اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادب» ثبت شده است

فتح و ادب

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۸ ب.ظ

 

عکس /حرکت جنجالی و حاشیه ساز مسی رو به نیمکت هلند پس از گل دوم

دو تصویر متفاوت و جالب از بازی‌های شب گذشته جام جهانی

 

حتی اگر هلندی ها موقع بازی برخورد بد یا موهنی با آرژانتینی ها داشتند اخلاق و فرهنگ حکم می کرد بعد از برد از تحقیر حریف و یا توهین و تمسخرش اجتناب می شد. کار بازیکنان آرژانتین دور از ادب بود که مورد تقبیح همه مردم در کشورهای مختلف قرار گرفت.

چقدر خوب است موقع خشم یا شادی از تعادل در رفتار خارج نشویم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درآمدی بر آینده اغتشاشات در ایران

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۱۴ ب.ظ

فیلم ماجرای نیمروز 1 دانلود و تماشای رایگان | فیلیمو

 

ایران بعد از انقلاب بارها تجربه شورشهای خیابانی و حتی جنگ مسلحانه شهری را داشته که هر یک با مختصاتی ویژه در نهایت به شکست و تغییر وضعیت معارضین انجامید.

اغتشاشات اخیر که از آخر شهریور 1401 آغاز شده متفاوت از همه آشوبهای قبل، با رویکرد شهوانی و جنسی کلید خورد که همچنان جسته و گریخته ادامه دارد.

پیش بینی میشود استمرار وضع موجود، تغییراتی را در آینده کشور رقم خواهد زد که به بعضی از آنها اشاره میگردد:

1- اغتشاشات لااقل تا چهارشنبه آخر سال و نوروز 1402 ادامه خواهد داشت و بعد از آن با توجه به ایام عید و ماه مبارک رمضان موقتا فروکش خواهد کرد. دسیسه دشمن به علاوه سوءتدبیر نهادهای مسئول باعث قبح شکنی از هنجارها و جری شدن تعدادی از جوانهای تربیت یافته فضای مجازی گردیده و آشوبگری را به تفریح آنها بدل ساخته است. با توجه به عدم اقبال عمومی به مطالبات شهوانی این طیف و عدم برخورداری آشوبگران از بدنه اجتماعی، خشونت گرایی و ترور و آسیب زدن به اموال عمومی از طریق حرکتهای موقت چریکی تا مدتها ادامه خواهد داشت و به چیزی شبیه پدیده مانسون تبدیل خواهد شد که صرفا جنبه ویرانگری داشته و دستاورد قابل اعتنایی برای اپوزیسون حاصل نخواهد کرد.

2- نظام در محاسبات خود به اینجا خواهد رسید که بی توجهی به نیازهای غریزی جوانان و الگوبرداری از سیستم آموزشی غرب باعث تربیت جوانان و نوجوانانی شده که هویت خود را در بی هویتی می جویند، میوه کرم خورده فضای فاسد مجازی شده اند و به دلیل فقدان هویت و مسئولیت فردی و اجتماعی و غلیان شهوات جنسی، بالاترین مطالبه آنان در حیطه خشتکشان قرار گرفته و دغدغه ای جز رسیدن به یک تکه گوشت! ندارند. در نهایت با کوتاه تر شدن سالهای آموزش و ایجاد زمینه های ازدواج، درصدی قابل توجه از احتمال بروز آسیبهای اجتماعی و طغیان جنسی دختران و پسران تحریک شده؛ کاسته خواهد شد.

3- شهر قم که در سالهای بعد از انقلاب به رشدی چهاربرابری رسیده باز هم شاهد رشد فزاینده مهاجرت هموطنان و توسعه بیشتر شهر و استان خواهد بود. فضای آرام و معنوی آن برای مردم جذابیت بیشتری پیدا خواهد کرد. به نظر می رسد قم در آینده ای نه چندان دور به پایتخت رسمی کشور بدل شود. گسترش حریم شهری در نهایت دیوار قم و تهران را به هم متصل خواهد کرد.

4- میزان جذب و استخدام نیروهای مسلح افزایش پیدا میکند که این مسأله در کاهش آمار بیکاری نیز اثر مثبت دارد.

5- اشراف اطلاعاتی و تسلط امنیتی نهادهای نظارتی بر زندگی خصوصی مردم به خصوص منتقدان افزایش پیدا خواهد کرد. احتمالا تا مدتها سخن از عدالتخواهی در چارچوب نظام هم به دلیل قرار گرفتن در "برهه حساس کنونی" سرکوب خواهد شد و طبعا بستر مناسب تری برای رشد مخفیانه بعضی تخلفات اقتصادی مثل جریان پتروشیمی میانکاله و... فراهم میشود که البته موقت خواهد بود.

6- آسیب شناسی درباره وجود خلأهای فرهنگی باعث تقویت حرکتهای خودجوش و تازه نفس هنری و فرهنگی در چارچوب انقلاب و رشد و ظهور استعدادهای ناشناس اما بی حاشیه و سالم خواهد گردید. به زودی شاهد روی کار آمدن نسل جدید هنرمندان و تحولی شایان در عرصه آثار و محصولات فرهنگی و عقب رانده شدن طیف سلبریتی خودباخته و وطن فروش خواهیم بود.

7- گفتمان اصیل عدالتخواهی فارغ از برخی سوءاستفاده ها برخاسته از گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و ادبیات و دغدغه های رهبری معظم انقلاب است که ریشه ای عمیق در منابع و اندیشه دینی دارد. بازخوانی گفتمان امام و رهبری و تقویت زیرساخت های فکری جریان انقلاب به مرور باعث تقویت باورهای علوی مردم در اقبال به حکمرانی سالم و جامع دینی در همه زمینه های اجتماعی خواهد گردید. به یقین در آینده با معرفی صحیح و کامل آداب و آیین دین در عرصه های اجتماعی و حاکمیتی، امربه معروف و نهی از منکر به عنوان اصل مترقی دین در اصلاح و رشد جامعه منجر به برجسته سازی قبح همه گناهان اجتماعی از رانت و تبعیض و غارتگری تا بی عفتی و کشف حجاب گردیده و زمینه سالم سازی محیط زندگی و دفع خبائث اجتماعی را فراهم می آورد.

حرف آخر:

سالها همه مسئولان و صاحبان تریبون اعلام نمودند که هدف دشمن در سالهای بعد از جنگ، اندلس سازی ایران برای فروپاشی حاکمیت اسلامی است اما هیچ نهاد و مرکزی برای پیشگیری از ظهور چنین پدیده ای برنامه عمقی و راهبردی نداشت و اغلب شعارها و ادعاها در سطح فعالیتهای روتین و بی تأثیر و روبنایی باقی ماند.

اگر کمی دیگر روند فعالیتهای مخرب دشمن در عرصه های هنری و خبری و فکری ادامه پیدا میکرد امکان ابتلای بخش عمده ای از بدنه نیروهای متدین به پوچی و بی تفاوتی و غوطه ور شدن در شهوات و کسب حرام و... بسیار بالا بود و به معنای واقعی کلمه، ایران به اندلس تبدیل میشد.

بلوای زودهنگام جنبش زیرشکمی معدود جوانان لمپن علاّف و شکم سیر و شهوت پرست با مطالبات مضحکی در سطح سلف مختلط و آغوش رایگان و بوسیدن جنس مخالف در خیابان فارغ از انحرافی که در جریان مطالبه گری مردم رنج کشیده ایجاد کرد و حتی مورد تمسخر فعالان کهنه کار سیاسی در طیف نهضت آزادی واقع شد، زنگ خطر تکرار دوباره واقعه اندلس را به صورت عینی به صدا درآورد که در نهایت باعث بیدار باش دلسوزان حقیقی انقلاب و رفع برخی آسیبها و بیمه شدن نظام برای سالهای متمادی خواهد گردید. بخش مهمی از وضعیت امروز نتیجه خروج نظام از آموزه های اسلام و خط انقلاب اسلامی است که در بلندمدت با احیای گفتمان عدالت و تسرّی احکام دین در همه اجزای حاکمیت و از بین رفتن فقر و فساد و تبعیض و رانت و تزویر اصلاح خواهد شد. تمدن اسلامی زمانی محقق میشود که رویکرد دینی نظام از حالت کج دار و مریز خارج شده و سبک زندگی اسلامی در دایره صاحبان قدرت و مکنت نهادینه شود.

فتنه به معنای عام به هر نوع امتحان و ابتلای اجتماعی اطلاق میشود. خدا رحمت کند مرحوم فلسفی را که در روز 12 بهمن 57 قبل از سخنرانی امام در جمع سران مبارز انقلاب در مدرسه علوی تهران به منبر رفت و بیانش را با این حدیث شریف امام صادق علیه السلام آغاز کرد:

تمنوا الفتنه، ففیها هِلاک الجبابره و طهارة الارض من الفَسِقَه...

ما  از فتنه های تند روزگار ترسی نداریم که غایت آن به نابودی دشمنان دین و ملت ختم خواهد شد اگر بر سر میثاق ایمانی خویش با خدا استقامت بورزیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با پروین هم خصومت دارید؟

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ب.ظ

 

گیریم سعدی و حافظ را نشناختید و به صرف وجود عمامه، جواز توهین به تمثالشان را صادر نمودید، به مجسمه پروین اعتصامی چرا اهانت کردید؟ زن مطلوب شما حتی اهل ادب و شعر هم نباید باشد و شبیه همین دخترکان ولگرد باید پا به پای تان شعار جنسی و غلیان شهوت سر بدهد؟

درد این جماعت اوباش فرهنگی نه دین است نه سیاست. درد بی هویتی و گرایش به پوچی و هرزگی به جان این میوه های کرم خورده فضای مجازی افتاده است.

کاربرد الفاظ رکیک چاله میدانی و جنسی لمپن های دختر و پسر در کنار هم، اهانت به پرچم و سرود ملی، درنوردیدن مرزهای بی اخلاقی و روابط علنی جنسی در سطح معابر که در ایران قبل از اسلام نیز قبیح شمرده می شد و... نشانه هایی از هویت گریزی طبقه ای هرز و بی تعهد است که بی اعتنا به مطالبات واقعی مردم، تمایلات غریزی و حیوانی خویش را سر دست گرفته و هر آن چه نشانی از فرهنگ و ادب و هنر اصیل داشته باشد را در تعارض با مکتب پوچ گرایی و توّهم زدگی خویش می دانند.

همان طور که داعش در حملات تروریستی به شاه چراغ ثابت کرد با اساس مذهب تشیع مشکل دارد و در ارتکاب جنایت تفاوتی بین شیعه سیاسی و شیعه غیرسیاسی قائل نیست، اوباش فرهنگی عمله شورش جنسی نیز ثابت کرده اند نه فقط با دین بلکه با تمدن و آداب اصیل ملی نیز بیگانه بوده و هویت خویش را در بی هویتی و هرزگی می جویند.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 2

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۵ ق.ظ

آموزگار آتش ودریا !

   موج های شعله ور تنها

   در ناپیدایی تو

با باد هم آوا می شوند

   برگ های نسیان را

   و به خاک خاطره ها

                             می سپارند

         فراموشی لاله ها را

   به پاس قداست خورشید

 

 

             گرم خواهند ماند

                            تا قیامت کبری

                            خواهند درخشید

             

***

 

 این بار قسم خوردم

به گل مویه هایی که زیر تابوتت

                           جوانه می زد

دریغ را به تیغ بسپارم

         آن قدر می دوم

         تا راه رفته را بازگردی

         یا راه رفته را باز گردانی

 

        رد پایت هنوز باقی است.

 

 

                                            1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

گل و گلاب

 

باور کنید دست خودم نیست

پندارم دست دیگری است

برای این اشک ها

که در تشییع گل می دوند

گلاب می پاشد.

 

 

 

 

2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

برای حنظله

 

سنگ صبور

 

 

سنگ صبور

             بسیاراست

و حرف هایی که

   با سنگ

      گفته می شود

روزی می آید

که صبر سنگ

           تمام می شود

روزی می آید

که جنگ

           تمام می شود.

 

                                        17/1/83

 

 

 

 

 

خانه دوست

 

کلبه ای در مکه

         خیمه ای در کربلا

         چادری در بقیع

درد مستا جری است شاید

     که خواب های خوش

                زیا د می بینم

و می دانم که باز هم

تعبیر تمام خواب هایم

           ((خیر )) است. 

 

                                     17/1/83

 

 

 

                      

 

 

َسرِ سبز

 

چه شگفت است

            زمانه غفلت

   تقصیر ماست شاید

که روی گل ها

          گلاب پاشیدیم

همه چیز از آن جا شروع شد

     از آن عفونت مطبوع !

     لبه تیغ  را بوسیدیم

     و برستیغ پوسیدیم !؟

در هجمه قهقهه های درهم پیچیده

به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت

گوش سپردیم

و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را

از کاباره های سیاسیون

مشایعت کردیم

چه عجیب است

     زمانه غفلت

و خوش رقصی های مکرر

 

با سازهای دهن کجی

منادیان اسلام ناب آمریکایی

و مدعیان برتری هویج بر بسیج

از حسا ب قاب عکس شهدا

اختلاس وجهه می  کنند

وحزب دلار

تیغ توسعه را

در محراب قدسی تدین و تعهد

بر فرق مستضعفین فرود می آورد

چه غریب است

   زمانه غیبت

و آوای جاوانه ای

که هر روز

در پژواک هزار باره خود

دل خون می طلبد

و پای جنون،

بارقه ای از جنس عشق

   باقی است

دلم خوش است

که هنوز

مُهر تایید دلم          

 از تربت است.                          

                                              10/5/80

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(( نوید وصل))

 

جلوه فروش پرده پنهان ، رخی نما

بهانه محبت یزدان، رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان ، رخی نما

 

 

((مِهر علی ))

 

 

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود زدم نای تو

سوخته مهر علی ، جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

 

 

 

 

 

 

((دسته گل ))

 

 

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام ((نوبخت))

 

 

 

((ارمغان تنهایی ))

 

 

دل گرفته من ازمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است.

 

 

 

 

 

((کوثر عطش ))

 

 

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

از سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

 

 

((غم تنهایی ))

 

 

سرناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

 

 

 

 

((آفتاب عشق))

 

 

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بردار زلفت درنیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

 

 

((شمشیر نور))

 

 

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دَم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

 

 

 

 

((انتظار نور ))

 

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پاییزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحر خیزی

ساقه زرد نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفترها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو...

 

 

 

 

 

این فصل پیش از این در ((سینمای قلم)) منتشر شده است .

 

 

 

 

 

 

 عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

 

 

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

 

 

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.

مارمولک، خودسازی کرده است.

 برخی از آثار منتشر شده نگارنده :

1- طعمه اروند

 2- حماسه عشق

3- یک گام تا خدا
 4- خاک و خاطره

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 1

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ

سَرِسبز

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نو سپیده های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ....

 

 

سید حمید مشتاقی نیا

 

 

 

 

 

نام کتاب:  سرِ سبز

صاحب اثر:  سید حمید مشتاقی نیا

ناشر : پیام حجت علیه السلام

حروفچینی و صفحه آرایی: زهرا جوادی دانا

چاپ: یاران

تعداد : 3000

نوبت چاپ: اول /84

                                                       شابک 8-12-8841-964

قیمت :           6500 ریال

حق چاپ و نشر برای نگارنده محفوظ است .

مراکز پخش: ا- قم – 45 متری صدوق – زین الدین2 خ بعثت پ 78

  09121532619                                                                2- بابل – باغ فردوس فروشگاه فرهنگی شهید بصیر –  01113236340

 

 

 

 

 

   تقدیم به:روح آسمانی زهیر مهدوی راد

 

به پاس صبر مادرش

 

 

 

مقدمه

 

شب شعر

که به پایان رسد

یک نفر

از ردیف آخر

خواهد گفت

      قدم نو سپیده

                        مبارک.

                                      21/1/83

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاد زهیر

 

ای خقته مزار دل

          که چهره در نقاب خزان 

                                    فرو بردی

رهای بی کرانه محنت

                            که رجعت گزیده ای

سحاب مهر و عطوفت

                              که رحمتت بردی

آی ...فروغ جاودان قلب من

                       آتش غم بر نیستان عشق

                       سجاده نشین عرش یزدان

                       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه  نسیان خاطرم

                   زهیر آسمان دل خموش مباد.

                                                

15/9/77

 

 

 

 

ماندن

 

 

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

...زمانه دیگر عوض شده

امروز ، ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 

                                                  12/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         کیسه های استخوان                       

 

هنوز

جای زخم های کتفم

از سنگینی آن جعبه های چوبی

درد می کند

...آن ها

سوز مرا که دیدند

تا امروز صبر کردند؛

امروز که کیسه ای خالی

برای استخوان های شان کافی است.

                                                12/5/82

                                 

 

 

 

 

 

 

 

 

پلاک خاکی

 

آن طرف ها

دور نخلستان لیلی

یک جزیره است به نام مجنون

پشت آن جاده آبی

عشق، جز کلبه درویشی نیست

دَرِ آن سبز

فرش آن قرمز و نیلی بام است

پلاک خاکی آن ثبت شده

صاحب خانه ولی گمنام است.

                                       3/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای همسران شهدا

سوگ تیشه ها

 

هر شب به پاس خاطره های تو

      چون اشک می چکم

      و در غربت یاد تو

      ای نگار دلم

     خاکستر نگاهت را

     تند باد می شوم

از حنجر آتشین تو

ای شمع زنده ام

       فریاد می شوم

شیرین ترین ماهِ عسل

در بیشه خزان

در سوگ تیشه های تو

فرهاد می شوم

10/3/82

 

 

 

 

غروب یکرنگی

 

در فراق باران

چشم های تو لبخند می زنند

و من

خیس از این همه محبت

جگر پاره های عطش را

               به دندان می کشم

               و می روم

               از پیش چشمه های سنگی

               از غروب یکرنگی .

                                         

                                                   2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

شب های کمیل

 

یار دیرین عاشقانه های من!

مرا به یاد داری ؟

مرا که بر دل تو توسل جستم

مرا که پا به پای تو در آتش ایستادم

و دست در دست تو

                    سوختم

در آسمان بارانی مفاتیح

هنوز زمزم تورا

           زمزمه می کنم

به یاد آن شب ها که کلید عشقم بودی

بیا و سکوت لب هایم را بشکن

سرمشق تکلیف های شبانه ام !

      دوباره تو را می خوانم.

تکلیف هایم آن قدر بد خط بود

که در کلاس اول

      تا ابد

   ماندگار شدم

 

 

 

پشت میله های اولین خاکریز

زیر آوارها

نفس نفس می زنم 

ای رحمت مکرر!

باز هم مرا به یک جمله مهمان کن

به یک جمله عشق

دیدگانم هنوز

از سوزش آن تاریکی ها

مرهم نور تو را می خواند

از آن شب ها که صفحات وجودت

با نم چشمان من ورق می خورد

کمیل شب های تنهایی من !

پشت در خانه ات جا مانده ام

بغض دلم شیشه ای است

   که دل سنگ را می شکند

   کمی هم

   تنگ دلم را بگشا

حرمان یادت

         روزی این دل مباد.

24/12/81

 

 

 

 

برای افغانستان

 

سایه یک مرد

 

دل من

   دنیا را شناختی آیا ؟

   انگشتان گرسنه ات را

              نای گشودن هست

        تا از لا به لای زخم های آن

                              حتی

                سایه یک مرد را بیابی؟

                           

                           22/12/81

 

 

                      

 

 

 

 

 

 

شعر فروش

 

یک دسته شعر سپید داشت

       زیر هر برگ

      فقط امضا بود

      یک نفر آمد و با پول هایش

           نقد شان کرد و رفت.

 

                                     23/12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                       

 

گور ستان عشق

 

شهر بی عشق را کفن باید کرد

 

صبح دیروز من

در خیابان های  تهران بودم 

در پی عشق

                روان

شهر ، دود آباد است

عینک عقل همه دودی شده

همه جا پر غوغاست

دختری با میله های کاموا ،

                       شعر می بافت ، سپید

پسری سوار پیکان

                عشق را نشانه می رفت

آن طرف تر،یک نفر با اتوبوس دل می برد!

کسی با سیخ ، جگر می دزدید

 

بچه ای ، با شعر و شور خلق بازی می کرد

در خیابان حتی

آن چراغک های قرمز هم

                      چشمک می زدند

 

روی آسفالت داغ

      پشت سد معبر

رودی از کلیه فروشی

        موجی از دست فروشی پیداست

(( جاده و اسب مهیا ست))

سیلی از فیلم و سی دی ،

                   کوپن و بار قاچاق

                               رو به طغیان دارد

کمی هم گشت و گذاری بکنید

                             همه جا

                             تور لیلی بر پاست!

تو کجایی ای عشق

                  وزن سنگین غمت

                       شعراحساس مرا له کرده

شهرگورستان است

          گل ها پژمردند

 

 

          فاتحان هم مردند

برای شادی روح شهدا شادی کنید

         برای فاتحه ها ،دست مرتب بزنید

      برای شادی روح شهدا

                        یک دقیقه

                       همه با هم خفه شید

شهر ، گورستان است

        عشق هم در به در است

قبر طاغوت ، هویداست بیا تا برویم !

 

22 /12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استشهاد شاعرانه

 

یک خبر

 

هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت

آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو

منبر چند آقا، زاده شد!

هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت

اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد

قلابی که(( قلابی ))نباشد

قلابی که از آن بالا

           رای من وتورا صید نکند

در دهکده جهانی اسلام

این دیوارها خیلی مزاحمند

 

                 ***

امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید

صف ببندیم و خبردار بایستیم

همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند

تقصیر جاده ابریشم است شاید

 

که در((خرازی)) سیاست خارجه ،

دستمال ها ، ابریشمی است

پل ((آهنی )) سیاست و دیانت ((ظریف))شده!

اما یک خبر

سفیر بریتانیا سفر خواهد کرد

حتی اگر سطح دیپلماسی ما به "سیکلماسی" تنزل یابد

حتی اگر"کار"، به وزارت امنیه سپرده شود

حتی اگر ارتش و سپاه ،"بسیج"نشوند

حتی اگر کیهان نیز در"رسالت نبوی"خویش تجدید نظر نکند

و یا شاه کرمان

قصر"شیرین " را

     در مرز خسرو بجوید؛

     ما اما

     فرهاد ترین فریاد را

        تیشه دیوارهای ننگ خواهیم ساخت

        درون لانه مار ، خبرهایی است

        از سیمای بلر

        ((کیف انگلیسی )) پخش می شود.

     

                                             20/3/82

 

 

به:علی رضا قزوه

 

قیام قلم

قلم های زیادی داریم

   از همه قلم

گوشتی ، استخوانی...

حتی قلم های خیاری

     که سبزند و فقط شور می سرایند

دست های قلم شده هم داریم

     که با افعال خود

         تعدی را لازم جلوه می دهند

    دَرِ گوش شما می گویم

         برای آن دست قلم ها

         که هر روز

             شبیخون می زنند

با حوض ادب

            سدی از خندق خون می سازیم

                       در قدم یا به قلم                   

ما بچه میدان جهادیم نه در دوره سازندگی

گرچه خیابان شعر انقلاب

 

 

                 پر از بوستان شود

اما رسول غزوه اشعار ما ، قزوه است.     30/3/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                

به خورشید آخرین

 

آخرش می آید

نه اول

نه وسط

درست آخر وقت

خورشید ما

هر وقت که بتابد

   صبح می شود

ولو

در عصر آخر الزمان

          

                     24/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                   

برای آدم

 

ایست!

   تو را به خدا

   جلوترنیا  آدم جان !

   این جا راه وچاه یکی اند

   این جا

       میدان مین نیست که معبر داشته باشد

       این جا زمین است.

                          

                            21/8/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قنوت زمین

 

این جا

قنوت دستان زمین است

کیمیای خاک این دشت

معجزه ای طلایی است

سجاده خاکی آن

بر گرده زمان

آویزی است از طلا

این جا عشق من است

عشق من ، طلائیه ....

 

             20/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به:مسافران شیمیایی

 

یک مویه

 

درست پیچید ؛ جلوی من

من هرکاری توانستم کردم

اما او

مقابل چشمانم

آن قدر به خود پیچید

   که تا شد

   کتاب شد

  که تاب نیاورد

  حالا

  پشت ویترین بهشت

 او خریدارفراوان دارد.

 

              21/8/82

 

 

 

 

                                           

مِهر هستی

 

قسمتش کردم

 بین همه کس

 شادی ام را

حالا

از همه

سهمی از عشق

سهمی از شادی و لبخند

          به دلم جا مانده است

سیب شادی هایم

     بین مردم گم شد

     هسته ای ماند فقط

     روزی اما هستی ام

      باغی از سیب گلاب

        راغی از چشمه آب

                                خواهد شد

سبزی سرو و چمن

                  همه از آن شما

سهم من سرخی سیب عشق است

 

 

سهم من سیب عشق

سهم من نقطه ای از قاف بلند عشق است

 

هستی ام

هسته مهر هستی است.

 

                                               16/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل آخر

 

 

همه چیز تکراری است

حتی بی برگی زمستان

و یا  

سرسبزی بهار

من

منتظر سال جدیدی هستم

که پنجمین فصل آن

       فصل جدایی است.

 

                            23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                    

... بادبان

 

باز هم

بادها خواهند وزید

  حتی اگر

  همه بادبان ها را بکشند

       باکی نیست

       وقتی اقیانوس

       موج می زند

       با نسیمی کوتاه

       حتی اگر

      همه بادبان ها را بکشند.

 

                                  23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به سوی افق

 

اشتباه نکنید

آن سوی تر از این جا

هیچ خبری نیست

همه چیز همین جاست

به چه می گرایید؟

افق این جاست

سفر نفس را نمی دانم

اما افقی شدن

کاش

  سیر آفاق باشد.

 

23/11/82

 

 

 

 

                                                     

 

 

 

باید دوید

 

خوش به حال پاهایم

که لااقل دویدند

و شانه هایم

که بیکار نبودند

اما بقیه حسودی شان می شد!

       ***

 حیف شد

کاش

 قلبم نیز

پای دویدن داشت

یا لا اقل می شد

روی سینه خزید

  و به استقبال رفت

کاش می شد

 

 

 

 

 

 

  کنارشان دراز کشید

   همیشه این موقع ها

   وقت خیلی کم است

   مثل نمازها

        که عجله ای است

 

 

 این وقت ها هم باید دوید

        تا عقب نماند

       از قافله ای که فقط

               استخوان هایش

                          بازگشته است.

                             

                                      30/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاک غریب

 

              مرا نیز همان جا دفن کنید

              این طور که نمی شود

               من یک جا

               و دلم جای دیگر؟

               زیر خاک هم که بروم

               شما همان جا

                   سراغم را بگیرید

                    که مثل طلائیه

                                 غریب است

                  مزار قلب من

                                    بقیع .

 

                                             30/11/82

                        

 

 

 

 

 

همراه تو

 

از دستانم کاری ساخته نیست

نفس هایم

           به شماره افتاده اند

      باز هم تمام مسیرها مسدود است

مگر همراه نمی خواستید آقا!

         

 

1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به: شیخ عبدالله ضابط

 

                         رفیق نیمه راه

 

عیبی ندارد

شما حرف خودتان را بزنید

اما من می گویم

با معرفت

      کسی است که

  همه را بین راه جا بگذارد و

                برود.

 

                           1 /12/82

 

 

 

 

 

 

                                                      

 

 

 

و باز هم شیخ عبدالله ....

 

                  رد پای شفق

       

       خودت را باختی

       و خورشید

         برای آبرویت

         سفید پوشید

         و خوابید

            در جعبه ای چوبی

                  ***

 

      جای روحت خالی

         با جسمت

         تا محرم رفتیم

        راستی،

                ماندنت بس عجیب بود

                                        می دانم

                 ***

        دیگر هیچ وامی نداری

 

      حتی با شفق

        حسابت را تسویه کردی

        حالا سپیده

            در جوار تو

                             زرد می زند

                ***

تقصیر شب نیست

       تو زیاد شفافی

تاریکی از تو عبور می کند

                         و باز سپیده می ماند

                                      و اشک هایش                 ***

ادامه دارد:

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوخته دل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۲ ق.ظ

بسمه تعالی

مقدمه:

آنچه در این سپید دفتر آمده نجوای عاشقانه ای است که نگارنده ی آن را و بر گرفته از عمق جان و بارقه ای از آخرین شعله های عشق فروخته خویش می پندارد.

بنای این متون بر خرابه های سوخته دل استوارمی باشد.

مجموعه حاضر ، تدوین دست نوشته های درد آلودی است که به فراخور هر موضوع به رشته ی غریر در آمده بدان امید که رضایت خاطر به جامانده قافله شهادت را به همراه آورد.   انشاءا...

سیدحمید مشتاقی نیا

روز مقدس بسیج 5/9/1378

 

«یاد زهیر»

ای خفته مزار دل که چهره در نقاب خزان فرو برده ای

سحاب مهر و عطوفت که رحمتت بردی

رهای بی کرانه محنت که رجعت گزیده ای

آی ... فروغ جاودان قلب من

       آتش غم بر نیستان عشق

       سجاده نشین عرش یزدان

       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه ی نسیان خاطرم

زهیر آسمان دل خموش مباد

15/9/1377

 

«به بهانه میلاد ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س)و اولین سالگرد رجعت پیکر مطهر سرباز راستین ولی عصر(عج)شهید مهدی عباسی»

«نسلی از نور»

این بانگ نور کهکشانی سیمای کوثر است که مشعل توحید بر بام جهان افروخته .

این رعشه آسمان خلقت است کز قدوم کعبه هستی خلفت وجد پوشیده.

این نعره مستانه طور حراست که روح دوباره یافته.

این حافظ حرمت سجاده ملائک است که فلسفه هستی را بر عرش نمایان ساخته .

این طلعت نور حق است که نوید فجر کوثرمان را میدهد.

و این زهراست که بر کرسی لاهوت پرچم هدایت خلق برافراشته.

این فاطمه (س) دختر مظلوم پیغمبر است که چشمان نرگسین خویش را بر ظلمت دنیا گشوده.

وهمین ستاره درخشان حیدری است که بر تارک قلب هستی تکبیر«هل اتی» را در طریق راستین تشیع تلاتو بخشیده.

فاطمه(س) را که بر جهان اوردند نه فقط از بهر همسری علی(ع) یا دختری احمد(ص) بود و نه از برای انعام خدیجه و دلخوشی صحابه که خدا خودبه خوبی میدانست «گل طاقت بین در و دیوار ندارد».

رعدی که فرق آسمان را شکافت و بر قلب زمین فرود آمد طلیعه ماجرایی نوین را ترسیم نمود. آفرینش زهرا(س)مانور قدرت توحید است و اتمام حجت خالق بر مخلوق با خلقت زهرا(س) جهانی دیگر و البته برتر از پیش بر لوح عالم رقم خورد.

جهان قبل فاطمه(س) همه ظلمت بود و رنج و غربت و جهان بعد فاطمه(س)... هرچند بازهم توام با رنج و غربت بود اما نسلی از نور را بر قلوب هستی حاکم گشت که هزاران راه سرخ نجاتبخش ظلمت گریزان قرار داد.

از آن پس نسلی گره گشای عالم شد که طریق هدایت را بر معبر شفق رستگاری تداعی نمود واین براستی آغاز ماجرایی نوین است که تا آن زمان کل هستی از نظاره اش محروم مانده بود.

ماجرایی سرخ که بر سبیل محراب کوفه و کوچه های بنی هاشم و لبیک العطش طفلان علقمه استوار بود. نسلی از نور پدید آمد که در رگ حیاتش خون ولایت غلیان یافته بود. و از آن وقت بود که زمین و زمان شاهد رویش هزاران گلبرگ سرخ و پرپر از دل تفتیده ی روزگار گردید. از درخشش راس حقیقت برفراز نیزه کفر تا جام زهر خمینی و استخوانهای غبار گرفته ی مهدی عباسی.

و حال که مجال سخنمان داده اند و صحبت بدینجا کشید بهتر که بی تعلل نقبی به دل همیشه محزون شیعه بزنیم.

نثار خاکستر های سوخته ی کربلائیان گلستان خمینی.

از میان لایه های ضخیم غم که ده ها سال است درون شیعه را می سوزاند این نجوا به گوش می آید.آن شب که تمام خوبی های عالم را درون پارچه ای سفید پیچیدند و مخفیانه و غریبانه تشییع نمودند ما خفته بودیم.

آن زمان نیز که پیش چشم مولا زهرایش را کتک زدند ماخفته بودیم. ما صدای ناله فاطمه را از بین در و دیوار شنیدیم و گذشتیم. ما ضجه های سوزناک علی را نشنیده انگاشتیم.

آه دل شکسته حسن هنوز از کوچه های بنی هاشم تعقیبمان می کند.

اشک خموشانه حسین روضه غربت آل علی را نجوا نماید.

هنوز هم سوزش قلب زینب دل تاریخ را می سوزاند.

آری ما به تاریخ پیوسته ایم و در این ظلمت کده تنها نور اهل بیت است که ما را پیش می راند و آنان را که با شرمندگی الفت گرفته اند جز نظاره بر در سوخته علی چه چاره ایست؟ آن شب که فاطمه را غریبانه دفن می کردند ما خفته بودیم.

فضه ؛ تو را به خدا نگذار بچه های علی اشک توفنده بابای مظلوم خویش را بنگرند. بگذار کوه استقامت در خلوت و نهان خمیده گردد.

در جهان بی فاطمه که دیگر حیات معنایی ندارد و در عجبم که براستی ما را از چه روی خلق کرده اند؟ و پاسخ جزایی نیست که ما نسل ماتم و گریه ایم.

ما نسل اندوه وفراقیم ما میراث دار غم تاریخیم.

زینب که در سه سالگی مشق صبر آموخت و حسین و ام کلثوم که طعم ماتم همه نسل ها را به یکباره چشیدند گواهند بر دل خونین علی که تا سالها عقده طلعت فجر رمضان را تحمل می نمود!

آی مدینه...

آی مدینه... تو که شهر نبی خدا بودی...،

تو که نزول گاه آیات ربانی و فرودگاه فرشتگان الهی بودی...

تو دیگر چرا رسالت آئینه داری کوفه را بر دوش گرفتی ؟!

تو که فخر خاک کوچه هایت نثار بوسه بر قدوم پاک فرزندان پیغمبر می بود توکه آن همه نور را بر بیت مصطفی دیده بودی تو که قصه ی آل عباء را بارها و بارها مرور کرده ای و در خاطر خود ثبت نموده ای...

آخر تو دیگر چرا؟

آری مانسل حزن و ماتمیم و میراث دار عزای عالم.

به: پیر خمخانه ی عشق

 

«در آغوش پدر»

ای دریغا باغبان پیر باغ                       دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

پدرجان... بشنو نوای حزنی را که از نی وجود غم بار فرزندان بسیجی است بر می خیزد. ای روح خدا آن گاه که اندوه هجر تو بر سکوی نخست فراق ایستاد مدال رنج و مصیبت بود که تا ابد برتارک دل مهجورمان درخشیدن گرفت.

پدر جان بعد از تو جا روی آهنگ کلام که جانمان را به تکاپو خواهد افکند تا در مجلس جشن وصال، رقص زیبای مرگ را بیافریند و آغوش چه کس پذیرای دستان کوچک اشکی که سرخی اش روی شفق را کم می  کند!

آی... پیر جماران ببین لرزش کوه صبر را کز تماشای غروب شمس تابناک رخت طاقت ثبات از کف داده، بعد از تو دیگر افق نگاه عشاق را توان فرا رفتن از بهشت فاطمی ات نیست.

آن وقت که بودی پدر جان پای درد ما را گچ می گرفتی و زخم فراخ دل مان را مرهم عشق خویش می نهادی.

آخر تو که بودی مرز جبهه کفر هم شفاف تر بود و مارا جهاد سهل تر می نمود چرا که در رکاب تو حتی در مقابل نیز کسی را تاب نبردت نبود چه رسد به خنجری از درون!

خمینی جان پس از تو هر که می کوشد تا در کاسه ی قلب بسیجی صدقه مهر خویش را افکند اما آن که را بیعت عشق تو نصییب شد جز با ولایت سیدعلی عقد بندگی نخواهد بست. مارا مقصدی غیر تونیست ای روح خدا.

خرداد 76

 

«لبخند عشق»

شهید...

ای کبوتر حرم کبریایی و ای شقایق به خون آراسته

آن گاه که گلوله کینه خصم، جبین نورانیت را می شکافت و آن زمان که عدو در خیال ، تو را به گودال عمیق کدورت و ظلمت کشانده و در مسلخ عشق، بیجانت می نمود تو، آرام و متین از تارک دنیا بر عرش ملائک حق چشم می دوختی که فرش نور گسترده بودند؛ تا زیباترین لبخند عاشقانه را پیشکش قدومت کنند. خوشا بحال افلاکیان که بوسه مهررا آذین حضورت ساختند.

ای فریاد مظلومیت

ای شهید...

شهریور75

«سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست»

به:منجی جهان بشریت قطب عالم امکان مهدی صاحب زمان(عج)

 

«انتظار عملی»

ای تلالو فروغ امامت ، ای زمزمه هدایت، ای نور درخشان شمس فضیلت، و ای تاج ولایت بیا که تورا انتظار می کشیم.

ای که تیر عشق را نشانی و در جسم شیعه همچوجانی و بر نور چون آسمان، ای مهدی صاحب زمان بیا که قلب تشنگان شراب وصال تو، از «ثبات» فراقت «متزلزل» گشته است.

آقا... بنگر این اسیران در بند دنیا و گرفتاران آفت سرای تمدن را.

اگر فریاد نیاز مارا لبیک نگویی ترسیم که در گرداب تغافل بدل به مرداری متحفن گردیم و آن قدر عفن شویم که فرشتگان لطف تو از آسمان دولتت، بر جبینمان ننگ فراق جاودانه ات را انگ زنند.

مهدی جان بیا و از قید تعض نفس رهایمان ساز.

با تمام وجود به آسمان چشم دوخته ایم و با گوش جان اتظار شنیدن صوتی آشنا و ازلی را داریم. ندای ملکوتی«جاء الحق و زهق الباطل»

در هجر تابناک تو مهدی جان اشک نیز مرثیه حزن فراق را سر داده است. بی شک  اشک گویا ترین بیان را در رثای غم جانسوز جدایی تو نجوا می کند.

ای آفتاب ظلمت سوز طلوع کن.

ای منتقم خون نسل هابیل نظاره کن بر جاده ی سرخ تشیع.

ای تعادل عدالت، نزدیک است کز تماشای شط سرخفام عدل، «فلق» نیز «شفق» آلود شود.

ای آئینه جمال قدسی حق. ای فروغ بارگاه کبرایی؛

در معصیت آباد کشور تمدن،«خداگریزی» فخر اهل عصیان گشته و همچون عصرجاهلیت، سوسمار های رایانه ای خوراک فکری دنیا زدگان شده و با اینهمه هنوز هم آیا زمینه ظهورت فراهم نشده است؟

مهدی جان در انتظار فرج ، پشتمان از کوله بار طعنه دشمنانت خمیده گشته است.

مولا جان... ای نور دل مستضعفین و ای فخر زمان و زمین.

ای میوه باغ رسول الله آجرک الله ای وارث انبیا..

ای گل سرسبد آل طاها نظر بنما به ما.

ای ضامن بقای نسل ولایت. ای کشتی نجات بشریت. ای ساقی می عدالت، ای اقیانوس بی کران رحمت، مارا نیز در تلاطم امواج لطف خویش غرق نما.

ای عصاره ی امامت و ای هادی امت.

ای عشق شهیدان و امید منتظران؛

غمگانه دم از انتظار تو میزنیم در حالی که منتظران واقعی ات  از شوق وصال تو و اجداد گرامی تو در مسلخ عشق بر بالینت سر سجده فروود آوردند.آری شهادت اوج انتظار است.

شهادت رکن اساسی اقامه ی توست ای صلاه عشق.

مهدیا... طوفان عشق تو عرشیان را نیز مجنون کرده است وای بر ما اگر جز با خون خویش طومار انتظارت را امضا نماییم.

انتظار عملی عین شهادت طلبی است.

«اللهم عجل لولیک الفرج»

دی /75

به: شهید قاسم اکبر نژاد

«ساغر وصال»

دلم از هجر یاران کرده یادی                           جنون کربلا در سینه دادی

تو پژواک حدیث عشق بازان                          ز نسل«قاسم» و «اکبر» نژادی

آن شب که پیک غم تحفه سرخ بهار می شد؛

بر تارک آسمان عشق تلالو گمنامی شماره دیگری را ثبت نمودند از نژاد عاشورایی حسین(ع)

قاسم جان:

آن هنگام که کاروان غربت منزل جنون می طلبید

این تنها پای ایمان تو بود که عزم هجر کرد و دامن سبز مادرت را شرف عزت بخشید.

و اینک ما؛

در پی رایحه ی حزن تو به جرعه نوشی ساغر وصال آمده ایم قاسم جان...

بر روح خمودمان نوری از عشق بیفشان.

فروردین 76

به: شهر خون

موج عشق

خرمشهر ای آسمان عنبار گرفته ی تاریخ....

ای بوسه گاه ملائک حق، شرارت آتش ایمان... ای خونین شهر. خمخانه ی خونین تو مقصود دل مهجور عاشقان و مراد حلقوم عطشناک تشنگان باده ی سرخ شهادت است.

ای دست نیایش خاک، ز آستان کبرایی افلاک جرعه ای از ساغر جنون را تحفه ی نگاه شفق بین عشاق گردان.

اینک که نغمه ی نینوایی یاد تو، رخت دنیایی ما برچیده و طنین آهنگ زندانه ات طبع خروش گرمان بر انگیخته، در انتظار طلعت ندای «هل من ناصر» دیگری از افق ولاییحقیم تا نمایشگر زیباترین رقص مرگ شویم.

و ما را چنین باد ... که گیسوی مهر یار را نشانه ی عشق خویش زنیم و شور نینوایی وصال را برپا کنیم که نوای طرب انگیز نی وجودمان را دم عاشورایی حسین(ع) به شور انداخته و... مارا جنین باد.

خرمشهر جلوه گاه غرش رعدآگین عشق است و مسجد جامع آن پادگان ملکوتی لشگر توحید . مسجد جامع علم مقاومت و پیروزی این شهر است و طراوت و آراستگی آن هنوز از رایحه ی حضور «سردار پایداری» شهید محمد جهان آرا است که سرچشمه می گیرد. خرمشهر پیشانی وطن است و مسجد جامع پیشانی بند سرخ آن که نشان مقدس یا زهرا(س) با ترکشهای اصابت کرده بر پهلوی مسجد ثبت گردیده است.

خرمشهر اگر خرم است مرهون صدها قلب بی تپش است که هم آغوش بستر خاک گشته اند...

و این موج عشق است که جاودانه خواهد تاخت.

خرداد 77

«خلیفه الله»

بسیجی ای محصول زراعت حسین( ع)

ای شمع پرفروغ جاده های لغزنده انقلاب

ای آغوش نشین ید روح الله

بسیجی ای ترنم آوای عشق ولایت

ای ذوب کننده ی یخ های بی دردی و ای سوزاننده ی خرمن بی عدالتی

برهوت دل را تنها تصویر آرمان توست که جلا می بخشد.

حسرت اهتزار پرچم سرخت بر بام جهان را هر صبح مرور می کنیم.

که ای کاش نهضت بسیج هرچه زود تر جهانی می شد.

ای کاش جهان، بسیج نهضت می شد.

ای کاش عطر بسیج فضای جامعه را آکنده می کرد و در و دیوار شهر از رنگ خاکی آن، آسمانی می شد.

کاش مجرمین و خائنین بیت المال و خاطیان از حدود الهی  را در دادگاه بسیج محاکمه می کردند.

کاش روسای ادارات به جای جلوس بر «صندلی تکبر» روی «فرش ساده بسیج» می نشستند.

کاش نماز امر به معروف و نهی از منکر به جماعت اقامه می گشت.

ای کاش بسیجی به جرم امر به معروف مواخذه نمی شد.

جبین بسیجی تنها جای بوسه گلوله است نه انگ اغتشاش.

کاش کسی به حزن بسیجی راضی نمی شد و انزوایش را نمی خرید.

کاش همه آنان که به مقامی دنیوی ومادی رسیده اند ارزش جایگاه معنوی بسیجی را درک می نمودند.

کاش...

و ای کاش همگان بسیجی را به چشم خلیفه الله می نگریستند.

السلام علی من اتبع الهدی

 

اردیبهشت76

«در انتظار کلام تو...»

ای جاودانه ترین نغمه تاریخ، ای قاری کتاب خلوص؛

ای اقامه گر صلاه شهادت.

ای شهید... ای ندای ملکوتی حق. ای نفس قدسی رضوان ...

ای باقی ترین بیان، ای شیرین نوا، ای والاترین کلام.

ای سلام جاودانه حق و ای مظهر عنایت الهی...

ای سپیده فلق و ای سرخی شفق؛ از عظمت ایثار توست ای شهید که این زمان هزاران علی در سحرگاه آسمان محراب، «فزت و رب الکعبه» می خوانند.

شهادت رکن اساسی نماز عشق است.

***

کجایی ای شهادت طلب، ای بسیجی ای طلبه ی عشق، ای آنکه «بوی تند» شرنگ جدایی از «بوفلفل» و زهر کشنده فراق شلمچه و داغ دوری از فکه تو را مجنون ساخته است به کدامین سوی خیره ای؟

در چه حالی بسیجی؟ بدان که افلاکیان در معراجگاه، آغوش گشوده و در باغ شهادت را بازگذارده اند...

برخیز و سوار شو، مرکب عشق مهیاست او تا اوج وصال خواهد تاخت.

درنگ جائز نیست... تا رهایی راهی نیست...

باید باهمه وداع کرد تا سریعتر به امام ملحق شد. او پیشاپیش شهیدان ایستاده و منتظر است.

مدیون زهرایی اگر بخوابی بسیجی.

خواب؟آن هم در این یخبندان؟!                                    فنای تورا در آستین دارد!

می دانم دلشکسته ای می دانم که وجودت را حرارت غربت ذوب می کند... اما مگر پدر پیرت دلشکسته و غریب نبود؟ مگر او زهر ننوشید؟

پس تو چرا از نوشیدن جام زهر طفره می روی؟

اگر روزی پشت در سوخته ی خانه رسول الله مادرت با ضربت دشمن دون قامتش خمید، روح الله نیز با ضربه ی قطعنامه – زهراگونه- قد خمیده گشت پس تو چرا قد خمیده نگردی بسیجی...

می دانم از آنانکه «کشتی» ساده و بی ریا و نوح گونه خمینی را رها کردند و به «قایق» زیبا و خوش نما اما«بی ناخدا» و شکسته«تمدن» پناه بردند گله داری...

اما مگر نمی خواهی که تار مخوف عنکبوتانی را که تنیدن هرچه بیشتر در کنج دنیای توسعه زده را بر راه حق تو ترجیح داده اند پاره نمایی؟

مگر نمی خواهی که کرمهای فربه و تن پرور باتلاق رفاه و تجمل که آرمانهایت را پایمال ساختند نابود کنی؟

بسیجی ای آخته ی رهبر؛ حلقوم شیاطین «ولایت گریز» را در خون کش آنان که کورند و نمیبینند ملت بسیجی مان را که مشروعیت حاکمیت خویش را مرهون ولایت است و برآنند تا رهبر را وامدار اعتبار مردم نشان دهند باید بدانند با که طرف هستند.

بسیجی ای کربلایی مزاج!

مگر نینوای خوزستان را از یاد برده ای آن ایام را که چشمانت با دیدن حماسه های هویزه و خونین شهر و شلمچه هر روز«غسل شهادت» می نمود.

دلت آیا برای عطرخوش جبهه تنگ نشده است؟

نمی خواهی به یاد شهیدان، مرثیه حزن انگیز فراق را فریاد نمایی؟

یکبار دیگر دیدگانت را در کوثر زلال معرفت شستشو ده...

تو پرچمدار فرهنگ شهادتی. فرهنگی که نه زائیده تمدن است و نه محصول گذشت زمان تو میراث دار«ارزش» ایثارگری نسل ها بیلیان هستی.

بسیجی ؛ سکوت تا به کی...؟

دی/75

به سید شهیدان اهل قلم

کدامین حلقوم؟!

سلام سید!

سلام برتو ای جوهر عشق قلم ولایت ، کالبد هنر مردان خدا، ای روح تعهد هنر... شاید تو هم مانند خیلی ها از رویت این چند سطر تراوش سیاه قلم کج اندیش ما آن هم در این زمان متعجب شده باشی ولی می دانم که فرقی است بین تعجب تو با دیگران؛ چرا که تعجب تو حیرتی است تو دم با خرسندی و دیگران اما...

اصلا مگر ما گنهکاران هیچ گاه برای ارتکاب معصیت دنبال مناسبتی بوده ایم که حال در تجلیل از تو و امثال تو چنین کنیم؟

بگذریم.

سید جان! ما را از شهادتت ملالی نیست و نیز از بی خبر رفتنتو ولی هنوز بیخ گوشمان طنین می اندازد نغمه آن حنجره ای که گفت:« سیداگر به اوج مقام نیز رسد ضعفای پایین تر  از خود را فراموش نخواهد کرد و می دانیم که چنین است... اما تو ای راوی فتح خون لااقل فروغ امید وصال را تا ابد در قلبمان جاودان کن آنچنان که خود بر شانه های شهادت به معراج رسیدی.

سید جان! به دوستانت بگو که لااقل عصر هر پنج شنبه فاتحه ای نثارمان کنند شاید که روحمان طراوت ازلی خویش را باز یابد.

***

نمی دانم وقتی امروز به اوضاع فرهنگی جامعه سابق خود می نگری چه حالی می یابی حال تو را که می بینم «آه» مخصوصی نیز از طرف شما می کشیم

سید جان! تبلیغات گسترده «کولرخمینم» برای نصب در کانون گرم خانواده ها را که دیدیم یقین حاصل نمودیم که سر انجام بر اثر ارتباط نا مشروع با فرهنگ غرب، ارزش های ما هم دچار ایدز فرهنگی شده اند.

سید جان امروز برخی از منادیان «اسلام ناب آمریکایی» و مدعیان برتری «هویج» بر«بسیج» از حساب قاب عکس شهدا نیز «اختلاس وجهه» می نمایند و آنان که چنین می کنند آیا از تحریف فلان نامه ات نیز واهمه ای دارند؟

با ایجاد« مناطق آزاد علمی» وتاسیس فروشگاههای «رفاه فرهنگی» سبد های مملو از تغافل و خموشی را به « ارزش جویان» «اشانتیون» می دهندو ...

سید جان؛ نفیر انزجارتو از کدامین  حلقوم بر میخیزد؟

فردین/75

  • سیدحمید مشتاقی نیا

متفرقه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۸ ق.ظ

باید دوید

سید حمید مشتاقی نیا

*

خوش به حال پاهایم

که لااقل دویدند

و شانه هایم

که بی کار نبودند

اما، بقیه حسودی شان می شد!

حیف شد!

کاش

قلبم نیز

پای دویدن داشت

یا لااقل می شد

روی سینه خزید

و به استقبال رفت!

کاش می شد

کنارشان دراز کشید

همیشه این موقع ها

وقت خیلی کم  است

مثل نمازها {ی ما}

که عجله ای است

این وقت ها هم باید دوید

تا عقب نماند

از قافله ای که فقط

استخوان هایش

بازگشته است.

 

 

 

 

کیسه های استخوان

سید حمید مشتاقی نیا

*

هنوز

جای زخم های کتفم

از سنگینی آن تابوت ها

درد می کند

... آن ها

سوز مرا که دیدند

تا امروز صبر کردند؛

امروز که کیسه ای خالی

برای استخوان هایشان کافی است.

 

 

ماندن

سید حمید مشتاقی نیا

*

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

... زمانه دیگر عوض شده

امروز، ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 

 

 

 

با خاطرات تو...

سید حمید مشتاقی نیا

*

دیشب، پاهایم زخمی شدند؛ از بس که در پی خاطراتت دویدم. در کوچه پس کوچه های تنهایی، نام تو را می جستم، شاید برای غربت تو...  یا خودم؛ نمی دانم!

دیشب بال بال زدم؛ نه آن گونه که تو بال زدی و تمام راه را یک نفس پرواز کردی، نه! من مثل ماهی از آب بیرون افتاده، در ساحل یاد تو ملتهب می شدم.

این یاد تو بود که مرا زنده کرد. دیشب دوباره متولد شدم. آن قدر با ذهن نسیان زده کلنجار رفتم تا آن که خاطراتت، از عمق تارهای غربت، قطره قطره در وجودم جاری شد.

آتش نام تو بود شاید که یخ های ذهنم را ذوب کرد، نمی دانم!

راستی مرا که یادت هست؟ منم. من که سال ها پیش از همسایگی خاطراتت، کوچ کردم و تنهایت گذاشتم. حالا دیگر شهری شده ام. حق داری  مرا نشناسی. حق داری! نشان به نشان که هر دو چه شب ها، در زیر چتر منورها تا صبح، جشن می گرفتیم؛ جشن تولد، تولد صد باره ی خودمان.

ما هر شب متولد می شدیم؛ از سجاده ی خاک بپرس. او گواه است که من هم در جوار تو بودم؛ جسمت را می دیدم و ذکرت را می شنیدم؛ بی آن که از بلندای روحت چیزی بدانم.

دشمن هم شاید به پاس همین میلاد مکررمان بود که هر شب را چراغانی می کرد.

آخر شناختی مرا یا نه؟ منم اخوی!

یادت هست من و تو چه شب ها که در سرمای سوزناک کردستان و گرمای دشت تفدیده ی خوزستان، مشق عشق را بازنویسی می کردیم؟!

حالا من کوچ کرده ام و شهری شده ام، تو چرا غریبی می کنی برادرم؟

من فاصله گرفتم... از اصالتم و از هر آن چه که پیوند من بود با عالم عشق.

برادرم! دیشب هیزم وجودم را آتش زد شراره ی خاطراتت.

حالا که باز در وجودم رخنه کرده ای، بیا و نااهلی ام را نادیده انگار. بیا و باز طعم عاشقی را بر زبانم بنشان. بیا و برادری کن...

برادرم! لااقل هر شب جمعه برایم فاتحه ای بخوان؛ شاید که روح مرده ام، طراوت ازلی خویش را باز یابد. برادرم! بیا و مردانگی کن، مراهم دریاب... .

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست                   هر که در این حلقه نیست خارج از این ماجراست

1384

 

 

 

 

عشق و عطش

سید حمید مشتاقی نیا

*

شطی

می جوشد اینجا

از عطش،

پشت خیمه های صبر

لبخند تلخ کویر

و بر سینه سنگ

نگاه ملتمس آب

می خشکد.

قربانی قدوم سرو

نیزه های سر شکسته ای است

که آرمیده

بر سینه عشق

حلقوم بریده را

سایه بانی می کنند

در غروب دلنتگی دشت

پاهای ترک خورده دخترک

مرثیه سرخ غربت

می سرایند

کویر پیر

باران عشق را

تجربه می کند

بخت سیاه آب

جوانه هایی است

که زیر سایه آفتاب

شکفته می شوند

بی نیاز از شط

و بر لب های ترکیده دشت

خطی سرخ می کشند

در مقابل لشکر دشنه

سرو

دوباره سبز می شود

یکه و تنها

تشنه

از آتش

از عشق

از عطش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امید وصل

سید حمید مشتاقی نیا

*

کاش هم آغوش خاک بودیم.

کاش زیر خاکریزها جا می ماندیم!

یاد آرامش های توفانی به خیر! یاد عاشقی به خیر!

کاش تا ابد در بستر خروشان اروند می آرمیدیم و این چنین تو را مدفون برگ های فراموشی نمی ساختیم!

پاییز غم انگیزی است، فصل جدایی انسان از اصالت خویش.

راستی! هنوز چشمانم محو نگاه های توست؛ نگاهی که هنوز نگار دلم است.

شهید، ای شمع فروزان تاریخ! ای آشنای دیرینه ی دل ها!

دل مان دوباره هوای عاشقی دارد. خسته از هیاهوی روزگاریم و نام بارانی تو را به زمزمه نشسته ایم.

تقصیر ماست شاید که عطش شیرین عاشقی را از کام خویش زدودیم و به سراب حیرانی قدم نهادیم.

تقصیر ماست شاید که راه آسمانی شهادت را خاکی دانستیم و با پای خویش در باتلاق بی هویتی گرفتار شدیم.

کاش این چنین که با یاد شما دلخوشیم و نجوای دل را با نام تان می سراییم، شما نیز دل های خفته ی ما را تکانی دهید!

خاک های تفدیده شلمچه، تنها اکسیری است که جان های مرده را از نو احیا می کند. مسیح روح مان، رمل های سوزان فکه است.

پندار تلخ جدایی از مسیر شهادت، جهنمی است که هر روز ما را در  خود فرو می بلعد.

مباد روزی که امید وصل از ذهن مان رخت بربندد!

مباد روزی که طعم فراق شهیدان به کام مان شیرین شود! که تا ابد زندانی سلول های زمین خواهیم ماند.

ما را با شهیدان الفتی باید، تا راه رفته را دوباره بازگردیم و تقدس خاک آسمانی جبهه را به سراب گمراهی نفروشیم.

 

 

رد پایت هنوز باقی است

سید حمید مشتاقی نیا

*

جانت را باختی

و خورشید

برای آبرویت

سفید پوشید

و خوابید

در جعبه ای چوبی

***

جای روحت خالی

با جسمت

تا محرّم رفتیم

راستی،

ماندنت عجیب بود

می دانم.

***

دیگر هیچ وامی نداری

حتی با شفق

حسابت را تسویه کردی

حالا سپیده

در جوار تو

زرد می زند

***

تقصیر شب نیست

تو زیاد شفافی

تاریکی از تو عبور می کند

و باز سپیده می ماند

و اشک هایش

***

این بار قسم خوردم

به نخل مویه هایی که زیر تابوتت

جوانه می زد

دریغ را به تیغ بسپارم

رد پایت هنوز باقی است.

 

 

آه و نگاه

سید حمید مشتاقی نیا

*

برگ های دفتر عشق را مرور می کنم. به یاد آن سال ها، دوباره مشق شبم نجوای عاشقی است. مرغ دلم در هوای خاطراتت پر و بال گشوده است.

شب را پشت خاکریز خاطراتت به صبح می رسانم؛ به یاد شب هایی که پشت کیسه شن های سنگر، همپای کمیل، در آسمان بارانی مفاتیح، کهکشان راه سعادت را می جستیم.

شب با همه تاریکی اش در مقابل منوّرهای کمیل و ندبه و توسل، زانوی مذلّت به خاک می زد و ما از همان باریکه راه، ملکوت را نظاره کردیم. فرق من و تو همین بود. من به تماشای راه نور، دلخوش بودم و تو اما سودای پیمودن آن را در سر می پروراندی.

تو راهت را یافتی. عزم سفر کردی و پای اراده ات را در مسیر حق نهادی. تو به عشقت رسیدی و من به تماشای آن دلخوش ماندم.

این دلخوشی اکنون جانم را به لب رسانده. آیا فرصتی می شود باز تا راه نا رفته را زیر گام های حسرت زده ام بپیمایم؟

قاب عکس تو امشب، ماه را مهمان خانه ام ساخته است.

تو در نگاه من، آه را می بینی آیا؟

یاد آن شب ها بخیر؛

شب هایی که از ما تا ماه قدر یک آه فاصله بود.

تو حسرت وصال را از عمق جانت نجوا کردی و خاک را به افلاک پیوند زدی.

من اما غافل از همه جا، آه را به غنیمت آوردم؛ در این سال های بی دردی، آه ، سوغاتی است که طعم فراق را در کام دل می نشاند.

چشمانت امشب برق عجیبی دارد. دیدگان من نیز زیر باران اشک، غسل شهادت می کند.

دلم اسیر چشمان همیشه بیدار توست.

تو را به خدا، نگاهت را از من دریغ مدار.

بر صحیفه ی سیاه دلم، نگاه روشن تو، نگار ماندگار است.

واژه عشق را به یاد تو بر افق نگاهم حک می کنم.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

«خیمه ی سبز وفاق»

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ

4zvf_photo_2020-09-11_14-21-02.jpg

 

ما ای رسول! امت قرآنی توأیم

اما چه سود؟ ننگ مسلمانی توأیم

 

بر زخم های دین تو مرهم گذاشتیم؟

یا زخم ها اضافه شد و کم گذاشتیم؟ 

 

دستان فتنه جوی یهودا قلم شده است؟

یا فتنه برکشیده و صاحب عَلَم شده است؟

 

شمشیرهای فتنه گری در کمین ماست

یا آنکه باز فتنه ی ابلیس، دین ماست

 

وقتی صدای فتنه به گوشت رسیده است

وقتی که تیغ دشمن ما آبدیده است

 

وقتی برای کشتن ما تیغ شان یکی است

دشمن یکی است، مکر خسان بی گمان یکی است

 

آیینه دار مکر شیاطین چرا شویم؟

آتش بیار معرکه ی کین چرا شویم؟

 

باید زنیم چنگ به حبل المتین دین

توحید را در آینه ی اولیا ببین

 

ایمان نیاوریم به آیین افتراق

مؤمن شویم بر دل بی کینه ی وفاق

 

با اتّحاد، کوه تر از کوه می شویم

یکپارچه مقاوم و بشکوه می شویم

 

جنگاورا! برابر دشمن مصاف کن

شمشیر نابرادری ات را غلاف کن

 

پایین بیاوریم تب افتراق را

بر پا کنیم خیمه ی سبز وفاق را!

 

مرحوم سید علی حسینی ایمنی

حجت الاسلام مرحوم سید علی حسینی ایمنی از نام آوران عرصه شعر و ادب در حوزه علمیه قم بود که چندی پیش بر اثر ابتلا به کرونا از بین ما رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قناعت در محبت!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۲۶ ب.ظ

See the source image

 

قسمتش کردم
بین همه کس شادی ام را
حالا
از همه
سهمی از عشق
سهمی از شادی و لبخند
به دلم جا مانده
سیب شادی هایم
بین مردم گم شد
هسته ای ماند فقط
روزی اما هسته
باغی از سیب گلاب
راغی از چشمه ی آب
خواهد شد
سبزی سرو و چمن
همه از آن شما
سهم من سرخی سیب عشق است
هستی ام
هسته ی مهر هستی ست!( سید حمید مشتاقی نیا)

 

این قطعه ادبی را سالها پیش در کتاب سرِ سبز و نیز ویژه نامه اشارات به سردبیری مرحوم سید علی حسینی ایمنی منتشر کردم. در حال جستجوی فضای مجازی بودم که دیدم خواهر بزرگواری این قطعه را با حفظ امانت منتشر نموده که باعث تجدید خاطرات شد. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انّا لله و انّا الیه راجعون

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۰ ب.ظ

lv96_img_20200303_121616_646.jpg

 

تا نزدیک ظهر دنبال کار بانکی بودم. فرصتی که دست داد رفتم سراغ تلگرام. دیدم از آی دی سید علی حسینی ایمنی پیامی برایم ارسال شده. نوشته شده بود: حال آقای حسینی خوب نیست. در آی سی یو بستری است. برایش دعا کنید.

زنگ زدم به شماره همراهش. گفتم لابد خانمش یا بچه ها گوشی را بر می دارند. مردی بود که گفت باجناق سید علی هستم. خبر تلخی داشت. سید علی ساعتی قبل بر اثر ابتلا به ویروس کرونا جان به جان آفرین تسلیم کرد. گفتند مراسم تشییع و تدفین هم نداریم.

رحمت الله علیه.

سید علی حسینی ایمنی طلبه بابلی باصفا و خونگرم و اهل قلم بود که در صدا و سیمای استان قم به فعالیت های ادبی و پژوهشی اشتغال داشت و مدتی طولانی نیز سردبیری نشریه ادبی اشارات را برعهده گرفته بود. این نویسنده و شاعر جوان حوزه، آثار ارزشمندی را در عرصه ادبیات از خود برجای گذاشته است. سیدی پاک و مظلوم و متواضع بود. از آن دست افرادی که می توانی با خیال راحت درباره اش بخوانی: اللهم انّا لا نعلم منه الا خیرا.

برای شادی روح این سلاله حضرت زهرا صلواتی هدیه کنید.

دو قطعه از سروده های این روحانی ادیب را با موضوع شهادت حاج قاسم سلیمانی به خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم. انشاءلله تا این نفس باقی است هر از گاه یکی از آثار این سید عزیز را در وبلاگ منتشر خواهم کرد تا یادش به لطف خدا زنده بماند:

 

عبـاس حـرم

سروده: سید علی حسینی ایمنی

خبر آتش زده بر جان و سر و سامان ها /
داغ پاشیده به دل های همه انسان ها

کفر و تکفیر، در آغوش سران صهیون /
دوره کردند تو را نسل ابوسفیان ها

حمزه، در معرکه ی کفر و شیاطین به کمین /
باز تکرار جگرها و تب دندان ها

کفر، پنداشت که خاموش کند نور تو را /
تا که خاموش شود زمزمه ی قرآن ها

و نفهمید که با رفتن سرخت، سردار! /
سبز شد در همه اطراف جهان سلمان ها

گر چه آغاز همان قصه ی عباس علی است /
متفاوت شده این دوره ولی پایان ها

دیگر امروز ابوالفضل حرم یک تن نیست /
تازه تر می شود این بار همه پیمان ها

مرگمان باد اگر بی گل رویت سردار! /
یک نفس دور شویم از وسط میدان ها!

                         

..............................................

   

رسیده ایم به پایان راه سفیانی

سروده: سید علی حسینی ایمنی

سپاه شمر دگرباره سر بر آوردند /
خبر رسید که عباس پرپر آوردند

خبر رسید که یک سرو، چاک چاک افتاد /
دست علمدار روی خاک افتاد

اگر چه باغبان، داغ بر جبین دارد /
بریده قامت یک سرو بر زمین دارد

ولی مباد که پشت ولی شکسته شود! /
مباد لشکر عباس هاش خسته شود!

همیشه آن چه گل گریه ی مدام من است /
طنین " انکسر ظهری" امام من است

خبر رسید که هنگامه ی رجز خوانی ست /
و بیت بیت غزل های ما "سلیمانی" ست

به نام سوره ی " تبت" به نام سوره ی "فتح" /
رسیده ایم به آغاز سبز دوره ی فتح

به نام تیغ برهنه، به کارزار علی /
به نام تیغ دودم، برق ذوالفقار علی

به نام سوره ی "والفجر" شب شکستنی است /
صفوف سست بنی مکرها گسستنی است

سپاه نور بسته است عهد با خورشید /
قسم به صبح که چیزی نمانده تا خورشید!

رسیده وقت وفا کردن به پیمان ها /
خبر دهید به آل زیاد و مروان ها

خبر دهید که شمشیر صبح تیز شده است /
خبر دهید که هنگامه ی ستیز شده است

به دست تیغ سپردید زیر گردن را /
نمی گذاریم از کفر، زنده یک تن را

رسیده ایم به دوران خیبری دیگر /
سپرده ایم شما را به حیدری دیگر

حریف جهل شما تیغ ذوالفقار علی /
شکست شیشه ی عمر شماست کار علی

رسیده نوبت ما فتح را رقم بزنیم /
به کوچه های فلسطینمان قدم بزنیم

رسیده ایم به فصل جهاد، فصل قیام /
رسیده ایم به فصل ظهور سبز امام

قسم به پیکر صدپاره ی سلیمانی /
رسیده ایم به پایان راه سفیانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همدیگر را کامل کنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۷ ب.ظ
گاهی باید اخلاق و انسانیت را به همدیگر یادآوری کنیم. آدم است و حواس پرتی!
همه ما گاهی یادمان می رود سر جای خودمان باشیم! گاهی از حقایق عالم خلقت غافل می شویم و راه را گم می کنیم.
ادب به خصوص در مقابل پدر و مادر و بزرگان یکی از همین دست مواردی است که ممکن است از ذهنمان دور شود.
چقدر خوب است ارزش های انسانی را هر از گاه به یکدیگر یادآور شویم.
چندی پیش تصویری از یک هنرپیشه سیما که در حال بوسیدن دست پدرش بود، درسی از ادب و شرافت را در خود جای داد و دست به دست چرخید و به آنهایی که شاید یادشان رفته باشد زندگی را مدیون چه کسانی هستند، اخلاق و انسانیت را یادآور شد.
تصویر زیر هم چند روزی است به عنوان جلوه ای از ادب در فضای مجازی دست به دست می چرخد. پسر جوان به احترام پدر و برای آن که قد کوتاه او در مقابل قامت رعنای پسر باعث جلب توجه نشود، شاید به این خاطر که پدر خجالت نکشد، زانوی ادب بر زمین زد. ارزش های انسانی را در قلم و قدم به همدیگر یادآوری کنیم؛ فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى:


رفتار مودبانه پسر این بازیگر مورد ستایش قرار گرفت +عکس
  • سیدحمید مشتاقی نیا