اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ پهلوانی» ثبت شده است

آقای مسئول، یک وقت به خودت نگیری!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۹ ق.ظ

کاریکاتور/بدرقه شهدا به شیوه خاص!

 

برادر بزرگوار شکم گنده و یقه سفیدی که از کل ادبیات انقلاب، آقا آقا گفتن و تکرار "منویات رهبری" را یاد گرفته ای و همان را هم در سطح دو واژه دهان پر کن نگه داشته ای و عامل نبوده ای! مسئول عزیزی که برای حفظ میز و ارتقای پست و درجه ات، چشم بر هر عیب و نقصی بسته ای و تن به هر خفتی داده ای، آقای مدیر که در شعاع دوکیلومتری خاندانت حتی یک جوان بیکار پیدا نمی شود، بار چند نسل بعدت را هم بسته ای و به ریش مستضعفان می خندی، آهای مسئولان زرورق پیچیده رانتخوار و بالاشهر نشین! آاااای پشت میزی های زیگزاگ رو و عافیت طلب سهام خوار همیشگی سفره انقلاب که آخر هفته ها در ویلاهای شمالی تان بی اعتنا به مرزبندی های من درآوردی فتنه آلود امت کُش چپ و راست و سنتی و مدرن، می نشینید و به سلامتی کاخ های بنا شده بر کوخ زندگی امت رسول الله، دور هم جوج می زنید و از شکم های قلمبه تان آروغ حفظ نظام بیرون می دهید!

جناب مدیر، آقای رییس، وزیر، وکیل و.... که وقتی به پستوهایتان می روید، آن کار دیگر می کنید! شمایی که تا حرف از عدالت میشنوی، رو ترش میکنی!

این بچه های پاپتی بسیج، خط مقدمی های همیشگی انقلاب خمینی و سربازان جانبرکف خامنه ای و علمداران حقیقی تمدن نوین اسلامی و یاران راستین نهضت مهدوی، برای توی نفت خور هزینه ساز منفعت گرا، به کف خیابان نیامدند.

بچه های جوان و نوجوان بسیجی که این شبها و روزها بی هیچ توقع و چشمداشتی، جام شهادت به دست گرفته و جان خود را سپر بلا قرار داده اند نه برای توجیه مفت خوریها و کم کاریها و رانت بازی ها و غفلت های توی رفاه طلب و سوداگر قدرت و شهوت پرست و شهرت طلب که به گل لبخند مبارک مولایشان برای دفاع از حریم غیرت و عزت و توحید پا به میدان خطر نهاده اند.

به خودت نگیر آقای مسئول! فرزند کدام یکتان برای صیانت از آرمانهای مظلوم شهدا، کنج عافیت و مستی را رها نموده و ردای شهامت و شهادت بر تن کرده و عَلَم جهاد فی سبیل الله را برافراشته است؟

این بچه های کوچک و بزرگ بسیجی، شیرمردانی که پا جای پای نسل صیاد و باکری گذاشته اند خودشان دل پری از تملق گویی ها و خوش نشینی ها و باندبازی ها و پرونده سازی های شما دارند. اگر این شبها به خیابان آمده و مجروح و شهید گشته اند فقط و فقط برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی بود و بس؛ خودت را کسی فرض نکن که خودت گاه با رفتارها و برنامه ها و تصمیمات ضعیف و نابخردانه ات بدتر از هر فتنه گر یاغی تیشه به ریشه انقلاب زده ای.

اگر آمریکا و سگ های حلقه به گوشش تمام این سالها رویای حمله به دشمن درجه یک استکبار و استعمار، یعنی جمهوری اسلامی را جز در خواب و خیال نجسته اند نه بخاطر تدبیر و حضور مدیران و مسئولان و مقامات ما که از صدقه سر واهمه از شیران خروشان بیشه ولایت، بسیجیان بی ادعای شهادت طلب جبهه حق، لب و دندان به هم دوخته و شمشیر در غلاف انداخته اند.

یادت باشد آقای مسئول، خرت که از پل گذشت کمتر مایه آبروریزی حزب الله باشی و رسالتت را از پیش، بیشتر بدانی. در آینه گفتمان حقیقی مکتب اسلام، هر مسئولی که بیشتر به مردم خدمت کند انقلابی تر است و هر مسئولی که خیر کمتری داشته و به فکر منافع دور و بری هایش باشد به یقین در زمره منافقان و ذیل خیمه بدخواهان و دشمنان انقلاب قرار دارد در هر پست و لباس و قامتی که باشد، لکه ننگ دامان پاک انقلاب اسلامی است.

مصاف ما با فرهنگ و تمدن مهاجم و مخرب غرب است که جلوه ای از آن در غریزه محوری و بی قیدی و فساد اجتماعی اوباش فرهنگی و برهنه تفکر مادی نظام سرمایه داری است که این روزها به میدان ستیز با دین و غیرت و فطرت آمده اند و جلوه دیگر آن در رفاه طلبی و رانت خواری و منفعت طلبی مدیران نالایق ظاهر فریبی نمایان است که پشت نقاب تزویر، دغدغه ای جز چپاولگری و زالو صفتی و خودکامگی ندارند. امت رسول الله هیچ یک از جلوه ها و رشحات اندیشه مادی نظام سلطه را برنمی تابد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسن روحانی یا محمدعلی رجایی؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۰۳ ق.ظ

Mohammad-Ali Rajai.jpg

 

فرق حسن روحانی با محمدعلی رجایی چیست؟

این یکی معمم است آن یکی مکلّا. اصلا این یکی اسمش هم روحانی است و لباسش و سابقه تحصیلی اش، حتی عزیزان دلسوز خبرگان که امثال آقاتهرانی را با آنکه استاد مسلّم دروس عالی حوزه بود رد صلاحیت کردند، اجتهاد حسن روحانی را تأیید نمودند!

محمدعلی رجایی یک آدم معمولی است که شنیده هایش از اسلام را جدی گرفت و به آن عمل کرد. شما کجا میتوانید اثری از حسن روحانی که به اقتضای کسوت طلبگی باید طبیب دوّار باشد میان مردم کوچه و بازار پیدا کنید؟ چقدر نخوت و کبر و منیّت از او دیده اید؟ کجا دغدغه ضعفا و پابرهنگان را داشت؟ کدام طرح و مصوبه اش به نفع پابرهنگان بود؟ و...

دو تا حرف دارم این وسط.

یکی اینکه علم دین با فهم دین فرق دارد. چه بسا انبوهی کتاب دین را خوانده باشید و اصلا اعتقادی به عمل نداشته باشید و چه بسا به همان سطح شناختی که از دین دارید عامل باشید و پیش خدا رو سفید.

اما حرف دوم:

هر وقت بحث دستاوردهای انقلاب مطرح میشود میرویم سراغ آمار و ارقام مربوط به پیشرفتهای علمی و صنعتی و رفاهی و خدماتی و ... که البته همه اش با ارزش و ستودنی است. ولی یادمان نرود یکی از بالاترین دستاوردهای انقلاب که در ادبیات امام هم مورد توجه بوده، تربیت انسانهایی است که بر مدار فطرت حرکت کرده، به حساب و کتاب آخرت ایمان داشته، از جان فشانی در راه خدا ابایی ندارند. پرورش یافتگان مکتب جهاد و ایثار و شهادت، نگاهشان به وجه الله است و چرب و شیرین و زرق و برق دنیا فریبشان نمی دهد. اهل باند بازی و فساد و منفعت طلبی و قدرت طلبی نیستند. همان قدر که رضایت خدا را بر خوشآمد انسانها ترجیح نمی دهند میدانند که رضای خدا در گرو خدمت به خلق خداست و از خودگذشتی در راه خدمت بیشتر به مردم، اجری بی پایان دارد.... یکی از بالاترین دستاوردهای انقلاب اسلامی بها دادن، تربیت و کشف انسان های خودساخته و کمال جویی چون رجایی و باهنر، هاشمی نژاد، صیاد شیرازی، عباس دوران، حسین فهمیده، عباس بابایی تا محمود رادمهر و هادی ذوالفقاری و مجید قربانخانی و محسن حججی و ... است.

هر گاه دیدید نظام به جای بهره مندی از موهبت وجود انسان های مومن و کاربلد و مخلص و دغدغه مند به سمت روی کار آوردن خوش نشین های پرادعای بی عمل و خودشیرین کن و جاه طلب گرایش پیدا کرد میتوانید حد و مرز انحراف آن را تشخیص دهید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید علیرضا ویزشفرد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

 

تولد: شیراز – 30/1/1366

شهادت: انفجار بمب توسط عامل انتحاری- مسجد جامع زاهدان- 24/4/1387

مزار: گلستان شهدای اصفهان

 

=شاید علیرضا خیلی دیر به دنیا آمده باشد. در زمانی که دیگر عطر خوش جبهه ها به مشام نمی رسد. اما این جوانِ دیار خرازی و کاظمی خیلی زود، زودتر از خیلی ها راهش را پیدا کرد؛ راه دیدار با خالقش را. وبلاگش را که سری بزنی، چند ساعت قبل از شهادتش؛ در حال و هوای عاشقی سفر روحانی اش به مکه و در نجوای با آفریدگار خود، می نویسد

...لبیک یا الله.

تو در جان منی من غم ندارم/ تو ایمان منی من کم ندارم

اگر درمان تویی دردم فزون باد/ وگر عشقی تو سهم من جنون باد

تویی تنها تویی تو علت من  / تو بخشاینده بی منت من 

دوووووووووووسسسسسسسسست دارم خداااااااااااااااا

 

 =تصویرش را که ببینی در اولین نگاه فکر می کنی از آن بالانشین های بیگانه با دین و دیانت است. جوانی از  نسل سوم انقلاب که شاید دنبال خیلی چیزها باشد، الا آرمان های جوانان نسل اول انقلاب. اما این شهید را باید از دریچه نگاه دوستانش دید. از آنها باید پرسید تا فهمید چگونه سعادت روزی خوردن بر سر خوان کرامت خداوند متعال را از آن خود کرده. چه کسی باور می کند نماز شب های علیرضا در محوطه بیرونی خوابگاه دانشجویی را؟ آن زمان که دور از چشم های خواب آلود دنیازدگان، قلب پاکش را با نور معرفت خداوند صیقل می داد. یا وقتی که همه، سلام آخر نماز خود را داده اند و او هنوز پیشانی بر تربت پاک کربلا نهاده و با خدای خود نجوا می کرد.

 

=این روزهای آخر کتاب "حیات پس از مرگ" را می خواند. انگار داشت خودش را آماده می کرد، برای زندگی آن دنیایش؛ برای جاودانگی ابدی. زهی سعادت، راهی را که پیران هزار ساله در پیچ و خم کوچه هایش ماندند با بیست بهار دنیایی طی کرد. چه خوش فرجامی، شهادت. حالا سرتاسر کتاب را که نگاه می کنی می بینی احادیثی را علامت گذاشته که درباره شهادت است. حیات پس از مرگ.

 =با هم رفتیم مشهد. روز اولی که رسیدیم حسابی خسته بودیم. علیرضا گفت: «کی پایه‌ست تا صبح بریم حرم؟» گفتیم: «بابا تازه از راه اومدیم، خسته ایم.» جواب داد: «مگه می شه کسی یکی رو دوست داشته باشه و شب اولی که میاد پیشش نره اونو ببینه؟»

نزدیک نماز صبح بود. دیدم از حرم آمد، تنهای تنها.  

 

=توی دانشگاه زاهدان پزشکی می خواند. آخرین باری که آمد اصفهان، برای فرجه های امتحانات ترم بود. توی آشپرخانه، مشغول پختن غذا بودم که آمد کنارم ایستاد. پرسید: «مامان! شنیدی می گن کسی که شهید بشه گناهاش پاک می شه؟» گفتم: «آره عزیزم شنیدم.» با یک حالتی گفت: «منم دوست دارم شهید شم. برام دعا کن.» از حرفش تعجب کردم خودم را زدم به نشنیدن. دوباره تکرار کرد.

=امتحان هایش که تمام شد باز هم خانه نیامد. توی مسابقات شنا شرکت کرده بود و می‌بایست می‌رفت کرمانشاه. ماند زاهدان تا از همانجا برود. هر چه هم خواستیم بیاید و از اصفهان برود، قبول نکرد. تنها مانده بود توی خوابگاه.

 =یکی یکی از علیرضا خداحافظی کردیم و رفتیم سمت شهرهایمان. آخرین نفر من بودم. پیش از رفتنم باهم رفتیم برای خرید. وقت برگشتن گفتم: «حالا که دارم می رم و از هم جدا می‌شیم یکی از عکس هات رو بده من نشون خانواده‌م بدم.» عکسش را گرفتم.

حالا تنها چیزی که از علیرضا برایم مانده همان عکس است.

 

= ماند و همه مان را بدرقه کرد. این بدرقه کردنش خیلی برایم سخت شده. ما بودیم و این اتفاق برایش می‌افتاد دردش کمتر بود، ولی اینکه همه رفتیم  و او تنها مانده بود، آزارمان می دهد. حالا توی دانشگاه هر جا را نگاه می کنیم خاطرات علیرضا یادمان می افتد .

 

=این روزهای آخر می گفت: «می خوام روحانی بشم.» تعجب کردم. پرسیدم: «چه طوری این فکر به سرت زده؟» گفت: «دیگه نمی تونم با این زندگی بسازم. یا باید خوب باشم یا بد.»

خوب شد. روحانی شد...

=ایام اعیاد شعبانیه بود. پنجشنبه عصری از خوابگاه دانشجویی پیاده راه افتاد بود به سمت مسجد جامع زاهدان. هم برای شرکت در مراسم جشن مسجد، هم برای خواندن دعای کمیل.

هر شب جمعه می رفت این بار هم.

=از خانه تماس گرفتم و خواستم برای دعای کمیل به مسجد نرود. اصلاً‌ گفتم از خوابگاه بیرون نرو. خیلی حرف گوش کن بود؛ اما نمی دانم این بار چه شد، توی دلش چه گذشت که حرف من هم نتوانست جلودارش شود.

=تابستان بود و حیاط مسجد را برای خواندن دعا فرش کرده بودند. دعای کمیل خوانده می شد و هر کسی رفته بود توی حال خودش . فاصله جمعیت تا در مسجد چیزی نبود. توی همین حال صدای جیغ و داد از سمت درب زنانه مسجد بلند شد. یک مرد با شکل و پوشش زنانه به زور می خواست وارد مسجد شود که انتظامات خواهران مانع می شود. طرف با جلیقه  انفجاری آمده بود توی مسجد. علیرضا با پای برهنه خودش را به صحنه رسانده بود و عامل انتحاری را محکم گرفته بود توی بغلش. نگذاشته بود داخل جمعیت شود.

صدای انفجار که بلند شد علیرضا پرواز کرد با بدنی قطعه قطعه...

 علیرضا جان خیلی ها را نجات داد. توی آن لحظه کاری کرد که حتی فکرش هم دست و پای آدم را به لرزه می اندازد. تصمیم خودش را گرفته بود. با آغوش باز رفت سمت شهادت...

 =ساعت‌های اولیه انفجار، هویتش نامعلوم بود. نه آشنایی نه دوستی، هیچ کس همراهش نبود. بدن آش و لاش علیرضا را که دیده بودند فکر کردند عامل انتحاری است. اما صورت نورانی و  مثل ماهش همه چیز را برملا کرده بود. گوشی همراهش را پیدا کرده بودند و با من تماس گرفتند.

=عکس های جنازه اش را دیدم. بدنش دو تکه شده بود. بالاتنه اش یک طرف افتاده بود و پایین تنه اش طرف دیگر. دست و سینه و سرش افتاده بود رو به قبله. پشت سرش شکافته بود، ولی صورتش جراحتی نداشت. لبهایش خندان بود. خندان از این پروازِ شیرین به یاد ماندنی...

=جنازه اش را که آوردند، خواستم در آغوش بگیرمش. نگذاشتند. با هر ضرب و زوری بود رویش را کنار زدم. تازه آنجا فهمیدم بدنش طوری نیست که در آغوش بگیرم...

هنوز عکس های جنازه اش را مادرش ندیده.

 

=برگه های آخرین امتحانش را از دانشگاه گرفته ام. توی آخرین برگ از استادش حلالیت طلبیده. بعد هم یک قطعه ادبی نوشته: زندگی صحنه یکتایی هنرمندی ماست. هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود. صحنه پیوسته به جاست. خرم آن صحنه که مردم بسپارند به یاد.

حالا که رفته صحنه فداکاری و ایثارش را همه به یاد سپرده اند...

 

=اعتقادم این است که شهدا زنده اند، علیرضا زنده است. نگذاشتم توی مراسم های عزایش، روبان سیاه بزنند یا شمع سیاه بگیرند. همه چیز را سبز گرفتیم، سبزی که نشانه جاودانگی است، نشانه زندگی است...

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درد و لبخند!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۰۸ ب.ظ

دست مجروحش را فرو کرد توی گل! انگار نه انگار دارد از آن خون می چکد. بعد هم طوری لبخند زد که فکر کنی دارد خوش می گذراند و ملالی نداشته است جز دوری شما!

پاهایش انگار برای دویدن ساخته شده بود. می دوید تا گره ای از کار کسی باز کند. غم دیگران را غم خودش می دانست. پیش از آن که جهاد سازندگی شروع به کار کند، جهاد سازندگی را شروع کرده بود.

پول جمع کرد تا خانه بی بضاعت ها را سر و سامانی بدهد. به هر کس رو می زد در حد توانشان کمکش می کردند. دیگر همه می دانستند علی اکبر، دارد درد دیگران را مرهم می گذارد. یک بار برای خانواده ای بی بضاعت غذا برد. دید سقف اتاقشان چکه می کند و مادر مجبور است کودکانش را که در خواب بودند جا به جا کند تا خیس نشوند. دلش به درد آمد و غم بر چهره اش نشست. هیچ گاه از غم های خودش با کسی چیزی نگفت و اخمی بر چهره نیاورد؛ اما از غصه دیگران غصه می خورد و درد می کشید. خانه خواهرش همان طرف ها بود. رفت و گفت: تو دست هایت پر از النگو باشد و یکی در همسایگی تو زیر سقفی بخوابد که باران از آن روی بچه هایش می چکد؟

پول جمع می کرد برای ساخت و تعمیر خانه های مردم بی بضاعت که هیچ، خودش آستین بالا می زد و دست به کار می شد و در و دیوار خانه شان را می ساخت یا تعمیر می کرد.

آن روز دستش به چیزی گیر کرد و زخمی شد. خون داشت از آن بیرون می زد که صاحبخانه در حیاط را باز کرد و به خانه آمد. علی اکبر نخواست که مرد با دیدن دست زخمی او شرمنده شده و خجالت بکشد. نه به تشکرشان دل خوش بود و نه به خجالت و شرمندگی شان راضی. زود دست مجروحش را در گل فرو برد و لبخند زد. انگار خوشی های عالم در وجودش موج می زد.

علی اکبر قصابیان

تولد: 26 تیرماه 1334 قاضی محله بابلسر

شهادت: 4 دی ماه 1359 آبادان

مزار: گلزار شهدای امامزاده ابراهیم علیه السلام بابلسر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را حتما بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ق.ظ


اگر کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را تا کنون نخوانده اید شک نکنید که ضرر کرده اید.

این را کسی به شما می گوید که اهل مطالعه آثار مختلف دفاع مقدس در نزدیک به سه دهه است و خودش دستی به کار نویسندگی دارد و از این فضا بیگانه نیست.

کتاب خاطرات ابراهیم هادی، رمان نیست و آب بسته نشده و از پردازش های وهم انگیز و غیر واقعی به دور است.

متن آن با قلمی ساده به نگارش درآمده و نویسنده حقیقت را آنگونه که هست فقط با مدد فن درست نویسی به مخاطب ارائه داده است. از این باب خاطرات شهید هادی رنگ و بویی صادقانه داشته و به دل می نشیند.

اما راز دیگری نیز در این اثر نهفته که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

فارغ از جنبه های معنوی و حماسی شخصیت عبد مخلص خدا شهید پهلوان ابراهیم هادی که از عرفای بزرگ وادی ایثار و شهادت است نویسنده یا نویسندگان اثر نیز با تأسی از سیره آن شهید بزرگوار، اسم و رسمی برای خود قائل نبوده و به رغم تیراژ وسیع کتاب، از وسوسه شهرت چشم پوشیده و از درج نامشان بر شناسنامه اثر اجتناب ورزیده اند.

کتاب ابراهیم هادی نشان می دهد گیرایی و توفیق یک اثر بیش از آن که نیازمند بهره گیری از روش های جشنواره پسند و سبک های نوین هنری باشد نیازمند محتوایی غنی، قلمی صادق و دل صاف و بی پیرایه خالق اثر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

توپ و نامردی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۵۹ ب.ظ

می گوید: فوتبال قواعد خودش را دارد. خطای عمد یکی از واقعیت های فوتبال است. این که وقتی می بینی ممکن است حریف به تیمت گل بزند و نتیجه برایتان به شکست منتهی شود، خوب چاره ای نیست جز این که بزنی پای طرف را یا هلش بدهی و خلاصه یک جوری بیندازی اش زمین که نتواند دروازه تان را نشانه برود. این کار یعنی هوش فوتبالی! همه جای دنیا در مستطیل سبز رنگ همین اتفاق می افتد و اصلاً چیز عجیبی نیست! توصیه مربی هاست و گزارشگرها هم تحسین می کنند و تماشاگران نیز تشویق.

می دانید منظورش چیست؟ همان که می گویند هدف، وسیله را توجیه می کند! یعنی اخلاق، هیچ؛ جوانمردی، هیچ؛ دین و فرهنگ و شخصیت و عدالت و شرافت، هیچ؛ مهم این است که شما برنده بشوی!

انگار نه انگار که فوتبال فقط یک بازی است. انگار نه انگار که قرار نیست فرهنگ ما متأثر از فرهنگ همه دنیا باشد. همه دنیا خیلی کارهای دیگر هم می کنند، پس ما هم؟!!

یادش به خیر فرهنگ پهلوانی و مردانگی ورزش های سنتی. طرف می دید حریفش از ناحیه یک دست دچار مشکل است، او هم یک دستی کشتی می گرفت. سعی می کرد به نقطه آسیب دیده حریف فشار نیاورد و ... چقدر تاریخ ورزش های پهلوانی ما مملو از این خلق و خوی انسانی است و چقدر یک فرهنگ مهاجم می تواند زیر ساخت های ادب و فرهنگ و اخلاق یک سرزمین را تحت الشعاع قرار بدهد.

بیخود نیست پیرامون بعضی ورزش ها ده ها مورد حواشی تلخ و ناگوار شکل می گیرد. عادی شدن نامردی و خطا و تخلف در یک ورزش، تسری و تعمیم فرهنگ خودخواهی و طغیانگری و زیاده خواهی و ناسازگاری است که ورای مستطیل سبز و حتی فراتر از صندلی های چند ده هزار نفری استادیوم فوتبال، روح و روان علاقمندان آن را نیز ناخواسته با بی اخلاقی و هنجارشکنی عجین می سازد.

هنر و ورزش و رسانه و هر آن پدیده انسانی که در غربال فرهنگ فاخر ایران و اسلام، تصفیه و زلال نشود، ممکن است ابزار آسیب زای ضد اخلاقی تلقی شده و سبک زندگی سالم و فطری بشر را به سبک زندگی غریزه محوری و خودکامگی و منعفت طلبی سوق بدهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا