اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۲۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایثار و شهادت» ثبت شده است

سردار شهید طوسی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ

شهید سردار طوسی، مرد بی ادعایی که به دنبال نام و مقام نبود - ایرنا

 

اطلاعاتی زبده:

بدون آنکه آموزش کار اطلاعاتی ببیند متکی به استعداد و نبوغ فردی شاهکارهای اطلاعاتی از خود بجا گذاشت. در حالی که بچه کشاورز و جوانی بیست و خورده ای ساله بود. یک نمونه اش قضایای جنگل و فعالیت گروهکها بود که عقل جوانان را ربوده و حرکتهای ایذایی و تروریستی آنها در مجموع امنیت روانی و فیزیکی منطقه را از بین برده بود. ایجاد بستر نفوذ با محوریت شهید تورانی از شاهکارهای مخفی و عملیات سرّی با طراحی شهید طوسی بود که نزدیکترین نیروهای همکار او نیز در جریان مراحل آن نبودند و در نهایت بساط فعالیت مسلحانه گروهکها را در جنگلهای شمال از بین برد و امنیت را به استانهای مرزی شمال کشور بازگرداند.

عملیات والفجر هشت نیز نمونه دیگری از کار اطلاعاتی بزرگ و تشکیلاتی با محوریت شهید طوسی بود که با حفظ اصل غافلگیری منجر به شکست دشمن و فتحی بزرگ گردید که همچنان مورد توجه استراتژیستهای نظامی دنیا قرار دارد.

در جلسات فرماندهی همیشه دستش پر بود و حرف و نکته ای برای گفتن داشت که باعث جلب اعتماد بیشتر فرماندهان عالی میشد. قدرت طراحی و نبوغ اطلاعاتی او باعث شد فرماندهی سپاه بعضی مأموریتهای اطلاعاتی کلان سپاه را نیز به اطلاعات لشکر 25 کربلا بسپارد.

 

نیروشناسی:

همیشه با نیروهایش مشورت میکرد و با آنها همکلام می شد. از این رهگذر با پیشنهادها و طرحهای آن آشنا می گردید و در محاسبات خود پخته تر و جامع تر عمل میکرد. از سوی دیگر توان ذهنی و بضاعت فکری و میزان نبوغ نیروهایش را می سنجید و بر همین اساس آنها را در مأموریتها به کار میگرفت یا مسئولیتی به آنها واگذار میکرد. نیروهایش چون دستچین و زبده بودند روی توانمندی و افزایش کارکرد آنها برنامه ریزی میکرد از این نظر وسواس خاصی در حفظ سلامت نیروهایش داشت و در زمانی که مأموریت مستقیمی نبود از نیروهایش میخواست که از خط فاصله بگیرند. در شناسایی ها نیز روی محاسبات ریز و پیش بینی از حوادث احتمالی دقت نظر داشت تا کمترین آسیب ممکن به نیروها برسد.

 

سربلند افتاده!

موقع خطر از همه جلوتر بود. فرماندهی بود که در سخت ترین شرایط جنگ یا شناسایی در کنار نیروهایش قرار می گرفت؛ اما در بهره گیری از مزایای مادی از همه عقب تر بود.

فرماندهان بابت حضور مداوم در منطقه امکان تردد مستمر در عقبه را نداشتند. دستور آمد خانواده شان را بیاورند در پایگاه شهید بهشتی اهواز که امکان سرکشی به آنها را داشته باشند. طوسی هم خانواده اش را آورد؛ با این حال اغلب شبها کنار رزمنده ها می خوابید و به خانه نمی رفت مبادا دیگران حس غربت و دلتنگی کنند. تا همرنگ بقیه باشد. در صورتی که سایر نیروها مأموریت موقت داشته و با اتمام آن به شهر خود باز می گشتند.

در پایگاه شهید بهشتی اهواز در خانه ای مشترک با خانواده ای دیگر زندگی میکرد. میتوانست طبق قانون از غذای پایگاه برای خانواده استفاده کند. این کار را نمیکرد. برنج و بعضی محصولات کشاورزی را از مازندران و زمین پدری می آورد. اقلام مورد نیاز دیگر را اهواز میخرید و خانمش غذا درست میکرد تا دین کمتری از بیت المال بر گرده او قرار بگیرد.

برادرش محمدابراهیم طوسی در چیلات به شهادت رسید. نگذاشت جنازه اش را به عقب بیاورند، گفت یا همه یا هیچکس. پیکر برادر سیزده سال در غربت و گمنامی کنار سایر ابدان مطهر شهدا باقی ماند.

دغدغه داشت اگر شهید شود چون جایگاه مهمی دارد و همه مسئولان استان او را می شناسند برایش سنگ تمام می گذارند آن وقت شهدای دیگر که همراه او تشییع میشوند کمتر مورد توجه قرار میگیرند. میگفت من خودم را کوچکتر از آن بسیجی ها می دانم. از خدا خواست مثل حضرت زهرا مفقودالاثر شود. پیکرش ماند و هشت سال بعد به شهر بازگشت و تشییع شد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاییز 59

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

تصویر پاییز 59:خاطرات زهره ستوده (کتاب های خرمشهر)

 

کتاب پاییز 59 را خواندم و لذت بردم. لذت از این بابت که حال و هوای زلال سالهای حماسه و ایثار در ذهنم احیا شد. البته مطالبش از نظر من حرف جدیدی نداشت. انتظار می رفت وقتی اسم خانم سیده اعظم حسینی (نویسنده کتاب فاخر دا) در کنار اسم بزرگواران دیگری که در تدوین اثر کوشیدند به چشم می آید کار با ظرافت و بیان جزییات بیشتر و دقیق تری همراه باشد.

این نکته را هم نباید مغفول گذاشت که بالاترین ظلم ما به تاریخ دفاع مقدس این بود که دیر به سراغ بعضی رزمندگان و حماسه سازان آن سالها به خصوص مردان و زنان مدافع خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و هویزه و بستان و مهران و قصرشیرین و سومار و ... رفتیم. تا آنجا که بسیاری از خاطرات از حافظه شاهدان عینی و حماسه سازان میدانی جنگ پاک شده است. ظلم بالاتر و بدتر البته این است که تا به حال اصلا به سراغ بسیاری از راویان و حاملان پیام و خاطرات دفاع و مقاومت نرفته ایم. جالب آنکه حتی شهر خرمشهر و مسجدجامع که غرورانگیزترین و مطرح ترین نماد مقاومت این کشور است را به بهانه جلوگیری از ترافیک از اردوهای راهیان نور حذف کرده ایم. چه برسد به اینکه مثل بسیاری از کشورهای درگیر نبرد از جمله ویتنام و لبنان و روسیه و ... عقلمان برسد و بخواهیم بخشهایی از ویرانی ها را به صورت اثر باستانی برای نسلهای بعد نگاه داریم.

کتاب پاییز 59 را بخوانید. به خصوص اگر چندان اهل مطالعه آثار دفاع مقدس نبوده اید. میتواند پنجره ای برایتان بگشاید که با اشتیاق ورود به عرصه مطالعات پیرامون فرهنگ ایثار و مقاومت، حلاوت همذات پنداری با قهرمانان بی نام و نشان این مرز و بوم در کوچه پس کوچه های خاکی دوران عشق و وصال را در کام جانتان میهمان سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تکیه گاه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۶ ق.ظ

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مقصد، دیار قدس همپای جلودار

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۵ ب.ظ

وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آن گه به رفتن باره بندم
رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه ی افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...

شادی روح مرحوم حمید سبزواری صلواتی هدیه کنید

 


دانلود فایل صوتی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هفت بانوی شهید بابلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۲ ق.ظ

photo_2023-09-30_10-14-06_wz73.jpg

 

شهرستان بابل هفت بانوی شهید دارد که متأسفانه در مراسم اخیری که به این نام گرفته شد تنها نام چهار شهیده مطرح گردید. جهت ثبت و اطلاع، عناوین هفت بانوی شهیده بابلی مبتنی بر فهرست معرفی شده در کانال سنگر شهدا بدین شرح می باشد:


1️⃣ شهیده فاطمه ارج که در سال 1358 حین دیدن آموزش نظامی در پادگان المهدی (ولیک) بابل به شهادت رسیده است.
2️⃣ شهیده منیرالسادات دابوئیان در غائله گنبد به شهادت رسید و پس از تشییع جنازه با شکوه در بابل در آرامگاه معتمدی به خاک سپرده شد.
3️⃣شهیده مریم مصلحی اهل محله مرادبیگ بابل در بمباران هوایی محله ظفر تهران در اسفند سال 1363 به شهادت رسیده اند.
 4️⃣ شهیده مولود مهدوی در سال 1365 در کرمانشاه در بمباران هوایی زمانی که برای عیادت اقوام که از مجروحان جنگی به کرمانشاه مسافرت کرده بودند، در بمباران دشمنان به همراه همسرش به شهادت می‌رسند.
 5️⃣ شهیده هاجر خاکی که در حمله هوایی کرمانشاه به شهادت می‌رسند.
6️⃣ شهیده صدیقه احمدزاده کلایی اهل روستای سیاهکلا محله بابل که در حادثه خونین مکه در سال 1366 به شهادت رسیده است.
7️⃣ شهیده ربابه رستمی درونکلا اهل روستای درونکلا که توسط تکفیری های فرقه ریگی در سال 1389 در مسجد امام حسین چابهار به شهادت رسیده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحت شاد محسن رضایی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ

photo_2023-09-25_08-50-38_3u5f.jpg

 

این محسن رضایی آن محسن رضایی نیست! از رزمنده های خوب و بسیجیان دلداده بابلی است که چند سال پیش در حادثه منا در حالی که جان عده ای را نجات داده بود در فشار جمعیت به خیل دوستان شهیدش پیوست. دیروز سالگرد این واقعه تلخ بود. با حاج محسن رضایی چندباری توفیق سفر به راهیان نور را داشتم. خسته نمی شد این مرد، برای همه میدوید و از جان و دل مایه میگذاشت. یکبار موقع برگشت بین دو نماز بلند شدم. گفتم خودم بارها مسئول کاروان بودم می دانم سفر به مناطق عملیاتی و انجام بعضی هماهنگی ها آنهم با حضور خواهران دانشجو چقدر سخت و خسته کننده است. اما برایم جالب بود آقا محسن در اوج خستگی و فشار کار هم میخندید و تبسم از لبانش محو نمی شد. این حرف را که زدم باز هم خندید، اما بعد از من خواست دیگر در جمع از او تعریف نکنم. بعد از شهادت او بارها با کاروانهای مختلف دانشجویی عازم مناطق عملیاتی جنوب شدم. همیشه هم به یادش بودم و نامش را زنده نگه میداشتم. همه مسئولین کاروانها زحمت میکشند اما واقعاً بی اغراق دیگر کسی را مثل او ندیدم اینطور دلسوز و پرکار و با تدبیر باشد. برای چندمین بار به من ثابت شد شهدا یک سر و گردن از مردم عادی بالاتر هستند و بهتر می درخشند. خدا هم خوش سلیقه است دیگر.

برای شادی روح این شهید مظلوم صلواتی هدیه کنیم.

 

http://s6.picofile.com/file/8214553000/photo_2007_07_25_03_04_58.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه پایین کشیدن دیوارنگاره کلام رهبری

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۵:۲۶ ب.ظ

زور بانک ها به دیوار نگاره چربید!/ قلدری بانک‌ها صدای کاربران را درآورد! -  مشرق نیوز

 

حاکمیت اول، نظام مشروع امت و امامت است، رابطه دلی و آرمانی بین حزب الله با ولی فقیه که خود منتقد اوضاع جاری بوده و بر مبنای اصل مترقی امر به معروف و نهی از منکر در تکاپوی اصلاح امور و اجرای منویات دین هستند. از نگاه نظام اصیل و مشروع دینی منطبق بر فرامین رهبری، ما در عدالت اجتماعی عقبیم، بانکداری ما اسلامی نیست، مبتلا به تبعیض در نظام آموزش هستیم، انتقاد از مسئولان جائز بوده و مهمترین مصداق امر به معروف و نهی از منکر است، قوه قضاییه باید با دانه درشتها برخورد قاطع کند، طرحهای صنعتی باید پیوست محیط زیست داشته باشند، خودرو سازی ما مناسب شأن مردم نیست، جبهه فرهنگی انقلاب باید تقویت شود، سبک زندگی مسئولان و مردم باید دینی و ملی باشد، فضای مجازی نباید در اختیار دشمن قرار بگیرد، رانتخواری، حقوقهای نجومی و شکاف طبقاتی منافی اهداف انقلاب است و...

اما حاکمیت دوم که تنیده در ذیل چتر تبعیت از حاکمیت اول بوده و در بزنگاه اداره امور به زور تزویر، اهداف انقلاب را وارونه جلوه داده و بین نظام اسلامی و انقلاب اسلامی شکاف ایجاد کرده و منفعت طلبی و باندبازی را بر مصالح عموم ترجیح داده و آموزه های نظام سرمایه داری غرب را از باورهای دینی و مطالبات رهبری و ارزشهای جامعه مهمتر میداند موافق شکاف طبقاتی است، جلوی اصلاح نظام بانکی را میگیرد اجازه برخورد با مافیای کنکور را نمی دهد، برخورد با دانه درشتهای مفسد اقتصادی و مقابله با ویژه خواری و آقازاده بازی را از محور برنامه های نظام خارج می سازد و... ذیل نقاب اسلام و انقلاب با پرونده سازی برای منتقدان حزب اللهی و از گردونه خارج کردن دلدادگان حقیقی ولایت فقیه، با دستکش مخملی قانون، راه را برای غربی سازی ایران و تحریف حقایق و خاستگاه انقلاب جهانی مستضعفان و ایجاد ناامیدی در آزادی خواهان عالم هموار می سازد.

اگر دلتان برای جهاد تبیین می تپد، اگر دنبال روایت اول هستید، اگر می خواهید مقابل تهاجم فرهنگی بایستید اگر مخالف انحراف در نظام هستید، اگر دغدغه رهبری را دارید، اگر میخواهید فتنه های مستمر را ریشه ای دفع کنید، اگر دلتان برای خون شهدا می تپید با حکومت دوم مقابله کرده و آنها را رسوا نمایید. راه هم کاملاً مشخص است. فهرستی از مطالبات رهبری تهیه نموده و از کوبیدن چوب اهمال و کم کاری و غفلت و وادادگی بر سر مسئولان خودباخته هراسی نداشته باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نهادهای فرهنگی علیل!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۳۷ ب.ظ

جوان معلولی را دیده بودم سالها پیش در کاروان پیاده مرحوم ابوترابی در مشهد. این پسر معلول از تهران با پای پیاده آمده بود. شهریار بیژنی که از نخبگان علمی کشور است زیر بغل او را گرفته بود و آهسته پا به پایش می آمد. من البته از مشهد به این دوستان ملحق شدم و توفیق همراهی در این مسیر طولانی را آنهم در گرمای تابستان نداشتم.

پسر معلول که اهل تهران بود درباره فعالیتهای فرهنگی اش می گفت. کی؟ تابستان سال 76 بود. او حتی در حرف زدن هم مشکل داشت تعریف کرد که رفته است این طرف آن طرف بانی یپدا کرده، ماشین تایپ خریده و شروع کرد به تایپ وصایای شهدای محل. پرسیدم چرا؟ گفت خواستم کاری برای شهدا کرده باشم.

راستش را بخواهید آن موقع کارش برایم سبک و کم اهمیت به نظر آمد. الان 25 سال از آن ماجرا می گذرد. امکانات فرهنگی و رسانه ای خیلی پیشرفت کرده است. اما جالب است هنوز هم گاهی برای تهیه تصویر یا وصیت یک شهید که معمولی ترین یادگار اوست دچار مشکل و زحمت میشویم چه برسد به آشنایی با سیره و خاطراتش. درباره بعضی شهدا هر چه در اینترنت جستجو کنیم بی فایده است. گاه حتی پایگاههای بسیج هم نسخه ای از وصیت شهدای محل ندارند.

حالا خوب است دفاع مقدس را گنج می دانیم و شهدا را قهرمان و الگو. ارزش تجربیات گرانسنگ دوران دفاع مقدس که امروز در عرصه های مدیریتی و ... کشور کارساز است بارها به اثبات رسیده اما آیا شأن و جایگاه این شهدا که از همه دلبستگی های مادی خود برای خدا و نجات ملت گذشتند آنقدری نیست که دهها موسسه و متولی دستگاههای عریض و طویل فرهنگی کشور در حد تهیه آرشیو و انتشار تصویر و وصیت آنها حرکتی از خود نشان بدهند؟ در خلأ حضور و دلسوزی نهادهای نفت خور بی مصرف و علیل، فعالان مستقل فرهنگی باید قدمی در این راستا بردارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در زمره شهدا

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ

 

شهدا مراتب و درجات مختلفی دارند همه شهدا در یک سطح نیستند. اما اسلام با خلق واژه شهید و مفهوم شهادت در واقع تلاش دارد فرهنگی را در جامعه نهادینه سازد که مرگ با عزت و کار در راه خیر، با ارزش تر از مرگ و زندگی عادی تلقی شود. خون مظلوم هدر نمیرود و خدا قدردان آن است.

یکی از مطادیق شهید در اسلام، کسی است که برای کسب روزی حلال زن و بچه و خانواده از خانه بیرون می رود و در این مسیر جانش را از دست میدهد. کار کردن، درآمد حلال داشتن، به فکر خانواده بودن و... از دستاوردهای این فرهنگ سازی دینی به شمار می آید. اسلام دین اجتماعی است و برای رشد جامعه حرف و نسخه و برنامه دارد. خاستگاه احادیث و احکام دین، فرهنگ است. درخشش در عرصه اقتصاد و مدیریت و نوع دوستی و عدالت در گرو اشاعه فرهنگ و سبک زندگی مطلوب دینی است.

این تصویر متعلق است به معدنچیان شریفی که به تازگی در انفجار معدن ذغال‌سنگ البرز شرقی طزره دامغان جان شیرین خود را از دست دادند. روحشان شاد. به پاس زحمتی که برای کسب رزق حلال و خدمت به خانواده کشیدند خدا آنها را با شهدا محشور می کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بگذارید این صدا به همه عالم برسد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۱۲ ب.ظ

دعوا بر سر خانه فوق لاکچری یک ایرانی مشهور در انگلیس

 

ابراهیم گلستان یک هنرمند چپ توده ای متعصب است که آثارش در دهه های چهل و پنجاه بیشتر می درخشید. حالا چند روزی پس از مرگ او حرف و حدیثها درباره خانه فوق لاکچری اش که سازه ای باستانی در لندن است بالا گرفته. عده ای در دفاع از او گفته اند نانش که دولتی نبوده و اموالش میراث خانواده فئودال اوست.

چپ ها در طول تاریخ از حقوق کارگر سخن گفته اند و ضرورت درک اقشار فرو دست و شعار مبارزه با امپریالیسم و کاپیتالیسم سر داده اند. کمونیسیم یا سوسیالیسم را نسخه نجات بخش بشر و تنها راه اجرای عدالت بر شمرده اند و...

یکی از علتهای فروپاشی دولتهای کمونیست البته آلودگی سران به حقوق مضاعف و ویژه خواری بوده است.

اعضای صد و خورده ای نفری اتحادیه خلق کمونیستهای ایران که برای نجات مردم مستضعف در سال 60 به آمل حمله کرده و برای ساعاتی این شهر را به اشغال خود درآوردند بچه پولدارهای تحصیل کرده آمریکا بودند. آنهایی که مقابلشان ایستادند و آن چهل نفری که در شهر هزار سنگر به شهادت رسیدند اما بچه کارگر و شاگرد مینی بوس و حلب ساز و ... بودند.

شهید رحمت الله اصفهانی اهل بابل که پنج فرزند داشت. خانه اش را فروخت به مستأجری رفت و پولش را به حساب صد امام ریخت سقفی شود برای برادری ناشناس که ممکن است از او نیازمندتر باشد. یک فرزندش نیز بعد از او به میدان رفت و شهید شد.

شیخ محسن قرائتی مشهورترین روحانی مبلّغ دینی است. یک خانه در تهران داشت فروخت، مسجدی ساخت در شهرک پردیسان قم، پناهی باشد برای مومنان.

آیت الله العظمی مرعشی روزه استیجاری می گرفت، در فقر و تنگدستی زندگی میکرد دار و ندارش را می گذاشت برای خریداری و صیانت از گنجینه مکتوب تشیع، نفعش برسد به همه جامعه.

شهید سید احمد پلارک بیشتر آن 2500 تومان حقوقی که از سپاه می گرفت را مایحتاج ضروری می خرید شبانه می برد در خانه محرومان. نخست وزیر شهیدمان از دار دنیا هیچ نداشت.

رهبر تنها انقلاب جهانی و تمدن ساز اسلام آجیل و میوه های رنگارنگ را کنار گذاشته شبیه پایینترین طبقات مردم زندگی کند.

خمینی در تهران مستأجر بود. قاسم سلیمانی معروفترین ژنرال نظامی دنیا یک متر زمین نداشت و در خانه سازمانی می زیست.

و....

مریدان علی همواره فراتر از دلباختگان مارکس به فکر نجات جامعه بوده و بالاترین نسخه عدالت را در فرهنگی به نام "ایثار" ترسیم نموده اند.

البته ما هم مدعیان بلاعمل زیاد داریم. اما در بستر اندیشه زلال دین نمونه هایی زیبا از دیگرخواهی و فداکاری و فتوت مردمانی با دل دریایی، رقم خورده که در گستره گیتی نظیر ندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی می داند چذابه کجاست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ق.ظ

 

الان را نبینید چذابه روی زبان همه می چرخد، یک زمانی سریالی ساختند با نام سفر به چذابه، ملت از هم می پرسیدند چذابه دیگر کجاست؟ خوزستان است یا ایلام یا کرمانشاه؟ البته هنوز هم خیلی ها چذابه را می نویسند چزابه.

بچه های موکب اباعبدالله که ایستاده اید مرز چذابه دست زائران پسر فاطمه آب خنک می دهید، دم شما گرم.

اینجا حسن علیمردانی با لب تشنه شهید شد. آن قدر ایستاد و مردانه جنگید که می گویند پیر خمین گفت چذابه را به نام دلاور تربت جام، حسن علیمردانی بگذارید. آخرین لحظات عمرش بود. یکی پرسید وصیتی نداری؟ اشاره کرد او را نشاندند بر خاک چذابه رو کرد به حرم اباعبدالله سلامی داد و رفت.

حسن باقری هم اینجا نبرد تن و تانک راه انداخت. از چذابه به عنوان تکرار لنینگراد هم یاد می کنند. تحلیل گران جنگ می گویند صدام خودش آمد با هر آن چه که داشت و حسن باقری آمد با هر آن چه که بود. ده روز نبرد سنگین و حیثیتی بعد از فتح بستان، اما پیروزی از آن حق بود. 

ماشاءالله پیل افکن سرباز دلاور آملی، یک تنه دو روز ایستاد و گردانهای عراقی را همین جا زمین گیر کرد. مهماتش که تمام شد همین جا به اسارت دشمن درآمد. دستانش را بریدند. چشمانش را از حدقه درآوردند پوست تنش را کندند، با لب تشنه از اینجا تا کربلا رفت.

فرهاد خادم زرتشتی بود. مهندس تحصیل کرده دانشگاه علم و صنعت. پل عبور از چذابه در فتح المبین یادگار مبارک اوست که در همین نقطه همنشین شهدا شد.

فیض الله ذبیح نیا در وصیتنامه اش نوشت اگر این بار به جبهه رفتم و شهید شدم و پیکرم بازنگشت ناراحت نباشید روحم با شما و در کنار شماست. فیض الله در چذابه ماند و هیچ گاه بازنگشت. روح مطهرش اما شاهد و ناظر اعمال ماست و یاور همه دلدادگان کوی عشقبازی.

چذابه در اصل، کذابه بوده است. جایی میان هور و رمل که اگر اشتباه می رفتی، کارت زار بود. اهل باطل راه اشتباه رفتند و اینجا زمینگیر شدند اهل حق و یاوران توحید اینجا به دروازه رستگاری رسیدند چونان که پیر خمین بعد از فتح بستان و چذابه فرمود: 

"آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیۀ بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت‌ طلبی این عزیزان ـ که سربازان حقیقی ولی‌اللّه‌ الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ هستند، و این است فتح الفتوح."

شما به چذابه که رسیدید کربلایی شده اید. بقیه مسیر برای آن است که حال خودتان را دریابید. تفکر کنید و درونتان را محک بزنید تا آن روز که به حسین علیه السلام برسید سربلند بمانید. شهدا راه کربلا را گشودند، جسم خاکی شان نه اما روحشان تا ابد کربلایی شد. از هر نقطه که به زیارت پسر فاطمه می روید بر خاکهای تنیده با خون شهدا قدم می گذارید؛ به رسم شهدا روحتان را آماده پرواز و پیوند با کربلائیان تاریخ بسازید.

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

صلی الله علیک یا اباعبدالله...

 

شهید ماشا الله پیل افکن2

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر را ببینید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ

عکس زیر مربوط است به تجلیل از فرزاد بادپا جوان قهرمانی که تروریست حرم شاهچراغ را با دست خالی دستگیر کرد. او نیروی خدماتی حرم بود.

حالت مادر را نگاه کنید چه ذوقی دارد و چه کیفی میکند دست و بازوی پسر شجاعش را چسبیده. ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله. خدا برایش نگه دارد و نوه های خوب و پاکدامنی نصیبش کند.

 

فرزاد بادپا» مورد تقدیر قرار گرفت - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان |  Mehr News Agency

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با مسلم شروع میکنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۵ ق.ظ

موضوع: "مقایسه امتحان حضرت ابراهیم (ع) و امام حسین (ع) و پاداش آن‌ها" -  اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی  مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

 

میخواهی وارد محرم شوی باید مسلم باشی. رمز ورود به نهضت حسینی، اسلام است. تسلیم خدا بودن در زبان و بیان و قلم و ادعا نیست. مسلم غریبی کشید، تشنگی کشید، جراحت دید، اسیر شد، در یک قدمی شهادت هم به یاد حسین بود و دلسوز قیام خونینش.

رضا اسماعیلی را که سر می بریدند، بی تابی نکرد، گریه نکرد، نترسید، مردانه ایستاد و  گفت: یاعلی.

همایون مسکوب در فکر خودش غوطه ور بود. در دو راهی مرگ و زندگی، در کوران حادثه و حماسه پایش خواهد لغزید یا نه؟ روی مین که خوابید و معبر را باز کرد نفس راحتی کشید که در معرکه امتحان سربلند شده است.

مادر احمد کشوری بعد از شهادت او محمدش را هنگام نماز شب در هاله ای از نور دید. فهمید این پسرش هم ماندنی نیست. بی تاب نشد. نگفت که نرو. سفارش کرد راضی نیستم ساده و معمولی شهید شوی. مثل احمد بجنگ و شهید شو.

مصطفی چمران همه داشته های مادی عالم را داشت و در راه خدا هدیه داد.

حسین لشکری 18 سال اسارت کشید. هشت سال انفرادی بود. انواع بیماری ها به جانش افتاد. حاضر نشد به خواسته دشمن تن داده و  بر ضد کشورش مصاحبه کند.

عباس بابایی تسلیم خدا بود. هر چه مقامش بالاتر میرفت سختی بیشتری به جان میخرید. خانه سازمانی اش از همه محقرتر بود. خم میشد بچه شهید یا جانباز را روی دوش سوار می کرد و بر لبش گل لبخند می نشاند. لحظه وصال که فرا رسید با تن رنجور و نفس های شمرده اش زمزمه کرد: مسلم سلامت میکند یاحسین.

خون نوزاد شش ماهه را اباعبدالله به آسمان پاشید. سرش را بالا گرفت و گفت: هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله. آسان است برای من تحمل این مصیبت وقتی می دانم که خدا می بیند.

مشهورترین فرمانده نظامی دنیا، در خانه سازمانی زندگی میکرد. یک متر زمین و ملک و پس انداز نداشت. گاهی هم پول قرض میگرفت. سفارش کرد عشق دیده شدن نداشته باشید. بدانید آنکه باید ببیند می بیند.

ابراهیم هادی خوش تیپ و خوش قیافه بود. دخترها براندازش کردند و تکه ای انداختند. رفت موی سرش را از ته تراشید. مبادا به خاطر زیبایی و اندام او کسی به فکر گناه بیفتد.

محمد گلدوی زن داشت و دو بچه. تازه شغل درست حسابی گیرش آمده بود. شک نکرد. عامل انتحاری را چسبید از زمین بلندش کرد و به بیرون مسجد برد تا جان همه را نجات دهد به قیمت یتیمی فرزندانش.

خمینی را گفتند به پناهگاه برو. گفت همه که نمیتوانند به جای امن بروند.

علی محمودوند فرزند بیمار داشت. مجید عسکری فرزند نابینا داشت. سید روح الله عمادی از دردی که فرزند خردسالش می کشید در عذاب بود و اشک می ریخت؛ اما همه آنها در معرکه امتحان، خدا را بر تمام تعلقات خویش ترجیح دادند. پدر سید روح الله عجمیان پیکر اربا اربای جوانش را تا معراج شهادت بدرقه کرد و گفت سهم من از سفره انقلاب، وجود رهبری و اهتزاز پرچم اسلام است.

شیطان در قالب انسانی دلسوز نزد هاجر رفت و گفت چه نشسته ای که ابراهیم میخواهد فرزند زیبا و دردانه ات را قربانی کند. هاجر آرام و  مطمئن پاسخ داد اگر پیامبر خدا چنین میخواهد من حرفی ندارم.

مسلم باش تا احرام محرّم ببندی و در عرفه عاشورا، حج وصال با حق مطلق و کعبه جاودانگی را نصیب خود سازی. سپاه حسین، مسلم میخواهد آن را که در دو راهی خود و خدا، کم نیاورد و شک نکند. انما المومنون، الذین آمنوا بالله و رسوله، ثم لم یرتابوا، بعد از ایمان مرحله یقین است، اینکه در راه حق مبتلا به تردید نشوی و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله، اولئک هم الصادقون. رستگاری در اسلام است و محو شدن در قدرت اختیار و اراده حق. اگر راست میگویی که اسلام آوردی در همه زندگی ات مسلم باش. خودت را خرج کن. برای خدا قدم بردار و جز او و راه او را نبین.

حسین دخانچی قطع نخاع بود. گازهای سمی بدنش را دچار عفونت کرد. خیلی درد می کشید. تکه ای کاغذ برداشت بالای سرش نصب کرد. با خط خوش روی آن نوشته بود: چرا پای کوبم؟ چرا دست یازم؟ مرا خواجه بی دست و پا می پسندد.

همسر مهدی آقاجانی دیده بود او زیر مشکلات خم به ابرو نمی آورد و در دل سختی ها این جمله از زبانش نمی افتاد: الهی رضاً برضائک. روز تشییع مهدی، دلش پر درد بود اما در هر قدم با او همکلام شد: تسلیماً لأمرک، لا معبود سوائک...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صدام شهید!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

photo_2023-07-15_18-19-52_g3qn.jpg

 

شهید عبدالرضا تمیمی..فرزند آزاده و شهید حاج‌ صدام تمیمی ..معروف به پیرترین رزمنده جمهوری اسلامی ایران از شهر حر، توابع شهرستان شوش ... محل اسارت پدر شهید عبدالرضا تمیمی ..منطقه فکه ..

 

مطلب بالا را امروز در کانال سنگر شهدا خواندم یاد خاطرات دوستان آزاده افتادم. از چند نفر این ماجرا را شنیده ام که آزاده پیرمردی بود اهل خوزستان به نام صدام. انقلابی و نترس بود و سر به سر سربازان دشمن می گذاشت. نام او البته فرصتی بود برای گشودن باب مزاح بین اسرا بر سر اسم صدام و اگر هم بعثی ها چیزی می شنیدند اسرا با قیافه ای مظلوم مدعی می شدند که منظورشان به آن صدام نیست این صدام را می گویند!

گاهی سربازان عراقی به او تشر زده یا حتی بی توجه به سن و سال و ریش سپیدش او را مورد آزار و شکنجه قرار می دادند که چرا نام مقتدای ما را روی خودت گذاشتی؟! پیرمرد هم البته با خونسردی و حق به جانب جواب می داد: من از رهبر شما بزرگترم بروید یقه او را بگیرید که چرا اسم مرا روی خودش گذاشته است!

امیدوارم دوستان خوزستانی درباره این صدام شهید که گویا بر اثر عوارض ناشی از جانبازی و اسارت به فرزند شهیدش پیوسته تحقیقی انجام داده و اثری ماندگار منتشر کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل ابوذر، مثل عمار، مثل مالک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

با مرحوم سید علی اکبر ابوترابی و کاروان آزاده ها پیاده رفته بودیم مرز خسروی برای دعای عرفه. پیرمردی بود بهبهانی و خوش سیما به نام حاج عباس روز خوش که بعدها به رحمت خدا رفت. سالهایی طولانی را در اسارت گذرانده بود. دید از همه جوان تریم آمد کنارمان پرسید اهل کجایید؟ گفتیم بابل. گفت آها بابل، بابل، حسین مسود! تو اسارت با ما بود. گفتیم حسین منصف. گفت همون درسته، خیلی مرد بود.

 

یکی می آمد پیشش می گفت میخواهیم برای شهدا کاری انجام دهیم کمک مالی.... حرفش تمام نشده هر چقدر دم دستش بود میداد دست طرف و خوشحال می فرستادش.

 

اولین کاروان پیاده زیارت مرقد امام در مازندران را او راه انداخت، ایده و اجرای راهیان نور درون شهری و درون استانی هم از خودش بود. هر جا میتوانست علم شهدا را بلند میکرد. در مساجد نمایشگاه نقاشی های اسارت برگزار می کرد. با هزینه شخصی می رفت دانشگاههای شهرهای اطراف، نمایشگاه دفاع مقدس می زد. خودش هم می ایستاد و با حوصله و دقت برای همه توضیح میداد و روایتگری می کرد. صدا و سیمای مرکز استان هم می رفت و صحبت می کرد دبستان هم دعوتش می کردند می رفت و حرف می زد و نمایشگاه راه می انداخت. دنبال پول و قرارداد و عنوان و اینجور بازی ها نبود. طرف حسابش خدا بود.

 

 

وسط نمایشگاه قرآنی، دو غرفه زد برای شهدا. پرسیدند چه ربطی دارد؟ محکم و قاطع گفت مگر محصول تربیت قرآنی، شهدا نیستند؟ مثالها را نشان دهیم مطلب بهتر جا می افتد.

 

 

یکی از بانکها گفت به همه اعضای شورا، فلان قدر وام می دهیم، نیاز به کارکرد سپرده و غیره نیست، هدیه است. همه گرفتند غیر از حسین. مبلغ قابل توجهی بود. یکی از نزدیکانش گفت می گرفتی، نمیخواستی میدادی به ما. گفت همین که به سمتشان بروم آلوده و نمک گیر میشوم.

 

 

مأموریتها و سفرهای عجیب و غریب بیرون استانی شورا را رد می کرد. حساب و کتاب بیت المال را متوجه بود. اما برای شهدا کم نمیگذاشت. پی طرحها را می گرفت به سهم خودش نقشی در تأیید و حمایت داشته باشد.

 

هر کس جایی مظلوم واقع می شد اول سراغ حسین می رفت. زبان رک و صراحت لهجه اش در بیان نظرات و انتقادها بی نظیر بود. با کسی رودربایستی نداشت. جز آقا، مقام و منصب کسی را حاشیه امن او نمی دانست. اهل بحث و محاجّه هم بود. از فتنه شوم 88 تا همین فتنه اخیر جماعت هیز و هرز، بی پروا وسط جمع می رفت و با آنها صحبت و گاه مجادله می کرد. شبهاتشان را جواب میداد. می گفت اگر شما با دو تا شعار دادن فکر کردید مبارزید و انقلاب کرده اید من در انقلاب 57 وسط میدان بودم، در جنگ خط مقدم بودم، اسیر بودم و شکنجه شدم، بابت عدالت و حق طلبی از بعضی مأمورها و مسئولان کتک و تهمت خوردم، اما عملکرد کسی را پای انقلاب و نظام نمی نویسم. حرف دارید مرد باشید و بگویید و پایش بایستید. آشوب بلند نکنید که دودش اول به چشم خودتان می رود... اغلب او را می شناختند. با منطق او و به احترام دغدغه ای که برای خون شهدا داشت کنار می کشیدند.

 

 

حسین را چند بار بی دلیل بازداشت کردند، در زندان کتکش زدند، در یک روز دوبار خانه اش را تفتیش کردند که خردش کنند، شلاقش زدند، بابل تنها شهری است که یک پاسدار جانباز آزاده و نویسنده با سابقه بیماری قلبی را در آن شلاق زدند و البته صدایی از کسی برنخاست. حضراتی که برای پرونده تخلفات مالی دانه درشتها و یا نورچشمی ها و بستگان و وابستگان ریش گرو میگذارند در قبال مظلومیت بچه بسیجی ها سکوت می کنند. هر تهمتی که دلتان بخواهد از عضویت در موساد تا شبکه منافقین و مالی و اخلاقی و ضدیت با انقلاب و رهبری و... نثارش کردند، جواب سلامش را نمی دادند، رد صلاحیتش کردند و.... بعضی از آنها بعدها از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند، بعضی هم نه. حسین هم بخشیدشان مثل همیشه با همان لبخند.

 

یک بار رفت پیش رییس دادگستری استان، حرفهایش را رک و راست و تند و تیز زد. از دست قوه قضاییه شاکی بود. اما برخورد پدرانه ایشان را که دید منصفانه نوشت: "اگر یک روحانی میتواند اینقدر خوب باشد پس رسول الله دیگر چگونه بود. کاش همه قضات از حاج آقای اکبری درس بگیرند." اینطور نبود که فقط ایراد بگیرد. حرف حق را میزد تأیید باشد یا تکذیب.

 

هیچ وقت کم نیاورد. به همه مشکلات و مانع تراشی ها لبخند می زد و باز هم پای نظام و آقا و شهدا می ایستاد، باز هم جریان ساز و حرکت آفرین بود. هر مناسبتی می ایستاد وسط شهر، موکب راه می انداخت، ایستگاه صلواتی می زد، علم انقلاب و شهدا را بر می افراشت، باز هم می نوشت و افشا می کرد و منتقد بود. شاید بعضی مصادیق قابل مناقشه باشد، اما کسی با این سن و سال و بیماری قلبی و سابقه ایثارگری و پاسداری و جایگاه پژوهشی و ... اینطور با نشاط و انگیزه پای انقلاب و دین خدا بایستد و تهمت ها و حرفهای مفت را به جان بخرد و کم نیاورد، یک اسطوره است. به قول آن پیر آزاده، خیلی مرد است.

 

 

آخرین فایل تصویری که از حسین بیرون آمد در دفاع از انقلاب و ضرورت تبیین اهداف و دستاوردهای آن بود، آخرین متنی که از او منتشر شد در اعتراض به آزادی اکبر طبری و تبعیض در برخورد با دانه درشت ها بود و آخرین کاری که داشت انجام می داد حضور در موکب غدیر و جشن ولایت و شادی مردم بود. همان جا هم دست در دست احمد کاکا و نیما سرمد و سایر دوستان شهیدش، مست باده وصال شد و به مردستان سرخ امام عدالت پیوست؛ در جوار ابوذر و عمار و مالک.

 

حسین هیچ وقت اسیر نبود، همیشه آزاده بود. هیچ گاه نترسید، بازنشست نشد، باج نداد و باج نگرفت. دوستانی که دلشان برای حسین می تپد و می خواهند خوشحالش کنند یادشان باشد حسین کیف میکرد از شهدا بگوید و عشق میکرد از عدالت سخن براند.

 

کتاب شب موصل را بخوانید. خاطرات منحصر به فرد حسین از دوران جنگ و آزادگی است که حوزه هنری منتشر کرده. یک کتاب هم درباره ابتکارات جنگی دارد که جالب است. یادداشتها و مقالات پژوهشی اش پیرامون دفاع مقدس در نشریات مختلف به خصوص ماهنامه سبزسرخ منتشر شده. امیدوارم یکی همت کند آنها را هم جمع آوری کرده و در اختیار علاقمندان قرار دهد.

 

مصاحبه با محمد حسین منصف عضو شورای اسلامی شهر بابل (قسمت اول) :: اشک آتش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عرض ارادت

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۵ ق.ظ

photo_2023-07-02_05-57-24_ml71.jpg

 

سالروز عروج ملکوتی
شهید علی اصغر آقانژاد امیر 
نام پدر: غضنفر 
نام مادر : آقا ننه محمدزاده امیر
تاریخ تولد: 1347/1/8
تاریخ شهادت: 1365/4/10
محل شهادت: مهران 
گلزار: شهدای معتمدی ، بابل 
 3️⃣کربلای یک

هر که را عشق حسین بر سر بود عریان شود

🌺از دوستای نزدیک محمد مصطفی پور بود ، بعد از شهادت محمد شب ها می رفتیم آرامگاه معتمدی 
توی تابوت محمد می خوابید و گریه می کرد ، هرجا می رفتیم مجلس روضه خوانی راه می انداخت 
عادتش بود ، حتی اگر دو نفر بودیم اصرار می کرد روضه بخونید ، موقع سینه زنی با اسم امام حسین(ع) 
از خود بی خود می شد ، می رفت وسط جمع و فریاد می کشید:
هر که را عشق حسین بر سر بود عریان شود 
بر سر و سینه زند گریان شود

✍️ رضا دادپور 
.
سمت چپ شهید علی اصغر آقانژاد و آقای حاج رضا دادپور ( مداح اهل بیت ، راوی )

@sangareshohadababol

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عملیات کربلای ۱۰، حاج حسین بصیر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۰۶ ب.ظ

بیوگرافی شهید حاج حسین بصیر(+ تصاویر)

 

حاج علی محسن پور از رزمندگان و راویان پرتلاش و دوست داشتنی شهرستان بابل است. خاطره زیر را در گروههای مجازی منتشر کرد که بدون هیچ دخل و تصرفی، عینا جهت ثبت در وبلاگ و مطالعه علاقمندان به محضرتان تقدیم میکنم:

 یه شب مونده به عملیات ، بایستی در دامنه کوهی جایی پیدا و استراحت میکردیم . نهایتا یه جایی که شاید به ۲ متر هم نمیرسید پیدا شد و منو شعبان شعبانی دو نفری تو یه کیسه خواب خوابیدیم . یه رزمنده دیگه ای هم کنار ما خودشو جا کردو خوابید . نیمه های شب متوجه شدم کسی ما رو صدا میکنه ، بلافاصله زیپ کیسه خواب رو باز کردم و دیدم جانشین لشکرمون حاج حسین بصیرِ و بلافاصله از کیسه خواب بیرون اومدیم . اون رزمنده ای که کنار ما خوابیده بود هم بیدار شد . حاج بصیر با صدای آهسته احوالپرسی کرد و شعبان به شوخی به حاجی گفت چرا آروم حرف میزنی ؟ گفت بخاطر امنیت . حاجی بصیر درادامه گفت ، فردا صبح  از اینجا که حرکت میکنین و عملیاتی که فردا شب انشاالله انجام میدید ، شاید مارش پیروزی از صدا و سیما برا عملیاتتون زده نشه ، شما از همین جا هر قدمی که بسمت دشمن برمیدارین واسه نظام با ارزشه . از شما میخوام بعداز انجام عملیات ، منتظر مارش پیروزی نباشین و این رو هم اضافه کرد که شاید چند روز بعد ، مارش پیروزی زده بشه . صبح فردا از حرفای دوستان متوجه شدم که حاج بصیر تا صبح برا همه نیروهایی که در دامنه کوه استراحت میکردن صحبت کرد . فردا شب که دوم اردیبهشت بود دستور حرکت صادر شد و ما ۱۴۰ نفر با حاج بصیر و اخوی حاج بصیر(هادی)که فرمانده گردانمون بود وداع کردیم و به سمت مواضع دشمن حرکت کردیم . حدود یک کیلومتری از مواضع خودی فاصله گرفتیم و به میدون مین دشمن رسیدیم . یادمه حسن فدایی و علی اکرم رضانیا که هر دونفرشون که جانشین گردانمون بودن بخاطر حساسیت کار و هدایت نیروها ، ما رو همراهی میکردن . وقتی به میدون مین عراقیها رسیدیم ، تخریبچی مشغول باز کردن معبر شد(باز کردن میدون مین) . شاید به نیم ساعت نکشید که معبر باز شد . همه چی برا غافلگیری دشمن آماده بود که یهویی توسط دشمن منور زده شد و ما مجبورا عملیات رو شروع کردیم(منور برا روشن شدن هواست) . قبل از شروع عملیات ، سکوت بودو سکوت بودو سکوت ، ولی اون سکوت یهویی تبدیل به جهنم شد و زمین مثل گهواره زیر پامون میلرزید . عراقیها سر سلاحهاشون رو اوردن پائین و زیر زانو رو تیر تراش میکردن . شرایط برا حرکت ما بسیار سخت و همه زمین گیر شدیم . ترس کاملا بر ماحاکم شد . سمت راست قله یه تیربارچی عراقی بود که ول کن نبود و دم به دم رزمندگان رو یکی پس از دیگری شهید و یا مجروح میکرد . چند نفری بسمت اون سنگر تیربار ، موشک آرپی جی شلیک کردن ولی همچنان سنگر تیربار بخاطر مستحکم بودن سالم بود و شلیک تیربار ازش قطع نمیشد . تو اون شرایط سخت و نفس گیر ، جانشین گردانمون حسن فدایی رو دیدم که از ناحیه سر مجروح بود و از نیروها میخواست تا پیشروی کنن ولی کسی جرات نمیکرد از جاش بلند شه . حدود ۲۰ دقیقه ای از شروع عملیات گذشته بود که عباس نوتراش که در شکار تانک سابقه ی درخشانی داشت ، بلافاصله موشک آر پی جی رو آماده کرد و قبل شلیک ، با صدای بلند این آیه رو تلاوت کرد . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ  ای مؤمنان نه شما بلکه خدا کافران را کشت و چون تو تیر افکندی نه تو بلکه خدا افکند تا کافران را شکست دهد ... وقتی عباس موشک رو شلیک کرد با چشای خودم دیدم که وعده خدا عملی شد(دقیقا موشک رفته بود تو سوراخ سنگر تیربار و سنگر خراب شد) ... وقتی تیربار عراقی از کار افتاد ، محمد خبازی بلافاصله از جا بلند شدو بسمت قله حرکت کرد . لحظه ای که محمد حرکت کرد بدشانسی اورد و رفت روی مین و پاش از مچ قطع شد و همانطور که وسط میدون مین افتاده بود مدام با صدای بلند الله اکبر میگفت و از نیروها میخواست تا حرکت کنن ، اما کسی از جاش بلند نمیشد . فاصله من با محمد حدود دو متر بود ، تصمیم گرفتم محمد رو از میدون مین عقب بکشم . سینه خیر وارد میدون مین شدم و محمد رو کول کردم و حدود ۲۰ متری اوردمش عقب و مجدد برگشتم جای اولم ...

تو اون شرایط نفس گیر ، متوجه شدم دونفر بسمت قله حرکت میکنن و تیر دشمن به اونا نمیخوره . یقیناً این آیه رو تلاوت میکردن که تیری به اونا نمیخورد .

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ خداوند در این آیه فرمود : پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم ، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم .‌

با دیدن این صحنه ، جراتم زیاد شد و بسمت شون رفتم . وقتی به اون دونفر رسیدم متوجه شدم جانشین گردانمون علی اکرم رضانیا و بیسیمچی ایشون جعفر خسروی بودن . یادمه وقتی متوجه شدم که تیر دشمن به اونا نمیخوره ، رفتم پشت سر علی اکرم که تیری به من نخوره . درواقع من باید جلوی فرمانده حرکت میکردم و فدا میشدم تا فرمانده زنده بمونه و کارها رو پیش ببره ، ولی ترس اجازه چنین کاری رو به من نمیداد . نهایتا با هم وارد قله شدیم و پشت سنگها مخفی شدیم . وقتی وارد قله شدیم بعضی از عراقیها به دلایلی قله رو ترک نکردن . درواقع سنگراشون تو دل قله بود(زیر پامون) . به محض وارد شدن به قله ، علی اکرم منو صدا کرد و گفت : علی ! پشتت رو نگاه کن ، وقتی پشتم رو نگاه کردم( همون مسیری که اومده بودیم) ، تو دلم گفتم یا علی چه خبره !!! کل مسیر همش اصابت خمپاره بودو ترکشهای سرخ شده تو هوا ... علی اکرم گفت : با این وضعیتی که داریم نه نیرو برامون میاد و نه مهمات ، برو به نیروهایی که وارد قله شدن بگو ، مهماتشون رو بی جهت مصرف نکنن و فقط الله اکبر بگن . رفتم و دستور فرمانده رو به همه شون دادم . وقتی برگشتم گفت ، چند نفر وارد قله شدن ؟ گفتم با شما ۸ نفر . درصورتیکه ما حدود ۱۴۰ نفر بودیم ولی به بخاطر آتیش زیاد دشمن ، بعضیها شهید و یا مجروح شدن و بعضیها هم بخاطر فشار زیاد ، مجبور به عقب نشینی شدن . حالا ما ۸ نفر دم به دم الله اکبرمیگفتیم تا عراقیها بدونن که ما در قله حضور داریم . واما اون عراقیهائیکه که فرار نکرده بودن و تو سنگراشون موندن ، فاصله اونا با ما به دومتر هم نمیرسید ، دم به دم با شنیدن صدای الله اکبر ما ، برامون نارنجک پَرت میکردن و ما اونا رو نمی دیدیم که بزنیمشون ... درگیری سخت و نفس گیری بین ما ۸ نفر و عراقیها بود . تو اون شرایطی که اصلا نمیشد حتی یک متر هم جابجا بشیم ، یهو علی اکرم منو صدا کردو گفت بیا پیشم . وقتی رفتم با صحنه ای روبرو شدم که باورش برام سخت بود . علی اکرم از ناحیه کمر ترکش خورده بود و بسرعت از بدنش خون خارج میشد . بلافاصله پارچه سه گوشی که داشتم رو به کمرش بستم ولی هیچ فایده ای نداشت چون زخم خیلی عمیق بود و خون بند نمیومد(پارچه سه گوش پارچه ای بود که همه رزمندگان به همراه داشتن برای بستن زخم) . یادمه علی اکرم برا روحیه بچه ها و خودم ، درد رو تحمل میکرد و صداش در نمیومد . مجبوراً علی اکرم رو تنها گذاشتم و برگشتم جای اولم(علی اکرم بخاطر خونریزی شدید همون جا شهید شد) . برگشتن من هم به این خاطر بود که احتمال میدادم شاید عراقیها از جای خالی من ، ما رو دور بزنن و ما رو اسیر کنن . یکی دو ساعت بعداز مجروحیت علی اکرم ، همونطور الله اکبر میگفتم ، یهو سمت چپم یه رزمنده در حال گفتن الله اکبر صداش قطع شد . درواقع ذکر الله اکبرش نیمه تمام موند . سریع رفتم پیشش دیدم تَه گلوش خون گیر کرده و نمیتونه نفس بکشه . یعنی تیر مستقیم خورده بود به دهان باز شده و از پس سرش بیرون زده بود . این رزمنده دلیر که تیربارچی هم بود ، لحظاتی بعد به خاطر خفگی ، به آروزش که شهادت بود رسید ...

حالا دیگه کم کم صدای الله اکبر بچه ها به گوشم نمیرسید و احساس کردم تنهای تنها شدم و هر لحظه منتطر اتفاقی غیر قابل تصور برا خودم بودم . واقعا بازگو کردن اون لحظه تنهایی ، اصلا قابل توصیف نیست . آخه نمیدونستم از اون ۸ نفر ، چند نفرشون با من تو قله هستن . دلهره لحظه به لحظه بیشتر منو اذیت میکرد . وای اون شب چقدر بر من سخت گذشت ، شب سختی رو پشت سرگذاشتم ... انگار اون شب نمیخواست روز بشه که از بلاتکلیفی در بیام . نهایتا انتطار به پایان رسید و تاریکی شب تمام ، و هوا رو به روشنایی رفت . وقتی هوا روز شد و من میتونستم به راحتی اطرافم رو ببینم ، تازه متوجه شدم ای کاش هوا روشن نمیشد چون کسی رو تو قله نمیدیدم . لحظاتی نگذشت که متوجه شدم تعدادی از نیروهای تازه نفس وارد قله شدن که بعدا فهمیدم از گردان صاحب الزمان بودن . بلافاصله از من خواستن تا برگردم . وقتی متوجه شدم دیگه تنها نیستم انگار خدا برام  فرشته نجات فرستاده بود . از خوشحالی بلند شدم که برگردم ، متوجه شدم از اون ۸ نفری که دیشب وارد قله شدیم فقط یه رزمنده زنده بود که اون هم از ناحیه دست مجروح بود و گوشه ای افتاده بود و صداش در نمیومد . درواقع خودم هم اون شب دوتا ترکش نارنجک خوردم(یکی به انگشت دست و دیگری به پام خورد) ... در نهایت اون شب فراموش نشدنی ، ما قله رو با تدبیر سردار شهید علی اکرم رضانیا با ذکر الله اکبر تا صبح حفظ کردیم و به گردان صاحب الزمان(ع) به فرماندهی ناصر باباجانیان تحویل دادیم ...  هنگام برگشت ، متوجه شدم که دو نفر از گردانمون بعداز روشن شدن هوا از عقبه اومدن جلو تا پیکر یکی از دوستانشون که احتمال داده بودن شهید شده باشه رو به عقب انتقال بدن . در واقع پیداش نکردن و ما ۴ نفری در راه برگشت بودیم که بین راه ناصر باباجانیان رو دیدیم و احوالپرسی گرمی با هم داشتیم . بعداز احوالپرسی ، از یک نفرمون پرسید شما ۴ نفر نمیتونستید پیکر یکی از شهدا رو به عقب انتقال بدید ؟ یه رزمنده از بین ما ۴ نفر گفت : اصلا شهید همشهریمون نبود تا بیاریمش عقب . هنوز حرفش تموم نشده بود که یهو رنگ و رخسار ناصر قرمز شد و با عصبانیت گفت : یعنی چی !!! چرا بین شهدا فرق میذارید ، مگه شهیدِ آملی بابلی فریدونکناری داره ؟ هر شهیدی که انتقال داده بشه ، یه خانواده از چشم انتظاری در میاد(فرمانده ها چقدر دور اندیش بودن ، دقیقا امروز رو میدیدن) ... وقتی به عقبه رسیدم(همون جائیکه دیشب با حاج بصیر وداع کردیم) ، متوجه شدم همه دوستان ناراحتن ، به شعبان شعبانی گفتم چه خبره چرا ناراحتی ؟ گفت ، دیشب شما به محض اینکه با عراقیها درگیر شدید ، یه خمپاره ۶۰ افتاد تو سنگر ، حاج بصیر و بیسیمچی ایشون در دم شهید شدن . اگه خبر شهادت حاج بصیر رسانه ای نشد بخاطر روحیه بچه ها بود(واقعا رزمنده ها حاجی رو دوست داشتن) ... چون پیکر حاجی رو هنوز به عقب انتقال نداده بودن ، رفتم پیشش و از روی کیسه خواب با پیکر حاجی وداع کردم ...

حسن فدایی(سردار) جانشین گردانمون که شب عملیات از ناحیه سر مجروح شده بود و من دیگه ایشون رو ندیدم ، نهایتا شهید شد و بعدها گروه تفحص پیکر ایشون رو پیدا و به فریدونکنار انتقال دادن .

 

بعداز انجام ماموریت گردانمون ، هنگامی که از کردستان عراق بسمت خوزستان میرفتیم یعنی۴ روز بعد ، صدا و سیما مارش پیروزی زد(تصرف شهر ماووت عراق). وقتی مارش پیروزی رو شنیدم بیاد حرف حاج بصیر افتادم که یه شب مونده به عملیات در دامنه کوه به ما گفته بود منتظر مارش پیروزی نباشید ...

خواننده محترم ! از سال ۶۶ تا به امروز(۱۴۰۲) داداش حاج بصیر(هادی) که فرمانده خودم بود ، همه ساله برا حاج بصیر ، مراسم برگزار میکنه . ۲۰ سال بعد از شهادت حاجی ، دقیقا همون شبِ مراسم ، مادر حاج بصیر فوت کرد(سال ۸۶) . دو سال بعد ، دقیقا همون شبِ مراسم ، مادر خانم حاجی فوت کرد(سال ۸۸) و یک سال بعد ، دقیقا همون شبِ مراسم ،  دختر دومش زهرا خانم هم فوت کرد(سال ۸۹) . واقعا چه مقامی خدا به سرلشکر شهید حاج حسین بصیر اهدا کرده . انشاالله همه یادگاران دفاع مقدس ، خاطراتشون رو بنویسن تا جوونا بدونن خداوند منّان چه مقامی به شهدا میده ... برای شادی روح امام و شهدا ، و برا سلامتی مقام معظم رهبری سه صلوات هدیه کنیم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خلاقیتی که باید ثبت میشد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ

قطعا بالای پانزده سال میشود اگر اشتباه نکنم، که کتاب ناگفته های جنگ، خاطرات شفاهی علی صیاد شیرازی را خواندم و از بر کردم. کتابی که قاطعانه به همه علاقمندان آثار دفاع مقدس معرفی نموده و سفارش کرده ام مطالعه آن را از دست ندهند.

یک جایی در این کتاب وقتی صیاد دارد به ماجرای عملیات فتح المبین اشاره میکند جریان حفر تونلی را در زیر پای عراقی ها توضیح میدهد. از طرف صیاد شیرازی، به یزد رفتند و از آیت الله شهید صدوقی کمک خواستند. او یک مقنی حرفه ای را به جبهه اعزام می کند. این تونل به گفته صیاد بسیار محرمانه و حرفه ای در زیر پای عراقی ها ایجاد شده و از آنطرف خط دشمن بیرون می آمد. شب عملیات، نیروها در آن قسمت وقتی پشت سر عراقی ها درامدند به راحتی توانستند سنگر فرماندهی دشمن را به تصرف درآورده و خط را به کنترل درآورند. صیاد میگفت وقتی اسرای عراقی را به داخل تونل هدایت می کردند آنها ابتدا دچار وحشت شده و به التماس می افتادند. چون گمان میکردند قصد زنده به گور کردنشان را داریم. اما وقتی بالاخره مجبور میشدند داخل تونل بروند از سیم کشی برق و کانال تهویه هوا به حیرت درآمده و ذکر الله اکبر را ناخواسته به نشانه تحسین بر زبان جاری می ساختند.

خوب این خاطره را سالها پیش خواندم و حسرت خوردم که کاش یکنفر مثل شهید بهروز مرادی که عقلش رسید و بعضی آثار جنگ مثل در ورودی مسجد جامع خرمشهر را جایی نگه داشت که بعدها در موزه استفاده شود، پیدا می شد تا این تونل تاریخی را حفظ و نگه داری میکرد. 

اخیرا مطلبی خواندم از یکی از فرماندهان خوزستانی دفاع مقدس که به ماجرای حفر این تونل اشاره داشت. او نام استاد مقنی تونل را هم برد به نام غلامحسین رعیت رکن آبادی که اصالتا یزدی و ساکن قم بوده و گویا یکی دو سال بعد در شرهانی به شهادت می رسد.

پی مطلب را گرفتم و متوجه شدم این شهید بزرگوار در گلزار اصلی شهدای قم مدفون است. دیروز در سالروز شهادت امام محمدباقر علیه السلام که توفیق حضور در گلزار شهدا و شرکت در دسته عزاداری را پیدا کرده بودم با اندکی جستجو موفق شدم مزار این شهید قهرمان و تاریخ ساز را بیابم؛ قطعه 3 ردیف ششم. گلزار شهدای قم با توجه به حضور شهیدان گرانقدری چون زین الدین و ابراهیمی و کمال کورسل و خوانساری و دقایقی و ... همواره میزبان اردوهای دانشجویی است. امیدوارم دوستان راوی در خصوص حماسه این شهید بزرگوار و زدودن غربت از نام و یاد او نیز همت بگمارند.

 

photo_2023-06-27_07-48-24_95n2.jpg

photo_2023-06-27_07-48-36_0zim.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ده شهید در یک قاب ...

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

photo_2023-06-24_18-32-38_buh3.jpg

 

برای کسانی‌که اهل ارزش‌های اسلامی هستند، 
تصاویر شهدا از هر تصویری دلرباتر است.
"امام خامنه‌ای"

▫️ایستاده از راست: 
شهید ساجد کاظمی‌راشد 
شهید حسین صفری
شهید مجید شریف‌زاده
شهید داود فیروز زرین
▫️نشسته از راست: 
شهید علیرضا بابایی 
شهید داود نظافت 
شهید صمد خشکبارچی
شهید عبدالرحمان هراتی 
شهید قاسم هریسی
شهید خلیل نوبری

این رزمندگان جمعی گردان امام حسین (ع) 
لشکر۳۱عاشورا بودند که در عملیاتهای مختلف 
در ۸ سال دفاع‌ مقدس به شهادت رسیدند. 
"روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد"

💠 @bank_aks

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تضادبین سنت و مدرنیته حرف مفت است !

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۴۵ ق.ظ

مصطفی چمران، چریک فیزیک‌دان | شهرآرانیوز

 

من خودم میدیدم شلیک آر.پى.جى را که نیروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجه‌ى عربى آر.بى.جى هم میگفت؛ ماها میگفتیم آر.پى.جى، او میگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ یک مقدار هم از یک راه‌هائى گیر آورده بود؛ تعلیم میداد که اینجورى آر.پى.جى را بایستى شلیک کنید. یعنى در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملى به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجه‌ى عالى، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهنده‌ى عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوى و با آن سرسختى، چه ترکیبى میشود. دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونه‌اى است. این نمونه‌ى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عده‌اى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بى‌معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینکه گفتند:

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌

مقام معظم رهبری/ دو تیرماه 1389

  • سیدحمید مشتاقی نیا