اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۱۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گنجینه دفاع مقدس» ثبت شده است

و اما هفتم آبان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۰۴ ب.ظ

در انتظار محسن چریک - ایسنا

 

شهدای ابتدای جنگ، اغلب مظلوم و ناشناخته اند. شاید یک علتش انجام عملیاتهای بزرگ در دهه شصت و فراموش شدن اتفاقات و حماسه های سالهای آخر دهه پنجاه است. شاید یک علتش میدن داری راویانی باشد که از دهه شصت به جبهه های دفاعی کشور پیوسته اند.

نام محسن چریک را بارها از فرماندهان قدیمی جنگ شنیده ام. یکی می گفت محسن چریک را در بازی دراز دیده است. چه فرمانده دلاور و شجاعی بود و دشمن را با کمترین نیرو و سلاح به عقب می راند. یکی میگفت در فرونشاندن غائله گنبد، فرمانده شان فردی بود به نام محسن چریک. یکی در مبارزه با گروهک خلق آذربایجان در تبریز از محسن چریک خاطره دارد. یکی از سلحشوری او و یارانش در بستان و سوسنگرد حرف می زند و...

محسن چریک نام مستعار شهید سعید گلاب بخش اهل اصفهان است که امروز روزی یعنی هفتم آبان 1359 در غرب کشور به شهادت رسید و دشمن از خشم و نفرتی که نسبت به شجاعت و تدبیر این فرمانده عملیاتی سپاه و جوان مبارز تربیت شده در لبنان و فلسطین داشت پیکر پاکش را با خود برد و هیچ اثری دیگر از او بر جای نماند. شادی روح این قهرمان ناشناخته دفاع مقدس فاتحه ای نثار کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حماسه جسر نادری

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ

زوایای مختلفی از تاریخ دفاع مقدس همچنان برای بسیاری از مردم به درستی و کامل بیان نشده است. یکی اش حماسه مقاومت مردم اندیمشک در پل نادری است. سرکار خانم شهین پوراحمد از هنرمندان موفق و خوش ذوق خوزستان در تازه ترین اثر خود به این موضوع پرداخته است:

 

photo_2023-10-19_18-13-01_0wbg.jpg

 

ششم مهرماه روز حماسه جسر نادری در اندیمشک
ششم مهر ماه سال ۱۳۵۹ لشکر زرهی مجهز رژیم بعث عراق پس از عبور از جاده دهلران به پل نادری یا همان (جسر نادری) رسیدند.

از آنجا بود که شهر‌های اندیمشک و دزفول را به راحتی مورد حمله طوفانی خود قرار دادند.


مردم اندیمشک با دست‌های خالی و با هر آنچه که در دست داشتند و با تجهیزات ابتدایی به سمت کرخه هجوم آوردند.


ارتش صدام به دنبال این بود که با عبور از پل نادری و تصرف مناطق اندیمشک و کرخه حلقه محاصره خوزستان را کامل کند و مسیر راهبردی لوجستیکی و ترانزیتی تهران به خوزستان را به طور کامل قطع کند.


مردم محلی و عشایر غیور این منطقه با اقتدا به امام امت و مسئولیتی که داشتند سریع و شجاعانه خود را به این منطقه رسانده و با دشمن درگیر شدند و با تقدیم چندین شهید و مجروح موفق به انهدام پل نادری شدند و دشمن متجاوز را در همانجا زمینگیر کردند؛ و سرانجام عملیات مردم اندیمشک به عنوان حماسه جسر نادری در تاریخ کشورمان ثبت و ماندگار شد.
طراحی حماسه جسر نادری 

سایز :60در 40

تکنیک :سیاه قلم 

#طوفان _الااقصی #فلسطین #ایران #خوزستان #اندیمشک

@Art_shiina

https://eitaa.com/shiina

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سردار شهید طوسی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ

شهید سردار طوسی، مرد بی ادعایی که به دنبال نام و مقام نبود - ایرنا

 

اطلاعاتی زبده:

بدون آنکه آموزش کار اطلاعاتی ببیند متکی به استعداد و نبوغ فردی شاهکارهای اطلاعاتی از خود بجا گذاشت. در حالی که بچه کشاورز و جوانی بیست و خورده ای ساله بود. یک نمونه اش قضایای جنگل و فعالیت گروهکها بود که عقل جوانان را ربوده و حرکتهای ایذایی و تروریستی آنها در مجموع امنیت روانی و فیزیکی منطقه را از بین برده بود. ایجاد بستر نفوذ با محوریت شهید تورانی از شاهکارهای مخفی و عملیات سرّی با طراحی شهید طوسی بود که نزدیکترین نیروهای همکار او نیز در جریان مراحل آن نبودند و در نهایت بساط فعالیت مسلحانه گروهکها را در جنگلهای شمال از بین برد و امنیت را به استانهای مرزی شمال کشور بازگرداند.

عملیات والفجر هشت نیز نمونه دیگری از کار اطلاعاتی بزرگ و تشکیلاتی با محوریت شهید طوسی بود که با حفظ اصل غافلگیری منجر به شکست دشمن و فتحی بزرگ گردید که همچنان مورد توجه استراتژیستهای نظامی دنیا قرار دارد.

در جلسات فرماندهی همیشه دستش پر بود و حرف و نکته ای برای گفتن داشت که باعث جلب اعتماد بیشتر فرماندهان عالی میشد. قدرت طراحی و نبوغ اطلاعاتی او باعث شد فرماندهی سپاه بعضی مأموریتهای اطلاعاتی کلان سپاه را نیز به اطلاعات لشکر 25 کربلا بسپارد.

 

نیروشناسی:

همیشه با نیروهایش مشورت میکرد و با آنها همکلام می شد. از این رهگذر با پیشنهادها و طرحهای آن آشنا می گردید و در محاسبات خود پخته تر و جامع تر عمل میکرد. از سوی دیگر توان ذهنی و بضاعت فکری و میزان نبوغ نیروهایش را می سنجید و بر همین اساس آنها را در مأموریتها به کار میگرفت یا مسئولیتی به آنها واگذار میکرد. نیروهایش چون دستچین و زبده بودند روی توانمندی و افزایش کارکرد آنها برنامه ریزی میکرد از این نظر وسواس خاصی در حفظ سلامت نیروهایش داشت و در زمانی که مأموریت مستقیمی نبود از نیروهایش میخواست که از خط فاصله بگیرند. در شناسایی ها نیز روی محاسبات ریز و پیش بینی از حوادث احتمالی دقت نظر داشت تا کمترین آسیب ممکن به نیروها برسد.

 

سربلند افتاده!

موقع خطر از همه جلوتر بود. فرماندهی بود که در سخت ترین شرایط جنگ یا شناسایی در کنار نیروهایش قرار می گرفت؛ اما در بهره گیری از مزایای مادی از همه عقب تر بود.

فرماندهان بابت حضور مداوم در منطقه امکان تردد مستمر در عقبه را نداشتند. دستور آمد خانواده شان را بیاورند در پایگاه شهید بهشتی اهواز که امکان سرکشی به آنها را داشته باشند. طوسی هم خانواده اش را آورد؛ با این حال اغلب شبها کنار رزمنده ها می خوابید و به خانه نمی رفت مبادا دیگران حس غربت و دلتنگی کنند. تا همرنگ بقیه باشد. در صورتی که سایر نیروها مأموریت موقت داشته و با اتمام آن به شهر خود باز می گشتند.

در پایگاه شهید بهشتی اهواز در خانه ای مشترک با خانواده ای دیگر زندگی میکرد. میتوانست طبق قانون از غذای پایگاه برای خانواده استفاده کند. این کار را نمیکرد. برنج و بعضی محصولات کشاورزی را از مازندران و زمین پدری می آورد. اقلام مورد نیاز دیگر را اهواز میخرید و خانمش غذا درست میکرد تا دین کمتری از بیت المال بر گرده او قرار بگیرد.

برادرش محمدابراهیم طوسی در چیلات به شهادت رسید. نگذاشت جنازه اش را به عقب بیاورند، گفت یا همه یا هیچکس. پیکر برادر سیزده سال در غربت و گمنامی کنار سایر ابدان مطهر شهدا باقی ماند.

دغدغه داشت اگر شهید شود چون جایگاه مهمی دارد و همه مسئولان استان او را می شناسند برایش سنگ تمام می گذارند آن وقت شهدای دیگر که همراه او تشییع میشوند کمتر مورد توجه قرار میگیرند. میگفت من خودم را کوچکتر از آن بسیجی ها می دانم. از خدا خواست مثل حضرت زهرا مفقودالاثر شود. پیکرش ماند و هشت سال بعد به شهر بازگشت و تشییع شد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاییز 59

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

تصویر پاییز 59:خاطرات زهره ستوده (کتاب های خرمشهر)

 

کتاب پاییز 59 را خواندم و لذت بردم. لذت از این بابت که حال و هوای زلال سالهای حماسه و ایثار در ذهنم احیا شد. البته مطالبش از نظر من حرف جدیدی نداشت. انتظار می رفت وقتی اسم خانم سیده اعظم حسینی (نویسنده کتاب فاخر دا) در کنار اسم بزرگواران دیگری که در تدوین اثر کوشیدند به چشم می آید کار با ظرافت و بیان جزییات بیشتر و دقیق تری همراه باشد.

این نکته را هم نباید مغفول گذاشت که بالاترین ظلم ما به تاریخ دفاع مقدس این بود که دیر به سراغ بعضی رزمندگان و حماسه سازان آن سالها به خصوص مردان و زنان مدافع خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و هویزه و بستان و مهران و قصرشیرین و سومار و ... رفتیم. تا آنجا که بسیاری از خاطرات از حافظه شاهدان عینی و حماسه سازان میدانی جنگ پاک شده است. ظلم بالاتر و بدتر البته این است که تا به حال اصلا به سراغ بسیاری از راویان و حاملان پیام و خاطرات دفاع و مقاومت نرفته ایم. جالب آنکه حتی شهر خرمشهر و مسجدجامع که غرورانگیزترین و مطرح ترین نماد مقاومت این کشور است را به بهانه جلوگیری از ترافیک از اردوهای راهیان نور حذف کرده ایم. چه برسد به اینکه مثل بسیاری از کشورهای درگیر نبرد از جمله ویتنام و لبنان و روسیه و ... عقلمان برسد و بخواهیم بخشهایی از ویرانی ها را به صورت اثر باستانی برای نسلهای بعد نگاه داریم.

کتاب پاییز 59 را بخوانید. به خصوص اگر چندان اهل مطالعه آثار دفاع مقدس نبوده اید. میتواند پنجره ای برایتان بگشاید که با اشتیاق ورود به عرصه مطالعات پیرامون فرهنگ ایثار و مقاومت، حلاوت همذات پنداری با قهرمانان بی نام و نشان این مرز و بوم در کوچه پس کوچه های خاکی دوران عشق و وصال را در کام جانتان میهمان سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نهادهای فرهنگی علیل!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۳۷ ب.ظ

جوان معلولی را دیده بودم سالها پیش در کاروان پیاده مرحوم ابوترابی در مشهد. این پسر معلول از تهران با پای پیاده آمده بود. شهریار بیژنی که از نخبگان علمی کشور است زیر بغل او را گرفته بود و آهسته پا به پایش می آمد. من البته از مشهد به این دوستان ملحق شدم و توفیق همراهی در این مسیر طولانی را آنهم در گرمای تابستان نداشتم.

پسر معلول که اهل تهران بود درباره فعالیتهای فرهنگی اش می گفت. کی؟ تابستان سال 76 بود. او حتی در حرف زدن هم مشکل داشت تعریف کرد که رفته است این طرف آن طرف بانی یپدا کرده، ماشین تایپ خریده و شروع کرد به تایپ وصایای شهدای محل. پرسیدم چرا؟ گفت خواستم کاری برای شهدا کرده باشم.

راستش را بخواهید آن موقع کارش برایم سبک و کم اهمیت به نظر آمد. الان 25 سال از آن ماجرا می گذرد. امکانات فرهنگی و رسانه ای خیلی پیشرفت کرده است. اما جالب است هنوز هم گاهی برای تهیه تصویر یا وصیت یک شهید که معمولی ترین یادگار اوست دچار مشکل و زحمت میشویم چه برسد به آشنایی با سیره و خاطراتش. درباره بعضی شهدا هر چه در اینترنت جستجو کنیم بی فایده است. گاه حتی پایگاههای بسیج هم نسخه ای از وصیت شهدای محل ندارند.

حالا خوب است دفاع مقدس را گنج می دانیم و شهدا را قهرمان و الگو. ارزش تجربیات گرانسنگ دوران دفاع مقدس که امروز در عرصه های مدیریتی و ... کشور کارساز است بارها به اثبات رسیده اما آیا شأن و جایگاه این شهدا که از همه دلبستگی های مادی خود برای خدا و نجات ملت گذشتند آنقدری نیست که دهها موسسه و متولی دستگاههای عریض و طویل فرهنگی کشور در حد تهیه آرشیو و انتشار تصویر و وصیت آنها حرکتی از خود نشان بدهند؟ در خلأ حضور و دلسوزی نهادهای نفت خور بی مصرف و علیل، فعالان مستقل فرهنگی باید قدمی در این راستا بردارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی می داند چذابه کجاست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ق.ظ

 

الان را نبینید چذابه روی زبان همه می چرخد، یک زمانی سریالی ساختند با نام سفر به چذابه، ملت از هم می پرسیدند چذابه دیگر کجاست؟ خوزستان است یا ایلام یا کرمانشاه؟ البته هنوز هم خیلی ها چذابه را می نویسند چزابه.

بچه های موکب اباعبدالله که ایستاده اید مرز چذابه دست زائران پسر فاطمه آب خنک می دهید، دم شما گرم.

اینجا حسن علیمردانی با لب تشنه شهید شد. آن قدر ایستاد و مردانه جنگید که می گویند پیر خمین گفت چذابه را به نام دلاور تربت جام، حسن علیمردانی بگذارید. آخرین لحظات عمرش بود. یکی پرسید وصیتی نداری؟ اشاره کرد او را نشاندند بر خاک چذابه رو کرد به حرم اباعبدالله سلامی داد و رفت.

حسن باقری هم اینجا نبرد تن و تانک راه انداخت. از چذابه به عنوان تکرار لنینگراد هم یاد می کنند. تحلیل گران جنگ می گویند صدام خودش آمد با هر آن چه که داشت و حسن باقری آمد با هر آن چه که بود. ده روز نبرد سنگین و حیثیتی بعد از فتح بستان، اما پیروزی از آن حق بود. 

ماشاءالله پیل افکن سرباز دلاور آملی، یک تنه دو روز ایستاد و گردانهای عراقی را همین جا زمین گیر کرد. مهماتش که تمام شد همین جا به اسارت دشمن درآمد. دستانش را بریدند. چشمانش را از حدقه درآوردند پوست تنش را کندند، با لب تشنه از اینجا تا کربلا رفت.

فرهاد خادم زرتشتی بود. مهندس تحصیل کرده دانشگاه علم و صنعت. پل عبور از چذابه در فتح المبین یادگار مبارک اوست که در همین نقطه همنشین شهدا شد.

فیض الله ذبیح نیا در وصیتنامه اش نوشت اگر این بار به جبهه رفتم و شهید شدم و پیکرم بازنگشت ناراحت نباشید روحم با شما و در کنار شماست. فیض الله در چذابه ماند و هیچ گاه بازنگشت. روح مطهرش اما شاهد و ناظر اعمال ماست و یاور همه دلدادگان کوی عشقبازی.

چذابه در اصل، کذابه بوده است. جایی میان هور و رمل که اگر اشتباه می رفتی، کارت زار بود. اهل باطل راه اشتباه رفتند و اینجا زمینگیر شدند اهل حق و یاوران توحید اینجا به دروازه رستگاری رسیدند چونان که پیر خمین بعد از فتح بستان و چذابه فرمود: 

"آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیۀ بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت‌ طلبی این عزیزان ـ که سربازان حقیقی ولی‌اللّه‌ الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ هستند، و این است فتح الفتوح."

شما به چذابه که رسیدید کربلایی شده اید. بقیه مسیر برای آن است که حال خودتان را دریابید. تفکر کنید و درونتان را محک بزنید تا آن روز که به حسین علیه السلام برسید سربلند بمانید. شهدا راه کربلا را گشودند، جسم خاکی شان نه اما روحشان تا ابد کربلایی شد. از هر نقطه که به زیارت پسر فاطمه می روید بر خاکهای تنیده با خون شهدا قدم می گذارید؛ به رسم شهدا روحتان را آماده پرواز و پیوند با کربلائیان تاریخ بسازید.

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

صلی الله علیک یا اباعبدالله...

 

شهید ماشا الله پیل افکن2

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پول با ما چه میکند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۲۳ ب.ظ

پول البته به معنای تفکر پول پرستی و سودجویی و منفعت طلبی به هر قیمتی، چه بر سر اندیشه و تمدن دینی می آورد؟

پولدارها رابطه بهتری با بانکها دارند. خودشان هم بانک تأسیس میکنند و اقتصاد مملکت را در چنبره دلال بازی و واسطه گری و تورم زایی فرو میبرند.

پولدارها از این نظام آموزشی استقبال میکنند. خودشان مدرسه و دانشگاه غیرانتفاعی و کلاس های کنکور راه می اندازند. برای خودشان به راحتی مدرک علمی جور میکنند. رتبه های برتر کنکور هم مال فرزندان آنان است.

پولدارها وارد عرصه تبلیغات می شوند. صدا و سیما و شهرداری ها به پول نیاز دارد. پولدارها از این شکاف برای تغییر ذائقه مردم و برهم زدن فرهنگ قناعت و صرفه جویی و ایجاد میل به سمت زیاده خواهی و مصرف گرایی و طغیانگری بهره می برند.

پولدارها برای فروش بیشتر نیازمند ورود مستقیم به عرصه ورزش و هنر و رسانه هستند. تولیدات شبکه خانگی و سینمایی مبتنی بر حمایت بخش خصوصی، برای جلب توجه بیشتر به استفاده از صحنه های مهیّج جنسی روی می آورند. تیمهای ورزشی از مدیران فاسد بهره می گیرند. رسانه های مورد حمایت پولدارها حقیقت را وارونه جلوه داده و به دفاع و عادی سازی فرهنگ چپاولگری می پردازند.

پولدارها نیاز به مناطق آزاد گردشگری دارند. مدیریت این مناطق برای رغبت افزایی در این جماعت، باید از بعضی حریمهای فرهنگی عقب نشینی کند.

پولدارها با استفاده از منافذ شرعی (وجوهات، وقف، هیات داری و...) به بعضی ائمه جمعه و جماعات و مداحان نزدیک میشوند و در قالب فعالیت دینی یا خیریه از نفوذ آنها برای ایجاد حاشیه امن در پرونده هایی مثل زمین خواری و جنگل خواری و ... بهره می گیرند.

پولدارها شهرکهای ویلایی امن در کنار دریا تأسیس میکنند، باستی هیلز می سازند، مجتمع های تجاری لوکس راه می اندازند. با راه اندازی فروشگاههای زنجیره ای و تبانی با کارخانه دارها در غیاب نظارت دولت، به افزایش سرسام آور قیمت از طریق درج مبالغ بالا بر روی اجناس و ارائه تخفیفهای صوری اقدام می کنند.

پولدارها تخلفات ساختمانی شان را با ماده صد جبران می کنند. پرونده تخلفات و اتهامات قشر پولدار از دادگاه کیفری به بخش حقوقی منتقل گردیده و کسی از سرنوشت آن مطلع نمی شود.

پولدارها بیمارستان تآسیس می کنند. کادر درمان بیمارستانهای دولتی بی انگیزه می شوند. مردم از مراجعه به بیمارستانهای دولتی پشیمان می شوند.

پولدارها وارد ستادهای انتخاباتی می شوند و نماینده انتخاب می کنند. آنها از این مسیر بر اجرای قانون و یا اصل قانونگذاری تأثیر می گذارند. در عزل و نصبها دخالت میکنند.

و...

مردم مانور تجمل و قدرت نمایی پولدارها را در سطح جامعه می بینند و آه می کشند. بعضی ها دچار سرخوردگی و بدبینی نسبت به نظام می شوند. بعضی هم تلاش میکنند از قافله عقب نمانده و خودشان را به آنها برسانند. طبقه نوکیسه اینچنین شکل می گیرد. بعضی مسئولین هم از همین قشر مردم هستند که تلاش میکنند از فرصت میز برای ارتقای طبقه اجتماعی خود استفاده کنند. ورود به عرصه سودجویی و تعارض منافع به همین صورت اتفاق می افتاد. سیاستهای بخش تولید، ساخت مسکن، خودرو، درمان و... تابع منافع قشر خاص می گردد. ضعفا بیش از پیش له می شوند. ارزشهای اجتماعی و نظام حاکمیتی دین به انزوا می رود.

نظام سرمایه داری بر ما چیره شده است؛ تصور می کنیم که دنبال عدالتیم. اگر پیام عاشورا (امر به معروف و نهی از منکر) و فرهنگ ایثار و جهاد و شهادت (عدالت اجتماعی) را احیا نکنیم بازنده ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بیت المال، بیت الحال نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۵۸ ب.ظ

photo_2023-07-21_18-44-27_v954.jpg

photo_2023-07-21_18-44-21_5ch.jpg

 

با استفاده از ماشین دولتی، خانوادگی در روز تعطیل برای تفریح به لب چشمه روستای دیوا در بندپی غربی بابل رفته اند.

جمعه، 30 تیر 1402، سومین روز محرم الحرام، ساعت 18

مشغول خواندن خاطره ای از شهید قاسم تازیکه به قلم محمود محمدزاده هستم که البته هنوز منتشر نشده است. پیامک بالا به دستم رسید. پرسید عکس بگیرم؟ گفتم بگیر.

قاسم تازیکه پاسدار بود. لباسش خیلی وصله و پینه داشت. دوستش به او گفت چرا از تدارکات لشکر لباس نو نمی گیری؟ جواب داد: این لباس از پول بیت المال است. بیت المال میدانی یعنی چی؟ یعنی پولی که متعلق به مردم کارگر و پیر و درمانده است. من لباس پینه بسته می پوشم تا دیگر دست کسی در این مملکت پینه نبندد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دغدغه و حرکت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

لبخند یاسین: زندگی‌نامه و مجموعه خاطرات شهید محمدعلی لردی (جلیلی)

 

میدانید چرا شهدا حاجت می دهند؟ یک علت اصلی اش بر میگردد به این که آنها این دنیا در زمان حیات ظاهری هم موثر بودند و اهل دغدغه.

در زندگی هر شهیدی لحظاتی را ملاحظه خواهید کرد که دل بی پیرایه شان مملو از حس خیرخواهی برای دیگران بود. قدم برداشتن برای دیگران چه در بعد مسائل مادی و حل مشکلات زندگی و یا ابعاد معنوی و اصلاح گری از ویژگی های مطلق شهداست. حالا بماند که اصل مجاهدت و حرکت به سمت جبهه و حضور در خطوط نبرد با متجاوز هم شمه ای دیگر از وجه دغدغه مندی و تلاشگری شهداست چه اینکه همیشه پیرامون خود افرادی را دیده ایم که نسبت به وضع دیگران حسی نداشته و یا نهایتا به حرف و همدردی بسنده می کنند. اهل عمل کم هستند آنهم عمل با اخلاص و توام با معنویت و اعتقاد به توحید. اساسا خدا نگاه اجتماعی و دیگرخواهی دارد و از این رو بهترینهای امت رسول الله را از میان اهل حرکت و جهاد گلچین نموده و بالاترین مرتبه عرفان را برای آنان قائل است. چنین است که روح شهید نیز شاهد حقایق عالم بوده و به اذن خدا شفیع دنیا و آخرت مومنان قرار می گیرد.

این خاطره را هم از رزمندگان مختلفی شنیده ام افرادی که اهل یقین و اخلاص بودند با خواندن آیه وجعلنا از شرّ نگاه دشمن در امان می ماندند. یکی اش همین شهید نوجوان محمدعلی لردی که وقتی دید بعضی دوستانش اعتقادی به اثر این آیه ندارند بلند شد و سه خاکریز پیاپی دشمن را در روز روشن طی کرد و یادگاری نیز از سنگر خصم برای همرزمانش سوغات آورد.

کتاب لبخند یاسین را خواندم. مهمترین و برجسته ترین وجه این اثر سادگی متن و صفای باطن نگارنده است که ظل عنایت شهید، پرتویی از انعکاس نور وحدانیت وجود شهدا را در قالب کلمات، ترسیم نموده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از آرشیو تصاویر و استوری

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۳ ب.ظ

photo_2023-07-16_04-46-40_tvs2.jpg

photo_2023-07-16_04-46-47_2cfd.jpg

photo_2023-07-16_04-46-53_wykz.jpg

photo_2023-07-16_04-47-00_tctf.jpg

photo_2023-07-16_04-47-09_fvsl.jpg

photo_2023-07-16_04-47-16_y8ja.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صدام شهید!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

photo_2023-07-15_18-19-52_g3qn.jpg

 

شهید عبدالرضا تمیمی..فرزند آزاده و شهید حاج‌ صدام تمیمی ..معروف به پیرترین رزمنده جمهوری اسلامی ایران از شهر حر، توابع شهرستان شوش ... محل اسارت پدر شهید عبدالرضا تمیمی ..منطقه فکه ..

 

مطلب بالا را امروز در کانال سنگر شهدا خواندم یاد خاطرات دوستان آزاده افتادم. از چند نفر این ماجرا را شنیده ام که آزاده پیرمردی بود اهل خوزستان به نام صدام. انقلابی و نترس بود و سر به سر سربازان دشمن می گذاشت. نام او البته فرصتی بود برای گشودن باب مزاح بین اسرا بر سر اسم صدام و اگر هم بعثی ها چیزی می شنیدند اسرا با قیافه ای مظلوم مدعی می شدند که منظورشان به آن صدام نیست این صدام را می گویند!

گاهی سربازان عراقی به او تشر زده یا حتی بی توجه به سن و سال و ریش سپیدش او را مورد آزار و شکنجه قرار می دادند که چرا نام مقتدای ما را روی خودت گذاشتی؟! پیرمرد هم البته با خونسردی و حق به جانب جواب می داد: من از رهبر شما بزرگترم بروید یقه او را بگیرید که چرا اسم مرا روی خودش گذاشته است!

امیدوارم دوستان خوزستانی درباره این صدام شهید که گویا بر اثر عوارض ناشی از جانبازی و اسارت به فرزند شهیدش پیوسته تحقیقی انجام داده و اثری ماندگار منتشر کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خلاقیتی که باید ثبت میشد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ

قطعا بالای پانزده سال میشود اگر اشتباه نکنم، که کتاب ناگفته های جنگ، خاطرات شفاهی علی صیاد شیرازی را خواندم و از بر کردم. کتابی که قاطعانه به همه علاقمندان آثار دفاع مقدس معرفی نموده و سفارش کرده ام مطالعه آن را از دست ندهند.

یک جایی در این کتاب وقتی صیاد دارد به ماجرای عملیات فتح المبین اشاره میکند جریان حفر تونلی را در زیر پای عراقی ها توضیح میدهد. از طرف صیاد شیرازی، به یزد رفتند و از آیت الله شهید صدوقی کمک خواستند. او یک مقنی حرفه ای را به جبهه اعزام می کند. این تونل به گفته صیاد بسیار محرمانه و حرفه ای در زیر پای عراقی ها ایجاد شده و از آنطرف خط دشمن بیرون می آمد. شب عملیات، نیروها در آن قسمت وقتی پشت سر عراقی ها درامدند به راحتی توانستند سنگر فرماندهی دشمن را به تصرف درآورده و خط را به کنترل درآورند. صیاد میگفت وقتی اسرای عراقی را به داخل تونل هدایت می کردند آنها ابتدا دچار وحشت شده و به التماس می افتادند. چون گمان میکردند قصد زنده به گور کردنشان را داریم. اما وقتی بالاخره مجبور میشدند داخل تونل بروند از سیم کشی برق و کانال تهویه هوا به حیرت درآمده و ذکر الله اکبر را ناخواسته به نشانه تحسین بر زبان جاری می ساختند.

خوب این خاطره را سالها پیش خواندم و حسرت خوردم که کاش یکنفر مثل شهید بهروز مرادی که عقلش رسید و بعضی آثار جنگ مثل در ورودی مسجد جامع خرمشهر را جایی نگه داشت که بعدها در موزه استفاده شود، پیدا می شد تا این تونل تاریخی را حفظ و نگه داری میکرد. 

اخیرا مطلبی خواندم از یکی از فرماندهان خوزستانی دفاع مقدس که به ماجرای حفر این تونل اشاره داشت. او نام استاد مقنی تونل را هم برد به نام غلامحسین رعیت رکن آبادی که اصالتا یزدی و ساکن قم بوده و گویا یکی دو سال بعد در شرهانی به شهادت می رسد.

پی مطلب را گرفتم و متوجه شدم این شهید بزرگوار در گلزار اصلی شهدای قم مدفون است. دیروز در سالروز شهادت امام محمدباقر علیه السلام که توفیق حضور در گلزار شهدا و شرکت در دسته عزاداری را پیدا کرده بودم با اندکی جستجو موفق شدم مزار این شهید قهرمان و تاریخ ساز را بیابم؛ قطعه 3 ردیف ششم. گلزار شهدای قم با توجه به حضور شهیدان گرانقدری چون زین الدین و ابراهیمی و کمال کورسل و خوانساری و دقایقی و ... همواره میزبان اردوهای دانشجویی است. امیدوارم دوستان راوی در خصوص حماسه این شهید بزرگوار و زدودن غربت از نام و یاد او نیز همت بگمارند.

 

photo_2023-06-27_07-48-24_95n2.jpg

photo_2023-06-27_07-48-36_0zim.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گل سیمین

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

معرفی و دانلود کتاب گل سیمین: خاطرات سهام طاقتی | ناهید سلمانی | کتابراه

 

خرمشهر را دوست دارم، همانطور که قم و مشهد را. هر وقت در این شهر فرصتی پیدا کردم با پای پیاده در کوچه هایش قدم زدم. مسجد جامع را که خانه خودم می دانم، همان حسی که در حرم امام رضا و کنار ضریح فاطمه معصومه دارم. از نوجوانی دوست داشتم روزی ساکن قم شوم. الان بیست و دو سال است که به این آرزویم رسیده ام و با چیز دیگری عوضش نمی کنم. ولی دلم میخواهد مدت کوتاهی ولو در حد یکی دوماه در مشهد و خرمشهر و دزفول (در جوار سبزه قبا) هم زندگی کنم. خدا کند روزی به این آرزویم نیز برسم.

کتابهای خاطراتی که پیرامون خرمشهر هست را می خورم! یعنی خواندن طبیعی نه، با جان و دل در متن آن فرو می روم و اصلا نمیفهمم در اطرافم چه می گذرد. کتاب گل سیمین را دیروز عصر دست گرفتم. صد صفحه بود و امروز صبح به اتمام رساندم. مثل بچه مدرسه ای ها که به نیّت قبولی در امتحان کتاب میخوانند. الان هر جای کتاب را که بپرسید از برم!

خیلی بیشتر از اینها باید در باره خرمشهر کتاب نوشت و نیز مهران و سومار و قصر شیرین و سوسنگرد و هویزه و حمیدیه. وجب به وجب این شهرها سرشار از خاطره حماسه و غربت است. دفاع مقدس، باشکوهترین فصل کتاب تاریخ ایران عزیز است که انتقال مفاهیم و خاطرات آن به نسلهای بعد، اهدای گنجینه ناتمام و گرانسنگ فرهنگ و ادبیات غنی تمدن نوین جهانی با محوریت انقلاب پابرهنگان ایران اسلامی است.

کتاب گل سیمین را از نظر نگارش به تعبیری باید معکوس کتاب دا دانست. هر چقدر در دا کوشیده شد مطالب کش دار و مفصل بیان شود اینجا موجز و مجمل عبور شده است. وجه مطلوب البته میانه روی است.

از منظر روایتگری، آب و تاب دادن به خاطرات منجر به سوءظن نسبت به محتوا و اتهام آب بستن و وهم می گردد، خلاصه گویی افراطی هم البته عمق و جان کلام را به خوبی نمی رساند. از خواندن این کتاب میتوان فهمید مرتضی سرهنگی از حوزه هنری رفته است! ولی به هر حال از مطالعه گل سیمین لذت بردم و این واقعیت را کتمان نمی کنم.

خانم سهام طاقتی، راوی گل سیمین که خاطرات نابش از روزهای پر دلهره نبرد خرمشهر در این اثر منتشر شده، به همراه همسر روحانی و رزمنده اش در قم زندگی میکند که از خدا میخواهم توفیق دیدارشان را نصیبم کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسئولان یاد بگیرند

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ

photo_2023-06-17_19-14-05_dpr9.jpg

 

یک پستچی آمده بود موسسه سیره شهدا؛ اتاق پژوهش. دید فضا فضای جبهه و جنگی است. خودش هم رزمنده بود. پیش ما نشست و خاطره گفت. از حساسیت شهدا نسبت به بیت المال تعریف میکرد. از شهیدی که برای کاری به مقر ارتش رفته بود. احتیاط میکرد چای و قندی که مخصوص نیروهای ارتشی است را بخورد یک وقت مرتکب گناه و تضییع بیت المال نشده باشد.

حالا نمی گوییم اینطوری باشید، ولی سر جدتان بابت جلسات اداری اینقدر بریز و بپاش نکنید.

این تصویر را ببینید. فروشندگان لوازم یدکی معمولا درامد خوبی دارند. اتحادیه شان هم بی پول نیست. این تصویر مربوط است به جلسه ای که مسئول اتحادیه لوازم یدکی بابل با مسئول پلیس امنیت اقتصادی در ساختمان اداره صمت این شهرستان برگزار کرده. پذیرایی را ببینید. چای هست و بیسکوییت. ساده و محترمانه. از میوه های گرانقیمت خبری نیست. بقیه مسئولان هم یاد بگیرند. میخواهند بیشتر پذیرایی کنند از جیب مبارک مایه بگذارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به مناسبت خداحافظی محمد انصاری

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ

این مطلب را با عنوان "خدا در قاب تصویر" در هفدهم مهرماه سال 97 منتشر کردم. حالا که محمد انصاری از مستطیل سبز رنگ فوتبال خداحافظی کرده، یادآوری آن خالی از لطف نیست:

 

202k_photo_2018-08-01_05-00-20.jpg

 

در خاطره ای از عباس بابایی آمده است که روزی به عیادت دوست خلبانی رفت که مدتی در بستر بیماری افتاده بود. عباس دید، پسر او از این که پدر را چندی است روی تخت می بیند، پکر و ناراحت است. لباس رسمی اش را درآورد. از پسر خواست با او کشتی بگیرد. کمی بازی کرد و بعد گفت بیا بنشین ببین اسبت تند می رود یا نه؟! دوست عباس خجالت زده شده بود و از روی تخت اصرار می کرد که تیمسار! خواهش می کنم این کار را نکن. حرفش اما به جایی نرسید. عباس چهار دست و پا شده بود و پسر کوچک او را دور اتاق کولی می داد. کودک افسرده و غمگین، حالا داشت با شادی و نشاط بازی می کرد و خنده سر می داد. انگار نه انگار که غمی بر دلش سنگینی می کرد.1

 

هر جا که بحثی را پیرامون عرفان مطرح می کنم این خاطره را هم نقل می کنم. می گویم آنهایی که عرفان را خلاصه در گوشه نشینی و انزوا و ذکر گفتن کرده اید، اگر مردید، برای خدا مثل عباس بابایی باشید و بی اعتنا به جایگاه و شأن و اعتبار دنیوی، خودِ خودتان را برای دیگری خرج کنید. در خلوت گذراندن سخت نیست؛ اما این هم یک مدل عرفان است که خودت را برای شادی دیگران بشکنی. انتخاب با خودتان! عرفان حقیقی، عرفان علی علیه السلام است که در جایگاه حاکم اسلامی، در گمنامی به منزل شهیدی رفت و با کودکانش همراه شد، لقمه گوشت به دهانشان گذاشت و سرگرمشان کرد.2

 

این تصویر محمد انصاری، مدافع مطرح تیم پرسپولیس در منزل شهید محمد بلباسی را چندباری است که با حسرت نگاه می کنم. خیلی ها که اصلاً به خانواده های شهدا سر نمی زنند. بعضی ها می روند و یک دیدار رسمی انجام می دهند و بر می گردند. از تصویر می توان فهمید این جوان به گونه ای رفتار کرده که فرزندان خردسال شهید خیلی راحت و با شادی کنارش ایستاده و از نگاه هایشان پیداست که از بودن با او خوشحال هستند. کاش می شد این لحظه ها را از او خرید!

 

1- بر اساس خاطره ای از کتاب پرواز تا بی نهایت، صفحه183

2- ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 2، ص 115، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 41، ص 52، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مادر هم رفت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۱۸ ق.ظ

سید صاحب گفت و نوشت اینبار اگر از جبهه برگردم طوری برمیگردم که هیچ کس مرا نشناسد. روز اول مرداد 67، عید قربان بود. عراقی ها تک گسترده ای داشتند. همراه نیروها پشت کمپرسی از دوکوهه به خط اعزام شد. 65 کیلومتری جاده اهواز خرمشهر نزدیک سه راهی کوشک، گلوله توپی به کمپرسی اصابت کرد. فقط پنج سید آنجا حضور داشتند از میان سی نفر فقط همان پنج سید شهید شدند. سید صاحب محمدی را از روی جوراب و شلوار پلنگی اش شناختند. تکه هایی از بدنش در تهران به خاک سپرده شد.

برادرش سید مهدی به تهران آمده بود. نماز عید قربان را که خواند گفت امام پیام داده باید بروم. خبر از برادر نداشت. چهار روز بعد از شهادت سید صاحب، سید مهدی هم در غرب شهید شد. منافقین شکنجه اش کرده بودند. مچ دستش قطع شده بود. گلوله توی پایش زده بودند و بدنش را سوزاندند. او را هم از روی دندانها و موی سرش شناسایی کردند.

مادر در مسجد نشسته بود. مراسم شهادت سید صاحب بود. یکی آمد پرسید خبر شهادت سید صاحب را شنیدی چه حالی داشتی؟ گفت فدای سر اسلام. پرسید بگویند سید مهدی زخمی شده چه حالی خواهی داشت؟ مادر لبخندی زد. مکثی کرد و آرام جواب داد: حرفتان را راحت بزنید؛ سید مهدی هم شهید شده.

این مادر، دیروز به رحمت خدا رفت. سیده رقیه محمدی، اهل دیوکلای امیرکلای بابل با همسر و پسرعمویش سید جلال محمدی سالهای سال در کربلا زندگی کرده و کبوتر حرم ارباب بی کفن بود. غیر از سیدصاحب، بقیه فرزندانش متولد کربلا هستند تا این که صدام اخراجشان کرد و ساکن تهران شدند. 

یک روز پدر، که سیدی اهل دل است، در امامزاده هاشم جاده هراز، رو به همراهانش کرد و گقت زمانی میرسد سید صاحب مثل امامزاده ها زائر خواهد داشت. 

امروز هم بقعه سادات خمسه کوثر در جاده اهواز و هم مزار او در قطعه چهلم بهشت زهرای تهران و هم منزل پدری اش محل تردد عشاق و زوّار شهدا و دارالشفای دل دردمند مریدان طریقت وصال است.

برای شادی روح خودتان فاتحه ای را به این مادر کربلایی هدیه کنید.

فرحین بما آتاهم الله من فضله

 

photo_2023-06-10_05-15-27_p9ls.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ

می دانستم خانواده با شنیدن مارش عملیات بسیار نگران هستند. مادر می گفت: هنگامی که شنیدم عملیات شروع شده، شبها فرش را کنار می زدم و صورتم را در کف اتاق می گذاشتم و می خوابیدم. چون می دانستم شما خواب راحت ندارید...

 

 

.... رفتم پیش مهمانها با همه احوالپرسی کردم. هر کدام از حال و روز فرزندشان می پرسیدند. لحظه های سختی بود. چطور تشریح کنم که دوستم و پسر شما شهید شده است. به کسانی که فرزندشان شهید شده بود می گفتم: حالشان خوب است و به زودی می آیند. چون من مجروح شدم زودتر آمدم. آنها نیز ان شاءالله خواهند آمد. حیاط خانه ما سکویی داشت که هنگام بدرقه در آنجا ایستاده بودم. مادر سالار یحیی زاده خم شد و به زانو نشست و پاهایم را در آغوش گرفت و گفت: تو رو به خدا راستشو بگو به سر سالار چه آمده. خواب دیدم نگرانم.

لرزش پاهایم را حس می کردم. هر چه تلاش کردم حرفی سر هم کنم و بگویم نشد. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد. با دیدن گریه من به آرامی به زمین نشست. دستش را گرفتم بلندش کردم. لرزان و گریه کنان از ما خداحافظی کرد و رفت...

 

 

... علی اهل سلماس کمک دیگر من بود. بر روی زانوی خود نوشته بود: به یاد مادر. گفتم علی چرا به یاد مادر نوشتی؟ گفت: مادرم یک سالی است فوت کرده، مادرم منتظر من است و اتاق پذیرایی را آماده کرده. میدانم در این عملیات پیش مادرم خواهم رفت... علی را دیدم وسط آب دست و پا میزد. به سختی به دیواره کانال تکیه اش دادم. خون از قلب علی بیرون می جهید. دقایقی نگذشت او نیز شهید شد.

برشهایی از کتاب خروش اروند، خاطرات خودنوشت جانباز دلاور اردبیلی، حسین جولانی، صفحات 55، 66، 111. مطالعه این کتاب را ساعاتی پیش به پایان رساندم. برای معرفی اثر، ترجیح دادم خودتان با فضای خاطرات آشنا شوید.

 

نمایشگاه مجازی - خروش اروند: خاطرات حسین جولانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لزوما فقط مربوط به پدر و مادرها نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

هزینه های عروسی در سال ۱۳۵۵ چقدر بود؟ - خبرآنلاین

 

اخیرا کتابی درباره یکی از شهدای قم میخواندم نکته ای داشت برایم جالب بود. شهید بنده خدا در جوانی کارگری می کرد. با بیل و کلنگ می ایستاد سر چهارراه، کنار بقیه کارگران روز مزد بلکه کسی بیاید کارگری بخواهد و او را انتخاب کند و نانی به کف آورد.

مرد میانسال و مومنی نیاز به چند نفر عمله داشت. رفت سر همان چهارراه و چند نفر از جمله همین جوان شهید قصه ما را با خودش برد. رفتارهای جوان با بقیه متفاوت بود. بیشتر کار میکرد. اهل غرغر نبود. دلسوزی داشت. نمازش به وقت بود و... چند روز دیگر هم به او گفت برای کار پیشش بیاید و باز هم او را زیر نظر گرفت و فهمید جوانی با خدا و کار درست است.

خودش به او پیشنهاد داد بیاید دخترش را بگیرد و دامادش شود. این اتفاق افتاد و دختر و پسری جوان و با ایمان خانه بخت رفتند و فرزندانی نیک به یادگار گذاشتند.

از رفتار آن مرد خوشم آمد. انصافا لیاقتش را داشت پدر همسر یک شهید باشد. غرور بی جا نداشت و فکر نکرد که اگر به جوانی پیشنهاد ازدواج با دخترش را بدهد خودش را کوچک کرده است. آدم با شخصیتی بود و وقتی صلاحیت یک جوان را دید پیش خودش نگفت که او کارگر معمولی است و پول و پله ای ندارد و... ایمان جوان را به دیگر امتیازات مادی ترجیح داد.

این را نگفتم عزیزان مجرد خواننده وبلاگ بروند یقه پدر و مادر را بگیرند که چرا برای ما همسر پیدا نکردید. حالا شاید شرایطش پیش نیامده باشد. اما خواستم بگویم خوب است همه به فکر اطرافیانمان باشیم و یادمان بماند عمل به دین باعث سهولت در اداره زندگی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرصت طلایی و رو به پایان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۱ ق.ظ

ستارگان حرم کریمه 20 ؛ شهید محمدحسین شیخ حسنی – انتشارات حماسه یاران

 

کتاب خاطرات شهید محمدحسین شیخ حسنی را خواندم مختصر و مفید بود. یکی از سلسله کتابهای مجموعه ستارگان حرم که توسط موسسه 17 و با مدیریت و ابتکار حاج حسین کاجی در قم انتشار یافته است.

فارغ از بعضی نقاط ضعف و قوت و ضرورت تلاش برای گرداوری خاطرات بیشتر، اصل ثبت و نشر خاطرات شهدا کاری لازم و بایسته و تاریخ ساز است که کنگره ها و سازمانهای تنبل حفظ آثار دفاع مقدس در استانها باید برای همه سرداران و امرا و شهدا و رزمندگان خطه خود تدارک می دیدند. در این خصوص ظلم بزرگی بر گنجینه خاطرات دفاع مقدس روا شده که قطعا آن دنیا باعث مواخذه مسئولان نظامی و فرهنگی ما خواهد شد.

همین میزان آثاری که از شهدا و دفاع مقدس منتشر و تولید شد اعم از کتاب و فیلم، نقش بسزایی در انتقال فرهنگ ایثار و شهادت داشت و به جرأت میتوان ادعا کرد پیروزی جوانان جبهه و جنگ ندیده نسل سوم و چهارم انقلاب خمینی در خط جهانی سوریه، نشأت گرفته از انس و ارتباط با همان محصولات معدود فرهنگی پیرامون دفاع مقدس بوده است. هیچ شهیدی از بچه های سرافراز مدافع حرم نبود که کتاب و فیلم و خاطره ای از شهدای دوران دفاع مقدس را نخوانده و ندیده و نشنیده و با آن ارتباط برقرار نکرده باشد.

مسئولان کشوری و لشکری به ضرورت نشر و تولید آثار مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت هم از زاویه کار سازنده فرهنگی و هم از زاویه اقدامی استراتژیک و دفاعی و امنیت آفرین نگاه کنند که روح حماسه و ایمان را در جامعه زنده نگه میدارد.

هر چقدر از سالهای دفاع مقدس فاصله میگیریم فرصت ما برای ثبت و انتقال خاطرات آن دوران کمتر می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دشت شقایق ها

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ

کتاب دشت شقایقها اثر محمدرضا بایرامی | ایران کتاب

 

من چقدر خوشبختم که این کتاب را میخوانم.

جمله ای بود ناخواسته که از دهانه افکارم زبانه کشید و عمق دلم را روشن ساخت. احساس بی پیرایه ای که در قالب کلمات، تجسم پیدا کرد. 

وسط گرما، گیر افتاده باشی، تشنه باشی، یک لیوان آبگرم دستت بدهند خدا را شکر میکنی اما وقتی لیوان آب خنک را سر می کشی جانت تازه می شود، سر حال می آیی و کیفت کوک می گردد. 

بعد از خواندن چند اثر معمولی یا ضعیف، مطالعه دشت شقایق ها حس نوشیدن آب گوارا در برهوت عطش و بی طاقتی سوزان صحرا بود.

محمدرضا بایرامی ادامه جلال، محمود گلابدره و نادر ابراهیمی است. نثر غنی فارسی با وجود چنین قلمهای فاخری، تاریخ را به بالندگی گنجینه ادبیات ملی آراسته می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا