اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم و ایمان» ثبت شده است

آقا شدن

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۱۹ ق.ظ

photo_2023-01-08_09-01-52_drfu.jpg

 

فوائد بحرالعلوم ،سیّدمهدی نجفی را خریدم به پول ۳ ماه نماز استیجاری. و منِ محزون، شهاب‌الدّین حسینی مرعشی نجفی هستم. و این حروف را در حال گرسنگی می‌نویسم! یک روز و شب به دلیل نداری، چیزی نخورده‌ام!  امیدوارم بتوانم به برکت اجدادم بر این سختی‌ها صبر نمایم. 

۱۳۴۱ مدرسه قوام - نجف أشرف

 

یک نکته این دستنوشته آیت الله مرعشی برایم بیشتر جالب توجه است. او در ازای فشاری که در راه خدا و گسترش اسلام بر خود تحمیل میکند طلب و خواسته ای ندارد جز این که تحمل برای صبر بیشتر را بخواهد.

مومن حقیقی سر خدا منت نمی گذارد و اگر قدمی در راه او برداشت دنبال معامله با خدا و طلب پاداش نیست و رضایت دوست برایش کافی است. فاصله است بین چنین بزرگانی با مستضعفان فکری مدعی اسلام و انقلاب که اگر کاری برای دین و نظام و شهدا انجام می دهند و قدمی برای مردم برداشته اند منّت گذاشته و سهمی از سفره انقلاب طلب میکنند یا انتظار دارند زین پس هر دعا و حاجتی که دارند بی چون و چرا از سوی خدا تایید و امضا شود.

عجیب تر آنکه عده ای هیچ خیری برای خدا و خلق خدا ندارند گره از کار کسی باز نمیکنند، بود و نبودشان در این عالم مساوی است، اما از زمین و زمان توقع داشته و خودشان را طلبکار خدا و خلق او میدانند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب علامه را بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۰۳ ب.ظ

نگاهی به  کتاب «شیعه در اسلام» اثر علامه سید محمد حسین طباطبایی که به چاپ هجدهم رسید

 

امروز روز بزرگداشت علامه طباطبایی است. نابغه ای کم نظیر که به عنایت الهی، استعدادش شکوفا شد و قله های علم و معرفت را در نوردید. تقوا و زهدش که در اوج مقام خلیفةاللهی بود.

تفسیرش در عالم اسلام و فلسفه اش در جهان زبانزد اهل دانش است و تا ابد ماندگار.

در میان کتابهای علمی این شخصیت برجسته کتابی هست که مطالعه آن هم برای عموم قابل درک است هم اطلاع از محتوایش راهگشای هر جوان مسلمان.

به دوستان عزیز توصیه میکنم کتاب شیعه در اسلام علامه را حتما مطالعه کنند. کتابی که قطور نیست و دانشمندانی بر آن مقدمه نوشته اند، بارها به زبانهای مختلف تجدید چاپ شده و مطالبش در غنای فکری مومنان اثری چشمگیر خواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کلیپی دیدنی از شهریار زرشناس

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۳۰ ب.ظ

اعلام برائت شهریار زرشناس از حضور در فضای مجازی

 

دانشگاه تراز البته قواعد و لوازمی دارد که گویا تلاش چندانی برای دستیابی به آن وجود ندارد. کما اینکه مقام معظم رهبری نیز علت عدم نیل به آرمان تشکیل دانشگاه اسلامی را در فقدان مدیریت اسلامی دانشگاهها عنوان نمود. مدیریت اسلامی لزوما مدیریت آدمهای ریش دار یا چادری و نماز خوان و وابسته به یک جناح خاص نیست. مدیریت اسلامی مدیریت بر اساس مساله شناسی و دغدغه برای رفع مشکلات و کاستیهاست.

کوتاه نمودن سالهای تحصیل و حذف درسهای غیر ضروری، پرهیز از اختلاط و اصلاح فضای هیجان غریزی، استفاده از اساتید معتقد و صالح، تغییر متون درسی بر مبنای حقایق علمی و دینی، پژوهش و خلاقیت محوری و... از جمله لوازم این تحول در محیطی است که باید علمی بماند و مبدأ تحول در جامعه.

البته کسی نمیتواند تضمین کند که مجموعه این عوامل حتما به تشکیل دانشگاه تراز ختم خواهد شد؛ اما قطعا در اصلاح وضع موجود و تغییر به سمت پیشرفت و تعالی، تأثیر شگرفی خواهد داشت.

کلیپی کوتاه و مستند و پرشور از شهریار زرشناس در رابطه با وضعیت بعضی کتب تحصیلی دانشگاهها منتشر شده که در خور توجه و شایسته بررسی است. در این لینک تماشا کنید:

https://www.aparat.com/v/l4KEW

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه کاهش ورودی های حوزه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۳۶ ق.ظ

تصاویر: اینجا هتل ٧ ستاره نیست، حوزه علمیه لاکچری آیت الله آملی لاریجانی است که منابع مالی آن نامشخص است!

 

کاهش استقبال برای ورود به حوزه های علمیه را به فال نیک می گیرم!

به نفع اسلام است تعدادی ولو اندک اما خودساخته و با سواد و اهل دغدغه وارد حوزه های علمیه شوند. باور کنید در هر شهر یکنفر باشد که مردم با دیدنش یاد خدا بیفتند و عطش آموختن و انس با دین را در خود بیابند کفایت می کند.

ورود به حوزه در زیر فشار روانی و تخریبی دشمنان دین، معدودی جوان گداخته شده مستحکم را باقی می گذارد که در ساحت "عقل" و "روح"، آمادگی تحمل هر بار سنگینی را داشته باشند.

به نفع اسلام است این دم و دستگاه های عریض و طویل حوزوی صرفا در مدارسی خلاصه شوند که "عالم محور" باشند. یعنی انسانی خودساخته در حد اجتهاد بالای سرشان باشد. بگذارید طلبه ای که با حسن نیّت وارد معرکه علم و تقوا شده الگوهای عملی این راه را هم از نزدیک لمس کند. نشود اوضاع شام که مسلمینش هر چه از ابتدا دیدند اسلام اموی بود و تا انتهای تاریخ هم معلوم نیست این تنه کج درخت اسلام معاویه صفتی را بتوانند راست و مستقیم نمایند.

کثرت مدارس علمیه در فقدان عالمان مهذب و گاه میدان داری عناصر ورشکسته سیاسی اعم از فلان روحانی سوداگر پست و مقام و کاندیدای ناکام ریاست جمهوری یا روحانی به بن رسیده عضو شورای شهر که هنوز نمی داند من لم یشکر المخلوق حدیث نیست چه برسد که منسوب به پیامبر باشد، نماز میّت را از صفحه گوشی موبایل میخواند و نشست و برخاست با متهمین و مفسدین اقتصادی را در مسیر توسعه سازه های دینی مجاز می شمارد، دستاوردی جز افول کیفی دانش آموختگانی که مثلا قرار است پا جای پای سربازان امام زمان بگذارند نخواهد داشت. چه کسی گفته است امام جمعه ای که خودش از اساس با معیار وراثتی و نه بهره مندی از اکسیر علم وتقوا بر این مسند تکیه زده و با رفتارهای دوگانه و خوی قبیله گرایی اش باعث تزلزل دین و باورهای انقلابی مردم گردیده صلاحیت تولیت حوزه و تربیت نیروهایی راستین و مومن به اهداف اسلام را داراست؟

"یکی از آقایان نامه ای به امام نوشته بود و جهت ساختمان سازی مدرسه علمیه کمک خواسته بود. امام فرمودند چه شده همه برای خودشان دکان باز می کنند. بعد در جلسه ای دیگر فرمودند من خوف این را دارم که این ساختمانها به حیثیت معنوی حوزه ها لطمه وارد کند. ‏

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۳۶۴. راوی: حجه الاسلام رحیمیان"

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حوزه تراز و ترازوی حوزه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ

حوزه انقلابی

 

اول این خاطره از امام راحل را بخوانید:

یکی از آقایان نامه ای به امام نوشته بود و جهت ساختمان سازی مدرسه علمیه کمک خواسته بود. امام فرمودند چه شده همه برای خودشان دکان باز می کنند. بعد در جلسه ای دیگر فرمودند من خوف این را دارم که این ساختمانها به حیثیت معنوی حوزه ها لطمه وارد کند. ‏

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۳۶۴. راوی: حجه الاسلام رحیمیان.

عبارت حوزه انقلابی یا حوزه تراز انقلاب مدتی است که به عنوان یکی از دغدغه های مهم مقام معظم رهبری وارد ادبیات سیاسی کشور شده و البته بازتابی هم در حوزه های علمیه داشته است.

از جمله تعریف های عجیبی که برای این عبارت به کار رفته توسط یکی از مسئولان کلان مدیریت حوزه است که فرمود حوزه انقلابی یعنی طلبه ها بیشتر درس خوانده و نمرات بالاتری را کسب کنند! البته ضرورت تقویت بنیه علمی طلاب، اصلی مهم و غیرقابل اغماض است اما اگر صرف علمیت را ملاک انقلابی گری بدانیم که بعضی عزیزان حوزوی ضدانقلاب یا حتی سرسپرده دشمن نیز دستی بر آتش علم و گاه اخلاق داشتند.

عده ای هم البته معتقدند حوزه انقلابی باید بتواند گره های فقهی در مدیریت نظام اسلامی را به بهترین نحو باز کند که بی شک حرف درستی است و میتواند به عنوان یکی از وجوه حوزه تراز مورد توجه قرار بگیرد. هر چند تجربه ثابت کرده بعضی دوستان عالم یا انگیزه ای برای اصلاح امور غیردینی مثل بانکداری نداشته و بعضاً درصدد توجیه مسائل و انطباق شرع با احکام بانکی و نه انطباق قوانین بانک با دین هستند و یا آنگونه که در بحث اسلامی شدن علوم تجربه شد به رغم هزینه های گزاف تاسیس موسسات و دانشگاهها و مراکز مختلف، اساساً اراده ای برای تعمیم و ترویج دستاوردهای علوم منطبق با دین در سطح مراکز دانشگاهی وجود نداشته و همچنان در بر همان پاشنه می چرخد و فرآورده های فکری تمدن غرب در ذهن جوانان ما انباشته می گردد. خروجی آن هم چیزی جز وابستگی بیشتر نیست.

اینجا البته یک پرانتزی هم باید باز کرد که مثلا حتی اگر کل علوم دانشگاهی بر مبنای آموزه های دین ترمیم و نوسازی شود آیا محصول آن فارغ التحصیلانی مقیّد به دین خواهد بود؟ می شود جواب این سوال را با پرسشی دیگر داد: آیا لزوماً نتیجه تربیت حوزه های علمیه فارغ التحصیلانی بوده که مقیّد به آداب شرع باشند؟ پس دادگاه ویژه روحانیت فارغ از بعضی سوءاستفاده های سیاسی برای چه فعالیت می کند؟ چه تعداد روحانیونی را دیده ایم که درگیر پرونده های اخلاقی و مالی هستند؟ یا اساساً در سبک زندگی خود مسیر اسلام را در پیش نگرفته و دین صرفا لقلقه زبانشان بوده است؟ نمونه اش همین بحث فرزندآوری یا تجمل گرایی یا صله رحم یا مردم داری و...

پس توجه داشته باشیم که علم مصونیت آور نیست.

و باز هم جا دارد پرانتزی دیگر گشود درباره بعضی دانش آموختگان مکتب غرب از دکتر محمود حسابی که در مدرسه مسیحیان لبنان، توانست قرآن و نهج البلاغه و حافظ و مولانا را حفظ کند تا امثال شهید بابایی که بورسیه ارتش شاه بود در آمریکا درس خواند؛ اما حلال و حرام خدا را جزء به جزء مراعات کرد یا نخبه و دانشمند شهید مصطفی چمران که به قول آقا ثابت کرد تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است!

یک بار از استاد بزرگوارمان پرسیدم چگونه می شود بعضی علمای بزرگ، با این که به کل علوم دین اشراف داشتند، با این که اهل نماز شب و ضجه و تضرع به درگاه خدا بودند اما باز هم دچار خطاهای عمدی می شدند و گاه وابستگی ها و دلبستگی ها و لجاجت ها آنها را به مسیر باطل می کشاند؟ استاد ما فرمود عنصر دیگری را هم باید در کنار علم و معنویت در نظر گرفت و آن اراده است.

حرف درستی است. آدم ها مختار هستند و به صرف تعلیم نمی توان عاقبت به خیری شان را تضمین نمود.

البته به مرور زمان فهمیدم اساسا علم و معنویت منهای اراده، علم و معنویت اصیل نیست.

این که می گویند مداد العلماء افضل من دماء الشهداء درباره عالمی است که شهیدانه زیسته و شهید پرور باشد. عالمی که مردم را به سمت خدا بخواند را عالم ربانی می نامند نه عالمی که دیگران را به سمت خود بخواند و دین را ملعبه و پله ای برای بلند مرتبه سازی و منفعت گرایی خویش بداند.

معنویتی که در سخن محصور بماند، دروغی بیش نیست.

از باب کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم رفتارها باید دیگران را به یاد خدا بیندازد و تلنگری برای اصلاحشان باشد.

با این وصف، حوزه های علمیه باید طلبه ای تربیت کنند که علم و معنویتش محصور در خلوت و عزلت و بُعد فردی نبوده و در ابعاد اجتماعی اثر گذار باشد. طلبه منفعل و تأثیرپذیر و بی اراده، هویت طلبگی را درک نکرده چه این که آمنوا و عملوا الصالحات را با هم ذکر کرده اند. اسلام برای کنج کتابخانه و بالای منبر نیست. ایمان بی عمل معنا ندارد.

حالا می شود این گونه بیان داشت که حوزه و طلبه انقلابی در حقیقت همان حوزه و طلبه اصیل است. حوزه و طلبه ای که بتواند در پیرامون و محیط جامعه تأثیر گذاشته و از باب الذین ان مکنّاهم فی الارض از تمکّن علمی و موقعیت معنوی و اجتماعی خود برای امر به معروف و اصلاح کژ روی خواص یا عوام بهره بگیرد.

برگردیم به همان خاطره ای که اول این مطلب نقل شد. آیا این حجم از مدارس علمیه که از نظر توانایی مادی دارای زیبایی و امکانات خوبی هستند؛ اما گاه به جای حضور استاد و سرپرست و متولی خودساخته و راه پیموده و مهذّب، در چنبره دکان بازی بعضی سیاسیون جاه طلب و ضعیف النفس گرفتار آمده اند؛ توانایی تحقق حوزه تراز انقلاب و تربیت نیروهای کارآمد جریان ساز و حرکت آفرین و مصلح را دارا هستند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نگذاریم بچه هایمان منفجر شوند!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۱۳ ب.ظ

16cb4bfc-adde-4998-b665-94fd12879a8c_iuzc.jpg

 

داشتم از آقا هم ناامید می شدم! که دیروز در بیانشان این جمله را به کار برد: دروس بی فایده را حذف کنید.

کسی به فکر جوانها نیست. کسی به نیازهای غریزی و فطری شان، آن چه که اقتضای خلقتشان است و خدا در طبعشان قرار داده توجه ندارد. درکی از نیاز واقعی جوان دیده نمیشود.

زمان ما اگر نوجوانی شیطنتش گل می کرد، نهایت تصویر مبتذلی که دم دستش بود، عکس اوشین بود که با لباس یقه بسته کیمونو و موهای پسرانه، روی بعضی جا سوییچی های ممنوعه منتشر می شد. الان طرف کلمه ای مقدس را هم در موتور جستجوگر بزند دهها تصویر از ناکجا آباد بدن انسان جلوی چشمش رژه می رود.

خدا رحمت کند مرحوم هاشمی شاهرودی را چند سال قبل در روز هفتم تیر که به نام قوه قضا ثبت شده، بازدیدی سرزده از سیمای ضرغامی داشت. ظهر بود و اجرای شبکه یک را همشهری ما هرمز شجاعی مهر برعهده داشت و خانم دیگری که اتفاقا در پخش مستقیم هم بینشان بگو مگویی شد که کدام یک مجری اصلی برنامه است؛ بماند.

برنامه خانواده بود و مرحوم شاهرودی سر بحث را پیچاند به سمت اصالت تشکیل خانواده.

لب کلامش این بود: نظام آموزش ما راهی غلط را طی می کند و مطابق اسلام نیست؛ نه فقط از لحاظ سنخیت متون آموزشی و تربیتی با دین؛

طولانی بودن سالهای تحصیل، اینکه انسان دوازده سال که خودش عمری است را بگذارند تازه بشود دیپلم که نه چیز خاصی بلد است و نه مدرکش کارآیی دارد؛ بعد چند سال بنشیند برای کارشناسی و ارشد و برود دو سالی علّافی در سربازی و بیاید تازه بگردد دنبال بازار کار که اگر جور شد سراغی از ازدواج بگیرد، می شود چند سال؟! سنش شده است حدود سی.

چند سال است که به سن بلوغ رسیده؟ غلیان های درونی اش را چطور کنترل کند؟ بماند که به برکت طغیان تصاویر و روابط آزاد، سن بلوغ هم کاهش پیدا کرده. آن وقت انتظار داریم شهامت گناه در او ایجاد نشود؟

حکومتی که وظیفه دارد زمینه گناه را با اجباری کردن حجاب و مقابله با مظاهر شهوت و ... از بین ببرد چرا باید از این مهم غافل باشد؟

چقدر از دروس سالهای تحصیل غیرضروری و بی فایده اند و حذف یا تلخیصشان می تواند به کوتاه شدن دوره آموزش منجر شود؟ و نیز با کوتاه سازی دوره سربازی، جوان را تا حد بیشتری از تمایل به گناه دور نگاه داشت و زمینه تشکیل خانواده ای جوان و شاداب که نتیجه آن سلامت جامعه است را تقویت نمود؟

چرا کسی به فکر نیازهای خدادادی جوانها نیست؟ شما کیلومترها مطلب اسلامی و معنوی در ذهن انسان بریزید؛ اما نیازهای طبیعی او را نادیده بگیرید، بستر تجرّی و طغیانش را فراهم کرده اید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قابی کوچک از حیات فکری آیت الله مرعشی نجفی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۴:۰۷ ب.ظ

 

علاوه بر علم و اخلاق و معرفت تو عرصه عرفان، از کم نظیرترین چهره های عالم اسلامه
جریان شهریار و خواب مولا علی فقط یه نمونه ست
در بیداری محضر صاحب الامر رسید
محضر اباعبدالله مکاشفه داشت
خون دل خورد برای میراث مکتوب شیعه
با نماز و روزه استیجاری و کارگری پول جمع کرد و اثار خطی رو حفظ کرد
پولی دستش میرسید واسه فقرا و اهل علم خرج میکرد
در راه خدا فقر کشید
بیماری کشید
تهمت شنید
سختی دید
آثار علمی و فقهی ش محل رجوع اهل فضله دهها کتابخونه و مدرسه و درمانگاه ساخت و... درباره فضائلش میشه چند کتاب نوشت
اما
این بنده ناب خدا با همین جایگاه و علم و عمل، حسرت مقام شهدا رو میخورد.
تو وصیتنامه ش نوشت: خدایا اجر مجاهدانی که در راه پیکار با دشمنانت شهید شدن رو به من عطا کن.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قدوة المتألهین، آه در بساط نداشت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

 

آیت الله انصاری شیرازی، عالمی بزرگ و متواضع بود که توصیفات عجیبی درباره جایگاه عرفانی ایشان وجود دارد.

گاهی چهارشنبه ها به خانه اش می رفتم و در اتاقی کوچک همراه بعضی از دوستان طلبه از نکات اخلاقی اش لذت می بردم و بیشتر از آن، تماشای چهره با صفایش را صیقل روح خود می دانستم.

نکته ای را می خواهم بنویسم که دلم می خواهد در تاریخ ثبت شود.

اول تعابیری که بعد از رحلت این بزرگوار منتشر شد و با جست و جوی ساده در اینترنت می توانید به آن دسترسی داشته باشید را ببینید:

" امام خمینی دربارهٔ او گفته بود: «تا ما امثال آقای شیخ یحیی انصاری را داریم، آسیبی به این مملکت نمی‌رسد.» و وی را ذوالشهادتین می‌دانست. همچنین آیت الله بهجت دربارهٔ او گفته بود: «ما تا آقای انصاری را داریم، مشکلی نداریم.»[
آیت الله عابدی در روز درگذشت وی در ابتدای درس خارج فقه و اصول اظهار داشت: «اگر بگویم بعد از حجت بن الحسن عج متواضع‌ترین انسان روی زمین، آقای انصاری شیرازی است، اغراق نکرده‌ام.»[
حجت الاسلام صدیقی: «آیت‌الله انصاری شیرازی درس که می‌گفتند -معمولاً استاد جلوتر از شاگردان از کلاس خارج می‌شد- تا ایشان قدمش را از کلاس بیرون می‌گذاشت شروع به جفت کردن کفش‌های طلاب می‌کرد و کسی هم حریفش نمی‌شد

مجمع عالی حکمت اسلامی در سال ۱۳۸۹ از مقام علمی یحیی انصاری شیرازی تجلیل کرد. متن لوح تقدیر همایش را آیت الله جوادی آملی نوشت و حضرات آیات سبحانی و مصباح یزدی آن را امضاء کردند. آیت الله جوادی آملی در این متن وی را «قدوة المتالهین» خطاب کرده بود."

من به واسطه دوست بزرگوارم حجت الاسلام شیخ مصطفی صاحبی با این شخصیت کم نظیر عالم اسلام آشنا شدم. حاج مصطفی خودش دیده بود که در حرم مطهر حضرت معصومه وقتی یکی از مراجع در حال عبور بود و طلاب و جوانان دورش حلقه زده و همراهی اش نموده و عبایش را می بوسیدند، آیت الله انصاری شیرازی با آن مقام علمی و جایگاه معنوی مثل طلبه های کم سن رفت لا به لای مردم و عبای آن مرجع را به رسم تبرک دست کشید و به صورتش کشید. آن مرجع هم البته متوجه ایشان نشده بود.

او را به یکی از مدارس علمیه دعوت کرده بودند برای درس اخلاق. یکی از اساتید بلند شد و پیش از سخنرانی وی شروع کرد به تعریف از استاد و بیان مقام علمی و معنوی او. آیت الله انصاری از این همه تعریف و تمجید ناراحت شد. بلند شد. سر به زیر داشت. بلند شد و رفت بالای منبر. نتوانست صحبت کند. بغض در گلویش مانده بود. بسم اللهی گفت و مکث کرد. با خودش نجوا داشت: به من می گوید استاد اخلاق، عالم وارسته و... این کلمات را می گفت و بی اختیار اشک می ریخت. نتوانست حرفی بزند. صدای هق هق گریه اش بلند شده بود. از منبر پایین آمد و رفت. طلبه های نوجوان تا ساعتی نشسته و مبهوت، اشک می ریختند و از حال و هوای او متأثر بودند.

مطلع شدم او چهارشنبه ها ساعت یازده تا اذان ظهر، در اتاق کوچک خانه قدیمی خودش، همان اتاقی که حضرت امام ره و علامه طباطبایی هم گاهی در آن جلوس علمی داشتند می نشیند و مباحثی اخلاقی مطرح می کند.

با حاج مصطفی صاحبی همراه شدم. شیخ یحیی انصاری، کتاب بحار را باز می کرد و حدیثی می خواند و شرحی می داد. من بیشتر از آن که دنبال محتوای گفتار و تدریسش باشم از حالات و گفتار و صفای وجودش لذت می بردم و چشمانم را به او خیره می ساختم. موقع رفتن با لبخند می آمد و تا پشت در همه را بدرقه می کرد. سعی می کردم آخرین نفر باشم می روم، که نگاهمان بیشتر در هم تنیده شود.

به مسعود ده نمکی جریان را گفتم. او هم چندبار از تهران خودش را می رساند و پای درسش می نشست و می گفت خاطره جلسات مرحوم اسماعیل دولابی برایش زنده می شود. یک بار هم حمید داوودآبادی را با خودش آورد که از شانس او آن روز شیخ یحیی انصاری شیرازی کسالتی داشت و کلاس برقرار نشد.

چهارشنبه ای نزدیک تابستان بود. کمی زود به منزل استاد رفتم. در اتاق، فقط ایشان نشسته بود و پیرمرد سیدی که هم سن و سال خودش بود اما همیشه پای درس حاضر می شد. این دو مشغول گفت و گو بودند. روحانی پیر و سید از ایشان پرسید آیا امسال هم مثل سال های گذشته تابستان را به مشهد می رود و مدتی را در جوار امام رضا علیه السلام  بیتوته می کند؟ پاسخ شیخ یحیی  برایم تکان دهنده بود. با تواضع و صدای ملایمش آهسته جواب داد که دستش تنگ است و بعید است امسال از پس هزینه سفر بر بیاید و بعد هم بلافاصله موضوع بحث را عوض کرد.

به عنوان یک منتقد همیشگی  که همواره به بعضی هدر رفتن های بودجه حوزه در ازای تنگنای معیشتی طلاب معترض بوده ام تحمل این حرف برایم سنگین بود. سنگین بود کسی با این درجه علمی و معنوی که توصیفاتش از بعضی مراجع معظم هم برجسته تر است این گونه در سختی باشد که از پس هزینه های سفر زیارتی مشهد بر نیاید آن وقت فرزندان بعضی آقایان و بستگانشان در پول غوطه بخورند و...

دو سه روزی فکرم مشغول بود که ببینم چه کاری می توانم برای این مرد بزرگ انجام بدهم. در نهایت نامه ای خطاب به آیت الله مکارم نوشتم و ماجرا را شرح دادم و از ایشان خواستم کاری کند. نامه را به دفتر وی بردم. شنیده بودم ایشان خودش وقت می گذارد و نامه ها را می خواند. فردی که نامه را تحویل گرفت از من خواست اگر پیگیر پاسخ آن هستم به او اطلاع دهم که گفتم نه، جوابی نمی خواهم. همین که نامه خوانده شود برایم کافی است.

تابستان از راه رسید. ماجرا از خاطرم رفت. راستش را بخواهید خودم هم پول سفر به مشهد را نداشتم؛ اما بالاخره جور شد و با همسرم به مشهد رفتیم. محل اقامت ما در خیابان آیت الله بهجت بود که فکر می کنم آن موقع می گفتند آزادی، مسیر ایستگاه راه آهن. طبعا راه ما برای رفت و برگشت به حرم از سمت چهارراه شهدا و خیابان آیت الله شیرازی بود.

یک روز بعد از زیارت به خانمم گفتم این بار برای تنوع هم که شده از مسیر باب الجواد خارج شده، به چهارراه خسروی رفته و از آن جا به سمت چهارراه شهدا و محل اقامتمان برویم. او هم پذیرفت. از چهارراه خسروی به سمت شهدا، پیاده رو خلوت بود. ناگهان دیدن فردی که از رو به رو می آمد مرا حسابی به وجد آورد. خدای من! آیت الله انصاری شیرازی بود. شاید دیدن هیچ کس در آن لحطه نمی توانست مرا این قدر خوشحال کند. رفتم نزدیکش ایستادم، سلام و احوالپرسی کردم. التماس دعایی گفتم و رفتم و شیرینی این دیدار را به خاطر سپردم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه هجرت آفتاب

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۶ ق.ظ

این حرفها توی دلم مانده بود صبح گذاشتم داخل اینستا. نمی نوشتم انگار خفه می شدم

 

3448c00d-177f-4bdd-8d76-63cd2669dad7_624k.jpg

49d5f3f7-fe35-4502-ab80-114d8b0653b9_ld0t.jpg

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تمدن مغولی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ق.ظ

مقامات و شخصیت‌ها شهادت شهید فخری‌زاده را تسلیت گفتند(1)

 

 در کتاب ها خوانده بودیم که وقتی مغول ها به ایران بزرگ ما حمله ور شدند در میان غارتگری های خود، کتابخانه ها را هم به آتش کشیدند. همه تاریخ، مغول ها را قومی وحشی می شمارند و امثال چنگیز را شماتت می کنند. غرب؛ اما حالا مدعی است که پرچمدار تمدن و فرهنگ و آزادی است! همین غرب پر ادعا دانشمندی شاخص که تلاش می کرد واکسنی را جهت مقابله با یک ویروس کشنده ابداع نموده و به بشریت خدمت کند، مورد حمله ای ناجوانمردانه قرار داده و به شهادت می رساند.

شهادت فخری زاده، این سردار سرآمد دانش و تقوا، ماهیت شعارهای فریبنده غرب و تمدن پوشالی مدعیان آزادی و توسعه را برملا کرد.

خون پاک تو دشمن رسوا را رسواتر ساخت تا عبرتی باشد برای آنهایی که غرب را کعبه آرزوها و رویاهای خود می پندارند.

برای من سوال بود چرا پیشوایانی چون حضرت امام باقر و امام صادق علیهماالسلام را به شهادت رسانده اند؟ آنها که شمشیر به دست نگرفته و مانند جدّ بزرگوارشان حسین علیه السلام قیام نکرده بودند! همه عالم این دو امام و سایر امامان بزرگوار ما را در علم و فضیلت، سرآمد دانسته و آنها را منشأ رشد و تعالی بینش و اندیشه جامعه می شمارند. پس چرا دشمنان طاقت فعالیت علمی آن بزرگان را هم نداشتند؟

راه امثال فخری زاده، راه ائمه بزرگوار شیعه است. دشمن از علمی که باعث استقلال و خودکفایی و پرورش نبوغ بشریت بوده و زمینه نجات آنها از یوغ تسلط و استثمار جهانخواران و بیدادگران را فراهم آورد، می هراسد.

شهید فخری زاده عزیز تو نشان دادی بیگانگان و غارتگران نشسته در کاخ های سیاه فساد و تزویر، هیچ گاه دنبال منافع مردم ما نبوده و دلسوزی های کاذب آنها تنها در مسیر ایجاد وابستگی بیشتر ملت و چپاول وسیع تر منابع کشورمان صورت می گیرد. آمریکا و همپیمانان غربی او عزت مردم ایران را نمی پسندند و تنها مدافع ایرانی هستند که مانند عصر طاغوت، حتی برای بستن یک پیچ ساده هم دست گدایی و ذلت مقابل آنها دراز کرده و ذخایر ملی را به سردمداران استکبار و استعمار پیشکش نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید داریوش رضایی نژاد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۰ ب.ظ

تولد: آبدانان- ایلام- 20/11/1356

شهادت: عملیات تروریستی عوامل اسرائیل - تهران- 1/5/1390

مزار: آبدانان- ایلام

 

=از آن دسته آدم هایی نبود که از کودکی لای پر قو بزرگ شده باشد. از بچگی با نداری ساخته بود. برای خودش مردی بود در عین کودکی. زندگی توی یک خانواده پر جمعیت و نبودن پدری که خانواده را سپرده بود به خداوند و خودش را وقف جنگ کرده بود، داریوش را مرد بار آورد.

 

= خودش تعریف می کرد که توی آن شرایط سخت چقدر حواسش جمع بوده تا مبادا پدر و مادرش برای تهیه خوراک و پوشاک او به زحمت بیافتند. می گفت یک پلیور زمستانی داشتم که توی هوای بهاری و گرم آبدانان هم مجبور به پوشیدن آن بودم. خیلی از هم کلاسی هایم سؤال می کردند که گرمت نیست؟ چرا لباس خنک نمی پوشی؟ من هم می گفتم سرمایی هستم؛ اما این طور نبود، خیلی هم گرمم می‌شد، ملاحظه پدرم را می کردم. می دیدم که خرید لباس نو برای من در توانش نیست.

 

=از بچگی در مسابقات قرآن و نهج البلاغه مدارس شرکت می کرد. مقام استانی می آورد. حتی مقام کشوری هم آورده بود. شاید حاضر جوابی‌هایش هم با آیه های قرآن به خاطر همین انسش با کتاب خدا بود.

=به موسیقی سنتی ایرانی هم علاقه نشان می داد. تمامی دستگاه های موسیقی را می شناخت. روی همین حساب، تلاوت قرای قرآن مجید را با ظرافت خاصی گوش می داد. حتی یادم است آنقدر توی این زمینه آشنایی پیدا کرده بود که می گفت: «دلیل جا افتادن فلان قاری مصری اینه که با توجه به معانی آیات صداش رو بالا و پایین می کنه».

=هوش و زکاوتش مثال زدنی بود. تازه شانزده سالش شده بود که دیپلم گرفت. وارد دانشگاه که شد توی همه مقاطع تحصیلی‌اش جزو رتبه‌های اول و به قول دانشجو ها معدل الف دانشکده بود.

=توی آن محیطی که شروع به کار کرد هم سرآمد بود. با اینکه نسبت به دیگر همکارانش کم سن‌ترین به شمار می آمد، محل رجوع دیگران بود. این همه تواضع و فروتنی در کنار بار علمی بالای او در نوع خودش بی نظیر بود. نه تنها از این علم برای تفاخر و شاید سرکوب و بزرگ تر مآبی کردن برای دیگران استفاده نکرد برعکس همه توانایی اش را برای کمک به سایرین به کار می گرفت.

=سرش توی کار خودش بود. برایش مهم نبود که دیگران در کنارش چه نقشه هایی برای به زیر کشیدنش  در سر می پرورانند. خودش هم می دانست ولی چیزی نمی گفت آنقدر که دیگر صدای من را هم درآورد. می گفت: «می دونم فلانی دنبال چیه و چی کار کرده، ولی من باید کار خودم رو انجام بدم. همین رفتار من اثر خودش رو می‌گذاره».

=دنبال این نبود که تنها خودش به مدارج بالای علمی برسد. دوست داشت اگر می تواند برای ارتقای سطح علمی دیگر همکارانش کاری بکند. گاهی که برای جستجوی مطلبی خاص پای اینترنت می نشست اگر چشمش به مطلبی می خورد که به نظرش برای پیشرفت کار یکی از همکارانش مناسب بود آن را ذخیره می کرد و در اولین فرصت در اختیارش قرار می داد.

 

=یکی از دوستانش تازه خانه ساخته بود با هزار جور سختی و قرض و قوله. خیلی توی مضیقه بود. داریوش شرایطش را می دانست. چون مهندسی برق خوانده بود، تصمیم گرفت کار برق کشی خانه دوستش را انجام دهد. با این جایگاه علمی هیچ وقت با خودش نگفت که شاید کسر شأن من باشد. نسبت به مشکل دیگری بی تفاوت نبود. همین که می توانست با این کارش باری از دوش دوستش بردارد برایش یک دنیا ارزش داشت. کاری که حتی برای خانه خودمان انجام نداد. چراغ خانه دوستش را روشن کرد تا چراغ خانه آخرتش روشن باشد.

 

=کارهای خیرش پنهانی بود نه مثل خیلی ها که شاید یک کار کوچک را آن قدر جلوه می دهند تا در نظر همگان بزرگ نشان دهد. هر سال در ماه رمضان و روز تاسوعا نذری می داد. خیلی مخفیانه پولش را می‌فرستاد آبدانان برای پدرش. نذری که هزینه‌اش صرف فقرای آبدانان می شد. تأکید می کرد که مبادا کسی بفهمد از طرف اوست. یکبار هم هزینه مداوای فرزند یکی از اقوام بی بضاعتشان را فرستاده بود. باز هم با این درخواست که کسی از ماجرا بویی نبرد.

=به‌واسطه مقالات علمی اش از کشورهای اروپایی پیشنهاد کار داشت. ایمیل پشت ایمیل و وعده و وعیدهای دانشگاه های اسپانیایی و آلمانی. از حقوق بالا گرفته تا بهترین امکانات رفاهی و علمی. هیچ کدام از ایمیل ها را جواب نمی داد. من که خیلی دوست داشتم؛ اما او زیر بار نمی رفت. حتی برای تحریک کردنش، آینده خودم و آرمیتا را بهانه کردم. انگار نه انگار. می گفت: «اصلاً نمی تونم فکر این رو بکنم که از ایران بریم. مطمئنم یکسال دوام نمیارم. اگه من تخصصی دارم بهتره توی ایران به کار گرفته بشه، برای آباد کردن کشور خودم باشه نه یک کشور بیگانه...»

=توی همه کارها حسادت وجود دارد و در مسیر پیشرفت علمی افراد هم این زشتی اخلاقی بیشتر نمود پیدا می کند. نه که داریوش بخواهد به کسی حسادت کند، دل دریایی اش آن قدر وسعت داشت که حتی اگر نزدیک ترین همکارش هم چشم طمع به جایگاه علمی و شغلی اش داشته باشد باز پای خود را از دایره اخلاق و انسانیت فراتر نگذارد. روز آخر زندگی کوتاه و پر برکتش وقتی متوجه شد که یکی از دوستانش قصد دارد با ترفندی جانشینی او را در پروژه ای خاص در دست بگیرد تمامی کارهایی را که روی آن پروژه انجام داده بود دو دستی تقدیمش و گفت: «خودت رو به زحمت نیانداز من قبلاً زحمتش رو کشیدم».

طرف خشکش زده بود از این برخورد.

 

=خودش که دوست داشتنی بود صلح و دوستی را هم دوست داشت. این اواخر دو تا از دوستان صمیمی‌اش سر مسئله‌ای با هم مشکلی پیدا کرده بودند که منجر به ناراحتی و قهر شده بود. می خواست هر طوری شده این دو نفر را با هم آشتی بدهد. رفته بود برای پا در میانی. پیش هر دو تایشان رفته بود و از جانب نفر دیگر خوبی آن یکی را گفته بود؛ حالا چیزی که اصلاً طرف نگفته. طوری که باورشان شده بود. دوست نداشت که این قضیه بیشتر از این کش پیدا کند. کارش هم نتیجه داد. از آخرین کارهای ثواب عمرش.

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید مهندس مصطفی احمدی روشن

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ

تولد: همدان- 17/6/1358

شهادت: عملیات تروریستی عوامل اسرائیل- تهران- 21/10/1390

مزار: گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر- تهران

 

=فرزند دوم آقا رحیم است. زیر دست مادری پرورش پیدا کرده که برای تربیت و تحصیل فرزندانش چیزی کم نگذاشته. در یک خانواده مذهبی که از همان اول، بچه هایشان را با اسلام و دین و دیانت آشنا کرده اند. مصطفی وقتی به دنیا آمد ضعیف بود، پوست و استخوان. اما همین کوچولوی دو کیلویی یک روز تاریخ ساز این کشور شد و خار چشم اسرائیل.

=الگوی خودش را حاج احمد متوسلیان می‌دانست. حاج احمدِ محکم و با صلابت؛ حاج احمدی که پنجه گذاشت در پنجه اسرائیل. همین شخصیت خدشه ناپذیر حاج احمد را مصطفی توی سرتاسر زندگی اش وارد کرده بود. برای سایت نطنز خیلی زحمت کشید. پای مسئولیتی که آنجا داشت محکم و قاطع ایستاد.

=نه ماه منتظر پذیرش در سایت بود تا اینکه سال 83 به عنوان کارشناس وارد سایت شد. نه آقا زاده بود نه سفارش شده. نتیجه تلاش خودش بود. بیشتر از اینکه دنبال مقاله و تحقیق باشد، اهل کار بود، آن هم کار جهادی. سرعت بالایی داشت در این پیشرفت علمی. گاهی به شوخی می گفتیم مصطفی سوار اتوبوس تندرو شده! پیشنهادهای کاری زیادی داشت، با حقوق بالا، بی خطر و درکنار خانواده. این ها برایش مهم نبود. مهم تکلیفش بود و تکلیفش را کار در انرژی هسته ای ایران می دانست.

=پای بیت المال مسلمین که وسط می آمد با کسی شوخی نداشت؛ کوتاه نمی آمد. پروژه‌ای خاص را داده بودند به یکی از همکارانش. 5- 6 ماه بود که دست دست می کرد. کار پیش نرفته بود. فشار زیادی به مصطفی وارد می شد. شرایط تحریم هم که این فشار را دو چندان می کرد. رفته بود پیش طرف. اعتراض کرده بود که: «این چه وضعیه؟ 5-6 ماهه این همه پول بیت المال زیر دستته، کاری نکردی؟» فرصت دوباره خواسته بود. مصطفی هم خیلی رک گفته بود: «نه. وسایلت رو جمع کن برو، این پست از الآن تحویل فلانیه.»

 

=عمل به تکلیف. همه زندگی مصطفی دور مدار این عبارت می گردد. گاهی می شد که 12 روز یکبار می آمد خانه. بعد از انجام موفقیت آمیز غنی سازی، وضعیت آمدنش بهتر شد. وقتی که مدیر بازرگانی سایت شد سه روز اول هفته آنجا بود آخر هفته ها تهران. اما چه بودنی. باز هم از اول صبح می‌رفت، هوا که تاریک می‌شد می آمد خانه. هفت سال با هم زندگی کردیم؛ اما سرجمع که حساب کنی دو سال کنار هم نبودیم.

 

=اهل شعار دادن نبود. ولایتی بود نه اینکه فقط چفیه ای بیاندازد یا مثلاً پشت زمینه تلفن همراهش عکس مقام معظم رهبری باشد. در عمل ثابت کرده بود که پای کار ولایت ایستاده. هر وقت منزل بود و صحبتهای حضرت آقا پخش می شد، شش دانگ حواسش را جمع می کرد به کلام رهبری. دغدغه های آقا را سر مسئله هسته ای ایران به خوبی درک می کرد. بارها شنیدم که می گفت: «آقا روی این سایت خیلی حساسه.»

 این نهایت ولایت پذیری یک جوان نسل سوم انقلاب است. وقتی می بیند سایت نطنز، کانون توجه نایب امام زمان شده، همه زندگی اش را می گذارد پای پیشرفت آن.

این است تفاوت مصطفی با ما. با مایی که جا مانده ایم...

=با این همه، بی ادعا بود مصطفی. مردی که یکی از نفرات اصلی غنی سازی اورانیوم بود، مردی که ورود ویروس خرابکار استاکس نت را به سایت نطنز کشف کرد. هیچ وقت از این ها چیزی نگفت. موقع تقدیر و تشکر هم که شد، افراد دیگری رفتند برای دیدار رئیس جمهور و بعدش هم حج عمره. دم در نمی داد. کارش را برای خدا کرده بود. آن که باید می دید، دیده بود.

 

=خدا نخواست مصطفی توی این دنیا هم بی مزد بماند. به جای عمره، تمتع قسمتش شد. حاجی شد؛ اما نه به عنوان یک دانشمند بلند پایه ایرانی. به عنوان خدمه و انباردار کاروان حجاج رفته بود. خدا این طور می‌خواستش، همان طور که بود. خاکی و بی ریا...

=نماز خواندنش دیدنی بود. آداب خودش را داشت. سجاده ای پهن می کرد و می ایستاد به نماز. قنوت که می‌گرفت، انگشتر عقیقش را بر می گرداند کف دستش. آن وقت دعا می کرد. وقتی که می خواست سلام بدهد پیش از ادای سلام آخر-السلام علیکم و رحمه الله و برکاته- مکث می کرد. همیشه همین طور بود. دلیل این کار را بعدها از زبان یکی از همکارانش شنیدم. گفته بود: «من اون موقع احساس می کنم دارم به امام زمان سلام می دم.»

=مصطفی همه کارهایش برای رسیدن به رضایت امام زمان بود. رفتنش، خندیدنش، غذا خوردنش، همه و همه. خیلی پاپی‌اش می شدم که از این کار بیرون بیاید. دیگر از این جور زندگی کردن و نبودن مصطفی خسته شده بودم. نارضایتی‌هایم را که دید حجت را برایم تمام کرد. گفت: «خدمت عالمی بودیم. سئوال کردم ظهور کی اتفاق می افته؟ اون عالم فرمودند بستگی داره شما توی سایت نطنز چه کار کنید؟»

 با این حرفش انگار دهانم را قفل زد.

 

=کارش همه زندگی اش بود، ولی نه آن طور که من و علیرضا را فراموش کند. خیلی زیرک بود. می دانست حالا مثلاً بعد از چند روز که به خانه آمده باید یک جوری نبودنش را جبران کند.  با این که خستگی از سر و رویش می بارید و حالی برای خندیدن نداشت از در که می آمد، لبخند روی لبش بود. بعد هم اصرار می‌کرد برای شام برویم بیرون. می خواست از دلم در بیاورد این نبودن هایش را. نگاهم به چشم هایش که از نخوابیدن، سرخ شده بود، می افتاد تا ته قضیه را می خواندم. از او اصرار و از من که لازم نیست.

 

=شهید ما لباس خاکی نداشت. چفیه و سربند هم. کت و شلوار می پوشید؛ اما واقعاً توی میدان جنگ ایستاده بود. میدان جنگ هسته ای ایران با ابرقدرت های جهان.  قنوت که می گرفت، دعای فرج می خواند. سوره فتح و سوره نصر هم پای ثابت نمازش بود. همه این ها نشان می دهد عزمش را جزم کرده بوده برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی. شهید جنگ نرم؛ مصطفی احمدی روشن...

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آموزش با چاشنی پول و پارتی!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ب.ظ

اساتید مطرح در مدارس غیرانتفاعی با شهریه‌های چند میلیونی حضور دارند که این امر باعث می‌شود آموزش نخبگان در مناطق محروم مورد غفلت قرار گیرد.

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، عدالت یکی از مقوله‌هایی است که جایگزینی ندارد و در همۀ زمینه‌ها بدان نیازمندیم. عدالت آموزشی نیز یکی از انواع عدالت است؛ یعنی همۀ مردم بتوانند به اندازه توانایی خودشان تحصیل کنند و در زمینه تحصیلی اساتید، امکانات و دسترسی‌های دانش آموز به منابع تحصیلی به یک اندازه باشد. مسأله اصلی اتفاقات اخیر پیرامون موضوع افشاگری بنیاد مستضعفین نیست که انتقادات زیادی به اظهارات جناب فتاح وارد است اما پاسخ حداد عادل موضوعی بود تا درنگی به مدرسه فرهنگ داشته باشیم.

مدرسۀ فرهنگ متعلق به غلام‌علی حدادعادل رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و چند ده مدرسه دیگر در کشور و به‌ویژه در استان تهران با شهریه‌های بالا و اساتید عالی وجود دارند. سؤال این‌جاست که چرا باید مدرسه‌ای بر روی زمینی که متعلق به قشر مستضعف است در اختیار یکی از نهاد‌های مهم فرهنگی باشد و شهریه‌ای بالغ بر ۲۵ میلیون تومان بابت تحصیل در این مدارس اخذ شود آن‌ هم به بهانۀ حفظ و گسترش رشتۀ ادبیات فارسی و علوم انسانی؟

آقای حدادعادل روز گذشته در ویدئویی که متن کامل آن نیز در خبرگزاری‌های مختلف منتشر شد اظهار داشت: «مؤسسه فرهنگ در سال ۹۸ اعلام کرد که این زمین را به بنیاد برمی‌گرداند.»، اما اکنون که در سال ۱۳۹۹ هستیم و تا این زمان این زمین ۴۰۰ میلیارد تومانی در اختیار مؤسسه فرهنگ بوده است.

چند سؤال در اینجا مطرح می‌شود؛ اول اینکه چرا باید زمینی از مستضعفان با ارزش 400 میلیارد تومان در اختیار مدرسه‌ای باشد که تنها آقازادگان و عده‌ای پولدار بتوانند در آن مدارس تحصیل کنند؟ دوم اینکه اگر هدف آقای حدادعادل آموزش علوم انسانی است چرا از این اساتید برجسته برای آموزش در منطقه محروم تهران استفاده نمی‌شود و آموزش براساس پول است؟!

۱۸ مدرسه لاکچری تهران متعلق به مدیران کلان کشور است

البته یکی از معاونان سابق این مدرسه در توئیتی نسبت به ثبت‌ نام رایگان برخی افراد اشاره کرده است؛ اما آیا چنین چیزی در نسبت پیشرفت علوم انسانی مؤثر می‌باشد؟ مدارس فرهنگ تنها در این قاعده نیستند؛ بلکه می‌توان به حدود ۱۸ مدرسۀ گران قیمت اشاره کرد که با قیمت‌های میلیونی و متعلق به چهره‌های سرشناس کشور و طبعاً با اساتید مطرح در حال فعالیت هستند.

اگر آموزش متعلق به عده‌ای پولدار باشد و کرسی‌های دانشگاه بر اساس پول و رابطه تقسیم شود شاهد ضعف شدید آموزشی و فرهنگی در کشور خواهیم بود؛ زیرا هر کسی که با پول از راه برسد، می‌رود مدرک خاص خود را می‌گیرد و با غبغب تحصیل کردگی در مدرسه آقای فلانی اقدام به تصاحب مناصب مهم دولتی می‌کند!

یکی از دلایل فروپاشی حکومت‌های باستانی نیز انحصاری آموزش برای طبقۀ نجباء بود. در داستانی که خیلی مشهور است یکی از ثروتمندان نزد پادشاه می‌رود و تمام ثروتش را می‌بخشد؛ اما پادشاه به فرزندان وی اجازه تحصیل نمی‌دهد!

به‌عنوان راه حل

اگر قرار است آموزش و فرهنگ دچار تغییر و تحول اساسی شود؛ آقای حدادعادل به‌عنوان یکی از مسؤولان مهم فرهنگی کشور که در سنگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی خدمت می‌کند، می‌توانست برنامه‌ای را در جهت کنترل و نظارت بر این ۱۸ مدرسه غیردولتی ارائه کند و هیأت نظارتی را بر مواد درسی بگمارد؛ نه اینکه خود اقدام به تأسیس مدرسه‌ای بر روی دو زمین بنیاد مستضعفان کند و مدرسه‌ای ویژه طبقه پردرآمد تأسیس کند.

البته که امروز یکی از معضلات مهم در رشتۀ علوم انسانی نبود محتوای اسلامی و اساتید مجرب است؛ زیرا معلمان خوب جذب مدارس لاکچری و پرهزینه می‌شوند و وقتی برای مدارس متوسط به پایین نمی‌گذارند و طبیعی است که در نگاه کلان به علوم انسانی شاهد ضعف مبانی آموزشی افرادی هستیم که وارد دانشگاه‌ها می‌شوند و خروجی مناسبی نیز ندارند.

غفلت از نخبگان محروم

نخبگان زیادی در مناطق محروم وجود دارند که به آن‌ها بی‌توجهی صورت گرفته؛ زیرا تمام امکانات در مرکز جمع شده و همچنان شاهد بی‌توجهی نسبت به محرومان هستیم. دغدغه‌ای که بنیاد مستضعفان دنبال می‌کرد نیز همین بود تا با فروش این زمین‌ها اقدام به ساخت مدارس در مناطق محروم و حادثه زده کند.

اگر نسبت به چنین دغدغه‌هایی بی‌توجهی صورت بگیرد باز شاهد ادامه رکود در زمینه آموزش، فرهنگ و تربیت خواهیم بود و علوم انسانی اسلامی نیز پیشرفت نخواهد کرد؛ همچنان که از ابتدای انقلاب چندان پیشرفتی نداشته است و همچنان دروس تدریسی علوم انسانی، چون فلسفه، منطق، جامعه شناسی، اقتصاد و تاریخ نیاز به اصلاحی جدی دارند./882/ی702/ف

محمدحسین کتابی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شکافنده علم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ب.ظ

نماهنگ/ مداحی مطیعی در شهادت امام باقر(ع)

 

نظر سه تن از علمای اهل سنت درباره امام باقر علیه السلام:

ابن حجر هیتمی می‌نویسد: ابوجعفر محمد باقر، به اندازه‌ای گنج‌های پنهان علوم، حقایق احکام و حکمت‌ها و لطایف را آشکار نموده که جز بر عناصر بی‌بصیرت یا بد نیت، پوشیده نیست و از همین روست که وی را «باقر العلم» [شکافنده علم] و جامع آن و برپاکننده پرچم دانش خوانده‌اند. او عمرش را در طاعت خدا گذراند و در مقامات عارفین بدان حد رسیده بود که زبان گویندگان از وصف آن ناتوان است. او سخنان بسیاری در سلوک و معارف دارد.[1]

عبدالله بن عطا که از دانشمندان هم‌عصر امام باقر بود، می‌گوید: علما را در محضر هیچکس کوچکتر از آنان در محضر ابوجعفر [یعنی امام باقر] ندیدم.[2] همچنین ذهبی از رجالیان اهل سنت می‌نویسد: از کسانی است که بین علم و عمل و آقایی و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده، و برای خلافت اَهلیّت داشت.[3]

 

سالروز شهادت مظلومانه آن امام همام را تسلیت عرض می کنم.

 

 

  1.  ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۲۰۱.
  2. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۳۷.
  3.  ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۴۰۲.

 

 

 

شهادت امام باقر (ع) یک شهادت دارای پیام بود؛ لذا خود امام باقر وصیت کرد که بعد از او تا ۱۰ سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود. در میان ائمه‌ی ما این بی‌سابقه است، بی‌نظیر است. یاد امام باقر، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوباره‌ی جریان اصیل اسلامی در مقابله‌ی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود. (بیانات رهبری در دیدار جمع کثیری از بسیجیان کشور ۸۸/۰۸/۰۴)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای گریه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ب.ظ

hb3x_photo_2020-04-28_11-21-38.jpg

 

این حدیث را آدم باید بگذارد جلویش بنشیند و ساعت ها زار زار گریه کند:

 

پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: 

هر که بر پیشرفت علمیش افزوده شود امّا بر بی‌رغبتی او به دنیا افزوده نگردد، جز بر دوریش از خدا افزوده نشود. 

میزان‌الحکمه، جلد ۸، صفحه ١٠٢.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بدون توقف!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ

 

اسلام دین فرهنگ و دانش است و توقف در رشد و کمال را نمی پسندد. ز گهواره تا گور باید دنبال دانش بود و هیچ فرصتی را نباید به بطالت و بیهودگی هدر داد. یا باید آموخت و یا باید آموزش داد. جامعه ای که علم آموزی در آن به یک ارزش تبدیل شود جامعه ای عقب مانده و ضعیف و وابسته نخواهد بود.

امام حسن مجتبی علیه السلام: «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِکَ.»

مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 111 ، ح 6

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اومانیسم واقعی یعنی این!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۴۲ ب.ظ

See the source image

 

اسلام اتفاقاً از همه مکاتب مادی و معنوی عالم، انسان دوست تر و انسان محورتر است. چون خدا اراده کرده همه جهان را به تسخیر بشر در آورد. "سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ" لقمان20

اشرف مخلوقات عالم باید صاحب همه کمالات مادی و معنوی عالم باشد، اگر خودش خودش را عقب نیندازد! انسان، حیوان نیست و ابعاد وجودش فقط در چارچوب بدن نمی گنجد. انسان برای آن که انسان شود و اشرف مخلوقات، باید به همه ویژگی های درون خود توجه نشان دهد. "عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ" (مائده105) به خودت بپرداز و حواست را جمع کن که معنای انسانیت را به بازی نگیری، بزرگ شوی و دنیا را زیر پای خودت ببینی.

اسلام آیین انسان محوری است و الگوی انسانیت را در سوره انسان به نیکی بیان می دارد: " وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا" آیه8  انسانِ انسان محور نه تنها لذایذ دنیا را فقط برای خودش نمی خواهد بلکه غذای سهم خودش را به آن نیاز دارد هم به دیگری می بخشد بی هیچ چشمداشت و توقع و منّتی. "إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا" آیه9

اگر آن قدر بزرگ شدی که برای خدا و بی آن که انتظار یک تشکر خشک و خالی را از دیگران داشته باشی، از آن چه که حق و نیاز خودت است بگذری و انسان دیگری را محور توجّهت قرار دهی، انسان حقیقی و "انسان محور واقعی" شده ای.

راستی دقت کرده اید خدا چه زیرکانه، در سوره ای که به نام انسان است، الگوی راستین انسانیت را معرفی کرده است؟! این آیه ها در شأن و وصف چه کسی نازل شده است؟

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت                    متحیّرم چه نامم شه ملک لافتی را

  • سیدحمید مشتاقی نیا

علم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ق.ظ

چهارچوب ها و حریم ها تا کجا معتبرند؟ هر چیز برای خود حریم و مرزی دارد. انسان برای خود، حریم قائل است و اگر احساس کند کسی به حریم او نزدیک می شود از خود عکس العمل نشان می دهد. به طور مثال اگر در خیابانی خلوت، کسی شانه به شانه دیگری راه برود برای او ناراحت کننده و آزار دهنده است اما اگر در پیاده رویی شلوغ و پر ازدحام چنین اتفاقی بیفتد امری طبیعی جلوه می کند. مرز اعتماد و اعتقاد به حریم ها چیست؟

با چه معیاری می توان حریمی را نادیده انگاشت یا این که آن را محترم شمرد؟ آیا همیشه باید در برابر قاعده خطوط قرمز مطیع بود؟ اصلا آیا می توان هر حریمی را خط قرمز محسوب کرد؟ اگر در چهارچوب یک علم، دانشجو خود را مطیع سر به زیر قواعد آن بداند هیچ گاه می تواند به یافته ای نو دست یابد؟ اگر دانشجو علم استاد را کامل و بی نقص بپندارد آیا امکان دارد که در نهایت، خود شخصیتی بالاتر از استاد بشود؟

آیا باید سرباز بی چون و چرای فرامین علمی بود؟ آیا علم حقیقتاً علم است؟ یعنی به این راحتی، حقیقت محض کشف شده است؟ به راستی علم چیست و هدف  از فراگیری آن چه می باشد؟ آیا می توان نقطه پایانی بر پیشرفت علوم ترسیم کرد؟

مگر نه آن که بین حقیقت و واقعیت تفاوتی بس شگرف وجود دارد؟

واقعیت آن است که هست و حقیقت چیزی است که باید باشد. گاه آن چه که باید، هست و آن چه که هست باید است و گاه بین این دو فاصله ای عمیق پدیدار می شود. آیا چهارچوبی که بر خلاف حقیقت باشد یا به آن رهنمون نگردد اعتبار دارد؟ آیا علم همان حقیقت است؟

طبق آموزه های اخلاقی دین، در حریم نفسانی اگر کسی مرزهای خود ساخته خویش را بشکند و در موضعی برتر، خویشتن خویش را به محاکمه بکشاند «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» در علم، اخلاق و اعتقاد راهی نو یافته و توان طی نمودن پله های ترقی و رشد معنوی را پیدا می کند. حصار نفس باید شکسته شود آن هم با دست اراده انسان مومن که می خواهد وجودش را از حقیقت سرشار کند.

در عرصه هنر نیز سر سپردگی محض به قالب های خشک، هیچ گاه هنرمند را ماندگار نمی سازد. باید باور داشت این هنر است که باید زاینده قوانین و قالب ها باشد نه آن که خود، زاییده قالب ها بشود. فنون ادبی بر اساس آثار دلنشین پیشینیان نگاشته شد و امروزیان به جبر باید تسلیم بی چون  و چرای آن قواعد باشند و البته این گونه دیگر ماندگار شدن، کمی بعید به نظر می رسد.

شاید اگر نیما چند قرن پیش از این به عرصه وجود پا می گذاشت، در قرن بیستم حافظ و سعدی محکوم به نقض چهارچوب های هنر شده و از محیط اهل فن، طرد می گشتند.

متاسفانه سر سپردگی بعضی از اهالی هنر به جایی رسیده که بی پروا به شاگردان شان توصیه  می کنند دین خود را بیرون کلاس بگذارند و بعد وارد محفل شوند که هنر  از نگاه آنان هدفی جز هنر ندارد و دین یعنی انسانیت مزاحم این مطالبه حداقلی است!

از منظر آنان برای رشد می توان حیوان شد در حالی که عقل حکم می کند راه کمال، بالاتر از عالم بشر، خدایی شدن باشد و بس.

هنر یعنی نگاه فلسفی به عالم و این گونه دیگر نیاز به آراستن تخیلی ظاهر نیست. هنر، صرف بیان احساس نیست که ابراز آن از بهائم نیز ساخته است. سر سپرده به قوانین و قواعد اگر اهل  حصار شکنی نباشد و معیار حریم ها را نداند به منجلاب هلاکت سقوط خواهد کرد. علم نیز برای رسیدن به حقیقت است. ممکن است مکشوفات تجربی و آزمایشی بشر، گاه انسان را  به حقیقت رهنمون سازد، اما لزوما معنای کشف، دستیابی به حقیقت نیست. مقام علم را باید به حقایق، (خلقت) و نه واقعیات (طبیعت) ارتقا داد.

در این تعریف، علوم تجربی هم الهی اند چرا که فعل خدا را محور کشف خویش می دانند. تعجب این جاست آنان که به "قول" خدا می پردازند به طور معمول در عمل، اعتقادی راسخ تر نسبت به آنانی دارند که "فعل" خدا را هر روز، زیر و رو می کنند.

تعجب دیگر از متولیان علم و فرهنگ است که اخبار دین پژوهی و رشد و تولید در این عرصه را در فهرست روزانه دیگر اخبار علمی رسانه نمی گنجانند.

نقل است از عارف بزرگوار آیت الله بهاء الدینی که می فرمود این چه علمی است که استاد دانشگاه به رستوران می رود، در بشقاب او به جای مرغ، گوشت کلاغ می گذارند. او با لذت می خورد و با به به و چه چه وعده می دهد که دفعات بعد هم مشتری همین رستوران خواهد شد!

قوای حسّی به ظاهر هوشمند او علم یقین آور و «تطمئن القلوب» را به خودی خود رقم نخواهد زد. و البته که شک، علم نیست ولو مرتبه پایین آن.

علم، نور است. نور، رسالتی جز نمایاندن حقیقت ندارد که انما یخشی الله من عباده العلماء. آن چه که انسان را به خود غرّه کند چیزی جز ظلمت جهل نیست گرچه در زر ورق علم و اندیشه پیچیده باشد.

اگر واقعیت به جای حقیقت بنشیند و طبیعت به جای خلقت، علم چه درباره قول خدا باشد و چه در حیطه فعل او روشنگر نخواهد بود. و اینگونه آیا اسلامی شدن پایگاه های علمی روزی میسّر خواهد شد؟

چگونه است حوزه و دانشگاهی که باید مبدا تحولات جامعه باشند یکی گاه به خواب می رود و آن دیگری پا به کژ راهه می گذارد؟

9/11/85 قم . تاسوعای حسینی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

علم مثل شمشیر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۶ ق.ظ

به علم و دانش اهمیت میداد. دنبال این بود که زیرساخت های فکری جامعه را مستحکم کند. شاگرد جذب میکرد و کرسی های علمی را در همه جا بنیان می نهاد. برای دانشمندان احترام ویژه ای قایل بود. شاگردانی را که در گوشه و کنار به رفع شبهات فکری مردم مشغول بودند حسابی مورد تشویق قرار می داد.

اما

راه همانی است که از کرب و بلا می گذرد.

علم بدون معنویت و جهاد معنا ندارد.

می گفت:کسانی که نماز را سبک بشمارند مورد شفاعت ما قرار نخواهند گرفت.

روضه اباعبدالله را برپا میکرد و خودش می ایستاد دم در مجلس. می گفت:مادرمان حضرت زهرا هر جا که روضه حسین برپا شود می آید و به گریه کن ها خوش آمد می گوید.

آمدند که دستگیرش کنند ترس و وحشت راه انداختند. خانه اش را به آتش کشیدند. 

چشمانش خیس اشک شد. دشمن لبخندی زد به خیال آن که سلاله زهرا از دود و آتش ترسیده است.

حرفهایش طعم روضه داشت:من اینجا ایستاده ام. بزرگترها کنار کودکانم هستند. گزندی از آتش به فرزندانم نخواهد رسید. با این حال ترسیده اند و فریاد می زنند. اما چه کشیدند بچه های حسین که تشنه و گرسنه بودند. دیگر پشت و پناهی برایشان نمانده بود. وسط بیابان میان دشمن پست از آتش خیمه ها با پای برهنه به وسط خارها می دویدند. لایوم کیومک یا اباعبدالله ...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل علی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۲۵ ب.ظ

شهید حامد جرفی


دکتر جان کوپر که درلندن مرکز شیعه شناسی تأسیس کرد، در ابتدا اصلاً مسلمان نبود. در دانشگاه پزشکی اهواز تدریس می کرد که با دانشجویی آشنا شد به نام حامد جرفی. حامد که در رشته زبان های انگلیسی و فرانسه تحصیل می کرد و علاوه بر آن به زبان عربی نیز مسلط بود، صفحاتی از نهج البلاغه را برای استاد ترجمه کرد. کوپر محو معانی بلند و کلمات حکیمانه مولا شد. گفت: علی روانشناس بزرگی است. اسلام آورد و بعد تصمیم گرفت مدتی را با حامد همخانه شود بلکه از رفتار او آداب دین را بیشتر بشناسد.

لابد حامد رفتاری مطابق با اسلام داشت و از آن دست آدم هایی نبود که دین را فقط در زبان خلاصه کند که استاد شیفته رفتارش گردید و با الهام از او اسلام علوی را به پایتخت انگلستان کشاند.

حامد جرفی اهل هویزه بود. در دانشگاه اهواز درس می خواند. اندکی هم با دروس حوزوی آشنا بود. کتاب های شهید مطهری و بعضی آثار و احادیث اسلامی ار ترجمه می کرد و به دست جوانان اروپایی می رساند.

در شرکت نفتی پارسونز که یک شرکت غیرایرانی بود کار می کرد و همان جا نیز با ترجمه نهج البلاغه چند نفر از کارمندان خارجی را به آیین اسلام درآورد.

مبارزات تشکیلاتی اش بر ضد رژیم ستشاهی باعث صدور حکم اعدام صحرایی برای او گردید. زندگی مخفیانه اش تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. بعد از انقلاب مدتی مترجم مخصوص امام بود در مصاحبه های مطبوعاتی با خبرنگاران خارجی.

جنگ شروع شده یا نشده آمد خوزستان. منافقین در اهواز او و دوست صمیمی اش سید حسین علم الهدی را به محاصره درآوردند. درگیری شجاعانه این دونفر نه تنها عملیات تروریستی منافقین را ناکام گذاشت بلکه از آنها تلفات هم گرفت.

اول معلم بود. مردم هویزه طوماری جمع کردند که بخشدارشان بشود. حکمش آمد و شد بخشدار هویزه. عشایر را بسیج کرد و راه را بر شبیخون دشمن بست. بعثی ها او را شناسایی کرده بودند و از طریق رادیو، تهدیدش می کردند.

به سختی بیمار شد. از خدا خواست در بستر نمیرد. گفت: حیف است آدم مرید مولا علی باشد و مثل مولا شهید نشود.

بخشداری هویزه مرکز فرماندهی و بسیج مدافعین شهر بود. دشمن ساختمان بخشداری را به توپ بست. ترکشی آمد و فرق سر حامد را شکافت. او را به تهران بردند. مدتی در کما بود. درست روز هفدهم دی 59 که سید حسین علم الهدی و یاران عاشورایی اش در کربلای هویزه، زیر شنی تانک ها پرپر می زدند، حامد جرفی نیز بال و پر گشود و به دوستانش پیوست.

اگر به بهشت زهرای تهران رفتید، مزار او را در قطعه 24 زیارت کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا