها آیه ای نیست که به اهمیت امر به معروف و نهی از منکر اشاره می کند و در آیه های دیگری نیز مومنین به انجام این فریضه الهی دعوت شده اند. که نمونه هایی از آن را ذکر خواهیم کرد:
 
وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ / و باید از میان شما گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند . 104 آل عمران
 
یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُوْلَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ / به خدا و روز جزا ایمان دارند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و به انجام کارهاى خیر مى شتابند. این گروه از شایستگانند. 114 آل عمران
 
همچنین روایات متعددی از معصومین در این زمینه نقل شده است. حضرت محمد (ص) میفرمایند : لَتَأمُرُنَّ بِالمَعروفِ ولَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیَعُمَّنَّکُم عَذابُ اللّه . یا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید ، یا عذاب خدا همه شما را فرا مى‏گیرد . (وسائل الشیعه : 11 / 407 / 12 منتخب میزان الحکمة : 376) و در حکمت سوم نهج البلاغه حضرت علی (ع) امده است: لاتترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلط می شوند آنگاه هرچه خدا را بخوانید جواب ندهد.
 
امر به معروف در کلام رهبری
 
 
 
احیای امر به معروف و نهی منکر در جامعه اسلامی و همه گیر کردن آن از مدت ها قبل یکی از دغدغه های اصلی معظم له بوده است. ایشان در سخنرانی در میان اقشار مختلف مردم در 29 مهرماه سال 71 می فرمایند: « مبادا در گوشه و کنار، یا در دستگاه انتظامی یا قضائی، کسانی باشند که راه را جلو آمر به معروف و ناهی از منکر سد کنند! مبادا کسانی باشند که اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر کرد، از او حمایت نکنند، بلکه از مجرم حمایت کنند! البته خبرهایی از گوشه و کنار کشور، در بعضی از موارد به گوش من می رسد. هرجا که بدانم و احساس کنم و خبر اطمینان بخشی پیدا کنم که آمربه معروف و ناهی از منکر، خدای نکرده مورد جفای مامور و مسئولی قرار گرفته، خودم وارد قضیه خواهم شد.... پیداست که این جوانان متمایل به امر به معروف و نهی از منکرند. بنابراین، وظیفه ی ما، مسئولین، قانون گذاران و مجریان است که راه و زمینه را برای اجرای این واجب الهی هموار و فراهم کنیم. امروز بحمدالله مجلس شورای اسلامی، مجریان، مسئولین کشور و دستگاه قضائی، همه از خود این ملت اند.»
 
معظم له در خطبه های نماز جمعه تهران در سال 79 در اهمیت ضرورت امر به معروف و نهی از منکر می فرمایند: « اولین فایده ی امر به معروف و نهی از منکر همین است که نیکی و بدی، همچنان نیکی و بدی باقی بماند... بدترین توطئه ها علیه مردم این است که طوری کار کنند و حرف بزنند که کارهای خوب، کارهایی که دین به آن ها امر کرده است و رشد و صلاح کشور در آن هاست در نظر مردم به کارهای بد، و کارهای بد، به کارهای خوب تبدیل شود. این خطر بسیار بزرگی است.»
 
گویا عدم برنامه ریزی مناسب در عرصه های مختلف فرهنگی و اجتماعی در دوران اصلاحات سبب شده بود که ایشان دوباره در همان سال در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام، این نکته مهم را گوشزد کنند: «یک نکته را هم می خواهم یادآوری کنم و آن نظام امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر واجب حتمی همه است؛ فقط من و شما به عنوان مسئولان کشور وظیفه مان در باب امر به معروف و نهی از منکر سنگین تر است.»
 
شارع مقدس، نص صریح قانون اساسی، رهبری معظم انقلاب و مردم دین دار و آزاده به وجوب امر به معروف و نهی از منکر و عمل به آن تاکید دارند، با این حال امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ی ما یک فریضه ی مغفول است که یکی از جنبه ها و ابعاد آن، امر به معروف و نهی از منکر در عرصه های فرهنگی و اجتماعی است.
 
هرچند که امر به معروف مستلزم فراهم بودن شرایط خاصی است که باید از سوی مردم مدنظر قرار گیرد. اما در مقابل با رشد فزاینده حمله به ناهیان از منکر در سالیان اخیر، توجه ویژه به این امر در میان مسئولین فرهنگی جهت نهادینه کردن آن و از سوی دیگر نگاه ویژه مسئولان انتظامی در برخود با اراذل و اوباش و ضاربینی که جان مردم را به خطر می اندازند از ضررویاتی است که هر چه سریعتر باید تامین شود. تا پس از این در کشوری که ادعای ام القرائی جهان اسلام را یدک میکشد، شاهد وقوع چنین حوادث تلخ و ناگواری نباشیم.

اعتراض به ایجاد دبستان های مختلط

+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر 1391 ساعت 20:26 شماره پست: 1147

حجت الاسلام و المسلمین حاج حسین تقی پور ، امام جمعه محترم بخش گتاب ، در بخش مهمی از سخنانشان به دفاع از مردم شریف گتاب و انتقاد از برخی مسئولین استانی و شهرستانی پرداختند.

نمی توانم بشنوم در برخی از جاها بگن که بخش 184 شهید داده ی گتاب در امورات فرهنگی و مربوط به عفاف و حجاب و در امورات مربوط به گازرسانی ، اینها مردم شلوغی هستند. نمی توانم بشنوم که برخی بگویند تا یه کاری می شود در گتاب ، فلان می شود!

بنده رسما بی تدبیری برخی مسئولین اداره آموزش و پرورش بابل و شخص مدیرکل آموزش و پرورش استان را علت بوجود آوردن شرمندگی ما از شهدا در هفته دفاع مقدس می دانم. ما یقین داریم بی تدبیری اداره آموزش و پرورش بابل سبب شرمندگی ما در برابر 184 شهید بخش گتاب شده است. تدبیر کنید امور را ...! 1 سال پیش به شما تذکر دادم که پسر و دختر را جدا کنید. مسئولین گفتند : امسال زمینه آماده نیست. 1 سال دیگر انجام می دهیم. گفتیم : چشم!

4 یا 5 ماه پیش رسما از طرف دفتر به شما تذکر دادیم که دختر و پسر جداسازی شوند. ششم ابتدایی ما همان اول راهنمایی است. پنجم ابتدایی ما نامزد دارد. چهارم ابتدایی ما بالغ است. ماهواره ها چشم و گوش بچه را باز کرده. شما به ما قول دادید. رئیس آموزش و پرورش بابل شما قول داده بودی! بی تدبیری شما و معاونینتان سبب شرمندگی ما شد. شهید آهی ها کجایید؟ ای شهدا! شما در دوران ستمشاهی کارهایی می کردید که ما در دوران حکومت اسلامی نمی توانیم انجام دهیم.

از داخل آموزش و پرورش به مردم گرا دادند که اگر شما شلوغ کنید ..... ! تا اول مهر ، بخشنامه به اولیا اعلام نشد. تابلوی سردرب مدرسه عوض نشد.  چند ماه قبل به شما اعلام کردم.

40 نفر دختر و پسر در یک کلاس هم راندمان تحصیلی پایین می آید و ... مگر خودتان نگفتید که دختر سوم ابتدایی نامه ای می نویسد که نمی توان به زبان آورد. چرا ما را شرمنده شهدا کردید؟ آقای مدیر کل مگر با شما تماس نگرفتم؟ فرماندار به من قول پیگیری داد. هنوز با فرماندار کاری ندارم. تا ببینیم چه می کند؟ امیدوارم پی گیری کند.

می گویند خانواده ها راضی هستند. من اولیا را دیدم. شاید چند نفر گفته باشند. اما چندنفر حسابشان از مردم گتاب جداست. 4 صفحه امضا خطاب به رئیس آموزش و پرورش بابل نزد من موجود است که خانواده ها می گویند که به هیچ وجه به اختلاط راضی نیستند و حتما و حتما باید دو شیفته کنید. و حالا مسئولین لج کردند که 2شیفته نمی کنیم. چرا شما لج می کنید؟ بعد در هفته ی دفاع مقدس در چند مجلس و چند یادواره نشستید و این شد گرامیداشت شهدا و هفته دفاع مقدس؟ اینجا خون شهید آهی ها و 184 شهید بخش گتاب است که باید جواب داد ... مگر اسلامی کردن دانشگاه و مدارس صحبت آقا نبود؟

متن کامل در ادامه مطلب...!

منابع :

سایت رسمی نمازجمعه بخش گتاب

پایگاه خبری و تحلیلی شبکه نیوز

وبلاگ حجت الاسلام ناصری

اقتدار قضائی با محاکمه قالیباف و مطهری کاملتر خواهد شد
+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391 ساعت 21:42 شماره پست: 1146
...شبکه ایران پیرامون اتهامات قالیباف نوشت: شکایت هیئت دولت از محمد باقر قالیباف یکی از استثنایی ترین پرونده های قضایی کشور است. ماجرا به آنجایی بر می گردد که سال 1387 فایل صوتی منتشر شد که حاوی اتهامات بسیار زشت اخلاقی و همچنین پاره ای سخنان ضد امنیتی علیه هیئت دولت بود. گفته می شود پس از انتشار این فایل صوتی، حجت الاسلام محسنی اژه ای که سمت وزیر اطلاعات وقت را در اختیار داشت، فایل صوتی را با صدای باقر قالیباف تطبیق داد و تایید کرد که این سخنان زشت و اتهامات بی سابقه توسط شهردار تهران ابراز شده است. پس از این اتفاق، هیئت دولت وقت به اتفاق از شهردار تهران شکایت کردند. گفتنی است محتوای این فایل صوتی به قدری شنیع و زشت است که در صورت رسیدگی به آن، محروم شدن قالیباف از کلیه مناصبش و برباد رفتن آرزوی او برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کمترین تبعات آن خواهد بود. ...

سرویس سیاسی بی باک؛ مهدی صاحبی: پس از محاکمه عادلانه برخی از متهمان اقتصادی و سیاسی و اجرای احکام تعدادی از آنان، علی مطهری و محمد باقر قالیباف دو تن از متهمان باقیمانده ای هستند که افکار عمومی انتظار محاکمه و برخورد جدی دستگاه قضائی با آنها را دارند.

در سال جاری دستگاه قضائی با برخورد قاطع خود با برخی دانه درشتهای اقتصادی و سیاسی، رائحه امید عدالتمحوری و عدم تبعیض را در دل مردم زنده کرد  تا اینکه امروزه می توان با جرات بیشتر این نوید را داد که با ادامه این سیره اخیر دستگاه قضائی علیه دانه درشتها، کمتر کسی جرات دست درازی به بیت المال و سیاه نمایی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی و آرمانهای امام (ره) و انقلاب اسلامی را داشته باشد. 

برخی بر این تصورند که تا کنون اغلب این مردم و قشر مستضعف جامعه بودند که بخاطر خطاها و اشتباهات جزئی خود به پای میز محاکمه کشیده اند و تاوانی بسیار سنگینتر از فساد دانه درشتهای اقتصادی و سیاسی و امنیتی داده اند اما استمرار برخوردهای اخیر دستگاه قضا با منسوبان به باندهای قدرت و ثروت می تواند نشانگر انقلابی بزرگ و ضروری در سیستم قضائی کشور باشد که این امر در صورت استمرار به خودی خود بسیاری از مشکلات و معضلات کشور را حل خواهد کرد.

بعد از برپایی دادگاه متهمان فساد بزرگ اقتصادی از سوی دستگاه قضا و صدور احکام آنان و همچنین بازداشت مهدی و فائزه هاشمی و علی اکبر جوانفکر که هر یک از آنها برای برخی جریانات و افراد صاحب منصب خط قرمز تلقی می شدند؛ جا دارد که دستگاه قضا با رویکرد مطلوب در پیش گرفته و بنابر درخواست افکار عمومی به اتهامات محمد باقر قالیباف و علی مطهری نیز رسیدگی نماید تا هیچ شبهه و شائبه و بهانه ای در دست مردم و گروههای مختلف جامعه باقی نماند و دستگاه قضا نیز اثبات نموده باشد که در اجرای عدالت با هیچ شخص و جریانی تعارف و رودربایستی ندارد.

اتهامی که دولتی ها بر محمد باقر قالیباف وارد می دانند

این حق دولتی هاست که علیه کسانیکه پای خود را از دایره نقد بیرون گذاشتند و علیه دولت سیاه نمایی و تخریب نمودند؛ شکایت کنند.

شکایت اعضای هئیت دولت از محمد باقر قالیباف یکی دیگر از پرونده هایی است که دستگاه قضا می تواند با رسیدگی عادلانه به آن، اقتدار و بی طرفی خود را بیش از گذشته به اثبات رساند.



شبکه ایران پیرامون اتهامات قالیباف نوشت: شکایت هیئت دولت از محمد باقر قالیباف یکی از استثنایی ترین پرونده های قضایی کشور است. ماجرا به آنجایی بر می گردد که سال 1387 فایل صوتی منتشر شد که حاوی اتهامات بسیار زشت اخلاقی و همچنین پاره ای سخنان ضد امنیتی علیه هیئت دولت بود. گفته می شود پس از انتشار این فایل صوتی، حجت الاسلام محسنی اژه ای که سمت وزیر اطلاعات وقت را در اختیار داشت، فایل صوتی را با صدای باقر قالیباف تطبیق داد و تایید کرد که این سخنان زشت و اتهامات بی سابقه توسط شهردار تهران ابراز شده است. پس از این اتفاق، هیئت دولت وقت به اتفاق از شهردار تهران شکایت کردند. گفتنی است محتوای این فایل صوتی به قدری شنیع و زشت است که در صورت رسیدگی به آن، محروم شدن قالیباف از کلیه مناصبش و برباد رفتن آرزوی او برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کمترین تبعات آن خواهد بود.

علی مطهری؛ متهمی با پرونده های رنگارنگ

 علی مطهری علی رغم اینکه در خانواده ای بزرگ و منسوب به پدری عالم و فرهیخته می باشد امّا نوع رفتار و گفتار وی هیچ سنخیتی با مقام علم و اندیشه ندارد و به نظر می آید که عدم طی کردن پلکان رشد توسط وی در رسیدن به مقام و منصب سیاسی و اجتماعی از طرق مرسوم و معقول، او را گرفتار توهمات زیادی نموده است.

بی باک سال گذشته در این زمینه نوشت: توهم خود بزرگ بینی و کوچک بینی دیگران، توهم عمار بودن و بی بصیرتی غیر خود، توهم صحابه رسول الله بودن  و منافق بودن اصولگریان قبول شده در ایام فتنه، توهم ... و مربا بودن دیگر نمایندگان و...

علی مطهری از جمله نمایندگانی است که بارها اصول و ارزشهای متعارف جامعه را زیر پا گذاشته است و به اصول اولیه اخلاقی که حتی بسیاری از اهالی چاله میدان نیز به آن پایبندند، پشت نموده است.

عدم برخورد دستگاههای مربوطه با وی کار را به جای رسانده است که این نماینده نه تنها از فحاشی و هتاکی های مکرر خود ابراز پشیمانی نکرده است، بلکه انگار تازه این نوع ادبیاتها به دهان وی مزه کرده و قصد ابداع الفاظ توهین آمیز جدید کرده است.

سئوال اینجاست که آیا این توهین های صریح و مکرر و ادبیات چاله میدانی این نماینده مجلس جای تاسف بیشتر دارد یا برخی تمثیلات عوامانه رئیس جمهور از قبیل  " ممه را لولو برد " که برخی رسانه ها کم مانده بود تا از آن تعبیر آقای احمدی نژاد به فاجعه و بحران یاد کنند؟!

جالب اینجاست که در یک برهه زمانی علی مطهری بعد از اهانت های مکرر به برخی نمایندگان مجلس و مقامات کشور، به یکباره متحول و مودب شده و در واکنش به توهین یک فرد عادی به فائزه هاشمی تا حد دق کردن پیش رفت و طی نامه ای از رئیس دستگاه قضا خواست تا آن جوان را محاکمه و مجازات کند!

بی باک ضمن عرض پوزش از کاربران فهیم و اخلاق مدار، در ادامه برخی از کلمات قصار و هنرنمایی های آقای علی مطهری در تحقیر و توهین به سایر نمایندگان و مسئولین را جهت تنویر افکار عمومی و شناخت هرچه بیشتر ماهیت این نماینده، منتشر می کند.

توهم خود بزرگ بینی در یک مناظره رادیویی

* اواسط خرداد 89 بود که مناظره رادیویی رادیو گفت و گو میان مهدی کوچک زاده و علی مطهری، دو تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی صورت گرفت.

در ابتدای این مناظره که با پیرامون تذکر هیئت داوری فراکسیون اصولگرایان به علی مطهری برگزار شد، کوچک زاده با اشاره به اعتراض مردم به حجت الاسلام سید حسن خمینی در مراسم سالگرد امام راحل و نامه علی مطهری در توهین به مردم معترض و رئیس جمهور، گفت: اشکال اصلی که بنده وارد می دانم به این یادداشت آقای مطهری است که اولاً ایشان به چه دلیلی خودشان را مجاز می دانند که به نمازگزاران روز جمعه که با شعار دادنشان موجب ایجاد وقفه و حتی قطع سخنرانی سید حسن خمینی شدند، توهین کنند. ثانیاً ایشان خودشان را به چه دلیلی مجاز می دانند به رئیس جمهور قانونی کشور توهین نمایند.

کوچک زاده همچنین خطاب به مطهری گفت: آقای علی مطهری، شمایی که فلسفه خواندی، دکترای الهیات داری، ادبیات عرب خواندی، آیا اینجا اجازه هست که ما هم به شما بگوییم که شما مثل یک کودک عزیزکرده ای شده ای که دهانت را باز می کنی و هر حرفی که دلت می خواهد می زنی؟ نکند خدای ناکرده به واسطه وابستگی به یک خاندان شریف خودت را تا این حد در بیان مطلب آزاد می دانی؟ و اسم این را آزادی بیان می گذاری؟ این آزادی بیان نیست، این هتاکی  است.

در ادامه مناظره علی مطهری در پاسخ به کوچک زاده به کنایه گفت: من به آقای کوچک زاده توصیه می کنم که با افراد بزرگ زاده در نیفتند.


خفه شو ، بتمرگ سر جات ...



* در تاریخ   2 تیر 1389 رسانه ها گزارش دادند: 

علی مطهری نماینده مردم تهران، در مخالفت با فوریت طرح معتبر بودن اساسنامه جدید دانشگاه آزاد مصوب شورای عالی فرهنگی، با خواسته بیش از 150 نماینده مخالفت کرد و گفت که باید منتظر نظر شورای نگهبان ماند.

وی سپس با متهم کردن منتقدان اقدام اخیر مجلس به استفاده ابزاری از بیانات رهبر انقلاب، در سخنانی  اظهار داشت: آقای حسینیان در صحبت‌های خود گفتند به این طرح رای بدهید تا مشکلات اصولگرایان حل شوداصولگرایان هیچ مشکلی جز امثال جنابعالی و دوستانتان که برنامه دیروز را اجرا کردید ندارند، مثل آقای کوچک‌اف که ریشه روسی دارد و نام کوچک‌اف را به کوچک‌زاده تبدیل کرد.

پس از این سخنان و سکوت چند لحظه ای همه نمایندگان، کوچک ‌زاده به به این اهانت صریح مطهری واکنش نشان داد.

مطهری هم سپس در یک هنرنمایی جدید، کوچک زاده را با عبارات رکیکی چون "خفه شو، بتمرگ سر جات ..." آماج توهین های خود قرار داد.

 

برای دانلود این فایل صوتی اینجا کلیک کنید

رادیو سراسری هم که این جلسه را همانند دیگر جلسات علنی مجلس به صورت زنده پخش می شد، بلافاصله پس از اظهارات غیراخلاقی مطهری همانند مدیر جلسه علنی مجلس، اقدام به قطع صدای وی کرد.

در این حین رسایی به سمت کوچک ‌زاده رفت و وی را به آرامش و سعه صدر و شنیدن ادامه سخنان توهین آمیز مطهری فراخواند.

( گفتنی است، الفاظ جاری شده از دهان مطهری به حدی زشت و زننده بود که وی بعد از چند روز مجبور شد در قالب نامه ای به توجیه آن بپردازد)

توهم عمار پنداری

* علی مطهری در آذرماه 89 در پاسخ به سوالی که درباره مشخصات عمار از وی پرسش شده بود گفت:عمار مصداق بارز کسی است که بصیرت داشت و فریب فتنه را نخورد و به امام و مقتدای خود نیز ضربه نزد. بسیاری از افراد در فتنه ی اخیر فریب نخوردند، اما با رفتار غلط خود به رهبری لطمه زدند و مصداق عمار نیستند.

وی همچنین در ادامه تاکید کرد: کسانی که فجایع کهریزک، کوی دانشگاه و مجتمع سبحان را پدید آوردند یا در مقابل این فجایع و در قبال آن مناظره های کذایی سکوت و یا تأیید کردند، مصداق عمار نیستند. عمارها کسانی هستند که ادعای تقلب در انتخابات و دعوت حضور در خیابان ها را محکوم کردند و آن را ظلم بزرگ تر دانستند و تخلفات طرف مقابل و سوء مدیریت بحران را نیز محکوم کردند.

نماینده مردم تهران تصریح کرد: بنابراین امثال خودم را به عمار نزدیک تر می دانم تا کسانی که ادعای عمار بودن دارند. آن ها را دوستان نادان رهبری می دانم که به نوبه ی خود به ایشان ضربه زدند.

علی مطهری از جانب پیامبر اسلام (ص) دستور تخریب دارد!

بعد از اعلام موجودیت جبهه پایداری انقلاب اسلامی در تیرماه سال جاری و استقبال گسترده عموم نخبگان و چهره های شاخص اصولگرایی از این جبهه، علی مطهری در اظهاراتی عجیب موسسین این جبهه را با منافقین صدر اسلام مقایسه کرد!

علی مطهری در مصاحبه با یک سایت خبری پیرامون جبهه پایداری گفت:  اینان وصل به دولت هستند و از قدرت رسانه‌ای، مالی و سیاسی خوبی برخور دارند،بعید می‌دانم پایگاه اجتماعی قوی داشته باشند.

مطهری همچنین گفت: جبهه پایداری از پیوند حامیان دولت در مجلس و برخی از اخراجی‌های دولت تشکیل شد. آقاتهرانی، روح الله حسینیان، کوچک زاده، رسایی و زارعی نمایندگان دو آتشه حامی دولت‌های احمدی‌نژاد، در کنار صادق محصولی از نزدیکان رئیس دولت نهم و دهم قرار گرفتند؛ تا با حمایت آیت الله مصباح یزدی گرد هم جبهه پایداری را تشکیل دهند.

مطهری تاسیس جبهه پایداری را شبیه تاسیس مسجد ضرار در صدر خواند؛ و اظهار داشت: به هر حال تاسیس جبهه پایداری را شبیه تاسیس مسجد ضرار در صدر اسلام می بینم. در آن زمان عده ای به نام مسجد علیه اسلام فعالیت می کردند و پیامبر دستور تخریب آن مسجد را دادند. امروز نیز عده ای با تاسیس جبهه پایداری، به نام وحدت، تفرقه ایجاد می کنند!

( اینکه بزرگانی چون علامه مصباح و آقا تهرانی و ... شبیه موسسان مسجد ضرار ( منافقین ) باشند و علی مطهری که تخریب کننده این جبهه می باشد، جایگاه صحابه خاص پیامبر اسلام (ص) داشته باشد، نکته جالبی است که تنها این نماینده مجلس قدرت ادایش را دارد. )

مطهری همچنین گفته است: قبلا در مصاحبه ای گفتم که اگر این اقدام ( تاسیس جبهه پایداری) به معنی جدا شدن از اصولگرایان باشد امری مبارک است چون افراطی های این گروه در فکر و عمل اصول گرا نیستند و برداشتهای خاصی از مبانی اصول گرایی مانند ولایت فقیه و آزادی دارند

مخالفان علی مطهری مربایند!

* نشست مناظره اسدالله بادامچیان قائم مقام دبیرکل حزب موتلفه اسلامی و نماینده مجلس، مصطفی کواکبیان دبیرکل حزب مردم سالاری و عضو فراکسیون اقلیت مجلس و علی مطهری نماینده مجلس شورای اسلامی عصر دیروز ( 29 آبان ماه 1390) در دانشکده مدیریت دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد.

مطهری در بین سخنان خود اصولگرایان را این گونه قلمداد کرد که به گفته او عقل خود را تعطیل کرده‌اند که در این زمان کواکبیان خطاب به وی گفت من از حرف‌های مطهری خجالت می‌کشم و مطهری در پاسخ گفت شما خجالت را هم شرمنده کرده‌اید.

همچنین مطهری در ادامه این مناظره خطاب به بادامچیان گفت که  اصولگرایان، مربای سیاسی هستند که هر جا با مشکل روبرو می‌شوند، می‌گویند باید ببینیم نظر رهبری چیست و این موضع‌ غلط است خود رهبری نیز نمی‌خواهند یک عده مربا دورش باشند!

بادامچیان در واکنش به این اظهارات توهین آمیز مطهری گفت: آقای مطهری که بنده افتخار شاگردی پدرشان را دارم، باید بگویم بهتر است که برای مردم احترام قائل شود. زمانی که وی از رئیس جمهور سؤال کرد، بنده جلوی کار ایشان را نگرفتم و گفتم سؤال حق نماینده و پاسخ حق رئیس جمهور است اما دیگرانی که با وی همراهی نکردند، باید گفت به نظر آقا این کار را انجام ندادند؟
وی ادامه داد: آقای مطهری باید به سایر نماینده‌ها احترام بگذارد و اگر آنها مصلحت نمی‌دانند، نباید بگوید یک عده مربا هستند، آیا این بحث درست است.

بادامچیان خطاب به دانشجویان گفت: آیا می‌توان به مخالف خود گفت مربا؛ این حق ماست که طرز تفکری را قبول نداشته باشیم اما نمی‌توان گفت مخالف من حق حرف زدن و بیان عقیده ندارد.

زمانیکه علی مطهری متوجه شد که بار دیگر افتضحاح جدیدی را به بار آورده است، در توضیح به کار بردن واژه " مربا" که مورد اعتراض بادامچیان و برخی حاضران واقع شده بود، گفت: منظور من مربای سیاسی بود!

کواکبیان در واکنش به این توهین مطهری به وی گفت:  آقای مطهری اگر بیشتر توضیح بدی خراب ‌تر می‌شود.

آیا ترانه "مربای سیاسی" علی مطهری را باید آخرین آلبوم اهانت ها و فحاشی های وی در سال 90 دانست یا اینکه علی مطهری در آستانه انتخابات چندین آلبوم جدید در این زمینه بیرون خواهند داد؟! 

 

برای دانلود این کلیپ اینجا کلیک کنید

نطق هتاکانه سیاسی - جنسی علی مطهری علیه دولت و سپاه پاسداران

علی مطهری در اردیبهشت ماه سال جاری طی یک نطق سیاسی - جنسی ، علاوه بر توهین به رئیس جمهور و دولت، مدعی دخالت سپاه پاسداران در ‌حوزه‌های انتخابیه شده و گفت: ‌"دخالت سپاه پاسداران در بسیاری از حوزه‌های انتخابیه به منظور حمایت جدی از کاندیداهای مورد نظر این واقعیت را تأیید می‌کند".

این ادعاهای مطهری بلافاصله در صدر اخبار رسانه‌های بیگانه و ضدانقلاب قرار گرفت و این رسانه‌ها بخش برتر سایت‌های خود را به پوشش این اظهارات مطهری اختصاص دادند.


بی‌بی‌سی فارسی رسانه وابسته به رژیم سلطنتی انگلیس خبر اول خود را به نطق علی مطهری اختصاص داد و با انتخاب تیتر "اعتراض علی مطهری به 'دخالت سپاه' در انتخابات مجلس نهم" نوشت: "علی مطهری، نماینده تهران در مجلس ایران با "مشهود دانستن" دخالت سپاه پاسداران در تعداد زیادی از حوزه‌های انتخابات مجلس گفت: "بسیاری از کاندیداهایی که چه در آن حوزه ها چه رای آوردند و چه رای نیاوردند این موضوع را تایید می‌کنند."

بی‌بی‌سی‌ فارسی همچنین نوشت: "انتقادات این نماینده مجلس، در شرایطی مطرح می‌شود که در پی برگزاری مرحله اول انتخابات نهمین دوره مجلس ایران، عده‌ای از نمایندگان مجلس هشتم در نطق‌های خود در صحن علنی به انتقاد از بروز "تخلف" در انتخابات پرداخته‌اند".

 


رادیو فردا رسانه سازمان جاسوسی آمریکا «‌CIA» نیز اظهارات علی مطهری را در اخبار برتر خود منتشر کرد و تیتری مشابه تیتر بی‌بی‌سی فارسی را برای این خبر انتخاب کرد.

رادیو فردا نوشت: "علی مطهری، نماینده مجلس شورای اسلامی، در نطق پیش از دستور روز یکشنبه خود سپاه پاسداران را متهم کرد که در انتخابات مجلس نهم دخالت کرده است و گفت که این دخالت، آفتی برای سپاه و نظام اسلامی است."

 


از سوی دیگر سایت رادیو کوچه وابسته به وزارت امور خارجه آمریکا با انتشار سخنان مطهری در جلسه امروز مجلس نوشت: علی مطهری، نماینده منتقد دولت در مجلس شورای اسلامی در نطق روز یک‌شنبه، 20 مه، خود در صحن علنی مجلس از دخالت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در برخی از حوزه‌های انتخابیه مجلس نهم خبر داده است.

 


همچنین رادیو زمانه رسانه وابسته ‌سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی «موساد» در اقدامی مشابه سایت‌های مذکور به پوشش کامل اظهارات علی مطهری پرداخت و از قول وی نوشت: "احمدی‌نژاد و مشایی "تحریک جنسی" را آزاد کرده‌اند."

 

صحبت‌های مطهری در آن ایام همچنین جزو موضوعات داغ سایت صهیونیستی بالاترین قرار گرفت و لینک مربوط به ادعاهای وی سومین لینک داغ این سایت صهیونیستی بود.

حال آیا علی مطهری با این همه اتهام متعدد و آقای قالیباف با اتهامات مطرح شده علیه وی از سوی دولت و همچنین شائبه هایی درباره سوء استفاده های انتخاباتی وی از اموال و امکانات شهرداری تهران در انتخابات مجلس نهم و همچنین انتخابات آتی ریاست جمهوری، محاکمه و مجازات خواهند شد؟

 

سعید قاسمی خطاب به صادق لاریجانی:

+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391 ساعت 16:56 شماره پست: 1145

 پشت ورق چه خبر است؟ / نسل ما برای عدالت ریش که هیچ، جان در طبق اخلاص می گذارد!

حاج سعید قاسمی، سردار جبهه‌های جنگ و عضو جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در یادداشتی به بررسی ابعاد بازگشت مهدی هاشمی و دستگیری فائزه هاشمی پرداخت و به سوژه لطیفی که این روز‌ها پیرامون تراشیدن ریشش در صورت دستگیری فائزه هاشمی در گرفته است، پاسخ داد. متن این یادداشت به شرح است: 

 
دیروز پس از اقدام انقلابی اما بسیار دیرهنگام قوه محترم قضائیه درخصوص بازداشت یکی از سران کذایی فتنه ۸۸ (علیرغم سرباز کردن زخم کهنه آن و زنده شدن تمامی خاطرات تلخ آن ایام) آنقدر خوشحال شدم که قصد آن کردم تا طی مراسمی رسمی در یکی از دانشگاه‌های تهران به وعده خویش جامه عمل بپوشانم. 
 
در روزهای سخت جنگ که بار‌ها و بار‌ها در عمق خاک عراق، تا سلیمانیه و حلبچه می‌رفتم، حاضر نبودم حتی از خوف لو رفتن و اسارت بدست دشمن به محاسن خود دست بزنم. تنها یکبار توفیق! این امر نصیبم شد و آن‌هم زمانی بود که به علت مجروحیت ما بین دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک به بیمارستان منتقل شدم و پرستار بیمارستان با استفاده از غفلت بیهوشی من و به منظور جراحی جراحت گلویم، محاسنم را از ته تراشید که خود به دعوای یک هفته‌ای من با پرسنل بیمارستان منجر شد. دعوایی دیدنی که بیا و ببین!
 
 
در سوی دیگر، هنوز هستند برادران جانبازی که بر اثر استنشاق گازهای خردل و... در جبهه‌های جنگ، چهره‌های تابناک و زیبایی محاسن دارشان، ریش ریش شده و به مانند مدهای جدید این روز‌ها، حتی ابرو هم ندارند. آنان ثابت کردند که در راه خدا ریش که هیچ، جان‌های تابناکشان را قربان حضرت دوست کرده‌اند که امامشان به آنان آموخت که در این راه باید هم چو منصور خریدار سر دار شد. 
 
دیروز نقل محافل بچه‌های حزب‌الله این بود؛ حاجی! نتراش! حاجی دیگر بتراش!! و برخی دوستان که حاجی! حیف ریش‌های تو که برای دخترک ساندویچ خور به عاریت رود؟! 
 
همین‌جا از تمامی عزیزانی که این همه به حقیر سراپا تقصیر لطف داشته ودارند و مورد عنابتشان هستم بسیار ممنون و سپاسگزارم. این همه دلالت بر آن دارند که؛ ریش با ریشه ارزش بر سر زبان‌ها افتادن را هم دارد. هنوز به خانه نرسیده بودم که پیامکی رسید که «بنابر خبر BBC فارسی، مهدی هاشمی از دوبی عازم تهران شد.» و پای پلکان اول خانه؛ «مهدی هاشمی در فرودگاه امام تفهیم اتهام شد». 
 
اولین کارم در خانه، جستجویی در فضای مجازی بود و مشاهده فیلم خبرنگار BBC فارسی در دوبی که پشت سرش مهدی هاشمی با چمدان‌هایش عازم تهران بود، و پرسش و پاسخ رد و بدل شده و مهدی هاشمی که با غیظ و غضب می‌گفت؛ «در تهران پاسخ می‌دهم»!! هفته پیش هم که خبر دار شدیم جناب دکتر جاسبی ریاست سابق دانشگاه آزاد و از دیگر حامیان مالی و لجستیک فتنه ۸۸ به عضویت شورای اسلامی شدن دانشگاه‌ها درآمده‌اند؟! 
 
به راستی اگر کسی محاسن‌اش را حتی در آسیاب هم سفید کرده باشد، از چیدمان این اخبار جالب و معنادار! چه نتیجه‌ای می‌گیرد؟ عقل سلیم چه می‌گوید؟ اگر به این قضایا ساده انگارانه نگاه نکنیم و درست تحلیل کنیم و در پی آن باشیم که بدانیم در زیر پوست شهر چه خبر است، واقعاً تقارن میان بازداشت دخترک فتنه‌‌ةگر (ة تأنیث) با بازگشت فتنه بزرگ به تهران به چه معناست؟ 
 
هنوز یادمان نرفته است که عزیز رزمنده‌ای که عمرش را در دفاع مقدس گذرانده است و در فتنه ۸۸ یکی از علمداران حزب‌الله در دفاع از حریم ولایت بوده، فقط به خاطر آن‌که نتوانست در مواجهه با فتنه‌گر ساندویچ خور خود را کنترل کند (و طی برنامه‌ای هماهنگ شده و از پیش طراحی شده رکب خورد) و به غلط بددهانی کرد (که البته در مقابل همه جنایت‌ها و خیانت‌های آن دختر و برادرش و دار و دسته‌ پلیدشان هیچ بود) چه‌ها که بر سرش نیامد. والله اگر من نیز جای آن برادر می‌بودم، ممکن بود من هم کنترل خود را از دست داده و ناخواسته اقدامی تند‌تر انجام دهم. 
 
یکی به جرم فتنه‌گری و اهانت به حریم ولایت و نظام و هرزه درایی و فحاشی تنها به شش ماه حبس محکوم می‌شود (هم او که در فته ۱۸ تیر ۷۸ هم جمل سوار معرکه بود) و آن دیگری به جرم فحاشی به دخترک به ۸ ماه زندان، شلاق، تعلیق و... محکوم می‌شود تا درس عبرتی باشد برای تمام بچه‌های حزب‌الله. 
 
این اتفاقات ذهن مرا به تأمل واداشت تا به چند پرسش اساسی بیاندیشم؛ 
۱- آیا باید منتظر فتنه جدیدی باشیم؟ 
۲- آیا این جماعت برای سال ۹۲ برنامه جدیدی در دست اقدام دارند؟ 
۳- آیا هماهنگی و حمایت بی‌بی‌سی فارسی از این جماعت، نشان از هماهنگی سرویس MI۶ با ایشان ندارد؟ 
۴- آیا باید منتظر ستاد قیطریه جدیدی در سال ۹۲ باشیم؟ 
۵- آیا باید منتظر دختران فیروزه‌ای جدیدی در سال ۹۲ باشیم؟ 
۶- آیا باید منتظر بازسازی تشکیلات فتنه در قالب سازمان رأی جدیدی در سال ۹۲ باشیم؟ 
۷- آیا باید شهادت غلام کبیری‌ها و ده‌ها و صد‌ها شهید یگر را به انتظار بنشینیم؟ و چه غریب و مظلوم بودند این شهدای فتنه ۸۸ که معلوم نشد چند ده و یا چند صد تن بودند و خانواد‌هایشان امروز چه می‌کنند؟ 
و آِیا و اماهای دیگر
 
به نظر می‌رسد بازگشت فتنه به تهران را می‌بایست به معنای کلید خوردن پروژه جدیدی تلقی کرد که هدفش انتخابات سال آینده و تطهیر فتنه‌گران است. پروژه‌ای که عطف به ماسبق گرانی ‌های ساختگی به دست عوامل امریکایی و مافیای کثیف لانه کرده در وزارت‌خانه‌ها و نهادهای دولتی و غیردولتی، سعی بر آن دارد تا هم نظام را ناتوان از تأمین معیشت مردم (آن‌هم در سال «حمایت از تولید ملی و سرمایه ایرانی» و «اقتصاد مقاومتی») نشان دهد، و هم اینکه این نارکارآمدی را به عدم رابطه با امریکا متصل سازد و تنها راه نجات کشور را در ایجاد رابطه با امریکا نشان دهد، رابطه‌ای که از نظر آن کلیدش تنها در دست یک تن می‌باشد. کسی که همین چند هفته گذشته نامه بیست و اندی سال قبل خود به حضرت امام (ره) مبنی بر ضرورت ایجاد رابطه با امریکا را در سایت منتسب به خود منتشر کرد تا به امریکا این پیام را بدهد که؛ کلید رابطه تنها در دست من است. 
 
به نظر می‌رسد که در آستانه انتخابات جدید هر روز باید منتظر حوادثی از این قبیل بود که این همه، از نتایج سحر است. حوادثی چون فرمایشات و جنجال جناب ناطق نوری در مشهد، بازگشت مهدی هاشمی به کشور، ول چرخیدن و هرزه درایی زشت رویان نجاست قلم رانت خواری چون خزعلی و نوری زاد و... که البته این‌ها دیگر مهره‌های سوخته‌اند وبا ید منتظر مهره‌ها و چهره‌های جدیدتری برای فتنه آینده بود. 
 
برادر بزرگوار، جناب آقای آملی لاریجانی! این روز‌ها و در این شرایط پیچیده و حساس تاریخی که حضرت آقا از آن با عنوان «پیچ بزرگ تاریخ» تعبیر کرده‌اند باید بدانیم که انقلاب در حساسترین شرایط تاریخی خویش بسر می‌برد و نیز باید خوب بدانیم تمامی آن‌چه تاکنون پیموده‌ایم با هم فراز و فرودش جز به برکت خون شهدای عزیزمان و مدد سکانداری حکیمانه و مدبرانه رهبر انقلاب و همراهی خضری فرخ پی ولایت می‌سر نبود و اگرنه، ظلمات بود و خطر گمراهی. 
 
امروز انقلاب روح الله (ره) برای عبور از این پیچ بزرگ چشم امیدش به قاضی القضات انقلاب و قوه قضا است تا اقداماتی انقلابی و شایسته و البته در چارچوب عدالت و اخلاق علوی، مشتی بی‌آبروی خود فروش را که برای رسیدن به مطامعشان و فرونشاندن آتش حقد وکینه‌شان نسبت به علمدار رشید انقلاب خمینی و نظام اسلامی از هیچ خیانتی فروگذار نمی‌کنند را بر سر جای خود نشانده و عدالت را در مورد ایشان به اجرا گذارد. اما چنین اقداماتی می‌بایست که مبتنی بر حکمت و بصیرت و هدایت باشد. 
 
من هنوز بنا ندارم به خود بباورانم که در این سناریوی جدید و تقارن این اتفاقات در کنار هم خدای ناکرده قوه قضا رکب خورده است و یا ناخواسته و ناغافل در پازل دشمن و فتنه جدید بازی می‌کند. اگرچه شما خوب می‌دانید که مردم ما تشنه اقداماتی از این دست هستند. اقداماتی که برای مردم ما به آرزویی دست نیافتنی تبدیل شده است و انجام نشدنشان، پرونده‌هایی چون «حادثه ۸ شهریور» و «کشمیری» را هنوز مبهم و حل ناشده در تاریخ انقلاب باقی نهاده است. نباید اقدامات تأخیری شما موجب مضحکه (خنده بازار)‌ها در صدا و سیما ولو به حق باشد که کا کاف، کاف،... لا لام، لام... ف ف، ه. 
 
حضرت آملی لاریجانی! نسل من در سایه سار زعامت و ولایت آقا روح‌الله (ره) قد کشید و بالید و در محضر وی و نیز چریک‌های خانه بدوش عدالت و مرغان آمین‌گوی شهادت سپاهیان وی، آموخت که برای اقامه عدل و سربلندی و اعتلای کلمه‌الله و اسلام و مذهب حقه ولایت اهل بیت علیهم‌السلام و نیز جمهوری اسلامی و سرافرازی شما مسئولان، ریش که هیچ، خون خویش در طبق اخلاص ‌گذارد.‌‌ همان نسلی که در بیت‌المقدس و فتح‌المین و کربلای ۴ و ۵ و والفجر مقدماتی و مرصاد... بال و پر در گلستان آتش گشود و جان و سر خویش تقدیم پرده دار حرم کرد. 
 
بزرگوار! در این مسیر پربلا که البته صراط عدل و حق است، آرزوی توفیق و پیروزی شما را دارم و به شما و تمامی دوستانتان دست مریزاد می‌گویم. و سخن آخرم هم‌‌ همان پشت نوشته لباس‌های خاکی به خون خفتگان شلمچه و طلائیه که؛ 
 
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
 گرجان طلبد دریغ از جان نکنیم 
دنیا اگر از یزید لبریز شود
 ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
 
انتقاد شدید از برخورد نامناسب با دانشجوی بسیجی ناهی از منکر
+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391 ساعت 16:22 شماره پست: 1144
 نماینده تهران در مجلس از نحوه برخورد نامناسب با دانشجوی بسیجی ناهی از منکر انتقاد کرد.
 
زهره طبیب‌زاده در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس در خصوص نحوه برخورد نامناسب پلیس امنیت با دانشجوی بسیجی ناهی از منکر اظهار داشت: یک دانشجوی بسیجی رشته الهیات دانشگاه آزاد که به همراه دوست بسیجی خود ساعت 10 شب در بلوار سیمون بولیوار شاهد درگیری 5 فرد می‌شوند که به دلیل مستی و عدم تعادل سد راه خودروهای عبوری شده و با بیرون کشیدن افراد، آنها را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار می‌دادند.
 
وی با بیان اینکه این 2 دانشجو دارای حکم مأموریت از ناحیه بسیج نهی از منکر بودند، افزود: آنها به موجب داشتن حکم و وظیفه شرعی با اراذل درگیر می‌شوند که متأسفانه در این درگیری، اراذل دست و پای یکی‌ از دانشجویان را می‌گیرند و قصد انداختن او در درون کانال آب را داشتند که با کمک دوست دیگر این دانشجوی بسیجی آنها موفق به فرار می‌شوند.
 
عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس خاطرنشان کرد: این دو دانشجو با وضعیت وخیم طی تماس تلفنی با پلیس 110 درخواست کمک می‌کنند که با اعزام نیروی کلانتری محل، به بیمارستان بقیةالله منتقل و رسیدگی به وضعیت آنها به پلیس امنیت واگذار می‌شود.
 
نماینده مردم تهران در خانه ملت ضمن انتقاد از نحوه برخورد نامناسب پلیس امنیت با دو دانشجوی بسیجی تصریح کرد: این دو دانشجوی بسیجی در بیمارستان با برخورد بسیار نامناسب پلیس مواجه می‌شوند به طوری که مسئول پیگیری، بی‌ارتباط بودن آنها در برخورد با اراذل را گوشزد می‌کند.
 
طبیب‌زاده با بیان اینکه این دانشجویان بسیجی حکم مأموریت خود در ارتباط با برخورد مسائل منکراتی را به مأموران نشان داده بودند، اضافه کرد: متأسفانه نه تنها هیچ توجهی به این حکم نمی‌شود، بلکه آنها تهدید به تحت تعقیب قرار گرفتن به دلیل ایجاد مزاحمت خیابانی می‌شوند.
 
وی در ادامه خواستار توضیح پلیس امنیت در مورد اظهارات این دو دانشجوی بسیجی شد و گفت: پلیس امنیت در مورد درست یا غلط بودن این اظهارات باید توضیح دهد که اگر ناهی از منکر تکلیف شرعی خود را انجام و مورد ضرب و شتم نیز قرار می‌گیرد و بعد هم تا شما را خبر کند و شما برسید ممکن است اراذل رفته باشند، باید مجازات شوند؟ به ما بگویید که ما بدانیم در چه جامعه‌ای زندگی می‌کنیم.
 
عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس بیان داشت: آیا کسی که منکر انجام می‌دهد، او باید مجازات شود یا کسی که نهی می‌کند از منکر، پس وظیفه شرعی نهی از منکر به عهده هیچ ‌کس جز نیروی انتظامی نیست؟
 
وی اضافه کرد: چه دستگاهی موظف به برخورد با این مامور است که اگر خاطی است بررسی و  برخورد شود تا وی اجازه این  بسیجی آمر به معروف و ناهی از منکر را نداشته باشد، چراکه این‌گونه رفتارها غیرت دینی را کاملا از بین می‌برد.
 
طبیب‌زاده با بیان اینکه پرونده پزشکی این دو دانشجوی بسیجی در بیمارستان بقیة‌الله موجود است، گفت: پلیس امنیت برای رسیدگی به شکایت این دو دانشجو خواستار اثبات ادعای ضرب و شتم توسط 5 نفر شده است و گفته اگر شما اثبات کردید که آنها 5 نفر بودند ما حرف شما را قبول و در این ارتباط اقدام می‌کنیم.
 
نماینده تهران در پایان یادآور شد: سؤال بنده این است که حال چه 3 نفر باشند چه 5 نفر اما بحث این است که حتی در آنجا کسانی بودند که فیلم گرفتند و پلیس هم به دلایل مونتاژ آن را به عنوان سند قبول ندارد پس آنها چگونه می‌توانند این ظلمی را که شده به اثبات برسانند و به همین دلیل به وزیر کشور در خصوص رسیدگی به این مسئله تذکر دادم.

آه دل مظلوم

+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391 ساعت 16:18 شماره پست: 1143

اعتراض آمنه بهرامی به آزادی پسر اسیدپاش

آمنه بهرامی با مراجعه دفتر دادستان کل کشور نسبت به آزادی پسر اسیدپاش اعتراض کرد.

به گزارش مهر ، مجید -پسر اسیدپاش- شامگاه سه شنبه با سپردن وثیقه از زندان آزاد شد. مجید از جنبه عمومی جرم اسیدپاشی به 10 سال حبس محکوم شده بود که شش ماه از این مدت به خاطر تمکین محکوم‌علیه به رای کاسته شد. با کم شدن این شش ماه، 9 سال و نیم از مدت حبس موحد باقی مانده بود که یک سوم این محکومیت نیز در عید فطر امسال مشمول عفو شد.او بقیه محکومیت خود به حبس را در طی سال‌های گذشته گذرانده بود که بر این اساس از زندان آزاد شد.
 
مجید همچنین به چهار سال و نیم تبعید محکوم شده بود که باید این محکومیت خود را هم بگذراند.
 
پس از اعلام خبر آزادی مجید از سوی قاضی اجرای احکام دادسرای جنائی تهران، آمنه با حضور در دفتر حجت الاسلام اژه ای - دادستان کل کشور- به آزادی مرد اسیدپاش اعتراض کرد.
 
قربانی اسیدپاشی در گفتگو با خبرنگار مهر گفت : متهم مدعی شده است 50 میلیون تومان دیه به من داده است که این موضوع صحت ندارد و تاکنون هیچ پولی بابت دیه دریافت نکرده ام. این در حالی است که پنج سال قبل دیه اعضای آسیب دیده بدنم 128 میلیون تومان اعلام شده بود.
 
آمنه افزود : مجید با عفو رهبری آزاد شده این درحالی است که او شاکی خصوصی داشته و نمی توانسته از عفو استفاده کند. به همین خاطر امروز به دفتر دادستان کل کشور رفته و موضوع را اعلام کردم. مجید هنوز دیه مرا پرداخت نکرده و نباید او را آزاد می کردند.
 
 
تقدیر موسسه روایت سیره شهدا از کاریکاتور روزنامه شرق!
+ نوشته شده در شنبه هشتم مهر 1391 ساعت 13:27 شماره پست: 1142

 تقدیر موسسه روایت سیره شهدا از کاریکاتور روزنامه شرق!

تقدیر موسسه روایت سیره شهدا از کاریکاتور روزنامه شرق!

در روزهای اخیر کاریکاتوری از روزنامه شرق منتشر شد که در هفته دفاع مقدس، عده ای را به سبک رزمندگان دوران ایثار و شهادت نشان می داد که به جای بستن سربند بر پیشانی خود، چشمان یکدیگر را با آن می بستند! انتشار این کاریکاتور، موجی از خشم و نفرت بسیجیان و دلدادگان حریم شهادت را در پی داشت و باعث توقیف این روزی نامه گردید. موسسه روایت سیره شهدا بر خلاف منتقدان این نشریه، تقدیر از طراح کاریکاتور مذکور را بر خود لازم می شمارد؛ چه این که بر این باوراست کاریکاتور مورد اشاره، خواسته یا ناخواسته پرده از واقعیتی انکارناپذیر برداشته است!

ما بسیجی ها و مدعیان دفاع از ارزش ها، سال هاست که چشم خود را به روی برخی از حقایق جامعه بسته ایم. اگر چشممان باز بود کار به این جا نمی رسید که با یارانه های بیت المال، رنگین نامه هایی منتشر شود که انهدام باورهای اعتقادی مردم مظلوم و عدالت خواه کشورمان را دنبال نماید. اگر چشممان باز بود کار مولایمان به آن جا نمی رسید که بانگ غربت "أین عمار" سر بدهد. ما با دستان خود چشم و زبان و قلممان را بستیم و منفعلانه میدان را به سرسپردگان حاکمیت ثروت و شهوت واگذار نمودیم. اگر هشدارهای مکرر ولی امرمان را می شنیدیم و تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی و جنگ نرم دشمنان را جدی می گرفتیم وضع امروز عرصه فرهنگ و هنر کشورمان چنین نبود که اهل بصیرت در انزوا و مهجوریت قرار گرفته و فتنه گران دین فروش به یکه تازی های طغیانگرانه خود استمرار ببخشند.

ما چشمان خود را به روی غربت ارزش ها و احکام الهی بستیم و بخش هایی از فضای رسانه ای و تبلیغی کشورمان را به دستان پلید بدخواهانی سپردیم که با تمسخر دستاوردهای معنوی هزاران شهید گلگون کفن اسلام و انقلاب اسلامی، گام به گام به هجو و حذف باورهای مومنانه ملت ایران - که بزرگترین رمز پیروزی شان در تلاطم هجوم نظامی، اقتصادی و سیاسی اجانب بود - نزدیک شدند.

ما از کاریکاتوریست روزنامه غربگرای شرق سپاسگذاریم که یادمان آورد امروز رمز نجات و رستگاری ملت ما گشودن چشم بندهای سیاه تغافل است و پیمودن طریق ولایی بصیرت که استقامت بر مسیر دشوار آرمانگرایی و ظلم ستیزی، عزمی به استواری ایمان شهیدان و جهادی با سربندهای عاشورایی طلب می کند.

ما راویان و ارادتمندان فرهنگ جهاد و شهادت ضمن تجدید میثاق با کربلائیان نهضت خمینی، با امام و رهبر خود عهد می بندیم به تأسی از سیره سبکبالان کوی وصال و کبوتران حرم دلدادگی، عمل به منویات و مطالبات اندیشمندانه ولی امر خویش را سرلوحه امور خود قرار داده و در راستای تحقق آرمان های رفیع نهضت جهانی اسلام، همتی دوچندان پیشه سازیم.

نسأل الله منازل الشهدا

موسسه روایت سیره شهدا / قم

8/7/1391 سایت روایتگر

 

یادکردی از سه شهید مظلوم "صابرین"

+ نوشته شده در جمعه هفتم مهر 1391 ساعت 8:10 شماره پست: 1141

پاسداران غیور گروه صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از به هلاکت رساندن تعداد زیادی از مزدوران گروهک پژاک و عقب راندن آنها تا آنسوی مرزهای کشور و با توجه به احتمال بازگشت افراد این گروهک با سوء استفاده از سرمای طاقت فرسای ارتفاعات جاسوسان و حومه آن، در فصل زمستان نیز به پاسداری از مرز های مقدس کشورمان پرداختند. سرمای این منطقه آنچنان طاقت فرسا میباشد که این منطقه در میان مردم محلی آن به " قندیل " معروف میباشد.

به گزارش رجانیوز، در آستانه عید سال جاری سه تن از غیورمردان سپاه علی ابن ابیطالب (علیه السلام) استان قم که برای نجات دیگر همرزمان خود به دل برف زده بودند، در نهایت مظلومیت در سنگر خود محبوس شدند و شهیدان محمد سلیمانی، روح الله شکارچی و سعید غلامی شهروز که سالها دوشادوش یکدیگر در مناطق عملیاتی مختلف کشور از سیستان و بلوچستان تا کردستان و ارتفاعات جاسوسان به پاسداری از مرز های ایران اسلامی پرداخته بودند،  پس از ساعت‏ها مبارزه با سرما به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

متاسفانه به علت تعطیلی پایان سال کشور آنگونه که باید و شاید رسانه های کشور به ماجرای این شهدای گرانقدر که اینگونه در نهایت مظلومیت به شهادت رسیدند، نپرداخته و اینک هفته دفاع مقدس بهانه‏ای شد تا از این عزیزان که هنوز جهاد اکبر را رها نکرده اند، یادی شود.

نسأل الله منازل الشهدا 

تصاویری از شهید مظلوم محمد سلیمانی

 
خدا قوت، دادگاه ویژه روحانیت!
+ نوشته شده در جمعه هفتم مهر 1391 ساعت 7:46 شماره پست: 1140

به تازگی سه تن از طلاب بسیجی شهرستان بروجرد که نسبت به سکوت مسئولان در قبال وضعیت بدحجابی دست به اعتراض زده بودند در اقدامی قاطع! از سوی دادگاه ویژه روحانیت به مجازاتی چون زندان٬ شلاق و تبعید محکوم شدند.

 

 

برخوردهای عجیب دادگاه ویژه روحانیت با طلاب بسیجی٬ مصادیق دیگری نیز دارد. نمونه تاریخی آن دستگیری حجت الاسلام جهانشاهی است که قصد داشت در حرکتی انفرادی به سمت تهران پیاده روی کرده و مسئولان قضایی را نسبت به تعلل در برخورد با زمین خواری های سیرجان هوشیار نماید. این روحانی عدالت خواه نیز به اتهام رفتار خلاف شئون روحانیت! به مجازات هایی چون دوسال زندان٬ تبعید و خلع لباس! محکوم شد.

 

 

حال جای این پرسش منطقی باقی است که آیا دادگاه ویژه روحانیت در قبال روحانی نماهایی که در فتنه های براندازانه در سال های ۷۸ و ۸۸ حضور علنی داشته و هم اکنون نیز در برخی دانشگاه ها و مدارس علمیه به نشر عقاید سیاه خود مشغولند نیز توانسته است با قاطعیت به صدور چنین احکامی اقدام نماید؟

 

 

 

 

 

 

 

 

یکی دیگر از طلاب بازداشت شده در بروجرد پیدا شد!

+ نوشته شده در جمعه هفتم مهر 1391 ساعت 0:29 شماره پست: 1139

وبلاگ "ما تا آخرین نفس ایستاده ایم" خبر داد:

حجت الاسلام  رحمانی،از طلبه های عدالتخواه قمی که طی این مدت در انفرادی زندان اوین نگهداری می شد،به طور موقت آزاد شد.

دادیار دادگاه ویژه جرم این 9 طلبه را،اقدام علیه امنیت ملی و مجازات این افراد را 10 سال زندان اعلام کرد!!

آقایان!جرم فایزه هاشمی رفسنجانی ،خوردن ساندویج در خیابان وجرم  مهدی هاشمی  رفسنجانی  نامعلو م  است،اما جرم  آمرین به معروف اقدام علیه ملی است

با عرض پوزش باید عرض کنیم آقایان یا سواد قانونی ندارند؟یا با حزب اللهی ها عناد دارند،یا ...

حضرات مسوول!اختلاسهای میلیاردی،رشوه های کلان،پولشویی،اخلال در نظام ارزی کشور،اخلال در تامین مایحتاج  روز مره مردم،و.....چیز مهمی نیست ومسوولین هیچ عکس العمل موثری انجام ندادند!

مهدی هاشمی رفسنجانی 3سال است از کشور خارج شده ودر حال طراحی برای فتنه 92 است اما آقایان امنیتی به غیرتشان برنخورد که او را بازداشت کنند،اما این 9طلبه طاهرامفسد فی الارض هستندووجودشان برای این مملکت خیلی خطر ناک است که در بند اطلاعات زندان اوین  به صورت انفرادی و با چشم بندنگهداری میشوند؟

http://hazratemasume.blogfa.com/والسلام 

آزادی یکی از عدالتخواهان
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم مهر 1391 ساعت 5:25 شماره پست: 1138

 

یکی از طلاب عدالتخواه بازداشت شده در بروجرد روز گذشته آزاد شد.

در روزهای گذشته طلاب عدالتخواه در قم با حضور در بیت مراجع عظام صدای مظلومیت طلاب بازداشت شده را که تا کنون در مکانی نامعلوم نگه داشته شده اند منعکس نمودند. مراجع بزرگوار تقلید ضمن ابراز تاثر از این گونه وقایع٬ آمادگی خود ا برای پیگیری این موضوع اعلام نمودند.

یکی از روش های طلاب بسیجی و عدالتخواه در قم که باعث سردرگمی برخی از دستگاه های امنیتی گردیده٬ حضور ناگهانی در مساجد سطح شهر و سخنرانی در جمع نمازگزاران به منظور روشنگری در خصوص رویکرد اشتباه متولیان قضایی و امنیتی در سرکوب طلاب عدالتخواه بوده که با استقبال خوبی از سوی مردم و طلاب مواجه گردیده است. نشریه الکترونیکی یالثارات نیز که صفحاتی را به دستگیری طلاب ناهی از منکر اختصاص داده در محلات مختلف شهر مقدس قم تکثیر و در میان مردم توزیع شده است. بر اساس شواهد موجود٬ طلاب عدالتخواه که از هتک حرمت حوزه علمیه به خشم آمده اند با تشکیل چند گروه و تقسیم وظایف٬ درصدد گسترش اعتراض خود به صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها و حرم عبدالعظیم حسنی در ری و برخی مساجد مرکزی تهران هستند. این روند گویا تا آزادی کامل طلاب و روحانیون بازداشت شده در بروجرد و عذرخواهی رسمی مسئولان امر ادامه خواهد داشت.

 

فیلتر مطلبی از اشک آتش

+ نوشته شده در یکشنبه دوم مهر 1391 ساعت 5:53 شماره پست: 1137

"خداقوت٬ دادگاه ویژه روحانیت!" عنوان یک مطلب انتقادی بود که بدون توهین و افترا در چند سطر به مقایسه عمکرد دادگاه در قبال طلاب ولایی و معدود وحانیون فتنه گر می پرداخت. متاسفانه شب گذشته این مطلب به طور کامل از صفحه اول وبلاگ محو شد و حتی در قسمت مدیریت مطالب نیز به چشم نمی خورد.

وبسایت های قیام یاران ولایت، سولدوز نیوز و چند وبلاگ طلبه های بروجرد نیز به طور کامل فیلتر یا هک شده اند. مدیران برخی سایت های رسمی کشور نیز تهدید شده اند که اگر به جریان رفتار خلاف قانون با طلبه های بسیجی بپردازند و صدای این رسوایی را دربیاورند سایتشان هک خواهد شد. آن بنده های خدا هم از ترس٬ حتی خبر اولیه خود در خصوص حمله شبانه ماموران به حوزه علمیه بروجرد را حذف کردند.

ما که معلوم نیست تا کی بتوانیم حرف بزنیم اما شما سند مظلومیت بچه های حزب الله را به گوش همگان برسانید و کاری کنید تا نسل های بعد بدانند جمهوری اسلامی از کسانی لطمه خورد که از اسلام فقط ظاهر آن را شناختند و نتوانستند حریف طاغوت درون خود بشوند.

تاریخ بداند با قرائت جدید بخی صاحب منصبان از انقلاب٬ هر دشمن هرزه و وطن فروشی می تواند در این مملکت به راحتی حرف زده و اعتقادات مردم ا به سخره بگیرند اما بچه های حزب الله آدم های خطرناکی هستند که از دین مصلحتی بیزار بوده و نباید حق اظهار نظر داشته باشند.

فردا اگر جنگی شد همین بچه های پاپتی حزب الله رزمنده خط مقدمی و نیروهای روی مین انقلاب خواهند بود نه جماعت شکم گنده پشت میز نشین که باید دودستی بچسبد به میزش تا بادآورده را باد نبرد!

نمی خواهم شما را ناامید کنم. این قدر هم بی برنامه نیستیم. اوضاع چنین نخواهد ماند.

آزاده جنگ نرم همچنان در بند است!
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور 1391 ساعت 8:3 شماره پست: 1136

باور کنید بعضی مسائل کاملا اتفاقی است.

مثلا سال گذشته ناگهان ماموران وزارت بوق حمله کردند و طلبه سیرجانی و چند دانشجوی همراهش را در حرم عبدالعظیم حسنی دستگیر نموده و خیمه عدالتخواهی را برچیدند. به طور صد در صد اتفاقی همان روز قرار بود اکبر خان به زیارت حرم برود که البته هجوم بچه های حزب الله برنامه ها را برهم ریخت.

یک هفته پیش برادرها در نیمه شب به حوزه علیمه بروجرد حمله بردند و طلبه سیرجانی را به نقطه ای نامعلوم منتقل کردند تا حتی خانواده نگران او از حق طبیعی و حداقلی خانواده یک جنایتکار حرفه ای محروم بوده و از سرنوشت عزیز خود بی خبر بماند. بعد هم سایت هایی که این خبر را منتشر کردند تهدید به فیلترینگ اسلامی! شدند. به طور کاملا اتفاقی قرار است مهدی هاشمی به کشور برگردد و لابد مانند خواهرش بی رحمانه محاکمه شود!

جناب حاج آقا! دستگاه ضدانقلاب پروری تان را تعطیل کنید! من به عنوان طلبه ای که از نزدیک با حجت الاسلام جهانشاهی آشنا هستم همین الان امضا می دهم او طلبه ای شرور و آشوب گر، ضد ولایت فقیه، مدعی فرقه گرایی و حجتیه و فراماسون، دارای انحرافات عدیده اخلاقی، دزد، جاسوس سفارت افغانستان و ... می باشد. حالا خیالتان راحت شد؟ راستی همسر حاج آقا به دروغ مدعی است ماموران شما حرف هایی خلاف عفت را .... لااله الاالله!

جمع کن برادر من این جور و پلاست را! دستمال یزدی ات را می تکانی و با منطق فیلتر! نفس کش طلب می کنی؟ من به جنگ چکمه و عمامه اعتقادی ندارم. خودت داری ذهنیت درست می کنی. جمع کن برادر من! شما زورت زیاد است، برای ما دردسر درست نکن. جریان بعضی کله ها و بوی قرمه سبزی را که می دانی! آقای رئیس! آقای برادر! نصحیت برادرانه من را گوش کن. اصلا بیا یک معامله ای با هم می کنیم. شما ۹ طلبه بسیجی را آزاد کن ما هم به زمین و زمان شهادت می دهیم که شما زورت از همه ما بیشتر است. آن قدر زور داری که حتی می توانی معدود روحانیون فتنه گر سال۸۸ را با چشم غره نگاه کنی و بعد غیضت را سر طلبه های بسیجی خالی کنی! قبول؟! این قدری که برای بگیر و ببند و کنترل طلبه های ولایی وقت و هزینه صرف می کنید حواستان به خاوری و بازار ارز و سکه و... نبوده است. سوراخ دعا را گم کرده اید. جمع کن جور و پلاست را که داری یواش یواش می آیی روی مخ ما! آن قدر سیب زمینی نشده ایم که همسر جوان یک طلبه را ببرید و هر چه دلتان خواست بگوئید. فکر کردید کل مملکت یعنی میز شما و دیگر راهی برای پیگیری رفتارهای خلاف قانون و ضدشرعیتان وجود ندارد؟ عشق ما به آقا به خاطر ریش و شکمبه و میز شما نبوده که حالا با حماقت هایتان نم بکشد. بهار پیروزی نزدیک است و روسیاهی می ماند برای ذغال. چند رو دیگر می خواهید صبر کنید تا باز هم مسخره خاص و عام بشوید؟ بشمار یک، ...!

 

 
ابتکار جنگی!
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور 1391 ساعت 7:35 شماره پست: 1135

در منطقه عملیاتی فتح‌المبین، وظیفه گردان ما این بود که یک خط به طول بیست کیلومتر را تحویل گرفته و مانع فعالیت گشتی‌ها و یا حملات احتمالی دشمن بشویم.

به طور طبیعی، باید این منطقه را مین‌گذاری می‌کردیم؛ اما به دلیل کمبود امکانات و تجهیزات نظامی، این کار میسر نبوده و باید راه دیگری را انتخاب می‌نمودیم.

در نهایت، با ابتکار بعضی از رزمندگان، تعداد زیادی قوطی کنسرو را جمع‌آوری کرده و در داخل آنها سنگریزه ریختیم. قوطی‌های کنسرو را با نخ و سیم تلفن به هم متصل کرده و حدود زیادی از خط را با این روش، پوشش دادیم.

هر وقت گشتی‌ها و عوامل شناسایی دشمن می‌خواستند شبانه وارد محدوده ما بشوند با این سیم‌ها و قوطی‌ها برخورد کرده و سر و صدای بلندی برمی‌خاست که ما را متوجه حضور نیروهای عراقی می‌نمود.

راوی: مهدی کربلایی/ قم

جن در فاو!
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور 1391 ساعت 7:32 شماره پست: 1134

یک شب از آغاز عملیات والفجر هشت، می‌گذشت. در نزدیکی پالایشگاه فاو، اتاقی را پیدا کردیم که حدود بیست متر مساحت داشت و از بتن ساخته شده بود.

قرار شد برویم چند ساعتی را استراحت کنیم. تعداد ما پنجاه نفر بود و در اتاق جا نمی‌شدیم. یکی از بچه‌ها رفت به سنگری که در آن نزدیکی بود تا بعد از پاکسازی آن، سنگر را برای استراحت تعدادی از رزمنده‌ها آماده کند.

او رفت و دقایقی بعد با هیجان و اضطراب برگشت. می‌گفت: ‌آن سنگر جن دارد! جن مرا قلقلک داده...

بچه‌ها که گویا منتظر چنین فرصتی بودند، هر یک شروع کردند به گوشه و کنایه زدن:

جن کجا بود برادر من! خستگی شب عملیات، خیالاتی‌ات کرده...

آثار موج انفجار است!...

آن بنده خدا هر چه بر حرفش پافشاری می‌کرد، فایده‌ای نداشت و بیشتر با شوخی و خنده بچه‌ها مواجه می‌شد.

صبح که شد، من به همراه سه نفر دیگر از رزمنده‌ها به آن سنگر رفتیم. چشممان به سه عراقی افتاد که گوشه‌ای از سنگر، چمباتمه زده بودند. آنها با این که در سنگرشان تعداد قابل توجهی، تیربار و کلاش و فشنگ و... داشتند، اما به خاطر ترسی که از نیروهای ایرانی در دلشان ایجاد شده بود، هیچ عکس‌العملی نشان نداده و منتظر سرنوشت خود، نشسته بودند.

راوی: جواد خلف

امانت داری
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور 1391 ساعت 17:38 شماره پست: 1133

کربلای چهار نزدیک بود. شب‌ها به تمرین غواصی می‌پرداختیم. خوبی شب این بود که آب رود بالا می‌آمد و ردّ پای رزمنده‌ها را در کنار ساحل از بین می‌برد. ساعت حدود پنج صبح بود که سید حمیدرضا شادمان‌فر با نگرانی به طرفم آمد و گفت کلت منور را گم کرده است.

او از من خواست برویم و کنار رودخانه را بگردیم. من از پیدا کردن کلت ناامید بودم. گل و لای اطراف رودخانه،‌ قطری در حدود سی سانتی‌متر داشت و گشتن در آن مانند جست و جو کردن سوزن در انبار کاه می‌ماند! حمیدرضا اصرار داشت هر طوری شده آن کلت را پیدا کند. می‌گفت امانت است.

من ناامیدانه، گوشه‌ای نشستم. حمید، ‌دل‌شکسته بود. گفت:‌ صد صلوات برای سلامتی آقا امام زمان (عج) می‌فرستم، انشاء‌الله که پیدا می‌شود. من پیدا شدن آن را محال می‌دانستم. هنوز صلوات هفتم یا هشتم را نفرستاده بود. چشمش به قنداق کلت افتاد که به اندازه بند انگشت از زیر گل بیرون زده بود. باورکردنی نبود، اما اخلاص و دل پاک شهدایی چون سید حمیدرضا شادمان‌فر هم برای ما قابل درک نبود.

راوی: عباس کریمی/ قم

مادر صبر!

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور 1391 ساعت 17:34 شماره پست: 1132

پیکر مطهر شهید محمد‌جواد مثنوی را به شهر آورده بودند. با تعدادی از بچه‌ها دورش حلقه زده بودیم و اشک می‌ریختیم. گفتند: مادر شهید دارد می‌آید.

دستپاچه شدیم. حق مادر بود که بر جنازه فرزندش بی‌تابی کند و از خود بی‌خود شود. زنی هم همراه ما نبود که در صورت لزوم آن مادر را آرام کند. مانده بودیم چه کنیم.

پدر و مادر شهید از راه رسیدند. منتظر بودیم مادر فریاد بزند و گریه و زاری راه بیندازد، اما صحنه عجیبی دیدیم که هیچ وقت از خاطرمان محو نخواهد شد.

مادر، وقتی جنازه عزیز دلش را دید، بی‌تابی نکرد. حتی قطره‌ای اشک نریخت. دو شیشه گلاب را از دست همسرش گرفت و با دستان خود، پیکر فرزندش را شستشو داد. بعد خم شد و صورتش را بوسید.

راوی: محمد‌جواد شیروانی/ قم

موش مردگی!
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور 1391 ساعت 17:31 شماره پست: 1131

بعد از عملیات کربلای پنج، در شلمچه عراق، مستقر شده بودیم. می‌دانستیم دیر یا زود پاتک عراقی‌ها شروع می‌شود. برای همین برای ساخت سنگر، دست به کار شدیم.

جنازه سه عراقی در نزدیکی ما افتاده بود. جنازه‌ها رو به شکم افتاده و خون زیرشان لخته شده بود.

با سرعت مشغول کار بودیم. در حین رفت و آمد، ناگهان متوجه تغییری در حالت یکی از کشته‌های عراقی شدم. خوب که دقت کردم، دیدم برخلاف دفعه قبل که صورتش به طرف چپ بود، حالا صورتش به طرف راست است!

کنجکاو شدم. رفتم و به جنازه‌ها نزدیک شدم و خوب به صورت آن جنازه خیره شدم. متوجه شدم به آرامی پلک زد. فهمیدم زنده است. سلاحم را آماده کردم و با صدای بلند فریاد زدم: بلند شو!

او فارسی را بلد نبود، اما فهمید که دستش رو شده است. دستانش را بالای سر گرفت و بلند شد. نفر دوم هم همین کار را کرد. سومی را با پا تکان دادم که دیدم نه، او واقعاً مرده است و خون او است که روی زمین پخش شده است.

این دو نفر، خودشان را روی زمین انداخته و به موش‌مردگی زده بودند تا شب در موقعیتی مناسب از مهلکه دور شوند؛ اما بخت با آنها یار نبود و به اسارت درآمدند.

راوی: مصطفی فرجی/ قم 

رویایی که محقق شد

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور 1391 ساعت 17:25 شماره پست: 1130

محمد‌علی، حال خوشی داشت. با روزهای قبل، فرق کرده بود. تازه نماز ظهر و عصر را خوانده بودیم. گفتم شاید از آثار نماز است!

کمی که راه رفتیم، سکوت را شکست و گفت: علی! می‌خواهم چیزی به تو بگویم، به شرطی که مسخره‌ام نکنی!

قبول کردم. گفت: دیشب خواب دیدم، شهید شدم و فرزندم را در آغوش گرفتم.

پریدم وسط حرفش و بی‌اعتنا به قولی که داده بودم با خنده گفتم: دیگر ادامه نده که ریا می‌شود! این را که شنید ناراحت شد.

چند روزی گذشت. شب عملیات کربلای یک رسید. بچه‌ها از هم حلالیت می‌گرفتند و وداع می‌کردند. محمد‌علی هم آمد با من خداحافظی کند. تا خواست صحبت کند، باز هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: محمد‌علی! نگو ریا می‌شود! این بار ناراحت نشد که هیچ، مثل من خندید. بعد اشک در چشمانش جمع شد و مرا در آغوش کشید.

صبح بعد از عملیات بود که ترکش‌هایی به پاهایم خورد و همراه مجروحان به عقب منتقل شدم. مرا به بیمارستان ایلام بردند. از آن‌جا به کرمانشاه و سپس به قم منتقل شدم. بعد از ترخیص از بیمارستان در منزل مشغول استراحت بودم که یکی از همرزمانم به عیادتم آمد. از اوضاع عملیات پرسیدم و او هم شروع کرد به تعریف از آن‌چه در کربلای یک گذشته بود. وقتی خبر شهادت محمد‌علی دوستگان را داد، شوکه شدم. گفتم: ‌محمد‌علی هم شهید شد؟ چطور؟ گفت: همان شب عملیات به شهادت رسید. اسلحه قناسه‌اش را طوری بغل گرفته بود که انگار فرزندش را در آغوش کشیده است!

این را که گفت، یاد خوابی افتادم که محمد‌علی برایم تعریف کرده بود. حال و هوای او نشان می‌داد که خدا دعوتش کرده است، اما من توجهی به این موضوع نداشتم.

راوی: علی یوسف‌پور محمدی / قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو شهریور91 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۰۸ ق.ظ


اعزام پردردسر!
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور 1391 ساعت 17:21 شماره پست: 1129

سوم راهنمایی را با موفقیت به پایان رسانده بودم. داشتم خودم را برای تعطیلات تابستان آماده می‌کردم که یک روز صبح، پدر به شوخی گفت:‌ عباس! در مدرسه علامه طباطبایی کلاس امداد گذاشته‌اند، نمی‌خواهی شرکت کنی؟

پرسیدم: امداد برای چی؟ گفت: برای اعزام به جبهه.

گفتم: چرا که نه!

پدر قصدش فقط شوخی بود، اما حالا دیگر غافل‌گیر شده بود. یک ماه دوره آموزش را به خوبی و با شوق گذراندم. همیشه در ردیف اول می‌نشستم و همه مطالب را با دقت گوش می‌کردم. از سال پیش که یک هفته به اردوی نظامی رفته بودم، احساس می‌کردم جبهه را دوست دارم و حال و هوایم با گذشته فرق کرده است.

پانزده روز را هم باید دوره عملی می‌گذراندیم. این دروه را هم با موفقیت، پشت سر گذاشتم. چند روزی تا اعزام به جبهه مانده بود. از امدادگرها خواستند رضایت‌نامه پدر و مادر را برای ثبت نام بیاورند.

من مشکل دیگری هم داشتم و آن کمی سن بود. آن موقع چهارده سال بیشتر نداشتم. مشکل رضایت خانواده، شاید قابل حل بود؛ اما چون مدارک را قبل از آموزش تحویل داده بودم، کار دشوارتر شده بود. فکری به خاطرم رسید. رفتم پیش مسئول پذیرش و گفتم: چون خانواده‌ام با اعزامم مخالفت کرده‌اند، لطف کنید مدارکم را پس دهید!

این مرحله به خیر گذشت. کپی شناسنامه را با ظرافت خاصی دستکاری کردم و سال تولدم را از 48 به 45 تغییر دادم. بعد به خانواده‌ام گفتم: چون سن من کم است، قرار است مرا در اهواز نگهدارند و نگذارند به خط مقدم برویم.

شکر خدا این مرحله هم با موفقیت طی شد. رفتم پیش مسئول پذیرش و گفتم: الحمد لله مشکل رضایت خانواده حل شد. پرونده را تحویلشان دادم.

روز اعزام که فرا رسید ما را به خط کردند تا کارت شناسایی یا همان کارت جنگی را تحویلمان دهند، اما وقتی اسم من و تعداد دیگری از هم سن و سالانم را خواندند، به خاطر قیافه‌مان کارتمان را تحویل ندادند. فهمیده بودند کلک زده‌ایم. سر چند پیرمرد هم این بلا آمد. چون سنشان بالا بود نمی خواستند اعزامشان کنند. یکی دو تا از پیرمردها دعوا راه انداختد و تا توانستند سر و صدا کردند، اما خبری از کارت‌ها نبود. همه ناامید شده بودند و خودشان را برای بازگشت به منزل آماده می‌کردند. من هنوز به اعزام امید داشتم.

یکی از امدادگرهای قدیمی، راهنمایی‌ام کرد که لا‌به‌لای رزمنده‌ها سوار قطار بشوم و بعد، ادعا کنم که کارتم را گم کرده‌ام. این طوری مجبور می‌شدند کارت دیگری برایم صادر کنند! فکر بدی نبود، اما به ذهنم رسید بهتر است همین الان کار را یکسره کنم. رفتم به اتاق اعزام نیرو. جوانی بیست و چند ساله، پشت میز نشسته بود و جلویش تعدادی کارت اعزام قرار داشت. فوری آنها را داخل کشو گذاشت و لبخندی زیرکانه‌ بر لبش نشست. احساس کردم دستم را خوانده است.

سعی کردم به خودم مسلط باشم. گفتم: ببین برادر! آمده‌ام با شما اتمام حجت کنم. من متولد چهل و پنج هستم و هفده سال سن دارم. مگر شما اعلام نکرده‌اید به امدادگر نیاز دارید؟ خوب من هم یک امدادگر هستم. چرا کارتم را نمی‌دهید... ؟

گفت: تو هفده سالت هست؟! قیافه‌ات که نشان نمی‌دهد!

گفتم: ما خانوادگی همین‌طور هستیم. اگر پدرم الان این‌جا بود و نشانش می‌دادم،‌اصلاً باور نمی‌کردید...

کمی فکر کرد. بعد اسمم را پرسید و کارت را از کشو درآورد. کارت را که داخل جیب پیراهنم گذاشتم، احساس می‌کردم گران‌بهاترین کالای دنیا را به چنگ آورده‌ام.

راوی: عباس جعفری‌مقدم/ قم

[عنوان ندارد]

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم شهریور 1391 ساعت 17:44 شماره پست: 1128

چادرهایی برای آسمان

برش هایی از نقش تاریخی زنان مسجدی در دفاع مقدس

مسجد، کانون شکل گیری انقلاب اسلامی و مقاومت مثال زدنی مردم این مرز و بوم در دوران دفاع مقدس است.

زنان مسجدی نیز همپای مردان در این دوره های پر فراز و نشیب تاریخ ایران اسلامی در پیشبرد آرمان های والای اسلام و انقلاب، نقشی زیبا از حضور مؤثر خود خلق نمودند.در این گفتار برآنیم تا نگاهی گذرا به حضور و نقش زنان مسجدی در دوران باشکوه ایثار و شهادت داشته باشیم.

الف- پشت جبهه

1-      تأمین لوازم مورد نیاز جبهه

صبر مؤمنانه زنان ایران اسلامی در سختی های سال های جنگ و ایجاد فضای آرام روانی و معنوی برای مردان جبهه جهاد و شهامت، تشویق و زمینه سازی فرهنگی و اعتقادی برای شرکت فعال همسران و برادران و فرزندانشان در خطوط مقدم دفاع از کیان اسلامی و ... خاستگاهی عارفانه داشت که از عمق باورهای اعتقادی شکل گرفته در پای محراب و منبر مساجد نشأت می گرفت.

از این مهم که بگذریم نقش بانوان فداکار مسجدی در پشتیبانی از رزمندگان اسلام و تأمین اقلام مورد نیاز جبهه های نبرد حق علیه باطل به رغم وجود تنگناهای اجتناب ناپذیر اقتصادی  حاصل از شرایط جنگ تحمیلی و تحریم های همه جانبه استکبار، فصلی ماندگار از نقش تربیت شدگان مکتب محراب در فرهنگ مقاومت و ایستادگی ایران اسلامی محسوب می شود. در خاطره ای زیبا دغدغه مادری مسجدی برای رفع نیازمندی های جبهه های نبرد را از نظر می گذرانیم:

سرکار خانم ربابه بهره ور می گوید "وقتی خبر شهادت پسرم را شنیدم باز هم به کارهای پشتیبانی در مسجد مشغول شدم. قرار شد از سوی سپاه چند نفر جسد پسرم را شناسایی کنند. به مسئول سپاه زنگ زدم و گفتم: هیچ کس فرزندم را نمی تواند شناسایی کند چون سر در بدن ندارد. مسئولین سپاه تعجب کردند و گفتند: این طور نیست. ولی بعد با اصرار من قبول کردند و به من تبریک گفتند. خود من ترتیب تشییع جنازه را دادم. خودم مسئول انتظامات مردم بودم. در محل تدفینش با مردم صحبت کردم و رسالت زینب سلام الله علیها را تشریح کردم و برای کمک به جبهه ها مبلغ پانزده هزار تومان پول نقد جمع آوری شد و در مراسم چهلم پسرم نیز مبلغ هجده هزار تومان پول نقد جمع آوری شد."1

2-      مقابله با جنگ روانی دشمن

یکی دیگر از کارکردهای بانوان مسجدی در زمان جنگ تحمیلی مقابله با شایعه سازی های دشمن و ابطال نقشه های شوم تبلیغی اجانب بود. جنگ روانی دشمن به خصوص در استان های مرزی را باید قطعاتی اصلی از طراحی دشمن برای شکستن مقاومت مردان و زنان مسلمان این مناطق به شمار آورد:

"مردم دسترسی به اخبار نداشتند. به همین خاطر منافقین و گروهک ها شایعات تفرقه افکنانه پخش می کردند. قرار شده بود هر مسجد یک تابلوی اعلانات نصب کند تا اخبار و درخواست های فوری جبهه و پشت جبهه سریع اطلاع رسانی شود. ما اخبار را از ستاد خبری سپاه می گرفتیم و همان موقع به ستادهای مساجد و خواهرانی که مأمور چنین کاری بودند می سپردیم. بعضی اوقات به علت نداشتن وسیله نقلیه، در هوای داغ جنوب مجبور بودیم یکی دو ساعت پیاده روی کنیم تا خبرها را به مساجد برسانیم. خستگی کار وقتی از تنمان بیرون می رفت که احساس می کردیم این پوشش خبری، مانع سودجویی منافقین و گروهک ها می شود."2

ب- حضور در جبهه

با آغاز تهاجم همه جانبه دشمن به شهرها و ویرانی خانه های مردم، مساجد شهرهای مرزی به پایگاه های اصلی مقاومت در مقابل تهاجم ارتش بعث، تبدیل گردید. بسیاری از زنان مسجدی با پذیرش خطرات حضور در جبهه های نبرد، به فعالیت های امدادی و تدافعی در مساجد شهرهای جنگ زده پرداختند.

خانم نوشین نجار در بیان حضور زنان در صحنه های حساس نبرد خرمشهر می گوید: "وقتی رادیو اعلام کرد در پلیس راه احتیاج به کمک هست، من و تعدادی از بچه ها به آن جا رفتیم و کوکتل مولوتف درست کردیم. گونی ها را پر از شن کرده، در نقاط حساس می چیدیم. هر کس به نوعی کمک می کرد، اوضاع هر لحظه بدتر می شد. تعدادی از خواهران را به پادگانی که در آن دوره نظامی دیده بودیم، بردند. ما و بقیه خواهرها به مسجد برگشتیم و پس از تقسیم کارها مشغول کمک شدیم.شب ها روی پشت بام با اسلحه  «ام- یک» نگهبانی می دادیم و هر چند ساعت یک بار، پستمان را عوض می کردیم."3

با توجه به ابعاد مختلف و ناگفته های حضور و نقش بانوان و زنان مسجدی در دوران شکوهمند دفاع مقدس به نظر می رسد برای ثبت و ترویج این بخش از فرهنگ سازنده ایثار و شهادت به تلاشی مضاعف و ایثارگرانه نیازمندیم.

سید حمید مشتاقی نیا

والسلام علی من اتبع الهدی

پاورقی

1-      عشق و آتش. ص54.

2-      حلقه، ص22 و 23، راوی همسر شهید حسن باقری

3-      در کوچه های خرمشهر، ص179

 

باز هم سربازها را بر طلبه ها مسلط کردند!
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ساعت 22:32 شماره پست: 1126
بازداشت 9 روحانی متحصن در حوزه علمیه امام صادق(ع) بروجرد

 شب گذشته نیروهای امنیتی و انتظامی با هجوم به حوزه علمیه امام صادق (ع) بروجرد، نه نفر از روحانیون مستقر در این حوزه علمیه را بازداشت کردند.

به گزارش رجانیوز، بیش از دو هفته است که تعدادی از طلاب و روحانیون در اعتراض به حکم سه طلبه ناهی از منکردر حوزه علمیه بروجرد تحصن کرده بودند.

در عملیات شب گذشته که در ساعت 3 نیمه شب و با پوشش کامل انتظامی و توسط بیش از 50 مامور امنیتی و انتظامی انجام شد، تمام طلاب حوزه امام صادق (ع) از حجره هایشان خارج و در حیاط مدرسه به صف شدند و از آنها به تندی پرسش و پاسخ شد.

پس از این پایان بازجویی سرپایی از طلاب، 9 نفر از روحانیون به نام های حجج اسلام رحمت الله معظمی، امین معظمی، رحمانی، رحیم بیرانوند، جهانشاهی، محسن شیرازی، نخعی، حسن زیودار و محمد شاه کرمی بازداشت شدند.

از شب گذشته تاکنون مشخص نشده است که این افراد با حکم چه مرجع قضایی و به چه اتهامی بازداشت شده اند.

-----------------------------------------

یک سوال: اگر این اتفاق در خوابگاه یک دانشگاه می افتاد چه بازتابی پیدا می کرد؟

زمانی شهر من بوی آسمان می داد

+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ساعت 7:51 شماره پست: 1125

مگر چند سال گذشه است از روزهایی که در همین کوچه پس کوچه های شهرمان نفس هایی جاری می شد که عطر وصال را در فضا می افشاند. یادمان نرود در و دیوار این شهر روزی با عبور قافله آخرالزمانی کربلا متبرک می شد.

 یاد شهدا به خیر. یاد حمید رسولی که در درگیری های آمل مجروح شده بود. ناراحت بود که دلبستگی اش به زن و فرزند، او را زمینی کرده است. خودش را ساخت برای جدایی، برای وصال با معشوق اصلی اش.

حسن گرجی، تک پسر خانواده بود. زیبا و خوشرو بود. پشت لبش هنوز سبز نشده بود. اجازه خواست برای رفتن. پدر به خاطر خدا، نه نگفت. دسته گلش را دو دستی تقدیم راه حق کرد و با هزاران آرزویش به وداع نشست.

مهدی عباسی شب های زیبایی داشت. نیمه های شب برمی خواست، به آسمان خیره می شد و بغضش می ترکید. گاهی خودش را تنبیه می  کرد؛ نه به خاطر گناهانش. اگر نماز شبش قضا می شد روزه می گرفت تا حواسش بیشتر جمع شود.

محمد میرزاده سن و سالی نداشت. دفعه آخر که می خواست به جبهه برود سر بر زانوی مادر گذاشت و به یاد کودکی هایش از او خواست تا نوازشش کند. اندکی بعد آهسته به مادر گفت: این آخرین باری است که سرم را ناز می کنی... سرش روی زانوی شهید روح اللهی بود. وقتی داشت جان می داد آهسته گفت: السلام علیک یا اباعبدالله...

محمد فیروزجایی، سکوت پاسگاه زید را بر هم زده بود. اصرار داشت اذان مغرب را خودش بگوید. نوبتش نبود اما اصرارش گرفت. شهادتین اذان را که گفت گلوله ای کمانه کرد و... سه بار یاحسین گفت تا جان داد.

احمد کاکا می گفت: نشانه شهادتم را دیده ام. دیگر نوبت به من رسیده. بعضی ها باور نکردند. زیاد طول نکشید که صداقتش ثابت شد.

حجت الاسلام توحیدی شده بود شهید مفتح بابل. هر جا می دید شبهات منافقین اثر کرده خودش را می رساند و بساط افکار سست دنیاپرستان را بر هم می یخت. طاقت منافقین طاق شد. مقابل دانشکده فنی ترورش کردند تا باز هم مفتح بابل باشد.

قرار نبود آن شب گردان میثم به کربلای پنج برود. مهدی آقاجانی انگار با کسی قراری گذاشته بود. بی قراری می کرد تا همان شب وارد میدان شود. پایش که به عملیات رسید خمپاره ای آمد و او را به قرارش رساند.

شهادت، یعنی مرگ آگاهانه و عاشقانه. گواه این حرف، قاسم پابرجایی است. شبی که فردایش باید خود را به والفجر شش می رساند وعده داد: هفته دیگر پیکرم را می آورند. من اولین شهید گردانمان هستم که تیر به نزدیک قلبم اصابت می کند. با سیزده شهید دیگر در بابل تشییع می شوم و... یک هفته گذشت. خبرهایش مو به مو درست از آب در آمد.

عرفان بازی دراز را باید از حسن شکری پرسید. وقتی چشمش مجروح شد یکی رو به او کرد و گفت: چشم قشنگت حیف شد... حسن با نشاط و خوشحال جواب داد: چشم که چیزی نیست من آمده ام وجودم را تقدیم خدا کنم.

ماشین، دوچرخه محمود خاکسار را حوالی باغ فردوس، درب و داغان کرده بود. محمود لب به اعتراض نگشود. چه کسی می دانست این جوان نجیب و مهربان همان محمود خاکسار است که یک تنه به نبرد با ضدانقلاب رفته و نامش لرزه بر اندام منافقین شهر می اندازد.

حامد سرهنگ پور نوجوان بود. قیافه داشت، پول داشت، آینده داشت... این فکر و خیال ها نتوانست او را سرجای خود بنشاند. خط مقدم که بود دستش مجروح شد. او را به عقب بردند اما به هر ضرب و زور خودش را دوباره به خط رساند و آسمانی شد.

وقتی پای محمدرضا زربیانی به جبهه رسید همه از دیدن قد و قامت کوچکش تعجب کرده بودند؛ اما او شاهکار اطلاعات – عملیات بود. با رضا اصحابی خیلی صمیمی بود. اصحابی که شهید شد خواب او را دید که در باغی سرسبز و خرّم ایستاده و راه شهادت را  نشانش می دهد. خواستند نگذارند رضا زربیانی به خط برود اما... دیگر دیر شده بود.

عباس مجازی گاهی آن قدر سینه می زد که از حال می رفت. در بیمارستان شیراز به کما رفته بود. برای شناسایی اش اسم هایی را می خواندند اما واکنشی نشان نمی داد. تا می گفتند حسین؛ می زد بر سینه و دم می گرفت.

حجت الاسلام ابوالقاسم بزاز لحظه ای آرام و قرار نداشت. کردستان که ناآرام شد خودش را به سنندج رساند و بساط تبلیغ را به راه انداخت. ضدانقلاب دید اگر ترورش نکند دیگر هیچ کُردی باقی نخواهد ماند که سپاهی را کافر بداند.

سید علی اکبر شجاعیان وقتی در رشته پزشکی قبول شد گفت: زمانی به من تبریک بگوئید که در دانشگاه اباعبدالله پذیرفته شوم. بارها به شدت مجروح شد. در کربلای چهار، گریه می کرد که چرا در آزمون شهادت، سربلند نشده است. گوسفندی نذر کرد تا به کربلای ده برسد. این بار نذرش قبول شد و به دانشگاه اباعبدالله راه پیدا کرد.

محمد مصطفی پور درست چهارده سال و هفت ماه سن داشت. خوش قیافه، خوش تیپ، خوش صحبت، خوش اخلاق، خوش خط و خوش قلم بود. قبل از والفجر هشت روی پیراهنش بیتی را نوشت و آرزو کرد گلوله به روی آن اصابت کند. دعایش مستجاب شد. روی سینه اش نوشته بود: آن قدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

این اواخر سید حسن علی امامی وقتی برای شناسایی به دوربین نگاه می کرد گنبد اباعبدالله را می دید. قول گرفت کسی چیزی نگوید. خواب مادر سادات را دید که وعده شهادت را به او داده بود. دیگر  سر از پا نمی شناخت. چند روزی نگذشت که در والفجر هشت با رمز مقدس یا زهرا میهمان مادرش شد.

مهدی نصیرایی، شب عروسی اش خوشحال بود؛ اما پشت تریبون که رفت این نوحه را خواند: از سنگر حق شیرشکاران همه رفتند، مستان می پیر جماران همه رفتند، غمنامه بود ناله پرسوز شهیدان، ما با که نشینیم که یاران همه رفتند، والفجر هشت که شروع شد پیغام داد: اگر ازدواج کردم برای آن بود که دینم کامل شده و به خدا نزدیکتر شوم. سلام مرا به بسیجی های نسل های بعد برسانید و بگوئید دنیا نتوانست مهدی را از خدا جدا کند.

پیام مهدی نصیرایی به گوش سید محمود موسوی و کمیل صفری تبار رسید. این هر دو جوان نسل سومی، عاشق شهادت بودند. در زیر بمباران فرهنگی غرب، در دوره ای که در خیال اهل دنیا زرنگ تر آن است که کمتر کار کرده و بیشتر به جیب بزند، در زمانه ای که زیاد بودن تعداد صفرهای دفترچه پس انداز، نشان افتخار و برتری است، کمیل و سید محمود بی اعتنا به جاذبه های پرزرق و برق عالم، نشان دادند که دنیا آنها را از خدا جدا نکرده است. کمیل و سید محمود در نیمه شهیور سال نود، وعده حق امام را به اثبات رساندند که نوید داده بود: خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست.

 هنوز هم رائحه شهادت در کوچه پس کوچه های شهرمان جاری است.

پاسخ موسسه روایت سیره شهدا به ادعای ناطق نوری
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم شهریور 1391 ساعت 11:48 شماره پست: 1124

 

... منطقی‌تر آن است که اگر بر‌سر دو راهی تشکیک در سلامت نفس بهترین‌های امت رسول‌الله (ص) همچون شهیدان صیاد شیرازی، برونسی و... که امتحان صدقشان را به‌خوبی گذرانده‌اند و یا سلامت نفس امثال این مدعیان سیاست‌باز قرار بگیریم؛ تشکیک در صداقت و درک مردود‌شدگان و جاماندگان قافله جهاد و شهادت را اولی بدانیم! ...


واکنش جمعی از خادمان شهدا( موسسه روایت سیره شهدا ) به یک ادعای واهی

به گزارش واحد خبر روایتگر، معاونت پژوهش موسسه روایت سیره شهدا در واکنش به شبهات جدید ایجاد شده در کم رنگ ساختن برخی از معارف ناب و اصیل دفاع مقدس جوابیه ای منتشر کرده که مطالعه آن خالی از لطف نیست. متن این جوابیه به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از وظایف اصلی مؤسسه روایت سیره شهدا پاسخ‌گویی نسبت ‌به شبهاتی است که در‌خصوص معارف و آموزه‌های دفاع مقدس در سطح جامعه به‌وجود می‌آید. بر‌اساس تجربه، ایراد شبهه و ابهام در این خصوص به‌طور معمول از طرف دو قشر صورت می گیرد. یک قشر افرادی هستند که به‌دلیل ضعف آگاهی نسبت به‌حقایق گنجینه والای ایثار و شهادت و ناتوانی در تحلیل مسائل، دچار ابهام می‌گردند. این قشر را در‌ واقع باید "پرسش‌گر" دانست. جماعت دیگر روشنفکرنماهایی هستند که می‌دانند در صورت ترویج معارف جهاد و مقاومت و حاکمیت فضای ایثار و شهادت‌طلبی در سطح جامعه، ریشه اندیشه‌های پوچ مادی‌شان خشک گردیده و "خدا" جای همه زرق و برق‌های غریزه‌پسند مورد تأکید این جماعت را در دل مردم خواهد گرفت. از این‌رو می‌کوشند تا به‌زعم خود، غباری را بر‌آینه جمال حقیقت نشانده و احیای فطرت‌های انسانی را به‌تأخیر بیاندازند.
معاونت پژوهش مؤسسه روایت سیره شهدا تا‌کنون کوشیده است بی‌توجه به هر انگیزه‌ای که باعث طرح برخی از پرسش‌ها و نقدها پیرامون معارف آسمانی دفاع مقدس گردیده در حد بضاعت، پاسخی مناسب را در اختیار علاقمندان فرهنگ جاودانگی(1) قراردهد.
در هفته‌های اخیر جملاتی از یک چهره سابق سیاسی در بسیاری از رسانه‌ها نقل گردیده که اصل رؤیت حضرت ولی‌عصر ع توسط برخی از رزمندگان را زیر سوال برده است:
«در طول جنگ بعضی از بچه‌ها که ظرفیت کمتری داشتند بر اثر دوری از خانواده، فشار جنگ و غربتی که در جبهه دچارش شده بودند به‌افسردگی دچار شدند و گرفتار نوعی بیماری روانی شدند. عده‌ای از این‌ها ادعا می‌کردند امام زمان را می‌بینند... این‌ها دچار تخیّل و توهّم شده بودند...».(2)
کاش این برادر بزرگوار متانت بیشتری را در به‌کارگیری کلمات خرج داده و از عبارات مجمل و موهن بهره نمی‌گرفت.بررسی این موضوع که خاستگاه طرح چنین بحثی از سوی یک شخصیت سیاسی در‌آستانه انتخابات ریاست جمهوری چیست را باید به تحلیل‌گران عالم سیاست سپرد. راقم این سطور بر‌آن است تا بدون هیچ پیش‌فرضی بنا‌بر رسالت خود پاسخی کوتاه و گویا برای این کلام ارائه نماید. علت تأخیر یک ماهه در بررسی این شبهه نیز تنها به‌دلیل پیشگیری از ابتلاء به‌برخی هیجانات سیاسی و عدم ایجاد فضا و فرصت برای کسانی بود که مترصّد دامن زدن به‌تقابلات محتمل سیاسی و صید از آب گل‌آلود می‌باشند. هدف این نوشتار مقابله با رواج این درک نادرست از حقایق دفاع مقدس و مقام شهداست؛ چه‌ این‌که سکوت  و بی‌تفاوتی در قبال چنین ادعاهای طعنه‌آمیزی – حتی اگر منشأ طرح آن فرصت طلبی‌های سیاسی باشد! – ممکن است نسل‌های بعد را با این سوءظن مواجه کند که تشکیک در رؤیت حضرت صاحب‌الامرع در‌این عصر و به‌رغم حیات و حضور هم‌نفسان و هم‌رزمان شهدا امری مقبول و مورد پسند جامعه بوده است!
آن‌چه که از نظر علمای شیعه، مسئله‌ای پذیرفته شده تلقی می‌شود این است که اصل تشرّف به‌محضر امام عصرع که در قید حیات بوده و همچون خورشید پشت ابر، منبع فیض عالم هستی است و در بزنگاه‌های حیات شیعه، ملجأ و راهنمای جویندگان حق و هدایت است، امر محالی نیست و بسیاری از علما وصالحان و پیروان راستین مکتب تشیّع بنا‌بر مصلحت، توفیق تشرّف به‌ساحت آن امام منتظر را پیدا نموده‌اند. حکایت‌های خدشه‌ناپذیر تشرّف فرزانگان عالم تشیع از علی‌بن مهزیار تا آیت الله شهید بافقی و آیت‌الله مرعشی نجفی و... از تاریخ معارف شیعه زدودنی نیست. البته این‌که چه تعداد از زائران حضرت‌ حجت ع چهره حقیقی ایشان را مشاهده کرده‌اند گاه از سوی برخی از بزرگان محل بحث و بررسی بوده است.
حال جای این پرسش باقی است که اگر امکان تشرّف برای برخی صالحان و اهل معرفت مقدور بوده است آیا تشرّف انسان‌های وارسته‌ای که مقام نظر به وجه‌الله را کسب کرده‌اند محال به‌نظر می‌رسد؟ مگر نه آن‌که امام عارفان در وصف شاگردان نیک مکتب خود این‌گونه سرود «این جوانان بسیار عزیز ناگهان با یک جهش برق‌آسای معنوی و روحی با دست رحمت حق‌تعالی از منجلابی که برای آنان تهیه دیده بودند، نجات یافته و یک‌شبه ره صدساله را پیمودند و آن‌چه عارفان و شاعران عارف‌پیشه در سالیان دراز آرزوی آن‌را می‌کردند، اینان ناگهان به‌دست آوردند و عشق به لقاءالله را از حد شعار به‌عمل رسانده و آرزوی شهادت را با کردار در جبهه‌های دفاع از اسلام عزیز به‌ثبت رساندند...». (3)درباره ادعای ناقل محترم شبهه مذکور، این احتمال نیز وجود دارد که وی از اساس هر نوع تشرّف به‌محضر امام عصرع را – حتی از سوی علما و صلحا – کذب می‌داند که‌چون این احتمال برای ما ثابت شده نیست محدوده بحث را در چارچوب ادعای فعلی ایشان حفظ خواهیم کرد.
یک‌‌ نکته مهم دیگر را نباید از نظر دور نگاه داشت که همان‌طور که در طول تاریخ، مدعیان دروغین امامت و رسالت وجود داشته‌اند طبیعی است که مدعیان جعلی دیدار و رابطه با امامان نیز ظهور پیدا می‌نمایند؛ اما به‌یقین نمی‌توان این مسأله را دستاویزی قرار داد که وجاهت هر نوع تشرف و ارتباطی با ائمه ع را زیر سوال برد. (4)

دفاع مقدس، تجسم پیروزی خون بر شمشیر بود. در جنگ تحمیلی تنها عامل پیروزی جبهه حق را که از کمترین امکانات تسلیحاتی برخوردار بود بر‌جبهه سپاه باطل که معجونی از پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی ارتش‌های دنیا و پشتیبانی کامل قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را به‌همراه داشت، باید در عمق باورهای مذهبی و اعتقادات قلبی رزمندگان اسلام جست که رحمت و عنایت حضرت حق را متوجه خود ساخته و اتفاقاتی که بر‌اساس محاسبات مادی استراتژیست‌های برتر دنیا ناممکن جلوه می‌نمود را ممکن و تحقق‌پذیر می‌نمودند. بعید نیست در محفلی که معنویت، حرف اول و آخر را می‌زند عده‌ای فرصت‌طلب نیز پیدا شده و ادعاهایی را از مکاشفات و مقامات خود نقل نمایند؛ اما آیا دور از انصاف نیست که چنین وقایع معدودی را بهانه‌ای قرار داد تا همه آنهایی را که در عرفان‌کده (5)ایثار و شهادت به‌مقام ﴿عِندَ‌‌ رَبِّهمْ یُرْزَقونَ﴾ (6).رسیده‌اند – با عرض پوزش از ساحت علمداران کوی وصال – دچار بیماری روانی! دانست؟
امام زمان ع که حاضر و ناظر بلامنازع این عصر است. عارفان مکتب امام خمینی ع به‌‌مقامی دست یافتند که گاه در خواب و بیداری، توفیق تشرّف به‌‌محضر خاندان عصمت و طهارت - که فاقد حیات ظاهری هستند - را نیز داشته‌اند و برخی نیز در مکاشفات خود به‌چشم دل و دیده، آن‌چه نادیدنی است را مشاهده کرده‌اند. اگر ما را ظرفیت و کشش دریافت‌های فرا‌‌‌مادی نیست بهتر است لااقل سکوت کرده و کار نیکان درگاه حق را با حال خود قیاس نگیریم.

بزرگترین دلیل ما در صحت اخبار مربوط به‌مکاشفات شهدا، امضای سرخی است که در پرونده صدقشان(7) ثبت شده است.
با این وصف، منطقی‌تر آن است که اگر بر‌سر دو راهی تشکیک در سلامت نفس «بهترین‌های امت رسوال‌الله ص»  (8). همچون شهیدان صیاد شیرازی، برونسی و... که امتحان صدقشان را به‌خوبی گذرانده‌اند و یا سلامت نفس امثال این مدعیان سیاست‌باز قرار بگیریم؛ تشکیک در صداقت و درک مردود‌شدگان و جاماندگان قافله جهاد و شهادت را اولی بدانیم! از یاد نبریم که شهدا هیچ‌گاه اهل ادعا و پهن کردن بساط و دکان عرفان و معنویت برای کسب وجهه و محبوبیت نبوده‌اند و حیات ظاهری خود را گاه در گمنامی و مهجوریت سپری کرده‌اند.


در پایان، منتخبی از خاطرات متقن از مکاشفات تشنگان حقیقی زلال معرفت و وصال را که ذره‌ذره وجودشان درعشق به‌‌اهل‌بیت ع می‌تپید و در پرتو ارادت به‌آنان، مسیر نورانی  «مَن اَرادَ الله بدأ بِکُم»  (9) را با گام‌هایی استوار پیمودند و در بزم تقرّب حضرت حق، شهد جاودانگی نوشیدند؛ زینت‌بخش این گفتار می‌نماییم.
کتاب "خاک‌های نرم کوشک" کتابی است که خواندن آن از سوی مقام معظم رهبری توصیه شده و صداقت روایات آن مورد تأیید قرار گرفته است(10). در صفحه166 این کتاب، ذیل خاطره‌ای با عنوان "مکاشفه"، از زبان همسر این عارف شهید می‌خوانیم:
یک‌بار خاطره‌ای از جبهه برایم تعریف می‌کرد. می‌گفت: کنار یکی‌از زاغه مهمات‌ها سخت مشغول بودیم؛ تو جعبه‌های مخصوص، مهمات می‌گذاشتیم و درشان را می‌بستیم. گرم‌کار، یک‌دفعه چشمم افتاد به‌یک خانم محجبه، با چادری مشکی! داشت پا‌به‌پای ما مهمات می‌گذاشت توی جعبه‌ها. با خودم گفتم: حتماً از این خانم‌هایی است که می‌آیند جبهه. اصلاً حواسم به‌این نبود که هیچ زنی را نمی‌گذارند وارد این منطقه شود. به‌بچه‌ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی‌تفاوت می‌رفتند و می‌آمدند. انگار آن خانم را نمی‌دیدند. قضیه عجیب برایم سوال شده بود. موضوع، عادی به‌نظر نمی‌رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیک‌تر تا رعایت ادب شده باشد، سینه‌ای صاف کردم و خیلی با‌احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید. رویش طرف من نبود. به‌تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی‌کشید؟ یک‌آن یاد امام حسین ع افتادم و اشک در چشمهایم حلقه زد. خدا به‌من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی‌اختیار شده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم. خانم، همان‌طور که رویشان آن‌طرف بود، فرمودند: هرکس که یاور ما باشد، ما هم یاری‌اش می‌کنیم.


کتاب "خاک‌های نرم کوشک" صفحه164 خاطره عمل و عملیات، به‌روایت معصومه سبک‌خیز (همسر شهید برونسی):
بعد از عملیات آمده بود مرخصی. روی بازویش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم‌کم می‌رفت که خوب بشود. جای تعجب داشت. اگر توی عملیات مجروح شده بود، تا بخواهند عملش کنند و گلوله را دربیاورند خیلی طول می‌کشید. همین را به‌خودش هم گفتم. گفت: قبل از عملیات تیر خوردم.
کنجاوی‌ام بیشتر شد. با اصرار من شروع کرد به‌گفتن ماجرا:
تیر که خورد به‌بازویم، مرا بردند یزد. توی یکی از بیمارستان‌ها بستری شدم. چیزی به‌شروع عملیات نمانده بود. دیرم می‌شد که هرچه زودتر از آنجا خلاص شوم. دکتر آمد معاینه کرد و گفت: باید از بازویت عکس بگیرند. عکس که گرفتند معلوم شد گلوله بین گوشت و استخوان گیر‌کرده. تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازویم نبودم. فقط می‌گفتم: من باید بروم، خیلی زود. دکتر هم می‌گفت: شما باید عمل بشوید خیلی زودتر.
وقتی دید اصرار دارم به‌رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: این را نگاه کن! گلوله توی دستت مانده، کجا می‌خواهی بروی؟ به پرستارها هم سفارش کرد و گفت: مواظب ایشان باشید، باید آماده بشود برای عمل. این‌طوری دیگر باید قید عملیات را می‌زدم. قبل از این‌که فکر هر‌چیزی بیافتم، فکر اهل‌بیت ع افتادم و فکر توسل. حال یک پرنده را داشتم که توی قفسش انداخته باشند. حسابی ناراحت بودم و حسابی دل‌شکسته. شروع کردم به‌ذکر و دعا.
توی حال گریه و زاری، خوابم برد؛ دقیقاً نمی‌دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری. به‌هر حال توی همان عالم، جمال ملکوتی حضرت‌ابالفضل ع را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازویم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.
با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان، من دستم مجروح شده، تیر دارد، دکتر گفته که باید عمل بشوم. فرمودند: نه، تو خوب شدی.
حضرت که تشریف بردند، من از جایم پریدم و به‌خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم روی بازویم. درد نمی‌کرد! یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر ‌از‌ پا نمی‌شناختم. رفتم که لباس‌هایم را بگیرم، ندادند. گفتند: کجا؟ شما باید عمل شوی. گفتم: من باید بروم منطقه، لازم نیست عمل بشوم. جر ‌و ‌بحث بالا گرفت. بالاخره مرا پیش دکتر بردند. پا توی یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هرچه گفتم: مسئولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره‌ای نداشتم، جز اینکه حقیقت را به او بگویم. کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: تا از بازویت عکس نگیرم نمی‌گذارم بروی.
گفتم: به‌شرط این‌که سر‌و‌صدایش را در‌نیاوری. قبول کرد و مرا فرستاد برای عکس.
نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. توی عکسی که از بازویم گرفته بودند خبری از گلوله نبود.
کتاب "خاک های نرم کوشک" صفحه100، خاطره یادگار برونسی، راوی: سید‌کاظم حسینی (با اندکی تلخیص):
جلسه اضطراری گذاشتند. فهمیدیم دو گردان مکانیزه خیلی قوی دشمن پشت خط‌ مقدمشان انتظار حمله به‌ما را می‌کشند. فردا بنا بود حمله کنند و مو هم لای درزش نمی‌رفت. در‌این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان، شروع نشده شکست بخورد. قرار شد گردان ما به فرماندهی عبدالحسین برونسی یک عملیات ایذایی را در دل دشمن انجام بدهد.
نیمه‌های شب آرام و بی‌صدا به‌سوی دشمن قدم بر‌می‌داشتیم. سی‌چهل متر مانده بود برسیم به‌‌موانع، یک‌هو دشمن منوّر زد آن‌ هم درست بالای سر ما. تاریکی دشت به‌هم ریخت و آن‌ها انگار نوک ستون را دیدند. یک‌دفعه سر‌و‌صدایشان بلند شد. پشت‌بندش صدای شلیک پی‌در‌پی گلوله‌‌ها آرامش را برهم زد. صحنه نابرابری درست شد. آن‌ها توی یک دژ محکم پشت موانع و پشت خاکریز بودند ما توی یک دشت صاف. همه خیز رفته بودیم روی زمین. دشمن با تمام وجودش آتش می‌ریخت آرپی‌جی یازده، گلوله تانک، دولول، چهارلول و هر اسلحه‌ای که داشت کار انداخته بود. عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم.  حدود یک‌ ربع تا بیست دقیقه ریختن آتش شدید بود. رفته‌رفته حجمش کم شد و قطع گردید. سیزده‌چهارده نفر شهید داده بودیم. عده‌ای هم مجروح شده بودند و با خودشان کلنجار می‌رفتند که صدای ناله‌شان بلند نشود. گفتم با این وضع، عملیات یعنی خودکشی. سینه‌خیز خودم را به عبدالحسین رساندم. قبول نکرد که دستور بازگشت بدهد. یادم هست همان‌جا صورتش را گذاشت روی خاک‌های نرم و رملی کوشک، ساکت بود و چیزی نمی‌گفت.
‌پرسیدم چه کنیم آقای برونسی؟ جواب نمی‌داد. حتی تکانی به‌خودش نداد. عصبی شده بودم. چندبار سوالم را تکرار کردم. او انگار‌نه‌انگار که در این عالم است. رفتم به ستون سر بزنم ده دقیقه گذشت. دو‌سه بار دیگر به‌حاجی سر زدم با این همه مجروح در چند‌قدمی دشمن بودیم و اضطرابم هر‌لحظه بیشتر می‌شد. دشمن هنوز گاهی منوّر می‌زد و گاهی هم خمپاره یا گلوله‌ای شلیک می‌کرد. یک‌دفعه سرش را بلند کرد. صدایش گرفته بود. درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سیّد‌کاظم! خوب گوش کن ببین چه می‌گویم؛ از سر ستون به‌سمت راست می‌روی بیست‌و‌پنج قدم می‌شماری. با تأکید گفت: دقیق بشماری‌ها.
مات و مبهوت نگاهش می‌کردم. گفت: همان‌جا علامت بگذار بعد برگرد بچه‌ها را ببر همان‌جا. گفت: به‌آن‌جا که رسیدید رو به‌عمق دشمن چهل متر می‌روی جلو، آنجا خودم می‌گویم بچه‌ها چه‌کار کنند.
از جایم تکان نخوردم. با ناراحتی پرسید شنیدی چه گفتم؟ گفتم: شنیدن که شنیدم ولی... گفت: سریع چیزهایی که گفتم انجام بده. به‌اعتراض گفتم: حاج‌آقا اصلاً حواست هست که چه می‌گویی؟ این‌کار خودکشی است. محکم گفت: شما به‌دستور عمل کن. مو‌به‌مو دستورش را اجرا کردم. با چهار‌پنج تا آرپی‌جی ‌زن آمد به‌یکی گفت: وقتی گفتم الله‌اکبر رد انگشت من‌ را بگیر و به همان‌طرف شلیک کن. آرپی‌جی‌زن ماتش برده بود. گفت: ما که چیزی نمی‌بینیم کجا را بزنیم؟ حاجی گفت: شما چه‌کار داری که کجا را بزنی؟ به همان‌طرف شلیک کن که گفتم. به بقیه آرپی‌جی‌زن‌ها هم گفت: شما هم صدای تکبیر را که شنیدید به رو‌به‌رو شلیک کنید. رو کرد به من و ادامه داد: شما هم با بقیه بچه‌ها بلافاصله حمله را شروع کنید.
عبدالحسین زیر لب دعایی خواند و صدای نعره‌اش به‌ آسمان رفت؛ الله‌اکبر. اولین گلوله آرپی جی خورد به نفربر دشمن و روشنایی انفجار آن منطقه را فراگرفت. حمله شروع شد و دشمن قبل از اینکه به‌ خودش بیاید تار و مار شد. آن شب دو گردان زرهی دشمن را منهدم کردیم.
اذان صبح بود که برگشتیم به دژ خودمان و بعد از نماز از فرط خستگی گوشه‌ای خوابمان برد. هوا که روشن شد من و عبدالحسین رفتیم دنبال شهدا و مجروحین. هرچه اصرار کردم موضوع دیشب را تعریف نکرد. رفتم به نقطه‌ای که دیشب بودیم. انبوهی از سیم‌خاردارهای حلقوی و موانع آن‌جا خودنمایی می‌کرد. ما دیشب آن‌ها را ندیده بودیم. بیست‌و‌پنج قدم شمردم. می‌رسید درست به یک معبر باریک و خاکی که مخصوص رفت و آمد عراقی‌ها بود. انگشت به دهان مانده بودم. چهل‌پنجاه قدم آن‌طرف‌تر به‌ سمت جلو رفتم. نفربری که دیشب به آتش کشیده بودیم نفربر فرماندهی دشمن بود. سنگری را هم که آرپی‌جی‌زن‌ها منهدمش کرده بودند هشت‌نه نفر از فرمانده‌های دشمن را در خود جای داده بود. حال طبیعی نداشتم. از علاقه او به خودم با خبر بودم. می‌دانستم روی مرا که سیّد هستم زمین نمی‌اندازد. آن‌قدر اصرار کردم که چشم‌هایش خیس اشک شد و گفت: باشد برایت می‌گویم. با لحن غمناکی گفت: عملیات که لو رفت حسابی قطع امید کردم. واقعاً عقلم به‌جایی نمی‌رسید. صورتم را گذاشتم به روی خاک‌ها و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهراع. چشم‌هایم را بستم و چند دقیقه‌ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی‌فهمیدم. حس می‌کردم اشک‌هایم تند‌تند دارند می‌ریزند. با تمام وجود خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه نجاتمان بدهند. در همان اوضاع، یک‌دفعه صدای خانمی به‌گوشم رسید. صدای ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می‌بخشید. به من فرمودند: این‌طور وقت‌ها که به ما متوسل می‌شوید ما هم از شما دستگیری می‌کنیم، ناراحت نباش.
لرز عجیبی در صدای عبدالحسین افتاده بود. چشم‌هایش باز پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی که دیشب به تو گفتم از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهراع اگر شما هستید پس چرا خودتان را نشان نمی‌دهید؟! فرمودند: الان وقت این حرف‌ها نیست، واجب‌تر این است که بروی وظیفه‌ات را انجام بدهی. عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد با صدای بلند زد زیر گریه.
حالش که طبیعی شد، گفت: سیّد! راضی نیستم که این قضیه را به احدی بگویی.
امیر سرافراز ارتش اسلام، شهید صیادشیرازی در کتاب ناگفته‌های جنگ، صفحه306 در بیان خاطرات فتح خرمشهر و تشریح امدادهای غیبی چنین می‌گوید:
شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به‌سرعت برید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و آن‌قدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می خورم و هم از سمت چپ. برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می شدیم. تا صبح هر‌چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. نماز را خواندم. دیدم حالم گرفته شده. چشمهایم باز نمی‌شدند. گفتم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بیسیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. گفتم دراز بکشم، یک مقدار آرامش پیدا کنم. بلافاصله خواب سیّد عالی‌قدری را دیدم که با عمامه مشکی آمد داخل نگاهی به همه‌مان کرد. همه به احترام بلند شدیم و یک‌پارچه احترام‌مان برانگیخته شد. ایشان، مثل این‌که کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد – برای من هم طبیعی بود – گفت: می خواهم بروم، کسی نیست مرا راهنمایی کند.
بلافاصله دویدم جلو و گفتم: من آمادگی دارم.
آمدم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند. از آن‌جا هم خارج شدیم. یک‌دفعه به‌نظرم این‌طور آمد که حیف است این سیّد عالی‌قدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان‌کار را کردم و ایشان را روی دستم گرفتم تا راه نرود. همان‌طوری که روی دست های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبّت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آن‌قدر شدت داشت که از خواب پریدم.
بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان ‌موقع، توی بیسیم داشتند تکبیر می‌گفتند. تکبیر چه بود؟ دو محور که گیر کرده بود، باز شده و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیش‌روی حل شده بود.
خدا انشاءالله با بزرگان بهشت محشورشان کند، برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: توانسته‌ایم حدود هفتصد ‌نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به‌خط دشمن، توی خونین شهر.
ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین شهر حمله کنیم؟ بعدش چی؟ حالا خوب هم درآمد ولی...
حالت خاصی بر‌دنیای ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: بزنید.
ایشان زد. یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که داد و بیداد و فریاد آنها بلند شد. گفتند: ما زدیم، خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست. باید احتیاط می‌کردند و کند به‌طرفشان می‌رفتند. یک هلی‌کوپتر‌214 فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه‌جور است. خلبان فریاد زد: تا چشمم کار می‌کند، توی این خیابان ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند. یعنی قابل شمارش نبوده‌اند. واقعاً مطلب عجیبی بود...
(نشریه خم، شماره نخست، خرداد1390، صفحه30)
(خاطره‌ای از شهید عباس عباس پور، اهل کیاکلای قائم‌شهر، به‌روایت احمد محمودی فرمانده گردان خط‌شکن حمزه، لشکر25 کربلا)
عباس‌آقا در عملیات فتح‌المبین مجروح شده بود، درست از ناحیه چشم. پزشک‌های بیمارستان فارابی تهران به‌این نتیجه می‌رسند که برای جلوگیری از عفونت و... چشمش باید تخلیه شود‌. عباس‌آقا پیش خودش می‌گوید من که می‌خواستم جانم را در این راه بدهم چشم چه ارزشی دارد؟ شبی که فردایش باید برای عمل آماده می‌شد کسی را می‌بیند که بالای سرش می‌آید؛ پانسمان را از چشمش باز می‌کند و می‌گوید: چشمت که مشکلی نداره! شما برید به جبهه‌. ما هم به‌آنجا سر می‌زنیم.
هم‌اتاقی عباس بهت زده شده بود‌. عباس رفته بود جلوی آینه داشت چشمش را معاینه می‌کرد. از روز اولش هم بهتر شده بود. آن بنده خدا که کسی را ندیده بود زود پرستارها را صدا زد. چه سر‌وصدایی که برپا نشد. پانسمانش باز شده بود. دیگر نیازی نبود آنجا بماند.
اواخر عملیات محرم بود. این دفعه نه در بیداری که در خواب دیده بود کسی سوار براسب سپید تیر‌بار به‌دست دارد و تنها با یک فشنگ دشمنان را به‌خاک می‌اندازد‌. این‌را که تعریف کرد دوستانش فهمیدند که دیگر ماندنی نیست. عباس در همان عملیات آسمانی شد.
کتاب دل و دریا، صفحه77، به‌روایت سیّد حبیب‌الله حسینی، کنگره شهدای استان مازندران:
عملیات (والفجر هشت) که می‌خواست آغاز شود، علی‌اصغر خنکدار، چهره‌ای متفکرانه به‌خود گرفته بود. وقتی قایق ما به‌سمت فاو حرکت کرد با این‌که آب خروشان اروند آن را به‌تلاطم واداشته بود؛ اما اصغر ناگهان از‌جا برخواست و شروع کرد به‌صحبت. در آن تاریکی او حرف‌هایی می‌زد که مو بر تنمان سیخ شد! می‌گفت: بچه ها! من کربلا را می‌بینم... آقا اباعبدالله را می‌بینم...
از حرف‌هایش بهت زده بودیم. جملالتش را که ادا کرد، تیری آمد و درست نشست روی پیشانی‌اش....
کتاب دل و دریا، صفحه95، به‌روایت برادر خاک‌زاد، کنگره شهدای استان مازندران:
بعد از شهادت مهدی‌زاده، سیّد‌ حسن‌علی امامی دل‌گرفته و محزون بود. همیشه با خود خلوت می‌کرد و زیر لب زمزمه‌ای شیرین داشت. هر‌چه که می‌گذشت به‌عملیات والفجرهشت نزدیکتر می‌شدیم. یک‌بار که سیّد به‌همراه یکی از همرزمانش برای شناسایی به‌سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت، گنبد دلربای آقا اباعبدالله ع را مقابل خود دید. اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده. دوربین را وارسی کرد امّا چیزی نیافت. به دوستش گفت: تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی؟ همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیزی را ندید. حسن دوباره دوربین انداخت باز هم گنبد آقا را دید....
این آخرین عملیات سیّدحسن بود.
کتاب آخرین حلقه رزم، صفحه‌115 به‌روایت محمد قاسمی، اداره کل حفظ آثاز و نشر ارزش‌های دفاع مقدس قم:
سال‌65 بود، دو ماه قبل از عملیات کربلای4. باید برای انجام امور مقدماتی مربوط‌به عملیات، مانند قبضه‌سازی و... در شلمچه حاضر می‌شدیم. با‌توجه به این‌که بعد از عملیات بیت‌المقدس، دیگر هیچ عملیاتی در این منطقه انجام نشده بود، به‌منظور حفظ اسرار نظامی و عدم اطلاع دشمن یا نیروهای ستون پنجم، شبانه به‌طرف نقطه مورد نظر رفته و تا قبل از صبح به‌ محل استقرار خود باز می‌گشتیم. در طول مسیر نیز از راه‌های مختلف عبور می‌کردیم تا کسی متوجه نشود که مقصد اصلی ما کجاست.
یک شب نزدیک صبح، موقع بازگشت از شلمچه، ماشین ما خاموش شد و هر‌کاری کردیم نتوانستیم آن‌را راه بیندازیم. بیسیم هم نداشتیم. هوا رو‌به روشنی داشت. خیلی نگران شدیم. روزها تردد در آن مسیر ممنوع بود. اگر هوا روشن می‌شد و دشمن یا ستون پنجم، ما را می‌دید تمام زحمات بچه‌ها هدر می‌رفت و عملیات مورد شناسایی قرار می‌گرفت. مضطرب و نگران بودیم و از همه‌کس قطع امید کردیم. آن موقع بود که به حضرت علی‌بن موسی‌الرضاع توسل پیدا کردیم.
در همین حال‌و‌هوا بودیم که خودرویی به‌‌ما نزدیک شد و ماشین ما‌ را به‌صورت بکسل تا مقرّ لشکر آورد. از او پرسیدیم: نیروی کجایی؟ گفت: از بچه‌های امام‌رضا ع.
به‌لشکر که رسیدیم تازه یادمان آمد اصلاً نیرویی در آن منطقه تردد نداشته است. اصلاً بچه‌های مشهد یا لشکر نصر آن طرف‌ها نبودند... چرا آن‌موقع متوجه این مسئله نبودیم؟!
یاد توسلی افتادیم که به‌غریب خراسان داشتیم.
آخرین حلقه رزم، صفحه‌147 به‌روایت عباس جعفری‌مقدم، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس قم
خیلی از رزمنده‌ها نماز شب می‌خواندند. اما نماز شب بچه‌های دسته‌یک از گروهان یک سیدالشهدا حال‌و‌هوای دیگری داشت. این دسته معروف شده بود به‌دسته نماز‌شب خوان‌ها! فرمانده این دسته، محمدوفایی‌زاده، طلبه‌ای اهل ملایر بود که در قم سکونت داشت. همه بچه‌ها این روحانی پاسدار را استاد اخلاق خود می‌دانستند. با این‌که نزدیک عملیات بود و کارها فشرده شده بود، اما وقتی اعلام می شد که در دسته نماز‌شب خوان‌ها مراسم دعا برگزار است همه سعی می‌کردند خودشان را برسانند. یک‌شب، محمد وفایی‌زاده، داشت روضه اباعبدالله ع و حضرت زهراع را می‌خواند. شور‌و‌حال خاصی ایجاد شده بود. لا‌به‌لای روضه‌اش گفت: چه می‌شد اگر الان حضرت‌زهرا و امام‌حسین ع هم در این مجلس حضور داشتند؟! حاج‌آقا دریاباری هم آن شب روضه خواند. این روحانی باصفا نیز در دل بچه‌ها جایگاه ویژه‌ای داشت. او اهل فیروزکوه بود و مسئولیت تبلیغات گردان را بر‌عهده داشت. صبح روز بعد، قبل از مراسم صبح‌گاه، وفایی‌زاده نیروهایش را جمع کرد تا خوابی را که دیده بود برایشان تعریف کند. می‌گفت: مجلس روضه دیشب را خواب دیدم. وقتی آن جمله را خواندم که کاش امام‌حسین ع و حضرت‌زهرا ع هم در جمع ما حضور داشتند، دیدم حضرت سیدالشهدا ع سمت‌ راست ورودی چادر و حضرت‌زهرا ع نیز سمت چپ آن ایستاده‌اند. آن دو بزرگوار، موقع ورود و خروج رزمنده‌ها دست بر‌سینه گذاشته و به آنها خوشامد می‌گفتند. گریه امانش را برید و نتوانست حرفش را ادامه بدهد. اشک بچه‌ها هم جاری شده بود. بعد از ورزش صبحگاهی، در صبحگاه حاضر شدیم تا طبق معمول، حاج‌آقا دریاباری حدیثی خوانده و کمی برایمان صحبت کند. حاج‌آقا وقتی بلندگو را در دست گرفت، گفت: امروز قصد سخنرانی ندارم. فقط می‌خواهم خوابی را که دیشب دیده‌ام برایتان تعریف کنم. حاج‌آقا دریاباری بدون آن‌که خودش بداند، همان خوابی را دیده بود که محمد وفایی‌زاده برایمان تعریف کرد. با تمام جزئیاتش. بعد شروع کرد به مرثیه‌خوانی. حال‌و‌روز بچه‌ها وصف شدنی نبود. چند روز بعد، عملیات والفجر‌‌چهار در شمال غرب پنجوین عراق آغاز شد. محمد ‌وفایی‌زاده و حاج‌آقا دریاباری از ارتفاعات پنجوین عراق تا آسمان پرگشودند. از دسته نماز‌شب خوان‌ها به جز سه‌ نفر، همه شهید یا مجروح شدند. دو نفر از آنها برای انتقال به‌عقب رفته بودند و دیگر نتوانسته بودند خودشان را به‌خط برسانند.
نفر سوم، من بودم که تا آخر عملیات، با وجود آتش سنگین دشمن، کوچکترین خراشی برنداشتم. شاید سوغات من از آن عملیات، چیزی جز روسیاهی نبود.
آخرین حلقه رزم، صفحه‌179 به‌روایت محمدعلی ابراهیمی:
شهید عباس حاجی‌زاده برایمان از خاطراتش از عملیات محرم می‌گفت: آتش‌ دشمن سنگین بود. جان‌پناهی نداشتیم. چشمم به شهابی افتاد که در آسمان درخشید و در این حین، شهید محمدجواد خجسته، فرمانده گروهانمان گفت: عباس! الان آتش دشمن خاموش می‌شود.
گفتم: چطور؟ گفت: مگر آقایمان را ندیدی که تشریف آورد؟ گفتم: من جز یک شهاب، چیزی ندیدم. ناگهان آتش دشمن به‌طور کامل قطع شد. حرف محمدجواد هنوز توی گوشم بود. خواستم دوباره به‌سراغش بروم و توضیح بیشتری بخواهم؛ اما... دیگر ندیدمش. صبح گفتند جواد هم پر‌کشید.

تهیه و تنظیم :معاونت پژوهش مؤسسه روایت سیره شهدا
سیّدحمید مشتاقی‌نیا

منابع و ماخذ:

(1) وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ- بقره154

(2)هفته‌نامه نگاه پنج‌شنبه، شماره نوزدهم

(3)صحیفه امام، جلد17، صفحه‌304.

(4)در این خصوص کتابی مستند و زیبا از سوی حجت الاسلام صادقی از اساتید پژوهش موسسه روایت سیره شهدا در دست تدوین است.

(5)عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است. شهید بهشتی

(6) سوره آل عمران، آیه169

(7)یکی از مهم ترین اوصاف شهدا در کتاب خدا، وصف صدق و صداقت آنان است.

(8) اشاره به این حدیث نبوی است: در آخرالزمان، شهادت بهترین‌های امت مرا گلچین می‌کند.

(9). زیارت جامعه کبیره از امام هادی علیه السلام.

(10)مقام معظم‌رهبری در دیدار با جمعی از هنرمندان و فیلم‌سازان:
«بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‏شناختم و آنچه در‌باره‌شان نوشته شده، روایت‌های صادقانه و بسیار تکان‌دهنده است – این‌هم حالا آدم می‏تواند کم‌و‌بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‏آمیز است و کدام صادقانه است – آدم می‏بیند برخی از این شخصیت‌های برجسته، حتی در ‌لباس یک کارگر به‌میدان جنگ آمده‏اند.این اُوستا عبدالحسین برونسی، یک جوان مشهدی بنّا، که قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‏اند و من توصیه می‏کنم و واقعاً دوست می‏دارم شماها بخوانید. من می‏ترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاکهای نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده. ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم.
بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به‌مجموعه‏های دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بی‏سواد‌بی‏سواد به‌معنای مصطلح؛ البته سه‌چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و اینها را هم خوانده بوده – صحبت کرده بودند، می‏گفتند آن‏چنان برای این‌ها صحبت می‏کرده و حرف می‏زده که دل‌های همه‏ این‌ها را در مشت می‏گرفته...‌"

 

رسیدگی به اعتراض طلاب متحصن در بروجرد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم شهریور 1391 ساعت 19:17 شماره پست: 1123

بسمه تعالی

اینکه آقای منتظری حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت کشور به ماجرای تحصن طلاب بروجرد ورود پیدا کرده و وارد گفت وگو در این خصوص شده امری مبارک وفرصتی مغتنم است.

چراکه به اعتقاد ما تعامل و گفتگوی بین مردم ومسئولین، بهترین شیوه حل مسائل است وتجربه نشان داده که با سرکوب وبرخوردهای تحکم آمیز همچون شلاق وحبس و تبعید نمی توان به دغدغه های عدالتخواهان و حق طلبان پاسخ داد.

ماجرای برخورد دادگاه ویژه روحانیت با عدالتخواهان تبریز، سیرجان، شبراز و... اثبات کننده این مدعاست.

امید است اینبار مسئولین مربوطه مغرورانه ومتکبرانه رفتار نکرده ودر مقابل حق طلبان خاضع باشند.

نکته ای که قابل تامل است اینکه متاسفانه بعضی از مسئولین مرتبط با این پرونده از جمله جناب آقای منتظری، گویا بخاطر اطلاعات غلطی که به آنها داده شده واعتماد این عزیزان به گزارشات پرونده سازان اینگونه پرونده های حساس، باور کرده اند که دعوا بر سر حجاب وعفاف ومسائل ارزشی نبوده وبخاطر مسائل دیگری است!!! ولذا از همین طریق از همه حق طلبان (مسئول وغیر مسئول) دعوت می کنیم به بروجرد آمده و ماجرا را از نزدیک بررسی کرده وحقیقت امر را دریابند.

ضمنا کجای قوانین آمده که تحصن، غیر قانونی است؟!

ما معتقدیم تحصن، تجمع و راهپیمایی و امثال اینگونه روشهای اعتراضی، ظرفیتهایی است که قانون اساسی نظام مقدس جمهوری اسلامی فراهم آورده تا عدالتخواهی وحق طلبی منحصر در راههای عادی که غالبا جوابگو و موثر نیست، نماند.

بعضی ها می خواهند چنین القاء کنند که فقط راه های عادی، قانونی است

در صورتیکه چنین نیست در واقع راه های قانونی دو گونه اند: عادی وغیر عادی

تحصن، تجمع وراهپیمایی راههایی قانونی اما غیر عادی است که قانون اساسی نیز آنها را به رسمیت شناخته است.

اصل 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی:

«تشکیل اجتماعات و راهپیمایی‌ها، بدون حمل سلاح به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است».

متن خبر خبرگزاری فارس:

اعتراض طلاب بروجردی به حکم صادره رسیدگی می‌شود!

حجت‌الاسلام محمدجعفر منتظری حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت در گفت‌وگو با خبرنگار قضایی فارس درباره صدور حکم تبعید، حبس و جریمه نقدی برای برخی طلاب بروجردی که مدتی قبل با شکایت ناجا و از سوی دادگاه ویژه روحانیت به این مجازات محکوم شدند، اظهار داشت: نکته اول این است که این آقایان حق اعتراض دارند و به آنها گفته‌ایم که به حکم صادره اعتراض کنند و قطعا رسیدگی می‌شود.

وی ادامه داد: نکته دوم این است که آیا این منطقی است که دادگاه ویژه روحانیت آدمی را که در راستای تکالیف و وظایف شرعی خود حرکت کرده باشد، اینچنین محکوم کند؟ آیا آدم عاقل چنین حکمی را می‌پذیرد؟

حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت با بیان اینکه اصلا چنین چیزی صحت ندارد، خاطرنشان کرد: متأسفانه برخی از این افراد با انگیزه‌های دیگری اقدام کرده و مسائل دیگری دخیل بوده است؛ اینکه تحت عنوان مبارزه با بدحجابی کسی محکوم شود، صحت ندارد.

منتظری افزود: این افراد می‌توانند به رأی صادره اعتراض کنند و بدون اینکه اسیر جوسازی‌ها شوند و تحصن کنند، از طریق قانونی به دنبال اعتراض خود باشند.

وی گفت: اگر اعتراض آنها قانونی، منطقی و شرعی باشد قطعا پذیرفته می‌شود ولی ما تابع اینچنین جوسازی‌ها نمی‌شویم. اعتراض این طلاب که محکوم شده‌اند، در دادگاه ویژه روحانیت تهران قابل رسیدگی است.

اواخر سال گذشته تعدادی از روحانیون و طلبه‌های شهرستان بروجرد در اعتراض به وضع بدحجابی در این شهرستان اقدام به راهپیمایی و تجمع مقابل فرماندهی انتظامی این شهرستان کردند اما مدتی بعد با شکایت یکی از دستگاه‌ها، پرونده‌ای علیه این افراد در دادگاه ویژه روحانیت تشکیل شد و تعدادی از آنها به تبعید، حبس و جریمه نقدی محکوم شدند.

برخی از این طلاب از حدود 10 روز قبل در یکی از حوزه‌های علمیه شهرستان بروجرد در اعتراض به این حکم، تحصن کرده‌اند.

سایت قیام یاران ولایت

 
آیت الله علم الهدی و حمایت از طلاب ناهی از منکر
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1391 ساعت 22:41 شماره پست: 1122

آیت الله علم‌الهدی امام جمعه مشهد در نامه‌ای خطاب به رئیس ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر کل کشور با ابراز تاسف از تعقیب قانونی جمعی از طلاب بسیجی ناهی از منکر در بروجرد توسط دادگاه ویژه روحانیت اهواز، این اقدام را برخورد ناحقی با آمرین به معروف که سبب جریحه‌دار شدن عواطف دینی مردم شده است برشمرد و از حجت الاسلام و المسلمین زرگر خواست تا این مطلب جدا پیگیری کند.

منبع:رجانیوز

 

تحصن طلاب بروجرد ادامه دارد

+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم شهریور 1391 ساعت 22:56 شماره پست: 1121

از روز چهارشنبه هفته گذشته و در پی برخورد ناشایست دادگاه ویژه روحانیت با سه تن از طلاب انقلابی و ولایتمدار بروجرد ، جمعی از طلاب و روحانیون بروجردی در اعتراض یه این برخورد در مدرسه علمیه امام صادق (علیه السلام) بروجرد تحصن کردند.

این کلیپ سخنان حجت الاسلام والمسلین  رحمانی از طلاب ولایی وانقلابی شهر مقدس قم می باشد که در مسجد ولیعصر بروجرد در تاریخ 17 شهریور 91 بیان شده است.

این سخنرانی با حاشیه هایی همراه بود، گویا افرادی مامور جلوگیری از سخنرانی این طلبه انقلابی بودند.
سوال این جاست که چرا برخی نمی گذارند عدالتخواهان ولایتمدار و فرهنگ سازان عفاف وحجاب ، مطالبه حق خود از مسئولین را به گوش مردم برسانند؟!!!

دانلود کلیپ+نامه طلاب بروجرد خطاب به مسئولان بروجرد+تقدیر ارشاد استان از طلاب بروجرد در ادامه مطلب

دانلود کلیپ تصویری/سخنان حجت الاسلام رحمانی در مسجد ولیعصر(عج) بروجرد:



13.25 دقیقه

دانلود تصویری  کیفیت بالا 

دانلود تصویری     کیفیت موبایلی



گفتنی است جمعی از طلاب و روحانیون بروجردی از چند سال پیش و در لبیک به فرمان رهبر معظم انقلاب، فعالیت‌های علمی و فرهنگی خود را در باب امر به معروف ونهی از منکر، فرهنگ‌سازی مقوله مهم حجاب و همچنین مطالبه عدالت و نظارت مردم بر عملکرد مسئولین آغاز کردند.

از جمله اقدامات مهم طلاب و روحانیون بروجرد در پیگیری مسئله بسیار حساس عفاف وحجاب، انتشار نامه ای جامع خطاب به مسئولین شهرستان خصوصا فرماندهی انتظامی بروجرد می باشد که به امضاء 95 نفر از طلاب وفضلای حوزه علمیه بروجرد و سایر شهرهای کشور رسیده است.

تصویر نامه طلاب و روحانیون خطاب به مسئولان بروجرد:



افراد امضاء کننده این نامه:



به دنبال فعالیت گسترده طلاب بروجرد در فرهنگ سازی مقوله حجاب وعفاف ، نهادها و افراد مختلف حمایت خود را ازاین اقدامات فرهنگی اعلام کردند.

 به خصوص اداره کل فرهنگ و ارشاد استان لرستان ،ضمن صادر کردن لوح تقدیر خطاب به سه تن از طلاب فعال در این امر ،حمایت خود را از تلاش های فراوان انجام شده اعلام نمود.

متن لوح تقدیر:

نباید دلسوزان جامعه بگذارند معیار های الهی عوض بشوند.

امام خامنه ای مدظله العالی

نظر به ضرورت فعالیت و حضور همه جانبه در جبهه فرهنگی که به فرمایش مقام عظمای ولایت نیاز به جهاد فرهنگی می باشد.

لذا از همکاریهای بی دریغ و کوشش های مستمری که در راستای نیل به اهداف فرهنگی مذهبی وهمچنین تلاش برای احیاء گفتمان امام خامنه ای (مدظله العالی) و منویات ایشان وهمچنین تلاش در احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر مخصوصا مقوله عفاف وحجاب داشته اید، ما را بر آن داشت تا ضمن تقدیر از همت والایتان، از خداوند بزرگ سر افرازی روز افزونتان را آرزو نمائیم.

علی اسماعیلیان

مدیر کل فرهنگ وارشاد اسلامی لرستان

برگرفته از سایت قیام یاران ولایت

 
به نام پدر!
+ نوشته شده در شنبه هجدهم شهریور 1391 ساعت 19:34 شماره پست: 1120

 

هر چه اصرار می‌کردم، فایده‌ای نداشت. قسمش دادم تو را به خدا، تو را به جان مادر، نرو.

مادر، گریه می‌کرد و پدر نیز اشک می‌ریخت. چند روزی راه افتاده بود و از همسایه‌ها و اهل فامیل حلالیت می‌گرفت.

آن روز وقتی داشت سوار اتوبوس می‌شد، بی‌تابی‌های من هم گل کرده بود.

 یازده سال بیشتر نداشتم. از پشت پنجره اتوبوس، نگاهش می‌کردم و زار می‌زدم. پدر سعی می‌کرد خودش را کنترل کند. وقتی گفت «باید بروم» بغضش ترکید و دوباره اشک‌هایش جاری شد. زود خودم را از پله‌های اتوبوس بالا کشیدم. او مرا در آغوش گرفت و با صدای بلند گریه کرد. گفتم: به خدا قسم نمی‌گذارم بروی. باید مرا با خودت ببری. نباید مرا با بچه‌های کوچکتر در کنار مادر تنها بگذاری. گفت: پس پسرها به چه درد می‌خورند؟! تو باید عصای دست پدر باشی... حالا تو مرد خانه‌ای.

با هم از اتوبوس پیاده شدیم. مرا بوسید و دوباره سوار شد. اتوبوس که راه افتاد، دنبال آن دویدم. پدر، پرده را کنار زد و برایم دست تکان داد و خداحافظی کرد.

این شد آخرین تصویری که از او در ذهنم ماند. پانزده روز بعد، عملیات کربلای پنج شروع شد. پدر، خوابی دیده بود و به همه گفته بود که شهید می‌شود. خبر شهادتش که رسید، بیست روز خانه‌مان شیون و زاری بود.

راوی: رضا آقازیارتی

 

داماد بهشت!

+ نوشته شده در جمعه هفدهم شهریور 1391 ساعت 18:25 شماره پست: 1119

عید سال 62 بود. برای عملیات خیبر باید در جزیره مجنون می‌ماندیم.

یک شب، موتورسواری به ما نزدیک شد. خوب که نزدیک آمد، فهمیدیم مهدی زین‌الدین است. خستگی در چهره‌اش موج می‌زد، اما مثل همیشه خندان و گشاده‌رو بود.

به بچه‌ها خسته نباشی گفت و برایشان صحبت کرد: شما در جای حساسی هستید. چشم جهانیان به این جزیره دوخته شده است. امام فرمود: جزایر باید حفظ شود. از این که مدت‌هاست به مرخصی نرفته و عید را کنار خانواده نیستید، ناراحت نباشید. انشاءالله با پیروزی به شهر خود باز می‌گردید...

بعد از مدتی قرار شد چند نفر از رزمنده‌ها را به مرخصی بفرستند. من و حسن سهرابی با هم به مرخصی رفتیم. حسن، پاسدار وظیفه بود. می‌دانستیم در جبهه کمبود نیرو است. برای همین زودتر از موعد مقرر به منطقه برگشتیم. دیدم حسن،‌ حلقه‌ای به دست دارد. فهمیدم در همین چند روز، شیرینی خورده است! و... بساط خنده و شوخی‌مان برپا شد!

یک روز آتش دشمن شدت پیدا کرده بود. پای قبضه خمپاره بودم. مسئول قبضه، مرا صدا کرد. حسن به جای من رفت پای قبضه. ناگهان گلوله توپی آمد و کنار قبضه، منفجر شد. گرد و خاک که خوابید، دیدیم پیکر حسن، تکه تکه شده است.

ساعت و حلقه دامادی را هنوز به دست داشت. این صحنه را که دیدیم، بغضمان ترکید.

راوی: محمد قاسمی/قم

ْطلبه ها خود را برای زندان آماده کنند!
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور 1391 ساعت 22:31 شماره پست: 1118
 
روند برخورد با جوانان مومن، غیور و انقلابی ادامه دارد
شلاق،حبس و نفی بلد احکام سه طلبه ناهی از منکر!/تحصن طلاب در حوزه امام صادق(ع)بروجرد

به گزارش
رجانیوز در حالی که رهبر انقلاب بارها نسبت به برخوردهای تند با جوانان انقلابی ابراز انزجار کرده و در فرمایشات خود ضمن دعوت از همه برای پایبندی به اخلاق اسلامی و قانون تاکید کردند: "مبادا کسانی به بهانه‌ی این حرف جوانان انقلابی را به عنوان جوان‌هاى تند، مورد ملامت و شماتت قرار بدهند؛ نه، من همه‌ى جوان‌هاى غیور کشور را، جوان‌هاى مؤمنِ انقلابى کشور را فرزندان خودم می‌دانم و پشت سر آنها قرار می‌گیرم؛ من از جوانان انقلابى و مؤمن و غیور حمایت می‌کنم" اما رویه برخور با جوانانی که بنابر احساس تکلیف شرعی و دینی خود اقدام به امر به معروف و نهی از منکر ‌می‌کنند، هنوز ادامه دارد.

حکم دادگاه ویژه روحانیت که در آن سه تن از طلاب ناهی از منکر بروجرد را به شلاق، حبس و نفی بلد محکوم کرده است، با اعتراض و تجمع جمعی از طلاب بروجردی در مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام این شهر همراه شد.
 
بنا به این گزارش،‌ از اواخر هفته گذشته جمعی از طلاب و روحانیون  بروجردی در اعتراض به حکم دادگاه ویژه روحانیت برای سه نفر از طلاب انقلابی و ولایت‌مدار بروجردی در مدرسه علمیه امام صادق (علیه السلام) این شهر تحصن کردند.
 
ماجرا از آنجا آغاز شد که جمعی از طلاب و روحانیون بروجردی از چند سال پیش و در لبیک به فرمان رهبر معظم انقلاب، فعالیت‌های علمی و فرهنگی خود را در باب امر به معروف ونهی از منکر، فرهنگ‌سازی مقوله مهم حجاب و همچنین مطالبه عدالت و نظارت مردم بر عملکرد مسئولین آغاز کردند.
 
از جمله فعالیت‌های این جمع نامه‌ای به مسئولان شهر و استان بود که با امضای 90 تن از طلاب و روحانیون منتشر شد. طلاب در این نامه با یادآوری نمونه‌هایی مصداقی از روند بدحجابی، خواستار جلوگیری از آن شدند.
 
گسترش پدیده بدحجابی در اماکن عمومی شهری که زادگاه بزرگانی همچون آیت الله بروجردی بوده و بنا بر این بود تا قم ثانی شود باعث جریحه‌دار شدن احساسات و عواطف دینی اهالی بروجرد شده بود که بر این باور بودند از سوی مسئولان اقدام لازم برای جلوگیری از آن صورت نگرفته است. 
 
طلاب و روحانیون پس از آن که پاسخی به این نامه از سوی مقامات مسئول دریافت نکردند، در مقابل یکی از کلانتری‌های شهر بروجرد اقدام به تجمعی آرام و مسالمت‌آمیز کرده و از  نیروی انتظامی خواستند تا با مظاهر فساد و بی‌بندوباری در بروجرد برخورد کنند.
 
پس از این تجمع مسئولان نهادهای امنیتی و انتظامی به جای پاسخ‌گویی مناسب و منطقی به مطالبات قانونی طلاب، در برخوردی توهین آمیز سه تن از آنها را احضار و به مدت 6 روز بازداشت کردند و بعد از آن نیز  دادگاه وی‍ژه روحانیت در حکمی عجیب متهم ردیف اول را به تحمل 6 ماه حبس، 30 ضربه شلاق، پرداخت یک میلیون ریال جزای نقدی و 5 سال اخراج از شهر بروجرد و متهم ردیف دوم و سوم را هر کدام به ترتیب به تحمل یکصد روز حبس، 20 ضربه شلاق و پرداخت پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم کرد. 
 
پس از آن جمعی از طلاب و فضلای بروجردی در اعتراض به این حکم و دیگر رفتارهای نامناسب برخی از مسئولان بروجردی با طلاب ولایی و انقلابی در مسجد مدرسه علمیه امام صادق (علیه السلام) این شهر تجمع و اعلام کردند تا زمانی که مطالبات به حق مردم انقلابی بروجرد در مقابله روند بی‌حیایی در جامعه و همجنین موضوع برخورد تحکم آمیز و غیرقانونی که در چند سال اخیر با نیروهای انقلابی و ولایی توسط برخی از نهادها صورت گرفته است، رسیدگی نشده به اعتراض خود ادامه خواهند داد.
 
در همین زمینه آیت الله علم‌الهدی امام جمعه مشهد نیز در نامه‌ای خطاب به رئیس ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر کل کشور با ابراز تاسف از تعقیب قانونی جمعی از طلاب بسیجی ناهی از منکر در بروجرد توسط دادگاه ویژه روحانیت اهواز، این اقدام را برخورد ناحقی با آمرین به معروف که سبب جریحه‌دار شدن عواطف دینی مردم شده است برشمرد و از حجت الاسلام و المسلمین زرگر خواست تا این مطلب جدا پیگیری کند.
 
شنیده‌های حاکی از آن است که جمعی از مقامات ارشد استانی و فعالان فرهنگی اقدامات این طلاب را در راستای امر به معرو ف و نهی از منکر عنوان کرده و خواستار لغو حکم آنها شده‌اند.
--------------------------------------
خبر تکمیلی: حجت الاسلام جهانشاهی معروف به روحانی عدالتخواه سیرجانی نیز به جمع متحصنین حوزه علمیه بروجرد پیوست.
 

یک حاشیه تاریخی بر اجلاس غیرمتعهدها

+ نوشته شده در شنبه یازدهم شهریور 1391 ساعت 22:54 شماره پست: 1117

 

آیا به این نکته پیرامون اجلاس اخیر عدم تعهد در تهران دقت کرده اید؟

نمایندگان صد و بیست کشور دنیا در تهران حضور داشتند و با بسیاری از مسئولان کشوری همچون مقام معظم رهبری و سران قوا دیدار داشتند. علاوه بر دیدار نمایندگان کشورها با مقامات نظام اسلامی ایران، بسیاری از آنها با شخصیت های دیگری چون سعید جلیلی، علی اکبر ولایتی، محمدجواد لاریجانی و برخی نمایندگان مجلس نیز جلساتی داشته اند. اما آیا دقت کردید که جلسه ای بین هیچ یک از نمایندگان کشورها با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزار نشد؟

با طرح این نکته، فرصتی ایجاد می شود تا نگاهی به علت ناگفته ای از مجموعه علل برکناری منوچهر متکی از وزارت امور خارجه داشته باشیم.

بعد از روی کار آمدن دولت مردمی محمود احمدی نژاد و اولویت دادن این دولت به شعائر فراموش شده انقلاب و اسلام در عرصه های داخلی و بین اللملی که مورد تأکید مقام معظم هبری بوده و البته به مذاق برخی منفعت طلبان ناخوشایند می نمود تعداد دیدارهای ریاست مجمع تشخیص با مسئولان خارجی افزایش چشمگیری پیدا کرد. از محتوا و آثار این جلسات اخبار ضد و نقیضی به گوش می رسید. یک روز در جلسه رئیس جمهو با جمعی از طلاب که راقم این سطور نیز در آن توفیق حضور داشت، فرزند ملت با اشاره ای گویا و تقریباً مستقیم خبر از ارسال پالس های منفی توسط برخی مسئولان داخلی به مقامات بعضی از کشورها داد. وی به طور صریح به پیامی از سوی یکی از محافل داخلی اشاره نمود با این مضمون که گفته اند: اگر به دانشگاه آزاد فشار بیاورید در موضوع انرژی هسته ای به شما فشار می آوریم!

این گذشت تا بعد از جریان فتنه88 و رو شدن دست سفارت خانه های بعضی کشورهای عربی و غربی و ارتباط بعضی آقازاده ها و....

لابد متوجه شده اید که مدت هاست هاشمی رفسنجانی هیچ گونه دیدار خارجی نداشته است. اوایل فروردین سال جاری یکی از مسئولان دفتری مجمع تشخیص مصلحت نیز در مصاحبه با جراید به این موضع اشاه کرده و عملکرد وزارت خارجه را در این خصوص مورد انتقاد شدید قرار داد. همان طور که می دانید هماهنگی هر نوع سفر رسمی مسئولان همه رده ها به خارج از کشور یا دیدار با مقامات کشورها تنها باید از مجرای وزارت امور خارجه انجام بگیرد.

آن چنان که از قرائن بر می آید مدت هاست که ریاست مجمع تشخیص مصلحت – بنا بر مصلحت – از برگزاری دیدارهای غیرضروری و خارج از حیطه وظایف مجمع منع شده است. منوچهر متکی هیچ گاه به این صلاحدید مسئولان ارشد نظام وقعی ننهاد. اینک با روی کار آمدن علی اکبر صالحی و تعهد وی نسبت به حفظ موازین قانونی، حتی در اوج تردد نمایندگان اکثر کشورهای دنیا در تهران و به رغم دیدارهای مکرر این نمایندگان با مسئولان رده های پایین تر از سران قوا، اما هیچ نوع برنامه ای برای دیدار یک نفر از آنان با ریاست مجمع تشخیص مصلحت از نظر مسئولان کشوری در اولویت قرار نگرفته است.

 
لطفا فقط خانم ها بخوانند!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم شهریور 1391 ساعت 6:11 شماره پست: 1116

 

این همه می گویند عصر تمدن است و دوره پیشرفت و ماهواره و اینترنت و ... جوان های امروز چقدر با هوش هستند و...

نه خواهر من! این حرف ها کشک است!

بعضی از مردم به خصوص جمعی از خواهران عزیز ما گویا نمی خواهند از لاک خوش باوری خود بیرون بیایند. معذرت می خواهم٬ آخر خل و چل بازی هم حدی دارد!

نه شما را به خدا خودتان قضاوت کنید اگر قرار باشد جوانی کژاندیش و بزه کار٬ دختری جوان را اغفال کند چقدر باید طرح بریزد و نقشه بچیند و...

منظورم زمانی است که دختر خانم دنبال ... نبوده و صرفا بخواهد بر اساس شیطنت های غریزی خود به طور مثال به جوانی اعتماد کند و طرح دوستی و ازدواج بریزد. بابا لااقل آن پسر باید چند بار بیاید و برود و نقشه بریزد و فیلم بازی کند و خودی نشان بدهد تا بتواند دل دختر را به دست بیاورد و در مراحل بعد نقشه شومش را به اجرا دربیاورد. تا همین جایش هم البته دخترها نباید اینقدر ساده لوح باشند اما متاسفانه بعضی از این جماعت٬ سادگی و حماقت را به حدی می رسانند که با چند کلمه صحبت ابتدایی در همان برخورد اول همه چیز را می بازند و...

چند روز پیش در خبرها مطلبی بود پیرامون دستگیری دوتن از مجرمان جوانی که شکارچی دختران ساده لوح بودند. خیلی جالب و البته تاسف بار بود که یکی از دختران شاکی پرونده می گفت فقط با یک بار مواجهه و درخواست مجرم برای رد و بدل تلفن فریب خورده و تا آخر ماجرا رفته است!! الله اکبر!

خودتان بخوانید:

شاکی پرونده در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: در روز اول دی‌ در مسیر رفتن به مدرسه بودم که یک دستگاه خودرو ماکسیما سفید رنگ، با دو سرنشین جوان، در مقابل پای من توقف کرد. یکی از سرنشینان آن با طرح این موضوع که قصد آشنایی با من را دارد، خواهش کرد تا شماره تلفن همراهش را دریافت کنم؛ پس از رد و بدل شدن شماره‌های تماس، در حدود ساعت 20:30 همان روز این جوان که در اولین برخورد خود را سیاوش معرفی کرده بود، با معرفی خود به نام کامران، با من برای فردای آن‌روز قرار ملاقات گذاشت.

 وی ادامه داد: ساعت 18:30 روز بعد، در خیابان نیروی هوایی، کامران به همراه همان جوانی که روز گذشته راننده ماکسیما بود، با یک دستگاه خودرو پژو 405 نقره‌ای با شیشه‌های دودی بر سر قرار حاضر شد؛ کامران، راننده پژو 405 را به نام امیر و به عنوان پسرعمه خود معرفی کرد.

شاکی اظهار داشت: در زمان حرکت ماشین و در حالی‌که کامران در صندلی عقب ماشین در کنار من نشسته بود، امیر به سمت تهرانپارس و از آنجا به سمت لشگرک تغییر مسیر داد؛ در حالی که می خواستم از راننده درخواست کنم تا به سمت شهر برگردد، ناگهان کامران ضمن ضرب و شتم به سمت من حمله‌ور شد و قصد داشت تا با تهدید من‌را مورد آزار و اذیت قرار دهد که در برابر او مقاومت کردم اما ناگهان ماشین در حاشیه جاده که کاملاً خاکی بود توقف کرد و امیر نیز به کمک کامران آمد.

شاکی این پرونده گفت: در حالی‌که ماشین دوباره شروع به حرکت کرده و این‌بار کامران به عنوان راننده در پشت فرمان ماشین نشسته بود، امیر طلا و جواهراتم که شامل یک جفت گوشواره، یک رشته زنجیر و پلاک، یک رشته دستبند و همچنین گوشی تلفن همراهم بود را سرقت کرد و من‌را در منطقه کیانشهر از ماشین پیاده و هر دو نفر به سرعت از محل متواری شدند.

وی ادامه داد: پس از پیاده شدن از ماشین، زمانی که قصد یادداشت شماره پلاک خودرو پژو 405 را داشتم، متوجه شدم که آن دو نفر با طرح و نقشه من‌را سوار ماشین کرده‌اند چراکه شماره پلاک ماشین قابل شناسایی نبود و روی آن پوشانده شده بود؛ کامران جوانی میانه اندام و حدوداً 25 ساله و امیر نیز حدوداً 30 ساله، چاق، قد متوسط و سری نیمه تاس داشت....

 

دیوار کوتاه حزب الله در عرصه هنر!

+ نوشته شده در جمعه دهم شهریور 1391 ساعت 8:4 شماره پست: 1115

چند روز پیش نمایشنامه ای به دستم رسید با عنوان "نفوذ در اندلس" به قلم آقای احمد غلامی که گویا قرار بود با حمایت امام جمعه جوان و بسیجی شهرستان ملکشاهی استان ایلام که پیش از این سابقه تهیه و تولید چند اثر مستند را داشته است آماده اجرا شود. این نمایشنامه که بر اساس داستانی از نفوذ یکی از سربازان گمنام امام زمان (عج) در کادر منافقین و غربت و مظلومیت وی به نگارش درآمده متأسفانه در مرحله اخذ مجوز دچار مشکل شده و به بهانه سیاسی بودن متن آن کنار گذاشته شده است! شنیدن این موضوع برایم بسیار تعجب داشت. مگر سیاسی بودن یک اثر ادبی و هنری جرم است؟ به نظر می رسد در بحبوحه ای که بسیاری از میادین هنری کشور به اشغال شبه روشنفکران دین ستیزی درآمده که هر از گاه گزارشی تصویری از بی حیایی های علنی آنان در شکستن قبح احکام دین منتشر می شود مانع تراشی برای حضور نیروهای حزب اللهی در عرصه هنر که به جای آثار زرد و بی محتوا به دنبال ارائه کارهایی فاخر و انقلابی هستند خاستگاهی جز تنگ نظری و کج سلیقگی بعضی از متولیان فرهنگی نمی تواند داشته باشد. امیدوارم مسئولان خدوم عرصه هنر و فرهنگ در استان ایلام با حوصله و دقت نظر بیشتری در خصوص محتوا و رویکرد آثار هنری نیروهای ارزشی قضاوت نمایند. متن این نمایشنامه را می توانید در ادامه مطلب مطالعه کنید:


هوالقادر

 

 


 

پیغمبر اکرم (ص): اگر کسی بر نگهبانی و حراست از سرحدات مسلمین یا به قصد جهاد در راه خدا از منزل خارج شود، بهر قدمی که بر می دارد هفصد هزار حسنه برای اوست و هفصد هزار گناه از نامه ی اعمالش پاک می کنندو مقامش نزد خداوند هفصد هزار درجه بالاتر رود و همواره  در پرتو رحمت الهی خواهد بود تا اینکه از دنیا برود بهر صورت که بمیرد شهید از دنیا رفته و چنانچه زنده باز گردد آمرزیده برگشته و دعاهایش بهدف استجابت رسد.

 

 

نمایشنامه

                         نفوذ در اندلس

 

نویسنده  احمد غلامی

 

        

صحنه  نمای یک خانه ای قدیمی است با  پنجره ا ی چوبی است . چند پله که به بالا می رود در راست صحنه کمدی قدیمی به چشم می خورد . در صحنه طاقچه ای است ، که رادیو ضبط و سجاده و قرآن روی آن قرار داردبر دیوار قاب عکس و اسپندی آویزان است . در پایین طاقچه صندوقچه ای قرار دارد . سفره ی هفت سین نیز در جلو ی صحنه .                                                   

             

 

صحنه اول

[لیلا در حال برچسب زدن روزنامه روی شیشه های پنجره می باشد ، پرده ها را می کشد و فضای خانه را کاملا تاریک و مبهم می سازد . به سراغ صندو قچه می رود و وسایل قدیمی را به هم می زند انگار دنبال چیزی بگردد ، گردنبندی را از آن بیرون می آورد به همراه یک روسری سپید با لذت آنها را نگاه می کند / صدای ضربه هایی که به در می خورد به گوش می رسد

 لیلا روسری وگردنبند را بر می دارد،  آن ها را در صندوقچه می گزارد و از صحنه می رود . بخشی از گردنبند در صندوقچه آویزان است .]

 

صدای سارا – باشه باشه حتما بهش میگم

سارا با جعبه ی شیرینی وارد می شود .

سارا – سلام مامان ، شوکت خانم زن میرزا بود می گفت بعد از سال تحویل می خوان برن شمال [ متوجه گردنبند می شود ]  می گم مامان ما هم باهاشون بریم ؟

لیلا -  شمال ؟

سازا- آره دیگه شمال !

لیلا - چقدر مونده به سال تحویل ؟

سارا - سه ساعت... باهاشون بریم مامان ؟

[با شادی پرده را کنار می زند و پنجره را باز می کند ] راستی مامان میگم اگه ...

لیلا - سرده ، پنجره رو ببند .

سارا - هوا به این خوبی ! حیف نیست ، بهاره !

لیلا -[با تندی ] گفتم ببند .

سارا -  اه مامان !

لیلا - مامان و کوفت !مامان و زهر مار ! گفتم پنجره رو ببند، یعنی ببند.

[سارا پنجره رو می بندد]

سارا - لااقل اجازه بده پرده رو ...

[مادر به گردنبند افتاده کنار کمد می شود ]

لیلا - آب تنگ ماهی باید عوض بشه .

سارا - اینکه ...

لیلا - نشنیدی؟  صبح یادم رفت عوضش کنم .

سارا -[ با خودش زمزمه ی می کند] معلوم نیست باز چشه !

لیلا -  کم قر بزن دختر ، برو آب تازه بریز تو تنگ .

[ سارا تنگ را از روی سفره برمی دارد وبیرون می رود، مادر گردنبند راپنهان می کند]

صدای سارا – بله هستن

صدای آقا – اینا رو مادرم فرستاد اگه زحمتی نیست بدین خاله از طرف من هم بهشون سلام برسونید

صدای سارا – باشه چشم

[سارا با تنگ وارد می شود و در حال حرف زدن است ] مار از پونه خوشش نمی ومد پونه جلو خونش سبز می شد

لیلا – محسن پسر حاج قاسم بود.

سارا – آره،  اینا رو داد سلام هم رسوند.

لیلا – علیک سلام ، خدا حفظش کنه والله پسر خوبی .

سارا- خدا ببخشه به صاحبش .

لیلا- حلا آب تنگو عوض کردی ؟

سارا -  اره نزدیک بود بکشمشون . خوب شد قبل از عوض کردن آب ، ماهی ها رو ریختم توی پارچ و گرنه معلوم نبود آب داغ شیر چی به سرشون می آورد .

[ تنگ را روی سفره می گذارد ]

مریم می گه - خیلی حساسن،. می گه مادرش همیشه آب جوشیده ولرم تو تنگ میریزه و بعد از سال تحویل همیشه بهشون  رسیدگی میکنه  . فکر کنم برای همینه که ماهی هاشون زنده میمونن . به قول مادرش نگهداری هرچیزی قلق داره ،همیشه میگه اگه بخوای چیزی رو از دست ندی باید راه  نگهداری شو  بلد باشی . گوش میدی چی میگم مامان ؟

لیلا - دیگه چی می گه ؟

سارا - اینهاش یادم مونده دیگه...

لیلا - نمی گه برای اینکه مادرت نارحت نشه چکار کنی ؟ نمی گه وقتی گروگرخواستگار داری شوهر کن ، دختردست از سر م بردار ، این قدر رو اعصابم راه نرو.....

سارا - مامان !

لیلا -  مامان و هزار درد ، ولم کن سارا ! می خوام تنها باشم ! چرا دست از سرم برنمی داری ؟

سارا - ازم خسته شدی  ؟

لیلا - از همه خسته ام .

سارا - از منم ؟

لیلا -  [با عصبانیت] آره !از تو از اون...

سارا - گناه منه که بابا ولت کرد ؟

لیلا -  پای اون لعنتی رو وسط نکش .

سارا - لعنتی ؟ به خدا منم  خسته ام ، خسته از این همه غمباد . آرزومه که لبخنتدی رو لبت بشینه و با مهربونی  باهام حرف بزنی!، همیشه ی خدا تو خودتی ، مامان ! یادم رفته این آخرین بار کی بغلم کردی ، کی مهربون صدام زدی ، کی بوسیدیم .

لیلا - آسمون این خونه همین رنگی بوده، برو پی بخت و زندگیت دختر ، اونوقت یکی رو داری که ارزوهاتو براورده کنه .

[لیلا از پله ها بالا می رود . ]

 

 سارا - تورو خدا  نرو . یه بار وایسا و حرفای نگفته ی  دلتو خالی کن مادر  !

لیلا - باز کردن قبر این مرده چیزی جز بوی بد عاید عابر نمی کنه .

سارا – در و دیوار همسیایه و بقال همشاگردی و معلم همه و همه دارن عذابم میدن امروز باید تکلیف این قضیه به اصلاح لعنتی تو روشن بشه.

لیلا - منظورت چیه؟

سارا - این درسته که  قبل از ازدواج با بابا یه بار ازدواج کرده بودی.

لیلا - ...

سارا - اره یا نه ؟

لیلا -  ...

سارا- اون گردنبند چی،  یادگار اونه ؟[لیلا سکوت می کند ] اره مامان ؟

لیلا - ...

سارا - چرا نگهشون داشتی ؟

لیلا - ...

سارا - پس لعنتی چی ؟ اون کجای گذشته و امروز تو قرار داره ؟ چرا حتی یه عکس از پدرم به در  ودیواراین  خونه نیست ؟

لیلا -...

سارا - توچی ؟  هیچوقت دوستش نداشتی؟  

لیلا - ولم کن !

سارا - اون یکی  چی ، اون هم دوست داشت ؟

لیلا - آره

سارا - چقدر توی رفتن بابانقش داشت ؟

لیلا - هیچی !

سارا - چرا طلاق گرفتی ؟

لیلا - طلاقمونو گرفتند غیابی !

سارا - حالا کجاست ؟

لیلا خجالت بکش .

سارا -  از چی خجالت بکشم ؟از غمی که  سراپای تو رو پر کرده ؟ نه، من از اینکه دست روی دست بذارم و آب شدنتو ببینم ، خجالت میکشم.  از اینکه با بی توجهی به گذشته تلخ مادرم به دنبال آرزوهام پر بزنم خجالت میکشم  . ولی مادر این حقو به من هم بده که در باره ی تو وپدرم بدونم . چرا نباید بدونم این لعنتی که میگی کیه ؟

[لیلا خیره به سارا نگاه می کند ]

لیلا - باشه حالا  که اینقدر مشتاقی برات می گم .

 [ آرام از پله ها به زیر می آید  لحظاتی رو در رو  سارا می ماند  سپس می گذرد  و کنار سفره می نشیند ]

لیلا -نزدیکی های اذان ظهر بود روز پنج شنبه اسفند 61 با اینکه 3 ساعت مونده بود به تحویل سال اما سفره رو آماده کرده بودم ، دل تو دلم نبود  منتظر بودم که سال تحویل بشه ...

 

 

[با تغییر نور به گذشته می رویم .]

صحنه دوم

 

رحمان   - لیلا ، لیلا !

لیلا - آرومتر ، بچه خوابه.

رحمان   - عجله کن ، باید بریم   

[ با عجله ساکی از کمد بر می دارد شناسنامه علاوه بر شناسنامه تعدادی مدارک دیگر ، چند لباس و وسایل ضروری در آن می گذارد ]

 

لیلا - چی شده ؟

 رحمان   - تو راه برات تعریف می کنم .

لیلا - قراره جایی بریم ؟

رحمان   - اره.

لیلا - کجا ؟

رحمان   - اینقدر سئوال پیچم نکن . پاشو بیا کمک .

لیلا – یه ساعت دیگه سال تحویل می شه   بذار سال تحویل رو  خونه باشیم .

رحمان   - نه ! اینقدر وقت نداریم .

لیلا - لا اقل به من بگو قراره کجا بریم رحمان  

رحمان   - یه جای خوب .

[لیلا به سمت رحمان   می رود و در جمع کردن وسایل به او کمک می کند ]

لیلا - کسی هم  باهمون میاد ؟  مامان اینا یا........

رحمان   - نه !

لیلا - مسافرت  اون هم تو این وضعیت  ؟ تو این شرایط مملکت ...

رحمان   - مسافرت نه ، فکر کن یه مهاجرت ، مهاجرتی برای یه آرمان .

لیلا - درست حرف بزن تا بفهمم چی می گی ؟

[لیلا دست از جمع کردن وسایل می کشد  و به رحمان   خیره میشود ]

لیلا - درست حرف بزن تا بفهمم چی می گی ؟

رحمان   - آمدن دنبالم .

لیلا - کی ؟

رحمان - بچه ها .

لیلا - بچه ها ؟

رحمان   - اره !

لیلا - کدوم بچه ها ؟

رحمان   - بچه های حزب ، یه گروهک تشکیل شده اون ور مرز !

لیلا - که چی  !

رحمان   - ما هم دعوت شدیم !

لیلا - ما یعنی کی؟

رحمان   - یعنی من و تو و سارا  ، تو شهر یکی از بچه ها ی قدیمی حزب رو دیدم داره برا گروه یار گیری میکنه آمده دنبال هم قطارهای قدیمی !

لیلا - تو به من قول دادی !

رحمان   - توی راه همه چیزو برات توضیح می دم.

لیلا - ما هیچ جا نمیریم .

رحمان   - میریم

لیلا -  نه ، نمیریم

رحمان   - چرا ؟

لیلا - ما با هم قرار گذاشتیم . موقعیت حاج بابا یادت رفته ؟

[رحمان   در حالی از نگاه لیلا فرار میکند به سمت کمد و کتابها می رود و چند کتاب از کمد بر می دارد و در ساک می چیند ]

رحمان   - اذیتم می کنی  لیلا، حالا موقع این حرفها نیست  .

لیلا - تو به حاج بابا قول دادی برای همیشه حزب و حزب بازی رو بذاری کنار.  یادت رفته  ؟

رحمان   - یادم نرفته ،اما لیلا ...

لیلا -  اما  چی ؟

رحمان  - این یه فرصته .

لیلا - برای کی ؟

رحمان - برای من ، برای تو ، برای دخترمون سارا .

لیلا - فقط ما ؟

رحمن - برای خدا  برای خلق!

لیلا - برای خلق و علیه هموطنای خودت .

[ ساک را از رحمان   می گیرد وسایل را در می آورد ]

تورا خدا بس کن ، حالم از شنیدن دوباره این شعار ها به هم می خوره ، اونا امتحان شونو پس دادن .

[رحمان   ساک را از لیلا می گیرد و وسایل را درون آن قرار می دهد]

رحمان  - لیلا به من اعتماد کن .اگه به فکر خودت و من نیستی به سارا فکر کن ، ما فقط نیم ساعت دیگه وقت داریم اگه نریم جا می مونیم ، پاشو

لیلا - چون فکر می کتم نمیام رحمان .

رحمان - اشتباه میکنی ، جان رحمان کوتاه بیا ، خواهش میکنم ، وقت میگذره و فرصتی طلایی رو از دست می دیم ، برم سارا رو بیدار کنم .

لیلا - نه من نمیخوام ، نمیخوام ، خواهش میکنم .

[پای رحمان  به تنگ می خورد و ماهی ها روی زمین می افتند ]

لیلا - ماهی ها ...

رحمان  - ولشون کن .

[لیلا سراسیمه پیش می رود و سعی می کند ماهی ها را در تنگ بیاندازد اما می ترسد]

لیلا - ماهی ها دارن میمیرن یه کاری کن

رحمان  - لیلا دیره .

لیلا - تو چی شدی رحمان ؟

رحمان  - التماس میکنم .

لیلا - اگه نیایم؟

رحمان  - تو میای.

لیلا - نه نمیام .

رحمان - لیلا ...!

لیلا - همین که گفتم ما میمونیم .

رحمان  -ما؟

لیلا- من و سارا ... چه کار میکنی ؟

[لیلا خیره نگاهش می کند و سپس  رحمان  به سمت او میرود و چادر را برای او می برد ]

رحمان  - میای ؟

لیلا - همه پل های پشت سرم رو برای تو شکستم. فقط مونده اسمم هم از شناسنامه پدرم خط بخوره ، اینه اون همه وعده ای که داده بودی ؟

رحمان - یک کلمه. میای یا نه ؟

لیلا - خیلی بی انصافیه رحمان . خیلی .

رحمان - آره یا نه ؟

لیلا - نه

رحمان - پس مجبورم تنها برم .

[ لیلا ساک را می گیرد .] 

لیلا - التماست می کنم به خاطر سارا.

[ رحمان نگاهی به عقب می اندازد و با خود زمزمه می کند ]

رحمان - سربلندت میکنم

 

[ با تغییر نور  به فضای کنونی  باز می گردیم. ]

صحنه سوم

 

سارا - اون یکی چی ، از اون چرا جدا شدی ؟ 

لیلا - پدر امیر شکنجه گر ساواک بود.تو بازجویی صابونش به تن حاج بابا هم  خورده بود ، تصمیممون  به ازدواج باعث شد ، پدرش اونو از ارث محروم کنه و حاج بابا من و عاق کنه  . سختگیری که زیاد شد  رفتیم مازندران  امیر کمی سر کیسه رو که شل کرد و صیغه ی عقد جاری شد  طرفمون قوی بود وهمین که  برمون گردوندند صیغه ی  طلا قم خوندند .

سارا - چطور زن بابا شدی ؟

لیلا - چه قدر مونده به تحویل سال ؟

سارا - 1 ساعت .

لیلا - باز هم به تحویل سال نزدیک شدیم و دلشوره ی  من شروع شد.

سارا - چرا جوابمو ندادی ؟

لیلا - کافیه سارا .

سارا - نه نیست .گذشته ی شما ، یه جورایی با امروز من کلنجار می ره.

لیلا - ، چهار سال بعد از جدایی من و امیر پسر یکی از  هم بند های حاج بابا  که جز فعال های سیاسی علیه شاه بود به خواستگاریم آمد. دیگه برام مهم نبود  کیه . حداقلش این بود که دور شدن از فشار  نگاه اهل خونه ای  که  به من مثل یه زن بدکاره رفتار می کردن نجات پیدا میکردم

سارا - یعنی دوسش نداشتی ؟

لیلا - توی اون خلاء بی کسی ، با خوندن صیغه ی عقد مهرش رو هم به دلم جاری کردم . شده بود  همه زندگی من ، پدرم ، مادرم ، خواهرم .تا اینکه بعد از چهار سال زندگی  غیبش زد . [ لیلا دچار سرگیجگی و ناراحتی می شود با اشاره ی دست به سوی سارا قرص هایش را می خواهد  ] اینا چرا خشک شدن  .[ تنگ را بر می دارد و آب آن را به پای گلدان می ریزد و زمین می خور د ] به خاطر موقعیت حاج بابا به کسی نگفتم کجا رفت  دو سال بعدامیر دوباره منو از حاج بابا  خواستگاری کرد .[سارا قرصها را برداشته و به سمت مادر می اید ] خانواده رحمان  به من و امیر تهمت سر به نیست کردن پسرشونو  زدند وبازداشت شدیم ، سابقه پدر امیر باعث شد  چند ماه بیشتر از من حبس بکشه. اما چیزی دستگیرشون نشدو آزادمون کردند و امیر رفت خارج . باز علی موند  و حوضش .

لیلا - سارا برو سر خونه زندگیت

سارا - که چی بشه ؟

لیلا -که  با خیال راحت سرم و بذارم و بمیرم .

سارا - چرا ازم پنهان می کردی مامان ؟

لیلا- که ازم متنفر باشی ، طوری که خاطرات تلخت از من باعث بشه که جای خالی منو حس نکنی .

سارا - چرا  تا به حال به همه نگفتی؟  چرا گذاشتی دیگران دموردت خیال بد کنن ؟ این بی انصافیه ، از دنیا بریدن بی انصافیه .

[لیلا می گرید و سارا به سویش می رود و در آغوشش می گیرد.]

 

لیلا - تو نباید منو پدرت رو دوست داشته باشی سارا .

سارا - اخه چرا ؟

لیلا - همن که گفتم.

سارا - نمی تونم .من شما دو تا  رو دوست دارم   دوست دارم دوست دارم !من حتی اگه بخوام هم  نمیتونم .   

 

لیلا -فرق من با مادرم چیه ؟ کم از من  سرزنش می شنوی ؟ کم تلخی می کنم ؟ ... مادرم هرگز بهم سرنزد حتی  منو تو فاتحه حاج بابا را ندادن خواهرام از من فاصله گرفتند حتی پذیرفتن  تو در بین خودشون ، برای تنها تر کردن من بود .

سارا - انقدر بدبین نباش مادر .

سارا - چیزی نمونده بیاین سر سفره ، کاری میکنم که از این رخوت غم بیرون بیایین .

لیلا - فقط یه راه داره اونم اینه بتونی زندگی مستقل و خوبی داشته باشی .

سارا - باشه حالا .

 لیلا - تو نباید تقاص کارای من و پدرت رو پس بدی .

 

 [سارا شیرینی ها رو سر سفره می گذارد لیلا نیز مشغول خواندن قرآن می شود. صدای گوینده  رادیو شنیده می شود یا مقلب القلوب و البصار ...  ]

 

[صدای زنگ در که سارا از پنجره  به بیرون  تماشا می کند ]

 

سارا – بفرمایید

محسن :- سلام سارا خانم – ببخشید مزاحم شدم ، راستش می خواستم بگم ، یعنی اینکه، راستش، با مادرتون کار دارم  .

 [سارا از کنار پنجره بر می گردد و به طرف مادرش می رود.]

لیلا - چی شده ؟

سارا – پسری بی چشم و رو تو چشام خیره شده و انگار لالمونی گرفته

لیلا -  اه سارا زشته

 سارا – به خدا اگه به خاطر باباش نبود ... شیطون میگه...

لیلا –  امون از دستت دختر

سارا – ولله از دست پسر قاسم

[لیلا به  سمت پنجره می رود ]

سارا-   خجالت هم خوب چیزی والله

لیلا – سلام آقا محسن بفرمایید .

محسن – سلام خاله جون میشه لطف کنین یه دقیقه بیاین پایین

لیلا – سرم گیج میره  پسرم نمی تونم هرکاری داری ...

محسن – اخه کارم خیلی ضروری میشه لطف کنید یه دقیقه بیاین دم در.

لیلا – باشه صبر کن آومدم .

محسن – ببخشی این موقع سال تحویل مزاحم شدم اما حقیقتش اومدم تا ...

لیلا- اشکال نداره ولی اگه برا خواستگاری اومدی که هرچیزی رسم و رسوم خودشو داره پسرم

محسن –فقط خواستگاری که نه راستش پدرم گفت یه سر بیاین بنیاد .

لیلا –  تو این تعطیلات !  واسه چی ؟

محسن –  واسه روشن شدن همه ی حقایق .

لیلا – حقایق ؟

محسن – یعنی عمو رحمان ...  

 

با تغییر نور به خاطرات گذشته می رویم

 

عراق سازمان  منافقین

 

[میزی در گوشه ی صحنه که مرد روی آن نشسته است و در حال کشیدن سیگار است ، زن وارد می شود  در حالی که نقشه ای بزرگ در دستش دارد .]

 

مرد – چیکارش کردی ؟

زن – فرستادمش پانسیون .

مرد – پدر سوخته...  برا خودش یه خانم شده .

زن – امیر [ مرد هواسش روی نقشه ای است که زن آورده ]  امیر !

امیر – بله .

زن – مگه قرار نشد بریم آلمان ؟

امیر – چرا  اما بعد عملیات ؟، امروز کلی اطلاعات استراتژیکی  از ایلام آورده ، اگه نیروهای سازمان همه مثل رحمان دلسوز باشن وضعیت سازمان خیلی بهتر میشه .

زن – اگه بتونی سند اون زمین ها رو گیر بیاری  وضع ما هم بهتر میشه .

امیر – باز هم شروع شد ، شقایق چند بار بهت بگم پدرم منو از ارث محرم کرده می فهمی ؟

شقایق – اخه واسه چی ؟

امیر– واسه اینکه نخواستم زیر سلطه ی پدرم زندگی کنم ، با هرکی که اون انتخاب کنه زندگی کنم  ... دکتر بشم ..

هر غلط که اون بگه من انجام بدم.

شقایق – باشه حالا  تا دو کلام باهات حرف بزنی از کوره در می ری .

امیر –  واسه اینکه داری [  صدای در]

امیر – بله  [ شقایق می رود ]

رحمان – اجازه هست ؟ [ با کلی مدارک و اطلاعات وارد می شود ]

امیر-  جه خبر .

رحمان – خلوص ایدولوژیک و آرمان برای سازمان .

امیر –  هر سالی که میگذره بیشتر ازت خوشم میاد .

 

رحمان – دکوراژه ای را انداختم واسه فرماندهیشون .

امیر – یعنی به نظرت ...

رحمان [ اشاره به روی نقشه ] روز صفر خودم با چند نفر از رزم آوران رهایی می ریم داخل، ساعت صفر اینجا [ روی نقشه ] پادگان پشت تپه شنی مهران مرکز اصلی انبار مهماتشونه نقطه ی انهدام .

امیر – کاملا برنامه ریزی شده ؟

رحمان –نیاز به ریز شدن دارم .

امیر – کجا ؟

رحمان-  میهمانی سعادتی اندلس  ، باید تخلیه های 4 ستاره رو مشخص کنیم برا ترورها .

[ امیر سر تکان می دهد  نور می رود ]

 

 

نور می آید .

 

صدای رادیو که امیر دارد گوش می دهد .

 

در عملیات تروریستی  منافقین کور دل در استان ایلام یکی از پایگاهای نظامی در شهر مهران مورد حمله تروریستی قرار گرفت  در این حمله تروریستی    [ صدا فید می شود ]

امیر با شادمانی سیگاری را بر می دارد به سوی پنجره می رود و به بیرون خیره می شود .

شقایق با نگرانی وارد می شود .

 

شقایق – باید زودتر از اینها  می فهمیدم  که داریم چه غلطی می کنیم .

امیر – چی شده ؟

شقایق – این همه سال اون لعنتی ما رو بازی داده .

امیر – کی ؟

شقایق – همین که همه ی اطلاعاتو مهعم سازمان رو بهش دادیم .

امیر – مضخرف نگو رادیو رو گوش دادی ؟

شقایق – اره حتما هم شنیدی کلی زخمی و کشته دادن

امیر – درست حرف بزن ببینم چی میگی .

شقایق- اون تو خانه ی پشت جبهه همه ی مدارک ستاره 4   سعادتی رو فرستاده داخل دکوراژه تلفن فرماندهی همه انقال  اطلاعات بوده .

امیر – مطمئنی ؟

شقایق – نفوذی ساواک آخوندی سوپر لمپن .

امیر – سریعا بفرستینش مهمان سرا

 

امیر پشت سرهم سیگار می کشد و در حال قدم زدن است .

نور می رود .

 

رحمان زیر نور موضعی به دار آویخته شده است ، در سمت دیگر امیر در نور موضعی دیگر روی نقشه خیره شده است و دود سیگارش که بلند می شود و به خبر رادیو گوش می دهد .

 

صدای رادیو ، در عملیات موفقیت آمیز سربازان گمنام امام زمان امروز 30 نفر از عوامل کلیدی سازمان منافقین به هلاکت رسیدند این عملیات که در ساعت ... امیر از شدت عصبانیت رادیو را خاموش می کند .  

 

با تغیی نور به زمان آینده بر می گردیم .

 

سارا و لیلا در کنار تابوت نشسته اند ، محسن شاخه ی گل سرخی را روی تابوت می گزارد ، سارا بلند می شود و به چشمان محسن خیره می شود نور با صدای موسیقی شاد جان می دهد .

 

 

پایان شهریور 1391

احمد غلامی

جبهه پژوهشی ایثار و شهادت تشکیل شد
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور 1391 ساعت 22:53 شماره پست: 1114

 همسنگر پژوهش 

جبهه پژوهشی ایثار و شهادت از میان خادمان شهدا همسنگر می پذیرد. برای کسب اطلاع بیشتر و عضویت افتخاری در جمع همسنگران جبهه پژوهش با این شماره تماس بگیرید:

7836762- 0251

معاونت پژوهشی موسسه روایت سیره شهدا

 

نقش این روحانی در دفاع مقدس را فراموش نکنید!

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم شهریور 1391 ساعت 19:36 شماره پست: 1113

 

هربار که مجموعه ای مکتوب را درباره نقش روحانیت در دفاع مقدس دیدم جای خالی یک موضوع در آن به شدت آزارم می داد.

وقتی قرار است از نقش روحانیت در دفاع مقدس صحبت شود بی انصافی است که از نقش و تأثیر پیر مراد رزمندگان اسلام، حضرت امام خمینی (ره) در دل و جان فرزندان بسیجی اش که خلق حماسه هایی بزرگ و به یاد ماندنی را به دنبال داشت، سخن به میان نیاید. عشق زایدالوصف رزمندگان به حضرت امام باعث می شد آنان در دشوارترین شرایط نبرد، اندیشه ای جز شادی دل رهبر عاشورایی خویش در سر نداشته باشند. بارها شنیده و گفته شده است که خالقان حماسه های سترگی چون شکست حصر آبادان، فتح خرمشهر و مهران و... وقتی مطالبه حضرت امام را برای پیروزی در عملیات می شنیدند سر از پا نشناخته و هیچ مانعی را در مقابل خود به رسمیت نمی شناختند. وقتی خرمشهر آزاد شد شعار معروف بچه های جنگ که همچنان بر سر زبان هاست این بود: خرمشهر آزاد شد قلب امام شاد شد.

 حمزه واحدی از رزمندگان دلیر دوران دفاع مقدس خاطره ای از شور و دلدادگی رزمندگان نسبت به امامشان را این گونه نقل می نماید:

"در کربلای یک، مهران را آزاد کردیم. من در تعاون لشکر 25 کربلا بودم. موقع عملیات،‌ پیکرهای تعدادی از شهدا را دیدم که آتش گرفته بودند. زود خودم را رساندم و مشغول خاموش کردن آتش شدم تا لااقل بخشی از جنازه‌ها سالم تحویل خانواده‌هایشان بشود.

در آن بین مجروحی را دیدم که نفس‌های آخرش را می‌کشید. مرا که بالای سر خود دید در یک جمله وصیتش را به زبان آورد:

عمرم تمام شد و نتوانستم امام خمینی را از نزدیک زیارت کنم. شما را به خدا خاک پای امام را سرمه چشمانم کنید و بعد مرا به خاک بسپارید..."

رابطه قلبی بین رزمندگان و پدر پیرشان رابطه ای دو طرفه بود. جمله معروف حضرت امام (ره) هیچ گاه از خاطره ها محو نخواهد شد که فرمودند : خداوند مرا با بسیجیانم محشور فرماید.امام همواره به یاد رزمنده ها بود و در بحبوحه خطر نیز از فکر آنان غافل نمی شد.محمد رضا رضوان طلب از محافظان حضرت امام در خاطره ای از ایشان گفته است:

"جنگ که شروع شد، من در حلقه اول حفاظت جماران بودم. روزهای اول، خیلی نگران و مضطرب بودیم. در اطراف جماران تعدادی ضدهوایی را نصب کردند. بچه‌های ارتش آمدند و در باغ خسروشاهی، جنب بیت امام، یک اتاق امن و ضد انفجار ساختند. دری از آن اتاق به بیت امام باز می‌شد.

هیچ‌گاه ندیدم امام از آن اتاق استفاده کند.

یک شب، حمله هوایی شدیدی آغاز شد. برق‌ها را قطع کرده بودند. ضدهوایی‌ها یکسره کار می‌کردند و سر و صدایی وحشتناک را به راه انداخته بودند. من آن شب بالای حسینیه جماران، سر پست بودم. آرام آرام از پله‌ها پایین آمدم و به زیرزمین جماران رفتم. زیرزمین را با یک تخته نئوپان به دو قسمت کرده بودند. تعدادی از اعضای بیت به آن‌جا پناه آورده بودند. پیرمرد خادم بیت امام نیز آن‌جا بود.

 پرسیدم: امام را با خود نیاورده‌اید؟! گفت: آقا فرمودند آنها که پشت تفنگ‌ها هستند چه فرقی با من دارند؟! شما بروید، من نمی‌آیم."

این تنها یکی از خصوصیات برجسته شخصیت بزرگی چون حضرت روح الله است که او را با تمام رهبران مدعی دنیا متمایز می سازد. این گونه رهبری است که در دل و جان مردمش خانه می کند.

کبری تلخابی از شهدای سرافراز شهر مقدس قم است. فرزندش در بیان خاطره ای تاریخی از این بانوی قهرمان می گوید:

"پسرانش، احمد و ابوالقاسم، با یک سال فاصله، به شهادت رسیده بودند و همسرش علی تلخابی را در والفجر هشت از دست داده بود.

از نماز جمعه به خانه برمی گشتیم که هواپیماهای دشمن به قم حمله کردند و دیوار صوتی را شکستند.

هر کس در گوشه ای پناه می گرفت، اما او سرجایش ایستاد، کودک چند ماهه اش را روی دستانش بالا برد و فریاد الله اکبر سر داد.

هر وقت می گفتیم: مادرجان! شهر، ناامن است. بیا برویم به روستا. آن جا از دست بمب ها و موشک های دشمن در امان هستیم.

می گفت: تا وقتی که امام در جماران است و به جای امن نمی رود، من هم از جایم تکان نمی خورم.

در حج خونین سال 66 به آرزوی دیرینه اش رسید و خلعت شهادت پوشید."

 
چرا استاندار گیلان تغییر کرد؟
+ نوشته شده در دوشنبه ششم شهریور 1391 ساعت 22:36 شماره پست: 1112

 

قبل از آن که بخواهم دلیل تغییر استاندار گیلان را بیان کنم لازم است به نکته ای جالب در این خصوص اشاره نمایم. بعضی از رسانه های مجازی وابسته به رقبای ورشکسته دولت از بدو انتصاب سردار بسیجی حاج مهدی سعادتی به استانداری گیلان وی را عضو جریان انحرافی می نامیدند. آنها البته برای خودشان ادله ای هم داشتند. مثلاً می گفتند سعادتی معتقد است: جهان تا پیش از این ایران را به کوروش کبیر می شناخت اما حالا به محمود کبیر می شناسد. یا اینکه می گفتند سعادتی جزو استاندارانی است که نامه حمایت از احمدی نژاد را در جریان عزل حیدر مصلحی امضا کرده است و...

جالب این جاست که بلافاصله پس از خبر تغییر استاندار گیلان همان رسانه ها مدعی شدند جریان انحرافی یک استاندار ولایی را برکنار کرده است! تحلیل و بررسی این رویکرد ضد امنیتی که در صدد القای تقابل بین مقام معظم رهبری و رییس جمهور بوده و در واقع دوگانگی در حاکمیت را به عنوان یک فرصت تبلیغاتی پیش پای دشمنان می گذارد بماند برای وقتی دیگر.

در تماسی که با یکی از نزدیکان اداری سردار سعادتی داشتم ایشان علت تغییر استاندار را فشار جریان های قدرت به سرکردگی یکی از مقامات غیردولتی استان گیلان به بهانه غیربومی بودن استاندار و کارشکنی های ظالمانه نسبت به روند فعالیت های خدماتی دولت از سوی مقام مذکور بیان داشت. بنابراین دولت در سال پایانی خود ترجیح داد در فضای آرام تری به اتمام برنامه های عمرانی و خدماتی خود با استفاده از نیروهای بومی بپردازد.

شنیده شده است سردار سعادتی یکی از گزینه های مطرح برای استانداری خوزستان می باشد.

 
بعد از جریان انحرافی نوبت به خوارج مقیم قم رسیده است!
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور 1391 ساعت 21:35 شماره پست: 1111

نتیجه دور دوم انتخابات ریاست جمهوی سال 84 در حقیقت تنها شکست اکبر هاشمی رفسنجانی را رقم نزد. در این مرحله از انتخابات ریاست جمهوری، چپ و راست، انقلابی و ضدانقلاب، علما و ظلما و ... از اکبر هاشمی حمایت جانانه ای به عمل آوردند؛ اما "نه" بزرگ مردم به باندبازی ها و جناح زدگی ها و چپاولگری ها، برادران بزرگتر را سرجای خود نشاند و اثبات کرد که ملت ایران اسلامی بابصیرت تر از خواص مدعی، مطالبه حقیقی رهبر انقلاب را به خوبی درک کرده است؛ آن جا که پیرخراسانی ما نیز اندیشه فرزند ملت را از آن چه که در ذهن هاشمی می گذرد به خود نزدیکتر قلمداد نمود.

اربابان زر و زور و تزویر دریافتند که رأی به احمدی نژاد نه رأی به جناح و فرد بلکه رأی به شعارها و آرمان های اصیل انقلاب بود؛ آرمان هایی که در صورت حاکمیت آن بساط قدرت پرستان در هم پیچیده خواهد شد. میرحسین موسوی آخرین تیر ترکش باندهای قدرت بود که می توانست در نقش یک آرمان گرای تقلبی، مطالبات ارزشی ملت را به سمت تمایلات شوم زراندوزان جهت دهی کند. این بار نیز ثابت شد که مردم حقیقت را به نیکی شناخته و دیگر کسی را یارای رقابت با احمدی نژاد و هر آن کس که او حامی اش باشد نخواهد بود. بنی صدر خواندن مستقیم احمدی نژاد توسط رسانه های وابسته به باند قدرت نیز ثمری برای آنان در پی نداشت.

این بار حربه زیرکانه دیگری به میدان آمد که اول بار از زبان و قلم اکبر هاشمی جاری شد. تعبیر "جریان انحرافی" شاهکار استراتژیک هاشمی بود که به ناگاه وارد ادبیات سیاسی خواص گردید. اگر چه عده ای از منتسبان جریان اصولگرایی بنا بر رودربایستی، شهامت منحرف نامیدن مستقیم منتخب ملت و رهبری را نداشتند اما هاشمی و اذناب چپ و راست او شخص محمود احمدی نژاد را نشانه رفته بودند. احمدی نژاد پیشقراول جریان انحرافی بود؛ جریانی که از اسلام مصلحت گرا، اسلام اهل معامله، اسلام عبدالملک مروان و حمامة المسجدهای منافق صفت منحرف شده و به مظهر اسلام انقلابی و اصالت های فراموش شده ای چون ساده زیستی و خدمت رسانی و باندستیزی تبدیل گردیده بود. تأکید مقام معظم رهبری مبنی بر عدم مشاهده انحراف در مسئولان دولتی نیز تأثیری در هجمه تبلیغی ورشکسته های سیاسی نداشت. کار تا آن جا پیش رفت که کم مانده بود قتل هابیل توسط قابیل، محاکمه ننگین گالیله در کلیسا، شکست مسلمانان در اندلس و ... نیز به عهده جریان انحرافی گذاشته شود! شایعه تبلیغات هشتصد میلیارد تومانی دولت برای به قدرت رساندن کاندیداهای جریان انحرافی در انتخابات مجلس و خطر کاندیداتوری مشایی برای ریاست جمهوری بخشی از این تبلیغات کاذب بود که برخی ارکان اصلی محافظ قانون اساسی را نیز به بازی درآورد و...

تشکیل گروه موسوم به جبهه پایداری بزرگترین پیروزی هاشمی در ایجاد انشقاق رسمی بین حامیان احمدی نژاد بود. واقعیت آن است که هم احمدی نژاد بخش قابل توجهی از پیروزی سیاسی خود را مرهون حمایت این تعداد از اعضای شناخته شده در جبهه پایداری بود و هم نبود احمدی نژاد نمی توانست گفتمان انقلاب اسلامی را به این زودی بر عرصه مدیریت اجرایی کشور حاکم سازد.

احمدی نژاد تنها و عدالتخواهان بی برنامه و دور از مردم به پیکره قطعه قطعه ای می ماند که ویژگی خود را از دست داده و کاربرد بهینه اش در گرو پیوند و اتصال خواهد بود.

هاشمی توانست با تصویرسازی از یک دشمن فرضی، بخشی از خواص حامی گفتمان عدالت را از گرد مصداق مردمی آن یعنی محمود احمدی نژاد فراری دهد. پس از این پیروزی اکنون نوبت به آغاز مرحله دیگری برای درهم شکستن گفتمان سوم تیر رسیده است. اینک تعبیر " خوارج مقیم قم" واژه جدیدی است که از سوی باند هاشمی رفسنجانی بر سر زبان ها افتاده تا به مرور به طور رسمی وارد ادبیات سیاسی جامعه شده و جدایی طلبان بازی خورده جریان عدالت خواهی را به چهره هایی منفور و ترسناک مبدل سازد. این روش تنها راهی بود که می توانست بازگشت دوباره معامله گران انقلاب بر عرصه مدیریت کشور را تضمین نماید.

فاعتبروا یااولی الابصار!
+ نوشته شده در شنبه چهارم شهریور 1391 ساعت 18:40 شماره پست: 1110

می دانید چقدر هزینه کردند؟ بعضی از این هزینه ها با بودجه های بیت المال و با نیت قربة الی الله صورت گرفت. که چه بشود؟ با تهاجم فرهنگی و خبری و روانی دشمن مقابله کنند؟ نه عزیز دل برادر! این همه هزینه کردند که به ملت بقبولانند دولت دهم مثل دولت نهم نیست و تلاش و کوشش را کنار گذاشته است. زور زدند که بگویند سیاست خارجی دولت دهم دنبال عزت و رشد نیست. تلاش کردند ثابت کنند دولتمندان عرصه عدالت و مهرورزی هیچ تفاوتی با دولتمردان دهه های قبلی نداشته و از مبانی انقلاب فاصله گرفته اند. هزینه کردند تا به همه بقبولانند که این دولت فقط شعار انقلابی گری داده و تقیدی به آن ندارد. خودشان را کشتند تا مردم باور کنند آقا رضایتی از دولت دهم نداشته و نقطه قوتی از آن سراغ ندارد. حتی وقتی آقا در ابتدای سال 91 در حرم قدس رضوی تأکید فرمود که موفقیت دولت در هدفمندی یارانه ها و مسکن مهر نوید بخش آغاز دهه پیشرفت و عدالت است به روی مبارکشان نیاوردند و تا توانستند گفتند و نوشتند که هدفمندی و مسکن سازی و ... به شکست انجامیده است...

از دشمنان انقلاب و باند هاشمی و ورشکسته های سیاسی ملالی نیست؛ درد آن جاست که همه این نیت های قربة الی الله! با ادعای ولایت مداری و بصیرت مندی و عمار منشی صوت گفته است.

آقا باز هم آب پاکی را ریخت روی دستشان؛ اگر میخ آهنین برود در سنگ:

" کارهای وسیع عمرانی در مناطق مختلف کشور، پیشرفت چشمگیر در زمینه علم و فناوری، ارتقای جایگاه ایران در عرصه سیاست خارجی و مسائل بین المللی، برجسته شدن ارزشهای انقلاب در گفتار و رفتار دولت از جمله ساده زیستی و دوری از تجمل، استکبار ستیزی و افتخار به انقلابی گری و تلاش برای ارتباط گسترده با مردم از جمله نقاط قوت دولت است که منشأ برکات و آثار مثبتی بوده است.

ایشان تلاش فوق العاده را از دیگر ویژگیهای دولت دهم دانستندو ... "

 

 
تعهد داشتن، خوب است یا بد؟!
+ نوشته شده در جمعه سوم شهریور 1391 ساعت 0:8 شماره پست: 1109

یک شبهه نه چندان جدی!

آدم باید متعهد باشد. این را دیگر همه اعتراف دارند. خوبی های یکی را می خواهند توصیف کنند می گویند: فلانی "آدم متعهد"ی است. آن وقت خودمان راه افتاده ایم دنبال یک مشت کشور غیرمتعهد؟! این کار خوبیت دارد؟ خدا را خوش می آید؟!

با اجازه بزرگترها، نه!

یک اصل تربیتی می گوید: اگر می خواهید فرزندانتان در زندگی توان استقلال رأی داشته و بتوانند روی پای خودشان بایستند و به اصطلاح، سرشان کلاه نرود به آنها "نه" گفتن را یاد بدهید.

آنان که جهان را ارث پدری شان می دانستند و برای منابع زیرزمینی و روزمینی عالم چنگ و دندان تیز کرده و ملت ها را برده خود می پنداشتند این کره خاکی را به دو قسمت تقسیم کردند. یک قسمت شد بلوک غرب و دیگری بلوک شرق. امپریالیسم تلاش کرد تا به دولت ها بفهماند یا باید این طرفی باشند یا آن طرفی. این وسط، فطرت های آزادی خواه ملت ها به جوشش درآمد و دولتمردان را برآن داشت تا جنبشی را فارغ از هر نوع وابستگی به شرق و غرب عالم راه بیندازند تا شاید بشود زیاده خواهی مستکبران را محدود کرد. تا شاید بشود در سازمان های به اصطلاح بی طرف بین المللی تأثیری گذاشت و از حقوق ملت هایی که جرأت "نه" گفتن به باج خواهی های ناتمام جهان خواران را داشته اند، دفاع کرد. هر سال که گذشت بر تعداد اعضای این جنبش افزوده شد. این گونه است هربار که جلسه غیرمتعهدها تشکیل می شود در رأس همه غارتگران عالم، سران کاخ منحوس سفید و همپیمانان ناجوانمردش همچون رژیم جعلی غاصب قدس شریف و روباه پیر استعمار به تکاپو می افتند تا به هر قیمتی شده، به زور تبلیغ و تزویر و تهدید و ... خللی در روند برگزاری این نشست ایجاد کنند.

حق با دشمن است!

این بار قرار است اجلاس سران کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها در تهران برگزار شود و جمهوری اسلامی ایران ریاست دوره ای آن را برعهده بگیرد. این سالها المپیک هم سیاسی شده است. یعنی به همین راحتی نمی گذارند نگاه جهان به هر کشوری معطوف شود؛ چه برسد به این که بایستند و تماشا کنند که ایران در صدر اخبار رسانه های دنیا قرار گرفته است. حالا فرض کنید میلیاردها دلار هزینه شده تا مردم دنیا باور کنند: جمهوری اسلامی ایران به خاطر پافشاری بر آرمان ها و حقوق طبیعی ملت خود به یک کشور منزوی تبدیل شده است. ایران نمونه شکست خورده یک نظام مغرور و متعصب است که به ابرقدرت بلامنازع جهان، "نه" گفته است. ایران کشوری است که بر اثر تحریم های کمرشکن غول های اقتصادی دنیا دچار بحران های شدید اجتماعی شده و در حال فروپاشی است. مقامات هیچ کشوری حاضر به دوستی با ایران نیستند. جمهوری اسلامی ایران نمی نواند به الگویی مناسب برای آزادی خواهان و اسلامگرایان و جنبش های مردمی مستضعفان عالم تبدیل شود. وضعیت ایران شکست خورده و منزوی و ناآرام، عاقبت همه ملت هایی است که بخواهند روی پای خود ایستاده و از قددرت های دنیا اطاعت نکنند...

تاوان خسارت این هزینه ها بر عهده کیست به ما ربطی ندارد! اما با یک تحلیل سرانگشتی و دو دوتا چهارتایی هم می شود پی برد که گردهم آمدن سران ده ها کشور در تهران تحریم شده و شکست خورده یعنی چی! گزارش ده ها خبرنگار از وضعیت معیشتی جامعه ایرانی و عدم قحطی کالا و گرسنگی و افسردگی مردم، تداوم روند فعالیت های عمرانی و رونق داد و ستد اقتصادی و... چه پیامدی را در رسوایی بوق های تبلیغاتی دشمنان به دنبال خواهد داشت؟

اتحاد بین سران کشورهای مستقل چه نفعی را ممکن است برای نظام استوار ایران اسلامی به همراه داشته باشد؟

با توجه به پافشاری عزت مندانه مسئولان نظام اسلامی بر اصول مستحکم اسلام و انقلاب، این واقعه بی نظیر در تاریخ سیاست خارجی کشور ایران چه فرصت استثنایی را برای انعکاس جهانی پیام انقلاب اسلامی به ملت های بیدار و مستضعفان عدالت طلب دنیا به خصوص انقلابیون مسلمان کشورهای منطقه می تواند به وجود آورد؟

و....

به دشمن باید حق داد که از دست ما عصبانی باشد!

شرافت، کیلویی چند؟!

هر روز در رسانه ها با خبری از تلاش کور حاکمان مستبد ایالات متحده و اسرائیل جنایت پیشه و ... برای منصرف ساختن برخی از سران کشورها از حضور در نشست تهران مواجه می شویم. به موازات این تلاش های نافرجام، دست و پا زدن های ذلیلانه وطن فروشان گریخته از ملت نیز بای سیاه نمایی اوضاع کشور، دیدنی است. خائنان میهن به خوبی می دانند کمترین دستاورد این نشست، تحت الشعاع واقع شدن تحریم های اقتصادی دشمن است که در این صورت نفع آن متوجه مردم خواهد بود. اما ... امان از قحطی شرافت! از کمبودهای اقتصادی می توان با صبر و استقامت و هوشیاری عبور کرد ولی خلأ شرافت به این راحتی جبران پذیر نیست.

نشست غیرمتعهدها در تهران یک بار دیگر ثابت کرد که مدعیان دروغین مردم دوستی و وطن پرستی، دست در دست دشمنان قسم خورده ملت ایران داشته و برای آن که لبخندی بر لبان سیاه اربابان خود بنشانند حاضرند با پشت پا زدن به همه شعارهای پر زرق و برقشان آخرین داشته های انسانی خویش ا نیز دو دستی تقدیم دشمنان میهن کنند. بیخود که نگفته اند: والعاقبة للمتقین.

ما و صدام در یک جبهه ایم!!
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور 1391 ساعت 23:31 شماره پست: 1108

ما با صدام جنگیده ایم. با صدام و با انصار بعث او. صدام می خواست در سه روز خوزستان را بگیرد و مردم مظلوم و ستمدیده! عرب این استان را نجات دهد. او می خواست در عرض یک هفته به تهران بیاید و سخنرانی ناتمامش را آن جا ادامه دهد. این یک روی سکه جنگ بود. شط العرب و خوزستان و ... یک بهانه بود. روی دیگر سکه تهاجم حزب بعث، نابودی انقلابی تاریخ ساز بود که استمرار آن سیطره تفکر خبیث امپریالیسم را به کنار زده و پرچم رستگاری و حق طلبی را بر تارک دنیا فرو می نشاند. انقلابی که نه با زور و قتل و کودتا که با بیداری فطرت های زلال بندگان صالح خدا شکل گرفت و ریشه آن نه در حمایت پشت پرده اجانب و کاخ نشینان سیاه و سفید و شرق و غرب که در وسعت بی انتهای آسمان معارف حق و حقیقت بود. جنگ و قتل و غارت و خون ریزی، ظاهر تهاجمی بود که خوی حیوانی صدام و و حامیانش به تصویر کشاند. باطن این تهاجم ناجوانمردانه، نشانه رفتن عمق باورهای دینی و انقلابی ملتی بود که در زیر سایه پیروی از اسلام و ولایت فقیه، حمایت از مستضعفین عالم و نابودی جهانخواران زرپرست را در صدر آرمان های خود گنجانده بود.

جنگی که عراق بر ضد نظام مقدس جمهوری اسلامی آغاز کرد را باید یک جنگ فرهنگی دانست. دعوا بر سر فرهنگی بود که بیداری جهان اسلام و مستضعفان عالم را در پی داشت. هدف از آغاز جنگ، تقابل با اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی بود. تحلیل زوایای مختلف دفاعی که با اتکا بر داشته های معنوی امت آخرالزمانی رسول الله (ص) دفاع مقدس نام گرفت، نشان می دهد رمز استقامت مثال زدنی و توفیقات بی نظیر رزمندگانی که از کمترین امکانات مادی و تسلیحاتی بهره مند بودند را تنها باید در عمق همان فرهنگی جست و جو کرد که یک بار با استقرار انقلاب اسلامی، پیروزی خون بر شمشیر را دست یافتنی و به عنوان وعده ای بر حق و تحقق پذیر جلوه گر ساخته بود.

اگر پای صحبت هر فعال و شخصیت دلسوزی که در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت، دستی بر آتش دارد، بنشینید محال است که بخواهد از گنجینه گرانسنگ معارف فاع مقدس حرفی بر زبان بیاورد و گریزی به جلوه ها و ریشه های معنوی و اعتقادی این بخش از تاریخ ماندگار ایران و اسلام نزند. دردمندانه باید به طرح این پرسش پرداخت که چرا به رغم اذعان همه متولیان و دست اندرکاران عرصه فرهنگ مبنی در ضرورت حفظ و ترویج دستاوردهای معنوی دفاع مقدس به منظور تقویت بنیه های معنوی جامعه و آمادگی معنوی برای رویارویی های اجتناب ناپذیر با جبهه کفر و نفاق که هر از گاه در ابعاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به ظهور می رسد هنوز در ثبت و نشر حقایق سازنده دفاع مردم انقلابی این مرز و بوم دچار اهمال و تعلل هستیم؟

در کارنامه حقایق تاریخی دفاع مقدس، وقایع عبرت آموز و سازنده ای وجود  دارد که ما از حداقل تکلیف خود در ثبت و ضبط آنها غفلت ورزید ایم. ریشه این غفلت صرفاً در عدم دلسوزی خلاصه نمی شود. گاه فعالان دلسوز و پردغدغه ای در عرصه فرهنگ حضور دارند که آگاهی خوبی نسبت به کارهای برزمین مانده عرصه دفاع مقدس ندارند. در کنار این غفلت، البته باید ضعف اراده ها را نیز در نظر داشت. فارغ از هر دلیل و توجیهی که برای این ضعف ها رصد می کنیم دردمندانه باید اذعان کرد که با شرایط ایده آل در استخراج گنجینه دفاع مقدس و ثبت و نشر حقایق تاریخی آن فرسنگ ها فاصله داریم. با توجه به آن چه در ابتدای این مقاله در خصوص هدف اصلی تهاجم دشمن بعث و حامیان جهانخوارش بیان گردید کوتاهی در صیانت از دستاوردهای فرهنگی و معنوی دوران جهاد و شهادت را باید یک ضعف استراتژیک دانست. ضعفی که بی اغراق می توان مدعی شد خواسته اصلی صدامیان و مستکبران عالم بوده است. به نظر شما رزمنده ای که با وجود تسلیحات و ابزارهای دفاعی در خط مقدم جنگ مستقر شود اما حاضر به استفاده از این ابزار در تقابل با دشمن مهاجم نباشد خواه ناخواه در راستای اهداف و مطالبات دشمن قرار ندارد؟ هدف تهاجم نظامی و فرهنگی دشمن در طول سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زدودن فرهنگ پایداری و عدالت خواهی مردم کشورمان بود و چنان چه ما نیز با اهمال و عدم استفاده از ظرفیت های موجود به این خلأ فرهنگی دامن بزنیم ناخواسته در جبهه دشمنان فرهنگ غنی اسلام و انقلاب قرار گرفته ایم.

والسلام علی من اتبع الهدی

 
برای آن که حالتان گرفته شود!
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور 1391 ساعت 7:7 شماره پست: 1107

برای آن که حال بعضی از دوستان بصیرت زده و عمارهای متوهم حسابی گرفته شود و یک بار دیگر سندی رو شود که بر اساس آن بزرگترین خطر تهدید کننده اسلام و انقلاب در طول تاریخ خلقت بشر بر همگان نمایان شود لینک زیر را حتما دانلود کنید.

قرائت قرآن با نوا و تصویر اسفندیار رحیم مشایی در جلسه مشترک سران ایران و سوریه:

http://www.681.ir/2764/فیلم-قرائت-قرآن-مشایی.php

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا