اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

آیینه زار سید مهدی شجاعی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۳۹ ب.ظ

کتاب آئینه زار اثر سیدمهدی شجاعی main 1 1

 

صحنه، مطب یک پزشک متخصص قلب و عروق است. این را عکس های رنگی نصب شده بر دیوار و ماکتهای مختلف قلب نشان می دهد. دکتر پرویز – حدودا پنجاه ساله – پشت میزش نشسته و چهار نفر دیگر در همین محدوده سنی با لباس های شیک و کراوات بر لبه ی تخت معاینه یا صندلی های موجود در اتاق نشسته اند در همان نگاه اول معلوم می شود که این چهار نفر بیمار نیستند و بعدا معلوم می شود که پزشکند و از دوستان دکتر پرویز.

دکتر پرویز: دکتر مجید! نگفتی که دوستان هم قراره بیان. وگرنه یه تدارکی، پذیرایی ایی..

دکتر مجید: قرار قبلی نبود. من گفتم دارم میرم دیدن دکتر پرویز، اینا گفتن ما هم می آییم یه حال و احوالی بکنیم.

دکتر پرویز: خوب کاری کردین، خوش اومدین. ولی ...

دکتر مجید: ولی چی؟

دکتر پرویز: ( شوخی و جدی و تا حدودی آمیخته با نگرانی) ولی نیست بی سابقه است؟ یک کمی مشکوک به نظر میرسه.

دکتر آرش: (با خنده) این که چیز تازه ای نیست. تو همیشه نسبت به همه چی مشکوکی!

دکتر کامران: مال حالام نیست. از زمان دانشگاه اگه یادت باشه...

دکتر مجید: بگذریم. منشی رو مرخص کردی؟

دکتر پرویز: (با اکراه) نه هنوز. کاری باهاش ندارین؟

دکتر مجید: (با طعنه) ما با منشی تو چه کار میتونیم داشته باشیم!؟

دکتر پرویز: (با اکراه) یعنی بگم بره!؟

دکتر کامران: آره خب. معطل شه که چی؟ مریضاتم که همه رو دیدی.

دکتر پرویز:( گوشی را بر میدارد و دکمه ای را فشار می دهد)  شما می تونی بری عزیزم!... نه، امشب میرم خونه . زیر چایی روشن باشه، در ورودی رو ببند... آره کلید دارم ... شب خوش.( گوشی را میگذارد و به مجید و بقیه) ولی من یه جورایی نگرانم. احساس می کنم اتفاقی افتاده... با قراره بیفته.

دکتر مجید: جای نگرانی نیست دکتر جان! یه چندتا سواله و زحمت رو کم می کنیم.

دکتر پرویز: (نگرانتر) سوال!!؟

دکتر مجید: اولیش اینه که: من تا به حال چند تا مریض برات فرستادم!؟

دکتر پرویز: مریض؟ خیلی! خب این یه سیستم متداوله که ما همکارا برای هم...

دکتر مجید: نه چندتا؟

دکتر پرویز: آمار دقیقش دستم نیست. ولی درصد تورو همیشه حساب کرده ام و به موقع هم پرداختم... نمی فهمم اصلا انگیزه طرح این سوالا چیه؟

دکتر مجید: انگیزه شو بهت میگم. تو فعلا جواب سوال منو بده.

دکتر پرویز: گفتم که؛ خیلی.

دکتر مجید: یعنی به طور متوسط ماهی چند تا؟

دکتر پرویز: حدودا سی تا.

دکتر مجید: یعنی تقریبا روزی یکی.

دکتر پرویز: و بلکه بیشتر.

دکتر مجید: چندتاشون احتیاج به بای پس نداشتن ولی تو عمل کردی.

دکتر پرویز: اینطوری نمیشه. تا من انگیزه طرح این سوالا رو نفهمم نمی تونم جواب بدم.

دکتر مجید: گفتم که انگیزه رو بعدا...

دکتر پرویز: اصلا چه لزومی داره این سوالا جلوی همکارا مطرح بشه؟!

دکتر ارش: ماکه غریبه نیستیم.

دکتر کامران: ضمن اینکه مبادله مریض میون همکارا نه تنها خلاف نیست، که متداوله.

دکتر اسفندیار: مگه خود ما با هم مبادله مریض نداریم؟

دکتر پرویز:پس برای چی من دارم سین جیم می شم.

دکتر مجید: هرچی زود تر جواب سوالامو بدی تو هم زودتر به جواب سوالت میرسی.

دکتر پرویز: این که سوال و جواب نیست، یه جور محاکمه است.

دکتر مجید: از کجای این سوال بوی محاکمه میاد؟ من تو فضای رفاقت و همکاری ازت می پرسم. چندتا از مریضها احتیاج به عمل نداشتن تو عمل کردی؟

دکتر پرویز: هیچ پزشکی به خاطر تشخیص، حتی اگر اشتباه باشه، نباید...

دکتر مجید: این حرف ها واسه مردمه، نه جایی که همه خودی هستیم.

دکتر پرویز: تو خودت همه عمل هایی که رو معده های مردم عادی کردی ، لازم بوده؟

دکتر مجید: نه، لازم نبوده. با شهامت هم میگم که بیش از نود درصدش لازم نبوده. خیالت راحت شد؟

دکتر پرویز: از دکتر آرش بپرس تو این سالها چندتا زایمان طبیعی داشته؟

دکتر آرش: چرا دکتر مجید بپرسه، خودت هم بپرسی بهت میگم.هیچی. یک مورد هم زایمان طبیعی نداشتم.

دکتر پرویز: چرا؟

دکتر آرش: معلومه. حق العمل سزارین پنج برابر زایمان طبیعیه. مگه مغز خر خوردم که از این پول بگذرم؟

دکتر پرویز: دکتر کامران چی؟ چندتا از عمل های...

دکتر کامران: تو دنبال چی میگردی؟ می خوای از همه اعتراف بگیری، بعد حرف بزنی؟

دکتر اسفندیار: ما همه عین همیم. لازم نیست چیزی رو واسه هم ثابت کنیم.

دکتر مجید: حالا جواب می دی؟

دکتر پرویز: آخه من نمیدونم این سوال ها به کجا می رسه!

دکتر اسفندیار: بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.

دکتر کامران: پرونده همه مون یه رنگه.

دکتر مجید: چند درصد از عمل هایی که کردی غیر ضروری بوده؟

دکتر پرویز: لااقل ده درصد لازم بوده.

دکتر مجید: تو هروقت مریض خواستی برات نفرستادم؟

دکتر پرویز:چرا خوب باهم مبادله مریض داشتیم.

دکتر مجید: مبادله نه، مقصودم وقتهاییه که بهم زنگ می زدی و میگفتی، دکتر! دستم به دامنت. یه کاری بکن.

دکتر پرویز: تو البته همیشه به من لطف داشتی.

دکتر مجید: مجید! قسط خونه لندنم مونده.

دکتر پرویز: تو هم شهرتت بیشتر بود، هم جات بهتر بود.

دکتر مجید: مجید! ویلام تو فرانسه داره حراج میشه.

دکتر پرویز: من خیلی چیزامو مدیون توام.

دکتر مجید:یه بنز واسه کتی ورداشتم، توش موندم.

دکتر پرویز: تو هیچ رومو زمین نزدی.

دکتر مجید: مجید! چهارتا بای پس و چندتا خورده آنژیو کارمو راه میندازه.

دککتر پرویز: من که همیشه ممنونت بودم. واسه چی حالا داری به رخم می کشی.

دکتر مجید: برای این که نامردی. برای این که نمک به حرومی.

دکتر پرویز: این چه طرز حرف زدنه!؟ ما که با هم پدرکشتگی نداریم.

دکتر مجید:اتفاقا این همون چیزیه که داریم.

دکتر پرویز: من که نمی فهمم تو چی میگی.

دکتر مجید: مگه تو جز پول چیز دیگه ای هم حالیت می شه؟

دکتر پرویز: تو چت شده مجید!؟ من دارم می ترسم.

دکتر مجید: بابام مشکل قلب نداشت. قلبش سالم سالم بود. من فقط یه هفته نبودم، ه خاطر یه نفخ معده که فکر میکرد فشار قلبه، اومده سراغ تو. به خیال این که چون دوست منی. لابد ملاحظه شو میکنی. غافل از این که تو دوست و دشمن سرت نمی شه...

دکتر پرویز: (وحشت زده) بابای تو؟ کدوم مریض؟ کدوم بیمارستان؟

دکتر مجید: دیگه هیچ فرقی نمی کنه. چون حالا تو سرد خونه است.

دکتر پرویز: مجید! من پستم، پلیدم، نامردم، ولی نه اینقدر. به مرگ تنها دخترم اگه میدونستم ...

دکتر آرش با خونسردی از جا بلند می شود و چفت در را می اندازد.

دکتر مجید: اون که بابای من بود. اگه از مرگ دخترتم پول در بیاد، قطعا ازش نمی گذری.

دکتر کامران در کیفش را باز میکند و سرنگ و آمپولی در می آورد.

دکتر پرویز: (با التماس) به من فرصت بده مجید! قول میدم جبران کنم.

دکتر اسفندیار دستکش به دست میکند.

دکتر مجید: چجوری جبران ککنی؟ می خوای ببینی پدر دونه ای چنده، پولشو بدی؟!

هر چهار نفر به سمت دکتر پرویز هجوم می برند و اورا ماسکه می کنند.

دکتر مجید: جون خودت چند؟ پولشو میریزیم به حسابت.

صحنه تاریک می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

طنز انقلابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">