اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

سوگواره ای برای " امتداد " !

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ


نشریه امتداد پرتیراژترین نشریه تخصصی دفاع مقدس بود که سالها با همت سردبیر محترم آن، آقا رضا مصطفوی منتشر می شد و مدتی است که به بهانه های مختلف از جمله کمبود بودجه تعطیل شده است. ناگهان مطلع شدیم تیم جدید دیگری جایگزین تیم قبلی شده و نشریه ای با همان نام اما بسیار سطحی و با محتوای ضعیف را ارائه داده است.

برای رویکردهای قرارگاه فرهنگی خاتم و موسسه طلایه داران و ... حرف ها و نقدهای آتشینی دارم که به زودی منتشر خواهم کرد اما حرف منطقی این جاست که اگر دوستان بر فرض قصد ارتقای سطح یک نشریه را دارند باید بگردند و افرادی قوی تر از نیروهای سابق را انتخاب کنند نه اینکه نشریه را بازگردانند به نقطه صفر و ...

واقعاً تا به حال کسی را ندیدم که از محتوای شماره جدید امتداد راضی باشد.

خانم معصومه حیدری از نویسندگان خوش ذوق مازندرانی عرصه دفاع مقدس، یادداشتی را در این خصوص برای اشک آتش ارسال کرده که خوب است مورد توجه مسئولان امر قرار بگیرد:

گلایه های نسل سومی:

شماره جدید ماهنامه امتداد که توسط تیمی تازه کار و ظاهراً کم آشنا با مضامین بلند دفاع مقدس منتشر شده و به دستم رسیده، برگ برگ آن را ورق زدم...یاد آنروزی افتادم که ماه ها بعد از مشترک شدنم، بی صبرانه چشم به راه آمدن اولین امتداد بودم. خوشحالی ام را از یاد نخواهم برد. صفحاتی با نوشته هایی که دو رنگ سیاه و سفید تمام زینتش بود...اما آنقدر به دل می نشست...گاه با تأخیر فراوان؛ اما سرانجام چشم انتظاری ام به پایان می رسید...عنایات شهدا را فراوان در آن می دیدم و پیغامشان که ما شما را از یاد نبرده ایم. این حرفها را می نویسم تا یادم نرود جای خالی شهدا را هنوز هیچ کس نتوانست برای ما پر کند...هیچ کس.

اما گاه روزنه ای به روی دلت باز می شود تا عطر خوش بویشان به مشامت برسد.. قلم هایی برای تو از روزهایی می نویسند که مملو از ایمان و ایثار و جوانمردی بود... از کسانی حرف می زنند که یکپارچه مرد بودند و بویی از نامردی از وجودشان بر نمی خواست.

و ما که بعد از این سالها سلام به شهدا را هر روز جزء واجبات مان قرار دادیم؛ امروز برای مان دشوار است...اگر بخواهند کانال های اتصالی به شهدا را یکی یکی از ما بگیرند...یک روز به بهانه ی طرح ساماندهی گلزار شهدا تمام صفای زندگی مان را می گیرند...راستی چقدر دلم برای عمامه ی سیاه شهید سید محمد رضوی تنگ شده است...سالها بود که به تار و پودش دخیل گدایی می بستیم. قرآن جیبی سید اسد الله چه شد؟! بر سنگ مزار خالی اش می نشستیم و تنها قرآنی که از او به یادگار مانده بود تسلای دلهای بی شماری بود...اما حالا دیگر از آنها خبری نیست...گلزار شهدای شهر در غربت زهرایی خویش فرو رفته است ...

جای بسی تعجب وگلایه دارد، در این روزگار که گرد و غبار فتنه همه جا را چون شب تارگرفته است، در روزهایی که فریاد"این عمار" آقا بلند است، در ایستگاه هایی که شاهد هزاران طلحه و زبیرهایی هستیم که از سر همان کینه ی ولایت به نابودی ارزشهایی فکر می کنند که با پاره پاره شدن بدنهای مطهر فرزندان خمینی به دست آمده است.در اوضاعی که رهبری انقلاب  چشم امیدش به افسرجوان جنگ نرم است و شهدا که همچنان حیاتشان،ایمانشان،اهدافشان و شهادتشان ارزشمندترین ارزشها ست... چرا که آن سالها که بر آنها جهاد، تکلیف الهی بود عاقلانه عمل کردند و عاشقانه پروازکردند...آیا امروز جایز است در ترویج آن ارزشها و تبیین لایه های پنهان سیره ی شهدا کم گذاریم؟!

آهای آنهایی که یادتان رفت 8سال خون دل خوردیم تا نگاه چپ دشمن به این ملت نباشد...ما آنروز نبودیم...اما بعدها شنیدیم از ولی زمانمان که، جنگ ما یک گنج عظیمی ست آیا خواهیم توانست آنرا استخراج کنیم؟! ما در کشف این گنج کم گذاشته ایم...هنوز بر روی پله ی اول ایستاده ایم...و تا رسیدن به آن افقی که حاج احمد متوسلیان نشانمان داد برای نصب پرچم عشق...گامهای زیادی باید برداشت...

برای ما که دوست داریم شهدا در گذر زمان فراموش نشوند، برای دلهای ما که هر گاه در این غوغای شهر می گرفت با عطر شهدا درکنار قبور مطهرشان آرام می گرفت...سخت است، خیلی هم سخت و دشوار...از آنکه گمان کنیم بخواهند ذره ای هم شده این بهانه های دوستی با شهدا را در این دنیای فریبنده از ما بگیرند...

آن روزها وقتی حرفهای سر دبیر امتداد را می خواندم...غربت شهدا بود که با چشمانم در لابلای صفحات امتداد می دیدم... امروز بعضی ها حرفی برای گفتن ندارند!

ما دلمان دارد می سوزد...به اندازه ی دل سوخته ی تمام  مادران شهدا. همانهایی که هنوز در خانه را کامل نبستند شاید مسافرشان باز گردد یعنی ما  دیگر حرفی برای گفتن از جنگمان نداریم که بودجه های فرهنگی برای حفظ ارزشهای 8سال دفاع مقدس کم آمده است؟! یا اصلاً بودجه فقط بهانه ای است برای کم گذاشتن در مسیر احیای ارزش های دفاع مقدس؟!

یعنی آنقدر از معجزه های واقعی شهدایمان نوشتند...برایمان حرف زدند..با سیره شان آنقدر عمیق آشنایمان کردند که دیگر خیالشان راحت است ، دشمن با این نسل کاری نخواهد داشت؟! امان از این همه غفلت...دشمن در کمین نشسته است تا روح و جان  جوان امروز را در تسخیر چنگ های پلید خود قرار دهد...

اگر جوان امروز هنوز نام خیلی از شهدا به گوشش آشنا نباشد

خدا از سر تقصیرات خیلی ها نخواهد گذشت...

اگر بگوییم دیگر برای شهدا دویدن بس است...واقعاً باید به حال خیلی ها خندید نه اینکه تاسف خورد...

اما همه ی آنهایی که بعد از گذشت بیش از ۲۰سال از دوران دفاع مقدس موانع سنگینی شدند برای پیشروی بسیاری از اهداف بلند و رساندن پیام شهدا بدانند: جوانان امروز جنگ نرم همان سربازان دیروز خمینی اند که در پناه نور ولی زمانشان "سید علی" بزرگ شده اند...و معتقدند دفاع همچنان باقی ست... و کربلا همچنان جاریست...ما به شهدا قول داده ایم در ترویج فرهنگ پاکشان کوشا باشیم...فراموششان نکنیم...به  درستی راهشان، به تقدس خونشان ایمان داریم و تا پای جان در صحنه خواهیم ماند...حتی اگر بودجه های دنیایی را خرج شهدا نکنند. یا کاری ضعیف و نه در خور شأن شهدا را ارائه بدهند. ما باور داریم...راه شهدا رفتنی ست شنیدنی نیست...ما باورمان براین است اگر نیت هایمان را خالص کنیم شهدا به یاری مان می شتابند و علم آنها بر زمین نخواهد ماند...

حالا که دل بعضی ها به دنیا الحمدالله خوش شد و خوشگذرانی های رنگارنگ شان روزبروز بیشتر می شود...بگذار در این هوا وهوس هایشان غوطه ور شوند...که پایان ناخوش شان در راه است... پول های فرهنگی خرج هزاران قرطی بازی ها شود تا مسئولین محترم فرهنگی در ارائه ی گزارشات شان کلاس شان پایین نیاید....و....

و امروز شماره جدید از دور تازه ماهنامه ی امتداد به دستم رسید....  غربت شهدا بغض سنگینی شد که دارد خفه ام می کند...

و.. حالا که دارم این نوشته ها را تایپ می کنم :اشک در چشمانم نشسته...

نمی توانم حرف بزنم...باید فریاد بکشم ...

غصه ام برای این است که خاکریز فرهنگی و سنگری که سالهاست مزین به عطر و بوی شهداست چرا باید اینگونه برچیده شده و جایگزینی ضعیف سر جایش بنشیند ؟ و این خطر سنگرهای فرهنگی دیگر را هم تهدید می کند...از کجا خیالمان راحت باشد که دیگرانی خواهند آمد تا این راه را ادمه دهند و همه چیز به فراموشی سپرده نشود...

 آهای حمید باکری کجایی که حرف های آنروزت به واقعیت پیوست ودیدیم هر آنچه که نباید می دیدیم..

دوست داشتم امتداد با نام"امتداد" می ماند...نگران هزاران دلی هستم که بال بال می زنند تا پست

چی هرماه برایشان از شهدا ارمغانی نو بیاورد...بی قراری شان را چه کسی پاسخ خواهد گفت؟!

این دلها با امتداد به شهدا خوب گره خورده بود...حالا اگر این دوستی ها سست شود چه کسی جای شهدا راخواهد گرفت؟!

معصومه حیدری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">