اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

رسم مردانگی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۶ ب.ظ

چشم که باز کردم، همان قدر که پدر و مادرم را بالای سرم دیدم و دست محبت و سایه لطفشان را احساس کردم، معراج را هم دیدم و چشمم به جمالش روشن بود. روحیه معراج تواضع و فروتنی به خصوص در مقابل پدر و مادر بود. همین ویژگی باعث می شد او در همه کارهای خانه کمک حال آنها باشد. یکی از این کارها هم رسیدگی به فرزندان کوچک بود. برای همین است که می گویم وقتی چشم باز کردم معراج را هم همپای پدر و مادرم دیدم. اینقدر با محبت و دوست داشتنی بود که انس خاصی بین من و او برقرار شد. عادت کرده بودم سرم را روی دست او بگذارم تا خوابم ببرد.

بزرگتر هم که شدم این رابطه صمیمانه برقرار بود. سعی می کرد با رفتارش و به طور غیر مستقیم کارها و اخلاق خوب را به من هم بیاموزد. گاهی یواشکی بی آنکه متوجه شوم در جیبم پولی قرار می داد. سفر که می رفت هدیه و سوغاتی هر چند کوچک برای خانواده می آورد. در همه کارهایم با او مشورت می کردم. او را امین و معتمد خود می دانستم. وقتی در سفر بود هم شب ها از طریق پیامک، حرف هایم را با او در میان می گذاشتم و او نیز به رغم خستگی کار و مأموریت با حوصله جوابم را می داد و راهنماییم می کرد.

گاهی مرا با خودش به زمین فوتبال می برد. با این که یک بازیکن حرفه ای بود و خیلی بهتر از من و سایر دوستانش بازی می کرد بازهم مرا مورد تشویق قرار می داد و جوری وانمود می کرد که احساس خودباوری کنم و به کارم بیشتر علاقمند شوم.

در سایر امور زندگی اعم از درس و معنویت هم مرا مورد تشویق قرار می داد. می گفت: دوست دارم پیشرفت کنی و برای خودت کسی بشی.

یکی از خصوصیات برجسته شخصیت معراج، این بود که به راحتی عصبانی نمی شد. این اخلاق را هم در خانواده داشت و هم در جمع دوستان. یک بار از بانه که آمد گوشی تلفن همراه خریده بود. گوشه اتاق داشت با آن کارش را می رسید که ناگهان پدر از روی ناراحتی و عصبانیت به سمتش رفت، گوشی را از دستش کشید و به سمتی پرت کرد. هر کس جای معراج بود ناراحت می شد و به این رفتار او اعتراض می کرد. معراج بلند شد رفت داخل تراس، شروع کرد به قدم زدن. هیچ اشتباهی از او سر نزده بود که شایسته این برخورد باشد. من بلند شدم و رفتم گوشی را برداشتم و دادم دستش. دوباره برگشت به اتاق در حالی که یک کلمه هم بر زبان نیاورد و فقط لبخند زد.

یک بار تیمشان مسابقه فوتبال داشت. من هم رفته بودم تماشا. بازیکن تیم حریف که مأمور بود معراج را مهار کند وقتی برتری او را از لحاظ فنی دید به روش غیراخلاقی متوسل شد و شروع کرد به پای او ضربه زدن. معراج آدمی نبود که هیچ گاه در زمین ورزش اسیر هیجانات شده و واکنش عصبی و پرخاشگرانه نشان دهد. بازیکن حریف بارها این رفتار زشت و غیر ورزشی را تکرار کرد. ضربه به ساق پا و لگد کردن مچ و ... واقعاً دردآور و اعصاب خورد کن است. معراج با خونسردی تا آخر به بازی اش ادامه داد و رفتار ناجوانمردانه او را تلافی نکرد. من شاهد این صحنه ها بودم و خون خونم را می خورد. مسابقه که تمام شد معطل نکردم رفتم وسط زمین و یقه آن بازیکن نامرد را گرفتم؛ اما معراج زود متوجه شد و آمد دست مرا کشید و بیرون برد. گفتم: داداش! این مردک وجدان نداره و به جای بازی فقط داشت پای تو رو می زد نامردی هم حدی داره و ...

دستی به سرم کشید، انگشت اشاره اش را آورد جلوی بینی اش و با لیخند مرا دعوت به سکوت و آرامش کرد.

گفت: اگه قرار باشه ما هم مثل اون رفتار کنیم که دیگه فرقی باهاش نداریم!

راوی: احمد آیینی (برادر شهید معراج آیینی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">