اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

آقا مسعودِ دنیای ما!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۴۹ ب.ظ

شهیـد مسعـــود رضـایــی

 

✍️پنجشنبه عصرها ، کیف و کلاه می کرد و راهی می شد. یا پیراهن راه راه قهوه ای رنگ تنش بود یا سفیدی که به آبی آسمانی کمی می زد.
اورکت خاکی رنگش را فصل سرما و گرما بر تن داشت .ساک دستی کوچکی هم داشت که از هفت تپه تا شلمچه همراهش بود.
بار سفری نداشت که ببندد.
همیشه سبک بال سفر می کرد. 
راستی تسبیح بلندی هم با دانه های ریز از دستانش جدا نمی شد.
به پابوس امام رئوف می رفت با چند تن از دوستان هم جبهه ای اش!

آدم چقدر باید عاشق باشد که از شمال تا طوس کیلومترها راه با اتوبوس های دهه ۶۰ هر شب جمعه خودش را به حرم امام رضا.علیه السلام. برساند.

من که گاهی به این بچه ها فکر می کنم گیج می شوم و حواسم را به همین دنیای شلوغ خودمان می دهم.
انگار دو تا دوتای آنها چهار تا نبود. قانون را زیر پا گذاشتند و برخلاف حرکت آب شنا کردند تا رستگار شدند.

بار آخری حاج خانم پاپیچش شد من هم حتما باید بیایم. بچه ها جلوی در خانه منتظر آمدن مسعود بودند.اما مادر حرفش یک کلام بود.بالاخره راهی شد.
 به صحن حرم  که رسیدند و نگاه شان به گنبد طلایی افتاد.
گفت:« مامان! جان این آقا قسمت می دهم نرید دعا کنید که من شهید نشوم؟!»
مادر است دیگر! می شکند با شنیدن این جملات.
نگاهی به او انداخت و از هم جدا شدند.
حرم دقایقی نگذشت که خالی از جمعیت شد، اما مسعود در حرم مانده بود.
حالا خادمان مشغول تمیز کردن ضریح مطهر امام مهربانی ها بودند.
یک نفر از آن میان رو به او گفت .
تو هم بیا کمک مان جوون.
گرد وغبار ضریح را با قطرات اشکی که بر گونه هایش سُر می خورد شستشو داد.
هنگام تعویض گل های بالای ضریح شد.
یکی یکی شاخه گل ها را برای خودش جمع می کرد. سهمش چند شاخه ی خوشبو  از گل مریم شد.
با ذوقی وصف ناپذیر از حرم که بیرون رفت،گل ها را به مادر نشان داد و ماجرا را برایش تعریف کرد.
شاخه گل ها را تا آخرین اعزام با خودش داشت.هنگام خداحافظی بود که به خواهرش گفت این گل ها را به کسی نمی دهید. وقتی پیکرم را داخل قبر گذاشتید این شاخه های گل مریم را کنارم قراردهید.

و همانی شد که خودش می خواست.
شهادتش را از امام رئوف طلب می کرد 
تمام این شب های جمعه ای که در حرم بود و سرانجام با عطر حرم هم به دیدار امام رضا.ع. رفت.


۱۸ فروردین سالگرد آسمانی بسیجی عارف 
مسعود رضایی. ساری 
نویسنده: معصومه حیدری
۲۰فروردین ۱۴۰۳.ساری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش

ایثار و شهادت

دفاع مقدس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">