اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

عبدالرحیم فیروزآبادی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۵ ب.ظ

انگار آن طرف با کسی قرار داشت. راهی را باید طی می کرد تا به سر منزل مقصود برسد.حرف اساسی اش در روز خواستگاری همین بود. می خواست مطمئن شود کسی که قرار است شریک زندگی اش شود آیا تحمل فراق او را نیز دارد یا نه؟ آیا می تواند خودش را برای شهادت او اماده کند یا نه؟ همسرش "بله" را که گفت در حقیقت به همه آن چه که لازمه شراکت در زندگی با مردی شهادت طلب و آماده پرواز است جواب مثبت داده بود.

عبدالرحیم لباس سبز سپاه را هم برای رسیدن به همین هدف بزرگ انتخاب کرد. دلش می خواست برای دین و انقلاب اسلامی جانفشانی کند و خودش را به شهدای کربلا برساند. روزی که به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد درست شانزدهم آذر سال 1384 بود. از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید. ده سال بعد درست در روز شانزدهم آذر 1395 به آرزوی دیرینه اش دست پیدا کرد و آسمانی شد.

یک هفته قبل از اعزام به سوریه، وقتی مادر داشت وضو می گرفت رفت کنارش ایستاد. خم شد و قطرات آب وضو که از دست او می چکید را به دهان گرفت. مادر با تعجب پرسید: اگر تشنه ای برایت آب بیاورم؟

عبدالرحیم لبخند زد: هم شیر آب این جا هست هم لیوان؛ اما آب وضوی مادر، شربت شهادت است. برایم دعا کن مادر، من سال هاست که در آرزوی شهادتم، به دعای تو نیاز دارم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">