اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

آرشیو خرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۴۵ ق.ظ


اشاره
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد 1389 ساعت 18:31 شماره پست: 459

این مطلب را که اشاره ای به یکی از آثار حقیر است چندی پیش در وبلاگی با نام اشاره پیدا کردم که خواندنش خالی از لطف نیست :

http://proxy.easycloak.com/index.php?url=uggc%2Srfuner.oybtsn.pbz

چند جمله مثلا سیاسی !!!

پنجشنبه 20 خرداد1389 :: 13:20 ::  نویسنده : اشاره گر

این چند جمله از کتاب سر سبز (سید حمید مشتاقی نیا) که چاپ اولش مال سال 84 اٍ ، ولی خیلی به امروزمون میاد.

اشاره 1 : به آقایان بیرون شده از کشتی انقلاب !

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند

خودشان منها شدند .

اشاره 2 : به آقای لاریجانی !

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست .

اشاره 3 : به آقای عبدالله جعفرعلی جاسبی !

دانشگاه آزاد ، ماهی آزاد ، کشتی آزاد ، بحث آزاد ،شغل آزاد ، ...

آزادی ، مازادی نشود !

اشاره 4 : به آقای هاشمی و اهل بیتش !

اسلام ویلایی ، عاقبتش واویلایی است .

اشاره 5 : به ماها ( تیم تبلیغات اردوی جهاد اکبر 8) !!!

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش . :)


پس اشاره : اشاره هایش را خودم (اشاره گر ) اضافه کردم ، فحشش رو به من بدید نه به نویسنده اثر !

سبز سرخ

+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ساعت 21:33 شماره پست: 458

 

" سبز سرخ " نشریه رسمی کنگره بی خاصیت سربداران شهید استان مازندران است . به زودی صدمین شماره این نشریه بی جان ! منتشر خواهد شد . قرار شد حقیر نیز به همین مناسبت چند خطی را برای دوستان قلمی کنم . خواندن این مطلب خالی از لطف نیست :

یادم نیست گفته ام به شما یانه ؟ شهرداری تهران در مسیر ترمینال جنوب به بهشت زهرا یک پل هوایی را به نام شهید حاج حسین بصیر مزین کرده است . جالب است نه ؟! باور کنید نمی خواهم قیاس کنم و این مسئله را به رخ شهرداری های مازندران بکشانم . این متن اصلا انتقادی نیست . به خانه شهید بهشت زهرا که بروید موزه کوچکی به یاد شهدا بنا شده است . کمتر از بیست دقیقه می توانید سرتاسر آن را دوربزنید . آن وسط یادی هم از شهید سید مجتبی علمدار شده است . شهیدی که به خواست خدا بدون هزینه های تبلیغاتی آن چنانی به سرعت دردل بسیجیان سراسر کشور جا باز کرد و نامش بر سر زبان ها افتاد . قاب عکسی آن جا قرار دارد که با دیدنش به یاد سردبیر عزیز سبزسرخ افتادم و کلی ذوق کردم . این عکس برای اولین بار در مازندران چاپ شده بود . اعضای خانواده ای که به همراه پیکر مطهر شهیدشان در کنار سفره عقد عکس یادگاری گرفته اند . آقا مفید اسماعیلی تیتر آن را گذاشته بود " عروسی خوبان " این تصویر با همان عنوان بر دیوار خانه شهید بهشت زهرا خودنمایی می کند . یادگاری از احمد کشوری نیز آن جا به چشم خورد . شهیدان کشوری و شیرودی البته از همان فردای عروج خود در سطح ملی شهرتی مثال زدنی پیدا نمودند که ربطی به فعالیت های فرهنگی استان ندارد . می دانید حرف من چیست ؟ دلم می خواهد به همه دوستان خسته نباشید بگویم . تا این اندازه هم پیشرفت خوبی حاصل شده است . اما گاهی با خودم می گویم کاش حسین بهرامی ، منفرد نیاکی ، خلعتبری ، ابوعمار ، سجودی ، شیرسوار ، طوسی و . . .  مازندرانی نبودند . حرف تلخی بود قبول دارم . احمد محمودی را که می شناسید . فرمانده غیور و خط شکن گردان حمزه در لشکر 25 کربلا که هم اینک با بیش از هفتاد درصد جانبازی روزگارش را در تهران سپری می کند . می گفت بعضی مواقع تا یکی با من برخورد می کند و می فهمد جانباز دفاع مقدس هستم فوری می پرسد : حاجی ! از شهید همت برایمان بگو ! متوسلیان چطور ؟ از او خاطره ناگفته ای دارید ؟!

مقام آن شهدا محفوظ . ما خاک پای همه شهیدان و یاران بی ادعای اباعبدالله علیه السلام هستیم . شما منظور مرا خوب متوجه شده اید .

بسیجی دوست داشتنی شعبانعلی شعبانی وقتی در بیمارستان شهید یحیی نژاد بابل بستری شد تصاویری از شهید بصیر را روی دیوار اتاق چسباند . پرستارها که می آمدند با کنجکاوی درباره عکس ها سوال می کردند . بعد با تعجب و خرسندی می گفتند : چه جالب ! پس شهید بصیری که می گویند ، این شکلی بود !

سرتان را درد نیاورم . من خودم را هم در این ماجرا بی تقصیر نمی دانم . راستی از سایت کنگره چه خبر ؟ تعطیلی آن دارد به دوسال می رسد . الان اگر کسی بخواهد در عرصه مجازی نشانی از شهدای مازندران بگیرد باید چه کار کند ؟

راه درازی در پیش داریم . دوستان ! خدا قوت . شماره نشریه به "صد" رسید اما باید مراقب بود به "سد" نرسد ! این راه نورانی به لطف شهدا سدناشدنی است اگر همتمان مضاعف گردد .    

 
باز هم فساد !
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ساعت 19:41 شماره پست: 457

 

اخطار به رئیس جمهور !!

 

متأسفانه در روزهای اخیر مدارکی در اختیار حقیر قرار گرفته که حاکی از اعمال نفوذ یکی از معاونان ریاست جمهوری منتسب به باندهای مفسد اقتصادی در حمایت از اخلال گران مالی است . در کمال ناباوری با فشارهای این فرد معلوم الحال برخی از بازرسان ویژه ریاست جمهوری تنها به جرم بررسی موارد اتهامی منتسبان وی از کار برکنار شده اند . در صورت عدم پیگیری پرونده مورد اشاره ، مجموعه اسناد مذکور طبق هماهنگی های انجام شده در اختیار یکی از روزنامه های کثیرالانتشار قرار خواهد گرفت .

دوستانی که این وبلاگ را خوانده اند می دانند نگارنده قصدی جز خیرخواهی برای رئیس جمهور مردمی ندارد .

 

pw

+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم خرداد 1389 ساعت 9:27 شماره پست: 456

 

چه کسی علی حبیبی را می شناسد ؟!

 

علی حبیبی ، از مرزبانان دلیر جمهوری اسلامی بود .در ماه های نخست سال پنجاه ونه ، او به همراه همرزمانش با تجربه ای نا مأنوس و نگران کننده به نام جنگ مواجه بودند . حبیبی یکی از همان روزها وسط جاده به کمین عراقی ها خورد و خود را به سرنوشت نامعلوم اسارت سپرد . او جزو اسیران ده ساله ایرانی است که طعم تلخ دوری از همسر و فرزند و دیار خویش را چشید اما دوران سیاه اسارت را با درایت و ایستادگی خود به طلوع آزادگی پیوند زد . علی حبیبی مدتی را در اردوگاه یک موصل (کمپ 2) گذراند و سپس به اردوگاه یک رومادی ( کمپ 6 ) منتقل شد . ابتدا او مسئول یکی از آسایشگاه ها بود . هفتاد هشتاد نفری که او مسئولیتشان را بر عهده داشت همواره از حسن رفتار و درایتش راضی بودند . مسئول اردوگاه فردی بود به نام علی ر که از سوی عراقی ها انتخاب شده بود . او فردی خودباخته و سرسپرده به دشمن بود . او برای خودش نوچه هایی داشت که اغلب جزو قاچاقچیان ایرانی دستگیر شده توسط دشمن بودند . آنها با حمایت عراقی ها گاه اسرا را مورد آزار و اذیت و باج خواهی ! قرار می دادند . یک روز دستور دادند مسئولین همه آسایشگاه ها جمع شوند . آنها موظف بودند طوماری را امضا کنند که مطابق آن به نمایندگی از ده ها اسیر کمپ شش ، تداوم جنگ توسط ایران !! را باید محکوم می نمودند . حبیبی می دانست این نامه ذلت بار چه هیاهوی تبلیغاتی را در سطح بین المللی به دنبال خواهد داشت . این نظامی با غیرت ، بدون آن که توجهی به عاقبت رفتار خود داشته باشد نامه را از دست علی ر کشید و پاره کرد . او با عصبانیت فریاد می زد : خجالت نمی کشید که به کشور خود خیانت می کنید ؟!

به آسایشگاه که برگشت هر لحظه خطر مرگ را احساس می کرد .  . . ..

وضعیت اسفبار اردوگاه برای او غیر قابل تحمل بود . تصمیم خودش را گرفت . با جدیت شروع کرد به فراگرفتن زبان انگلیسی . با استفاده از کتاب هایی که از نیروهای صلیب سرخ گرفته بود تلاش خودش را آغاز کرد . بعضی ها این کارش را مسخره می کردند . بعضی نیز دلسوزانه نصیحتش می کردند که وقت خودش را هدر ندهد و با توجه به سرنوشت نامعلومش سعی کند این چند وقت باقی مانده از عمر را با بی خیالی سپری نماید . علی حبیبی عزمی جدی تر و همتی فراتر از این حرف ها داشت . نه به کمبود امکانات آموزشی توجهی می کرد و نه به تضعیف روحیه دوستان کم انگیزه و ناآگاه .

حبیبی زودتر از آن چه دیگران تصور می کردند زبان انگلیسی را فرا گرفت .  ارتباط خوبی با بازرسان صلیب برقرار کرد و آنان را متقاعد نمود تا با فشار بر عراقی ها ، انتخاب مسئول ایرانی اردوگاه را به خود اسرا بسپارند . همان ایام بود که علی ر نیز توسط نوچه هایش بر سر دعوایی بچه گانه کشته شد . پافشاری های او سرانجام نتیجه داد . روز انتخابات فرا رسید . علی حبیبی با اکثریت قاطع آرا به عنوان مسئول ایرانی اردوگاه انتخاب شد . کسانی که به او رای ندادند همان نوچه های علی ر بودند که تعدادشان به اندازه انگشتان دو دست نمی رسید . حبیبی در تمام مدتی که مسئول اردوگاه بود  نهایت درایت را در حفظ آرامش جمع به کار برد . او همه اسرا با تمام سلایق فکری و اعتقادی را به حفظ آرامش فرا خواند . رفتار دلسوزانه او باعث اعتماد اسرا و تبعیت آنها از دستوراتش می شد . او با زیرکی طرح دوستی با مسئول عراقی اردوگاه را ریخت و به این وسیله توانست با حفظ عزت اسرانی ایرانی ، عراقی ها را از اجرای دستورالعمل های ناروا باز دارد . در دوران مدیریت او مقداری از فشارهای دشمن کاسته شد و اسرا از شرایط بهتری برخوردار شدند . معروف است که مرحوم سید علی اکبر ابوترابی وقتی از تلاش ها و زحمات این آزاده سرافراز در حفظ سلامت اسرا با خبر شد پیغام داد : من علی حبیبی را تا به حال ندیده ام اما از طرف من به او سلام برسانید و دستش را ببوسید . علی حبیبی هم اکنون بازنشته نیروی انتظامی است و در شهر اراک مدیریت یک آژانس مسافربری را بر عهده دارد . علاوه بر این به علاقه شخصی خود یعنی ترجمه متون انگلیسی نیز می پردازد .

 
انتحار قلم !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم خرداد 1389 ساعت 20:45 شماره پست: 455

 

انالله و انا الیه راجعون

 

استعفا نه ! خودکشی !!

 

سلام سردار . خدا قوت ! ما مدیون زحمات شما هستیم . شما ضامن امنیت هستی . اگر برای ما نه لااقل برای منافقان خیلی زحمت کشیدید . اجرتان با حضرت ابلیس ! شما دیگر در تاریخ ماندگار شدی . سرهنگ مولوی هم در تاریخ ماندگار شده بود . خوب و بدش را من قضاوت نمی کنم . کما این که درباره خوب و بد ماندگاری نام شما هم قضاوت را به تاریخ می سپارم . سردار ! هیچ می دانی تا کنون فقط دوبار طلاب حوزه علمیه توسط نیروهای دولتی مورد هتک حرمت قرار گرفتند ؟ یک بار سال چهل و دو در حمله به فیضیه کماندوهایی با ظاهر دهقان ها و یک بار همین چند شب پیش به دست نیروهای کهریزک نشان شما!

تبریک می گویم نام شما برای همیشه در تاریخ خواهد ماند سردار !

من از شما فقط یک خواهش دارم . دستتان را بدهید به من . نه نه ! دست برادری نه . برادری ما دیگر معنی نمی دهد . ما به سربازک های شما در آن گرما آب خنکی را دادیم که سهم خودمان بود و آن ها باتوم هایی را که سهم مافوق های مزدبگیرشان بود . شما دستت را به من بده برویم جاده هراز . از راننده ها بپرسیم بعضی مامورها اوکی می دهند یعنی چه ؟!! آن جا دور است ؟ همین دور و برها . همین تعداد بسیار اندکی از مامورین شما که می پرسند جریمه را نقدی می دهی یا بنویسم یعنی چه ؟ ما را با این ادبیات آشنا کنید . ما با هم برادر نیستیم . بین ما خیلی فاصله است سردار ! بیا برویم همین میدان انقلاب یا اطراف ترمینال . دیگر لازم نیست بابت طرح های پر پیچ و خم اطلاعاتی تان برای مقابله با مفاسد اجتماعی داد سخن برانید و طلب بودجه کنید . همین که یک بابایی توی صورت پر ریشتان زل می زند و در ملأ عام بی پروا می گوید : سی دی ؟ پاسور ؟ عکس ؟  . .. . ؟! برای اثبات موفقیت طرح های پیچیده تان کافی است . سردار ! شما را روی کار آوردند چون بسیجی بودید اما بسیج را کنار زدید و توی گل ماندید تا فتنه شد . سال گذشته بود که برایتان نوشتم : سردار ! به نیروهایتان ساندویج جیگر بدهید !!

حماسه هایتان زبانزد است خدا قوت ! اما نگفتید چرا در غائله اخیر حتی یک شهید هم ندادید ؟ چند نفر از درجه دارهایتان یک سیلی نوش جان کردند ؟ بسیج چطور سردار ؟ رویتان می شود بگویید چند جوان بسیجی بدون سپر و باتوم ، بدون لباس های سوسکی و ملخی ، بدون اضافه حقوق و حق مأموریت و .. . . مظلومانه به شهادت رسیده اند ؟ !مرد هستید در مراسمشان شرکت کنید و تسلیتی به خانواده شان بگویید ؟ می دانید اگر بچه های کم سن و سال بسیجی نبودند الان باید دنبال امان نامه می چرخیدید ؟

شما قال الصادق و قال الباقرتان را از ما یاد گرفته اید . دو شب پیش مأمورهای پولادین شما بر روی طلاب و بسیجیان باتوم بلند کردند به خاطر دفاع بی جا از شیخ خائنی که اعتباری برای قانون قائل نیست و هر روز به ریشتان پوزخند نثار می کند . نیروهای اطلاعاتی شما که اضافه کاری خوبی نصیبشان شد به شما گزارش ندادند که این بسیجی ها حتی سر سوزنی قصد تعرض به کسی و جایی را نداشتند و اگر دخالت های بیجا و نا پخته نیروهای خودسر و خودشیرین کن شما نبود کار به آن ماجرا ها نمی کشید و لانه عنکبوت هم آسیب نمی دید ؟ نیروهای شما خیلی مرد هستند . به خصوص در میدان های بی خطر ! یادتان است در ماجرای غزه سربازان کف کرده شما با باتوم به جان دختران بسیج دانشجویی افتادند تا دیگر مقابل سفارت استعمار پیر تحصن نکنند ؟ دلتان می خواهد تصاویری که از فرار برخی نیروهای بز دل شما در جریان آشوب های 88 جمع آوری کرده ایم بیرون بدهیم . سردار زارعی خوبند انشالله ؟!

داشتم به یکی از نیروهای به ظاهر اطلاعاتی تان اعتراض می کردم که چرا روز تشییع جسد شیخ معزول در مقابل پاره شده عکس امام و آقا مثل چغندر ایستادند و تکان نخوردند ؟ می دانید با چه منطقی پاسخ داد ؟ گفت : علیه یک نهاد رسمی جو سازی میکنی ها ؟! شما با چه منطقی پاسخ مرا می دهی ؟

بارک الله به این مامور چدنی ! آفرین به این سرعت عمل در کشف جرایم ! من الان یک متهم که نه یک مجرم هستم . چون زور شما زیاد است . اگر من هم زور داشتم یقه آن نابه کار را می گرفتم و می گفتم که چرا علیه دو نهاد رسمی یعنی حوزه و بسیج جو سازی می کنی ؟!

یکی می گفت : من هم سرباز انقلاب هستم . باور نمی کنید ؟ این هم فیش حقوقی ام !!

سردار ! شما دیگر بسیجی نیستید . ریش و فیش تان برای خودتان . بشکند دستی که بر روی طلاب بسیجی بلند شد . لال شود زبانی که الفاظ رکیک شایسته خانواده اش را نثار سربازان امام زمان کرد . بسیجی آن نوجوان فال فروشی است که آن وقت شب خودش را رساند ، برگه های فالش را دانه دانه آتش زد و مقابل صورت طلابی گرفت که گاز اشک آور  ، زمینگیرشان کرده بود . سردار !  آیا به شما گزارش دادند که به رغم خروج کروبی خائن و عدم مقاومت طلاب ، بعضی ( گفتم بعضی ! ) از نیروهای متوحش شما انتقام بی خوابی نیمه شبشان را با باتوم و فحاشی و شکستن سر و صورت جوانان بسیجی گرفتند ؟ سردار ! شما آخرش می توانی شهریه مرا قطع کنی اما من آبروی شما را قطع می کنم . شما را به تاریخ می سپارم . سرهنگ مولوی هم در تاریخ ماند . یادتان هست امام در باره او چه گفت ؟

سردار ! شاید به حرف من بخندید اما آیا کسی به شما گفته است طلبه ها بی صاحب نیستند ؟ باور نمی کنید ؟  می خواهید برایتان مثال بیاورم ؟ نه .  به جده ام زهرا شما مثال انتقام الهی خواهید شد . سردار ! بگذارید حرف دلم را به شما بزنم . من دیگر هیچ شهیدی را سردار نخواهم خواند . سردار شمائید . آنها سربدار بودند . سردار ! با این فضاحتی که به بار آوردید ما خواهان استعفای شما نیستیم . استعفا نه سردار ! خودکشی !!

 

فعلا سکوت

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد 1389 ساعت 18:12 شماره پست: 454

درباره آن چه که شب گذشته مقابل بیت منتظری و مصرع صانعی ! اتفاق افتاد فعلا سکوت می کنم ؛ اما چگونه فراموش کنم پسرک فال فروشی را که نیمه های شب آمده بود وسط بچه های بسیجی و طلبه و برگه های فالش را یکی یکی آتش می زد و دود آن را جلوی بینی آنهایی می گرفت که گاز اشک آور نیروهای انتظامی زمینگیرشان کرده بود .

هر چه اصرار کردیم پول فال هایش را نگرفت و باز راه افتاد آن وسط دنبال بسیجی هایی می گشت که گاز اشک آور و باتوم نیروهای حقوق بگیر بیت المال برای حفاظت از کروبی خائن پیکرشان را نشانه رفته بود .  

خاطراتی شنیدنی از زندگی شهید حسین غلام کبیری
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم خرداد 1389 ساعت 16:3 شماره پست: 453

 

فرزند آسمان

 

 قرار است نگذاریم حسین غلام کبیری بیش از این مظلوم بماند .

شاید به خاطر این که تا بود نمی گذاشت شهدا مظلوم بمانند . شاید برای آن که نگذاشت انقلاب ، مظلوم بماند . شاید  . . . .

ما ، مدیون حسین و همه حسینیان شهید فتنه 88 هستیم .

 باور داریم تا خون شهید نباشد ، هیچ کجا  سعادت آباد  نمی شود .

آن چه پیش رو دارید برشی کوتاه از زندگی جوان هجده ساله ای است که در بحبوحه فتنه رنگ و ننگ ، ریشه سبز انقلاب را با خون خود آبیاری کرد .

---------------------------------------------------------------------------------

حسین غلام کبیری

تولد : 9/8/1370 شهر ری

شهادت : 25/3/1388 تهران . سعادت آباد

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- دکتر گفت : دیگر دیر شده . بچه که زردی می گیرد آن هم به این شدت زود باید جراحی شود .

دلم شکست . ملحفه پیچیدم و بردمش خانه . گفتم یا صاحب الزمان (عج) این پسر همنام جد بزرگوار شماست . او را بیمه موسی بن جعفر (ع) کرده ام . . .

خیلی گریه می کرد . آرام زدم به پهلویش . برای معاینه که بردیم گفتند : همان ضربه کوچک ، کار خودش را کرد . دیگر به عمل نیازی نیست . رئیس بیمارستان می گفت : عکسش را بدهید می خواهم این معجزه را به همه نشان بدهم .

۲- پیاده می رفت مدرسه و می آمد . تعجب کردم . پیگیر که شدم فهمیدم پول توجیبی هایش را می دهد به پیشنماز مسجد تا به نیاز مندان برساند .

۳- داشت مرد می شد ! راه می رفت و درباره انقلاب می پرسید . تحقیقاتش که کامل شد گفت : من به این نظام اعتقاد دارم .

چون با منطق پذیرفت دیگر کوتاه نمی آمد .

۴- درس که نداشت می رفت سر کار . برایش کم نمی گذاشتیم . اما می خواست روی پای خودش بایستد .

۵- با آن همه کار ، دم افطار دیگر رمق نداشتیم . حسین تازه می رفت صف نانوایی ، سنگک گرم ببرد سر سفره . می گفتم : عجب حالی داری تو .

می گفت : تو چرا بی حالی ؟!

۶- خودش می نشست لباسش را اتو می کرد . نامرتب بیرون نمی آمد . می خواستیم با او جایی برویم مجبور بودیم دستی به سر و وضعمان بکشیم .

۷- خستگی اش را ما ندیدیم . به کار ، نه نمی گفت . فرق نمی کرد روضه هیئت باشد یا عروسی بچه بسیجی ها در فرهنگسرا . پای کار محکم می ایستاد .

۸- می گفتم : بابا این از تو بزرگتر است . نگاه به هیکلش بکن . هوس کتک داری ؟

این حرف ها برایش معنا نداشت . می گفت : کسی که امنیت نوامیس جامعه را به خطر می اندازد باید نهی از منکر شود .

۹- تازه به آن محل رفته بودیم . غریب بودم . بچه های هم سن و سال من یک گوشه نشسته بودند . داشتم رد می شدم .چشمش به من افتاد . آمد جلو . زود گرم گرفت و مرا کشید وسط دوستانش . شدم بچه هیئتی . دیگر احساس غریبی نداشتم .

۱۰- بابام می گفت : آهان . . . ! رفیق یعنی این .

خیلی های دیگر هم به مادرش می گفتند : خوش به حالت . چه پسری داری .

۱۱- جانشین معاون عملیات پایگاه بود . پایگاه حجتیه شهر ری . با بسیجی هایی از محله شهادت که یکی از مذهبی ترین و پرافتخارترین نقاط این شهر است . کارت فعال نداشت اما فعال بود . اولین نفری بود که وارد پایگاه می شد و آخرین نفر بود که بیرون می رفت . کارش در بسیج از روی تکلیف بود .

۱۲- رفتیم فلافلی . قرار بود من مهمانش کنم . سیصد تومان بیشتر نداشت . همان را با اصرار گذاشت توی جیبم . می گفت : تو زن و بچه داری . لازمت می شود .

۱۳- زیارت شاه عبدالعظیم برایش تکراری نمی شد . دلش که می گرفت یک راست می رفت همان جا . انگار نه انگار این همان حسین قبلی است ! شوخی هایش کنار می رفت . روی صورتش فقط اشک بود و اشک .

۱۴- عشق زیارت بود ! هر برنامه ای بود خودش را می رساند . این وسط ، حال و هوایش در جمکران دیدنی تر می شد .

 ۱۵- منتظر مجلس نمی ماند . برای خودش هر جا که بود روضه می خواند و سینه می زد . همیشه زیر لب نجوا داشت . گفتم : پسر ! شاید مردم فکر کنند دیوانه ای ! گفت : من حسینم . عشق من هم حسین است .

۱۶- همه اش می گفت : من آخر شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم !

به مادرش هم این را گفته بود .

۱۷- استعداد خوبی داشت . یک بار هم تجدید نیاورد . طرح ساختمانی اش در جشنواره مقام آورد و سکه گرفت . برای دانشگاه یک بار که امتحان داد قبول شد آن هم در شهر خودش ، بدون کلاس کنکور .

به آینده اش خیلی امید داشتیم .

۱۸- نگاهی به قبرها کرد و گفت : می خواهم بدهم سنگ قبرم را بنویسند . ورودی امامزاده عبدالله بود . شوخی کردم اما . . . توی حال خودش بود . گفت : برای رفتن خیالم راحت است . داشت استغفار می کرد . درست دو روز قبل از شهادتش .

۱۹- از راه که رسیدم دیدم ناراحت و افسرده است . هیچ وقت این طور ندیده بودمش . شروع کردم به حرف زدن . نمی خواستم چیزی روی دلش سنگینی کند . بغض کرده بود .

توی خیابان با چند نفر بحثش شده بود . می گفت : بر فرض تقلب شده ، دیگر چرا به عکس امام اهانت می کنید ؟

۲۰- قیافه اش ، صورتش ، حالتش ، نگاهش عوض شده بود . بگویم معصومیت یا نورانیت در چهره اش پیدا بود ، اغراق نکرده ام . از شوخی های همیشگی اش خبری نبود . گفت : می خواهند برایم زن بگیرند ! گفتم : برو تو که بچه ای هنوز ! چند ثانیه نگاهم کرد .

با هم شروع کردیم به نقشه کشیدن . با آن برنامه ریزی عجب مراسمی می شد . مگر چند روز طول کشید ؟ دنیا روی سرم خراب شد.

۲۱- از حمام که درآمد لباس های مرتبی پوشید و نشست سر سفره . گفت : مادر ، روزت مبارک . به شوخی گفتم : این طوری که قبول نیست ! سرش را پایین انداخت . گفت : الان دستم خالی است اما کار می کنم و . . .

از دلش درآوردم . اما ته دل خودم ماند . طاقت شرمندگی اش را نداشتم . چه می دانستم این آخرین روز دیدار است .

۲۲- جلوی آینه ایستاد . تمام قد ، خودش را ورانداز کرد . شب های قبل می گفتم : شلوغ است . خطر دارد مادر . اوباش از پشت خنجر می زنند ! آن شب زبانم باز نشد . برگشت نگاهم کرد . نگاهی که هنوز دلم را می لرزاند .

۲۳- بچه ها همه شان خسته بودند . صبح باید می رفتند سر کار . شب هم درگیری . یکی کاسب بود . یکی کارمند یا کارگر . فرقی نمی کرد . بسیجی ، بسیجی است .

حسین هم خسته بود . فقط یک لقمه نان خورد که گفتند عملیات است . راه افتاد و رفت سعادت آباد .

۲۴- دلم می خواهد آن راننده پرایدی که نصف شب بچه بسیجی ها را زیر می گرفت ببینم . همان که حسینم را شهید کرد .

کاری اش ندارم به خدا ! فقط می خواهم بپرسم دلت آمد پسر به این قشنگی را از مادرش بگیری ؟!

۲۵- در آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .

تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه شهدا شد . حالا هم به برکت شهدا اسمش سر زبان ها افتاده است .

۲۶- رفته بودیم مشهد انگار . دور سفره ای بزرگ نشسته بودیم . صدایی بلند شد : آقا دارد می آید . . . حسین پرید . آماده آماده بود . زد روی شانه من . گفتم : نه . من نمی توانم .

معطل نماند . رفت که رفت .

۲۷- خون شهید هیچ وقت هدر نمی رود . دیدید یک دفعه شورش ها خوابید . فتنه گرها رسوا شدند . خون پاک او چهره زشت و حیوانی منافقان را برملا کرد و سندی شد بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان خامنه ای .

بر اساس خاطراتی از : حسن غلام کبیری ( پدر شهید ) – مادر شهید -  حبیب غلام کبیری ( برادر شهید ) – آقایان : هومن آذرمیر – علی جوالی – امیر ناصری – حامد ملا – محمد جواد سعیدی – اصغر برزگری .

جمع آوری خاطرات : مهدی جعفری

تنظیم وبازنویسی : سید حمید مشتاقی نیا

 

فردا مازندران چه خبراست ؟

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم خرداد 1389 ساعت 13:55 شماره پست: 452

محمود آباد و محمود احمدی نژاد !!
 
 
 
 

مازندران:همایش بزرگ استانی حامیان مردمی احمدی‌نژاد در مسجد جامع شهرستان محمودآباد

همایش بزرگ استانی حامیان مردمی  دکتر احمدی نژاد درشهرستان محمودآبادبا حضور مردم ولایت مدار و مومن این استان برگزار خواهد شد.

پرچم عدالت خواهی دنیا در دست مردم ایران است و جامعه ایران بعنوان یگانه الگوی عدالت خواهی، شهامت، شجاعت و ایمان است. نمونه بارز آن هشت سال دفاع مقدس آن هم با دست خالی و در مقابل همه مستکبران عالم بود که با تقدیم صد ها هزار شهید، استقلال و عزت خود را حفظ کرد. ما باید با ساختن کشور آن را تبدیل به یک جامعه نمونه و الگو در بین جوامع دنیا کنیم تا این مقدمه ای باشد برای تشکیل آن دولت جهانی با حکومت ولی الله اعظم حضرت مهدی (عج). این موضوع ممکن و قطعی است و عدل در جهان برقرار خواهد شد و چه نیکوست که ملت ایران نقطه سرآغاز این تحول بزرگ باشد. آن دستی که هم اکنون این ملت را به پیش می برد، و از آن حمایت می کند و آن را در مقایل تهدید های جهانی حفظ می کند، دست با برکت منجی عالم بشریت است که همه توطئه ها را خنثی می کند. تا همین شش ماه پیش دشمن دور تا دور ایران را محاصره کرده بود و با آوردن نیرو و سلاح ایران را تهدید به حمله نظامی می کرد، اما ملت ایران با رهبر بزرگ خود در مقابل آنها ایستاد و رئیس جمهور ایران فریاد زد”ایران یک ابر قدرت است و هر ملتی که متکی به خدا باشد هر نیروی مهاجمی در برابرش شکست خورده است”.

امروز دریای توفنده‌ای از موج خروشان شهیدان انقلاب خروشیدن گرفته و به پیش می‌رود و این ملت که به فرموده امامش تا آخر ایستاد در برابر تمامی تهدیدها و تحریم‌ها مقاومت خواهد کرد و اراده ملت ایران گام به گام محقق خواهد شد.

امروز روز ایستادن به پای حق و حقوق ملت است و احمدی نژادی که ملت می‌شناسد کسی نیست که در برابر موج فشارها، تهدیدها و تهمت ها و توهین عقب بنشیند و احمدی نژاد اعلام کرده که سینه خود را برای همه نیزه‌های دروغ و تهمت و تهدید آماده کرده است اما اندیشه خود را هرگز تسلیم نخواهد کرد.

تاریخ برگزاری همایش:۲۲خرداد۱۳۸۹

ساعت برگزاری همایش:بعدازنماز مغرب وعشاء

مکان برگزاری همایش:مسجدجامع شهرستان محمودآباد

سخنران همایش: دکتر فلسفی

از دوستان ولایی و حزب اللهی استان دعوت بعمل میآید

 
امان از خیرخواهی دوستان !
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم خرداد 1389 ساعت 6:42 شماره پست: 451

 

به خاطر ساده لوحی شیخ حسین علی منتظری تا به حال چقدر هزینه داده ایم ؟ جریان نفوذ باند آدمکش سید مهدی هاشمی در بیت ایشان و آن همه قتل و رسوایی تنها یک مورد از این هزینه ها بود . بگذریم از نفوذ مناقین و لیبرال ها و توطئه برضد نظام و . . . .اما همه این حوادث می توانست اتفاق نیفتد . به راحتی می شد از بروز این مسائل پیشگیری کرد و مصیبت هایی را که تاکنون ادامه داشته است بر نظام تحمیل ننمود . می پرسید چگونه ؟! عرض می کنم خدمتتان .

کتاب سنجه انصاف آقای ری شهری را حتما بخوانید . در بحث مربوط به نصب منتظری به قائم مقامی رهبری ، مطلبی تاریخی از آیت الله محمدی گیلانی نقل شده است که عینا خدمتتان ارائه می شود : " روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت : من بعد از ظهر رفتم خدمت امام . امام فرمودند : موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن . گفتم : چرا ؟ ما در اجلاسیه قبل به آقایان گفته ایم که ایشان را به عنوان قائم مقام مطرح کنیم . فرمود : نه . . . . گفتم : ما اعلام کرده ایم ، نمی شود !!!

الله اکبر ! حالا یکی پیدا شود و خسارت هایی که ما به خاطر خودسری ها ی اکبر هاشمی پرداخت کرده ایم را لیست کند . جریان منتظری قصه موسوی و تحمیل قطعنامه و زاویه های اقتصادی فرهنگی و فوران آتشفشان ها و . . . راهم اضافه کنید . جالب است آقای هاشمی مدعی است در تمام اختلاف نظرها نظر امام و رهبری را بر نظر خود مقدم می دانسته است !

انصافا مناظره تاریخی احمدی نژاد با نماینده هاشمی خط قرمز افشای صحنه گردانی های هاشمی در کورس قدرت طلبی را به موقع شکست .

 

چه کسی مسئول است ؟

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 9:29 شماره پست: 450

 

از یک بابت می گویم خدا را شکر ؟ چرا ؟! برای این که مسئولین ما در بی اعتنایی به شهدا بین اقشار و اصناف مختلف تبعیضی قائل نیستند . عکس بالا تصویری از مزار شهدای مظلوم هفت تیر است که نیاز به بازسازی دارد . آیا صدای ما به جایی می رسد ؟!

 
حسین غلام کبیری
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 9:4 شماره پست: 449

 

با همت دوستان بسیجی ٬ وبلاگ شهید حسین غلام کبیری راه اندازی شد . حسین غلام کبیری نخستین قربانی قتنه سبز لجنی است که در تاریخ ۲۵ خرداد ۸۸ توسط اوباش متوحش به طرز فجیعی به شهادت رسید . متاسفانه به رغم ایثار بزرگ غلام کبیری و دیگر مدافعان شهید حریم ولایت ٬ هنوز اقدام شایسته ای در ادای دین به آنها صورت نگرفته است . از همه وبلاگ نویسان مسلمان تقاضا می شود وبلاگ مذکور را به فهرست پیوندهای خود اضافه کنند . در این وبلاگ از مطالب خوب شما در بزرگداشت این شهید نیز استقبال خواهد شد .

http://gholaamkabiri.blogfa.com/

 

اختصاصی اشک آتش

+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم خرداد 1389 ساعت 17:9 شماره پست: 448

 

اختلاس پنج میلیاردی در مخابرات مازندران

 

شنیده شده یکی از کارشناسان شرکت سهامی مخابرات استان مازندران به اتهام اختلاس بیش از پنج میلیارد تومان دستگیر شده است . آقای میم که در امور رایانه تخصص دارد متهم است از سال هشتاد و پنج تا کنون مبالغی را از حقوق کارمندان این شرکت جا به جا کرده و به حساب خود واریز نموده است . برخی از کارکنان این اداره معتقدند این اختلاس نمی تواند تنها از جانب یک نفر صورت گرفته باشد . گفتنی است سایت های خبری استان هنوز نسبت به انعکاس خبر مذکور اقدامی نکرده اند .

 
رهبر مفقودالاثر !
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم خرداد 1389 ساعت 12:19 شماره پست: 447

 

تجدید عهد موسوی با امام !!

 

موسوی هم تابع قانون است . او به ولایت فقیه هم اعتقاد دارد . حرف او فقط این است : امام فرزند شهید بود و پدر شهید ٬ آقا جانباز است . رهبر بعدی باید مفقودالاثر باشد !

موسوی با امام تجدید پیمان نمود . دوباره امتحان داد و عهدش تجدید شد . بعد از عاشورا دیگر کارش به مردودی رسید !

-------------------------------

دیروز آقا دشمنان را ضربه فنی کرد و پشت نفاق را به خاک مالید . دیروز عزا بود اما ملت ٬ عیدی شان را از حضرت زهرا سلام الله علیها گرفتند .

---------------------

سکوت آقا در خصوص شعار انقلابی و پرخروش مرگ بر موسوی ٬ این شعار را نیز به ادبیات پرافتخار انقلاب سوم افزود . جا دارد طنین مبارک این بانگ دشمن شکن نیز در غریو تکبیر حزب الله جا بگیرد : مرگ بر موسوی و منافقین و کفار

 

کافی کتاب !

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم خرداد 1389 ساعت 3:14 شماره پست: 446

 

 

رویکرد اشراقی در مدیریت فرهنگی !!

 

جان من این چند خط را بخوانید ! تجربه جالبی است . به یادتان خواهد ماند .

می خواهید بدانید برخی از عرصه های کلان فرهنگی جامعه دست چه افرادی با چه طرز تفکری اداره می شود ؟

دو سال پیش با جمعی از دوستان پروژه ای را از موسسه آینده سازان که نمایندگی ولی فقیه در انجمن های اسلامی دبیرستان های کشور است تحویل گرفتیم . قرار بود فصلنامه ای برای تشویق نوجوانان به مطالعه با زبان طنز و جدی منتشر کنیم . نامش را هم خود حضرات انتخاب کردند : کافی کتاب !

خوب اسمش را که خودشان انتخاب کردند . هزینه ای میلیونی انجام گرفت و بالاخره نشریه بسته شد . آخرین روز طراحی ، جانشین موسسه مذکور از کار دیدن کرد . ایشان همان حجت الاسلام آقایی بزرگوار است که هم اینک ریاست این موسسه را برعهده گرفته است . کار را دید و پسندید . شب بود که واسطه ایشان تماس گرفت و گفت خودتان را آماده کنید برای تبدیل فصلنامه به ماهنامه . با خوشحالی اعلام آمادگی کردیم . یک روز گذشت . دیدم دوستان حال خوشی ندارند . می گویند با انتشار نشریه مخالفت شده . خیلی تعجب کردم . علتش را پرسیدم . چشمتان روز بد نبیند . فکر می کنید چه شنیدم ؟ می دانید دلیل منطقی آنها چه بود ؟ گفتند حاج آقا آقایی خواب دیده که مقام معظم رهبری از نام نشریه راضی نیستند !!! الله اکبر ! شوخی نمی کنم ها ! اولش من هم بهتم برد . بعد که حالم جا آمد و فهمیدم که باید دور هزینه های انجام شده را خط بکشیم دیدم بهترین تعبیری را که برای این نوع تصمیم گیری می توان به کار برد ، " رویکرد اشراقی در مدیریت فرهنگی " است !

این هم یک مدل جدید از ولایت پذیری است تا کور شوند آنهایی که فرامین صریح آقا در عالم بیداری را هم اطاعت نمی کنند . البته مطمئنم آقای بزرگوار ما از این موضوع نیز به یقین ناراحت می شوند که عده ای به نام فعالیت فرهنگی برخلاف قانون از هنرمندان پاپتی ارزشی که رقم قراردادشان کمتر از صد و هشتاد هزار تومان است مالیات پنج درصدی دریافت کنند . تصرف در مال غیر ، دزدی است حتی اگر نفعش به بیت المال برسد . اینها را گفتم تا حساب کار دستتان بیاید و با انواع فرصت سوزی ها آشنا شوید . احتمالا باز هم در این باره مطالبی را خواهید خواند .

 
الله اکبر
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم خرداد 1389 ساعت 15:42 شماره پست: 445

 

تعدادشان پنج نفر بود . پنج خانم بیست ، بیست و پنج ساله . صورت دو نفرشان خیلی به سیاهی می زد . نشسته بودند پای مزار آوینی و فاتحه می خواندند . یکی از رفقا دوربین داشت . رفتیم سراغشان . اهل یکی از روستاهای هرمزگان بودند . از آوینی و امام پرسیدیم . صحبت های شان ساده و صادقانه بود . بلد نبودند کلمات قلمبه به کار ببرند . هر چه ته دلشان بود بر زبان می آوردند . از احساسشان درباره پاره شدن عکس امام پرسیدم . یک کلمه هم نگفتند . هیچ کدام به هم نگاه نکردند . سکوت بود و اشک بود و اشک  . . . .

پسر جوانی بود . ظاهرش با ما تفاوت داشت . سرک کشید ببیند چه می کنیم . عکس امام را دادم دستش . ذوق کرد و بوسید  .. . .

دوستان پیغام فرستادند بعد از ماجرای امروز مرقد امام ، سید حسن را بی نصیب نگذار . حیف است جنازه اش تشییع نشود ! باور کنید حوصله اش را ندارم . کدام سید حسن ؟ کدام نوه امام ؟!

دختران سیاه چرده هرمزگانی و امثال آن جوان خوش سیرت ، دلم را آرام کرده اند . فرزندان بی ادعا و گمنام خمینی ، عَلَم آزادگی و غیرت را تا ابد برافراشته نگاه داشته و عزت انقلاب اسلامی را با لبخند دشمنان امام معامله نخواهند کرد .

 

چوب خدا

+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم خرداد 1389 ساعت 1:25 شماره پست: 444

 

انتقام جام زهرنامه را گرفتیم !

 

نخستین سالگرد شکست هیمنه طاغوت در شکوه حماسه طالوت زمان گرامی باد .

ان حزب الله هم الغالبون 

 
امام ما زنده است
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم خرداد 1389 ساعت 1:11 شماره پست: 443

 

دشمن می خواهد خمینی بمیرد !!

 

با ارتحال مرجع عالیقدر عالم تشیع ، حضرت آیت الله العظمی بروجردی ، شاه با ارسال پیام تسلیت خطاب به آیت الله العظمی سید محسن حکیم و حوزه علمیه نجف به زعم خود درصدد بود تا اهمیت حوزه علمیه قم را کم رنگ بسازد . اجرای اصلاحات آمریکایی از دیگر برنامه های رژیم منحوس پهلوی برای دوران پس از انتقال مرجعیت از ایران و تضعیف حوزه های علمیه بود . شاه در برخی از دیدارهای خود با شخصیت های مختلف سیاسی ، اظهار کرده بود که یک آقایی در قم مانع انجام اصلاحات مورد نظر او بوده است . آیت الله بروجردی که از دنیا رفت ، شاه نفس راحتی کشید . او می پنداشت سایر مراجع عظام ، نفوذ معنوی آن شخصیت بزرگ را دارا نیستند . شاه گرم اجرای طرح های آمریکایی خود مانند انجمن های ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید ، به منظور تثبیت پایه های سلطنت بود که به ناگاه با شخصیت جدیدی مواجه شد که مثال او را در تاریخ سیاسی جهان ندیده بود . سید روح الله خمینی ، پیرمردی آرام و اهل دل اما سیاستمداری آگاه و فوق العاده جسور بود . با روی کار آمدن این شخصیت بی نظیر در عرصه مرجعیت و سیاست ، شاه با چالشی مواجه گردید که برای عبور از آن دست به دامان اربابان مستکبر غرب شد . خمینی با دیگر مراجع تقلید تفاوت هایی داشت . دیری نپائید که خیل گسترده جوانان پرشور انقلابی در شمار مریدان او گردهم آمدند . نام مبارک ایشان دهان به دهان چرخید و در اندک زمانی ، خمینی به رهبری محبوب و تأثیرگذار مبدل شد .

طرح های استعماری شاه خائن ، یکی پس از دیگری مورد مخالفت های پی در پی حضرت امام و سربازان جان برکف او قرار می گرفت . شخصت فراگیر امام در همان ابتدای مبارزه با طاغوت ، در خارج از مرزها نیز زبانزد انقلابیون آزادی خواه جهان گردید . شعارهای امام ، شعارهای جهانی بود . او آرمانی به بلندای تاریخ و به عمق انسانیت داشت . نقطه مقابل امام ، فقط شاه نبود . او اساس استکبار خویی و استبداد منشی را نشانه رفته بود . از این رو مقابله با خط فکری حضرت روح الله که مسیر نورانی اسلام ناب محمدی (ص) بود نیز به رژیم شاه و اذناب داخلی آن منحصر نگردید . سرویس های جاسوسی دولت های استعمارگر ، فعالیت های گسترده ای را برای کنترل ، اعمال نفوذ و تخریب این شخصیت معنوی ، شجاع و متفکر به کار بستند . امام اما هر روز که می گذشت از محبوبیت و تأثیرگذاری بیشتری در روند تحولات سیاسی جهان برخوردار می شد . امروز که سال ها از قیام تاریخی ایشان می گذارد راحت تر می توان به دامنه جهانی اندیشه و راه آن پیر فرزانه پی برد .

آن چه که باعث شکست برنامه های توطئه آمیز دشمنان در خاموش ساختن منبع نورانی اندیشه حضرت روح الله گردید قیاس این شخصیت با دیگر شخصیت های سیاسی و مذهبی عالم می باشد . امام از ویژگی های خاصی برخوردار بود که باعث جامعیت فکری ایشان می گردید . تاریخ ، چنین شخصیتی با چنان ویژگی هایی را به خود ندیده بود . تحلیل های بسیاری در این باره ارائه شده است ؛ اما نکته مهمی در این بین وجود دارد که نباید مورد غفلت قرار بگیرد . امام دین خدا را خوب شناخت اما تنها به عنصر شناخت اکتفا نکرد . همت بلند امام در تحقق و عملی ساختن دستورات الهی ، بزرگترین وجه تمایز ایشان با دیگر شخصیت های دینی و مذهبی است . بررسی سخنان و افکار آن شخصیت بزرگ تاریخ اسلام نشان می دهد که ایشان در مواجهه با کوچکترین مسائل روزمره ، اصل را بر تطبیق با احکام شرع قرار داده و از این منظر بر سر اجرای اوامر مکتب تشیع ، کمترین تسامحی از خود نشان نداده است .

امسال که به نیکی سال همت و کار مضاعف نام گرفته است با رجوع به اندیشه های تابناک و عملکرد پر تشعشع حضرت روح الله ، بی هیچ اغراقی می توان امام خمینی را مظهر و نماد همت مضاعف لقب داد . داعیه داران دین شناسی در مواجهه با شخصیت مومن و با اراده پیرجماران ، احساس شاگردی را دارند که سال های سال در محضر استادی زبردست باید زانوی تلمذ برزمین بسایند . علم ، زمانی معنای کامل خواهد یافت که عالم با یقین به آن چه که می داند ، لحظه ای از عمل به دانسته هایش کوتاهی نورزد . در علم عالمی که به آموخته هایش عمل نکند باید شک کرد . امام عالم واقعی بود . این نمونه کم نظیر وادی علم و عمل ، برای تحلیل گرانی که با معارف ناب مکتب اسلام بیگانه بودند ، شخصیتی ناشناخته و غلط انداز بود . دشمنان امام نتوانستند در قیاس این چهره بزرگ تاریخ با دیگر شخصیت های اسم و رسم دار وادی سیاست و مذهب به شناخت و تحلیل درستی دست بیابند . از این رو طرح های شوم بدخواهان در مهار اندیشه های حضرت روح الله هر بار با شکست و افتضاحی بزرگ مواجه می گردید . در سال همت و کار مضاعف باید از این زاویه به شخصیت نورانی امام چشم دوخت . الگو برداری کامل از شخصیت امام در حقیقت به معنای عمل کامل به منویات مکتب ایمان و رستگاری است .

امام برخلاف سیاستمداران دنیا انسان پیچیده ای نبود . امام ، ساده و بی آلایش بود . هرچه بود خلاصۀ در اسلام بود . وجودش ذوب در مکتب خدا بود . بعضی از سردمداران گرهک ها نیز داعیه رهبری نهضت را داشتند اما در هیچ کجای تاریخ انقلاب نقل نشده که به خاطر تبعید و تهدید آنان اتفاقی در جامعه رخ داده باشد . در این میان اما نگاه به قیام های خونین پانزده خرداد چهل و دو و نوزده دی پنجاه و شش نشان می دهد روح خدا در دل و جان آحاد مردم خانه کرده و میان امام و امت ، رابطه ای ناگسستنی برقرار می باشد ؛ به گونه ای که ملت تاب کمترین تعرضی به ساحت قدسی ایشان را ندارد .

به همان میزان که روش و منش امام با دیگر رهبران سیاسی و دینی قابل قیاس نیست خصومت های دشمنان او نیز با عداوت در حق دیگر رهبران قابل مقایسه نمی باشد . امروز چندین دهه از ظهور پدیده روح الله می گذرد . آیا کسی می تواند ادعا کند خمینی کبیر دیگر از دنیا رخت بربسته و تأثیرگذاری اش در مناسبات سیاسی ، اجتماعی و . . . از بین رفته است ؟ امام زنده است . می گوئید نه ؟! از آنانی بپرسید که بیست سال بعد از رحلت او همچنان در فکر انزوای اندیشه جهانی او هستند و هر بار که با تودهنی مریدان خط روح الله مواجه می شوند عقده های خود را در وهن به شخصیت و یا حتی تصاویر ایشان فرو می نشانند . خمینی زنده است ؛ زیرا امروز نیز کسانی در ذهن و دل مردم بهتر جای می گیرند که در پی تحقق آرمان های حضرت روح الله باشند . دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب ، نیک دریافته اند که استمرار خط سرخ جهاد و شهادت و حیات اسلام ناب محمدی (ص) مرهون شخصیت والا و متعالی امام خمینی (ره) است . امامی که اندیشه ای جاودان را از خود برجای گذاشت که مبنایی جز عمل بی چون و چرا به دستورات آیین توحید نداشته است . امام مظهر همت مضاعف در اجرای احکام الهی است .

سرمایه امام ، اسلام بود و امروز کسانی می توانند داعیه خط او را داشته و زیر علم خمینی سینه بزنند که بر سر موازین اسلام معامله نکنند . دشمن می خواهد امام بمیرد . برای رسیدن به این هدف چاره ای جز محو اندیشه های او ندارد . اگر امام مرد ، مرگ عدالت خواهی و آزادگی نیز تحقق پیدا خواهد کرد . امروز لگد کوب کردن تمثال مبارک پیر جماران و مراد دلدادگان کوی حقیقت ، آن هم دو دهه بعد از رحلت روح خدا نشان از تفکری شوم و پلید دارد که به نابودی راه امام اهتمام می ورزد .

جای این پرسش باقی است که چرا رسانه های تبلیغاتی دولت های جهان خوار به رغم تأیید راه و روش برخی از مدعیان راه امام ، تاکنون حاضر نشده اند کلمه ای را در تأیید شخصیت امام به کار ببرند ؟ آیا این نکته ، فاصله عمیق مدعیان کذاب با خط امام امت را نشان نمی دهد ؟ آیا پاسخ به این پرسش جز این است که سیره انقلابی خمینی کبیر ، تلألو اندیشه ای زلال و باصفاف است که با هیچ خدعه و حربه ای نمی توان آن را به نفع چپاولگران عالم مصادره کرد ؟ اندیشه امام ، ثابت و ماندگار است . خط سیر تفکر ناب روح الله ، راه مبارزه با ستم پیشگان عالم را به بلندای تاریخ گسترده نگاه خواهد داشت و تا ظهور منجی آخر ، همت و ارداه رهروان اسلام ناب محمدی (ص) خواب راحت را از دیدگان نحس سردمداران جبهه ظلمت خواهد ربود . انشالله .

والسلام علی عبادلله الصالحین

 

پیام آزادگان

+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد 1389 ساعت 23:19 شماره پست: 442

خیرات حلوا در وسط دعوا !!

 

در سالگرد عروج ملکوتی مرد خدا ، میراث دار نسل بوتراب ، این تلنگر خالی از لطف نیست .

تقدیر آزاده هاست شاید اما نه ! این پاسخ مرا اقناع نمی کند . آن بنده های خدا ، هم آن طرف مظلوم واقع شدند و هم این طرف . کسی به فرهنگ آزادگی بها نداد و میراث فرزندان خمینی به فراموشی سپرده شد . حرف ها و دردها در این باره بسیار است که انشالله به زودی در قالب ویژه نامه یکی از نشریات معتبر ، بخش هایی از آن را خواهید خواند .

آزاده ای می گفت : مگر وظیفه ماست که فرهنگ آزادگی را ثبت و تبلیغ کنیم ؟ گفتم : مگر وظیفه شما بود که درس و مدرسه را رها کنید و اسلحه به دست بگیرید ؟! بگذریم .

پس از ارتحال مرحوم ابوترابی و عدم وجود جایگزین از بین آزادگان که خلا این بزرگوار را جبران کند ، امور مربوط به این عزیزان بسیار مهجور مانده است . از طرفی ده نمکی که مدتی کارمند ستاد آزادگان بود مدعی است فرهنگنامه ای شصت جلدی را به عنوان بزرگترین و مفصل ترین اثر مکتوب جنگی جهان !! منتشر خواهد کرد . دفتری را از بیت رهبری گرفت که یک طبقه اش را برای استفاده شخصی خود تبدیل به پاتوق سینمایی کرده است . او بعد از گذشت یک دهه تاکنون فقط پنج جلد از آثار مورد ادعای خود را منتشر کرد که کثرت موارد اشتباه تحریف آلود آن مضحکه فعالان عرصه فرهنگی شده است ( شرح آن در ستون پیوندهای روزانه این وبلاگ موجود است .) آن چه که نیز به طور حضوری از کار او دیده ام تعبیری جز جنایت فرهنگی بر آن صدق نمی کند .

از طرف دیگر موسسه ای به نام پیام آزادگان با بودجه ای چرب ، خود را قیم آزادگان می داند . جالب است بدانید آزادگان بسیاری را می توانم نام ببرم که تا کنون اسمی از این موسسه نشنیده اند . این موسسه هنوز نتوانسته به قدر بضاعت خود کاری در خور توجه تولید نماید . چندی پیش با برادر بزرگوار جناب آقای خوب نژاد که مسئول هنری این موسسه است جلسه ای داشتم . خدا خیرش بدهد . آن قدر متواضع بود که بیشتر انتقادها ( بخوانید فریادها )ی حقیر به برخی از کم کاری ها را وارد دانست . همین موضوع مرا پشیمان کرد که کاش این مصاحبه  را با مدیر موسسه طرح می کردم . احساس می کنم اشکال کار جای دیگری است . وبلاگ اردوگاه تکریت یازده را که دیده اید . پرکار ترین پایگاه مجازی آزادگان کشور است که به اندازه چند سایت فعالیت دارد . http://takrit11pw.blogspot.com/مدیریت آن را استاد بزرگوارم آزاده سرافراز حجت الاسلام عبدالکریم مازندرانی بر عهده دارد . گذشته از برخی اختلاف نظر های طبیعی ، متاسفانه شاهد بوده ام مدیریت موسسه پیام آزادگان تحمل نقد خیر خواهانه دوستان خود را نیز نداشته است . مطلبی که در ادامه می خوانید را فقط از این بابت آورده ام که نشان دهم ادبیات و نگاه غیر فرهنگی ، بالاترین آسیب را به گنجینه دفاع مقدس وارد می کند . این دعوا اخیراً بین مدیر محترم پیام آزادگان و دوستان تکریتی! شکل گرفته که عینا از پایگاه رسمی اردوگاه یازده نقل می شود . البته از حاج آقا مازندرانی عزیز ما نیز انتظار می رود این جبهه را به این زودی ترک نکند .


 

·         جانشین موسسه پیام بشدت از وبلاگ رسمی اردوگاه یازده(یعنی این وبلاگ) انتقاد کرد .

·         بیژن کیانی در جریان تماس تلفنی با مدیر وبلاگ این وبلاگ را فاقد ارزش خبری خواند و آنرا در جهت نابودی دستاوردهای اسارت قلمداد کرد.مسئول مربوطه خبررسانی وبلاگ را در باره شرکت مینو و موسسه پیام مغرضانه وبا سو نیت قلمداد کرد و گفت من حاظر نیستم برای این وبلاگ ریالی پول بدهم(.قبلا مبلغ سه میلیون ریال پول داده بودند ولی از این ببعد مرادشان هست)

·         وی گفت این وبلاگ فقط تمسخر و توهین می کند و هیچ کار مثبتی انجام نداده است.

·         مسئول مربوطه به خبرهای مراسم بیستمین سالروز و جلسه دانشجویان دکتری با کیانی  و خبر انتقاد از ده نمکی و انتصاب آقای قمیشی مشخصا اشاره کرد و گفت در باره بیستمسن سالروز ما برنامه های زیادی ارائه کردیم در حالیکه هیچکدام را در نظر نگرفتید و صرفا به مراسم دهمین سالروز فقدان مدیر فقید اسارت مرحوم ابوترابی پرداختید و انرا بی ارتباط با مراسم بیستمین سالروز دانستید.و تمام مستند سازی ها و سایر فعالیتهای ما را هیچ حساب کردید.

·         وی مخصوصا رو یخبر دیدار کیانی با دانشجویان دکتری گروه تاریخ صحبت طولانی کرد و گفت شما از کجا فهمیددید که اینها سوالات عجیب و غریب کردند؟

·         وی گفت:شما چه حقی دارید که از انتقاد موصل 3 به ده نمکی ایراد بگیرید؟!!!ده نمکی شما را رقاص نشون داده چرا از او حمایت می کنید؟شما حق تدارید بر خلاف آزادگان دیگر حرف بزنید(بر خلاف موصل 3)

·         وی  کاریکاتورهای بامشاد وغیره  مورد استفاده در وبلاگ را در خبر مربوط به انتصاب دکتر رحیم قمیشی مورد انتقاد قرار داد و گفت این کاریکاتورها فقط به قصد مسخره کردن افراد است و هیچ هدف دیگری ندارد.(در حالیکه وبلاگ ما با یک دسته گل خوشگل به آقا رحیم تبریک گفته بود کاری که هیچکس دیگر نکرده بود و در حضور آقا رحیم در باره گارکاتور توضیح داده شده بود که فقط به عنوان تکه کلام بامشاد "چی دادش "مورد استفاده بوده است یعنی چرا اینقدر دیر موسسه اقدام به جذب یک معاون از اردوگاه یازده کرده است)

·         کیانی گفت برای ما مسجل شده است که مدیریت وبلاگ با غرض ورزی و سوء نیت این مسائل را درج می کند!!! و دنبال کار مثبتی نیست.مسئول مربوطه به مسئله موصل گرایی موسسه اشاره کرد و گفت:شما مکرر نوشته اید که ما فقط به موصل می پردازیم در حالیکه این اخبار کاملا نادرست است و ما برای موصلی ها امیتاز خاصی قائل نیستسم.

·         مدیر وبلاگ با اشاره به عدم پیگیری مخارج وبلاگ در مدت نزدیک به یکسال علت را پرسید:وی جواب داد ما بارها از این وبلاگ تجلیل کرد ه ایم ولی با این سبک ادامه نیابد بهتر است.ما برای این این نوع خبر رسانی قرانی خرج نمی کنیم.(در حالیکه موصل 4 مدتی است به علت مشکلات مالی تعطیل شده است و مشخص نیست این مسئول  محترم چرا برای این سایت هزینه ای خرج نکردند!!!)

·         وی افزود حتی اگر مدیر عامل موسسه نیز اجازه دهد من اجازه نمی دهم که پولی برای این وبلاگ از موسسه هزینه شود.

·         بیژن کیانی با اشاره به خبری در باره بودجه موسسه گفت:خبر بودجه ما را می نویسید و می گویید که چرا برای ما چیزی در نظر نگرفتید؟وی ادامه داد مگر قرار است چیزی به شما بماسد؟

·         وی در مقابل این سوال که آیا کارها بدست موصلی ها نیست مثلا حج عمره؟گفت حج عمره به ما مربوط نیست.م فقط به موسسه کار داریم.

·         کیانی در بخشی دیگر از صحبتهای طولانی متذکر شد :ما با زحمت زیاد موسسه را راه انداختیم و در حالیکه هیچکس دنبال این قضایا نبود ما آنرا با بودجه شخصی اداره کردیم .وی به زحمتهای دوستانش در مورد شرکت مینو اشاره کرد که با چه زحماتی انرا بدست آوردیم و حالا براحتی شما آنرا مسخره می کنید.

·         وی در باره اینکه چر ا در این مدت طولانی به مفقودالاثرها پرداخته نشده است گفت:

این کار خودشان است که باید بیایند دنبال کار را بگیرند ما که نمی توانیم برویم دنبال اینها.

·         وی در جواب این سوال که چرا از فعالان اردوگاهها دعوت نمی کنید که برای همفکری به موسسه بیایند گفت:ما برنامه های داریم که از این دوستان دعوت کنیم تا به مشورت بپردازیم.

·         ایشان ضمن تعیین تکلیف برای عناوین وبلاگ گفت:

شما چه حقی دارید از قول قمیشی می نویسید ایشان با خانواده به مشهد نمی آید؟!!!شاید دیگران بخواهند بیایند حالا آقای قمیشی نمی تواند یک مسئله شخصی است ولی دیگران چه ربطی به ایشان دارند.

·         مسائل مطروحه بالا ضبط نشده است و امکان اشتباه در آن می باشد.و تا بحال در مورد هیچ خبری ضبط نکردیم و اگر اشتباهی صورت گرفته است ازآقایون عذر خواهی می کنیم.

 

نکته:هیچ توضیحی نمی دهیم ما چه حقی داریم توضیح بدهیم؟!!!

نگاه و گناه !
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد 1389 ساعت 0:14 شماره پست: 441

 

دوست ٬ استاد و برادرم حسین اجرایی نکته ای را به من گفت که در وهله اول وعده دادم آن را در شب خاطره اش ! بازگو خواهم کرد ولی از آن جا که شهادت در جنگ نرم گاه نامحسوس ! است صبر بیش از این را جایز ندانستم .

اما نکته : حسین آقای ما که روحانی پرکاری است و به فراخور فعالیت های خستگی ناپذیرش در انواع و اقسام موسسات فرهنگی رو زمینی و زیر زمینی در تهران و قم و فارس و . . . مجبور است با مراجعانی از جنس مخالف ـ منظور مخالف سیاسی  و . . . نیست ! - سر و کار  داشته باشد از سال ها پیش با خودش عهد کرده  هر گاه خدای ناخواسته نتوانست نگاهش را کنترل کند و چشمش به نامحرم افتاد دو میلیون ریال معادل دویست هزار تومان به عنوان جریمه پرداخت نماید .

او از روش خودش راضی بود و از این بابت نیز خدا را شکر می کرد . البته شاید او با بیان این خاطره قصد داشت هشداری به من داده باشد . خدا خیرش بدهد . از دو روز پیش تا به حال همه اش ذهنم مشغول است . به راستی بعضی های مان تا کنون چند میلیارد دلار بدهی بالا آورده ایم ؟!

 
مدیر عاملی که کار فرهنگی می کند !
+ نوشته شده در دوشنبه دهم خرداد 1389 ساعت 23:38 شماره پست: 440

می گوئیم ویژگی شهدا اخلاص بود و صداقت و گمنامی . بعد برای ترویج این فرهنگ ٬ خلاف آن جهت حرکت می کنیم . بعدش هم از زمین و زمان طلبکار می شویم که چرا زحماتمان کمتر ثمر می دهد . آن چه را در این عکس می بینید مشتی است نمونه خروار . تبلیغ مذکور را بعد از گذشت چند ماه همچنان می توانید بر مزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها مشاهده کنید :

 

 
اولین قربانی فتنه
+ نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد 1389 ساعت 22:38 شماره پست: 439

 

می گویم قربانی ؛ چرا ؟! مقام شهادتش محفوظ . اما حرف من چیز دیگری است . ما را به خشونت متهم کرده اند و خود را مظلومانی فرهیخته ! معرفی نموده اند . . حالا جالب است بدانیم اولین کسی که در فتنه سبز لجنی به قتل رسید ، یک بسیجی جوان است که انگیزه ای جز دفاع از خون شهدا در برابر منافقان وطن فروش نداشته است . شهید حسین غلام کبیری اهل شهر مذهبی ری بود . او در محله ای رشد کرد که از در و دیوارش عطر شهادت می بارید . علی اکبر شهدای فتنه ، هجده سال بیشتر نداشت . تازه دانشگاه قبول شده بود . آتش فتنه که در گرفت ، سینه سپر کرد . بیست و چهار خرداد هشتاد و هشت سعادت آباد شاهد جنایت وحشیانه مدعیان اخلاق و قانون بود . راننده درنده خوی پرایدی سیاه رنگ ، پیکر خسته بسیجیان خامنه ای را نشانه می گرفت و برای دفاع از حقوق مدنی کاندیدایی ناکام و زیاده خواه که انگیزه ای جز احیای اندیشه امام !! نداشت ، مدافعان جوان انقلاب و طلایه اران فرهنگ روح الله را به خاک و خون می کشید . این وسط ، سهم حسین غلام کبیری شهادت بود . پس از چند ساعت بستری ، روح ملکوتی حسین فردای آن روز میهمان شهیدان راه دلداگی شد .

ده روز پیش در بهشت زهرا به دنبال نشانی از او بودم . بی هیچ آدرسی به لطف خدا در جایی که هیچ احتمالی از یافتنش نمی دادم درست مقابل مزار مطهرش در قطعه 55 در آمدم . مقابل تصویر او ایستادم و فقط زل زدم به چشمهایش . حسین حرف مرا خوب می فهمید . او می داند خونش به هدر نخواهد رفت و تا زنده ایم به حول و قوه خدا دست انتقام الهی را خواهیم دید . این غربت و مظلومیت ، همیشگی نخواهد بود . روزی یکی از مخالفین ، مقابل بیت منتظری داد و بیداد می کرد که که اگر راهپیمایی نکنیم و شعار ندهیم پس کجا حرفمان را بزنیم ! گفتم توی رسانه های بیگانه ! لامصب ها ! شما لااقل چند ده رسانه آن ور آبی دارید که حرف هایتان را با رنگ و لعاب انعکاس می دهد . ما چه کنیم که نه در کشور خودمان می توانیم حرف بزنیم و نه آن طرف آب رسانه ای داریم ؟! مجلس ما برای خون شهدای ما به اندازه شکسته شدن شیشه کوی دانشگاه ارزش قائل نبود که کمیته ای را برای بررسی تشکیل دهد و  .. .

شکر خدا به رغم سکوت خیانت بار رسانه های داخلی در تجلیل از شهدای فتنه ، برخی دوستان دست به کار شده اند و انشالله در حد بضاعت خود از خجالت آن شهید در خواهند آمد . یاد شهدای دیگر فتنه همچون ذوالعلی ، فیض و ... را هم گرامی می داریم . روحشان شاد . راهشان مستدام .

 
فریضه
+ نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد 1389 ساعت 0:15 شماره پست: 438

دوسه پیرمرد با صفای قمی هر روز در سطح بازار و معابر راه می افتند و با حمل دستنوشته هایی مردم را به رعایت عفاف دعوت می کنند . این عکس را عصر پنج شنبه گذشته ٬ مقابل حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ثبت کردم :

 

 

 

 
جانباز جنگ نرم !
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم خرداد 1389 ساعت 23:17 شماره پست: 437

     

 

من همان دیوانه زنجیری ام !!

 

امروز با جمعی از دوستان ، خدمت روحانی مجاهد و جانباز جنگ نرم ، حجت الاسلام جهانشاهی رسیدیم . او که پیش از این در جریان اعتراض به زمین خواری و مفاسد اقتصادی در سیرجان دوبار طعم تلخ زندان را چشید و بار دوم با دستور صریح مقام معظم رهبری به رغم مخالفت متولیان قضا آزاد گردید این بار پس از راهپیمایی از مسجد مقدس جمکران تا تهران هم اینک در صحن بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی تحصن کرده است . جهانشاهی جوانی متولذ 1351 اهل سیرجان و مقیم قم است که مدتی نیز استاد حوزه علمیه بوده است . اتهام او از سوی دادگاه ویژه روحانیت ، اقدام بر خلاف شئون روحانیت بوده که به همین جرم مدتی را در زندان سپری کرد و خلع لباس شد ! از نگاه حافظان قانون و متولیان حریم روحانیت ، جای تعجب داشت که مگر روحانی هم اعتراض می کند ؟! او شب ها پس از بسته شدن درهای حرم ، مجبور است در پارک های اطراف ، بیتوته کند اما حق ندارد در خوابگاه مدرسه علمیه شهرری بماند . شاید حضرات معتقدند حضور او در جمع طلاب جوان ، بدآموزی دارد ! دادگاه ویژه روحانیت مرده بود و نشنید پیربی ترکیبی به نام هادی غفاری چه توهینی را به ساحت رهبر معظم انقلاب انجام داد . از نظر آنها دست دادن خاتمی با زنان نامحرم خلاف شأن روحانیت نبود اما اعتراض یک طلبه بسیجی و ولایت مدار بر علیه مفاسد اقتصادی ، امری غیر قابل تحمل و وهن به مقام روحانیت به حساب آمد . سکوت مرگبار نهادهای نفت خور حوزوی مانند دفتر تبلیغات اسلامی و موسسات اقماری آن و .. ..در قبال فتنه منافقین خون آشام سبزلجنی ، نشان روشنفکری متولیان پردرآمد این نهادها تلقی شد اما طلبه ای عدالت خواه باید نان و پنیر بخورد و برای اسلام سینه سپر کند شاید اربابان عافیت ، استخاره حق طلبی شان خوب دربیاید . کدام مدافع مدعی حریم روحانیت در قبال کرکس هایی که گاه دور حوض فیضیه گعده می گیرند ، دود سیگارهایشان را بیرون می دهند و به ریش انقلاب و اسلام انقلابی می خنندند موضع گرفته است . غارتگران اموال طلاب در موسساتی قلابی همچون بیت الرضوان و ققنوس جهان ارا و  . . . به میمنت اقدام دیرهنگام دادگاه ویژه روحانیت امروز آزادانه در خیابان ها پرسه می زنند اما طلبه عدالتخواه ما به رغم دستور ولی امر مسلمین با هفته ای تأخیر آزاد می شود . امروز جهانشاهی شجاعانه لباس روحانیت برتن می کند تا بگوید تقدس این لباس نه به خاطر چند متر پارچه است که گفته اند شرف المکان بالمکین ! آبروی روحانیت را این طلبه گمنام و سبزه رو نگاه داشته است نه آروغ های گندآلود شکم گنده هایی که عدالت را نشخوار می کنند اما عقده دست بوسی ملت را دارند و صبح و شبشان را به دلالی نفت و شکر ! می گذرانند . امروز مدیران فاسد بیت شیخ مطرود در قم آهنگ فتنه ای تازه دارند اما دادگاه ویژه روحانیت به نیروی انتظامی دستور می دهد مواظب باشد طلبه ای مقابل مصرع صانعی ! سخن گزنده ای بر زبان نراند . مظلومیت بسیج و انقلاب آن جاست که نیروهای خط مقدمی و جان نثاران پاپتی انقلاب نه فقط از سوی دشمن که روحشان مجروح زخم ناجوانمردانه دوستان مدعی و جیره خوار است . امروز آنانی که حیات سیاسی و اقتصادی شان را مرهون انقلاب روح الله هستند حرکت در مسیر روح الله را مخالفت با انقلاب می دانند . من آن روز مردم وقتی شنیدم طلبه سیرجانی پس از آزادی در جمع دانشجویان گفت : آن قدری که شما برای آزادی من زحمت کشیدید هم لباسی های من . . . .

درود بر مجاهد راه خدا جهانشاهی مظلوم که برخلاف آنانی که با تبدیل شدن پاترولشان به پراید از انقلاب و اسلام دست می کشند همچنان مدافع بی ادعای جبهه ولایت است . او الگوی خود را امام خمینی می داند و معتقد است شجاعت او در قبال شهامت پیر دیر جماران چیزی به حساب نمی آید . او با همان ادبیات ساده و آرامش باطن ، خودش را این گونه معرفی کرد : من همان دیوانه زنجیری ام !! جهانشاهی خودش را به خدا سپرده است و معتقد است دست لطف و رحمت حضرت حق راهنمای برنامه ها و اقدامات بعدی او خواهد بود . جالب آن که همسر شیردل او نیز در این راه پرخطر مشوق و پشتیبان او بوده است . برخی از مسئولین اجرایی و نمایندگان مجلس هم خداقوتی به او گفته اند که جای تقدیر دارد . حجت الاسلام رسایی نیز آن گونه که در مرام اوست وارد عمل شد و پس از سرکشی و پیگیری مطالبات جهانشاهی قهرمان ، از تولیت حرم خواسته است تا از اخراج این طلبه مبارز پرهیز نمایند !!

با این همه اما هنوز صدایی از دستگاه عدلیه شنیده نشده است . آیا وقت آن نرسیده که برای احیای آرمان های اصیل اسلام و انقلاب همه با هم با تأسی از حضرت روح الله و میرخراسانی خود وارد معرکه شویم ؟! قوه قضاییه می داند که یک عذرخواهی بزرگ به رزمندگان جبهه عدالت بدهکاراست . فریاد جهانشاهی ها عاقبت پایه های ظلم و ناجوانمردی را ویران خواهد کرد . جهانشاهی بسیجی ما بداند حرم قدسی عبدالعظیم در طول تاریخ همواره شاهد تحصن علما و طلایه داران جبهه آرمان خواهی و عدالت طلبی بوده است . این راه ، راه سرخ کربلاست که گفته اند زیارت شاه ری ثواب زیارت امام عشق را داراست .

به بسیجیان استان تهران اطلاع می دهم فردا پس از نماز جمعه ، مردم قبله تهران (ری) همراه با طلبه سیرجانی نسبت به مفاسد اقتصادی اعتراض خواهند داشت . مکان : در شرقی حرم مطهر شاه عبدالعظیم حسنی .    

 
اعدام به فتوای منتظری !!
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد 1389 ساعت 21:49 شماره پست: 436

 

جلد 20 صحیفه امام . صفحه 397

موضوع : حکم اعدام شخص مفسد

مخاطب : موسوی اردبیلی . سید عبدالکریم . رئیس دیوانعالی کشور

بسمه تعالی

حضرت آیت الله العظمی امام خمینی دام عزه

اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت الله منتظری جائز است و این مسئله در محاکم قضایی مورد احتیاج است . اگر اجازه می فرمائید در مراجع قضایی طبق نظر ایشان عمل شود . ادام الله عمرکم الشریف 9/7/66

بسمه تعالی

مجازید بر طبق نظر شریف ایشان عمل نمائید .

 روح الله الموسوی الخمینی

-----------------------------------------------------

شنیده اید که می گویند بعضی ها یقه صاحب خانه را می گیرند ؟! امروز وارثان شیخ مطرود با وقاحت تمام ادعا می کنند ایشان با اعدام منافقین و . . . . .مخالف بوده است در حالی که قوه قضاییه در آن زمان مطابق فتوای ایشان بسیاری از مفسدان را به چوبه دار سپرده است .وقتی آنها با وجود این اسناد محکم ، ابایی از ژست گرفتن های کاذب روشنفکرمابانه ندارند معلوم است که امثال موسوی و شیخ بی سواد نیز خود را به فراموشی می زنند و گذشته مبهم خویش را نادیده می انگارند .

 

pw

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد 1389 ساعت 22:53 شماره پست: 435

 

همت مضاعف

 

مدتی از اسارتمان می گذشت . از حداقل حقوق انسانی بی بهره بودیم . وضعیت بهداشت اردوگاه ، بسیار اسف بار بود . هر چه قدر ما به نظافت اهمیت می دادیم ، عراقی ها در کثیف کاری اصرار داشتند . خیلی از بچه ها به خاطر همین وضع دچار بیماری شدند . وقتی به نیروهای صلیب سرخ که برای سرکشی به اردوگاه آمده بودند اعتراض کردیم در پاسخ گفتتند ما که به هتل های لوکس بغداد می رویم هم اوضاع همین طور است ! شاید خصلت آنهاست که بهداشت برایشان اهمیتی ندارد .

وقتی اوضاع بهداشت این گونه بود خودتان حدس بزنید امور درمانی چه وضعیتی داشت ! عراقی ها برای آن که کسی را به بیمارستان ببرند یک ماه او را معطل می کردند . رفتن به بیمارستان هم برای خودش دردسری شده بود . این طور نبود که در بیمارستان ، او را مثل بقیه بیماران معالجه کنند . به طور مثال اسیری که به خاطر مشکل آپاندیس به بیمارستان موصل رفته بود را دست یک دانشجوی بی تجربه سپردند تا او را جراحی کند . این اسیر متاسفانه در اتاق عمل به شهادت رسید . به مرور برای ما ثابت شد که رفتن به بیمارستان مساوی است با مرگ . باید فکر دیگری می کردیم . خودمان باید دست به کار می شدیم و چاره ای می اندیشیدیم . اما مگر می شد در ان شرایط سخت و کمبود شدید امکانات اولیه درمانی فکری برای علاج این مشکل کرد ؟

 باید با شرایط کنار می آمدیم و می پذیرفتیم که نمی شود به دشمن اعتماد کرد . باید روی پای خودمان می ایستادیم .

دکتر مسعود اسیری بود اهل کرمانشاه . جوانی لاغر اندام و قد بلند که قسمتی از موهای سرش ریخته بود . او توانست اعتماد عراقی ها را به خود جلب کند . به کمک چند نفر از اسرایی که در امور درمانی سررشته ای داشتند تیمی را تشکیل داد . اوایل سعی می کرد بیشتر به پزشک عراقی که هر چند روز یک بار به اردوگاه می آمد کمک کند . اما به مرور خودش کارها را دست گرفت .  او گاه به دور از چشم عراقی ها جراحی های کوچک را خودش انجام می داد . همان جراحی هایی که ممکن بود کار یک اسیر مظلوم را پس از یک ماه معطلی توسط عراقی ها به مرگ برساند . دکتر مسعود توانست داروخانه ای مخفی را نیز در اردوگاه راه اندازی کند . بچه ها داروهایی را از درمانگاه به سرقت ! می بردند و تحت نظارت دکتر مسعود مخفیانه نگهداری می کردند . این اقدام پیشگیرانه برای مواقعی بود که عراقی ها برای آزار اسرا سعی می کردند داروی کمتری را در اختیار آنها بگذارند . یکی از مهم ترین مشکلات درمانی اسرا درد دندان بود . از مسواک و خمیر دندان و ... خبری نبود که هیچ به دلیل عدم دسترسی به غذاهای مقوی دندان ها به مرور دچار ضعف و آسیب می شدند . بعضی اسرا پیش از اسارت دچار دندان درد بودند . بعضی نیز هنگام اسارت و ضرب و شتم توسط عراقی ها دچار آسیب شده بودند . از آن طرف عراقی ها خیلی به دندان درد اسرا توجهی نداشتند و درمان آن برای عراقی ها اهمیتی نداشت . دکتر مسعود و دستیارانش در این زمینه نیز توانستند به خودکفایی برسند ! بعضی وقت ها آدم احساس می کند درد دندان کشنده است . به لطف خدا این مشکل ما نیز برطرف شد . اما خوب است بدانید تیم پزشکی اسرا برای معالجه دندان ها از چه وسایل ابتکاری استفاده می نمودند . آنها گل های سیم خاردار اطراف حیاط را مخفیانه می کندند و آن را صاف کرده و نوکش را آن قدر روی زمین می کشیدند که تیز می شد و به صورت میله هفت تا ده سانتی در می آمد . از این میله به عنوان مته دندان پزشکی استفاده می کردند . میله دیگری را هم درست کردند که برای عصب کشی بود . آن را در آتش داغ کرده و بعد از این که دندان را خالی می کردند چند قرص مسکن به مریض می دادند . چند نفر هم مریض را نگه می داشتند تا عصب کشی انجام شود ! چند روز بعد دندانش را پر می کردند . پر کردن دندان در اسارت هم برای خودش داستانی دارد . داستانی که نشان می دهد نبود امکانات نمی تواند توجیهی برای نمی توانیم و نمی شود و ...  به حساب بیاید . ابتکار تیم پزشکی در نوع خود بی نظیر بود . آنها زرورق آلومینیومی پاکت سیگار عراقی ها را جمع آوری می کردند و از آن برای پرکردن دندان اسرا استفاده می نمودند . دکتر مسعود و دستیارانش در آن جا زگیل یا میخچه پا را هم عمل کرده و در می آوردند .

محمد حسین منصف – کمپ 2 موصل  

 
این " قطعه " را غزل کنید !
+ نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389 ساعت 20:46 شماره پست: 434

 

 

روزی توفیق شد همراه جمعی از دوستان خدمت مادر شهید کشوری در شهر کیاکلا ( استان مازندران ) مشرف شوم . این مادر حماسه آفرین جمله ای گفت که دلم را به درد آورد و بر دلتنگی اش تاسف خوردم . جمله او این بود : اگر می دانستم به احمدم کم لطفی می شود نمی گذاشتم او را در تهران دفن کنند .

امروز بر سر مزار دانشجوی رشید ٬ سید محمد علی جهان آرا ٬ من بودم و ارواح اموات مدعیان میراث خوار آن شهید !! سردارهای پرادعایی که شکوه مقاومت هشت ساله ملت را به نام خود و باندهای باج خواه خویش مصادره می کنند سری به آن جا نزدند . آن قطره دریا دار ! با آن همه ادعا لااقل به راننده اش نگفت دسته گلی را به نیابتش تقدیم مزار غربت زده علمدار مقاومت و سمبل حماسه و ایمان کند . سردار سیاسی ناکام ٬ پرستیژ پوشالی فرماندهی اش را خرج یک دسته گل ناقابل نکرد . همان میراث خواری که در شب آزادسازی خونین شهر به روایت صیاد دل ها دچار ضعف شد و از مهلکه بیرون رفت .

برادرم آقا هادی نادری مدیر محترم وبلاگ سوز ساز ! پس از جلسه شب جمعه بود که از من خرده گرفتی چرا یادی از علی هاشمی نکردم . همان علی هاشمی مظلوم . همان علی هاشمی که پس از سال ها رایحه کوچه های بنی هاشم را در دل غفلت زده ما زنده کرد .  علی هاشمی که غریبانه به شهادت رسید و امروز جنازه مطهرش نیز طعمه تبلیغاتی ورشکستگان سیاسی و انقلابیون از نفس افتاده شد . این خرده گیری شما را به جا می دانم .

راستی کاش جهان آرا ٬ در همان خوزستان به خاک سپرده می شد تا اسیر نمک ناشناسی پایتخت نشینان نمی گردید . کاش علی هاشمی شناسانده می شد تا نشان داده شود بین ظاهر گرایان قدرت طلب و هم لباسی های بی ادعای وادی گمنامی و اخلاص ٬ تفاوت از زمین تا آسمان است . کاش به جای پزهای خود محورانه فرصت طلبان ٬ کمی هم راه و آرمان علی هاشمی به تصویر کشانده می شد . هادی عزیز ! ظلمی که ما با قصور خود به گنجینه فرهنگ و نمادهای بزرگ ایمان و سلحشوری روا داشتیم از عهده هیچ مهاجم جنگ سخت و نرمی ساخته نبود . خودت حرف ها ی مرا خوب می دانی . پس نگذار زبان باز کنم و کار دست خود بدهم . دیشب بعد از مصاحبه شمخانی بود که به یار شفیقی وعده دادم فردا به بهشت زهرا می روم و وای به حال مدعیان اگر یک دسته گل بر مزار اسطوره پایداری نبینم . رفتم و ندیدم . اما چه قدر محافظه کار شده ام . فرق امثال من با علی هاشمی و بچه های مسجد جزایری همین است . همین تفاوت است که ما را خاک نشین کرده است . این خاک لیاقت میزبانی ستارگان را ندارد . ما می مانیم . از شهدا دم می زنیم و خیاطی می کنیم ! هنر ما کیسه دوزی است برادر !

یاد محمد جهان آرا به خیر . یاد بهروز مرادی . بهنام محمدی . . . یاد خرمشهر بخیر .

 

سید علی مشتاقی نیا

+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 21:18 شماره پست: 433

 

 

امروز تولد سید علی من است . درست روز دوم خرداد هشتاد و چهار پا به این دنیای پرفراز و نشیب گذاشت . دوستان هم منتظر سوژه بودند که برایشان جور شد . البته انتخاب نام مبارک علی ، توطئه ! دوستان را خنثی کرد . صدایش می زنیم سیدعلی . " جاء الحق " را خوب تفسیر کرد ! یک ماه نکشید که پس از آمدن سید علی دوم خردادی ! بساط شاه سلطان حسین های دوران جمع شد و مردی از خطه جهاد و ایمان ، مظهر اراده الهی در تحقق حکومت مستضعفین را تداعی نمود . البته این پیروزی بزرگ ربطش بیشتر به سید علی بزرگ است که سال هایی را در غربت و مظلومیت به فرهنگ سازی نسل جوان برای احیای آرمان های جهانی اسلام انقلابی گذراند . سید علی کوچک هم انشالله این راه نورانی را تا سر منزل مقصود طی خواهد کرد . دعا می کنم سرباز خط مقدم جبهه عدالت و ظلمت سیزی به شمار بیاید .

 
مترسک!!
+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 1:31 شماره پست: 432

 

جالب است . این بابا در حالی دم از عدالت محوری می زند که خودش در حق زیر دستانش ظلم می کند . او دم از حق طلبی می زند در حالی که حق بیمه نیروهای زیردستش را بالا می کشد و در قبال شکایت یکی از کارگران ٬ از این جا و آن جا مایه می گذارد که اصلا این مکان متروکه بوده و کارگری نداشته است !! او داعیه دفاع از بیت المال را دارد در حالی که یک طبقه از مکان متعلق به بیت المال را تبدیل به دفتر شخصی خود کرده است . در طبقه دیگرش به اصطلاح کار تحقیقاتی می کند در حالی که معدود آثار منتشر شده او یکی از یکی پراشتباه تر و تحریف آمیزتر بوده اند . ناطق نوری به وظیفه بازرسی خود خوب عمل نمی کند شاید به خاطر این که این بابا در اواخر دهه هفتاد او را بهشتی زمان خوانده بود . یک بار به این مردک پیراندام سر جریانی اخطار دادم که اگر  دست از سر  . . . برندارد سیم آخر می زنم و ... امثال این چهره مال پرست و متقلب ٬ مثال انسان های گرگ نمایی هستند که پوستین میش بر تن می کنند . از این آدم پرادعای سست عنصر چیزهایی دیده ام که انشالله زبان باز نخواهم کرد . به خاطر ناحقی های این آدم تازه به دوران رسیده شهرت پرست خیلی ها را می شناسم که از انقلاب و .. . بریده اند . اینها را گفتم تا حقوق آن زن نیازمندی را که خودش می داند زودتر پرداخت کند . برادر من ! برای خودت فیلمی هستی !

 

دلم برای امام سوخت !

+ نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 20:5 شماره پست: 431

 

سید حسن خمینی یا به قول رجا و جوان و . . .  سید حسن مصطفوی عضو هیئت امنای دانشگاه آزاد هم هست . روز پنج شنبه رفته بودم حرم امام و مزار شهدای بهشت . کاش دوربین مرا نمی گرفتند تا به شما نشان بدهم کنار ضریح امام دلدادگان ٬ وضع حجاب بعضی از تماشاچی ها چگونه است . یعنی سید حسن ما برای مرقد خمینی کبیر به اندازه حیاط دانشگاه آزاد ارزش قائل نیست ؟! شاید گمان کرده تولیت یک پارک تفریحی را به او سپرده اند ؟ نمی گویم چادر را اجباری کنند اما حجاب چطور ؟ وضع اسف بار آن جا روح خدا را به لرزه می اندازد . جالب است شما بر در و دیوار بارگاه پیر جماران هیچ جمله یا عبارت خاصی از ایشان که بیانگر زوایایی از تفکرات آن بزرگ مرد تاریخ باشد مشاهده نمی کنید . این سید جوان و نوباوه سیاسی که خود را متولی اندیشه های بنیان گذار انقلاب اسلامی می داند و معتقد است صدا و سیما در دهه فجر ٬ چهره ای تحریف شده از امام را به نمایش گذاشته و لابد فکر می کند امام با لبخند و غزل خوانی و گعده نشینی این نهضت را برپا کرده است چرا از امکانات موجود برای نشان دادن ابعاد صحیح و تحریف نشده شخصیت امام آرمان ها بهره نمی گیرد ؟!

 
یوم الحسره
+ نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 1:34 شماره پست: 430

شب از نیمه گذشته  . باز هم بی خوابی به سرم زده است . قصد کردم آن چه در ذهنم می گذزد را بنویسم و در وبلاگ بگذارم . بدون ویرایش . حتی بدون بازخوانی . می خواهید به حساب ریا بگذارید یا هر چیز دیگر برای من فرقی نمی کند . در یک ماه اخیر دومین باری است که این طور بهم ریخته ام . یک بار پس از شنیدن خبر شهادت یک بانوی چهل و پنج ساله در نازی آباد تهران آن هم به خاطر ادای فریضه امر به معرف بود که تا صبح پیچ خوردم و ...یک بار هم امشب . به تازگی دوستی را بعد از دو سال ملاقات کردم . در این دو سال چند بار به هم پیامک دادیم و صحبتی مختصر داشتیم . اما قبل از این دوسال ، رابطه ما عاشقانه بود ! یا باید هم دیگر را می دیدیم یا لااقل پی در پی تماس می گرفتیم و گپی می زدیم . دل پاک و باصفایی داشت .نجابتش مرا شیفته خود کرده بود . یادش به خیر چه روزهایی بود . بعد از دو سال که شرایط ناگزیر اجتماع ما را از هم دور کرد به تازگی زیارتش کردم . ظاهرش عوض شده بود . زیر ابرو گرفته بود !! گفتم عیبی ندارد ظاهر آدم ها زیاد مهم نیست . سراغ زلالی باطنش را گرفتم آن هم کمی تغییر پیدا کرده بود . از حرف هایش گ فت و درد دل هایش و . ..

خودم را مقصر می دانم . شاید که نه به یقین اگر ارتباطم را با او حفظ می کردم اوضاعش بهتر از امروز بود . دوره دوره جنگ نرم است . یک دقیقه سکوت هم ممکن است خیانت محسوب شود . بدجوری سوختم . به خودم قول دادم جبران کنم . نمی دانم می توانم یا نه . خدا کمکم کند . امشب شام زهر مارم شد . کسی که سر سفره اقاست نباید این طور کاهلی کند .

دهه سی . شهدای جمعیت موتلفه . در خاطراتشان خوانده ام هفته ای یک بار دور هم جمع می شدند و به یک دیگر گزارش می دادند این مدت چه قدر برای اسلام کار کرده اند برای چند نفر حدیث خوانده اند دست چند نفر را گرفته اند و .. ..

نباید عقب گرد کنیم . خدا کند عبرت بگیریم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اردیبهشت89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۹:۴۷ ق.ظ


حجت الاسلام جهانشاهی

+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت 1389 ساعت 14:41 شماره پست: 429

 

 من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث می‌کرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست بر‌می‌داری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمی‌دانم چرا! (الان - ا/5/88- می‌گویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه. . . .

( این یادداشت خواندنی ٬ آموزنده و تاریخی روحانی عدالتخواه را در ادامه مطلب بخوانید :)


اشاره: آنچه پیش رو دارید بخشی از دست‌نوشته‌های آقای جهانشاهی در بازداشتگاه اداره اطلاعات شیراز است: خاطراتی که در سی و هفتمین و سی و هشتمین روز بازداشت انفرادی نوشته شده‌اند. این بازداشت مربوط به قبل از محکومیت ایشان است. حجت‌الاسلام جهانشاهی دوران محکومیت خود را در زندان اوین تهران گذراند و یکی دو روز مانده به نوروز ۸۸ با دستور مستقیم رهبر انقلاب آزاد شد. کاری که به محکومیت آقای جهانشاهی منجر شده بود عبارت بود از راهپیمایی از سیرجان به سمت تهران در اعتراض به زمینخواری در سیرجان.

الان حدود ساعت هفت صبح می باشد و در هواخوری بازداشتگاه می‌باشم. شنبه 26/5/87 (سی و هفتمین روز). از چند روز قبل منتظر بودم وقتی به هواخوری می‌آیم، احادیثی را که از حضرت علی علیه السلام بر روی درب‌های اینجا نوشته شده است، به‌عنوان یادبودی از ایام یادداشت کنم و امروز این توفیق حاصل شد. درب اول: «مومن نگاهش عبرت است و سکوتش فکرت، چون لب گشاید ذکر گوید، چون...»

(داشتم می‌نوشتم که مامور زندان آمد و آینه و قیچی آورد تا محاسنم را قدری کوتاه کنم. خودم گفته بودم بیاورد. و یک ربع ساعتی که وقت داشتم برای هواخوری به اصلاحات گذشت و نوشتن احادیث به فرصتی دیگر موکول شد.)


یادم می‌آید سال‌های اول طلبگی‌ام در قم رفیقی داشتیم به نام آقای امیرحسینی. بچه تهران بود و سالهاست رفته در همان تهران کار تبلیغی می‌کند و از او خبری ندارم. او و دوستانش سال سوم طلبگی بودند و ما سال اول بودیم. در مدرسه عترت آل‌محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قم.آنها از بچه‌های جبهه و جنگ بودند و خیلی بامعنویت و باصفا بودند. همان آقای حسینی می‌گفت علت اینکه متحول شدم و آخرش هم باعث شد به حوزه بیایم، حدیثی بود که بر روی یک تابلوی کوچک در جاده بین دو شهری که تردد می‌کردم نوشته بود.

حدیث از آقا امام رضا علیه‌السلام بود و آن اینکه: «هیچ کاری را بر نماز اول وقت مقدم نکن» (تقریبا به این مضمون. من حدیث را نمی‌دانم چه بوده. جمله‌ای را که او نقل می‌کرد نوشتم) خلاصه می‌گفت هر وقت من از کنار این تابلو رد می‌شدم خیلی فکر می‌کردم که چرا باید هیچ کاری بر نماز اول وقت مقدم نشود. حاصل همان تفکرات این شد که من همه چیز را رها کنم و به حوزه علمیه بیایم. (آقای امیر حسینی و آقای سید عبدالوهاب میراشرفی از بچه‌های خیلی خوب مدرسه عترت بودند که ما کوچکترها آنها را خیلی دوست داشتیم و همواره با دیده احترام به آنها نگاه می‌کردیم. هر کجا هستند خدا حفظشان کند و در خدمت به اسلام و انقلاب توفیقشان دهد. ان‌شاء‌الله)

الان حدود ساعت هشت صبح همان شنبه 26/5/87 - چهاردهم شعبان‌المعظم 1429 – می‌باشد که برگشته‌ام به اتاق انفرادی. سلول انفرادی نمی‌گویم چون تصور من این است که سلول به جایی کوچکتر از اینجا گفته می‌شود. اتاقی که من تاکنون سی و هفت روز را در آن گذراندم ابعاد و برخی مشخصاتش چنین است: دو متر عرض دارد، هفت متر طول و حدود سه و نیم متر هم ارتفاع دارد. یک متر اولش فرش ندارد و جایی است برای گذاشتن کفش و سطل آشغال و سطل نون خشک و جارو. بعد از آن یک موکت سبزرنگ می‌باشد. بالای این قسمت چیزی شبیه پنجره قرار دارد که حدودا می‌شود موقعیت خورشید را از روی آن تشخیص داد. دیوارها تا ارتفاع یک متری سنگ هستند و در کل مکان تمیزی است.

همان روز اول سه عدد پتو دادند. وسائلی که اینجاست: قرآن و مفاتیح و چند جلد کتاب و یک کلمن کوچک برای یخ -که هر روز می آورند - و سفره کوچکی برای نان و تشتی بزرگ برای شستن لباس. روزها معمولا به یکی از این امور می‌گذرد: استراحت، نماز و قرآن و مفاتیح، قدری مطالعه و قدری تفکر، صبحانه و نهار و شام و دوش گرفتن و لباس شستن. این چند روز که قلم و کاغذ به دستم افتاد هر وقت حوصله و حس و حالی باشد چند دقیقه‌ای به نوشتن می‌گذرد. در مورد هواخوری عرض کنم که دوستان اینجا (ماموران بازداشتگاه) هر روز می‌آیند و پیشنهاد رفتن به هواخوری را می‌دهند. ولی اکثر اوقات من نمی‌روم چون برایم اینجا و آنجا فرقی ندارد. (هواخوری هم تنها هستی) اخلاق و رفتار افرادی که در این بازداشتگاه مشغول خدمت‌اند روی هم رفته خیلی خوب است و بجز یکی دو مورد در همان روزهای اول، هیچ مشکلی با هم نداشته‌ایم.

البته از مجموع هفت، هشت نفرشان چهار پنج نفرشان خیلی خوش‌اخلاق‌تر و بهترند؛ بطوری که من با آنها احساس دوستی و محبت می‌کنم و همچنان این نکته را خطاب به همه عزیزانی که در چنین مکانهایی خدمت می‌کنند عرض کنم که افراد زندانی اولا اسیر دست شما هستند و ثانیا قدری دلتنگ و دلشکسته و تحقیر شده‌اند و ثالثا به شماها به‌عنوان نیروهای انقلاب و اسلام نگاه می‌کنند و هر رفتاری از شما - خوب یا بد- ببینند، به حساب اسلام و انقلاب و نیروهای حزب‌الله می‌گذارند. لذا نظر بنده این است که اگر یک ذره محبت از طرف شما ببینند تاثیرش در جذب به اسلام و انقلاب از صد منبر من روحانی بیشتر است. از این حرف‌ها که بگذریم اگر بخواهم خلاصه‌ای از اتفاقات سی و هفت روز گذشته را بنویسم از این قرار است:

عصر پنج شنبه بیست و چهارم تیرماه ۸۷ لحظه ورود بنده به این اتاق بود و اولین شامی که مهمان برادران اطلاعات شیراز بودیم، نان وپنیر و طالبی بود که هر شب جمعه تکرار می‌شود. شب جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه و عصر جمعه به یاد بچه‌های سیرجان که عصرهای جمعه دعای «اللهم عرفنی نفسک...» را که دعایی است اواخر مفاتیح تحت عنوان «دعا در غیبت امام زمان ارواحنا فداه» می‌خوانند، خواندم و همان عصر جمعه اول، اولین دیدار ما با دادستان ویژه روحانیت شیراز بود. در بین راه که مرا از بازداشتگاه به دادسرای ویژه روحانیت می‌بردند یکی از برادران مامور از من پرسید مهمترین تجربه زندگی‌ات چیست. گفتم مهمترین تجربه من این است که اگر تقوای انسان از قدرتش بیشتر باشد به مردم خدمت می‌کند و اگر قدرت آدم از تقوایش بیشتر باشد به مردم ظلم می‌کند. گفت اینکه سیاسی شد؛ گفتم سیاسی نیست. (چون قبلش گفته بود سیاسی نباشد.)

اولین برخورد دادستان ویژه روحانیت شیراز (آقای نعمت‌اللهی) با من بسیار خوب بود. روبوسی کرد و خیلی تحویل گرفت و من در چند برخوردی که با او داشتم، از او خیلی راضی بودم و او را دوست می‌داشتم. حتی قصد داشتم هر حکمی علیه من دهد ناراحت نشوم و از بزرگواری و مهربانی و تواضع آقای دادستان نزد دیگران تعریف کنم و حتی می‌گفتم ای کاش ایشان به جای دادستان قم بود ولی از روزی که یکی از همکارانش آمد و اینجا و حکم مرا اعلام کرد، بسیار از او و از همه کسانی که در صدور این حکم نقش داشته‌اند ناراحت شده‌ام. البته ناراحتی من از این نیست که چرا علیه من حکم شده - کم یا زیاد- بلکه ناراحتی و خشم و عصبانیت من وقتی حاصل شد که دیدم نوع احکام صادره بگونه ایست که مهمترین ویژگی آنها، حمایت از دزدان بیت المالی است که من حداقل دو سال است تلاش می‌کنم به هر نحوی شده قوه قضائیه و سایر مسئولین نظارتی و بازرسی کشور را متوجه آنان کنم و حالا می‌بینم قوه قضائیه و دادگاه ویژه روحانیت بجای برخورد با آنها با من برخورد می‌کنند و دست آنها را باز می‌گذارند. در این موضوع در مباحث بعدی بیشتر خواهم گفت- ان شاءالله.

حکایتی یادم آمد که نقل آن بی‌مناسبت نیست. می‌گویند شخصی وارد روستایی شد. زمستان بود و کوچه‌ها یخ زده بودند و سنگ‌ها در لابلای یخها گیر کرده بودند. در این هنگام سگهای روستا به او حمله ور شدند. هر چه خواست سنگی بردارد و از خود دفاع کند، نتوانست. گفت لعنت بر این مردم که سگهای‌شان را رها کرده‌اند و سنگهای‌شان را بسته‌اند. عصبانیت بنده هم از این بود که می‌دیدم سنگها را می‌بندند و سگها را رها کرده‌اند. بگذرم و برگردم به وقایع روزهای قبل.

دومین دیدار ما، یعنی من و آقای دادستان، در روز سه‌شنبه همان هفته اول بود. در این دو دیدار اولا من به عنوان اعتراض نسبت به نوع رفتار و نوع برخورد دادگاه ویژه با مسئله پیاده‌روی من در جواب سوالات آنها هیچ مطلبی نمی‌نوشتم و هیچ چیز را امضا نکردم و البته این امتناع تاکنون ادامه دارد. چرا که معتقد بودم بجای دستگیری و برخورد قهرآمیز می‌بایست مسئولین مربوط می‌آمدند و مشکل را حل می‌کردند. بالاخره ما دو سال است که پیگیر موضوع زمین خواری های سیرجان هستیم و در حرکت اخیر به‌عنوان دادخواهی به سمت مسئولین تهران می‌رفتم. انصاف نبود که با کسی که به قصد دادخواهی به سوی شما می‌آید چنین برخوردی داشته باشید. از این جهت من تاکنون به اصل دستگیری و محاکمه و این شیوه برخورد آنها با مسئله، اعتراض دارم و لذا به قول معروف تاکنون تمکین نکرده‌ام و با آقایان راه نیامده‌ام و این دستگیری و محاکمه را به رسمیت نشناخته‌ام. البته، آنها هم کار خودشان را می‌کنند و منتظر تمکین و به‌رسمیت‌شناختن من نمی‌مانند ولی من هم به وظیفه خودم عمل می‌کنم و آنها به وظیفه خودشان.

خلاصه در این جلساتی که قبل از جلسه محاکمه با آقای دادستان داشتیم حرف آنها این بود که یک نفر به عنوان ضامن و کفیل بجای خودم معرفی کنم و برگردم سیرجان (این حداقل خواسته آنها بود). حرف من این بود که چرا مرا دستگیر کرده‌اید؟ اول مرا آزاد کنید، بعد با هم سر حل مسئله گفت‌وگو می‌کنیم. نه ما کوتاه آمدیم و نه آنها. تا روزی که جلسه محاکمه برگزار شد یعنی12/5/87 که ساعت شش عصر محاکمه شروع شد و تا ساعت ده شب ادامه پیدا کرد و البته به همراه نماز مغرب و عشا. بعد از جلسه محاکمه ضیافت شامی بود که احتمالا به افتخار بنده ترتیب داده بودند.

قبل از اینکه بعضی نکات راجع به جلسه محاکمه را بگویم یادم آمد به نکته‌ای دیگر. در یکی از همان جلسات با آقای دادستان، یکی از کارمندان اینجا یا آنجا (اینجا یعنی بازداشتگاه اطلاعات شیراز و آنجا یعنی دادسرای ویژه روحانیت. البته من بعضی قضایا را مبهم می‌گذارم تا برای کسی دردسر درست نشود. این نوشته‌ها را دوستان (ماموران اطلاعات) نیز خواهند خواند. چرا که شرط کرده‌اند یک نسخه از آن را به آنان هم بدهم.) خلاصه یکی از کارمندان اینجا یا آنجا در حضور دادستان، حرکت مرا محکوم می‌کرد و حرف دادستان را تایید می کرد ولی بعدا به من گفت: «وقتی در روزنامه‌ها موضوع شما را خواندم به خودم گفتم اگر در مملکت یک مرد باشه همینه.» منظورم از نقل این جریان غیر از حدیث نفس، مطلب دیگری نیز هست و آن اینکه برداشت من از مجموع رفتارهای مسئولین و غیرمسئولین در اینگونه مسائل این است که آنچه اقتضای شغلی افراد است تا آنچه که نظر واقعی خود آنهاست، در بسیاری موارد فرق دارد. به تعبیر دیگر، در همین موضوع ما، خیلی افراد هستند که ته دلشان کار ما را تحسین می کنند و می‌گویند آره باید جلوی این دزدهای پدرسوخته را گرفت؛ اما همین افراد وقتی ملاحظه مصلحت‌های شغلی و سیستمی را که در آن قرار دارند، می‌کنند به‌گونه‌ای دیگر فکر می‌کنند و حرف دیگری می‌زنند؛ تا مافوقشان چه بگوید و چه بپسندد.

شبیه این مطلب، گفته یکی دیگر از کارمندان اینجا یا آنجا بود که می‌گفت: «شما باید مدتی بیایید در شیراز هم زندگی کنی» که من در جوابش گفتم: «خود شیرازی‌ها باید همت کنند من چکاره‌ام.» می‌خواهم بگویم حتی خیلی از مسئولین و کارکنان دولتی نیز دلشان برای عدالتخواهی تنگ است. به‌طوری که آرزو می‌کنند ای کاش مثل منی که خیلی حقیر و کوچکم در شیراز بودم تا شاید عدالتخواهی کنم. (قحطی عدالتخواهان را ببین!)

قرار بود فقط یک نکته بگویم ولی نکته دیگری هم از همان اولین جلسه با آقای دادستان به یادم آمد که خالی از لطف نیست. من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث می‌کرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست بر‌می‌داری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمی‌دانم چرا! (الان - ا/5/88- می‌گویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه.

صبح شنبه 12/5/87 که عصرش جلسه محاکمه بود ابتدا مرا بردند پزشکی قانونی و بالاخره رفتیم به خدمت یک خانم روانپزشک. خانم دکتر پرسید مشکل چیه؟ گفتم نمی‌دانم من داشتم از سیرجان با پای پیاده می‌رفتم تهران مرا دستگیر کردند و آوردند اینجا. گفت: مگر پیاده‌روی جرم است؟ گفتم نمی دانم از دادگاه ویژه روحانیت شیراز بپرس. متوجه شد ماجرا چیست. گفت برای چه می‌رفتی تهران؟ گفتم برای دادخواهی. گفت: دادت را گرفتی؟ گفتم آره اینجوری و اشاره کردم به وضعیتی که دارم. خندید. خانم دکتر هم به ریش ما می‌خندد چه رسد به زمین‌خوارهای سیرجانی... دست دادگاه ویژه روحانیت درد نکند و باز هم باید یاد کنم از آن بیچاره مفلوک که می گفت: «سنگها را بسته اند و سگ ها را رها کرده‌اند.»

 
سید سجاد مشهدسری
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت 1389 ساعت 7:58 شماره پست: 428

 

از قبیله خورشید

 

چهلمین روز ارتحال خادم جوان اهل بیت ، مداح و پاسدار حریم دلدادگی ٬ مهندس سید سجاد مشهدسری فرا رسید . روز رحلتش متنی را نوشتم که به اجزای کلماتش ایمان دارم . این متن را در ادامه خواهید خواند . به همراه تعداد کمی از خاطرات این دلاور مازندرانی که زحمت جمع آوری و ثبت آن را دوست خوبم آقا مقداد گرگانی کشید و من بی یا با اجازه او ! خاطراتش را بازنویسی کردم . قرار بود یادنامه مفصلی از او منتشر شود که نشد . این خاطرات مختصر ٬ کوتاه و گذرا نشان خواهد داد طریقت عاشقی ، هیچ کجای تاریخ ، انتها ندارد . عطر کربلا ٬ تا ابد از چشمه دل قبیله خورشید خواهد جوشید .


از قبیله خورشید

این که اهل بیت به آدم آبرو می دهند یعنی این .

یعنی جوان بیست و اندی ساله ای در راه قم تصادف کند و میهمان عمه سادات شود . خیلی ها که فقط سلام و علیکی با او داشته اند هم به تکاپو بیفتند و گوشه ای از کارها را به عهده بگیرند و فرسخ ها دورتر از دیار و خانواده اش او را غسل و کفن کنند ، برایش نماز بخوانند و دور ضریح بانوی عشق ، طوافش دهند و بعد تا شهر خود بدرقه اش کنند .

بچه هیئتی های مازندران ، سید حسین مشهدسری را خوب می شناسند . یادگاری به جامانده از خطه جهاد و شهادت که عمرش را وقف نوکری اهل بیت علیهم السلام کرده است . بچه هایش را هم خادم این آستان نمود . حالا سید سجادش در سال های جوانی رخت سفر بست و میهمان خوان کرامت گردید .

امام حسین که به آدم آبرو بدهد این گونه می شود که در شهر غریب و در غیاب خانواده هم عده ای پرشور و حال جمع می شوند و برای مسافر جوان کوی وصال ، ساعت ها نوحه می خوانند و اشک می ریزند .

حضور تاریخی خیل مشایعت کنندگان این محب اهل بیت علیهم السلام در شهر خود نیز نشان داد هر که به منبع فیض آل الله وصل شود حتی اگر جوانی نورس باشد قدر و منزلتی به بلندای مقام سالکان الی الله خواهد داشت .

راستی حاج حسین ، روضه های علی اکبر را طور دیگری می خواند ؛ این طور نیست ؟! نمی دانیم از این پس او این بیت را چگونه خواهد خواند :

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت

شادی روحش صلوات

 

1-      داشت به ندیدنش عادت می کرد .

سیزده ماه بعد از تولدش تازه از جبهه برگشت . کودک ، پدر را نمی شناخت . غریبی می کرد .

2-      بیست سال بیشتر است . هر سال مولودی امام حسین علیه السلام منزلشان غوغایی است . از همان کودکی با این فضا انس گرفت . دوست داشت کمک کند .

پابه پای پدر از این مجلس به آن مجلس می رفت . زبان که باز کرده بود "حسین" جزو اولین کلماتش بود .

3-      هفت هشت سالش بود که مداحی را شروع کرد . طبع بزرگی داشت . با همان سنش می ایستاد وسط . دوست داشت میدان داری کند .

4-      کافی بود یک بار دستت را نگاه کند تا خودش یاد بگیرد . وسائل خانه که جای خود دارد . دبستانی بود که ماشین تعمیر می کرد . مهارتش مکانیک ها را به تعجب و تحسین وامی داشت .

5-      ته دلم گفتم این همه مهندس با تجربه آمدند و گفتند نمی شود . آن وقت این یک الف بچه  . . . ! دلم نیامد نه بگویم . آن قدر تلاش کرد تا بالاخره دیوار سنگی را با آن قطر و ضخامت به زانو درآورد و حفره ای را برای تهویه ایجاد کرد . با ناباوری تشویقش کردم . کارش که تمام شد از حال رفت . تازه فهمیدم در تب سختی می سوخت اما به روی خودش نمی آورد .

6-      استاد شرط گذاشته بود در ازای لغو امتحان کتبی ، قطعات موتور قایق تندرو را تا آخر وقت سرهم کنند و در آب استارت بزنند.

هفت صبح کار شروع شد . سید سجاد شد سرگروه دانشجوها . ده صبح استاد آمد برای سرکشی . دید همه بیکار نشسته اند . خواست نصیحتشان کند . دید موتور آماده اشت . امتحان کرد مشکلی نبود . به همه نمره قبولی داد .

مسئولان دانشگاه ، مهارت سید سجاد را که دیدند کمتر به او مرخصی می دادند .

 7-      بعضی ها مهارتش را که در مداحی می دیدند به پدرش می گفتند خوب به او یاد دادی ! در صورتی که خیلی از فنونی که به کار می بست را با استعداد خودش یاد گرفته بود .

8-      پیشکسوت ها را که می دید خودش را نشان نمی داد . خود آنها که اصرار می کردند شاید چند دقیقه ای می خواند .

9-      مداحی اش گل کرده بود . این طرف و آن طرف می آمدند دنبالش . در این سن و سال ، کمتر کسی است از شهرت بدش بیاید . با این حال خیلی وقت ها مجالس ده بیست نفری را به محافل چند هزار نفره تهران و جاهای دیگر ترجیح می داد .

10-  از من بهتر می خواند . هفده ماه از من کوچک تر بود . خیلی وقت ها جایی دعوتش می کردند مرا هم با خود می برد . فکر می کردند راننده اش هستم ! اول مجلس ، میکرفون را می داد دست من . آخرش هم من باید روضه را تمام می کردم . فقط به احترام همان چند ماه .

 11-  هم شکل و قیافه اش و هم رفتارش شبیه شهدا بود . هر کس با هر اخلاقی که او را می دید در همان برخورد اول شیفته اش می شد . وسط جاده ، بنزین تمام کرد . موتورش را زد کناری و رفت به یکی از تعمیرگاه ها . صاحب مغازه به شوخی گفت : از جبهه رسیدی یا داری برمی گردی ؟! سید خندید و گفت : هیچ کدام . از چابکسر دارم میروم بابل .

جند دقیقه بعد او را تا موتورش بدرقه کرد و پولی نگرفت . گفت : فدای ریش خوشگلت !

 12-  مهمان بزرگی بود که به شمال آمده بود . برایش امکانات زیادی فراهم بود . با سید سجاد که آشنا شد ترجیح داد ویلا و غذاها و تشریفات را کنار بگذارد . نان و پنیر بخورد اما هم نشینی با او را از دست ندهد .

13-  هر چیزی که داشت انگار با رفقایش شریک بود . همه امکاناتش را بی توقع در اختیار آنها قرار می داد . اگر دوستانش مجلسی مثل عروسی و . . . داشتند کسی که او را نمی شناخت فکر می کرد استخدامش کرده اند برای همین کار !!

14-  انرژی اش تمامی نداشت انگار . پای اهل بیت و شهدا که وسط بود تا صبح می ایستاد . دوست داشت مجالس مذهبی ، شکوه بیشتری داشته باشد .

15-  همتش در کارهای خیر ، حرف نداشت . خسته نمی شد . دلش می خواست کارهای بزرگی انجام داد .می دانست که می تواند . می گفتند اگر بگذارند مقبره سعیدالعلماء را رونقی خواهم داد .

16-  می گفت خودم را طوری بار آورده ام که اگر ولی فقیه بگوید بمیر ، آماده جان دادن هستم .

17-  به بچه های نیروی انتظامی می گفت اگر نمی توانید اجازه بدهید من کمک می کنم . هفده هجده سالش بود . شب چهارشنبه سوری آمده بود مقابله با اوباش . آخرش هم چاقویی به او خورد که تا سه چهار سانتی متر اطراف مهره های کمرش را شکافت . دکتر ها می گفتند یک سانت این طرف تر قطع نخاع می شد . با آن همه درد روی ویلچر ، مادر را که دید سعی کرد فقط بخندد . نمی خواست ناراحتی او را ببیند .

18-  کنتر پرید . رفت درستش کند . دچار برق گرفتگی شد . پیش چشمان  پدر از درد به خود می پیچید . کسی جز ذکر یازهرا از او نشنید .

19-  بیماری سختی داشت که منجر به آسیب دیدن کبدش شده بود . وقتی بستری اش کردیم دکترها با تعجب می گفتند او الان وضع بسیار بدی دارد . چه طور می گوید درد ندارم ؟!

20-  گاه و بیگاه دوستانش می آمدند دنبالش . یک بار روی موتورهایشان که نشسته بودند از پشت سر نگاهشان کردم . دلم لرزید . صحنه ای از فیلم خداحافظ رفیق در ذهنم تداعی شد . احساس کردم  شهدا آمده اند سید سجاد را بین خودشان جا داده اند و تا بهشت بدرقه اش می کنند .

21-  سال اول دانشگاه ، به این راحتی به کسی مرخصی نمی دادند . دلش طاقت  نیاورد .  زمین و زمان را به هم جور کرد . همان سال ، سیزده بار رفت مشهد پابوس آقا .

22-  محل کارش ماهشهر بود . حرکتش را طوری تنظیم می کرد که زیارت حضرت معصومه را از دست ندهد .

23-  دوستان طلبه اصرار داشتند تا این جا که آمده حیف است همین طوری برگردد . او جوانی اش را به پای اهل بیت گذاشته . اصرارشان نتیجه داد . تلفنی از خانواده اش اجازه گرفتند .

روبه روی ضریح حضرت معصومه ، روضه وداع چه صفایی داشت .

 

24-  شاید خودش این گونه می خواست . زنده که بود طاقت نداشت ناراحتی پدر و مادر را ببیند . خوبی غسل دادن پیکرش در قم این بود که دیگر خانواده ، سر و صورت غرق به خونش را ندیدند .

 

۲۵ - می گفتم : چرا زن نمی بری . می خندید . می گفت : زود است هنوز .

تو عروسی من سنگ تمام گذاشت . گفتم : حتماَ جبران می کنم . منتظر بودم آن روز فرا برسد . اما به جای عروسی . . .   نمی دانستم سجاد را من باید از قم تا بابل ببرم .توی سرخانه کنار جسم خونینش چه سخت گذشت .

۲۶-  همه طیفی آمده بودند . انگار بزرگ قومشان را از دست داده اند . از هر سنی . با هر تیپ و قیافه ای . گریه ها قطع نمی شد . یکی بود که با دیگران تفاوت بیشتری داشت . سعی می کرد مرتب و منظم راه برود . طاقتش که طاق می شد ، اشک ها را با کرواتش پاک می کرد .

 

2۷-  چیزی که بیشتر از همه آزارش می داد ، اختلاف بین بچه مذهبی ها بود . تلاش می کرد کدورتی بین دوستان نباشد . تشییع جنازه اش از این نظر هم دیدنی بود . خیلی ها بعد مدت ها جدایی ، هم دیگر را در آغوش می کشیدند و اشک می ریختند . انگار اصلاَ کدورتی بینشان وجود نداشت .

2۸-  تشییع جنازه اش برکت زیادی داشت . شور و حالی در شهر ایجاد شد . هم سن و سال هایش فهمیدند که اگر به آستان اهل بیت وصل باشی در جوانی هم می توانی چنین جایگاهی را در دل مردم داشته باشی .

2۹-   روضه های پدر دیدنی بود و دیدنی تر از آن ، صبوری اش . باید به ندیدنش عادت می کرد .

خاطراتی از:  پدر ٬ برادر و بستگان آن مرحوم  و حاج احمد مهام٬ احمد محبوبی٬ محمد صادق آقاپور ٬ محمدزمان یعقوبی٬ هادی . . . . حسین حسین زاده نوری و ... .

 

حاشیه های آخرین سخنرانی ریاست عدلیه

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 0:48 شماره پست: 427

 

رئیس قوه قضائیه : در برخورد با سران فتنه ، امروز و فردا نمی کنیم

اشک آتش : این سال و آن سال چطور ؟!

رئیس قوه قضا : تمام قد از دولت و مجلس حمایت می کنیم .

اشک آتش : تشخیص مصلحت را یادتان رفت !

رئیس قوه : با پیامک های مخرب برخورد خواهیم کرد .

اشک آتش : بروید سراغ دانه درشت ها . جلوی پیام های مخرب را بگیرید !

رئیس : همه ایرانی ها از نظر ما مساوی هستند .

اشک آتش : بنده هم با شما موافقم . فتنه گران اقتصادی و سیاسی ، انگلیسی تبار هستند !!

همان بزرگوار : من هم به دادگاهی شدن رسانه های انقلابی با شکایت فتنه گران معترض بودم .

اشک آتش : می گفتید ما به گوش مسئولین می رساندیم !

 
دفاع از ایرانی با غیرت
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 22:15 شماره پست: 426

استغفرالله ...خدایا این دفعه را ببخش !!

 

 

ایران: انتشار خبر قهرمانی "ارغوان رضایی"، تنیس باز ایرانی‌الاصل در تورنمنت معتبر مادرید با واکنش منفی مخالفان جمهوری اسلامی ایران روبرو شده است.

پس از پیروزی خانم ارغوان رضایی در مقابل حریف صاحب نام آمریکایی خود در مسابقات جهانی اسپانیا، تعدادی از کاربران سایت ضدانقلاب "بالاترین"، یکدیگر را به مراجعه به سایت شخصی خانم رضایی و درج مطالب توهین‌آمیز تشویق کردند. این افراد، حمایت ارغوان رضایی از دکتر احمدی‌نژاد در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته را دلیل خود برای فحاشی به وی اعلام کرده‌اند.

این افراد با ارسال ایمیل‌هایی به یکدیگر، از هم می‌خواهند که به سایت شخصی خانم رضایی مراجعه کنند و به او توهین کنند.

توهین کاربران بالاترین به ارغوان رضایی به خاطر حمایت از رئیس جمهور

گفتنی است خانم رضایی، سال گذشته و به هنگام حضور در همایشی که برای جمعی از ایرانیان خارج از کشور با حضور رئیس‌جمهور برگزار شد، راکت تنیس خود را به نشانه علاقه به مواضع عزتمندانه دکتر احمدی‌نژاد و آنچه وی "سربلندی ایران در جهان به خاطر سخنان شجاعانه رئیس جمهور" نامید، به احمدی‌نژاد اهدا کرد.

فحاشی به قهرمانان به خاطر حمایت از رئیس‌جمهور

ماجرای توهین به ورزشکاران و قهرمانان ایران که نسبت به رئیس جمهور ابراز علاقه کرده‌اند، به ارغوان رضایی ختم نمی‌شود.

چند ماه پیش و پس از آنکه "حمید سوریان"، کشتی‌گیر تیم ملی ایران موفق به کسب مدال طلای مسابقات جهانی شد، وی مدال خود را به پاس تقدیر از مواضع شجاعانه دکتر احمدی‌نژاد در سازمان ملل به او تقدیم کرد.

این موضوع هم به مذاق "بالاترینی‌ها" خوش نیامد و با فحاشی گسترده، نسبت به این اقدام سوریان واکنش نشان دادند.

 

هاشمی : امام اشتباه کرد !

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 8:52 شماره پست: 425

س . حضرت امام (ره) تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم معرفی کردند . تلقی شما از این عبارت چیست ؟

ج . چون بنای ما همیشه این بود که مرید و تابع امام باشیم ٬ به خودمان اجازه نمی دادیم در نظرات امام شک کنیم . ما از نظرات امام خیلی برکات دیدیم . جاهایی بود که ایشان تصمیمی می گرفتند و ما نمی فهمیدیم . بعد می دیدیم که حق با ایشان است . معمولا وقتی ایشان چیزی می گفتند ٬ ما قلبا اطاعت می کردیم  . . . .

س . و بعدا هم معلوم می شد تصمیم ایشان درست بود .

ج . همیشه این گونه نبود . مثلا در قضیه جلوگیری از نامزدی شهید بهشتی ٬ ما خیلی مخالف بودیم ولی آخر هم قانع نشدیم ٬ با این وجود به دستور ایشان عمل کردیم و مطیع هم بودیم . اما هنوز فکر می کنیم که اشتباه بود !!

---------------------------

آن چه خواندید برگرفته از صفحه ۴۲ و ۴۳ کتاب بی پرده باهاشمی رفسنجانی مصاحبه قدرت الله رحمانی با ایشان بود که در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات کیهان عرضه شد .

نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که  برکت داشتن تصمیم امام و عدم فهم مصالح مورد نظر ایشان توسط آقای هاشمی فقط در مواقعی است که خود هاشمی آن را بفهمد !! حالا معلوم نیست با اشتباه خواندن نظر امام برای چه گفته در تصمیمات امام شک نمی کرده و فهم خود را از درک آن عاجز می دانسته است ؟!

گذشته از این تناقض گفتاری که اعتقاد اکبر هاشمی به تصمیمات سلیقه ای خود را بر ملا می سازد باید جمله آخر ایشان را بیشتر مورد توجه قرار داد . به راستی اگر در همان سال ۸۲ کس دیگری غیر از جناب هاشمی جرات پیدا می کرد و برخی تصمیمات امام را بنا به فهم خود اشتباه می خواند چند راهپیمایی بر ضدش شکل می گرفت و چه تعداد مقاله و کتاب در رد اظهاراتش نوشته می شد ؟

نمکی بر سفره کاندیداها !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 ساعت 23:22 شماره پست: 424

 

 

قالیباف و تجربه رضایی !

 

بعد از استقبال چشمگیر از فیلم اخراجی ها محسن رضایی جزو معدود سردارانی بود که به شدت از این فیلم به دفاع پرداخت و حتی یک انتقاد نیز به آن وارد نکرد . وی از جایگاه دبیری تشخیص مصلحت خود را به سالن های نمایش می رساند و در جمع حضار با آب و تاب از داستان فیلم تعریف می نمود . محسن رضایی جمله معروفی داشت که اخراجی ها جعبه سیاه جنگ بود !! به به و چه چه های مکرر و غیر عادی رضایی برخی از ناظران را بااین پرسش مواجه ساخت که چرا در طول نزدیک به سه دهه هیچ گاه رضایی یادی از سینمای مظلوم جنگ نمی نمود ؟ آیا آثار هنرمندانی چون حاتمی کیا و تبریزی و شورجه و طالبی و لطفی و . . . ارزش یک دست مریزاد نداشت ؟ وبلاگ های زنجیره ای ده نمکی نیز با الفاظ و القاب پر رنگ و لعابی به ستایش فرمانده بی مثال !! جنگ می پرداختند . ده نمکی از رانت های سیاسی نظامی رضایی برای استمرار فعالیت های خود بهترین سود را برد . انتخابات دهم که از راه رسید رضایی تقاضای مشروع ! خود را از ده نمکی مطرح ساخت . ده نمکی اما بهانه آورد که در تولید مستند تبلیغی تبحری ندارد . دو سه روزی نگذشت که شاه مسعود قصه ما دلیری به خرج داد و با اعلام موضع رسمی خود نشان داد که تا کنون توانسته است در بزنگاه های تاریخ ٬ خط اصیل اسلام انقلابی را به درستی تشخیص دهد . از آن پس البته برخی از وبلاگ های دوستان ٬ رضایی را مذل المسلمین ! نام می نهادند و . . ..

باقر قالیباف امروز همان را ه را در پیش گرفته است . کمک های آشکار و پنهان او و مجموعه همراهش به بهانه های مختلف همچون ساخت مجموعه دارا و ندار - که معلوم نیست چه ربطی به شهرداری داشت ـ از نظرها مخفی نماند و سرانجام سایت جهان بخشی از آن را افشا کرد .

ضرغامی نیز که ید طولایی در رقابت با شهرداری برای تجلیل از ورزشکاران و فرهیختگان و . . . داشته است خود را از ماجرا دور نگاه نداشته است . الطاف او بارها شامل ده نمکی گردیده تا جایی که در نوروز امسال داد برخی از وبلاگ های حامی مسعود را نیز در آورد . گفتنی است اوج شهرت ده نمکی در زمان انتشار نشریه جبهه بود که ساختمان آن در خیابان نوفل لوشاتو ٬ ملکی متعلق به عزت الله ضرغامی بوده است .

 

دیشب مادر تا صبح نخوابید از درد پهلو

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 ساعت 17:17 شماره پست: 423

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب

 

خورشید امید ما شده همرنگ غروب

 
گرم و نرم !!
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 17:21 شماره پست: 422

 

از بس نرم بود ، خوابش برد . بیدار که شد احساس کرد دارد زیر آب خفه می شود . شنید : این جا که خوابت برد وسط معرکه بود . درست وسط میدان . میدان جنگ نرم .

 

فوری / اختصاصی اشک آتش :

+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 4:29 شماره پست: 421

جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم درصدد هستند با تسلیم شکایت رسمی به مراجع قضایی ، حجت الاسلام محسنی اژه ای را به محاکمه بکشانند . این افراد معتقدند دادستان کل کشور بر خلاف تعهدات شرعی و قانونی خود به عنوان امین قانون در رسیدگی به جرایم سران فتنه اهمال ورزیده و از انچام وظایف قانونی خود سرباز زده است . بر این اساس استمرار خط فتنه و تحرکات منافقانه عناصر داخلی ضد انقلاب از قصور برخی مسئولان قضایی نشأت گرفته و زمینه ساز دلگرمی بدخواهان و تقویت روحیه معاندان گردیده است تا آن جا که متدینین جامعه ، ناباورانه شاهد بیان و رفتار طلبکارانه سران کودتا و محاربان قانون شکن نسبت به نظام مقدس اسلامی می باشند .

رفتار سلیقه ای قوه قضائیه در بی توجهی به شکایات متعدد مردم و عدم صدور حکم جلب و پیگرد قانونی برای چهره های سرشناس آشوب های اخیر که با رفتار ننگین و تهمت های ناروای خود باعث حرمت شکنی انقلاب و بسیج جبهه سیاه کفر و نفاق بر ضد ملت انقلابی ایران گردیده و خسارت های معنوی و مادی بسیاری را بر پیکره انقلاب اسلامی تحمیل کرده اند جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم را بر آن داشته است تا به زودی نسبت به تنظیم شکایت از مسئولان قوه قضایی در محاکم قانونی اقدام نمایند .

انتقاد گزنده هاشمی از امام خمینی !
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 15:29 شماره پست: 420

 

نامه ای بدون سلام و والسلام به امام خمینی !!

 

متن کامل نامه هاشمی به امام خمینی در 25 بهمن 59 :

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم

به نظر می‌رسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی‌آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص می‌دهم تحت عنوان: «النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم؛ خواهش می‌کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید:

۱- یکسال پیش پس از انتخابات ریاست جمهوری نامه‌ای به خدمتتان نوشتیم که نسخه‌ای از آن ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بستری بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکی را.

۲- احساس می‌کنم که روابط و ملاقاتهای ما با جنابعالی، صورت تشریفاتی به خود می‌گیرد و محدودیتهایی در طرح و بحث مطالب –من جمله خوف از اینکه جنابعالی موضع‌گیری سیاسی و رقابت تلقی کنید- به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد.

۳- تبلیغات متمرکز مخالفان –که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رُل مخالف و اقلیت سخن می‌گویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع‌گیریها را روشن نکرده‌ایم، وضعی به وجود آورده که خیلی‌ها خیال می‌کنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا ... می‌دانند. ما برای حفظ آرامش نمی‌توانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته‌اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید.

خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هائی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش طلبی را می‌پسندید؟ البته اگر مصلحت می‌دانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و ... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی‌طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت می‌کند؟

۴- ما جایز نمی‌دانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بی‌طرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بی‌آزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه می‌مانیم و از مشکلات، مخالفتها و تهمتها نمی‌هراسیم و به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم، ولی تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر اینکه بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال اینکه این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می‌شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روی این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید.

۵- قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی‌صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می‌کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه می‌فرمائید که چگونه در کار کابینه و ... می‌تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می‌کنند و ما فقط می‌توانیم دفاع کنیم؛ چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمی‌دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی می‌شود و بحق مورد مخالفت جنابعالی قرار می‌گیرد و آتش بس می‌دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی‌فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و ... می‌باشند.

۶- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند –که منافع مشترک پیدا کرده‌اند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می‌گفت که امروز ایمان می‌جنگد نه تخصص و می‌خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشوری و خلبان شهید آشوری است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده؛ احتمال اینکه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف‌آور است. احتمالاً آقای بنی‌صدر به منظور تضعیف دولت و شاید –بعضی‌ها هم باشند- برای اجرای منویات آمریکا و ... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و ... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم‌گیری شود.

۷- ما «حزب جمهوری اسلامی» را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم –من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعداد احزاب را پذیرفته فکر می‌کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید –ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه می‌شود –غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم می‌دانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همین‌گونه که عمل می‌فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم.

۸- اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالح‌تراز شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور می‌کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را –که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق‌الذکر ضعیف‌تر از گذشته نشان می‌دهید، بسیاری از مردم هم متحیریند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت‌ساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم می‌دانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانه‌های جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید.

۹- آخرین مطلب –که در ترتیب مطالب جایش اینجای نامه نیست- اینکه ما پس از پیروزی آقای بنی‌صدر برای اینکه ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابت فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما می‌کرد و می‌گفت: « من می‌خواهم کار کنم ولی نمی‌گذارند»، در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی می‌کرد و امروز هم می‌بینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد؟ با سپاس و معذرت.

اکبر هاشمی
۲۵/۱۱/۱۳۵۹

 
در باغ شهادت باز باز است
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 14:52 شماره پست: 419

 

شهید حمید آسنجرانی


از بچه های سپاه اراک که فروردین 89 یعنی کمتر از یک ماه قبل در ارتفاعات مرز ایران و ترکیه در درگیری با (مدافعان حقوق بشر!!!) پژاک به همراه 2 نفر دیگر به شهادت رسید .
جمله ای که در زیر عکسش نوشته شده مربوط به برگه درخواست انتقال پشتیبانی و آماد سپاه اراک هست که در قسمت نظر فرد، این جمله توسط آن شهید نوشته شده بود
"با توجه به علاقه اینجانب به گردان رزم و به خصوص گردان تکاور انشاءالله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود"
و با این جمله مخالفت خود را جهت انتفال اعلام کرده بود .
آخرین جملات شهید در ساعاتی که هنوز درگیری ادامه داشت از پشت بیسیم به عقب این بود
"به پسرم بگویید که پدرش تا آخرین لجظه شجاعانه ایستاد و دفاع کرد .
---------------------------------------
--با تشکر از دوست خوبم آقا محسن فضلی
---این توضیح ضروری است که موسوی و کروبی در حالی که در قبال شهادت پاسداران ناموسشان سکوت کرده اند نسبت به اعدام تروریست های سفاک پژاک بیانیه داده و ابراز نگرانی نمودند .
 
کجایی برادر ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1389 ساعت 1:51 شماره پست: 418

 

حاج آقا ری شهری تقبل الله !!

 

اول این مطلب را بخوانید :

حجة الاسلام محمدی ری شهری در کتاب زمزم عرفان که اخیرا در نمایشگاه کتاب عرضه شده به ذکر خاطره ای از آیت الله بهجت پرداخته است که قابل تامل و خواندنی است.

به گزارش سرویس سیاسی جهان، حجة الاسلام ری شهری در این کتاب نقل می کند در دیداری که اواخر سال 86 با آیت الله بهجت داشتم ایشان فرمودند:
 
آقای خمینی را در خواب دیدم که جلوی من نشسته ،ولی ضعیف و رنجور .ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.این بدان معنا است که نهضت ایشان تاکنون بوده،ولی دچار مشکل می شود.برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب ها اقداماتی انجام داده ام ؛لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد .نمی دانم انجام داد یا نه .بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست. 

در ادامه آیت الله بهجت خطاب به آقای ری شهری می فرمایند:شما هم کاری بکنید. آقای ری شهری می گوید: غیر از دعا و ذکر چه می توان کرد؟ که ایشان می فرمایند:قربانی و صدقه موثر است.

حاج آقای عزیز جناب آقای ری شهری !

من در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری مسئول تبلیغات ستاد شما در شهرستان بابل بودم . آن موقع من تازه دبیرستان را تمام کرده بودم . با آن شور و حال دنبال چهره ای پاک و قاطع می گشتم . می دانستم این آرزو در رأی به شخصیت های جناحی تأمین نمی شود . شما جمعیت دفاع از ارزش ها را علم کرده بودید ؛ آن هم در کنار شخصیت بی نظیری چون مرحوم ابوترابی . شما رأی نیاوردی و ما به خاطر عدم حمایت از ناطق نوری ، انگ ضد ولایت دریافت کردیم . کمی بعد شایعه شد که قرار است حجت الاسلام ری شهری جانشین آیت الله یزدی در قوه قضائیه بشود . باور کنید در پوست خودم نمی گنجیدم . با آن سوابقی که از قاطعیت شما دربرخورد با کاظم شریعتمداری و حسینعلی منتظری و . . . سراغ داشتم می دانستم این ده سال را با لبخندهای گل و بلبلی به هدر نخواهید داد . اما . . . این فقط یک شایعه بود و توهمی که ذهن پاک یک جوان را به خود مشغول می نمود . هفته پیش کنار حوض فیضیه با جوانک طلبه ای بحثم شد . او از ریزه خواری ستاد موسوی به جیره خواری بیت منتظری و مصرع صانعی رسیده بود . می گفت ری شهری آدم فاسدی است !! چون با منتظری برخورد کرده . همین ! خدا می داند پاسخی به او دادم که زود بساطش را جمع کرد و رفت . آقای ری شهری ! شما قهرمان آرمانی من در اواخر دهه هفتاد بودید .

 رییس دادگاه ویژه روحانیت بودید ، استعفا دادید . تولیت شاه عبدالعظیم را بر عهده داشتید ، استعفا دادید . امام جمعه شهرری بودید ، استعفا دادید. سرپرست حجاج بودید . . . .

اما در حجة الوداع خود ! در کنار خانه خدا سخنی بر زبان راندید که کمر فتنه گران را شکست . پرسش دلسوزانه ای از برخی مدعیان خط امام مطرح کردید که چرا امروز در صف دشمنان امام قرار گرفته اند ؟ این صحبت را که شنیدم و عصبانیت منافقان را که دیدم باورم شد شما هنوز همان ری شهری آرمانی من هستید اما با کمی کهولت سن !

شنیده اید این روزها سران فتنه دوباره جان گرفته اند . موسوی اعدام تروریست ها را تقبیح می کند . کروبی دوباره نامه داده و ادعای شکنجه و تجاوز سرداده است . هاشمی شروط نمازجمعه فتنه انگیزش را تکرار کرده است . هنرمند اصلاحات کاریکاتور امام را کشیده و راهش را به تمسخر کشانده است . کار به آن جا کشید که صادق لاریجانی هم هفته پیش به فریاد آمد و گفت : فتنه هنوز تمام نشده است . این اتفاقاتی را که برشمردم کدام یک برضد احمدی نژاد و در مخالفت با برنامه های او بوده است ؟ شما این چیزها را بهتر از ما می دانید .

تا این که دیروز جریان خواب آیت الله بهجت را به نقل از شما شنیدم و باز برایم این سوال پیش آمد که ری شهری این چیزها را می داند و ساکت نشسته است ؟ مگر دشمنان ما سالی یک مرتبه صحبت می کنند که شما به این میزان اکتفا کرده اید ؟ در کهف اعتکاف خود به دنبال تحقق کدام آرمان برزمین مانده مکتب اسلام نشسته اید ؟ راستی حرف از ناطق نوری شد . امروز ناطق نوری کجاست . او که بیش از همه دم از ولایت می زد و پس از شکست در انتخابات ، حیات سیاسی اش را مرهون عنایت رهبری است چرا به وسط معرکه نمی آید ؟ ما انگ خوردیم اما جالب است بدانید اغلب همان بچه های ستاد شما امروز وسط میدان ایستاده اند تا ارزش های انقلاب به خاک سپرده نشود . آقای ری شهری ! چون به شما ارادت دارم این را می گویم . دل پردردم می خواهد به جای منطق و استدلال و استفهام در این غربتکده احزان به یاد غربت رهبر مظلوم فقط روضه بخوانم : أین عمار ؟! أین عمار ؟!... أین عمار ...

 
چشم دل باز کن که جان بینی !!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم اردیبهشت 1389 ساعت 21:28 شماره پست: 417

 

محتشمی ٬ مدافع رهبری است

 

 

خدا را شکر این مسئله هم حل شد . واقعاً برای من دغدغه شده بود یعنی جناب حجت الاسلام محتشمی پور با آن همه ادعا در انقلابی گری به همین زودی از خط امام خارج شده است ؟ خدا بگویم چه کار کند این شایعه سازها را ! این همه بر ضد این سید خدا جوسازی کردند آخرش هم راه به جایی نبردند .

راستی تا یادم نرفته بگویم که چندی پیش بسیاری از سایت های معاند در حمله ای هماهنگ این شایعه را دامن زدند که آیت الله مصباح یزدی فتوا داده تجاوز به زندانیان سیاسی برای گرفتن اعتراف جائز است ! این شایعه آن قدر بچه گانه بود که راه به جایی نبرد و در جامعه بازتاب پیدا نکرد . چرا ؟ برای این که آیت الله مصباح اعلام مرجعیت نکرده که کسی از ایشان استفتا نماید . برای این که مجتهدان ناواردی همچون صانعی و صادقی تهرانی هم تاکنون چنین فتاوای مضحک و بی مبنایی را نداده اند . برای این که اعتراف گرفتن از مجرمان حرفه ای غیر سیاسی بسیار دشوارتر از زندانیان سوسول سیاسی است پس آنها از اولویت بیشتری برخوردار هستند . برای این که تعداد زندانیان سیاسی ده ها برابر تعداد بازجوهاست . برای این که .... بگذریم .

برویم سراغ محتشمی پور خودمان . متأسفانه عده ای هم در پی تخریب شخصیت ایشان بوده اند . خیلی ها بر اثر تبلیغات مسموم سیاسی باور کرده بودند که خدای ناکرده محتشمی پور به خاطر سکوت مصلحتی در مقابل سوتی های پیاپی رفقایش از خط رهبری و ولایت هم فاصله گرفته است . اما محتشمی پور قصه ما چند روز پیش سخنی گوهر بار بر زبان آورد که آب پاکی بر دست مدعیان شایعه ساز ریخت . خودتان که شنیدید وی دلسوزانه اعلام کرد : آیت الله مصباح اعتقادی به رهبری ندارد و به زودی مقابل ایشان هم خواهد ایستاد .

 خدا خیرش بدهد . انصافاً محتشمی پور در برابر طوفان تهاجمات تبلیغی بدخواهان ، دفاع جانانه و غیرتمندانه ای از رهبری انجام داد .

یک بار به دوستان خودباخته متأثر از حضرات عرض کردم که انتظار نداشته باشید ما مصباح را بدهیم و کروبی را بگیریم . برای روشن شدن مطلب ، این توضیح ضروری است که اگر مجموعه آثار علمی و فلسفی این بزرگوار را روی هم بچینند امثال کروبی و محتشمی نخواهند توانست آن را حتی از روی زمین بلند کنند . البته برای این که این سید خدا را بیش از این خراب نکرده باشم باید بگویم درست است که محتشمی جایگاه علمی ندارد اما با کمی خوش بینی و تسامح می توان بر مقام معنوی و عرفانی این سالک عرصه سیاست صحه گذاشت . یک بار دیگر جمله اخیر او را مرور کنید . او درباره آیت الله مصباح اقدام به طالع بینی و بیان خبر غیبی نموده ، این طور نیست؟! . بنابراین بعید نیست چشم باطن محتشمی باز شده باشد و چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند . پرده ها که کنار برود همین می شود . در خصوص چشم برزخی ایشان گفتنی است وی چندی پیش در سوریه پس از عصبانیت از سوال یک خبرنگار ایرانی فریاد زد : عجب خری هستی !!   

 
زهر نامه !!
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 9:53 شماره پست: 416

 

...با این‌حال و روز کشور، فرصت چندانی باقی نمانده است. غالب مردم ناراضی و نا امید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایه‌های مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کرده‌اند. با این وضع برای آینده‌ کشور دو حالت بیشتر متصور نیست یا دیکتاتوری و استبداد که در خوشبینانه‌ترین حالت، فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک ....

اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام و مهم‌تر از آن استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد، باید نوشیده شود ...

آن چه خواندید بخشی از نامه ننگین و ذلت بار تعدادی از نمایندگان خودباخته مجلس ششم خطاب به مقام معظم رهبری برای تحمیل جام زهر عقب نشینی از مواضع صلح آمیز هسته ای به ایشان بود . این لکه سیاه در تاریخ حاکمیت شاه سلطان حسینی اصلاحات تا ابد سرافکندگی خیانت بار این طیف پر ادعا و توخالی را ثبت خواهد کرد .

 
حمید رسایی
+ نوشته شده در شنبه هجدهم اردیبهشت 1389 ساعت 6:59 شماره پست: 415

 

حجت الاسلام حمید رسایی نماینده محترم تهران در مجلس شورای اسلامی را بیشتر به خاطر دغدغه هایش در دفاع از آرمان های انقلاب و خط اصیل اسلام ناب محمدی (ص) می شناسیم . این نماینده پرکار در عرصه مجازی نیز گوی سبقت را از سایر همکاران خود ربوده است . حجت الاسلام رسایی در سال 89 دو بار اشک آتش را با حضور خود مزیّن کرده که جا دارد کمال تشکر خویش را از لطف ایشان اعلام نمایم . دوستان برای آشنایی بیشتر با وبلاگ حمید رسایی به این نشانی مراجعه کنند :

http://rasaee.ir/

 

این درد را به کجا باید برد ؟!

+ نوشته شده در جمعه هفدهم اردیبهشت 1389 ساعت 18:3 شماره پست: 414

 

مقابل چشم اصلاح طلبان و اصول گراها این زن به شهادت رسید !!

 

یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . کوتاهی از ما بود . چه کسی فکر می کرد زنده باشیم و چنین حادثه ای را ببینیم ؟!

چه کسی تصور می کرد در مملکتی که متعلق به امام شیعیان است چنین اتفاق تلخی رخ بدهد ؟

روز اول اردیبهشت بود که این اتفاق افتاد . خبرش دوازدهم اردیبهشت پیچید اما زود محو شد و به تاریخ پیوست . روز اول اردیبهشت در محله نازی آباد تهران بانویی چهل و پنج ساله وقتی به خاطر بی حجابی به زنی تذکر داد توسط برادر لاابالی او با چاقو مورد حمله قرار گرفت و پس از بستری در بیمارستان در چهارم اردیبهشت به شهادت رسید . این خبر در روز دوازدهم این ماه منتشر شد اما کسی به آن توجهی نکرد . در مملکت امام زمان ، زن و مادری شیعه به خاطر امر به معروف و نهی ازمنکر به شهادت رسید اما یک مقاله در باره اش نوشته نشد . صدا و سیما به روی خودش نیاورد . حتی به اندازه تساوی پرسپولیس با استیل آذین مورد اعتنا واقع نشد . سایت های آن وری دلشان به کف دهان کروبی خوش بود . این وری ها برتری های پیاپی در مناظره ها را به رخ حریف کشاندند و غره شدند . اما در ام القرای اسلامی کسی نگفت لااقل نام این مادر شهید چه بود که در ایام فاطمیه زائر بقیع شد . یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . شما غریبید و شیعیانتان .

در این اوضاع و احوال مگر چند نفر را می توان یافت که در گمنامی و بی ادعا به امربه معروف بپردازند و از زخم زبان و طعنه دیگران هراس نداشته باشند ؟! عصر ما عصر عافیت طلبی است . این زن از تبار پابرهنگان انقلاب بود . او ولی نعمت ما بود . از آن دست نیروهای خط مقدمی که انقلاب را همان ها نگه داشته اند و حقوقش را دیگران برده اند . هیچ حزب و گروهی برای این شهید بیانیه نداد . کدام اصول گرا کدام اصلاح طلب را سراغ دارید که در عزای این زن خود راشریک بداند ؟ حوزه علمیه ما حوصله نکرد کسی را برای تفقد نزد خانواده این زن بفرستد و بگوید که اگر شما امروز داغ دار عزیزتان هستید به خاطر عمل به آن چیزی است که از ما یاد گرفته اید . مادر ! اسم تو را نمی دانم . نشان قبرت را نمی دانم . نمی دانم چه کسی امروز بر سر فرزندانت دست نوازش می کشد . ای سردار گمنام اسلام ، کسی برای تو یادواره نخواهد گرفت می دانم . این میراث گرانبهای شیعه است . گمنامی را می گویم . سهم ما از دنیا همین است . شیعتنا خلقو من فاضل طینتنا . . . .

یا صاحب الزمان ، این درد را به پای شما فغان می کنم . عذر ما را بپذیر .   

 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 1:10 شماره پست: 413

 

سمت راست ، نفر اول شهید سید ابوطالب هاشم زاده است . دست چپش زخمی بود . پشت آن بوته مخفی اش کرد . طاقت نداشت همسرش جراحت او را ببیند . شاید همین بی طاقتی اش بود که باعث شد هیچ کس زخم شهادتش را ندید . یازده سال بعد ، مشتی خاک از او به یادگار آمد .

 

هشدار به مسئولان استان مازندران

+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 16:5 شماره پست: 412

 

خودکشی فرزند یک شهید

 

فرزند شهید دهقان از شهدای شهرستان ساری که در بخش 118 مخابرات این شهرستان به صورت شرکتی مشغول به کار بود در شب یازدهم اردیبهشت با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زد . گفته می شود وی بارها جهت پیگیری دستورالعمل رییس جمهور مبنی بر استخدام کارکنان شرکتی مخابرات به مدیران این اداره کل در استان مازندران مراجعه کرده بود که با پاسخ و برخورد مناسبی مواجه نگردید . پیگیری های وی در بنیاد شهید استان نیز حاصلی نداشت و پس از چندبار تهدید به خودکشی سرانجام به این کار اقدام نمود . جالب آن که رسانه های استان تا کنون نسبت به انعکاس این خبر رغبتی نشان نداده اند . گفتنی است طبق اطلاع واصله تعداد قابل توجهی از کارکنان متعهد و بسیجی مخابرات استان مازندران پس از سالها تلاش به بهانه واگذاری این اداره به بخش خصوصی در شرف اخراج قرار دارند . به رغم دستور صریح ریاست محترم جمهور و اطلاع مسئولان از مشکلات جبران ناپذیر ناشی از اخراج کارکنان مذکور ، مدیران این مجموعه از هر نوع اقدام مثبت در این خصوص سرباز زده اند .

بر اساس آخرین خبر با تلاش پزشکان حال فرزند شهید دهقان روبه بهبود است .

 
نمازتان به دیوار نمی خورد !!
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت 1389 ساعت 13:25 شماره پست: 411

 باز هم بابت کیفیت عکس عذر خواهی می کنم . تقصیر گوشی است نه من . این عکس را در بوستان آتش نشانی واقع در میدان امام خمینی تهران گرفته ام . مشابه این مکان مدتی است در برخی بوستان ها و جاده های بین شهری بنا شده است . اسمشان هم هست نمازخانه . بماند که بیش از دو نفر در آن جا نمی شوند . بماند که گاه فکری به حال سرویس بهداشتی و وضوخانه نشده است . اما نکته مهم تر این است که اصلاً چرا چنین مکانی را تأسیس می کنند ؟ دلشان برای اهل نماز سوخته است که مبادا مجبور شوند روی زمین بنشینند و لباسشان کثیف شود ؟! خوب وقتی جایی را می سازید که فقط چهارستون دارد و یک سقف و اثری از دیوار وجود ندارد بعد از چند ساعت کف آن بر اثر وزش باد و خاک و خاشاک تفاوتی با سطح زمین نخواهد داشت حتی اگر بر فرض موکتی آن جا وجود داشته باشد !! عقل هم چیز خوبی است . همه کارها که نباید فقط به خاطر بیلان کار و مانور تبلیغاتی باشد .

 

 

بن بست لاریجانی !!

+ نوشته شده در شنبه یازدهم اردیبهشت 1389 ساعت 14:24 شماره پست: 410

ببخشید ؛ کیفیت موبایل من همین است . چند روز پیش اطراف پامنار پرسه می زدم . تمام کوچه ها یا با نام شهدا مزین شده بود یا با نام مبارک علما . این وسط چشمم خورد به کوچه ای که نه اسم شهید داشت و نه پیشوندی از عالم و فقیهی .

روی تابلو فقط نوشته بود : بن بست لاریجانی !

آیا واقعاً لاریجانی به بن بست رسیده است ؟ کدام لاریجانی ؟ باور کنید قصد ندارم قالیباف را به رقابت زودرس با لاریجانی متهم کنم . ولی خودمانیم این عکس در انتخابات یازدهم حسابی به کار خواهد آمد . می گوئید نه ؟ پس صبر کنید . باز هم بابت کیفیت تصویر عذر خواهی می کنم .

 

 
به کجا چنین شتابان !!
+ نوشته شده در جمعه دهم اردیبهشت 1389 ساعت 2:11 شماره پست: 409

 

همین اول بسم الله برای این که سوء تفاهم نشود عرض کنم بنده خودم طلبه هستم و خدای ناکرده قصد جسارت به ساحت قدسی کسی را ندارم اما تجربه است دیگر چه می شود کرد . مدت هاست که قشری از روحانیون حامی طیف هاشمی را زیر نظر گرفته ام . به این نتیجه رسیده ام که آن عزیزان اغلب در سه وجه با هم مشترک هستند . 1- سن و سالی ازشان گذشته است . 2- تپلی مپلی اند .3- حقوق ماهیانه شان بیش از هشتصد نهصد است . توضیح بدهم که اکثریت بدنه حوزه همان شهریه طلبگی حدود دویست هزار تومان را دریافت می کنند و بقیه مخارجشان با فعالیت های تبلیغی و تحقیقی است . مگر دسته ای که از درس و بحث و تبلیغ فاصله گرفته اند . بگذریم . مواظب باشید مطالب را باهم قاطی نکنید . من فقط دو سه قسمت از سریال به کجا چنین شتابان را دیده ام . قضاوت خاصی درباره آن نداشتم . تا این که در مناظره شب گذشته دیدم حجت الاسلام عسکری که به نمایندگی از مصلحت اندیشان سخن می گفت این سریال را به عدم رعایت اخلاق در بیان اصول اخلاقی متهم کرد . مخالفت او را که دیدم فهمیدم داستان این مجموعه خوب جایی را نشانه گرفته و درست زده است وسط هدف . دست مریزاد به ابوالقاسم طالبی . پیش از این هم شکایتی از این کارگردان شده بود که چرا در یکی از قسمت ها این عبارت به کار رفت که قاضی فس فس کرده است !! خودمانیم عبور از خط قرمزها و بیان شجاعانه واقعیات در این مجموعه بیشتر بود یا در دارا وندار ؟! کاش کمی از الطاف پنهان ضرغامی شامل طالبی می شد . خداییش دیده اید وقتی انتقادی کمتر از این به ساحت اخراجی ها و دارا و ندار می شود چگونه سایت های زنجیره ای رجا و فارس و جوان و ... بسیج می شوند ؟ بیخود که نیست برخی از این دوستان در طفولیت ، نشریه فروش ده نمکی مقابل نماز جمعه بوده اند . به ابوالقاسم طالبی خدا قوت می گویم . او بهتر می داند رسم دنیا بر این بوده کار را عده ای انجام می دهند و نام و نانش را دیگران می برند .   

 

روز کارگر

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم اردیبهشت 1389 ساعت 5:41 شماره پست: 408

 

می دانید چرا برخی از کسبه محترم وقتی نیاز به کارگر دارند پشت شیشه مغازه شان می نویسند : به یک کارگر ساده نیازمندیم ؟!

برای این که اگر ساده باشد راحت تر می توانند سرش کلاه بگذارند !!

 
از بم تا کرمان
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 19:34 شماره پست: 407

کرمانی ها استغفار کنند !!

 

شب گذشته در اتفاقی فوتبالی و صد در صد شانسی تیم مس کرمان توانست از گروه خود به مرحله بعدی جام باشگاه های آسیا صعود کند . متأسفانه تعدادی از شهروندان این شهر بی توجه به شب شهادت بانوی دو عالم به خیابان ها ریختند و ساعت ها به هلهله و شادی پرداختند . حتی اگر مس در آسیا اول می شد که با آن چه از این تیم دیده شد محال است باز هم مردم این شهر باید حرمت اهل بیت علیهم السلام را نگاه می داشتند . براستی اگر فردا اتفاقی برای خانواده و عزیزان این افراد بیفتد قبل از هر چیز یادشان نمی آید که باید نذری برای حضرت زهرا کنند و . . .

در این بین از تماشاگران اصفهانی ذوب آهن باید تقدیر کرد . آنها امروز در مقابل دوربین های عربی بارها یکپارچه و با صدای بلند و در قالب شعارهای متنوع نام جاودان خلیج همیشه فارس را فریاد کردند که البته مورد توجه گزارش گر بی حال مسابقه قرار نگرفت . شب گذشته نیز جواد خیابانی با غیرت ملی خود هنگام گزارش مسابقه العین و سپاهان به نام جعلی خلیج عربی واکنشی قاطع نشان داد .

از دل تاریخ

+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 14:27 شماره پست: 406

 

سه شنبه 19 مهر 1373

آقای محمدی ( معاون سیاسی ) مجموعه بحث های داخلی و خارجی مربوط به گرانی و گرانفروشی را برای من ارسال کرد . غوغایی از موضعگیری است ! راه حل هم الی ماشاءالله است ؛ از راه اندازی تعاونی های کوچک گرفته تا فروشگاه های بزرگ دولتی و اعلام هر روزه قیمت کالا از صدا و سیما و . . . همه هم موضعگیری کرده اند اما در این میان ، مواضع حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا از سنخ دیگری است .

ایشان روز گذشته در دیدار مسئولان امنیت داخلی وزارت اطلاعات بار دیگر گفته اند ، نفوذ سرمایه داران بزرگ در پیکره اقتصادی کشور منشأ گرانی و اخلال در امور است و باید با تروریست های اقتصادی و سرمایه داران بزرگ که سرفصل سرمایه داران وابسته به خارج هستند به شدت برخورد کنیم . مواضع آقای حاج سید احمد آقا به دلیل جایگاه ایشان تأثیر گذاری زیادی در کشور و مسئولان دولتی دارد . ایشان ریشه این ماجرا را به دست داشتن برخی از افراد در مسائل اقتصادی و بازرگانی برمی گردانند که سابقا در کشور کارخانه داشتند و اموال آنها مصادره شده .

خاطرات روزانه علی لاریجانی رئیس وقت سازمان صدا و سیما

 
تسلیت داغ مادر
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 6:16 شماره پست: 405

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

یا فاطمه من عقده دل وا نکردم

 

گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم

دوئل

+ نوشته شده در دوشنبه ششم اردیبهشت 1389 ساعت 21:48 شماره پست: 404

 

واقعا برایم جالب بود که جماعتی که ادعایشان گوش فلک را کر کرده بود که مردم در ۹ دی بخاطر ساندیس به خیابانها آمده بودند حالا تصاویری از ایشان میبینیم که در حال خرد کردن همدیگر به خاطر یه بسته ساندیس هستند... چه دنیای کوچکی ست نه؟ این عکس سند دیگری از دروغگویی های جلبکان سبز الکی... تقدیم به هرکس که دنبال حقیقت است...

برگرفته از http://duel.blogfa.com/post-29.aspx

 
و خدایی که در این نزدیکی است
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 7:55 شماره پست: 403

 

این که انسان برای خدا گامی بردارد و خدا در همین دنیا پاسخش را بدهد چیز عجیبی نیست . این که گاهی خدا برای اثبات کرامت و تدبیر خویش الطافی را شامل برخی از بندگان مخلص می نماید تا حجتی برای همگان باشد هم مسئله نامأنوسی نیست .

باخبر شدم پیرمردی روستایی چندی پیش به زیارت خانه خدا مشرف شده بود . در آن ایام دغدغه ای ذهنش را به خود مشغول کرده بود . پیرمرد دوست داشت کاری از دستش بربیاید تا باعث انس جوانان با کتاب خدا شود . شبی خواب دید که اگر مرکزی را برای آموزش قران دایر کند گامی برای آرزویش برداشته و به او نیز قران آموخته خواهد شد .

پیرمرد وقتی از سفر بازگشت سیصد متر از خانه روستایی اش را به این کار اختصاص داد . خدا نیز لطفش را شامل او کرد . او قران را با تسلط و با رعایت قواعد می خواند بی آن که نزد کسی آموزشی را گذرانده باشد . دوستانی که اخیرا نزدش رفتند گفتند که سه جزء قران مجید را نیز خود به خود حفظ شده است . کانون قرانی طهورا در منطقه گتاب شهرستان بابل ، یادگار ماندگار این پیرمرد با اخلاص است . برای اطلاع بیشتر و دقیق تر می توانید با سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان بابل تماس بگیرید .

 

دردسرهای محسن نریمان !

+ نوشته شده در شنبه چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 21:11 شماره پست: 402

بیانیه جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای مهندس ! هندسه خودباختگی فروپاشیده است !!

مردم شریف و ولایت مدار شهرستان دارالمومنین بابل ، این روزها با خبری تأسف برانگیز و نکبت بار مواجه شده اند که خشم انقلابی و خروش مکتبی آنان را برانگیخته است . مهندس محسن نریمان که مدتی است به دلیل اتخاذ برخی سیاست های غیرارزشی ، عنوان نمایندگی شهرستانی مذهبی بر گرده او سنگینی کرده و در بضاعت او نمی گنجد به بهانه ایام نوروز در اقدامی ذلیلانه به ملاقات یکی از مهره های خودفروخته جریان فتنه و نفاق شتافته و در توجیه این رفتار ننگین ، سعی نموده خود را فردی ملتزم به اوامر ولایت فقیه معرفی نموده و معترضان خویش را افرادی فاقد صلاحیت انتقاد قلمداد نماید . او مدعی است به ملاقات سیدی از سلاله حضرت زهرا سلام الله علیها رفتن اشکالی نداشته و رفتار او باید در راستای منویات مقام معظم رهبری مبنی بر جذب حداکثری مورد ارزیابی قرار بگیرد !!

مهندس نریمان هنوز به این پرسش امام جمعه محترم و انقلابی شهرستان بابل پاسخ نداده است که چرا در نوروز سال های گذشته به دیدار فرد مذکور نرفته و آیا اساس این رفتار ، رسمیت بخشیدن و تجدید بیعت با جریان شوم فتنه تلقی نمی گردد ؟

مهندس نریمان باید به این پرسش نیز پاسخ دهد که در تمام سال هایی که تریبونی در مجلس و گاه دولت در اختیار داشته ، به شکرانه تنعم مادی از انقلاب اسلامی ، دغدغه کدامین آرمان بر زمین مانده اسلام و انقلاب را در سر می پرورانده و تا کنون به خاطر دفاع از کدام ارزش و هنجار دینی ، زحمت سخن یا عملی را به خود روا داشته است ؟ این پرسش ، موضع برآشفته وی از انتقاد امام جمعه و متدینین شهرستان بابل را بهتر تبیین می کند که گویا ایشان با مفاهیمی همچون امر به معرف و نهی از منکر آشنایی چندانی ندارد . این دو دستور الهی در راستای آزادی حقیقی مورد نظر اسلام است که جواز امر و نهی به مسئولان و صاحب منصبان را به مردم عادی جامعه نیز می دهد . همان آزادی که در قاموس اندیشه رهبران فکری مهندس نریمان جایی نداشته و مدلی غربی و نامشروع جایگزین آن گردیده است . اما مضحک ترین بخش از دست و پازدن های وی در توجیه عملکرد خفت بار خود ادعای التزام به فرامین رهبری است . براستی اگر قرار باشد باور کنیم مهنس نریمان فرمایشات صریح مقام معظم رهبری را نشنیده است که در دیدار باخبرگان ملت  بر خروج کسانی که به رأی مردم تمکین نکرده اند از چارچوب نظام مقدس جمهوری اسلامی تأکید نموده اند ، مستلزم بی کفایتی ایشان در نمایندگی مردمی آگاه و ولایت مدار نخواهد بود ؟ آیا در شآن مردمی فرهیخته و مطلع است که فردی مدعی نمایندگی آنان بی خبر از آموزه های مکتب متعالی اسلام هنوز نمی داند صرف سیادت ، وجاهت رفتار کسی را تضمین نمی کند که اگر چنین بود سید محمد علی باب ، رئیس فرقه ای منحوس نمی شد و به دستور تاریخی امیرکبیر کارش به اعدام نمی رسید . به راستی آیا مهندس نریمان حاضر است به دیدار چهره خائنی همچون سید ابوالحسن بنی صدر برود و در بیانی متهورانه ! اقدام خود را در راستای جذب حداکثری و احترام به سادات تلقی نماید ؟!!

مهندس نریمان چگونه دم از تبعیت از رهبری و دفاع از دستاوردهای نظام می زند که در مجلس ششم ، در اقدام ننگین دیگری ، زهرنامه وقیحانه و بی شرمانه برخی از داعیه داران اصلاحات آمریکایی که امروز در آغوش حامیان غربی و صهیونیستی خود پناه گرفته اند را خطاب به مقام معظم رهبری امضا نموده و از معظم له خواسته است از ابهت پوشالی آمریکا ترسیده و برنامه افتخار آفرین هسته ای را برای همیشه تعطیل نماید ؟! در گستره مفاهیم دینی ، این یک بام و دوهوا بودن ، مصداق کدام واژه صریح قرآنی قرار می گیرد ؟!

مردم شریف و شهید پرور شهرستان بابل ، در سال های مبارزه با طاغوت و دوران پرافتخار دفاع مقدس ، همواره نشان داده اند که بر سر باورها ، اعتقادات مکتبی و خون مطهر شهدای خود با هیچ فرد و گروهی معامله نخواهند کرد که اگر چنین بود از بیست و دوم خرداد تا بیست و دوم بهمن هشتاد و هشت ، فصلی در تاریخ حماسه و ایمان مردم دارالمومنین رقم نمی خورد . مردم ، حجت را تمام کرده اند . طلاب و فضلای شهرستان بابل در قم ، ضمن محکوم نمودن این رفتار فتنه برانگیز محسن نریمان ، هم صدا با مردم متعهد این شهرستان ، رد صلاحیت وی در دوره بعدی انتخابات مجلس را کافی ندانسته و بر ضرورت تأدیب این نماینده خودسر تأکید می نمایند . واذاقیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون

والسلام علی من اتبع الهدی

جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم

2/2/1389

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 0:45 شماره پست: 401

چندی پیش مطلب زیر توسط یکی از خوانندگان اشک آتش به دستم رسید . امیدوارم آن چه بیان شد صحت نداشته باشد . حق پاسخگویی برای مسئولان محترم شرکت مخابرات استان مازندران محفوظ بوده و در همین صفحه درج خواهد شد . پیگیری این خبر در مراجع ذی صلاح نیز در اولویت قرار خواهد داشت . به امید شناخت و انس بیشتر ما با مفاهیم بنیادین فرهنگ دفاع مقدس ٬ پیام مذکور را عینا به اطلاع می رسانم :

عینک آفتابی - کلاه آفتابگیر- کوله پشتی فانتزی - دمپایی سبک - ماشین سواری کولر دار و مدل بالا وخورد و خوراک و جا ومکان مناسب و پول سفر چند میلیونی و...
همه اینها ملزومات یک مسافرت تفریحی و پیاده روی ایده ال و سیاحتی آسان و راحت است (که البته خیلی از مردم به خاطر در آمد پایین خود آن را به خواب هم نمی بینند .)
اشتباه نکنید ! اینها ملزوماتی است که حدود 50 نفر از مدیران شرکت مخابرات استان مازندران ( اعم از مدیر عامل – مدیر مالی و رئیس حراست [ مدیر عامل ] و ...) درسفر به مناطق جنگی جنوب و غرب و بر اساس اسناد خدشه ناپذیر و موثق از پول بیت المال بهره برده اند .
که صد البته چندی بعد از طریق روابط عمومی (مدیر عامل ) مخابرات مازندران استفاده از این امکانات تکذیب شده و یا اعلام می شود که همه از پول شخصی آنها تهیه شده است و در راستای اشاعه فرهنگ شهادت و ایثار و تجدید پیمان با آرمانهای آنها صورت گرفته و حراست (مدیر عامل ) نیز با اشاعه دهندگان این خبر به عنوان تشویش اذهان عمومی برخورد قاطع نموده وشکایتی نیز به مراجه قضایی تنظیم خواهد کرد . چه آنکه با ترویج فرهنگ شهادت مخالفت و مبارزه شده است و....
براستی آیا پول و منابع بیت المال مدعی العموم ندارد که این گونه افسار گسیخته با آن برخورد میشود!؟
وصد حیف که این مسئله در زمانی اتفاق افتاده است که رئیس جمهور محترم خود از بانیان و مبارزه کنندگان در صف های نخست حفاظت از بیت المال قرار دارند!؟ و بدون شک عده ای از کثرت کار و غفلت سوءاستفاده می کنند که شایسته است مدیران متخلف نه از آن مسئولیت بلکه در کارهای دولتی از مدیریت کنار روند.

نود و عادل !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 19:37 شماره پست: 400

 

این نود هم برای خودش برنامه ای دارد . تهیه کننده ای و پشت صحنه ای و اتاق فرمانی ! و ....

مهم این است که به وظیفه اش بپردازد . کار نود مچ گیری است . باید متوجه باشد که مردم به آن چشم دوخته اند . خیلی ها به آن امید دارند . نود می تواند یقه سران صاحب نفوذ را بچسبد و ول نکند . به شرطی که از حاشیه ها بپرهیزد و به اصل بیشتر توجه کند . اصلاً اعتبارش به خاطر همان اصل است . اصل نود را می گویم ؛ بابا ! کمیسیون اصل نود .

نودی ها باید عادل باشند !!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو فروردین89

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۹، ۰۹:۴۸ ق.ظ


 

گردان یارسول(ص)

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 17:11 شماره پست: 399

سه شنبه سالگرد شهادت دانشجوی ممتاز پزشکی ٬ جانشین گردان خط شکن و غرور آفرین یارسول ٬ سید علی اکبر شجاعیان است . مطلب بعدی را که امشب بگذارم به امید خدا سه چهار روزی می روم بابل و برمی گردم . خاطراتی کوتاه از این شهید بزرگ را در ادامه مطلب بخوانید :

 

بچه دانشجوی پولدار این جا چه می کند ؟!


شهید سید علی اکبر شجاعیان

1358: اخذ مدرک دیپلم با معدل 84/17

1364: شرکت در کنکور و پذیرش در رشته پزشکی

1366:  شهادت- کربلای 10- ماووت

¯¯¯

شجاعیان نه در همه آن چیزی است که گفته‌اند و نه در همه آن‌چه که باید گفت. او را باید جست در روایتی فراتر از این مجمل!

¯¯¯

به هر بهانه‌ای می‌آمد سراغ ما. موقع خیارچینی آمده بود کمک. همین‌طور که کار می‌‌کرد، سؤال هم می‌پرسید. ظهر شده بود. گفتم: برو ناهارت دیر می‌شود. لجوجانه می‌گفت: نه باز هم بگویید، می‌خواهم بیشتر اسلام را بشناسم.

¯¯¯

یک گوشه می‌نشست و زل می‌زد به ما. انگار با نگاهش صحبت‌ها را می بلعید. وقتی سؤال می‌پرسید می‌فهمیدم که تا عمق مطلب را درک کرده است. از خیلی‌ها جلوتر بود. به رفقا سپردم روی او حساب دیگری باز کنند. گفتم: این یک بچه استثنایی است.

¯¯¯

 جلسه که تمام شد، شروع کرد به شوخی کردن. چای و نان خشک، بساط پذیرایی‌مان بود. وقتی خوردیم، گفت: این غذاها ما را سیر می‌کند. جواب ما را می‌دهد، ما جواب این غذا خوردن‌ها را چگونه باید بدهیم؟ پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت اما همه را به فکر فرو می‌برد.

¯¯¯

اوایل بعضی‌ها در موردش تردید داشتند و می‌گفتند: فعلاً اعزامش نکنید. به هر زحمتی بود خودش را به جبهه رساند. شخصیت او را که دیدند خیلی‌ها مریدش شدند. اگر خودش می‌خواست بیشتر از این‌ها پیشرفت می‌کرد ولی به جانشینی گردان قانع بود.

¯¯¯

وضع زندگی‌شان خوب بود. پدرش پول تو جیبی خوبی بهش می‌داد، اما همیشه جیبش خالی بود. وقتی شهید شد خیلی از کسانی که سرمزارش می‌آمدند را نمی‌شناختیم. پول توجیبی‌های اکبر، برکت سفره خیلی‌ها بود.

¯¯¯

تا دیدمش رفتم جلو و روبوسی کردم. گفتم مبارک باشد، پزشکی قبول شدید ولی انگار برایش اهمیتی نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهید شدم تبریک بگویید.

¯¯¯

می‌گفتند: پسرجان تو دانشجو هستی، فردا پس‌فردا می‌شوی آقای دکتر، به خودت برس. می‌گفت: شخصیت انسان به این چیزها نیست. با لباس بسیج هم می‌شود رفت دانشگاه و درس خواند.

¯¯¯

با وضو می‌رفت سرکلاس و بیشتر روزها روزه می‌گرفت... می‌گفت: علم بدون ایمان که فایده ندارد.

¯¯¯

شهید، شهید است. چه فرقی می‌‌‌کند... افشار کار خودش را می‌کرد. سوت خمپاره را که می‌شنید، خیز می‌رفت روی جنازه، داد می‌زد شما چه می‌دانید او سیدعلی اکبر شجاعیان است.

صبح فهمیدیم که او هنوز زنده است. بعدها که بیشتر او را شناختم فهمیدم که جناز‌ه‌اش هم ارزش فداکاری دارد.

¯¯¯

بعضی‌ها که او را خوب نمی‌شناختند برای‌شان سؤال بود. این بچه‌ دانشجوی پولدار وسط خاک و خون آمده چه کار؟!

¯¯¯

خیره شده بود به هلی‌کوپتر انگار اولین بار است که می‌بیند. گفت: این آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز می‌کند. انسان خودش اگر بخواهد تا کجا می‌رود؟

¯¯¯

هر بار وقت غذا خورده و نخورده بهانه می‌آورد که سیر شدم و کنار می‌کشید. هرکس با او همسفره می‌شد کیف می‌کرد.

تنها جایی که خودش را بر دیگران مقدم می‌دانست، موقع خطر بود. خودش جلو می‌رفت و نیروها هم پشت سرش، در یکی از عملیات‌ها به خاطر فاصله کم دشمن، بچه‌ها غافلگیر شده و بسیاری از آن‌ها شهید و مجروح شده بودند. روحیه بچه‌ها آسیب دیده بود. اکبر وضعیت را که دید پرید وسط عراقی‌ها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچه‌ها هم پشت‌سرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بیمارستان بستری بود.

¯¯¯

گریه می‌کرد. نیامده می‌خواست برود. می‌گفت: من از شهدا خجالت می‌کشم، از رزمنده‌ها، جانبازها و... نکند جا بمانم. تصاویر جبهه را که می‌بینیم شرمنده می‌شوم. یعنی می‌شود من هم در راه خدا....

خواستم دلداریش بدهم، گفتم: تو در سنگر علم خدمت خواهی کرد انشاءا... . پرید وسط حرفم که هستند کسانی که جسم را درست کنند. من باید بروم روح خود و دیگران را درست بکنم.

¯¯¯

رفته بودم پایگاه شهید بهشتی اهواز، بچه‌ها دوره‌ام کردند که دست و پا و قفسه سینه اکبر شکسته و تنش داغان شده و پایش می‌لنگد؛ اما از بیمارستان فرار کرده  و به جبهه آمده. شما با او صحبت کنید شاید قبول کرد و برگشت.

اکبر که آمد هرچه حدیث و روایت درباره وجوب حفظ جان برایش خواندم اثر نکرد. می‌گفت: نمی‌خواهم تخت بیمارستان را اشغال کنم.. اصرار کردم لااقل برود خانه استراحت کند. گفت: زبان و چشمم که سالم است این‌جا کار دفتری می‌کنم. جای من یک آدم سالم برود خط مقدم، خالصانه حرف می‌زد. اشکم را درآورد. به جای او من تحت تأثیر قرار گرفته بودم.

¯¯¯

نوبت نگهبانی من بود. توی تاریکی صدایی را شنیدم. انگشتم رفت روی ماشه، دلم می‌لرزید. یا گراز بود یا عراقی. باید می‌زدم، تا بجنبم دیدم کسی سرش را لای دستانش گرفته و گریه‌کنان از بین نخل‌ها جلو می‌آید. اکبر بود. اکبر دیوانه، اکبری که از تمام وجودش نور می بارید.

¯¯¯

دو نفر از بچه‌ها وسایل رزمی‌شان را موقع تمرین گم کرده بودند. از نظر قوانین نظامی باید با آن‌ها برخورد می‌شد. دستور داد بازداشت شوند تا به کارشان رسیدگی شود.  غروب رفت پیش آن‌ها و به زور چایی به خوردشان داد. شامش را هم با آن‌ها خورد. هم به قانون عمل کرد هم طاقت نداشت کسی از او دلگیر شود.

¯¯¯

 گردان یارسول (ص)، گردان خط‌شکن بود. هرکس حال و هوای شهادت داشت به زور هم که شده خودش را به آن گردان می‌رساند. آوازه سیدعلی اکبر در بین همه بچه‌های لشکر پیچیده بود. خیلی‌ها دوست داشتند در کنار دانشجوی شجاعی باشند که هم در معنویت پیشتاز بود و هم مغز متفکر طراحی عملیات‌های گردان بود. روزها سرش خیلی شلوغ بود. اما شب‌ها راحت‌تر می‌شد او را دید. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح که بی سر و صدا آفتابه‌های دستشویی گردان را یک به یک می‌برد زیر تانکر آب و پر می‌کرد تا به رزمندگان اسلام خدمتی کرده باشد.

¯¯¯

 کربلای 5 نزدیک شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عملیات صادر شود. ساعت یازده و نیم شب بیدار باش زد. نیروها که به خط  شدند از همه عذرخواهی کرد و گفت: حالا بروید بخوابید.

ساعت یک و نیم تیراندازی راه انداخت. بچه‌ها تند و سریع به خط شدند. باز هم عذرخواهی کرد. گفت: دیگر تمام شد با خیال راحت بخوابید. یک ساعت بعد بیدارباش زد. گفت:‌این‌بار برای نمازشب بیدارتان کردم.

¯¯¯

یک جاهایی که منع نظامی نداشت پوتینش را درمی‌آورد و پابرهنه می‌شد. می‌گفت: این جا، جای پای شهداست. این خاک سجده‌گاه فرشته‌هاست.

¯¯¯

تا فهمید باز حاج بصیر پشت خط است، خودش را پرت کرد بیرون چادر. این‌طوری راحت‌تر می‌شد حضور او را کتمان کرد. حاجی هم زرنگ بود. خندید و گفت: قایم شدن تا کی؟ بابا اعدامش که نمی‌کنیم، قرار است فرمانده تیپ شود همین.

¯¯¯

ستون پنجم کار خودش را کرده بود. خیلی از بچه‌های گردان یا رسول‌ در ام‌الرصاص جا ماندند. اکبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره می‌کشید و خود را با مشت می‌زد. می‌گفت: من مسئول آن بچه‌ها بودم. ولی توفیق من از آن‌ها کمتر بود. بی‌طاقت شده بود.

¯¯¯

شوخی شوخی از دهانم پرید؛ گفتم: چندماه دیگر جنگ تمام می‌شود و تو می‌روی تهران مطب باز می‌کنی. آن وقت دیگر از این حزب‌اللهی بازی دست برمی‌داری....

رنگش پرید، رفت توی فکر و ساکت ماند. راست گفته‌اند: العاقبه للمتقین.

¯¯¯

 سیدمحمد که شهید شد، خیلی‌ها اصرار کردند در شهر بماند می‌گفتند: خانواده شما دینش را ادا کرده.

می‌گفت: محمد تکلیف خودش را انجام داده،‌ نه تکلیف مرا، وقتی مارش کربلای 10 را شنید دیگر معطل نکرد. نوار وصیت‌نامه اکبر به جای سخنرانی سالگرد محمد از بلندگو پخش شد.

¯¯¯

پاسدار نبود اما لباس سبز پوشید. خوش‌تیپ شده بود. وسط عملیات شوخی می‌کرد، چهره‌اش شاد و بانشاط بود. می‌گفت: دیشب خواب خوشی دیده. خمپاره که کنارش منفجر شد، باز لبانش تبسّم داشت.

¯¯¯

 دیوار مهدیه انگار بزرگ‌ترین دیوار شهر بود. نمی‌دانم چه شد. یک دفعه‌ فرو ریخت. داشتم تعمیرش می‌کردم که گفتند: انسان بزرگی از بین شما خواهد رفت. صبح با خبر شهادت اکبر آتش گرفتم.

¯¯¯

 بی‌خیال عالم، دراز به دراز افتاده بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده، تمیز و آراسته بود. صورتش مثل قرص ماه می‌درخشید. دیگر اثری از خستگی و بی‌خوابی همیشگی در آن دیده نمی‌شد. خیلی ناز شده بود. از حالت عادی‌اش زیباتر به نظر می‌رسید. حیفم آمد نوازشش نکنم. فرصت خوبی بود. آرام دست بردم روی صورتش. مثل همیشه با حیا و محجوب بود. انگار روی پیشانی ‌اش عرق نشسته بود. چه قدر پوستش لطیف شده بود. چه محاسن نرمی داشت. اصلاً چه کسی گفته اکبر از پیش ما رفته؟

¯¯¯

در مکه از خدا خواستم باز هم بچه‌هایم را در خواب ببینم. یک شب علی‌اکبر و محمد کلاسور به دست آمدند به خوابم. گفتند: مادرجان چرا این‌قدر بی‌قراری می‌کنی؟ مگر دنیا ارزشی دارد؟ ما داریم این‌جا زندگی می‌کنیم. هر دو لبخند زدند،‌ دلتنگی نکنید. ما همیشه پیش شما هستیم....

¯¯¯

شش سال است که منتظر بودم. شش سال است که منتظر این عشقم. منتظر این وصالم وصالی که دلم را به آتش کشید. آیا می‌شود از قفس تنگ و کوچک تن رهید؟...

خدای من! شیرینی وصلت چگونه است؟ می‌دانم که تکه تکه شدن و سوختن در راه معبود درد و رنج ندارد، نه! لذت دارد، لذت.

... من سال‌هاست که عاشق مرگ شده‌ام. من سال‌هاست که عاشق کشته شدن در این راه شده‌ام. درست است که با عقل حسابگر مادی جور درنمی‌آید.

فرازی از وصیت‌نامه شهید

به کوشش سیدحمید مشتاقی‌نیا

علمداران
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم فروردین 1389 ساعت 2:11 شماره پست: 398

این دو تصویر را چندی پیش در وبلاگ  "علی گفت" دیدم . خیلی به دلم نشست . به گمانم خلاصه همه آن چیزی که در فتنه اخیر گذشت را می توان با همین دو عکس ، روایت کرد . هر دو تصویر را خوب نگاه کنید . من این تیتر را انتخاب کردم :

 

ما در ره عشق ، نقض پیمان نکنیم

 

یاد این بیت هم افتادم که در دوره دبیرستان سروده بودم :

این تیغ تیز و این قفای گردن من

جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من

 

 

 

 

خدایی که قابل اعتماد است !

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 22:49 شماره پست: 397

دوستانی که به مناطق مرزی کشور به خصوص نقاطی که وهابیت ، اشراف بیشتری در آن جا دارد سفر کرده اند با چشم خود نقش ریال های عربستان را در تغییر موازنه جمعیتی مشاهده نموده اند . آنها با تأمین نیازهای مادی خانواده هایی که دارای گرایش های مذهبی خاص هستند براورد کرده اند که در چند دهه بعد ، با احراز اکثریت مطلق ، می توانند چه نقش مهمی را در عرصه های اجتماعی ، دینی و سیاسی کشور ایفا کنند .

باید با اتکا به قدرت الهی و برنامه ریزی مناسب برای بهره وری بهتر از منابع طبیعی و معنوی کشور ، فضای فرهنگی جامعه شیعی را برای افزایش جمعیت ، مهیا ساخت . نخبگان جامعه نیز بهتر است با اعتماد بیشتر به باورهای دینی سعی نمایند ترجمان نخبگی و روشنفکری را در قالبی خارج از حیطه تفکرات غربی و غیراسلامی جستجو کنند .

راه این جاست !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 15:11 شماره پست: 396

پیش از این درباره شخصیت عرفانی حضرت آیت الله محمدی تولیت محترم مدرسه علمیه روحیه بابل توضیحاتی داده بودم . این پیر فرزانه به طور معمول اهل سیاست نبوده و له یا علیه جریان های موجود در جامعه اظهار نظر نمی نماید . امروز جمله ای از آن بزرگوار به دستم رسید که خوب است شما هم با آن آشنا شوید . این عبارت صادقانه نشان می دهد علمای دین ٬ هیچ گاه در دفاع از راه نورانی حقیقت مسامحه نخواهند کرد :

 

اگر مردم ایران تمام عمر خود را در سجده باشند نمی توانند حق چنین رهبری را ادا نمایند .

مسافر کوی وصال

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین 1389 ساعت 8:33 شماره پست: 395

به یاد سال های ایثار و شهادت

تشییع کم نظیر پیکر جوانی که عطر کربلا داشت :

http://ansarh.ir/site/news.php

ادای دین
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 19:15 شماره پست: 394

به : دلاوران سپاه کربلا

 

جمعی از رهپویان طریق سرخ شهادت در شهر محموداباد استان مازندران در تلاش هستند تا با جمع آوری کلیه آثار و خاطرات مربوط به سرداران شهید محمدزاده گامی را در پاسداشت راه و آرمان آن عزیزان بردارند . عاشقان فرهنگ جهاد و شهادت برای ایفای رسالت زینبی خود به این نشانی مراجعه کنند :

http://shahidmohammadzadeh.blogfa.com/

با چهره خونین سوی حسین رفتن . . .

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 9:50 شماره پست: 393

در سالگرد شهدای حزب الله شهیدان آوینی و صیاد و جوانان حسینیه وصال شیراز باز هم تسلیت به رزمندگان جبهه جنگ نرم

------------------------------------------------------------------

این که اهل بیت به آدم آبرو می دهند یعنی این .

یعنی جوان بیست و اندی ساله ای در راه قم تصادف کند و میهمان عمه سادات شود . خیلی ها که فقط سلام و علیکی با او داشته اند هم به تکاپو بیفتند و گوشه ای از کارها را به عهده بگیرند و فرسخ ها دورتر از دیار و خانواده اش او را غسل و کفن کنند ، برایش نماز بخوانند و دور ضریح بانوی عشق ، طوافش دهند و بعد تا شهر خود بدرقه اش کنند .

بچه هیئتی های مازندران ، سید حسین مشهدسری را خوب می شناسند . یادگاری به جامانده از خطه جهاد و شهادت که عمرش را وقف نوکری اهل بیت علیهم السلام کرده است . بچه هایش را هم خادم این آستان نمود . حالا سید سجادش در سال های جوانی رخت سفر بست و میهمان خوان کرامت گردید .

امام حسین که به آدم آبرو بدهد این گونه می شود که در شهر غریب و در غیاب خانواده هم عده ای پرشور و حال جمع می شوند و برای مسافر جوان کوی وصال ، ساعت ها نوحه می خوانند و اشک می ریزند .

راستی حاج حسین ، روضه های علی اکبر را طور دیگری می خواند ؛ این طور نیست ؟! نمی دانم از این پس او این بیت را چگونه خواهد خواند :

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت

شادی روحش صلوات

 

یک سکوت و هزار پرسش !
+ نوشته شده در جمعه بیستم فروردین 1389 ساعت 2:43 شماره پست: 392

 

از . . . موسوی تا علی کروبی !!

 

نام خواهرزاده موسوی را به خاطر می آورید ؟ همان بنده خدایی که روز عاشورا به قتل رسید ؟ آن قدری که اسم ند ا و ... توی ذهنمان مانده اثری از یاد او به چشم نمی خورد . چرا ؟!

چرا به بهانه سوم و هفتم و چهلم او بیانیه های رنگارنگی که نشان از مظلومیت جریان آشوب داشته باشد صادر نشد ؟ چرا میرحسین این فرصت طلایی را به راحتی از دست داد ؟ آیا نجابت میرحسین باعث این سکوت شده است ؟ همان میرحسینی که از هیچ بهانه ای حتی اخلال فنی در پرواز یک هواپیما برای صدور قطعنامه و زیر سوال بردن نظام فروگذار نکرد ؟ همان میرحسینی که به خاطر مقتوله فرضی به نام سعیده پوراقایی ، مجلس ترحیم گرفت و به مادر بهت زده اش تسلیت گفت . فرض کنید نجابت میرحسین گل کرده است . جریان حامی وی چطور ؟ همان هایی که به بهانه کبود شدن دست فرزند کروبی در راهپیمایی تاریخی بیست و دوم بهمن دهها مقاله و گزارش و تصویر در اینترنت منتشر کردند ، جلساتی برای عیادت با وی تشکیل دادند و اشک تمساح ریختند . آنها کجا رفتند ؟ علت این سکوت پرمعنا چیست ؟

آیا جریان فتنه با استفاده از این فرصت سرنوشت ساز نمی توانست موج تبلیغاتی عظیمی را به راه بیندازد تا ضمن تصویر سازی از موسوی به عنوان چهره ای ترحم برانگیز که در راه مبارزه برای احقاق حق ! خود حتی از نزدیکانش نیز قربانی داده است تنور اغتشاش را گرم تر نگاه داشته و این گونه لااقل در مناسبت هایی مانند 22 بهمن و چهارشنبه سوری با خلأ هوادار مواجه نشوند ؟

آیا این واقعه برداشتی کاریکاتوری از شهادت آقا مصطفی در سال پنجاه و شش نبوده است ؟ تاریخ مبارزات ضد ستمشاهی از سال چهل و یک تا پنجاه و شش به یک طرف و آن یکسال آخر ، طرف دیگر !! اشتباه استراتژیک جمشید آموزگار در به شهادت رساندن فرزند برومند امام روح الله به ناگاه موجی از خروش مردمی را درپی داشت . دولت وقت با دیدن این ارادت عمومی به ساحت مرجعیت درصدد برآمد با توهین به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به زعم خود شخصیت ایشان را تحقیر کند . در قم قیامی شکل گرفت و چهله هایی در سراسر کشور به پا شد که روند آن  حدود یکسال بعد ، دو دهه مبارزه را به سرعت ثمر بخشید و بساط رژیم را درهم پیچید .

 روز عاشورای 88 شمسی ، شرایط به گونه ای بود که مشابه این ماجرا در صف مقابل جبهه انقلاب رقم خورد . این فرصت استثنایی بهترین فضای تبلیغاتی را برای تداوم آشوب ها مهیا می کرد اما . . .

حداقل پاسخی که می توان به معمای این سکوت قیاس ناپذیر داد این است که دیگر حتی میرحسین هم فهمیده است غیر از مرم خداجو ! و فداییان جان برکف انقلاب ، قشر سومی نیز پا به میدان گذاشته است . میرحسین هم این قصه را فهمید اما حاضر نشد در ازای هزاران کلمه ای که بر ضد نیرهای مظلوم بسیج و توهین به توده های بی ادعای امت حزب الله به کار برد حتی جمله ای را در برائت از حضور پررنگ مافقان و اوباش جیره خوار بر زبان و قلم جاری نماید . تاریخ ، این بی صداقتی را فراموش نخواهد کرد .

 
مادران انتظار

+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 22:20 شماره پست: 391

مادر چه تقصیری داشت ؟! از سه پسرش ، سن یکی اصلاً به این حرف ها قد نمی داد . شکر خدا آن دو تا ، صورتشان سبز نشده راهشان را گرفتند و رفتند . مادر به شوق ایستاد و قامت به انتظار بست . یکی رفت و بازگشت . کمتر از دومتر خاک برایش کافی بود . مادر هیچ نگفت . آن یکی رفت و برنگشت ؛ تا مبادا جایی را در بین اهل زمین اشغال کند . مادر باز هم هیچ نگفت . او چشم و چراغ مملکت بود .

چه فرقی می کرد ؟! هر استخوانی را که می آوردند انگار یادگاری از گمشده او را به ارمغان آورده اند . زبانش که نه ؛ اما دلش  . . .

الصبر مفتاح الفرج . مادر امسال عیدی گرفت .

------------------------------------------------------------------------------

گویا یک هفته ای از رحلت مادر بزرگوار شهیدان سید محمد و سید مهدی شمس قاسمی می گذرد . دیر فهمیدم . شرمنده . از طرف خودم و دوست عزیزم سید هانی رضویان که این خبر را به من رساند به این خانواده داغدار به خصوص آقا سید مجتبی تسلیت عرض می کنم . شادی روح مادر و فرزندان شهیدش صلوات .

بهشتی دوم !
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 1:22 شماره پست: 390

نام قشقاوی برایمان آشناست . بلافاصله یاد سخنگوی سابق وزارت خارجه می افتیم . اما معروف تر از – نه در زمین – برادرش محمد قشقاوی است . طلبه فاضلی بود . استاد بزرگوارش آیت الله محمدی که به دشواری کسی را از نظر علمی تأیید می کند درباره اش گفته بود : اگر می ماند ؛ بهشتی دومی می شد . . .

نماند . آینده دار بود . درس های حوزه را خوب می خواند . شرایط مالی خوبی هم داشت . اما واقعاً خواست بهشتی شود .

این تصویر لحظه شهادت محمد است . خوب نگاه کنید . لبخند رضایت روی صورتش گل انداخته است .

 

 

 

 

مزار پاکش در فیضیه مازندران ، بوسیدنی است .

 
محسن نریمان . . . .
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین 1389 ساعت 12:37 شماره پست: 389

 

محسن نریمان بخواند !!

 

شب گذشته متنی به دستم رسید که نامه برادر بزرگوار سید حسن سعادتمند از مجاهدان فی سبیل الله و معتمدان خیّر شهرستان بابل خطاب به محسن نریمان نماینده محترم این شهرستان در مجلس شورای اسلامی بود . از آن جا که دوستان غیر همشهری نیز این وبلاگ را مطالعه می کنند خوب است توضیح دهم که محسن نریمان از آن دست شخصیت هایی است که به طور معمول هزینه ای برای افکارشان پرداخت نمی کنند . او در مجلس سوم به جریان مهدی کروبی گرایش داشت . در مجلس چهارم سر و سرّی با محمد رضا باهنر پیدا کرد . در مجلس پنجم کارگزارانی شد . در مجلس ششم نیز همپیاله مشارکتی ها گردید . جالب است بدانید در ابتدای دولت نهم ، اطرافیان محسن خان تلاش داشتند وی را در شمار حامیان عدالت جا زده تا حکم استانداری او در خراسان شمالی از سوی رییس جمهور تمدید شود . احمدی نژاد اما نه تنها نریمان را برکنار کرد بلکه در اقدامی تاریخی ، باند قدرت حامی او را که در برخی هسته های اطلاعاتی استان ، نفوذی چشمگیر و تمامیت خواهانه داشتند ، از اریکه جاه و مقام پایین کشید . از آن وقت بود که دیگر محسن نریمان شمشیر را از رو بست و . . .

نامه سید حسن سعادتمند در تاریخ سیاسی شهرستان بابل ماندگار خواهد شد . بر و بچه های جوان مدافع ارزش ها که همواره متهم به افراط و تندروی بودند با خواندن این نامه ، قوت قلب و روحیه ای مضاعف گرفتند . برای چندمین بار به من ثابت شد که از نظر آرمانی بین نسل های اول و سوم انقلاب ، الفتی عمیق برقرار است .

متن نامه را در ادامه مطلب بخوانید :


اعوذ بالله من نفسی

آقای محسن نریمان

سلام علیکم
مدتی از نگارش نامه نخست بنده به جنابعالی می گذرد که آن روز تنها بر اساس تکلیف شرعی امربه معروف و نهی از منکر به تا سی از جد بزرگوارم سید الشهدا علیه السلام که در این راه به شهادت رسید برایتان نوشتم، و امروز هم براین اساس این نامه را می نویسم و از تبعات آن به حول و قوه الهی واهمه ای ندارم که یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله قولوا قولا سدیدا. (1)
از ماههای قبل در صدد نامه ای برای شما بودم و مجال دست نداد تا اینکه مشاهده مطلبی در سایت شما مرا مصمم تراز گذشته برای نگارش نامه کرد تا شما را به راه حق و حقیقت فرا خوانم خواه پند گیر و خواه ملال که برایم فرقی نمی کند.
آقای نریمان: من در شگفتم که جنابعالی چه هاضمه سخت و سنگینی دارید که خربزه و عسل را به یکجا می خورید. بنده چون دقیقا شما را می شناسم و شما هم کاملا مرا می شناسید می گویم
آقای محترم : تا کی می خواهید این وضع دو پهلوگری را ادامه بدهید و یا خیال می کنید مدت زمان جولان دادن های شما چه وقت است ؟!!!
بیا یک لحظه با خودت خلوت کن .تاریخ را مجددا مرور کن تا بنگری آنانیکه هدف را فدای وسیله کرده اند و مزورانه انقلاب را برای خود خرج کرده اند به چه روز سیاهی افتاده اند ! چه حکیمانه فرمود حضرت آیت الله طالقانی: هر کس در مقابل این انقلاب قرار گیرد هلاک خواهد شد.
گرفتاری شما از آن روز شروع شد که به کرسی ریاست رسیدید و از اقتدار به دست آمده ثروت اندوزی کردید و اگر وضع مالی شما را نسبت به قبل از انقلاب بررسی کنند خواهند دید که چگونه و از چه طریقی ثروت چند میلیاردی بهم زدید؟ وقتی به محاسبه خود بپردازید متوجه خواهید شد که غرق در قدرت و ثروت شدن چه بلایی به سر آدم می آورد (ان الانسان لیطغی ان راه استغنی) (2)
آقای نریمان: چه شده است که اهل نقد شده اید؟!! شما در طول هشت ساله دولت کارگزاران که رانت خوارها مشغول بلعیدن دلار هفت تومانی از محل فروش نفت و از بیت المال به بهانه خصوصی سازی و....بوده اند در حالیکه مملکت و ملت در داخل ، دچار فتنه و آشوب ضد انقلاب بود و درمنطقه استکبار جهانی علیه ما مشغول تجاوز بوده اند و بسیاری از دوستان شما به ثروت کلانی رسیده اند و بسیاری مسائل دیگر... شما و حزب متبوعتان تلاش می کردید که رئیس دولت را که به آن لقب سردار سازندگی داده بودید دوره ریاستش را طولانی بکنید بعد دیدید که نشد و در ریاست جمهوری هفتم آن حزب دولتی که انگیزه اصلاحات آمریکایی در سر داشت خود را در بازار آشفته احزاب با اصطلاح اصلاح طلب قرار داد و این بار نیز خود را در قائم مقامی حزب همبستگی جای دادید و..... یادمان نمی رود که عالیجناب سرخپوش و خاکستری از لسان و قلمهای چه کسانی بیرون آمد ؟ آنموقع چه بر سر حضرت سردار سازندگی که نیاوردند؟ و کسی شما را در فضای باز سیاسی!آنروز در دفاع سینه چاکانه از سردار ندید.! و ندیدیم جنابعالی اهل نقد بر دوستانتان باشید؟!! آقای نریمان : وقتی که قائله 18 تیر را بوجود اوردند و در روز شهادت امام سجاد علیه السلام کف و سوت زدند و به ارکان نظام توهین کردند و در مطبوعات ننگین خود آنچه را که نمی بایست می نوشتند،و به ساحت ائمه علیهم السلام در آن مطبوعات توهین می کردند باب انتقاد شما باز نشد که چه کسی امکانات و تجهیزات بیت المال را از قبیل بی سیم و غیره را در اختیار آشوب گران قرار داد و درحالی که شما شاهد خلافکاریهای آن جریان نفاق که کمر همت به نابودی نظام بسته اند بوده اید، هیچ صدایی از شما بر نخواست و آیا جز این بود که غرق در کسب ثروت و قدرت مهر سکوت بر لب داشته اید! و حالا چه شده است که اهل نقد شده اید؟!!! و این و آن را نقد می کنید!
آقای نریمان: برای من خیلی عجیب است کرارا می بینیم برای رسیدن به مطامع دنیوی پشت سر این و آن پنهان می شوید و از نام مبارک حضرت امام (ره) خود را خط امام (ره) قلمداد می کنید یا از نام مقام معظم رهبری استفاده می کنید در حالیکه هیچگونه اعتقاد قلبی و عملی از شما دیده نمی شود لذا باید بپذیریم که مواضع متزلزل شما ناشی از رفتارهای دوگانه خربزه و عسل است....

آقای نریمان: با یک نقل تاریخی حرفهایم را ادامه می دهم.از ابوهریره پرسیده اند این چه روشی است که شما دارید،هم به طرف معاویه می روید و هم بطرف علی علیه السلام؟!! در جواب گفت : سفره معاویه چرب و شیرین است و نماز حضرت علی علیه السلام بسیار خوب و عالی!!!
آقای نریمان : جنابعالی درست همین روش را دارید از کارگزاران به اصلاحات روانه شدید و از آنجا در فتنه سبز اموی حضور داشتید. با اینکه همه می دانند ، خودت هم بهتر می دانی که جریان این احزابهای ضد مردمی و ضد ایرانی و ضد اسلامی جریان براندازی است ، مع الوصف در انتخابات مجلس و در انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم در ستاد مرکزی خود تابلو عمروعاص را بلند کردید و با افتخار نوشتید ایران برای ایرانیها و نام حزب مشارکت را آورده اید و فس علیهذا
اگر بخواهم از ندانم کاریهای شما بگویم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود لکن برای تنویر افکار به چند نمونه اشاره می کنم:
1- یادمان نمی رود که زمانی که حضرتعالی با عده ای از نمایندگان همسویتان در مجلس ششم که برای تغییر قانون اساسی و تغییر اصل خدشه ناپذیر ولایت فقیه تحصن کرده بودید و در سخنانی اظهار داشتید که "شورای نگهبان به بیراهه می رود و.... " و بسیار مطالب ناروای دیگر اما با کمال پررویی در انتخابات مجلس بعدی شرکت کرده اید و باز هم از رافت نظام مقدس جمهوری اسلامی شامل شما شد - با اینکه رد صلاحیت شدید و در دقایق نود با لطایف الحیلی (که نمی دانم آن بزرگواری که برای شما با وساطت و رایزنی های گسترده تایید صلاحیت گرفت چگونه جواب خدا را خواهد داد؟ ) - بعد همگان دیدند که چگونه در تبلیغات انتخاباتی همه موازین شرعی را حتی ملی را زیر پا گذاشتید و با صرف صدها میلیون تومان بصورتهای مختلف ( تطمیع ، پخش رایگان کارت شارژ ایرانسل، و با وعده و وعید های کذایی و با برگزاری ضیافتهای شام و ناهار هزاران نفری ،و بسیار کارهای نا شایست دیگر کرسی مجلس را تصاحب کردید و همه جا هم خود را نماینده مردم ولایتمدار و حزب اللهی بابل قلمداد می کنید سخنرانی ها و میتینگ های انتخاباتی شما از ذهن و خاطره تاریخی مردم بابل نمی رود .

نمی دانم که چگونه است به جای پاسخ به منتقدان نسبت به شما که یکی از دلایل عقب ماندگی شهرستان را عملکرد شما و دوستانتان می دانند توپ را به زمین حریف می اندازید و بازی را در زمین رقیب دنبال می کنید.اگر احیانا از خاطر مبارکتان رفته باشد سخنرانی های محفلی به دور اخلاق انتخاباتی را در عدم ساخت کارخانه خودرو سازی و اینکه بارها در مکانهای مختلف بر این نکته تاکید داشته اید که این کارخانه ساخته نخواهد شد و امکان احداث وجود ندارد هم به دولت و هم به نماینده ای که تلاش چشمگیر او در کمیسیون صنایع مجلس منجر به شکل گیری این کارخانه شد ، با تمام قوا حمله می کردید.
چطور شد که بعد از انتخابات دوره هشتم و انتخاب حضرتعالی که جای بحث فراوان است، ناگهان تغییرموضع داده دست به قلم شده و نامه نگاری های متعددی را به ریاست جمهور و وزیر صنایع و... به رشته تحریر در آوردید تا خودتان را منجی این کارخانه معرفی کنید.(3) آقای نریمان اثبات شما در تخطئه و نفی دیگران نیست.
2- آقای نریمان ! راجع به انتخابات ریاست جمهوری نهم چیزی نمی گویم، می گذارم و می گذرم.... لکن در خصوص انتخابات ریاست جمهوری دهم مطالبی را یادآوری می کنم جنابعالی با تمام قوا و با تمام امکانات انسانی و مالی و با صرف صدها میلیون تومان نه صرفا شرکت در انتخابات بلکه مخصوصا در مخالفت با دکتر احمدی نژاد به صحنه آمدید و در خدمت ستاد فتنه سبز شب و روز تاختید و شهرهای استان مازندران و خراسان شمالی را پوشش تبلیغاتی دادید و ناجوانمردانه علیه دولت مردمی احمدی نژاد برای جلب رضایت یک مشت ارازل و اوباش سیاسی سخنرانی می کردید و چه دروغها و مطالب کذبی که نگفتید!! خدا را شاکریم که یکبار دیگر تحت توجهات حضرت ولی عصر (عج) و درایت و روشنفکری رهبر عزیز و هوشیاری و بصیرت ملت عزیز ایران این توطئه و کودتای نرم که انتخابات بهانه ای بیش نبود شکست خورد و الا می بایستی شاهد روی کار امدن یک رضاخان مدرن می شدیم!!!!

جالب است در بهبوبه انتخابات و در آستانه رای گیری جنابعالی بر اساس همان نگاه حزبی و از روی بغض و کینه بچه گانه در پارلمان نیوز اعلام کرده اید آقای دکتر احمدی نژاد بیش از 30% رای مردم را در بابل ندارد (4) در حالیکه مردم ولایتمدار و بصیر بابل از مجموع آرا ماخوذه که 299161 نفر بود 206649 نفر به کوری چشم بدخواهان به آقای دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور سختکوش و مردمی و پیرو ولایت رای داده اند .
3- آقای نریمان! اکنون 9 ماه از آن انتخابات کم نظیر و شرکت چهل میلیونی مردم می گذرد با اینکه همه زوایای آن روشن شده است و دشمنان کینه توز داخل و خارج به شکست آن اعتراف دارند جنابعالی همچنان بر طبل آن می کوبید و بعد از انتخابات با آنهمه آشوبها و خیانتهای سران فتنه و اذناب آنان نطق قبل از دستور مهر ماه 88 عبارتهایی را به کار برده اید و قانون اساسی و این میثاق ملی را ورق ورق و به دلخواه خود تحریف کرده اید و در پشت تریبون مجلس شورای اسلامی که با الله اکبرهای مردم و ایثار خون شهدای عزیز با رهبری پیامبرگونه امام راحل(ره) و زحمات شبانه روزی امت حزب الله بدست آمده است همگام و همسو با آمریکا و صهیونیسم و انگلیس و ضد انقلاب و بهائیها و کمونیستها و منافقین و رقاصه ها و در مقابل میلیونها شنونده داخلی و خارجی از سران فتنه دفاع کرده اید و نام آنها را برده اید و به سبک اشعری حق را به سران فتنه داده اید و دشمنان اسلام و انقلاب را خوشحال کرده اید و یک لکه ننگی دیگر بر زندگی خود افزوده اید و جالب است وقتی افشاگری تکان دهنده ی آقای دکتر تاجیک(معاون سابق وزارت اطلاعات و رییس مرکز استراتژیک ریاست جمهوری دوران اصلاحات و مشاور آقای خاتمی) را در تلویزیون متوجه شده اید از سر ناچاری و استیصال تغییر موضع داده اید و خیال می کنید با این حرکت تاکتیکی می توانید رد گم کنید و خنده دار تر اینکه زمانی که با کنار رفتن غبار فتنه ها همگان دشمن را می بینند تازه شما می گویید قبول دارم که رد پای دشمن دیده می شود!!!

4- آقای نریمان ! در تاریخ 10/11/88 در گفتگو با ایلنا نسبت ناروائی به حضرت آیت الله یزدی داده اید و گفته اید معظم له صحبتهای مقام معظم رهبری را به نفع خود مصادره کرده است!! (کافر همه را به کیش خود پندارد) در ان اظهارات هم طبق معمول پشت سر حضرت آیت الله هاشمی خود را مخفی و از سران فتنه و فساد دفاع کرده اید(5) لیکن یادآوری کنم که کدورت های رسوب شده را کسانی بوجود آوردند با زیر پا گذاشتن قانون و دست اندازی به بیت المال فضای مخرب و زهرآلود تهمت را در قبل از انتخابات و خشونت و ناامنی را بعداز انتخابات بوجود آوردند و برای فرار از پذیرفتن مسئولیت کارهای بوجود آمده وقتی دیدند که نظام باجی به کسی نمی دهد بر بوق وحدت دمیدند.
5- آقای نریمان! در 15/12/88 باز هم پا را فراتر از حد خود گذاشتید و به بهانه دفاع از حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای سید حسن خمینی و بیت معظم ایشان ،(6) عقده دل خود را گشوده اید اما بد دفاعی کرده اید و طبق معمول درست در جهت اهداف حزبی و شخصی خود بوده اید!!(داخل پرانتز اجمالا و سربسته بگویم و آن اینکه اولا اسلام ناب محمدی(ص) که انقلاب اسلامی ایران از آن نشات گرفته یک مکتب عقیدتی است و انقلاب اسلامی ایران که امام خمینی کبیر آن را بنیان نهاده وابسته به هیچ اصل و نسب نیست که ( خداوند باریتعالی در سوره احزاب آیه 40 برآن تاکید می فرماید.) ولایت مستمر است و امروز ردای ناخدایی کشتی انقلاب بر دوش شاگردی بزرگ از مکتب امام راحل است ) ثانیا وقتی دشمن به کسی طمع می کند و در صدد است فکر او را ، موقعیت او را و اصالت خانوادگی او را بدزدد و آیا اگر کسی بیاید و از سر خیر خواهی او را تذکر بدهد کار بدی کرده است؟!!
6- آقای مهندس! در نشست خبری فراکسیون (به اصطلاح خط امام) مجلس صحبت از اتحاد در مقابل استکبار جهانی و ضرورت حفظ اتحاد و وحدت می کنید (7) که شنونده و بیننده مطالب فوق در سایت را به یاد ضرب المثل معروف می اندازدکه:قسم حضرت عباس را قبول کنیم یا دم خروس را . آن همسوئی و همگامی بلکه چهار نعل تاختن برای اجرای مقاصد استکبار جهانی در جریان فتنه سبز اموی و براندازی نظامی (که خودتان علی الظاهر کرسی دار مجلس این نظام هستید) کجا و اینگونه صحبتها کجا؟!!!آقای نریمان ! در نامه کذایی شما و عده ای از همقطارانتان در 4/6/1388 خطاب به رییس قوه قضاییه با حمله به دادگاههای متهمین به کودتای مخملی و نیز در نطق 23/07/88 در مجلس درخواست ملغی شدن احکام صادره علیه متهمین اغتشاشگران و آشوب طلبان شدید، ظاهرا خودت را در جای قاضی نشاندید، احکام صادره را برای متهمین را ناقض اصل 39 قانون اساسی ذکر کردید(8) ، من هرچه فکر می کنم می بینم جنابعالی نه رشته ات حقوق قضایی است و نه در دستگاه قضایی حتی بعنوان منشی کار کردید چگونه چنین قضاوت می کنید، پس بهتر است آن را به اهلش وا گذارید .
8- آقای نریمان! آیا به گوش جنابعالی رسید این حدیث شریف نبوی از جابربن عبدالله انصاری که در روز اربعین سیدالشهدا ، به عطیه بن سعد عدنی یا کوفی گفت که پیغمبر (ص) فرمود هر گروهی و قومی عمل گروهی یا قومی را دوست بدارد در پاداش یا جزای آن عمل شریک خواهد بود.بنابراین چگونه اعمال براندازانه سران فتنه گر با اشاره و حمایت استکبار جهانی و پادوهای نوکر صفت و بی حیثیت خود را در داخل ، با طرح از قبل تهیه شده (پروژه تقلب در انتخابات) به ارکان نظام حمله کرده و با نادیده گرفتن قانون اساسی (که خود در حفظ و حراست از آن قسم یاد کردید) اردوکشی خیابانی و باعث کشته شدن و زخمی شدن تعدادی از مردم و تحمیل خسارات میلیاردی به مردم و بیت المال و آتش زدن مساجد و پاره کردن عکس امام(ره)و به آتش کشیدن آن و.... که متاسفانه شما و هم حزبیهای شما نه تنها اینگونه اعمال فجایع بار را محکوم نکرده بلکه همواره از سران فتنه که تمام این آتشها از زیر سر آنها بلند است حمایت نموده اید.آیا این معنای دوست داشتن اغتشاشگران و سران فتنه نیست؟!آیا بر اساس حدیث شریف نبوی شما شریک اینهمه جنایت نیستی؟البته مردم خودشان خوب قضاوت می کنند و خدای اسرع الحاسبین اینها را به حساب خواهد آورد.

 

9- آقای نریمان ! در مصاحبه با ایلنا ، باز/ گفته اید که از 46 میلیون نفری که واجد شرایط رای دادن بوده اند به احمدی نژاد تنها 24 میلیون نفر رای داده اند و این استدلال را مطرح کرده اید که بقیه کسانی که به دولت رای نداده اند متعرض دولت می باشند و بعد اضافه کرده اید که این افراد به نظام متعرض نیستند(9) اولا در کجا دنیا همچنین حرف سخیفی پذیرفته است که بعد از انتخابات آنانکه نامزدشان رای نیاورده است متعرض باشند؟! مگر اینکه فتنه اموی سبز شما بخواهد متعرض تراشی کند که نشد و دیدیم به مرور زمان وقتی ماهیت فتنه سبز روشن شد گروه گروه مردم ریزش و از این جریان تبری جسته اند و گویی توبه کردند که به همچنین دیکتاتوری قانون گریز رای داده اند. ثانیا از خود پرسیده ای که چند درصد مردم این شهرستان به تو رای داده اند(از شهرستان بیش از 500 هزار نفری بابل تنها به جنابعالی 66423 نفر رای داده اند پس می توان با این استدلال خودت گفت که چه مقدار از مردم این شهرستان به جنابعالی معترضند؟!! )
آیا صدای فریاد های اعتراض آمیز مردم بابل را که کرارا در مجامع مختلف علیه شما شعار می دهند را نمی شنوید؟ اگر نمونه بخواهید تجمع بزرگ مردم بابل را بعد از اتمام ساعات انتخابات ریاست جمهوری دهم در مقابل فرمانداری و شعارهای اعتراض آمیز علیه جنابعالی را به خاطر توهین های مکرر به مردم شهرستان و رییس جمهور محبوبشان گوشزد کنم که مشت نمونه خروار است.
10- آقای نریمان! سکر ثروت و سکر قدرت به شما این مجال را نمی دهد که به پرتگاهی که دارید سقوط می کنید متوجه شوید "حب الشی یعمی و یصم" . ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو می روی به ترکستان است.
خدا رحمت کند آن عارف و حکیم فرزانه حضرت آیت الله روحانی (ره) را که هیچوقت از شما و عملکردهای شما راضی نبود و بنده و بسیاری از افراد متدین شاهد بودیم که همیشه از رفتار و مواضع متناقض شما متنفر بودند و آن مشعل فروزان و آن مظهر تقوا و پارسایی که هیچوقت حرفی را از روی حب و بغض و هوای نفس نمی زدند راجع به شما تعبیری داشتند که مو از بدن انسان سیخ می شود!! وای به حال شما

11- آقای مهندس ! شما که می توانستید از برکات آسمانی این انقلاب برای دنیا و آخرت خود کار کنید و عاقبت به خیر شوید ، اینهمه موقعیتهایی که بدست آورده اید با اینکه در راه این انقلاب یک تلنگر هم نخورده اید، اینکار را نکردید بلکه غرق در دهها عنوان زینت الحیوه الدنیا شدید و آخرت خود را به ثمن بخس فروخته اید . خدا رحمت کند آن انسان متقی و پرهیزگار مرحوم جناب مهندس مجدآرا را که بنده از قدیم ارادت خاصی به آن شادروان جنت مکان داشتم و دارم و گاهی توفیق پیدا می کنم برای زیارت مزار شریفشان در فریدونکنار می روم و ،کرارا از ایشان شنیدم که از رفتار ضدو نقیض شما ناراحت بودند از اینکه فاقد تبری و تولی هستید، رنج می بردند و احساس خطر می کردند و به مرحوم محمد خلیلی سفارش می کردندکه بیشتر مواظب شما باشند .
12- آقای نریمان! در خاتمه علیرغم اینکه یک عده فرصت طلب و منافع جو ممکن است هندوانه زیر بغلت بگذارند و یا بخاطر تعصب کور و کر حزبی از شما تعریف و تمجید کنند و این را بدان عامه مردم شما را چهره دو پهلو و به صراحت بگویم بی اراده و متعصب حزبی (نه متعصب در دین و غیرت دینی) و مخالف خط امام و قانون گریز می دانند و تجمعات گوناگونی که در مقابل فرمانداری و استادیوم ورزشی آزادی بابل و در جای دیگر پیش آمده است ، مبین این واقعیت است و این شایسته یک فرد مومن و مسلمان نیست که باز هم تو را به راه حقیقت فرا می خوانم .
برای حسن ختام تبرک می جویم به کلام گهر بار مولای متقیان امیرمومنان (ع) که فرمودند اهل الدنیا کرکب یسار بهم و هم نیام (مردم دنیا مانند مسافرانی هستند که آنها را به سوی مقصد می برند در حالی که خوابند). والسلام و علی من اتبع الهدی



سید حسن سعادتمند بابلی


6/1/1389

پی نوشت:

1- ای اهل ایمان متقی و خداترس باشید و همیشه به حق و صواب سخن گویید –سوره احزاب آیه 70
2- سوره مبارکه علق/6 - 7
3- نامه مورخ 5/3/78 - 06/10/87 مصاحبه با یاری نیوز و...
4- مصاحبه مورخ 12/3/1388 و مصاحبه با ایلنا مورخ 10/3/1388
5- مصاحبه با پارلمان نیوز مورخ 27/4/1388 و مصاحبه با ایلنا مورخ10/11/1388 و23/7/1388 نطق قبل از دستور مجلس
6- خبرگزاری ایلنا مورخ15/12/1388
7- 10/9/1388 پارلمان نیوز-
8- ایلنا مورخ4/6/ 1388 کد خبری 73349- سایت شخصی محسن نریمان –
9- مصاحبه با ایلنا مورخ4/7/1388 و نطق قبل از دستور مورخ23/7/1388 و خبر سایت شخصی محسن نریمان

 
مغز اقتصادی مجلس !
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم فروردین 1389 ساعت 0:15 شماره پست: 388

چندی پیش بسیاری از سایت ها خبری مبنی بر جعلی بودن مدرک دکترای احمد توکلی را منتشر کردند . صحت این مطلب اگر چه به طور طبیعی از سوی نامبرده تکذیب گردید اما توکلی به هیچ وجه حاضر نشد از افشاکنندگان خبر مذکور به مراجع قانونی شکایت برده یا مدرکی دال بر صحت ادعای خود را در معرض اطلاع عموم قرار دهد . گفتنی است احمد توکلی به رغم ادعاهای فراوان و قیل و قال در تکرار شعار عدالت طلبی و مقابله با رانت خواری آقازادگان ، تاکنون هیچ هزینه ای در این مبارزه پرداخت نکرده و به کلی گویی های انتخاباتی بسنده نموده است . برخی از نمایندگان ملت ، احمد توکلی را مغز اقتصادی !!مجلس دانسته و تحرکات وی را عامل اصلی ایجاد فضای تنش آلود در همکاری های اقتصادی قوای مقننه و مجریه تلقی می نمایند . بد نیست یک بار دیگر پرونده علمی او را مورد بازخوانی قرار دهیم :

به گزارش نظام آباد به نقل از بولتن، احمد توکلی نماینده مجلس شورای اسلامی به شیوه‌ای نادر و شگفت‌انگیز به دریافت دکترای اقتصاد نائل گردیده است و رازگشایی از ابعاد پرونده تحصیلی شگفت‌انگیز ایشان نشان می دهد یکی از دلایل مدعی بودن توکلی در ماجرای مدرک تحصیلی وزیر کشور سابق و دیگر اعضای کابینه نوعی فرار به جلو و پنهان کردن وضعیت تحصیلی خود در پس ادعاهایش بوده است.

بنابر اسناد موجود احمد توکلی که قبلا با حضور نیم بند در طول پنج سال و نیم موفق شده بود مدرک لیسانس «دریافت» کند بدون گذراندن مقطع فوق لیسانس برای مدرک دکترا اقدام نموده است.

لازم به ذکر است به رغم آن که اعزام دانشجو به خارج و اخذ بورسیه تحصیلی دارای ضوابط محکم و سخت‌گیرانه است، آقای توکلی بدون سیر مراحل قانونی با ادعای توصیه مقامات و بدون شرکت در کنکور به کشور انگلستان اعزام ‌می‌شود، این در حالی است که مراحل اخذ پذیرش تحصیلی از دانشگاه‌های انگلستان یک سال پیش از دریافت لیسانس صورت می‌پذیرد؟!

همچنین در فرم اطلاعات فردی اعزام، جای نمره زبان که از ضروریات شرایط بورسیه است به شکل معناداری خالی است که در عرف وزارت علوم «نمره صفر» تلقی می‌شود.

بنابراین گزارش، بورسیه اولیه و اصلی آقای توکلی (به رقم غیرقانونی بودن) برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته اقتصاد به مدت ۱۵ ماه بوده است و جالب آنکه وی در طول اقامت در ناتینگهام ناگهان مدعی دریافت دکترا شده و بدون گذراندن سیرقانونی به دریافت این مدرک اقدام می‌نماید. لذا باتوصیه و نامه پراکنی و برخلاف کلیه ضوابط زمان بورس را به ۳۹ ماه افزایش می‌دهد تا همچنان از ارز (پوند) ارزان دولتی بهره ببرد.

اگرچه این مسئله یعنی اخذ مدرک تحصیلی دکترا بدون گذراندن فوق لیسانس با اخطار وزارت علوم مواجه می‌شود اما در نهایت با رایزنی بسیار و پادرمیانی برخی افراد ذی‌نفوذ و با تعهد کتبی توکلی مبنی بر پذیرش ارزیابی نشدن مدرک، ممنوعیت عضویت در هیات علمی و «معادل» تلقی شدن مدرک دریافت شده و به حضور خود در شهر ناتینگهام ادامه می‌دهد. اگرچه بعدها همین تعهد نیز به فراموشی سپرده می‌شود و برخلاف قوانین وزارت علوم در هیات عملی دانشگاه‌های فردوسی مشهد و شهید بهشتی تهران به عنوان استاد حضور می یابد.

دامنه این اقدامات غیرقانونی گسترده ابعاد دیگری هم دارد.

به عنوان مثال به رغم آنکه مدت زمان تحصیل قواعد مشخصی دارد آقای توکلی با حضور گاه به گاه در کشور جهت فعالیت‌های حزبی و سیاسی‌اش عملا فقط حدود یازده ماه را به حضور در انگلیس اختصاص می دهند. به عبارتی ایشان با طرفه‌العینی دو مقطع فوق‌لیسانس(!) و دکترا را با ۱۱ ماه حضور پشت سر می‌گذارند.

این ماجرا البته حاشیه‌های دیگری نیز دارد به عنوان مثال آقای توکلی در فرم اطلاعات شخصی مدعی دریافت فوق لیسانس از دانشگاه شهید بهشتی تهران می‌شوند و یا اینکه در حالی مقرر شده بود برای استفاده از مزایای بورسیه ارزی مجردی دریافت کند در اندک زمانی برای همه اعضاء خانواده ارز دولتی می‌گیرد که این مسئله با تذکر شدید برخی مسئولان وزارت علوم و تلاش بی‌فایده برای جلوگیری از این پرداخت غیر قانونی با پیروزی توکلی و ناکامی برخی پرسنل متعهد وزارت علوم خاتمه می‌یابد.

با خواندن پرونده آقای توکلی کلکسیونی از اقدامات فراقانونی وی به چشم می‌خورد:
۱- اخذ بورسیه دکترا بدون داشتن لیسانس و فوق لیسانس
۲- دریافت مدرک دکترا در ۱۱ ماه
۳- ادعای توصیه از مقامات برای اعزام به خارج از کشور
۴- دریافت ارز متاهلی به رغم عدم همراهی خانواده
۵- بی‌توجهی به تعهدی که با دست خط خود مبنی بر عدم ادعای مدرک دکترا داشته است.
۶- عضویت در هیات علمی دانشگاه بر خلاف ضوایط وزارت علوم و…

گفتنی است، واقعیت این است که این حجم اقدامات غیرقانونی و رانت‌خواری‌های گسترده در حالی که فرزندان مستعد کشور به سختی از امکان تحصیل در رشته‌های مورد نیاز به علت ضوایط دست و پا گیر بهره‌مند می‌شوند، در تاریخ وزارت علوم بی‌سابقه می‌نماید .

شوخی با بزرگان !
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم فروردین 1389 ساعت 20:51 شماره پست: 387

 

مصاحبه اختصاصی اشک آتش با برادر بزرگ تر !

 

همه چیز برای عفت !!

 

خبرنگار : به عنوان نخستین سوال ، چرا بعضی ها به شما لقب برادر بزرگ تر داده اند ؟

پاسخ : همان طور که بارها گفته ام من در سال های قبل از انقلاب ، مبالغی را به حساب مجاهدین خلق ( منافقین ) واریز می کردم . از وقتی که این پول ها قطع شد تبلیغات و تهمت ها علیه بنده هم شروع شد .

خبرنگار : ولی همان هایی که این لقب را دادند و بر ضد شما کتاب نوشتند ، چند سالی است که از شما حمایت می کنند ... !

پاسخ : خوب منافق یعنی همین ! آنها آن موقع حرف هایی می زدند که به آن اعتقاد نداشتند . حالا با گذشت زمان ، باطنشان عیان شد !

خبرنگار : شما در انتخابات ششم ریاست جمهوری ، سخنان منتقدین خود را که آن موقع رقیب شما احمد توکلی بلندگوی آنها بود به کارها و حرف های بچه گانه نوه کوچک خود تشبیه کردید . . .

پ : خواستم بگویم آنها هم مانند فرزندانم هستند .

خ : پس چرا طلبه هایی که در پانزده خرداد هشتاد و پنج در قم قصد طرح سوال از شما داشتند را به سختی محاکمه کردند ؟

پ : من هم که گفتم مانع برخورد قضایی با فرزندانم نیستم !

خ : آن وقت چرا اصرار دارید زندانیان آشوب های اخیر حتماً باید آزاد شوند ؟

پ : چون اینها با ارکان نظام مشکلی ندارند ؟!

خ : اصلاً ارکان نظام از نظر شما یعنی چه ؟

پ : معلوم است . چهارستون بدن مرا می گویند ارکان نظام . مرحوم امام هم همین را گفته .

خ : منظور امام عکس این نبوده ؟ یعنی چون نهضت زنده است شما هم . . . ؟

پ : حاج احمد آقا که همیشه به ما ارادت داشت . الان می توانید از پسر ایشان بپرسید . این را تأیید می کند . او مسئول دفاع از نظرات امام است .

خ : ولی حسن آقا که گاهی . . . بگذریم . در انتخابات نهم شما رقبای خود را کوتوله سیاسی خواندید . این نشانه تکبر نیست ؟!

پ : خیر . منظور این بود که آنها قدشان کوتاه هست و نمی توانند آن طرف پرده را ببینند .

خ : پشت پرده مگر چه خبر است ؟

پ : پشت پرده خبرهایی است که دیگران نمی بینند . آن وقت فکر می کنند ما پیشگو هستیم . مثل قضیه آتشفشان ها در قبل از انتخابات که ما خبرش را دادیم و به وقوع پیوست .

خ : بعضی می پرسند شما که به راحتی به آقا دسترسی دارید دیگر چرا نامه سرگشاده نوشتید ؟ حضوری صحبت می کردید !

پ : من به ایشان ارادت دارم و چون جایگاه ایشان را از خودم بالاتر می دانم عرف اداری را رعایت کردم .

خ : چرا برخلاف عرف ، در نامه سلام نکردید ؟

پ : من که خصوصی همیشه محضر ایشان هستم . همان جا سلام می کنم !

خ : بالاخره از نظر شما در انتخابات تقلب شد یا نشد ؟!

پ : ببینید ! آن موقع خیلی از مردم در خیابان های تهران می گفتند تقلب شده . ما هم باید از مردم حرف شنوی داشته باشیم . حتی حاکم اسلامی را اگر مردم قبول نداشته باشند . . . .

خ : مردم قم همان ایام سه روز راهپیمایی کردند و شعار مرگ بر . . . سردادند . چرا حرف آنها را نشنیدید ؟

پ : فرق می کند . اینها با نظام مشکل دارند . از همان هایی هستند که چک هایشان وصول نمی شود . گفتم از وقتی که دیگر به حساب . . .

خ : یعنی مردمی که در مخالفت با شما شعار دادند جزو منافقین بودند ؟!

پ : به هر حال مدت هاست که هم مجاهدین را رها کرده ام هم خلق را !

خ : شما خودتان را جزو خواص دوپهلو نمی دانید ؟

پ : خیر . من همیشه بسته به شرایط زمان و مکان ، مواضع شفافی داشته ام !

خ : گفتید مهدی شما رفته لندن برای گرفتن دکترا . او که همه اش در دوبی است .

پ : دارد پایان نامه اش را می نویسد . آدم خودش پایان نامه اش را بنویسد بهتر است تا مردم برایش بنویسند !

خ : به عنوان آخرین سوال ؛ چند سال پیش در مصاحبه با کیهان در بیان علت گرایش خود و خانواده تان به فعالیت های اقتصادی به حدیث کفاف و عفاف استناد کردید . یعنی واقعاً کسی که در امور زندگی به " کفاف " نرسیده باشد " عفاف " هم نخواهد داشت ؟

پ : مسئله را خوب متوجه نشدید . در کل منظور این بود که من " عفت " را محور همه امور خود می دانم !!!

 
نرم و با نمک !
+ نوشته شده در جمعه ششم فروردین 1389 ساعت 17:8 شماره پست: 386

 

در جنگ نرم ٬ لینا لوله ای خیرات می کنند !!

 

اگر از شما بخواهند چند مدل پفک را اسم ببرید قطعاً اسم لینانمکی را جزو همان چند تای اولی ذکر خواهید کرد آن هم مدل لوله ای اش را . تبلیغاتش را که دیده اید . بچه ها که خیلی از دیدن آن لذت می برند . یک دانه پفک لوله ای را مقابل چشمت می گیری و بعد از داخل آن می توانی بیرون را تماشا کنی مثلا چند تا حیوان ببینی و . . .

دقت کرده اید ؟! این دقیقاً عیب پفک های لوله ای است . داخل آن را خالی کرده اند و فقط لایه دورش را می فروشند و پول پفک کامل را می گیرند . این یعنی یک کلاه برداری محترمانه ! اما با تبلیغات پر سر و صدای خود همان نقطه ضعف را به عنوان نقطه قوت جا می اندازند و حسابی فروش می کنند . جنگ نرم یعنی همین .

طوری وانمود می کنند که باور کنیم ضد ارزش ها ارزش هستند .

 
نامه مجری سیما به ده نمکی
+ نوشته شده در جمعه ششم فروردین 1389 ساعت 13:49 شماره پست: 385

 

ده نمکی عوض شده است ؟!

 

چشم ! نامه رشیدپور را الان می آورم . اما بگذارید قبلش بگویم این مجری گرامی اشتباه می کند . او تصور کرده چون ده نمکی ریش دارد و دغدغه برخی از آرمان ها را در سر می پروراند پس انسان جامعی است و پای بند اصول اخلاقی . به نظر من برخلاف نگاه رضا رشیدپور ، ده نمکی عوض نشده . او همانی است که بوده . آن موقع هم که دیگران را با بروز کوچکترین اشتباهی مورد نقد جدی قرار می داد هم این خلق و خو را دارا بوده است . نباید انتظار داشت یک انسانی که خوب شعار می دهد و احساسی عمل می کند با مبانی دینی هم لزوما انس و آشنایی داشته باشد . خیلی از ما این نوع مشکل را دارا هستیم . یک بخشی از دین و اعتقادات را می چسبیم و بقیه اش را رها می کنیم . اتوبوس های مشهد را دیده اید ؟ ملت خودشان را به زحمت می اندازند تا عرض ارادتی به ساحت آقا کرده باشند اما موقع نماز صبح چند نفر پیاده می شوند ؟!

بعد از برنامه دیروز امروز فردا هم در همین وبلاگ نوشتم چرا وقتی چهره هایی عمقی مانند رحیم پورازغدی و  . . . در دسترس قرار دارند بخواهیم حرف های انقلاب را از زبان نیروهای سطحی و کم مطالعه بیان کنیم  و به آرمان هایمان رنگ و بوی ژورنالیسم بدهیم ؟! راستی بعد از خواندن این نامه ٬ دوتا مطلب پایین تر را هم حتما بخوانید . در ضمن خوب است بدانید دفتر نشریه جبهه در خیابان نوفل لشاتو ٬ ملکی متعلق به مهندس ضرغامی بوده . بنابراین انتظار اجاره املاک رسانه ای راهم داشته باشید :


سلام آقای ده نمکی . سال نو مبارک . بابت پروژه ی سنگین دارا و ندار به شما و همکارانتان خسته نباشید می گویم . می دانم که این روزها مشغله ی کاری فراوان دارید . اما انتظار دارم که این چند خط را به دقت بخوانید و اجازه می خواهم که در محضر افکار عمومی شما را با عنوان رسمی خطاب کنم


 

جناب آقای ده نمکی


 

با کنجکاوی تمام اولین قسمت سریال شما را تماشا کردم و آنچه اینک می نویسم مفهوم نقد ندارد که با تماشای قطره ای از یک اثر چندین قسمتی نمی توان منصف بود . همین مقدار بگویم که به نظر می رسد در شغل جدید پیشرفت کرده اید و آخرین ساخته ی شما از آثار بسیاری از مدعیان بهتر است


 

قبلا خیال می کردم که عوض نشده اید و اصول و ریشه های شما تغییری نکرده و تنها نوع بیان دیدگاهتان را تغییر داده اید که از این بابت در مصاحبه های متعدد تلویزیونی و مطبوعاتی به شما تبریک و خوش آمد گفتم . اما حالا احساس می کنم که قضاوتم اشتباه بوده . شما کاملا تغییر کرده اید


 

جناب آقای ده نمکی


 

من اخراجی های نخستین حضرتعالی را در جشنواره تماشا کردم و شوخی های هنجار شکن اخلاقی در این فیلم را به ذوق زدگی در ورود به عرصه ی سینما نسبت دادم و با لبخندی از کنار آن گذشتم


 

اخراجی های واپسین را در دفتر کارتان دیدم و اصرار شما بر استفاده ی مجدد از هجو اخلاقی در بعضی از سکانس ها را به استقبال تاسف برانگیز عده ای سینما دوست (!) مربوط دانستم


 

اما حالا کاملا مطمئن شدم که عوض شده اید و حاضرید برای جلب مخاطب به ماجراجویی های هنجارشکن ادامه بدهید


 

جناب آقای ده نمکی


 

اگر اهالی سینما از وجود برخی محدودیت ها گلایه می کنند منظور آنها مسائل اخلاقی و خطوط قرمز خانوادگی نیست . بسیاری از ایشان از خانواده هایی کاملا سنتی و اخلاق گرا هستند و هرگز حاضر نمی شوند که اصول مورد احترام خانواده های نجیب ایرانی را زیر سوال ببرند که اگر چنین بود هرگز سینمای پیش از انقلاب تا این اندازه منفور نمی شد . خوشحال می شدم اگر از رانت های ویژه برای شکستن برخی محدودیت های خنده دار استفاده می کردید و نه شوخی های افسار گسیخته با حریم حرمت اخلاقی خانواده ها . لطفا عصبانی نشوید . بی راه نمی گویم


 

من اولین قسمت سریال شما را به همراه خانواده ام تماشا کردم و در یک سکانس خاص جز شرمندگی و خجالت پاسخ دیگری برای اهالی منزل نداشتم


 

جناب آقای ده نمکی


 

شما مجاز نیستید با شوخی های سبک و غیر اخلاقی مردم را بخندانید . بسیاری از خانواده ها این اجازه را به شما نمی دهند . به یاد بیاورید که در یک سکانس از دارا و ندار با حضور چندین دختر جوان به صورت پیوسته از صحنه دار بودن پروژه (!) و یا پاره شدن یک بازیگر صحبت می کنید . مینا و سیمای اخراجی ها هم که جای خود دارد


 

جناب آقای ده نمکی


 

فراموش نکنید که زمانی نه چندان دور در سوگ خدشه دار شدن اصول اخلاقی جامعه از قلم و بسیاری چیزهای دیگر هزینه کرده اید و با کارگردانی فقر و فحشا خود را در مقام مدافع اصول اخلاق و خانواده نشان داده اید


 

هنوز بسیاری از مردم شما را انسانی اصول گرا و بازمانده از جبهه و جنگ می دانند و نمی خواهند باور کنند که شما آب پاکی روی دستشان ریخته اید


 

جناب آقای ده نمکی


 

سینما با تلویزیون فرق دارد . سابقه ی تلاش من در این رسانه بسیار بیشتر از شماست و دقیقا به خاطر همین سابقه به خودم اجازه نداده ام که از هر ترفندی برای جذب مخاطب استفاده کنم . برادرانه از شما می خواهم که چنین نکنید


 

جناب آقای ده نمکی


 

این رسانه بی رحم است و با کمی صبر تمام حقیقت ها را عریان می کند . به تن پوش هشت میلیارد تومانی مغرور نشوید که بسیار خطرناک است . به تمسخر گرفتن اصول اخلاقی جامعه هرگز بخشودنی نیست . این مردم لبخند می خواهند اما نه به هر قیمتی

با احترام - رضا رشیدپور

 

 

بانوی کرامت

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین 1389 ساعت 6:39 شماره پست: 384

  

 

                                       یا فاطمةُ اشفعی لی فی الجنة

 

عمه سادات سلامٌ علیک

روح عبادات سلامٌ علیک

عمه سادات بگو کیستی

فاطمه یا زینب ثانیستی

از سفر کرب وبلا آمدی

یا که به دنبال رضا آمدی

کوثر نوری به کویر قمی

آب حیات دل این مردمی  . . .

جمعه سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله علیهاست . آنهایی که انسی با حرم با صفای ایشان دارند به تجربه دریلفته اند چرا به این بزرگوار بانوی کرامت گفته می شود .

نوروز است ؟ قبول ! اما حضرت آن قدر به گردن ما حق دارد که یک روز را برایش سنگ تمام بگذاریم .

 
همه دار و ندار یک کارگردان !!
+ نوشته شده در دوشنبه دوم فروردین 1389 ساعت 21:9 شماره پست: 383

 

به بهانه سریال دارا و ندار

 

این شاید نخستین نقدی باشد که از یک سریال نوروزی سال 89 منتشر می شود . پخش مجموعه تلویزیونی دارا و ندار ، نشان داد که این سریال توان رقابت با اثر نوروزی سعید آقاخانی را هم ندارد چه برسد به سیروس مقدم . واقع بینانه باید اذعان داشت در افواه عمومی آن چه که مورد بحث و توجه واقع گردیده مجموعه هایی غیر از سریال نامبرده است . اگر چه منصفانه باید گفت مضمون این سریال ، مفاهیمی ارزشی و انقلابی را در بر دارد و عقاید و دغدغه های کارگردان محترم را قابل تحسین جلوه می دهد .

 شعور مخاطب آن قدر ارزش دارد که نباید انتظار داشت بینندگان با شنیدن واژه استفداد به جای استعداد و قغن به جای قدغن احساس کنند با جلوه هایی بی بدیل از طنز پارسی مواجه شده و از اعماق دل قهقهه سر بدهند . این نکته البته تأکیدی است بر این ادعا که موفقیت فیلم های اخراجی ها مرهون عوامل و حوادث متعددی است که در جای خود مورد بررسی قرار خواهد گرفت . این حرف را نزدم برای آن که کارگردان مربوطه را تحقیر کرده باشم . خیر ! شهامت ده نمکی در ورود به عرصه های هنری بسیار ستودنی است و در بلند مدت آثار نیک آن ظهور خواهد یافت . اما خوب است نامبرده به این بهانه ، رفتار خود را کمی مورد بازبینی قرار دهد . ده نمکی در چند مصاحبه ، متکبرانه ادعا کرده بود : نمی دانم چرا در هر عرصه ای پا می گذارم موفق بوده و با استقبال عمومی مواجه می گردم مانند انتشار نشریات پرفروش شلمچه و جبهه ، تولید مستند فقر و فحشا و ورود به سینما و . . .

مطالعه سرگذشت چهره های شهیر عالم علم و هنر و ورزش و . . . البته هیچ گاه چنین ادعایی را به اثبات نمی رساند . شاه مسعود اگر کمی به حافظه خود فشار می آورد هرگز جرأت چنین ادعایی را پیدا نمی کرد . او نباید فراموش کند که نشریه صبح دوکوهه وی چهار بار در اشکال مختلف و با رویکردهای متفاوت منتشر شد اما سه بار (جزدفعه آخر که علت دیگری داشت) به دلیل عدم اقبال عمومی با ورشکستگی اقتصادی مواجه گردید . در مستند سازی نیز پس از کدام استقلال و کدام پیروزی ، مستندی با عنوان سوزوکی به بهشت می رود را در دفاع از اخراجی های یک تولید کرد اما کمتر کسی را می توان یافت که نامی از آن شنیده باشد . نامبرده درعرصه کتاب نیز فعالیت داشته است . متأسفانه افتضاح تاریخی وی در انتشار مجموعه فرهنگنامه اسارت – شرح آن در ستون پیوندهای روزانه وبلاگ موجود است – گناهی نابخشودنی به ساحت ادبیات و تاریخ دفاع مقدس محسوب می شود . تا آن جا که خود ادامه انتشار آن را به مدت پنج سال به تعلیق درآورد و با از دست دادن نیروهای کیفی ، به دنبال فروش میلیاردی آثار گرداوری شده و رفع دردسر ! برآمده است .

این مثال ها را ده نمکی می خواند و بی تردید در رفتار و نگرش خود مصلحانه رفتار خواهد کرد . تداوم موفقیت های وی آرزوی همه دوستداران جبهه دفاع از ارزش هاست . امید که خود نیز از این ماجرا عبرت بگیریم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اسفند88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۵۰ ق.ظ


قلب و بصر
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم اسفند 1388 ساعت 6:46 شماره پست: 382

درسی از صفحه 88 تاریخ معاصر :

 

اگر آزادگی عمّار را نداشته باشیم ؛

 

اسارت امّاره را خواهیم داشت !

 

امسال دعای یا مقلب القلوب و الابصار را با دقت بیشتری بخوانیم . یا مقلب القلوب و الابصار ؛ بصیرت !! یعنی خدایا ! بصیرت ما را منقلب کن .

بر مزار ندا

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم اسفند 1388 ساعت 21:40 شماره پست: 381

 

در آخرین پنج شنبه سال

 

بر مزار ندا آقا سلطان چه خبر بود ؟

 

شاید بهتر باشد پیش از پرداختن به این خبر در پی پاسخ به این پرسش تاریخی باشیم که چرا در بین چندین جوان مقتول در جریان فتنه اخیر ، ندا آقا سلطان به عنوان چهره شاخص مبارزه بر ضد نظام انتخاب گردیده و نامش سمبلی برای تحریک بازی خوردگان نفاق قرار گرفته است ؟ راه اندازی بورس ندا ، نام گذاری خیابان و ارکستر و ... به یاد ندا آیا این شائبه را دامن نمی زند که خون بقیه کشته شدگان که بعضاً نقشی پررنگ در ایجاد اغتشاش داشته و گاه مهره ای مؤثر در پروسه براندازی خیابانی محسوب می شده اند برای بوقچی های تبلیغی استعمار ، پشیزی ارزش نداشته است .

اما اصل خبر ؛

به دنبال شکست طرح تروای فتنه در همه پرسی بزرگ یوم الله بیست و دوم بهمن و ناکامی شگفت انگیز آشوب طلبان در آخرین چهارشنبه  سال ، رسانه های فتنه ، واپسین رمق های تبلیغاتی خود را برای بهره برداری از احساسات عمومی در مراسم مذهبی  پنج شنبه آخر سال و حفظ آخرین بارقه های امید در جریان شکست خورده اغتشاش به کار گرفتند و از همراهان بیشمار ! خود درخواست کردند لااقل با حضور بر مزار ندا در حرکتی که از ریسک حداقلی برخوردار بوده و احتمال حاشیه و خطر در آن تقریباً نزدیک به صفر است ، شرکت کرده و حیات جریان به اصطلاح سبز را احیا نمایند .

متن خبر این است : در آخرین پنج شنبه سال بر مزار ندا آقا سلطان هیچ خبری نبود ، تا بانیان روشنفکر و پرادعای نفاق و فتنه بار دیگر بفهمند برای ایجاد یک جنبش اجتماعی ماندگار ، نمی توان بر کف های روی آب تکیه کرد .

 
لشکر بی نشان ها !
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم اسفند 1388 ساعت 7:6 شماره پست: 380

 

هفته گذشته در خبرها آمده بود سردار نقدی فرمانده سازمان بسیج مستضعفان اعلام کرده هر هفته سه شنبه ها بعد از نماز مغرب و عشا با بسیجیان دیدار عمومی خواهد داشت . این اقدام سازنده و فرهنگی ایشان جای تقدیر دارد . سردار نقدی ، جانباز جنگ نرم و فرماندهی خوش آوازه است که در هر موقعیتی سعی نموده کاری شایسته و ماندگار از خود به جا بگذارد . اگر چه نام سردار نقدی در جریان نخستین احضار و بازداشت غلامحسین کرباسچی بر سر زبان ها افتاد اما شاید روزی خاطرات مکتوب وی از حضور در غرب کشور و معاونت شهید بروجردی تا فرماندهی سپاه بدر و مبارزه قهرمانانه در بوسنی ، ابعادی تاریخی از روحیه انقلابی این سرباز ولایت را آشکار نماید . ضمن دست مریزاد ، به این فرمانده مردمی پیشنهاد می کنم به ملاقات با بسیجیان پایتخت اکتفا نکرده و در فرصتی ممکن به دیدار با بسیجیان مخلص و گمنام در نقاط مختلف کشور نیز بروند . طبق شناختی که از نیروهای باذوق ، خوش فکر وخلاق بسیجی دارم قسم می خورم ایشان در این دیدارهای بی واسطه و دوستانه ، با ایده هایی نو و بسیار ارزنده و کارساز مواجه خواهد شد که می تواند پیشبرد اهداف مقدس بسیج و کارآمدی بیش از پیش این نیرو را تضمین نموده و نیل به آرمان های بلند اسلام را میسور سازد .

 

معرفتی به نام حماسه

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند 1388 ساعت 22:18 شماره پست: 379

 

تربیت حماسی در آینه دفاع مقدس

 

... نگاه اسلام به انسان و جهان، نگاهی جامع و همه جانبه است. پس برای تربیت در پرتو اسلام نیز باید همه خواسته­های مورد نظر این دین جامع را در نظر داشت. انسانی که به تربیت اسلامی رسیده باشد، در حقیقت به تکاملی دست یافته که ابعادی همچون حماسه را نیز در بر می­گیرد....


بسمه تعالی

معرفتی به نام حماسه

 

اسلام دین سازندگی است. تربیت انسان­ها و پرورش جامعه­ای که در مسیر تکامل گام برداشته و از صفات رذیله و حیوانی دور باشد، مطالبه­ای الهی است که در بطن شریعت و معارف دین مبین اسلام نهفته است.

نگاه اسلام به انسان و جهان، نگاهی جامع و همه جانبه است. پس برای تربیت در پرتو اسلام نیز باید همه خواسته­های مورد نظر این دین جامع را در نظر داشت. انسانی که به تربیت اسلامی رسیده باشد، در حقیقت به تکاملی دست یافته که ابعادی همچون حماسه را نیز در بر می­گیرد. باید اذعان داشت که با این وصف، «تربیت حماسی»، اصلی انفکاک ناپذیر از تربیت دینی و اسلامی است. در این بین نباید از نظر دور نگاه داشت که حماسه و عرفان، مفاهیمی بلند و پرمغز هستند که در تار و پود یکدیگر تنیده شده­اند. تکیه بر روح حماسی بدون معرفت و شناخت حقایق عالم وجود، راهی است که سر از بیراهه در می­آورد. ائمه اطهار علیهم السلام به عنوان بزرگترین الگوهای عالم خلقت، مرد راستین حماسه بودند؛ اما حماسه­ای که نه برای جلب منفعت و حرکت در مسیر نفس، که تنها در راستای اراده الهی جاری می­گردید.

نگاه ایدئولوژیک به مقوله جنگ در طول هشت سال مقاومت ملت مظلوم ایران در مقابل تهاجم جبهه جهانی استکبار، باعث گردید مفهوم عمیقی به نام «دفاع مقدس» شکل گرفته و پیکار با سردمداران کفر و نفاق از زاویه­ای معنوی و معرفتی مورد ارزیابی قرار گیرد.

نگاهی هر چند کوتاه به زندگی و سیره حماسه سازان تاریخ ماندگار دفاع مقدس نشان می­دهد که شهدای بزرگوار خط جهاد و ایثار، تجلی حقیقی انسان­های تربیت یافته در مکتب قرآن و اسلام به حساب می­آیند. آوازه حماسه­های بی­شمار مرد و زن مسلمان ایرانی، بسیاری از محققان این عرصه را به تأمل واداشته و اسطوره­سازی­های تخیلی، داستان­سرایان شرق و عرب عالم را تحت تأثیر قرار داده است. اینک نگاهی گذرا می­اندازیم به ریشه­ها و جلوه­های فردی و اجتماعی روح حماسی در ملت ایران.

 

الف ـ ریشه ها:

شکوفا شدن روح حماسی و سلحشوری مدافعان حریم اسلام و انقلاب را باید تابع چند عامل اساسی دانسته و مورد بررسی قرار داد:

1.       تربیت والدین:

مطالعه زندگی و سیر تربیتی شهدای دفاع مقدس نشان می­دهد که در بسیاری از موارد، نوع نگرش والدین در مسائل تربیتی و همچنین نگاه آنان نسبت به انجام تکالیف دینی و کسب رضای خالق بی­همتا و اعتقاد راسخ به اصل معاد، در شکل گیری شخصیت شهدای گرانقدر جبهه­های ایثار و رشادت اثر بسیاری داشته است.

«مادر شهیدان احمد و محمد کشوری می­گوید: نیمه­های شب از خواب برخاسته و متوجه راز و نیازهای محمد بر سر سجاده گردیدم. او هنوز در نوجوانی به سر می­برد. فهمیدم شهادتش نزدیک است. صبح که شد، گفتم برود و از خودش عکس بگیرد تا در خانه نگه دارم. به او گفتم راضی نیستم به طور عادی شهید شوی! باید مثل برادرت احمد آنقدر از نیروهای دشمن را به خاک بیندازی تا خودت هم به شهادت برسی ...»[1]

2.       هدایت­های حضرت امام (ره):

روش تربیتی حضرت امام خمینی (ره) به عنوان رهبری تأثیر گزار در جامعه را نیز نباید از نظر دور نگاه داشت. پیر جماران، حسین فهمیده که نارنجک به کمر بسته و مانع پیشروی تانک دشمن گردید را به عنوان «رهبر» معرفی می­نماید.[2] این نگرش یادآور جمله معروف ایشان است که «تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است.[3]»

3.       درس آموزی از محرم:

محرم، ماه حماسه و شهادت است. علاقه وصف­ناپذیر رزمندگان جبهه اسلام به اسوه­های بی­نظیر نینوا، فرهنگ عاشورایی را در وجود آنان شکوفا ساخت و آنها از هیچ فرصتی برای یادآوری و الگوبرداری از حماسه­سازان کربلای اباعبدالله علیه السلام فرو گزار نمی­کردند.

به هر حال در جمع­بندی ریشه­ها و عوامل مؤثر در شکل­گیری ساختار شخصیتی سرداران شهید اسلام باید به عنصر «اراده» نیز توجه داشت. بی­شک خواست قلبی آنان در عملی ساختن آموزه­های دینی و اخلاقی باعث گردید تا به جای پناه بردن به انزوا و تحجر، در میدان عمل، حماسه هایی شگرف را از خود بر جای بگذارند.

 

ب ـ جلوه های اجتماعی:

برخی از جلوه­های اجتماعی تربیت حماسی در سیره شهدای گرانقدر دفاع مقدس را می­توان در موارد زیر مورد توجه قرار داد:

1.       انقلاب و دفاع مقدس:

اصل شرکت در مبارزه بر ضد رژیم طاعوت و حضور در میادین پیکار وجهاد در راه خدا، جلوه­ای از ظهور روح حماسی دلیر مردان و شیر زنان این آب و خاک محسوب می­شود. آنان بی­هیچ توقعی، حیات خویش را در معرض نابودی ظاهری قرار داده و با آگاهی کامل، شهادت در راه خدا را بر زندگی در زیر سلطه­ی مستکبران ترجیح می­دادند.

2.       دغدغه­های اجتماعی:

1ـ2. حساسیت در محیط: نگاه آرمانی به جامعه، مانع از سکوت و انزوا طلبی شهدا و رزمندگان میهن اسلامی بود. آنان همواره با حساسیت نسبت به وقایع پیرامون خود و عمل به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، سعی در اصلاح ناهنجاری­های جامعه داشته و تلاش می­نمودند که فرهنگ اسلامی و انسانی در فضای کشور توسعه پیدا یابد. تشکیل انجمن­های اسلامی و پایگاه­های مقاومت بسیج در سطح محلات و انجام فعالیت­های فرهنگی، نمونه­ای از دغدغه­های شهدای والا مقام به منظور ترویج و اشاعه فرهنگ اصیل اسلام در سطح جامعه به حساب می­آید.

2ـ2. کمک به همنوعان:

جهاد سازندگی، نمونه­ای سازمان یافته از مشارکت انقلابیون مسلمان برای دستگیری از ضعفا و کمک به محرومان محسوب می­شود. روح حماسی مرد و زن مسلمان کشورمان آنان را از بی­تفاوتی نسبت به وضع جامعه باز می­داشته است. جهاد سازندگی به دستور حضرت امام (ره) با حضور جوانان داوطلب در مناطق دور افتاده و محروم کشورمان منشأ بسیاری از خدمات فراموش ناشدنی گردید. شهدای گرانقدر ما البته به این فعالیتها اکتفا نکرده و در هر فرصتی نسبت به دستگیری از فقرا و نیازمندان در خفا و گمنامی اقدام می­نمودند. شهید حاج ابراهیم همت، سردار آسمانی خیبر به همسرش می­گفت: «اگر می­خواهی از تو راضی باشم، سعی کن با آنهایی بیشتر رفت و آمد کنی که مشکلات دارند؛ بلکه با خبر شوم  و کاری برایشان انجام دهم.»[4]

3.       عملیات و رزم:

1ـ3. طراحی: بسیاری از دلاوران حماسه­ساز کشورمان از نیروهای داوطلب مردمی بودند که آشنایی کلاسیک با تاکتیک­های پیچیده نظامی نداشتند. قدرت ایمان و اراده­ای که در باور عمیق آنان نهفته بود باعث شد تا با کسب تجربه و ایستادگی جوانمردانه در مقابل دشمن هر روز بر آموخته­های نظامی و رزمی خویش بیافزایند. جسارت آنان در مقابل پیچیده­ترین شگردهای نوین دشمن باعث گردید تا در نهایت خود نیز بتوانند با طراحی عملیات­هایی بزرگ، همچون آزاد سازی خرمشهر آوازه خویش را در جهان بگسترانند. عملیات غرور آفرین والفجر هشت و تصرف شهر نظامی و بندر استراتژیک فاو در عراق و قطع ارتباط این کشور با آبهای آزاد از طراحی خاصی برخوردار بوده که ناظران و کارشناسان بین المللی را به تعجب واداشت. رادیو آمریکا در تاریخ 25/11/64 اعلام کرد: «تحلیل گران نظامی غرب معتقدند برای عبور ایران از شط العرب (اروند رود) این کشور نیاز به تجهیزات کافی داشته و متعجب از این موضوعند که چگونه با تجهیزات اندک توانسته­اند از این آبراه عبور نموده و به مواضع عراقی­ها دست یابند؛ ضمن اینکه این مسأله علیرغم برتری هوایی عراق صورت گرفته است.»[5]

2ـ3. مواجهه با دشمن: شجاعت مثال زدنی و عدم ترس از رویارویی با دشمنی که از مجهزترین سلاحهای کشنده برخوردار بوده و از وحشیانه­ترین اقدامات برای نابودی ارتش اسلام استفاده می­نمودند، جز در پرتو تربیت حماسی خط­شکنان عرصه جهاد و شهادت قابل تصور و ترسیم نمی­باشد.

کنت دُمارانش (رئیس سابق سازمان جاسوسی فرانسه) می­گوید: «در اردوگاه­های اسرای ایرانی افرادی را دیدیم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقاداتشان آمادگی داشتند. اعتقادات مذهبی این افراد برای سوق دادن آنان به سوی انجام کارهایی که به طرز غیر قابل باوری سخت بودند، نقش بسزایی داشته است.»[6]

4.       ساختار اداری:

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، از جمله اتفاقات مهمی که رخ داد، تغییر در ساختار رئیس و مرئوسی در سطح ادارات و وزارت خانه­ها بود. بسیاری از مسئولین بی­اعتنا به تمایلات نفسانیِ ناشی از ریاست بر بخشهایی مهم از بدنه اجرایی کشور، با تمسک به مولای متقیان رویه­ای مردمی در پیش گرفته و با ساده زیستی و پرهیز از تجملات غیر ضروری زندگی خویش را هم سطح مردم گردانیدند. همچنین به منظور هر چه بهتر انجام دادن مسئولیت­های خود و نظارت بر زیر دستان، بی­توجه به عناوین تشریفاتی که ریشه در تفکر طاغوتی داشته است، همپای آنان، در خفا به کار مشغول می­شده­اند.

برای نمونه می­توان به شهید بزرگوار، مهندس مهدی باکری که شهردار ارومیه بود، اشاره کرد. او در جریان سیل در برخی مناطق شهر، همپای امدادگران در لابه­لای گل و لای به کمک رسانی مشغول گردید. خاطره معروفی نیز از حضور ناشناس و مخفی وی در بین کارگران شهرداری برای نظارت دقیق بر عملکرد آنان، امروز به عنوان الگویی مدیریتی مطرح می­باشد.[7] این شهامت ارزشمند در بی­اعتنایی به جاه و مقامهای دنیوی را باید نشأت گرفته از تربیت حماسی آنان دانست.

5.       علم و صنعت:

یکی دیگر از جلوه­های ظهور روح حماسی در ابعاد اجتماعی راد مردان سلحشور دفاع مقدس، مقابله با تحریم­های اقتصادی و نظامی و به کارگیری توانایی­ها و خلاقیت­های خود برای برطرف نمودن کمبودها می­باشد. ابتکار عمل آنان باعث شد تا نسبت به قالب­های موجود، تسلیم نبوده و روح خودباوری در درونشان تقویت شود.

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) از فرماندهان بی­نظیر دفاع مقدس در این باره می­گوید: «نیروهای ما با توجه به بُعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانون­های از خارج آمده نیستند، می­توانند از قالب­های پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده­ی خویش روش­هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی به دفاع در مقابل آن برخیزد.»[8]

اشاعه فرهنگ خودباوری در سالهای پس از دوران دفاع مقدس تا امروز، باعث حیرت کارشناسان کشورهای مختلف گردیده است. پیشرفت­های علمی کشور ایران روز به روز افزایش می­یابد و حتی تهیه فهرستی از اختراعات جوانان این مرز و بوم نیز به کتابی مستقل نیازمند است. خودباوری در عرصه فن آوری را باید حاصل اعتماد به نفس در روزهای دشوار جنگ تحمیلی دانست؛ چه اینکه پیش از آن هیچ­گاه نمی­توان چنین آمار شگفت­آوری از خلاقیت­ها و ابداعات دانشمندان جوان ایرانی را پیدا کرد.

 

ج ـ جلوه­های فردی:

بروز ویژگی­های اجتماعی که نشانگر وجود تربیت حماسی در سرداران بی­نام و نشان جبهه توحید بوده، بی­تردید زمینه­های فردی و درونی را نیز شامل می­شده است. نخستین ثمره تربیت حماسی در وجود انسان­ها، پرهیز از خود محوری و نفس­گرایی است. کسی که شهامت دین­داری را داشته باشد، ابایی از مبارزه با گرایش­های غیر فطری خویش نخواهد داشت.

برخی از این نشانه­های درونی تربیت حماسی در رفتار و منش فردی بزرگ مردان تاریخ حماسه و ایثار عبارتند از:

1.       اصلاح رفتار و گرایش به نیکی­ها:

شهدای والا مقام همواره در صدد مقابله با صفات ناپسند خود بودند تا راه کمال را سریع­تر بپیمایند. آنان با اتخاذ رویه­های مثبت مانند صداقت، اخلاص، گمنامی، صبر، تواضع و ... سعی داشتند رفتار خود را بیش از پیش اصلاح نموده و آموخته­های مذهبی و اخلاقی را با قدرت اراده، در عمل خویش اجرا نمایند.

2.       تأدیب نفس:

در زندگی و خاطرات بسیاری از شهدا می­خوانیم که آنان در صورت انجام عملی ناپسند و یا ترک ناخواسته رفتاری مستحب، خود را با روش­هایی مانند گرفتن روزه و دادن صدقه و ... تنبیه می­نمودند.

3.       تعلق ناپذیری:

منش عرفانی شهدای عالیقدر، از آنان انسان­هایی ساخته بود که به هیچیک از جاذبه­های مادی وابستگی نداشته و همواره آماده ایثار و گذشتن از همه داشته­های این دنیایی خود بوده­اند. وجود این روحیه باعث بزرگ­منشی در رفتار آنها گردیده و آنان را از توجه و پرداختن به مسائل کم اهمیت باز می­دارد.

4.       تبعیت از ولایت:

شهدای دفاع مقدس نسبت به اوامر حضرت امام (ره) حساسیت فوق العاده­ای داشته­اند. آنان به خاطر کسب رضایت خداوند از ولی امر خویش اطاعت محض نموده و آماده هر نوع ایثارگری در عمل به دستورات ایشان بوده­اند. تبعیت از فرماندهان نظامی نیز با اعتقاد به اصل ولایت­پذیری و تأمین نظر ولی فقیه صورت می­گرفت و آنها حتی در صورت تعارض دیدگاه خود نیز از دستورات فرماندهی سرپیچی نمی­نمودند.

5.       شهادت طلبی:

مرگ آگاهی و شهادت طلبی، بزرگ­ترین جلوه تربیت حماسی است. شهید عباس خوارزمی در وصیت­نامه خود می­نویسد: «عروسی من در جبهه و عروس من شهادت است. صدای غرش گلوله توپ و خمپاره عقد مرا می­خواند.»[9]

وجود چنین روحیه­ای، نشانِ اوج کمال انسانی است، آن­گونه که خورشید صالحان، خمینی کبیر در وصف سربازان شهید خویش فرمود: «... یک شبه ره صد ساله را پیمودند و آنچه عارفان و شاعران عارف پیشه در سالیان دراز آرزوی آن را می­کردند، اینان ناگهان به دست آوردند...»[10]

تربیت حماسی همان تربیت صحیح  و کامل اسلامی است. هر نوع رویکرد عرفانی و معرفتی در امر تربیت، منهای عنصر حماسه ناقص محسوب می­شود و شهدا والاترین نماد تربیت انسان­های اسلامی می­باشند. مگر نه آنکه پیامبر (ص) وعده داده­اند: «در آخرالزمان، شهادت، بهترین­های امت مرا گلچین می­کند»[11]؟ پس بهترین­های امت، مقرّب­ترین بندگان خداوند و عارفان حقیقی حق و حقیقت­اند و تحقق این معنا بدون رویکرد به تربیت حماسی، امری ناتمام و ناممکن می­باشد.

در آخر نیز بر این نکته تأکید می­کنیم که تأسی به سیره شهیدان عالی مقام، بهترین روش الگو سازی برای توسعه تربیت حماسی در لایه­های مختلف اجتماعی است.

والسلام علی عبادالله الصالحین

سیدحمید مشتاقی نیا



1.        مصاحبه نگارنده با مادر شهیدان کشوری.

2.        صحیفه نور.

3.        صحیفه نور.

4.        نیمه پنهان ماه 2. همت به روایت همسر، ص 24، روایت فتح.

5.        شب بارانی حمله. سید مسعود جزایری، ص 170. اداره روابط عمومی و انتشارات سپاه.

6.        لایه­های پنهان جنگ. ص 40، ستاد کل نیروهای مسلح.

7.        ماهنامه فکه ـ سال دوم شماره 20 راوی: برادر کاملی.

8.        سایت جامع دفاع مقدس.

9.        روایت مقدس، ص 82 مؤسسه روایت سیره شهدا.

10.     صحیفه نور جلد 17 ص 189، 21/11/61.

11.     دعواة الراوندی، ص 35، حدیث 650.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
عیدی سپاه
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند 1388 ساعت 17:53 شماره پست: 378

 

چهارشنبه سوری در شلمچه !!

 

انهدام هواپیمای جاسوسی آمریکا توسط پدافند مرزداران غیور سپاه پاسداران در خاک معطر شلمچه بر بسیجیان جبهه جهانی اسلام مبارک باد .

به کوری چشم شیطان بزرگ و اذناب داخلی اش ٬ مومنین این خبر خوش را به صورت پیامک برای همه ایرانیان سبزسیرت ارسال می نمایند .

 

کدام کشک ؟!

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم اسفند 1388 ساعت 13:26 شماره پست: 377

 

 می گویند هاشمی رفسنجانی قرار است اولین نمازجمعه سال هشتاد و نه را اقامه کند . او در حالی پس از مدت ها غیبت به نماز جمعه باز می گردد که در ماه های اخیر بعد از خطبه جنجالی تابستان از ترس واکنش نیروهای انقلاب ، روزی خلوت و به زعم خود کم حاشیه را برای اعلام حیات سیاسی خویش انتخاب کرده است . جالب آن که دختر آشوب گر وی علت این غیبت اجباری را آن گونه توجیه کرده است که انگار هاشمی از سر قهر و ناز ! مدتی را با ارداه شخصی خود غیبت کرده و حالا بر سر مردم منت می گذارد و . . . !

بگذریم . هاشمی به نماز جمعه بر می گردد به ما چه ؟! خطبه های اغتشاش آفرینش در تابستان گذشته را چگونه می خواهد جبران کند ؟ دخالت های مرموزانه در پیشبرد اهداف فتنه و حمایت از مفسدان اقتصادی و سیاسی و . . .

بی خیال اخوی ! زیاد سخت نگیر ! اصلا چه کسی گفته ما باید سیاسی بنویسیم و سیاسی بخوانیم ؟ کمی تنوع هم خالی از لطف نیست .

امروز در سه راه بازار قم ، انتهای کوچه ای قدیمی که جنب پاساژ موسی بن جعفر علیه السلام است رفتم برای تعمیر سماور . لبنیاتی کوچکی نظرم را جلب کرد . روی تابلویش با خطی زیبا نوشته بود : کشک حقیقت !!

 
پاره های تاریخ
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم اسفند 1388 ساعت 19:25 شماره پست: 376

   

 

بخش هایی از آخرین سخنرانی سید احمد خمینی

 

یک مدت ایام ماه عسل بود !!

 

. . . بعضی ها همه نقاط ضعف و بی کفایتی خود را با هیاهو به گردن استکبار جهانی و آمریکا انداخته و از زیر بار مسئولیت ، شانه خالی می کنند ! مشکلات و مسائل ما به کارشکنی آمریکا و ضدیت صهیونیست ها بر می گردد . شکی نیست ؛ اما گسترش فساد اداری و رشوه خواری در ادارات و مؤسسات دولتی به خودمان بر می گردد . اتخاذ تصمیمات نابخردانه درباره ذخایر ارزی مملکت توسط خودمان بوده است . . . .

آیا آمریکا به ما گفت که دور دنیا راه بیفتیم و از هر کشور و دولتی که سر راهمان بود ، چند صد میلیون و چندین میلیارد دلار وام بگیریم و مملکت را زیر بار استقراض خارجی ببریم ؟!  . . . یک مدت ایام ماه عسل بود ، آقایان از دردسر جنگ فراغت یافته و پول های موجود را هزینه می کردند . دوستان انقلاب و نظام مرتباً حرص می خوردند و مضرات دریافت وام های سنگین خارجی را گوشزد می کردند ، اما آقایان در مصاحبه های خود ، دریافت هر گونه وجهی را از کشورهای خارجی تکذیب کرده و با قاطعیت می گفتند ما هیچ گونه بدهی خارجی نداریم . حالا اعلام می شود که صحبت از 35 تا 40 میلیارد بدهی است و هر چند هفته یک بار ، اخبار مربوط به نحوه پرداخت بدهی ها به آلمان و فرانسه و انگلیس و هلند و کره و ژاپن و بعضی ممالک دور و نزدیک در جراید چاپ می شود  . . . هفته نامه امید 21/11/1373

فاتحه !!

 

بازی بزرگان

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم اسفند 1388 ساعت 2:56 شماره پست: 375

به بهانه بازداشت محمد  . . . !

 

محمد آرام نژاد مدتی است که بازداشت شده است . اگر چه او نام هنری اش را آریا گذاشته اما من ترجیح می دهم قداست نام نورانی محمد را با هیچ عنوانی چه از سر خودباختگی باشد یا شبه روشنفکری ، معامله نکنم . محمد را از وقتی می شناسم که نوجوانی بیش نبود . مکبر مسجد بود ، مسجدی که دوسوم وبلاگ نویس های شهر و چهره هایی صاحب رأی با زوایای مختلف سیاسی از آن برخاسته اند . فکر می کنم چهار پنج سالی از من کوچکتر بود . یک شب به رسم پاتوق های مسجدی ، دور هم بودیم که گفت : شهر ما پارک درست و حسابی ندارد و حکم داد که پس رهبر نظام دچار ضعف مدیریتی است !! پاسخم را که شنید قانع شد . دلش پاک و بی آلایش بود و نژادش آرام ! و اگر نبود نسبت نزدیک با بزرگانی که سابقه جهادی خود را در تعامل اقتصادی با انقلاب تعریف می کردند ، رشحات ذهنش ، پرتوی از حق طلبی را همواره در بر داشت . آقا که به ساری آمد ، محمد همپای ما در حرکتی خودجوش با پای پیاده ، چهل کیلومتر را به پیشواز آفتاب ، گز کرد .

از محمد خبری نداشتم تا آن که شعر زیبای آقا رضا بیژنی را در پشت صحنه اخراجی ها اجرا کرد . صدایش به دلم نشست . تازه فهمیدم به موسیقی روی آورده و اسم هنری دارد و . . . . ورود به عرصه وبلاگ ، رابطه موقت و انتقادی دوطرف را به همراه داشت . آوازهایش را دانلود می کردم . یک بار برایش نوشتم : مطرب شده ای ! اما ته آوازهایت ، حس و حال بچه های مسجدی هنوز به چشم می خورد . نظرهای سیاسی اش را در وبلاگ های دیگر دنبال می کردم . تند می نوشت آن هم با نگاهی سطحی و بی محتوا . بعضی دوستان خودش او را فقط در حد یک بوقچی قبول داشتند . محمد نیروی فکری نبود . جوانی ساده با دلی پاک مانند دهها جوان دیگر که استعدادهای خود را بر سر زیاده خواهی اربابان تزویر به تاراج نهادند . شعری که محمد بعد از عاشورا خواند ، اقدامی سبک و نابخردانه بود . به خاطر رفاقت با او می گویم بی ادبی کرد ؛ آن قدر که حتی دوستان قلیانی اش نیز حاضر نشدند یک خط در حمایت از او قلم بزنند . برخورد با او طبیعی بود اما معتقدم وقتی می شود کسی را با روشنگری یا تشر و توبیخ سرجایش نشاند بهتر است به حداقل های قانونی اکتفا شود . من از موارد اتهامی او بی خبرم اما به نظر مضحک است که منادیان فتنه و سردمداران خیره سر نفاق و دلالان زرپرست آشوب که داعیه ای جز قدرت طلبی و فزون خواهی ندارند به ریش دوطرف دعوا پوزخند بزنند و در سایه کاپیتولاسیون قضایی ، پایه های وحدت کاذب ملی را بر خون بسیجیان شهید فتنه و آرمان سرخ عدالت بنا نهند . محمد آرام نژاد به خاطر رفتار غلط اما احساسی خود مجازات می شود . از این سو نیز آزاده قهرمان محمد جعفر بهداد به جرم انتقاد از تاجر ورشکسته باید آماده زندان شود ولی دادستان عدالت گستر تهران هنوز دلیلی برای احضار فرزندان هاشمی پیدا نکرده است . قوه قضائیه چگونه آبروی از دست رفته خود در برابر امت مظلوم حزب الله را بازخواهد یافت وقتی سران مهدورالدم فتنه در حاشیه ای امن ، حرمت شهیدان و امام شهیدان را بازیچه مطامع پست خود می کنند و با ژستی طلبکارانه ، سهم تاراج خود را وقیحانه مطالبه می نمایند ؟! برای جوانان ساده لوح کشورم متأسفم که هنوز نمی دانند در چارچوب سیاسیت جدا از دیانت ، تعامل جناح ها در مثال برادری سگ زرد با شغال تعبیر می شود . امروز بسیجیان خامنه ای ، هوشیارتر از نسل های کم تجربه پیشین ، رفتارهای کژدار و مریز مسئولان را با نگاه تیزبین خود رصد می کنند . نص سخنان آقا در تأکید بر عمل به مر قانون و انجام وظیفه توسط مسولان ، مطالبه اغماض ناپذیر پیشمرگان اسلام و انقلاب است . محاکمه چند جوانک بازی خورده و ساده دل هیچ گاه رسالت مسئولان دستگاه عدلیه در برخورد با ریشه های فساد سیاسی را ساقط نخواهد کرد .تاریخ مصرف کاپیتولاسیون سی و یک سال است که به پایان رسیده است . برای آزادی محمد آرام نژاد و هدایت او دعا می کنم .

تلاش ناکام حامیان هاشمی در حوزه علمیه
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اسفند 1388 ساعت 12:26 شماره پست: 374

 

دو تن از طلاب جوان که از نظر علمی در سطح پایینی قرار دارند مدت هاست در تلاشند جمعی از طلاب حوزه علمیه قم را برای دیدار با ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام به تهران اعزام کرده تا به این وسیله بخشی از شخصیت ترمیم ناپذیر هاشمی رفسنجانی را احیا نمایند . این دو نفر که از حمایت جریانی در بیرون از قم برخوردار هستند ابتدا قصد داشتند به تعداد پنجاه اتوبوس برای جلسه مذکور تدارک ببینند که با گذشت حدود هشت ماه تا کنون موفق نشده اند حتی یک اتوبوس را راه بیندازند . گفتنی است هر بار که سی الی چهل نفر برای این دیدار اعلام آمادگی می کنند متولیان امر ، در لابه لای فهرست به اسامی طلابی برخورد می کنند که به زعم آنها نفوذی بوده و به جریان های حامی ولایت تعلق دارند .

افراد فوق الذکر مدعی اند قصدشان روشنگری و برطرف ساختن سوء تفاهماتی است که ممکن است در اذهان طلاب شکل گرفته باشد . نکته جالب آن که هاشمی رفسنجانی خود نیز در این مدت مطلع شده است که در بدنه حوزه علمیه از جایگاهی برخوردار نمی باشد .

 

فوری محرمانه !

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند 1388 ساعت 12:43 شماره پست: 373

 

نامه عزل محتشمی پور

 

جناب حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی پور سلام علیکم

سال های جوانی شما سرشار از خدمات ارزنده ای است که با عشق به اسلام و انقلاب آمیخته بوده است . مبارزات شجاعانه شما در قم و نجف هیچ گاه از حافظه تاریخی ملت ، زدوده نخواهد شد . پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز حضور شما در مسئولیت های مختلف ، منشأ خدمات و برکاتی قابل اعتنا بوده است . فعالیت های سیاسی شما در لبنان در سال های دهه شصت ، تقویت کننده جبهه حزب الله و مأیوس کننده خط باطل کفر و الحاد صهیونیسم به شمار رفته است .

متأسفانه امروز در فراز و نشیب چرخ روزگار ، در مسیری قرار گرفته اید که مواضع شما و دوستانتان ، بر خلاف مشی امام روح الله و در تضاد با آرمان فلسطین و لبنان است . اخبار مربوط به کردار و گفتار شما و همراهانتان هر روز موجب دلشکستگی دوستداران جمهوری اسلامی و به وجد آورنده سردمداران رژیم غاصب اسرائیل می باشد .  پیوند سیاسی و مصلحتی شما با جریان شومی که حمایت از مردم مظلوم غزه و لبنان را به سخره گرفته است این نکته را گوشزد می نماید که ریاست کمیته دفاع از مردم فلسطین باید در دست کسی باشد که برای شیرین کامی دوستان هم گعده ای خود ، بر سر حقوق و آرمان ملت فلسطین معامله نکند . مردم داغدار این سرزمین بارها طعم خیانت انقلابیون پرادعایی همچون یاسر عرفات را از عمق جان چشیده اند و آموخته اند که مانند مردم ایران با هیچ فرد و حزبی ، عقد اخوت نبندند . شما به دلیل رفتارها و مواضع توجیه ناپذیر خود مدت هاست که از این سمت عزل شده اید . به رسم یادبود یک نسخه از مجلدات نفیس صحیفه نور به محضر حضرت عالی تقدیم می گردد . والعاقبة للمتقین .

 سید حمید مشتاقی نیا موکل دکتر علی لاریجانی

 
پنبه دانه !!
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند 1388 ساعت 11:33 شماره پست: 372

 

شنیده شده یکی از اساتید دروس خارج فقه حوزه علمیه قم که اهل شمال کشور بوده و ارادتی خاص به شخصیت بی مثال ! هاشمی رفسنجانی دارد در بین شاگردان خود شایع کرده که قرار است به زودی طی حکمی از سوی آقا ، جناب هاشمی به عنوان فرمانده کل قوا !! منصوب شود . جدیت این خبر در بین دوستان طلبه ، در سطح لطیفه نوروزی قرار گرفته است .

گفتنی است این عالم بزرگوار که از نظر علمی و مالی همواره امین حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری بوده به دلیل عدم تسلط بر اعصاب و رفتار خود هیچ گاه پیشنهاد هیچ مسئولیتی را دریافت نکرده است .

 

حرام خوری و حلال خوری در فتنه !!

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم اسفند 1388 ساعت 12:50 شماره پست: 371

 

 

چهره های برجسته فتنه های اخیر دو دسته اند : فتنه گران حلال خور و فتنه گران حرام خور !

حدس می زنید معیار این تقسیم بندی چیست ؟ مگر بخور بخوری هم بوده که حلال باشد یا حرام ؟!

شنیده اید که بعضی از عوامل فتنه و آشوب از آن ور آب یا از سفارتخانه های عربستان و ایتالیا و انگلیس پول هایی را دریافت کرده اند . شاید فکر کرده اید من طبق تقسیم بندی فوق ، این جماعت را جزو حرام خورها می گذارم . اما این طور نیست . پول بیگانه را خوردند ؟ نوش جانشان ! البته من در مقام فتوا نیستم . ولی باور کنید این افراد لااقل باعث شده اند صادرات غیر نفتی ما رونقی گرفته ومقداری ارز وارد کشور شود . این ها در مقابل دستمزدی که گرفته اند کار کرده اند ! اما بسوزد پدر نامردهایی که فیش حقوقی شان کفاف چند نسل آنها را می دهد . به خاطر وابستگی به نظام و گاه حوزه های علمیه و مراکز اقماری آن نانشان در روغن است اما خنجر به حنجر انقلاب می کشند و . . .  دسته اولی ها آیا شرف ندارند بر این قوم هرزه عافیت طلب و نمک نشناس ؟ قومی که حیات و اعتبارشان بسته به بقای نظام است . بیشترین نفع را به جیب می زنند و کمترین دغدغه و خاصیتی برای آرمان های بر زمین مانده ندارند . جالب آن که کسی هم یقه آنها را نمی چسبید و نمی پرسید چرا نان و نام از نظام دارند و کامشان به دشمنان نظام می رسد؟! و جالب تر آن که اگر تیرشان به هدف می خورد و بر فرض ، بساط این حکومت جمع می شد بیشترین ضرر متوجه خود آنها بود . آیا این جماعت پلید ، صدای سیلی ملت را خواهد شنید . من این دسته را فتنه گران حرام خور می نامم .

 
بدون شرح !!
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم اسفند 1388 ساعت 0:58 شماره پست: 370

 

سایت رجانیوز در خبری از آثار هنری و نشریات میرحسین موسوی نام برده است.

در خبر رجانیوز آمده است:

بنا بر اسناد موجود از آثار منتشر شده در این فرهنگستان طی دوره 11 ساله ریاست موسوی، می توان به فصلنامه خیال، ویژه‌نامه‌های نقش خیال، طرح خیال، نوای خیال،‌ سایه خیال، تصویر خیال، تندیس خیال، معراج خیال، اقلیم خیال، جوانه خیال، آوای خیال، صور خیال، فصلنامه خیال شرقی، ماهنامه آیینه خیال و... اشاره داشت.

هم چنین "عکس رویان، خیال عارفان"، "فراسوی ایمان، هنر مدرن و تخیل مذهبی"،‌ "صور خیال در شعر سبک اصفهانی"، "مقالات اولین هم‌اندیشی تخیل هنری"، "خیال ایرانی"، "بهزاد در خاطر و خیال من"،‌ "متافیزیک خیال در گلشن راز شبستری"، "خلیل و خیال، یادنامه استاد خلیل درودچی"، "دیالکتیک برون و درون و پدیدار شناسی خیال"‌ نیز عنوان برخی از کتب منتشر شده توسط فرهنگستان هنر در دوره مذکور است و این در حالی است که همایش های هم‌اندیشی تخیل هنری (8/10/87)، اولین هم‌اندیشی تخیل هنری (8/7/83)، دومین هم‌اندیشی تخیل هنری (23/8/84)، سومین هم‌اندیشی تخیل هنری (15/8/85)، هم‌اندیشی تخیل و مهاجرت (8/10/87)، نمایشگاه تجلی عاشورا در آیینه خیال (10/12/84)، نمایشگاه خیال ایرانی (17/2/84)، نمایشگاه بهزاد در خاطر و خیال من (23/9/82)، نمایشگاه و کارگاه تخصصی "حماسه خرمشهر به روایت نقاشان خیالی‌ساز" (7/3/87) و... از سوی این فرهنگستان در دوره ریاست موسوی برگزار شده است .

 

پلیس پاسور !!

+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اسفند 1388 ساعت 9:5 شماره پست: 369

 

یک روز پس از جایگزینی واژه " پاس ور " به جای پلیس ، نیروی انتظامی طی اطلاعیه ای این تغییر عنوان را لغو کرد .

برخی صاحب نظران معتقدند نیروی انتظامی قصد داشته با جایگزینی واژه جدید ، مالکیت خود بر باشگاه ورزشی پاس را مورد تأکید قرار دهد . عده ای نیز بر این باورند عنوان پاس ور ، رسمیت بخشیدن به شکایت ارباب رجوعانی است که در مواجهه با برخی از شعبات اداری نیروی مذکور ، درد بروکراسی پاس کاری را با تمام وجود احساس می نمایند .

شنیده ها حاکی از آن است کروبی درصدد بوده با استفاده از بخش دوم واژه پاس ور ، ادعاهای کهریزکی خود را بالاخره به اثبات برساند .

 
بوی تبانی !!
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم اسفند 1388 ساعت 20:39 شماره پست: 368

 

پشت پرده چه می گذرد ؟

 

میر حسین موسوی در مصاحبه با سایت خودش ضمن ارتقای مقام مراسم خرافی چهارشنبه سوری به عنوان نماد نور بر ضد ظلمت ، اعلام کرد جریان سبز در هیچ یک از رفتارهایی که موجب هنجار شکنی ، اخلال و سلب آسایش مردم شود شرکت نخواهد کرد .

این جمله او در کنار نامه معروفش پس از خلق حماسه نهم دی که تلویحا دولت را به رسمیت شناخته و مطالباتی حداقلی را مطرح کرده بود به نوعی عقب نشینی محترمانه از لجام گسیختگی های سیاسی او و حامیان هزار فرقه اش محسوب می شود . در مقابل ، حمید رسایی نیز با عباراتی منّت آمیز ، از پیگیری شکایت خود و برخی نمایندگان ملت از میرحسین صرف نظر کرد . پشت پرده چه می گذرد خدا می داند . برخی صاحب نظران عقب نشینی میرحسین را تاکتیک جدید جریان شوم فتنه قلمداد می کنند . آنان معتقدند دلجویی هاشمی از محمد یزدی و تایید برنامه های اقتصادی دولت در مجلس خبرگان ، اعتدال گرایی ناگهانی محمد خاتمی و تبری جستن وی از افراطی گری کروبی و موسوی نشانه هایی از تغییر تاکتیک جریان فتنه برای مبارزه غیر مستقیم با دولت مردمی احمدی نزاد از طریق کارشکنی های اقتصادی و تحریک مجلس محسوب می شود .

اقتضای هوشیاری آن است که جریان حامی نظام با پرهیز از خوش باوری و معامله گرایی با وطن فروشان ، آمادگی خود را برای رویارویی های اجتناب ناپذیر ارتقا ببخشد . عقب نشینی حقیقی از سوی قانون شکنان زمانی صورت می گیرد که حاضر به جبران خسارت های معنوی و مادی وارد آمده بر پیکر نظام و جامعه اسلامی باشند .

آن چه برای دلسوزان انقلاب از درجه اهمیت بیشتری برخوردار است ضرورت تبدیل شدن سران فتنه به عنوان الگوی تنبیه اشرار و مغرضان داخلی است که این امر باید دیر یا زود بدون هیچ تبعیض و مماشاتی از سوی دستگاه قضایی یا رزمندگان مستقل جبهه جهانی اسلام تحقق پیدا کند . وقاتلوهم حتی لاتکون فتنة .

 

شرط محبت

+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم اسفند 1388 ساعت 13:2 شماره پست: 367

 

گفتم : مهدی با فلانی چرا سنگین برخورد می‌کنی، تحویل نمی‌گیری؟
گفت : امام را و ولایت را قبول ندارد
.

از سخنان صفیه مدرسی ٬ همسر  مهدی باکری در مراسم یادبود شهید - اسفند ۸۸


چند روز پیش مراسم سالگرد شهید مهدی باکری در تالار وزارت کشور برگزار شد که در آن، همسر سردار لشگر عاشورا ، روایتی خواندنی از اندیشه های او ارائه کرد.


به گزارش «جوان آنلاین»،در این مراسم که روز ششم اسفند به یاد شهید مهدی باکری و همرزمانش در تالار بزرگ کشور برگزار شد ، سرکار خانم «صفیه مدرسی» همسر شهید روایتی خواندنی از ویژگی های اخلاقی و سیره آن شهید ، سوابق فرمانده نام آور لشگر عاشورا با بزرگانی چون حضرت آیت الله خامنه ای و شهید آیت الله مدنی و نیز تقید او به اطاعت از ولایت و ولایتمداری ارائه کرد که متن کامل آن از نظر خوانندگان می گذرد.

بسمه تعالی
با سلام و درود و عرض ارادت به محضر امام عصر (عج) و با درود بر روح امام راحل (ره) و ارواح پاک و طیبه شهدای اسلام
محفل، محفل شهدا و یاد سربازان و یاران اباعبدالله است و سخن گفتن از آنان کاری بس مشکل و با گواه بر اینکه هیچ واژه و قلمی و زبانی توان طرح عظمت روح بلند ایثار و عظمت آنان را ندارد، بجا دیدم چند ویژگی که در مجال این برنامه است برای عزیزان بازگو کنم باشد که با پندگیری از آنان یاد و خاطره عزیزان سفر کرده را گرامی بداریم.
من آقا مهدی را در اولین ملاقات فردی متواضع و آرام و فردی با ایمان و اراده محکم و راسخ که با آگاهی پا در میدانی گذاشته که جز با نثار جانش و رسیدن به قله‌های کمال هدف دیگری ندارد،دیدم. چهره معصوم و صحبت‌های دلنشین او مرا مجذوب خود کرد. فردی ساده زیست و وارسته از تمامی وابستگی‌های دنیا، مدیری که در سمت شهردار ارومیه بی‌نام و نشان جار‌و برمی‌داشت و مثل کارگر کوچه و خیابان‌ها را جارو می‌کرد. سر سفره آنها می‌نشست با آنها غذا می‌خورد،‌لباسش، زندگی‌اش همرنگ آنها بود. درد و رنج آنها را از نزدیک لمس می‌کرد و برای رفع مشکلات آنها شبانه‌روز خواب نداشت. با مستضعف‌ترین اهل فامیل رفت و آمد می‌کرد و به دستور و سفارش امام برای مقابله با دشمن و جنگ تحمیلی و حضور در جبهه‌ها آرام و قرار نداشت و به راحتی صندلی شهرداری را رها کرد و راهی جبهه شد و هیچ‌گاه برای به دست آوردن صندلی ریاست دروغ نگفت و تهمت نزد و تا آخر در کنار مردم و با مردم و بسیجیان ماند.
فردی خداترس و مقید در حفظ بیت‌المال که حتی حاضر نبود سهم نانش را به خانه بیاورد، در کوره‌های حوادث و فراز و نشیب زندگی فردی صبور و آرام بود. وابسته به هیچ گروه و حزبی نبود، بر خلاف خیلی از روشنفکران که یا روحانیت را قبول نداشتند یا ارتباط نداشتند، احترام خاصی به علما و روحانیت می‌گذاشت و مدام برای رهنمود گرفتن با آنها در ارتباط بود.
بعد از یکی از عملیات‌ها برای دیدار خانواده به ارومیه رفتیم، ایشان که مقید به نماز اول وقت و نمازجماعت بودند با پدرم به مسجد رفتند، بعد از برگشتن گفتم مهدی تجدید وضو کن و نمازت را دوباره بخوان، نمازت اشکال دارد. با لحن خاصی گفت چرا؟ گفتم این آقا اوایل انقلاب در راهپیمایی شرکت نمی‌کرد. جلوی من ایستاد، گفت خانم این تفکر تو اشکال دارد ما تحصیلکرده‌های دانشگاهی‌ تا دیروز ابتدایی‌ترین مسأله شرعی خود را بلد نبودیم، آن وقت اینها از 13 سالگی در حوزه، علوم دینی می‌خواندند. من از گفتن حرفم پشیمان و شرمنده شدم.
یتیم‌نوازی و دست‌ نوازشگر و پدرانه او بر سر بچه‌های پرورشگاه ارومیه حاکی از دل مهربان و رئوف او بود. خشم و نفرتش نسبت به دشمنان که مصداق بارز آیه اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود. کارهایش بی‌ریا و بی‌نام و بی‌ادعا بود تا جایی که یکبار هم کلمه «من» از او نشنیدم. همسری مهربان و شوخ طبخ بوداما دور از خانه که به خاطر اسلام و انقلاب و تلاش‌ها و فداکاری‌های شبانه‌روزی‌اش حسرت چند روز متوالی بر سر یک سفره نشستن با خانواده را به دل گذاشت. نمازها و اشک‌های نیمه‌شبش با تنی خسته مرا شرمنده می‌کرد. سخنان، رفتار، حرکات و منش او آرامش‌بخش دل بسیجیان بود.
عمویی مهربان که بچه‌های برادر را پدری می‌کرد. کتاب خاطرات را ورق می‌زنیم؛ برگی دیگر از زندگی او و یک ویژگی برجسته و ممتاز که او را از سایر دوستان متمایز می‌کند و تمامی ویژگی‌‌های دیگر او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد بازگو می‌کنم.
یک نوع اعتقاد، یک نوع نگرش و تفکری که تمامی جهت‌گیری‌های او به آن ختم می‌شد و تا لحظه شهادت هیچ عامل و حرکت و نیرویی نتوانست- چه در دانشگاه و چه در حوادث اوایل انقلاب- حتی یک روز و یک لحظه هم او را از این اعتقاد منحرف یا به شک بیندازد و همراه خود ببرد. اعتقاد به ولایت فقیه جزو اصول و مبانی اعتقادی او بود و فرامین آن را یک امر تعبدی و واجب‌الاجرا می‌دانست. او این تفکر و اعتقاد را اول لطف خدا و بعد مدیون و مرهون ارتباطی می‌دانست که از قبل از انقلاب با علمای بزرگ و مبارزی از جمله شهیدمدنی و آیت‌الله خامنه‌ای که نهضت را هدایت و جوانان را ارشاد می‌کردند، داشت و کسی در چارچوب دوستی او مشروعیت داشت که ولایتمدار باشد.
اصلاً چرا من بگویم، از زبان خودش بشنویم.
سرم را بی‌اختیار چرخاندم و به عکسش خیره شدم. هر بار این عکسش را می‌بینم دلم به درد می‌آید. جوانی با بدن نحیف و لاغر و تنی خسته و سر و صورتی پر از خاک، چشمانی پرخون حاکی از بی‌خوابی چند شبانه‌روز که از فرط خستگی به یک پیرمرد شبیه شده بود. به شوخی گفتم: مهدی شما خسته شدید، مدتی هم آنهایی که نیامدند بیایند جبهه.
گفتی: امام فرموده حضور در جبهه از اهم واجبات است. گفتنی: نیروی رسمی وزارت نیرو هستم. نامه آمده تکلیفم را روشن کنم.
گفتم: برو وزارت نیرو.
گفتی: امام و بسیجیان را تنها نمی‌گذارم.
گفتم: مهدی با فلانی چرا سنگین برخورد می‌کنی، تحویل نمی‌گیری؟
گفتی: امام را و ولایت را قبول ندارد.
قرارگاه به شهید احمد کاظمی متوسل می‌شود تا واسطه شود و مهدی از منطقه برگردد. مهدی با دلی آرام و مطمئن به احمد می‌گوید: اینجا حال و هوای دیگری دارد اگر تو بیایی همیشه با هم خواهیم بود. من بسیجیان را تنها نمی‌گذارم، من به سفارش امام اینجا می‌مانم.
آری ای عزیزان، اخلاص و صداقت در عمل و عشق به امام موتور وجودش بود و این عشق و علاقه قطب نمای زندگی او و اطاعت از فرامین او را یک امر تعبدی و در تمامی مراحل و محورهای زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی خود لازم الاجرا می‌دانست و معتقد بود و سخنان او را خوب گوش می‌کرد. می‌نوشت روی دیوار می‌زد و نصب العین خود قرار می‌داد.
برادران و خواهران عزیز، این پیام شهدای ما، ملت ما و خانواده‌ شهدای ماست. تنها راه سعادت و خوشبختی و عزت، اسلام است و ولایت است و وحدت و خون سرخ شهدا و عینیت بخشیدن به این واژه‌ها و حمایت از اسلام و انقلاب و نظام و ولایت رمز پیروزی‌ماست و حفظ وحدت رمز عزت و اقتدار و سربلندی و ماندگاری اسلام و مسلمین و کشور عزیزمان.
ای خدای مهربان، بر شهیدان ما رحمت فرست،
انقلاب را از شر اشرار و مکرمکاران و توطئه‌چینان و استکبار جهانی محفوظ بدار،
به خدمتگزاران صدیق انقلاب توفیق عطا بفرما،
و رهبر معظم انقلاب را از همه بلیات مصون و محفوظ بگردان.
ای خدای مهربان، در مقابل فتنه‌ها و بلیات زندگی سرافرازی و سربلندی و توفیق عمل به وصیت شهدا و امام را به همه ما عطا بفرما.
والسلام علیکم و رحمه‌‌الله
6/12/88

 
رجز
+ نوشته شده در دوشنبه دهم اسفند 1388 ساعت 4:36 شماره پست: 366

 

دوستان اهل فن ، خرده نگیرند . مدتی است شعر و شاعری را کنار گذاشته ام ؛ اما بعد از پیروزی های اخیر و رفتارهای منفعلانه جریان فتنه حیفم آمد برای عبدالشیطان وطن فروش ، رجز خوانی نکنم :

مرد باش ای روبه جسته زدام

شرمسار جمله های ناتمام

مرد باش و حق موهومت ستان

انقلابیّ تهی از آرمان

لاف قانون و شهیدان ، خوش زدی

لقمه با گرگان آدم کش زدی

آتشی افروختی پنهان شدی

مرکبی از شاه رفسنجان شدی

خیس از چیزابه وهم و خیال

تا ابد پیروز رؤیای محال

ای نمازت کوفه و جامت ز شام

باز کش مردی اگر تیغ از نیام

 
تیر و کمان ابرو !
+ نوشته شده در شنبه هشتم اسفند 1388 ساعت 12:27 شماره پست: 365

 

تیر برای چشم ، مفید است ! این را می دانستید ؟ زود قضاوت نکنید ! هنوز آثار مربوط به فشارهای خرید شب عید تأثیرخودش را روی من نشان نداده ! مسائل را با هم قاطی نکنید لطفاً . عجله کردید ها ! ببینید ؛ بعضی وقت ها تیر و ترکش برای بینایی انسان مفید است . اصلاً باعث تقویت چشم می شود .  این ماجرا ربطی هم به بابا طاهر عزیز و "زنم بر دیده تا دل گردد آزاد" و این جور چیز ها ندارد . چی فرمودید ؟ ضد لطیفه است ؟ همان لطیفه معروف که بعضی ها می گفتند چون تیر برای قلبشان ضرر دارد جبهه نمی روند ؟ نه عزیز دل برادر ! نگرفتید ! کمی صبر داشته باشید . الان جریان را تعریف می کنم :

عباس آقا در عملیات فتح المبین مجروح شده بود ؛ درست از ناحیه چشم . پزشک های بیمارستان فارابی تهران به این نتیجه می رسند که برای جلوگیری از عفونت و . . . چشمش باید تخلیه شود . عباس آقا پیش خودش می گوید من که می خواستم جانم را در این راه بدهم ، چشم چه ارزشی دارد ؟ چشم ! ( این چشم آخر یعنی رضایت داد ).

شبی که فردایش باید برای عمل آماده می شد کسی را می بیند که بالای سرش می آید . پانسمان را از چشمش باز می کند و می گوید : چشمت که مشکلی نداره ! شما برید به جبهه . ما هم به آن جا سر می زنیم .

هم اتاقی عباس بهت زده شده بود . عباس رفته بود جلوی آینه داشت چشمش را معاینه می کرد . از روز اولش هم بهتر شده بود . آن بنده خدا که کسی را ندیده بود زود پرستارها را صدا زد . چه سر و صدایی که برپا نشد . پانسمانش باز شده بود . دیگر نیازی نبود آن جا بماند .

اواخر عملیات محرم بود . این دفعه نه در بیداری که در خواب دیده بود کسی سوار بر اسب سپید تیربار به دست دارد و تنها با یک فشنگ دشمنان را به خاک می اندازد . این را که تعریف کرد دوستانش فهمیدند دیگر ماندنی نیست .

شهید عباس عباس پور ، جوان دلاوری از خطه کیاکلای قائم شهر است که نباید گذاشت بر مزار یاد و نامش غبار فراموشی بنشیند .

بر اساس خاطره ای از فرمانده خط شکن گردان حمزه ل 25 ک ، برادر جانباز ، احمد محمودی .

 
چه کسی راست می گفت ؟
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم اسفند 1388 ساعت 7:24 شماره پست: 364

 

اشک آتش جایزه می دهد !!

 

ای جعفر ! . . . ای جعفر ! . . .

آخر مؤمن خدا این چه کاری بود تو کردی ؟! تو که برای خودت احترام و آبرویی داشتی . همان را نگه می داشتی و امروز برای خودت کسی بودی . مردم سرت قسم می خوردند و . . . بسوزد پدر وسوسه . بسوزد پدر جاه و مقام . خوب فضا را غبار آلود کردی ها . این وسط یک عده هم راه افتاده بودند برایش تبلیغ می کردند : به جعفر ما رأی دهید او یار امام بوده . بحران های زمان امام را درک کرده . خیلی از خواص خوش سابقه از او حمایت می کنند . دغدغه ای جز آرمان های اسلام ندارد . شال سبز هم به گردن دارد . اصلا سید است . برادر امام است . امامزاده است . ( به قول قمی ها شاهزاده است . ) آن طرف چه ؟ یک بچه بدون سوابق انقلابی یک مشت فقیر و ساده پوش را دور خودش جمع کرده که مثلا حق با اوست و دم از عدالت و اسلام ناب می زند ؟ او زمان امام کجا بوده ؟!

ای جعفر ! . . . ای جعفر ! . . .

دیگر کسی به مزارت دخیل نمی بندد . مرد حساب همه چیز را به هیچ فروختی .

البته جعفر آقا در ایام انتخابات اخیر خیلی به درد ما خورد . بیخود که نگفته اند : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد .

بگذریم . قرار نبود من سیاسی بنویسم . چند وقتی است حال و هوای جنوب ، جو گیرم کرده . امروز چهارشنبه است . یوم الشروع . در بعضی روایات توصیه شده کارهای بزرگتان را بهتر است از چهارشنبه شروع کنید . چه کار بزرگتری از شروع ولایت منجی آخر ، امام عدالت و رستگاری ؟ این تقارن را باید به فال نیک گرفت .

امروز تاج گذاری مهدی امت است . البته در چنین روزی دو تاج گذاری برگزار شد . سید جعفر هم داعیه امامت داشت و  . . .

سبیل عمی جعفر و ولده فسبیل اخو یوسف . این  را امام بر حق گفته . عمویم جعفر و فرزندانش راه فرزندان یوسف (پیامبر زادگان یعقوب ) را پیموده اند . راستی امروز پس از گذشت قرن ها مهدی موعود چقدر شیدایی دارد ؟ حالا بگردید اگر یک نفر را پیدا کردید که پیرو جعفر کذاب باشد و معتقد باشد که با تقلب حقش را خورده اند یک قطره طلایی از اشک های آتش را به شما جایزه می دهم .

 
ریگ و صخره !
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم اسفند 1388 ساعت 17:43 شماره پست: 363

 

ریگی از کفش نظام خارج شد ؛

 

 به امید برچیده شدن صخره های سر راه !!

 
چه ببر ها که در این کوه ناپدید شدند
+ نوشته شده در دوشنبه سوم اسفند 1388 ساعت 7:59 شماره پست: 362

 

یاد باد گردان حمزه یاد باد

یاد باد شیران شرزه یاد باد

نخستین یاد واره شهدای گردان حمزه سپاه کربلا 

پنج شنبه 6/12/88 از ساعت 9 تا 14 قائمشهر حسینیه عاشقان ثارالله

 
فواره ای که به زمین می رسد !
+ نوشته شده در یکشنبه دوم اسفند 1388 ساعت 22:53 شماره پست: 361

 

محصولات مجید هر چه می خواهد ، باشد . تبلیغاتش را که دیده اید . کودک در خطر سقوط قرار دارد پدر با تمام توان به طرفش می دود . اما پدر وقتی نفس راحت می کشد که می بیند بسته خریداری شده اش سالم مانده است . یعنی عشق به فرزند ، کشک ! حوصله نقد و بررسی ندارم . شکر خدا هر کس را با هر سلیقه ای که تا به حال دیده ام نسبت به این نوع تبلیغ واکنش منفی نشان داده است . طبع زلال انسان ها آن چه خلاف فطرت الهی خود باشد را خوب تشخیص می دهد . آن بابایی که چنین طرحی برای تبلیغ یک محصول ریخته و پول هنرمندی اش را گرفته خواسته یا ناخواسته با انجام روشی غیر اخلاقی مرتکب ضد تبلیغ شده و در درجه اول خیانتی بزرگ را در حق شرکت طرف قرار داد خود انجام داده است . خدائیش بد سلیقگی این مدلی را دیده بودید ؟

----------------------------------------

بعضی از دوستان معتقدند آن که برای نجات بچه دوید مثلا یک شهروند عادی بوده نه پدر بچه ٬ البته بر نظر خود اصرار دارم که به هر حال اصالت های انسانی جولانگاه مناسبی برای بهره وری اقتصادی نیست .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو بهمن88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۵۲ ق.ظ


 
پیشواز راهیان نور (5)
+ نوشته شده در جمعه سی ام بهمن 1388 ساعت 22:40 شماره پست: 360

 

دوستانی که برای سفر به مناطق عملیاتی جنوب دنبال مکان و سرویس دهی مناسب ، بی منت و آبرومندانه هستند می توانند برای اقامت در آبادان و خرمشهر با این شماره تماس بگیرند : 09169316349 آقا پیمان دریس

برای تهیه بسته های فرهنگی مفید ، سازنده و ماندگار مرتبط با حال و هوای کاروان های راهیان نور هم به شما توصیه می کنم با شماره زیر ارتباط برقرار نمائید :

09191476595-------02517839373 موسسه روایت سیره شهدا

 
پیشواز راهیان نور (4)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم بهمن 1388 ساعت 19:53 شماره پست: 359

 

یک سوزن به خود !!

 

مسافرت را دوست داری مگر نه ؟! آدم ها دوست دارند برای تنوع هم که شده چند روزی را از محیط پیرامون خود فاصله بگیرند . ما ایرانی ها یا می رویم زیارت یا سیاحت . بعضی ها هم با یک تیر دو نشان می زنند !

راستی اتوبوس های مسافرتی مشهد را دیده ای ؟ زن و مرد و پیر و جوان ، این همه راه ، خود را به زحمت می اندازند تا سلامی به ساحت مولای عشق عرضه کنند . حواست اگر به ساعت نماز باشد به خصوص دم صبح ، با دست می توانی بشماری چند نفر از اتوبوس پیاده می شوند . از خودت پرسیده ای چرا ؟! یعنی بعضی ها به همین راحتی فرق واجب و مستحب را فراموش می کنند ؟ یادشان می رود زیارت ، مستحب است و نماز ، واجب ؟ نمی خواهم وارد مثال های دیگر بشوم و بحث را طولانی کنم . واژه " معرفت " را زیاد شنیده ایم . مثلاً می گویند کسی که فلان کار را با معرفت انجام دهد فلان قدر ارزش دارد . معرفت یعنی شناخت . حداقلی ترین معنا برای این تعبیر ، چنین است که به طور مثال عابری ناشناس را در خیابان می بینی و سلام می کنی . رد می شوی ، در حالی که شرط ادب را به جا آورده ای . حالا فرض کن بدانی آن رهگذری که نمی شناختی اش فلان شخصیت معروف هنری و سیاسی و . . . است .  سلامت فرق می کند مگر نه ؟ احوال پرسی هم می کنی . اصلاً دوست داری برای چند لحظه هم که شده به صورتش خیره شوی ، او هم تو را نگاه کند و چند کلمه ای مهمانت کند . توی جیب هایت می گردی ببینی کاغذ و خودکاری هست تا امضایی از او به یادگار بگیری . آن تکه کاغذ را تا آخر عمر نگه می داری و به چند نسلت پز می دهی که بعله ما هم با فلانی سلام و علیکی کرده ایم .

این سلام دوم دیگر با آن اولی فرق داشت ؛ این طور نیست ؟ سلامی که با شناخت باشد این گونه است .

دیده ای بعضی ها سر نماز چه حالی دارند ؟ فکر کرده ای چرا ؟ فرق آنها با ما درچیست ؟ برای اهل بیت ، سینه زنی کرده ای ؛ اما شنیده ای عباس مجازی ، گاهی وسط سینه زنی از حال می رفت ؟ برای کوچ آخرت چه قدر آماده ای ؟ حتماً کسی به شما گفته است ابوعمار از شهادتش خبر داشت و با خونسردی به خانواده اش توصیه می کرد از فردای شهادتش باید چه بکنند؟ نام محمد صادق ملاآقایی را شنیده ای لابد ! چهار فرزندش را به خدا سپرد . موقع اعزام تأکید کرد یادتان نرود پهلوی من خال دارد ! چند روز قبل از عملیات ، سر و رویش را اصلاح کرد ، خوش تیپ که شد بار سفر بست و چون سر نداشت از نشانی که داده بود شناسایی اش کردند . شهید گلگون آمده بود برای وداع . می خندید ومی گفت این آخرین بار است که می روم ، حلالم کنید . مهدی نجف زاده ، سن و سالی نداشت . دست راستش را روی سینه می گذاشت . احساس می کرد همیشه در محضر امام عصر (عج ) است . موقع انفجار ، دست و پایش قطع شد به جز همان دستی که به احترام مولا روی سینه اش چسبیده بود . حاج رحیم بردبار ، شربت را که پخش کرد گفت : بچه ها ! این شربت شهادت من است . چند دقیقه ای طول نکشید که حرفش تصدیق شد . شهید مهرزادی توی چادر نشسته بود . چند ساعتی هنوز به والفجر هشت باقی مانده بود . همسرش که زنگ زد با تمام دل تنگی هایش حاضر نشد به طرف تلفن برود . می گفت نمی خواهم تعلقم به دنیا دوباره برقرار شود . آمده بود که برود . محمد مصطفی پور چهارده سال و هفت ماه داشت . به جای بازی و تفریح بلند شد آمد جبهه . قبل از عملیات ، روی جیب پیراهنش با خطی خوش نوشت : آن قدر غمت به جان پذیریم حسین   تا قبر تو را بغل بگیریم حسین . خدا حاجتش را برآورده کرد . دوست داشت تیر به همان جایی بخورد که خورد و سینه و پهلویش یادگار یازهرایی والفجر هشت را به ارمغان آورد . علی اصغر فرقانی ، از فرودگاه مهرآباد برگشت . تحصیل خارج از کشور را رها کرد . به دنیا پشت پا زد . می گفت به من کاری را بسپارید که از همه دشوار تر است . او فقط یک روز متأهل بود . فردای عقدش رفت و دیگر باز نگشت . شهید میرزاده هنوز نوجوان بود . بار آخر که برگشت سرش را روی زانوی مادر گذاشت . می خواست مادر در حسرت نوازشش نماند . شهید روح الهی نزدیکش نشسته بود که جان می داد . می گفت تو چرا آقا را نمی بینی ؟ داشت سلام می داد که . . . .

بچه های راهیان نور ! آیا راهی وادی نور هستیم ؟ اگر آنهایی که عازم خراسانند معرفت رضوی داشته باشند نماز صبحشان قضا خواهد شد ؟ بسیجی هستیم . نماز می خوانیم . چهره هایمان گاهی شبیه شهداست . ته دلمان چه می گذرد ؟ شهدا را چه قدر می شناسیم ؟ دقت کنید گفتم " شناخت " یعنی همان معرفت . می شود همین جا رفت مزار شهدا سلامی داد و فاتحه ای خواند ، این همه راه در گرد و غبار جنوب و خطر و خستگی مسیر پس برای چه ؟ دلمان می گوید آن جا خبرهایی است . قرار است از آن جا سوغاتی بیاوریم . مواظب باشیم دست خالی برنگردیم . نوروز شده . باید فطرتمان روزی نو را آغاز کند . باید نوروزمان با دیروزمان تفاوت داشته باشد . حواسمان باشد جایی قدم می گذاریم که حاج حسین بصیر بدون وضو گام برنمی داشت . حاج حسین به یاد شهدا گاه پابرهنه روی خاک جبهه راه می رفت . حاج حسین ، جوش کار برق بود . جانشین لشکر بود . پیش از انقلاب نبرد با ارتش سرخ شوروی را در جبهه افغان تجربه کرده بود . اگر بچه های قدیمی لشکر 25 کربلا رادیدید از عرفان حاج بصیر سوال کنید و این که چگونه بر قلب ها حکومت می کرد . مبادا این فرصت را از دست بدهید .

سرتان را درد نیاورم . سید علی اکبر شجاعیان وقتی در رشته پزشکی قبول شد ، به کسانی که با ذوق زدگی به او تبریک می گفتند ، این طور جواب می داد که هر وقت در دانشگاه امام حسین علیه السلام قبول شدم به من تبریک بگوئید . این فرمانده رشید گردان یارسول ، جمله معروفی در وصیت نامه اش دارد :  "شمایی که بستر نرم و غذای گرم و لذت زودگذر دنیای فانی را انتخاب کرده اید ، شما مرده اید ! مرده ای متحرک . این جسمتان است که حرکت می کند و غذا می خورد و می خوابد . شما مرده اید ! برای همین است که گوش دلتان حق را نمی شنود و . . . مردم ! نکند در خواب خوش باشید و وقتی که در قبر تنگ و تاریک نهاده شدید بیدار شوید . . ."

راه نور را باید شناخت . باید شهیدگونه شد ؛ آن گونه که پیرجماران وعده داد : خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و علمدار انقلاب ، سرود : امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست .

جمله راهبردی سید شهیدان اهل قلم را که از یاد نبرده ایم : " چه جنگ باشد و چه نباشد ؛ راه من و تو از کربلا می گذرد . . ." این هم نسخه امروزمان . این راه ، به شفافی آرمان شهید ، روشن و تابنده است .

پس : هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله . نائب الزیاره دوستان باشید . التماس دعا

 

پیشواز راهیان نور (3)

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم بهمن 1388 ساعت 19:36 شماره پست: 358

 

 

 

 

 

 

 

 

شیدایی ، جای پای باران !

 

این شب جمعه ، سالگرد ارتحال علمدار روایتگری مرحوم حاج عبدالله ضابط است . در نکوداشت ایشان به همت بر و بچه های مخلص معاونت فرهنگی موسسه روایت سیره شهدا ، کتابی با عنوان " شیدایی " منتشر گردیده است . این کتاب مجموعه ای از خاطرات زندگانی این خادم عرصه ایثار و شهادت است که بازنویسی آن بر عهده حقیر بوده است . با آن که تا به حال نزدیک به بیست اثر منتشر کرده ام اما حس و حال من نسبت به این کتاب مانند کسی را می ماند که برای نخستین بار اثری را به چاپ رسانده است . البته کتاب کوچکی را نیز با عنوان " متولد چهل و یک " مجموعه ای کوتاه از خاطرات ابراهیم رستمی درباره شخصیت آن مرحوم نگاشته ام که انشالله به زودی منتشر خواهد شد . هر چند معتقدم این اثر از نظر کمیت ٬ نگارش و محتوا به هیچ وجه قابل قیاس با کتاب شیدایی نیست .

" جای پای باران " نام فلاش کارتی است که مجموعه ای از خاطرات مقام معظم رهبری را در ارتباط با دفاع مقدس در برگرفته است . این اثر که با استقبال بی نظیری مواجه گردیده نیز با همت همین دوستان و محض ریا ! با همین قلم منتشر شده است .

با شناختی که من از این دوستان دارم چنان چه مسئولین محترم نهادهای بودجه خور دفاع مقدس نصف حمایت های خود از برخی موسسات کم خاصیت مقیم مرکز را به این مجموعه معطوف می نمودند بی شک امروز شاهد محصولاتی متعدد و ماندگارتر در این عرصه می بودیم . علاقمندان به تهیه این آثار می توانند به سایت نیمه جان مطاف عشق مراجعه نمایند :

http://mataf.ir/

 
پیشواز راهیان نور (2)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم بهمن 1388 ساعت 18:22 شماره پست: 357

 

آستان آسمان

 

آمده بود ورامین دیداری تازه کند . دم غروب پاشد . گفت : برویم امامزاده جعفر ، زیارت . تک تک مزار شهدا را ایستاد و فاتحه خواند . خیلی هایشان را از نزدیک می شناخت ؛ برادرش اصغر ، دوستان بسیجی اش و . . .

 کارش تمام شد رفت پایین مزار شهدا ایستاد . با پایش چند بار به نقطه ای از زمین کوبید و گفت : این جا چه جای خوبی است ! منظورش را متوجه نشدم . به آرامی گفت : خوش به حال کسی که پایین پای این شهدا قرار می گیرد !

 یک هفته بعد درست در همان نقطه ، آرام گرفت .

خاطراتی زیبا و خواندنی از فرمانده عملیات نیروی هوایی تیمسار شهید مصطفی اردستانی بر اساس کتاب اعجوبه قرن بازنویسی کرده ام که به صورت فلاش کارت در اختیار کاروان های راهیان نور قرار خواهد گرفت . این خاطرات را می توانید در ادامه مطلب بخوانید .


 

 

بیل و آسمان !

رئیس اداره آبیاری ورامین مرا می شناخت . یک بار گفت : آن همکار شما که رنو دارد و عقب آن همیشه بیل دسته کوتاه می گذارد ، گاهی برای گرفتن آب زراعتی این جا می آید . خیلی متواضع است . حیف که نمی دانم مسئولیتش چیست .

می دانستم مصطفی دوست ندارد در پیشبرد کارهای اداری از موقعیتش استفاده کند . به آقای رئیس نگفتم تیمسار اردستانی ، معاون عملیات نیروی هوایی ارتش ، کشاورزی می کند و بیل زدن در مزرعه را چقدر دوست دارد .

آرامش در جهاد

تکیه کلامش بود : من مال شما نیستم ؛ خودم را وقف اسلام و قرآن کرده ام و . . .

می دانستم هربار که به مأموریت می رود و سینه آسمان را می شکافد ، بازگشتش با خداست . هر بار مرا دلداری می داد : ناراحت نباش ! امام زمان با ماست .

دام شیطان !

حرکت های مشکوکی صورت گرفته بود . احساس کردیم منافقین نقشه ربودن مصطفی را در ایام حج دارند . مصطفی خودش هم حواسش را جمع کرده بود و با زیرکی ، دسیسه آنها را خنثی می نمود . به نیروهای امنیتی عربستان امیدی نبود . خودمان دست به کار شدیم و همه جا مراقبش بودیم . فهمید و مخالفت کرد . گفت : من لایق این کار نیستم . راضی نیستم کسی خودش را به خاطر من زحمت بیندازد .

ولی ما ارزش فرماندهانی مانند تیمسار اردستانی را به خوبی می دانستیم .

سفره خدا

خیلی از روزهای معمولی سال ، وقتی چیزی برای خوردن تعارف می کردم ، تازه می فهمیدم باز هم روزه است . روزه گرفتن را دوست می داشت . نمی گفت برایش سحری درست کنم . چند لقمه نان و پنیر کفایتش می کرد .

نان ، سبزی ، فرمانده !

دم افطار بود ، در زدند . سرباز با نان سنگک تازه و سبزی ، پشت در ایستاده بود . عطر نان ، فضا را آکنده کرده بود .

مصطفی سرخ شد . سعی می کرد عصبانیتش را کنترل می کرد .

می گفت : چه طور ناراحت نباشم ؟ سربازی که خودش روزه است چرا باید برای من توی صف بایستد . او آمده برای دفاع از دین و کشورش یا سبزی خریدن برای من؟! فردا که به اداره بروم به آقایان خواهم گفت دیگر چنین کاری را تکرار نکنند !

هم دم مولا

یک بار که با او همراه شدند ، دوست داشتند همیشه همراهش باشند . شب جمعه بود . سوار ماشین که شده بودند گفته بود : امشب ، شب ناله های علی است . کتابچه ای را درآورد و با سوز دل ، کمیل خواند .

محبت و بزرگواری هایش بماند . افتخار ارتش بود .

یک نکته از هزاران

فرقی نمی کرد ، با دوستان بود یا در جمع خانواده و فامیل ؛ محفل را گرم می کرد . کمتر کسی از مصطفی حرف های دنیایی شنیده . با این که زیاد صحبت نمی کرد ؛ اما حرف های سنجیده و نکته های اخلاقی اش هنوز در ذهن ها باقی مانده است .

صف دیدار !

فرماندهی پایگاه شکاری ، آن هم در زمان جنگ ، دردسرهای خاص خودش را دارد . به خصوص برای کسی که این همه به کشورش عشق داشته باشد . پیدا کردنش کمی دشوار شده بود . از این پایگاه به آن ستاد ، جلسه پشت جلسه ، پرواز و عملیات و . . . یک جا بود که هر صبح می شد به راحتی ملاقاتش کرد ؛ وقتی بعد از نماز دوچرخه را پا می زد و خودش را به نانوایی می رساند و مانند نیک نیروی عادی داخل صف می ایستاد .

سرصبحی آن قدر صمیمی برخورد می کرد که خیلی ها برای تقویت روحیه هم که شده ، خودشان را هر صبح به نانوایی می رساندند .

بود و نبود ما !

آقا ، خبر سقوط هواپیما و شهادت فرماندهان نیروی هوایی را که شنید ، خیلی متأثر شد . یکی یکی اسم ها را می گفتیم و ایشان با اندوه به نقطه ای خیره می شد . نام تیمسار اردستانی را که بردند ، آقا تحملش را از دست داد . دستمالی درآورد ، روی دیدگانش گذاشت و دقایقی اشک ریخت . سپس فرمود : با بودن اردستانی در عملیات ، قلب من آرام بود . او عنصری خدایی و شهیدی زنده بود . . . .

دو راهی سخت !

فرمانده پایگاه بود . ترجیح داده بود در خانه ای محقر زندگی کند . معاون عملیات نیروی هوایی که شد ، به اصرار کلید خانه ای بزرگ را به او دادند . همسرش را برداشت و برد آن جا را نشان داد .گفت : از امروز این ویلا برای ماست . امروز می توانیم وسایلمان را بیاوریم . اگر به زرق و برق دنیا اهمیت می دهی ، بیائیم این جا زندگی کنیم . اگر دنیا و آخرت را می خواهی ، خانه کوچک خودمان بس می کند .

همسرش هم مثل خودش فکر می کرد .

عدالت . . . آری !

هفت هشت دستگاه تلویزیون آورده بودند برای فرماندهان . یکی هم سهم مصطفی بود که معاون عملیات نیروی هوایی را به عهده داشت . این تقسیم بندی را قبول نداشت . دستور داد تحقیق کنند بین نیروها چه کسانی تلویزیون ندارند . بین آنها قرعه کشی کرد .

دستت را ببینم !

سرش شلوغ بود نتوانست عروسی شرکت کند . آمده بود ورامین . پدر داماد پیدایش کرده بود . گله کرد که چون کشاورز است تیمسار تحویلشان نگرفته . دلخوری اش را که دید گفت : دستت را بده ببینم ! زود خم شد و آن را بوسید . گفت : این دست های پینه زده را پیامبر بوسه زده . پیرمرد فقط عذر خواهی می کرد .

تاوان عشق !

فرماندهی با این درجه که نباید این همه عملیات برود . پرواز در قلب دشمن ، هر لحظه اش خطر است . پدر و مادرت هم که تازه داغ شهادت برادرت را دیده اند . . . .توی گوشش نمی رفت .

رادیو عراق ، از زبان صدام اعلام کرده بود : هرکس زنده یا سربریده مصطفی اردستانی را بیاورد فلان قدر جایزه دارد .

می خندید . می گفت : صدام هنوز مرا نشناخته . نمی داند با کی طرف است !

آستان آسمان

آمده بود ورامین دیداری تازه کند . دم غروب پاشد . گفت : برویم امامزاده جعفر ، زیارت . تک تک مزار شهدا را ایستاد و فاتحه خواند . خیلی هایشان را از نزدیک می شناخت ؛ برادرش اصغر ، دوستان بسیجی اش و . . .

 کارش تمام شد رفت پایین مزار شهدا ایستاد . با پایش چند بار به نقطه ای از زمین کوبید و گفت : این جا چه جای خوبی است ! منظورش را متوجه نشدم . به آرامی گفت : خوش به حال کسی که پایین پای این شهدا قرار می گیرد !

 یک هفته بعد درست در همان نقطه ، آرام گرفت .

نقطه اتّکا

تازه فهمیده بودم لیدر دسته پروازی بودن چه مسئولیت مشکلی است . همه چیز داشت خراب می شد . دست وپایم را گم کرده بودم . مصطفی با خونسردی مرا راهنمایی کرد تا اوضاع رو به راه شد و عملیات به نتیجه رسید .

شرمنده شده بودم . گزارش مأموریت را که می داد ، از رهبری خوب و قدرتمندانه ! من سخن گفت . گزارش که تمام شد ، دست گذاشت روی شانه ام و با مهربانی گفت : همیشه به خدا توکل کن .

شیرینی پیروزی

عملیات هوایی بود ؛ اما برای این که شناختش کامل شود گاهی زمینی می رفت تا منطقه را خوب وارسی کند . بعد از انجام عملیات و انهدام هدف ، داد می زد و تکبیر می گفت . موقع بازگشت ، کلاهش را در می آورد ، می گذاشت روی زانوهایش ، زمزمه می کرد و با دست به سینه می زد . برای خودش حس و حالی داشت .

هم پای رعد

پا به پای خلبان ها پرواز می کرد . می گفتیم : فرماندهی با درجه و مسئولیت شما نباید این قدر خطر کند . مملکت به امثال شما . . . .

حرفش همین بود : فرمانده که نباید پشت میز بنشیند و دستور بدهد . من باید جلودار باشم .

 

 



عبرت ماندگار

ایام حج بود . به کوه اُحُد که رسید ، در نقطعه ای بلند ایستاد و همراهانش را دور هم جمع کرد . ماجرای عبرت آموز این نبرد تاریخی را کامل بیان داشت و بعد توصیه کرد :

. . . امروز باید در اُحُد زمان ، بیدارتر از گذشته بود . نباید جبهه های فرهنگی ، سیاسی ، نظامی و . . . خالی بماند  تا در جهان امروز انشالله راهی برای نفوذ دشمنان در کمین نشسته فراهم نباشد . . . .

 

مبارزه بی امان

بالا رفتن از کوهی که غار حرا در آن است کار ساده ای نیست ؛ آن هم در گرمای تابستان حجاز . خستگی یک طرف ؛ اما تشنگی امانمان را بریده بود . نوشابه هایی که از قبل تهیه کرده بودیم را آماده کردیم . جرعه های آن عطش سنگینی که بر دلمان چنگ زده بود را برطرف می کرد . مصطفی ، عرق صورتش را پاک کرد . معلوم بود حسابی تشنه شده است . نوشابه را که به دست گرفت ، کمی ورانداز کرد و با بی اعتنایی آن را کنار گذاشت .

با آن تشنگی شدید حاضر نبود نوشابه ای را بخورد که سازنده آن از شرکت های حامی دشمنان اسلام بوده است .

 

نیِِّتش این نبود !

پرسنل نیروی هوایی ارتش به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته بودند . او جزو فرماندهان رده بالا بود و معاونت نیرو را برعهده داشت . هر چه در تلویزیون گشتیم نتوانستیم تصویرش را پیدا کنیم . انگار مخفی شده بود ! وقتی پرسیدیم گفت :

من برای زیارت آقا رفته بودم نه برای مطرح شدن .

 

یک نکته از هزاران

توصیه ای به فرزندش داشت که خودش بیشتر به آن عمل می کرد :

در انجام هر کاری اگر اخلاص داشته باشید حتی اگر به ظاهر به نتیجه نرسید برنده خواهید بود چون با خدا معامله کرده اید ؛ اما اگر نیّت دیگری داشته باشید ضرر خواهید کرد . . . .

 

برای دنیا . . . نه!

آشپز پایگاه سر راه آمده بود جلویش را گرفت و شروع کرد به داد و هوار که چرا تعاونی مسکن دارد برای خلبان ها شهرک می سازد و به فکر ما نیست . من چه باید بکنم و . . .

با خونسردی جواب داد : این که ناراحتی ندارد ! آشپز دوباره شروع کرد : یعنی چه ؟ مشکل ما چه می شود شما فقط بلد ید حرف بزنید و . . . ؟

فردا صبح اول وقت ترتیبی داد تا زمینی که سهم خودش بود به آن آشپز منتقل شود ؛ بی هیچ مزد و منّتی .

 

از عمق جان

-حاج آقا ! تا ماشین حرکت نکرده باید زود بارها را تحویل بدهیم .

-من که خریدی نکردم . ساکم را هم خودم می آورم .

داشت دیر می شد . رفتم دنبالش . کف اتاق نشسته بود ، قرآن به دست داشت و زمزمه می کرد : خدایا ! تو را به این قرآن قسم اگر دوباره این سفر قسمتم شد از تو می خواهم کلید دار خانه ات امام خمینی باشد و نماز جماعت را این جا به او اقتدا کنیم . . .

 

مدیر ، مسئول است !

پُرسان پُرسان خودش را رسانده بود درِ خانه فرمانده پایگاه و شروع کرد به داد و بیداد . همسایه ها جمع شدند ببینند چه خبر شده . یکی با چهره ای مهربان ، مسئله را جویا شد . مرد همین طورغرولند می کرد که سیستم خنک کننده منزلش خراب شده . آن فرد گفت : فرمانده پایگاه الان منزل نیست . فردا برو پیشش مشکلت حل می شود .

درِ اتاق فرمانده پایگاه که باز شد در جا خشکش زد . همان بنده خدایی بود که قول پیگیری داده بود . برای تعمیر سیستم اقدام شده بود . مرد با شرمندگی از گفتار و کردارش معذرت خواست . مصطفی با تبسم گفت : عذر خواهی لازم نیست . فقط سعی کن موقع عصبانیت کمی برخودت مسلط باشی !

 

بر اریکه دل

برخورد فرماندهان دوره طاغوت را دیده بودم . حالا موقع معرفی به فرمانده پایگاه منتظر بودم رفتار او را بسنجم . احترام نظامی گذاشتم . آمد جلو ، دستانم را محکم فشرد و به گرمی استقبال کرد . تازه فهمیدم فرق یک فرمانده ارتش حزب الله با فرمانده غیر اسلامی چیست . مصطفی بر قلب ها حکومت می کرد .

 

غیبت مجاز !

برای شرکت در مراسم سوار اتوبوس شدیم . دوستی که کنارم نشسته بود شروع کرد به تعریف و تمجید از فرمانده مؤمن پایگاه هوایی . یکی یکی خوبی هایش را می شمرد . ناگهان کسی از صندلی پشتی با خنده گفت : آقایان ! غیبت نکنید !

خودش بود . فرمانده بزرگواری که به جای استفاده از خودروی مخصوص ، ترجیح داده بود مانند سایر نیروها سوار اتوبوس بشود .

 

دلی که دریا بود

تصادف شدیدی نبود . راننده تاکسی تا توانست سر و صدا کرد . چهره مؤمنانه مصطفی را جلوی جمع به تمسخر گرفته بود . فقط کافی بود مصطفی خودش را معرفی کند . افسر راهنمایی ، تاکسی را مقصر شناخت و مدارک راننده را در اختیار مصطفی گذاشت و گفت : ایشان باید رضایت شما را جلب کند وگرنه می توانید . . .

مصطفی راننده تاکسی را در آغوش گرفت و بوسید : من که از ایشان شکایتی ندارم .

مرد سرش را هم نمی توانست بالا بیاورد .

 

 

مردان بی ادعا

برای عرض تبریک رفتیم فرودگاه مهرآباد استقبالش . بین راه پیاده شد . می خواست برود ورامین سری به خانواده اش بزند . اصرارهای ما تأثیری نداشت . حاضر نبود از خودروی بیت المال استفاده کند .

چه کسی تصور می کرد جوان بلند قدی که با لباسی ساده به صندلی مینی بوس تکیه داده ، لحظاتی پیش چه حماسه بزرگ و عملیاتی موفق را انجام داده است ؟

 

بی تعارف !

دو سه نفر را فراری داده بودند یکی را هم دستگیر کردند . اعتراف کرده بود می خواستند اردستانی و چند نفر دیگر را ترور کنند . مافوق ها لجشان درآمده بود وقتی شنیده بودند مصطفی عده ای از افسران انقلابی را دور هم جمع کرده و بدون هیچ واهمه ای با لباس خلبانی در تظاهرات ضد شاه شرکت می کند .

 

آتش مهر !

از روستایشان تا دبیرستان سه کیلومتر را هر صبح باید پیاده می رفت . گاهی فکر می کرد از سرما دارد یخ می زند .

چند روزی بود به سه راهی پیشوا که می رسید آتشی را سر راهش می دید . برای گرم شدنش کفایت می کرد . خیلی طول کشید تا بفهمد دوستش مصطفی که خانه اش در آن حوالی است هر صبح به خاطر او آتش روشن می کند و زود از آن جا می رود .

 

خود کم بینی !

با وسواس پوتین ها را شست و شو می داد . گفتم : آقا مصطفی ! کجا رفتی پوتین هایت این قدر گلی شده ؟

سکوت کرد . داشت پوتین های عباس بابایی را می شست . می دانست او برای مأموریت های زمینی از هلی کوپتر استفاده نمی کند . این طوری می خواست در مقابل زحمات او کاری کرده باشد . مصطفایی که شب و روزش را وقف اسلام کرده بود .

 

فریاد آسمانی !

آوازه اش همه جا پیچیده بود ؛ فرماندهی که هم شجاعتش بر سر زبان ها بود هم ایمان و اعتقادش .

به پایگاه چهارم شکاری مأمور شده بودم . ظهر شده بود . دوست داشتم از نزدیک ببینمش . سراغش را گرفتم . گفتند : در محوطه است .

با تعجب گفتم : آن جا فقط یک نفر ایستاده که دارد اذان می گوید !

گفتند : پس معلوم شد اردستانی را نمی شناسی !

 

امید ناامیدان

هدف مهمی بود در اعماق خاک دشمن که حتماَ باید منهدم می شد . کار دشواری بود . چند نفر از خلبان ها پرواز کرده بودند ؛ اما هر بار با مشکلی مواجه می شدند . عکس های هوایی که بررسی شد دیگر همه ناامید شده بودند . مصطفی نقشه ها و عکس ها را موشکافانه تحلیل کرد . نشست و توسل گرفت . یاعلی گفت و رفت . عملیات برق آسای او همه را به وجد آورد . حالا دشمن ناامید شده بود .

 

آن سوی میز!

در هر درجه و پستی که بود فرقی نمی کرد . می توانست پشت میز بنشیند و دستور بدهد ؛ اما آرام و قرار نداشت . افسران درجه بالا کمتر باید پرواز کنند . با این حال سخت ترین عملیات ها را خودش انجام می داد .

تیمسار اردستانی همیشه می گفت : من وظیفه دارم پیشاپیش سایرین حرکت کنم تا از مشکلاتشان با خبر باشم .

 

برای دل رزمنده ها

دلش پیش رزمنده ها بود . برای کمک و پشتیبانی از آنها پرواز در بد ترین شرایط جوّی را با جان و دل قبول می کرد . مانورهای هوایی اش زبانزد بود . این کار از نظر امنیت پرواز توجیهی نداشت ؛ اما همین که می دانست آن پایین ، رزمنده ها با دیدن ویراژها و مانورهای عجیب و غریبش چه کیفی می کنند و روحیه می گیرند ، برایش کافی بود .

 

تکلیف ناتمام !

بعضی روزها هفت بار برای مأموریت پرواز می کرد .

عملیات هوایی در پیش بود . این بار مصطفی نمی توانست پرواز کند . راه افتاد و رفت به آشیانه هواپیماها . پای یک یک آنها ایستاد و چیزی زمزمه کرد .

می گفت : برای موفقیت شان که می توانم دعا کنم .

 

آن جا کسی هست !

آتش دشمن شدت داشت . هواپیما آسیب جدی دیده بود . باک آن کنده شده بود و . . .

هواپیما دیگر قابل کنترل نبود . از خلبان کاری بر نمی آمد . می خواست بپرد بیرون . توسلی گرفت . نام ائمه آرامش کرد .

هواپیما در کنترل بود . احساس کرد با سرعت کم در ارتفاع پایین به طرف پایگاه در حرکت است .

یک موتور هواپیما کار می کرد . شکافی نیم متری در زیر هواپیما به چشم می خورد . حال و هوایش عوض شده بود . لطف ائمه را که دید شیدایی تر شده بود .

 

 

من ، نه منم !

معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش را بر عهده داشت . با مردم بودن را دوست داشت بی آن که کسی او را بشناسد . زندگی اش را وقف اسلام و انقلاب کرده بود . شهادتش را هم می دید و برای آن هم برنامه داشت . دوست داشت طبق اعتقادش پیش برود .

 در وصیت نامه اش نوشت : خواهش می کنم اصلاً عکس مرا چاپ نکنید و برای من تبلیغ نکنید و برای محمد و آل محمد (ص) تبلیغ کنید . . . مرا بین بسیجی ها دفن کنید و همه چیز مانند آنها باشد .

 

زاهد شب ، شیر روز

اوایل جنگ بیست و چهار ساعت را باید با او می گذراندم . هفت بار در روز پرواز کرد و به دشمن یورش برد . چند تکه نان را به عنوان ناهار در کابین هواپیما تناول کرد . غروب به قرارگاه رفت تا هماهنگی کارهای فردا را انجام دهد . دوازده شب غذای مختصری خورد و خوابید . ساعت سه بامداد ، صوت دلنشین قرآنش به گوش می رسید . نماز شبش را به نماز صبح متصل کرد . بلافاصله خودش را به اتاق آماده باش خلبان ها رساند . دوستان که از راه می رسیدند او را در حال ورزش می دیدند ؛ شاد و با نشاط . کمتر کسی به پایش می رسید .

 

حبیب خدا

مهمان داشت . شام را که خورد عذر خواهی کرد و رفت . یک ساعت بعد برگشت و شروع کرد به گپ زدن . انگار نه انگار دقایقی پیش ، پروازی سخت داشته و عملیاتی مهم و پر خطر را در دل دشمن انجام داده . به مهمانانش که خیلی خوش گذشت .

 

نامش جهاد بود !

زمزمه ای بین بچه های پایگاه هوایی دزفول پیچیده بود . خبر آغاز عملیات دهان به دهان می چرخید . مصطفی به پایگاه که رسید از حالت آمادگی خلبانان تعجب کرده بود . دوستان توضیح دادند او را مانند شیری می دانند که در هر نقطه ای حاضر شود به یقین عزم شکار دارد .

 

یک یا علی !

دسته پروازی به فرماندهی اردستانی تازه از مأموریتی سخت و دشوار بازگشته بود . بچه ها خسته بودند و روحیه شان به خاطر مشکلاتی که برای دو هواپیما پیش آمده بود آسیب دیده بود . چند نفری کلافه و سرخورده شده بودند . مسئولیت مصطفی بیشتر و دشوارتر بود . انگار نه انگار خسته است . آمد وسط جمع ، با صلابت و پرانرژی داد زد کی حاضره بیاد بریم ؟!

چند دقیقه ای صحبت کرد و دوباره صدا زد : یاعلی یک داوطلب !

شور و حالی ایجاد شد . مانده بود با آن همه داوطلب چه کند ؟

 

 

 

یکی مثل همه

خودش را که با نیروهای عادی اشتباه می گرفتند . خانواده اش هم  زندگی ساده ای داشتند . فرمانده پایگاه هوایی ، تمام امکانات پایگاه را در اختیار دارد . با این حال مصطفی ترجیح می داد به جای خانه های سازمانی پنج اتاقه ، خانه ای با سه اتاق در پرت ترین نقطه پایگاه را برای سکونت انتخاب کند .

 

چیزی به نام خستگی !

فرماندهی پایگاه هوایی امیدیه ، مسئولیت مهم و طاقت فرسایی بود . مصطفی گاهی در روز چند مأموریت دشوار جنگی را بر عهده می گرفت . پرواز های روزانه که تمام می شد به جای استراحت ، تا پاسی از شب می ایستاد و پروژه های نیمه تمام پایگاه مثل ساخت نانوایی و تکمیل منازل مسکونی و . . . را مدیریت می کرد .

طعم سختی !

در تابستان گرم امیدیه ، سیستم های خنک کننده بعضی از منازل مسکونی پایگاه از کار افتاده بود . مصطفی پیگیر بود مشکلشان زودتر حل شود . در آن چند روز ، دستگاه خنک کننده منزلش را استفاده نکرد تا به عنوان یک فرمانده ، با زیردستانش وضعی مشترک داشته باشد .

 

یادم نره !

حمله به اچ3 یکی از پرافتخارترین عملیات های نیروی هوایی بود . مصطفی و چند نفر دیگر از قهرمانان این عملیات را به عنوان تشویق به دیدار امام بردند . مصطفی وقتی برگشت یکراست رفت سراغ چند نفر از مردم فقیر قاسم آباد ورامین .

پاپیچش که شدم گفت : احساس کرده بودم کسی شدم که منو پیش امام بردن . خواستم هوای نفسم بشکنه و یادم نره چه تکلیفی دارم . . .

 

تنبیه برای رشادت !

تازه خلبان شده بود که برای مانور به زنجان اعزام شد . فرماندهان ارتش شاه می خواستند جلوی ژنرال های آمریکایی گزارش کار بدهند . مصطفی اوج که گرفت ، هواپیما را با مهارت به زمین نزدیک کرد و از بالای سر آمریکایی ها رد شد . آنها شوکه شدند و خودشان را جمع و جور کردند . یکی از ژنرال ها به ظاهر او را تشویق کرد . فرود که آمد یک ماه از پرواز ممنوع شد .

جهان سومی که نباید این قدر نبوغ داشته باشد !



 

حساب ، حسابه . . . !

خبر تولد فرزندش را که شنید خواست راه بیفتد ؛ دید پول ندارد .

سه هزار تومان به او قرض دادم . کاغذی برداشت و روی آن نوشت که چقدر به من بدهکار است . داد دو نفر به عنوان شاهد امضا کردند و تحویلم داد !

هم خنده ام گرفت هم تعجب کردم .

-          آقا مصطفی ! شما فرمانده مایی . . . این حرف ها رو نداریم با هم . . . من که رسید نخواستم . . .

حق با او بود . می خواست مو به مو به احکام اسلام عمل کند .لبخندی زد و گفت :  کار دنیاست دیگه . اومدیم و زنده نموندیم . میخوام اون دنیا خیالم راحت باشه .

چه یال و کوپالی داشت !!

همیشه سر نماز می دیدمش . آمد جلو گفت : برادر کی به شما گفته از حضور تیمسار اردستانی در نماز جمعه تشکر کنین ؟ گفتم : فلانی کاغذ نوشته بود ، چه طور مگه ؟ خیلی جدی گفت : از این به بعد هر کس همچین کاغذی داد که اسم اردستانی نوشته بود توجه نکنین .

شاید حق با او بود . من که این همه چرخیدم کسی را با لباس نیروی هوایی ندیدم ؛ چه برسد به معاون عملیات نیرو با آن همه یال و کوپال و اسکورت و ... آن هم در نماز جمعه ورامین ؟!چند ماهی گذشته بود . موقع نماز مغرب و عشا ، دوستی به من گفت : این آقا رو می شناسی ؟ گفتم : نه ولی هر هفته تو نماز جمعه می بینمش .

خودش بود . سرلشکری که با لباس ساده همیشه بین مردم  بود بی آن که دوست داشته باشد حتی نامی از او برده شود .

کنج دل و نان کنجد !

خواستم کمی از محبت هایش را جبران کرده باشم . چند قرص نان بربری خوب و کنجد زده پختم و صبح اول وقت به دفترش بردم .

 مرا که دید اول فکر کرد مشکلی پیش آمده . گفت : من که صبحانه نخواستم .

نان ها را ورانداز کرد : به سربازها هم از همین نون ها میدید؟

گفتم : نه خوب ، کنجد که نه . . . کیفیتش هم یه خورده پایینه !

شرمنده شده بودم . گفت : اگه نمی شناختمت خیلی دلگیر می شدم . زود این ها رو برگردون . سعی کن از این به بعد نون سربازها رو بهتر درست کنی . . . .

از اتاق که بیرون رفتم عطر نان تازه هنوز توی راهرو پیچیده بود .

 

حتی خانواده من !

گوشی را برداشتم . همسر تیمسار بود . گفت : محمد امتحان داشته . ماشین پیدا نمی شود که برگردد . حق داشت . خانه های سازمانی بیرون شهر بود . ماشینی را فرستادم دنبالش . می دانستم تیمسار چه علاقه ای به پسرش دارد .

کُپ کردم از ترس ! خیلی عصبانی بود .

-          مگر ماشین اداره برای ایاب و ذهاب خانواده من است ؟ دفعه آخرت باشد می گذاری از بیت المال ، استفاده شخصی بشود .

 

 

 

پیشواز راهیان نور (1)

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم بهمن 1388 ساعت 18:2 شماره پست: 356

 

فرمانده و فرار ؟!

 

پاتک دشمن ، سنگین بود . آقا مهدی بی آن که بترسد سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد . آتش اوج گرفته بود که دیدم  غیبش زده ! از آقا مهدی بعید بود ! پرس و جو کردم . گفتند رفته عقب .

به به !! چشم ما روشن !

یک ساعت نشد که برگشت و کارش را ادامه داد . بعد از عملیات ، توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا شد . مجروح شده بود . رفته بود زخمش را پانسمان کرده و خودش را به خط رسانده بود . انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده .

خاطراتی از زندگی سدار شهید مهدی زین الدین برگرفته از کتاب های یادگاران. روایت همسر . ستاره دنباله دار و سایت ساجد را بااندکی تصرف و ویرایش بازنویسی کرده ام که امسال در بین کاروان های راهیان نور در قالب فلاش کارت توزیع خواهد شد . بقیه خاطرات را در ادامه مطلب حتما بخوانید .


یک نیروی کمکی

 نزدیک صبح بود که تانک هایشان ، از خاکریز ما رد شدند . ده پانزده تانک رفتند سمت گردان راوندی . دیدم اسیر می گیرند . دیدم از روی بچه ها رد می شوند . مهمات نیروها تمام شده بود . بی سیم زدم عقب . حاج مهدی خودش آمده بود پشت سر ما . گفت : به خدا من هم این جا هستم . همه تا پای جان باید مقاومت کنید . از نیروی کمکی خبری نیست . باید حسین وار بجنگیم . یا می میریم ، یا دشمن را عقب می زنیم .

فرمانده مصلح !

رفته بود خط . رزمنده ای را دید که موی سر و ریشش حسابی بلند شده بود . فهمید چند ماه است مرخصی نرفته . به شوخی گفت : لابد با این سر و وضع به خانه راهت نمی دهند ! قیچی را گرفت و شروع کرد به اصلاحش . بنده خدا اولین بار بود که فرمانده لشکر را از نزدیک می دید . دست و پایش را گم کرده بود . کارش که تمام شد ، دستور داد وسایلش را جمع کند و برود مرخصی .

مهمات جسمی !

سرتاسرِ جزیره را دودِ انفجار گرفته بود . چشم چشم را نمی دید . به یک سنگر رسیدیم . جلوش پر بود از آذوقه . پرسیدیم : اینها چیه؟ گفتند : کسی نتوانسته آذوقه را به بچه ها برساند . هر کی جلو برود با تیر می زنندش . زین الدین پشت موتور ، از راه رسید . چند تا بسته آذوقه برداشت و رفت جلو . شب نشده ، دیگر چیزی باقی نمانده بود .

حتی اگر فرمانده باشی !

می خواست وارد مقرّ شود . بسیجی نوجوانی که در دژبانی بود او را نشناخت . کارت شناسایی و برگه عبور خواست . آقا مهدی گفت : ندارم . خودش را معرفی نکرد . چند بار اصرار کرد ، دید فایده ای ندارد . بسیجی نوجوان سرسختانه ایستاده بود و اجازه عبور نمی داد . گفت : اگر خود زین الدین هم بیاید بدون کارت ، راهش نمی دهم . آقا مهدی لبخندی زد و کارت شناسایی اش را درآورد . بنده خدا تا خواست عذر خواهی کند ، آقا مهدی در آغوشش گرفت ، صورتش را بوسید و به خاطر وظیفه شناسی تشویقش کرد .

هیچی نگفت !

خسته بودم .خوابم می آمدم . رفتم صدایش زدم : مرد حسابی ! نوبتت شده . پاشو بیا سر پست .

از خواب پرید . چیزی نگفت . بلند شد .

صبح بچه ها گفتند : چه کار کردی ؟! زین الدین را فرستادی نگهبانی .

بنده خدا ، شب دیر وقت رسید . دید جا نیست ، دم در سنگر خوابیده بود .

کمین خدا !

کار که سخت می شد می گفت : اگر اخلاص داشته باشید و کارهایتان برای خدا باشد ، خودش درست می کند . تعریف می کرد : در قسمتی از خط که احتمال آمدن دشمن را نمی دادیم و اصلاً نیرویی هم آن جا نداشتیم ، رفتم برای شناسایی . دیدم تلفاتی که دشمن آن جا به جا گذاشته بیشتر از جاهایی است که با تمام توان درگیر شده بودیم .  کمک خدا را آن جا با چشم دیده بودم .

فرمانده کل قوا

همه چیز برای عملیات آماده بود . معبرها باز شده بود . نیروها در محل مناسب مستقر شدند . آخر شب خوابیدیم . نزدیک سحر دیدم مهدی سر به سجده گذاشته . داشت نجوا می کرد : خدایا ! من هرچی در توانم بود ، هر چی بلد بودم و هر چی امکانات بود آماده کردم ، از این جا به بعدش با توست .

وعده ای که محقق می شود

یک سفر رفته بود لبنان شناسایی جبهه لبنان . خوب همه چیز را بررسی کرد . در سخنرانی اش دعا کرده بود : انشاءالله این آرزوی دیرینه ما که جنگ با کفار اسرائیلی است ، برآورده شود و خدا قسمتمان کند تا بتوانیم طبق وعده ای که در قرآن داده شده ، نابودشان کنیم .

 

خاکی و افلاکی


لبخند روی لب هایش خانه داشت . قیافه نمی گرفت که مثلاً فرمانده است . از بس با همه آن هایی که از این شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم می گرفت ؛ اراکی ها فکر می کردند اراکی است ، قمی ها فکر می کردند قمی است و . . . .

کسی برده نیست !

می گفتم : من زنم ، تخصص دارم ! می گفت : از زمانی که خودم را شناختم به کسی اجازه ندادم که جوراب و زیرپوشم را بشوید .  خودش لباس های خودش را می شست . یک جوری هم می شست که معلوم بود این کاره نیست بهش می گفتم ، می گفت : نه این مدل جبهه ای است !

تکلیف چیست ؟!

برای چند دانشگاه فرانسه ، تقاضای پذیرش فرستاده بود . مدارکش را که دیده بودند ، همه جوابشان مثبت بود . خبر رسید یکی از دوستانش که آن جا درس می خواند ، آمده ایران ، رفته بود خانه شان . دوستش گفته بود : یک بار رفتم خدمت امام ، گفتند به وجود تو در ایران بیشتر نیازه . منم برگشتم . حالا تو کجا می خوای بری ؟

مهدی ، نظر امام را که دانست ، منصرف شد . از تمام موقعیت هایش دست کشید . شد سرباز اسلام .

 

او هم دل داشت !


خرید عقدمان یک حلقه نهصد تومانی بود برای من . همین و بس . بعد از عقد ، رفیم حرم . بعدش گلزار شهدا . شب هم شام خانه ما . صبح زود مهدی برگشت جبهه . ازدواج جنگی یعنی این ! دلش آن جا بود . به این شیرینی ها دل نبسته بود .

فرماندۀ فرمانبر

حوصله ام سر رفته بود . اول به ساعتم نگاه کردم ، بعد به سرعت ماشین . گفتم : آقا مهدی ! شما که می گفتید قم تا خرم آباد را سه ساعته می روید . گفت : روز بله اما شب قانون ، هفتاد تا بیشتر را ممنوع کرده . اطاعت از قانون ، اطاعت از ولی فقیه است .

اولویت با دیگران است !

نمی گذاشت بچه ها کمبودی داشته باشند . در حد توان می دوید کار بچه های لشکر را راه بیندازد . کسی لباسش پاره نباشد ، پوتینش سالم و درست حسابی باشد و . . .

اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رورفته بود ، می فهمیدیم آقا مهدی این جاست ، والا می رفتیم جای دیگر دنبالش می گشتیم .

جاده امن خدا

 جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصاً توی تاریکی ، باید گاز ماشین را می گرفتی ، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی . اما زین الدین که همراهت بود ، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند . اصلاً راه نداشت . بعد از شهادتش ، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود ؛ توی مکه داشته زیارت می کرد. یک عده هم همراهش بوده اند . گفته بود : تو این جا چی کار می کنی؟! جواب داد : به خاطر نمازهای اول وقتم ، این جا هم فرمانده ام .

 

مسافر همیشگی

 چند روز قبل از شهادتش ، از سردشت می رفتیم باختران . بین حرف هایش گفت : بچه ها ! من دویست روز روزه بده کارم . تعجب کردیم . گفت : شش ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم . وقتی خبر رسید شهید شده ، توی حسینیه انگار زلزله شد . کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد . توی سر و سینه شان می زدند . چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان . آخر مراسم عزاداری ، آقای صادقی گفت : شهید ، به من سپرده بود که دویست روز روزه قضا داره . کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره ؟ همه بلند شدند . نفری یک روز هم روزه می گرفتند ، می شد ده هزار روز .

جاده را می شناخت !

ما باید حسین‌ وار بجنگیم ؛ حسین‌ وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه ؛ حسین‌ وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی ؛ ای کاش جان ها می‌داشتیم و در راه امام حسین علیه السلام فدا می‌کردیم . . .

این طور نبود این حرف ها را بزند و خودش عمل نکند . مهدی نشان داد که راه امام عشق را پیدا کرده .

عشقی که هزینه دارد!

دلش آن قدر هوایی بود که خطر کند و چند باری برای شناسایی تا کربلا برود . با خودش عهد کرده بود با کسی حرف نزند .

به نیابت از همه ایرانی های دل شکسته ، با آقا نجوا می کرد و دعا می خواند . یک بار همان طور که با بی میلی از حرم بیرون می آمد ، خورد به یکی . حواسش نبود . شروع کرد به معذرت خواهی و . . . .

مهدی ، نگاه عجیب و غریب مرد عرب را که دید فهمید چه دسته گلی به آب داده ! زود وسط جمعیت پرید و ناپدید شد .

خدا می شنود !

نجواهای مهدی با خدا شنیدنی بود . وقتی از او می خواستند دعا کند ، حرف های قشنگی می زد : بارالها ، چه در پیروزی و چه در شکست ، قلب های ما متوجه تو است . خدایا ، این قلب های شیفته خودت و شیفته حسینت و شیفته اولیا و شهدایت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک گردان .

راه باز است !

 اولین شرط برای پاسداری از اسلام ، اعتقاد داشتن به امام حسین علیه السلام است ... در زمان غیبت کبری به کسی "منـتـظـر" گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد ؛ منتظر شهادت ، منتظر ظهور امام زمان(عج) .

این ها را مهدی در وصیت نامه اش نوشت . می خواست جوان ها برنامه زندگی شان را بدانند .

آرزو بر جوانان . . . !

بعد از مدت ها از مرخصی برگشت . گوسفند خریدیم و قربانی کردیم . ناراحت شد . گفت : مادر جان ! همین نذرهای شماست که نمی گذارد دعایم برای شهادت اجابت شود .

گفتم : نه ! دلمان تنگ شده بود . این گوسفند ، شکرانه دیدنت بود . ما تو را سال هاست که تقدیم خدا کرده ایم .

خوشحال شد ؛ آن قدر که خنده از لب هایش کنار نمی رفت .

... به از صلح آخر !

اول بسم الله گفت : می دانید ؟ شما همسر دوم من هستید ! یکّه خوردم . صادقانه سخن می گفت . همسر اولش جنگ و جبهه بود . آن قدر حرف زد تا مرا برای شهادتش آماده کند . راهش را انتخاب کرده بود . خوب که شناختمش من هم  راهم را انتخاب کردم .

 

 

 

پیشگام

سفارش کردم : مهدی جان ! تو دیگه عیال واری . بیشتر مواظب خودت باش . لااقل تو سنگر فرماندهی بمون . گفت : اگه فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرن . اگه بمونه تو سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون !

 


امان از این دل !
 نزدیک عملیات بود . داشت پدر می شد . دل توی دلش نبود . بالاخره فرزندش به دنیا آمد . یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم : این چیه ؟ گفت: عکس دخترمه . گفتم : بده من ببینمش . گفت : خودم هنوز ندیدمش . گفتم : چرا ؟ گفت : الآن موقع عملیاته . می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده . باشه برای بعد .

 

مصاف ناتمام !

بعد از یک ماه که از مأموریت برگشته بود اهواز ، دید دخترش لیلا مریض شده ، افتاده روی دست مادرش . یک زن تنها با یک بچه مریض . هر چه فکر کرد دید نمی تواند بماند و کاری کند . باید برمی گشت . رفت توی اتاق . در را بست و نشست یک دل سیر گریه کرد .

 

فرمانده و آفتابه !

 وقتی رسیدم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالی اند . باید تا هور می رفتم . زورم آمد . یک بسیجی آن اطراف بود . گفتم : دستت درد نکنه . این آفتابه رو آب می کنی ؟ رفت و آمد . آبش کثیف بود . گفتم : برادر جان ! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی ، تمیز تر بود . هیچی نگفت . دوباره آفتابه را برداشت و رفت . بعد ها شناختمش . طفلکی زین الدین بود .

 

برو فردا بیا !

هیچ وقت ندیدم کسی چیزی بپرسد و او بگوید : بعداً یا بگوید : از معاونم بپرسید . جواب سر بالا تو کارش نبود .

 

بهانه نداشت !

فرمانده لشکر بود . قاطعیت خاص خودش را هم داشت ؛ اما وقتی ده دقیقه سر صبحگاه دیر کرد ؛ نیم ساعت ! داشت پشت بلندگو عذرخواهی می کرد و حلالیت می گرفت .


جلسات کارآمد !

 از همه زودتر می آمد جلسه . تا بقیه بیایند ، دو رکعت نماز می خواند . یک بار بعد از جلسه ، کشیدمش کنار و پرسیدم : نماز قضا می خوندی ؟ گفت : نماز خوندم که جلسه به یک جایی برسه . همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه . بد هم نشد انگار .

 

هر چیزی به جای خود !

خنده رو بود . ولی توی جلسات با پای مجروحش دوزانو می نشست و با جدیت بحث می کرد . توی حرف کسی نمی پرید ؛ اما حرفش را هم  می زد . توی کارها هم همین طور بود .

 

فرماندهی که خادم بود

بالای تپه ای که مستقر شده بودیم ، آب نبود . باید چند تا از بچه ها ، می رفتند پایین ، آب می آوردند . دفعه اول ، وقتی برگشتند ، دیدیم آقا مهدی هم همراهشان آمده . ازفردا ، هر روز صبح زود می آمد . با یک دبه بیست لیتری آب . جور همه را می کشید .

 

همراه همیشگی

 اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت ، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد . می گفت : آقا مهدی ! بی زحمت اون قرآن جیبیت رو بده . از قرآن جدا نمی شد .

 

یک لقمه نان !

 شب دهم عملیات بود . توی چادر دور هم نشسته بودیم . شمع روشن کرده بودیم . صدای موتور آمد . چند لحظه بعد ، کسی وارد شد . تاریک بود . صورتش را ندیدیم . گفت : توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه ؟ از صدایش معلوم بود که حسابی خسته است . بچه ها گفتند : نه ، نداریم . رفت . از عقب بی سیم زدند که : حاج مهدی نیومده اون جا ؟ گفتیم : نه . گفتند : یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیومده ؟

دشمن دوست داشتنی !

ماشین ، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد . آقا مهدی در ماشین را باز کرد . ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند . خیلی ترسیده بود. تا تکان می خوردیم ، سرش را با دست هایش می گرفت . آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد . برخوردش گرم و صمیمی بود . رفتند پنج شش متر آن طرف تر . گفت برایش کمپوت ببریم . چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زدند . تمام که شد گفت : ببرید تحویلش بدید .

بیچاره گیج شده بود . باورش نمی شد او فرمانده لشکر باشد . تا آیفا از مقر برود بیرون ، یک سره به مهدی نگاه می کرد .


کارگر بی ادعا !

 چند تا سرباز ، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند . خودشان باید تخلیه می کردند . دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده ، عرق از سر و صورتشان می ریخت . یک بسیجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان . خسته نباشیدی گفت و مشغول شد . ظهر بود که کار تمام  شد . سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید را امضا کند . سراغ زین الدین را می گرفتند . همان بنده خدا ، عرق دستش را با شلوار پاک کرد ، رسید را گرفت و پایش را امضا زد .


حقش را می گرفت !

توی تدارکات لشکر ، یکی دو شب بود که می دیدیم ظرف ها ی شام را یکی شسته . نمی دانستیم کار کیه . بالاخره یک شب ، مچش را گرفتیم . آقا مهدی بود . با همان چهره خسته اما با نشاط گفت : من روزها نمی رسم کمکتون کنم ؛ ولی ظرف های شب با من .

فاصله دو دنیا !

خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود . من هم یک شلوار خریدم ، تا وقتی از منطقه آمد ، با هم بپوشد . لباس ها را که دید ، گفت : تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا . گفتم : آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی ؟!

 بالاخره پوشید و رفت . وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت : یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت .


خوراک فکر !

 اگر عملیات بود که هیچ ! یک جا بند نبود ؛ اما وقتی از عملیات خبری نبود ، می خواستی پیدایش کنی ، باید جاهای دنج را می گشتی . پیدایش که می کردی ، می دیدی کتاب به دست نشسته ، انگار توی این دنیا نیست . ده دقیقه فرصت که پیدا می کرد ، می رفت سر وقت کتاب هایش . گاهی که کار فوری پیش می آمد ، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد .

جوانک خود سر !

 تازه وارد بودم . عراقی ها از بالای تپه دید خوبی داشتند . دستور رسیده بود که بچه ها آفتابی نشوند . توی منطقه می گشتم ، دیدم یک جوان بیست و یکی دوساله ، با کلاه سبز بافتنی روی سرش ، رفته بالای درخت ، دیده بانی می کند . صدایش کردم : تو خجالت نمی کشی این همه آدمو به خطر میندازی؟ با اجازه کی رفتی اون بالا ؟ آمد پایین و خیلی خونسرد گفت : بچه تهرونی ؟ گفتم : آره ، چه ربطی داره ؟ گفت : هیچی . خسته نباشی . تو برو استراحت کن من این جا هستم .

 هاج و واج ماندم . کفریم کرده بود . برگشتم جوابش را بدهم که یکی از بچه های لشکر سر رسید . هم دیگر را بغل کردند ، خوش و بش گرمی کردند و رفتند . بعد ها که پرسیدم این کی بود ، گفتند : زین الدین ، فرمانده لشکر .


چرا عاقل کند کاری . . . !

 چند تا از بچه ها ، کنار آب جمع شده بودند . یکیشان ، برای تفریح ، تیراندازی می کرد توی آب . زین الدین سر رسید و گفت : این تیرها ، بیت الماله . حرومش نکنین . جواب داد : به شما چه ؟ و با دست هلش داد . زین الدین چیزی نگفت . وقتی که رفت ، صادقی آمد و پرسید : چی شده ؟ بعد گفت : می دونی کی رو هل دادی اخوی؟

شرمنده شد و خجالت کشید . دوید دنبالش برای غذر خواهی که جوابش را داده بود : مهم نیس . من فقط امر به معروف کردم . . . .

حواس جمع !

زن و بچه ام را آورده بودم اهواز ، نزدیکم باشند . چند روز درمیان می توانستم به آنها سری بزنم . آن جا کسی را نداشتیم . یک بار که رفته بودم مرخصی ، دیدم پسرم خوابیده . بالای سرش هم شیشه دواست . از همسرم پرسیدم : کی مریض شده ؟ گفت : سه چهار روزی می شه . گفتم : دکتر بردیش ؟ گفت : اون دوستت لاغره ، قدبلنده هست ، اومد بردش دکتر . دواهاش رو هم گرفت . چند بار هم سرزده بهش .

آقا مهدی را می گفت . با آن همه مشغله ، حواسش به همه جا بود .

ترکش با ارزش !

تو دل همه جا باز کرده بود . یک روز زین الدین با هفت هشت نفر از بچه ها آمده بودند خط . ناگهان صدای هلی کوپتر به گوش رسید . بعد هم صدای سوت راکتش . بچه ها ، به جای این که خیز بروند ، ایستاده بودند جلوی زین الدین . اکثرشان ترکش خورده بودند . ارزشش را داشت .

سرمای شیرین !

بد زمستانی بود. سرمای شدیدی بود . انگار در و دیوار داشت یخ می بست . زود خوابیدم . ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم نصفه شبی خیالاتی شده ام. در را که باز کردم ، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. بنده های خدا آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد . رفتم سرجایم دراز کشیدم . هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم . انگار کسی ناله می کرد . نگران شدم . از پنجره بیرون را که نگاه کردم ، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ، سر به سجده گذاشته و . . . .

گردش به هر طرف ، ممنوع !

وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم ، مهدی گفت : میرم سوسنگرد .

دوست داشتم همراهش بروم . گفتم : مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم ؟ گفت : اگه دلتون خواست ، با ماشین های تو راهی بیایید . این ماشین مال بیت الماله .

استراحت ممنوع !

 عملیات محرم بود. توی نفربر بی سیم، نشسته بودیم . آقا مهدی، دو سه شب بود که نخوابیده بود. داشتیم حرف می زدیم . یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته ، خوابش برده بود . چیزی نگفتم . چند روز خستگی ، توانش را برده بود . پنج شش دقیقه بعد ، از خواب پرید.

بد جوری کلافه شده بود. جعفری پرسید : چی شده ؟ جواب نداد . سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت : اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن ، زخمی میشن ، شهید میشن ، اون وقت من  گرفتم خوابیدم . یک ساعتی دمق بود و با کسی حرف نزد .

سرویس مخصوص جناب فرمانده !

 موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. آقا مهدی را توی صف دیدم . وسط آن همه جمعیت ایستاده بود . تازه فرمانده لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. اخلاقش به دلم نشست . موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم. پرسیدم : وسیله دارین؟ گفت : آره . هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم . رفت طرف یک موتور گازی. متوجه نگاه متعجب من شده بود . موقع سوار شدن با لبخند گفت : مال خودم نیس. از برادرم قرض گرفتم .

به بالا نگاه کن !

 کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه رزمنده های خودمان با نظامی های بقیه کشورها. اطاعت پذیری از فرماندهان ، یکی از ویژگی های بارز بچه های ما بود که مورد تأیید همه قرار داشت .مهدی حرف های همه را شنید . بعد گفت : درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما به جای آن که اون ها رو ملاک قرار بدیم باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه دشمن به سینه خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه.

آب بندی شدیم !!

 عراقی ها، نصف خاکریز را باز کرده بودند و آب بسته بودند توی نیروهای ما. از دست ما کاری بر نمی آمد . زود دست به کار شدیم . از گردان، نیرو خواستیم که با الوار و کیسه شن، جلوی آب را بگیریم. نیروها که آمدند، بی معطلی راه افتادیم سمت خاکریز. دیدیم زین الدین و یکی دونفر دیگر، الوار های به چه بلندی را به پشت گرفته بودند و توی آب به سمت ورود ی خاکریز می رفتند. بی سر و صدا داشت کار را تمام می کرد . گفتم: چرا شما؟ از گردان نیرو آمده . گفت : نمی خواست. خودمون بندش می آوریم .

 

 
فرمانده و فرار ؟!

پاتک دشمن ، سنگین بود . آقا مهدی بی آن که بترسد سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد . آتش اوج گرفته بود که دیدم  غیبش زده ! از آقا مهدی بعید بود ! پرس و جو کردم . گفتند رفته عقب .

به به !! چشم ما روشن !

یک ساعت نشد که برگشت و کارش را ادامه داد . بعد از عملیات ، توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا شد . مجروح شده بود . رفته بود زخمش را پانسمان کرده و خودش را به خط رسانده بود . انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده .

 

 

رفاقت ، شوخی نیست !

مسئول آموزش لشکر بودم . البته سابقه دوستی ما چند سالی می شد . با هم صمیمی بودیم . برای عملیات خیبر ، دوسه نفری باید می رفتند شناسایی تکمیلی را انجام بدهند . کار سنگین و پرخطری بود . شاید بازگشتی برایشان نبود . دیدم اسم مرا هم گذاشته توی لیست . بی خیال این همه سال رفاقت . سوار قایق که شدم ، نگاهش کردم . زل زده به من . بغض کرده بود .

 
دیدید چه شد ؟!
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم بهمن 1388 ساعت 7:15 شماره پست: 355

 

در شکوه و عظمت حماسه ای که در بیست و دوم بهمن امسال خلق شد ، نمی خواهد وبلاگ مرا بخوانید ، نمی خواهد روزنامه کیهان را ببینید یا شبکه های سیما را پشت هم عوض کنید و . . . همین الان یک سری به وبلاگ های دم دستی مخالفین بزنید . بنده های خدا مات و مبهوت مانده اند . جیکشان هم در نمی آید . فکرش را نمی کردند ملت این طوری بگذارد توی کاسه شان . به بعضی رفقای خودباخته که حق نان و نمک به گردن هم داشتیم گفتم برای آن که نیمه جان نمانید و سر پا بایستید حاضریم بهتان تنفس مصنوعی بدهیم . ( با رعایت موازین شرعی ) .

وسط این همه تحلیل های رنگارنگ در چرایی هوشمندی پیروزمندانه مردم ، دلم برای این جمله امام با صدای گرم خودش تنگ شده : این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است .

فکر کردید ماه صفر تمام می شود و فتنه برقرار می ماند ؟ لباس سیاهش را این وری ها پوشیدند و روسیاهی اش ماند برای آن وری ها .

این یکی دو روز آخر صفر را باید سنگ تمام بگذاریم که هر چه داریم همه از کرَم آل الله است . این دو روز را در سوگواری خاندان نبوت و امامت ، سنگ تمام بگذاریم که چند هفته بعد در جشن های بزرگ ربیع الاول باید " یفرحون بفرحنا " را حسابی رنگ و رو بدهیم .

 

رادیو آرمان

+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم بهمن 1388 ساعت 17:55 شماره پست: 354

 

این پیشنهاد را چند وقت پیش برای ریاست محترم صدا و سیما ارسال کردم . دو روز پیش از دفتر ایشان تماس گرفتند و تشکر کردند و قرار بر اولویت بررسی و اجرای آن گذاشتند . امید وارم که چنین شود . به هر حال معتقدم بچه های حزب الله تا به حال تریبونی برای ابراز عقیده نداشته و همواره در مظلومیتی تاریخی به سر برده اند .

سمه­تعالی

جناب آقای مهندس ضرغامی سلام علیکم خدا قوت

پیشنهاد دارم با توجه به ضرورت مقابله با جنگ نرم دشمنان ، رسانه شنیداری نیز مورد توجه قرار بگیرد. راه اندازی رادیو آرمان در این زمینه می تواند نقش بسزایی داشته باشد.در این شبکه روزانه حداقل به مدت ده ساعت می توان دو هدف کلی را دنبال نمود:

1-تقویت روح حماسی در ملت

2-تبیین و بازخوانی مبانی انقلاب و آسیب شناسی جمهوری اسلامی

شاید بتوان به نوعی این رادیو را اپوزیسیون حزب الله قلمداد نمود که خواه ناخواه تریبون نقد را از ضد انقلاب خواهد ربود.

می توان سلسله مباحث ، مناظرات و... پیرامون آرمان های انقلاب و نقاط ضعف مربوط به آن ، توجه به خاطرات ونمایش های رادیویی پیرامون حال و هوای سال های حماسه و عشق ، جایگاه جهاد و شهادت در مکتب اسلام ، امربه معروف عمومی مردم نسبت به دستگاه های مختلف نظام ، موسیقی ها و سرودهای حماسی ، بررسی عملکرد گروه های مردمی آرمان خواه و عدالت طلب ، آشنایی با جنبش های عدالت خواه جهان و ....را در صدر برنامه های این شبکه رادیویی در نظر داشت.

خلاصه ؛ این رادیو با رویکرد حماسی و معرفتی باید مجالی باشد برای بیان دغدغه ها و ناگفته های انقلاب و درد دل انقلابیون قدیم و جدید!

آقای ضرغامی! رادیو ظرفیت خاص و مخاطبان خودش را دارد. این طرح مختصر هدیه ای ناقابل است که عملی شدن آن بسته به تایید شماست. به آن به عنوان سلاحی  ماندگاردر برابر هجمه فکری و عقیدتی دشمنان خارجی و داخلی نگاه کنید.یاعلی التماس دعا.

 
گردش به چپ ممنوع !
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم بهمن 1388 ساعت 12:41 شماره پست: 353

 

در ضمیمه نیازمندی های روزنامه کیهان مورخ 21/11/88 ص 13 چند آگاهی فروش کتاب درج شده بود که یکی از آنها نظر مرا به خود جلب کرد . بالای آن نوشته شده بود : تألیفات استاد احمد ع ف که به همراه تصویری متفکرانه از فرد منسوب به این نام ، مزین شده بود . فهرست کتاب های این استاد ذوالفنون ! که از طریق تماس تلفنی به فروش می رسد از این ترتیب برخوردار بود : خودآموز مکالمه انگلیسی – خودآموز مکالمه اسپانیولی – خودآموز مکالمه اردو – تصحیح دیوان شرف قزوینی – سبوی حکمت – صلح و رحمت از نظر قرآن کریم . سپس نام چند کتاب دیگر باز هم پیرامون زبان و ادبیات و در نهایت کتابی با عنوان مکاتبات سلطان عبدالله قطب شاه .

دوستان عزیز کیهانی که الحمدلله از حساسیت خاصی نسبت به ترویج فرق باطل به خصوص مسلک انگلیسی دراویش برخوردارند نباید به خاطر چندرغاز پول آگهی ، از سر تساهل ، در نظارت محتوایی بر تبلیغات روزنامه خود دچار ساده انگاری شوند .

 

ده نمکی . . . محبیان و . . .

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم بهمن 1388 ساعت 15:35 شماره پست: 352

ده نمکی . . . محبیان و . . .

سخنان امیر محبیان در شب پیروزی انقلاب اسلامی که در میزگرد برنامه دیروز امروز فردا بیان شد یک بار دیگر شباهت های انکارناپذیر ماهیت دو جریان موسوم به چپ و راست را که مثالی از برادری سگ زرد با شغال است برملا ساخت . محبیان در ابتدای میزگرد ،  پیش از آن که درصدد پاسخ به پرسش مجری باهوش اما کم تجربه برنامه باشد بی مقدمه ، داغ دل خود را بروز داد و تفسیر طرح شده از مفهوم جنگ  فقر و غنا را مردود خوانده و بی اعتنا به بیانات بنیان گذار جمهوری اسلامی ، آن را پسمانده ای از تفکر مارکسیسم برشمرد . دلسوزان انقلاب به خوبی می دانند که زراندوزی و سرمایه سالاری ، همواره پاشنه آشیل جناح های قدرت طلب محسوب شده است . همان انگیزه ای که از اساس ، چرایی شکل گیری جناح ها و باندهای مخوف و پیچیده قدرت و اشرافیت را رقم زده است .

کدام تحلیل گر سیاسی و اجتماعی است که نداند در دوره هفتم انتخابات ریاست جمهوری ، مردم که از دو رویی کوفی صفتانه جناح موسوم به راست به سرکردگی ناطق و رفیق دوست و . . . و تعلق معنوی به طیف هاشمی به ستوه آمده بودند ، ترجیح دادند چهره ای نو را بر اریکه قدرت بنشانند . در دور نهم ریاست جمهوری ، همین مردم که کلاه گشاد منافقان مدعی پیروی از خط امام را دردمندانه تحمل کرده بودند با رأی به فریادگر عدالت و احیاگر حقوق مستضعفین ، نه بزرگی را به نمادهای سیاست پیشه زر و زور و تزویر تقدیم نمودند .

باطن پلید جریان های زرپرست سال هاست که عیان شده است . در این میان صدا و سیما که مدتی است احیای گفتمان انقلاب اسلامی را سرلوحه خویش قرار داده باید با استفاده از شخصیت های تحصیل کرده ای که از عمق مطالعاتی و عقبه ایدئولوژیک مطلوبی برخوردار هستند به تبیین بی غرض افکار نورانی حضرت روح الله اقدام نماید . به راستی وقتی برای ترسیم مباحثی چون جنگ فقر و غنا و عدالت طلبی نهفته در متن اسلام ناب محمدی که نقطه مقابل اسلام سرمایه داری و منفعت جویی است می توان از چهره های فرهیخته و صاحب نظری مانند رحیم پور ازغدی استفاده کرد چه لزومی دارد از کسانی دعوت به عمل بیاید که بدون صبغه مطالعاتی ، مجبور به تکرار شعارگونه پاره هایی از سخنان امثال ایشان باشند ؟! 

 
بزنگاه تاریخ
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم بهمن 1388 ساعت 14:17 شماره پست: 351

 

آیت الله جوادی آملی: اخلال در راهپیمایی ۲۲ بهمن حرام است .

 

 

دیدار کروبی و سفیر سابق انگلیس

 

 

تاریخ قضاوت خواهد کرد آن چه برای مردم قداست دارد تکه ای پارچه نیست . که گفته اند : شرف المکان بالمکین . چرا تقی زاده ها رسوای ابدی تاریخ شدند؟ به راستی می توان ادعا کرد در این برهه نیز هر دو دسته فهم درستی از اسلام دارند ؟

جوادی آملی مفسر بزرگ قرآن راه عمار را نشان داده است .

 

باز هم غربت اسلام

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم بهمن 1388 ساعت 12:19 شماره پست: 350

 

علی شریفی استاد ریاضی دانشکده مدیریت دانشگاه تهران به جرم ادای فریضه امر به معروف و نهی از منکر برکنار شد . این استاد بسیجی به طور خصوصی به یکی از شاگردان خود در خصوص رعایت حجاب اسلامی تذکر داده بود که در وهله نخست مورد استقبال این دانشجو قرار گرفت . به دنبال سوءاستفاده سیاسی برخی از گروه های آشوب طلب سطح این دانشگاه و تحریک دانشجوی مذکور ، اعتراضاتی جهت دار به اقدام دینی این استاد صورت گرفت . تا آن جا که در اظهارنظری طلبکارانه ، توجه این استاد به منکر بدحجابی ، به عنوان منکری بزرگ تلقی گردید!

ظهور چنین اقدامات ننگینی در پایتخت حاکمیت اسلامی آن قدر شرم آور هست که هر نوع واکنشی را به دنبال داشته باشد .

به ریاست محترم و متدین دانشگاه تهران جناب دکتر رهبر ، دوستانه تذکر داده می شود با بررسی این ماجرا برخورد جدی با مجموعه مدیریتی دانشکده مذکور را در اولویت  برنامه های خود قرار دهد .

 
این مقاله مورد تأیید نیست
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم بهمن 1388 ساعت 13:4 شماره پست: 349

این متن را به طور اتفاقی در یکی از وبلاگ ها پیدا کردم . به نظر من کار درستی نیست به خاطر انتقام از سرداری که حالا یک نامه اشتباهی به آقا فرستاده هر چه دلمان می خواهد نثارش کنیم ، حتی اگر واقعیت باشد . اصلاً مگر هر واقعیتی را باید گفت ؟! به رخ کشیدن اشتباه فاحش فرماندهی وقت در صدور فرمان عملیات کربلای چهار چه فایده ای دارد . حالا ده هزار نفر هم شهید شدند و تعدادی و جانباز و اسیر و مجروح ، پدر خانواده هایشان هم در آمد که چی ؟ درست است کربلای چهار لو رفته بود  تا جایی که شاید برای اولین بار هواپیماهای دشمن در شب ، محل استقرار نیروهای ما را بمباران می کردند . اشتباه بود که بود ! مگر سردار در مناظره نگفت : انفجار مسجد زاهدان نشانه ضعف دولت است ؟ کشف ده ها بمب گذاری دیگر توسط نیروهای امنیتی سر جای خودش محفوظ .{ البته جمله دوم را من اضافه کردم } اشتباه ، گریزناپذیر است . بی خود که نگفته اند انسان جائزالخطاست . حالا این مقاله را بخوانید تا معلوم شود نویسنده محترم چه ناگفته های بی اهمیتی را بزرگ نمایی کرده است:

 

سردار رضایی! بلدی از 1 تا 10 هزار بشمری؟!

 

1 تا 10 هزار بیشتر یا کمتر!
بلدی بشمری؟ خب شروع کن بشمر:
البته این جا نه! زحمت بکش و با هواپیمای اختصاصی، برو آبادان، از آن جا هم با ماشین ضد گلوله و کولر دار، برو به انتهای خرمشهر. کنار بندر که رسیدی، آن جایی که رو به رویت "جزیره ام الرصاص" عراق قرار دارد، بایست و وقتی داری از 1 تا 10 هزار می شمری، خوب به اروند رود و فاصله مرز ایران و عراق نگاه کن. ببین آب خونی می شود یا نه؟!
1 تا 10 هزار ...

سردار!
تا حالا لباس غواصی پوشیدی؟
تا حالا توی سرمای استخوان سوز جنوب، زدی توی دل اروند رود؟
تا حالا شده توی آب باشی و گلوله سینه ات را سوراخ کند و برای اینکه دشمن متوجه معبر نیروها نشود، دستانت را به میله های خورشیدی که در بدنت فرو رفته، گره کنی و نگذاری جنازه ات روی آب بیاید؟
تا حالا فکر کردی وقتی گلوله ای در قلب غواص می نشیند، چگونه زیر آب جان می دهد؟
تا حالا شمردی از آن 10 هزار غواصی که در سرمای سوزناک دی ماه 1365 از اروند رود گذشتند و به سینه سخت خاکریز دشمن زدند و بیشترشان برنگشتند، چند نفر زیر 20 سال سن داشتند؟

سردار!
چند تا بچه داری؟
چند تا دختر، چند تا پسر؟
چند روز پیش که تلویزیون داشت صحنه هایی از نخلستان های والفجر 8 را نشان می داد، یاد دوستان نوجوانم افتادم. ناخواسته نگاهم به پسر 17 ساله ام افتاد. اشکم امانم را برید.
اکبر یکی دو ماه بود که 17 سالش شده بود.
خسرو که 16 سالش بود.
حسین 15 ساله بود و مثلا تازه نماز و روزه بهش واجب شده بود ...
راستی پسر تو "احمد" آقای گل، چند سالشه؟
حالا که نمی تونی، ولی شده آن زمان که این جا بود و سوگلی تو، به او نگاه کنی و یاد شهیدی بیفتی؟

راستی سردار دیروز و دکتر امروز!
چند هزار تا از آن حسین و خسرو و عباس ها در "ام الرصاص" جا ماندند و هنوز پیکرشان برنگشته؟

سردار!
لازم نیست در دانشگاه ها به دنبال همت و باکری بگردی!
تا حالا به خودت زحمت دادی که بپرسی چند خانواده داریم که 3 شهید، 4 شهید و مفقود و ... در لشکرهای تحت امر تو، تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند؟

سردارررررر!
می دانی هنوز در رمل های داغ فکه و کوهستان های سخت غرب، پیکر نوجوان هایی خفته که مادران شان آن قدر دیده به در دوختند تا جان به جان آفرین تسلیم کردند؟
آرزوی آن پدران و مادران فقط آن بود که یک بار به فکه یا چزابه، ماووت یا ام الرصاص بروند و از دور، محلی را که فرزندشان به خاک افتاده، زیارت کنند.
آرزو و خواسته بزرگی بود؟

مگر آن پیر زن که 4 فرزندش را به راه اسلام تقدیم کرده، می خواست همچون همسر گرامی و دختر محترم جناب عالی، به "کاستاریکا" برود و در خانه "هژبر یزدانی" بهایی فاسد فراری، احمد سوگلی اش را زیارت کند و خواهش کند بیش از این پدر پیرش را نیازارد و محترمانه و سرافراز به خانه بازگردد، پشت مو بلند کند، با دخترکان آن چنانی به پارتی برود و در امنیتی ترین مناصب دولتی در کنار پدرش شاغل گردد؟

مگر آن پدر پیر که فرزندش در اروند رود خوراک کوسه ها شد، می خواست پنهانی، با هزینه بیت المال به فرانسه برود و به پسر ارزشمندش التماس کند که به ایران برگردد؟

راستی سردار!
تا حالا فکر کردی در میان چند صد هزار شهید، چند دکتر و مهندس داشتیم که اگر امروز بودند، بزرگ ترین گره های مملکت را باز می کردند؟
هیچکدام آن بزرگواران، به آغوش غرب پناه نبردند و هیچ کدامشان علیه اسلام، انقلاب اسلامی و امام راحل، به فحاشی نپرداختند و اسرار نظام را از خانه پدرشان به سرقت نبردند و به دشمن نفروختند.

سردار!
حکم جاسوسی برای آمریکا و مستقیم مزدور سازمان "سیا" شدن، چیست؟
نکند این باشد که محترمانه و با اسکورت به ایران برگردد و دوباره و چند باره تجدید فراش کند و دختر فلان سردار را بگیرد و دست آخر با اطلاعات جدید از مسائل نظام، به آغوش هژبر یزدانی بهایی برگردد و در کنار زن "کره ای" خود بیاساید؟!
نگو این است که اصلا باورم نمی شود.

طی 30 سال پس از انقلاب، چند حکم اعدام برای جاسوسانی که در همین ایران زندگی می کردند و هیچ کدام پدرشان سردار نبود که به سری ترین اطلاعات مملکتی دسترسی داشته باشند، صادر شد؟
یک وقت فکر نکنی من می گویم پسر سوگلی تو هم باید اعدام می شد، نه اصلا!
پسر تو خیلی محترم است.
ارزش او از خون صدها هزار شهید و دهها هزار مفقود و چشمان دوخته به در هزاران پدر و مادر بالاتر است.
می دانی چرا؟
چون پسر توست و هیچ کس حق ندارد به او بگوید بالای چشمت ابروست.

سردار!
این را مردانه جواب بده:
اگر زمان جنگ متوجه می شدند فامیل دست چندم یکی از رزمندگان یا فرماندهان، از منافقین طرفداری می کند، چه بر سرش می آوردند؟
یعنی آن زمان هیچ کس از برادر همسر جنابعالی که به جرم فعالیت برای نفاق اعدام شد، خبر نداشت؟
پس چرا در گزینش سپاه رد نشدی؟

سردار!
مطمئن باش نه من، که صدها هزار خانواده ای که خون فرزندانشان برای این آب و خاک ریخته شده، از تو و خانواده و فرزندت نخواهیم گذشت که با بیت المال به عیش و نوش و کیف خویش بپردازی.

مطمئن باش سردار!
سرخی و گرمی خون شهیدان است که تا همین جا زمینت زده.
منتظر سخت تر از آن باش

 

یک فرضیه امنیتی

+ نوشته شده در شنبه هفدهم بهمن 1388 ساعت 11:42 شماره پست: 348

    

 

این جاسوس را شناسایی کنید !

 

بعد از ترور شهیدان رجایی و باهنر ، یک فرضیه امنیتی مهم شکل گرفت . مسعود کشمیری ، عامل نفوذی سازمان منافقین بود ؛ سازمانی که به سر سرسپردگی به اجانب و سرویس های جاسوسی ابرقدرت ها مباهات می کند و همواره نقش ستون پنجم را در داخل کشور ایفا کرده است . تجربه ثابت کرده بود که شهادت تعدادی از مسئولان نظام ، نمی تواند خللی در روند انقلاب ایجاد نماید . پیش از آن نیز شهادت یارانی چون مطهری ، مفتح ، بهشتی و اعضای حزب جمهوری اسلامی و . . . نشان داده بود انقلاب ملت ایران ، متکی به اشخاص نیست . با این وصف ، عاقلانه تر این بود که با توجه به نفوذ چشمگیر مسعود کشمیری در دبیرخانه شورای امنیت ملی و دیگر سیستم های اطلاعاتی کشور مانند ارتش و نخست وزیری و کسب اعتماد ویژه مسئولان عالی نظام توسط وی ، دستگاه های جاسوسی ابرقدرت ها ترجیح بدهند به منظور اطلاع کامل از برنامه ها و واکنش های امنیتی جمهوری اسلامی ایران در شرایط بحرانی آن زمان که با جنگ و انواع کودتاها و فتنه ها و دسیسه ها ی طراحی شده شرق و غرب دست و پنجه نرم می کرد ، با حفظ این عنصر وابسته که از حاشیه امنی برخوردار بود ، توطئه های پیچیده خود را دقیق تر سامان دهی کنند .

کارشناسان سرویس های اطلاعاتی سیا و موساد و . . . با تجربه تر از آن هستند که حاضر شوند مهره کلیدی شان به راحتی سوخته و از گردونه بازی خارج شود مگر آن که به عنصری دیگر که از موقعیت بهتر و حساس تری برخوردار است ، دل خوش باشند .

 
فریاد آسمانی
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم بهمن 1388 ساعت 17:59 شماره پست: 347

 

آوازه اش همه جا پیچیده بود ؛ فرماندهی که هم شجاعتش بر سر زبان ها بود هم ایمان و اعتقادش .

به پایگاه چهارم شکاری مأمور شده بودم . ظهر شده بود . دوست داشتم از نزدیک ببینمش . سراغش را گرفتم . گفتند : در محوطه است .

با تعجب گفتم : آن جا فقط یک نفر ایستاده که دارد اذان می گوید !

گفتند : پس معلوم شد تیمسار اردستانی را نمی شناسی !

 

. . . . . .

+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم بهمن 1388 ساعت 7:53 شماره پست: 346

تصویر زیر را از وبلاگ پلاک هشت کپی کرده ام . این عکس حکایتی طنز و کنایه آمیز از سیاستمدارانی است که با فاصله گرفتن از مردم و تکبر و اشرافی گری جایگاه متزلزل خود را در نزد افکار عمومی از دست داده و امروز به رغم تصدی در بخش هایی از سطوح مدیریتی جامعه ٬ از منظر ملت منفور و مطرود تلقی می شوند . والعاقبه للمتقین

 

 
فرهنگ بی دغدغه !
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم بهمن 1388 ساعت 21:52 شماره پست: 345

 

در آستانه ایام اربعین حسینی و سوگواری های دهه آخر صفر ، به رغم درخواست مکرر مردم مناطق مختلف کشور ، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم که متصدی اعزام مبلغین روحانی به سراسر کشور است از اعزام خیل عظیمی از طلاب جوان و علاقمند به ترویج حقایق مکتب اسلام خودداری نموده و تنها به اعزام معدودی از مبلغین اقدام می نماید . این در حالی است که همین بخش عظیم از طلاب در ماه مبارک رمضان و ایام محرم از سوی این مرکز اعزام می شوند ومعلوم نیست که بر فرض چنان چه بهانه دفتر تبلیغات کمی تجربه طلاب مذکور است چرا در آن ایام با مخالفتی مواجه نمی شوند ؟!

متأسفانه معدود مبلغان دهه آخر صفر اغلب مناطق مرکزی کشور را پوشش می دهند و نقاط محروم و مرزنشین همچنان برای جولان مبلغین وهابی عرصه ای مناسب و هموار تلقی می گردد .

گفتنی است دفتر تبلیغات اسلامی نهادی بودجه خور و مستقل از سازمان تبلیغات بوده و بر حسب ظاهر متعلق به حوزه علمیه می باشد . به رغم هزینه های گزاف در برخی همایش های غیرضروری و ساخت و سازهای اشرافی - تا جایی که جداره تؤالت این مرکز نیز از جنس mdf تدارک دیده شده – بی توجهی به وظایف اصلی این نهاد تبلیغی در فضایی که هجمه فرهنگی دشمنان اسلام کوچکترین فرصتی را به بهترین وجه ممکن ارج می نهد نشان از عدم درک صحیح نسبت به شرایط حساس جهان اسلام و غفلت کودکانه از تکالیف ذاتی مسئولان محترم این مجموعه می باشد .

 

اتهام اصلی غفاری

+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم بهمن 1388 ساعت 17:40 شماره پست: 344

 

به دنبال کشف انبار برنج و مهمات ! در مکانی متعلق به مسجد الهادی که تولیت آن را هادی غفاری برعهده داشته است ؛ بسیاری از تحلیل گران بی طرف بر این باورند که با توجه به ایام سوگواری دهه آخر صفر ،  نامبرده قصد داشته  اقدام به پخت و توزیع " ساچمه پلو " نماید .

 
تحسین و تاسف
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم بهمن 1388 ساعت 23:25 شماره پست: 343

 

چند روز پیش هنگام عبور از میدان بهمن به سمت بهشت زهرای تهران متوجه شدم شهرداری این کلان شهر در اقدامی ارزشی  یک پل عابر در این مسیر را به یاد فرمانده دلیر مازندرانی شهید حاج حسین بصیر نامگذاری کرده است . حاج بصیر از فرماندهان خوش نام و پرآوازه ای است که حاکمیت بر قلب ها را در لشکر 25 کربلا به نمایش گذاشت . مهم ترین شاهکارهای حماسی این لشکر افتخارآفرین با نام این سردار جسور و دلاور گره خورده است . روح حماسی و ایمان جهادی حاج حسین بصیر آن قدر اعتلا داشت که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، نبرد با ارتش سرخ شوروی را نیز در جبهه مبارزان افغان تجربه کرده بود .

حاج حسین بصیر تنها متعلق به مازندرانی ها نیست . او محبوب دل همه بسیجیانی است که درس استقامت را از مکتب آزادگی اباعبدالله علیه السلام آموخته اند ؛ حتی اگر در شهرهای مرکزی استان لاله خیز مازندران نامی از او بر روی میادین و بلوارها به چشم نخورد ؛ حتی اگر سطح دغدغه مسئولین فرهنگی مرتبط با ایثار و شهادت آن قدر نازل باشد که تنها سایت متعلق به سرداران شهید استان که حاوی مطالب اندکی از زندگی مفاحر حماسی مازندران بود نیز قریب یک سال تعطیل شود و کسی در قبال مسئولیت ها پاسخ گو نباشد .

 

قم امروز

+ نوشته شده در جمعه نهم بهمن 1388 ساعت 21:3 شماره پست: 342

حاشیه هایی از اربعین منتظری

 

مراسم چهلمین روز درگذشت حسینعلی منتظری روز جمعه در بیت او برگزار شد . با توجه به هنجار شکنی های مربوط به تشییع جنازه نامبرده و حساسیت هایی که به دنبال آن ایجاد گردید تصور می شد جمعیت قابل ملاحظه ای در ساعت مقرر گرد هم بیایند که چنین نشد . توجه شما را به برخی از حواشیه این مراسم جلب می کنم .

1.      بر و بچه های حزب الله با استفاده از تجربه تشییع جنازه نامبرده ، پیش دستی نموده و در برخی از حسینیه ها ، منازل و کوچه های اطراف به حالت آماده باش حضور پیدا کرده بودند .

2.      بر خلاف اطلاعیه هایی که روز قبل در سطح شهر مقدس قم توزیع شده بود مراسم به جای ساعت سه عصر عملا حدود ساعت دو و نیم آغاز شد و به جای ساعت پنج ، تا پنج و نیم به طول انجامید .

3.      اطراف بیت مذکور جملات و تصاویری از آن مرحوم به شکل نمایشگاه در معرض بازدیدکنندگان قرار گرفته بود . برخی از جملات حاوی پیام های انقلابی ! و ضد استبدادی ! بود .

4.      صانعی که فقط یک کوچه با منتظری فاصله داشت راس ساعت سه و پنج دقیقه وارد مجلس شد . گام های تند وی هنگام راه رفتن مورد توجه ناظران قرار گرفته بود .

5.      به نقل از دوستان ، آیت الله امینی ، گرامی و صادقی تهرانی هم در مراسم حاضر بودند .

6.      خادمین بیت تعدادی فرش را به سرعت داخل کوچه پهن کردند . پیرمردی از بیت بیرون آمده بود و با اعتراض به دوستان خادمش می گفت داخل که جا فراوان است ! دقایقی بعد خودش از حضار دعوت می کرد روی فرش های داخل کوچه بنشینند !

7.      بیرون بیت تعدادی صندلی چیده شده بود که عبدالله نوری نیز روی یکی از آنها نشسته بود . من کسی را ندیدم با او سلام و علیکی کرده باشد . غلامحسین کرباسچی نیز اواخر مراسم از راه رسید .

8.      برخی از روحانیون با هیچ تعارفی حاضر نبودند وارد بیت شوند و همان بیرون جا خوش کردند .

9.      روی پارچه نوشته ها از منتظری با عنوان علامه ! یاد شده بود . در عرف حوزه علامه به کسی گفته می شود که لااقل در چند علم تبحر داشته باشد .

10.  ابتدای مراسم مجری برنامه پیام احمد منتظری و تأکید وی برای حفظ مراسم و پرهیز از شعارهای ساختار شکنانه را قرائت کرد . جالب آن که بلافاصله بخشی از سخنرانی آن مرحوم از بلندگوها پخش شد که اعتراف در زندان را باطل شمرده و . . .

11.  جماعت آدامس خور ! هم از راه رسیدند اما تعدادشان آن قدری نبود که شهامت عرض اندام داشته باشند .

12.  سخنران شیخی بود گویا به نام ادیب . او با ظرافت و مرموزانه هر آن چه که بایسته یک میتینگ سیاسی است را بر زبان آورد . وی در مقاطع مختلف منتظری را با امام حسین علیه السلام قیاس می نمود .

13.  سخنران تحت لفافه اشاره ای به سخنان شب گذشته حجت الاسلام رسایی در سیما داشت و سعی نمود با جوان خواندن وی سوابق منتظری در زمان شاه را یاداور شود .

14.  به رغم پخش سخنان منتظری در توصیه به پرهیز از تملق بزرگان ، سخنران مذکور وی را با القاب و صفاتی یاد می نمود که گاه برای ائمه اطهار به کار می رود .

15.  سخنران مدعی شد منتظری پهلوانی بود که برای نخستین بار مباحث فقه حکومتی را طرح کرده است . جالب آن که مباحث ولایت فقیه حضرت امام مربوط به سال های تبعید در نجف است و کتاب منتظری سال ها پس از آن منتشر گردید .( اگر مباحث مرحوم کاشف الغطا را در نظر نگیریم .)

16.  برگزار کنندگان مراسم سعی داشتند در پوسترها و سخنان و ... منتظری را مورد تایید حضرت امام قرار دهند و به پیر جماران نیز اظهار ارادت کنند . این در حالی است که هیچ اشاره ای به ایام الله دهه فجر و گرامیداشت آن نشد و سخنران چنان با سرعت از خمینی کبیر یاد می نمود که کسی با شنیدن نام ایشان مجال ذکر صلوات پیدا نکند .

17.  تعدادی از حضار در اواخر سخنرانی با شنیدن نام امام خمینی با صدای بلند صلوات فرستادند . این صلوات باعث شد بانیان مجلس برای لحظاتی از جا بلند شده و با دستپاچگی اطراف را زیر نظر بگیرند . در همین لحظه عبدالله نوری نیز ناپدید شد .

18.  سخنران در آخرین جملات خود ضمن تأکید بر حفظ آرامش با کنایه مدعی شد که احترام به حقوق آنها باعث ایجاد آرامش گردیده است . البته کسانی که در تشییع جنازه منتظری حضور داشتند خوب به یاد دارند که چه کسانی با آزادی کامل شعارهای منافقانه سر داده و روح و روان آن مرحوم را به لجن کشیدند .

19.  از موسوی و کروبی و خاتمی خبری نبود . همشهری عزیز، مذهبی و ملی گرای ما جناب دکتر شهابی در روز تشییع منتظری به شهادت خود نقل کرده بود که ورود موسوی به بیت نامبرده چه واکنش تندی را از سوی دختر منتظری به دنبال داشته است .

۲۰. بلافاصله پس از اتمام مراسم حضور درخشان جوانان حزب الله با تصاویری از حضرت امام و مقام معظم رهبری باعث پراکندگی حاضرین در مجلس گردید . 

2۱.  برادران عزیز اطلاعات نیروی انتظامی که چند هفته پیش در جریان بازداشت غیر قانونی یکی از طلاب بسیجی به خوبی ما را شناسایی کرده بودند دوربین های عکاسی و فیلمبرداری خود را پیاپی به طرف ما نشانه می گرفتند . به یکی از آنها گوشزد کردم بیت المال را هدر نداده ودر صورت نیاز حاضرم آلبوم عکس های مجردی خود را دو دستی تقدیم نمایم !!

داد مشترک !!
+ نوشته شده در جمعه نهم بهمن 1388 ساعت 12:43 شماره پست: 341

 

بهداد و دادستان !

 

محمد جعفر بهداد آزاده ای جوان و پر نشاط است . خاطراتی که از وی در دوران اسارت تعریف می کنند حکایت از شّر و شور بودن زائد الوصف وی دارد تا آن جا که زندانبانان عراقی از دست وی به شدت کلافه شده و او را بارها مورد شکنجه قرار داده اند اما نکته این جاست که جعفر هر بار به جای آه و ناله لبخند زده و از شکنجه گران خود تشکر می کرده است !! این روش او زندانبانان عراقی را بیش از پیش پریشان می ساخت . بعد از آزادی ، حضورش حال و هوای بچه های مسجد را نشاط می بخشید . حرف های جدی اش را گاه در قالب شوخی به صراحت بیان می کرد . من البته دو سه سال بعد از آزادی اش در مراسم سالگرد امام در تهران با او آشنا شدم . آن موقع پانزده شانزده سال بیشتر نداشتم . جعفر در هر جمعی که قرار می گرفت مانند بمب ! عمل می کرد . در کیهان هم چند باری به او سر زدم . آن جا هم سر به سر همه می گذاشت به خصوص مازیار بیژنی که همشهری آرام و خونسرد هر دوی ما محسوب می شد . " آقای برادر "! تکیه کلام شیرینش بود برای آغاز مزاح با کسانی که تا آن وقت اصلا ندیده بودشان .

بگذریم .

جعفر آقا این روزها باید خودش را دوباره برای زندان آماده کند . او در آخرین روزهای مدیریت خبرگزاری ایرنا خطوط قرمز اسلام و انقلاب ! را در نوردید و در اقدامی ناموجه و خلاف شرع ! سخنان هاشمی در مشهد را نمک ناشناسی در حق نظام دانست . غافل از آن که دادستان عدالت گستر تهران  نخواهد گذاشت به اندازه بال مگس ! حقی از کسی ضایع شود . توهین نابخشودنی به شخصیتی تاریخی ، ماندگار و زورمدار مانند اکبر هاشمی  خدای ناکرده وهن به نظام و رهبری نیست که قابل اغماض باشد ! فرزندان تاجر ورشکسته و هادی غفاری و نشریات و سایت های وابسته و ... ممکن است  از حق کاپیتولاسیون مزخرف قضایی برخوردار باشند اما محاکمه جعفر بهداد و فاطمه رجبی و بچه های رجا و نشریه همت – که حتی دو چاپخانه بی خبر از همه جا  نیز به خاطر آن در واکنشی سریع پلمپ شد – خواهد فهماند که بد ترین اهانت های تاریخ سیاسی یک کشور که در طول بیش از چهارسال به منتخب ملت نثار شد در قاموس عدالت ویرانه قضایی محلی از اعراب نداشته و همه باد وبید های دادستان محترم و بی طرف ! بهانه ای است برای تشدید پوزخند و تمسخری که از عملکرد قوه مذکور در افکار عمومی رواج پیدا کرده است .

دادستان اگر مرد است که لابد هست جیگر داشته باشد و اوباش موجه سیاسی را که با وهن به قانون اساسی و نظام اسلامی و تهمت دروغ و تقلب ، امنیت را از جامعه ربودند برای احوال پرسی !هم که شده به دادگاه فرا بخواند . پیش از این نیز به مسئولین دستگاه عدلیه تذکر داده شده بود که عدم انجام صحیح وظایف قانونی در فرهنگ اسلام خود به خود باعث عزل مسئول خاطی بوده و جایگاه مدیریتی وی غصبی به حساب آمده و حقوق و درآمدهایش حرام خواهد بود . باید مراقب باشیم که به عنوان مجری قانون مرتکب فرار از قانون نشویم .

 
در باغ شهادت
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم بهمن 1388 ساعت 16:53 شماره پست: 340

 

خون بسیجی ها گوارایتان!!

 

"کشتن بسیجی ها افتخاری است که اگر هدایت هوشمندانه اصلاح طلبان در این ماجرا نبود هرگز در تاریخ پرافتخار مبارزه علیه استبداد(!) ثبت نمی شد! مهم نبود که رژیم تقلب کرده است یا نه. مهم این بود که دوستان اصلاح طلب ما همان کاری را کردند که باید می کردند؛ مبارزه مدنی و خروج از دایره نظام..."

سرکرده گروهک کومله که به مناسبت سالگرد تاسیس جمهوری (تاسیس نشده!) کردستان در شبکه ماهواره ای " روژهه لات " سخن می گفت، با اشاره به جملات فوق اغتشاشات پس از انتخابات دهم را بی نظیرخواند و به خاطر رشادت های (!) سبزها از آنها تجلیل کرد.

" عبدالله معتدی " با بیان این مطلب که نفوذ ضدانقلاب به درون مرزهای سیاسی-حکومتی رژیم (نظام اسلامی) طی دو دهه و به آرامی انجام گرفته افزود: جمهوری اسلامی درعمر30 ساله خود با این نوع مبارزه روبه رو نشده بود.

این تروریست سابقه دار که تاکنون در چندین عملیات جنایت بار علیه ملت ایران اقدام کرده، همگام با کاخ سفید و عوامل داخلی آن ادعا کرد: مبارزات فرزندان سبز موسوی درچند ماه گذشته برای سازمانهای حقوق بشر و کشورهای دموکراتیک و حتی خود آمریکا تاثیر بسزایی داشته است.  وی حمایت همه جانبه از تروریست های سبز را یکی از برنامه های این حزب اعلام کرد.

 
یک باور غلط
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم بهمن 1388 ساعت 13:50 شماره پست: 339

 

باوری غلط در بین بسیاری از مردم جا افتاده که پندار تحریف شده ای از یک حکم متقن شرعی است .

بسیاری تصور می کنند از نظر شرع ، پزشک محرم است . این نا آگاهی که گاه رنگ و بوی بی مبالاتی به خود می گیرد تا بدان جا راه یافته که در سریال های تلویزیونی بی هیچ قیدی در متن دیالوگ ها جای گرفته و بارها در گزارشات خبری سیما امور سطحی مانند پانسمان و تزریقات نیز بدون رعایت حریم مورد نظر فقه به تصویر کشانده می شود .

این مسأله را شنیده اید که برای نجات کسی که در حال غرق شدن است هیچ ملاحظه و منعی در شرع وجود نداشته و هر فردی که توان دارد فارغ از نوع جنسیت طرفین باید برای نجات غریق اقدام کند . به عبارت دیگر یعنی ناجی و غریق در تماس جسمی به منظور نجات از مهلکه با یکدیگر محرم هستند . این مسأله یک حکم شرعی و ضرورتی عقلی محسوب می شود .

در موضوع پزشکی و درمان نیز همین نکته وجود دارد یعنی اصل اضطرار .

بنابراین تا وقتی که پزشک ( چه برسد به آمپول زن ! ) همجنس قابل دسترسی است نیازی برای مراجعه به پزشک نامحرم وجود ندارد مگر در شرایط خاص که اضطرار ( مانند ضیق وقت منجر به آسیب و یا عدم دسترسی به پزشک همجنس ) حرمت شرعی را برداشته و درمان در محدوه بیماری را جائز می نماید .

 
تهاجم خاموش
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم بهمن 1388 ساعت 8:13 شماره پست: 338

 

جنگ نرم در تداوم نهضت عاشورا ، رزمنده می طلبد

 

...عبرت از قافله عاشورا به مومنین طریقت حق فهماند که پیش از خروش سپاه توابین و قیام مختار و ابراهیم بن مالک و زید و . . . باید خط مقدمی بود و خود را به خیل یاران شهادت طلب فرزند رسول الله (ص) رساند .این گونه دیگر عاشورایی رقم نخواهد خورد و حسین بن علی ها به مسلخ نخواهند رفت ....


بسمه تعالی

جنگ نرم در تداوم نهضت عاشورا ، رزمنده می طلبد

بر مبنای اعتقاد شیعه در باب امامت ، همه ائمه ما در یک سطح و میزان مساوی هم بوده و از طرز فکر ، اندیشه ، کلام و رفتاری واحد برخوردارند . در زیارت جامعه کبیره می خوانیم " و اًن اَرواحَکُم وَ نُورَکُم وَ طینَتَکُم واحدةٌ . . . " یعنی ارواح عالیه شما و نورانیت و طینت پاک شما ائمه طاهرین ، یک حقیقت واحد و یک گوهر لاهوتی است .

این گونه است که طبق باور شیعه ، اگر امام حسن علیه السلام جای برادر خود حسین بن علی علیه السلام بود بی تردید شمشیر از نیام برکشیده و همان کاری را انجام می داد که در عاشورای اباعبدالله اتفاق افتاد و نیز اگر حسین علیه السلام در موقعیت برادر بزرگوارش قرار می گرفت جام زهر صلح را برای بقای اسلام سر می کشید . آن چه که باعث تفاوت رفتار امامان تشیع می گردید نه از بابت اختلاف فکر و شخصیت آنها بلکه از تفاوت شرایط و موقعیت ها نشات می گرفته است .

تحلیل گران تاریخ می دانند آن چه که شرایط را بر امام مظلوم مسلمین حضرت حسن بن علی علیه السلام سخت و ناگوار نمود غبار آلودگی فضایی بود که بر اثر تزویر و دغل بازی های معاویه و اذناب پلیدش ایجاد شده بود . شرایط آن گونه رقم می خورد که بسیاری از خواص و توده های امت اسلام ، قادر به تشخیص سره از ناسره نبوده و می پنداشتند هر دو جبهه متخاصم ، در چارچوب دین و پیروی از آئین رسول الله (ص) دچار اختلاف دیدگاه و تفاوت سلیقه ! شده اند . امام می دانست که فضای عمومی جامعه ، نمی تواند به حقانیت جبهه ولایت ، یقین حاصل نموده و ممکن است بروز هر نوع ستیز با جبهه نفاق را به حساب جنگ قدرت و برتری جویی دو طرف بگذارند .

با امامت حسین بن علی علیه السلام و روی کار آمدن یزید بن معاویه ، پرده نفاق ، هر روز بیش از پیش به کنار رفته و چهره تابناک حقیقت به مرور نمایان می گردید . مردم از بی تعهدی یزید و اطرافیانش نسبت به مبانی آئین رسول الله (ص) آگاه شدند و کار تا آن جا پیش رفت که بطلان حکومت خود کامه یزید بر همگان آشکار گردید .

عاشورای شصت و یک هجری ، آخرین نفس های حاکمیت نفاق و اسلام اموی به شماره افتاد . عمق سیاه جریان دین ستیز آن قدر ظهور داشت که حتی سپاهیان تیره بخت عمر سعد نیز اندکی بعد به حقانیت جبهه ابا عبد الله علیه السلام اقرار نمودند . کار به آن جا رسید که به شهادت تاریخ ، یزید نیز خود را از جناح عمر سعد خارج دانسته و او را ولو به ظاهر مورد لعن و نفرین قرار می داد تا این گونه ، خویش را از فشار افکار عمومی در مذمت تقابل با سپاه حقیقت ، مبرا جلوه دهد . عاشورا ، وجهه سردمداران خط الحاد را در ذهن همگان منفور نمود . این یکی از ویژگی های عبرت آموز عاشورا است .

عاشورای هشتاد و هشت شمسی نیز یک بار دیگر حیات ابدی انقلاب عاشورایی را نمایان ساخت . باطن سیاه منافقان دین ستیز دیگر بر کسی پوشیده نماند . فضای غبار آلود نفاق به کنار زده شد و حقیقت ، شفافیت خود را باز یافت . جماعت ولایت مدار از همه گروه های اجتماعی در یک صف واحد ، متن حضور دشمن شکن امت اسلام را دوباره به تصویر کشاندند . عاشورائیان مکتب خمینی ، بی هیچ تعلقی نسبت به چهره ها و گروه ها ، در سایه ولایت نائب ولی عصر (عج) صحنه هایی بدیع از شور و شعور یاران آخرالزمانی قافله نینوا را ترسیم نمودند .

عبرت از قافله عاشورا به مومنین طریقت حق فهماند که پیش از خروش سپاه توابین و قیام مختار و ابراهیم بن مالک و زید و . . . باید خط مقدمی بود و خود را به خیل یاران شهادت طلب فرزند رسول الله (ص) رساند .این گونه دیگر عاشورایی رقم نخواهد خورد و حسین بن علی ها به مسلخ نخواهند رفت .

کم لطفی است اگر یادی از عاشورای حسینی بشود و نامی از شاهکار نامه دختر رسول الله (ص) برده نشود . فردای روز عاشورا " جنگ نرم " دو جریان حق و باطل در تقابلی نابرابر آغاز گردید . بدیهی بود که هزاران سپاهی عمر سعد برای توجیه مشارکت خود در جنگ با معدود یاران خط مقدمی حسین بن علی علیه السلام دست به تهمت ها و تحریف ها می زدند. آنان بر اساس طبع خود ستایی انسان ، از عمل ننگین خود حماسه ای سترگ در سرکوب خوارج می سرودند . شیر زن کربلا با همراهی علی بن حسین علیه السلام کاری بس دشوار پیش رو داشت . امکانات تبلیغی با پشتوانه مالی و فیزیکی جبهه تزویر در اختیار جناح نفاق قرار داشت . زینب اما سلاح زبان و منطق گویای خود را تنها اسلحه تقابل با جریان فتنه می دید . در واقع ایشان از امکانات محدود خود به بهترین وجه ممکن استفاده نمود تا جلوه  دیگری از شریفه "کم من فئةٍ قلیلةٍ غلبت فئةً کثیرةً باذن الله " 1تحقق پیدا کند .

" بهتر سخن گفتن " هنر زینب برای روشنگری ذهن مردم و افشای ماهیت پلید جریان نفاق بود . او گاه با کلماتی اندک اما به جا و شیوا جناح بنی امیه را رسوا می نمود . اگر پس از اندکی کار به آن جا کشید که یزید هم از فاجعه عاشورا اعلام برائت کرد بی شک باید سراغی از بلاغت زینب سلام الله علیها و زین العابدین علیه السلام گرفت . هنر بزرگ راویان عاشورا و احیا گران مکتب اباعبدالله علیه السلام در جنگ نرم با فتنه جویان نفاق پیشه و دین ستیز ، عمل به دستور تخلف ناپذیر خالق یکتا و نسخه بی بدیل خدای سبحان در شیوه صحیح تبلیغ و فعالیت فرهنگی است که " اُدعُ الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة " 2چه بسیار کسانی که در طول تاریخ مدعی پیمودن راه حق بودند اما چون از سر حکمت و منطق ، مسیر حقیقت را برنگزیده بودند دیر یا زود به جبهه باطل گرویدند . هنر راویان حماسه عاشورا آن بود که با استدلال و سخن نیکو ، فطرت حقیقت خواه مردم را بیدار نمودند و در مقابل کثرت نیروهای جبهه الحاد که با تمسک به غلو و تحریف درصدد حق نشان دادن خود بودند به پیروزی شیرین و تاریخ سازی دست یافتند .

موسی علیه السلام نیز پیش از مواجهه با فرعون از آستان کرم الهی تمنا کرد " واحلُل عُقدةً من لسانی "3 این آیه نیز تأکید دیگری است بر لزوم بیان شفاف و گیرا در تبیین موضع حق و کسب برتری نسبت به جریان سرمایه سالار کفر و الحاد .

گفتار هنر مندانه ، آن قدر ارزش دارد که تأثیر آن در برابر سرمایه های هنگفت و هزینه های سرسام آور جبهه باطل بسیار شگرف بوده و با بیدار سازی وجدان عمومی جامعه ، تأثیر تبلیغات غبار آلود و پوشالی دشمنان اسلام را باطل می سازد . نباید فراموش کرد که در جریان مبارزات ضد ستمشاهی ملت ایران ، رهبران مبارزه با استفاده از هنر تبلیغ و گفتار و نوشتار رسا و تأثیر گذار ، با کمترین هزینه توانستند جبهه تبلیغاتی طاغوت را که پشتیبانی امکانات فرهنگی و مجموعه ثروت های زراندوزان داخلی و خارجی را به همراه داشت به شکست کشانده و انقلابی را به پیروزی برسانند که به تعبیر نخست وزیر وقت اسرائیل غاصب ، جهان را چونان زلزله ای به تلاطم انداخت . توجه به این تجربیات گرانسنگ نشان می دهد که نباید از پیچیدگی های ظاهری رسانه ها و ابزار های فرهنگی و هنری دشمن بر آشفت و باید با توکل و استعانت از سرچشمه لایزال حقیقت ، با هدف قرار دادن بصیرت و فطرت های زلال مردم به تبیین صحیح و منطقی حقایق پرداخت . استفاده درست و به جا از امکانات هنری و فرهنگی به معنای شفاف سازی اذهان جامعه و بیان نیکو و اقناع کننده است . چه این که جاری شدن حکمت در هر قالب هنری و برانگیختن قدرت شناخت و بصیرت مردم می تواند جامعه را در مقابل طوفان سهمگین تهاجمات فریبنده و پر زرق و برق دشمنان اسلام ، بیمه نموده و نیرنگ های پر پیچ و خم عناصر نفاق و فتنه را نقش بر آب سازد .

والسلام علی عبادالله الصالحین-------1-قرآن مجید سوره سوره بقره آیه 249

سید حمید مشتاقی نیا ---------------2-قرآن مجید سوره نحل آیه 125

حوزه علمیه قم-------------------3-قرآن مجید سوره طه آیه 27

 
این الزینبیون؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن 1388 ساعت 11:48 شماره پست: 337

 

تقدیم به : رزمنده هایی که از ریا می ترسند !!

 

فعالیت های فرهنگی علاوه بر تأثیر معنوی و ثواب اخروی ، در تقویت روحیه اسرا نقش بسزایی داشت . کاغذهای درونی سیگار و نیز لایه های رویی کارتن ها را جدا می کردیم و با خودکارهایی که فقط یک بار از سوی صلیب سرخ دریافت کرده بودیم ، ادعیه مختلف از جمله زیارت عاشورا ، آیات قرآن مجید ، احادیث ویژه ای با مضامین جهاد ، شهادت ، صبر ، ظفر و هم چنین پیام های حضرت امام (ره) را روی آنها می نوشتیم .

تهیه کاغذ و خودکار یک دردسر بود و دردسر دیگر ، حفظ و نگهداری آن کاغذ ها بود . کافی بود عراقی ها یکی از نوشته ها را دست کسی پیدا کنند ، آن وقت بود که آن اسیر باید خود را برای رفتن تا پای شهادت آماده می کرد . شبانه و از زیر پتو کاغذها را رد و بدل می کردیم تا همه بتوانند به نوبت از محتوای آنها بهره مند شوند . در جریان زیارت عتبات عالیات روی بعضی از کاغذها پیام هایی درباره ماهیت و جنایات رژیم بعث نوشته و به دور از نگاه نگهبانان عراقی سر راه مردمی قرار می دادیم که برای تماشای ما به صف ایستاده بودند . برخی از آنها نیز مخفیانه دستی برایمان تکان می دادند . در آن سفر توانستیم بخشی از یادداشت ها را به ضریح مولایمان متبرک کنیم .هنگام آزادی به رغم تفتیش با دقت و کنترل شدید سربازان بعثی ، توانستیم بسیاری از کاغذ های متبرک را زیر پیراهن خود جاسازی کرده و با اتکا به خداوند و ذکر آیه وجعلنا و آیت الکرسی و لطف الهی آنها را به عنوان یادگار و سوغاتی بی بدیل که شاهد خاموش شب های نیایش اسرا بود ، به میهن برسانیم .

سال 71 به همراه چند نفر از دوستان آزاده خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم . در آن دیدار نوشته ها و چند یادگاری دیگر مثل تسبیح هایی که از سنگ و لوله خودکار درست شده بودند و پارچه هایی که برخی آیات با نخ ، روی آنها گلدوزی شده بود را به محضر ایشان ارائه نمودیم . با توجه به محدودیت زمان ملاقات ، انتظار این بود که معظم له نگاهی گذرا به آن مجموعه بیندازند اما برخلاف زعم ما ایشان مدت ها سر پا ایستادند و با حوصله از کیفیت ساخت ، نگهداری و تأثیر آن یادگاری ها موشکافانه سوال نمودند . وقتی از حالت اسیری گفتم که پس از تحمل ساعت ها شکنجه و شلاق دژخیمان بعث با بدنی سیاه شده و نیمه جان با دیدن ادعیه و آیات الهی ، جانی دوباره می گرفت ، ایشان به وجد آمده و با شوق ، خلاقیت مومنانه آزادگان را می ستودند . معظم له دفتر خاطرات مرا نیز ورق زده و مطالعه ای گذرا نمودند ، سپس از من پرسیدند " آیا برای انتشار این خاطرات اقدامی کرده اید ؟ " بنده مانند بسیاری از رزمندگان دفاع مقدس عرض کردم که این نوشته ها تحفه ارزشمندی در مقابل ایثار بی مثال شهیدان نیست و ممکن است ثواب ناچیز ما را نیز زائل کند . ایشان اما با رد این طرز تفکر فرمودند :

" تکلیف است که نسبت به انتقال حماسه ها و پایمردی های اسرای سرافراز همت کنیم تا مردم و نسل جوان بدانند آزادگان ما در چه شرایطی ایمان و شهامت خویش را حفظ نمودند . "

پس از آن دیدار سعی کردم ترویج فرهنگ والای شهیدان و آزادگان را وجهه همت خویش سازم ، چه این که آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند . آزادگان و رزمندگان سلحشور باید با تأسی به فرمایش مقام معظم رهبری رسالت زینبی خویش را نیز به درستی انجام دهند تا انشالله با گسترش فرهنگ جهاد و شهادت ، زمینه ظهور موعود منتظر هرچه زودتر فراهم آید .

حجت الاسلام حسین شاکری فر – اردوگاه 9

 
به سلامت
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن 1388 ساعت 10:14 شماره پست: 336

 

حجت الاسلام حاج علی اکبری ریاست پیشین سازمان ملی جوانان به فرانکفورت می رود تا چند سالی را به فعالیت های فرهنگی در آن منطقه بپردازد . متاسفانه سازمان ملی جوانان در هیچ دوره مدیریتی نتوانسته راهکار عملی خاصی برای حل مشکلات جوانان ارائه بدهد و عملا به دستگاهی خنثی تبدیل گردیده که تأثیر قابل توجهی در امور مربوط به این قشر نداشته است . توجه صرف به فعالیت های مطالعاتی ، این نهاد را به یک پژوهشگاه مبدل ساخته است . سال گذشته بود که حجت الاسلام قرائتی در سخنانی به نقد صریح عملکرد مسئولان در رابطه با مسئله ازدواج و ضرورت های انکار ناپذیر آن پرداخت که بسیاری از صاحب نظران این سخنان را خطاب به روسای سازمان ملی جوانان تلقی نمودند .

حجت الاسلام علی اکبری که از سوی برخی منتقدان به شیخ خندان ملقب شده است البته روحانی جوان و دانشمندی خوش ذوق و فرهیخته است که در امور تبلیغی همواره موفق عمل کرده و در دل مخاطبان جوان خود جا باز نموده است . برای ایشان آرزوی سلامت و توفیق دارم . گفتنی است وی نمایندگی ولی فقیه در اتحادیه انجمن های اسلامی دبیرستان ها را نیز بر عهده داشته که همینک حجت الاسلام آقایی جایگزین ایشان شده است .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو دی88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۸، ۰۹:۵۳ ق.ظ


به نام پدر به کام . . . ؟!!

+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام دی 1388 ساعت 22:51 شماره پست: 335

 

حاتمی کیا کارگردانی بزرگ و دوست داشتنی است اگر چه برخی آثار وی مانند ارتفاع پست و به نام پدر را نمی پسندم . به نظر من حاتمی کیا در موج مرده و دو فیلم مذکور سعی داشته بازخوردهای فیلم آژانس شیشه ای در محافل شبه روشنفکری را جبران نماید و با هر دست و پازدنی است اثبات کند که والله و بالله من آن طوری هم که شما فکر می کنید نیستم و ...

به نام پدر فیلمی ضد جنگی است و تناسب آن با جوامعی که سابقه تهاجمی نداشته اما همیشه در معرض حملات نظامی بوده و نیازمند به روحیه تدافعی هستند محل اشکال است . در این فیلم دختری جوان توسط یک مین جنگی آسیب می بیند مینی که پدرش در جنگ ، با دست خود زیر زمین کاشته و . . . بگذریم از اراجیفی که پسرک نورس و عاشق پیشه به جنگ و گاه ارزش های آن دوران نثار می کند .

به نام پدر چند سال پیش در ایران به نمایش درآمد و نقدهایی را به دنبال داشت . هر چند که حرمت و شخصیت این کارگردان نامی ، عیب های محتوایی اثر را با اغماض مواجه ساخت . این روزها ناشی گری رایزنی فرهنگی ایران در بیروت و پخش این فیلم در یکی از جشنواره های هنری لبنان ، عکس العمل های شدید مردم این کشور مظلوم و جنگ زده را به دنبال داشته است .

حاتمی کیا و مسئولان فرهنگی کشور لابد باید فهمیده باشند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد .

 
شایعه شیرین !!
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام دی 1388 ساعت 22:42 شماره پست: 334

امروز خبری در بین طلاب قم پیچید که هر چند تا کنون شایعه ای بیش نبوده اما برای ساعاتی ، موجی از شادی و سرور را دامن زد. شایعه عزل سید ابوالحسن نواب از مدیریت مرکز خدمات حوزه های علمیه در حالی دهان به دهان منتقل می شد که در باور طلاب تغییر ریاست این مجموعه به امری محال تبدیل شده بود . بسیاری از طلاب از حضور اندک وی در محیط کار ، ضعف مدیریت و برخوردهای تحقیر کننده برخی نیروهای مرکز فوق با طلاب و روحانیون بارها گله و شکوه نموده اند که متاسفانه هیچ یک از نهادهای بازرسی به روی مبارک خود نیاورده و یا احیانا شأن لازم برای برخورد با ضعف های این مجموعه را دارا نبوده اند . انشالله با فرج آقا مشکلات برطرف خواهد شد .

عیار صداقت

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388 ساعت 15:20 شماره پست: 333

 

امروز در سنندج چه گذشت؟!

 

وبلاگ ها و سایت های متعلق به جریان های جدایی طلب کرد ، یکی و دوتا نیستند . الی ماشالله زبان می ریزند و قربان صدقه مردم نجیب کرد می روند . دلسوزی ها و مرثیه خوانی های آنان برای کرد زبانان کشورمان تمامی ندارد . جالب آن که این سایت ها فراتر از آزادی کردستان به فکر نجات مردم ایران نیز بوده اند و در جریان فتنه های اخیر ، سنگ تمام گذاشته اند .

امروز 28 دی ماه است . سال 1365 در چنین روزی بر اثر بمباران 18 نقطه از مناطق مسکونی شهرستان دلاورخیز سنندج توسط پنج فروند هواپیمای رژیم بعث عراق تنها در عرض 6 دقیقه 220 نفر از کودکان ، زنان و مردان بی گناه و غیر نظامی این شهر به شهادت رسیدند و ده ها نفر مجروح گردیدند . شش نفر از اعضای یک خانواده در کنار هم به خاک و خون غلطیدند . شهید بیژن گرامی خودش را برای حضور در اردوی تیم ملی جوانان آماده می کرد که به همراه هم سن و سالانش در حین تمرین به شهادت رسید و جنازه اش به سختی مورد شناسایی قرار گرفت .

صداقت مدعیان حقوق اکراد را امروز محک بزنید . اگر زندانی شدن یک بمب گذار کرد ، ظلم به مردم کردستان است پس کشتار ده ها نفر از مردم عادی این خطه توسط ایادی آمریکا را باید چه نام نهاد ؟

شما بگردید آیا وبلاگی را از جماعت سینه چاک کرد پیدا می کنید که خون جوانانی امثال بیژن گرامی برایش اهمیتی داشته باشد ؟

 
اگر توجیه نبود !!
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم دی 1388 ساعت 20:4 شماره پست: 332

 

 

مدتی است بعضی از دوستان چمنی که با گذشت زمان و دست یافتن به فرصتی برای تأمل ، از شعارهای غلط و ساختارشکنانه همپالکی های خود دچار عذاب وجدان شده اند سعی در توجیه و تلطیف محتوای این شعارها می نمایند . به طور مثال گفته اند منظور از شعار جمهوری ایرانی ، در اولویت بودن مسائل مربوط به ایران است نه آن که خدای ناکرده کسی درصدد حذف اسلام باشد . گذشته از این که چرا افراد مذکور بعد از گذشت چند ماه منظور خودشان را متوجه شده اند اما با توجه به اصول برائت و صحت و مخالفت دین با  سوء ظن ،  سخن برادران دیروز خود را خوش بینانه می پذیریم .

 بنابراین می توان مضامین دیگر شعارها و رفتارهای ناهنجار آنان را این گونه توجیه نمود :

1-      شعار نه غزه نه لبنان ؛ منظور هم غزه هم لبنان بوده است . این جماعت قصد داشتند بدین وسیله اولویت داشتن مسائل داخلی را یاداور شوند .

2-      شعار مرگ بر بسیجی ؛ منظور سازمان بسیج اقتصادی است که کوپن ها را دیر به دیر اعلام می کند .

3-      شعار برعلیه اصل ولایت فقیه ؛ به معنای اولویت داشتن مسائل مربوط به ریاست جمهوری است .

4-      آتش زدن تصویر امام راحل ؛ یعنی پیمودن راه امام و احترام به افکار ایشان اهمیت بیشتری دارد .

5-      کور کردن چشم یک سرباز ؛ هدف تأکید بر اهمیت مقوله بصیرت بوده است .

6-      برهنه کردن یک بسیجی ؛ مقصود تبرک جستن از البسه فرد مورد نظر بوده است .

7-      آتش کشیدن خیمه ها و پارچه های عزاداری و هلهله در عاشورا ؛ منظور تاکید بر تداوم راه کربلاست .

و . . . .

شاید یاد افعال معکوس اهالی برره افتاده باشید اما اصلا این طور نیست . بیخود نیست کسی که همجوار با روشنفکرترین زن ایران است حرف دل اوباش عزیز را به راحتی فهمیده و در راستای تفاسیر فوق ، آنان را مردمی خدا جو لقب داده است .

 
راه ما
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم دی 1388 ساعت 13:42 شماره پست: 331

 

این روزها که یمن کربلاست و آل سعود صهیونیستی همچنان نیاز به نصیحت ! دارد به جاست یادی از پیام تاریخی آقا روح الله در جریان پذیرش جام زهرنامه داشته باشیم:

مگر مسلمانان جهان فاجعه قتل عام صدها عالم و هزاران زن و مرد فرقه های مسلمین را در طول حیات ننگین آل سعود و نیز جنایت قتلعام زائران خانه خدا را فراموش می کنند? مگر مسلمانان نمی بینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند، که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بیشعور حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنه ها، و در یک کلمه اسلام امریکایی را ترویج می کنند، و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش، امریکای جهانخوار، می گذارند. مسلمانان نمی دانند این درد را به کجا ببرند که آل سعود و خادم الحرمین به اسرائیل اطمینان می دهد که ما اسلحه خودمان را علیه شما به کار نمی بریم!...

...ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم، به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم، و نظام اسلام رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم - را در جهان استکبار ترویج نماییم.

و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود. ما با تمام وجود از گسترش باجخواهی و مصونیت کارگزاران امریکایی ، حتی اگر با مبارزه قهرآمیز هم شده باشد، جلوگیری می کنیم.

 
یک شایعه در باره حجت الاسلام ری شهری
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم دی 1388 ساعت 14:10 شماره پست: 330

 

برخی شایعات حاکی از آن است که حجت الاسلام محمدی ری شهری به زودی تولیت آستان مقدسه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را بر عهده خواهد گرفت . انتظار می رود در صورت صحت این خبر با توجه به احاطه جامع ایشان بر مسائل مهم و ضرورت های جهان اسلام ، فرصت هایی که به دلیل سوء مدیریت و عدم شناخت و دغدغه کافی متولیان فعلی به هدر رفته با رویکردی فرهنگی و کارکردی آسیب شناسانه جبران شود . متاسفانه به رغم فعالیت های چشمگیر وهابیون و دشمنان اهل بیت در مکان های زیارتی همچون مکه ، مدینه ، سامرا و ...  در هجمه  گسترده به باورهای عمیق تشیع و هشدار های پیاپی فعالان امور تبلیغی دین ، بودجه های هنگفت آستان های مقدس امام هشتم و حضرت معصومه سلام الله علیهما در مسیرهای غیر فرهنگی صرف می شود و بسیاری از زائران شیدایی که گاه با مشقت هایی فراوان خود و خانواده شان را به اماکن مقدس می رسانند بدون بر گرفتن کمترین توشه معرفتی به دیار خود باز می گردند .

گفتنی است در اواخر دوران ریاست آیت الله یزدی بر قوه قضائیه شایعاتی مبنی بر انتصاب حجت الاسلام ری شهری به جای ایشان بر سر زبان ها افتاده بود که تا کنون تحقق نیافته است .

 
با پوزش از بی بی سی!!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم دی 1388 ساعت 17:31 شماره پست: 329

حضرت آیت الله محمدی از علمای به نام استان مازندران است که حکم اجتهاد خود را از مرحوم آیت الله خویی دریافت نموده است . این فقیه والامقام و عارف وارسته که تولیت مدرسه علمیه بابل را برعهده دارد و به طور معمول در مسائل اجتماعی دخالت نمی کند چند سال پیش ، فارغ از هر نوع گرایش سیاسی ، نامه ای را به آقای صانعی نوشت و او را با توجه به ادله ضعیف و غیر علمی در مسائل فقهی از صدور فتوا برحذر داشته و وعده آتش جهنم که به نص روایات متعدد ، شامل اجتهادهای خودسرانه و فاقد مبناست را به وی یاداوری نمود .

به دنبال رد صلاحیت نامبرده در مرجعیت شیعه توسط مدرسان سطوح عالی حوزه علمیه قم ، آیت الله محمدی نیز نظر خود را این گونه اعلام داشت :

اقدام بر رد صلاحیت صانعی ، مبارزه با بدعت است  ...  

بی بی سی بد بی بی سی خوب !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی 1388 ساعت 8:49 شماره پست: 328

 

قسم می خورم متن زیر را من ننوشته ام !!

باید مراقب مرجع تراشی بیگانگان و ایادی استکبار بود. کسانی که تا دیروز با امام دشمنی می کردند فکر کرده اند می توانند بیایند در این حوزه و قدرتی پیدا کنند و قداست ها و ارزش های امام را از بین ببرند. کور خوانده اند. مگر از روی جنازه نسل جوان حوزه بگذرند. مگر بنده و امثال بنده در این حوزه بمیریم. هر کسی هم که به آنها کمک کند بد کرده است. هر عالمی که به آنها کمک کند اگر آگاهانه است از عدالت بیرون رفته است و مثل خود گناهکار است مگر دشمنی با امام ساده است؟ دشمنی با امام یعنی دشمنی با اجرای احکام اسلام و لگد کردن خون شهدا... ارزش عالم و فقیه به عمل و ربانی بودنش است نه چیز دیگر. چند تا اصطلاح یاد گرفتن و حفظ کردن که کاری ندارد. مردم اگر دست یک روحانی را می بوسند به خاطر این اصطلاحات نیست... امروز با کلیات گفتم ولی فردا با جزئیات خواهم گفت. اگر دست از فعالیت های گذشته خود برنداشتند و طلاب راه افتادند، گلایه نکنند ... ما نیازی نداریم که بی بی سی برایمان مرجع پیدا کند ما مرجعی می خواهیم مثل حضرت امام (ره) که با یک فتوا استکبار را بیچاره کرد...

به گزارش کیهان، تعابیر بالا، اظهارات آقای صانعی در سال 1372 است. درج کننده خبر مذکور نیز روزنامه جمهوری اسلامی است که در لید خبر خود(شماره 4219 - 30 آذر 1372) آورده است «آیت الله صانعی در پایان درس خارج فقه طی سخنانی به حوزه های علمیه هشدار داد مواظب باشند بی بی سی برای آنها مرجع معرفی نکند».

 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی 1388 ساعت 7:28 شماره پست: 327

در تایید مطلب زیر پیام های خصوصی قابل توجهی برایم آمده است . مطلع شدم دوستی خوش ذوق نیز مطلبی زیبا و خواندنی در این باره نوشته که مطالعه آن خالی از لطف نیست .

وبلاگ فرزند کاوه آهنگر :

 http://farzandekaveh.blogfa.com/post-26.aspx

باز هم بابلی ها!!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم دی 1388 ساعت 13:55 شماره پست: 326

 

اخیرا وبلاگ جالبی را دیده ام با عنوان بابلی ها .

این وبلاگ متاسفانه بدون نام نویسنده ، اداره شده و مجالی برای اظهار نظر خوانندگان باقی نگذاشته است . یکی از ضعف های محتوایی این وبلاگ پرداختن به پهلوان پنبه هایی است که ضرورتی برای تقابل با آنها وجود ندارد .

صرف دغدغه نمی تواند عاملی برای هر نوع واکنش محسوب شود . این عبارت را بسیار خوش بینانه نوشتم چه این که از منظر من و برخی دوستان، رویکرد این وبلاگ ، خنثی و کمی تا قسمتی مشکوک به نظر می رسد . کیست که نداند مردم بابل سال هاست از وجود برخی باند های قدرت طلب و سرمایه سالار رنج می برند که امثال محسن ن پادوهایی برای آن جریان به حساب می آیند ؛ جریانی پلید که در همه جناح ها رخنه کرده و همه چیز را برای منافع خود طلب می کند .

دوستی مطلع را می شناسم که در دوره انتخابات نهم ریاست جمهوری برای خودش نظر خاصی داشت ؛ اما وقتی شکستن شاخ غولی ارباب منش را دید که سیطره نفوذ خود را سال های سال در نهادهای سیاسی و امنیتی استان رخنه داده بود امروز خودش را فدایی احمدی نژاد می داند .

بگذریم .

اما درباره دوستان هیئت محبان الحسین علیه السلام .

به رغم اختلاف نظرهای چالشی با بخشی از بدنه تأثیر گذار جمع مذکور لازم است بگویم افراد منتسب به جریانات ارزشی ، حرکت خود را باید بر طبق مبانی اخلاقی دین تنظیم کنند تا مبادا مانند ادعای مضحک دشمنان انقلاب مبنی بر بروز تقلب در انتخابات ، مرتکب رفتاری نسنجیده و گفتاری بی سند شوند . گردانندگان وبلاگ مذکور باید پاسخ دهند چه شبنامه ای را دیده اند و چگونه خط ارتباطی بین حسن حقیقیان و محمد آرام نژاد پیدا کرد ه اند؟

برای من ثابت شده که بسیاری از دوستان هیئت مذکور ، تفکری مستقل داشته و جواد اکبرین را عنصری خودفروخته و مهره ای سوخته می دانند که دعوی دین پژوهی اش در سطح پوشال مسلکانی همچون حضرت علامه کروبی (متخصص ادبیات عرب!) و ... اعتبار دارد . کسی که به خاطر ناتوانی در امتحان شفاهی فقه (لمعتین) از حوزه اخراج گردید و امروز بدون یک سطر سخن مستدل ، علمی و مبنایی ، دم از اسلام شناسی می زند و بهائیت را به رسمیت می شناسد و ... چه جایی برای تأثیر و عرض اندام دارد ؟

 البته بی شک دوستانی که داعیه شهیدشناسی داشته و با بردن نام کربلائیان خمینی دچار جیغ بنفش می شوند ذکات فکرت خویش را باید بر لحظه ای تأمل در این پرسش روشن قرار دهند که هم صدایی خواسته یا ناخواسته با رادیوهای سیا و انگلیس و ... در راستای آرمان کدام شهید قابل ارزیابی است ؟( منظور شهدای نهضت اسلامی است نه امثال آبراهام لینکلن و ...!!)

تقابل با این هیئت ، امری غیر ضروری و مهمل است ؛ چه این که به تعبیر یکی از دوستان ، جماعت مذکور سبز هستند اما سبز مشقی  !

به هر حال نوع خط دهی محتوایی این وبلاگ ، بسیار تأمل برانگیز است . حق این پرسش برای ما محفوظ است که براستی چرا از نام برخی چهره های اصلی جریان زر و زور و تزویرغفلت شده است ؟ و چندین سوال دیگر که پس از شناخت طرفین قابل طرح خواهد بود .

بد نیست به این نشانی سری بزنید:http://www.shahrebabol.blogfa.com/

 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم دی 1388 ساعت 11:40 شماره پست: 325

این لطیفه را یکی از شخصیت های سیاسی تعریف کرده که ترجیح می دهم نامی از ایشان نبرم :

می گویند کروبی داشت جوشن کبیر می خواند . رسید به عبارت  " یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ لَه "

هنگ کرد و آن را هزار بار تکرار نمود !!

جز خیر ندیدیم !!

+ نوشته شده در یکشنبه بیستم دی 1388 ساعت 11:16 شماره پست: 324

نکته ای جالب درباره نماز بر منتظری

 

پس از تشییع جنازه منتظری ، نماز میت را آیت الله شبیری زنجانی بر پیکر ایشان اقامه نمود . حواشی مربوط به این مراسم که بیشتر توجهم را به خود جلب کرده بود را پیش از این شرح داده ام . صرف این نکته که حتی از منظر بیت منتظری نیز صانعی از جایگاه خاصی برخوردار نبود تا نماز را به او بسپارند برایم جالب بود و به عنوان طعنه به فتنه جویانی که دم از صانعی می زدند این مسأله را یاداور می شدم .اما . . .

اخیرا از برخی دوستان شاغل در یکی از مراکز تبلیغی همسو با مخالفان دولت ، نکته ای بسیار ظریف و جالب شنیدم که در جای خود حائز اهمیت است .

در بخش پایانی نماز میت عبارتی است حاکی از شهادت بر اعمال نیکوی مرحوم مورد نظر . " اللهم اِنّا لا نَعلَمُ منه الا خیرا "

این عبارات به طور معمول در نمازهای مربوط به همه اموات خوانده می شود به خصوص برای علما و صالحان که گاه با کلمات مستحبی دیگری نیز همراه می گردد . به گواهی این دوستان در آن روز این عبارت از نماز میت حذف شده بود !!

نقطه عطف تاریخ انقلاب
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم دی 1388 ساعت 18:39 شماره پست: 323

 

خبرهای خوشی در راه است . . .!

 

طاغوتیان جهان و حامیان ستم پیشه منافقان جدید و خواص بی بصیرت و خودفروخته به یاد آورند که وهن به شخصیت عرفانی علمدار اسلام ناب محمدی (ص) در نوزده دی 1356 نقطه عطفی شد برای اتحاد امت و قیام یکپارچه ای که شاه خائن را به زباله دان تاریخ فرستاد . این بار نیز سردمداران فتنه جو و مزدوران لاابالی آنان با اراده طوفانی امت حزب الله و پیشمرگان ولایت ، نفس های آخر خود را در آخورهای پرلجن سلاطین غرب ، شماره خواهند نمود .

چه کسی است نداند دروغگویانی که دفاع از امام و قانون اساسی و آرمان های باکری ها و خرازی ها و باکری ها ! را لقلقه کلام خویش ساخته بودند ، همنوا با ظالمان خون آشام کاخ سفید و حاکمان حیوان صفت اسرائیل و انگلیس و . . .و منافقان کوردل و سلطنت طلبان جیره خوار غرب و مطربان حرمسراهای شیوخ عرب ، هدفی جز به موزه فرستادن اندیشه های جهانی حضرت امام خمینی (ره) نداشته اند .

آنان به خوبی می دانستند که قیام مردمی پیرجماران و مراد عاشقان پشتوانه ای جز مکتب عاشورای اباعبد الله علیه السلام نداشته است ؛ پس هتک حرمت عاشورا نیزبر ایشان مباح گردید!! غافل از آن که ....

و چنین شد که نهم دی 88 مانند نوزده دی 56 در صفحات پرافتخار خروش ملت ، ماندگار شد . شکست اذناب طاغوت و وارثان اسلام بنی سفیان نزدیک شده است . خبرهای خوشی در راه است .. . .

 

امان از لباس شخصی ها!!

+ نوشته شده در شنبه نوزدهم دی 1388 ساعت 12:42 شماره پست: 322

استقبال پرشکوه مردم قزوین از استاد ادبیات عرب علامه کروبی

 

خود کرده را تدبیر نیست !!

 

منتخب از جهان نیوز

 
کربلای ناتمام
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم دی 1388 ساعت 14:5 شماره پست: 321

 

بعضی اسم ها چه قدر با مسماست . علم با فتح عین و لام به معنای نشانه و رایت است و هدی به معنی هدایت . علم الهدی ، پرچمدار رستگاری بود ؛ حسینی از ذریه عاشورائیان .

او دانش جویی بود که حجاب علوم ظاهری را برنتافت و به عمق نورانی معرفت ، دست یافت . امروز شانزدهم دی ماه است . یاد سید حسین علم الهدی و دانشجویان پیرو خط امام که در مصاف نا برابر تن و تانک ، حماسه عاشورا را در کربلای هویزه تکرار کردند گرامی باد . یاد شهیدان قدوسی ، ملایی زمانی ، فاضل و ... .

ندای هل من ناصر اباعبدالله ، در کربلای بی انتهای تاریخ ، لبیک خواه مردان بی ادعایی است که عطش فطرت حقیقت جویشان را جام گوارای وصال فرو می نشاند . علم هدایت ، معبر سرخ عاشورا را در گستره تاریک زمان ، تلالو می بخشد برای آنانی که در راه عشق ، با پای سر می دوند .

 

باز هم کاپیتولاسیون!

+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم دی 1388 ساعت 7:23 شماره پست: 320

 

توهین بی سابقه قوه قضائیه به هاشمی رفسنجانی

 

به دنبال سکوت و بی تفاوتی معنادار دادستانی تهران در برابر اهانت های مکرر فائزه هاشمی به سران نظام به خصوص رئیس جمهور و نیز دیگر اقدامات فتنه گرایانه برادران وی در جریان آشوب های اخیر ، بعضی از ناظران آگاه بر این باورند که قوه قضائیه اصلا فرزندان هاشمی را آدم !! حساب نمی کند که بخواهد به تخلفات آشکار آنان رسیدگی نماید .

با این وصف ، تعلل حیرت انگیز قوه قضائیه ، در واقع توهین مستقیم به شخصیت محترم ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام تلقی گردیده که انشالله در دادگاه عدل الهی مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت .

 
زبان قانون!
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم دی 1388 ساعت 18:4 شماره پست: 319

 

خانم فاطمه رجبی همسر دکتر الهام و دختر مورخ بزرگ مرحوم حجت الاسلام دوانی به دنبال انتشار مقاله زیر در انصارنیوز ، مورد پیگرد قضایی قرار گرفت . جالب آن که خانم رجبی در این مقاله هرچه دهانش بود نثار موسوی و رضایی نمود اما دادستان تهران اتهام وی را توهین به ریاست مجمع تشخیص مصلحت عنوان کرد ! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

 

مثلث شوم ماموران هاشمی

 

ا. بیانیه میرحسین موسوی که به حق در راهپیمایی چهارشنبه مردم، آن یوم الله حسینی علیه‌السلام، «میریزید» خوانده  می‌شد، اگر صحه‌گذاری بر دیوانگی‌اش از فرط تشنگی قدرت و شکست در قبضه قدرت ارزیابی نشود، قطعا اعلان «شمر» بودن وی است که در قتلگاه تهران روی سینه حسین علیه‌السلام نشسته و بر آن است تا سر مقدس وی را بر «نی» زند.

2. این بیانیه که حالت ارتدادی آن اظهر‌من‌الشمس است و اگر عمرسعد می‌خواست در عاشورای سال 61 اعلان موضع کند، قطعا بهتر از نویسنده، می‌نوشت، از عصبانیتِ نافرجام ماندن قول و قرار خاتمی، موسوی و کروبی برای انهدام اسلام و نظام اسلامی و فروش وطن به امریکا و انگلیس و اسرائیل حکایت می‌کند.

3. بیانیه موسوی هم دین‌ستیزی است و هم مذهب‌سوزی و آشکارا «نامسلمانی» این عنصر خبیث و مجهول‌الهویه‌ای را که از حزب منحله جمهوری اسلامی سر برآورد و 30 سال به نظام اسلامی و مردم تحمیل شد، بر ملا می‌کند.

4. موسوی دروغگوی دیکتاتور، جنایتکار و خونخواری است که به بهای هنگفتی، نظام و اسلام و ایران را با اربابان خارجی معامله کرده است. او در این معامله شکست هولناکی خورد، و هم اینک بر آن است که با دستگیری و اعدام که حداقل مجازات او و کروبی است، ننگ شکست در معامله فروش دین و وطن و ادای دین به اسرائیل و امریکا را با خود دفن کند.

5. موسوی و کروبی ناچیزتر از آن هستند که مردم و نظام برای آنها حساب باز کنند. آنها انسانیت و شرف را از وجود پلید خود شسته و به عنوان موجوداتی عاری از ذره‌ای انسانیت در لجن‌زار جنایات دست و پا می‌زنند.

6. آنچه در بیانیه او آمده، همان ترکتازی‌های هاشمی رفسنجانی در خطبه‌های نمازجمعه‌ای است که آبروی نماز و جماعت را برد، و مایه اخراج او از تریبون جمعه گردید، نه چیز دیگری.

7. نتیجه آن که موسوی «نوکری از خیمه معاویه» است. او مزدوری است که با قول و قرار به بیگانگان، طراوشات مغز خیمه معاویه را مجری است و در این راه «المأمور ُمعذور» است. موسوی بداند ملت به کمتر از اعدام او و کروبی راضی نیست تا این ننگ‌ها از دامن انقلاب و کشور پاک شود. آیا باز هم اطلاعیه خواهد داد؟

8. دفاع محسن رضایی این عنصر شیفته قدرت و منفور ملت مانند دیگر همپالکی‌هایش از جرگه نظامیان یک شبه سیاسی‌شده، از موسوی، آشکارا بیان کرد که مثلث پلید انتخابات دهم، «مأموران هاشمی» بوده‌اند.

9. محسن رضایی که قدرت عقلی و منطق وی در اعتراض به انتخابات آن بود که: «اسناد را و برگه‌های انتخابات را به من بدهید تا بتوانم اعتراض کنم»، و نیز کسی که پس از بازشماری صندوق‌های کرمانشاه که وی می‌پنداشت چند ده‌ها هزار رای دارد، فقط 3 رای جابه‌جا شده داشت که دو تای آن برای موسوی ریخته شده بود. با وقاحت، و با سوء استفاده از نجابت و صبر ملت، پی در پی اطلاعیه صادر می‌کند، «اطلاعیه‌های بی‌مخاطب» دون‌کیشوت یا آبدارشاه! چرا او به سرنوشت هاشمی رفسنجانی این «استاد اعظم» دچار شده است؟

10. رضایی کیست‌؟ جایگاهش کجاست؟ میزان محبوبیت او چقدر است؟ آیا او در تاریکی نگاهش به شمارش میلیونی مخاطبان و هوادارانش می‌پردازد؟ دفاع او از موسوی در درجه اول تاثیر حرکت یزیدی موسوی و خاتمی و کروبی است و از این حیث در جرم آنها شریک و در بی‌آبرویی‌شان سهیم!  و در درجه دوم نشان «داشتن مأموریت از سوی هاشمی» است و به یقین‌واداشتن ملت که خیمه معاویه در کاخ سبز دمشق برپاست و معاویه نیز خود سبزپوش به میدان آمده است.

11. برای شنوایی گوش‌های محسن رضایی که صمٌ بکمٌ عمیٌ فَهُم لا یعقلون گردیده برخی از شعارهای چهارشنبه را بازگو می‌کنم. شعارهایی که هر یک از زبان هزاران نفر سرداده می‌شد:

مرگ بر موسوی، مرگ بر خاتمی، مرگ بر کروبی، کروبی بی‌سواد عامل دست موساد، موسوی بی‌بی‌سی عامل انگلیسی، خاتمی موسوی مایه ننگ سادات، تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته و مرگ بر ... یعنی بت بزرگ.

12. به رضایی می‌گویم، سرنوشت عمرسعد برایش عبرت‌آموز باشد. معاویه می‌خواهد سلطنت مادام‌العمرش را به آقازاده‌هایش منتقل کند. موسوی و خاتمی و کروبی، شمر و خولی و عبیدالله گردیده‌اند، اما عمرسعدها یادشان باشد که سابقه نظامی‌گری‌شان، برای آنها در این راه کنونی، ننگ می‌آفریند، نه افتخار.

13. ملت خیمه معاویه را پیدا کرده است. نقشه‌ها و شعارهایش را شناخته و هر عنصری را که از آن خیمه ملعونه فریاد سر دهد سرکوب خواهد کرد.

14 رضایی بداند سال‌ها پس از عاشورای 61 زنان مدینه بر عمر سعد بیش از عبیدالله «لعن» می‌‌فرستادند. چرا که او دارای سابقه نظامی در لشکر مولا بود و در عاشورا فرمانده لشکر یزید.

 

کار نا به جا انجام می دهید؟!

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 23:28 شماره پست: 318

 

به هر فرهنگ لغتی که دوست دارید مراجعه کنید . عدل این گونه معنی شده که هر چیز در جای خود قرار داشته باشد در مقابل ظلم که یعنی شیء در جای اصلی خود قرار نگیرد .

فرهیخته ارجمند حاج محسن رضایی در مصاحبه ای به منظور توجیه نامه سست بنیان خود به مقام معظم رهبری که یاداور نامه وی به حضرت امام (ره) و خاطره نوشیدن جام زهر بود این جمله را افاضه فرمود که :" امروز وحدت بر عدالت مقدم است !!"

وحدت چون امری نیکوست و از جایگاه ویژه ای برخوردار است پس زیر مجموعه عدالت است . حال اگر قرار باشد آن را جدای از عدالت معنا کنیم خواه ناخواه وحدت ، مترادف ظلم است که در این صورت واژه وحدت ، فاقد مفهوم بوده و اعتبار آن را باید در گستره واژگانی چون تسلیم و ذلت و ... جست و جو نمود . به عبارت دیگر نتیجه منطقی اظهارنظر محسن خان این است که این وحدت چون مساوی عدالت نیست ، سر جای خودش قرار ندارد و کاری باطل و نا به جاست !! آن وقت توصیه می کند کاری عبث را انجام دهید! تناقض گویی را حال می کنید ؟

راستی بهتر نیست این قطب سوم انتخابات!! که داعیه بهره مندی از کارشناسان و نخبگان را سر داده بود در گفتار و کردار خود تامل بیشتری داشته باشد؟ حاجی ما بداند فدرالیسم زور و قدرت ! با روی کار آمدن دولت دهم ضربه سختی خورده و چاره ای جز پیوستن به جریان روشن حکومت ولایی ندارد.

 
پیام آشنا
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 21:59 شماره پست: 317

 

 " در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاده زیست ... "

عبارتی که خواندید قطعه ای بود از کلام مرحوم علی شریعتی که در سال های سیاه حکومت طاغوت بیان شده بود . دیری نپائید که مردم با تاسی از امام عدالت علیه السلام و با رهبری پیر خمین قیام کرده و بساط جور ستمشاهی را برچیدند و ...

اما در روزهای نخست ماه پیروزی خون بر شمشیر ، پیامک هایی حاوی جمله فوق برای بسیاری از مردم ارسال گردید . من شاید جزو نخستین کسانی بودم که این پیامک را دریافت کردم . فرستنده محترم ، دوستی است که بیش از یک سال از او پیامکی به دستم نرسیده بود . جالب آن که این گرامی – که گویا لا به لای پیامک های انبوهش نام مرا نیز شاید به اشتباه گنجانده بود – اصلا شیعه نبوده و از نظر سیاسی در شمار جدایی طلبان کرد به حساب می آید !! در پاسخ او این گونه نوشتم :

ما در ره عشق ، نقض پیمان نکنیم . ممنون . عزاداری شما قبول !

 

من از بیگانگان هرگز ننالم!

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 18:54 شماره پست: 316

 

پس از نماز جمعه هفته گذشته عده ای از جوانان شهر مقدس قم مقابل دفتر صانعی تجمع نموده و با سردادن شعار الله اکبر خواستار برچیده شدن دفتر به اصطلاح مرجعیت وی شدند.

نیروهای انتظامی که از ساعت ها قبل در این مکان مستقر شده بودند جمعیت را متفرق نمودند . نکته جالب توجه این که نیم ساعت بعد در خیابانی دیگر ، یکی از طلاب بسیجی توسط نیروهای لباس شخصی انتظامی دستگیر شد . این طلبه گرانقدر با شلوار پلنگی و چفیه در این تجمع شرکت کرده و باعث جلب توجه لباس شخصی ها شده بود که پس از درخواست نیروی انتظامی محل را ترک نمود . اقدام تامل برانگیز نیروی انتظامی بازتاب بسیار منفی در بین طلاب و بسیجیان داشت . به برادران اطلاعات انتظامی یاداور شدیم که در زمان تشیع جنازه منتظری درمقابل پاره شدن عکس امام مانند چغندر ایستاده و نظاره می کردند و اگر نبود حضور دلیرانه مردم ، این نیرو همچنان باید به تماشای فیلم های آشوبگران اکتفا می نمود . به آنان یاداورشدیم مرد میدان های بی خطر شدن شهامت نیست و ...

البته همه مطلعان بی استثنا این حرکت دور از بصیرت نیروی انتظامی را به حساب خودنمایی و ارسال گزارش در اثبات ادعای فرونشاندن غائله توسط این نیرو گذاشتند . پس از فشارها و استدلال های بسیجیان در رد این نوع رفتارهای خودسرانه ساعاتی بعد طلبه مذکور آزاد گردید . امیدواریم به زودی شاهد عذرخواهی مسئولان محترم نیروی انتظامی قم از ارتکاب این اقدام ناموجه باشیم .

 
جامانده ازملت
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 18:14 شماره پست: 315

 

شهرداری بابل در اقدامی ضربتی ! بنرها و پارچه نوشته های های مربوط به محکومیت حرمت شکنی عاشورا را که پس از راهپیمایی دشمن شکن عاشورائیان شهرستان بابل در سطح این شهرنصب شده بود به سرعت جمع آوری کرد .

برخی از مردم این اقدام جاهلانه و دور از بصیرت مسئولان شهرداری را به حساب گرایش های خاص سیاسی چند تن از اعضای شورای اسلامی این شهر گذاشته و اعتراضاتی را در این خصوص انجام داده اند ، چه این که پیش از این هیچ گاه پارچه های مرتبط با برخی برنامه های سرگرم کننده وغیر مذهبی از سطح معابر جمع آوری نشده بود . برداشت این طیف از مردم شهرستان بابل چه درست باشد و چه غلط ، باید گفت اقدام شهرداری خواسته یا ناخواسته از جریان مردمی انقلاب و متن مطالبات آرمانی ملت فاصله داشته و در راستای هم آوایی با خط شوم فتنه و نفاق قرار می گیرد .  

 

بودن یا نبودن ؟!

+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم دی 1388 ساعت 12:8 شماره پست: 314

آیا مرجعیت ، سلب کردنی است ؟!

 

شاید بهتر باشد سوال را این گونه طرح کرد که آیا مرجعیت ، سلب شدنی است ؟

اعلام نظر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم درباره صلاحیت آقای صانعی برای مرجعیت و صدور فتوا بحث های مختلفی را در سطح سیاسیون و نیز اهل علم دامن زده است .

مرجعیت شاید سلب کردنی نباشد اما قطعا سلب شدنی هست . باعث و بانی این امر نیز خود فرد مدعی مرجعیت می باشد و اعلام نظر دیگران به معنای کشف مصداق تلقی می شود . یکی از شروط مرجعیت ، عدالت است . اگر یک امام جماعت نیز در سخنان خود بارها مرتکب توهین به دیگران شود نیز ترک اقتدای به او جایز است چه برسد به مرجعیت که از جایگاه معنوی بالایی برخوردار است . آقای صانعی گذشته از حقانیت یا عدم حقانیت نظرات سیاسی وی ، متاسفانه بارها الفاظی را خطاب به برخی شخصیت های مذهبی و سیاسی به کار برده اند که دور از شان یک انسان مومن بوده و نشانگر عصبانیت و عدم تسلط بر نفس می باشد که اگر فتنه گری های و تهمت های ناروای وی در مصاحبه با رسانه های بیگانه را هم به آن اضافه کنیم .....بگذریم.

یکی دیگر از شروط طبیعی و عقلانی مرجعیت عالم تشیع ، اعلمیت فقهی است . شناخت این مقوله حتی مطابق نظر آقای صانعی نیز بر عهده اهل علم و کارشناسان فقهی است . این در حالی است که بضاعت علمی ایشان تا کنون بارها مورد تردید اهل علم قرار گرفته است . علمای بزرگواری که بعضا هیچ سر و کاری با مباحث جناحی و سیاست زدگی های روزمره ندارند بارها با استناد به برداشت های فقهی نامبرده ، ملکه اجتهاد وی را نیز زیر سوال برده و دلسوزانه توصیه نموده اند که آتش جهنم را با صدور فتاوای غیر مرتبط با مبانی فقه برای خود روا نسازد . طبق نظر اسلام که البته مورد تایید آقای صانعی نیز هست آیا فقیهی را سراغ دارید که شراط علمی ایشان برای تصدی مرجعیت را تایید بنماید ؟

فراموش نکنید آقای منتظری با تمام انحرافات سیاسی که در رفتار خود نشان می داد هیچ گاه از نظر احاطه بر فقه مورد تردید واقع نشد و هیچ یک از علما فارغ از اختلاف نظرهای سیاسی ، اجتهاد وی را زیر سوال نبردند .

و باز هم فراموش نکنید آقای صانعی حتی به زعم وارثان بیت منتظری نیز آن قدر جایگاه علمی معنوی نداشت که نماز میت آن درگذشته را به وی بسپارند . شاید بهتر باشد سوال فوق را این گونه طرح کرد که آیا اصلا مرجعیت صانعی ، محرز بوده که حالا صلاحیتی از وی سلب شود؟!

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم دی 1388 ساعت 6:47 شماره پست: 313

به : اعضای محترم کمیسیون اصل نود مجلس شورای اسلامی

احتراما با توجه به قصور و تخلف آشکار قوه قضائیه در عمل کامل به وظایف قانونی خود نسبت به محاکمه و مجازات محاربان و سران فتنه گر آنان که در ماه های اخیر با رفتارهای متمردانه خود موجب سلب آسایش و امنیت جامعه شده اند خواهشمند است مطابق اصل نود قانون اساسی به موارد خلاف قانون و سهل انگاری های دستگاه مزبور رسیدگی نموده و نتیجه بررسی های آن کمیسیون را به اطلاع عموم برسانید. والسلام

جمعی از طلاب حوزه علمیه قم

( کاربران محترم نیز می توانند درخواست های فردی و جمعی خود در این خصوص را به نشانی کمیسیون مذکور واقع در تهران میدان بهارستان ساختمان مجلس شورای اسلامی ارسال نمایند .)

یادی از حر ابن یزید ریاحی

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم دی 1388 ساعت 14:26 شماره پست: 312

عاشورا آن قدر شفاف بود که آزادمردان بتوانند راه خیر و شر را تشخیص بدهند .

 

 

دوستان حتی المقدور این تصویر را به وسیله بلوتوث در اختیار دیگران قرار دهند .

 

 

 
امان از سانسور !!
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم دی 1388 ساعت 14:1 شماره پست: 311

در تجمع بزرگ عاشوراییان سراسر کشور ، شعارهایی هم از طرف مردم سر داده شده که تاکنون در هیچ یک از رسانه ها منعکس نشده است . برخی از این شعارها عبارتند از :

تاجر ورشکسته

برگرد به باغ پسته !

مملکت حسین ، بی صاحاب نیست

ایران که باغ پسته بابات نیست !

فتنه گر از هر منظری

ای بدتر از منتظری

تاهاشمی کفن نشود

این وطن وطن نشود

شکارچی کوسه ها

محمود بی ادعا

و . . . .

تقوای ولایی

+ نوشته شده در چهارشنبه نهم دی 1388 ساعت 21:39 شماره پست: 310

به زودی شاهد خواهیم بود:

حمایت قاطع معاندان از ولایت فقیه!!

 

بعد از کشف کودتای نوژه بود که امام (ره) در دیدار با جمعی از مردم بیاناتی را خطاب به سران کودتا به این مضمون ایراد فرمود که بر فرض موفق می شدید جماران را بمباران کرده و ما را بکشید در آن صورت دست مردم برای برخورد با شما باز می شد !

در تمام ماه های پس از ظهورمیدانی جریان نفاق ، بسیاری از جوانان غیور حزب الله که تحمل هتک حرمت مقدسات دینی خود را نداشته و از لاابالی گری معاندان داخلی به تنگ آمده بودند بارها تصمیم گرفتند با واکنشی پرخروش ، کار سران فتنه و اذناب جاهلشان را برای همیشه یکسره کنند اما هر بار تذکر برخی از دلسوزان انقلاب مبنی بر لزوم رعایت تقوای ولایی و التزام به منویات رهبری در ضرورت حفظ آرامش و تاسی به صبر و بصیرت ، مانع از بروز تحرکات انقلابی و دشمن شکن آنان می گردید . با این تفصیل آن چه که این روزها منطقی تر به نظر می رسد این است که سرکردگان خودفروخته نفاق و فتنه و کوردلان خبیث اموی باید بیش از سایر مردم ، قدر شناس وجود اصل ولایت فقیه و تبعیت عاشقانه ملت از آن مقام شامخ باشند . آنان دیر یا زود حقیقت این مطلب را با تمام وجود لمس خواهند کرد.

دستگاه قضایی و التزام به کاپیتولاسیون!!
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم دی 1388 ساعت 9:13 شماره پست: 309

استیضاح صادق لاریجانی!!

 

چه کسی است که نداند آشوب ضد انقلاب و حرمت شکنی آنان در عاشورای حسینی و حوادث مشابه ، مسئله ای قابل پیش گیری بود ؛ اگر مسئولان عالی قوه قضائیه پیش از این به وظایف خود درست عمل می نمودند .

متاسفانه سکوت مرعوبانه مدعیان دفاع از حقوق عمومی و تنزل خودخواسته جایگاه آنان در حد تماشاچی بیطرف ! اغتشاشگری و ایجاد ناامنی برای نوامیس جامعه را به امری طبیعی مبدل ساخته که هر بار با بروز واقعه ای فجیع ، صلاحیت زمامداران دستگاه عدلیه را در اذهان عموم به سخره می گیرد .

رودربایستی در اعمال بدون تبعیض قانون در قبال مسببان و محرکان پیدا و پنهان فتنه ، شائبه اعتقاد مسئولان ویرانه قضایی به مقوله " کاپیتولاسیون "! را دامن می زند . آیا بی تفاوتی عملی در برابر عناصر اصلی قانون گریز و ساختار شکن و اکتفا به محاکمه ملایم معدودی از مهره های میانی و پائینی آشوب ، معنایی غیر از آن چه بیان شد به همراه دارد ؟ به راستی اگر یکی از همین عوامل فتنه ، دشنه و دشنام خود را به جای اساس انقلاب به سمت یک دادستان دست چندم قوه قضائیه نشانه می گرفت حضرات مسئول چه سرنوشتی را برای او به تصویر می کشاندند؟

پیش از این نیز به آیت الله صادق لاریجانی یاداوری شده بود که این بار نه موسسه ای علمی و پژوهشی بلکه دستگاهی موثر با وظایفی جدی و سرنوشت ساز را تحویل گرفته اند که چشم امید میلیون ها انسان رنج کشیده و مظلوم به عملکرد آن دوخته شده است . از مسلمات فقهی مکتب پرافتخار اسلام است که هر مسئولی با هر پست و مقامی در صورت عدم التزام به وظایف بدیهی خویش ، خود به خود عزل می گردد . مسندنشینان دستگاه عدلیه بدانند در صورت تداوم اهمال در دستگیری و محاکمه عناصر خودفروخته ای همچون محمد خاتمی ، کروبی ، فرزندان باج خور هاشمی و ... و بی توجهی نسبت به مطالبه عمومی جامعه مبنی بر اعدام بی تعلل موسوی خائن ، در منظر وجدان بیدار ملت ، مورد استیضاح وسلب عدالت – که ویژگی بایسته هر مومنی است - قرار خواهند گرفت .ان الله لایغیرمابقوم حتی یغیروامابانفسهم.

در قم چه گذشت؟!

+ نوشته شده در سه شنبه یکم دی 1388 ساعت 16:53 شماره پست: 308

حاشیه های یک تشییع!

 

این ماه ماه خونه

منافق سرنگونه

پیش از این شب رحلت علمای بزرگی را دیده بودم . میرزا جواد تبریزی و آیت الله فاضل لنکرانی که فوت کردند مردم حتی در بیرون از بیت آنها به سر و سینه می زدند و گریه می کردند . خبر ارتحال آیت الله بهجت که پخش شد گذشته از بیت آن بزرگوار ، گوشه گوشه حرم مطهر شاهد دل باختگانی بود که هر از گاه صدای هق هق گریه هایشان زوار را تحت تاثیر قرار می داد . شب قبل از تشییع منتظری نیز در بیتش حضور داشتم . صدای گریه ای از قسمت زنانه شنیده می شد ، اما مردها انگار تماشاچی بودند . بیرون بیت فقط چند نفر ایستاده بودند که اغلب ظاهری سوسولی ! داشتند و گاه صدای شوخی و خنده شان توجه دیگران را جلب می کرد . در کل خیایان صفائیه و اطراف حرم جز یک آبمیوه فروشی کنار بیت منتظری هیچ مغازه ای عکس آن مرحوم را نصب نکرده بود حتی کتابفروشی پسر آذری قمی.

یک موتور سوار را مشاهده کردم که دو پسر کم سن و سال ترک آن نشسته بودند و عکسی از منتظری که اتفاقا با کیفیتی عالی چاپ شده بود را جلوی موتور نصب کرده و در شهر گشت می زدند .

ساعت نه صبح قرار تشییع بود . ده ها نفر با قیافه هایی عجیب و قریب وارد محوطه اطراف بیت شدند . شنیده بودم که از تهران لشکر کشی شده اما برای اطمینان بیشتر با چند نفرشان گرم گرفتم . خبر تایید شد ! زن هایی آمده بودند با ظاهری که قطعا مورد تایید فتاوای منتظری نبود . جمعیت حاضر در حالی دم از تقلید منتظری می زدند که هیچ نشانه عزایی نداشتند ،به سر و سینه نمی زدند و قطره ای اشک نمی ریختند و به وصیت آن مرحوم در خصوص سیاسی نشدن مراسم تشییع بی اعتنا بودند .

 در مقابل بین بچه های بسیج شایع شده بود که آقا توصیه نموده  مراسم با احترام انجام بشود . برای همین دوستان به یکدیگر سفارش می کردند به هیچ وجه درگیر نشوید.

شعار های آنها شروع شده بود . مرگ بر دیکتاتور و ....

دیدم یکی از محافظان صانعی یقه یک بچه بسیجی را گرفته و دستور ! می دهد از جلوی بیت نامبرده که یک کوچه با خانه منتظری فاصله دارد کنار برود . به سرعت رفتم زدم روی سینه اش و متقابلا دستور ! دادم ساکت شود . رفتم لا به لای جمعیت . می گفتم لباس مشکی تان یادتان رفت؟! اغلب تمایلی به بحث نداشتند . شاید به خاطر نا آشنا بودن با فضای قم کمی دچار دلهره بودند . از فرصت استفاده کردم و در طول مسیر هر کس که دیگران را تحریک می کرد مورد تفتیش بدنی قرار می دادم . بنده های خدا جیکشان هم در نمی آمد . یکی را دیدم که خیلی پرشور فریاد می زند و دیگران شعارش را تکرار می کنند. به کناری کشیدمش و بازرسی اش کردم . کسی به خاطر ش جلو نیامد . طفلک آب دهانی قورت داد و گفت : زشته ! جواب دادم : مواظب دستم هستم ! جلوی فیلمبردارهایشان را می گرفتم و می خواستم تا کارت یا مجوزشان را نشان بدهند آنها نیز به سرعت صحنه را خالی می کردند .

دلم برای منتظری سوخت . همه راه تا حرم ، آقایان تا می توانستند علیه دولت و نظام شعار دادند اما گویا عارشان می آمد لااله الااللهی را نثار روح نیازمند وی بنمایند .نماز میت را آیت الله شبیری زنجانی به عهده گرفت و این موضوع نشان داد که حتی از منظر مسئولین بیت منتظری نیز صانعی جایگاه علمی پایینی دارد .جالب است وسط نماز یکی با موبایلش بازی می کرد بعضی سرشان را چرخانده و خارج از مسیر قبله را نگاه می کردند و ... خلاصه روح آن مرحوم عروسی گرفت !!

بعد از نماز دباره شعار های موهن به نظام شروع شد .  جالب است که موقع پخش نوای قرآن و حتی سخنرانی مرحوم منتظری از بلندگوهای حرم نیز عزاداران! کار خودشان را می کردند .بچه ها که بیشتر در فیضیه اجتماع کرده بودند ترجیح دادند همچنان به فکر آرامش باشند . با سه چهار نفر از دوستان کنار جمعیت رفتیم و تمثال های مبارک امام و آقا را روی دست گرفتیم . آن وری ها گاهی نزدیک می آمدند نگاهی می کردند و می رفتند گاهی هم سر بحث داشتند که جوابشان را می دادیم . این وسط برخی دوستان روشنفکر بسیجی! دلواپس شده بودن و مدام توصیه می کردند شما کم هستید ممکن است به امام توهین کنند بروید فیضیه و .... دوست خوبم سید محسن احمدی که تصویری بسیار زیبا از حضرت امام در دست داشت با خونسردی می خندید و پاسخ می داد : خط مقدمی ها همیشه کم هستند . به اندیشه امام توهین شده و ...

عبدالله نوری را دیدم که در حلقه فشرده چند جوان خودش را به حرم رسانده بود . رفتم مقابلش و فریاد زدم آقای نوری ! ما مقلدان امام خامنه ای هستیم به شما هم توصیه می کنم پیرو امام خمینی باشید و ...با صورتی سرخ ! خونسرد بود و سر تکان داد . او که گویا در جایگاه مخصوص جایی نداشت روی سکویی در حاشیه حرم نشست . اطرافیانش دیگران را دعوت می کردند تا سر جایشان بنشینند . شاید قصد صحبت داشت .جالب است که خیلی از سبزها هم او را نمی شناختند و از یکدیگر نامش را می پرسیدند. بچه ها داشتند با عکس امام می آمدند که شیخ بلند شد و رفت پی کارش.

اذان که شد دیگر کاسه صبر بچه های بسیج لبریز شد . توهین به آقا در حرم برایشان قابل هضم نبود . جمعیت حزب الله که به راه افتاد جبهه مقابل زود صحنه را ترک کرده و به طرف بیت منتظری عقب نشینی نمودند . خون بچه ها به جوش آمده بود . بچه های قم پیش از این نیز در مواجهه با شرارت های بیت منتظری و دراویش مفسد که به تخریب خانقاهشان منجر گردید روح سلحشوری شان را به اثبات رسانده بودند . با این که ایام محرم هزاران نفر از طلاب برای تبلیغ به خارج قم می روند اما جمعیت بسیار قابل ملاحظه بود. خیلی ها آمده بودند . جانبازهای با عصا پیرمردهای لنگان و حتی برخی جوان ها با ظاهری متفاوت تصاویر کوچک و بزرگ امام و رهبری را به دست گرفته یا روی پیشانی می چسباندند. رفتم جلو و به خیلی هایشان یک ماچ هدیه دادم . حضور خواهران انقلابی نیز بسیار چشمگیر بود .

بچه ها هرچه به بیت منتظری نزدیک تر می شدند جمعیت مقابل کمتر و کمتر می شد .شعار اگر بسیجی نیود صدام یزید بابات  بود ! پاسخ دندان شکنی در مقابل اهانت گران به ساحت بسیج به حساب می آمد .نیروی انتظامی دخالت کرد و جلوی بچه های بسیج را گرفت . عده ای توانستیم از حلقه آنها عبور کنیم. درگیری مختصری داشتیم .آن وری ها همچنان مغرورانه شعار می دادند و هم قسم شدند! بیت آقایشان را تنها نگذارند .درهای بیت بسته شده بود .لنگه کفش و چند شی دیگر به طرف بچه های بسیج پرتاب گردید که پاسخ متقابل را در پی داشت .  می شنیدیم که بین خودشان می گویند: اینها شعار می دهند تخلیه می شوند و می روند . خوب به خودشان روحیه می دادند!

دو سه نفری عکس امام و آقا را پاره کردند . بچه ها آنها را نشان کردند و با یک یورش دستشان را گرفته و به این طرف کشاندند تا کمی نصیحت شوند!

نیروی انتظامی شکاف بدی بین بچه ها ایجاد کرده بود. رفتم جلوی چند تا از درجه دارها را گرفتم و داد زدم کتکش را بچه های حزب اللهی می خورند حقوقش را شما می گیرید ...جلوی ما مرد شدید و شاخ و شانه می کشید؟ جگر دارید رو به روی آنها بایستید ...مگر کار آنها جرم نیست ؟چرا کسی دستگیر نمی شود و ....

اغلب آنها سعی می کردند دعوت به آرامش کنند. جمعی از دوستان شعار دادند : نیروی انتظامی تفکر تفکر! ماموری بود با لهجه شیرین آذری ، خنده ای کرد دستی به سرش کشید و گفت : چیزی به ذهنم نمی آید !

این وسط بچه ها زیرکی خوبی نشان دادند . عده ای کوچه را دور زده و از طرف دیگر وارد معرکه شدند . سو سول ها خودشان را که در محاصره دیدند شهامت شان رنگ باخت . فحش ها را گذاشتند کنار و شروع کردند به خواندن دعای فرج! یکی داد زد رو به قبله! همه رو به قبله ایستادند با اندکی فاصله حدود صد و هشتاد درجه ! یاد قرآن سر نیزه افتادیم . چاره ای نداشتند مجبور بودند قسمشان را بشکنند . با عجز و ناله از نیروی انتظامی خواهش می کردند وساطت کنند تا بتوانند از مخمصه رها شوند . کوچه ای باز کردیم تا گورشان را گم کنند .فریاد شکوهمند نصر من الله و فتح قریب دل ها را روشن ساخت .کسی وارد بیت نشد . داشتیم متفرق می شدیم که شایعه شد موسوی داخل بیت منتظری است . سیل جمعیت دوباره به آن سمت یورش برد. مردم می گفتند : به این قوه قضائیه که امیدی نیست بگذارید خودمان کار رایکسره کنیم .فرماندهان انتظامی قسم خوردند این خبر صحت ندارد . بچه ها به طرف منزل صانعی رفتند و با شعار صانعی ، بی بی سی پیوندتان مبارک! به مواضع دشمن شادکن ایشان ادای احترام نمودند! تصویر مقام معظم رهبری و امام روح الله بر روی شیشه های بیرونی بیت نصب شد . سپس دوستان به طرف بیت رهبری رفتند وبا مقتدایشان تجدید پیمان نمودند . عصر آن روز و شب نیز بچه ها در صحنه بودند .به اعتقاد ما باید کاری می کردیم که جوجه منافق های رذل ، هوس نکنند برای سوم و هفتم پا به قم بگذارند . در نخستین روزهای محرم ، شور و حال عاشورایی بچه ها دیدنی بود . جای همه عاشقان اباعبدالله و عدالت خواهان را خالی کردیم . بعضی از برادران انتظامی که گویا در درگیری های پس از انتخابات تهران نیز حضور داشتند از واکنش پر صلابت بچه ها خوششان آمده بود و می گفتند شما انتقام ما را هم از آشوب گران گرفتید . به شوخی می گفتیم از این به بعد هر نقطه ای که آشوب شد سرکوبش را کنترات ! پذیراییم . بعد از ظهر هم بچه ها راهپیمایی کردند. شب من دیگر در قم نبودم .اما بچه ها خودشان را به مجلس ترحیم منتظری در مسجد اعظم رساندند . هیچ یک از مراجع حضور نداشتند . از روحانیون سرشناس فقط صانعی آمده بود. بچه ها فرصت را غنیمت شمردند و شعار صانعی صانعی این آخرین اخطار است را سر دادند . صانعی گریخت و بچه ها دوباره بیت منتظری را به محاصره در آورده و تابلوی دفترش را پائین کشیدند . گویا این پیروزی به کام دوستان شیرین آمده ! آنان همچنان تجمعاتی را در شهربرگزار می کنند . شعار زیبای شهر مقدس قم جای منافقین نیست هنوز در خیابان های این شهر به گوش می رسد .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آذر88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۸۸، ۰۹:۵۵ ق.ظ


نصر من الله و فتح قریب
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آذر 1388 ساعت 15:28 شماره پست: 307

اگر بسیجی نبود

 

صدام یزید بابات بود!

 

بچه بسیجی های قم امروز گل کاشتند . ای ول خدا قوت !

ده ها اتوبوس از تهران لشکر کشی کرده بودند اما بر و بچه های غیور قم بعد از خویشتن داری اولیه جهت تدفین مرحوم مورد نظر! با حمله ای حیدری درسی جانانه به اوباش ترسو و بی ریشه دادند. جای همه حزب الله را خالی کردیم .

اخبار تفصیلی را در اولین فرصت در همین وبلاگ خواهید خواند. به شوخی می گفتیم حاضریم هر نوع آشوب را در هر نقطه ای از کشور کنترات ! سرکوب کنیم. بودید کاش و عجز و ناله سبزهای پر شور ! را فقط برای عبور از بین جماعت حزب الله و فرار از صحنه می دیدید. به حول و قوه الهی  جرشان دادیم و لانه شیاطین را با فریادهای توفنده بیعت با ولایت به لرزه انداختیم. یا حیدر.

قم آرام!
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم آذر 1388 ساعت 15:17 شماره پست: 306

 

 

چرا قم آشوب نشد؟!

 

 

برای خیلی ها این سوال پیش آمده بود که چرا در جریان آشوب های خیابانی پس از انتخابات که کم یا زیاد بسیاری از شهرهای بزرگ کشور را تحت تاثیر قرار داده بود ، اتفاق خاصی در قم رخ نداد و این شهر مقدس در امنیت کامل به سر برد . این پرسش زمانی بیشتر جلب توجه می کند که بدانیم به رغم مذهبی بودن و سطح بالای فرهنگ و تحصیلات بسیاری از ساکنین این شهر ، حدود یک سوم رای دهندگان در قم نام کاندیدای ناکام را به داخل صندوق های رای انداخته بودند که مثلا اگر ششصد هزار رای جمع شده باشد دویست هزار نفر هم تعداد کمی به حساب نمی آید .اما ... قم آرام بود . جالب تر آن که بدانیم در جریان فتنه شریعتمداری و منتظری در دهه شصت برای ساعاتی شهر قم به هم ریخت و برخی از اوباش در خیابان های اطراف حرم مطهر به شکستن شیشه های مغازه ها و سر دادن شعارهایی بر ضد نظام پرداختند تا جایی که خبر مربوط به آن دل حضرت امام را به درد آورد و باعث تاثر شدید ایشان گردید. با این حال ، قم این بار در آرامش به سر برد .

 بوق های آتش بیار فتنه در بسیاری از شهرها شایع کرده بودند که قم نیز آبستن حوادث است . این شایعات به اندازه ای بود که برخی دوستان و اقوام از شهرهای مختلف تماس می گرفتند و ناباورانه می پرسیدند شما هنوز زنده اید؟!!! حتی یکی دوبار چند مینی بوس از اوباش به شکلی سازماندهی شده وارد قم شدند که بلافاصله توسط خودروهای از پیش آماده شده نیروهای انتظامی به بیرون شهر منتقل گردیدند . به راستی چرا قم آرام بود؟ راز این ثبات در چیست ؟ برخی در تماس های خود می گفتند شنیده ایم صانعی می خواهد کفن بپوشد و به خیابان بیاید و .... در جواب آنها می خندیدم و گاه به شوخی می گفتم : بنده خدا با زیرپوش آمده بود دم در ، سوتفاهم شد !! اما خدا می داند اگر صانعی مرد بود و پایش را از خانه اش بیرون می گذاشت ... ، دوستان آشی برایش پخته بودند که گویا بو برد و از جایش تکان نخورد . این ها را برای ثبت در تاریخ می گویم .

بلافاصله پس از نخستین جرقه های فتنه ، مردم و جوانان برومند قم به خیابان ها ریختتند . آنها سه روز پیاپی از مسیر حرم تا جامعه مدرسین راهپیمایی کرده و با فریادهایی پر از خشم ، شعار توفنده مرگ بر هاشمی را در خیابان های شهر طنین انداز نمودند. 

این فریاد های پر صلابت ، تکلیف تمام فتنه جویان را روشن ساخته بود . آنانی که در لانه های فساد به دنبال ایجاد آشوب در این شهر مقدس بودند با شنیدن این ندای انقلابی ، حساب کار دستشان آمد. به خصوص که به یاد آوردند چندی پیش مردم قم در اجتماع مقابل بیت منتظری و نیز تسخیر و تخریب خانقاه شیاطین نشان داده اند برای دفاع از خون شهیدان اسلام و انقلاب با کسی تعارف ندارند. قم آرام بود ، چون مردم هوشیار این شهر چشم فتنه را نشانه گرفتند و وقتشان را برای مقابله با عروسک های خیمه شب بازی هدر ندادند. مردم قم چندین ماه جلوتر از ملت حرکت کردند و نمایشی از سرنوشت اجتناب ناپذیر سران فتنه را پیش رویشان ترسیم نمودند. نباید فراموش کنیم در شعارهای تاریخی ایام انقلاب آن چه که بیش از شعار مرگ بر شاه ، کاخ های استبداد را به لرزه انداخت فریاد پرخروش مرگ بر آمریکا بود . امروز نیز با استفاده از این تجربه موفق باید عقبه طاغوت و نفاق جدید را نشانه گرفت . با واکنش های پیش بینی نشده و انقلابی می توان سرسخت ترین دشمنان را سرجایشان میخکوب کرد که گفته اند : بهترین دفاع ، حمله است! .از یاد نبریم این مثل زیبا و راهبردی را : چون که صد آید نود هم پیش ماست!

 
رسانه حق
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آذر 1388 ساعت 8:44 شماره پست: 305

 

بیست و هفت آذر مناسبت های بزرگ و قابل توجهی دارد . یکی از این مناسبت ها که متاسفانه کمتر مورد توجه قرار می گیرد سالگرد ارتحال حجت الاسلام محمد تقی فلسفی است . بزرگ تر های ما بهتر می دانند که در دهه های سی ، چهل و پنجاه هیچ رسانه ای را توان رقابت با منبرهای فراگیر و انسان ساز مرحوم فلسفی نبود .او را به حق ، بلندگوی اسلام و حلقوم رسای حقیقت نامیده اند. بیان پرمحتوا ، قابل فهم و شفاف ایشان مردم را با هر طرز تفکر و سطح اجتماعی به پای منبرش می کشاند و به شهادت تاریخ ، آنان را چنان مسحور کلام خویش می نمود که به هیچ وجه متوجه اطراف خود نمی گردیدند.

از تاریخی ترین منبرهای مرحوم فلسفی می توان به استیضاح هویدا توسط ایشان در مسجد ارک تهران ، سخنرانی درنخستین جلسه حضور امام پس از ورود به ایران و سخنرانی معروف بر ضد جریان به ظاهر ملی مصدق و نهضت آزادی و ....اشاره نمود.

وی آثاری نیز در خصوص فن خطابه و شیوه تبلیغ از خود بر جای گذاشته که می تواند مورد استفاده وعاظ و مبلغان فرهیخته مکتب اسلام قرار بگیرد . کتاب خاطرات وی که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر گردیده نیز خواندنی است .شادی روح این خادم فرزانه آستان امامت ، صلوات .  

 
شاید خودمان !!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آذر 1388 ساعت 21:41 شماره پست: 304

 

مردم بردگان دنیا هستند و دین لیسیدنی است بر روی زبان ایشان ، تا مزه از آن می تراود آن را نگه می دارند و چون بنای آزمایش شود دینداران اندکند .

از نخستین کلمات امام عشق پس از ورود به وادی کرب و بلا

 
وای ...! یک سال گذشت . . .
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آذر 1388 ساعت 15:16 شماره پست: 303

 

تولد " اشک آتش " !

 

یک سال پیش اواسط آذر 87 یک دستگاه رایانه همراه ؟! خریدم . با کمک دوست خوبم سید روح الله حسنی تشکیل وبلاگ را دست و پا شکسته یاد گرفتم . 23 آذر اشک آتش راه اندازی شد . نخستین مطلب که متن کامل کتاب سرسبز بود  را همان شب در وبلاگ  قرار دادم و .....

اشک ٬ کنایه از سوختن است و آتش ٬ عزم سوزاندن !

اوایل قصدم ورود مصداقی در سیاست نبود . سعی می کردم مسائل مورد نظرم که بیشتر فرهنگی و ادبی بودند را به صورت کلی بیان کنم اما هر چه به انتخابات نزدیک تر شدیم احساس خطری به سراغم آمد که بغض فروخفته ام را دوباره به جوشش وامی داشت . سومین دهه زندگی ام را پشت سر گذاشته ام . هم از چپ ضربه خورده ام هم از راست . دل خوشی از جریانات سیاسی قدرت طلب ندارم . اگر احساس کنم خط قرمز های اسلام به سخره گرفته می شود انشالله سکوت نخواهم کرد . تاکنون در این وبلاگ دوستان خوبی را پیدا کرده ام که گواه ادعای من در عدم تعلق به جناح ها و افراد می باشند .از انتقاد صریح از قوه قضائیه ، بیوت رهبری و مراجع و ریاست جمهوری و حمله به خودباختگانی همچون هاشمی و میرحسین و ... و حتی اعتراض صریح به دوستان نان و نمک خورده و صمیمی سابقم مانند محمد جواد اکبرین ، مسعود ده نمکی و حمید داودابادی به خاطر تعدی نسبت به خط قرمزها ابایی نداشته ام . بارها تهدید شده ام و فحش های رکیکی نثارم شد . خدا توفیق دهد همچنان ایستاده ام . فقط دعا کنید کمتر مرتکب خطا شوم و عاقبت اندیشی اخروی ام بیشتر شود . پیام هایی که اهانت رکیک نداشته اند را به رغم تفاوت صد در صدی آرا هیچ گاه حذف نکرده ام . نظرات و توصیه های دوستان همواره چراغ راه این قلم بوده و خواهد بود باذن الله تعالی ....یاعلی

 

شناسنامه فتنه

+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم آذر 1388 ساعت 20:21 شماره پست: 302

 

به دنبال حمایت دوباره و آشکار بزرگ خاندان صلح طلبان آشوب گر

 و کعبه آمال سبز صورتان سیا سیرت ازرهبران فتنه و مخملی های زبر و زمخت ٬ نام دقیق رئیس جمهور ایالات متحده بدینوسیله اصلاح می گردد.از این پس نام صحیح وی که پیش از این باراک حسین اوباما خوانده می شد  باراک اوبامیرحسین خواهد بود .   

 
بی صاحب نیستیم!
+ نوشته شده در جمعه بیستم آذر 1388 ساعت 19:55 شماره پست: 301

 

.... دیدم چند تانک عراقی از طرف سوسنگرد برگشته اند . سرگردان مانده بودند از کدام طرف بروند . جوان قدبلندی که نامش را نمی دانستم ، آمد و گفت که من می روم گلوله آرپی جی بیاورم . رفت و پس از مدتی با سی گلوله آرپی جی برگشت . آن ها را داخل یک پتو پیچیده بود . ده دوازده کیلومتر ، رفت و برگشت را دوان دوان پیموده بود ! زمانی که گلوله ها را آورد ، نقش زمین شد . یکی از بچه ها گفت که این بنده خدا گویا تیر و ترکش خورده . بالای سرش آمدم . دیدم شکمش کاملا پاره شده و همه روده هایش بیرون ریخته . با یک دست ، روده هایش را گرفته بود تا خودش را به ما برساند .

سرش را توی دست هایم گرفتم . نوازشش کردم . گفت : گمان نکن بی صاحبم . آن کس که باید بیاید ، می آید .

این مطلب را گفت و بعد از دوسه بار یاالله گفتن ، شهید شد .

بعد از عملیات متوجه شدم که او شهید اکبر گودرزی از نیروهای تهران بود ....

کتاب بابانظر ص84

 

حماسه هشت

+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم آذر 1388 ساعت 21:3 شماره پست: 300

 

 

گفت و گو با موسس نخستین موسسه خصوصی مطالعات و تحقیقات دفاع مقدس کشور

 

آن روی سکه جنگ !

 

این روزها اخبار مربوط به محاکمه آزاده و پژوهشگر دفاع مقدس محمد حسین منصف مورد توجه بسیاری از علاقمندان ارزش های انقلاب اسلامی قرار گرفته است. او که با یاداوری جمله ای از حضرت امام (ره)دادستان بابل را نوکر مردم خوانده بود و به استناد همین گفتار جرم وی در اخلال در نظم و تشویش اذهان عموم محرز شناخته شد و به ده ماه زندان و سی ضربه ناقابل! شلاق محکوم گردیده در هفته های اخیر به عنوان نمادی از عدالت خواهی مورد تکریم بیش از پیش همشهریان خود قرار گرفته است. چندی پیش دغدغه های وی درباره فعالیت های مرتبط با دفاع مقدس و کوتاهی های برخی از مسئولین را در مصاحبه ای صریح با ایشان در نشریه سبزسرخ منتشر نمودم که مطالعه مجدد آن برای فعالان این عرصه ، خالی از لطف نیست.  گفتنی است این مصاحبه پیش از انتشار کتاب شب موصل انجام شده است . حتما به ادامه مطلب سری بزنید:


اشاره:
آقای محمد حسین منصف آزاده سرافرازی است که پس از بازگشت به میهن اسلامی ضمن ادامه تحصیلات دانشگاهی خود با ارایه چند طرح پژوهشی در زمینه دفاع مقدس نام خود را در زمره نویسندگان و محققین این عرصه ثبت نمود. ایشان پیش از این معاونت تحقیقات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان مازندران را عهده‌دار بوده و هم‌اکنون با رسیدن به مقطع بازنشستگی، پرجنب و جوش‌تر از گذشته علاوه بر عضویت در شورای سردبیری نشریه سبزسرخ نخستین موسسه خصوصی مطالعات و تحقیقات جنگ را با عنوان حماسه هشت در شهر بابل تاسیس کرده است. راه اندازی این موسسه انگیزه‌ای شد برای گفت و گویی جالب و خواندنی با این آزاده قهرمان. گفتنی است از آقای منصف تاکنون دو کتاب با عناوین ابتکار جنگی و نیز کاربرد حیله در جنگ به همراه ده‌ها مقاله تحقیقی منتشر شده است. شرح زندگی ایشان نیز سوژه کتاب جدیدی است که به زودی از سوی دفتر ادبیات مقاومت به چاپ خواهد رسید.
آقای منصف! حماسه هشت به ادعای شما اولین موسسه خصوصی در زمینه پژوهش مرتبط با دفاع مقدس است. انگیزه شما از راه اندازی این مجموعه چیست؟
ـ به نام خدا. این که ادعا شده اولین موسسه خصوصی این طبق اطلاعی است که 13 ماه قبل وقتی در معاونت تحقیقات بنیاد بودم به دست آوردم. البته موسسات و مراکز دیگری هم در سطح کشور هستند که در این ارتباط فعالیت‌هایی دارند اما آن‌ها اگر هم خصوصی باشند تخصصی نیستند یعنی ممکن است همراه با سایر فعالیت‌های خود اقداماتی هم در راستای فرهنگ دفاع مقدس انجام دهند. 
انگیزه‌تان را بیان نکردید!
ـ ببینید افتخارات را نباید محدود به کارهای دولتی کنیم. در کار دولتی معمولاً انگیزه‌ها شخصی نیست. اداری است. البته افرادی هم هستند که در کار دولتی هم با انگیزه‌هایی بالا و غیر اداری فعالیت می‌کنند. اما خیلی وقت‌ها این گونه نیست من مثالی برای‌تان می‌زنم که شاید حاضر نباشید آن را چاپ کنید. وقتی در معاونت بنیاد بودم یکی از مدیران ارشد صدا وسیمای مازندران از آرشیو ما بازدید کرد و ما را مورد تشویق قرار داد. ما در آرشیو خود 3000 عنوان کتاب در زمینه دفاع مقدس داشتیم همچنین 700 ـ 600 ساعت مصاحبه راویان فتح که در زمان جنگ با برخی از رزمندگان استان انجام گرفته بود. 400 ساعت فیلم از رزمندگان مازندرانی داشتیم. به همراه آن‌ها 600 ـ 500 ساعت فیلم نیز وجود داشت که در زمینه دفاع مقدس بعضاً از برنامه صدا و سیما ضبط و آرشیو شده بود. اما این 600 ـ 500 ساعت را ما از کجا آورده بودیم؟ یک موسسه فرهنگی بود در شهرستان بابل به نام حدیث شهود به مدیریت آقای نیک عهد که در خانه‌ای قدیمی و مخروبه آرشیوی را برای دفاع مقدس راه‌اندازی کرده بودند ما تنها یک سوم داشته‌های آن‌ها را کپی کرده بودیم. حالا آن مدیر محترم وقتی آرشیو ما را دید چنین فرمود که شما گنج عظیمی دارید باید همه نویسندگان، هنرمندان و محققان استان بیایند و از این گنجینه استفاده کنند. همه همکاران از این عبارات ایشان خوشحال شدند. من به مسوول خود که انسان بزرگواری است گفتم شما نباید خوشحال باشید. این تعابیر نشان می‌دهد که آن قدر در کشور کم کار شده است که حالا ما از کارهای خودجوش چند جوان مستقل متحیر می‌شویم. اگر نردبان تحقیقات 10 پله داشته باشد ما روی پله اول ایستاده‌ایم آن هم به صورتی لرزان. جمله‌ای از مقام معظم رهبری به خاطرم آمد که فرمودند: هنوز فهرستی از هزاران حادثه جنگ تهیه نشده است. به نظر من بیش‌تر این ضعف‌ها به خاطر اداری بودن کارهاست. تجربه ثابت کرده کارهای فرهنگی وقتی با انگیزه شخصی انجام می‌گیرد با موفقیت توام می‌شود. اصلاً ارزش کارها به این است که مردمی باشد مثلاً در یک مناسبت همه اداره‌ها پارچه نصب می‌کنند به نظر شما این بیش‌تر ارزش دارد یا آن که مردم در این مناسبت‌ها پرچم نصب کنند؟
می‌خواهید مستقل بمانید؟
ـ ان‌شاالله اگر خدا بخواهد قصد دارم تا آخر مستقل بمانم.
لابد مسوولین شما را دلگرم کرده‌اند؟
ـ من از مسوولین انتظاراتی دارم. آن‌ها هم قول‌هایی داده‌اند که هنوز انتظارات را برآورده نکرده‌ام. من از بنیاد حفظ آثار با پررویی کتاب می‌گیرم آن‌ها هم مجاب می‌شوند. اما متاسفانه کنگره شهدای استان به من می‌گوید که باید کتاب‌های چاپ خودشان را خریداری کنم و از اهدا آن طفره می‌روند. البته آقای اسماعیلی لارج عمل می‌کند از ایشان توانسته‌ام چندین کتاب از جمله همین خاک و خاطره حضرت‌عالی را دریافت کنم. من این جا به خاطر برقراری ارتباط با مراجعه کنندگان به هر کدام یک کتاب هدیه می‌دهم. اگر آن‌ها اهل قلم باشند هر بار به آن‌ها کتاب هدیه می‌دهم. کتاب‌هایی که هرگز به دست آن‌ها نرسیده است به یک نویسنده تاکنون 60 ـ 50 کتاب داده‌ام چون او اهل ذوق و مطالعه است. برخی از نویسندگان به من می‌گویند که برای گرفتن کتاب از برخی متولیان فرهنگ دفاع مقدس باید هفت خوان رستم را طی کنیم. این کارها وظیفه ارگان‌های دولتی است.
از حیطه کاری‌تان بگویید در چه زمینه‌هایی می‌خواهید فعالیت کنید؟
ـ همان طور که در کارت تبلیغی هم نوشته‌ایم پژوهش، تدوین، طراحی و چاپ ویژه‌نامه‌های تخصصی دفاع مقدس، انجام پژوهش‌‌های مقایسه‌ای بین دفاع مقدس و سایر جنگ‌های دفاعی تاریخ معاصر، برگزاری همایش‌های علمی و تحقیقاتی در مورد جنگ ایران و عراق. مشاوره و کمک در امر پایان نامه‌های دانشگاهی در حوزه دفاع مقدس، معرفی سوژه‌های مستند و ویژه دفاع مقدس برای فیلم سازان و برنامه‌سازان رادیو و تلویزیون و انجام فعالیت‌ تحقیقاتی در مورد آن. برگزاری نمایشگاه‌های تخصصی کتاب، فیلم، نرم‌افزار و اقلام فرهنگی، طراحی و اجرای نمایشگاه‌های تجسمی و تحقیقاتی بر اساس اسناد، موضوعات و حوادث واقعی جنگ، انجام نظرسنجی‌های مرتبط با دفاع مقدس و … 
آقای منصف! واقعاً این همه موضوع در اختیار دارید؟!
ـ در این عرصه موضوع‌های متنوعی وجود دارد. درکار تحقیقات باید شناگر ماهری بود. کار من تحقیقات فنی است. این جا به شبهات و سوالات پیرامون جنگ هم جواب می‌دهیم. مثلاً آیا واقعاً ما بودیم که با امواج انسانی می‌جنگیدیم یا دشمن؟ متاسفانه آن روی سکه جنگ خوب نشان داده نشده است. مثلاً جیش الشعبی عراق را با بسیج خودمان مقایسه کنید. جیش الشعبی با روی کار آمدن حزب بعث راه می‌افتد که در آغاز جنگ 10 سال از تشکیل آن می‌گذرد. آن‌ها در اولین روز جنگ نیم میلیون عضو داشتند که همگی وارد خرمشهر می‌شوند. بسیج در 5 آذر فرمان تشکیل می‌یابد تا 31 شهریور تنها حدود 9 ماه از تاسیس آن می‌گذرد بماند که از زمان صدور فرمان تا تشکیل آن و نیز موانع موجود در آن زمان که بسیج با آن مواجه بوده است. در کتاب حزب بعث و جنگ نوشته خالد حسین النقیب سندی از ارتش عراق به چشم می‌خورد که از فرمانده‌هان ارشد تقاضا شده از حضور جیش الشعبی در خطوط مقدم جلوگیری کنند زیرا کارایی لازم را دارا نیستند. ببینید جیش الشعبی در عراق باری بر دوش نظامیان است در حالی که بسیج در ایران باری از دوش نظامیان برمی‌دارد. خیلی جاها اول بسیج پیش قدم می‌شود و بقیه قوا پشتیبانی از آن‌ها را بر عهده می‌‌گیرند. آقای باقرزاده قرار است مصاحبه‌هایی را با کسانی انجام دهند که به نوعی در جنگ به عراق کمک کرده‌اند مثل وزیر خارجه اسبق فرانسه. کار بسیار لازم و جالبی است اما ای کاش این امکانات را کمی اختصاص می‌دادند برای اعزام تیمی به عراق تا با برخی فرمانده‌هان آن‌ها مصاحبه شود عراق که از فرانسه به ما نزدیک‌تر است. 
من در تایید حرف شما می‌گویم این آقای سرتیپ عمید نَذَر یا نذرا که مسوول اسرای ایرانی در عراق بود الان دارد در بغداد زندگی می‌کند. اگر با او مصاحبه شود قطعاً حرف‌های زیادی درباره برنامه‌های حزب بعث برای اسرای ایرانی دارد.
ـ بله همین‌طور است چند وقت پیش یک عکاس معروف عراقی که در بصره زندگی می‌کرد در ازای فروختن عکس‌های خود به ایران خواست تا به زیارت امام رضا (ع) مشرف شود این اقدام هم صورت گرفت او عکس‌هایی داشت از پاسدارانی که توسط بعثی‌ها زنده به گور می‌شدند به هر حال این‌ها اسناد جنگ ماست، می‌شود با آن‌ها قرارداد بست و … 
تا آخر می‌خواهید در همین دفتر کوچک کارهای‌تان را ادامه بدهید؟
ـ من که دوست دارم بتوانم مکانی را بخرم تا در آن‌جا کتابخانه‌ی تخصصی دفاع مقدس را راه اندازی کنم یا مرکز اسناد جنگ آرشیو فیلم و … حتی در زمینه اسارت. ما در بابل 320 آزاده داریم، نامه‌های آن‌ها آرشیو کلاس‌های تاریخ و سیاست است. می‌شود مرکز اسناد جنگل را راه‌اندازی کرد. طبق مصوبه 278 شورای امنیت ملی در سال 79 که به تایید مقام معظم رهبری هم رسیده است 5 شهر استان مازندران که در سال‌های 59 تا 63 درگیری‌های داخلی داشته‌اند جزو مناطق جنگی به حساب می‌آیند. کروکی حمله به خانه‌های تیمی، خاطرات مربوط به آن و بازجویی‌ها مجموعه زیبا و ماندگاری می‌شود. 
در حال حاضر چه می‌کنید؟
ـ بعد از انگیزه و سازماندهی آرشیو در اولویت کار هر موسسه‌ای است آرشیو منبع اطلاعات است و پشتوانه تحقیقات. من از طریق اینترنت هم اطلاعات جالبی را تهیه و دسته بندی کرده‌ام حیف که توان زیادی ندارم. با این حال با همین آرشیو کوچک پیش می‌آید که بعضاً برخی نهادها و ارگان‌ها هم برخی اسناد را از من می‌خواهند. مرکز تخصصی دفاع مقدس باید یک مرکز پاسخگویی باشد.
این‌جا اجاره‌ای است یا متعلق به خودتان؟
ـ اجاره‌ی است. از ماه بهمن تا کنون دارم حدوداً هر ماه 100 هزار تومان در مجموع هزینه می‌کنم. البته کارها هنوز رسماً شروع نشده.
مگر مجوز ندارید؟
ـ راستش هر جا که می‌روم همه ارگان‌ها می‌گویند شما آدم فرهنگی و پرسابقه‌ای هستی کارت را شروع کن کسی نمی‌تواند به تو چیزی بگوید به هر حال گویا کارهای مقدماتی یک سالی طول کشیده است.
بابت خدمت‌تان می‌خواهید از مردم پول هم بگیرید؟
ـ در کارهای تئوریک و مشاوره‌ای که نه اما اگر از ما کارهای عملی بخواهند خوب با آن‌ها قرارداد می‌بندیم.
خیلی‌ها پاساژ 22 بهمن بابل را بلند نیستند.
ـ با شماره 09111150195 یا 2297505 ـ 0111 تماس بگیرند بنده در خدمت‌شان هستم.
بنده موسسات زیادی را در تهران، قم و مازندران سراغ دارم که بعضاً بودجه‌های زیادی را هم برای فعالیت در زمینه دفاع مقدس جذب کرده‌اند مکان‌های بزرگ و امکانات زیادی خریداری کرده‌اند اما به مرور کارآیی‌شان را از دست داده‌اند شما چه می‌‌کنید تا دچار این آسیب نشوید؟
ـ من هدف بزرگی دارم اما هیچ وقت قدم بزرگی برنمی‌دارم. تنها برمبنای داشته‌ها و توان خود حرکت می‌کنم آهسته و پیوسته. ما باید همواره خود را در دامنه کوه تصور کنیم نه در نوک قله. اگر روزی فکر کنیم که به قله و نهایت رسیده‌ایم، متوقف خواهیم شد. ما ادعای بزرگی نداریم اگر به ما کمک کردند چه بهتر، اگر هم نه باز هم قدم به قدم ان‌شاالله جلو خواهیم رفت. 
آقای منصف! مسولین استان که شما را می‌شناسند پس نباید خیلی نگران حمایت و … باشید.
ـ اخیراً نامه‌ای داده‌ام به دست سردار باقرزاده، نوشته‌ام که برای مردمی شدن کارها من پیش‌قدم شده‌ام. وقت و هزینه می‌گذارم اما شعارها هم باید یک روز تحقق پیدا کند. در آن نامه تقاضای سیستم کامل کامپیوتر کرده‌ام؛ همچنین کاغد و قلم هم خواسته‌ام تا بدانند از نظر مالی ضعیفم. برعکس انگیزه یک چیز دیگر هم خواسته‌ام. چند وقت پیش طرح تحقیقاتی داده‌ام درباره دفاع مقدس. کار گروه فرهنگ و هنر بسیج استانداری آن را قبول کرده است. در بسیج هم رفتم و از طرح دفاع کرده‌ام. همه طرح را قبول دارند اما متاسفانه هنوز قراردادی با من منعقد نشده است. 
راستی نگفتید چرا حماسه هشت، تازه هشت آن را هم انگلیسی نوشته‌اید؟
ـ ارشاد از من 5 اسم خواسته است نمی‌دانم با کدام یک موافقت می‌کنند اما حماسه هشت را از اول انتخاب کرده بودم هشت را انگلیسی نوشته‌ام تا بگویم جنگ 8 ساله ما یک جنگ فرامنطقه‌ای بوده و در جغرافیای خاصی محدود نمی‌شود. 
ضمن تشکر از شما اگر هر صحبتی چه با خوانندگان سبزسرخ و چه با مسوولین دارید لطفاً بیان بفرمایید.
ـ خواننده‌های سبزسرخ که همه آدم‌‌های باحالی هستند چرا که در این دنیای رنگارنگ مطبوعات کار مربوط به شهدا را می‌خوانند. حرف من با مسوولین است که دو صد گفته چون کردار نیست. این فرصت آزمون خوبی برای این ادعا که کار فرهنگی باید به میان مردم برود. من پایگاه بسیجی را سراغ دارم که بی‌هیچ حقوق و مواجبی به اندازه‌ی یک ارگان فرهنگی فعالیت می‌کند. ان‌شاالله امور بیش از پیش مردمی شود. 

 
مصاحبه با دادستان
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر 1388 ساعت 11:49 شماره پست: 299

مهم  مهم مهم

 

لحظاتی پیش به مدت ده دقیقه با دادستان بابل به صورت تلفنی گفت و گو نمودم. وی ضمن دفاع ازسوابق و عملکرد خود و تهدید به برخورد با قانون شکنان باج خواهی مانند اینجانب!! قسم خورد که حاضر به شرکت در هر اجتماع شهری به منظور دفاع از خود در برابر آزاده نام آور محمد حسین منصف و نیز مناظره با هر فردی به غیراز نامبرده؟! می باشد.

ضمن تحسین شهامت دادستان شهرستان بابل ، به زودی اجتماع باشکوهی در این خصوص ترتیب داده خواهد شد.

گفتنی است برخی از دفاتر مراجع عظام تقلید در قم نیز آمادگی خود را برای پیگیری خشونت های مربوط به زندان متیکلای بابل اعلام داشته اند.

در این گفت و گو دادستان اذعان نمود که نوکر مردم است!

الملک لا یبقی مع الظلم!

+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم آذر 1388 ساعت 14:35 شماره پست: 298

 

عذر خواهی رسمی منصف!

 

آزاده مقاوم و پژوهش گر دفاع مقدس محمد حسین منصف که با استناد به فرمایش حضرت امام (ره)دادستان بابل را نوکر مردم خوانده بود به جرم تشویش اذهان عموم!! متهم به ده ماه زندان و تحمل سی ضربه شلاق گردید.

ایشان پس از اطلاع از حکم مذکور ، اعلام کرد رسما بابت اظهارات خود از دادستان محترم پوزش می خواهد! این پاسدار حریم ولایت در ادامه ابراز داشت : نوکری و خدمت به ملت توفیق بزرگی است که لیاقت می طلبد!!

وی هم چنین خود و دیگر انقلابیون را به دلیل کم توجهی نسبت به توصیه های حضرت روح الله مستحق صدور چنین احکامی دانست . تکرار فرموده پیر جماران ، خالی از لطف نیست که : نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.

ضمن عرض تسلیت مجدد به مسئولان عالی ویرانه قضایی ، یاداور می شود شکایت این آزاده از رفتار غیرانسانی دو تن از زندانبانان به رغم اقرار شهود همچنان با بی توجهی دادگاه مواجه است.

...والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون!

 
قدمگاه عشق
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم آذر 1388 ساعت 7:15 شماره پست: 297

 

نگران نباشید!!

 

ایشان (شهید میرزایی) به علت مجروحیت و اصابت ترکش به مشهد آمده بود. درد شدیدی در دستش احساس می کرد که طاقت او را برده بود . به بیمارستان رفته و به دکتر متخصص مراجعه کرده بود و چون درد شدیدی داشت ناله می کرد  دکتر به او گفته بود : " کی به تو گفته به جبهه بروی حالا هم که رفتی باید درد را تحمل کنی " شهید میرزایی خیلی ناراحت شده ، نسخه را پاره کرده و به خانه برگشته بود .دستش تقریبا فلج شده بود .

خودش نقل می کرد : " وقتی با آن حال به خانه رفتم ، مادرم با نگرانی جلو آمد و پرسید مهدی جان چه شده ؟ با آن که می دانستم انگشتانم تکان نخواهد خورد ، خواستم مادرم نگران نشود و سعی کردم انگشتانم را تکان بدهم با تعجب دیدم که انگشتانم به راحتی حرکت کرد و دیگر هیچ دردی در دستم احساس نمی کردم . مادرم تا دید دستم تکان می خورد گریه اش گرفت . علت گریه اش را پرسیدم ، گفت : بعد از نماز ظهر و عصر ، مقداری خوابیدم . امام رضا علیه السلام را خواب دیدم که به من فرمودند : دست پسرت فلج شده بود ، به او بگو من او را شفا دادم ، نگران نباشد. "

همسر شهید

کتاب گناه و گلوله  نوشته عباس فیاض ص 76 کنگره سرداران شهید خراسان

 

تسلیت به قوه قضائیه!

+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر 1388 ساعت 10:9 شماره پست: 296

 

 

این درد را با من بخوان!!

 

به رغم تایید ضرب و شتم ناجوانمردانه آزاده دلاور و پژوهشگر دفاع مقدس در زندان متیکلای بابل به شهادت برخی از کارکنان متدین این زندان ، نه تنها پرونده شکایت آزاده مضروب برادر محمد حسین منصف با تعلل مواجه شده بلکه خبرها حاکی از صدور قرار حبس به مدت ده ماه  وسی ضربه شلاق برای ایشان به اتهام تشویش اذهان عمومی است .

گفتنی است پس از واکنش غیرمتعارف دادستان در قبال حق طبیعی این مسلمان در ادای فریضه امربه معروف و صدور دستور بازداشت برای محمد حسین منصف ، وی خطاب به دادستان فریاد براورده بود : امام می گفت شما نوکر مردم هستید ، آقا می گوید شما نوکر مردمید ، رئیس جمهور خودش را نوکرمردم می داند و ...." قاضی پرونده گویا این اظهارات را مصداق اخلال و تشویش اذهان عموم!! دانسته است . اگر چنین است ما نیز با صدای بلند فریاد می زنیم که نه تنها دادستان بابل که آقاصادق لاریجانی هم نوکر مردم است و ....

جهت اطلاع دادستان شهرستان بابل به عرض می رسانم قریب به سی و یک سال است که انقلابی در این کشور رخ داده و نظام شاه منشی و استکبارخویی از بین رفته است . صدور این حکم تایید دیگری است بر ادعای ریاست سابق دستگاه عدلیه که این قوه را ویرانه قضایی نامیده بود. در این ویرانه ، داد مظلوم به رغم وجود ادله و اظهارات شهود بی ثمر می ماند. به مسئولین قضایی توصیه می شود با مطالعه چند برگ از نهج البلاغه مولا راه خود را تشخیص دهند آن جا که امیر مومنان بانگ بر می آورد : جامعه ای که فرد ضعیف نتواند بدون لکنت حقش را مطالبه کند اسلامی نیست ." و نیز آن جا که علی دنیا و حکومت را بی ارزش تر از آب بینی بز می داند! مگر آن که بتوان حق مظلومی را در آن بازستاند.

باید برای آنان که با ادبیات حکومت دینی ناآشنایند دعا نمود: افتخار نوکری نصیبتان باد!

 دادستان بابل چه عاقبتی را برای خود می پسندد؟

 
نماد کفر در دارالمومنین!!
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر 1388 ساعت 8:6 شماره پست: 295

 

ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز ...!

 

 مسئولین و متولیان محترم فرهنگی شهرستان بابل !!

خبر ممنوعیت ساخت نمادی اسلامی در سوئیس را که حتما شنیده اید؟! دقت بفرمائید سوئیس مقر بسیاری از نهادهای وابسته به سازمان ملل (یعنی ملت ها) است.

لطفا از میدان جمهوری (حمزه کلا ) تا .... مثلا میدان ولایت بابل را با دقت گز بفرمائید . چند نماد اسلامی را مشاهده می کنید ؟ حالا چشمان مبارکتان را باز کنید. این وسط درست در قلب شهر، مقابل منظر هزاران عابر مسلمان ، در میدان سید جمال الدین (باغ فردوس)- که نامش یاداور خون دل هایی است که این مصلح شهید برای خودباوری مسلمین و رهایی آنان از انعطاف فکری و اعتقادی در مقابل غرب به جان خریده است- مدرسه ای خوش رنگ و لعاب! که محل تربیت فرزندان جامعه اسلامی است با معماری غربی و صد در صد کپی برداری شده از نمای کلیسا ساخته شده و تصویرآن هر روز آه از نهاد مومنین بلند می کند .

چند بار در سخنرانی هایتان اعلام کرده اید بابل دارالمومنین و قم مازندران است؟!اگر برای اسلامی سازی فضای شهر دلتان با مجسمه سازی در سطح میادین خوش است باید گفت سلام صبح به خیر!!

 

جوالدوز!

+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آذر 1388 ساعت 18:41 شماره پست: 294

 

هنرمندان دوشغله؟!!

 

البته من اسم این را ، دوشغله بودن نمی گذارم. چه اشکالی دارد یک هنرمند علاوه بر تخصصی که دارد در رشته و یا زمینه دیگری ولو غیرمرتبط با مقوله فرهنگ و هنر نیز فعالیت داشته باشد ؟ حضور در عرصه های مختلف اجتماعی ، حق هر شهروندی است . در این نوشتار به طور نمونه به چند نفر از هنرمندان موفق کشورمان اشاره می کنم که با حفظ سمت ، حداقل در یک حرفه دیگرنیز فعالیت داشته اند . چشم حسود ....!!

غلامعلی حدادعادل : شاعر – استاد فلسفه

هرمز شجاعی مهر : مجری – مدیرمسئول خانواده سبز

مجید مجیدی : کارگردان – قیَم بچه های آسمان

علی رضا قزوه : شاعر – مسئول حفظ شعائرانقلاب

محمدرضا شریفی نیا : بازیگر – رئیس آژانس خدمات شبانه روزی هنرپیشگان

عبدالجبار کاکایی : شاعر – مسئول تربیت فرزندان جامعه

حمید داودابادی : نویسنده – مداح ده نمکی

فرج الله سلحشور : کارگردان - مسئول فرهنگی مبارزه با منکرات و ترویج عفاف عمومی

محمد نوری زاد : کارگردان – مسئول وارونه سازی مستند حماسی ابراهیم علیه السلام(توضیح:ابراهیم فرزندش را در راه ایمان ذبح کرد نه این را به جای آن)

وحید جلیلی : نویسنده – مهندس راه و معماری سنتی

کمال تبریزی : کارگردان – معاونت پرورشی باشگاه مارمولک سواری در بنیاد فرنگی تفریحی باران

میرحسین موسوی : نقاش – استاد گریم

 
انقلابی که مظلوم است
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آذر 1388 ساعت 14:9 شماره پست: 293

 

ادعای مشکوک دادستان تهران!!

 

 دادستان استان تهران  روز سه شنبه در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد هرگونه توهین به سران قوا و ریاست مجمع تشخیص مصلحت ، جرم تلقی گردیده و . . .

در باره فرمایش ایشان تذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد :

1-      مگر تا به حال توهین به این افراد جرم محسوب نمی شده است؟

2-      طبق آموزه های دین فرقی بین مسلمین نبوده و توهین به هر مسلمانی جرم محسوب می شود و نیاز به تخصیص ایشان ندارد.

3-      این که دادستان تهران چنین تصمیمی را اعلام می کند به این معنی است که خارج از جغرافیای استان مذکور، توهین جایز تلقی می شود؟!!

4-      ملت خاطره خوشی ازاین دست ادعاهای مشکوک! ندارد. یک بار نیز در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری ، مسئولان ویرانه قضایی تصمیم به برخورد با توهین کنندگان به کاندیداها گرفتند. بلافاصله ریختند و عده ای را به اتهام توهین به ریاست مجمع دستگیر کرده و ... اما...به هیچ یک از مدارک موجود در توهین های رکیک و مخرب که به شکلی سازمان یافته بر ضد کاندیدای پیروزانجام می گرفت توجهی نشد که نشد. برای دلخوشی قلب نازنین شیخ اکبر ، ملت سال هاست که هزینه هایی گزاف می پردازد.

5-      توهین به افراد و چهره ها بد است قبول! بد تر از آن توهین و تخریب ناجوانمردانه انقلاب اسلامی است که گویا قبح آن هنوز برای دستگاه عدلیه جا نیفتاده است. امروز دشنه جفای ورشکستگان سیاسی وباندهای هزارفامیل ثروت و قدرت در سکوت مرعوبانه وعافیت طلبانه مجریان عدالت ، قلب نظام را نشانه رفته و هر روز جراحتی تازه بر پیکر انقلاب وارد می کند. آقا صادق لاریجانی می داند که این بار نه یک موسسه پژوهشی که قوه ای تاثیرگذار و حساس با کارکردی جدی و عملی را در اختیار گرفته است .  سکوت در مقابل قانون شکنان فتنه جو ، ممکن است به انفجاری اجتماعی تبدیل شده و واکنش هایی غیر قابل پیش بینی را در پی داشته باشد که بی شک عواقب آن متوجه مسئولان عالی قضایی است .منتظر احیای بخشی از عدالت علوی در این دستگاه خواهیم ماند.

 

دادستان بابل رفتنی است!

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آذر 1388 ساعت 13:58 شماره پست: 292

 

منابع آگاه در اداره کل دادگستری استان مازندران خبر انتقال دادستان شهرستان بابل  را تائید کردند. بر اساس این خبر اقای وکیلی راد ظرف یکی دو ماه آینده به دادگاه تجدید نظر ساری منتقل گردیده و مواجهه کمتری با مردم خواهد داشت.

گفتنی است به دنبال بازداشت غیر موجه و ضرب وشتم وحشیانه آزاده و پژوهشگر دفاع مقدس محمد حسین منصف به جرم ادای فریضه امر به معروف نسبت به دادستان شهر در زندان متیکلای بابل ، فضای بدبینانه ای بر ضد دادستان  در سطح این شهرایجاد گردیده است .

پس از ادای شهادت برخی از زندان بانان مبنی بر حقانیت ادعای آزاده مذکور ، شنیده ها حاکی از آن است که برخی از هیئت ها و جوانان بسیجی درصدد هستند روز انتقال دادستان را جشن پیروزی حزب الله شهر اعلام نموده و به توزیع نقل و شیرینی در بین مردم بپردازند.

 
برگی برای تاریخ
+ نوشته شده در سه شنبه دهم آذر 1388 ساعت 11:47 شماره پست: 291
مصاحبه خواندنی با دانشجویی که با هزینه صفار به جنوب کرمان سفر کرد
 
صفار گفت 90 درصد؛ من می‌گویم 100٪ آنها به احمدی‌ن‍ژاد رای داده‌اند.
 
یکی از اهالی می گفت : حاضرم پسرم را برای احمدی نژاد قربانی کنم.
 
 
 
 
 
 

مصاحبه خواندنی با دانشجویی که با هزینه صفار به جنوب کرمان سفر کرد
صفار گفت 90 درصد؛ من می‌گویم 100٪ آنها به احمدی‌ن‍ژاد رای داده‌اند

در ابتدای سال تحصیلی جدید صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی که این روزها به پای ثابت سخنرانی های دانشجویی سراسر کشور تبدیل شده است در سخنرانی جنجالی خود در دانشگاه تهران خطاب به دانشجویانی که موضوع تقلب در انتخابات را مطرح کردند اعلام کرد، حاضر است با هزینه خود افرادی را به جنوب کرمان بفرستد تا این افراد از نزدیک مشاهده کنند که رای احمدی نژاد در مناطق محرومی از این دست بیش از 90 درصد آرا است.

اما این سخن صفار در حد یک وعده باقی نماند، چنانکه چند هفته بعد سه نفر از دانشجویان دانشگاه تهران که در این جلسه سخنرانی حضور داشتند، با پیگیری های فراوانشان موفق شدند عازم سفری به مناطق محروم جنوب کرمان آنهم به هزینه صفار هرندی شوند.

به گزارش رجانیوز، "سالاری" یکی از سه دانشجوی حاضر در این سفر، در مصاحبه ای که با نشریه دانشجویی " سپیدار" داشته است، از محرومیت این منطقه و اقدامات دولت احمدی ن‍ژاد در منطقه قلعه گنج کرمان سخن گفته است. او که می گوید به کروبی رای داده و با احمدی نژاد" مشکل اساسی " دارد، در مورد عقیده سیاسی مردم آن دیار نقل می کند: " در مورد احمدی‌نژاد که از مردم پرسیدم حرف‌های جالبی می‌زدند،‌ این عین حرف یکی از آن‌هاست که گفت:‌ حاضرم پسرم را برایش قربانی کنم."

این مصاحبه شاید از آن جهت اهمیت داشته باشد که بیش از هر چیز، از بی عدالتی خیره کننده رسانه ای در جامعه امروز ایران پرده بر می دارد. بی عدالتی که در آن در کنار هزاران رسانه ای که بصورت یکنواخت و در قالب های مختلف مشغول بیان سخن اقلیتی از جامعه ایرانی هستند، حتی یک رسانه نیز نتوانسته است حرف مردم "قلعه گنج" را به گوش سایر مردم ایران برساند.

سوال: مزاحم شما شدیم برای آن سفری که از طریق آقای صفارهرندی به کرمان رفتید، لطفا در ابتدا خودتان را کامل معرفی کنید.

جواب: من حسن سالاری، ورودی سال 84 رشته تاریخ،‌ الان هم در خدمت شما هستم.

س: لطف دارید، شما خودتان در برنامه‌ی «تبارشناسی احزاب حاضر در انتخابات» از سلسله نشست‌های «سوءتفاهم بزرگ» که بسیج دانشجویی پردیس دانشکده‌های فنی برگزار کرد، حضور داشتید؟

ج:‌ من چند روز قبل از برنامه، اطلاعیه‌ای که آقای صفار هرندی قرار است به دانشگاه بیاید را دیدم. به خاطر مشکلاتی که داشتم به آخر برنامه رسیدم. سالن چمران کاملا پر بود. به زور خودم را وارد سالن کردم. آمدم وسط سالن. آخرهای برنامه بود که آقای صفار در مقابل شعارها گفتند که هر کسی که می‌خواهد پیشرفت‌های ایران در دولت نهم را ببیند و شبهه‌ی آرای احمدی‌نژاد برایش برطرف شود، حاضرم به هزینه‌ی خودم او را به جنوب کرمان ببرم. بعد از جلسه، امین فرج‌اللهی را دیدم و به ایشان گفتم که می‌خواهم به کرمان بروم. ایشان نیز پیگیر کار شد.

س: یعنی از بعد از جلسه تصمیم گرفتید که شما بازدیدکننده کرمان باشید!؟

ج: {می‌خندد} دقیقا همان وقت که آقای صفار این حرف را زد، من تصمیم گرفتم. اگر بخواهم حقیقت را بگویم، خواستم به اصطلاح مچ‌گیری بکنم. چون اصلا اهل این جور کارها هستم! بعد به امین گفتم که به عنوان دانشجوی مستقل می‌خواهم این دیدار را انجام دهم.

س: چرا مستقل؟

ج: ما که طرفدار احمدی‌نژاد نبودیم، من خودم طرفدار میرحسین هم نبودم، طرفدار کروبی بودم. اما گفتم بهتر است که به عنوان دانشجوی مستقل بروم که بعد از آن مشکلی پیش نیاید.

س: چه مشکلی؟

ج:تا نتیجه این بازدید خدای نکرده به ضرر هیچ جریانی، چه این طرف و چه آن طرف تمام نشود.

س:‌ چقدر طول کشید که راهی کرمان بشوید؟

ج:در ابتدا فرج‌اللهی به من گفت که شما قرار است یکشنبه به این سفر بروید. یعنی اواسط هفته که برنامه برگزار شده بود، یکشنبه‌ی هفته بعدش عازم بشوم. یکشنبه منتظر بودم که به من خبر بدهند ولی خبری نشد. دوباره به فرج‌اللهی زنگ زدم.

س: با این آقای فرج اللهی از کجا آشنا شدید؟

ج: دقیقا از همان جلسه! حتی بعضی وقت‌ها هم بینمان جر و بحث بالا می‌گرفت. ایشان که حقیقتا بچه خوبی است اما من صدایم را بلند کردم و گفتم که این حرف را صفار زده و شما باید دنبال کنی، حقیقتا هم دنبال بود. سفر افتاد به یکشنبه بعدی. قرار بود سه روزه باشد ولی وقتی رفتم بلیط‌ها را بگیرم، گفتند که یک روزه است.

س: قبل از سفر به جنوب کرمان چه تصوری از آن داشتید؟

ج: مثل تمام مناطق محروم، من خودم بچه شهرستان هستم.

س: کدام شهرستان؟

ج: سبزوار. مناطق محروم یک معنی کلی دارد یعنی این‌که آن‌جا برق نیست، آب نیست، ‌خانه‌ها فلان است. راه خاکی است. وسایل نقلیه... با این دید رفتم.

س: با چه کسانی همسفر بودید؟

ج: با میلاد چگینی رشته باستان شناسی ورودی 84 و ایلتای سید رشته گرافیک ورودی 86.

س: از دوستانتان بودند یا تا قبل از سفر نمی‌شناختیدشان؟

ج:‌ میلاد را تقریبا می‌شناختم. هفته اول که قرار بود برویم و نشد من بحث همراه و همسفر را پیش‌ کشیدم. گفتند که می‌توانی 2 نفر همسفر را هم با خودت بیاوری. بعد من میلاد چگینی را معرفی کردم. با ایلتای سید یک آشنایی دوری داشتم.

س: با هواپیما رفتید یا قطار؟

ج: ‌من همان اول که به تعویق افتاد با پسر آقای صفار هرندی تلفنی صحبت کردم و بعدش اتفاقا حضوری هم دیدمش و گفتم که ما حاضریم حتی با ماشین هم برویم.پیله کرده بودم، گفتم باید حتما من این سفر را بروم. برای خودم جالب بود. گفتم اگر برای هواپیما مشکلی دارید ما حاضریم با ماشین هم برویم. پسر آقای صفار گفت کسی که قرار بوده در کرمان پیگیر کارهایتان باشد،‌ به تعویق انداخته. آخر هم با هواپیما عازم شدیم.

س:‌ کی به کرمان رسیدید؟ چه کار کردید؟

ج: ما یکشنبه حدود ساعت 8 از تهران حرکت داشتیم. حدود ساعت 9:30 رسیدیم به کرمان. به ما از تهران گفته بودند که آقای نخعی نامی در کرمان به فرودگاه می‌آید. در فرودگاه منتظر ایشان بودیم. 4 نفر از اداره فرهنگ و ارشاد کرمان به استقبال ما آمدند. حاج‌آقای علیزاده نامی بود که فکر کنم از معاونین ارشاد کرمان بود. همان جلوی فرودگاه صحبت کوتاهی کردیم و به ما گفتند که مقصد اصلی شما جیرفت است. ما فقط اینجا آمده‌ایم برای استقبال از شما. ما واقعاً تعجب کردیم.

س: از چه موضوعی؟

ج: از این‌که 4 نفر به استقبال ما آمده‌اند! من برگردم به عقب. وقتی به ما گفتند که نخعی نامی در فرودگاه به دنبال شما می‌آید، فکر می‌کردم که یک سرهنگ سپاه به دنبال ما می‌آید! بعضی از بچه‌ها می‌گفتند که در کرمان احتمال دارد بخواهند شما را اذیت کنند (چون خیلی پیله کرده بودم!)‌ گفتم اگر بحث اذیت هم باشد چون ما به جامعه دانشگاهی ارتباط داریم،‌ می‌توانیم از حق خودمان به نحو احسن دفاع کنیم. بحث همراه‌ها را هم به همین‌خاطر وسط کشیدم، بعضی وقت‌ها آدم می‌ترسد دیگر. من با این دید رفتم به کرمان. به همین‌خاطر در مورد نخعی هم این‌طور فکر می‌کردم. بعداً متوجه شدم که نخعی راننده‌ی ارشاد است و کارمندی ساده!

پسر آقای صفار قبل از سفر به ما گفت که قرار است به گنج‌قلعه بروید. در مورد گنج‌قلعه تحقیق کردم. این منطقه قبلاً منطقه اشرار بوده و به قول کرمانی‌ها خیلی «خوف» و خیلی هم محروم. خیلی هم دوست‌داشتم که این منطقه را ببینم. به بچه‌ها نگقته بودم که به چنین منطقه‌ای می‌خواهیم برویم. به فرودگاه که رسیدیم، گفتم که کارتان زار است! به جایی می‌خواهیم برویم گنج قلعه نام که یک چنین خصوصیاتی دارد.

بعد سوار ماشین آقای نخغی شدیم و به سمت جیرفت با بالاترین سرعت ممکن حرکت کردیم! {می‌خندد} نزدیک ساعت 12 رسیدیم. مستقیم رفتیم به اداره فرهنگ و ارشاد جیرفت. آن‌جا دیدیم که بله! ما چند نفر را معطل خودمان کرده‌ایم! {می‌خندد} بخشدار مرکزی آقای بلندنظر، آقای حسینی رئیس ارشاد جیرفت، یک روحانی دیگر که فامیلش را نمی‌دانم و آقای سالخورده که احتمالا از دوستان آقای صفار بود. آن‌ها نمی‌دانستند که سفر ما یک روزه است. گفتیم که ما ساعت 9 شب بلیط برگشت داریم. به همین‌خاطر فرصت نکردیم به گنج‌قلعه برویم. خیلی دوست داشتم که به آن‌جا بروم. من به تعریف شنیدم که گنج‌قلعه‌ عوض شده ولی به دید نه.

از آن‌جا با آقای بلندنظر رفتیم تا تغییراتی که در جیرفت اتفاق افتاده را ببینیم. جاده‌ی جیرفت به کرمان دو بانده شده بود. شما می‌خواهید سوالتان را مطرح کنید.

س: سوال بعدی من در مورد اقداماتی است که آن‌جا دیدید و یا از مردم شنیدید که انجام شده.

ج:آقای احمدی‌نژاد در جنوب کرمان طرحی به نام «طرح راهبردی رئیس‌جمهور» درست کرده است. جنوب کرمان شامل شهرهایی مثل گنج‌قلعه‌ و منوجان و انورآباد و یک شهر دیگر هست. این‌ها تا دو سال پیش دهستان بوده‌اند و شهرستان هم نبودند. مسئول این طرح راهبردی هم آقای داوودی معاون اول رئیس‌جمهور است. این طرح راهبردی رئیس‌جمهور، در نوع خودش فوق‌العاده بوده است. یک کسی مثل احمدی‌نژاد به آن‌جا می‌رود و می‌گویند که تمام آن مناطق را با هلی‌کوپتر رفته است. درست یا غلط آمار را نمی‌دانم اما شنیدم که در کل جنوب کرمان 45 هزار کپرنشین وجود داشته است. در بخش جنوبی انور‌آباد 8 هزار کپرنشین بود که بخشدارش آقای امیری نامی بود. کپر رو هم که شما دیده اید یا فقط تعریفش را شنیده اید؟!

س‌: تعریفش را شنیده‌ام. لطفا در مورد کپر هم توضیح بدید.

ج: خانه سرخ‌پوستی را دیدید یا نه؟ خانه سرخ‌پوستی به شکل چادری است و با نی ساخته می‌شود ولی کپر به شکل گنبدی است. این عین واقعیت است. یک پشته‌ی نی که به صورت گنبدی می‌شود و زیرش را هم کمی می‌کنند تا شبیه کومه‌ بشود. کپر یعنی این 45 هزار کپرنشین بعد از 30 سال از انقلابی که این همه ادعا داشته. فارغ از هر دید سیاسی این بحث را می‌کنم. 45 هزار کپرنشین فقط در آن منطقه داشتیم! کپر از لحاظ تاریخی متعلق به 5000 سال پیش است! این مایه ننگ است. حالا در چه منطقه‌ای؟ منطقه‌ایی که جلگه است و بکر برای کشاورزی. اکثر میوه‌هایی که به تهران می‌آید متعلق به جیرفت است. در طول این 30 سال این منطقه پیشرفت نکرده، به چه خاطر؟ چون اصلا هیچ کس به آن‌جا نرفته. یکی از دلایلی که آن‌ها عاشق آقای احمدی‌نژاد هستند این است که آن‌ها فقط یک نفر را می‌شناسند. این‌ها کسی مثل احمدی‌نژاد را دیده‌اند که یک دفعه آمده پول وحشتناکی را وارد این مناطق کرده. طرح راهبردی رئیس‌جمهور یعنی این‌که وزارت مسکن آن‌جا شعبه داشته،‌ مستقیم مدیرکل فلان آن‌جا شعبه داشته و اصلا از کرمان دستور نمی‌گرفتند. شخص پیگیرکننده آقای داوودی بوده است.

س: در این طرح راهبردی چه اقدامات علمیاتی انجام شده؟

راه‌سازی‌هایشان فوق‌العاده بوده، روستایی که تا قبل از این راه نداشته، یکدفعه آسفالت شده. در بخش جنوبی و مرکزی انورآباد در کنار یک خانه‌ی 100 متری که برایشان ساخته شده، کپری که قبلا در آن زندگی می‌کردند هم دیده می‌شود. اصلا مشخص است که مثل قارچ از زمین در‌آمده‌اند! یک جایی رفتیم که آقای امیری می‌گفت این‌جا به دستور خود آقای احمدی‌نژاد ساخته شده است. انصاف حکم می‌کند که انسان این‌ها را بگوید. حدود 100-150 خانوار که واقعا مستضعف بودند را جمع کرده‌اند و در دل خاک برای آن‌ها خانه‌سازی کرده‌اند، چیزی حدود 1 میلیارد. خانه‌هایی که فوری ساخته می‌شوند. به جز بحث خانه‌سازی به این مناطق برق رفته، لوله‌کشی آب اصلی رفته. این جای تقدیر دارد.

س: با مردمشان هم صحبت کردید؟

در مورد احمدی‌نژاد که از مردم پرسیدم حرف‌های جالبی می‌زدند،‌ این عین حرف یکی از آن‌هاست که گفت:‌ حاضرم پسرم را برایش قربانی کنم.

س: این را خودتان شنیدید؟!

ج: بله. یا یکی دیگر گفت که احمدی‌نژاد سرور است و ... . گفتم برای چی؟ گفت که من قبلا این‌جا ول بودم! هیچ‌کس به این‌جا نمی‌آمد. من نه آب داشتم و نه برق. برای من کسی مهم است که بیاید برای من خانه بسازد. این آقا شاید لباس نداشته باشد، شکمش گرسنه باشد ولی با این دید احمدی‌نژاد را انتخاب می‌کند. با خودش فکر می‌کند که من الان در بر و بیابان هستم، چه کسی برای من آسفالت کشید. اگر هر کسی غیر از احمدی‌نژاد هم بود، برایش فرقی نمی‌کرد. آقای X هم بود عاشق او می‌شدند. حتی اگر احمدی‌نژاد را نمی‌شناختند، عاشق آقای داوودی می‌شدند. البته این را هم بگویم که یک‌سری از خانه‌ها هنوز کامل آماده نشده بود. آن‌جا هم کمیته امداد فعال بود (چون اکثرا عضو کمیته هستند) و هم وزارت مسکن. خانه‌هایی که کمیته امداد می‌ساخت، کاملا رایگان بود و خانه‌هایی که وزارت مسکن می‌ساخت با وام کم‌بهره و با بازپرداخت طولانی مدت (حدود 10 یا 12 سال) این‌ها با سرعت انجام شده بود.

س:‌ در مورد بحث‌هایی که در تهران هست و شلوغی‌های بعد از انتخابات چیزی می‌دانستند، اصلا برایشان اهمیت داشت؟

ج: حرف‌هایی که مطرح است، توسط افراد مختلف که آن‌جا بودند و یا مسئولیت داشتند به مردم منتقل می‌شده. آن‌جا این‌گونه شایعه کرده‌اند که در تهران مطرح است که رای شما کم اهمیت‌تر از آرای تهران است. شاید اگر ما آن‌جا حرفی از میرحسین می‌زدیم و یا توهینی به احمدی‌نژاد می‌کردیم، مطمئنا زنده بر نمی‌گشتیم {می‌خندد} چرا؟ چون آن‌جا هیچ چیزی نداشته است و به اسم آقای احمدی‌نژاد این کارها انجام شده. آن‌ها اکثر مسوولان مملکت را نمی‌شناسند.

در آنجا شنیدم که در دهه هفتاد شرکتی که سدی برای مناطق محروم جیرفت ساخته است،‌ متعلق به یکی از مسئولان مشهور کرمان بوده و زمین‌های اطراف سد را به قیمت پایینی تصاحب کرده و شکایت‌های مردم هم به جایی نرسیده.

احمدی‌نژاد یک حداقل‌هایی را در آن منطقه که وجود نداشته برایشان ایجاد کرده. رئیس‌جمهور با این دید که از اول انقلاب به جمعیت شهرنشین توجه شده از حالا به بعد من می‌خواهم به مناطق محروم توجه کنم، این کار را انجام داده است.

در این بازه‌ای که کارهای عمرانی آن‌جا بیشتر شده، قیمت‌ها هم بیشتر شده. قیمت آهن یک‌باره آن‌جا سه برابر شد. می‌گویند که ما جلویش را گرفته‌ایم و پایین آمده اما نتوانسته‌اند. من دیدم و شنیدم که قیمت ماشین آجر سه برابر شد. به تصور من، نظر آقای ‌احمدی‌نژاد دشمنی با اقلیت سرمایه‌دار است. این معنای عدالت نیست. این درست که بعد از 30 سال از انقلاب کسی نیت کرده به این مناطق توجه کند، این نیت واقعا جای تقدیر دارد. آن آقایی که می‌گوید حاضرم دست احمدی‌نژاد را ببوسم و پسرم را برایش قربانی می‌کنم می‌گوید که این مدت هیچ‌کس من را «آدم» حساب نکرده بود. این از دید اجتماعی و کلی است.

چرا بعد از این همه وقت کسی به این مناطق توجه نکرده و کسی مثل احمدی‌نژاد پیدا شده و پول نفت 150 دلار را در آن مناطق ریخته و به نظر عده‌ای رای آن‌ها را خریده!

س: منظورتان از این‌که رای را خریده چیست؟

ج:این موضوع را این‌ها می‌گویند. گفتند که سیاست صدقه‌ای! اگر درآمد کشور بین همه به‌طور مساوی تقسیم می‌شد، بله سیاست ‌گداپروری بود ولی این‌که آقایی که بعد از 30 سال اصلا بهش نرسیده‌اند، برایش کار شود، سیاست صدقه‌ای نیست. او حق دارد به کسی رای دهد که برایش خانه ساخته،‌ آسفالت آورده و ... . اصلا هم برایش مهم نیست که قیمت آهن و آجر سه برابر شود. برایش این فرع قضیه است. دوست دارم این چاپ بشود. کاری که آقای احمدی‌نژاد کرد که اول کیف پخش کرد و اگر اشتباه نکنم 100 هزار تومان به دانشجویان دختر دانشگاه تهران داد، این به‌ نظر من اقتصاد صدقه‌ای است ولی اگر عین همین‌کار در جنوب کرمان بشود، جای تقدیر دارد. چون که 30 سال برایشان هیچ‌کاری نشده. حالا برگردی و بگویی که فلانی نمی‌فهمد. بنده‌‌ی خدا، توی مناطق محروم کسانی هستند که اصلا آسفالت ندیده‌‌اند. در یوسف‌آباد برایشان خانه ساخته،‌ بلوار کشیده و ... این‌کارها باید قبلا انجام می‌شد، حالا که شما قبلا انجام ندادید. باید پی این‌که کسی پیدا شده و این‌کارها را انجام داده، به تن خودتان بمالید. متأسفانه این برنامه‌های پیشرفت و توسعه و ... اگر قبلا طبق روالشان انجام می‌شد، امروز مردم جنوب کرمان به کسی مثل احمدی‌نژاد اعتماد نمی‌کردند و رأی نمی‌دادند.

س: آقای صفارهرندی در آن سخنرانی گفتند که در آن مناطق 90٪ مردم به احمدی‌نژاد رأی داده‌اند. این را شما تأیید می‌کنید و چنین چیزی را دیدید؟

ج: ‌90٪ که قطعا رأی داده‌اند. در آن مناطقی که من رفتم مطمئنم 100٪ افراد به احمدی‌نژاد رأی داده بودند. این‌ها شخص احمدی‌نژاد را می‌شناسند.

آنجا برای من سؤال بود که می‌شود کسی خانه داشته باشد و برایش شغل مهیا نشده باشد؟ این را من که در تهران زندگی می‌کنم،‌ می‌گویم ولی آن‌ آقا که در آن‌جا زندگی می کند، برایش اهمیت ندارد، به احمدی‌نژاد رأی می‌دهد. آن‌ها به کاری که برایشان شده توحه می‌کنند و برایشان معیار همین است.

س: در مورد شغل‌هایشان هم توضیح می‌دهید؟

ج: من چیزی به چشم ندیدم ولی می‌گفتند که وام خوداشتغالی به مردم پرداخت می‌شود، زمین‌ها قرار است صاف و آماده شود ولی خبری از کارخانه نبود.

س: شغلشان چه بود؟

ج:اکثرا دامدار و کشاورز بودند ولی در آن مناطق مشکل قاچاق سوخت و ... هم وجود دارد. اگر نیازهای اولیه برطرف شود کسی دنبال قاچاق و ... نمی‌رود.

س:‌ انتظار این‌که یک کارخانه در هر منطقه‌ای احداث شود و 4 ساله هم بهره‌برداری برسد، صحیح است؟

ج: به ما جایی که برایشان کلنگ کارخانه زده شده باشد هم نشان ندادند. در آن‌جا خوابگاهی عظیم را به ما نشان دادند و گفتند که این خوابگاه 4 ماهه احداث شده.

س: خوابگاه برای چه افرادی؟

ج: خوابگاه برای دانش‌آموزان دبیرستان،‌ در این مناطق محروم ایاب و ذهاب مشکل است. شرایط تحصیل سخت است ولی بچه‌ها با استعدادند. به همین‌خاطر دانش‌آموزانی که از راه‌های دور به این دبیرستان می‌آیند، دیگر نیازی نیست که مشکل ایاب و ذهاب را تحمل کنند. این خوابگاه 4 ماهه ساخته شده ولی شاید تا 40 سال منافعش به مردم برسد. این نکته مهمی است.

در مورد پولی که به دانشجویان دانشگاه تهران داده شد اگر برای ساخت یا ترمیم خوابگاه‌ها به کار می‌رفت مطمئنا بهتر بود. مثلا سقف ساختمان بدنسازی کوی که کمی نشت کرد،‌ اگر کسی بود و جانش را از دست می‌داد چه می‌شد؟ خود دانشجو نباید اجازه می‌داد این پول به او پرداخت شود.

س: نظر سایر همسفرانتان چه بود؟

ج: آن‌ها نظراتشان این بود که این‌کارهای انجام شده در آن‌جا فریب مردم، سیاست صدقه‌ای و خرید رأی بوده ولی این‌طور نیست من با آن‌ها صحبت می‌کردم می‌گفتم که این‌طور نیست این اقدامات وظیفه‌ی دولت است و خرید رأی هم نبوده است.

س: اگر 20 سال گذشته این کارها انجام می‌شد دیگر نیاز نبود که آقای احمدی‌نژاد این‌‌کارها را انجام دهد و شائبه‌ی خرید رای ایجاد شود.

ج: دقیقا همین‌طور است. اگر در این 20 سال این‌کارها انجام می‌شد، دیگر کسی آن‌جا به احمدی‌نژاد اعتماد نمی‌کرد. ببینید آن مناطق چه وضعی داشته که نیاز به طرح راهبردی رئیس‌جمهور داشته است. اگر این‌کارها با مدیریت بهتری انجام می‌شد، خیلی بهتر بود.

س:‌ منظورتان چه ضعف‌های مدیریتی است؟

ج: همین تورمی که گفتم. یک‌دفعه پول عظیمی را وارد منطقه کرده. این یک اصل اقتصادی است که وام‌هایی که به مردم داده شده در حالی که قبلا مردم به نان شب محتاج بودند، موجب تورم می‌شود. این امکان هست که برای مردم در بازپرداخت این وام‌ها مشکل ایجاد بشود. باید حدودا ماهی 60 هزار تومان بازپرداخت داشته باشند که اگر برایشان شغل مناسب و با درآمد مکفی ایجاد نشود. مشکل درست می‌شود. باید فکر آینده را هم کرد. ان شاءالله مشکلی پیش نیاید. باید طرح کامل بشود. خود این کار که احمدی‌نژاد کرده قابل تقدیر است ولی ای‌کاش زیربنایی‌تر بود. نیازها خوراک، پوشاک و مسکن است. البته که اقدامت زیربنایی زیاد دیده نمی‌شود.

س: توی سفرتان از چه چیزی بیشتر از هم تعجب کردید؟

ج: از این‌که در کشور هنوز خانه‌های کپری وجود دارد. کپرها در کنار خانه‌هایی که دولت برایشان ساخته هنوز وجود دارد. تهرانی‌ها شاید به این‌کارها به دید اقدامات نمایشی نگاه کنند و یا اصلا بعضی‌ها فراموش کنند که چرا به این مناطق رسیدگی نکرده‌اند ولی اگر پس زمینه‌ی این اقدامات را نگاه کنند، کار احمدی‌نژاد کاملا قابل تقدیر است. مرز بین کارهای نمایشی برای انتخابات و کارهای عمرانی هم کاملا به هم نزدیک است.

س: احمدی‌نژاد یک حرف جالبی می‌زند، می‌گوید که ما همیشه یا قبل از انتخابات هستیم یا بعد از انتخابات (با توجه به انتخابات ریاست‌جمهوری، مجلس و شورای شهر) اگر کاری قبل از انتخابات باشد می‌گویند که برای انتخابات بوده و اگر بعد از انتخابات باشد می‌گویند که برای به جامه‌ی عمل درآوردن شعارهای انتخابات است.

ج: به واقع من نمی‌توانم بگویم که کار عمرانی آن‌جا شده و نمی‌توانم هم بگویم که آن‌جا کار نمایشی شده. نمی‌توانم بگویم که آرای آن‌جا را خریده. در مورد پخش پول نقدی هم بگویم که در آنجا گفتند که در دور دوم سفرهای استانی آقای بشارتی نامی بوده که به هر خانواده ی عضو کمیته امداد یا غیر آن 400 یا 500 هزار تومان پول پخش می‌کرده. این عمل با عقل جور در نمی‌آید. باید ماهی‌گیری آموزش داد.

س: البته عقل حکم می‌کند که اگر کسی دارد می‌میرد ابتدا به او ماهی بدهید تا نمیرد و بعدش هم به او ماهی‌گیری آموزش دهید.

ج: بله، این هم هست ولی من نظر شما را قبول ندارم. عقل حکم می‌کند که اگر به کسی پول دادی، ماه بعد هم منتظر پول است.

س: این در حالی است که بگویی ماه بعد هم خواهم آمد! ولی شاید این پول را برای سرمایه گذاری در کار کشاورزی یا دامداری خود در نظر بگیرد.

ج: این کارها را به نظر من افراطی بوده، انشاالله مشکلی ایجاد نشود. این پول متعلق به بیت المال بوده یعنی تهرانی، مشهدی و مناطق محروم برابر است. من کاری ندارم دولتهای قبل در این مورد چه کار کرده اند.
س: البته تهرانی این 400 هزار تومان را به شکلهای دیگر دریافت می کنند، مثلاً یارانه های بیشتر در موضوعات مختلف ، کارهای عمرانی و ...درست است که آنها مشکل دارند ولی این بازی کردن با غرور آنهاست. شاید با این کار هم مخالف باشند ولی می گویند :" آن‌چه شیران را کند روبه مزاج، احتیاج است، احتیاج است، احتیاج." تو نباید این پول را بدهی. تو بیا برایش آنجا شغل خوب درست کن تا 400 هزار تومان نه 200هزار تومان درآمد کسب کند.

س: حالا خوش گذشت به شما؟ و ‌در آخر حرف‌های پایانی خودتان...

ج: من از لحاظ عقیدتی خودم، کلا با احمدی‌نژاد مشکل دارم. همین الان هم مشکل دارم. خیلی‌ها هم هستند با خاتمی یا میرحسین مشکل دارند. این ‌آقای صفارهرندی را هم نمی‌شناختم ولی همین که همچین مردی به دانشگاه می‌آید، حرفی می‌زند و دانشجویی مثل من پیله می‌کند و به قولش عمل می‌کند، همین کافی است. باید از آقای صفار تشکر کرد که پای حرفش ایستاد. از امین فرج‌اللهی هم تشکر می‌کنم و از شما هم.

س: ما هم از شما متشکریم که وقتتون رو در اختیار ما گذاشتید.

 

فخر تشیع

+ نوشته شده در دوشنبه نهم آذر 1388 ساعت 20:0 شماره پست: 290

 

حضرت آیت الله شیخ عبدالله واعظ جوادی آملی از امامت جمعه شهر مقدس قم استعفا داد . به جرات می توان گفت ایشان در قیاس با سایر ائمه محترم جمعه سراسر کشور از جایگاه علمی منحصر به فردی برخوردار بوده است .

این فقیه والامقام و فرهیخته به زودی فعالیت های خود در حوزه مرجعیت شیعه را رسمیت خواهد بخشید .

امید است تصمیم به جا و خداپسندانه این عالم کم نظیر معاصر، الگویی شود برای برخی از امامان جمعه که به رغم کهولت سن  و دشواری تکلیف ، حاضر به ترک این سنگر و واگذاری آن به روحانیون جوان و پر انرژی نمی باشند .

 
هزار و یک صلوات!
+ نوشته شده در دوشنبه نهم آذر 1388 ساعت 8:20 شماره پست: 289

 

باخبر شدم به منظور ترویج معارف الهی در فضای مجازی وبلاگی با عنوان " هزار و یک صلوات " تحت اشراف استاد گرانقدر حجت الاسلام صبرآمیز راه اندازی شده است .دوستان عزیز می توانند با مراجعه به آدرس این وبلاگ علاوه بر بهره مندی از مطالب پرمحتوای آن ، پرسش های اعتقادی و فقهی خود را نیز مطرح نمایند .

http://www.1001salavat.blogfa.com/

 

یک توضیح ضروری

+ نوشته شده در دوشنبه نهم آذر 1388 ساعت 7:35 شماره پست: 288

در تیر ماه سال جاری ، مطلبی را باعنوان" فقط بابلی ها بخوانند " در باره محمد جواد اکبرین نوشته و به برخی مواضع وی درتعرض و وهن به فقه امام صادق علیه السلام و نیز دفاع کوته فکرانه از دشمنان امام زمان (بهائیت) اعتراض نمودم . در مقاله مذکور اشاره ای به اقامت ایشان در لندن هم داشته ام که پس از گذشت پنج ماه ، به تازگی مورد تکذیب قرار گرفته است . با توجه به پافشاری فرد مدعی در مورد سفر نامبرده به لندن و نیز رد این خبر توسط برخی دوستان ، ترجیح می دهم عین این متن را در ذیل مطلب موجود در آرشیو پیوندهای روزانه وبلاگ قرار دهم . دوستان برای اظهار نظر به بخش نظرات همان مقاله مراجعه کنند. من هم از صمیم قلب خوشحال می شوم که این مسئله صحت نداشته باشد .

 محوراعتراض راقم این سطور به جواد خان ، فارغ از هر نوع نگرش سیاسی ، کمربستن وی برای ستیز با آموزه ها ومبانی دین به بهانه انتقام از نهادهای حکومتی است که گاه برخوردهایی به جا یا نا به جا با او داشته اند چه این که تضاد در عملکردها را نمی توان به حساب ناکارامدی دین گذاشت .

جواد بهتر از هرکس می داند که لبنان برای پایگاه شدن بر ضد تشیع ، نقطه امنی به حساب نمی آید .

 
از این مجمل !
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم آذر 1388 ساعت 17:55 شماره پست: 287

به قول استاد حسینی قزوینی:

علمای اهل تسنن مدعی اند  لقب صدیق(بسیار راستگو)برای خلیفه اول و فاروق(نمایان گر حق و باطل)برای خلیفه دوم از سوی پیامبر اسلام(ص) اعطا گردیده و در همان دوران نیز مشهور بوده است. اما:

وقتی به منابع اهل سنت درباره جریان سقیفه و روایات متعدد از متن مذاکرات حاضرین آن جلسه ، رجوع می کنیم می بینیم در حالی که همه سعی داشته اند برای انتخاب جانشین پیامبر، از یاداوری کوچک ترین افتخارات و سوابق درخشان خود کوتاهی نورزند حتی یک بار نیز از کاربرد چنین القاب و استناد آن به رسول خدا سخنی به میان نیامده است!!

عید وصلت !

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم آذر 1388 ساعت 11:16 شماره پست: 286

 

اول عرفه ، بعد قربان !

شناخت ، مقدمه نزدیک شدن به آستان دوست است .

مسلم ، در عرفه ، به قربان رسید ودر عید عروجش تابلویی زیبا رسم شد از تلفیق ناگسستنی معرفت و وصال.

از ایمان به اسلام  در زبان تا مسلم شدن ، فاصله ای است ژرف از بیراهه تاریک التقاط و عافیت طلبی تا شاهراه سرخ عاشقی ، که به گستردگی عاشورای تاریخ ، مردان راه حق را از نامردمان طریقت جاماندگی ، جدا می سازد . . . .

بانگ جرس قافله نینوا به گوش می رسد . هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله . 

 
یمن .... کربلا
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم آذر 1388 ساعت 14:12 شماره پست: 285

 

در سالروز شهادت امام محمد باقر علیه السلام فریاد "یمن شده کرببلا " در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها طنین انداز شد . عزداران غربت شیعه ٬ امروز چهارشنبه دقایقی پیش از اذان ظهر پس از نوحه خوانی و عرض تسلیت به محضر عمه سادات و حضرت ولی عصر (عج ) یک صدا فریاد " ای وای وای محمدا یمن شده کرببلا " را سر دادند .

سوگواران امام پنجم در شهر مقدس قم همچنین هم نوا با زائران بیت الله الحرام سنت برائت از مشرکان را با شعار " مرگ بر اوباما دشمن اسلام ما " به جا آوردند .

 

[عنوان ندارد]

+ نوشته شده در سه شنبه سوم آذر 1388 ساعت 13:39 شماره پست: 284

    شهادت باقرالعلوم علیه السلام تسلیت باد.

 
کربلای صعده
+ نوشته شده در دوشنبه دوم آذر 1388 ساعت 19:34 شماره پست: 283

 

شما باشید و وجدان خودتان ؛ خدا وکیلی قتل عام فجیع و ناجوانمردانه شیعیان صعده توسط دولت پلید یمن و مزدوران وهابی عربستان و اردن به اندازه استاندار شدن یک زن در کشورمان ، ارزش ابرازواکنش و انزجار را ندارد؟!

حقوق بشری های پوشالی غرب که خفقان گرفته اند ؛ ما هم سکوت کنیم ؟ آیا دفاع از انسان مظلوم و پاسخ به ندای یاللمسلمین تکلیف شرعی و ساقط ناشدنی مسلمانان نیست؟ شیعیان مظلوم  الحوثی ، عاشقان اباعبدالله علیه السلام و دلدادگان مکتب امام روح الله هستند و از این بابت لااقل نسبت به اهالی غزه ، برتری اعتقادی دارند . آیا می توان نشست و تکه تکه شدن پیکر زن و کودک بی گناه صعده توسط وهابیون خبیث و شیعه ستیز را نظاره کرد و دم بر نیاورد؟

حوزه های علمیه آیا جایگاه و رسالت جهانی خود را باور دارند؟

 
راهی که ادامه دارد
+ نوشته شده در دوشنبه دوم آذر 1388 ساعت 17:23 شماره پست: 282

                                                           

 

دو برادرش شهید شده بودند. خودش هنوز انتظار می کشید . سال شصت و سه رفت محضر امام . فرصت را که مناسب دید عکسش را از جیب در آورد و از امام خواست با جمله ای آن را متبرک کند . پیر جماران با خطی زیبا گوشه تصویر نوشت : خداوند این شهید مسعود را رحمت فرماید!!

همه تعجب کردند! حسین اسدی زنده ماند تا این که جنگ به ظاهر تمام شد . امام رفت و جبهه ای جدید به وسعت فرهنگ و ایمان ملت گسترده شد . حسین موی سرش به سپیدی می گرائید اما همچنان رزمنده ماند . شاید اشتباهی شده باشد ! ولی . . . .

نه!!

حرف همان بود که امام گفت . پائیز هشتاد و هشت حسین اسدی ٬ شوشتری و یاران مظلومش را تا آسمان همراهی کرد . بیخود نبود که می گفت : من به این جمله امام امیدوارم.

 
نصیحت بزرگان
+ نوشته شده در یکشنبه یکم آذر 1388 ساعت 7:44 شماره پست: 281

 

به حسن و برادرانش این توصیه را می نمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و هرگز گرفتار تحلیل های گوناگون نشوند که دشمن در کمین است . . . .

فرازی از وصیت نامه مرحوم حاج سید احمد خمینی(ره)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آبان88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۸، ۰۹:۵۹ ق.ظ


جوجه دولت سعودی !!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آبان 1388 ساعت 20:34 شماره پست: 280

 

برگرد تا سربند یازهرا نبستیم!

 

مقلدان خمینی در صعده یمن به محاصره در آمده و هر روز شاهد جنایتی از سوی وهابیون خبیث می باشند. ارتش عربستان و اردن نیز به کمک دولت یمن شتافته تا در نسل کشی وحشیانه شیعیان فرقه زیدیه الحوثی آن هم در ماه حرام سهمی داشته باشند . این دو کشور در طول تجاوز رژیم بعث عراق به کشور اسلامی ایران نیز نقشی محسوس و مستقیم داشته اند .

دولت عربستان ، جمهوری اسلامی ایران را به تجهیز نظامی مجاهدان حوثی از خاک اریتره متهم می نماید . این در حالی است که دولت وهابی و خون آشام عربستان علاوه بر مشارکت در جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران و نیز کشتار وحشیانه حجاج مظلوم ایرانی در خانه امن الهی ، در بسیاری از نا امنی های کشورمان و تجهیز تروریست های وهابی ، نقش مستقیم داشته است . ترور برخی از مبلغین شیعه در سر تاسر جهان همچون حجت الاسلام شهید محمد حسن ابراهیمی رئیس کالج اسلامی گویان (آمریکای لاتین) از دیگر اقدامات خصمانه آل سعود بر ضد شیعیان است . هم نوایی با رژیم غاصب صهیونیستی در تجاوز به لبنان نیز لکه ننگی در کارنامه خادمین حرمین و مدعیان سیادت اعراب به حساب می آید .

  شنیده شده چندی پیش ، دولت متزلزل عربستان ، چند کشتی نظامی خود را در خلیج همیشه فارس به حرکت در آورده تا شاید به زعم خود زهر چشمی از ایران بگیرد !! هم زمان ناوگان چهارم نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و چند ناوچه جنگی سپاه پاسداران به سوی خلیج عدن به حرکت در آمدند. آل سعود به خوبی می داند که ایالت متحده در زمان حاکمیت بوش با آن همه ادعا نیز شهامت رویارویی با ملت مقاوم و شهادت طلب ایران اسلامی را نداشته است . 

جنگ مستقیم عربستان با ایران بعید به نظر می رسد ، اما اگر دولت عربستان مرتکب چنین خطایی شود فرصت خوبی مهیا خواهد شد تا پاسخ تمام ناجوانمردی هایش را یک جا دریافت نماید .شیر بچه های خمینی ، سربندهای یا زهرایشان را هنوز بر زمین نگذاشته اند. نسل سوم انقلاب پر خروش تر از نسل های قبل ، آماده جانفشانی در راه آرمان های جهانی اسلام ناب محمدی است.. علی اکبرهای خامنه ای ، وارثان سلحشور فرهنگ جهاد و شهادتند . فرهنگی که ستون حرمسراهای شیوخ بنی سفیان را به لرزه در آورده و هیچ گاه با شکم بارگی و عافیت طلبی اسلام آمریکایی ، سر سازش نداشته است .  

 
یادی از شهید محمد مصطفی پور
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آبان 1388 ساعت 13:3 شماره پست: 279

 زائران کربلا این نام را به خاطر بسپارند!

 

نمی‌دانم تا به حال به غروب خورشید خیره شده‌اید یا نه؟ حس خاصی به آدم دست می‌دهد. آفتاب انگار موقع رفتن، حرف‌هایی می‌زند که اهل دل آن را به خوبی درک می‌کنند....  

 


زائران کربلا این نام را به خاطر بسپارند

 

نمی‌دانم تا به حال به غروب خورشید خیره شده‌اید یا نه؟ حس خاصی به آدم دست می‌دهد. آفتاب انگار موقع رفتن، حرف‌هایی می‌زند که اهل دل آن را به خوبی درک می‌کنند.

من در رفتار شهدا خیلی دقت می‌کردم. بعضی از کارهای‌شان به ما می‌فهماند که دیگر ماندنی نیستند. بسیاری از شهدا علاقه عجیبی به تماشای غروب خورشید داشتند. عصرها یک گوشه کز می‌کردند، به آفتاب خیره می‌شدند و در سکوتی پرمعنا فرومی‌رفتند. انگار به آفتاب دل بسته بودند که با رفتنش حس و حالشان عوض می‌شد، اما نه، شهدا و دلبستگی؟!

محمد هم از قبیله خورشید بود، با این که خیلی دوستش داشتم و همیشه با او شوخی می‌کردم اما غروب وقتی یک گوشه می‌نشست و به شفق خورشید نگاه می‌کرد، دیگر جرأت نزدیک شدن به او را نداشتم.

اگر قسم بخورم که نور صورت محمد را در نیمه‌شب، در تاریکی سنگر با چشمان خود دیدم باور خواهید کرد؟ با تمام وجود یقین داشتم که محمدم رفتنی است. به خدا باور داشتمت این نوجوان نحیف و مردنی! که فقط چهارده سال و اندی بیشتر سن نداشت و با تقلب در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیرمرد عاشق و عارفی است که تنها همین چند روز را در میهمانی دنیا می‌گذراند.

به خودش هم گفتم: اما می‌گفت «من لیاقت شهادت را ندارم»

یک شب به من گفت که دوست دارد مفقودالاثر شود. من از او بزرگ‌تر بودم. گفتم نه، شهادت بهتر است. چون خون شهید و تشییع پیکر او در خیابان‌ها می‌تواند روی عده‌ای تأثیر بگذارد و...

سکوت کرد چند روزی به عملیات مانده بود. آن شب‌ها با همه شب‌ها تفاوت داشت. همه داشتند با خودشان تصفیه حساب می‌کردند.

یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام.»

کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود:

آن قدر غمت به جان پذیریم حسین                                               تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

موقع عملیات، ما باید از هم جدا می‌شدیم. والفجر هشت با رمز مقدس یافاطمه الزهرا سلام الله علیها آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک، حماسه‌هایی را دیدم که در هیچ شاهنامه‌ای نخوانده بودم.

وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. پرسیدم آیا کسی نوجوانی به نام محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله  محمد هم رفت.

دوباره پرسیدم شهادت او چه‌طور بود؟

امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.»

هم تعجب کردم هم خیالم راحت شد، محمد آن طور شهید شد که خودش دوست می‌داشت. نشانی هم از رمز یازهرا به رسم یادبود بر پهلویش جا خوش کرده بود.

 به روایت حاج رضا دادپور

 

داستان میهمان!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آبان 1388 ساعت 0:4 شماره پست: 278

 

«تیک، تیک...، تیک، تیک... صدای راهنما»

ـ شما؟

6 نفر هستیم، 2 نفر که خوانده‌اند، اوه هنوز 4 نفر دیگر مانده، من نیستم. سرم پایین است، می‌ترسم چشمم توی چشمش بیافتد.

ـ شما، شما که سرت پایین است؟ .....

(داستانی از خانم معصومه بخشی نیا)


«تیک، تیک...، تیک، تیک... صدای راهنما»

ـ شما؟

6 نفر هستیم، 2 نفر که خوانده‌اند، اوه هنوز 4 نفر دیگر مانده، من نیستم. سرم پایین است، می‌ترسم چشمم توی چشمش بیافتد.

ـ شما، شما که سرت پایین است؟

یکدفعه جا می‌خورم، خدایا! من نباشم، من را نگوید! باز هم سرم را بالا نمی‌آورم، اگر ببیند، بدتر می‌شود، یکدفعه من را می‌گوید.

ـ شما خانمِ...؟ اسمت را هم نمی‌دانم؟

دلم خالی می‌شود، کاش نمی‌آمدم، یک قطره عرض می‌چکد توی گردنم. یکدفعه با صدای بغل دستی‌ام به خودم می‌آیم: استاد، تو را می‌گویدها.

ـ نگاه کن،‌ انگار نه انگار.

سرم را یواش می‌کنم بالا، چشمم می‌افتد توی چشمش، انگار یک لحظه می‌شناسدم؛ عمانی که دو جلسه‌ی قبل هم سوژخ نیاورد.

ـ بخوان وقت کلاس را نگیر.

می‌دانم، ‌سوژه ندارم‌ها، الکی دفترچه‌ام را از توی جیبم در می‌آورم، ورق می‌زنم، صفحه‌هایش عرقی می‌شود، انگار فکر می‌کنم روی صفحه‌های سفید دفترچه، خود به خود سوژه ظاهر شده است. خط خطی می‌کنم تا سفیدی‌اش اعصابم را خرد نکند.

ـ دِ بخوان، انگار پرتی.

باز هم دفترچه‌ام را ورق می‌زنم، مثل توی خواب شده است آنجا که آدم هِی می‌خواهد حرف بزند، داد بزند، اما نمی‌شود. زبانم قفل شده است به سختی قفلش را باز می‌کنم: چیز است... اِم... اِم... استاد، ما نتوانستیم سوژه پیدا کنیم یعنی... یعنی... نبود که پیدا کنیم استاد.

دلم می‌خواهد قسم بخورم تا باورش شود که راست می‌گویم، که سوژه نبود تا پیدا کنم. سرم را می‌برم بالاتر نگاهم توی نگاهش گره می‌خورد...

ـ یک، دو، سه... ببین الان سه جلسه است که می‌گویم: دنبال سوژه باشید ولی هر بار: نبود استاد، نیست استاد، پیدا نکردیم استاد، برو دنبالش، منتظر نباش، خودش بیاد...

کلاس ساکتِ ساکت است، هیچ کس هیچی نمی‌گوید؛ من هم اگر کسی یک نفر را دعوا کند،‌ انگار لال می‌شوم.

ـ ... می‌فهمی چی می‌گویم؟ این طور نیست که سوژه خودش بیاید بگوید: من سوژه هستم، بفرما! خودت برو دنبالش...

دلم می‌خواهد بگویم: آخر، استاد من خواهر و برادر که ندارم، مامانم هم که نمی‌گذارد از خانه بیرون بروم، فقط بابام مرا می‌آورد کلاس و دوباره می‌رود، آخر از کجا سوژه در بیاروم، ولی زبانم باز قفل شده است.

ـ اصلاً حواسش نیست، نگاه کن، پرسیدم، سوژه‌های بچه‌ها را شنیدی؟

چی بگویم؟ بگویم نه! بگویم: داشتم از اضطراب می‌مردم.

ـ اصلاً، ما را بگو توی گوش کی یاسین می‌خوانیم، به زور که نمی‌شود، شما را نویسنده کرد، نمی‌توانید، نیایید، جلسه‌ی بعد هم هر کس 5 تا سوژه، گفتم 5 تا،‌ کمتر بیاورد، نمی‌خواهد بیاید.

ـ شما‍؟

مامان لیوان از توی سینی برمی‌دارد یک قطره چای از تهش می‌چکد روی فرش، آن را می‌گذارد روی نعلبکی و هل می‌دهد طرف زن‌دایی: از همان اول که دیدمش‌ها، گفتم: این‌ها به درد شما نمی‌خورند. محمود گفت: نگو این حرفها را شب عروسی، شگون ندارد. اصلاً قیافه‌ی دختره داد می‌زد...

زن دایی همیشه، چای لیوانی می‌خورد، خانه‌اش هم که می‌روی، برای همه چای لیوانی می‌آورد، همیشه به من که می‌رسد، می‌گوید: تو نمی‌خوری مژده جان، چرا؟ انگار هر بار یادش می‌رود من نمی‌خورم و چرا نمی‌خورم! نشسته‌ام روبروی زن دایی و مامان تکیه داده‌ام به پشتی و زیر طاقچه‌ام. زن‌دایی، چای را هورت می‌کشد، چندم می‌شد، اگر بابا اینجا بود، دمپایی را پرت می‌کرد برایش و می‌گفت: خر هر چی می‌خورد هورت می‌کشد، تو که آدمی خیر سرت! نمی‌دانم، بابا چیز خوردن خر را از کجا دیده است، ولی هر چه باشد، بیراه نمی‌گوید.

ـ نمی‌دانم، انگار می‌گویند 124 تا بدبخت، مهرش را هم بخشیده. و دوباره چای را هورت می‌کشد و تا آخرش، آن را می‌گذارد روی نعلبکی و هُل می‌دهد طرف مامان: مامان، آن را می‌گذارد توی سینی، نوش جان، حالا تکلیف بچه‌اش چی می‌شود؟ رویش را می‌کند طرف من و سینی را هل می‌دهد طرفم و با چشمهایش، آشپزخانه را نشان می‌دهد.

بلند می‌شوم، از پنجره توی حیاط را می‌بینم، زن مستأجر دارد لباس پهن می‌کند، اینها هم دیشب دعوایشان شد. خم می‌شوم و سینی را بر می‌دارم، مامان می‌گوید: آن بشقاب شیرینی را از توی یخچال بیاور. زن‌دایی می‌گوید: نه، برای من نیاوری‌ها مژده جان می‌دانی که من قند دارم. انگار مامان هر بار یارش می‌رود، زن‌دایی قند دارد.

مژده! چه اسمی! حالم به هم می‌خورد از اسمم! صحرا قشنگ است، کاش اسمم را می‌گذاشتند صحرا! سینی را می‌گذارم روی بوفه، یک سوسک پشت و رو افتاده است کف آشپزخانه و دارد دست و پا می‌زند، یک عالمه مورچه هم دورش را گرفته‌اند.

ـ ول کن بابا، بود و نبود این مادر برای این طفل معصوم فرقی، ندارد...

مامان چشم غره می‌رود.

می‌نشینم، یکدفعه سرم می‌خورد به طاقچه زن دایی می‌گوید: چی شد مژده جان؟ جواب نمی‌دهم، مامان تا حالا صدبار به بابا گفته است، این طاقچه را بردار، گوش که نمی‌کند.

بابا می‌پیچد توی کوچه: تیک، تیک ... تیک، تیک ... صدای راهنما می‌آید. می‌زند روی ترمز، بر می‌گردد طرف من. این هم کلاس داستان نویس دفترچه‌ام را از توی جیبم در می‌آورم، ورق می‌زنم: فقط خط خطی‌های جلسه‌ی قبل است و بقیه‌ی صفحه‌ها ... سفید!

ـ چیز است ... بابا ... اِم ... امِ ... کتابم را جا گذاشته‌ام، می‌شود برگردیم؟ اصلاً امروز نمی‌روم، ول کن...

بابا غر می‌زند، نمی‌فهمم چه می‌گوید، دنده عقب می‌گیرد و: تیک ... تیک، تیک ... صدای راهنما!

 

 

معصومه بخشی‌نیا


 
کلید اسرار !!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آبان 1388 ساعت 20:12 شماره پست: 277

حجت الاسلام سین راهی زندان شد .

خبر به همین کوتاهی بود . من البته از زمین خوردن یک روحانی خوشحال نمی شوم ؛ اما :

سه چهار سال پیش ، همین آقا که گاه در مراودات معمول اجتماع ، از الفاظ پسندیده ای استفاده نمی نمود ، در جریان یک اختلاف نظر ، وا‍‍ژه های ناشایستی را خطاب به عالم جلیل القدر و سالک بی نشان وادی معرفت ، حضرت آیت الله محمدی تولیت مدرسه علمیه روحیه بابل به کار برد .

دل پیرمرد شکست . این فقیه وارسته اگر چه می توانست به استناد شهود عادل ، آن روحانی میان سال را به ضرب تعزیر قاضی بسپارد اما خشمش را فرو خورد و بغضش را با مادر سادات ، معامله کرد .

خدا می داند چندی نگذشت که هر روز از محبوبیت و منزلت اجتماعی آن بنده خدا کاسته شد . درگیری های پیاپی وی با هیئت ها ، پایگاه ها و بر و بچه های حزب اللهی ، او را به انزوا می کشانید . هر روز شایعه ای درباره گفتار و کردار او بر سر زبان ها جاری می شد و .... کلید اسرار، این جاست!

حال که به اتهامی راهی زندان شد ، کسی برایش فریاد نمی زند که هیچ ، برخی مومنین به یک دیگر تبریک نیز می گویند!

خدا خیر دهد حاج آقا محمدی را که همیشه می گفت : احترام علما را نگاه دارید.

شنیده اید که بین دل شکسته و خدا هیچ پرده ای وجود ندارد.

راستی محمد حسین منصف ، روحانی نبود اما وقتی با آن واقعه دردآور مواجه شد بچه های حزب الله کاری کردند که مسببین آن رفتار نابخردانه ، کمتر جرات می کنند در محافل اجتماعی  ظاهر شده و اگر نبود پا در میانی برخی از بزرگان شهر ... .بگذاریم.

برای عاقبت خود دعا کنیم.

نامه سرگشاده

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آبان 1388 ساعت 6:58 شماره پست: 276

 

جناب حجت الاسلام والمسلمین جعفری دادستان محترم استان لاله خیز مازندران

با اهدای تحیات ؛

آشنایی اینجانب با شما در دادستانی قم ، بارقه امیدی بود در برابر آن چه که در کلام ریاست وقت دستگاه عدلیه ، با عنوان " ویرانه قضایی " تعبیر شده بود. انتقال حضرت عالی به استان مازندران نیز امید به اصلاح رفتارهایی را در پی داشت که موجب بد نامی و بی اعتمادی مردم به آن دستگاه حساس و البته کلیت نظام می گردید .

شما برخلاف بسیاری از پشت میز نشینان عافیت طلب ، مرد میدان های خطر بوده و در صف مقدم خاکریزهای جهاد و شهادت قرار داشته اید . غبار معطر سال های ایثار و مجاهدت ، زینت تار و پود وجودتان بوده است . لبخندتان طعم صداقت " بصیر " داشت و نگاه پر صلابتتان ، تصویر خط شکنی " گردان فاتحین " را ترسیم می نمود.

امروز در برابر چشمان حیرت زده دلسوختگان اسلام و انقلاب ، اسطوره ای از سال های آتش و خون به جرم عمل به نص صریح " والمومنون والمومنات بعضهم اولیاء بعض "  که مبنای اصل هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی قرار گرفته ، راهی زندانی مخوف گردید و با رفتارهایی که اصالت های انسانی را به زیر سوال می برد مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفته است .

آن چه که بیش از هر چیز موجب تالم خاطر بسیجیان جبهه عدالت گردیده ، عدم رسیدگی قانونی به تظلم خواهی آزاده و جانباز قهرمان ، برادر پاسدار محمد حسین منصف ویک ماه کارشکنی در بهره مندی از حداقل حقوق طبیعی ایشان برای داد خواهی از شکنجه گران زندان متیکلای بابل می باشد. بی توجهی در پیگیری شکایت قانونی محمد حسین منصف نشان می دهد که از منظر برخی از متولیان امر قضا ٬ دادگاه ها تنها تا زمانی مشروعیت دارند که مردم در جایگاه متهم باشند....!

یادآوری تاکیدهای  مکرر مولا در ضرورت نظارت بر عملکرد زیر دستان ، امتحان پس دادن راقم این سطور در محضر حضرت عالی است. شما که خود از تبار درد کشیدگان وادی آرمان گرایی و ظلم ستیزی هستید بهتر می دانید که استفاده نا به جا از موقعیت های شغلی برای زور آزمایی با ملت و نادیده انگاری حقوق طبیعی افراد ، به هدر دادن جان های فدا شده ، بدن های پاره پاره شده و خون های بر زمین ریخته ای است که جز تحقق عدالت علوی ، مطالبه ای نداشته اند.

انشالله در این امتحان نیز سربلند خواهید ماند.والعاقبه للمتقین.

 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آبان 1388 ساعت 16:29 شماره پست: 275

       یا جواد الائمه ادرکنی

 

مشق شب برای سیاستمداران!!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم آبان 1388 ساعت 21:32 شماره پست: 274

 

اشتغال سیاستمداران به مسئولیت های کلان ، فرصتی برای مطالعه باقی نمی گذارد . بنابراین جهت الگو سازی به برخی از این عزیزان توصیه می شود برای حفظ ارتباط با متون فارسی ، لااقل هر شب پیش از خواب ده بار از روی سرمشق های زیر با خطی خوانا بنویسند :

محمود احمدی نژاد : نباید به مفسدین اقتصادی یک لحظه امان داد .

علی لاریجانی : سیاستی که بر مبنای دیانت باشد پدر و مادر دارد .

اکبر هاشمی : هم مجاهدین را رها کرده ام هم خلق را .

میرحسین موسوی : انسان می تواند صداقت داشته باشد .

احمد توکلی : سیاست الفبا دارد نه فقط الف !

باقر قالیباف : "سیاستمدار خوب ، هنر پیشه خوب است " یک شعار قدیمی است .

مهدی کروبی : من ساده لوح نیستم .

علی مطهری : مردم می فهمند .

صادق لاریجانی : مدتی است رئیس قوه قضائیه شده ام .

 
میر اتابک!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آبان 1388 ساعت 0:19 شماره پست: 273

 

اتابک که نبود همه دور هم جمع بودند. اختلاف هم بود اما صمیمیت و احترام جایگاه خودش را از دست نداده بود . تا این که اتابک برگشت . پس از بیست سال سکوت و ناپیدایی . پس از بیست سال که عزیزترین هایش را در تنگناهای روزگار تنها گذاشته بود. پس از بیست سال ...

آمد با خروارها ادعا. آمد برای آن که بین دو نسل خانواده دعوا بیندازد. آمد برای فتنه ....

سخت گذشت ؛ اما

اتابک رسوا شد. چشم فتنه و نفاق کور شد تا دیگر هیچ میر اتابکی به دروغ ٬ دم از صداقت و احقاق حق نزند!!

 

معرفی یک وبلاگ با حال!

+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم آبان 1388 ساعت 8:8 شماره پست: 272

 

به تمام دوستان عزیز و وبلاگ نویسان دوست داشتنی که تعلق خاطری به مفاهیم آسمانی فرهنگ ایثار و شهادت دارند توصیه می کنم حتما سری به وبلاگ رسمی آزادگان اردوگاه 11 بزنند. خدا وکیلی در عصر تاریک فراموشی لاله ها این حرکت خودجوش و پر انرژی در راستای حفظ ارزش های دفاع مقدس آن هم از سوی آزادگان !! کمی تا قسمتی بی نظیر می باشد. در این وبلاگ بانشاط و پر محتوا مطالبی خواهید خواند که قسم می خورم بسیاری از آنها تا کنون جایی ثبت و ضبط نشده و از نگاه تیزبین ! مسئولین پر تلاش !! نهادهای مرتبط با دفاع مقدس نیز مخفی مانده است. حتما به این نشانی سر بزنید:

http://takrit11pw.blogspot.com/

 
رو سفید!
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم آبان 1388 ساعت 0:28 شماره پست: 271

 

 

چک سفید ٬ چشم سفید !!

 

طلبه سیرجانی که به اتهام مبارزه با زمین خواری دستگیر شده بود و با دستور مقام معظم رهبری آزاد شد ، به گفته خود مدتها هم بند شهرام جزایری بوده است.
به گزارش جهان حجت السلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی اخیرا به ذکر خاطراتی از دوران زندان و شرایط خاص آنجا برای شهرام جزایری پرداخته است.
جهانشاهی در این باره می گوید:جزایرى امکانات خاصى براى خودش در زندان دارد . خط تلفن و لب تاپ و... او حتى بر خلاف دیگر زندانى‏ها، هواخورى اجبارى 7 تا 8 صبح را نمى‏رفت که من هم یادم هست به همین بهانه مدت‏ها هواخورى نمی رفتم و دلیل مى‏آوردم بین من و او چه فرقی وجود دارد.
طلبه سیرجانی با اشاره به احترامی که مسئولین زندان برای جزایری قائل بودند می گوید :جزایرى راحت بود مثلاً ما براى خرید اقلام که به فروشگاه مى‏رفتیم در یک صف طولانى مى‏ایستادیم تا نوبتمان شود اما شهرام مى‏آمد و مى‏رفت پشت میز فروشنده یک دو کارتن جنس مى‏خرید و دوستانش مى‏آمدند و مى‏بردند.
وی با اشاره به احساس فخر مراوده با جزایری در زندان ادامه می دهد:جالب بود در زندان هم مراوده و دوستى با شهرام جزایرى ارزش به حساب مى‏آمد. به خاطر همین من دوست نداشتم زیاد با او صحبت کنم و مراوده‏اى داشته باشم. چون نگاه منفى به این کار وجود داشت و همه فکر مى‏کردند که مثلاً فلانى به خاطر جایگاه مالى جزایرى با او مراوده و همنشینى دارد.
سیرجانی با اشاره به مرخصی هایی که به طور خاص به جزایری می دادند می گوید: من معتقدم اگر فشار افکار عمومى نبود، خیلى از مسئولین بیش از این در مسایل اقتصادى و دزدى‏ها گند مى‏زدند. بگذارید یک مثال بزنم .در زندان شخصی بود که 34 میلیارد تومان از قوه قضاییه دزدى کرده بود. الان هم اگر کسى بگوید اتهام است، حاضرم ثابت کنم. چون اسم آن آقا هست، زندانى هست و پرونده‏اش هم موجود است. ایشان به صراحت به من می گفت اختلاس آنقدرها که فکر کنید سخت نیست. خیلى هم راحت است. وقتى از او پرسیدم پس چرا گیر افتادى و دستگیر شدى، گفت مسئولان که اصلا نفهمیدند! با شرکایمان به مشکل برخوردیم یکى از آنها رفت و کل قضیه را لو داد. 
جهانشاهی ادامه می دهد: مى‏گفت با این 34 میلیارد تومان زمین خریده‏ام الان زمین‏هاى من چند برابر شده که با بخشى از همان پول، جریمه این اختلاس و اصل پول را مى‏پردازم. گفتم پس زندان را چه مى‏کنى؟ گفت در اولین فرصت هم که بروم از  این جا بیرون دیگر بر نمى‏گردم! گفتم خب، همین بیرون رفتن مهم است. چطور مى‏روى؟ گفت من به مسئولین زندان قول دادم هزینه ساخت یکى از طبقات اندرزگاه هشت را قبول کنم که پنجاه میلیون مى‏شد و اینها مرا به بهانه‏اى به مرخصى بفرستند .
وی تصریح می کند:من شاهد بودم ایشان به مرخصى رفت و حدود یک ماه و نیم دستگیرى که من آنجا بودم دیگر اثرى از وى ندیدم و برنگشت.
طلبه سیرجانی به تاخیر یک هفته ای مسئولین در اجرای دستور مقام معظم رهبری در آزادیش از زندان اشاره می کند و می گوید: به دستور حضرت آقا حکم آزادى من صادر شده بود. اینها به خاطر همین مجبور بودند که مرا آزاد کنند، اما دوست داشتند آخرین امتیازها را از من بگیرند. به هرنحوى بود مى‏خواستند یک درخواست عفو یا مرخصى در پرونده من بایگانى و ثبت کنند .بعد از همه اصرارها  در دادگاه ویژه گفتم حالا که اصرار دارید پس یک کاغذ و قلم بیاورید تا بنویسم. اول گفتند نه! هر چیزى که ما مى‏گوییم بنویس! گفتم عربى مى‏نویسم. قبول نکردند. گفتم اشکالى ندارد پس مرا به زندان برگردانید. آخرش قبول کردند. من هم نوشتم:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هیهات من‏الذله
وعده ما ان‏شاءالله سر پل صراط.
طلبه سیرجانی در ادامه گفت و گو با هفته نامه یالثارات می گوید: بلااستثناء همه زندانى‏هاى اوین مخالف احمدى‏نژاد بودند. جز تعداد کمى که به انگشتان دست هم نمى‏رسید. حتى من در یکى از یادداشت‏هاى زندان نوشتم که نمى‏دانم این حسن احمدى‏نژاد است یا عیب احمدى‏نژاد که تمام زندانى‏ها، مخصوصا مفسدان مالى و متخلفان اقتصادى دل خوشى از احمدى‏نژاد ندارند. پس از افشا شدن حمایتم از احمدى‏نژاد دیگر تحقیرها شروع شد. طورى برخورد مى‏کنند که انگار من یک آدم نفهمى هستم که دارم از ایشان حمایت مى‏کنم.

 

سکوت سیاه!!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آبان 1388 ساعت 9:21 شماره پست: 270

 

دیروز دویست تومان مایه گذاشتم و فیلم "چند روز بعد"نیکی کریمی را به امانت گرفتم.

بی خود نبود که استقبالی از این فیلم صورت نگرفت." چند روز بعد " اصلا برای مخاطب ایرانی ساخته نشده است. یاس و افسردگی جشنواره پسند این فیلم تنها ذائقه غرب  را مخاطب خود می داند.

تمام فیلم را می شود در دو کلمه خلاصه کرد : سکوت و سیاهی!

به گمانم اگر متن فیلمنامه را ورق بزنیم با چنین سطوری مواجه خواهیم شد:

----------...-------------------------------....----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------...----------------------------------      -------------------------          -----     ------   !!!!

راستی امثال نیکی کریمی چه حرفی برای گفتن به جامعه دارند؟ فضایی که در آن سیر می کنند چقدر با مردم فاصله دارد؟

البته بابت آن دویست تومان راضی هستم ؛ چون ته سی دی چند دقیقه ای پلنگ صورتی ضبط شده بود که لااقل با مذاق بچه سازگار بود!

 
آموزش احکام!!
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم آبان 1388 ساعت 7:22 شماره پست: 269

 

عکس تزئینی است

چنان چه کسی با نیت فرار از رسیدگی به جرائم عمومی خود ویا خدای ناکرده! به منظور تداوم فتنه گری و مقابله با حاکمیت اسلامی به مسافرت برود ولو به مدت چند ماه ، سفر او سفر معصیت بوده و نمازش تمام می باشد . (باید کامل بخواند.)

 

خبرهایی در راه است!

+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم آبان 1388 ساعت 0:10 شماره پست: 268

جمعیت ایثارگران شهرستان بابل طی اطلاعیه ای رسمی ، حوادث زندان متی کلا را محکوم نموده و از فرماندار بابل خواسته است تا ضمن رسیدگی فوری ، نتایج آن را به اطلاع عموم برساند.

در این اطلاعیه که امروز صادر شد از مقامات مسئول درخواست شده تا با متخلفین در هر موقعیت و منصبی برخورد قانونی صورت پذیرد.

پیش از این نیز گروه های مختلفی از امت حزب الله ، آزادگان ، ایثارگران ، بسیجیان ، طلاب و دانشجویان خشم خود را از بازداشت و ضرب و شتم توجیه ناپذیر محمد حسین منصف ابراز نموده اند.

گفتنی است تعلل در رسیدگی به تخلفات مجریان خاطی قانون ، شایعاتی را مبنی بر احتمال واکنش غیر منتظره دلسوزان اسلام و انقلاب در سطح شهر دامن زده است.

مسابقه با جوایز نفیس
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان 1388 ساعت 15:34 شماره پست: 267

اشک آتش برگزار می کند:

 

مسابقه کتابخوانی

 

 

علاقمندان می توانند پس از مطالعه کتاب ارزشمند شب موصل ، مجموعه خاطرات آزاده دلاور محمد حسین منصف نوشته برادر حسن شیردل که توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر گردیده ، برداشت آزاد خود از محتوای این اثر گرانسنگ را در قالب یک صفحه به نشانی اشک آتش ایمیل نمایند. علاوه بر سه اثر برتر به کلیه شرکت کنندگان جایزه ای به رسم یادبود اهدا خواهد شد.

گفتنی است کارکنان محترم دادگستری و مسئولان زحمت کش زندان پرلطافت و روح انگیز متیکلای بابل از امتیاز ویژه برخوردار می باشند.

 
دادستان باید منصف باشد!!
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان 1388 ساعت 0:37 شماره پست: 266

 

در جریان واقعه شرم آور زندان متیکلای بابل و ضرب و شتم قانونی ! پاسدار  آزاده وپژوهشگر دفاع مقدس به جرم ادای فریضه امر به معروف و اعتراضات گسترده مردم به این رفتار نابخردانه ، هر از گاه شایعه تهدیدی بر ضد دوستان بسیجی که دغدغه ای جز حفظ اسلام و انقلاب ندارند به گوش می رسد. لحظاتی پیش در پاسخ به برخی نگرانی ها محمد حسین منصف این پیام را برای خوانندگان اشک آتش ارسال نمود:

" دادستان جرات مناظره با ما را هم ندارد. رد این درخواست نشانه ترس او از رسوایی است. ما محکم سر حرف خود ایستاده ایم. هر روز که می گذرد افکار عمومی بیشتر با افتضاح آنها در زندان متیکلا آشنا می شود. خدا با مظلومان است نه با دروغ گویان بی آبرو.انشالله خدا دشمنان انقلاب اسلامی را رسوا می کند. والسلام ."

 
سبز سیا...........ه
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آبان 1388 ساعت 7:36 شماره پست: 265

 

رمز گشایی از جعبه سیاه موسوی!!

 

برای یعضی این سوال پیش آمده که چرا میرحسین عزیز! با این که می داند بر فرض تقلب در انتخابات دیگر شانسی برای به قدرت رسیدن نداشته و بهتر است هواداران فرهیخته خود - که هر از گاه با رویکردی فرهنگی ! در سطح معابر و خیابان ها تجمع نموده و به ارشاد! رهگذران بینوا میپردازند- را به حفظ آرامش جامعه دعوت نماید همچنان سکوت را پیشه کرده و انگار به ادامه ماجراهای خیابانی علاقمند می باشد؟!

پاسخ این پرسش را اخیرا در وبلاگ چند نفر از مریدان این بزرگ مرد عرصه سیاست و صداقت پیدا کرده ام. این وبلاگ ها برای تحریک !! هر چه بیشتر جناب موسوی، یکپارچه این شعار حماسی ! را تکرار می نمایند :

موسوی موسوی ما همه رهنوردیم!!

شما باشید جای موسوی ، ....لااله الاالله! چشم فرج الله سلحشور روشن با آن یوسف ساختنش!

تاکید می نمایم لااقل برادران ! با بصیرت حامی نامبرده با تاملی بیشتر ، از تکرار چنین شعارهایی پرهیز نمایند.

 
هزار سنگر
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آبان 1388 ساعت 6:46 شماره پست: 264

هراز و هراس !!

 

 

شنیده ام به پیشنهاد حاج آقا طبرسی قرار شده است همان طور که مردم قم در 19 دی وآذربایجانی ها در 29 بهمن هرسال به یاد قیام خونین همشهریان خود با مقام معظم رهبری دیدار می کنند مردم غیور مازندران نیز در ششم بهمن خدمت آقا مشرف شوند .

ششم بهمن یادآور حماسه ای بزرگ و آموزنده است . اتحادیه کمونیست ها با همراهی سرویس های جاسوسی بیگانه با حمله به آمل و تصرف این شهر در صدد بودند راه ارتباطی بعضی از شهر های شمالی را از پایتخت جدا نموده و با استفاده از موقعیت جنگلی این منطقه و همکاری صمیمانه ! مردم آمل ، شهرهای همجوار را نیز به اشغال درآورند.

تصرف غافلگیرانه آمل فقط یک روز دوام آورد. مردم باشهامت و انقلابی این شهر با اهدای چهل شهید و ده ها مجروح ، حماسه ای بزرگ و تاریخی از خود برجای گذاشتند.

حضرت امام (ره)بارها از این حماسه به نیکی یاد نموده و آن را به رخ منافقین کشیدند. از آن پس آمل به شهر هزار سنگر معروف شد.

متاسفانه بر اثر غفلت مسئولین فرهنگی و سیاسی استان و کشور در تمام این سال ها توجه چندانی به این حماسه ماندگارنشان داده نشد.

کتاب ، مقاله و فیلم قابل اعتنایی در این خصوص به چشم نمی خورد. در سالگرد این حماسه مردمی و ماندگار نیز هیچ رسانه ای در حد یک خط ادای دین نکرده است .  صدا و سیما که جای خود دارد حتی سایت ساجد که متعلق به شهداست و بر خلاف حرارتی که در آغاز تاسیس داشت مدتی است دچار روزمرگی شده است.....

شاید دیدار با آقا و پوشش رسانه ای آن بتواند غباری از غربت و مظلومیت مرد و زن دلیر و مومن این شهر بزداید.

 
آزاده ها آیا هنوز هم آزاده اند ؟!
+ نوشته شده در یکشنبه دهم آبان 1388 ساعت 14:4 شماره پست: 263

بیماری " ابوترابی زدگی "!!

 

بعضی از دوستان آزاده ( دقت بفرمائید عرض کردم بعضی ! ) هر جا که کم می آورند و یا می خواهند بر کوتاهی ها ی خود سرپوش بگذارند یا سکوت و سازش کاری نا به جایی را توجیه کنند و یا زیر علم تسامح سینه زده و وادادگی خود را پنهان نمایند و ... دم از ابوترابی زده ، آهی کشیده و خاطره ای از رفاقت او با فلان اسیر منافق و برخاستن پیش پای سرباز عراقی را تعریف می کنند که مثلا بعله ! ما و ابوترابی چه قدر قرابت فکری داریم و ... من اسم این حالت مشمئز کننده را گذاشته ام بیماری " ابوترابی زدگی " مفرط !!

البته در صحت این خاطرات شکی نیست اما اینها فقط یک بعد از شخصیت آن بزرگوار است.

به هر حال ابوترابی روزی اسلحه به دست گرفته و مقابل دشمن ایستاده است . این همان ابوترابی است که یار و همرزم چریک بی نظیر تاریخ انقلاب ، سید علی اندرزگو بوده ، همان ابوترابی که در مقابل شکنجه های قرون وسطایی دژخیمان بعث مقاومت نموده و حاضر نشد در تلویزیون عراق یک کلمه بر ضد امام و نظام بر زبان براند. مگر حرکت جسورانه او در آستانه انتخابات مجلس پنجم فراموش شدنی است که بی رودربایستی ، راه خویش را از حزب دولتی کارگزاران جدا نموده و طی اطلاعیه ای از انحراف خواص برائت جست!

استادی بود که در یکی از شهرهای شمالی ، مثنوی مولوی را تدریس می نمود . سر کلاس به شاگردانش گفته بود برای این که راه علی علیه السلام را بپیمائید گوشت نخورید! برایش پیغام فرستادم تو اگر مردی و راه علی را می خواهی به یاد حفر چاه ها و موقوفات دیگر مولا، چند جلسه از شاگردانت پول نگیر.

این برادران ما به جای کاروان های ده ها هزارنفره حرم تا حرم نتوانستند تا به حال حتی دو دستگاه اتوبوس برای اردو راه بیندازند. یکی از آزادگان مایه دار ! را دیده بودم که از غربت ابوترابی دم می زد. به او گفتم یک سر به پاساژ مهستان تهران و یا قدس قم بزند . لابه لای ده ها محصول فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس حتی یک برچسب کوچک با موضوع اسارت و ابوترابی به چشم نمی خورد. هزارتایش را اگر با جیب مبارک چاپ کنی می شود بیست هزار تومان (حداکثر)!

گفت وظیفه ما نیست . گفتم مگر جنگ وظیفه شما بود؟!

اگر رمان نویس و سینماگر نیستید دست کم می توانستید خاطرات خود را ضبط و ثبت کنید تا امروز کار به جایی نرسد که در زمان حیاتتان برخی خاطرات مستند اسارت مورد تردید و شبهه مخاطبان قرار بگیرد. کار به جایی نرسد که در جلسه با یکی از مسئولان ارشد مرتبط با فرهنگ پایداری متوجه بشوم  طرف حتی نمی داند چند اردوگاه در عراق وجود داشته است.

آزاده ای که می نشیند و غصه می خورد  فلانی خاطراتی جعلی از خود به چاپ رسانده و حقایق تاریخی را مورد تحریف قرار داده اما حاضر نمی شود قلم به دست گرفته واز میراث گرانبهایش دفاع نماید ، باید بداند هنوز هم در اسارت به سر می برد و تا آزادگی ، راهی بس دراز پیش رو دارد. عصبانی که می شوم می گویم حقتان است جامعه به جایگاه ایثار گری هایتان توجهی ندارد.

آزاده ای که دلش برای فرهنگ خودش بسوزد و در غم غربت گنجینه های آزادگی ، شعله ور شود اما در لاک سکوت باقی بماند ....

با همان شناخت محدودی که از اسارت و حماسه های آزادگی دارم برای خودم ، تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم و آزادگان عزیز بابت کارهای بر زمین مانده، متاسفم.

درباره بسیاری از اردوگاه ها حتی یک کتاب نسبتا جامع به چشم نمی خورد. جالب آن که به طور مثال موسسه پیام آزادگان ، صد ها ساعت مصاحبه و خاطره و ... در اختیار داشته اما توفیق !! استفاده از آنها را پیدا نکرده است. دوستان آزاده فراموش نکنند این مثل قدیمی را که گفته اند : حرمت امامزاده با ....

( به آزادگان گرامی اگر بر خورد عیبی ندارد شاید دغدغه ها و اراده هایشان کمی قلقلک شود !)

جرم آزادگی
+ نوشته شده در یکشنبه دهم آبان 1388 ساعت 7:22 شماره پست: 262

شیرینی دامادی اش را هنوز به کام داشت که اسیر شد. سرنوشتی مبهم انتظارش را می کشید. به همسرش عشق می ورزید اما به خدا بیشتر. نامه ای نوشت و به او اجازه داد تا سرنوشتش را جدا کند و جوانی اش را به پای انتظار ، نسوزاند.

زن جوان هم دنیایش را با خدا معامله کرده بود . . . .

آزاده رشید ، محمد حسین منصف به جرم ادای فریضه امر به معروف نسبت به دادستان بابل از سوی وی بی هیچ محاکمه ای راهی زندان شوم متیکلا شد ، ناجوانمردانه مورد ضرب وشتم قرار گرفت و پرونده اش هنوز به اتهام تشویش اذهان عموم! در حال پیگرد است. همسر استوارش اینک در بستر بیماری ، آینده مبهم دیگری را ناباورانه به نظاره نشسته است.

بچه های بسیج شهر همچنان فریاد می زنند. صدایشان اگر به جایی نرسد لااقل در صفحات تاریخ خواهد ماند که چه بر سر پیشمرگان اسلام و انقلاب و خط مقدمی های جبهه عدالت خواهی آمده است. بچه های مظلوم بسیج همچنان فریاد خواهند زد حتی اگر به کام میز نشینان میزان گریز و توجیه گر خوش نیاید.

هنرمند جوان و خوش ذوق مازندرانی آقا مهدی روشن ضمیر در وبلاگ خود شعری را به حسین منصف تقدیم نموده :

ببین که چه جرم سنگینی شد

تنها اعتراض به واقیعت اکنون!

تنها به جرم هق هق یک حقیقت غبار گرفته-سنگین

و التماس سرد آهن

(حلقه های دستبند و بدتر پابند)

به سالهای اسارتت سوگند چیزی نگو.

(تداعی می شود برایت قبل از آنکه...نه؟)

ترس بارگی را نمیخوانم از اشکانت

ای صبر بی بدیل.

خواستی تا بار دیگر شسته-رفته تر ببینی.

(چقدر بد شد که دوباره ستم-این نانوشته ی جاری در رگ قانون-رشد...نه-تنه اش بزرگ شد!)

بی خیال

کوه هم که باشد نم اشک تو

من

و ما سستش میکند

خواهد ریخت.

                                                                                      88/8/5.بابل

                                                                                    نیمه شب پاییزی

 http://miz4goosh.blogfa.com/برای حسین های منصف و همه کسانی که دلشان گرفت و تپید.یا علی

دلنوازان

+ نوشته شده در شنبه نهم آبان 1388 ساعت 6:35 شماره پست: 261

 

یک دور کلیات مفاتیح الجنان ، صحیفه سجادیه ، المراقبات ، مکارم الاخلاق ، حلیه المتقین و ... جلوی چشمانم رژه می روند !!

چه وقت؟

درست موقعی که چشمم به شخصیت کاذب و کلیشه ای "مهتاب دلنوازان" می افتد.

امرار معاش ، وظیفه ای عادی است که کارگردان ها نیز از این مقوله ، مستثنا نیستند. پذیرش کارهای کنتراتی و نان و آب دار توسط این صنف نیز قابل درک است.اشکالی ندارد اما لااقل این عزیزان لطف کنند احترام به شعور و فهم مخاطب را به عنوان یک باور انسانی و اخلاقی در مرام خود جای دهند!

 
جلوه های امید
+ نوشته شده در جمعه هشتم آبان 1388 ساعت 18:0 شماره پست: 260

کتاب ارزشمند "نظارت بر قدرت در فقه سیاسی" در جشنواره فارابی امسال خوش درخشید و به عنوان کتاب برتر ، مورد تقدیر قرار گرفت.

این موفقیت را به نگارنده این اثر نفیس ، استاد و دوست خوبم حجت الاسلام دکتر سید سجاد ایزدهی تبریک می گویم و دعا می کنم همواره در پیمودن پله های تعالی ، سربلند و پیروز باشد.

تردیدی ندارم که این مجتهد جوان ، یکی از مفاخر حوزه های علمیه محسوب می شود.امیدوارم نظام تربیتی حوزه ، پرورش چنین چهره هایی فاضل ، جوان و شاداب که در دل مردم نیز جایگاه مقبولی کسب نموده اند را بیش از پیش ، وجهه همت خود قرار دهد.

گفتنی است انتشار اثر مذکور را پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم بر عهده داشته است.

 

یار در خانه!

+ نوشته شده در جمعه هشتم آبان 1388 ساعت 12:27 شماره پست: 259

محسن و دوستان

 

یکی از وبلاگ های خوبی که تا به حال با آن آشنا شده ام وبلاگ زیبا و پرمحتوای "محسن و دوستان" می باشد که فهرست پیوند های اشک آتش را نیز مزین کرده است. این وبلاگ در مواجهه با ناهنجاری ها و تقابل با ضد ارزش ها با اتخاذ شیوه تهاجمی و افشاگرانه ، انصافا سنگ تمام گذاشته است.

شاید به خاطر تغییر قالب این وبلاگ است که متاسفانه مدتی است موفق به گشایش و بهره مندی از مطالب مفید آن نمی شوم.

رنج خلخال و عدالت مولا
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم آبان 1388 ساعت 19:28 شماره پست: 258

 

هر کس کتاب شب موصل محمد حسین منصف را بخواند می فهمد او بی تردید یکی از قهرمانان ماندگار تاریخ این سرزمین است . روح سلحشوری او آن قدر بالاست که امثال دادستان  و مسئولین زندان مخوف متیکلای بابل برای رسیدن به آن بال و پرشان خواهد سوخت. شرح ماجرای بازداشت و ضرب و شتم غیر انسانی این آزاده دلاور و پژوهشگر دفاع مقدس را حتما در قسمت پیوند های روزانه این وبلاگ از زبان خودش شنیده اید.

انتشار این خبر تالم بار بازتاب هایی را در پی داشت که به حضرات پشت میز نشین فهماند دوره قلدر مآبی به سر رسیده و عشق پویای جوانان بسیجی به اسوه های جهاد و شهادت می تواند حماسه هایی درس اموز را خلق نماید.

مقالات زیادی نیز در این باره نوشته شد. از جمله می توان به مقاله آزادگان تکریت۱۱در وبلاگی با همین نام اشاره نمود.(در پیوند ها موجود است).

دوست و استاد خوبم برادر آزاده مفید اسماعیلی سردبیر محترم نشریه سبز سرخ نیز یادداشت جالبی در این خصوص برای خوانندگان اشک آتش ارسال کرده است:

 

منصف در حصار

 

در چند روز اخیر چند پیامک کوتاه در خصوص ضرب و شتم برادر آزاده محمد حسین منصف به من رسید.در ابتدا، آن را گذاشتم به حساب شوخی های دوستانه ولی وقتی با خبر شدم که پای دادستان بابل وسط است شک ام به یقین مبدل شد و گوشی را برداشتم و برای آقای منصف زنگ زدم و کل ماجرا را از  زبان او شنیدم تا از آن جا که اهل رسانه هستم ،بی جهت اشاعه دهنده یک خبر کذب نباشم... شاید به ذهن خوانندگان این مطلب این گونه متبادر شود که چرا وقتی پای دادستان به میان آمد من یقین پیدا کردم که این خبر صد در صد صحت دارد؟ که شایسته است در جواب این دوستان بگویم : به خاطر شناختی که از آقای منصف دارم...

 مگر آقای منصف چه صفتی دارد که دادستان بابل را این گونه عصبانی می کند تا جایی که دستور بازداشت او را می دهد با وجود این که خودش در جمعی گفته است: در انتخابات شورای اسلامی شهر من به آقای منصف رای دادم!!! ( البته وقتی این جمله ی آقای دادستان را من در جمع خانواده گفتم، دخترم گفت : دادستان مملکت نمی داند که نباید بدون شناخت رای دهد؟؟؟) به نظرم بهتر است  از حاشیه نویسی پرهیز کنم و بروم سراصل موضوع  که آن هم بیان صفت آقای منصف است:

آقای منصف در این ماجرا چوب زبان غیر متملقانه اش را خورد.

البته این اولین بار هم نیست که چنین اتفاقی برایش می افتد. او حتی قبلا نیز در زندان های مخوف حزب بعث به خاطر دفاع بی کم  و کاست خود از نظام اسلامی در مقابل افسران استخبارات حزب بعث، مورد چنین ضرب و شتمی قرار می گرفت. البته در طول حضور خود در محافل فرهنگی و ... به گونه ای دیگر با این رفتار مخلصانه و از سر صدق آقای منصف برخورد شده است... آقای منصف مشکلش این است که چاپلوس نیست، اهل تعارف نیست، در جلسات با بیان اولین کلمه می رود سر اصل مطلب، امر به معروف و نهی از منکر به مسوولین در اولویت اول اوست... البته آقای منصف عصبانی هم می شود ولی عصبانیتش بیش تر  به خاطر وجود برخورد های غیر منصفانه است، بی انصافی های موجود در جامعه است... شاید تقصیر فامیلی اش باشد که او را این گونه در حصار محتوایی و مفهومی خود قرار داده... یعنی ؟؟؟

بله ! انصاف ، عدالت و صداقت کجا هست که این جور آدم ها درک شوند؟؟؟

 راستی به آقای دادستان بابل سفارش می کنم کتاب «شب موصل» آقای منصف را حتما بخواند تا دفعه ی بعد که می خواهد به او رای دهد بداند سرنوشت خود را به چه کسی گره زده است!!!

البته به آقای منصف هم سفارش می کنم از توهم  لقب  «آزاده» خارج شود ...مگراین حدیث پر مغز را نشنید که   الدنیا سجن المومن ... تو این برهوت دنیای دموکراسی که اقلیت اکثریت را دیکتاتور می خواند، آزاده  کیلویی چند؟» 

مفید اسماعیلی سراجی

 

... از این مجمل!

+ نوشته شده در چهارشنبه ششم آبان 1388 ساعت 8:11 شماره پست: 257

به قول استاد حسینی قزوینی:

علمای اهل تسنن مدعی اند  لقب صدیق(بسیار راستگو)برای خلیفه اول و فاروق(نمایان گر حق و باطل)برای خلیفه دوم از سوی پیامبر اسلام(ص) اعطا گردیده و در همان دوران نیز مشهور بوده است. اما:

وقتی به منابع اهل سنت درباره جریان سقیفه و روایات متعدد از متن مذاکرات حاضرین آن جلسه ، رجوع می کنیم می بینیم در حالی که همه سعی داشته اند برای انتخاب جانشین پیامبر، از یاداوری کوچک ترین افتخارات و سوابق درخشان خود کوتاهی نورزند حتی یک بار نیز از کاربرد چنین القاب و استناد آن به رسول خدا سخنی به میان نیامده است!!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مهر88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۸۸، ۱۰:۱۵ ق.ظ


گناه امر به معروف

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم مهر 1388 ساعت 22:4 شماره پست: 256

اخطار به دادستان شهرستان بابل

 

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

ناله را هرچند می خواهم که در دل بر کشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

عمل ننگین بازداشت و ضرب و شتم آزاده دلاور ، شیر مرد بیشه اسلام و انقلاب ، فریادگر علیه زر و زور و تزویر، پاسدار حریم ولایت ، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس ٬ محمد حسین منصف به جرم ادای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نسبت به دادستان شهر ، اقدامی سفیهانه و نابخردانه بوده که مسببین آن الگوی تنبیه اراده حزب الله قرار خواهند گرفت .

دادستان بابل بداند در دوره ای که بسیجیان مظلوم انقلاب ، آماج سخیف ترین تهاجمات تبلیغی و فیزیکی منافقان داخلی قرار گرفته اند قربان نمودن آبروی فردی خود در برابر عظمت  گام های راهیان مسلخ عشق ، کمترین دینی است که نسبت به نسل سینه چاک اسلام ادا خواهند نمود.

دادستان بابل بداند ضرب وشتم حیوانی غیور مردی که طعم زنجیر دژخیمان بعثی را سال های سال به جان خرید و تاوان پافشاری بر اندیشه روح اللهی اسلام ناب محمدی را پیشه همت خویش ساخت جز آویختن برگه ننگ بر پرونده کوته نظران عافیت طلب و اشباه الرجال میادین بی خطر ،  ثمر دیگری نخواهد داشت.

آیت الله صادق لاریجانی ، بی تردید با عزل و مجازات خائنین و غاصبین مناصب قضایی که با نابخردی خویش حیثیت اسلام و انقلاب را به سخره گرفته اند صداقت دستگاه عدلیه در دفاع از حقوق ملت را به اثبات خواهد رسانید.

قسم به غربت فرزندان روح الله و مدافعان بی نام و نشان حریم ولایت ، عاملان این گستاخی ناجوانمردانه و قرون وسطایی با ضربت کلیم اللهی طلاب و حزب الله مظلوم شهر، آئینه عبرت میراث خواران اسطبل های قدرت و نکبت قرار خواهند گرفت.

وماالنصر الا من عند الله

از نسل مالک
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم مهر 1388 ساعت 19:56 شماره پست: 255

چند نفر از دوستان که  به خاطر فاصله از تهران و شنیدن خبرهای ضد و نقیض در جریان فتنه اخیر دچار تشویش خاطر شده بودند با سردار شهید شوشتری تماس گرفتند و از اوضاع پرس و جو کردند.

سردار ، جمله ای گفت که به همه نگرانی ها پایان داد:

تا زمانی که از حنجره ام صدایی شنیده می شود نخواهم گذاشت هیچ منافقی از خاکریز ولایت فقیه عبور کند.

به نقل از سردار " استاد حسینی " فرمانده تیپ 2 ابا عبدالله الحسین قم لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام

به تیتر نیاری نیست!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم مهر 1388 ساعت 8:23 شماره پست: 254

جوانی بود که خانه اش با اصابت موشک دشمن بعثی ویران شده و والدینش به شهادت رسیده بودند.

جلوی دوربین خبرنگار که قرار گرفت با قیافه ای جدی گفت : خوشحالم از این که توانستم چنین پدر و مادری را در راه اسلام تربیت کنم ...!!

خیلی مهم نیست این قصه ، طنز بوده یا واقعیت اما ؛

فرزند شهید بودن افتخاری است بزرگ  ولی فضیلت نیست.

تیتر ندارد!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم مهر 1388 ساعت 21:45 شماره پست: 253

چند تا از طلبه های سال اولی که سن و سال کمی داشتند کتاب زندگی حاج احمد را دست  گرفته بودند که بعله ! فرزند امام هم در دوره طلبگی بازیگوشی می کرده ، امجدیه می رفته و ... این طوری شاید می خواستند شیطنت های خودشان را توجیه کنند.

استاد جوانی داشتیم. کناری کشیدشان و گفت:

حاج احمد انسان بزرگی بود اما با داشتن چنان پدری هم  نتوانست مثل برادرش آقا مصطفی به درجه اجتهاد برسد وعالمی شود و ...

(موسسه تنظیم و نشر آثار بیت ! امام لطفا خونش به جوش نیاید).

بگذریم.

اول آبان سالگرد شهادت آقا مصطفی است. می دانستید؟ همانی که به اذعان اهالی تاریخ ، خونش نقطه عطف رویش انقلاب بود.

حمله به کروبی چرا؟

+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم مهر 1388 ساعت 11:59 شماره پست: 252

با عرض پوزش...

 

کروبی سوابق انقلابی درخشانی دارد. آدمی نیست که به راحتی دروغ بگوید. در جریان جنجال های اخیر شاید واقعا حق با کروبی باشد و او به خاطر حفظ حریم ها در لفافه سخن گفته است. شاید او چیزی می داند که دیگران نمی دانند. کروبی و تهمت؟ کروبی و آبرو بردن از دیگران؟ کروبی و خدشه در حیثیت نظام؟ شاید...

بهتر است عاقلانه و در مرز انصاف تصمیم گرفت و از دامن زدن به تب و تاب های جناحی پرهیز نمود. فریادهای او بعید است بی دلیل بوده باشد. به جاست پزشکانی مجرب و بی طرف ، بدون هیچ سوء نیتی آزمایشات لازم را از نامبرده به عمل بیاورند.شاید رویش نشده همه چیز را بگوید!

رد پای آبی!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر 1388 ساعت 9:9 شماره پست: 251

برنامه کودک شبکه دوم سیما صبح ها حوالی ساعت ده ونیم برنامه ای پخش می کند به نام "رد پای آبی ".

این برنامه غیر ایرانی فقط یک بازیگر دارد با چهره ای شبیه جان واریو(بازیکن تیم استقلال) و تیپی مشابه عمو پورنگ خودمان!

هدف این برنامه نیز آموختن برخی از تجربیات زندگی به کودکان است. طراحان ردپای آبی تنها با استفاده  از روانشناسی رنگ ها و کلمات ، به راحتی در دل مخاطبان خود نفوذ کرده و طرفداران بسیاری را در بین کودکان به خود اختصاص داده اند بی آن که به این بهانه از موزیک های تحرک زا! مانند برنامه "فتیله"(جمعه صبح شبکه2) و یا به کار گیری کلمات سخیف و شوخی های گاراژپسند!"پنگول"(شبکه تهران) استفاده نمایند.

سوال های بی جواب
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مهر 1388 ساعت 2:46 شماره پست: 250

 

به قول آقای قرائتی: در کتب تاریخی مورد قبول اهل تسنن نیز ذکر شده که احمد بن حنبل و شافعی و مالکی و حنفی ودیگر روسای فرق ، همگی از شاگردان ائمه اطهار بوده و مدتی را در محضر بزرگان شیعه همچون امام صادق علیه السلام کسب فیض نموده اند ؛ اما

هیچ جای تاریخ ، کسی ادعا نکرده که امامان ما هم شاگرد کسی بوده و در دایره خلقت ، استادی چیره دست ، این علوم بی پایان را در اختیار آنان قرار داده است.

به راستی این مذاهب با یک دیگر قابل قیاس هستند؟!

 
ادای دین
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم مهر 1388 ساعت 9:5 شماره پست: 249

 

 در سوگ صادق آل محمد(ص)

مراجع عظام تقلید روز چهارشنبه با پای برهنه

 به سمت حرم مطهر عمه سادات عزاداری می کنند.

مومنین در سراسر کشور انشاءالله سنگ تمام خواهند گذاشت.

 

 
دلسوزی دایه ها!
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم مهر 1388 ساعت 17:27 شماره پست: 248

 

من از بیگانگان هرگز ننالم . . .!

 

تک تک سنگ نوشته های مزار شهدا و نوع چینش و تزئین تابلوها و انتخاب تصاویر آذین بسته شده بر گلدسته های قبور مطهر شهیدان ، پاره هایی است از تاریخ مظلومیت فرزندان خمینی وحکایتی است از سال های فراموش شده حاکمیت عاشقی.

این را آنانی تایید می کنند که ساعاتی از عمرخود را در خلوت گلزار هابیلیان به نجوای غربت و جاماندگی نشسته و ندبه فراق سر داده باشند.

یک سان سازی مزار شهیدان، از بین بردن یادگارهایی مکتوب یا تصویری و نابودی روایت های بی زبانی است که عطر ناب وصال را بی دریغ ،  پیشکش زائران حریم دلدادگی می نمودند.

این تکرار همان بلای جاهلانه ای است که در سال های پس از قبول زهرنامه ، با منطق بازسازی مناطق جنگی به ویران سازی تمدن آسمانی ملکوتیان خاک نشین انجامید.خدا بیامرزد شهید بهروز مرادی هنرمند با درایت خرمشهری را که در روزهای نخست جنگ ، چه آتشی سوزاند برای حفظ درگاه مسجد جامع و دیوار نوشته هایی همچون "جئنا لنبقی" تا امروز گنجینه ای ولو کوچک برای مسافران نور ، در گوشه ای از بندر خون به یادگار بماند.

قرار است تجربیات فرهنگی گذشته  در چه عهد و دوره ای به کار بیاید؟ برای اظهار ارادت به ساحت شهیدان به جای چنین هزینه های غیر ضروری می شد به سراغ هزاران سوژه بکر اما غبار گرفته و ثبت ناشده دفاع مقدس رفت که در کلام آقا به گنج تعبیر شده اند. همان گنجی که دوستان برای جستنش به جای اندیشه و تامل ، تیشه به دست گرفته و مزار عاشقی را زیر و رو می کنند.

 
سوز دلدادگی
+ نوشته شده در شنبه هجدهم مهر 1388 ساعت 13:16 شماره پست: 247

 

چند روز پیش نزدیکی های اذان مغرب یک خمپاره فسفری که تقریبا آتش زاست به روی سنگر برادران امام شهری سرایت نمود که در اثر آن یکی از برادران دچار سوختگی شدیدی شد به طوری که تمام لباسش در اثر آتش سوخته بود و ایشان در همان حین که در آتش می سوخت فریاد می زد الله اکبر خمینی رهبر...

 

فرازی از نامه شهید هاشم اصغر پور از قله های غرب به برادرش در بابل 7/5/1360

 
کارت های قرمز
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم مهر 1388 ساعت 23:6 شماره پست: 246

 

آنها که از کارت خودشان استفاده نمی کنند سرنوشتشان با آنها که خطا می‌کنند گره خورده و بالاخره مشمول کارت سرخ خواهند شد.داور برتر چندین بار تکرار کرده که خواص٬ نگفتن ها را مثل غلط گفتن ها جدی بگیرند.این،نشان دادن کارت زرد به خواص بود آن هم بصورت مکرر!


آیت الله حائری شیرازی:

خطاهای مکرر خواص منجر به دریافت کارت قرمز خواهد شد


آنها که از کارت خودشان استفاده نمی کنند سرنوشتشان با آنها که خطا می‌کنند گره خورده و بالاخره مشمول کارت سرخ خواهند شدداور برتر چندین بار تکرار کرده که خواص نگفتن ها را مثل غلط گفتن ها جدی بگیرند.این،نشان دادن کارت زرد به خواص بود آن هم بصورت مکرر.

 

 

1.       به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله حائری شیرازی، این سایت مطلبی را به قلم ایشان با عنوان "در رابطه با مسائل پس از انتخابات " منتشر کرده که متن کامل این نوشتار به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم
مسایل بعد از انتخابات کشور و مسئله فارس و سایر چالش‌های نظام اموری است که اتفاق افتادن آن بهتر از سر باز نکردن و به قلب زدن است به قول ملک الشعراء:
بیرون فکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری جانت بسوزد به جانت سوگند
انسان را بشناسیم تا راه اصلاح او را بفهمیم وقتی خطایی اتفاق می افتد یا عمدا جرمی واقع می شود اگر کارت زرد نشان داده شود و یا با ارائه کارت سرخ مجرم حذف نشود خطاکار گرفتار توهم می‌شود که گفته من حق بود و گرنه چرا فلان سیاست‌مدار درجه یک که داور است به من کارت خود را نشان نداد.
این را هم گفته باشیم که معنی (کلکم راع و کلکم مسئول) یعنی همه‌تان داورید و همه تان کارت زرد و سرخ دارید وهمه تان باید پاسخگو باشید که چرا از کارت زرد و سرختان استفاده نکردید.
میگویند چرا نخبگان فارس چنین بیانیه ای نوشتند، نخبگان فارس کارت خود را نشان دادند و اگر نشان نمی دادند مواخذه می شدند، نشان دادند تا طرف مقابل از توهم خارج شود آنها که نشان ندادند به طرف مقابل دشمنی کرده‌اند و باید پاسخگو باشند.
آنکه شب و روز آمدنش را طلب می‌کنیم در اولین فرمان "تواصوا بالحق و تواصو بالصبر " را احیا می‌کنند که همگان از کارت‌های زرد و سرخشان استفاده کنند.
بازداشت شدگان در تنهایی خودشان از توهم خارج شدند و معاف شدگان در توهم ماندند تا طوفان توهم سبک‌تران را بالاتر برد آن مخاطبش که بود که گفت تجزیه‌ات خوب بود اما .....
اینها مراتب توهم است و همه حاصل محافظه کاری انسان ها به همنوعان یا برادران دینی (اما اخ لک فی الدین او نظیر و لک فی الخلق)
گفتن و کارت زرد و سرخ نشان دادن خدمت به‌فرد وخدمت به جامعه است و عدم استفاده از کارت ها لطمه به‌فرد و لطمه به جامعه است. آنها که از کارت خودشان استفاده نمی کنند سرنوشتشان با آنها که خطا می‌کنند گره خواهد خورد بالاخره مشمول کارت سرخ خواهند شد.
داور برتر تا حال چندین بار تکرار کرده است که خواص نگفتن ها را مثل غلط گفتن ها جدی بگیرند. این اخطار او نشان دادن کارت زرد به خواص بود آن هم بصورت مکرر.
ما در حال عبور از غفلت‌های گذشته هستیم و همین عبور با همه تلخی هایش مبارک است ما در حال حرکت به سمت انسان شناسی هستیم، ما با انسان شناسی فاصله خود را با داور برتر کم می‌کنیم، ما با جدی گرفتن اخطارهای او آرامش را به بازی بر می گردانیم که همه در این مسابقه از توان خود بهره گیرند نه اینکه حق دیگران را ضایع کنند.
قانون الهی بر مبنای حق وضع شده است و جز با رعایت آن حق احیا نخواهد شد پس اول کردار و رفتار دوم گفتار و آموزش و تعلیم که آن عزیز فرمود: هرکس خود را برای آموزش دیگران آماده می‌کند اول از آموزش به خودش شروع کند و آموزش به عمل و رفتار را پیش از آموزش به استدلال و گفتار قرار دهد، که فرمود:(کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم)


 

 

 

مظهر اتحاد!

+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم مهر 1388 ساعت 21:46 شماره پست: 245

 

نقطه مشترک جناح ها و مقوله وحدت ملی!

 

جناح های مختلف سیاسی تا کنون در هر فرصتی که پیدا کرده اند دست به افشاگری و مچ گیری بر ضد یک دیگر زده اند.اتهام ارتباط با بیگانگان مانند مذاکرات نیک براون(لاریجانی) و سوروس(خاتمی) ، مدارک جعلی در باره افرادی مانند کردان ، توکلی ، خاتمی و ... ، زد و بند های مالی ، سوء مدیریت ها و ... بخشی از این افشاگری هاست که در سطح گسترده ای از رسانه های داخلی و خارجی بازتاب گسترده ای داشته است.

این وحدت رویه که تقریبا به اقدامی عادی در بین سیاسیون و اهالی مطبوعات تبدیل شده در یک حالت است که به گونه ای دیگر، باز نقطه مشترک همه جناح ها محسوب می شود و آن  فقط زمانی است که کسی دست به افشاگری بر ضد خاندان هاشمی بزند! تنها در این فرض است که همه دلسوزان نظام! یک صدا توصیه می نمایند که نباید پیش از اثبات یک ادعا به کسی تهمت زد .

اثبات این دعاوی نیز نیاز مند تشکیل دادگاهی است که انشاءالله به زودی با ظهور حضرت ولی عصر(عج) و نه به دست تولیت مدرسه ولی عصر(عج) که هم اکنون سکاندار امور قضایی است انجام خواهد پذیرفت.

 
بسیجی بی خطر؟...نداریم!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم مهر 1388 ساعت 11:20 شماره پست: 244

ازبسیجی های واقعی تا

 

شهدای ملوس...!!!

 

 

"اعلامیه داد که از هر خانه ای یک تیر کلاش شلیک شود، جوابش را با خمپاره شصت می دهیم.زیرش هم امضا کرد محمود کاوه ، فرمانده عملیات سپاه مهاباد.

همه می گفتند مردم را با ما دشمن می کنی. شب که شد از یک خانه چند تیر کلاش رسام شلیک شد.انگار طرف داشت می گفت: اگه راست می گی ، بزن.

زد. با آرپی جی و خمپاره شصت هم زد.همان شد.کومله و دمکرات زدند از شهر بیرون. رفتند به کوه."

یادگاران.کتاب کاوه.ص50.روایت فتح.

این خاطره را نوشتم برای آنانی که این روزها شعار می دهند و تبلیغ می کنند : بسیجی واقعی شهدا بودند نه این بچه بسیجی های پاپتی که مقابل آشوبگری های ما( ضد انقلاب) صف آرایی کرده اند.

 هر چند منظور آنها تظاهر به شهید شناسی٬ شیک! نشان دادن وجهه شهدا و تخریب چهره بسیج است اما اندکی تامل در گفتار مزورانه آنان ثابت می کند که راست می گویند مگر نه؟!!

توالت mdf !!

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم مهر 1388 ساعت 13:43 شماره پست: 243

کشکی به نام تبلیغات ...!

 

شاید بسیاری از فعالان عرصه های فرهنگی هم تا کنون نامی از دفتر تبلیغات اسلامی وابسته به حوزه علمیه قم نشنیده باشند. بسیاری نیز آن را با سازمان تبلیغات اشتباه می گیرند.

این دفتر تنها وابستگی اسمی به حوزه علمیه داشته و به صورتی کاملا مستقل با ردیف بودجه ای مشخص در مجلس شورای اسلامی ودر اختیار داشتن برخی موقوفات و گاه تفقد برخی مسئولان اداره می شود.

الحمدلله کسی نیست که با این دفتر سر و کار داشته باشد و ازکسری بودجه آن دم بزند!

آن چه که دردآور است این است که به رغم توانایی های مادی ، هیچ گونه اثری از فعالیت تبلیغی این دفتر در عرصه های تصویری ، مجازی ، پیامکی و ... به چشم نمی خورد.

زیر نظر داشتن چند موسسه علمی،چاپ کتاب به سبک سنتی و انتشار چند نشریه که فراتر از جغرافیای قم چندان شناخته شده نیست، اهم فعالیت های این دفتر محسوب می شود.

این دفتر که توالت های جدید خود را نیز از جنس mdf تدارک دیده هنوز در انجام صحیح رسالت ذاتی خود یعنی اعزام مبلغ به نقاط مختلف کشور به قصوری شگفت آور مبتلاست.

امید است  دفتر مذکور که ماهیت آن با ماهیت انقلاب گره خورده است با شناخت صحیح از شرایط زمان و امکانات پیچیده و نوین تبلیغی و تغییر برخی مدیران بی دغدغه که عملکردشان گاه با مبانی انقلاب اسلامی تفاوتی فاحش دارد ، رویکردی انقلابی و اثر بخش در جبهه فرهنگی اسلام ناب محمدی پیدا نماید.

به مسئولین این نهاد سی ساله، کلام امام روح الله را یادآوری می کنم که در وصیت نامه اش فرمود:"امروز دنیا روی تبلیغات می چرخد و ما در تبلیغات ضعیف هستیم..."

تغییر مدیریت در شهرستان بابل
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم مهر 1388 ساعت 11:50 شماره پست: 242

تغییر چند تن از مدیران سیاسی و فرهنگی شهرستان بابل اعتراض خشمگینانه برخی از شخصیت ها و گروه های دلسوز این شهر را به دنبال داشته است. سخن حقیر با عزیزان این است که ارزشی بودن چند چهره مدیریتی نافی توانایی های دیگر مدیران نیست و چه بسا کمی حوصله و مرور زمان نشان دهد که مدیران جدید از خلاقیت ها و دغدغه های بیشتر و هوشمندانه تری برخوردار هستند.

به روایت صریح تر باید گفت امثال بزرگوارانی همچون آقایان نوری و حسینی نیا آش دهان سوزی نبوده و پدیده ای خاص در عالم مدیریت به حساب نمی آیند. باید مراقب بود علائق شخصی برخی بزرگان شهر در جهت گیری های ارزشی ما تاثیری نگذارد.

آن قدر آرمان های بر زمین مانده وجود دارد که سنگ قدرت دیگران را به سینه زدن از اولویت چندانی برخوردار نخواهد بود.

مدیران جدید نیز در بستری ارزشی انتخاب شده اند و تنها در صورت اثبات خلاف این مدعا آن هم با رصد عملکرد آنان می توان به تکلیف بلامنازع امر به معروف و نهی از منکر عمل نمود.

کوتاه اما دلنشین

+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم مهر 1388 ساعت 19:38 شماره پست: 241

 

در آستانه هفته دفاع مقدس سه جلد کتاب باعنوان" کوتاه اما دلنشین" در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت از سوی موسسه حدیث مهتاب منتشر گردید.همچنین کتاب دیگری نیز با عنوان" شور و شعور هیئت "حاوی اشعاری لطیف و نکته بینانه از سوی همین ناشر در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

ویژگی چهار اثر مذکور علاوه بر قلم شیوا و رعایت ظرافت های محتوایی و آموزنده، حجم اندک و ذوق سرشار در نوع طراحی صفحات می باشد. مطالعه این اثار وزین را به همه دوستداران کتاب های مذهبی توصیه می نمایم. به دوستان زحمت کش این موسسه به خصوص برادر عزیزم حسن آقای حقیقیان نیز خدا قوت و دست مریزاد عرض می کنم.

 امیدوارم انتظار طولانی حقیر و سایر دوستان در ارائه هر چه زودتر کتاب" هفت تپه روایت ناخوانده" که گامی در زدودن غبار غربت و مظلومیت از این عقبه معنوی لشکریان کربلاست از سوی این موسسه به سرانجام برسد.

از مسئولین مراکز وبنیاد های عریض و طویل و نفت خور وادی دفاع مقدس نیز انتظار می رود صداقت شعارها و ادعاهای خود را در حمایت از گروه ها ، مراکز و موسسات پر تلاش و گمنام شهرستانی به اثبات رسانده و مانند برخی ورشکستگان سیاسی، همه ایران رافقط در تهران نبینند.

برای تهیه آثار یاد شده می توانید با این شماره ها تماس برقرار نمائید:

01112195420------09113130462

 
....شر مرسان!
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم مهر 1388 ساعت 20:28 شماره پست: 240

 

از سینما تا بی نما!

 

فیلم های شبه سینمایی! امسال سیمای جمهوری اسلامی در گروه دفاع مقدس دارای چند نقطه مشترک بوده اند:

۱.طراحی صحنه ها اغلب با عجله ، مضحک و بی دقت صورت گرفته بود. مثلا جعبه های جدید ماءالشعیر درفضای دهه شصت به نمایش در آمد، نوحه کربلا منتظر ماست بیا تا برویم موقع اعزام خوانده شدو...چند سال پیش فیلمی ساخته شده بود که درباره نخلستان های ماووت و قله های شلمچه!بود.یاد اخراجی های2افتادم که در اسارت راجع به هاچ بک و صندوق دار بحث می شد و...

۲.بیشتر فرماندهان و قهرمانان داستان ها جوانانی بزک کرده و سوسول های روشنفکری بودند که نسبت به مسائل پیرامون خود و بروز برخی منکرات اجتماعی هیچ گونه واکنشی نداشتند.طبق روال فیلم اگر این چهره ها زنده می ماندند بی تردید امروز کارگردان سینما یا همین بی نمای خودمان(سیما)می شدند.

۳.قهرمانان بسیجی و پاسدار حتی در آخرین لحظات عمر ترانه می خواندند،کف می زدند و گاه از خود حرکات موزون نشان می دادند!

۴.اصرار بر آزادی ارتباط دختر و پسر به بهانه آشنایی با خلق و خو و مرام شهدا در متن فیلم ها، وجه المصالحه سیما با سازندگان بودجه خور آثار سفارشی دفاع مقدس بوده است.

۵.مظلومیت تاریخی دلاور مردان ارتش و آزادگان غیور همچنان ادامه داشت.سوژه های بر زمین مانده با بی اعتنایی مواجه بوده و داستان های تکراری ، غیر ضروری و بی جاذبه مورد توجه مقاطعه کاران عرصه فرهنگ و هنر قرار داشته است.

۶.متاسفانه نمایش این نوع فیلم های ضعیف و شتابزده و کنتراتی!ممکن است این ذهنیت را در بینندگان نا آشنا به وجود بیاورد که شاید واقعا در طول هشت سال دفاع  مرد و زن صبور ایرانی اتفاق خاص و مهمی رخ نداده و جنگ یک مدل تفریح بی خطر و بدون حاشیه بوده است!

متولیان محترم سیما باید در ازای بودجه ای که صرف افزایش آمار تولیدی خود می کنند نسبت به کیفیت و محتوای فیلم ها نیز احساس مسئولیت نمایند.   

 

جمکران ثانی؟!!

+ نوشته شده در جمعه سوم مهر 1388 ساعت 1:18 شماره پست: 239

 

فقط بابلی ها بخوانند(2)!!

 

یک سال گذشت از سخنان ناطق نوری در جمع انبوه روزه داران ویران شهرتهران که در ژستی خرافه ستیزانه! انتساب بنای  مسجد محدثین شهرستان بابل به امر حضرت صاحب(عج) را فاقد سند عنوان نمود.

در این خصوص یادآوری چند نکته، خالی از لطف نیست:

1.بعید است این رئیس جمهور بالقوه! زحمت تحقیق درباره اسناد تاریخی مربوط به تاسیس این مسجد را به خود داده باشد؛ زیرا در این صورت بی شک به جای نفی استناد ، به رد اسناد می پرداخت.

2.جناب ناطق در حالی داعیه دار مقابله با خرافات گردیده که در مصاحبه خود با ویژه نامه روزنامه اطلاعات در سالگرد حضرت روح الله(خرداد88)اذعان داشت که درباره شایعه وجود عکس امام(ره)در کره ماه !به خاطر بهره برداری سیاسی بر ضد رژیم طاغوت سکوت نموده است!

3.مسئله پیرامون این مسجد، یک موضوع شهری یا نهایتا درون استانی است وطرح آن در یک محفل ملی ، حسن نیت گوینده را مورد تردید قرار می دهد.

4. به راستی اگر نماینده فقید ولی فقیه در استان زنده می بود ، آقای ناطق جرات چنین برخوردی را به خود می داد؟آیا شهرستان بابل یا استان مازندران بزرگتری ندارد که یک روحانی سیاسی و با سطح علمی نه چندان درخشان به خود اجازه دخالت در این گونه امور را بدهد؟ در صورت صحت ادعای خیر خواهی، ایشان تا کنون با کدام یک از علمای استان برای حل این موضوع گفت و گو نموده است؟

5.مدتی بود که نامبرده، ادعای ایجاد وحدت ملی در عرصه کشوررا سر می داد؛ اما این رفتار نشان داد که ایشان حتی قدرت حفظ وحدت استانی را نیز ندارد.

6.مسجد محدثین از روحانی جوان،عالم و پویایی برخوردار است. مدیریت مسجد باید تلاش نماید از هر نوع اظهار نظرغیر ضروری برخی مانند برتر دانستن این مکان مقدس نسبت به مسجد جمکران و ... که شائبه افراط در ابراز ارادت را دامن می زند جلوگیری کند.

7.گذشته از وجود اسناد غیر قابل انکار در باره تاسیس مسجد مقدس جمکران و نیز مسجد محدثین به دستور مستقیم حضرت ولی عصر(عج)نباید از یاد برد که صرف حضور و اجتماع شکوهمند عاشقان حریم مهدویت، خار چشم معاندان مکتب تشیع بوده و موجب استحکام صفوف مسلمین می گردد.

هر نقطه ای از عالم خلقت ممکن است قدمگاه شریف منجی آخر باشد اما مکان هایی مانند مسجد جمکران ،میعادگاه و پایگاه استوار دلدادگان کوی انتظار است. تجمع میلیونی منتظران حضرت در شب نیمه شعبان نشان داد که وجود چنین مکان هایی ، مانور قدرت شیعه در برابر هیمنه پوشالی کوردلان دین ستیز محسوب می شود.

والعاقبه للمتقین.

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو شهریور88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۸، ۱۰:۱۹ ق.ظ


از این صادق تا آن صادق!
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم شهریور 1388 ساعت 1:28 شماره پست: 238

          

 

لاریجانی،صادق است ؛ اما آیا از نوع خلخالی؟!!

با صادق خلخالی رحمت الله علیه کاری ندارم ؛ اما

اگر حدیث روا بودن مرگ مومن به خاطر کشیده شدن "خلخال" از پای زن یهودی معیار ماست ؛ پس:

بهتر است این صادق نیز "خلخالی" باشد!!

 
امان از شعار زدگی!!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم شهریور 1388 ساعت 12:33 شماره پست: 237

 

دم حضرات، گرم!

 

 

آشوب طلبان روز قدس در تهران در حالی که بطری های آب را سر می کشیدند ، شعار جالبی سر داده بودند: منتظری صانعی      مراجع واقعی!

 این در حالی است که دو فرد مذکور ، به رغم فاصله علمی و عملی با برخی از مبانی دینی ، همچنان به حفظ ظواهر شرعی پایبند بوده و هیچ گاه حرمت شکنی ماه خدا را جائز ندانسته اند.

دم موسوی و برادر بزرگش شیخ اکبر ، گرم!

آنها ناخواسته فرصتی را فراهم کردند تا هم چهره پوشالی منافقین ، بیش از پیش نمایان شود و هم این که برای چندمین بار در تاریخ ثبت شود که دعوای انقلاب و ضد انقلاب ، همان اختلاف کهنه و ناتمام علم و اخلاق با جهل و شکم بارگی است.

براستی این افراد با این سطح از بهره هوشی مدعی هستند که یک دستگاه اجرایی و شاید به زعم خود یک حکومت ریشه دار و عالمانه را می توانند در اختیار خود در آورند؟

حالا مجید مجیدی بغض کند و از دل گرفته اش سخن بگوید که چرا جامعه شعار زده شده و ....

خوب برادر من وقتی یک کارگردان در فیلم مستند تبلیغاتی خود به جای پرداختن به واقعیت از بازیگر استفاده می کند تا برایش شعار دهد آن هم به شکل کلیشه ای، معلوم است که جامعه به چه سمتی می رود!

هر کس باید از حوزه کاری خودش شروع کند.این که جامعه شعار زده شده ،ادعایی کلی و البته خود ، یک شعار بزرگ است!!

ما چه قدر روی حرف های خود وقت می گذاریم وفکر می کنیم تا دچار شعار زدگی نشویم؟!

 
آفرین افخمی!
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم شهریور 1388 ساعت 22:24 شماره پست: 236

 

پنجمین خورشید

 

سریال شبهای رمضان امسال که از شبکه سوم سیما پخش شد اگر چه بی اشکال نبود اما انصافا نسبت به برخی آثار هجوآمیز سال های گذشه این شبکه، که ساعات زیبای افطار مردم را به هدر می داد!از محتوای ارزشمند و سازنده ای برخورداربوده است. جذابیت های این سریال باعث موفقیت آن در نزد بینندگان گردیده است.گریز به حال و هوای به یاد ماندنی دهه شصت یکی از رموز درخشش این مجموعه تلویزیونی می باشد.

به علی رضا افخمی دست مریزاد،خسته نباشی و خدا قوت می گویم. امیدوارم مدیران شبکه سه، برای سال های بعد به دنبال رشد کیفی بیش از پیش برنامه های خود باشند.

 

جومونگ در فوتبال!!

+ نوشته شده در جمعه بیستم شهریور 1388 ساعت 18:47 شماره پست: 235

 

آشوب های خدادادی!!

 

خداداد عزیزی که مدعی بود در صورت بازی در تیم ملی می توانست رکورد گلزنی بعضی ها را بشکند حالا در حال شکستن رکورد احضاربه کمیته انظباطی است. چندی پیش او طی اظهاراتی، برخی از داوران را به دریافت رشوه و تغییر در نتایج مسابقات متهم کرده بود.

به خداداد عزیر! توصیه می شود با حفظ خونسردی کامل خود٬  در جلسه روز محاکمه این طور پاسخ دهد که مگر آن بابایی که ناظران موجه و مجریان یک انتخابات سرنوشت ساز را بدون ارائه هیچ مدرکی به تقلب متهم ساخت، شهرها را به شورش کشانده و عده ای را به کام مرگ فرستاد، هر روز شایعه ای تولید کرده و برای محکومیت بین المللی و تحریف شخصیت نظام مردمی جمهوری اسلامی بهانه سازی نمود، به عنوان آلت دست سرویس های جاسوسی بیگانه ، ذهن مسئولان کشور را به مسائل پیچ در پیچ داخلی مشغول ساخته تا در پناه آن شیعیان یمن و عربستان و مسلمانان چین و فلسطین به حاک و خون کشیده شوند، قطر فضایش را در اختیار رژیم غاصب اسرائیل قرار دهد و دشمنان شکست خورده ، دوباره نای کرکری خوانی پیدا کنند و.... مورد مواخذه قرار گرفت؟! مگرکسی به او گفت بالای چشمت ابروست ؟

خداداد هم بگوید عرصه شبهه ناک!فوتبال به ورطه تقلب فرو رفته، اشکالش چیست؟!

البته با شناختی که از قاطعیت دکتر شریفی،رئیس محترم کمیته انظباطی وجود دارد به یقین طی حکمی از سوی ایشان ،نامبرده  برای همیشه از مجموعه فعالیت های مرتبط با فوتبال منع خواهد شد مگر آن که کمیته انظباطی آن را لغو کند ٬ فدراسیون فوتبال از او دعوت نماید ٬ مسئولین لیگ، نظر دیگری داشته باشند ٬ مدیران باشگاه ها او را به کار بگیرند و یا این که اصلا خودش بخواهد به فوتبال بازگردد!!

 
شهادت و رستگاری
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم شهریور 1388 ساعت 22:50 شماره پست: 234

می گویند مداد العلماء افضل من دماء شهداء .... قبول!

اما

عالمی برتر از علی علیه السلام نداریم٬ گاه ضربت حرامی در محراب مسجد کوفه بود که بانگ برآورد :به خدای کعبه رستگار شدم.

                                 

 

برای ابابیل

+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم شهریور 1388 ساعت 2:17 شماره پست: 233

جایزه برای تنبیه

 

 

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

با گذشت چند ماه از اهانت آشکار هادی غفاری به ساحت مقدس رهبرعظیم الشان جهان اسلام و سکوت مرعوبانه دادگاه ویژه روحانیت، این جانب به هر کس که برای تنبیه وی ،یک سیلی بر صورت نامبرده حک نماید مبلغ یک میلیون تومان جایزه می دهم.

گفتنی است این مبلغ٬ جمع آوری شده از حلال ترین مال دنیا یعنی شهریه زلال طلبگی حقیر می باشد.یاعلی.

 
هزینه برای باورها
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم شهریور 1388 ساعت 4:41 شماره پست: 232

کجایند مردان بی ادعا

 

   

   

 

همه مردان اصلاحات

 

   

   

 

نذر دل عباس

+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم شهریور 1388 ساعت 19:44 شماره پست: 231

 

به یاد این شهید٬پپسی نخورید!!

 

یک ماه پیش٬پانزده مرداد سالگرد شهادت عباس بابایی بود.در کتاب غریب اما پرمحتوای پرواز تا بی نهایت در باره او آمده است که در زمان تحصیل در آمریکا به طور معمول ناهار نمی خورد هم برای تزکیه نفس هم این که پولش را می داد برای کمک به دانشجویان نیاز مند.

موقع شام گاهی نوشابه می خورد اما دقت داشت کارخانه اش پپسی نباشد.نمی خواست یک ریال هم به جیب صهیونیست ها بفرستد.

 
ارباب صداقت!
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم شهریور 1388 ساعت 0:4 شماره پست: 230

 

نخستین اطلاعیه میرحسین و

 

 اعلام کاندیداتوری:

 

... شاید نتوان یک انتخابات جدی را در فضایی خالی از خرده‌گیری، به ویژه نسبت به دولتی که حاکم است در نظر آورد. با این همه لازم است که احترام دولت قانونی جمهوری اسلامی به دقت رعایت شود و انتقادات به صورت روشنگرانه، مستدل، دلسوزانه و نه با قصد فریب

ارائه گردد.

در جریان فعالیت‌های انتخاباتی، ستاد اینجانب حق چاپ و تکثیر عکس مرا نخواهد داشت و از علاقمندانی که ممکن است به صورت خودجوش وارد صحنه تبلیغات شوند نیز انتظار دارم که به این خواست خدمتگزار خود توجه کنند....

 

ادب...مرد!!

+ نوشته شده در شنبه چهاردهم شهریور 1388 ساعت 1:45 شماره پست: 229

اسوه های ادب و صداقت

 

    

 

تمام بضاعت دینی اصلاحات

 

 
مسجد ضرار!!
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم شهریور 1388 ساعت 1:31 شماره پست: 228

 

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

 

هر کجا هست خدایا به ندامت دارش!

اوایل انقلاب شایع شده بود بختیار دستگیر شده اما با دخالت دولت وقت از دست خلخالی در امان مانده و به خارج از کشور فراری داده شده است.در همان ایام شاعری با ظرافت سرود:

 

بختیار از مرز بازرگان گذشت!!

 

مهدی هاشمی بختیار نیست اما بخت با او یار است.متاسفانه او از فرودگاه امام خارج شد.

 

به:برادر خانم لاریجانی!

+ نوشته شده در جمعه سیزدهم شهریور 1388 ساعت 1:27 شماره پست: 227

 

دم خروس پیداست!!

 

علی مطهری ، دکتر است . اوایل روی کار آمدن دولت خاتمی، کتابی رابا  نام اصلاحات از وی خواندم که به نظرم کاری ضعیف و فاقد محکمات لازم برای نقد جریان دوم خرداد محسوب می شد.

وی سلسله سفرهای مارکوپولویی خود در دانشگاه هاو...  به منظور تقابل با تفکر غرب زده حاکم بر فضاهای آموزشی را با جدیت دنبال می نمود.متاسفانه حرف های ایشان که بیشتر در راستای تالیف قلوب وبا ژست های روشنفکری بود از منظر بسیاری از دلسوزان نظام با بی اعتنایی مواجه می گردید.او در صدد احیای چهره همیشه شکست خورده جناح موسوم به راست در بین نسل جوان برآمده بود.

او بارها در سخنان خود تسخیر لانه جاسوسی را امری اشتباه تلقی نموده و مدعی می شد که اگر پدرش زنده بود نمی گذاشت چنین اتفاقی بیفتد!!

او در پاسخ به سوال برخی از جوانان انقلابی که از بافته های این نیروی نان خور ارزش ها دچار حیرت شده و ناباورانه،توصیف امام(ره) در انقلاب دوم دانستن این حرکت برجسته تاریخی را یادآور می شدند با یقین اظهار می نمود"حضرت امام مجبور!!به پذیرش این حادثه بود."

اینک علی مطهری ،داعیه دار ولایت مداری در صحن مجلس گردیده است.جای این پرسش باقی است که چرا رهبری معظم انقلاب،در موارد چشمگیری مانند حمایت از رویکرد عدالت محورانه و پر تحرک دولت نهم همچنان مجبور!!به اتخاذ چنین مواضعی بوده و این حقانیت دیدگاه علی مطهری تا کی ادامه خواهد داشت؟!!

به قول یکی از نمایندگان٬ علی مطهری حریت پدرش را به ارث برد اما بصیرتش را نه!! 

 
لا لا لا لا گل پونه!!
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم شهریور 1388 ساعت 17:56 شماره پست: 226

 

در بهمن ماه گذشته٬نشریه همت که از تیراژ بالایی برخوردار نبود به دلیل چاپ مطلب زیر توقیف شد.نشریات زرد سیاسی در بوق و کرنا کردند که به شخصیت های نظام اسلامی توهین شده است.امروز مدعیان ادب و صداقت در نشریات و سایت های خود چوب حراج بر آبروی انقلاب می نوازند.البته دستگاه عدلیه باید هیئت بررسی تشکیل دهد!!و ....

خداوندهمه رابه راه راست!وسازندگی!

هدایت فرماید انشاالله!

این مجله در زیر تیتر بزرگ «احمدی‌نژاد کشون»، نویسنده، تهیه کننده، کارگردان و بازیگر نقش اول مرد آن را اکبر هاشمی رفسنجانی معرفی کرده است. آنگونه که هفته‌نامه همت نوشته، بازیگران نقش دوم مرد این نمایش نیز سید محمد خاتمی، باقر قالیباف و میرحسین موسوی هستند. 

مجله همت دیگر عوامل این نمایش را این گونه معرفی کرده:

انتخاب بازیگر: خسرو قنبری تهرانی

دستیار کارگردان: محمد عطریانفر

گروه مشاوران کارگردان: سعید حجاریان، علی ربیعی، بیژن تاجیک

نورپرداز: حسن روحانی

صدابردار: مصطفی پورمحمدی

ترابری: محسن رضایی

صحنه گردان: محمد عطریانفر

گریم: حسین فدایی،‌ا حمد توکلی

مدیر فیلمبرداری: اکبر ناطق نوری

جلوه‌های ویژه: محمد هاشمی رفسنجانی

تدارکات: محسن هامشی رفسنجانی، یاسر هاشمی رفسنجانی، مهدی هاشمی رفسنجانی

تصویربردار: عزت‌الله ضرغامی

طراح صحنه: سعید حجاریان

عوامل صحنه: مصطفی تاج‌زاده، محسن میردامادی، علی مرعشی، فریدون وردی‌نژاد

با تشکر از: حزب کارگزاران سازندگی، حزب مشارکت، مجمع روحانیون، جمعیت ایثارگران

 

فرصت ها مثل ابر....

+ نوشته شده در سه شنبه دهم شهریور 1388 ساعت 2:52 شماره پست: 225

 

سی سال٬جنگ!!

 

تصاویر مربوط به صحنه های شهادت سید شهیدان اهل قلم را دیده اید؟

در این فیلم، نمایی از کانالی را می بینید که تکه های استخوان شهدای گردان حنظله روی سطح آن پراکنده است.اصلا آوینی برای همین اکتشاف!به آن جا رفته بود تا به قول خود کربلایی به پا کند.

این تصاویر در سال 1372ضبط شده که آمیختگی آن با صحنه شهادت آقا مرتضی،حال و هوایی خاص را در بیننده ایجاد می نماید.قتل عام گردان سر افراز حنظله در سال 1362در عملیات والفجر مقدماتی انجام گرفته است.یعنی استخوان های مطهر شهدا ده سال بر روی رمل های دشت فکه رها شده بود؛در حالی که جمع آوری آنها به دلیل پراکندگی آشکار در سطح خاک،نیازی به تفحص آن چنانی نداشته است.

دفاع مقدس در آستانه سی سالگی قرار دارد.

درد مندانه باید پرسید امروز چه کسی باید پاره های پیکر هزار تکه فرهنگ جهاد و شهادت وخاطرات رها شده تاریخ ایثار و مقاومت را در جای جای پهنه این خاک آسمانی، تفحص نماید؟

 
از زمین تا ...آسمان.
+ نوشته شده در جمعه ششم شهریور 1388 ساعت 1:40 شماره پست: 224

اعتراف ٬ چرا؟!

 

 

در جریان محاکمه آشوب گران،این پرسش برای برخی مطرح شده که چرا حضرات مخملباف(طراحان انقلاب مخملی)به راحتی درانظار عموم، به مقاصد شوم خود اعتراف نموده و از گذشته خویش اظهار ندامت می نمایند.چهار گزینه در این خصوص مورد بررسی قرار می گیرد.

1-شکنجه.

لااقل درباره سیاست مداران سرشناس بعید است.چون دوستانشان در ایجاد هیاهو ی رسانه ای تبحری شگرف داشته و نیز اصولا اوین و وضعیت چهره های سرشناس زندانی، مورد نظارت گروه های بین المللی حقوق بشر قرار می گیرد.

2-تهدید به برملا سازی نقاط ضعف.

بعید است این همه آدم، سوتی اخلاقی و...داشته و از روشدن آن در هراس باشند.

3-بیدار شدن وجدان ها.

به هر حال این هم یک فرضی است.چه بسا خلوت زندان فرصتی برای رجوع به فطرت های پاک انسانی باشدو...

4-عنوان ندارد.!

حالا فرض کنید تطمیع و تهدید و خبر دروغ وهزار ویک دلیل دیگر وجود داشته اما....

خاطرات مبارزین پیش از انقلاب مثل عزت شاهی و ... در شکنجه گاه های مخوف ساواک را خوانده یا شنیده اید؟در باره شکنجه های روحی و جسمی دوران اسارت چه می دانید؟چرا بچه های مسلمان در اوج سفاکی های دشمن حاضر نبودند یک قدم از آرمان های معنوی خود عقب بکشند.اجبار عراقی ها برای توهین به امام و مصاحبه تبلیغاتی با رسانه های بعثی در همه اردوگاه ها به شکست انجامید آن هم در طول ده سال اسارت.این چیزها را شما بهتر از من می دانید....

 راستی ،بین نیروهای اعتقادی با نیروهای منفعتی ،خیلی باید تفاوت باشد ؛ این طور نیست؟!

 

گوگوری مگوری!!

+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم شهریور 1388 ساعت 23:21 شماره پست: 223

شمارش معکوس برای اثبات صداقت میرزا صادق اردشیر لاریجانی آملی مازندرانی....

صاحب این عکس به شهادت عدیده شهود مختلف این وری و اون وری‌‌٬ متهم به حضور در تک تک ساندویچ فروشی های موجود در کوچه پس کوچه ها و خیابان های منتهی به اتوبان انقلاب مخملین بوده و تحت تعقیب افکار عمومی می باشد! 

 

                         

 
کروبی به بهشت می رود!!
+ نوشته شده در دوشنبه دوم شهریور 1388 ساعت 5:32 شماره پست: 222

 

برای کروبی های عرصه سیاست!!

 

روز یک شنبه حجت الاسلام ابوترابی در حالی که ریاست جلسه علنی مجلس را بر عهده داشت در سخنانی با قاطعیت!اعلام داشت:وزرا در برابر یک شخص پاسخ گو نیستند بلکه در مقابل قانون پاسخ گو هستند.

ایشان به زعم خود جوابی به سخنان رئیس جمهور در مصاحبه تلویزیونی داده که گفته بود "وزیر فقط از یک نفر دستور می گیرد.

احمدی نژاد در واقع نسبت به زیاده خواهی های برخی از نمایندگان مجلس موضع گرفته بود.اما آیا ابوترابی با تحصیلات عالی حوزوی و تجربه سیاسی نمی داند پاسخ گویی وزیر به رئیس جمهور هم بر اساس همان قانون است؟

من به این سید بزرگوار ارادت زیادی دارم. به خصوص به برادر و پدر مرحومشان.اما....

 صبح روز نوزده تیر هفتاد و هشت  در اوج شکل گیری تنش های کوی دانشگاه،ابوترابی که نماینده ولی فقیه در دانشگاه تهران بود در جمع دانشجویان عصبانی و جو زده!حاضر شد و به ایراد سخنرانی پرداخت.او حادثه کوی را محکوم کرد اما لبه تیز سخنانش را برد به سمت مسائل متفرقه داخلی و بین المللی!که در نهایت با تمسخر و هو کردن های تجمع کنندگان، سخنرانی نیمه تمامش را رها ساخت و دانشگاه را ترک کرد.

این سید پاک طینت،با مواضع شتابزده خود در جریان تفحص ناقص از حمله مشکوک به کوی دانشگاه در وقایع اخیرونیز نامه رهبری به رئیس جمهور برای عزل مشایی و حوادث مشابه دیگر نشان داد که بازیچه یک جریان قدرت طلب و کینه توز درراس قوه مقننه قرار گرفته است. دقیقا به همین علت بود وی که در مجلس هفتم نائب رئیس دوم بود در این دوره جایش با مهندس باهنر عوض شد.

آیا قرار است ابوترابی،کروبی راستی ها شود؟سر نوشت کروبی برای چه کسانی مایه عبرت قرار خواهد گرفت؟

من معتقدم  کروبی انشالله در آن دنیا به بهشت انداخته!خواهد شد ؛زیراخداوند از هر کس به اندازه توانایی ها و کشش او حساب پس می کشد!!

 یکی دو روز پیش ،حجت الاسلام روانبخش سخنی دردآور و تامل برانگیز داشت که در برخی رسانه ها نیز منعکس شد. او جریانات اخیر کروبی و محاکمه احتمالی وی را به حساب نان قرض دادن راستی ها به چپی ها برای در امان ماندن موسوی گذاشت.

آقا صادق لاریجانی خوب می داند که موسوی دیر یا زود محاکمه خواهد شد. این وعده تخلف ناپذیر فرزندان انقلاب است.اما در صورت تعلل دستگاه عدلیه و گذشت زمان، دیگر وجاهتی برای برخورد با مجازات کنندگان موسوی وجود نخواهد داشت!

 

ورزش ها و ارزش ها!

+ نوشته شده در یکشنبه یکم شهریور 1388 ساعت 11:14 شماره پست: 221

 

مدیریت ورزش پاسخ دهد!

 

لیگ برتر فوتبال در کشورمان هر سال به هزار و یک دلیل دچار تعطیلی و وقفه های سرسام آور می گردد.بعضی از این تعطیلی ها گاه از منظر کارشناسان بسیار نامعقول و غیر ضروری تلقی می شود.

القصه؛

آیا ماه میهمانی خدا،آن قدر ارزش ندارد که مسابقات لیگ به خاطر آن یک ماه دیرتر آغاز شود؟

در دوره مدیریت پیشین ورزش،مسابقات لیگ برتر در این ماه شریف در ساعاتی از بعد ازظهر انجام می گرفت که پخش مستقیم آن صحنه هایی تاسف آور از حرمت شکنی های بازیکنان و تماشاچیان را به همره داشت.

در دوره مدیریت فعلی ورزش،بازی های لیگ به ساعات پس از افطار موکول گردیداما به هرحال سنگینی تمرینات در هوای گرم تابستان مانع از روزه گرفتن ورزشکاران متعهد و باایمان می گردد.

ای کاش برای سلامت دینی ورزشکاران عزیز کشورمان که خواسته یا ناخواسته نقش الگو را بر عهده گرفته اند تامل و تدبیر بیشتری را در نظر می گرفتیم.براستی برگزاری مسابقات لیگ در این ماه از چه ضرورتی برخوردار است؟

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مرداد88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ


با کابینه!
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم مرداد 1388 ساعت 4:14 شماره پست: 220

 

نگارنده معتقد است علت انتخاب خانم سوسن کشاورز جهت تصدی وزارت آموزش و پرورش رکود علمی برخی دانش آموزان و تاثیر ناپذیری آنان از برنامه های آموزشی و پرورشی در سال های اخیر می باشد.

این بانوی محترمه پیش از این مسئولیت مدارس استثنائئ کشور را بر عهده داشته است!!

 

برای تاریخ

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مرداد 1388 ساعت 22:13 شماره پست: 219

 

اجتهاد مفتی!!

 

حضرت آیت الله محمدی از علمای بنام استان مازندران و از شاگردان خاص آیت الله العظمی خویی در نجف اشرف بوده  که پس از اخذ درجه اجتهاد مسلم از آن عالم کم نظیر، مدرسه علمیه روحیه در شهرستان بابل را راه اندازی نموده و تا کنون شاگردان برجسته ای را در عرصه های علمی و اجتماعی تربیت کرده است.

پیش از این در همین وبلاگ،به برخی خدمات و مجاهدت های این فقیه وارسته اشاره نموده ام.ایشان که همواره خود را از معرض فتنه ها و مناقشات بیهوده سیاسی به دور نگاه داشته هر از گاه بنا بر تکلیف علمی و دینی خویش نسبت به برخی مسائل جاری اعلام موضع و اقدام به انجام فریضه امر به معروف و نهی ازمنکر نموده است.

حدود پنج سال پیش این عارف جلیل القدر پس از بررسی و تامل در متون ویادداشت های فقهی شیخ یوسف صانعی،طی نامه ای تاریخی خطاب به وی،با استناد به پاره ای از ضعف ها و سوءبرداشت های مبنایی ، قوه اجتهاد و توانایی فقهی او را مورد تردید قرار داده و دلسوزانه از وی خواسته است تا صدور فتوا را متوقف نماید.

نسخه ای از این نامه در اختیار نگارنده قرار گرفته که در صورت صلاحدید آن بزگوار ،منتشر خواهد گردید.

گفتنی است تا کنون هیچ مجتهد مسلمی،اعلمیت آقای صانعی را برای مرجعیت ،تایید نکرده است.

والسلام علی من اتبع الهدی.

 
با یک درجه تخفیف!!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مرداد 1388 ساعت 15:53 شماره پست: 218

 

آیا اعدام میرحسین نیاز به حکم قاضی دارد؟

 

قضاوت، یکی از شئون فقاهت می باشد و حکم فقیه بر همه مسلمین واجب الاطاعه است؛اما با توجه به وجود حاکمیت دینی،لازم است رسیدگی به جرائم اشخاص به دادگاه صالح سپرده شود.ناگفته پیداست که این مسئله،منوط به عزم قضایی نظام جهت رسیدگی به جرائم بوده و در صورت اهمال و وادادگی دستگاه عدلیه،فرض دیگری پیش رو قرار خواهد گرفت.

مباشرت در تقابل میدانی با حکومت اسلامی و در خطر قراردادن جان و مال و نوامیس مسلمین،حکمی مشخص و تعریف شده دارد که تعیین مصداق آن بر عهده قضات و فقهای دینی است.البته عدم پایبندی متهم مذکور به قوانین جاری،عدم پایبندی عرفی نسبت به اجرای قانون درباره نامبرده را نیز توجیه پذیر می نماید.

فعلا:الصبر مفتاح الفرج!

 

عدالت شرط مرجعیت

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مرداد 1388 ساعت 12:5 شماره پست: 217

حرومزاده !

 

 یوسف صانعی خود را "مرجع تقلید" می‌خواند، او به تازگی در جمع تعدادی از روحانیون هم‌نظرش در گرگان، با اشاره به مراسم تحلیف رئیس جمهوری در مجلس گفته است: "در مجلس در مقابل قرآن به خدا سوگند می‌خورند، این هم کفاره داره هم حنثش معصیت کبیره است. اون وقت چطور روز از نو روزی از نو؟ این از حرومزادگیشه دروغ میگه! والا امام زمان رو می‌بینه".

فایل صوتی این سخنان در سطح وسیعی توزیع گردیده است.

 
الاخلاص یکون به الخلاص
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مرداد 1388 ساعت 11:10 شماره پست: 216

 

این خاک آسمانی

 

اگر چه همه شهدای والامقام انقلاب و دفاع مقدس،ازویژگی های معنوی برجسته و مشترکی برخوردارند اما گاه برخی از صفات آنها بیش از هر چیز دیگری جلب توجه نموده و باعث شناخته شدن شهید با همان ویژگی می گردد.

زندگی نامه و خاطرات شهید رجایی را خوانده اید.اخلاص او انصافا  مثال زدنی است. خلبان شهید عباس بابایی نیز صفات ارزنده ای داشت اما اخلاص او بیشتر به چشم می آمد.در اسارت، دو چهره، نسبت به سایر آزادگان شاخص تر وشناخته شده تر هستند.یکی خورشید اسارت، مرحوم ابوترابی است که اخلاص و صفای باطن او زبانزد همگان بود و حتی برخی از نیروهای دشمن را نیز شیفته و مرید او ساخته بود و دیگری سیدالاسرا شهید حسین لشکری که با توکل بر خدا،هجده سال از جوانی خود را در بدترین شرایط اسارت به سر برد و ذره ای از راه و هدف مقدس خود کوتاه نیامد.

نکته ای که برایم جلب توجه نموده و باعث نگارش این متن گردید،اشتراک جغرافیایی این چهار چهره ماندگار تاریخ انقلاب و دفاع مقدس است. با این توصیف،دیار یاوران دین خدا،خطه آسمانی قزوین،خاکی بوسیدنی دارد.   

 

می خواهم زنده بمانم!

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم مرداد 1388 ساعت 21:16 شماره پست: 215

 

الهی داغ عزیزت را نبینی!

 

امیدوارم تا پایان ماه مبارک رمضان زنده بمانم. درک کامل این ماه پر فیض ،نشانی از لطف بی پایان خداوند است.امید وارم خودم زنده بمانم،همه اطرافیان و بستگانم زنده بمانند؛اصلا آرزو دارم کسی در این ماه داغ عزیزش را نبیند!

چند روز پیش ،حوالی بعد از ظهر در اطراف حرم مطهر کاری داشتم.جماعتی سیاه پوش با ظاهری درهم ریخته را دیدم که تابوتی سنگین را به زحمت بر دوش می کشیدند و گاه از فشار خستگی و تشنگی تلو تلو می خوردند.

زیر گرمای وحشی وهوای سوزان و بیابانی قم،کم مانده بود آن بنده های خدا روی زمین پخش شوند!

ناخوداگاه، یاد رمضان تابستانی امسال افتادم. پیش خودم گفتم اینها لااقل یکساعت دیگر آبی خواهند نوشید و عطششان فروکش خواهد کرد؛اما اگر خدای ناکرده در ماه رمضان چنین اتفاقی بیفتد چه خاکی  باید بر سر نمود؟!

این طور شد که چند روزی است فقط دعا می کنم در این ماه پربرکت زنده بمانم و از خدا می خواهم کسی داغ عزیزش را نبیند!!

 
یادی از شیخ عبدالله ضابط
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد 1388 ساعت 11:39 شماره پست: 214

 

       

                            راوی عشق                               

 

آمده بود برای رفتن.

نه خورشید بود،نه مهتاب،نه ستاره؛اما می درخشید.

جنسش ،از هرچه بود،شفاف بود.

دلش ،آینه بود،آن طور که،می توانستی زلالی فطرت الهی را در آن ببینی.

تا بود،نام و نشانش،برایش ،نان نشد.

عائله مندی و مستاجری و....

تار و پود وجودش،از عشق سرشته بود و سرقفلی سرای قلبش،

در رهن محبت خدا بود و خلق خدا.

خاکی بود،ساده و بی پیرایه؛اما،عطر خدا را داشت ،انگار!

بی هیاهو کارش را انجام داد و ...رفت.

زنده که بود،مرگ را طلب کرد تا زنده بماند و جاودان؛برای همیشه.

شهیدی زیست تا به شهدا رسید؛که در کلام آقاست:

"زنده نگاه داشتن یاد و خاطره شهدا ،کم تراز شهادت نیست."

 

این درد را با من بخوان!!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد 1388 ساعت 11:30 شماره پست: 213

 

چندی پیش مطلب زیر را در نقد یکی از اقدامات به ظاهر فرهنگی دفاع مقدس نوشتم.دلسوزان این عرصه استقبال خوبی نشان دادند اما آقای استاد داودابادی شروع کرد به اهانت هایی که لابد در شان خودش بود.پس از مدتی متوجه شدم مسعود ده نمکی از طریق لابی هایی  در بیت رهبری در صدد فروش دو و نیم میلیاردی  یک نسخه از اثر بعضا مخدوش خود به موزه دفاع مقدس بوده که من نا خواسته  با نوشتن مقاله ای مستنداین معامله شیرین!را بر هم زدم. آنها سعی داشتنداین طور وانمود کنند که نقد من تحت تاثیر تهمت هایی است که بعضی از خواهران همکار به جناب میم- وارد کرده اند.در صورتی که من این مسائل را جدی نگرفته و هنوز اقدامی نکرده ام.بازخوانی مطالب مذکور خالی از لطف نیست: 

یکسال پیش در چنین روزی به ادامه همکاری خود با دفتر فرهنگنامه اسارت خاتمه دادم.از دوره مدیریت این پروژه خاطرات خوش و تجربیات ارزنده ای را به یادگار دارم.علت جدایی من اجحافی بود که بر اثر ندانم کاری های مسئول پروژه در حق گنجینه عظیم خاطرات آزادگی صورت می پذیرفت.سهل انگاری بی مبالاتی و عدم نظارت محتوایی کار را به جایی رسانده بود که گاه مطالبی صد در صد خلاف واقع و مضحک آماده انتشار می گرذید.از جمله می توان به مجموعه آماده چاپی اشاره کرد که در آن نوشته شده بود در عملیات مرصاد استان آبادان؟درغرب ایران!به محاصره دشمن درآمدیا اینکه در سال شصت در اردوگاه موصل2،دوهزاروپانصداسیر از نیروی هوایی! سپاه پاسداران!!وجود داشته است.در حالیکه آن موقع سپاه اصلا نیروی هوایی نداشت و2500نفربا احتساب خانواده و بچه محل ها! هم به دست نمی آمد....بگذریم.

ناگفته های من از عمق فاجعه که البته تصویری از آنها را نگه داشته ام بیش از این حرف هاست.منصفانه باید بگویم خواهران زحمتکش آن دفتر که در تهران با متوسط حقوق ماهانه 120هزارتومان مجاهدت می نمودند تلاش زائدالوصفی برای تدوین متون انجام داده اند.

من که اراده ای را برای مقابله با انحرافات محتوایی که نوعی جنایت فرهنگی و تاریخی محسوب می شد مشاهده ننمودم پس از استعفا مقاله ای مستند و بسیار مجمل از آثار منتشر شده را در روزنامه جمهوری و سایت آفتاب ارائه نمودم که حداقل باعث شد مسئول طرح که همواره از این کار وجهه ای ترحم برانگیز را برای خود در مصاحبه ها ودیدار هایش با مسئولین مایه دار!فراهم می نمود از ترس هجوم نقدها انتشار سایر مجلدات را متوقف نماید.

مستندات به حدی قوی بود که به رغم درخواست روزنامه مذ کور، این بزرگوار که ید طولایی در جوابیه نویسی دارد ترجیح دهد که سکوت نموده و تنها به واسطه استادی دوست داشتنی از من بخواهد بی خیال ناگفته ها شوم.جالب است این استاد عزیز خودش کسی است که شغل فعلی اش را به خاطر دادوبیدادهایی دارد که بر اثر لجام گسیختگی های عرصه فرهنگی دفاع مقدس سر می داده است.این مسئله نشان میدهد خیلی هایمان استعداد باند بازی را داریم به شرط پیدا شدن آب!

مقاله کوتاه وشفافی که اشاره نمودم را حتما در ادامه مطلب بخوانید و حسرت بخورید.


چندی پیش مطلب زیر را در نقد یکی از اقدامات به ظاهر فرهنگی دفاع مقدس نوشتم.دلسوزان این عرصه استقبال خوبی نشان دادند اما آقای استاد داودابادی شروع کرد به اهانت هایی که لابد در شان خودش بود.پس از مدتی متوجه شدم مسعود ده نمکی از طریق لابی هایی  در بیت رهبری در صدد فروش دو و نیم میلیاردی  یک نسخه از اثر بعضا مخدوش خود به موزه دفاع مقدس بوده که من نا خواسته  با نوشتن مقاله ای مستنداین معامله شیرین!را بر هم زدم. آنها سعی داشتنداین طور وانمود کنند که نقد من تحت تاثیر تهمت هایی است که بعضی از خواهران همکار به جناب میم- وارد کرده اند.در صورتی که من این مسائل را جدی نگرفته و هنوز اقدامی نکرده ام.بازخوانی مطالب مذکور خالی از لطف نیست: 

یکسال پیش در چنین روزی به ادامه همکاری خود با دفتر فرهنگنامه اسارت خاتمه دادم.از دوره مدیریت این پروژه خاطرات خوش و تجربیات ارزنده ای را به یادگار دارم.علت جدایی من اجحافی بود که بر اثر ندانم کاری های مسئول پروژه در حق گنجینه عظیم خاطرات آزادگی صورت می پذیرفت.سهل انگاری بی مبالاتی و عدم نظارت محتوایی کار را به جایی رسانده بود که گاه مطالبی صد در صد خلاف واقع و مضحک آماده انتشار می گرذید.از جمله می توان به مجموعه آماده چاپی اشاره کرد که در آن نوشته شده بود در عملیات مرصاد استان آبادان؟درغرب ایران!به محاصره دشمن درآمدیا اینکه در سال شصت در اردوگاه موصل2،دوهزاروپانصداسیر از نیروی هوایی! سپاه پاسداران!!وجود داشته است.در حالیکه آن موقع سپاه اصلا نیروی هوایی نداشت و2500نفربا احتساب خانواده و بچه محل ها! هم به دست نمی آمد....بگذریم.

ناگفته های من از عمق فاجعه که البته تصویری از آنها را نگه داشته ام بیش از این حرف هاست.منصفانه باید بگویم خواهران زحمتکش آن دفتر که در تهران با متوسط حقوق ماهانه 120هزارتومان مجاهدت می نمودند تلاش زائدالوصفی برای تدوین متون انجام داده اند.

من که اراده ای را برای مقابله با انحرافات محتوایی که نوعی جنایت فرهنگی و تاریخی محسوب می شد مشاهده ننمودم پس از استعفا مقاله ای مستند و بسیار مجمل از آثار منتشر شده را در روزنامه جمهوری و سایت آفتاب ارائه نمودم که حداقل باعث شد مسئول طرح که همواره از این کار وجهه ای ترحم برانگیز را برای خود در مصاحبه ها ودیدار هایش با مسئولین مایه دار!فراهم می نمود از ترس هجوم نقدها انتشار سایر مجلدات را متوقف نماید.

مستندات به حدی قوی بود که به رغم درخواست روزنامه مذ کور، این بزرگوار که ید طولایی در جوابیه نویسی دارد ترجیح دهد که سکوت نموده و تنها به واسطه استادی دوست داشتنی از من بخواهد بی خیال ناگفته ها شوم.جالب است این استاد عزیز خودش کسی است که شغل فعلی اش را به خاطر دادوبیدادهایی دارد که بر اثر لجام گسیختگی های عرصه فرهنگی دفاع مقدس سر می داده است.این مسئله نشان میدهد خیلی هایمان استعداد باند بازی را داریم به شرط پیدا شدن آب!

مقاله کوتاه وشفافی که اشاره نمودم را حتما در ادامه مطلب بخوانید و حسرت بخورید.

آیا آزادگان و مسولین فرهنگی دفاع مقدس از این مسأله آگاه هستند؟

چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دسته‌بندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعه‌ای  شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شده‌ایم که  در ظاهر، می‌تواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.

گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعودده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلدمنتشر شده مجموعه فوق، ضعف‌های حیرت‌آوری را به چشم علاقمندان می‌نمایاند که به هیچ وجه، متناسب با ادعای «فرهنگنامه» بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمی‌باشد. سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتاب‌های این حوزه معرفی شده بود از جمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهش‌گری فرهنگنامه را کم نموده و بی‌توجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت  و معرفی گردیده است! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشان‌گر تأیید محتوای آن توسط موسسة مذکور می‌باشد؟ جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که بر خلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم می‌خورد. در پایان کتاب، بخش‌هایی از سخنرانی‌های مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع، تبیین نشده است. فیلم نگار اسارت، کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت. جلد چهارم، مجموعه عکس‌های متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر، لازم بود به صورت نرم‌افزار ارائه می‌گردید.

اما آن چه بیش از همه، پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سؤال می‌برد پنجمین جلد آن است که حاوی عکس‌های پرسنلی آزادگان سراسر کشور می‌باشد. ضعف‌های این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سؤال می‌برد:

1- در میان آزادگان دلاور، شخصیت‌ها و چهره‌هایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص، نام و نشان بیشتری از خود بر جای گذاشته‌اند. متأسفانه در مجموعه فوق، برخی از  معروف‌ترین چهره‌های اسارت، فاقد عکس معرفی شده‌اند از جمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس می‌توان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود، شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یاد ماندنی، حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی)، حجت الاسلام جمشیدی، حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاه‌های بعثی به حساب می‌آیند. آیا می‌توان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیت‌هایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضاً خاطرات‌شان در همان مجموعه، ثبت و درج گردیده را توجیه نمود؟

2- برخی از چهره‌های ماندگار آزادگی متأسفانه فراتر از عکس، فاقد نام نیز می‌باشند مانند حجت الاسلام شاکری فر، شهید بزرگوار تندگویان و...

3- به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره! ثبت گردیده است.

4- گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب می‌باشد. این ارقام در حقیقت نشان‌گر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر می‌باشد به طور مثال رقم 8/3/5 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است. با کمال تأسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده می‌شود مثلاً جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال! مرتضی فهیم 28/0/0 ؟ که طبق قانون اصلاً اسیر به حساب نمی‌آید و...

5- در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب، بیش از شش ماه زندانی سیاسی بوده‌‌اند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است. با نگاهی گذرا در می‌یابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و در میان ده‌ها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم می‌آید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیر قابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی می‌ماند؟

آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسولیت خود را در این باره برعهده می‌گیرد؟ آیا این مجموعه می‌تواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود؟ چرا مجموعه‌ای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعف‌هایی کمتر را نداشته است؟ این مسأله آیا نشان‌گر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست؟ آیا بودجه‌هایی که از بیت‌المال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمی‌نماید؟

چاپ پنج جلد نخست، در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجه‌ها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است. هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متأسفانه بازگو کننده آینده‌ای روشن از سرنوشت این مجموعه نمی‌باشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دست‌‌اندرکاران ارائه گردیده است.

راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شماره‌های بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تألیف آن را با نگاهی غیر ژورنال، محتوایی، عمقی و ماندگار قلمداد نمود.

تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارت‌های متعهدانه، نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه، اساس خاطرات تاریخ‌ساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکه‌‌ای غیر قابل تمسک و پر شبهه قرار دهد.

 

واعتبروا یا اولی الالباب

والسلام

25/8/87 قم

سید حمید مشتاقی نیا

 

 
پلمپ
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد 1388 ساعت 5:39 شماره پست: 212

خبر پلمپ شدن ورزشگاه بزرگ شهید حیدریان قم را شنیده اید.

این مکان موقوفه آستان حضرت معصومه سلام الله علیها ودر اجاره سازمان تربیت بدنی بوده است.گویا نزدیک به دو دهه است  اجاره این مکان که رقمی چند میلیاردی است به تعویق افتاده است.

یادم می آید پنج شش سال پیش تولیت آستانه در صدد پیگیری قضایی پرونده مذکور بود که برخی مسئولین وقت با هیاهوی رسانه ای این طور وانمود کردند که  این تولیت  در صدد برهم زدن نشاط جوانان و نیز تقابل با دولت است که در نهایت منجر به عقب نشینی آستانه از پیگیری مطالبات خود گردید.

اکنون این ورزشگاه بی هیچ شانتاژ خبری تعطیل شده است.

به سازمان تربیت بدنی پیشنهاد می کنم به جای پرداخت مبلغ مازاد بر اجاره مکان در دوره چهارساله این دولت و ادامه اجاره نشینی و استمرار مشکلات،با همان مبلغ قابل توجه،ورزشگاهی نو و مجهز را ساخته و برای همیشه در تملک خود نگاه دارد.

 

به من چه؟!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد 1388 ساعت 5:28 شماره پست: 211

درباره طلبه ای که مدت هاست به اردوگاه دشمن پیوسته و هر روز بر ضد نظام،رهبری و اخیرا نیز در حمایت از فرقه ضاله بهائیت صحبتی داشته مطلبی را به اعتراض نوشتم که اظهار نظرهای مختلفی را به دنبال داشت.

در این بین یکی دو تن از دوستان دوره نوجوانی که سن وسال کمتری از من دارند به جای استدلال ،متوسل به تهدید شده اند که اگر ادامه بدهی راجع به گذشته تو چیز هایی خواهیم گفت.

به این دوستان باید عرض کنم که اگر آن موقع شما سن و سال کمی داشتید و به راحتی سرتان کلاه می رفت،من مقصر هستم؟!!

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 18:49 شماره پست: 210

عالم  دائم در چراست!!

-

-

-

-

چراگاه عالم کتاب است!!

رستگاران!

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 18:41 شماره پست: 209

 

دالتون ها به بهشت نمی روند!!

 

چند شب پیش،پرویز شایسته ،شخصیت منفی سریال رستگاران،دیالوگی داشت که تنم را به لرزه انداخت.

"ناممکن برای من وجود نداره......"

یاد شخصیت بیماری افتادم که چندی پیش ماه هایی را در کنارش بودم.او در پوشش کارهای فرهنگی و دم زدن از شهدا و ارزش های اسلامی، سرمایه هنگفتی را اندوخته بود.تقلب و...جزیی از رفتار و گفتارش بود.این اواخر هم فهمیدم که بعله...!

در امان بودن او از تعقیب آشکار قانونی،به رغم تخلفات عدیده قانونی وگزارش های مکرراخلاقی برخی قربانیان،این ذهنیت را در عده ای دامن زده بود که برای او ناممکن وجود ندارد.

به زودی شاید به سیم آخر بزنم و نوشته های امضا شده شهود و برخی مدارک دیگر از کلاهبرداری های او را برملا کنم.مدت هاست چنین تصمیمی دارم و دنبال حاشیه ای امن می گردم.

 
پایدار تا پای دار
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 18:17 شماره پست: 208

در آستانه سالگرد ورود آزادگان خاطره ای از آزاده مقاوم سید فاضل

 موسوی را انتخاب کرده ام که خواندنش خالی از لطف نیست.

 

سه روز قبل از فوت امام را به خاطر دارم که تلویزیون عراق حال وخیم ایشان را گزارش می‌کرد. همه‌ بچه‌ها دست به دعا برداشته و طلب سلامتی برای امام می ‌کردند. وقتی امام فوت کردند رادیوهای بیگانه خبر را رسانده بود و آن شخصی که اخبار را ابتدا به ما می‌داد این خبر را بیان کرد در حالی‌که خود عراقی‌ها هنوز مطلّع نشده بودند. من وقتی این خبر را شنیدم حال عجیبی پیدا کردم دیگر توان ایستادن نداشتم. بقیه‌ بچه‌ها هم به شدّت محزون شدند. غذا را که آوردند از خوردن امتناع کردیم، آن‌ها تصور کردند که ما اعتصاب کرده‌ایم. ما را از آسایشگاه خارج کردند و علّت اعتصاب را جویا شدند. اما ما اعتصاب را انکار کردیم و به سبب اصرار زیاد آن‌ها گفتیم که بله، امام فوت کرده‌اند. این ناراحتی ما سبب شد که آن‌ها پی به حساسیت ویژه‌ ما روی شخصیت امام ببرند. شاید حدود یک هفته من حال راه رفتن نداشتم در حالی‌که همیشه با یک استیل خاص راه می‌رفتم که همواره در دل بچه‌ها امید را نگه دارم.

آن روز باید همه در صف حاضر می‌شدند و طبق معمول همیشه، جمله‌ای را علیه امام همه با هم تکرار می‌کردند با این مضمون که امام نباید در قید حیات باشند اما من هیچ وقت آن جمله را به زبان نیاوردم. همه با هم گفتند. عراقی به من گفت: چرا تو نمی‌گویی؟ گفتم: می‌گویم. گفت: نمی‌گویی و من با صدای بلند گفتم: مرگ بر خوئینی، آن‌ها گفتند: نه تو جمله را خوب ادا نکردی و مرا بردند که شکنجه کنند. حدود 45 دقیقه، 7 نفر تمام بدن مرا شکنجه دادند به طوری که وقتی به داخل آسایشگاه آورده شدم مثل یک تکه گوشت له شده بودم. چشمم را باز کردم دیدم بچه‌ها دو گروه شده‌اند. یک دسته می‌گویند آخر چرا سید این کار را کرد؟ و گروه دیگر می‌گویند بالآخره باید روزی این اتّفاق می‌افتاد. هر قسمت بدن من شاید چندبرابر حالت عادی شده بود با همان چشم نیمه‌باز و حالت پردرد گفتم: اتّفاقی نیفتاده فقط کمی چاق شده‌ام. این‌جا بود که سیدعلی هم گریه می‌کرد. این ناراحتی جمعی در بین بچه‌ها حزن از دست رفتن امام را دو چندان می‌کرد. این‌قدر که من از فوت امام متأثّر شدم با فوت فرزندم این گونه نشدم.  احساس می‌کردم با رفتن امام، ما خیلی چیزها را از دست داده‌ایم. حتیّ تا چند روز، ادبیات من در صحبت کردن هم عوض شده بود. بچه‌ها مدام مرا در آغوش می‌گرفتند و تسلّی می‌دادند، آن سر سوزن اعتقادات دینی که داشتیم سبب شده بود خمینی را حجّتی قبل از حجّت خدا بدانیم. ما او را ثمره‌ تلاش 1400 ساله‌ شیعه می‌دانستیم. این شناخت کم را در دوران قبل و بعد از انقلاب کسب کرده بودیم. اگرچه عدّه‌ای با آمدن او روسفید شدند اما عدّه‌ای هم نتوانستند او را بپذیرند.

 

هردم از این باغ بری می رسد!!

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 15:22 شماره پست: 207

استادحمید داودابادی نویسنده بزرگ دفاع مقدس ومسئول سایت ساجد انسانی مخلص وکمی عجول است.فکر می کنم بعضی دوستان دوباره شیطنت کرده اند.در جریان مقالات تند من در باره برخی اهالی محله تزویر که به بهانه فعالیت برای آزادگان دنبال فشار برای اخاذی از بیت آقا و فروش دو و نیم میلیاردتومانی تنها یک کپی!از آثار ارزنده و گاه جعلی و بعضا سرقتی شان به موزه دفاع مقدس بوده اند که البته با هوشیاری سردار مرتضی قربانی ناکام ماند این بزرگوار بارها با الفاظ در خور برخی دوستان خود پیغام و پسغام هایی را حواله کرده است.البته شان ایشان از افراد مذکور بری بوده ودفاعیات مستدل!!وی از رفقایش را به حساب نااگاهی و استعداد بالقوه انسان هابرای باندبازی میگذارم. وبلاگ ایشان جای شهداست و نام بردن از امثال من در آن سزاوار نیست.

آقای استاد داودابادی!

یک بار درپاسخ به اعتراض من که چرا مکانی امانی متعلق به بیت المال را در اختیار افراد .....قرار دادید گفتید مولا فرموده اگر چند نفر گفتند دوستت زناکار است باور نکن.تو که یک نفری!!

حالا چرا  پیامی بی در وپیکر که به نام من اما از مبدا ناشناس بوده را براحتی باور می کنی و توهین دیگران را به حساب من میگذاری؟

من در زمانی که بدترین اهانت ها با نام شما در وبلاگم درج می شد سکوت کرده بودم.

خوانندگان محترم می توانند در ستون پیوند هانیز به وبلاگ داود ابادی سر بزنند. 

 

 
هجده سال آزادگی
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم مرداد 1388 ساعت 12:46 شماره پست: 206

در آستانه سالگرد ورود آزادگان شهادت خلبان غیور و ماندگار

 تاریخ دفاع مقدس حسین لشکری که رکورد دار اسارت

 در زندان های رژیم بعث است را تسلیت می گویم.

 

 

امیر "حسین لشگری " در سال 1331 در یکی از شهرهای استان قزوین چشم به جهان گشود و در تیر ماه سال 1356 با درجه ستوان دومی خلبانی فارغ‌التحصیل شد و در یگان‌های نیروی هوایی دزفول، مشهد و تبریز دوره شکاری را پشت سر گذاشت.
با آغاز جنگ تحمیلی وی به خیل عظیم مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 ماموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و در خاک دشمن به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد.
در سه ماهه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت 8 سال در کنار 60 نفر از دیگر همرزمان خود در یک سالن عمومی به دور از اطلاع صلیب سرخ جهانی نگهداری می‌شد.
اما پس از پذیرش قطعنامه، وی را از سایر دوستانش جدا کردند که دوران اسارت انفرادی وی 10 سال طول کشید.
امیر لشگری سرانجام پس از تحمل 16 سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ تحویل داده شد و دو سال بعد در 17 فروردین 1377 به خاک مقدس وطن بازگشت.
روحش شاد و یادش گرامی باد...

 
رانت های مصلحتی
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مرداد 1388 ساعت 18:18 شماره پست: 205

                                        

جلد دوم کتاب خاطرات حجت الاسلام ری شهری چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به جزئیات محاکمه باند نفوذی شوروی(حزب توده)در ارتش ووطن فروشی آنان به وسیله جاسوسی وکار شکنی های ناجوانمردانه آن هم درشرایط بحرانی ماه های نخستین تهاجم نظامی عراق اختصاص یافته است.

در این کتاب که مطالعه آن با توجه به یک نواختی جلسات محاکمه،کمی ملال آور است نکته جالبی وجود دارد که توجه به آن خالی از لطف نیست.

سرکردگان این باند از جمله ناخدا افضلی خبیث(اهل قم) که فرماندهی نیروی دریایی ارتش را بر عهده داشت پس از محاکمه اعدام گردیده وبسیاری دیگرنیز به زندان محکوم شدند.

در این میان،سر شاخه اصلی باند که رابط بین حکومت شوروی و سرسپردگان داخلی بوده و انتقال اطلاعات سری جمع آوری شده به خارج کشورونیز خط دهی به عوامل نفوذی بیگانه را بر عهده داشته یعنی جناب نورالدین کیانوری(نوه شیخ فضل الله)به رغم اعتراف به جرایم خود و اقرار سایر متهمین،از زندان آزاد گردیده است!!

رسانه های روسی در آن زمان موجی تبلیغی رابر ضد حکومت اسلامی ایران تدارک دیده و سعی در القای این مطلب داشتند که خوراندن قرص های مخصوص به دستگیر شدگان باعث چنین اعترافاتی شده است!

 
شب موصل
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مرداد 1388 ساعت 7:18 شماره پست: 204

خاک ریزهای فرهنگی دشمن را فتح خواهیم کرد!

فعالیت فرهنگی،عشق می خواهد و اراده وابتکار.

در آستانه سالگرد ورود آزادگان خاطراتی خواندنی در این خصوص را از کتاب شب موصل،خاطرات آزاده محمد حسین منصف به قلم دوست عزیزم حسن شیردل انتخاب کرده ام که مطالعه آن را به همه جهادگران جبهه فرهنگی توصیه می نمایم:


خاک ریزهای فرهنگی دشمن را فتح خواهیم کرد!

 

 جلوه هایی از تلاش فرهنگی آزادگات موصل2خاطرات محمد حسین منصف

بخش طراحی صحنه‌، گریم و جلوه‌های ویژه

این بخش به اکثر بخش‌های فرهنگی و هم چنین سایر تشکّل‌های اردوگاه خدمات دهی می‌کرد‌.

طراحی صحنه

   برای تئاترهای سالنی‌، مکان اجرای سرود‌، گویندگی خبر‌، مراسم سخنرانی و    برنامه‌های سایر تشکّل‌ها و بخش‌ها دکورهای لازم را طراحی و صحنه آرایی می‌کرد‌.

گریم

   هنرمندان تئاتر و نمایش‌های سالنی برای اجرای نقش‌های شان باید گریم می‌شدند‌. گریمورها با وسایل ابتدایی چون دوده‌ حمام‌، رنگ گل‌، پنبه‌، روغن‌، زرورق سیگار و ... این کار را انجام می‌دادند‌.

جلوه‌های ویژه

  افراد گروه جلوه‌های ویژه از هر وسیله ای برای انجام کارشان استفاده می‌کردند‌. آنان با استفاده از وسایل ابتدایی‌، ابتکاراتی به خرج می‌دادند و صحنه‌های نمایش را جان می‌بخشیدند‌. برای این که کار جلوه‌های ویژه و اهمیت آن برای شما ملموس تر گردد‌، به دو خاطره اشاره می‌کنم‌.

1.  جلوه‌های ویژه در نمایش جنگی

یکی از نمایش هایی که هنگام آزادباش‌، در سانس‌های مختلف‌ برای اسرا نمایش داده می‌شد، نمایش فتح سنگر بود که انفجار و آتش و دود نیز در آن وجود داشت‌. از آن جایی که عراقی‌ها به مسایل مربوط به جنگ حساس تر بودند‌، این نمایش در نهایت حفاظت و مراقبت انجام می‌شد‌.

وقتی خودم این نمایش را دیدم‌ به گروه جلوه‌های ویژه‌، آفرین گفتم‌. داستان نمایش‌، حمله‌ نیروهای ایرانی به سنگرهای دشمن را روایت می‌کرد‌. درون سنگر دو نفر در نقش سرباز عراقی‌، گریم شده و مواظب اطراف بودند‌. سه‌ یا چهار نفر از نیروهای ایرانی با سربندهایی بر پیشانی‌ در حال خنثی کردن میدان مین بودند‌. سربازان عراقی در سنگرشان که با پتو درست شده بود‌، با هم به زبان عربی صحبت می‌کردند‌. قبل از این که کار خنثی سازی میدان مین تمام شود‌، منوّرهای دشمن باعث می‌شد تا عراقی‌ها رزمندگان ایرانی را ببینند‌. از اینجا کار جلوه‌های ویژه شروع می‌شد‌.

دو نفر درون سنگر عراقی‌ها در حالی که جمعیت تماشاچی آن‌ها را نمی بیند‌ با دهان، صدای شلیک گلوله و رگبار مسلسل را تقلید می‌کنند‌. در همین حین یکی از رزمندگان ایرانی‌، نارنجکی ( جوراب سیاه گلوله شده ) را به درون سنگر عراقی‌ها پرتاب می‌کند و ناگهان در کمال ناباوری‌، صدای انفجار و آتشی که از درون سنگر زبانه می‌کشد‌، تماشاچیان را میخکوب می‌کند‌. همگی هیجان زده می‌شوند‌. لحظاتی بعد‌، سربازان عراقی بر روی سنگر افتاده و کشته می‌شوند. بعد از انجام نمایش‌، راز انفجار و آتش برای ما روشن شد‌.

با کمی نفت‌، یک لوله خودکار و شعله‌ شمع‌، هم‌چنین با یک حلب روغن‌، مقداری نایلون ضخیم که از آن طبل کوچکی درست شده بود‌، شعله‌ آتش و صدای انفجار را ایجاد کردند‌. زمانی که نارنجک به درون سنگر می‌افتاد‌، این دو نفر با سرعت و هماهنگ، کارشان را بدین ترتیب انجام می‌دادند ؛ متصدی آتش‌، مقداری نفت را از قبل درون لوله‌ خودکار می‌ریخت و با فوت کردن به درون لوله‌ خودکار‌، نفت به صورت قطرات ریز‌، با فشار به سوی شعله‌ شمع پاشیده می‌شد‌. همزمان، نفر دوم بر طبل می‌کوبید و تماشاچیان صدای انفجار و شعله‌ آتش را با هم می‌دیدند‌.

2.  جلوه‌های ویژه در اجرای سرود

بچه‌های این گروه قبل از این که گروه اصلی سرود اردوگاه‌، یکی از سرودهای جدید و حماسی خود را هنگام آزادباش اجرا کند‌، دست به ابتکار جدیدی زدند‌. هنگام اجرای سرود‌، زمانی که ابیاتی از شعر به آسمان بلند اشاره می‌کرد‌، همه‌ اعضای گروه سرود که از اجرای جلوه‌های ویژه در این صحنه خبر داشتند‌، دستان شان را به سوی آسمان دراز کردند‌. تماشاچیان که محو تماشا و گوش دادن به همخوانی و اجرای سرود بودند‌، ناگهان بارانی از ذرات ریز و براق و رنگی را در آسمان‌، شناور دیدند‌. صحنه‌ای رویایی به وجود آمده بود‌. ذرات رنگی در زیر نور مهتابی ها‌، تلألؤ خاصّی داشت و به دلیل سبکی به کندی پایین می‌آمد‌. سر و روی اعضای گروه سرود‌، پر از ذرات براق شد و سرود هم‌چنان ادامه داشت‌. شور و نشاط عجیبی به وجود آمده بود‌. وقتی سرود تمام شد‌، پی به راز این ذرات بردیم‌.

بچه‌ها از پاکت خالی سیگار بغداد و سومر که عراقی‌ها در محوطه‌ اردوگاه  می‌انداختند‌، برای این کار استفاده کردند‌. پاکت کاغذی سیگارهای مزبور که به رنگ قرمز و آبی بود‌، به همراه زرورق‌های نقره ای رنگ و نایلون سلفون روکش سیگار با قیچی به هزاران قطعه‌ ریز برش داده شده و قبل از اجرای سرود‌، بر روی پره‌های پنکه‌ آسایشگاه قرار گرفت‌. گروه سرود در زیر پنکه برنامه را اجرا می‌کرد‌. هنگامی که سرود به مصرع مورد نظر نزدیک شد‌، یکی از بچه‌ها که متصدی پنکه بود‌، کلید پنکه را روی حرکت کند گذاشت و باران ذرات براق آغاز شد‌.

بخش ابتکارات وابداعات

بخش ابداعات‌، تهیه‌ وسایل مورد نیاز بخش‌ها و سایر تشکیلات را به عهده داشت‌. کار این بخش با تهیه‌ وسایل کمک آموزشی برای سوادآموزان آغاز شد و سپس گسترش یافت ؛ ساخت جوهر برای خودکفایی در امر نگارش‌، ساخت شمع برای استفاده در مراسم عزاداری و ... از جمله‌ این کارها بود‌. از جالب ترین ابداعات این بخش‌،  تهیه‌ رنگ از گل و ساخت پروژکتور و فیلم بود

 تهیه‌ی رنگ از گل

 چند سالی که از اسارت ما گذشت‌، فعالیت‌های هنری و نقاشی گسترش یافت‌. بچه‌ها برای تهیه‌ رنگ طوری که حساسیت عراقی‌ها را برنینگیزد‌، از صلیب سرخ درخواست تخم گل یک روزه کردند‌.

   عراقی‌ها چون می‌دیدند گل باعث می‌شود محیط اردوگاه جلوه‌ بهتری پیدا کند و از طرفی هم می‌دانستند وضعیت بی روح آن‌جا سوژه‌ شکایت اسرا به صلیب سرخ شده است‌، برای رفع این مشکل اجازه دادند در بخشی از باغچه‌ اردوگاه‌، گل بکارند‌. آن‌ها زیاد توجّه نمی‌کردند‌، شاید هم نمی‌فهمیدند ما چرا اصرار داریم تخم گل یک روزه داشته باشیم‌. این گل رنگ‌های مختلفی داشت و در عرض یک روز تا غروب پژمرده می‌شد‌. بچه‌ها برگ گل‌های پژمرده را جمع کرده و می‌جوشاندند و از آن رنگ می‌گرفتند‌.

 

ساخت پروژکتور و تولید فیلم

   مهم ترین ابتکار فرهنگی در اردوگاه ما‌، ساخت پروژکتور ابتدایی و ساده و تولید فیلم بود‌. شنیدم این کار را جمال محرّر‌، بچه‌ همه فن حریف فرهنگی اردوگاه انجام داده بود‌. این کار بعد از آتش بس انجام شد‌، چون بعد از آن احساس امنیت بیشتری داشتیم‌.

   این پروژکتور طوری طراحی شده بود که قطعات جعبه‌ آن در عرض دو‌ یا سه ثانیه جدا می‌شد و هنگام تفتیش می‌توانستند هر قطعه اش را در جایی مخفی کنند‌. قطعاتی که این پروژکتور را تشکیل می‌داد‌ از جاهای مختلف تهیه شده بود؛  لامپ آن از توالت کش رفته شده بود‌، سیم برق را از حمام اردوگاه تهیه کرده بودند‌. برای ذره بین هم از شیشه‌ عینک‌های ذره بینی که صلیب سرخ برای بعضی از بچه‌ها آورده بود‌ استفاده شد‌.

در اردوگاه یکی‌، دو تا میز پینگ پونگ داشتیم که شاید ماهی یک بار‌، نوبت به بچه‌ها می‌رسید و می‌توانستند از آن استفاده کنند‌. صلیب سرخ هرچند وقت یک بار‌، چند جعبه توپ پینگ پونگ می‌آورد‌. جعبه‌ این توپ‌ها‌، پاکتی مکعب مستطیل و دراز و باریک بود‌. یک روی جعبه‌ به جای مقوا‌ طلقی شفاف و نرم وقابل انعطاف قرار داشت که عرض آن درست به اندازه‌ فیلم 16 میلیمتری بود‌. بچه‌ها این طلق‌ها را درآوردند و به جای فیلم خام از آن استفاده نمودند‌. سپس با چسب‌، طلق‌ها را به هم وصل کرده و با سوزن روی آن را فریم بندی کردند‌.

   داستان فیلم‌، ورود هواپیمای امام خمینی بر باند فرودگاه مهرآباد را نشان می‌داد که به صورت نقاشی‌های پی در پی بر روی طلق نقاشی شده بود‌.  فیلم شبیه انیمیشن  (تصاویر متحّرک کارتونی) بود‌. نقاشان زبردست اردوگاه از جمله جمال محرّر‌، با استفاده از لوله خالی خودکار و گذاشتن سوزن خیاطی بر روی آن‌، قلمی سوزنی درست کرده و با ظرافت بر روی طلق نقاشی کردند‌. سپس با استفاده از رنگ‌های مختلف‌، این نقش‌های خراشیده شده با سوزن را رنگ آمیزی می‌کردند‌. با زحمت زیاد‌، فیلمی کوتاه که کم تر از 30 ثانیه بود‌، تهیه شد‌.

    این فیلم در دهه‌ فجر سال 67‌، آن هم مخفیانه در یکی از آسایشگاه هایی که از نظر امنیتی‌، حفاظت و نگهبانی آن راحت تر انجام می‌گرفت و فضای درونی آن تاریک تر بود، به نمایش درآمد‌.

   وقتی پروژکتور روشن شد‌، همه مات و مبهوت به دیوار مقابل که از آن به عنوان  پرده‌ نمایش استفاده شده بود‌، خیره شدیم‌. لحظاتی بعد با حرکت دستی دستگیره‌ پروژکتور‌، فیلم بر روی محور به حرکت درآمد‌. هواپیمایی بر روی پرده ظاهر شد‌. فیلم خیلی آهسته و به شکل اسلامونشن پخش می‌شد‌. چند ثانیه بعد‌، تصویر هواپیما بر روی باند فرودگاه و لحظاتی بعد‌، تصویر امام بر پلکان هواپیما نشان داده شد و تصویر هم‌چنان ثابت ماند‌.

    فکر می‌کردم نمایش پایان یافته‌، ولی در آن تاریکی نوای دلنشین سرود « خمینی ای امام » من و سایر بچه‌ها را غافلگیر کرد‌. با کنار رفتن دیوار کاذبی که با چند پتو درست شده بود‌، سر و کله‌ گروه سرود اردوگاه‌ با صفی منظّم پیدا شد‌. آنان همان سرودی را می‌خواندند که در 12 بهمن 57 هنگام ورود امام خوانده شد و از تلویزیون پخش گردید ؛

«خمینی ای امام‌، خمینی ای امام                             خمینی ای امام‌، خمینی ای امام

ای   مجاهد‌،  ای   مظهر  شرف                             ای  گذشته زجان  در  ره  هدف»

این اوضاع برای من و بچه ها‌، حال و هوای دوران انقلاب و ورود امام را تداعی کرد و بوی امام را به مشام ما رساند‌.

 

بخش تولید جوایز و هدایای فرهنگی

 تعدادی از بچه‌ها وظیفه داشتند جوایز فرهنگی تولید کنند‌. این هدایا برای مسابقه‌های فرهنگی که در آسایشگاه‌ها برگزار می‌گردید و یا برای تشویق خادمین اسرا تولید  می‌شد‌.

جانماز و سجاده گلدوزی شده‌، تسبیح ساخته شده از هسته خرما‌، ساخت دفترچه‌های  کوچک و زیبا با کاغذهای سیگار و ...‌، آلبوم عکس دست ساز که با مقوا‌، نایلون گوشت، زرورق سیگار و تکه پاره‌های لباس و ... تولید می‌شد‌، انواع جوایز را تشکیل می‌داد‌.

بخش تولید نشریه رنگی

 سال‌های دوم‌، سوم اسارت مان تهیه‌ ماهنامه و یا گاهنامه شروع شد‌. بچه‌ها این نشریات را از دفاتری که گاهی اوقات، صلیب سرخ می‌داد و تعدادی از آن برای کارهای مختلف ذخیره می‌شد‌، درست می‌کردند‌.

مطالب این نشریات متنّوع بود و از موضوعات دینی‌، سیاسی‌، طنز و فکاهی‌، خاطرات انقلاب و دفاع مقدس و ... تشکیل می‌شد‌. در یکی از این شماره ها‌، خاطره‌ دوست عزیزم شهید «احمد کاکا» و تحوّل عظیمی که دیدار امام خمینی در حسینیه جماران برای او بوجود آورده بود را نوشتم و در نشریه چاپ شد‌.

نشریه اردوگاه با طراحی و تصاویر رنگی‌، نقاشی و تزیین شده و خوشنویسان با خط زیبا آن را می‌نوشتند‌. سپس به نوبت‌، برای مطالعه در اختیار آسایشگاه‌های مختلف قرار می‌دادند‌، چون در تیراژ اندک 2 الی 3 شماره تولید می‌شد‌. گاهی اوقات این  نشریه‌ها هم لو می‌رفت‌.

بخش شعرا و مداحان

 شعرا و مداحان نقش مهمیّ در ایجاد روحیه دینی و حماسی بر عهده داشتند‌، لذا در مناسبت‌های مختلف‌، جلسات مداحی‌، شعر خوانی‌، مولودی و مشاعره برگزار می‌شد‌. مشاعره‌های برگزار شده در اردوگاه ما که در بعضی از آن‌ها من هم شرکت می‌کردم‌، بیش تر مشاعره‌های کُمیک و خنده دار بود که باعث انبساط خاطر می‌شد‌. شعرای خوبی داشتیم‌، از جمله احمد یوسف زاده‌ (که پس از آزادی در چند کتاب و مقاله‌، قضیه جلسات مشاعره و بعضی از اشعار آن را به طور کامل شرح داده است).

بخش گروه سرود 

 خوش صداترین بچه‌های اردوگاه‌، در گروه سرود حضور داشتند‌. همخوانی آن‌ها به خاطر تمرین‌های مکرّر عالی بود‌. بچه‌های این گروه،آسایشگاهی را که دنج تر بود انتخاب کرده و با گذاشتن نگهبان‌، اجرای سرود را تمرین می‌کردند‌. گاهی وقت‌ها پیش می‌آمد در هنگام اجرای سرود‌، چند بار حالت قرمز از طرف نگهبان‌ها اعلام می‌شد‌. اعضای گروه سرود‌، آهنگ بین اشعار را هم با دهان تولید می‌کردند‌.

   یکی از بچه‌های خراسان که قبل از اسارت در صدا و سیما کار می‌کرد‌، یک بایگانی درست و حسابی از شعر و سرود در حافظه خود داشت‌. خیلی از سرودهای رادیو و تلویزیون را که بعد از انقلاب در مناسبت‌های مختلف ساخته شده بود و حتیّ بعضی از سرودهایی را که تولید شده بود اما تا زمان اسیر شدن او از صدا و سیما پخش نشد‌، از حفظ بود‌. علاوه بر این‌، مداحان و شعرا هم جمع می‌شدند و برای مناسبت‌های  مختلف‌، اشعاری زیبا برای سرود می‌ساختند‌.

بخش عزاداری و سخنرانی‌های سیاسی ـ مذهبی

 بخش مزبور‌، تنظیم و برنامه ریزی مراسم عزاداری محرّم و ایّام شهادت ائمه اطهار(ع) را عهده دار بود‌. در ساعات آزادباش‌، مراسم عزاداری در آسایشگاه‌های دنج برپا می‌شد و علاوه بر مداحی و سینه زنی‌، از سخنرانان اردوگاه  برای ایراد سخنرانی در این مجالس دعوت به عمل می‌آمد‌. به نظر من یکی از اسرای مشهدی به نام تقی فخلعی بهترین سخنران این گونه مجالس بود‌. گروه طراحی صحنه‌، مجالس عزاداری را صحنه آرایی می‌کرد و گروه نمایش‌، قطعات کوتاهی از تاریخ و سرگذشت ائمه اطهار (ع) و پیروان شان را به نمایش در می‌آورد‌. در بعضی از این مراسم‌ها از عزادارانی که وارد مجلس می‌شدند‌، با چای و قند هم پذیرایی می‌شد‌.

 
محفل عشاق
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم مرداد 1388 ساعت 20:41 شماره پست: 203

 

قدر این فرصت...

 

از خانه که بیرون زدم،ازدحام مقابل دکه های فروش یخ،خبر از تدارک جشنی بزرگ می داد.

خیابان های قم امروز غلغله بود.جای همه تان خالی.ایستگاه های صلواتی سور و ساتی به هم زده بودند.آذین خیابان ها دیدنی بود.کاروان های پیاده به سمت جمکران حال وهوایی را در شهر به پا کرده بودند.

مسجد مقدس جمکران با آن محوطه وسیع بیابانی اش مملو ازصد ها هزار جمعیت شده است.طوری که راه برای رفت و آمد نیز به سختی پیدا می شد.

تخمین زده می شود بیش از دو میلیون نفر شب میلاد امید منتظران را در این مسجد جشن بگیرند.

کاش قدر این فرصت ها بیش تر دانسته می شد....

بعضی ها به سند مسجد جمکران خدشه وارد می کنند.پاسخ مستند به آنها بارها از سوی صاحب نظران بیان شده است.حرف من چیز دیگری است.کسی منکر امکان زیارت آقا در جای جای پهنای خاک نیست.اما مسجد جمکران چه سند داشته باشد وچه نداشته باشد همین قدر که  به عنوان میعادگاه دلباختگان حضرت اختصاص یافته، مانوری مثال زدنی است ازشکوه و عظمت انکار ناپذیر پیروان مکتب تشیع که دشمنان اسلام اصیل را نا امید و دل دوستداران خاندان ولایت را پر طراوت می سازد.

 

بند....پ و بند پی!!

+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم مرداد 1388 ساعت 12:21 شماره پست: 202

 

از هاشمی چه خبر؟!

 

دبیری داشتیم که اصرارمی ورزید میرزا رضای کرمانی اسلحه ای که با آن ناصرالدین شاه را به قتل رسانید از بازار حصیر فروشان(پنج شنبه بازار)بابل تهیه کرده بود!

درجریان آشوب های 18تیر هفتاد و هشت،جوانکی به نام رضا مهاجری در جمع مسببین اغتشاشات به تصویر کشانده گردید که اهل منطقه بندپی بابل بوده است!

 شایع است یکی از قاتلین شهید لاجوردی نیز سربازی فریب خورده توسط منافقین بوده که اهل همان منطقه می باشد!با این حساب بندپی می تواند درتاریخ سیاسی کشور نامی ماندگار داشته باشد!!

البته از شوخی که بگذریم، این شهر مفاخر بزرگی نیز به تاریخ سرفراز ایران اسلامی تقدیم نموده که نام بردن از آنها در این مقال نمی گنجد. در پیروزی انقلاب و دفاع مقدس نام این منطقه به زیبایی می درخشد.هم اکنون نیز بسیاری از مسئولین وهنرمندان بنام کشور ازهمین خطه برخاسته و در حال خدمت به جامعه می باشند.

الغرض!

آقای هاشمی برای فرار از مراسم تنفیذ و تحلیف رئیس جمهورمستضعفان، چند روزی است که به مناطق ییلاقی بندپی بابل سفر نموده است.اهالی این منطق به خصوص در نواحی کوهستانی،مردمی با ایمان،غیور،مهمان نواز والبته گاه در مضیقه شدید مالی هستند.احمدی نژاد در این منطقه رای بسیار بالا و چشمگیری را کسب نموده است.

دوستان خوبم در تماس های مکرر، گزارشی از رویت هاشمی در مناظق مختلفی همچون فیروزجاه،شیخ موسی،درازکلاو...را به اطلاع حقیر رسانده اند.

گویا ایشان در حال حاضر در استراحت گاه دانشگاه آزاد در منطقه رجه اقامت دارد.متاسفانه هاشمی در اشتباهی دیگر،میزبانی و مسئولیت هماهنگی سفر را به کسی سپرده که به دلیل سوءشهرت در مسائل اقتصادی و گاه اخلاقی،در ذهن اهالی آن خطه بسیار منفورمی باشد.از این رو بار دیگر نام هاشمی با باندهای چپاول گر گره خورده و موجی منفی را دربین ساکنین مناطق اطراف پدید آورده است.

بر وبچه های حزب الله شهر در صدد شناسایی و معرفی تمامی رفت وآمد کنندگان به استراحت گاه وی هستند.

نکته ای که در این میان باید مورد توجه قرار گیرد آن است که هاشمی و خاندان مکرم ایشان بارها برای تفریح واستراحت به نقاط مختلف استان سرسبز مازندران وشهرستان بابل سفر هایی داشته اند که جز مسئولین امنیتی وسیاسی کسی از آن با خبر نمی گردیده است.اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که هدف وی از حضور مکرر در انظار عمومی چه می باشد؟

 
نه آبی نه قرمز!
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 22:5 شماره پست: 201

 

جنگ‌ها و رنگ‌ها

 

تقدیم به آستان قدسی شهید سیداسدالله لاجوردی

 

چه جنگ باشد

و چه نباشد

رنگ‌ها کار خودشان را می‌کنند

این طرفی‌ها

سیاه و سفید می‌بینند

آن‌وری‌ها

مداد های رنگی‌‌شان هیچ‌گاه

از دماء شهدا افضل نبوده است

شهر

در نیرنگ آبی و قرمز

خدا اما

بی‌صدا

«لاجوردی»را پسندیده است

 

الله اکبر

+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 21:54 شماره پست: 200

             تا سر به بدن باشد

                              این جامه کفن باشد

در شرایطی که مسببین اصلی آشوب های اخیر که با ایجاد فتنه های سیاسی و فیزیکی ،دستشان به خون جوانان بی گناه  آلوده بوده و حیثیت جهانی نظام را به بازی گرفته اند به رغم رسوایی در جامعه همچنان آزادانه به تحرکات شوم خود ادامه می دهند هر گونه برخورد احتمالی با جوانان انقلابی و مدافعان حریم ولایت آن هم تنها به جرم وبلاگ نویسی،فاقد توجیه منطقی بوده وخاطره ای تلخ و جبران ناشدنی در ذهن دلسوختگان اسلام وانقلاب بر جای خواهد گذاشت.

 
خرافه و آزاد اندیشی
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 21:31 شماره پست: 199

 

چند سالی است که آقای ناطق نوری ،هرجا که تریبونی در اختیار می گیرد مانند حرم حضرت امام(ره)،پیش از خطبه های نماز جمعه ،مصاحبه با رسانه ها و...مدعی مبارزه با خرافات به عنوان بزرگترین تهدید دین و عقلانیت می گردد.

علی اکبر ناطق درمصاحبه با ویژه نامه اطلاعات که به مناسبت رحلت امام(ره)در خردادماه امسال انجام گردید نیزبه جدیت خود در این موضوع اشاره نموده است.تیتر مصاحبه،این گونه انتخاب گردیده است:خرافه جلوی آزاد اندیشی را می گیرد.

این ویژه نامه که به بهانه پرداختن به وجوه شخصیتی بنیان گذار انقلاب اسلامی،به تبلیغ یک جریان خاص و تخریب دولت آن هم با استفاده از بودجه بیت المال مبادرت ورزیده در بخشی از مصاحبه با آقای ناطق، ناخواسته میزان صداقت ایشان در مبارزه پرسر و صدا با مقوله خرافه گرایی را نشان داده است:

س:می گفتند که عکس امام در ماه افتاده.این هم در واقع یک خرافه بودکه بسیار شایع شد.یادتان می آید؟

ج:من یادم می آید.منتها وقتی این موضوع مطرح شد هیچ چیز نگفتیم.

س:چرا؟

ج:در آن مقطع ما از هر چیزی جهت مبارزه استفاده می کردیم.خب این موضوع شایع شد.این خرافات بود.ما حرفی نمی زدیم.تایید نمی کردیم.اما آن را رد هم نمی کردیم.چون دوران مبارزه بود و ما می خواستیم از آب، کره بگیریم.می گفتند که"به کوری چشم شاه عکس امام تو ماهه".

 

گرامی سالگرد عروج شاعر بسیجی ابوالفضل سپهر

+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 17:30 شماره پست: 198

نه رستم بود ،نه "سهراب"

شاهکار نامه اش اما

از هر شعری نو تر

شاعران پا برهنه

زیر سقف"سپهر"

و رقص کودکان تشنه شعر جنگ

با زخمه اتل متل ها

او همچنان

"ابوالفضل"مشک هایشان است

 
از حقیقت تا مجاز
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 17:18 شماره پست: 197

تصاویری که نقاشی می‌کنند همه از روی واقعیت است

خاطره ای از آزاده بهروز ابوطالب‌زاده

بازنویسی: فاطمه اخوان

 

من به عنوان امدادگر در عملیات «والفجر مقدماتی» شرکت کرده بودم که متأسفانه عملیات لو رفت. ما در تیررس عراقی‌ها قرار گرفته بودیم. من خودم زخمی شده بودم و می‌خواستم به عقب برگردم. راه را هم خیلی خوب بلد بودم، ولی بنابروظیفه‌ای که داشتم ماندم تا زخم‌های بچه‌ها را پانسمان کنم. در آن‌جا بود که شاهد شهادت یکی از همرزمان به نام «احمدراهنما» بودم که در کنار من به شهادت رسید.

گاهی اوقات عکس‌هایی از شهدا را می‌بینم که خون به صورت مارپیچ بر روی صورت آن‌ها از بالا به پایین سرازیر شده و من یاد ایشان می‌افتم. آن بزرگوار هم سرش از طرف راست زخمی شده بود و خون به صورت مارپیچ از روی صورت زیبا و نورانی‌اش روی زمین ریخته بود. من با دیدن وضعیت او حالت عجیبی پیدا کردم و گفتم: خدایا!  این عکس‌هایی که نقاشی می‌کنند، همه از روی واقعیت است.

 

 

مار ماهی!

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مرداد 1388 ساعت 18:34 شماره پست: 196

 

به آنها منافق نگوئید!!

 

ساعتی پس از تصرف پادگان اشرف توسط پلیس عراق،مریم رجوی اعلام داشت خود و یارانش آماده بازگشت به ایران هستند به شرطی که آزادی فعالیت های آنها از طرف حکومت ایران تضمین گردد!!

بسیاری از تحلیل گران سیاسی،سخن رجوی را به حساب شوک ناشی از شکست گذاشتند اما راقم این سطور با جمع بندی برخی شواهد،معتقد به نظر دیگری است.

سال هاست که برخی گروه ها و چهره های شناخته شده داخلی،آزادانه و آشکارا با توسل به انواع حیله ها و توطئه های سیاسی،اقتصادی،امنیتی و ...خسارت هایی جبران ناپذیر را بر پیکر اجتماع،تحمیل نموده اند.

پیچیدگی و البته ناجوانمردی طرح های آشوب گرانه توطئه گران داخلی که بسیاری از آنها خود از کیسه بیت المال ارتزاق می نمایند مدت هاست که جامعه را با نا آرامی های اقتصادی مواجه ساخته است.آنها آزادانه گاه تا حد جاسوسی هسته ای نیز پیش می روند ، در اجرای عدالت کارشکنی می نمایند،از ابزار احتکار و گرانی استفاده می کنند، سیل تهمت های ناروا را برای بی آبرویی نظام به کار می گیرند،عده ای را فریب داده به خیابان آورده وبه خاک وخون می کشند،با پول های بادآورده، هم پیاله سردمداران غربی و عربی!گردیده و کودتا راه می اندازند.......و البته در ویلاهای شمالی خویش که بخشی از لانه های عنکبوتی فتنه گران است در حاشیه امن،به سر می برند.

 طبیعی است منافقین خائن با مقایسه عملکرد سیاه این گروه،به این جمع بندی برسند که تشابه شدید فکری و رفتاری آنها با یکدیگر چه بسا امکان ادامه فعالیت هایشان را درداخل مرزها میسر نماید!

براستی تفاوت این دو گروهک برانداز وآشوب طلب و جنایت پیشه که دستان منحوسشان به خون جوانان وطن آغشته است در چه چیز می باشد؟

بماند که نگارنده،سازمان مجاهدین خلق را مدت هاست که مصداق واژه منافق نمی داند.چه این که آنان لااقل آن قدر مرد هستند که سرسپردگی خود با دشمنان نظام ومواضع ضد انقلابی خویش را اظهار نموده و مسئولیت بسیاری از جنایاتشان را برعهده بگیرند.

امروز منافقین حقیقی،مزورانه نقاب حقانیت انقلابی و گاه ادعای پای بندی به آرمان های حضرت روح الله ورفاقت با رهبری و...را بر چهره می کشند.

 

 
کیف انگلیسی!
+ نوشته شده در جمعه نهم مرداد 1388 ساعت 13:12 شماره پست: 195

 

شکار روباه!

 

میل دارم که در لندن که دروازه دنیا و خانه دوم همه کشورها است مؤسسه‌ای برای ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام و نشر معارف شیعه اثنی عشریه تاسیس گردد.

آن چه خواندید عبارتی بود از وصیت نامه عالم مدافع حریم ولایت،مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی که حکایت از واقعیتی تامل برانگیز وغیر قابل انکار دارد.

تاریخ ایران مملو از وقایع تلخ و ناگواری است که دخالت مستقیم پیر استعمار در پیدایش آنها به چشم می خورد.

جداسازی افغانستان وبحرین از سرزمین پاک ایران ،تصرف خرمشهر در دوران قاجار،دخالت در مشروطه ومقابله با خیزش های مردمی مانند قیام جنگل و... کارشکنی در جریان ملی شدن صنعت نفت،ایجاد فرق و مذاهب تحریف شده ،دامن زدن به فتنه های قومی و....گوشه هایی از زیاده خواهی های دولت مستکبربریتانیا محسوب می گردد.

پس از پیروزی انقلاب به خصوص در سال های اخیر نیز مسئولین ارشد نظام انگشت اتهام خودرا در جریان وقوع بسیاری از فجایع  به سوی این کشور نشانه رفته اند.

تحریک های نژادی،بمب گذاری در خوزستان و فارس و...تقویت منافقین وگروهک های پژاک وریگی ،دخالت مستقیم در آشوب های خیابانی و...مواردی دیگر از خباثت های روباه پیر شمرده می شود.

اما نکته حائز اهمیت در این بین،همان تعبیری است که این مرجع بزرگ از آن یاد کرده است: لندن، خانه دوم همه کشورها...

سال هاست که بسیاری از چهره های سرشناس سیاسی کشور از همه جناح ها مدتی را در انگلیس اقامت نموده وبه طور رایگان مورد آموزش های علمی!قرارگرفته وپس از مدتی بامدارج بالای تحصیلی والبته دیدگاه های روشنفکرانه و معتدل برای تصدی پست های مختلف سیاسی به کشور باز می گردند.(مواضع یک بام و دو هوای احمد توکلی و...دراین راستا قابل ارزیابی می باشد.)

جالب آن که کوچکترین واکنشی نسبت به دخالت های انگلیس همواره با برخورد شدید مقامات کشورمان مواجه گردیده است.ضرب وشتم دختران وپسران بسیج دانشجویی در مقابل سفارت انگلیس از سوی شیرمردان انتظامی که درآشوب های اخیر به ضعف جگر مبتلا شده بودند مثالی از این مدعاست.

ده ها هکتار از اراضی مرغوب در قلهک سال هاست که در اشغال جاسوس های انگلیسی است.مسئولین کشور به رغم اثبات حقانیت ایران از منظر حقوقی، حاضر به اخراج آنان و رفع این تصرف نامشروع نمی باشند.

............................................................................................................................

.................................................................التماس دعا.

 

 

گزینش برای آزادی

+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم مرداد 1388 ساعت 23:48 شماره پست: 194

 

به هاشمی اطمینان می دهم!!

 

پانزده خرداد سال هشتاد و پنج در حالی که مردم قم طبق روال هر ساله،راهپیمایی خودجوشی را برای گرامیداشت قیام خونین این روز تاریخی به طرف حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها برگزارمی نمودند هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفته بود یکسال پس از شکست انتخاباتی خود با حضور در این مراسم پرشکوه،به ترمیم چهره سیاسی خویش بپردازد.

آن روزها در برخی از محافل سیاسی زمزمه هایی در خصوص تلاش برای تغییر ولایت فقیه به شورای رهبری از سوی هاشمی و یارانش شنیده می شد.دو سه نفر از طلاب هنگام سخنرانی وی قصد داشتند درباره میزان صحت و سقم این اخبار از هاشمی پاسخی بشنوند.

اگر چه در آن جمع چند صد هزار نفری صدای آنها به جایی نمی رسید اما یورش ناگهانی برخی از هواداران هاشمی و ضرب و شتم شدید طلاب جوان،سر و صدای زیادی را دامن زد. هاشمی برای تحریک بیشتر هواداران متعصب خود اعلام کرد:این واکنش شما مرا به یاد قیام پانزده خرداد و حال و هوای آن روزها می اندازد!!

آن سه طلبه جوان در مقابل دیدگان ده ها هزار نفر ناباورانه مورد ضرب وشتم قرار گرفتند اما ماجرا به همین جا ختم نشد.باپیگیری دوستان هاشمی و روزنامه جمهوری اسلامی،آنان پس از مدتی بازداشت به مجازات زندان و تبعید محکوم گردیدند.

امروز هاشمی تحمل یک روز بازداشت آشوب گران را ندارد.براستی مگر در دوران خفقان آلود ریاست جمهوری وی کسی زندانی سیاسی نبوده است؟

چندی پیش طلبه سیرجانی به خاطر اعتراض به زمین خواری به زندان محکوم شده بود اما صدایی از سوی حضرات به گوش نرسید.

این همه کشته و زخمی و خسارت های مادی و معنوی در جریان اغتشاشات اخیر را چه کسی باید پاسخگو باشد؟چرا در آشوب های هجده تیر هاشمی چنین تقاضایی نداشته است؟این بار مگر پای چه کسانی ممکن است به میز محاکمه کشیده شود؟بیگناه بودن تعدادی از بازداشت شدگان امر بعیدی نیست اما هاشمی هیچ تفاوتی را برای بازداشت شدگان قائل نشده است.چگونه است که زیر سوال بردن هاشمی و خاندانش تاوانی نابخشودنی دارد اما هتک حرمت نظام-رهبری ومردم مسئله ای قابل گذشت و در خور رافت اسلامی است؟!

من با شناختی که از جربزه مسئولان ویرانه قضایی کشور دارم به هاشمی رفسنجانی اطمینان می دهم همان طور که تا کنون در مسائل اقتصادی پای هیچ آقازاده ای به دادگاه کشیده نشد در مبارزه با مفاسد سیاسی نیز تنها به محاکمه چند جوان بخت برگشته بی کس و کار و احیانا منگل مانند منوچهر محمدی،رضا مهاجری و مریم شانسی بسنده خواهد شدو از مابهتران عافیت طلب و باج خواه همچنان در ویلاهای خود سر سفره های رنگین برای تامین منافع خویش نقشه خواهند کشید، آزادانه ازحکومت انتقاد کرده، آروغ خواهند زد و به ریش مردم و ارزش های جامعه خواهند خندید.

 
مشایی در برابر اشراق!!
+ نوشته شده در سه شنبه ششم مرداد 1388 ساعت 14:44 شماره پست: 193

باز هم ...احمدی نژاد!

 

 

تاخیر احمدی نژاد در جریان عزل مشایی به هر دلیلی که بود دوستان وی را آزرده خاطر کرد.انتقاد از او در این ماجرا باعث عدم تکرار چنین اشتباهاتی در آینده خواهد شد.اما خوب است رعایت انصاف را نیز از یاد نبریم.

احمدی نژاد چهارسال سپر بلای ولایت بود.او همواره مدافع حقوق ملت در عرصه های جهانی بود.بنی صدر خائن،حق طبیعی مردم در دفاع از جان و ناموس خویش را از آنان سلب نمود اما این گونه هدف تخریب قرار نگرفت.

چه کسی نعره آن نماینده مجلس و مهره راست نشان را فراموش می کند که گفت به امام بگوئید نود پوزه بند از جماران به مجلس بفرستد؟چه کسی فراموش می کند بلافاصله پس از سخنان رهبر انقلاب در ضرورت عدم بحث از رابطه با آمریکا نائب رئیس وقت مجلس اعلام کرد من باز هم از رابطه با آمریکا سخن خواهم گفت ببینیم چه کسی می تواند جلوی مرا بگیرد؟!

مگرمهاجرانی و معین و مسجد جامعی مورد اعتراض آقا نبودند؟یادمان رفته رهبری حاضر نشد جانشینی خود در نیروی انتظامی را به عبدالله نوری ،وزیر وقت کشور،واگذارنماید؟آیا چیزی غیر از قرابت فکری معظم له با رئیس جمهور که بارها مورد تاکید وتایید ایشان قرار گرفته باعث طرح چنین درخواستی از وی  شده است؟

آیا داغ دل رهبر از شاه سلطان حسین هایی که حق مسلم ایران در دستیابی به انرژی هسته ای را دو سال به عقب انداختند  نشنیده ایم .ایشان عملکرد ضعیف مجلس ششم و دولت وقت را تحمل نمود و حاضر نشد به دلیل عدم رابطه عاطفی با آنان تا زمان حضورشان بسیاری از نقد هایش را به زبان آورد.

راستی آیا عملکرد علی لاریجانی که بارها بر سر راه دولت سنگ اندازی نموده ویک روز پس از سخنان رهبری ،شورای نگهبان را به جانبداری از یک کاندیدا متهم ساخت منطبق با مواضع آقااست؟

هاشمی رفسنجانی چطور؟!او که برخلاف نص صریح سخنان مقام معظم رهبری ،به هیجانات سیاسی دامن زده ووحدت مومنین را خدشه دار نموده است....

عملکرد قوه قضائیه در توجه به پیام هشت ماده ای آقا برای مبارزه با مفاسد اقتصادی و یا در برخورد با عوامل محرک آشوب های اخیر کدام یک از مریدان ولایت را راضی نموده است؟

سخنان آقا را دوباره مرور کنیم.به فرموده ایشان نباید یک مسئله درجه دو باعث زیر سئوال رفتن صلاحیت های یک فرد شودو....

احمدی نژاد چند روز پس ازپیروزی در انتخابات از سیاست های امنیتی و فاقد برنامه وزیر ارشاد به شدت انتقاد نمود.صفار به عزل خود در دولت دهم اطمینان داشت. اگرچه برخی سعی دارند از او اسطوره ای سینه چاک ولایت بسازند.سال دوم دولت نهم بود که آقا از ضعف برنامه های فرهنگی دولت انتقاد نمودو....

بروجردی چند روز پیش اعلام کرده بود که در دیدار اعضای کمیسیون امنیت مجلس با وزیر اطلاعات،محسنی اژه ای با پخش اعترافات آشوب طلبان مخالفت ورزیدو....

این همه،در سیاه نمایی های رسانه ای،سونامی مشایی لقب گرفت.

 

در کمین خدا

+ نوشته شده در یکشنبه چهارم مرداد 1388 ساعت 22:1 شماره پست: 192

فردا پنجم مرداد است. میلاد علمدار کربلا ماه منیر بنی هاشم علیه السلام.سالروز مرگ شاه خائن.برگزاری نخستین نماز جمعه.تولد من! وعملیات غرور آفرین مرصاد.

شب سالگرد امام ره بود که هیمنه پوشالی اصحاب تجمل درهم شکسته شد.

در سالروز پذیرش قطعنامه،اهدا کنندگان جام زهر،در نماز جمعه دوباره جان گرفتند.

آرزو داشتم درسالگرد تحقق مرصاد الهی،خبری خوش دل غمزده مومنان را به وجد آورد.

در باره عملیات مرصاد تحلیل های مختلف و گاه اعجاب آوری وجود دارد.چندی پیش نیز به نکته ای در این خصوص اشاره نمودم که تکرار آن در این مناسبت خالی از لطف نیست.

 

هاشمی رفسنجانی به این ابهام پاسخ دهد!!

در جلد سوم خاطرات حجت الاسلام ری شهری ، بحثی به چگونگی حمله منافقین و شکل گیری عملیات پیروزمندانه مرصاد اختصاص یافته که مطالب ابتدایی آن، کمی ابهام زا می باشد .

ایشان در صفحه 169 این کتاب اظهار داشته است که به رغم گزارشهای موثق اداره کل اطلاعات کرمانشاه در خصوص حمله نظامی منافقین و اشغال شهرهای مرزی و تایید آن توسط ایشان (وزیر وقت اطلاعات )آقای هاشمی ، صحت این خبر را مورد تردید !! قرار داد .

متاسفانه در این عملیات منافقین تا سی کیلومتری شهر کرمانشاه پیشروی کرده و فجایع انسانی زیادی را رقم زدند . گفتنی است بیش از یک سوم اسرای ایرانی در این تهاجم به چنگال دشمن گرفتار آمده و تا پایان جنگ به عنوان مفقود الاثر در اردوگاه های مخفی رژیم بعث مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند.

آنچه این ابهام را رقم زده علت بی توجهی به این گزارش مهم در شرایط فوق العاده حساس آن زمان بوده در حالی که امروز نیز که دوره ثبات است کوچکترین گزارش یک شهروند ناشناس می تواند منشا تحقیقات جامع امنیتی قرار گیرد . این کوتاهی توجیه ناپذیر که خسارت های جانی و مالی فراوانی را بر جای گذاشت با کمال تاسف باعث شکل گیری شایعه ای مبنی بر معامله پشت پرده سیاستمداران ایران وعراق برای فلج ساختن منافقین در ازای تقدیم اسیر گردید.

چندی پیش نیز روزنامه همشهری در مصاحبه با دکتر حسن روحانی به مطلب مشابهی اشاره کرده بود که در جریان سقوط شهر فاو که فتح ان نیز از بزرگترین پیروزی های استراتژیک و فرامرزی سپاهیان اسلام محسوب می شد گزارش حمله گسترده دژخیمان بعثی از طرف وی به اقای هاشمی ارائه گردید که از سوی ایشان  گویا با استناد به اظهارات محسن رضایی مورد تردید و تکذیب واقع گردید . رضایی گفته بود فاو فقط با بمب اتم سقوط می کند!ساعتی نگذشت که این شهر به دست دشمن افتاد.

امید است هاشمی رفسنجانی که همواره اهتمام چشمگیری در رفع ابهامات دفاع مقدس داشته و در مسائل مشابهی همچون اصرار بر پذیرش قطعنامه ، اقدام به روشنگری نموده است در این باره نیز توضیحی روشن ارائه داده تا از تثبیت هر نوع ابهام در تاریخ پر حماسه دفاع مقدس ، جلوگیری به عمل آید .

 

 
داد بی داد!
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم مرداد 1388 ساعت 1:1 شماره پست: 191

یک ساعتی است از سفر بازگشته ام. متاسفانه در این مدت به اینترنت دسترسی نداشتم و شرمنده دوستان شدم.ضمن عرض پوزش در اسرع وقت به همه رفقا سر زده و از خجالتشان در خواهم آمد.

بیش از چهل روز از حوادث تلخ پس از انتخابات می گذرد.پیش از این در مطلبی با عنوان "تخم مرغ آشوب ها و مریم شانسی ها"مصادیقی از اهمال کاری های دستگاه عدلیه را برشمردم.

فارغ از هر نوع گرایش سیاسی و جناحی بالاخره در جریان این اغتشاشات صدمات زیادی به جامعه وارد شد اما هنوز کسی در این ارتباط محاکمه نگردیده است.برای هاشمی شاهرودی و ویرانه قضایی ایشان به شدت متاسفم...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو تیر88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۸۸، ۱۰:۲۴ ق.ظ


بر نشیب انحطاط
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم تیر 1388 ساعت 0:52 شماره پست: 190

فقط بابلی ها بخوانند!

این عکس را در سال 73بر مزار سید شهیدان اهل قلم گرفته ام. آن زمان محمد جواد اکبرین، طلبه ای بود که عشقش سعید قاسمی و حسین الله کرم بود. سعید قاسمی را اتفاقی دیده بودیم. جواد خودش را به آب و آتش می زد تا برای تبلیغ به جنوب لبنان برود. بچه های کم سن و سال را جمع می کرد و برای بازدید به مناطق عملیاتی می برد. به آنها می آموخت که هیچ گاه نباید چفیه را از گردن باز نمایند. به بچه های رزمنده تشـر می رفت که چرا در خیابان از چفیه استفاده نمی کنند؟ با دوستان که به تهــران می رفت گاه سر برخی میادین می ایستاد و نماز جماعت به پا می کرد.

یک بار در مسجد کاظمبیک در حالی که به حال شهدا غبطه می خورد به من گفت یادش به خیر اگر کسی به عکس امام نگاه چپ می انداخت فلان شهید مشت توی صورتش می زد! اصرار داشت به مقام معظم رهبری امام خامنه ای بگوید.

یک بار در مدرسه معصومیه قم به حجت الاسلام غرویان(مدرس مشهور منطق و فلسفه) پرخاش کرده بود که چرا بالای صورتش را به اصطلاح خط ریش می اندازد و....!!

درانتخابات مجلس پنجم از کاندیدایی حمایت کرد که مورد تایید برخی از آقایان نبود. او خودش را فدای شعارهای ظاهری کسی نمود که پس از شکست انتخاباتی برای ماندن بر قدرت تاکنون ده بار جناح عوض کرده است. برخوردهای ناشایست و نابخردانه برخی از متولیان سیاسی شهر، مُکملی شد برای خود نمایی ابعادی تاسف آور از ضعف ایمان و فقر ایدئولوژیک جواد.

یک سال از آن هیجانات انقلابی گذشت. جواد دیگر لثارات را کنار گذاشته بود، تنها نشریه ای که به برخورد با این طلبه انقلابی اعتراض نموده بود.

حالا او اصرار داشت قداست رهبری باید شکسته شود و...

با جریان دوم خرداد همراه شد. او که امتحانات حوزوی اش سال ها ناتمام رها شده بود حالا با عنوان پژوهش گر حوزه دین در نشریات زنجیره ای بر ضد هاشمی رفسنجانی، دستنگاه قضایی، مصباح یزدی و... ، مقالات آتشین منتشر می نمود. از حوزه اخراج شد اما خلع لباس نگردید. پرونده اش به محاکم قضایی رفت. به کمیسیون اصل نود مجلس ششم شکایت نمود. روزی که از جلسه با میردامادی و خاتمی و انصاری راد و شیرزادفر بازگشت او را در خانه اش ملاقات کردم. دل پری داشت و نا امید بود. از برخورد سرد حضرات گله داشت. می گفت اگر آدم اسم و رسم داری بودم برای نجات من هم قیل و قال راه می انداختند و...

به زندان لنگرود قم محکوم شد. هفت ماه بعد با تعهد و به طور مشروط آزاد گردید. حالا دیگر به طور کامل رهبری را قبول نداشت که هیچ، اساس انقلاب را هم زیر سئوال می برد. کمی بعد برای ادامه تحصیل به لبنان سفر کرد.

حرب تموز به اوج رسیده بود. جواد به بابل آمد. برخی بچه ها در تکاپو بودند خود را به سوریه و سپس لبنان برسانند. با جواد تماس گرفتم تا از او راهنمایی بخواهم. او از من تعجب کرد که چرا هنوز حال و هوایم این گونه است!!! و من از او... که چرا سیب زمینی شده است؟!

مقاله ای از او منتشر شد که سید حسن نصرالله را به عنوان مسئول کشتار مردم لبنان معرفی می نمود، و این در زمان و شرایطی بود که حتی ملک عبدالله وهابی و ضد شیعه هم سعی می کرد ظاهرش را حفظ کند. دوستان نزدیک جواد هم دیگه رمق توجیه نداشتند.

به دلیل اتخاذ مواضع مشکوک، جواد از کشور ممنوع الخروج شد.

آبان یا اوایل آذر 86 به طور اتفاقی او را در میدان هفت تیر تهران ملاقات کردم. لباس روحانیت را کنار گذاشته بود، پایش را به دیوار تکیه داده بود و سیگار می کشید. هر دو از دیدن هم شوکه شدیم. این همان جوادی بود که در میادین تهران زیر رگبار تمسخر برخی رهگذران، نماز جماعت می خواند. از حرف هایش احساس کردم وضع مالی خوبی ندارد. تصمیم گرفتم برایش کاری دست و پا کنم. در اثنای صحبت، خانمی مانتویی و محجبه جلو آمد و با جواد دست داد. جواد گفت معرفی می کنم:زینب.

بنده خدا قیافه مرا که دست کمی از میرزا کوچک جنگلی نداشت با نگرانی ورانداز کرد. گویا همسرش بود.

چندی گذشت. جواد به طور غیر قانونی از مرز خارج شد و به استعمار پیر پیوست. لندن گران ترین شهر دنیاست. آن جا دیگر نمی شود با کمک خرجی بستگان زندگی را پیش برد. انگلیس هم روباه تر از آن است که در راه خدا به کسی اعانه! دهد و توقعی نداشته باشد.

جواد از آن جا راهی بیروت شد. چند روز پیش دوستان فیلم مصاحبه اش را با یکی از شبکه های ماهواره ای به دستم دادند. اکنون او که نان سفره امام زمان(عج) راخورده از حقوق بهائیت دفاع می کند. چهره اش(بلاتشبیه!) به سلمان رشدی می زد. این به اصطلاح پژوهش گر حوزه دین که از کسب نمره در امتحانات فقه عاجز مانده بود اینک بی هیچ استناد علمی یا عقلی، پی در پی شعار سر می داد: فقه شیعه از اداره حکومت ،عاجز است و...

البته رد برخی از برداشت های فقهی در مباحثات علمی، امری طبیعی و جاری است اما تاختن به اساس فقه و تاکید بر پسوند شیعی آن، در صورتی که صرف وجود احکام بلامنازع حقوقی و قضایی و جهادی در اسلام و اصل مسئله مرجعیت، ضرورت دینی بودن حاکمیت را امری بدیهی جلوه می دهد، ریشه در نگاه سطحی و سیاست زده وی دارد. جالب آنکه او در حالی از ناتوانی فقه شیعه برای حکومت دم می زند که خود در برخی از سخنرانی ها و مقالاتش همواره می کوشید با تکیه بر مبانی فقهی تعریفی جدید از رفتارهای حکومتی ارائه دهد! راستی مگر حکومت نبی اکرم(ص) در مدینه و امیرالمومنین درکوفه با محوریت فقه صورت نپذیرفته و در عصر ظهور حضرت حجت(عج) فقه شیعه کنار زده خواهد شد؟ بر خطوط بالایی تاکید می نمایم که: رد برخی از برداشت های فقهی .....

کار تخریبی همیشه آسان تر از سازندگی است. نسبت  ایجاد شبهات و پاسخ به آن نیز این گونه است، اما دردمندانه! باید گفت جواد حتی نتوانست با ارائه برداشتی مغالطه آمیز، شبهه ای را در ذهن مخاطبین ایجاد نماید.

جواد بر قطار پر شتاب عناد با انقلاب و اسلام سوار گردیده و کسی نمی داند ایستگاه آخر آن به کجا ختم خواهد شد.

سیر انحرافی او عبرت ها و آموزه های بسیاری را برای جوانان و نیز متولیان امور سیاسی و مذهبی به همراه دارد. دوستان نزدیک وی نیز گاه با نگاهی روشن و بی تعصب، آشفتگی های اعتقادی او را به چالش می کشانند. نمی دانم آیا قرار است تقابل با او به مراحل جدی تری وارد شود یا نه؟! آیا لازم است مطالب دیگری درباره برخی رفتارهای اجتماعی او گفته شود یا نه؟! بگذریم.

در این میان البته برادر وی محمد جلال اکبرین که طلبه ای هوشمند و فاضل و منتقد صریح رفتارهای برادرش بوده به خاطر شباهت اسمی از مظلومیتی خاص برخوردار است.

والعاقبه للمتقین.      

 --------------------------------------------------------------------------------

یک توضیح ضروری:

در تیر ماه سال جاری ، مطلبی را باعنوان" فقط بابلی ها بخوانند " در باره محمد جواد اکبرین نوشته و به برخی مواضع وی درتعرض و وهن به فقه امام صادق علیه السلام و نیز دفاع کوته فکرانه از دشمنان امام زمان (بهائیت) اعتراض نمودم . در مقاله مذکور اشاره ای به اقامت ایشان در لندن هم داشته ام که پس از گذشت پنج ماه ، به تازگی مورد تکذیب قرار گرفته است . با توجه به پافشاری فرد مدعی در مورد سفر نامبرده به لندن و نیز رد این خبر توسط برخی دوستان ، ترجیح می دهم عین این متن را در ذیل مطلب موجود در آرشیو پیوندهای روزانه وبلاگ قرار دهم . دوستان برای اظهار نظر به بخش نظرات همان مقاله مراجعه کنند. من هم از صمیم قلب خوشحال می شوم که این مسئله صحت نداشته باشد .

 محوراعتراض راقم این سطور به جواد خان ، فارغ از هر نوع نگرش سیاسی ، کمربستن وی برای ستیز با آموزه ها ومبانی دین به بهانه انتقام از نهادهای حکومتی است که گاه برخوردهایی به جا یا نا به جا با او داشته اند چه این که تضاد در عملکردها را نمی توان به حساب ناکارامدی دین گذاشت .

جواد بهتر از هرکس می داند که لبنان برای پایگاه شدن بر ضد تشیع ، نقطه امنی به حساب نمی آید .

 
یا ضامن آهو
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم تیر 1388 ساعت 0:27 شماره پست: 189

 

 به پابوس آستان قدسی علی بن موسی الرضا می روم و باز میگردم.انشاءالله

 
یادی از فیض الله
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم تیر 1388 ساعت 13:12 شماره پست: 188

برگی از شاخه طوبی

 

چه قدر طول می کشد انسان به جایی برسد که ظاهر و باطنش در یک صفحه جا بگیرد؟!

بگذارید بیشتر توضیح بدهم.

فیض الله ذبیح نیا اسم با مسمایی دارد.او فیض الهی است.دو سه سالش بود که در بیمارستان بستری شد.دکترها که از او قطع امید کردند رفت در نوبت سرد خانه!

مادر بزرگ او را داخل سبدی مخفی کرد و قاچاقی!از بیمارستان بیرون برد.توسلات جواب خودش را داد.

او ذبیح نیا بود.در قربانگاه عشق،زیبا درخشید.

علاوه بر خاطرات،چند نوار از مداحی هایش به یادگار ماند.یک نوار هم قرائت وصیت نامه اش.

درس و مدرسه را نیمه کاره گذاشت و خط مقدمی شد.دو بار رفت و ....برگشت.اما دفعه سوم می دانست دیگر بازگشتی ندارد.در وصیت نامه اش نوشت:"هدفم این بود که مانند علی اکبر به شهادت برسم..." راست می گفت.هفده هجده سال بیشتر نداشت و....

در وصیت نامه اش نوشت:"...می دانم شهادتم حتمی است..." حق با او بود.آسمان انتظارش را می کشید.

در وصیت نامه اش نوشت:"...اگر جسمم در کربلای ایران انداخته شد و نعشم نیامد ناراحت نباشید چون روحم پیش شماست...." رفت برای ماندن. چزابه،به میزبانی او فخر می فروشد.

در وصیت نامه اش نوشت:"...خدمت یکایک شما تبریک که برادرتان در راه اسلام فدا شد...مادر جان آرزو داشتی دامادی مرا ببینی.آیا دامادی مرا ندیدی؟چه دامادی بهتر از این...در مراسم من نقل و شیرینی توزیع نمائید..."

چه زیبا معرفت وصال را درک نمود وشعف آگانه پرگشودن را حلاوت جانش ساخت.

او این همه حرف برای گفتن داشت.اما تمام وصیت نامه اش در یک صفحه جا گرفت.

یاد آقا روح الله به خیر.لابد چیزی را می دید که گفت:"پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند.یک بار هم یکی از وصیت نامه های شهدا را بخوانیدو..."راستی چه قدر طول می کشد انسان به جایی برسد...

فیض الله آخر آن یک صفحه،جمله دیگری هم سفارش نمود:"شهید، پیرو می خواهد نه عزادار."

                                                                                   ارسال آثار:برادر جعفر قدم پور

 
دا و داغ
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم تیر 1388 ساعت 6:56 شماره پست: 187

  ما آن شقایقیم که ....

دا بدجوری مرا به هم ریخته است.چند روزی است که خواندن آن را به پایان رسانده ام اما هنوز حال و روز خوشی ندارم. هریک از اتفاقات روزمره زندگی را با یکی از حوادث دا مقایسه می کنم و می سوزم.خواب حسن و منصور را هم دیده ام.انگار با دا زندگی می کنم.....

کمی پائین تر از همین عنوان،مطلبی را درباره دا نوشته ام.یکی از یادداشت های خوانندگان مربوط به آقا مهدی آرام نژاد است.آقا مهدی از آن دست مجاهدان غیوری است که جوانی اش را صرف مبارزه و دفاع از دین و سرزمینش نموده است.او با همسر بزرگوار یک شهید ازدواج نموده است. به رغم اختلاف نظرهای شدید سیاسی،آقامهدی را از نیروهای ذخیره انقلاب می دانم.

یادداشت وی ذیل مطلبی درباره دا،به دلم نشست.بداهه نویسی او طراوت و صداقتی خاص به همراه دارد.بی هیچ دخل و تصرفی نوشته اش را نقل می کنم:

به نام خدا
سه زن!
1- گیلانغرب ، شروع جنگ ، من و شهید عباس قندی در میدون مرکزی شهر دیدیم مردم اجتماع کردند. جلو رفتیم ، مردی چهل/ پنجاه ساله رفت روی یه چارپایه و گفت:
مردم ! عراقیها جلوی چشم شوهر و بچه ها به این خانوم تجاوز کردند و جلوی چشم بچه ها و این زن مردشرا به درخت بسته و نارنجک به گردنش انذاخته و شهیدش کردند ! آیا کسی به این زن پناه میده؟ زن از اون مرد خواست پائین بیاید وخود به روی چارپایه رفت و گفت : ...مردم من نیاز به حمایت ندارم ! به من اسلحه بدهید تا از دین ناموس و کشورم دفاع کنم و ...!
2- رفت پیش مادرش وگفت :سلام مادر میخوام برم کردستان و ...!
مادر گفت: اگر شما حرفهای امام رو گوش نکنید کی گوش کنه برو خدا پشت و پناهت!
3- خانوم شما خیلی سختی کشیدی همسر اولت شهید شده ومن هم دست از جبهه و حمایت از امام نمی کشم ! اگه شهید بشم چی جوری با این مطلب کنار میای؟
گفت : وقتی آدم هدف بزرگی داشته باشه از چیزای کوچیکتر راحت تر میگذره!
ما واقعیات زیبائی از 8 سال دفاع مقدس داریم . که ره توشه ی قوی ماست!
3-

 

 

صبر خدا

+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم تیر 1388 ساعت 18:34 شماره پست: 186

 

او می دوید و من می دویدم       

او سوی مقتل من سوی قاتل

او می نشست و من می نشستم

او روی سینه من در مقابل

او می کشید و من می کشیدم

او خنجر از کین من آه از دل

او می برید و من می بریدم

.................   . .    ..  

 
باریک تر از مو!
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم تیر 1388 ساعت 17:23 شماره پست: 185

                          

ارتش مسئول حراست از مرزهاست.

با رفتن به بهشت زهراسلام الله علیها برایم این سئوال پیش می آمد که چرا حفاظت از این مکان را به ارتش سپرده اند؟ بعد از مدتی به خودم این پاسخ را دادم که خوب معلوم است دیگر، به هر حال قبرستان ها هم مرز بین این دنیا و آن دنیا هستند!!

 

یا علی

+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم تیر 1388 ساعت 12:0 شماره پست: 184

سفارش مولا به مالک:

اگر یکی از آنها دستش را به خیانت آلوده ساخت...گریبانش را بگیر به خاک مذلت و خواری اش بنشان،داغ خیانت را بر او بزن و قلاده بدنامی و ننگ را بر گردنش بیفکن!

نامه 53 نهج البلاغه

 
یلدای زندگی
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم تیر 1388 ساعت 11:37 شماره پست: 183

اخیرا کتابی با عنوان یلدای زندگی درباره زندگی پرفسور حسابی منتشر گردیده که گردآوری و تدوین آن به عهده جمعی از دوستان دانشجو بوده و تنها انتخاب اسم و تصحیح مطالب بر عهده من واگذار شده بود.

گویا به دلیل اشتباه چاپی نام حقیر به عنوان نویسنده اثر درج شده است که ناخرسندی خود را از این اتفاق خدمت دوستان عرض نمودم.

 

هنر سیاست!

+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم تیر 1388 ساعت 7:33 شماره پست: 182

من

      بازی؟!

 

 

هاشمی رفسنجانی با خانواده های بازداشت شدگان اخیر دیدار نمود و با درد دل های آنان از نزدیک آشنا شد.

وی هفته گذشته نیز در دیدار با خانواده های شهدای هفتم تیر در اظهاراتی کم رنگ از جریانات سیاسی خواست تا به قانون پایبند باشند.

بعید نیست مداحان تبلیغاتی ایشان چندی بعد ادعا نمایند که تدبیر و نقش غیر قابل انکار!هاشمی کشور را از بحران پس از انتخابات عبور!داد.

در جریان حرب تموز نیز وی با ارسال نامه ای به ملک عبدالله قصد داشت از خود چهره ای تاثیر گذار در جهان اسلام به نمایش بگذارد که با اقبال مواجه نگردید.

پروژه اثبات نقش آفرینی هاشمی ، دو سه بار نیز با سفر به عربستان رقم خورد.اطرافیان وی با نواختن به بوق و کرناهای رسانه ای مژده سر دادند که با پیگیری های هاشمی از این پس زنان نیز می توانند زائر بقیع باشند.چندی نگذشت که با افزایش فشارهای نیروهای سعودی، حجت الاسلام ری شهری نماینده ولی فقیه در حج طی اظهاراتی از او خواست دیگر به عربستان سفر نکرده و کاری با بقیع نداشته باشد.

دراواخر سال گذشته هاشمی با کاروانی صد و پنجاه نفری در سفری غیر رسمی راهی عتبات گردید.دولت عراق هزینه پذیرایی از میهمانان را بر عهده نگرفت وبا این اقدام سفر وی را کم اهمیت جلوه داد.رهبر معظم انقلاب نیزدر حالی که همواره از سفرهای استانی رئیس جمهور به نیکی یاد می نمود در سخنرانی نخستین روز سال هشتاد و هشت در حرم رضوی از سفرهای غیر ضروری که هزینه های مسرفانه ای را بر بیت المال تحمیل می کند اظهار نارضایتی نمود.

تدابیر هوشمندانه هاشمی برای بزرگ نمایی خود تا کنون موفقیت چندانی را برای او به دنبال نداشته است.اگرچه وی برای احیای دوباره شخصیت آسیب دیده خویش باز هم  جامعه رااز تردستی های خود بی نصیب نخواهد گذاشت.

 
بار سنگین
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم تیر 1388 ساعت 14:42 شماره پست: 181

این تصویر بر اساس طرحی است از حجت الاسلام زائری که بیش از یک ماه پیش از وبلاگ

ایشان صید نمودم.

شاید روزی نبوده که لااقل یک بار به آن خیره نشده و در فضایی به دور از هرنوع ذهنیت مادی

 غرق نشوم.

این تصویر مرا به روز های شیرینی می برد که بهترین خاطرات عمرم را رقم زده بود.

لحظات معنوی حجره نشینی را براستی با کدام کالای این جهانی می توان مبادله کرد؟

 

زنگ استقامت

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم تیر 1388 ساعت 7:3 شماره پست: 180

زندگی به رنگ حماسه

بالاخره یکی از دوستان دست به جیب کرد و کتاب دا را خرید.پیش از آن که خودش فرصت پیدا کند آن را ورق بزند کتاب را از او قرض گرفتم و یک نفس خواندم.هنوز احساس می کنم دارم با خاطرات آن کتاب زندگی می کنم.البته دل و روده ام با خواندن دا دچار غش وضعف شد به همین دلیل به دوستانی(به خصوص خانم ها)که تاکنون علاقه ای به خاطرات دفاع مقدس نداشته و تنها از سر کنجکاوی قصد مطالعه دا را دارند توصیه می کنم از این کار دست بر دارند چون ممکن است برای همیشه از خواندن این گونه آثار منصرف شوند.

دا در تاریخ ادبیات ایران ماندگار خواهد شد.راوی خاطرات یعنی خانم سیده زهرا حسینی که در اوج حماسه هایش پانزده شانزده سال بیشتر نداشته هم بی تردید به پاس ایمان،صبوری و جان فشانی اش می تواند الگویی برای زن مسلمان ایرانی در همه نسل ها به حساب آمده و از مفاخر این سرزمین شمرده گردد.البته نقش نویسنده این اثر ارزشمند را که از ظرافت و حوصله ای خاص برخوردار بوده نباید مورد غفلت قرارداد.

یک جاهایی از دست راوی خاطرات لجم می گرفت.احساس می کنم او با تمام صفات خوبش زنی مغرور وخودسر بوده از همین رو دلم برای کارگردان بخت برگشته ای(احتمالا تهمینه میلانی)می سوزد که قرار است ساخت جزئیات فیلم دا را نیز با رضایت راوی پیش ببرد!

در دوره ای که کم رنگ شدن تب مطالعه در جامعه عده ای را به دیدگاه های ذلیلانه ای مانند احیای آثار سخیف و عشق و عاشقی های کف خیابانی کشانده است درخشش کتابی از جنس ایثار وشهادت با هشتصد صفحه و قیمت یازده هزار تومان و تیراژبالا یک رو کم کنی بی نظیر می باشد.

نکته دیگر آن که مجموعه اقدامات فرهنگی در سال های اخیر مانند اردوهای میلیونی راهیان نور وبرگزاری شب های خاطره و ...عطش نسل جدید را نسبت به آثار فاخر دفاع مقدس به شدت افزایش داده است. به جاست مسئولین دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری برخی کتاب های کم نظیر این وادی را که در غربت سال های نخستین دهه هفتاد مظلوم واقع شدند دوباره احیا نماید.کتابی مانند یاد ایام، همچنان می تواند پاسخ گوی ارادت عاشقانه دلدادگان فرهنگ جهاد وشهادت به شمار آمده و باز هم خودی نشان بدهد.

 
به عمل کار برآید...!
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم تیر 1388 ساعت 4:44 شماره پست: 179

پارادوکس پلورالیسم در علم و عمل

کسی که دغدغه دین دارد و منتسب به اسلام باشد اما حاضر نشود یک سیلی به خاطر عقایدش بخورد،آسه برود و آسه بیاید،رفتارش پاستوریزه باشدو...در یک کلام ،اهل فریاد نباشد نا خواسته در دام تکثر گرایی عملی گرفتار آمده است ،حتی اگر هفتاد من استدلال در رد تکثر گرایی دینی نوشته باشد.

ترس از بر خوردن به قبای کسی،همان اعتقاد غیرت گریزدر مثل معروف عیسی به دین خود و موسی به دین خود است و سکوتی بسیار خطرناک تر از تفکر پلورالیسم دینی محسوب می گردد.

 

شعری زیبا از قزوه

+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم تیر 1388 ساعت 2:48 شماره پست: 178

 

زخم زبان ها

 

خدایا تلخ می بینم سرانجام جوان ها را

زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را

چقدر ای روزگاران ، زخم از تیغ خودی خوردن

میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را

خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم

خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را

به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد

کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!

به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها

بگو طوفان - بگو پایین نیاور بادبان ها را-

دهان موج را باید ببندد  تربت مولا

بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را

چرا اهل سیاست  منطق حکمت نمی دانند

خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را

 

                             خرداد ماه ۱۳۸۸- دهلی نو

 

 
میان ماه من تا ماه گردون....!
+ نوشته شده در سه شنبه نهم تیر 1388 ساعت 0:17 شماره پست: 177

 

معصومیت از دست رفته!!

 

"مرا کنار خود نشاندند. در این نیم ساعت، فقط نصیحت کردند که:حواستان باشد،در رسانه ها و افکار عمومی این طور تلقی شده که مخالف بنی صدر هستید و می خواهند از شما بهره برداری کنند.من از شما می خواهم در سخنرانی ها اگر اصرار کردند که راجع به بنی صدر صحبت کن،شما چیزی نگویید....

آن زمان که بنی صدر قطب اصلی مخالفت با خودش را شهید بهشتی می دانست، او داشت این گونه نصیحت می کرد که مبادا علیه رئیس جمهور وقت مطلبی بگویید و حالتی شود که خصومت مردم برانگیخته شود.ابعاد عمیق تقوا در این جاست.این قدر یک انسان برجسته و متین و دلسوز انقلاب باشد که حتی علیه خودش مطلب را می پذیرد و حاضر نیست مخالفت کند."

آن چه خواندید خاطره ای بود از زبان شهید سپهبد صیاد شیرازی در صفحه 154کتاب ارزشمند ناگفته های جنگ.

حالا شما قضاوت کنید چگونه کسانی که همواره در موضع تقابل و کارشکنی با دولت مورد تایید رهبری قرار گرفته اند زور می زنند تا خود را همپای بهشتی و مظلوم دوران جلوه دهند؟!

 

آن که مرد نیست...!!

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر 1388 ساعت 23:23 شماره پست: 176

به گزارش بازتاب آنلاین روزنامه ی اعتماد ملی در شماره ی امروز خود در صفحه ی "شب نامه"  مطلبی طنز در باره ی فائزه هاشمی منتشر کرده است، اعتماد ملی در باره ی دختر هاشمی رفسنجانی این گونه نوشت:

آن که مرد نیست، آن زن با گرایش فمنیست، آن مخالف دادن هرگونه سوتی، آن عروس حجت‌الاسلام لاهوتی، آن عاشق خوردن غذا به همراه نان، آن رئیس فدراسیون ورزشی بانوان، آن عاشق ماشین ون، آن مدیرمسوول روزنامه زن، آن عاشق شستن ظرف با مایع جام، آن برای مدتی مقیم بیرمنگام، آن عاشق بچه‌های شیطون و شر، آن دانشجوی رشته حقوق‌بشر، آن عاشق گردن و بال، آن دانشجوی دانشگاه لیسویال، آن جگر گوشه مامان، آن لایق آزاد کردن دوچرخه‌سواری بانوان، آنکه دائم مشغول دادن تزه، آن در سیاست معروف به فائزه، آن عاشق کشیدن چک، آن متولد سال 41، آن گیرنده دست افراد چلاق و غشی، آن دختر عفت مرعشی، آن عاشق قرار گرفتن روی سن، آن خواهر کوچیکه محسن، آن موافق قوم ماد، آن مخالف احمدی‌نژاد، آن متنفر از آدم‌های فضول، آن درگذشته ساکن سه راه امین‌حضور، آن در سیاست اهل نبرد، آن رفیق زهرا رهنورد، آن عاشق دیدوبازدید از شهر رم، آن نماینده تهران در مجلس پنجم، آن عاشق نشستن زیر درخت بید، آن همسر لایق حمید، آن عاشق کله‌پاچه و ران، آن عضو ارشد حزب کارگزاران، آن دارای یک دفترچه یادداشت، آن دو، سه روز در بازداشت، آن شکننده قند با تیشه، آن زن سیاست‌پیشه، آن در سیاست مخالفت القائات، آن در انتخابات حامی اصلاحات، آن عاشق به دنیا آوردن فرزند ششمی، شیخ بانو «فائزه هاشمی» ـ حفظه‌الله ـ ! از گنده نسوان اهل سیاست عصر خویش بودی و موافق اجباری نشدن گذاشتن ریش بودی و با این همه یکسره در جزیره کیش بودی! 

و سخن اوست که: دوچرخه بانوان آزاد باید گردد، جامعه با میرحسین آباد باید گردد! 

نقل است که روزی به مجلس شد. پس راست نشست و با چپ‌های مجلسی سلام و علیک بکرد و چون علت این کار را از وی همی پرسیدند، پاسخ بداد: راست همی نشستم که چون راست‌ها سال‌هاست که به قدرت نشسته باشندی و بلند همی نشوند؛ پس با چپ‌ها سلام و علیک بکردمی که شاید چپ‌ها نیز در رفراندومی ـ چیزی به پیروزی همی برسندی.شیخ بانو مکثی بکردی و ادامه چونین بدادی: فی‌الواقع یکی به نعل و دیگری به میخ همی بزدم! 

شیخ بانو فائزه ـ رضی‌الله عنه ـ! روایت بکردی که روزی بابا را بدیدم که 48 ساعت به گوشه عزلت و انزوا برفتی و لام تا کام حرفی نزدیی.
 
پس وی را بگفتم: بابایی! چرا سکوت کرده و حرفی همی نزنی؟! پس بابا مرا بگفتی: فائزه! برو و با بنده حرف همی نزن! پس بابا را گفتم: اگر با من علت سکوت خویش را نگویی شال و کلاه همی کرده و بر سبیل قهر به بیرمنگام همی بروم! پس بابا اکبر ـ الهی قربونش ـ ! تسلیم بشدی و بگفتی: سکوت من به این دلیل باشدی که از برای آزادی کرباسچی و عبدالله نوری رایزنی کردمی و لذا نمی‌خواهم هوار بزنمی و حرف بزنمی! 

پس شیخ بانو فائزه- اعلی الله مقامه-! را گفتند: یا فائزه! پس چرا دوچرخه‌سواری بانوان را آزاد همی خواستی؟ پس بانونم اشک خویش را به گوشه چارقد پاک همی بکردی و بر سبیل عصبانیت بگفتی: از این جهت که رجال سیاسی از برای تظاهر به ساده‌زیستی دوچرخه‌سوار همی بشدندی و بدین وسیله از برای خویش مرید جمع بکردی و این در حالی باشدی که نسوان سیاس از یک چونین حربه‌ای محروم باشندی- حفظه‌الله-! 

و هم اوست که شیخ علی‌اکبر هاشمی که زمانی از اوتاد و بزرگان عرصه سیاست بودی در وصف جگر گوشه‌اش بگفتی: فائزه را دختری باشد که اگر در صداوسیما اجازه صحبت همی نداشته باشد جلوی در صداوسیما صحبت همی بکند- الهی فداش-! 

نقل است که روزی در مصاحبت با یک جریده سیاسی وی را پرسیدند: یا فائزه! پس لاهوتی که باشد؟ شیخ بانو فائزه پاسخ بدادی: پدر شوهرم! پس صاحب جریده بر سبیل تعجب وی را بگفتی: بیشتر توضیح بده! پس شیخ بانو بگفتی: وی علاوه بر اینکه پدر شوهرم باشدی پدربزرگ بچه‌هایم نیز باشدی! نقل است که شیخ بانو فائزه را پاسخ دادن از این دست فراوان بود- یغفرالله ذنوبه-! 

و هم او- حفظه‌الله -! را بپرسیدند: یا فائزه! پس حزب باد چگونه حزبی باشد؟ پس فائزه پاسخ بگفت: حزب باد حزبی باشدی که اعضا آن به دلیل فقر و نداری از موهبت کولر ‌گازی بی‌بهره باشندی و لذا خودشان را با بادبزن باد همی بزنی!
نقل است که چون از دنیا برفت پس بر سنگ قبر وی چونین نگاشتند: در این جا زنی آرمیده که علت از دنیا رفتنش توسط پزشکی قانونی زمین خوردن از روی دوچرخه و پرت شدن به اعماق آسفالت اعلام شد- رحمه‌الله علیه-!

 
یاد ایام
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر 1388 ساعت 9:1 شماره پست: 175

برگرفته از سایت الف

 

دغدغه ای به نام قناعت

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر 1388 ساعت 6:36 شماره پست: 174

نگاهی اجمالی به مقوله

 

الگوی مصرف در آموزه های دفاع مقدس

 


دغدغه‌ای به نام «قناعت»

الگوی مصرف، در دفاع مقدس

 

سید حمید مشتاقی‌نیا

پژوهشگر و نویسنده

مقدمه:

جنگ را باید فارغ از ابعاد خشونت‌بار آن، یک پدیده‌ی اجتماعی دانست که جریان زندگی با تمام وجوه در آن قابل مشاهده است. دوران هشت ساله‌ی جنگ تحمیلی در ایران نیز از این امر مستثناء نبود؛ به خصوص رویکرد ایدئولوژیک به مقوله‌ی جنگ و پایداری، مفهومی ارزشمند با عنوان «دفاع مقدس» را در ادبیات مذهبی و سیاسی جامعه‌ی ایرانی رسمیت بخشیده است.

در این مقال برآنیم با تکیه بر گزیده‌ای مجمل از خاطرات گرانسنگ آن دوران در سه مقطع مکانی پشت جبهه، جبهه‌های نبرد و اردوگاه‌های اسارت، جلوه‌هایی زیبا و آموزنده از الگوهای صحیح مصرف در ابعاد مختلف زندگی را با تأسی از رفتار و گفتار فرزندان آسمانی حضرت روح‌الله بیان نموده و بر این مدعا تأکید نماییم که فهم صحیح مطالبات دینی، در ایجاد دغدغه‌ی‌ اصلاح الگوی مصرف، سهمی مبنایی دارد.

امروز جبهه‌های جنگ بین حق و باطل همچنان ادامه دارد. اگر چه شکل و قالب این نبرد متفاوت است، اما به دلیل پیچیدگی‌های ذاتی عرصه‌ی فرهنگ، این جنگ به هوشمندی و اتخاذ تدابیر ویژه‌ای نیازمند است. اکنون باید اندیشید که تجربیات گرانقدر دفاع هشت ساله را چگونه می‌توان در جهاد فرهنگی امروز به کار بست؟ آیا تغییر ابزارها می‌تواند بهانه‌ای برای کنار گذاشتن آن تجربیات باشد؟

استفاده‌ی بهینه از ابزارها، مدیریت زمان، خلاقیت‌ها و... به عنوان تجربیاتی برآمده از دوران طلایی دفاع مقدس، امروز چه کاربردی می‌تواند داشته باشد؟

در این نوشتار، سعی شده تا خاطراتی انتخاب شود که علاوه بر استناد، از جذابیت بالایی برای مخاطب برخوردار باشد. مربی محترم می‌تواند بحث‌های مختلف از این نوشتار را در جلسات خیمه طرح نموده و از دانش‌آموزان بخواهد خاطرات مشابه دیگری را جمع‌آوری نمایند. همچنین با طرح تغییر میادین نبرد از صحنه‌های رزمی به عرصه‌های فرهنگی و علمی، دانش‌آموزان چگونگی استفاده از تجربیات آن روزگار را در جبهه‌های نوینِ مقابله با تهاجم فرهنگی دشمنان مورد تحقیق قرار دهند.

شایان ذکر است که وجوه مختلف خاطرات درس‌آموز طرح شده در این مجموعه، قابلیت استفاده به عنوان سخنرانی، چاپ جزوه و بروشور و نصب بر تابلوهای اعلانات را دارد. مربی با کمک به دانش‌آموزان می‌تواند مباحثی دیگر پیرامون الگوی مصرف و اصل دینی «قناعت» را که در این مقاله درج نگردیده است، از لابه‌لای خاطرات دوران جهاد و شهادت استخراج نماید.

 

الف. پشت جبهه

انقلاب و انقلابی‌گری، اقتضائات خاصی را به همراه داشت. ابرقدرت‌ها که چالش سیاسی بزرگی به نام انقلاب اسلامی مردم ایران را پیش روی خود دیده و خطر برهم خوردن معادلات سیاسی - نظامی در عرصه‌ی بین‌الملل را تا عمق وجود خویش احساس نمودند، علاوه بر ایجاد فتنه‌های بی‌امان داخلی و برافروختن آتش جنگ نظامی، تحریم سازمان دهی شده‌ای را بر ضد مردم مسلمان کشور ایران تدارک دیدند. فشار اقتصادی، در حقیقت حربه‌ای برای ایجاد نارضایتی‌های مردمی و در نهایت، وقوع یک «انفجار اجتماعی» در سطح کشور بود، تا بدین وسیله، عقبه‌ی نظامی و سیاسی دولت جمهوری اسلامی از هم گسسته شود. اتخاذ این سیاست جهانی، اگر چه در برخی از جوامع، تحریم کنندگان را به نتیجه‌ی دلخواه خود رسانده بود، اما در ایران به دلیل نگرش ایدئولوژیک مردم نسبت به جریان انقلاب، با استقامت عمومی ملت تاریخ‌ساز ایران اسلامی مواجه گردید. مردم، جیره‌بندی‌های روزانه‌ی ارزاق عمومی را در صف‌های بلند برای رفع مایحتاج ضروری زندگی خویش تحمل نموده، نه تنها به واکنش‌های مورد نظر استکبار دامن نزدند، بلکه با بدرقه‌ی جوانان سلحشور میهن،  خطوط مقدم جبهه‌های نبرد را همواره مستحکم نگاه می‌داشتند.

نکته‌ی جالب در این میان، تشکیل گسترده‌ی ستادهای جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای جبهه‌ی جنگ حق علیه باطل بود. مردمی که خود در تأمین نیازهای اولیه‌ی معیشت دچار مشکلاتی بودند، بی هیچ چشم‌داشتی بخشی از مخارج روزمره‌ی خویش را برای رفع مایحتاج رزمندگان اسلام اختصاص می‌دادند.

صحنه‌های غرور آفرین اهدای کمک‌های مردم مستضعف به جبهه‌های جنگ، که گاه در صفوفی به هم فشرده صورت می‌گرفت، تداعی کننده‌ی «اقتصاد رویه» و اعتدال خردمندانه در اداره‌ی معیشت آنان است.

«یاد گذشته‌ی پر شور به خیر که مردم روستای ما در بدترین شرایط، غذای مصرفی و لوازم خود را برای ارسال به جبهه‌ها تحویل می‌دادند. پیرزنی با دست‌های پینه بسته‌ی خود، نان محلی می‌پخت و به ما تحویل می‌داد.»[1]

«در همان اوایل جنگ، وقتی پسرم از جبهه برگشت، به من گفت: مادر! آن جا هوا خیلی سرد است و وسایل کم است؛ بسیار سخت می‌گذرد. با این حرف پسرم، من به خودم آمدم و در جلسه‌ی زنانه، بین خواهران اعلام کردم که پول جمع کنیم جهت خرید وسایل. در فاصله‌ی دو روز و پس از اتمام جلسه‌ی ختم سوره‌ی انعام و پایان سفره‌ی نذری حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت رقیه(س) با آن اوضاع نابسامان، من حدود 18000 تومان پول جمع‌آوری کردم و یک ماشین کاموا باقی خریدم و شروع به بافتن دستکش و جوراب کردم.»[2]

تهیه‌ی نیازهای اولیه‌ی رزمندگان و اعزام کاروان‌های بزرگ هدایای مردمی، که اغلب به وسیله‌ی اقشار مستضعف و با کمک زنان انقلابی جمع‌آوری می‌گردید، از چنان شکوه و عظمتی برخوردار بود که از همان زمان، صفت «جنگ در پشت جبهه» برای حضور گرم بانوان فداکاری که در ستادهای جمع‌آوری هدایای مردمی مشغول به خدمت بودند، بر سر زبان‌ها افتاد. زنان دلاور کشورمان با پذیرش شرایط موجود و انطباق خود با اوضاع اقتصادی ناشی از تحریم‌های جهانی و رویکرد به اصل قناعت، با گذشت از دلبستگی‌های طبیعی و متعارف خویش، معدود زیورآلات خود را نیز با رضایت کامل به جبهه‌ها اهدا می‌نمودند.

تکرار این صحنه‌های درس‌آموز به اندازه‌ای است که شاید نیازی به ارایه‌ی سند نداشته باشد. مردم با صرفه‌جویی در هزینه‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی، سهمی برای رزمندگان در نظر می‌گرفتند و این امر را به عنوان وظیفه‌ای دینی در کنار دیگر اقدامات جهادی خویش در راه اعتلای شعائر اسلامی در نظر ‌داشتند.

«خانواده‌ی فداکار شهید سادات‌نیا در قائم شهر که مادرشان خود ام‌البنین این شهر است، علاوه بر اهدای جان سه پسر رشیدشان به اسلام و انقلاب در جنگ تحمیلی، منزل خود را به مکانی برای قرائت دعای کمیل و جمع‌آوری کمک‌های مردمی تبدیل نمودند.»[3]

با اتمام جنگ، سیل کمک‌های مردمی برای بازسازی‌ شهرهای جنگ زده که با تهاجم ناجوانمردانه‌ی دشمنان بعثی، گاه تا صد در صد آسیب دیده بودند، جلوه‌ی دیگر‌ی از حضور سرنوشت‌ساز آنان را به نمایش گذاشت. تأسی به منش خردورزانه‌ی مردم ایران در سال‌های دفاع مقدس، آموزه‌ای است که نشان می‌دهد با رویکرد به باور دینی «قناعت»، می‌توان به رغم وجود مشکلات فراوان معیشتی، علاوه بر اداره‌ی امور جاری زندگی، نقش اجتماعی خویش را نیز به خوبی ایفا نمود.

 

ب. جبهه‌های نبرد

جبهه‌های جنگ در حقیقت روی دیگر‌ی از زندگی عادی مردم به حساب می‌آید. گذشته از بُعد نظامی جنگ، جبهه‌ها مملو از نیروهایی غیر نظامی بود، که با خلق و خوی معمولی و تنها با انگیزه‌های معنوی، زندگی نوینی را در خطوط مقدم جبهه‌های دفاع از اسلام و ایران تجربه می‌کردند.

جلوه‌هایی  کوتاه و گویا از قناعت و مصرف بهینه را در سیره‌ی عملی سرداران گمنام عرصه‌ی عشق و پایداری مورد مطالعه قرار می‌دهیم.

 

1. مصرف صحیح و مدیریت زمان

الف. برنامه‌ریزی

باید اذعان داشت که بسیاری از رزمندگان دلیر ایران اسلامی از قشر مستضعف جامعه بوده و گاه با مشکلات عدیده‌ی‌ معیشتی مواجه بوده‌اند؛ اما تکلیف‌شناسی آنان باعث می‌شد با درک ضرورت بالاتر یعنی دفاع از مرزهای عقیده و جغرافیا، بخش‌هایی حیاتی از عمر پربرکت خود را به حضور در میادین جنگ اختصاص می‌دهند. آنان همان طور که در پشت جبهه‌ از برنامه‌ای روزانه برخوردار بوده و علاوه بر اشتغال شخصی و انجام فعالیت‌های معیشتی، ساعاتی را نیز به حضور در مساجد و پایگاه‌ها و فعالیت در زمینه‌های فرهنگی و معنوی اختصاص می‌دادند، در جبهه‌های نبرد نیز همواره برنامه‌ریزی دقیقی داشتند و در روزهایی که عملیاتی آغاز نشده بود، به فعالیت‌های فشرده‌ی تحصیلی، اعتقادی، نظامی و... مشغول می‌شدند.

«نماز صبح را که می‌خواندیم، زیارت عاشورا برقرار می‌شد و بعدش هم صبحانه. تا ظهر در کلاس‌های نظامی، اخلاقی و عقیدتی شرکت می‌کردیم و بعد نماز و ناهار و استراحتی مختصر، ساعت چهار بعدازظهر به کلاس نهج‌البلاغه می‌رفتیم و خطبه‌ی همام را می‌آموختیم. پس از نماز مغرب و عشا نیز مراسم عزادارای و سینه‌زنی بود، بعد هم شام. تازه‌ تمرین غواصی شروع می‌شد و نماز شب و... این طور بود که دیگر استراحت برایمان معنایی نداشت. برنامه‌ها بسیار فشرده بود. اما کسی احساس ملالت نداشت. بی‌خود نگفته‌اند که: بسیجی، خستگی را خسته کرده...»[4]

ب. اغتنام از فرصت‌ها

جنگ را از منظری زیبا نیز می‌توان نگریست؛ آن‌جا که رزمندگان سالک راه حق و عارفان گمنام وادی معرفت، از هیچ فرصتی برای خدمت به دیگران و کسب قرب الی الله غفلت نمی‌نمودند. شهید حسین دهستانی، فرماندهی واحد اطلاعات و عملیات را بر عهده داشت.

«... آن روز همه رفتیم پی کار، حسین هم رفت. وقتی برگشتیم، دیدیم ظرف‌ها شسته شده. این طرف و آن طرف که پرس و جو کردیم، فهمیدیم کار خود حسین بود.

این که بچه‌ها را فرستاد، پی کارشان، بهانه‌ای بود تا او مثل خیلی از وقت‌های دیگر، خودش ظرف‌ها را بشوید. یادم هست گاهی بی آن که ما بفهمیم، لباس‌های ما را می‌شست.»[5]

اوج اخلاص و دیگرخواهی را در این خاطره‌ی کوتاه از زبان همرزم سردار شهید محمد فرومندی، نیک بنگرید: «خدا گواه است که من با چشم خود دیدم که عرق راننده‌ای را با چفیه‌اش پاک می‌کرد و گرد و خاک از صورت خسته افراد می‌زدود و بارها نیز عینکم را برداشته با چفیه‌اش تمیز می‌کرد.»[6]

در مقوله‌ی دفاع نیز اغتنام از فرصت‌ها، اصلی ضروری محسوب می‌گردید.

«سر ساعت که می‌شد، در را می‌بست. اگر کسی ده دقیقه دیر می‌آمد، راهش نمی‌داد. می‌گفت: همان پشت در بایست. بعد از جلسه هم با توپ و تشر می‌رفت سراغش؛ عصبانی می‌گفت: وقتی توی جلسه ده دقیقه دیر می‌آیی، لابد توی عملیات هم می‌خواهی به دشمن بگی ده دقیقه صبر کن، برم آماده شم، بعد بیام بجنگم؛ این که نمی‌شه. نیروهای زیر دستت امانتند. می‌خواهی این جوری نگهشون داری؟»[7]

 

2. مصرف صحیح در تسلیحات نظامی

بیش‌ترین هجمه‌ی‌ تحریم‌های جهانی، تحریم تسلیحاتی کشورمان را نشانه رفت. به موازات انباشت انواع سلاح‌های پیشرفته و مرگبار در جبهه دشمن مهاجم، رزمندگان ایرانی مجبور به صرفه‌جویی و استفاده‌ی دقیق از سلاح‌های خویش بودند. برای نسل امروز شاید جالب باشد که بداند در مقطعی کشور ما حتی برای سیم‌خاردار نیز دچار تحریم بود و نیروهای رزمنده برای دفاع از کشور خود، از حداقل تسلیحات نظامی بهره‌ می‌بردند.

«در فاو مستقر بودیم. در طول روز هر نفر فقط اجازه داشت سه تیر شلیک کند. یکی از برادران سرباز که خدمه‌ی تیربار بود، فشنگ‌های زنگ زده را داخل نفت می‌شست و شلیک می‌کرد. به او گفتم: چرا این کار را می‌کنی؟ کم‌تر شلیک کن. گفت: عراقی‌ها با تیربار و حتی ضدهوایی به سوی ما شلیک می‌کنند؛ من چطور آرام و ساکت باشم.»[8]

ناتوانی دشمن به رغم برخورداری از سلاح‌های فوق مدرن در تهاجم نظامی نشان می‌دهد که استفاده‌ی حساب شده از امکانات مادی، نقش مهمی داشته، تا جایی که فرزندان این آب و خاک توانسته‌اند با بهره‌گیری بهینه از امکانات محدود خود، «اسراف تسلیحاتی»! دشمن را بی‌ثمر بگذارند.

 

3. مصرف صحیح در آذوقه

رزمندگان با درک این مسأله که آذوقه‌های توزیع شده در جبهه با دسترنج مردمی تهیه گردیده است که سهمی از هزینه‌های جاری خود را به این امر اختصاص داده‌اند، دقت بیش‌تری در مصرف آذوقه نشان می‌دادند؛ چنان که اگر این مسأله به دلایلی مورد غفلت قرار می‌گرفت، بی‌درنگ با تذکر رزمندگان دیگر مواجه می‌شد.

«گونی‌های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار؛ حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد. پرید به ما که دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره! از همان موقع دستور داد تا این گونی‌ها خالی نشده، کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه‌ها. تا مدت‌ها موقع ناهار و شام، گونی‌ها را خالی می‌کردیم وسط سفره و نان‌های سالم‌تر را جدا می‌کردیم و می‌خوردیم.»[9]

 

4. مصرف صحیح در بیت‌المال

در ادبیات اسلامی، بیت‌المال و ضرورت حفاظت از آن دارای اهمیت ویژه‌ای است. نهج‌البلاغه‌ی امیرالمؤمنین (ع)، سرشار از تذکرات و تأکیدات فراوان آن حضرت در لزوم رعایت حقوق عمومی می‌باشد. این مسأله به حدی مورد توجه رزمندگان دفاع مقدس بود که بررسی خاطرات آن‌ها نشانگر حساسیت فوق‌العاده‌ی آنان نسبت به این موضوع است. شهیدان، بسیاری از رفتارهایی را که امثال ما هر روز مرتکب آن می‌شویم، از دامان خود می‌زدودند؛ رفتارهایی که شاید در نظر ما بسیار معمولی جلوه نماید.

«فرمانده تیپ که شد، یک ماشین اجباراً تحویل گرفت. یک راننده هم به‌ او معرفی کردند و گفتند: ایشون شبانه‌روزی، هر جا که بری، باهاتون هستن. این یکی را قبول نکرد. بهش‌ گفتم: شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشه. گفت: تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بنشینم؟ گفتم: نه. گفت: پس راننده نمی‌خواهم. پرسیدم: تو شهر می‌خوای چه کار کنی؟ کمی فکر کرد و گفت: خوب حالا این شد یک چیزی، تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده میرم.

 

 چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم، گفت: یک فکری برای این گواهینامه‌ی ما بکن سید. به خنده گفتم: شما که دیگه راننده داری حاج آقا، گواهینامه می‌خواهی چه کار؟ گفت: همه‌ی مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده؛ اونم راننده‌ای که حقوق بیت‌المال رو می‌گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره. خواستم باب مزاح را باز کرده باشم، گفتم: خوب این بالاخره حق یک فرمانده تیپ هست. گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینی هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می‌ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده. بعد از مدتی گواهینامه گرفت. گفتم: شما هم زیاد سخت می‌گیری حاج آقا. با گریه گفت: خداوند روز قیامت از پول و اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می‌کشه، چه برسه به بیت‌المال که یک سرسوزنش حساب داره.»[10]

 

5. مصرف صحیح در اموال شخصی

سربازان اسلام نه تنها خود را در رعایت اموال عمومی مسؤول می‌دانستند، بلکه در هزینه کردن اندک درآمد خویش نیز جانب احتیاط را مراعات نموده و به گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کردند که دریافتی ناچیزشان نیز علاوه بر تأمین ضروریات زندگی خود، تأثیری نیز در حل مشکلات برادران دینی داشته باشد.

«شهید سید احمد پلارک با وضع معیشتی نامساعدش 2500 تومانی را هم که به خاطر حضور در جبهه به عنوان کمک هزینه به او می‌دادند، خرج تأمین مایحتاج فقرا می‌کرد و در خفا به منزلشان می‌برد.»[11]

«شهید علی‌رضا نوبخت، دفتر سپاه را به محلی برای کمک به ایتام و زنان بی‌سرپرست و... تبدیل کرده بود.»[12]

 

6. مصرف صحیح و فرماندهی!

یکی از شاخصه‌های دفاع مقدس، بعد انسانی و عاطفی آن است. وصف فرماندهی بر دل‌ها که برگرفته از یکی از احادیث است، درباره‌ی بسیاری از فرماندهان جنگ صدق کرد. آنان با برقراری ارتباطی برادرانه با زیردستان خود، جلوه‌هایی زیبا از فرماندهی دینی را خلق نمودند. رزمندگان نیز وقتی صدق گفتار فرماندهان خود را در عمل آنان نیز به وضوح می‌دیدند، اطاعت‌پذیری بیش‌تری نسبت به فرماندهان خود نشان می‌دادند.

مصرف صحیح و عادلانه‌ی امکانات، یکی از نشانه‌هایی بود که روح بزرگ فرماندهان جبهه‌ی حق را به همگان ثابت کرد.

«... به سمت یخچال دستی می‌روم. یکی از خربزه‌ها را برمی‌دارم. بلافاصله پاره‌اش می‌کنم و ریف خربزه‌ی خنک را قاچ قاچ می‌کنم.

ـ بفرما! تو این هوا می‌چسبد!

دست او را می‌بینم که دراز می‌شود. با دو انگشت سبابه و شصت، اولین قاچ را می‌گیرد. ناگهان دستش را پس می‌کشد. جای انگشتانش بر روی قاچ خربزه می‌ماند.

 ـ چی شد آقا! چرا میل نمی‌کنید؟

 سکوت می‌کند و نگاه مهربانش را به من می‌دوزد. قلبم می‌خواهد از جا کنده شود.

ـ به خدا از پول خودم خریده‌ام آقا مهدی. خربزه را برای شما قاچ کردم. چرا نمی‌خورید؟

با صدایی که تا آخر عمر در درونم تکرار می‌شود، می‌گوید: بچه‌های توی خط نمی‌توانند به این خنکی خربزه بخورند. بعض راه گلویم را می‌بندد. جای دو انگشت آقای مهدی هنوز روی قاچ خربزه باقی مانده است.[13] مهدی باکری، فرمانده لشکر بود و برادرش حمید، معاونت او را بر عهده داشت. این دو وقتی برای ساده‌ترین نیروهای لشکر، چلو مرغ تدارک می‌دیدند، خود به نان خشک و آب بسنده می‌کردند.»[14]

 

7. مصرف صحیح و انضباط اجرایی

نظم و انضباط با فرهنگ «درست مصرف کردن» تلازمی جدایی ناپذیر دارد.

صرفه‌جویی و مصرف صحیح، زمانی محقق می‌گردد که التزام به نظم فردی و اجتماعی، تبدیل به یک فرهنگ همگانی شود. بی‌نظمی در مصرف، به افراط و تفریط دامن می‌زند. اعتقاد به نظم در مقوله‌ی بهره‌وری از امکانات موجود، از نگاه فرماندهان دفاع مقدس، اهمیت ویژه‌ای را داشته است.

«برای مقابله با ضد انقلاب، از تسلیحات زیادی برخوردار نبودیم. اما باید کاری می‌کردیم کارستان. اولین حضور یگان ویژه‌ی شهدا در کردستان، همان راهپیمایی در سنندج بود. قبل راهپیمایی، محمود هی آمد و رفت و هی تای آستین‌ها و گرّها و بند پوتین‌ها و فانسقه‌ها را چک کرده، چند بار. تا از همه مطمئن نشد، نرفتیم داخل شهر. وارد شهر شدیم و تا سقز رفتیم. خبر رسیدکه همان شب رادیوهای محلی ضد انقلاب اعلام کرده‌اند یک واحد ویژه به کردستان آمده که لااقل شش ماه در اسراییل آموزش دیده است؛ ما را گفته بودند در اسرائیل آموزش دیده‌ایم. خیلی ترسیده بودند.»[15]

 

8. مصرف صحیح و خلاقیت‌ها

اعتقاد عملی به اصلاح مصرف و صیانت از حریم بیت‌المال، رزمندگان اسلام را بر آن می‌داشت تا برای دستیابی به اهداف نظامی، به جای تکیه زدن به منابع مالی، بر خلاف دشمن، با استفاده از اندیشه و فکر خویش، راهکارهایی را جست‌و جو و کشف نمایند که هزینه‌ها را به طور چشمگیری کاهش دهد و خلأ امکانات مادی گرانقیمت را جبران کند.

«کار با تجهیزات نفربر ساده بود. با این حال، یکی از دستگاه‌ها را کاملاً به هم ریختیم. همه چیز را باز کردیم و بستیم تا ابهامی برایمان باقی نماند. نیازی هم به مستشار امریکایی و روسی نبود. با اعتماد به نفسی که امام در تک تک جوانان انقلابی به وجود آورده بود، همه خود را باور کرده بودند که می‌توانند روی پای خود بایستند. مشغول به کار شدیم. واقعاً هم در به کارگیری نفربرها نیاز به کسی نداشتیم. موتور و قوای محرکه‌ی سیستم را تعمیرکاران داوطلب از اصناف فنی توانستند فعال کنند. این در حالی بود که در مجموعه‌ی قوای مسلح، مستشاران امریکایی و انگلیسی، اجازه‌ی ورود ایرانی‌ها را به این فضا نمی‌دادند. قبلاً با تانک چیفتن کار کرده بودم، اما سیستم نفربر فرق داشت.

از روی آن دید کلی و اختیاراتی که داشتم، توانستم نفربرها را کاملاً به هم بریزم تا با سیستم‌ها آشنا شوم. افرادی داشتیم که از نظر فنی فوق‌العاده با استعداد بودند و نکات را یاد می‌گرفتند و به کار می‌بستند. انگیزه و ایمان الهی بچه‌ها باعث شد تا با شور و نشاط یاد بگیرند و آموخته‌های خود را در میدان جنگ به مرحله‌ی ظهور برسانند. آن‌ها حتی تانک‌های پیچیده‌ی تی - 72 دشمن را تعمیر و راه‌اندازی کردند...»[16]

این خلاقیت‌ها به حدی اثربخش بود که به یکی از ابزارهای خارق‌العاده و سلاحی مهارناشدنی تبدیل شده بود و معادلات نظامی دشمن را به هم می‌زد. در زیر به نمونه‌ای غرورآفرین از ابداعات مثال زدنی رزمندگان جبهه‌ی حق اشاره می‌نماییم.

«در فوریه‌ی 1983 رسانه‌های جهانی گزارش‌هایی مبنی بر تقاضای عراق برای خرید پنج فروند جنگنده‌ی مجهز به موشک ضد کشتی اگزوست انتشار دادند. در پی این اظهارات، روزنامه‌ی لوموند فرانسه نیز در 24 ژوئن 1983 گزارش داد که فرانسه موافقت خویش را برای واگذاری موقت پنج جنگنده‌ی سوپر اتاندارد مجهز به اگزوست به عراق اعلام کرده است. عراق نیز در سپتامبر 1983 در راستای دامن زدن به تشنج و تبلیغ برای سلاح جدیدش اعلام کرد: ما جنگنده‌ها را تنها برای برق انداختن بیرون نمی‌آوریم! فرانسوی‌ها سلاح جدید را عامل فشاری بر ایران در جهت پایان دادن به جنگ بر طبق فرمول دیکته شده‌ی خود می‌پنداشتند.

 روزنامه‌ی نیویورک تایمز در این زمینه می‌نویسد: فرانسوی‌ها در مورد کارایی سوپر اتانداردها خیلی مطمئن بودند. آن‌ها اعلام کردند که این تجهیزات توانایی‌های نظامی عراق را افزایش می‌دهد. سوپر اتانداردها و تجهیزات پرتاب موشک آن، چنان جدی ارزیابی شد که فرانسوی‌ها حاضر به فروش قطعی آن به عراقی‌ها نشدند. تا آن هنگام تکنولوژی مزبور در اختیار هیچ کشوری قرار نگرفته بود. بنابراین، فقط پنج فروند از این جنگنده‌ها، آن هم به صورت اجاره‌ای به رژیم عراق واگذار شد.

سلاح جدید عراقی‌ها کشتیرانی تجاری و نظامی در خلیج فارس، به خصوص صدور نفت را مورد تهدید جدی قرار می‌داد. مگر سوپر اتانداردها چه قابلیت‌هایی داشتند که این‌گونه از کارایی آن تعریف و تمجید می‌شد؟ جنگنده‌ی سوپر اتاندارد از قابلیت‌ ردیابی فوق‌العاده بالایی در شب و همچنین هدف‌گیری دقیق و انهدام اهداف دریایی برخوردار بود. موشک‌های اگزوست آن پس از شلیک به صورت اتوماتیک روی اهداف فلزی شناور قفل می‌شد و آن را منهدم می‌ساخت. قابلیت دیگر این هواپیما آن بود که می‌توانست موشک‌های خود را از فاصله‌ی بسیار دور و چند کیلومتر بالاتر از تیررس پدافند هوایی دشمن، به سوی اهداف دریایی روانه سازد و خود بدون هر گونه درگیری، صحنه‌ی نبرد را ترک کند.

برای حل این مشکل بزرگ قرارگاه دریایی نوح نبی(ع) با شرکت کارشناسان زبده‌ی ارتش و سپاه تشکیل جلسه داد. دستور کار این جلسه بررسی سلاح جدید دشمن و راه‌های مقابله با آن بود. پس از بررسی‌های اولیه، در مرحله‌ی ارایه‌ی پیشنهادها، یکی از بچه‌های سپاه به نام حسین قاسمی که کارشناس زبده‌ی تسلیحات و تخریب بود، پیشنهادی ارایه داد. ایشان پیشنهاد کرده بود که مقدار زیادی میله گرد آهنی نمره 14 و صفحات بزرگ شناور از جنس یونولیت تهیه گردد و روی هر قطعه یونولیت شناور که طول و عرضش 3 متر در 2 متر بود، 30 تا 40 شاخه میله‌گرد به صورت عمودی نصب شود. بعد این قطعات خارپشتی شناور را در اطراف کشتی‌ها و شناورها رها می‌کنند. پیشنهاد مزبور هم ساده، هم کم خرج و هم عملی بود. بنابراین، سریع به مرحله‌ی اجرا  گذاشته شد. اتفاقاً سوپر اتانداردها به یکی از کشتی‌های ما که دور و برش سه چهار تا از این قطعات رها شده بود، حمله کرد. موشک اگزوست، سفیرکشان آمد و به جای این که به کشتی بخورد، به یکی از همین شناورهای یونولیتی میله‌گرد کاری شده که در فاصله‌ی دویست سیصد متری کشتی قرار داشت، برخورد کرد.

موشک‌های بعدی هم به همین شکل منحرف شدند و حمله هوایی دشمن ناکام ماند. ابتکار مزبور تکمیل شد و در حدی وسیع با موفقیت به کار برده شد. سوپر اتانداردها که در برابر این ابتکار موفق، ناکام شده بودند، اعتبار خود را از دست داده و صحنه‌ی جنگ دریایی در خلیج فارس را ترک کردند. بدین ترتیب، آن همه جنجال و تبلیغات عظیم در مورد کارایی تکنولوژی برتر سوپر اتانداردها، به اراده‌ی خداوند و با ابتکار یک جوان مؤمن رزمنده با شکست فاحشی روبرو شد.»[17]

شایان ذکر است که بی‌اغراق، خودباوری و اشاعه‌ی روحیه‌ی خلاقیت در بین جوانان امروز جامعه‌ی ایرانی، بی‌تردید نشأت گرفته از شهامت اقدامات ابداعی رزمندگان معتقد و مبتکر دفاع مقدس است. گستره‌ی اختراعات و ابداعات دانشمندان ایرانی در سطحی است که با افتخار می‌توان گفت حتی تهیه‌ی فهرستی از اسامی ابتکارات جوانان غیور این مرز و بوم در سال‌های اخیر، خود کتابی مستقل را طلب می‌کند و باز هم این پرسش پرمعنا، ضمیر روشن انسان‌های بیدار را به قضاوت فرا می‌خواند که چرا همه‌ی این پیشرفت‌های تحیّر آور در عرصه‌ی علوم و فنون پس از دوران هشت ساله‌ی دفاع مقدس رخ داده است؟ به راستی در آن سال‌ها بر فرزندان صالح اسلام و ایران چه گذشت؟

 

ج. اسارت

اسرای ایرانی در بند دژخیمان رژیم بعث عراق، در طول دوران اسارت از حداقل امکانات مادی بی‌بهره بودند. رفتار غیر انسانی مزدوران عراقی، تعجب ناظران صلیب سرخ را نیز بر می‌انگیخت. اسرای ایرانی از حداقل‌هایی مانند فضایی برای خواب و غذایی برای رفع گرسنگی نیز بی‌بهره بودند. با این حال، امکانات فوق‌العاده محدود در اسارت نیز با زکاوت مثال زدنی جوانان ایرانی مورد بهترین بهره‌وری قرار می‌گرفت.

1. مصرف صحیح امکانات

وسایلی که در ظاهر، زباله‌ای بیش به حساب نمی‌آید، در اسارت، کالایی قابل استفاده و مفید محسوب می‌شد.

«به مرور، فکر کتبی شدن آموزش به ذهن‌ها خطور کرد. ابتدا از وسایلی مانند چوب و ذغال و خاک استفاده می‌شد. به تدریج استفاده از عکس‌های بیمارستانی، کاغذ سیگار و جعبه‌های پودر رختشویی نیز متداول گردید. مقواهای پودر رختشویی را خیس کرده و در آفتاب قرار می‌دادیم. هر طرف آن به چند تکه کاغذ تبدیل می‌گردید. بعدها با کم شدن فشار محدودیت‌ها، گاهی از سوی صلیب سرخ نیز کاغذ و خودکار دریافت می‌کردیم.»[18]

2. مصرف صحیح و مدیریت زمان

جالب است بدانید اسرای ایرانی به رغم فشارهای شدید روانی، به دلیل دوری از خانواده و سرنوشت نامعلوم اسارت و ضرب و شتم و محدودیت‌های زائدالوصف دژخیمان بعثی، برای حفظ روحیه‌ی خود با برنامه‌ریزی دقیق از تمامی لحظات اسارت بهره‌ی کاملی می‌بردند.

«دوست اهوازی ما مرحوم ابراهیم محمدیان می‌گفت: من هر روز دچار کمبود وقت می‌شوم. اگر خدا 24 ساعت شبانه روز را به 25 ساعت تبدیل کند، من برای آن یک ساعت هم برنامه دارم.»[19]

همت ستودنی آزادگان در استفاده از موقعیت‌ها از این تفکر عمیق سرچشمه می‌گرفت: «مرحوم ابوترابی به اسرا القا می‌کرد که شما باید تمام هم و غم و برنامه‌ریزی‌هایتان به گونه‌ای باشد که وقتی به کشور جمهوری اسلامی ایران برگشتید، عنصری شاد و با روحیه‌ای بالا و توانمند باشید.»[20]

3. مصرف صحیح و خلاقیت‌ها

خلاقیت‌های جوانان مبتکر ایرانی در بند دشمن، خاطراتی آموزنده و حیرت انگیز را رقم زده است، که با اشاره‌ای کوتاه به برخی از آن‌ها، می‌توانیم باور توانایی را در وجود خویش تقویت نماییم.

«دکتر مسعود و دستیارانش شروع به ساخت وسایل دندان پزشکی ابتکار‌ی می‌کردند. گل‌های سیم خاردار اطراف حیاط را مخفیانه می‌کندند و آن را صاف کرده و نوکش را آن قدر روی زمین می‌کشیدند که تیز می‌شد و به صورت میله‌ی هفت تا ده سانتی در می‌آمد. از این میله به عنوان مته‌ی دندان پزشکی استفاده می‌کردند. موادی هم که با آن دندان را پر می‌کردند، زرورق آلومنیومی پاکت سیگار نگهبانان عراقی بود.»[21]

«مهم‌ترین ابتکار فرهنگی در اردوگاه ما، ساخت پروژکتور ابتدایی و ساده و تولید فیلم بود. شنیدم این کار را جمال محرر، بچه‌ی همه فن حریف فرهنگی اردوگاه انجام داده بود. این پروژکتور طوری طراحی شده بود که قطعات جعبه‌ی آن در عرض دو سه ثانیه جدا می‌شد و هنگام تفتیش می‌توانستند هر قطعه‌اش را در جایی مخفی کنند. قطعاتی که این پروژکتور را تشکیل می‌داد،‌ از جاهای مختلف تهیه شده بود؛ لامپ آن را از توالت کش رفته و سیم برق را از حمام اردوگاه تهیه کرده بودند. برای ذره بین هم از شیشه‌ی عینک‌های ذره‌بینی که صلیب سرخ برای بعضی از بچه‌ها آورده بود، استفاده شد.»[22]

مطالعه‌ی این خاطرات آن قدر آموزنده است که دیگر نیازی به توضیح و تبیین ضرورت‌ عبرت‌گیری از ابعاد مختلف دفاع جانانه‌ی جوانان این آب و خاک وجود نداشته باشد.

نباید از نظر دور نگاه داشت که تمام این دستاوردها به برکت عنصر معنویت و خدا محوری رقم خورده است، عنصری که با درونی‌شدن آن، ابهت پوشالی تفکرات مادی در هم می‌پیچید و راهی روشن، فرا روی جامعه قرار می‌گیرد.

قناعت و مصرف بهینه، یک فرهنگ دینی است که در سایه‌ی اشاعه‌ی جامع باورهای مذهبی، تحقق پذیر خواهد بود.



[1] . کتاب عشق و آتش، ص 54، کنگره‌ی بزرگداشت سرداران و ده هزار شهید استان مازندران.

[2] . همان، ص 55.

[3] . همان، ص 6.

[4] .سید حمید مشتاقی‌نیا، طعمه‌ی اروند، انتشارات سماء، 1381،ص 39، راوی رضا دادپور.

[5] .سعید عاکف، اروند و خاطره‌ی اولین قایق، ص 88، راوی عباس ذاکری، کنگره‌ی سرداران شهید استان یزد.

[6] .سید سعید موسوی، پیشتازان، ص 119، راوی سعید رئوف، کنگره‌ی سرداران شهید خراسان.

[7] .کورش علیانی، یادگاران، کتاب کاوه، ص 32، روایت فتح.

[8] .سید مهدی فهیمی، خلاقیت‌ها، گزینده‌ی فرهنگنامه‌ی جبهه‌، ص 30.

[9] .مریم برادران، مجموعه‌ی یادگاران، کتاب همت، ص 51، روایت فتح.

[10] .سعید عاکف، خاک‌های نرم کوشک (خاطرات سردار شهید برونسی)، ص 162؛ راوی سیدکاظم حسینی، انتشارات نسل کوثر.

[11] .سید حمید مشتاقی‌نیا، ننه علی، ص 41، انتشارات سماء.

[12] . پیام لاله‌های سرخ، ص 25.

[13] . عبدالمجید نجفی، راهیان شط، ص 68، کنگره‌ی سرداران شهید آذربایجان.

[14] . همان، ص 84.

[15] یادگاران، کتاب کاوه، ص 29.

[16] . کتاب چزابه، سردار فتح‌الله جعفری، مؤسس واحد زرهی سپاه.

[17] .محمد حسین منصف، ابتکار جنگی، ص 16، انتشارات نماشون.

[18] . صبح دوکوهه، ویژه نامه‌ی آزادگان، ص 3، حجت‌الاسلام صالح آبادی.

[19] . همان.

[20] .ماهنامه‌ی سبز سرخ، شماره‌ی 66، ص 55، آزاده حسین ربیعی.

[21] حسن شیردل، شب موصل، خاطرات محمد حسین منصف، ص 192، انتشارات سوره‌ی مهر.

[22] . همان، ص 228.

 

این مقاله را در نشریه خیمه های معرفت وابسته به مرکز علمی تبلیغی آینده سازان منتشر نموده ام.

 
پسته های تلخ!!
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم تیر 1388 ساعت 7:26 شماره پست: 173

تخم مرغ آشوب ها و مریم شانسی ها!

در جریان حوادث هجده تیر هشتاد و هفت اخباری مبنی بر توزیع سنگ با کامیون وزارت کشور ونیز ناهاردهی به آشوب گران متحصن مقابل دانشگاه تهران از سوی این وزارتخانه، منتشر گردید. در دست اغتشاش گران،بیسیم هایی پیدا شد که متعلق به سازمان حفاظت محیط زیست بودو...

خبرهایی از دست داشتن برخی چهره های سیاسی در آشوب ها هر روز ابعاد جدید تری پیدا می کرد.

پس از برقراری امنیت نسبی که با حضور گسترده مردم صورت گرفته بودبرخی مسئولین امنیتی وقت،گروه طبرزدی را به عنوان محرکین آشوب ها معرفی نمودند.چهره هایی مانند مریم شانسی،منوچهر محمدی و رضا مهاجری نیز به عنوان سهام داران اصلی اغتشاش در سطح رسانه های عمومی مطرح گردیدند.

منوچهر محمدی جوانکی مشروطی بود که در رفتار او رگه هایی از منگلیسم!به وفور یافت می شد.

گروه منحرف طبرزدی نیز اعلام داشت پیاده نظام آشوب ها دفتر تحکیم وحدت بوده که به دلیل نفوذ در دولت،تبرئه گردیده و گروه آنان از اساس عضو چندانی برای راه اندازی اغتشاش در اختیارندارد.

بسیاری از عناصر دست چندم اخلالگری نیز که نامی از آنها برده شد بعد از مدتی در کمال ناباوری از کشور خارج گردیدند.

رییس دستگاه قضایی با تعابیری همچون عالم مجاهد و وارسته و...از سوی رییس جمهوروقت،مورد تقدیر قرار گرفت و لبخند های گل و بلبلی ،بارها بین طرفین رد وبدل گردید.

آیت الله هاشمی شاهرودی آخرین روزهای ریاست دستگاه قضایی را می گذراند و قرار است ویرانه ای را که به قول خود از ریاست قبلی تحویل گرفته به زودی به آیت الله صادق لاریجانی بسپارد.

در طول حضور ده ساله ایشان پرونده های مفاسد اقتصادی نیز چندان مورد توجه واقع نشد،هیچ آقا و آقازاده ای محاکمه نگردید،در اقدامی غیر متعارف و غافل گیر کننده! زنگنه وزیر نفت دولت خاتمی پاک ترین وزیر کابینه معرفی شدو...

این روزها دستگاه قضایی با آزمون بزرگ و تاریخی دیگری روبه رواست.از سویی هر روز اعلام می شود که برخی از عوامل اصلی آشوب ها شناسایی و دستگیر گردیده اند از سوی دیگر مردم با دیدن تصاویر و مصاحبه های چند آدم یک لا قبا به یاد اهمال گری های سال هشتاد و هفت می افتند.

آیا مشکل ما چند جوانک سوسول شکم سیرو هرزه وتعدادی دله دزد وبرخی افراد جو گیر و کم خرد هستندکه امثال آنان را می توان در شلوغی های مترو و صف های نان و مجالس عمومی و...به وفور پیداکرد و غرولندها و گاه بد دهنی هایشان را تحمل نمود؟

آیا قرار است عوامل پشت پرده ناامنی ها این بار هم با ریش سفیدی اربابان گوشه نشین در حاشیه امن به سر برده وچندی بعد دوباره روز از نو وروزی ازنو و بی آبرویی نظام ودرخون تپیدن جمعی دیگرو...؟!

فراموش نکنیم آنچه که از حکومت علی علیه السلام بیش از هرچیز شهره عالم شد فراتر از اقتصاد وسیاست،عدالت آن حضرت بود.

 

باز هم شایعه و تخریب!

+ نوشته شده در چهارشنبه سوم تیر 1388 ساعت 21:52 شماره پست: 172

با وجود این که مدت هاست به دلیل برخی اختلاف نظرهای فکری و فرهنگی از مسعود ده نمکی جدا شده ام اما با توجه به دامنه وسیع شایعات و تماس های مکرر دوستان از نقاط مختلف،باید به اطلاع برسانم  چند روزی است وبلاگ ایشان از سوی عناصر اغتشاش طلب وراهزنان سیاسی هک شده است.بنابراین هر اطلاعیه و پیامی به امضای وی مبنی بر عدول از مواضع قبلی وحمایت از جریان دیکتاتورمآب و قانون گریزکه در روزهای اخیر منتشر گردیده کذب محض بوده وشاهکار دیگری ار اصحاب ادب و صداقت و مدنیت محسوب می گردد.

 
...وشریک قافله!
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم تیر 1388 ساعت 13:28 شماره پست: 171

دبیر محترم شورای نگهبان!

آقای سبزوار(محسن)رضایی در اوج تحرکات عناصر بیگانه وآشوب های خیابانی با طرح شائبه در صحت انتخابات دستمایه استناد مروجان اوهام سیاسی و بهانه سوءاستفاده بد خواهان نظام اسلامی گردید.

جالب آنکه پس از فروکش نمودن بحران و درست در ساعتی که متوجه رد مستند ادعاهای کذب خود توسط شورای نگهبان گردید با چهره ای دلسوزانه و به بهانه حفظ آرامش در جامعه!شکایت خود را پس گرفت.

به منظور برملا شدن تزویر فتنه آفرین مدعیان،لازم است شورای نگهبان بدون هیچ مماشاتی از ابطال شکایت ایشان خودداری نموده و نتیجه رسیدگی به ادعاهای مطرح شده را با صراحت اعلام نماید.

ومکروا و مکرالله والله خیرالماکرین.

 

گردش به راست ممنوع!!

+ نوشته شده در چهارشنبه سوم تیر 1388 ساعت 6:27 شماره پست: 170

آشوب ها از سر گرفته خواهد شد.

دولت برای افشای ماهیت چپاولگران و ارج نهادن به چهره های مخلص وخدوم انقلاب لایحه ای را آماده ارسال به مجلس شورای اسلامی نموده که بر مبنای آن همه مسئولین باید دارایی های خود وبستگان درجه یک خود رادر سی سال حاکمیت نظام مقدس جمهوری اسلامی اعلام نمایند.

با توجه به آشوب های اخیر که به باور بسیاری از صاحب نظران نتیجه طبیعی و قابل پیش بینی اندک افشاگری رئیس جمهور و وزیر جهاد کشاورزی بود انتظار می رود اصحاب زر و زور وتزویر پس از تجدید قوا و آزادسازی برخی اغتشاش گران بازداشت شده موجی دیگر از تحرکات مخربانه را آغاز نمایند.

نباید از نظر دور نگاه داشت که حلقه مخالفان این لایحه منحصر به رقبای احمدی نژاد نبوده ودر جناح به اصطلاح اصول گرا نیز ویژه خواران شکمباره  تحمل اجرای عدالت را نخواهند داشت.

نباید از نظر دور نگاه داشت که پیروزی قاطع احمدی نژاد در انتخابات،پیروزی جناح موسوم به راست نبوده است و از اساس باید گفت تنفر مردم از قالب های رایج سیاسی و باند های شعار زده وارزش گریز باعث رویکرد آنان به طیف جدیدی از اصولگرایان بود که اسلام را فقط برای همسایه نمی پسندیدند!

سردمدار جناح موسوم به راست ،جامعه روحانیت به اصطلاح مبارز تهران است که به رغم حمایت از بنی صدر به شکر خدا حاضر به حمایت از فرزند ملت نگردید.

لاریجانی ، ناطق نوری،رفیق دوست و...نیز.

خوب گفته اند"تعرف الاشیاء باضدادها.

 احمدی نژاد،این گونه باید!

 
جای خالی...
+ نوشته شده در سه شنبه دوم تیر 1388 ساعت 19:58 شماره پست: 169

مرکل،صدراعظم آلمان،طی اظهاراتی مداخله جویانه اعلام داشت:آرای صندوق های انتخابات در ایران باید بازشماری شود.

اگر چه در نگاه اول این اظهارات دخالت مستقیم در امور داخلی یک کشور محسوب شده و خلاف عرف دیپلماتیک می باشد اما کمی تامل این نکته را می فهماند که حتی برخی از سیاسیون جبهه استکبار نیز در دشمنی با مردم ایران، به چارچوبی از شعور و قواعد سیاسی ملتزم می باشند.برخلاف عناصر داخلی آنان که ابتدا خواهان بازشماری و ناگهان بی توجه به هر نوع ساختاری و بدون ارائه هیچ سندی  تنها بر اساس ادراک درونی و رویکرد اشراقی !!خویش خواهان بطلان انتخابات گردیده اند.

به هر حال این اشکال به حضرات وارد است وعقلای عالم نیز می دانند کسی که داور را با حریف یکی دانسته و به تقلب آنان ایمان دارد از ابتدا وارد بازی نمی شود.

 

 

برگرفته از وبلاگ استاد زائری

+ نوشته شده در سه شنبه دوم تیر 1388 ساعت 11:36 شماره پست: 168


من در تهران نیستم و از چیزی خبر ندارم؟ قبول... این عکس را یکی از دوستان برایم فرستاده است. شما که در تهران هستید و از همه‌چیز با خبرید لطفاً در مورد این عکس توضیح دهید. این آقا در میان جمعیت معترض چه می‌کند؟ چرا بقیه افراد از اسلحه‌ای که در دست دارد تعجب نمی‌کنند؟ این اسلحه از کجا آمده است؟ مانند این اسلحه در سایر نقاط شهر و کشور وجود ندارد؟ این آقا سلاح جدید و غریبش را برای تزئین دستش گرفته یا از آن استفاده هم کرده یا می‌کند؟ چرا در میان این همه عکس و ویدئو که از شبکه‌های مختلف خبری دنیا پخش می‌شود و در روزنامه‌ها به چاپ می‌رسد و در وبلاگ‌ها و بلوتوث‌ها منتشر می‌گردد از این عکس‌ها خیلی خبری نیست؟ لطفاً برای من که از هیچ‌چیز خبر ندارم توضیح دهید؟

 
سبز سرخ
+ نوشته شده در سه شنبه دوم تیر 1388 ساعت 9:18 شماره پست: 167

رئیس جمهور استعفا داد.

 

جناب میر حسین موسوی روز یکشنبه اعلام داشت که از تمامی مسئولیت های دولتی استعفا داده است.

با توجه به این که نامبرده پیش از آغاز شمارش آرا دچار حس "خود رئیس جمهوربینی"!شده بود استعفای ایشان از مشاغل دولتی به طور طبیعی شامل شغل پر چرب و نرم ریاست جمهوری نیز می گردد بنابراین ایشان برای رسیدن به این خواسته معنوی!خود برای خدمت به مردم وگسترش قانون باوری!فرصت خود رااز داده است. نامبرده قرار است مابقی عمر خود را در حرفه اصلی خویش که سر و کار داشتن با رنگ!جزءلاینفک آن است صرف نماید.

برخی معتقدند از آنجا که موسوی هیچ سابقه مبارزاتی ویا حتی یک روز بازداشت در رژیم طاغوت نداشته علت خون ریزی های اخیر حال وهوایی است که از  مدیریت دوران جنگ تحمیلی در وجود ایشان رخنه کرده و به یک باورفکری-اجرایی!تبدیل گشته است.

شایعه شده دادگاه وی را به رنگامیزی تمام خیابان های تهران محکوم خواهد نمود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو خرداد88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ


انقلاب مخملی!!

+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم خرداد 1388 ساعت 2:20 شماره پست: 166

ایران خانوم ،مادر ماست.مادر بزرگ.مادربزرگه!

به هاپوکومار امیدی نیست.هیچ وقت رمق نداشت.

گل باقالی خانوم مضطرب است،پرهایش را باز کرده تا نوک طلا و نوک سیاه را که از ترس به خود می لرزند پناه دهد.

مخمل ، رجز می خواند....مخمل می خواهد انقلاب کند....

نوبت مادربزرگه است. جارو را بلند می کندو....پیشته!!

 
صبر و ظفر
+ نوشته شده در شنبه سی ام خرداد 1388 ساعت 21:24 شماره پست: 165

فتحی بزرگ در راه است.

جملات آغازین سخنان مقام معظم رهبری درخطبه نخست نماز جمعه تهران،با مثالی ظریف و پرمعنا ازتاریخ صدر اسلام همراه بود که در تحلیل های  صاحب نظران چندان مورد توجه قرار نگرفت.

ایشان با اشاره به جریان صلح حدیبیه و نگرانی های ناشی از آن که صفوف مسلمین را دچاراضطراب نموده بود ، نتیجه صبر اصحاب رسول الله را سربلندی وعزت همیشگی جهان اسلام بیان فرمودند.

پیامبراکرم برای حفظ صلح و آرامش مسلمین از مجادله بیش از حد با سهیل بن عمرو که نماینده کفار قریش بود پرهیز نمود و با تدبیر پذیرفت که به جای عبارت مقدس بسم الله الرحمن الرحیم جمله باسمک اللهم نوشته شود،کلمه رسول الله حذف شده ومحمدبن عبدالله جای آن رابگیرد.در بند دوم قرارداد پیامبر متعهد شد که فراریان قریش را به مکه بازگرداند اما قریش هیچ تعهدی در متقابل بر عهده نگرفت.

برخی از مسلمین از این پیمان ناخشنودبودند .جامعه اسلامی دچار تشویش و نگرانی شده بود.اما دیری نپائید که قانون گریزی و عهد شکنی کفار ودر مقابل، تعهد حکومت اسلامی ومنطق سیاسی و فرهنگی رهبری دینی بر همگان مسلم گشت و آن پیمان با سوءرفتار مشرکان خودبه خود باطل گردید و شهر مقدس مکه توسط سپاه مسلمین بدون خونریزی فتح شد.

به نظر حقیر موضع گیری های رهبر عزیز انقلاب در باره برخی افراد و جریان ها نباید فارغ از این بخش ازخطبه ها مورد ارزیابی قرار گیرد.

 

خرداد حماسه و چریک عارف

+ نوشته شده در شنبه سی ام خرداد 1388 ساعت 14:1 شماره پست: 164

"چمران نمونه کوچک علی بود"   

این جمله عبارتی است کوتاه از زنی که عمیق ترین لایه های زندگی یک شیعه واقعی را لمس کرد.

غاده جابر،نیک دریافته بود که مصطفی بارقه ای از نور ولایت است.

آری،علی بودن و علی وار زیستن کهنگی ندارد،چونانکه حق و حقیقت را فرسودگی نشاید.

جاده سرخ تشیع را اول بار علی علیه السلام در محراب مسجد کوفه افتتاح کرد،امتداد آن از قتلگاه اصحاب عاشورا گذشت و در شنزارهای تفتیده جنوب و قله های یخ بسته غرب ایران تجلی دوباره یافت.سنگفرش آن تا ابد بوسه گاه قدوم نورانی مردان عشق خواهد بود.

 
طریقت و شریعت
+ نوشته شده در شنبه سی ام خرداد 1388 ساعت 7:51 شماره پست: 163

هر کسی از ظن خود....

سالگرد رحلت یا شهادت دکتر علی شریعتی است.

درباره شخصیت این بزرگوار تاکنون اظهار نظر های بسیاری شده است.فکر میکنم کسی میتواند درباره دکتر نظر جامعی بدهد که با تمام آثار و عملکردهای او آشنایی غیر مغرضانه ای داشته باشد.

در مطالعه زندگی بسیاری از شهدای والامقام ایران اسلامی تاثیرپذیری از کتابهای دکتررا به وضوح مشاهده نموده ام.از سوی دیگر بسیاری از منافقین خلقی نیز جهت گیری خود را متاثر از افکار آن مرحوم دانسته اند.

شاید منصفانه ترین دیدگاه درباره شریعتی از زبان دوست نزدیک وی یعنی مقام معظم رهبری شنیده شده باشد.معظم له دو قشر را درحق دکتر،ظالم دانستند.یکی برخی مخالفین که او را مرتد لقب دادند ودیگری بعضی از مریدان که او را مصلحی در قد و قواره اقبال و سیدجمال نامیدند.

در مباحث علوم انسانی خطای فکری گاه ناگزیر می باشد.به هر حال باید اذعان داشت که در دوران خفقان رژیم ستمشاهی و در قحطی آثار فاخر دینی ،نوشته ها و بیانات آن مرحوم نقش بسزایی در رویکرد جامعه به شناخت مبانی و زوایای مختلف مکتب اسلام دارا بوده است.

با توجه به دعوای سنتی اهل طریقت و شریعت جایی نوشته بودم :طریقت ما شریعتی است!!

 
قانون تخریب!
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم خرداد 1388 ساعت 12:46 شماره پست: 162

در روزهای اخیر اصحاب تمدن و ادب و صداقت به منظور تحریک احساسات عمومی،تصویری را به شکل پوسترهای کوچک وبزرگ رنگی وبلوتوث بین همراهان خود توزیع نموده اند که زن ونوزادی را نشان میدهد که براثر گلوله ای که  پشت طفل را شکافته  کشته شده اند.

گذشته از این که نام ونشانی از آنان منتشر نشده باید به اطلاع رساند تصویر مذکور چندی پیش توسط یک عکاس بین اللمللی در غزه، جعل!! شده بود.

البته یک مادر بسیجی و دختر کوچکش توسط اوباش مسلح در جریان حمله به مقر بسیج قدس به شهادت رسیده اند که به جرم بسیجی بودن ارزش اشک تمساح ها را نداشته اند.

 

 

 
خبری در راه است!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم خرداد 1388 ساعت 21:25 شماره پست: 161

 

آیا کودتا خواهد شد؟!

 

یکی دو روز است که برخی دوستان از شمال وجنوب کشور تماس می گیرند که مثلا شنیده ایم اوضاع قم به هم ریخته و در خیابان ها بزن بزن است و آقای صانعی کفن پوش از خانه بیرون آمده و....

شکر خدا اوضاع قم برخلاف شایعات به شهادت حقیر امن وامان است.البته گاهی دوستان طلبه تجمعاتی را ترتیب می دهند که رویکرد آنها نیز هشدار به آقای هاشمی است.

شایعه دیگر این بوده که آقای هاشمی به دیدار مراجع آمده وقصد بسیج آنها برای براندازی رهبری را داشته است.البته تا کنون دلیلی برای اثبات این مدعا مشاهده نشده است.

برخی تحلیل گران نیز با بررسی حوادث اخیر وگفته ها و عملکردهای آشوب گران ومقایسه اوضاع با وقایع بیست و هشت مرداد سی و دو احتمال وقوع کودتا را منتفی نمی دانند.

باید گفت اگر هم چنین تحلیلی صحیح بوده و قرار باشد خط قرمزی باقی نماند تکلیف محرکان پیدا وپنهان آشوبگری بر ضد حکومت اسلامی،طبق احکام ضروری فقه کاملا مشخص بوده و به حول و قوه الهی نیاز به تشکیل دادگاه برای تعیین مصادیق نخواهد بود.

راستی آیا می دانستید  تاریخ ازدواج احمدی نژاد  روز جمعه بیست و دو م خرداد پنجاه ونه بوده است؟

 
جای خالی پیامک!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم خرداد 1388 ساعت 18:10 شماره پست: 160

سید حسنی طی اطلاعیه ای اظهار داشت اقدامات اخیر میر حسین موسوی ربطی به قیامی که قرار است آخرالزمان صورت بگیرد ندارد!!

یا حیدر
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم خرداد 1388 ساعت 16:12 شماره پست: 159

به نیروهایتان ساندویچ جیگر بدهید!!

سردار احمدی مقدم!

یادتان است در جریان تجاوز اسرائیل به غزه دانشجویان  بسیجی متحصن مقابل سفارت انگلیس چه کتک مفصلی از نیروهای تحت امر شما نوش جان کردند و نجیبانه سکوت کرده و دم بر نیاوردند؟!

دل انگلیسی ها را به دست آوردید.حالا تحویل بگیرید.

کم مانده برخی از نیروهای پولادین شما لباس زیرشان را هم جا بگذارندو...!

اخوی شرمنده.. بزن....

نوبت بچه های پاپتی بسیجه.بدو ن حقوق و منت و باد وبیدو....بگذریم.سردار! دلمان خون است.

 
جعل روشنفکری!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم خرداد 1388 ساعت 13:19 شماره پست: 158

 امان از این عروس و داماد!

زهرا رهنورد در اقدامی شجاعانه مدارکی را در اثبات تقلب در دهمین انتخابات ریاست جمهوری افشا نمود.

وی در مصاحبه خود اظهار داشت:مگر می شود آذری زبانها موسوی را رها کنند وبه احمدی نژاد رای بدهند؟من لر هستم و موسوی هم در سخنرانیش گفته بود که من داماد لرستان هستم.مگر می شود لرها موسوی را.....

یکی نداند فکر میکند ایشان تازه وارد عرصه سیاست شده و نمی داند لاریجانی نتوانست رای چشمگیری در منطقه خود کسب کند ویا خاتمی در نور بیشتر از ناطق نوری رای آوردو...

تازه لرستانی ها اگر می خواستند به دامادشان رای دهند به نوه ننجون رای میدادندو...

در صدر اسلام نیز مردم شاه ایرانی را رها کرده و به سپاه عربی اسلام روی آوردند.مسئله این است که مرد وزن ایرانی از روشنفکری خاصی برخوردارند که حقیقت را با تعصبات قومی معامله نمی کنند.

راستی یادتان است آقای موسوی هنگام مناظره، با عدالت منحصربه فرد خود،همسرش را روشنفکرترین زن ایرانی دانست؟

 

به عنوان یک ایرانی افشا می کنم:

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم خرداد 1388 ساعت 17:25 شماره پست: 157

مدرکی در اثبات تقلب انتخاباتی

به راستی چرا عده ای به راحتی و با قاطعیت اعلام می کنند هیچ گونه تقلبی در انتخابات دهم ریاست جمهوری صورت نگرفته است؟ دفاع مجدانه آنان در حدی است که انسان خیال می کند حضرات از علم غیب برخوردارند!

من به عنوان یک ایرانی حتی اگر آقایان موسوی و کروبی هم حاضر به ارائه مدرکی در اثبات تخلفات انتخاباتی نباشند،شهادت می دهم که در روز رای گیری با دو چشم خود تقلب آشکاری را شاهد بوده ام.

من گواهی می دهم در انتخابات تقلب شده و حاضرم به خاطر این گواهی مشهود خویش ،هر خطری را پذیرا باشم.

عصر روز انتخابات وقتی به محل اخذ رای مراجعه کردم مراحل ارائه شناسنامه و اثر انگشت و...به شکل طبیعی انجام پذیرفت اما ماجرا از آن جا شروع شد که برگه سفید رای را روی میز گذاشتم و از ترس قلم های نامرئی با خودکار شخصی خود قصد نوشتن نام کاندیدای مورد نظرم را داشتم.

خودکار را از جیب درآوردم و روی کاغذ تنظیم نمودم. آنموقع کسی در اطرافم نبود.اما جالب است بدانید درست موقعی که اسم نامزد انتخابی ام را روی برگه نوشتم به ناگاه متوجه شدم یکی دو نفر(کمتر یا بیشتر)گردن دراز کرده و در حال سرک کشیدن و خواندن برگه من می باشند.اگر چه بلا فاصله لبه کاغذ را برگرداندم اما یقین دارم آنها با همان نگاه اول از محتوای کاغذ مطلع شده اند.

من نه تقلب نموده و نه به کسی تقلب داده ام ولی قسم می خورم آنها از روی دستم تقلب کرده اند!

 
به: ناطق نوری
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم خرداد 1388 ساعت 12:9 شماره پست: 156

شاید برای اندازه گیری بازخوردها بود که یکسال پیش شایعه کردند آقای ناطق نوری یکی از گزینه های تصدی ریاست دستگاه قضایی است.

برخی از دلسوزان، همان وقت با ارسال نامه برای بزرگان نظام یادآور شدند که گذشته از عدم کفایت سطح علمی، ایشان در منطقه زادگاه خود از حسن شهرت خوبی برخوردار نمی باشد.

پس از علنی شدن این موضوع در مناظره انتخاباتی لازم است آقای ناطق یا به طور مستند از فرزندان خود وفعالیت های اقتصادی آنان دفاع کند (نه مدل آقای هاشمی فقط تکذیب و اشک...) یا با زبان خوش!بیت مقام معظم رهبری را رها سازد.

مسئولین محترم بیت باید مستحضر باشند که جایگاه حساسی داشته و کوچکترین سوءرفتار آنان می تواند بدنامی جبران ناپذیری را برای آن مجموعه به دنبال داشته باشد.

 

هشدار به حزب الله!!

+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم خرداد 1388 ساعت 17:52 شماره پست: 155

این ره ادامه دارد....

                         

یکی از اشتباهات تاریخی مردم ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی،احساس رضایت از وضع موجود بود.

آنان گمان کردند بالاترین هدف، براندازی طاغوت و پیروزی قیام مردمی بوده و با تحقق آن،دیگر تکلیفی نداشته بنابر این از پیگیری دیگر آرمان های اسلام ناب محمدی(ص)غافل ماندند.

پیروزی فرزند ملت در انتخابات دهم ریاست جمهوری،پیروزی احمدی نژاد نیست.بلکه درخشش شعارهایی است که خواسته ای جز نیل به اهداف عالیه اسلام نداشته است.

دوستان انقلاب نباید به این پیروزی دلخوش بوده و خانه نشین شوند.

انقاب سوم یعنی شکست طاغوت نفاق در تقابل با اتحاد شوم زر و زور و تزویر، زمانی محقق می گردد که امت حزب الله با حفظ هوشیاری خود میدان را خالی نکرده و همچنان به تهاجمات فکری و تبلیغی و بیان مطالبات عدالت خواهانه خویش ادامه دهند.

رضایت از وضع موجود باعث پر و بال گرفتن دوباره باندهای مخوف قدرت و ثروت گردیده و کار را به جایی می رساند که مجبور خواهیم شد تنها در زمین خود به دفاع پرداخته و حرفی برای گفتن نداشته باشیم.یاحق.

 

 
هیهات منا الذله
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم خرداد 1388 ساعت 15:9 شماره پست: 154

                     مژده ای دل....

خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست.

                                                   امام خمینی(ره)

به عنوان نخستین شهروند ایران اسلامی پیروزی قاطع فرزند ملت

در برابر مثلث شوم زر و زور و تزویر را به مجاهدان جبهه جهانی

عدالت خواهی تبریک می گویم. 

طلوع فجر انقلاب سوم فرخنده باد.

 

 

 

مدعیان عدالت یا غنیمت؟!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم خرداد 1388 ساعت 8:43 شماره پست: 153

            دریغ از یک سیلی!!

فریاد عدالت خواهی مردم ایران،بغض فروخفته ای بود که از حلقوم مبارک فرزند ملت،طنین انداز شد.افشاگری های احمدی نژاد به رغم عصبانیت های طبیعی منفعت طلبان،موجی از حمایت های بی دریغ مرد وزن ایرانی را حتی از لابه لای صفوف مخالفان ایشان به دنبال داشت.بدین ترتیب صف بندی جدیدی در کشور در حال شکل گیری است که فراتر از هر نوع دسته بندی سیاسی و جناحی،آرمان عدالت و مقابله با ویژه خواری،مرز روشن آن می باشد.

در این میان اما اگر چه برخی مسئولان ارشد نظام در برابر فشارهای کسانی که مشروعیت جایگاه خویش را در خطر دیده اند ایستادگی نموده و حاضر به تکذیب و رد اظهارات رئیس جمهوری مردمی ایران نگردیده اند اما لااقل از مدعیان سینه چاک عدالت انتظار می رود صداقت شعارهای خود را اثبات نموده و سر از لاک بی تفاوتی بیرون بیاورند.براستی چرا امثال احمد توکلی که شهرت متزلزل خود را مرهون مخالفت های گفتاری با برخی از سیاست های اقتصادی هاشمی رفسنجانی هستند تا کنون حتی یک سیلی در راه عدالت نخورده اند؟

یاد امام روح الله به خیر که فرمود:آنان که رفاه طلبی و مبارزه را قابل جمع می دانند آب در هاون می کوبند و با الفبای مبارزه بیگانه اند.

                   

 
شب…های مذاکره!
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم خرداد 1388 ساعت 10:32 شماره پست: 152

           .... عروس ناز....

                                               (بنی…صدرها)

امشب شکایت…نامة احزاب اجرا می…شــود         امشـب توافـق…نامــه…ها از بُن هویــدا می…شود

امشب تریبون نظــر، برگشتـه از اصـل نظر         عقـل و شعـور ناظـران اینگونـه معنـا می…شود

غافـل ز اصـل گفتــگو، بیــگانه از طــرح نظر        گویـا تفاهم نامـه…ای در جمــع امضــا می…شود

هر کـس بفکـر مـرحمِ زخــم دلِ دیـروز خود        تکذیـب و تخریبـش بـجای پاسـخ مـا می…شود

گـر بـوده…ای اهــل نظـر، وز سائلـت آمـاده…تر        پاسخ به پرسش…ها چرا امروز و فردا می…شود!

بعداز سکوت…سالها، ای وای احساس…خطر!        احسنت بـر آن میرِ ما، کـو تازه بینا می…شود!

دائم مگو  از صـدق خود، وز فتنـة اهـل نظر         کز منـطق زیبــای تـو ناگفتــه پیــدا می…شود!

ای…سبزشالِ مُدّعی! قانون… مداریت چه…شد؟        کز ذکر قانون،در دلت…آشوب و غوغا می…شود!

پس…کو روشمندی …تو وآن کِیسِ پوشالی…تو!         اینجا نظــر می…بایـدت ورنــه معمـــا می…شود!

گر نیستی… آلوده در بـاب مفاسد، پـس چرا        در مَنطقت،"افشاگری" اینگونه…حاشا…می…شود!

جنگ…روانی…کهنه…شد،مظلوم…سازی…کهنه…شد!        تدبیر فردایت چه شد؟ آمـون رسوا مـی…شود!

چون فاش گویـم…حرف دل، از غُصة أبناء گِل        «باری…تو هم فریاد کن، کـز قطره…دریا می…شود»

شیخ سند دار زمان، استاد در ده…هـا زبـان!         بهـر حمایـت از زنـان، یکبـاره بر پـا می…شود!

او هم که احسـاس…ِخطر،بنموده از اهل نظر         بالنده از اخلاص…خود،…ناخوانده پیـدا…مـی…شود!

اما نمی…گویـد سخن، از قِصـة شهرام، چون         بایدسخن…درجای…خود! رأیش…به… یغما…می…شود

فـردا صـدای سیلـیِ ملت، فلـک را کـر کنـد         دیـدِ سیاهِ غافـلان شایـد که بیضـا مـی…شود

امّیدمان…روزیست…کـه، فُسّاق…افشـامی…شود          کآنروز هر خائـن،عروسی ناز و زیبا… می…شود

 

                 تقدیم به همة عدالت…طلبان و حامیان اعتلای تمدن اسلام و ایران

                              (حامیان جناب آقای دکتراحمدی نژاد)

                                        شعر از: سیدروح… ا... حسنی

حدیث شب افشا

+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم خرداد 1388 ساعت 1:0 شماره پست: 151

 

ذوالفقار احمدی

امشب شهامتنامة یــاران، هویــدا مــی…شود     «امشب شهادتنامة عُشّاق امضـا مـی…شود» 

امشب به لـطف ایـزدی ، با ذوالفقار احـمدی      یـاران! بـدسـت یارِ ما، احکــام اجـرا مـی…شود

از غُــــــرّش شـیـــــرانـه…ی یــــار وفــــادار وِلا      بینـی چگـونه غیـــرتِ عبـاس احیـــا می…شود

در ســـالروز رحـلـــــت بنیانگــــذار ســادگـی      صـد حیف! بیـت…المال در بیراهه پیدا مـی…شود

امشــب تمـام حیلـه…ها، آیـد به جنـگ یارِ ما       اما زنُطــق نافـذش، از ریشه رسـوا مـی…شود

در کولـــه بـار مُــدّعی، جــز اتــهام  و افتــرا،      نیرنـگ و تخریـب و ریا، افزون به…دَه…ها می…شود

کارش دفاع از مُفسد و غارتگر و قدرت طلب      بازی کند بر مِیلشان، آنسانکه انشا می…شود

غافــل ز حلـمِ یارِ ما، جاهـل به هشــدار وِلا      در راه تضعیــف وطــن، همــراه اعدا مـی…شود

نیرنـگ در گفتار او، رنـگ و لعابــش مـی…دهد       آنگونه که خلق خدا، شایـد که إِغـوا می…شود

پیری…که امروزم به سر،خاک عزایش می…کنم       گفتا که: ابلیـس درون، با حیله، زیبا مـی…شود

گفتـا: منـافق از درون، کوشــاتر از کفـر بُرون      هوشیـار باشیدش که روزی رهزنِ را می…شود

سیـل حـوادث آیدت، طولِ گذشـتِ سـال…هـا      گفتا که: خُردادم فـرج، در نیمه پیدا مـی…شود

آری به نُطـقِ نافـذی، در نیــمِ خـــردادی دگر      اینبار، سیـما مَسلخِ عُشّاق کسـرا مــی…شود

یــارب بحــقّ فاطـــمه، فخــرِ شــهیـــدان وِلا      با نصـرِ تــو، فتــحِ قریبت، حاصــل مـا می…شود

 *****

 تقدیم به همه دوستداران اعتلای تمدن اسلام و ایران

(حامیان جناب آقای دکتر احمدی نژاد)

شعر از: سیدروح…اله حسنی

 
خبر فوری:دستگیری یک عدالتخواه
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم خرداد 1388 ساعت 22:26 شماره پست: 150

مطلع شدم ساعاتی پیش دکتر حسن عباسی به دنبال برخی سخنان منتقدانه نسبت به باند قدرت وافشای ماهیت حلقه های هزار فامیل زر و زور و تزویر دستگیر و راهی اوین شد.

برخی تحلیلگران این اقدام را اولتیماتوم به حامیان احمدی نژاد تلقی نموده اند.

لازم است  پیشمرگان راه سرخ عدالت جهت هر نوع اقدام اعتراضی اعلام آمادگی نمایند.

هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله.

                        

 

برنده و بازنده انتخابات مشخص شد!!

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم خرداد 1388 ساعت 1:4 شماره پست: 149

معتقدم بازنده اصلی انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری کسی نیست جز آیت الله هاشمی شاهرودی.

برنده حقیقی انتخابات نیز شرکت مخابرات است!

البته این شرکت توانست به جای وزارت ارشاد آمار مطالعه را در کشور تا سطح چشمگیری افزایش دهد!!

 
متن زیر بر گرفته ازوبلاگ دوست خوبم محمد علی رضاپور
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم خرداد 1388 ساعت 16:58 شماره پست: 148

انتقام جام زهر را گرفتیم !

سلام خدا بر مجاهد نستوه و شجاع و عزیز ایران زمین که با خروش خمینی وار خویش جام زهری که ۲۰ سال پیش به امام ما نوشاندند دقیقا در همان شب و همان ساعت به خودشان نوشاند تا انتقام پاره های جگر خمینی را از این اربابان معبد آمون لیبرالیسم بستاند.

از جان خود گذشتی/ جان همه فدایت

 

شب عاشوراست امشب!

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم خرداد 1388 ساعت 15:11 شماره پست: 147

                 

 دیشب هنگام مناظره وقتی احمدی نژاد شروع به صحبت کرد ناگهان یاد این مصرع معروف عاشورایی افتادم و بلافاصله به صورت پیامک برای دوستان اهل سیاست ارسال نمودم:

 

          امشب شهادتنامه عشاق

 

      امضا می شود...

 
وزیر کشاورزی افشا می کند:
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم خرداد 1388 ساعت 18:59 شماره پست: 146

        

 موسوی لاری زمین خوار است!

اسکندری افزود: در حالی که در دولت‌های قبل 30 هزار هکتار زمین به صورت غیرقانونی به افراد خاص واگذار شده بود، در دولت نهم از این امر به طور کلی جلوگیری به عمل آمد و حتی با ارایه لایحه به مجمع تشخیص مصلحت نظام و تصویب آن نسبت به واگذاری‌های غیرقانونی در قبل که سند صادر نشده بود، تعقیب قضایی صورت گرفت و پرونده برخی از آقایان دولت‌های قبلی در مراحل رسیدگی در دادگاه قرار دارد و حتی برخی نیز منجر به بازگشت زمین به بیت‌المال شده است.

اسکندری افزود: به عنوان مثال یکی از وزرای کشور دولت‌های قبل در منطقه لارستان 90 هکتار زمین به صورت غیرقانونی برای برادر 13 ساله‌اش که در آن موقع مدیر کل حراست آن وزارتخانه! بوده اختصاص داد که بعد از آن اتوبان پارس جنوبی از کنار زمین گذشته و ارزش آن چندین برابر شد و این پرونده هم‌اکنون در مراحل نهایی بازپس‌گیری توسط دادگاه قرار دارد. مورد دیگر 50 هکتار زمین به معاون سیاسی امنیتی همان وزیر اختصاص یافته است.

وی گفت: یکب از وزرای کار دولتهای قبلی زمین مرغوبی در دماوند استان تهران گرفته است. 2 هکتار زمین دیگر در لواسان به یک معاون اجرایی روسای جمهور سابق واگذار شده است. مثل این که برخی انگار ارث پدری خود را تقسیم می‌کرده‌اند! اما در دولت نهم جلوی واگذاری غیر قانونی گرفته شد و به جای آن زمین به فارغ التحصیل گرفتار بیکار داده شد.

وزیر جهاد کشاورزی تاکید کرد: در حالی که در دولت قبل حتی یک سالن 200 متر مربعی در مجموعه انرژی هسته‌ای نطنز با چند سانتری فیوژ پلمب شده بود می‌توان مفهوم ذلت را در آن دید، اما در دولت نهم با تاکید دکتر احمدی نژاد نه تنها پلمب آن باز شد، بلکه با همت دانشمندان داخلی مجموعه‌های دیگری نیز احداث شد و موفقیت‌های هسته‌ای حاصل عزت ملت در مقاومت در برابر زیاده‌خواهی کشورهای سلطه‌جو شد.

وی افزود: متاسفانه برخی از دولتمردان قبل مفهوم «ما می‌توانیم» را زندانی کرده بودند و نمی‌دانم چگونه می‌خواهند در برابر وجدان عمومی به تاریخ پاسخ دهند.

وزیر جهاد کشاورزی افزود: حتی برخی هم‌اکنون موشک سجیل را که حاصل کار دولت نهم است به تلاش‌های دهه 70 نسبت می‌دهند.

 

یاد آقا روح الله

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم خرداد 1388 ساعت 1:41 شماره پست: 145

   

 

شهید جام زهر نامه!

 

هر چه به زمان برگزاری انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری نزدیک تر می شویم میزان رویکرد وبلاگ نویسان محترم به مباحث انتخاباتی نیز بیشتر می شود.

در میان این هیاهو و سر و صداهای اجتناب ناپذیر رقابتهای تبلیغاتی نباید از این نکته غافل ماند که اگر امروز موسوی اعتباری دارد، اگر احمدی نژاد می تواند بر سر زالو صفتان فریاد برآورد، اگر کروبی لباس روحانیت بر تن دارد، اگر سخنرانی های رضایی تحمل می شود، این همه در سایه انقلاب شکوهمندی است که با رهبری خردمندانه و پرشهامت امام عاشقانه ها،مرجع فقه و سیاست و شعر و عرفان،حضرت روح الله برقرار شده است.

در سالگرد عروج ملکوتی آن پیر فرزانه شایسته است دوستان فعال در عرصه وبلاگ نویسی، عرض ارادتی نیز به ساحت روح خدا داشته باشند.

به یاد طوفان مصیبت خرداد شصت و هشت ، خاک یتیمی را غمگنانه و ماتم زده به سر می فشانیم وفراق جانسوز خمینی کبیر را دوباره نجوا می نماییم:

کاش بسیجی مرده بود اماما

داغ تو را ندیده بود اماما

چهارده خرداد اما بار مصیبت فراق شهید جام زهرنامه،التیامی پر امید را نیز در پی داشت.این گونه نجوای سبز دیگری بر شاخسار دل امت حزب الله جوانه زد:

راه امام خمینی پاینده باد

رهبر ما خامنه ای زنده باد

 
شال سبز
+ نوشته شده در شنبه نهم خرداد 1388 ساعت 20:17 شماره پست: 144

          

میر حسین انسان شریف و محترمی است.مدتی است ماجرای شال سبز گذاشتن او در ایام انتخابات برایم پرسش برانگیز شده است. آیا مردم در تحلیل عقلانی و بررسی گفتار وعملکرد نامزدها ضعیف پنداشته شده و قرار است شعور سیاسی آنان در پرتو تحریک احساسات نادیده انگاشته شود؟

راستی انتساب به خاندان شریف امامت چه دلیلی برای برتری بر دیگران است؟ آیا بر اساس نص صریح قرآن ملاک برتری انسان ها تقوا نیست؟

مگر بنی صدر سید نبوده است؟ ضیاالدین طباطبایی چطور؟ آیا جعفر کذاب امامزاده نبود؟

قصد جسارت به موسوی را ندارم.ولی باید گفت شال سبز چیزی را ثابت نمی کند. سلمان نسبتی با پیامبرخدا نداشت اما  منااهل البیت  شد.

در مکتب اسلام رابطه ولایی ارزشمندتر از رابطه خویشاوندی است.

 

داد

+ نوشته شده در شنبه نهم خرداد 1388 ساعت 9:5 شماره پست: 143

حفاظت اطلاعات قوه قضاییه

به استحضار می رساند: به رغم وجود دعاوی کیفری علیه حجت الاسلام الف که با عنوان شرکت های مضاربه ای ققنوس جهان آرا و بیت الرضوان میلیاردها تومان بدهی بر جای گذارده متاسفانه دادگاه ویژه روحانیت استان قم به رغم متواری نبودن فرد مذکور پیگیری جدی از خود نشان نداده تا جاییکه این تعلل شایعاتی را مبنی بر روابط آن فرد با برخی شخصیت ها دامن زده و متاسفانه فضای بی اعتمادی شدیدی را در بین طلاب و متدینین ایجاد نموده است.

با توجه به ضرورت حفظ آبروی دادگاه ویژه لازم است محض رضای خدا! به این تذکرات توجه جدی نشان داده شود.

بو تراب نامه!
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم خرداد 1388 ساعت 13:28 شماره پست: 142

      

سالگشت غروب خورشید اسارت سید علی اکبر ابوترابی فرد

1-ابوترابی ، فرد بود اما خودش را فدای جمع می کرد.تنها چیزی را که تفریق می نمود، "خود"خودش بود.

2-ابوترابی ، رنگ و بوی خاک را داشت.او پرتویی از بوتراب بود.

3-او جز در حریم یار قدم ننهاد و راهش فقط از "حرم تا حرم"بود.

4-او فریادگر پیام آزادگان بود،بی هیچ قیل و قال. پای اراده اش این طریقت را به شریعت او گره زده بود.

5-او هیچ گاه اسیر نبود،اما عصیر...؟!او عصاره فضایل انسانی بود.

6-ابوترابی آزاده بود حتی پس از دوران اسارت!حصار نفس ، شکننده ترین جماد هستی بود در برابر اراده او.

7-دل صبور او کهف الاحرار بود و کلام دریایی اش آرامش بخش جان های خسته و پرتلاطم.

8-ابوترابی، خودکاربود اما خودنویس؟...نه!

9-او با خدا بود نه با خودش که با "من" نمی توان ابوترابی شد.

10-هر بار که در سحرگاه محراب کوفیان، فرق جانش از دشنه جهل و نسیان شکافته می شد لبخند کشنده اش! زخم فراق را با مرهم فزت و رب الکعبه التیام می بخشید.

11-"پاک باش و خدمتگذار" شعار انتخاباتی اش بود که از بین میلیون ها نامزد مدعی، فقط با یک رای برای نوشیدن شهد وصال، انتخاب شد.

12-او دائم الصوم بود حتی در عرصه سیاست، چیزی نمی خورد جز زمین!که دنیای اهل تزویر، او را زمین خوار متبحری بار آورده بود!

13-او بیدار بود همیشه.تا بشود روایت گر نغمه زهرایی " الجار ثم الدار".

14-این گونه شد که امروز نمی توان از آزادی و آزادگی دم بر آورد و ابوترابی را نادیده انگاشت.او دیکتاتور!بلامنازع قلم های سوخته ای است که زیر خروارها سخن کاغذی،گاه علم ماندگار حریت را افراشته می دارند.

 
به یاد سوم خرداد
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 22:15 شماره پست: 141

یک جمله را چند سالی است که به هر بهانه ای تکرار می کنم.

اگر در جریان حمله رژیم بعث، سید محمد جهان آرا منتظر کمک مسئولان می ماند خرمشهر همان روز اول می شد المحمره. آن وقت حساب اهواز و اندیمشک دیگر با کرام الکاتبین بود.

امروز بنی صدرهای غفلت زده سیاست گذاری عرصه فرهنگ باید ما را به این نتیجه رسانده باشند که بی هیچ توقعی ، بسیجی بی نشان اما پرتحرک میادین دفاع از آرمان های اسلام و انقلاب باشیم.

این جبهه پای جنون می خواهد و عزم خون.هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله.

              

 
به یاد دوم خرداد
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 21:50 شماره پست: 140

دیروز پسرم چهار ساله شد.چهار سال پیش در شرایطی که من سعی می نمودم برای مدتی از فضای سیاسی و هر نوع انتساب به جناح ها فاصله بگیرم فرزندم درست روز دوم خرداد! پا به این دنیای رنگارنگ گذاشت.

از این اتفاق خنده ام می گرفت.گویا من هم اگر سیاست را رها کنم سیاست ول کن من نخواهد بود!

نامش را به پیشنهاد همسرم،علی گذاشتیم ودر خانه صدایش می زنیم سید علی.

به شوخی به رفقا می گفتم:اگر این وری ها رای بیاورند پسرم دوم خردادی است و اگر هم آن طرفی ها روی کار آمدند او سید علی است.لااقل به یک طرف وصل می شود،نه مثل پدرش که از همه طرف خورد و دم برنیاورد!

                                

 
شعر میهمان
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 21:7 شماره پست: 139

این دو رباعی سروده دوست خوبم حسین حسین زاده نوری است که دیروز برایم ارسال نموده است:

ما طالب قطع ید زالو صفتانیم

دزدان سر گردنه از سفره برانیم

زنهار اگر خاتم خدمت بربایند

دیوان به سر تخت سلیمان ننشانیم

 

 

 ای دشمن قوم مال مردم خواران

ای مایه وحشت ضعیف آزاران

لوطی صفت قبیله عیاران

محمودی و ازنژاد احمدیاران

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادامه آرشیو اردیبهشت88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۰:۳۳ ق.ظ


فرهنگ نامه یا فرهنگ پاره؟!

+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 5:57 شماره پست: 138

 یکسال پیش در چنین روزی به ادامه همکاری خود با دفتر فرهنگنامه اسارت خاتمه دادم.از دوره مدیریت این پروژه خاطرات خوش و تجربیات ارزنده ای را به یادگار دارم.علت جدایی من اجحافی بود که بر اثر ندانم کاری های مسئول پروژه در حق گنجینه عظیم خاطرات آزادگی صورت می پذیرفت.سهل انگاری بی مبالاتی و عدم نظارت محتوایی کار را به جایی رسانده بود که گاه مطالبی صد در صد خلاف واقع و مضحک آماده انتشار می گرذید.از جمله می توان به مجموعه آماده چاپی اشاره کرد که در آن نوشته شده بود در عملیات مرصاد استان آبادان؟درغرب ایران!به محاصره دشمن درآمدیا اینکه در سال شصت در اردوگاه موصل2،دوهزاروپانصداسیر از نیروی هوایی! سپاه پاسداران!!وجود داشته است.در حالیکه آن موقع سپاه اصلا نیروی هوایی نداشت و2500نفربا احتساب خانواده و بچه محل ها! هم به دست نمی آمد....بگذریم.

ناگفته های من از عمق فاجعه که البته تصویری از آنها را نگه داشته ام بیش از این حرف هاست.منصفانه باید بگویم خواهران زحمتکش آن دفتر که در تهران با متوسط حقوق ماهانه 120هزارتومان مجاهدت می نمودند تلاش زائدالوصفی برای تدوین متون انجام داده اند.

من که اراده ای را برای مقابله با انحرافات محتوایی که نوعی جنایت فرهنگی و تاریخی محسوب می شد مشاهده ننمودم پس از استعفا مقاله ای مستند و بسیار مجمل از آثار منشر شده را در روزنامه جمهوری و سایت آفتاب ارائه نمودم که حداقل باعث شد مسئول طرح که همواره از این کار وجهه ای ترحم برانگیز را برای خود در مصاحبه ها ودیدار هایش با مسئولین مایه دار!فراهم می نمود از ترس هجوم نقدها انتشار سایر مجلدات را متوقف نماید.

مستندات به حدی قوی بود که به رغم درخواست روزنامه مذ کور، این بزرگوار که ید طولایی در جوابیه نویسی دارد ترجیح دهد که سکوت نموده و تنها به واسطه استادی دوست داشتنی از من بخواهد بی خیال ناگفته ها شوم.جالب است این استاد عزیز خودش کسی است که شغل فعلی اش را به خاطر دادوبیدادهایی دارد که بر اثر لجام گسیختگی های عرصه فرهنگی دفاع مقدس سر می داده است.این مسئله نشان میدهد خیلی هایمان استعداد باند بازی را داریم به شرط پیدا شدن آب!

مقاله کوتاه وشفافی که اشاره نمودم را حتما در ادامه مطلب بخوانید و حسرت بخورید.

 


آیا آزادگان و مسولین فرهنگی دفاع مقدس از این مسأله آگاه هستند؟

چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دسته‌بندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعه‌ای  شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شده‌ایم که  در ظاهر، می‌تواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.

گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعودده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلدمنتشر شده مجموعه فوق، ضعف‌های حیرت‌آوری را به چشم علاقمندان می‌نمایاند که به هیچ وجه، متناسب با ادعای «فرهنگنامه» بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمی‌باشد. سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتاب‌های این حوزه معرفی شده بود از جمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهش‌گری فرهنگنامه را کم نموده و بی‌توجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت  و معرفی گردیده است! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشان‌گر تأیید محتوای آن توسط موسسة مذکور می‌باشد؟ جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که بر خلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم می‌خورد. در پایان کتاب، بخش‌هایی از سخنرانی‌های مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع، تبیین نشده است. فیلم نگار اسارت، کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت. جلد چهارم، مجموعه عکس‌های متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر، لازم بود به صورت نرم‌افزار ارائه می‌گردید.

اما آن چه بیش از همه، پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سؤال می‌برد پنجمین جلد آن است که حاوی عکس‌های پرسنلی آزادگان سراسر کشور می‌باشد. ضعف‌های این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سؤال می‌برد:

1- در میان آزادگان دلاور، شخصیت‌ها و چهره‌هایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص، نام و نشان بیشتری از خود بر جای گذاشته‌اند. متأسفانه در مجموعه فوق، برخی از  معروف‌ترین چهره‌های اسارت، فاقد عکس معرفی شده‌اند از جمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس می‌توان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود، شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یاد ماندنی، حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی)، حجت الاسلام جمشیدی، حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاه‌های بعثی به حساب می‌آیند. آیا می‌توان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیت‌هایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضاً خاطرات‌شان در همان مجموعه، ثبت و درج گردیده را توجیه نمود؟

2- برخی از چهره‌های ماندگار آزادگی متأسفانه فراتر از عکس، فاقد نام نیز می‌باشند مانند حجت الاسلام شاکری فر، شهید بزرگوار تندگویان و...

3- به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره! ثبت گردیده است.

4- گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب می‌باشد. این ارقام در حقیقت نشان‌گر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر می‌باشد به طور مثال رقم 8/3/5 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است. با کمال تأسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده می‌شود مثلاً جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال! مرتضی فهیم 28/0/0 ؟ که طبق قانون اصلاً اسیر به حساب نمی‌آید و...

5- در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب، بیش از شش ماه زندانی سیاسی بوده‌‌اند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است. با نگاهی گذرا در می‌یابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و در میان ده‌ها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم می‌آید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیر قابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی می‌ماند؟

آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسولیت خود را در این باره برعهده می‌گیرد؟ آیا این مجموعه می‌تواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود؟ چرا مجموعه‌ای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعف‌هایی کمتر را نداشته است؟ این مسأله آیا نشان‌گر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست؟ آیا بودجه‌هایی که از بیت‌المال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمی‌نماید؟

چاپ پنج جلد نخست، در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجه‌ها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است. هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متأسفانه بازگو کننده آینده‌ای روشن از سرنوشت این مجموعه نمی‌باشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دست‌‌اندرکاران ارائه گردیده است.

راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شماره‌های بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تألیف آن را با نگاهی غیر ژورنال، محتوایی، عمقی و ماندگار قلمداد نمود.

تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارت‌های متعهدانه، نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه، اساس خاطرات تاریخ‌ساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکه‌‌ای غیر قابل تمسک و پر شبهه قرار دهد.

 

واعتبروا یا اولی الالباب

والسلام

25/8/87 قم

سید حمید مشتاقی نیا

 
منزل آه
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 18:3 شماره پست: 137

 

کوچه پس کوچه های کاهگلی حرم بندگی،حزن فراق گام های آرام و استوار او را تاب نمی آورد.

صبح های با صفای ضریح عبادت،طلوع نیایش او را در رواق منظر دلدادگی به انتظار نشسته است.

شکوفه های اشک بهاری در گلستان چشم شیعیان جوانه زده است.

فاطمیه،منزل آه است و آه بی سوختن معنا ندارد.اهل سوز را با فاطمیه انسی دیرینه است.قد خمیده او مجلس آرای روضه سلاله های کوثر ام ابیها بود و در این روزهای شب زده واپسین،طراوت ناگهانی جسمش،شادابی نوازش های آخرین مادری را به یاد می آورد که آرامش قبل از طوفان فراقش بارقه دل خوشی دخترکان مظلوم اهل بیت غربت بود.

حلاوت واژه فاطمیه نه در قالب یک محدوده زمانی که شب و روز او را با تمنای عاشقانه عروج گره زده بود.

مسجد فاطمیه نیز مامن ندبه های صلات یومیه اش بود و وعده گاه دیدار تشنگان جام وصال با روشنای رخسار پیر شریعت،که تابش نور سیمایش و فریاد سکوت لبانش تنها زینت زرورق های کاذب عرفان های جنجالی و طومار رندان تاجر پیشه مدعی را مهر "باطل شد" قرار داده است.

در و دیوار مسجد فاطمیه در روزهای فاطمیه،نمایشگاه ظهور عقده های فروخفته فاطمیون بود به نیابت از ضجه های خاموش فرزندان ستم دیده کوفه که در ورای گذر قرن ها،طغیان خروش دلدادگان طریق رستگاری را رقم زده بود....

زخم دردمندی شیعه دوباره سر باز کرد.آرام جان بی قراران،نگار محفل سالکان،سرور سرای اهل ایمان،بهجت دل مومنان رخت بربست اما....هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود.

 

در محضر ابراهیم

+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 17:57 شماره پست: 136

در مذاکره با شیطان منطقی تر از سنگ پاسخی وجود ندارد!


ابراهیم(ع) دوست واقعی خدا بود. او خلیل‌ا... بود؛ یعنی کسی که در دوستی‌اش با خدا خللی وجود ندارد. در درگاه الهی تقرب است و البته حضرت پروردگار، مقربان آستانش را بیش از دیگران می‌آزماید. ابراهیم، خود را بنده بی‌چون و چرای خداوند می‌دانست و همواره برابر خوسته‌های او سر تعظیم فرود می‌آورد. او وقتی مأمور شد که فرزند خرد سال خود را همراه‌هاجر به جوار نخستین بقعه عالم و اولین مکان رویش زمین از دل آب یعنی کعبه ببرد و آن‌ها را در بیابان تفتیده حجاز، تنها بگذارد، بی هیچ اعتراضی آماده دل کندن از عزیزان خود شد. صبحدم هنگامی که ابراهیم،‌هاجر و اسماعیل را به نزدیکی کعبه رساند و قصد عزیمت نمود‌هاجر با دلی سوزان خطاب به او گفت: آیا مرا با این طفل کوچک در این صحرای بی‌ آب و علف و در تنهایی و غربت رها می‌کنی؟ ابراهیم پاسخ داد: شما را به خدا سپرده‌ام پس شما تنها نیستید. این را گفت و رفت. اما چند قدمی که از آن‌ها فاصله گرفت، دستانش را بالا برد و دلش را روانه آسمان کرد که خدایا! من این دو را برای تو و به تو سپرده‌ام؛ در این برهوت بی‌کسی یاورشان باش.‌ هاجر اسماعیل را بر زمین گذارد و به دنبال آب، راهی سراب شد و پس از هفت بار دویدن بین صفا و مروه، در جایی که اسماعیل، پایش را به زمین می‌کوبید، زمزم زلال محبت خدا را دید که از دل خاک می‌جوشد. از آن پس کام پر عطش آن دو سیراب ماند. اندکی بعد، قبیله «جرهم» که در آن نزدیکی بودند، با دیدن چرخش پرندگان در بالای زمزم، به آن نقطه کوچکردند و ‌هاجر و اسماعیل در پناه توکل به ذات احدیت، از تنهایی و غربت نجات یافتند. ابراهیم، هر از گاه برای ملاقات آن دو به حجاز می‌آمد، تا آن که وقت امتحان دیگری فرا رسید. اگر چه او در ماجرای شکستن بت‌ها و انداخته شدن در آتش نمرودیان، نشان داده بود که برای خدا حاضر است از جان هم بگذرد و با رها ساختن‌هاجر و اسماعیل نیز ثابت کرد که در اطاعت خدا حاضر به ترک عزیزان خود می‌باشد‌؛ اما این بار رتبه امتحانش نیز به اندازه جایگاه و منزلت نورانی‌اش بالا رفته بود. خداوند گویا می‌خواست اوج مطالباتی را که از دوستان حقیقی خویش دارد، نشان دهد. خدا این بار مطالبه‌ای عاشقانه داشت؛ آن هم از ابر مردی که برای پیمودن عالی‌ترین مراتب عشق، آماده بود. ابراهیم پس از گذراندن سال‌های طولانی، بالاخره هنگامی که موهای سرش به سپیدی می‌زد، دارای فرزند شده بود؛ فرزندی که حالا بهار زندگی‌اش را تجربه می‌کرد. اکنون ابراهیم باید از او دل می‌کند؛ آن هم دل کندنی سرخ‌! باید با دستان خود میوه عمرش را به خون می‌غلتاند و با چشم خویش پرپر شدن نوگل زندگیاش را نظاره می‌کرد. ابراهیم از این آزمایش نیز سربلند بیرون آمد. در کنار او اسماعیل نیز که آن زمان گویا بیش از 13 سال نداشت، نشان داد که چونان پدر، مرد میدان‌های خطر است. او ثابت کرد که برای انجام فرمان پروردگارش، مطیع محض خواهد بود. اسماعیل در راه قربان‌گاه، به پدر سفارش کرد دست‌ها و پاهایش را ببندد و بدنش را از رو به زمین بخواباند تا مبادا چشم در چشم او شده و محبت پدرانه‌اش گل کند و مانع از انجام صحیح امر خدا گردد. او از پدر خواست خنجر خود را تیز کند تاحلقومش سریع‌تر بریده شود و نیز سفارش کرد که پدر، پیراهن خونین خود را از تن خارج کند و به دور بیندازد تا مبادا سوگ مادر با دیدن آن پیراهن دو چندان گردد... اسماعیل بدون بغض و لکنت، آخرین سخنانش را بر زبان جاری می‌کرد و ابرهیم همه این گفته‌ها را می‌شنید و آتش آن را در دل دریای خویش فرو می‌ریخت. او پدر بود و وجودش در محبت فرزند می‌سوخت؛ اما حلا‌وت سوختن در عشقی سترگ، او را به پیمودن این راه دشوار وا می‌داشت. اسماعیل هم سر بلند شد. و‌هاجر نیز در مواجهه با ابلیس که در قالب انسان بر او ظاهر گشته بود، وقتی شنید که: از چه نشسته‌ای، شوی تو فرزند دلبندت را به قربان‌گاه برده...، ندا داد: اگر پیامبر خدا خلیل‌الرحمان چنین خواسته ‌من نه آنم که غیر از امر او را اطاعت کنم. ‌هاجر سر بلند شد. شیطان سراغ ابراهیم رفت و دلسوزانه‌! گفت: تو پیامبر خدایی و پیشوای مردم. اگر چنین کنی دیگران نیز از پی تو با پسران خویش همین خواهند کرد و پاسخی جز سنگ نیافت. ابراهیم نشان داد که در مذاکره با شیطان، منطقی‌تر از سنگ، پاسخی وجود ندارد. گفت وگو برای کشف حقیقت است و حق در مرام ابلیس راه ندارد. جبرئیل اما لبه تیز خنجر را برگرداند. ابراهیم با تعجب و اندوه، رو به آسمان شکوه نمود که از چه روی توفیق طاعت خدایش را ندارد؟ آن گاه بود که ندای آسمانی «و فدیناه بذبح عظیم» در گوشش طنین انداز شد. ابراهیم پیش از این خواسته بود که امامت در ذریه او باقی باشد. خدایش پذیرفت و بر این وعده ماند و قربانی او را به تأخیر انداخت تا فرزندی دیگر از سلاله ابراهیم را در مسلخ عشق پذیرا باشد. فرزندی که برتر از اسماعیل و بیش از همه، محبوب خدا بود و در قرن 61 هجری با پای خود به قربان‌گاه رفت. این بار اما خنجر از کار باز نایستاد و او ذبیح‌ا... اعظم شد. کسی که با لب عطشان در خون غوطه‌ خورد و پیش از آن خود به چشم، حلقوم شکافته طفل 6 ماهه‌اش را بر روی دستان خویش نظاره کرد و کمی قبل، جوان رشیدش را تا قربان‌گاه بدرقه نمود. اسماعیل زنده ماند، اما دل ابراهیم شاید در غم‌ دیگری فرو نشست؛ غمی که از ازل تا ابد با فطرت‌های پاک انسان‌های آزاده، عجین شده است. غم قربانی ذبح عظیم. ابراهیم به پاس اخلاص و صداقتش در پرستش خدا، از ساره نیز دارای فرزندانی شد که از بین آن‌ها اسحاق به پیامبری برگزیده شد. راه و رسم شیدایی ابراهیم در سرزمین حجاز تا ابد برای بندگان مؤمن به‌عنوان نماد عبودیت باقی ماند. طواف کعبه، قربانی در منی، سعی صفا و مروه، رمی جمرات، برائت از مشرکان و... نشانه‌هایی از اعتقاد راستین ابراهیم به وحدانیت خدا هستند که پیروی از راه او را گوشزد می‌نمایند. این چنین شد که زیارت خانه خدا، حج ابراهیمی لقب گرفت.

 

 
یادی از "طعمه اروند"
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 17:49 شماره پست: 135


طعمه اروند:

مجموعه خاطراتی که در کتاب « طعمه اروند » گردآوری شده به کوشش سیدحمید مشتاقی­نیا و توسط انتشارات موسسه فرهنگی سماء به زیور طبع آراسته شده است.

این کتاب ۴۸ صفحه­ای شامل یازده خاطره از سالهای دفاع مقدس و فرزندان این مرز و بوم است.

خاطره زیر را از همین کتاب برگرفته­ایم:

والفجر هشت و جدال با کوسه­ها

عملیات والفجر هشت مراحل آغازین خود را می­گذراند. بچه­ها با شور و نشاط عجیبی به آب زده بودند و اروند را با تمام خروش وحشیانه­اش تحقیر می­کردند.

استراتژیست­های نظامی عراق هیچگاه تصورش را هم نمی­کردند که فرزندان ایران این گونه خود را به فاو برسانند. عملیات در آن برهه از جنگ از حساسیت ویژه­ای برخوردار بود و پیروزی رزمندگان در این نبرد اعتبار نظامی ایران را در جهان در حد بسیار بالایی افزایش می­داد.

شب بود و دست و پنجه نرم کردن با آبهای شتاب­زده­ی اروند کار را دشوار می­نمود اما روحیه مستحکم نیروهای اسلام مانع از انفعال و سستی­ آنها می­شد.

دراین گیر و دار بود که کوسه­ای با سرعت زیاد به سمت ما آمد. مانده بودم چه کنم اما گویا قضیه به همین یکی ختم نمی­شد وقتی متوجه تعداد آنها شدم ناخودآگاه رو به بچه­ها کرده و با اشاره از انها خواستم تا زودتر فرار کنند. بچه­ها با شتاب راه خود را کج کردند. اول خیالم راحت شد اما وقتی سرعت کوسه­ها را دیدم وحشت زده دست و پا زدم تا بتوانم از مهلکه دور شوم.

کوسه­ها در چند قدمی من بودند و هرلحظه احتمال می­رفت. پاها و بعد تمام تنم بلعیده شود. چند بار داد زدم، اما انگار صدایم به جایی نمی­رسید. داشتم ناامید می­شدم بیشتر بچه­ها از من فاصله گرفته بودند و کسی هم نمی­توانست به کمکم بیاید. مرگ را در مقابل چشمانم می­دیدم. شهادت را دوست داشتم، اما نه این مدلش را. حاضر بودم هر توپ و خمپاره­ای به بدنم اصابت کند ولی دندانهای کوسه، آن هم درون آب در آن سیاهی شب؟!. . . نه، نه. . .

   سایه­ای از کنارم گذشت به گمانم کوسه­ای بود که مرا دور می­زد تمام قدرت را به بازوهایم دادم هیجان و التهاب وجودم را به خود می­پیچید.

اما فایده­ای نداشت. برگشتم و به پشت سر نگاه کردم. نگاهی ملتمسانه و از روی ترس. تعجب کردم، از کوسه­ها فاصله گرفته بودم انگار چیزی را حلقه کرده بودند، ولی یقین داشتم کسی پشت سرم نبود و من از همه عقب­تر بودم.

اعتنا نکردم. خواستم دوباره شنا کنم و. . . اما چیزی من را از رفتن باز می­داشت کوسه­ها مسیرشان را عوض کرده بودند. کنجکاو شدم و به سمت نقطه­ای که تا چند لحظه قبل کوسه­ها گردآن حلقه زده بودند حرکت کردم.

خدای من. . . خون و تکه­های استخوان در آن سیاهی به چشمم خورد. مات و مبهوت شدم تکه پارچه­ای روی آب بالا و پایین می­رفت. برداشتم و خوب به آن خیره شدم. ناگهان خشکم زد. یا فاطمه­ی زهرا (س). . . چفیه. . .

آن سایه­ی شناور را به خاطر آوردم که از کنارم گذشت و خودش را به کوسه­ها رساند، دلم شکست.

سالها از آن شب حماسه­ای می­گذرد و من هربار که همنشین اروند می­شوم، دلم هوایی می­شود و بغض گلویم را چنگ می­زند

ای کاش خودش و یا لااقل خانواده­اش را می­شناختم.

اما دریغ. . . دریغ از نام و نشانی

به قول جانیاز فرهیخته حاج آقا مرتضوی:

الهی یا الهی یا الهی

مزارم کن درون کوسه ماهی

مرا یا رب به غربت منزلت ده

نهنگی را زجسمم منفعت ده.

 

فاطمیه(4)

+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 7:16 شماره پست: 134

مقالاتی در بیان ابعاد شخصیتی بانوی بزرگ اسلام


این مقالات با تلاش بنیادشهید وامورایثارگران تدوین شده است.

 

لحظات وداع حضرت فاطمه علیهاالسلام در اوراق تاریخ

 

در منابع شیعه و سنی در زمینه شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام مطالبی اعم از تاریخی و روایی ذکر شده است که در این مطلب اجمالا به آن می‌پردازیم.

 

سلیم بن قیس می‌گوید:

از ابن‌عباس شنیدم که می‌گفت: چون بیماری حضرت فاطمه علیهاالسلام شدید شد، علی‌علیه السلام را طلبید و فرمود:

 

"وصیت می‌کنم تو را که بعد از من با امامه دختر خواهر من زینب ازدواج کنی و تابوت مرا چنانچه ملائکه برای من وصف کردند، بسازی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا در[تشییعٍ] جنازه من حاضر شوند.

 

پس همان روز فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت کرد. از صدای گریه، مدینه به لرزه در آمد و مردم را دهشتی روی داد مانند روز وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم."

پس ابوبکر و عمر به تعزیه حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند:

تا ما حاضر نشویم بر دختر رسول خدا نماز نگزار.

چون شب رسید، حضرت علی علیه السلام، عباس و فضل پسر او و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را طلبید و بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز گزارد و او را دفن نمود. چون صبح شد، مقداد به ابوبکر و عمر گفت: ما دیشب فاطمه را دفن کردیم. عمر به ابوبکر گفت: نگفتیم چنین خواهند کرد؟ عباس گفت: فاطمه خود چنین وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید.

 

چون شب رسید، حضرت علی علیه السلام، عباس و فضل پسر او و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را طلبید و بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز گزارد و او را دفن نمود. چون صبح شد، مقداد به ابوبکر و عمر گفت:

 

ما دیشب فاطمه را دفن کردیم. عمر به ابوبکر گفت: نگفتیم چنین خواهند کرد؟ عباس گفت: فاطمه خود چنین وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید. عمر گفت: شما کینه قدیم خود را هرگز ترک نمی‌کنید، والله که می‌روم او را از قبر در آورم و بر او نماز می‌کنم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر این کار را انجام دهی، شمشیر خود را از غلاف بکشم و در نیام نکنم تا تو را و جماعت بسیاری را به قتل رسانم. بعد از این، ایشان توطئه کردند که علی علیه السلام را به قتل رسانند و گفتند: تا او را نکشیم ما به اهداف خود نمی‌رسیم. ابوبکر گفت: چه کسی این جرأت را می‌کند؟ عمر گفت: خالد بن ولید. پس او را طلبیدند و گفتند: می‌خواهیم تو را بر امر عظیمی بگماریم.

 

گفت: مرا بر هر کاری می‌خواهید بگمارید، اگرچه بر کشتن علی باشد. گفتند: از برای همین تو را طلبیدیم. خالد گفت: چه وقت او را به قتل برسانم؟ ابوبکر گفت: در وقت نماز در پهلوی او بایست، چون سلام نماز گوید گردن او را بزن. چون در آن وقت، اسماء بنت عمیس که پیشتر همسر جعفر طیّار بود در خانه ابوبکر زندگی می‌کرد. بر توطئه ایشان مطلع شد، کنیزک خود را گفت: برو به خانه علی و فاطمه علیهاالسلام به دور خانه ایشان بگرد و این آیه را بخوان. " وَ جاءَ رَجُلُ مِن اَقصَا المَدینَةِ یَسعَی قَالَ یا مُوسَی اِنَّ المَلاَ یَاتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلوکَ فَاخرُج اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحِین."(سوره قصص؛ آیه 20) چون کنیزک آمد و این آیه را خواند، علی علیه السلام فرمود: به خاتون خود بگو: خدا تو را رحمت کند، ایشان قدرت آن ندارند، اگر ایشان مرا بکشند چه کسی با ناکثان و قاسطان و مارقان قتال خواهد کرد. پس حضرت وضو ساخت و به مسجد رفت و مشغول نماز شد. خالد بن ولید آمد و در پهلوی آن حضرت ایستاد، پس ابوبکر در اثنای نمازش پشیمان شد، ترسید که اگر علی علیه السلام شمشیر بکشد؛ اول او را بکشد، پس تشهدش را بسیار طول داد تا آن که نزدیک شد تا آفتاب در آید، زیرا می‌ترسید که اگر سلام بگوید خالد به گفته او عمل کند و فتنه‌ای بر پا شود، پس پیش از سلام نمازش گفت: ای خالد! مکن آنچه را گفته بودم، اگر بکنی تو را خواهم کشت.(کتاب سلیم بن قیس؛ ص 255/ احتجاج؛1/240) و این فتنه دفع شد.

علامه مجلسی می‌نویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه می‌باشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز کمتر نگفته‌اند، و احادیث معتبر دلالت می‌کند بر آن که بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت کرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.

 

همچنین شیخ صدوق روایت کرده است: چون از جانب حق تعالی خبر وفات آن سرور بانوان دو عالم دررسید، امّ ایمن را طلبید و- او معتمدترین زنان نزد آن بانو بود- فرمود:

 

ای امّ ایمن خبر وفاتم، به من رسیده، پس علی را برای من بطلب. چون حضرت امیرعلیه السلام حاضر شد، فرمود: ای پسر عمّ! تو را به انجام مواردی وصیّت می‌کنم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر چه می‌خواهی بگو، فرمود:

 

وصیت‌های من اول آن است که امامه دختر زینب را بعد از من به همسری برگزینی که تربیت کننده فرزندان من باشد و برای ایشان در مهربانی همانند من است، و تابوتی برای من بساز مثل آنچه ملائکه برای من تصویر کردند و به من نشان دادند. حضرت فرمود: ای فاطمه به من بنما که چگونه ایشان به تو نشان دادند؟ پس فاطمه علیهاالسلام روشی را که ملائکه از جانب حق تعالی برای او وصف کرده بودند به آن حضرت نشان داد. پس فرمود: وصیت سوم من آن است که در هر ساعت از شب و روز که وفات نمایم، در همان ساعت مرا دفن کنی و تأخیر ننمایی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا که بر من ستم کرده‌اند، بر جنازه من حاضر شوند و بر من نماز خوانند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: چنین خواهم کرد.

 

پس آن بانوعلیهاالسلام در نیمه شب به ریاض جنّت انتقال یافت. حضرت علی علیه السلام در همان ساعت مشغول تجهیز و تکفین آن حضرت گردید. پس از آن که از غسل و دفن فارغ شد، جنازه را بیرون آورده و جریدی از درخت خرما روشن کرده و با جنازه آن حضرت بیرون آمدند، تا آن که در همان شب بر آن حضرت علیهاالسلام نماز گزارند و جسد مطهّرش را دفن کردند...(علل الشرایع؛185) علامه مجلسی می‌نویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه می‌باشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز کمتر نگفته‌اند، و احادیث معتبر دلالت می‌کند بر آن که بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت کرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.(مقاتل الطالبیّین؛49)

اکثر علمای امامیه گفته‌اند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اکثر روایات معتبر دلالت می‌کند بر آن که سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.

 

در روز وفات آن حضرت نیز اختلاف نظر بسیار است، اکثر علمای امامیه گفته‌اند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اکثر روایات معتبر دلالت می‌کند بر آن که سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.

 

در کتاب روضة الواعظین روایت کرده‌اند که حضرت فاطمه علیهاالسلام را بیماری شدیدی عارض گردید و تا چهل روز ممتد شد، چون خبر وفات آن حضرت علیهاالسلام به او رسید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام را حاضر ساخت و گفت: ای پسرعمّ! از آسمان خبر فوت به من رسیده و من عازم سفر آخرتم، تو را وصیت می‌کنم به چیزی چند که در خاطر دارم.

چون خبر شهادت حضرت زهرا در مدینه منتشر گردید، شیون از خانه‌های مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه می‌کردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را می‌کشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیده‌ها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی‌هاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن کردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت که ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام کدام است.

 

حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای دختر رسول خدا آنچه خواهی وصیت کن. پس بر بالین آن حضرت نشست و هر که در آن خانه بود بیرون کردند. پس ساعتی هر دو گریستند. حضرت علی علیه السلام سر فاطمه علیهاالسلام را مدتی به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و فرمود:

 

هر چه می‌خواهی وصیت کن، آنچه فرمایی به عمل می‌آورم و امر تو را بر امر خود اختیار می‌کنم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسرعمّ رسول خدا، وصیت می‌کنم تو را اول که بعد از من امامه را به عقد خود درآوری. او برای فرزندان من مثل من است. پس فرمود: برای من تابوتی قرار ده، زیرا که ملائکه را دیدم که صورت تابوت برای من ساختند. پس فرمود: باز وصیّت می‌کنم تو را که نگذاری که یکی از آنها که بر من ستم کرده و حقّ مرا غصب کردند بر جنازه من حاضر شوند، زیرا که ایشان دشمن من و دشمن رسول خدایند، و نگذاری که احدی از ایشان و نه از اتباع ایشان، بر من نماز بخوانند، و مرا در شب دفن کنی، در وقتی که دیده‌ها در خواب باشد. (روضة الواعظین؛151)

ابن شهرآشوب و دیگران روایت کرده‌اند چون خواستند که آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دست‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.

 

در کشف الغمّه روایت کرده‌اند چون وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام نزدیک شد، اسماء بنت عمیس را گفت: آبی بیاور که من وضو بگیرم، پس وضو گرفت - به روایتی دیگر غسل کرد - و بوی خوش طلبیده و خود را خوشبو گردانید و جامه‌های نو طلبید، پوشید و فرمود:

 

ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم از بهشت، چهل درهم کافور آورد، حضرت آن را سه قسمت کرد و یک بخش را از برای خود گذاشت و یکی را برای من و یکی را برای علی، آن کافور را بیاور که مرا به آن حنوط کنند. چون کافور را آورد، فرمود: نزدیک سر من بگذار، پس رو به قبله خوابید و جامه‌ای بر روی خود کشید و فرمود: ای اسماء مدتی صبر کن، بعد از آن مرا صدا کن، اگر جواب نگویم، علی را طلب کن و بدان که من به پدر خود ملحق گردیده‌ام.

 

اسماء ساعتی انتظار کشید، بعد از آن فاطمه علیهاالسلام را ندا کرد، صدایی نشنید، پس گفت: ای دختر مصطفی، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته است، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسیده است. چون جواب نشنید جامه را از روی مبارکش برداشت، دید که مرغ روحش به ریاض جنّت پرواز کرده است، پس بر روی آن حضرت افتاد و آن حضرت را می‌بوسید و می‌گفت: چون به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله می‌رسی. سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان.

مفضّل از حضرت صادق‌علیه‌السلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه کسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا که فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمی‌دهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.

 

در این حال امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! چرا مادر ما در این وقت به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته ولیکن به رحمت خداوندی واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن علیه السلام خود را بر روی آن حضرت افکند و روی انورش را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روحم از جسد مفارقت کند، و حضرت امام حسین علیه السلام بر پایش افتاد و می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر بزرگوار! منم فرزند تو حسین. با من سخن بگو پیش از آن که دلم شکافته شود و از دنیا مفارقت کنم.

 

پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسول خدا بروید و پدر بزرگوار خود را خبر کنید و وفات مادر خود را به او برسانید. پس ایشان بیرون رفتند، چون نزدیک مسجد رسیدند صدا به گریه بلند کردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: سبب گریه شما چیست ای فرزندان رسول خدا؟ حق تعالی هرگز دیده شما را گریان نگرداند، مگر جای جدّ خود را خالی دیده‌اید و از شوق ملاقات او گریان گردیده‌اید؟ گفتند: مادر ما از دنیا مفارقت نمود. چون امیرالمؤمنین این خبر را شنید، فرمود: بعد از تو خود را به که تسلی دهم. (کشف الغمة؛2/122)

 

چون این خبر در مدینه منتشر گردید، شیون از خانه‌های مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه می‌کردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را می‌کشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیده‌ها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی‌هاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن کردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت که ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام کدام است.

 

به روایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشیدند که قبر آن حضرت مشخص نباشد و به روایت دیگر قبر آن حضرت را با زمین هموار کرد که علامت قبر معلوم نباشد؛ این کارها برای آن بود که موضع قبر آن حضرت را ندانند و بر قبر ایشان نماز نخوانند و خیال نبش قبر آن را به خاطر نگذرانند.(روضة الواعظین؛151) به این سبب در مورد محل قبر آن بانو علیهاالسلام اختلاف نظر واقع شده است: بعضی گفته‌اند در بقیع نزدیک قبور ائمه بقیع است و بعضی گفته‌اند میان قبر حضرت رسالت و منبر آن حضرت دفن شده است، زیرا که حضرت فرمود: میان منبر و قبر من باغی از باغ‌های بهشت است و منبر من بر دری از درهای بهشت است. اصّح آن است که آن حضرت را در خانه خود دفن کردند، چنانچه روایت صحیح بر آن دلالت می‌کند. ابن شهرآشوب و دیگران روایت کرده‌اند چون خواستند که آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دست‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(مناقب ابن شهر آشوب؛ 3/414 با کمی اختلاف.)

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، هفت کس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم.

 

مفضّل از حضرت صادق‌علیه‌السلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه کسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا که فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمی‌دهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.(علل الشرایع؛ ص184) از حضرت صادق علیه‌السلام پرسیدند: به چه سبب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام را در شب دفن نمود؟ حضرت فرمود: برای آن که فاطمه علیهاالسلام وصیّت کرده بود که آن دو مرد اعرابی که هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده بودند، بر او نماز نخوانند.(علل الشرایع؛ ص185) از حضرت علی علیه السلام. از علت دفن فاطمه علیهاالسلام در شب پرسیدند؟ فرمود: زیرا که او خشمناک بود بر جماعتی و نمی‌خواست آنها بر جنازه او حاضر شوند، و حرام است بر کسی که ولایت و محبّت آن جماعت را داشته باشد، که بر احدی از فرزندان فاطمه نماز کند.(امالی شیخ صدوق؛ ص523)

 

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، هفت کس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم. (خصال؛361)

 

منبع:

بوی بهشت سوخته برگزیده از کتاب جلاءالعیون علامه محمّدباقر مجلسی

اقتباس: علی لباف از صفحه (60 تا 73)

 

حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر امیرالمومنین

 

منزلت و جایگاه رفیع حضرت زهرا علیهاالسلام در نزد حضرت علی علیه السلام نشانگر اوج شخصیت زن در نگاه اوست، یک زن می‌تواند چنان بالا رود که مایه مباهات و افتخار امام (علیه السلام) گردد. اگرچه بیان عظمت مقام حضرت فاطمه علیهاالسلام در نزد حضرت علی علیه السلام خود تحقیق مستقلی می‌طلبد لکن در اینجا فهرست‌وار، به ذکر پاره‌ای از موارد، پرداخته شده تا بیانگر اوج مقام و مرتبه زن در نگرش حضرت باشد.

 

مباهات حضرت علی به همسری فاطمه علیهماالسلام

 

شخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه علیهاالسلام افتخار می‌کند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت‌های سنگینی چون رهبری جهان اسلام می‌داند. برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه علیهاالسلام استناد فرموده‌اند عبارت است از:

 

* در پاسخ نامه‌ای به معاویه از جمله فضیلت‌ها و امتیازهایی که حضرت به آن اشاره می‌فرمایند این است که «بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست.»(1)

حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه معاویه می‌نویسد: «دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است. نوادگان حضرت احمد(صلی الله علیه و آله)، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند، کدامیک از شما سهم و بهره‌ای چون من دارا هستید.»

 

* در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود: «آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد؟» همگی پاسخ دادند: نه.(2)

 

* حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه می‌نویسد: «دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است. نوادگان حضرت احمد(صلی الله علیه و آله)، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند، کدامیک از شما سهم و بهره‌ای چون من دارا هستید.»(3)

 

* در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این‌که باید بعد از پیامبر، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده‌دار شود به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا سوگند می‌دهم! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [علی] در آورد من هستم یا تو؟ ابوبکر پاسخ داد: تو هستی.(4)

 

فاطمه رکن علی است

 

از مقامات ممتازی که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه علیهاالسلام می‌باشد رکن بودن برای علی است. در حدیثی می‌خوانیم پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمودند: «سلام علیک یا ابا الریحانتین، فعن قلیل ذهب رکناک.» (5)

 

چه تعبیر لطیف و زیبایی همان تعبیر حضرت علی علیه السلام در مورد زن که فرمودند زن ریحانه است. پیامبر نیز فرمودند: «سلام بر تو ای پدر دو گل [زینب و ام کلثوم] به زودی دو رکن تو از دست می‌روند.»

حضرت علی علیه السلام بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند:  «بِمَنِ العَزاء‌یا بِنتِ مُحمد؟ کنت بِکِ اتعزی فَفیم العَزاء من بعدک؟»؛ به چه چیزی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین می‌یافتم؛ بعد از تو به چه چیزی آرامش یابم؟

 

علی علیه السلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «این یکی از دو رکن بود» و بعد از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند:« این رکن دیگر است.»

 

مددکار اطاعت الهی

 

انبیاء و پیشوایان معصوم تنها راه سعادت و خوشبختی انسان‌ها را پیروی از دستورات الهی می‌دانستند و از این رو بهترین همکار و دوست برای آنان کسی بود که در این راستا به آنها کمک کند.

 

می‌خوانیم علی علیه السلام در پاسخ پیامبر که سؤال کردند:« همسرت را چگونه یافتی؟» گفتند:« بهترین یاور در راه اطاعت از خداوند.»(6)

 

تمسک علی علیه السلام به کلام زهرا علیهاالسلام

 

حضرت در حدیث اربع مائة بعد از این که فرمودند در مراسم تجهیز مرده‌ها گفتار خوب داشته باشید چنین ادامه دادند: «فان بنت محمد صلی الله علیه و آله لما قبض ابوها ساعدتها جمیع بنات بنی‌هاشم، قالت: دعوا التعداد و علیکم بالدعا.»

 

حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از ارتحال رسول اکرم صلی الله علیه و آله به زنان بنی‌هاشم که او را یاری می‌کردند و زینت‌ها را رها کرده و لباس سوگ در بر نموده‌اند، فرمود:«این حالت را رها کنید و بر شماست که دعا و نیایش نمایید.»(7)

هنگام ارتحال بزرگ بانوی اسلام حضرت فاطمه و بیان وصایا و حلالیت ایشان حضرت در پاسخ می‌گوید: « پناه به خدا، تو داناتر و پرهیزکارتر و گرامی‌تر و نیکوکارتر از آنی که به جهت مخالفت کردنت با خود، تو را مورد نکوهش قرار دهم. دوری از تو و احساس فقدانت بر من گران خواهد بود، ولی گریزی از آن نیست. به خدا قسم با رفتنت مصیبت رسول خدا را بر من تازه نمودی، یقینا مصیبت تو بزرگ است مصیبتی که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند به انسان دلداری دهد و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود.»

 

با این که حضرت علی علیه السلام معصوم بوده و تمام گفته‌های او حجت است ولی برای تثبیت مطلب به سخن زهرا علیهاالسلام تمسک می‌کند. این نشانگر عصمت حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام بوده و این که تمام رفتار، گفتار و نوشتار او حجت است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست.

 

تنها تسلی بخش علی علیه السلام

 

حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند:

 

«بِمَنِ العَزاءُ‌یا بِنتَ مُحمَد؟ کُنتُ بِکِ اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِکِ؟» (8)؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین می‌یافتم؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم؟

 

غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلام

 

حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند:

 

«انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها»(9)؛ خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه، خشمگین؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌شود.

«خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌داری از دست رفته، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ای ندارم شکیبایی بر من سخت است. پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی‌گشاید. چشمم بی‌خواب، و دل از سوز غم سوزان است. تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند. مرگ زهرا ضربه‌ای بود که دل را خسته و غصه‌ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید…

 

و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند:

 

« انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرضی لِرِضاکِ»(10)؛ خداوند برای خشم تو، خشمگین و برای خشنودی تو، خشنود می‌شود.

 

برگزیده پیامبر صلی الله علیه و آله

 

حضرت علی علیه السلام در مصیبت حضرت زهرا علیهاالسلام خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «قل یا رسول الله عن صفیتک صبری»؛ « یعنی این صفیه توست، بانویی که صفوه تو، مصطفی و برگزیده توست رحلت کرده و صبر فقدانش برای من دشوار است.»(11)

 

تکرار مصیبت فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله

 

هنگام ارتحال بزرگ بانوی اسلام حضرت فاطمه و بیان وصایا و حلالیت ایشان حضرت در پاسخ می‌گوید: « پناه به خدا، تو داناتر و پرهیزکارتر و گرامی‌تر و نیکوکارتر از آنی که به جهت مخالفت کردنت با خود، تو را مورد نکوهش قرار دهم. دوری از تو و احساس فقدانت بر من گران خواهد بود، ولی گریزی از آن نیست. به خدا قسم با رفتنت مصیبت رسول خدا را بر من تازه نمودی، یقینا مصیبت تو بزرگ است مصیبتی که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند به انسان دلداری دهد و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود.»(12)

 

مقدم نمودن خواست فاطمه برخواست خویش

 

در هنگام وصیت حضرت زهرا علیهاالسلام در پاسخ امام به ایشان و گریستن هر دو، سپس امام سر مبارک فاطمه علیهاالسلام را به سینه چسباند و گفت:«هر چه می‌خواهی وصیت کن، یقینا به عهد خود وفا کرده، هر چه فرمان دهی انجام می‌دهم و فرمان تو را بر نظر و خواست خویش مقدم می‌دارم.» (13)

 

پایان شکیبایی علی علیه السلام

 

علی علیه السلام که اسوه صبر و استقامت است اما در شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام تاثر و تالم خود را چگونه اظهار می‌دارد، تا آنجا که بعد از دفن همسر گرامیش در حالی که حزن و اندوه تمام وجود او را فرا گرفته بود خطاب به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت:

 

«خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌داری از دست رفته، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ای ندارم شکیبایی بر من سخت است. پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی‌گشاید. چشمم بی‌خواب، و دل از سوز غم سوزان است. تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند. مرگ زهرا ضربه‌ای بود که دل را خسته و غصه‌ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید… اگر بیم چیرگی ستمکاران نبود، برای همیشه اینجا [کنار قبر زهرا(علیهاالسلام)] می‌ماندم و در این مصیبت بزرگ چون مادر فرزند مرده، اشک از دیدگانم می‌راندم.»(14)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1- بحارالانوار/ج41/ صص151و 224.

 

2- نهج البلاغه.

 

3- طبرسی/ احتجاج/ مؤسسه الاعلمی للمطبوعات/ بیروت/ چاپ دوم، 1983 میلادی/ج1/ ص135.

 

4- همان/ ص 123.

 

5- علامه الحافظ محب الدین الطیری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی/ چاپ بیروت دار المعرفه/ ص 56.

 

6- بحارالانوار/ ج43/ ص 117.

 

7- جوادی آملی/ زن در آئینه جمال و جلال/ ص42.

 

8- رحمانی همدانی/ فاطمة الزهرا بهجة قلب مصطفی/ ص 578/ به نقل از مجمع الروایة.

 

9- کنزالعمال/ مؤسسه الرسالة بیروت/ ج12/ ص111.

 

10- همان.

 

11- نهج البلاغه/ فیض السلام/ خطبه 193.

 

12- سیدمحمد کاظم قزوینی/ فاطمة الزهرا من المهد الی اللحد/ دارالصادق بیروت/ چاپ اول/ صص610- 609.

 

13- همان.

 

14- اصول کافی/ ج1/ ص 159.

 

قصیده در مدح فاطمه زهرا

 

 

 

چنین گفت آدم علیه السلام

 

که شد باغ رضوان مقیمش مقام

 

که با روى صافى و با راى صاف

 

ز هر جانبى مى‏نمودم طواف

 

یکى خانه در چشمم آمد ز دور

 

برونش منور ز خوبى و نور

 

ز تابش گرفته رخ مه نقاب

 

ز نورش منور رخ آفتاب

 

کسى خواستم تا بپرسم بسى

 

بسى بنگریدم ندیدم کسى

 

سوى آسمان کردم آنگه نگاه

 

که اى آفریننده مهر و ماه

 

ضمیر صفى از تو دارد صفا

 

صفا بخشم از صفوت مصطفى!

 

دلم صافى از صفوت ماه کن

 

ز اسرار این خانه آگاه کن

 

ز بالا صدائى رسیدم بگوش

 

که یا اى صفى آنچه بتوان بگوش!

 

دعایى ز دانش بیاموزمت

 

چراغى ز صفوت برافروزمت

 

بگو اى صفى با صفاى تمام

 

به حق محمد علیه السلام

 

به حق على صاحب ذوالفقار

 

سپهدار دین شاه دُلدل سوار

 

به حق حسین و به حق حسن

 

که هستند شایسته ذوالمنن

 

به خاتون صحراى روز قیام

 

سلام علیهم ،علیهم سلام

 

کز اسرار این نکته دلگشاى

 

صفى ر از صفوت صفایى نماى

 

صفى چون بکرد این دعا از صفا

 

درودى فرستاد بر مصطفى

 

در خانه هم در زمان باز شد

 

صفى از صفایش سر انداز شد

 

یکى تخت در چشمش آمد ز دور

 

سرا پاى آن تخت روشن ز نور

 

نشسته بر آن تخت مر دخترى

 

چو خورشید تابان بلند اخترى

 

یکى تاج بر سر منور ز نور

 

ز انوار او حوریان را سرور

 

یکى طوق دیگر به گردن درش

 

بخوبى چنان چون بود در خورش

 

دو گوهر به گوش اندر آویخته

 

ز هر گوهرى نورى انگیخته

 

صفى گفت ‏یا رب نمى‏دانمش

 

عنایت ‏به خطى که بر خوانمش

 

خطاب آمد او را که از وى سؤال

 

بکن تا بدانى تو بر حسب و حال

 

بدو گفت من دخت پیغمبرم

 

به این فر فرخندگى در خورم

 

همان تاج بر فرق من باب من

 

دو دانه جواهر حسین و حسن

 

همان طوق در گردن من على است

 

ولى خدا و خدایش ولى است

 

چنین گفت آدم که اى کردگار

 

درین بارگه بنده راهست‏ بار

 

مرا هیچ از اینها نصیبى دهند

 

ازین خستگی ها طبیبى دهند

 

 

 

خطابى بگوش آمدش کاى صفى

 

دلت در وفاهاى عالم وفى‏

 

که اینها به پاکى چو ظاهر شوند

 

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

 

صفى گفت ‏با حرمت این احترام

 

مرا تا قیام قیامت تمام

 

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 228 تا239

 

نویسنده: سید جعفر شهیدى

 

وجه تسمیه حضرت فاطمه علیهاالسلام به انسیه حوراءِ

 

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند نور حضرت فاطمه سلام الله علیها را پیش از آفرینش زمین و آسمان‌ها آفرید. عرض شد: یا رسول‌الله! مگر حضرت فاطمه علیهاالسلام از جنس آدمیان نیست؟ فرمود: او حور است در قالب آدمیان. خداوند نور وی را در صُلب آدم به ودیعه گذاشت و از صلب من بیرون آورد، هر گاه شوق بهشت می‌کنم، فاطمه را می‌بوسم. (1)

 

ابن‌عباس در خبر مفصلی از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که در ساق عرش نوری دیدم که فروزنده بود مانند حوریان بهشتی. پرسیدم کیست؟ گفتند: این دختر،«انسیه حوراء» است و او از میوه‌های بهشتی تکوّن یافته است.

حوریه‌ای است به صورت انسیه و انسیه‌ای است به معنی حوریه و چون درِ بهشت را گشودند، بوی حضرت فاطمه علیهاالسلام را استشمام کردم.

ابن‌عباس در خبر مفصلی از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که در ساق عرش نوری دیدم که فروزنده بود مانند حوریان بهشتی. پرسیدم کیست؟ گفتند: این دختر،«انسیه حوراء» است و او از میوه‌های بهشتی تکوّن یافته است. حوریه‌ای است به صورت انسیه و انسیه‌ای است به معنی حوریه و چون درِ بهشت را گشودند، بوی حضرت فاطمه علیهاالسلام را استشمام کردم.

 

مراد از حوریه این است که مانند انسان و انسیه، به کدورات عالم طبع، آلوده نشده و چون ملکه نوری است که به همه صور می‌توان متشکل گردد.

 

اصل حورالعین، از طبیعت ملک و نورانیت است و حضرت فاطمه، انسیه‌ای است که به نورانیت و روحانیت فرشتگان است. چون بشریت، مستلزم کثرت کثافات عنصری مادی است؛ حضرت فاطمه انسیه حوراء از کدورت طبیعت بشری دور و منزه است و او موجودیت بین فرشتگان و بشر است.

بدین جهت حضرت زهرا سلام الله علیها را «انسیه حوراء» گفتند که روح افزا و روح بخش و روح انگیز بود و در طینت سنخیتی او، کدورات و پلیدی وجود نداشته است.

 

بدین جهت حضرت زهرا سلام الله علیها را «انسیه حوراء» گفتند که روح افزا و روح بخش و روح انگیز بود و در طینت سنخیتی او، کدورات و پلیدی وجود نداشته است.

 

«انسیه حوراء»؛ یک فرشته‌ای به صورت ترکیب عنصری بشری است که در لطافت و ملاحت، حوراء و در صورت، بشری بود که آلوده به پلیدی‌های مادی نشده است.(2)

پی‌نوشت‌ها:

1- تفسیر الفرات، ص10.

 

2- کتاب فاطمة الزهرا"س" صاحب ولایت کبری، ص75.

فاطمه (س) اولین زن مبارز و شهید آل عبا

 

نویسنده: میترا خسرو بیک

 

معلم بزرگ انقلاب اسلامی ما با بیان سخنی زیبا درباره جایگاه و منزلت زن و قدرت روحی شگرف او در تأثیرگذاری بر جریانات جامعه می فرماید:

«زن اگر با دوبال دین و تقوی و فضیلت، حرکت کند می تواند تأثیرگذار باشد»، اما در جامعه امروزی که دول غربی با دیدگاه مادی فاقد گستره چشم اندازهای معنوی، یارای آن را ندارند که وارستگی از لذات و شهوات و سرگرمی های حقیر را از شخصیت زن جدا سازند، برای دست یابی بانوان به تشخص حقیقی و انسانی و پیدا کردن یک جایگاه علمی، فرهنگی، اجتماعی، هنری و سیاسی، زنان، نیازمند مرشدی توانا و الگویی تاریخی برای تمامی نسل ها در اعصار پیش رو هستند.

کسی که نمونه انسانی کامل و طرف ملکوتی وجود انسان باشد و او کسی نیست، جز فاطمه(س) که اوج فضیلت انسانی است. نگاه به زندگی و شخصیت این بانو باید فراتر از نگاه به دخت پیامبر، همسر ولایت و مادر امامت باشد. فاطمه(س) در جایگاه والای الهی خود صاحب ولایت کبری است و معرفت به سیره عملی و نظری او شناخت عفت و عزت را برای انسان ها به ویژه بانوان به همراه دارد. از این رو شناخت فصول زندگی فاطمه(س) برای تمام افراد جامعه امری مهم و تأثیر آن بر روی زندگی غیرقابل انکار و تأسی به آن نجات بخش است، چرا که او فاطمه، بتول، زهرا، صدیقه، مبارکه، طاهره، محدثه، زکیه، راضیه، مرضیه خدا و ترنم باران وحی و زلال حیات بشری است.

    گل وجود حضرت زهرا(س) در بیستم جمادی الاخر سال دوم بعثت در باغستان وحی الهی به ثمر نشست و از همان زمان روز شمار عمر کوتاه و پربرکتش فصول مبارزه و قیام را در شرایط مختلف رقم زد و فاطمه(س) را مدافعی خستگی ناپذیر برای حیات اسلام قرارداد، دفاعی که لقب اولین شهیده آل عبا را برایش به همراه داشت. شاید فاطمه(س) تنها بانویی باشد که در یک عرصه و چندین جبهه مبارزه کرد و در تمام آنها پیروز و سرافراز بیرون آمد. فاطمه(س) اولین بانوی دارای مسئولیت سیاسی- اسلامی در دفاع از اسلام و تبلیغ آن است؛ او اولین مدافع و مربی بانوان مسلمان در احقاق حقشان و اولین مربی آنها در همسرداری و تربیت فرزندان است. بانوی بزرگ اسلام اولین مدافع ولایت و محکم کننده مکتب مهدویت، در تاریخ شناخته شده است. فصول زندگی مادر جامعه مسلمان به ویژه شیعیان علی(ع) را می توان به: 1- دفاع از اسلام و رسالت پدر 2- دفاع از ولایت و احقاق حق سیاسی- اجتماعی و اقتصادی خانواده 3- دفاع از ادامه حیات اسلام با پایه گذاری نهضت عاشورا به وسیله تربیت فرزندانی چون حسین (ع) و زینب کبری 4- مستحکم کردن پایه های مهدویت با احادیث معتبر از پیامبر و مشخص کردن مزار شریفش به وسیله این گنج الهی تقسیم کرد.

    فصل اول: دفاع از اسلام و رسالت پدر

    دخت یگانه رسول خدا در تمام مراحل تبلیغ اسلام و دفاع از رسالت پدر، چنان همراه پدر بود که به ام ابیها ملقب شد و بارها حضرت محمد(ص) برای مشخص کردن جایگاه ایشان در نزد خود از الفاظی مانند (فداها ابوها) استفاده کردند. حضرت فاطمه(س) در نخستین روزهای تبلیغ شریعت اسلام، مسئولیت بخشی از ترویج اسلام و دفاع از رسول خدا را برعهده داشتند. ایشان در خانه با فراهم کردن شرایط آسایش و پرستاری از جراحات پدر که توسط کفار برایشان عارض می شد، به نوعی تقویت کننده روحیه رسول خدا برای ادامه ترویج دین اسلام بودند و با برگزاری کلاس های مخصوص بانوان و پاسخ دادن به سؤالات آنها پا به پای رسول خدا در ترویج اسلام گام های مؤثری برمی داشتند. در زمان حادث شدن جنگ ها با حضور در پشت جبهه و پرستاری از مجروحان و یا رساندن غذا به پیامبر و پسر عموی خود در دفاع از اسلام همراه دیگر مسلمانان شرکت داشتند. البته این اقدامات حضرت فاطمه(س) گویای شخصیت بارز ایشان در جامعه آن روز به عنوان یک بانوی اجتماعی و سیاسی است.

    فصل دوم: همسر علی(ع) و دفاع از ولایت، احقاق حق سیاسی- اجتماعی و اقتصادی خانواده

    اسلام محمدی دارای سه وجه است که مهمترین این وجوه عید غدیر و متناسب با آن نصب حضرت علی(ع) در جایگاه ولایت می باشد و در این میان بعد از رحلت رسول خدا، دفاع جانانه حضرت زهرا(س) از حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصاد همسر و خانواده خود مهم ترین فصل مبارزات آن حضرت را رقم می زند. در این مبارزه که اساس فاطمیه بنیان نهاده شد، علی(ع) به عنوان همسر و صاحب حق ولایت منزوی است و با سکوت و صبر، جریان سرنوشت امت را به سردمداری فاطمه(س) نظاره گر است. در این جبهه اولین قیام از واپسین لحظات حیات پیامبر شروع می شود. بعد از دفن پیامبر، حضرت فاطمه در اقدامی شبانه به درب منزل انصار و مهاجر می رود تا علی(ع) را دریابند، ولی وقتی با رد خواسته اش مواجه می شود با حضور بر سر مزار پدر یاد غدیر را زنده می کند. مقاومت فاطمه در برابر غصب فدک و محکوم کردن ادله غاصبان با منطقی قوی و استوار، مرحله دیگر این قیام بود که لکه ننگی ابدی بر دامن برخی نشاند ه. کسانی که می خواستند با خالی کردن دست اسلام در برهه ای از زمان که کمک به فقرا می توانست خود امتیازی برای ادامه ترویج و تبلیغ و گرایش افراد به دین نوع دوست اسلام باشد. ادامه مبارزه کوثر نبی با واقعه جراحات ناشی از ضربه در به پهلویش توسط معلوم الحال ها صورت گرفت او در بستر بیماری در جواب احوال پرسی زنانی که برای عیادت می آمدند، سخنرانی می کرد و با آشکار کردن حقایق؛ از طریق آنان، شوهرانشان را آگاه و علیه دشمنان اسلام تحریک می کردند. تا جایی که بازتاب افشاگری حضرت در بستر بیماری برای زنان مهاجر و انصار می رفت که اندک اندک به انقلاب پرخروشی مبدل گردد و قیام سوم ایجاد سؤال در تاریخ است، چرا حضرت، به علی(ع) وصیت کرد «مرا در شب غسل بده و دفن کن»؟ چرا با جمع اندک هفت نفر تشییع شد؟ آری این سؤالات پاسخ می طلبد و پاسخ آن پیروزی قیام فاطمه(س) است و تا زمانی که فرزندش مهدی(عج) ظهور کند فاطمه(س) در قیام است.

    فصل سوم: دفاع از ادامه حیات اسلام با پایه گذاری نهضت عاشورا به وسیله تربیت فرزندانی چون حسین(ه) و زینب کبری(س)

    یکی دیگر از جلوه های حضور حضرت فاطمه(س) در اجتماع تربیت فرزندانی است که هر کدام به تنهایی الگویی بی بدیل برای سایر مسلمانان هستند. دخت پیامبر با تربیت منحصر به فردخود با عملی کردن سیره های نظری و عملی اسلام در خانه، بنیان خانواده ای مستحکم و مهربان را بنا نهاد که اعضایش، ایثارگری، اولین درس زندگیشان بود و هیچ وقت زیر بار زندگی ذلت بار نرفتند. آنچه در عاشورا اتفاق افتاد جلوه ای از تربیت فاطمی و فداکاری امیرالمؤمنین و فاطمه(س) در صیانت از اسلام بود. مبارزه امام حسین(ع) با خلیفه وقت، دفاع از اسلام، امامت و هویت دینی- اجتماعی جامعه بود. در آن زمان حسین(ع) با بصیرت و بینش الهی خود و سرمایه ای که از مادر گرفته بود، دریافت که زمان احیاء سنت پیامبر است و باید عدالت و جریان امامت علی و اولادش در جامعه از سرگرفته شود تا سکوت علی که حفظ فروع اسلام را تضمین کرد و قیام فاطمه(س) که برای حفظ اساس دین بود به باربنشیند و جامعه مسلمین از اسلام واقعی دور نشوند. در واقعه عاشورا حسین(ع) با شمشیر به دادخواهی اسلام و برافراشتن پرچم اسلام محمدی پرداخت و زینب که دیگر خود معلم عشق ورزی به خانواده و زبان گویای پدر شده بود با جلوه و ظاهری فاطمی به افشاگری و مذمت بدخواهان اسلام پرداخت و نوعی مبارزه کلامی و روانی را آغاز کرد.

    فصل چهارم: مستحکم کردن پایه های مهدویت با حفظ احادیث معتبر از پیام و مشخص کردن مزار شریفش به وسیله گنج الهی.

    همان طور که گفتیم حضرت زهرا(س) در خانه ای رشد کرد که پیام رسان وحی الهی بدون اذن دخول وارد نمی شد و پس از ازدواج بانوی خانه ای شد که زمینش با صاحب خانه به اذان خدا صحبت می کرد و جریانات مختلف روز را برای مولای جهانیان تعریف می کرد. او در واقع ترنم باران وحی را از کودکی شنیده و با صدای جبرائیل آشنا و سینه ای سینا برای دریافت و حفظ اسرار الهی داشت. آن چه بعدها خلیفه مسلمین برای نابودی آیات و روایات منتسب به پیامبر در نظر گرفت را پیش بینی کرده بود و با تهیه و تنظیم کتابی که محتوایش کلام خدا و سخنان پیامبر الهی بود، نقشه شوم آنها را تا زمانی که زمان حرکت و چرخش دارد، نابود کرد. این کتاب نیز که به صورت ارث به ائمه ما رسیده است و اکنون دردست صاحب زمان و ولی نعمت ماست، نوعی دیگر از مبارزه آن حضرت با منحرف کنندگان روند اسلام و جانشینی پیامبر است. خب ببینید؛ تمامی احادیث قدسی که می تواند راه گشا برای حل مشکلات جامعه امروزی باشد و می تواند راهکاری برای سعادت دنیوی و اخروی ما به حساب آید. در دست کسی است که از نظرها غایب است. آرزوی شناخت و زیارت مزار شریفش توسط کسی برآورده می شود که در هر ضربه ساعت به دنبالش هستیم، این یعنی فرهنگ انتظار، یعنی امید به آینده ای بهتر و برتر که فاطمه(س) بنیان گذار آن است. اهتمام به فرهنگ درست انتظار یکی از خواسته های ائمه ما و دستور کار بسیاری از بزرگان دین ماست. مسئله مهدویت آینده اسلام و تشیع و امامت و ولایت فقیه را از هرگونه مشکل نجات می دهد و جامعه بشری را برای تشکیل حکومت واحد جهانی و لذت از زندگی اسلامی اجتماعی در کنار هم بهره مند می سازد.

    اما هر یک از این چهارفصل خود به تنهایی می تواند صفحات زرین کتاب زندگی حضرت زهرا(س) را در برگ برگ زمان تعریف و تشریح کند. آن چه ما گفتیم تلنگری بود برای بانوان، آقایان و فرزندان مسلمان جامعه اسلامی تا با مطالعه بیشتر به ابعاد زندگی بانویی که می تواند در جهاد، همسرداری، تربیت نسل های پاکیزه، حفظ حجاب و عفت زن در کنار فعالیت اجتماعی اسوه ای برتر باشد، پی برده و در تمام زندگی به آن تأسی کنند.

پایان

منبع: روزنامه کیهان > شماره 18826 26/3/86  صفحه 10

 

 

 

 

جایگاه حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام در روایات

 

زمخشرى در کشاف هنگام ذکر ماجراى زکریا و مریم ‏علیهماالسلام نقل کرده ‏است که پیامبر صلى الله علیه و آله در هنگام قحط سالى، به گرسنگى مبتلا شد. حضرت ‏فاطمه ‏علیهاالسلام دو قرص نان و پاره‏اى گوشت براى آن ‏حضرت، تحفه برد و وى ‏را بر خود مقدم داشت. امّا آن ‏حضرت طبق را به خود فاطمه بازپس داد و فرمود: آن را بگیر. آنگاه روپوش روى طبق را برگرفت. طبق پر از گوشت و نان بود. فاطمه با دیدن این صحنه شگفت‏زده شد و پى ‏برد که این ‏نان و گوشت از جانب خداوند فرستاده شده است. پیامبر به فاطمه فرمود: این نان و گوشت از کجا آمده است؟ فاطمه پاسخ داد: از سوى خدا که او هر که را خواهد بى‏حساب، روزى دهد. پیامبر فرمود: سپاس خدایى را که تو را مانند بانوى زنان بنىاسرائیل قرار داد. سپس آن‏ حضرت، على بن‏ابى‏طالب و حسن و حسین و اهل‌بیتش را جمع کرد و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند. امّا از غذا، هیچ کاسته نشده بود و فاطمه باقیمانده ‏غذا را به همسایگان خویش بخشید.

 

ترمذى در صحیح از صبیح غلام اُمّ سلمه و زید بن ارقم نقل کرده است ‏که گفتند: پیامبر صلى الله علیه و آله به على و فاطمه و حسن و حسین فرمود: "من با دشمن شما دشمن و با دوستان شما دوست هستم."

 

ابن خالویه در کتاب "آل" در حدیثى که آن را از امام رضا و او از پدرانش از امیرمؤمنان نقل کرده، آورده است که آن ‏حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: "چون روز قیامت فرا رسد، منادى از دل عرش ‏آواز دهد که اى خلایق! دیدگان خود را بربندید تا فاطمه دختر محمّد، عبور کند."

ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانى به سند خود از مسروق از عایشه نقل ‏کرده است که گفت: به هنگام بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله، که به رحلت وى ‏منجر شد بر بالین آن ‏حضرت بودیم که فاطمه وارد شد. راه رفتنش بىهیچ ‏کم و کاستى به راه رفتن پیامبر مى‏ماند. چون پیامبر فاطمه را دید فرمود: "دخترم خوش آمدى" آنگاه وى را در سمت راست یا چپ خود نشانید. سپس رازى را با وى در میان نهاد. فاطمه گریست. در میان زنان پیامبر من ‏به سخن درآمدم و گفتم: رسول خدا از میان ما همه تو را براى رازگویى‏ برگزید آنگاه تو مى‏گریى؟!

 

همچنین در روایت دیگرى آمده است که آن منادى بانگ مى‏زند که: "اى جماعت! سر به زیر افکنید و چشم فرو بندید تا فاطمه از پل صراط بگذرد. آنگاه آن‏ حضرت در حالى که هفتاد هزار کنیز از حورالعین بهشت ‏او را همراهى مى‏کنند، از پل مى‏گذرد."

 

بخارى در صحیح به سند خود روایت کرده است که پیامبر اکرم ‏فرمود: "فاطمه پاره تن من است. هر که او را خشمگین سازد به تحقیق مرا خشمگین ساخته است."

 

بسیارى از دانشمندان اهل حدیث، از شیعه و سنى، این مضمون را با اسناد صحیح و روایت‌هاى صریح نقل کرده‏اند. تا آنجا که برخى بدین ‏روایت، با اعتمادى تمام استشهاد کرده‏اند. یکى از اینان ابوالفرج اصفهانى ‏است. وى روایت مى‏کند که: عبدالله بن حسن مثنى فرزند امام حسن ‏مجتبى ‏علیه السلام بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. عبدالله در آن هنگام جوان، و از وقار و هیبتى خاص برخوردار بود. عمر او را در صدر مجلس نشانید، مورد احترام قرار داد و نیازش را برآورده ساخت. از علت کار عمر در این ‏خصوص پرسش کردند. وى پاسخ داد: یکى از معتمدانم خبرى از رسول ‏خدا برایم نقل کرد آن چنان که گویى خود آن را از دهان آن ‏حضرت‏ شنیده‏ام. پیامبر فرمود: فاطمه پاره تن من است. آنچه او را شادمان مى‏کند مرا نیز خوشحال مى‏سازد و آنچه وى را خشمگین مى‏کند مرا نیز به خشم ‏آورد. این عبدالله هم پاره‏اى از پاره تن رسول خداست.

ابن صباغ مالکى در فصول المهمه از بخارى و مسلم و ترمذى نقل کرده ‏است که پیامبر اکرم فرمود: "از مردان، بسیارى به کمال رسیده‏اند امّا از زنان جز مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون و خدیجه ‏دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد کس دیگرى به کمال دست نیافته است."

 

ابن سعد و ابن مثنى از حضرت امیر نقل کرده‏اند که گفت: رسول خدا فرمود: "اى فاطمه خداوند از خشم تو خشمگین و از خشنودى تو خشنود مى‏شود."

 

ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانى به سند خود از مسروق از عایشه نقل ‏کرده است که گفت: به هنگام بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله، که به رحلت وى ‏منجر شد بر بالین آن ‏حضرت بودیم که فاطمه وارد شد. راه رفتنش بىهیچ ‏کم و کاستى به راه رفتن پیامبر مى‏ماند. چون پیامبر فاطمه را دید فرمود: "دخترم خوش آمدى" آنگاه وى را در سمت راست یا چپ خود نشانید. سپس رازى را با وى در میان نهاد. فاطمه گریست. در میان زنان پیامبر من ‏به سخن درآمدم و گفتم: رسول خدا از میان ما همه تو را براى رازگویى‏ برگزید آنگاه تو مى‏گریى؟!

 

سپس رسول خدا راز دیگرى با فاطمه در میان نهاد. این بار فاطمه ‏خندید. عایشه در این باره از فاطمه پرسش کرد. امّا آن ‏حضرت گفت: من‏ راز رسول خدا را برملا نمى‏کنم. چون پیامبر درگذشت عایشه دوباره ازآن رازى که پیامبر صلى الله علیه و آله با فاطمه در میان گذارده بود، از وى سؤال کرد. فاطمه پاسخ داد: امّا گریه‏ام بدین خاطر بود که رسول خدا به من فرمود: جبرئیل در هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه مى‏داشت امّا امسال آن را دو بار عرضه کرد و علت این امر را جز نزدیک شدن مرگم نمى‏دانم. من از شنیدن این سخن گریستم آنگاه پیامبر به من فرمود: از خدا بترس و شکیبا باش که من براى تو سَلَف نیکویى هستم. سپس فرمود: اى فاطمه آیا دوست ندارى که سرور زنان جهان و بانوى این امّت باشى؟ در این هنگام‏ بود که خندیدم.

حاکم در مستدرک روایت کرده است که چون رسول خدا از جنگ یا سفرى باز مى‏گشت، نخست به مسجد مى‏رفت و دو رکعت نماز مى‏گزارد و آنگاه به خانه فاطمه مى‏رفت.

 

دانشمندان حدیث این روایت را با سندهاى بسیار و نیز مَتنى یکسان یا دست کم با اندکى تفاوت نقل کرده‏اند.

 

مؤلّف کتاب "الاستیعاب" به سند خود از ابن عبّاس نقل کرده است که ‏رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: "سرور زنان بهشت، مریم و پس از او فاطمه ‏دختر محمّد و سپس خدیجه و سپس آسیه همسر فرعون مى‏باشند."

 

ابن صباغ مالکى در فصول المهمه از بخارى و مسلم و ترمذى نقل کرده ‏است که پیامبر اکرم فرمود: "از مردان، بسیارى به کمال رسیده‏اند امّا از زنان جز مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون و خدیجه ‏دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد کس دیگرى به کمال دست نیافته است."

 

این دو حدیث با اسناد بسیار و مستفیض در کتب روایات نقل شده ‏است. و البته احادیث دیگرى نیز نقل شده، مبنى بر آن که فاطمه از برترین ‏آن زنان سابق‏الذکر است. جز آن که مریم سرور زنان دوره خودش مى‏باشد و فاطمه سرور زنان عالم در تمام دوران‌هاست. مؤید این نظر، سخنى است ‏که از پیامبر صلى الله علیه و آله خطاب به حضرت زهرا نقل شده که به وى فرمود: آیا دوست ندارى سرور زنان این امّت باشى؟ از آنجا که بى‏تردید این امت از دیگر امت‌ها برتر است مى‏توان نتیجه گرفت که بانوى زنان این امت نیز از سروران دیگر امت‌ها، برتر و بالاتر است.

بخارى و مسلم در صحاح خود از قول پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند که فرمود: "فاطمه سرور زنان بهشتى است."

 

حاکم در مستدرک روایت کرده است که چون رسول خدا از جنگ یا سفرى باز مى‏گشت، نخست به مسجد مى‏رفت و دو رکعت نماز مى‏گزارد و آنگاه به خانه فاطمه مى‏رفت و بعد از آن به نزد همسرانش روانه مى‏شد.

 

امّا هرگاه پیامبر مى‏خواست به سفر یا جنگى رود، نخست با همسرانش خداحافظى مى‏کرد و آخر از همه با فاطمه وداع مى‏گفت. حاکم نیز همین مطلب را از ابن عمران نقل مى‏کند که گفت: هرگاه‏ پیامبراکرم عازم سفرى مى‏شد آخرین کسى که با او خداحافظى مى‏کرد، فاطمه بود. این نکته در کتب حدیث با سندهاى مستفیض نقل شده است.

 

در کتاب استیعاب به نقل از عایشه آمده ‏است که از وى پرسیدند: محبوب‌ترین زنان در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله چه کسى بود؟ عایشه گفت: فاطمه. پرسیدند: و از مردها؟ گفت: شوهرش على.

 

همچنین مؤلف استیعاب به سند خود از ابن برید از پدرش نقل کرده‏ است که گفت: محبوب‌ترین زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوب‌ترین ‏مردان در نزد آن ‏حضرت، على بود.

 

حاکم در مستدرک از جمیع بن عمیر نقل کرده است که عایشه پس از آن که از وى درباره على پرسش شد، گفت: از من درباره مردى مى‏پرسید که به خدا مردى را محبوب‌تر از على ندیدم. بخارى و مسلم در صحاح خود از قول پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند که فرمود: "فاطمه سرور زنان بهشتى است."

 

منبع:

 

کتاب هدایتگران راه نور - زندگانى صدّیقه کبرى حضرت فاطمه زهراعلیها السلام

 

نویسنده: حضرت آیة الله حاج سید محمدتقى مدرسى

 

در سوگ ریحانه رسول خدا صلی الله علیه و آله

 

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشته‌های چادرت دست نیاز می‌آویزد و معرفت به غبار آستان خانه‌ات بوسه می‌زند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم‌ها و داغ‌ها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

 

وجود مبارک حضرت فاطمه علیهاالسلام تنها یک تفکر یا تصور یک حقیقت حیات بخش نیست. بلکه تجسمی عینی و زنده از برکت خداوند بر انسان است. اگر تا قبل از حضور ایشان در عالم خاکی انسان معناگرا مجبور بود گوشه‌هایی از نعمت یک زن مقدس را در اسطوره‌ها، الهه‌ها و افسانه‌ها جستجو کند یا متوسل به پاکدامنی حضرت مریم(ع) یا خردمندی آسیه و وفاداری سارا بشود، بعد از تجسم خاکی و عینی ایشان برای انسان کمال‌گرا یک الگوی زنده و جاوید پدید آمد و آن شخصیتی والا به نام «فاطمه» دختر رسول اکرم بود.

ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشته‌های چادرت دست نیاز می‌آویزد و معرفت به غبار آستان خانه‌ات بوسه می‌زند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم‌ها و داغ‌ها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

 

از این رو است که فاطمه علیهاالسلام را ناموس و علت هستی می‌دانند. اگر فاطمه علیهااسلام پا به جهان فانی نگذاشته بود و خاک هبوط را به قدوم خود مبارک نمی‌کرد، دیگر برای پیروانش هدفی وجود نداشت تا برای آن به شهادت برسند و جهاد کنند. جهانیان با توسل به اوست که توکل به احد را می‌آموزند و از نور هدایت ایشان است که برکت زندگی دنیایی درک می‌شود.

 

بنابراین بی‌دلیل نیست که بعد از درگذشت ملکوتی ایشان، بشریت، سرگشته به دنبال مرهمی است تا زخم نبود روح بخش ایشان در عالم فانی التیام یابد. از این روست که هر چه انسان برای درک حضرت فاطمه علیهاالسلام تلاش می‌کند، برکت آن بر خودش می‌تابد و این اصل وجودی نعمت فاطمه علیهاالسلام در دنیا است.

 

امروز هم شاهد تلاش انسان‌های پاکی هستیم که به دنبال معنویت فاطمه علیهاالسلام در رفتار روزمره خود هستند و با تذکره و یادمان‌هایی سعی دارند آوای خوش چشمه کوثر را در یادشان زنده نگه دارند تا در بهشت، حاضر در خدمت ایشان باشند.

 

رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت نموده‌اند که خدای متعال فرمود:

 

ای احمد! اگر تو نبودی آسمان و زمین را نمی‌آفریدم و اگر علی نبود تو را نمی‌آفریدم و اگر فاطمه نبود، شما را نمی‌آفریدم.(یعنی شمایان رمز خلقتید)(1) از امام محمدباقر علیه السلام روایت شده است که، ولادت حضرت زهرا علیهاالسلام پنج سال بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سن شریف آن بانو در هنگام وفات هیجده سال و هفتاد و پنج روز بود.(2)

فاطمه علیهاالسلام را ناموس و علت هستی می‌دانند. اگر فاطمه علیهااسلام پا به جهان فانی نگذاشته بود و خاک هبوط را به قدوم خود مبارک نمی‌کرد، دیگر برای پیروانش هدفی وجود نداشت تا برای آن به شهادت برسند و جهاد کنند. جهانیان با توسل به اوست که توکل به احد را می‌آموزند و از نور هدایت ایشان است که برکت زندگی دنیایی درک می‌شود.

 

راز دل‌غمین‌فاطمه علیهااسلام

 

"شما ای‌مردم‌بر پرتگاه‌آتش‌بودید و از فرط‌ذلت‌نزد دیگران، همچون‌جرعه ‌آبی‌در دست‌تشنه‌کامی‌یا لقمه‌ای‌در دست‌گرسنه‌ای‌و یا چون‌آتشی‌که‌شخص‌مستعجلی‌از آن‌برگیرد. شما لگدکوب‌و پایمال‌بودید و از آب‌متعفن‌با سرگین‌شتر می‌‌آشامیدید و از برگ‌های‌خاک‌مال‌و علف‌بیابان‌می‌خوردید. ذلیل‌بودید و زبون‌می‌زیستید و هر آن‌مضطرب‌بودید که‌مبادا از این‌سوی‌یا آن‌سوی‌به‌شما هجوم‌آورند و به‌اسارتتان‌ببرند. شما این‌بودید تا خداوند به‌دست‌محمد صلی الله علیه و آله با همه‌آنچه‌بر او گذشت‌رهایتان‌کرد. چه‌سختی‌ها که‌نکشید و چه‌شکنجه‌ها که‌ندید.

 

هرگاه‌شاخی‌از شاخ‌های‌شیطان‌و گردنکشی‌از یارانش‌سر بر می‌داشت‌و فتنه‌ای‌از مشرکان‌به‌خونخواری‌دهان‌می‌گشود، او برادرش‌علی علیه السلام را در کام‌آتش‌رقصان‌آن‌و در گلوگاه‌خطر می‌افکند و او‌نیز، تا مغز دشمن‌را نمی‌کوفت‌و آتش‌سرکش‌فتنه‌را به‌آب‌شمشیرش‌خاموش‌نمی‌کرد، آرام‌نمی‌گرفت. در همه‌این‌مدت، علی علیه السلام در راه‌خدا سختی‌می‌کشید و به‌آب‌و آتش‌می‌‌زد. در کار خدا از جان‌مایه‌می‌‌گذارد و همواره‌به‌رسول‌خدا نزدیک‌بود. در میان‌دوستان‌و سربازان‌خدا وقف‌راه‌خدا بود و مدام‌خود را به‌مشقت‌می‌انداخت. در دریای‌رنج‌فرو می‌رفت‌و هرگز در راه‌خدا به‌ملامت‌مردم‌وقعی‌نمی‌نهاد و به‌ستوه‌نمی‌آمد.

 

ولی‌شما چه؟ در تمام‌آن‌روزها، در رفاه‌و عیش‌بودید، خوش‌می‌گذراندید و زندگی‌می‌کردید و بی‌درد بودید. هرگاه‌درگیری‌و نبرد پیش‌می‌آمد، خود را کنار می‌کشیدید و ما را تنها می‌گذاردید و از جنگ‌می‌گریختید.

"برای‌تمام‌کسانی‌که‌می‌خواهند الهی‌زندگی‌کنند، فاطمه علیهاالسلام دفاع‌از حریم‌ولایت‌را، زیباتر از هر کس‌به‌معرض‌نمایش‌گذارد. خطبه‌غَرایش‌در مسجد مدینه، گواه‌فصاحت‌و بلاغت‌بی‌نظیر آن‌حضرت‌است. مضامین‌عالی‌خطبه، اسلام‌راستین‌را معرفی‌می‌کند و اهمیت‌ولایت‌و امامت‌را روشن‌می‌سازد.

 

... به‌کجا می‌روید؟ چه‌می‌کنید؟ هنوز پیکر پیامبر تازه‌است؛ آیا می‌گویید که‌محمد مُرد و همه‌چیز تمام‌شد؟ هرگز!

 

... هان‌می‌بینم‌که‌اینک‌باز زمین‌گیر شده‌اید و دل‌به‌تن ‌آسایی‌و راحت‌طلبی‌و دنیا خواهی‌داده‌اید و قصد همیشه ‌ماندن‌در دنیا کرده‌اید و کسی‌را که‌به‌قبض‌و بسط‌کار حکومت‌سزاوارتر است، دور رانده‌اید و با راحتی‌و عیاشی، خلوت‌کرده‌اید.

 

... بدانید اگر همه‌شما هم‌کافر شوید و به‌حق‌پشت‌کنید، خداوند همچنان‌ستوده‌است‌و احتیاجی‌به‌شمایان‌ندارد.

 

و بدانید آنچه‌را که‌اینک‌گفتم؛ گفتم، در حالی‌که‌می‌دانستم‌هرگز یاوری‌نخواهید کرد. ولی‌آنچه‌گفتم‌راز دل‌غمین‌من‌بود که‌در سینه‌جمع‌شده‌و دود حزن‌و اندوه‌من‌بود که‌در دل‌خسته‌ام‌متراکم‌شده‌و آه‌آتش ‌افروزی‌که‌از سینه‌دردمند من‌شعله‌کشیده؛ تنها خواستم‌با شما حجت‌را تمام‌کرده‌باشم."(3)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1- مستدرک سفینة البحار؛ 3/334 .

 

2- الکافی؛1/457.

 

3- از سخنرانی‌تاریخی‌حضرت‌فاطمه‌زهرا علیهالسلام در مسجدالنبی، ده‌روز پس‌از رحلت‌پدر (برگرفته‌از کتاب‌"زندگانی‌حضرت‌فاطمه (س)"، نوشتهِ دکتر اسماعیل‌حسین

 

 

فاطمیه(3)
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 7:13 شماره پست: 133

مقالاتی دربیان ابعاد شخصیتی بانوی بزرگ اسلام


  خطبه فدکیه حضرت زهرا در مسجد النبی

 

  خطبتها علیهاالسلام بعد غصب الفدک

روى انّه لمّا أجمع أبوبکر و عمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدکاً و بلغها ذلک،لاثت خمارها علی رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله،حتّى دخلت علی أبی‏بکر، و هو فی حشد من المهاجرین و الانصار و غیر هم، فنیطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبکاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنیئة.

حتّى اذا سکن نشیج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الکلام بحمداللَّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بکائهم، فلمّا أمسکوا عادت فی کلامها فقالت علیهاالسلام:

اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراکِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّکْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.

 

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدک

روایت شده: هنگامى که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند فدک را از حضرت فاطمه علیهاالسلام بگیرند و این خبر به ایشان رسید، لباس بتن کرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فامیل و خدمتکاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالیکه چادرش به زمین کشیده مى‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا بود، بر ابوبکر که در میان عده‏اى از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد، در این هنگام بین او و دیگران پرده‏اى آویختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد که همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.

سپس لحظه‏اى سکوت کرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساکت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه کلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست، وقتى سکوت برقرار شد، کلام خویش را دنبال کرد و فرمود:

حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شکر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شکر بر او بر آنچه پیش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى که خلق فرمود و عطایاى گسترده‏اى که اعطا کرد، و منّتهاى بى‏شمارى که ارزانى داشت، که شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهایت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراک دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شکرگذارى آنها نعمتها را زیاده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به این نعمتها آنها را دو چندان کرد.

 

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، کَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْیَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ کَیْفِیَّتُهُ.

اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ کانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، کَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَکْوینِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصْویرِها، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِکْمَتِهِ وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلی طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلی مَعْصِیَتِهِ، ذِیادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِیاشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبی‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاویلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالی بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

 

و گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداوند نیست و شریکى ندارد، که این امر بزرگى است که اخلاص را تأویل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پیشگاه تفکر و اندیشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى که چشم‏ها از دیدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خیالات از درک او عاجز مى‏باشند.

موجودات را خلق فرمود بدون آنکه از ماده‏اى موجود شوند، و آنها را پدید آورد بدون آنکه از قالبى تبعیّت کنند، آنها را به قدرت خویش ایجاد و به مشیّتش پدید آورد، بى‏آنکه در ساختن آنها نیازى داشته و در تصویرگرى آنها فائده‏اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حکمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبودیت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصیتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.

و گواهى مى‏دهم که پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، که قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام که مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریکى‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نیستى قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب کارها، و احاطه‏اش به حوادث زمان، و شناسائى کاملش به وقوع مقدّرات.

 

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلى اِمْضاءِ حُکْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقادیرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها، عُکَّفاً عَلی نیرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْکِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.

فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبی‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدایَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمایَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّینِ الْقَویمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّریقِ الْمُسْتَقیمِ.

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ایثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فی راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِکَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلی أَبی نَبِیِّهِ وَ اَمینِهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِیِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.

ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:

اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِکُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعیمُ حَقٍّ لَهُ

 

او را برانگیخت تا امرش را کامل و حکم قطعى‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نماید، و آن حضرت امّتها را دید که در آئینهاى مختلفى قرار داشته، و در پیشگاه آتشهاى افروخته معتکف و بت‏هاى تراشیده شده را پرستنده، و خداوندى که شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منکرند.

پس خداى بزرگ بوسیله پدرم محمد صلى اللَّه علیه و آله تاریکى‏هاى آن را روشن، و مشکلات قلبها را برطرف، و موانع رؤیت دیده‏ها را از میان برداشت، و با هدایت در میان مردم قیام کرده و آنان را از گمراهى رهانید، و بینایشان کرده،و ایشان را به دین استوار و محکم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.

تا هنگامى که خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و میل، پس آن حضرت از رنج این دنیا در آسایش بوده، و فرشتگان نیکوکار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پیامبر و امینش و بهترین خلق و برگزیده‏اش باد، و سلام و رحمت و برکات الهى براو باد.

آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم کرده و فرمود:

شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دین و وحى او، و امینهاى خدا بر یکدیگر، و مبلّغان او بسوى امّتهایید، زمامدار حق در میان

 

فیکُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَیْکُمْ، وَ بَقِیَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَیْکُمْ: کِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْکَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِیَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْیاعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.

بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَیِّناتُهُ الْجالِیَةُ، وَ بَراهینُهُ الْکافِیَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَکْتُوبَةُ.

فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْییداً لِلدّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتیجابِ الْاَجْرِ.

وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِی الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَکائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ.

 

شما بوده، و پیمانى است که از پیشاپیش بسوى تو فرستاده، و باقیمانده‏اى است که براى شما باقى گذارده، و آن کتاب گویاى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، که بیان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشکار، ظواهر آن جلوه‏گر مى‏باشد، پیروان آن مورد غبطه جهانیان بوده، و تبعیّت از او خشنودى الهى را باعث مى‏گردد، و شنیدن آن راه نجات است. بوسیله آن مى‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى که تفسیر شده، و محرّماتى که از ارتکاب آن منع گردیده، و نیز به گواهیهاى جلوه‏گرش و برهانهاى کافیش و فضائل پسندیده‏اش، و رخصتهاى بخشیده شده‏اش و قوانین واجبش دست یافت.

پس خداى بزرگ ایمان را براى پاک کردن شما از شرک، و نماز را براى پاک نمودن شما از تکبّر، و زکات را براى تزکیه نفس و افزایش روزى، و روزه را براى تثبیت اخلاص، و حج را براى استحکام دین، و عدالت‏ورزى را براى التیام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم یافتن ملتها، و امامتمان را براى رهایى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى کمک در بدست آوردن پاداش قرار داد.

 

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَةِ ایجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْکَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِیَّةِ.

فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطیعُوا اللَّهَ فیما اَمَرَکُمْ بِهِ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.

ثم قالت:

اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفٌ رَحیمٌ.

فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِکُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ.

فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِکینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَکْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، یَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ یَنْکُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.

 

و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نیکى به پدر و مادر را براى رهایى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزایش جمعیت، و قصاص را وسیله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در کیل و وزن را براى رفع کم‏فروشى مقرر فرمود.

و نهى از شرابخوارى را براى پاکیزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترک دزدى را براى پاکدامنى قرار داد، و شرک را حرام کرد تا در یگانه‏پرستى خالص شوند.

پس آنگونه که شایسته است از خدا بترسید، و از دنیا نروید جز آنکه مسلمان باشید، و خدا را در آنچه بدان امر کرده و از آن بازداشته اطاعت نمائید، همانا که فقط دانشمندان از خاک مى‏ترسند. آنگاه فرمود:

اى مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز مى‏گویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد که رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.

پس اگر او را بشناسید مى‏دانید که او در میان زنانتان پدر من بوده، و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نیکو بزرگوارى است آنکه من این نسبت را به او دارم.

رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشرکان کناره‏گیرى کرده، شمشیر بر فرقشان نواخت، گلویشان را گرفته و با حکمت و پند و اندرز نیکو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر کینه‏توزان را مى‏شکند، تا جمعشان منهزم شده و از میدان گریختند.

 

حَتَّى تَفَرََّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُ‏الدّینِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ، وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.

وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِی‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکُمْ، فَاَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْکِتابِ.

کُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْکَفِی‏ءُ حَتَّى یَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَکْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً کادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.

وَ اَنْتُمَ فی رَفاهِیَّةٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ فاکِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَکَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْکُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

 

تا آنگاه که صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره برکشید، زمامدار دین به سخن درآمد، و فریاد شیطانها خاموش گردید، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏هاى کفر و تفرقه از هم گشوده گردید، و دهانهاى شما به کلمه اخلاص باز شد، در میان گروهى که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند.

و شما بر کناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتش‏زنه‏اى بودید که بلافاصله خاموش مى‏گردید، لگدکوب روندگان بودید، از آبى مى‏نوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى‏کردید، خوار و مطرود بودید، مى‏ترسیدند که مردمانى که در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید.

هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هر هنگام که شیطان سر برآورد یا اژدهائى از مشرکین دهان بازکرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانى که سرآنان را به زمین نمى‏کوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمى‏کرد، باز نمى‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا، سرورى از اولیاء الهى، دامن به کمر بسته، نصیحت‏گر، تلاشگر، و کوشش‏کننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏کننده نمى‏هراسید. و این در هنگامه‏اى بود که شما در آسایش زندگى مى‏کردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر مى‏بردید تا ناراحتى‏ها ما را در بر گیرد، و گوش به زنگ اخبار بودید، و هنگام کارزار عقبگرد مى‏کردید، و به هنگام نبرد فرار مى‏نمودید.

 

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدَکُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَکُمْ فَاَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ.

هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْکَلْمُ رَحیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ.

فَهَیْهاتَ مِنْکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَکُونَ، وَ کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمینَ بَدَلاً، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِی الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینِ.

 

و آنگاه که خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفى‏گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده کرد پاسخگوى دعوت او هستید، و براى فریب خوردن آماده‏اید، آنگاه از شما خواست که قیام کنید، و مشاهده کرد که به آسانى این کار را انجام مى‏دهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناک هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر آبى که سهم شما نبود وارد شدید.

این در حالى بود که زمانى نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه مى‏هراسید، آگاه باشید که در فتنه قرار گرفته‏اید، و براستى جهنم کافران را احاطه نموده است.

این کار از شما بعید بود، و چطور این کار را کردید، به کجا روى مى‏آوردید، در حالى که کتاب خدا رویاروى شماست، امورش روشن، و احکامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختید، آیا بى‏رغبتى به آن را خواهانید؟ یا بغیر قرآن حکم مى‏کنید؟ که این براى ظالمان بدل بدى است، و هرکس غیر از اسلام دینى را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.

 

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَیْثَ اَنْ تَسْکُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ قِیادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْکُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.

وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَومٍ یُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَکُمْ کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.

اَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثی؟ یَابْنَ اَبی‏قُحافَةَ! اَفی کِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباکَ وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَکْتُمْ کِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، إذْ یَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فیما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَکَرِیَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی

 

آنگاه آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد، و کشیدن آن سهل گردد، پس آتش‏گیره‏ها را افروخته‏تر کرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله‏ور سازید،و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، کف شیر را زیر لب پنهان مى‏خورید، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان کمین گرفته و راه مى‏رفتید، و ما باید بر این امور که همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شکم است، صبر کنیم.

و شما اکنون گمان مى‏برید که براى ما ارثى نیست، آیا خواهان حکم جاهلیت هستید، و براى اهل یقین چه حکمى بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمى‏دانید؟ در حالى که براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، که من دختر او هستم.

اى مسلمانان! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند، اى پسر ابى‏قحافه،آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر مى‏اندازید، آیا قرآن نمى‏گوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمى به یکدیگر سزاوارتر از

 

بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی اَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةَ لِلْوالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبَیْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ». (5)

وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لی، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبی، وَ لا رَحِمَ بَیْنَنا، اَفَخَصَّکُمُ اللَّهُ بِایَةٍ اَخْرَجَ اَبی مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَیْنِ لا یَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبی مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی وَابْنِ عَمّی؟ فَدُونَکَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ.

فَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا یَنْفَعُکُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ.

ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:

 

دیگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏کند که بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرماید: «هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد بر شما نوشته شده که براى پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّى است براى پرهیزگاران».

و شما گمان مى‏برید که مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آیا خداوند آیه‏اى به شما نازل کرده که پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا مى‏گوئید: اهل دو دین از یکدیگر ارث نمى‏برند؟ آیا من و پدرم را از اهل یک دین نمى‏دانید؟ و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟ اینک این تو و این شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد کرد.

چه نیک داورى است خداوند، و نیکو دادخواهى است پیامبر، و چه نیکو وعده‏گاهى است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان مى‏برند، و پشیمانى به شما سودى نمى‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهید دانست که عذاب خوارکننده بر سر چه کسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه که را شامل مى‏شود. آنگاه رو بسوى انصار کرده و فرمود:

 

یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.

اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، وَ کُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَکْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.

فَتِلْکَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرى وَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، کِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِکُمْ، وَ فی مُمْساکُمْ وَ مُصْبِحِکُمْ، یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِکُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.

«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ

 

اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهل‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمى‏فرمود: «حرمت هرکس در فرزندان او حفظ مى‏شود»، چه بسرعت مرتکب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى که شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏کوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم مى‏باشد.

آیا مى‏گوئید محمد صلى اللَّه علیه و آله بدرود حیات گفت، این مصیبتى است بزرگ و در نهایت وسعت، شکاف آن بسیار، و درز دوخته آن شکافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریک گردید، و ستارگان بى‏فروغ، و آرزوها به ناامیدى گرائید، کوهها از جاى فروریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامى براى کسى پس از وفات او باقى نماند.

بخدا سوگند که این مصیبت بزرگتر و بلیّه عظیم‏تر است، که همچون آن مصیبتى نبوده و بلاى جانگدازى در این دنیا به پایه آن نمى‏رسد، کتاب خدا آن را آشکار کرده است، کتاب خدایى که در خانه‏هایتان، و در مجالس شبانه و روزانه‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى‏خوانید، این بلائى است که پیش از این به انبیاء و فرستاده شدگان وارد شده است، حکمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏فرماید:

محمد پیامبرى است که پیش از وى پیامبران دیگرى درگذشتند، پس اگر او بمیرد و یا کشته گردد به عقب برمى‏گردید، و آنکس که به عقب برگردد

 

فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاکِرینَ». (6)

ایهاً بَنی‏قیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُکُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُکُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافیکُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیکُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتیرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.

قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْکَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ کافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُکُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْکِ، وَ سَکَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْکِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْکُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟

بُؤْساً لِقَوْمٍ نَکَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا

 

بخدا زیانى نمى‏رساند، و خدا شکرکنندگان را پاداش خواهد داد».

اى پسران قیله- گروه انصار- آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى که مرا مى‏بینید و سخن مرا مى‏شنوید، و داراى انجمن و اجتماعید، صداى دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهى دارید، و داراى نفرات و ذخیره‏اید، و داراى ابزار و قوه‏اید، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏دهید، و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولى به فریادم نمى‏رسید، در حالى که به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف مى‏باشید، و شما برگزیدگانى بودید که انتخاب شده، و منتخباتى که براى ما اهل‏بیت برگزیده شدید!

با عرب پیکار کرده و متحمّل رنج و شدتها شدید، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسیاى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شیر آمد، و نعره‏هاى شرک‏آمیز خاموش شده، و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش کفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دین کاملاً ردیف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشکارى خود را مخفى گرداندید، و بعد از پیشقدمى عقب نشستید، و بعد ایمان شرک آوردید.

واى بر گروهى که بعد از پیمان بستن آن را شکستند، و خواستند پیامبر

 

بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ.

اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَکْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ.

اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرْتُکُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُمْ، وَ لکِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَکُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.

فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

فأجابها أبوبکر عبداللَّه بن عثمان، و قال:

 

را اخراج کنند، با آنکه آنان جنگ را آغاز نمودند، آیا از آنان هراس دارد در حالى که خدا سزاوار است که از او بهراسید، اگر مؤمنید.

آگاه باشید مى‏بینم که به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و کسى را که سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏اید، با راحت‏طلبى خلوت کرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسیده‏اید، در اثر آن آنچه را حفظ کرده بودید را از دهان بیرون ریختید، و آنچه را فروبرده بودید را بازگرداندند، پس بدانید اگر شما و هرکه در زمین است کافر شوید، خداى بزرگ از همگان بى‏نیاز و ستوده است. آگاه باشید آنچه گفتم با شناخت کاملم بود، به سستى پدید آمده در اخلاق شما، و بى‏وفائى و نیرنگ ایجاد شده در قلوب شما، و لیکن اینها جوشش دل اندوهگین، و بیرون ریختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نیست، و جوشش سینه‏ام و بیان دلیل و برهان، پس خلافت را بگیرید، ولى بدانید که پشت این شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا که بر قلبها احاطه مى‏یابد متصل است. آنچه مى‏کنید در برابر چشم بیناى خداوند قرار داشته، و آنانکه ستم کردند به زودى مى‏دانند که به کدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر کسى هستم که شما را از عذاب دردناک الهى که در پیش دارید خبر داد، پس هرچه خواهید بکنید و ما هم کار خود را مى‏کنیم، و شما منتظر بمانید و ما هم در انتظار بسر مى‏بریم.

آنگاه ابوبکر پاسخ داد:

 

یا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ کانَ اَبُوکِ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً کَریماً، رَؤُوفاً رَحیماً، وَ عَلَى الْکافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباکِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِکِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى کُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ فی کُلِّ اَمْرٍ جَسیمِ، لا یُحِبُّکُمْ اِلاَّ سَعیدٌ، وَ لا یُبْغِضُکُمْ اِلاَّ شَقِیٌّ بَعیدٌ.

فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّیِّبُونَ، الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِکُنا، وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الْاَنْبِیاءِ، صادِقَةٌ فی قَوْلِکِ، سابِقَةٌ فی وُفُورِ عَقْلِکِ، غَیْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّکِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِکِ.

وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا یَکْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّی اُشْهِدُ اللَّهَ وَ کَفى بِهِ شَهیداً، اَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ».

 

اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنین مهربان و بزرگوار و رئوف و رحیم، و بر کافران عذاب دردناک و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگریم وى در میان زنانمان پدر تو، و در میان دوستان برادر شوهر توست، که وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نیز در هر کار بزرگى پیامبر را یارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى‏دارند، و تنها بدکاران شما را دشمن مى‏شمرند.

پس شما خاندان پیامبر، پاکان برگزیدگان جهان بوده، و ما را به خیر راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بودید، و تو اى برترین زنان و دختر برترین پیامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پیشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ایجاد نخواهد گردید.

و بخدا سوگند از رأى پیامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نکرده‏ام، و پیشرو قوم به آنان دروغ نمى‏گوید، و خدا را گواه مى‏گیرم که بهترین گواه است، از پیامبر شنیدم که فرمود: «ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى‏گذاریم، و تنها کتاب و حکمت و علم و نبوت را به ارث مى‏نهیم، و آنچه از ما باقى مى‏ماند در اختیار ولىّ امر بعد از ماست، که هر حکمى که بخواهد در آن بنماید.»

 

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْکِراعِ وَ السِّلاحِ، یُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْکُفَّارَ، وَ یُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِکَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمینَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما کانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالی وَ مالی، هِیَ لَکِ وَ بَیْنَ یَدَیْکِ، لا تَزْوى عَنْکِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَکِ، وَ اَنَّکِ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیکِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیکِ، لا یُدْفَعُ مالَکِ مِنْ فَضْلِکِ، وَ لا یُوضَعُ فی فَرْعِکِ وَ اَصْلِکِ، حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَّکَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرَیِنَّ اَنْ اُخالِفَ فی ذاکَ اَباکِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).

فقالت:

سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما کانَ اَبی رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ کِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْکامِهِ مُخالِفاً، بَلْ کانَ یَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ یَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَیْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبیهٌ بِما بُغِیَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَیاتِهِ، هذا کِتابُ اللَّهِ حُکْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، یَقُولُ: «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، وَ یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ».

 

و ما آنچه را که مى‏خواهى در راه خرید اسب و اسلحه قرار دادیم، تا مسلمانان با آن کارزار کرده و با کفّار جهاد نموده و با سرکشان بدکار جدال کنند، و این تصمیم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به این کار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و این حال من و این اموال من است که براى تو و در اختیار توست، و از تو دریغ نمى‏شود و براى فرد دیگرى ذخیره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاک براى فرزندانت، فضائلت انکار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى‏گردد، حُکمت در آنچه من مالک آن هستم نافذ است، آیا مى‏پسندى که در این زمینه مخالف سخن پدرت عمل کنم.

حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:

پاک و منزه است خداوند، پدرم پیامبر، از کتاب خدا روى‏گردان و با احکامش مخالف نبود، بلکه پیرو آن بود و به آیات آن عمل مى‏نمود، آیا مى‏خواهید علاوه بر نیرنگ و مکر به زور او را متهم نمائید، و این کار بعد از رحلت او شبیه است به دامهائى که در زمان حیاتش برایش گسترده شد، این کتاب خداست که حاکمى است عادل، و ناطقى است که بین حق و باطل جدائى مى‏اندازد، و مى‏فرماید:- زکریا گفت: خدایا فرزندى به من بده که- «از من و خاندان یعقوب ارث ببرد»، و مى‏فرماید: «سلیمان از داود ارث برد».

 

بَیَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمیراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّکَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ اَزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبَهاتِ فِی الْغابِرینَ، کَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

فقال أبوبکر:

صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِکْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُکْنُ الدّینِ، وَ عَیْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَکِ وَ لا اُنْکِرُ خِطابَکِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنی وَ بَیْنَکِ قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَیْرَ مَکابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِکَ شُهُودٌ.

فالتفت فاطمة علیهاالسلام الى النساء، و قالت:

مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِکُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُمْ وَ اَبْصارِکُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،

 

و خداوند در سهمیه‏هائى که مقرر کرد، و مقادیرى که در ارث تعیین فرمود، و بهره‏هائى که براى مردان و زنان قرار داد، توضیحات کافى داده، که بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلکه هواهاى نفسانى شما راهى را پیش پایتان قرار داده، و جز صبر زیبا چاره‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏کنید یاور ماست.

ابوبکر گفت:

خدا و پیامبرش راست گفته، و دختر او نیز، که معدن حکمت و جایگاه هدایت و رحمت، و رکن دین و سرچشمه حجت و دلیل مى‏باشد و راست مى‏گوید، سخن حقّت را دور نیفکنده و گفتارت را انکار نمى‏کنم، این مسلمانان بین من و تو حاکم هستند، و آنان این حکومت را بمن سپردند، و به تصمیم آنها این منصب را پذیرفتم، نه متکبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چیزى را براى خود برداشته‏ام، و اینان همگى گواه و شاهدند.

آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم کرده و فرمود:

اى مسلمانان! که براى شنیدن حرفهاى بیهوده شتابان بوده، و کردار زشت را نادیده میگیرید، آیا در قرآن نمى‏اندیشید، یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلکه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل کرده، و بد راهى را به او

 

وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا کُشِفَ لَکُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ.

ثم عطفت على قبر النبیّ صلى اللَّه علیه و آله، و قالت:

قَدْ کانَ بَعْدَکَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ کُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَکْثِرِ الْخُطَبُ

اِنَّا فَقَدْ ناکَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُکَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ

وَ کُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبی وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَی الْاَدْنَیْنِ مُقْتَرِبُ

اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَکَ التُّرَبُ

تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ کُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ

وَ کُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً یُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَیْکَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْکُتُبُ

 

نشان داده، و با بدچیزى معاوضه نمودید، بخدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه که پرده‏ها کنار رود و زیانهاى آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمى‏کردید و براى شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند.

سپس آن حضرت رو به سوى قبر پیامبر کرد و فرمود:

بعد از تو خبرها و مسائلى پیش آمد، که اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى‏کرد.

ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینى که از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر که چگونه از راه منحرف گردیدند.

هر خاندانى که نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما.

مردانى چند از امت تو همین که رفتى، و پرده خاک میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‏ها را آشکار کردند.

بعد از تو مردانى دیگر از ما روى برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد.

تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، که از جانب خداوند بر تو کتابها نازل مى‏گردید.

 

وَ کانَ جِبْریلُ بِالْایاتِ یُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ کُلُّ الْخَیْرِ مُحْتَجَبُ

فَلَیْتَ قَبْلَکَ کانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَکَ الْکُتُبُ

ثم انکفأت علیهاالسلام و امیرالمؤمنین علیه‏السلام یتوقّع رجوعها الیه و یتطلّع طلوعها علیه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لامیرالمؤمنین علیهماالسلام:

یَابْنَ اَبی‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَکَ ریشُ الْاَعْزَلِ.

هذا اِبْنُ اَبی‏قُحافَةَ یَبْتَزُّنی نِحْلَةَ اَبی وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ فی خِصامی وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فی کَلامی حَتَّى حَبَسَتْنی قیلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونی طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ کاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.

اَضْرَعْتَ خَدَّکَ یَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّکَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما کَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَیْتَ باطلاً وَ لا خِیارَ لی، لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ ذَلَّتی، عَذیرِىَ اللَّهُ مِنْکَ عادِیاً وَ مِنْکَ حامِیاً.

 

جبرئیل با آیات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد.

اى کاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه که رفتى و خاک ترا در زیر خود پنهان کرد.

آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على علیه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على علیه‏السلام فرمود:

اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شکم مادر پرده‏نشین شده، و در خانه اتهام به زمین نشسته‏اى، شاه‏پرهاى شاهین را شکسته، و حال آنکه پرهاى کوچک هم در پرواز به تو خیانت خواهد کرد. این پسر ابى‏قحافه است که هدیه پدرم و مایه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با کمال وضوح با من دشمنى کرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و کینه‏توز دیدم، تا آنکه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم‏پوشى کردند، نه مدافعى دارم و نه کسى که مانع از کردار آنان گردد، در حالى که خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتیجه بازگشتم.

آنروز که شمشیرت را بر زمین نهادى همان روز خویشتن را خانه‏نشین نمودى، تو شیرمردى بودى که گرگان را مى‏کشتى، و امروز بر روى زمین آرمیده‏اى، گوینده‏اى را از من دفع نکرده، و باطلى را از من دور نمى‏گردانى، و من از خود اختیارى ندارم، اى کاش قبل از این کار و قبل از اینکه این چنین خوار شوم مرده بودم، از اینکه اینگونه سخن مى‏گویم خداوندا عذر مى‏خواهم، و یارى و کمک از جانب توست.

 

وَیْلاىَ فی کُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی کُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَکْواىَ اِلى اَبی وَ عَدْواىَ اِلى رَبّی، اَللَّهُمَّ اِنَّکَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْکیلاً.

فقال امیرالمؤمنین علیه‏السلام:

لا وَیْلَ لَکِ، بَلِ الْوَیْلُ لِشانِئِکِ، نَهْنِهْنی عَنْ وُجْدِکِ، یا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِیَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَیْتُ عَنْ دینی، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ کُنْتِ تُریدینَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ، وَ کَفیلُکِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَکِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْکِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ. فقالت: حَسْبِیَ اللَّهُ، و أمسکت.

 

از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد، شکایتم بسوى پدرم بوده و از خدا یارى مى‏خواهم، پروردگارا نیرو و توانت از آنان بیشتر، و عذاب و عقابت دردناکتر است.

حضرت على علیه‏السلام فرمود: شایسته تو نیست که واى بر من بگوئى، بلکه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‏کنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانکه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و کفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر کن.

حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا مرا کافى است، آنگاه ساکت شد.

 

  1 ـ النمل: 16

2 ـ مریم: 6

3 ـ الاحزاب: 6.

4 ـ النساء: 11.

5 ـ البقره: 180.

6 ـ آل‏عمران: 144.

 

  حدیث لوح

 

 

  حدیث لوح گفتارى است نورانى در معرفى اوصیاء و جانشینان پیامبر مکرم اسلام صلى اللَّه علیه و آله.

حدیثى که با معرفى تک‏تک معصومین علیهاالسلام پرده از بعضى از وقایع و اتفاقات زمانهاى آنها برمى‏دارد ما در اینجا جهت اختصار فقط به نقل ترجمه این حدیث کفایت مى‏کنیم:

ابوبصیر از امام صادق علیه‏السلام روایت نموده است که حضرت فرمود:

 

"پدرم امام باقر علیه‏السلام به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو کارى دارم چه وقت مناسب است که تو را مکان خلوتى ببینم و از تو پرسش نمایم؟ جابر گفت: هر وقت که اراده فرمائید. حضرت روزى با او خلوت کرده و به او فرمود: اى جابر! درباره آن لوحى که در دست مادرم فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله دیدى و آنچه که در آن نوشته شده بود، به من خبر ده! جابر گوید: خدا را گواه مى‏گیرم که در زمان زندگى پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه وآله به حضور حضرت زهرا علیهاالسلام مشرف شدم تا تولد حسین علیه‏السلام را به آن حضرت تبریک و تهنیت گویم. در دست آن حضرت لوحى سبز رنگ دیدم، گمان کردم زمرد است، با خطى سپید مانند نور خورشید روى آن نوشته شده بود. عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت باد! اى دختر رسول خدا! این لوح چیست؟ فرمود: این لوحى است که خداوند عزوجل به پیامبرش هدیه کرده و در آن نام پدر و نام شوهر و فرزندان و جانشینان از فرزندانم نوشته شده است و پدرم به خاطر خشنودى من آن را به من بخشیده است. جابر گوید: حضرت آن لوح را به من داد. من آن را خوانده از روى آن نسخه‏اى برداشتم."

امام باقر فرمود: "آیا مى‏توانى آن را به من نشان دهى؟" گفت: "آرى." حضرت با وى به خانه‏اش رفت. جابر نامه‏اى را بیرون آورد. حضرت فرمود: "اى جابر! تو در نوشته خودت نگاه کن تا من بر تو بخوانم!" جابر در نسخه خود نگریسته، پدرم حضرت باقر بر او قرائت فرمود، به خدا سوگند حتى یک حرف با نوشته او مخالفت نداشت. جابر گفت: "خدا را شاهد مى‏گیرم که به همینگونه در آن لوح نوشته دیدم: بنام خداوند بخشنده مهربان، این نوشته‏اى است از سوى خداوند شکوهمند و با حکمت براى محمد، نور و فرستاده و نماینده و راهنمایش که فرشته وحى آن را از سوى پروردگار جهانیان آورده است، اى محمد نامهاى مرا بزرگ شمار، نعمتهایم را سپاس گزار، الطاف و بخششهایم را منکر مباش! همانا من خدایم، جز من خداوندى نیست، در هم شکننده زورگویان، نابودکننده گردنفرازان، خوارکننده ستمگران و پاداش‏دهنده روز جزایم. همانا من خدایم و جز من خداوندگارى نیست هر کس به غیر فضل من امیدوار باشد و یا از غیر عدالت من بترسد، او را به گونه‏اى عذاب کنم که هیچ‏یک از جهانیان را بدانگونه عذاب نکرده باشم، پس مرا پرستش کن و بر من توکل نما!

من هیچ پیامبرى را مبعوث نکردم و دوران هیچ پیامبرى پایان نیافته مأموریتش سپرى نشد مگر اینکه برایش جانشینى قرار دادم. من تو را بر پیامبران برترى داده جانشینت را بر جانشینان فضیلت بخشیدم، و به دو نوه و به دو شیر بچه‏ات، حسن و حسین بعد از او تو را گرامى داشتم، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش، معدن علم خود و حسین را نگهبان گنجینه وحى‏ام قرار دادم و او را به شهادت گرامى داشته فرجام کارش را به خوش‏بختى و سعادت ختم کردم، او برترین شهید و درجه شهادتش والاترین درجه است، کلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه من نزد اوست، پاداش و کیفرم را با وساطت خاندان او انجام مى‏دهم، نخستین نفر از خاندان او على، سرور عابدان و زیور اولیاء گذشته من است و پسرش همنام جد پسندیده‏اش محمد که شکافنده علم و معدن حکمت من است، ناباوران درباره جعفر نابود مى‏شوند و آن کس که او را رد نموده پذیرایش نباشد، همانند کسى است که مرا رد کرده است. این گفتار حتمى و راستین مناست که جایگاه جعفر را گرامى داشته من او را درباره دوستان و پیروان و یارانش خشنود مى‏سازم، پس از او موسى را در شرایطى آشفته و تاریک انتخاب مى‏کنم، زیرا رشته سنت واجبم بریده نگشته و حجتم پوشیده نخواهد ماند و دوستانم هرگز به زحمت نخواهند افتاد. آگاه باش! هرکس منکر یکى از آنان شود، مانند آن است که نعمتم را انکار کرده باشد و هرکس یک آیه از کتابم را تغییر دهد، بر من تهمت و افترا بسته است. واى بر افترا زنندگان منکر به هنگام سپرى شدن دوران بنده‏ام و حبیب و برگزیده‏ام موسى! آگاه باشید! کسى که هشتمین نفر را تکذیب کند، همه اولیاء مرا تکذیب کرده است.

على، ولى و ناصر من و کسى است که زحمتهاى پیامبرى بر دوش او گذارده شده است و با تحمل بار سنگین آن او را آزموده‏ام. وى را دیوى خودخواه و مستکبر خواهد کشت و در شهرى که ذوالقرنین، این بنده شایسته، آن را ساخته است، در کنار بدترین مخلوقم دفن خواهد شد. این گفتار حتمى است که دیدگانش را به محمد پسرش و جانشین پس از او روشن خواهم ساخت.

او وارث علم و معدن حکمت و جایگاه راز نهانى و حجت من بر آفریدگانم است. بهشت را جایگاهش قرار داده شفاعتش را درباره هفتاد نفر از افراد خانواده‏اش که همگى مستوجب آتش جهنم باشند مى‏پذیرم، و پسرش على که ولى و ناصر و شاهد و گواه من در بین مخلوقاتم و امین بر وحى‏ام مى‏باشد دوران او را با سعادت و نیکبختى ختم مى‏کنم و از او دعوت‏کننده به راهم و نگهبان دانشم حسن را بیرون مى‏آورم، و بعد این دوران را به پسرش (محمى) تکمیل مى‏کنم که رحمت براى جهانیان است، کمال موسى و روشنائى عیسى و پایدارى ایوب بر اوست، به زودى دوستانم در دوران او خوار گردند و سرهایشان همچون سرهاى ترک و دیلم به هدیه فرستاده شود، آنان کشته و سوزانیده مى‏شوند و پیوسته در حال ترس و رعب و اضطرابند، زمین از خونشان رنگین و فریاد و آه و ناله در بین زنانشان گسترش یابد، آنان دوستان راستین من مى‏باشند، هرگونه آشوب کور و تاریک را به وسیله آنان دفع کنم و تزلزلات و دگرگونیها را بوسیله آنان برطرف سازم و سختیها و زنجیرها را توسط آنان بگسلم. درود و رحمت پروردگارشان بر ایشان باد! و آنان همان راه یافتگانند.(1)

 

  1ـ از کتاب فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانى دل پیامبر/ ص 413

 این مقالات با کوشش بنیادشهیدوامورایثارگران تدوین گردیده است.

فاطمیه(2)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اردیبهشت88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ


+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 6:51 شماره پست: 132

مقالاتی دربیان ابعاد شخصیتی بانوی بزرگ اسلام


 این مقالات باکوشش بنیادشهید وامورایثارگران تدوین شده است.

محورهای الهامگیری زنان از سیره  حضرت فاطمه زهرا

حمیده طلوع

 

 

مقدمه:

باید گفت که در سده اخیر بیش از هر دره دیگری حیرت انسان در وادی اندیشه فزونی یافته و نبود مشعل فروزانی که روشنی‌بخش مسیر حرکت او باشد، او را به بدبختی کشانده است.

چهارده قرن پیش پیامبری بزرگ، بشریت را به سوی سعادت فرا خواند که از آن پس هیچ هماوردی نداشته است. می‌تون گفت تمام مدعیان اصلاح اجتماعی ـ غیر از انبیا و ذریه پیامبر خاتم ـ از معرفی عینی انسان تربیت شده مکتب خویش ناتوان بودند و تنها او بود که الگوی کامل تربیت اسلامی در کردار و گفتار و اندیشه‌اش تبلور عینی یافت که:

«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه»

و او نه تنها بر سالهای سیاه زندگی مردان پایان بخشید، بلکه حتی برای زنان آن روز و تمام دوران تاریخ نمونه‌ای از زن پرورش یافته در مکتب خویش را معرفی کرد، و همین باو است که شبیه‌ترین فرد به رسول خداست و پروردگار و را بر تمام زنان جان برگزید:

«ای فاطمه بشارت باد تو را، براستی که خدای تعالی تو را بر زنان جهانیان و بر زنان اسلام که بهترین دین است برگزید!» و این مرهمی بود بر داغ تمامی زنان، زنانی که قرنها سر در گریبان انتظار یک اسوه کامل فرو برده بودند. و اکنون که عصر تعامل افکار و اندیشه‌هاست، افتخار ما نیز به فرهنگ فاطمی است و بر ماست که فرهنگ فاطمه، اندیشه فاطمه، سیره فاطمه و ... را به جهانیان عرضه کنیم تا بدانند فاطمه بود که به زنان عزت بخشید و زنان را از مرتبه تساوی با حیوانات، زنده به گور شدن، به ارث رسیدن، فروخته شدن و همراه شوهر مرده خویش دفن شدن نجات داده و او را به مراتب والای شرف و انسانیت رسانید.

در پایان ذکر دو نکته ضروری به نظر می‌رسد:

1. متأسفانه جامعه امروز زنان ایران دستخوش تحولاتی شده و دشمنان از داخل و خارج تاثیراتی بر کشور داشته‌اند. در چنین شرایطی زنان کم‌کم به الگوهای نامناسب و غیرمتعالی روی آورده‌اند.

در چنین اوضاعی لازم به نظر می‌آید که تفسیرهایی که از زندگی حضرت زهرا بیان می‌شود متناسب با حال مردم کنونی باشد. امروز لازم است جنبه‌های زمینی و زندگی معمولی حضرت زهرا برای مردم بیان شود و همزمان با بیان جنبه‌های ملکوتی مثل آنکه نور حضرت زهرا پیش از خلقت آدم آفریده شده بود و ... به سیره عملی آن حضرت نیز اشاره شود. زیرا ممکن است ادعا شود مقام آن حضرت بسیار متعالی و بالاتر از حد تصور است، پس ایشان نمی‌تواند الگوی زنان باشد. امروزه مناسبتر است که بگوییم: در شرایطی که زنان در پایین‌ترین حد پوشش بودند، حضرت زهرا به بهترین وجه حجاب خویش را رعایت می‌کرده، یا حتی حضرت در هنگام ازدواج از شرایط ظاهری حضرت علی نیز پرسید و ... تا زنان مسلمان بداند حضرت زهرا هم شرایطی مثل همگان داشت و در چنین شرایطی بود که توانست الگوی تمام زمان و باوی نمونه اسلام باشد.

2. در تبیین الگودهی حضرت زهرا بهتر است موارد عام را مطرح کنیم و دنبال موارد خاص نرویم. مثلاً در روایتی آمده است سلمان فارسی فاطمه را در حالی دید که لباسی که به تن داشت، دوازده وصله خورده بود. اما می‌دانیم که این خاص شرایط اقتصادی صدر اسلام بوده است و امروز نیازی نیست زنان چنین بپوشند. و یا اینکه می‌دانیم حضرت زهرا از کمترین مقدار زینت نیز استفاده نمی‌کردند، در حالی که زیور و زینت استحباب دارد و این خاص شراط آن دوران بوده است.

 

رفتار با همسر

رفتار آن حضرت با همسرش آنقدر حساب شده و براساس دستورات اسلامی است که تا ابد سرمشقی برای تمامی زنان مسلمان می‌باشد که البته به عنوان نمونه فقط به چند مورد اشاره می‌گردد:

1. یکی از عوامل مهم برای حفظ تفاهم در زندگی مشترک، برنامه‌ریزی دقیق و تقسیم عادلانه امور زندگی است به طوری که هیچ یک از طرفین زیر بار مسؤولیت زندگی احساس خستگی نمایند. در زندگی آن حضرت نیز مدت زیادی از ازدواج آنها نگذشته بود که خدمت پیامبر رسیدند و از او تقاضا کردند تا کارها را میان آن دو تقسیم کند. رسول خدا کارهای خانه را به فاطمه سپرد و مسؤولیتهای خارج از منزل را به علی واگذار کرد.

2. همچنین می‌توان گفت فاطمه همسری نبود که شوهرش را برای تجمل‌گرایی و کسب درآمد هر چه بیشتر تحت فشار قرار دهد. او از شوهر خواسته زیادی ندارید. بلکه او را برای طاعت و عبادت پروردگار یاری می‌رساند همانطور که حضرت علی در فردای عروسی فرمود: فاطمه چه خوب یاوری است برای طاعت خداوند

3. از دیگر نمودهای اساسی رفتار حضرت با همسرش فداکاری و گذشت اوست. زیرا اگر در زندگی هر دو طرف به دنبال منافع خویش باشند آن زندگی سامان نخواهد گرفت. صبح یک روز علی برای رفع گرسنگی خود،‌غذایی از همسرش طلب کرد. زهرا گفت: دو روز است که خود چیزی نخورده‌ام و هر چه در خانه بود برای شما و فرزندان آورده‌ام علی فرمود: چرا من آگاه نساختی تا برای تهیه غذا اندیشه‌ای کنم، زهرا پاسخ داد: از خدای خود شرم کردم که چیزی از تو بخواهم که انجام آن برایت دشوار باشد.

4. از دیگر موارد می‌توان به این نکته اشاره کرد که هر زنی توجه داشته باشد که همسرش در بیرون از خانه با چه مشکلاتی روبه‌روست، مسلماً تلاش او آنست که محیط آرام و با صفایی در منزل بوجود آورد و از ایجاد تنش و جنجال بیهوده خودداری نماید. همانطور که حضرت علی در بیانی فرموده‌اند: هیچگاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند، او را به هیچ کاری مجبور نکردم و او نیز مرا آزرده نساخت. در هیچ امری برخلاف میل باطی من قدمی برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره می‌کردم تمام غصه‌هایم برطرف می‌شد و دردهایم را فراموش می‌کردم.

رفتار با پدر

فاطمه یار و غمخوار پدر و حتی در سخت‌ترین شرایط نیز مدافع و پشتیبان پدر بود.

در موقعیتی که دشمنان بچه‌دان شتر تازه ذبح شده‌ای که آلوده به خون بود بر بدن پیامبرکه در حال سجده بود انداختند، هیچ کس جرأت آن را پیدا نکرد تا پیش آمده و به کمک پیامبر بشتابند ولی فاطمه که کودکی بیش نبود، خود را با عجله به پدر رساند و با دستهای کوچک خود، بدن را پاک کرد و سپس دشمنان را به خاطر این عمل زشت سرزنش و شماتت نمود.

از دیگر موارد رفتار ان بانو با پدرش خضوع و تسلیمی است که فاطمه در برابر پدر از خویش نشان می‌داد و حتی قبل از آنکه پدر برای ابراز ناخشنودی در امری لب به سخن بگشاید، فاطمه از عمل خویش باز می‌گردد. بطور مثال، در یکی از جنگها سهم علی، از غنائم دو دستبند نقره و یک پرده خریداری شده بود. پیامبر وقتی ان را دید، نگاه عمیقی به فاطمه کرد، و نکته قابل توجه آن است که قبل از آنکه پیامبر سخنی بر زبان آورد. فاطمه فوراً وپرده و دستبند را باز کرد و نزد پیامبر فرستاد. همچنین در اطاعت از پدر همین بس که: فاطمه مشغول نماز (مستحبی) بود. چون پیامبر او را صدا کردند، نماز را رها کرد و به سوی آن حضرت آمد و سلام کرد.

فاطمه همچنین در مرحله بیان و لفظ نیز بیشترین احترام را به پدر خویش ابراز می‌نمود.

حضرت اطمه می‌گوید، وقتی آیه 63 سوره نور نازل شد دیگر شرم کردم به پدرم بابا بگویم و او را رسول الله صدا کردم.

 

رفتار با فرزندان

حضرت توجه فراوان به حقوق فرزندان خویش داشته و حق آنها را از کودکی ادا می‌نمود. یکی از این حقوق انتخاب نام نیکو برای فرزندان است. زیرا فرزند از کودکی با این نام حشر و نشر داشته و این نام بر روی روان و جان او تأثیر دارد. همچنین عقیقه یا صدقه برای سلامتی فرزند را می‌توان از حقوق دیگر آنان شمرد که در اسلام نیز تأکید زیادی بر آن شده است. در روایت نیز آمده است: فاطمه هرگاه صاحب فرزنید می‌شد، برای او گوسفندی عقیقه می‌داد. سپس روز هفتم سر او را می‌تراشید و برابر وزن موهای او نقره صدقه می‌داد. از دیگر موارد رفتار حضرت زهرا با فرزندانش را می‌توان توجه به بعد معنوی آنها نام برد. بطور مثال حضرت زهراء فرزندان خود را از کودکی به انجام عبادت فرا می‌خواند تا اشتیاق راز و نیاز با معبود و لذت عبادت را از خردسالی به ایشان بچشاند. حضرت در شب 23 رمضان کودکان خود را به بیداری تشویق می‌کرد؛ به این ترتیب که آنان را در روز می‌خوابانید تا استراحت کنند و غذای کمتری به آنان می‌داد.

متأسفانه باید گفت مادران امروز گمان می‌کنند که فرزندان را نباید به نماز و روزه و حجاب و ... وادار کرد و باید صبر کرد تا کودک رشد کرده و بالغ شود، آنگاه خودش بفهمد که باید نماز بخواند، روزه بگیرد، حجاب داشته باشد و... غافل از آنکه تشوق والدین بسیار ضروری است.

این نتکه بسیار قابل اهمیت است که اگر فرزندان از کودکی به عملی عادت کردند، هرگز از آن دست برنخواهند داشت و روح و روانشان با آن انس خواهد گرفت. اسلام به مسأله تربیت دینی حتی از بدو تولد توجه بسیار نموده است. اینکه مستحب است هنگام تولد اذان و اقامه در گوش فرزندان بگویند، خود نشانگر این مطلب است که هر چند طفل نوزاد باشد ولی این اذان و اقامه در روان او تأثیر خواهد داشت که در نوجوانی و جوانی اثرات آن روشن خواهد شد.

حضرت زهرا به مسائل تربیتی نیز توجه بسیاری داشت. بسیار مراقب بود رفتار عادلانه‌ای میان فرزندان در پیش گیرد. زیرا عدالت تبعیض اصل سازنده‌ای است که از ایجاد عقده‌های روانی جلوگیری کرده و کودک را از روحیه‌ای استوار و اعتماد به نفس برخوردار می‌سازد. بطور مثال هنگامی که امام حسن و امام حسین با هم کشتی می‌گرفتند، حضرت زهرا می‌‌گوید: دیدم پیامبر حسن را تشویق می‌نماید. به همین علت به پدر گفتم: ای پدر بزرگوار! از شما تعجب می‌کنم که یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهید. آن هم بزرگتر را بر کوچکتر. پبامبر فرمود دوستم جبرئیل حسین را تشویق می‌کند و من حسن را. از دیگر مسائل مهمی که مادران و پدران باید التفات نمایند، توجه به حضور و غیاب فرزندان است. زیرا عدم توجه به مکانهای که رفت و آمد می‌کنند، ممکن است زمینه بسیاری از انحرافات را فراهم نماید. نقل شده است که روزی پیامبر عازم خانه دخترش گردید. چون به خانه رسید دید فاطمه، مضطرب و ناراحت، پشت در ایستاده است. پبامبر فرمود: چرا اینجا ایستاده‌ای؟ فاطمه عرض کرد: فرزندانم از صبح بیرون رفته‌اند و تاکنون از آنها هیچ خبری ندارم. پیامبر به دنبال آنها رفت... آنها را بر دوش گرفت و به خانه آورد.

 

رفتار با زیردستان

حضرت با زیردستان از جمله خدمتکار خویش بسیار با عطوفت و دلسوز بود و کارها را بین خود و ایشان تقسیم می‌کرد، تا کار زیاد بر روی خدمتکر فشاری وارد نسازد. سلمان می‌گوید: فاطمه با آسیای دستی جو را آرد می‌کرد در حالی که دستش خونین بود و حسین نیز در گوشه‌ای از خانه از گرسنگی گریه می‌کرد. عرض کردم: ای دختر سول خدا دستت را مجروح کرده‌ای در حالی که فضه هست، حضرت فرمود: رسول خدا فرموده که یکروزه خدمت با فضه و یک روز با من باشد و دیروز نوبت او بود.

حضرت با محرومان نیز ایثار می‌نمودو دیگران را بر خویشتن مقدم می‌داشت. در موقعیتی که علی سائلی را به خانه آورده بود، فاطمه گفت: فقط غذای دخترمان مانده است، ما مهمان را بر او مقدم می‌داریم. براستی کیست گرسنگی فرزندان و ناله آنها را ببیند و بر آنها صبر نماید، اما گرسنگی مسلمانی دیگر را تحمل نکند؟ اما فاطمه اینگونه بود.

 

فعالیتهای اجتماعی

فاطمه هم به خانه می‌پرداخت و هم در فعالیتهای اجتماعی شرکت می‌کرد. او اگر چه در مسائل اجتماعی هم فعال بود و این فعالیت متناسب با شأن و منزلت زن مسلمان و با رعایت حدود و مسائل دینی بود. به عنوان مثال از پاسخ به سوالات مردم خسته نمی‌شد و حتی این پاسخگویی را وظیفه خویش می‌دانست چنانکه در جواب زنی که از مزاحمت مکرر شرمگین بود فرمود: هر مسئله‌ای که پیش آمد بیا و بپرس. آیا کارگری که برای حمل باری در مقابل هزار دینار اجیر می شود احساس خستگی می کند؟

حضرت زهرا وقتی احساس می‌نمود حتی در فعالتیهایی مثل کمک به مجروحان در جبهه نیز شرکت می‌کرد مثلاً در جنگ خندق حضرت در اردوی جنگ حضور داشت یا در جنگ احد به مداوای مجروحان می‌پرداخت.

همچنین ایشان در دفاع از حقوق دینی ـ اجتماعی که مهمترین آن ولایت است رسالت مهمی بر عهده داشتند، فاطمه همراه علی شبانه به مجالس انصار مراجعه می‌کرد و از آنان طلب یاری می‌نمود.

فاطمه برای دفاع از حقوق فردی خویش نیز در صحنه اجتماع حاضر می‌شد و برای باز پس گرفتن فدک به مسجد آمد و خطبه‌ای بلیغ ایراد نمود. آری، اگر او آن روز می‌گذاشت و می‌گذشت، زن مسلمان باید چشم‌پوشی از حق خود را می‌پذیرفت و در مکتب فاطمه زن عنصری بی‌لیاقت و خانه‌نشین معرفی می‌شد.

 

عبادت حضرت زهرا

زندگی حضرت زهرا سراسر نور و معنویت و ایمان بود و در کثرت عبادت به جایی رسید که امام باقر در شأن عبادت آن حضرت فرمود: چنان در حال عبادت ایستاد که پاهایش ورم کرده بود. فاطمه چنان نبود که کارها و مشکلات زندگی او را از عبادت و یاد خدا غافل سازد. فاطمه در خانه علی، بچه‌داری می‌کند، آب می‌کشد، آسیاب می‌نماید ولی عبادت و شب‌زنده‌داری را نیز فراموش نمی‌کند.

سلمان می‌گوید: داخل خانه زهرا شدم و دیدم در همان حالی که جوها را آسیاب می‌کرد قرآن نیز می‌خواند. او در مرتبه‌ای از ایمان قرار داشت که در دعا کردن دیگران را بر خویش مقدم می‌داشت و هنگام عبادت خضوع بسیار داشت چنانکه در روایتی آمده است: فاطمه در حال نماز از شدت ترس نفسش به شماره می‌افتاد.

او به مستجاب نیز بسیار پایبند بود، حتی در آخرین نماز نیز از این امور غفلت نکرد. لحظات آخر عمر حضرت بود، چند لحظه ای به اذان مغرب باقی مانده بود. فاطمه به اسماء بنت عمیس فرمود: عطر مرا بیاور تا خود را خوشبو سازم و آن لباس (مخصوص) را که با ‌آنماز می‌خوانم بیاور.

در پایان می‌توان گفت، اگرچه بر روی جنبه‌های الگودهی زندگی حضرت زهرا تحقیقاتی بسیار شده است، اما امروزه لازم است تا محققان و نویسندگان محورهای الگودهی آن حضرت را با زندگی زن امروز مطابقت داده و بیشتر جنبه‌هایی که نیاز جامعه امروز زنان است مطرح نمایند، آن هم به شیوه‌ای که هم از رفارهای آن بانو نشأت گرفته و هم قابل اجرا در زنگی امروزی باشد.


فهرست منابع

1.                       قرآن کریم

2.                       نهج‌البلاغه

3.            انصاری، عذرا، جلوه‌های رفتاری زهرا، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پاییز 1374، چاپ چهارم

4.                       امینی، ابراهیم، بانوی نمونه اسلام فاطمه زهرا، مرکز مطبوعاتی دارالتبلیغ، قم

5.                       امینی نجفی، عبدالحسین، الغدیر، کتابخانه بزرگ اسلامی، ترجمه دکتر سید جمال موسوی، 1368

6.                       تاج‌لنگرودی، محمدمهدی، اخلاق حضرت فاطمه، دفتر نشر ممتاز، تابستان 1375، چاپ ششم، 5000 هزار جلد

7.            حر عاملی، الشیخ محمد بن الحسن، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، داراحیاء اثتراث العربی، بیروت ـ لبنان، 1403، تصحیح: شیخ عبدالرحیم الربانی اشیرازی

8.            حسینی، سیدعلی‌اکبر، گلچینی از آموزه‌های تربیتی در زندگی حضرت فاطمه، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ 1379

9.                       حسینیان، روح‌الله، فرشته زمینی (زندگی حضرت فاطمه زهرا)، انتشارات دارالحدیث، چاپ اول، بهار 1375

10.                    عزیزی، عباس، نماز و عبادت فاطمه زهرا، انتشارات نبوغ، قم، چاپ دوم: 1378، 5000 هزار نسخه

11.                    مجلسی، شیخ محمدباقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بیروت ـ لبنان، 1403 هـ، الطبعه الثانیه

12.                     

13.     

14.     

15.     

16.     

17.      صحیفه فاطمه به نقل از جابر

18.   

19.   جابر بن عبداللَّه انصارى از جمله‏ى نزدیکترین افراد از صحابه پیامبر به اهل‏بیت، مخصوصا به حضرت فاطمه علیهم‏السلام مى‏باشد. او سلام پیامبر خدا را به حضرت امام باقر علیه‏السلام رسانید و در کنار آن امام بزرگ قرار گرفت.

20.  حضرت امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند: روزى پدرم به جابر گفت: من سؤال خصوصى دارم و مى‏خواهم از تو بپرسم، چه زمانى برایتان مقدور است؟!

21.    جابر گفت: هر وقت بخواهید حاضرم کسب فیض نمایم.

22.  امام باقر علیه‏السلام با وى محرمانه دیدار کرد و سپس پرسید: جابر! بگو ببینم لوحى را که در دست مادرم (فاطمه) دیده‏اى چگونه بود؟ و از او در مورد آن لوح چه شنیدى؟

23.  جابر گفت: سوگند به خدا روزى پس از ولادت امام حسین براى عرض تهنیت به حضور آن بانو رسیدم، ناگاه لوح سبزرنگى را در دست او دیدم که مثل زمرد مى‏درخشید و در آن نوشته‏هایى سفید رنگ مانند نور خورشید جلب توجه مى‏کرد به وى گفتم: پدر و مادرم فدایت باد اى دختر پیامبر! این لوح چیست و در آن چه نوشته است؟ فرمودند: این لوحى است که از جانب خدا و توسط پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى من هدیه شده و در آن نام رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و شوهرم امیرالمؤمنین علیه‏السلام و فرزندانم درج گردیده است. جابر مى‏گوید: من از روى آن نوشته‏ها استنساخ کردم، از جمله نام پیامبر خدا و نام یکایک ائمه اطهار از حضرت على تا قائم آل‏محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین همراه با نام پدر و مادر آنها آمده بود.

24.  حضرت امام باقر علیه‏السلام آنگاه فرمودند: یا جابر! مى‏توانى آن را براى من عرضه کنى؟ جابر لوح را آماده کرد و در مقابل خود گذاشت و حضرت امام باقر علیه‏السلام بدون توجه به آن لوح، آنچه را در آنجا آمده بود از حفظ قرائت کرد.

25.  جابر مى‏گوید: من دقیقا به لوح خود نگاه مى‏کردم، آنچه حضرت مى‏خواند حتى یک حرف با لوحى که در نزد من بود اختلاف نداشت. (1)

26.     

  1ـ قابل توجه است که این «لوح» صحیفه‏اى بود مانند صحیفه‏هاى دیگر که در ایام رسالت پیامبر به دخترش فاطمه رسیده بود. (فرائد سمطین، ج 2، ص 136 تا 141، ش 432 تا 435)

درسهای جاودانه از حضرت فاطمه زهرا

فاطمه موسوی خراسانی

 

مقدمه:

هر مکتبی که پا به عرصه وجود می‌گذارد، با روشهای مختلف سعی در جلب افکار عمومی دارد. مکتبهای انبیاء و در رأس همه آنها، قرآن و اسلام، چون معارف و عقایدی منطبق بر فطرت پاک انسانها به ارمغان آورده‌اند، همواره در انسانهای سالم، قابل پیاده شدن می‌باشند. لذا برای جلب افکار و تسخیر قلوب، به روش معرفی الگو توجه نموده است.

قرآن کریم، بخش عظیمی از آیات خود را به معرفی زنان و مردان موحد و ثابت قدم اختصاص داده است که در شرایط گوناگون، حق محور بودن خود را حفظ کرده و از صراط مستقیم، منحرف نشده‌اند.

غرض قرآن، از بیان سیمای انسانهای ملکوتی، برای الگوپذیری دیگران است تا با پیش گرفتن راه و روش آنها، طریق تکامل را پیموده و به مقصد برسند و یکی از این اسوه‌ها، حضرت فاطمه زهرا م‌باشند. قرآن مجید در بین زنان فاطمه را معصوم می‌داند و درباره ایشان، پدر، شوهر و فرزندانشان می‌فرماید: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» «خدا می‌خواهد که رجس (هر آلایش) را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیب منزه گرداند.» آنچه در این مختصر در مقام بیان آن هستیم، قطره‌ای از دریای بیکران درسهای زندگی آن حضرت، در دو محور ایفای نقشهای اجتماعی و وظایف فردی، می‌باشد. وجود نابسامانیهای فراوان فردی و اجتماعی در سطح جامعه کنونی، ما را بر آن می‌دارد که بیش از پیش به مسأله الگو و الگوپذیری از ائمه معصومین توجه نماییم. باشد که با عمل به سیره آن فرزانگان از شیعیان واقعی آنها باشیم.

 

درسهای زندگی حضرت زهرا در جهت ایفای نقشهای اجتماعی

یکی از مهمترین علل ترقی جوامع، این است که هر یک از آحاد آن جامعه در همان مسؤولیت و وظیفه‌ای که بر عهده دارند، بهترین باشند، هر انسانی به مقتضای زندگی اجتماعی از بدو تولد، نقشهای گوناگونی را خواسته یا ناخواسته بر عهده می‌گیرد. نقشهایی چون: 1. فرزند یک خانواده 2. همسر یک خانواده 3. مادر یک خانواده 4. عضو یک جامعه شغلی 5. پیرو دین و مذهب خاص و ... اگر آحاد جامعه در ایفای تک تک این نقشها، بهترین باشد، آن جامعه، بهترین خواهد بود.

یکی از خصوصیات یک معصوم، این است که در ایفای هر نقشی در شرایط زمانی و مکانی عصر خویش، بهترین بوده است. و فاطمه زهرا نیز بانویی است که در هر یک از مقاماتی که خداوند، برای او مقدر فرمود، نیک درخشید و به حق، بنده راستین پروردگار خویش بود. از این رو، در این مجال به بیان قسمتهایی از زندگانی آن حضرت می‌پردازیم به امید آنکه از زندگی آن حضرت، سرمشق بگیریم. این بخش از مقاله در چند عنوان کلی بیان خواهد شد.

 

1. فرزند نمونه

فاطمه فرزند رسول گرامی اسلام و حضرت خدیجه می‌باشد، فرزندی که در رحم با مادر سخن می‌گوید، و از همان دوران جنینی، یار  و غمخوار مادر می‌شود. مقام فرزندی او تا آنجاست که ام ابیها، نام گرفت. «این تعبیر عجیب که نظیر آن درباره هیچ یک از زنان اسلام دیده نشده است نشان می‌دهد که این دختر باوفا، آنچنان نسبت به پدرش محبت می کرد که گویی یک مادر برای او بود... این دختر از همان خردسالی از هیچ گونه محبت و دلسوزی درباره پدر بزرگوارش فروگذار نکرد. هم دختر دلسوز و فداکار و هم مادری مهربان و ایثارگر و هم یاری وفادار محسوب می‌شد.

 

2. همسر نمونه

الف ـ نمونه بودن در ایفای وظایف همسری

در مقام همسری نیز بهترین بودند بطوری که حضرت علی در وصف ایشان می‌فرمایند: «فاطمه هیچگاه مرا غضبناک نساخت و من نیز هیچگاه او را غضبناک نساختم.»

 

ب ـ ساده‌زیستی

به استناد کتب تاریخی، زندگی حضرت زهرا با امیرالمؤمنین در کمال سادگی، با مهریه‌ای مختصر و جشن و جهیزیه‌ای ساده آغاز شد و با سادگی ادامه یافت.

 

ج ـ همکاری و تواضع

در همان روزهای آغازین زندگی، پیامبر گرامی اسلام، در تقسیم کار، کارهای داخل خانه را به فاطمه واگذار نمودند. حضرت فاطمه می‌فرمایند: «خدا می‌داند که من چقدر از این مطلب خوشحال شدم که کارهای خارج خانه به عهده من نیفتاد تا مجبور شوم با مردها برخورد داشته باشم.»

آن حضرت بسیاری از کارهای شخصی خانه را خودشان انجام می‌دادند و به خدمتکار خود واگذار نمی‌نمودند.

 

د ـ مودت و ایثار

زندگی فاطمه با امیرمؤمنان تجسم مودت و صفا و گذشت و بهحساب نیاوردن مشکلات مادی است. «با اینکه کمبودها و فشارهای طاقت‌فرسا بر زندگی نوپای علی و فاطمه سایه افکنده بود؛ بطوری که در بسیاری از موارد، چیزی که بتوان با آن رفع گرسنگی نمود، در خانه آنها یافت نمی‌شد، اما گذشت و ایثار آنچنان تجلی نموده که تمام مشکلات و کمبودها را تحت‌الشعاع قرار داده، بطوری که حتی فاطمه در سخت‌ترین شرایط، چیزی از همسر خود مطالبه نمی‌‌کند تا مبادا باعث شرمندگی و یا به زحمت افتادن همسر شود.»

 

3. مادر نمونه

تعلیم و تربیت فرزند، از همان دوران بارداری و دقیق‌تر آنکه از سالها قبل از بارداری آغاز می‌شود از آنجا که تک تک اعمال و رفتار و حتی خطورات ذهنی مادر، در هنگام بارداری و شیر دادن بر روی فرزند تأثیر می‌گذارد، لازم است که قبل از مراقبت در تربیت فرزند شخصیت مادر به خوبی و درستی شکل گرفته باشد چرا که همه وجود کوک از عصاره جسم و جان مادر رشد و نمو می‌کند. سخن از الگو بودن فاطمه خصوصاً در امر تربیت فرزند امری شعاری و بی‌پشتوانه نیست چرا که ثمره‌های عملی چنین تربیتی را تاریخ به چشم خود دیده است. حسن، حسین، زینب و ام‌کلثوم که هر یک به نوبه خود برای تمام جهانیان الگو و اسوه می‌باشند. با کمی دقت در زنگی این بانوی بزرگوار خواهیم دید عوامل بسیار و گوناگونی در تربیت چنین فرزندانی شایسته نقش داشته‌اند.

الف ـ عواملی چون آماده ساختن زمینه تربیت قبل از تولد

ب ـ اعتدلال و واقع‌بینی در تربیت

ج ـ توجه به تربیت‌پذیری کودک از همان طفولیت خصوصاً در مسائل دینی

د ـ الگوی عملی بودن در تربیت فرزند

ﻫ ـ انتخاب نامهای نیکو و با مسمی

و ـ عدم تبعیض بین فرزندان...

که ما به نمونه‌هایی از این عوامل به اختصار خواهیم پرداخت.

 

اعتدال در تربیت:

از طرفی مادر ساعاتی از روز را به فرزندان خود اختصاص می‌دهد، به آنان لطف و محبت می‌کند انها را می‌بوید و می‌بوسد، حسن را به هوا پرتاب می‌کند و با او بازی می‌کند و برای فرزندان خود شعرهایی پرمحتوی می‌خواند و از طرفی دیگر حاضر است فرزندانش چند روز گرسنه بمانند، سه روز روزه بگیرند و در هنگام افطار روز اول افطار خود را به فقیر، روز دوم به یتیم و روز سوم به اسیر بدهند. چرا که او می‌داند اگر چه تحمل گرسنه دیدن فرزند بسیار سخت است ولی برای پرورش روح ایثار در انان تحمل گرسنگی نیز لازم است...

 

4. بانوی نمونه

بنابر نقل تاریخ بین وفات حضرت رسول و وفات حضرت فاطمه بیش از نودوپنج روز فاصله نبوده است و در همین مدت بسیار کوتاه است که نقش فاطمه زهرا به عنوان مسلمان نمونه و مدافع و حامی ولایت بیشترین ظهور خود را دارد. پیامبر اسلام در مواقع گوناگون و از همه صریح‌تر در جریان غدیرغم ضرت علی را به فرمان خداوند به جانشینی خود برگزید و مسلمانان نیز به ظاهر راضی بودند و به حضرت علی نیز تبریک می‌گفتند. اما هنوز آب غسل  پیامبر خشک نشده که فرمان الهی نادیده گرفته می‌شود و مردم با شخص دیگری بیعت می‌کنند و می‌خواهند از همسر فاطمه و تعداد اندکی از یاران او که از بیعت با خلیفه سرباز زده‌اند به زور بیعت بگیرند. سرزمین فدک که حق فاطمه است توسط حاکم وقت غصب میشود و فاطمه می‌ماند و مصیبت از دست دادن پدر، غم ایجاد رخنه و ‌آشوب در امت اسلام و غصب خلافت حضرت علی و ... اینجاست که فاطمه‌ای که در حیا و حجاب سرآمد زنان عالم است و در وصف بهترین زنان می‌فرماید: «بهترین زن، آن است که مردی او را نبیند و او نیز مردی را نبیند.» و در زمان پیامبر در جایی نقل نشده که در حضور نامحرمان خطبه‌ای ایراد نموده باشد، می‌بیند که وظیفه ایجاب می‌کند که خود وارد عمل شود و در حضور نامردان به ایراد خطبه غرایی در قباحت و غصب فدک و احقاق حق علی می‌پردازد و مبارزات خود را تا آنجا ادامه می‌دهد که جان خود و فرزند شش ماهه‌ای را که در رحم دارد د راین راه فدا می‌نماید.

 

درسهای زندگی حضرت فاطمه در جهت ایفای وظایف فردی

آنچه تاکنون گذشت، قسمتهایی از درسهای اجتماعی زندگی آن حضرت بود که به اقتضای اهمیت این امر در زندگی اجتماعی امروز ما مقدم بر درسهای فردی زندگی آن حضرت بیان شد.

در جامعه کنونی خصوصیاتی چون زهد، عفاف و حیا، عبادت و ... فاطمه باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد، باشد که روشنگر راه زندگی ما باشد. در زمینه‌های مختلف اخلاق فردی حضرت مطالب و داستانهایی بیان شده است و در کتابها بسیار تکرار شده است ولی در عمل ما آنقدر با سیره و روش آن  حضرت بیگانه شده‌ایم که فکر می‌کنیم، این اعمال مخصوص آن حضرت بوده و در زندگی پیشرفته امروز، اصلاً امکان اجرای آن وجود ندارد و حال آنکه آنچه در زندگی حضرت فاطمه زهرا وجود دارد واقعیتهایی است که هر زن مسلمانی باید سعی کند تا حتی‌الامکان خود را با آن معیارها هماهنگ سازد.

 

زهد فاطمه

روزی پیامبر به خانه فاطمه آمدند، آن حضرت تعدادی جواهرآلات از عاج برای خود ساخته و پرده ای بر در آویخته بودند پیامبر با دیدن اینها از خانه فاطمه خارج شدند و فاطمه فوراً زیورآلات را نزد پیامبر فرستاد که آنها را در راه خدا بدهند، و پیامبر فرمودند: «قربانش شوم، دنیا را با محمد و آل محمد چه کار؟ اگر دنیا در نزد خداوند به اندازه بال پشه‌ای ارزش داشت، شربتی از آن را هم به کافر نمی‌داد...»

 

عبادت فاطمه

حضرت امام حسن فرمودند: «عابدتر از حضرت فاطمه در دنیا نبود. آنقدر به نماز می‌ایستاد تا آنکه دوپایش ورم می‌کرد.»

 

نتیجه:

با دقت نظر در زندگی و سیره حضرت فاطمه زهرا و سایر ائمه درمی‌یابیم که علیرغم توطئه‌های دشمنان اسلام که سعی می‌کنند سیره ائمه را اسطوره‌های دست نایافتنی و غیرقابل تطبیق با عصر پیشرفتهای شگفت‌آور علمی جلوه دهند و بدین ترتیب نسل جوان را از فرهنگ و سیره آن فرزانان دور ساخته و در مرداب تهاجم فرهنگی غرب گرفتار سازند ولی این واقعیتی انکارناپذیر است که ائمه معصومین و علی‌الخصوص فاطمه زهرا به عنوان کامل‌ترین الگو برای زنان اگر چه سالها قبل و در مکان و زمان خاصی، زندگی کرده‌اند ولی به گونه‌ای زیسته‌اند که همیشه و در هر مکانی می‌توانند بهترین الگو باشند. زیرا:

اولاً: هسته ابتدائی و اصلی جامعه‌ها، همواره یکسان می‌باشد و نقشهایی را که یک انسان به عنوان فرزند، همسر، مادر و ... می‌پذیرد همیشه وجود دارد. ثانیاً: فطرت انسانها، همواره خواهان نیکی بوده و از بدی و پلیدی گریزان است پس همیشه انسانهای شایسته را به راحتی قبول کرده و سرمشق زندگی خود قرار می‌دهد.

ثالثاً: فاطمه زهرا در هر شرایطی، «بهترین» بوده‌اند و «بهترین» بوده‌اند و «بهترین بودن» علی‌رغم شکلهای گوناگونی که می‌تواند بپذیرد، دارای معیارهای ثابتی چون خارج نشدن از محدوده عقل و شرع و ... است که قابل تطبیق بر همه شرایط است. بنابراین: عمل مطابق سیره و روش ان حضرت همواره میسر بوده و مطمئن‌ترین راه برای رسیدن به قرب پروردگار خواهد بود. خداوندا! ما را از شیعیان واقعی این بنده برگزیده‌ات قرار بده! آمین».

 

کتابنامه:

الف: قران کریم؛ ترجمه استاد الهی قمشه‌ای

ب: احمدی، حبیب‌الله، فاطمه الگوی زندگی؛ چ 1، قم، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، پییز 1374

ج: ارفع، سیدکاظم، سیره عملی اهلبیت (حضرت فاطمه زهرا)؛ چ 4، موسسه تحقیقاتی فیض کاشانی، 1371

د: اشعری، عبدالحسین؛ سیمای فاطمه زهرا در قرآن و عترت، چ 1، انتشارات نصایح، پاییز 1374

ﻫ: تاج‌لنگرودی، محمدمهدی؛ اخلاق حضرت فاطمه؛ ناشر: مؤلف کتاب، بی‌تا

و: مکارم شیرازی، ناصر؛ فضایل حضرت فاطمه از دیدگاه دیگران؛ چ 1، مشهد، ناشر محبان الفاطمه و موسسه انتشارات طور، زمستان 1366

 

نحوه مشارکت زنان در صدر اسلام

این مشارکت دو گونه بود:

1. نقش زنان در پشت جبهه شامل:

الف) مراقبت از خانواده شهدا

ب) تبلیغ فرهنگی مؤثر و مبارزات با شایعات

ج) تشکیل ستادهای کمک‌رسانی

2. نقش زنان در جبهه:

الف) حضور مستقیم به همراه همسران برای تشویق آنان و تماشای رزم مردانشان

ب) مداوای مجروحان

ج) رجزخوانی و تقویت روحیه رزمندان

د) آماده‌سازی وسایل رزمندگان

اینک به عنوان نمونه به بیان مصادیق آنان می‌پردازیم.

 

غزوه بدر

در سال دوم هجری، حضور زنان در این جنگ، آزمون عملی آنان را به نمایش گذاشت بطوری که کارآیی آنان نظیر تشویق مردان و بستن زخمها و آبرسانی تجربه‌ای شد تا با تأثیر عفاف و عاطفه آنان در تقویت روحیه مردان پی ببرند.

 

زنان در غزوه احد

مسئولیت بهداری، آبرسانی، نگهداری از اموال اردوگاه بر عهده زنان بود، فداکاری زنانی چون نسیبه جراحه، ام عطیه انصاری و دیگران از جان رسول خدا در حالی که شمشیر و سپر به دست داشتند و با رجزخوانی، نزدیکان خویش را به یاری دین خدا دعوت می‌نمودند بی‌نظیر بود. نسیبه در این جنگ سیزده زخم برداشت و در حالی که پسرش به شهادت رسیده بود ولیاو بدون توجه به شهادت فرزندش، همچنان به نبرد خود ادامه می‌داد. از زنان دیگر «یرکه» دختر «ثعلبه بن عود» است و به خاطر اینکه نام یکی از پسرانش «ایمن» بود او را «ام ایمن» می‌گفتند این بانوی شجاع و مخلص همواره با خاندان نبوت بود و در حد توان خود از محضر حضرت زهرا در بهره‌گیری از علوم اسلامی می‌کوشید او شخصاً در این جنگ حاضر بود و کمک می‌نمود.

از دیگر جلوه‌های دیدنی، حضور حضرت فاطمه می‌باشد که به همراه دیگر زنان مدینه، فاصله شش کیلومتری را با پای پیاده طی نمودند، در حالی که آذوقه برای جبهه ها حمل می‌کردند و نیز زمانی که گونه مبارک پیامبر جراحت برداشت خون صورت پدر بزرگوارشان را پاک می‌نمودند و زخم آن را با مهارت می‌بستند.

 

جنگ خندق

در این جنگ گروهی از زنان به همراه ام عطیه انصاری در ندن خندق مردان را یاری می‌کردند تهیه غذا، نگهداری کودکان و حتی تشویق نوجوانان به حفر خندق از اقدامات شایسته زنان در این جنگ بود.

 

جنگ خیبر

گروهی از زنان در اردوگاه سپاه اسلام حضور یافتند، پیامبر اکرم ضمن تشکر فرمودند: به مساعدت مجاهدان راه خدا و غیره بپردازند. صفیه دختر عبدالمطلب، ام ایمن، نسیبه، ام عماره، ام عطیه و آسیه بنت قیس از جمله این زنان بودند.

 

فتح مکه

این شهر در سال هشتم هجری بدون خونریزی فتح گشت. زمانی که مسلمانان وارد شهر شدند زنان نیز دوشادوش مردان قدرت دفاعی اسلام را به نمایش گذاشتند و زمان بیعت به ندای پیامبر لبیک گفتند و در این میان زن مفلوک و اسیر چنگال جاهلیت دریافت.

پایان

27.     

 

28.     

29.   

30.  کرامات و معجزات حضرت زهرا(س)

31.      

32.     فرستادن غذا از طرف خداوند براى حضرت زهرا

33.      

34.   حضرت فاطمه علیهاالسلام در پیشگاه خدا آن چنان معزز بود که بارها مورد عنایت خاص آسمانى قرار گرفته و موائد گوناگون از سوى پروردگار عالم نازل مى‏شد که اینک به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

35.   پیامبر عالى قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى را از پاى درآورده بود، او براى پاره نانى به اتاقهاى هریک از زنانش مراجعه کرد، ولى آنان نیز طعامى نداشتند. سرانجام به خانه‏ى دخترش فاطمه علیهاالسلام سرکشید، تا در آن خانه‏ى امید به مقصود رسد، ولى فاطمه علیهاالسلام و بچه‏هایش گرسنه بودند و تکه‏نانى در آنجا نیز به دست نیامد.

36.   هنوز چند دقیقه بیش نبود که رسول گرامى اسلام منزل دخترش را ترک کرده بود که مختصر طعامى از سوى یکى از همسایه‏ها به آن بانو رسید. فاطمه علیهاالسلام با خود گفت: سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه مى‏مانم، ولى این تکه نان و گوشت را به پدرم مى‏خورانم، و لذا یکى از حسنین را به دنبال پدر فرستاد و او را دوباره به خانه‏اش دعوت کرد.

37.   فاطمه اهدایى همسایه را که دو تکه نان و مختصر گوشتى بود، در یک ظرف سرپوشیده قرار داده بود، چون پدرش دوباره به خانه او برگشت، سراغ طعام رفت و آن را در برابر دیدگان رسول خدا گذاشت، ولى ظرف پر از گوشت و نان بود، و فاطمه علیهاالسلام خود نیز از این مائده‏ى آسمانى تعجب مى‏کرد و خیره خیره به آن تماشا مى‏نمود. رسول خدا خطاب به دخترش گفت: اى دختر گرامى! این طعام چگونه و از کجا رسید؟ فاطمه علیهاالسلام جواب داد:

38.   هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشا بغیر حساب. فقال: الحمدللَّه الذى جعلک شبیهه بسیدة نسا بنى‏اسرائیل فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنه قالت: «هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.» (1)

39.     آن از برکات و الطاف الهى است، خداوند به هرکسى بخواهد بدون محدودیت عطا مى‏کند.

40.   رسول خدا چون سخن دخترش را شنید فرمود: سپاس خدایى را که تو را همانند مریم سرور زنان بنى‏اسرائیل قرار داده، زیرا او نیز هرگاه مورد عنایت الهى قرار مى‏گرفت و خداوند برایش مائده مى‏فرستاد، که جواب سؤال مى‏گفت: این طعام از جانب خدا است، او به هرکسى بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

41.   آنگاه رسول خدا على علیه‏السلام را نیز به حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نیز دعوت شدند و خوردند، ولى غذا و مائده آسمانى به همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نیز از طعام آسمانى که از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت.... (2)

42.   موائد آسمانى براى فاطمه علیهاالسلام در یکى دوبار محدود نمى‏گردد، او بارها از خداوند خویش درخواست طعام کرد و پروردگار عالم نیز بى‏درنگ طعام بهشتى براى آن حضرت ارسال داشت از آن جمله: روزى امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به شدت گرسنه بود و از فاطمه علیهاالسلام طعام خواست، ولى در خانه چیزى نبود. فاطمه علیهاالسلام گفت: یا على! در خانه طعامى نیست، من و بچه‏هایت دو روز است که گرسنه‏ایم و مختصر طعامى هم که بود، آن را به تو خوراندیم و خود در گرسنگى صبر کردیم.

43.   على علیه‏السلام از شنیدن این سخن فوق‏العاده ناراحت گشته و اشک در چشمانش حلقه زد و براى تهیه طعام زن و فرزندانش به بازار رفت و یک دینار قرض گرفت تا مشکل گرسنگى خانواده‏اش را برطرف سازد، ولى نشد. چرا؟! چون یکى از دوستانش گرفتار بود و گرسنگى و گریه زن و بچه‏ها او را در بیرون از خانه آواره کرده بود، او دنبال نان و پول بود، ولى چاره‏اش بدون چاره....

44.   على از درد او آگاه شد و مانند همیشه ایثار کرد و دیگران را بر خود و خانواده‏اش مقدم داشت و بدین وسیله یکى از دوستانش را که مقداد نام داشت خوشحال و خوش‏دل ساخت.

45.     على علیه‏السلام دست خالى شد و نتوانست به خانه رود، رو به سوى مسجد کرد و مشغول عبادت شد از آن سو پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله مأمور گشت شب را در خانه‏ى على بسر برد و لذا بعد از نماز مغرب و عشا دست على را گرفت و فرمود: على جان! امشب مرا به مهمانى خود مى‏پذیرى؟ مولاى متقیان سکوت کرد، چرا که زمینه پذیرایى نداشت و فاطمه علیهاالسلام و حسنین گرسنه مانده بودند و پول تهیه نان و گوشت فراهم نبود، ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله دوباره اظهار داشت: چرا جواب نمى‏دهى؟ یا بگو: بلى، تا با تو آیم و یا بگو: نه، تا راه دیگر پیش گیرم. على علیه‏السلام عرض کرد: یا رسول‏اللَّه! بفرمایید.

46.   رسول خدا دست على را گرفت، دست در دست او به خانه‏ى فاطمه علیهاالسلام آمد و با هم به خانه وارد شده و با زهرا دیدار کردند، فاطمه علیهاالسلام در حال نماز و نیایش بود و خدا را مى‏خواند، او صداى پدر را شنید و به سوى او آمد و خوش‏آمد گفت و سفره را باز کرده و غذاى مطبوع آورد، تا گرسنگان را سیر کند و چاره نیافته‏ها را چاره‏ساز باشد.

47.     على علیه‏السلام به فاطمه علیهاالسلام خیره‏خیره نگاه مى‏کرد و با زبان بى‏زبانى سؤال مى‏نمود: یا فاطمه! این طعام از کجا؟

48.     پیش از آنکه فاطمه علیهاالسلام جواب گوید رسول خدا دست بر دوش على گذاشت و جواب داد: یا على! هذا جزا دینارک من عنداللَّه.

49.     این غذا پاداش آن دینارى است که به مقداد دادى.

50.     خداوند به شما جریان زکریا و مریم را تکرار کرد. (3) و از طعام‏هاى بهشتى مرحمت نمود... (4)

51.     منبع:

52.       1 ـ آل‏عمران/ 37.

53.   2 ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 51 و 52، ش 382- تجلیات ولایت، ج 2، ص 319- فضائل خمسه، ج 3 ص 178- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 339- جلاءالعیون شبر، ج 1، ص 136.

54.     3 ـ اشاره است به آیه‏ى 37 سوره‏ى آل‏عمران که زکریا موائد آسمانى را در محراب مریم دید.

55.     4 ـ محجة البیضاء، ج 4، ص 213- بحار، ج 43، ص 59، و ج 41، ص 30 با اختصار.

56.   

57.   

58.    جبرئیل در حضور حضرت زهرا

59.   

60.    حضرت فاطمه علیهاالسلام که برترین زن جهان خلقت از اولین و آخرین است، بارها با ملائک و از جمله پیک وحى سخن گفت و با وى انس گرفت. حضرت امام صادق علیه‏السلام در این باره مى‏فرمایند:

61.  ان فاطمه مکثت بعد رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید على ابیها و کان یاتیها جبرئیل فیحسن عزاها على ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه، و یخبرها بما یکون بعدها فى ذریتها و کان على یکتب ذلک. (1)

62.  حضرت فاطمه علیهاالسلام پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگى نمودند و در طول این ایام فوق‏العاده در حزن و اندوه بسر مى‏بردند و جبرئیل به حضور وى رسیده و آن حضرت را در عزاى پدرش تسلى مى‏داد و با وى شریک غم مى‏گشت و از وضع رسول خدا و جایگاه عظیم او در پیش خدا سخن مى‏گفت و همچنین از سرنوشت تک تک فرزندانش بعد از شهادت فاطمه علیهاالسلام او را در جریان مى‏گذاشت و على علیه‏السلام نیز همه‏ى اینها را مى‏نوشت.

63.  از عبارت «کان» در این حدیث استفاده مى‏شود که رفت و آمد جبرئیل به حضور فاطمه و سخن گفتنش با وى محدود نبود، بلکه این ارتباطها ادامه داشت و جبرئیل با فاطمه علیهاالسلام انس گرفته بود.

64.  و در حدیث دیگر داریم که هنگام وفات فاطمه و قبض روح ملک‏الموت از آن حضرت، جناب جبرئیل در حضور زهرا بود و حضرت زهرا خطاب به هر دو آنان فرمود: سلام بر جبرئیل، سلام بر ملک الموت. (حتى حضور سایر ملائکه نیز در کنار فاطمه علیهاالسلام محسوس بود.) (2)

65.     

66.    1ـ اصول کافى، ج 1، ص 458، ح 1.

2ـ بحار، ج 43، ص 200: ان فاطمه لما احتضرت سلمت على جبرئیل و على النبى وسلمت على ملک‏الموت و سمعوا حس الملائکه و وجدوا رائحه طیبه کاطیب مایکون مى الطیب.

  گفتار پیامبر در شأن فاطمه زهرا (س) و آینده ایشان

 

 

  مرحوم صدوق از ابن‏عباس روایت مشروحى نقل کرده که پیامبر (ص) در آن، از ستمهائى که به اهل‏بیت (ع) مى‏شود خبر داده است، از جمله از مطالب آن روایت این است که فرموده:

امّا دخترم فاطمه (س)، او سرور بانوان دو جهان از اوّلین و آخرین است، او پاره‏ى تن من، و نور چشم من، و میوه‏ى دل من و روح من است که در وجود من مى‏باشد، او حوراء انسیّه است، چون در محراب عبادت خود در پیشگاه خدا به عبادت پردازد، نور او، براى فرشتگان آسمان مى‏درخشد، چنانکه نور ستارگان براى اهل زمین مى‏درخشد، خداوند به فرشتگانش مى‏فرماید: «اى فرشتگان من، کنیز مرا که سرور کنیزان من است، بنگرید که در پیشگاه من براى عبادت ایستاده، مشاهده کنید که چگونه از خوف من، اندامش مى‏لرزد و با همه‏ى قلبش به عبادت من رو آورده است، شما را گواه مى‏گیرم که من: شیعیان او را از آتش، ایمن ساختم. (یا گواهى مى‏دهم نزد شما، که شیعیان او را از آتش دوزخ ایمن ساختم). (1)

مؤلّف گوید: پیامبر (ص) بعد از این گفتار فرمود: من هرگاه فاطمه (س) را مى‏نگرم به یاد حوادث و مصائبى مى‏افتم که بعد از من بر او وارد مى‏گردد، گوئى مى‏نگرم که پریشانى وارد خانه‏ى او شده، و به او بى‏احترامى مى‏شود، و حقّش غصب مى‏گردد، و از دستیابى به ارزش بازداشته مى‏شود، و پهلویش شکسته مى‏شود و فرزندش سقط مى‏گردد، او ندا مى‏کند: یا مُحَمَّداهُ! جوابى نمى‏شنود یارى مى‏طلبد ولى کسى او را یارى نمى‏کند، همواره بعد از من محزون و غمگین و گریان است، گاهى بیاد مى‏آورد که وحى از خانه‏اش قطع شده، و زمانى بیاد مى‏آورد که به فراق من مبتلا گشته، و نیمه‏هاى شب وحشت‏زده مى‏شود از این رو که صداى قرآن مرا هنگام نماز شب، همواره مى‏شنید، ولى اینک نمى‏شنود، سپس خود را پس از آنکه در دوران پدر، عزیز مى‏یافت، پریشان و غمزده مى‏یابد، در این هنگام خداوند، فرشتگان را مونس او مى‏سازد، فرشتگان با او همسخن مى‏شوند چنانکه با حضرت مریم همسخن مى‏شدند، و فرشتگان خطاب به او مى‏گویند:

یا فاطِمَةُ اِنَّ اللَّهَ اِصْطَفاکِ وَ طَهَّرَک وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ، یا فاطِمَةُ اُقْنُتِى لِرَبِّکِ، وَاسْجُدِى وَارْکَعِى مَعَ الرّاکِعینَ.

«اى فاطمه! خداوند ترا اختیار کرد و برگزید و پاک ساخت و بر همه‏ى بانوان جهانیان، ممتاز نمود، اى فاطمه! خداى خود را عبادت و سجده کن و با راکعان درگاه خدا، رکوع بجاى آورد». سپس گوئى مى‏بینم که او دردمند و بیمار شده، و نیاز به پرستار دارد، خداوند حضرت مریم دختر عمران را به پرستارى او مى‏فرستد، تا از او پرستارى کند، در آن وقت با خدا چنین راز و نیاز مى‏کند:

«خدایا از زندگى سیر و خسته شده‏ام و از دنیاپرستان افسرده گشته‏ام، مرا به پدرم ملحق کن». خداوند او را به من ملحق مى‏سازد، او نخستین فرد از اهل‏بیت من است در حالى که محزون و غمگین است و حقش غصب شده، و او را کشته‏اند، به من مى‏پیوندد، در این هنگام به خدا عرض مى‏کنم: «خدایا کسانى را که به او ظلم کردند، از رحمت خود دور کن، و آنان را که حق او را غصب کردند، مجازات فرما، و آنان را که او را پریشان نمودند، خوار نما، و آنان را که به پهلوى او ضربت زدند و کودک او را سقط نمودند، در آتش دوزخ، مخلّد کن».

در این هنگام، فرشتگان مى‏گویند: آمین: «خدایا به استجابت برسان».

 

  1ـ اشهدُکُمُ اِنّى قَدْ اَمِنْتُ شِیعَتَها مِنَ النَّار.

 

 

 اسرار و آثار تسبیح حضرت زهرا

 

 نجات از شقاوت :

 

تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام از آثار و برکات بسیارى برخوردار است که از جمله‏ى آنها نجات یافتن از شقاوت و بدبختى است.

هر انسانى به تناسب بینش و نگرشى که به جهان هستى وجود پرآشوب خود دارد به دنبال خوشبختى است، و به عبارتى دیگر یکى از مهمترین مسائلى که همه‏ى انسانها را آگاه یا ناآگاه به خود مشغول داشته است به طورى که کارهاى زندگى و برنامه‏هایشان را در جهت وصول به آن پى‏ریزى مى‏کنند، مسئله‏ى رسیدن به سعادت و گریزانى از شقاوت است. منتهى از آنجایى که انسان اختیار دارد، راه خودش را باید آزادانه انتخاب کند. لذا انسان بعد از اینکه راه برایش نمایان شد، گاهى حسن انتخاب به خرج مى‏دهد و سبیل هدایت مى‏پیماید، و گاهى سوء انتخاب به خرج داده و سبیل ضلالت و گمراهى پیش مى‏گیرد. و این مسئله شقاوت و سوء عاقبت مسئله‏اى است که همه‏ى آنان که به خود آمده‏اند، از آن مى‏ترسند و آنها که بصیرت ندارند و در خواب غفلت عمر مى‏گذرانند از آن نیز به غفلت به سر مى‏برند. لذا آن دسته که داراى بصیرت هستند، به لحاظ خوف از شقاوت همیشه دست به دعا و ذکر بلند مى‏کنند و با تضرع و اصرار از خداى خویش طلب دورى از شقاوت و وصول به سعادت مى‏نمایند.

مداومت بر تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام، موجب محفوظ ماندن از شقاوت و بدبختى است. از این رو شایسته نیست که از برکات و آثار آن غفلت نموده و در انجام آن کوتاهى و سستى نمائیم. امام صادق علیه‏السلام در این رابطه مى‏فرماید:

«یا اباهارون، انا نأمر صبیاننا بتسبیح فاطمة علیهاالسلام کما نأمرهم بالصلاة، فألزمه، فانه لم یلزمه عبد فشقى». (1)

اى اباهارون! ما بچه‏هاى خود را همانطور که به نماز امر مى‏کنیم به تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز امر مى‏کنیم. تو نیز بر آن مداومت کن، زیرا هرگز به شقاوت نیفتاده است بنده‏اى که بر آن مداومت نموده است.

و نیز از این حدیث شریف استفاده مى‏شود که شایسته است والدین محترم، تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام را مانند نماز به فرزندانشان تعلیم کنند، باشد که مشمول این حدیث گردند.

 

دورى شیطان و خشنودى خدا

 

شیطان همواره دشمن دیرینه‏ى انسان بوده و هست و هیچگاه انسان از حیله‏ها و خواطر شیطانى او در امان نیست. شیطان بنا بنا بر آیات الهى، دشمن قسم خورده‏ى انسان است تا او را به هر طریق ممکن به گمراهى بکشاند. از این رو آدمى همیشه در معرض تهاجم شیطان و وساوس شیطانى است.

بعضى انسانها در مقابل این تهاجم شیطانى و خواطر نفسانى همیشه در حال فرارند که در این صورت همواره مورد تعقیب شیطان و خواطرند، و هیچگاه خلاصى ندارند و اى بسا در آخر خسته شده و نفس‏زنان تسلیم شوند، و عده‏اى اندک در تلاش‏اند که با مداومت بر ذکر و فکر و عمل، چنان رفتار کنند که شیطان و خواطر را از خود فرارى دهند و شیطان را از خود دور کنند که البته راهى است مشکل. کسانى که به این مقام برسند داراى نفس مطمئنه خواهند شد که دیگر دگرگونى در آن راه ندارد.

وقتى انسان توانست شیطان را از خود دور و طرد کند، و به طاعات عمل نماید و در کارها و اذکار و عبادتهاى خود اخلاص ورزد، رضایت خدا نیز حاصل گردد، چون شیطان و وساوس او یکى از بزرگترین موانع کسب رضایت و خشنودى حقتعالى است. آرى رضا و رضوان خداوند سبحان مطلوب سالکان و منتهاى آرزوى عارفان است.

یکى از راههایى که مى‏تواند شیطان را از انسان دور کرده و موجبات رضاى الهى را فراهم آورد مداومت بر تسبیح حضرت فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام است.

 

امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید:

 

«من سبح تسبیح فاطمة علیهاالسلام ثم استغفر، غفر له، و هى مائة باللسان، و الف فى المیزان، و یطرد الشیطان، و یرضى الرحمان». (2)

هرکس تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام را بجا آورد و پس از آن استغفار کند، مورد مغفرت قرار مى‏گیرد، و آن تسبیح به زبان صداست، و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد، و شیطان را دور کرده، و خداى رحمان را خشنود و راضى مى‏نماید.

و به سند معتبر از امام صادق علیه‏السلام منقول است که چون آدمى در جاى خواب خود مى‏خوابد، فرشته‏ى بزرگوارى و شیطان متمردى به سوى او مى‏آیند، پس فرشته به او مى‏گوید:

روز خود را به خیر ختم کن و شب را با خیر افتتاح کن، و شیطان مى‏گوید: روز خود را با گناه ختم کن و شب را با گناه افتتاح کن. اگر اطاعت فرشته کرد و تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام را در وقت خواب خواند، فرشته آن شیطان را مى‏راند و از او دور مى‏کند، و او را تا هنگام بیدارى محافظت مى‏کند، پس باز شیطان مى‏آید و او را امر به گناه مى‏کند و ملک او را به خیر امر مى‏کند. اگر از فرشته اطاعت کرد و تسبیح آن حضرت را گفت آن فرشته، شیطان را از او دور مى‏کند و حقتعالى عبادت تمام آن شب را در نامه‏ى عملش مى‏نویسد. (3)

شفاى کم‏شنوایى و درد جسمانى

 

تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام بنا بر شواهد روایى و تاریخى در بعضى موارد بر بیماریهاى جسمى نیز مؤثر بوده و باعث درمان بیمارى گوش شده است.

یکى از یاران امام صادق علیه‏السلام نزد آن حضرت آمده و از کم‏شنوایى گوش خود نزد آن حضرت شکایت کرد، امام علیه‏السلام به او فرمود:

«علیک بتسبیح فاطمة علیهاالسلام». (4)

چه چیز مانع و جلوگیر تو است و چرا غافلى از تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام؟

آن مرد پرسید: قربانت گردم، تسبیح فاطمه چیست و چگونه است؟ حضرت فرمود: سى و چهار مرتبه «اللَّه‏اکبر»، سى و سه مرتبه «الحمدلله» و سى و سه مرتبه «سبحان‏اللَّه» که صد عدد مى‏شود. آن مرد گوید:

 

«فما فعلت ذلک الا یسرا حتى اذهب عنى ما کنت اجده». (5)

و من این کار را در اندک زمانى انجام دادم و کم‏شنوایى‏ام برطرف شد.

 

برائت از دوزخ و نفاق

چنانچه گفته شد بنا بر روایت امام صادق علیه‏السلام، تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام از جمله‏ى ذکر کثیرى است که خداوند در قرآن کریم یاد فرموده:

«تسبیح فاطمة الزهراء علیهاالسلام من الذکر الکثیر الذى قال اللَّه عز و جل: «و اذکروا اللَّه ذکرا کثیرا».

و از طرفى رسول گرامى اسلام فرموده است:

«من اکثر ذکر اللَّه عز و جل احبه اللَّه و من ذکر اللَّه کثیرا کتبت له براءتان: براءة من النار و براءة من النفاق». (6)

هرکس ذکر خداى عزوجل را بسیار کند خداوند او را دوست دارد، و هر که ذکر خدا را بسیار کند براى او دو برائت (منشور آزادى) نوشته شود: یکى برائت از آتش جهنم، و دیگرى برائت از نفاق و دورویى.

لذا تسبیح صدیقه‏ى طاهره اگر با شرائطش انجام پذیرد، موجب برائت از دوزخ و نفاق مى‏گردد.

 

غفران الهى

 

یکى دیگر از آثار تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام، غفران الهى است. غفران ربوبى، همه‏ى ذنوب و آثار سوء تیرگیهاى آنها را از میان مى‏برد، حجابها را برطرف کرده و نقائص وجودى انسان را کنار مى‏زند. اما متأسفانه کمتر کسى هست که بداند غفران یعنى چه و نیاز به آنچه معنایى دارد، و چگونه مى‏شود غفران الهى همه‏ى مشکلها را حل، و فاصله‏ها را از میان بردارد؟ در فرق بین عفو و غفران گفته شده که: عفو الهى، نادیده گرفتن و به حساب نیاوردن لغزشها و خطاها و نقیصه‏ها و عیبها، و محو آثار نامطلوب آنهاست. و غفران الهى عبارت است از افاضات و رحمتهایى که به دنبال نادیده گرفتن لغزشها و خطاها و نقیصه‏ها، متوجهانسان مى‏گردد و او را تکمیل مى‏کند و نقایص و عیوب وجودى وى را برطرف مى‏نماید. غفران بعد از عفو است. عفو نادیده گرفتن بدیهاست و غفران، برطرف کردن آنها از وجود سالک و تبدیل آنها به خوبیها و کمالات است. عفو ربوبى، انسان را از سقوط و هلاکت نجات مى‏دهد و غفران الهى، به سالک پر و بال عطا مى‏کند و بالا مبرد. لذاست که اگر عفو و گذشت ربوبى نباشد، رهروان طریق با شکست روبرو شده و کنار زده مى‏شوند، و اگر غفران ربوبى نباشد، آنها از حرت و پیشرفت بازمانده و متوقف مى‏گردند. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:

«من سبح تسبیح فاطمة الزهراء علیهاالسلام قبل ان یثنى رجلیه من صلاة الفریضه، غفر اللَّه له». (7)

 

هرکس تسبیح حضرت فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را قبل از اینکه وضع خود را بعد از نمار واجب عوض کند، بجا آورد، خداى متعال او را مشمول مغفرت خود مى‏گرداند.

البته نباید چنین پنداشت که این «تسبیح» به لحاظ اینکه ظاهرى بسیار خلاصه دارد و انجام دادن آن بسیار آسان است، چگونه مى‏شود از چنین آثار و برکاتى برخوردار باشد؟! آرى این تسبیح به ظاهر بسیار خلاصه است، اما در نزد آگاهان و عارفان آشنا، دریایى از حقایق و اسرار توحید را در بر دارد و نیز انجام آن به ظاهر خیلى آسان است، ولى اگر خوب بجا آورده شود، مشکلها را آسان مى‏گرداند.

 ان‏شاءاللَّه.

 

 

  شفاعت حضرت زهرا در محشر

 

 

  مسأله شفاعت، چیزى است که ریشه‏ى قرآنى و حدیثى داشته و ضرورت مذهب به حساب مى‏آید. بنابراین، یکى از شفعاى روز قیامت- آن هم در حد وسیع- حضرت فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام مى‏باشد که در اینجا توجه شما را به مضمون دو حدیث که از طریق حضرت سلمان و جابر جعفى آمده است جلب مى‏کنم:

روزى سلمان به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله خدا گفت: اى مولاى من! تو را سوگند به خدا، از عظمت فاطمه علیه‏السلام در روز قیامت تعریفى بفرمایید.

پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله با تبسم رو به سلمان کرد و فرمود: سوگند به آن آفریدگارى که جانم در دست اوست، فاطمه علیهاالسلام را در آن روز بر ناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت سوار مى‏کنند، جبرئیل و میکائیل به ترتیب از راست و چپ او حرکت مى‏نمایند. امیرالمؤمنین پیشاپیش و حسن و حسین از پشت سر، وى را همراهى مى‏کنند، تا بدین طریق فاطمه علیهاالسلام از پل‏صراط مى‏گذرد و پس از گفتگوهاى زیاد، آنگاه خطاب مى‏رسد: فاطمه! هرچه مى‏خواهى بخواه. دخترم عرض مى‏کند:

اسالک ان لاتعذب محبى، و محبى عترتى بالنار، فیوحى اللَّه الیها: یا فاطمه! و عزتى و جلالى و ارتفاع مکانى، لقد آلیت على نفسى من قبل ان اخلق السموات و الارض بالفى عام ان لااعذب محبیک و محبى عترتک بالنار. (1)

بار الهى! از تو مى‏خواهم علاقه‏مندان خود و فرزندانم حسن و حسین را در آتش مسوزان. خطاب مى‏رسد: یا فاطمه! سوگند به عزت و جلالم، دو هزار سال پیش از خلق آسمانها و زمین، بر خودم لازم کرده‏ام که این حاجت تو را برآورم

جابر جعفى نیز به حضور امام باقر علیه‏السلام رسیده، عرض کرد: فدایت شوم، حدیثى در مورد فاطمه علیهاالسلام بفرمایید، که با نقل آن، شیعیان را خوشحال کنم.

حضرت فرمودند: در روز رستاخیز منابرى از نور براى پیامبران نصب مى‏گردد، که منبر رسول خدا از همه مجلل‏تر است و همچنین منبرهایى براى اوصیا در نظر مى‏گیرند که جایگاه على علیه‏السلام از همه بالاتر مى‏باشد آنگاه نوبت به فرزندان انبیا مى‏رسد که مقام حسن و حسین علیهماالسلام بس منیع‏تر است. سپس نوبت فاطمه علیهاالسلام فرامى‏رسد و او را با تجلیل و شکوه بى‏نظیر به محشر آورند و کنار در بهشت قرار مى‏گیرد، ولى داخل آن نمى‏شود و مى‏گوید: خدایا! از تو مسالت مى‏دارم که مقام مرا در همچو روزى براى اهل محشر معلوم کنى.

از جانب خدا ندا مى‏رسد: اى دختر پیامبر! برگرد به سوى اهل محشر و هر که را از علاقه‏مندان خود یافتى شفاعت کن.

امام باقر علیه‏السلام مى‏فرمایند: به خدا سوگند، فاطمه علیهاالسلام شیعیان خویش را یکى پس از دیگرى انتخاب نموده و داخل بهشت مى‏نماید، همان طورى که پرنده‏ها دانه‏ها را برمى گزینند، و سپس شیعه‏هاى آن حضرت نیز، خود شفاعت نموده و علاقه‏مندان فاطمه علیهاالسلام را به بهشت داخل مى‏کنند...

در دنباله این حدیث امام پنجم مى‏فرمایند:

واللَّه لایبقى فى الناس الا شاک او کافر او منافق. (2)

سوگند به خدا، از امت اسلامى کسى باقى نمى‏ماند مگر افراد مذبذب و کافر و منافق و سایر مردم مشمول شفاعت فاطمه مى‏گردند.

در پایان این فصل، براى توضیح مطلب، تذکرى را لازم مى‏دانم و آن اینکه: شفاعت شوندگان باید واجد شرایط باشند. ایمانشان را در دنیا تباه نسازند. حقوق و آبروى مردم را تضییع ننمایند.

در عمل به واجبات دینى کوتاهى نکنند. از نظر اخلاقى و عملى مشابهت و سنخیت با فاطمه علیهاالسلام و سایر شفاعت‏کنندگان داشته باشند، و گرنه به طور مطلق مشمول شفاعت نمى‏شوند، بلکه هر جرم و تخلف دینى و تجاوز به حقوق دیگران، کیفر مناسبى را به دنبال خواهد داشت و چنین افرادى به طور محدود و موقت کیفر مى‏بینند و سپس مشمول شفاعت مى‏شوند...

همانطورى که دانش‏آموزان غیر واجد شرایط مشمول الطاف مربیان آموزشى نمى‏گردند.

خداوندا! ما را شایسته‏ى شفاعت فاطمه، پدر، شوهر، و فرزندان معصوم او بفرما.

 

  1ـ سفینه البحار، ج 2، ص 375.

2ـ عوالم، ج 11، ص 150- بحارالانوار، ج 43، ص 64، ح 57.

 

  فضیلت صلوات فرستادن بر پیامبر و حضرت زهرا

 

  دلیل دیگرى که «ولیةاللَّه» بودن حضرت صدیقه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها را اثبات مى‏کند، استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و کیفیت زیارتش، که همانند صلوات بر پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین و حسنین و زیارات آنان است؛ یعنى همانگونه که به صلوات بر آن چهار وجود مقدس و زیارتشان امر شده است، نسبت به حضرت زهرا نیز در این موارد، همگان مأمور و ماجورند. فاطمه علیهالسلام که مشمول آیه‏ى تطهیر و از اهل‏بیت پیامبر اکرم- یعنى آل‏محمد است- کیفیت صلوات بر او را رسول خدا بصراحت چنین بیان داشته است:

«لا تصلوا على الصلوة البتراء، فقالوا: و ما الصلاه البتراء؟ قال: تقولون اللهم صل على محمد و تمسکون، بل قولوا: اللهم صل على محمد و آل‏محمد». (1)

«بر من صلوات بتراء (ناقص، دم بریده و بریده شده) نفرستید. سوال شد: یا رسول‏اللَّه صلوات بتراء (بریده شده) چیست؟ فرمود: اینکه (بر من صلوات بفرستید و بگویید «اللهم صل على محمد»، ولى درباره‏ى آل من (2) ساکت باشید. شما باید بگویید اللهم صل على محمد و آل‏محمد».

صلواتى که شامل على، فاطمه و حسنین علیهم‏السلام نباشد، مقطوع و بریده و مورد قبول خدا و رسولش نمى‏باشد. لذا حضرت صدیقه‏ى زهرا هم‏ردیف و برابر افرادى است که جمیع مسلمین باایمان جهان- از شیعه و سنى- هر شبانه روز در تشهد نمازهاى پنجگانه بر او درود مى‏فرستند؛ و او در این مقام، همتاى محمد بن عبداللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و على و حسنین علیهم‏السلام است؛ و همین لزوم صلوات بر فاطمه علیهاالسلام در هنگام اقامه‏ى نماز یک منقبت و فضیلت ساده نیست، بلکه نشانگر مرتبه‏ى اعلى و منصب والاى آن حضرت است که این چنین در جنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است. بدون تردید باید فاطمه خود ولیةاللَّه و داراى مقام ولایت بوده باشد، تا هم‏ردیف و همتاى اولیاء خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جمیع مؤمنین جهان در هر زمان و مکان باشد.

پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏فرماید:

«من صلى علیک یا فاطمة غفر اللَّه له والحقه بى حیث کنت من الجنة». (3)

«یا فاطمه هرکس بر تو صلوات فرستد، خداى تعالى از او درگذرد، و او را در بهشت به من ملحق گرداند».

چنانکه در موضوعهاى قبلى مشروحا بیان شد، مقصود از تعبیرات «هم‏درجه شدن با رسول‏اللَّه»، یا «ملحق شدن به پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم در بهشت»، و یا «همسایه بودن با آن حضرت» که در روایات مکرر بکار رفته است، جمع شدن مؤمنین در مرتبه‏ى «درجة الایمان» است که جامع تمام آن کسانى است که با عقائد درست، و باایمان به آنچه از رسول خدا به ما رسیده است، از جهان رفته‏اند. در آن درجه همه‏ى مؤمنین یکسانند و در کنار هم مى‏باشند؛ ولى جاى هیچگونه تردیدى نیست که مراتب و درجات دیگر که شمار آنها برابر تعداد بشر و بسیار متفاوت است، کاملإ؛66ّّ ملحوظ بوده، و مقام هرکس مخصوص به خود او مى‏باشد.

در روایتى حضرت رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم یکى از فضائل حضرت فاطمه را چنین بیان مى‏فرماید:

«... اتانى الروح؛ قال: ان فاطمه اذا قبضت و دفنت یسالها الملکان فى قبرها: من ربک؟ فتقول: اللَّه ربى. فیقولان: فمن نبیک؟ فتقول: ابى. فیقولان: فمن ولیک؟ فتقول: هذا القائم على شفیر قبرى على بن ابى‏طالب؛ الا و ازیدکم من فضلها؟! ان اللَّه قد و کل بها رعیلا من الملائکه یحفوظنها من بین یدیها و من خلفها و عن یمینها و عن شمالها و هم معها فى حیاتها، و عند قبرها و عند موتها یکثرون الصلاه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها.

فمن زارنى بعد وفاتى فکانما زارنى فى حیاتى، و من زار فاطمه فکانما زارنى، و من زار على بن ابى‏طالب فکانما زار فاطمه، و من زار الحسن والحسین فکانما زار علیا، و من زار ذریتهما فکانما زارهما...». (4)

«... جبرئیل (روح) به نزد من آمد و گفت: هنگامى که فاطمه قبض روح مى‏شود و دفن مى‏گردد، دو ملک در قبر از او سؤال مى‏کنند: پروردگار تو کیست؟ مى‏فرماید: اللَّه پروردگار من است. سپس مى‏پرسند پیامبرت کیست؟ در پاسخ مى‏فرماید: پدرم. آنگاه سؤال مى‏کنند ولى تو کیست؟ در جواب مى‏گوید: على بن ابى‏طالب، همین کسى که در کنار قبرم ایستاده است. (سپس پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏فرماید): آیا باز هم فضائل دیگر زهرا را بیان کنم؟ (شاید پیامبر اکرم مى‏خواهد به این وسیله تذکر دهد که: در این عالم، فاطمه تنها کسى است که پدرش «رسول‏اللَّه» و همسرش «ولى اللَّه» است. پیامبر اکرم در ادامه‏ى سخن خویش مى‏فرماید):

همانا خداى تعالى یک دسته از فرشتگان را براى محافظت فاطمه گماشته است، تا از چهار طرف نگهبان او باشند؛ و این ملائک در حال حیات، و هنگام مرگ او، و کنار قبرش پیوسته در خدمت او هستند، و کارشان صلوات فرستادن بر فاطمه و پدرش و همسر و فرزندان اوست. (یعنى در منطق ملائک و لسان فرشتگان صلوات بر پیامبر اکرم و على و حسنین همواره باید با صلوات بر فاطمه علیهاالسلام توام باشد، و در این منقبت نیز آن حضرت برابر و هم‏ردیف آن چهار وجود مقدس دیگر مى‏باشد. سپس پیامبر اکرم چنین به سخن ادامه مى‏دهد):

هرکس مرا بعد از وفاتم زیارت کند، مثل این است که مرا در حال حیات زیارت کرده است؛ و کسى که فاطمه را زیارت کند، گویى مرا زیارت نموده است؛ و هرکس على را زیارت نماید مثل زیارت کردن حسنین است؛ و آن کسى که زیارت کند ذریة آنان را، همانند زیارت خود آنان است...».

لذا زیارت حضرت عبدالعظیم را در شهر رى، با زیارت حسین بن على در کربلا همانند دانسته‏اند، (5)و این مطلب را (که صلوات بر اهل‏بیت پیامبر برابر با صلوات بر پیامبر است) علماى عامه هم عنوان کرده‏اند، مخصوصا موضوع صلوات بر فاطمه سلام‏اللَّه‏علیها را، چنانکه سهیلى در کتاب الروض الانف در ذیل مطلبى مى‏نویسد:

«و من صلى علیها فقد صلى على ابیها». (6)

«هرکس بر فاطمه صلوات فرستد، در حقیقت بر پدر او صلوات فرستاده است».

از حدیثى که نقل شد نیز ولیه‏اللَّه بودن حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها استنباط مى‏شود.

 

  1ـ الصواعق المحرقه ص 225، ینابیع الموده ص 295، رشفه الصادى ص 29.

2ـ علماى عامه اتفاق دارند که منظور از آل محمد: على و فاطمه و حسنین است.

ابن حجر در صواعق مى‏گوید: یقینا لفظ آل، همسران پیامبر را در بر نمى‏گیرد... (الصواعق المحرقه ص 225).

مامون در محاوره‏اى که بهمراهى علما با امام رضا علیه‏السلام داشته است از حضرت پرسید: آیا عترت پیامبر همان آل پیامبر است؟ حضرت فرمودند: بلى. مامون گفت: در احادیث پیامبر آمده است که پیامبر فرمودند: «امت من همان آل من هستند»، و صحابه هم مى‏گویند: «آل محمد، امت او هستند». حضرت رضا علیه‏السلام از مامون و حضار پرسیدند: آیا بر آل پیامبر صدقه حرام است؟ گفتند: خیر. امام رضا علیه‏السلام فرمودند: تفاوت میان آل پیامبر و امت همین است.... (امالى صدوق ص 422، عیون‏الاخبار ج 1/ 180، تحف‏العقول ص 426، بحارالانوار ج 25/ 221).

در همین محاوره حضرت رضا علیه‏السلام از مامون عباسى و علما پرسیدند: در آیه‏ى (یس- و القرآن الحکیم- انک لمن المرسلین- على صراط مستقیم (یس/ 1- 4) منظور خداوند از (یس) کیست؟ علما گفتند: (یس) محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم است و هیچکس در این موضوع شکى ندارد. حضرت رضا علیه‏السلام فرمودند: پس خداوند متعال به محمد و آل‏محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم فضلى عطا نموده است که کسى به حقیقت آن پى نخواهد برد مگر اینکه آن را (بخوبى) درک نماید، خداوند بر احدى سلام نفرستاده است مگر بر انبیا، چنانکه مى‏فرماید: (سلام على نوح فى العالمین (الصافات/ 79»، و مى‏فرماید: (سلام على ابراهیم (الصافات/ 109»، و مى‏فرماید: (سلام على موسى و هارون (الصافات/ 120». خداوند در قرآن نفرموده است «سلام على آل‏نوح»، و نفرموده است «سلام على آل‏ابراهیم» و نفرموده است: «سلام على آل‏موسى و هارون بلکه فرموده است: (سلام على آل‏یاسین (الصافات/ 130» یعنى سلام بر آل‏محمد. (امالى صدوق ص 426، 427، عیون الاخبار ج 1/ 185، تحف العقول ص 433، بحارالانوار ج 79/ 229).

یک تذکر: در خصوص قرائت آیه‏ى (سلام على آل‏یاسین) تحریفات بسیارى صورت گرفته است و در آنها سعى شده واژه‏ى «آل‏یاسین» بگونه‏هاى دیگرى قرائت شود. نقطه‏ى اوج این تحریفات این است که ابن خالویه در کتاب مختصر فى شواذ القرآن ص 128 مى‏گوید: «قرائت ابن مسعود (سلام على ادراسین)، و قرائت ابى بن کعب ( سلام على یاسین) بوده است». یعنى در این کتاب ادعا شده که در قرائت ابى اصلا کلمه‏ى «آل» وجود ندارد! این تحریفات حتى در دوره‏هاى معاصر نیز ادامه یافته است، بعنوان مثال سیوطى در درالمنثور از کتاب این ابى‏حاتم و طبرانى و ابن مردویه نقل کرده است که ابن عباس قرائت آیه را بصورت «آل‏یاسین» خوانده است ولى در کتاب معجم کبیر طبرانى- که در بیروت (دار احیاء التراث العربى) بطبع رسیده است- محقق کتاب (حمدى عبدالمجید سلفى) عبارت ابن عباس را تحریف نموده و آن را بصورت «ال‏یاسین» ضبط کرده است. خوانندگان محترم مى‏توانند متن درالمنثور ج 5/ 286 را با متن معجم کبیر طبرانى ج 11/ 56 مقابله نمایند و خود قضاوت بفرمایند.

3ـ بحارالانوار ج 43/ 55، ج 97/ 194.

4ـ بشاره المصطفى ص 139، بحارالانوار ج 43/ 58.

این حدیث را جابر بن عبداللَّه انصارى روایت نموده است و از آنجائیکه اصل روایت نسبتا مفصل است و حاوى مناقب بسیارى از حضرت فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام مى‏باشد لذا ما متن کامل حدیث را با ترجمه‏ى آن در تعلیق شماره‏ى 7 آورده‏ایم.

5ـ روایتى در کتاب کامل ابن قولویه مندرج است که متن آن چنین است:

«حدثنى على بن الحسین بن موسى بابویه، عن محمد بن یحیى العطار، عن بعض اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسکرى، فقال: این کنت؟ فقلت: زرت الحسین بن على علیهاالسلام. فقال: اما انک لو زرت قبر عبدالعظیم عندکم لکنت کمن زار الحسین علیه‏السلام». (کامل الزیارات ص 324). مرحوم علامه امینى توضیحى درباره‏ى این حدیث دارند که در حاشیه‏ى کامل الزیارات ص 307 و 324 آمده است.

6ـ الروض الانف ج 2/ 196.

 

 

  خطبه فدکیه حضرت زهرا در مسجد النبی

 

  خطبتها علیهاالسلام بعد غصب الفدک

روى انّه لمّا أجمع أبوبکر و عمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدکاً و بلغها ذلک،لاثت خمارها علی رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله،حتّى دخلت علی أبی‏بکر، و هو فی حشد من المهاجرین و الانصار و غیر هم، فنیطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبکاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنیئة.

حتّى اذا سکن نشیج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الکلام بحمداللَّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بکائهم، فلمّا أمسکوا عادت فی کلامها فقالت علیهاالسلام:

اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراکِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّکْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.

 

فاطمیه(1)
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اردیبهشت 1388 ساعت 6:39 شماره پست: 131

مقالاتی در بیان ابعاد شخصیتی بانوی بزرگ اسلام


 

 

  استغاثه‏هائى به حضرت زهرا

 

  استغاثه به آن حضرت با دعا و نماز

 

الاستغاثة الیها علیهاالسلام بالصلاة والدعاء

عن الصادق علیه‏السلام: اذا کانت لاحدکم استغاثة الى اللَّه تعالى، فلیصل رکعتین، ثم یسجد و یقول:

یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ‏اللَّهِ، یا عَلِىُّ یا سَیِّدَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، بِکُما اَسْتَغیثُ اِلَى اللَّهِ تَعالى، یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ اَسْتَغیثُ بِکُما، یا غَوْثاهُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ- و تعدّ الائمة علیهم‏السلام- بِکُمْ اَتَوَسَّلُ اِلَى اللَّهِ تَعالى.

فانک تغاث من ساعتک ان‏شاءاللَّه تعالى.

الاستغاثة الیها علیهاالسلام بالصلاة والدعاء

عن الصادق علیه‏السلام: اذا کانت لک حاجة الى اللَّه تعالى و تضیق بها ذرعاً، فصلّ رکعتین، فاذا سلّمت کبّر اللَّه ثلاثاً، و سبّح تسبیح فاطمة علیهاالسلام، ثم اسجد و قل مائة مرة:

یا مَوْلاتى فاطِمِةُ، اَغیثینى.

ثم ضع خدّک الأیمن على الارض و قل مثل ذلک، ثم عد الى السجود و قل ذلک مائة مرة و عشر مرّات، و اذکر حاجتک، فان اللَّه یقضیها.

الاستغاثة الیها علیهاالسلام بالصّلاة والدعاء

تصلّى رکعتین، ثم تسجد و تقول: یا فاطِمَةُ- مائة مرة، ثم تضع خدّک الایمن على الارض و قل مثل ذلک، و تضع خدّک الایسر على الارض و تقول مثله، ثم اسجد و قل ذلک مائة و عشر دفعات، و قل:

یا امِناً مِنْ کُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ کُلُّ شَىْ‏ءٍ مِنْکَ خائِفٌ حَذِرٌ، اَسْاَلُکَ بِاَمْنِکَ مِنْ کُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ خَوْفِ کُلِّ شَىْ‏ءٍ منْکَ، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِیَنى اَماناً لِنَفْسى وَ اَهْلى وَ مالى وَ وَلَدى، حَتَّى لا اَخافُ اَحَداً وَ لا اَحْذَرُ مِنْ شَىْ‏ءٍ اَبَداً، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدیر.

الاستغاثة الیها علیهاالسلام بالدعاء

تقول خمسمائة و ثلاثین مرة:

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ وَ اَبیها، وَ بَعْلِها وَ بَنیها، بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ.

الاستغاثة الیها علیهاالسلام بالدعاء

اِلهى بِحَقِّ فاطِمَةَ وَ اَبیها، وَ بَعْلِها وَ بَنیها، وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها.

(ترجمه فارسى)

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

از امام صادق علیه‏السلام روایت شده: هر کدام از شما استغاثه‏اى به خداوند داشتید، دو رکعت نماز گذارده، آنگاه سجده نموده و گوئید:

اى محمد اى پیامبر خدا، اى على اى آقاى زنان و مردان مؤمن، به شما از خداوند طلب یارى مى‏جویم، اى محمد اى على به شما از خداوند فریادرسى مى‏طلبم، اى فریادرس به خدا و به محمد و على و فاطمه- و تمامى ائمه علیهم‏السلام را نام برده- با شما به خداوند توسّل مى‏جویم.

که در همان لحظه حاجتت برآورده مى‏شود.

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

از امام صادق علیه‏السلام روایت شده: هرگاه حاجتى داشتید که نسبت به آن بسیار در سختى قرار گرفته‏اید، دو رکعت نماز گذارده، پس از نماز سه بار تکبیر گفته، آنگاه تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام را بگوید، سپس سجده کرده و صد بار بگو:

اى مولاى من اى فاطمه، بفریادم رس.

آنگاه گونه راستت را بر زمین قرار ده و همین ذکر را تکرار کن، آنگاه دوباره سجده کن و صد و ده بار آنرا بگو، و حاجتت را ذکر کن، خداوند حاجتت را برآورد.

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

دو رکعت نماز مى‏خوانى، آنگاه سجده کرده و صد بار مى‏گوئى: اى فاطمه، سپس گونه راستت را بر زمین نهاده و همین ذکر را مى‏گوئى، آنگاه گونه چپ خود را بر زمین نهاده و آن را تکرار مى‏نمائى، آنگاه سجده کرده و صد و ده بار آن را ذکر نموده، و مى‏گوئى:

اى آنکه از هر چیز در امنیت بوده و هر چیز از تو در خوف و هراس مى‏باشد، به امنیتت از هر چیز و هراس هر چیز از تو، از تو مى‏خواهم که بر محمد و خاندانش درود فرستى و در جان و خاندان و اموال و فرزندانم به من امنیتى عطا نمائى که از کسى نترسم و هرگز از چیزى هراسى به دل راه ندهم، تو بر هر چیز قادرى.

استغاثه به آن حضرت با دعا

 

اسامی و القاب و کنیه

 

 ‏نام گذارى حضرت زهرا (س)

 

 اسامى حضرت زهرا (س)

 

«تسمیتها من عند ربّ العزة، شأن أبیها و بعلها و بنیها». (1)

نام‏گذارى زهرا علیهالسلام است از طرف خداوند متعال مى‏باشد، همانند اسم‏گذارى محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و على و حسن و حسین علیهم‏السلام؛ و همین مطلب دلالت دارد بر اینکه این پنج نفر- در برابر پروردگار - از خود هیچگونه اختیارى ندارند، و تمام امورشان حتى انتخاب نامشان، مربوط به خداى متعال بوده، و به کسى در مورد آنان اجازه‏ى دخالت داده نشده است.

حضرت محمد بن عبداللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هرگز مجاز نیست که از جانب خود فاطمه و حسن و حسین علیهم‏السلام را نام‏گذارى کند. همچنین در اسم‏گذارى على بن ابى‏طالب که مولود کعبه و خانه‏زاد خداست، پیامبر گرامى صلى اللَّه علیه و آله و سلم و ابوطالب را اختیارى نیست.

  کنیه‏هاى حضرت زهرا (س)

 

             

اسامى حضرت زهرا (س)

 

1  فاطمه

2  صدیقه

3  مبارکه

4  طاهره

5  زکیه

6  راضیه

7  مرضیه

8  محدثه

9  زهراء

پانصد و سى بار بگو:

خداوندا! بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش، به اندازه آنچه علمت بدان احاطه دارد، درود فرست.

 

  ادعیه‏ آن حضرت در ثناى الهى و درخواست حوائج از او

 

  ادعیه‏ آن حضرت در ثناء الهى و درخواست حوائج از او در تسبیح و تنزیه خداوند در تسبیح و تنزیه خداوند در روز سوم ماه

 

دعاها علیهاالسلام فى تسبیح الله سبحانه

سُبْحانَ ذِى الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنیفِ، سُبْحانَ ذِى‏الْجَلالِ الباذِخِ الْعَظیمِ، سُبْحانَ ذِى‏الْمُلْکِ الْفاخِرِ الْقَدیمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْبَهْجَةَ وَالْجَمالَ، سُبْحانَ مَنْ تَرَدَّى بِالنُّورِ وَالْوَقارِ، سُبْحانَ مَنْ یَرى اَثَرَ النَّمْلِ فِی الصَّفاءِ، سُبْحانَ مَنْ یَرى وَقْعَ الطَّیْرِ فِی الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکَذا وَ لاهکَذا غَیْرُهُ. و فی روایة:

سُبْحانَ ذِى‏الْجَلالِ الباذِخِ الْعَظیمِ، سُبْحانَ ذِى‏الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنیفِ، سُبْحانَ ذِى‏الْمُلْکِ الْفاخِرِ الْقَدیمِ، سُبْحانَ ذِى‏الْبَهْجَةِ وَالْجَمالِ، سُبْحانَ مَنْ تَرَدّى بِالنُّورِ وَالْوَقارِ، سُبْحانَ مَنْ یَرى اَثَرَالنَّمْلِ فِی الصَّفا وَ وَقْعَ الطَّیْرِ فِی الْهَواءِ.

 

دعاى آن حضرت در تسبیح و تنزیه خداوند

 

پاک و منزّه است خداوند صاحب عزّت و سربلندى و سرافرازى، پاک و منزّه است خداوند صاحب جلالت و بزرگی، پاک و منزّه است خداوند صاحب فرمانروایى با افتخار و ازلى، پاک و منزّه است آنکه لباس خرّمى و زیبایى بر خود پوشانیده است، پاک و منزّه است آنکه خود را با نور و وقار مستور ساخته است، پاک و منزّه است آنکه جاى پاى مورچه را روى سنگ سخت مى‏بیند، پاک و منزّه است آنکه گذر پرنده را در هوا مى‏نگرد، پاک و منزّه است آنکه این چنین است و کسى همانند او نیست.

 

و در روایتى دیگر چنین نقل شده است:

 

پاک و منزّه است خداوند صاحب جلالت و بزرگى، پاک و منزّه است خداوند صاحب عزّت و سربلندى و سرافرازى، پاک و منزّه است صاحب فرمانروایى با افتخار و ازلى، پاک و منزّه است خداوند صاحب خرمى و زیبایى، پاک و منزّه است آنکه با نور و وقار خود را پوشانیده است، پاک و منزّه است آنکه جاى پاى مورچه را روى سنگ سخت، و گذر پرنده را در هوا مى‏بیند.

 

دعاهای علیهاالسلام فی تسبیح اللّه سبحانه فی الیوم الثالث من الشهر

 

سُبْحانَ مَنِ اسْتَنارَ بِالْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ،

سُبْحانَ مَنِ احْتَجَبَ فِی سَبْعِ سَماواتٍ، فَلاعَیْنَ تَراهُ، سُبْحانَ مَنْ اَذَلَّ الْخَلائِقَ بِالْمَوْتِ، وَاَعَزَّ نَفْسَهُ بِالْحَیاةِ، سُبْحانَ مَنْ یَبْقى وَ یَفْنى کُلُّ شَیْ‏ءٍ سِواهُ.

سُبْحانَ مَنِ اسْتَخْلَصَ الْحَمْدَ لِنَفْسِهِ وَارْتَضاهُ، سُبْحانَ الْحَیِّ الْعَلیمِ، سُبْحانَ الْحَلیمِ الْکَریمِ، سُبْحانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ، سُبْحانَ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ، سُبْحانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِهِ.

دعاها علیهاالسلام فی طلب مکارم الاخلاق و مرضیّ الافعال

اَللَّهُمَّ بِعِلْمِکَ الْغَیْبِ وَقُدْرَتِکَ عَلَی الْخَلْقِ، اَحْیِنی ما عَلِمْتَ الْحَیاةَ خَیْراً لی، وَ تَوَفَّنی اِذا کانَتِ الْوَفاةُ خَیْراً لی.

اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُکَ کَلِمَةَ الْإِخْلاصِ، وَ خَشْیَتَکَ فِی الرِّضا وَالْغَضَبِ، وَالْقَصْدَ فِی الْغِنی وَالْفَقْرِ.

 

دعاى آن حضرت در تسبیح و تنزیه خداوند در روز سوم ماه

 

پاک و منزّه است کسى که با نیرو و قدرت جهان را منوّر ساخت، پاک و منزّه است کسى که در آسمانهاى هفتگانه مستور شده، و از اینرو چشمى او را نمى‏بیند، پاک و منزّه است کسى که بندگان را با مرگ ذلیل ساخت، و با زندگى جاویدان خود را عزیز و گرامى نمود، پاک و منزّه است کسى که جاودان بوده و هر چیز جز او فانى مى‏گردد.

استغاثه به آن حضرت با دعا

بار الها! به ح پاک و منزّه است کسى که حمد و ستایش را ویژه خود قرار داده، و از آن خشنود شده است، پاک و منزّه است خداوند زنده دانا، پاک و منزّه است خداوند بردبار و بزرگوار، پاک و منزّه است خداوند قدرتمند و مقدس، پاک و منزّه است خداوند برتر و والا، پاک و منزّه است خداوند، و حمد و ستایش مخصوص اوست.

دعاى آن حضرت در مورد بدست آوردن اخلاق نیکو و کارهاى پسندیده

پروردگارا! بحقّ آنکه غیبها را مى‏دانى، و بر تمامى موجودات قادر و توانائى، مرا زنده بدار تا آن هنگام که مى‏دانى زندگى برایم نیکوست، و بمیران تا آن زمان که خیر و نیکى‏ام را در مرگم مى‏دانى.

خداوندا! اخلاص و ترس از خودت را در هنگام خشنودى و غضب، و میانه‏روى در زمان بى‏نیازى و فقر را از تو خواستارم.

 

وَ اَسْأَلُکَ نَعیماً لایَنْفَدُ، وَاَسْأَلُکَ قُرَّةَ عَیْنٍ لا تَنْقَطِعُ، وَاَسْأَلُکَ الرِّضا بِالْقَضاءِ، وَ اَسْأَلُکَ بَرْدَ الْعَیْشِ بَعْدَ الْمَوْتِ، وَاَسْأَلُکَ النَّظَرَ اِلی وَجْهِکَ، وَ الشَّوْقَ اِلی لِقائِکَ مِنْ غَیْرِ ضَرَّاءٍ مُضِرَّةٍ وَ لا فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ.

اَللَّهُمَّ زَیِّنَّا بِزینَةِ الاْیمانِ، وَاجْعَلْنا هُداةً مَهْدیّینَ، یا رَبَّ الْعالَمینَ.

دعاؤها علیهاالسلام فی جوامع مطالب الدنیا والآخرة

اَللَّهُمَّ قَنِّعْنی بِما رَزَقْتَنی، وَ اسْتُرْنی وَ عافِنی اَبَداً ما اَبْقَیْتَنی، وَ اغْفِرْلی وَ ارْحَمْنی اِذا تَوَفَّیْتَنی، اَللَّهُمَّ لا تُعْیِنی فی طَلَبِ ما لَمْ تُقَدِّرْ لی، وَماقَدَّرْتَهُ فَاجْعَلْهُ مُیَسَّراً سَهْلاً.

اَللَّهُمَّ کافِ عَنّی والِدَىَّ، وَ کُلَّ مَنْ لَهُ نِعْمَةٌ عَلَیَّ خَیْرَ مُکافاةٍ، اَللَّهُمَّ فَرِّغْنی لِما خَلَقْتَنی لَهُ، وَ لا تَشْغَلْنی بِما تَکَفَّلْتَ لی بِهِ، وَلا تُعَذِّبْنی وَاَنَا اَسْتَغْفِرُکَ، وَلا تَحْرِمْنی وَ اَنَا اَسْأَلُکَ.

اَللَّهُمَّ ذَلِّلْ نَفْسی، وَ عَظِّمْ شَأْنَکَ فی نَفْسی، وَ اَلْهِمْنی طاعَتَکَ، وَ الْعَمَلَ بِما یُرْضیکَ، وَ التَّجَنُّبَ لِما یُسْخِطُکَ، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ.

 

و از تو نعمتى را مى‏خواهم که پایانى ندارد، و نیز از تو جویا هستم آنچه مرا خشنود مى‏سازد و پایان نمى‏پذیرد، بارالها! خشنودى به قضاء و حکم تو را مى‏خواهم، و زندگى نیکو بعد از مرگ را از تو در خواست مى‏کنم، و نیز دیدار رویت و شوق به ملاقات تو، بدون آنکه پریشان حالى و رنجى در آن باشد یا در آشوبى فراگیر قرار گیرم، را خواستارم.

پروردگارا! ما را به زینت ایمان مزیّن فرما، و ما را هدایتگرانى قرار ده که مشمول هدایت تو قرار گرفته باشیم، اى پروردگار جهانیان.

 

دعاى آن حضرت در حاجتهاى جامعى براى دنیا و آخرت

 

پروردگارا! تا آنگاه که مرا زنده مى‏دارى، به آنچه داده‏اى قانعم گردان، و عیوبم را بپوشان، و مرا سلامت دار، و آن زمان که مرا میمیرانى مرا بیامرز، و مشمول رحمتت قرار ده، بارالها! مرا بر آنچه برایم مقدّر ساخته‏اى به رنج نینداز، و آنچه برایم مقدّر نموده‏اى را سهل و آسان گردان.

پروردگارا! پدر و مادر و هر که بر من حقى دارد را به بهترین وجه پاداش ده، خداوندا! مرا تنها در آنچه بجهت آن مرا خلق کرده‏اى مشغول نما، و در آنچه خود متکفّل آن برایم شده‏اى مشغول نساز.

پروردگارا! نفسم را ذلیل، و مقامت را در نفسم افزون فرما، و طاعتت و عمل به آنچه مورد رضایت توست، و دورى از آنچه مورد غضب تو مى‏باشد، را بمن الهام کن، اى بهترین رحم‏کنندگان.

 

  لم یوجد هامشاَ.

 

ق فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و سرّى که در او به امانت نهاده شده است.

 

 

 

 

 

 

        زهرا در نگاه خورشید

 

محمدرضا جباران

 

بررسى کامل سخنانى که رسول مکرم اسلام(ص) به مناسبتهاى مختلف در باره صدیقه کبرا علیها السلام فرموده است فرصتى ویژه مى‏طلبد که این مقام را گنجایش آن نیست. ما در این مبحث‏به منظور تبرک به کلام نورانى نبوى به چند مورد اشاره‏مى‏کنیم.

1- فاطمه پاره تن من است.

 

رسول خدا(ص) فرموده است: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را خشمگین کند مرا خشمگین نموده است. (1)

 

و فرمود: هر آنچه او را اندوهگین کند، مرا هم اندوهگین مى‏کند. هر آن‏چه او را بیازارد ... و خسته کند، مرا نیز آزرده مى‏سازد. هر چه او را شادمان کند، مرا هم شادمان، و هر چه او را افسرده سازد مرا هم افسرده مى‏نماید. (2)

 

برخى از اهل تسنن به این حدیث استدلال کرده‏اند که هر کس به فاطمه زهرا بد بگوید کافر مى‏شود. (3)

2- غضب فاطمه غضب خداست.

 

فرمود: اى فاطمه، خداوند به خاطر غضب تو غضب مى‏کند و به خاطر رضاى تو خشنود مى‏شود. (4)

3- فاطمه سرور زنان جهان است.

 

و سرور زنان با ایمان است. (7)

 

زمانى نیز فرمود: ... این فرشته آمده است تا به من بشارت دهد که فاطمه سرور زنان بهشت است. (8)

4- فاطمه قبل از همه وارد بهشت مى‏شود.

 

فرمود: اولین کسى که وارد بهشت مى‏شود، فاطمه دختر محمد(س) است. (9)

5- فاطمه(س) روز قیامت هم منزل پیامبر اکرم(ص) است.

 

فرمود: من و على و فاطمه و حسن و حسین روز قیامت در زیر بارگاه عرش خواهیم بود. (10)

 

امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است که شبى پیامبر اکرم(ص) در خانه ما خوابید. نیمه‏شب حسن آب خواست و حضرت برخاسته، کاسه‏اى آب از مشک برگرفت تا به او بنوشاند. در این میان حسین دست‏به کاسه آب برد، پیامبر او را باز داشت و آب را به حسن داد. فاطمه(س) عرض کرد: اى رسول خدا! مثل اینکه حسن را بیشتر دوست مى‏دارى! فرمود: نه، ولى او قبل از حسین آب خواست. آنگاه فرمود: اى فاطمه، من و تو و این دو و اینکه در خواب است [على(ع)] همه در روز قیامت در یک جا خواهیم بود. (11)

 

و فرمود: در بهشت درجه‏اى است که «وسیله‏» نام دارد. هنگامى که دعا مى‏کنید، از خدا براى من آن درجه را بخواهید. گفتند: اى رسول خدا، چه کسى با تو در آنجا ساکن خواهد بود؟

 

فرمود: على، فاطمه، حسن و حسین. (12)

6- نسل فاطمه(س) بر آتش حرام است.

 

فرمود: فاطمه پاکدامن است، پس خدا نسل او را بر آتش حرام کرده است. (13)

 

و فرمود: خدا تو و فرزندانت را عذاب نخواهد کرد. (14)

7- فاطمه(س) میوه وجود پیامبر است.

 

فرمود: من درختى از بهشتم و فاطمه میوه اوست. (15)

8- فاطمه پاره‏اى از وجود پیامبر است.

 

فرمود: فاطمه از وجود من است. هر چه او را خوشحال کند مرا خوشحال مى‏سازد و هر چه او را غمگین سازد، مرا غمگین مى‏کند. (16)

9- دوستداران فاطمه در بهشتند.

 

فرمود: اى سلمان، هر کس فاطمه را دوست‏بدارد در بهشت است و هر کس با فاطمه دشمنى ورزد در جهنم است. اى سلمان، دوستدارى فاطمه، در یکصد جایگاه به کار مى‏آید که راحت‏ترین آنها، لحظه مرگ، قبر، میزان، محشر، صراط و محاسبه است.

 

هر کس دخترم از او راضى باشد من از او راضى هستم و هر کس من از او راضى باشم خدا از او راضى است و هر کس که فاطمه بر او غضب کند خدا بر او غضب مى‏کند. (17)

10- فاطمه(س) مظهر نیکى است.

 

فرمود: اگر حسن و نیکى همچون پیکرى نمایان مى‏گردید همانا سیماى فاطمه مى‏شد. بلکه فاطمه بزرگتر از آن است. (18)

 

11- فاطمه(س) روح پیامبر است.

 

فرمود: دخترم فاطمه سرور اولین و آخرین زنان جهان است. او پاره تن من، نور چشم و میوه دل من و روح من است. او حوریه آدمى نسب است. هرگاه در محراب مقابل پروردگارش مى‏ایستد نورش براى فرشتگان آسمان مى‏درخشد آنچنان که نور ستارگان براى اهل زمین. و خداى عز و جل به فرشتگان مى‏گوید: اى فرشتگان من، به بنده‏ام فاطمه بنگرید که چگونه در مقابل من ایستاده و اعضاى بدنش از خوف من مى‏لرزد. بنگرید چگونه قلبش متوجه من است. شما را شاهد مى‏گیرم که او و پیروانش را از آتش ایمن کردم ... آنگاه همان‏طور که مریم را صدا زد او را صدا مى‏زند و مى‏گوید: اى فاطمه، خدا تو را برگزیده و تطهیر کرده و بر زنان جهان برترى بخشیده است ... (19)

12- فاطمه(س) مادر (دلسوز) پدرش است.

 

پیامبر اکرم(ص) او را به این کنیه افتخار بخشید و او در مدینه به این کنیه مشهور بود. (20)

 

در تفسیر این کنیه گفته‏اند منظور از پدر شان رسالت پیامبر(ص) است. بنابراین فاطمه مادر اسلام و مسلمین است. یعنى همان‏طور که اطفال در شداید و گرفتاریها به مادر خویش پناه مى‏برند و مادر مرجع و محور آنهاست فاطمه زهرا(س) پناهگاه پیروان اسلام در شداید و گرفتاریهاست. و هنگامى که حق و باطل با هم مشتبه شوند جویندگان حق، راه راست و حق را از او مى‏جویند.

 

بحقیقت فاطمه میزان است. همراه او بودن با خدا بودن است و پیروى از او پیمودن راه مستقیم است و جدایى از او جدایى از خدا و حقیقت اسلام.

رفتار پیامبر(ص) نسبت‏به زهرا(س)

 

زهرا(س) در نظر پیامبر عظیم‏الشان‏9 از جایگاهى بلند برخوردار بود و نمى‏توان براى منزلت و قرب فاطمه نزد رسول خدا(ص) حدى تعیین کرد. صحیح‏تر آن‏که بگوییم زبان و قلم را آنچنان قدرتى برخوردار نیست که بتواند از عهده این کار برآید. در یک سخن باید گفت: «در پهناورترین مکان قلب پدر خویش رسول خدا(ص) جاى داشته و در کشور وجود پیامبر اکرم(ص) بهترین موقعیت از آن وى بود.» (21)

 

اولیاى خدا از بالاترین درجات صفات انسانى برخوردار بوده‏اند و هر صفت‏به صورت کامل در ایشان موجود بوده است. یکى از آن صفات عاطفه و مهرورزى است. شاید کسانى تصور کنند که مهر ورزیدن به اعضاى خانواده نوعى وابستگى است و اولیاى خدا که از هر گونه وابستگى به غیر خدا منزه‏اند، از این علاقه نیز مبرا و نسبت‏به اعضاى خانواده خویش داراى گونه‏اى بى‏تفاوتى مى‏باشند. ولى این، سخنى ناصواب و فکرى خطاست. چه اینکه در این صورت آن بزرگواران از داشتن یکى از ویژگیهاى مهم انسانى بى‏بهره مى‏باشند. دیگر اینکه گذشتن از اعضاى خانواده چون فرزند و برادر در راه خدا براى ایشان هیچ مزیتى نمى‏باشد. زیرا از چیزى گذشته‏اند که هیچ علاقه‏اى به آن ندارند.

 

اگر بپذیریم که پیامبران نسبت‏به فرزندان خویش عاطفه پدرى نداشته‏اندباید تمام تمجیدى که از حضرت ابراهیم(ع) به خاطر ذبح فرزندش مى‏شود لغو و بى‏حساب باشد.

 

بنابراین، اولیاء الهى نه تنها داراى عاطفه و مهر بوده‏اند بلکه عالیترین درجات آن را در وجود خویش داشته‏اند.

 

آنچه در این زمینه اولیاء خدا را از سایر مردم ممتاز مى‏سازد آن است که عاطفه خویش را محور انتخاب قرار نمى‏دهند. ایشان در مقام بندگى مى‏توانند شدیدترین درجه عاطفه را نادیده انگاشته، فرزندى دلبند یا برادرى عزیز را در راه خدا تقدیم کنند. آنچنان که حضرت ابراهیم(ع) بر آن مى‏شود که با دست‏خود فرزندش را سر ببرد و حضرت سیدالشهداء در کمتر از یک روز همه عزیزان خود را در پاى معبود قربان مى‏کند. آنان مى‏توانند کسى از اعضاى خانواده خویش را از خود برانند و از وجود او چشم پوشند، مانند حضرت نوح(ع) که از فرزند ناشایست‏خویش چشم پوشید.

 

از طرف دیگر اگر فرزندى آنچنان که شایسته مقام بندگى است‏خود را با معیارهاى الهى تطبیق دهد عاطفه پدرى به مهر الهى آمیخته مى‏شود و اسطوره مى‏آفریند. گریه‏هاى یعقوب پیامبر در طول سالیان متمادى و تا سر حد کورى تنها برگرفته از عاطفه پدرى براى از دست دادن فرزند نبود بلکه چون وى پسرى را از دست داده بود که تا افق وجود پدر بالا آمده و شانه به شانه او مسیر تکامل انسانى را طى کرده بود. یعقوب یوسف را مى‏طلبید چون تنها یوسف او را مى‏فهمید و بوى آشنا را از وى استشمام مى‏کرد. همان بویى که چون از پیراهن یوسف متصاعد شد از دروازه مصر کلبه احزان پدر را در کنعان معطر کرد.

 

با توجه به این مقدمه به ذکر پاره‏اى از اظهار علاقه‏هاى وجود مقدس نبوى نسبت‏به دخت گرانقدرش مى‏پردازیم.

1- کوتاهترین زمان دورى

 

پیامبر عظیم‏الشان اسلام هنگامى که آهنگ سفر داشت‏با فاطمه(س) بعد از همه وداع مى‏کرد و هنگام مراجعت، با او قبل از همه ملاقات مى‏کرد. (22)

2- بوسه و احترام

 

عایشه روایت مى‏کند: هنگامى که فاطمه(س) داخل مى‏شد پدرش بر مى‏خاست، او را مى‏بوسید و در جاى خود مى‏نشاند.

 

همچنین او مى‏گوید: روزى پیامبر گلوى فاطمه را بوسید، عرض کردم: اى رسول خدا، کارى کردید که پیشتر انجام نمى‏دادید!

 

حضرت فرمود: اى عایشه، وقتى مشتاق بهشت مى‏شوم گلوى فاطمه را مى‏بوسم. (23)

3- سلام پیاپى

 

تا مدتها پس از نزول آیه تطهیر هنگامى که پیامبر(ص) براى نمازهاى پنجگانه از منزل خارج مى‏شد نخست‏به در خانه فاطمه(س) مى‏رفت، دستانش را به دو طرف در مى‏گرفت و با صداى بلند مى‏فرمود: سلام بر شما، اى اهل بیت! (24)

4- دلسوزى بر فاطمه(س)

 

در روایات زیادى وارد شده که آن حضرت با مشاهده سختى حال دختر عزیزش به شدت مى‏گریست.

 

آرى، پیامبر مکرم اسلام(ص) عمیق‏ترین احساسات پدرانه خویش را نثار فاطمه(س) مى‏نمود و این برخوردها ناشى از احساسات و عواطف محض نبوده است وگرنه مى‏بایست‏با دختران دیگر خویش هم به همین شیوه برخورد مى‏کرد. از همین‏رو درمى‏یابیم که این شدت علاقه ناشى از اوج کمال فاطمه(س) و محبوبیت او نزد خداست.

 

در حقیقت پیامبر(ص) در این همه اظهار علاقه از خداوند متعال متابعت مى‏کرده است. گویى پیامبر(ص) وظیفه دارد موضع قرآن را در این زمینه تفسیر کند و مردم زمان خویش را به این موضع‏گیرى آشنا نماید.

موضع قرآن نسبت‏به فاطمه(س) و خانواده او

 

آیات زیادى چون آیه تطهیر، مباهله، هل اتى و قربى در شان صدیقه کبرى علیها السلام و خانواده‏اش نازل شده و مفسران تمام مذاهب اسلامى به آن اذعان دارند ما از همه به توضیح مختصرى از آیه مودت اکتفا مى‏کنیم.

 

قرآن کریم مى‏فرماید:

 

«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى‏» (25)

 

«اى رسول گرامى! به مردم بگو من در مقابل رسالت‏خویش از شما مزدى نخواهم جز آنکه به خویشاوندان من مودت ورزید.»

 

مودت عبارت از محبت‏شدید و علاقه‏اى است که قلب انسان را فرا گرفته باشد. به عبارت دیگر مودت مرز بین دوست داشتن و عشق ورزیدن است. در این آیه شریف مودت اهل بیت‏به عنوان مزد رسالت پیامبر اسلام تعیین شده و مفاد آیه این است که اگر کسى به خاندان پیامبر که مورد نظر این آیه هستند، مودت نورزد نسبت‏به نبى مکرم اسلام جفا روا داشته و حق او را ادا نکرده است.

 

زمخشرى در کشاف روایت کرده است: وقتى این آیه نازل شد گفتند: اى رسول خدا، خویشان تو که مودتشان بر ما واجب شده کیانند؟

 

آن حضرت فرمود: على، فاطمه و دو پسر ایشان. (26)

 

در آیه دیگرى مى‏فرماید: «ما سئلتکم من اجر فهو لکم‏» (27)

 

«من هر مزدى از شما بخواهم براى خود شماست.»

 

از این آیه کریمه به دست مى‏آید که از مودت خویشان رسول اکرم(ص) که در آیه قبل به عنوان مزد رسالت آن حضرت واجب شده نفعى عاید پیامبر(ص) نمى‏شود.

 

بعلاوه رسالت و نبوت چیزى نیست که انسان بتواند مزدى شایسته و لایق براى آن تقدیم کند. و به همین علت قرآن کریم از پیامبران نقل مى‏کند که همگى به پیروان خویش مى‏فرمودند: ما مزدى از شما نمى‏خواهیم. پاداش ما فقط با خداست. (28)

 

چگونه نفع مودت عاید خود ما مى‏شود؟

 

در آیه‏اى دیگر به بیان این چگونگى پرداخته، مى‏فرماید:

 

«قل لا اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا» (29)

 

«بگو من مزد از کسى نمى‏خواهم مگر (همین که) کسانى بخواهند راهى به سوى پروردگار خویش بیابند.»

 

در واقع مودت اهل بیت که همان مزد رسالت است راه عبودیت‏خداست. ایشان محور توحید، و خانه‏هایشان مدارس تربیت‏بندگانى است که مشتاق عمل به دین خالص پیامبرند. زمخشرى در کشاف مى‏نویسد: این کلام مانند گفتار کسى است که از روى دلسوزى تلاش کرده و براى تو مالى به دست آورده است. آنگاه به تو مى‏گوید من از تو هیچ پاداشى نمى‏خواهم جز اینکه در حفظ این مال بکوشى و آن را از دست ندهى. حال اگر تو آن مال را براى خودت حفظ کردى در حقیقت پاداشى به او نداده‏اى ولى او این حقیقت را به اسم ثواب و پاداش از تو تقاضا کرده است و به این ترتیب دو مطلب را به او فهمانده است: 1- اینکه او به هیچ وجه طمع پاداش ندارد. 2- اینکه او نسبت‏به تو بسیار مهربان است و اگر تو مال را براى خودت حفظ کنى او همین را به عنوان پاداش از تو مى‏پذیرد.

 

آنگاه اضافه مى‏کند: به جان خودم، رسول خدا(ص) نسبت‏به قوم خود و مردمى که براى هدایتشان مبعوث شد بیش از این دلسوز و مهربان بود. (30)

پى‏نوشتها:

 

1- خصائص نسائى، ص 35 و کنزالعمال، ج‏6، ص 220.

 

2- فضائل الخمسة، ج‏3، ص 5-15.

 

3- کتاب فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج‏3، ص 151 مجموعه‏اى است مشتمل بر فضایل و مناقب نبى مکرم اسلام(ص)، على(ع)، فاطمه(س) و امام حسن و امام حسین که به همت‏سید مرتضى حسینى فیروزآبادى (از علماى معاصر شیعه) از کتب معتبر علماى اهل تسنن جمع‏آورى شده است.

 

4- ذخائر العقبى، ص‏39 و میزان الاعتدال ذهبى، ج 2، ص 72.

 

5- کنزالعمال. ج‏7، ص 111.

 

6- فضائل الخمسة، ج‏3، ص‏137.

 

7- همان، ص‏146.

 

8- صحیح ترمذى، ج 2، ص‏306.

 

9- مستدرک الصحیحین، ج 2، ص 152.

 

10- معجم هیثمى، ج‏9، ص 184.

 

11- اسد الغابة، ج 5، ص‏269.

 

12- کنزالعمال، ج‏7، ص 102.

 

13- اسد الغابة، ج 5، ص 510.

 

14- کنزالعمال، ج‏6، ص‏219.

 

15- فرائد السمطین، ج 2، ص 30.

 

16- همان، ص 45.

 

17- همان، ص‏67.

 

18- همان، ص 68.

 

19- همان، ص 35.

 

20- اسد الغابة، ج 5، ص 520 و الاستیعاب، ج 2، ص 752.

 

21- فاطمة زهرا از ولادت تا شهادت، ترجمه دکتر حسین فریدونى، ص‏227.

 

22- مستدرک الصحیحین، ج 1، ص 498 و ج‏3، ص‏6-155.

 

23- صحیح ترمذى، ج 2، ص‏319.

 

34- فرائد السمطین، ج 2، ص 50 و 61.

 

25- سوره شورى، ایه‏23.

 

26- تفسیر کشاف، ج 4، ص‏219.

 

27

  جایگاه زن در عصر جاهلیت

 

  زنان عرب در دوره‏ى قبل از اسلام، نه تنها از حقوق اولیه انسانى بهره‏اى نداشتند، بلکه از هر حیوانى پست‏تر و زبون‏تر به شمار مى‏رفتند. با زنان و دختران، مانند چهارپایان رفتار مى‏کردند و آنان را به صورت کالا در معرض خرید و فروش قرار مى‏دادند.

زنده به گور کردن دختران در میان پاره‏اى از اعراب به ویژه طایفه اسد و تمیم رواج داشت. اینان، به خاطر حماقت و نادانى، دخترانشان را زنده به گور مى‏کردند. (1)

این عمل جنون‏آمیزشان بدان خاطر بود که مبادا دخترانشان در جنگ به اسارت دشمن درآیند و موجب ننگ و عارشان گردند و نیز معتقد بودند، اگر دخترانشان با افراد بیگانه ازدواج کنند، سبب ازدیاد نفوس‏شان گشته و در نتیجه به روزیشان افزوده خواهد شد و این، موجب شکست اینان مى‏شود، ولى قرآن کریم علت اصلى کشتن فرزندان را فقر و ندارى و تنگدستى مى‏داند.

«فرزندانتان را از بیم تنگدستى مکشید. ما به آنان و به شما روزى مى‏رسانیم.»(2)

«فرزندانتان را از بیم ندارى و تنگدستى مکشید. ما به شما و آنان روزى مى‏رسانیم.»(3)

در این دو آیه شریفه علت اصلى فرزندکشى بیم ندارى و گرسنگى معرفى شده است.

به هر حال، چه عامل اقتصادى و چه عوامل دیگر، هرچه باشد، سبب شدند که زنده به گور شدن دختران در میان اعراب جاهلى به صورت رسم و عادت درآید و به دیگر قبایل سرایت کند.

قرآن کریم درباره وضع زن در جاهلیت و عکس‏العمل مرد نسبت به او چنین مى‏فرماید: «وقتى به مردى خبر داده مى‏شد که دخترى پیدا کرده، رنگش از خشم تیره مى‏شد و از روى شرمندگى از انظار مردم پنهان مى‏گشت. سپس یا با نهایت بى‏علاقگى از دختر نوزاد، نگهدارى مى‏کرد و یا کودک بى‏گناه را زیر خاک پنهان مى‏نمود.» (4)

نحوه دخترکشى در میان قبایل عرب، متفاوت بود. بعضى نوزاد دختر را سر مى‏بریدند و بعضى دیگر از بالاى کوه پرتاب مى‏کردند و گروهى نیز در آب غرق مى‏کردند.

 

  1 ـ الامام على صوت العداله الانسانیه، ص 7.

2 ـ و لا تقتلوا اولادکم خشیه إملاق. نحن نرزقهم و إیاکم. (اسراء/ 31).

3 ـ و لا تقتلوا اولادکم من املاق. نحن نرزقکم و ایاهم. (انعام/ 151).

4 ـ و اذا بشر احدهم بالانثى، ظل وجهه مسودا و هو کظیم. (نحل/ 58 و 59).

- سوره سبا، آیه‏47.

 

 

28- براى نمونه: سوره شعرا، آیات‏109-127، 145، 164 و 180.

 

29- سوره فرقان، آیه‏57.

 

30- تفسیر کشاف، ج‏3، ص 288.

ماهنامه کوثر شماره 8

گزیده‏اى از گفتار آن حضرت علیها سلام

 

در توصیف خداوند

در توصیف قرآن

در توصیف قرآن

در توصیف قرآن

در توصیف پدرش

در توصیف پدرش

در فضل پدر و شوهرش

در فضل پدر و شوهرش

در فضل شوهرش

در کیفیت خلقتش

در شناسائى اهل‏بیت

در توصیف شیعه

در توصیف شیعه

در فضل دانشمندان شیعه

در محبت او به امت پدرش

در مورد قاتل فرزندش امام حسین علیه‏السلام

در مورد قاتل فرزندش امام حسین علیه‏السلام

در فضیلت درود فرستادن به ایشان

در آنچه محبوب آن حضرت است

در فضیلت تلاوت بعضى از سور قرآن

 

قولها علیهاالسلام فی وصف اللَّه جل‏جلاله

 

اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَیْ‏ءٍ کانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَأَها بِلاَ احْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، کَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَکْوینِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصْویرِها، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِکْمَتِهِ، وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ، وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ.

قولها علیهاالسلام فی وصف القرآن

بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ المُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَیِّناتُهُ الْجالِیَةُ، وَ بَراهینُهُ الْکافِیَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَکْتُوبَةُ.

 

سخن آن حضرت در توصیف خداوند

موجودات را خلق نمود بدون آنکه از ماده‏اى موجود شود، و آنان را بدون هیچ مشابهى پدید آورد، با قدرتش آنها را خلق و با مشیتّش ایجاد نمود، بدون آنکه در ایجاد آن و پدید آوردنشان نیازى داشته، و در تصویرگرى آنها فائده‏اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حکمتش و آگاهى بر طاعتش و اظهار قدرت خود، و شناسائى راه عبودیّت، و گرامى‏داشت دعوتش.

 

سخن آن حضرت در توصیف قرآن

با قرآن حجتّهاى فروزان الهى، و واجبات تفسیر شده، و محرّمات برحذر گردانده شده، و براهین روشن، و دلائل کافى، و فضائل ارزشمند، و مجوزات بخشیده شده، و قوانین نوشته شده روشن مى‏شود.

 

قولها علیهاالسلام فی وصف القرآن

اِسْتَخْلَفَ عَلَیْکُمْ کِتابَ اللَّهِ النَّاطِقَ، وَ الْقُرْانَ الصَّادِقَ، وَ النُّورَ السَّاطِعَ، وَ الضِّیاءَ اللاَّمِعَ، بَیِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْکَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِیَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبَطَةً بِهِ اَشْیاعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اَتْباعَهُ، مُوَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.

قولها علیهاالسلام فی وصف القرآن

اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ. قولها علیهاالسلام فی وصف أبیه صلى اللَّه علیه و آله

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلی اِمْضاءِ حُکْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقادیرِ رَحْمَتِهِ.

 

سخن آن حضرت در توصیف قرآن

نزد شما کتاب گویاى خدا، و قرآن راستگو، و نور فروزان، و پرتو درخشنده را بر جاى نهاد، که براهینش روشن و رازهایش آشکار، و ظواهرش نمایان، پیروانش مورد غبطه بوده، و آنان را بسوى بهشت رهنمون و شنیدن آن راه نجات است.

 

سخن آن حضرت در توصیف قرآن

امور آن نمایان، و احکامش شکوفا، و نشانه‏هایش روشن، و محرمّاتش آشکار، و اوامرش هویدا است.

سخن آن حضرت در توصیف پدرش

خداوند پیامبر را براى پایان بخشیدن فرمانش، و به پایان رسانیدن احکامش، و تثبیت رحمت بیکرانش مبعوث کرد.

 

قولها علیهاالسلام فی وصف أبیه صلى اللَّه علیه و آله

بَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِکینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَکْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، یَجُفُّ الْاَصْنامَ، وَ یَنْکُثُ الْهامَّ.

قولها علیهاالسلام فی فضل أبیه و بعله علیهماالسلام

اَبَوا هذِهِ الْاُمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ، یُقیمانِ اِوَدَهُمْ، وَ یُنْقِذانِهِمْ مِنَ الْعَذابِ الْاَلیمِ اِنْ اَطاعُو هُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدَّائِمَ اِنْ وافَقُو هُما. قولها علیهاالسلام فی فضل أبیه و بعله علیهاالسلام

اَرْضی اَبَوَىْ دینِکِ، مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً، بِسَخَطِ اَبَوَىْ نَسَبِکِ، وَ لا تَرْضى اَبَوَىْ نَسَبِکِ بِسَخَطِ اَبَوَىْ دینِکِ، فَاِنَّ

 

سخن آن حضرت در توصیف پدرش

رسالت خود را با انذاز ابلاغ کرد، و از روش مشرکین دورى، با رؤساى آنان دشمنى و درگیر با آنان بود، با حکمت و پند نیکو بسوى پروردگارش رهنمون شد، بتها را سرنگون و گردنهاى زورمندان را به خاک مذلّت انداخت.

 

سخن آن حضرت در فضل پدر و شوهرش

پدران این امت محمد و على علیهماالسلام هستند، اگر از آنان تبعیت کنند کژى‏هاى ایشان را برطرف، و آنان را از عذاب دردناک نجات مى‏دهد، و اگر پیروى ایشان را نمایند بهشت جاودان را ارزانى ایشان مى‏کند.

 

سخن آن حضرت در فضل پدر و شوهرش

پدران دینیت- پیامبر و على علیهماالسلام- را با ناراحتى پدر نسبى‏ات خشنود ساز، ولى پدر نسبى‏ات را با ناراحتى آنان خشنود نکن، چرا که پدر

 

اَبَوَىْ نَسَبِکِ اِنْ سَخَطَ اَرْضا هُما مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ علیهماالسلام بِثَوابِ جُزْءٍ مِنْ اَلْفِ اَلْفِ جُزْءٍ مِنْ ساعَةٍ مِنْ طاعاتِهِما، وَ اِنَّ اَبَوَىْ دینِکِ اِنْ سَخَطا لَمْ یَقْدِرْ اَبَوَىْ نَسَبِکِ اَنْ یُرْضِیا هُما، لِاَنَّ ثَوابَ طاعاتِ اَهْلِ الدُّنْیا کُلِّهِمْ لا یَفی بِسَخَطِهِما.

قولها علیهاالسلام فی فضل زوجها

اِنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ حَقَّ السَّعیدِ، مَنْ اَحَبَّ عَلِیّاً فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.

قولها علیهاالسلام فی کیفیة خلقتها

اِنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ نُورى، وَ کانَ یُسَبِّحُ الَّلهَ جَلَّ جَلالُهُ، ثُمَّ اَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ الْجَنَّةِ، فَاَضاءَتْ، فَلَمَّا دَخَلَ اَبی الْجَنَّةَ اَوْحَى الَّلهُ تَعالى اِلَیْهِ اِلْهاماً اَنْ اَقْتَطِفَ الثَّمَرَةَ مِنْ تِلْکَ الْشَّجَرَةِ وَ اَدِرْها فی لَهَواتِکَ، فَفَعَلَ، فَاَوْدَعَنِی الّلهُ سُبْحانَهُ صُلْبَ اَبی، ثَمَّ اَوْدَعَنی خَدیجَهَ بِنْتَ

 

نسبى‏ات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتى از هزاران قسمت ساعتى از اطاعتشان خشنود مى‏سازند، و اگر پدران دینیت ناراحت شوند پدر نسبى‏ات قادر نیست که ایشان را خرسند سازند، چرا که پاداش طاعتهاى تمامى اهل دنیا با ناراحتى ایشان قابل مقایسه نیست.

 

سخن آن حضرت در فضیلت شوهرش

سعادت و رستگارى، همه سعادتها و رستگاریها، حقانیت و واقعّیت سعادت و رستگارى در کسى است که على علیه‏السلام را در دوران زندگى و پس از شهادتش دوست داشته باشد.

 

سخن آن حضرت در کیفیت خلقتش

خداوند نورم را خلق فرمود، و آن تسبیح و تنزیه او را مى‏نمود، آنگاه آنرا در درختى از درختان بهشتى به ودیعت نهاد، که به سبب آن نور درخشان گردید، هنگامى که پدرم داخل بهشت شد، خداوند به او الهام کرد که میوه آن درخت رإ؛ ّّ بچیند و بخورد، پیامبر این کار را انجام داد، خداوند نورم را در صلب پدرم به ودیعت نهاد، آنگاه آنرا در رحم مادرم قرار داد، تا آنکه ایشان مرا به دنیا

 

خُوَیْلَدَ، فَوَضَعَتْنی، وَ اَنَا مِنْ ذلِکَ النُّورِ، اَعْلَمُ ما کانَ وَ ما یَکُونُ وَ ما لَمْ یَکُنْ.

قولها علیهاالسلام فی التعریف بأهل البیت

نَحْنُ وَسیلَتُهُ فی خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ، وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فی غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ اَنْبِیائِهِ. قولها علیهاالسلام فی وصف الشیعة

اِنْ کُنْتِ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناکِ، وَ تَنْتَهی عَمَّا زَجَرْناکِ عَنْهُ، فَاَنْتِ مِنْ شیعَتِنا، وَ اِلاَّ فَلا.

قولها علیهاالسلام فی وصف الشیعة

اِنَّ شیعَتَنا مِنْ خِیارِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، کُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالی اَوْلِیائِنا وَ مُعادى اَعْدائِنا وَ الْمُسَلِّمِ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا، لَیْسُوا

 

آوردند، و من از آن نور هستم، آنچه اتفاق افتاده، و آنچه اتفاق خواهد افتاد و آنچه نبوده است را مى‏دانم.

سخن آن حضرت در شناسائى اهل‏بیت

ما وسیله‏هاى الهى در میان مخلوقاتش، و خواص او، و تنزیه‏کنندگانش، و حجت او و وارثان پیامبرانش مى‏باشیم.

 

سخن آن حضرت در توصیف شیعه

اگر به آنچه تو را بدان امر نمودیم عمل کنى، و از آنچه نهى کردیم بازایستى، از شیعیان ما مى‏باشى، و در غیر اینصورت از آنان شمرده نمى‏شوى.

سخن آن حضرت در توصیف شیعه

شیعیان ما از بهترین افراد اهل بهشت مى‏باشند، دوستان ما و دوستداران دوستان ما، و دشمنان دشمنان ما و کسانى که با قلب و زبان

 

من شیعَتِنا اِذا خالَفُوا اَوامِرَنا وَ نَواهینا فی سائِرِ الْمُوْبِقاتِ، وَ هُمْ مَعَ ذلِکَ فِی الْجَنَّةِ، وَ لکِنْ بَعْدَ ما یَطَّهَّرُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِالْبَلایا وَ الرَّزایا، اَوْ فی عَرَصاتِ الْقِیامَةِ بِاَنْواعِ شَدائِدِها، اَوْ فِی الطَّبَقِ الْاَعْلی مِنْ جَهَنَّمَ بِعَذابِها، اِلى اَنْ نَسْتَنْقِذَهُمْ بِحُبِّنا مِنْها، وَ نَنْقُلَهُمْ اِلى حَضْرَتِنا.

قولها علیهاالسلام فى فضل علماء الشیعة

حضرت امرأة عند الصدیقة فاطمة الزهراء علیهاالسلام فقالت: ان لى والدة ضعیفة و قد لبس علیها فی امر صلاتها شى‏ء، و قد بعثتنى الیک اسالک، فاجابتها فاطمة علیهاالسلام عن ذلک، ثم ثنّت فاجابت، ثم ثلّثت فاجابت، الى ان عشّرت فاجابت، ثم خجلت من الکثرة، فقالت: لا اشق علیک یا بنت رسول‏اللَّه، قالت فاطمة علیهاالسلام: هاتى و سلى عمّا بدا لک- الى ان قالت:- سمعت ابى‏رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه وآله یقول: ان علماء شیعتنا یحشرون، فیخلع علیهم من خلع الکرامات على قدر کثرة علومهم و جدّهم فی ارشاد عباداللَّه، حتى یخلع على الواحد منهم الف الف خلعة من نور- الى ان قالت:

 

تسلیم ما هستند از شیعیان ما شمرده نمى‏شوند، آنگاه که با او امر ما مخالفت نموده و از نواهى ما اجتناب نکنند، و با اینهمه در بهشت مى‏باشند، ولیکن بعد از آنکه با ناراحتى‏ها و گرفتاریها از گناهان پاک شوند، یا در موقفهاى قیامت با انواع دردها، یا در طبقه اول از جهنم قرار داده شوند و با عذابهاى الهى عقاب شوند، تا با محبت ما از آن نجات یابند و به حضور ما برسند.

 

سخن آن حضرت در فضیلت دانشمندان شیعه

زنى نزد آن حضرت آمده و گفت: مادر ناتوانى دارم که بعضى از مسائل نماز براى او مورد سؤال قرار گرفته است و مرإ؛ ّّ نزد تو فرستاده تا سؤال نمایم، آن حضرت پاسخ او را داد، دوباره پرسید پاسخ شنید، مرحله سوم پرسید باز پاسخ شنید، تا ده سؤال مطرح کرد و باز پاسخ خود را دریافت، در اینجا از کثرت سؤال خجالت کشید و گفت: اى دختر پیامبر دچار مشکل شدى، آن حضرت فرمود: سؤالاتت را مطرح کن- تا آنجا که فرمود:

از پدرم شنیدم که مى‏فرمود: دانشمندان شیعه در روز قیامت که محشور مى‏شوند به اندازه کثرت علومشان و جدّیتشان در ارشاد بندگان خداوند خلعتهاى کرامت بر آنان مى‏پوشانند، تا آنجا که بر بعضى از آنان میلیونها خلعت نور پوشانده مى‏شود- تا آنجا که فرمود:

 

یا اَمَةَ اللَّهِ اِنَّ سِلْکاً مِنْ تِلْکَ الْخُلَعِ لَاَفْضَلُ ممَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ اَلْفَ اَلْفِ مَرَّةً وَ ما فَضُلَ فَاِنَّهُ مَشُوبٌ بِالتَّنْغیصِ وَ الْکَدِرِ.

قولها علیه‏السلام فی محبتها لامة ابیها

روى انها لّما سمعت بان اباها زوّجها و جعل الدراهم مهراً لها سألت اباها أن یجعل مهرها الشفاعة فی عصاة امته، نزل جبرئیل و معه بطاقة من حریر مکتوب فیها: جعل اللَّه مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبین من امة ابیها، فلّما احتضرت اوصت بان توضع تلک البطاقة صدرها تحت الکفن فوضعت و قالت:

اِذا حَشَرْتُ یَوْمَ الْقِیامَةِ رَفَعْتُ تِلْکَ الْبِطاقَةَ بِیَدَىَّ وَ شَفَّعْتُ فی عُصاةِ اُمَّةِ اَبی.

قولها علیهاالسلام فی قاتل ولدها الحسین علیه‏السلام

قاتِلُ الْحُسَیْنِ فِى النَّارِ.

 

اى کنیز، رشته‏اى از آن خلعتها میلیونها بار برتر است از آنچه خورشید بر آن تابیده است. سخن آن حضرت در محبّتش به امت پدرش روایت شده:

آنگاه که شنید پدرش او را تزویج کرده و مهرش را مبلغى پول قرار داده، از پدرش خواست که مهرش را شفاعت گناهکاران امت او قرار دهد، آنگاه جبرئیل نازل شد و در دستش پارچه‏اى قرار داشت که روى آن نوشته بود: خداوند مهر فاطمه را شفاعت گناهکاران امت پدرش قرار داده است، هنگامى که آن حضرت به حال احتضار رسیده وصیت کرد که آن پارچه را روى سینه و زیر کفنش قرار دهند، و فرمود:

آنگاه که محشور گردیدم این پارچه را با دستم بلند کرده در مورد گناهکاران امت پدرم شفاعت مى‏نمایم.

سخن آن حضرت در مورد قاتل فرزندش امام حسین علیه‏السلام

قاتل حسین علیه‏السلام در آتش دوزخ است.

 

قولها علیهاالسلام فیمن قتل ولدها علیه‏السلام

خابَتْ اُمَّةٌ قَتَلَتْ اِبْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.

قولها علیهاالسلام فی فضل التسلیم علیهم

عن یزید بن عبدالملک النوفلی، عن ابیه، عن جده قال: دخلت على فاطمة بنت رسول‏اللَّه علیهماالسلام فبد أتنی بالسلام، قال: و قالت: قال ابی، و هو ذا حى:من سلّم على و علیک ثلاثة ایام فله الجنة، قلت له: ذا فی حیاته و حیاتک او بعد موته و موتک؟ قالت:

فی حَیاتِنا وَ بَعْدَ وَفاتِنا.

قولها علیهاالسلام فیما یحبّها

حُبِّبَ اِلَىَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ کِتابِ اللَّهِ، وَالنَّظَرُ فی وَجْهِ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ الْاِنْفاقُ فی سَبیلِ‏اللَّهِ. سخن آن حضرت در مورد قاتل فرزندش علیه‏السلام

 

زیان‏کار است امتى که پسر دختر پیامبرش را به شهادت مى‏رساند.

سخن آن حضرت در فضیلت درود فرستادن به ایشان

یزید بن عبدالملک از پدرش، از جدش روایت مى‏کند، که گفت: به خدمت آن حضرت رسیدم، ابتدا به سلام نمود، و فرمود: پدرم در زمان زنده بودن فرمود: هر که بر من یا بر تو سه بار درود فرستد داخل بهشت مى‏شود، او گوید: به آن حضرت گفتم: این مطلب در زمان زندگى پیامبر و شماست یا بعد از رحلت ایشان و شما؟ فرمود:

در زمان زندگى ما و بعد از رحلتمان از این دنیا.

سخن آن حضرت در آنچه محبوب آن حضرت است

 

از دنیاى شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره پیامبر، انفاق در راه خدا. قولها علیهاالسلام فی فضائل بعض السور

قارِى‏ءُ «الْحَدیدِ» وَ «اِذا وَقَعَتْ» وَ «سُورَةِ الرَّحْمنِ» یُدْعى فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ: ساکِنُ الْفِرْدَوْسِ.

 

سخن آن حضرت در فضیلت قرائت بعضى از سور قرآن

خواننده سوره حدید و واقعه و رحمان در ملکوت آسمانها ندا کرده مى‏شود: تو ساکن بهشت فردوس مى‏باشى.

فصل سوم (2)

گزیده‏اى از گفتار آن حضرت

در آداب غذا خوردن

در شدت عذاب جهنم در تحریض به دعا نمودن بر مرده

در ترغیب به تلاوت قرآن و دعا در شب اول دفن

در فضیلت شب قدر

در گرامى‏داشتن میهمان

در تقدیم همسایه بر خود

در فضیلت مقام مادر

در تعیین حدود وظایف زن و مرد

در توصیف بهترین مردان

در توصیف بهترین زنان

در مورد بهترین چیز براى زن

در اهمیت حجاب

در نزدیکترین حالت زن نسبت به پروردگارش

در تعیین ساعت اجابت دعا

در فضیلت عمل خالص

در مورد خرسندى فرشتگان از پیروزى مؤمنان

در توصیف مؤمن

در فضیلت خوشروئى

در وظیفه‏ى روزه‏دار

 

قولها علیهاالسلام فی خصال المائدة

فِی الْمائِدَةِ اِثْنَتا عَشَرَةَ خَصْلَةً، یَجِبُ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ اَنْ یَعْرِفَها، اَرْبَعٌ فیها فَرْضٌ وَ اَرْبَعٌ فیها سُنَّةٌ، وَ اَرْبَعٌ فیها تَأْدیبٌ.

فَاَمَّا الْفَرْضُ: فَالْمَعْرِفَةُ وَ الرِّضا وَ التَّسْمِیَةُ وَ الشُّکْرُ.

وَ اَمَّا السُّنَّةُ: فَالْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعامِ وَ الْجُلُوسُ عَلَى الْجانِبِ الْاَ یْسَرِ، وَ الْاَکْلُ بَثَلاثِ اَصابِعَ. وَ اَمَّا التَّأْدیبُ: فَالْاَکْلُ بِما یَلیکَ وَ تَصْغیرُ اللُّقْمَةِ وَ الْمَضْغُ الشَّدیدُ، وَ قِلِّةُ النَّظَرِ فی وُجُوهِ النَّاسِ. قولها علیهاالسلام فی شدة عذاب النار

اَلْوَیْلُ ثُمَّ الْوَیْلُ لِمَنْ دَخَلَ النَّارَ.

 

سخن آن حضرت در آداب غذا خوردن

در غذا خوردن دوازده ویژگى مى‏باشد که بر هر مسلمانى واجب است آنها را بداند، چهار ویژگى واجب، چهار ویژگى مستحب، و چهار ویژگى از ادب است.

اما واجبات آن: شناخت و رضایت و خشنودى، و نام خدا را بردن و شکر او را نمودن. و اما مستحبّات آن: شستن دست قبل از غذا، و نشستن بر طرف چپ، و خوردن به سه انگشت. و اما آنچه از ادب است: خوردن از جلوى ظرف غذا، و کوچک گرفتن لقمه، و جویدن زیاد، و کمتر نگریستن به چهره‏هاى مردم.

سخن آن حضرت در شدت عذاب جهنم

واى، واى، بر آنکه داخل آتش دوزخ شود.

 

قولها علیهاالسلام فی التحریض للدعاء للمیت

عن على علیه‏السلام: مروا اهالیکم بالقول الحسن عند موتاکم، فان فاطمة علیهاالسلام لمّا قبض ابوها صلى اللَّه علیه و آله اسعدتها بنات هاشم، فقالت:

اُتْرُکْنَ التِّعْدادَ وَ عَلَیْکُنَّ بِالٌّدعاءِ.

قولها علیهاالسلام فی الحثّ على قراءة القرآن و الدعاء فی لیلة الدفن

روى انها علیهاالسلام لما احتضرت اوصت علیا علیه‏السلام فقالت: اذا انا متّ فتولّ انت غسلی- الى ان قالت:- و اجلس عند رأسی قبالة وجهی

فَاَکْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرْانِ وَ الدُّعاءِ، فَاِنَّها ساعَةٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها اِلى اُنْسِ الْاَحْیاءِ. قولها علیهاالسلام فی فضل لیلة القدر

روى انها علیهاالسلام لا تدع احداً من اهلها ینام تلک اللیلة (لیلة

 

سخن آن حضرت در تحریض به دعا نمودن بر مرده

از حضرت على علیه‏السلام روایت شده که فرمود: به خانواده‏هاى خود دستور دهید تا در مورد مردگانتان سخن زیبا گویند، هنگام رحلت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دختران بنى‏هاشم حضرت فاطمه علیهاالسلام را یارى مى‏نمودند، آن حضرت فرمود:

از ذکر مناقب و مفاخر بپرهیزید و بر شما باد به دعا کردن.

سخن آن حضرت در ترغیب به تلاوت قرآن و دعا در شب اول دفن

روایت شده: آن حضرت هنگام احتضار به حضرت على علیه‏السلام وصیت کرد و فرمود: هنگامى که از دنیا رفتم غسلم را به عهده گیر- تا آنجا که فرمود:- و بالاى سرم در حالى که روبرویم قرار دارى بنشین و بسیار قرآن بخوان و دعإ؛

ّّ بنما، زیرا آن ساعتى است که شخص مرده به همنشینى زنده‏ها نیازمند است.

 

سخن آن حضرت در فضیلت شب قدر

 

روایت شده: در شب قدر آن حضرت نمى‏گذاشت افراد خانواده‏اش به القدر)

و تداویهم بقلة الطعام و تتأهّب لها من النهار، و تقول:

مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَیْرَها.

قولها علیهاالسلام فی ایثار الضیف

روى ان رجلاً جاء الى النبى صلى اللَّه علیه و آله، فشکا الیه الجوع، فقال رسول‏اللَّه: من لهذا الرجل اللیلة؟ فقال على علیه‏السلام: انا له یا رسول‏اللَّه، فاتى فاطمة علیهاالسلام فقال لها: ما عندک یا ابنة رسول‏اللَّه؟ فقالت:

ما عِنْدَنا اِلاَّ قُوتُ الصَّبِیَّةِ، لکِنَّا نُؤْثِرُ بِهِ ضَیْفَنا.

قولها علیهاالسلام فی تقدیمها الجار على نفسها

عن الحسن علیه‏السلام: رأیت امى فاطمة علیهاالسلام قامت فی محرابها لیلة جمعتها، فلم تزل راکعة ساجدة، حتّى اتّضح عمود الصبح، و سمعتها تدعو للمؤمنین و المؤمنات و تسمّیهم و تکثر الدعاء لهم، و لا تدعو لنفسها بشى‏ء، فقلت لها: یا امّاه، لم لا تدعین لنفسک کما تدعین لغیرک؟ قالت: یا بُنَىَّ! اَلْجارُ ثُمَّ الدَّارُ.

 

خواب روند، و با کم غذا دادن به ایشان، آنان را بیدار نگاه مى‏داشت، و براى این منظور در روز قبل مواردى را آماده مى‏کرد، و مى‏فرمود:

محروم و زیانکار کسى است که از خیر شب قدر محروم باشد.

سخن آن حضرت در گرامى داشتن میهمان

روایت شده: مردى نزد پیامبر آمد و از گرسنگى شکایت کرد، آن حضرت فرمود: امشب چه کسى او را سیر مى‏کند، حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى پیامبر من، آنگاه نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده و گفت: اى دختر پیامبر نزد تو چیزى هست؟ فرمود:

نزد ما غذائى جز غذاى کودکان باقى نمانده است، امّا ما میهمانمان را بر خود مقدم مى‏داریم. سخن آن حضرت در مقدم داشتن همسایه بر خود

از امام حسن علیه‏السلام روایت شده که فرمود: مادرم حضرت فاطمه علیهاالسلام را در شب جمعه‏اى در محراب عبادت دیدم، همواره در رکوع و سجود بود، تا آنکه طلوع فجر شد، و مى‏شنیدم که زنان و مردان را نام برده و بسیار براى آنها دعا مى‏کند ولى براى خود دعائى نفرمود، گفتم: اى مادر چرا همانگونه که براى دیگران دعا مى‏کنى براى خودت دعا نمى‏نمائى؟ فرمود:

پسرم! ابتدا همسایه آنگاه خاندان خود.

 

قولها علیهاالسلام فی فضل مقام الامّ

اَلْزِمْ رِجْلَها فَاِنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اَقْدامِها.

قولها علیهاالسلام فی تحدید خدمة الزوجین

تقاضی علیّ و فاطمة علیهماالسلام الی رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله فی الخدمة، فقضى على فاطمة بخدمة ما دون الباب، و قضى على علیّ ما خلفه، فقالت فاطمة علیهماالسلام:

فَلا یَعْلَمُ ما داخَلَنی مِنَ السُّرُورِ اِلاَّ اللَّهُ بِاِکْفائی رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تَحَمُّلَ رِقابِ الرِّجالِ.

قولها علیهاالسلام فى توصیف خیر الرجال

خِیارُکُمْ اَلْیَنُکُمْ مَناکِبُهُ وَ اَکْرَمُهُمْ لِنِسائِهِمْ.

 

سخن آن حضرت در فضیلت مقام مادر

همواره در کنار مادر باش، زیرا بهشت زیر پاى مادران است.

سخن آن حضرت در تعیین حدود وظائف زن و مرد

حضرت على و فاطمه علیهماالسلام در مورد تعیین وظائف‏شان در خانه از پیامبر نظرخواهى نمودند، پیامبر کارهاى درون خانه را بحضرت فاطمه علیهاالسلام و کارهاى بیرون خانه را به على علیه‏السلام سپرد، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: از سرور و خوشحالى من از اینکه پیامبر مرا از برخورد با مردان معاف کرد کسى جز خداوند آگاه نیست.

سخن آن حضرت در توصیف بهترین مردان

 

بهترین شما کسى است که اخلاقش نیکو بوده و نسبت به همسرش مهربانتر باشد.

 

قولها علیهاالسلام فی وصف خیر النساء

روى أنّ أمیرالمؤمنین علیه‏السلام سألها: ما خیر النساء؟ قالت: اَنْ لا یَرَیَنَّ الرِّجالَ وَ لا یَرُونَهُنَّ. و فى روایة:

لا یَراهُنَّ الِّرجالُ.

قولها علیهاالسلام فی ما هو خیر للمرأة

روى أن النبی صلى اللَّه علیه و آله قال لها:اى شی خیر للمرأة؟ قالت: اَنْ لا تَرى رَجُلاً، وَ لا یَراها رَجُلٌ.

و فى روایة:

اَنْ لا تَرى الِّرجالَ وَ لا یَرُوها.

 

سخن آن حضرت در توصیف بهترین زنان

روایت شده که حضرت على علیه‏السلام از حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسید: بهترین زنان کیانند؟ فرمود:

آنانکه مردان را نبینند، و مردان نیز آنان را نبینند.

و در روایتى دیگر اینگونه آمده:

اینکه مردان او را نبینند.

سخن آن حضرت در مورد بهترین چیز براى زن

روایت شده که پیامبر پرسید: چه چیز براى زن نیکوست؟ فرمود: مردى را نبیند، و مردى نیز او را نبیند.

و در روایتى دیگر اینگونه آمده:

مردى او نبیند و مردان او را نبینند.

 

قولها علیهاالسلام فی اهمیة الحجاب

عن علی علیه‏السلام: استأذن أعمى على فاطمة علیهاالسلام فحجبته، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله: لم حجبتیه و هو لا یراک؟ فقالت:

اِنْ لَمْ یَکُنْ یَرانی فَاِنّی اَراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الرِّیحَ.

قولها علیهاالسلام فی أدنى ما تکون المرأة من ربّها

سأل رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله عن المرأة متى تکون أدنى من ربّها؟ قالت:

اَدْنی ما تَکُونُ مِنْ رَبِّها اَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَیْتِها.

قولها علیهاالسلام فی تعیین ساعة الاجابة

کانت علیها السلام تقول لغلامها:

اِصْعَدْ عَلَی السَّطْحِ، فَاِنْ رَأَیْتَ عَیْنَ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلَّى لِلْغُرُوبِ فَاَعْلِمْنی حَتّى اَدْعُو.

 

سخن آن حضرت در اهمیت حجاب

از حضرت على علیه‏السلام روایت شده که فرمود: مرد کورى از حضرت فاطمه علیهاالسلام اجازه ورود خواست، ایشان خود را در پوشش قرار داد،پیامبر فرمود:چرا خودت را در پوشش قرار دادى در حالیکه او تو را نمى‏بیند؟ فرمود:

اگر مرا نمى‏بیند من او را مى‏بینم، و او بو را احساس مى‏کند.

سخن آن حضرت در نزدیکترین حالت زن نسبت به پروردگارش پیامبر پرسید: نزدیکترین زمانیکه زن نسبت به پروردگارش قرار دارد چه هنگام است؟ فرمود:

نزدیکترین زمان زن نسبت به پروردگارش هنگامى است که در کنج خانه‏اش قرار دارد.

 

سخن آن حضرت در تعیین ساعت اجابت دعا

آن حضرت در روز جمعه به غلام خود مى‏فرمود: بر بلندى قرار گیر، آنگاه که دیدى قرص خورشید در حال غروب است مرا آگاه کن، تا دعا نمایم.

 

قولها علیهاالسلام فی فضل العمل الخالص

مَنْ اَصْعَدَ اِلَى اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اَهْبَطَ اللَّهُ اِلَیْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.

قولها علیهاالسلام لمن غلب على عدوه

اختصم الیها امرأتان فتنازعتا فی شى‏ء من امر الدین: احداهما معاندة و الاخرى مؤمنة، ففتحت على المؤمنة حجّتها فاستظهرت على المعاندة، ففرحت فرحاً شدیداً، فقالت علیهاالسلام:

اِنَّ فَرَحَ الْمَلائِکَةِ بِاسْتِظْهارِکِ عَلَیْها اَشَدُّ مِنْ فَرَحَکِ، وَ اِنَّ حُزْنَ الشَّیْطانِ وَ مَرَدَتِهِ بِحُزْنِهَا عَنْکِ اَشَدُّ مِنْ حُزْنِها.

قولها علیهاالسلام فی وصف المؤمن

اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ الَّلهِ تَعالى.

 

سخن آن حضرت در فضیلت عمل خالص

هر که خالصترین عباداتش را نزد خداوند بفرستد، او بهترین مصلحتش را براى او مقدّر مى‏فرماید.

سخن آن حضرت در مورد خرسندى فرشتگان از پیروزى مؤمنان

دو زن در مسأله‏اى از مسائل دینى با یکدیگر گفتگو مى‏کردند، یکى دشمن و دیگرى مؤمن، برهان زن مؤمن غالب گردید، و او بسیار خرسند شد، آن حضرت فرمود:

خرسندى فرشتگان از پیروزى تو بیشتر از خوشحالى توست، و ناراحتى شیطان و یارانش از ناراحتى دشمن تو افزونتر است.

سخن آن حضرت در توصیف مؤمن

مؤمن با نور الهى مى‏نگرد.

 

قولها علیهاالسلام فی فضیلة حسن الوجه

اَلْبُشْرُ فی وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبِهِ الْجَنَّةَ، الْبُشْرُ فی وَجْهِ الْمُعادى یَقی صاحِبَهُ عَذابَ النَّارِ. قولها علیهاالسلام فی ادب الصائم

ما یَصْنَعُ الصَّائِمُ بِصِیامِهِ، اِذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.

 

سخن آن حضرت در فضیلت خوشروئى

روى خندان نسبت به انسان مؤمن آدمى را به بهشت رهنمون مى‏سازد، روى خندان در چهره معاند و دشمن آدمى را از عذاب دوزخ نگاه مى‏دارد.

 

سخن آن حضرت در وظیفه روزه‏دار

روزه‏دار آنگاه که زبان و گوش و چشم و اندامش را حفظ ننماید، روزه‏اش چه اثرى دارد.

 

 

 

 

  بهترین موقع دعا از دیدگاه حضرت زهرا

 

 

  یکى از مهمترین و لازمترین امور زندگى یک مؤمن ارتباط برقرار کردن با خدا از طریق دعا و نیایش است در زندگى اولیاء خدا دعا جایگاه اساسى و ویژه دارد و بخش مهمى از بهترین اوقات آنها اختصاص به دعا و نیایش دارد.

در قسمت دعا، انبوهى از دعاهایى که از ناحیه مقدس حضرت زهرا علیهاالسلام رسیده فهرست‏وار نقل کردیم. اما یکى از مسائل دیگر در مورد دعا رعایت آداب دعا از جمله زمان دعا است. اولیاء خدا مترصد اوقات بودند و بهترین زمانها را براى دعا انتخاب مى‏نمودند در اینجا به روایتى مى‏پردازیم که یکى از اوقات مناسب براى دعا را فاطمه زهرا علیهاالسلام به ما در قول و عمل معرفى مى‏کنند.

قالت فاطمه الزهرا علیهاالسلام:

سمعت النبى صلى اللَّه علیه و آله، ان فى الجمعة لساعة لا یراقبها رجل مسلم یسال اللَّه عز و جل فیها خیرا الا اعطاه ایاه قالت فقلت: یا رسول‏اللَّه اى ساعة هى؟ قال اذا تدلى نصف عین الشمس للغروب قال و کانت فاطمة علیهاالسلام تقول لغلامها: اصعد على الضراب فاذا رایت نصف عین الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو. (1)

(فاطمه زهرا علیهاالسلام مى‏فرماید: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم، در روز جمعه ساعتى است که هیچ مسلمانى مراقب آن نبوده که حاجت خیرى از خداى عزوجل بخواهد مگر آنکه حاجت او را برآورده ساخته است. فاطمه علیهاالسلام مى‏گوید عرض کردم یا رسول‏اللَّه آن چه ساعتى است؟ فرمود: آن هنگامى است که نصف قرص خورشید در موقع غروب پنهان شود. پس از آن فاطمه به غلام خود فرمود: بر فراز بام درآى و چون دیدى نصف قرص خورشید در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا کنم.)

 

 

این مقالات باتلاش بنیادشهید وامورایثارگران تدوین گردیده است.

یادداشتی از مسعود ده نمکی

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اردیبهشت 1388 ساعت 18:38 شماره پست: 130

دیروز لودر به خانه مردم می انداختید....!

به رغم انتقاداتی که به اخراجی ها و فرهنگنامه تحریف شده اسارت ومبانی اعتقادی مسعود ده نمکی دارم اما منطق او را در مقابل کرباسچی های انقلاب می ستایم:

حمله کرباسچی به اخراجی ها برایم جالب توجه بود چون تا دیروز نوچه های دزدان بیت المال و پاچه خوارهای آقا زاده ها با دریافت چندر غاز  به بهانه  نقد اخراجی ها هرچه به دهانشان می رسید می گفتند حالا خود چیز مهره ها به میدان آمده اند .

بغض آنها از اخراجی ها به خاطر این است که مردم را به جای اینکه روبروی هم قرار دهد  در کنار هم قرار داده تا این حضرات نتوانند  سوار موج اختلاف بین نسلها  شوند....

آری ده نمکی با قالپاق دزد ها و لمپنها  و  به قول برخی دوستان ژیگول ها و به قول منتقد محترمی مو سیخ سیخی ها کنار می آید ولی با آقا زاده های دزد مال مردم خور که با موتور گازی به حکومت رسیدند و با بنز به خانه رفتند  نه! 

درد مشترک مردم ما عدالت و نفرت از ریاکارانی است که تعطیلاتشان رادر کانادا و آنتالیا سر می کنند و در تهران داد ارشاد جوانان دارند....آیا این  شخصیت ها و آقا زاده هایشان تداعی کننده حاجی گرینف اخراجی ها نیستند که امروز با دیدن نقش خود و هجو شدن آن و خنده مردم به آنها اینقدر عصبانی شده اند؟

آقای کرباسچی یادشان رفته عکس های شهدا را از خیابانها پاک می کرد وبه جای آن تبلیغات شرکت های خارجی را می کوبید  امروز مدافع جنگ و شهدا شده؟

نگذارید پرونده های گرد و خاک خورده سابق را که به خاطر مصلحت نظام!!!! چال کردند بیرون کشیده شود!

نگذارید پرونده های شهرام جزایری ها و فاضل خداداد ها باز خوانی شود بگذارید مردم فکر کنند شما نخبگان سیاسی پاکید و منجی آنها شاید ....

آن کسی که باید اخراجی باشد مدیران فسد و خواص به انحراف رفته هستند نه مردم دچار درد فقر اقتصادی و فرهنگی.

چه شده تا دیروز لودر به خانه مردم می انداختید تا برج بسازیید امروز لودر به جان سینما و استقبال مردمی ار آن  انداخته اید؟

من از نوشتن علیه دزدان بیت المال  اعم از پداران و پسرانشان  چه چپ و چه راست  پشیمان نخواهم شد و  در  عرصه نشریات باشم ویا در سینما یقه آنها را رها نخواهم کرد چرا که اینها  و جرمشان را کمتر از بعثی هایی که در بستان به نوامیس مردم تجاوز کردند نمی دانم  .

آنها با زور اسلحه به نوامیس ایرانی تجاوز کردند و اینها با غارت بیت المال و انباشت ثروت در دست خود و اقربایشان و ایجاد فاصله طبقاتی به اسم توسعه و عوارض غیر غابل اجتناب آن عده کثیری دختران ایران زمین  را از درد نان شب و نداری به تن فروشی به ملخ خور های حاشیه نشین وادار کردند.....

 

هم مرگ بر زمان شما نیز بگذر د

هم رونق جهان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

مسعود ده نمکی

 
بهجت از دل مومنان رخت بربست.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 19:45 شماره پست: 129

                                    

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

 

 
یک روز در نمایشگاه
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1388 ساعت 22:31 شماره پست: 128

                   

                  صفی برای برابری

 روز چهارشنبه رفته بودم نمایشگاه کتاب.حواشی جالبی داشت که شاید به زودی مطلبی درباره آن منشر کنم.

موقع نماز که شد با عجله دویدم روی موکت ها ی پهن شده در وسط محوطه نمایشگاه تا از رکعت اول جا نمانم.بلافاصله کنارمن آقایی میان سال وکت وشلواری نمازش را بست. صوت ضعیف اما محزونش نشان از حال خوش او می داد.نماز تمام شد.باهم دست دادیم. چند نفری شروع کردند به عکس گرفتن از ما.دکتر پرویز هم که در صف های جلویی بود دستش را بالا آورد و سلام کرد.غرورم را شکستم وبه صورت بغل دستی ام نگاه کردم.وزیر بهداشت بود .دکتر باقری لنکرانی.

بعضی ها که متوجه موضوع شده بودند دورمان را گرفتند وبا اصرار از دکتر امضا و یادگاری می خواستند.از کارشان خوشم نیامد.می دانستم دکتر الان بلند می شود.به ذهنم فشار آوردم که نکته ای در حافظه ام هست بگویم یا نه؟یاد دوست خوبم دکتر سید حسین حاجی میرزایی افتادم.مطمئن بودم وزیر او را می شناسد.اما دیدم با این حساب من هم می شوم شبیه همان امضا بگیرها.آقای پرویز آمده بود تا دکتر را از دست جماعت نجات دهد.آرام دهانم را به گوش وزیر نزدیک کردم و از دغدغه قدیمی خودم یعنی کمرنگ شدن مقوله جداسازی بخش های بیمارستانی زنان سخن گفتم.دکتر وسط آن شلوغی پاسخ داد :پر رنگ می شود و رفت.

من که امیدوارم تحقق این امر یادگاری خوبی از ارزش محوری دولت اصولگرا به حساب آید.نمی دانم آیا اراده ای برای توجه به این مطالبه دینی وجود دارد؟

 
متلک آبدار!!(فصل گلابگیران2)
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اردیبهشت 1388 ساعت 17:13 شماره پست: 127

 این دعا را شنیده ای ؟بعضی ها به هم می گویند مثل گل باشی!

گل مظهر زیبایی است.اما معنای آن عبارت را باید کمی عمیق تر دانست.

عمر گل کوتاه است.با این حال دو خاصیت بی نظیر دارد که مشابه آن یافت می نشود!

یکی عسل،که به صراحت قرآن مجید،شفاست و دیگری گلاب که هیچ رایحه عالم مادی هم

 پای آن وجود ندارد.

مثل گل باشید  یک متلک آبدار است!یعنی آی...که ده ها برابر گل عمر می کنی...خرت به

 چند من؟!!

                                          

 
گفتاری از حسن رحیم پور ازغدی
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اردیبهشت 1388 ساعت 16:36 شماره پست: 126

ما در کنار تمام چریک ها و مبارزان راه حق

 

در سراسر دنیا هستیم.

                   


 

استاد حسن رحیم پورازغدی گفت: طبق رهنمودهای امام راحل(ره)، ما در کنار تمام چریک‌ها و مبارزان راه حق، در سراسر دنیا هستیم و حاضریم تجربیاتمان را بدون چشم‌داشت به آن‌ها انتقال داده و راه سیلی زدن بر گونه‌ ابر قدرت‌ها را برای سیلی خوردگان عالم به تصویر بکشیم.

این استاد حوزه و دانشگاه که در همایش "امام خمینی و تبیین معنویت حقیقی" در جمع دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد و در سالن اجتماعات دانشکده‌ علوم اداری و اقتصاد سخن می‌گفت، با بیان این مطلب، افزود: در کشور صداهایی به گوش می‌رسد و البته تازگی هم ندارد که می‌گویند فلسطین و افغانستان به ما چه مربوط، قیمت گوجه فرنگی را تثبیت کنید؛ در حالی که مطابق اندیشه‌ی امام (ره)، هر چند مسئولان کشور موظف به تلاش حداکثری برای آسایش مردم هستند، اما قرار داشتن مردم در رفاه حداکثری هدف اصلی و نهایی انقلاب ما نیست، بلکه گسترش نفوذ اسلام در جهان است و اگر مسئولان کشور تمام توجهشان را به مسائل داخلی معطوف کنند و از مسائل خارجی باز بمانند، خیانت آشکاری را مرتکب شده‌اند.

وی ادامه داد: امام خمینی(ره) همواره با اذعان به وجود مشکلات اقتصادی عدیده در کشور آن هم با وجود مشکلات فراوان پس از انقلاب و نیز جنگ، از مردم می‌خواستند تا قدری تحمل کنند و بگذارند مسئولان، انقلاب را جهانی کنند تا بتوان یک اتحاد جماهیر اسلامی تشکیل داد.

رحیم پور ازغدی همچنین تصریح کرد: در سخنان این قبیل افراد، نشانه‌ای از انسانیت مشاهده نمی‌شود، بلکه این افکار ناشی از نگاه حیوانی به مسائل و متعلق به افراد کوته‌نظر است که تا نوک دماغشان را بیشتر نمی‌بینند، زیرا ما مطابق شرع، اخلاق و قانون اساسی‌مان نسبت به مستضعفان جهان مسئولیم و هرگز صحنه‌های ذلت مسلمانان را تحمل نخواهیم کرد.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه داد: حمایت ما از ملت‌های مظلومی چون فلسطین و لبنان تنها حمایت‌ قلبی نخواهد بود، بلکه طبق رهنمودهای امام راحل (ره) ما در کنار تمام چریک‌ها و مبارزان راه حق، در سراسر دنیا هستیم و حاضریم تجربیاتمان را بدون چشم‌داشت به آن‌ها انتقال داده و راه سیلی زدن بر گونه‌ ابر قدرت‌ها را برای سیلی خوردگان عالم به تصویر بکشیم.

وی افزود: برخی این کار را

ایجاد تنش‌ در روابط گاهی به معنای ماجراجویی و قدرت طلبی و تجاوز به حریم دیگران است که خلاف مفاهیم اسلام است و ما هم به دنبال آن نیستیم، اما گاهی صرف گفتن حرف حق، ظالمان را بی قرار کرده و بر می‌شوراند و از این طریق ایجاد تنش ‌می‌کند و وقتی هم که امام (ره) فرمودند اسرائیل باید از بین برود، به زعم برخی افراد این حرف به منزله ایجاد تنش‌ بود، این افراد باید بدانند که ما بنا نداریم در روابطمان با ظالم تنش‌زدایی کنیم، زیرا این امر خودش عین ظلم است.
تلاش ما برای تشکیل امپراطوری ایران می‌دانند، این حرف‌ها زمان امام (ره) هم مطرح شد و امام می‌فرمودند ما از این حرف‌ها ابایی نداریم.

رحیم پور ازغدی در ادامه با اشاره به شبهه‌ی برخی افراد مبنی بر انزوای ایران در جامعه بین‌الملل به دلیل سیاست‌هایی که تنش‌زا می‌نامند، گفت: این افراد یا واقعاً جاهلند یا خود را به تجاهل زده‌اند، بر اساس اندیشه‌های امام (ره) برای ما معیار محبوبیت در دنیا، ملت‌های جهانند، نه دولت‌هایشان و سرانجام دولت‌ها هم نفعشان را در این خواهند دید که با ملت‌ها هم‌سو شوند. این حرف‌ها تبلیغاتی است و این روزها مردم کمتر این حرف‌ها را باور می‌کنند.

مدیر مسئول و سردبیر نشریه‌ کتاب نقد گفت: ایجاد تنش‌ در روابط گاهی به معنای ماجراجویی و قدرت طلبی و تجاوز به حریم دیگران است که خلاف مفاهیم اسلام است و ما هم به دنبال آن نیستیم، اما گاهی صرف گفتن حرف حق، ظالمان را بی قرار کرده و بر می‌شوراند و از این طریق ایجاد تنش ‌می‌کند و وقتی هم که امام (ره) فرمودند اسرائیل باید از بین برود، به زعم برخی افراد این حرف به منزله ایجاد تنش‌ بود، این افراد باید بدانند که ما بنا نداریم در روابطمان با ظالم تنش‌زدایی کنیم، زیرا این امر خودش عین ظلم است.

وی تصریح کرد: انقلاب ما تمام نشده، بلکه با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، انقلاب جهانی اسلام آغاز شده است و تا در سراسر عالم پرچم اسلام به اهتراز در نیاید، از کوشش بی وقفه فروگذار نخواهیم کرد، زیرا ما معتقد به انقلاب دائمی هستیم، نه مقطعی و کوتاه مدت و این به معنای صدور انقلاب است.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی همچنین گفت: امام خمینی (ره) هم اهل نظر بود و هم اهل عمل و در مورد حرف‌هایی که می‌‌زدند از هیچ کس نمی‌ترسید چراکه ایشان سلوک عرفانی را طی کرده بود.

ازغدی در ادامه گفت: شعارهای امام سیاسی و برای به دست آوردن قدرت نبود بلکه کاملا عرفانی بود و ایشان به معنی واقعی کلمه یک عارف بودند.

رحیم‌‌پور افزود: در مورد عرفان چهار مرحله سیرو سلوک داریم که حضرت امام هر چهار مرحله را طی کرده و به مقام عالی دست یافته بودند.

وی با اشاره به نقش امام در آرامش بخشیدن به مردم و مسئولان گفت: از آنجایی که امام یک عارف بودن حرف‌های ایشان کاملاً آرامش‌بخش بود به گونه‌ای که در اوایل انقلاب و زمانی که کشور در بحران بود و ترور، رعب و وحشت در کشور وجود داشت، ایشان با گفتن این جمله که ما از خداییم و به سوی خدا بر می‌گردیم به همه اعم از مردم و مسئولان آرامش بخشیدند.

این استاد حوزه و دانشگاه افزود: بعد از آن نیز در زمان جنگ و حتی در زمان پذیرش قطع‌نامه این رفتار و کردار و گفتار امام بود که به همه ما آرامش می‌بخشید.

ازغدی با اشاره به 8 سال دفاع مقدس گفت: در دوران جنگ و دفاع مقدس در عملیات‌ها چه پیروز می‌شدیم و چه شکست می‌خوردیم، باز این کلام امام بود که به همه ما جان تازه‌ای می‌داد.
برگرفته از سلیت عدالتخانه.
 
رابطه عاشقانه شهدا با همسرانشان
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اردیبهشت 1388 ساعت 16:24 شماره پست: 125

مقاله ای گلچین شده از وبلاگ شمیم عشق


   بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع کلی:ضرورت انتقال  دفاع مقدس به نسل آینده

موضوع:رابطه عاشقانه شهدابا همسرانشان

تهیه وتنظیم:فاطمه رنجبر ملکشاه

بانگاهی گذرابه تاریخ جنگ ،حماسه هایی به چشم می آید که بازگویی آن روشن گر ابعادشخصیتی رزمندگان برای نسلهای آینده خواهد بود.

بخش قابل توجهی از شهیدان،متاهل بودنداما لحظات شیرین زندگی را رهاساخته وکیلومترها دوراز همسر وفرزندان خویش بامرگ دست وپنجه نرم کردند.

به راستی نسلهای آینده حق ندارند این شبهه رامطرح کنند که شاید اصلا عشق وعلاقه ای درمیان نبوده که اینان سختی هارابه خوشی های زندگی ترجیح داده اند؟چه بسابی رغبتی نسبت به خانواده،انگیزه جبهه رفتن آنان شده باشد!دراین صورت آیابازهم میتوان  شهامت آنان دربی اعتنایی به دلبستگی های مادی راحماسه نامید؟دراین مقال درصدد  پاسخ به این پرسش برآمده ایم.

مثال زیر که فرازی ازنامه شهید علی رضا نوری است تنهاجلوه ای ازعشق وعلاقه زائد الوصف شهدا به همسرانشان رابازگو می کند:

"محبوبم ، من  نمی توانم تورافقط همسرم صداکنم چون،پاره های جانم درتو حل شدوپاره های عمرم چون دو فرزند ازتو رویید.  باید تورابه جای همسرم به نام دیگری بخوانم که هم،آن معنای دوست داشتن رادر خود داشته باشدوهم دربرگیرنده روییدن پاره های عمرم از وجود توباشدونمی دانم که چه بگویم"1

شهدا به سبب تعلق خاطری که به همسران خودداشته اند حتی به ریزترین کارهای آنها که گاه از نگاه بسیاری از مردان معمولی  به دور می ماند ،اهمیت می دادند وسعی نمی کردند که خودرا نسبت به مسائل بی توجه نشان دهند.هرگاه که درفرصتی به ملاقات همسرو فرزندان خویسش می آمدند سعی بر آن داشتند تا کمک حالی برای خانواده باشندوتاجایی که امکان داشت ازمحبت ورزیدن به آنهادریغ نمی کردند.

درباره سردار شهید حمید باکری می خوانیم:

"حمید گفت:راستی یک چیزهایی آمده ،خانمها زیر چادرشان سر می کنند. جلوش بسته است وتا روی بازوها را می گیرد....فاطمه گفت: مقنعه را می گویی ؟ حمید دستهایش را که با حرارت در فضا حرکت می کردندانداخت پایین و آمد کنار او نشست گفت: نمی دانم اسمش چیست، ولی چیز خوبی است چون بچه بغل می گیری راحت تری ....از آن موقع با چادر مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من دقت می کند. به لباس پوشیدنم غذا خوردنم ، کتاب خواندنم"2

محبت به خانواده را در این مثال می خوانیم :

"همسر شهید طوسی می گوید :روزی حسن آقا از منطقه آمد و گفت :واقعا پیش بچه ها شرمنده ام ومی ترسم یک روز شهید بشوم وآرزوی بردن پارک در دلشان بماند ،آن روز به قدری خسته بود که حد نداشت به اتفاق دخترم به پارک رفتیم و دخترمان در  حا ل بازی با تاب بو د اما حسن آقا از فرط خستگی روی نیمکت خواب رفته بود.در همین حال دخترم او را صدا زد و از او خواست تا تابش دهد و او سراسیمه از خواب بیدار شد و به طرف تاب دوید ودوتایی مشغول بازی شدند " 3

از اینگونه مثالها در فراز و نشیب تاریخ جنگ  بسیار به چشم می آید .اما جالب است بدانیم شهدا حتی در اوج نبرد نیز از یاد همسر خود غافل نبودند و یادو خاطره شان را به عنوان پشتگرمی و تقویت روحیه تلقی می نمودند. در اینجا به نامه شهید نظر علی محفوظی جویباری به همسرش اشاره می کنیم :

"همسرم،درس چگونه در سنگر ماندن را از شما می آموزم و از کلمات شما،که با قلمتان بر روی کاغذ آوردید به من نوید دادید ، نوید پیروزی اسلام و جان بر کفان اسلام ، به من قوت بخشیدید شما مرا به واژه شهادت نزدیک می بینید ولی من بین خودم و شهادت فر سنگ ها فاصله می بینم .دلم میخواهد که در حق من دعا کنید و از خدا بخواهید که از سر تقصیرات بنده اش درگذرد .اگر سعادت داشتم مرا به خط مقدم جبهه می برند ولی هنوز سعادت یارم نشد .سعادت آنهایی داشته اند که خدا عاشق آنها شده و موفق شدند به خط مقدم بروند و به عهد خود وفا کنند .و بر همه چیز دنیایی خود پا گذارند." 4

البته نباید فراموش کرد که رابطه عاشقانه شهیدان با همسرانشان کاملا متقابل بودو علاقه ای خاص دربین آنها حاکم بود.این تعامل عاشقانه باعث می شد که برخی زنان دراکثر مراحل جنگ همراه شوهران خود باشند چراکه به یقین دریافته بودند که دیریازود،یار وهمدم خویش رااز دست خواهند داد وبایدباقی عمر رادرفصل جدایی به سر کنند.

به عنوان مثال به صحبت های خانم غاده جابر همسر شهید چمران اشاره می کنیم:

"وقتی رسیدم مصطفی نبود ومن نمی دانستم اصلا زنده است یانه.سخت ترین روزها روز های اول جنگ بود.بچه ها خیلی کم بودندشاید 15یا17نفر.دراهواز اول دردانشگاه جندی شاپور-که الان شهید چمران شده-بودیم. بعد که بمبارانها سخت شد به استانداری منتقل شدیم خیلی بچه های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند .وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم مصطفی در نورد اهواز بود در حال جنگ ، یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم این روزها خیلی سخت بود هیچ خبری از او نداشتم از هم پراکنده بودیم موشکهایی که می زدند خیلی وحشت داشت هر جا می رفتم می گفتند "مصطفی دنبالتان می گشت " نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را."5

اما نکته حقیقی اینجاست که با وجود این عشق ورزی ، هیچ گاه شهیدان از جهاد در راه خدا غفلت ننمودند علاقه به همسر و فرزند نه تنها باعث دلبستگی آنان به زندگی مادی نگردید بلکه موجب تعالی آنها شد . آری اینان عشق مجازی را معبری برای نیل به عشق حقیقی قرار داده و آسمانی شدن را به زمین گیر بودن ترجیح دادند .شهیدان در  تمام وجودشان عشق به همسر را  حس می نمودند اما همین عشق نه تنها آنها را به دنیا مشغول نساخت بلکه در قربانگاه عشق حقیقی ، صفحاتی از عظمت و عزت نفس را در تاریخ جنگ رقم زد که تا ابد افتخار حسینی را بر تارک این مرز و بوم آذین نموده است در اینجا است که تضاد بین عشق زمینی و آسمانی  از  بین می رود و عشق مجازی بر خلاف پوسته مادی و ظاهری آن ، درون مایه ا ی الهی میابد . به گوشه هایی از نامه شهید علیرضا نوری به همسرش اشاره می کنیم :

"ما با هم سالها را پشت سر گذاشتیم در عین ناگواری از گواراترین دوران زندگی مان به شمار می رود وهر لحظه که از زندگی مان می گذشت احساس نیاز بیشتری نسبت به تو پیدا می کردم ولی همیشه با خودم مبارزه می کردم که مبادا دوست داشتن تو در من حالتی را را بوجود بیاورد که مرا از مسیرم و از هدفم دور نماید و د ر این راه با یاری خدا و همکاری تو موفق شدم که هدفم

 را دنبال کنم و اکنون هم ، که در راه رسیدن به انجامهدف مقدسم هستم بیشتر خوشحالم که تو برای من علاوه بر اینکه مانعی  مثال

گستره این عشق ، عظمت شخصیتی همسران فداکار شهدا را نیز به اثبات می رساند آنان که با پای خود شوهرانشان را تا معراج بدرقه نمودند وزینب وار در فراق عزیزانشان جز صبر پیشه نکردند به  عنوان مثال ماجرای نو عروسی که حکایت روحیه و اسقامت او هر شنونده ای را متحیر و مبهوت می سازد بازگو می کنیم :

"خانم بدیعی پانزده سال داشت آنها چهل روز از ازدواجشان می گذشت وقتی جنازه شوهرش را آوردند خودش او را کفن کرد با دستان خودش با دستهایی که هر کس آنها را ندارد و یا حتی توان دیدن آنها را"7

براستی آیا آوازه این حماسه های پنهان در کوچه پس کوچه های زمانه فراموش خواهد شد ؟بی تردید ذکر این رشادت ها افقی نورانی را بر جبین ملت نقش خواهد زد.

شهیدی باشیم ان شا الله والسلام

پی نوشت :               

1-      عشق وآ تش /ص  141/ کنگره شهدای مازندران

2-      نیمه پنهان ماه( حمید باکری)/ص 29/ روایت فتح

3-      عشق و آتش/ص 21/ کنگره شهدای مازندران

4-      همان/ ص 98/

5-      نیمه پنهان ماه(مصطفی چمران)/ص 40/روایت فتح

6-      عشق وآتش /ص 141 / کنگره شهدای مازندران

7-      همان/ ص117

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم بهمن 1387ساعت 19:41  توسط فاطمه رنجبر ملکشاه  |  یک نظر

 
این جاده های خاکی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388 ساعت 18:46 شماره پست: 124

 طبیعی است که هر کس از کاری که خودش به سرانجام رسانده لذت ببرد من اما این بار از به نتیجه رسیدن تلاشی احساس شعف می کنم که زحمت صفر تا صد آن به عهده دوست خوبم محمد علی رضاپور بوده است.

سیب سرخ سید   مجموعه داستان واره ای از خاطرات شهیدی ناز ازشهرستان ساری سید علی دوامی است که اختصار و شکیل بودن آن توام با نگارش بدیع کتاب جلوه ای ویژه به این اثر بخشیده است.

امیدوارم رایحه خوش سیب سرخ سید بر آشیان دل عاشقان شهید وشهادت عطر افشانی کند.از محمدعلی عزیز هم انتظار دارم همچنان بدون امید به دستگاه های فرهنگی مسئول ،این راه درخشان را که بی تردید رضایت خاطر معراج نشینان مسلخ عشق را به دنبال خواهد داشت با خلق آثارماندگار ادامه دهد.انشاالله.

                

 

فصل گلابگیران(1)

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت 1388 ساعت 6:30 شماره پست: 123

فرزند فاضل هم

 

ممکن است فاضلاب باشد

 

چونان گلاب از گل!!

                

 
آزموده را آزمودن خطاست !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 19:5 شماره پست: 122

                                           

یک سال گذشت از زمانی که شنیدم موسسه فرهنگی پیام آزادگا ن به منظور ساخت فیلم سینمایی  از ابعاد معنوی سیاسی شخصیت کم نظیر حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی قراردادی را با کمال تبریزی منعقد نموده است .

نگرانی از سرنوشت این فیلم را در عصری که چماقداران دفاع  از نوامیس فرهنگی !نیز برای ترویج مفاهیم آسمانی جهاد وشهادت به رقص وآواز پناه آورده ا ند در اظهار نظر های متعدد آزادگا ن فرهیخته به کرار مشاهده نموده ام.

مبادا مانند سریال شهریار که سرنوشت سازنده اش به شکایت و دادگاه و آجا ن کشی  !ختم شد ابو ترابی که ماندگارترین چهره آزادگی در دوران دفاع مقدس است  ،جوانی عیاش واحیانا موتور سواری لاقید نشان داده شده و فلسفه تحمل سالها شکنجه و فشار از بیگانه و خودی تنها در عشق خانمان سوز  دلبرکی سودایی خلاصه گردد .

یادش بخیر موقع پخش سریال یوسف به شوخی می گفتم اگر هر کارگردانی غیر از سلحشور سازنده این فیلم می شد معلوم نبود هنگام فرار یوسف از دست زلیخا ، قفل در آخری باز شود ! ....آ ن وقت  مسیر تاریخ عوض می شد  و ...

مسئولین محترم موسسه پیام آزادگان با استفاده از عقلانیت فرهنگی علاوه بر حضور مقتدر رسانه ای ، مهم ترین وظیفه خود را باید ثبت و انتشار گنجینه خاطرات آموزنده و محیر العقول آزادگان اردوگاههای مختلف بدانند ، تکلیفی که متاسفانه روی زمین مانده و خاک می خورد .

 

میراث ماندگار

+ نوشته شده در شنبه نوزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 22:30 شماره پست: 121

    

زیگورات معبدی برای تاریخ

 نوزده اردیبهشت روزی است که زیگورات چغارزنبیل خوزستان در فهرست آثار میراث جهانی یونسکو ثبت گردید.

بنده چند بار از این مکان دیدنی بازدید نموده و به عنوان یک ایرانی از شکوه این اثر تاریخی لذت برده ام. اما هر بار که پا به آن منطقه یعنی خطه پاک هفت تپه گذاردم داغی فراموش ناشدنی نیز دز ذهنم تداعی گردید.

هفت تپه عقبه معنوی و نظامی ده ها هزار رزمنده بی نام و نشان لشکر25کربلاست.غیورمردانی که با بهره مندی از حداقل امکانات اقامتی مانند سوله و چادر و...شمارش معکوس برای وصال عاشقانه خویش را آغاز می نمودند.

هفت تپه مقر خودسازی ملکوتیان زمینی بود و آمادگاه پرواز کبوتران بارگاه کبریایی.آنجا معراج عاشوراییان  کربلای خمینی بود و کهف آسمانی اصحاب خورشید.

هفت تپه امروز اما متروکه ای بیش نیست.هیچ سازمان و بنیاد بودجه خوری آن را میراث فرهنگی این مرز و بوم نمی شمارد.کسی برای فرمانده غیور مازندرانی شهید جعفر شیر سوار در مکان عروجش یادمانی نساخته...

میدان صبح گاه هفت تپه  چشم انتظار گام های اراده پولادمردان گمنام جبهه فرهنگی حزب الله است.بسم الله.

 
رنگ رخسار نشان می دهد ...!!
+ نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 13:15 شماره پست: 120

                                 

آقای دکتر!رضایی اعلام کرد در کابینه آینده اش از آقای احمدی نژاد هم استفاده خواهد نمود.

برخی دوستان پیشنهاد داده اند احمدی نژاد وزیر نفت شده تا شاهرگ حیات برخی از باندها راکمی ماساژ دهد! اما به هر حال یقین دارم ایشان مسئول ستاد مبارزه با قاچاق کالا نخواهد شد!

گفتنی است رضایی در پاسخ به سئوالی درباره عدم برخورد با پسرش احمد اظهار داشت از نظر امنیتی نمی تواند بگوید فرزندش آنور آب چه خدمتی به کشور نموده است!

برخی تحلیلگران معتقدند احمد رضایی با نفوذ دربین سیاستمداران ایالات متحده و با استفاده از زیرکی وحرفه ای گری خاص خود وظیفه ایجاد تنش بین سنا و کاخ سفید را بر عهده داشته است!!

جناب دکتر واردات سیگار را اتهامی از سوی دولت نهم خواند اما گفت که ترجیح میدهد سکوت کند!

وی توضیح درباره نامه زهرآگین خود به حضرت امام و تعیین شرط برای ادامه دفاع از کشور در صورت تامین تجهیزات غیرمتعارف و سلاحهای مدرن را به آینده موکول نمود.

                                   

 

یک پرسش جنگی!

+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 19:45 شماره پست: 119

هاشمی رفسنجانی به این ابهام پاسخ دهد!!

در جلد سوم خاطرات حجت الاسلام ری شهری ، بحثی به چگونگی حمله منافقین و شکل گیری عملیات پیروزمندانه مرصاد اختصاص یافته که مطالب ابتدایی آن، کمی ابهام زا می باشد .

ایشان در صفحه 169 این کتاب اظهار داشته است که به رغم گزارشهای موثق اداره کل اطلاعات کرمانشاه در خصوص حمله نظامی منافقین و اشغال شهرهای مرزی و تایید آن توسط ایشان (وزیر وقت اطلاعات )آقای هاشمی ، صحت این خبر را مورد تردید !! قرار داد .

متاسفانه در این عملیات منافقین تا سی کیلومتری شهر کرمانشاه پیشروی کرده و فجایع انسانی زیادی را رقم زدند . گفتنی است بیش از یک سوم اسرای ایرانی در این تهاجم به چنگال دشمن گرفتار آمده و تا پایان جنگ به عنوان مفقود الاثر در اردگاههای مخفی رژیم بعث مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند.

آنچه این ابهام را رقم زده علت بی توجهی به این گزارش در شرایط فوق العاده حساس آن زمان بوده در حالی که امروز نیز که دوره ثبات است کوچکترین گزارش یک شهروند ناشناس می تواند منشا تحقیقات جامع امنیتی قرار گیرد .

چندی پیش نیز روزنامه همشهری در مصاحبه با دکتر حسن روحانی به مطلب مشابهی اشاره کرده بود که در جریان سقوط شهر فاو که فتح ان نیز از بزرگترین پیروزی های استراتژیک و فرامرزی سپاهیان اسلام محسوب می شد گزارش حمله گسترده دژخیمان بعثی از طرف وی به اقای هاشمی ارائه گردید که از سوی ایشان  گویا با استناد به اظهارات محسن رضایی مورد تردید و تکذیب واقع گردید .

امید است حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی که همواره اهتمام چشمگیری در رفع ابهامات دفاع مقدس داشته و در مسائل مشابهی همچون اصرار بر پذیرش قطعنامه ، اقدام به روشنگری نموده است در اینباره نیز توضیحی روشن ارائه داده تا از تثبیت هر نوع ابهام در تاریخ پر حماسه دفاع مقدس ، جلوگیری به عمل آید .

دروغ های سوم خردادی !
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اردیبهشت 1388 ساعت 20:57 شماره پست: 118
چند سالی می شود که دلم تنگ خواندن "سیم آخر نوشته های "! حمید داود آبادی شده است .سیم آخرهایی که نه در مدح این وآن بلکه گدازه هایی بر پیشانی غیرتهای یخ زده شمرده شود .متن زیر که به تازگی در وبلاگ او ثبت شده نشان می دهد داود آبادی هنوز اهل فکه است و نه در فکر دکه!
"پاره های پولاد "به "تفحص" نیاز دارد ."دجله در انتظار عباس "می ماند تا "یاد ایام "زنده شود .
داود آبادی این گونه باید !
 
 
                                                             
 

اگه هنوز احساس می کنی یه ذره غیرت و مردونگی توی وجودت مونده، این رو بخون! ولی اگه می خوای فحش بدی و بگی این دوباره قاطی کرده، برو حال خودت رو بکن و بی خیال شو؛ مثل 27 سال گذشته!
یکی دو روزه عملیات شروع شده. همون صبح دهم اردیبهشت افتادیم توی محاصره. ایستگاه حسینیه قتل عامی بود. عراقیا روی جاده بدجوری مقاومت می کردن. خون بود و خون. ولی ما هنوز زنده بودیم.
اون روز همه بودند. من، امیر محمدی، جهانشاه کریمیان، سیدمحمود میرعلی اکبری ...
ولی امروز ...
هیچکدوم اونا نیستن ... ولی من هستم.
اونا اون روز رفتن با غیرت!
من امروز موندم بی غیرت!

ببخشین این درد یکی دو ساله داره خفه ام می کنه. زشته، بده، بی حیاییه، خودتون ببخشن. بیاییم همدیگر رو خر نکنیم. بیاییم سرمون رو از آخورمون دربیاریم و یه ذره غیرتی بشیم.
آره بد می نویسم. بد و سیاه. ولی مگه دروغ می گم؟
عذر می خوام از همه بچه های خرمشهری. از همه بچه های جنوبی که اصلا تاریخ آزادی خرمشهر رو یادشون رفته!

موندم تا شاهد باشم که توی سالگرد سوم خرداد، بنیادها و سازمان ها و ارگان های کوفت و زهر مار، میلیارد میلیارد بریزن توی حلقوم کثیف مطربین و تبلیغاتچی ها و چپون چپون که چی؟
یکی دو سال پیش توی یه جلسه بودم که یه آدم عراقی الاصل که بدبختانه شده مسئول برگزاری همین جشن های بزن و بکوب و بخور بخور خرمشهر! یه پوشه گنده جلوش باز کرده بود و هی زر می زد که واسه سالگرد خرمشهر می خواییم فلان کنیم و بیسار.
یه مطرب کپی بردار هم که هر سال یکی از آهنگای آلمانی و ... رو کپی می کنه و می ده به خورد جماعت و تالار وحدت و وحشت ...
بنرها و تابلوهای فلان قدری توی تهران برای سالگرد خرمشهر
حرفای تکراری ... خاطرات کلیشه ای ... تجلیل از حماسه آفرینان خرمشهر البته همه تهرانی و در همین جا و دریغ از یک خرمشهری!
مدال شجاعت و نشان ایثار و بارون سکه طلا.
و ...

کوفتتون بشه وقتی یکی از مسئولین توی جلسه می گه:
بر اساس گزارش یکی از سازمان های دولتی، دخترهای جوون خرمشهری به دلیل فقر مادی و نداری، پول ندارند "نوار بهداشتی" بخرند، بالاجبار از پارچه های معمولی چندباره استفاده می کنن تا نیازشون رفع بشه و چون مدام از اینها استفاده می کنن، به بیماری های مختلف از جمله رحمی دچار شده اند!

سرمون رو بگیریم بالا:
خرمشهر آزاد شد ...
خرمشهر آزاد شد ... جیب ماها باد شد!
خرمشهر آزاد شد ... کنسرت ما شاد شد!
خرمشهر آزاد شد ... بچه اونجا ...

جشن بگیریم. بوق کشتی و زنگ کلیسا بزنیم. آلبومای رنگارنگ چاپ کنیم.
چقدر من کثیف شدم. چقدر بی حیا شدم. من از اون وقت که سالگرد خرمشهر رو توی تهران گرامی داشتم، لجن شدم.
اصلا بذارین واسه خودم یه سالگرد خرمشهر بگیرم.
جرم که نیست! می خوام واسه خودم دروغ بگم.
چطور آقایون می تونن توی تهران کنگره شعر و موزیک و بزن و ... به یاد خرمشهر راه بندازن و یک سال خود و خونوادشون رو بیمه مالی و حالی بکنن! من نمی تونم زر مفت بزنم؟!
من که نه حق و حساب می خوام نه چک فلان میلیونی بابت چهار خط شعر و ور!

دروغ های سوم خردادی
تیتر یک روزنامه ها و سایت های اینترنت در سالگرد خرمشهر
- وزارت بهداشت اعلام کرد به مناسبت سالگرد آزادی خرمشهر، ده ها دکتر متخصص جهت هرگونه خدمات رسانی پزشکی به مردم شریف خرمشهر، به مدت یک ماه در سال به آن سامان اعزام شدند.
- وزارت بهداشت جهت رفاه حال مردم عزیز خرمشهر، هزینه کلیه داروهای لازم را پرداخت می نماید.
- مراسم سالگرد خرمشهر با حضور نمایندگان مجلس که با اتوبوس به آنجا سفر کرده اند برگزار شد.
- وزارت نیرو بعد از 27 سال، از راه اندازی آب لوله کشی در خرمشهر به شیرینی آب تهران خبر داد تا دیگر خرمشهری ها شاهد آب های کثیف اهواز و پساب های نیشکر رود کارون نباشند.

من دیگه بریدم. بقیه اش رو خود شما بنویسید.
خرمشهر در بیست و هفتمین سالگرد آزادی، چرخ و فلک و شهر بازی نمی خواد!
کار، آب شرب، کارخانه و تنها نگاهی غیرتمندانه می خواهد و بس.

از بازسازی شهر "فاو" یک سال پس از پایان جنگ عبرت بگیریم.
صدام ملعون دو تا از قوی ترین سپاه هایش (سپاه هفتم و سوم) را مامور کرد تا در عرض چند ماه پس از پایان جنگ با ایران، آن جا را به عروس جنوب تبدل کنند!
چیه مثلا خیلی تکون خوردی؟!
من که عین خیالم نیست.
حقوق توپولم رو می گیرم و توی مسجد محل شما از خاطراتم در آزادسازی خرمشهر تعریف می کنم!
بترکه اون چشمت که نمی تونی ببین!
اگه من نبودم که خرمشهر حالا حالاها آزاد نمی شد، غیرتمند!

 

زیر پوست متن

+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 17:36 شماره پست: 117

 

                            گاو!!

 

زن مشدی حسن، زار زار گریه می‌کند. می‌گوید او امروز برمی‌گردد. جوابش را چه بدهم. کدخدا، اصلان و همسایه‌ها جمع می‌شوند:

ـ چی شده؟ مشدی مرده؟

ـ نه بابا، گاو مرده. دیگر پول نداریم گاو بخریم. مشدی بفهمد دق می‌کند. او گاوش را بیشتر از من دوست دارد!

کوکب خانم: یادش به خیر شیر تازه، ماست و دوغ و... با نیمرو چه حالی داشت.

چوپان دروغ‌گو: اشکالی ندارد. می‌گوییم گرگ آمد و او را خورده یا اصلاً با دوست نابابش فرار کرده!

کدخدا: پوستش را می‌کنیم و می‌فروشیم، بعد می‌رویم یک گاو صفر! ثبت نام می‌کنیم.

اصلان: دل و روده‌اش هم به درد می‌خورد.

مشدی بابا: من چه بگویم؟!

زن مشدی حسن جیغ می‌زند. بی‌قراری می‌کند و صورتش را لای دستان خود مخفی می‌نماید. صدای هق هق گریه‌اش بلند می‌شود. زن‌های ده، جو گیر می‌شوند و بی‌دلیل، شروع به گریه می‌کنند.

کارگردان: آفرین، این جوری طبیعی‌تر است!

مشدی حسن وارد می‌شود. با دیدن های و هوی جمعیت، شوکه می‌شود و سرجایش میخکوب می‌ماند. کمی بعد، از خودش صدای گاو در می‌آورد و شروع به دویدن می‌کند.

اصلان: مشدی جان گاو نشو! ناهار نمی‌مانیم. جای دیگر دعوتیم.

مشدی حسن حواسش به هیچ جا نیست. نعره می‌کشد و بر سر چاه می‌نشیند.

مشدی، کاه می‌جود و عربده می‌کشد.

زن: ای خدا شوهرم گاو شد. پس کی خرجی مرا می‌دهد؟!

کدخدا: او از اول هم گاو بود که با تو ازدواج کرد.

مشدی بابا: بسوزد پدر عاشقی!

زن‌های همسایه؛ ]اولی[: ای نامردِ ... ]حذف به دلیل بدآموزی[.

]دومی[: می‌گویند گاوه هم به او دل بسته بود. برای همین در نبودش دق کرد.

]سومی[: کار زن مشدی است. او را تشنه رها کرد تا بمیرد.

چوپان دروغ‌گو: حیوانی شاید قرص اکس خورده تا دل گاو را به دست آورد.

شاعر شوریده هم در این هیرو ویری طبعش گل می‌کند:

اگر مشدی دل شوریده‌ای داشت        دل گاوش از او شوریده‌تر بی

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد       دل مشدی حسن از عشق، چو آبکش باشد

صدای تق‌تق به گوش می‌رسد.

ای‌کیوسان، سر کچلش را می‌خاراند: باید مشدی را ببریم درمانگاه. دفترچه بیمه‌اش را آماده کنید. اورژانس هنوز نرسیده است. مشدی را با طناب می‌بندند و سوار تراکتور می‌کنند.

مشدی، صدای گاو در می‌آورد. توی راه، سرش را تکان می‌دهد. مردم کنار جاده، جواب سلامش را می‌دهند؛ اما کدخدا به اصلان می‌گوید: مشدی می‌خواهد با سرش همه را شاخ بزند.

شاعر کنار مشدی نشسته و از خودش شعر در می‌کند:

از محبت خارها گل می‌شود            مشدی دلداده، منگل می‌شود

متخصصان، دامپزشک‌ها، پزشک‌ها، پیراپزشک‌ها، بخش‌های پرستاری، مامایی، هوشبری، تزریقات و همه کادر درمان از بهبود او اظهار ناامیدی می‌کنند.

در حاشیة خبرها:

تحلیل پسرانه: مشدی با این کار قصد داشت از سربازی معاف شود!

تحلیل اقتصادی: دریافت وام‌های بی‌حساب و کتاب، افزایش تورم و نقدینگی، پولشویی و... مشدی را به این روز انداخت.

تحلیل روانشناختی: در هر خانواده‌ای اگر عشق، حاکم باشد کار به این جاها نمی‌کشد.

تحلیل پزشکی: ثابت شد جنون گاوی اول از انسان به گاو سرایت کرده است.

تحلیل سیاسی: این واقعه نه تنها روابط دیپلماتیک ما را با هندوستان بهبود می‌بخشد بلکه شاید با تحت تأثیر قرار دادن مردم اسپانیا، پیوندهای دو ملت را مستحکم‌تر نماید.

تحلیل اجتماعی: عشقی که پایه و اساس درست و حسابی نداشته باشد آخر و عاقبت خوبی هم ندارد و ممکن است انسان را به جایگاه گاو تنزل دهد. جوان‌ها باید دقت بیشتری داشته باشند و گول ظاهر! افراد را نخورند.

البرادعی: مدرکی دال بر غنی‌سازی اورانیوم به وسیلة بازیافت تفاله‌های گاو در ایران مشاهده نشده است.

عادل فردوسی‌پور: به هر حال مسئولین تیم پگاه باید پاسخ‌گوی این حوادث باشند!

مرحوم غلامحسین ساعدی: اگر می‌دانستم داستان، این قدر حاشیه به دنبال دارد هرگز آن را منتشر نمی‌کردم.

سیدحمید مشتاقی‌نیا

 
کمربندها را محکم کنید!
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اردیبهشت 1388 ساعت 18:27 شماره پست: 116

  نه به چپ و راست

قرار نیست این وبلاگ  به حمایت یا رد کاندیداها بپردازد البته گاه بنابراقتضای شرایط ! نکاتی در این خصوص بیان خواهد شد.مانند مطلب "سفره مستکبران"که چندی پیش با توصیه هایی خطاب به میرحسین موسوی در همین صفحه خدمتتان ارائه شد.اکنون نیز توصیه ای به طرفداران محمود احمدی نژاد دارم.

گاهی شیپورچی های رقیب در بوق و کرنا می کنند که مثلا ناطق و رفیق دوست و....از احمدی نژاد حمایت نخواهند کرد.

این مسئله نه تنها نباید موجب دلسردی دوستان شود بلکه باید انگیزه آنان را نیز برای حمایت از ایشان بالاتر ببرد.

یادتان است که در مرحله دوم انتخابات نهم،تقریبا همه طیف های رسمی عالم سیاست پیشگی از رقیب احمدی نژاد حمایت کردند تا جائیکه بخش وسیعی از بدنه جامعه مدرسین نیز ناخواسته با رادیوهای بیگانه و احزاب سلب مشروعیت شده توسط خود،هم نظر و هم آوا شده بودند.

کلام آقا را فراموش نکنید که پس از تشبیه اتحاد مخالفین (نه منتقدین)احمدی نژاد به صف آرایی جنگ احزاب(خندق)علت این ناجوانمردی ها راپافشاری دولت نهم بر اصول و آرمان های امام و انقلاب بیان نمودند.همان امامی که به رغم چهره کاریزمات خویش در نهایت جام زهرنامه را از دست مدعیان تولیت انقلاب و فرماندهی مادی جنگ سرکشید.پس فانسقه هایتان را محکم ببندید.

این ضرب المثل عربی را شنیده اید که:تعرف الاشیا باضدادها. هرچیزی با ضدش شناخته می شود.

این جمله سخنگوی کارگزاران(تاجران سیاست)را هم شنیده ایدکه:احمدی نژاد خطر ناک تر از بنی صدر است.

به خداوندی خدا اگر روزی دیدید امثال این احزاب یا حضرات آقایان ایکس از احمدی نژاد و عملکرد او حمایت می کنند و به او دل بسته اند آن روز چکش هایتان را برای کوبیدن میخ های تابوت احمدی نژاد آماده کنید.

 

ماندن

+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت 1388 ساعت 23:37 شماره پست: 115

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

......

زمانه دیگر عوض شده                         

امروز   ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 
ان الانسان لفی خسر
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت 1388 ساعت 23:25 شماره پست: 114

                                                                                                                                                

میز را به میزان ترجیح ندهیم!

 

 

پرچمدار صلح

+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت 1388 ساعت 15:5 شماره پست: 113

  

به:کنفرانس صلح جهانی

اسلام دین تسلیم در برابر آفریدگار یگانه است.همان خدای "الرحمن الرحیم".

اسلام دین "من لایرحم لایرحم" است.دین سلام وسلامتی،باکتابی که عصاره آن"حمد"الهی است.باپیامبری که پرتو عنایتش دل کافر اهانت گر را نیز روشن ساخته است.

وشیعه،آئین جود و محبت که تجسم آن در انوار وجود دوازده امام مودت ،تلالو دارد.شیعه یعنی مکتب علی علیه السلام که فراتر از تعاریف حقوق بشر غرب وشرق عالم،گستره عدالت و شفقتش نه تنها ادای حق ضعیفان،که عطای سهم افطار خویش به  گرسنگان بودو آیت "هل اتی" تصویری از مرام عاشقانه او گردید.

در کلام امام هدایت است که "حرمت مومن بالاتر از کعبه عبودیت" معنا می یابد.گل بوستان تشیع،آئینه جمال رضوی است که "ضامن آهو"وصف کوچکی ازافق بی انتهای رافت وکرامت اوست.

طلعت خورشید تشیع،نویدبخش تحقق صلح جهانی و احیای کرامت انسانی درهمه اقوام ونژادهای عالم است که بیرق محبت و رحمت را برتارک گیتی به اهتزاز درآورده وتمدن بشر خاکی را به ملکوت رستگاری گره خواهد زد.

 
 
آه و نگاه
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت 1388 ساعت 2:30 شماره پست: 112

                   

               ازما تا... ماه!

برگ های دفتر عشق را مرور می کنم .

 به یاد آن سال ها ، دوباره مشق شبم ، نجوای عاشقی است . مرغ دلم در هوای خاطراتت پر و بال گشوده است . شب را پشت خاکریز خاطراتت به صبح می رسانم . به یاد شب هایی که پشت کیسه شن های سنگر هم پای کمیل ، در آسمان بارانی مفاتیح ، کهکشان راه سعادت را می جستیم . شب با همه تاریکی اش در مقابل منورهای کمیل و ندبه و توسل ، زانوی مذلت به خاک می زد و ما از همان باریکه راه ، ملکوت را نظاره می کردیم . فرق من و تو همین بود . من به تماشای راه نور ، دلخوش بودم و تو اما سودای پیمودن آن را در سر می پروراندی . تو راهت را یافتی . عزم سفر کردی و پای اراده ات را در مسیر حق نهادی . تو به عشق ات رسیدی و من به تماشای آن دل خوش ماندم . این دل خوشی اکنون جانم را به لب رسانده . آیا فرصتی می شود باز تا راه نارفته را زیر گام های حسرت زده ام بپیمایم . قاب عکس تو امشب ماه را مهمان خانه ام ساخته است . تو در نگاه من آه را می بینی آیا ؟ یاد آن شب ها به خیر . شب هایی که از ما تا ماه ، یک آه فاصله بود . تو حسرت وصال را از عمق جانت نجوا کردی و خاک را به افلاک پیوند زدی . اما من غافل از همه جا ، آه را به غنیمت آوردم . در این سال های بی دردی ، آه سوغاتی است که طعم تلخ فراق را در کام دل می نشاند . چشمانت امشب برق عجیبی دارد . دیدگان من نیز زیر باران اشک ، غسل شهادت می کند . دلم اسیر چشمان همیشه بیدار توست . تو را به خدا نگاهت را از من دریغ مدار . بر صحیفه سیاه دلم نگاه روشن تو ، نگار ماندگار است . واژه عشق را به یاد تو بر افق نگاهم حک می کنم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو فروردین88 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۸، ۱۰:۳۴ ق.ظ


مراکشت خاموشی لاله ها...!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم فروردین 1388 ساعت 9:37 شماره پست: 110

 

این صبوری...

معتقدم عرصه حفظ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت،میدانی بی حساب و کتاب و از هم گسیخته و ناموزون است.

1.می دانید اگر شما هم بخواهید می توانید به راحتی کتابی درباره خاطرات وخدمات بی شائبه خود در دوران طلایی دفاع مقدس یا اسارت منتشر نمایید بی آن که کسی از شما بپرسد آیا اصلا سنتان به آن دوران می رسید یا نه؟چه برسد به درخواست مدرک وسابقه و...این گونه می توانید برای خود شهرتی فراهم نموده یا کاسبی خوبی راه  بیندازید واگر م‍امور خدشه وتحریف در حقایق گنجینه ناتمام دفاع مقدس باشید با هیچ مانعی روبه رو نمی شوید(حتی نقدآثارتان).

یعنی همان بلایی که حکام جور برسر روایات اسلام آوردند وامروز ما باید با رجال ودرایه و تراجم به جان احادیث بیفتیم تا صحیح و موثق و ومرسل و...راتشخیص دهیم بادست خود بر سر تاریخ مستند دفاع مقدس درآورده ایم.

2.مقایسه دو دوتاچهارتایی عملکرد دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری با بنیادهای عریض وطویل حفظ آثارونشرو...ومحاسبه هزینه ها و...نشان می دهد که ضرورتی ندارد تولیت ثبت وترویج این ذخیره گرانبهای فرهنگی لزوما در اختیار نیروهای مسلح باشد.

3.بنیادحفظ آثار-سازمان حفظ آثار-معاونت های فرهنگی-کنگره های شهدا-بنیادشهیدو...هماهنگی این نهادها برای جلوگیری از موازی کاری برعهده کیست؟

4.نزدیک به سی سال از آغاز تهاجم وحشیانه دشمن ودفاع جانانه مردان وزنان بی ادعای این آب وخاک می گذرد.در اطراف خود چندصدشهیدوایثارگر می شناسید که خاطرات محیرالعقول رشادت ها ومظلومیت هایشان را تاکنون در هیچ فیلم وسریال وکتاب وجزوه ونشریه و...ندیده ونخوانده اید؟

این صبوری تا به کی؟!!

 
شما با خانمان خود بمانید...!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 19:32 شماره پست: 109

 

                                          

 

چندی پیش جایی نوشتم:

امروز یک صفحه نهج البلاغه خطرش بیشتر از میلیون ها ورق

 شبنامه های زیرزمینی است!

 
صداخفه کن!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 19:20 شماره پست: 108

  

 دوست بزرگواری بود که هربار درباره شهید و شهادت صحبت می کرد برای من و دوستانم این سئوال پیش می آمد که چرا او شهید نشده است؟

این عزیز آن قدر دلسوزانه نهادهای مرتبط با دفاع مقدس رابه چالش می کشاند وکوتاهی های ریز ودرشت متولیان فرهنگی را با صدای بلند نقد می نمود که به ادعای خودش چند تن از مسئولین با مقالات اعتراضی وی تعویض شده بودند.

گذشت تا این که نامبرده پستی کوچک در یکی از همان ارگان ها به دست آورد ووضع مادی اش کمی روبه راه شد.سال هاست که گویا تمام مشکلات وکاستی های متولیان فرهنگ دفاع مقدس حل وفصل گردیده و...

با آن بابا کاری ندارم. برای خودم نگرانم .یعنی کافی است فقط با یک چراغ سبز مواجه شوم؟!

اگر شناگر نباشم در امواج دریای مادیت خفه!خواهم شد.

 
سوپر آماتور!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 17:12 شماره پست: 107

 باور کنید من از تمسخر افراد یا قومیت ها خرسند نمی شوم. اما آنچه میخوانید اتفاقی واقعی است که چندی پیش با آن مواجه شدم.

مغازه ای در نزدیکی خانه ما باز شده بود. شنیده  بودم متصدی آن بسیار بی تجربه است.رفتم برای پسرم چیبس بخرم.گفتم :داداش یه چیبس بده...لطفا گوجه ای باشه(باطعم گوجه).

حدود ده دقیقه داشت چیبس ها را زیر ورو میکرد.دیدم دیر شده گفتم:حاجی بی خیال هرچی بود بده!

مایوسانه نگاهم کرد.بالهجه غلیظش  گفت:شرمنده ام هر چی میگردم همش سیب زمینیه گوجه ای ندارم والاه!!

 
توصیه به برادر لاریجانی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 16:31 شماره پست: 106

                                              

 گهی پشت به زین و ...

نیت آقای لاریجانی خوب یا بد خودش می داند وخدای خودش.از وقتی که ایشان صاحب خانه ملت شده است نوع رفتار وگفتارش درتعامل با قوای دیگر کمی!سلطه جویانه وگاه  یادآورخوی استبدادمنشانه جناح موسوم به راست دراواخر دهه شصت واوایل دهه هفتاد می باشد.همان رویه ای که در خرداد هفتادوشش انفجار دموکراسی!!رادرجامعه به دنبال داشت.

فقط یک توصیه دوستانه به این بزرگوارتحصیل کرده جهاندیده دارم. آمدیم ودوره بعد ریاست جمهوری زور جناح ایشان چربید ونامبرده (نعوذبالله)به ریاست قوه مجریه منصوب شدآنوقت وجود قوانین استیلاگرایانه مجلس دامنگیر خودایشان واذنابشان نخواهدشدو صدای ننه من غریبم هایشان رابه فلک نخواهدبرد؟!

آیادرمخیله ایشان گنجیده که ممکن است رئیس مجلس آینده محمود احمدی نژاد باشد؟ همان بزرگمرد کوچک اندامی که لفت ولیس های جناحی رابرملاخواهدکردو...

 

آداب المبارزین(2)!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم فروردین 1388 ساعت 21:23 شماره پست: 105

آنان که آب در هاون می کوبند!

آن چه که به نظر تمامی صاحب نظران و عامل اصلی در شکست رژیم بعث عراق و عدم دستیابی آنان به اهداف اولیه خود از تجاوز به مرزهای ایران اسلامی تلقی می شود وجود پررنگ عنصر "معنویت" در جبهه مدافعین مسلمان بوده است. معنویت اسلحه ی گران بهایی است که از محاسبات مادی استراتژیست های نظامی دولت های حامی صدام حذف شده بود. 
وقتی ارتش آماده عراق در نخستین روزهای آغاز تهاجم در مقابل سد طوفانی خروش مردم کشورمان ناکام ماند. دشمنانی که در پس پرده، صدام را هدایت می نمودند سلاح حقیقی رزمندگان اسلام را به سرعت شناسایی کردند. 
"می دانیم ایمان کوه ها را جا به جا می کند. نوجوانان متعصب اخیراً نشان داده ند که می توانند لشکرهای زرهی را به عقب برانند و یک ارتش مدرن متشکل از 250 هزار سرباز را با شکست مواجه سازنده."1
اسرای در بند نیز با وجود همه ناملایمات و خشونت ها و شکنجه های قرون وسطایی دژخیمان حزب بعث. تصویری به یاد ماندنی از مقاومت انقلابی فرزندان اسلام را از خود به یادگار گذاشتند. "در اردوگاه های اسرای ایرانی افرادی را دیدیم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقادات شان آمادگی داشتند. آن منظره منادی جنگ جهانی چهارم بود که ما فقط درک نامشخصی از آن در ذهن داریم. اعتقادات مذهبی این افراد برای سوق دادن آن به سوی انجام کارهایی که به طرز غیر قابل باوری سخت بودند، نقش به سزایی داشته است."2
از همان زمان دشمنان انقلاب به چاره اندیشی افتادند تا راهی نو برای خاموش کردن شعله های فروزان انقلاب اسلامی ایران پیدا نمایند. ویلیام فایر، نظریه پرداز غربی از همان روزهای جنگ، زنگ تغییر استراتژی غرب بر ضد ایران را این گونه به صدا در آورد. "با ایران چه کنیم؟ هر چه پول در رگ های عراق تزریق شد، نتیجه نداده است. اگر عراق از دست برود ، فردا کویت و پس فردا سعودی نیز خواهد رفت. تنها یک روزنه امید هست ... "3
به راستی مردان آهنین سپاه اسلام که دشمن را به عجز وا داشته بودند با حال و روز فعلی ما چه قدر شباهت دارند؟ قلب لطیف اسطوره های مقاومت را آیا هیچ گاه کاویده ایم؟ خاطره ای از همسر سردار شهید طوسی از دوران اقامت در مناطق جنگی لایه هایی از دلدادگی سربازان روح الله (ره) را نمایان می سازد. "روزی بمباران شد. حسن آقا ماشین را روشن کرد تا به طرف مدرسه دخترم برود. گفت: دخترمان می ترسد. لحظه ای دیدم که آرام گرفت و از رفتن منصرف شد به او گفتم: چه شده؟ گفت به یاد دویدن حضرت رقیه (س) از دست سربازان یزید افتادم. خدا می داند حضرت رقیه چه حالی داشتند. مگر دخترم از فرزند حسین (ع) بالاتر است؟ گفت: "می خواهم بنشینم و برای غربت حضرت رقیه گریه کنم."4
در ایران عرصه نبرد هیچ گاه دست از جهاد در راه خدا بر نمی داشتند. هر مکانی را سنگری برای عمل به دین خود قرار داده و تکلیف الهی خویش را از خاطر نمی بردند. "روزی در سپاه بابلسر علی رضا نوبخت را بسیار نگران و ناراحت دیدم. انگار که عزیزترین کس او گرسنه یا محتاج است. علی رضا آرام و قرار نداشت و پریشان به نظر می رسید. علت را او جویا شدم. با شرمندگی گفت: امروز نیازمندی را دست خالی از دم سپاه برگرداندم. از دستم کاری برنمی آمد و چون نمی توانستم او را نا امید ببینم، نزدش نرفتم."5
آیا از خاطر خواهیم برد شیران عرصه پیکار را که به رغم عدم برخورداری از حداقل امکانات معیشتی با ایمانی مستحکم دشمن را به زانو در آوردند؟
"روزی راننده ای که ماموریتش تمام شده بود به علت مشکلات خانوادگی اصرار می کرد که تسویه حساب کند او در شهرش بابل، مستاجر بود و قرارداد خانه استیجاری اش تمام شده بود. آن روزها ما کمبود راننده داشتیم. به همین دلیل حمید رضا نوبخت کلیدی به آن برادر داد و گفت خانواده من در اهواز هستند و منزل ما در بابلسر خالی است. شما فعلاً از آن استفاده کنید تا بعد خدا چه خواهد."6
بازشناسی رفتار و کردار رزمندگان و شهدای سرافراز دفاع مقدس و الگو پذیری از آنان، تنها راهی است که می تواند دشمنان را در جبهه جدید خود ناکام بگذارد. آنان که سلاح معنویت را نشناخته اند باید بدانند که دشمنان هوشمند انقلاب با اذعان به شکست جبهه های نظامی از جبهه های معنوی، امروز عامل اصلی موفقیت رزمندگان و مدافعین حریم دیانت را نشانه گرفته اند و صد حیف از کسانی که سلاح پیروزی در رزم هشت ساله را به خوبی شناخته اند اما جز در عرصه شعار گامی برای تعالی خویش برنمی دارند. 
فریاد ابراهیمی حضرت روح الله را آویزه گوشمان سازیم: "آنان که رفاه طلبی و مبارزه را قابل جمع می دانند، آب درهاون می کوبند و با الفبای مبارزه بیگانه اند."7
والسلام علی من اتبع الهدی

------------------------------------
1 ـ لوموند 5/4/1982
2 ـجنگ جهانی چهارم ـ کنت دمارانش ـ نشر اطلاعات
3 ـ لایه های پنهان جنگ ص 25 ـ بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس
4 ـ عشق و آتش ـ ص 19 ـ کنگره سرداران شهید استان مازندران و گلستان.
5 ـ پیام لاله های سرخ ـ ص 25 ـ خانواده شهیدان نوبخت ـ انتشارات سروش.
6 ـ همان ص 59
7 ـ صحیفه نور جلد 21 ص 94 

 

 
آداب المبارزین(1)!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم فروردین 1388 ساعت 16:26 شماره پست: 104

      

 رهبرانی که ترور نشدند!!

یک سال پیش بود که خبر انفجار در حسینیه هیئت رهروان وصال را شنیدم .

اولین تعبیری که آن روز به ذهنم خطور کرد این بود که در سالروز شهادت آوینی و صیاد(دو شهید پس از جنگ ) این انفجار نشان داد که بهار ،همواره فصل شکفتن گل های بوستان شهادت است.

چند روز گذشته نیز خبر شهادت شیخ علی عبادی در خاش باز این تعبیر را در ذهنم تداعی نمود .

اما یک سوال:

چرا بین این همه  مسئول سیاسی و حکومتی ، یک روحانی هدف تروریست ها واقع می شود ؟

  چرا بین این همه مراکز دولتی در شیراز یک هیئت آن هم بروبچه های انقلابی رهروان وصال هدف دشمن قرار می گیرند؟

این پرسش ها را با سئوال های دیگری کامل تر می کنم . چرا در نخستین ماه های پیروزی انقلاب اسلامی ، مرتضی مطهری اولین ترور ضد انقلاب بود؟

چرا هیچ وقت مسئولین دولت موقت که نخست وزیرشان مدعی تفسیر قرآن و مشهور در تهجد شبانه بود هدف هیچ سوء قصد فیزیکی قرار نگرفتند؟ در مقیاس وسیع تر چرا بین این همه کشور  اسلامی ، ایران مورد غضب استکبار است ؟...

این حدیث را همه ما شنیده ایم که ساعتی تفکر ، ارزش هفتاد سال عبادت را داراست .

اگر ما مفهوم آن را به  درستی درک  نکردیم دشمن اما به خوبی فهمید که خطر ساز ترین نیروهای مسلمان ، آن دسته ای هستند که بیشتر با اندیشه و قلم وبیان سرو کار دارند .آنهم اندیشه اصیل اسلام ناب محمدی که متاثر از خود باختگی های عرصه روشنفکری نباشد .

                                                    اللهم الرزقنا توفیق الشها ده  فی سبیلک

 

کجایند شورآفینان عشق

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم فروردین 1388 ساعت 23:33 شماره پست: 103

                                         

به یاد مرزبان گمنام جبهه اسلام شیخ علی عبادی که در شب رحلت

 فاطمه معصومه مقابل چشم فرزندان خردسال خود باشلیک ناجوانمردانه

تروریست های وهابی میهمان آستان فاطمیون گردید.اناانشالله بهم لاحقون.

 
جوان تر!
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم فروردین 1388 ساعت 15:43 شماره پست: 102

                                     

جوان ،نوجوان می شود!

با خبر شدم مدتی است دوست خوبم مهدی گیوه کی که تجربه موفقی رادر اداره نشریات مختلف فرهنگی،اجتماعی و...داشته به روزنامه جوان پیوسته است.این روزنامه در دوره مدیریتی جدید،در اقدامی تحسین برانگیز صفحه ای را به انعکاس مطالب وبلاگ های ارزشی اختصاص داده است.دوستان عزیز می توانند پس از انتشار مطالب خود در وبلاگ،آقامهدی را از موضوع آن مطلع نمایند.(وبلاگ ایشان در پیوندها موجود است)

چندی پیش در وبلاگ یکی از دوستان نسل دومی گله کرده بودم که کاش متولیان فرهنگی و لیدرهای مذهبی هر منطقه لااقل به وبلاگ های همشهریان خود سری زده تا ضمن آشنایی باحرف ها ودرد دل های آنها،در عرصه های مجازی نیز نقشی برای خط دهی صحیح ایفا نمایند.

به هر حال به دوستان "جوان"  بابت این ابتکار دست مریزاد می گویم وبرایشان آرزوی توفیق دارم.

 

درباغ شهادت ...

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 23:0 شماره پست: 101

                           

درشب رحلت کریمه اهل بیت روحانی بزرگواری درشهر خاش مقابل چشم خانواده اش به رگبار بسته شد وبه شهادت رسید.در سال های اخیر چندمین بار است که مبلغین اسلام ناب محمدی درگوشه وکنار کشور ردای سرخ شهادت را گمنامانه لباس ابدی خویش می سازند.

تمام شخصیت های سیاسی جمهوری اسلامی که نان نام خودرا میخورندمرهون تلاش روحانیت اصیل درحفظ کیان انقلاب می باشند.شمارابه خدا تاخبرداغ است سری به سایت هاوخبرگزاری های چپ و راست بزنید...

بی خود نیست که گفته اندسگ زرد برادر شغال است!

 

 
بایدی که...باید!
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 22:25 شماره پست: 100

 

غفلت نابخشودنی

 

از جمله بزرگ‌ترین غفلت‌های فرهنگی که پس از پذیرش قطعنامه 598 صورت گرفت عدم جمع آوری، ثبت و نگهداری آثار به جا مانده از دوران طلایی دفاع مقدس است. بسیاری از این آثار در پنج استان مرزی که به طور مستقیم شاهد حضور اشغالگران بعثی بودند به بهانه‌هایی همچون بازسازی و ... محو و نابود شد. آثاری که با اندک تامل و حوصله‌ای مدبرانه می‌توانست به عنوان بهترین گواه مظلومیت مردم غیور ایران در مقابل ددمنشی دژخیمان سفّاک حزب بعث برای همیشه در دل تاریخ باقی بماند. بسیاری از آثار به جا مانده از اسطوره‌های مقاومت و قهرمانان گمنام عرصه شهادت نیز به دلیل عدم آشنایی خانواده‌ها و دوستان شهدا و یا عدم مسوولیت شناسی برخی متولیان فرهنگی از بین رفته‌اند. دردمندانه باید گفت که این گنجینه‌ها دیگر هیچ گاه دست یافتنی نخواهد بود. اگر چه حرکت‌هایی در خور تقدیر نیز در این زمینه صورت گرفته که از جمله می‌توان به تاسیس موزه شهادت در تهران و راه اندازی موزه مقاومت در خرمشهر و ... اشاره کرد؛ اما حقیقت تلخ آن است که این اقدامات با توجه به وسعت زوایای آشکار و پنهان دفاع مقدس چندان رضایت بخش به نظر نمی‌رسد. گذشته از علت‌ها و عوامل این غفلت نابخشودنی، امروز باید برای فردا نگران بود. به راستی از گنجینه ناتمام دفاع مقدس چه نام و نشانی برای جستجوگران تاریخ باقی گذارده‌ایم؟ با گذشت بیش از یک دهه و نیم از مقاومت شکوهمند جوانان مومن کشورمان، هنوز آثاری کوچک و بزرگ در کنج خانه‌های ارادتمندان شهدا و یا در گوشه‌ای از اتاق‌ها و انبارهای برخی پایگاه‌ها و موسسات مرتبط با دفاع مقدس به چشم می‌خورند. آثاری که به دلیل نگهداری در محیط غیر استاندارد و نامناسب هر روز بیش از پیش در شرف نابودی قرار دارند. بنده خود بارها بسیاری از خانواده‌های شهدا را دیده‌ام که از مفقود شدن (این واژه محترمانه‌تر از کلماتی چون سرقت یا غارت است) آثار مربوط به عزیزان‌شان به وسیله برخی گروه‌ها و موسسات دلسوز اما نا آشنا با ضرورت‌های فرهنگی نالیده و به دنبال ملجایی برای شکوه از این وقایع ناگوار بوده‌اند. به رغم راقم این سطور امروز ضروری‌ترین کار برای نهادهایی که مسوولیت مستقیم در حفظ آثار شهدا دارند جلوگیری از پراکندگی و نابودی یادگاری‌های به جا مانده از مردان عرصه جهاد و شهادت و راه اندازی نهادی فعال و متمرکز است که بتواند با جلب اعتماد خانواده‌های معظم شهدا به گردآوری و نگهداری صحیح آثار شهیدان والامقام اقدام نماید. شاید در نگاه نخست، تشکیل چنین مرکزی به منظور ایجاد گنجینه شهادت کاری دشوار و پرهزینه جلوه نموده و در اندک زمان، دست نیافتنی به نظر آید اما استفاده از تجربه دیگر کشورها در این زمینه به یقین بسیار راهگشا خواهد بود. موزه‌های جنگ روسیه یکی از بزرگ‌ترین و مشهورترین موزه‌های جنگی در جهان هستند که مطالعه اجزای ترکیبی این موزه‌ها، بی‌تردید برای فعالان فرهنگی جامعه، عبرت آموز بوده و احساس مسوولیت ما را بیشتر برمی‌انگیزد: «... در نگاه اول همه چیز با شکوه جلوه می‌کرد ولی توقف نگاه روی جزئیات و عناصر تشکیل دهنده موزه، نشان می‌دهد که ساده‌ترین وسایل که در نزد ما از فرط فراوانی کم ارزش و بی‌بها جلوه می‌کنند، دست به دست هم داده و این شکوه را خلق کرده بودند. وسایلی چون عکس، تابلوهای نقاشی، مجسمه‌ها، کارت شناسایی، ترکش‌های ریز و درشت، پیکر متلاشی یک جنگنده دشمن، آجرهای خرد شده خانه‌ای در شهرهای اشغال شده، دیوار آوار شده‌ای از همین مناطق، لباس ملوان غرق شده‌ای که از دریا به دست آمده، کلاه یک خلبان قهرمان، مدال ژنرال‌ها، دیوار نوشته یک سرباز شجاع، برگه‌های اعزام نیرو، قمقمه، کوله پشتی، عکس‌هایی از صف داوطلبان که برای رفتن به صحنه نبرد نام نویسی می‌کردند و ... همگی با کشیده شدن به نخ زمان، سلیقه و شعور کنار هم نشسته بودند و از چند حادثه بزرگ سخن می‌گفتند. روس‌ها از نگهداری و نمایش سیم خاردارها و مین‌هایی که برای دفاع از شهر کارگذاشته بودند، ابا نکرده‌اند... 1»
تمنای نگارنده به عنوان جوانی جنگ ندیده از تمامی متولیان فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس آن است که قدر داشته‌های خود را دانسته و همچون دلیران گمنام عرصه جهاد، دشوارترین مقصدهای را دست یافتنی بشمارند. این را برای آنانی گفتم که تاسیس چنین موزه‌هایی را بر اساس ذهنیت‌های خود سخت و دشوار می‌پندارند. با اقدامی جدی و کار آمد در حفظ آخرین بقایای به جا مانده از آثار شهیدان نگذاریم که در پیشگاه نسل فردای تاریخ شرمنده شویم. گر چه در باور این حقیر صیانت از دستاوردهای دفاع مقدس دشوارتر از دفاع مقدس است.  
1 ـ سفر به روسیه ـ هدایت الله بهبودی ـ انتشارات حدیث . بهار 1373 

 

 

[عنوان ندارد]

+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 21:8 شماره پست: 99

 یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه فان لک عندالله شانا من الشان

ازسفر کرببلا آمدی

یاکه به دنبال رضا آمدی

کوثر نوری به کویر قمی

آب حیات دل این مردمی

سالگرد شهادت کریمه اهل بیت،عمه سادات،فاطمه ثانی،حضرت معصومه علیهاالسلام تعزیت باد.

 
شب موصل
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 21:50 شماره پست: 98

 دیروز برای فردا

 

"شب موصل"را خواندم.بی اغراق باید بگویم در این جند سال جزو معدود کتاب هایی بود که عطش مطالعه ام را پیرامون دفاع مقدس سیراب نمود.

به دوست عزیز و پر کارم حسن شیردل دست مریزاد می گویم وبرایش آرزوی موفقیت روزافزون دارم.

"شب موصل"مجموعه خاطرات برادر آزاده محمد حسین منصف است.او در حالی به اسارت دشمن درآمد که برادرش اعدام شده بود.مادرش به اتهامی سیاسی زندانی بود.پدرش تجدید فراش نموده وبرادرانش در منزل اقوام آواره بودند.خودش اما ساعاتی از تاهلش می گذشت واینک سرنوشتی مبهم وموهوم انتظارش را می کشید.

این اثر دارای چند ویژگی است که آن را نسبت به سایر کتاب های خاطرات ممتاز می نماید:

1-تنوع مطالب از حوادث سال های پس از پیروزی انقلاب تا جنگ واسارت.

2-جامعیت اطلاعاتی واشاره به نکات ریز ودرشت که نشان گر تیزبینی و قدرت حافظه آقای منصف می باشد بخصوص دسته بندی فعالیت های تشکیلات مخفی در اسارت.

3- تحلیل های کوتاهی که گاه به همراه بعضی از خاطرات باعث تبیین بهتر مطالب میگردید .

4- بیانی گذرا از نقش بسیجیان شهرستان بابل در درگیری های غرب وجنوب کشور .

مجموعه این نکات ، شب موصل را به منبعی قابل استناد برای پژوهشگران عرصه دفاع مقدس و دوران اسارت تبدیل ساخته است . البته خاطرات فعالیت های فرهنگی منصف پس از آزادی نیز کتابی مستقل را طلب می کند .

امیدوارم در حرکتی انقلابی و جهادی  ، هر چه زودتر شاهد انتشار خاطرات بزرگمردان گمنام شمال کشور بخصوص شهرستان بابل همچون برادران ، فردوس ، اوصیا ، عظیمی ، آرام نژاد ، کردان ، رستار ، جعفریان ، بذری ، فلاح ،شیرافکن ،دادپور ،تهرانی و....باشیم ان شاالله .

 

اخراجی های 2و...

+ نوشته شده در شنبه هشتم فروردین 1388 ساعت 20:48 شماره پست: 97

 

داغی که تازه شد

 

اخراجی های 2دیدنی است اگرچه حس وحال قسمت اول راندارد.ده نمکی مانند عرصه های میدانی و مطبوعاتی ومستند تصویری آن قدر یک کار راادامه می دهد تا خودبه خود توسط جامعه دفع شود.

داستان براساس واقعیت است باکمی تلطیف وتغییرکه پیش از این مصاحبه خود با آزاده علی حبیبی مسئول ایرانی اردوگاه شش(رومادی)رادرهمین وبلاگ به محضرخوانندگان محترم ارائه نمودم.

اخراجی های2مثل سایر کارهای ده نمکی دچار چند بی دقتی چشمگیر بود که به اصطلاح " سوتی"  نامیده می شود ازجمله بیان واژه هایی مانند"هاچ بک"و"صندوق دار"توسط شریفی نیا وهاشمی موقع بحث درباره فوتبال بودکه البته آن زمان اصلا پرایدی درکارنبودو...

این مسئله داغی کهنه را درخاطرم زنده کرد.همان هشدار همیشگی به این بزرگوار که به دلیل برخی بی دقتی ها فرهنگنامه اسارت وآزادگان را-به رغم تبلیغات وسیع وظاهر پر طمطراق-درسراشیب تحریف  قرار داده وبه فاجعه ای تاریخی نزدیک ساخته است.چندی پیش در این باره مقاله ای هشدارآمیزوتاحدودی تاثیرگذار!رادر روزنامه جمهوری اسلامی منتشر نمودم که مطالعه آن رابه دلسوزان  دفاع مقدس  درادامه همین مطلب توصیه می نمایم....


چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دسته بندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعه ای شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شده ایم که در ظاهر می تواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.

گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعود ده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلد منتشر شده مجموعه فوق ضعف های حیرت آوری را به چشم علاقمندان می نمایاند که به هیچ وجه متناسب با ادعای « فرهنگنامه » بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمی باشد . سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتاب های این حوزه معرفی شده بود ازجمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهش گری فرهنگنامه را کم نموده و بی توجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت و معرفی گردیده است ! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشان گر تایید محتوای آن توسط موسسه مذکور می باشد جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که برخلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم می خورد.

در پایان کتاب بخش هایی از سخنرانی های مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع تبیین نشده است . فیلم نگار اسارت کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت . جلد چهارم مجموعه عکس های متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر لازم بود به صورت نرم افزار ارائه می گردید.

اما آن چه بیش از همه پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سئوال می برد پنجمین جلد آن است که حاوی عکس های پرسنلی آزادگان سراسر کشور می باشد. ضعف های این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سئوال می برد :

1 ـ در میان آزادگان دلاور شخصیت ها و چهره هایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص نام و نشان بیشتری از خود برجای گذاشته اند. متاسفانه در مجموعه فوق برخی از معروف ترین چهره های اسارت فاقد عکس معرفی شده اند ازجمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس می توان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یادماندنی حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی ) حجت الاسلام جمشیدی حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاه های بعثی به حساب می آیند. آیا می توان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیت هایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضا خاطرات شان در همان مجموعه ثبت و درج گردیده را توجیه نمود

2 ـ برخی از چهره های ماندگار آزادگی متاسفانه فراتر از عکس فاقد نام نیز می باشند مانند حجت الاسلام شاکری فر شهید بزرگوار تندگویان و...

3 ـ به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره ! ثبت گردیده است .

4 ـ گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب می باشد. این ارقام در حقیقت نشان گر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر می باشد به طور مثال رقم 5 3 8 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است . با کمال تاسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده می شود مثلا جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال ! مرتضی  فهیم 28/0/0 که طبق قانون اصلا اسیر به حساب نمی آید و ...

5 ـ در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب بیش از شش ماه زندانی سیاسی بوده اند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است . با نگاهی گذرا درمی یابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و درمیان ده ها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم می آید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیرقابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی می ماند

آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسئولیت خود را در این باره برعهده می گیرد آیا این مجموعه می تواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود چرا مجموعه ای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعف هایی کمتر را نداشته است این مساله آیا نشان گر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست آیا بودجه هایی که از بیت المال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسئولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمی نماید

چاپ پنج جلد نخست در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجه ها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است . هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متاسفانه بازگوکننده آینده ای روشن از سرنوشت این مجموعه نمی باشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دست اندرکاران ارائه گردیده است .

راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شماره های بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تالیف آن را با نگاهی غیر ژورنال محتوایی عمقی و ماندگار قلمداد نمود.

تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارت های متعهدانه نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه اساس خاطرات تازیخ ساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکه ای غیرقابل تمسک و پرشبهه قرار دهد.

واعتبروا یا اولی الالباب

والسلام

87 8 25 قم

سیدحمید مشتاقی نیا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اسفند87 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۷، ۱۰:۳۶ ق.ظ


گورستان عشق
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم اسفند 1387 ساعت 22:38 شماره پست: 96

 

شهر بی عشق را کفن باید کرد

 

صبح دیروز من

در خیابان های  تهران بودم 

در پی عشق

                روان

شهر ، دود آباد است

عینک عقل همه دودی شده

همه جا پر غوغاست

دختری با میله های کاموا ،

                       شعر می بافت ، سپید

پسری سوار پیکان

                عشق را نشانه می رفت

آن طرف تر،یک نفر با اتوبوس دل می برد!

کسی با سیخ ، جگر می دزدید

 

بچه ای ، با شعر و شور خلق بازی می کرد

در خیابان حتی

آن چراغک های قرمز هم

                      چشمک می زدند

 

روی آسفالت داغ

      پشت سد معبر

رودی از کلیه فروشی

        موجی از دست فروشی پیداست

(( جاده و اسب مهیا ست))

سیلی از فیلم و سی دی ،

                   کوپن و بار قاچاق

                               رو به طغیان دارد

کمی هم گشت و گذاری بکنید

                             همه جا

                             تور لیلی بر پاست!

تو کجایی ای عشق

                  وزن سنگین غمت

                       شعراحساس مرا له کرده

شهرگورستان است

          گل ها پژمردند

 

 

          فاتحان هم مردند

برای شادی روح شهدا شادی کنید

         برای فاتحه ها ،دست مرتب بزنید

      برای شادی روح شهدا

                        یک دقیقه

                       همه با هم خفه شید

شهر ، گورستان است

        عشق هم در به در است

قبر طاغوت ، هویداست بیا تا برویم !

 

22 /12/81 سید حمید مشتاقی نیا

 

 

از میرحسین بعید است!

+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند 1387 ساعت 21:53 شماره پست: 95

                   

 سفره مستکبران!

 

جناب آقای مهندس موسوی هم به جمع منتقدان دولت درموضوع هدفمند کردن یارانه ها پیوست وآن راصدقه به مردم خواند. باوجود ارادت زائدالوصفی که به شخصیت ارزشی ایشان دارم این پرسش برایم مطرح است که توزیع کوپن کالا وایجاد صف های طولانی وسرسام آور ونیز قیمومیت اقتصادی وتعیین تکلیف برای معیشت مردم تحقیر آمیزتر ومنت بارتر است یااعطای آزادی عمل وحق انتخاب خرید به آنان؟آیااز منظر ایشان مردم هنوز به بلوغ کافی برای اداره زندگی خویش نرسیده اند؟

آیابه نام دلسوزی برای مستضعفان می توان یارانه هارا روانه کام مستکبران ساخت؟از ایشان بعید است!!

 
تا مصلحت چه باشد!!
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند 1387 ساعت 16:9 شماره پست: 94

 زیارت قبول!

 

در خبرها آمده بود آقای هاشمی رفسنجانی درجریان سفر به عراق،بامراجع عظام نجف نیز دیدار داشته است.ضمن عرض خسته نباشید به این بزرگوار،گوشزد مینمایم مراجع تقلید نجف خونی رنگین تر ازمراجع عظام قم ندارند.بنابراین جای این پرسش باقی است  چرادر طی سالهای استیلا بر اریکه مجلس،ریاست جمهوری و...ارتباط شفاف وملموسی از سوی ایشان باعلمای قم جهت استفاده از رهنمودهای بزرگان دین واخلاق مشاهده نشده است؟

البته از انصاف نگذریم سان دیدن ایشان از ارتش عراق  باتوجه به جایگاه آقای هاشمی درمدیریت جنگ ونیزحضور بسیاری از ارتشیان عراق درجبهه مقابل،بی تردید شاهد دیگری بر پیروزی مدافعان ایران اسلامی دردفاع مقدس می باشد.پیش از این تشییع پیکر مطهر آیت الله جمی مظهر مقاومت مردم خوزستان که باشکوهی بی نظیر درنجف اشرف صورت پذیرفت نیز روایت دیگری از پیروزی رزمندگان اسلام محسوب شده است.

 

دوباره به بهانه کنفرانس غزه

+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387 ساعت 13:14 شماره پست: 93

زنده باد اسرائیل !!

 

سلام علیکم

ببخشید حاج آقا سلمکم الله تعالی فی الدارین

استخاره می خواهم از محضرتان

استفاده از عینک ضد آفتاب خوب است ان شاءالله یا بد ؟

شما که همیشه سیمتان با بالا وصل است پاسخ مرا بدهید

شما همیشه با آن بالا ارتباط داشته اید ( مشروع یا نا مشروعش را نمی دانم)

از ضرباهنگ گیلاسهایتان مشخص بود

راستی شک نکردید انگورش تقلبی باشد ؟

حرف"مفتی " است نه !؟

"از هر " من الشمس است که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

خوشا به حالتان همیشه از بالا دستور می گیرید

و هر روز "صراط المستقیم" تان مشخص است

تکلیف، تکلیف است یا اخی

شیوخ ما همیشه حماسه می آفریند

در برابر نام غصبی مجوس بر روی خلیج،

برای آزادی جزایر اشغال شده توسط  مشرکین

می گویم"تنب " ها را بی خیال

به "ابوموسی " بچسبید که میراث او را نشخوار کرده اید

"مغضوب علیهم "تان مرا کشته است اید کم الله تعالی

چه صفایی، رو به قبله اول

تا کی برای خادمی حرمین باید اهل "ریاض " بود ؟

اینطوری دیگر قاهره به قهقرا نمی رود

و اردن در "امان " می ماند

اسرائیل هم " بنده خدا " ست

منبر هایتان از طلا باد پاسخ چشم هایم را بدهید

بیخود اشک می ریزند 

گویا به نور و گرما حساسند

حتی اگر از یک دانه "مشعل " باشد .

                                            سید حمید مشتاقی نیا     27/10/87

 
جاماندگان
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم اسفند 1387 ساعت 7:46 شماره پست: 92

نسل دومی ها بخوانند!

تمام عشقت جبهه و جنگ بود. حال و هوای اعزام، دلت را تکان می‌داد. افتخارت این بود که عضو فعال بسیج محله‌ات هستی. کیف می‌کردی اگر شبی نگهبانی پایگاه را به تو می‌سپردند. لباس خاکی بسیج را که می‌پوشیدی دیگر در پوست خود نمی‌گنجیدی. چفیه را بوسه می‌زدی و دور گردن، حلقه‌اش می‌کردی. قمقمه را نماد عطش طفلان اباعبدالله (ع) می‌دانستی، برای همین آن را همیشه خالی از آب به فانسقه‌ات می‌بستی. 
وای از آن روز که شایعه عملیات روی زبان‌ها می‌افتاد، دیگر آرام و قرار نداشتی. شور و هیجان وصف ناپذیری تمام وجودت را به حرکت وا می‌داشت. تصور عملیات و نبرد مظلومانه بچه‌های خمینی در ذهنت تداعی می‌شد و آن قدر قلقلکت می‌داد که تا برگه اعزام را پرنمی‌کردی رهایت نمی‌کرد. جبهه که می‌رسیدی، اسلحه که دست می‌گرفتی و روی زمین که خیز می‌رفتی تازه معنی آرامش را درک کردی. اما حالا چطور برادر من؟ آرامش تو امروز چگونه مفهوم می‌یابد؟ از جنگ و دعواهای سیاسی یا از خنجرهای شبیخون فرهنگی که هر روز پشت بسیجیانی مثل تو را شکاف می‌دهد و قلبت را به تلاطم می‌اندازد؟ امروز که تیز نگاه حقارت آمیز برخی شهروندان نیز تو را نامحرم می‌پندارد. از خواب و خیال کسانی که امثال تو را متعلق به پادگان‌های برون شهری می‌دانند یا از دست آنانی که تصویر تفکرات ناب تو را تنها برای پوستر تبلیغاتی شرکت‌هایی می‌خواهند که فرهنگ مقاومت را به حراج گذارده‌اند؟ کدام یک دلت را تسکین می‌دهد؟
برادر بسیجی‌ام دل شکسته‌ای و غمین می‌دانم. اما … این راهم در اعماق قلب خویش یافته‌ام که بسیجی رشادت آفرین هیچ گاه طعم خستگی را به کام خود راه نمی‌دهد. تو همان فرزند خمینی هستی که امروز عشقت را در بیعت عملی با سید علی جاری ساخته‌ای. امروز هم تو در خط مقدم «دفاع فرهنگی» سینه چاک آرمان‌های جاوادنه‌ات هستی. مرد میدانی بسیجی. هنوز هم نعره حضورت رعشه انداز سنگر دشمنان است. 
برادرم! اخلاص تو در این جبهه نیز «شهادت آفرین» خواهد بود.

 

 

خاک وخاطره

+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم اسفند 1387 ساعت 7:36 شماره پست: 91

با شهیدان،زندگی جاریست...


 آنچه می خوانید خلاصه ای است از حکایت هایی که چندی پیش در کتاب خاک وخاطره منتشر نمودم. اگر چه شرح دلدادگی اصحاب آخرالزمانی امام عشق،مجالی به گستردگی تاریخ می خواهد...

 قرار بی قراران

سال 1371 بود، به عنوان روحانی و راوی کاروانی از طلاب خارجی مقیم قم برای زیارت مناطق عملیاتی جنوب رفتیم. در جاده شلمچه جایی بود که کاروانهای مختلف به هم رسیدند. من درباره‌ی حال و هوای دوران جنگ و خاطرات شهداء‌ صحبت کردم. جمعیت بی‌تاب شد. حتی جوانان آفریقایی که معروف است بعضی‌هاشان دیر احساساتی می‌شوند به سختی متأثر شده بودند و بی‌قراری می‌کردند در همین لحظه چند نفر از برادران با هیجان نزدیکم آمدند. یکی پرسید:«حاج آقا تو را به خدا دیگر بس است این قدر گریه نکنید بعضی از افراد دارند می‌روند توی میدان مین» چشمم به «محمد ابراهیم سحاسی» جوانی از سنگال افتاد. سربازها به زور نگهش داشته بودند چند نفر را دیدم که روی زمین افتاده‌اند عبایم را درآوردم و به طرفشان رفتم دیگر نتوانستم تحمل کنم رفتم یک گوشه نشستم و زل زدم به آسمان.
 حجت الاسلام مرحوم ضابط

دعوتنامه

قرار بود از مدرسه‌ی ما کاروانی به مناطق جنگی اعزام شود سهمیه هر کلاس، چهار نفر بود من هم دوست داشتم به این سفر بروم اما اسمم در قرعه نیفتاد. خیلی ناراحت شدم. دلم شکست شب توی خواب شهیدی را دیدم که با لباس رزم مقابلم ایستاده بود و لبخند می‌زد. بعد از چند لحظه به طرف آمد. چفیه‌اش را درآورد و روی سرم انداخت چفیه، تمام موهایم را پوشاند. بعد چنان زیر آن را گره زد که احساس خفگی کردم گفتم:«می‌خواهی مرا بکشی؟» خندید و گفت:«ما جان مان را فدای شما کردیم... نترس نمی‌میری! چرا به زیارت ما نمی‌آیی؟ فهمیدم منظورش جبهه‌های جنوب است گفتم قرعه به نامم نخورد. گفت:«اگر دلت بخواهد می‌توانم کارت را درست کنم» خوشحال شدم. نور امید در دلم زنده شد. دیدم می‌خواهد برود. پرسیدم:«سراغ شما را کجا بگیرم؟» پاسخ داد:«مزار شهدای هویزه که آمدی ردیف اول، قبر هشتم». فردا صبح که به مدرسه رفتم اعلام کردند برای کلاس ما یک سهمیه اضافه شده، سریع رفتم اسم نوشتم قرعه به نام من افتاد به هویزه که آمدم فوری به سراغ مزار شهداء‌ رفتم ردیف اول را پیدا کردم شمردم تا رسیدم به قبر هشتم گفتم شاید از آن طرف که بشمارم قبر دیگری باشد اما از سمت دیگر هم هشتمین قبر بود روی سنگ آن نوشته شده بود:«شهید ملائی زمانی».
 به نقل از حجت الاسلام مرتضوی

 

میهمانان بهشت

 کاروان زیارتی خواهران دانش‌آموز یزد موقع بازگشت از مناطق عملیاتی جنوب بدون هماهنگی به پادگان آموزشی آباده رفت تا کمی استراحت کنند. با آنکه هیچ‌کس از این تصمیم اطلاع نداشت اما هنگام ورود به پادگان متوجه شدیم کارکنان آنجا آمادگی قبلی داشته‌اند. همه چیز برای پذیرایی آماده بود. حتی پاسدارها وسربازها به استقبال آمدند و پتویی را هم جلوی پای زائران پهن کرده بودند. آنها از خواهران دانش‌آموز خواستند تا موقع ورود با کفش از روی پتو رد شوند. می‌گفتند:«دستور سردار فتوحی است» به نزد سردار رفتیم و با اصرار از ایشان علت را جویا شدیم. ایشان به ناچار گفتند:«دیشب توی خواب مهمانان بزرگواری را دیدم که از زیارت کربلا و از پیش حضرت زهرا (س) آمدند.در خواب از من خواستند قدر قدم آنها را بدانم و به استقبالشان بروم» یکی پرسید:«سردار این پتو را دیگر برای چه پهن کردید؟ اقای فتوحی سرش را پائین انداخت صورتش قرمز شده بود، با ناراحتی گفت:«پتو مال خودم است می‌خواهم از خاک پاک زائران کربلا متبرک شود».
 سردار پوررکنی

 راز مگو

 یکی از خانمها که دانشجوی پزشکی در شهر تهران بود با اصرار همکلاسی‌های خود به اردوی زیارتی شهدای جنوب آمد.خودش تمایل زیادی نداشت با این که بچه‌ها تحت تأثیر فضای مناطق عملیاتی قرار بودند اما او به همه چیز بی‌اعتنا بود. و این بی‌اعتنایی را در عمل نشان می‌داد بعضی از بچه‌ها قصد داشتند، به رفتار او اعتراض کنند اما من نگذاشتم، سفر به پایان رسید. مدتها گذشت یک روز یک خانم چادری را در حیاط دانشگاه دیدم. نشناختمش خودش را معرفی کرد. همان دختری بود که در منطقه آن طور رفتار می‌کرد. لب به سخن گشود:«بعد از اینکه از منطقه برگشتیم تصمیم گرفتم چادر سر کنم. بعد از شهادت دائی‌ام مادرم 6 سال به من اصرار کرد نپذیرفتم. بعد از سفر جنوب وقتی مادرم مرا با چادر دید بغلم کرد و از خوشحالی چند دقیقه فقط گریه می‌کرد مادرم پرسید:«آنجا چی به تو گفتندکه از حرف من بیشتر تأثیر داشت؟ اسرار ازل را نه تودانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من .
راوی: رضا دادپور

کلاس شلمچه

چه کنم دیگه؟ منم دلم خوشه به این یه مشت خاک. چقدر خوب شد این خاکها رو آوردم. خاک نیست تربته، اون روز که منم می‌خواستم مثل بقیه‌ی بچه‌ها یه مشت خاک تبرکی از شلمچه برادرم نزدیک بود شیطون گولم بزنه و از ترس اینکه کلاسم پایین بیاد، دستام رو خاکی نکنم... من از شلمچه چیزی نمی‌دونستم .... من که خیلی چیزی یادم نمی‌آمد، اما داداشم می‌گه وقتی جنگ شروع شد. بابا همه ما رو فرستاد امریکا بعدش هم خودش اومد اونجا.... وقتی رفتیم شلمچه خیلی از بچه‌ها از حال و هوش رفتن... زیارت عاشورا خواندیم و بعد همه بچه‌ها از خاک اونجا تبرکی برداشتن. منم می‌خواستم بردارم ولی یه دفعه گفتم بابام و دوستام مسخره‌ام می‌کنند؟ ولی وقتی یاد اون جایی افتادم که می‌گفتن فقط چهارصد شهید رو یه جا از زمینش بیرون آوردن، دلم آتش گرفت و خودم رو سرزنش کردم افتادم روی خاکها، یه پلاستیک که توش خوراکی بود از ته کیفم بیرون آوردم خوراکیهایش را ریختم بیرون دو سه تا مشت برداشتم و ریختم توی پلاستیک. بعد هم که از جنوب برگشتم فکر اونجا دست ازسرم برنمی‌داشت پیش خودم می‌گفتم:«ما کجا و جبهه کجا؟» حالا دیگه عوض شدم. حالا وقتی که دلم می‌گیره و می‌خوام به خاطر گذشته‌ها استغفار کنم می‌روم توی اتاقم و چفیه‌ای که قبلاً به جای روسری‌ام استفاده می‌کردم و موهایم از زیرش بیرون می‌ریخت روز باز می‌کنم و تربت شلمچه رو می‌ریزم روش زیارت عاشورا می‌خوانم و از خدا می‌خواهم مرا ببخشد و پیش شهداء‌ روسفیدم کند هروقت می‌روم تا با تربت شلمچه و چفیه‌ام خلوت کنم. مادر می‌پرسد کجا می‌روی؟ منم می‌گم می‌رم درس بخوانم به خدا دروغ نمی‌گم... من می‌روم توی کلاس چفیه و از معلم شلمچه درس می‌گیرم .... کم‌کم دارم بچه‌های کلاس رو عادت می‌دم که دیگه منو پریوش صدا نکنن به بچه‌ها گفتم به من بگن زینب.... «زینب بابایی»

بهترین سوغات

جمعیت زیادی در خیابانهای مکه در حال تردد بود. من به همراه جمعی از دوستانم به هتل برگشتیم در بین راه فردی جلویم را گرفت و پرسید:«شما ایرانی هستید؟» گفتم:«بله»، گفت:« بسیجی؟» نگاهی به چفیه دور گردنم انداختم و پاسخ دادم:«بله امرتان را بفرمائید» مرد لبخندی زد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت:«من از مسلمانان کشور آلمان هستم». وقتی عازم عربستان بودم چند نفر از دوستانم برای بدرقه آمده بودند به آنان گفتم از من سوغاتی چی می‌خواهید؟ گفتند:«وقتی به عربستان رفتی برو پیش زائران ایرانی در میان آنها عده‌ای بسیجی و رزمنده هستند.آنها را پیدا کن بهترین سوغاتی برای ماست.» همان روز کلی از خاطرات جنگ برایش گفتم:«هنگام خداحافظی نیز نشانی قرارگاه راهیان نور خوزستان را به او دادم یک سال بعد آن مرد به همراه 50 نفر از مسلمانان آلمان به خوزستان سفر کرد و خاک شلمچه را به عنوان تبرک برای سایر دوستان خود به آلمان برد.
 علی زمانی

معجزه اروند

فروردین ماه سال 1381 بود. اروند کنار خیلی شلوغ بود و کاروان‌ها یکی پس از دیگری وارد محفل شهدا می‌شدند. اهالی اروند کنار هم لباس‌های عیدشان را پوشیده بودند و شادی‌شان را با شهدا تقسیم می‌کردند. من برنامه‌ی چاووشی آقا علی بن موسی الرضا (ع) را بر عهده داشتم. هر کاروانی که وارد محفل می‌شد به استقبال آنها می‌رفتم. حوالی ساعت 10:30 بود که دیدم خواهری با رنگ پریده و گریان به طرف ما دوید و گفت:«دختر من گم شده است تا وقتی که دخترم را پیدا نکنم از اینجا نمی‌روم.» همه از این حالت او منقلب شدند و هرکس هرکاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. چندبار اسم دختر بچه را که زینب بود از بلندگو گفتیم اما خبری نشد. مضطرب بودم که برای زینب کوچولو چه اتفاقی افتاده است و این اضطراب تا ساعت 4 بعدازظهر ادامه داشت. تا اینکه سردار ذوالقدر آمدند. من هم برای وی برنامه‌ی چاووشی را اجرا کردم. با اجرای برنامه محفل‌ حال و هوای دیگری پیدا کرد. متوجه شدم که همان خواهر با چشمانی گریان پرچم را گرفته و از امام رضا (ع) طلب کمک می‌کند. با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم با چشمانی گریان گفتم:«یا ابوالفضل این بچه را به مادرش بر گردان» هنوز حرفم تمام نشده بود که بچه را دیدم بلافاصله به مادرش اطلاع دادم نمی‌دانید چه حالی داشت. در حالی که اشک شوق می‌ریخت سر و صورت بچه را می‌بوسید زینب کوچولو‌اش را در آغوش می‌گرفت.
راوی: محمدکشاورزیان

یک انقلاب دیگر

عید نوروز بود، کاروانهای زیادی برای بازدید از جبهه‌ها عازم کربلای جنوب شده بودند عصر یکی از روزها در محوطه صبحگاه دوکوهه قدم می‌زدم که خانمی جلویم را گرفت شروع کرد به صحبت معلوم بود که حسابی منقلب شده، گریه امانش نمی‌داد کلمات را بریده بریده ادا می‌کرد. از دست خود و دوستانش شاکی بود. می‌گفت:من و رفقایم برای تفریح آمده بودیم جنوب... ناخواسته به اینجا کشیده شدم.حال و هوای اینجا طور دیگری است... به خدا از این جا که برگردم دیگر آن زن قبلی نیستم. می‌دانم حتم جهنم است. اما قول می‌دهم توبه کنم. من زن بدی بودم ...زن روی زمین نشست و زار زد. من به آهستگی از او فاصله گرفتم. اما صدایش را هنوز می‌شنیدم که می‌گفت:«آی شهدا... غلط کردم...».
 حجت الاسلام مرحوم ضابط

تصویر عشق

شهید حسنی از دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان بود. او توی یکی از مناطق عملیاتی فرمانده محور بود. در همان روز بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شدت انفجار، به حدی

 بود که از بدنش فقط سر و دو پا باقی ماند. بعد از جنگ توی شلمچه عکسی از بدن سوخته‌ی او، برای مشاهده بازدیدکنندگان نصب شد بیش از چهارهزار نامه از طرف زائران شلمچه

 برای آن شهید نوشته شد. دختر خانمی نوشته بود:«من یک جوان رپی هستم، اهل نماز نیستم چادر را برای اولین بار در این سفر به سر کردم... رپ بودم اما دیگر نیستم به شهیدان

قول دادم که انشا‌الله نمازم ترک نشود و چادرم را برندارم...                                                                  مرحوم حجت الاسلام ضابط

همه جا با تو هستم

 کاروان فرزندان شاهد استان یزد، آخرین روز حضور در مناطق جنگی در شلمچه بودند. اما دختر شهید خراسانی خیلی ناراحت و مضطرب به نظر می‌رسید. علت نگرانی‌اش را جویا شدم. گفت:«دوست داشتم به دشت عباس برویم. پدرم در آنجا شهید شد. انگار قرار نیست آنجا را ببینم.» سعی کردم دلداریش بدهم گفتم:« تمام این سرزمین بوی شهدا را می‌دهد...» اما بی‌فایده بود. ما نمی‌توانستیم به دشت عباس برویم و او نیز دلتنگ پدر بود. کاروان به راه افتاد. یکباره چشمم دوباره به دختر شهید خراسانی افتاد. خوشحال بودم پرسیدم: چی شد؟ خندید و گفت:«راستش پدرم را در همین‌جا دیده‌ام» به من گفت:«نمی‌خواهد دنبالم بگردی من توی شلمچه‌ام. تو تا حالا هرکجا که بودی من هم در کنار تو بودم ولی چرا این قدر دیر به دیدنم آمده‌ای؟».
راوی: محمدحسین مصون

شیعه شدن در چزابه

کاروانی از خواهران دانشجوی زاهدان وارد مناطق عملیاتی خوزستان شده بود. من مأمور شدم تا آنها را در چند نقطه، عنوان راوی همراهی کنم، ابتدا به دشت عباس رفتیم، بعد در تنگه‌ی چزابه توقف کردیم. کاروان حال و هوای عجیبی داشت وقتی از حماسه‌ها و مظلومیت‌های شهدای چزابه برایشان تعریف می‌کردم صدای گریه و زاری‌شان طوری بود که انگار با چشم خود شهادت عزیزان‌شان را می‌بینند. صحبت‌هایم که تمام شد، گوشه‌ای رفتم. حال و هوای آن ‌ها روی من هم تأثیر گذاشت. احساس می‌کردم من هم تازه به این سرزمین پا گذاشته‌ام، برایم تازه‌گی داشت. در فکر بودم که یکی از خواهران دانشجو آمد و در حالی که سعی می‌کرد متوجه اشکهایش نشوم گفت:«حاج آقا من اشتباه کردم پایم را اینجا گذاشتم». گفتم:«چه طور؟ اتوبوس را اشتباه سوار شدید؟» با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت:«آخر من سنی مذهب هستم» تازه منظورش را فهمیدم خندیدم گفتم:«دخترم اشتباه می‌کنی. شهدا متعلق به همه هستند این سرزمین هم برای تمام انسانهای آزاده جا دارد.» دختر کمی مکث کرد و گفت:«من با راه و رسم شهدا خیلی فاصله دارم. دوست دارم شیعه شوم، اما می‌ترسم که خانواده من را بیرون کنند. برای همین من با شهدای چزابه عهد بستم که در دل به ولایت امیرمؤمنان(ع) ایمان بیاورم و اعمال شیعیان را مخفیانه انجام دهم.» از آنها خواستم در این راه کمکم کنند. نمی‌دانم حرف‌هایش را تمام کرد یا نه گفتم:«دخترم توکل‌تان را از خداوند قطع نکنید انشا‌الله شهداء نیز کمکتان خواهند کرد. سعی کنید همیشه به یاد شهدا باید».
مدتی گذشت یک روز در اتاق خود مشغول کار بودم که نامه‌ای را برایم آوردند. وقتی آنرا باز کردم، دیدم از همان دخترخانم بلوچستانی است. نوشته بود:«حاج آقا! به برکت شهدا، رفتار من باعث شد تا خانواده‌ام نیز شیعه شوند».
 سردار پوررکنی

تعیین تکلیف

در بعد از ظهر یکی از روزهای نوروز 1380 گروهی از فرزندان شاهد دبیرستان دخترانه شهرستان ساری از استان مازندران برای بازید مناطق عملیاتی جنوب وارد منطقه‌ی عملیاتی والفجر 8 (اروندرود) شدند و درخواست کردند که نماز جماعت مغرب و عشاء را در محمل یادمان شهدای گمنام باشند. برادران لشگر 25 کربلا درخواست آنها را پذیرفتند. بعد از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در حسینیه صحرایی لشگر، من طبق معمول برای عرض خیرمقدم و چند دقیقه صحبت پشت میکروفون قرار گرفتم. از همان ابتدای مراسم صدای گریه و ضجه فرزندان شهدا بلند شد و یک وضع عجیبی بوجود آمد. چند نفر به سمت اروندرود رفتند. صحبتم را قطع کردم. پزشک همراه ما که خودش هم از فرزندان شهدا بود ضمن اعتراض به من گفت اجازه بدهید من آنها را ساکت کنم گفتم بفرمایید هنوز بسم الله الرحمن الرحیم ایشان تمام نشده بود که بغضش ترکید و صدای هق‌هق گریه‌اش فضای حسینیه را پر کرد و وضع بدتر شد. خیلی نگران شدیم و با توسل به ائمه معصومین بچه‌ها ساکت شدند ساعتی بعد هدیه‌ی ناقابلی تقدیم آنها کردیم و آن ‌ها منطقه را ترک کردند. در همان شب با حالتی مضطرب و نگران در این فکر بودم که چرا این طور شد. به راستی وظیفه ما موقع حضور یادگاران شهدا در مشهد شهیران چیست؟ در نهایت برای تعیین تکلیف متوسل به شهدا شدم. در همان شب شهید بزرگواری به خوابم آمد و فرمود:«هروقت فرزندان ما به اینجا آمدند شما چیزی نگویید فقط امکانات را آماده کنید و در اختیارشان بگذارید و اجازه بدهید خودشان برنامه داشته باشند. از آن روز به بعد برنامه را خود فرزندان شهید اجرا کردند.
 غلامرضا احمدی

مهمانی بابا

در اواخر سال 1382 یک کاروان دانشجویی برای زیارت و بازدید به اروند کنار، منطقه عملیاتی والفجر هشت و مزار هشت شهید گمنام آمده بودند در میان آنها دختر شهیدی که پدرش در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسیده بود هم حضور داشت. برادران فرهنگی لشگر 25 کربلا موقع استقرار در این منطقه در ضمن فضاسازی تمثال مبارک شهدای لشگر، عکس پدر شهیدش را نیز بر مزار سنگرهای دایر شده نصب کرده بودند. وقتی چشم فرزند شهید به عکس پدرش افتاد پای عکس نشست و شروع به گریه کرد. یکی از همسنگران قدیمی پدر، او را دید سریع به نزد من آمد و گفت:«احمدی فرزند سردار شهید کهنسال پای عکس پدرش دارد به شدت گریه می‌کند» شما بیائید یک جوری ایشان را ساکت کنید. به اتفاق برادر رمضان‌نژاد به سراغش رفتیم. گفت:«خواهش می کنم جلو بیایید، بگذارید به حال خودم باشم. زمانی که بابام شهید شد من یک ساله بودم و الان 18 ساله ام. به اندازه‌ی 17 سال با بابا حرف دارم می‌خواهم با بابام صحبت کنم.» کمی دورتر نشستیم 15 دقیقه بعد آمد. گفتم :«عموجان به میهمانی بابا خوش آمدی. یقیناً شما مدعو پدر هستید و ایشان الان حاضر و ناظرند. فرزند شهید کهنسال گفت:«وقتی که خواستم به اروند بیایم با مامان تماس گرفتم تا او را در جریان این سفر بگذارم وقتی مادرم گوشی را برداشت گفت دخترم من از این سفرت اطلاع داشتم. گفتم:«چطور مادر ؟ کی به شما گفت؟
گفت:«دیشب پدرت به خوابم آمد و گفت دخترم دارد می‌آید پیش من».
 غلامرضا احمدی

غیرت های خفته

اصلاً نفهمیدم شاگرد اتوبوس است،‌ پسر راننده است یا خادم کاروان؟ هرچه بود رفتار خیلی جلفی داشت،‌ توی اتوبوسی که همه‌شان از دخترهای دانشجوی کاردانی هنر بودند، پسری با این شکل و قیافه و رفتار، وصله‌ی نچسبی به نظر می‌رسید. با یکی از دخترها بیش از اندازه شوخی می‌کرد. مردد بودم که نصیحت‌شان کنم یا نه؟
من بین راه به آنها ملحق شده بودم و قرار بود فقط تا طلاییه همراهشان باشم. بنابراین شناخت چندانی از آن جمع نداشتم. طبق وظیفه‌ای که داشتم بلند شدم و چند دقیقه‌ای را درباره شجاعت و مردانگی شهدا صحبت کردم کار آنها که در طلاییه تمام شد، خداحافظی کردم و برای استراحت به سوله‌ی مخصوص سربازها رفتم. از پشت در، کسی صدایم کرد، بلند شدم دیدم همان دختری است که آن پسر خیلی با او شوخی می‌کرد از دیدنش تعجب کردم. با عجله کاغذی به من داد و تند گفت:«حاج آقا لطفاً تا من نرفتم این کاغذ را نخوانید».
فکر کردم شاید حرفی توی اتوبوس زده‌ام که باعث ناراحتی‌اش شده.
کاغذ را باز کردم، بعد از سلام و کمی تعارف نوشته بود:«حاج آقا! آن پسر جوانی که داخل ماشین دیدید، برادر من است که متأسفانه معتاد به هرویین بوده. هرچه با او صحبت می‌کردم فایده‌ای نداشت. البته یک بار ترک کرد؛ اما دوستان ناباب، باز او را به اعتیاد کشاندند. روز عرفه‌ی پارسال من طلاییه بودم. از شهدای گمنام طلاییه خواهش کردم کاری کنند برادرم به این جا بیاید و به واسطه شهدا غیرتش زنده شود.
به اصرار من، مسئول کاروان قبول کرد تا برادرم به عنوان خادم گروه با ما همسفر شود. حرفهای شما و سایر برادران راوی، ذره‌ای از غیرت شهدا را به او فهماند او خیلی متحول شده است....
حاج آقا! از طرف من به بگویید شهدا بد و خوب را از هم جدا نمی‌کنند آنها همه را برای زیارت دعوت می‌کنند حتی برادر معتاد مرا.
راوی: حجت‌الاسلام نائبی

رسالت شهیدان

وارد خوزستان که شدم احساس کردم می‌توانم برادر شهیدم را زیارت کنم تا اینکه دیشب او به خوابم آمد. در خواب، او در کنار مقام معظم رهبری ایستاده بود. از برادرم- که چند سال پیش پاره‌های پیکرش را گروه تفحص پیدا کرده بودند پرسیدم:«مگر تو شهید نشدی؟ پس برای چه دوباره آمدی؟» برادرم با لبخند گفت:«بله حق با توست ولی کار ما هنوز تمام نشده، وقتی دیدم که رهبرمان یاور می‌خواهد آمدم تا در کنارش باشم». از خواب که بیدار شدم به خودم گفتم:«شهداء‌ با استخوانهای درهم شکسته و نیم سوخته‌شان هم حاضر نیستند اسلام را تنها بگذارند... ولی ما چطور؟...»
 مریم خواجوی

 

 
برای دل مادر
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 21:13 شماره پست: 90

روی پیشانی من نوشته...!

خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر می ترسید. جانباز بود اما به کسی نمی‌گفت. به سپاه رفت اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را آورد و داد به من، گفت: «کار کرده‌ام» بعد از شهادت پدرش نگذاشت بیش از چند روز پارچه‌ای روی در بماند. دوست داشت گمنام باشد. کارهایش به همین صورت بود. می‌رفت جبهه و می‌آمد اما هیچ چیزی تعریف نمی‌کرد. انگار نه انگار رزمنده است. عبادتش به همین گونه بود. حالا هم که سال‌ها از رفتنش می‌گذرد؛ پرچم جمهوری اسلامی را که لااقل نشانه شهادتش باشد بالای در نزده‌ایم. شاید رضای من این طوری راضی‌تر است.
چند روز قبل از آن که برای آخرین بار برود، دوربین را برای چندمین بار روی پایه تنظیم کرد. تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد. دوربین زود فلاش زد. اولش عصبانی شد. گفت: «یک حلقه فیلم گرفته‌ام؛ که هربار می‌آیم با تو عکس یادگاری بیندازم، مشکلی پیش می‌آید. این هم آخری‌اش بود.» بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد، گفت: «فهمیدم… چون بعد از شهادت من این عکس‌ها داغ تو را بیشتر می‌کند خدا نمی‌خواهد که عکس‌مان با هم بیفتد. اخم‌هایم در هم رفت، گفتم: «مادرجان مگر شهادت به همین راحتی است؟» خندید و گفت: «آره، به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته شهید»
وقتی رفت کابوس‌های من شروع شد. تا این که یک شب خواب دیدم مردی سیاهپوش آمد و گفت: زودباش خانه را مرتب کن. پسرت شهید شده. 
صبح که شد حالم گرفته بود اما خدا به من نیرویی داد که بی‌اختیار تمام اتاق‌ها را تمیز کردم، حیاط را هم شستم. مادرم گفت: من هم خواب دیدم رضا شهید شده. رفتم دم در نشستم. خانم بهاور آمد. گفت: «چرا این‌جا نشستی؟» گفتم: «همه دارند خواب می‌بینند رضای من شهید شده.» کمی دلداری‌ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشین‌های نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محله ما خانه تیمی کشف شده است. دیدم در می‌زنند. خانم سجودی و خانم کاکا بودند. گفتند… «خانه ساختی برایت کادو آوردیم.» دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچ‌پچ می‌کردند. چیزهایی به گوشم خورد. دلم شور زد. یکی‌شان به آن یکی گفت: «تا کی معطل کنیم، باید به او بگوییم.» در نگاهم همه چیز موج می‌زد. کدامشان بود نمی‌دانم گفت: «آمادگی داری خبری را به تو بدهیم؟… »
سرم گیج رفت. خیلی بی‌قراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سال‌ها، گاهی به شوخی می‌گوید: «جیغی که آن روز کشیدی هنوز زیر گوشم شنیده می‌شود.» من هم حق داشتم. بعد از همسرم دلخوشی‌ام به رضا بود. او هم رفت. عیبی ندارد فدای آقا. آن روزها خیلی دلم می‌گرفت. روی پله‌ها می‌نشستم و همه‌اش غصه می‌خوردم. با این که فرزندان دیگری هم دارم اما احساس تنهایی می‌کردم. بی‌سواد بودم ولی یک روز احساس کردم می‌توانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نیستم. مونس خود را پیدا کرده‌ام. دیگر تنها نیستم. حتی اگر کسی زنگ خانه‌مان را به صدا درنیاورد. 
راوی: مادر شهید رضا سینایی

 

پیشواز راهیان نور

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 7:5 شماره پست: 89

گنبد خاکستری

 

خرمشهر ای آسمان غبار گرفته تاریخ...

ای بوسه گاه فرشتگان، شرار آتش ایمان... ای خونین شهر!

خمخانه خونین تو، مقصود دل عاشقان و مراد حلقوم عطشناک تشنگانِ باده سرخ شهادت است.

ای دست نیایش خاک! زآستان کبریایی افلاک، جرعه‏ای از ساغر جنون را تحفه نگاه شفق بین عشاق گردان.

اینک که نغمه نینوایی یاد تو، رَخت دنیایی ما بر چیده و طنین آهنگ رندانه‏ات، طبع خروش‏گرمان را برانگیخته، در انتظار طلعت ندای «هل من ناصر» دیگری از افق ولایی حقیم، تا نمایش‏گر زیباترین رقص مرگ شویم؛ چرا که نوای طرب‏انگیز نی وجودمان را دم عاشورایی حسین علیه‏السلام به شور انداخته...

خرمشهر، جلوه گاه غرش رعد آگین عشق است و مسجدجامع آن، پادگان ملکوتی لشگر توحید.

مسجد جامع، علم مقاومت و پیروزی این شهر است و طراوت و آراستگی آن هنوز از رایحه حضور سردار پایداری، شهید محمد جهان آراست که سرچشمه می‏گیرد.

خرمشهر، پیشانی وطن است و مسجد جامع، پیشانی بند سرخ آن که نشان مقدس یا زهرا علیهاالسلام با ترکش‏های اصابت کرده بر پهلوی مسجد ثبت شده است.

خرمشهر اگر خرم است، مرهون صدها قلب بی تپشی است که هم آغوش بستر خاک گشته‏اند...

بر فراز بام آسمانی خرمشهر که نیزه عشق، با تلألو هزاران رأس منور، سرافراز می‏شد و قامت افتخار بر می‏بست ،بر انتهای افق کهکشانی نگاه شهر، شفق سرخ گون وصال، نقش معراج خون را تداعی می‏کرد.

غبار تهاجم، اگر چه فضای شهر را کدر می‏نمود، ولی دیری نپایید که خورشید حماسه با هر درخششی که بر دار آفرینش می‏یافت، جامه سپید رهایی را تا ابد بر پیکر تنومند خرمشهر پوشانید

 

 
تقدیم به خبرنگاران جنگی
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 6:47 شماره پست: 88

نگذاریم دیگران تاریخ مارابنویسند.


نگذاریم دیگران تاریخ ما را بنویسند

 

خبرنگاران جنگ یادگاران مردان بی ادعایی هستند که عشق بازی‌های رزمندگان اسلام با خدای خویش را برای نسل‌های بعد به تصویر کشیدند. 

 

سال‌های متمادی از دوران دفاع مقدس و جان فشانی‌های یاران امام روح الله می‌گذرد اما آنچه باقی می‌ماند یادگارهایی از آن دوران طلایی هستند که به تعریف خاطراتشان می‌پردازند تا نسل‌های بعدی که به دنبال برافراشتن پرچم حق اند به خطا نروند .

ثبت لحظه ها همیشه زیبا بوده وهست ؛ حفظ اسناد مقاومت به صورت تصویری را ما از گذشتگان خود به ارث برده ایم . در دوران هخامنشیان و بر دیواره‌های سترگ تخت جمشید المان‌های تصویری که بیانگر ایستادگی ایرانیان در مقابل دشمنان این مرز و بوم است را به وضوح می‌بینیم ، این تصاویر در دوران بعد تا شکوفایی اسلام در ایران و بعد از آن هم دیده می‌شود . تاریخ نگاران ، تصویرگران و تمام اهالی اندیشه و هنر هیچ گاه در بیان افتخارات ملت خود در مقابل تجاوزات بیگانه کوتاهی نکرده اند .

ثبت تصاویر تا آنجا قدرت می‌گیرد که در دوران هشت سال دفاع مقدس اهالی خبر و رسانه همچون کاتبان تاریخ و تصویرگران با کمترین ابزار به جبهه ها رفتند تا امروز که نسلی تازه با یاد مولا علی قدم هایش را روی زمین محکم می‌کند بداند که مردانی در این سرزمین هم قسم شدند تا  نگذارند حتی یک وجب از این خاک لاله گون به اجانب برسد .

قسمی که در گذشته بارها و بارها شکسته شد چرا که رهبری قدرتمند چون امام خمینی ایستادگی نکرد . در گذشته هرگاه جنگی به ایران پیش کش می‌شد به جهت سلطنت قوای مست و خودکامه ، خاک ایران همچون گوشت قربانی دندان گیر زورگویان زمان خود می‌شد و هیچ گاه ایران سر فرازی که در هشت سال دفاع مقدس را داشت به خود ندید .

خبرنگاران هشت سال دفاع مقدس هم به نوع خود با خبرنگاران خارجی  تفاوت ها داشتند ؛ تفاوت‌هایی که امروز بیش از گذشته به چشم می‌خورد . در جنگ‌های زور گویانه ی آمریکا و اسرائیل به عراق و افغانستان و فلسطین هیچ کدام از خبرنگاران به نقاط جنگی وارد نمی شوند و تنها به ایستادن در فاصله ای چند کیلومتری با منطقه ی جنگی و گفتن پلاتویی کوتاه اکتفا می‌کنند .

درحالی که در هشت سال دفاع مقدس خبرنگاران و تصویر برداران همانند رزمندگان به جنگ هیاهوهای تصویری دشمنان می‌رفتند و با ثبت لحظه‌های مبارزه در خطوط اول جبهه جای هر گونه توطئه گری را می‌بستند .

اگر امروز یادگاران جنگ هر کدام به دلیلی مهر سکوت را بر لب هایشان نشانده اند ، تصاویری که اهالی خبر از آن دوران ثبت کرده اند گوش و چشم هر بیننده ای را به حقایق باز می‌کند .

دفاع نه تنها موضوعی اجتماعی به حساب می‌آید بلکه مبحثی تاریخی و فرهنگی است که مذهب شیعه بیش از هر راه و مسلک دیگری با آن خو گرفته و در باب آن سخن گفته است . دفاع هنری است که زندگی با آن معنایی تازه می‌گیرد و هر از چند گاهی ثبت این حقیقت بشری اسطوره‌هایی خلق می‌کند که نسل‌های بعد آن را در ذهن خود سرمشق راه و منش خود قرار می‌دهند .

گاهی خبر نگاران رسانه‌های خود فروخته در رزم گاه میان حق و باطل طرف باطل را می‌گیرند تا چشم مخاطبان خود را به صحنه ی خود خواسته بگردانند و در نهایت هدف خود را در اذهان جاسازی کنند .

در دوران دفاع جان بر کف فرزندان این خاک در مقابل دژخیمان با آنکه خبرنگاران خارجی سعی در جو سازی‌های بیهوده داشتند اما بارها در این تعاملات دچار مشکل شدند و حقیقت و راستی به نیروی تعالی بخش خداوند مشخص شد و دنیا با گذشت این همه سال باز هم میان دو دوزه بازی‌های رسانه‌های بیگانه حق را از باطل تشخیص داد.

در دوران دفاع مقدس به جز خبرنگاران و تصویربرداران صداو سیما ؛ روزنامه نگاران و عکاسان مطبوعات هم پا به عرصه گذاشتند و با قلم پویای خود واقعیاتی را که در قاب تصویر نمی گنجید را به رشته ی تحریر در می‌آوردند و یا در فریم عکس هایشان به یادگار حفظ می‌کردند .

نکته ی دیگری که در میان اهالی خبرجالب توجه بود و کمتر به آن پرداخته شده  نگاه جنسیتی به خبرنگاران جنگ است البته این نگاه بیشتر از آنکه نگاهی شرقی باشد نگاهی غربی است .

به دنبال تکمیل نوشته ام در باب نگاه جنسیتی به خبرنگاران جنگ بودم که در سایت یکی از مراکز فرهنگی اجتماعی گفتگویی جالب نظرم را جلب کرد . گفتگو با اولین خبرنگار زن دفاع مقدس !

مریم کاظم زاده اولین خبرنگار زن دفاع مقدس در گوشه ای از صحبت هایش اشاره ای جالب به این حرفه و نگاه جنسیتی در هشت سال دفاع مقدس داشته که آن را به اختصار آورده ام .

" مریم کاظم زاده در گفتگو با سایت بنیاد شهید و امور ایثارگران در مورد نقش زنان خبرنگار در جنگ گفت : حضور یک زن به عنوان خبرنگار در جبهه‌های جنگ ، کار بسیار دشواری بود و من به اقتضای سن جوانی که دوران نشاط جسمی و روحی هر فرد است، همچنین به دلیل داشتن روحیه پرتلاشی که وجود مرا فراگرفته بود سختی این کار را پذیرفتم. در آن دوران هر چه می‌شنیدم را باور نمی کردم، می‌خواستم تمام شنیده ها را به عینه ببینم و تجربه کنم، هرچند که این کار خسارت‌هایی را برای من دربرداشت ولی خوشحالم که واقعیت‌هایی را درک کردم که کمتر در جهان رخ می‌دهد و حقایقی را با تمام وجود لمس نمودم که کمتر کسی در طول دوران زندگی اش موفق به درک آنها می‌شود.

مریم کاظم زاده گفت: دکتر چمران و دیگر فرماندهان در هشت سال جنگ تحمیلی با حمایت‌های بی دریغشان از حرفه خبرنگاری آن هم بدون درنظر گرفتن نگاه جنسیتی برای همیشه ما را مدیون خود کردند. خبرنگاری در آغازجنگ تحمیلی خیلی سخت بود و بدون پشتیبانی‌های شهید چمران نه تنها من بلکه دیگر خبرنگاران هم قادر نبودند قدم از قدم بردارند.

وی با اشاره به این مطلب که قابل اعتمادترین نوشته‌های تاریخی متعلق به کسانی است که از نزدیک شاهد آن وقایع بوده اند، ادامه داد: به عنوان کسی که آن دوران را درک کرده از تمام عزیزانی که به نوعی با این حوزه در ارتباط اند می‌خواهم که اجازه ندهند تاریخ آن دوران تحریف شود، نگذاریم که دیگران تاریخ ما را بنویسند. وظیفه تاریخ نگاری برعهده تاریخ سازان حقیقی است و این مسوولیت ما را سنگین می‌کند. تاریخ ساز بودن و درعین حال تاریخ را نگاشتن و اجازه تحریف به دیگران ندادن وظیفه بسیار مهمی است، ما به وظیفه خود به عنوان یک شاهد عینی عمل کردیم، حال این مسوولیت بر دوش خبرنگاران جوانی است که دراین حیطه فعالیت می‌کنند.

کاظم زاده در پایان سخنانش گفت : بزرگانی در دوران دفاع مقدس بودند که اکنون هیچ نامی از آنان نیست ،تاریخ ساز بودند ولی در گمنامی کامل هستند و باید برای شناساندن این بزرگان تلاش بیشتری شود تا نام آنان نیز چون چمران و همت و ... جاودانه شود."

جنگ با وجود داشتن خسارات روحی و مادی بر بشریت گاه دیدگان آدمی را بر روی واقعیاتی باز می‌کند که در لحظات روزمره ی زندگی نمی توان به آنها رسید و آنها را تجربه کرد .

خبرنگاران جنگ حافظان لحظه‌هایی هستند که با وجود درک سختی‌های بشری معنای ظلم و مظلوم را بیش از هر کس دیگری درک می‌کنند و حتی اگر در گیرو دار سیاست‌های نادرست دولتمردان خود محبوس شده اند اما روحشان به عنوان روح یک انسان این معنا ( حق و ناحق ) را بیش از دیگران درک می‌کند .

در هشت سال دفاع مقدس خبرنگاران کشورمان این مفهوم را با تمام وجودشان درک کردند و برای نشان دادن آن از هیچ کوششی دریغ نکردند و امروز که آن دوران سپری شده نسل جدید اصحاب رسانه هستند که باید واقعیت دفاع ، حق  و ناحق را درک کنند و به معنای ایثار پی ببرند تا نگذارند دشمنان ایران اسلامی اعتقادات و باورهای یک ملت را به بازی بگیرند و برای محو کردن آن تلاش کنند . 

 

الهه میلانی زاده

 
از دیپلمات های ربوده شده ایرانی چه خبر؟
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 6:40 شماره پست: 87

چهاریوسف درچاه صهیون


چهار یوسف در چاه صهیون

سعی در نگارش گزارشی کوتاه از وضعیت چهار دیپلمات ربوده شده ی ایرانی به دست رژیم صهیونیستی داشتم که به جهت گذشت بیست و شش سال از ربایش آنها به جستجو در میان  اخبار، گزارش‌ها و منابع انسانی پرداختم . در نهایت گزارشی مفصل  جمع آوری شد که برای جمع بندی اش ساختاری دو وجهی به خود گرفت . قسمت اول کلیات روز و به قولی ذکر مصیب است و قسمت دوم دیدگاه عموم و نظریات مختلف درمورد  چهار دیپلمات اسیر در سایت‌ها و وبلاگ هاست .

ذکر مصیبت بر 26سال بی خبری

با گذشت 26 سال از ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در لبنان همچنان رژیم صهیونیستی درخصوص وضعیت این چهار نفر سکوت اختیار کرده است .

چهاردهم تیرماه سال 1361چهاردیپلمات ایرانی به نامهای سید محسن موسوی ، احمد متوسلیان، تقی رستگار مقدم، و کاظم اخوان طی یک عملیات ربایش وهماهنگ شده ازسوی رژیم صهیونیستی و به دست فالانژهای لبنان به اسرائیل منتقل شدند و تا کنون نیز اخبارضد ونقیضی اززنده بودن یا شهادت آنان مخابره شده است .

درطول این چند ساله تلاش‌های بسیاری از سوی خانواده اسرا و دولتمردان کشورمان صورت گرفته که متاسفانه هیچ کدام به نتیجه نرسیده است ، بروز اختلاف نظرها در مطرح کردن این مسئله در جامعه ی جهانی باعث شده که این جستجو‌ها با تاخیر هایی همراه باشد و نتیجه قابل قبولی حاصل نشود .

با وجود اینکه در ماه‌های گذشته  تبادل اسرا و جنازه‌های حزب الله لبنان و رژیم فاسق صهیونیستی صورت گرفت باز هم حرفی از اسرای ایرانی دزدیده شده به دست عمال این قوم نفرین شده به میان نیامد و این در حالی بود که با پیچیده شدن خبر معاوضه اسرا ؛ خانواده این چهار دیپلمات ، چشم به راه و امیدوار بودند که شاید این چهار نفر هم برگردند اما با پایان یافتن مراسم باز هم انتظار بر وصال غالب شد .

رژیم صهیونیستی در طول این سالها هیچ اشاره ای به وضعیت و موقعیت این چهار دیپلمات نکرده و همواره در مورد آنها سکوت کرده است . در این میان گروه‌های وابسته به دوست داران حقوق بشر هم راه به جایی نبرده‌اند و نتوانسته‌اند به موفقیت چشم گیری دست پیدا کنند . اما اسرا و افرادی که از بند این رژیم غاصب آزاد شده‌اند بارها و بارها صدای شکنجه و فریاد هایی را شنیده‌اند که با الفاظ فارسی ادا می‌شده است .

همچنین چند روز قبل از معاوضه اسرا «شاهرخ سلطان احمدی ، خواهرزاده کاظم اخوان در گفتگویی با " سایت قربانیان ترور" گفته بود : به نظر می‌رسد این مرحله ازتبادل اسرا بین رژیم صهیونیستی وحزب الله لبنان آخرین فرصت برای تحت فشارقراردادن اسرائیل برای مشخص شدن وضعیت دیپلمات‌های ایرانی باشد چرا که در26سال گذشته فرصت‌های زیادی ازدست رفته است و اگر چه در روند مذاکرات بین حزب الله و رژیم صهیونیستی ؛ سرنوشت این دیپلمات‌ها مطرح می‌شد اما درمراحل پایانی نام آنان ازتبادل حذف می‌گردید .

وی افزود: یکی از مشکلاتی که درمورد وضعیت این دیپلمات‌ها همواره از سوی رژیم صیهونیستی وجود داشته این بود که آنان همیشه سرنوشت این دیپلمات‌ها را به سرنوشت خلبان اسرائیلی "ران آراد " گره می‌زدند و دادن هرگونه اطلاعات نسبت به دیپلمات‌های ایرانی را منوط به اخذ اطلاعات ازسرنوشت "ران آراد" می‌دانستند .  اما دراین دور از مذاکرات ، اسرائیلی‌ها خیلی روی بحث "ران آراد" تاکید ندارند و سرنوشت او را از وضعیت دیپلمات‌های ایرانی جدا کردند .

البته درمصوبه دولت اسرائیل هم تاکید بر ارائه اطلاعات از سرنوشت این چهارنفر شده است اما رژیم صهیونیستی اعلام کرده ارائه هرگونه اطلاعات در زمینه چهار دیپلمات ایرانی را به سازمان ملل گزارش خواهد داد که به نظر می‌رسد هدف خاصی را در این مورد دنبال می‌کنند. »

طبق گفته شاهرخ سلطان احمدی ، در صورتی که رژیم صهیونیستی در صدد دادن اطلاعات به دبیر کل سازمان ملل در خصوص وضعیت چهار دیپلمات ایرانی باشد مطمئنا" اسرائیل قصد دارد با یک عملیات روانی از قبل طراحی شده ؛ ضمن سلب مسئولیت از خود ، دخالتش در اسارت دیپلمات‌های ایرانی را انکار کند تا چهره خون آشام این رژیم را در پشت ماسک سازمان ملل بپوشاند .

اما نکته جالب اینجاست که سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان به خانواده دیپلمات‌های ایرانی قول داده است بحث سرنوشت آنان را به جدیت دنبال خواهد کرد و این در حالی است که پیگیری‌های چندانی ازسوی مسئولین کشورمان صورت نگرفت و این قضیه ظاهرا" به فراموشی سپرده شد! در نهایت با پیگیری‌های این چنینی از سوی مقامات دولتی، 26 سال اسارت در دستگاه رژیم صهیونیستی چندان دور از ذهن نیست . البته در اینجا یک نکته مثبت هم وجود دارد و آن برگزاری سالگرد‌ها و یادمان‌های تسلسلی است که به مناسبت ربوده شدن این یاران غائب از نظر هر ساله برگزار می‌شود تا یادمان باشد که چهار شیر مرد از ایران زمین در نا کجا اباد و در اسارت به سر می‌برند .

دیپلمات‌های اسیر در سایت ها

انسان دوستی و اعتقاد به باورهای اصیل دینی نه تنها عاملی بر جهاد عملی است بلکه جهاد فرهنگی را هم به دنبال دارد . جوانان این مرز و بوم با آشنایی به قدرت انعکاس اخبار و نظریات در اینترنت دست از تلاش نکشیده‌اند و به صورت خود جوش به حمایت از چهار دیپلمات کشورمان پرداخته‌اند . ساخت وبلاگ‌ها و سایت‌های خبری برای انعکاس نظریات افراد حقیقی و حقوقی در خصوص این افراد قدمی‌است فرهنگی که دوست داران حق و حقیقت برداشته‌اند تا در نهایت به نتیجه ای روشن دست یابند .

در ادامه  نمونه ای از این سایت‌ها به همراه گزیده ای از دست نوشته‌های عاشقان حق و حقیقت آورده شده است. 

 

نام وبلاگ : خفایا و اسرار حول المختطفین الاربعه

آدرس الکترونیکی: www.an4nafararabic.blogfa.com

شارک رئیس مجلس الشورى الاسلامی فی الانتفاضة السیاسیة للشعب الایرانی ضد الکیان الصهیونی من خلال توقیعه على عریضة تطالب بتحریر الدبلوماسیین الایرانیین الاربعة المختطفین فی لبنام منذ عام 1982.

 

نام وبلاگ : دانشجویان ایرانی دربند اسرائیل

آدرس الکترونیکی: www.daneshjoodarband.blogfa.com

سید محسن موسوی دانشجوی دانشگاه تهران و کاردار سفارت ایران در بیروت،احمد متوسلیان دانشجوی برق دانشگاه علم و صنعت،کاظم اخوان خبرنگار و تقی رستگار مقدم توسط نیروهای فالانژ دستگیر شدند و...

 

نام وبلاگ : چهار یوسف در بند اسرائیل

آدرس الکترونیکی:www.yoosof.parsiblog.com

... هم یادمون نره که 23 سال پیش 4 تا دیپلمات - که دوتاشون هم دانشجو بودن - تو لبنان اسیر شدن و الان 23 سال می گذره که دست اسرائیلی‌ها هستن. اما حاج احمد متوسلیان یک بسیجی شاعر بود، او زندگی اش شعر بلندی بود که در قافیه فلسطین تمام شد، او آنقدر بزرگ بود که همه اش سهم ما نمی‌شد، خدا قدری از بزرگی اش را به همسایگان مدیترانه هدیه داد تا سرزمینشان را تطهیر کنند تا سربلندی را بیاموزند و از شهادت طفره نروند و با عاشقی کنار بیایند.

 

نام وبلاگ : آن چهار نفر

آدرس الکترونیکی: www.an4nafar.blogfa.com

اکنون که دکتر احمدی‌نژاد در آستانه تشکیل نهمین دولت جمهوری اسلامی قرار دارد، باید وضعیت خود را نسبت به این پرونده که یکی از مهمترین پرونده های عرصه سیاست خارجی کشورمان محسوب می‌شود روشن کند.

 

نام وبلاگ : گروگانها

آدرس الکترونیکی: www.kazemakhavan.persianblog.com

رنجنامه ای برای یک خبرنگار

برادرم 22 سال از ربوده شدن تو، توسط نیروهای مزدور وابسته به اسرائیل در لبنان سپری شده است و این اولین نامه عنوان توست، شاید ...

 

نام وبلاگ : ربع قرن در جستجوی خبرنگار ایرانی کاظم اخوان

آدرس الکترونیکی: www.findkaszemakhavan.persianblog.com

مسئله چهار گروگان ایرانی در لبنان، گاو صندوق بسته ای بوده که در بیست وسه سال گذشته نتوانسته‌ایم کسی را بیابیم که رمز آن را بداند .

 

نام وبلاگ : بازگشت دیپمات ها

آدرس الکترونیکی: http://bazgasht_diplomatha.persianblog.ir

عصر، عصر عجیبی است؛ عصر کامپیوتر، عصر ارتباطات، عصراطلاعات، عصر خمینی، عصر رجعت دوباره انسان ...امروز که کوچکترین کشف علمی با سرعتی فوق سرعت صوت، در جهان منتشر می شود، در عصری که همه داد صلح و دوستی، فریاد همسانی، و برابری، سر می دهند؛

ای شهروندان خاموش دهکده جهانی!  کدخدا را خبر دهید! به جناب « مک لوهان» هم بگویید 26 سال است که جوانانی از ایران را ربوده اند، ولی هیچ کس نمی‌داند که آنها در کجای این دهکده هستند!

 

نام وبلاگ : عدالت پویان

آدرس الکترونیکی: http://edalat313.blogfa.com

یک منبع لبنانی نیز تصریح کرد، اسرائیل توافقنامه تبادل اسرا را کاملا اجرا خواهد کرد و اسرای فلسطینی نیز آزاد خواهند شد چون تل‌آویو جرات نقض دوباره توافقنامه با حزب الله را ندارد. رژیم صهیونیستی شنبه گذشته گزارش حزب الله درباره تلاش‌های صورت گرفته درباره "ران آراد"، خلبان مفقود اسرائیلی به علاوه دو عکس و نامه‌های قدیمی‌وی که با دست خطش نوشته شده بوده و یک دفترچه خاطراتش را تحویل گرفت و در مقابل "گرهارد کنراد"، میانجیگر آلمانی پرونده سرنوشت چهار دیپلمات ایرانی که در جریان جنگ 1982 اسرائیل علیه لبنان مفقود شدند به حزب الله داده است.

 

نام وبلاگ : جُزتو ، برای دل خودم

آدرس الکترونیکی : http://jozto.blogfa.com

حاج احمد زنده است!

رفقا یادتونه هروقت یه ذره کار بهمون سخت می‌شد می‌گفتم: ای بابا تحمل کنین، پس چه جوری می‌خواین بریم حاج احمد رو آزاد کنیم؟!!!چقدر این حرف برای دهن من بزرگ هست بماند... تصور اسارت دست صهیونیست‌ها رو هم نمی‌تونم بکنم...

رفقا یادتونه اس ام اسی که شب جمعه ی قبل از فاطمیه دست هممون رسید...؟

پدر بزرگ وار حاج احمد متوسلیان، سردار سرافراز سپاه اسلام؛ به فرزند شهیدش و امام شهدا پیوست.

 

نام وبلاگ : رسا

آدرس الکترونیکی : http://rasakia.blogfa.com

اثبات زنده بودن 4 دیپلمات ایرانی 

کاردار سفارت ایران در بیروت در دیدار نسیم نسر اسیر آزاد شده لبنانی،بار دیگر بر زنده بودن چهار دیپلمات ایرانی در زندانهای رژیم صهیونیستی و لزوم فشار سازمانهای بین المللی بر این رژیم برای آزادی آنها تاکید کرد. کاردار سفارت ایران در بیروت همچنین تصریح کرد: این 4 دیپلمات همچنان در زندانهای رژیم صهیونیستی بوده و درقید حیات هستند.

 

نام وبلاگ : رایحه خوش اندیشه

آدرس الکترونیکی : http://paigahemalekeashtar.blogfa.com

مقام مسئول با اشاره به شنیده‌هایش از گزارش رژیم صهیونیستی درباره دیپلمات‌های ایرانی ربوده شده در لبنان، گفت: در این گزارش، ارگان‌ها و سازمان‌هایی معرفی شده‌اند که در پیشینه آنها می‌توان سرنوشت دیپلمات‌ها را پیگیری کرد. ماهمچنان منتظر دریافت کامل گزارش هستیم که احتمالا از طریق نماینده ایران در سازمان ملل به دستمان خواهد رسید، چرا که این گزارش ویژه دبیرکل بوده است.

 

نام وبلاگ : خاکریز سبز

آدرس الکترونیکی : http://khakrizesabz.blogfa.com

9:30 شب ، هواپیما آرام بر زمین می‌نشیند .

آرام آرام ، اسیران لبنانی و فلسطینی پیاده می‌شوند و با سید حسن نصرالله و مقامات مصافحه می‌کنند .

همه منتظر 4 دیپلمات ایرانی هستند ، اما خبری نیست ...

 

نام وبلاگ : یاس خاکی

آدرس الکترونیکی : http://imanmaldar.blogfa.com

در میان مردم ، صحبت هایی در گرفته که : " واکنش متوسلیان به اقدامات همرزمان قدیمی‌اش چیست؟! "

حاج احمد خبر ندارد که آن دوستش، میلیاردها تومان خرج انتخابات کرده است و دوست دیگرش به چاپلوسی و کسب جایگاه مشغول است و هر کدام با دیگری در حال دعوا هستند !

از چند زنه شدن !!! برخی همرزمانش آگاه نیست و تازه می‌فهمد که قراردادهای کلان فلانی که زمانی همرزمش بوده است ، برای چه کاری صورت گرفته است ...

حاج احمد در حال قدم زنی در خیابان است ،

اما کسی او را نمی‌شناسد !!!

 

نام وبلاگ : بر پدر و مادر صهیونیست لعنت

آدرس الکترونیکی : http://bachegada.blogfa.com

حاج احمد : از خدا می‌خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد . ما همه راضی هستیم به رضایت او ، از خود که چیزی نداریم؛ هر چه هست اوست . والسلام " (6/ 1/ 68)

 

نام وبلاگ : احکام زندگی

آدرس الکترونیکی : http://yasin7.blogfa.com

نماینده ایران در سازمان ملل در نامه خود اضافه کرده است: دولت جمهوری اسلامی‌ایران مسئولیت ربودن این افراد را متوجه رژیم اسرائیل دانسته و این رژیم را مسئول سرنوشت دیپلمات‌ها و روزنامه‌نگار ایرانی در بند می‌داند

 

نام وبلاگ : ثارالله 27

آدرس الکترونیکی :  http://sarallah27.blogfa.com

سید راعد موسوی، فرزند سید محسن موسوی کاردار سفارت ایران در بیروت و یکی از اسرای دربند رژیم غاصب صهیونیستی گفت: نایل شدن به درجه رفیع شهادت بزرگترین آرزوی پدر من بوده که این آرزو در نامه‌ها و خاطرات سید محسن آمده است.

 

الهه میلانی زاده

 
کارگردان های متعهد بیشتر دقت کنند!
+ نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1387 ساعت 20:54 شماره پست: 86

 اباحه گری ممنوع!

تأثیر شگرف رسانه های تصویری بر فرهنگ عمومی جامعه،امری غیر قابل انکار می باشد.غفلت از رعایت برخی مظاهر شرعی در عرصه سینما همواره مورد اعتراض صاحبان دغدغه دینی بوده است.

متأسفانه مدتی است ویروس اباحه گری ولو به طور ناخواسته دامنگیر سیمای جمهوری اسلامی نیز شده است.بر مبنای شریعت مبین اسلام،پوشش گردن برای زنان مسلمان،حکمی واجب شمرده می شود.از این رو تأکید می گردد ناظران محترم سیما وسینما ونیز کارگردان های متعهد ودلسوزی همچون آقایان سلحشور(یوسف علیه السلام)،طالبی(دست های خالی)و...باید مراقب باشند که خدای ناخواسته بدعت گذار پدیده ای مغایر با فقه نورانی اسلام قرار نگیرند.

 
شعاع خورشید
+ نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1387 ساعت 20:43 شماره پست: 85

 نم نم آفتاب منتشر شد

نم نم آفتاب،مجموعه داستانی کوتاه از زندگی مقام معظم رهبری به قلم سید حمید مشتاقی نیا است که با نثری ساده وجذاب برای مخاطبین نوجوان نگاشته شده است.

قیمت این کتاب900تومان بوده  وچاپ وتوزیع آن را مرکز فرهنگی تبلیغی آینده سازان(نمایندگی ولی فقیه درانجمن های اسلا می دبیرستان ها)برعهده دارد.تلفن مرکزپخش02517731247-02517831212

 

 
آرزوی هر فرمانده
+ نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1387 ساعت 20:37 شماره پست: 84

مهندسی بومی این گونه رقم می خورد!


شاید روزی نباشد که خبر دست‌یابی به یک فناوری جدید یا ابداع و اختراعی تازه از سوی دانشمندان خلاق ایرانی بر صفحه‌ی جراید نقش نبسته باشد.
جوانان ایرانی به رغم گذراندن دوره‌های مختلفی از انواع تحریم‌های علمی، صنعتی و اقتصادی و دست و پنجه نرم کردن با مضیقه‌‌های مالی و عدم برخورداری از امکانات مقدماتی مناسب، هر روز دستاوردی نو و حیرت برانگیز را در کارنامه‌ی افتخارات این کشور ثبت نمایند. دستیابی به علوم هسته‌ای، نانو تکنولوژی. ساخت پوست زنده‌ی انسان در شرایط آزمایشگاهی، ساخت برج مراقبت سیار، پیشرفت در تحقیقات ناباروری و بیولوژی تولید مثل، کسب رتبه‌ی دوم سد سازی دنیا، دستیابی به فن آوری تولید، تکثیر و انجماد سلول‌های بنیادین و … از جمله مهم‌ترین این دستاوردها به شمار می‌آیند.
در همه‌ی علوم و صنایع می‌توان نمونه‌های کوچک و بزرگی از این دستاوردها را مشاهده کرد. «روح خودباوری» و «شهامت» در انجام کارهای بزرگ، چند سالی است که خبرهای خوشی را در عرصه‌های علمی و فنی به گوش ملت می نشاند اما آیا هیچ از خود پرسیده‌ایم که در این چند ساله، چه عاملی باعث تقویت و ترویج این دو عنصر سرنوشت ساز در ذهن و دل جوانان وطن اسلامی‌مان گردیده است؟ آیا دو عنصر مذکور محصول سال‌های حماسه و ایثار نیست؟ آن گونه که امام عاشقانه‌های‌مان حضرت روح الله فرمود: «این جنگ و تحریم اقتصادی و اخراج کارشناسان خارجی، تحفه‌ای اللهی بود که ما از آن غافل بودیم.»
شهید حسن باقری (افشردی) از فرماندهان بی‌نظیر دفاع مقدس نیز عبارتی این چنین از خود به یادگار گذاشته است. «این جنگ فرصت‌های طلایی بسیاری جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بُعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته، تابع قانون‌های از خارج آمده نیستند. می‌توانند از قالب‌های پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده‌ی خویش، روش‌هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی به دفاع در مقابل آن برخیزد.» 
صرف طرح این سوال که چرا پس از دوران طلایی دفاع مقدس، میزان اختراعات ثبت شده توسط مخترعین و مبتکرین و نیز سطح چشم‌گیر پیشرفت‌های علمی و فنی متخصصان ایرانی، مرزهای خودکفایی را درنوردیده و امکان هر گونه قیاس با گذشته را غیر قابل باور نموده است، خود پاسخی است گویا و روشن که اشاعه‌ی روحیه‌ی خودباوری و استقلال طلبی متاثر از آن دوران پرشور را در عرصه‌های علمی و تحقیقاتی به اثبات می‌رساند. 
سیر صعودی بسیاری از این پیشرفت‌ها از همان سال‌های پر حادثه‌ی جنگ تحمیلی آغاز گردیده و بسیاری دیگر از این پیشرفت‌ها یا با دستان پربرکت رزمندگان دیروز عرصه دفاع مقدس و پیشتازان امروز میدان‌های علمی و صنعتی تحقق یافته و یا با مدیریت دل‌سوزانه و متعهدانه‌ی آنان به منصه ظهور رسیده است.
گستره‌ی اختراعات و ابداعات دانشمندان ایرانی در سطحی است که با افتخار می‌توان گفت حتی تهیه‌ی فهرستی از اسامی ابتکارات جوانان غیر این مرز و بوم در سال‌های اخیر، خود کتابی مستقل را طلب می‌کند و باز هم این پرسش پرمعنا، ضمیر روشن انسان‌های بیدار را به قضاوت فرامی‌خواند که چرا همه، این پیشرفت‌های تحیّر آور در عرصه‌ی علوم و فنون پس از دوران هشت ساله دفاع مقدس رُخ داده است؟ به راستی در آن سال‌ها بر فرزندان صالح اسلام و ایران چه گذشته است؟ خاطره‌ای زیبا از سردار فتح الله جعفری، مؤسس واحد زرهی سپاه پاسداران دلیلی دیگر بر این مدعاست که به عنوان حُسن ختام این بحث درج می‌گردد:
«کار با تجهیزات نفربر ساده بود. با این حال، یکی از دستگاه‌ها را کاملاً به هم ریختیم. همه چیز را باز کردیم و بستیم تا ابهامی برای‌مان باقی نماند. نیازی هم به مستشار آمریکایی وروسی نبود. با اعتماد به نفسی که امام در تک تک جوانان انقلابی به وجود آورده بود، همه خود را باور کرده بودند که می توانند روی پا خود بایستند. مشغول به کار شدیم. واقعاً هم در به کارگیری نفربرها نیاز به کسی نداشتیم. موتور و قوای محرکه‌ی سیستم را تعمیرکاران داوطلب از اصناف فنی توانستند فعال کنند. این در حالی بود که در مجموعه قوای مسلح، مستشاران آمریکایی و انگلیسی، اجازه‌ی ورود ایرانی‌ها را به این فضا نمی‌دادند. قبلاً با تانک چیفتن کار کرده بودم اما سیستم نفربر فرق داشت. از روی آن دید کلی و اختیاراتی که داشتم، توانستم نفربرها را کاملاً به هم بریزم تا با سیستم‌ها آشنا شوم. افرادی داشتیم که از نظر فنی فوق العاده با استعداد بودند و نکات را یاد می‌گرفتند و به کار می‌بستند. انگیزه و ایمان الهی بچه‌ها باعث شد تا با شور و نشاط یاد بگیرند و آموخته‌های خود را در میدان جنگ به مرحله ظهور برسانند. هر فرمانده‌ای آرزو می‌کرد که این پرسنل را در اختیار داشته باشد، پرتوان، پرنشاط، علاقمند، با ایمان و با اعتماد به نفس و شجاع. این خصوصیات در نیروها وجود داشت و عالی بود. نیروهایی مثل رضا امانی، عباس قربانی، تقی شادان‌مهر، اصغر لاوی، مجید عرب نژاد، یدالله آقایی، جلال عرب نژاد، حمید عرب نژاد و حمید اصلانی که حتی تانک‌های پیچیده‌ی تی ـ 72 دشمن را تعمیر و راه اندازی کردند و در صحنه‌ی عمل به کار گرفتند و چه خوب درخشیدند.» 

 

 
پیشواز راهیان نور
+ نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1387 ساعت 20:26 شماره پست: 83

غلام مرتضی!


همه چیز برای سفر آماده بود. اما مسئول اردو کمی دلواپس بود، یکی از اتوبوسها در آخرین لحظات خراب شد. چاره‌ای نبود باید منتظر اتوبوس جدیدی می‌شدیم. طولی نکشید که اتوبوسی با دو راننده علی‌آقا و آقا غلام با حدود 40 یا 50 سال سن، رسید. سیگاری به لب داشتند و زیر چشمی ما را می‌پاییدند. سبیلهایشان خیلی دیدنی بود. در میان راه هیچ صحبتی بین ما رد و بدل نشد. آقا غلام صاحب ماشین اهل مشهد بود. اما زیاد اهل نماز و ... نبود تمام عشقش خانواده و ماشینش بود. وقتی به فکه رسیدیم کنار مقتل شهید آوینی رفتیم. آقا غلام هم همراه ما آمد. بعد از صرف نهار به منطقه عملیاتی فتح‌المبین رفتیم. آقا غلام ساکت بود. پرسیدم:«چیزی شده؟» با آن صدای زمختش گفت:«هیچی».
در منطقه عملیاتی فتح‌المبین به من گفت:«حاج آقا پیاده که شدیم، کارتان دارم بعد از نهار سراغش رفتم. گفت:«آقا رضا شما هم آن بو را احساس کردید؟» با تعجب پرسیدم:«کدام بو!» نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمی‌دانم کی به خودش عطر زده بود عطری به این خوشبویی ندیدم پیش قتلگاه همان آقا سید... من کنار شما ایستاده بودم» گفتم:«من که چیزی احساس نکردم.» آقا غلام کمی به فکر فرو رفت دستی به سبیلش کشید و پرسید:«این یعنی چه؟» لبخندی زدم و گفتم:«یعنی اینکه شهدا دوستت دارند خوش به حالت آقا غلام آنها به تو نظر کردند، اما آقا غلام منظورم را نفهمید. در اهواز برای اولین بار نماز خواندن او را دیدم حال و هوای او در شلمچه به اوج خود رسید. با پای برهنه توی گلها می‌رفت. انگار چیزی را گم کرده باشد دور خودش می‌چرخید زیارت عاشورا که خوانده شد روی گلها نشست و زار زد.
بچه‌ها که سوار شدند کف اتوبوس پر از گل شد. قیافه‌ی آقا غلام برایم از همه چیز دیدنی‌تر بود او بر خلاف همیشه ناراحت نشد. موقع بازگشت به خرمشهر ما را به مقر گروه تفحص لشگر 31 عاشورا دعوت کردند. پیکر چند تا از شهداء را که تازه پیدا کرده بودند در نمازخانه در معرض بازدید عموم قرار دادند غروب دلگیر خوزستان و صدای شیون و زاری بچه‌ها آقا غلام را به شدت متأثر کرد. بعد از سفر به من گفت:«آقا رضا کمکم می‌کنی؟ می‌خواهم توبه کنم به مشهد که برگردم اولین کارم این است که خانواده‌ام را بردارم و بیاورم جنوب به آنها می‌گویم قصد دارم طور دیگری زندگی کنم».
مدتی بعد آقا غلام ماشین‌اش را فروخت و راننده شهرداری شد. سالها بعد که او را دیدم با مهربانی گفت:«این طور بیشتر می‌توانم درمشهد بمانم و به حرم بروم».
منبع: کتاب خاک و خاطره راوی آقای رضا دادپور

 

 

نمک در اسارت

+ نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1387 ساعت 20:15 شماره پست: 82

من چهار پنج زن را چال کرده‌ام!


من چهار پنج زن را چال کرده‌ام!

راوی: ذوالفقار طلوعی

 

پیرمردهای اسارت همیشه افرادی مؤثر محسوب می‌شدند. گذشته از تجربیات گران‌قدری که در اختیار داشتند با خنده و شوخی‌های‌شان در اوج مشکلات و سختی‌ها به اسرا روحیه می‌دادند. یکی از این پیرمردها که سنّ بالایی داشت به «خالوخان جان» معروف بود. او قدّی بسیار خمیده داشت طوری که مجبور بود با عصا راه برود. خم و راست شدن برایش دردسر بود و نماز را به سختی اقامه می‌کرد.

شوخ طبعی‌های او البته تمام ناشدنی بود. به بچه‌ها می‌گفت: من چهار، پنج تا زن را چال کرده‌ام! چهل تا پسر و دختر و صدتا نوه و نتیجه و... دارم شما که هنوز بسم‌ا... را هم نگفتید و اینجا گرفتار شدید. تازه من از همه‌تان هم زودتر آزاد می‌شوم. پیش بینی او درست از آب درآمد. صدام عده‌ای از پیرمردها را آزاد کرد تا بروند به ایران و مسئولین را نصیحت کنند! خالوخان جان هم جزو همین افراد بود. بعد از آزادی عکسی از خود را برای اسرا فرستاد. او پشت میزی پر از انواع میوه و خوراکی و نوشیدنی نشسته بود. پشت عکس هم نوشته بود همان جا بمانید که جایتان آن جاست! می خواست دل بچه‌ها را آب کند. از شوخی‌های او که بگذریم، یک‌بار هم عصبانیت او را دیدیم. نمازجماعت ممنوع بود. عراقی‌ها نگهبان گذاشته بودند و در صورت اطلاع به شدت با بچه‌ها برخورد می‌کردند. اسرا با احتیاط نمازجماعت را برگزار می‌کردند. یک روز موقع ناهار، خالوخان جان طبق معمول صف آخر ایستاده بود تا به خاطر درد کمر کمتر در رکوع بماند. درست وقتی او نمازش را موقع رکوع  امام جماعت بست بچه‌هایی که تازه وضو گرفته بودند، یکی یکی به صفوف نماز ملحق شدند و یاالله گویان از امام جماعت می‌خواستند تا کمی دیگر رکوع خود را طولانی کند. بچه‌ها پشت سرهم شتابان از راه می‌رسیدند و گویا الحاق شان تمامی نداشت. پیرمرد کمی صبر کرد کمرش درد گرفته بود کمی خویشتن‌داری کرد اما وقتی دید رکوع خیلی طولانی شده است عصبانی شد و ناخودآگاه وسط نماز داد زد: ای... گور پدر هرکس که یاا... بگوید...

کمتر کسی توانست خودش را کنترل کند. نماز بچه‌ها خراب شد. آن‌ها از خنده روی زمین افتادند. صدای قهقهه‌شان نظر عراقی‌‌ها را جلب کرد. ولی هر چه با کنجکاوی نگاه کردند نتوانستند از کار اسرا سردر بیاورند.

 
اندیشه علوی شهید می پذیرد.
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اسفند 1387 ساعت 19:48 شماره پست: 81

                                                              

 آیا ناصر عبداللهی نیز به شهادت رسیده است؟!

حجت الاسلام محمد حسن ابراهیمی،روحانی جوانی بود که داوطلبانه مدیریت یک موسسه شیعی در کشور کوچک ودور افتاده گویان در قاره آمریکا که کشورمان درآن جا حتی سفارتخانه نیز نداشت راپذیرفت. براثر فعالیت های تبلیغی وعلمی او شیعیان کم شمار این کشور که تا آن زمان به دلیل فقر فرهنگی ، انتخاب نام مبارک زهرا را برای دختران خود بد شگون!می دانستند عزتی بی مثال یافته وبا ادعیه ومعارف آسمانی اهل بیت انس پیدا نمودند. موسسه کوچک او به کالجی معتبر تبدیل شد.سیره ومنش اسلامی این طلبه جوان باعث شد بسیاری از مردم ومسئولان حکومتی گویان که دارای آئین هندو بودند ارادت وعلاقه ای خاص به او پیدا کنند.در این میان اما وهابیون آمریکایی خشمگین از سرافرازی شیعه،پس از چند بار تهدید یکبار اورا به شدت موردضرب وشتم قرار دادند.این فرزند رشید اسلام که چند سالی دارای فرزند نمی شد همزمان با ولادت دخترش در سال 82 به طرزی مرموز ربوده شد وپس از چند روز شکنجه به شهادت رسید.یکی از مسئولان دولت وقت، در پاسخ به پیگیری های پیاپی برخی از طلاب در باره منشأ جنایت اذعان داشت"برای آنکه رابطه ما با کشور عربستان شکراب نشود بیش ازاین به این مسأله دامن نمی زنیم!"  

مدتی است که دوست عزیزی در وبلاگ خود با انتشارمصاحبه ای با آقای چاوشی از دوستان هنرمند فقید ناصر عبداللهی مدعی است که بر اساس اسناد موثق،وی به دلیل پافشاری در ترویج عقاید شیعه مورد هجوم فیزیکی عناصر وهابی فعال در جنوب کشور قرار گرفته وبه شهادت رسیده است. آقای چاوشی در روز تشییع پیکر آن مرحوم نیز طی سخنانی وی را شهید اندیشه علوی نامیده بود.با توجه به عدم اظهار نظر رسمی مسئولان امر لازم است آحاد مؤمنین به صورت فردی یاجمعی در این خصوص به تحقیق پرداخته تا در صورت صحت این ادعا،نا خواسته شریک مظلومیت مریدان اهل بیت قرارنگیرند.انشاالله.برای اطلاع بیشتر رجوع کنیدبه: http://www.hossien128.blogfa.com

 

الامان!

+ نوشته شده در جمعه دوم اسفند 1387 ساعت 19:37 شماره پست: 80

 

دادگاه ویژه روحانیت به گوش باشد!

جمشیدی،سخنگوی محترم قوه قضائیه در پاسخ به سئوال خبرنگاری که  آخرین وضعیت حجت الاسلام جهانشاهی که درپی اعتراض نسبت زمین خواری در سیرجان زندانی شده راجویا شده بوداظهار داشت این پرونده مربوط به دادگاه ویژه روحانیت است وما از آن اطلاعی نداریم.این سخن باز همان دعوای سابق را یادآور شد که بالاخره دادگاه ویژه زیر نظرقوه قضائیه است یا اینکه نهاد قضایی مستقلی فرع بر قوای دیگر محسوب میشود؟

 سرنوشت طلبه بزرگواری که دغدغه ای جز عمل به آرمان های جمهوری اسلامی نداشت در جمهوری اسلامی  نامعلوم مانده  واعتراضات متعدد دلسوزان انقلاب به جایی نرسیده است. این مساله در حالی است که درسال اخیر پرونده  دو شرکت تجاری به نامهای بیت الرضوان وققنوس جهان آرا که میلیاردها تومان از اموال طلاب قم را به عنوان مضاربه نیست و نابود نمود و زندگی بسیاری از جوانان را در معرض ازهم پاشیدگی قرارداد مورد پیگرد جدی قرار نگرفت.حجت الاسلام الف  مضاربه چی!این دوشرکت به رغم شکایات کیفری وحقوقی شمار زیادی از طلاب  نجیب ومصلحت اندیش،آزادانه در کشور تردد میکند.

 مواجه شدن طلاب با مشی دوگانه در برخورد با متخلفان، اعتماد این قشر نسبت به عدالت قضایی را به شکل محسوسی کاهش داده تا جاییکه برخی ادعاهای عدالت مآبانه!مسئولان امر در نگاه آنان  نوعی طنز تلقی می گردد. امیدوارم مسئولان ارشد نظام چاره ای موثر در این خصوص بیندیشند.

 

 
یک بام و دو هوا
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 23:24 شماره پست: 79

  توکلی با ریاست جمهوری وداع می کند!

در اواخر دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی ،دکتر توکلی که در رقابت ریاست جمهوری هشتم نیز شکست خورده بود سفری به قم نمود وبا پیراهن آستین کوتاه در یکی از مدارس علمیه به سخنرانی پرداخت. او در پاسخ به حیرت طلاب که از وضعیت ظاهری رئیس جمهور بالقوه! دلخور بودند با شهامتی مثال زدنی! اظهار داشت مگر حرام است؟یکی از اساتید جوان  همان شب به دوستان گفت توکلی  سیاست مدار خوبی نیست. کسی که مجموعه آرای دوم خردادی ها را از دست داده لااقل باید سعی کند رای بچه های مذهبی را نگهدارد وبی دلیل خودش را ضایع نکند.

پس از روی کار آمدن دولت نهم،نوع مواضع  آقای دکتر دچار فراز ونشیب ها وگاه ابهامات پیچیده ای شد که شائبه گرو کشی و مانع تراشی را دامن می زند.به طور نمونه شاید کسی نتواند با مطالعه مجموعه اظهارات وی در باره طرح تحول اقتصادی سر دربیاورد که بالاخره او کجای طرح را قبول داشته وبا چه قسمتی مخالف است. چندی پیش نیز یکی از سایت های مرتبط  با جریان عدالتخواهی مدعی شده بود توکلی کسی است که بر سر عدالت معامله می کند. برخی همشهریان توکلی درگیری او در سالهای نخستین انقلاب با نیروهای ارزشی بهشهر از جمله عارف جلیل القدر مرحوم آیت الله ایازی راجزو سوابق منفی وی بر می شمارند. بهانه جویی های کودکانه برخی یاران توکلی این روزها بر یک بام ودو هوا بودن مشی سیاسی دکتر توکلی صحه گذارده وچهره حماسی!و انقلابی وی را بیش از پیش مخدوش می سازد.آنچه مسلم است علاوه بر طیف دوم خرداد،بر و بچه های ارزشی نیز زیگزاگ رفتن های ایشان رانپسندیده وتقریبا دور او را خط کشیده اند.با این وصف احمد توکلی نیز باید از رویای تکیه بر مسند ریاست جمهوری بگذرد و با اریکه خدمت!وداع کند.

 

مصاحبه با حاج آقا یزدانی

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 23:14 شماره پست: 78

یک شنبه سیاه بابل


شهر بابل یکی از کانون های اصلی مقابله نیروهای انقلاب با عناصر رژیم منحوس پهلوی در استان مازندران بوده است . در این خصوص گفتنی های زیادی وجود دارد که بیانگر حماسه آفرینی های مردم این شهر و دیگر شهرهای استان می باشد . یکی از وقایع تلخ اما شورانگیز تاریخ انقلاب حادثه یک شنبه سیاه شهرستان بابل است که علت این نام گذاری ، شدت عمل دژخیمان رژیم در سرکوب انقلابیون این شهر می باشد . در نشستی کوتاه در محضر استاد گرامی حجت الاسلام والمسلمین یزدانی از پیشکسوتان مبارزه با طاغوت در شهرستان بابل ، نمایی از این رخداد تاریخی را به نظاره نشستیم . به رغم اصرار ما ، حاج آقا درباره دستگیری ها و شکنجه های متعدد خود توسط عمال ستم شاهی هیچ خاطره ای را بیان نکرد . 
شایان ذکر است که گوشه هایی از واقعه یک شنبه سیاه بابل به وسیله هنرمند بسیجی برادر قاسم خدّامی فیلم برداری شده که در برخی چشنواره ها نیز مورد تقدیر قرار گرفته است . 
سلام علیکم : با توجه به ایام فرخنده دهه فجر خواهشمندیم شمه ای کوتاه از فعالیت های انقلابیون شهرستان بابل را بیان کنید ؟ 
ـ با سلام . ضمن تبریک ایام پر شکوه و تشکراز دوستان نشریه سبز سرخ . بابل مانند دیگر شهرهای کشور اسلامی ایران جوانان پر شور و انقلابی زیادی را در خود جای داده که نشانه هایی از آن را در مبارزات دوران طاغوت به وضوح می توان دید . مبارزات مردم این شهر دامنه گسترده ای داشته اما حماسی ترین آن خاطره راهپیمایی به یاد ماندنی مردم این شهر و نیز جوانان شهرهای همجوار در تاریخ آن روز ؟ شهر بابل بوده است . 
برخورد رژیم با این گونه راهپیمایی ها چگونه بود ؟ 
ـ ما همیشه سعی می کردیم کارها تا جایی که ممکن است با برنامه ریزی پیش برود . حتی شعارها را هم با هماهنگی قبلی تنظیم می کردیم . یکی از روش های رژیم اجیر کردن برخی عوامل نفوذی در بین انقلابیون بود . تا ضمن شناسایی رهبران جنبش ، حرکت نیروهای مذهبی را با برخی اعمال غیر منطقی مخدوش نمایند . البته در مورد دوم با توجه به تذکراتی که به دوستان داده می شد چندان موفق نبودند . روش دیگر رژیم برخورد مستقیم با مردم بود . آن ها بارها به تظاهر کنندگان حمله ور شده و عده ای را مورد ضرب و شتم قرار داده یا دستگیر می نمودند که یکی از نمونه های توحش نیروهای گارد در روز یک شنبه سیاه به وقوع پیوست . 
آیا علمای شهر هم در این حرکت ها حضور داشتند ؟ 
ـ بله . حتی در همان روز یک شنبه نیز حضرات آقایان روحانی ، فاضل ، نقویان و ... در صف اول قرار داشتند و مردم پشت سر آن ها بودند . 
این واقعه در چه تاریخی و به چه مناسبتی رخ داد ؟ 
ـ بعد از حادثه 19 دی قم مردم بابل هم به موازات شهرهای دیگر حرکت خود را سرعت بخشیدند اما بعد از حادثه 17 شهریور تهران دیگر خون همه به جوش آمد . گویا اولین یک شنبه آذر سال 57 بود . چهارم یا پنجم آن ماه می شد که به دنبال جنایات متعدد رژیم پهلوی در کشور نیز شدت عمل جنایت کاران ساواک در شهرستان بابل تصمیم به یک راهپیمایی بی نظیر برای نشان دادن قدرت نیروهای مذهبی گرفتیم . البته اگر ما می دانستیم که بعد از سال ها این مسایل برای جوان های انقلاب ندیده ! این قدر جذاب است حتماً در ثبت وقایع آن دقت بیشتری می کردیم . 
لطفاً یک شنبه سیاه را برای آن هایی که ندیده اند توضیح دهید ؟ 
ـ از چندین روز قبل در تدارک یک راهپیمایی گسترده بودیم . برای تک تک شخصیت های مذهبی و همه نیروهای انقلابی که شناخته شده بودند کسی را فرستادیم تا از آن ها هم دعوت کند . این بار مسجد کاظم بیک را برای شروع در نظر گرفته بودیم . قرار بود همه افراد ساعت 8 صبح یک شنبه در آن جا جمع می شوند و به طور منسجم به طرف سبزه میدان و دیگر نقاط شهر حرکت کنیم . با توجه به استقرار نیروهای گارد مجهز به سلاح های سنگین نیز بودند پیش بینی می کردیم که درگیری پیش بیاید اما به همه توصیه کردیم تا آن جا که ممکن است با مأمورین درگیر نشده و به ساختمان های دولتی حمله نکنند . شعار مرگ بر شاه را هم گذاشتیم برای آخر کار . 8 صبح ، جمعیت عظیمی در مقابل مسجد ازدحام کردند . کارها طبق برنامه پیش می رفت . علما در ردیف اول ایستادند . پشت سرشان شعارها دقیق و حساب شده بود . حرکت با آرامش کامل آغاز شد وقتی به چهار سوق رسیدیم جمعیت به اوج خود رسید . کمی که جلوتر رفتیم در ابتدای خیابان یوسف پوری متوجه شدیم که چهار راه شهدا به طور کامل توسط تانک های رژیم مسدود شده است . حرکت را ادامه دادیم تا به چهار راه رسیدیم . کسی به تذکرات مأمورین شهربانی و گارد توجهی نکرد . همه سر جای خود ایستادند و شعار دادند . تا این که تیر اندازی هوایی آغاز شد . گاردها با پرتاب گلوله های دودزا ( آتش زا ) ناگهان به طرف مردم هجوم آوردند . جمعیت از هم متفرق شد . عده ای فرار کردند اما بقیه به خیابان های اطراف رفته و شعار مرگ بر شاه را سردادند . حالا دیگر وقتش بود . نیروها سه دسته شده بودند عده ای به میدان 17 شهریور فعلی ( ششم بهمن سابق ) رفتند عده ای در کوچه های اطراف مشغول شعار دادن شدند و عده ای به سمت چهار سوق بازگشتند و شروع به آتش زدن لاستیک هایی که از قبل تهیه شده بود کردند . به بچه ها گفتیم تا آن جا ممکن است باید مقاومت کنند . این بار می خواستیم ابهت جوانان حزب اللهی را به طاغوتی ها نشان دهیم . گاردی ها ابتدا به خیابان 17 شهریور یورش بردند . برخی بچه ها با دیدن تانک ها تعجب کردند و با سنگ به مقابله با آنان پرداختند . مأمورین از همان خیابان ، خود را به چهار سوق رساندند . بچه ها به سادگی حاضر به عقب نشینی نبودند . مأمورین خود فروخته رژیم تیر اندازی مستقیم را شروع کردند . یکی از متدینین بازار به نام آقای محبوبی با اصابت گلوله به شهادت رسید . عده زیادی هم مجروح یا دستگیر شدند . درگیری به « اُجابن » کشیده شد . عوامل شهربانی و گارد از این همه استقامت بچه ها متعجب شده بودند . نه این حمله و ضرب و شتم سابقه داشت و نه این مقاومت جانانه . دژخیمان طاغوت حتی به مغازه هایی که بسته بود شلیک می کردند و یا شیشه های آن ها را می شکستند . . بچه های انقلابی فریدونکنار . بابلسر و بهنمیر هم از راه رسیدند . دوباره بچه ها به چهار سوق آمدند . آن ها با یورش مأمورین به کوچه های اطراف رفته و در فرصتی مناسب با شعار مرگ بر شاه به آن ها حمله ور می شدند . بچه ها برای آن که شناسایی نشوند صورت خود را با پاکت میوه که به اندازه چشم سوراخ داشت می پوشاندند . من از آن جا که مشغول سامان دهی جوان ها بودم متوجه مجروحین نمی شدم . یکی از عوامل نفوذی ساواک که پیش از این توسط بچه ها شناسایی شده بود خود را به من رساند و گفت : حاج آقا ! الان بهترین فرصت برای حمله به ساختمان ساواک است . ساواک ، کمی بالاتر از چهار راه شهربانی قرار داشت . فهمیدم نقشه ای در کار است . خودم را بی طرف نشان دادم و گفتم : این کارها یعنی چه ؟ اصلاً من قبول ندارم به مأمورین حمله شود . بیچاره مأمورین بی گناه چه تقصیری دارند ؟! بلافاصله جایم را تغییر دادم . سرکوب به شدت ادامه داشت . هر کس به دام مأمورین می افتاد بی رحمانه مورد ضرب و جرح قرار می گرفت . ظهر شده بود و درگیری هم چنان ادامه داشت . ماشین آب پاش آتش نشانی به چهار سوق آمد و با فشار روی بچه ها آب پاشید . چاره ای نبود . ماشین به آتش کشیده شد . گلوله ی مستقیم دژخیمان طاغوت بدن جوانان انقلابی را نشانه گرفت . دو تا از بچه ها فریدونکنار را دیدم که در ابتدای کوچه زرگر محله روی زمین افتاده بودند و در خون غوطه می خوردند . یکی شان قطع نخاع شده بود . آن روز با تمام تلخی هایش به پایان رسید . اما شیرینی ناکامی سربازان شاه شجاعت نیروهای انقلاب را دو چندان کرد . آن روز هیچ گاه از خاطر مبارزان شهر محو نخواهد شد . البته فردای آن روز هم درگیری ادامه داشت . به بهانه تشییع جنازه شهید محبوبی مقابل بیمارستان شهید یحیی نژاد ( شاپور سابق ) اجتماع دیگری را ترتیب دادیم . همان جا آمبولانسی را آماده کردیم و آن برادر قطع نخاعی را با صلوات حضار به تهران اعزام کردیم . دکتر نوریان زحمت این کار را بر عهده داشت . خیلی ها از آن برادر مجروح قطع امید کرده بودند اما الحمدالله ایشان هم چنان در قید حیات است و در شهر فریدونکنار به سر می برد . همان جا از برادر سعادتمند خواستم تا برای جمع صحبت کند . . ایشان هم شروع به سخنرانی کرد و جنایات رژیم شاه را بیان نمود . شعارها دوباره طنین انداز شد . رییس شهربانی دستور تیر اندازی را صادر کرد . درگیری تن به تن ادامه داشت . خانواده شهید محبوبی ، پیکر ایشان را در آن شلوغی تشییع کردند . همان روز بود که یحیی نژاد عزیز هم در حین فرار از دست یکی از مأمورین خون آشام شهربانی که پس از انقلاب محاکمه گردید در بیمارستان شاپور ناجوانمردانه به شهادت رسید . و این بیمارستان هم به نام ایشان مزّین شد . از آن روز به بعد مأمورین خود فروخته دیگر روز خوشی را به خود ندیدند . 
با تشکر از شما که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید . 
ـ من هم خیلی از شما متشکرم . امیدوارم هر چه سریعتر برای ثبت خاطرات جوانان انقلابی استان مازندران هم اقدامی صورت گیرد . خداوند خیرتان دهد . 

 

 
عجب طلاییه!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 23:5 شماره پست: 77

 ایام نوروز که نزدیک می‌شود کاروان‌های راهیان نور هم دوباره جان

می‌گیرند با هم از حالا به پیشواز زائران قافلة عشق می‌رویم البته

با شما.


اشاره: ایام نوروز که نزدیک می‌شود کاروان‌های راهیان نور هم دوباره جان می‌گیرند با هم از حالا به پیشواز زائران قافلة عشق می‌رویم البته با شما.

 

 

 

عجب طلاییه!

اویس صفری

 

این‌جا طلاییه است. سرزمین مردان بدر و خیبر، سرزمین حاج همّت، سینه‌ام رو که به ضریح شهدای گمنام می‌چسبونم خودم رو تو حرم امام حسین (علیه‌السلام) می‌بینم، می‌گن وقتی باد میاد علامت خوبیه. یه کم اون طرف‌تر از سیم‌ خاردار یه عده شهید دارن زندگی می‌کنن. باد که میاد بوی اونا رو با خودش میاره، راست می‌گه نفس که می‌کشی؛ آن معنویت که توی تک تک رگ‌های بدنت راه رو پیدا می‌کنه می‌شی پرنده؛ اما بی‌بال فکر می‌کنی می‌تونی بپری، بالت اون قدر توانایی داره که از زمین بلندت می‌کنه؟ سعی که می‌کنی می‌فهمی بال‌ها مال خودت نیست مال شهداست همونایی که 200 متر اون طرف‌تر هنوز دارن زندگی می‌کنن. همونایی که باد بوی اونا رو این طرف آورده. می‌دونی فکر که می‌کنم، می‌بینم یه جورایی خوب نیست. بوی شهدا کار، دست آدم می‌دن، عقل رو با خودش می‌بره و می‌شی مجنون، اون وقت بوی بیابون می‌گیری؛ اما تو که نمی‌خوای برای همیشه اون جا بمونی آخه توی شهر خونه‌داری، زندگی داری، کار داری،‌ رفیق داری، اگه از این بوها بدی که خوب نیست همه یه جور نگاهت می‌کنن، غریبه‌ای. انگار علّتشو هنوز نمی‌دونم نمی‌دونم شهر شُمام این طوریه یا نه امّا... مردم شهر من این طورین، توی شهر من به هر کی بوی بیابون بده می‌خندن. کسی اینجا حق نداره از این حرفا بزنه، آخه مردم می‌خوان خوش باشن، شادی، حق مردمه، آزادی حق مردمه، چه اهمیتی داره که مدیون کی هستیم؟... ما می‌خوایم شاد باشیم، ما می‌خوایم آزاد باشیم، چرا دست ور نمی‌داریم از این حرفا، خب یه جنگی بود 8 سال طول کشید ما مالیات دادیم که ارتش بره بجنگه، نخواستیم کسی اضافه بره حالا یه عدّه رفتن خودشون رو به کشتن دادن و اون 16 ـ 17 سال هم که گذشته، بعد از این همه سال دیگه این بازی‌ها چیه؟ این فیلم‌ها چیه؟ یاد شهدا چه صیغه‌ایه؟ شما دیوونه‌ها چرا با خاک حرف می‌زنین؟ چرا پاهاتون رو برهنه می‌کنین؟ آخه عید شما باستانیه. آخه عید نوروز باستانیه وقت شادیه، سال به سالم که زیاد می‌شن، امسال چند میلیون نفر، لابد اینا شمال رو ندیدن، لابد کنار دریا رو ندیدن، لذت ویلاهای آن چنانی رو نفهمیدن، توی میهمانی‌های با حال شرکت نکردن؛ همش گریه، همش غم، این جا طلاییه است. سرزمین مردان بدر و خیبر، این جا سرزمین خوبی‌هاست. مادر شهیدی اون طرف روی زمین نشسته و با خاک نجوا می‌کنه. این طرف‌تر دختر شهیدی، نگاه به انتهای افق دوخته.

عید من، لحظات خوش موندن با شهداست، عید من در جبهه‌هاست. من هم این جا سفرة هفت سین پهن کرده‌ام؛

س: مثل سجّاده، شروع نماز از سنگر تا انتهای نماز در کربلا.

س: مثل سربند یا زهرا، مخصوص فرزندان حضرت فاطمه(س).

س: مثل سنگر، این جا حسینیه، مسجد نه این جا حرم خداست.

س: مثل سوت خمپاره، سفیر پرواز من تا بهشت.

س: مثل سرب داغ.

س: مثل ساعات عملیات.

س: مثل ساعات با شهدا بودن، نه مثل سرخی خون شهدا، این جا طلاییه است.

سفر ملکوتی به طلاییه با شهدا، گوارای‌تان!

 

به یاد شهید نوجوان،رضا زربیانی

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:47 شماره پست: 76

حرف‌های رضا از جنس رفتن بود

با سن کم و جثه کوچکی که داشت به زور خود را به جبهه رسانده بود. آن وقت بی هیچ مقدمه‌ای داوطلب شده بود برای واحد اطلاعات. به قول معروف صورتش هنوز سبز نشده بود. روز اول که آمد بچه‌ها با دیدنش تعجب کردند. من هم همین طور برای محک زدنش رو کردم به آقا مهدی و گفتم: این بچه را برای چی آوردی این‌جا؟
او اخم‌هایش را در هم کشید و زیر چشمی به من و آقا مهدی نگاه کرد. اما حرفی نزد. من که رفتم به آقا مهدی گفت: فرمانده است که هست چرا این طوری حرف زد؟!… 
چند روزی نگذشت که با تمام بچه‌های اطلاعات انس گرفت. حالا همه محمد رضا زربیانی را رضا صدا می‌کردند. یک روز صبح وقتی بچه‌ها از شناسایی برگشتند املاکی را کناری کشیدم و راجع به رضا سوال کردم. دیدم خیلی از رضا راضی است. می‌گفت: شب قبل او را برده بودیم. راه طولانی بود. طفلک تا مواضع دشمن نزدیک به دوازده هزار قدم را شمرد. می‌خواستیم به خاکریز دشمن نفوذ کنیم. برای همین به رضا گفتم همین جا باش برای تامین، ما زود برمی‌گردیم. وقتی برگشتیم دیدم از خستگی زیاد یک گوشه افتاده و خوابش برده… 
عملیات والفجر 4 نزدیک شده بود. رضا حالا پیک تیپ بود. موقع عملیات دلم نیامد او را به جلو ببرم. گفتم: همین جا باش پیش حاجی حسن پور که یک دستش قطع شده… او هم به ظاهر حرفم را گوش کرد. شاید هم به خاطر برخوردی که روز اول داشتم کمی از من حساب می‌برد. با شناختی که از او داشتم بعید می‌دانستم که پشت خط دوام بیاورد. عملیات که شروع شد شنیدم رضا خودش را به اسماعیل پور رسانده تا در گردان صاحب الزمان (عج) در کنار دوست صمیمی‌اش رضا اصحابی وارد عملیات شود. از این خبر تعجب نکردم. پیغام فرستادم که او را بیاورید پیش بچه‌های خودمان. این‌جا قدر او را بیش‌تر می‌دانند. 
اصحابی که شهید شد، رضا عکس او را روی سینه‌اش نصب کرد. انگار دلش نمی‌آمد از او جدا باشد. چند روزی بود که در دهکده‌ی قلقله مستقر بودیم. یک روز صبح غلام اوصیا سراسیمه صدایم زد و گفت: دیشب با صدای گریه‌ای از خواب بیدار شدم. تو تاریکی سنگر رضا را دیدم که عکس اصحابی را روی سینه‌اش فشار می‌داد و با صدای بلند گریه می‌کرد… 
راستش دلم برای او شور می‌زند.
من از این حالت‌ها زیاد دیده بودم؛ برای همین بی‌معطلی خودم را به رضا رساندم. در جمع بچه‌ها نشسته بود. وقتی به او نزدیک شدم دیدم خودش دارد با آب و تاب خوابش را تعریف می کند:
رضا اصحابی وسط یک باغ بزرگ و قشنگ ایستاده بود. صورتش از زیبایی برق می‌زد. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. گفتم رضاجان! من باید چه کار کنم تا بتوانم پیش تو بیایم. رضا لبخندی زد و گفت آینه را برعکس کن و پیش من بیا…
حرف‌های رضا مثل پتک بر سرم کوبیده شد. این حرف‌ها برایم تازگی نداشت. خیلی‌ها قبل از شهادت از این خواب‌ها می‌دیدند. ته دلم لرزید. انگار من هم با رضا انس گرفته بودم. دلم نمی‌آمد به این زودی او را هم از دست بدهم. دیرتر از ما به جبهه آمده بود و می‌خواست زودتر برود. با این سن کم از همه جلو زده بود. دلم گرفت. حرف‌های رضا از جنس رفتن بود. 
بی‌درنگ دستور دادم: امروز رضا حق ندارد به خط برود. انگار یادم رفته بود که رضا را نمی‌توان پشت خط نگه داشت. حاج بصیر قصد داشت به خط برود. رضا پرید و داخل ماشین او مخفی شد. هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که به خط رسیدند که شلیک مستقیم تانک دشمن خورد نزدیکشان … انگار یادم رفته بود که رضا را نمی‌توان پشت خط بهشت نگه داشت. 
راوی: سردار علی فردوس فرمانده وقت تیپ 1 لشکر 25 کربلا
بازنویسی: سید حمید مشتاقی نیا

 

 
به بهانه محاکمه عباس سلیمی نمین
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:37 شماره پست: 75

فشارهای اشرارسیاسی!ثمری نخواهد داشت.مدیران دائم المسندبابیداری!

از آزاد منشی خود دفاع خواهند نمود!کور باد هرآنکه نتواند دید!

 

موسی مثل مسیح

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:25 شماره پست: 74


موسی مثل مسیح

1307 خورشیدی در قم به دنیا آمد، چهار مردان، کوچة عشقعلی، نام او را موسی گذاشتند، آنقدر به پدر عشق می‌ورزید و بدو خدمت می‌کرد که پدر دعایش می‌کرد «آقا موسی! بزرگ شوی»

مراحل تحصیلات و کلاسیک و بعد حوزه  و در خلال آن، لیسانس رشته حقوق در علم اقتصاد، سفر به نجف و ادامه تحصیلات ولی آنچنان؛ متحَول می‌شود؛ از آقازادگی قم درمی‌آید گویا روحیه تعجَد و معنویت نیز در او بیشتر نمایان می‌شود به ایران می‌آید. در خلال ایَام، دبیرستانی را نیز به متد اسلامی راه می‌اندازد و در قم با جمعی از دوستان، مجلَه مکتب اسلام را راه می‌اندازد و بعد از مدتی استعفا و سفر به لبنان بعد از وفات علامه سیدشرف الدین، مردم لبنان او را می‌یابند و همگی متفقَند «رجع شرف‌الدین شاباً»آری، او با تأسیس جنبش امل و نیروی مقاومت در ماه رمضان، حرکة المحرومین، کارخانه صنعتی جبل عامل و پایه‌ریز حرکتی تاریخی و نو در لبنان می‌شود، او را امام می‌خوانند و مسیحیان او را مثل مسیح(ع) ستایش می‌کنند به جاودانگی و جاودانه‌سازی شیعیان لبنان را احیاء و دین و مذهب آنان را آبرو می‌دهد، با تمام سران ادیان به خوبی تا می‌کند، از بیان نافذ و شکل گیرا و حرکت پرجاذبه‌اش، هیچ‌کس را یارای گذر نیست.

و بعد لیبی 9 شهریور 57، اعلام می‌شود دیگر تماسی از او نیست، خبر می‌رسد که آخرین بار شیخ یعقوب است که با اضطراب و نگرانی از تلفن صحبت می‌کند ولی گویا قطع می‌شود و دیگر هیچ و اینک غیابت او 30 ساله نیز شد. آری آن مرد بزرگ که یادش، به تپش درآورندة قلب هزاران ظلم‌ستیز است کسی خبر امام موسی صدر نیست همو که با قیافه‌ای پر از رأفت و رحمت،‌ جنبشی پر از ستیز را نیز به دنبال خود به یادگار گذاشت، سخنان او به صلاح و سداد، هم‌چنان در گوش همة ما طنین‌انداز است به مجد لبنان و عزت‌لبنان و علّت لبنان حدود 30 سال است که در بین ما نیست و سرنوشتی نامعلوم از او برای ما رقم خورده است و اینک ماییم و مجموعة  افکار و باورها ی دوردست و غیر برآوردة او ولی ندای همه آزادیخواهان که آمال او را در حیات خود، سریان و جریان داده‌اند همان ندای مردمی است که روزی این چنین فریاد می‌زدند.

 

 

بالرّوح، بالدّم، نفدیک یا امام

ما جان و خون خود را فدای تو می‌کنیم ای امام

مرامش جاودان حجت الاسلام سید هانی رضویان

 

 
سلام بر حسین
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:19 شماره پست: 73

                               


سلام بر حسین

بسم الله الرحمن الرحیم

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ما من قَطرَهٍ أَحَبُّ اِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِن قَطرَهِ دم فی سَبیلِ اللهِ. (وسائل الشیعه جلد 11 صفحه 8)

هیچ قطره‌ای نزد خدا از قطره خونی که در راه او ریخته شود، عزیزتر و گرانبهاتر نیست.

ای راهیان مقصد نور! نظر کنید به دست پژوهشگر غیب، چنان طفلان دیروز گهواره‌ها، آن‌هایی که روح‌الله یاوران خود خوانده آن‌هایی که در بطن پراعجاز رحمت و اشعه شهیدان خرداد خونین، شهد شکوفایی چشیدند. به چشم بصیرت ببین که امروز چگونه مجاهدان مخلص و مؤمنان متعهّد و جهدکنندگان فی سبیل‌الله در صحنه‌های نبرد حق علیه باطلند و عاشقانه و ایثارگرانه میعاد با خدا دارند. ببینشان در طاعت و بندگی چگونه پرواز‌وار بگرد شمع فروزان امامت می چرخند و چگونه معتصم بحبل‌الله بر دشمنان اسلام و ملّتهای محروم آنچنان می‌تازند که مجال تفکّر از آنان سلب شده، می کشند برای خدا و کشته می شوند در راه خدا، که بهشت ارزانی شده، مبارکشان باد.

«باسم رب الشهداء والصدیقین»

اِنَّ الَّذینَ قالوُا رَبُّنا اللهُ ثُمَّ استَقامُوا تَتَنزَلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَهُ أَلاتَخافُوا وَ لاتَحزَنوُا و أَبشِروُا بِالجَنَّهِ الَّتی کُنتُک تُوعَدُونَ

آنان‌که گفتند پروردگار ما خدای یکتاست و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان رحمت بر آنان نازل شوند و مژده دهند که دیگر هیچ ترس و حزن و اندوهی از گذشته خود ندارید، بشارت باد شما را به بهشتی که خدایتان وعده داده است.

اسلام، مکتب رهایی از همه اسارت‌ها، قید و بندها و قانونمندی‌های مجهولی است که ساخته جهل و خواسته های نامشروع بشر می باشد. آری زنجیرها و اغلال نمی تواند با انسان موحّد تناسب داشته باشد. اگرچه در راه مبارزه با آن، جسم از بین رود لیکن روح و هدف او زنده خواهد شد در غیر این‌صورت اگرچه جان در بدن دارد ولی بی‌تحرّک و بی‌اصالت و بی‌ارزش خواهد بود چرا که مولایش حسین‌علیه‌السّلام است که فرمود: «انی لا اری الموت الا سعاده و لاحیات مع الظالمین الا برها.» اسلام، آیینی است که با قطع همه زنجیرهای بردگی، حیات طیبه را که همان آزادگی تکامل بخش، می باشد را به ارمغان می آورد. اسلام، انقلابی می آفریند که سراسر وجود انسان‌ها را در برمی گیرد و انسان ها را از نهانگاه وجدان انسانیّت تا بدو نگاه نظام اجتماعی، یکپارچه می سازد و جهت و معنویت می بخشد. اسلام، زندگی مادی انسان ها را در جهت تکامل معنوی آنان قرار داده و معنویت و مادیت را در جهت تکامل به سوی خدا می برد. انسان مسلمان، مجاهدی است آگاه که در همه صحنه های مبارزه حضور دارد و خداوند او را در صف ذاکرین و متّقین و شهدا قرار می دهد و خلاصه انسان در یک نظام اسلامی، صفت خدایی و رنگ الهی می گیرد که انسان در این مکتب، آرمانی جز شهادت در راه او ندارد. بالاخره با نگاهی هر چند کوتاه به قله های پرعظمت ایثار و حماسه آفرینان و قهرمانان شیعه در طول تاریخ، این حقیقت روشن می‌شود و امروز این عظمت‌ها نیاز به اثبات ندارند که شهیدان حاضر و ناظر، نمونه های عینی آن قله های پرعظمت می باشند. سلام و درود خداوند بر شهیدان و حماسه‌آفرینان انقلاب اسلامی، سلام و درود پیامبر و امامان بر به خون خفتگان پیروزمند و ایثارگر امت اسلام بالاخص شیعیان طول تاریخ. سلام بر حسین علیه‌السلام معلم شهادت که کتابش را با خون بر صفحات شگرف تاریخ اسلام نگاشت و در دین خود الگو و نمونه مکتب شد و رسالت خویش را بجای آورد. کلاس درسش با 72 نفر که مرکّب از پیرمردان، جوانان، زنان و حتی کودکان بود آغاز و در یک نیمروز درسش را به بشریت انتقال داد و درسی را به زادگان جهان آموخت که؛ بهشت جاودان و رضایت خداوندی را به کمترین بها خریداری کنند و معامله‌ای بسیار با ارزش و پرسود را با خدایشان  انجام دهند که خداوند هم اشاره به چنین معامله‌ای کرده است: یا أَیُّهاالَذینَ آمنوا هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل‌الله بأموالکم و انفسکم ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون. (صف/11)

حجه‌الاسلام حسین رضانژاد

 

نمک،تخم مرغ وخدا!

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:11 شماره پست: 72


نمک، تخم مرغ و خدا!

اشاره:

سعید (حمید) طایفه نوروز در نخستین روز آغاز رسمی تهاجم رژیم بعث به اسارت دشمن درآمد. با توجه به مسئولیت او به عنوان فرماندهی سپاه پاسداران استان همدان، می توان او را نخستین پاسدار اسیر در این رده فرماندهی در جنگ دانست.

بخش هایی جذاب از خاطرات جنگ و اسارت ایشان را مرور می کنیم.

سوال: گویا قبل از جنگ در منطقه مستقر بودید!

بله مأموریت من ساماندهی نیروهای مرزی قصر شیرین و سرپل ذهاب بود. تقریباً سه ماه بود که برادران سپاه در سه پاسگاه نزدیک مرز ایران و عراق مستقر بودند. ولی بچه‌های سپاه همدان از شهرهای نهاوند، ملایر، تویسرکان از یک‌سال قبل آن‌جا مستقر بودند.

به دلیل خطر حمله عراقی‌ها درآن قسمت مرز، حضور ما در آن‌جا به طور مستمر بود.

سوال: پس آماده‌باش بودید؟

بله آخرین تدبیری که برای بچه‌های سپاه اندیشیدیم تقلیل سه پاسگاه به یک پاسگاه بود. چون تقریباً 2 الی 3 ماه درآن‌جا حضور داشتیم. دراواخر شهریور و اوایل مهر با آقای بنی‌صدر برنامه‌ای داشتیم و به ایشان گفتیم که؛ حضور ما بدین شکل معنا ندارد. ما در یکی از قسمت‌های آسیب‌پذیر هستیم و باید محلّ دیگری را برای خود جستجو کنیم تا بتوانیم جلوی حمله عراقی‌ها را بگیریم، ولی متأسفانه توجهی نشد.

سوال: آن روزها نگرانی هایی نسبت به بخش هایی از ارتش وجود داشت؟

راستش براساس نگرانی‌هایی که درسیاست‌های کلان از ارتش وجود داشت قرار نبود واحد کاملی از ارتش در آن‌جا (مرز) قرار بگیرد. چون مدت زیادی از کودتای نوژه نگذشته بود. برخی از آن‌ها گفته بودند: اگر دراین کودتا موفق شوند با چندین لشگری که دارند به طرف تهران حرکت خواهند کرد! از جمله این لشگرها، لشگر 81 اهواز بود. آن‌ها بعد از این‌که کودتا به دست برادران سپاه خنثی شد به عراق فرار کردند. ازجمله «عزیز مرادی» جانشین فرمانده لشگر و «بهرامی» ‌فرمانده لشگر من. خودم دراردوگاه‌ها به عنوان اسیر شاهد حضورشان بودم که برای ارتش رهایی بخش ایران -آرا-  عضوگیری می‌کردند. این‌ها را عرض کردم که بگویم؛ نظام به حضور  منسجم و یکپارچه ارتش اعتماد نداشت و نگران بودکه اگر یک یا دو لشگر با امکانات کافی به سمت مرز گسیل شوند وبرعلیه نظام اقدم کنند، چه روی می‌دهد. این باعث شده بود که نیروهای ارتش را در حدّ گروهان به مرزها منتقل می‌کردند و نه حتی گردان. مثلاً درپاسگاهی که بودیم درحدود4 یا 5 تانک بود و حدود صد و پنجاه نیرو. این یکی از علل موفقیت عراق درابتدای جنگ بود چون ما نیرویی درمرز نداشتیم الا تعدادی از بچه‌های سپاه و تعداد پراکنده ای از ارتش. پاسگاه‌های مرزی ما تا مدتی تخلیه شده مانده بود. ما در پاسگاه ژاندارمری بودیم ولی یک ژاندارم هم درآن وجود نداشت فقط بچه‌های ارتش و سپاه حضور داشتند. چون آن زمان نیروها به استخدام سپاه در نمی‌آمدند. ما درآن‌جا برای سپاه عضوگیری می‌کردیم.

تعدادی از ذخیره‌های سپاه بودند که در معیت بچه‌های سپاه در مرز فعالیت می‌کردند.بعد از شروع جنگ، نیروهای سپاه و بسیج مطرح شدند. وقتی عراق به دلیل عدم وجود نیرو و تجهیزات در مرز ایران، خیلی سریع موفق شد وارد مرزهای ایران شود، من همان شب اول درگیری باسرهنگ عطاران تماس گرفتم و گفتم: صدای ناگهانی عراقیها که در حال آرایش هستند را می‌شنوید؟!... ایشان باخیال راحت گفت: نه این صدای توپ‌های خودکشی آن‌هاست که درحال جابجایی است. چون توپخانه  ما آن‌ها را هدف قرار داده و زده‌ است؟!

فردا صبح که بایک سروان بودیم، دیدیم که حدود300 یا 400 تانک آرایش گرفته‌اند و به راحتی می‌خواهند وارد خاک ایران شوند. البته این سرهنگ عطاران بعدها به علت خیانت اعدام شد و جزو اولین کسانی هم بود که اعدام شد. زیرا مطالب زیادی را از ایران به عراقی‌ها لوداده بود. او با دادن تمام اطلاعات مرز، همکاری مؤثری باعراقی‌ها داشت. نکته‌ای که جالب می‌دانم بگویم این است که اینکه سردار رشید، جانشین دکتر فیروزآبادی رئیس ستاد کلّ نیروهای مسلح می‌گفت که امام  بعد از پیروزی انقلاب امام می‌فرمودند: ما جنگ بسیار گسترده و وسیعی با یکی ازکشورهای همسایه داریم، که احتمالاً یکی از کشورهای عراق، پاکستان یاترکیه است که ما آن‌ها را وابسته به ابرقدرت‌ها می‌دانیم.

سوال: پس سر و صدای تانک ها جدّی بود؟

وقتی ما با رئیس پاسگاه صحبت کردیم وبه اوکه افسر بودگفتیم ؛اینجا چه خبر است؟ وی اظهار بی اطلاعی و نگرانی کرد و این مطلب را ما نزدیک صبح که برای نمازصبح بیدار شدیم فهمیدیم. با عصبانیت به تانک فرمانده پاسگاه رفتیم وگفتیم: این است توپ‌های خودکشی؟ وقتی نگاه کرد، وحشت کرد وگفت: نمی‌دانم چه کار بایدبکنم ؟ گفتم: این‌ها رابزن واولین گلوله که ام60 بود را شلیک کرد. آتش بود که به سوی ما پرتاب می‌شد. شاید در یک آن، حدود دویست تا سیصد گلوله تانک شلیک می‌شد وگلوله‌ها از بالای سرما رد می‌شد.

پاسگاه ما در لبه خاک عراق بود به مقدار بند انگشت. پشت سرما هم ارتفاعات بود. این پاسگاه از پاسگاه‌های زمان شاه بود که با دولت عراق سر این پاسگاه جنگ داشتند.بعداز شلیک تانک‌ها حدود چندصدتن سنگ از کوه ریزش کرد.آن‌ها گرای ثابت پاسگاه راهم از ماه‌ها قبل داشتند. درکنار گلوله‌های تانک، خمپاره‌ها هم شروع به زدن کردند وحقیقتاً جهنمی‌درست کرده بودند. بچه‌های سپاه و ارتش، سنگرهای عمیق و طولی درست کردند از بمباران تا در امان بمانند از بمباران. ولی به سنگرها خمپاره 120 اصابت کرد و وقتی ما می‌خواستیم بچه‌ها را بیرون بیاوریم دست جداشده و پاهای جداشده زیاد دیدیم. گربه‌های زیادی هم درپاسگاه بود که گوشت گربه‌ها پخش شده و به در و دیوارچسبیده بود. دراین فاصله از چند تانکی که داشتیم چهار تابرگشتند و فرار کردند. یکی از تانک‌ها که روشن نمی‌شد مانده بود. دو قبضه 106 داشتیم که آن‌ها هم فرار کردند. فقط یک جیپ سپاه مانده بود که متعلق به سپاه همدان بود.این جیپ را از بچه‌ها پرکردیم و به عقب برگرداندیم. دیگر یک دوچرخه هم نداشتیم. یک قبضه خمپاره 120 بود که متعلق به ارتش بود و ما بازاویه 70 یا 80 درجه تمام گلوله‌ها را شلیک کردیم و بدین ترتیب چند تانک عراقی‌ها منهدم شد. دیگر فقط یک قبضه کالیبر50 داشتیم که مال سپاه همدان بود و شب قبل رسیده بود و یک آرپیچی غنیمتی هم داشتیم که ماه قبل ازکردهای ضدّانقلاب گرفته بودیم که سه گلوله و یک خرج داشتیم. بچه‌ها شنی تانک‌ها را با کالیبر50 می‌زدند. یک گلوله بایک خرج شلیک کردیم که به نظرم شلیک موفقی نبود. دیگرچیزی برای جنگیدن نداشتیم الا تفنگ‌های ژ3  وکلاش که همراه داشتیم. حدود دوساعت بود که لشگرزرهی که قویترین لشگرصدام بود پیشروی می‌کرد و این پیشروی ادامه داشت. این‌ها ازکنار ما می‌گذشتند و ما حتی یک‌نفر را هم ندیدیم بلکه فقط تانک و ادوات زرهی بود. وقتی هلی کوپترها آمدند دیگر قدرت هیچ کاری نداشتیم. یکی ازبچه‌ها بنام یحیی ترابی که الان در تهران دکتر است به من گفت: حاجی بیا از میان این تانک‌ها بدویم تا بلکه بتوانیم فرار کنیم. من گفتم: نه درآن‌صورت نیازی نیست ما را بزنند زیرا اگر از بین آن‌ها برویم تانک‌ها از روی  ما رد می‌شوند. حقیقتاً فرصتی برای جنگیدن ما وجود نداشت یکی ازبچه‌های سپاه که قصد داشت از مخمصه فرار کند به محض اینکه دوسه قدم دوید، 10 الی 15 گلوله از نفربرها به او اصابت کرد.آن‌جا حدود پانزده نفر از سپاهی‌ها که بچه‌های همدان بودند، اسیر شدند.

عدم امکانات وادوات درپادگان رابه چه کسی ربط می‌دهید، آیا این سیاست ارتش بود؟

سپاه که اصلاً امکاناتی نداشت. به طور مثال: سپاه همدان حدود 120 قبضه تفنگ ژ3 از پادگان و پایگاه هوایی عاریه گرفته بود که حتی به تعداد نفرات هم نمی‌رسید. البته تفنگ‌های مختلفی مثل: وینچستر، برنو، ام یک و کلاش داشتیم که این‌ها را جمع آوری کرده بودیم. سپاه حتی اسلحه سازمانی برای نیروهای خودش نداشت که به ما بدهد. همیشه به مشکل برمی‌خوردیم و می‌آمدیم تهران پیش آقای رفیق‌دوست برای جمع آوری اسلحه و مهمات. یعنی اگر ما خودمان را از محل تغذیه نمی‌کردیم امکان مساعدتی ازتهران وجود نداشت.

اسلحه سنگین ماتیربارکالیبر50 بود که از سپاه قصر شیرین یا سرپل ذهاب امانت گرفته بودیم و یک آرپی چی هفت که ازکردهای ضدّانقلاب در مهاباد غنیمت گرفته بودیم، همین‌ها سلاح سنگین ما بود و جالب این‌جاست که تغذیه درست و حسابی هم نداشتیم. مسئول تدارکات ما در میان سی تا چهل کنسروی که داشت سه یا چهار تاتن ماهی هم داشت که بچه‌ها می‌گفتند: حمید! کی تن ماهی به ما می‌دهی؟ چون بیشتر، غذای مانان خشک وهندوانه ای بودکه از همدان می‌آوردیم. نان خشک راهم از مرنجانک و دره مرادک تهیه می‌کردیم و قوت غالب ما، نان و پنیر و هندوانه بود. بچه‌ها همیشه برای تن ماهی‌ها نقشه می‌کشیدند؛ خلاصه ما غذا و امکانات قابل ملاحظه‌ای نداشتیم.

نکته دیگر این‌که حدود سه تا پنج هزار ضدّانقلابی که ازعراق آمده بودند در پشت سرما بودند و در حین درگیری تمام ارتفاعات پشت سرمان دست کردها و ضدّ انقلاب‌ها بود. از پاسگاه هم که بیرون بیائیم تمام کوه‌ها وارتفاعات پشت سرمان دست کردها و ضدّانقلاب‌ها بود. در پاسگاه‌های پایین و بالای ما، کردها حدود سیزده نفرسپاهی را شناسایی کرده و همان جا آن‌ها را تیرباران کرده بودند. البته نیروهای خودی پشت سرمان بودند وعطارانی که اشاره کردم هم، پشت سرما بود ولی هیچ حمایتی نمی‌کرد.

آیا درمقوله اسارت بحث یا آموزشی بود؟ 

این مسئله که اصلاً بحثش نبود! طبق آن دو آیه قرآن، که خداوند می‌فرماید خودتان رابه هلاکت نیندازید، ما اصلاً به خاطر ترس اسیر نشدیم.فقط کافی بودکه ما بگوییم سپاهی هستیم! وقتی افسری که دراردوگاه بود مرا معرفی کرد گفت که این فرمانده سپاه همدان است، مرا از بقیه جدا کردند. آن‌ها به دنبال درجه من می‌گشتند که آن زمان سپاه اصلاً درجه نداشت. از من بازجویی کردند. فکر می‌کردند. من ازکردهای مصطفی بارزانی هستم. چون من دوسه سالی در سنندج زندگی می‌کردم وکردی بلد بودم. بهمین دلیل مرا جزو پیشمرگان کرد می‌دانستند که به آن‌ها غیاب موقت می‌گفتند.

بیشتر بچه‌ها اینطور اسیر شدند؛ یعنی یک آمادگی کامل برای مبارزه نداشتند. آموزش هم ندیده بودند و نیروهایی بودند که انگیزه‌ای برای جنگیدن نداشتند. اگر مثل کردستان، ماپیروز می‌شدیم یا شکست می‌خوردیم بیشتر بچه‌هاکشته می‌شدند. چون آن‌جا اصلاً جنگ کلاسیک نبود. جنگ چریکی بود و درکوه جریان داشت.ما جنگ کلاسیک و منسجم انجام نداده بودیم.

ازهر اسیری می‌پرسیدیم: چه‌طور اسیر شدی؟ داستان‌شان را با اختلاف کمی‌تعریف می‌کردند و می‌گفتند: به ماخیانت کردند! وقتی می‌پرسیدیم: چه‌طور خیانت کردند؟ می‌گفتند که فرمانده ما را  به جایی فرستاد که می‌دانست یا کشته می‌شویم و یا اسیر! جالب این‌که ما می‌دانستیم فرمانده چه باید بکند و برایشان توضیح می دادیم که یک زمانی فرمانده احساس می‌کند که باید نیروها را به جلو بفرستد تا جلوی استعداد بالای دشمن را بگیرد تا بتواند نیروهایش را جابجا کند و آن‌ها را از خطر نجات دهد. وقتی گروهان یاگردانی را می‌فرستد و حساب می‌کند، امکان دارد 80% این نیروها شهید بشوند. تا او بتواند لشگر را جابجا کند ولی این کار برای بچه‌ها غیرقابل هضم بود. اما یک فرمانده گاهی وقت‌ها این کار را هم می‌کند و برای حفظ اکثریت یک واحد را می‌فرستدکه فدا شوند چون می‌بیند لشگر توانایی ندارد. یک لشگر جلوی چهار لشگر ایستاده و محکوم به شکست است.با این تجهیزاتی که ما داشتیم درمقابل دشمنی که آن‌همه ادوات وتجهیزات داشت!

احساس اولیه‌ای که اسیر درمقابل اسارت از خودنشان می‌داد چه طور بود؟ 

- خیلی جالب بودکسی فکر نمی‌کرد چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. ما حواسمان بودکه اطلاعات ندهیم ولی این‌که نگرانی یا وحشتی در چهره‌مان باشد، اصلاً در چهره هیچ‌کدام از این 10-15 نفر هیچ ترسی نبود که می‌خواهند آن‌ها را اعدام کنند یا نه؟ به‌خدا  قسم که ترسی نداشتند! و زیر لب اشهد می‌گفتند. هیچ پیش‌بینی از اسارت نداشتند مگر چیزهایی که درکتابی خوانده یا در فیلمی‌دیده باشند. همین‌ قدر می‌دانستندکه فقط باید اسم، درجه و واحدت را بگویی و بیشتر از این حق نداری بگویی. درآیین‌نامه تصریح شده که؛ حداکثر باید اسم و درجه و واحد خودت را معرفی کنی. این خیلی کلاسیک است.

دررابطه با تفتیش و غنیمت گیری توضیح دهید و بفرماییدکه روی چه چیزی حساسیت داشتند؟

-گروه‌های ضدّانقلاب برای کشتن بچه‌های سپاه تقاضا می‌کردند و فرماندهان عراقی هم دستور داده بودند که بچه‌ها و فرماندهان سپاه جمع‌آوری شوند. البته ما خیلی استقامت کردیم ولی در مرحله بعدی که تعدادی ازسپاهی‌ها را به بغداد بردند، در بازجویی‌ها، حرف‌ها رابه انگلیسی ترجمه می‌کردند و در حالی که در تاریکی پشت‌ نور نشسته بودند و خود را نشان نمی‌دادند و یک‌سری سؤالات روانشناسی را از بچه‌ها می‌پرسیدند.

چون بچه‌ها لو رفته بودند و مشخص شده بودکه این‌ها سپاهی هستند، سؤالات روانشناسی ازبچه‌ها می‌کردند تا فرماندهان سپاه را شناسایی می‌کنند. یادم هست وقتی لانه جاسوسی را بچه‌ها گرفته بودند آنها اکثر بچه‌های مبارز ایران را می‌شناختند و می‌دانستندکه فلانی درروحانیون یا روحانیت است ویا چریک‌هاکه هستند؟ تنها قشری راکه درباره‌شان اطلاعاتی نداشتند، بچه‌های سپاه بودند. نمی‌دانستند این‌ها چه کسانی هستند؟ برای ما واضح بود که در عراق، سفارت آمریکا به‌دنبال این گروه می‌گردد.

سفارت آمریکا به دنبال شناخت کسانی بود که درآن زمان نشناخته بودند. تمام سؤالات و یا نود درصد سؤالات، روانشناسی بود. نه اینکه جزوکدام نیرویی یا چه‌قدر ادوات دارید؟یا در منطقه چه‌ آرایشی گرفتید؟ البته درهمان آغاز جنگ خیلی از اطلاعات ما به درد نمی‌خورد؛ زیرا اگر می‌گفتیم : فلان پاسگاه این‌قدر نیرو دارد، می‌گفتند: به درد ما نمی‌خورد. چرا که تادو شهر بعد از پاسگاه را هم گرفته بودند که سرپل‌ذهاب و قصرشیرین بود. وقتی منطقه راگرفته بودند دیگر دنبال اطلاعات منطقه نبودند. سؤالاتی که در لانه جاسوسی مطرح بود. آن‌جا به دنبال پاسخ‌هایش می‌گشتند. برای همکاری نیروهای سپاه خیلی کارها می‌کردند.« محمد رضایی» که از بچه‌های سپاه همدان و بچه اسدآباد بود هم جزو کسانی بود که آن‌ها را لوداده بودند که سپاهی هستند. این‌ها هم گفتند: ماسرباز پیمانی و اهل منطقه سرپل ذهاب وقصرشیرین هستیم!

عراقی‌ها آن‌ها رابرای وادارکردن به همکاری به بغداد می‌برند. آن‌جا هم او می‌گوید: من سربازهستم. طرف مقابل هم او را بلند می‌کند و کلتش را در می‌آورد و می‌گذارد پشت سرش و از پشت به سرش شلیک می‌کند طوری که فشنگ از پیشانی او درمی‌آید! بعد خیلی آرام می‌نشیند ومی‌گوید: ما که گفتیم با سربازها کار نداریم !... بلکه باسپاهی‌ها کار داریم!که این هم ترفندی برای معرفی بچه‌ها بود.

یک اسیر درچند مرحله وچند بار بازجویی می‌شد؟

بستگی به موقعیت داشت. دراول جنگ، چون پیروزی با عراق بود، وقتی فردی نظامی‌را می‌گرفتند اطلاعات نظامی‌او را می‌خواستند. اگر کسی را که می‌گرفتند از نیروهای مرزی و اطلاعاتش ناقص بود و به درد عراقی‌ها نمی‌خورد به اردوگاه منتقلش می کردند چون جنگ یک طرفه و پیروزی با عراقی ها بود. وقتی مرا لو دادند بازجو به من گفت: تو که هستی؟ گفتم: سرباز تیپ3 همدان. تا این را گفتم، گفت: تیپ 3 همدان که مال ارتش است، درکجا قرار دارد؟ گفتم: خوب درهمدان است. ادامه دادکه؛ الان تیپ کجاست؟ گفتم: مرا ازپادگان فرستادند. باز پرسید: آیا الان تیپ3 درمنطقه است؟ جواب دادم نمی‌دانم ولی به عنوان طلایه‌دارآمده بودیم تا ببینیم شرایط چه‌طور است و اوگفت: تیپ 3 همدان الان کنار سیلوی سنندج است؛ این‌قدر آن‌ها اطلاعات داشتند.

ما اولین نیروهایی بودیم که دراردیبهشت 59 سنندج را ازدست ضدّانقلاب، به همراه تیپ 3 همدان خارج کردیم. چون ما تنها ازسه گروهی بودیم که و از بیجار، کرمانشاه وهمدان بودند. قرار بود سنندج را از دست ضدّانقلاب خارج کنند کرمانشاه و بیجار، متوقف شده بود ولی تیپ 3 همدان با بچه‌های سپاه همدان، ازگردنه اسدآباد رد شده ووارد سنندج شده بودند.اطلاعات آن‌ها تا این حد ریزبود که می‌دانستند واحدهای نظامی‌ما در کجا مستقر شده اند.

ترفندهایی که اسرا برای ندادن اطلاعات بکار می‌بردند چه بود؟

در بد واسارت، بلافاصله گفتیم: که هرکس سندی، کاغذی، مدرکی از سپاه دارد از بین ببرد. بچه‌ها کارت‌ها را از بین بردند و گفتند: ما سرباز هستیم. وقتی مرا جدا کردند، گفتم: کردی بلدم؛ لذا دو نفرکرد از من بازجویی کردند. یکی ازکردها که فردی عادی بود می‌گفت: این پیاده موقت است و دیگری می گفت: این کرد نیست. پرسید: کرد هستی ؟ گفتم: خیر ولی کردی بلدم. داد زد: دروغ می‌گویی، به کردی بگو: نمک، تخم مرغ و خدا. درکردی این سه کلمه مثل هم‌ است ولی تلفظ‌هایشان کمی‌فرق می‌کند و تقریباً این‌طور است: خا، خوا، خا. وقتی که برایش گفتم، گفت: نگفتم این کرد نیست!...

خداوند رحمان داشت کمکم می‌کرد و من خبر نداشتم! وقتی بیرون آمدم دیدم چند جنازه افتاده است. پرسیدم این‌ها که هستند؟ جواب داد: این‌ها پیاده موقت‌های مصطفی بارزانی هستند که اعدامشان کردیم!... البته این کار را عراقی‌ها می‌کردند چون از قدیم با هم جنگ داشتند. خلاصه این‌که بازجویی‌ها به خیلی چیزها بستگی داشت. مثلا در خانقین از من به زبان ترکی بازجویی کردند. چون گفتم: ترکی بلدم. این همزبانی ما خیلی کمک کرد چون قرار بود صبح ما را به بغداد بفرستند همان‌جایی که یکی از بچه‌ها شهید شد. او ما را برد قاطی اسرای پاسگاه و ما دیگر گم شدیم و یکی را جای ما گذاشت؟!

 

 
بایدها ونبایدهای راهیان نور
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 2:3 شماره پست: 71

مراقب باشید رشته ها پنبه نگردد!


اولین و موثرترین ابزار برای ترویج حقایق در جامعه‌ی انسانی، استفاده از روش تبلیغ است. تبلیغ یعنی رساندن و در اصطلاح، بیان مطلب و پیامی برای مخاطب است. این که تبلیغ باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد بهترین سخن، کلام قرآن مجید است: "ادعوا الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه" بیان حکمت آمیزماندگار و نافذ است. تجربه ثابت کرده که هر جا فردی بر اثر احساسات شخصی، اعتقادی را برگزیده با تحریک احساسات دوباره از آن دست کشیده است.
برای مقابله و پیشگیری از سست عنصری و ضعف ایمان باید روش تبلیغی ما توام با حکمت باشد تا عقبه فکری مخاطبان، غنی وراسخ شکل پذیرد. در معرفی فرهنگ جهاد و شهادت نیز باید این روش را اتخاذ نمود. رویکردی سطحی به این مقوله نمی‌تواند دوام و روحیه‌ی ایثارگری را تضمین نماید. ترویج ناصحیح گنجینه‌ی فرهنگی دفاع مقدس می‌تواند اثرات سوء و مخربی را به دنبال داشته باشد که درذیل به چند نمونه از آن اشاره خواهیم کرد.‏
‏1 ـ حاجت محوری:
اگر راقم این سطور خود برآورده شدن حاجات متعددی را که با واسطه‌ی روح پر فیض شهدای گرانقدر ندیده بود هیچ گاه این ادعا را نمی‌پذیرفت. اما نکته مهم آن است که آیا ما شهدا را فقط برای رفع حاجات مان می‌خواهیم؟ بررسی دست نوشته‌های برخی از زایران حریم آلاله‌ها متاسفانه موید این مطلب است که تمام زحمت سفر به مناطق عملیاتی و دیدار از کربلاهای ایران بعضاً فقط برای دستیابی به خواسته‌های شخصی است. زایر شهید باید بداند که فراتر از هرمطالبه‌ی دنیایی باید با الگوبرداری از آن بزرگان به فکر آباد ساختن آخرت خویش بود. ‏
‏ 2 ـ محدود دانستن راه کمال:
از برخی دست نوشته‌های زایران مناطق عملیاتی چنین برمی‌آید که آنان شهادت را تنها راه رستگاری می‌دانند و طریق دیگر را برای رسیدن تعالی سراغ ندارند. بااین نوع نگرش بر فرض بسته دانستن در باغ بهشت آنان یک زندگی بی‌هدف را در پیش گرفته و از عاقبت به خیری خویش ناامید می‌گردند. آیین اسلام، آیین امید و طراوت است و رخوت و یاس در آن راه ندارد. شهادت یکی از بالاترین راه‌های تکامل انسانی است. اما مگر آگاهی نیز در حقیقت برای آبادی دنیای ماست. نگاه به مرگ باید آن گونه باشد که در این دنیا حیاتی عاشقانه و معرفت آمیز به همراه داشته باشد. فرمایش گهربار مقام معظم رهبری باید سرلوحه‌ی زندگی عاشقان شهادت باشد که "زنده نگه داشتن یاد شهدا کم‌تر از شهادت نیست" این همان رسالت زینبی است که مکمل قیام سرخ حسینی قلمداد می‌شود. نگاه به شهدا باید آن گونه باشد که برای عاشقان شیدای شهادت، حیات طیبه را به ارمغان آورد. 
3 ـ دست نیافتنی بودن شهید:
ارزش والا و جایگاه الهی شهدا بر کسی پوشیده نیست. اما نباید فراموش کرد که آنان نیز انسان‌های معمولی مانند همه‌ی انسان‌ها بودند وبدون آن‌که جبری در کار باشد با اختیار کامل بر تمام لذات مادی چشم پوشیدند و ندای حضرت حق را لبیک گفتند. شهید فرشته‌ای آسمانی نبود که توان گناه و خطا نداشته باشد. او با رجوع به فطرت پاک خویش در عنفوان جوانی راه صحیح را در پیش گرفت. این نوع نگاه به شهدا منطقی‌تر و تاثیرگذارتر از آن است که از شهدا موجودی چنان بزرگ و ملکوتی بسازیم که گویا بدون هیچ اشتباه و خطایی معصومانه زیسته و امکان برگزیدن راه معصیت را نداشته‌اند. راویان و دلسوزان عرصه‌ی فرهنگ جهاد و شهادت باید با استفاده از آموزه‌های پر غنای مکتب اسلام و با استناد به حقایق فراموش ناشدنی از فراز و نشیب‌‌های زندگی شهدا به اشاعه‌ی ارز‌ش‌های ناب دفاع مقدس اتمام ورزند. شهدا هدفی غیر از تحقق آرمان‌های اسلامی نداشتند. از این رو سعی در انطباق زندگی خویش با الگوهای دینی می‌نمودند. مروجان فرهنگ شهادت ضمن آشنایی با مبانی نورانی مکتب اسلام باید خود نیز در حد توان نسبت به عمل نمودن به احکام شریعت جدیت نشان دهند که "کونوا دعاة الناس بغیرالسنتکم"‏
‏ سید حمید مشتاقی نیا ‏

 

 

شاید این بار...

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 1:55 شماره پست: 70

برادر بزرگوارم پژوهشگر ونویسنده وادی ایثاروشهادت ُمحمد حسین منصفُ حرفهای شنیدنی بسیاری برای متولیان فرهنگی دارد.اخیرا کتاب نفیس شب موصل اثر ایشان توسط حوزه هنری منتشر گردیده...


اشاره:
آقای محمد حسین منصف آزاده سرافرازی است که پس از بازگشت به میهن اسلامی ضمن ادامه تحصیلات دانشگاهی خود با ارایه چند طرح پژوهشی در زمینه دفاع مقدس نام خود را در زمره نویسندگان و محققین این عرصه ثبت نمود. ایشان پیش از این معاونت تحقیقات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان مازندران را عهده‌دار بوده و هم‌اکنون با رسیدن به مقطع بازنشستگی، پرجنب و جوش‌تر از گذشته علاوه بر عضویت در شورای سردبیری نشریه سبزسرخ نخستین موسسه خصوصی مطالعات و تحقیقات جنگ را با عنوان حماسه هشت در شهر بابل تاسیس کرده است. راه اندازی این موسسه انگیزه‌ای شد برای گفت و گویی جالب و خواندنی با این آزاده قهرمان. گفتنی است از آقای منصف تاکنون دو کتاب با عناوین ابتکار جنگی و نیز کاربرد حیله در جنگ به همراه ده‌ها مقاله تحقیقی منتشر شده است. شرح زندگی ایشان نیز سوژه کتاب جدیدی است که به زودی از سوی دفتر ادبیات مقاومت به چاپ خواهد رسید.
آقای منصف! حماسه هشت به ادعای شما اولین موسسه خصوصی در زمینه پژوهش مرتبط با دفاع مقدس است. انگیزه شما از راه اندازی این مجموعه چیست؟
ـ به نام خدا. این که ادعا شده اولین موسسه خصوصی این طبق اطلاعی است که 13 ماه قبل وقتی در معاونت تحقیقات بنیاد بودم به دست آوردم. البته موسسات و مراکز دیگری هم در سطح کشور هستند که در این ارتباط فعالیت‌هایی دارند اما آن‌ها اگر هم خصوصی باشند تخصصی نیستند یعنی ممکن است همراه با سایر فعالیت‌های خود اقداماتی هم در راستای فرهنگ دفاع مقدس انجام دهند. 
انگیزه‌تان را بیان نکردید!
ـ ببینید افتخارات را نباید محدود به کارهای دولتی کنیم. در کار دولتی معمولاً انگیزه‌ها شخصی نیست. اداری است. البته افرادی هم هستند که در کار دولتی هم با انگیزه‌هایی بالا و غیر اداری فعالیت می‌کنند. اما خیلی وقت‌ها این گونه نیست من مثالی برای‌تان می‌زنم که شاید حاضر نباشید آن را چاپ کنید. وقتی در معاونت بنیاد بودم یکی از مدیران ارشد صدا وسیمای مازندران از آرشیو ما بازدید کرد و ما را مورد تشویق قرار داد. ما در آرشیو خود 3000 عنوان کتاب در زمینه دفاع مقدس داشتیم همچنین 700 ـ 600 ساعت مصاحبه راویان فتح که در زمان جنگ با برخی از رزمندگان استان انجام گرفته بود. 400 ساعت فیلم از رزمندگان مازندرانی داشتیم. به همراه آن‌ها 600 ـ 500 ساعت فیلم نیز وجود داشت که در زمینه دفاع مقدس بعضاً از برنامه صدا و سیما ضبط و آرشیو شده بود. اما این 600 ـ 500 ساعت را ما از کجا آورده بودیم؟ یک موسسه فرهنگی بود در شهرستان بابل به نام حدیث شهود به مدیریت آقای نیک عهد که در خانه‌ای قدیمی و مخروبه آرشیوی را برای دفاع مقدس راه‌اندازی کرده بودند ما تنها یک سوم داشته‌های آن‌ها را کپی کرده بودیم. حالا آن مدیر محترم وقتی آرشیو ما را دید چنین فرمود که شما گنج عظیمی دارید باید همه نویسندگان، هنرمندان و محققان استان بیایند و از این گنجینه استفاده کنند. همه همکاران از این عبارات ایشان خوشحال شدند. من به مسوول خود که انسان بزرگواری است گفتم شما نباید خوشحال باشید. این تعابیر نشان می‌دهد که آن قدر در کشور کم کار شده است که حالا ما از کارهای خودجوش چند جوان مستقل متحیر می‌شویم. اگر نردبان تحقیقات 10 پله داشته باشد ما روی پله اول ایستاده‌ایم آن هم به صورتی لرزان. جمله‌ای از مقام معظم رهبری به خاطرم آمد که فرمودند: هنوز فهرستی از هزاران حادثه جنگ تهیه نشده است. به نظر من بیش‌تر این ضعف‌ها به خاطر اداری بودن کارهاست. تجربه ثابت کرده کارهای فرهنگی وقتی با انگیزه شخصی انجام می‌گیرد با موفقیت توام می‌شود. اصلاً ارزش کارها به این است که مردمی باشد مثلاً در یک مناسبت همه اداره‌ها پارچه نصب می‌کنند به نظر شما این بیش‌تر ارزش دارد یا آن که مردم در این مناسبت‌ها پرچم نصب کنند؟
می‌خواهید مستقل بمانید؟
ـ ان‌شاالله اگر خدا بخواهد قصد دارم تا آخر مستقل بمانم.
لابد مسوولین شما را دلگرم کرده‌اند؟
ـ من از مسوولین انتظاراتی دارم. آن‌ها هم قول‌هایی داده‌اند که هنوز انتظارات را برآورده نکرده‌ام. من از بنیاد حفظ آثار با پررویی کتاب می‌گیرم آن‌ها هم مجاب می‌شوند. اما متاسفانه کنگره شهدای استان به من می‌گوید که باید کتاب‌های چاپ خودشان را خریداری کنم و از اهدا آن طفره می‌روند. البته آقای اسماعیلی لارج عمل می‌کند از ایشان توانسته‌ام چندین کتاب از جمله همین خاک و خاطره حضرت‌عالی را دریافت کنم. من این جا به خاطر برقراری ارتباط با مراجعه کنندگان به هر کدام یک کتاب هدیه می‌دهم. اگر آن‌ها اهل قلم باشند هر بار به آن‌ها کتاب هدیه می‌دهم. کتاب‌هایی که هرگز به دست آن‌ها نرسیده است به یک نویسنده تاکنون 60 ـ 50 کتاب داده‌ام چون او اهل ذوق و مطالعه است. برخی از نویسندگان به من می‌گویند که برای گرفتن کتاب از برخی متولیان فرهنگ دفاع مقدس باید هفت خوان رستم را طی کنیم. این کارها وظیفه ارگان‌های دولتی است.
از حیطه کاری‌تان بگویید در چه زمینه‌هایی می‌خواهید فعالیت کنید؟
ـ همان طور که در کارت تبلیغی هم نوشته‌ایم پژوهش، تدوین، طراحی و چاپ ویژه‌نامه‌های تخصصی دفاع مقدس، انجام پژوهش‌‌های مقایسه‌ای بین دفاع مقدس و سایر جنگ‌های دفاعی تاریخ معاصر، برگزاری همایش‌های علمی و تحقیقاتی در مورد جنگ ایران و عراق. مشاوره و کمک در امر پایان نامه‌های دانشگاهی در حوزه دفاع مقدس، معرفی سوژه‌های مستند و ویژه دفاع مقدس برای فیلم سازان و برنامه‌سازان رادیو و تلویزیون و انجام فعالیت‌ تحقیقاتی در مورد آن. برگزاری نمایشگاه‌های تخصصی کتاب، فیلم، نرم‌افزار و اقلام فرهنگی، طراحی و اجرای نمایشگاه‌های تجسمی و تحقیقاتی بر اساس اسناد، موضوعات و حوادث واقعی جنگ، انجام نظرسنجی‌های مرتبط با دفاع مقدس و … 
آقای منصف! واقعاً این همه موضوع در اختیار دارید؟!
ـ در این عرصه موضوع‌های متنوعی وجود دارد. درکار تحقیقات باید شناگر ماهری بود. کار من تحقیقات فنی است. این جا به شبهات و سوالات پیرامون جنگ هم جواب می‌دهیم. مثلاً آیا واقعاً ما بودیم که با امواج انسانی می‌جنگیدیم یا دشمن؟ متاسفانه آن روی سکه جنگ خوب نشان داده نشده است. مثلاً جیش الشعبی عراق را با بسیج خودمان مقایسه کنید. جیش الشعبی با روی کار آمدن حزب بعث راه می‌افتد که در آغاز جنگ 10 سال از تشکیل آن می‌گذرد. آن‌ها در اولین روز جنگ نیم میلیون عضو داشتند که همگی وارد خرمشهر می‌شوند. بسیج در 5 آذر فرمان تشکیل می‌یابد تا 31 شهریور تنها حدود 9 ماه از تاسیس آن می‌گذرد بماند که از زمان صدور فرمان تا تشکیل آن و نیز موانع موجود در آن زمان که بسیج با آن مواجه بوده است. در کتاب حزب بعث و جنگ نوشته خالد حسین النقیب سندی از ارتش عراق به چشم می‌خورد که از فرمانده‌هان ارشد تقاضا شده از حضور جیش الشعبی در خطوط مقدم جلوگیری کنند زیرا کارایی لازم را دارا نیستند. ببینید جیش الشعبی در عراق باری بر دوش نظامیان است در حالی که بسیج در ایران باری از دوش نظامیان برمی‌دارد. خیلی جاها اول بسیج پیش قدم می‌شود و بقیه قوا پشتیبانی از آن‌ها را بر عهده می‌‌گیرند. آقای باقرزاده قرار است مصاحبه‌هایی را با کسانی انجام دهند که به نوعی در جنگ به عراق کمک کرده‌اند مثل وزیر خارجه اسبق فرانسه. کار بسیار لازم و جالبی است اما ای کاش این امکانات را کمی اختصاص می‌دادند برای اعزام تیمی به عراق تا با برخی فرمانده‌هان آن‌ها مصاحبه شود عراق که از فرانسه به ما نزدیک‌تر است. 
من در تایید حرف شما می‌گویم این آقای سرتیپ عمید نَذَر یا نذرا که مسوول اسرای ایرانی در عراق بود الان دارد در بغداد زندگی می‌کند. اگر با او مصاحبه شود قطعاً حرف‌های زیادی درباره برنامه‌های حزب بعث برای اسرای ایرانی دارد.
ـ بله همین‌طور است چند وقت پیش یک عکاس معروف عراقی که در بصره زندگی می‌کرد در ازای فروختن عکس‌های خود به ایران خواست تا به زیارت امام رضا (ع) مشرف شود این اقدام هم صورت گرفت او عکس‌هایی داشت از پاسدارانی که توسط بعثی‌ها زنده به گور می‌شدند به هر حال این‌ها اسناد جنگ ماست، می‌شود با آن‌ها قرارداد بست و … 
تا آخر می‌خواهید در همین دفتر کوچک کارهای‌تان را ادامه بدهید؟
ـ من که دوست دارم بتوانم مکانی را بخرم تا در آن‌جا کتابخانه‌ی تخصصی دفاع مقدس را راه اندازی کنم یا مرکز اسناد جنگ آرشیو فیلم و … حتی در زمینه اسارت. ما در بابل 320 آزاده داریم، نامه‌های آن‌ها آرشیو کلاس‌های تاریخ و سیاست است. می‌شود مرکز اسناد جنگل را راه‌اندازی کرد. طبق مصوبه 278 شورای امنیت ملی در سال 79 که به تایید مقام معظم رهبری هم رسیده است 5 شهر استان مازندران که در سال‌های 59 تا 63 درگیری‌های داخلی داشته‌اند جزو مناطق جنگی به حساب می‌آیند. کروکی حمله به خانه‌های تیمی، خاطرات مربوط به آن و بازجویی‌ها مجموعه زیبا و ماندگاری می‌شود. 
در حال حاضر چه می‌کنید؟
ـ بعد از انگیزه و سازماندهی آرشیو در اولویت کار هر موسسه‌ای است آرشیو منبع اطلاعات است و پشتوانه تحقیقات. من از طریق اینترنت هم اطلاعات جالبی را تهیه و دسته بندی کرده‌ام حیف که توان زیادی ندارم. با این حال با همین آرشیو کوچک پیش می‌آید که بعضاً برخی نهادها و ارگان‌ها هم برخی اسناد را از من می‌خواهند. مرکز تخصصی دفاع مقدس باید یک مرکز پاسخگویی باشد.
این‌جا اجاره‌ای است یا متعلق به خودتان؟
ـ اجاره‌ی است. از ماه بهمن تا کنون دارم حدوداً هر ماه 100 هزار تومان در مجموع هزینه می‌کنم. البته کارها هنوز رسماً شروع نشده.
مگر مجوز ندارید؟
ـ راستش هر جا که می‌روم همه ارگان‌ها می‌گویند شما آدم فرهنگی و پرسابقه‌ای هستی کارت را شروع کن کسی نمی‌تواند به تو چیزی بگوید به هر حال گویا کارهای مقدماتی یک سالی طول کشیده است.
بابت خدمت‌تان می‌خواهید از مردم پول هم بگیرید؟
ـ در کارهای تئوریک و مشاوره‌ای که نه اما اگر از ما کارهای عملی بخواهند خوب با آن‌ها قرارداد می‌بندیم.
خیلی‌ها پاساژ 22 بهمن بابل را بلند نیستند.
ـ با شماره 09111150195 یا 2297505 ـ 0111 تماس بگیرند بنده در خدمت‌شان هستم.
بنده موسسات زیادی را در تهران، قم و مازندران سراغ دارم که بعضاً بودجه‌های زیادی را هم برای فعالیت در زمینه دفاع مقدس جذب کرده‌اند مکان‌های بزرگ و امکانات زیادی خریداری کرده‌اند اما به مرور کارآیی‌شان را از دست داده‌اند شما چه می‌‌کنید تا دچار این آسیب نشوید؟
ـ من هدف بزرگی دارم اما هیچ وقت قدم بزرگی برنمی‌دارم. تنها برمبنای داشته‌ها و توان خود حرکت می‌کنم آهسته و پیوسته. ما باید همواره خود را در دامنه کوه تصور کنیم نه در نوک قله. اگر روزی فکر کنیم که به قله و نهایت رسیده‌ایم، متوقف خواهیم شد. ما ادعای بزرگی نداریم اگر به ما کمک کردند چه بهتر، اگر هم نه باز هم قدم به قدم ان‌شاالله جلو خواهیم رفت. 
آقای منصف! مسولین استان که شما را می‌شناسند پس نباید خیلی نگران حمایت و … باشید.
ـ اخیراً نامه‌ای داده‌ام به دست سردار باقرزاده، نوشته‌ام که برای مردمی شدن کارها من پیش‌قدم شده‌ام. وقت و هزینه می‌گذارم اما شعارها هم باید یک روز تحقق پیدا کند. در آن نامه تقاضای سیستم کامل کامپیوتر کرده‌ام؛ همچنین کاغد و قلم هم خواسته‌ام تا بدانند از نظر مالی ضعیفم. برعکس انگیزه یک چیز دیگر هم خواسته‌ام. چند وقت پیش طرح تحقیقاتی داده‌ام درباره دفاع مقدس. کار گروه فرهنگ و هنر بسیج استانداری آن را قبول کرده است. در بسیج هم رفتم و از طرح دفاع کرده‌ام. همه طرح را قبول دارند اما متاسفانه هنوز قراردادی با من منعقد نشده است. 
راستی نگفتید چرا حماسه هشت، تازه هشت آن را هم انگلیسی نوشته‌اید؟
ـ ارشاد از من 5 اسم خواسته است نمی‌دانم با کدام یک موافقت می‌کنند اما حماسه هشت را از اول انتخاب کرده بودم هشت را انگلیسی نوشته‌ام تا بگویم جنگ 8 ساله ما یک جنگ فرامنطقه‌ای بوده و در جغرافیای خاصی محدود نمی‌شود. 
ضمن تشکر از شما اگر هر صحبتی چه با خوانندگان سبزسرخ و چه با مسوولین دارید لطفاً بیان بفرمایید.
ـ خواننده‌های سبزسرخ که همه آدم‌‌های باحالی هستند چرا که در این دنیای رنگارنگ مطبوعات کار مربوط به شهدا را می‌خوانند. حرف من با مسوولین است که دو صد گفته چون کردار نیست. این فرصت آزمون خوبی برای این ادعا که کار فرهنگی باید به میان مردم برود. من پایگاه بسیجی را سراغ دارم که بی‌هیچ حقوق و مواجبی به اندازه‌ی یک ارگان فرهنگی فعالیت می‌کند. ان‌شاالله امور بیش از پیش مردمی شود. 

 

 
قابل توجه همشهریان عزیز!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 1:45 شماره پست: 69

چندی پیش مصاحبه ای را با استاد بزرگوارم حضرت آیت الله محمدی انجام دادم که در نشریه سبزسرخ منتشر گردید...


اشاره:
حضور روحانیت در دفاع مقدس از جمله موضوعات مطرح در نشریه سبزسرخ بوده که مخاطبان خاص خود را نیز جذب نموده است. در این شماره در گفت و گویی کوتاه نقش مدرسه علمیه روحیه بابل در جنگ را به اختصار بیان نموده‌ایم. حضرت آیت الله محمدی از چهره‌های شاخص علمی در عرصه فقاهت است که به اعتراف بسیاری از اهل فضل (بی هیچ تعصبی) در زمره ماندگارترین شخصیت‌های این عرصه محسوب خواهد شد. 
ایشان پس از عزیمت از نجف به مازندران، مبارزات خود را بر ضد رژیم ستم پیشه پهلوی آغاز نمود و با پیروزی انقلاب اسلامی پس از حضور موثر در دادگاه‌های انقلاب و ادای دین در این عرصه، مدرسه علمیه روحیه بابل را احیا کرد و به دور از هیاهوی روزگار به پرورش شاگردان مکتب امام صادق (ع) اهتمام ورزید. این مدرسه کوچک اما پر عظمت، همچون دیگر مدارس علمیه، شهدای گرانقدری را نیز تقدیم اسلام و انقلاب کرد که آواز معنوی برخی از آن‌ها از جمله طلبه شهید مهدی عباسی علاوه بر هم رزمان، بسیاری از جوانان و نوجوانان جنگ و جبهه ندیده! را نیز مجذوب خود ساخته است. حاج آقا که به طور معمول کمتر برای مصاحبه با رسانه‌های عمومی از خود رغبت نشان داده است این بار با آغوشی باز به احترام شهدای گرانقدر انقلاب پذیرای دوستان نشریه سبزسرخ شد.
حاج آقا با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار خوانندگان نشریه قرار دادید به عنوان آغاز بحث تعریفی از شهادت و مقام شهدا داشته باشید.
ـ بسم الله الرحمن الرحیم. در تمام ادیان الهی شهادت مقامی بس عظیم بوده و شهدا همواره احیاگر و نگهدار آیین خدا در عصر خود بوده‌اند. ارزش شهادت آنقدر بالاست که زبان و قلم از بیان آن عاجز هستند. در اسلام اولیا خدا بر ارزش شهادت تاکید زیادی داشته‌اند و در طلیعه قرآن مجید در پاره‌ای از آیات به شان و منزلت شهدا اشاره نموده و تصریح کرده که گمان نکنید شهدا مرده‌اند بلکه آن‌ها زنده‌اند و از حیات برخوردارند و … 
حاج آقا از فعالیت‌های قبل از انقلاب‌تان بگویید.
ـ وقتی از نجف به بابل بازگشتم طبق آرزوی دیرینه خود اقدام به انجام وظیفه از کانال ارشاد نسبت به جوانان از دبیرستان و دانشگاه گرفته تا محیط‌های خارج از آن نمودم. پس از مدتی به حول و قوه الهی توانستم برخی از نخبگان روستاها، بازار و دانشگاه را با هم هماهنگ کنم که این کار اثرات عمیقی در ترویج اسلام به دنبال داشت. بالطبع این گونه فعالیت‌ها مخفی از ساواک نبوده و آن‌ها نیز طبق وظیفه ذاتی خود محرمانه به تعقیب من پرداختند. در نهایت پای ما نیز به ساواک باز شد که البته به لطف خدا نتوانستند کاری از پیش ببرند. سخنرانی‌های ارشادی زمینه خوبی برای پیوند روستاها با حرکت انقلاب ایجاد کرد تا آن‌جا که می‌توانستم، مفاسد دستگاه طاغوت را برای مردم افشا می‌کردم و پای آنان را به راهپیمایی‌های پرشکوهی که منجر به پیروزی انقلاب شد می‌گشودم. خطرات آن را هم تحمل کردم چرا که این وظیفه کوچکی بود که باید انجام می‌دادم. 
بعد از پیروزی انقلاب چه کردید؟ شنیده‌ایم که در دادگاه‌ها نیز آثار خوبی را از خود به جا گذاشتید.
ـ بعد از پیروزی انقلاب دوست داشتم خدمت پیش‌تری به ملت داشته باشم برای همین داوطلب شدم تا به برخی از پرونده‌های حقوقی و غیر حقوقی دادگستری رسیدگی کنم. همزمان مبارزه با رباخواری را آغاز کردم که در پی آن با پیوستنم به دادگاه انقلاب فعالیت‌ها در این راستا گسترده‌تر شد تا آن‌جا که اموال بسیاری از مظلومین که به خاطر جبر روزگار تن به ربا داده بودند به آنان بازگردانده شد. در بخش موقوفات نیز جدیت به خرج دادیم و بسیاری از آن‌ها را احیا نموده و به مصرف واقعی رساندیم. در این بین به لطف خدا بسیاری از مستضعفین خانه‌دار شدند. 
اگر می‌شود بعضی از این زمین‌های موقوفی را احیا کرده‌اید نام ببرید.
ـ یکی همین محله چهل دستگاه جنب بیمارستان بابل کلینیک است که زمین آن را به قرض الحسنه ولی عصر (عج) دادیم و آن‌ها خانه‌هایی را در آن‌جا ساخته و با قیمتی اندک به مستضعفین واگذار کردند. زمین‌های وسیعی در محله کشتارگاه را از رباخواران گرفتیم که شاید حدود سیصد خانه‌ در آن‌جا بنا شده است. زمین‌های شهرک صالحین نیز موقوفه بوده که از دست متجاوزین به وقف خارج شده است.
چه شد که مدرسه روحیه را تاسیس کردید؟
ـ من از دیر باز در این فکر بودم اما به دلیل شرایط حاکم در دوران قبل از انقلاب موفق به تاسیس آن نشدم، فکر کنم حدود سال 1360 بود که توانستم این‌جا را راه‌اندازی کنم این مکان سال‌ها پیش حوزه علمیه بود که توسط رضا شاه غصب گردیده و به آموزش و پرورش داده شد به فضل الهی پس از کمی پیگیری این حوزه را تجدید بنا کردم. الحمدالله طلاب و فضلای گرانقدری از این حوزه تحویل انقلاب شده است که بسیاری از این جوانان هم اکنون از اساتید حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌های سطح کشور بوده و یا در مصادر قضاوت و تبلیغ و … دین خود را به اسلام ادا می‌کنند. 
حاج آقا در دوران جنگ مدرسه چه حس و حالی داشت؟
ـ این مدرسه به خود افتخار می‌کند به طلاب شهید و ایثارگری که در خود جای داده است. هر یک از حجره‌های این مدرسه مزین به نام شهیدی است که مدتی را در آن به سر می‌برده است. شهید عباسی، شهید شاهین، رهبر، حسن زاده، گدازگر، داودی، شفیعی، قیومی، قشقاوی و … تا آن‌جا که توانستیم جوانانی که در شهر به من رجوع می‌کردند را به جبهه دعوت می‌کردم. کمک‌های مالی زیادی را هم از طرق مختلف جمع کرده و به جبهه می‌فرستادم. یک بار هم شرایط به گونه‌ای شد که مدرسه را تعطیل نمودم تا بچه‌ها بتوانند خود را به خطوط مقدم برسانند. بسیاری از شهدای مدرسه جزو نیروهای موثر در جنگ بودند. آن‌ها بهترین‌های مدرسه بودند که شهید شدند. همه آن‌ها اهل نماز شب بودند.
اولین شهید مدرسه را به خاطر دارید؟
ـ بله به گمانم شهید قشقاوی بود.
گویا آن موقع درباره ایشان فرمودید که اگر زنده می‌ماند بهشتی دیگری می‌شد؟
ـ محمد خیلی کوشا بود هم در درس و هم در تهذیب. شاگرد اول گروه خودش بود. این نبود که اگر به جبهه می‌رود پس درس نخواند. او واقعاً فوق العاده بود. جدش مرحوم اسماعیل قشقاوی می‌گفت محمد یکبار بیرون دعای کمیل می‌خواند و یک بار هم در منزل. او واقعاً به امور معنوی علاقه‌مند بود.
تا آن‌جا که من می‌دانم شما به شاگردان خود رابطه عاطفی عمیقی دارید تا آن‌جا که در واقع باید آن را رابطه‌ای پدرانه دانست چه حالی داشتید وقتی خبر شهادت محمد را شنیدید؟
ـ راستش خبر شهادت محمد آرامش روحی را از من گرفت یادم است وقتی جنازه او را برای وداع به مدرسه آوردند غوغایی برپا شد. حوزه یکی از سربازان بزرگش را از دست داده بود. اگر چه برای انقلاب و اسلام بود اما جای او خالی است.
به شهید شاهین هم علاقه خاصی داشتید.
ـ شاهین اهل رشت بود جوانی 18 ، 19 ساله که استعداد بالایی داشت او در عرض یک سال و نیم توانست خود را به سطح لمعه برساند که به روال امروز می‌شود سال ششم حوزه. او در دو مرتبه امتحانی که داد رتبه اول را کسب کرد. شاهین گل شهدای مدرسه بود. این جوان خیلی مودب و خوش فهم در تحصیل بود. شوق فراوان به جبهه، تحصیلش را تحت الشعاع قرار داده بود. او دیگر نمی‌توانست بماند و رفت.
مهدی عباسی امروز برای خیلی از نوجوان‌ها نیز چهره‌ای محبوب است گویا ایشان وصیت کرده بود که شما تکه‌ای از پارچه‌ عمامه خود را در تابوت او قرار دهید.
ـ شهید مهدی عباسی از آن جوانانی بود که ایمانش بر درسش مقدم بود. در کارهایش منظم بود و نسبت به قوانین اسلام متعهد بود. یک وقت از من تقاضا کرد که حجره‌اش را عوض کنم. می‌خواست به حجره‌ای برود که طلبه‌های آن از آشناها نباشند. می‌گفت این طوری وقت کمتری از من گرفته می‌شود. او نمونه‌ای از یک جوان موفق بود. با این که در سپاه پذیرفته شده بود اما ترجیح می‌داد در حوزه بماند. می‌گفت این‌جا برای خودسازی زمینه مساعدتری دارد. او اهل شعار نبود. به خاطراتش که رجوع کنید می‌فهمید که به اعتقاداتش لباس عمل پوشانید.
حاج آقا غیر از شهدای مدرسه بسیاری از رزمندگان و شهدای شهر از جمله شهید مهدی نصیرایی و … برای نماز و مناجات در این مدرسه رفت و آمد داشتند در قیاس با حال و هوای آن موقع جوانان و اوضاع امروز آیا می‌توان به آینده خوشبین بود؟
ـ من کاملاً خوشبین هستم. ایران مملکت امام عصر (عج) است. تجربه اثبات می‌کند هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند مذهب را از دل مردم ریشه کن کند.
به نظر شما طلبه‌های جوان چه وظیفه‌ای در قبال شهدا دارند؟
ـ طلبه‌های فعلی حوزه‌ها بلکه همه مردم در مقابل خون شهدا مسوولیت سنگینی دارند. مخصوصاً طلاب عزیز باید در عمل به شهدا پیام دهند که نگران نباشید با رفتن شما ما آرمان‌های تان را محقق می‌کنیم این بهترین پیامی است که باید به شهدا داده شود.
در پایان اگر حرفی برای خوانندگان سبزسرخ دارید لطفاً بیان بفرمایید.
ـ حرفم این است هر ایرانی در زمان حال و آینده باید زحمات شهدا را ارج بگذارد. ارج گذاردن به شهدا تحقق آرمان‌های آن‌هاست. به نظر هر چه مسایل معنوی در سطح جامعه پررنگ‌تر شود انقلاب از آسیب‌ها مصون‌تر است و به عکس، هر چه تعهد نسبت به قوانین الهی کمرنگ‌تر شود آسیب‌پذیری انقلاب بیش‌تر خواهد شد.

نقش نمادهای ایثار درمحاسبات سیاسی دشمن

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 1:35 شماره پست: 68

وحشت از زیارت مزار شهدا!

 



چندی پیش در خبرها آمده بود استاد حقوق بشر دانشگاه کندی آمریکا طی مقاله‌ای خطاب به سران ایالت متحده تاکید کرد: «آمریکا هیچ شانسی برای آن چه ارتقای دموکراسی در ایران خوانده می‌شود ندارد.» این استاد دانشگاه برای اثبات مدعای خود چنین توصیه کرد:«به نو محافظه کاران آمریکایی که فکر می‌کنند ایران تحت تاثیر انزوا، محاصره، تحریم و محکومیت بین المللی فرو می‌ریزد توصیه می‌کنم سری به مزار بهشت زهرای تهران بزنند.» استدلال این محقق برجسته در اعلام شکست سیاست استعماری آمریکا به نمونه‌ای هم‌چون حضور پررنگ مردم در مزار شهدا حاوی نکات مهمی است که بازگویی مواردی از آن خالی از فایده نیست.
1 ـ مظاهر مخالفت با آمریکا منحصر به شعارها و سخنرانی‌های سیاسی نبوده بلکه تقویت فعالیت‌های فرهنگی و نمادهای ارزشی نیز از منظر امپریالیسم مشتی کوبنده در مقابل خوی استبدادی آنان محسوب می‌شود،هر چند فاتحه‌ای کوتاه برمزار فرزندان غیور این مرز و بوم باشد. حرکات موذیانه ایادی خارجی و داخلی استکبار و تحقیر و تمسخر رویکرد فرهنگی جوانان به هیئت‌های مذهبی و احساس خطر آنان از احیا برخی نمادهای ارزشی مانند چفیه و ... که اوج آن را در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم موّید خوبی بر این کلام می‌باشد.
2 ـ اصرار نا معقول برخی از عناصر عافیت طلب بر این توهم تو خالی که:«در صورت کار نداشتن با آمریکا او نیز با ما کاری نخواهد داشت.» هم‌چنان مردود شمرده می‌شود. مشکل اساسی سردمداران کاخ سفید، بیش از هر چیز فرهنگ اصیل دینی و ملی مردم ایران است. فرهنگی که حتی در نبود حاکمیت اسلامی در عمق جان و دل ملت ریشه دوانده بود. شیطان بزرگ برای رسیدن به اهداف استعماری خود در برقراری نظم جهانی مورد نظر کاخ سفید چاره‌ای جز مسخ باورها و ارزش‌های حاکم بر جامعه اسلامی ایران پیش روی خود نمی‌بیند حتی اگر سیاستمداران داخلی، دیپلماسی گل و بلبل را پیشه نمایند. 
3 ـ اهمیت نکات فوق، مسوولیت متولیان فرهنگی جامعه را سنگین‌تر می‌سازد. برای مقابله با خصومت‌ها رژیم ایالات متحده علاوه بر لزوم اتخاذ مواضع اصولی در عرصه سیاست و کار و تولید در عرصه اقتصاد، ضرورت تقویت مبانی فرهنگی و نیز اشاعه هر چه بیشتر نمادها و شاخص‌های ارزشی در سطح جامعه نیز غیر قابل انکار می‌باشد. بابرگزاری مراسم یاد بود شهدا و شب‌های خاطره، احیا نام و یاد اسطوره‌های مقاومت در قالب‌های متنوع فرهنگی و هنری و ایجاد جاذبه برای انس بیش از پیش جوانان پاک دل میهن اسلامی‌مان با قهرمانان جاویدان دفاع مقدس و ... می‌توان شیطان بزرگ و اذناب او را به چالش کشاند و به زانو درآورد.
آمریکا نشان داده است که نه تنها از مردان جبهه ایثار و مقاومت وحشت دارد بلکه از نام و خاطره شیران بیشه شهادت نیز در هراس است. با این نگاه، کلام ژرف و نورانی میر خراسانی طراوت دیگری را به همراه دارد که «زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.»
سید حمید مشتاقی نیا ـ حوزه علمیه قم

 

 
یک پرسش،یک چالش
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن 1387 ساعت 21:52 شماره پست: 67

 

نگاهی که باید تغییر کند

 

 تاکنون آیا از خود پرسیده ایم که چرا این همه اصرار برای خاکسپاری پیکرهای مطهر شهدا درمحوطه دانشگاه ها وجود دارد اما کسی دنبال تدفین لاله ها در صحن حوزه های علمیه نیست؟!

آیا این نکته نشان نمی دهد که نگاه ما به شهدا صرفا معنوی است وبا این پیش فرض که حوزه های علمیه از نظر معنوی غنی هستند در پی اصلاح دانشگاه ها بر آمده ایم؟

این گونه آیا شهدا میتوانند الگویی برای حماسه آفرینی نسل های آینده نیز باشند؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو بهمن87 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۸۷، ۱۰:۳۷ ق.ظ


به بهانه سالگشت والفجر8

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 22:27 شماره پست: 66

 سند ی که ماندگار می ماند.

(این اقرار را در پایان کتاب دل ودریا نگاشته ام.)

بیش از دو هزار صفحه از خاطرات گران سنگ حماسه  والفجر هشت رامطالعه کرده ام.بیش از نیمی از این خاطرات ،تنها چند روز پس از آغاز عملیات،ثبت و ضبط شد واین یعنی طراوت و مستند بودن خاطرات.

آن چه در مطالعه این متون بیش ازهر چیز برایم جالب توجه بود،اشاره نکردن حتی یک نفر از حماسه سازان عملیات به دشواری رزم به خصوص سختی های ناشی از سرمای هوا،جنگیدن با بدن و لباس های خیس ودستان یخ زده بود.آن ها بزرگوارانه،این مساله را نادیده انگاشته اند.هر جای این اثر اگر مطلبی درباره شرایط مربوط به فصل عملیات نوشته شده،از سوی نگارنده انجام گرفته تا موجب آشنایی بیشتر خوانندگان با عملیات شود. البته تاکید من به سرما،مربوط می شود به یک حس شخصی که چندی پیش در یک شب سرد استخوان سوز زمستانی،درحاشیه اروند آن را تجربه کرده ام.تنها سوالی که آن شب چند بار به ذهنم متبلور شد در رابطه با چگونگی تحمل سرما از سوی رزمندگان بود.

آیا غیر از این است که گرما بخش روح وجسم شیدایی رزمندگان مان،شور وصل به جانان بوده است؟

 
راه باز است!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 22:14 شماره پست: 65

مرکز اسناد انقلاب و سوژه های برزمین مانده

                 


انقلاب به زبان ساده

آشنایی با وقایعی که در روند شکل گیری انقلاب اسلامی، تأثیرگذار بودند و نیز شناخت چالش‌هایی که بر سر راه تحقق اهداف نظام جموری اسامی قرار گرفته اند اگر چه برای عموم طبقات جامعه،‌ امری مفید   و گاه، لازم به نظر می‌رسد؛ اما ضرورت آن برای نسل جوان و نوجوان از اهمیت بیشتری برخوردار است.

بالندگی انقلاب، به یقین برای دشمنان، غیر قابل تحمل می‌باشد. آنها با بهره‌گیری از تجربه‌ی ناکامی‌های گذشته، درصدد خواهند بود موانعی جدید و حساب شده‌تر را در این مسیر نورانی ایجاد نمایند؛ از این رو، مطالعه‌ی چالش‌ها و فراز و نشیب‌هایی که چه در طول سال‌های مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی و چه در سال‌های پس از آن که تثبیت پایه‌های نظام را هدف قرار داده بود، نسل جدید مدافعان حریم اسلامی و چه در سال‌های پس از آن که تثبیت پایه‌های نظام را هدف قرار داده بود، نسل جدید مدافعان حریم اسلام و انقلاب را هوشیار‌تر ساخته و آنان را در تقابل با زیاده خواهی‌های دشمنان، «مسلح» و «آماده» نگاه می‌دارد.

درک اهمیت این مقوله، دلسوزان فرهنگی جامعه را بر آن داشت تا هر یک به نوبه‌ی خود گامی در تبیین حوادث  و ماجراهای مرتبط با انقلاب بر دارند.

در میان فعالیت‌های متفرقه‌ای که در این راستا به چشم می‌خورد، انتشار سلسله کتاب‌هایی با عنوان «دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان» از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی از ویژگی‌های خاصی همچون جامعیت، استناد، اختصار، شیوایی و تنوع برخوردار می‌باشد.

در توضیح اهداف انتشار آن می‌خوانیم:«مرکز  اسناد انقلاب اسلامی به حکم رسالتی که بر دوش دارد مصمم است تا به زبانی شیوا اما محتوایی هستند، زندگی شخصیت‌ها و رویداد‌های مربوط به انقلاب اسلامی را برای نوجوانان و جوانان ترسیم نماید. این نوع نگارش که بر پایه مستندات تاریخی و نثر ادبی و معطوف به خوانندگان خاص و جوان می‌باشد خود سبکی خاص است که در قالب مجموعه کتاب‌های دانستینهای انقلاب اسلامی شخصیت‌ها، رویدادها، مفاهیم سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار در انقلاب اسلامی را به روان‌ترین شکل معرفی می‌کند».

نباید از نظر دورنگاه داشت که غفلت از تشریح و تبیین وقایعی که گاه هنوز لایه‌هایی پنهان در آن به چشم می‌آید باعث خواهد شد تا به مرور زمان، برخی غرض ورزی‌ها، تحریف و وارونه شدن حقایق تاریخی را به دنبال داشته باشد.

حوزه‌ی فعالیت‌های انتشارات مرکز اسناد برای جوانان را باید پیرامون این محورها برشمرد:

الف) وقایع مربوط به پیش از دهه‌ی چهل مانند:

1- سال‌های خاکستری. آشنایی با مصدق، وضعیت خانوادگی، مشاغل، مناصب و فعالیت‌های او.

2- چکمه سیاه .کودتای ننگین 28 مرداد سال 32 و اسناد مربوط به نقس سازمان جاسوسی سیا در آن و ...

ب) مبارزات مردم مسلمان ایران با رژیم ستمشاهی مانند:

1- پیام آور امید. بررسی رخدادهایی همچون انقلاب سفید، کاپیتولاسیون، تغییر مبدأ تاریخ، واقعه 19 دی 1356 و برخی حوادث سال 1357.

2- قلب روشن دانا. پنج داستان درباره نقش ارتشی‌ها و نظامیان در پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی.

3- رؤیاهای بر باد رفته. زندگی محمدرضا پهلوی از تولد تا مرگ.

4- خروج ممنوع. بررسی فجایع سینما رکس آبادان و مسجد جامع کرمان در قالب شبه داستان.

5- دربار به روایت دربار. این عنوان کتاب در چند جلد بر اساس خاطرات درباریان، فسادهای مالی، اخلاقی سیاسی دربار و وضعیت رفاهی، آموزشی و خدمات عمومی آن دوران را برشمرده است.

6- عروس آخر. فرح پهلوی و نقش او در برگزاری جشن‌های 2500 ساله و تاج گذاری.

7- پنلگ سیاه. شخصیت شناسی اشرف پهلوی و آشنایی با فعالیت‌های او.

8- دو هفته تا مهر. بررسی جنایات عمال شاه در روز 17 شهریور.

9- دستبوس. معرفی هویدا و بررسی نقش او در فضای سیاسی دوران طاغوت.

10- ساواک. تاریخچه و نحوه‌ی شکل‌گیری، اهداف و عملکرد این سازمان در سرکوب مخالفان رژیم و...

ج) حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی. مانند:

1- کودتای شب. بررسی خیانت برخی از نظامیان ضد انقلاب در جریان کودتای پادگان شهید نوژه همدان و نقش سازمان سیاه رژیم بعث عراق و چند کشور حاشیه‌ی جنوبی خلیج فارس در شکل‌گیری کودتا.

2- شهر هزار سنگر. بررسی واقعه‌ی ششم بهمن شهر آمل و توطئه اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران برای تصرف این شهر.

3- داستان یک مرداب. انحرافات و اقدامات مهدی هاشمی از آغاز تا انجام.

4- شاهد عتیق. زندگی‌نامه و مجموعه فعالیت‌های شهید محراب آیت‌الله  دستغیب.

5- عقاب در آتش. روایتی مستند از شکست آمریکا در طبس.

6- بن بست غرور. حکایت بنی صدر، جریانات پیرامون او و روایت خیانت پیشگی.

و ...

د- پژواک جهانی انقلاب اسلامی مانند:

1- هدیه مسیح. سیری در زندگی ادواردو آنیلی فرزند سناتور سرشناس ایتالیایی و صاحب مجموعه کارخانه‌های فیات و باشگاه یونتوس که به جرم عشق به روح الله به دست عوامل صهیونیسم به شهادت رسید.

2- پشت جلد یک کتاب. بررسی توطئه‌ی آیات شیطانی.

این مجموعه تاکنون 78 عنوان را برای مخاطبین جوان به انتشار رسانده که اغلب آثار، مربوط به سال‌های پیروزی انقلاب و نیز وقایع پس از پیروزی می‌باشد. اگر چه برخی موضوعات منتشر شده از این مجموعه به زندگی چند تن از شهدای دفاع مقدس پرداخته اما امید است با توجه به گستره‌ی موضوعات مرتبط با انقلاب، به زودی شاهد انتشار مستندات بیشتری در خصوص فتنه جنگ تحمیلی و نقش برخی از کشورهای کوچک و بزرگ جهان در راه‌اندازی و پشتیبانی از مهاجمان باشیم.

طرح «تاریخ انقلاب اسلامی به زبان ساده» را باید حرکتی فرهنگی و سرنوشت ساز دانست که بسط آن، ضمن آگاهی بخشی به نسل نوپای انقلاب، هویت جریان‌های آشکار و پنهانی که از خارج و داخل جامعه‌ی اسلامی، ریشه‌های تاریخی جنبش دینی مردم مسلمان کشورمان را بی وقفه هدف تخریب و تحریف قرارداده و با بهر‌گیری از خلأهای موجود- که گاه از آن به «شکاف بین نسل‌ها» تعبیر می‌شود- در پی تهی ساختن جامعه‌ی جوان از روحیه‌ی آرمان‌گرایی و ستیزجویی با استکبار جهانی است بر ملا می‌نماید.

اختصار و جذابیت هر یک از این آثار، خوانندگان را به مطالعه‌ی سایر مجلات این مجموعه ترغیب می‌نماید.

علاقمندان برای آشنایی بیشتر با تمامی آثار منتشر شده و یا در دست انتشار مرکز اسناد انقلاب اسلامی، می‌توانند به سایت این مرکز مراجعه نمایند.

سید حمید مشتاقی نیا

 

 

ْطنز جبهه ای

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 21:28 شماره پست: 64

                   

                                 شیر کُش ! 

جا به جایی هایی در لشکر انجام شده بود . در این میان ، شیر دل هم مسوولیتی را در گردان بهداری به عهده گرفت . سرعت نقل و انتقالات ، باعث شده بود تا نیروها به طور کامل به هم معرفی نشوند و این امر ، بعضاً مشکلات و ناهماهنگی هایی را به دنبال داشت . در همان اوایل کار ، شیر دل با مرکز ترابری تماس گرفته و تقاضای آمبولانس می کند . سربازی که آن سوی گوشی بود خیلی خشک و جدی پاسخ داد که این کار فعلاً مقدور نیست . اصرار پیاپی شیر دل هم تاثیری در اجابت خواسته او نداشت . او دلخور می شود و شاید برای این که خودی نشان دهد از سرباز می خواهد تا خودش را معرفی کند . سرباز نیز با خونسردی کامل می گوید : 
ـ هر کی تماس گرفته باید خودش رو معرفی کند . 
شیر دل که بِهِش بر خورده بود صدایش را درشت می کند و با قاطعیت می گوید : 
ـ من شیردل هستم ... شما ؟! 
و سرباز که گویا قصد باج دادن ! ندارد با جدیت می گوید : 
ـ من هم شیرکش هستم ... 
شیردل که تاکنون سربازی را به این جسارت ندیده بود با عصبانیت تماس را قطع می کند و با عجله ، خود را به مقر بچه های ترابری می رساند . هر کس او را در آن حال می دید می فهمید که قصد تنبیه کسی را دارد . شیردل با چهره ای سرخ و نگاهی متورم وارد مقر می شود . 
ورود بی موقع او با قیافه آن چنانی ، توجه همه را به خود جلب می کند . 
بعضی نیز با تحیّر ، نیم خیز می شوند . 
شیردل چشم غره ای به همه می رود و صدایش را خشن می کند . 
ـ من شیردل هستم ، کی بود که چند لحظه پیش پشت خط بود ؟ 
سربازی نازک اندام از آن میان برخاست و آمد جلوی او ایستاد . 
ـ من بودم قربان ! 
ـ تو بودی جوجه ؟ تو می خواستی شیر بکشی ؟ بگو اسمت چیه تا بدم حالت رو جا بیارن ؟! 
ـ شیرکُش هستم قربان ... اعزامی از سوادکوه . 
شیردل نگاه آرام سرباز را که می بیند کمی تأمل می کند . 
ـ یعنی واقعاً فامیلی ات شیرکُشه ؟ 
ـ بله قربان ! رو لباسم نوشته . 
هر کس که از آن اطراف رد می شد فکر می کرد لابد یکی از بچه های ترابری ، تازه داماد یا پدر شده که صدای خنده و صلوات شان همه جا را پر کرده است . 

راوی : برادر رضا دادپور 
بازنویس :مشتاقی نیا

 
مسلمان بپا خیز...
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن 1387 ساعت 20:28 شماره پست: 63

                      

 

                       

پاراچنار قتلگاه شیعیان پاکستان است.وهابیون سفاک

باحمایت آمریکا ودر سکوت ناجوانمردانه بوق های ملی

مذهبی!نسل کشی وحشیانه شیعیان مظلوم راادامه

می دهند.براساس احکام اسلام،تکلیف مسلمین بسیار

واضح است.

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.یاحیدر.

 

گرامیداشت والفجر هشت

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن 1387 ساعت 17:27 شماره پست: 62

 

 

 

 کربلا این جاست!

 

 شهید علی اصغرخنکدار موقع وداع،شهید بلباسی را سخت در آغوش کشید و رها نمی کرد.با این که همه بچه ها مشغول خداحافظی  بودند اما وداع آن دو از همه تماشایی تر بود.

عملیات که می خواست آغاز شود اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود.وقتی قایق  ما به سمت فاو حرکت کرد با این که آب خروشان اروند آن را به تلاطم واداشته بود اما اصغر ناگهان ازجا بر خاست وشروع کرد به صحبت.در آن تاریکی او حرفهایی زد که مو بر تنمان سیخ شد.می گفت:"بچه ها !من کربلا را می بینم...آقااباعبدالله را می بینم..."از حرفهایش بهت زده بودیم.جملاتش را که ادا کرد،تیری آمد ودرست نشست روی پیشانیش.آرام زانو زد وافتاد توی بغلم.خشکم زده بود.دست انداختم توی موهایش.سرش رابالا گرفتم وبه صورتش خیره شدم.چهره اش مثل قرص ماه می درخشید.خون موهایش راخضاب کرده بود.                                                            راوی:سید حبیب الله حسینی

(این خاطره را در دل ودریا منتشر کرده ام.)

 
گرامیداشت والفجر هشت
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن 1387 ساعت 17:11 شماره پست: 61

 

 

دردسر شهرت !

 

اگر جرأت داشته باشیم و بخواهیم راستش را بگوییم ، همه ی ما به نوعی از شهرت خوش مان می آید . بعضی هایمان حاضریم به هر کاری دست بزنیم تا اسم مان سرزبان ها بیفتد . بین خودمان بماند ، بعضی هم متاسفانه ادای آدم های خوب را در می آوریم و با ریا کاری می خواهیم شهرتی کسب کنیم . به هر حال ، هر کس باید به دل خودش رجوع کند . اما نباید غافل بود که مشهور شدن ( منظور ، جنبه ی مثبت آن ) هم درد سرهای خاص خودش را دارد .

مثلاً خیلی ها تا یک هنرپیشه یا ورزشکار معروف را می بینند ، می ریزند دور و برش و می خواهند امضای یادگاری و … از او بگیرند . آن بنده ی خدا حتی اگر کار واجبی هم داشته باشد ، باید حوصله به خرج دهد تا کسی از او رنجیده خاطر نشود .

سخنران معروفی می گفت « من تا وارد جمعی می شوم حتی اگر خسته و بیمار هم باشم از من توقع دارند چند لحظه ای برای شان حرف بزنم و این برایم تبدیل به یک معضل شده است . » یا مثلاً کسی که در جامعه به عنوان فرد خیّر و نیکوکار شناخته شده است همه از او توقع کمک به فلان فقیر و مشارکت در فلان امر خیر مورد نظر خود را دارند .

به هر حال ، از معایب مشهور شدن که بگذریم همه می دانند که این شهرت اگر هیچ جا به درد نخورد لااقل وقت خواستگاری ، خیلی به کار می آید . چون همه پدر و مادرها دوست دارند دامادشان انسانی نجیب ، خوب و معروف باشد .

اما آیا تا به حال شنیده اید که شخصی در جامعه ، سرشناس و مشهور باشد آن هم از نوع مثبت ، ولی هر جا که به خواستگاری برود با پاسخ منفی خانواده ها مواجه شده و کسی حاضر نباشد دخترش را به او بدهد ؟! نشنیده اید هان ؟ مهدی نصیرایی با چنین مشکلی مواجه بود . بنده ی خدا مهدی ، از آن جوان های اهل حال بود . مداح اهل بیت بود هم با زبان و هم در عمل . یک پایش جبهه بود و یک پایش در شهر . به بابل که می رسید ، خستگی اش را فراموش می کرد . آرام و قرار نداشت . نمی توانست یک جا بنشیند . هر جا کار خیری بود او هم از دور یا نزدیک ، دستی بر آتش داشت . این کارهایش برای او شهرت زیادی به همراه داشت . اما این که فهمیده بودند او اهل حال است برایش دردسر ساز شده بود . هر جا که برای خواستگاری می رفت با اولین تحقیق می فهمیدند که او چطور آدمی است . گویا همه می دانستند که او دیگر ماندنی نیست . برای همین خیلی محترمانه دست رد بر سینه اش می زدند . می گفتند اگر شهید شدی چی ؟ بچه مان را که از سر راه نیاورده ایم . دل مان نمی خواهد دخترمان زود بیوه شود .

جالب است نه ؟! بقیه مطلب را هم بخوانید .

مهدی این اواخر کم طاقت شده بود . از این حرف ها دلش می گرفت . یک بار بغضش گرفت و توسل کرد به حضرت زهرا (س) . بعد هم رفت به خواستگاری خانمی از تبار همان حضرت .

این بار موفق شد تا رضایت خانواده عروس را جلب کند . « بله » را که گرفت در پوست خودش نمی گنجید . مهدی و این همه شادی آن هم به خاطر ازدواج ؟ برای همه تعجب آور بود . یعنی مهدی عوض شده بود ؟! بالاخره روزها به سرعت گذشت و شد موقع جشن . مهدی ، شب عروسی اش مداحی راه انداخت . مجلس ، سراسر شده بود ذکر اهل بیت علیهم السلام . همان شب چند تا از بچه ها به او اصرار کردند که « خودت هم چون چشم و چراغ هیات هستی باید مداحی کنی . » مهدی اولش قبول نکرد اما بعد تسلیم شد و رفت پشت تریبون . قبل از خواندن مکثی کرد . یک لحظه رنگ چهره اش عوض شد . نگاهی به جمعیت انداخت و بعد با دل سوخته اش شروع کرد به خواندن :

از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند                مستان می پیر جماران همه رفتند

غمنامه بود ناله پر سوز شهیدان                      ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

آن شب او اشک همه را در آورد . خیلی ها تعجب کرده بودند . آن شادی های غیر عادی و این نجواهای غم انگیز . اما آن هایی که مثل خودش اهل دل بودند فهمیدند که گویا خبرهایی هست . سه چهار ماه بعد ، شب عملیات والفجر 8 ، مهدی پاسخ همه این ابهامات را داد . او حرف هایی زد که برای همه بچه بسیجی ها اتمام حجت بود . مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت :

« سید ! من امتحان سختی رو گذروندم . خودت می دونی که روزهای اول زندگی چقدر شیرینه . من می تونستم تو سپاه بابل بمونم و همون جا خدمت کنم . اما خیلی با خودم کلنجار رفتم . بالاخره حریف نفسم شدم و وسوسه ها رو کنار زدم . با خودم گفتم مهدی ! پس امام زمان چی ؟ مگه قرار نبود یاورش باشی . یعنی این قدر نا مردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی ؟

من می دونستم که شهادتم در گرو ازدواجه . این طوری باید نصف دینم رو کامل می کردم . بقیه اش با خدا . حالا خوشحالم که به واسطه ی این سیده خانم با حضرت زهرا (س) هم محرم شدم . سلام منو به بچه ها برسون ، بگو گول دنیا رو نخورند … »                                                        

براساس خاطره ای از برادر سید حسین مشهد سری

                                                                                   بازنویس: سید حمید مشتاقی نیا

 

      

 

 

 

اسلام ناب آمریکایی!

+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن 1387 ساعت 19:52 شماره پست: 60

 

 

برگرفته از وبلاگ کشکول متعلق به دوست خوبم آقای علی رمضانی

محل «نماز جمعه وهابیون» در تهران کجاست؟

سفارت عربستان در تهران، اقدام به برگزاری نماز جمعه وهابیون و سلفی ها در تهران می کند.به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری انتخاب، اخیراً سفارت عربستان در تهران با اجاره منزلی در خیابان پاسداران اقدا به برگزاری نماز جمعه می کنند.

به گزارش « شیعه نیوز » به نقل از انتخاب ، سفارت عربستان در تهران، اقدام به برگزاری نماز جمعه وهابیون و سلفی ها در تهران می کند.

 اخیراً سفارت عربستان در تهران با اجاره منزلی در خیابان پاسداران (در نزدیکی خیابان سفارت عربستان) اقدام به برگزاری نماز جمعه می کنند

در این جلسات، بسیاری از جمله سفیر عبستان، برخی وهابیون و سلفی ها و همچنین اهل سنت ایرانی شرکت کرده و اظهارات تندی علیه ایران و شیعیان بیان می کنند.

شنیده شده اخیراً در سخنرانی مطرح شده در نماز جمعه ی سفارت عربستان، سخنران ضمن دفاع از عملکرد القاعده، اقدامات حزب الله لبنان در منطقه را تقبیح کرده و ایرانیان و شعیان را کافر خوانده است!

 

 
واژه نامه اسارت
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن 1387 ساعت 19:44 شماره پست: 59

واژه ها سخن می گویند.


واژه نامه اسارت

به کوشش زهرا پیروزی

 

در هر یک از اردوگاه‌های اسرای ایرانی در عراق اصطلاحاتی رایج بود که صریح و بی‌پرده یا با طنز و کنایه، مضامینی بزرگ را در خود جای داده بود. بعضی از این اصطلاحات بدون هماهنگی در بیشتر اردوگاه‌ها رواج پیدا می‌کرد و برخی دیگر تنها اختصاص به یک اردوگاه داشت. متن زیر حاوی اصطلاحاتی است که در کمپ 8  (اردوگاه عنبر)‌ رایج بوده.

¯ ابوامراض: به برادرانی گفته می‌شد که همواره دچار بیماری‌ بودند و تا از یک مریضی خلاص می‌شدند به بیماری دیگری دچار می‌گشتند.

¯ کاخ صدام: به دستشویی داخل آسایشگاه اطلاق می‌شد. این دستشویی در کنج آسایشگاه به وسیله نصب دو پتو ساخته شده بود. یک سطل نیز داخل آن بود که در مدت زیادی از شبانه روز که داخل آسایشگاه بودیم مورد استفاده قرار می‌گرفت از شیر آب هم خبری نبود و تنها از یک آفتابه استفاده می‌شد.

¯ تعویض روغنی: به آشپزخانه اردوگاه گفته می‌شد.‌ پیدایش این اصطلاح از آن جا بود که یکی از نمایندگان صلیب سرخ هنگام بازدید از اردوگاه وقتی به آشپزخانه رسید گمان کرد آن‌جا تعویض روغنی است. وضعیت آن مکان به شدت مورد اعتراض صلیب سرخ قرار گرفته بود.

¯ آمبولانس آسایشگاه:‌ در هر اتاق یکی از برادران، مسئول بود که در صورت وخامت حال  بیمار، او را «کول» گرفته و به بهداری منتقل کند. این برادران از نظر جثه و هیکل نسبت به دیگران قوی‌تر بودند.

¯ مضّر: لقب فرمانده اردوگاه بود،. نام اصلی او مفید بود اما کسی از وجود او فایده‌ای ندیده بود!

¯ لانه جاسوسی: اتاق کوچکی بود که عراقی‌ها در آن فعالیت‌های فرهنگی مانند انتشار نشریه و... را بر ضدّ انقلاب اسلامی طرح ریزی می‌کردند.

¯ چشم شیطان: عراقی‌ها یک چشم الکترونیکی بزرگ را بالای دکلی وصل کرده بودند که تمام اردوگاه را زیرنظر داشت.

¯ اوجریده: به برادری گفته می‌شد که همیشه منتظر روزنامه بود تا ببیند چه خبر است.

¯ فرشته عذاب: به یکی از نگهبان‌های عراقی می‌گفتند که تا می توانست اسیران را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. او مدعی بود که از طرف خدا برای عذاب اسرا نازل شده است!

¯ خبیث: لقبی برای یکی دیگر از سربازان عراقی که به دلیل خباثت بیش از حد به این درجه نایل! آمده بود. او در اصل خمیس نام داشت.

¯ مسئول منکرات: یکی از نگهبانان عراقی که مسئول پخش ترانه‌های مبتذل از بلندگوهای اردوگاه بود.

 

حیثیت انقلاب در خطر است!!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم بهمن 1387 ساعت 18:45 شماره پست: 58

 اگرتمام داعیه عدالت خواهی دربرچیدن بساط قانون شکنی ورانت خواری دانشگاه آزاد به کاررود کافی است و ا گر تمام داعیه داران عدالت ، توان تحقق همین یک مسئله راداشته باشند....

براین  باورم اگر انقلاب زنده است پس بسم الله! تاریخ  قضاوت می کند صداقت پرچمداران مسند و سیاست را.راستی انقلاب آیا هنوز زنده است؟

این جبهه مردان خاکی  وبی ادعا می خواهد،پای اراده و عقل جنون!یاحیدر.

 

 

 
تفسیر یک مرد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم بهمن 1387 ساعت 18:32 شماره پست: 57

شهید همت هادرسمینارها جامانده اند!

 


تفسیر یک مرد؛ تعبیر یک واقعیت

حجت الاسلام علی رمضانی

 

هم رزم و همراه این مرد می‌گوید (سردار رحیم صفوی):

او انسانی بود که برای خدا کار می‌کرد و اخلاص در عمل از ویژگی‌های بارز اوست. او مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت در مقابل دشمن هم‌چون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود.

پدر بزرگوارش می‌گوید: محمد ابراهیم از سنّ 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب‌های سیاسی و نظامی، نمازش هرگز ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگی‌هایش تا پگاه به نماز صبح و نیایش ایستاد ووقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی‌آمدی و آن حال زیبای روحانی را از من نمی‌گرفتی.»

از ویژگی‌های اخلاقی شهید، برخورد دوستانه او با بسیجیان بود. به بسیجیان عشق می‌ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می‌کرد. «من خاک پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم.»

(وبلاگ + امروز برای شهدا وقت نداریم؟)

این خصوصیات اخلاقی را همه از «حاج همت» سراغ دارند و برای هم تعریف می‌کنند و مقاله می‌دهند و سخنرانی می‌کنند اما آن‌چه سبب شد آن را دوباره تکرار کنم بلایی است که در این سال‌ها و علی‌الخصوص این دو سه ساله اخیر بوجود آمده؛ کار برای خدا. شهید همت را می‌خوانم و ذهنم سریع به کارهای احزاب و رقبای فلانی می‌رود. حرف اخلاص در عمل به میان می‌آید که از ویژگی‌های بارز شهید بود و آن‌چه دیده نمی‌شود و دل‌ها را به هم نزدیک نمی‌کند همین کلمه است که مدت‌هاست از نیت‌ها پاک شده و فقط حرف آن زده و ردّ و بدل می‌شود.

سردار، او را از مصادیق «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» می‌داند در حالی که ما خودی را از غیرخودی گم کرده‌ایم و برای زمین خوردن خودی‌ها کف می‌زنیم «البته قربه الی ا...»!

و فراموش کردیم که قرار بود اشداء‌علی الکفار باشیم و نه اشداء بر دوستان. بله محمد ابراهیم همت اسوه شد، چون از موجود بی‌نظیری چون رسول اکرم (ص) الگو گرفت و خود اسوه شد و در این واویلا چه کسی اسوه این سیاستمندان و بازیگران سیاسی ما شده و چه کسی می‌تواند باشد؟ شب دراز است و قلندر بیدار که کار ما آب در هاون کوبیدن نباشد و شهید همت‌ها فقط در سمینارها و تالارها نمانند که زمانه ما زمانه ‌آزمایش و امتحان عده دیگر است که نمره قبولی آن‌ها فقط با اخلاص مثل حاج همت‌ها سنجیده می‌شود و هرچه غیر آن باشد مردود است. پس فراموش نکنیم «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» را که با دوستان، مروّت و اخلاص سرلوحه کارهای‌مان شود که آن‌چه می‌بینیم همه چیز هست الّا کار برای خدا که این زنگ خطری است برای هر شخص خدامحوری و هر حزبی.

و کلام آخر، بعد از شناختن مردان مرد، اسوه‌های ایمان و اخلاص، زمانه عمل و اخلاص رسید. باید یاد بگیریم و عمل کنیم. و در هر نقطه و هر شغل و مسؤولیتی که هستیم باید همت‌ها را زنده نگه داریم. باید با ادامه راه‌شان خود را زنده کنیم  و به جامعه زندگی ببخشیم و خدا نکند در این گیرو دار سیاست‌ها یک‌بار دیگر شهدا شهید شوند؛ آن هم بدست خودمان که «ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا....

امیدوارم زندگی‌نامه شهدا ره توشه راه‌تان و خدانگهدارتان باشد.

 

فقر فرهنگی به نفع آشوب طلبان بود.

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387 ساعت 18:46 شماره پست: 56

این فرمانده ایرانی یکسال پیش از آغاز جنگ به اسارت

دشمن درآمد


اشاره:

سردار حاج احمد روزبهانی در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب همراه با دیگر پاسداران حریم اسلام و انقلاب به نبرد با اشرار و گروهک‌های فریب خورده پرداخت.

وی پس از مدتی فرماندهی سپاه شهر بحران زده پاوه را برعهده گرفت و سرانجام در سال 1358 پیش از شروع رسمی تهاجم هشت ساله، به وسیله اکراد ضد  انقلاب دستگیر و به حزب بعث عراق تحویل داده شد. سرسختی‌های قهرمانانه ایشان در برابر زیاده‌خواهی‌های مزدوران بعثی، گدشته از شکنجه‌ها و مرارتهایی که به همراه داشت باعث شد تا وی در هر اردوگاهی که وارد می‌شد به عنوان ارشد و یا چهره‌ای مؤثر در جبهه اسارت نیز فرماندهی دلسوز و مدبر به حساب آید. مرحوم ابوترابی نیز همراه ایشان را فردی امین و مورد اعتماد می‌دانست. سردار هم‌اکنون رییس پلیس امنیت اجتماعی تهران بزرگ می‌باشد.

مهناز واحدی

فقر فرهنگی به نفع آشوب طلبان بود

چه شد که وارد نبردهای مسلحانه شدید؟

در سال 57 که انقلاب به پیروزی نهایی رسید طبیعتاً دشمن سعی می‌کرد تا از هر طرف به ما حمله کند و فشار بیاورد تا انقلاب را با شکست مواجه کرده یا این که بتواند سران انقلاب را با خودش همسو کند. مادر آن سال‌ها و ماه‌های اولیه با غائله گنبد و درگیری‌های آنجا رو به رو بود و بعد هم که بحث خرمشهر و خلق عرب شروع شد حسابی درگیر شدیم.

در آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟

من به عنوان فرمانده محور در خرمشهر فعالیت داشتم. بعد از این که درگیری‌های گنبد کمتر شد، هجوم خرمشهر را شروع کردند و زمانی که درگیری‌های جنوب و خرمشهر هم خوابید درگیری‌های کردستان آغاز شد.

علت آغاز درگیری‌ها در کردستان چه بود‍؟

کردستان منطقه‌ای بود با احزاب سیاسی، نظامی زیادی از جمله حزب منحل دموکرات، کومله، حزب رزگاری و بیش از 60-50 نوع دار و دسته کوچک و بزرگ که مسلح می‌جنگیدند.

نیروهای مهاجم سلاح‌های خود را چگونه تهیه می‌کردند؟

طبیعتاً روزهای اولی که انقلاب به پیروزی رسید مقدار زیادی از سلاح‌های داخل پادگان‌های نظامی استان کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی (که هر سه به نوعی کرد زبان دارند) به دست مردم افتاد، از طرفی هم مهاجمین افرادی بودند که سر سپرده غرب و شرق بوده و سعی در سقوط انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی داشتند. در کنار این افراد ما دشمن خون‌خواری مانند صدام را در کنار مرزهای خود داشتیم که آلت دست کشورهایی مانند آمریکا، روسیه و فرانسه بود که این موضوع به وضوح در جنگ 8 ساله‌ی ما به چشم می‌خورد. به عنوان مثال مستشارهای روسی، توپ و تانک فرانسوی، شیمیایی آسمان، نیروهای سودان و مصر و اردن، پول‌های کویت و عربستان صعودی که همه دست به دست هم داده بود و علیه ما می‌جنگیدند. علاوه بر این هم با تجهیز سازمان‌ها و دار و دسته‌های ضدانقلاب در کردستان سعی داشتند تا بخشی از خاک ایران را جدا کرده و ما را با شکست مواجه نمایند.

لحظه آغاز درگیری در کردستان کجا بودید؟

در سال 58 که درگیری‌ها در کردستان آغاز شد از جنوب به تهران آمدم و پس از 2 روز به کرمانشاه رفتم، از آنجا هم به همراه تعدادی از دوستان به پاوه آمدیم.

تعداد نیروهای اعزام شده به کردستان چند نفر بود؟

در آن روزها سپاه، لشگر و گردان و تیپ زیادی نداشت. علاوه بر آن بسیج هم با چنین سازماندهی که امروز شاهد آن هستیم تشکیل نشده بود و ما با کمبود نیرو مواجه بودیم زیرا از هر شهری تنها 20 یا 30 نفر فرستاده بودند یا نهایتاً یک گروهان از بچه‌های سپاه حضور داشتند.

علت کمبود نیرو چه بود؟

سپاه شناخته شده نبود و نیروها محدود بودند، من باب مثال من توانسته بودم از تهران با گروهان 70-80 نفره‌ای به کرمانشاه بیایم و به علت عدم وجود وسیله نقلیه برای انتقال این افراد به پاوه و مسدود بودن راه زمینی مجبور شدم نصف نیروها را در کرمانشاه بگذارم و با 30-40 نفر راهی پاوه شوم

با کمبود سلاح و مهمات مواجه نبودید؟

سلاح‌های ما بسیار محدود بود به طوری  که در درگیری‌های پاوه فقط یک آرپی‌جی  باشه گلوله داشتیم در صورتی که مهاجمین (دموکرات، کومله) مهمات و سلاح‌هایشان از ما بیشتر و متنوع‌تر بود زیرا از هر طرف حمایت می‌شدند. ما کلاشینکف داشتیم اما با فشنگ محدود. اینطور نبود که بار مبنایی و پشتیبانی خوبی داشته باشیم و بتوانیم واقعاً بجنگیم و مانع از پیشرفت دشمن شویم یا آنها را وادار به عقب‌نشینی کنیم. هر کدام ازما 4-5  خشاب بیشتر نداشت. در کل باید بگویم که جنگ کردستان یک جنگ نابرابر بود زیرا ما نیروهای حکومتی بودیم اما سلاح سنگین نداشتیم و سلاح های ما کاملاً سبک بود و در مقابل با دشمنی تجهیز شده مواجه بودیم که سراپا مسلح بود.

در زمان درگیری‌ها موضع مردم کردستان چه بود؟

متاسفانه در آن زمان مردم در فقر فرهنگی و مالی به سر می‌بردند به‌طوری که عده زیادی نمی‌دانستند که چه می‌گویند یا چه می‌خواهند. من خودم علت درگیری را از یکی از مهاجمین سوال کردم که در پاسخ گفت من حقم را می‌خواهم! پرسیدم حقت چیست؟ گفت حق من این است که ماهانه به هر نفر از ما 62 تومان و سه ریال بدهند. او ادعا می‌کرد که حق من و همسرم و 8 تا بچه‌ام چیزی حدود 18 هزار و خورده‌ای می‌شود که باید ماهانه پرداخت شود. این در صورتی بود که حقوق ماهانه‌ی کارمندان دولت در آن زمان حدود دو، سه هزارتومان بیشتر نبود. مهاجمین چنین درخواست غیرمعقولی داشتند و به هیچ وجه هم زیربار نمی‌رفتند زیرا می‌گفتند این حق نفت ماست و باید پرداخت شود. مخالفین نظام از عدم آگاهی مردم استفاده می‌کردند و با تبلیغ چنین ذهنیتی، به دست آنها سلاح و فشنگ می‌دادند و پلنگ پوشان را به عنوان دشمن اصلی آنها معرفی می‌کردند.

پلنگ پوشان؟

بچه‌های سپاه به علت پوشیدن لباس‌های پلنگی به پلنگ‌پوشان معروف بودند.

شرایط غرب کشور پس از انقلاب چگونه بود؟

خب، در نظر بگیرید شهرها و دهات‌های بسیار، جوان‌های بیکار، انقلاب هم که تازه به پیروزی رسیده و کسی هم نتوانسته کاری انجام دهد. در مقابل دشمن هم بیکار ننشسته و اسلحه و فشنگ با دو، سه هزار تومان پول دست به مردم می‌دهد. آن هم جوانی که عاشق سلاح است (طایفه‌ی کردها علاقه‌ی زیادی به اسلحه دارند) از طرفی هم با تحریک مردم پلنگ‌پوشان را دشمن معرفی می‌کنند و ما را در مقابل تیر مستقیم مهاجمان قرار می‌دهد.

عمده فعالیت‌ شما در کردستان چه بود؟

ما بیشتر سعی در انجام فعالیت‌های فرهنگی داشتیم و کمتر به سمت کسی تیراندازی می‌کردیم. به دهات‌ها می‌رفتیم و با صحبت کردن با مردم سعی می‌کردیم تا آنها را قانع و متقاعد نماییم. عده‌ی زیادی بودند که در دره‌ها سنگر می‌گرفتند اما ما دلمان نمی‌آمد که به سمت آنها خمپاره بزنیم، زیرا احتمال می‌دادیم که زن و بچه‌ی بی‌گناهی در آنجا باشد که با گلوله‌ی ما کشته شود بنابراین عمده فعالیت‌ ما در زمینه ارشاد مردم بود تا کسی کشته و خانواده‌ای بی‌سرپرست نشود ولی نهایتاً اگر مجبور می‌شویم ما هم تیراندازی می‌کردیم.

چه شد که حضرت امام (ره) با آن جدیت دستور آزادسازی پاوه را دادند؟

در درگیری‌های پاوه 7000-8000 نفر اعلام حمله به پاوه را کردند و 4-5 روز پاوه را در محاصره قرار دادند اما نتوانستند محاصره را بشکنند و به داخل شهر بیایند. در آن شرایط ما هیچ مهمات و سلاحی نداشتیم علاوه بر آن تعداد زیادی از نیروهایمان به شهادت رسیدند. آنجا بود که به حضرت امام گزارش دادند که پاوه را تسخیر کرده‌اند. ایشان هم فرمودند که اگر تا 24 ساعت دیگر پاوه را آزاد نکنید من به تهران می‌آیم. پس از فرمایش حضرت امام ارتش و نیروهای مردمی وارد عمل شدند، البته نیروهای مردمی مثل همیشه پای کار بودند اما به علت مسدود بودن راهها امکان ورود آنها به پاوه نبود. پس از ورود نیرو به پاوه دشمن هم فرار کرد و ما توانستیم شهرها و دهات‌ها را بگیریم و راه‌ها را باز کنیم. در درگیری‌ها چیزی نبود غیر از غیرت و شهامت بچه‌های سپاه و رزمنده، کاری را که بعدها گروهاو گردان انجام می‌داد، 5 تا 10 نفر از رزمنده‌ها به علت کمبود نیرو انجام می‌دادند.

اسامی فرماندهان در درگیری‌های پاوه را به خاطر دارید؟

البته فرماندهان به تعداد انگشتان دست بودند مانند حاج احمدمتوسلیان، سردار رحیم صفوی که با یک گروهان نیرو آمده بودند، سردار علی اکبر مصطفوی و سردار بروجردی.

شهید همت هم بودند؟

پس از اینکه من و آقای عطاءالله تاجیک در کمین مهاجمین به اسارت درآمدیم حاج احمد متوسلیان جانشین بنده و شهید همت هم معاون ایشان شدند.

از قبل با شهید همت آشنایی داشتید؟

با حاج احمد آشنایی داشتم ولی با شهید همت از دور، البته افراد رشد می‌کنند عده‌ای بودند که به عنوان نیروهای عادی کار می‌کردند اما پس از اسارت ما در حد فرماندهی لشگر هم رسیدند یا به درجه رفیع شهادت نایل شدند.

عمده مشکلات شما در کردستان علاوه بر کمبود سلاح و نیرو چه بود؟

طبیعتاً منطقه کردستان منطقه‌ای کوهستانی است که ما با کوه‌ها و جاده‌ها و سرما و گرمای آنجا آشنایی و عادت نداشتیم، اما نیروهای مهاجم علاوه بر آشنایی کامل با محیط جاده‌ها و کوه‌ها به آب و هوای آن منطقه هم عادت داشتند و این موضوع موجب شد تا کار آنها آسان‌تر شود.

اما هدف ما باعث شد که زودتر از آنچه که کارشناسان و خبرنگاران نظامی بتوانند تصور کنند با محیط آشنا شویم و سررشته‌ی کار را به دست بگیریم. اگر فیلم‌های مستند را ببینید متوجه می‌شوید که گاهی ده‌تن از بچه‌های رزمنده برای باز کردن راهی می‌رفتند که بعدها جزء وظایف گردان و تیپ محسوب می‌شد. کسانی که در کردستان در درگیری‌ها به شهادت می‌رسیدند همان بچه‌های سپاه بودند که اوایل انقلاب در خیابان‌ها شعار الله اکبر سر می‌دادند. هدف این عزیزان باعث شده بود که برای دفاع از انقلاب و آرمان‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران با دست خالی در مقابل دشمن کاملاً مسلح بایستند و نهایتاً به لقاءالله که آرزوی آنها بود، بپیوندد.

 
مقابله باتهاجم سیاسی بدخواهان!!
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن 1387 ساعت 21:12 شماره پست: 55

نشریه همت باچاپ مطلب زیر بسته شد.دوست خوبم محمد علی رضاپوراین نوشته

رادروب خود قراردادکه ازآن برداشت نمودم.خداوندهمه رابه راه راست!وسازندگی!

هدایت فرماید انشاالله!

این مجله در زیر تیتر بزرگ «احمدی‌نژاد کشون»، نویسنده، تهیه کننده، کارگردان و بازیگر نقش اول مرد آن را اکبر هاشمی رفسنجانی معرفی کرده است. آنگونه که هفته‌نامه همت نوشته، بازیگران نقش دوم مرد این نمایش نیز سید محمد خاتمی، باقر قالیباف و میرحسین موسوی هستند. 

مجله همت دیگر عوامل این نمایش را این گونه معرفی کرده:

انتخاب بازیگر: خسرو قنبری تهرانی

دستیار کارگردان: محمد عطریانفر

گروه مشاوران کارگردان: سعید حجاریان، علی ربیعی، بیژن تاجیک

نورپرداز: حسن روحانی

صدابردار: مصطفی پورمحمدی

ترابری: محسن رضایی

صحنه گردان: محمد عطریانفر

گریم: حسین فدایی،‌ا حمد توکلی

مدیر فیلمبرداری: اکبر ناطق نوری

جلوه‌های ویژه: محمد هاشمی رفسنجانی

تدارکات: محسن هامشی رفسنجانی، یاسر هاشمی رفسنجانی، مهدی هاشمی رفسنجانی

تصویربردار: عزت‌الله ضرغامی

طراح صحنه: سعید حجاریان

عوامل صحنه: مصطفی تاج‌زاده، محسن میردامادی، علی مرعشی، فریدون وردی‌نژاد

با تشکر از: حزب کارگزاران سازندگی، حزب مشارکت، مجمع روحانیون، جمعیت ایثارگران

 

 

 

الله اکبر

+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن 1387 ساعت 7:44 شماره پست: 54

طنین رعد زمین برصحیفه آسمان

لبیک خروش جاماندگان قافله نینوا

 

بانگ ملکوتی:  

 

 

الله اکبر

 

 

دوشنبه ۲۱/۱۱/۸۱ساعت ۲۱حرم  مطهرحضرت معصومه علیهاالسلام صحن آینه

 

 

 
آنهایی که منتظر به به وچه چه دیگرانندبهتراست نیایند!!
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن 1387 ساعت 9:9 شماره پست: 53

چندی پیش مصاحبه ای رابانشریه سبز سرخ انجام دادم که در شماره ۵۳منتشرگردید.باتوجه به کمرنگ شدن برخی ازدغدغه هاطرح آن دراین صفحه راخالی ازلطف نمی دانم.

(اگرمجالی  بود نیشترهایم پیرامون عملکردنهادهای مرتبط بادفاع مقدس رانیزبخوانید)


با سلام خدمت شما و تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید لطفاً بفرمایید که علت رویکرد شما به ادبیات مقاومت چه بوده و آیا اصلاً این نوع رویکرد در جامعه تاثیر خواهد داشت یا نه؟
ـ بنده هم خدمت شما و همه خوانندگان سبز سرخ سلام عرض می‌کنم. ببینید ملت ما یک ویژگی تاریخی و منحصر به فرد دارد و آن هم علاقه ویژه به اسطوره‌هاست. اسطوره‌هایی که چه در قالب‌های خیالی و چه در عالم واقع پرورده شده و روح حماسه و سلحشوری را به نسل ایرانی منتقل می‌کنند. شاید هیچ جای جهان را سراغ نداشته باشید که چندین قرن داستان‌های حماسی مبارزات رستم و سهراب و اسفندیار و گودرز و ... نقل مجالس شبانه پسران و جوانان آن باشد یا«گرد آفرین» که یک دختر جوان اما سلحشور است. ما در تاریخ ایران«آریوبرزن» را می‌بینیم که یک جوان رشید است که با نیروهایش تا پای جان در مقابل سپاه دوم اسکندر مقدونی مقاومت می‌کند. ما در ادبیات‌مان گل لاله را روییده از خون جوانان وطن یا به طور مثال، سیاوش می‌دانیم اما نگاه کنید در ادبیات غرب چه قدر از این اسطوره‌ها می‌بینید مثلاً در یونان «نارسیس» یا گل نرگس کسی است که مقابل برکه آبی می‌ایستد و عاشق تصویر خود می‌شود! او آن‌قدر آن‌جا ایستاد و به عکس خود خیره ماند تا مُرد و سرجایش گلی رویید. شعرای بزرگی هم‌چون مولانا در وصف شهیدان اشعار گران‌بهایی سروده‌اند، نمونه‌اش شعر کجایید ای‌شهیدان خدایی که اثر بی‌بدیل مولاناست که بزرگان ادبیات جهان در قدرت ادبی او متفق هستند. روح حماسی مردم ایران باعث شد تا در کمتر جنگی کارمان به شکست بینجامد ما حتی در جنگ‌های معروف دوره قاجار با روس‌ها، آیت‌الله سید محمد مجاهد را می‌بینم که به عنوان یک مجتهد طراز اول از نجف به شمال ایران آمد و عملیات‌های موفقیت آمیزی را علیه روس‌ها هدایت کرد. اگر هم شکستی بوده باید علتش را جای دیگر جُست. بنابراین رویکرد به ادبیات مقاومت یک رویکرد صد در صد دینی و ملی است که جایگاه آن در قلب مردم ایران است. 
ولی انگار این قهرمان‌ها خیلی در بین مردم جا نیفتاده‌اند، فکر می‌کنید چرا؟
ـ آفرین سوال خوبی بود دست روی خوب جایی گذاشتید! فقط حیف که فرصت مصاحبه‌تان اندک است. جوابتان را با یک لطیفه معروف می‌دهم. کسی رفته بود به جنگل برای تماشا. وقتی برگشت، پرسیدند: جنگل را دیدی؟ گفت نه از بس که درخت زیاد بود نتوانستم آن را ببینم! مشکل کار ما دقیقاً همین جاست ما از بس قهرمان و اسطوره داریم اصلاً به چشم نمی‌آیند. همین چند ماه گذشته مسوول شبکه جاسوسی ایتالیا در عراق توسط آمریکایی‌ها کشته شد. یک مرگ وقتی کاملاً سیاسی بدون آن که آن فرد کار خاصی را انجام داده باشد اما مردم ایتالیا برای تشییع جنازه او چه کار کردند؟ کشورشان به حالت تعطیل در آمد آن هم به وسیله مردم نه دولت. می‌گفتند او قهرمان ملی ماست باید از او تجلیل کنیم. ببینید آن‌ها چون در وجود اسطوره و قهرمان ملی احساس کمبود و خلا می‌کنند انگار منتظر فرصتی بودند تا به اولین نفری که در خارج از مرزهایشان در یک کشور جنگ زده کشته شد، رسیدند او را قهرمان خودشان قرار دهند اما قهرمان‌های ملی ما چند نفرند؟ سده‌های پیش را بگذارید کنار، در همین هشت سال مقاومت چه کسی قهرمان است؟ حسین فهمیده که رفت زیر تانک؟ سعید طوقانی نوجوانی که از درد می‌سوخت اما صدایش در نیامد تا مبادا دیگران با شهادت او روحیه‌شان را ببازند؟ اصلاً دایره را تنگ‌تر می‌کنیم در استان خودمان و در این هشت سال چه کسانی قهرمان هستند؟ احمد کشوری که مردم ایلام تا به امروز بیشتر از مازندرانی‌ها برایش مراسم پرشکوه راه انداخته‌اند؛ احمد به حدی صدامیان را عصبانی کرده بود که تا یک ماه بعد از شهادتش سربازی مسلح روی مزارش نگهبانی می‌داد که مبادا جنازه‌اش را منافقین به سرقت ببرند. گلگون را قهرمان بدانیم که قبل از شهادت آمد به شهر به خیلی از دوستان خبر رفتنش را داد حلالیت گرفت و آگاهانه به سوی مرگ شتافت. آیا مهدی نصیرایی قهرمان است که شب عروسی‌ شعر جدایی را زمزمه کرد بعد به جبهه رفت و پیام داد که دنیا نتوانست مرا از خدا جدا کند رفت و کربلایی شد. عباس قندی چه؟ مردم کوی ذوالفقاریه آبادان حاضر نمی‌شدند به هیچ قیمتی جنازه‌اش را تحویل بابلی‌ها بدهند می‌خواستند آن‌جا برایش بارگاه بسازند... گفتم قضیه همان جنگل است و کثرت درختان و این موضوع متأسفانه شامل بزرگان دینی ما هم شده است من در یک جمعی که جوانان تحصیل کرده مذهبی در آن قرار داشتند مشغول صحبت بودم پرسیدم چند نفر نحوه شهادت امام هادی با امام جواد (ع) را می‌دانند؟ راستش خودم مجبور شدم سر بحث را عوض کنم. 
به نظر شما چه‌طوری می‌توان قهرمان‌ها را به عنوان قهرمان در جامعه به همه شناساند؟ لطفاً خلاصه‌تر پاسخ دهید.
ـ باور کنید خلاصه‌تر از این نمی توانم. هر کس در هر شرایطی و موقعیتی که قرار دارد اگر واقعاً از ته دل شهدا را به عنوان یک قهرمان قبول کرده باید در شناساندن آن‌ها تلاش کند. نباید منتظر استعانت مسوولین بود باید کار کرد به هر قیمتی که شده آن‌هایی که اهل هنرند باید هنرمندانه‌ترین آثار را در معرفی قهرمانان ملی به کار گیرند. آن‌هایی که هم هنرمند یا به ظاهر اهل کار فرهنگی نیستند نباید از خودشان سلب مسوولیت کنند اولاً باید از کارهای هنری ولو در حد خرید یک نشریه مرتبط با شهدا هم که شده حمایت کنند در ثانی همه می‌توانند در حد بیان حتی برای یک نفر از دوستان یا آشنایان خود که شده یک شهید را معرفی کنند. مرحوم ضابط که ا‌ن‌شاءالله در شمار شهدا قرار دارند یک روحانی عاشق بود. هنرش هم خطابه بود. روی منبر که می‌رفت در مورد هر موضوعی که سخنرانی داشت امکان نداشت پای شهدا را وسط نکشد. گذشته از این حتی در مهمانی‌های خانوادگی وسط خنده و شوخی اسم یکی از شهدا را می‌برد و نکته‌ای ولو طنزآمیز از زندگی او را به دیگران می‌آموخت. فرهنگ شهدا را باید با چنگ و دندان نگاه داشت. باید کار کرد. شهید خرازی روزی برای بازدیدبه یکی از خطوط می‌رود. خط را کاملاً آرام می‌بیند نیروهای ایرانی گوشه ای جمع شده بودند و سرشان گرم بود. حاج حسین عصبانی شد. کلاش را برداشت و به سمت عراقی‌ها شلیک کرد. دوید جلو و نارنجکی را پرتاب کرد رفت آن طرف‌تر آرپی‌جی ‌زد بعد پرید پشت تیربار و ... خلاصه، خط را شلوغ کرد بچه‌ها هم به هیجان آمدند و به کمک حاجی شتافتند حسابی که درگیر شدند حاجی گفت آهان به این‌ها می‌گویند جنگ نکند. صلح کرده بودید و ما خبر نداشتیم! خلاصه، دفاع فرهنگی هم باید این گونه باشد به قول مرحوم حاج آقا ضابط باید آن‌قدر کار کرد که وقتی آن دنیا مواخذه شدیم بگوییم فرصتی نبود که بتوانیم کار بیشتری را انجام بدهیم. 
چرا شهدای ما و فرهنگ ایثار و مقاومت‌شان این‌قدر مظلوم واقع شده است؟
ـ اگر چه در واقع نباید این‌گونه باشد اما از زاویه‌‌ای دیگر این مظلومیت هم خیلی تاثیر گذار و مفید است. شما تصور کنید امام حسین(ع) در روز عاشورا اگر این همه نامردی و ظلم بر او روا نمی‌شد یا اصلاً ایشان در آن روز به یک پیروزی میدانی دست پیدا می‌کرد آیا حالا فرهنگ عاشورا این‌گونه در جامعه معجزه می‌کرد؟ مظلومیت بی‌بدیل آقاست که باعث شده بعد از این همه سال به قول مرحوم امام(ره) اسلام زنده بماند و هزاران نفر هر روز آرزوی رسیدن به یاران اباعبدالله (ع) را بر لبان خود زمزمه کنند. یا اگر در جنگ هشت ساله خودمان این مظلومیت‌ها وجود نداشت ما برای زایران مناطق جنگی چه چیزی را می‌خواستیم تعریف کنیم که تاثیر گذار باشد. مثلاً می‌گفتیم ما این‌جا همه چیز داشتیم اسلحه به اندازه‌ کافی بود نیرو بود آب و غذا هم بود اما با عرض شرمندگی نتوانستیم مقاومت کنیم. آن وقت چیزی از فرهنگ شهدا باقی می‌ماند؟ حتی اسم‌شان را هم کسی نمی‌برد. چرا مردم عراق مثل ما برای کشته‌های جنگی خود مراسم نمی‌گیرند و برای بازدید به مناطق عملیاتی خود سفر نمی‌کنند؟ افتخار ما در همین مظلومیت است. حالا فرهنگ شهدا که بالاترین میراث جوانان پاکباخته میهن مان است دچار مظلومیت شده، در بین مسوولین دنبال مقصر نباشید اگر قرار بود «جهان‌آرا» منتظر مسوولین باشد خرمشهر همان روز اول می‌شد «المحمّره» آن وقت حساب اهواز و اندیمشک با کرام الکاتبین بود. باید صحنه جنگ را پیش روی خود ترسیم کنیم. وظیفه ما این است که خودمان اسلحه تهیه کنیم. خودمان به خط اعزام شویم نقشه طرح کنیم و در مقابل دشمن به تنهایی مقاومت کنیم اگر مجروح شدیم خودمان به اورژانس برویم و داروها را هم خودمان تهیه کنیم. حالا شاید این وسط یک نفر از دور دستی را به علامت خسته نباشید تکان دهد. وضعیت دفاع فرهنگی این گونه است. کسی که پا در میدان جهاد فرهنگی و دفاع از حیثیت اعتقادی خود می‌گذارد نباید جز خدا روی کس دیگری حساب باز کند. آن‌هایی که به «بَه بَه و چه چه» دیگران امید دارند بهتر است هرگز پا در این میدان سهمگین نگذارند. 
شما که اهل حوزه هستید بفرمایید چه ویژگی در شهدا وجود داشت که باعث تمایز و برتری آنان شد؟
ـ صداقت، عزیز من! صداقت. «رجال صدقوا ما عاهد والله...» به خدا خیلی سخت است. یک بار برای خودم سوالی را طرح کردم که خیلی برایم تکان دهنده بود. ببینید من با بزرگان کار ندارم اما زورم به خودم که می‌رسد. من هیچ کدام از شهدا را ندیده‌ام. ده سالم بود که جنگ تمام شد. الان ده سال است که در حوزه مشغول به تحصیلم و از این انتخاب بسیار راضی هستم اما وقتی شهدا را می‌بینم خجالت می کشم. باور کنید همت شاید به اندازه من با احکام دینی آشنا نبود. باکری‌ها هرگز دوره«لمعتین» را نگذارنده بودند سید مجتبی علمدار شاید هیچ گاه کتاب مکاسب را دست نگرفته بود و... اما چرا امروز آقا سید خیلی‌ها را شفا می‌دهد؟ چرا شهید برونسی که یک بنّای ساده بود به جایی رسید که حضرت زهرا (س) گردان او را در عملیات‌ها فرماندهی می‌کرد؟ چرا حسین بصیر آن‌قدر اهل معرفت بود که به راحتی همه چیز را با خدا معامله می‌کرد و وعده شهادت را هم با رضایت خاطر به دوستانش نوید می‌داد. حرف حساب من این است در بسیاری از نوشته‌هایم هم تاکید کرده‌ام که شهدای ما انسان‌هایی معمولی، و نه فرشته، بودند که هیچ یک از دوره‌های مدوّن و کلاسیک عرفان را نگذرانده بودند. استاد راه آزموده هم نداشتند اما ببینید یک شبه به کجا رسیدند؟ یکی از دوستان طلبه، شهید محمد عباسی او را چند روز بعد از شهادت در خواب می‌بیند. محمد حرف‌هایی می‌زند و در این بین نکته‌ای آموزنده را بیان می‌کند. او گفت: «در این جا رسایل و مکاسب به کار نمی‌آید، اخلاص است که خریدار دارد.» چه من طلبه چه شمای خبرنگار و چه هر کس دیگر در هر راهی که گام بر می‌داریم اگر اخلاص نداشته باشیم کارهای‌مان ارزشی ندارد. 
چند نفر از قهرمان‌های زنده را اگر می‌شود نام ببرید.
ـ مادر شهیدان کشوری یک قهرمان است محمد او کم سن و سال بود اما وقتی مادر فهمیده او دیگر ماندنی نیست، نگفت پیشم بمان نرو؛ گفت: محمد اگر شهید می‌شوی باید مثل احمد بجنگی، باید با افتخار شهید شوی نه به صورت عادی و اتفاقی، باید مثل یک مرد بجنگی. همسر برادر آزاده حسین منصف هم یک قهرمان است تازه عقد کرده بود که همسرش اسیر شد اسارت با سرنوشتی نامعلوم، حسین آقا در نامه‌ای به او اجازه داد تا هر تصمیمی که می‌خواهد بگیرد اما این شیرزن جوانی‌اش را به پای انتظار ریخت خیلی‌ها دیگر را هم سراغ دارم. این‌ها مشترکین خوب انقلاب هستند که همیشه در دسترس می‌باشند. می‌توانید به سراغ‌شان بروید. 
از مسوولین و دستگاه‌های فرهنگی گله‌ای نکردید از شما بعید است.
ـ برای امروز کافی است. خسته شدم. امیدوارم نشریه سبزسرخ بتواند با توزیع سراسری در همه مناطق کشور ارتباطی قوی‌تر با علاقمندان و مریدان شهدا برقرار کند. موفق باشید. حرف آخر را هم بنویسید که چشم امید هفت تپه به سربازان دیرپای خمینی است تا غبار گمنامی را از آن بزدایند. ان‌شاءالله. 

 

 
به غنیمت که رسیدیم...!

+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 17:36 شماره پست: 52

اعلام موجودیت می کند:

                            مهاجر حزب الله!!

ورود واژه های جدید درفضای سیاسی انقلاب،بارمفهومی خاصی را به همراه داشته است.ازجمله کلمه قرآنی "حزب الله"که درعرف سیاسی انقلاب به مجموعه نیروهای حامی انقلاب اسلامی گفته می شد.شقوق آن هم عبارت بودنداز"امت حزب الله"(شهروندان محترم امروز!)و...

درسال های آخرعمردولت سازندگی،جمعی ازجوانان غیورکشور(البته ابتدادرتهران)باتشکیل گروهی که سعی داشت نسبت به برخی ناهنجاری های رایج درجامعه واکنش هایی بعضا به صورت میدانی بروز دهداعلام رسمیت نمودند.آنان برای آن که نشان دهندقصد مصادره تیمی نام مقدس حزب الله راندارندونیز بین رفتارهای روزانه خودوسکوت عمومی مجموعه های زیرگروه حزب الله خط تمایزی راقائل هستند ،تشکیلات ارزشی خودرا"انصارحزب الله"نامیدند.

 همزمان باروی کارآمدن دولت نهم که پیروزی خودرا مرهون احیای شعائرغبارگرفته اسلام وانقلاب بود یک گروه خیریه به ناگاه احساس تکلیف نموده وباانتشارروزنامه حزب الله پابه میدان دفاع ازارزش هاگذارد.

بسیاری ازمومنان متحیرانه بااین پرسش بی پاسخ مواجه بودندکه درتمام سال هایی که به فرموده مقام معظم رهبری"سکولاریسم"درحال رسوخ درون بدنه حاکمیت بوداین گروه باچه توجیهی شانزده سال رادرکهف سکوت وغفلت سپری نمودند؟

به هرروی لازم است این گروه نیز مانند"انصار"خط کشی باتوده های متعارف امت حزب الله راازیادنبردتانشان دهدکه دارای چهره ورفتاری شاخص می باشد.باتوجه به هجرت چندساله آنان ازفضای ارزشی جامعه ونیز جهت رعایت همخوانی درادبیات سیاسی رایج توصیه می شود این گروه به"مهاجر حزب الله"شناخته شود.این گونه شاید اعطای مجوز به این تشکل نیز مورد تسهیل قرارگیرد.البته ازنظر نگارنده ،حزب الله،حزب الله است چه مهاجر وچه انصار!

 

 

 
قابل توجه شورای عالی انقلاب فرهنگی
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 20:59 شماره پست: 51

 تغافل ممنوع!

پس از  پیروزی انقلاب اسلامی ،یکی ازنخستین تغییرات  طبیعی درسطح کشور،امحای برخی ازاسامی شهرها،خیابان هاواماکنی بود که میراث شوم فرهنگ طاغوت به حساب می آمد.به طورمثال،میدان 24اسفند،انقلاب نامیده شد وشهرهایی مانندشاهی،بندر شاه، بندرپهلوی و...به قائم شهر،بندرترکمن وبندرانزلی تغییریافتند.

این تغییرات البته درمقطعی متوقف ماند.باتوجه به پیشرفت سطح دانش ومعرفت لایه های مختلف اجتماع ،لازم است دیگر عناوینی که به نوعی بامبانی فرهنگی انقلاب واسلام درتعارض است نیز دستخوش دگرگونی شود.ازجمله می توان به نام"ابومسلم"اشاره کرد.این فرد درتاریخ،وجهه مثبتی ندارد.اوهزاران نفر رابه قتل رسانیدو زمینه حاکمیت اسلام تحریف شده بنی العباس رافراهم آورد.رفتاراوهیچ گاه موردتاییدامام صادق علیه السلام قرارنگرفت.

نام"خزر"نیزازاین دست عناوین می باشد.خزرقومی متوحش بودکه به  شهادت تاریخ،جنایات زیادی رامرتکب شده است.نام حقیقی این دریاچه راباید"کاسپین"دانست،نامی که دربیشترکشورهای دنیا به خصوص حوزه خلیج فارس شناخته شده می باشد.آنان این دریاچه را"قزوین"می نامندکه معرب واژه کاسپین است. کاسی هاوکاشی هاو...مردمی متمدن محسوب می گردند.شورای عالی انقلاب فرهنگی یاهرنهادمسئول دیگری باید دراین خصوص تصمیمی شجاعانه اتخاذ نماید.حساسیت نسبت به اسامی فرهنگ ساز رابایدازاعراب خودباخته حاشیه خلیج همیشه فارس  آموخت که ولو به تحریک اجانب وبی هیچ سندی،برتعصبات قرون وسطایی خود چنین پافشاری می کنند.

تلنگری به حوزه ودانشگاه
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 19:45 شماره پست: 50

چارچوب ها وحریم ها تا کجا معتبرند؟

چهارچوب‌ها و حریم‌ها تا کجا معتبرند؟ هرچیز برای خود حریم و مرزی دارد. انسان برای خود، حریم قائل است و اگر احساس کند کسی به حریم او نزدیک می‌شود از خود عکس‌العمل نشان می‌دهد. بهطور مثال اگر در خیابانی خلوت، کسی شانهبهشانه دیگری راه برود برای او ناراحت کننده و آزاردهنده است اما اگر در پیاده‌رویی شلوغ و پرازدحام چنین اتفاقی بیفتد امری طبیعی جلوه می‌کند. مرز اعتماد و اعتقاد به حریم‌ها چیست؟

با چه معیاری می‌توان حریمی را نادیده انگاشت یا این‌که آن‌ را محترم شمرد؟ آیا همیشه باید در برابر قاعده خطوط قرمز مطیع بود؟ اصلا‌ً آیا می‌توان هر حریمی را خط قرمز محسوب کرد؟ اگر در چهار چوب یک علم، دانشجو خود را مطیع سر بهزیر قواعد آن بداند هیچ‌گاه می‌تواند به یافته‌ای نو دست یابد؟ اگر دانشجو علم استاد را کامل و بی‌نقص بپندارد آیا امکان دارد که در نهایت، خود شخصیتی بالا‌تر از استاد بشود؟

آیا باید سربازِ بی‌چون و چرای فرامین علمی بود؟ آیا علم حقیقتاً علم است؟ یعنی به این راحتی، حقیقت محض کشف شده است؟ به راستی علم چیست و هدف از فراگیری آن چه می‌باشد؟ آیا می‌توان نقطهِ پایانی بر پیشرفت علوم ترسیم کرد؟

مگر نه آن‌که بین حقیقت و واقعیت تفاوتی بس شگرف وجود دارد؟

واقعیت آن است که هست و حقیقت چیزی است که باید باشد. گاه آن‌چه که باید، هست و آن‌چه که هست باید است و گاه بین این دو فاصله‌ای عمیق پدیدار می‌شود. آیا چهارچوبی که بر خلا‌ف حقیقت باشد یا به آن رهنمون نگردد اعتبار دارد؟ آیا علم همان حقیقت است؟

طبق آموزه‌های اخلا‌قی دین، در حریم نفسانی اگر کسی مرزهای خود ساخته خویش را بشکند و در موضعی برتر، خویشتن خویش را به محاکمه بکشاند «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» در علم، اخلا‌ق و اعتقاد راهی نو یافته و توان طینمودن پله‌های ترقی و رشد معنوی را پیدا می‌کند. حصار نفس باید شکسته شود آن‌هم با دست اراده انسان مؤمن که می‌خواهد وجودش را از حقیقت سرشار کند.

در عرصه هنر نیز سرسپردگی محض به قالب‌های خشک، هیچ‌گاه هنرمند را ماندگار نمی‌سازد. باید باور داشت این هنر است که باید زاینده، قوانین و قالب‌‌ها بشود. فنون ادبی براساس آثار دلنشین پیشینیان نگاشته شد و امروزیان به جبر باید تسلیم بی‌چون و چرای آن قواعد باشند و البته این‌گونه دیگر ماندگار شدن، کمی بعید به نظر می‌رسد.

شاید اگر نیما چند قرن پیش از این به عرصه وجود پا می‌گذاشت در قرن بیستم حافظ و سعدی محکوم به نقض هنر شده و طرد می‌گشتند.

متأسفانه سرسپردگی بعضی از اهالی هنر به جایی رسیده که بی‌پروا به شاگردان‌شان توصیه می‌کنند دین خود را بیرون کلا‌س بگذارند و بعد وارد محفل شوند که هنر از نگاه آنان هدفی جز هنر ندارد ودین یعنی انسانیت مزاحم این مطالبهِ حداقلی است.

از منظر آنان برای رشد می‌توان حیوان شد در حالی‌که عقل حکم می‌کند راه کمال، بالا‌تر از عالم بشر، خدایی شدن باشد و بس. هنر یعنی نگاه فلسفی به عالم و این‌گونه دیگر نیاز به آراستن تخیلی ظاهر نمی‌باشد. هنر صرف بیان احساس نیست که ابراز آن از بهائم نیز ساخته است. سرسپرده به قوانین و قواعد اگر اهل حصارشکنی نباشد و معیار حریم‌ها را نداند به منجلا‌ب هلا‌کت سقوط خواهد کرد.

علم نیز برای رسیدن به حقیقت است. ممکن است مکشوفات تجربی و آزمایشی بشر، گاه انسان را به حقیقت رهنمون سازد، اما لزوماً معنای کشف، دستیابی به حقیقت نیست. مقام علم را باید به حقایق (خلقت) و نه واقعیات (طبیعت) ارتقا داد.

در این تعریف، علوم تجربی هم الهی‌اند چرا که فعل خدا را محور کشف خویش می‌دانند. تعجب این‌جاست آنان که به قول خدا می‌پردازند بهطور معمول در عمل، اعتقادی راسخ‌تر نسبت به آنانی دارند که فعل خدا را هر روز، زیر و رو می‌کنند.

تعجب دیگر از متولیان علم و فرهنگ است که اخبار دین‌پژوهی و رشد و تولید در این عرصه را در فهرست روزانهِ دیگر اخبار علمی رسانه نمی‌گنجانند.

نقل است از عارف بزرگوار آیت‌ا... بهاءالدینی که می‌فرمود :«این‌چه علمی است که استاد دانشگاه به رستوران می‌رود، در بشقاب او به جای مرغ، گوشت کلا‌غ می‌گذارند. او با لذت می‌خورد و با به‌به و چه‌چه وعده می‌دهد که دفعات بعد هم مشتری همین رستوران خواهد شد.»

قوای حسی به ظاهر هوشمند او علم یقینآور و «تطمئن‌القلوب» را به خودی خود رقم نخواهد زد. و البته که شک، علم نیست ولو مرتبهِ پایین آن.

علم، نور است. نور، رسالتی جز نمایاندن حقیقت ندارد که انما یخشی ا... من عباده‌العلما. آن‌چه که انسان را به خود غرّه کند چیزی جز ظلمت جهل نیست گرچه در زرورق علم و اندیشه پیچیده باشد.

اگر واقعیت به جای حقیقت بنشیند و طبیعت به جای خلقت، علم چه دربارهِ قول خدا باشد و چه در حیطهِ فعل او روشنگر نخواهد بود و این‌گونه آیا اسلا‌می شدن پایگاه‌های علمی روزی میسر خواهد شد؟

چگونه است حوزه و دانشگاهی که باید مبدا تحولا‌ت جامعه باشند یکی گاه به خواب می‌رود و آن دیگری پا به کژراهه می‌گذارد؟

 

از فار س ها برحذر باشید!
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 2:35 شماره پست: 49

برادر صدام کجایی؟!

امارات بداند!

 

 


در جراید به نقل از یکی از قضات دادرسی صدام‍‍‍‍‌‍‌‍‌، آمده بود که او، قبل از اعدام چنین توصیه کرده که «از فارسها بر حذر باشید. » 
گذشته از صحت یا عدم صحت این خبر محتوای کلام این دیکتاتور خون آشام برای پیروان حزب بعث امری دور از ذهن نیست. فارس های مسلمان برای بعثی ها دشمنانی وحشتناک و پر خطر محسوب می شوند. آن قدر خطر ایرانی ها برای آنها جدی است که رهبر مردمشان به رغم مجازات ظاهری توسط آمریکاییها، فارس ها را اصلی ترین و رعب آورترین دشمن خود بر می شمارد.
حافظه تاریخی ملت ما هنوز فراموش نکرده است جمله معروف طارق عزیز وزیر امور خارجه وقت عراق را که به هنگام آغاز حملات دد منشانه به مردم مظلوم کشورمان اعلام کرد «هیچ کشوری در جهان قادر نیست بدون داشتن یک دولت قوی، متحدین در محافل بین المللی، اقتصادی مطلوب و منابع مالی و تدارکات تسلیحاتی اقدام به جنگ کند. جمهوری اسلامی ایران هیچ یک از این امتیازات را ندارد.» 1
طاها یاسین رمضان نیز یک ماه پس از آغاز تجاوز به ایران مغرورانه عنوان کرد «برای اینکه به راه حلی دست یابیم نفت ایران از آن عراق میگردد.»2
صدام ملعون که سودای فتح چند روزه‌ی ایران و سروری دنیای عرب را در سر می‌‌پرورانید در مصاحبه‌ای مطبوعاتی گفته بود « اکنون ما نیروی نظامی کافی برای باز پس گیری سه جزیره ی عربی اشغال شده توسط ایران را فراهم کرده ایم »3
اربابان غربی صدام نیز بر اساس محاسبات دقیق! خود کار ایران را تمام شده می پنداشتند. هنری کسینجر از مسوولان و مشاوران برجسته ی سیاست خارجه آمریکا در آغازین روزهای تهاجم این گونه طالع بینی! کرده بود «جنگ حد اکثر ظرف ده روز با پیروزی اعراب پایان خواهد یافت»4
طبق گزارش سازمان ملل متحد در خصوص کمک های غرب به برنامه های تسلیحاتی عراق، «این کشور تسلیحات خود را از 150 شرکت آلمانی، آمریکایی و انگلیسی تهیه کرده است. براساس گزارش‌ها، دولت عراق از سال1975 توسط 8 کمپانی آلمانی،24 شرکت آمریکایی وحدود12 شرکت انگلیسی و چند شرکت سوئیسی،ژاپنی،ایتالیایی،فرانسوی،سوئدی،برزیلی و آرژانتینی،تجهیزات دریافت کرده است.آلمان بیشترین کمک را به برنامه‌ی اتمی با27 شرکت و آمریکا با 24 شرکت و انگلیس با11 شرکت انجام داده است.»5
ضعف فرماندهی جنگ که بر عهده ی بنی صدر خائن و سر سپردگان او بود و عقب نشینی کوتاه مدت از حریم مرزهای جغرافیایی، اندک دستمایه دلخوشی رژیم بعث عراق بود. اما دیری نپایید که روی دیگر سکه‌ی جنگ‌ نمایان شد. غیور مردان بسیج و سپاه با ساماندهی مجموعه نیروهای مدافعین به رقم محاصره شدید تسلیحاتی، سلاح ایمان به دست گرفته و دشمن پلید را خوار و ذلیل نمودند. «سربازان عراقی از وحشتی که امواج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که بی امان در زیر رگبار آتش، پیشروی می کنند، در دلشان به وجود می آورد چنین قاطعیتی را از سوی سپاه پاسداران ستایش می‌‌‌کنند.»6
پس از فتح فاو در عملیات والفجر 8 ژنرال سعدین الشاذلی فرمانده واستراتژیست معروف مصری که فاتح عبور از کانال سوئز و خط دفاعی بارلو اسراییل در جنگ اکتبر 1973 بود چنین اظهار نمود که این عملیات جسورانه تر از عملیات عبور از کانال سوئز می باشد»7
خبر نگاران غربی، آن روز ها را این‌گونه توصیف نمودند «شهادت طلبی در ارتش عراق معنایی ندارد. آنان واقعاً نگران مردن هستند. بیش از 50 سال است که نیروهای سخت کوش و با روحیه ایران که با سلاح سبک به جبهه ها هجوم می‌آورند، شهادت را به پیروی از دستورآیت‌الله خمیننی خوش آمد می گویند.»8
«اکنون که سکه بر روی دیگرش قرار دارد ایران بیش از یک چهارم ارتش عراق را منهدم و تسخیر نموده است. نیروی هوایی از لحاظ عملیاتی، آمادگی عراق را تا دو سوم کاهش داده و ظاهراً روحیه ارتش صدام حسین را شکسته است. جاده اصلی به بغداد باز می‌باشد و نیروهای ایرانی در مقابل پایتخت عراق از پیروزی و شوق در هیجان می باشند.»9
صدام بهتر از هر‌کس دیگر از توانمندی‌های مادی خود و ضعف تسلیحاتی رزمندگان ایران خبر داشت. او بیش تر از هر کس طعم تلخ ناکامی حزب بعث در نیل به اهداف دست نیافتنی‌اش را چشیده است.او هیچ گاه تصور نمی‌کرد که جوانان ایران باپشتوانه الهی هیمنه‌ی پوشالی‌اش را نابود سازند.صدام حق دارد که چنین از ایرانی‌ها در هراس باشد.آخرین وصیت او سفارشی است برادرانه! برای همه سردمداران پر طمع استکبار جهانی که «از فارس ها برحذر باشید.»
سید حمید مشتاقی نیا
حوزه علمیه قم 

-----------------------------------------------
پی نوشت:
1.ستیز با صلح ـ ص 53 ـ ستاد تبلیغات جنگ .
2. لوموند 22/10/1980 
3.روزنامه کویتی السیاسة 22/7/1980
4.السفیر 29/8/1980
5.لایه های پنهان جنگ ص 37 ـ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس
6.لوموند ـ8/1/1365
7.مدال های شکسته ـ سرگرد عراقی ستار ناصر ـ نشر سوره
8.نیویورک تایمز
9.لس آنجلس تایمز 17/3/61

صفحة اول   نشریه > نشریه69

آغاز نیک
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم بهمن 1387 ساعت 18:42 شماره پست: 48

 نخستین جرقه داستان اخراجی های 2مستندبوده است

(این نوشتار،دلیل برتایید کلیت فیلم توسط نگارنده نیست.)

برگی از ده ساعت گفت وگوی حضوری اینجانب باآزاده علی حبیبی،مسئول ایرانی اردوگاه 6(رومادی 1):

"درسال 63 چندفقره هواپیماربایی درایران رخ داد.درشهریورهمان سال ازطریق تلویزیونی که دراختیارداشتیم باخبرشدیم که یک فروند هواپیمای ایرانی ربوده شده  به خاک عراق منتقل شده است.یک روز حوالی ساعت ده صبح بودکه عراقی هاشروع کردندبه سوت زدن.این سوت غیراز مواقع معمولی بود ومعنی اش این بودکه اولا خبری شده ودرثانی همه بایدداخل آسایشگاه هایشان بروند.ازسرباز عراقی موضوع راجویاشدم گفت:دستورفرمانده است،قراراست مسافران هواپیمای ربوده شده رابرای بازدید به اردوگاه بیاورند.همه باید داخل بروند فقط توبمان.تعجب کردم وگفتم:کی؟گفت:همین الان ازراه می رسند.این واقعه می توانست خیلی روی بچه ها تاثیر بگذارد.بعدازسالها،دیدن چندهموطن، شایدزلزله ای رارقم می زد.عراقی ها تصمیم گرفتند برای آن که ازدحامی صورت نگیرد درقاطع هارابه نوبت بازکنند.درخصوص این دیداروآنچه گذشت،دونکته بسیارمهم وقابل تحلیل راباید گوشزد نمایم.یکی اینکه وقتی ازمسافران هواپیماپرسیدندکه می خواهید به دیدن اسیران اردوگاه بروید یازیارت کربلا همه آنها یک آهنگ گفته بودند"می خواهیم بچه هایمان راببینیم."سال ها بود که راه زیارت کربلای معلا بسته شده بود وهر ایرانی مسلمانی همواره آرزوی بازگشایی این مسیر راداشت. کربلاییها ارج وقرب بالایی دربین مردم داشتند.درتمام مجالس روضه خوانی درآرزوی یک لحظه زیارت ضریح شش گوشه آقااباعبدالله اشک ریخته می شدو...اما حالا که ناخواسته فرصتی برای تحقق آن آرزوی دیرینه ایجاد شده بود،هموطنان ما گفتند:ترجیح می دهیم بچه هایمان راببینیم.این جمله حماسی،پیامی بزرگ وگویا برای دوستان ودشمنان،درخودنهفته دارد.نکته دوم آنکه دراردوگاه از همه طیف ،اسیر داشتیم.پیر وجوان،باسوادو بی سواد،کرد وترک وشمالی وجنوبی،ارتشی وسپاهی وبسیجی،مومن وغیر مومن،مسلمان وحتی یهودی و...یک جامعه کوچک ایرانی درآن جا شکل گرفته بود.اما مجمع ایرانی ها وقتی به هم رسیدند دیگر تقسیم بندی های نژادی،دینی،جنسیتی و...اعتباری نداشت. همه ایرانی بودیم ودرآغوش هم نغمه اشک راسرود وحدت ویک پارچگی خود ساخته بودیم.همه مدافع باصداقت وبی چون وچرای خاک مقدس ایران بودیم. تحقق اتحاد ملی ما اینگونه رقم خورد.آن دیدار حدود چهار ساعت طول کشید.عراقی هاهم هیچ اعتراضی نکردند.پایان آن دیدار به یاد ماندنی وخاطره انگیز توام بود با دادن یادگاری وپیغام و...همه پیام ها ویادگاری ها در ایران به دست خانواده های مارسید.هربار یاد صحنه های پرشکوهی می افتم که زن ومردمسافر،دست وپای اسیران هموطن خودرا بوسه باران کرده وهر چیز باارزشی همچون ساعت وانگشتر والنگوو...که دراختیار داشتندرابی ریا به آنان هدیه می دادند،چشمانم غرق اشک می شود...

"ساجد"چرا؟
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 21:32 شماره پست: 47

شهدا را دسته بندی نکنید!

 

ششم بهمن سالروز اشغال شهر آمل توسط نیروهای ضدانقلاب است.

مردم این شهر با استقامتی شگرف ۴۰ شهید و دهها مجروح را برای

نجــات شـهر خود تقدیم نمودنـد. امام خمینـی آنان را مـورد تفقـد قرار

دادند و از آنروز این شهر "هزارسنگر" نامیده شد. متاسفانه نه تنها

رسانــه های جیــره خور بلــکه سایت اختصاصـی شـهدا(سـاجد) نیز

توجهــی بـه این حماسـه تاریخی ننـمود. ایـن فضاحت فرهنـگی را به

دردمندان حقیقی فرهنگ جهاد و شهادت تسلیت میگویم.دراین ارتباط

سری هم به وب "شمیم عشق"بزنید.(درپیوندها)

اخراجی های2
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن 1387 ساعت 16:3 شماره پست: 46

تخریبچی یاخط شکن ؟!

اخراجی های2 در راه است.از میان کسانی که این فیلم را

دیـده اند، عده ای هم معتقـدند که نسبت بـه قسمـت اول،

بسـیار حرفــه ای تر سـاخته شـده و در مقابـل نیــز، برخی

(حتــی از بیــن داوران جشـنـواره) آن را اقـدامــی تخریبــی

بر ضد ارزشهای دفاع مقدس قلمداد نموده اند.

من به عنوان کسی که ده نمکی را از نزدیـک می شناخته،

تـردیدی نـدارم کـه ایشـان فــردی دلـسوز، احـساسـاتـی و

پرـدغدغه است حتی اگر به زعم برخی نتواند این دغدغه را

درکارهایس به تصویر بکشاند!!!

اخراجــی های یکی دو ضعــف ساختـاری و کلیــدی داشت

که هـردوی آن ازتدوین ناشیـانه وفوق ابتدایـی فیلم، نشات

می گیــرد. صحــنه شـهادت حســین (پسرک لکنـت زبان) و

آن جـا که فرمــانده (قـاسم زارع) محبــت ورزانـه می گوید:

((تندی من به خاطر عمل به قانون بود)) در حقیقت پاسخ به

دو انتقاد اساسی فیلـم یعنی "تخریب چهره فرمانـدهان" و

 "عدم الهــام گیـری سـوزوکـی از شـهدا" بود که نا آگاهـانه

حذف گردید. متاسـفانه عادت غلط ده نمکـی، عـدم تمرکز و

حوصــله بـرای نظـارت بر کارهـایـی اسـت که قرار اسـت به

اسـم او عرضــه گـردد. در تـدویــن فرهنگنــامه اسـارت نیــز

شاهـد بـودم که همیـن بی حوصلگی، کاری دلسوزانه را به

یـک اقدام فاجعــه آمیــز در عرصه فرهنگ ایثار مبدل ساخته

است.

رهـبر معــظم نیز در دیدار با او ضمــن اشـاره به یـک ایرانـی

مقیــم اروپا که در کتــاب خود، اداره جبهه های جـنگ را به

عده ای از الواط جـنوب شهر نسـبت داده بود هشـدار دادند

که بایـد مراقــب بود کارهـای انقلابــی و ضــد انقلاب، یکـی

نشود.

اگرچه ده نمکی خود انسـانی غوغاطلب وحاشیه پروراست

اما بسیـاری از نقــدها وحـملات علیـه اخراجــی ها از ســر

ناجـوانمــردی، جـفـا و بـی عدالتــی است. مهــم آن اسـت

که یک بسیجـی، حصـار مستبـدانه حیـطــه فیلم ســازی را

دریـــده و نویــد روی کار آمـدن نسلــی انقلابــی و متـدیـــن

را درعرصه سینما تداعی نموده است.

انصاف آن است که با نگاهـی بلنـد و ژرف، "خــط شکــنی"

 مـثــال زدنـی او را اقــدامـی مثبــت و آ ینــده سـاز تلقـی

نماییم.

انقلاب سوم

+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 21:30 شماره پست: 45

احمدی نژاد بداند!!


انقلاب سوم

انتخابات نهم یاست جمهوری، اتفاقی تازه در تاریخ انقلاب محسوب می شود .اینبار مردم نشان دادند که نمی خواهند و نمی گذارند احزاب یا چهره های کلیشه ای و ثابت جریانهای سیاسی قدرت محور برای آنان تصمیم بگیرند.

احمدی نژاد ،منتخب هیچ حزب ودسته ای نبود .حتی همان ها که امروز پشت سر او سنگر گرفته و کلیدی ترین پست ها را در بیشتر مناطق کشور تصرف نموده انداغلب باجریان های رقیب او سر و سری داشتند.

نیمه دوم انتخابات،چپ و راست،انقلابی وضد انقلاب،علما و ظلمادست به دست هم دادند تاتفکر حزب الله که پس از مدت ها سری میان سرهابرافراشته بود،درنطفه وبا تمام قواخفه شودامامردم به همه آنها  نه  گفتند.

مردم نشان دادنددوره ترمیدور-همان که ریشه فروپاشی انقلاب های بزرگ دنیابود-یعنی تلقی ضد ارزشی شدن معیارهای اولیه ای که انقلاب بر مبنای آن شکل گرفت درکشورماهنوزفرانرسیده است،حتی اگرکاندیداهای فوق العاده مذهبی نیز جرات نکننداسمی از ولایت فقیه ،ارزشهای دینی وانقلاب دربرگه هاومصاحبه های خود جای دهند،حتی اگر جرات نکنندبگویندمدتی رادر سپاه،معاون فرهنگی و...بوده اند امابه جای آن درباره تحصیل در آمریکابرای مردم افاضه نمایند.

احمدی نژاد آمدباشعارمردی ازجنس مردم .اوفریادگرعدالت بود.برخلاف رقبای مایه دار،اوتنهابابودجه وحمایت مردم توانست اسمی برزبان ها براند .خود،مردم روستایی دورافتاده رادیده ام که به رغم عدم مشاهده کوچکترین تصویری از احمدی نژاد،نام اورابرروی برگه های رای،ثبت می کردند وزنانی راکه زیورآلات خودرا به ستادایشان اهدامی نمودند.ازاین منظر باید گفت احمدی نژاد بابودجه بیت المال !! به این مقام دست یافته است.

باآمدن احمدی نژاد،ادبیات حاکم بردستگاههای اجرایی نیز دگرگون شد.شعارها وچهره هاتغییرپیداکردتاجایی که بانک ها نیز درتبلیغات خود از مردم می خواهند برای رضای خدابه خرید وفروش وام های قرض الحسنه !بپادازند.

امروز رسالت احمدی نژاد بسیارسنگین است. بزرگترین اشتباه او،تواضع دربرابربرخی بزرگان اسم ورسم دار اما کم مایه ازنظر عقبه اعتقادی است وروی کار آوردن افرادی که مردم به خاطر بیزاری از آنها هشت سال پیش ازاین حاضر شدند دولتی از جنس دیگر راتحمل نمایند.

احمدی نژادکه دم از انقلاب سوم می زدبایدعملیات انقلابی وجهادی خود درقوه مجریه رارنگ وبوی استشهادی دهد،ولو آنکه احکام عدالت محورانه اورابرخی متولیان دائم المسند عدالت قضایی بر نتابند ، حتی اگر برادرهای بزرگتر ،از او ناراضی باشند ،حتی اگر وعده شفاعتشان را شامل او نگردانند ، حتی اگر بدلیل سطح تحصیلی دکترای او ،تصمیماتش را غیر کارشناسی ! بدانند ،حتی اگر ....

مردم با گرانی می سازند اگر رئیس جمهوری داشته باشند که اهل فریاد باشد ،اگر احمدی نژاد آنها احمدی نژاد باشد .

                                                          والسلام علی من اتبع الهدی

سرسبز
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 20:11 شماره پست: 44

مدعیان برتری هویج بر بسیج ...!


 

َسرِ سبز

 

چه شگفت است

            زمانه غفلت

   تقصیر ماست شاید

که روی گل ها

          گلاب پاشیدیم

همه چیز از آن جا شروع شد

     از آن عفونت مطبوع !

     لبه تیغ  را بوسیدیم

     و برستیغ پوسیدیم !؟

در هجمه قهقهه های درهم پیچیده

به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت

گوش سپردیم

و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را

از کاباره های سیاسیون

مشایعت کردیم

چه عجیب است

     زمانه غفلت

و خوش رقصی های مکرر

 

با سازهای دهن کجی

منادیان اسلام ناب آمریکایی

و مدعیان برتری هویج بر بسیج

از حسا ب قاب عکس شهدا

اختلاس وجهه می  کنند

وحزب دلار

تیغ توسعه را

در محراب قدسی تدین و تعهد

بر فرق مستضعفین فرود می آورد

چه غریب است

   زمانه غیبت

و آوای جاوانه ای

که هر روز

در پژواک هزار باره خود

دل خون می طلبد

و پای جنون،

بارقه ای از جنس عشق

   باقی است

دلم خوش است

که هنوز

مُهر تایید دلم          

 از تربت است.                         

                                              10/5/80

 

 

 

 


 

 

 

عطرخرمشهر

+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 17:1 شماره پست: 43

بچه های فضول ومردان حماسه ساز!


بچه‌های فضول و مردان حماسه‌ساز

شهید بهروز مرادی رزمنده هنرمند خرمشهری است که آثار و خلاقیت‌های هنری او در نخستین روزهای آغاز تهاجم رژیم بعث، در حافظه تاریخ این مرز و بوم ماندگار خواهد بود. پدر و برادر او نیز در خیل شهدای دفاع مقدس جای دارند. متن زیر یکی از یادداشت‌های ارزشمند این شهید بزرگوار است.

بسمه تعالی

آن‌چه که می‌نویسم و شما می‌شنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسان‌هایی به دست ‌آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوترانی خونین بال را می‌مانند که از بام هستی، سر به آسمان در بی‌نهایت در پروازند.

روزهای اولی که در کوچه پس کوچه‌ها به بازی گوشی و علّافی، عمر می‌گذراندند به جز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودی‌ها و یا مسیحی‌ها از جمله افتخاراتی بود که به آن می‌نازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا را بیدار بمانند و هنگام سحر هم جگر آب‌پز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوش جان می‌کردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و... تا عبای زنانه به سر کرده و در مجلس عزاداری زن‌های محل، خود را قاطی نموده و یک چای داغ بالا می‌کشیدند. و صبح عاشورا هم که می‌شد می‌رفتند دنبال دسته زنجیرزن‌های فلان تکیه و تا نزدیکی‌‌های ظهر، بو می‌کشیدند که کجا ناهار امام حسین می‌دهند و غروب هم بی‌حال و بی‌رمق و زهوار دررفته برمی‌گشتند به خانه‌هایشان و مثل لش ولو می‌شدند توی اتاق و در حالی که کف پاهایشان یک من کثافت پینه بسته بود.

این همة آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچه‌های کوچک محل رفته بود. کم‌کم این‌ها بزرگ شدند و در سنین نوجوانی پای در رکاب انقلاب،‌ گذاشته و در مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند و بچه‌های کوچک‌تر محل را جمع می‌کردند تا از این کلاس‌ها استفاده کنند ولی عمو علی خادم مسجد زیرلب غر می‌زد ‌که این دیگه چه وضعیه! مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون، برید گم شید. بچه‌های کوچک لج بازی می‌کردند و عمو علی هم عصبانی می‌شد و چوب را برمی‌داشت و دنبال آن‌ها داد و بیداد می‌کرد؛ دِ برید تخمه سگ‌های مردم آزار.

محمود، سید ابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچه‌های دیگر ریش سفیدی می‌کردند تا عمو علی را راضی کنند. ولی عموعلی سماجت می‌کرد و پا در یک کفش که نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هر طوری بود کم کم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم در مسجد تشکیل شود و بچه‌های محل در این جلسات شرکت کنند. در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چند نفر دیگر می‌رفتند توی نخلستان‌های اطراف شلمچه و پل نو، تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی و محمود هم داخل مسجد با چند نفر دیگر کار فکری و فرهنگی می‌کردند اما نکته خیلی جالب این بود که این بچه‌ها بی سر و صدا کمک‌های جنسی را از این و آن در طبقه بالا خانة مسجد جمع می‌کردند و شب‌ها تا دیروقت می‌بردند بین مستمندان و میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم می‌کردند. بدون این‌که کسی بویی ببرد. وقتی جنگ شروع شد،‌ هنوز چند مدتی از ثبت‌نام این‌ها در بسیج نگذشته بود. در خلال درگیری‌های اولین روزهای جنگ‌ مثل بقیه مردم دست به اسلحه شدند و هسته‌های مقاومت داخل مساجد به وجود آمد. از بچه‌های کوچک داخل مسجد بعضی‌ها ماندند و بعضی‌ها رفتند.

عراقی‌ها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود‌ عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنت آباد کنارهم ردیف کرده و بدون غسل در شرایط دشوار به خاک می‌سپردند. شهر محاصره شده بود و لحظات طاقت‌فرسا و دشواری بر همه می‌گذشت و در این میان، اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند یکی بعد ازدیگری در جنگ و گریزهای کوچه پس کوچه‌های شهر در خون خود می‌غلطیدند.

جمشید در یک راه‌پله شهید شد.

سیدابراهیم هم یک کوچه آن طرف‌تر و

اکبر هم موقعی که داشت لب شط غسل شهادت می‌کرد شهید شد.

محمود،‌ مسئول کارهای فرهنگی مسجد در کنار سامی سر یک کوچه، نزدیک مدرسه و پشت گلفروشی با هم شهید شدند و تعدادی از بچه‌های فضول آن روزها و مردان بزرگ و حماسه‌ساز امروزه در لا به لای آجر‌پاره‌های شهر مدفون شدند. جنازة حسین و شبیر، روی هم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد که هر دو را در یک قبر جا دادند. جنازة محمدرضا هم لابه‌لای نخلستان‌های نزدیک دبیرستان دورقی پیدا شد در حالی که یک لنگه کفش او کمی آن طرف‌تر پرت شده بود و ساعت مچی‌اش هم لابه لای شاخ و برگ‌ها از کار افتاده بود.

این‌ها که نوشته‌ام گذری کوتاه و خلاصه‌وار بود در مورد شهدایی که اکنون در جمع ما نیستند و دنیا را گذاشته‌اند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچه‌ها کردن بود و وقتی هم بزرگ شدند و هنوز در اوان نوجوانی بودند هم‌چون شمع به پای انقلاب اسلامی آب شدند و حالا تصویر چهره‌های نورانی و دوست داشتنی آن‌ها زینت بخش نمازخانه سپاه شده است.

بهروز مرادی

7/10/63 خرمشهر

ای شهیدان دردهابرگشته اند
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:56 شماره پست: 42

بردگان سکه لعنت بر شما!!


بردگان سکه! لعنت بر شما

محمدحسین جعفریان

آن‌که این‌جا چشم در چشم شماست

روزگاری خویشتن را می نواخت

من غرور آخرین پروانه‌ام

با تمام دردها هم خانه‌ام

بال‌های پرپرم را بشنوید

اندکی این حاصلم را بشنوید

زنده‌های کمتر از مردارها!

با شما هستم غنیمت‌خوارها!

بذر هفتاد و دو آفت در شما

بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست

باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همان‌هایم که بعد از آن ولی

شوکران کردند در کام علی

باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!

این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو!

از شکستن، از گسستن از یقین

از شکوه فتح در «فتح المبین»

از شلمچه از فاو از بستان بگو

ای شکوه رفته از مهران بگو

از همان‌هایی که سر بر در زدند

روی فرش خون خود پرپر زدند

شب شکاران سحر اندوخته

از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گل‌ها که می‌بردی بگو

از «بقایی» از «بروجردی» بگو

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

ای جماعت! جنگ یک آیینه است

هفته تاریخ را آدینه است

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید

اندر این آیینه خود را بنگرید

عشق بود و داغ بود و سوز بود

آه! گویی این  همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست

در گلویی عقده  آواز نیست

تیردان پرتیر و تیرانداز نیست

نسل‌های جاودان فانی شدند

شعرها هم آن‌چه می‌دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند

نسل‌های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس‌هامان ترد بود

ابتدا اندوه‌هامان خرد بود

رفته رفته، خنده‌ها زاری شدند

زخم‌هامان کم کمک، کاری شدند

خواب دیدم دیو یبعار کبود

در مسیل آرزوها خفته بود

خواب دیدم برف‌ها باقی شدند

لحظه‌های مرده‌ام ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته‌اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل‌هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشم‌هامان مست و جادوگر شدند

روح‌هامان سخت و تن‌آلوده‌اند

هفته‌ها در هفته‌ها گم می شوند

و هم‌ ما فردای محروم می‌شوند

فانیان وادی بی سنگری!

تیغ‌های مانده در آهنگری

حاصل آن ماجراها حیرت است؟

میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟

حاصل آغازها پایان شدست؟

میوه فرهنگ جبهه نان شدست؟

شعله‌ها! سردیم ما،‌سردیم ما

رخصتی، شاید که برگردیم ما

«سیطرون» هم رفت و ما نون مانده‌ایم

بعد لیلا باز، مجنون مانده‌ایم

پشت آغازی که اقیانوس شد

در سکوت خویش، جیحون مانده‌ایم

فاتحان رفتند پای برج‌ها

در تکاپوی شبیخون مانده‌ایم

بعد اتمام بیابان‌ها هنوز

ما بیابانگرد و مجنون مانده‌ایم

بحر مرداب است بی ‌امواج، آی!

عشق، یک شوخی است بی حلاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز

یک نفر بغضش گلوگیر است باز

زخمی‌ام اما نمک... بی‌فایدست

درد دارم نی‌لبک... بی‌فایدست

عاقبت، آب از سر نوحم گذشت

لشکر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شب‌غاره‌ها

آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!

پیشوازوالفجرهشت

+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:52 شماره پست: 41

   زائران کربلا این نام رابه خاطربسپارند!

 

 


زائران کربلا این نام را به خاطر بسپارند

 

نمی‌دانم تا به حال به غروب خورشید خیره شده‌اید یا نه؟ حس خاصی به آدم دست می‌دهد. آفتاب انگار موقع رفتن، حرف‌هایی می‌زند که اهل دل آن را به خوبی درک می‌کنند.

من در رفتار شهدا خیلی دقت می‌کردم. بعضی از کارهای‌شان به ما می‌فهماند که دیگر ماندنی نیستند. بسیاری از شهدا علاقه عجیبی به تماشای غروب خورشید داشتند. عصرها یک گوشه کز می‌کردند، به آفتاب خیره می‌شدند و در سکوتی پرمعنا فرومی‌رفتند. انگار به آفتاب دل بسته بودند که با رفتنش حس و حالشان عوض می‌شد، اما نه، شهدا و دلبستگی؟!

محمد هم از قبیله خورشید بود، با این که خیلی دوستش داشتم و همیشه با او شوخی می‌کردم اما غروب وقتی یک گوشه می‌نشست و به شفق خورشید نگاه می‌کرد، دیگر جرأت نزدیک شدن به او را نداشتم.

اگر قسم بخورم که نور صورت محمد را در نیمه‌شب، در تاریکی سنگر با چشمان خود دیدم باور خواهید کرد؟ با تمام وجود یقین داشتم که محمدم رفتنی است. به خدا باور داشتمت این نوجوان نحیف و مردنی! که فقط چهارده سال و اندی بیشتر سن نداشت و با تقلب در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیرمرد عاشق و عارفی است که تنها همین چند روز را در میهمانی دنیا می‌گذراند.

به خودش هم گفتم: اما می‌گفت «من لیاقت شهادت را ندارم»

یک شب به من گفت که دوست دارد مفقودالاثر شود. من از او بزرگ‌تر بودم. گفتم نه، شهادت بهتر است. چون خون شهید و تشییع پیکر او در خیابان‌ها می‌تواند روی عده‌ای تأثیر بگذارد و...

سکوت کرد چند روزی به عملیات مانده بود. آن شب‌ها با همه شب‌ها تفاوت داشت. همه داشتند با خودشان تصفیه حساب می‌کردند.

یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام.»

کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود:

آن قدر غمت به جان پذیریم حسین                 تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

موقع عملیات، ما باید از هم جدا می‌شدیم. والفجر هشت با رمز مقدس یافاطمه الزهرا سلام الله علیها آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک، حماسه‌هایی را دیدم که در هیچ شاهنامه‌ای نخوانده بودم.

وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. پرسیدم آیا کسی نوجوانی به نام محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله  محمد هم رفت.

دوباره پرسیدم شهادت او چه‌طور بود؟

امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.»

هم تعجب کردم هم خیالم راحت شد، محمد آن طور شهید شد که خودش دوست می‌داشت. نشانی هم از رمز یازهرا به رسم یادبود بر پهلویش جا خوش کرده بود.

رضا دادپور

 
رییس هاو دفترها!
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:48 شماره پست: 40

تفاوت ازشعارتاعمل


رییس‌ ها و دفترها!

حالا خوب است فقط دو سال از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه می گیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم مقام های مادی و دنیایی ارزش ندارد و فقط بهانه‌ای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند. معلوم شد این شعارها یعنی فقط کشک! آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند. برای همین هم به جان شاه افتادند. وگرنه چه کسی دلش برای مردم سوخته؟! چه کسی دنبال خدمت است! نمونه‌اش همین آقا. انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه. اصلاً وظیفه‌اش هست که بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه در جایی بی‌خطر دفتر و دستک راه انداخته که مثلاً دارد جنگ را فرماندهی می کند. ای‌کلاه بردار... من ساده را بگو که می خواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او در میان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سرکار! گذاشتند، می‌روم پیش نماینده امام.  وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رییس های دفترش مرا دست به سر کنند آن موقع دیگر پته همه‌شان را می ریزم روی آب. طاغوت که شاخ و دم ندارد. همین ادا و اطوارهاست دیگر. خدا به این یکی رحم کند. والّا همه عصبانیتم را سر او خالی می کنم. کار شخصی که ندارم، به خاطر این آب و خاک دارم جوش می‌زنم. آن وقت آقایان سردمدار نظام در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان برنمی دارند... می دانم چه بلایی سرشان دربیاورم...

£££

وارد سالن می‌شوم. یکی روی تخت سربازی نشسته و در خطوط سیاه کاغذهایش فرورفته است. باید با تحکّم صحبت کنم،‌جوری که بترسد و دفتر نماینده امام را نشانم بدهد، آن وقت دیگر نیازی به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست. سرم را می‌گذارم پایین و می‌روم داخل.

می ایستم،‌گلویی صاف می‌کنم، زور می‌زنم تا صدایم کلفت شود و هوار می‌کشم... جناب با شما هستم مرا به دفتر نماینده امام راهنمایی کنید همین الان...

سرش را بالا می‌آورد انگار هنوز غرق آن نوشته‌هاست. عینکش را جا به جا کرده و سرتاپایم را ورانداز می‌کند، برافروختگی مرا که می‌بیند تبسّمی می‌کند.

سلام علیکم برادر بفرمایید. خودم هستم امرتان...؟

خشکم زده بود. او خیلی با بنی صدر فرق داشت... او نماینده امام بود.

براساس خاطره‌ای از شهید عباس شیرازی

بازنویسی: مشتاقی نیا

ناگفته

+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 16:42 شماره پست: 39

این پدر پدر نمی شود!


این پدر، پدر نمی‌شود

خیلی از دردها،‌ غصه‌ها و مشکلات جانبازها گفته شده است. عزیزانی که جوانی خود را در راه‌ آرمان‌های ‌شان فدا کردند و طعم یک عمر جراحت را به جان خریدند. بعضی از جانبازان هر روز و شب از فشار دردها و آلام خویش ده‌ها بار آرزوی شهادت می‌کنند. شرمندگی در مقابل همسران فرشته صفتی که بی هیچ توقعی به زندگی بی‌درد و آسایش دنیایی پشت پا زده‌اند، یکی دیگر از این غم‌های ناتمام است. جانباز، خود را برای سوختن در گمنامی آماده کرده است. خاطره‌ای تلخ در ذهن دارم که شاید بیان آن ناگفته‌ای کوچک از درد‌های بزرگ مردان افلاکی را ثبت نماید.

یک روز بعد از مدتی استراحت در یکی از بیمارستان‌ها اجازه ملاقات با فرزندانم را دریافت کردم. شوق این دیدار سراپای وجودم را آغشته کرده بود. وقتی دختر کوچکم را در آغوش کشیدم انگار دیگر هیچ رنج و دردی را احساس نمی‌کردم. او را می‌بوییدم و مانند همه پدرهایی که عاشق دختران خویش هستند او را در آغوش به گرمی فشردم. یک آن احساس کردم بیش از حد به فرزندم فشار آوردم، ناله‌هایش داشت بلند می‌شد. خواستم رهایش کنم اما... دستانم گویی قفل شده بود. هیچ اختیاری از خود نداشتم. هرچه زور زدم فایده‌ای نداشت. دخترم ترسیده بود و داشت گریه می‌کرد. از همسرم و پرستارها کمک خواستم آن‌ها نیز به تکاپو افتادند... داشتم ناامید می‌شدم. تصور این که عزیزترین کس خود را ناخواسته در آغوش خویش پرپر کنم دیوانه‌ام کرده بود؛ تنم خیس عرق بود و اشک در چشمانم حلقه زده بود.

خدا به دادم رسید،‌ دستانم باز شد.‌ همسرم دخترکم را به آغوش کشیده بود و نوازش می‌کرد. پرستارها خدا را شکر می‌کردند. من اما به نقطه‌ای نگران چشم دوخته بودم. با خودم می‌گفتم: این پدر، پدر نمی‌شود...

 

عباس چراغعلی ‌زاده

 جانباز هفتاد درصد

به:سید اسدالله
+ نوشته شده در جمعه چهارم بهمن 1387 ساعت 0:10 شماره پست: 38

نه قرمز نه آبی!


جنگ‌ها و رنگ‌ها

تقدیم به آستان قدسی شهید سیداسدالله لاجوردی

 

چه جنگ باشد

و چه نباشد

رنگ‌ها کار خودشان را می‌کنند

این طرفی‌ها

سیاه و سفید می‌بینند

آن‌وری‌ها

مدادرنگی‌های‌شان هیچ‌گاه

از دماء شهدا افضل نبوده است

شهر

در نیرنگ آبی و قرمز

خدا اما

بی‌صدا

«لاجوردی»را پسندیده است

سیدحمید مشتاقی‌نیا

آیا آزادگان و مسئولین فرهنگی....

+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 23:55 شماره پست: 37

باز هم مظلومیت فرهنگ دفاع مقدس


آیا آزادگان و مسولین فرهنگی دفاع مقدس از این مسأله آگاه هستند؟

چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دسته‌بندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعه‌ای  شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شده‌ایم که  در ظاهر، می‌تواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.

گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعودده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلدمنتشر شده مجموعه فوق، ضعف‌های حیرت‌آوری را به چشم علاقمندان می‌نمایاند که به هیچ وجه، متناسب با ادعای «فرهنگنامه» بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمی‌باشد. سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتاب‌های این حوزه معرفی شده بود از جمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهش‌گری فرهنگنامه را کم نموده و بی‌توجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت  و معرفی گردیده است! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشان‌گر تأیید محتوای آن توسط موسسة مذکور می‌باشد؟ جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که بر خلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم می‌خورد. در پایان کتاب، بخش‌هایی از سخنرانی‌های مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع، تبیین نشده است. فیلم نگار اسارت، کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت. جلد چهارم، مجموعه عکس‌های متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر، لازم بود به صورت نرم‌افزار ارائه می‌گردید.

اما آن چه بیش از همه، پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سؤال می‌برد پنجمین جلد آن است که حاوی عکس‌های پرسنلی آزادگان سراسر کشور می‌باشد. ضعف‌های این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سؤال می‌برد:

1- در میان آزادگان دلاور، شخصیت‌ها و چهره‌هایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص، نام و نشان بیشتری از خود بر جای گذاشته‌اند. متأسفانه در مجموعه فوق، برخی از  معروف‌ترین چهره‌های اسارت، فاقد عکس معرفی شده‌اند از جمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس می‌توان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود، شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یاد ماندنی، حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی)، حجت الاسلام جمشیدی، حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاه‌های بعثی به حساب می‌آیند. آیا می‌توان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیت‌هایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضاً خاطرات‌شان در همان مجموعه، ثبت و درج گردیده را توجیه نمود؟

2- برخی از چهره‌های ماندگار آزادگی متأسفانه فراتر از عکس، فاقد نام نیز می‌باشند مانند حجت الاسلام شاکری فر، شهید بزرگوار تندگویان و...

3- به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره! ثبت گردیده است.

4- گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب می‌باشد. این ارقام در حقیقت نشان‌گر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر می‌باشد به طور مثال رقم 8/3/5 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است. با کمال تأسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده می‌شود مثلاً جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال! مرتضی فهیم 28/0/0 ؟ که طبق قانون اصلاً اسیر به حساب نمی‌آید و...

5- در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب، بیش از شش ماه زندانی سیاسی بوده‌‌اند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است. با نگاهی گذرا در می‌یابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و در میان ده‌ها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم می‌آید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیر قابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی می‌ماند؟

آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسولیت خود را در این باره برعهده می‌گیرد؟ آیا این مجموعه می‌تواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود؟ چرا مجموعه‌ای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعف‌هایی کمتر را نداشته است؟ این مسأله آیا نشان‌گر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست؟ آیا بودجه‌هایی که از بیت‌المال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمی‌نماید؟

چاپ پنج جلد نخست، در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجه‌ها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است. هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متأسفانه بازگو کننده آینده‌ای روشن از سرنوشت این مجموعه نمی‌باشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دست‌‌اندرکاران ارائه گردیده است.

راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شماره‌های بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تألیف آن را با نگاهی غیر ژورنال، محتوایی، عمقی و ماندگار قلمداد نمود.

تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارت‌های متعهدانه، نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه، اساس خاطرات تاریخ‌ساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکه‌‌ای غیر قابل تمسک و پر شبهه قرار دهد.

 

واعتبروا یا اولی الالباب

والسلام

25/8/87 قم

سید حمید مشتاقی نیا

سینمای قلم
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 23:41 شماره پست: 36

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زاییده است!


 

 

 

 

 عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

 

 

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

 

 

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.

 

 

 

 

مارمولک، خودسازی کرده است.

 

 

 

 

برخی از آثار منتشر شده نگارنده :

 

 

1- طعمه اروند

                                               

 

 

2- حماسه عشق


 

 

 

3- یک گام تا خدا

 

 

 

4- خاک و خاطره

 

یک خاطره زیبا

+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 23:25 شماره پست: 35

برادر چرا می رقصی؟!


برادر! چرا می‌رقصی؟!

مفید اسماعیلی سراجی

 

قصد ندارم با نوشتن این خاطره، نقدی بر سیر تحولات فرهنگی کشور طی سال‌های پس از پیروزی انقلاب داشته باشم؛ اما قصد دارم به متولیان فرهنگی این را گوشزد کنم، انتظار آنانی که دوست‌دار واقعی نظام هستند از فرایند فرهنگی کشور چیز دیگری به غیر از این چیزی است که امروز ما به آن مبتلا شده‌ایم. به نظر راقم این سطور، بیان چنین خاطراتی که به نوعی تاریخ گذشته نه چندان دور ماست، می‌تواند ما را به راهی که می‌بایست آن را بپیماییم، رهنمون سازد.

و اما خاطره:

از همان ابتدا که وارد کمپ 17 شدیم، رفتار، آداب و معاشرت تعدادی از اسرا نظر مرا به خود جلب کرد. جدا از خصوصیات رفتاری، چهره‌ نورانی شان هم آن‌ها را از دیگر اسرا متمایز می‌کرد. از همان ابتدا جاذبه‌ای از جانب آن‌ها مرا به سوی خود می‌کشاند. خیلی دوست داشتم با آن‌ها دوست شوم. البته این دوست‌داشتن فقط به خاطر خصوصیات رفتاری‌شان نبود؛ بلکه روحیه دشمن‌ستیزی آن‌ها که یک سر و گردن از دیگر اسرا بالاتر بود، بیشتر مرا ترغیب می‌کرد. دیری نپایید که با چند نفر از آن‌ها دوست و همسفره شدم و این دوستی و رفاقت باعث شد که بتوانم اوراق دیگری از کتاب شخصیتی‌شان را ورق بزنم. یکی از این دوستان که اهل کرمان هم بود[1] بیشتر از بقیه شخصیتش برایم جالب به نظر می‌رسید. فردی صبور، متبسّم، خوش‌برخورد،‌ اهل ذکر و نمازهای مستحبی، خادم و مسئولیت‌پذیر، بدون نق و نوق، حافظ جز‌ءهایی از قرآن و دعاهایی از مفاتیح جنان و... تا آن روز کمتر به چنین شخصیتی برخورده بودم. همیشه برایم سؤال بود که چه‌طور می‌شود یک جوان، صاحب این همه کمالات باشد. جوانی که مدت هشت سال از زندگی خود را فقط در اسارت سپری کرده بود... شب‌های احیا بود. خواندن دعای جوشن‌کبیر در دستور کار مسولین فرهنگی آسایشگاه قرار گرفت. من تا به آن روز دست بچه‌ها مفاتیح ندیده بودم. وقتی قضیه را با دوستم در میان گذاشتم خیلی راحت گفت: «من حفظم». از تعجب چشمانم گرد شد. گفتم دعای جوشن‌کبیر را حفظی؟ با همان حالت قبلی گفت: «من بیشتر دعاهای مفاتیح را حفظم». دلم نیامد این سؤال را هم از او نکنم. برای چه این همه دعا را حفظ کرده‌ای؟ لبخند تلخی زد و گفت: «هشت سال پیش، وقتی اسیر شدم یک نوجوان چهارده ساله بودم. تو کمپ هشت (عنبر) بزرگترها اعم از فرماندهان و روحانیون اسیر، این‌طور برای ما جا انداختند که باید ما در اسارت برای کسب معرفت و علوم دینی و کلاسیک، خیلی زحمت بکشیم تا وقتی که آزاد شدیم سطح معلومات و معرفت ما از مردم پایین‌تر نباشد. احساس می‌کردیم با گذشت انقلاب، آن‌قدر جامعه از نظر فکری ارتقا پیدا می‌کند که اگر ما دیر بجنبیم بعد از آزادی از اسارت در جامعه جایی نخواهیم داشت.»

¯¯¯

برنامه‌ای از تلویزیون ایران در صفحه نمایان شد. خانمی با مانتوی سیاه در حال ارائه درس برای سوادآموزان بود. هنوز دو سه کلمه از زبانش خارج نشده بود که یکی از بچه‌ها بلند شد و تلویزیون را خاموش کرد. من اعتراض کردم و گفتم چرا خاموش کردی؟ با تندی به من گفت تلویزیون ایران نیست. من که از برنامه صبح جمعه اطلاع داشتم. گفتم این برنامه نهضت سوادآموزی است. این خانم هم همیشه تو تلویزیون به دانش‌آموزان نهضت، آموزش می‌دهد. با عصبانیت گفت: شما اسرای جدید دروغ می‌گویید. دارید ما را دلسرد می‌کنید. مگر می‌شود بعد از دوازده سال از انقلاب در تلویزیون جمهوری اسلامی،‌زنی با مانتو ظاهر شود؟! من بلند شدم و گفتم: چه بخواهید و چه نخواهید، این وضعیت در جمهوری اسلامی موجود است. باید خودتان را برای روبه‌رو شدن با واقعیت آماده کنید.

برای این‌که بتوانم بیشتر آن‌ها را از وضعیت فرهنگی باخبر کنم گفتم: شما خیال می‌کنید همه مردم ایران شب‌های جمعه به دعای کمیل می‌روند و حجاب همه زنان ایران چادر است؟ ولی واقعیت این نیست. متأسفانه امروز گروه‌هایی در ایران تحت عنوان «پانکی» هستند که به آن چیزی که شما به آن اعتقاد دارید معتقد نیستند. آن‌ها لباس‌های جلف می‌پوشند. دختران پانکی کفش‌های لنگه به لنگه و مانتوهای کوتاه به پا می‌کنند. بعضی از آن‌ها هم موهای‌شان پیداست و....

بعد از صحبت‌های من یک سری باور نکردند و همان حرف‌ها را تکرار کردند. به یاد حرف‌های آن دوست کرمانی‌ام افتادم که می‌گفت: انتظارمان از وضعیت فرهنگی کشور، ما را به این سطح رساند.

¯¯¯

.... از فرودگاه مهرآباد تا قرنطینه ما را با اتوبوس بردند. مردم با شاخه‌های گل به استقبال‌مان آمدند. من و دوست کرمانی‌ام کنار هم نشسته بودیم. اشک از چشمان دوستم سرازیر بود. گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ لب پایینش را برگرداند و سر تکان داد. خیلی عصبی به نظر می‌رسید تا به آن روز او را عصبانی ندیده بودم. سعی می‌کرد به مردم بیرون نگاه نکند. هر وقت هم که نگاه می‌کرد، هق هق‌اش بیشتر می‌شد. من می‌دانستم گریه‌اش برای چیست. فردی که بالای وانت می‌رقصید اعصاب او را بیشتر به هم می‌ریخت. طاقت نیاورد و سرش را از پنجره بیرون برد و با عصبانیت گفت: برای چی می‌رقصی؟ گفت: برای آزادی شما.  دوستم این بار با کلماتی که با هق هق گریه‌اش توأم بود گفت: اگر برای آزادی ما می‌رقصی، نرقص! او را به داخل اتوبوس کشیدم و دلداری‌اش دادم. به او گفتم: من که به شما گفتم واقعیت در ایران چیز دیگری است.

¯¯¯

راستش را بخواهید هنوز هم نمی‌دانم. در مقابل واکنش دوست کرمانی‌ام و یا آن آقایی که بالای وانت می‌رقصید چه باید انجام می‌دادم. به همین‌خاطر در جمع‌بندی این مطلب متوسل به وصیت‌نامه پسرعموی شهیدم –شهاب‌الدین اسماعیلی سراجی-می‌شوم که به نوعی دغدغه مشترکی با دوستان دوران اسارتم داشت:...«شایسته یک ملت انقلابی و سربلند‌تر از ملل دیگر این نیست که بعد از نه سال و اندی هنوز هم ارزش‌های فکرش‌اش را به سبک مدل اروپایی درآورده و جوان‌هایش این نونهالان نوبنیاد، علاّف و بی‌هدف در خیابان‌ها پرسه زنند و بعضی‌ها هم چون عروسک‌های زینت‌یافته، تمام افکارشان غرق در چگونه پوشیدن و چگونه تفریح کردن باشد. تمام چشم‌ها و گوش‌های‌ دنیا متوجه ما و انقلاب‌مان است آن وقت ما چون ملتی زبون و پست، حتی چگونه پوشیدن‌مان را از آنان تقلید کنیم. جای بسی شگفتی است که آیات دلنشین خداوندی را به کناری نهاده و جذب سمفونی و بتهوون‌ها شویم[2]....»

 



[1] - اسم دوست کرمانی را به خاطر این که شاید راضی نباشد نیاوردم.

[2] - وصیتنامه در سال 66 نوشته شده است.

بنیاد شهید و امور ایثارگران پاسخ بدهد
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 22:58 شماره پست: 34

آیا شهیدی بنام ابراهیم عطایی وجود دارد ؟

نشریه یاد ماندگار وابسته به فرهنگسرای پایداری در شماره دوم {بهار 84} ذیل مقاله ای در خصوص حکم انقلابی ارتداد سلمان رشدی خائن به قلم آقای مجتبی زارعی مدعی شده است یک بسیجی ایرانی بنام ابراهیم عطایی که دانشجوی رشته فلسفه بوده در اقدامی خود جوش در حالی که قصد اعدام رشدی را در کتابخانه لندن داشته توسط پلیس انگلستان به شهادت رسیده است . به رغم گذشت چند سال از افشای این خبر هنوز هیچ ارگان یا نهاد رسمی اظهار نظری دال بر تایید یا رد آن ننموده است . با توجه به اهمیت موضوع و ضرورت ارج نهادن به جوانان پاکباخته ای که بی هیچ ادعا و نام ونشان مرد عمل به اوامر خدشه ناپذیر الهی هستند لازم است نسبت به این مسئله حساسیت ویژه ای بوجود بیاید.

نباید فراموش کرد که خبر شهادت مصطفی مازح نیز هفت سال پس از اقدام حماسی او در ایران منتشر گردید .

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم دی 1387 ساعت 22:0 شماره پست: 33

                                       زنده باد اسرائیل !!

 

سلام علیکم

ببخشید حاج آقا سلمکم الله تعالی فی الدارین

استخاره می خواهم از محضرتان

استفاده از عینک ضد آفتاب خوب است ان شاءالله یا بد ؟

شما که همیشه سیمتان با بالا وصل است پاسخ مرا بدهید

شما همیشه با آن بالا ارتباط داشته اید ( مشروع یا نا مشروعش را نمی دانم)

از ضرباهنگ گیلاسهایتان مشخص بود

راستی شک نکردید انگورش تقلبی باشد ؟

حرف"مفتی " است نه !؟

"از هر " من الشمس است که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

خوشا به حالتان همیشه از بالا دستور می گیرید

و هر روز "صراط المستقیم" تان مشخص است

تکلیف، تکلیف است یا اخی

شیوخ ما همیشه حماسه می آفریند

در برابر نام غصبی مجوس بر روی خلیج،

برای آزادی جزایر اشغال شده توسط  مشرکین

می گویم"تنب " ها را بی خیال

به "ابوموسی " بچسبید که میراث او را نشخوار کرده اید

"مغضوب علیهم "تان مرا کشته است اید کم الله تعالی

چه صفایی، رو به قبله اول

تا کی برای خادمی حرمین باید اهل "ریاض " بود ؟

اینطوری دیگر قاهره به قهقرا نمی رود

و اردن در "امان " می ماند

اسرائیل هم " بنده خدا " ست

منبر هایتان از طلا باد پاسخ چشم هایم را بدهید

بیخود اشک می ریزد

گویا به نور و گرما حساس است

حتی اگر از یک دانه "مشعل " باشد .

                                            سید حمید مشتاقی نیا    

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو دی87 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ


+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم دی 1387 ساعت 21:55 شماره پست: 32

27 دی سالروز شهادت سید مجتبی نواب صفوی رهبرر جوانان مبارز مسلمان در دهه سی می باشد.

در سالهای حاکمیت دولت اصلاحات، گروههای مختلف از سراسر کشور با ‍‍‍پوشش تبلیغاتی وسیع بر مزار آن شهید در قم گردهم می آمدند . اما از آنجا که این حرکت نیز صرفا مصلحتی و جناحی بود در همان مقطع متوقف ماند . این مسئله نشان می دهد نگاه ما به شهدا همچنان" ابزاری " است و ضرورتی بر الگوبرداری از منش آن بزرگواران احساس نگردیده است .

نباید اشتباهی که پس از پیروزی انقلاب رخ داد بعد از موفقیت انتخاباتی دولت نهم تکرار شود . باید باور داشت که اعتلای جامعه اسلامی و اجرای احکام الهی نیازمند تلاشی بسیار بیشاز این وانقلابی فرهنگی و معرفتی می باشد .

                                                                                                              

این درد را با من بخوان!

+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم دی 1387 ساعت 19:52 شماره پست: 31

سردار میر فیصل باقرزاده این نامه را بخواند!


سردار دلسوخته و بسیجی برادر میر فیصل باقرزاده

از جمله اتفاقات خوبی که در سالهای اخیر در حوزه آثار مرتبط با دفاع مقدس به وقوع پیوست تصویب قانونی است که به موجب آن نام بردن از هر شهیدی در آثار مکتوب ، نیازمند تایید نام و هویت آن شهید به وسیله بنیاد مربوطه می باشد . اگر چه به دلیل عدم توجیه مسئولان این بنیاد در برخی شهرها دریافت چنین نامه ای خطاب به وزارت ارشاد در حد افشای اسرار طبقه بندی شده تلقی گردیده و گاه از کندن سنگ مزار شهید و ارائه آن به مسئولین ذی ربط بسی دشوارتر می باشد اما به هر حال قانونی لازم و ضروری به نظر می رسد .

برخی اتفاقات در حوزه نشر آثار دفاع مقدس ، ضرورت دیگری را گوشزد می نماید که عبارتست از لزوم تصویب قانونی که مطابق آن راوی خاطرات ، به ارائه مدرکی دال بر اصل حضور در جبهه و یا در موارد خاص ، اثبات مطالب ادعایی خود بر اساس تایید شهود ، ملزم گردد .

عدم توجه کافی به استناد خاطرات در حدی است که اگر نگارنده این سطور نیز که حتی سن وسال حضور در جبهه را نداشته با اسمی مستعار، داستان سرایی های خود را مثلا به خاطراتی از اردوگاه 14 اسرای ایرانی نسبت دهد با هیچ منع و تدبیر و تحقیقی مواجه نبوده و به راحتی ، اثر خود را در شمار اسناد آن دوران قرار خواهد داد .

من خود کتاب خاطره ای از اسارت را شاهد بوده ام که به رغم تکذیب بخشی از مطالب آن توسط شمار زیادی از جهره های موجه آزاده ، در برخی محافل فرهنگی ، رتبه و جایگاه ویژه ای کسب نموده  و مورد تقدیر قرار گرفته است .

در مجموعه ای بودجه خور که مدیر آن به دلیل اشتغال انبوه به فعالیت های فرهنگی – تجاری ، توانی برای نظارت بر کارها نداشت نیز شاهد بوده ام که گاه مطالب کذب و فاقد سند از باب گذر امور و رفع تکلیف توسط برخی افراد بی تفاوت در لابلای آثار در نوبت انتشار آن مجموعه قرار گرفته و یا برخی نیز از سر سهل انگاری و عدم تسلط بر هنر خاطره نگاری ، مطالب مضحکی را گرد آوری نمودند مانند : مصاحبه با فردی که در چند صفحه قبل به عنوان شهید دهه شصت معرفی شده بود ! ادعای محاصره غرب ایران ! در تهاجم منافقین (فروغ جاویدان ) از جمله استان آبادان !!ثبت  ادعای حضور ملی گرایان و سلطنت طلب ها در جبهه ! اسارت دو هزارو پانصد ! اسیر از نیروهای هوایی سپاه در سال شصت ! و ....

جای این پرسش باقی است در دهه های آینده که به حکم تقدیر ، دیگر از برو بچه های جنگ خبری نخواهد بود اگر عدم صحت مطالب تنها چند اثر مرتبط با خاطرات دفاع مقدس اثبات و مورد هجمه گسترده تبلیغی قرار گیرد این امر به سایر آثار مکتوب این حوزه تعمیم داده نشده و استناد مجموعه این آثار مورد شبهه و تردید قرار نخواهد گرفت ؟

ایا در تاریخ پر فرازو نشیب شیعه ، اینگونه وقایع به وفور اتفاق نیفتاده است ؟( شرحی در این باب به زودی دز قالب مقاله در یکی از نشریات دفاع مقدس منتشر خواهد شد .)

به راستی نقد و باز خوانی خاطرات منتشر شده و یا نظارت بر آثار در حال انتشار که گاه  برای جذب بودجه ها به عنوان بزرگترین پدیده مکتوب حوزه فرهنگ ایثارو شهادت معرفی می گردند ! چه جایگاهی دارد؟

نباید اجازه داد که کاسب کاری و تغافل معدود افراد متظاهر ، زحمات و خون دل خوردن های شبانه روزی رزمندگان بی ادعای جبهه فرهنگی دفاع مقدس را مخدوش و اسیب پذیر نماید .

در پایان استدعا دارم نیم نگاهی به عناوین مندرج در پایین صفحه نخست این وبلاگ نیز داشته باشید .

                                                با تشکر. التماس دعا. والسلام .

یک پرسش جنگی !
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم دی 1387 ساعت 20:36 شماره پست: 30

هاشمی رفسنجانی به این ابهام

پاسخ دهد .


در جلد سوم خاطرات حجت الاسلام ری شهری ، بحثی به چگونگی حمله منافقین و شکل گیری عملیات پیروزمندانه مرصاد اختصاص یافته که مطالب ابتدایی آن، کمی ابهام زا می باشد .

ایشان در صفحه 169 این کتاب اظهار داشته است که به رغم گزارشهای موثق اداره کل اطلاعات کرمانشاه در خصوص حمله نظامی منافقین و اشغال شهرهای مرزی و تایید آن توسط ایشان (وزیر وقت اطلاعات )آقای هاشمی ، صحت این خبر را مورد تردید !! قرار داد .

متاسفانه در این عملیات منافقین تا سی کیلومتری شهر کرمانشاه پیشروی کرده و فجایع انسانی زیادی را رقم زدند . گفتنی است بیش از یک سوم اسرای ایرانی در این تهاجم به چنگال دشمن گرفتار آمده و تا پایان جنگ به عنوان مفقود الاثر در اردگاههای مخفی رژیم بعث مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند.

آنچه این ابهام را رقم زده علت بی توجهی به این گزارش در شرایط فوق العاده حساس آن زمان بوده در حالی که امروز نیز که دوره ثبات است کوچکترین گزارش یک شهروند ناشناس می تواند منشا تحقیقات جامع امنیتی قرار گیرد .

چندی پیش نیز روزنامه همشهری در مصاحبه با دکتر حسن روحانی به مطلب مشابهی اشاره کرده بود که در جریان سقوط شهر فاو که فتح ان نیز از بزرگترین پیروزی های استراتژیک و فرامرزی سپاهیان اسلام محسوب می شد گزارش حمله گسترده دژخیمان بعثی از طرف وی به اقای هاشمی ارائه گردید که از سوی ایشان  گویا با استناد به اظهارات محسن رضایی مورد تردید و تکذیب واقع گردید .

امید است حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی که همواره اهتمام چشمگیری در رفع ابهامات دفاع مقدس داشته و در مسائل مشابهی همچون اصرار بر پذیرش قطعنامه ، اقدام به روشنگری نموده است در اینباره نیز توضیحی روشن ارائه داده تا از تثبیت هر نوع ابهام در تاریخ پر حماسه دفاع مقدس ، جلوگیری به عمل آید .

                                                                                             والسلام

انقلاب فدای انقلاب

+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم دی 1387 ساعت 16:45 شماره پست: 29

زنده باد زمین خوار !!


چندی پیش روحانی بسیجی حجت الاسلام جها نشاهی هنگامی که در اعتراض به عدم رسیدگی نسبت به وضعیت زمین خواری در شهر سیرجان قصد داشت با پای پیاده عازم تهران شود با دستور مقامات قضایی دستگیر و باز داشت شد .

هوشیاری وسرعت عمل دستگاه های قضایی و امنیتی طبق معمول در برخورد با حرکت های انقلابی ظهور بر جسته ای از خود نشان داد و این گونه بار دیگر انقلابی گرایی در ور طه ثبوت و سکون تفکر "میز پرست" و"میزان گریز" غرق گردید .

به راستی از مجموع نیروهای ارزشی و حزب اللهی موجود در جامعه در کل ، چند نفر را می توان بر شمرد که حال و حوصله اعتراض به بی عدالتی ها را داشته باشد ؟

از این تعداد انگشت شمار هم اگر گاه صدایی بر می خیزد مشت آهنین و اراد ه پولادین مدافعان سینه چاک امنیت آن راخفه می سازد .

این یعنی تضاد بین دو مفهوم "انقلاب ستیزی" در راستای دفاع از "انقلاب" ! (قابل توجه برادر ازغدی !) فقر ایدوئولوژیکی برخی تصمیم سازان و تهی بودن از مبانی نظری اسلام وانقلاب ، نتیجه ای جز دفن اباذر های بی نام و نشان ندارد .

و صد حیف و اسف که به اندازه غیرت فوتبالیست های نود و هشتی که برای آزادی هم صنفی خود به تلاش و همت روی آوردند صدایی برای نجات جهان شاهی از هم لباس های او به گوش نرسید . با این وصف امیدی جز به درگاه عدل الهی نیست . روزی از پس بلندای پوشالی ایام خواهد درخشید که خون دل پیشمرگان راستین اسلام ناب محمدی ، خاک هموار جاده تغافل را به باتلاق فرومایگان مبدل می سازد .

                                                                                                                  ان شا الله

امید وصل
+ نوشته شده در سه شنبه دهم دی 1387 ساعت 7:32 شماره پست: 28

 

کاش زیرخاکریزهاجامی ماندیم


 

امید وصل

سید حمید مشتاقی‏نیا

کاش هم آغوش خاک بودیم.

کاش زیر خاکریزها جا می‏ماندیم!

یاد آرامش‏های توفانی به خیر! یاد عاشقی به خیر!

کاش تا ابد در بستر خروشان اروند می‏آرمیدیم و این چنین تو را مدفون برگ‏های فراموشی نمی‏ساختیم!

پاییز غم انگیزی است، فصل جدایی انسان از اصالت خویش.

راستی! هنوز چشمانم محو نگاه‏های توست؛ نگاهی که هنوز نگار دلم است.

شهید، ای شمع فروزان تاریخ! ای آشنای دیرینه دل‏ها!

دل‏مان دوباره هوای عاشقی دارد. خسته از هیاهوی روزگاریم و نام بارانی تو را به زمزمه نشسته‏ایم.

تقصیر ماست شاید که عطش شیرین عاشقی را از کام خویش زدودیم و به سراب حیرانی قدم نهادیم.

تقصیر ماست شاید که راه آسمانی شهادت را خاکی دانستیم و با پای خویش در باتلاق بی‏هویتی گرفتار شدیم.

کاش این چنین که با یاد شما دلخوشیم و نجوای دل را با نام‏تان می‏سراییم، شما نیز دل‏های خفته ما را تکانی دهید!

خاک‏های تفتیده شلمچه، تنها اکسیری است که جان‏های مرده را از نو احیا می‏کند. مسیح روح‏مان، رمل‏های سوزان فکه است.

پندار تلخ جدایی از مسیر شهادت، جهنمی است که هر روز ما را در خود فرو می‏بلعد.

مباد روزی که امید وصل از ذهن‏مان رخت بربندد!

مباد روزی که طعم فراق شهیدان به کام‏مان شیرین شود! که تا ابد زندانی سلول‏های زمین خواهیم ماند.

ما را با شهیدان الفتی باید، تا راه رفته را دوباره بازگردیم و تقدس خاک آسمانی جبهه را به سراب گمراهی نفروشیم.

...وامروزبیش ازدیروز به"شهادت"نیازداریم...

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی 1387 ساعت 12:18 شماره پست: 27

مقاله ای خواندنی از محمدجلال اکبرین


...و امروز بیش از دیروز به «شهادت» نیاز داریم..

 

شهادت ثمرة یک سیر جهادی است که اگر از خوانهای طریق انسانی به سلامت بگذریم به آن کمال نائل آئیم، آنچه از آیات و روایات و کلام اهل معرفت و بصیرت به این دو ثقل‌الهی (قرآن و عترت)، برمی‌آید، باب شهادت هیچگاه مسدود نیست؛ به عبارت دیگر بسته‌شدن باب شهادت با فیض جاری الهی برای کمال انسانی سازگاری ندارد و از لحاظ عقلی نیز مردود است؛ و اگر سخنی از تسدید به میان می‌آید، از قصور قوابل است نه از جانب فیض فاعلی؛ «در بسته نیست، بال و پر ما شکسته است» اگرچه دوران هشت‌سالة دفاع مقدّس، راه میانبر آسمان و ضیافت ویژه الهی برای عشّاق بود و اینک، پایان آن روزگاران داغی است تازه بر قلبهای مشتاق که التیام نمی‌یابد؛ امّا مقام شهادت منحصر به مکان و زمان خاص نیست، همچنانکه جهاد منحصر به عرصة جهاداصغر نیست،‌ و جهاد اصغر منحصر در عرصة آتش و خون.

اینکه سخن از «جهاد» به میان آمد، از آنروست که برای وصول به شهر «شهادت» از صراط «جهاد» باید گذر نمود، صراطی که از موی باریکتر و از شمشیر تیزتر است، بلکه شهادت عین جهاد است، هر اندازه که مجاهد باشی، به همان مقدار از حقیقت شهادت بهره‌مندی، چون مجاهد، شاهد است لکن مجاهد در ابتدای راه شاهدای الله است و در بی‌نهایت راه شاهد بالله. یعنی با دیده حق می‌نگرد و با دست الهی تصّرف می‌نماید و ...

«انّ الّذیَن قالُوا ربُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَتَّزلُ عَلَیْهُمِ الْمَلائکهُ اَلّاتَخافُوا ولاتَحْزَنُوا و اَبْشِرُوا باِلْجَّنهِ الَّتی کُنْتُم توُعَدون* نَحْنُ اَوْلیاءُ کَمر فی الحیاهِ الدّنیا و فیِ الآخَرِهِ وَلَکُم فِیْها ما تَشتَهی اَنْفُسُکم وَلکُم فیِها ما توُعَدون* نُزُلاً مِّنْ غَفُورّ رحیم»[1]

«این نُزُل چیست که شهید بدان مرزوق است؟ نُزُل به فَمّ ِ اوّل و دوّم بر وزن عُنُق ماحَضَری است که پیش مهمان نهند، پس «ما تَشْتَهی، اَنْفُسُکم وَلکُم فیهاما توُعَدون» نُزُل است که به قدرت روحی خودشان اقتدار برهر چه بخواهند دارند»[2]

و عالیترین مرتبة شهادت از آن انسانِ کامل معصوم «علیهم السلام»است؛

صاحب مقام شهادت تامّ و سرآمد شهدای عالم؛ حضرت بقیّه الله الاعظم (عج) در وصف خود و پدران والامقامِ خود می‌فرماید: «اللهم انّی اسئَلُکَ بِمَعانی جمیعِ مایدُعویَ بِه وُلاهُ أَمرِک الَمأموُنُونَ عَلی سِرِّی... یَعْرِفُکَ بِها مَنْ عَرَفک، لافَرَق بَیْنَک و بینَها الّا انَّهم عبادُی و خَلقُک....»[3] ترجمه‌اش به این مضمونست که : «بار خدایا من تو را به آنچه که انسانهای عالی‌مقامت  تو را بدان می‌خوانند و آن انسان‌ها کسانی‌اند که ولایت اَمْرَت را به آنها سپرده‌ای و آنها را امین اسرارت یافته‌ای، می‌خوانم و قصد می‌نمایم...

... و هر که تو را بخواهد بشناسد، بواسطة شناخت آنها، خواهد شناخت، چرا که آنها در بندگی تو به مقامی از شهود دست یافته‌اند که بین تو و آنها افتراقی نیست، آنها در حقیقت تو که سرچشمة همه حقایقی فانی شده‌اند و تو در آنها خود را نمایانده‌ای جز آنکه آنها هرچه دارند از توست و تودارایی همه‌ای.»

حقیقت آنست که شهادت، رشته متصّلی از حیات است، سیر جاری و ساری از دنیای انسانی تا اُخری؛ نه فقط رازی سرَ به مهر در آن سوی عالم.

و شهادت طلبی آن نیست که فقط بر سر قبور شهدا بنشینی یا عکسی از آن و اصلانِ الهی بر اتاقت نصب کنی و یا شبهایی را با خاطرة آنها به صبح رسانی؛ که اینها وسائط نورانی‌اند به سوی حقیقت، مبادا با مشغول شدن به وسائط از اصل‌ها و غایت‌ها غافل گردیم و  غالباً قالب‌ها حجاب قلبهایند، زیارتِ این تربت‌های پاک، باید بیماریهای قلبی ما را شفا بخشد و ما را از بند هوسهای نفسانی برهاند نه آنکه معرکة مشتهیات نفسانی و منافع دنیای ما گردد، از این رو پیرجهانی ما را فرمود: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفای آزادگان خواهد بود»

ما به جستجوی شهادت و و اصلان آن وادی نوردر پشت هفت آسمانیم، غافل از آنکه شهادت و از رگ گردن به ما نزدیکتر است، غفلت، ما را از شهادت، غافل کرده است مانند ماهی در دریا که به جستجوی دریای پهناور می‌گردد و مگر حقیقت شهادت، حضور نیست؟ شهود وحضور در محضر یار؟ چنانکه فرمود: «بلْ احْیاء عِنَدربّهم یُرْزَقون»[4]؛ باید شهیدانه زندگی کنیم تا شهیدانه به معراجِ عندّیت راه یابیم،

ما، یعنی هم آنانکه فیض حضور در جبهه های نورعلیه ظلمت را یافتند و هم آنها که در حسرت عدم حضور می‌‌سوزند، همه به منزلة بازگشتگان از جهاد اصغر و مورد خطاب حکم حکیم و اصل اصیل حضرت خاتم الانبیاء هستیم که فرمود: «مَرحَباً بقوم قَضٍوُا الجهاد الاصغر و بِقیَ عَلیْهمُ الْجهادُ الاکبر»

فَقِیلَ: و مَاالجهادُ الاکبر؟ قال (ص): جهادُ النفس»

جهاد اکبر از گسترده‌ترین و پیچیده‌ترین عرصه‌هاست و جهاد اصغر جزئی از این عرصة عظیم است، از این‌رو وصول به فوز شهادت در صحنة پیکار با دشمن (جهاد اصغر) ، منوط به غلبه بر نفس امّاره در عالم نفس انسانی است (جهاد اکبر)، بلکه باید گفت: جهاد اصغر جزء جداناپذیر جهاد اکبر است؛ امروز دیگر  برکسی پوشیده نیست که دشمن فقط با سلاح آتشین به معرکة تصّرف زمین نمی‌آید، بلکه هر دم و از هر سو و در هر قالبّی؛ با زبان و لحن و طنین زهراگین یا با تزئینِ اشاره و ایماء و نگاه دروغین از باب گوش‌ها و چشم‌ها به قلب‌ها نفوذ نماید، و حضرت حق تبارک و تعالی چه حکیمانه بنی‌آدم را از اغوای شیاطین در قالبهای مختلف آگاه نموده و برحذر داشته؛ آنجا که ابلیس و هم به محضر پروردگار مطلق عرضه داشت: «ثَم لاتیِنَّهُم مِنْ بَینِ اَیْدیِهمْ وَ‌ مِنْ خَلْفِهِمْ و عَنْ اَیْمانِهم وَعَنْ شَمائِلهِم ْ ولاتَجِدُ اَکْثَرَهُم شاکِرین»[5] انسان مؤمن مجاهد، جز با دیدة روشن‌بینی که از مصاف عقل و جهل در میدان جهاداکبر به دست آورده، نمی‌تواند دشمن را از زیر نقاب دوستی تمییز دهد و تسلیم پیشنهاد مزّورانة او نگردد، لاجرم آنچه از عوام انتظار آن نمی‌رود، از خواصَ سر می‌زند!؛ آری؛ زمان بر مراد سفلگان می‌چرخد تا دهر، مجاهدان شاهد را با حقیقت ابدی، شهادت پرچیند، و کربلا ثمره چنین سیری است، و یا کمی عقب‌تر، واقعه «ثقیفه» محصول سکوت و فریاد نابجای چنین خواصَی بود، آن هم پس از فراخوان عظیم و فراگیر مسلمانان در غدیرخم!

از گنجهای عصر خویش و صحیفة زرّین 8 ساله‌مان بگوییم که یکی از همسنگران شهید بزرگوار «محسن وزوایی» (بنیانگذار لشگر 10 سیدالشهداء (ع)) نقل می‌کند: در مرحله‌ای از مراحل عملیات «بازی دراز» عراقیها با آغاز پاتک سنگین، شرائط دشواری را برای رزمندگان بوجود آورده بودند بطوریکه تانکهای دشمن، مستقیم به سمت سنگرهای بچه‌ها، شلیک می‌کردند، بچه‌ها را می‌دیدیم که در آسمان تکه تکه می‌شدند و تکَه‌های گوشت و استخوان آنها در هوا پخش می‌شد، بسیاری از بچه‌های دیگر نیز زخمی شده و تعداد بسیار محدودی باقی مانده بودند، در آن لحظه‌های بحرانی یکی از بچه‌ها به سمت محسن آمده و با لحن تندی گفت: «پس کجاست نیروها ی پشتیبانی؟! چرا بچه‌ها رو داری به کشتن می‌دی؟!»

محسن مثل همیشه آرام و باوقار، سکوت کرد و لحظه‌ای بعد بچه‌ها را جمع کرد و با لحن زیبا سوره «فیل» را تلاوت کرد، به بچه‌ها گفت تکرار کنند: «اَلَم تَرَکْیفَ فَعَلَ رَبَّک بِأصْحابِ الْفیل»... یاد واقعه عام‌الفیل و هجوم الهی ابابیل بإذْنِ الله بر سپاه ابرهه افتاده بودیم و به تدریج قلب‌هایمان قوّت گرفت؛ محسن حال خاصّی داشت، هنوز تلاوت سوره تمام نشده بود که هلی‌کوپتر امداد برگشت و تانکهای عراقی به آتش کشید و دو هلی‌کوپتر عراقی با هم اصابت کردند و متلاشی شدند و...» [6]آری؛ دیدة حق بین مجاهد شاهد با قلبی که عرشِ حضور یار است و فراتر از زمان و مکان، هیچگاه زبان را لگام گسیخته رها نمی‌کند و به جزع و فرع در بند نمی‌گردد، بلکه در پیشگاه شهود حضرت دوست عاشقانه و عارفانه خطاب می‌نماید:‌«ماَرأَیْتُ اِلّاجَمیِلا»[7]

و آنچه گفتیم مشتی بود از خروار و نمونه‌ای از هزاران خاطرة مجاهدان آن روزگاران؛ 

خون ریختن پای محبوب مرتبه‌ای از سیر عروجی به معراج شهادت و منتهای آرزوی اولیاءاللّه است؛ «... وقتلاَ فی سَبیلِکَ فَوَفّق، لَنا...»[8]، «...وَالْمستَشْهَدینَ بین یَدَیْک...»[9] و البته هرکی لایق آن مقام نگردد، امَا آنجا که از عوامزدگی خواصَ، مظلومانه و صبورانه ادب حضور در محضر شاهد مطلق را نگاه می‌داری و راه سکوت را برمی‌گزینی و خون دلها می‌خوری،  یا آنجا که هتک حریم شریعت حضرت دوست را تاب نمی‌آوری و فریاد می‌زنی، امّا فریادت در میان همهمة‌ دنیازدگی و بازار تعاملات متحّدنان متحّجر و متحّجران کوته‌فکر به جایی نمی‌رسد، و یا آنجا که در میان گوشهای ناشنوا و دیده‌های نابینای معاندان منکوس و مؤمنانِ مشروط کلامِ راهگشای «وصیّ امام عشق» را می‌شنوی و در میان سرزنش همه، با دلی روشن به نور ولایت، راهت از ادامه می‌دهی، به اندازة دیدة حق‌بین و نیّت خالصانه‌ات شهیدی!

به خویشتن بنگریم تا بیاییم در محیط کار، در میان دوستان، در هر جایی دیگر و کار دیگر، در خلوت و جَلَوت، چقدر از عالم شهادت در محضر دوست بهره‌مندیم، به همان مقدار به شهدا نزدیکیم..، حال اگر خواستی به تربت پاکشان سری زن و یا در خانه دلت از آنها یادی کن، یا سالی یکبار به مَنقلشان سفر کن و یا...

«گرچه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم        بُعد منزل نَبُود در سفر روحانی»[10]

شاید ما هم بتوانیم بعد از جهاد اکبرها و اصغرها همچون صیّاد شیرازی‌ها و احمد کاظمی‌ها، با تغییر زمان متغیَرالاَلوان نگردیم و بر سر آرمانهای اصیل ثابت قدم بمانیم!

و حرف آخر آنکه؛ انقلاب مقدَس ما، اگرچه با 8 سال مجاهدت و شهادت پایه‌هایش مستقّر و مستحکم گردید، امَا هنوز جوان است، و ما در اشتیاق به عالم شهود، غربال دهر را می‌بینیم که یک به یک می‌رهاند و برخی را می‌ستاند، پس امروز بیش از دیروز به «شهادت»‌محتاجیم...

محمّدجلال اکبرین

دو شوّال 1429 ه.ق

برابر با 11 مهرماه 1387 ه.ش

 



[1] . سورة مبارکه فصّلت/ آیات 31 الی 33

[2] . مآثر آثار (لطائف نوری)/ حضرت آیت‌الله علّامه حسن‌زادة آملی/ مؤثر 55/ ص 262

[3] . توقیع شریف امام عصر(عج) به شیخ ابی‌جعفر محمدبن عثمان بن سعید (ره)/ ادعیة هر روز ماه رجب/ مفاتیح الجنان

[4] . سورة مبارکة آل‌عمران/ آیة 169

[5] . سورة مبارکة اعراف/ آیة 17

[6] . عقابان بازی‌دراز/ مجموعة زندگی‌نامة سرداران (21)/ گلعلی بابایی/ ص 35

[7] . کلام نورانی عقلیة بنی‌هاشم زینب کبری (س) در مجلس ابن‌زیاد معلون/ ترجمة لهوف سیدبن‌طاووس(ره)/ مترجم: سیداحمدمهدی/ ص224

[8] . مفاتیح الجنان/ ادعیة‌شبهای ماه مبارک رمضان

[9] . مفاتیح الجنان/ دعای شریف «عهد»

[10] . دیوان لسان الغیب/ حافظ شیرازی (ره)

عدالت،ناطق وخاتمی!
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی 1387 ساعت 11:50 شماره پست: 26

                                           

وقتی کارجامعه ایرانی به آن جامی کشدکه فرهنگیون!کشورلاییک ترکیه ،


عدالت،ناطق وخاتمی!

وقتی کارجامعه ایرانی به آن جامی کشدکه فرهنگیون!کشورلاییک ترکیه ،فریضه امربه معروف ونهی ازمنکررادرقالب مجموعه تصویری "کلیداسرار"به مایادآورمی شونددیگرچه جای عجب که "کرباسچی"،"خاتمی"رادرعدم شایستگی برای حضوردرانتخابات دهم ریاست جمهوری،نصیحت کرده ویا"عباس عبدی"،ولایت پذیری رابه "ناطق نوری"گوشزدنماید؟!

گذشته ازمیزان تاثیراین دوچهره حوزوی دروضعیت فعلی نظام فرهنگی حاکم برفضای جامعه،جای این پرسش باقی است که چراافرادی که تمامیت حیات سیاسی خویش رامرهون "لینک البیت"!آقاهستندانتحارحزبی خو د رابه آن جامی کشانندکه درمنظرنگاه جامعه ،جدایی عملی دین وسیاست رارقم می زنند.

تفاوت شعاروعمل ،نمادی ازعدم تطابق وجوه درونی وبیرونی افراداست که درادبیات دینی ماصفت مثبتی را یادآورنمی شود!

به راستی مرورزمان که آشکارشدن عمق اعتقادی برخی  رابه دنبال داشته تاکیدی براین مدعانیست که دوم خرداد،لطف خفیه حضرت حق وصاحب حقیقی مرام عدالت بوده وطلیعه ای برظهور پدیده ای فراجناحی به نام "مهرورزی"واصول گرایی عدالت محورانه محسوب می گردد؟

سیدحمیدمشتاقی نیا

قصور یا تقصیر؟!

+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم دی 1387 ساعت 19:16 شماره پست: 25

چه کسی به این معما پاسخ می دهد ؟


یازده دی ،روز علمدار است.

سید مجتبی علمدار در یازده دی 1345 به دنیا آمد و در یازده دی 1375 به دیار ملکوت شتافت.

او یک پاسدار ساده بود . با حفظ سمت ! نوحه گر اهل بیت نیز بود.

علمدار، سردار نبود ، اما سربار نیز نه. او سربازبی ادعای ولایت بود.

سال هاست که از شهادت وی می گذرد . او نیز مانند صدها جانباز شیمیایی دیگر ، گوشه ای با کیلومترها فاصله از پایتخت ،آرام گرفت .

یک نفر اما به این معما باید پاسخ دهد که چرا به فاصله اندک زمانی پس از شهادت سید ،نام و تصویر او در هر کوی و برزنی در نقاط مختلف کشور بر صفحات ذهن عاشقان شهادت نقش بست ؟

بدون سفارش های میلیونی سازمان صدا و سیمان! بی کمک رنگین نامه های زرق و برق دار یارانه ای ، بدون یاری کتاب های منگوله دار بنیادها ،رسانه ای فراتر از چهار چوب های عالم ماده ، سید را به همه شناساند . راز این شهرت را کجا باید جست ؟

در لابلای خاطرات منتشر نشده سید مجتبی شاید روزی بتوان پاسخ این معما را یافت .

البته در میان همان اندک مقدار مطالب منتشر شده که با همت معدود یاران هوشمند شهید گرد آوری شده نیز سر نخ هایی وجود دارد که ما رابه "کلید اسرار " سریال حیات طیبه علمدار عشق و گمنامی ، رهنمون خواهد ساخت .

برای روح خفته خود ، فاتحه ای نثار کنیم . والسلام                                 سید حمید مشتاقی نیا

خط سبز
+ نوشته شده در سه شنبه سوم دی 1387 ساعت 13:36 شماره پست: 24

گزارش جنگی . دست نوشته ای ناب و مستند اثر شهید رضا سینایی


بسمه تعالی

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و شکراندرش مزید نعمت هر نفسی که فرومی‌رود ممد حیاتست و چون بر می‌آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب از دست و زبان که برآید کز عهدة شکرش بدر آید (سعدی)

مدتها بود که می‌خواستم خاطرات جنگ را با خامه ناقص خویش به رشتة تحریر درآورم تا شاید در آینده‌ای روشن به روشنی قلب جوانانی که با خون پاک خویش درخت پیروزی انقلابمان را هر چه بیشتر بارورتر می‌سازند یادآور باشد. انشاء الله (مریوان ـ زمستان 60)سال سوم راهنمایی بودم تازه دو سال از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌گذشت. ناگهان شوق عجیبی به جنگ و جهاد در من پیدا شد. در بسیج ثبت نام کرم. بعد از مدتی در دی ماه 60 ما را به آموزش در رامسر بردند. من که 16 سال بیشتر نداشتم خیلی برایم سخت بود. آموزش ما تقریباً بدین صورت بود که صبح بعد از نماز صبحگاه به ورزش که در دو و تمرین عضلاتی داشتیم خلاصه می‌شد که نزدیک به یک ساعت طول می‌کشید و بعد از آن نیم ساعت برای صبحانه وقت داشتیم و سپس صبحگاه مشترک که تمامی گردان‌های آموزشی می‌آمدند و روی هم 6 گروهان بودیم. داشتیم بعد از آن گروهان ما که گروهان 5 از گردان 3 بودیم تا ساعت 10 کلاس تاکتیک داشتیم. مربی ما شخصی به اسم آقای رضایی که ساکن قائمشهر بود می‌بود مرد خشن و سختگیر بنظر می‌رسید. در این کلاس ما نرمشهایی از کونگ‌فو ـ کاراته و جنگ‌های تن به تن و سرنیزه آموزش می‌دیدیم و بعد به کلاس آموزش عقیدتی می‌رفتیم که چون خسته بودیم اکثر بچه‌ها چرت می‌زدند. روی هم رفته کلاس پرمحتوایی بود. بعد از نهار ساعت 2 به کلاس اسلحه شناسی می‌رفتیم و بعدش به کلاس تکنیک می‌رفتیم من از کلاس تکنیک خوشم می‌آمد.ما در این کلاس جنگ‌های چریکی و کلاسیک را دوره می‌دیدیم. رویهم رفته حدود یک ماه آموزش دیدیم. بعد از آن ما را به اسلام آباد پادگان الله اکبر بود. جایی خلوت و غمناک. اسلام آباد شهر کثیفی بود . مرا به یاد شهر مرده‌ها می‌انداخت. شاید زمستان سخت آن خط باعث این امر می‌بود ولی تنها چیزی که در آنجا به چشم نمی‌خورد زیبایی شهری بود. ساختمانهای بلند، خیابانهای زیبا، ماشین‌های شیک تنها چیزی بود که به چشم کم می‌خورد. اسلام آباد در حدود 50 کیلومتری باختران (کرمانشاه) قرار داشت. بهرحال از اسلام آباد بعد از دو روز به سوی کردستان حرکت کردیم. کامیاران اولین شهر کردستان است. البته از طرف باختران مقصد بعدی ما سنندج بود. این را شاید بتوان گفت که سنندج تمیزترین و زیباترین شهر کردستان باشد. بهرحال ما یک روز را در اردوگاه دانش‌آموزی جنب کاخ قاسملو رهبر حزب دمکرات بودیم. ساختمانی تقریباً شیشه‌ای جلوی حیات استخری بزرگ داشت و بغل دستش یک پل هوایی که نمی‌دانم به کجا می‌رفت روبروی کاخ یک تپه بسیار بزرگ قرار داشت که قبلاً دست حزب دمکرات بود که برای آزادی آن کشته های فراوانی دادیم . صبح روز بعد به سوی مریوان حرکت کردیم. جاده‌های کردستان شبها بین مخالفین تقسیم می‌شد. از دمکرات گرفته تا کومله و رزگاری و غیره. روز هم زیاد امن نبود. سر هر پیچ بچه‌های ارتش و سپاه و بسیج روی تپه‌ها و گردنه‌ها نگهبانی می‌دادند. هنگام حرکت ما یک ماشین تویوتا که روی آن یک مسلسل دوشکا کالیبر 75 جهت حفاظت حرکت می‌کرد پشت سر ما هم به همین صورت . جاده سنندج مریوان جاده‌ای خاکی با گردنه‌های فراوان و خطرناک بود و من که درون یک کامیون ارتشی ایفانشسته بودم برایم خیلی سخت بود. بهرحال بعد از پشت سر گذاشتن جاده نگل به سرو آباد حدود 200 کیلومتری مریوان رسیدیم. بعد از آنهم به مریوان که با سنندج 125 کیلومتر فاصله داشت رسیدیم. شهری با قومیتی ناشناخته برایمان. شهری که می‌بایست حدود سه ماه را در آنجا می‌گذراندیم. مریوان یک شهر مرزی بود که با میله مرزی حدود 35 الی 40 کیلومتر فاصله داشت. ما را در همانروز به یک روستای مرزی که با جبهه حدود کمتر از 10 کیلومتر فاصله داشت بردند. اسم روستا دزلی بود، که از طرف جاده سرو آباد می‌روند. یک سه راهی به نام سه راه حزب الله قرار دارد که بعد از حدود 15 کیلومتر به دزلی می‌رسند. جمعیت دزلی حدوداً 1000 نفر می‌شد. با یک مسجد که در حیاط مسجد چشمه‌ای زیبا و بزرگ قرار داشت با چند دستشویی و یک حمام حدود 5/1 در 2 بدون دوش با چند شیر . مخزن این حمام یک بشکه حدود 400 لیتری آب بود که توسط چوب گرم می‌شد. در وسط مسجد یک بخاری هیزمی قرار داشت که اتاق را تبدیل به کوره نانوایی می‌کرد که در سرمای شدید آن منطقه احتیاج بود. کردها خانه‌هایشان را بر روی کوهها و تپه‌ها و بلندی‌ها می‌ساختند. در کردستان تنها چیزی که زیاد بچشم می‌خورد کوههای سر به فلک کشیده بود. زمستان کردستان واقعاً وحشتناک بود. و از بخت خوب ما می‌بایست سه ماه زمستان را در آنجا می‌گذراندیم. بهرحال تقدیر چنین بود.بعد از چند روزی که آنجا بودیم ما را برای حمل نفت به قله دالانی یکی از بزرگترین قله‌های آن منطقه بود بردند. بهرحال بعد از شش ساعت کوهپیمایی به نوک قله رسیدیم. یعنی خط مرزی و این اولین باری بود که به جبهه اول رفته بودیم. پائین قله به سمت عراق دشت وسیعی قرار داشت و شهرهای عراق کاملاً مشخص بود. نزدیکرین آنها شهر خرمال بود.  سمت راست شهر سید صادق و سمت چپ شهر طویله و بالاتر از خرمال شهر حلبچه و آن دورترها شهر پنجوین قرار داشت و از نظر استراتژیکی این را باید گفت که این قله‌ هم برای ما و هم برای عراق بسیار حائز اهمیت بود. چرا که ایران راههای نظامی این جاده‌های منتهی شده به جبهه‌های عراق را زیر نظر داشت و از آنطرف عراق شهر مریوان جاده سروآباد اورامانات و حساسترین نقاط مریوان را زیر نظر می‌گرفت و این خود پیروزی بزرگی می‌توانست باشد. بهرحال بعد از مدتی ما را به همین قله دالانی فرستادند. و این را باید بگویم که صعود به قلة دالانی کاری بس مشکل و طاقت فرسا بود چه بسا بارها اتفاق می‌افتاد که عده‌ای در بین راه برگشته یا از سرما یخ می‌زدند. بهرحال این قله 7 سنگر داشت. یکی سنگر ما که در آن 8 نفر زندگی می‌کردیم‌ یکی سنگر دیدبان و بی‌سیم چی یکی سنگر خمپاره و دیگری سنگر مهمات و سنگر تدارکات و دو سنگر دیگر که افراد دیگری در آن ساکن بوده رویهم رفته در این قله نزدیک به 25 نفر به حراست مشغول بودیم. شب یک ساعت نگهبانی می‌دادیم. در سرمای شدید روی قله که شاید بیش از 20 درجه زیر صفر بیش از یک ساعت نمی‌شد نگهبانی داد سر پست که می‌رفتی نیم ساعت اول طاقت می‌آوردی و نیم ساعت دوم دیگر دست و پای انسان یخ می‌زد. طوری که اگر مسئله‌ای پیش می‌آمد از اسلحه نمی‌شد استفاده کرد. برای همین همیشه ضامن نارنجک را در انگشت گذاشته و نارنجک را در دست داشتیم. بعلت سرمای شدید همیشه پاسبخش چای را حاضر داشته تا بچه‌ها بر سرما بهتر فائق آیند. روزها از پی هم می‌آمدند و می‌رفتند. 15 روز از حضور ما در قلةدالانی می‌گذشت ساعت حدود ظهر 12 بود که با بی‌سیم به ما اطلاع دادند که از پائین برای ما نیرو تعویضی می‌آید. روز وحشتناکی بود. هوای کوهستان مه آلود با سرمای شدید بود طوری که 5 متر جلوتر را نمی‌دیدی. نیروی تعویضی ما راه را گم کرده بود. من به اتفاق 4 نفر دیگر یک طناب بزرگ را برداشته و بطرف آنها حرکت کردیم و خنده‌دار تر اینکه خود ما راه را گم کرده بودیم. نیروی تعویضی ما بهرحال از همان راهی که آمده بود برگشت و ما همان بعد از یک ساعت سردرگمی راه را با صدای تیر پیدا کرده و برگشتیم. بهرحال 15 روز دیگر در آنجا بودیم و ما را بعد از یکماه مأموریت در قله به پایین آورده و به دژبانی بردند. حدود یک هفته در آنجا بودیم و رویهمرفته می‌توان گفت که بیش از همه جا به ما خوش گذشت. کارمان در آنجا بیش از هر چیز تفریح و سرگرمی‌های مختلف بود. اکثر اوقات به شکار کبک می‌رفتیم. در ضمن در روبروی ما گردان ظاهراً 313 توپخانه مراغه مستقر بودند و من در آنجا بیش از هر کس دوست و آشنا داشتم که یکی از آنها علی اصغر چالشگر بچه اراک بود. رویهم رفته مردی خوشرو و خندان و مهمتر مؤمن و متّقی بود. که عکسی به یادرگار از او دارم. ما در روز افرادی را که از ده به شهر و یا بر عکس تردد داشتند را زیر نظر داشتیم. هیچ کس حق ورود به روستا را بدون جواز عبور همان منطقه نداشت و هیچ کس حق خروج از روستا را بدون برگه خروج نداشت. کاری بس مشکل بود. زیرا در آنجا دوست و آشنا مشخص نبودند و این را به یقین می‌توان گفت که دمکراتها یا کومه‌له‌ها براحتی در بین اهالی وُل می‌خوردند. آنچه که در اینجا قابل ذکر است نیروئی به نام قیاده بود که رهبرشان فرزند ملامصطفی یعنی ملامحمد بارزانی بود که همه عراقی بودند و برای ایران کار می‌کردند. واضح تر گفته شود کومله یا دمکراتی بودند بر علیه عراق. بهرحال بعد از مدتی ما را به روستای دمیو منتقل کردند و این روزهای آخر مأموریتمان بود دمیو روستائی بود که حدود 200 الی 300 نفر جمعیت روستایی کوچک با مناظری تفریحی از این روستا قله دالانی ـ روستای درکی قلعة دکل و جاده تته معلوم بود. روز سوم بود که در سر پست نگهبانی بودم که مریض شدم و مرا به دزلی برده و مدتی را در آنجا به استراحت پرداختم و روزی که به دمیو رفتم روز پایان مأموریتمان بود. فردا صبح از دمیو به سوی دزلی حرکت کردیم . هوای آنروز بسیار سرد و بورانی بود. بهرحال بعد از 3 ساعت پیاده روی در هوای خشن کوهستان به دزلی رسیدیم و این روزهای آخر مأموریت ما در دزلی بود. بهرحال بعد از چند روز اسلحه و مهمات دریافتی را تحویل دادیم. روز24 اسفند آخرین روزی بود که در مریوان بودیم و فردا می‌بایست به سوی بابل حرکت کنیم.تو ماشین اکثر افکارم متوجه حال و هوای کوهستان دزلی بود. بیاد روزهای تلخ و شیرین روزی که سوار بر یک پلاستیک شده و در سراشیبی روی برف سثر می‌خوردیم و با سرعت بیش از 50 کیلومتر کاری بس خطرناک می‌کردیم بهرحال همانطور که زمستان وسائل خویش را جمع کرده بود ما نیز مریوان را با خاطراتش پشت سر گذاشته و از آنجا جز خاطرات تلخ و شیرین چیزی برای یادگار نیاوردم. به امید روزی که جشن پیروزیمان را بر خصم در مکانهای مقدسی چون مریوان و اهواز و خرمشهر و غیره که جای جای آن مکان عروج خونین رزمنده‌ای از تبار حسین است را برگزار کنیم. انشاء الله بیت المقدس (بهار 1360)یا علی ابن ابیطالب روز دوم عید بود که ایران دست به یک حمله بزرگ زد. حمله‌ای که یکی از بزرگترین پیروزیها را برای ایران به ارمغان آورد. در همین موقع دوباره به سوی جبهه حرکت کردم. در این سفر رضا داوودی، شعبان کاظمی و اسماعیل ابوطالب زاده هم بودند. بعد از چند روزی که در رامسر جهت گرفتن کارت جنگی بودیم ما را به تهران بردند. باید این را بگویم که از رامسر تا تهران درون یک ایفا بودیم. بهر حال شب به تهران رسیدیم. ما را به پادگان امام حسین علیه السلام بردند. قبلاً این پادگان پیست اسب سواری فرح آباد بود. بعد از دو روز که در این پادگان بودیم ما را جهت اعزام به جنوب اهواز به راه آهن بردند. غروب سوار قطار شدیم. قطار ما اکسپرس و یکی از قشنگترین و تمیزترین قطارهای ایران بود. در کوپه ما همه دوست و یکدست بودیم. این را باید گفت که اگر تو سفر مخصوصاً چنین جاهائی که می‌بایست مدتی طولانی باشی اگر همه یکرنگ نباشند چقدر سخت خواهد گذشت و این چیزی بود که در ما پیدا نمی‌شد و همه یکی بودیم. بهرحال فردا ساعت 2 بعداز ظهر اهواز بودیم. وای چه هوای گرمی ْ45 چیزی که برای ما بسیار سخت بود. همانروز به پادگان شهید باهنر رفتیم. پادگانی که درختهای بلند نخل به زیبائیش می‌افزودند. پادگان حدود 500 متر جلوتر از ساختمان زیبای آب بود. در این پادگان 3 گردان نیرو بود که اکثراً بابلی بودند. فرمانده گروهان ما آقای گلریز بود. مردی به تمام معنای واقعی. با تقوایی باورنکردنی.ما صبحها حدود  1 ساعت صبحگاه داشتیم که اکثراً در دومیدانی خلاصه می‌شد و بعد از این اکثر اوقات بیکار بوده و کاری جز رفتن به شهر و شنا در رودکارون یا شیطنت نداشتیم. در یکی از همین روزها بود که من برای شوخی همراه با قاسم ‌ پورمشهدی با شامپو پاوه شربت درست کرده و دادیم بچه‌ها خوردند. هر کی می‌خورد بجای صحبت کف از دهنش بیرون می‌آمد. آنروز آنقدر خنده کردیم که حد نداشت و در این میان رضا داوودی مریض شد. بهرحال ما روزها را پشت سر می‌گذاشتیم و آنچه که باقی می‌ماند خاطره‌ای بیش نبود. در یکی از همین روزها بود که یکمرتبه با صحنه‌ای غیرقابل قبول روبرو شدم. بله پدرم اُمد پیش ما البته نه برای ملاقات بلکه در کنار ما و همرزم ما پدرم در پادگان شهید بودو بعداً به قرارگاه قدس رفت در منطقه سوسنگرد حمیدیه بعد از چند روز که در پادگان بودیم ما را مسلح کرده و به خط فرستادند. امروز روزی فراموش نشدنی بود ما را به جبهه نورد در فارسیات چپ جاده اهواز خرمشهر بردند. حدود 90 کیلومتر خرمشهر عراقیها با اهواز 30 کیلومتر فاصله داشتند. تقریباً بیش از یک کیلومتر در دست گروهان ما بود. دسته ما حدوداً آخر خط بود. یکی از سخت‌ترین جاها بود وقتی که مستقر شدیم شروع به تمیز کردن سنگر شدیم. در همان ابتدا 2 عقرب در سنگرمان بود و این برای ما ترسناک تر از هر چیز دیگری خیلی از بچه‌ها حاضر بودند بروند و سر عراقی را بیاورند در عوض عقرب بگیرشان نیفتد. در سنگر ما 6 نفر زندگی می‌کردیم. رحمت محسنیان، حسین یحیی نژاد، رضا داوودی و من و یکی اهوازی به اسم علیرضا که مسئول کالیبر 50 بود. شب اول نگهبانی من و طهماسب پور بود که بعداً شهید شد نگهبانی در باتلاق کاری بسیار مشکل و طاقت فرساست چرا که 5 متر جلوتر را بخوبی نمی‌بینی و دشمن بخوبی می‌توانست بیاید و خلع سلاحت کند. البته این کار از عراقیها کمتر بر می‌آمد. در باتلاق ماهیها واردک‌ها بسیار مزاحم بودند. زیرا همیشه در باتلاق سر و صدا بود و نمی‌فهمیدی این عراقی است یا اردک و ماهی و دشمن بعدیمان پشه و این را اگر بگویم شاید باور نکنید که در همان شب اول جای صد پشه خوردگی در بدنمان وجود داشت. و این را باید گفت که شب‌های بعد راه این را هم پیدا کردیم و آن یک پماد چربی بود که به جاهای حساس می‌زدیم و از پشه در امان بودیم. نگهبانی در جنوب و غرب بسیار فرق می‌کند در غرب تیراندازی اکیداً ممنوع است چرا که موقعیت لو می رود در جنوب چنین چیزی نیست چرا که یک لحظه تیراندازی قطع نمی‌شود و چتر منور عراقی دائماً در هوا و یکی از سرگرمی‌های ما در سنگر نگهبانی زدند چتر منور عراقی بود من و شهید طهماسب پور در مدت 3 ساعت نگهبانی مان که از ساعت 11 الی 2 شب دهها چتر منور را مورد هدف قرار دادیم. و برای همین بود که عراقیها به ما می‌گفتند چتر منور دزد چرا که چتر منور بسیار زیبا و قشنگ بود. یکی دیگر از خوش شانسیهای ما که در هوای بالای 40 درجه جنوب وجودش بس غنیمت بود وجود رودخانه‌ای با ماهیهای فراوان بود که از آن بی نصیب نبودیم. صبح که هوا سپیده می‌زد کارمان رفتن به آب و شنا بود طوری که هر که را می‌خواستی ببینی در آنجا می‌بایست می‌دیدی‌اش و این را باید بگویم که این محل یکی از بهترین و زیباترین مناطق جنگی بود که تا به حال دیده بودم. بهرحال اگر 2 سال در آنجا می‌بودی احساس خستگی نمی‌کردی. البته این بدان معنی نبود که پایبند به مادیات گشته باشیم بلکه در کنار آن معنویات افرادی همچون گلریزها ـ چام‌ها و حاج غلامعلی زاده‌ها و صفائیان ها و امثالهم بود که انسان در مکانی بسیار  روحانی و ملکوتی قرار می‌گرفت و بدا به حال افرادی ضعیف النفس همچون من که نتوانستم از آن مکان استفاده‌ای ببریم. بیاد دارم صحبت‌های شهید گلریز را با آن گیراییش آنچنان در دل اثر می‌کرد که … بقول شاعر هر آنچه از دل برآید در دل نشیند. یکی از سخنان شهید بود که می‌گفت برادران تا این سفره باز است (منظور معنویات جبهه و اجر جهادگران در راه خدا) بیائید استفاده کنید که اگر بسته شد دیگر کار مشکل تر از الآن است و دیگر دیر است. بیاد دارم سخنان پیر چریک شهید حاجی غلام زاده که به شوخی به من گفت چرا سیگار می‌کشی اگر به پدرت نگفتم. آخر او و پدرم آشنایی قبلی داشتند و شهید رحمت محسنیان که اکثر غروبها بچه‌ها دسته 3 کنار سنگرش می‌نشستیم و همراه با صرف چای سقوط جبهه‌های سوسنگرد را که خود او شاهدش بود و حماسه‌ها آفریده بود را تعریف می‌کرد. از نکته‌های قابل ذکر دیگر بازی فوتبال آنهم در خط مقدم جبهه است. به جای دروازه دو عدد پوکه بزرگ توپ 106 بود که دروازه خوبی بود. همراه با یک توپ پلاستیکی که بچه‌ها از شهر خریده بودند داشتیم و اکثر روزها بازی می‌کردیم و بیشتر اوقات بخاطر آتش توپهای عراقی متأسفانه بازی مدتی متوقف می‌شد و اگر خدای نکرده یکی از آن گلوله‌ها به جمع ما وارد می‌شد ... روز نهم اردیبهشت بود با یک مرخصی قلابی همراه با حسین یحیی نژاد به شهر رفتیم. شهر اهواز با گفتنی‌های فراوانش و این رود کارون بود که همراه با پل زیبایش مناظری زیبا خلق می‌کرد. آنروز بعد از شنا در رود کارون به حمیدیه و قرارگاه قدس که پدرم در آنجا بود رفتم. در این قرارگاه افراد رده بالا زیاد بودند و تقریباً مقر فرماندهی بود. آنروز ما ناهار را با هم خوردیم. جای شما خالی بعد از ناهار چند تا از اون پرتقال‌های درشت بسیار چسبید. بهرحال بعدازظهر خیلی زود حرکت کردم چرا که می‌بایست حدود 45 دقیقه با ماشین تااهواز راه بود و از آنجا بعد از رفتن به قرارگاه اگر شانس داشتی ماشین بود تا به خط مقدم که حدود 25 کیلومتر فاصله بود می‌رفتی بعد از مصیبت فراوان به اهواز رسیدم البته با یک کانتینر ارتشی نزدیکیهای ساعت 4 بود که به قرارگاه رسیدم وضع عجیبی بود. مسیر تیپ بسیار شلوغ بود. علیرضا نیروی اهوازی که در سنگر ما بود را دیدم از اون پرسیدم که چه خبره؟ گفت که امشب حمله داریم. اصلاً باور نمی‌کردم. بله شب حمله داشتیم با شور و شوق زیاد با یک آمبولانس به خط رفتم ولی برای اینکه عراقیها متوجه نشوند جلو هیچ خبری نبود. یعنی این را می‌توانم بگم که تو بچه‌های ما هیچکس زودتر از من خبردار نبود. نزدیکیهای غروب بود که دستور رسید که اسلحه‌ها را بازرسی کنیم و مهمات لازم را آماده سازیم. آنچه را که لازم بود برداشتیم. غروب خیلی زود نماز را خوانده و شام را صرف کردیم و به طرف کانال که پشت اون جای آبتنی همیشگی‌مان بود حرکت کردیم وسایلی که من همراه داشتم یک اسلحه کلاش با 4 خشاب 120 تیر و 5 نارنجک و مأموریت محافظ و کمک آرپی‌جی بود. البته همراه با رضا داوودی . همه دور کانال نشسته بودیم. آقای گلریز مسائل لازم به گفتن را توضیح داد و بعد از روبوسی منتظر ماندیم تا دستور حرکت داده شد. من و رضا داوودی و همراه با بروبچه‌ها نشستیم و یک سیگار کشیدیم که دستور حرکت آمد به طرف عراقیها حرکت کردیم. ساعت نزدیک به 9 شب بود. شب 10 اردیبهشت 61 شب جمعه . کانال بسیار پیچ در پیچ در داخل نیزار جلو می‌رفت و هیچ چیز برایمان سخت تر از نیشهای پشه‌های موذی نبود. حدود 200 متر به سنگر عراقیها کانال قطع می‌شد و مجبور بودیم که تا کمر در آب برویم. بهرحال پشت سنگر عراقیهاموضع گرفتیم. ساعت 12 شب بود. صدای صحبت عراقیها بوضوع به گوش می‌رسید گویی که عربده‌های مستانه می‌کشند. ناگهان بی‌سیم شروعبه صحبت کرد رمز عملیات بگوش رسید. آقای گلریز برخاست و با صدایی غرا گفت: یا علی ابن ابیطالب (ع) الله اکبر ناگهان برخاستیم. بچه‌ها در میدان مین مسابقه می‌دادند واقعاً صحرای محشر بود. رگبار از هر طرف می‌بارید. شب تاریک تبدیل به روز شده بود. گلوله‌ها از هر طرف پشت سر هم می‌دوئیدند و صفیرکشان بر تن دوست و دشمن فرود می‌آمد. خط شکسته شد. رضا داوودی همان ابتدا تیر به پایش خورد و افتاد وضع عجیبی بود. ناگهان متوجه شدم که بیش از یک خشاب ندارم. این بسیار بد بود. چرا که تا جلوی سنگر عراقیها خیلی راه بود. خدا رحمت کند شهید حاجی غلامزاده را یک خشاب از اون گرفتم. با اولین سنگر چیزی حدود 200 متر فاصله بود و این در حالی بود که رضا داوودی و حسین یحیی نژاد زخمی شدند. از پشت سنگر عراقی نارنجکی انداختیم. صدای تیراندازی خاموش شد بالای خاکریز رفتیم ناگهان چهار عراقی را روبروی خود دیدیم من و بچه‌ها قدمی به عقب برداشتیم. ناگهان متوجه شدیم که همه می‌گویند الدخیل خمینی. آنها را اسیر کردیم. اُمدن جلو ناگهان یکی از آنها که کلت در دست داشت و در تاریکی شب مشخص نبود تیری به سوی مان شلیک کرد و خورد به یکی از بچه‌های ما و این درحالی بود که تنها من و 4 عراقی فقط یکی از آنها مسلح بود آنهم به سلاح کمری روبروی هم قرار داشتیم. بسویشان تیراندازی کردم و آن که مسلح بود به خون غلطید و به زمین افتاد. دیگر تیراندازی نکردم و بقیه عراقیها فرار کردند. در حالی که می‌توانستم همه را بکشم این اولین باری بود که آدم می‌کشتم. ولی دشمن کشتن فرق می‌کند. عملیات همچنان ادامه داشت و ماکه بعنوان خط شکن انتخاب شدیم می‌بایست تا آخرین نفر کشته می‌شدیم تا خط اول از عراقیها پاک می‌شد و این نکته لازم به گفتن است هر که آنجا بود داوطلب بوده برای شهادت. بهرحال ساعت همچنان می‌گذشت و کار ما نیز در حال اتمام نزدیک به 80 کشته و اسیر دادیم. دیگر گروهان مطهری نبود. خدا رحمت کند شیهد گلریز را ساعت 2 صبح بود ناگهان نارنجکی زیر پایمان منفجر شد. بزمین افتادیم. اکثراً به تن آقای گلریز فرو نشست. صدای قرانش هنوز در گوشم است. لا اله الا الله. بغلش گرفتم حسین آقا و او با صدایی بریده بریده می‌گفت یا مهدی یا مهدی ـ برین جلو… تمام شد او نیز شهید شد. من و رضا چام نمازمان را درحالی که در سنگری که کنده بودیم و همانطور که به سوی عراقی‌ها تیراندازی می‌کردیم خواندیم.بسمه تعالی«خط سبز» گزارشی ناب و مستند از حضور مردان گمنامی است که در بطن آثارشان امواجی از صداقت و اخلاص به چشم می‌آید.آری این بار، برای شهیدان نیز فرصتی باید تا خود، شرح دلدادگی‌شان را روایت کنند.رضا سینایی در سال 1345 در شهرستان بابل متولد شد. پدرش علی سینایی متولد 1319 از بسیجیان غیور این شهر بود که در سال های آغازین  جنگ تحمیلی، برای دفاع از دین خویش به جبهه شتافت و در 23 تیر 1361 در عملیات رمضان و در خاک گلگون شلمچه، آسمانی شد.رضا در 15 سالگی عزم سفر کرد و راهی مناطق عملیاتی غرب و جنوب شد و تحصیلات خود را با اتمام دورة راهنمایی رها نمود.فتح المبین، بیت المقدس و چند عملیات دیگر را تجربه کرد و بارها مجروح شد.در اواسط شهریور 1365 در منطقه موسیان ، جراحات شدید او را به بیمارستانی در شیراز کشاند و سرانجام در بیست و سوم همان ماه، او نیز دست در دست پدر در وادی عشاق، جاودانه شد.از میان دست نوشته‌های ساده و بی پیرایة او که می‌توانست درجرگة اسناد ماندگار تاریخ جنگ ثبت شود، تنها همین چند برگ باقی مانده و بقیه گویا در قفسه‌های بایگانی برخی از مؤسسه‌های فرهنگی ناشناس، همدم خاک شده است.گروه فرهنگی روایت عشق، در راستای رسالت ذاتی خود این بار ، دریچه‌ای به حال و هوای ناب سال‌های عاشقی، آن هم با قلم یکی از نویسندگان گمنام این عرصة مقدس گشوده است. این دفتر را با خاطره‌ای از زبان مادر بزرگوار ایشان گشوده و با وصیت نامه و تصاویری از آن شهید به اتمام می‌رسانیم. به رغم برخی اشتباهات انشایی و املایی ، نهایت امانتداری در چاپ اثر رعایت شده است . بی‌تردید پیروی از «خط شهیدان» راه حق را پیش روی مان خواهد گشود.خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر می‌ترسید. جانباز بود اما به کسی نمی‌گفت. به سپاه رفت اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را آورد و داد به من . گفت کار کرده‌ام. بعد از شهادت پدرش نگذاشت بیش از چند روز، پارچه‌ای روی در بماند. دوست داشت گمنام باشد. کارهایش به همین صورت بود. می‌رفت جبهه و می‌آمد؛ اما هیچ چیزی تعریف نمی‌کرد. انگار نه انگار رزمنده است. عبادتش هم همین طوری بود.حالا هم که سال ها از رفتنش می‌گذرد؛ پرچم جمهوری اسلامی را ـ که لااقل نشانة شهادتش باشد ـ بالای در نزده‌ایم. شاید رضای من این طوری راضی‌تر باشد.چند روز قبل از آن که برای آخرین بار برود، دوربین را روی پایه تنظیم کرد. تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد دوربین فلاش زد. اولش عصبانی شد. گفت « یک حلقه فیلم گرفته‌ام، هر بار می‌آیم با تو یادگاری بیندازم مشکلی پیش می‌آید. این هم آخری‌اش بود » بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد گفت « فهمیدم .... چون بعد از شهادت من این عکس‌ها داغ تو را بیشتر می‌کند خدا نمی‌خواهد که عکس‌مان با هم بیفتد » اخم‌هایم درهم رفت. گفتم « مادرجان مگر شهادت به همین راحتی است؟ » خندید و گفت « آره به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته شهید».وقتی رفت، کابوس‌های من هم شروع شد. یک شب خواب دیدم مردی سیاهپوش آمد و گفت « زودباش خانه را مرتب کن پسرت شهید شده » صبح که شد، حالم گرفته بود؛ امّا خدا به من نیرویی داد که بی اختیار تمام اتاق‌ها را تمیز کردم. حیاط را هم شستم. مادرم گفت: من هم خواب دیدم رضا شهید شده.رفتم دم در نشستم. خانم بهاور آمد گفت « چرا اینجا نشستی؟ » گفتم « همه دارند خواب می‌بینند رضای من شهید شده » کمی دلداری‌ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشین‌های نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محلة ما خانة تیمی کشف شده است.دیدم در می‌زنند. خانم سجودی و خانم کاکا بودند. گفتند « خانه ساختی برایت کادو آوردیم » دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچ پچ می‌کردند. چیز‌هایی به گوشم خورد. دلم شور زد. یکی‌شان به آن یکی گفت « تا کی معطل کنیم، باید به او بگوییم.» در نگاهم همه چیز موج می‌زد. کدامشان بود نمی‌دانم؛ گفت « آمادگی داری خبری را به تو بدهم… » سرم گیج رفت. خیلی بی‌قراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سال‌ها، گاهی به شوخی می‌گوید جیغی که آن روز کشیدی هنوز زیر گوشم شنیده می‌شود.من هم حق داشتم. بعد از همسرم دلخوشی ام به رضا بود. او هم رفت. عیبی ندارد. فدای آقا . وصیت نامه اش را که آوردند دیدم چند جای آن با کبریت داغ ، سوراخ شده است . به دوستش گفته بود « قلب مادر من هم با شنیدن خبر شهادتم این طوری سوراخ می شود. » به خدا راست می گفت آن روز‌ها خیلی دلم می‌گرفت. روی پله‌ها می‌نشستم و همه‌اش غصه می‌خوردم. با این که فرزندان دیگری هم دارم اما احساس تنهایی می‌کردم. بی‌سواد بودم ولی یک روز احساس کردم می‌توانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نیستم. مونس خود را پیدا کرده ام . دیگر تنها نیستم حتی اگر کسی زنگ خانة مان را به صدا در نیاورد. بسمه تعالی و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها سوگند بنفس (ناطقه) انسان و آنکه او را نیکو بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد. رستگار شد آنکه پاک کرد آنرا از گناه و هر کس آنرا بکفر و گناه، پلید  گردانید زیانکر شد. (قرآن کریم)عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش خدمت شما مادر عزیز برادران و خواهرم سلام علیکم امیدوارم که همیشه صحیح و سالم بوده و از جور زمانه هیچ منالید و همیشه در سختیها به خدا پناه برید که تنها اوست که پشتیبان صابران است مادرم تصمیم گرفتم که در این اواخر عمر نکاتی را که احتیاج به گفتن است با سخنان درهم و ناموزون برایت بر صفحه کاغذ آورم هر چند که میدانم نمیتوانم حق مطلب را  ادا کنم . مادرم جریان کربلا را که خوب میدانی امشب شب چهارم محرم است و امام حسین بدعوت اهالی کوفه و به خاطر مسائلی مراسم حج را ناتمام رها کرده و به سوی کوفه حرکت می‌کند ولی بعداً آنها پشت به امام کرده سفیر امام را در میان دشمن تنها گذاشتند و ما بقی ماجرا ... اما منظور اینکه انقلابمان جواب به ندای هل من ناصر حسین است ما ملت ایران به ندای رهبر انقلابمان جواب داده و حال اگر در این بهبوئه جنگ با تمام فشاری که دشمنان به انقلاب ‌مان می‌آورند اگر ما با مسائلی مانند اینکه چرا جنگ چرا این همه شهید مجروح اسیر و هزاران چرای دیگر بجای اینکه بخواهیم انقلابمان را یاری کرده باشیم با گفتن این چرا خود سنگی خواهیم بود در مقابل و زیر چرخ این انقلاب مادرم بدان که از این نکته نیز غافل نیستم که دشمنان اصلی مان در داخل خودمان هستند که یا نمی‌شناسیم و یا اگر می‌شناسیم آنچه که از دست مان بر می‌آید نمی‌‌توانیم بکنیم. آنهایی که باعث گرانی برنج و گوشت و وسائل ضروری این مردم محروم می‌شوند.آنهایی که در ادارات و غیره که کار را در یک لحظه انجام می‌شود به فردا واگذار می‌کنند و با مسائل پوچ کاغذ بازی باعث اذیت این مردم این ملت مسلمان می‌شوند اینان هستند دشمنان واقعی‌مان پس بیائید و مواظب باشید که ناخودآگاه با حرکات و صحبتهایمان خودتان در صف دشمنان این انقلاب قرار نگیرید. مادرم نمی‌خواستم این مطالب را بر کاغذ آورم ولی چکنم که این افکارم است که بر قلم حکومت می‌کند. و منظور اینکه یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید. مادم می‌دانم که از جور زمانه چه می‌کشی ولی این را بدان که خداوند مهربان هر که را بیشتر دوست دارد بیشتر او را آزمایش می‌کند و با سختیها او را می‌آزماید. پس اگر حیات آخرت را می‌خواهی اگر ملاقات حضرت رسول (ص) را می‌خواهی اگر دیدار حضرت فاطمه (ع) و زینب علیها السلام را می‌خواهی اگر زیارت حضرت رقیه (ع) را می‌خواهی که جانم بقربانش که بعد از واقعه کربلا چه بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه گرامی‌اش کشید باید شکیبا باشی و صبر کنی و غم روزگار را تنها به خداوند بگویی و از او یاری بجویی که خداوند با صابران است . مادرم از تو می‌خواهم که مرا ببخشی و مرا عفو کنی که بسیار قلبت را شکستم و غرور جوانی این اجازه را به من نداد که در زندگی غمخوار تو باشم. برادران و خواهرم از شما می‌خواهم که صبور باشید و مرا ببخشید و به جای این دنیا زندگی آخرت را طلب کنید. و در همینجا بعد از عرض ادب خدمت کلیه فامیل و دوستان و آشنایان می‌خواهم که مرا حلال کنند و مرا ببخشند و آنی اینکه از خدا و حیات آن دنیا غافل نباشند. همگی‌تان را به خدا می‌سپارم. به امید دیدار و زیارت مولایمان حضرت علی (ع) و اباعبدالله الحسین (ع) .

5 محرم الحرام مصادف با شب پنجشنبه 19/6/65رضا سینایی.

به بهانه دیدار کار گردان اخراجی ها با رهبر عزیز انقلاب:

+ نوشته شده در سه شنبه سوم دی 1387 ساعت 13:33 شماره پست: 23

اگر چه با وجود سینماگرانی همچون مجید مجیدی و حاتمی کیا بی تردید اخراجی ها بهترین فیلم ایرانی نیست (قابل توجه برادر صفار هرندی ) اما من نیز به ده نمکی به خاطر ساخت آن درود می فرستم .

ده نمکی، "خداداد" عرصه سینما و سیاست است !

البته کار مکتوب ایشان به عنوان فرهنگنامه اسارت که یک فاجعه فرهنگی است را نمی پسندم ( نقد آنرا در آخر این صفحه بخوانید) و از آن اعلام برائت مینمایم در پایان دعا می کنم ده نمکی در حفظ حریم اهل بیت ،بیش از پیش کوشا باشد .

رهایی از تله
+ نوشته شده در دوشنبه دوم دی 1387 ساعت 21:29 شماره پست: 22

رهایی از تله

نگاهی آسیب‌شناسانه به مقوله اسارت بر مبنای روایت

 

عبدالکریم مازندرانی

 


رهایی از تله

نگاهی آسیب‌شناسانه به مقوله اسارت بر مبنای روایت

 

عبدالکریم مازندرانی

هجوم به ایران هیچگاه بی‌پاسخ نمانده است. ایرانی‌ها در طول تاریخ نشان داده‌اند که در مقابل بیگانگان به هیچ‌وجه دست بسته نمانده و بموقع از وطن و فرهنگ و معتقدات دینی خود دفاع می‌کنند.

در بحبوحه جنگ عده‌ای از بهترین و شریفترین قشر رزمندگان به اسارت دشمن درآمدند. این فداکاران با توکل بر ذات اقدس باری تعالی و با صبوری، البته تلخکامی و با جرأت و جسارت، اسارت را مایه افتخار خود و هم‌وطنان خود ساخته و در نهایت با افتخار به آغوش ملت بازگشتند. شرایط جنگ اجازه نمی‌داد که از آسیب‌ها و مشکلات اسرا به منظور پیگری احوال آنان یاد می‌شود. به نظر می‌رسد بعد از سالهای آزادی، اسرا حال وقت آن است که به سیاحت دیگر مرتبط به اسم او پرداخته شود و متخصصین راجع به آن اظهارنظر نمایند. لازم به تذکر نیست که ایمان اسرا، نقش اساسی در گذرای غرورآمیز  اسارت آنان داشته است.اما از آنجا که ما در این دنیا زندگی می‌کنیم بدن و شرایط آن محکوم به تاثیرپذیری در مقابل حوادث می‌باشد و بایسته است در مقابل آن حوادث و آسیب‌ها چارجویی به عمل آید. و فی اله التوفیق

در شرایط معمولی، دل کندن از زندگی، همین زندگی داریم و از دار و ندار، از زن و بچه و پدر و مادر و فامیل و وطن و دیار خود، کاری تقریبا نشد یا در حدّ عرفا، و زهّاد بزرگ است، سخت‌تر از این دل کندن حتی از نمادهای معصومیت و لطافت مثل کودکان و طبیعت زیبای خدا است. بطوریکه دیگر آرزو کنید ای کاش می‌توانستم حداقل یک روز کودکان را دیده و صداهای شعف‌انگیز آنان را می‌شنیدم.

به فاصله یک شب دنیا گویا برای گروهان یکصدنفره از گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا عوض شد، در ساعات آخراین شب ما اسیر شدیم. شب قبل امکانات انسانی مورد نیاز را داشتیم و البته احترام و عزت و شخصیت، زندگی حتی در جنگ نیز تعریف شده بود. هر فرد سهم خود را از این دنیا داشت. جا، مکان، غذا، رفتار انسانی و... دقیقاً چند ساعت بعدش در صبح وقتی که آفتاب تقریباً طلوع کرده بود. ما صد نفر گویا از این دنیا رانده شده بودیم. ما اسیر شده بودیم، اسیر یک عده آدم‌هایی که خود را مسلمان می‌نامیدند، از آن لحظه به بعد زندگی برای ما عوض شد، به نحوی‌که همه‌چیز را بایستی از نو تعریف می‌کردیم، کلمات و واژه‌ها گنجایش آن را ندارند که آن معانی جدید را بیان کنم.

براستی که چقدر دهشت‌ناک است زندگی با دو معنا و مفهوم پسرک 16 ساله که تا آسمان مفاهیم وحشت، ترس و.. را اگر حفظ در چشم‌ غره‌های پدر... می‌دید حالا باید چنان معنای غیرقابل تحمل را از این کلمه تجربه کند که می‌‌تواند موهای او را در عرض چندماه سفید کند.

این نه از عدم جسارت و جنگندگی این جوان بلکه این امر ناشی از شدت شقاوت اسیربانان ناشی گردیده است.

گرچه ذکر جزئیات اسارت از لحظه اول، این معنی را بیشتر واضح می‌سازد که یک اسیر در واقع چقدر دچار صدمه و شوک روحی و جسمی طاقت‌فرسا شده است ولی از مجال این مقال خارج است. کوتاه سخن اینکه آن شب درهای برزخ بروی ما باز شد.

تصور اینکه تنها کاری که برای این جمع دردمند، مجروح، زخمی وتشنه، گرسنه و غریب می‌شد همانا لذت بردن از به بند کشیدن آنان شکنجه و آزار این افراد بی‌سلاح بوده است دل هر انسان را به درد می‌آورد. حالا ما اسرا  تصور نمی‌کردیم در بطن این گرداب عظیم قرار گرفته بودیم.

مسافرت به برزخ یکطرفه است و دیگر بازگشتنی در کار نیست. در مسافرت غیراختیاری ما به برزخ اسارت هم هیچ بازگشتی متصور و متوقع نبود. در برزخ واقعی گویا انسان‌ها دیگر با جسم‌های خاکی خود زندگی نمی‌کنند گویا مقدور بود که در برزخ اسارت نیز آن شرایط، شبیه‌سازی شده باشد و اسرا بیشتر از آنکه با جسم خود زندگی کنند با روح خود زنده بودند. اگر زهادّ و عرفا، اختیاراً این نوع زندگی را اختیار می‌کنند از چند جهت‌ باز اختیاراتی دارند که رنج شرایط برزخی این‌چنینی را ندارد، حداقل آنها هر وقت بخواهند مختارند که به زندگی عادی برگردند، آنها می‌توانند درجات ضعیف‌تری از زهد و ترک دنیا را انتخاب نمایند در ضمن آنها احترام و عظمتی را در سایه زهد خود همزمان دارند که افراد عادی ابداً ندارند حتی گویا حیوانات نیز در مقابل آنها خاضع می‌شوند.

برزخ اسارت که یک زهد وحشتناک اجباری بود، اسرا احترامی نداشتند، وقتی کسی از بین ما احیانا می‌گفت آقایان اسراء‌به مضحک بودن آن ما را از خنده روده‌بر می‌کرد، دردناکترین رنج اسارت شاید این باشد که گه گاهی بفرما می‌پرسند، آیا آن شکنجه‌ها و ... راست بود، واقعاً بد گذشت؟ چگونه می‌شود سفر به برزخ را برای مردمان توضیح داد؟

در اسارت که در فقد امکانات و تامین اولیه‌ترین نیازهای انسانی همه اسراء در آن عادلانه، یکسان بودند و استاد دانشگاه و حوزه و کارگر و مهندس و جوان و پیر علیرغم شرایط متفاوت سنی و نیازهای مختلف آن سنین و روحیات در ؟ از غذا و استراحت تا کتک و شکنجه و... یکسان بودند. حتی در مواقعی کسانی که ضعیف‌تر بودند درد و رنج بیشتری را می‌بایست اجباراً تحمل می‌کردند. یادم نمی‌رود که پیرمردها را بیشتر می‌زدند و کم سن‌ترها را بیشتر اذیت می‌کردند. (زخم اسارت چقدر متفاوت و عمیق است و چقدر برای درمان آن کار شده است.)

کارگر شهرداری رشت آقای فتحی در کنار مرحوم مهندس خالدی مشاور وزیر راه  و... فرمانده گردان و معاون لشگر و در کنار استاد حوزه و نماینده ولی فقه در سپاه منطقه‌ای محلی باطنی در کنار جوان 16 ساله شجاع بوشهری و... در هر روز یک لباس می‌پوشیدند بطور مساوی استراحت می‌کردند و شکنجه‌های جمعی را هم ما هم تحمل می‌کردند. صرف‌نظر از آمادگی روحی و جسمی افراد برای مواجه با اسارت، آنان بالاجبار شرایط را تحمل می‌کردند. مذهبی یا غیرمذهبی، سیاسی، ارتشی، طلبه و دانشجو و... غیره هم نداشت اسارت، اسارت بود و جانکاه.

به جهت توجه بیشتر این مقاله به جنبه‌های آسیب‌شناسی اسارت معطوف می‌باشد از جزییات صرف‌نظر می‌کنم و بیشتر به آسیب‌ها اشاره دارم.

بعد از ایام سردرگم اولیه اسارت که هر گونه پیش‌بینی را درباره شرایط اردوگاه غیرممکن می‌کرد. خشونت و رفتارهای غیرانسانی دشمن نیز براین ابهام می‌افزود. فضای گوتیک و قرون وسطایی اردوگاه‌های اسرا بر شدت درد و رنج آنان می‌افزود. رفتارهای خلاف ادب و دور از شأن سربازان دشمن و توهین‌ها و بی‌احترامی‌ها زخم دیگری بر شخصیت مجروح اسراء وارد می‌کرد. عدم مداوای اسرای مجروح، سهمیه غذایی در حداقل ممکن و وضعیت اسفبار بهداشتی، جلوگیری از این مراسم مذهبی و آیئنی و شکنجه‌های فردی ا فراد شاخص و تنبیه و شکنجه در شب برای وحشت بیشتر و تبعید و جابجایی‌های مکرر و دوری احبّا و دوستان از یکدیگر و اقدامات خاص دیگری مثل یک سیلی در شب عید به همه اسراء‌زدن به دستور صدام (طبق گفته سربازان) 90 گامی لغزش بعضی از اسراء بر اثر طاقت از کف دادن و مخصوصاً عدم داشتن هیچ‌هویت معینی بخاطر عدم ثبت در صلیب‌سرخ جهانی و خیلی از موضوعات دیگر باعث آسیب‌های صدچندان به هر یک از اسراء‌بوده است نیاز به الگوهای قهرمانی و فداکار باعث شده است که جنبه‌های روانشناختی و روانکاهی اسراء‌ مغفول بماند.

خوب به خاطر می‌آورم وقتی گروگان‌های آمریکای آزاد شدند تیم‌های ویژه متخصص روانشناسی برای آنان تشکیل شود و آنان را مدتها تحت پرسش دانند تا به زندگی عادی برگردند.

ایمان اسرا به خدای بزرگ و توکل آنان بر ذات لایزال او غیرقابل تردید است ولی طبیعت انسان در همه دنیا یکی است و آسیب‌ها عمیقا که به یک انسان غیرمذهبی صدمه وارد می‌کند همین‌طور به یک انسان مذهبی، گرچه کم و زیاد آن قابل ؟ است

اسرای ایران که حقیقتاً قهرمان ملی ایران پرافتخار می‌باشند ولی جزء به شانس‌ترین اسرایی هستند که در طول جنگ‌ها درد اسارت و بعد از آن را نیز مضاعف به دوش می‌کشند. اسرای ما بعد از اسارت، که یک قهرمان بودند چندین سال از جامعه خود به لحاظ زمانی و دومی عقب بودند. هضم رویدادها، تحولات سیاسی، اجتماعی و... زمان بد است به نظر می‌رسد انرژی بی‌نهایت کمیاب و به جوشش آمد، اسرا که در زمان فقد ابتدایی‌ترین امکانات انسانی بدست آمده است با عدم برخورد تخصصی با آنان به هدر رفت و کمتر به جبران آن اقدام شد. این سخن ای دوست سر دراز دارد.

امیدوارم روزی به مسئله اسرا و با نگاه تخصصی و همه جانبه نگریسته شود و جایگاه اسراء در بین ملت بزرگ ایران تبیین شود.

والسلام

عدالت،کرباسچی می خواهد!!

+ نوشته شده در یکشنبه یکم دی 1387 ساعت 19:37 شماره پست: 21

پای چوبین

 

چوب شد پاهایم

از بس در این ایستگاه ایستاده ام

 


اما چه خوب شد

دیدم مسافر کوچولوی خسته ای را

که سوار بر واتو واتو

اوج می گرفت

ودر اقیانوس رویاهایش

با سریندی پتی

هم بازی می شد.

بل و سپاستین همچنان به راهشان ادامه می دادند

بارباپاپا پشت هم قیافه عوض می کرد

شاید برای سرگرمی ما

خانواده دکتر ارنست

مهاجران جزیره فطرت بودند

هر چند سگ پتی بل از این وضع ناراضی بود

پای دنی چه زود خوب شد

سوار بر وانت ارزوها

آنت و لوسین را دیدم

که از کنار مزرعه حنا رد می شدند

و برای پرین دست تکان می دادند

سند باد و پینو کیو

دور از چشم گربه نره

شطرنج بازی می کردند

و رامکال در سوگ عمو جغد شاخدار

به بنر گل هدیه می داد

سرم گیج می رود

عدالت حکم می کند زیر پاهایم علف سبز شود

از بس که منتظر ماندم

اما لااقل دیدم

پای بهادری زیر چرخ های اتوبوس له نشد1

باور کنید ابراهیم ،بت شکن بود

که می گویم قرآن خلیل می ارزد

به تمام قرآن های پر زرق وبرق اکرم های عقیم

 همان قرآن پاره پاره شده بدون جلد که پدر جد خلیل هم توان صحافی ان را ندارد

آیا ندیدید محمود شوکت                                        1. اشاره به سریال های ماه رمضان همان سال

فقط دو سال در زندان ماند

ویک ماه بعد یتیم خانه راه انداخت و خیریه جمع می کرد؟

طوری که فرج هم باورش شد

در کشور ما همیشه احسان ونرگس

به پای هم پیر می شوند

اما بیچاره آنت ولوسین

که هیچگاه بزرگ نشدند

طفلک حاج فخار

چه چهره دلنشینی داشت

و آرامشی که پدر صبر را در می اورد

و نگاه نافذی که تنبان رضاخان را می لرزاند

راستی علی دایی در جام جهانی

خیلی دوید تا قلعه نویی سر مربی شود

و گرنه عدالت حکم میکرد رییس فدراسین ما بشود حداد عادل فردوسی پور

دلم برای شهرام جزایری تنگ شده است

عدالت، کرباسچی می خواهد

فهیم نبود علی رضا

که نفهمید پا فشاری بر سر کچل پیمان

شب آرامش او را

به صبح گره خواهد زد

من ایستاده ام در این ایستگاه

و جوراب هایم بوی گند گرفته اند

اما شاید دیر یا زود

اتوبوسی بیاید

که رییس جمهور آینده ماخودش راننده آن باشد

شما را نمی دانم

ولی مادرزن خسرو پرویز هم می داند

که عدالت

هم عدل عدول از عدل نیست

اگر اهل خط بازی نیستید

روی دیوار دلتان بنویسید:

مارکس می گفت عدالت

پوپر می خواند عدالت

لنین مدینه فاضله را نشخوار می کرد

فوکویاما با اتوپیا

می رقصید

استالین ،انسانیت را بلغور می نمود

نیکسون ،حقوق بشر اسفراغ می کرد

اما مرد مهتابی شبهای من

کفش هایش را خودش پینه می زد

و دنیایش به اندازه آب بینی بز

بی مقدار بود

که امروز

یک صفحه نهج البلاغه

خطرش بیشتر از میلیون ها ورق شب نامه های زیر زمینی است.

 

                                والسلام سید حمید مشتاقی نیا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آذر87 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۸۷، ۱۰:۴۳ ق.ظ


شب یلدا
+ نوشته شده در شنبه سی ام آذر 1387 ساعت 19:6 شماره پست: 19

پیامک مخصوص امشب برای منتظران

شب یلدای عمرت ای شقایق

درخشان باطلوع صبح صادق

شکوفه سرخ
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 22:56 شماره پست: 18


شهید محمود خاکسار
یک دستش در گچ بود و با دست دیگرش جعبه شیرینی را برداشته بود و به بچه‌های سپاه تعارف می‌کرد. تازه از جبهه‌ی شوش بازگشته بود می‌گفت: «این شیرینی به خاطر مجروحیتم است


 دعا کنید دفعه بعد شهید شوم.» در تمام نمازهایش دعا می‌کرد که شهید شود. می‌گفت: دوست دارم تیر دشمن بخورد به پیشانی‌ام دُرست روی نقطه سجده‌گاه. محمود از آن‌هایی نبود که فقط ادعا داشته باشد هر جا که خطر بود خودش را می‌رساند. سال 58 به کردستان رفته بود و در شدیدترین درگیری‌ها با ضد انقلاب شرکت داشت. حالش که بهتر شد خواست به جبهه برگردد که با اصرار خانواده برای ازدواج مواجه شد. در همان ایام تبلیغات علنی منافقین در محله سید جلال اوج گرفته بود. برخی از برادران معتقد بودند که برای مقابله با آن‌ها باید از شهرهای دیگر هم نیروی مسلح آورد. محمود یک شب تصمیم گرفت تا ابهت منافقین را درهم بکوبد. من و شهید روشن ضمیر هم همراهی‌اش کردیم. خودش می‌رفت بالای تک‌تک تیرهای برق و پارچه‌ها و تابلوهای منافقین را پایین می‌کشید. یک بار از بالای یکی از تیرها پایین افتاد اما خندید و به کارش ادامه داد. نمی‌دانم چه شد که هیچ یک از نگهبان‌های آن‌ها متوجه ما نشدند. شاید هم ترسیده بودند. فردای آن روز سرکردگان منافقین در صحبت‌های خود این اقدام را بزرگ‌ترین ضربه به ابهت سازمان خود عنوان کردند. وقتی خیالش از این کار راحت شد خواست برگردد به جبهه، دوباره خانواده‌اش اصرارشان را از سرگرفتند این بار دوستان او نیز به خانواده‌اش ملحق شده بودند. سرانجام راضی شد. شب با دوچرخه راه افتاده بود که به خواستگاری برود اما ناگهان با کمین منافقین مواجه شد. درگیری شدیدی بین آن‌ها رخ داد. محمود به شدت از ناحیه صورت مجروح شد به طوری که تا چند روز قادر به خوردن غذا نبود. بهتر که شد بی‌معطلی خود را به جبهه‌های غرب رساند. در مریوان نبرد سختی به فرماندهی سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان شکل گرفته بود. رشادت‌های محمود باعث شد که مورد توجه ایشان واقع شود. حاج احمد به او پیشنهاد داد که خودش را از سپاه بابل به آن‌جا منتقل کند. محمود به علت جراحت شدیدش نیاز به عمل جراحی داشت. با هم به تهران رفتیم، در مطب دکتر نشسته بودیم که ناگهان از جا برخاست و گفت: الان می‌خواهم به سپاه بابل تلفن بزنم. من باید به جبهه برگردم… 
قبل از شروع مطلع الفجر خود را به جبهه رساند و فرماندهی یکی از گروهان‌ها را به عهده گرفت. بعد از جراحت دوباره او را به عقب آوردند. برادران صفر و خورشید که از مجاهدین کُرد بودند و راهنمایی عملیات را بر عهده داشتند. می‌گفتند: نیمه‌های شب به همراه محمود به دل دشمن نفوذ کرده بودیم. دشمن شک کرده بود. برای همین منوری به ‌آسمان فرستادند. وقتی اطراف‌مان روشن شد خود را وسط بعثی‌ها دیدیم. یکی از نیروهای دشمن نارنجکی را به طرف ما پرتاب کرد. نارنجک درست به وسط پاهای محمود افتاد و منفجر شد. محمود برای آن که عملیات لو نرود و جان بچه‌ها به خطر نیفتد حتی یک آخ هم نگفت. پاهایش پر از ترکش بود. خون زیادی از او می‌رفت اما بی‌هیچ صدایی زیر لب نجوا می‌کرد و خود را به عقب رساند… 
برای جمع آوری شهدای عملیات به همراه محمود عازم گیلان غرب شدیم. آن‌جا بود که خبر عملیات فتح المبین را شنیدیم. بی‌معطلی خود را به جنوب رساندیم. در منطقه رقابیه، دشمن پاتک سنگینی را آغاز کرده بود. محمود فرماندهی ما را بر عهده داشت. طبق معمول، دشوارترین قسمت کار را به عهده گرفته بود. درگیری بی‌وقفه ادامه داشت. آتش دشمن آن‌قدر سنگین بود که امکان مانور نداشتیم. داخل شیاری گیرافتاده بودیم. انگار ترس به دلش راه نداشت. به طرفش رفتم تا بیشتر هوایش را داشته باشم. ناگهان مقابل چشمانم خم شد و روی زمین افتاد. ناباورانه نگاهش کردم. زبانم از حرکت ایستاده بود. احساس کردم تمام بدنم داغ شد اما محمود ساکت بود و فقط لبخند به لب داشت. مثل همیشه انگار که اصلاً اتفاقی نیفتاده، اما انگار پیشانی‌اش شکوفه زده بود. شکوفه‌ای سرخ درست روی سجده‌گاهش. ساکش را که باز کردیم نامه‌ای داخلش بود که خودش شهادتش را در آن نوید داده بود.
راوی: سردار حاج علی فردوس
بازنویس: سید حمید مشتاقی نیا

خدایا!پاکم کن خاکم کن.مقاله ای ازمهناز واحدی
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 20:48 شماره پست: 17

حتما وصف ‌آدمهای قهوه‌خونه‌ای با یقة باز و سبیل‌های کلفت را شنیده‌ایم که عده‌ای نوچه دور آنها را می‌گرفتند و برای خودشان برو و بیایی داشتند. آدمهایی که در دهه‌های سی و چهل در


کوچه‌پس‌کوچه‌های تنگ پایین‌شهر با کلاه شاپو و چاقو و قمه خاک بلند می‌کردند و سبیل‌ تاب می‌دادند. در آن زمانها از این قشر آدمها زیاد بودند و به اصطلاح به آنها اوباش محل می‌گفتند.

بزن بهادر سال 1330 طیب حاج رضایی فرزند حسنعلی بود و کمتر کسی پیدا می‌شد که او را نشناسد یا از درگیری‌هایی که بوجود می‌آورد خاطره‌ای در ذهنش نقش نبسته باشد.

 

آقای فریدون بیاتی یکی از همین افراد است: «در آن زمان حدود سه، چهار سال بود که به تهران آمده بودیم و در خیابان شوش در محله‌ای به نام گود عرب‌ها زندگی می‌کردیم. منزل طیب و قهوه‌خانه‌ای که پاتوق او بود زیر بازارچه‌ای به نام حاج غلامعلی و در فاصله‌ 2 کیلومتری از محله‌ی ما قرار داشت. در آن روزها آوازه‌ی طیب در محله‌ها پیچیده بود، اوایل تعریف‌های مردم چندان جالب نبود زیرا می‌گفتند: قمار باز و مشروب خوار است و شب‌ها در قهوه‌خانه دعوا راه می‌اندازد و چاقوکشی می‌کند تا این‌که خودم از یکی از بچه‌های محل به نام عبدا... اروخته پرسیدم که تا به حال طیب را دیده‌ای؟ او هم گفت: تابستان‌ها برای گذراندن سه ماه تعطیلی در دفتر وی کار می‌کند. با شنیدن این حرف از او خواستم تا مرا به دیدن طیب ببرد. روز بعد من به همراه عبدا... به نزدیکی قهوه‌خانه‌ای رفتیم که بعد از ظهرها پاتوقش بود. از دور طیب را دیدم که روی تختی نشسته و طبق عادت همیشگی‌اش قلیان می‌کشد، در حالی که  کلاه شاپو مشکی به سر داشت. زمانی که او را برای اولین بار دیدم حدودا 32 یا 33 ساله بود که به علت انجام ورزش‌های زورخانه‌ای هیکل بسیار ورزیده‌ای داشت. پس از دیدن و شناختن طیب، هر روز نزدیک محله‌ای که او در رفت وآمد بود می‌ایستادیم تا به او سلامی کرده وتعارفی داشته باشیم، زیرا سنّ ما طوری نبود که بتوانیم با او رفاقت کنیم، اما چون اسم و رسمی داشت، حتی از سلام‌کردن به او هم لذت می‌بردیم. یک‌سال بعد، از طریق عبدا... اروخته برای گذراندن تعطیلات سه ماه تابستان به طیب معرفی و در دفترش مشغول به کار شدم. دفتر کار طیب در میدان بار فروش‌ها بود. قهوه‌خانه‌ای هم در خیابان صاحب جمع داشت که اوقات بیکاری و استراحت خود را در آن‌جا با قلیان کشیدن می‌گذراند. از آن پس آشنایی من با طیب حاج رضایی بیشتر شد.»

در آن روزها طیب حاج رضایی از مدافعان شاه محسوب می‌شد زیرا؛ شاه با تبلیغات بسیار، خود را تحت الحمایه امام زمان (عج) و یا حضرت اباالفضل العباس (ع) معرفی می‌کرد تا مردم به زندگی او به دیده اعجاز بنگرند اما هرچه تبلیغ می‌کرد فایده‌ای نداشت. اما در این میان برخی از افراد عامی گول این شایعات را می‌خوردند. طیب هم براساس چنین باوری به یاری شاه رفته و در 28 مرداد سال 1332 درشمار کودتاچیان قرارگرفت که تاج بخش تلقی می‌شد. حتی مرحوم طیب در زمان به دنیا آمدن ولیعهد در بیمارستان مادر (حوالی چهار راه مولوی)از جمله کسانی بود، که طاق نصرت بسته و جشن و سرور به پا کرده است.

از شهید حاج مهدی عراقی شنیده شده که: «سال 1339 که فرح می‌خواست پسر خود را به دنیا بیاورد؛ برای این‌که خود را طرفدار مردم جنوب شهر اعلام کند، در بیمارستانی به نام مادر در جنوب شهر وضع حمل کرد. به دنیا آمدن ولیعهد در جنوب شهر برای مردم آن‌جا افتخاری محسوب می شد، که خانواده سلطنت به آن‌ها داده بودند. بنابراین مردم، در جنوب شهر طاق نصرت بستند و چراغانی کرده  و جشن گرفتند. ارتشبد نصیری در حوالی بیمارستان مأموران بیشتری‌گذاشته بود. طیب هم خطاب به نصیری می‌گوید: حضور مأموران تو در این‌جا توهین به مردم جنوب شهر است، زیرا هر یک از مردم، پلیسی برای شاه هستند! نصیری هم حرف او را نمی‌پذیرد و مقاومت می‌کند. روز دوم یا سومی که شاه برای دیدن پسرش به بیمارستان می‌آید، طیب در مقابل نصیری به شاه می‌گوید:وجود پلیس‌ها توهین به بچه‌های جنوب شهر است ومن این را به نصیری گفته‌ام اما او توجهی نمی‌کند، شما [شاه] بفرمایید که پلیس‌هایش را جمع کند و برود. شاه هم دستور این کار را می‌دهد، نصیری هم نیروهایش را جمع می‌کند. از آن‌جا بود که اختلاف نصیری و طیب آغاز شد.»

اما عباس منظرپور این ماجرا را اینطور تعریف می‌کند: «روزی که شاه می خواست برای اولین بار به بیمارستان و عیادت همسر خود برود، طبق دستور مقامات نظامی و شهربانی هیچ غیرنظامی اجازه نداشت در سواره‌روی خیابان‌ها و اطراف‌ طاق نصرت دیده شود. طیب که به خصوص پس از 28 مرداد، شاه را مدیون خود و خود را تاج بخش می‌دانست، می‌خواست با دیدن و یا احیاناً مذاکره با او به قدرت نمایی بیشتری بپردازد. بنابران کنار طاق نصرت می‌ایستد و هیچ یک از افسران هم جرأت نمی‌کنند تا او را از آن‌جا  دور کنند، زمانی که نصیری به طاق نصرت نزدیک می‌شود، با صدای بلند (به طوری که طیب بشنود) می‌پرسد: این مرتیکه این‌جا چه کار می‌کند؟ به او توضیح می‌دهند که او طیب است و دستور می‌دهد که هرچه سریعتر او را از آن محل دور کنند. افسری که این موضوع را به طیب می‌گوید، با بی‌اعتنایی او مواجه می‌شود. پس از آن نصیری به طیب نزدیک ‌شده و با کلماتی توهین‌آمیز دستور می‌دهد تا از آن‌جا دور شود، ولی طیب چنان سیلی به گوشش می‌نوازد که با سر به درون جوی آب می‌افتد... در این هنگام شاه از راه می‌رسد و مأمورها، نصیری را بلند می‌کنند و صدای قضیه را هم در نمی‌آورند. شاه هم با طیب دست می‌دهد و سپس به بیمارستان می‌رود. از همان موقع نصیری کینه‌ی طیب را در دل داشته و اولین توطئه‌ی او وادار کردن ناصر جگرکی (ناصر حسن خانی) به کشتن طیب بوده که البته به نتیجه نمی‌رسد. گویا مرحوم طیب پس از تولد فرزند شاه امتیاز اختصاصی ورود موز و سیب لبنان را از شاه گرفته و این مبنای اختلاف او با دیگر میدان داران و سبب مضروب شدن او توسط ناصر جگرکی می‌شود که مدتی در بیمارستان تحت معالجه بوده و پس از بهبودی نسبی خیابان مولوی را قرق کرده و به عرض اندام می‌پردازد.»

تحول روحی طیب:

طیب بارها بخاطر چاقوکشی به زندان افتاده بود. یکبار هم حتی به بندرعباس تبعیدش کردند. گذاشته از این حرف‌ها، او روح بزرگی داشت. عشق و علاقه‌ای که به امام حسین در وجودش داشت ، پررنگ‌تر از روحیة شاه‌دوستی‌اش بود. بخاطر همین عشق بزرگترین دسته عزاداری را در تهران راه انداخته بود و خودش با پیراهن مشکی و گلی که به سر می‌مالید دسته را رهبری می‌کرد و سینه می‌زد. و به خاطر همین عشق یک روز گفت «خدایا خاکم کن، پاکم کن» و محبت امام حسین باعث نجاتش شد.

اینجاست که می‌فهمیم چرا شعبون بی‌مخ(شعبان جعفری) در غربت آمریکا و ذلت از دنیا می‌رود، اما صلیب با افتخار و در خاک کشور خودش....

فریدون بیاتی در مورد عشق و علاقه‌ی طیب به حضرت سید‌الشهدا (ع) می‌گوید:

«طیب در خیابان انبار گندم، تکیه‌ای داشت که مردم از فاصله‌های دور می‌آمدند تا در دسته و تکیه‌ی او سینه بزنند. زمانی که دسته ی او در خیابان‌ها راه می‌افتاد، دسته‌های دیگر نیز می‌‌آمدند تا به گروه سینه‌زنی او متصل بشوند. بارها دیده می‌شد که طول دسته تا 5/1 کیلومتر امتداد داشت. طیب هرکاری که انجام می‌داد، دهه‌ی محرم و عزاداری، برای سیدالشهدا را از دست نمی‌داد. دسته ها به سمت مولوی و بازار و از آن‌جا هم به سمت میدان اعدام (میدان محمدیه فعلی) می‌رفتند. گاهی دیده می‌شد که دسته‌ها در چهارراه مولوی با یکدیگر درگیر می‌شدند. به عنوان مثال، دسته مرحوم طیب با دسته حسین رمضان یخی و چند دسته‌ی دیگر که اکثراً اسم و رسمی هم داشتند درگیر می‌شدند، گاهی هم کار به چاقوکشی می‌رسید! متأسفانه از این مسائل در دسته‌ها و هیئت‌ها وجود داشت.»

یکی دیگر از ویژگی های خاص طیب حاج‌رضایی که همه دوستانش بر آن متفق‌اند ، انسانیت و لوطی‌گری او بود.

فریدون بیاتی در زمینه‌ی انسانیت و سخاوت طیب چنین می‌گوید: «در مدت سه ماهی که من در حجره‌ی وی شاگردی می‌کردم، با این‌که شنیده بودم طیب، لات و چاقوکش است، اما انسانیت زیادی از وی دیدم. به عنوان مثال ظهرها روبروی دفترکارش روی تختی می‌نشست ومی‌گفت: از قهوه خانه برایش دیزی و قلیان بیاورند و شروع به غذا خوردن می‌کرد. معمولاً در میدان، پیرمردها و پیرزن‌ها و بچه‌های بی‌سرپرستی بودند که به دنبال میوه‌های لک داری می‌گشتند که فروشنده‌ها دور می‌ریختند و آنها میوه‌ها را جمع می‌کردند تا به صورت فال، به مردم بی‌بضاعت بفروشند. اگر طیب متوجه می‌شد که یکی از این افراد با حسرت به غذا خوردن او نگاه می‌کند، آن فرد را صدا می‌کرد و کنار خود می‌نشاند، به من هم می‌گفت: به قهوه‌چی بگو دیزی دیگری بیاورد، از طرفی هم در مورد آن‌ها تحقیق می‌کرد و اگر متوجه می شد که بی‌بضاعت وعیالوار هستند به میرزا می‌گفت تا اسم آن‌ها را بنویسد و هفته‌ای 5 تومان به آن‌ها بدهد. از این دسته مسائل در دفتر کارش بسیار دیده می‌شد. به عنوان مثال اگر در جایی درگیری پیش می‌آمد، با شتاب به آنجا می‌رفت و اگر احساس می‌کرد یکی از طرفین زور می‌گوید، با او دست به گریبان می‌شد و او را می‌زد. طیب کسی بود که همواره حقّ مردم مستضعف را از مستکبر می‌گرفت.»

طیب در این دوران اگر چه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می‌گذاشت. به عنوان مثال: در سال 1336 که آیت‌ا... کاشانی در انزوا به سر می‌برد ساواک از رفت و آمد طیب با ایشان گزارشاتی داشته است: «طیب حاج رضایی 4 صندوق میوه به منزل آیت‌ا... کاشانی برد.» (گزارش ساواک در سال در 7/1/1337)، «چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌ا.. کاشانی طرح دوستی ریخته است.» (گزارش ساواک 8/6/1337)

بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افرادی مثل شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری می‌کردند، تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود.

شهید حاج مهدی عراقی از دیدگاه حضرت امام خمینی (ره) در مورد طیب می‌گوید: «برای دیدن امام‌خمینی(ره) به منزل آقا رفته بودیم. در آنجا به مناسبتی صحبت شد و نام طیب به میان آمد. بچه‌ها گفتند دار و دسته‌ای که ما می‌خواهیم به راه بیندازیم ممکن است  دارودسته طیب بیایند و به هم بریزند. آقا فرمودند: نه، این‌ها علاقمند به اسلام هستند، اگر روزی هم کارهایی کرده‌اند، آن کارها عرق دینی‌شان بوده. آنها در مقابل توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها ایستاده و کارهایی کرده‌اند. (اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای 28 مرداد بود.در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود.) این‌ها کسانی اند که نوکر امام حسین (ع) هستند، همه‌ی فکرشان این است که محرمی بشود،‌ عاشورایی بیاید تا به عشق امام حسین (ع) سینه بزنند و خرج کنند. در مورد این افراد خاطر جمع باشید.

پس از شنیدن حرف‌های امام، طیب در پاسخ گفت: این‌ها (ساواکی‌ها) عید هم از ما خواستند تا همکاری کنیم (جریان مدرسه فیضیه) اما ما قبول نکردیم. شما خاطر جمع باشید زیرا تا به حال چندین بار به سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد داده‌ایم حالا هم همین‌طور است. در آن لحظه طیب دست در جیب خود کردو یک صد تومانی به اصغر پسرش داد و گفت: برو عکس حاج آقا را بخر و به علامت‌ها بزن.»

طیب در 12 خرداد (شب عاشورا):

محرم 1342 در روزهای خرداد بود، موقعی که امام‌خمینی به خاطر اعتراض به کاپیتولاسیون زندانی بود. نوروز همان سال هم فاجعه مدرسه فیضیه اتفاق افتاده بود و جامعه آماده یک انفجار بود.

طیب طبق هرسال دستة عزاداری خود را در خیابان‌ها حرکت داد اما نه مثل هر سال، اینبار روی علم هایی که در دسته وجود داشت عکس امام خمینی نصب شده بود. اینکار، در آن خفقان‌آور و محدود فقط از پس صلیب برمی‌آمد، چون عواقب بدی را دربرداشت و صلیب این عواقب را به جان خریده بود.

مرحوم حاج رضا حداد عادل در این رابطه می‌گوید: «دسته‌ی طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمدو طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سرش آرام آرام حرکت می‌کردند. آن شب بر خلاف سال‌های قبل، عکس‌های حضرت امام به سینه‌ی علامت نصب شده بود. در آن هنگام اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد و رسول پرویزی معاون اسد الله علم ازاتومبیل پیاده شد و با سرعت نزد طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست. آن عکس‌ها را بردار. 

طیب گفت : «من عکس‌ها را بر نمی‌دارم». پرویزی گفت: «طیب خان بدجوری می‌شود.» طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود خیلی صریح گفت:« بشود.»  پرویزی به اتومبیل، که علم داخل آن بود برگشت . علم مجددا پیغام دیگری به پرویزی دادو او دوباره پیاده شد  و با طیب صحبت کرد و گفت: «عکس‌های امام را بردار.» اما طیب باز هم مقاومت کرد. همه‌ی اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه‌زن‌ها پشت سر علامت جلو می‌آمدند.

پرویزی گفت: «طیب خان به تو می‌گویم بد می‌شودها.» طیب گفت: «می‌خواهم بد شود، عکس‌ها را بر نمی‌دارم.» پرویزی با عصبانیت سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود بازگشت. دسته با علامتی که عکس‌های حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد».

 رژیم طیب را هنوز نشناخته بود و فکر می‌کرد با چندبار چاقوکشی و درگیری که طیب راه انداخته بود، می‌توانند او را برای ضرب و شتمی که در مدرسه فیضیه‌ می‌‍‌خواستند ایجاد کنند، اجیر کنند و نمی‌دانستند طیب دیگر «پاک شده بود» و برای روحانیت احترام قائل بود این یکی دیگر از دلایلی بود که رژیم را به کینه‌ورزی نسبت به طیب واداشت. به گفته‌ی یک فرد مطلع، دستگاه ،« ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت انجام این جنایت به دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسه‌ی فیضیه ، نوچه‌های شعبان لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند.»

طیب در 15خرداد

طیب با تغییر مسیر خودش محبوبیت بیشتری پیدا کرده بود. در 15 خرداد بارفروش‌ها حاضر شدند بخاطر درخواست طیب بازار را تعطیل کنند و به تظاهرات بپیوندند.

فریدون بیاتی در مورد واقعه 15 خرداد می‌گوید: «واقعه‌ی 15 خرداد را خودم شاهد نبودم اما از افراد آگاه شنیدم که می‌گفتند: سفیر وقت آمریکا تعدادی از سران لات‌های جنوب شهر را به همراه نوچه‌هایشان در منزلی در چهارراه سیروس، کوچه حمام سرپولک گردهم جمع کرده و از آنها خواستند در ازای گرفتن پول از شاه حمایت کنند و وجهه امام خمینی را خراب نمایند. در آن جمع تنها کسی که راضی به گرفتن پول نمی‌شود، مرحوم طیب بوده است. به طوری که بلند شده و می‌گوید: «خجالت بکشید، آخه، این سیداولاد پیغمبر با شما چه کرده که این طور برایش دشمن تراشی می‌کنید» از آن روز به بعد هم طیب گروه‌های مردمی را نسبت به حمایت از حضرت  امام سرپرستی کرد.»

پس از جریان 15 خرداد طیب حاج رضایی را دستگیر و روانه زندان رژیم می‌کنند. حاج اسماعیل رضایی هم همراه او دستگیر شد.حاج اسماعیل خدمات بسیار فراوانی را برای قشر فقیر جنوب تهران انجام می‌داد و با ثروت خود به شدت علیه بهائیت مبارزه می کرد و تمام فعالیت خود را تحت پوشش روحانیت به پیش می برد و هرگز با دستگاههای امنیتی رژیم شاه رفت و آمدی نداشت اما رژیم قصد داشت این دو عامل را سرسپرده‌ی خود نماید، ولی آنها به این ذلت تن ندادند و با جریان بهائیت که در تار و پود رژیم شاهنشاهی نفوذ داشت مبارزه می‌کردند، بنابراین رژیم مجبور به حذف فیزیکی آنها می‌شود.

شهید حاج مهدی عراقی می‌گوید: «رژیم از طیب توقع داشت که حداقل جلوی تظاهرات اطراف میدان را بگیرد، ولی طیب این کار را نمی‌کرد. زمانی که او را دستگیر می‌کنند از او می‌خواهند تا فرمی را امضا کند و آزاد شود. مضمون فرم این بود که «پولی آقای خمینی به من «طیب» داده تا بیایم و چنین حادثه‌ای را خلق کنم، و من به هر نفر 25زار(ریال) داده‌ام تا حاضر شوند چنین کاری کنند.» بازجوها به طیب اصرار می‌کنند و می‌گویند این حرف را بزن، اما قبول نمی‌کند. حتی نصیری تهدیدش می‌کند اما به نصیری هم فحش می‌دهد.»

بعد از حمایت‌هایی که روزی طیب از رژیم می‌کرد، حالا مخالفت طیب با شاه و عوامل آن برای رژیم سنگین تمام شده بود. به همین خاطر طیب تبدیل به مهرة مزاحم رژیم از نظر آنها می‌شود این هنگامی بیشتر نمود پیدا می‌کند که وقتی در زندان از او می‌خواهند که فرم کذایی را امضا کند در جواب با کمال صراحت می‌گوید: «من در زندگی خلاف‌های زیادی کرده ام ولی حاضر نیستم به خاطر چندصباحی بیشتر زیستن، دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در  28 مرداد پول گرفتم و کودتا به راه انداختم، نه در 15 خرداد»

یکی از افرادی که همزمان با  طیب در زندان بوده به نام آقای ملکی در این رابطه می‌گوید: «زندانی‌ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دستبند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و دست دیگر هم از روی شانه می‌آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می‌بندند و مثل ساعت کوک می‌کنند و دو دست تحت فشار قرار می‌گیرد و استخوان سینه بیرون می‌زند. عرق از بدن مرحوم طیب می‌ریخت و او را از جلوی ما عبور دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی‌ها را به جان خرید ولی حاضر نشد که بگوید از امام خمینی پول گرفته است.»

روز 16 خرداد سال 1342 سرهنگ جهانگیر قانع، دادستان فرماندهی تهران در مصاحبه‌ای مطبوعاتی خبر از دستگیری حدود 400 نفر در وقایع 15 و 16 خرداد تهران داد و سرکرده این افراد را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی معرفی کرد. به گفته سرهنگ قانع این دو نفر با برنامه‌ریزی دقیق 7 دسته و گروه را از نواحی مختلف تهران به سرکردگی افراد مطمئن حرکت دادند. آخرین حرکت سازمان یافته محلی که از بطن جامعه آن روز سربرآورده بود را از روزنامه اطلاعات مورخ 16/4/42 می‌خوانیم:

«گروه اول به سرکردگی حسین صالحی معروف به خالدآبادی از اصلی‌ترین مرکز تجمع پهلوانان آن روزگار یعنی میدان تره‌بار واقع در خیابان صاحب جمع

گروه دوم باز هم با هدایت حسن صالحی از میدان شوش- خیابان ارج

دسته سوم از زاویه دیگر میدان شوش به سرپرستی حاج سرداد

دسته چهارم از بیسیم نجف‌آباد به سرکردگی عبدالله صادقی تهرانی معروف به عبداله نقاش

گروه پنجم را امیر استاد ولی از پامنار سازماندهی می‌کرد.

گروه ششم با هماهنگی بهتر از میدان غار و نواحی اطراف با هدایت رضاگچکار که در این منطقه اسم و رسمی داشت شلوغ‌ترین منطقه تهران یعنی خیابان جمشید و دروازه قزوین که در وقایع 28 مرداد 1332 نقش موثر و کارسازی در این گروه‌های 7گانه با سرکردگی طیب حاج رضا یی و اسماعیل رضایی از محل‌هایی که افراد و وابسته‌های خود را جمع کرده بودند به طرف مرکز شهر در حوالی باب همایون و پارک شهر و مجموعه ادارات دولتی و در نهایت ورزشگاه شعبان جعفری که نماد بیرونی از دیدگاه داش مشتی‌های آن روزگار از وقایع 28 مرداد 32 بود؛ حرکت کردند و این ورزشگاه را تخریب نمودند. با بازداشت حدود 400 نفر از گروههای 7 گانه بالا سرانجام افراد مشروحه زیر با این اتهام که از متن رأی آورده می شود محکوم شدند.

اسامی متهمین:

1- طیب فرزند حسنعلی معروف به حاج رضائی

2- حاج اسمعیل فرزند لطف اله شهرت رضائی

3- امیر زند ولی الله شهرت کریمخانی معروف به امیراستاد ولی

4- فضل اله فرزند سیف اله شهرت ایزدی سلحشور معروف به داشی گزنی

5- غلام رضا فرزند محمد شهرت قائنی معروف به گچ کار

6- عبداله فرزند حاج غلام شهرت صادقی تهرانی معروف به عبدالعلی نقاش

7- حسین فرزند علی شهرت شمشادی

8- سید علی فرزند سید احمد شهرت بوریاباف معروف به سید علی کاشی

9- محمدباقر فرزند ابراهیم شهرت باقریان موحد معروف به عبدالعلی

از این گروه 9 نفره که عموماً به اعدام محکوم شدند تنها حکم اعدام حاج طیب حاج رضائی و حاج اسمعیل رضائی در سحرگاه یازدهم آبانماه سال 1342 در پادگان حشمتیه تهران اجرا شد. اتهام این افراد به شرح حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد ؟!! به ریاست سرتیپ حسین زمانی و کارمندی سرهنگ ستاد مهدی احترامی و سرهنگ ستاد مهدی رحیمی و سرهنگ 2 ستاد محمد خالصی ( عضوعلی البدل ) و به دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تیمسار شایانفر- وکیل تسخیری – طیب حاج رضائی و اسمعیل رضائی بعد از 13 جلسه محاکمه که در ساعت 7 و ده دقیقه بعد از ظهر روز 27/5/1342 یعنی 10 سال بعد از کودتای 28 مرداد صادر شد بدین شرح تفهیم شد: فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای 15 خرداد ماه سال جاری ( 1342) از طریق تشکیل دسته های مجهز به چوب و میله آهنی و وسایل تخریب و آتش سوزی در خیابان های شهر تهران و حرکت به سوی کتابخانه پارک شهر و وزارت بهداری، وزارت صنایع، وزارت بهداشت، و شکستن شیشه های آنها پس از حمله و ورود به وزارت دادگستری قسمتی از پرونده ها را آتش زده و ورزشگاه پارک شهر و اتوبوس های عمومی و اتومبیل های سواری و تعدادی از خانه ها و مغازه های مردم و سینماها و تأسیسات عمومی را به آتش کشیده و به اتوبوس حامل دختران دانش آموز حمله و هتک حرمت و حیثیت آنان را نموده و به بانوان بدون حجاب حمله و آنان را مجروح کرده و جایگاههای توقف مسافرین و اتوبوس ها و فروش بلیط آنها را خراب نموده و در و پنجره منازل و مغازه ها را شکسته، باشگاههای ورزشی را سوزانده و از بین برده و به مراکز حساس شهر مانند تأسیسات آب، برق، رادیو و جایگاههای فروش بنزین به قصد آتش زدن و انهدام تعداد زیادی از مردم بیگانه کشته و مجروح شده اند...

اتهامی عام که با تأسف بدون سند و مدرک به متهمین منتسب و سرانجام دادگاه اتهامات انتسابی را وارد و به استناد قسمت اول ماده 70 قانون مجازات عمومی 4 نفره از 9 نفر را به اعدام و بقیه را به حبس های طولانی مدت محکوم می نماید. حال اینکه ماده 70 مربوط به قتل بود و معلوم نشد چه کسی به وسیله آقایان طیب و حاج اسماعیل کشته شده اند.

شهید حاج اسماعیل رضایی در ذیل ورقه دادگاه چنین نوشت: اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟

زمانی که طیب و حاج اسماعیل به زندان افتادند به علت طرفداری از امام خمینی مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بودند. حتی حضرت امام نیز به مرحوم طیب توجه داشت. شهید مهدی عراقی در خاطرات خود می گوید: «یک روز قبل از صادر شدن حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل، آقای خمینی از زندان عشرت‌آباد به خانه روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بودند و دور و بر ایشان پر از ساواکی بود. خانواده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می‌رسانند، یک بچه کوچک حاج اسماعیل و طیب هردو یک فرزند کوچک داشتند. حضرت امام این دو بچه را بلند کردند و روی دوپایشان نشاندند و دستی روی سر هر دوی آنها کشیدند و دعایشان کردند. سپس فرمودند که من تا به حال از این‌ها (ساواکی‌ها)‌ چیزی نخواسته‌ام اما برای دفاع از جان این دو نفر (طیب و حاج اسماعیل) می‌فرستم عقبشان تا بیایند و می‌خواهم که آنها را نکشند. خانواده‌ها خوشحال شدند و از خانه بیرون رفتند. زمانی که آنها خارج شدند به فاصله‌ی یک ربع، بیست دقیقه‌ای، آقا می‌فرمایند به پاکروان(رئیس ساواک وقت) بگویید بیاید

پاکروان آن روز خودش را نشان نمی‌دهد، و به امام می‌گویند که ما فرستادیم دنبالش نبود، فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب اعدام شد حدود ساعت 5/7 الی 8 پاکروان پیش آقا آمد. آقا (با عصبانیت) می‌گوید پاشو برو.»

فرجام کار:

سرانجام طیب به اعدام محکوم شد؛ وکیل مدافع او در دادگاه می گوید: "خالکوبی طیب دلیل علاقمندی او به کشور است." خانواده اش نیز از "پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی" آزادی او را درخواست می‌کند.

وکیل طیب حتی یاد آور می شود که «او تمثال شاهنشاه فقید را بر روی شکم و پس از آن تمثال مبارک شاهانه را با تاج پهلوی و دو پرچم ایران بر روی سینه و تمثال خجسته دیگری از ذات اقدس ملوکانه را بر روی دست خویش خالکوبی کرده که همین تحمل چندین هزار سوزن بر بدن برای حک این تمثال های مقدس نشانه نهایت علاقه و دلبستگی بی شائبه [او است]...»

اقدامات خانواده و دوستان او بجایی نرسید و حکم اعدام در بامداد روز11/8/42 در میدان تیر حشمتیه به اجرا در آمد. ساواک در گزارشی اعلام می کند: "تیرباران کردن طیب برای عامه مردم و خصوصا اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنان وجهه ای داشته است کاملا غیرمنتظره بود.

زمانی که طیب و حاج اسماعیل رضایی اعدام می‌شوند، خبر آن با سر و صدای بسیار در روزنامه‌ها به چاپ می‌رسد. رژیم به این وسیله می‌خواست از مخالفین خود زهر چشم بگیرد. اما همین مسأله درست ضد رژیم تمام شد. در گزارش‌های ساواک از تشکیل مراسم ختم و یادبود متعدد برای این دو شهید و تأثیر منفی اعدام آنها در اذهان عمومی، یادداشت‌هایی وجود دارد. پس از شهادت، به قدری محبوبیت آنها بالا رفت که ساواک مجبور شد با پخش شبنامه‌هایی به مخدوش کردن چهره‌ی آنها بپردازد. اما این مسأله تأثیری بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. روایت سیدتقی درچه‌ای را دربارة این مطلب می‌خوانیم: در تمام کتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه ، کتابخانه‌ی حضرت معصومه و کتابخانه‌های دیگری که دایر بود و طلبه‌هایی که در حجره بودند ، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیه‌السلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی‌کنم برای هیچ آیت‌اللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.»

شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود،در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود و علت را نزدیکی شرافت این مکان با کربلا بیان می‌کند: «من زار عبدالعظیم بری کمن زار حسین بکربلا».
او همچنین می‌خواهد که برای او دعای کمیل زیاد بخوانند و نسبت به این دعا اظهار علاقه می‌نماید. و در آخر می‌گوید «رضیت‌ بالله ربا...» (راضیم به اینکه الله خدای من است ...) و این وصف شهیدان راه خدا است که در قران آمده است: رضی‌الله عنهم و رضو عنه (آنها از پروردگارشان رضایت دارند و خدا نیز از آنها راضی است)

امام حسین (ع) در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده‌ای همانگونه که مادرت تو را حر نامیده باید گفت طیب نیز پاکیزه و طیب از این جهان رخت بربست. همانگونه که مادرش او را طیب نامید.

وصف شخصیت طیب را از زبان برادرزاده او، امیرحاج رضایی می‌خوانیم:

امیر حاج رضایی در گفتگو با «اعتماد» گفت : تعریف از طیب این شائبه را ایجاد می کند که به دنبال بهره برداری از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهای منفی هم قطعاً مرا آزار می دهد. ابتدا باید این قشر را بشناسیم. زمان ما می گفتند «جاهل ها» که لفظ خوبی نبود. توی آن قشر آدم هایی بودند که ناجوانمرد بودند و آدم هایی هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداری می کردند. همه این افراد را به یک چوب راندن، کار اشتباهی است. طیب در زمان جوانی که من به دنیا نیامده بودم یا سن خیلی کمی داشتم، آدم شری بود و زیاد دعوا می کرد.

در یک مقطعی هم به میدان انبار گندم آمد و صاحب حجره شد و روابط عمومی خوبی داشت، بنابراین به او مجوز واردات موز را دادند. در واقع طیب در دوران جوانی شرور بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب به میدان می‌رفت تا برایش بار بیاورند، ساعت 9 صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری او بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، پایین شهر را چراغانی کرد و محله را آذین بندی نمود و با شاه سلام و علیک داشت.»

وی در پاسخ به «اعتماد» مبنی بر اینکه آدمی که تازه از تبعید برگشته، چگونه یکدفعه به لایه های بالای جامعه می رسد؟ گفت : به لایه های بالا نرسیده. این حاصل یک اتفاق است که ولیعهد در بیمارستان مادر در چهارراه مولوی به دنیا می آید. طیب هم محله را چراغانی می کند و اتفاقی چند بار با شاه روبه رو می شود. این اتفاق دیگر تکرار نمی شود. پس او به لایه های بالا نرسیده بود. گذشته از این مسائل، طیب حاج رضایی دیدگاه مذهبی داشت. اینجا یک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع این آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم در تکیه‌اش مخصوصاً شب های تاسوعا و عاشورا را خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که به تن می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا 3 روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی هم پیدا کرد. این شهرت حاصل این سخاوتمندی زیاد اوبود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خود قرار داده بود بطوری‌که  در جامعه خودش که به آنها جاهلان یا لوطی ها یا عیارها می‌گویند - هرکسی هر اسمی می خواهد رویش بگذارد – این افراد با معیارهای خود، به طیب نمره بالا می دادند. مثلاً می گفتند بین اینها چه کسی از همه بهتر بوده؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بوده و خوب داد می زده. یکی می گفت حسین رمضان یخی. بعد فردی آمد یک مانیفست داد که چرا طیب از همه اینها بهتر و بالاتر است  

1- طیب تنها کسی است که لقب ندارد؛ طیب حاج رضایی 2- از همه بیشتر حبس رفته... از همه بیشتر دعوا کرده... از همه بیشتر سفره انداخته... از همه بیشتر دست توی جیبش کرده... از همه بیشتر پول میز حساب کرده. حالا این وسط خاطراتی هم تعریف می کردند؛ کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که پاتوق جاهل‌ها بود و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرده. به هرحال از جهت مالی و اسم و رسم شرایط خوبی داشته و جایگاهی درمیان جنوب شهر کرده بود؛ مردم دوستش داشتند و اسمش را با احترام می آوردند. البته مخالفانی هم داشت تا اینکه رسید به 15 خرداد و بخش پایانی زندگی اش.» 

وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : «در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختید و روی علم ها عکس آیت الله خمینی را می گذاشتید. طیب هم می‌گفت؛ «من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» این چیزهایی بود که خودم در دادگاه شنیدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح این اتفاق افتاد و اعدام شد.»

صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبودیم اما آنها جسد را تحویل دادند. زمانی که جسد را دیدم متوجه نشدم که چطور مرا بلند کردند، چیزی حدود 17، 18 گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش بیرون زده بود. یعنی تمام بدنش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. حاج اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را در دهانش زده بودند اما عموی من با صورت به زمین خورده بود و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند تا جایی هم که یادم می آید، غسال مدام پنبه در این سوراخ گلوله‌ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود.  شمایل شهید گونه یی داشت. به هر حال من را بیرون آوردند و نفهمیدم چه کسی من را بیرون برد.نشسته بودم و می دیدم که دارند طبق وصیتش در شاه عبدالعظیم کنار مادرش، خاکش می کنند.

 

 

 

ققنوس

+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 20:31 شماره پست: 16

تقدیم به شهید سعید مهتدی که در سانحة هوایی در سال 1384 در ارتفاعات ارومیه به دوستان شهیدش پیوست

 


می‌سوزی و از سوختن‌ات دل‌نگران است

یک شهر که از جملة عاشق‌شدگان است

ای حنجره‌ات سرخ ! شکیبای مکرر!

می‌سوزی و از چشم تو خورشید روان است

درگیرتواند آینه‌ها تا بنشانی

خود را به تماشای جهانی که در آن است

در بدرقه‌ات آب و غزل، آینه و عشق

مجموعه‌ای از حادثه‌ای، سرخ زبان است

پرواز به یک شیوة مستانه‌تر امشب

تعبیر غزل‌های شبی پرهیجان است

حالا که به سر منزل مقصود رسیدی

حالا که همه پنجره‌ها رو به جهان است

خندیدن پرواز مبارک! سفرت خوش

ققنوس زخاکستر تو جامه‌دران است

می‌سوزی و از سوختن‌ات دل نگران است

یک شهر که از جملة عاشق شدگان است.

 

طاهره ده‌پائینی

بچه دانشجوی پولدار این جاچه می کند؟!
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 14:41 شماره پست: 15

سیدعلی‌اکبر شجاعیان

1339: تولد

 


1358: اخذ مدرک دیپلم با معدل 84/17

1364: شرکت در کنکور و پذیرش در رشته پزشکی

1366:  شهادت- کربلای 10- ماووت

¯¯¯

شجاعیان نه در همه آن چیزی است که گفته‌اند و نه در همه آن‌چه که باید گفت. او را باید جست در روایتی فراتر از این مجمل!

¯¯¯

به هر بهانه‌ای می‌آمد سراغ ما. موقع خیارچینی آمده بود کمک. همین‌طور که کار می‌‌کرد، سؤال هم می‌پرسید. ظهر شده بود. گفتم: برو ناهارت دیر می‌شود. لجوجانه می‌گفت: نه باز هم بگویید، می‌خواهم بیشتر اسلام را بشناسم.

¯¯¯

یک گوشه می‌نشست و زل می‌زد به ما. انگار با نگاهش صحبت‌ها را می بلعید. وقتی سؤال می‌پرسید می‌فهمیدم که تا عمق مطلب را درک کرده است. از خیلی‌ها جلوتر بود. به رفقا سپردم روی او حساب دیگری باز کنند. گفتم: این یک بچه استثنایی است.

¯¯¯

 جلسه که تمام شد، شروع کرد به شوخی کردن. چای و نان خشک، بساط پذیرایی‌مان بود. وقتی خوردیم، گفت: این غذاها ما را سیر می‌کند. جواب ما را می‌دهد، ما جواب این غذا خوردن‌ها را چگونه باید بدهیم؟ پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت اما همه را به فکر فرو می‌برد.

¯¯¯

اوایل بعضی‌ها در موردش تردید داشتند و می‌گفتند: فعلاً اعزامش نکنید. به هر زحمتی بود خودش را به جبهه رساند. شخصیت او را که دیدند خیلی‌ها مریدش شدند. اگر خودش می‌خواست بیشتر از این‌ها پیشرفت می‌کرد ولی به جانشینی گردان قانع بود.

¯¯¯

وضع زندگی‌شان خوب بود. پدرش پول تو جیبی خوبی بهش می‌داد، اما همیشه جیبش خالی بود. وقتی شهید شد خیلی از کسانی که سرمزارش می‌آمدند را نمی‌شناختیم. پول توجیبی‌های اکبر، برکت سفره خیلی‌ها بود.

¯¯¯

تا دیدمش رفتم جلو و روبوسی کردم. گفتم مبارک باشد، پزشکی قبول شدید ولی انگار برایش اهمیتی نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهید شدم تبریک بگویید.

¯¯¯

می‌گفتند: پسرجان تو دانشجو هستی، فردا پس‌فردا می‌شوی آقای دکتر، به خودت برس. می‌گفت: شخصیت انسان به این چیزها نیست. با لباس بسیج هم می‌شود رفت دانشگاه و درس خواند.

¯¯¯

با وضو می‌رفت سرکلاس و بیشتر روزها روزه می‌گرفت... می‌گفت: علم بدون ایمان که فایده ندارد.

¯¯¯

شهید، شهید است. چه فرقی می‌‌‌کند... افشار کار خودش را می‌کرد. سوت خمپاره را که می‌شنید، خیز می‌رفت روی جنازه، داد می‌زد شما چه می‌دانید او سیدعلی اکبر شجاعیان است.

صبح فهمیدیم که او هنوز زنده است. بعدها که بیشتر او را شناختم فهمیدم که جناز‌ه‌اش هم ارزش فداکاری دارد.

¯¯¯

بعضی‌ها که او را خوب نمی‌شناختند برای‌شان سؤال بود. این بچه‌ دانشجوی پولدار وسط خاک و خون آمده چه کار؟!

¯¯¯

خیره شده بود به هلی‌کوپتر انگار اولین بار است که می‌بیند. گفت: این آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز می‌کند. انسان خودش اگر بخواهد تا کجا می‌رود؟

¯¯¯

هر بار وقت غذا خورده و نخورده بهانه می‌آورد که سیر شدم و کنار می‌کشید. هرکس با او همسفره می‌شد کیف می‌کرد.

تنها جایی که خودش را بر دیگران مقدم می‌دانست، موقع خطر بود. خودش جلو می‌رفت و نیروها هم پشت سرش، در یکی از عملیات‌ها به خاطر فاصله کم دشمن، بچه‌ها غافلگیر شده و بسیاری از آن‌ها شهید و مجروح شده بودند. روحیه بچه‌ها آسیب دیده بود. اکبر وضعیت را که دید پرید وسط عراقی‌ها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچه‌ها هم پشت‌سرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بیمارستان بستری بود.

¯¯¯

گریه می‌کرد. نیامده می‌خواست برود. می‌گفت: من از شهدا خجالت می‌کشم، از رزمنده‌ها، جانبازها و... نکند جا بمانم. تصاویر جبهه را که می‌بینیم شرمنده می‌شوم. یعنی می‌شود من هم در راه خدا....

خواستم دلداریش بدهم، گفتم: تو در سنگر علم خدمت خواهی کرد انشاءا... . پرید وسط حرفم که هستند کسانی که جسم را درست کنند. من باید بروم روح خود و دیگران را درست بکنم.

¯¯¯

رفته بودم پایگاه شهید بهشتی اهواز، بچه‌ها دوره‌ام کردند که دست و پا و قفسه سینه اکبر شکسته و تنش داغان شده و پایش می‌لنگد؛ اما از بیمارستان فرار کرده  و به جبهه آمده. شما با او صحبت کنید شاید قبول کرد و برگشت.

اکبر که آمد هرچه حدیث و روایت درباره وجوب حفظ جان برایش خواندم اثر نکرد. می‌گفت: نمی‌خواهم تخت بیمارستان را اشغال کنم.. اصرار کردم لااقل برود خانه استراحت کند. گفت: زبان و چشمم که سالم است این‌جا کار دفتری می‌کنم. جای من یک آدم سالم برود خط مقدم، خالصانه حرف می‌زد. اشکم را درآورد. به جای او من تحت تأثیر قرار گرفته بودم.

¯¯¯

نوبت نگهبانی من بود. توی تاریکی صدایی را شنیدم. انگشتم رفت روی ماشه، دلم می‌لرزید. یا گراز بود یا عراقی. باید می‌زدم، تا بجنبم دیدم کسی سرش را لای دستانش گرفته و گریه‌کنان از بین نخل‌ها جلو می‌آید. اکبر بود. اکبر دیوانه، اکبری که از تمام وجودش نور می بارید.

¯¯¯

دو نفر از بچه‌ها وسایل رزمی‌شان را موقع تمرین گم کرده بودند. از نظر قوانین نظامی باید با آن‌ها برخورد می‌شد. دستور داد بازداشت شوند تا به کارشان رسیدگی شود.  غروب رفت پیش آن‌ها و به زور چایی به خوردشان داد. شامش را هم با آن‌ها خورد. هم به قانون عمل کرد هم طاقت نداشت کسی از او دلگیر شود.

¯¯¯

 گردان یارسول (ص)، گردان خط‌شکن بود. هرکس حال و هوای شهادت داشت به زور هم که شده خودش را به آن گردان می‌رساند. آوازه سیدعلی اکبر در بین همه بچه‌های لشکر پیچیده بود. خیلی‌ها دوست داشتند در کنار دانشجوی شجاعی باشند که هم در معنویت پیشتاز بود و هم مغز متفکر طراحی عملیات‌های گردان بود. روزها سرش خیلی شلوغ بود. اما شب‌ها راحت‌تر می‌شد او را دید. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح که بی سر و صدا آفتابه‌های دستشویی گردان را یک به یک می‌برد زیر تانکر آب و پر می‌کرد تا به رزمندگان اسلام خدمتی کرده باشد.

¯¯¯

 کربلای 5 نزدیک شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عملیات صادر شود. ساعت یازده و نیم شب بیدار باش زد. نیروها که به خط  شدند از همه عذرخواهی کرد و گفت: حالا بروید بخوابید.

ساعت یک و نیم تیراندازی راه انداخت. بچه‌ها تند و سریع به خط شدند. باز هم عذرخواهی کرد. گفت: دیگر تمام شد با خیال راحت بخوابید. یک ساعت بعد بیدارباش زد. گفت:‌این‌بار برای نمازشب بیدارتان کردم.

¯¯¯

یک جاهایی که منع نظامی نداشت پوتینش را درمی‌آورد و پابرهنه می‌شد. می‌گفت: این جا، جای پای شهداست. این خاک سجده‌گاه فرشته‌هاست.

¯¯¯

تا فهمید باز حاج بصیر پشت خط است، خودش را پرت کرد بیرون چادر. این‌طوری راحت‌تر می‌شد حضور او را کتمان کرد. حاجی هم زرنگ بود. خندید و گفت: قایم شدن تا کی؟ بابا اعدامش که نمی‌کنیم، قرار است فرمانده تیپ شود همین.

¯¯¯

ستون پنجم کار خودش را کرده بود. خیلی از بچه‌های گردان یا رسول‌ در ام‌الرصاص جا ماندند. اکبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره می‌کشید و خود را با مشت می‌زد. می‌گفت: من مسئول آن بچه‌ها بودم. ولی توفیق من از آن‌ها کمتر بود. بی‌طاقت شده بود.

¯¯¯

شوخی شوخی از دهانم پرید؛ گفتم: چندماه دیگر جنگ تمام می‌شود و تو می‌روی تهران مطب باز می‌کنی. آن وقت دیگر از این حزب‌اللهی بازی دست برمی‌داری....

رنگش پرید، رفت توی فکر و ساکت ماند. راست گفته‌اند: العاقبه للمتقین.

¯¯¯

 سیدمحمد که شهید شد، خیلی‌ها اصرار کردند در شهر بماند می‌گفتند: خانواده شما دینش را ادا کرده.

می‌گفت: محمد تکلیف خودش را انجام داده،‌ نه تکلیف مرا، وقتی مارش کربلای 10 را شنید دیگر معطل نکرد. نوار وصیت‌نامه اکبر به جای سخنرانی سالگرد محمد از بلندگو پخش شد.

¯¯¯

پاسدار نبود اما لباس سبز پوشید. خوش‌تیپ شده بود. وسط عملیات شوخی می‌کرد، چهره‌اش شاد و بانشاط بود. می‌گفت: دیشب خواب خوشی دیده. خمپاره که کنارش منفجر شد، باز لبانش تبسّم داشت.

¯¯¯

 دیوار مهدیه انگار بزرگ‌ترین دیوار شهر بود. نمی‌دانم چه شد. یک دفعه‌ فرو ریخت. داشتم تعمیرش می‌کردم که گفتند: انسان بزرگی از بین شما خواهد رفت. صبح با خبر شهادت اکبر آتش گرفتم.

¯¯¯

 بی‌خیال عالم، دراز به دراز افتاده بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده، تمیز و آراسته بود. صورتش مثل قرص ماه می‌درخشید. دیگر اثری از خستگی و بی‌خوابی همیشگی در آن دیده نمی‌شد. خیلی ناز شده بود. از حالت عادی‌اش زیباتر به نظر می‌رسید. حیفم آمد نوازشش نکنم. فرصت خوبی بود. آرام دست بردم روی صورتش. مثل همیشه با حیا و محجوب بود. انگار روی پیشانی ‌اش عرق نشسته بود. چه قدر پوستش لطیف شده بود. چه محاسن نرمی داشت. اصلاً چه کسی گفته اکبر از پیش ما رفته؟

¯¯¯

در مکه از خدا خواستم باز هم بچه‌هایم را در خواب ببینم. یک شب علی‌اکبر و محمد کلاسور به دست آمدند به خوابم. گفتند: مادرجان چرا این‌قدر بی‌قراری می‌کنی؟ مگر دنیا ارزشی دارد؟ ما داریم این‌جا زندگی می‌کنیم. هر دو لبخند زدند،‌ دلتنگی نکنید. ما همیشه پیش شما هستیم....

¯¯¯

شش سال است که منتظر بودم. شش سال است که منتظر این عشقم. منتظر این وصالم وصالی که دلم را به آتش کشید. آیا می‌شود از قفس تنگ و کوچک تن رهید؟...

خدای من! شیرینی وصلت چگونه است؟ می‌دانم که تکه تکه شدن و سوختن در راه معبود درد و رنج ندارد، نه! لذت دارد، لذت.

... من سال‌هاست که عاشق مرگ شده‌ام. من سال‌هاست که عاشق کشته شدن در این راه شده‌ام. درست است که با عقل حسابگر مادی جور درنمی‌آید.

فرازی از وصیت‌نامه شهید

به کوشش سیدحمید مشتاقی‌نیا

ازاین شهیدحاجت بخواهید.

+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 12:52 شماره پست: 13

 

 

خاطره‌ای از سردار فتوحی:

 

سرباز بود و در سپاه خدمت می‌کرد، به اصطلاح پاسدار وظیفه بود، جوانی خوش‌خلق و اهل معنویت. تصفیه حساب او مصادف شد با عملیات والفجر هشت، کارش در سپاه تمام بود و باید بازمی‌گشت؛ اما


خودش اصرار کرد که به عنوان بسیجی در عملیات شرکت کند، من آن موقع جانشین لشکر بودم. او را به عنوان بیسیم‌چی خود انتخاب کردم.

عملیات با موفقیت همراه بود. در یکی از روزهای نخستین فتح فاو، من با بیسیم‌چی خود از خاکریزی بالا می‌رفتیم تا موقعیت دشمن را کنترل کنیم. بیسیم‌چی کمی با من فاصله داشت. در دست من فقط یک دوربین قرار داشت. از آن طرف خاکریز چند نیروی مسلح عراقی که گویا آنها نیز در رده فرماندهی بودند به طرف می‌آمدند. در حالی که هیچ‌یک از آنچه در شرف وقوع بود خبر نداشتیم. ناگهان خود را در فاصله‌ای نزدیک یک رو در روی آنها دیدم. عراقی‌ها هم با دیدن من یکه خوردند. تفاوت من با آنها بی سلاحی من و تعداد نفرات آنها بودم. کارم تمام بود، یک آن حالت پرتاب نارنجک به خود گرفتم و دوربین را به طرفشان پرت کردم. در این فاصله کوتاه غلت زدم و خودم را از خاکریز به پایین پرت کردم، چند گلوله‌ای نصیبم شد.

بی‌سیم چی اما به خاطر سنگینی کوله بیسیم، قدرت تحرک زیادی نداشت و همان‌جا به شهادت رسید. بچه‌ها مرا به عقب منتقل کردند اما جنازه شهید جا ماند. داخل بیمارستان تمام فکر و ذهنم پیش آن برادر شهید جوانی بود که باید روزهای خوش پایان خدمت را در منزل و با دوستان خود سپری می‌کرد. بی‌تاب شده بودم. آن قدر اصرار کردم تا با بدن مجروح به همراه دوستان دوباره به منطقه برگشتم تا محل شهادت او را نشان دهم و لااقل پیکر او به دست خانواده چشم‌انتظارش برسد.هنگامی که به منطقه موردنظر نزدیک شدم، انفجاری در نزدیکی ما صورت گرفت و ترکش بزرگی به ران پایم اصابت کرد. آن قدر از من خون رفت که دیگر هیچ چیز را نمی‌فهمیدم وقتی به هوش آمدم در بیمارستان تهران بودم. بی‌اعتنا به وضعیت خودم تمام فکر و ذکرم شده بود آن جوان رشید که حالا پیکر پایش مظلومانه آماج تیر و ترکش‌های ناگزیر جبهه قرار گرفته بود.

یک روز دوست دیگری که از ماجرا مطلع بود با حالی گرفته و محزون گفت فلانی! موتور مرا از خط به عقب کشیدند اما جنازه آن شهید هنوز آن‌جا مانده...

این حرف، دلم را آتش زد و اندوهم را دوچندان کرد.

یک ماهی گذشت، به هر زحمتی بود خودم را به فاو رساندم تا در مرحله تکمیلی والفجر هشت و تصرف کارخانه نمک شرکت کنم. از فرصت استفاده کردم و خودم را به محل مورد نظر رساندم. جنازه هنوز روی زمین بود. به کمک یکی از دوستان او را به عقب کشیدیم. احساس خوشی داشتم، انگار باری سنگین را به مقصد رسانده بودم.

در جیب لباس‌هایش متوجه کاغذی شدم که به گمانم  وصیت‌نامه‌اش بود. آن را باز کردم، از آن‌چه خواندم، عرقی سرد بر تنم نشست و بیشتر به حال او غبطه خوردم. جوانی که این‌گونه مورد توجه معبود خود قرار گرفته بود و حالا در میهمانی عرش کبریای حق، همنشین بهترین بندگان خدا شده بود. تازه فهمیدم که چرا در انتقال جنازه این شهید ناکام مانده بودم.

روی کاغذ نوشته بود: خدایا دوست دارم تا مرا نبخشیده‌ای و گناهانم را پاک نکرده‌ای نگذاری بدنم در خاک مدفون شود....

امروز مزار مطهرشهیدعلی خوش‌لهجه در گلزارشهدای قم، میقات پابرهنگان حریم عشقبازی است.

جمعه!فضل خداتعطیل نیست.
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر 1387 ساعت 12:40 شماره پست: 12

از جا پریدی و روبه‌رویش ایستادی، چشم در چشمش دوختی و با تمسخر نگاهش کردی. بیچاره هول کرده بود. تازه درب آسایشگاه را باز کرده بود که با این رفتار تو، چند لحظه‌ای خشکش زد.

 


نگذاشتی کاری کند یا حرفی بزند، به سرعت عکس را از جیب پیراهنت درآوردی و جلوی چشمانش گرفتی. از قبل خودت را برای همه‌چیز آماده کرده بودی و در انتظار چنین فرصتی، لحظه‌شماری می‌کردی.

بیا جمعه تماشا کن!

بچه‌ها کنجکاوانه نگاه‌تان می‌کردند. حرکاتت برای‌شان سؤال‌برانگیز بود. همه نگرانت شده بودند چون جمعه را به خوبی ‌می‌شناختند. او از وحشی‌ترین سربازان بعثی بود. از هر کس که خوشش نمی‌آمد تا حدّ مرگ شکنجه‌اش می‌داد. برای همین، همه نگرانت بودند؛ نکند کار دست خودت بدهی. اما تو این بار جسورتر از همیشه، عکس را مقابلش گرفته بودی و او را در فکر فرو بردی.

جمعه بهت زده چشمانش گرد شده بود.

- فضل ا...؟!

و تو محکم جواب دادی: آره... فضل‌ا...، فضل ا... ظهوریان.

جمعه خودش را بدجوری باخته بود. هرچند که سعی می‌کرد تا خود را بی‌تفاوت نشان دهد، اما رنگ رخسارش  اضطراب  او را نمایان می‌ساخت. فضل‌ا... را خوب می‌شناخت. خودش او را برای تنبیه به وسط حیاط کشانده بود و با وزن صد و سی  کیلویی خود جفت پا روی کمر آن بنده خدا پرید و فلجش کرد.

بیچاره آن‌قدر زجر کشید که تا چند قدمی مرگ پیش رفته بود. آخرش هم پزشکان صلیب او را به همراه سه نفر دیگر که از بهبود همگی‌شان قطع امید کرده بودند به ایران برگرداندند. حالا تصویر او در مقابل دیدگان جمعه او را به خشم واداشته بود.

بچه‌ها کنجکاوتر شده و می‌خواستند عکس را از نزدیک ببینند. از موقعی که نامه فضل ا... به همراه آن عکس از اصفهان به دستت رسیده بود، طور دیگری شده بودی و حالا بچه‌ها علت این تغییر تو را خوب فهمیده بودند.

عکس را به طرف بچه‌ها بردی و همه را دور خودت جمع کردی.

بچه‌ها! عکس فضل ا... است. رفته بود زیارت امام رضا (ع) موقع جامعه کبیره آقا شفاش داد.... اشک در چشمانت حلقه زده بود. صدای صلوات، در و دیوار آسایشگاه را به لرزه درآورد. بعد از ماه‌ها رنج و سختی؛ حالا این خبر خوش، دست کمی از خبر پیروزی اسلام بر کفر نداشت. برای همین، بچه‌ها به وجد آمده بودند. عکس، دست به دست می‌چرخید. یکی یکی آن را به  سر و صورت خود می‌کشیدند و صلوات می‌فرستادند. فضل‌ا... که تبسّم بر لب داشت و شاداب روی پاهای خودش ایستاده بود؛ با چهره‌ای صمیمی انگار به همه سلام می‌داد.

جمعه را باز هم با خنده‌ای تمسخر‌آمیز نگاه کردی، خونش به جوش آمده بود، ای کاش قلبش کمی از روشنایی ایمان بهره داشت تا بفهمد چه جوابی از خدا گرفته است. گویا یادش رفته بود که برای چه به آسایشگاه آمده، برگشت و به سرعت خارج شد و درب را محکم بست. می‌دانستی که کمی بعد با شلاق و باتوم برخواهد گشت. اشک و لبخند بچه‌ها فضای آسایشگاه را زینت داده بود. بچه‌ها به هم تبریک می‌گفتند و سجدة شکر به‌جا می‌آوردند. گویی قلب‌شان نور امید را بیشتر از همیشه احساس می‌کرد.

از این‌که پوزه دشمن را به خاک مالیدی ، در پوست خود نمی‌گنجیدی، اما تو نه! عنایت آقا پوزه‌شان را به خاک مالید.

بچه‌ها با تمام وجود حس کردند که دیگر تنها نیستند.  نجوایی عاشقانه عقدة دل‌هایشان را گشود. نجوایی که این بار دیگر طعم غربت نداشت:

«باز کبوتر دلم اوج گرفته یارضا

                                                می‌شنوم زقدسیان، زمزمه رضا رضا»

براساس خاطره‌ای از سردار علی فردوس

بازنویس: مشتاقی‌نیا

عشق و عطش

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 21:23 شماره پست: 11

شطی

می جوشداینجا

ازعطش،

 


پشت خیمه های صبر

لبخندتلخ کویر

وبرسینه سنگ

نگاه ملتمس آب

می خشکد.

قربانی قدوم سرو

نیزه های سرشکسته ای است

که آرمیده

برسینه عشق

حلقوم بریده را

سایه بانی می کنند.

درغروب دلتنگی دشت

پاهای ترک خورده دخترک

مرثیه سرخ غربت

می سرایند

وکویرپیر

باران عشق را

تجربه می کند.

بخت سیاه آب

جوانه هایی است

که زیر سایه آفتاب

شکفته می شوند

بی نیازازشط

وبرلب های تکیده دشت

خطی سرخ می کشند

درمقابل لشکر دشنه

سرو

دوباره سبز می شود

یکه وتنها

تشنه

ازآتش

ازعشق

ازعطش

سیدحمیدمشتاقی نیا

 

یادآسمان
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 21:13 شماره پست: 10

بسمه تعالی

تقدیم به روح آسمانی شاعر بسیجی ابوالفضل سپهر

نه رستم بود ،نه "سهراب"

شاهکار نامه اش اما

از هر شعری نوتر

شاعران پا برهنه

زیر سقف"سپهر"

و رقص کودکان تشنه شعر جنگ

با زخمه اتل متل ها

او همچنان

"ابوالفضل"مشک هایشان است.

 

سید حمید مشتاقی نیا

این فصل رابامن بخوان

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 20:45 شماره پست: 9

بسمه تعالی

 

اشک آتش ،مجموعه مطالب ومقالات گوناگون بااولویت مسائل دفاع مقدس وسیاسی-اجتماعی می باشد.

ازمطالب ارسالی خوانندگان محترم نیز استقبال خواهد شد.باورتان نمی شودامتحان کنید.

 

فرزندفاضل
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 20:37 شماره پست: 8

                                                            

                                                             بسمه تعالی

 

فرزند فاضل هم    ممکن است فاضلاب باشد    

  چونان  گلاب از  گل

سید حمید مشتاقی نیا

نامه سرگشاده

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم آذر 1387 ساعت 23:1 شماره پست: 7

بسمه تعالی

 و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد!

 

خواهر گرامی سرکار خانم تونیا کبودوند سلام علیکم:

حدود یکسال از آشنایی من و شما می گذرد. توفیقی اجباری و البته میمون در همکاری زودگذری که خاطرات آن هیچگاه از ذهن این حقیر پاک نخواهد شد.

آن موقع، صلح! بین ما برای برخی تعجب آور بود.


معدود کسانی که من و شما را بطور کامل می شناختند هیچگاه نتوانستند حیرت خود را از آنچه می دیدند پنهان نگاه دارند.

اینکه یک طلبه حزب اللهی دو آتیشه و یک جوان کرد اهل تسنن با نگرش های سیاسی صددرصد متفاوت چگونه می توانند تنها بر اساس نقاط مشترک، بی هیچ حقد و کینه ای گاه به بحث و مناظره بپردازند و به راحتی به تفاهم برسند از نگاه آنان غیر قابل تصور می نمود.

آن روزها شما وضعیت پدر بزرگوارتان را مخفی نگاه می داشتید هر چند در محیط زنانه، پنهان کاری، عملی غیر ممکن میباشد!

برای شما شاید جالب بود که بدانید من نیز که خود را فدایی انقلاب و اسلام می دانم از ترکش کج فهمان متظاهر در امان نمانده ام و دیدید که در آن محیط نیز ظاهر نمایی جماعت شهرت پرست را برنتافتم.

نق و نوق های مطلعین زیر پا خالی کن را آن روزها به تنهایی دفع می کردم چه اینکه اراده اربابان نان آور! نیز تاکید بر قطع همکاری با شما بود!!!

اطلاع از وضعیت پدرتان مرا بر آن داشت تا در حد وسع خود تلاش کنم که اگر حقی از برادری مسلمان ضایع شده است در احقاق آن، سهمی کوچک داشته باشم و البته تمام این فعل و انفعالات نه از سر منت که وظیفه ای بود انسانی و اسلامی.

اسلام و انسانیت همان مولفه هایی بود که نقطه مشترک ما در تمام مباحث به حساب می آمد. مباحثی که نگرش دو طرف را نسبت به طیف مقابل بسیار دگرگون می ساخت.

حکم قطعی محکومیت ابوی محترمتان بالا خره صادر شد. یازده سال حبس.

بسیاری از سر دلسوزی و یا همفکری پای در عرصه دفاع از عملکرد آن بزرگوار نهادند. اما در این میان آتش بیاران معرکه، طیف وسیعی از زخم خوردهای اسلام و انقلاب بودند که نقش دایه های دلسوز تر از مادر را به خوبی ایفا کردند.

یادتان است که یک بار در توصیف شما در جمع همکارانتان گفتم از نظر من خانم کبودوند یک مرد حقیقی است. مرد نه به معنای جنسیت که منظور، شرافت، شجاعت و صداقت شما بود که این روزها در گوهر وجود کمتر مردان پر ادعایی یافت می شود.

نام برخی از حمایت کنندگان پدرتان برایم آشنا بود. برخی از آنها متاسفانه چنان دم از حقوق بشر بر آوردند که انگار نه انگار دو دهه پیش هم پیاله ارتش بعث، جام لجام گسیختگی صدام عفلقی را به میمنت پاره پاره شدن پیکر حیات مردم بی گناه کردستان سر می کشیدند.

آنانی که در لباس میش، آبروی گرگ ها را تضمین نموده اند. یقه چاک های حقوق بشر که در لفافه دموکراسی، چشم بر روی مصائب مرد و زن هم وطن خویش فرو بستند.

راستی تمام این دایه های دلسوز تر از مادر که امروز حجم سایت های خویش را به نوحه سرایی و سوگ نشینی حبس پدر بزرگوار شما اختصاص داده اند چگونه برای تهیه وثیقه ای که ده ماه حضور گرم خانواده شما را در کنار هم تضمین می نمود، سر در آخور تغافل و اعسار فرو بردند؟

چند نفر از آنها در این دیار غریب قدمی برای شادی دل خانواده غمزده تان بر داشته اند؟

من برای آزادی هر چه زودتر پدر شریف شما دعا می کنم و به موازات آن به نامه نگاری های خود ادامه خواهم داد هر چند تاثیری در عمل نداشته باشد. این کوچکترین وظیفه یک برادر دینی است.

با انصاف و منطقی که در شما سراغ دارم میدانم در صف دوستان و همفکرانتان، خاکریز عظیم منفعت طلبان رخنه گر ماهی گیر را به خوبی تشخیص داده اید. امیدوارم اعلام برائت شما از این طیف تو خالی، منطق مستقل راهی را که در پیش گرفته اید بیشتر نمایان سازد.

محتاج دعای خیر شما...                          

 

رییس‌ ها و دفترها!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 21:14 شماره پست: 5

حالا خوب است فقط دو سال از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه می گیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم...


 ...مقام های مادی و دنیایی ارزش ندارد و فقط بهانه‌ای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند. معلوم شد این شعارها یعنی فقط کشک! آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند. برای همین هم به جان شاه افتادند. وگرنه چه کسی دلش برای مردم سوخته؟! چه کسی دنبال خدمت است! نمونه‌اش همین آقا. انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه. اصلاً وظیفه‌اش هست که بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه در جایی بی‌خطر دفتر و دستک راه انداخته که مثلاً دارد جنگ را فرماندهی می کند. ای‌کلاه بردار... من ساده را بگو که می خواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او در میان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سرکار! گذاشتند، می‌روم پیش نماینده امام.  وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رییس های دفترش مرا دست به سر کنند آن موقع دیگر پته همه‌شان را می ریزم روی آب. طاغوت که شاخ و دم ندارد. همین ادا و اطوارهاست دیگر. خدا به این یکی رحم کند. والّا همه عصبانیتم را سر او خالی می کنم. کار شخصی که ندارم، به خاطر این آب و خاک دارم جوش می‌زنم. آن وقت آقایان سردمدار نظام در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان برنمی دارند... می دانم چه بلایی سرشان دربیاورم...

£££

وارد سالن می‌شوم. یکی روی تخت سربازی نشسته و در خطوط سیاه کاغذهایش فرورفته است. باید با تحکّم صحبت کنم،‌جوری که بترسد و دفتر نماینده امام را نشانم بدهد، آن وقت دیگر نیازی به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست. سرم را می‌گذارم پایین و می‌روم داخل.

می ایستم،‌گلویی صاف می‌کنم، زور می‌زنم تا صدایم کلفت شود و هوار می‌کشم... جناب با شما هستم مرا به دفتر نماینده امام راهنمایی کنید همین الان...

سرش را بالا می‌آورد انگار هنوز غرق آن نوشته‌هاست. عینکش را جا به جا کرده و سرتاپایم را ورانداز می‌کند، برافروختگی مرا که می‌بیند تبسّمی می‌کند.

سلام علیکم برادر بفرمایید. خودم هستم امرتان...؟

خشکم زده بود. او خیلی با بنی صدر فرق داشت... او نماینده امام بود.

براساس خاطره‌ای از شهید عباس شیرازی

بازنویسی: مشتاقی نیا

این پدر ، پدر نمی شود

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 21:12 شماره پست: 4

خیلی از دردها،‌ غصه‌ها و مشکلات جانبازها گفته شده است. عزیزانی که جوانی خود را در راه‌ آرمان‌های ‌شان فدا کردند و طعم یک عمر جراحت را...


 ...به جان خریدند. بعضی از جانبازان هر روز و شب از فشار دردها و آلام خویش ده‌ها بار آرزوی شهادت می‌کنند. شرمندگی در مقابل همسران فرشته صفتی که بی هیچ توقعی به زندگی بی‌درد و آسایش دنیایی پشت پا زده‌اند، یکی دیگر از این غم‌های ناتمام است. جانباز، خود را برای سوختن در گمنامی آماده کرده است. خاطره‌ای تلخ در ذهن دارم که شاید بیان آن ناگفته‌ای کوچک از درد‌های بزرگ مردان افلاکی را ثبت نماید.

یک روز بعد از مدتی استراحت در یکی از بیمارستان‌ها اجازه ملاقات با فرزندانم را دریافت کردم. شوق این دیدار سراپای وجودم را آغشته کرده بود. وقتی دختر کوچکم را در آغوش کشیدم انگار دیگر هیچ رنج و دردی را احساس نمی‌کردم. او را می‌بوییدم و مانند همه پدرهایی که عاشق دختران خویش هستند او را در آغوش به گرمی فشردم. یک آن احساس کردم بیش از حد به فرزندم فشار آوردم، ناله‌هایش داشت بلند می‌شد. خواستم رهایش کنم اما... دستانم گویی قفل شده بود. هیچ اختیاری از خود نداشتم. هرچه زور زدم فایده‌ای نداشت. دخترم ترسیده بود و داشت گریه می‌کرد. از همسرم و پرستارها کمک خواستم آن‌ها نیز به تکاپو افتادند... داشتم ناامید می‌شدم. تصور این که عزیزترین کس خود را ناخواسته در آغوش خویش پرپر کنم دیوانه‌ام کرده بود؛ تنم خیس عرق بود و اشک در چشمانم حلقه زده بود.

خدا به دادم رسید،‌ دستانم باز شد.‌ همسرم دخترکم را به آغوش کشیده بود و نوازش می‌کرد. پرستارها خدا را شکر می‌کردند. من اما به نقطه‌ای نگران چشم دوخته بودم. با خودم می‌گفتم: این پدر، پدر نمی‌شود...

 

عباس چراغعلی ‌زاده

 جانباز هفتاد درصد

حق با صدام بود!!!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 21:7 شماره پست: 3

انصاف آن است که سخن صحیح و قابل اعتنای یک فرد هر چند انسانی ناپاک و مذموم باشد، متأثر از سوءشخصیت او قرار نگرفته و مورد توجه واقع گردد.

در تاریخ هشتم تیرماه 1365 صدام...


...در جمع‌ عده‌‌ای از ارتشیان عراق، ایران را خطرناک‌ترین کشور خواند[1]. او علت ادامه جنگ با جمهوری اسلامی ایران را همواره خطر سلطه این کشور بر افکار مردم منطقه (عرب) می‌دانست.[2] او می‌دانست ایران به زودی به یکی از قدرت‌های بلامنازع در عرصه بین‌المللی تبدیل خواهد شد. رویای فتح سه روزه خوزستان و حضور یک هفته‌ای در تهران، سردار پوشالی قادسیه را بر آن داشت تا با اعتماد به پشتوانه‌های غربی خود، ایران را در همان ماه‌های نخستین انقلاب زمین گیر نماید. «جنگ حداکثر ظرف ده روز با پیروزی عراق پایان خواهد یافت»[3]، اما روح خدا از همان ابتدا با قلب مطمئن خویش بانگ برآورد: «این صدام حسین را از وقتی که روی کار آمد تنبّه دادم که دیوانه است... او خودش را به هلاکت می‌رساند.»[4]

مقاومت چهل روزه مردم خونین شهر به صدام آموخت که با تخیّلات ذهنی نمی‌توان اراده یک ملت را نابود کرد.

شکست حصر آبادان، جهان را متوجه غیرت دینی و ملی مردم ایران ساخت. «عراق دیروز اعلام کرد نیروهای مهاجمش از شرق به غرب ساحل رود کارون عقب نشینی کرده‌اند، لیکن اعلام کرد که در صورت لزوم می‌توانند بازگردند.»[5]

ولی بازگشتی دیگر در کار نبود. سرنوشت جنگ بر خلاف محاسبات مادی رقم می‌خورد. «یک نیروی عجیب و غریب نظامی از سربازان حرفه‌ای، روحانیون،‌شبه نظامیان محلی، بچه‌های مدرسه‌ای و نوجوان سیزده‌ساله که همگی با یک التهاب اسلامی شدید به یکدیگر متصل شده بودند بن بست طولانی جنگ خلیج فارس را با تار و مار کردن نیروهای سنگر گرفته عراقی شکستند.»[6]

سرلشکر وفیق السامرایی (مسوول بخش ایران در استخبارات عراق) در کتاب ویرانی دروازة شرقی می‌گوید: «صدام قصد داشت آن چه را که در معاهده 1975 الجزایر بخشوده بود به ویژه نیمی از اروندرود را بازپس ستاند و رژیم جدید ایران را سرنگون و یکپارچگی این کشور را متلاشی کند. ولی در همه این کارها با شکست آشکاری مواجه شد.»

جنگ با همه فراز و نشیب‌هایش به پایان رسید. صدام اما در آخرین سال‌های عمرش نیز از شاخ و شانه کشیدن برای ایران دست‌بردار نبود. روزنامه‌های دنیا یکی از آخرین جملات صدام قبل از اعدام را این‌گونه بیان داشتند: «مواظب خطر ایران باشید!»

مردم ایران با به کارگیری عنصر «مقاومت»‌که برپایه ایمان و شهادت استوار است امروز آهنگ خوش استقلال و عزت را با گوش جان شنوا هستند. «ایران از جمله ده کشور اول جهان از نظر قدرت و تاکتیک نظامی است.»[7]

پیشرفت‌های قابل توجه علمی نیز از بزرگ‌ترین دستاوردهای «نعمت دفاع مقدس» می‌باشد. دستیابی به علوم هسته‌ای، ناتوتکنولوژی، دستیابی به فن‌آوری تولید،‌ تکثیر و انجماد سلول‌های بنیادین، پیشرفت در تحقیقات ناباروری و بیولوژی تولید مثل، فن‌آوری پرتاب ماهواره، کسب رتبة دوم سدسازی دنیا و... نمونه‌هایی از دستاوردهای سترگ جوانان ایرانی در دهه‌های نخستین پس از پایان بحران نبرد نظامی است.

اشاعه روحیه خودباوری بی‌تردید، محصول شرایط خاصّ کشورمان و یک انقلاب فکری و فرهنگی می‌باشد. «شهید حسن باقری» (افشردی)‌از فرماندهان بی‌نظیر دفاع مقدس در این‌باره گفته است: «این جنگ، فرصت‌های طلایی بسیاری را جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته، تابع قانون‌های از خارج آمده نیستند و می‌توانند از قالب‌های پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش،‌ روش‌هایی را ابداع کنندکه دشمن نخواهد توانست به سادگی به دفاع در مقابل آن برخیزد.» صدام معدوم با تمام حماقتی که در وجود خویش احتکار! کرده بود اهمیت ایران و توانایی خارق‌العاده جوانان مستعد آن را به خوبی درک نمود.

از بزرگ‌ترین آسیب‌های ترویج خاطرات و فرهنگ ناب دفاع مقدس، تکیه انحصاری بر مظلومیت‌هایی است که البته بیان آن اوج توحّش دشمنان و پایمردی رزمندگان جبهه اسلام را به اثبات خواهد رسانید اما غفلت از زوایای دیگر دفاع مقدس که به فرموده حضرت امام (ره) هر روز آن نعمت بود، جفایی نابخشودنی به فرهنگ و تاریخ ملت قهرمان ایران می‌باشد. در دفاع مقدس، «تقدیر» ایران اسلامی و آزادی‌خواهان استکبار ستیز، رقم خورد و شاید این‌گونه تقارن آغاز آن با شب‌های «قدر»، اشاره‌ای ظریف و پرمغز تلقی شود. فال نیک دیگری که در صفحات تقویم خودنمایی می‌کند تقارن روز جهانی قدس با عملیات ثامن‌الائمه و شکست دلیرانه حصرآبادان است که در پرتو عنایات اهل بیت، حلاوت و پیروزی جبهه جهانی اسلام را نوید می‌بخشد. «انْ ینصرکم الله فلا غالب لکم»



[1] . ستیز با صلح، ص 27 ستاد تبلیغات جنگ.

[2] . گزارش مرکزی نهمین کنگره حزب بعث عراق ص 263

[3] . هنری کینجر، روزنامه السفیر 29/8/1980

[4] . امام خمینی (ره) 31/6/1359

[5] . تایمز مالی، نشریه انگلیسی 29/9/1981

[6] . نیویورک تایمز، 7 آوریل 1982

[7] . نشریه نظامی وارهیت، فرناندوکوئن، اسپانیا

آیا آزادگان و مسئولین فرهنگی دفاع مقدس از این مساله آگاه هستند؟

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 20:57 شماره پست: 2

چند سالی است که در متن اخبار فرهنگی با خبری پیرامون گردآوری و دسته‌بندی خاطرات آزادگان مقاوم دفاع مقدس در مجموعه‌ای  شصت جلدی با عنوان فرهنگنامه اسارت و آزادگان مواجه شده‌ایم که  در ظاهر، می‌تواند اثری ماندگار و تاریخی در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت به حساب آید.


گذشته از طولانی شدن وعده انتشار مجلدات این اثر که با نام مسعودده نمکی در حال انجام است تورقی گذرا در پنج جلدمنتشر شده مجموعه فوق، ضعف‌های حیرت‌آوری را به چشم علاقمندان می‌نمایاند که به هیچ وجه، متناسب با ادعای «فرهنگنامه» بودن یک اثر به ظاهر پژوهشی نمی‌باشد. سال 84 کتابشناسی اسارت به عنوان اولین جلد این مجموعه منتشر شد. گذشته از برخی آثار مکتوب اسارت که در آن درج نگردیده بود گاه آثاری که هیچ ارتباطی با مقوله آزادگان نداشت نیز در لیست کتاب‌های این حوزه معرفی شده بود از جمله کتاب اسیر عین خوش که دفتری از خاطرات رزمندگان استان فارس است اما گویا عنوان غلط انداز آن زحمت مدعیان پژوهش‌گری فرهنگنامه را کم نموده و بی‌توجه به شناسنامه و محتوا در دو صفحه به عنوان خاطرات آزادگان استان فارس ثبت  و معرفی گردیده است! درج نام موسسه شهید آوینی در پشت جلد این کتاب آیا نشان‌گر تأیید محتوای آن توسط موسسة مذکور می‌باشد؟ جلد دوم مجموعه با عنوان اسارت در مطبوعات است که بر خلاف عنوان آن تنها نشان چند نشریه مرتبط با آزادگان در این خصوص به چشم می‌خورد. در پایان کتاب، بخش‌هایی از سخنرانی‌های مرحوم ابوترابی نیز درج گردیده که ارتباط آن با موضوع، تبیین نشده است. فیلم نگار اسارت، کاری در خور و خواندنی است که البته نباید در این خصوص زحمات آقای عاصمی را نادیده انگاشت. جلد چهارم، مجموعه عکس‌های متفرقه با موضوع اسارت بود که جامعیت نداشته و شاید برای استفاده بهتر، لازم بود به صورت نرم‌افزار ارائه می‌گردید.

اما آن چه بیش از همه، پژوهشی بودن مجموعه فرهنگنامه را به شدت زیر سؤال می‌برد پنجمین جلد آن است که حاوی عکس‌های پرسنلی آزادگان سراسر کشور می‌باشد. ضعف‌های این اثر به حدی است که ضرورت انتشار آن را از اساس به طور جدی زیر سؤال می‌برد:

1- در میان آزادگان دلاور، شخصیت‌ها و چهره‌هایی وجود دارند که هر یک به فراخور کارکرد و یا شرایط خاص، نام و نشان بیشتری از خود بر جای گذاشته‌اند. متأسفانه در مجموعه فوق، برخی از  معروف‌ترین چهره‌های اسارت، فاقد عکس معرفی شده‌اند از جمله خورشید اسارت حضرت حجت الاسلام ابوترابی که در هر مرکز فرهنگی مرتبط با دفاع مقدس می‌توان تصویری از ایشان یافت و نیز حسین لشکری که بیشترین دوره اسارت را طی نمود، شهید بزرگوار شهسواری با آن رشادت به یاد ماندنی، حجت الاسلام علی علیدوست (قزوینی)، حجت الاسلام جمشیدی، حجت الاسلام نوروزی و... که همگی به نوعی از رهبران اردوگاه‌های بعثی به حساب می‌آیند. آیا می‌توان این کار را پژوهشی دانست اما نبود تصاویر شخصیت‌هایی معروف که به راحتی قابل دسترس بوده و بعضاً خاطرات‌شان در همان مجموعه، ثبت و درج گردیده را توجیه نمود؟

2- برخی از چهره‌های ماندگار آزادگی متأسفانه فراتر از عکس، فاقد نام نیز می‌باشند مانند حجت الاسلام شاکری فر، شهید بزرگوار تندگویان و...

3- به جای تصویر حجت الاسلام نریموسا که از رهبران اردوگاه هفت بوده و امروز نیز از فعالان عرصه روایتگری دفاع مقدس و نیز از منابع تحقیقاتی آن مجموعه محسوب گردیده عکس فردی با صد و هشتاد درجه تفاوت چهره! ثبت گردیده است.

4- گذشته از برخی اشتباهات در ترتیب حروف الفبا زیر هر تصویر اعدادی به صورت اعشاری درج شده که فاقد هر نوع توضیحی برای فهم مخاطب می‌باشد. این ارقام در حقیقت نشان‌گر مدت زمان اسارت فرد مورد نظر می‌باشد به طور مثال رقم 8/3/5 یعنی آن شخص پنج سال و سه ماه و هشت روز در بند دشمن بوده است. با کمال تأسف اشتباه در این موارد نیز به وفور مشاهده می‌شود مثلاً جعفر رشاد 4/12/0 که دوازده ماه یعنی همان یکسال! مرتضی فهیم 28/0/0 ؟ که طبق قانون اصلاً اسیر به حساب نمی‌آید و...

5- در ابتدای کتاب ادعا شده که براساس قانون همه کسانی که قبل از پیروزی انقلاب، بیش از شش ماه زندانی سیاسی بوده‌‌اند اسیر به حساب آمده بنابراین اطلاعات مربوط به آنها نیز در این کتاب ثبت شده است. با نگاهی گذرا در می‌یابیم که این ادعا نیز سطحی و نادرست بوده و در میان ده‌ها چهره مطرح عرصه انقلاب که نامشان در ذهن و زبان هر پیر و جوانی وجود دارد تنها نام و تصویر خانم دباغ به چشم می‌آید. به راستی اگر به طور مثال فرهنگنامه دهخدا تنها یک مورد از این اشتباهات فاحش و غیر قابل اغماض را دارا بود تا امروز به عنوان یک منبع موثق قابل اعتماد باقی می‌ماند؟

آیا موسسه پیام آزادگان که نام آن در کنار نام مولف چاپ شده مسولیت خود را در این باره برعهده می‌گیرد؟ آیا این مجموعه می‌تواند به عنوان منبعی تحقیقاتی برای علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس شمرده شود؟ چرا مجموعه‌ای که دارای حدود چهل محقق از خواهران گرانقدر بوده توانایی ارائه یک اثر لااقل با ضعف‌هایی کمتر را نداشته است؟ این مسأله آیا نشان‌گر عدم نگاه تخصصی و فقدان نظارت لازم بر روند کار نیست؟ آیا بودجه‌هایی که از بیت‌المال به این امر اختصاص یافته و نیز مکانی که به عنوان دفتر فرهنگنامه اسارت مورد استفاده قرار گرفته که گویا اهدایی مقام معظم رهبری به نشریه فکه و نه این مجموعه بوده است ضمانت شرعی مسولین فرهنگی در نظارت بیشتر بر این مجموعه را گوشزد نمی‌نماید؟

چاپ پنج جلد نخست، در سال هشتاد و چهار صورت گرفته و به رغم صرف بودجه‌ها و استقرار در مکان اهدایی مذکور از ادامه انتشار مجلدات هنوز خبری نشده است. هرچند تحقیقات شخصی نگارنده متأسفانه بازگو کننده آینده‌ای روشن از سرنوشت این مجموعه نمی‌باشد که البته موارد آن به صورت شفاهی به برخی از دست‌‌اندرکاران ارائه گردیده است.

راقم این سطور امیدوار است اطلاعات مندرج در شماره‌های بعدی فرهنگنامه آن قدر تخصصی و قابل وثوق باشد که بتوان تألیف آن را با نگاهی غیر ژورنال، محتوایی، عمقی و ماندگار قلمداد نمود.

تذکر مهم نگارنده خطاب به همه دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت است که مبادا عدم نظارت‌های متعهدانه، نگرش تجاری به مقولات فرهنگی را رواج داده و در نتیجه، اساس خاطرات تاریخ‌ساز دفاع مقدس و دوران پرشکوه آزادگی را مضحکه‌‌ای غیر قابل تمسک و پر شبهه قرار دهد.

 

واعتبروا یا اولی الالباب

والسلام

25/8/87 قم

سید حمید مشتاقی نیا

سرسبز
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 20:32 شماره پست: 1

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.


 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نو سپیده های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ....

 

 

سید حمید مشتاقی نیا

 

 

 

 

 

نام کتاب:  سرِ سبز

صاحب اثر:  سید حمید مشتاقی نیا

ناشر : پیام حجت علیه السلام

حروفچینی و صفحه آرایی: زهرا جوادی دانا

چاپ: یاران

تعداد : 3000

نوبت چاپ: اول /84

                                                       شابک 8-12-8841-964

قیمت :           6500 ریال

حق چاپ و نشر برای نگارنده محفوظ است .

مراکز پخش: ا- قم – 45 متری صدوق – زین الدین2 خ بعثت پ 78

  09121532619                                                                2- بابل – باغ فردوس فروشگاه فرهنگی شهید بصیر –  01113236340

 

 

 

 

 

   تقدیم به:روح آسمانی زهیر مهدوی راد

 

به پاس صبر مادرش

 

 

 

مقدمه

 

شب شعر

که به پایان رسد

یک نفر

از ردیف آخر

خواهد گفت

      قدم نو سپیده

                        مبارک.

                                      21/1/83

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاد زهیر

 

ای خقته مزار دل

          که چهره در نقاب خزان 

                                    فرو بردی

رهای بی کرانه محنت

                            که رجعت گزیده ای

سحاب مهر و عطوفت

                              که رحمتت بردی

آی ...فروغ جاودان قلب من

                       آتش غم بر نیستان عشق

                       سجاده نشین عرش یزدان

                       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه  نسیان خاطرم

                   زهیر آسمان دل خموش مباد.

                                                

15/9/77

 

 

 

 

ماندن

 

 

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

...زمانه دیگر عوض شده

امروز ، ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 

                                                  12/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         کیسه های استخوان                       

 

هنوز

جای زخم های کتفم

از سنگینی آن جعبه های چوبی

درد می کند

...آن ها

سوز مرا که دیدند

تا امروز صبر کردند؛

امروز که کیسه ای خالی

برای استخوان های شان کافی است.

                                                12/5/82

                                 

 

 

 

 

 

 

 

 

پلاک خاکی

 

آن طرف ها

دور نخلستان لیلی

یک جزیره است به نام مجنون

پشت آن جاده آبی

عشق، جز کلبه درویشی نیست

دَرِ آن سبز

فرش آن قرمز و نیلی بام است

پلاک خاکی آن ثبت شده

صاحب خانه ولی گمنام است.

                                       3/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای همسران شهدا

سوگ تیشه ها

 

هر شب به پاس خاطره های تو

      چون اشک می چکم

      و در غربت یاد تو

      ای نگار دلم

     خاکستر نگاهت را

     تند باد می شوم

از حنجر آتشین تو

ای شمع زنده ام

       فریاد می شوم

شیرین ترین ماهِ عسل

در بیشه خزان

در سوگ تیشه های تو

فرهاد می شوم

10/3/82

 

 

 

 

غروب یکرنگی

 

در فراق باران

چشم های تو لبخند می زنند

و من

خیس از این همه محبت

جگر پاره های عطش را

               به دندان می کشم

               و می روم

               از پیش چشمه های سنگی

               از غروب یکرنگی .

                                         

                                                   2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

شب های کمیل

 

یار دیرین عاشقانه های من!

مرا به یاد داری ؟

مرا که بر دل تو توسل جستم

مرا که پا به پای تو در آتش ایستادم

و دست در دست تو

                    سوختم

در آسمان بارانی مفاتیح

هنوز زمزم تورا

           زمزمه می کنم

به یاد آن شب ها که کلید عشقم بودی

بیا و سکوت لب هایم را بشکن

سرمشق تکلیف های شبانه ام !

      دوباره تو را می خوانم.

تکلیف هایم آن قدر بد خط بود

که در کلاس اول

      تا ابد

   ماندگار شدم

 

 

 

پشت میله های اولین خاکریز

زیر آوارها

نفس نفس می زنم 

ای رحمت مکرر!

باز هم مرا به یک جمله مهمان کن

به یک جمله عشق

دیدگانم هنوز

از سوزش آن تاریکی ها

مرهم نور تو را می خواند

از آن شب ها که صفحات وجودت

با نم چشمان من ورق می خورد

کمیل شب های تنهایی من !

پشت در خانه ات جا مانده ام

بغض دلم شیشه ای است

   که دل سنگ را می شکند

   کمی هم

   تنگ دلم را بگشا

حرمان یادت

         روزی این دل مباد.

24/12/81

 

 

 

 

برای افغانستان

 

سایه یک مرد

 

دل من

   دنیا را شناختی آیا ؟

   انگشتان گرسنه ات را

              نای گشودن هست

        تا از لا به لای زخم های آن

                              حتی

                سایه یک مرد را بیابی؟

                           

                           22/12/81

 

 

                      

 

 

 

 

 

 

شعر فروش

 

یک دسته شعر سپید داشت

       زیر هر برگ

      فقط امضا بود

      یک نفر آمد و با پول هایش

           نقد شان کرد و رفت.

 

                                     23/12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                       

 

گور ستان عشق

 

شهر بی عشق را کفن باید کرد

 

صبح دیروز من

در خیابان های  تهران بودم 

در پی عشق

                روان

شهر ، دود آباد است

عینک عقل همه دودی شده

همه جا پر غوغاست

دختری با میله های کاموا ،

                       شعر می بافت ، سپید

پسری سوار پیکان

                عشق را نشانه می رفت

آن طرف تر،یک نفر با اتوبوس دل می برد!

کسی با سیخ ، جگر می دزدید

 

بچه ای ، با شعر و شور خلق بازی می کرد

در خیابان حتی

آن چراغک های قرمز هم

                      چشمک می زدند

 

روی آسفالت داغ

      پشت سد معبر

رودی از کلیه فروشی

        موجی از دست فروشی پیداست

(( جاده و اسب مهیا ست))

سیلی از فیلم و سی دی ،

                   کوپن و بار قاچاق

                               رو به طغیان دارد

کمی هم گشت و گذاری بکنید

                             همه جا

                             تور لیلی بر پاست!

تو کجایی ای عشق

                  وزن سنگین غمت

                       شعراحساس مرا له کرده

شهرگورستان است

          گل ها پژمردند

 

 

          فاتحان هم مردند

برای شادی روح شهدا شادی کنید

         برای فاتحه ها ،دست مرتب بزنید

      برای شادی روح شهدا

                        یک دقیقه

                       همه با هم خفه شید

شهر ، گورستان است

        عشق هم در به در است

قبر طاغوت ، هویداست بیا تا برویم !

 

22 /12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استشهاد شاعرانه

 

یک خبر

 

هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت

آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو

منبر چند آقا، زاده شد!

هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت

اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد

قلابی که(( قلابی ))نباشد

قلابی که از آن بالا

           رای من وتورا صید نکند

در دهکده جهانی اسلام

این دیوارها خیلی مزاحمند

 

                 ***

امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید

صف ببندیم و خبردار بایستیم

همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند

تقصیر جاده ابریشم است شاید

 

که در((خرازی)) سیاست خارجه ،

دستمال ها ، ابریشمی است

پل ((آهنی )) سیاست و دیانت ((ظریف))شده!

اما یک خبر

سفیر بریتانیا سفر خواهد کرد

حتی اگر سطح دیپلماسی ما به "سیکلماسی" تنزل یابد

حتی اگر"کار"، به وزارت امنیه سپرده شود

حتی اگر ارتش و سپاه ،"بسیج"نشوند

حتی اگر کیهان نیز در"رسالت نبوی"خویش تجدید نظر نکند

و یا شاه کرمان

قصر"شیرین " را

     در مرز خسرو بجوید؛

     ما اما

     فرهاد ترین فریاد را

        تیشه دیوارهای ننگ خواهیم ساخت

        درون لانه مار ، خبرهایی است

        از سیمای بلر

        ((کیف انگلیسی )) پخش می شود.

     

                                             20/3/82

 

 

به:علی رضا قزوه

 

قیام قلم

قلم های زیادی داریم

   از همه قلم

گوشتی ، استخوانی...

حتی قلم های خیاری

     که سبزند و فقط شور می سرایند

دست های قلم شده هم داریم

     که با افعال خود

         تعدی را لازم جلوه می دهند

    دَرِ گوش شما می گویم

         برای آن دست قلم ها

         که هر روز

             شبیخون می زنند

با حوض ادب

            سدی از خندق خون می سازیم

                       در قدم یا به قلم                   

ما بچه میدان جهادیم نه در دوره سازندگی

گرچه خیابان شعر انقلاب

 

 

                 پر از بوستان شود

اما رسول غزوه اشعار ما ، قزوه است.     30/3/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                

به خورشید آخرین

 

آخرش می آید

نه اول

نه وسط

درست آخر وقت

خورشید ما

هر وقت که بتابد

   صبح می شود

ولو

در عصر آخر الزمان

          

                     24/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                   

برای آدم

 

ایست!

   تو را به خدا

   جلوترنیا  آدم جان !

   این جا راه وچاه یکی اند

   این جا

       میدان مین نیست که معبر داشته باشد

       این جا زمین است.

                          

                            21/8/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قنوت زمین

 

این جا

قنوت دستان زمین است

کیمیای خاک این دشت

معجزه ای طلایی است

سجاده خاکی آن

بر گرده زمان

آویزی است از طلا

این جا عشق من است

عشق من ، طلائیه ....

 

             20/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به:مسافران شیمیایی

 

یک مویه

 

درست پیچید ؛ جلوی من

من هرکاری توانستم کردم

اما او

مقابل چشمانم

آن قدر به خود پیچید

   که تا شد

   کتاب شد

  که تاب نیاورد

  حالا

  پشت ویترین بهشت

 او خریدارفراوان دارد.

 

              21/8/82

 

 

 

 

                                           

مِهر هستی

 

قسمتش کردم

 بین همه کس

 شادی ام را

حالا

از همه

سهمی از عشق

سهمی از شادی و لبخند

          به دلم جا مانده است

سیب شادی هایم

     بین مردم گم شد

     هسته ای ماند فقط

     روزی اما هستی ام

      باغی از سیب گلاب

        راغی از چشمه آب

                                خواهد شد

سبزی سرو و چمن

                  همه از آن شما

سهم من سرخی سیب عشق است

 

 

سهم من سیب عشق

سهم من نقطه ای از قاف بلند عشق است

 

هستی ام

هسته مهر هستی است.

 

                                               16/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل آخر

 

 

همه چیز تکراری است

حتی بی برگی زمستان

و یا  

سرسبزی بهار

من

منتظر سال جدیدی هستم

که پنجمین فصل آن

       فصل جدایی است.

 

                            23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                    

... بادبان

 

باز هم

بادها خواهند وزید

  حتی اگر

  همه بادبان ها را بکشند

       باکی نیست

       وقتی اقیانوس

       موج می زند

       با نسیمی کوتاه

       حتی اگر

      همه بادبان ها را بکشند.

 

                                  23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به سوی افق

 

اشتباه نکنید

آن سوی تر از این جا

هیچ خبری نیست

همه چیز همین جاست

به چه می گرایید؟

افق این جاست

سفر نفس را نمی دانم

اما افقی شدن

کاش

  سیر آفاق باشد.

 

23/11/82

 

 

 

 

                                                     

 

 

 

باید دوید

 

خوش به حال پاهایم

که لااقل دویدند

و شانه هایم

که بیکار نبودند

اما بقیه حسودی شان می شد!

       ***

 حیف شد

کاش

 قلبم نیز

پای دویدن داشت

یا لا اقل می شد

روی سینه خزید

  و به استقبال رفت

کاش می شد

 

 

 

 

 

 

  کنارشان دراز کشید

   همیشه این موقع ها

   وقت خیلی کم است

   مثل نمازها

        که عجله ای است

 

 

 این وقت ها هم باید دوید

        تا عقب نماند

       از قافله ای که فقط

               استخوان هایش

                          بازگشته است.

                             

                                      30/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاک غریب

 

              مرا نیز همان جا دفن کنید

              این طور که نمی شود

               من یک جا

               و دلم جای دیگر؟

               زیر خاک هم که بروم

               شما همان جا

                   سراغم را بگیرید

                    که مثل طلائیه

                                 غریب است

                  مزار قلب من

                                    بقیع .

 

                                             30/11/82

                        

 

 

 

 

 

همراه تو

 

از دستانم کاری ساخته نیست

نفس هایم

           به شماره افتاده اند

      باز هم تمام مسیرها مسدود است

مگر همراه نمی خواستید آقا!

         

 

1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به: شیخ عبدالله ضابط

 

                         رفیق نیمه راه

 

عیبی ندارد

شما حرف خودتان را بزنید

اما من می گویم

با معرفت

      کسی است که

  همه را بین راه جا بگذارد و

                برود.

 

                           1 /12/82

 

 

 

 

 

 

                                                      

 

 

 

و باز هم شیخ عبدالله ....

 

                  رد پای شفق

       

       خودت را باختی

       و خورشید

         برای آبرویت

         سفید پوشید

         و خوابید

            در جعبه ای چوبی

                  ***

 

      جای روحت خالی

         با جسمت

         تا محرم رفتیم

        راستی،

                ماندنت بس عجیب بود

                                        می دانم

                 ***

        دیگر هیچ وامی نداری

 

      حتی با شفق

        حسابت را تسویه کردی

        حالا سپیده

            در جوار تو

                             زرد می زند

                ***

تقصیر شب نیست

       تو زیاد شفافی

تاریکی از تو عبور می کند

                         و باز سپیده می ماند

                                      و اشک هایش 

                ***

آموزگار آتش ودریا !

   موج های شعله ور تنها

   در ناپیدایی تو

با باد هم آوا می شوند

   برگ های نسیان را

   و به خاک خاطره ها

                             می سپارند

         فراموشی لاله ها را

   به پاس قداست خورشید

 

 

             گرم خواهند ماند

                            تا قیامت کبری

                            خواهند درخشید

             

***

 

 این بار قسم خوردم

به گل مویه هایی که زیر تابوتت

                           جوانه می زد

دریغ را به تیغ بسپارم

         آن قدر می دوم

         تا راه رفته را بازگردی

         یا راه رفته را باز گردانی

 

        رد پایت هنوز باقی است.

 

 

                                            1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

گل و گلاب

 

باور کنید دست خودم نیست

پندارم دست دیگری است

برای این اشک ها

که در تشییع گل می دوند

گلاب می پاشد.

 

 

 

 

2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

برای حنظله

 

سنگ صبور

 

 

سنگ صبور

             بسیاراست

و حرف هایی که

   با سنگ

      گفته می شود

روزی می آید

که صبر سنگ

           تمام می شود

روزی می آید

که جنگ

           تمام می شود.

 

                                        17/1/83

 

 

 

 

 

خانه دوست

 

کلبه ای در مکه

         خیمه ای در کربلا

         چادری در بقیع

درد مستا جری است شاید

     که خواب های خوش

                زیا د می بینم

و می دانم که باز هم

تعبیر تمام خواب هایم

           ((خیر )) است. 

 

                                     17/1/83

 

 

 

                      

 

 

َسرِ سبز

 

چه شگفت است

            زمانه غفلت

   تقصیر ماست شاید

که روی گل ها

          گلاب پاشیدیم

همه چیز از آن جا شروع شد

     از آن عفونت مطبوع !

     لبه تیغ  را بوسیدیم

     و برستیغ پوسیدیم !؟

در هجمه قهقهه های درهم پیچیده

به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت

گوش سپردیم

و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را

از کاباره های سیاسیون

مشایعت کردیم

چه عجیب است

     زمانه غفلت

و خوش رقصی های مکرر

 

با سازهای دهن کجی

منادیان اسلام ناب آمریکایی

و مدعیان برتری هویج بر بسیج

از حسا ب قاب عکس شهدا

اختلاس وجهه می  کنند

وحزب دلار

تیغ توسعه را

در محراب قدسی تدین و تعهد

بر فرق مستضعفین فرود می آورد

چه غریب است

   زمانه غیبت

و آوای جاوانه ای

که هر روز

در پژواک هزار باره خود

دل خون می طلبد

و پای جنون،

بارقه ای از جنس عشق

   باقی است

دلم خوش است

که هنوز

مُهر تایید دلم          

 از تربت است.                          

                                              10/5/80

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(( نوید وصل))

 

جلوه فروش پرده پنهان ، رخی نما

بهانه محبت یزدان، رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان ، رخی نما

 

 

((مِهر علی ))

 

 

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود زدم نای تو

سوخته مهر علی ، جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

 

 

 

 

 

 

((دسته گل ))

 

 

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام ((نوبخت))

 

 

 

((ارمغان تنهایی ))

 

 

دل گرفته من ازمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است.

 

 

 

 

 

((کوثر عطش ))

 

 

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

از سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

 

 

((غم تنهایی ))

 

 

سرناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

 

 

 

 

((آفتاب عشق))

 

 

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بردار زلفت درنیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

 

 

((شمشیر نور))

 

 

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دَم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

 

 

 

 

((انتظار نور ))

 

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پاییزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحر خیزی

ساقه زرد نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفترها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو...

 

 

 

 

 

این فصل پیش از این در ((سینمای قلم)) منتشر شده است .

 

 

 

 

 

 

 عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

 

 

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

 

 

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.

مارمولک، خودسازی کرده است.

 برخی از آثار منتشر شده نگارنده :

1- طعمه اروند

 2- حماسه عشق

3- یک گام تا خدا
 4- خاک و خاطره

 به زودی منتشر می شود:

 

1- چشم آبی

مروری بر زندگی شیخ شهید ابوالقاسم بزاز

 

 

 

2- به سمت مشرق

مروری بر زندگی سردار شهید محمد سلیمان نژاد

 

 

 

 

3- ابن تارخ

عبرت هایی از زندگی خلیل الرحمان علیه السلام

  • سیدحمید مشتاقی نیا