اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ اشک آتش» ثبت شده است

کتاب 6410

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ق.ظ

کتاب 6410 خاطرات از: امیر سرتیپ خلبان آزاده حسین لشکری [چ1] -فروشگاه  اینترنتی کتاب گیسوم

 

امسال نزدیک به هفتاد جلد کتاب خواندم. اغلب ایین کتابها را هم در وبلاگ معرفی کردم تا اگر کسی علاقه دارد تهیه کرده و بخواند. جز معدودی، از خواندن اکثر این آثار لذت بردم و نکته ای آموختم. اما

کتاب 6410 که خاطرات امیر خلبان شهید لشکری است عجب چیزی بود. از آن کتابهایی که آدم دلش مبخواهد لا به لای صفحاتش دراز بکشد و روی سطر به سطرش غلت بزند و حالش را ببرد. چقدر این کتاب آرامش بخش است. آن را با دو واسطه از دوستی امانت گرفته و خواندم. فارغ از طرح جلد ضعیف کتاب و قصور در معرفی اثر و حذف و برش هایی نابجا در متن، خاطراتی که به قلم صادقانه مردی با 18 سال اسارت و سخت کوشی و استقامت بر زبان قلم جاری شده و عطر معنویت و حماسه و ایمان همه جایش پراکنده شده حسی خوب برای آدم به همراه دارد. جقدر غبطه خوردم چرا این مرد را از نزدیک ندیدم. چقدر ناراحت شدم چرا حجم مصاحبه ها و مستند سازی درباره این مرد حقیقی و اسطوره ماندگار و افتخارآفرین اندک و ناچیز است.

حسین لشکری نمونه خالص یک مرد مسلمان ایرانی است که استقامتش در 18 سال اسارت و سالهای گمنامی در سلول انفرادی و تحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی و ناکام گذاشتن نقشه شوم دشمن در بهره برداری تبلیغاتی، آموزه ماندگار رشادت و میهن پرستی است. روحش شاد.

یک بار در نقطه صفر مرزی جلفا - نخجوان بر سر مزار شهید سرجوخه ملک محمدی و یارانش این حس شیرین غرور را تجربه کردم یک بار هم با مطالعه خاطرات امیر سرافراز ارتش حزب الله، شهید حسین لشکری.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بر بام شفق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ق.ظ

این اشعار مال اوایل جوانی است که بعد البته متاسفانه شعر و شاعری را گذاشتم کنار

بر بام شفق

دفتر شعر

این سروده های کوتاه مربوط به اواسط دهه هفتاد است

«دیباچه»

از فراخنای تاریخ و عمق تاریک زمان، نوری پدیدار است که تلالو آن دل دردمندان را نشانه رفته و بارقه های شرف و عزت را در قلوب آزادگان شعله ور ساخته است. فطرت پاک انسان های نیک نهاد به اشارتی غبار دیده زدوده و مبهوت ندایی است ازلی که جسم و جان را لرزانده و چشم مشتاقان را خیره از تجلی خویش می سازد.

از تارک افق مشرق؛ حک شده بر دامن زمان؛ آوای سرخ «هیهات منا الذله»

خاک تفتیده نینوا پیامبر هممه نسل هاست و سینه او راز دار سعادت تاریخ. فرزندان آدمی را خطی است بر صفحه روزگار که رایحه عاشورایی آن از کربلای حسین«علیه السلام» تا عرش کبرایی حق؛ فروغ رستگاری را ارمغان بشر ساخته و اما... نه این شامه کژفهم من و تو؛ که درک آن، دل خدایی می طلبد و جنون عاشقی و جز این شعور بنی آدم در چنگال عجز می ماند.

این شور حسینی است که ارث عاشورائیان گشته و نغمه جاودان عاشقان ثارالله که:

«ان کان دین محمد (ص) لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی»

و چنین است راز سرخ هابیلیان همه اعصار که رضوان حق را جولانگاه جاودانگی خویش ساخته اند. هر که نمی از یم مواج عاشورا و نضهت خونینش در رگ حیات خویش تزریق کرده؛ غیرت را محور امور خود می داند و در  این اثنا ادبیات انقلاب اسلامی هویت خود را باید در همیت و مردانگی عاشقان بی ادعای حسین«علیه السلام» جستجو کند. شعر انقلابی از چشمه سار پرگهر نینوا جوشش یافته و کام تاریخ را از باده پرحلاوت غیرت سرمست می سازد.

هر صفحه از ادبیات انقلاب مملو است از حماسه سرایی ها و غم نامه هایی که از سینه دردمند هنرمند انقلابی تراوش کرده و در کاوش زوایای جهان هستی؛  ترویج آرمان کربلا را متعهد گشته است.

خداوند همه را در احیای فرهنگ عاشورا مددکار شیر دختر علی؛ زینب سلام الله علیها قرار دهد. انشاءالله.

والسلام، سید حمید مشتاقی نیا

 

 

«نوید وصل»

جلوه فروش پرده پنهان رخی نما

بهانه محبت یزدان رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان رخی نما

 

 

 

 

«عشق مجسم»

تویی عشق مجسم در دل من

علی مصداق علم حاصل من

دراین دشت هویت های مفقود

تو هستی جوهر آب و گل من

 

«مهرعلی»

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود ز دم نای تو

سوخته ی مهر علی؛ جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

«ساز غم»

دلت سجاده راز و نیازم

لبت محراب گلگون نمازم

طنین عاشقی دارد نوایت

بیا ساز غمت با خون نوازم

 

«دل خون»

خیس باران شفق این دل خون

خاک تفتیده، مهیای جنون

لاله و آتش روئیده پی اش

خیز و برگیر سرِگشته نگون

 

 

 

 

«نون وقلم»

نون و قلم خواندی و ما یسطرون

حکم تو این بود بغلطی به خون

ای تو امید همه آمال ما

وه چه غریبانه شدی لاله گون

 

«خان عالم»

سرای عاشقی محراب خون شد

سرافرازی همینک سرنگون شد

دم لیلی خروش ناله دارد

دلش تفدیده اما لاله دارد

خدایا سرو قامت چون کمان است

رعیت زاده را بنگر که خان است

بسیجی ای سرافراز دو عالم

خریدار رخت ناز دو عالم

حدیث عشق را در خون سرودی

خروش لیلی و مجنون نمودی

دل تفدیده ات بس ناله دارد

کویر عاشقی صد لاله دارد

کمان شد از غم ایام قامت

پر از خون جگر گردیده جامت

بسیجی خان عالم غربت خاک

دلش گنجینه مهجور افلاک

خریدار رخ نازت لبانم

تمام غصه ات مهمان جانم

 

 

 

«محبت»

محبت سرّ هستی گنج خلقت

طنین معرفت از اوج حکمت

حیات جاودان تا بی نهایت

بهشت هر دو عالم در محبت

 

«دسته گل»

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام «نوبخت»

 

«کمان قامت»

دیدی ای مه که ز سیلی دل زهرا خون شد

عاقبت لاله احمد کفنش گلگون شد

دیدی آخر کمر قامت حیدر چو کمان

خم شد از خم شدنش جن و ملک مجنون شد

 

«اندیشه سبز»

پیدا و نهان در دو جهانی

اندیشه سبز عاشقانی

زیبا گل باغ آسمانی

محبوب خدا صاحب زمانی

 

 

 

 

«دل مجنون»

غزلخوانی ز صحرایی برون جست

تعهد تا ابد بر عاشقی بست

نگاه عاشقی سیراب خون است

دل مجنون ز خون گردیده سرمست

 

«گل بوستان»

گلی در بوستان متقین شد

رضا سرمایه اهل یقین شد

خوشا بر بی پناهان این سعادت

امینی نائب از دیگر امین شد

 

«بیرق عشق»

شام غریبان غریبان بلا شد

دست یتیمی و اسیری برملا شد

سینه خروشان و دل لرزان طفلان

آه یتیمی در جگر سوزان طفلان

برنیزه کفر است سرهای نجابت

این بیرق عشق است و ایمان وشهادت

باهر عطش چون قطره ای سیراب خون شد

شنزار دشت بی کسی غرق جنون شد

جان برادر این علم تا عرش برپاست

سجاده عشق حسین بر فرش برجاست

ای اهل عالم خیمه اسرار اینجاست

آری سرای عاشقی تا عرش برپاست

این تیغ عشق و این قفای گردن من

جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من

«کوچه اسرار»

سری در کوچه اسرار داری

به انبار فضیلت بار داری

الا ای کاشف سرّ الهی

مهیا شو که سر بر دار داری

 

«دار شهادت»

الهی دل به دریای شهادت

نماز خون مصلای شهادت

درون سینه ام فریاد عشق است

سرم بر دار سودای شهادت

 

«ارمغان تنهایی»

دل گرفته من ارمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است

 

«خاک عشق»

خرابه خانه عشق است این خاک

گل و پروانه عشق است این خاک

طهارت با شراب وصل جوئیم

که چون خونابه عشق است این خاک

 

 

 

 

«جام عطش»

ای قافله به خاک و خون افتاده

در دایره موج جنون افتاده

قومی که عطش به جام شوقش دادند

در زمزم عشق سرنگون افتاده

 

«نیزه و سر»

از اوج نیایش سحرگفتی تو

بک آیه ز سوره ظفر گفتی تو

در قهقهه سرخ وصال عشقت

از قصه آن نیزه و سر گفتی تو

 

«کوثر عشق»

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

با سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

«شعله تو...»

پرواز به سوی حرمت آمالم

هر لحظه ز دوری رخت مینالم

تو شمعی و من در آرزویی هستم

در شعله تو کاش بسوزد بالم

 

 

 

 

«بی یار»

من کرب و بلای عشق و خون خواهم شد

در مستی خویش واژگون خواهم شد

جاری ز زلال آب چشمان توام

یارم بنگر بی نو نگون خواهم شد

 

«بردوش گل ها»

باغبان بردوش گل ها می رود سوی حرم

گوئیا روح و روانم پر گشوده از برم

لحظه ای سویم نگر ای مرهم زخم فراق

تا بسوزد اندرون شعله ات بال و پرم

 

«گل سرخ»

شهدی ز شفق به کام بنمود سحر

رقصی به دلش نهفته دارد چو گهر

با غمزه خورشید گل سرخ شکفت

سرخی به رخش تراود از خون جگر

 

«فصل انتظار»

شهادت را به آغوشم فشارم

به تغیش گردن خود را  سپارم

مهار عشق در زنجیر یارم

رها در فصل سبز انتظارم

 

 

 

 

«بسیج خون»

درون ساغر تنهایی امشب

نما ساقی می از چشمان زینب

زحزن او کمی بر ما روا دار

بگو گل را که بنموده سر دار

ببین جمعیت نالان ز هرسو

همی گویند زینب گوهرت کو

من و اشک و دل و غم قطره گونیم

به اقیانوس ماتم سر نگونیم

ز حزنت دل دگر بی تاب گشته

و اشک دیده ام خوناب گشته

در این ماتمکده ما شعله گشتیم

صدای غربت و آوای دشتیم

الا ای ساقی گریان و نالان

نسیم عاشقی دارد نیستان

نما جاری ز خون سرخ مولا

دمی نای بسیجی در نی ما

رگ من کشتزار عشق و ماتم

سرود نینوا آلام جانم

بسیج خون شناور تا بیابان

عطش غرق نیایش در نیستان

سرود غیرت آواز بسیجی

غم زینب گل راز بسیجی

الا ساقی دو چشمم خیره عشق

طریق سرخ مستی سیره عشق

بسیجی ساقیا پیمانه دارد

نما لطفی که وصل یار خواهد

هرآن بذری که با خون آب دادند

سرشک دیده اش خوناب دادند

 

«نسیم تربت»

زمین کربلا غم خانه عشق

عطش مست از می پیمانه عشق

نسیم تربتش عطر شقایق

و خاک غربتش کاشانه عشق

 

«روی یاران»

تو گفتی عشق دریای جنون است

تو گفتی عشق اقیانوس خون است

سرودی رهروان آئینه رویند

ولیکن روی آنان لاله گون است

 

«غم تنهایی»

سر ناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

«ید اسلام»

«مصطفی مازح» ید اسلام بود

«رشدی» روبه صفت را دام بود

گفت لبیک ندای پیر حق

گرچه نزد ما بسی گمنام بود

 

 

«تار وجود»

رها در آسمان عشق معبود

بُود بود و نبودم از تو موجود

وجودم رشته آغشته در جود

ز تار چشم تو پود از دل رود

 

«مزار دل»

مزار قلب من بقیع

بود مرا وطن بقیع

جهان بود اگر غزال

غزال را ختن بقیع

 

«آوای مهر»

پژواک رعد آسای دل

نقش غممت هر جای دل

رقصی نما با پای دل

شعری بخوان با نای دل

باران رحمت اشک تو

روز و شبم در رشک تو

چشم عطش بر مشک تو

رخسار تو سیمای دل

ای آسمان تصویر تو

ای کهکشان تکبیر تو

عشق خدا زنجیر تو

ای اوج محنتهای دل

ای از شفق برخاسته

عذر فلق را خواسته

قلب مرا آراسته

ای چشم بی پروای دل

ای چشم تو چون جام من

ای مهر تو در دام من

ای شوق تو در کام من

مهرت شده آوای دل

 

«تاحریم کبریا»

از نیستان ازل محو تماشای توام

تا حریم کبریا شیدای مینای توام

در خرابات دلم مست و غزل خوان سرور

در تولای توام سرگشته نای توام

 

«آفتاب عشق»

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بر دار زلفت در نیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

«فروغ عزت»

در اشک شهر دل حکومت زتوست

نقش رخ ماه حقیقت ز توست

آیه ایمان ملائک تویی

روح سلوک همه سالک تویی

جلوه ای از نور خدایی حسین

خون خدا و سر جدایی حسین

طلوع شمس حق ز گیسوی تو

سجده ایثار به ابروی تو

جوهر صبر و استقامت حسین

چشمه جوشان شهادت حسین

عالم عشق است ز روی تو خوش

تیغ خدایی و شرارت بکش

فروغ عزت ز تو آید پدید

به حق مادرت نمایم شهید

«آمین یارب العالمین»

 

«زائر خون»

زائر خون راز دل آغاز کن

عقده سنگین غمت باز کن

زائر خون کنج قفس مانده ام

بند به دنیا ز نفس مانده ام

زائر خون تار غمت ساز من

حسرت رقص شفق آواز من

زائر خون لال زبان لاله سرخ

حرف من اینست همه ناله سرخ

زائر خون این هوس و این سکوت

از چه بگویم زکدامین سکوت

دشت خرابات دلم سوز سوز

پنجه زند درد به قلبم هنوز

زائر خون درد فراق و نفس

آه یتیمی کشم اندر قفس

زائر خون واله و شیدای تو

گم شده در راه تمنای تو

کی شود آخر که به تیر غمت

بشکفد آه دل از این ماتمت

زائر خون سرخی تاریخ عشق

تیغ خرد آمده تا بیخ عشق

زائر خون جرعه وصلی نمای

جام عطش سرخی دل وای وای

زائر خون سجده غم دامنت

یوسف و عطر خوش پیراهنت

یاد سفر هجرت شمع و شراب

حیف... که پروانه شده غرق خواب

 

«شمشیر نور»

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

«زائر بقیع»

بقیع خفته ظلمت مسافری داری

از این به بعد همه شب تو زائری داری

که نور قدسی حق نهان خلوت توست

ز کنج کوچه غربت تو عابری داری

 

«پر طلایی»

دلی دارم هوایش کربلایی

کبوتر های بامش پر طلایی

نسیم کوچه هایش آه غربت

نوای سازش آهنگ جدایی

دلی دارم برو بومش خدایی

به دامان شفق دست گدایی

نوای عاشقی دارد دمادم

به یاد آشنای کبریایی

سرشک دیده دل از جدایی

نوا دارد نوای نینوایی

وضوی خون سر و سجاده گلگون

نیایش در عطش دارد صفایی

دلی دارم که دایم ناز دارد

به عشق آسمان آواز دارد

الهی سینه از آتش فزون است

شرار دل سکوت راز دارد

الهی این دل و درد جدایی

دل شیدائیم گشته هوایی

به یاد وصل تو برگنبد عشق

به پروازی در آید پر طلایی

 

«شیرین یار»

سر زلف تو یار مهربانم

شکر در کام تو شیرین زبانم

دلم روشن ز نور عشق یاران

همه اختر ولی تو آسمانم

 

«رشک شفق»

تیری که ز غمزه رخت صادر شد

گویی به دگرگونی ما قادر شد

چون دید شفق رقص شقایق در خون

با رشک به پا بوسی آن حاضر شد

 

«یار نیمه ره»

تازیان عشق بر چشمان خواب

بیقرارم بیقرار آقتاب

از نهیب ناگه سرخ بهار

یا ز گلهای غریب پشت خار

چشمه دل آتش افروز بلا

محنت بی طاقتی شد بر ملا

دامن عشاق رنگین خضاب

خون جگر لیلا ز زخم التهاب

دفن خاک افسانه عشق و وفا

ای امان از خنجر کید خفا

عاقبت رنجور هجران توایم

یار نیمه ره پشیمان توایم

 

«راه عشق»

آنان که به سر شوق عبادت دارند

بر سختی راه عشق عادت دارند

از بارگه یار نوید آنها

بر تارک عاشقی شهادت دارند

 

«انتظار نور»

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پائیزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحرخیزی

زرد ساقه نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفتر ها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو....

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو گالری

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۳۲ ب.ظ

photo_2023-11-05_14-23-03_muct.jpg

photo_2023-11-05_14-22-47_8rxl.jpg

photo_2023-11-05_14-22-55_85fl.jpg

photo_2023-11-05_14-23-09_46jc.jpg

photo_2023-11-05_14-23-16_gytg.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این سی ساعت جانکاه!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۴ ق.ظ

photo_2023-05-03_23-50-14_vs3x.jpg

 

بعد از آن که چند شبکه پیام رسان داخلی مثل ایتا و سروش و بله بیش از یک نصف روز از مدار فعالیت خارج شدند سایت بیان که میزبان مجموعه وبلاگهای فارسی زبان است نیز در حدود سی ساعت از کار افتاد.

برای مثل منی که سالها با وبلاگ نویسی مانوس بوده ام و بعد از فیلتر اینستا و واتساپ از قوانین مرسوم پیروی نموده و حاضر به استفاده از فیلتر شکن نشده ام فراق سی ساعته وبلاگ رنج آور و آزار دهنده بود که شکر خدا به خیر گذشت.

وبلاگ نویسی را دوست دارم بیشتر از این بابت که مطالب آن با مرور زمان تبدیل به یک آرشیو تاریخی و منبعی قابل استفاده جستجوگران و نیز خود نگارنده قرار گرفته و در گنجینه ادبیات و آثار فارسی باقی می ماند ولو آنکه مورد سرفت نیز واقع میشود اما شیرینی خاص خودش را دارد.

وبلاگ من در بلاگفا یکبار در سال 89 به دستور دادگاه ویژه روحانیت قم بخاطر حمایت از طلبه عدالتخواه سیرجانی فیلتر شد و یکبار هم خود شرکت بلاگفا به دلیل انباشت مطالب و تکمیل ظرفیت فضای آن اقدام به حذف نیمی از مطالب آرشیوی نمود. شکر خدا در سایت بیان تا کنون چنین مشکلی نداشته ام. هر چند سایت بیان هم می توانست این سالها با افزودن به امکانات خود به خصوص در زمینه صوت و کلیپ بر جذابیت و اثر بخشی وبلاگهای فارسی زبان بیفزاید.

چند موضوع هست که ان شاءالله ساعاتی بعد در وبلاگ بدان خواهم پرداخت. فعلا شب شما خوش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوخته دل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۲ ق.ظ

بسمه تعالی

مقدمه:

آنچه در این سپید دفتر آمده نجوای عاشقانه ای است که نگارنده ی آن را و بر گرفته از عمق جان و بارقه ای از آخرین شعله های عشق فروخته خویش می پندارد.

بنای این متون بر خرابه های سوخته دل استوارمی باشد.

مجموعه حاضر ، تدوین دست نوشته های درد آلودی است که به فراخور هر موضوع به رشته ی غریر در آمده بدان امید که رضایت خاطر به جامانده قافله شهادت را به همراه آورد.   انشاءا...

سیدحمید مشتاقی نیا

روز مقدس بسیج 5/9/1378

 

«یاد زهیر»

ای خفته مزار دل که چهره در نقاب خزان فرو برده ای

سحاب مهر و عطوفت که رحمتت بردی

رهای بی کرانه محنت که رجعت گزیده ای

آی ... فروغ جاودان قلب من

       آتش غم بر نیستان عشق

       سجاده نشین عرش یزدان

       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه ی نسیان خاطرم

زهیر آسمان دل خموش مباد

15/9/1377

 

«به بهانه میلاد ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س)و اولین سالگرد رجعت پیکر مطهر سرباز راستین ولی عصر(عج)شهید مهدی عباسی»

«نسلی از نور»

این بانگ نور کهکشانی سیمای کوثر است که مشعل توحید بر بام جهان افروخته .

این رعشه آسمان خلقت است کز قدوم کعبه هستی خلفت وجد پوشیده.

این نعره مستانه طور حراست که روح دوباره یافته.

این حافظ حرمت سجاده ملائک است که فلسفه هستی را بر عرش نمایان ساخته .

این طلعت نور حق است که نوید فجر کوثرمان را میدهد.

و این زهراست که بر کرسی لاهوت پرچم هدایت خلق برافراشته.

این فاطمه (س) دختر مظلوم پیغمبر است که چشمان نرگسین خویش را بر ظلمت دنیا گشوده.

وهمین ستاره درخشان حیدری است که بر تارک قلب هستی تکبیر«هل اتی» را در طریق راستین تشیع تلاتو بخشیده.

فاطمه(س) را که بر جهان اوردند نه فقط از بهر همسری علی(ع) یا دختری احمد(ص) بود و نه از برای انعام خدیجه و دلخوشی صحابه که خدا خودبه خوبی میدانست «گل طاقت بین در و دیوار ندارد».

رعدی که فرق آسمان را شکافت و بر قلب زمین فرود آمد طلیعه ماجرایی نوین را ترسیم نمود. آفرینش زهرا(س)مانور قدرت توحید است و اتمام حجت خالق بر مخلوق با خلقت زهرا(س) جهانی دیگر و البته برتر از پیش بر لوح عالم رقم خورد.

جهان قبل فاطمه(س) همه ظلمت بود و رنج و غربت و جهان بعد فاطمه(س)... هرچند بازهم توام با رنج و غربت بود اما نسلی از نور را بر قلوب هستی حاکم گشت که هزاران راه سرخ نجاتبخش ظلمت گریزان قرار داد.

از آن پس نسلی گره گشای عالم شد که طریق هدایت را بر معبر شفق رستگاری تداعی نمود واین براستی آغاز ماجرایی نوین است که تا آن زمان کل هستی از نظاره اش محروم مانده بود.

ماجرایی سرخ که بر سبیل محراب کوفه و کوچه های بنی هاشم و لبیک العطش طفلان علقمه استوار بود. نسلی از نور پدید آمد که در رگ حیاتش خون ولایت غلیان یافته بود. و از آن وقت بود که زمین و زمان شاهد رویش هزاران گلبرگ سرخ و پرپر از دل تفتیده ی روزگار گردید. از درخشش راس حقیقت برفراز نیزه کفر تا جام زهر خمینی و استخوانهای غبار گرفته ی مهدی عباسی.

و حال که مجال سخنمان داده اند و صحبت بدینجا کشید بهتر که بی تعلل نقبی به دل همیشه محزون شیعه بزنیم.

نثار خاکستر های سوخته ی کربلائیان گلستان خمینی.

از میان لایه های ضخیم غم که ده ها سال است درون شیعه را می سوزاند این نجوا به گوش می آید.آن شب که تمام خوبی های عالم را درون پارچه ای سفید پیچیدند و مخفیانه و غریبانه تشییع نمودند ما خفته بودیم.

آن زمان نیز که پیش چشم مولا زهرایش را کتک زدند ماخفته بودیم. ما صدای ناله فاطمه را از بین در و دیوار شنیدیم و گذشتیم. ما ضجه های سوزناک علی را نشنیده انگاشتیم.

آه دل شکسته حسن هنوز از کوچه های بنی هاشم تعقیبمان می کند.

اشک خموشانه حسین روضه غربت آل علی را نجوا نماید.

هنوز هم سوزش قلب زینب دل تاریخ را می سوزاند.

آری ما به تاریخ پیوسته ایم و در این ظلمت کده تنها نور اهل بیت است که ما را پیش می راند و آنان را که با شرمندگی الفت گرفته اند جز نظاره بر در سوخته علی چه چاره ایست؟ آن شب که فاطمه را غریبانه دفن می کردند ما خفته بودیم.

فضه ؛ تو را به خدا نگذار بچه های علی اشک توفنده بابای مظلوم خویش را بنگرند. بگذار کوه استقامت در خلوت و نهان خمیده گردد.

در جهان بی فاطمه که دیگر حیات معنایی ندارد و در عجبم که براستی ما را از چه روی خلق کرده اند؟ و پاسخ جزایی نیست که ما نسل ماتم و گریه ایم.

ما نسل اندوه وفراقیم ما میراث دار غم تاریخیم.

زینب که در سه سالگی مشق صبر آموخت و حسین و ام کلثوم که طعم ماتم همه نسل ها را به یکباره چشیدند گواهند بر دل خونین علی که تا سالها عقده طلعت فجر رمضان را تحمل می نمود!

آی مدینه...

آی مدینه... تو که شهر نبی خدا بودی...،

تو که نزول گاه آیات ربانی و فرودگاه فرشتگان الهی بودی...

تو دیگر چرا رسالت آئینه داری کوفه را بر دوش گرفتی ؟!

تو که فخر خاک کوچه هایت نثار بوسه بر قدوم پاک فرزندان پیغمبر می بود توکه آن همه نور را بر بیت مصطفی دیده بودی تو که قصه ی آل عباء را بارها و بارها مرور کرده ای و در خاطر خود ثبت نموده ای...

آخر تو دیگر چرا؟

آری مانسل حزن و ماتمیم و میراث دار عزای عالم.

به: پیر خمخانه ی عشق

 

«در آغوش پدر»

ای دریغا باغبان پیر باغ                       دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

پدرجان... بشنو نوای حزنی را که از نی وجود غم بار فرزندان بسیجی است بر می خیزد. ای روح خدا آن گاه که اندوه هجر تو بر سکوی نخست فراق ایستاد مدال رنج و مصیبت بود که تا ابد برتارک دل مهجورمان درخشیدن گرفت.

پدر جان بعد از تو جا روی آهنگ کلام که جانمان را به تکاپو خواهد افکند تا در مجلس جشن وصال، رقص زیبای مرگ را بیافریند و آغوش چه کس پذیرای دستان کوچک اشکی که سرخی اش روی شفق را کم می  کند!

آی... پیر جماران ببین لرزش کوه صبر را کز تماشای غروب شمس تابناک رخت طاقت ثبات از کف داده، بعد از تو دیگر افق نگاه عشاق را توان فرا رفتن از بهشت فاطمی ات نیست.

آن وقت که بودی پدر جان پای درد ما را گچ می گرفتی و زخم فراخ دل مان را مرهم عشق خویش می نهادی.

آخر تو که بودی مرز جبهه کفر هم شفاف تر بود و مارا جهاد سهل تر می نمود چرا که در رکاب تو حتی در مقابل نیز کسی را تاب نبردت نبود چه رسد به خنجری از درون!

خمینی جان پس از تو هر که می کوشد تا در کاسه ی قلب بسیجی صدقه مهر خویش را افکند اما آن که را بیعت عشق تو نصییب شد جز با ولایت سیدعلی عقد بندگی نخواهد بست. مارا مقصدی غیر تونیست ای روح خدا.

خرداد 76

 

«لبخند عشق»

شهید...

ای کبوتر حرم کبریایی و ای شقایق به خون آراسته

آن گاه که گلوله کینه خصم، جبین نورانیت را می شکافت و آن زمان که عدو در خیال ، تو را به گودال عمیق کدورت و ظلمت کشانده و در مسلخ عشق، بیجانت می نمود تو، آرام و متین از تارک دنیا بر عرش ملائک حق چشم می دوختی که فرش نور گسترده بودند؛ تا زیباترین لبخند عاشقانه را پیشکش قدومت کنند. خوشا بحال افلاکیان که بوسه مهررا آذین حضورت ساختند.

ای فریاد مظلومیت

ای شهید...

شهریور75

«سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست»

به:منجی جهان بشریت قطب عالم امکان مهدی صاحب زمان(عج)

 

«انتظار عملی»

ای تلالو فروغ امامت ، ای زمزمه هدایت، ای نور درخشان شمس فضیلت، و ای تاج ولایت بیا که تورا انتظار می کشیم.

ای که تیر عشق را نشانی و در جسم شیعه همچوجانی و بر نور چون آسمان، ای مهدی صاحب زمان بیا که قلب تشنگان شراب وصال تو، از «ثبات» فراقت «متزلزل» گشته است.

آقا... بنگر این اسیران در بند دنیا و گرفتاران آفت سرای تمدن را.

اگر فریاد نیاز مارا لبیک نگویی ترسیم که در گرداب تغافل بدل به مرداری متحفن گردیم و آن قدر عفن شویم که فرشتگان لطف تو از آسمان دولتت، بر جبینمان ننگ فراق جاودانه ات را انگ زنند.

مهدی جان بیا و از قید تعض نفس رهایمان ساز.

با تمام وجود به آسمان چشم دوخته ایم و با گوش جان اتظار شنیدن صوتی آشنا و ازلی را داریم. ندای ملکوتی«جاء الحق و زهق الباطل»

در هجر تابناک تو مهدی جان اشک نیز مرثیه حزن فراق را سر داده است. بی شک  اشک گویا ترین بیان را در رثای غم جانسوز جدایی تو نجوا می کند.

ای آفتاب ظلمت سوز طلوع کن.

ای منتقم خون نسل هابیل نظاره کن بر جاده ی سرخ تشیع.

ای تعادل عدالت، نزدیک است کز تماشای شط سرخفام عدل، «فلق» نیز «شفق» آلود شود.

ای آئینه جمال قدسی حق. ای فروغ بارگاه کبرایی؛

در معصیت آباد کشور تمدن،«خداگریزی» فخر اهل عصیان گشته و همچون عصرجاهلیت، سوسمار های رایانه ای خوراک فکری دنیا زدگان شده و با اینهمه هنوز هم آیا زمینه ظهورت فراهم نشده است؟

مهدی جان در انتظار فرج ، پشتمان از کوله بار طعنه دشمنانت خمیده گشته است.

مولا جان... ای نور دل مستضعفین و ای فخر زمان و زمین.

ای میوه باغ رسول الله آجرک الله ای وارث انبیا..

ای گل سرسبد آل طاها نظر بنما به ما.

ای ضامن بقای نسل ولایت. ای کشتی نجات بشریت. ای ساقی می عدالت، ای اقیانوس بی کران رحمت، مارا نیز در تلاطم امواج لطف خویش غرق نما.

ای عصاره ی امامت و ای هادی امت.

ای عشق شهیدان و امید منتظران؛

غمگانه دم از انتظار تو میزنیم در حالی که منتظران واقعی ات  از شوق وصال تو و اجداد گرامی تو در مسلخ عشق بر بالینت سر سجده فروود آوردند.آری شهادت اوج انتظار است.

شهادت رکن اساسی اقامه ی توست ای صلاه عشق.

مهدیا... طوفان عشق تو عرشیان را نیز مجنون کرده است وای بر ما اگر جز با خون خویش طومار انتظارت را امضا نماییم.

انتظار عملی عین شهادت طلبی است.

«اللهم عجل لولیک الفرج»

دی /75

به: شهید قاسم اکبر نژاد

«ساغر وصال»

دلم از هجر یاران کرده یادی                           جنون کربلا در سینه دادی

تو پژواک حدیث عشق بازان                          ز نسل«قاسم» و «اکبر» نژادی

آن شب که پیک غم تحفه سرخ بهار می شد؛

بر تارک آسمان عشق تلالو گمنامی شماره دیگری را ثبت نمودند از نژاد عاشورایی حسین(ع)

قاسم جان:

آن هنگام که کاروان غربت منزل جنون می طلبید

این تنها پای ایمان تو بود که عزم هجر کرد و دامن سبز مادرت را شرف عزت بخشید.

و اینک ما؛

در پی رایحه ی حزن تو به جرعه نوشی ساغر وصال آمده ایم قاسم جان...

بر روح خمودمان نوری از عشق بیفشان.

فروردین 76

به: شهر خون

موج عشق

خرمشهر ای آسمان عنبار گرفته ی تاریخ....

ای بوسه گاه ملائک حق، شرارت آتش ایمان... ای خونین شهر. خمخانه ی خونین تو مقصود دل مهجور عاشقان و مراد حلقوم عطشناک تشنگان باده ی سرخ شهادت است.

ای دست نیایش خاک، ز آستان کبرایی افلاک جرعه ای از ساغر جنون را تحفه ی نگاه شفق بین عشاق گردان.

اینک که نغمه ی نینوایی یاد تو، رخت دنیایی ما برچیده و طنین آهنگ زندانه ات طبع خروش گرمان بر انگیخته، در انتظار طلعت ندای «هل من ناصر» دیگری از افق ولاییحقیم تا نمایشگر زیباترین رقص مرگ شویم.

و ما را چنین باد ... که گیسوی مهر یار را نشانه ی عشق خویش زنیم و شور نینوایی وصال را برپا کنیم که نوای طرب انگیز نی وجودمان را دم عاشورایی حسین(ع) به شور انداخته و... مارا جنین باد.

خرمشهر جلوه گاه غرش رعدآگین عشق است و مسجد جامع آن پادگان ملکوتی لشگر توحید . مسجد جامع علم مقاومت و پیروزی این شهر است و طراوت و آراستگی آن هنوز از رایحه ی حضور «سردار پایداری» شهید محمد جهان آرا است که سرچشمه می گیرد. خرمشهر پیشانی وطن است و مسجد جامع پیشانی بند سرخ آن که نشان مقدس یا زهرا(س) با ترکشهای اصابت کرده بر پهلوی مسجد ثبت گردیده است.

خرمشهر اگر خرم است مرهون صدها قلب بی تپش است که هم آغوش بستر خاک گشته اند...

و این موج عشق است که جاودانه خواهد تاخت.

خرداد 77

«خلیفه الله»

بسیجی ای محصول زراعت حسین( ع)

ای شمع پرفروغ جاده های لغزنده انقلاب

ای آغوش نشین ید روح الله

بسیجی ای ترنم آوای عشق ولایت

ای ذوب کننده ی یخ های بی دردی و ای سوزاننده ی خرمن بی عدالتی

برهوت دل را تنها تصویر آرمان توست که جلا می بخشد.

حسرت اهتزار پرچم سرخت بر بام جهان را هر صبح مرور می کنیم.

که ای کاش نهضت بسیج هرچه زود تر جهانی می شد.

ای کاش جهان، بسیج نهضت می شد.

ای کاش عطر بسیج فضای جامعه را آکنده می کرد و در و دیوار شهر از رنگ خاکی آن، آسمانی می شد.

کاش مجرمین و خائنین بیت المال و خاطیان از حدود الهی  را در دادگاه بسیج محاکمه می کردند.

کاش روسای ادارات به جای جلوس بر «صندلی تکبر» روی «فرش ساده بسیج» می نشستند.

کاش نماز امر به معروف و نهی از منکر به جماعت اقامه می گشت.

ای کاش بسیجی به جرم امر به معروف مواخذه نمی شد.

جبین بسیجی تنها جای بوسه گلوله است نه انگ اغتشاش.

کاش کسی به حزن بسیجی راضی نمی شد و انزوایش را نمی خرید.

کاش همه آنان که به مقامی دنیوی ومادی رسیده اند ارزش جایگاه معنوی بسیجی را درک می نمودند.

کاش...

و ای کاش همگان بسیجی را به چشم خلیفه الله می نگریستند.

السلام علی من اتبع الهدی

 

اردیبهشت76

«در انتظار کلام تو...»

ای جاودانه ترین نغمه تاریخ، ای قاری کتاب خلوص؛

ای اقامه گر صلاه شهادت.

ای شهید... ای ندای ملکوتی حق. ای نفس قدسی رضوان ...

ای باقی ترین بیان، ای شیرین نوا، ای والاترین کلام.

ای سلام جاودانه حق و ای مظهر عنایت الهی...

ای سپیده فلق و ای سرخی شفق؛ از عظمت ایثار توست ای شهید که این زمان هزاران علی در سحرگاه آسمان محراب، «فزت و رب الکعبه» می خوانند.

شهادت رکن اساسی نماز عشق است.

***

کجایی ای شهادت طلب، ای بسیجی ای طلبه ی عشق، ای آنکه «بوی تند» شرنگ جدایی از «بوفلفل» و زهر کشنده فراق شلمچه و داغ دوری از فکه تو را مجنون ساخته است به کدامین سوی خیره ای؟

در چه حالی بسیجی؟ بدان که افلاکیان در معراجگاه، آغوش گشوده و در باغ شهادت را بازگذارده اند...

برخیز و سوار شو، مرکب عشق مهیاست او تا اوج وصال خواهد تاخت.

درنگ جائز نیست... تا رهایی راهی نیست...

باید باهمه وداع کرد تا سریعتر به امام ملحق شد. او پیشاپیش شهیدان ایستاده و منتظر است.

مدیون زهرایی اگر بخوابی بسیجی.

خواب؟آن هم در این یخبندان؟!                                    فنای تورا در آستین دارد!

می دانم دلشکسته ای می دانم که وجودت را حرارت غربت ذوب می کند... اما مگر پدر پیرت دلشکسته و غریب نبود؟ مگر او زهر ننوشید؟

پس تو چرا از نوشیدن جام زهر طفره می روی؟

اگر روزی پشت در سوخته ی خانه رسول الله مادرت با ضربت دشمن دون قامتش خمید، روح الله نیز با ضربه ی قطعنامه – زهراگونه- قد خمیده گشت پس تو چرا قد خمیده نگردی بسیجی...

می دانم از آنانکه «کشتی» ساده و بی ریا و نوح گونه خمینی را رها کردند و به «قایق» زیبا و خوش نما اما«بی ناخدا» و شکسته«تمدن» پناه بردند گله داری...

اما مگر نمی خواهی که تار مخوف عنکبوتانی را که تنیدن هرچه بیشتر در کنج دنیای توسعه زده را بر راه حق تو ترجیح داده اند پاره نمایی؟

مگر نمی خواهی که کرمهای فربه و تن پرور باتلاق رفاه و تجمل که آرمانهایت را پایمال ساختند نابود کنی؟

بسیجی ای آخته ی رهبر؛ حلقوم شیاطین «ولایت گریز» را در خون کش آنان که کورند و نمیبینند ملت بسیجی مان را که مشروعیت حاکمیت خویش را مرهون ولایت است و برآنند تا رهبر را وامدار اعتبار مردم نشان دهند باید بدانند با که طرف هستند.

بسیجی ای کربلایی مزاج!

مگر نینوای خوزستان را از یاد برده ای آن ایام را که چشمانت با دیدن حماسه های هویزه و خونین شهر و شلمچه هر روز«غسل شهادت» می نمود.

دلت آیا برای عطرخوش جبهه تنگ نشده است؟

نمی خواهی به یاد شهیدان، مرثیه حزن انگیز فراق را فریاد نمایی؟

یکبار دیگر دیدگانت را در کوثر زلال معرفت شستشو ده...

تو پرچمدار فرهنگ شهادتی. فرهنگی که نه زائیده تمدن است و نه محصول گذشت زمان تو میراث دار«ارزش» ایثارگری نسل ها بیلیان هستی.

بسیجی ؛ سکوت تا به کی...؟

دی/75

به سید شهیدان اهل قلم

کدامین حلقوم؟!

سلام سید!

سلام برتو ای جوهر عشق قلم ولایت ، کالبد هنر مردان خدا، ای روح تعهد هنر... شاید تو هم مانند خیلی ها از رویت این چند سطر تراوش سیاه قلم کج اندیش ما آن هم در این زمان متعجب شده باشی ولی می دانم که فرقی است بین تعجب تو با دیگران؛ چرا که تعجب تو حیرتی است تو دم با خرسندی و دیگران اما...

اصلا مگر ما گنهکاران هیچ گاه برای ارتکاب معصیت دنبال مناسبتی بوده ایم که حال در تجلیل از تو و امثال تو چنین کنیم؟

بگذریم.

سید جان! ما را از شهادتت ملالی نیست و نیز از بی خبر رفتنتو ولی هنوز بیخ گوشمان طنین می اندازد نغمه آن حنجره ای که گفت:« سیداگر به اوج مقام نیز رسد ضعفای پایین تر  از خود را فراموش نخواهد کرد و می دانیم که چنین است... اما تو ای راوی فتح خون لااقل فروغ امید وصال را تا ابد در قلبمان جاودان کن آنچنان که خود بر شانه های شهادت به معراج رسیدی.

سید جان! به دوستانت بگو که لااقل عصر هر پنج شنبه فاتحه ای نثارمان کنند شاید که روحمان طراوت ازلی خویش را باز یابد.

***

نمی دانم وقتی امروز به اوضاع فرهنگی جامعه سابق خود می نگری چه حالی می یابی حال تو را که می بینم «آه» مخصوصی نیز از طرف شما می کشیم

سید جان! تبلیغات گسترده «کولرخمینم» برای نصب در کانون گرم خانواده ها را که دیدیم یقین حاصل نمودیم که سر انجام بر اثر ارتباط نا مشروع با فرهنگ غرب، ارزش های ما هم دچار ایدز فرهنگی شده اند.

سید جان امروز برخی از منادیان «اسلام ناب آمریکایی» و مدعیان برتری «هویج» بر«بسیج» از حساب قاب عکس شهدا نیز «اختلاس وجهه» می نمایند و آنان که چنین می کنند آیا از تحریف فلان نامه ات نیز واهمه ای دارند؟

با ایجاد« مناطق آزاد علمی» وتاسیس فروشگاههای «رفاه فرهنگی» سبد های مملو از تغافل و خموشی را به « ارزش جویان» «اشانتیون» می دهندو ...

سید جان؛ نفیر انزجارتو از کدامین  حلقوم بر میخیزد؟

فردین/75

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دم بعضی از دوستان گرم!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ

از دوستانی که لطف می کنند بعضی مطالب وبلاگ را با ذکر منبع در گروه ها و شبکه ها و صفحات مجازی خود منعکس می کنند سپاسگذارم.

بعضی دوستان هم بدون ذکر منبع به ارسال مطالب وبلاگ اقدام می کنند که باز هم دستشان درد نکند.

بعضی عزیزان متأسفانه تعدادی از مطالب را به نام خود در صفحات دیگر ثبت کرده اند که کار درستی نیست.

خودم تا الان هر مطلبی را از کس دیگری در وبلاگ قرار داده ام با ذکر مأخذ بود.

بعضی دوستان مثل پسر فلان امام جمعه هم نشسته اند پای وبلاگ که از لا به لای مطالب چیزی برای گزارش دادن و پرونده سازی عایدشان شود که به آنها هم خدا قوت عرض می کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا