اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

بالاخره ما هم در بانک برنده شدیم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ق.ظ


روز گذشته، درست موقعی که به شدت مشغول انجام امور خسته کننده اداری مربوط به سفرهای راهیان نور بودم و انجام هماهنگی های مربوط به آن حسابی کلافه ام کرده بودم، گوشی همراهم به صدا درآمد. شماره ای ثابت از بابل بود. با اجازه بزرگترهای مجلس، بله را گفتم! فهمیدم از طرف یکی از صندوق های قرض الحسنه که مدتی است به موسسه مالی ( شاید هم بانک ) تبدیل شده است، تماس گرفته اند. کارمند مذکور که از قضا دوستی قدیمی از کار درآمد، تبریک گفت که پسرت در قرعه کشی این صندوق یا موسسه یا بانک! برنده شده است. یک لحظه دلم هری ریخت پایین. می دانستم به طور معمول تنها به خاطر جوایز بزرگ است که با فرد برنده تماس می گیرند. ذهنم رفت طرف جوایز بزرگی مثل خودرو و ... توی دلم گفتم: بی خیال جنوب، راهیان نور کیلویی چند؟! از همین جا یکراست کله می کنم و می روم بابل.

سعی کردم کسی که آن طرف خط هست متوجه هیجان  و دستپاچگی من نشود. آب دهانم را به آرامی قورت دادم و با طمأنینه گفتم: عذر می خوام، می تونم بپرسم چی برنده شدیم؟ ( استفاده از فعل جمع به معنای حق تصرف ولی در اموال صبی است! )

طرف گفت: پونصد هزار تومن.

مثل کسی می ماندم که بعد از کلی دویدن و عرق کردن، یک پارچ آب یخ را روی سرش بریزند. باز ته دلم گفتم پانصد هزار تومان هم، پانصد هزار تومان است. دستشان درد نکند. شب عیدی می شود کلی چاله چوله زندگی را با آن آسفالت کرد.

خواستم تشکر کنم که کارمند محترم پشت خط، توضیحاتش را کامل تر کرد: البته این پونصد هزار تومن به صورت وامه. بعد منّت گذاشت که وامش بدون ضمانت است.

حالم حسابی گرفته شد. برای آن که یک جوری مکالمه را تمام کنم گفتم: نحوه دریافتش به چه شکله؟

فکر می کنید چه جوابی داد؟ اصلاً اصل ماجرا همین چند خطی است که می خواهم بنویسم. آدم پانصد هزار تومان وام برنده شود آن هم بدون نیاز به ضمانت لااقل برای کسی که ساکن بابل است از هیچی بهتر است. اما طرف چیزی گفت که ...

- مراحلش به این شکله که شما در عرض ده ماه، یعنی هر ماه پنجاه هزار تومن پرداخت می کنی، اقساطت که تموم شد پونصد هزار تومن وام رو می گیری!!

با تعجب گفتم: یعنی پول خودمو به خودم بر می گردونید بعدش اسمشو میزارید وام؟ اون هم به اسم جایزه؟ تازه منّت میزارید که ضامن نمیخواین؟!! کارمند مذکور که متوجه ناراحتی من شد برای تسکین خاطر من این خبر خوش را ضمیمه کرد که در عوض اسم شما در قرعه کشی دیگری که بعدها صورت می گیرد شرکت داده خواهد شد!!

شما جای من بودید هوس نمی کردید هر چه از دهانتان بر می آید نثار آن بنده خدا بکنید؟ حیف که طرف از دوستان قدیمی من بود. خیلی دلم می خواست بگویم خودتان را مسخره کنید ( البته منظورم به رؤسای صندوق یا موسسه یا بانک مذکور است! ) هیچ وقت یادم نمی رود جمله معروف یکی دیگر از دوستان کارمند من در این بانک را که هر وقت درباره انواع وام های شان سؤال می کردم در پایان توضیحاتش آن را با ژستی تبلیغاتی تکرار می کرد و می گفت: هدف ما بدهکار کردن شماست!

من اما بزرگواری! کردم و عصبانیتم را بروز ندادم که هیچ؛ شروع کردم به احوال پرسی از طرف. تازه یادم آمده بود که از فرط ذوق زدگی، فراموش کرده ام از این دوست قدیمی حال و احوالی بپرسم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">