اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دزد زائر، داستانی زیبا از یک نویسنده مازندرانی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ


دزد زائر

می­گن دست خیر امام هادی خیلی بلنده، به هیچ‌کس جواب رد نمی‌ده، تازه اگه اونو به جان پسرش امام حسن عسکری که در کنارش مدفونه، قسم بدی که دیگه جواب گرفتنت حتمیه، برو برگشت نداره.

از امروز دیگه همه‌چی تمومه. محسن! این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری‌ها نیستا، این همه راه رو نیومدی که آدم نشی و برگردی. زنت حق داره این همه بهت سرکوفت بزنه. خوب آدم شو دیگه.

آخه چی کار کنم؟ بابا! دیگه هیچ راهی ندارم، هیچ‌کس آبرومو نمی‌خره که بی‌آبرویی می‌کنم. تو فکر می‌کنی من دوست دارم دست به مال مردم بزنم. ای پیغمبری نه، ولی همین زنی که تو ازش حرف می‌زنی اگه یک غروب دست خالی برم خونه، پیش در و همسایه آبرو برام من نمی‌ذاره.

آخه مرد! این بی‌آبرویی خیلی‌خیلی بهتر از اون بی‌آبروییه. برو، برو تو حرم خودتو غل و زنجیر کن تن ضریح تا حاجتتو نگرفتی تکون نخور، بگو یک فرجی تو زندگیت بکنه، آقا خیلی دست و دل بازه.

مرد حسابی! چی میگی؟ این‌جا خیلی خطرناکه، هیچ‌کس تو حرم نمی‌مونه، ببین، نه خودت یه نگاه بنداز، ببین هیچ کس برا چند ثانیه پیش ضریح، اصلاً اون سر حرم می‌مونه که من بمونم، از دو ماه پیش تا حالا چند‌بار این‌جا رو بردن رو هوا، هر لحظه ممکنه حرم رو منفجر کنن.

پس برای چی این همه راه رو از ایران اومدی این‌جا، مگه خودت نگفتی خواب دیدی؟ خوب برو دیگه، برو مرد حسابی، تو زنده بودنت چه قدر می‌ارزه که از مردن می‌ترسی؟ تو که هر روز داری می‌میری، از دست زنت، مردم، قانون، آقا ول کن، بازی در نیار، برو زندگیتو عوض کن، خودتو عوض کن، برو عجز و التماس کنو از امام هادی بخواه یک راهی بهت نشون بده، دستو بگیره، برو جانم برو، ول کن این حرفا رو، انفجار کدومه، بمب کجا بود؟

خیلی خب، خیلی خب، این قدر هولم نده، می‌رم، ولی خودمونیما، حرم خیلی خلوته، ببین مردم چقدر تند‌تند میرن پیش ضریح برمی‌گردن! تازه اونایی که نذری ندارن همون دم در یه دست رو سینه می‌ذارنو سری دولا می‌کننو می‌رن. بهتره یواش‌یواش و با احتیاط برم، آخه حادثه که خبر نمی‌کنه، اومدو اون از خدا بی‌خبرا عهد همین امروز حرمو بمب‌گذاری کرده باشن، کسی چه می‌دونه.

خب رسیدی دیگه، بشین، بشین کنار ضریح. واسه چی این وَر اون وَرو نگاه می‌کنی؟ همین اولین ضریح، مرقد امام هادیه، دلتو زمین بزنو از هیچی نترس. هیچ اتفاقی نمی‌افته، حالا فقط حرفاتو، درد دلاتو، مشکلاتتو، یکی‌یکی به آقا بگو و از ته دلت ازش بخواه که برات کاری بکنه.

خیلی خب می‌شینم، این همه شلوغش نکن. ولی راستی حسینی آقا نمی‌دونه مشکل ما چیه حتماً بایس یکی‌یکی مشکلاتمو بهش بگم؟

اِه، مرد حسابی! بچه که تا گریه نکنه بهش شیر نمی‌دن؟ تو اون وقتا که کارتو از دست دادی و رفتی با دوستای به اصطلاح با معرفت و مرامت مشورت گرفتی، بهت چی دادن؟

هیچی والله، بی‌آبرویی.

کی پیش یک آدم حسابی مشکلتو در میون گذاشتی که جواب بد گرفتی؟ خب حالا که آقا خودش گفت بیا، پس معطلن نکنو دلتو یک جهت کن، خدمت امام هادی که رسیدی، فقط به دلت بد راه نده، به فکر بمب ممب و انفجار منفجار نباش، تو بادمجون بمی، این چیزا می‌خواست تو رو بکشه، از حرفای زنتو در و همسایه می­مردی، پس دیگه... . 

باشه باشه هولم نکن، خودم سر حرفو باز می­کنم: ءُم... ءُم... آقا جان! یا امام هادی، خودت مثل روز واست روشنه که مشکل امثال من چیه؟ آقا پولِ پول، هرچی سگ‌دو می‌زنیم باز نمی‌شه، اصلاً کسی به ما اعتبار نمی‌کنه، نمی‌دونم چی‌کار کنم؟ چه خاکی تو سرم بریزم؟ نه پیش زنم آبرو دارم نه پیش مردم، اومدم پیشت بهم آبرو بدی، اعتبار بدی، دیگه چشم به جیب و باغ مردم نداشته باشم. زنم پولی که میارم خونه رو نمی‌گیره، می‌گه من مال حروم نمی‌خورم، تو شیکمم آتیش نمی‌ریزم. می‌گی من چی کار کنم؟ آقا جان خودم نمی‌خواستم این‌جوری بشه، دیگه دیدم بیکاری و بی‌پولی پدر ما رو درآورده، این ضعیفه هم خیلی آشوب می‌کنه و زخم زبون می‌زنه، طلبکارا هم دم به ساعت دم خونه سبز می‌شن، مجبور شدم، حالا هم به‌خاطر همون خوابی که دیدم این همه راه رو اومدم پابوست، آقا دیگه...

باریک الله، ملایی بودی واسه خودت ما نمی‌دونستیما، خیلی خوب با آقا حرف می‌زنی! 

نگاه کن، این مرده چه قدر پول داره می­ریزه تو ضریح! عرب خر پول، واسه چی این همه پولو میندازی تو ضریح، خب بده به یک نفر مثل من که نیاز داره.

تو چی می‌دونی به آدمای محتاج نمی‌ده، یه نگاه به بچه‌اش بنداز، اونی که اون طرفشه، داره خودشو به ضریح می‌ماله، دوست داشتی بچه‌ات... .

زبونتو گاز بگیر مرد! همین‌طوریش هزارتا بدبختی دارم.

تازه چرا باید پولشو به امثال تو بده، کوری، کری، چلاغی، چه ته؟؟ برو زحمت بکش، کار کن... .

بابا من غلط کردم تو رو با خودم آوردم، یه مدت با من نبودی هفت کشور آزاد بودم، چه غلطی کردم گفتم همرام بیا هوامو داشته باش. بگذریم... ، آقا جان، تو که تو ضریحت این همه پول داری اگه یه کمی‌شو به من بدی، میرم یه مغازه راه میندازم و سر زندگیمو جمع می‌کنم. ببین آقا، از تو که چیزی کم نمی‌شه، هر روز صدها نفر از راه‌های دور و نزدیک میان تو ضریحت پول میریزنو می‌رن، اینا رو نگاه کن این خانومه رو نگاه کن، یک بسته پول تو مشتشه، عجب آدم شیک و با کلاسی هم بود، تو رو خدا نگاه کن همه‌اش دولاره، این دیگه از کجا اومد؟ بابا حتماً خارجیه، آقا جان کارت خیلی درسته؟ داره دور ضریحت می‌گرده و بوسه می‌زنه. مثل این‌که از بمب ممب نمی‌ترسه، شاید هم نمی‌دونه این‌جا چه خبره، آره نمی‌دونه حتماً زبونشو بلد نبودن نمی­تونستن حالیش بکنن که هر لحظه ممکنه این‌جا بره هوا.

چیه از مرحله پرت شدی، تو قرار بود با امام هادی صحبت کنی یا با پول‌های داخل ضریحش، آدم حسابی! مگه دم در حرم نگفتی که تا امروز هرچی بود تموم شد، ها چی شد، بوی پول خورد به دماغت حال و هوات برگشت؟ پس کو اون عجز و التماسی که داشتی می‌کردی؟ می‌خواستی زندگیتو عوض کنی؟ چطور شد؟ دلارهای خانومه خیلی برق می‌زد؟

آخه آدم خوب! من همه‌ مشکلم پوله، از ایران راه افتادم اومدم سامرا واسه این که بی‌پولی و نداری و بیکاری و دربه‌دری و بی‌آبروییم حل بشه، آخه اگه پول داشته باشم که این همه تو دست انداز نمی‌افتم. نه نگاه کن، ببین، چه‌قدر تو ضریح پوله، ببین این جوون رو ببین، اونا، اونی که دم درِ حرمه، یک بسته پولو داره میده دست خادم که بیاره بندازه تو ضریح. خودش نیومد تو، آخه امام هادی! قربون مظلومیتتون بشم، عجب ارادتمندانی داری، پولو بهت می‌رسونن ولی از ترس جونشون تو حرم نمیان.

چی رو دست می‌زنی محسن؟ مراقب کارات باش، داری چی کار می‌کنی؟ داره غوز بالا غوز می‌شه. ول کن دستتو بکش.

باشه، باشه، حواسم نبود، غلط کردم، غلط کردم، ولی خودمونیما یه جوری ضریح رو ساختن که یه دونه انگشت آدم هم از لای درز نمیره تو. چه معنی داره دورتا دور داخل ضریح شیشه می‌ذارن. شاید یکی بخواد یه دستی به قبر آقا بکشه.

پاشو پاشو که خیلی خراب کردی، دیگه جای تو این‌جا نیست.

یا علی... ، من میرم ولی دلمو می‌ذارم پیشت آقا! می‌خوام آبرو داشته باشم، اعتبار داشته باشم، پیش سر و همسرم، پیش زن و بچه‌ام سرم بلند باشه، دیگه خودت می‌دونی، می‌خوام بگم منو عوض کن اصلاً یه کاری کن من راسی‌راسی عوض بشم... .

حالا تندتر برو، عجله کن، شاید...

ای آقا اگه می‌خواست چیزی بشه تا حالا می‌شد، ما همچین آدمی نیستیم که تو حرم امام هادی، اونم در کنار دو تا امام کشته بشیم. اصلاً بمب رو که واسه ما کار نمی‌ذارن، اونایی که تو بند و بست بمب و انفجار و ترور مرور هستند، آدمشونو می‌شناسن. می‌خوان امام هادی نباشه، وگرنه بودن مسلمونی مثل من، برای اونا بهتر از نبودن ماست.

آدم شدی؟! حرفای درستو حسابی می­زنی؟! مثل این که کله­ات تکون خورده، نه بابا، شایدم آقا بهت نظر لطفی داشته!

بیا، بیا از حرم زودتر بریم بیرون که جای ما این‌جا نیست، برادر من تو هم ما رو گرفتی‌ها، ما که در برابر پولای داخل ضریح آقا وسوسه شدیم، چه لطفی به ما می‌شه. گفتم نیام من آدم بشو نیستم. ول کن نبودی تو که، اومدن ما مثل نیومدن ما، چه فرقی کرد؟ این همه راه ما رو کشوندی آوردی این‌جا.

حالا این همه جوش نزن، مواظب جلوی پات باش، می‌خوری به تیغک سکو. کفشتو قشنگ پا کن، دنبالت که نمی‌کنن. برو کنار، برو کنار، از جلو در برو کنار، برو پشت دیوار، بخواب رو زمین، بخواب، مگه نمی‌شنوی، انگار... ، بُ ... ، ... ، ... ، ... ، ... .

***

بابا عجب انفجاری بود، خدا رو شکر که بیرون حرم بودیم، زمین و زمان بهم خورد، اَه چقدر خاک و خلی شدم، چند ثانیه دیرتر می‌اومدم بیرون الآن تو فضا بودم، معلوم نیست چندتا رفتن تو فضا، بابا بنده‌های خدا حق دارن تو حرم نرفته برمی‌گردنا، اصلاً معلوم نمی‌کنه کی می‌خوان منفجر کنن. خیلی شانس آوردم. اَه، این‌جا رو نگاه کن تمام گنبد و گلدسته خراب شد، حتماً خود بارگاه آقا هم خراب شد. مردم چرا این ور و اون ور می‌دوئن؟! بابا یه انفجار بود تموم شد دیگه،

شاید چند نفر زخمی مخمی شدن.

چه می‌دونم والله، ببین تا اوضاع قاراش میشه برم تو یه سری بزنم ببینم چه خبر شده.

کجا میری؟ مگه دیوونه شدی؟ اون تو خبری نیست. آخرین نفر خود تو بودی که اومدی بیرون، کسی نبود داخل که.

من برای کسی نمی‌خوام برم که، می‌خوام برم ببینم این بمب بیرون حرم و گنبد و گلدسته رو این‌طوری کرد، داخل حرمو چقدر خراب کرد؟ انگار یکی به من می‌گه برو تو، یه دقیقه بذار یه سرک بکشم، یه کم دندون رو جیگر بذار.

بابا خطر داره، شاید دوباره بمبی منفجر بشه، اون وقت چی؟

ای بابا، اگه می‌خواست چیزی بشه که همون بار اول... ، اَه این‌جا رو نگاه کن، چقدر پول! تمام در و دیوار و کف حرم شده پول، گفتم که این تو خبریه، معلوم نیست به سر مقبره چی اومد که این‌طوری پولا پخشه تو هوا، تو فقط حرف خودتو می‌زنی، نمی‌ذاری آدم کار خودشو بکنه که، ببین تمام کتاب متابایی که رو طاقچه و کنار گوشه بود، تیکه پاره شد، همش تو حرم پخشه، بیا بریم تو، بیا هیچ‌کس نیست. من مطمئنم این انفجار الهی بود، قبول نمی‌کنی، من که می‌گم آقا دلش واسه من سوخت. می‌خواست یه حالی به من بده، خودت گفتی هرکه پیش امام هادی بره دست خالی برنمی‌گرده، خب آقا هم نمی‌خواست ما دست خالی برگردیم، فقط به اندازه‌ نیازم برمی‌دارم، همشو می‌خوام چی کار کنم؟

آقا محسن؟ این‌ها همه نذریه، برای آدم الافی مثل تو نیست که، بیا از حرم برو بیرون، نکن این کارا رو، آدم باش، تو اومدی این‌جا که دزدی کنی یا آبرو بخری واسه خودت.

یه ذره دندون رو جیگر بذار، تا کسی نیومده یه خورده، فقط یه کم از اینا برمی‌دارم، من که باور دارم این هدیه آقا به منه، حالا تو هر جور می‌خوای فکر کن، ای بابا چقدر تکه کاغذ رو پولا ریخته، بیشترش پاره‌های قرآن و دعاءِ، اَی نامردا به قرآنم رحم نمی‌کنن، صبر کن این تکه کاغذو بردارم.

یه نگاه به کاغذ بنداز، ببین اگه قرآنه همین‌طوری نندازش کنار.

نه، نمیندازم، صبر کن نگاش کنم، فکر نکنم قرآن باشه، فارسی هم داره، اولش نوشته: امام نقی در گفتگو با یک جوان: [ای جوان] همانا اموال حرام، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احیاناً رشد کند و زیاد شود برکتی نخواهد داشت و با خوشی مصرف نمی گردد، [نیز در خاطرت بسپار] از کسی که به وی خیانت کرده‌ای، [به ویژه همسرت] وفا مطلب، [و کاری نکن که دلت فاسد شود چرا که] حکمت در دل‌های فاسد اثر نمی‌کند [و] همنشین شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه‌ پستی و شرارت تو خواهد بود [و کلام آخر این که] افسوسِ کوتاهی در کارهای گذشته را با گرفتن تصمیم قاطع جبران کن.

عجب حرفای مشتی! چقدر با جذبه و حسابی بود. انگار...  

انگار به تو می‌خوره. اصلاً قاب خودته، نه؟

من؟ داره میگه به یک جوانی این حرفا رو زد.

مگه تو پیری، این حرفا که پیر و جَووُن نداره، یه بار دیگه بخونش، من که فکر می‌کنم اصلاً این بمب فقط به خاطر تو منفجر شد. تو یه بار دیگه بخونش‌... .

ابراهیم باقری حمیدآبادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۱)

سلام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">